انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 84 از 149:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
کردن کون گنده ی خاله


سلام دوستان .

داستانی که میخوام براتون بگم مربوط میشه به عید امسال...

***
اسم من سعید هست و24 سال سن دارم و ی تیپ اندامی
من 5 تا خاله دارم که این داستان مربوط میشه به خاله دومی که اسمش مهین هست خاله مهین من 48 سالشه بابدنی نسبتا چاق وزنش حدود 80 کیلوهست وقدش هم تقریبا 170 سانت من باهمه خاله هام رابطه خوبی دارم وباهاشون راحتم
ماجرا از اونجا شروع شد که من همیشه تو کف خاله مهینم بودم ودوس داشتم که فرصت گیر بیارم وبتونم باهاش سکس کنم...
خاله مهین همیشه بابلیز دامن میگشت واون چیزی که بیشتر منو شهوتی میکرد وطرف خودش میکشوند اون رونای تپلش واون کوون گندش بود . کونش واقعا منو بینهایت شهوتی میکرد ی کون بزرگ و نرم ژله ای که وقتی راه میرفت قشنگ وسطش معلوم بود ودوتا قاچ کونش از هم جدا. خاله 4 تا بچه داره وهمشون هم ازدواج کردن بجز بچه چهارمیش که اسمش یاسر ومعتاده وتو خونه باخالم زندگی میکنه شوهرخالم هم بازنشسته شده والان راننده تاکسیه ..
من اکثر اوقات به خاله هام سر میزدم وبیشتر به خاله مهین چون هم حسابی تو کفش بودم وهم اینکه یاسر پسرش اذیتشون میکردوخالم همیشه میگفت بیا اینجا که دعوا باهامون نکنه خلاصه ی روز که رفتم خونه خاله مهین تا شوهرش اونجاس وداره ماشین روشن میکنه که بزنه بیرون . رفتم وسلام کردم وشوهرخالم گفت حواست به این کثافت (یاسر) باشه که با خالت دعوا نکنه و چیزی از خونه برنداره ببره بفروشه
منم گفتم باشه چشم وسراغ خاله رو گرفتم وگفت باید همینجا باشه الان میاد اون سوار ماشین شد و رفت منم رفتم داخل دیدم یاسر داره تو اتاق دنبال چیزی میگرده سلام کردمو گفتم چی میخوای گفت هیچی ولی دیگه میدونستم دنبال ی چیزی هست که برداره رفت تو اون اتاق ودیدم هی به خودش میلرزه و اعصاب نداره گفتم یاسر چته چیزی میخوای گفت سعید حوصله ندارم ولم کن دوباره برگشت تو اتاق اولی و دیدم ی چیزی برداشت وگذاشت زیر شکمش رفتم جلو در و جلوشو گرفتم و گفتم نمیزارم بری بیرون اونم هی میلرزید ومیگفت سعید برو اونور که حال ندارم منم گفتم اول اون که گزاشتی زیر پیراهنت رو دربیار تا بزارم بری گفت به تو ربطی نداره گفتم منم نمیزارمت تو همین حال بودیم که شروع کرد به سر وصدا که سعید برو اونور که میکشمت گفتم غلط اضافی نکن تو همین حال بودیم که ی مرتبه خالم در رو هل داد واومد داخل


سلام کردم وگفت چیه گفتم یاسر ی چیزی برداشته ومیخواد ببره بفروشه اونم دیگه هی بیشتر سرو صدا میکرد درو باز کن که میکشمت ی مرتبه دیدم دوید رفت ی چاقو یزرگ برداشت که خالم جیغ زد به خاله گفتم تو برو بیرون تا من براش بگم هرکاری کردم خاله بره بیرون نرفت و چاقو رو آورد جلو شکمش وگفت الا خودمو میکشم خالمم ترسیده بود و فشارش افتاده بود ی مرتبه یاسر کثافت باچاقو اومد طرف ما که دیدم خاله ی جیغ بلند زد وافتادرو زمین دیگه واقعا نمیدونستم چکارکنم و رفتم دور خاله و یاسر کثافت هم در رو باز کرد وفرار کرد رفت
انقده ترسیده بودم که حد نداشت هی میزدم تو صورت خالم وصداش میکردم تا اصلا هیچ عکس العملی نداره رفتم ی کم آب آوردم بریزم روش که شیطون اومد تو جلدمو گفت الان وقتشه که ی حال اساسی کنی
با این که ترسیده بودم ولی دیگه بهترین موقعیت بود هم خونه خالی بود وهم خاله بیهوش بود
منم اومدم ی نگاه به بیرون کردم تا هیشکی نیست و اومدم تو خونه ودر رو از اونطرف قفل کردم ورفتم سمت خاله هی چن بار آروم زدم تو صورتش و گفتم خاله خاله تا نه هنوز بیهوشه
همینطور آروم آروم دستمو بردم سمت کسش واز رو شلوارش ماساژش میدادم خالم فک کنم رفته بود حمام ومیخواسته حمام کنه وسرو صدای مارو که شنفته حمام نکرده وزود اومده طرف ما
فقط ی شلوار نازک تورمانند پاش بود حتی زیرش شرت هم نبود...


دیگه از فرصت استفاده کردمو زود شلوارشوآروم کشیدم پایین وااااای ی کسسسس چاااق چاااق دیدم که درجا کیرم بلند شد هی کسسسشو ماساژ دادم وآرم انگشت میکردم تووش دیگه باید کار اصلی رو شروع میکردم درجا شلوارشو کامل در آوردم و رفتم بین پاهاش ی کم پاهاشو باز کردم وآروم کیرمو گزاشتم رو کسسسش وااااییی چ کسسسی بووود ی کسسسسس چاااق و گوووشتی قرررمز موهای کسسسش هم ی کم بلند شده بود
کیرمو آروم آروم هل دادم تو کسسسسش درجا رفت تا ته تهش واقعا گشااااد گشششاد بود وااای انقده شهوتی شده بودم که نگوتا جوووون داشتم تو کسسسسش تلمبه میزدم وقتی که تلمبه میزدم گوشتای کسسسش مثل ژله تکون میخورد
دستمو بردم سینه هاشو گرفتم و محکم تلمبه میزدم تو کسسسش ی کسسسسس نرررررم چاااق وچله که همیشه تو کفش بووودم هممممممم وااااای هرچه بیشتر تلمبه میزدم هی بیشتر میخواستم دیگه طوری بود که روش خوابیدمو محکم ضربه میزدم تو کسسسسش عجب کسسسسی بووود
همش میگفتم خوش بحال شوهر خالم گفتم باید ی کاری کنم که بتونم همیشه بکنمش زود گوشی رو گزاشتم روفیلم و گزاشتمش ی گوشه که راحت منو خالم داخلش پیدا بودیم وداشت فیلم میگرفت
دوباره کیرمو گزاشتم تو کسسسسشش و محکم تلمبه میزدم ی دو دقه که تو کسسسش تلمبه زدم کیرمو درآوردم و ی بالشت گزاشتم زیر کمرش تا کوونش ی کم بیاد بالا وکیرمو خیس کردم و گزاشتم رو سوراخ کوووونش واااای ی سووووراخ قهوه ای که دیوونم کرده بود ی کم آب دهنمو ریختم رو سوراخشو خیسش کردم و سر کیرمو گزاشتم روش و آروم ی هل دادم که ی مرتبه کیرم رفت داخل و تعجب کردم که کونش هم گشاد باشه انقده کیییف کردم که درجا شروع کردم به تلمبه زدن


همینجوری که داشتم تلمبه میزدم حس کردم که ی لحظه ی تکون خورد وآروم چشماشو باز کرد و.بست دیگه آب از سرم گزشته بود داشتم تو کووووون گندش تلمبه میزدم ی پنج دقه ای محکم تو کونش تلمبه میزدم و ناله میکردم که آبم اومد و کیرمو.درآوردم و گزاشتم تو کسسسسش و دوتا ضربه زدم که کل آبم ریخت تو کسسسش و وقتیکیرمو ازتو کسسسش درآوردم آب از کسش سرازیر میشد ورو فرش میریخت
بااینکه ارضا شده بودم ولی بازهم هوس کونشو کرده بودم باهزار زحمت برشگردوندمو واااایییی ی کوووون گنده نرررم جلو روم بووود درجا خوابیدم رووووش و باهاش حااال میکردم
قاچای کووونشو از هم باز کردم و بازهم سووراخ کووونش خود نمایی میکرد برام کیرمو بردم وسطش و گزاشتم رو سوراخش و خوابیدم روش ومحکم هل دادم که تا ته کوووونش رفت ویلحظه خالم گفت آییی وروشو برگردوند طرف من و لی هیچی نگفت منم دیگه گفتم بزار هرچی میشه دیگه بشه وشروع کردم به عقب وجلو کردن انقده ضربه زدم تو کووونش که بازهم آبم اومد.وریختم تو کووووتش وروش بیحال دراز کشیدم


بعد چن دقه که بلند شدم ورفتم دسشویی اومدم تا خالم بیحال تو حیاط نشسته ونگا من میکنه منم رفتم پیشش و دستمو دورش کرددمو گفتم ببخش اونم هیچی نگفت و فقط با یه نگاه عجیب که نشون از تسلیم شدنش بود با زبون بی‌ زبونی میگفت نباید می‌کردی ولی حالا که کردی از این به بعد باید همیشه منو بکنی....
     
  
مرد

 
کردن کون آبجی کوچیکم

سلام.

من 21 سالمه این داستان برای 3 سال پیشه من یه خواهر دارم که 4 سال ازم کوچیکتره ولی از بچگی درشت بود از سنش بیشتر نشون میداد من از وقتی یادمه تو خونه با ابجیم بازی میکردم بعضی وقتا که دستم به کونش یه حسی بهم دست میداد که خیلی خوشم میومد یکم حدود 12 13 سالم بود که یه بار از پشت بغلش کردم و کیرم قشنگ اوفتاد وسط قاچ کونش(الانم که یادش میوفتم کیرم راس میشه)خیلی بهم حات داد از اون موقع دیگه هروقت با هم بودیم به یه بهونه ای بغلش میکردم و با کونش بازی میکردم اونم چیزی نمیگفت خلاصه یه چند سالی گذشت و من تازه فهمیده بودم سکس چیه و افتاده بود تو سرم که حتمن یه حالی ازش بگیرم یه روز که کسی خونه نبود خودم و زدم به خواب زیر چشمی تا دیدم ابجیم داره میاد کیرم و دراوردم ...



تا منو دید اول یه مکسی کرد و زل زد به کیرم معلوم بود تا حالا کیر ندیده بعد رفت تو اتاقش و در و بست من بلند شدم و رفتم بیرون همش نگاش تو ذهن بود با خودم گفتم دل بزنم به دریا برگشتم خونه رفتم اتاقش تا من و دید سرخ شد من بروم نیاوردم دوباره به بهونه بازی بغلش کردم اما اینبار دیدم داره میلزه و صورتش سرخ شده اون موقع من 16 سالم بود خلاصه کلی دستمالی کردم و اومددم از اتاق بیرون این ماجرا گذشت تا 18 سالگیم داشتیم خونرو رنگ میکردیم واسه همین من و ابجیم پیشه هم میخوابیدیم شب که شد منتظر شدم خوب خوابش برد بعد دستش و کردم تو شورتم و گذاشتم رو کیرم وای که چه لذتی داشت بعد خودمو زدم بخواب و اونو بیدار کردم وقتی بیدار شد انگار برق گرفتش تا چند دیقه تکون نمیخورد بدنش صورتش سرخ شده بود تو این حال من یدفه دستمو انداختم روی سینه هاش خیال میکرد خوابم ضربان قلبشو احساس میکردم شروع کرد دستشو بیرون اوردن و برگشت پشت به من خوابید



بعد چند دیقه دستمو بردم رو کونش یه تکون کوچیک خورد من دیگه حشرم زده بود بالا دستمو یواش بردم تو دامنش میدونستم بیداره ولی عکس العملی نشون نمیداد دستمو بردم تو شورتش وای باورم نمیشود بازم ساکت بود دستمو در اوردم و یکم توف زدم به انگشتم و دوباره کردم تو شورتش یواش گذاشتم دمه سوراخ کونش و فشار داد انگشتم که رفت تو یه اخ گفت و دوباره ساکت شد خلاصه اون شب حسابی با انگشت از خجالتش در اومدم فرداش دیگه ازم خجالت میکشید و همش ازم در میرفت دوباره شب شد و من رفتم تو اتاقش تا بخوابم دراز کشیده بود



تا منو دید سریع خودش و زذ به خواب رفتم پیشش تا چند دیقه کاری نداشتم بعد دوباره شروع کردم وقتی دیدم چیزی نمیگه یواش دامن و شرتش و تا زیر باسنش کشیدم پایین دوباره با انگشتم شروع کردم با هاش ور رفتن دیگه حشرم زده بود بالا دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم زود دستشو کشید بعد یواش کیرم و گذاشتم تو سوراخ کونش یه فشار دادم چون باهاش ور رفته بودم با همون فشار اول رفت تو یه اخ گفت و من و هل داد عقب ولی من نرفتم(یادمه چنان لذتی داشت تا کیرم رفت تو کونش ابم اومد ولی کیرم نخوابید) دوباره شروع کردم تلمبه زدم یکی دودیقه بعد دوباره ابم اومد دیگه نا نداشتم کون ابجیمو با دستمال تمیز کردم و تا صب تخت خوابیدم...
     
  
زن

 
اسمم شهابه و 37 سالمه کارشناسی ارشد پرورش ماهی دارم و زن دارم 28 سالشه الهه تو یکی از شهرهای کوچیک جنوب زندگی میکنیم زندگی مرفهی داریم ولی بچه دار نمیشیم خیلی سر این مساله با زنم مشکل داریم اخه مشکل از اونه و احساس گناه میکنه چند بار قهر کرده و خواسته ازم جدابشه ولی به دلیل علاقه من بهش حاضر نبودم جدا بشیم تا اینکه بعد از حسابی صحبت کردن و بحث کردن منو راضی کرد یه زن دیگه بگیرم البته با موافقت پدر و مادرامون خلاصه بگم یه دختر 21 ساله اهل یکی از روستاهای اطرافمون از یه خانواده مستضعف پسندیدن برام و رفتن خاستگاری و قرار بر عقد و عروسی رو گذاشتن وقتی دیدمش دلم ریخت پایین یه دختر فوق العده خوشکل و سبزه رو برعکس زنم که سفید بود عقد و عروسی رو با هم گرفتیم ولی من واسه عروسیم با زنم یه شرط گذاشتم که اولش خیلی بحثمون شد ولی قبول کرد که در تمام مواقعی که باهاش رابطه دارم باید الهه هم حضور داشته باشه الهه هم این موضوع رو با دختره درمیون گذاشته بود گویا قبول کرده بود البته جز من و الهه و دختره که اسمش مهسا بود کسی این موضوع رو نمیدونست عقد و عروسیمون تو یه روز برگذار شد و منو عروس خانم شب رفتیم حجله و الهه الکی مثلا رفت خونه دوستش شب ولی وقتی همه رفتن اومد خونه مهسا با لباس عروس نشسته بود رو تخت منم جلوش رو صندلی نشسته بودم و منتظر الهه بودم و محو نگاه کردن به مهسا از خجالت سرشو انداخته بود پایین و دستاشو محکم تو هم گره زده بود و پاهاش داشت کم کم میلرزید تور سفید هنوز رو صورت زیباش بود واقعا خوشکل بود اندام ترکه ای باریکی داشت ساعت به سختی میگذشت هردومون منتظر اومدن یه نفر بودیم و نمیدونستیم با اومدنش چه اتفاقی قراره بیافته من دل تو دلم نبود استرس شدیدی داشتم ساعت از 1.30 گذشته بود که در خونه باز شد و صدای پای الهه اومد با یه نگاه فهمیدم همه تن مهسا داره میلرزه و استرس و ترس شدیدی رو داشت تحمل میکرد منم استرس داشتم الهه اتاق کنار اتاق خواب خودمون رو به عنوان حجله در نظر گرفته بود اروم صدای باز شدن در اومد و الهه با لبخندی به لب وارد شد و گفت شما که هنوز نشستین نگاش کردم گفتم خب گفت چیزی نگو جای من بلند شو برو عروس خانم منتظر تنهاش نذار از رفتار الهه قوت قلب گرفتم بلند شدم رفتم طرفش و گرفتمش تو بغل و یه لب ناز ازم گرفت و گفت برو شروع کن دیگه اون موقع تازه فهمیدم چه غلطی کردم و خجالت سر تا پامو فرا گرفته بود اروم رفتم سمت مهسا و دستاشو گرفتم تو دست و بلندش کردم جلوم ایستاد تور سفید و رو صورتش برداشتم هنوز سرش پایین بود سرشو اوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم گفتم من شوهرتم قبولم داری خودتو در اختیارم بذاری از خجالت هیچی نگفت صورتشو دوباره اوردم بالا و لبمو گذاشتم رو لبش بلد نبود لب بگیره دستمو گذاشتم رو کمرش و به خودم نزدیکش کردم چسبید بهم و ازش لب میگرفتم خیلی ناشیانه لب میدادتو همون حین لب گرفتن زیپ لباسشو اروم باز کردم تا پایین کمرش عین یه بچه که ترسیده باشه داشت میلرزید گرفتمش تو بغل و تو گوشش گفتم میترسی نگران نباش اذیتت نمیکنم نمیخوام ناراحتت کنم همونجور که تو بغلم بود اروم لباسشو دراوردم و هنوز نگاهش نکرده بودم ولی داغی تنشو حس میکردم و همه تنش سیخ شده بود دستمو رو کمرش میکشیدم فقط لباس زیر تنش بود اروم از خودم جداش کردم بازوهاشو تو دستام گرفتم و گفتم منو نگاه کن سرشو با شرم اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد گفتم اگه امادگیشو نداری بذاریم واسه یه شب دیگه خیلی اروم گفت مهم نیست من زنتم اینو که گفت نمیدونستم چی باید جوابشو بدم جلوی الهه جرات ابراز علاقه بهش رو نداشتم ولی الهه خودش فهمید و گفت مهسا تو از امشب فقط زنش نیستی باید مثل من همه چیزش باشی شهاب جلوی من خجالت نکش هرچی باید بگی رو بگو من اصلا ناراحت نمیشم الهه با این حرفش کار رو هم واسه من و هم واسه مهسا خیلی راحت کرد گفتم مهسا من هنوز تو رو نمیشناسم ولی به نظرم زن خوبی برام خواهی بود در کنار الهه و به بدنش نگاهی کردم بدن سبزه خوشکل و خوش استیلی داشت سینه های کوچیک ظریفی داشت تو سوتین ژله ای که بنظرم یکم براش گشاد بود افتاده بود رو به پایین گفتم لباس منو خودت در میاری با احتیاط دستشو برد و دکمه های پیرهنم و باز کرد و دراورد دیدم خجالت میکشه گفتم اجازه بده خودم لباسمو در میارم و رکابیمو در اوردم بدنم درشت و عضلانیه و حسابی پشمالو هستم البته موهای سینه و شکممو میزنم اون پایین هم که همیشه تمیز شده هست شلوارمو در نیاوردم اروم خوابوندمش رو تخت و کنارش نشستم و نگاهش میکردم و الهه هم داشت ما رو نگاه میکرد مهسا هم با سقف اتاق خیره شده بود هیچ حرفی نمیزد میدونستم جلوی الهه خیلی خجالت میکشه یه سوتین ژله ای تنش بود با یه شورت دخترونه ساده کرمی رنگ که یه قسمت قطر مانندش تور بود و یه گوشه از بالای اونجاشو نشون میداد پاهای لاغر اندام و کشیده ای داشت که محکم بهم چسبونده بودشون و برجستگی اونجاش عین یه تپه کوچیک دیده میشد شکم صاف و یکدستی داشت با یه ناف کوچیک اندامش اصلا به اندام زنونه شباهتی نداشت عین بدن یه دختر 15 یا 16 ساله ظریف بود اروم به شکمش دست میکشیدم و زیر گوشش براش حرفهای عاشقانه میزدم اروم دستشو گذاشتم رو شکمم و دستشو بالا و پایین میکشیدم تا کم کم اماده بشه یواش خودش دستشو رو شکمم حرکت میداد و نوک سینه هامو لمس میکرد من به سمت سینه هاش حرکت کردم و دستمو گذاشتم رو سینه هاش چشماشو بست و دستش رو سینم ایستاد دستمو بردم تو سوتینش و سینه هاشو لمس کردم چه لطافتی داشت نوک سینشو گرفتم لای دو تا انگشتم و مالیدم خودشو یکم جمع کرد و زبونشو گاز میگرفت اروم سوتینشو اوردم بالا و دوتا سینشو ازاد کردم سینه هاش تو دستم جامیشد خیلی کوچیک بود و یکم افتاده نا یه نوک قهوه ای رنگ تیره و لای انگشتام داشت سفت میشد الهه رو نگاه کردم خوشکل تر از همیشه با اون صورت گرد و تو دل برو و اون لباس سبز رنگ خوشکلش که سینه های درشتش تو لباس داشت منفجر میشد و خط چاک کنار لباسش که سفیدی رون پاشو نشونم میداد از نگاه الهه شهوت درونش موج میزد و با ولع تمام داشت منو که دستم رو نوک سینه های مهسا تکون میخورد نگاه میکرد هوسم بالا گرفت سوتینشو باز کردم و اومدم رو مهسا و شروع کردم از بالای پیشونیشو بوسیدن و زبون کشیدن تا لاله گوشش و لبای خوش طعمشو گردنشو و کم کم اومد پایین تر نفس های مهسا تند تر شده بود چشماشو بسته بود و زبونشو محکم لای دندوناش گرفته بود که هوسم رو بیشتر میکرد رسیدم به سینه هاش و اروم زبونمو رو سینه هاش میکشیدم تا رسیم به نوکشون و گرفتمش تو دهن و مکیدم یه اه کشید و دستشو کرد تو موهام و فشار میداد منم سریع تر میمکیدم هردوتاشو میمکیدم و با دست میمالیدمشون بدنش خیلی داغ شده بود بوی شهوت کل اتاقو گرفته بود حسابی سینه هاشو خوردم و کم کم رسیدم به شکمشو نافش و رسیدم لبه شورتش نفس کشیدنش خیلی تند شده بود و ضربان قلبش رفته بود بالا رون پاهاشو با دستام مالش میدادم و تا کف پاشو نوازش میکردم و با زبون لبه شورتشو لیس میزدم و اروم با دندون شورتشو اوردم تا بالای التش و که نتونستم با دندون بیارمش پایین و دستامو گذاشتم لبه شورتش و اروم درااوردم و همزمان میبوسیدم تا زیر التش شورتشو اوردم پایین جوووووووووووون
چی داشتم میدیدم یه تپه کوچولو که یه شکاف ریز و نازک وسطش بود بدون یه درز که هوا رد بشه از هوس داشتم میمردم میخواستم هرچه زود تر لای پاشو باز کنم و همشو ببینم ولی باید خیلی اروم جلو میرفتم شورتشو که دراوردم اونقدر خجالت کشید که نا خود اگاه دیدم اشک تو چشماشه اومدم بالا و کنار گوشش گفتم عزیزم ناراحت شدی اذیتت کردم خیلی اروم گفت نه گفتم بهم بگو چیه فقط بگو راستشو بگو خیلی اروم و با شرم گفت خجالت میکشم لبمو گذاشتم رو لبش و بغلش کردم حسابی ازش لب گرفتم و بلندش کردم پشتم به الهه بود و لخت نشوندمش تو بغلم و براش حرف میزدم اونم عین یه بچه تو چشمام نگاه میکرد و گوش میداد داشت ازش خوشم میومد دختر خیلی ساده ای بود رو پاهام نشسته بود ودو تا پاشو پشت کمرم حلقه کرده بود تو همون حالت لبمو گذاشتم رو لبش و هردومون از هم لب گرفتن کم کم اونم هوسی شده بود و خجالتش کمتر دستمو پشت کمرش میکشیدم کیرم شق شق بود زیر پاش حسش میکرد خوابوندمش رو تخت و گفتم لباسمو در میاری یه لبخند ملیح زد و خیلی اروم من نه خودت گفتم باشه و دکمه شلوارمو باز کردم و درش اوردم رو تخت کنارش دراز کشیدم و اروم دستشو بردم سمت شورتم خجالت کشید و دوباره چشماشو بست دستشو از رو شورتم گذاشتم رو کیرم یه وای گفت و دستشو کشید عقب دو باره اروم گذاشتمش روش و نذاشتم دستشو بکشه و دست دیگه خودمم گذاشتم رو کسش خودشو جمع کرد و پاهاشو چسبوند بهم هیچی نمیگفت و هیچ کاری نکرد یکم که گذشت اروم دستشو رو کیرم عقب و جلو کردم و دستشو دور کیرم گذاشتم لای پاش خیس خیس شده بود همونجور که دستش رو کیرم بود شورتمو کشیدم پایین و دستشو مستقیم گذاشتم رو کیر حدودا 17 سانتیم فقط یه اخ گفت و دیگه هیچ اروم تو گوشش گفتم قرار تا چند دقیقه دیگه بره تو بدنت امادگیشو داری فورا دستشو کشید عقب و ترسید اینو بگم کیرم خیلی کلفت نیست ولی درازه تا حدی تو حالت شق بین 17 تا 18 سانت میشه الهه رو نگاه کردم چشماش خمار خمار بود به مهسا گفتم چشماتو باز کن و از رو تخت بلند شدم اومدم سمت الهه مهسا هم داشت منو نگاه میکرد کنار الهه که رسیدم جوری که مهسا بتونه کیرمو ببینه به الهه گفتم برام ساک بزن و الهه هم انگار که منتظر بود چنان کیرمو کرد تو دهن و تا نصفشو میکرد تو دهنش و لیس میزد و میمکید که غرق هوس شدم و مهسا هم داشت نگاهمون میکرد منم موهای الهه رو گرفته بودم و سرشو رو کیرم هدایت میکردم یکم که خورد به الهه گفتم بلند شو و بدون معطلی لباسشو دراوردم و با یه ست شورت و کرست مشکی خوشکل ایستاد الهه انصافا اندام سکسی داشت پستون نسبتا درشت و برجسته با نوک درشت که زیر هر کرستی دیده میشد شکم صاف و باسن مرتب و برجسته و کس تپل و رونهای کاملا چسبیده مهسا از دیدن بدن لخت الهه خیلی خجالت کشیده بود یجورایی نمیخواست نگاه کنه اوردمش کنار تخت و خودم خمشدم رو مهسا و از بالا تا پایین بدنشو بوسیدم و جوری حرکت میکردم که کیرم با بدنش تماس داشته باشه تا اومدم پایین و رسیدم به کس کوچیک و دخترونش کسش خیلی کوچیک بود شکافشو نازک و ظریف بود اروم بوسیدمش و کم کم زبونمو روش میکشیده و کم کم مهسا از خود بیخود شده بود و یه اه کشید و منم مشغول خوردن بالای کسش شدم و الهه هم زیرم نشستو کیرمو کرد تو دهن و ساک زدن اروم لای پای مهسا رو باز کردم و اوووووف عجب کسی داشت بسکه ابش اومده بود بوی کس همه اتاقو برداشت یه کس تمیز سبزه یکم تیره و نازک نارنجی جلوم بود دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و افتادم به خوردنش که مهسا جیغش دراومده بود و التماس میکرد که بسه به همه چی قسمم میداد الهه هم حشری شده بود از صدای مهسا و محکم کیرمو میمکید و میخورد حس میکردم بعضی وقتا تا ته میکنه تو دهنش چند دقیقه ای ادامه دادم تو همین مدت کم مهسا حدود دو بار ارضا شد و محکم پاهاشو دور گردنم میچسبودن بلند بلند اه اه میکرد ارضا که شد سرمو بلند کردم تو چشمای خمار و خستش نگاه کردم گفتم وقتشه که زنم بشی با این حرفم ملافه رو تخت و کشید رو صورتش خواستم بزنم کنار دستمو گرفت و اروم گذاشت رو کسش با بی زبونی گفت منو بکن منم اصرار نکردم ملافه رو برداره و بلند شدم و کیرمو از تو دهن الهه کشیدم بیرون و الهه بلند شد کنارم رو تخت نشست و سر کیرمو رو کس مهسا تنظیم کرد با اولین تماس کیرم با کس مهسا دو تا دستاشو رو تخت محکم فشار داد و یکم خودشو جمع کرد گفتم نترس اصلا نمیخوام اذیت بشی درد داشتی بگو کاری نمیکنم تا امادگیشو داشته باشیتنش شروع به لرزیدن کرده بود یکم کیرمو رو کسش مالیدم الهه هم کنارش دراز کشید و دستشو کرد تو موهاش و گفت نترس عزیزم خودم کنارتم درد زیادی نداری فقط یکم تحمل کن اولش درد داره و براش حرف میزد اروم پاهاشو باز کردم و اوردم بالا لای پاهاشو کامل باز کردم کسش یکم باز شد یه سوراخ خیلی کوچیک داشت که خودمم ترسیدم نکنه پاره بشه با انگشت سوراخ کسشو مالیدم نوک انگشتم به سختی رفت تو کسش میدونستم خیلی دردناکه براش ولی کسش به حدی خیس بود و لزج که تحملش رو راحت تر میکرد اروم و یواش کیرمو گذاشتم دم کسش و با فشار خیلی کم سر کیرمو میفرستادم تو از درد به خودش پیچید و گریش گرفت سر کیرم که رفت تو یه جیغ کشسید و بلند زد زیر گریه به حدی تنگ بود که به کیرم فشار میاورد بیشتر از سه سانت کیرم نرفته بود تو که از کسش خون اومد و فهمیدم پرده بکارتش پاره شده خیلی درد داشت و منم طاقت گریه اش رو نداشتم واسه همین اروم کیرمو کشیدم بیرون و تمیزش کردم و گرفتمش تو بغل قربون صدقش رفتن ربع ساعتی تو بغلم گریه کرد و هق زد تا اروم شد نشست رو تخت . ولی من هنوز تو کف بودم الهه رو کشیدم سمت خودم شورت و کرستشو در اوردم و دو تا پاشو دادم بالا و کیرمو یه ضرب تا ته کردم تو کسش الهه هم هات هات بلند بلند اه اه میکرد مهسا هم فقط نگامون میکرد و از کیر من که میرفت تو کس الهه تعجب کرده بود نیم ساعتی تو کس الهه تو همه مدلی تلمبه زدم هردومون خسته شده بودیم تا بالاخره تو حالت داگی استایل ابم اومد و همشو ریختم تو کس الهه و ولو شدیم تو تخت هردوشونو گرفتم تو بغل الهه یه طرفم و مهسا هم یه طرفم تا خوابمون برد یاعت سه و نیم بود تا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیم
ادامه دارد....
صبح حدودا ساعت نه بود بیدار شدم و مهسا و الهه هنوز خواب بودن هر سه تامون لخت کنار هم خوابیده بودیم مهسا رو به من خوابیده بود و الهه پشتش به من بود از دیدن اینکه هر دو تا زنهام لخت کنارم خوابیدن لذت میبردم مهسا تو خواب خیلی خوشکلتر شده بود چهره معصوم و جذابی داشت موهای بلندش هم ریخته بود رو صورتش و دستشم زیر سرش بود چند دقیقه ای محو زیباییش شده بودم هردوشون خوشکل بودن ولی متفاوت از هم اروم لبم و گذاشتم رو لبش و یه لب ازش گرفتم چشماشو باز کرد یه لبخند بهش زدم اونم با لبخند جوابم داد گفتم خوب خوابیدی عزیزم با لحن زیبایی گفت اره ممنون اروم با هم حرف میزدیم و دستمو رو بدن برهنه اش میکشیدم گفتم بابت دیشب اذیت شدی ببخشید گفت نه اتفاقیه که باید واسه هر دختری بیافته ناراحت نیستم ممنونم منو درک میکنی گفتم خواهش میکنم نمیخوام اذیت بشی نیم ساعتی حرف زدیم و از همه چی گفتیم و خندیدیم الهه بیدار شد گفت چقدر حرف میزنی شهاب خوابم میاد پاشین برین بیرون حرف بزنین گفتم باشه عزیزم و بلند شدم و شورتمو پوشیدم ومهسا هم لباس خوابشو پوشید و رفتیم تو حال گفتم بریم حموم گفت دو تایی گفتم اره خب عیبی داره گفت اخه گفتم دیگه خجالت نکش زن و شوهریم و بردمش حموم و لباس خوابشو دراورد هنوز از اینکه لخت ببینمش خجالت میکشید حق داشت دیشب اولین بار تو عمرش بود که لخت شده بود جلوی یه مرد و بدتراینکه هیچ شناخت قبلی هم از هم نداشتیم من هنوز شورت پام بود و داشتم نگاهش میکردم یه دختر سبزه رو با قد حدود 167 لاغراندام و ترکه ای پاهای باریک ظریف منتهی به یه بهشت ناز که یه شکاف باریک از راس یه مثلث که از حدود سه سانت به سمت پایین میرفت لای پاهاش و از دید پنهان میشد شکم تخت باناف کشیده و سینه های کوچیک حدودا سایز بین 55 تا 60 تا نوک قهوه ای تیره گرند خوش تراش و یه صورت با تناسب همه اجزا از اینکه فقط نگاهش میکردم خجالت کشیده بود و سرشو انداخته بود پایین گفتم مهسا منو نگاه کن شوهرتم ازم خجالت نکش گفت تا حالا کسی منو اینجوری نگاه نکرده گفتم خب معلومه تنها کسی که اینجوری باید ببینتت و نگات کنه منم شوهرت رفتم سمتش و گرفتمش تو بغل و لب گرفتن و شروع کردیم دستمو گذاشتم رو باسنش نرم بود و اروم دستمو بردم سمت شکاف لای باسنش و مالش میدادم خجالتش کمتر شده بود و ازم لب میگرفت و دستشو ادخته بود دور گردنم اروم دستمو بردم پایین تر حرارت و عرق لای پاش حس میکردم یکم جلو تر که رفتم انگشتم رسید به سوراخ پشتش و لمسش کردم لبم و ول کرد و خودشو انداخت تو بغلم و یه اه کشید اروم سوراخشو میمالیدم و دورشو مالش میدادم حسابی عرق کرده بود سوراخش کوچیک تر از نوک انگشت کوچیکم بود حدس میزدم خیلی ریز باشه اروم اروم اه اه میکرد ومیگفت وای ادامه دادم که تو گوشم گفت تو شوهرمی و میخوام واقعا برات مثل الهه خانم باشم کارتو تموم کن گفتم واقعا با علامت سر اشاره کرد اره گفتم پس هرموقع دردت گرفت باید بهم بگی که اذیت نشی باشه با سر اشاره کرد گفتم دو زانو بشین اول میخوام ببینیش و تو دستات لمسش کنی و همه جاشو کامل ببینی جلوم نشست و اروم شورتمو کشید پایین کیرمو که دید اولش جرات دست زدن و نداشت ولی یکم که نگاش کرد با دست سرشو گرفت و کم کم همه جاشو تو دستاش گرفت نگاش میکرد و بیضه هامو نگاه میکرد و دست میکشید چند دقیقه ای گذشت گفتم بیا و بلند شد تو رخت کن دراز کشید حسابی همه جاشو بوسیدمو لیسیدم کسشو حسابی خوردم براش خیس خیس بود نشستم لای پاش و سر کیرمو گذاشتم دم کسش و خیلی اروم و نرم فشار دادم دردش میومد ولی داشت تحمل میکرد سرکیرم که رفت تو یه اه کشید و گفت وای چه دردی داره خواستم درش بیارم گفت نه تکونش نده درد میگیره منتظر اشاره خودش بودم یکم که گذشت گفت ادامه بده گفتم هنوز گفت اره تحمل میکنم یکم فشار دادم کم کم کیرم داشت راهشو باز میکرد از چهرش معلوم بود خیلی درد داره گفتم مهسا میخوای ادامه ندیم گفت نه نه فقط تمومش کن تحمل میکنم چشماشو بسته بود و دستاشو محکم رو زمین فشار میداد دهنشو محکم بسته بود که جیغ نزنه کم کم نصف کیرم فرو رفت یکم صبر کردم تا ارومتر بشه و کم کم عقب و جلو کردم تا کسش عادت کنه دوباره که فشار دادم دردش شروع شد و خودشو داشت کنترل میکرد و از گوشه چشمش اشک میومد هنوز پنج سانت کیرم بیرون بود گفت چقدرش رفته تو گفتم حدود دوازده سانتی رفته تو بدنت گفت چقدرش منوده گفتم حدود پنج سانت گفت وای نه طاقت ندارم خیلی درد داره دیگه بسه نمیتونم گفتم باشه و اروم براش تلمبه زدنو شروع کردم کم کم دردش خیلی کمتر شده بود درش میاوردم و دوباره فرو میکردم تو فرو کردن یکم دردش میومد ولی دیگه داشت لذت میبرد ده دقیقه ای تلمبه زدم دردش تموم شده بود و داشت اه اه میکرد و کم کم همه کیرم خود بخود رفت تو تا چسبیدم بهش و گفتم مهسا الان تمامش تو بدنته هجده سانت التم تو بدنته گفت وای حس میکنم پر پر شدم دارم میترکم کم کم شدت تلمبه هامو بیشتر کردم و 20 دقیقه ای طول کشید تا ابم اومد تو این مدت دوبار ارضا شده بود غرق لذت بود دیگه رمق نداشت ابم که اومد کشیدم بیرون و ریختم رو شکمشو تا زیر گردنش ریخت بعدش رفتیم حموم اومدیم بیرون الهه تازه بیدار شده بود و داشت چایی درست میکرد فقط شورت و کرست تنش بود از پشت گرفتمش تو بغل خودشو برام لوس کرد گفتم دیشب چطور بود گفت خیلی تحریک کننده بود خوشم اومد گفتم میخوای از این به بعد علاوه بر رابطه دونفره رابطه سه نفره هم داشته باشیم که هردومون زدیم زیر خنده تو همین حین مهسا هم اومد و گفت چیه چرا میخندین گفتم بیا تو بغلم و اومد گرفتمش تو بغل چیزی نیست مهسا جون داشتم به الهه میگفتم بهتره که از این به بعد رابطه سه نفرمون رو داشته باشیم و از اون روز تا الان که سه سال میگذره اکثر سکس هامون سه نفره هست و هر سه تامون یه دختر یک ساله داریم
خاطره زندگی خودم بود البته همه اسم ها مستعاره
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
همین یه بار


یه بعد از ظهر تابستونی حدود ساعت چهار و نیمه و با یه شلوارک و تیشرت نخی روی کاناپه جلو تلوزیون دراز کشیدم و دارم قسمت دوم از سیزن جدید لاست رو که تازه دستم رسیده تماشا میکنم ، اسپلیت با اخرین درجه داره مستقیم باد خنک رو میفرسته سمت من ولی باز هم یکم گرمه ، فریده یه ساعت پیش زنگ زده بود و گفته بود که جلسه شرکتش طول میکشه و امشب احتمالا حدود ساعت هشت میاد خونه ، سه سالی میشه که با فریده ازدواج کردم و کاملا راضیم ، چشمام داشت گرم میشد که تلفنم زنگ خورد ، با نارضایتی دستمو دراز کردم و گوشی رو برداشتم ، عکس فریده در حالی که یه گوشی تو دستشه و داره حرف میزنه روی صفحه بهم فهموند که کی پشت خطه ، این عکسو دو هفته پیش که خونه مامانش اینا بودیم ازش گرفتم و گذاشتم رو پروفایلش ، گوشی رو جواب دادم ، صدای فریده که سعی میکرد آروم حرف بزنه نشون میداد که راحت نیست احتمالا توی جلسه بود ، آروم گفت فرناز نزدیکه ، میاد خونه ما تا شب که مسعود از ماموریت برگرده با هم برن خونشون ، فرناز خواهرشه ، باهاش خیلی جورم ، بعضی وقتا یهو یکی دو ساعت درباره یه فیلم یا آهنگ با هم حرف میزنیم و خسته نمیشیم ، فریده لاغر و کشیده است و فرناز تپل و گوشتالو ، اما اصلا حوصله مهمون ندارم ، سکوتم به فریده میفهمونه که راضی نیستم ، بهم گفت که اخم نکن ، یه شب اینطوری شد دیگه ..، گفتم باشه ، آروم گفت بوس بوس و تلفن رو قطع کرد ، روی کاناپه یه غلت زدم و دی وی دی رو قطع کردم و توی کانالهای ماهواره چرخیدم ، یه کانال سکسی باز شد و من کانال رو عوض نکردم ، یه مهمونی زنونه سکسی بود که چند تا مرد توش استریپتیز میکردن و با زنهای مختلف سکس میکردن ، باحال بود ، کم کم راست کردم و تو حال و هوای خودم بودم که زنگ آیفون منو از حال خودم کشید بیرون ، به این زودی منتظرش نبودم ، هول کردم و کانال ماهواره رو چرخوندم و تلوزیونو خاموش کردم ، تو آیفون دیدم که بعله خودشه ، در رو باز کردم و یه چرخ تو خونه زدم که کیرم بخوابه و آبروم نره ..، زنگ در صدا کرد و در رو باز کردم ، یه مانتو تنگ کوتاه پوشیده بود با ساپورت مشکی یه روسری قرمز توی دستش بود که معلوم بود تازه در آورده و موهاش یکم بهم ریخته بود ، دست داد و صورت خوشگلشو آورد جلو که روبوسی کنه هنوز حال و هوای سکس توی سرم بود، عمدا لبامو روی صورتش لفت دادم ، دستاش نرم و عرق کرده بود ، اومد تو ، خودشو باد میزد و میگفت وای چه گرمه ، برای اولین بار داشتم بدنشو نگاه میکردم و فکر میکردم چقدر گوشتالو و سکسیه ، کم مونده بود دوباره راست کنم ..، گفتم برو لباستو عوض کن بیا تا من یه چیز خنک برات بیارم ، گفت نمیخواد ، زحمتت میشه ، رفت توی اتاق ما که از تو کشوی فریده یه لباس برداره ، ..داشتم توی آشپزخونه یه شربت آبلیمو درست میکردم که صدام کرد ، رفتم توی اتاق که دیدم جلوی آیینه مستاصل وایساده ، منو که دید زد زیر خنده ، گفتم چی شده ؟ گفت این مانتو زیپش از پشت باز میشه انگار گیر کرده باز نمیشه ، رفتم جلو که زیپشو باز کنم با خنده گفت زیاد نکش پایین زیرش چیزی تنم نیست ، هنوز حرف از دهنش بیرون نیومده بود که زیپشو تا کمر پایین کشیدم ، تن سفید لختش و بند سوتین قرمزش معلوم شد ، سعی نکرد خودشو بپوشونه ، حتی نچرخید سمت من ، بجاش گفت خوبه گفتم لختم ..، بدون اینکه فکر کنم چیکار دارم میکنم خم شدم و بین دو تا کتفشو بوسیدم ، گفتم چقدر عرق کردی ، در حالی که صداش یکم میلرزید گفت خیلی بیرون گرمه ، داشتم از اتاق میرفتم بیرون که دوباره گفت حالا که اینجایی یکی از لباسهای فریده رو بده بپوشم ، گفتم تو که آمار لباسهای فریده رو از خودش بهتر داری ، خندید و گفت حالا یکی رو بده ، کشو رو بیرون کشیدم و یه لباس سفید کوتاه که دو سه هفته پیش براش خریده بودم در آوردم گفتم بیا این یکم به فریده گشاده احتمالا اندازه تو باشه ، یه نگاه بهش انداخت خندید و از دستم گرفت ، از اتاق اومدم بیرون ، داشتم فکر میکردم میپوشه یا نه ..، اومدم توی آشپزخونه و آب و شکر که برای شربت قاطی کرده بودم ریختم توی سینک ظرفشویی بجاش دو تا لیوان کریستال از توی بوفه برداشتم و تو هر کدوم چند تا قالب یخ انداختم ، یه شیشه سودا هم درآوردم و روی یخها یکم سودا ریختم ، فرناز در اتاقو باز کرد و با اون لباس که تقریبا بود و نبودش یکی بود از تو اتاق بیرون خرامید ، چشمام داشت از کاسه در میومد وقتی تن سفید و گوشتالوشو اونطوری دیدم ، با همه وجودم دلم میخواست به اون رونهای سفید و نازش دست بزنم ، یه لیوان دستش دادم و یه شیشه اسکاچ فایو لورد از توی کمد در آوردم و گذاشتم روی میز ، کنارم نشست روی کاناپه ، خندید و گفت چقد هم میچسبه ، در ویسکی رو باز کردم و واسه هر دومون ریختم ، لیوانشو به من زد و شروع کرد به مزه مزه کردن مشروبش ، چشمم رو از روی رونهای لختش برنمیداشتم ، آخر به زبون اومد و گفت حمید امروز چته ؟ گفتم نمیدونم یکم داغم ، گفت معلومه ، بنظرم تا اینجا اتفاق بدی نیفتاده من برم ، گفتم بنظرت من از این آدمهام که بپرم یکی رو بدون رضایت خودش خفت کنم ؟ ، یکم از مشروبش خورد و در حالی که به لیوانش نگاه میکرد آروم گفت آخه منم میخوام ، دو سه ثانیه طول کشید تا بفهمم چی شنیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستم رو روی رون سفیدش گذاشتم و صورتم رو به صورت قشنگش نزدیک کردم که ببوسمش ، با دست صورتمو از خودش دور کرد و بعد بهم نگاه کرد و گفت : فقط همین یه بار ! ، بدون اختیار تکرار کردم : فقط همین یه بار ! ، لبمو به لبای قرمزش نزدیک کردم و بوسیدمش ، دوباره بوسیدمش و اونم منو بوسید ، بوی توت فرنگی رژلبش تمام مشاممو پر کرد دستم رو بردم بین پاهاش ، یکم جا بجا شد ولی کار دیگه ای نکرد ، رونهای سفیدشو میمالیدم و لبهاشو میمکیدم ، تنشو با دستام لمس کردم و به خودم چسبوندمش ، چشمای قشنگشو بست و توی بغلم ولو شد ، دستم رو بردم زیر پیرهن کوتاهش و کمرشو مالیدم ، سرم رو به سینه اش نزدیک کردم و از چاک یقه روی ممه خوشگل قلنبه اش رو بوسیدم ، سرم رو با دست چسبوند به سینه هاش ، با دست شورتشو دستمالی کردم و کون گنده اش رو مالیدم ، صدای آه و ناله اش بلند شد ، دوباره لبهاش رو مکیدم ، و دستم رو بردم توی شورتش ، کس قلنبه اش خیس خیس شده بود ، کیرم داشت شلوارکم رو پاره میکرد که بیاد بیرون ، دستش رو کیرم حس کردم که داره از روی شلوارک میمالدش ، خوابوندم و پاهای تپلشو از هم باز کردم ، کس قلنبه اش از توی شورت سفید توری بهم چشمک میزد ، پاهاشو دادم بالا و شورتشو در آوردم ، کس ناز و قلنبه اش یه دونه مو هم نداشت ، سرمو چسبوندم به کسش و زبونم رو رسوندم به چوچول نازش ، مثل مار روی کاناپه به خودش میپیچید و صدای ناله هاش همه خونه رو برداشته بود ، با زبون کسشو لیس میزدم و با دست ممه های درشتشو از روی سوتین میمالیدم ، بعد از دو دقیقه بزور پاشد و نشست ، منو پرت کرد روی کاناپه و افتاد به جون شلوارکم ، شلوارک و شورتمو با هم از پام در آورد و پرت کرد کنار کاناپه ، کیرم عین فنر پرید بیرون ، کیرم رو با دو تا دست گرفت و شروع کرد مالیدن ، بعد نوکشو بوسید و با زبون خیس کرد و دوباره با دست مالید ، بعد دهنشو باز کرد و تقریبا همه کیرم رو فرو کرد تو حلقش ، نمیدونستم از شدت لذت داد بزنم یا از شدت تعجب ، کیرم رو در آورد و دوباره فروکرد ، خیلی حال میداد ، کم مونده بود ارضا بشم بلندش کردم و خوابوندمش رو کاناپه با آب دهن کیرمو خیس کردم و نوکش رو گذاشتم رو کس نازش و هل دادم تو ، خیلی کیف میداد در آوردم و دوباره فروکردم ، افتادم روش و در حال تلمبه زدن سینه هاش رو از توی سوتین در آوردم و شروع کردم به مکیدن از شدت لذت داد میزد ، در حالی که داشتم میکردمش یهو پاهاشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و با تمام زورش فشار داد و ناله کرد ، نفسم داشت بند میومد ، بعد شل شد و ولو شد ، فهمیدم ارضا شده با دو تا تکون دیگه منم داشتم ارضا میشدم کشیدم بیرون و آبمو پاشیدم رو شکمش ، خندید و با نوک انگشتش با آبم بازی میکرد ، با دستمال جفتمونو تمیز کردم و دوباره بوسیدمش ، پاشد شورتشو پوشید و خودشو مرتب کرد ، خیلی سکسی و باحال بود ، دوباره از روی شورت کسشو بوسیدم روی سرم دست کشید و گفت باهاش خداحافظی کن ، همین یه بار بود ، شورتشو کشیدم پایین و دوباره کسشو بوسیدم ، گفتم اگه قرار به خداحافظیه باید از نزدیک باشه ، خندید و دوباره شورتشو پاش کرد ، لباس فریده رو که زیر تنش کاملا چروک شده بود بهم داد و گفت اینو بنداز لای رخت چرکا بوی عرق گرفته ، منم میرم یه چیز میپوشم که اگه فریده و مسعود اومدن منو با این لباس لختیها نبینن ! ، ماچش کردم و با لباس فریده رفتم سمت رختکن حمام ، فرناز هم رفت تو اتاق ما که دوباره لباس بپوشه ، لباسو انداختم تو سبد رخت چرکا و رفتم کاناپه رو مرتب کردم و دستمالها رو انداختم تو توالت و سیفون کشیدم و برگشتم توی هال ولی فرناز هنوز از اتاق بیرون نیومده بود ، رفتم توی اتاق و دیدم با شورت و سوتین وایساده جلو آیینه و داره دوباره آرایش میکنه ، هنوز نیم ساعت از سکس اولم نگذشته بود اما دوباره راست کردم ، رفتم از پشت چسبیدم بهش ، شورتشو کشیدم پایین و کیرمو گذاشتم وسط لپای کونش ، گفتم اگه قرار به خداحافظیه میخوام یه بار دیگه سکس کنم ، گفت عجب سگ حشری هستی حمید ، فریده گفته بودا..، گفتم حالا یکم خم شو من کستو از اینور ببینم ، با خنده خم شد روی میز توالت و پاهاشو یکم از هم باز کرد کس قلنبه اش از لای پاهاش معلوم شد ، کیر راستمو از پشت فرو کردم توش ، دادش در اومد ، کون خوشگل سفیدشو گرفتم تو دو تا دستامو شروع کردم به تلنبه زدن ، دوباره آه و ناله هاش شروع شد ، خوابوندمش روی تخت و دوباره از جلو کردمش خیلی کیف میداد ، دوباره ارضا شد ولی آب من تصمیم نداشت بیاد یه ورش کردم و یه پاشو دادم بالا از پشت کیرمو فرو کردم تو کسشو باز تلنبه زدم ، خوابوندمش دمرو روی تخت و نشستم روی کون سفیدش و کیرمو از لای پاش فرو کردم تو کسشو دوباره و دوباره کردمش ، باز هم ارضا شد ، دادش در اومده بود ، گفت حمید جر خوردم بیا دیگه ، کشیدم بیرون و گفتم بیا با دست و دهن بیارش ، دو دستی شروع کرد به مالیدن و ساک زدن ، بعد از چند دقیقه یهو آبم اومد و پاشید تمام صورتشو سفید کرد ، با اخ و پیف آبمو از دور چشماش پاک کرد و دوید توی دستشویی ، اینقد خندیدم که دلدرد گرفتم ، پاشدم شورتمو پوشیدم و رفتم توی هال ، تلفونم زنگ خورد ، فریده بود ، خدا خدا میکردم فرناز از دستشویی که در میاد کس شعر نگه ، جواب فریده رو دادم گفت که تازه جلسه اش تموم شده و تا نیمساعت دیگه خودشو میرسونه ، سراغ فرنازو گرفت که گفتم دستشوییه و قطع کرد ، سریع رفتم دم دستشویی و به فرناز گفتم که فریده داره میاد ، فرناز از دستشویی بیرون اومد و بدو رفت سمت اتاق و شروع کرد به آرایش کردن ، دوباره گشت زدم و همه چی رو مرتب کردم لیوانهای مشروب رو شستم و خشک کردم و گذاشتم تو بوفه و یه ظرف میوه از توی یخچال در اوردم و گذاشتم روی میز ، فرناز از توی اتاق اومد بیرون و یه لباس نسبتا پوشیده با دامن روی زانو تنش کرده بود و اومد نشست کنارم ، دستم رو کردم زیر دامنشو لپشو بوسیدم ، گفت من هنوز منگم ، ما چیکار کردیم ؟ ، گفتم هیچی ، تنمون خواست ما هم اجابت کردیم ، طوری نشده که ، گفت باشه یه پیک دیگه به من مشروب بده یکم منگم ، گفتم باشه و براش مشروب ریختم ، هنوز شرابش تموم نشده بود که فریده رسید ، منو بوسید و اومد تو با فرناز هم روبوسی کرد ، نشستن به تعریف کردن ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ، منم بقیه سریالمو نگاه میکردم ، بعد رفتن آشپزی کردن و شام درست کردن ، دو سه ساعت بعد مسعود شوهر فرناز هم رسید ، با هم شام خوردیم ، فرناز هی خودشو لوس میکرد و جلوی ما هی مسعودو ماچ میکرد میرفت تو بغلش ، فریده اومد تو گوشم گفت چش شده فرناز انگار خونه زندگی ندارن خودشون ، فرناز بعد از شام روی پای مسعود نشسته بود و یه لحظه باهام چشم تو چشم شد و یه چشمک حواله ام کرد ، با خودم تکرار میکردم ..فقط همین یه بار !!
AriaT
     
  
مرد

 
خواهر چسپ پوش من نبیلا

مه یک روز کون خواهرم را که بسیار کالای چسپ پوشیده بود را دست کردم برجس پوشیده بود همرای دامن چسپ دامنش ای قدر چسپ بود که چاپ کون خود را کشیده بود قدش در حدود 164سانتی و وزنش در حدود 76 کیلو است بوت کوری بلند هم پوشیده بود هیکل بسیار زیبا دارد کونش کلان است وخت که کونش را دست کردم بسیار بسیار بسیار مره مزه داد در آن روز که کونش را دست کردم بسیار بسیار بسیار کالای چسپ را پوشیده بود چاپ کونش را کشیده بود ایستاده بود من هم ایستاده بودم یک دفه کونش را دست کردم کون قلمبه یی دارد کون قلمبه یی خود را با آن دامن بسیار بسیار بسیار چ سپش کشیده بود بسیار زیبا هم است.
farzadrasidi42
     
  

 
روانشناسی، اینترنت و خوشبختی
قسمت اول
صبح یکی از روزهای تابستون – تابستونی که من بین اول و دوم راهنمایی بودم – توی پذیرایی داشتم با برادرام بازی می کردم که مامانم اومد پیشمون و بعد از همراهی مختصری با ما در بازی کردن، تلویزیون رو روشن کرد و برادرام رو نشوند پای برنامه کودک تا سرگرم برنامه کودک بشن و بعد مامانم رفت توی اتاقش و من رو هم صدا کرد که برم پیشش.
مامانم نشست لبه تخت و به من هم گفت که کنارش بشینم. با زبانی کودکانه و ساده شروع کرد به صحبت کردن درباره مرحله های مختلف زندگی مثل کودکی، نوجوانی و جوانی و به من گفت که با توجه به سن و سالت باید آماده رفتن از مرحله کودکی به مرحله نوجوانی بشی و شروع کرد به توضیح دادن درباره دوران بلوغ که این دوره در ابتدای مرحله نوجوانی شروع میشه و تا چند سال طول میکشه. خلاصه درباره علایم بلوغ مانند بزرگ شدن سینه ها، پریود شدن و ... با زبانی مناسب یک دختر 12 ساله توضیح داد. البته توی مدرسه هم یکی از معلمها مون یه صحبت خیلی مختصر درباره بلوغ کرده بود ولی توضیحات مامانم خیلی بیشتر و بهتر بود.
بعدا فهمیدم که بابام به مامانم گفته بوده تا با من درباره بلوغ صحبت کنه. این هم باید بگم که بابام روانشناس هست و مامانم خانه دار. من الان 28 سالمه. مامانم 51 و پدرم 59 سالشه. دوتا برادر دارم به اسم مجتبی و مصطفی که به ترتیب 25 و 23 سالشونه. اسم مامانم و بابام، منصوره و علی هست و اسم من هم محدثه و همگی ساکن تهران.
چند ماه بعد از صحبتهای مامانم، برای اولین بار پریود شدم و بر اساس قول و قرارهایی که با هم داشتیم ماجرا رو بهش گفتم که اون هم کارهایی که باید میکردم رو بهم گفت و یه نوار بهداشتی هم بهم داد تا استفاده کنم.
هر روزی که میگذشت شهوتم زیاد و زیادتر می شد و خجالت می کشیدم که درباره این حس درونی با مامانم صحبت کنم و این درحالی بود که مامان ازم خواسته بود که هر سوالی درباره دوران بلوغ و موضوعات جنسی دارم ازش بپرسم تا راهنماییم کنه ولی شرم و حیاء بی مورد که احتمالا توی مدرسه یا از طریق تلویزیون در وجودم شکل گرفته بود این اجازه رو به من نمیداد تا بتونم با مامانم درباره نیاز جنسی سوالی بپرسم بنابراین برای پاسخگویی به نیاز جنسی راهی جز خودارضایی پیدا نکردم. من هم مثل خیلی از نوجوون های دیگه با خودارضایی لذت می بردم و به آرامش می رسیدم.
تعطیلات تابستونی بین دوم راهنمایی و سوم راهنمایی من شروع شده بود. صبح یکی از روزهای اوایل تعطیلات که بابام رفته بود سرکار (بیمارستان) و برادرام توی کوچه مشغول بازی بودن و من هم در حال تماشای تلویزیون بودم، مامان گفت: بیا بشین کنارم میخوام باهات حرف بزنم. رفتم کنارش نشستم بهم گفت: عزیزم مگه ازت نخواسته بودم هر سوال و راهنمایی که درباره موضوعات جنسی داری ازم بپرسی و چیزی رو از من پنهان نکنی؟ برای چی این همه خودارضایی کردی و منو در جریان این کارهات نذاشتی؟ با شنیدن صحبتهای مامان شوکه شدم و کلی تعجب کردم که چجوری از خودارضایی های من با خبر شده و همینطور حسابی خجالت می کشیدم بطوری که نمیتونستم توی چشمهاش نگاه کنم. بعد از چند ثانیه سکوت، سرم رو بالا گرفتم و شروع کردم به معذرت خواهی و بهش قول دادم که دیگه خودارضایی نکنم و چیزی رو ازش پنهان نکنم.
البته بعدا مامانم بهم گفت که اصلا نمیدونسته که من خودارضایی میکنم یا نه و برای اینکه از این قضیه سر در بیاره با یه دستی زدن به من و گفتن اینکه من از خودارضایی هات باخبرم خواسته عکس العملم رو ببینه که من هم مثل آدم های ساده لوح، زود شروع به اعتراف و معذرت خواهی کردم که این باعث شد مادرم مطمئن بشه که من خودارضایی میکنم و شهوت در وجودم شکل گرفته.
به محض اینکه عذرخواهی کردنم تموم شد خندید و من رو گرفت توی بغلش و بعد از یه بوسه بهم گفت: تو فقط باید بابت پنهان کاری عذرخواهی کنی نه به خاطر خودارضایی. خودارضایی که کار بدی نیست.
با شنیدن این حرف از مامان، حس خجالت کشیدنم تموم شد و با بغل کردن و بوسه های مکرر اون، بطور کامل آروم شدم. مامانم بهم گفت: باید قول بدی که از این به بعد چیزی رو از مادرت پنهان نکنی و هر سوالی که داشتی ازم بپرسی البته به شکلی که مجتبی و مصطفی متوجه نشن، آخه اون دوتا بچه اند و هنوز به سن بلوغ نرسیدن. من هم قبول کردم و به مامان قول دادم که دیگه چیزی رو ازش مخفی نکنم و اون هم خوشحال شد و ازم تشکر کرد.
بعد از تمام شدن صحبتهای من و مامان، برگشتم و دوباره نشستم جلوی تلویزیون، نگاهم به صفحه تلویزیون بود ولی همش داشتم به حرفهای مامان فکر می کردم. به خاطر حمایتها و پشت گرمی هایی که از مامانم دیده بودم خیلی خوشحال بودم و پیش خودم فکر میکردم که چیکار کنم تا رابطم با مامانم صمیمی تر بشه. بعد از کلی فکر کردن، این رو متوجه شدم که از بین رفتن شرم و دریده شدن پرده ی حیاء بین اعضای خانواده، یه عالمه لذت و خوشی رو برام به ارمغان میاره.
زدن موهای زیر بغل و اطراف کسم، بهانه خوبی بود برای آغاز رابطه صمیمانه با مامانم. یادم میاد همیشه قیچی و تیغ توی حموم بود و هر چند هفته یکبار موهای زیر بغل و اطراف کسم رو با تیغ میزدم. یه روز که با مامانم توی خونه تنها بودم رفتم پیشش و ازش پرسیدم که بهتره موهای زاید بدنمو با تیغ بزنم یا واجبی؟ قبل از اینکه جواب بده، ازم پرسید تا حالا با چی میزدی؟ منم گفتم با تیغ . بهم گفت: کدوم تیغ؟ گفتم از تیغ هایی که توی حموم بود استفاده میکردم. یه کم اخم کرد و گفت تیغ یه وسیله شخصیه دیگه از اون تیغ ها استفاده نکن و هر وقت هم خواستی موهای بدنتو بزنی به خودم بگو تا بهت واجبی بدم. بهش گفتم چند هفته هست که موهای بدنمو نزدم بهم واجبی میدی برم هموم خودمو تروتمیز کنم؟ با تعجب گفت الان؟ منم گفتم آره خب. گفت باشه و رفت توی اتاقش و یه بسته واجبی برام آورد و گفت روی جلدش طرز استفادشو نوشته، با دقت بخون بعد استفاده کن.
از حموم که بیرون اومدم ازم پرسید حالا تیغ بهتره یا واجبی؟ منم گفتم اصلا تیغ قابل مقایسه با واجبی نیست، تا حالا بدنم اینقدر تروتمیز نشده بود. اونم با تعجب گفت: واقعا ! اجازه هست ببینم بدنت چجوری شده. منم که دقیقا منتظر همین جمله بودم با یه عشوه خاصی گفتم چرا که نه. اصلا قرار ما این بود که چیزی رو از هم مخفی نکنیم و با هم صمیمی باشیم. اونم در پاسخ به این حرف من با خنده گفت: ای شیطون. کم کم داری راه می افتیاااا
اول تی شرتم رو در آوردم و زیر بغلم رو به مامانم نشون دادم. ازش پرسیدم خوب تمیز شده؟ اونم بهم گفت: عالی. شلوارمم در آوردم ولی شورتم رو نه. فقط جلوی شورتم رو تا حدی که بالای کسم معلوم بشه کشیدم پایین گفتم اینجا چطور؟ قبل از اینکه جواب بده گفت من که همه جاشو ندیدم که بخوام نظر بدم چرا شورتت رو کامل در نمیاری منم گفتم آخه....یکم مکث کردم که گفت چیه به همین زودی قول و قرارهامون رو یادت رفت. من مادرتم دلیلی نداره چیزی رو از من پنهان کنی. البته من از خدام بود که شورتمو دربیارم توی اون لحظه فقط داشتم ناز میکردم.
با پایین کشیدن شورتم دیگه کاملا لخت شده بودم. به مامانم گفتم نگاه کن ببین خوب موهای اطراف کسم رو زدم. بهم گفت: ایستاده، خوب مشخص نمیشه برو روی مبل بشین پاهات هم باز کن تا همه جاش معلوم باشه. همین کار رو کردم و مامانم اومد جلوم نشست و خیره شده بود به کسم. یه دست به کسم کشید گفت: وای چه کس خوشکلی داری محدثه. با این کارش کم کم داشتم حشری میشدم و اون هم متوجه شده بود که من دارم کیف میکنم. برای بار دوم روی کسم دست کشید و من با صدای شهوت آلود گفتم: جوووون بازم کسمو بمال. اون هم شروع کرد به مالیدن کسم که صدای آه آه من اتاق رو پر کرده بود. بعد از چند دقیقه کسم حسابی آب انداخته بود و مامان با استفاده از آبی که از کسم بیرون می اومد کسم رو میمالید و بعد شروع کرد به میک زدن چوچوله و لیسیدن کسم که تقریبا یک دقیقه بعد یه لرزه ای کردم جیغی کشیدم و ارضاء شدم. مامانم بلند شد و روی مبل و کنارم نشست. با دستش سرمو خم کرد سمت خودش و لبهام رو بوسید و بهم گفت: عزیزم خیلی دوست دارم عاشقتم. منم به مامانم گفتم: لذتی رو که تجربه کردم صد برابر لذت خودارضایی بود. مرسی مامان جونم خیلی خوبی، ممنون.
اولین لز من با مامانم به معنی آخرین خودارضائی من بود. رابطمون روز به روز صمیمانه تر میشد و هر چند شب یکبار با هم هماهنگ میکردیم که وقتی همه خواب هستن، بیاد توی اتاق من، تا با هم لز کنیم و هر روزی که می گذشت، از مامانم چیزهای بیشتری یاد میگرفتم و اطلاعاتم راجع به سکس بیشتر و بیشتر میشد.
چند روزی از رابطه سکسی بین من و مامانم میگذشت که مامانم ازم خواست که درباره رابطمون پیش هیچکسی حرف نزنم مخصوصا توی مدرسه و پیش همکلاسی هام. دقیقا یادم هست که بهم گفت: مجازات این کاری که ما میکنیم، اعدام هست. جمهوری اسلامی به کسی رحم نمیکنه پس خوب حواست رو جمع کن تا مشکلی برامون پیش نیاد.
بعد از شروع لز و رابطه صمیمی با مامانم، به فکر سکس با بابام افتادم و به خودم میگفتم کاش با بابام هم صمیمی می شدم و میتونستم با اون هم سکس داشته باشم. برای رسیدن به کیر بابام دوتا راه داشتم ولی نمیدونستم کدوم یکی از این راه ها بهتره. راه اول این بود که از مامانم بخوام که شرایط رو برای سکس من با بابام فراهم کنه و راه دوم این بود که خودم مستقیم و بدون اطلاع مامان به سراغ بابا برم. برای انتخاب راه اول تردید داشتم چون فکر میکردم با گفتن درخواستم به مامان، اون رو عصبانی کنم و شرایط برام سخت بشه و مشکل راه دوم هم این بود که نمیدونستم بابام چه عکس العملی در مقابل خواسته من نشون میده و در صورت پاسخ مثبت بابام به درخواستم و باخبر شدن مامانم از سکس بین من و بابام، اون چه واکنشی نشون میده.
میدونستم که چندتا از دوستای مدرسه ام کلی فیلم سوپر دارن. یه روز موقع زنگ تفریح رفتم پیش یکیشون و ازش خواستم که یه فیلم سوپری بهم قرض بده که از سکس دوتا زن و یک مرد باشه. فرداش که پنج شنبه بود، دوستم اون فیلمی رو که میخواستم برام آورد.
وقتی رسیدم خونه به مامان یه چشمک زدم و با لبخند گفتم: خودتو آماده کن که امشب میخوایم دوتایی حسابی خوش بگذرونیم. برگشت بهم گفت: میخوای چیکار کنی؟ منم بهش قضیه رو گفتم که توی مدرسه از یکی از دوستام یه فیلم سوپر گرفتم و امشب میخوام با تو بشینم پای کامپیوتر و فیلم سوپر نگاه کنم. اونم خوشحال شد و گفت: اتفاقا منم میخواستم تنوعی به رابطمون بدم. که خودت پیش دستی کردی شیطون. بهش گفتم چه تنوعی؟ تو برنامت چی بود؟ که گفت: باشه بعدا بهت میگم الان وقتش نیست. با این حرفش درباره برنامش بیشتر کنجکاو شدم و دوباره اصرار کردم که برنامه خودشو بگه. بهم گفت: باشه آخر شب وقتی همه خوابیدن میام توی اتاقت هم قضیه رو بهت میگم و هم با همدیگه فیلم نگاه میکنیم.
لحظه شماری میکردم تا شب بشه. در طول روز هر وقت توی اتاق یا آشپزخونه تنها میشدیم، همدیگه رو انگشت میکردیم همش میخندیدیم.
ساعت 11شب بود که برادرهام رفتن توی اتاقشون بخوابن. منم رفتم توی اتاقم و در رو بستم یه صندلی دیگه گذاشتم کنار صندلی کامپیوتر ، CD رو گذاشتم توی کامپیوتر و منتظر مامان شدم. بعد از نیم ساعت مامان با دوتا خیار اومد توی اتاق. یه خیار بزرگ و یکی دیگه هم کوچک تر. بهش گفتم خیار چرا آوردی؟ گفت: این خیار بزرگه مال منه و این کوچکتره هم مال تو. میخوام با این خیارها سوراخ کونمونو گشاد کنم. خیارها رو گذاشت روی کمدم و اومد نشست کنارم و منم فیلم رو play کردم. هر چقدر که از فیلم میگذشت شهوتی تر میشدیم. ساک زدن اون دوتا دختره برای پسره تمام شد و پسره شروع کرد به کردن یکی از دخترها و اون یکی دختره هم مشغول لیسیدن پستونهای دوستش شد. پسره داشت کس دختره رو با کیرش پاره میکرد که من به مامان گفتم کاش جای این دختره بودم. بهم گفت خیلی کیر دوس داری؟ منم بهش گفتم: دوست داشتن چیه من عاشق کیرم آرزومه یه پسر کیر کلفت کسو کونمو پاره کنه. خندید و گفت تو فعلا ببین از عهده این خیار کوچیکه بر میای بعد حرف از کیر کلفت بزن. منم برگشتم گفتم این که برای من چیزی نیست. اونم با یه حالت کل کل گفت: باشه بزار فیلم تموم بشه ببینم میتونی این خیار رو جا کنی توی کونت یا نه.
حین دیدن فیلم داشتم کسمو میمالیدم و دیگه کامل حشری شده بودم که شروع کردم به لخت شدن. به مامان هم گفتم لخت شو تا شروع کنیم به لز. در حین دیدن فیلم مامانم کس من رو میمالید و من هم کس مامان رو. فیلم به دقایق آخرش رسیده بود و پسره کیرشو از کس دختره درآورد و آب کیرشو ریخت توی دهن اون یکی دختره و دختره، همه آب کیرهای پسره رو خورد. از مامان پرسیدم که تا حالا آب کیر بابا رو خوردی که اون گفت: تا دلت بخواد آب کیر باباتو خوردم. اکثر مواقع آب کیرشو میریزه توی دهنم. بهش گفتم آب کیر بابا چه مزه ایی؟ گفت: دوس داری طعمش رو بچشی؟ گفتم آره چرا که نه و جفتمون شروع کردیم به خندیدن و همو بغل کردیم و همو بوسیدیم.
با تمام شدن فیلم از جلوی کامپیوتر بلند شدیم و در حالی که دستمون روی کون هم بود تا کنار تخت رفتیم و به پهلو روبروی هم خوابیدیم روی تخت و شروع کردیم به لب دادن به همدیگه. در حین لب دادن، مامان سوراخ کونمو میمالید و من ازش میخواستم که بیشتر به سوراخ کونم فشار بیاره. همون انگشتی که باهاش سوراخ کونمو میمالید کرد توی دهنش و اون رو خیس کرد و دوباره، به مالیدن سوراخ کونم با همون انگشت ادامه داد. مالیدن سوراخ کون با انگشت و خیس کردن همون انگشت با آب دهنش خیلی برام لذت بخش بود و این کار رو مکررا انجام میداد تا اینکه فشارهای انگشتش روی سوراخ کونم بیشتر شد و انگشتش رفت داخل کونم. یه کم دردم گرفت ولی این درد، دردی لذت بخش بود. انگشتشو داخل کونم میچرخوند و به عضله های اطراف سوراخ کونم فشار می آورد تا سوراخ کونم گشاد و گشاد تر بشه. بعد به من گفت که دمر بخوابم. این کار رو انجام دادم و پاهام رو از هم باز کردم. مامانم چندتا تف غلیظ انداخت داخل و اطراف سوراخ کونم و رفت خیار کوچکتر رو از روی کمدم آورد. خیار رو داد بهم و گفت: میخوام اینو بکنم توی کونت تا سوراخ کونت گشاد بشه. عزیزم میخوام آرزوتو برآورده کنم میخوام کیر کلفت بابات رو توی کس و کونت ببینم و نظرتو راجع به مزه آب کیر بابات بشنوم. با شنیدن این حرف از مامانم، آرزوم رو دست یافتنی می دیدم و داشتم از خوشحالی بال درمی آوردم.
دونستن اینکه قراره به آرزوم برسم، باعث شده بود که انرژی و انگیزم توی سکس دوچندان بشه. مامانم بهم گفت: محدثه جان، کیر بابات خیلی کلفته، برای همین باید اول سوراخ کونت خوب گشاد بشه و بعد سکس با بابات رو شروع کنی درضمن برای سکس از کس هنوز زوده باید چند سال بگذره بعد.
مامان بهم گفت: خیار رو بکن توی دهنت و خوب تف مالیش کن تا راحت بره داخل کونت. این کار رو انجام دادم و بعد خیار رو دادم دست مامانم تا اونو بکنه توی کونم. با فرو رفتن خیار داخل کونم درد لذت بخشی رو حس کردم. دردی که دوس داشتم زیاد و زیاد تر بشه و بیشتر لذت ببرم. مامانم با یه دست خیار رو توی کونم عقب جلو میکرد و با دست دیگه چوچولمو میمالید که باعث شد بعد از چند دقیق ارضاء بشم.
بعد از ارضاء شدنم مثل همیشه همو بغل کردیم و به هم لب دادم و از همدیگه تشکر کردیم.
بعد از اینکه لباسهامونو پوشیدیم مامان بهم گفت: تا هفته بعد با این دوتا خیار سوراخ کونتو گشاد کن و کونتو برای بابات آماده کن. پنج شنبه هفته بعد همراه بابات میام پیشت و مثل این فیلم سوپر، سه نفری با هم سکس میکنیم. راستی اون CD رو هم بده تا به بابات هم بدم نگاه کنه. درضمن الان هم بابات از قضیه من و تو خبر داره اصلا کل این برنامه ها، نقشه اون بود. بابات از یک سال پیش برای رفع نیاز جنسی تو، برنامه ریزی کرده بود و کلی با هم صحبت کردیم تا محیط خونه رو طوری مهیا کنیم تا زندگی شاد و پر از لذت داشته باشی. بعد از تمام شدن صحبتهامون به هم شب بخیر گفتیم و مامان رفت و من هم خوابیدم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم یه حس عجیبی داشتم چون جمعه بود و بابام خونه بود و با بیرون اومدن از اتاق با بابام مواجه میشدم. بابایی که میدونست من خودارضایی کردم، فیلم سوپر دیدم، با زنش لز کردم و عاشق کیر و آب کیرش شدم.
از روی تخت بلند شدم و رفتم جلوی آیینه، موهامو شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون دیدم برادرام هنوز توی اتاقشونن و بیدار نشدن و مامان بابام هم توی آشپزخونه بودن و داشتن صبحونه می خوردن.
بعد از شستن دست و صورتم، رفتم توی آشپزخونه به مامان بابا صبح بخیر گفتم و نشستم سر میز صبحونه.
بابام: خوبی عزیزم؟ چه خبر؟
من: هیچی سلامتی تو خوبی؟
بابام: خوبم ولی نه به اندازه تو. دیشب خوش گذشت بدون من؟
من: خوب بود ولی اگر تو هم پیشمون بودی بیشتر خوش می گذشت. ( بعد از این جمله سه تامون خندیدیم)
مامان با یه زیرکی خاصی گفت: محدثه دیگه بزرگ شده، از این به بعد میخواد توی کارها به مامانش کمک کنه.
من: دقیقا کدوم کارها؟
مامان: خودت دوس داری توی چه کارهایی به من کمک کنی؟
من: دیشب بهت گفتم. یادت نیست؟
مامان: آهان پس منظورت اینه فقط میخوای در شوهرداری به من کمک کنی. آره شیطون؟
همینطور در حال لاس زدن و خندیدن بودیم که برادرام از خواب بیدار شدن و اومدن توی آشپزخونه، مامانم براشون صبحونه آماده کرد و بعد از تمام شدن صبحون خوردنمون، همگی آماده شدیم که بریم پارک جنگلی لویزان، پیک نیک.
توی پارک بودیم که دوتا برادرام ازمون فاصله گرفتن و مشغول بازی کردن شدن و من، مامان و بابا نشستیم کنار هم و مشغول صحبت کردن شدیم. مامان گفت بیایم با هم برنامه ریزی کنیم که چه وقتهایی سکس داشته باشیم. بابا بهم گفت: اولین و مهم ترین اولویت یک دانش آموز درس خوندنه. پس همینطور که تاحالا درسهاتو به خوبی میخوندی همین روند باید ادامه پیدا کنه و هیچ چیزی نباید در درس خوندنت تاثیر منفی بزاره. پس باید حواسمون باشه که در سکس زیاده روی نکنیم به نظرم هفته ای یکبار کافیه. مثلا پنج شنبه شبها وقت مناسبیه چون فرداش مدرسه نمیری و اگر از خواب دیر بیدار بشی مشکلی پیش نمیاد. مامانم گفت: من که کاملا موافقم. منم با نظر اونها موافقت کردم ولی به بابا گفتم: البته این هفته رو باید استثناء کنیم چون من باید با خیارهایی که مامان بهم داد، سوراخ کونمو گشاد کنم. بابام گفت: آهان باشه این یه هفته استثناء ولی از هفته بعد فقط یکبار در هفته فعالیت جنسی میکنیم. مامانم بهم گفت: هر وقت خواستی اینکار رو بکنی خبرم کن منم بیام پیشت. منم گفتم باشه ولی فقط تو بیای پیشم؟ بابا پس چی؟ مامان گفت: آخه بابات بیاد نمیتونه که تو رو بکنه اینقدر کیرش کلفته اصلا توی کون تو نمیره. منم گفتم تا وقتی که سوراخ کونم هنوز خوب گشاد نشده برای بابا ساک میزنم بعدش که با خیار سوراخمو گشاد کردم، کون دادن به بابا رو شروع میکنم. مامانم گفت باشه فکر خوبیه. علی نظر تو چیه؟ بابام هم گفت: منم موافقم. بابام رو کرد به مامانم و گفت: دخترتم به خودت رفته مطمئنم بزرگ بشه عین خودت، جنده میشه. با این حرف بابام هر سه تامون خندیدیم و بعد بابا بلند شد و رفت پیش برادرام . من و مامان هم مشغول تهیه ناهار شدیم. در حین کار از مامان پرسیدم که بابا شوخی کرد که تو جنده هستی یا جدی گفت؟ مامان یه لبخندی زد و گفت: بابات هیچ وقت دروغ نمیگه. از این که فهمیده بودم مامانم جنده هست خیلی تعجب کرده بودم و بهش گفتم: پس چرا تاحالا بهم نگفته بودی؟ مامانم گفت: منتظر بودم سن و سالت بیشتر بشه بعد بهت بگم. درضمن قضیه جنده بودن من رو هم به هیچ کسی حتی بهترین دوستت نگو. فهمیدی؟ منم گفتم چشم. سوالهای زیادی در ذهنم شکل گرفته بود. از مامانم پرسیدم بابا به خاطر جنده بودنت از دستت ناراحت نمیشه؟ جواب داد معلومه که نه. اون من رو دوس داره، بابات عاشق منه هر کاری میکنه تا من خوشحال بشم. تنوع در سکس خیلی لذت بخشه پس چه دلیلی داره من رو از این لذت محروم کنه؟ وقتی میبینه که من از جنده بودن و سکس با پسرهای کیر کلفت لذت میبرم و خوشحال میشم اون هم خوشحال میشه چون عاشق من هست. من هم از خوشحال شدن شوهرم خوشحال میشم. عاشق با دیدن خوشحالی معشوق خوشحال میشه نه ناراحت.
وقتی توی ماشین بودم و داشتیم از پارک لویزان به سمت خونه برمیگشتیم کنار پنجره نشسته بودم و به بیرون خیره شده بودم و همش داشتم به خانواده و سبک زندگی فکر میکردم. تا حالا غیرت رو صفت خوبی میدونستم ولی موقعی که دیدم بی غیرتی میتونه به یک زن و شوهر کمک کنه که زندگی پر از لذت داشته باشن، نظرم راجع به غیرت تغییر کرد. با فهمیدن این موضوع که پدر و مادرم بی غیرت هستن خیلی خوشحال شدم و از داشتن همچین پدر و مادری احساس غرور میکردم.
     
  ویرایش شده توسط: xxx1979xxx   

 
روانشناسی، اینترنت و خوشبختی
قسمت دوم
رسیدیم به خونه و بعد از پارک کردن ماشین توی حیاط، مامانم و برادرام با هم دیگه رفتن داخل و منو بابا، توی حیاط تنها شدیم. به بابام گفتم به خاطر اتفاق هایی که این چند وقت برام افتاده ذهنم مشغول شده، همش دارم به این اتفاق ها و صحبتها فکر میکنم، درباره سکس خیلی کنجکاو شدم و دوس دارم معلوماتم درباره سکس خانوادگی و بی غیرتی بیشتر بشه. از روشنفکر بودن تو و مامان خیلی خوشحالم و برام جالبه که دلایل بیشتری از صحیح بودن این مدل از زندگی رو بدونم. بابام در جواب گفت: خیلی خوبه که آدم کنجکاوی هستی. کنجکاو بودن درباره هر چیزی مفیده چون کنجکاوی باعث میشه سوالهایی در ذهن آدم ایجاد بشه و راجع به این سوالها فکر کنه و برای رسیدن به جواب این سوالها تحقیق کنه و باسواد بشه. میدونم الان کلی سوال توی ذهنت هست و برای رسیدن به جوابشون خیلی عجله داری ولی الان وقت مناسبی نیست که بخوایم درباره سکس صحبت کنیم چون خیلی طول میکشه که دلایل صحیح بودن زنای با محارم، سکس قبل از ازدواج و سکس خارج از ازدواج رو توضیح بدم. آخر شب که برادرات خوابیدن میشینیم دربارش صحبت میکنیم. الان هم برو بشین پای درس و مشقت و فعلا به این چیزها فکر نکن عزیزم.
اون شب، بر خلاف معمول شام رو زودتر خوردیم و مامانم بچه ها رو برد توی اتاقشون تا بخوابن و برگشت به بابا گفت: با محدثه بیاین توی اتاق تا بشینیم حرف بزنیم. فردا محدثه باید بره مدرسه تو هم که باید بری سرکار پس حرفها تون رو خلاصه کنید و زود بخوابید که فردا دیرتون نشه.
همراه مامان و بابا رفتم توی اتاقشون و سه تایی نشستیم کنار هم. بابام گفت: ببین عزیزم اکثر دخترها و پسرها توی دوره بلوغ درباره سکس کنجکاو میشن و ارضاء حس کنجکاوی فرزند، وظیفه پدر و مادر هست البته تا حد توانشون. حالا بریم سر اصل مطلب، همون طور که میدونی بعد از اینکه حضرت آدم و حوا از بهشت به کره زمین اومدن، تشکیل خانواده دادند و صاحب چهار فرزند به اسمهای هابیل، قابیل، اقلیما و لوزا شدند. حالا من ازت یه سوال دارم. به نظرت در اون زمان، نسل بشر چه جوری ادامه پیدا کرد؟ من که تا حالا این سوال به ذهنم خطور نکرده بود، مکث کردم و درباره سوال بابا شروع کردم به فکر کردن که مامان گفت: جوابش مشخصه دیگه عزیزم. در ابتدای تاریخ، نسل بشر از طریق سکس خانوادگی ادامه پیدا کرده. یعنی در خانواده اولین پیامبر خدا، سکس خانوادگی وجود داشته. پس خداوند این اجازه رو به انسانها داده تا سکس خانوادگی داشته باشن.
این صحبتها برام خیلی جالب بود و داشتم به حرفهای بابا و مامان با دقت گوش میکردم. بعد از اینکه بابا و مامان، مزایا و دلایل خوب بودن سکس خانوادگی رو گفتند، من درباره بی غیرت بودنشون ازشون سوال کردم. بابا هم در جواب گفت: ببین عزیزم یک مثال ساده برات میزنم که با این مثال میشه نتیجه گرفت که غیرت اصلا ویژگی خوبی نیست. یک نفری رو فرض کن که یک روز برای شام و ناهار قورمه سبزی بخوره، روز دوم هم دوباره قورمه سبزی بخوره ، روز سوم هم همینطور و این روند تا چند ماه یا چند سال ادامه داشته باشه. روزهای اول، مزه خوب قورمه سبزی خیلی لذت بخش هست ولی با گذشت چند هفته و با تکراری شدن غذا، دیگه اون لذت اولیه از بین میره و خوردن غذا فقط میتونه نیاز اون شخص رو برطرف کنه و اون دیگه نمیتونه از خوردن غذای تکراری لذت ببره. پس خدا مغز انسان رو تنوع طلب خلق کرده. نیاز به تنوع، توی ذات انسانهاست. همینطور که در غذا خوردن، تنوع لازمه، در سکس هم تنوع لازمه. اگر شخصی عاشق همسرش باشه، شرایطی رو فراهم میکنه که همسرش از سکس لذت ببره. تنوع در سکس، باعث لذت میشه. غیرت باعث میشه یک زوج از تنوع در سکس محروم بشن در نتیجه از لذت بردن هم محروم میشن. وقتی من، مادرت رو دوس دارم و میخوام از زندگیش لذت ببره پس شرایطی رو براش فراهم میکنم که همیشه سکس های متنوعی داشته باشه و علاوه بر رفع نیاز جنسیش، از سکس لذت هم ببره. درضمن غیرت و حسادت دارای یک مفهوم هستند.
به بابا و مامان گفتم که دخترباز و پسرباز بودن شما، خیانت به همدیگه محسوب نمیشه؟ ؟ ؟ که، بابام هم در جواب به من گفت: خیانت یعنی عهدشکنی یعنی وقتی یک زن وشوهری قرارداد بینشون رو نقض کنند. من و مامانت با هم عهد نکردیم که سکس خارج از ازدواج نداشته باشیم پس این کار ما خیانت به حساب نمیاد. وقتی یک زن و شوهر بدون اجازه هم سکس خارج از ازدواج داشته باشن خیانت محسوب میشه.
تقریبا یک ساعتی از صحبت کردن ما میگذشت که مامان به من و بابا گفت: دیر وقته. بگیرید بخوابید. فردا جفتتون باید زود بیدار بشید. بابا هم گفت: مامانت راست میگه. عزیزم فردا باید بری مدرسه. بقیه صحبتهامون باشه برای یک وقته دیگه. منم رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و در حین فکر کردن به حرفهای مامان و بابا بودم که خوابم برد.
شب بعد فرارسید و دوباره مامان شام رو زودتر از معمول آماده کرده بود. از اینکه امشب هم باید شام رو زودتر میخوردیم تعجب کردم. توی آشپزخونه بودم و در حالی که داشتم به مامان کمک میکردم ازش پرسیدم امشب خبر خاصی هست؟ که مامان با یک لبخند و حالت خاصی بهم گفت: امشب برات سورپرایز دارم. بعد از اینکه برادرات خوابیدند، من و بابات میایم توی اتاقت ! ! ! قراره سه نفری با هم سکس گروهی کنیم. با این خبر خیلی خوشحال شدم چون قرار بود برای اولین بار با پدرم سکس کنم. رفتم مامان رو بوسیدم و ازش تشکر کردم.
بعد از اینکه شام خوردنمون تمام شد، سفره رو جمع کردیم و مامان مشغول شستن ظرفها شد و من هم رفتم دستشویی. توی توالت در حین ریدن، یادم افتاد که زیاد آماده سکس مقعدی با بابام نیستم چون من هنوز سوراخ کونم رو به اندازه کافی گشاد نکرده بودم. بعد از مدفوع کردن، مسواک زدم و اومد بیرون و مستقیم رفتم توی آشپزخونه پیش مامان و بهش قضیه آماده نبودنم رو گفتم. مامان گفت: نگران نباش عزیزم، بابات توی سکس خیلی حرفه ایی هست. همیشه قبل از شروع سکس مقعدی، سوراخ کون رو با انگشت گشاد میکنه. هرچقدر هم که سوراخ کونت تنگ باشه بابات طوری باهات سکس میکنه که فقط لذت ببری. درضمن اگر یادت باشه موقعی که لز میکردیم من خیلی وقتها انگشتم رو میکردم توی کونت. با این کار هم میخواستم لذت ببری و هم میخواستم که کونت برای کیر بابات آماده بشه. تازه من دو شب پیش با خیار سوراخ کونت رو گشاد کردم البته قطر کیر بابات خیلی بیشتر از قطر اون خیار هست. خلاصه نگران نباش، بابات توی گاییدن زن ها و دخترها، استاد هست. مطمینم که از سکس با بابات لذت میبری.
چراغ اتاق روشن بود. روی تخت دراز کشیده بودم و منتظر اومدن مامان و بابا بودم، بعد از نیم ساعت با هم دیگه اومدن داخل اتاق. بلند شدم و نشستم لبه تخت. بابا و مامان هم، لبه تخت و در کنارم نشستند.
مامان: خوبی محدثه؟ ببخشید دیر اومدیم آخه داداشات باید خوابشون میبرد تا ما میتونستیم بیایم.
من: مهم نیست. توی این مدت داشتم پیش خودم فکر میکردم درباره زنا با محارم.
مامان: ببینم، چه حسی داری الان؟ ما که داریم از خوشحالی بال درمیاریم . تو چطور؟
من: با اون تعریف هایی که شما از سکس خانوادگی کردید معلومه که سکس خانوادگی گناه که نداره هیچ، کلی هم ثواب داره. (با این حرفی که زدم، هر سه تامون خندمون گرفت)
مامان (با خنده): پس قراره که امشب برای جهان آخرت، ثواب جمع کنیم.
بابا (با حالت طنز): اصلا هر پدر و مادری وظیفه داره که نحوه درست سکس کردن رو به فرزندش تعلیم بده و چون تعلیم و تعلم عبادت هست پس این کار ما عبادت هم محسوب میشه.
من: پس یادم باشه قبل از شروع سکس نیت کنم به قصد قرب الی الله. ( با این جمله همگی خندیدیم)
از روی تخت بلند شدیم و شروع کردیم به درآوردن لباسهامون. در حین در آوردن لباس، من و بابام با حالت خاصی همدیگه رو نگاه میکردیم و بی صبرانه درانتظار دیدن بدن برهنه همدیگه بودیم.
حالا دیگه هر سه تامون کاملا لخت بودیم. کیر بابام هنوز خواب بود. مامان و بابا همدیگه رو در آغوش کشیدند و شروع کردند به لب گرفتن از همدیگه. من نشستم لبه تخت و با دقت مشغول نگاه کردن به حرکاتشون شدم. در حین لب گرفتن از هم، گاهی بابا گردن مامان رو میبوسید و نرمه گوشش رو میلیسید و مک میزد. صحنه عشق بازی مامان بابام خیلی رومانتیک بود.
تقریبا دو سه دقیقه از بوسیدن و لب گرفتن مامان بابا از همدیگه میگذشت که بابا شروع کرد به لیسیدن نوک پستان های مامان. از واکنش مامان مشخص بود که داره حسابی لذت میبره.
با دیدن این صحنه کم کم داشتم حشری میشدم و دیدم کیر بابا هم داره یواش یواش شق میشه. از روی تخت بلند شدم و رفتم پیششون. بابا داشت یکی از پستونهای مامان رو با دست میمالید و گاهی سر پستونشو لیس میزد. من هم شروع کردم به لیس زدن یکی دیگه از پستونهای مامانم.
بابام ایستاده بود. من و مامانم جلوی بابام زانو زدیم و مامان شروع کرد به لیسیدن کیر بابام. من داشتم با دقت ساک زدن مامان برای بابا رو نگاه میکردم. کیر بابام کاملا شق شده بود. از نحوه ساک زدن مامانم مشخص بود که خیلی باتجربه هست چون عملکرش شبیه به بازیگران فیلم های پورنوگرافی بود. دو سه دقیقه از ساک زدن کیر بابا توسط مامان میگذشت، من سرمو نزدیک کیر بابام بردم و به مامان گفتم که من هم میخوام ساک بزنم. مامانم کیر بابام رو از توی دهنش بیرون آورد و گفت: باشه عزیزم. فقط یادت باشه که باید دندونهاتو با لبهات بپوشونی تا بابات اذیت نشه.
در حالی که داشتم کله کیر بابام رو مک میزدم، مابقی کیر بابام رو با دست میمالیدم. مامان داشت با هیجان ساک زدن من برای بابام رو نگاه میکرد و میتونستم خوشحالی رو توی چشماش ببینم. سعی کردم همه کیر بابام رو داخل دهنم قرار بدم ولی نمیتونستم چون کیر بابام خیلی گنده بود. موقعی که کیر بابام در دهنم قرار داشت سرمو بطرف بدن بابا فشار میدادم تا مقدار بیشتری از کیر بابام به داخل دهانم فرو بره.
عق زدن باعث میشد نتونم کیر بابام رو بیشتر به داخل دهانم فرو ببرم. بعد از چهار پنج بار عق زدن، چشمام اشک زده بود. عشق به کیر و عشق به بابام باعث میشد تا تمام درد ها و سختی ها، برام لذت بخش بشه.
بابام کیرشو از دهنم بیرون آورد. بازوهام رو گرفت و بلندم کرد و من رو توی آغوشش گرفت. در حالی که توی بغل بابام بودم، همدیگه رو بوس میکردیم و به هم لب میدادیم. بابام به من گفت: از ساک زدنت خیلی لذت بردم. مرسی عزیزم. تو هم مثل من لذت بردی؟ منم در جواب گفتم: آره بابایی. ساک زدن خیلی حال میده. من هم خیلی حال کردم.
مامان به من گفت: عزیزم برو روی تخت و سجده کن. میخوام سوراخ کونت رو گشاد کنم تا بابات بتونه کیرش رو بکنه توی کونت.
به حالت Doggy style روی تخت بودم. بابام به پشت دراز کشیده بود و کیرش مقابل صورتم بود. مامانم شروع کرد به لیسیدن سوراخ کونم و من هم مشغول ساک زدن برای بابام شدم. رفته رفته، فشار زبان مامانم بر روی سوراخ کونم بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه احساس کردم زبان مامان داره سوراخ کونم رو گشاد میکنه. گرمای دهان و زبان مامانم باعث انبساط عضله های سوراخ کونم شده بود.
بعد از شل شدن ماهیچه های اطراف سوراخ کونم، مامان چند بار تف انداخت بر روی سوراخ کونم و شروع کرد به فرو کردن یک انگشت به داخل کونم و سپس اون انگشت رو به آرامی در داخل کونم عقب جلو میکرد. آب کسم روان شده بود. بعد از اینکه قطر سوراخ کونم به قطر انگشت مامان عادت کرد، مامان دوتا از انگشتاش رو یکجا به داخل کونم هدایت کرد و بعد از چند دقیقه عقب جلو کردن انگشت سوم رو نیز اضافه کرد. حالا مامان داشت با سه تا انگشت در داخل کونم، من رو برای سکس مقعدی با بابام آماده میکرد.
بابا کیرش رو از دهنم درآورد و موقعیتش رو با مامان عوض کرد. حالا کس و کون مامانم در مقابلم بود و بابام آماده بود تا کیر کلفتش رو بکنه داخل کونم.
بابا تف غلیظی از ته گلو انداخت روی سوراخ کونم و سر کیرش رو نگه داشت بر روی سوراخ کونم و به آرامی سعی کرد که کیرش رو توی کونم جا کنه. چون از قبل سوراخ کونم گشاد شده بود، با کمی فشار، کیر بابام به داخل کونم فرو رفت و درد لذت بخشی رو احساس کردم.
در حالی که بابام مشغول عقب جلو کردن کیرش درون کونم بود، من داشتم کس و چوچوله مامان رو لیس میزدم و همچنین بابام هم گاهی اوقات کس من رو با دستش میمالید. این کار باعث میشد که لذت از سکس چند برابر بشه.
بعد از چهار پنج دقیقه که از گاییده شدنم توسط بابام میگذشت، من و مامان، جامون رو با هم تعویض کردیم و مامان سجده کرد و شروع کرد به لیس زدن کسم. بابام هم مشغول کردن مامانم از کس شد. بعد از چند دقیقه، سر و صدای بابام بلند شد و شروع کرد به آه آه کردن.
مامان از آه آه کردن های بابام متوجه شد که قراره بابا تا چند لحظه دیگه انزال کنه. برای همین به بابام گفت: علی جان، آب کیرت رو بریز توی دهن محدثه. بابام کیرش رو از کس مامانم بیرون کشید و آورد سمت من. فورا رفتم سمت کیر بابا و شروع کردم به ساک زدن. تقریبا یک دقیقه بعد، ریختن آب کیر بابام رو توی دهنم احساس کردم.
من و مامان هنوز ارضاء نشده بودیم. بشکل پوزیشن 69 مشغول لز با مامانم شدم. بابا در کنار من و مامان دراز کشید و با خوشحالی مشغول تماشای لز همسر و دخترش شد. بعد از چند دقیقه لیس زدن کس و چوچوله همدیگه، اول من ارضا شدم و بعد از یکی دو دقیقه مامان هم ارضا شد.
الان که دارم به خاطرات گذشته ام فکر میکنم به این نتیجه میرسم که اولین سکس گروهی با پدر و مادرم، لذت بخش ترین سکس عمرم هست.
     
  

 
روانشناسی، اینترنت و خوشبختی
قسمت سوم و پایانی
« بهترین محیط برای رفع نیاز جنسی نوجوانان، محیط خانواده است. » این جمله رو زیاد از زبان بابام شنیده ام. بابام همیشه به این نکته تاکید میکرد که پاسخگویی به نیاز جنسی باید در محیطی آرام و بدون استرس انجام بشه. به اعتقاد پدرم، سرکوب میل جنسی، عامل به وجود آمدن مشکلات فردی و اجتماعی هست در نتیجه آموزش جنسی به فرزند و ارضای میل جنسی فرزند در دوران بلوغ، جزئی از وظایف والدین هستند.
شانزده ساله بودم که به مدد کیر پدرم از شر پرده بکارت خلاص شدم. برای بالغ شدن هر دو برادرم لحظه شماری میکردم. مجتبی سیزده ساله شده بود و دوره بلوغ جنسی رو تازه آغاز کرده بود. بالحیث وظیفه من، بابا و مامان باید در رفع نیاز جنسی به مجتبی کمک میکردیم. بابام مجتبی رو بتدریج به جمع سکسی خانواده وارد کرد. در آن زمان برادر دیگرم (مصطفی) یازده ساله بود و در جمع سکسی خانوادگی حضور نداشت چون هنوز کودک بود.
پدرم بشدت از " سکس بزرگسال با کودک " متنفر هست و این عمل رو " سوء استفاده جنسی از کودکان " میدونه. چون بابام روانشناس هست به پیامدهای " رابطه جنسی بین بزرگسالان و کودکان " آگاهی داره. یادم میاد که یک روز بابام داشت درباره " کودک آزاری " با من صحبت میکرد و میگفت: اگر کودکی مورد تجاوز جنسی قرار بگیره، دچار اختلالات روانی سختی میشه و تا آخر عمر از عوارض ناشی از تجاوز رنج میبره. افسردگی، PTSD و اضطراب از عوارض ناشی از کودک آزاری هستند. افرادی که به چنین بیماری هایی مبتلا میشوند، نمیتوانند از زندگی لذت ببرند در نتیجه احتمال داره که خودکشی کنند.
از حرف های بابام متوجه شدم که اگر کودکی مورد آزار و اذیت قرار بگیره دچار عوارض وحشتناک و خطرناکی میشه.
سال 1386 بود که مصطفی دوره کودکی رو پشت سر گذاشته بود و وارد دوره بلوغ شده بود. بعد از اینکه تشخیص دادم، مصطفی به ارضای جنسی نیاز داره، به قصد کمک کردن، رابطه جنسی با مصطفی رو شروع کردم و بعد از مدتی اون رو به جمع سکسی خانوادگی مان هدایت کردم. از اینکه میتونستم به برادرام در برطرف کردن نیاز جنسی کمک کنم، خوشحال بودم و البته خودم هم از سکس با اونها لذت میبردم.
بعد از شرکت در کنکور سراسری، به درخواست خودم و رضایت پدر و مادرم، جندگی رو شروع کردم. مادرم یک کارگر جنسی باتجربه هست و همیشه من رو از تجربیاتش بهرمند میکنه تا من هم بتونم در حرفه تن فروشی موفق باشم. دلایل فعالیت من و مادرم در زمینه خود فروشی صرفا مسائل اقتصادی نیست، لذت جویی و تنوع طلبی، نقش مهمی برای من و مادرم در انتخاب شغل روسپیگری داشته است.
الآن 28 سال سن دارم. از 18 سالگی تا الان با صدها نفر رابطه جنسی داشته ام. یکی از خاطرات شیرین من مربوط میشه به سکس گروهی من و مامانم با سه پسر شیطان پرست . یکی از دوست پسر های مادرم، کس کش هست و گاهی وقتها برای مامانم مشتری پیدا میکنه. ترم سوم کارشناسی بودم که یه روز مامانم به من خبر داد که جدیدا از طریق یکی از دوس پسرهاش با سه تا پسر شیطان پرست آشنا شده. مامانم به این سه پسر علاقه مند شده بود چون این سه تا پسر، هم خوش اخلاق بودند و هم توی سکس خیلی حرفه ای بودند بنابراین از من هم خواست که اون رو در سکس با این سه پسر همراهی کنم.
قرار شد که من، مامان و اون سه پسر چند روز بریم شمال برای مسافرت و سکس. من و مامان تصمیم گرفتیم که برای این چند روزی که خونه نیستیم یک جایگزین برای خودمون جور کنیم تا داداشام و بابام تنها نباشن و به اونها هم خوش بگذره. در یک جنده خانه با دوتا خواهر آشنا شده بودم که هم مهربون بودند و هم خوشگل و از همه مهمتر ایدز نداشتند. با هماهنگی بقیه اعضای خانواده، این دو خواهر جنده رو به خانه دعوت کردم و پس از معرفی این دو خواهر به اعضای خانوادم، من و مامان از خانه خارج شدیم و به سمت محل قرارمون با اون سه پسر راه افتادیم تا پس از ملحق شدن به اونها بسمت شمال حرکت کنیم.
محل اسکان ما، ویلایی بزرگ و زیبا در نوشهر بود. مسافرت ما چهار روز طول کشید. روزی دو سه مرتبه به صورت گروهی، سکس میکردیم. به جرات میتونم ادعا کنم که من و مامان حتی یک قطره از آب کیر اون سه پسر رو هدر ندادیم چون من و مامانم، کیر اونها رو در حین انزال در دهانمون قرار میدادیم و همه آب کیرشون رو میخوردیم. در این مسافرت هم سکس عاطفی و هم سکس خشن رو تجربه کردیم. در مجموع به همگی خوش گذشت و در پایان سفر و بعد از اینکه به تهران رسیدیم اون سه پسر یک چک به مبلغ یک میلیون تومان به مامانم دادند که طبق قرار قبلی مامانم باید بیست درصد از این مبلغ رو به اون پسر قواد که واسطه بین مامانم و اون سه پسر بود، میداد. در آخر هشتصد هزار تومن برای ما باقی ماند.
وقتی من و مامانم به خونه برگشتیم، دیدیم بابام، برادرام و اون دوتا خواهر جنده نشستن پای ماهواره و دارن موزیک ویدیو نگاه میکنند. همگی لخت بودند. من و مامان هم بعد از سلام و احوال پرسی، مثل اونها کاملا لخت شدیم و نشستیم کنارشون و شروع کردیم به حرف زدن درباره خوشگذرونی های چند روز اخیر.
بعد از اینکه من و مامانم درباره گاییده شدن توسط اون سه تا پسر صحبت کردیم، اون ها هم درباره سکس های چند روز اخیرشون توضیح دادند. از حرفهاشون معلوم بود که هم به بابامو برادرام و هم به اون دوتا فاحشه حسابی خوش گذشته. در آخر بابام به هر کدوم از اون دوتا کارگر جنسی ، سیصد هزار تومان پول داد و بعد از تشکر کردن ، با همدیگه خداحافظی کردیم.
بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم، تصمیم گرفتم تشکیل خانواده بدهم. با پدر و مادرم درباره ازدواج مشورت کردم و اونها هم به من توصیه کردند که قبل از ازدواج حتما راهکارهای موفقیت در ازدواج رو یاد بگیرم.
بابام چندتا کتاب به من معرفی کرد که درباره همسریابی و همسرگزینی بودند. بعد از مطالعه چندین کتاب و مشورت با چند روانشناس، تا حد زیادی با اصول انتخاب همسر آشنا شدم.
خلاصه‌ی مطالبی که از آموزش ها و مشاوره پیش از ازدواج یاد گرفتم این بود که تنها راه موفقیت در ازدواج، همسان گزینی هست یعنی دختر و پسری که قصد دارند با همدیگه ازدواج کنند باید از نظر اعتقادی، روانی، جسمی، اقتصادی، سنی و سطح تحصیلات شبیه به هم باشند تا در ازدواج موفق بشن.
یادم میاد بابام میگفت: اگر دختر و پسری بخواهند بطور کافی همدیگه رو بشناسند باید جزئی نگر باشند نه کلی نگر مخصوصا درباره مسائل اعتقادی.
به نظر من اصلا مهم نیست که یک شخص از چه طریقی با همسر آینده اش آشنا بشه مهم اینه که با هم تفاهم داشته باشن.
در چتروم ها و شبکه های اجتماعی مختلفی عضو شدم تا بتونم شوهر دلخواهم رو پیدا کنم. مهمترین معیار من در انتخاب همسر، جهان بینی بود. روی کاغذ عناوین مباحث مربوط به جهان بینی رو نوشتم و اون کاغذ رو روی میز کامپیوتر گذاشتم تا در حین چت کردن در اینترنت نظر شخص مقابل رو درباره این مباحث بپرسم و چیزی رو از قلم نندازم. مباحثی رو که علاقه داشتم با همسر آیندم در اونها هم نظر باشم عبارت بودند از :
دین ، سیاست ، نهاد خانواده ، جهان وطنی ، یوژنیک ، سقط جنین ، برهنه گرایی ، همجنس گرایی ، سکس قبل از ازدواج ، سکس خارج از ازدواج ، سکس خانوادگی ، تن فروشی و پورنوگرافی .
بعد از چند ماه جست و جو در اینترنت بالاخره با شوهر ایده آلم آشنا شدم. دقیقا همونی بود که من میخواستم یعنی یک پسر دوجنسگرا و دیوث .
یک هفته بعد از آشنا شدنمون در اینترنت، همدیگه رو در پارک دانشجو ملاقات کردیم. بعد از سلام و احوال پرسی، روی یک صندلی نشستیم و شروع کردیم به اطلاعات دادن و اطلاعات گرفتن تا همدیگه رو بیشتر بشناسیم.
اسم شوهرم صادق هست و یک سال از من بزرگتره. زمانی که با صادق ازدواج کردم 24 ساله بودم. صادق، خواهری نداره و فقط یک برادر داره به اسم علیرضا. برادرشوهرم دو سال از من کوچکتر هست. همه اعضای خانواده شوهرم دوجنسگرا هستند ولی در خانواده ما فقط من و مادرم دوجنسگرا هستیم، پدر و برادرام دگرجنسگرا هستند.
شباهت های فرهنگی زیادی بین خانواده من و خانواده شوهرم وجود دارد. همه اعضای خانواده من و خانواده شوهرم از عفت، آبرو، شرم و حیاء به عنوان ناهنجاری یاد میکنند و همچنین از مردسالاری، غیرت و قتل ناموسی نفرت دارند.
مراسم خواستگاری یکی از زیباترین خاطرات زندگی من هست. دقیقا یادم میاد که در یک عصر جمعه صادق به همراه پدر، مادر و برادرش برای اجراء مراسم خواستگاری به منزل ما اومدند. مامانم بعد از خوش آمدگویی و تشکر، گل و شیرینی رو از دست صادق گرفت و گل رو در یک گلدون گذاشت و سپس اون گلدون رو در گوشه اتاق پذیرایی قرار داد. در اون مجلس تقریبا درباره همه چیز صحبت کردیم. از وضعیت اقتصادی کشور و شغل منو صادق گرفته تاااا تنگ و گشاد بودن کس و کونم و همچنین سایز کیر صادق.
بعد از این که بابام از اهمیت توان و سلیقه جنسی در باب نکاح صحبت کرد، مادرشوهرم پیشنهاد داد که برای آشنا شدن من و صادق با سلیقه جنسی همدیگه، با هم سکس کنیم. پیشنهاد مادرشوهرم مورد پذیرش همگی و از جمله من و صادق قرار گرفت.
من و صادق کاملا برهنه شدیم و در وسط اتاق پذیرایی و در مقابل دیدگان همه سکس رو آغاز کردیم. در طول سکس پوزیشن های مختلفی رو تجربه کردیم و بعد از تقریبا ده دقیقه صادق ارضاء شد و داخل دهانم انزال کرد. حدود پنج دقیقه بعد از ارضاء شدن صادق، من هم به کمک مالش و لیسیدن کسم توسط صادق، ارضاء شدم.
بعد از تمام شدن سکس بین من و صادق، همگی برامون کف زدند و سپس نظرمون رو راجع به توان جنسی همدیگه پرسیدند. من و صادق در جواب اونها گفتیم که این سکس برامون لذت بخش بود و توان جنسی همدیگه رو ستودیم. بعد از ابراز رضایت من و صادق از این سکس، همگی بهمون تبریک گفتند.
بعد از مراسم عروسی، من و صادق به همراه خانواده هایمان برای ماه عسل به مشهد رفتیم. محل اقامت ما هتلی بود در نزدیکی حرم امام رضا (ع)
وقتی رسیدیم به هتل، عصر بود. بعد از چند ساعت که استراحت کردیم وقت شام فرا رسید. همگی رفتیم توی رستوران هتل تا غذا بخوریم. هر 9 نفرمون سر یک میز بزرگ نشستیم و شروع کردیم به شام خوردن. سر میز شام همش از سکس حرف میزدیم و برای یک سکس گروهی نه نفره برنامه ریزی میکردیم.
بعد از خوردن شام به سوئیت برگشتیم. قبل از سکس همگی برای مسواک زدن به صورت نوبتی به دستشویی رفتند البته اونهایی که کونده بودند باید مدفوع های داخل کونشون رو هم تخلیه میکردند.
همگی لخت شدیم و برای انجام سکس گروهی به داخل یکی از اتاق های سوئیت رفتیم. پدرشوهرم یک لیوان به همراه خودش داشت. بابام دلیل آوردن لیوان رو از پدرشوهرم جویا شد. پدرشوهرم در جواب بابام گفت: در خانواده ما کسی اهل اسراف نیست. از نظر ما آب کیر، سرچشمه حیات هست. ما برای "آب کیر" قداست و ارزش زیادی قائلیم. ما هیچ وقت آب کیر رو هدر نمیدیم.
سکس گروهی ما با لب دادن به همدیگه شروع شد. صدای بوسه اتاق رو پر کرده بود. سپس تحریک دهانی رو شروع کردیم. پدرشوهرم روی زمین دراز کشید و من هم روی کیرش سجده کردم و مشغول ساک زدن برای پدرشوهرم شدم و در همین حین، برادر شوهرم چوچوله و لب های کس من رو لیس میزد. مادر شوهرم داشت برای بابام و برادرام ساک میزد و شوهرم با مامانم در پوزیشن 69 مشغول سکس بودند. برادرشوهرم و پدرشوهرم جاشون رو با هم عوض کردند و من شروع کردم به لیس زدن کیر برادرشوهرم؛ پدرشوهرم مشغول انگشت کردن و لیس زدن سوراخ کونم شد تا کونم رو برای سکس مقعدی آماده کنه. نگاهم رو برگردوندم و دیدم کیر کلفت بابام توی دهن مادرشوهرم هست و برادرام مشغول تلمبه زدن توی کون و کس مادرشوهرم هستند. از طرف دیگه کیر خوشکل شوهرم لای پستونهای تپل مامانم عقب جلو میشد.
کیر پدرشوهرم کلفت هست ولی نه به اندازه کیر بابام. وقتی برادرشوهرم مشغول گائیدن من از کس بود، پدرشوهرم داشت کیر کلفتشو داخل کونم عقب جلو میکرد. وجود همزمان دو کیر در کون و کسم باعث شده بود که لذت تمام وجودم رو فرا بگیره. برادرشوهرم کیرش رو از کس من درآورد و اون رو فرو کرد به داخل کون باباش؛ لذت در چشمهای پدرشوهرم موج میزد چون در حین سکس با من، کیر فرزندش داخل کونش عقب جلو میشد.
من، مادرم و مادرشوهرم دائما توسط مردها و پسرهای گروه دست به دست میشدیم تا همگی لذت بیشتری از سکس گروهی ببریم.
طبق برنامه، مردها و پسرها آب کیرشون رو داخل کون ما زن ها ریختند. پدرشوهرم اون لیوانی که از قبل برای اینکار آماده کرده بود رو آورد تا ما زنها، آب کیرهای داخل کونمون رو به درون لیوان پس بریزیم.
بعد از پس ریزی منی، اون لیوان تقریبا پر از آب کیر شده بود. برای نوشیدن آب کیرهای درون لیوان دور هم نشستیم. قرار شد هر کسی یک جرعه آب کیر بخوره تا به همه برسه و کسی بی نصیب نمونه.
لیوان آب کیر بین اعضای گروه دست به دست میشد و هر کسی یک جرعه مینوشید. همگی با شور و شوق خاصی منتظر بودند تا برای نوشیدن آب کیر نوبتشون فرا برسه.
مسافرت مشهد پنج روز طول کشید. در این مسافرت هر شب از لذت سکس گروهی بهره مند میشدیم. ماه عسل من و صادق، تبدیل به لذت بخش ترین مسافرت زندگیمون شد.
من، صادق و خانواده هایمان به صحیح بودن "بی بند و باری جنسی" ایمان راسخ داریم. با اینکه پنج سال از زندگی مشترک من و شوهرم میگذره، حتی یک لحظه هم احساس دلزدگی و یکنواختی در زندگی زناشویی نداشته ایم چون برای حس " تنوع طلبی " اهمیت ویژه ای قائل هستیم.
در این پنج سالی که از ازدواج من و صادق میگذره، با زوج ها و افراد زیادی سکس ضربدری، MMF و FFM رو تجربه کردیم.
تقریبا یک سال بعد از ازدواجمون، از طریق اینترنت با یک زوج از اصفهان آشنا شدیم. من و صادق خیلی به اون زن و شوهر اصفهانی علاقه مند شدیم. هر دوتاشون پزشک و آدمهای مهربونی هستند. اسم شوهره محمد هست و اسم زنش زهرا. اونها یه دختر خیلی خوشکل و باهوش دارند. اون زمانی که من و صادق باهاشون آشنا شدیم دخترشون سه ساله بود. من و شوهرم همیشه آرزو داشتیم که صاحب همچین دختری بشیم. اون دختر از نظر ژنتیکی شبیه پدرش شده بود. پدرش واقعا مرد خوشکل، باهوش و خوش اخلاقی هست.
وقتی شوهرم علاقه‌ی من به داشتن همچین دختر خوشکل و باهوشی رو دید، پیشنهاد داد تا من از اون مرد اصفهانی حامله بشم تا شاید بتونیم صاحب یک دختر شبیه اون دختربچه اصفهانی بشیم.
بعد از مشورت کردن با خانواده هایمان، من و شوهرم به همراه زوج اصفهانی تصمیم گرفتیم که این ایده رو عملی کنیم.
در تعطیلات عید نوروز 1392 شوهرم اون زوج اصفهانی رو دعوت کرد که برای حامله کردن من به خانه مان بیایند. زوج اصفهانی به مدت ده روز به تهران اومدند. ما هر شب، با همدیگه سکس ضربدری میکردم و محمد آب کیرش رو توی کس من خالی میکرد تا من حامله بشم.
اواسط اردیبهشت بود که مطمئن شدم، باردار هستم. پس از ماه ها انتظار، من و صادق به آرزومون رسیدیم. به لطف الهی، من یک دختر به دنیا آوردم، دختری که از نظر ژنتیکی شبیه محمد شده بود. بالاخره رویای من و شوهرم به حقیقت پیوست و ما صاحب یک دختر خیلی خوشکل، باهوش و حرامزاده شدیم.
الان که دارم خاطراتم رو ثبت میکنم، تیرماه 1395 هست. من با تمام وجود احساس خوشبختی میکنیم، به خاطر اینکه مادر هستم و همچنین خانواده و شوهر روشن فکری دارم. من با دیدین خوشحالی دیگران، خوشحال میشم چون حسود نیستم یا به عبارت دیگه بیغیرت هستم. من هرگز به خودم اجازه نمیدم که شوهرم رو از نعمت آزادی محروم کنم و همینطور انتظار دارم که شوهرم، به من آزادی عمل بده و من رو از حق انتخاب محروم نکنه.
وقتی خاطرات گذشتم رو مرور میکنم به این نتیجه میرسم که " خوشبختی یعنی آزادی"
پایان
     
  
مرد

 
رویا
اسم من امیره تو یه خانواده شش نفره که البته دو تا برادر بزرگتر از خودم دارم که ازدواج کردند و رفتند سر خونه زندگیشون و من همراه خواهرم رویا که یک سال ازم کوچکتره و پدر مادرم وسط شهر تو طبقه اول یه اپارتمان سه طبقه زندگی میکنیم...من و خواهرم رویا بیشتر روزهای سال با هم قهر هستیم یا در حال دعوا و تمام خانواده ما هم عادت کردند فقط گاهی اوقا سر سال تحویل یا جشن تولد و مهمونی از این چیزا به اسرار بزرگترا اشتی میکنیم ولی بلافاصله با کوچکترین موضوعی دوباره میزنیم به تیپ تار هم...
و یه جورایی دشمن هم بودیم..شاید به خاطر اختلاف کم سنی اینهمه با هم مشکل داشتیم .. رویا اول دبیرستان بود و من دوم دبیرستان و من صبحی بودم و رویا ظهری... ماجرا زمانی اغاز شد که ما به عروسی دعوت شدیم و بازم بزرگترامون ما رو مصلحتی اشتی دادند اما من رویا فقط در واقع جلوی اونا با هم اشتی کردیم و اصلا نه تو راه رفت و نه وقتی برگشتیم با هم صحبت نکردیم ولی اون عروسی خیلی به من خوش گذشت حسابی با پسرخاله و پسرداییها اتیش سوزوندیم...
یه چند روز بعد عروسی وقتی ازمدرسه اومدم خونه دیدم کسی نیست و مادرم نهارم حاضر کرده گذاشته تو اشپزخونه حدس زدم خونه یکی از خاله ها یا داییم رفته وقتی نهارمو خوردم رفتم پای تلوزیون که دیدم گوشیم الارم باطری رو به پایان هست میده یادم افتاد شارژر گوشیمو دیشب به اقا حمید طبقه بالایی امانت داده بودم و اونم تا غروب سر کار بود پس فکر کردم برم اتاق رویا چون گوشی اونم هم مارک گوشی من بود از شارژرش استفاده کنم وقتی رفتم تو اتاقش دیدم گوشیش تو شارژ و با خودش نبرده مدرسه چون معمولا همیشه با خودش میبرد گوشیشو از شارژ دراوردم و گوشی خودم زدم به شارژ بعد یک ساعت رفتم تو اتاقش گوشیمو از شارژ بردارم و گوشی خواهرم دوباره بزنم تو شارژ مثل همون حالت اولش که فضلویم گل کرد که ببینم تو گوشیشو وقتی صفحه گوشیش اومد دیدم رمز میخواد منم شانسی تاریخ تولدشو بر عکس زدم ..و قفل گوشیش باز شد یه کم که تو گوشیش سرک کشیدم رفتم سراغ گالریش اووف عکسهای اونروز عروسی قسمت زنونه برای من خیلی لذت بخش بود چون میخواستم عکسهای دختر خاله سپیده بچه خاله وسطیم که عاشق بودم با لباس مجلسی ببینم شروع کردم به باز کردند عکسها همون عکس اول عکس رویا خواهرم بود باور نمیشد این خواهرمنه اووف چه تیپی زده بود یه چکمه پاشنه بلند تا بالی زانوش و یه لباس کوتاه مشکی تا تقریبا روی همون چکمه ها میومد و یه نیمچه کتی بالاتنه لباسش پوشیده بود و حسابی سکسی شده بود..چه هیکلی ما کلا خانواده با استخونبندی درشتی بودیم که البته خواهرم از این قضیه مستثنی نبود و با اون سنش یه هیکل خیلی سکسی برای خودش داشت که خیلی سرتر از دختر خاله و دختر داییهای و فامیلهای همسن سال خودش نشون میداد محو عکسش شده بودم رفتم سراغ عکس های بعدی اووف احساس میکردم کیرم میخواد منفجر بشه باورکردنی نبود که من خواهرم بخوام با نگاه شهوت الود ببینم چه برسه به خاطر عکسهاش کیرم راست بشه اصلا نمیتونستم از اتاقش تکون بخورم محو عکس هاش شده بودم و تمام جزییات تن خواهرم با دقت نگاه میکردم دیگه عکس دختر خاله سپیده که تو بعضی عکسهای دست جمعی بود برام مهم نبود فقط فقط عکس رویا مخصوصا عکس اخرش که تکی گرفته بود و گوشه باغ و اون نیمچه کتشم در اورده و بالاتنه سکسشو نشون میداد محو اون سینه هاش شده بودم که نصف بیشترش از تو اون لباس مجلسیش بیرون بود فوق العاده بود من چرا تا حالا دقت نکرده بودم شاید فقط به خاطر این بود که بیشتر روزها با هم قهر بودیم و چشم دیدن هم نداشتیم این اولین بار بود خواهرم برام انقدر مهم شده بود اونم نه به چشم خواهری فقط فقط از روی شهوت ...
تو گالری گوشیش دو تا فیلم بود که باز کردم دیدم اولیش رقص جمعی دور بر عروسه و اما دومی که خواهرم نقش اولش بود و داشت رقص بابا کرم میکرد و گوشیش دست دخترداییم بود که مدام از خواهرم میخواست زیر نور برقصه تا اون بهتر بتونه فیلمشو بگیره و گه گداری هم ازش میخواست بیشتر قر بده...اوووف چه قری میداد رویا چه کونی داشت از سر کله ام عرق میومد پایین انگار با دیدن این رقص بدجور امپر چسبونده بودم ..عکس هاو فیلم گوشیشو ریختم تو گوشی خودم بعد مثل قبل گوشیشو درست کردم و درست سرجاش و به همون شکل اولییه زدم به شارژرش و از اتاقش زدم بیرون فکر کنم اونروز عجیب ترین حس داشتم و لی فقط ماجرا به اونروز ختم نشد دیگه فکرم از خواهرم بیرون نمیومد و دیگه رویای که اصلا برام مهم نبود حالا شده بود بت من تمام چیزهایی که میپوشید و تنشو لمس میکرد برام اهنییت پیدا کرده بود بغضی موقع ها که کمترم پیش میمومد وقتی مادرم نبود میرفتم اتاق خواهرم و کیرمو به لباس های زیرش و حتی مانتو هاش و حتی اون چکمه پاشنه بلند مجلسی روز عروسی و ای چه بوی خوبی میدا لباساش بوی عطر و بو بدنش با هم قاطی میشدند دیوانه رویا شده بودم باید بهانه پیدا میکردم که با خواهرم اشتی کنم شاید اینطوری بتونم بیشتر بهش نزدیک بشم ..
یه چند باری سعی کردم ولی نمیشد بعضی موقع ها هم غرور نوجوانی اجازه اینکار بهم نمیداد در حالی که تو خیالم خودم پیش رویا خورد میکردم ولی واقعیت خیلی فرق داشت اصلا دست به هر کاری که میزدم یا بهانه برای اشتی نمیشد که نمیشد تا اینکه یه روز غروب وقتی از بیرون اومدم خونه مادرم بهم گفت دوست رویا اومده و بهتر من برم تو اتاقم تا دختر مردم معذب نباشه...و منم حرفشو گوش کردم رفتم تو اتاقم شاید اگه چند وقت قبل بود اینکار نمیکردم و انقدر کرم میریختم تا خواهرم ضایع بشه و خودش مجبور بشه دوستشو رد کنه بره اما الان دیگه فرق میکرد و دوست داشتم هرچی که رویا بخواد همون بشه دیوانه وار و بطوری که خودم هم باورم نمیشد تن خواهرم میخواستم ..بعد سه ربعی از اتاقم اومد برم دستشویی در همون حال حرکت وقتی از کنار اتاق خواهرم رد میشدم شندیم که به دوستش میگفت دیدی چه خوشتیپ بود وای یعنی منظورش چی بود تا خود شب روی این جمله ای که از پشت در اتاق خواهرم شنیدم فقط فقط یه نتیجه میگرفتم اونم اینکه خواهرم دوست پسر داشته باشه یه حس غیرتی اومد سراغم که وای اگه اینطور باشه فلان میکنم اما دوست داشتم که یه جوری مچ رویا رو بگیرم و در قبالش بتونم باهاش حال کنم پس تصمیم گرفتم از فردا عصر که از مدرسه میاد تعقیبش کنم دقیقا نزدیک یک هفته امارشو داشتم و هروز بعد مدرسه اش تعقیبش میکردم اما به جز چند بار متلک گفتن بعضی پسر ها چیز ندیدم حتی یکی دو بار زنگ اخر مدرسه خودمو پیچوندم تا موقع رفتن به مدرسه رویا هم بتونم تعقیبش کنم اما بازم نتونستم چیزی ببینم حتی چند روز که دنبالش نرفتم دوباره سر کشی کردم اما بازم نتونستم چیزی ببینم تو قلبم از این قضیه خیلی خوشحال بودم اما فکرا باید راهی برای اشتی کردن با خواهرم پیدا میکردم
خیلی سعی کردم از فکرش بیام بیرون و دوباره بشم مثل امیر سابق اما با دیدن رویا دوباره همه چیزم فقط فقط میشد رویا.. یه چند وقتی گذشت و تقریبا یه چند روز مونده بود به شب یلدا و من اومیدوار بودم باز بزرگترامون دخالت کنن ما رو اشتی بدن و من اینبار قدر این اشتیو بدونم و انقدر خودم جلوی رویا حقیر فرض میکردم که خودم خوب فهمیده بودم این امیر اون امیر چند ماه قبل نیست دیوانه هیکل سکسی خواهرش شده
خلایق هرچه لایق
     
  ویرایش شده توسط: panibal   
مرد

 
رویا2
بالاخره فرصتی که منتظرش بودم رسید...نباید از دستش میدادم
اتفاق بر میگرده به چند روز قبل از شب یلدا که من فقط فقط امیدم این بود شب چله باز بزرگترامون دخالت کنند و ما رو اشتی بدنند ..اما یه اتفاق خیلی خیلی بهتری برام افتاد یک روز که دبیر فیزیکمون مدرسه نیومد ما زودتر تعطیل شدیم با یکی از دوستانم رفتیم در خونشون تا چند تا فیلم بهم بده وقتی فیلم ها رو گرفتم وقتی داشتم میومدم سمت خونمون اصلا حواسم به دور برم نبود و سرم پایین بود یه لحظه سرمو که اوردم بالا خواهرم به همراه دو تا از دوستاش دیدم که میشناختمشون ما فقط چند متر باهم فاصله داشتیم هم من هم خواهرم که از قیافش معلوم بود از دیدن هم تعجب کرده بودیم خواهرم فرصت فکر کردن نداشت و نمیتونست خودشو پیش دوستاش که میدونستن من برادرشم ضایع کنه و اونا بفهمن که ما خواهر برادر با هم قهر هستیم ..
دیگه چشم تو چشم بودیم وای نمیدونستم چیکار میخواد بکنه ولی خودمو اماده کرده بودم ببینم چی میشه ..
رویا :سلام داداش
با من بود یعنی با من حرف زد.. دیگه باید قدر این فرصت باد اورده رو بدونم دقیقا از روز عروسی 41روز گذشته و ما حتی یک کلمه بعد از اون اشتی مصلحتی باهم صحبت نکرده بودیم در واقع یه چند سالی بود اصلا بهم سلام نکرده بودیم این اولین بار بود که خواهرم تو این موقعیت گیر کرده بود؟! میخواستم بگم سلام جیگرم الهی فدای اون قد هیکلت بشم قربون اون سینه هات بشم...من ببخش که تا حالا قدرتو نمیدونستم ... میدونستم اونم الان استرس اینه داره که جواب من چیه فکر کنم 99/ درصد پیش خودش فکر میکرد که الان ضایعش میکنم اما من گفتم
امیر:سلام ابجی چطوری خوبی
رویا باورش نمیشد داداشش انقدر با ادب با هاش برخورد کنه اینو قشنگ از تو اون صورتش میشد خوند انگار از این برخورد من یه نفس راحت کشیده بود به خاطر همین بعد از یه لحظه مکث ..
رویا :خوبم داداشی خسته نباشی..
وای مثل اینکه داره میشه پس نباید فرصت سوزی میکردم ..
امیر:قربونت برم ابجی و با حالتی طنز درمونده نباشی.. نه اتفاقا دبیر فیزکمون نیومد ما رو زود تعطیل کردند دعا میکنم واسه شما هم همچین اتفاقهایی بیفته مخصوصا اگه قرار دبیرتون نیاد دبیر زنگ اخرتون باشه یا دبیری که میخواد ازتون درس بپرسه...
دوستای خواهرم زدندند زیر خنده خود خواهرم واقعا باورش نمیشد که این همون امیر داداش باشه پس اونم به رنگ دوستاش در اومد و از حرف من خندش گرفت یکی از دوستاش گفت امان از دست شما پسرا و بعد گفت سلام اقا امیر و بعد اون یکی دوست خواهرم با هام سلام علیک کرد اونا رو کلی تحویل گرفتم و پیش خواهرم کلاس گذاشتم انگار رویا فکر میکرد داره خواب میبینه چون بعد خداحافظی ازشون هنوز چند قدمی ازشون دور نشده بودم که برگشتم نگاشون کنم همزمان خواهرم برگشت منم سریع دستمو بای بای براش تکون دادم اونم با حالت تعجب که فکر میکرد حتما تو سر داداشش چیزی خورده دستشو برام تکون داد ....جون اخ قربونت بشم عشقم جیگرم وای چقدر خوب شد. تمام کلامتی بود که تو بعد از خداحافظی با خواهرم اومد تو ذهنم فقط فقط باید منتظر بعداظهر و تعطیل شدنش از مدرسه میشدم و یه جوری تو خونه یا دم اپارتمان وایمیستادم ک ببینم اینبار تنها با هام رودر رو میشه دوباره با هام حرف میزنه و تصمیم گرفته بودم دیگه بهانه شم جور شده بود اگه حرف نزد من پیشقدم بشم و بهش سلام بدم به هیچ وجه حاضر نبودم فرصتی که برام پیش اومده رو از دست بدم..
بعد یه مدت چه روز خوبی بود همه اتفاقها سر ظهر به نفع و باب میلم تموم شد ...
غروب شد که به مامانم گفتم نون نمیخوای مادرم هم که کمتر میدید من از اینکارا بکنم نمیخواست این خوش خدمتی از من بگیره گفت چرا اتفاقا خالت داره میاد اینجا یه دوتا بگیر که عصرونه دور هم بخوریم ..اومدم تو پارکینگ ساختمون منتظر شدم تا خواهرم برسه و رو دررو قرار بگیریم رویا هم خیلی زود رسید از پشت شبشه دودی در پارکینگ دیدمش و حرکت کردم به سمت در رویا اومد تو ..وای قلبم داشت تند تند میزد خواهرم با دیدن من انگار همه ماجرای ظهر اومد تو ذهنش دوباره با یه حالتی خاص گفت سلام ...
من سلام ابجی خسته نباشی ..
خواهرم خندید انگار خیالش راحت شده که هر چی ظهر دیده خواب نبوده
گفت مرسی داداشی ..
من که با کلمه خواهرم خر کیف بودم اصلا تو چهره ام هیچی بروز ندادم و حرکت کردم به سمت در خواستم برم که دیدم خواهرم صدام کرد امیر جون داداشی وای تو این چند سال این بهترین لحظات من و رویا بود برگشتم تو صورتش نگاه کردم و گفتم جانم.. خواهرم یه چند قدم به سمت من اومد گفت بابت ظهر دستت درد نکنه داداشی...
الکی با تعجب گفتم ظهر مگه چیکار کردم اینهمه خواهر برادر با هم قهر میکنند بعد یه روزیم اشتی میکنند خوب ما هم ظهر با هم اشتی کردیم..البته خدا کنه اینبار دیگه اصلا با هم قهر نکنیم و به طرف در رفتم و اومدم نونوایی...
مطمین بودم خواهرم حسابی از رفتارم شگفت زده شده اما خیلی خیلی خوشحال بودم که تونستم با رویا اشتی کنم اونروز تا اخرشب هم برام خوب بود چون وقتی برگشتم خونه خواهرم جلوی خالم و مادرم هی داداشی داداشی میکرد انگار اونم خسته شده بود از اینهمه قهر... و پدر و مادرم چقدر خوشحال شده بودند و باورشون نمیشد حتی شب شنیدم که پدرم به مادرم میگفت خدا کنه حداقل یه چند روز با هم دوست باشند ولی من چشمم اب نمیخوره دوباره اینا فردا دعواشون میشه و مادرم حرف بابام تایید میکرد...
اما تمام شب فکر من رویا بود حالا از این به بعد خودمو چطور بهش نزدیک کنم دوباره همه عکسها و اون فیلم رقصشو دیدم اخ رویا تو چقدر خوشگلی ..
خلایق هرچه لایق
     
  
صفحه  صفحه 84 از 149:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA