انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 87 از 150:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  149  150  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
عمه فریبا




داستانی رو که براتون مینویسم کاملا واقعی هست که تشخیصش به عهده ی شماست.من یه عمه دارم که اسمش فریبا هست و38سال سنش هست.درست 20ساله که ازدواج کرده وبچه دار نمیشه.ومنم 19سالم هست ورشته ی عمران میخونم. وبه خاطرهمین هم شوهر عمه فریبا یه زن دیگه نیاورد اما خیلیا میگن که میره دنبال دخترها.خلاصه داستان منم ازجایی شروع میشه که من تو خواب میدیدم که من و عمه فریبا با هم سکس داشتیم.منم میخواستم که بهش بگم که اونم همچین خوابایی میبینه.چون که اون یه خیاط ماهری هست سرش همیشه شلوغ هست.من خیلی دوستش دارم وبه خاطر همین اصلا به اندام وهیکلش نگاه نکردم چون که اصلا اهل این کارا نیست درست 6ماه بود که من این خوابا رو میدیدمدیگه منم انقدر رفتم خونشون تا یه بار سرش خلوت بود.میخواستم بهش بگم که خودش شروع کرد بهم گفت که تو این چند وقته خیلی میام میرم حتما یه چیز مهمی هست منم گفتم که هست ولی نمیتونم چطوری شروع کنم گفت هرجور راحتی منم با خجالت تمام داستان رو بهش گفتم اونم خیلی جا خورده بود ولی قبول کرد که راست میگم.گفت دیگه چی منم گفتم هیچی باعصبانیت بهم گفت که دیگه نیام خونشون ودرباره ی این چیزای پوچ حرف بزنم.یه هفته ای ازاین موضوع گذشت وخبری ازعمه فریبا نبودتا این که یه بار دیدم عمه فریبا بهم زنگ زد اصلا عادی نبود چون فقط توی موقعیت های ضروری زنگ میزدکه جواب دادم بهم گفت که دیگه نمیام نمیرم منم گفتم که خودت گفتی نیام دیگه گغت اون وقت عصبانی بودم یه چیزی گفتم تو جدی نگیر بهم گفت که فردا نهار برم خونشون چون که شوهرش تو تاکسی تلغنی کارمیکرد زیاد خونه نبود.منم قبول کردم که برم وقتی رسیدم یکم زود بود وبهم گفت که الان شوهرش میاد داد وبیداد میزنه که چرا نهار حاضر نیستمنم رفتم تو اشبز خونه که کمکش کنم وقتی میومدم تو اصلا به لباساش نگاه نکردم وقتی که رفتم تو اشپزخونه دیدم اینبار لباساش غیر عادی بود چون هیچ وقت پیش من اینجور لباس نمی پوشید.خلاصه وقتی که رفتم کمکش کنم خیلی بهم نزدیک میشد یا جلوی من خم وراست میشدلباسش یه جوری بود که ممه های بزرگش یه جوری خود نمایی میکرد که اصلا باور نمی کردم که اینجورممه های داشته باشه کونش که اصلا قابل توصیف نبود.خلاصه یه جوری شده بود که بالباس ادم رو حشری میکرد منم که اصلا کمکش نمیکردم غقط تو کف ممه هاش بودم که بهم نگاه کرد گفت چیکار میکنی شیطون به کجا نگاه میکنی منم که به خودم اومدم سرخ شدموقتی که شوهرش اومد گفت که میره لباساش رو عوض کنه.وقتی اومد بیرون یه جور لباس پوشیده بود که اصلا فکر نمیکردی که صاحب اون ممه و کون این باشه.خلاصه نهار رو جمعی خوردیم شوهرعمه فریبا هم گفت کارداره باید زود بره منم که دیگه خیلی خوشحال شدم چون دیگه موقعیت محیا بود که خوابم رو به حقیقت تبدیل کنم وقتی نهار تموم شد و شوهر عمه فریبا رفت.عمه فریبا بهم گفت که کمکش کنم جون کمرش درد میکنه وقتی کمکش کردم دیدم باز رفت همون لباسای چسبون رو پوشید منم که دیگه از حال میرفتم.از اون به بعد عمه فریبا پیش من لباسای چسپون می پوشید تا اینکه یه شب به خونمون زنگ زد گفت که شوهرش مسافر داره و نمیتونه تنها بمونه خونه به مامانم گفت که شب رو برم خونشون.منم که دیگه سرازپا نمیشناختم وقتی توراه میرفتم باخودم فکر میکردم امشب چی میشه که وقتی رسیدم خونه بازم دیدم همون لبا سها روپوشید هبا رنگ های متفاوت تا وقت خواب چیز مهمی اتفاق نیفتاد وقت خواب جای من روپهن کرد تو حال خودش تو اتاق خوابید دیگه مطمئن شدم که چیزی نمیشه.ساعت نزدیکای 2شب بود که دیدم فریبا بالای سرم ایستاده ترسیده بود ازم خواهش کرد که برم پیشش بخوابم اول جاخوردم اونم گفت که اشکالی نداره من عمه ی توهستم خلاصه وقتی رفتم پیشش دیدم همه ی لبساش به جز شورت وسینه بند که رنگش سیاه بود.وتمام موهای بدنش رو زده بود کم موند هبود همون جا ارضا بشم که دیدم چراغ رو خاموش کرد واومد تر رخت خواب بهم گفت اگه میخوام راحت باشم لباسام رو دربیارم منم از خدا خواسته تموم لباسام رو دراوردم فقط شورت مونده بود خلاصه وقت عملیات فرا رسیده بوداولش اصلا بهم نزدیک نشد منم کیرم راست شده بود که تو تموم عمرم یه همچین کیری ندیده بودم چون هوا گرم بود مجبور بودم که پتوی روی خودم رو بزارم کنار که دیدم یهو فریبا چشمش به کیرم خورد گفت ای چیه منم دیگه طاقت نیاوردم گفتم دسته بیل هست اونم خندش گرفت گفت میتونی دربیاری بهش نگاه کنم منم گفتم به روی چشم تو یه چشم به هم زدن شورتم رو دراوردم کیرم رو گرفت تو دستش و هی بالا پایین میکرد که بهش گفتم می تونی بذاری تو دهنت قبول نکرد گفتم تمیزه بعداز چند بار اصرار قبول کرد خیلی خوب ساک میزداصلا باورم نمیشد یه زن 38ساله کیرم روبخوره ازش پرسیدم که چطور انقدر حرفیه ساک میزنی حتما برای شوهرت هم ساک میزنی گفت نه اصلا شوهرش بهش حال نمیده گفت که تو فیلمای سوپر که ازماهواره پخش میکنه یاد گرفته.خلاصه دیگه داشت ابم میومد که بهش گفتم بسه نوبته منه که گفتمن در اختیار توهستم هرکاری میخوای بکن اول شروع کردم ازممه هاش که سینه بندش روباز کردم که مثل دو تا توپ پریدن بیرون خیلی نرم بودن اولین بار بود که دست به ممه میزدم ومیخوردم اروم اومدم پایین تر بهم گفت که خودم شورتش روبیارم پایین وقتی شورتش رو دراوردم به زور اومد بیرون چون کونش به قدری بزرگ بود که تو شورت جانمیشد دیگه نوبت اون اصلیه بود که دیدم مپل اینه تمیز وسفید بود یکم لیسیدم خیلی حال میداد ولی زیاد دوست نداشتم که بهم گفت که پاشم وقتی پاشدم لبم رو گرفت وکرد تو دهنش یه جوری میخورد درست مثل افریقایی های گرسنهمنم همراهی میکردم که خیلی حال میداد که بهم گفتانگشتم رو بکنم تو کسش وقتی انگشتم رو کردم تو کسش خیلی گرم بود ونرمدیگه ابش میومد وانگشتم راحت میرفت تو که یهو دیدم دستم رو گرفت وتا ته انگشتم روکرد توش وگفت بذار اینطوری بمونه فهمیدم ارضا شده بعده چند دقیقه گفتم الان نوبت منه اونم گفت چطوری میخای منم که عاشق این بودم از پشت بکنمش اونم قبول کرداول یکم ساک زد بعد دستاش رو گذاشت روی میز ارایش و گفت که بیام اصلا باورم نمیشد که یه زن بهم میگه بیا منو بکن رفتم نزدیک شروع کردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش وچند بار بالا پایین کردم که گفت تو رو خدازود باش منو بکن که دیدم خودش کیرم رو گرفتو تا اخرش کرد تو کسش وای که چقدر حال میداددیگه داشتم روون تلمبه میزدم که احساس کردم که شیلنگ اب اتش نشانی بازشده وبهش گفتم واونم گفت که همش رو بریزم تو کسش وقتی برای اولین بار ریختم تو کسش خیلی حال میداد تااینکه ازحال رفتم ووقتی حالم خوب شد دیدم عمه فریبا با کیرم بازی میکنه و قربون صدقه ی کیرم میرفت.
بهش گفتم اینبار میخوام کونت رو پاره کنم اول قبول نکرد ولی بعدش راضی شدتو همون حالت کیرم رو گذاشتم رو کونش که بهم التماس میکرد اروم بکنمش واقعا هم کی بود میترسید چون کیرم خیلی بزرگ بود اروم اروم سر کیرم رو کردم توش والتماساش بیشتر شد منم اروم تاته کردم توش واونم فریاد میزد میگفت تو رو خدا دربیار منو پاره کردی خلاصه تا وقتی که دیگه فریاد نمیزد واه وناله میکرد ومیگفت زود باش منو پاره کن زود باش منو جر بده منم نامردی نکردم و تند تر تلمبه میزدم که داشت ابم میومد بهش گفتم بذار خالی کنم تو کونت قبول نکرد و گفت میخام تمام ابت رو بخورم منم کیرم رو در اوردم وتمام ابم رو ریختم تو دهنش اونم همش رو خورد.ساعت تقریبا 3/5شب بود که رفتیم تو حموم هردوتا سرمون رو شستیم اومدیم که بخوابیم .صبح که بیدار شدم دیدم یه صبحونه ی مقوی گذاشته وگفت که این رو برای شوهرش درست کرده منم گفتم که کو شوهرت گفت احمق با توم دیگه.ازاون وقت به بعد هفته ای یه بار دوبار میرمخونشون و سکس با حال میکنم و میام.
     
  
مرد

 
انتقام



سلام دوستان عزيز من مهرزاد 23 ساله ساكن شیراز هستم از وقتي كه يادم مياد دختر عممو خيلي دوست داشتم هميشه دوست داشتم باهاش باشم ، خيلي دوسش داشتم واقعا هم خيلي دوست داشتني بود تو اون عالم بچگي وقتي كه خاله بازي ميكرديم دوست داشتم تو بازي زن من باشه كلا يه جور ديگه دوسش داشتم و دوست داشتم زنم باشه ، نميدونم چرا اما احساس ميكردم همه يه جوري رفتار ميكنن كه انگار ما مال هميم يه رفتاراي خاصي ميكردن انگار كه همه از يه چيزي خبر دارن يا انگار بابام و عمم باهم يه قولو قرارايي گذاشتن،بذاريد از خانواده خودم و عمم اينا براتون توضيح بدم ، خانواده ما يه خانواده 6 نفرس خودم 23 ساله داداشم ونداد 27 ساله و مجرد يه دونه از خواهرهام 22 سالشه كه اسمش بهارس يه خواهر كوچيكتر هم دارم كه 17 سالشه به اسم ندا مادرم خانه داره و 45 ساله پدرم هم 46 سالشه و تو يه شركت دولتي كار ميكنه كه ديگه كم كم داره بازنشسته ميشه
نميگم ما خانواده مذهبي نيستيم اما به خاطر وجود مادرم يه سري چيزا تو خانوادمون عاديه اما همينا كه تو خانوادمون عاديه تو فاميل و جلوي غريبه ها غدغدنه اصلاً هم برام مهم نيست كه كسي باور كنه يا نه ، من و ونداد با خواهرامون نداريم همچنين با مادرم مثلا بارها و بارها شده كه من مادر و خواهرامو با شرت و سوتين ديدم يا بارها شده باهم رفتيم استخر(خونمون) در كل خيلي با هم راحتيم خواهرام با من راجع به دوستاشون چه پسر چه دختر حرف ميزننن البته من راجع به مارال(دخترعمم)فقط با بهاره حرف ميزنم چون كلا كسي اين موضوع رو بصورت جدي مطرح نميكنه يه جورايي با اينكه همه ميدونن من دوسش دارم كسي به رو خودش نمياره
داشتم از خانوادم ميگفتم كلا مادرم و خواهرام با من و داداشم و بابام از نظر لباس راحتن جلوي ما تاپ باز هم ميپوشن اما مثل بعضي از دوستان نيست كه بگم باهشاون ميرم حموم يا ماساژشون ميدم يا باهاشون رابطه دارم اينم بگم كه همين خواهرام كه خيلي با من راحتن وقتي داييم يا عموهام ميان خيلي پوشيده هستن و اين ازادي فقط بين خودمونه
اما مارال
خانوداه مارال يه خانواد 4نفرس عمم 39 سالشه و واقعا زيباس منم خيلي دوسش دارم مارال 22 سالشه يه خواهرم به اسمه یاسمن داره كه 18 سالشه باباشم يه كارگر زحمتكشه كه خيلي آدم مشتيه و به فكر زنو بچشه مارال اينا معمولا جلو عموها پسرعموها و پسرعمه هاش و .... راحت ميگرده منظورم از راحت ميگرده اينه كه با بليز و شلوار
خب از داستان اصلي دور نشيم علاقه من به مارال از همون بچگي خيلي شديد بود و خيلي خونمون ميومدن منم زياد ميرفتم و كلا همبازيهاي خوبي بوديم باسه هم همه چي خوبو خوش بود تا وقتي من 15 سالشم شد اون موقع من تازه سيستم گرفته بودم و كل وقتم پاي سيستم بودم و كمتر خونه مارال ميرفتم اينم بگم اونا شيراز نبودن خونشون تا خونه ي ما دو ساعت فاصله داشت و هروقت اونا ميومدن يا ما ميرفتيم شب همونجا ميمونديم از وقتي سيستم اومد يه كمي از مارال دور شده بودم اونم جوري رفتار ميكرد كه انگار سيستم هووشه يه روز وسط هفته تو تابستون بود كه ديدم بهاره داره داد ميزنه هو مهرزاد الاغ برات مهمون اومده رفتم ببينم كيه سرجام خشكم زد ديدم مارال اومده و قصد داره يه هفته بمونه خونمون اگه دروغ نباشه اون يه هفته بهترين دوران عمرم بود مارال خيلي دختر ساده و خوبي بود و از كيرو كسو اين چيزا هيچي بلد نبود اصلي ترين دليلي كه من دوسش داشتم همين سادگيش بود
يكي از روزا كه منو مارال و بهاره تو اتاق من مشغول حرف زدن بوديم مادرم گفت كه داره ندارو ميبره بيرون داداشمم كه طبق معمول خونه نبود شروع كردم با بچه ها حرف زدن كه بهاره با مارال دعواشون شد بهاره پاشد از اتاق بره بيرون كه من سريع رفتم گفتم ابجي جون بيا ديگه اذيت نكن اما گوش نميداد منم همينطور كه داشت از در ميرفت بيرون از پشت گرفتمش گفتم بيا ديگه اين بچه بازيا چيه كه مارال گفت ولش كن ديوونه رو بذار بره خلاصه من خواهرمو بغلش كردم و انداختمش رو تخت گفتم بچه بازي در نيار ديگه كه مارال بلند شد بره از اتاق گفت پس من ميرم منم رفتم سمتش(من با مارال شوخي زياد ميكردم اما شوخي دستي كمتر ميكردم چون دوس نداشتم راجعبم فكر بدي بكنه) ودسشو گرفتك گفت ولو كن من گوش نكردم و كشيدمش اما گوش نداد هرچي سعي كردم بدنم باش تماس پيدا نكنه نشد انگار دوس داشت بغلش كنم خيلي وول خورد منم مجبور شدم بغلش كنم و بندازمش رو تخت باز شروع شد بهاره بلند شد رفت باز من بغلش كردم تا اونو انداختم مارال پاشد باز اونو بغل كردم انگار فقط ميخواستن منو اذيت كنن منم دستمو گذاشتم رو سينه دوتاشون تا تكون نخورن خواهرم چون يكمي ازم حساب ميبود كمتر اذيت كرد اما مارال داشت ول ميخود منم خودمو انداختم روش تا تكون نخوره(باور كنيد اصلا فكرم به سكس نبود) خودمو يه جوري انداختم روش كه دقيقا فيس تو فيس شديم يكمي اروم شد انگار منتظر همين بود از اونورم با دستم خوارمو نگه داشته بودم يهو داد زدم بس كنيد ديگه خستم كردين اما مارال تازه شيطنتش شروع شده بود هي خودشو ميمالوند بمن انقد اينكارو كرد كه كيرم راست شد و افتاد رو كس كوچولوش خواهرم بنده خدا اصلا تو باغ نبود و مارو داشت نگاه ميرد منم كه ديدم مارال داره يه كارايي ميكنه از رو شبلند شدم گفتم اذيت نكن (واقعا تو اوون لحظه دوس نداشتم باش كاري كنم چون دوسش داشتم)اما يه طوري رفتار كرد دوباره كه مجبور شدم با خودمو بندازم روش باورم نميشد كه الان دارم خودم دارم خودمو ميمالم بش كيرمو ميماليدم به كسش اونم ميخنديد خواهرم كه انگار يه چيزايي فهميده باشه پاشد رفت پاييين اما من و مارال هنوز تو اون وضعيت بوديم تا اينكه مارال خودشو از زير دستو پام كشد بيرون و به شكم خوابيد و كونشو. كرد طرف من يه جوري انگار ميخواست بگه كيرتو بذار رو كونم منم از پشت خوابيدم روش (واقعا دست خودم نوبد)يكمي رونو سينه هاشو ماليدم . كيرمو رو كونش ماليديم اونم فقط ميخنديد كيرم بد راست شده بود اما اصلا نه دلم ميخواست بينمون همچين چيزي بوجود بياد نه شرايطش بود من واقعا خيلي دوسش داشتم تا مامانم اومد خونه ما هم انگار برق گرفته باشتمون از هم جدا شديم و لباسامونو مرتب كرديم اما 5 دقيقه بعد انگار اصلا چيزي اتفاق نيوقتاده اومد پيشم و باهم حرف ميزديم از اين اخلاقش هم تعجب كردم هم خوشم اومد
اون يه هفته تموم شد و مارال با بهاره رفتن خونه عمم از اين موضوع چند ماه گذشت تا يه روز عمم زنگيد كه بيا با شوهر عمت برو يه سيستم باسه مارال بخر ماهم رفتيم باهم خريديم و مني كه خيلي وقت بود خونشون نرفته بودم رفتم اونجا تا يادشون بدم خواهرش خيلي از سرو كولم ميرفت بالا اون موقع 11 سالش بود خيلي اتيش پاره بود چندباري رفتم خونشون و خيلي خوش گذشت تا يه روز كه ميخواستم برم خونشون بابام گفت تو برو ماهم فردا ميايم اونجا فرداش بابام زنگ زد كه داريم با عموت اينا ميايم تو خانواده ما اين كه پسرعمو دختر عمو يا دختر عمه پسر دايي يا هرچي باهم دست بدن يا همدگرو لمس كنن اصلا عرف نيست وقتي بابام اينا اومدن پسر عموم كه 1سال از مارال و 2 سال از من كوچيكتره اومد تو خونه و با مارال دست داد و روبوسي كرد همچنين با یاسمن با اينكه اونموقع من 16 سالم بود و مارال 15 و رضا(پسرعموم) 14 به من خيلي برخود و تا اخره اون روز تو لك بودم يه دو هفته اي گذشت تا مارال اينا اومدن خونمون منم تحمل نداشم و يه نامه براش تو pc نوشتم كه دوست دارم ميخوام زنم باشي و مال هم باشيم اما از رابطت با رضا خوشم نمياد و دوس ندارمو از اين كس شعرا نامه رو آخر شب كه تو اتاق تنها بوديم بش دادام خوند و خودم از اتاق رفتم بيرون وقتي برگشتم ديدم نيست صبح كه از خواب بيدار شد رفتم سراعش و ازش راجع به ديشب پرسيدم كه اونم با تندخويي جواب داد برو بمير خيلي بچه اي ديگه نميخوام ببينمتو چه ميدونم زندگيه من به تو ربطي ندارهو از اين چيزا من خيلي بم برخود و سر اين موضوع دوسال كاري به كارش نداشتم هروقتم ميومد خونمون من ميرفتم تو اتاقم و اون پيش بهاره بود
يادمه او موقع خط هاي اعتباري تازه اومده بود شنيده بودم كه گوشي خريده با يه خط ولي نه شمارشو داشتم نه دوس داشتم داشته باشم تا اينكه يه روز يكي از عمه هام كه خيلي با مارال نزديك بود و من زياد ازش خوشم نميومد به من زنگ زد كلي تعجب كردم گقتم عمه كار داري اونم گفت فقط خواسته حالمو بپرسه من بيشتر تعجب كردم! بعد از 10 دقيقه ديدم يه اس ام اس اومد كه سلام مهرزدا حالت چطوره چه خبرا چيكارا ميكني بي معرفت بيا ببينيمت سيستم منم درست كن اخرش با چند خط فاصله نوشته بود مارال
كلي تعجب كردم منم خواستم حرصشو درارم نوشتم كدوم مارال اونم كلي بش برخود خلاصه سرتون درد نيارم كلي اسكلشم و ريدم بهش وقتي دليله رفتارمو پرسيد منم به دو سال پيش اشاره كردم اونم معذزت خواهي كرد كه اوموقع بد رفتار كرده و از اين چيزا خلاصش دوباره باهم خيلي خوب شديم من باز ميرفتم خونشون و باهم يه ماهي اس ام اس بازي كرديم تا من بش دوباره پيشنهاد دوستي به قصد ازدواج دادم اونم كلي بهونه اورد كه فعلا نميتونه جواب بده و ميخواد درس بخون و خلاصه پيچوند انقد منو پيچوند كه باز دعوامون شد و من ديگه بش اس ام اس ندادم تقريبا 2 ماه گذشت من رفته بودم بيرون وقتي برگشتم خونه ديدم همه رفتن تو لك و همه ميخوان يه چيزي بگن اما ميترسن تا اينكه رفتم تو اتاقم بعد از چند دقيقه ديدم بهاره اومد پيشم و با يكمي حرف زد من فهميدم داره مقدمه ميچينه گفتم ابجي جونم چي شده كه يهو گفت فردا شب خواستگاري مارالس منو ميگي انگار يه پارچ اب سرد خالي كرده باشي روم خيلي جا خوردم اصلا باورم نمشد ديدم بهاره داره گريه ميكنه و هي داره به مارال بدو بيراه ميگه بهتون گفته بودم كه فقط با بهاره راجع بش حرف ميزدم خلاصه ميكنم اونا اومدن خواستكاري و مارال همون شب خواستگاري جواب داده بود بعداً معلوم شد كه پسره باش دوست بوده و اومده گرفتتش بعد از يه ماه باهم عقد كردن و جشن گرفتن از خانواده ما همه رفتن حتي بهاره اما من تو اون يه ماه شبيه ديونه ها شده بودم و اصلا از خونه بيرون نميرفتم افسردگي گرفته بودم داغون شده بودم درست مثل دو سالي كه باهاش قهر بودم اما اون موقع ميدونستم كه باهاش اشتي ميكنم اما الا ديگه از دست داداه بودمش و تنها هم صحبتم بهاره بود يه وقتايي سرشو ميزاشت رو پاهام باهام حرف ميزد يا برعكس من باهاش حرف ميزدم با هم بيرون ميرفتيم دلداريم ميداد خداييش يه خواهره به تمام معناس اگه نبود 100 % ديوونه ميشدم دمش گرم يه وقتايي كه من خيلي دلم ميگرفت سرمو ميزاشتم رو دامنش و گريه ميكرم اونم نوازشم ميكرد حتي پيش امير (دوس پسرش)كمتر ميرفت البته هم من هم ونداد هم مادرم پسررو ميشناتختيم و ميدونستم خلاف سنگينشون دس دادنه و اكثر اوقات با من بود يه وقتايي شبا تو همون اتاق من ميخوابيد من كه حسابي قاطي كرده بودم ترك تحصيل كردم با وجود اينكه درسم خيلي عالي اما نتونستم ادامه بدم يه ماه بعد از عقدش بود كه يه سري مزاحم تلفني داشتم كه وقتي امارشو گرفتم فهميدم از طرفه اونه
كس خل شده بودم حتي نميتونستم ديپلمم بگيرم با هر بدبختي بود ديپلممو گرفتم و دفترچه پست كردم رفتم خدمت هرچي بابام اينا و بهاره اصرار كردن فايده نداشت اخه خيلي برام سخت بود من به خاطر عشقي كه بش داشتم حتي تا حالا يه دوس دخترم نداشتم چه برسه به سكس با اينكه ادم هاتي بودم اما دوش داشتم اولين سكسم با اون باشه و معمولا خود ارضايي (جلق)ميكرم
ديگه وقتش شده بود برم خودمو معرفي كنم ، 2 ماه رفتم اموزشي تو اون دو ماه گاييده شدم با اينكه بهمون مرخصي ميان دوره دادن كه بريم حونه من موندم تو پادگان و بعد از دوماه برگشتم خونه بنده خدا مادرم اينا يه بارم اومدن ديدنم و فكردن كه بم مرخصي نميدن وقتي با فرماندمون حرف زدن فرماندمون گفت يه هفته بش مرخصي داديم اما موند تو پادگان مادرم اينا خيلي دلواپس بودن بعد از دوماه كه برگشتم خونه كلي تحويلم گرفتن بابا مامانم چون خيلي نگرانم بودن و ميدنستن فقط بهاره باهام حرف ميزنه ازش خواهش كرده بودن بيشتر روم كار كنه تا رسيدم خونه رفتم تو اتاقن يهو جا خوردم ديدم يه تخت ديگه گذاشتن تو اتاقم كلي شاكي شدمو داد زدم اين ماله كدوم خريه (تو خونه من و ونداد هر كدوم يه اتاق داشتيم اما بهاره و ندا يه اتاق شريكي داشتن) يهو ديدم بهاره گفت مال منه داداشي دلم برات تنگ شده ميخوام شبام پيشت بمونم
تو دوماه اموزشي انقد بهمون كافور خورونده بودن كه كيرم اصلا بلند نميشد هرچند اگه بلندم ميشد من حس حالشو نداشتم وقتي رفتم خونه حمام خيلي حشري بودم شايد باورتون نشه دوبار جلق زدم اما بازم حشري بودم داشتم كس خل ميشدم تا شب فاميلامون اومدن ديدنم نميدونم چرا اما احساس ميكردم بهاره ناراحته شب كه رفتم بخوابم خيلي حشري بودم رفتم تو اتاق يهو ديدم بهاره با يه تاپ و شرت دراز كشيده يهو يادم اومد قراره يه مدت پيشم بمونه...

رفتم تو اتاق يهو ديدم بهاره با يه تاپ و شرت دراز كشيده يهو يادم اومد قراره يه مدت پيشم بمونه....... منم كه خيلي حشري بودم وقتي بهاررو ديدم باسه اولين بار به اندامش خيره شدم داشت با تلفن حرف ميرد و اصلا حواسش بمن نبود به شكم خوابيده بود كه من يهو اون ساق پاهاشو ديدم و اون كون قلنبه باسه اولين بار بود اين مدلي نگاش ميكردم اصلا دست خودم نبود اما يه لحظه از خودم بدم اومد و خجالت كشيدم رفقتم پيشش يكمي باهم حرف زديم راجع به اون جنده خانوم (مارال)بعد من از ناراحتيش پرسيدم يكمي تفره رفت وقتي ديد من سيريشم شرو كرد به تعريف كردن كه امير بهش خيانت مرده و رفته با سيما دوستش دوست شده و شروع كرد به گريه كردن منم همينوطور كه سرشو گذاشته بود رو پام يكمي نوازشش كردم باهاش صحبت كردم كه اروم بشه اما اون همينطور داشت گريه ميكرد صورتمو بردم جلو و ماچش كردم يكمي اشكاشو پاك كردم يكمي صورتشو نوازش كردم همينطور كه هق هق كنان داشت حرف ميزد يهو چشمم افتاد به سينه هاش شايد باورتون نشه اما تا حالا بش دقت نكرده بودم نميگم بهترين سينه ي دنيا يا خيلي زيبا بود اما واقعا سينه هاي سفت و قشنگي داشت كه از زير اون تاپ صورتي داشت خودنمايي ميكرد ديگه كنترلمو از دست داده بودم منتظر بودم تا باز گريش شدت بگيره وقتي داشت از سيما حرف ميزد دوباره زد زيره گريه منم نوازشش كردم و شروع كردم يكي از شونه هاشو ماليدن و بازم لپشو ماچ كردم همينطور داشتم ميماليدمش تا جرات پيدا كردم دستمو از رو بازوش بردم رو سينش اون كه اصلا هواسش نبود همينطور كه داشت حرف ميزد من اروم و يواش جوري كه تابلو نشه داشتم ميمالوندم تا يهو به خودش اومد ديد دوتا سينش تو دستامه يه لحظه جا خورد هيچي نگفت من دستمو برنداشتم و مالشامو زياد تر كردم اونم خشكش زده بود و سكوت كرده بود و فقط من بودم كه داشتم ميماليدمش يهو از سرجام بلند شدم چراغ خواب و مانيتورو خاموش كردم اومدم كنارش دراز كشيدم و از پشت بغلش كردم بعد يه دستمو انداختم رو سينش گفتم ميكفتي !ادامه بده الان ديگه برقا خاموش بود و همديگرو نميديدم خواستم ازم خجالت نكشه يه لحظه دستمو بردم رو نافش (تاپش يكمي كوتاه بود)از زير تاپ دستمو بردم تو اونم داشت حرف ميزد حالا دستم زير تاپش بود و رو سوتينش حالا ماشامو اروم تر كرده بودم جوري كه حشري شه همينطور كه دستم زير تاپش بود گردنشو ماچ كردم ديگه نميتونش حرف بزنه يكمي فاصله ازش گرفتم از زير تاپ سوتينشو باز كردم حالا دوتا سينش زير تاپ لخت بود شروع كردم سينشو مالوند و گردنشو خوردن حالا وقتش بود كه لباي آبجي بهاررو بخورم رفتم سمت لباش شروع كردم لب گرفتن اما اون هيچ كاري نميكرد انقد خوردم تا اونم بخوره وقتي خورد معطل نكردم تاپشو دراوردم حالا اون دوتا ليموي تازه جلوم بودن ديگه يه خوردنه سينهاش ارم اروم اروم گازشون ميگرفتم اونم ناله ميكرد يهو ديدم منو زد كنار و بلند شد ريده شد تو حالم گفتم ميخواد تاپشو بپوشه كه ديدم رفت سمت در و درو قفل كرد اومد سمتشمو ازم لب گرفت و منم شروع كردم خوردن دوتا سينش انقد سينشو خوردئم كه سست شده بود و فقط ميگفت آخ آخ آخ آخ آخ................... واي واي
حالا نوبت كسش بود انقد حشري بوذم كه شرتشو جوري كشيدم كه نزديك بود پاره شه باورم نميشد خواهرم همچين كسي داشته باشه صورتي رنگ و ترو تميز شروع كردم به خوردنش حالا نحژخور كس بخور اون چو.چولش داشت ديونم مكيرد برش گردوندمو شروع به خوردن سوراخش شدم يه جوري سوراخشو ميخوردم كه داشت ديونه ميشد حالا نوبت اون بود كه تلافي كنه شروعه به خوردن كيرم كرده بود اما از رو شرت اين كارش داشت كس خلسم ميكرد شروع به ساك زدن كرد برام اما خوب ساك نميزد ساك زدنو بيخيال شدم و يكمي با انگشت و كرم سوراخشو باز كزدم الان موقش بود كه بكنمش سوراخش كاملا باز شده بود و فقط متظر من بود ازم خواهش ميكرد تا بكنمش من شروع كردم به تلمبه زدن واقعا خواهرم تنگ بود اما همين تتگيش باعث ميشد بيشتر حال كنم هيمينطور مثل ديونه ها داشتم تلمبه ميزدم و توجهي بهش نميكردم و وقتي ابم اومد تازه فهمديم كه چقد به خواهرم فشار اومده و چقد گريه كرده اونشب يكي از بهترين شبام بود فرداش رفتم براش يه كادو خرديم .و بازم شبش باش سكس كردم ، هرچقد باش سكس ميكردم خسته نميشدم واقعا بدنش زيبا بود از اين قضيه يه سالي گذشت و من هر هفته دو سه بار خواهرمو ميكردم ........
     
  
مرد

 
حامله کردن مادرزنم



من بهزاد هستم و حدود 30 سالمه داستان از اونجا شروع میشه که ما به دلایلی برای مدتی مجبور شدیم خونه مادر زنمون زندگی کنیم ماجرا از اونجا شروع میشه که من چند بار که به صورت سر زده وارد خانه مادر زنم شدم دیدم که مادر زنم داره یکی از شبکه های ماهواره ای رو که تبلیغات سکس پخش می کنه رو دید می زنه و مجبور شدم دوباره برگردم دم در و زنگ بزنم و وارد خونه بشم که اون فکر کنه من متوجه دید زدنش نشدم البته به اون حق می دم اینکار رو بکنه چون چند سالی میشد که شوهرش اونو جا گذاشته بود و با یه خانومی رفته بود و ما دیگه خبری ازش نداشتیم و این بنده خدا با اینکه 40 سال سن داشت تو این چند ساله نتونسته بود خودشو ارضا کنه برای همین نمی دونم چطور با این مسله کنار میومد البته گاهی من هم از روی شیطنت عمدا بی سرو صدا وارد خونه میشدم که ببینم اوضاع از چه خبره تا اینکه یک روز که وارد خونه شدم دیدم از پنجره حموم که مشرف به حیاط بود صدای آه میاد رفتم جلو تر دیدم بله انگار کسی داره با خودش ور میره سریع خودمو رو یه بلندی رسوندم تا یه دید از پنجره حموم بزنم از پنجره مادرزنمو دیدم که داشت بدنش و سرشون هاش آروم بالا پایین می رفت اما کاملا قابل رویت نبود چون پنجره بخار گرفته بود دیگه داشتم دیوونه می شدم

تجسم بدن لخت مادر زنم خیلی برام هیجان انگیز و شهوت آور بود با اینکه 40 سال سن داشت اما یه کمر باریک ناز داشت و صاحب یه کون گنده خوش تراش بود باور کنید اگه از پشت کسی ببینه فکر می کنه یه زن 20 یا 21 سالست کمر باریک , کون و ران درشت , و مهم تر از همه سینه های برجسته نوک تیز , و موها بلند مشکی یکدست که تا گودی کمرش بود و پوست سیپیدش که منو دیوونه می کرد باور کنید زمانیکه از جلوم رد میشد کیرم مثل قلبم تاپ تاپ میزد البته نمیتونستم کاری بکنم چون می ترسیدم همچیز خراب بشه البته چند ماهی بود که مادرزنم جلوی من راحتر لباس می پوشید یا باهام شوخی های بدنی می کرد و این باعث تعجب منو بود چون تا بحال همچین چیزی تو. این چند سال سابقه نداشت که مادر زنم لپمو بکشه یا گاها ماچم کنه حتی چند روز قبل از این قضیه , حموم , صحبت از لاغر شدن من بود که اومد و از پشت بغلم کرد و یه زوری زد که مثلا منو از زمین بلند کنه که نتونست چون قدش کوتاه تر از من بود بعد گفت زنت خوب بهت نمیرسه که اینقدر ضعیف شدی و من سریع گفتم نه , کاش بیشتر می رسید باور کنید نرمی نوک سینه هاشو رو پشتم احساس می کردم بعد مادر زنم در جواب گفت باید یه فکر برای این مسله کرد و من خندیدم گفتم حتما یه فکر عاجل می کنم , البته خانومم اون لحظه تو حیاط بود و شاهد بغل کردن من توسط مادرش نشد اما صدامونو میشنید این داستان ادامه پیدا کرد تا اینکه تو اونروز مادرزنم رو تو حموم دیدم یا بهتر بگم صداشو شنیدم

سریع خودمو رسوندم پشت در حموم ,خوشبختانه در حموم از داخل قفل نبود برای همین آروم در حموم رو کمی باز کردم صحنه ای رو که دیدم باور نمی کردم مادر زنم کاملا لخت , پشت به من بود و داشت کوسشو می مالوند و مهمتر اینکه تو دست دیگرش یه وسیله بود که کاملا نمی تونستم تشخیص بدم چیه

قلبم تند و تند می زد با خودم فکر کردم این بهترین فرصته که برم تو و غافلگیرش کنم اینطوری راهی برای داد و فریاد نداره سریع لباسمو در آوردم و آروم در حموم باز کردم چون دوش حموم باز بود صدا باز شدن در رو نشنید داشت کوسشو با دست چپ می ما لوند و با دست راستش یه شمع کلفت رو فشار می داد که بره تو کونش. تازه سر شمع فرو کرده بود تو کونش که دادش بیرون اومد و شروع کرد آروم داد زدن و م ی گفت آخ آخ...اوف ف ف ف...

من از این فرصت استفاده کردم گفتم داری چیکار می کنی ؟مستی (اسم مادر زنمه) داری شمعو می کنی تو کونت ؟

با لکنت زبون گفت : تو ! تو اینجا چیکار می کنی ؟ کی امدی ؟ چرا در نزدی؟ برو بیرون . من گفتم که همچیزو دیدم و بیرون هم نمیرم من اینجا هستم و تو داری شمع رو توی کونت فرو می کنی ؟

مادرزنم وقتی دید من بیرون برو نیستم تصمیم گرفت منو بزنه کنا رو بره بیرون که من گرفتم بازوشو و اونو چسبوندم به دیوار

گفت چیکار می کنی ؟

گفتم کاریت ندارم فقط چندتا بوس ساده و سریع شروع کردم زیر گردنشو بوس کردن گفت: ولم کن برم چیکار می کنی؟ بهزاد من هم دوتا دستمو از زیر بغلش رد کردم و اونو بغلش کردم و چسبوندم به دیوار و شروع کردم تند تند زیر گردنشو خوردن خیلی تقلا کرده که آزاد بشه اما من تند و تند زیر گردنشو می لیسیدم

گفت بهزاد اینکارو نکن من گفتم تو چند ساله که تنهایی و این برات خوب نیست که یه شمع برداری و بکنی تو کونت من کیرمو بین شما دونفر عادلانه تقسیم می کنم

برای اینکه بتونم رامش کنم دست راستمو دور گردنش چرخوندم و دست چپمو کردم تو کوسش و شروع کردم کوسشو مالوندن و با دهانم سینه چپشو خوردن البته با چند دقیقه بوسیدن و مکیدن سینه هاش از خواهش و تمناهاش کم شد و دیگه با آه و اوه می گفت بهزاد جـــــون ولـــــــم کن برم.... تورو خدا ولم کن برم... بهزاد جون الههی من قربونت برم ... سینه هامو نخور داری منو دیونه می کنی ... با سینه هام چیکار داری ..... آخ خ خ خ

ومن مثل وحشیا سینه هاشو می خوردم باورش سخته اما سینه های سفید و برجسته و گردی داشت با گذشت چهل سال از سنش هنوز نوک سینه هاش صورتی رنگ بود البته یکی از دلایل ناز بودن بدن و سینه مادر زنم این بود که چندین سال بود که کسی بهش دس نزده بود

و اینقدر من سینه هاشو خوردم که کاملا بی حال شد این جا بود که شاه بیت غزل رو از جاش بیرون آوردم وقتی کیرمو دید دو دست یگرفتش گفتش بهزاد چه کیری درشتی داری گفتم امروز همین کیر باید بره تو کوست با عشوه گفتش نه تو رو خدا میمیرم !

دستمو زدم رو شونش و فشارش دادم پایین گفتم فعلا بخورش شاید نکردم تو کوست

اونم رضایت داد و آروم جلو کیرم نشست و با کف دستش رو برد زیر بیضه هام و و کله کیرمو گذاشت تو دهانش

مشخص بود تا بحال اینکارو نکرده بود چون با اکراه اینکارو میکرد اما دوست داشت امتحان کنه از شهوت زیاد چشماش باز نمی شد و با ولع کلاهک کیرمو می خورد و من موهای بلندو نازشو گرفته بودم و سرشو به طرف شکمم هل می دادم تا کیرم تو دهانش کامل بشینه

با اینکه راه نفسش بسته شده بود اما اعتراضی نمیکرد و همونطوری کیرمو می بلعید دیگه داشت آبم مییومد که خوردن کوسشو بهونه کردم برای همین نیاز بود از حموم خارج بشیم ازم پرسید الان کسی نمیاد بهزاد جون؟

گفتم نه یکی دو ساعت راحتیم دیگه نزاشتم پاشو از حموم بیرون بزاره دس انداختم زیر رانش رو دوتا دستم بلندش کردم طوری که صورتش نزدیک صورتم بود گفتم مستی خیلی می خامت امروز رو مال منی و شروع کردیم از هم لب گرفتن سریع اونو بردم اتاق بغلی رو تخت خابوندم بهم گفت تا بحاال تو عمرش اینقدر حال نکرده بود من تعجبم از این بود که چرا شوهرش اینو ول کرده بود و رفته بود رو تخت به حالت 69 رو هم خابیدیم من شروع کردم به خوردن کوس مستی و اون کیرمو هر بار می خورد و می گفت کیرتو بازم می خام و من هم یه انگشتمو تو کون مادر زنم فرو کرده بود و با زبونم کوسشو لیس می زدم

مستی در حالیکه شهوت از صداش میومد گفت تورو خدا کونمو لیس بزن و من گفتم چشم هرچی مستی خانوم بگه همونه و با تمام توانم زبانمو و کردم تو سوراخ کونش .. دادش رفت هوا و یه آهی کشید ...آه آه اه .... بهزاد جون تو خیلی خوبی . ..خیلی دوستت دارم و شروع کرد تند تند کیرمو خوردن و سرش سریع بالا و پایین می کرد

بعد از چند دقیقه خوردن کونش گفتم مهستی پشت کن میخام کیرمو بکنم تو کوست حاضری گفت آره و از روم بلند شد و سرشو گذاشت رو تخت من رفتم پشتش و کیرم راست گرفت به طرف کوسش یه لحظه دلم نیومد کیرمو بکنم تو کوسش چون کوسش مانند کوس یه دختر باکره تنگ بود تو همین فکر ها بود که مستی داد زد بهزاد جون منو کشتی بکن تو کوسم دارم می میرم ... تورو خدا طاقت ندارم کیرتو می خام ...اومم م م

و من دیگه شک نکردم کلاهک کیرمو فشار دادم تو کوسش دادش بیرون اومد آخ اخ سوختم ... چقدر درد داره ... بهزاد جون سوختم ..... گفتم آره درد داره طاقت داری ؟ بکنم توش مستی ؟ با اینکه درد می کشید حرفی نزد و من سکوتشو به عنوان رضایت برداشت کردمو و کیرمو تا ته فرو کردم تو کوسش ... دادی زد بهزاد جر خوردم ... بهزاد منو پاره کردی .... بهزاد منو ترکوندی .... تورو خدا دارم پاره میشم گفتم اولش سخته طاقت بیار الان آروم میشه

شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم .... آخ کوسم بهزاد ...آخ منو جر دادی ... بعد از 15 تا 20 بار تلمبه زدن دیگه صداش قطع شد و شروع کرد به قربون صدقه کیرم رفتن و قربون کیرت برم بهزاد جون چقدر شقه ... بازم منو بکنی ....با این کیر کلفتت منو بکن ..... گفتم آره مستی جون این اولشه .... از این به بعد هر شب می کنمت ... داشتم تند تند تلمبه می زدم اما همش چشمم به سوراخ سفید و تنگ مادر زنم بود یه آب دهن رو سوراخ کونش ریختم و شصتمو آروم انداختم تو کونش اینقدر غرق در شهوت بود که فقط برگشت و منو با شهوت نیگاهی کرد و گفت داری منو دو طرفه می کنی ؟

گفتم آره عزیزم مستی جون خیلی می خامت ؟ از امشب تو زن منی ...

در حال تلمبه زدن بودم که احساس کردم آبم داره میاد گفتم مستی آبم داره میاد ... گفت بریز تو کوسم ...گفتم بابا حامله میشی ... همه می فهمن .. گفتش نه بریز توش .... ازت یه بچه می خام ... اینو که گفت سعی کردم کیرمو بکشم بیرون از کوس مستی که اون پیش دستی کرد و در همون حالت که داشتم تلمبه می زدم منو هل داد به عقب و با کونش نشست روی کیرم و منو چسبوند به دیوار و از پشت منو بغل کرد بطوری که جای حرکت نداشتم و درست در همون لحظه آبم اومد و با فشار تو کوس مستی خالی کردم اما مستی باورش نمیشد که آبم اومده برای همین از رو کیرم بلند نمیشد از پشت سینه هاشو گرفتم و در حالیکه پشتشو بوس می کردم به جونش قسم خوردم که آبم اومده و اون از رو کیرم بلند شد و شروع کردن به بوسیدنش

همونطور خسته یه یکربع رو تخت خابیدیم و سپس رفتیم حموم و بعد از اون تقریبا هفته ای دو یا سه بار باهم سکس داشتیم و در کوچکترین فرصتی همدیگرو بغل می کنیم و با هم می خابیدیم با گذشت یک ماه از اولین سکسمون مادرزنم بهم زنگ زد و بهم گفت که حامله است من سریع خودمو رسوندم به خونش و آزمایشو دیدم بله درست بود مادرزنمو حامله کرده بودم هم ناراحت بودم و هم خوشحال, ناراحت برای اینکه سایه هیچ مردی بالای سر مادرزنم نیست که همه راحت با این قضیه کنار بیان و خوشحال از این قضیه که بالخره پدر میشم الان من بیشتر از گذشته دوستش دارم و براش وقت میزارم تقریبا هر روز به بهانه کمک به مادر زن باهاش بیرون میرم و خوش می گذرونیم باور کنید تو چشماش نیگاه می کنیم شوق یه دختر نوجونو می بینم شاید باور نکنید بارها هوس کردم به بهانه حامله بودن از کون بکنمش اما دلم نیومد که اگه لب تر می کردم نه نمی گفت راستشو بخاید من عاشق مادر زنم شدم .دوماه از این داستانی که براتون تعریف کردم می گذره و مادرزنم دو ماهه که از من حاملست خیلی سعی کردیم پدر زنمو پیدا کنم و اونو برگردونم سر زندپگیش تا بچه هم بتونه سالم به دنیا بیاد اما پیداش نکردیم چند بار با مستی درمورد سقط صحبت کردیم اما زیر بار نمی ره و میگه بچشو میخاد مثل اینکه باید خودمو برای پدر شدن آماده کنم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
مادرزن خوابالو



سلام.اسم من رو yas فرض کنید.ضمنا از دوستایه خوبم خواهش میکنم نظر بدید نه اینکه ناراحتی از بقیه رو اینجا تلافی کنید. من 30 سالمه و خوزستانیم ولی اصفهان زندگی میکنم.سال 89 ازدواج کردم و یه خواهر زن و مادر زن و یه پدر زن بیمار دارم.مادر زنم خیلی هوای منو داشت و منم هیچوقت دید سکسی بهش نداشتم.ولی سال 91 اتفاقی افتاد که مسیر زندگیم رو عوض کرد. از خودم بگم که قد 181 سانتی دارم و هیکل ورزشی دارم و کیرم مثل بقیه دوستان 20 و 22 و... نیست.کیرم 17 یا 18 سانته ولی اینقدر کلفته که زنم هنوز بعد چند سال وقتی میخورش اذیت میشه.مادرزنم یه زن 49 ساله و قد 165 سانت و کمی تپل با کون و سینه بزرگه.

ماجرا اینجور شروع شد.یه روز صبح که داشتم از سرکار برمیگشتم خونه،از شب که شیفت بودم جوری برنامه ریزی کردم ک صبح زود برسم خونه و قبل اینکه زنم سرکار بره یه سکس داشته باشم.رسیدم و دیدم زنم توی حمامه و خوشحال لخت شدم و خواستم یه موقع برم توی حمام که شامپو زده باشه و نبینه منو و سوپرایزش کنم و برای اینکه چکش کنم رفتم از پنجره حمام موقعیت سنجی کنم که چشمام چهارتا شد.باورم نمیشد چی میبینم،مادرزنم لخت توی حمام داشت خود ش رو میشست و وقتی کون و سینه شو دیدم کیرم مثل فنر بلند شد.همش داشتم کیرم رو میمالیدم و به این فکر میکردم چطور ندیده بودم این شاه کوس رو و دوست داشتم یه جوری برم حمام و بکنمش ولی میترسیدم تا یه چیزی به ذهنم خورد که خیلی عادی مثل همه متاهل ها لخت برم پیش زنم و بعد میگم حواسم نبود. آماده شدم و کیرم رو مالیدم و در حمام رو باز کردم و سرم رو انداختم پایین و با دسته تیغ ور رفتم ک یعنی اصلا ندیدمت.وقتی در رو باز کردم،همینجور ک سرم پایین بود گفتم سهیلا...صبح بخیر گلم.آماده شو ک امروز هم جلو هم عقب رو میخوام ولی دیدم صدا نمیاد و سرم رو بالا آوردم دیدم چشمای مادرزنم گرد شده و دستش روی کونشه و اون دستش دم دهنش و خیره شده به کیرم.تا دیدمش گفتم وااااااااااااای خاله ببخشید و دستم رو جلو کیرم گرفتم گفتم شما اینجا چ کار میکنی و دیدم در رو بست و گفتم خاک توی سرم و گفت چرا خبر ندادی و گفتم فکر کردم سهیلاست و نمیدونستم شمایی. خب از اون موضوع 6 ماهی گذشت ک من عمل کردم کمرم رو و زنم پانسمان عوض میکرد که یه روز به مادرش سپرده بود. عمل پیچش مو که اکثر مردا درگیرش شدن رو کرده بودم و باید لبه تخت لخت میشدم.مادرزنم اومد و گفت آماده شو،گفتم خاله باید لخت بشم که گفت اشکال نداره،تو هم پسرمی و بعدشم دیدمت که.لخت شدم خوابیدم و کیرم شق شد و از وسط پام دادمش پایین و میدونستم قشنگ میبینش وقتی پشت سرمه و شروع کرد با سرم قندی نمکی شستشو دادن که سرم از وسط کونم می‌ریخت روی کیرم تا بریزه روی زمین.گفتم خاله،یخ زدم که با دستمال روی کونم رو خشک کرد و یه لحظه با دستمال کیرم رو گرفت ک خشک کنه ک مثل برق گرفته ها خشکم زد.اونروز نشد کاری کنم تا عید سال بعد.شب 13 بدر یعنی 12 فروردین وقتی توی چادر خواب بودیم،مادرزنم اومد و از سرما خشکش زده بود و ناخودآگاه وسط من و زنم که جای بیشتری بود خوابید.همه خواب بودن و تازه وقتی رفت زیر پتوی ما فهمید کجا خوابیده.یکم ازم فاصله گرفت و خوابید.بعد از نیم ساعت شرت رو پایین آوردم و از زیر شلوارک مالوندمش.مادرزنم به پهلو و پشت به من و کونش،حرارت بدنش،بوی عطرش دیوونه ام کرده بود که یه صدای خر و پف یواش میکرد و مطمین بودم خوابه.دل رو زدم ب دریا و گفتم باید عادی برخورد کنم و توی یه حرکت چسبیدم به کونش.محکم بغلش کردم و با دستم سینه شو گرفتم ک همون لحظه بیدارشد و شکه شده بود که کیرم رو بافشار به کونش مالیدم.از خودم صدای خور خور درآوردم و مطمین شد خوابم و کمی تقلا کرد خودش رو آزاد کنه ولی میترسیدم من مثلا بیدارشم و ضایع بشه و تکون نمیخورد.یکم فاصله گرفتم و کیرم رو درآوردم و یه دقیقه بعد باز چسبیدم بهش که وقتی کیرم رو حس کرد خودش رو داد جلو و من آروم آروم مثل کسایی که خوابن نامفهوم حرف میزدم و کشیدمش یه 20 سانت سمت خودم.دید محکم گرفتمش کامل رفت زیر پتوی و چندبرابره دورش رو نگاه کرد و فقط جوری تقلا میکرد که من بیدار نشم و این وضع رو ببینم.توی یه حرکت دستم رو بردم زیر پیرهنش و سینه شو میمالیدم.تقریبا تسلیم شد تا وقتی کیرم رو فرستادم زیر دامن و رفت لاپاش.خشکش زد و نفس نمیکردی حتی.کونش رو کشیدم سمت خودم و دستم رو ایندفعه گذاشتم روی شرتش.داغ شده بود کوسش.دست انداختم توی شرتش و توی یه جابجا شدن کشیدمش با یه دست پایین ولی لبه اونورش زیرش بود و منم با یه جلوعقب شدن،انداختم لای پاش که دیدم سفت میکنه خودش رو.دیگه نمیتونست مقاومت کنه و خودش پاشو داد بالا کیرم رفت لای کوسش.خیس خیس بود و نفس میزدیم.کمی اطراف رو میپایید و دیدم آروم دستش رو گذاشت روی کیرم.داشتم میمردم. دوست داشتم کونش رو بکنم.کیرم خیس بود و کشیدمش بالا توی سوراخ کونش و سریع فشار دادم و سرش رفت توش که پرید جلو و کشیدمش سمت خودم و دیدم کونش رو داد عقب و کیرم رو روی کوسش تنظیم کرد و اومد عقب ک تا تمام رفت توش.من ک دیوونه شده بودم و باورم نمیشد.شروع ب تلمبه زدن کردم و اونم حال میکرد.ده دقیقه ای کردم و آبم اومد و ریختم توش چون میدونستم لوله هاشو بسته.اون دوبار ارضا شده بود.وقتی آبم اومد الکی اسم زنم رو صدا زدم دستمال بگیرم دیدم گفت هیییییس.کیرم هنوزتوش بود باز بلند شد و گفتم شل بگیر میخوام کون بکنم گفت نوچ و منتظر نشدم و گذاشتم توش و هل دادم،اومد در بره و رفت روی شکم که همینجور باش رفتم کیرم در نیاد و خوابیدم روش و کیرم رو با فشار چپوندم توش دیدم یه آی گفت و گفت خدا خفت کنه که سریع سرم رو بردم سمت گوشش و گفتم خاله تحمل کن الان میشم ک گفت زود باش وگرنه جیغ میزنم همه بیدارشن و منم تلمبه میزدم.شاید بیست دقیقه ای کون کردم و اون فقط نیشگون میگرفتی تا آبم اومد.اون شب باعث شد هروقت تنها گیرش بیارم بگیرم و کوس و کونش رو حال بیارم ولی همیشه باید به زور میخوابونم و بختش کنم و نیشگون رو تحمل کنم و هیچوقت نشده باش کنار بیاد.........ن.د شد
     
  
مرد

 
سكس میترا با عمو كوروش



سلام، من ميترا هستم ٢٧ ساله از تهران، قدم ١٦٧ وزنم ٨٠ سفيد و با سينه هاي بزرگ سايز ٩٥ و كون معمولي ،اين داستانه سكس اولم نيست ،من ٢١ سالگي ازدواج كرده بودم ، با شوهرم ٢سال دوست بودم و تقريبا از اولش با هم سكس داشتيم، قبل از شوهرم با يكي دوتا دوست پسراي ديگه م در حد لا پايي و مالوندن بود اما پرده مو شوهرم زد، بعد جدايي از شوهرم كه دليلشو نميگم با دو سه نفر دوست شدم و دروغ نگم بهشون دادم، حقيقتش من خيلي سكس برام مهمه و خيلي هات هستم اما اهل جنده بازي و بودن با چند نفر و اينا هم نيستم، حالا از اين جريان بگم كه برام خيلي لذت بخشه و هنوز ادامه داره ، پدر يكي از دوستام خيلي تو جريان طلاقم كمكم كرد چون دوسه تا دوست وكيل خوب داشت و كلا هم خانواده مارو ميشناخت و منم با اين دوستم هميشه با هم بوديم و احساس پدرانه نسبت بهش داشتم، بعد طلاقم چند باري منو دوستم با بابابش كه اسمش كوروشه كه من عمو كوروش صداش ميكردم بيرون رفته بوديم يا خونه شون ديده بودمش اما حقيقتا چيزي تو اين مايه ها كه منو بخواد ازش نديدم ، هيچ رفتاري كه حتي همچين چيزي بذهنم خطور كنه، يروز عمو كوروش بهم زنگ زد و گفت( اين زمان دوست پسر داشتم و اتفاقا داشتيم سكس ميكرديم) براي تولد محبوبه نميدونم چي بخرم ، چند روز ديگه تولد زنش بود، گفتم عمو خب از ساينا بپرس ، گفت چند روزه با هم قهريم، البته من در جريان قهر پدر دختر بودم اما بروم نياوردم، گفتم باشه من چيكار كنم، گفت اماده شو ميام دنبالت بريم يه چيز بگيريم، خلاصه اون روز رفتيم يه كيف گرفتيم و منو رسوند خونه، اونروز نگاه هاي كوروش فرق داشت ، كمي دردودل كرد و واسه بار اول حس كردم منو داره ميبره تو يه فضاي خصوصيه ديگه، اينجا نقطه شروعش بود، دفعه بعد منو به بهونه اينكه بريم از دوست وكيلش تشكر كنيم با خودش تنها برد بيرون و شك من از جايي شروع شد كه هر بار ازم خواست هيچكي حتي ساينا نفهمه، بقيه شو نميگم چون طولاني ميشه و حوصله تون سر ميره، از خودش ميگم كه ٦٣ سا
لشه و نسبتا خوشتيپه ، بسيار مايه دار و البته رفتارش جنتلمنه، همه دوسش دارن و در اجتماع و بين ماها كه ميشناسيم ادم محترميه، ولي تو همين بيرون رفتن ها و درد و دلها كه بعدها خصوصي تر شد فهميدم رابطه شون با محبوبه جون اصلا صميمي نيست بر خلاف ظاهرشون و حدود ٦ ساله كه حتي بگفته خودش زن و شوهر نيستن يعني سكس ندارن، البته تقصير از عمو كوروش بود كه محبوبه فهميد زن صيغه اي داره تو دماوند و ...
منم از شنيدن اين داستانها تو خلوت يواشكيمون هم شوكه ميشدم هم حس خوبي داشتم از اينكه محرم رازش شده بودم، تا يه روز كه خواست باهاش برم دماوند ، راستش دروغ نگم چون كم كم بهش حس سكسي هم داشتم حسم اونروز اين بود كه ديگه بايد اتفاقي بينمون بيافته ، واسه همين حسابي بخودم رسيدم اما واسه اينكه ضايع نشم گفتم زود برميگريدم كه من به مهموني شب كه دعوتم برسم،اونم گفت اره، خلاصه ٤ عصر راه افتاديم حدود ٥ رسيديم در ويلاشون كه به بهونه صحبت با باغبون و فضاي سبز و اينا اومده بوديم، رفت تو و اومد بيرون و گفت بيا تو يه چايي بخوريم ميريم، مطمعن بودم بايد بدم اما رفتم كه چاي بخورم، خونه كاملا گرم و اماده بود لباسامو در اوردم نشستم تا ازم پذيرايي كنه، اونجا صد بار وفته بودم و ميدونستم وسط اذر ويلا انقد گرم نيست مگه از يه روز قبل اماده ش كني، شصتم خبر دار شد، اومد نشست كنارم دستشو انداخت دورم و منو چسبوند به خودش و ازم بابت اينكه اومدم باهاش تشكر كرد و شروع كرد ازم پذيرايي كردن ، چايي كه خورديم بعدش تي وي روشن كرد و شروع كرد طبق معمول حرف از اسمون و ريسمون زدن و بعد گفت شراب دارم بيارم منم گفتم اره، شراب هم خورديم و اون هي بيشتر موقع حرف زدن بهم ميچسبيد و باهام ور ميرفت، من كه خودم اينكاره بودم ميدونستم الان چشه بيشتر خودمو ميزدم به خريت و عمو عمو ميكردم،
هوا داشت تاريك ميشد كه گفت امشب اينجا بمونيم و منم با يه كم ادا اطوار قبول كردم، سرتونو درد نيارم بلاخره وسط چسبيدن ها و حرف زدن ها و اداي مست ها رو در اوردن ها عمو كوروش يهو منو كشيد سمت خودشو و شروع كرد از لبهام مكيدن ، من اولش گفتم واي عمو چيكار ميكني واي عمو خواهش ميكنم اما وقتي دستش رفت زير بلوزم و چنگ انداخت رو سوتينم ديگه ناله هام شروع شد، ميخواستم كه باهاش سكس كنم و ميدونستم كه اونم ميخواد منو بكنه، همينجور كه لبمو ميخورد بلوزمو در اورد و اروم منو ول داد رو مبل و اومد روم ، شروع كرد از گوشهام و گردنم خورد و مكيد و بعد گفت بازش كنم ، گفتم اره ، دست انداخت پشتم بند سوتينمو وا كرد و افتاد بجونه سينه هام، هميشه دلم ميخواست با يه مرد مسن سكس كنم اما واقعا جوري كه كوروش حشريم ميكرد نه شوهرم عرضه شو داشت نه اون دو سه تاي ديگه، جوري سينه هامو ميخورد و باهاشون ور ميرفت واقعا داشتم از لذت بيهوش ميشدم ، بعد اروم پاشد شلوار و شرتشو در اورد ، اولين باربود كير و خايه مرد مسن ميديدم، خايه هاش يه كم اويزون بود كيرش متوسط اما بطرز باور نكردني كلفت و بسيار تمييز و شيو شده،منم اداي تنگهارو در مياوردم ، رومو سريع بر گردوندم، رفت پايين پام شلوارو شرت و جورابمو دو اورد، بعد پاهامو وا كرد، شروع كرد با دستش لباي كسمو باز و بسته كرد يه كم چوچولمو ماليد بعد شروع كرد كسمو خوردن، داشتم ديوونه ميشدم انقد جيغ زدم گلوم گرفت، دوباره اومد بالا شروع كرد لبمو و سينه هامو خوردنو گفت خيلي وقت بود فكر اين كس تپلت داشت ديوونم ميكرد كه يهو كيرشو كرد تو كسم، باورم نميشد سكس با يه مرد ٦٣ ساله انقد لذت بخش باشه، يه چند ديقه تو كسم تلمبه زد و گفت دوست داري چجوري بكنمنت ابت بياد ، منم كه داشتم حال ميكردم گفتم همينجوري، پاهامو برد بالا باز كرد بازم كرد تو كسم و شروع كرد به تلمبه زدن ، بنده خدا هيچ كاري واسش نكردم ولي خودمو خيس كرده بودم اساسي تموم لاي پاهام اب كسم بود، فقط ميكرد و ميگفت جون كس تپلم، منم هي جيغ ميكشيدم عمو يواشتر جر خوردم عمو كسم پاره شد عمو دارم از درد ميميرم، البته دروغ نبود چون كيرش واقعا كلفته ، خلاصه ابش اومد قبل اينكه من ابم بيادو خالي كرد تو كسم و كفت هر چي بشه من درستش ميكنم ، منظورش حاملگي بود، بعدش چند ديقه بيحال افتاده بوديم و دوباره شروع كرد از لب و لوچه م خوردن و بازم با سينه هام ور رفتن حدود نيم ساعت بعدش دوباره منو كرد دوباره ابش اومد ريخت تو كسم، بار دوم انقد چوچولمو ماليد اب منم اورد، اون شب تا ساعت ٤ صبح دوبار ديگه بهش دادم و از پشت و رو كيرش نشستم براش ساك هم زدم، واقعا باور خودم نميشد، از دادن سير نميشدم ، فردا صبحش بعد صبحونه بازم منو انداخت رو مبل و يبار ديگه كرد ، كل اين چند بار هر چي التماس كردم ابتو نريز تو كسم قبول نكرد و گفت نگران نباش با من، وقتيكه برگشتيم غروبش منو برد بيرون و برام يه گردنبند خريد و ازم خواهش كرد به رابطه باهاش ادامه بدم ولي جوري كه كسي بويي نبره و آبرو ريزي بشه، منم قبول كردم چون حقيقتش ديوونه كردنش شدم ، اولهاش وقتي با ساينا و محبوب جون و همه با هم بوديم سختم ميشد ولي كم كم عذاب وجدانم از بين رفت، الان تقريبا در هفته سه بار سكس داريم و واقعا لذت ميبريم، رابطمون بر مبنای يه نياز دو طرفه و خیلی با احترام پيش ميره و هر بار هم سكسمون بهتر ميشه و به روشهاي مختلف بهم لذت ميديم ، فقط متاسفانه هنوز بخاطر كلفتي كيرش نتونسته كونمو بكنه اما جديدا يبار حامله شدم بچه رو سريع انداختم خيلي از اون روز موقع كردن بيشتر باهام حال ميكنه ، ميگه كست هم گرمه هم تنگه هم اينكه وقتي زير كيرمي بهم ميگی عمو حشريم ميكنه، دوستان لطفا قبل از فحش دادن و دري بري گفتن به اين فكر كنين كه تو يه داستان همه جزييات رو نميشه گفت و ضمنان زندگي هر كي به خودش مربوطه، اين داستان صد در صد واقعيه فقط اسمها و مكانها عوض شده .
     
  
مرد

 
رعد و برق


از وقتی بچه بودم از رعد و برق می ترسیدم و خصوصا شبها وقتی رعد و برق شدیدی میگرفت به اتاق پدر و مادرم می رفتم و وارد تختخواب کینگ سایز آنها می شدم و مادرم منو تا وقتی که طوفان بند بیاد در آغوش می گرفت. من همیشه از شدت ترس می لرزیدم و تنها گرمای بدن مادرم و صدای آرامش بخش او بود که من رو آروم می کرد.

یک بار در همچین شرایطی قرار داشتیم که قضایا جور دیگه ای رقم خورد. من دوازده سالم بود و آن شب بدترین طوفانی بود که تا به آن موقع دیده بودم. رعد و برق چنان شدید بود که ستونهای خونه داشت میلرزید. آذرخش همچون شلاقی هوا رو می شکافت و من از شدت ترس نزدیک بود خودم رو خراب کنم. به سمت اتاق پدر و مادرم دویدم، وارد تختخوابشون شدم و مادرم درحالیکه از شدت ترس می لرزیدم و نمی تونستم حرکتی بکنم منو بغل کرد. آنشب حتی پدرم هم تحت تاثیر طوفان قرار گرفته بود.

بالاخره طوفان بند آمد و به مرور زمان همین که ترسم کم شد، متوجه گرمای بدن مادرم شدم که منو سفت به خودش چسبانده بود. صورتم روی سینه هاش بود و حسابی بهش چسبیده بودم. اونم مدام قربون صدقه ام می رفت و موهام رو نوازش می کرد. در همین حین کیرم راست کرد و به شکم مامانم چسبید. همینکه کیر کوچکم سیخ شد، حس می کردم که داره همراه با ضربان قلبم ذوق می زنه و مطمئن بودم که مامانم فهمیده که من حشری شدم. مامانم هیچی بهم نگفت و هیچ حرکتی هم نکرد و همینکه یه خورده گذشت متوجه شدم که نوک پستونهای مامانم که به صورتم چسبیده بود سفت شده.

برای یه مدت هیچکداممان حرکتی نکردیم ولی همینکه سرو صدای خرخر بابام بلند شد، مامانم خودشو یه خورده از من جدا کرد. خیلی حالم گرفته شد چون کیرم داشت حسابی حال می کرد و بهش خوش می گذشت. البته نیازی به نگرانی نبود چون مامانم آروم لباس خوابشو تا بالای کمرش بالا آورد و منو دوباره بخودش چسباند. ولی ایندفعه کیرم با بدن لختش در تماس بود. کیرم وسط دو تا پاهاش گیر افتاده بود و اونم پاهاشو سفت به همدیگه چسباند و همین باعث شد که خیلی بیشتر بهم حال بده.

نمی دونستم چیکار کنم. بخاطر همین هیچ حرکتی نکردم و کیرم همونجور لای پاهای پر موی مامانم گیر افتاده بود و تقریبا با لبه های کسش در تماس بود. دوباره مامانم یه تکونی به خودش داد و یه کمی هم پاشو بلند کرد و حس کردم که دستش رو گذاشت رو کیرم و به یه سمتی هدایتش کرد. در این لحظه بود که بهترین و غیر قابل توصیف ترین واقعه در زندگیم اتفاق افتاد. احساس کردم که کیرم به درون یه چیز گرم و لیز سر خورد. بعد مامانم دستهاشو روی کپلهام گذاشت و منو به طرف خودش فشار داد. تازه آنموقع بود که فهمیدم کیرم توی کس مامانمه. شروع کردم به فشار دادن و کیرمو تا ته تو کس مامانم فرو کردم و مادرم آروم تو گوشم گفت: "عزیزم آرومتر، نمی خوای که باباتو بیدار کنی، میخوای؟ نگران نباش من هیچ جا نمی رم، فقط یه خورده یواشتر."

دستهاشو روی کپلهام گذاشته بود و با فشار دستهاش عقب جلو می کرد. بیشتر از چند دقیقه نگذشته بود که برای اولین بار در عمرم فهمیدم خوشبختی واقعی یعنی چی. تا آنموقع نمی دونستم که انقدر آبم زیاده چون تا چند دقیقه همینطور داشت آبم میومد. مامانم تا فهمید آبم داره می یاد، منو سفت تر به خودش چسباند و من همه آبمو تو کسش خالی کردم.

بعد دستهاشو دورم حلقه کرد و بوسم کرد وپچ پچ کنان گفت: "دوست داشتی؟ خوشت اومد؟" من هیچی نمی تونستم بگم (راستش جرأتشم نداشتم) و فقط سفت بغلش کردم. مامانم آروم گفت: "بهتره تا بابات از خواب بیدار نشده بری تو اتاقت، من مطمئنم که بعد از این سریع خوابت می بره."

راست می گفت، عین یه جنازه خوابیدم و اگه صبح از خواب بیدارم نمی کرد تا خود ظهر می خوابیدم. بابام سر صبحانه در مورد طوفان کمی حرف زد و بعد رفت سر کار و من و مامانو تنها گذاشت. احساس عجیبی داشتم چون می دونستم دیشب چیکار برام کرده بود ولی الان صبح بود و تو روشنایی روز مادرم مثل همیشه به نظر می رسید، آدمی که به همه چیز احاطه داشت.

میز صبحانه رو تمیز کرد، واسه خودش یه لیوان چایی ریخت و اومد کنار من نشست. لبخندزنان رو به من کرد و گفت: "دیشب بعد از اینکه طوفان تموم شد بهت خوش گذشت؟" دستپاچه شده بودم و کیرم هم داشت راست می کرد، با حالت مظلومانه ای گفتم: "عالی بود، تا حالا همچین احساس خوبی نداشتم. دیگه بهتر از این نمی شد!" اینو گفتم و از خجالت صورتم مثل لبو سرخ شد.

مامانم خندید و گفت: "اونطوری که تو آبت اومد معلوم بود که خیلی بهت حال داده. اما می دونی تو زود کارتو کردی و ارضاء شدی و اصلا صبر نکردی که منم ارضاء بشم. می دونی که زنها هم ارضاء می شن!"

ولی من نمی دونستم. من هیچی درباره سکس نمی دونستم به غیر از اینکه خیلی حال می داد که آدم اینکارو با یک زن بالغ مثل مامان خودش انجام بده. وقتی کلاس پنجم بودم یه بار سعی کردم که یه دختره که تو محله مون بود رو بکنم، ولی اون از دستم عصبانی شد و گذاشت رفت چون بلد نبودم چطوری کیرمو تو سوراخش بکنم.

تو همين حال واحوال بودم که حرفای مامانم منو بخودم آورد: "خوب پسر گلم، حالا که به اندازه کافی وقت داریم، می خوام با آن کیر جوان و سفتت حسابی باهام حال کنی!!! البته اندفعه اجازه بده که منم ارضاء بشم، باشه!"

در دم کیرم راست شد و قلبم تند تند می زد. باورم نمی شد، مادرم داشت از من می خواست که دوباره بکنمش. صورتم عین لبو سرخ شد. با صدای گرفته ای که بخاطر ترس می لرزید گفتم: "آره، دلم می خواد که دوباره بکنمت و ... و ... اگه راستشو بخوای ... یعنی می شه فقط همین یه دفعه نباشه."

همون خنده مادرانه و همیشگیش رو تحویلم داد و گفت: "وقتی از خجالت سرخ می شی، وای که صورتت چقدر خشگل می شه. پسر کوچولوی من می خواد مامانشو بکّکّکّکّنه. می خواد کیرشو بکنه تو کس من و آب کیرشو تا قطره آخر بریزه تو و انقدر مامانی رو بکنننننه تا آب کسم مثل سیل راه بیفته."

از اینکه می شنیدم مامانم داره اینجوری باهام حرف می زنه یه خورده ترس ورم داشته بود و خجالت می کشیدم ولی خوشمم می آمد. حرفاش بد جوری حشریم کرده بود و می خواستم هر چه زودتر یکنمش.

مامانم متوجه شد که بدجوری تو کفم و حشری شدم، دستمو گرفت و منو برد تو اتاق خواب خودش – جایی که شب گذشته برای اولین بار در عمرم فهمیدم سکس چیه. همین که وارد اتاق شدم دیدم که فقط یه لایه ملافه رو تخت کشیده بود وخلاصه تختخواب کاملا از قبل آماده شده بود. تازه اونجا بود که فهمیدم مامانم همه چیزو از قبل برنامه ریزی کرده بود!

"لباساتو دربیار و تماشا کن که من چه جوری لباسامو در میارم." سه صوت لباسامو درآوردم و لب تخت نشستم و منتظر شدم تا مامانم لخت بشه. لبه دامن لباسشو گرفت و اونو از بالا درآورد و بعد لباسشو تا کرد و گذاشت رو لبه صندلی. حالا فقط یه شورت و یه کورست تنش بود و جلوم وایساده بود. پاهاشو از هم وا کرده بود و دستاشو پشت کمرش گذاشته بود تا سینه هاش قلمبه بیرون بزنه. عمدا اینکارو کرد تا منو بیشتر حشری کنه. مامانم یه زن خوشگل و 35 ساله، یه کمی گوشتالو، پستونای بزرگی داره و نوک پستوناش می خواست کرست ابریشمیشو سوراخ کنه و از رو لباس کاملا معلوم بود که نوکش خیلی بزرگه. وقتی راه می رفت پستوناش بالا و پائین می پرید و آدمو دیوونه می کرد. پستوناش تحت تاثیر نیروی جاذبه یه کمی بطرف پائین متمایل شده بود ولی نه زیاد و هنوز خوش فورم بود. پوست صافش به سفیدی عاج و به نرمی حریر بود.

شورت و کورستش سفیدرنگ بود و حسابی فیت تنش بود. شورتش توی حفرات بدنش فرو رفته بود و آدمو حالی به حالی می کرد. مامانم پاهای خوش حالت و شکم صافی داشت. کسش باد کرده بود. به کسش نگاه کردم و یادم اومد که این همونجائی بود که دیشب آبمو توش ریخته بودم. کیرم مثل آهن سفت شده بود و بدجوری درد می کرد و سر کیرم بخاطر ترشح آبم برق می زد.

مامانم جلوم رو پاشنه چرخید و کونشو بطرفم قمبل کرد و منم شروع کردم به تماشای کون گرد و قلمبه اش. عجب کونی بود، هر لپ کونش اندازه یه هندونه بود. دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و در حالیکه مامانم برام استریپ تیز می رقصید شروع کردم به جلق زدن. به طرفم اومد و دستمو گرفت و نذاشت جلق بزنم.

بهم گفت: "حیفه، نریزش رو زمین. هیچ می دونی، تو انجیل اومده که: بهتر آنست که نطفه خود را در شکم یک فاحشه خالی کنید تا آنرا بر روی زمین ریخته و هدر دهید. خوب اگه انجیل اینو گفته، فکر نمی کنی که بهتر باشه که آبتو تو شکم مامانت بریزی تا تو شکم یه فاحشه؟" دستمو گذاشت رو کسش و برای اولین بار بود که تو روز روشن کس مامانمو لمس می کردم. آبش راه افتاده بود و واسه همین شورتش خیس بود. شروع کردم به ور رفتن باهاش و اونم لای پاهاشو باز کرد و کسشو دراختیارم گذاشت.

"عزیزم، کیرتو می خوام! دوست داری همینطوری که شورت وکورست تنمه منو بکنی یا دوست داری که لخت لخت شم؟" راستش برام فرقی نمی کرد، فقط اینو می دونستم که هر لحظه ممکن بود که آبم بیاد و باید حتما می کردمش.

"بعضی از مردها دوست دارن که زنو وقتی شورت و کورست تنشه بکنن، چون اینکار خیلی حشریشون می کنه. پس بهتره که اول شورتمو بدی کنار و همینطوری منو بکنی، بعد اگه خواستی همه رو در میارمو برات لخت لخت می شم."

سرمو به نشانه رضایت تکون دادم، تنها چیزی که می خواستم این بود که کیرمو بکنم تو لونۀ خیس و لیزی که وسط پاهای مامانم بود. دلم می خواست که یه بار دیگه احساس لذتبخش ریختن آبمو تو کس مامانم احساس کنم.

مامانم رفت رو تخت و طاقواز خوابید، پاهاشو باز کرد و زانوهاشو بطرف بالا خم کرد. بعد یه بالشت گذاشت زیر سرش و به من که پائین تخت نشسته بودم نگاه کرد. منم به لای پاهاش، به کس گنده اش نگاه کردم و در حالیکه کیرم از شدت شهوت می خواست بترکه بطرفش رفتم. بهم گفت: "بیا بخواب روم،" و منم کامل رو بدن خوش فورمش خوابیدم و از لیزی بدنش و تماس با شورت و کورستش لذت می بردم. حالا می فهمم که چرا مامانم می گفت بعضی مردها دوست دارن که زنو وقتی لباس زیرش تنشه بکنن. منم یکی از اونا شده بودم.

مامانم کیرم رو گرفت و داشت آروم اونو روی کسش می مالید که من صدام در و اومد و بهش گفتم، "مامان آبم داره میاد." اونم دیگه صبر نکرد و با یه دستش شورتشو زد کنار و با دست دیگش کیرمو به سمت شکاف وسط کسش هدایت کرد و با یه حالت شهوت انگیزی در گوشم گفت، "همشو بده به من. وای که دلم چقدر کیر جوان می خواد. تو عشق منی عزیزم، تا ته بکنش تو کسم." منم کیرمو تا ته کردم تو و همین که به تهش رسیدم آبم اومد و همشو ریختم تو. پاهاشو (که جوراب شلواری پاش بود) و دستاشو دورم حلقه کرد و فریاد زد، "آره" و بدنش زیر من شروع کرد به تکون خوردن و لرزیدن و در حالیکه منم داشت آبم میومد، آب کسشو ریخت روی کیر من.

هر دوتامون شدیدا ً تحت فشار شدید جنسی بودیم، و این واقعیت که من به عنوان پسر داشتم توی روشنائی روز مامانمو می کردم باعث شده بود که عکس العمل هردوتامون نسبت به این احساسات شدیدتر هم بشه. مامانم بعد از اینکه دیشب بدنش رو در اختیار من گذاشته بود و منهم نتونسته بودم ارضائش کنم، شدیداً نیاز داشت که تخلیه بشه و منهم شدیدا ً تمایل داشتم که دوباره به محل تولدم برگردم. همه اینها باعث شده بود که عشقبازیمون خیلی پرحرارت بشه. همینطوری روی بدن شهوت انگیزش خوابیده بودم و آبم رو توی کسش می ریختم. هم خوشحال بودم وهم از شدت خجالت سرخ شده بودم، آخر سر هم زدم زیر خنده. مامان هم شروع کرد به خندیدن و دستشو گذاشت زیر صورتمو و بوسم کرد، البته نه از اون بوسهایی که مامانها بچه هاشونو میکنن. یه بوس طولانی و داغ که باعث شد دوباره کیرم که هنوز تو کس مامانم بود راست بشه.

بعد از چند لحظه مامانم به حرف اومد و گفت، "خیلی ممنون عزیزم. واقعاً بهش نیاز داشتم. تمام شبو تو عذاب بودم. بدنم می خواست که ارضاء بشه و ذهنم می خواست که دوباره کیر جوونتو بکنم تو کسم و دوباره ریخته شدن آب داغتو تو رحمم احساس کنم. ناقلا خیلی آبت زیاده ها، وقتی آبت میاد انگار سیل داره میاد." بعد خنده معنی داری کرد و گفت، "میدونی که آبتو تو همون کسی ریختی که ازش بیرون اومدی؟"

برای چند لحظه به این موضوع فکر کردم و متوجه شدم که اینطوری بچه درست می شه، بعد از مامانم پرسیدم، "مامان، من آبمو ریختم تو، ممکنه که حامله شی؟"

از روی شهوت نگاهی به من کرد و گفت: "امکانش هست، چون که من قرص ضد حاملگی نمی خورم. احتمالش خیلی زیاده که تو مامانتو حامله کنی." و بعد از چند لحظه گفت: "دلت می خواد اینکارو بکنی؟ دلت می خواد یه بچه تو کس مامانی بکاری؟ دلت می خواد تو همونجائی که ازش بیرون اومدی یه بچه بکاری؟ دلت می خواد ببینی که مامانی شکمش بزرگ شده و داره بچه تو رو تو شکم خودش حمل میکنه؟" راستش من تا اون موقع به این موضوع اصلا ً فکر نکرده بودم و فقط به این فکر می کردم که با مامان خشگل و باحالم سکس داشته باشم.

مامان به صورت من که نشانه های گیجی و سردرگمی در آن موج می زد نگاه کرد و خنده کنان گفت: "من به این سادگیها باردار نمی شم، بابات 6 سال طول کشید تا منو حامله کنه. و حتی اگه من حامله بشم، ازآنجائیکه یه زن شوهردار و محترم هستم کسی بهم شک نمی کنه چون همه میدونن که هر زنی که شوهر داره ممکنه یه روزی حامله بشه. تو اینطور فکر نمی کنی؟" بعد با پاهاش محکمتر منو به خودش فشار داد و گفت: "عزیز دلم، انقدر به این چیزا فکر نکن و کس گرسنه مامانو تا می تونی بکن. وای خیلی وقت بود که دلم هوس کیر سفت و جوون کرده بود. می خوام حسابی منو بکنی وهمه آبتو بریزی تو کسم." و همونطور که تو بغل مامانم بودم کیرم دوباره راست کرد و دوباره شروع کردم به کردنش.

مامانم در مورد یه چیزی اشتباه می کرد. من اصلا نگران حامله کردنش نبودم، برعکس هر چی بیشتر بهش فکر می کردم، بیشتر حشری می شدم. فکر اینکه یه بچه تو کس مامانم درست کنم رو حتی تو خوابم نمی دیدم چه برسد به بیداری. می دونستم که تا اینکارو نکنم آروم نمی شم و دلم می خواست ببینم بچه ام توی همون کسی که من از توش بیرون اومدم داره رشد می کنه. حالا که فهمیده بودم امکان انجام اینکار وجود داره، بیشتر از هر چیزی تو دنیا می خواستم که اینکارو بکنم. درحالیکه این افکار پلید و شهوتپرستانه تو ذهنم بود، شروع کردم به کردن مامانم و کیرمو کامل از تو کسش درمی آوردم و دوباره تا ته می کردم تو. با دهنم نوک یکی از پستوناشو از رو کرست گرفتم و شروع کردم به مک زدن. مامانمم سریع کرست نرمشو کنار زد و پستون لختشو گذاشت تو دهنم، منم مثل این آدمهای قحطی زده و به یاد بچگیهام شروع کردم به مک زدن و خوردن پستوناش. همینطور که مشغول خوردن بودم مامانم بهم گفت: "آخ جون! نوکشو محکم بگیر تو دهنتو تا می تونی سفت مک بزن.... از این به بعد هرموقع بخوای – به غیر از جلو بابات – می تونی پستونامو بخوری....آه ... فقط قبلش بهم بگو تا برات آماده اش کنم."

فکر اینکه اگه مامانمو حامله کنم پستوناش دوباره پر شیر می شه حسابی حشریم کرد. می دونستم که دوباره می تونم از نوک پستوناش شیر بخورم، اما این دفعه در حالی از پستوناش شیر می خورم که کیرم داره تو کسش سر می خوره و بالا و پائین می ره. فکرکردن به این چیزا باعث شد که حسابی حشری بشم و دیگه داشتم ارضاء می شدم که داد زدم: "مامان! دیگه نمی تونم خودمو نگه دارم، آبم داره می یاد."

صدائی که جوابمو داد تا حدودی خشن و ناآشنا بود: "آره عزیز دلم،همشو بده به من! مامانیو بکن ... آبتو بریز تو کسم ... می خوام تا قطره آخرشو بریزی تو." منم دقیقا ً همین کارو کردم. احساسی که در آن لحظه داشتمو نمی تونستم باور کنم. قدرتش حتی از قدرت جاذبه زمین هم بیشتر بود. انگار جونم داشت از بدنم در می یومد. نمی دونستم که آیا بدنم توانائی تحمل این همه لذت رو داره یا نه.

انگار که تمام وجودم به یه مایع داغ تبدیل شده و داره از مجرای کیرم خارج می شه و می ریزه تو کس مامانم. در این لحظه هیچ چیزی به غیر از کیر من و کس مامانم تو دنیا وجود نداشت. من و مامانم یکی شده بودیم. آب کیر من با آب کس مامان قاطی شده بود، دستها و پاهامون به همدیگه قلاب شده بود، کیرم تو کسش بود، زبون اون تو دهن من بود و زبون من تو دهن اون، آب دهنمون با هم یکی شده بود، آب کیر پر از اسپرم من با آب کس مامان با هم قاطی شده بود، سفت به هم چسبیده بودیم و از شدت شهوت هر دوتامون نفس نفس می زدیم و ناله می کردیم، در واقع، من و مامانم با هم یکی شده بودیم و دو روح در یک بدن بودیم.

فکر کنم برای یه مدتی اصلا ً تو این دنیا نبودم و یه جائی تو آسمونها سیر می کردم. وقتی دوباره برگشتم رو زمین دیدم که هنوز تو بغل مامانم هستم و کیرم اگرچه الان دیگه شل شده بود هنوز تو کسشه و پاهاش هنوز پشت کمرم به هم قلاب شده. می دونستم که در آغوش مادرم به اوج لذت رسیده بودم. همینطور که زیرم خوابیده بود آروم خودشو تکون داد و پاهاشو از رو کمرم برداشت و من دیگه نرمی ساق پاهاشو روی کمرم حس نمی کردم. با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و گفت: "یه کار برای مامان می کنی؟"

تا به این لحظه انقدر مامانمو دوست نداشتم و حاضر بودم هر کاری که ازم می خواد براش انجام بدم. بهش گفتم: "می خوای برات چیکار کنم؟ فقط کافیه بگی، هر کاری بگی می کنم."

تو چشام خیره شد، یه لحظه مکث کرد و گفت: "کس مامانیو لیس می زنی؟" و به نظر می یومد که مردّده که این سئوالو ازم بپرسه یا نه.

لبخندی بهش زدم و گفتم: "آره مامان! با کمال میل حاضرم کستو بخورم." از اینکه ازم خواسته بود تا اینکارو براش بکنم هیجانزده بودم و ازاینکه می تونستم با مامانم در مورد سکس راحت حرف بزنم بیشتر هیجانزده ام می کرد.

از روی بدنش به سمت پائین سر خوردم و خودمو وسط پاهاش قرار دادم و اونم پاهاشو برام کامل باز کرد. به کس پشمالوی مامانم که بخاطر عشقبازیمون یه خورده باز شده بود نگاه کردم و دیدم که آب کیرم از سوراخ کسش سرازیر شده و برای اولین بار بوی تند و باحال کُسی رو که تازه کردنش به مشامم خورد. اولش کمی مردد بودم که چه جوری و از کجا شروع کنم ولی بعدش زبونمو بیرون آوردم و یه ذره با چوچولش بازی کردم، مامانم اولش یه کم شکّه شد ولی بعد با دستش سرمو به طرف کسش هل داد و قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی داره میفته، کس پشمالوی مامانم تو دهنم بود و تازه آن موقع بود که فهمیدم از طعم کس گائیده شده مامانم خوشم می یاد.

طعم آب کیر من شور و طعم آب کس مامانم ترش بود و این دو تا با هم قاطی شده بود و یه معجونی رو درست کرده بود که از خوردنش سیر نمی شدم. فقط این دو تا با هم قاطی نشده بودن بلکه تا چند لحظه پیش وقتی که من عصاره وجودمو تو کس گرسنه مامانم ریختم بدنهامونم با هم یکی شده بودن. همینطور کس مامانمو لیس می زدم و زبونمو تا جائی که می شد می کردم تو کسش، وقتی آب کسش داشت میومد سر منو محکم دم کسش نگه داشت. وقتی آبش اومد چنان آه و اوهی می کرد که نگو، تموم بدنش انگار که برق گرفته باشدش یهو سفت شد و آبشو ریخت تو دهنم و منم تموم آبشو خوردم. من با دهنم تونسته بودم کاری کنم که مامانم که یه زن با تجربه و میانسال بود، آب کسش بیاد. خیلی به خودم افتخار می کردم ....

از آن به بعد هر روز مامانمو بعد از برگشتن از مدرسه و مواقعی که بابام حواسش نبود و خلاصه هر موقع که وقت گیر می آوردیم می کردم. من مامانمو توی تموم اتاقهای خونه و در هر وضعیتی که فکرشو بکنی (لخت مادرزاد یا وقتی که لباس تنش بود) می کردم. یکی از جاهائی که مامانم خیلی دوست داشت اونجا بکنمش، تخت خواب ازدواجش بود. ولی من خودم دوست داشتم که وقتی از مدرسه میام شلوارمو در بیارم، برم پشتشو دامنشو بدم بالا، کیرمو لای لپهای کونش بمالم. مامانمم سریع دستشو می ذاشت رو کابینت آشپرخونه و دولا می شد و کونشو به طرف من قمبل می کرد. منم شورتشو می زدم کنارو کیرمو می کردم تو کس خیسش، بعد کمرشو با دستام می گرفتم و انقدر می کردمش تا آبم میومد و همشو می ریختم تو کسش. وقتی می خواست آبم بیاد از قبل بهش می گفتم و اونم با عضلات کسش چنان به کیرم فشار می آورد که من تا قطره آخر آبمو می ریختم تو کسش. اونم وقتی داغی آب منو تو کسش حس می کرد، آب کسش میومد.

این جریان حدود یه سال ادامه داشت و من ومامانم حسابی عاشق هم شده بودیم و هر جا و از هر موقعیتی برای بغل کردن و لب گرفتن و کردن همدیگه استفاده می کردیم. تازه چهارده سالم شده بود و یه روز وقتی از مدرسه اومدم خونه و طبق عادت همیشگی کیرمو از عقب کردم تو کس مامانم و داشتم از نرمی ساق پاهاش و تماسش با بدنم لذت می بردم، که برگشت و از روی شونش نگاه شهوت انگیزی به من کرد و گفت: "یه خبر خوب برات دارم ... من حامله ام!"

کلماتی که مامانم بر زبان آورد تا اعماق وجودم رخنه کرد و یه شادی عجیبی سراسر وجودمو فرا گرفت، بهش گفتم: "بچه مال منه؟" مامانم خندید و گفت: "مطمئنا ً مال توست، چون کیر تو تنها کیری بوده که هر روز کس منو با اسپرم آبیاری کرده." انقدر هیجانزده و خوشحال بودم که همون لحظه آبم اومد و همشو ریختم تو، جوری که انگار می خواستم مطمئن شم که بچه مال منه.

از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. بچه من داشت تو رحم مامانم رشد می کرد و من به آرزوم رسیده بودم. بعد به فکر بابام افتادم و ازش پرسیدم: "اونوقت بابا چی فکر می کنه؟ شک نمی کنه؟"

مامان دوباره خندید و گفت: "اون ماهی یه بار اونم یکی دو قطره از آبشو می ریزه تو من، انقدر هست که فکر کنه بچه مال اونه. عزیزم! نیاز نیست که نگران این موضوع باشیم، اینکه بابای بچه کیه یه رازه که بین من وتو می مونه، مگه نه؟" من از شدت خوشحالی دیگه داشتم پر در می آوردم و بهش گفتم: "مامان خیلی دوستت دارم." اینو گفتم و آبمو دوباره تو کس مامانم خالی کردم. اونم وقتی آب کیر داغ پسرشو تو کسش حس کرد، آب کسش مثل موشکی که از سکو پرتاب می شه یا مثل سدی که شکسته شده باشه شروع کرد به اومدن.

مامانم الان 46 سالشه و من هنوز هر روز می کنمش. البته بعد از تولد دخترمون، مامان، چون دیگه دلش نمی خواست بچه دار بشه، شروع کرد به خوردن قرص ضد حاملگی. دخترمون الان 6 سالشه و خیلی خشگل ونازه. اون فکر می کنه که بهترین برادررو روی کره زمین داره، چونکه هرروز اونو می بوسه و نوازشش می کنه. اگر چه دخترمون الان چیزی نمی دونه ولی من و مادرش تصمیم گرفتیم که وقتی بزرگ شد و به سن بلوغ رسید، این برادرش باشه که لذت جنسی رو برای اولین بار به او آموزش بده.

همونطور که من برای اولین بار لذت برقراری رابطه جنسی رو با مادرم تجربه کردم، که نه تنها به من اجازه می داد بلکه تشویقم می کرد که بکنمش و آب کیرمو تو کس و تو دهنش بریزم، دخترمون هم قراره همین لذات رو از پدرش یاد بگیره.
     
  
مرد

 
شیر


صبح وقتی از خواب بیدار شدم طبق معمول همیشه به آشپزخونه رفتم تا صبحانه بخورم. وقتی وارد آشپزخونه شدم، دیدم که مادرم هم اونجاست. تا منو دید به من لبخند زد و گفت: "صبحانه آماده ست." دیدم که سفره رو چیده. همه چیز تو سفره بود: کره، مربّا، پنیر، عسل، نون قندی و خلاصه همه چیز برای یه صبحانه عالی آماده بود و دیدن این همه چیز اونم توی یه سفره ای که با دقت چیده شده بود حسابی اشتهامو وا کرد. رفتم طرف سماور چائی بریزم که دیدم سماور خاموشه. یه نگاهی به کتری و قوری که رو گاز بود انداختم و دیدم که اونم خاموشه. بعد یه نگاهی به مادرم انداختم و دیدم که چهارزانو سر سفره نشسته، یه بالشت روی پاهاش گذاشته و داره لقمه می گیره. حدود 20، 30 تا، شایدم بیشتر، لقمه های مختلف، کره و مربّا، کره و عسل و ... گرفته بود و آماده کرده بود. بهش گفتم: "چائی نداریم؟" اونم جواب داد: "نه درست نکردم." گفتم: "پس من با چی صبحانه بخورم؟" تو چشام نگاه کرد، پیرهنشو بالا زد و گفت: "با شیر... با شیری که از نوک پستونام میاد بیرون!" بعد با دستش روی بالشت زد و گفت: "بیا و سرتو بذار رو بالشت ... زیر سینه هام ... اینطوری" و سرمو گرفت و گذاشت تو دامنش. یه لقمه گذاشت تو دهنم. بعد با یه دستش سرمو گذاشت زیر سینه اش و انگشت وسط و انگشت اشارهء اون یکی دستشو گذاشت دور نوک پستونش و گفت: "از دیشب تا حالا شیرمو ندوشیدم که امروز به تو صبحانه بدم ... پستونام پُِِِِر شیره ... نوکشو بگیر تو دهنتو مک بزن!" همین که اولین مک رو زدم، تماس یه مایع گرم رو با سقف دهانم حس کردم. مثل قحطی زده ها شروع کردم به خوردن. باورم نمی شد، داشتم از پستونای مامانم شیر می خوردم. وای که چقدر خوشمزه بود. بعد از چند لحظه پستونشو از تو دهنم درآورد و داشت یه لقمه دیگه می ذاشت تو دهنم که بهم گفت: "بچه که بودی به زور از شیر گرفتمت ... آخه خیلی دوست داشتی ... طعمش چطوره؟ دوست داری؟" درحالیکه مشغول بلعیدن لقمه بعدی بودم گفتم: "آره ..." و دوباره پستونشو گذاشت تو دهنم و گفت: "جونم، خوشگلم ... از پستونام شیر بخور." منم که تازه اشتهام باز شده بود همینطور می خوردم. وقتی شیر پستونش تموم شد خیلی حالم گرفته شد، ولی بعد از چند لحظه خودش فهمید و سرمو یه خورده جا به جا کرد و اون یکی پستونشو گذاشت تو دهنم و گفت: "نگران نباش عزیزم ... مامانی دو تا پستون داره." کیرم حسابی راست کرده بود و می خواست شلوارمو پاره کنه. همینجور دهنم پر و خالی می شد و منم با ولع تمام شیر مامانمو قورت می دادم. دلم نمی خواست حتی یه قطره شم از دست بدم. اونم بهم می گفت: "سفت مک بزن ... می خوام تا قطره آخرشو بخوری ... دوست داری مامانی هر روز صبح اینطوری بهت صبحونه بده؟ ... صبحونه با شیر تازه، اونم از نوک پستون ... اصلا ً از این به بعد من دیگه تو خونه شیر نمی خرم ... هر موقع شیر خواستی به خودم بگو تا پستونامو در بیارمو از سینه هام بهت شیر بدم." شیرش تموم شد، منم حسابی سیر شده بودم. پستونشو از تو دهنم درآورد و بعد از چند لحظه با دستش کیرمو گرفت و شروع کرد مالیدن. زیپ شلوارمو باز کرد، شلوارمو کشید پائین و کیرمو درآورد. بعد بهم گفت: "حالا نوبت صبحانه مامانه ..." و کیرمو گرفت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. اول نوک کیرمو لیس زد و بعد کیرمو تا ته کرد تو دهنشو شروع کرد به خوردن. بعد کیرمو درآورد و تخمامو گرفت تو دهنش و حسابی باهاشون ور رفت. این کارش خیلی حشریم کرد و با دستم موهاشو گرفتم و سرشو هل دادم به طرف کیرم. اونم فهمید چی می خوام و دوباره کیرمو تا ته کرد تو دهنش. وای که چقدر خوب ساک می زد، حتی جنده های توی فیلم سوپرم اینطوری ساک نمی زنن. یه جوری کیرمو می خورد که انگار زندگیش به اون وصله. با چشمای خوشگلش بهم نگاه کرد و از قیافه ام فهمید که داره آبم میاد. واسه همین سرعت ساک زدنشو بیشتر کرد و حس می کردم که کیرم داره وارد گلوش می شه. دیگه داشت آبم میومد. یه صدائی از ته گلو بیرون دادم و آبمو ریختم تو دهنش. اونم تمام آبمو قورت داد و درحین اینکه آبم داشت میومد با انگشتاش با تخمام بازی می کرد. تا قطره آخر آبمو خورد و انقدر مک زد تا مطمئن شد که دیگه آبم نمیاد. بعد با یه حالت شهوت انگیزی تو چشمام نگاه کرد و گفت: "وای که چقدرخوشمزه بود ... عجب کیر سفت و باحالی داری ... من که از خوردنش سیر نمی شم ... عجب صبحونه ای بود ... پروتئین خالص."

از اون به بعد شبها قبل از خواب، وقتی بابام حواسش نبود، به بهونه شب بخیر گفتن میومد تو اتاقمو بهم شیر می داد. یا هر موقع وسط روز بهش می گفتم تشنمه، سریع پستوناشو در میاورد و بهم شیر می داد. منم صبحها موقع صبحونه بعد از اینکه از سینه هاش یه صبحونه مفصل می خوردم، تلافی می کردم. یا می کردمش و به کس گرسنه اش صبحونه می دادم، یا مواقعی که خودش گرسنه بود آبمو می ریختم تو دهنش و سیرابش می کردم. زندگی بهتر از این نمی شه.
     
  
مرد

 
سفر رئیس جمهور و تجاوز به مامانم



سلام من علی هستم 21 ساله و واقعیتی رو که میخوام بگم مربوط به 14 ساله پیشه و موقعی که 7 سالم بود!!

من یه بار وقتی بچه بودم موقعی که رییس جمهور اومد شهرمون و ما هم رفته بودیم تماشا و خیلی خیلی شلوغ بود من یادمه که یا پسری از پست چسبونده بود به مامانم و منم چون بچه بودم و کوچیک بودم دستم توی دست مامانم بود و داشت زیر آدما له میشدم و نمیتونستم جایی رو ببینم و مامانم هم چادری و مذهبی هست ولی اونجا اینقدر شلوغ بود که اصلا نمیشد تکون خورد و چاره ای هم نبود و باید وامستادیم و نمیتونستیم حرکت کنیم و اون پسره هم از پست چسبونده بود به مامانم و وقتی خیلی شلوغ تر میشد اون خیابون و موج ملت میومد و همدیگر رو هل میدادن و در حین هل دادن مردم پسره از پشت مانمو بغل کرده بود و بهش همینجوری داشت فشار میداد و پسره دور و برشو نگاه میکرد که کسی شک نکنه که داره میمالونه چون اگه کسی میفهمید پسره رو کتک میزدن و غیره!!

خلاصه توی اون شلوغی که مردم همدیگر رو هل میدادن و اون پسره مامانمو از پست بغل کرده بود و کیرش که از شلوارش برجسته بود به کونه مامانم محکم و با فشار چسبونده بود و داشت کیرشو از روی شلوار به کون گنده مامانم میچسبوند و مامانم هم میگفت آقا هل نده و معلوم بود که ناراضی هست و پسره به زور داره اینکار رو میکنه و حتی اگه مامانم جیغ هم میزد اینقدر اونجا شلوغ بود و همه توی کل خیابون داشتن هورا میکشیدن و شعار تبلیغاتی سر میدادن و شیپور میزدن و غیره که اصلا صدای جیغ شنیده نمیشد و اطرافمون هم پسرهای فشن مشن بودن و قطعا اگه جیغ هم میزد کسی کمکمون نمیکرد!!

و خلاصه همینجوری پسره چسبونده بود و بعد وقتی دیدی همه حواسشون به ماشین رییس جمهوره دستاشو برد زیر چادر مامانم و پستوناشو میمالید و مامانم هی سعی میکرد که فرار کنه و خودشو از زیر دست یارو بکشه بیرون ولی اینقدر شلوغ بود و همه همدیگر رو هل میدادن که اصلا نمیشد حرکت کرد و خیابون بسته شده بود و خلاصه راه فراری نبود و منم کم کم داشت گریم میگرفت چون بچه بودم و کاری از دستم بر نمیومد و یارو هم لحظه به لحظه داشت پر رو تر میشد و بعد از مالوندن پستونای مامانم دستاشو از زیر چادر یرد لای پاهاش و داشت با مامانم ور میرفت!!!

همین جوری اون ور میرفت و داشت حال میکرد و مامانم هم داشت تلاش میکرد و مقاومت میکرد و خودشو بکشه بیرون که اصلا نشد و خلاصه یه 20 دقیقه ای توی همون حالت هی مالوند مالوند تا اینکه ماشین رییس جمهور بلاخره از شلوغی در اومد و رفت سمت ورزشگاه برای سخنرانی!!

و اونجا خولت شد و همه داشتن پراکنده میشدن و پسره دید اوضاع خرابه و ممکنه که ناجور بشه و خلاصخ خودشو از مامانم جدا کرد و رفت توی یه کوچه و مامانم هم دست منو گرفت و بدو بدو دویدیم سمت خونه و یه میدون پایین تر خونمون بود و چند تا کوچه پایین ترش خونمون بود و همینجوری که مامانم دست منو گرفته بود و داشت میدوید و پسره هم از کوچه در اومد و دنبالمون دوید و و از پشت که میدوید داشت میگفت وایسا خوشگله کجا داری میری؟ مگه بهت حال نداد؟ وایسا کون گنده!!!

و خلاصه مامانم هم بهش فحش میداد که برو بی شعور برو کثافت مگه خواهر مادر نداری؟؟ بی شرف بی ناموس!! و منم گریم گرفته بود و و خلاصه همینجوری دویدیم تا رسیدیم به در خونه و زود مامانم در خونه رو باز کرد و زود در رو بست و قفل کرد و پسره موند پشته در و هی در میزد میگفت باز کنم بیام توی خونه قشنگ بهت حال میدم!! باز کن دیگه خوشگله ناز نکن!!

داشتی میگفت باز کن در رو قول میدم کسی نفهمه و غیره و مامانم هم از پست در گفت که الان زنگ میزنم به 110 و زنگ زد و مامور اومد ولی یارو قبلترش فرار کرده بود و نتوستن بگیرنش!!

خلاصه بعد از اون روز یه بار که داشتم میرفتم مدرسه اون پسره جلوی راهم سبز شد و گفت مامانت خونه هست؟ منم ازش ترسیدم و فرار کردم به سمت مدرسه که از پشت منو گرفت و چهارتا کشیده خوابوند توی گوشم و گفت یالا بگو ببینم مامانت خونه هست؟؟ و منم گریه میکردم و حرفی نمیزدم و منو گریه کنان آورد در خونمون و زنگ رو زد و مامانم اومد پشت در گفت کیه و من داشتم گریه میکردم و در رو باز کرد که ببینه چرا گریه میکنم که اون پسره سریع اومد توی خونه و پشت در خونه رو هم انداخت و دستشو گذاشت روی دهن مامانم و به زور گرفتش و اینقدر محکمش گرفته بودش که هر چقدر مامانم مقاومت کرد نتونست از دستش فرار کنه و یارو هم مامانمو آورد آشپزخونه و با چند تا پارچه دهن و دستا و پاهای مامانو بست و بغلش کرد برد توی اتاق خواب و انداختش روی تخت و منم گریه کنان داشتم نگاه میکردم و مامانم هم داشت گریه میکرد و التماس میکرد که ولی کنه!!!

پسره سریع لخت شد و مامانمم سریع لخت کرد و افتاد روش و سینه هاشو و کس و کونشو لیسید و کیرشو تف انداخت و گذاشت توی کس مامانم و خوابید روش و همینجوری داشت تلمبه میزد و مامانم داشت با دهن و دستو پاهای بسته گریه میکرد و با نگاهش هی التماس میکرد به اون یارو و یارو افتاده بود روش تلمبه میزد و پیشونی مامانمو ماچ میکرد میگفت ای جون چه حالی میده!! آروم باشه دیگه خوشگله اینقدر گریه نکن!! گریه هات بیشتر حشریم میکنه و تند تر تلمبه میزد و مامانم هم از درد به خودش میپیچید و ناجور داشت گریه میکرد و خلاصه یه ربع که پسره از کس کرد آبش اومد و ریخت توی کس مامانم و و اینقدر تلمبه زده بود پسره که مامانم هم ارضا شده بود و انقدر گریه کرده بود که از حال رفته بود و انگاری بیهوش شده بود و حرکت نمیکرد و من فکر میکردم مامانم مرده!!!

خلاصه پسره مامانمو که بیهوش شده بود برگردوند و چند تا انگشت کرد کون مامانم و کیرشو گذاشت توی کون مامانم و وقتی نصف کیر پسره رفت تو انگاری مامانم بهوش اومد و از شدت درد داشت جیغ میزد و دوباره گریه میکرد و ایندفعه بیشتر هی ناله میکرد و جیغ میزد و مقاومت میکرد و کونشو سفت کرده بود و پسره یهو وحشی شد و مامانو کتک زد و سیلی زد صورتش و کتکش زد و با کمربندش محکم میزد روی کون مامانم و به زور داشت کیرشو میکرد تو انقدر مامانم داشت درد میکشید که دوباره از هوش رفت!!

و پسره یه ربعی گذشت و بعد از تلمبه زدن وحشیانه آبشو ریخت کونه مامانم و افتاد روش و بعد از چند دقیقه بلند شد و به من که داشتم گریه میکردم گفت یالا بگو ببینم بابای کونیت کی میاد؟ منم با گریه گفتم ظهر میاد!

خلاصه پسره که خسته شده بود لباساشو پوشید رفت از توی دفترچه تلفن خونمون شماره خونه مون رو برداشت و بعد از اینکار رفت از یخچال خونه مون میوه برداشت گذاشت جیبش و به من گفت فردا هم میام و اگه به کسی چیزی بگی با همین چاقو مامانتو میکشم!!

و مامانمم تهدید کرد که اگه به کسی چیزی بگی میکشمت!!

خلاصه بعد از رفتن یارو مامانم به سختی لباساشو پوشید و وقتی ظهر بابام اومد همه چیز رو براش گفت و اونا هم رفتن پلیس و از یارو شکایت کردن و طرف رو گرفتن به جرم تجاوز به ناموس مردم اعدامش کردن!!

اون موقع من 7 سالم بود و الان 21 سالمه و هنوز هم اون تجاوز وحشیانه توی ذهنمه و هم به من و هم مامانم و هم بابام ضربه روحی روانی خوردیم!!
     
  
مرد

 
لعنت به هوس




سلام به همه دوستان من اسمم مهرداد 25 سالمه میخوام یه تجربه واقعی نه خاطره نه داستانو از سکس با خواهرم زهرا رو تعریف کنم من تک پسر خونوادم و 4 خواهر دارم که زهرا خواهر کوچیک من و ما تو خونه با پدر مادرم هستیم.همه ماجرا از وقتی شروع شد که من تو دانشگاه با یه دختر به اسم سارا دوست شدم اینو میگم تا کسایی که تریپ لاو هستند با کسی هواسشون جمع باشه من سارا رو خیلی دوست داشتم سارا یه دختر فوق العاده با نمک و خوش استیل و خیلی سنگین تو دانشگاه بود من دو ترم دنبالش دویدم هزار تا حرکتو لفظ اومدم تا توجهشو به خودم جلب کردم واقعا به قصد ازدواج میخواستمش اونم همینطور چون اماره منو در اورده بود و میدونست من اهل شیطنت نیستم ما تصمیم گرفته بودیم خیره سرمون تا ارشد با هم باشیم تا مثلا همدیگرو خوب بشناسیم ولی وقتی من بعد یک سال باهاش بودنم دیگه طرز فکر قدیمو نداشتم هر وقتی که با سارا بودم یا تو اتوبوس دانشگاه با هم میشستیم فقط فکر بدنش بودم میخواستم بکونمش باورم نمیشد انقدر زود زده شم ازش ما زیاد به دست نمیزدیم ولی من هر چند وقت یه بار واسه لاس زدن به دستاش به یه بهانه ای دست میزدم یا میزدم روی رونش دیگه کیر من بود که داشت شلوارمو پاره میکرد

اون هم تو فکر اینکه من هنوز دوسش دارم خوش بود تا روزی که دوست سارا ما رو دعوت کرد به شام تو نمک ابرود من تو ایستگاه منتظر سارا بودم که دیدم با یه تیپ اسمی سکسی داره میاد مانتو تنگ با یه شلوار لی که بد سکسی بودش موقع رفتن ما عقب ماشین نشستیم کنار هم که من موتجه شدم سارا هیچ تی شرتی نداره و فقط سوتین تنشه هرجوری بود تا میتونس با هاش لاس زدم تا رسیدی نمک ابرود کلی خوش گذروندیم و شام هم خوردیم و نزدیکای ساعت 8 یا 9 بود که خواستیم برگردیم ودیدیم هیچ ماشینی تو ایستگاه نبود و فقط گزری ها می بردند یه نیم ساعتی منتظر ماشین بودیم تا یه پراید اومد و صندلی جلوش خالی بود من به سارا گفتم چیکار کنیم بریم اونم گفت اره دیره من دیگه تو کونم عروسی بود اول من نشستم بعدم سارا به یه سختی خودشو کنارم جا داد که نصف رون پای چپش روی پای من بود کیر من دیگه رو هزار بود دیگه نمیتونسم تحمل کنم دستمو انداختم رو گردنش کیف سارا رو هم انداختم رو کیرم شانس اوردم کیف قهوی بزرگشو اورده بود وگرنه تابلو میشد به بهانه سکس گفتم عکسای گوشیتو نشون بده اونم چنتا عکس لاو نشونم داد بعد گفت تو چی داری منم گفتم ع8کسای گوشی پسرهارو که میدونی چیه فقط سکسی اونم یه ذره ساکت شد فهمیدم که خجالت کسید ولی چون غرور داشت نمی خواست کم بیاره گفت اشکال نداره میخوام ببینم منم گفتم مطمئنی گفت هره منم گوشی تاچ htc خوشگلمو اوردم بیرون یکی یکی نشونش دادم عکس سکسی هرو اون فقط میخندید در حالی که تابلو بود خجالت میکشه وسطای عکس بود که دیگه بیبخیا شدم دسمو از پشتش برداشتم گذاشتم روی رون پاش کیفشم بالای کیرمو پاش گذاشتم تا راننده متوجه نشه شروع کردم به مالوندنش همینجوری که داشتم رونشو میمالوندم اون با تعجب داشت منو نگاه میکرد خودشم میدونس کار به اینجا میکشه بعد با دست راستم انگشت دست چپشو گرفتم دستمو گرد کردم شروکردم به عقب جلو کردن دستم تو انگشتش سینه های سارا راست شده بود داشت سوتینو میترکونید چه صحنه تو ماشین شب نصف کونش نازش رو پام منم با انگشت داشتم تلمبه میزدم دیدم هیچی نمیگه ولی مطمعن بودم رابطمون تموم شدش دکه شلوارمو باز کردم کیرمو در اوردم کیفم گذاشتم روش دست چپ سارا رو گذاشتم رو کیرم وقتی دستش خورد به کیرم داشت بیهوش میشد فکر کنم ابش اومد اولین بار بود هم واسه اون هم واسه من واسم ساک زد تا ابمو اورد در گوشش گفتم میخوام بوکونمت سارا که هیچ حرفی نمیزد.گفت باشه اشکال نداره تا وقتی که رسیدیم و خدافظی کردیم تا برسم به خونه به گوشیم زنگ زد گفت مهرداد تو یه اشغال عوضی بودی که منو بازی دادی به خاطره این کارت از همه پسرا متنفر شدم.من با شناختی که ازش داشتم میدونسم این حرفو میزنه.سارا پرید و شق درد نکردنش داشت منو میگایید فقط می خواستم یه نفرو بکنم از اونجایی که سارا تیکه بود دیگه چشم کسی رو نمیگرفت حال منت کشی کسیم دیگه نداشتم نزدیک ترین گزینه زهرا بود خواهر گوشتم.

مخم داشت میگوزید گفتم مهرداد حیوون شدی خواهرت حواست هست ولی دیگه کیر طعم کس گرفته بود نمیشد کاریش کرد.رفتم تو نخ خواهرم زهرا به بهانه های مختاف خودمو نشونش میدادم زهرا 23 سالش و یه گوشت برنزه با یه کون و سینه اسمی به خاطر باشگاهی که میرفت و البته خواهر جون من.خلاصه از هر راهی بود میخواستم تنمو بهش نشون بدم حموم که میرفتم صدا میکردم زهرا حوله الکی جلو ولی میستادم تا کیرمو ببینه تحریک شه یا جلوش حرفای سکسی میزدم اونم که متوج تغییر رفتارم شد گفت مهرداد حالت خوبه چرا رفتارت عوض شده گفتم ولمم کن بابا جنده گفت درس صحبت کن بی تربیت.یه هفته از این ماجرا گذشت تا یه روز که از دانشگاه اومدم ساعت 4 دیدم زهرا هم خونست بابی و مامی هم نیستن گفتم اینجا چییکار میکنی گفت استاد نیومد کلاس کنسل شد اومدم خونه گفتم باباشون کجان گفت خونه همسایه سفره نظری اونجان بکی دو ساعت دیگه میان منم که از خدا خواسته گفتم بهترین موقعیت واسه گاییدن خواهر جونم لباس مباسو در اوردم رفتم تو حموم میخاستم اونجا بکونمش چون میخواستم بدنش خیس باشه تا مالوندنش بیشتر حال بده کلا حیوون شده بودم یه چند دقیقه بعد صداش کردم گفتم خواهری میای پشتمو بشوری بلند گفت نههههههههه گفتم چرا گفت خجالت بکش لحظه شق دردو احتمالن تجربه کردین من با یه کیر کلفت مست کرده تو حموم اونم نمیومد دیگ زدم به بی نهایت داد زدم حوله گفت الان میارم درو که وا کرد حولرو بده گفت بگیر حوله رو زود باش منم دست ناز سکسیشو گرفتم کشوندمش تو یه جیغ کوچیک زد گفتم هیییییییییس دیگه خواهرم کیرمو قشنگ دیده بود اشک تو چشاش اویزون گفت دادداشی حیوون شدی تو رو خدا بزار برم گفتم خفشو درار زود الان یکی میاد گفت بمیرم این کارو نمیکنم دوید طرف در حموم منم منم محکم بغلش کردم دستمو گذاشتم رو دهنش اون میخواست در بره منم تو بغلم خواهرمو میمالوندم کونشو مخصوصا میگفتم جوووون زهرا چه کونی داری اونم داشت گریه میکرد یهو از فیلم سوپر یادم اومد بالای کس زنو بگیری بی حس میشه دستمو بردم تو شورتش اونم دستمو سفت میخواست بکشه بیرون ولی زورشش نمی رسی یه خورده با چوچولش بازی کردم دیدم بله خواهری سست شده حمون حالت خوابوندمش کف حموم داشتم کسشو میمالوندم لباش میخوردم دیگه زهرا جون تسلیم شد لباساشو در اوردم سوتینش پاره کردم یعنی کشیدم محکم بالا اولین بار سینه یه دخترو از نزدیک دیدم برعکسش کردم تا سینه هاش اویزون بشه بیشتر بهم حال بده سینه هاش تو دستم منم پشتش میگفتم جااان چه چیزی هستی زهرا نوک سینه وحشتناک بود عالییییی قشنگ که از سینه هاش سیر شدم رفتم سوراغ کون ناز خواهرم از کس بدم میومد شامپو بدنو گرفتم مالوندم به همه جامون دیگه هوس داشت منو پاره میکرد یه چیز نرم تو دستام بود همین چند دقیقه قشنگ کونشو خوردم انگشتمو کردم تو سوراخ کوچوله کونش کون به این نازی ندیده بودم دستمو گذاشتم رو دهنش خابیده بودم پشتش دمه گوشش گفتم نرم کن میخوا کیرمو به زارم تو سوراخت اونم که بی حس شامپرو زیادتر مالوندم دم کونش کیرمو فرو کردم تو کونش اول نمی رفت انقدر عقب جلو کردم تا سوراخشو جر دادم زهرا فقط تو دست من داشت جیغ میکشید 10 دقیقه تلمبه زدم دیدم ابم داره میاد برشگردوندم کیرمو کردم تو دهنش گفتم ساک بزن زود باش ابم الان میاداونم که انگار دیگه کس شده بود هیچی واسش مهم نبود قشنگ کیرمو خورد تخمام خورد دوباره کیرمو ساکید من همین جوری میگفت خواهری خواهری زهرا جون خواهرم نازم مداره ابمو میاره تا ابم اومد همش تو دهنش حتی زهرا دهنشم بیرون نیاورد همه ابمو خورد بعد هردوتا افتادیم اون لخت رفت تو اتاق منم کف حموم ولو مثل یه حیوون خواهرمو گاییدم لعنت به سارا دیگه زهرا هیچ وقت با من حرف نزد تا ازدواج کردو رفت هنوزم ندیدمش تمام چیزی که گفتم واقعیت بود نه داستان لعنت به هوس
     
  
مرد

 
مامان نگار




. مامان نگار من خیلی نقش ونگارشده بود . با این که 33سال بیشترنداشت ولی از یه 23 ساله هم جوون تر وتازه تر به نظر میومد . پوست صورتش سرخ وسفید بود و لک نداشت . به هرجای تن وبدنش که نگاه می کردی بیست بیست بود . ازلب ودهن وبینی قلمی وصورت گرد و بازاری و چشای سیاه خوشگلش گرفته تا موهای همرنگ چشاش که تا نزدیک باسنش می رسید . مامان و بابا باعشق باهم ازدواج کردند ودرمدت 15 سالی که ازازدواجشون می گذشت ندیدم کوچکترین پرخاشی به هم بکنن . من اسمم پرویزه وخواهرکوچولوی دوساله منم اسمش پرستوست . بابا ومامان ازاین که در عشق ووفاداری نمونه بودند زبانزد خاص وعام بوده وهمه بهشون حسادت می کردند تا این که یه اتفاقی واسه پدرم افتاد که زندگی مارو از این رو به اون روکرد .

پدرم جناب آقای امیر ایرانی رو با یه زن در یک وضعیت فجیع یعنی لخت گرفتند . کارمادرم شده بود شب و روز اشک و ناله و گریه .. مرتیکه بیشعور من عاشقت بودم . کلی خاطر خواه داشتم واومدم زن تو یه لا قبا شدم . نامرد عوضی . همین حالاشم کلی دنبال منن .منم برم دنبال عشق و تفریح خودم ؟/؟ -هرچی پدرم می گفت بابا عزیز من بیگناهم . مادرمسخره اش می کرد و می گفت شما دوتا رو لخت گرفتن اون وقت ادعا می کنی که بیگناهی ؟/؟دم خروس و قسم حضرت عباس ؟/؟مامان بیچاره از بس آرام بخش و قرص خواب می خورد دیگه دلم واسش می سوخت . بابا و اون زنه که شوهرم نداشت تو باز داشت بودند و قرار بود محاکمه شن ... دوسه روز بود که می دیدم مامان یه تغییراتی در ظاهر و رفتارش داره میده . یه بار که خاله ام اومده بود خونه مون و داشت باهاش حرف می زد من رفتم پشت در اتاقش و حرفاشونو تا حدودی می شنیدم صحبت از تلافی و یه مرد دیگه و به هدر ندادن جوونی بود .. تنم مثل بید می لرزید . تحمل خیانت بابا رو داشتم ولی مامانو نه اون یک زن بود . اونم می خواست بره به یه غریبه بده ولی نمیشد کاریش کرد . یه روز پنجشنبه بود . شب جمعه ای مامان به یه عروسی دعوت بود .عروسی یکی از دوستان خاله ام بود و احتمالا خاله می خواست اونجا اونو با یه مرد جوش بده . از صبح مامان داشت به خودش می رسید .عین یه عروسک شده بود . سابقه نداشت که حتی واسه بابا خودشو این قدر به زحمت بندازه . این جور حرکاتش باعث شد که دیگه اون مهر و علاقه فرزندی من نسبت به اون کم شه . به یاد داستانهایی افتادم که توسایت امیر سکسی خونده بودم با خودم گفتم چرا من خودم از وجود اون فیض نبرم ولی چه جوری ؟/؟ پدر منو در میاره . مگه میاد یهو خودشو تسلیم من بکنه . یهو یاد همسن و سالای فامیلم افتادم . مامان کلی خاطر خواه داشت . همه عاشق کون بر جسته اش بودند . یکی دونفرشون با پررویی بهم می گفتند و بعضی ها هم با تن و بدنشون داشتن اونو می خوردند . زنگ زدم واسه پسرخاله خسرووبهش جریانو گفتم . اونم مثل مادرش خیلی پررو بود . گفت باشه من اول بعد از ظهر خودمو می رسونم . برای پسرعمه زیار خودمم زنگ زدم که اونم بیاد . باخودم حساب کردم که ممکنه پسرعموجواد هم ناراحت شه که چرا از اونم کمک نخواستم به اونم گفتم بیاد . واییییی یادم رفته بود برای پسردایی داود خودم زنگ بزنم وفعلا همین چند نفر کافی بودند . به این بهونه که می خواهیم دور هم باشیم و شب جمعه ای رو خوش بگذرونیم اونارو دعوت کردم که از اوایل بعدازظهر بیان دور هم باشیم و دیگه زده بود به سیم آخرم . موضوع رو باهاشون در میون گذاشتم . از اون طرف مامان نگار کمی عصبی شد و گفت که قراره شب که میره عروسی پرستو رو بذاره پیش من بمونه . گفتم باشه مامان قبوله .. هرچند توی ذهنم نقشه می کشیدم که اونم نره . ما بچه ها رفتیم یه اتاق دیگه و مشغول طراحی نقشه واسه دودره کردن مامان نگار شدیم . شعاع سن ما بین چهارده تا شانزده بود . تر جیح می دادم که چند تا جوون آشنا و نیاز مند کوس مامان منو بکنن تا یه غریبه نا کجا آبادی . حتی خودمم بیش از بقیه تشنه گاییدن مامان نگارم شده بودم . بااونا طی کردم که اگه شرایط طوری فراهم شد که تونستیم قلق مامانو بگیریم و اونو بکنیم اول یه سرویس تنهایی ترتیبشو بدم بعدا اونارو وارد گود کنم . مامان واسه اونا حکم زن دایی و زن عمو و خاله و عمه رو داشت . البته برای هر کدومشون یه نقشی داشت . مامان هنوز توی اتاق داشت با خودش ور می رفت . پرستو خواب بود . -مامان می تونم دو کلام باهات حرف بزنم ؟/؟-بگو پرویز جون چی می خوای ؟/؟-من می دونم امشب چه اتفاقی قراره واست بیفته .. کل جریانو واسش تعریف کردم . یخ شده بود . از خجالت نمی دونست چیکار کنه . زد زیرش .. -اگه راست میگی مامان پس نرو عروسی -من و خاله ات بر نامه ریزی کردیم . نمیشه . تو اشتباه می کنی . تو که می دونی من اگه سرم بره شرافتمو نمی ذارم زیر پا . -مامان تو اگه می خوای این جوری تلافی کنی صحیح نیست . -پس چه جوری صحیحه . یه عمر باور های آدم بره زیر سوال ؟/؟ تو چه می دونی پسرم . آبروم رفته . شدم سکه یه پول . شخصیت من رفته زیر سوال . -می خوای با غریبه .... -پرویز خفه شه -مامان من نمی ذارم اجازه نمی دم -ولم کن اصلا به تو چه مربوطه من از همین الان میرم پیش خاله نسرین تا تو یه الف بچه نصیحتم نکنی . اینو که گفت بهم بر خورد و رفتم بغلش کردم وبوسیدمش . بوی خوش تنش هوس منو زیاد تر کرد . محکم تر بغلش زدم . اونو بوسیدم نازش کردم . اولش فکر کرد دارم ازش دلجویی می کنم و ازش معذرت می خوام . لبخندی زد و گفت حالا داری میشی پسر خوب . چرا این قدر بهم چسبیدی خوبه حالا . لباشو چسبیده بودم ول نمی کردم . سینه هامو به سینه هاش فشار می دادم . می خواست خودشو از دستم خلاص کنه . به این هم اکتفا نکردم دستمو گذاشتم لای شلوارش و خواستم برسونم به کوسش . دیگه زده بودم به سیم آخر . مادر خودشو یه لحظه ازم جدا کرد با لگد محکم زد به کیرم . دردم گرفت بیحس شدم . فریاد زدم کمک کمک .. چهار تا جوون گردن کلفت و کوس پرست اومدن کمکم . افتادن رو مامان .. -بچه ها چیکار می کنین . خسرو من خاله اتم داود من عمه اتم . زیار جان با زن دایی ات ؟/؟ جواد تو این که زیر دست و پاته زن عموته . خواهش کنم ولم کنین . من باید برم عروسی . این پسره نفهمه . گول پرویز نفهمو نخورین . ما باید بازم چشامون تو چشای هم بیفته . رحم کنین . خواهش می کنم . چهار تایی افتاده بودند رو مامان . یکی شلوارشو از پاش در آورد . یکی بلوزشو و اونو نیمه لخت و با یه شورت سوتین زیر خودشون قرار دادند . من که تازه داشت حالم جا میومد گفتم بچه ها قول و قرار مون یادتون نره . اول من باید یه کیر سیر به مامانم بزنم بعد نوبت شماها .. مامان بیحال روزمین افتاده بود . اصلا دلم نمی سوخت . چون اون می خواست بره به یه غریبه کوس بده ولی این جوری ما چند تا آشنا بودیم و دیگه بقیه رومن حساب ویژه ای باز می کردند . -بچه ها برین کنار من مامانو دیگه حریفم . دستتون درد نکنه . اون هفته با هم دسته جمعی یه جنده ای رو که سه برابرمون سن داشت کرده بودیم و اتفاقا همه جلو هم لخت شده بودیم و موقع گاییدن جندهه همدیگه رو می دیدیم و رومون پیش هم باز شده بود . فقط یه خورده سختم بود چون حساب مامان از جنده جدا بود . هر چند می رفت تا بوسیله ما چند تا فامیل زبل یه مهر جندگی رو پیشونیش بخوره . یه خورده دلمم واسه بچه ها می سوخت . چه با حسرت به من که رو مامانم افتاده بودند نگاه می کردند . دستمو از زیر و پشت کمر مامان رسوندم به سوتینش و اونو باز کردم . سینه هاش زد بیرون . اوووووففففف چه سینه هایی . اصلا نشون نمی داد 15 سال شوهر داری کرده باشه . نه ریز بود و نه درشت . یه گردی خاصی داشت با پوستی لطیف و سفید . مامان یه تف انداخت تو صورتم . از چشاش داشت اشک میومد . -من هرزه نیستم . من نمی خوام به شوهرم خیانت کنم . ته دلم راضی نیست . این کارو باهام نکن پرویز من چه بدبختم . بااین حال بهش اعتنایی نکرده بازم خودمو بهش نزدیک کردم دوباره یه تف دیگه انداخت تو صورتم . بااین که خشمگین شده بودم حس کردم که خونسردی من می تونه اثر بهتری داشته باشه اونو جری تر می کنه و منو مسلط تر . رشته کارها رو از دستش خارج می کنه . لبامو به لباش چسبوندم و نذاشتم تکون بخوره . لباشو قفل کرده بود و نمیذاشت که اونو خوب ببوسم ولی من دست بر دار نبودم تا این که بعد از چند لحظه یه خورده قفل لباش باز شد . یه خورده آروم تر شده بود . پس از لحظاتی سکوت رو همون لبهاش خیلی آروم بهش گفتم مامان دوستت دارم عاشقتم . ازم متنفر نباش . هر چی می خوای از من بخواه . از من . من و تو . دوستت دارم .عقده هاتو می تونی به کمک من خالی کنی . کمکت می کنم تا انتقامتو از بابا بگیری . دوستت دارم . نمی خوام ناراحتی تو رو ببینم . اینو که گفتم دستمو فرو کردم تو شورت مامان و به کوسش رسوندم . کوسش یه خورده بفهمی نفهمی خیس بود ولی نه به اون حدی که بتونم نتیجه بگیرم که حشری شده . کوسش خیلی کوچیک تر از کوس اون جنده ای بود که هفته پیش کرده بودمش . دستمو گذاشتم روش و خیلی آروم چنگش گرفتم باهاش بازی کردم . هنوز یه دقیقه نشده بود که دیدم دستم از خیسی کوس مامان خیس شده . -دیدی مامان . نگو خوشت نمیاد . نگو حال نمی کنی -پرویز ولم کن . این یه چیز طبیعیه . -سرعت دستمو رو کوسش زیاد تر کردم و خیسی کوسشو بیشتر -به این چی میگی ... لبامو گذاشتم رو نوک سینه هاشو مکیدنشونو شروع کردم . طوری تیزو سفت شده بود که فکر می کردم نوک چاقو رو دارم میک می زنم . -پرویزززززز پرویززززززز نکن نکن من مامانتم .. بس کن . این بار از پیشونیش شروع کردم به بوسیدن اون و با همون بوسه ها صاف اومدم پایین رسیدم به لبهاش و زیر گلو و سینه ها و ناف و روی کوس .. شورتشو آروم پایین کشیده و کاملا لخت در اختیارم گرفتم . دهنمو گذاشتم رو کوسش . اون چها ر تا هیز همین جور وایستاده بودند و منو نگاه می کردند . -پرویز من خجالت می کشم . از اینا خجالت می کشم . -چیکار کنم مامان اینا تو نوبت بعدین -پرویز خودت حالا اومدی رو من و با پررویی داری منو میکنی . اینا رو چرا آوردی -مامان من بهشون قول دام . حالا این یه بارو منو شرمنده نکن . آبروم میره . جوونن . کوس ندیده ان . ثواب می کنی . دلم می سوزه . نمی دونی با چه شوق و ذوقی اومدن اینجا . نمی دونی چند ساله عاشق گاییدن توان -خیلی بی غیرتی پرویز -مامان فقط همین یه بار . باور کن بد نمی گذره . من خودمم دوست ندارم که پاگشایی شه هر وقت دوست داشتن تو رو بگان . اگه به من راه می دادی دیگه اونارو نمی آوردم . -پسر هر کاری راه و رسمی داره . اصلا یک در هزار تو خیالم نمی دیدم که یه روزی زیر کیر تو باشم .. حالا این قدر حرف نزن حال الآنتو بکن . حال حالاتو بده . من دارم از هوس می سوزم . ادامه بده بخورررشششششش کوسسسسسمو بخورشششش اووووووفففففف بابای نامردت باید بدونه که منم می تونم -مامان یه موقع به بابا نگی ها . همون که اعصابت راحت میشه کلیه . -من حالا یه حرفی زدم تو چرا جدی گرفتی .. ادامه بده . زودباش لخت شو . من نمی دونم کیرت چطوره . -مامان کیر من از همه این کیر هایی که اینجاست کلفت تر و بزرگتره -مگه شما کیر های همدیگه رو دیدین ؟/؟...سوتی داده بودم و باید یه جوری درستش می کردم -نه مامان جون ما خودمون خط کش گرفتیم و متر .. اندازه و ضخامتشو به هم گزارش دادیم . -جوجه رو آخر پاییز می شمرن . امشب معلوم میشه کیر کدوم باحال تره . باانگشت و زبون و لب و دهن افتادم به جون کوس مامان . جیغ و دادهای مامان تا به حدی رسیده بود که همه بچه ها که به خواهش من موقتا سرشونو اون ور کرده بودند تا مامان روونتر شه و به محیط عادت کنه دوباره سرشونو به طرف ما بر گردوندند و شلوارشونو کشیدند پایین و کیر های شق شده خودشونو گرفتند تو دستشون و باهاش بازی می کردند . منم دیگه لخت لخت شده بودم وپسرای دایی و عمه و خاله و عمو رو که می دیدم یه خورده عجول می شدم و اون جوری که می خواستم نمی تونستم حال کنم . کیرمو یه خورده بالاتر آورده و به مامان نشون دادم و گقتم نگار جون ببین چطوره . به نظرت کدوم کیر باحال تر و کلفت تره -وایییییی پرویز کم کمش کیر تو پنج سانت دراز ترو یک سانت کلفت تره . ولی خب مهم کار آیی و فعالیتشه . کیرمو دور و بر کوس مامان گردوندم مامان همش ووی ووی می کرد . -عزیزم حالتو بکن . استرس نداشته باش . به اونا کاری نداشته باش . هم رو حال تو اثر می کنه هم من . با تمر کز حال کن . فکر کن من و تو تنهاییم . -مامان کیرمو دوست داری ؟/؟میخوای ؟/؟-آررررره میخوام کوسسسسسسم کییییییررررررتو با همه وجودش می خواد . میخوام منو بکن . دوستت دارم . -پس چرااولش باهام اون جوری رفتارکردی مامان دلم شکست -توکه رفتارت بدتر بود . یه لشگر گرسنه رو انداختی روطعمه . تازه یه خواستگار که میره خواستگاری قرار نیست که اول بله روبگیره -ولی توبه کیرم لگد زدی -ناز نکن پرویز حالا میذاریش توکوس داغم خوب داغش می کنی حالش جامیاد دردش کنار میره -مامان همین الان که کوستو دیده دردش کناررفته . دوباره باناز بهم گفت راستی چی شد که تونستی خودتو قانع کنی که با من سکس داشته باشی -مامان داستانهای سکسی رو از تو اینترنت می خوندم سکس بامامان -اسم اون سایت ؟/؟-چیکارداری راستش می ترسم بگم . اون وقت بری و داستانهاشوبخونی وهوس کنی که باخیلی ها باشی -امروزه رو به کنار من دیگه می خوام فقط باتوباشم . امروز روهم به خاطر این که تو پیش بقیه سرافکنده نشی می خوام کوسمو سر افکنده کنم . حالا میگی یاباهات قهرکنم ؟/؟-وبلاگ امیرسکسی -پس از این به بعد با هم می خونیمش وباهم حال می کنیم . کارتو بکن که کوسم منتظرته . پسرداری استخاره می کنی ؟/؟ کوسسسسسم از هوسسسس زیادی داره مورمورش میشه زودباش زود کیییییییرررررررررتو بفرست تا پشیمونش نکردی . درهمین لحظه موبایل مادرزنگ خورد شماره آشنا نبود -مامان همونیه که بهش قول دادی ؟/؟-نمیدونم ولی گوشی رونمی گیرم -من دوشاخه رو از پریز تلفن خونه در آوردم حساب اینو نکرده بودم . واسه این که موبایله ضد حال نزنه اونو رو بیصدا تنظیمش کردیم . سرکیرم باورودی کوس مامان در تماس بود یه لذتی به من می داد که از گاییدن جنده اون دفعه ای بهم دست نداده بود . سرانجام خلاصش کردم یعنی روشنش کردم که بره .به اندازه دوسه تا بند انگشت از کیرمو که فرستادم بره توکوس مامان اونم از طرف خودش یه حرکتی به کوسش داد ونه کیر من به سر کوس چسبید . دستامو دور گردنش حلقه زده و پس از چند دوستت دارم گفتن و دوستت دارم شنیدن لبهامونو رولبهای هم قرار دادیم . دیگه نذاشتم مامان به کوسش حرکتی بده خودم باسرعت کیرمو تا ته کوسش می کوبیدم لذت عجیبی به من می داد خیسی کوسش کیرمو آتیش زده بود . جنده هفته پیش این چسبندگی ولذتو به من نداده بود . دهنمو تا می تونستم باز کردم و گوش خوشگل وکوچولوی مامانو گذاشتم تو دهنم . زبون و دهن مامان آزاد شده بود و راحت ناله می کرد -پرویز محکم تر سینه هاتو به سینه ام بچسبون .. ادامه بده اوخخخخخخ دوا و شفام کنار من بود و من جای دیگه دنبالش می گشتم ؟/؟ انگشتتو فروکن تو سوراخ کونم . چنگم بگیز .. واییییییی دارم می میرم . گازم بگیر . خیلی سخت بود که بتونم واسه چند دقیقه ای تحمل کنم و تو کوس مامان آب نریزم . اون بعد از زاییدن پرستو سرلوله هاشو بسته بود و می دونستم که با آب کیر من بار دار نمیشه . درحال گاییدنش با دوتا دستام رون پاهاش ماساژ وسینه هاشو مالش می دادم و با یه مالش و نوازش عمومی به تمام قسمتهای بدنش دست می کشیدم -آهههههه مااااااااماااااااان تویه تیکه جواهری -بگو بگو کجام جواهره -همه جات مامان .. کوست همین سوراخ کونت که الان انگشت وسطیم توشه سینه هان چشم وگوش و لب ودهنت .. همه جان مامان -پرویز بگو بازم بگو مامانتو بکن .. بگو مامانت می تونه دوست دخترت باشه بگو هنوز جوونه بگو کوسش و تنش بوی تازگی روداره -مامان همش همینه که میگی . ازکیرم خوشت میاد -پسرم پرویز نازم واسش می میرم چون گه یه جون دوباره ای به من داده یه هیجان دیگه یه شور ونشاط دیگه .. یه لحظه سرمو بالا گرفتم ودرهمون حال که مامان در حال ابراز احساسات بود اون چهار تا گرگ گرسنه با نگاهشون داشتند مارومی خوردند وبااشاره دست و صداهایی آروم که فقط من متوجهش می شدم می گفتند زودباش .. بسه دیگه .. عجله کن .. حرفاشون رومن اثر میذاشت و سکس مارو زهر ماری می کرد . می خواستیم بعد از قرنی ننه امونو بکنیم . امون نداشتیم . حالا که با نگار جونم جیک شده بودم چطور می تونستم اونو بدم دست اونا.. -پرویز جون کاری به کاراونا نداشته باش توکارخودتو بکن چند باربهت بگم . کوس مامان کیرمنو به خودش قلاب کرده بود -واییییی پسرم چی ساختم چه کیری -مامان شابد به کیربابام رفته . -نه این ازاصلش بهتره بکن بزن تند تند تر حس می کنم یه سره دارم می ریزم دارم می ترکم منفجرمیشم -پس من چی مامان که اول کارم . دوستت دارم . ممنونم بابا ازکارت که مامانو دادی دست من -ادامه بده دارم پرمی کشم . کیرتوبه پایین کوسم فشاربده جاااااااااان کوسسسسس من فدای کییییییییررررررررکلفتت . دارم می ریزم داره می ریزه . پرویز جون من دیگه حرفی نمی زنم هروت دیدی آروم کمرتو نوازش کردم یعنی آبتو بریز توکوسم . نگارخوشگله من ساکت شد وفقط با آه وناله خود لحظه به لحظه اون چهار تا جوون رو بیشتروسوسه می کرد . مامان یهو به حرکاتش سرعت داد و پس از یه دست وپازدن یک دقیقه ای ساکت شد . ازاین حالتها رو بیشتر درداستانهای امیرسکسی خونده بودم که یه زن ارضا میشه وبه ارگاسم می رسه . به زحمت به خودم فشار می آوردم که تا زمانی که فرمان آتیش از مامان صادر نشده آبمو خالی نکنم . ثانیه هایی بعد دیدم مامان با نوک انگشتاش داره کمرو نوازش می کنه . یه کیف خاصی به من داد که آب کیر منو بایه لذت و قلقلک خاصی از کمر به سمت خروجی وسرکیر حرکت داد و با چند ضربه شدید داخل کوس مامان آبمو توی کوس تنگ ونازش خالی کردم . روی نگار جونم دراز کشیدم ویه خورده آروم گرفتیم . آب کیرم از روزنه های کوس مامان درحال برگشت بود . بچه ها شروع کردند به سوت و کف و هورا خونه روداشتن میذاشتن روسرشون .. -بچه ها ساکت .. کسی نباید بفهمه ماخونه هستیم . اینو گفتم ودوباره مشغول بوسیدن مامان شدم -من چطور تو روبدم دست اینا -پسرم ناراحت نباش من به این فکر می کنم که هر کیری که رفت توی کوس یاکونم کیر توست عزیزم . با خیال وتصور کیر تو با این چهار تا کیر دیگه حال می کنم -مامان تو چقدر خوبی . ممنونم از این که به فکر منی وبااین خیال خودت به من بها میدی و واسم ارزش قائل میشی -عزیزم مگه من یه پسر بیشتردارم ؟/؟ هرکیری که به من برسه باخودم میگم این کیر پسرمه هرچند کیر تو یه چیز دیگه ایه -مامان من کونتو نکردم -عزیزم یه ساعت دیگه اینارومی فرستیم برن هرچقدردوست داشتی کونمو بکن . باباتم که توزندانه . شبا به پرستو شربت خواب میدم . تازه اگرم پرستو من وتوروباهم لخت ببینه بزرگ که شد یادش میره . حالا بلند شو اون بچه ها گناه دارن بهشون قول دادی منم به خاطر تو مجبورم بهشون حال بدم -یعنی مامان باورم بشه که توخودت بااونا حال نمی کنی ؟/؟ -من چون تورو جای هرکدوم از اونا به حساب میارم حال می کنم -معذرت میخوام مامان یادم رفته بود . ازروی مامان بلند شدم و بااشاره کف دستم به بچه ها علامت دادم که حمله روشروع کنند . عین سرخپوستای آپاچی به طرف مامان حمله ورشدند . نگار خوش بدن ولطیف وظریف من هنوز رووزمین و طاقباز دراز کشیده بود . خسروخودشوانداخت رومامان کیرشو که دوسه سانتی از کیر من کوتاه تر بود فروکرد تو کوس مامان و اونو گرفت توبغلش و به بقیه فرصت خودنمایی نمی داد . نگار دوباره چشاشو بسته بود و حس کردم که داره کیف می کنه . بقیه بچه ها به حرف اومدند و گفتند پس ما چی . یه جوری باید باشه که همه مون حال کنیم . مامان مجبورشد بلندشه وقمبل کنه.خسرورفت زیرش دراز کشید و گذاشت تو کوسش و داود پسردایی هم ازروی میز توالت مامان یه کرم برداشت و پس از چرب وچیلی کردن کیر خودش وسوراخ کون مامان کیرشو یواش یواش فروکرد تو کون مامان . کیرش کوچولوبود ولی حرصمو در آورده بود . سر گل کون مامان باید مال من می شد . خسرو فروکرده بود توکوس خاله اش و داود هم گذاشته بود توکون عمه اش ... زیار: پس من چی زن دایی ؟/؟.. جواد : من هم هستم زن عمو جون ... مامان نگار : من که دوتا سوراخ بیشتر ندارم . شما خودتون یه جوری باهم کنار بیایین . اون دوتا که حالشونو کردن شما بذارین توی سوراخام ... انگاری چیزی یادش اومده باشه دهن غنچه ای وناز وکوچولو ومامانی خودشوباز کرد و به جواد وزیار اشاره زد که کیرشونو فروکنند تو دهنش . دوتا کیر چون از حد استاندارد کوچیکتر بودند تا حدودی تو دهن مامان جاشدند ونگار جون به آرومی اونا رومیک می زد . گاهی هم که می دید رسیدگی به دوتا کیر در آن واحد سخته به یکی می گفت کبرشو دربیاره اون یکی رو یه ساک جانانه می زد و بعد نوبت بعدی می شد . از اون طرف هم که خسرو و داود داشتند کوس و کون نگارمنو می کردند . دیدن کیر توی دهن مادر بیشتر عصبی ام کرد . یه جاخالی گیر آوردم و رفتم طرف سینه های مامان . لبمو دوریکی از اونا حلقه زده و شروع کردم به میک زدن نوکش . مامان بااین که تو دهنش کیر بود دست از ناله کردن نمی کشید . رفتم زیر گوشش و گفتم مامان یادت باشه کیر منو ساک نزدی ها .. چون نمی تونست حرف بزنه وجواب منو بده دستشو رسوند به کیرم وباهاش بازی کرد . بایه زبون کیری باهام صحبت کرد و منم به خوبی متوجه منظورش شدم . یعنی این که اونا رفتند واسم ساک می زنه . واسه این که دست وپاگیر نشم دوباره رفتم یه گوشه ای و به تماشا نشستم . بیشتر نگاهام متوجه کیر داود و خسرو بود و کوس وکون و صورت مامان که ببینم عکس العمل و لذتش تا چه اندازه هست . نه نه مامان داشت کیف می کرد . خسرو که کیرشو بیرون می کشید کلی خیسی کوس مامان بایه لکه های سفید هوس زنونه روش نشسته بود .. نه نباید ناراحت می شدم مامان بیچاره خودش گفت که بایاد کیر من داره کوس میده . بیخود خودمو عذاب ندم . بازم خوبه که کیر همه شون از کیر من کوچیکتره و مامانو گشادش نمی کنند . بیخود این قدر حرص نخورم . مادر جون الان 15ساله که به بابا داده گشاد نشه .. ولی چه کون توپی داره این مامان با اون سوراخ تنگ اون وسطش . داود کوفتت بشه که دلمو بردی .. حالا مامان راست می گفت یا خسته شده بود همین جور که داشت کیر می خورد تو دهنی گفت حال کردم ارضا شدم آبتونو خالی کنین توکوسم بیچاره این دونفر هم دل دارن .-خاله جون زودتر می گفتی کیر من تو کوست آب شد -عمه فدای کون تپل وسوراخ تنگش . داود کپلهای مامان نگارو از پهلو گرفت وکیرشو با سرعت بیشتری فرومی کرد توکون مامان از اون طرف هم خسرو پسر خاله هم سرعت گاییدن نگارجونو زیاد کرد . -خاله جون بگیر بگیرش آب کیر منو اوخیش حال کردم داره می ریزه -عمه خوشگله من . من می میرم واسه کون خوشگل وسوراخ تنگش . جاااااان داره می ریزه . آبم داره میاد . حال کردم . خسرو سریع خودشو از کوس مامان جدا کرد و با دستاش زیار و جواد رو به یه طرف هول داد و کیرشو با چند قطره آبی که به تنش چسبیده بود فروکرد تو دهن مامان . مامان هم دهنشو خیلی باحال و مشتی رو کیر خسرو قفل کرده کیرشو حسابی میک زد . وقتی جواد کیرشو از دهن نگار بیرون کشید کیرش حسابی شسته و رفته و تمیز شده بود مامان اون چند قطره آبو خورده بود . از اون طرف داود که کوس رو خالی و بیکار دیده بود کیر شل شده اشو وارد کوس مامان کرد که دلش نسوزه که فقط کون مامانو گاییده . خسرو هم که این تکنیک داودرو دیده بود رفت روکون نگار و کیرشوفروکرد تو کون خ/له جونش و گفت از این طرف حداقل یه تبرک بگیرم و خیالم جمع شه که کوس و کون خاله جونمو گاییدم . خسرو و داود رفتند طرف دهن مامان تا نگار جون کیر شل شده شونو دوباره شق کنه . از اون طرف جواد و زیار که خیلی به خودشون فشار آورده بودند تا منی خودشونو تو دهن مامانم نریزن به ترتیب فروکردند تو کوس و کون مامان . مامان گاه به صورت دورانی و گاه به صورت عمود یه چرخشایی به خودش می داد و اونا رو قفل می کرد که بی تابی اونارو به نهایت رسونده بود .. درهمین لحظه چشام افتاد به گوشی وموبایل مامان که یکی داشت تماس می گرفت از اون تماسهای بیصدا . گوشی روبردم جلوچشای مامان -این که همون شماره ناشناسه جواب نده .. اصلا ولش گوشی رونگیر . نگار به حرکتش ادامه دارد . حرکات چرخشی مامان کیر منو هم شق کرده بود . چقدر هوس انگیز بود این حالاتش . جواد و زیار اصلا نفهمیدند کی آب کیرشونو خالی کردند فقط آخر کار جواد فریاد می زد زن عمو جوووووون داره میاد داره میریزه مامان کیرای داود و زیار رو از دهنش بیرون کشید تا راحت ترحرف بزنه -پسر تو که آب کیرتو ریختی تو کوسم . یه آب داغو اون داخل احساس می کنم وای زیار زن دایی قربونت تویکی کی آبتو ریختی تو کونم . اون دوتای پشتی زود وارفتند . خسرو حریص تر از بقیه بود . اون قدر باکیرش دهن مامانو گایید که وقتی این بار داغ کرد کیرشوکشید بیرون و روصورت و لب و دهن مامان خالی کرد . نگار جون منم یه زبون روکیرش کشید و اون دو سه قطره آبی رو که روکیر خواهرزاده اش نشسته بود نوش کرد . داود هم که با سینه های مامان بازی می کرد اونو روی زمین دراز کرد و کیرشو گذاشت وسط سینه هاش و مامان هم با جفت دستاش سینه هارو به کیر داود فشار داد وآب داود وسط سینه هاش خالی شد . همه افتاده بودند روهم . سیرسیر شده بودند . داود و خسرو بیشر حال کرده بودند . پسرا درحال خماری بودندواون شماره ناشناس دوباره در حال تماس گرفتن بود . مامان از جاش بلند شد و رفت یه اتاق دیگه تا جواب بده -بهش میگم نمیام حالم خوب نیست . مریضم گردن که نمی زنن . وقتی که برگشت رنگش مثل گچ سفید شده بود . خودشو لخت انداخت تو بغلم . -پرویز نازم کن دلداریم بده ... بچه هارو از خماری در آورده وعذرشونو خواستیم . فقط مامان خسرو رو یه گوشه ای کشید و یه چیزی بهش گفت که بعدا بهم گفت که به خسرو چی گفته . از خسرو و داود و جواد و زیار تشکر کرد که یک شب به یاد ماندنی و پرخاطره رو واسش به جا گذاشتن . ولی مسئله امروز باید به خاطره ها بپیونده و فراموش کنن که بین اونا چی گذشته . مامان همون جا اعلام کرد که تو ضیحات بیشترشو خسرو بعدا بهتون میده . وقتی دسته جمعی رفتن بیرون ومن ومامان موندیم فوری از مامان پرسیدم چی شده چرا چیزی به من نمیگی ؟/؟ حالا ما نا محرم شدیم ؟/؟ -می دونی اونی که تماس می گرفت و ما گوشی رو نمی گرفتیم کی بود ؟/؟ -نه مامان کی بود ؟/؟ -اون بابات بود که از زندان تماس می گرفت . ثابت شد که همه اینا یه دسیسه بر علیه پدرت بوده و بابات به من خیانتی نکرده . بیچاره راست می گفته . در واقع این من بودم که بهش خیانت کردم . من احمق که اگه یه روز بیشتر صبر می کردم می تونستم به خودم ببالم که منم وفادار بوده و هستم . -مامان گریه نکن حالا پشیمونی ؟/؟ بغلش کردم و بوسیدمش . باهاش وررفتم و دوباره حشریش کردم . -مامان دیگه من و تو نمی تونیم باهم باشیم ؟/؟ -نه نه نمی دونم . آخه واسه چی من این قدر سریع تصمیم گرفتم .. دیدم مامان دوست داره تنها باشه رفتم سر کامپیوتر و مشغول خوندن داستانهای امیر سکسی شدم . بعد از دقایقی دیدم مامان اومده بالا سرم ایستاده وخودشو رومن خم کرده و میگه عزیزم پرویز خوشگله من بیا بریم توی رختخواب تا قبل از این که صبح بشه و بابا بر گرده یه صفایی بکنیم .. پایان ..
     
  
صفحه  صفحه 87 از 150:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  149  150  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA