انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 83 از 149:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم



 
امار میده
با محسن نشستیم مهشیدم چای تعارف کرد و در حال صحبت بود که بابا زنگ زده و گفت رفتن هتل..تنم دوباره داغ شده بود خواهرم چه دافی شده بود من متوجه نبودم...به این فکر میکردم که اگه بهزادمون مهشید اینجوری میدید چه غوغایی به پا میکرد .مهشید همینطور داشت حرف میزد که دقت کردم دیدم موهاش نصفش بیرونه...اخه تو فامیل کلا دخترا و زنهای فامیل همه روسری سر میکردن مثلا حجاب دارن.داشتم چای میخوردم که محسن با پاش زد به پام
و اشاره کرد که برم منم با گفتن من میرم بخوابم حرکت کردم سمت اتاقم...اتاق من به پذیرای دید داشت منم از لای در داشتم اونارو نگاه میکردم مهشید
پشتش به من بود ولی محسن منو میتونست ببینه محسن داش صحبت میکرد ولی خیلی اروم مهشیدم فقط میخندید و کمتر حرف میزد مهشید از جاش پا شد استکان چاییو جمع کنه من خودمو کشوندم تو اتاق تا منو نبینه یه لحظه دیدم مهشید بلند خندید و به محسن گفت مرسی...بعد از چند دقیقه محسن اومد سمت اتاقم من که کیرم راست بود تا محسن دیدم در اتاق قفل کردم سریع شلوار محسنو دراوردم و خوابوندمش رو تختم که محسن تو کارم مونده
بود دست زدم به کیرش دیدم زود راست کرد تازه داشتم حس میکردم کیر محسن از پارسال بزرگتر شده.به محسنم گفتم قمبل کنه بعد کیرم تف زدم و با سواراخش تنظیم کردم و هول دادم او تو و در حال تلمبه زدن از محسن پرسیدم چی بهش گفتی محسن گفت بهش گفتم من از تو خوشم میاد دوستت دارم ولی میترسیدم بهت بگم ولی ایندفعه دیگه به خاطر تو اومدم ایجا خواهرتم فقط میخندید و یه بار گفت منم از تو خوشم میاد بعد پا شد که بره اشپزخونه گفتم عجب هیکل خوبی داری تو خوشگلترین دختری هستی که میشناسم...بعد اونم خندید گفت مرسی...بعد مخسن گفت مهرداد چقدر تیپ مهشید عوض شده عمو اینا بهش چیزی نمیگن گفتم جلوی اونا جرات نمیکنه اینطور لباس بپوشه منم چون چند بار دید هیچی نمیگم بهش اونم سواستفاده میکنه هر چی دوست داره میپوشه کیرم تو کون محسن بود هنوز ولی دیگه تلمبه نمیزدم اصلا دیگه حسشو نداشتم فقط دوست داشتم در مورد مهشید حرف بزنیم..بعد محسن گفت تو ناراحت نشدی من با مهشید قرار گذاشتم و دارم باهاش دوست میشم گفتم نمیدونم بعد به محسن گفتم باید مواظب رفتارمون باشیم تا کسی چیزی نفهمه ..و احساس کردم کیرم تو کون محسن خوابیده درش اوردم بیرون و دادم به محسن که برام جق بزنه و من در مورد مهشید حرف میزدم که اگه خودش میخواد دیگه من چی بگم وای کیرم راست بود ولی استرس داشتم و به محسن گفتم ولش کنه...دیگه فقط دوست داشتم
کرده شدن مهشید ببینم و محسن دیگه بهم حال نمیداد..و رفتم خوابیدم
صبح بلند شدم برم دستشویی دییدم مهشید تو اشپزخونه هست و گفت سلام داداشی جونم گفتم سلام مهشید خانم خوش پوش ..رفتم صورتمو شستم برگشتم سمت مهشید که ببینم چیزی احتیاج نداره که همزمان اونم داشت میومد بیرون برای چند صدم ثانیه از روبرم خوردم بهش و مهشید با مالوندن خودش بهم از کنارم رد شد وای خواهرم عجب سینه هایی داشت چه حسی داشتم من اول صبحی دوست داشتم کون و سینه های خواهرمو بمالم براش ولی دوست نداشتم بکنمش...نمیدونم شاید دوست داشتم اول ببینم اهل دادن هست ؟خواهرم شلوار صورتی تو تنش بود با یه تیشرت گشاد سفید بهش گفتم مهشید لباس سرمه ای که دیشب پوشیده بودی همونی نبود من برات اورده بودم گفت چرا داداشی گفتم به خدا من نمیدونستم انقدر تنگه !!ولی خیلی بهت میومد مهشید گفت مرسی اتفاقا این لباسا باید چسبون باشن...گفتم ولی بابا اینا ببین بهت گیر میدن گفت حواسم هست جلوی اونا نمیپوشم
یه دفعه گفت مهرداد تو خیلی خوبی امروزی فکر میکنی بابا داداش بهزاد همش بهم گیر میدن من باتو خیلی راحتم بعد اومد سمتم یه ماچ از لپم کرد بعد
گفت داداشی میری نون داغ بخری گفتم چشم ابجی خوشگل بعد اومدم سمت اتاقم دیدم محسن هنوز خوابه لباسمو پوشیدم رفتم سمت در که برم دیدم مهشید دوباره رفته لباس سرمه ای پوشیده رفتم سمت مهشید یه بوس از صورتش کردم گفتم واقعا خیلی بهت میاد اونم خودش انداخت تو بغلم گفت مرسی دادشی من تو رو نداشتم دق میکردم..وای دوباره سینه هاشو حس میکردم دوست داشتم همچنان تو بغلم باشه گفت دادشی برو الان نانوایی شلوغ میشه..
بستنی
     
  

 
امار میده
رفتم نون گرفتم برگشتم دیدم محسن پشت میزه نهار خوری و مهشید روبروش
وای چی میدیدم مهشید روسری افتاده بود رو گردنش موهاشو دم اسبی بسته بود تا منو دید روسریشو درست کرد و اومد سمت من نون گرفت من نشستم کنار محسن گفتم ابجی یه چاییم برای ما بریز مهشید که دید بابت روسری بهش چیزی نگفتم انگار خیالش راحت شده بود گفت چشم داداشی منم اروم دستم از زیر میز رسوندم به کیر محسن دیدم راسته راسته و با هاش بازی کردم داشتم به این فکر میکردم که این کیر چند وقته دیگه میخواد بره تو کون خواهرم خود به خود کیرم راست میشد...نزدیکهای ظهر شد مهشید منو صدا کرد گفت داداشی دیدم تیپ زده میخواد بره بیرون ولی تیپش از دیشب بهتر بود
یعنی اونقدر تابلو نبود گفت من میرم خونه دوستم کتاب بگیرم زود بر میگردم
گفتم خوب وایستا بعد نهار برو گفت من نهار خونشون دعوتم بعد برای تو محسنم کتلت درست کردم گفتم باشه برو به تیپش توجه کردم دیدم اون پالتو قرمز پارسالشو با روسری مشکی و یه شلوار لی تنگ و چکمه قهوه ای پوشیده بد نشده بود ولی دیشب خواهرم خیلی کس شده بود..خلاصه ساعت نزدیک 2بود که محسن گفت من برم سر قرار بعد حگفتم منم از دور حواسم به شما هست ..محسن رفت سر کوچه ای قرار داشت وایستاد منم از دور نگاه میکردم که دیدم خواهرم با یه دختره دیگه اومدن سمت محسن ..وای این دیگه کیه اینجا چیکار میکنه خواهرم با محسن دست داد بعد معلوم بود دوستشو معرفی میکنه بعد به سمت خیابون رفتن که دوست مهشید خداحافظی کرد رفت.اصلا معلوم نبود اونو واسه چی اورده بود دوباره برگشتن سمت کوچه..اون کوچه خیلی خلوت بود خواهرم نمیدونم از کجا اینجارو بلد بود من جلوتر نمیتوستم برم همونجا تو پله های یه ساختمون نشستم چون فاصلم با اونا کم بود و هم اونا منو نمیدیدن هم خیلی به کوچه مسلط بودم ..هنوز چهل متر از کوچه رو نرفته بودن که دیدم مهشید دستشو حلقه کرد تو دست محسن ...نمیدونید چه حالی داشتم داشت کیرم میترکید و رفتن بالاتر بعد نیم ساعت قدم زدن اومد سمت خیابون من خودمو سریع رسوندم پشت دیوار از کنارم رد شدن دیدم مهشید به محسن میگفت زود برگردم خونه الان مهرداد از باشگاه میاد. محسن بهش گفت عشق من بار اول با هم داریم قدم میزنیم تازه مهرداد به من گفت ساعت سه نیم برم پیشش بعد دست مهشید از تو بازوش دراورد گرفت تو دستش مهشیدم بهش گفت محسن بریم ته کوچه خلوتره و من دیگه صداشون نمیشندم بعد از دور دیدم اونا هم تو پله های جلوی ساختمونی نشستن و خیلی بهم چسبیده بودن ساعت نزدیک سه ربع بود به محسن زنگ زدم
محسن مهشید با هم خداحافظی کردن مهشید اومد سمت خیابان دوباره رفتم پشت دیوار منو نبینه اومدمدتا از رفتنش مطمءن بشم که نزدیکهای سر خیابون
بود که دیدم یه پسره همسن من به مهشید چیزی گفت مهشیدم خندید وپسره هم راهشو کج کرد رفت دنبالش وای مهشید ما چقدر اب زیر کاه بوده ما خبر نداشتیم...حالا پسره تو خیابون خودشو رسوند به مهشید نمیدونم چی میگفت به مهشید ولی من داشتم کلی کیف میکردم کیرم دوباره راست شده بود که ابحیم خواهان زیاد داره یه دفعه مهشید با خنده راهشو کج کرد رفت سمت یه تاکسی و نشست تو تاکسی پسره هم دست از پا دراز تر برگشت وقتی داشت از کنارم رد میشد برگشتم دیدم قیافش بد نیست همزمانم سرمو برگردونم خوب براندازش کنم دیدم محسن داره تو دلم گفتم خاطر خواه خواهرمو نگاه کن..محسن اومد تو راه برگشت به خونه برام تعریف کرده که مهشیدم گفت منم تو رو میخواستم و دوستت دارم به فرشته رو نده ..رسیدیم خونه مهشید تو اتاقش بود اومد بیرون سلام کرد چقدرم موهاش بیرون ریخته بود بعد گفت من برم درسمو بخونم ...ما هم با محسن اومدیم تو اتاقم و لباس عوض کردیم کنار هم دراز کشیدیم وبا کیر هم بازی میکردیم و درمورد استیل بدن مهشید حرف میزدیم...که یه باره فکری اومد تو سرم...
بستنی
     
  

 
امار میده
به محسن گفتم راستی اون دختره کی بود مهشید با خوش اورده بود گفت هیچی
همکلاسیش بود میخواست بهش بگه که دوست پسر داره! اه این دخترا سر چه چیزایی به هم حسودی میکنم ...به محسن گفت به مهشید اس بده ببین خوابه..محسن اس داد مهشید سریع جواب داد نه..بعد نوشت مهرداد خوابه...محسنم گفت اره بعد محسن یه کم در مورد هیکل مهشید نوشت ازش تعریف کرد..از مهربونیش نوشت...مهشیدم در مورد دوست داشتنش..به محسن گفتم به مهشید بنویسه با اون ساپورت براقه بیاد پذیرایی محسن گفت الان وقتش نیست...خواهرت خودش منو لخت میکنه اینو بهت قول میدم مهشید حشری تر از این حرفهاست...با گفتن این حرف محسن کیرم راست شد و رفت روی محسن دراز کشیدیم محسن داشت هنوز با اس ام اس با خواهرم لاس میزد
منم داشتم از رو شلوار کیرم به کونش میمالوندم...نمیدونستم من اونو میکنم بهتره یا اون میخواد خواهرم بکنه؟فقط اینو میدونستم دوست نداشتم من جای کسی دیگه بودم چون این تجربه جدید خیلی داشت بهم حال میداد به یاد کرده
شدن مهشید هر روز جق میزدم..من چند تا دوست دختر داشتم ولی تنها حالی که تا اون سن کرده بودم لب گرفتن از یکی از دوست دخترام بود که اونم همیشه دهنش کاکاءیویی بود چون عاشق شکلات بود به من خیلی حال میداد
هم مزه شکلات میداد دهنم هم لب گرفته بودم...ولی اینی که بدونی خواهر میخواره و به پسرا امار میده و ای تا حالا همچین تجربه نداشتم یه حال بخصوص داشتم کمتر پشیمونی میومد سراغم اونم فقط موقع جق وقتی ابم
میومد یه احساس پشیمونی کوچک میکردم...ولی هر روز راغب تر میشدم تا سکس مهشیدو ببینم...امروز یه بارم به خاطر دیدن اون پسره که به مهشید متلک گفت جق زدم تصور اون که یه پسر غریبه داره خواهرمو میکنه برام لذت بخش بود...وای من چرا اینجوری شده بودم من تو خانواده ای با تعصب تربیت شدم نمیدونم چرا اینطوری شدم...زمانی که اولین بار محسن کردم به شدت احساس پشیمونی میکردم حتی رفتم توبه کردم...اما بار دوم محسن دیدم خودش اومد سمتم منم گفتم خودش راضی منم راضی کون لق نا راضی
اما تجربه مهشید فرق میکردم نمیدونم چه حسی بود ولی انقدر خوب بود و بهم حال میداد ..که غیرتم یادم رفته بود یا شاید به خاطر این بود که من محسن میکنم حالا اون با مهشید لاس بزنه چه اشکالی داره اون چاقال خودمه...ولی نه اینم نبود چون امروز با خندیدن مهشید ویه جورایی امار دادن به اون پسره
کیرمو چنان راست کرد که وقتی رسیدم انقدر تو فکرم اونو با مهشید تجسم کردم که جق زدم..پس این فکر اومد تو سرم که مهشید به جز محسن با کسی دوست هست ...و باز این فکر که ممکنه با کس دیگه هم دوست باشه؟فردا پجشنبه بود تعطیل بود ولی من بازم ساعت 2میخواستم برم باشگاه محسن با مهشید هماهنگ کرد که با من میاد باشگاه بعد میگه حوصلم سر رفته برگرده خونه .خونه ما یه طبقه بود از این خونه حیاط دارا معمولی ...ساعت 2شد با محسن هماهنگ کردم که من برم زیرزمین پنهان بشم و محسنم بیرون یه چرخی بزنه بعد بیاد خونه...وای بازم اون حال اومد سراغم من خداحافظی کردم اومدم از در راهرم بیرون و یواشکی رفتم سمت چپ حیاط به سمت زیر زمین و محسنم رفت بیرون در محکم بست منم تو راه پله های پایینی زیرزمین منتظر شدم..بیست دقیقه بعد صدای در راهرو اومد سرمو یواش بلند کردم ببینم چه خبره دیدم ابجی ما یه ساپورت سفید با یه تیشرت قرمز وه بیشتر شبیه تاپ بود تا تیشرت و بدون روسری رفت در حیاط باز کرد واز لای در تو کوچه رو دید میزد معلوم بود اونم خیلی تو کف محسنه!بعد دوباره برگشت بالا چند دقیقه بعد محسن به من زنگ زد شانس اوردم گوشی تو دستم بود سریع جوابشو دادم چون یادم رفته بود سایلنتش کنم محسن گفت مهرداد مهشید اس داده زودتر تو رو بپیچونم برم تو خونه پیش اون تا زمان بیشتری باهم تنها باشیم منم گفتم خوب الان کجایی زود برگرد گفت سر کوچه؟
ادمه داره
بستنی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
امار میده
چند دقیقه بعد دیدم پاهای محسن از زیر در معلومه ..صدای در راهرو اومد مهشید بود دیگه از بالا در باز نکرده بود خودش اومده بود استقبال محسن ..منم سریع سرمو دزدیدم جوری تو راه پله خودمو تنظیم کرده بودم که هیچکدوم من نبینن نه محسن نه مهشید البته محسن میدونست من اونجام...مهشید در وا کرد محسن اومد داخل مهشید از لای در بیرون نگاه کرد..بعد محسن از پشت بهش چسبید در بست گفت عشقم چه ناز شدی مهشید سریع برگشت گفت به خاطر تو عزیزم.. بعد سراغ منو از محسن گرفت ...محسن گفت به مهرداد گفتم من حوصله ام سر رفته میرم خونه اونم گفت چهار تا از تمریناش مونده تو برو من خودم میام...مهشید گفت فکر میکنی کی بیاد مهردا گفت یه ساعت دیگه... بعد با خنده مهشید با هم رفتن بالا منم سریع خزیدم پشت پنجره پذیرایی وای چه جای بدی هم پرده مزاحم بود هم اگه خودمو صاف میکردم ممکن بود منو ببینن رفتم گوشه تر اه میدمشون جقدر نزدیک هم نشسته بودن این اولین بار بود خواهرمو بدون روسری پیش یه مرد غیر خانواده خودمون میدیدم البته اون نحوه لباس پوشیدنش اصلا سابقه نداشت یعنی جراتش نداشت .برادرم قبل ازدواج خیلی کس باز بود دو سه بار هم دختر اورده بود تو خونه و بابام یه بار مچشو گرفته بود ولی چیزی بهش نگفته بود شاید به خاطر اینکه پسره ولی یادم میاد درست چند روز بعدش مهشید وقتی اول راهنمایی بود با مانتو مدرسه و یه شلوار استرج قرمز که از زنگ ورزش پوشیده بود و باهمون برگشته بود یه غوغایی تو خونه راه انداخته بود که پدرم ازش حمایت کرد بیچاره مهشید تا یک ماه وقتی بهزاد تو پذیرایی بود جرات نمیکرد بیاد بیرون...و من حالا چرا اینهمه احساس شهوت میکنم به خواهرم
محسن دستش انداخت تو گردن خواهرم وای مهشید شونه هاش داشت میلرزید شایدم همه تنش اخه اونا رو مبل دونفره که بودند پشتشون به پنجره پذیرایی بود مهشید دست محسن از گردنش برداشت اومد به سمت در راهرو وای اگر در وا میکرد منو میدید منم وقت تکون خوردن نداشتم فقط داشتم سریع با خودم تصمیم میگرفتم به محض دیدنش چی بگم اه تف به این شانس...وهیچی تو ذهنم نیومد مهشید نزدیکتر شد سرمو دزدیدم ...دیدم مهشید پرده یه کم کنار زد تا در حیاط ببینه دوباره برگشت پیش محسن ..محسنم اینبار با صدا بلند گفت بیا اینجا عزیزم نهشید رفت سمت محسن ...محسن اروم دستاش باز کرد مهشید بغل کنه مهشید رفت توبغلش محسن دست میکشید به سرش وای چی میدیدم خط کون مهشید وای چقدر سفید بود از رو شلوار لی تنگم که کیرمو مالیدم چون راست شده بود و تو اون شلوار داشت اذیت میشد...بازم دیدم مهشید سر تاپاش داره میلرزه دوباره خودش از محسن جدا کرد واومد سمت در راهرم بازم درو باز نکرد پرده رو زد کنار و منم سرمو دزدیدم...و دوباره برگشت اینبار میلاد رفت رو مبل روبرویی مهشید هم رفت کنارش ...کیرم تو کونت میلد با این وضیعت من چطور دید بزنم من دوباره خم شدم رفتم سمت در حیاط
بستنی
     
  

 
امار میده
دیگه نمیتونستم دید بزنم اعصابم خورد شد برگشتم سمت زیرزمین ساک باشگاه برداشتم اهسته اومدم سمت در حیاط و اونو باز کردم بعد محکم بستمش و یه کم معطل کردم بعد اومدم داخل خونه تو پذیرایی کسی نبود اومدم تو اتاقم دیدم محسن اونجاست و یه کم دمقه گفت مهرداد چرا زود اومدی مگه قرار نبود دیرتر بیای ..جریانو بهش گفتم ...با پرویی تمام گفت خو دندون رو جیگر میزاشتی تا من راه لب گرفتن از مهشید باز میکردم بعدا فردا هم هماهنگ میکردیم بعد من جایی میشستم تو راحت تر دید بزنی..گفتم دیوونه فردا جمعه است مهشید میدونه من جمعه باشگاه نمیرم..بعد گفتم من برم یه سر بهش بزنم
محسن یه دفعه گفت مهرداد دیدیش چه گوشتی شده بود خواهرت چه کونی داره ادم نفسش میره...با این حرف محسن دوباره کیرم راست شد ولی با یه نیشخند جوابشو دادم اومد بیرون رفتم سمت اتاق مهشید دیدم مهشید دوباره لباساشو عوض کرده و اینبار یه شلوار گشاد با یه تیشرت سبز که معمولا تو خونه میپوشید..سلام کرد گفتم سلام ابجی گلم مهشید شام برام کتلت درست میکنی هوس کردم..گفت فعلا درس دارم کو تا شب ببینم چی میشه...گفتم کاری نداری..گفت نه ...گفتم راستی چرا اون یکی لباس شلوار که برات اوردم نمیپوشی...از اون خوشت نمیاد گفت نه اتفاقا خیلی قشنگه ولی جریان داره گفتم خوب چه جریانی ..گفت خوب یه کم تابلو بهش گفتم منظورت چیه میخوای پسش بدم گفت نه تو مهمونی دخترونه میشه پوشید ولی کاشکی رنگش کرم بود دادشی اخه کرم به من خیلی میاد گفتم اتفاقا همه رنگ داره اصلا میخوای با هم بریم اگه خواستی مدلشو عوض کن گفت نه مدلشو دوست دارم گفتم پس بعد امتحانت میام دنبالت بریم هر چی دوست داشتی بردار..گفت مرسی مهردادرتو خیلی خوبی ..گفتم پرو نشو بعد از اتاقش داشتم میومدم بیرون که گفت امشب برای دادشم خوشمزه ترین کتلت دنیارو میپزم
تو راه اتاقم با خودم فکر کردم این محسن چقدر پرو شده برم یه دست بکنمش
اومد سمت اتاقم یه کم با محسن در مورد مهشید پرسیدم گفتم چرا انقدر میلرزید محسن گفت خواهرت همش نگران بود که تو بیای و چون اولین بارش بود با یه پسر تنها شده بود گفتم باریکلا چه اطلاعاتی داری تو گفت اخه منم بار اول میخواستم بهت کون بدم اینجوری بودم بعد برام عادی شد..گفتم پی الان برگرد طبق عادت بکنمت گفت چشم اقا مهرداد کونم در خدمت شماست
محسن خیلی زبون باز بود میخواست مهشید از دست نده منم شلوارمو در اوردم رفتم سراغش یه کم با کیرش بازی کردم بعد برش گردوندم کردمش اینبار همه فکرمو جمع کردم تا کیرم دیگه نخوابه ولی نمیشد اصلا تمرکز نداشتم ولی با این جمله محسن که گفت مهشید رو دستم نشسته بود ابم یه دفعه خالی شد تو کونش...اونم گفت جووون مهرداد چه حالی داد بعد اومدم با کیرش بازی کنم تا ارضا بشه گفت نمیخواد میرم دستشوی جق میزنم ..منم رفتم سمت حموم یه دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم مهشید تو اشپزخونه داره شام درست میکنه و محسن داره تلوزیون نگاه میکنه که محسن تا منو دید گفت مهرداد من باید بر گردم اصلا موندم چی بگم فکر کردم با مهشید حرفش شده
صداش کردم گفتم بیا تو اتاقم میخوام موهامو خشک کنم ببینم تو چی میگی
اومد تو اتاقم بهش گفتم با مهشید حرفت شده گفت نه بابا خواهرت که نفسمه تازه الانم که فهمید میخوام برم کلی ناراحت شده و بهم گفته بفهم به فرشته رو دادی چشمات در میارم ..گفت مادرم زنگ زده که برگردم چون خالم بچه ش داره به دنیا میاد فردا میخواد بره بیمارستان پیشش و بابام سرکاره و میلاد خونه تنها هست ..شهرستان پدریم تا تهران 2ساعت راه بود ولی فقط تو کل روز 2تا ماشین داشت هم از اونجا تا تهران هم از تهران تا اونجا ساعت حرکتشونم یکی بود8صبح یکی هم 10شب پس گفتم باشه نشستیم شامو خوردیم محسنم جمع جور کرد داشت لباساشو میپوشید که بهش گفتم مهشید برات اس داد برام بفرست گفت همشو گفتم مهم ماشو گفت فهمیدم خیالت راحت...رفتیم پذیرایی منتظر مهشید ...بازم مهشید تیپ اون شبشو زده بود
ولی اینبار خیلی خفن ارایش کرده بود..دافی شده بود..کلا مهشید ادم سواستفاده گری بود وقتی دید بهش گیر نمیدم هی خفن ترش میکرد و با جمله داداشی من پیش تو راحتم و خیلی خوبی خرم میکرد خلاصه زنگ زدیم اژانس و حرکت کردیم سمت ترمینال تو راه رفت هیچ اتفاق خاصی نیفتاد جز چند تا لاس زدن محسن و مهشید ..ولی وای موقع برگشت چه اتفاقاتی که نیفتاد...
بستنی
     
  

 
امار میده
من اونوموقع 18سالم بود وموقع خدمتم و مهشید تقریبا 15ولی کلا دختر توپری بود و خیلی کردنی ...وادامه ماجرا محسن سوار ماشین کردیم که خواستم برگردیم که مهشید یه دفعه بلند صدام کرد گفت داداشی بیا بریم اومد جلو گفتم چرا داد میزنی گفت ببخشید..بعد من سرمو برگردوندم سمت اتوبوس محسن که براش دست تکون بدم دیدم دوباره گفت داداشی بریم یه چایی بخوریم..من گفتم این چرا انقدر داداشی میکنه یه لحظه به سمت چپم نگاه کردم دیدم یه خانواده پر جمعیت نزدیک ما نشستن و یه پسر خیلی خوشتیپ که عین این بازیگرای خارجی میموند !سنشم تقریبا به 25سال میخورد داشت خواهرو مارو دید میزد
خوب پیش خودم گفتم این مهشید با این سنش این تیپو زده کیرو همه رو راست میکنه..راه افتادیدیم سمت سالن ترمینال که توش یه کافی شاپ بود
موقع حرکت دیدم مهشید یکی دوبار برمی گشت پشت سرشو نگاه میکرد
موقعی که خواستیم بپیچیم سمت سالن انتظارات یه لحظه برگشتم اوه دیدم اون پسره دنبالمونه وای این پسره پیش خودش چی فکر کرده با اون سنش افتاده دنبال مهشید به بهانه بستن بند کفشم یه لحظه وایستادم گفتم مهشید وایستا بند کفشمو ببندم اینبار بلند گفت چشم داداشی..گفتم چته امشب بلندگو قورت دادی ..نشستم از زیر پاهام داشتم امار میگرفتم دیدم پسره
نزدیک ده متری ما وایستاده و خودشو الکی با موبایلش سرگرم کرده...اه حالا دوزاریم افتاده مهشید چرا هی بلند میگه داداشی...میخواست به اون پسره حالی کنه من برادرشم..پسره انصافا خیلی خوشتیپ بود ...
بلند شدم رفتیم سمت سالن اتنظار با خودم گفتم این مهشید که میخواره خجالت نمیکشه حالا خوبه محسن همین چند دقیقه پیش رفته یاد حرف محسن افتادم که گفته بود خواهرت زیاد امار میده نگو مهشید ما از هرکی خوشش بیاد امار میده اما این پسره حداقل ده سال از مهشید بزرگتر بود ..گفتم شاید بخواد یه لاس بزنه بره رفتیم تو سالن نشستیم کافی شاپ سالن ترمینال شلوغ بود سه چهار تا میز داشت اونم پر بود و همه اونجا سفارش میدادن و میگرفتن میومدن تو سالن انتظار میخوردن با مهشید اومدیم بیرون گفتم تو یه اینجا بشین تا من تو سفارش بدم چی میخوری گفت نسکافه داداشی اومدم برم تو دیدم اون پسره خیلی خودوشو نزدیک کرده به مهشید سالن شلوغ بود و اونم فکرشو نمیکرد من امارشو داشته باشم مهشیدم خیلی میخوارید به جای اینکه همون صندلی اول بشینه همون ردیفه رفت صندلی اخر که به پسره نزدیک بود نشست و حواسش به من بود که من برم تو...وای کیرم دوباره راست شده بود وای ما چه خواهر داشتیم خیلی میخوارید چرا تا حالا نفهمیده بودم..رفتم داخل خیلی شلوغ بود وایستاده بودم تا نوبتم بشه از تو لای اون شلوغی یه جوری داشتم از شیشه کافی شاپ بیرون نگاه میکردم و مهشید میدیدم ولی اون منو نمیدید شاید به خاطر اینکه هم اونجا شلوغ بود هم حواسش به در کافی شاپ بود..یه لحظه دیدم پسره داره به مهشید نزدیک میشه اومدم برم بیرون تا نتونه مخه مهشید بزنه بگم مهشید شلوغه بریم اخه سنش پسره خیلی زیاد بود از من معلوم بود خیلی بزرگتره چه برسه مهشید اومدم خودمو از توجمعیت بکشم بیرون دیدم دوباره کیرم راست شده بود گفتم خوب بزار ببینم چی میشه بعدا یه فکری میکنم وای دوباره اون استرس اومد سراغم این حال چقدر دوست داشتم تو این چند وقت دیگه بهش عادت داشتم ولی این پسره هم سنش زیاده ومهشید با اینکه در مقابلش بچه ست ولی داشت بهش امار میداد پسره خودشو رسونده بود به صندلی پشتی مهشید ...خواهرم سرشو چرخوند با پسر چشم تو چشم شده بود پسره انگار سلام کرد چون مهشیدم با خنده جوابشو داد سریع برگشت زل زد به در کافی شاپ و پسره هم گوشی دستش بود و داشت با گوشی صحبت میکرد یه لحظه مهشیدو دیدم داره با خودش حرف میزنه...اوه این پسره عجب زرنگ بود بله اون دوتا داشتن با هم صحبت میکردن وای استرسم خیلی زیاد شده بود و عجب حالی داشتم دیدم اقا کافی شاپ منو صدا میکنه میکه اقا نوبت شماست وای دوست نداشتم نوبتم بشه میخواستم زمان وایسته سفارشمو گرفتم برگشتم به سمت سالن.
بستنی
     
  

 
امار میده
مهشید تا منو دید خیلی عادی پا شد اومد سمت من و زیر زبونش یه حرفی زد فکر کنم با پسره بود چون پسره نشست رو صندلی پشتی که مهشید نشسته بود مهشید اومد سمتم لیوان رو از دستم گرفت و اومد بره سمت دیگه سالن که سکو داشت بشینیم یه لحظه برگشت تا دید پسره اونجا نشسته گفت داداشی بریم اونجا بشینیم البته سالن شلوغ بود ولی ردیف صندلی پسره 2پیرزن نشسته بود و تا چند تا صندلی خالی بود و پسره هم صندلی اخر نشسته بود مهشید خیلی اوضاعش خراب بود معلوم بود خیلی استرس داره وبه هیچ وجه هم نمیتونست از اون پسره گذشت کنه...من مونده بودم واقعا تابلو بود پسره سنش خیلی بیشتر از اونه ولی خواهرم داشت امار میداد تا حرکت کردیم به سمت صندلی ها نمیدونم چی شد خانمرموذب شد گفت داداش تو اونجا بشین منم اینجا من دقیقا صندلی قبلی مهشید جلوی پسره نشستم مهشیدم کنارم ...داشتم نسکافه رو هم میزدم دیدم مهشیدم گوشیشو اورده بیرون وداره با هاش الکی بازی میکنه اوه نثل اینکه میخواستن شماره بعم بدن که من مزاحم شده بودم پسره ولی از این بچه پروها بود...نمیدونم این ابجی ما چقدر پاهاش تکون میداد شاید از استرس زیاد گفتم باید تنهاش بزارم پس اومدم که برم دیدم پسره پا شد رفت بالاتر و سمت ردیف صندلی ما وایستاد که به مهشید مسلط باشه مهشید یه دفعه گفت داداش من دستشویی دارم بریم سمت دستشویی وای این دختره چه نقشه کشیده دوباره یه لحظه دیدم دستشویی تقریبا اخرای ترمیناله دستشویی زنونه جلو بود مردونه پشت فکری زد به سرم گفتم منم دستشویی دارم خو ب البته کارم طول میکشه در حین حرف زدن بودم که مهشید برگشت پشت سرمون نگاه کرد بعد گفتم پس اگه تو کارت زودتر تموم شد برو دم اون کیوسک وسط ترمینال چون زشته کنار دستشویی منتظر باشی رفتیم دستشویی مهشید رفت زنونه منم سریع پیچیدم پشت دیدم پسره اونجا وایساده منم کل دستشویی دور زدم از مردونه هم رد شدم اومد زاویه بغل دستشویی زنونه دیدم مهشید بیرونه و انقدر تیپش خفن بود همه داشتن نگاش میکردن..رفت سمت دستشویی مردونه ببینه من رفتم یا نه بعد دیدم پسره داره میاد سمت مهشید ...و مهشید داشت با دست بهش اشاره میکرد که نیاد بعد مهشید رفت سمتش وای داشتم دیوونه میشدم دیدم مهشید نزدیکای پسره بود که پسره بهش چیزی گفت و رفت سمت حاشیه ترمینال که با شمشاد پر شده بود اونجا خلوت ترین جای ترمینال بود هوا هم سرد بود وبیشتر جمعیت تو سالن بودن پسره عجب جایی رو انتخاب کرده بود رفت پشت شمشاد ا رو جدول نشست هم با مهشید راحت تر بود هم اگه من از دستشویی میومدم میتونست منو ببینه مهشید هم یواش یواش داشت میرفت سمتش و گاهی هم پشتشو نگاه میکرد منم که خودمو رسونده بودم به پشت ترمینال به اونا دید کامل داشتم و لی میخواستم برم نزدیک اونحایی که پسره بود چون شمشاد بلندی داشت من هم میتونستم به اونا بیشتر مسلط باشم پس از گوشه دیوار که اصلا دید نداشت خودمو رسوندم جای که نشون کرده بودم وای چه جای خوبی بود سریع گوشیمو سایلنت کردم نشستم مهشید به پسره نزدیک شده بود که پسره پا ش گفت وای خانم خوشگله بالاخره تنها شدیم مهشید گفت زود بگو چیکارم داشتی الان داداشم میاد پسره بهش گفت بیا یه دقیقه اینجا بشین ما به اونجا دید داریم اگه داداش اومد میتونی ببینش ...مهشید هم با استرس اومد کنار پسره نشست نفسم در نمیومد که متوجه حضور من نشن..پسر گفت خانم خوشگله نگفتی افتخار اشنایی با کیو دارم بعد خواهرم گفت مهشیدم پسره دستش گرفت طرف خواهرم گفت منم اردلانم خوشوقتم مهشدم با هاش دسن داد گفت خوشبختم که اردلان دست مهشید کشید بیشتر طرف خودش گفن من بیشتر با همیچین دختر خوشگلی اشنا شدم منم پشت اونا داغ کرده بودم ..که اروم کاپشنمو از تنم دراوردم ...
ادامه دار...
اگه نظربدید خوشحال میشم
بستنی
     
  
مرد

 
هم زن بابام بود هم زن من

بخش اول : قبل از سکس
فریدون هستم 22 ساله . تک پسرم . خوش تیپ . خوش هیکل . قد بلند . به بهداشتم خیلی اهمیت می دم . همیشه حموم میرم و تمیزم . همیشه به خودم عطر می زنم و خوشبو ام . دندونامم همیشه مسواک می زنم و تو دهنم همیشه یه آدامسه . قبل تعریف کردن این ماجرا بگم که من خیلی نجیبم . تا حالا یک بار هم خود ارضایی نکردم . تا حالا هم به جز نا مادریم با هیچ کس دیگه ای هم سکس نکردم . این ماجرا از دو سال پیش شروع میشه که مادر و پدرم سر اختلافاتشون از هم جدا میشن . من اونجا بیس سالم بود . مامانم میره آمریکا . منم پیش پدرم میمونم . پدرم به یه ماه نکشیده یه روز میاد خونه بهم میگه میخوام زن بگیرم . بابام چهل سالش بود و گفت اون زنی که میخواد بگیره 12 سال از خودش کوچک تره . یعنی 28 سال . یعنی 8 سال از من بزرگ تر . منم که چی میگفتم . زنشو طلاق داده حالا میخواد زن بگیره . مجبور بودم موافقت کنم . روزها پیش رفت تا وقتی با بابام رفتیم خواستگاری .



من برای اولین بار نا مادریمو دیدم . همون جا که دیدمش سرخ شدم و رنگ ازم پرید و شروع کردم به عرق ریختن . آخه خیلی خوشگل بود و من تا حال انقدر خوشگل ندیده بودم . عین یه هلو که میخواستی بخوریش . صورت سفید موهای زرد و بور که کمی از زیر شالش بیرون زده بود لبای سرخ خوردنی و چشمای آهوی مشکی . هیکلم که دیگه حرفشو نزن . عین ماهی . لاغر و شکم صاف باسن برامده رونای گوشتی و از همه مهم تر سینه های گنده ی محکم و سفت سر بالای صاف و جلو اومده که با وجود مانتو وقتی دیدم کیرم بیس سانت دراز شد و شرتم خیس شد . از سر و وضع بوی عطر و آدامس توی دهنش فهمیدم عین خودم تمیزه . تو دلم گفتم کاشکی این خواستگاری برای من بود ولی به خودم گفتم که آخه احمق تو نه خونه داری نه ماشین داری نه کار داری درستم که هنوز تموم نشده انتظار داری یه هم چین دختر هلویی هم بهت بدن . خونشون کوچیک بود و وضع مالی خوبی نداشتتن . معلوم بود برای پول بابام می خواد باهاش ازدواج کنه . خلاصه عروسی فرا رسید . ..



برای عروسی با ماشین رفتم دنبال عروس خانم یا همون نامادریم رفتم تو که بهم گفتن مامانت تو اون اتاق داره خودشو اماده میکنه . منم تا اون وقت بی حجابشو ندیده بودم با کلی عرق رفتم صداش کنم که با صحنه ای مواجه شدم که اب شدم . یعنی اتیش شهوت منو از عرق اب کرد . دیدم بی حجاب با شرت و سوتین قرمز میخواد لباس عروس بپوشه . سینه هاش از توی سوتینش داشتن منفجر میشدن به زور تو سوتین جا شده بودن و سوتینش داشت پاره میشد . خط کسش هم با وجود شرتش نمایون بود . باسنش هم تو شرتش همون وضعیت سینه شو تو سوتین داشت . هیکلش هم که ماهی . لاغر و بی شکم . شرتم با دیدن این صحنه خیس شد . سریع خودمو اونور بردم و وانمود کردم چیزی ندیدم . وقتی اومد بیرون من و دید گفت فرید چرا رنگ ازت پریده . چرا عرق کردی . منم خودمو زدم به اون راه و گفتم اخه خیلی دیر شده . استرس دارم با این ترافیک دیر برسیم . خودش که خوشگل بود تو ارایش عروس هم محشر شده بود. خلاصه عروسی هم گذشت . تو خونه ، من باهاش رو در واسی داشتم و نمیتونستم نگاش کنم . ازش خجالت میکشیدم . خلاصه 5 ماه گذشت که یه روز بابام اومد گفت که برای ماموریت میخواد سه روز بره بندر عباس .



بابام رفت بندر عباس و من لاله ( همون نامادریم ) تو خونه تنها شدیم . بابام فکر نمی کرد که یه روزی من به نامادریم چشم سکسی داشته باشم . ولی خبر نداشت که من از همون روز خواستگاری به نامادریم چشم سکسی داشتم . خب من و لاله تنها توی یه خونه داشت منو واقعا اب می کرد . شب داشتم تو کامپیوتر فیلم سوپر می دیدم که یهو لاله در رو باز کرد که بهم بگه شام حاضره که یهو صفحه کامپیوتر رو دید . کل وجودم اتیش گرفت کل وجودم عرق . میخواستم زمین دهن با کنه برم توش . لیلا اومد بغلم گفت ادامشو بزار منم ببینم . منم تعجب کردم و با ات پت گفتم ببین لاله جون من نیاز جنسی دارم ولی نه خود ارضایی می کنم نه با کسی سکس دارم این فیلما من ارضای روحی میکنه . تو که شوهر داری چرا میخوای اینارو ببینی ؟ بهم گفت فرید جون میدونی چرا مامانت از بابات طلاق گرفت ؟ به خاطر این که بابات نمیتونه تو سکس زنشو از لحاظ جنسی ارضا کنه . فقط خودشو ارضا میکنه . تو این 5 ماه هم 3 دفعه بیش تر با من سکس نداشته . پس وضعیت منم مثل توئه بزار منم باهات ببینم . منم پلی و زدم . لاله برام از اون فیلما سکسی تر بود . دیگه تو اون وضعیت نمی تونستم تحمل کنم . من ؟ با لاله ؟ فیلم سکسی ؟ من بهش گفتم لاله جون تو ادامه ی فیلمو ببین منم رفتم شام بخورم . گفت باشه . وقتی رفتم شام بخورم اونم بعد از چند دقیقه کامپیوتر رو خاموش کرد و اومد با من شام بخوره . تو شام بهم گفت علی تو چرا با من انقدر رودرواسی داری ؟ چرا انقدر ازم خجالت می کشی ؟





تو دلم گفتم از بس خوشگلی جیگر . از موقعیت سو استفاده کردم و گفتم لاله جون به خاطر اینه که تو با من راحت نیستی مثلا خجالت می کشی با شرت و سوتین جلوی من باشی خب پس منم نمیتونم باهات راحت باشم و مثلا با شرت جلوت ظاهر شم . لاله کمی فکر کرد و گفت من تا حالا فکر میکردم اگه جلوت پوشیده تر باشم تو راحت تری حالا که اینو میگی باشه من از این به بعد جلوت راحت تر لباس می پوشم . بعد منم بهش گفتم لاله جون میشه امشب برام مثل یه مادر شی و من بیام در آغوش گرمت بخوابم . لاله گفت باشه میتونی امشب بیای پیش من بخوابی . بیچاره نمی دونست که من داشتم مقدمات سکس رو فراهم می کردم . بعد از شام رفتم لباسام و در اوردم و تنگ ترین شرتم و پام کردم و رفتم تو اتاق خواب لاله در و باز کردم با صحنه ای مواجه شدم که اب شدم .


بخش دوم : سکس
یعنی اتیش شهوت منو از عرق اب کرد . دیدم با شرت و سوتین قرمزه . سینه هاش از توی سوتینش داشتن منفجر میشدن به زور تو سوتین جا شده بودن و سوتینش داشت پاره میشد . خط کسش هم با وجود شرتش نمایون بود . باسنش هم تو شرتش همون وضعیت سینه شو تو سوتین داشت . هیکلش هم که ماهی . لاغر و بی شکم . شرتم با دیدن این صحنه خیس شد . روی تخت دو نفره پرده ی پنجره هم کشیده بود و چراغ هم روشن . گفت بیا فرید جون بیا بپر بغل مامان . آغوششو باز کرد و منم پریدم بغلشو تو بغلش خودمو جمع کردمو خودمو چسبوندم بهش . زیر بغلشو بو کردم . کلا زیر بغل و تنش بوی عطر میداد عین خودم . قشنگ سینه هاشو حس کردم . دستمو دور سینه هاش حلقه کردم و انداختم رو سینه هاش . اونم روم پتو انداخت و گفت بخواب فرید جون . شرتمو که انگار انداخته بودن تو لگن اب خیس خیس کیرمم که شرتمو پاره کرده بود . اروم اروم کیرمو زدم به روناش . اونم به روی خودش نیاورد . رفتم اروم در گوشش گفتم میخوای امشب ارضات کنم . اونم یهو چپ چپ منو نگاه کرد و پرتم کرد اونور گفت گمشو اشغال . خجالت بکش واسه همین بود بهم میگفتی باهام راحت باش جلوم شرت و سوتین بپوش . شب بیام پیشت بخوابم بعد با شرت تنگ اومدی کیرتو بهم می زنی . میخواستی باهام سکس کنی ؟ برو با یکی دیگه سکس کن . انقدر بی حیایی که به نامادریت چش داری . واسه همین ازم خجالت میکشیدی . وقتی منو میدی رنگت می پرید . من خرم میگم بیا باهم فیلم سوپر ببینیم . من خر شدم به حرفت گوش دادم . بزار بابات بیاد بهش میگم . رفت در کمد و با کنه که لباس بپوشه دستشو گرفتم بهش گفتم روز خواستگاری یادته . من از اون موقع عاشقت شدم . تو دلم می گفتم کاشکی این خواستگاری برای من بود و به خودم می گفتم که آخه احمق تو نه خونه داری نه ماشین داری نه کار داری درستم که هنوز تموم نشده انتظار داری یه هم چین دختر هلویی هم بهت بدن . من به بابام حسودی می کردم . دلم میخواست تو مال من بودی . روز عروسی که دیدمت دل تو دلم نبود . میگفتم کاشکی این عروسی من بود . فاصله سنیت هم که با من کم تره تا بابا . اونم که ارضات نمی کنه منم که به شدت نیاز جنسی و اتیش شهوت دارم . بیا یه شب خودتو به در اختیار من قرار بده پشیمون نمیشی .



اگه امشب خودتو به من بسپاری تا اخر عمر نوکریتو می کنم . کمی مردد شد و فکر کرد گفت تو واقعا از اون اول عاشقم بودی گفتم به جون خودم اره گفت پس فقط امشب به باباتم چیزی نمی گی به روی خودتم نمیاری گفتم مطمئن باش رفتم بعد به چشای همدیگه نگاه خیلی شهوتناکی کردیم و محکم بغلش کردم سینشو چسبوندم به خودم کیرمم چسبوندم بهش دستمو دورش حلقه کردم اونم دستشو دورم حلقه کرد و به شدت همو فشار دادیم . بعد شروع کردیم از هم دیگه با شدت لب گرفتن از شدت خوردن و مکیدن لبش مزه ی خون لبشو تو دهنم حس کردم بعد تو همون حال خودمونو پرت کردیم روی تخت . بدنش خیلی داغ شده بود فهمیدم اونم از شدت شهوت راضی به سکس با من شد . از همون موقع تا اخر سکس در حال عرق کردن و داغ شدن بودم و صدای تاپ تاپ قلبمو می شنیدم . من از پشت بند سوتینشو باز کردم . سوتینه انقدر برای اون سینه تنگ بود که وقتی باز کردم خودش پرت شد به بیرون . تا نیم ساعت فقط به سینه هاش زل زده بودم و اونارو با دستم آنالیز می کردم . به به چه سینه هایی سفید گنده محکم و سفت سر بالای صاف و جلو اومده . تو فیلم سکسی ها اکثر سینه های زنا هر کدوم یه وریو نگاه می کردن . ولی این یکی با تمام سینه ها فرق داشت صاف و رو به جلو زل می زد تو چشای ادم می گفت بیا منو بخور . سرشم که یه دایره ی بزرگ به رنگ صورتی قهوه ای با کلی دون دون و چروک و با نوک خیلی دراز . با خنده گفت چقدر زل میزنی . حق داری چون تا حالا ندیدی . منم که تو همون حال اتیشی شهوتم منفجر شد یهو از خود بی خود شدم و عین وحشی ها افتادم به جون دوتا سینه هاش . اول دماغمو چسبوندم به سینه هاشو شروع کردم به بوکردن . بوی سینه ش اب دهنمو در اورد .





بعد شروع کردم به مالوندن سینه هاش تو دستم . با نوک انگشتام با نوک سینه اش بازی می کردم و با سینه هاش ور می رفتم . سینه هاشو عین ساندویج تو دستام گرفتم و با شدت تموم شروع کردم از همه طرف به خوردن . این اولین سکسم بود و تا حالا از نزدیک لخت یه زن و سینه ی یه زنو ندیده بودم . به نوک سینه ش که میرسیدم از تو دهن بهش زبون می زدم و بعدش جوری میمکدیم که میخواستم نوکش کنده شه قورتش بدم . تا جا تا داشت سینه هاشو تو دهنم جا می کردم و با قدرت تموم اونا رو میمکیدم . از شدت خوردن و مکیدن نوک سینه ش مزه ی خون سینشو تو دهنم حس کردم . بعد که سیر شدم سینشو نگاه کردم . از شدت خوردنم سینه هاش سرخ و سفید شده بود . بهم گفت چه خبره مگه شام نخورده بودی که انقدر گشنت بود ؟ گفت سینه دیگه بسه حالا نوبت کسه . قبلش بگم که کس زنا برام یه چیز خیلی عجیب و شگفت انگیز و جالب بود چون ندیده بودم دلم میخواست بدونم چه جوریه . چه ساختاری داره . وقتی تو فیلم سکسیا کس می دیدم خیلی واسم هیجان انگیز بود که کس زنا چه شکل عجیبی داره و ارزو داشتم اونو از نزدیک انالیز کنم و کلی مجهولات ذهنی مو از کس بر طرف کنم . وقتی داشتم شرتشو در می اوردم خیلی هیجان داشتم . وقتی شرتشو دراوردم پاهاشو باز کرد . منم تا یه ساعت فقط به کسش زل زده بودم و اونارو با دستم آنالیز می کردم و بلاخره اون معمای چندین ساله از کس برام حل شد . کسش عین کیر من خیس خیس شده بود . خیلی کسش داغ بود . کسشو تیغ زده بود و تمیز کرده بود و مویی روش نبود . سفید سفید . اولش یه خط به نظر می اومد ولی وقتی بازش می کردی می دیدی دو پره ی ارتجاعی نرم بهم چسبیده است که توش دوتا سوراخه . پره هاش خیلی با حال بود .





اولش مشغول به بازی و ور رفتن با اون پره ها شدم . دو تا نقطه ی حساسیت زا تو کسشش وجود داشت یه نقطه تو بالاترین نقطه ی اون خط و اون یکی هم توی اون سوراخ بزرگه . کسشو بو کردم . بوش برای من یکی لذت بخش بود و اب دهنمو در اورد. با خنده گفت چقدر ندید پدیدی . شروع کن دیگه منم که تو همون حال اتیشی شهوتم منفجر شد یهو از خود بی خود شدم و عین وحشی ها افتادم به جون کسش شروع کردم . با شدت تموم شروع کردم از همه طرف به خوردن کس و ابای ترشح شده ازش اب کسش لزج بود و مزش هم شور بود تقریبا شبیه همون ابی که شرتمو خیس کرده بود . خوردن پره ها یا به قول خودش لبای کسش برای خودم خیلی لذت داشت . لبمو میذاشتم روی سوراخ کسشو با قدرت اونو میمکیدم عین این که میخوام از استخون قلم گوسفند اون مواد توشو بخورم .اونم شروع میکرد به بلند ناله کردن و ناله هاش منو ارضا می کرد . به نقطه ی بالای کسش که میرسیدم از تو دهن بهش زبون می زدم و بعدش جوری میمکدیم که میخواستم دو سر لبای کسش کنده شه قورتش بدم . با قدرت تموم کسش رو میمکیدم . از شدت خوردن و مکیدن کسش لاله با صدای بلند ناله می کرد اخر سری لرزید فریاد زد بسه دیگه فرید بسه ارضا شدم کامل ارضا شدم . ولی من دست بردار نبودم که یهو گفت تورو خدا بسه التماس می کنم ضعف کردم ضعف . بعد که سیر شدم کسشو نگاه کردم . از شدت خوردنم کسش سرخ سرخ شده بود . بهم گفت چه خبره مگه با خوردن اون همه شام و اون همه ممه بازم انقدر گشنت بود ؟ بعد شروع کردم به مالوندن کسش با نوک انگشتام با نقطه ی بالای کسش بازی می کردم و با کسش ور می رفتم ولی به سوراخاش دست نزدم که گشاد نشه که وقتی کیرمو کنم توش لذت بیش تری ببرم . گفت برو سراغ باسن . از باسن زیاد خوشم نمی اومد ولی برای این که اون لذت تمومو ببره باسنش هم کمی خوردم و مقعدشو لیس می زدم . بعد شروع کردم رو کل تنش دست کشیدن .



بعد لاله گفت حال دیگه نوبت منه تا تلافی کنم . شروع کرد عین خودم وحشیانه نوک سینه هامو خوردن و مکیدن با هاشون ور رفتنو سرخ و سفید کردنشون . بعد رفت سراغ کیرم و شرتمو در اورد . گفت چه خبره چه خیسه . بهش گفتم نه این که واسه خودت خیلی خشک بود . اونم خنده ای کرد او کل کیرمو بو کرد و بعد تمام مایعات ترشح شده از کیرمو خورد . اتیش شهوتش منفجر شد یهو از خود بی خود شد و عین وحشی ها افتاد به جون کیرم . شروع کردم به مالوندن کیرم تو دستاش . با دست و انگشتاش با کیرم بازی می کرد و با کیرم ور می رفت بعد شروع کرد به خوردن . اول از بیضه ها شروع کرد . کیسه بیضه هامو کامل تو دهنش گذاشت و تو دهنش با زبونش اونا رو این ور اون ور می کرد . جوری اونا رو میمکید و میخورد که انگار میخواست اونا رو از جا بکنه و قورت بده . بعد رفت سراغ قسمت دراز شده ی کیرم . زبونشو گذوشت روی گودی سر کیرم و زبونشو رو اون قسمت بالا و پایین کرد سر کیرمو گذوشت تو دهنش و کامل کیرمو تا ته حلقش فرو برد و شروع کرد به ساک زدن و جلو عقب کردن . به سر کیرم که می رسید بیش تر او ناحیه رو جلو عقب می کرد در نهایت شروع کرد به مکیدن شدید کیر که احساس کردم کیرم داره کنده میشه . بهش گفتم بسه لاله دارم ضعف میکنم . ولی اون به تلافی من ول نمی کرد . نزدیک بود ابم بیاد بهش گفتم ارضا شدم بسه ولی اون انقدر با شدت ادامه داد که اخر خودش سیر شد و دست از کیر ما برداشت . کیر منم که سرخ سرخ . باسنم هم کمی خورد و مقعدمم لیس زد . بعد شروع کردم رو کل تنم دست کشیدن .بعد کیرمو گذاشتم لای سینه هاش اونم سینه های داغشو به کیرم می مالید . شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم لای سینه های داغش . کیرم حسابی گرم شد اونم تو اون وضعیت به سر کیرم زبون میزد . مرحله ی بعد من کیرمو به کل تنش مالوندم و اونم سینه هاشو به کل بدنم مالوند . بعد تاق باز خوابیدم اونم کسشو رو نافم گذوشت و ریز ریز خودش به سمت کیرم میخزوند تا پایین خط کسشو به سر کیر رسوند بعد کیرمو لای خط کسش گذشت به سمت پایین خزید و کیرمو به سمت پایین خم کرد و خودشو به سمت پاین خز داد. تو این راه سینه هاشم به تنم مالونده می شد .





وقتی این کارو می کرد اوج لذت و داشتم . وقتی دهنش به کیرم می رسید کیرمو چندتا ماچ می کرد و دوباره این کارو از او تکرار میکرد . بعد این که این کارو چند دور انجام داد کیرم احساس ضعف کرد. بهش گفتم بس کنه و اونم بس کرد . بعد کیرمو گذوشتم لای روناش و شروع کردم به جلو عقب کردن و بعد رفتیم مرحله ی ماچ کردن سر و بدن . این ماچ شامل پنج فراینده بو ، بوس و لیس خوردن و مکیدنه اول من از سر و صورتش شروع کردم به ماچ کردن رفتم رو لبش بعد ادامه دادم و اومدم رو سینه هاش اونجا رو حسابی ماچ باران کردم مخصوصا نوک سینه شو بعد اومدم پایین تر و اومدم به ماچ کردن کسش و اومدم رو باسن و رون و پاچش و نهایت مقعدشو .بعد اون شروع کرد به ماچ کردن سر و بدن من . اول از سر و صورتم شروع کرد به ماچ کردن رفت رو لبم بعد ادامه دادم و اومدم رو نوک سینه هام اونجا رو حسابی ماچ باران کرد بعد اومد پایین تر و اومد به ماچ کردن کیر و بیضه م اومدم رو باسن و رون و پاچم و نهایت مقعدم . حالا رسیدیم به مرحله اخر و اصلی سکس مرحله ی گاییدن . کیرمو کمی با کرم نرم کردم و گذوشتم رو مقعدش . اروم اروم فرو کردن توش و شروع کردم به تلمبه زدن . اونم جیغش بلند شد اخرش میگفت بس کن دیگه بس کن . بعد کیرمو در اوردم و گذوشتم رو سوراخ ادراریش و تا ته فرو کردم توش و شروع کردم به تلمبه . میدونید چون بار اول بود که ابم تو بیداری میخواست بیرون بیاد به همین راحتیا بیرون نمیومد . در طول سکس حس می کردم میخواد بریزه بیرون ولی بیرون نمی یومد . وقتی خواستم برم سوراخ اصلی کسشو بکنم قبلش بهم گفت فرید اگه ابت اومد همون تو خالی کن نیازی به کاندومم نیست . بهش گفتم دیونه شدی یا جوگیر شدی ؟ میخوای ازم بچه دار شی ؟ بهم با خنده گفت اره مگه چیه وفتی هم حامله شدم همون ماه اول با بابات سکس میکنم که فکر کنه بچه خودشه .





تا اومدم چیزی بگم خندید و گفت شوخی کردم فعلا تخمدونام و بریدن و تو رحمم دستگاه گذوشتن تا بچه دار نشم پس با خیال راحت ابتو کامل تو کسم خالی کن. بعد کیرمو گذوشتم توی سوراخ کس اصلی و شروع کردم به تلمبه زدن . توی کسش خیلی داغ بود و خیلی حس خوبی بهم میداد . دیواره های سوراخ کسش به کیرم کشیده می شد و انقدر لذت داشت که نمیتونم توصیف کنم . انقدر تلمبه زدم که یهو فهمیدم ابم داره میاد کیرمو تا ته کردم تو و با فشار خیلی زیاد ابمو تو کسش خالی کردم . تا اون موقع انقدر با فشار سابقه نداشت اب کیرم بیرون بیاد . بعد بدنم کوفته شد و جفتمون کامل کامل ارضا شدیم . بعد بهش گفتم لاله واقعا خیلی دوست دارم واقعا عاشقتم هر کاری بهم بگی برات انجام میدم . تو بهترین و خوشگل ترین و خوش هیکل ترین و سکسی ترین زن دنیایی هم چنین بهترین نا مادری دنیا . بعد رو هم ولو شدیمو یه باهم زیر یه پتو رفتیم تا صبح لخت روی هم و بغل هم خوابیدیم .


بخش سوم :بعد از سکس
صبح که از خواب بلند شدم بیدارش کردمو باهم دیگه رفتیم حموم . با هم توی یه وان پر اب نشستیم . توی وان اون اروم با پاش به کیرم می زد . منم تو اب رفتم روش و باهاش ور میرفتم و اونم خندید و بهم گفت : سینه هامو میگیری حال ببین چیکارت می کنم . با دستتش کیرمو گرفت و باهاش بازی کرد . دیدم هنوز تنش میخواره از وان اوردمش بیرون و کف حموم دستمو کردم تو کسش . انقدر با کسش ور رقتم که کسش جا باز کرد و گشاد شد . و دستم تا اخر فرو بردم تو کسش تا جایی بالا بردم که بالا تر از اون دیگه دستم نمی رفت فکر کنم بالاترش رحمش بود بعد دستمو بیرون اوردم. بعد رو صندلی حموم نشستم و اونم کیرمو کرد تو کشسو و روش نشست . منم ممه هاشو تو اون وضعیت گرفتم و شروع کردم به مالوندن و ور رفتن و بازی با اونا . اونم رو کیرم بالا و پایین می رفت . بعد که تموم شد هم دیگه رو شستیم . بعد که رفتیم بیرون اون رفت و صبحانه رو اماده کرد . تو صبحانه که با هم حرف زدیم بهم گفت سکس دیشب بهترین سکس من بود کیر تو بزرگ ترین کیری بود که تا حالا دیده بودم . از اون به بعد هر وقت مناسبی گیر می اوردیم سکس می کردیم . سکس منو نامادریم خیلی زیاد شده بود اونم چون از من ارضا می شد دیگه تقریبا با بابام سکسی نداشت . هر وقت هوس سکس می کردیم به بهونه ی خرید بیرون می رفتیم و یه هتل اجاره می کردیم سکس می کردیم . من که دیگه نیازی به ازدواج نداشتم . تمام خرج و مخارجم و بابام می داد . نیاز جنسی هم زن بابام بر طرف می کرد . زن بابام هم علاوه بر سکس دقیقا کارهای یه مادر دلسوزو برام انجام میداد و از من مراقبت و حمایتم می کرد .



دست پختش هم که حرف نداشت . بعد سکس هم علاقش به من از همه بیش تر شد . منم تو سکس حسابی ارضاش می کردم . حتی وقتی بابام میرفت سرکار تو خونه بعضی وقتا موقع دست شویی رفتن من اون میومد و باسن و کیرمو تمیز می کرد و موقع دست شویی رفتن اون من میومدم و باسن و کسشو تمیز می کردم . بعضی وقتا هم ادرارهای همدیگه رو می خوردیم . خیلی وقت ها هم سرپایی کیرمو میخورد و اب کیرم که میومد تا ته میخورد و قورت میداد . بهم می گفت خیلی کیر خوشمزه ای داری منم میگفتم تو هم سینه و کس خوشمزه ای داری . کلا زندگی عاشقانه و رمانتیکی رو با زن بابام داشتم و تا الانم همین جور با زن بابام دارم بهترین زندگی دنیا رو سپری می کنم . خوبی زن بابا هم اینه که میتونی بهش حس سکسی داشته باشی ...
     
  
مرد

 
سکس من و خاله جونم ناهید


سلام.

اسم من امیره. 20 سالمه از تهران. ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به حدود همین چند ماه پیش. من دو تا خاله دارم که قیافه ها و بدن خیلی جذاب و سکسی ای دارند. یکیشون که 37 سالشه و همراه شوهرش ساکن شهرستان هستش. این خالم به خاطر فاصله تا تهران زیاد با ما رفت و آمد نداره. ولی یه خاله حدودا 40 ساله دارم که به خونه ما زیاد رفت و آمد داره و با خونواده ما و خصوصا من خیلی راحته. طوری که وقتی میاد خونمون جلوی بقیه معمولا با یه تاپ و شلوارک میگرده. لباساشم به خاطر اینکه با من خیلی احساس راحتی میکنه میاد تو اتاق من عوض میکنه. طوری که تا به حال چند بار تو اتاق تو حضور من لباساش مثل تاپ، کرست و شلوارشو عوض کرده. یادم میاد چند سال پیش هم وقتتی که بچه بودم یه سری یکی از دختر خاله هام از در اتاق که اومد تو دید خاله جلوش لخت وایستاده و فقط یه شورت تنشه. یه نگاه به خالم کرد یه نگاه هم به من انداخت و گفت خوش به حال دو تاتون. خیلی به هم میاین. چیز دیگه ای نگفت و از اتاق زد بیرون. خالم که دید من از حرف دختر خاله ام کمی گرفته ام اومد نشست رو تخت پیشم. منو تو بغل خودش فشار داد و گفت ناراحت نشو عزیزم. منظوری نداشت. فقط یه کم به من و تو داره حسودی میکنه. یه نگاه به خاله کردم دیدم فقط یه شورت تنشه و پستونای لختش جلو چشام داره برق میزنه. بهش گفتم اشکالی نداره به خاطر شما. اون هم محکم منو بوسید و گفت قربون امیر گلم برم که انقدر فهمیدس.


شوهر این خالم که اسمش ناهید هستش از اون حاجی بازاریاست. یه آدم تپل با قد متوسط. هر موقع هم میرم خونشون میبینم رو مبل که کنار هم میشینن همیشه حاجی خالمو تو بغل خودش گرفته و داره با پستوناش بازی میکنه. خالم یه زن متوسط اندام با سینه¬هایی درشته. یه سری که رفته بودم خونشون یه نگاه به سینه¬هاش کردم، یه لبخند بهش زدم و گفتم خوش بحال حاجی. گفتش چطور؟ من هم چیز نگفتم. با خودم گفتم حاجی خوش بحالت. هر روز داری از این پستونای گنده خاله ما حسابی شیر میخوریا. به خودم گفتم کاش من هم بتونم یه بار پستونای خالمو بخورم.
اینجا میخوام خاطرمو از بچگیم وقتیکه به همراه خونواده خاله رفته بودیم سفر براتون تعریف کنم. موقعی که من سن زیادی نداشتم خونواده ما و خونواده خالم یه سری با هم رفتیم سرعین، آب گرم. آب گرم که رسیدیم خالم به مامانم گفت که اگه اجازه بدید امیر رو هم من ببرم بشورم. خلاصه من و خاله و حاجی با هم رفتیم تا دوش بگیریم. بعد از اینکه سه تایی وارد حموم شدیم. حاجی و خاله شروع کردن به لباساشونو درآوردن. خالم هم اومد لباسای منو درآورد. حالا خاله، من و حاجی فقط با یه شورت جلوی هم وایستاده بودیم. پستونای لخت خاله اون وسط داشت حسابی برق میزد و جلب توجه میکرد. حاجی هم فوری رفت سراغ خالم. اول حسابی شروع کرد به مالوندن و خوردن پستوناش. بعدش هم محکم خالمو گرفت تو بغلش و بلندش کرد هوا. صدای خنده های خاله که حسابی حشری شده بود داخل حموم رو پر کرده بود. بعد از این که حاجی چند تا تلمبه به خاله زد اونو نشوند کف حموم و شروع کرد به صابون زد بدنش. بعدشم نوبت خاله بود تا بدن حاجی رو صابون بزنه. من که دیدم کارای این دو هنوز تموم نشده گفتم پس من چی؟ که خاله یه نگاه به حاجی کرد، بلند تو روی هم خندیدن و منو آوردن پیش خودشون.



بعد از این که خاله بدن منو صابون زد و شست، رفت تا کرستشو تنش کنه و بریم آب تنی. سینه های درشت خاله از زیر کرستش قشنگ پیدا بود. همگی با هم رفتیم طرف استخر. استخر که رسیدیم مامان و بابا اون تو داشتن با هم شنا میکردن. لباسایی که تن مامان و بابا بود هم مثل لباسای تن خاله و حاجی بود. انگاری با هم ست کرده بودن. حدود یک ساعت و نیمی با هم تو استخر شنا میکردیم و این فرصت خوبی بود تا من بتونم پستونای خاله رو لمس کنم. هر جند دقیقه یکبار که حاجی و خاله همدیگرو ول میکردن من میرفتم میپریدم بغل خاله و سینه هاشو میمالیدم. اونم مثل اینکه بدش نمیومد و خودشم هر چند نوبت یه بار سینه هاشو به تن من میمالید. خلاصه شنامون که تو آب تموم شد رفتیم تا دوش بگیریم و آماده برگشت بشیم. این بار هم سه تایی رفتیم حموم تا کارامون رو انجام بدیم. بعد از اینکه خاله و حاجی تن همدیگرو شستن و خشک کردن نوبت من رسید. خاله اومد منو شست و خشک کرد. همین که داشت خاله بدنمو خشک میکرد بهش گفتم خاله یه کم به من شیر میدی؟ تشنمه. خاله یه نگاه به حاجی کرد و حاجی هم به نشانه قبول و تأیید سرشو تکون داد. حالا خاله یه گوشه حموم نشسته بود و پستوناش گذاشته بود دهنم و به من شیر میداد. من حسابی پستوناشو میک میزدم. کار شیر خوردن من که تموم شد سه تایی لباسامونو تنمون کردیم، همراه مامان و بابا سوار ماشینامون شدیم و از مسافرت برگشتیم خونه. خلاصه لذت اون مسافرت حسابی تو ذهن من و خالم موند. از این ماجرا چند سالی گذشت تا اینکه چند ماه پیش حاجی به خاطر یه سفر کاری چند روزی رو دیگه نمیتونست تهران باشه...


حاجی رفت مسافرت و حالا خالم تو خونشون تنها مونده بود. مامانم که تنها موندن خاله رو دید اولش بهش گفت که این چند شب رو بیاد خونه ما بمونه. ولی دید که دیگه خاله این حرفشو قبول نکرد بهش گفت اشکالی نداره امیر میاد این چند شب پیشت. بعد از اینکه مامان چند بار خواهش کرد من هم حرفشو قبول کردم. مامان هم بهش گفت تا حاجی از مسافرت برگرده امیر شبا رو پیشت میمونه. کاری هم خواستی بهمون بگو برات انجام میدیم. نزدیک غروب زنگ زدم خونه خاله و بهش گفتم میام خونتون. در خونشون که رسیدم آیفون رو زدم، در رو باز کرد و رفتم داخل خونه. چشمم که به خاله افتاد دیدم یه شلوارک و یه زیرپیراهن رکابی نازک و گشاد تنشه. طوری که سینه هاش قشنگ از زیر زیر پیراهن مشخص بود. رفتم لباسامو عوض کردم و با یه شلوارک و رکابی تنم اومدم نشستم رو مبل. خالمم رفت آشپزخونه کمی شربت بیاره بخوریم. شربت رو که آورد جلوم بگیره یه لحظه دیدم پستونای خاله داره از تو زیر پیراهنش بیرون میوفته. یه نگاه بهش کردم خندیدم و اون هم خندید و آروم پستونشون انداخت تو زیر پیراهنش.



اومد نشست کنارم. کمی با هم حرف زدیم. یهو بهم گفت امیر تو تا بحال دوست دختر داشتی؟ من هم گفتم نه. چطور مگه؟ اونم گفت که هیچی، همینطوری گفتم. رفت آشپزخونه تا شام رو آماده کنه. من هم کنترل رو دستم گرفتم و ماهواره رو روشن کردم که یهو دیدم داره یه فیلم سوپر پخش میکنه. فیلم یه زنه رو نشون میداد که به پشت رو تخت دراز کشیده و مرده هم روش خوابیده و داره بهش تلمبه میزنه. با خودم به خاله و حاجی گفتم ای ناکسا چه حالی با هم میکنید! خاله که صدای آخ و اوخ زنه رو شنید فوری از آشپزخونه اومد وسط پذیرایی. من هم سریع کانال رو عوض کردم. بهم گفت چرا کانالو عوض کردی؟ بهش گفتم خب چیکار کنم؟ بزنم سر جاش؟ گفتش خب آره بزن سر جاش مگه چیه؟ فیلمه دیگه. من هم کانالو برگردوندم سر جاش. خاله هم که از دیدن صحنه لذت میبرد نشست تا با هم فیلم رو ببینیم. بعد چند دقیقه برگشت آشپزخونه تا شام رو آماده کنه. شام که آماده شد نشستیم با هم شام خوردیم. ظرفا رو شستیم و دوباره رفتیم با هم پای نگاه کردن فیلم. من که خسته بودم بعد چند دقیقه همون جا خوابم برد. تقریبا یک ساعتی گذشته بود. پا شدم برم دستشویی که دیدم از طرف حموم صدای آب میاد. فهمیدم خالم تو حمومه. رفتم دستشویی موقع برگشتن دیدم که در حموم نیمه بازه و چشمای خاله که خودشو داره صابون میزنه بستس. فوری و بدون سر وصدا پریدم تو حموم. لیف رو برداشتم و شروع کردم بدنشو لیف زدن. خیلی خوشش اومده بود و هی میگفت حاجی این ور رو لیف بزن حاجی اون ور رو لیف بزن. فکر میکرد الان این کسی که بدنشو لیف میزنه شوهرشه. من هم چیزی نمیگفتم. تا اینکه روشو برگردوند و تا دید که من هستم اول فوری یه دستشو گذاشت رو پستوناش و یه دست دیگشم رو کسش. اما من کارم رو قطع نکردم و لیف زدن بدنشو ادامه دادم. هی بهش میگفتم خاله هنوز صورتت تمیز نیست. خاله هنوز گردنت که تمیز نشده. یه دست به پستوناش میکشیدم و میگفتم و اینجا باید قشنگ تمیز بشه. تا اینکه اون هم قبول کرد و دستشاشو از رو پستونا و کسش برداشت.



بهش گفتم خب خاله من که اینطوری نمیتونم خوب بشورمت. بذار خودم از اول بهت صابون بزنم. رو دو تا دستام برداشتمش و بردم خوابوندمش کف وان حموم. خودم هم رفتم دراز کشیدم روش و بدنشو از سر تا پا حسابی صابون زدم. سینه هاشو که صابون میزدم خیلی خوشش اومده بود و خودشم اونا رو دو دستی میگرفت و فشار میداد. این کارش باعث میشد من هم پستوناشو بیشتر صابون بزنم. صابون زدن بدنشو ادامه دادم تا اینکه کار به کسش رسید. نوک انگشتامو چند بار حسابی داخل کسش چرخوندم که دیدم خیلی حشری شده و داره قهققه میزنه. کمی کسش و بعد پاهاشو صابون زدم. کار صابون زدن که تموم شد خالم رو شستم. اونم یه نگاه به من کرد و گفت حالا نوبت منه. با هم دوباره برگشتیم تو وان. من تو کف وان دراز کشیدم و اون هم رو من خوابید و شروع کرد به صابون زدن. همین طور بدن منو صابون زد تا اینکه رسید به کیرم. من هم شورتم رو درآوردم تا راحت بتونه کیرمو صابون بزنه. دستاشو حلقه کرد دور کیرم و حسابی با اون ور رفت. بعدشم پاهامو صابون زد و تنم رو شست.خواستم لباسمو تنم کنم که خاله اومد خودشو چسبوند به من، دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کرد لبامو بوسیدن. من هم یه دستمو انداختم دور کمرش و با یه دست دیگه پستونا و کسشو میمالیدم. اون هم از این کار حسابی خوشش اومده بود. دو دستی بغلش کردم و خوابوندمش کف حموم. خودمم روش خوابیدم. تا چند دقیقه لبای هم رو میخوردیم. بعد رفتم سراغ گردنش و بعدش هم پستوناش. وای که چه پستونای درشت و نرمی داشت. هی من پستونای خالم رو میخوردم و هی اون پستوناش رو تو دهنم فشار میداد. خیلی خوشش اومده بود و خودش هم هی اونا رو میمالید. بعد از اینکه پستوناش رو خوردم رفتم سراغ کسش.



اولش با نوک انگشتام کمی چوچولش از هم باز کردم و یکی از انگشتام رو داخل اون چند مرتبه چرخوندم. زبونم رو بردم داخلش و شروع کردم به لیس زدن. قشنگ لیس زدم و بعد پا شدم سر پا تا کیرمو ببرم داخل کسش. رو بدن خالم کمی جلوتر رفتم طوری که صورتامون روبروی همدیدگه قرار بگیره. دو دستامو از زیر کمرش به هم رسوندم. بهش گفتم خاله اجازه میدی. اون هم یه لب محکم ازم گرفت، دستشو گرفت دور کیرم، گذاشت داخل کس خودش و گفت آره عشقم. از این به بعد دیگه به من بجای امیر میگفت عشقم. من شروع کردم به حسابی تلمبه زدنش. هر چقدر من بیشتر و محکمتر تلمبه میزدم صدای آه و اوه خاله هم هم بیشتر بلند میشد. خواستم شدت تلمبه زدنم رو کم کنم که گفت نه محکمتر جرش بده. تازه دارم حال میکنم. من هم مرتب شدت تلمبه زدنم رو زیادتر میکردم. تا اینکه یه لحظه دیدم کف حموم از حال رفت. فوری رفتم از تو یخچال براش کمی آبمیوه آوردم. دادم خورد. کمی که حالش جا اومد صورتشو کرد طرفم و ازم تشکر کرد. من هم کمرش رو آوردم رو پاهام، کمی با نوک انگشتام با نوک سینه هاش بازی کردم، یه لب ازش گرفتم و گفتم خواهش میکنم. قابل نداشت. چند دقیقه گذشت بهم گفت ولی من هم باید برات جبران کنم. من هم گفتم باشه حالا که خاله جون میخواد قبول. پا شدم سر پا و اون هم جلوم زانو زد. موهاشو تو دستام گرفتم و اون هم دستاشو دور کیرم حلقه کرد. بعد از اینکه چند بار اونو قشنگ لیسید گذاشت تو دهنش و شروع کرد برام ساک زدن. محکم سرشو دور کیرم عقب جلو میکرد و اونو ساک میزد. وای که چقدر تو کارش استاد بود. چند دقیقه ای گذشت من که دیدم کیرم داره منفجر میشه اونو از دهن خاله درآوردم و آبمو پاشیدم رو صورت و سینه هاش.



یه لب از همدیگه گرفتیم. بعد تن همدیگه رو شستیم، خشک کردیم و از حموم زدیم بیرون رفتیم اتاق خواب. تو راه اتاق خواب خاله مرتب دستشو رو پستوناش و کسش میمالید و آه و اوه میکرد. رومو کردم طرفش بهش گفتم خاله طوری شده. اون هم گفت نه چیزه خاصی نیست. دوباره دیدم همین کار رو تکرار میکنه بغلش کردم و گفتم طوری شده. خیلی آه و اوه میکنی. بغلم کرد و با چشمایی خمار گفت من هنوز ارضا نشدم عشقم. من هم لباشو بوسیدم و گفتم نگران نباش خاله. خودم حلش میکنم. رفتیم تو اتاق خواب. دستامو انداختم دور پاهاش و انداختمش رو تخت دو نفره ای که وسط اتاق بود. خودمم پریدم روش و شروع کردم به خوردن از لباش. تا چند دقیقه لبای همدیگه رو میخوردیم. بعد رفتم سراغ گردن و سینه و پستوناش. وای که چه پستونای درشت و نرمی داشت. انگار دو تا کیسه آب دستت گرفتی. کمی پستوناش رو مالیدم و ازشون خوردم. بعد بهش گفتم خاله من شیر میخوام. اون هم بهم گفت باشه خاله جون. پا شد نشست رو تخت. من سرمو گرفته بودم زیر پستوناش و اون هم پستوناشو تو دهنم. از یه طرف خاله محکم پستوناش رو تو دهنم فشار میداد و از یه طرف دیگه هم من پستونای خاله رو محکم میمکیدم.



بعد از اینکه حسابی از پستوناش میکیدم دوباره خوابوندمش رو تخت و خودمم خوابیدم روش. این بار زیر سینه ها و شکمش رو لیسدم. بعد رسیدم به کسش که حالا حسابی داغ شده بود. اول با نوک انگشتام لبای کسش رو از هم باز کردم و بعد کمی اونا رو تحریک کردم. بعد از اینکه دیدم خالم آماده شده نوک زبونم رو چند بار داخل شکاف کسش بردم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن اون. خالم هم حسابی خوشش اومده بود و از من میخواست که این کار رو ادامه بدم. من هم حسابی براش کسش رو خوردم. بعد خالم کمی کسش رو داد بالا من هم آروم آروم بدون اینکه دردش بیاد کیرمو کردم داخلش و شروع کردم به تلمبه زدن بهش. همین طور که من داشتم شدت جلو و عقب کردن کیرم رو داخل کس خاله شدیدتر میکردم اون هم شدت پیچ و تاب دادن کس خودشو دور کیرم شدیدتر میکرد. هر دومون حسابی شهوتی شده بودیم. پستونا و کس خاله حالا حسابی داغ و قرمز شده بود. بهش گفتم خاله بیا یه روش دیگه رو هم امتحان کنیم. ازم پرسید مثلا چه روشی. من هم گفتم نمیدونم. اختیارش با خودته. اون هم بهم گفت بیا تو دراز بکش رو تخت و ...



من هم به پشت دراز کشیدم رو تخت و اون هم اومد کسش رو گذاشت رو کیرم. ازش پرسیدم خاله چرا این روش رو انتخاب کردی؟ که اون هم گفت این روش یکی از روشهایی که من و حاجی موقع سکس با هم خیلی ازش استفاده میکنیم. و بعد شروع کرد به بالا و پائین کردن خودش رو کیر من. همین طور که خاله خودش رو کیر من بالا و پائین میکرد پستونای درشت و آویزونش به سینه هاش میخوردن و صدای شالاپ و شولوپی راه انداخته بودن که منو شهوتی تر میکرد. تو طول این نوبت بعضی موقعها خودش با دستای خودش پستوناشو میمالید بعضی موقعها هم من براش این کار رو انجام میدادم. تا چند دقیقه خالم خودشو رو کیرم بالا و پائین میکرد. من هم پستوناش رو با دستام میمالیدم. من که کم کم داشت دوباره آبم میومد بهش گفتم خاله زود پاشو. پرسید چطور؟ من هم بهش گفتم داره آبم میاد. نمیخوام حامله بشی. اونم سرشو آورد طرف صورتم، یه لبخند بهم زد و گفت نترس عزیزم. من مرتب قرص ضد حاملگی مصرف میکنم. به خاطر همین هم هستش که تو این چند سال هنوز حامله نشدم.



من هم دستامو انداختم دور کمرش، به بغل خوابوندمش جلوی خودم و با یه فشار آروم کیرمو تا ته کسش فرو کردم. با دستام محکم بدنشو گرفته بودم و کسشو رو کیرم عقب جلو میکردم. دیدم که کیرم حسابی داغ شده و داره منفجر میشه خالمو بلند کردم و به پشت خوابوندمش رو تخت. بهش گفتم پاهاتو از هم باز کن میخوام آبمو بریزم تو کست. خودم هم خوابیدم روش و آبمو خالی کردم تو کسش. حالا دیگه هم من ارضا شده بودم و هم خالم به ارگاسم رسیده بود. خالم اومد جلو یه لب محکم ازم گرفت و بهم گفت به خاطر امشب ممنونم عزیزم. من هم پستوناشو تو دهنم مکیدم، طوری که از شدت شوق و خوشحالی یه فریاد بلند کشید. بعد یه لب محکم ازش گرفتم و گفتم خواهش میکنم خاله جووووووووووووون. بعد خاله دستاشو انداخت دور کمر من و من هم دستامو انداختم دور کمر خالم. خالم با چشمایی خمار تو صورتم نگاه کرد و بهم گفت عزیزم میشه از این به بعد ما دوباره با هم سکس داشته باشیم. من هم بهش گفتم خاله جون اگه شما بخوای چرا که نه؟ از اون به بعد من و خالم هر چند وقت یکبار با هم سکس داریم.
     
  
زن

 
منو بهاره خواهرم
اسمم بهروزه و 28 سالمه سه سال پیش پدر و مادرم و خواهرم تو جاده تصادف کردن و پدر و مادم فوت شدن و خواهرم که هجده سال داشت قطع نخاع شد و از کمر به پایین هیچ حرکتی نداشت حس داشت ولی قدرت حرکت یا نشستن نداشت و از ترس شوکه شده تا چند ماه بعد از مرخص شدنش از اون موقع به بعد همه کاراشو من براش میکنم شده یه تکه گوشت و افتاده رو تخت نه حرف میزنه نه کاری میکنه تا چهار ماه که تو بیمارستان بستری بود و بعد مرخص شد و اومد خونه تا یکی دو ماه خاله و عمه میومدن خونه و کاراشو میکردن که دیدم خیلی عذاب میکشه و همش گریه میکنه واسه همین چهار تا دهنه مغازه جای خوب داشتیم فروختمشون و خونه هم دادم رهن و از تهران با مخالفت همه اقوام خواهرمو برداشتمو اومدم شیراز یه خونه خریدم و و سه تا مغازه خریدم و دوتا شو دادم اجاره و یکیشم خودم مشغول شدم یه مدت براش پرستار گرفتم که پرستاره چند تا عوض کردم خیلی اذیت کردن هر کدوم ده روز بیست روز میومدن اذیت میکردن و میرفتن که خود بهاره دیگه گفت نمیخوام پرستار بگیری بعضی از کارامو خودم میتونم اونایی هم که نمیتونم خودت کمکم کن و برام انجام بده و منم بیخیال شدم و اجبارا قبول کردم چاره ای نداشتم خودم همه کاراشو به عهده گرفتم روز اول . اول صبح بود که میخواست ببرمش دسشویی و چون نمیتونست خودشو رو توالت فرنگی نگه داره حتما باید میگرفتمش که نیوفته خواهرم دختر چاقی نبود وزنش 58 کیلو بود براحتی بغلش کردم و بردمش تو دسشویی و و خودش لباسشو کشید پایین و نشوندمش رو توالت و بالای سرش ایستادم و تا کارشو بکنه و تموم که شد اوردمش بیرون یه هفته اول هردومون خیلی خجالت میکشیدیم ولی خب کاری بود که مجبور بودم انجامش بدم
کمکش میکردم لباسشو عوض کنه و غذا براش بیارم و هر کاری که نمیتونست براش انجام میدادم نمیتونست بشینه همش باید میخوابید
تا اینکه یه شب گفت بهروز باید برم حموم خیلی کثیف شدم همه تنم بو گرفته گفتم باشه و رفتم اب و گرم کردم و اومدم بغلش کردم و اوردمش تو حموم و نشوندمش رو پاهام و لباس بالا تنشو در اورد و پایین تنشم در اوردم کمکش فقط یه شور و سوتین تنش بود و بردمش تو حموم و خوابوندمش تو وان نشستم کنارش که سر نخوره بره پایین و خودشو میشست ابم پر کف کردم بالا تنشو لیف زد و گفت بهروز پاهامو لیف میکشی و لیفو برداشتمو تو وان پاهاشو لیف کشیدم و ماساژ دادم موهای پاهاش خیلی بلند شده بود گفتم بهاره موهای بدنت بلند شده میخوای یکی رو بیارم برات اصلاحشون کنه چیزی نگفت ولی قبول کرد گفتم فردا زنگ میزنم به یه اپیلاسون بیاد خونه و پاهاشو شستمو گفتم اونجات هم بشورم چشماشو بست از خجالت و سرشو انداخت پایین سرشو بوسیدم گفتم خواهر من خجالت نکش کاریه کا باید انجامش بدیم عزیزم پس دیگه از من خجالت نکش و شورتشو کشیدم پایین و در اوردم و با لیف التشو شستم پر مو بود و پاهاشو از هم باز کردم و پشتشم شستم و گفتم بغلت میکنم تو دوشو بگیر رو خودت و طاهر شو تا ببرمت بیرون و بغلش کردم لخت لخت تو بغلم بود دوشو گرفت رو خودشو شست بدنش پر مو بود التش اصلا معلوم نبود بسکه مو داشت حوله رو پیچیدم دورشو خشکش کردم و بردمش تو اتاقش و لباسشو تنش کردم و خوابوندمش رو تخت تو اتاق پیشش میخوابیدم به حدی دوسش داشتم که حاضر بودم جونمم براش بدم تنها کسی بود که داشتم بعضی از شب ها کابوس میدید و تو خواب جیغ میزد و میترسید کهدیگه تا صبح میگرفتمش تو بغل و تو بغلم میخوابید . فردا صبح هم براش یه نفر که اپیلاسیون میکرد اوردم خونه و کارشو کرد و رفت یکی دو ماهی گذشت از این موضوع دیگه برامون عادی شده بود که لباسشو عوض کنم لباساشو بشورم ببرمش حموم و دسشویی و خلاصه همه کاراش و بکنم زیادم مغازه نمیرفتم نیازی نداشتم اجاره مغازه ها بحدی بود که راحت زندگی کنیم دو سهماهی که گذشت دیگه واسه هردومون عادی شده بود همه کارا یا اینکه من بدنشو میدیدم و لباس زیرشو عوض میکردم براش یا حتی موقع پریودش خودم مجبور بودم واسش نوار بذارم و بردارم دیگه خجالت نمیکشید یا حتی تو دسشویی سر صدا راه مینداخت اوایل از خجالت گریه میکرد ولی دیگه عادی شده بود واسه هردومون توحموم رفتن دیگه اصلا خجالت نمیکشیدیم همه بدنشو میشستم شوخی میکرد اب میپاشید روم و اذیت میکرد کم کم شده بود بهاره قدیم زندگیمون داشت شکل خوبی میگرفت از بودن با هم لذت میبردیم معمولا شبا میبردمش رستوران شام میخوردیم تمام وقتم با بهاره بود و به هیچ چیز و هیچ کسی جز اون فکر نمیکردم تا یه روز جمعه گفتم امروز وقت حمومه ببرمت حموم خوشکلت کنم اونم یکم شوخی کرد و بردمش حموم لباسشو دراوردم و با شورت و سوتین خوابوندمش تو وان و بدنشو میشستم و لیف میکشیدم طبق معمول سوتینشو باز کردم بالاتنشو شستم و دستمو بردم پایین و شورتشو دراوردمو داشتم لیف میکشیدم پاهاشو که گفت بهروز چرا تو هم با من حموم نمیکنی نگاش کردم با خنده گفتم نکنه میخوای منو بشوری گفت تا اونجا که میتونم خب اره گفتم نمیخواد منو بشوری همین که من تو رو حموم میدم خوبه گفت نه جدی میگم تو هم لباستو درار بیا حموم کن مگه چیه مگه من الان لخت نیستم تو هم داری منو میشوری خب خودتم لباست و درار بیا خودتو بشو حتما باید بعد از اینکه منو بردی بیرون خودتو بشوری گفتم اخه زشته دختر من وظیفمه همه کارای تو رو بکنم هرکاری که داشته باشی ولی قرار نیست که با هم حموم کنیم گفت چرا و دستمو گرفت گفت بلند شو لباستو درار بیا خودتم حموم کن میخوام ببینمت حموم کردنتو و مجبورم کرد لباسمو درارم فقط شورت پام بود و کیرم خوابیده بود اخه هیچ حسی نداشتم خواهرم بود و اصلا به چشم هوس نگاش نکرده بودم و نمیخواستم نگاش کنم . البته اینم بگم تا قبل از تصادف کس کن قهاری بودم هفته ای یه بار و باید میکردم وگرنه نمیشد باشگاه هم میرفتم مربی کاراته بودم اندام درشت و ورزیده ای داشتم ولی بعد از تصادف همه اون کارا تموم شد و دنیام فقط شد خواهرم و بس با شورت جلوش ایستاده بودم گفت تو که پشمالو تر از منی گوریل و خندیدیم گفت بیا کنارم تو وان بشین میخوام کنارت باشم وان بزرگ بود و رفتم کنارش نشستم و سرشو گذاش رو سینم و چشماشو بست و برام حرف میزد و قربون صدقم میرفت نیم ساعت برام حرف دلشو زد و کم کم اشکش در اومد و گفت نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم که همه زندگی تو گذاشتی پای من علیل از همه خوشیهایی که میتونستی داشته باشی گذشتی به خاطر من شرمنده ام داداش منو ببخش نمیدونم باید چه کار کنم از نگاه کردن بهت خجالت میکشم به خاطر من زن نگرفتی ورزش و ول کردی همه چیزت و گذاشتی کنار و سه ساله فقط داری کارای منو میکنی منو بذاری ه جایی این حرفو که زد.
گرفتمش تو بغل اشکم در اومده بود گفتم خواهر کوچک خودم این حرفا رو نزن تو همه دنیا منی من هیچ ارزو و کاری جز پیش تو بودن ندارم و هیچ کاری هم جز انجام کارای تو ندارم دیگه هیچ وقت نه شرمنده باش نه خجالت بکش من وظیفمه این کارو بکنم و هیچ وقت هم تو رو از خودم جدا نمیکنم اگه قرار بر اینه که زن بگیرم تو رو از خودم دور کنم زن نمیگیرم هیچ وقت و محکم تو بغلم گرفتمش و هردومون گریمون گرفت اصلا حواسم نبود که موقعی که گرفتمش تو بغل پاهای من لای پاش رفت و پای اونم دقیقا رو کیرم قرار گرفته و سینه هاش تو بغلمه چند دقیقه که گذشت فهمیدم پام چسبیده به اونجاشو پای اونم رو کیرمه و نوک سینه هاشو رو شکمم حس کردم که دیگه کار از کار گذشته بود و شق شده بود هیچی نگفتم که شاید بخوابه اونم تکون نمیخورد دستشو رو موهای سینم میکشید و شکمم که گفت داداش میخوام همه جای تنتو دست بکشم عین خودت منم بی هوا گفتم حتما میخواد به شکم و کمرم دست بکشه گفتم باشه تو هم دست بکش و همه شکممو سینه هامو دست کشید و اروم دستشو برد تو شورتمو کیرمو گرفت تو دست اومدم حرف بزنم گفت چشماتو ببند هیچی نگو منم میخوام عین خودت دست بزنم و کیرمو گرفت تو دستش بدنش میلرزید و دو تا تخمامو تو دستاش میمالید و با سر کیرم بازی میکرد هوسم بیدار شده بود دیگه نمیدونستم چی پیش میاد گفتم بذار خودش هر کاری میکنه بکنه بسکه تو وان هم کف صابون و شامپو بود عین روغن کیرم لیز شده بود واروم داشت برام جق میزد و منم زانومو به التش بیشتر فشار میدادم تا حسش کنه و میمالیدمش بسکه تو کف بودم بیشتر از چند دقیقه نشد که ابم تو دستاش اومد و زانومو محکم به التش فشار دادم و سرشو تو بغلم گرفتم اونم زیر لب داشت ناله میکرد لزجی التشو رو زانوم حس میکردم که با یه لرزش کوچک ارضا شد و بیحال تو بغلم اروم گرفت سریع اوردمش بیرون و شستمش چون ابم تو وان اومده بود ترسیدم به التش برسه و همونجا سرپاش گرفتم گفتم جیش کن و داخل بدنتو بشور یه موقع اتفاقی نیوفته یکم زور زد و جیش کرد و خودشو شست و اوردمش بیرون لباسشو تنش کردم و خودم رفتم حمومو تموم کردم اومدم بیرون پیشش. ناهار هم رفتیم بیرون خوردیم تا اومدیم خونه ساعت شش عصر بود و بهاره خسته شده بود بردمش رو تختش دراز کشید رفتم در ماشین و بستمو اومدم دیدم خوابه چه خوابی هم بود لباسش نا مناسب بود شلوار لی پاش بود با مانتو .
مانتوشو دراوردم زیرش چیزی تنش نکرده بودم فقط سوتینش ابی توری که تازه براش گرفته بودم تنش بود اکثر سوتین هاشو توری میگرفتم که گرمش نشه همش تو اتاق رو تخت بود چند بار عرق سوز شده بود واسه همین هم سوتینش و هم شورتاشو توری میگرفتم براش .
بعد از صبح نمیتونستم چشم ازش بردارم تا چشمم به سوتینش افتاد و سفیدی سینه هاش و نوک صورتی رنگش که از زیرش معلوم بود کیرم شق شد فحش خودم میدادم اروم دکمه شلوارشو باز کردم و شلوارشو در اوردم اولین بار بود تو این سه سال که با دیدن شورت خواهرم و موهاش که از زیرش معلوم بود تحریک شده بودم حس خوبی نبود هم تنفر بود و هم یه لذت مزخرف که بدم میومد ازش شلوار راحتی و تاپشو تنش کردم پتو رو دادم روش و اومدم بیرون ولی از فکرش بیرون نمیاومدم دو ساعتی گذشت صدام زد داداش و رفتم تو اتاق گفت داداش میبریم دسشویی گفتم حتما و اومدم بغلش کردم چشماش خواب بود سرشو گذاشت رو شونم و خوابید و بردمش تو دسشویی نشوندمش رو رو توالت و و خودم شلوار و شورتشو کشیدم پایین جلوش ایستاده بودم خواب خواب بود واسه اینکه تعادلش بهم نخوره جلوش نشستم و کمرشو گرفتم داشت جیش میکرد یه لحظه تا صداش اومد سرمو کردم پایین التشو دیدم که باز شده بود و داشت جیش میکرد کیرم دوباره شق شد از دیدن این صحنه اونم دستشو دور گردنم حلقه کرده بود و خوابیده بود تموم که شد دیدم خوابه خودم ابو باز کردم و یه لحظه کمرشو ول کردم و با یه دستم لوله رو گرفتم و با دست دیگم التشو شستم کیرم داشت میپوکید تو حموم زیاد بهش دستم خورده بود ولی نه اینجوری یه شکاف کوچولو و نرم و بین مو اروم دستمو بردم و پشتشم شستم و لباسشو تنش کردم و بردمش تو تخت خوابوندمش و خودمم رفتم تو بالکن و یه نخ سیگار روشن کردم و ایستادم تا حالم بیاد سر جاش و یکم هوا بخورم .
     
  
صفحه  صفحه 83 از 149:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA