انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 92 از 149:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


زن

 

داستان سکسی: سکس با خواهرم نازنین


سلام اسم من ارشیاس 20 سالمه و 195 قدمه
میخام داستان سکسم با خواهر نازم به اسم نازنین رو بگم
اختلاف سنیمون یه ساله برا همین با هم از همه چی سر در میاوردیم وقتی 9 سالم بود فیلم سوپر گیر میاوردم از رفیق و اطرافیان و میشستم میدیدم ولی جق بلد نبودم
یه بار داشتم میدیدم که نازنین از اتاقش اومد بیرون و دید دارم سوپر میبینم بهم گفت عه از این فیلما میبینی? منم گفتم اره به کسی چیزی نگی اونم گفت منم خودم دارم از این به بعد با هم ببینیم
اینجوری شد که سه سال با هم سوپر میدیدیم منم رفتم راهنمایی اونجا با جق آشنا شدم دیدم خیلی حال میده
به نازنین گفتم فیلم سوپر بیاره با هم جق بزنیم که گفت چجوریه گفتم بهت یاد میدم
اون موقع نمیدونستم نازنین کیر نداره کص داره فک میکردم مثل خودمه هنوز اونقد فرق دختر پسرو نمیفهمیدم
ینی نمیدونستم پورنستارا دختر عادین فک میکردم اینا فرق دارن
بعد که گذاشت که ببینیم گفتم شلوارتو در بیار دراورد دیدم عه نازنینم کص داره... چه کص هلویی هم بود گفتم عه تو نمیتونی جق بزنی باید مث این زنا تو فیلم بشی
گفت چرا منم کیرمو دراوردم گفتم ببین من دودول دارم تو نداری اینا هم اینجورین
که گفت حالا چیکار کنم گفتم بیا مث اینا انجام بدیم
دراز کشید منم لاپاش کذاشتم و لاپایی زدم بهش
رو هوا بودم
اونم خوشش اومد



باز کارمون شده بود لاپایی زدن چون مامان بابام اکثرن سر کار بودن داعم خونه تنها بودیم هر روز لاپایی میزدم بهش
یه بار سال آخر راهنمایی تو راهنمایی یکی از دوستام گفت بیا لاپایی بزنیم تو دسشویی رفتیم و من لاپایی زدم اون گفت نوبت منه... منم برگشتم فک کردم لاپایی میزنه تف انداخت رو کیرش و شروع کرد تو کونم کردن من داشتم از درد میپیچیدم به خودم ولی صدام در نمیومد بالاخره تا ته کرد تو و تلمبه زد تا آبش اومد منم گفتم من اینجوری نکردم بزار بکنم اونم قبول کرد منم تف زدم و کردم خیلی راحت رفت تو کونش نگو آقا کونی بوده میخاسته دو طرفه حال کنیم ولی من اولش بلد نبودم منم کردم برا بار اول آبم اومد تا اون موقع فقط کیرم مور مور میشد لاپایی میزدم بعدش وایمیسادم...
اون روز رفتم خونه و گفتم نازنین بیا اینبار یجور دیگه بکنمت گفت چجور گفتم تا الان لاپایی میزدیم حالا بکنم تو کونت از بچه ها یاد گرفتم گفت چجوریه گفتم سخت نیس باز تو بخواب من خودم میکنم
تف زدم و خاستم بکنم تو کونش که دردش اومد جیغ زد و فرار کرد گفت نمیخام اینجوری... منم هرچی اسرار کردم قبول نکرد... تا چند روز حتی لاپایی هم نمیداد
بعد دو سال که من تو مدرسه دیگه داعمن بچه خوشگلارو میبردم میکردم ماهر شده بودم
نازنین هم کمتر میذاشت لاپایی بزنم
شانسی فهمیده بودم از جلو نباید بکنم تا اون موقع هم نکرده بودم...
یه روز باز خاستم با نازنین لاپایی بزنم که شروع کردم مالیدنش... یکم مالیدمش بعد بهش گفتم برو دسشویی کونتو خالی کن گفت کون نمیدم گفتم نمیخام بکنمت میخام کونتو لیس بزنم حال کنی
اونم حشری شد سریع کونشو خالی کرد باز مالیدمش یکم کونشو لیس زدم دیدم مزش خوب نیس... رفتم یکم خامه آوردم مالیدم کص و کونش و شروع کردم لیسیدن اونم داعمن با خودش ور میرفت کصشو میمالید ممشو فشار میداد اونم اول دبیرستان رسیده بود بلوغش تکمیل شده بود کونش خیلی بزرگ شده بود سینه هاش 75 شده بود منم اون موقع کیرم 15 سانتی داشت از کیر درازای دبیرستان بودم
بعد 69 شدیم اون کیرمو تا نصف کرد دهنش منم کص و کونشو انقد لیس زده بودم پوست زبونم رفته بود خسته شدم یهو نازنین گفت ارشیا بکن... منم شروع کردم لاپایی زدن گفتنه بکن توش پارم کن دیگه نمیتونم صبر کنم
منم از خدا خاسته کونش تمیز بود حسابی..گنده همیشه زیر دست خودم بود... حسابی قربون صدقش رفتم و خامه زدم سر کیرم و کردم توش خاست جیغ بزنه جلو دهنشو گرفتم ده دقیقه بی حرکت بودم انقد که کیرم داشت میخابید بعد شروع کردم جلو عقب کردن سرعتو بردم بالا دیگه تند تند شکمم میخورد به کونش صدا میداد نازنین جونم یکم درد داشت ولی رو ابرا بود میگفت تند تر بکوب تا ته منم با تمام توان داشتم تلنبه میزدم صدا تلنبه هامون تا سر کوچه میرفتداعم پوزیشن عوض میکردیم به پهلو میکردم رو شکمش میخابید منم روش میخابیدم به کمر میخابید منم پاهاشو میذاشتم رو شونه هام میکردم یهو برگشت گفت از جلو بکن گفتم نه نمیکنم گفت تا حالا نکردی بکن نازنین خبر نداشت از جلو بکنم چی میشه



بهش گفتم چی میشه حالش گرفته شد گفت از کون میکنی بچه دار نمیشم گفتم نه گفت پس ادامه بده که باز کیرتو میخام داداشی عزیزم بکن خواهرتو بکن که تشنه کیرته که پسر عموت مث تو نمیکنه...
اینو گفت من هنگ کردم گفتم ینی چی به پسر عمو هم میدی بهم نگفتی گفت اره ولی اون نمیدونه تو هم میکنی منو... من که خالی نشده بودم اونم منو محکم گرفته بود که کیرم در نیاد از کونش بعد بلند شد منو خابوند نشست رو کیرم گفت اون یه کیر کوچولو داره اندازه پنج سال پیش توعه کیرش
پسر عمومم هم سن نازنین بود از اون دیوثا بود
بعد نشست رو کیرم و بالا پایین کردن منم سینه هاشو داشتم فشار میدادم که آبش اومد کل تنمو رو تختی رو خیس کرد ادامه داد تا منم ارضا شم بعد یه دقیقه منم با فشار آبم تو کونش خالی شد
بی حال شدم
بعد یهو گفتم اگه به اونم میدی پس چطور گفتی از جلو بکن و نمیدونستی چی میشه... نازنین گفت میدونستم چی میشد ولی اون لحظه حشری بودم گفتم بکن... گفتم پسر عمو یه وقت نکنه تو کصت گفت نه اونم همین حرفای تورو میزنه نیم ساعت ولو بودیم رفتم دسشویی شاشیدم برگشتم باز دراز بکشم یهو نازنین جلوم زانو زد و شروع کرد ساک زدن گفتم حال ندارم ولی گفت بازم میخام بکنی منم که حشری گفتم باشه
اون روز دو بار پشت هم یه بار هم دم غروب کردمش چون میدونستم اون شب مامانم اینا دیر میان
تا الان که من 20 سالمه و نازنین عشق زندگیم 19 سالشه هنوز با همیم دانشگاه شهرستان قبول شدم سال بعد هم نازنین جونم همون شهر رو زد اومد پیشم که خونه گرفتیم البته با یکی از دوستای اون و یکی هم از دوستای من
اونا چیزی از این عشق بین منو نازنین نمیدونن وقتی نیستن با هم حسابی حال میکنیم البته دوستامون هم با هم رل زدن داعم اونا هم رو کارن...


پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
     
  
زن

 

سکس با شوهر خواهرم


سلام اسم من میتراس و الان 30 سالمه . قدم 160 هست و وزنم 55 کیلو . هیکل نسبتا لاغری دارم . ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم واسه در مورد احساس من به شوهرخواهرم هست در سن 19 سالگیم که در آخرش کار به سکس کشید.
من 11 سالم بود که مهران ( شوهرخواهرم) با خواهرم آشنا شدند و نامزد کردند. خب من خیلی کوچیک بودم و دوتا داداش داشتم که همیشه لات بازی درمیاوردن وهمیشه تو کوچه و اینور اونور غیرتی بازی درمیاوردن و کتک کاری میکردند . حتی دایی ها و عموها هم به همین شکل بودند. اولین روزی که خواهرم من رو برد شرکت و مهران رو دیدم برام عجیب بود. یک جوان خوشرو و مهربون و بسیار مودب و در مقابل داداش هام که همیشه فحش های پایین تنه میدادن یک کلمه ی زشت سر زبونش نبود. 27 سالش بود و مهندس عمران بود و تازه از سربازی برگشته بود و مشغول کار شده بود . قدش 175 بود و هیکلش متوسط بود . ورزش کونگ فو میکرد قبل از سربازی و بقول داداشم که بعدها با هم استخر رفته بودن میگفت هیکلش شبیه بروس لی هست که من بعدها توی تلویزیون دیدم. ادب و طرز صحبت کردن موقرش و اون چهره ی مهربونش واقعن برام دلنشین بود و با وجود اینکه سن من خیلی کم بود فهمیدم که چرا اینقدر خواهرم فریده دوسش داره .
خلاصه بعد از یکی دو سال که نامزدی کردن و مخالفت های خونواده هامون بالاخره با هم ازدواج کردند. من بزرگتر شده بودم و بیشتر دوسش داشتم و همیشه محبت هاش من رو بیشتر و بیشتر جذب خودش میکرد.
سر موضوع بچه با خانواده ها دعواشون شد و تا به خودمون بیایم خواهرم و شوهرش مهران خونه و زندگیشون رو جمع کردندو از ایران رفتند و هیچ خبری ازشون نداشتیم . چند سالی گذشت و من دیپلم گرفتم و 19 سالم شده بود و توی رشته ی هنر تو دانشگاه اصفهان درس میخوندم و ترم اول بودم .
دقیق یادمه بعد از عید بود و تازه دو روز بود رفته بودم دانشگاه که موبایلم زنگ خورد . مادرم بود و با گریه داشت میگفت فریده و مهران اومدن ایران و تهران سمت غرب زندگی میکنند. خب ما سمت شرق تهران بود خونه امون . به مادرم گرفتم میخوام با فریده صحبت کنم گفت موبایلش رو بهت میدم . شماره موبایل فریده رو برام اس ام اس کرد و من بهش زنگ زدم فقط نیم ساعت بود که با گریه باهاش حرف میزدم تا شارژم تموم شد و خودش زنگ زد و دوباره حرف زدیم که صدای بچه اومد . گفتم کیه گفت خاله شدی .
داشتم میمردم از خوشحالی به خواهرم گفتم مهران کجاس ؟ گفت بیرونه رفته خرید و همه اش دو سه هفته اس برگشتن و خونه گرفتن و تازه دارن جا میفتن . گفتم من شب راه میفتم میام . کلاس رو پیچوندم و زدم بیرون و رفتم بلیط اتوبوس تهران خریدم آخر شب راه میفتاد و صبح میرسید تهران ... برای خواهرم اس ام اس دادم که ساعت 11 شب راه میفته صبح زود میرسم . دل تو دلم نبود ... رسیدم تهران اتوبوس داشت وارد ترمینال میشد ومن آدرس رو که خواهرم اس ام اس کرده بود داشتم میخوندم که به تاکسی بگم . یکهو یه اس ام اس اومد که نوشته بود سلام من جلوی درب ترمینال وایستادم اگر رسیدی خبر بده . قربانت مهران
باورم نمیشد ساعت 4 صبح اومده بود اونجا دنبالم . از اتوبوس پیاده شده و ساکم رو گرفتم و بدو بدو رفتم جلوی درب زنگ زدم گفت فلاشر ماشین روشنه . رسیدم بهش پیاده شد و دیدمش . وای چه جیگری شده بود قیافه اش پخته تر شده بود و کمی درشت تر شده بود و خیلی خوشتیپ تر از قبل . موهای قشنگش که همیشه من عاشق موهاش بودم یه کم از پیشونیش عقب تر رفته بود اما همچنان خوشحالت و مرتب بود. نتونستم خودمو کنترل کنم پریدم تو بغلش و غرق بوسه اش کردم و اون هم منو محکم بغل کرده بود و بعد از چند دقیقه گفت دیگه بریم خونه میترا . سریع پریدم تو ماشین و تا نشست دوباره شروع کردم بوسیدنش اینقد تند تند ماچش میکردم و اشک میریختم که متوجه نشدم چند بار لباشو بوس کردم .
تمام این مدت که نبود روز به روز بیشتر دلتنگ فریده و مهران بودم و عشقی در دلم نسبت به مهران و تمام مهربونیهاش داشتم که باعث میشد برای اینکه بخوام خودمو آروم کنم با دو سه تا عکسی که از آلبومشون کش رفته بودم خودمو ارضا کنم . حالا دلم میخواست تمام ثانیه ها رو استفاده کنم . ولی مهران از این موضوع که من اینقد بهش کشش داشتم خبر نداشت و منو مثل خواهر کوچولو میدید. چون زمانی که رفته بودند من 13 سالم بود .
این مقدمه ای بود که بتونم به داستان اصلی برسم . فریده و مهران صاحب بچه ای شده بودند به اسم هاله و حالا که اومده بودند ایران و مهران رفته بود سرکار خواهرم هم توی شرکتی مشفول کار شده بود و چون بچه خیلی کوچک بود برای مهد کودک رفتن خیلی سخت بود و خواهرم مجبور میشد صبح بچه رو بده مهران ببره خونه مادرم و خودش بره سرکار و بعد از ظهر برگردونه خونه خودشون . من هم رفتم دانشگاه و تا تابستون بعد از امتحاناتم برگشتم تهران و خب تا ترم بعد بیکار بودم گفتم بچه رو نگه میدارم . خواهرم گفت اگر میخوای اینکارو بکنی بیا خونه ی ما که مهران اینهمه راه توی ترافیک تا خونه مادرم نیاد. بهترین موقعیت برای من پیش اومد که بیشتر در کنار مهران باشم . در هفته چند شب خونه خواهرم میموندم و یکی دو شب خونه میرفتم تا آخر هفته که خواهرم تعطیل بود و خودش میتونست از بچه نگهداری کنه .
شبهای زیادی چون خواهرم خیلی خسته بود میرفت میخوابید و من و مهران مینشستیم پای تلویزیون و فیلم میدیدیم وحرف میزدیم و گاهی بغلش میکردم وبوسش میکردم و حتی لبهاشو میبوسیدم اما مهران گذاشته بود به حساب اینکه من خواهرونه دوسش دارم یا اینکه سعی میکرد من پیشقدم بشم که خودش دچار پشیمونی نشه .
یک روز مهران برای ماموریت رفت تبریز با ماشین و چند روزی نبود . موقع برگشت تو جاده ماشینش خراب شده بود و تا راه انداخته بودش دیر شده بود و به زور تخمه و چند تا چرت کنار جاده خودشو رسوند خونه که وقتی رسید ساعت 8 صبح بود و دوش گرفته بود و رفته بود روی تخت خوابیده بود . من که رسیدم خونه خواهرم داشت میرفت بیرون گفت مهران تازه رسیده تو اتاق خوابه در اتاقش بسته اس اگر هاله بیدار شد حواست باشه شیر خشک آماده است سریع بهش بده که گریه نکنه مهران بیدار بشه .
من رفتم تو خونه و یه نگاه به هاله انداختم دیدم خوابیده .. رفتم در اتاق خواب رو باز کردم دیدم مهران روی تخت دراز کشیده و یه پتو هم روش انداخته اما بالاتنه اش که از پتو بیرون بود لخت بود . رفتم لباسامو درآوردم و یه تاپ تنم بود و یه دامن کوتاه . موهامو که تا کمرم بود باز کردم و شونه کردم . مهران خیلی موی بلند و صاف دوست داشت و بچه که بودم بارها موهامو شونه کرده بود و بهم میگفت هیچوقت موهاتو کوتاه نکن . منم هیچوقت کوتاه نکرده بودم و تا سوراخ کونم میرسید .
صدای کوچیکی از هاله اومد که فهمیدم داره بیدار میشه ... زود رفتم شیر خشکش رو آماده کردم و بردم دادم دستش و شروع کرد به خوردن ... پوشکش هم عوض کردم و پاهاشو با لوسیون شستم و شیر خشکش که تموم شد دوباره خوابش برد .
میدونستم که تا سه ساعت دیگه بیدار نمیشه . رفتم دوباره در اتاق رو باز کردم که مهران رو ببینم . گفتم اینبار یه بوسش هم بکنم . آروم در اتاق رو باز کردم دیدم پتو از روش کنار رفته و پشتش به در هست . اومدم پتو بکش روش که یه نیم غلت زد و تاق باز خوابید.
از چیزی که میدیدم شوکه شدم پتو کنار رفت و کیر مهران سیخ ایستاده بود . مردها همیشه انگاراگر صبح هم خوابیده باشن بازم کیرشون سیخ میشه . هر کاری میکردم نمیتونستم بهش نگاه نکنم . روی کیرش میخکوب شده بود. قلبم تند تند میزد. تمام آرزوم جلوی چشمم بود . اون موقع ها که بچه بودم یکی دوبار یواشکی وقتی داشت خواهرمو میکرد دیده بودم فکر میکردن من خوابم و من یواشکی از لای در اتاق خوابشون دیدشون زده بودم اما الان کامل جلوی من ایستاده بود .
دل زدم به دریا و گفتم میرم سروقت کیرش اگر هم بیدار شد میگم میخواستم پتو بکشم روش . هزار تا سناریو برای خودم بافتم . اما بالاخره خودمو بالاسرش دیدم . نشستم روی تخت و شروع کردم به دیدن کیرش . کیر ندیده نبودم , دوست پسر داشتم و حتی واسه داداشم رو هم دیده بودم که بعدن اون رو هم تعریف میکنم . اما این کیر آرزوی من بود .
نمیدونم چقد طول کشید نگاه کردنم اما متوجه شدم که مهران خیلی خوابش سنگین شده و نفسهایی که میکشید خیلی عمیق بود . دنبال هزار تا چیز فانتزی بود اما شروع کردم موهامو ریختم روی کیرش و اینور اونور میکردم و دورش میچرخوندم. قلقلکش میومد و سفت تر شد . نگاهش کردم خواب بود احتمالن دیگه شروع شده بود خواب سکسی میدید . حسابی رگهاش باد کرده بود و من بیشتر موهامو میمالیدم بهش . نفسهام بدجور داغ شده بود . و ضربان قلبم رفته بود . آب دهنم داغ شده بود روی زبونم . کم کم دهنمو بردم جلو و کیرشو بوسیدم . کیرش نبض میزد . دوباره بوسیدم و دوباره و دوباره ... سرکیرش حسابی قرمز شده بود و تخماش وول میخورد . معلوم بود که چند روز ماموریت حسابی پر شده بود . البته میدونستم که چون بچه تو خونه هست واقعن فرصت نمیکردن با خواهرم حال کنند . زیر کیرشو لیسیدم و زبونمو از زیرش کشیدم تا بالا . آب دهنم راه افتاده بود و داغ ... از نوک کیرش مایع لزجی و شفافی میومد بیرون که با زبونم روی کله کیرش چرخوندمش و همه جاش سر شده ... کیرشو دیگه کامل کردم تو دهنم و شروع کردم بالا پایین بردن . نفس هاش سنگین شده بود اما واقعن هنوز خواب بود . ولی حتمن تو خواب داشت خواب سکسی میدید . خیلی ساک زدم و چند باری هم تخماشو لیسیدم که یهو احساس کردم میخواد غلت بزنه و بلند شدم . به پهلو شد .
خواهرم همیشه میگفت که مهران خیلی کم خوابه . اما وقتی میخوابه خیلی خوابش سنگینه . حالا که بیشتر از 10 ساعت رانندگی کرده بود شبانه تا رسیده بود خونه از سنگین ترین خوابها رو داشت .
حالا که به پهلو شده بود اما هنوز کیرش کاملن دم دستم بود . شهوت کورم کرده بود و هیچی حالیم نبود و دلم میخواست توسط کیرش ارضا بشم ... خیلی کوسم خیس شده بود . روی تخت بغلش دراز کشیدم و کیرش رو مالیدم هنوز خیس خیس بود . کونمو بردم عقب و آروم کیرش رو لای کونم کشیدم . دیگه خودم حسابی داغ کرده بودم و با دستام تند تند روی کوسم میمالیدم و حسابی ازم آب میومد و کونمو خیس کردم با دستم و کیر مهران رو لای پام میمالیدم . نفسهای گرمش میخورد پشت گردنم . دلم میخواست گردنمو بخوره و پستونامو بماله . برای یه لحظه نوک کیرش روی سوراخ کونم تنظیم کردمو کونم رو عقب دادم سرش رفت تو . چون سوراخ کونمو چند باری داداشم کرده بود گنجایش کیر داشت . وقتی سرش رفت تو کونم دیگه آتیش گرفته بودم . چون نمیخواستم بیدار بشه خیلی کم عقب جلو میکردم اما کیرش توی کونم داشت نبض میزد و هر بار که این نبض زدنش میگرفت آب لزجش میومدم و کونمو خیس میکرد و روان تر میشد عقب جلو کردن . منم اینقد چوچلمو مالیده بودم که تو اوج بودم . مهران هم خیلی نفس نفس میزد و همچنان خواب بود . اگر هم بیدار بود به روی خودش نمیاوردم اما واقعن خواب بود چون بعدن گفت بهم چه خوابی میدید. بعد از چند دقیقه کیرش یهو منقبض شد تو حالت خواب میگفت نیلو نیلو و یه عالمه آب توی کون من خالی کرد و گرمای شدید آب کیرش و اون فشار کلفتی کیرش باعث شد من هم ارضا بشم . و تمام بدنم شروع به لرزش کرد . یواش کیرش رو بیرون آوردم و بلند شدم و نگاه کردم بهش دیدم که واقعن خواب هست . رفتم دستشویی خودمو شستم و واقعن سست شده بودم و چون هاله هم شیرش رو خورده بود و هم پوشکش عوض شده بود با خیال راحت رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و خوابم برد .
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که یه پتو روم هست . از جا پریدم که برم یهو یه صدایی گفت ببین چه هول از خواب بیدار شد ... فکر میکنه الان تو از گشنگی غش کردی ...
دیدم مهران روی مبل نشسته و هاله توی بغلش هست و داره بهش شیر میده ... نزدیک دو سه ساعت خوابیده بودم . مهران گفت به به خاله ی خوشگل و مهربونش اومده که هاله ازش نگهداری کنه ... گفتم نه بخدا نمیدونم کی خوابم برد که گفت اشکال نداره عزیزم حتمن خسته بودی منم یه هفته نبودم و حسابی دلم برای بچه تنگ شده بود خودم بغلش کردم .
امیدوارم تا اینجای خاطرات من مورد پسند بوده باشه . تا قسمتهای بعدی که داستانهای من و مهران و بعد هم داداشم رو براتون بنویسم .


Mitra.s65
     
  
مرد

 

سکس مامانم با دوست پسرش


سلام من اسم لتو هست مامانم شیرین یه زن ۴۳ ساله قد ۱۷۰ وزن ۱۶۵ سیننه ۷۵ مامانم از وقتی از بابام جدا شد به پیشنهاد دختر خالم که ۳۰ سالشه و یه جندس با هم تو یه آرایشگاه بزرگ مشغول به کار شدند از اون به بعد بنیتا همش تو خونه ما بود و دوست پسرش هم می‌رفت میومد حتی با هم تو خونه ما سکس هم میکردن و پیش مامانم راحت بودن دوست پسر بنیتا یه دوست داشت به اسم محسن که ۳۳ سالش بود و رو توی رفت آمد ها مخ مامانمو زد ..و یه شب تو مهمونی که مامانمو مست کرده بود مامانمو کرد و دیگه شد بکن مامانم هم نیاز جنسی داشت..
اونروز مامانم یه شلوار لی تنگ تا زیر زانو پوشیده بود و با تاپ مشکی تنگ که رنگ سوتینش معلوم بود آبی کمرنگ که محسن اومد تو یه بوس از هم گرفتن و رفتن نشستن و مامانم به شربت آورد و نشست روی پاهای محسن شروع کردن به حرف زدن محسن هم با دستاش پاهای مامانمو میمالید و بعد چند دقیقه محسن بلند شد یه تاخیری انداخت و رفتن تو اتاق تو راه لب تو لب دست محسن رو کون مامانم بود که مامانمو پرت کرد رو تخت خودش رفت روش شروع کردن به لب گرفتن از هم محسن حسابی مامانمو میمالید لبو گردنش رو میخورد مامانم. هم همراهیش میکرد. که محسن زیپ شلوارشو باز کرد و کیرش اومد بیرون دراز کشید. لخت شد مامانم رفت وسط پاهاش آروم شروع کرد با دستاش کیر محسن رو مالیدن بعد آروم سرشو گذاشت تو دهنش شروع کرد به میک زدن محسن هم دستش توی موهای مامانم بود و داشت قربون صدقش می‌رفت مامانم شروع کرد به عقب جلو کردن سرش تا نصف میکرد درمیارد دوباره میک میزد یه ربع براش ساک زد اخرش یه بوس از سر کیر محسن گرفت بعد اومد بالا محسن یه لب محکم ازش گرفت و شلوار مامانمو درآورد شورت سکسی مامانمو که دید وحشی شد یه سیلی رو رون مامانم زد شروع کرد به خوردن پاهای مامانم بعد شورت مامانمو درآورد طوری که شورت پاره شد مامانم گفت وحشی یواش چرا پارش کردی حمله کرد به خوردن کوسسش چوچول مامانمو میک‌میزد و می‌خوردش با انگشت کوس مامانمو بازی میداد و میکرد تو کوسش مامانم صداش درر اومده بود داشت ناله میکرد که محسن فوری ۶۹ شد خوابید رو‌مامانم به خوردن کوس مامانم میخورد و انگشت میکرد و میمالید تند تند شروع کرد به مالیدن مامانم هم زیر محسن کیرش تو دهنش بود صداش در نمیومد فقط تند تند و محکم ساک میزد تا اینکه بدن مامانم لرزید و ارضا شد محسن فوری برگشت مامانمو بغل کرد شروع کرد به لب گرفتن و مالیدن مامانم پاهای مامانمو گرفت کیر بزرگش رو مالید به چوچول مامانم شروع کرد به ضربه زدن مامانم داشت آخ و اوی سکسی میکرد که که محسن یکدفعه چپوند تو کوس مامانم خوابید روش شروع کرد به تلمبه زدن تو کس مامانم و خوردن لب و شونه و گردن و سینه مامانم که از تابش زیر سوتینش دراومده بود داشت حال میکرد و چشاشو بسته بودکه همون طور همدیگرو. بغل کردن و دور زدن مامام اومد بالا و شروع کرد به بالا پایین کردن رو کیر محسن اونم داشت ممه های مامانو مالدین ناز کردن بعد مامانم همین طوری که بالا پایین میکرد خوابید رو محسن شروع کرده به عشق بازی کردن و لب رفتن محسن هم مامانمو بغل کرده بود از زیر تلمبه میزد تند تند همزمان می‌گفت شیرین تو مال کی هستی جوون بکنت کیه مامانم نای حرف زدن نداشت که دوباره بدنش لرزید و ارضا شد بی حال افتاد محسن مامانمو به پهلو خوابوند شروع کرد ور رفتن با مامانم و بوس های با صدای بلند از مامانم ميگرفت مامانم هم داشت حال میکرد و محسن می‌گفت شیرین تو کی مال من میشی عزیزم مامانم گفت. من مال خودتم و گفت کامل مال من بشی دستشو از پشت گذاشت رو‌سوراخ کون مامانم گفت منظورم اینه مامانم خندید و گفتا نه نمیشه درد داره محسن هم شروع کرد به نشگون و قلقلک مامانم تا اینکه مامانم گفت برای دفعه بعد قول میدم که از پشت سکس کنیم محسن فوری بلند شد تاپ و سوتین مامانم رو درآورد مامانمو خوابود نشست رو شکمش شروع کرد به عقب جلو‌کردن روی ممه های مامانم با دستاش سینهاشو فشار میداد و محسن هم نوک پستون مامانمو گرفته بود میکشید وقتی می‌رسید به دهن مامانم یه بوس از سر کیر محسن می‌گرفت و بعد چند دقیقه نشست رو سینه های مامانم کیرشو گذاشت تو دهن مامانم شروع کرد به عقب جلو کردن مامانم چشاشو بسته بود دهنشو باز گذاشته بود. صدای ملج ملج پر شده بود که محسن کیرش درآورد خوابید رو مامانم کیرشو‌ کرد تو کوس مامانم شروع کرد به تلمبه زدن پاهای مامانم زیر محسن بود همدیگرو سفت بغل کرده بودند داشتن لبای همو می‌خوردن. یه ربع همون مدل محسن کرد و حرکاتشو‌تند رو تندتر که گفت داره میاد مامانم با صدای گرفته گفت نریزی توم که محسن کیرشو کشید آبشو خالی کرد رو سینه و شکم مامانم و بی هوش افتاد مامانم خودشو پاک کرد رو رفت تو بغل محسن یه نیم ساعت دراز. کشیدن بعد محسن بلند شد به بوس از مامانم گرفت و شروع کرد به پوشیدن لباس مامانم هم از تو کمدش یه شورت مشکی پوشید و با سوتینش بعد یه لباس لباس خوابش رو تنش کرد رفت محسن رو راه بندازه تو جلوی در کلی بوس کردن و قربون صدقه هم. رفتن محسن هی دفعه بعد رو یادآوری میکرد سکس بعدی یه هفته بعدش بود که صبحش مامانم رفت حموم بعد آماده شد رفت آرایشگاه ساعت ۳ با محسن اومدن خونه محسن چون اون دفعه شورت مامانمو پاره کرده بود ۷ دست و شورت و سوتین سکسی برای مامانم خریده بود مامانم یکراست رفت تو اتاق شروع کرد به لخت شدن شورت سوتین سفید رو درآورد یکیشون رو انتخاب کرد و به رنگ صورتی توری و یه تاپ بندی صورتی پوشید یا یه شلوار چسبون نازک‌که سفیدی رون هاش با رنگ شورتش معلوم بود رفت بیرون محسن رو‌مبل‌ نشسته بود مامانم رفت برای شربت آورد اومد محسن با دستش محکم زد رو کون مامانم که صدای مامانم در اومد محسن یه ویاگرا با شربت خورد و شروع کرد بدون مقدمه به مالیدن و‌لب گرفتن مامانم حسابی انگشتش کرد مامانم هم تو بغلش ولو شده بود محسن: شیرین جونم یادته که چه قولی داده بودی ؟ شیرین: با خنده پس بگو که این بریز و بپاش مال چی هستش نه / نزن زیرش قول دادی مگه تو مال من نیستی چرا نمی‌داری /آخه خوشم نمیاد دردش زیاده به شوهرم هم نداده بودم اذیت میشم بجاش میخورم برات/اونو که باید بخوری ولی نترس من یه کاری میکنم که دردت نیاد بریم تو اتاق رفتن تو اتاق محسن لخت شد خوابید رو مامانم شروع کرد به لب گرفتن /اوممم اونم شیرین چه لبایی داری لبای مامانمو میک میزد زبونشو تو دهن مامانم میچرخوند مامانم هم همراهیش میکرد دست محسن رفت وسط پاهای مامانم شروع کرد به مالیدن و انگشت کردن کوس مامانم با دستاش کیر محسن رو گرفته بود داشت میمالید که محسن خوابید مامانم دولا شد سر کیرو با لباش گرفت اول یکم بازی کرد بعد تا نصف کرد تو دهنش چشاشو بسته بود داشت ساک میزدن یکم ساک میزد بعد زبونشو رو کیر بازی میداد و میمالید به لباش بعد دوباره میکرد تو دهنش محسن هم حسابی کوس و کون مامانمو از زیر شلوار. انگولک میکرد تا اینکه محسن مامانمو گرفت شروع کرد به درآوردن شلوار مامانم گفت بکنم شیرین؟ مامانم گفت نه بذار برای آخر محسن یه پای مامانمو گرفت شروع کرد سر تا پا خورد و ور رفتن کیرشو‌ به شورت مامانم میمالید بعد دو تا پاهای مامانمو داد بالا کیرشو از کنار شورت مامانم کرد تو شروع کرد به تلمبه زدن مثل کس ندیدها داشت مامانمو میکرد تند تند تلمبه میزد مامانم هم به نفس نفس افتاده بود داشت ناله های شهوت میکرد صدای شلب شلب با صدای مامانم قاطی شده بود محسن همزمان تاپ مامانمو درآورد سینه ی مامانمو از سوتین دراورد شروع کرد به خوردن سینه مامانمو گاز می‌گرفت نوکشونو که مامانم یه جیغ کشید محسن سرعتشو بیشتر کرد مامانم نفس هایش در نمیومد تا مامانم خواست ارضا بشه محسن کیرشو درآورد / بکن عزیزم بکن حالم بده / نه می‌خوام دیوونت کنم می‌خوام کاری کنم التماس کنی گذاشت لایه سینه های مامانم عقب جلو کرد بعد برگشت رو مامانم دراز کشید کیرشو چپوند تو دهن مامانم خودش هم شروع کرد به بازی کردن با کوس مامانم پاهای مامانمو داده بود بالا زیر بازوهایش چوچل مامانمو میخورد و کون مامانمو یه انگشت میکرد همزمان تو دهن مامانم تلمبه میزد بعد با دندون چوچول مامانمو گاز گرفت که مامانم خواست پاشو جمع کنه نتونست به زور صدای جیغش میومد تا اینکه مامانم هم کیر محسنم از عمد بیشتر فشار میداد انقدر دست و پا زد مامانم که محسن کشید بیرون یه سیلی محکم رو کون مامانم زد و دراز کشید مامانم رفت روش کیر محسن رو از کنار شورت شروع کرد به بالا پایین کردن تند تند خودشو تکون میداد تا میخواست ارصا زشه محسن دراورد مانانم خیلی حشری شده بود رو بعدش محسن مامانمو خوابوند به شکم و گفت حالا وقت کون شیرین زن خودمه مامانم یه گریه الکی کرد و گفت تو رو خدا اذیت نکن یکم سرشو بذار محسن به چشم گفت و شورت مامانمو کشید پایین از پاهاش درآورد مامانم هیکلش خیلی سکسی بود حسودیم میشد به محسن محسن سوتین مامانمو باز کرد و درآورد به کون مامانم که چک میزد می‌لرزید بعد شروع کرد به لیس زدن سوراخ کون مامانم خوشش نیومد بعد رفت یه وازلین اورد حسابی کون مامانمو مالید بعد با انگشتش وازلین با انگشتش کون مامانمو انشگت میکرد یه ربع آنقدر انگشت کرد که دوتا انگشت راحت جا میشد بعد مجسن کیر‌و چسبوند
بعد محسن گفت تو فقط راحت بخاب هرچی هم شد فقط جیغ یواش بزن و اصلا تکون نخور قول میدم زود دردش تموم میشه مامانم گفت باشه.که محسن کیر کلفتشو گذاشت دم سوراخ کون مامانم و با یه فشاره ریز کلشو فرو کرد توشو مامانم یه آه خوشگلی کشید و محسن اروم اروم کیرشو بیشتر فشار میداد اما لامصب خیلی کلف بود و بعد از ۳۰.۴۰ثاتیه محسن هی یواش یواش کیرشو داخل کرد و نصفش رفت مامانم داشت گریه میگرد صدای هق هق زدناشو بلند شده بود که هی میگفت محسن توروخدا درار نمیتونم دارم پاره میشم توروهرکی دوسداری دام میسوزم ولی اون دیوث اصلا عین خیالش نبود و فقط فکره کردن بود بعد ب مامان گفت باشه دیگ تکون نمیدم و روی مامانم خابید کریشم تا نصفه تو کون مامانم بود
حدود ۲.۳دقیقه همیتطور روش بود و گردنشو میخورد و حسابی مامانو حشری کرد خیلی وارد بود کاری میکردکه مامان همش آه میکشید بعد بهش گفت عشقم یکم هم تحمل کنی تمومه ها بعد بلند شد از روی مامانم و کیرشو کلا درآورد مامانم یه اه قشنگی کشید و محسن دوباره کیرشو وازلین کرد وگذاشت دم سوراخش و گفت تکون نخور مامانمم که معلوم بود حشری شده بود هیچی نگفت اونم کیرشواروم اروم بُرد تو کون مامانم و مامان همش آه اوه میکرد با یه جیغ های کوچولو و یواش میکشید که یهو کیر محسن تا نصف رفت تو کون مامانم و شروع کرد اروم اروم تکون دادن و خیلی کم کیرشو عقب جلو میکرد و همینطور ادامه داد تا جایی که دیدم کمر مامانو گرفته محکم و کیرشو تا نصفه درمیاره بیرون و تند تند میکنه توش صدای آه اه آی گفتنای مامانم تو اتاق پیچیده بود و محسن کسکشم مثل سگ داشت حال میکرد و محکم تر از قبل تلمبه میزد تاجایی که همه کیرشو درمیاورد و میکرد تو ف کرد. تو کون مامانم با فشار که مامانم یه جیغی کشید فک کنم همه فهمیدن محسن همون طوری کیرش رو نگه داشته بود تا جا باز کنه مامانم هم دید چاره ای ندارند. مجبور شد تحمل کنه تا اینه محسن کشید بیرون یکم دوباره کرد تو آروم آروم جلو عقب میکرد جا باز کنه ۷ دست شورت سوتین خریدم برات ۷ دفعه باید7 کونتو بکنم جرت برم شوهرت عرضه نداشت این کون رو افتتاح کنه خودتو شل کن شیرین کیرم داره کنده میشه که یهو با تموم قدرت تا ته. کرد از درد مامانم نفسش بند اومد بیهوش شد و افتاد محسن هم افتاد رو مامانم شروع کرد به کردن مامانم به خودش اومد شروع کرد به ناله کردن هی میخواست در بره نمیتونست محسن می‌گفت خونم گریه کنی ولت نمیکنم مامانم جرم دادی بسه پاره شدم نمیتونم راه برم پایین محسن به گریه های مامانم توجه نمی‌کرد به کردنش ادامه میداد یه چند تا تلمبه زدن مامانم گفت درار درار وایییی دستشوییم میاد محسن تا نصف کشید بیرون که مامانم یه گوز رو‌کیر محسن داد که محسن رو دیوونه کرد تا ته محکم کرد تو کون مامانم جونم تو دیگه کونی من شدی جنده من شدی کون مال کنه مال منی تو شیرین جوونن چه کونی داری فدات بشم الهی کونتو قربون مامانم داشت ضجه میزد محسن هم تند تند مبکردش یه بیست دقیقه بکوب کرد مامانم کونش عادت کرده بود. و زیاد جیغ نمیزد ولی سرشوکرده بود تو بالش با هر تلمبه ملافه رو میکشید رو چنگ میزد به تخت ضربه میزد خیلی درد داشت انگشت های پاهاش رو‌ هی جمع میکرد تا اینکه بعد نیم‌ساعت محسن مادر جنده آبش اومد تا آخرین قطره ریخت تو کون مامانم وقتی که محسن ارضا شد مامانم یه جیغ کشید بیهوش شد محسن همون طور کیرش تو کون مامانم خوابید روش یهچند دقیقه بعد مامانم گفت بلند شو برم دستشویی محسن چون به خاطر قرص کیرش سیخ بود کشید مامانم یه گوز کشیده داد که نصف آب. محسن پاشید بیرون خواست بلند بشه از کون درد خورد زمین محسن مامانمو گرفت بلند کرد مامانم رفت دستشویی اونا هم چندا گوز داد اومد محسن گفت پاره شدیا عشقم مامانم چیزی نگفت و اومد رو تخت محسن مامانم وبغل کرد گفت یه دست بریم و مامانم قبول نکرد گفت واسه بعد و‌ بعد کل التماس محسن قبول کرد که ساک بزنه نشست وسط پاهای محسن کیرشو‌ گرفت شروع کرد به ساک زدن کیر محسن رو میگفتمیکرد ت‌و دهنش تا جایی که جا داشت میزد بعد سرشو عقب جلو میکرد مامانم از ترس اینکه کون بده داشت حسابی ساک میزد خایه های محسن رو میکرد تو دهنش خورد میکشید بعد دوباره کیرو میکرد دهنش نیم‌ساعت مامانم بکوب ساک‌زدن سر کیر رو میک میزد می‌بوسید سر تا پا لیس میزد تا اینکه محسن گفت داره میاد مامانم کله میرو‌کرد تو دهنش شروع کرد به میک زدن محسن ارضا شدن و تا آخر ریخت تو دهن مامانم مامانم هم همشو‌قورت داد و بعد اومد کنار محسن خوابش بساعت ۸ بیدار شدن محسن همش قربون صدقه مامانم می‌رفت وای مامانم حال نداشت محسن لباشو پوشید که بره مامانم فقط تابشو‌ پوشید تا همون شورت صورتی اومد محسن رو راه بندازه گشاد گشاد راه می‌رفت محسن دم در هم حسابی از مامانم گرفت لب و مالید و‌ رفت‌.


nemidonam in chie
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
فانتزی های من و خواهرم

توجه : متنی که میخوانید صرفا یک داستان است و واقعیت ندارد؛

زندگی در یک محیط کوچیک و بسته شرایط معمولی برای رشد عقلی، احساسی و جنسی رو گاهی دچار مختل می کنه...
منظورم زندگی در یه شهرستان کوچیک نیست، میخوام پا رو فراتر بذارم و از زندگی در یه شهرک نظامی براتون بگم...
قضیه برمیگرده به اواخر دهه هفتاد، زمانی که من 15 سالم بود، شیطون نبودم، عوضش تا دلتون بخواد حشری بودم و این مساله فقط در مورد من صدق نمیکرد، بلکه خیلیاز هم سن و سالای من دچار عوارض تابوی رابطه داشتن با جنس مخالف میشدن، به طوری که خیلیا توی مدرسه یا دوست داشتن کون بدن یا دوست داشتن کون همکلاسیاشون بذارن!
منم از دسته ای بودم که دوست داشتم انگولکم کنن و کونم بذارن البته هرگز چنین اتفاقی (بطور کامل) نیفتاد ولی دروغ چرا دوست داشتم اتفاق بیفته!
من مهرانم، 31 سالمه و الان برای خودم برو بیایی دارم؛ ساکن کرجم و اصالتا مازندرانی ام...
یه خواهر دارم که اسمش مهتابه و تا به امروز کامل تر و پرفکت تر از مهتاب ندیدم، چه از نظر چهره و چه از نظر بدن و استایل و از همه اینا مهم تر لوندی کردن و عشوه اومدن...
من و مهتاب فاصله سنی زیادی نداریم، فقط سه سال از سن من میگذشت که مهتاب بدنیا اومد.
روابط من و مهتاب به عنوان یه خواهر و برادر خیلی عالی بود. با توجه به تفاوت سنی ما دو تا، من همیشه توی درسا کمکش می کردم و اونم خیلی جاها پز منو به دوستاش میداد و از خوبیام میگفت؛
خیلی کم دعوامون میشد و خیلی کم جروبحث میکردیم؛
نکته جالب این بود که من به بابام رفته بودم و سبزه بودم ولی مهتاب به مادرم رفته بود و پوستی سفید با موهای طلایی داشت، حتی چشماشم از من روشن تر بود.
یه روز در همون سنین نوجوونی که به شدت ابنه ای بودم و خارش مقعد گرفته بودم، از جلوی اتاق پدر و مادرم داشتم رد میشدم که دیدم مهتاب پاهاشو باز کرده کمی به جلو خم شده و داره میگوزه! کنجکاو شدم ببینم چکار داره می کنه که دیدم این کارو به دفعات زیاد داره انجام میده!
رفتم توی اتاق و بهش گفتم چکار داری می کنی؟ اون بدون اینکه جا بخوره و بترسه گفت می تونم هرچندتا صدا که میخوام از خودم در بیارم خسته هم نمیشم!!!
من که تا اون موقع فکر می کردم داره از کون میگوزه بهش گفتم بو نداره؟ گفت از کونم نیست! شنیدن این جمله از کونم نیست باعث شد تا عاشق گوزیدن مهتاب بشم! اون میگوزید و منم شق میکردم...
چند روزی گذشت، یه روز بهش گفتم الان می تونی مثل اون روز بگوزی؟
گفت آره چرا که نه... میگوزید و منم شق کردم
تا اینکه دلو زدم به دریا و از پشت چسبوندم بهش! فکر می کردم پس میزنه ولی طوری رفتار کرد که انگار بین خواهر برادرا این کار مرسومه!
میگوزید و منم از پشت بهش می مالیدم تا اینکه آبم اومد...
اون روزا چند بار دیگه دور از چشم پدر و مادرم این کارو تکرار کردیم تا اینکه نمیدونم چی شد و کی به مهتاب گفت این کار گناهه که سری بعدی اصلا به من اجازه نداد بهش نزدیک شم...
فهمیده بود که بین خودش و برادرش نباید این اتفاقات بیفته، حالا از کجا نمیدونم...
...
توی مدرسه یه دوست و همکلاسی و بچه محل داشتم به اسم میثم؛ تقریبا در شهرک نظامی یه نسلاز بچه ها با هم بزرگ میشن، با هم مدرسه میرن و با هم عشق و حال می کنن و اگر خیلی با هم صمیمی باشن چیزی برای پنهون کردن از هم ندارن...
میثم مثل برادرم بود؛ در تمام بازی هایی که میکردیم هم تیمی بودیم، همیشه هوای همو داشتیم تا اینکه بلوغ هر دومون در یک زمان به سراغمون اومد...
منهای حمایت همدیگه کار به جایی رسید که به بدن همدیگه هم نیاز پیدا کردیم؛ خیلی وقتا میثم انگشتم میکرد ولی من اصلا مقاومتی نشون نمیدادم، برعکس کونمو قومبول میکردم تا راحت بتونه از روی شلوار حسابی با کونم ور بره.
این حس در اونم وجود داشت.
اونم دوست داشت کسی با کونش ور بره ولی طبق یه قانون نا نوشته به خودمون اومدیم دیدیم اون فاعله من مفعول...
حشرم خیلی بالا بود؛ توی خونه مهتاب و باقی جاها و زمان ها میثم بود که عقل از سرم میبردن...
زندگی جریان داشت، درسمو میخوندم، باشگاه ورزشی میرفتم، حتی گهگاه در اون سن و سال سیگارم میکشیدم و گاهی اوقات دختر بازی در حدی که 4 تا تیکه بپرونم و دخترای محلو اذیت کنم هم انجام میدادم، ولی ته قصه میرسیدم به میثم مهتاب...
...
سینه های مهتاب کم کم داشت ور میومد؛ بدنش داشت شکل میگرفت و چیزی که از همون بچگی منو دیوونه میکرد موهای بلند طلاییش بود...
موهای مجعد طلایی که بلندیش تا روی باسنش بود و وقتی اونا رو دم اسبی میبست، دوست داشتم از پشت بگیرم و بکشم و سرشو سمت صورت بیارم و هی بو بکشم... بو بکشم...
یه بار از حموم اومد و طبق روشی که مادرم سالها قبل از اون موقع بهش یاد داده بود یه حوله (تن پوش) تنش بود و یه حوله کوچیک تر روی سرش، تازه یکی دو ماه بود که تنها حموم میرفت، بیشتر مادرم برای شستن موهاش کمکش میکرد...
مادرم دو سه بار بهش گفته بود موهاشو کوتاه کنه ولی مهتاب موهاشو دوشت داشت...
موقع خشک کردن موهاش رسیدم بالا سرش؛
براش سشوار گرفتم و اونم گیس طلایی قشنگشو شونه میکرد.
دیدن سفیدی پوستش هرچند کوچیک از زیر اون تن پوش بلند و عطر گیسش که فضای اتاقو پر کرده بود داشت دیوونم میکرد.
سشوارو گذاشتم روی میز و موهاشو با دست گرفتم، هنوز یه خورده نم داشت، شروع کردم بازی کردن با موهاش و نمیدونم چرا یهو قربون صدقه موهاش رفتم...
مهتاب با تعجب نگاهم میکرد و منم که قبلا قبح لمس خواهر برام ریخته بود، از روی صندلیش بلندش کردم و محکم بغلش کردم...
ازش لب گرفتم در حالی که موهای مهتاب توی دستم بود؛ حالش از لب بازی بهم خورد! بهم گفت خوشم نمیاد از این کارا...
منم گفتم که کلا باهات 5 دیقه کار دارم؛ خیلی حشری بودم و زیر 5 دیقه آبم میومد، ضمن اینکه در تمام ای مدت مامان توی آشپز خونه بود و بابام صبح میرفت و منهای یه پارت کوچیک سر ظهر که از اداره میومد خونه ناهار میخورد و میرفت مغازه ای که از طرف نظام تحویل گرفته بود... یه سوپر مارکت که تا شب وقتش رو اونجا میگذروند...
مهتاب مقاومت میکرد و منم التماسش میکردم فقط ساکت باشه تا کارمو بکنم
میدونم که دوست داشت، ولی روش نمیشد یا اینکه یه ترس تاریخی از لمس برادر داشت چون صددرصد این ور اون ور شنیده بود که این کار گناهه...
خوابوندمش روی زمین! خوابیدم روش و در حالی که شورت و شلوارم تنم بود نم نم داشتم تن پوش مهتابو بالا میزدن که دستشو گذاشت روی دستم گفت فقطاز روی حوله!
انگار جواز ورود به بهتشو بهم داده بودن! محکم کیرمو میمالیدم روی کونش که تازه تازه داشت انحنای خودش رو از قسمت پهلو پیدا میکرد و به بدن مهتاب شکل میداد...
زیر دو دیقه ارضا شدم و سریع رفتم دستشویی ولی بعد از شستن خودم و در ادامه دوش گرفتن و شستن شورتم انگار دوست داشتم تا صبح روی مهتاب دراز بکشم و ارضا بشم؛ ازش سیر نمیشدم...پ
...
ریاضی میثم ضعیف بود، کلا درسش ضعیف بود؛ خنگ نبود ولیاز مدرسه و درس خوشش نمیومد... بیشتر دوست داشت با چوب یا چهار تا تیکه آت و آشغال یه چیزایی درست کنه؛ تقریبا بدون ابزار حرفه ای می تونست خیلی چیزای قشنگ خلق کنه...
نقاش خوبی هم بود و سیاه قلم کار میکرد... یه روز به خونه مون زنگ زد که بیا ریاضی کار کنیم، خیلی مشکل دارم...
گفتم تو بیا خونه شما شلوغه ولی خونه ما اکثرا خلوته...
اومد، نشست و کتابشو باز کرد...
شروع کردیم به درس خوندن و تمرین حل کردن که یهو دیدم کیرشو در آورد...
مثل قحطی زده ها به کیرش نگاه می کردم... انگار نه انگار میثم برای چی اومده بود...
گفتم درستو بخون، تمرینتو حل کن شیطنت نکن...
گفت درسم با یکی دوساعت خوب نمیشه راستش ریاضی بهونه بود، میخوام باهات بخوابم
نمیشد در اتاقو قفل کرد چون مادرم چند دیقه یه بار بیسکوییت و چایی و میوه میاورد...
گفتم بذار بهت میگم کی این کارو بکنیم. رفتم دم در که آمار بگیرم دیدم میثم دنبالم اومده و دستشو کرده توی شورتم...
داشتم از شهوت پاره میشدم...
گفتم اینجا بمون من برم به یه بهونه ای بگم داریم سوال حل می کنیم دور و بر این اتاق زیاد نیاید...
اتاق من چسبیده به یه انباری کوچیک بود که توش ابزار و رب گوجه و انواع کفش و دمپایی و ... رو میذاشتیم؛
روی تخت دراز کشیدم طوری که بتونم از لای دری که باز نگهش داشته بودم اتفاقات اون ور در رو هم رصد کنم.
میثم خوابید روم؛ بزرگ شدن کیرشو حس میکردم.
کم کم با فشار پاهای منو که به هم چسبونده بودم باز کرد...
دیگه داشتم حجم واقعی کیرشو بین پاهام حس میکردم تا اینکه گفت می تونم شلوارتو در بیارم؟
گفتم فقط سریع! ترسیده بودم. نه از اینکه زیر میثم بودم... از اینکه یهو در باز بشه یا کسی از لای در نگاهم کنه...
وگرنه اگر این حس ترس نبود دوست داشتم اون لحظه فریز شه تا مدت ها زیر میثم بخوابم...
شلوار خودشو تا زانو کشید پایین و بعد مال منو... چون دراز کشیده بودم شلوارم درست پایین نمیومد؛ بهم گفت یه ذره کونتو بده بالا تا شلوارتو پایین بکشم.
کونو دادم بالا و میثم گفت وای خدا چه کونی داری... جثه م از میثم کوچیک تر بود و کاملا آناتومی خودشو روی من پهن کرده بود...
کیرشو گذشاته بود لای چاک کونم و عقب جلو میکرد... اینقدر حشری بودم و اینقدر داشتم حال میکردم که بهش گفته بودم من آبم زود میاد یه ذره بلند شو تا بتونیم بیشتر حال کنیم!
بلند شد و گفت مال منم خیلی دیرتر از تو نمیاد... نظرت چیه شورتامونم در بیاریم؟ با اینکه از بچگی رفیق بودیم ولی روم نیمشد خودم این پیشنهادو بدم ولی تا خودش گفت بیشتر از قبل عاشقش شدم و گفتم خودت درش بیار!
میثم شورتم و شورتشو در آورد و خوابید روم...
دستاشم کار میکرد و حسابی منو می مالید.. سینه هامو می مالید و و هی کیرشو لای پاهام فشار میداد...
تا اینکه بهش گفتم آبم داره میاد، شورتمو داد تا بذارم زیر کیرم و کاملا ارضا شدم ولی برعکس دفعات قبلی که در اثر جق شدن ارضا میشدم حسم کاملا از بین نرفت...
چیزی نگذشت که میثم هم ارضا شد و آبشو ریخت وی شورتش...
روانی شده بودیم. بلند شدیم و با اینکه اتاق برامون سنگین شده بود و بوی منی سرمونو پر کرده بود از هم لب گرفتیم... بلند شد و گفت میرم خونه دوش بگیرم و خودمو تمیز کنم، ولی خدا کنه این آخرین بار نباشه... من فقط سکوت کردم...
داشت آماده میشد بره که از لای در مهتابو دیدم که اومده بود از انباری دمپاییشو برداره؛ نمیدونم چرا ولی دوست داشتم اونم این حسو تجربه میکرد... خدا رو چه دیدی... شاید یه حس مشترک سه نفره...
...
دیگه به هر بهانه ای از پشت میچسبوندم به مهتاب؛ از مدرسه که میومد خونه معمولا رسیده نرسیده مقنعه شو بر میداشت و میرفت توی اتاقش ...
ولی از وقتی متوجه علاقه شدید من به موهاش شده بود تا توی اتاق با مقنعه میومد که خودم برش دارم...
مقنعه رو بر میداشتم و مدام بوسش میکردم...
تازه راه داده بود وقتی از پشت بغلش میکرنم سینه ها شو بمالم ولی وقتی از روبرو بغلش میکردم این اجازه رو بهم نمیداد...
خیلی دوستش داشتم و هنوزم دارم؛
ولی اون موقع به هیچ دختری جز مهتاب فکر نمی کردم و فکر اینکه یه روزی شوهر کنه و یه غریبه از عقب و جلو ترتیبشو بده دیوونم میکرد.
البته این دیوونگی بیشتر تبدیل به شهوت شد و مهتابو تصور میکردم که شبای جمعه چجوری داره برای شوهرش لوندی می کنه.
شاید شوهرش یه کارمند میبود که معمولا جون و توان هر شب کردنو نداشت، واسه همین هفته ای نهایتا دوبار میزد توش و سر سالم شکم مهتاب باد میکرد و بچه دار میشد...
شاید زن یه بازاری میشد که حسابی براش پول خرج میکرد و اینقدر مهتابو از کون میکرد که بیچاره خواهرم تا یکی دو روز بعد از دادن درست نمیتونست بشینه و دستشویی کنه...
شایدم زن یه نظامی مثل بابام میشد و از صبح تا شب توی خونه تنها بود و به بچه هاش رسیدگی می کرد!
دیگه برام نمیگوزید! میگفت از دوستام پرسیدم میگن کار خطرناکیه... میگفتم برای کجات خطرناکه... روش نمیشد بگه کُس... میگفتم کسِت؟ میگفت حرف بد نزن! تا اون موقع شاید 100 بار آب منو آورده بود ولی روش نمیشد جلوم بگه کس!
...
ده روزی مونده بود تا پدرم بازنشست بشه و ما هم داشتیم تدارک اسباب کشی به کرجو انجام میدادیم.
شهریور 80 بود؛ به میثم زنگ زدم و گفتم تو احتمالا همین روزا با خانواده بری مسافرت؛ منم تا 10 روز دیگه هستم نهایتا...
فکر نمی کنی خیلی از هم دور میشیم؟ بغض کرد.
گفت میگی چکار کنیم؟
گفتم خونه ما هم شلوغه و هم بهم ریخته، خونه شما در چه حاله؟
گفت بیا حله
رفتم خونه میثم اینا و باد مادر و برادرش سلام علیک کردم...
میثم جلوتر رفت توی اتاق و منم تا احوال پرسیم تموم بشه یه دیقه ای طول کشید تا برم توی اتاق...
تا رسیدم توی اتاق، لباشو چسبوند روی لبام و از لب گرفت.
شل شدم
خوابیدم روی زمین...
شلوار و شورت منو با هم کشید پایین و صورتشو کرد لای پاهام...
مست مست بودم
کیر خشوگلشو در آورد خوابید روم...
عقب جلو عقب جلو ...
گفت می تونم حالا که آخرین باره توش کنم...
گفتم امکان داره دردم بگیره داد بزنم، گفت آروم آروم میکنم توش...
تف زد سر کیرش...
حالا به جای کیر خشک یه کیر خیسو احساس می کردم...
گفت اینجوری اذیت میشی، کونو بده بالاتر و کمرو بده پایین...
میدونستم به این مدل میگن سگی ولی ترسم داشتم... بکنه توش کونی میشم و از میثم دور میشم و خدا می دونه بعدش برای ارضا شدن باید زیر کی بخوابم... باورتون نمیشه ولی این فکرای مسخره از ذهنم میگذشت...
گفتم فقط سریع... اصلا عجله ای نداشتم ولی این جمله رو گفتم که فقط یچی گفته باشم...
یادمه فقط تا کله کرد تو و اینقدر سوختم که خودمو از زیرش کشیدم بیرون...
گفت چکار می کنی؟ گفتم می دونم بار آخره که با هم میخوابیم ولی واقعا درد داره؛
گفت وایسا کرم بیارم..
رفت اتاق مادرش و باباش؛
کرم رو جوری توی تی شرتش قایم کرده بود که هر کی نمیدونست فکر میکرد داره کوکایین حمل می کنه...
خیلی هم سعی کرد مقرون به صرفه عمل کنه تا حجم زیادی از کرم کم نشه و تابلو نشه!!!
کرم رو به سر کیرش و سوراخ من مالید و بعد از یکی دو تا لاپایی سُر داد داخل...
با اینکه دیگه چرب کرده بود ولی طفلک همچنان تا کله کرده بود تو نم نم عقب جلو کرد...
گفتم اگر بهشت و جهنمی باشه این موقعیت من الان خود خود بهشته!
طبق معمول دوران نوجوونی هر دومون نمیتونستیم زیاد طاقت بیاریمف جقی بودیم و گهگاه با هم حالی میکردیم به همین خاطر زودانزال بودیم.
آبش داشت میومد که گفت کجا بریزم؟
تا خواستم جواب بدم همرو ریخت تو کونم؛ آب غلیظ گرم...
از اینکه کونی میثم شده بودم ناراحت نبودم برعکس ازاینکه تونسته بودم جای عکس سوپر و فیلمای پورن که خداییش اون موقع به این فراوونی نبود آب میثمو بیارم...
اومدم خونه...
دیگه میثمو ندیدم تا سه سال بعد...
...
حالا دیگه ساکن کرج بودیم.
در این سه سال تا مرحله خوردن سینه های مهتاب که حالا دیگه قد دو تا طالبی کوچولو شده بودن هم جلو رفته بودم...
در این سه سال یکی دو بار موهاشو نوک گیری کرده بود و منم که برای موهاش میمردم...
توی فیلما وقتی یه زن موبلند میدیدم شق میکردم... وقتی اون زن موهاشو کوتاه میکرد که دیوونه میشدم؛
همش میگفتم کاش میشد موهای مهتابو من کوتاه کنم... صدای چرق چرق قیچی که موهای بلند یه زنو کوتاه می کنه کسخلم میکرد...
براش موهاشو شونه میکردم... میبافتم و وقتی خیلی حشری میشدم میگرفتم توی دستام و گردنشو بوس میکردم...
ذره ای از ولعم به مهتاب کم نمیشد و هر روز به تمام وجودش بیشتر نیاز پیدا می کردم...
به هر بهانه ای دوست داشتم باهاش بخوابم؛ حتی در این مدت یه بار اجازه داد دستمو از زیر شورتش روی کُسش بمالم... ولی نشونم نمیداد و هیچ وقت شورتشو در نمیاورد...
از روبرو بغلش میکردم و سوتینشو در میاوردمم و اینقدر سینه هاشو میمالیدم تا ارضا میشد...
بعد پشت و روش میکردم و روش دراز میکشیدم... وقتی به نفس نفس میفتادم میفهمید آبم اومده و میگفت خب دیگه پاشو!!! طفلک عین یه روبات جنسی شده بود... دوست داشت بده ولی نه به برادر... تا همینجا هم به خاطر التماس و بعضی وقتا گریه های من رام میشد تا دستمالیش کنم...
...
برای پدرم یه کار اداری پیش اومد در همون شهرک نظامی...
گفت برای حاسبش توی بانک شهرک مشکلی پیش اومده...
باید حضوری میرفت تا حلش میکرد.
بهش گفتم باهات میام...
سال 84 بود...
به میثم زنگ زدم که بابام داره میاد و منم دارم باهاش میام.
گفت بیا قدمت روی چشم...
بابام گفت من کارمو زود انجام میدم میرم... تو با من میای؟
گفتم نه من میرم یکی دو روز پیش میثم بر میگردم...
پیش دانشگاهی بودم...
صبح زود رسیدم در خونه میثم اینا... باباش که هنوز بازنشتس نشده بود لباس فرم پوشیده بود و داشت میرفت اداره
سلام علیک و روبوسی کردم و گفت برو میثم جاتو انداخته خسته ای استراحت کن...
تا رسیدم دیدم دو تا جا پهن کرده توی پذیرایی
ساکو گذاشتم روی زمین و یه لباس راحتی پوشیدم و آماده شدم بخوابم که دلم خواست دستمو ببرم سمت کیر میثم...
گفت خداییش باشگاه بدنسازی میرم مکمل میخورم تو رو خدا... مربیم گفته به هیچ عنوان نباید ارضا بشین چون زحماتتون به باد میره...
گفتم من یکی دو روز اینجام و میرم و تا میتونی برو باشگاه...
چراغ سبزی که بهش نشون دادم کار خودشو کرد و اون روز صبح یه دل سیر منو کرد...
آبش هم دیر میومد و هم زیاد...
منم دیگه منتظر نمیشدم بگه سگی بخواب یا سوراختو باز کن یا کونتو بده بالا... کون خوش فرمو در اختیارش گذاشتم تا کل آبشو که مدت ها بود خالی نشده بود توی کونم خالی کنه...
رفتم خودمو شستم و این کارو ایقدر آروم انجام دادم که مادرش اینا بیدار نشن...
سه روز اونجا بودم که هر شب زیر میثم میخوابیدم...
گاهی اوقات اینقدر بهم حال میداد که نیم ساعت بعد از گاییده شدن دوباره کیرشو میگرفتم دستم و براش شق میکردم و اونم روانی میشد و میکرد...
بهترین قسمت زمانی بود که یکی دو بار تا ته فرو کرد و برای اینکه صدای من در نیاد دستشو میذاشت جلوی دهنم...
همش مهتابو زیر میثم تصور میکردم... اگر کون دادن برای من خوشاینده برای مهتاب که صدبرابر خوشاینده...
میثم برام سنگ تموم گذاشت...
در این مدت آرایشگری هم یاد گرفته بود؛ یه روز با هم رفتیم توی حموم، بهش گفتم می تونی دور موهای منو بگیری؟
گفت چرا نمی تونم کاری نداره که...
گفتم اوکی میشینم روی چهارپایه تو کوتاه کن...
نمیدونم چرا وقتی قیچی میزد کیرم شق میشد... نه اون قصد کردن داشت و نه من قصد دادن...
ولی ناخودآگاه کیرم شق میشد...
سر و تنمو شستم و اومدم بیرون و یهو یاد گیس بلند مهتاب افتادم...
توی اون سه روز میثم نذاشت دست توی جیبم بکنم...
همه جا رفتیم و توی اون محیط محدود مشروب گیر آورد و خوردیم و سیگار پشت سیگار...
شبا هم بنده خدا گند میزد توی تموم خرجی که برای بدنش کرده بود و شیره شو با تموم وجود میکشیدم...
روزی که داشتم بر میگشتم کرج بهم گفت احتمالا آخرای همین ماه بیاد دیدنم ... گفتم حتما بیا... تا درس و کنکورم سنگین تر نشده بیا چون جدی تر بشه دیگه خیلی وقت ندارم...
گفت میام.. زود میام...
...
میثم اومد پیشم کرج...
پدرم و مادرم خونه بودن ولی همون شبی که میثم اومد داشتن میرفتن شمال...
من و مهتاب خونه بودیم...
مادرم گفت خیلی از میثم عذرخواهی کن... مادر اون خیلی براتون زحمت کشید تو رفتی اونجا ولی ما همین امروز که این بچه داره میاد داریم میریم شمال...
گفتم خیالت تخت نمیذاریم بهش بد بگذره...
قبل از اینکه بیاد خونه ما تهران یه سر به خونه عمه ش زده بود...
خیلی راه رفته بود و خسته بود...
گفتم مستقیم بریم خونه تو هم خسته ای... یه سیگار کشیدیم و رفتیم خونه...
مهتاب از قبل میدونست ما میایم، با پیرهن بلند و روسری اومد به استقبالمون...
میثم با خجالت تما سلام کرد و مهتاب دستشو دراز کرد تا با میثم دست بده...
میثم بنده خدا در اوج خجالت دست داد و ازم خواست بره دستشویی تا دست و روشو بشوره...
تا میثم از دستشویی در بیاد، مهتاب چایی ریخت و با شیرینی و قند گذاشت تو یه سینی و اومد توی هال...
میثم از دستشویی در اومد، سرشو بالا نمیاورد...
گفتم خجالت نکش این همون مهتاب کوچولوئه ....
خندید...
بزور سرشو آورد بالا و مهتابو نگاه کرد...
گفتم مهتاب برای خودش دیگه خانومی شده وقتشه شوهرش بدیم...
مهتاب که اثری از خجالت در صورتش دیده نمیشد و میخندید... ولی میثم داشت از حال میرفت...
گفتم چایی تو بخور، شامو بزنیم جا بندازم بخوابی...
چایی و شام و خوردیم، من و میثم توی هال خوابیدیم و مهتاب توی اتاقش...
شب رفت و صبح اومد؛
...
فرداش مهتاب که زودتر از خواب بلند شده بود چایی رو آماده کرده بود و دیده بود ما خوابیم میز صبحونه رو چیده بود و توی اتاقش داشت موهاشو شونه میکرد...
بیدار شدم خواستم برم دستشویی که بازی شونه و گیس طلایی بلند مهتابو دیدم... یه فکری به سرم زد...
گذاشتم خواب میثم خوب ته بکشه...
وقتی بیدار شد گفتم دیشب خسته بودی سر به سرت نذاشتم... فهمید از چی حرف میزنم... خندید...
گفتم برو صورتتو بشور صبحونه بخوریم...
گفت خواهرت کجاست؟ گفتم توی اتاق، چطور مگه؟
صداشو پایین آورد و گفت : میشه من و تو با هم صبحونه بخوریم ... خجالت میکشم...
گفتم این چه حرفیه؟ مگه من خونه شما بودم میرفتم توی اتاق صبحونه میخوردم؟
مهتاب خیلی دوستت داره خیلی دختر مهربونیه ازش خجالت نکش...
مشکل میثم نبود، خیلی از کسایی که با هم جنس رابطه برقرار میکنن چه فاعل و چه مفعول خیلی سخت روشون تو روی جنس مخالف باز میشه...
مهتاب اومد... صبحونه خوردیم...
مهتاب رفت سراغ ضبط و آهنگ گذاشت...
خواستم میثمو از این حال در بیارم... گفتم شروع کنیم برقصیم... میثم سرخ شد...
گفتم خجالت نکش... بیا وسط...
مهتاب که از همون اول رفت وسط و داشت هرچی قر و قمیش توی بدن داشت میریخت بیرون...
سه تایی رقصیدیم...
میثم کم کم یخش وا شد و دیگه نمیشد نشوندش...
آهنگو قطع کردم؛ دیگه سه تامون خسته بودیم...
مهتاب نشست... دیدم میثم تو حال خودشه... یهو گفتم اون لچک چیه جلوی میثم گذاشتی سرت؟
مهتاب هاج و واج منو نگاه کرد...
میثم گفت بذار راحت باشه... گفتم نه بابا این چه راحتیه؟ ما سه تایی رقصیدیم اون وقت تو جلوی من روسری گذاشتی یا میثم؟
تا مهتاب بخواد دستشو ببره سمت سرش رفتم بالا سرش و روسریشو برداشتم...
میثم همچنان مات مارو نگاه میکرد..
مهتاب موهاشو پشت سرش جمع کرده بود، دست انداختم گیره موهاشو وا کردم و بعدش... واییییییی.... گیس طلایی خوش عطر مهتاب که تقریبا تا زیر زانوش میرسید عقل از من و میثم برد...
میثم که سعی می کرد سقفو نگاه کنه و منم متوجه کیر شق کرده میثم شدم...
گفتم میثم ببین مهتاب چه موهای قشنگی داره؟ میثم که زبونش بند اومده بود گفت بله خیلی قشنگه...
گفتم نمیخوای دستت بگیری؟ نمیخوای ببافیشون؟ نمیخوای شونه شون کنی؟
میثم مثل برق گرفته ها داشت نگاه میکرد که دوون دوون رفتم توی اتاق مهتاب و برس آوردم...
مهتاب تا این صحنه رو دید پشتشو کرد به من و میثم و آماده شد تا یکیمون موهاشو شونه کنه...
من موهای مهتابو دستم گرفتم و منتظر شدم تا میثم بیاد شونه کنه... آرایشگر بود و کارشو خوب بلد بود...
مهتاب که مست بود و میثم مشغول شونه کردن گیس بلند مهتاب...
منم با کیر شق کرده خوشحال بودم از اینکه یکی جز من لذت لمس خرمن گیسوی مهتابو تجربه کرده، البته باید کاری می کردم تا هم میثم و هم مهتاب از گرمای تن همدیگه سیراب شن...
میثم داشت موهای مهتابو میبافت که گفتم میثم مهتاب خیلی وقته موهاشو کوتاه نکرده، طفلکی سردردای خیلی بدی میگیره همش بخاطر موهای بلنده...
مهتاب انگار منتظر این جمله باشه گفت: آره واقعا سردرد داره امونم رو میبره...
میثم آب دهنشو قورت داد و گفت : خب اینا رو چرا داری به من میگی؟
گفتم تو که بلدی و دوره هاشو دیدی، اگر می تونی ببین مهتاب چه مدلی دوست داره براش گوتاه کن...
صدای چرق چرق قیچی و تصور کوتاه شدن موهای مهتاب... مهتاب گیس بریده.... مهتاب آماده خوابیدن با یه پسر... همه این افکار داشت دیوونه م میکرد...
مهتاب گفت دیگه دوست ندارم تا روی شونه و تا کمر... اینقدر موهام بلند بوده که دیگه کمتر از این برام تازگی نداره ... میثم جان می تونید موهای منو کوتاه کوتاه کنی؟
میثم جا خورده بود... گفت : حیفه مهتاب خانوم... مهتاب گفت: نه واقعا دوست دارم کوتاه شن... راستش اگر این کاره نیستین برم پیش آرایشگر... گفتم آرایگشر کیه، میثم خودش استاده...
میثم آروم به من گفت من تا حالا موی دختر کوتاه نکردم...
گفتم خب حالا اینکارو بکن...
...
یه ملافه (ملحفه) پهن کردیم روی زمین و یه صندلی از دور میز ناهار خوری برداشتم و گذاشتم روش و مهتاب نشست روی صندلی...
میثم قشنگ موهاشو شونه کرد... موهایی که یه عمر بوشون میکردم و با عطرشون مست میشدم...
موهایی که توی دستم میگرفتم و وقتی روی مهتاب میخوابیدم میکشیدمشون...
وقتی شونه کردن موهای مهتاب تموم شد، میثم یه دم اسبی درست کرد؛
قیچی رو انداخت و از بیخ موهای مهتابو چید... صدای قیچی و جدا شدن موی بلند مهتاب داشت حشریم میکرد...
حالا دیگه مهتاب گیس بریده شده بود! شده بود یه دختر آماده برای ورود به دنیای سکس (البته از دیدگاه من)
میثم که دیگه داشت حال میکرد...
آب میزد و قیچی می کرد و عشق میکرد...
شب شده بود و من و میثم از بیرون برگشته بودیم و سور و سات شامو تهیه کرده بودیم.
مهتاب رفت حموم و اومد سشوار کشید و حسابی خوشگل شده بود...
دیگه لباس پوشیدنشم تغییر کرده بود...
یه تاپ و یه دامن کوتاه پوشید و میز شامو چید... نگاش میکردم حشری میشدم؛
شام خوردیم و یکی دو ساعت بعد شیشه مشروبو رو کردم... دوست داشتم برای دوستم و خواهم یه شب رویایی بسازم...
مشروب خوردیم، من بیشتر، میثم و مهتاب کمتر...
اینقدر خورده بودم و خسته بودم که فقط لش کردم رو کاناپه...
چشمامو بستم...
چشمام باز شد ... از اتاق مهتاب صدا میومد...
با ترس و لذت خودمو به در اتاق مهتاب رسوندم، واییییییییییی.... خدای من.....
میثم گیس بریده شده مهتابو دور گردنش پیچیده بود و داشت سگی میکرد... همون مدلی که منو میکرد... همون مدلی که روی من تلنبه میزد...
یاد روزی افتادم که با میثم ریاضی کار میکردیم... مهتابو از لای در اتاقم دم در انباری دیدم....
مهتاب... موهاش.... میثم.... موهای مهتاب....
nemidonam in chie
     
  
مرد

 
مامانم یاسمن

سلام دوستان
میخوام یکی از خاطرات نوجوونیمو بگم
که یکبار برام اتفاق افتاد
یک شیرینی خاصی برام داشت
سال ۹۰ بود
و من ۱۴ سالم بود
ما یک خانواده سه نفری هستیم
پدرم راننده آژانسه و مادرم خیاطه
اسمش یاسمنه.
مادرم ۴۱ سالشه و بابام ۴۵
بریم سر اصل مطلب
اوایل سن بلوغ بودم و یادمه اردیبهشت بود و من باید درس می‌خوندم و اجازه رفتن به کوچه و فوتبال نداشتم
همیشه تو خونه میموندم و مادرم اجازه نمی‌داد ک برم بیرون پیش دوستام
یک هفته مونده بود ب خرداد
و من کلافه ب مامانم گفتم دیوونه شدم تو خونه تو رو خدا بزار برم بیرون
نمی‌خونم دگ اصلاااا حالم از درس بهم خورده
مامانم هی با من جر و بحث میکرد اصلا راضی نمیشد
خلاصه شب شد و پدرم بعد اینکه شام خورد رفت مسافر بزنه بره سمت تهران
ما ساکن یکی از شهر های گیلانیم.
شب بابام رفت و من رفتم تو اتاق مادرم
باهم قهر بودیم
یه لباس بلند حریر پوشیده بود تا بالای زانوش وپاهای گوشتیش معلوم بود
نشسته بود رمان مورد علاقشو می‌خوند
رفتم پیشش نشستم بدون حرف زدن
بوسش کردم گفتم ببخشید
اونم گفت پسر خوب من بخاطر خودت میگم درس بخون...
خلاصه بغلش کرده بودم رو تخت
و کم کم خوابم گرفت
مادرم گفت پیش من بخواب
چراغ خواب روشن کرد کتاب خوند
منم کنارش زیر پتو دوتایی
چشمم ب سینه های مادرم افتاد سوتین نبسته بود
و نوکش معلوم بود
خیلی بزرگ و سفید بود
من دستمو بردم آروم سمتشون ولی اول به حالت بغل کردن مامانم دستم رو شکمش بود
اونم لبخند میزد کم کم هی رفتم بالا رو سینش
که گفت محمد چی کار میکنی؟
گفتم هیچی مامان سینه هات چه نرمه میشه نازشون کنم
گفت زشته بزرگ شدیااا
گفتم پسران دگ مهم نیست ک
محرمیم
گفت خب باشیم نباید مرد ب این کندگی سینه های مامانشو بگیره
من همون جوری ک دستم رو سینه راستش بود و فشار میدادم
گفتم مامان کتاب بخون دگ چرا اذیت می‌کنی
گفت باشه بمالشون
اینو گفت من کیرم راست راست بود
خیلی حشری شدم
بلند شدم نشستم رو زانوم با دوتا دستم شروع کردن مالیدن
مامانم دگ کتاب گذاشت کنار فقط نگاه میکرد منو با تعجب
اومدم بند پیراهنشو انداختم کنار یه سینشو از تو پیراهنش گرفتم
نوکشو
مامان دگ عصبانی شد گفت دگ پررو نشوووو اخم کرد
منم رفتم سمت خوردن نوک سینش
گفت محمد گمشو اونور چت شده
گفتم مامان میخوام سینه هاتو بوخورم خیلی خوشگل و نرمن
و تو چشاش نگاه کردم گفتم لطفا نیاز دارم سرشو برگردوند و گفت هرکاری میخوای بکن باهام
منم پیراهنش و در آوردم کامل دگ لخت شده بود چشمم ب کصش افتاد
دستمو بردم سمتش محکم دستمو‌ گرفت
گفت محمد نکن اونجا نه
منم شروع کردم دوباره سینه هاشو خوردن
ک کنارش خوابیده بودم
دگ نفسش حبس شد
دستش رو سرم بود
دوباره آروم دستمو بردم گذاشتم رو نافش
رفتم پایین تر کم کم
به بالای کصش انگشتم خورد
ی ذره مالیدم
یهو گفت آاااه نکن محمد
صداش لرزید و حشری شده بود کاملا
من محکم تر مالوندم کصشو
ک دگ دادش بلند شد گفت اووووه آاااه نکن اینکارو
ک من دستشو آروم گذاشتم رو کیرم
کیرمو گرفت تو چشام نگاه کرد
گفت من مادرتم محمد
من بی اختیار رفتم ازش لب گرفتم
جا خورد محکم تر کیرمو گرفت
گفت الان ینی میخوای منو بکنی؟
مادرتو؟؟
من گفتم مامان نیاز دارم بهت تو رو خدا
و سینه هاشو گرفتم باز
اونم دگ حرفی نزد
دستشو کرد تو شورتم
و با کیرم بازی کرد
که بعد گفت بلند شو
شلوارمو در آوردم
و اونم خوابید پاشو کرد
کیرمو گرفت گذاشت تو کصش
قلبم داشت از جا در میومد و خیلی حشری بودم
خوابیدم روش و آروم تلمبه زدم
در گوشم ناله میکرد مامانم و می‌گفت آروم تر و نفس نفس میزد
لب می‌گرفتم ازش
گفتم مامان جون میشه بوخوریش یکم
گفت باشه و نشست رو زانوش و خم شد کیرمو گذاشت تو دهنش ی گرما و لذت خاصی داشت
چند دقیقه ک خورد ابم پاشید رو لبش...
لبخند زد و رفت لباسشو ورداشت رفتم حموم
و گفت این اولین اخرین بار بود دگ هیچوقت بهش فکر نکن
‌و به هیچکس نگو اگه بابا بفهمه میکشتمون
رفت حموم و لخت اومد پیشم و با یه شرت فقط و تا صبح خوابیدیم
وارد فرداییش هم دگ به روی هم نیاوردیم


امیدوارم لذت برده باشین از خاطره ی من
نوشته: محمد
nemidonam in chie
     
  
مرد

 
خواهر بزرگترم باران


من ۲۶ ساله و دانشجو و‌خواهرم باران ۳۵ ساله و کارمنده، تو یه خانواده ۴ نفری تو شهرستان زندگی میکنیم. من و خواهرم خیلی با هم صمیمی نیستیم ولی مشکلی هم با هم نداریم و رابطمون با هم خوبه. من همیشه از هیکل و اندام خوبش خوشم میومد و گاهی ناخواسته چشمم رو بدنش قفل میشد و یه مدت بود که دیگه میخواستم هر جور هست بهش نزدیکتر بشم ولی نمیدونستم چطوری، میخواستم اول قبح دیدن بدن همدیگرو بشکنم اوایل با ترس و‌نگرانی وقتی پیشش بودم شروع به پوشیدن شلوارای نازک کردم و زیرشم شورتی نمیپوشیدم، تا برآمدگی آلتم‌ رو کامل ببینه به مرور این کارو بیشتر انجام دادم و چندبار متوجه شدم که نگاهش به اون سمت خیره شده، یا مثلا مودم اینترنت تو اتاق منه گاهی که میدونستم با اینترنت کار داره مودمو خاموش میکردم و خودمو به خواب میزدم و کیرمو در حالت راست شده قرار میدادم البته از همون زیر شلوار تا وقتی میاد مودم رو روشن کنه ببینه، یه بارم وقتی تو اتاقم داشتم خودارضایی میکردم یهو درو باز کرد و اومد تو منم سریع پتو رو کشیدم رو خودم ولی متوجه شد. به یه مشکل کامپیوتری برخورده بود و میخواست که کمکش کنم گفتم باشه تو برو چند دقیقه دیگه میام رفتم مشکلش و برطرف کردم و تو این مدت همش یه طوری نگام میکرد گفتم چرا اینطوری نگاه میکنی گفت هیچ معلومه چیکار میکنی گفتم مگه چیکار کردم گفت هیچی و اومدم ولی خب منظورش واضح بود، بعد از اون اونم کم کم شروع کرد به نپوشیدن سوتین تو خونه که من از خدام بود و به نظرم یه کم راحتتر شده بود با من، ولی گاهی که نگاهم به سینه هاش خیره میشد یه جوری با دستاش جلوشونو میگرفت، خلاصه گذشت و‌من به چیزی که میخواستم هنوز نرسیده بودم تا این که یه بار پدر و مادرم تصمیم گرفتن یه ده روزی برن خونه یکی از بستگان تو تهران و من و خواهرم تو خونه تنها میموندیم، اونا رفتن و خواهرم بیرون بود و‌من تو خونه داشتم فکر میکردم که چیکار کنم بالاخره رفتم حموم و منتظر شدم تا بیاد خونه صدای در که اومد لای در حموم رو ‌باز گذاشتم و نشستم مثلا به جوراب شستن به امید اینکه دیگه خواهرم بیاد و منو لخت ببینه همینطور نشسته بودم که رو زمین سایشو دیدم که از لای در افتاده بود تو و داشت منو نگاه میکرد منم سرم و نیاوردم بالا تا به دید زدنش ادامه بده چند ثانیه گذشت و اون رفت بعد چند دقیقه دل و زدم به دریا و به بهونه اینکه برم از تو اتاقم شانه بیارم و اگه منو دید بگم نمیدونستم تو خونه ای و کی اومدی از حموم اومدم بیرون همینطور که داشتم میرفتم به جلو اتاقش که رسیدم یهو از اتاق اومد بیرون و خوردیم بهم، وای چیزی که میدیدم رو باورم نمیشد اونم لخت بود و ما بدنمون خورد به هم، واسه چند ثانیه به بدن هم خیره شده بودیم هنوز تو شک بودیم که خواهرم جلو سینه و لای پاش رو گرفت منم جلو کیرمو گرفتم ولی چون راست شده بود همشو نمیشد پوشوند، خواهرم رفت پشت در اتاقش و سرشو اورد بیرون و گفت تو اینجا چیکار میکنی مگه حموم نبودی منم یه طوری وایسادم که مثلا نمیخوام تو منو لخت ببینی همون حرفی که اماده کرده بودم رو زدم و گفتم نمیدونستم تو اومدی خونه، بعد از همونجا گفت که یه ساعت دیگه تولد دوستشه و میخواست بره یه دوش بگیره و بره تولد چون ما یه حموم خیلی کوچیکتر هم داشتیم که فقط آب سرد داشت، گفتم اونجا که آبش سرده سرما میخوری خب، گفت دیگه چیکار کنم تا تو از حموم میومدی دیرم میشد، منم با خنده گفتم خب بیا همینجا دوش بگیر ما که دیگه همدیگرو لخت دیدم حالا چند دقیقه بیشتر ، یهو برق از سرش پرید و با چشمای از حدقه در رفته نگام کرد و گفت خیلی بیشعوری منم دیگه دوباره رفتم تو حموم ، بعد یه دقیقه اومد در زد و گفت به شرطی که تو برگردی رو به دیوار بشینی تا من بیام دوش بگیرم و برم منم که از خدا خواسته گفتم باشه، بعد برگشتم و اونم اومد تو گفت برنگردیا گفت باشه کارتو انجام بده ولی طوری نشستم که کیر راست شدم در معرض دیدش باشه و گاهی هم از آینه رو دیوار یواشکی نگاش میکردم که متوجه شد و گفت مثلا الان نگاه نمیکنی بیشعور تو که گوش نمیدی پس همون خودتم برگرد حموم کن دیگه که برگشتمو هر دو مشغول حموم کردن شدیم ولی هنوز خجالت میکشید و ‌کامل رو به من نمینشست گاهی بدن همدیگرو نگاه میکردیم و گاهی که چشمامون به هم میفتاد یه لبخند ریزی میزدیم ولی دیگه داشت عادی میشد برامون، بعد گفت دیگه من باید دوش بگیرم برم که رفت زیر دوشو تو اون چند دقیقه که دوش میگرفت چشماش بسته بود منم حسابی غرق در بدنش. چندباری میخواستم ‌بهش دست بزنم که میترسیدم‌ چه ‌عکس العملی میخواد نشون بده، خلاصه کارش تموم شد و رفت تولد، شب وقتی برگشت همه چه بینمون عادی بود و بعد از اون دیگه جلو همدیگه راحتتر بودیم و مثلا وقتی خواهرم میخواست لباس عوض کنه دیگه در اتاقشو نمیبست ولی من هنوز ب چیزی که میخواستم نرسیده بودم، تا اینکه دفعه بعدی که رفته بود حموم منم رفتم و گفتم میشه منم بیام حموم کنم گفت بیا اونجا دیگه فهمیدم واقعا براش عادی شده و اینکه خودشم شاید یه تمایلی داره دیگه اینبار تو حموم پشت همدیگرم میشستیم که وقتی من داشتم پشتشو میشستم‌چند باری کیرم خورد بهش بعد یه نگاهی به کیرم کرد و گفت خجالت نمیکشی آلتت هم که همیشه راسته منم گفتم بخاطر توئه دیگه که اینبار هم همون تیکه کلامش که بیشعور بود رو البته با خنده گفت، بعد واسه چند ثانیه پشتشو کرد بهم و منم که دیگه طاقتم تموم شده بود همونجا جلوش شروع کردم به خودارضایی وقتی برگشت گفت چیکار داری میکنی مثلا من خواهرتما خجالت بکش ولی من چیزی نگفتمو به کارم ادامه دادم اونم همینطور مات و مبهوت داشت نگام میکرد که دیگه بعد چند دقیقه اومد کنارم نشست و دستشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد دستشو‌بالا پایین کردن منم تکیه دادم به دیوار و چشمام رو بستم بعد چند دقیقه کیرمو گذاشت تو دهنش و برام ساک زد من که باورم نمیشد تو همون حالت موندم و چیزی نگفتم دیگه ابم داشت میومد که از عکس العملام فهمید و کیرمو دراورد ولی آبم پاشید اطراف لبش گفت خیالت راحت شد همینو میخواستی، منم بلند شدم دوش بگیرم و بیام بیرون که گفت میخوای بری ؟ گفتم اره دیگه گفت عجبا تو کاری که میخواستی من برات انجام دادم حالا تو هیچ کاری نمیخوای برای من بکنی ، اینبار چشمای من از حدقه بیرون زده بود و چیزی که میشنیدم باورم نمیشد، گفتم چرا هر کاری بخوای چیکار کنم گفت ببینم چیکار بلدی، منم خوابوندمش رو زمین و شروع کردم از گردن تا پایین رو لیس زدن و‌خوردن به لای پاش که رسیدم یه نفس عمیق کشید و دیگه اونم چشماشو بست و تو حال خودش بود منم تا تونستم براش خوردم و بهش حال دادم، بعد پاهاشو چسبوندم بهم آوردم بالا و کیرمو گذاشتم روی کس قشنگش که یهو گفت چیکار میخوای بکنی من باکرما حواست هست گفتم نگران نباش تو بخواب و شروع کردم کیرمو لای پاش عقب جلو کردن جوری که با هر بار تماس با کلیتوریس آهی ازش بلند میشد که نشونه رضایتش بود اونقدر این کارو انجام دادیم تا دوباره آبم اومد و اینبار ریختم رو شکمش ، بعد همینطور که روش بودم به سمت هم رفتیم و لب همو بوسیدیم، بعدم با هم دوش گرفتیمو اومدیم بیرون. باورم نمیشد خواهرم که من میخواستم‌ باهاش رابطه داشته باشم از یه جایی به بعد اون بود که سمت من اومد و دیگه ‌از اون به بعد وقتی پدر مادرمون میخوابن هفته‌ای یکی دو شب میریم تو اتاق همدیگه و ...
nemidonam in chie
     
  
مرد

 
داستان سکس با مامان مریم و خاله مینا
...-...
اسمم حمید 24 سالمه دانشجو هستم و تک فرزندم خیلی حشری وکیرمم خیلی کلفته,مامانم مریم 42 سالشه با سینه های نسبتا بزرگ وهیکلی فوق العاده سکسی,خاله مینا 40 سالشه که سینه هاش از مامانم کمی کوچیکتره و هیکل و تیپش از مامانم بخاطر اینکه لاغر تره خیلی سکسی تره,پدرم 6ماه که فوت کرده و منو مامانم تنها زندگی می کنیم و از نظر مالی تامینیم چون وضع مالی پدرم خیلی خوبه و یه ویلاتو یکی از بهترین جای شمال بدون مشرف داریم که استخر بزرگی تو باغش داره ,ماجرای سکس ما از اینجا شروع شد که حدود 1 ماه پیش مامانمو خالم تصمیم گرفتن یه چند روزی بخاطر اینکه حال و هوای مادرم بعد از مرگ پدرم عوض بشه با هم بریم شمال, من تا روز اولی که به شمال رفتیم حتی یه لحظه هم به فکر سکس با مامانمو خالم نبودموفکرشم نکرده بودم در ضمن هم مامانم هم خالم زیاد در قید و بند لباس پوشیده نیستن و تیپ جفت شون بیشتر مواقع جوریه که هر مردی و به هوس میندازه,تا اینکه صبح راه افتادیم و ظهر رسیدیم وهوا فوق العاده گرم بود تا اینکه وسایلمونو گذاشتیم تو ویلا که مامانم برگشت به خالم گفت مینا بیا بریم استخر الان خیلی حال میده خالمم گفت اره راست میگی خیلی گرمه بعد مامانم به من گفت حمید جان برو اب استخر و اماده کن تا یه تنی به اب بزنیم منم رفتم استخرو اماده کردم در ضمن استخر ما جوریه که به ویلا دید نداره اخه قسمتی که به ویلا دید داره رو پوشوندیم که اگه خانمی میخواست استفاده کنه راحت باشه



حدود 45 دقیقه ای بود پای استخر بودم که ابشو اماده کنم که شنیدم صدای مامانمو خالم داره میاد و میو مدن سمت استخر تا اینکه وقتی رسیدن کنار استخر من حیرون شده بودم اخه هر دو تا با مایو وااااااااااای جووووووووووووووووووووووون من با مامانو بابام یه چند باری استخر اومده بودم ولی مامانم همیشه با لباس جلوی من تو اب میومد تا به حال با مایو ندیده بودمش خلاصه منم با اینکه شوکه شدم بعد از کمی نگاه کردن به مامانمو خالم سرمو انداختم پایین و گفتم به مامانم من میرم دیگه اگه کاری داشتید صدام کنید ولی حس شهوتم دوست نداشت از اونجا برم که مامانم گفت کجا حمید جان بیا مایوی تو هم اوردم که بیای تنی به اب بزنی منم که حیرون بودم بدون هیچ حرفی مایومو از مامانم گرفتم گفتم مرسی باشه ولی اگه مزاحمم من بعدا میام خالم گفت وا چه مزاحمتی حمید جان تو هم عین بچه منی بعد من گفتم خواهش میکنم خاله ,خالم به شوخی گفت برو مایوتوبپوش تا یه خورده کلتو بکنم زیر اب بهد منم با خنده رفتم پشت حفاظ استخر لباسامو در اوردم کاملا لخت شدم ولی یه ان یاد مامانمو خالم توی مایو هایی که پوشیده بودن افتادم کیرم کم کم داشت شق میشد اخه مامانم یه مایوی قرمز یه تیکه که تمام سینه هاش معلوم بود تنش بود و خالمم یه مایو مثل مایو مامانم ولی مشکیش خلاصه مامانمم مایوییو که واسه من اورده بود از مایوهایی که شمال داشتم بود به رنگ سفید و کاملا بهم جذب بود و منم اول براتون نوشتم که کیرم خیلی کلفته خلاصه وقتی مایو مو پام کردم کیرمم نیمه شق بود خیلی ضایع وایساده بود کیرم تو مایوم همین باعث شد که اولش وقتی مایوموپوشیدم با دیدن کیرم از رفتن پیش اونا صرف نظر کنم ولی بازم حس شهوتم نذاشت نمیدنم چرا انقدر تمایل داشت که بدن مامانمو خالمو بازم داخل اون مایو هاشون ببینم


خلاصه کمی صبر کردم تا کیرم کمی خوابیدو با خجالت رفتم سمت استخر که مامانمو خالم تو اب بودن منم رفتم سمت استخرو که دیدم خالم به مامانم یه چیزی یواش گفت که بعدا فهمیدم به مامانم گفته وای حمید چقدر کیرش کلفته خوشبحال زنش خلاصه منم واسه اینکه کیرم زیاد از حد ضایعم نکنه سریع پریدم تو ابو یه نیم ساعتی تو اب بودیمو منم با نگا هایی که به مامانمو خالم میکردم کیرم کاملا شق شق شده بود دیگه حس شهوتم به مامانمو خالم صد برابر شده بود دوست داشتم جفتشونو تو اب بکنم تا اینکه دیگه یه جایی تو اب هر سه نزدیک هم بودیمو خالم به شوخی دستشو انداخت دور گردنمو تا کله منو بکنه زیر اب منم خودمو شل کردمو تا راحتر بتون کله منو بکنه زیر اب که مامانمم اومد کمکشو خلاصه یه چند دقیقه ای شوخی کردیمو منم با تماس پیدا کردن با بدن مامانمو خالم دیگه کاملا حشری شده بودم که تو همین حین خالم جلوی من بود و من از پشتش گرفتمش بغلش کردموااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووون و کیرمو چسبوندم به کونشو دستمم انداختم دور بدنشو گفتم خاله میخوای حساب ابت بدم حس کردم داره کونشو بهم میمالهو هیچ چیزی نمیگه انگار نه انگار کیرم به کونش چسبیده تا اینکه بعد از چند دقیقه ور رفتن با خالمو که مامانم اومد کمکش که خالم فهمیده بود چه خبره و میدونست من حشریم با خنده گفت حمید جون بیا مامانتم یه خورده اذیت کنیم که مامانم داشت فرار میکرد من خالمو ول کردمو رفتم مامانمم از پشت گرفتم واااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووون قربونه کون مامانم برم همون جوری مثل خالم چسبیدم به کون مامانمو کیرمو چسبوندم به کون مامانمو دستامم انداختم دورشو یه چند دقیقه ای همین جوری شوخی میکردیمو خالمم که کنارم بود خودشو دایم میچسبوند به من که تا یه 20 دقیقه ای همین طوری شوخی میکردیمو همه خسته شدیم


مامانم گفت من خسته شدم میرم تو ویلا شما هم هر وقت خسته شدید بیاد بسه دیگه واسه امروز بعد خالمم گفت منم میام ,منم بس که حشری بودمو کیرم شق شق بود و روی بیرون اومدن از ابو نداشتم گفتم شما برید منم میام تا اینکه رفتنو منم از اب اومدم بیرونو یه جق حسابی لب استختر به عشق مامانمو خالم زدمو بعد از 30 دقیقه لباسامو پوشیدمو رفتم سمت ویلا,حالا براتون گفته های مامانمو خالمو میگم از زبون مامانم که برام بعد از اینکه رابطه سکسی پیدا کرد با من بهم گفت که وقتی از اب در میان(تا زمانی که از استخر میرسن تو ویلا هیچ حرفی نمی زنن تا اینکه داخل ویلا که میان خالم به مامانم میگه مریم یه چیز بگم ناراحت نمی شی مامانم میگه فکر کنم بدونم چی میخوای بگی خالم میگه پس تو هم فهمیدی مامانم میگه حمید و میگی خالم میگه اره مامانم میگه شرمنده اگه میدونستم حمید یه همچین حسی پیدا میکنه نمیذاشتم بیاد که خالم میگه ای بابا واسه چی شرمنده جونه دیگه بزار راحت باشه ولی عجب کیر کلفتی داره خوشبحال زنش مامانمم میگه مریم وقتی چسبید بهم خیلی حشریم کرده الان چند وقته سکسم نکردم خیلی دلم میخواد خالمم میگه منم عین تو مامانم میگه من شوهرم مرده تو چرا تو که شوهر داری خالم میگه ای بابا چه شوهری که نه اهل سکس ,کیرشم نصف کیر حمید نیست



اخ جووووووووووووووون ابجی قربونه کیر پسرت برم کاش میتونستم یه بار باهاش سکس کنم مامانمم میگه وای نگو دیونه تو شوهر داری منم که مامانشم خالم میگه خواهش میکنم این چند روز بزار ببینم کاری میتونم بکنم که 2 تایی با حمید سکس کنیم مامانم میگه زشته مینا جان گناه داره ولی مامانم بهم گفت که خودش خیلی دوست داشته که با من سکس کنه ولی جلو خالم روش نمیشده قبول کنه خلاصه تا اینکه خالم هر چقدر اسرار میکنه مامانم میگه نه)تا اینکه رسیدمو دیدم خالم رفته حمومو مامانمم تو اشپزخونه داره غذا درست میکنه منم رفتم تو اتاقم همه لباسامو در اوردم با یه شورت مشکی جذب دراز کشیدم رو تختو تو فکر سینه های مامانمو خالم بودم دوباره کیرم شق شق شد به عشق جفتشون دوباره جق زدمو اب کیرمم ریختم تو شورتمو همون جوری یه 30 ساعتی خوابیدم تا اینکه خالم از حموم میاد و مامانمم میره حمومو میاد بعد دیدم مامانم اومده بالا سرم داره میگه حمید پاشو بیا غذا بخوریم بعد دیدم مامانم داره شورتمو که سفیدک اب کیرم کاملا معلوم بود نگاه میکرد یه لحظه که دید من دارم نگاش میکنم نگاه هشو قطع کرد و رفت از اتاق بیرون از این ساعت به بعد بود که من با نگاه های سکسی و شهوتی خاله و مامانمو نگاه میکردم بعد منم سریع یه شورتک رو شورتم پوشیدمو رفتم سمت اشپزخونه که با دیدن خالم سلامو خسته نباشید گفتمو نشستم رو صندلی خالم یه تاپ حریر سفید با یه استرج مشکی تنش بودواااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووون سینه هاش روی تاپش برامدگی سوتینشو داده بود بیرون,مامانمم یه سر همی سفیدتا سر زانوش و تنگ تنش بود خلاصه منم در حین غذا خوردن کاملااز دیدن مامانمو خالم لذت میبردمو حال میکرد تا اینکه غذا خوردیمو من پاشدم رفتم حموم ولی داخل حموم همش در فکر این بودم کاش میشد با مامانمو خالم سکس کنم ولی هی عذاب وجدان میگرفتم از کار خودم تا اینکه اومدم بیرون و دیدم اونا تو اتاق مامانم خوابن منم رفتم خوابیدم تا غروب قرار شد بریم لب اب اخه ویلای ما به اب دوره باید با ماشین بریم تا اینکه مامانمو خالمم حاضر شدن برای رفتن ,منم با دیدن مامانمو خالم تصمیم جدی گرفتم برای سکس با هاشون اخه با خودم تا غروب خیلی فکر کردم اونا تو استخر کیر منو لای کونشون قشنگ حس کردن مامانمم الان چند وقته که سکس نکرده پس اگه ناراحت میشدن لااقل مامانم یه تذکری بهم میداد یا خالم تو اب بعد از اینکه کیرمو چسبوندم بهش دیگه نمیومد بچسبه بهم دوباره یا بخنده از اب میرفت همون اول بیرون ولی این فکرا همون صبح به یادم نیومدن تا شب که داشتیم میومدیم خونه که پیش خودم گفتم اگه بخوام با هر دوشون سکس کنم کمرم جواب نمیده


وقتی پیادشون کردم رفتم از داروخانه تو شهر یه قرص سیدنافید با یه اسپری بی حسی گرفتم که کم نیارم وبرگشتم خونه وقتی رسیدم شام خوردیم بعد از شام مامانم گفت من خسته ام میرم میخوابم منو خالمم پای ماهواره بودیم منم به فکرم زذ برم یه قرص بخورم اگه خواستم کاری کنم بتونم خلاصه تا اینکه یه قرص خوردمو کیرمم حسابی اسپری زدمو با شورتک نرمی که پام بود رفتم تو پذیرایی کنار خالم نشستم بعد از کمی صحبت راجب درس تو ماهواره تبلیغ هتل اومد که داخل تبلیغ یه ان گفت ماساژکه خالم برگشت گفت اخ جون ماساژ خیلی حال میده بعد منم که حشری گفتم اگه میخوای خاله ماساژت بدم گفت واااااااااای حمید جون بلدی گفتم یکمی بلدم اونم از خدا خواسته گفت باشه(این حرفم خالم بعد از سکسامونو راحتی که به من بعدا پیدا کرده بود بهم گفت که اون روز از صبح انقدر با حس کردن ودیدن کیر من حشری شده که تا شب دایم کسش ترشح داشته و مامانم همین حرفو یه شب تو خونه که داشتم میکردمش بهم گفت)خالمم همون لباسای سر نهار ظهر تنش بود بعد بهش گفتم پس خاله تو اتاق مامانم اینا که مامانم خوابه بیا بریم رو تخته من بعد از اینکه رفتیم تو اتاق خالم رو تخته من دمر خوابید سرشم مخالف من گذاشت منم گفتم خاله کجاتو دوست داری بمالم گفت حمید جان همه جارو بمال بعد منم نشتم کنارش رو تختو داشتم وااااااااااااااااااااااااااای جوووووووون با دستام از رو شونه هاشو از روی لباس حریر سفیدش که بند سوتینش کاملا پیدا بود شروع کردم مالیدن تا روی کمرشو بعد کم کم اومدم روی کونشو باسنش



واااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووون داشتم دیونه میشدم دگه همین جوری میمالیدمو گاهی هم با یه دستم کیر خودمو میمالیدمو حال میکردم کیرم شق شق شده بود اخ جوووووووووووووووووووووووووووون وااااااااااااااااااااااای قربونه کونت برم خاله بعد از 7و8 دقیقه ای که میمالیدم خالم گفت گرممه بزار تاپمو در بیارم اینجوری عرق میکنم بعد بلند شد تاپشو در اورد دوباره دراز کشید دمر خوابید منم که شوکه شده بودم از این حرکت خالم متوجه شدم که خودش واقعا دوس داره با من سکس کنه منم پرو تر شدمو گفتم خاله بشینم رو باسنت اذیت نمیشی با لحن حشری کننده ای گفت نه عزیز دلم بشین روش بعد منم که زیر شورتک نرمم شورت پام نبود و شهوتم داشت از کیرم میزد بیرونو کیرمم کاملا شق شق شده بود نشستم رو باسن خالمو تا دولا شدم از شونه هاشو بمالم بیام تا پایین کمرش وااااااااااااااااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون کیرم رفت لای کون خالمو بعد از چند باری از بالا تا پایینو که مالیدم دیدم خالمم با احساس کردن کیرم چیزی نمی گه به خالم با صدای اروم گفتم خاله جونم میخوای شلوار استرجتم در بیارم تا پاهت عرق نکنه گفت اره عزیزم در بیار بعد منم اومدم پایینتر نشستمو دستمو انداختم دور کمرش کش شلوارشو گرفتمو از دو طرف خالمم باسنشو داد بالا تا شلوارش راحتتر در بیاد منم استرجشو دادم پایین جوووووووووووووووووووون وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یه شورت ساتن مشکی کون سفیدشو پوشونده بود بعد از اینکه استرج خالمو در اوردم خودمم سریع شلوارکمو داد پایین از پام در اوردم(اینو بگم از اینجا به بعد مامانم دیده صدایی از ما نمیاد اومده ببینه خالم یه وقت جای بدی نخوابیده باشه که چون در اتاق خوابم نیمه باز بوده از اینجای سکس منو خالمو تا اخرش میبینه و با مالیدن خودش ارگاسم میشه ,این حرفم بعدا بهم گفت)کیرمم شق شق بعد از اینکه دوباره با مقداری ترس و لرز لخت نشستم رو خالم کیرمو گذاشتم لای کونش از رو شورت ساتنش


وااااااااااااااااااااااااااااااااااای اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون چه حالی داد بهم بعد در همون حینی که خالم کیرمو حس کرد گفت جوووووووووووووووووووووووون واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای حمید جون چقدر کلفته اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووون امشب باید خالتو حسابی با این کیر کلفتت بکنی منم که انقدر حشری بودم افتادم رو گردن خالمو یه 5 دقیقه ای گردنشو لیس زدمو با کیرمم به لای کونش میمالیدمو خالمم میگفت جووووووووووووون اهههههههههه اوهههههههههههههههههههههههه بخور بعد بلند شدم اومدم پایینو دستامو انداختم دور شورت خالمو شورتشو اوردم از پاش بیروم از پشتشم بند سوتینشو باز کردمو بهش گفتم خاله جووووووونم حالا برگرد میخوام بکنمت گفت اخ جووووووووووون برگشتو واااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووون چه سینه های گنده ای بعد نشست جلوی منو کیرمو با دستش گرفتو گفت اخ جووووووووووووووووووووووون حمید کیرت خیلی کلفته میخوام اول بخورمش بعد منم رو دو زانو نشسته بودم خالمم با دستاش اول کیر منو مالیدو بعد با زبونش نوک کیرمو لیس میزد واااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووون چه حالی داد بعد تا جایی که جا میشد کیرمو میکرد تو دهنشو در می اورد بعد از 3و4دقیقه ای همین جوری خالم کیرمو که خورد دراز کشید منم با یه دستم سینه هاشو میمالیدم یه دستمم بردم سمت کسش جوووووووووووووووووون خیس خیس بود با 2 تا انگشتم کردم تو کسش تا 5 دقیقه ای همین جوری میمالیدم خالمو ,خالمم میگفت جووووووووووووووووووووون اخ جوووووووووووووووون اوههههههههههههههههه بمال بسه پاشو بکنم کیر تو میخوام منم بعد بلند شدم نشستم وسط پاهای خالمو روش دراز کشیدمو خالمم با دستش کیرمو گرفتو گذاشت رو کسشو اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون جووووووووووووووووووووووووووون وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووون کیرم لیز خورد تا ته رفت تو کس خالمو خالمم گفت جووووووووووووووووووووووووووووون قربونه کیرت برم حمید که انقدر کلفته بعد لبامو چسبوندم به لباشو شروع کردم تلمبه زدنو با یه دستمم یکی از سینه های خالمو میمالیدمو لبای همدیگرو میخوردیم


جووووووووووووووووووووووووووووووووووون واااااااااااااااااااااااااااااای تا یه 15 دقیقه ای کردمو بعد خالم گفت حمید تند تند بکن کیر میخوام جوووووووووووووووووووووون دارم ارگاسم میشم منم تلمبه هامو تند تر کردم تا خالم ارگاسم شد دیگه داشت اذیت میشد و قربون صدقه کیرم میرفت تا منم ابم بیاد ولی چون هم قرص خورده بودم هم اسپری زده بودم من ابم نمیومد تا اینکه دیگه خالم اه اوهش داد تبدیل میشد به داد زدن منم از ترس مامانم کیرمو در اوردم خالم گفت وای حمید کیرت خیلی گندس داشتم پاره میشدم چرا انقدر کمرت سفته منم جریانو براش گفتم بعد لباسامونو پوشیدیم رفتیم خودمونو شستیم (البته مامانم دیگه وقتی کار ما تموم شده بود رفته بود تو اتاقش خوابیده بود)بعد من که هنوز کیرم شق بود اومدم به خالم گفتم خاله جونم من ارضا نشدم دوست دارم کیرمو بخوری تا ارضا شم بعد لخت رو تختم دراز کشیدمو خالمم نشست کنارمو شروع کرد کیرمو خوردن تا یه 30 دقیقه ای که دیگه ابم داشت میومدبعد لباسشو در اورد با سوتینش دراز کشید کنارمو گفت اخ جووووووووووووون ابتو بریز لای سینه هام بعد منم کیرمو گذاشتم لای سینه های خالمو بعد از چند دقیقه ابمو ریختم لای سینه های خالمو اونم با دستاش همه ابمو مالید به روی سینه هاشو لباشو چسبوند به لبامو گفت حمید خیلی دوست دارم خاله فقط بین خودمون بمونه منم گفتم چشم خاله جون ولی تو هم از این به بعد هر وقت بخوام موقعیت مناسب باشه باهام سکس میکنی گفت اره عزیزم قربونه کیرت برم من ول کن کیرت نیستم بعد دراز کشید کنارمو گفت خاله جون من برم پیش مامانت بخوابم بعد منو بوسید ولباساشو پوشید و رفت تا صبح که شد من زمانی که از خواب پاشدم ساعت 11 بود که مامانم با خالم تو باغ بودن منم رفتم حموم وقتی اومدم دیدن اومدن بعد از سلامو احوال پرسی روم نمیشد تو چشای خالم نگاه کنم که مامانم برگشت به خالم گفت من میرم یه دوش بگیرم تو به حمید صبحونه بده


بعد از اینکه مامانم رفت خالم منو بغل کردو از یه لب حسابی گرفت گفت کلک خوب حالی دیشب کردیا بشین صبحونه بخور تا کمرت واسه الان اماده بشه گفتم الان مامانم از حموم میاد گفت بشین کارت دارم بعد از اینکه مقداری صبحونه خوردمو در حین خوردنم با سینه های خالم ور میرفتم خالمم دستشو گذاشته بود رو کیرمو ,کیرمو میمالید,کیر منم شق شق شده بود که خالم برگشت گفت حمید جونم دوست داری ازاد باشیم تو سکس هر وقت که دلمون خواست سکس کنیم گفتم اره گفت پس باید با مامانتم سکس بکنی تا 3تایی بتونیم یه زندگی سکسی با حال داشته باشیم منم بعد از کمی فکر کردن و بخاطر عذاب وجدانو از این حرفا اول گفتم نه ولی با اسرار خالم قبول کردم ,(از اینجا به بعد و بگم که خالمو مامانم صبح با هم کلی حرف زده بودن که من خلاصه شو منویسم,در ضمن اینا رو هم مامانم بعد از مدتی براو تعریف کرده,مامانم صبح به خالم میگه مینا دیشب خیلی کار اشتباهی کردی خالمم جا میخوره میگه چه کاری مامانمم میگه من همه چیو دیدم فقط هواست باشه شوهرت نفهمه که ابرومون میره بعد خالم با کلی اسرار که بیا تو هم با حمید سکس کن تا راحت تر باشیم مامانم راضی میشه و قرار میشه که خالم منو مامانمو تنها بزاره بعد من به مامانم بگم که مامان بیا ماساژت بدم اونم قبول بکنه بعدشم سکس منو مامانم و بعدشم زندگی سکسی منو مامانم خالم)بعد خالم گفت الان که مامانت اومد از حموم بیرون شاید بره رو تختش دراز بکشه برو پیشش بگو اگه خسته ای ماساژت بدم اگه قبول کرد انقدر باسنو کونشو بمال تا شاید حشری بشه قبول کنه بعد من گفتم اگه قبول نکرد چی اخه نمیدونستم خالم با مامانم حرف زده که خالم گفت تو قشنگ باسنشو بمال اون حشری میشه اخه الانم چند وقته سکس نداشته صد در صد حشری میشه


بعد من گفتم پس میرم حموم بعد میرم گفت باشه و من رفتم حموم بعد از اینکه از حموم اومدم دیدم خالم تو حیاط و با حوله خودمو کامل خشک کردم و یه قرصم قبل حمومم خوردم و مامانمو صدا کردم گفت چیه عزیزم تو اتاق خوابم ,از زمانی هم که خالم در مورد سکس با مامانم برام گفت بد جوری کیرم واسه مامانم شق شده بود ,بعد حولمو سفت بستمو موهامم شونه زدمو رفتم تو اتاق خواب مامانم وااااااااااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووون مامانم یه لباس خواب ساتن سفید تنش بود دمر رو تخت دراز کشیده بود واااااااااااای جووووووووووووووووووووووون وقتی چشمم بهش افتاد اول کونشو دیدم که شورت پاش نبود و سوتینم نبسته بود (که به گفته خودش بعدا اون ساعت حشریترین ساعت عمرش بوده)بعد نشستم کنارش سرش مخالف من بود بهش گفتم میخوای ماساژت بدم گفت باشه عزیزم بده منم خیلی حشری شده بودم با دیدن مامانم شروع کردم از شونه هاشو تا پایین کمرش یه 10 دقیقه ای مالیدم بعد شروع کردم کم کم کون مامانم از روی لباس ساتنش مالیم وااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووون شهوت از بدن مامانم داد میزد لباسشم تا وسطای باسنش اومده بود بالامنم دستمو بعد از کمی مالیدن بردم پایین تا رسیدم به باسنشو باسنشو با دستم حس کردم شهوتم صد برابر شد بعد دستمو اوردم کم کم بالاتر از زیر لباس مامانم کونشو مالیدم بدن مامانم داغ داغ شده بود


جوووووووووووووووووووووووووووووووووووون واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سکس با مامان خیلی حال میده اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون بعددیگه نتونستم خودمو کنترل کنم حولمو باز کردمو لخت لخت رفتم نشستم رو باسن مامانمو دراز کشیدم روشو با زبونم گردن مامانمو خوردمو مامانم با صدای خیلی حشری کننده ای گفت اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووون پسرم کیرت چقدر کلفت با دستش کیرمو گرفت از زیر تنشو گذاشت رو کسش وااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووون کیرم لیز خورد رفت تو کس مامانم بس که حشری شده بود از دیشب تا حالا کسش خیس خیس بود مامانم گفت جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون حمید جووووووووووونم کیرت خیلی کلفته خیلی به مامانت حال میده بعد منم در گوشش گفتم مامان سینه میخوام گفت جوووووووووووووووووووون پاشو تا برگردم سینه های مامانتو کبود کنی بعد من کیرمو از کس مامانم در اوردم از روش بلند شدم تا مامانم برگش چشممون به همدیگه افتاد همدیگرو بغل کردیمو لبامو گذاشتیم رو لبای همدیگه با ولع خاص لبای همدیگرو میخوردیم مامانمم با دستاش کیر منو که روش پر اب کس خودش بود میمالیدو منم لباس مامانمو در اوردمو با دستام سینه هاشم میمالیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووووووون سینه های مامانم از سینه های خالم گنده تره جوووووووووووووووووون تا 10 دقیقه ای بعد من دراز کشیدم مامانم نشست رو کیرمو با دستاش کیرمو گذاشت تو کسشو داد میزد میگفت جووووووووووووووووووووووووووووووووون بکن مامانتو جر بده اخ جوووووووووووووووووووووووووووون بکنم کیر میخوام از این به بعد باید حمید هر روز کس مامانتو جر بدی جوووووووووووووووووووووووووووووووووووون ووووووووووووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااای اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووون بکن مامانتو منم با دو تا دستام سینه های مامانمو که بالا پایین میرفتن میمالیدم که یه ان دیدم خالم لخت لخت اومد تو اتاقو نشست کنار منو گفت اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون از این به بعد 3تایی سکس میکنیم مامانم گفت جوووووووووووووووووووووووووووووووووون مینا کیر پسرم داره کسمو پاره میکنه خالم گفت مریم جون از این به بعد اب کیر پسرت کست خیس میکنه


مامانم با من 2تایی گفتیم جوووووووووووووووووووووووووووون خالمم لباشو گذاشت رو لبای منو من سینه هاشو گرفتم میمالیدمو مامانمم با انگشتاش خالمو انگشت میکردو تا یه 30 دقیقه ای همین جوری سکس میکردیم که گفتم مامان ابم داره میاد گفت جووووووووووووووووووووووووووووووووون قربونه اب کیر پسرم برم واااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووووون اوهههههههههههههههههههه همشو بریز تو کس مامانت منم ابم اومدو خالیش کردم تو کس مامانمو بعد مامانم از رو کیرم بلند شد خالم دستشو گرفت زیر کس مامانمو اب کیری که از کسش در میومدوبا دستش جم کرد مالید به سینه هاشو بعد گفت من کیر میخوام باید حمید شق کنی بعد کیرمو گذاشت تو دهنشو با اون همه اب کس مامانمو اب کیر خودم که به کیرم بود شروع کرد خوردنو مامانمم از پشت خالم با دستاش کس خالمو میمالیدو منم سینه های خالمو میمالیدم مامانم میگفت اخ جووووووووووووووووووووووووووووون از این به بعد حمید جونم کس مامانتو خالت واسه خودته منم گفتم جووووووووووووووووووووووون مامان جوووووووووووووووووووونم قربونه کستون برم تا یه 30 دقیقه ای خالم کیرمو خورد تا کیرم دوباره شق شق شد بعد خالم بلند شد نشست رو کیرم وااااااااااااااااااااااااای انقدر کسش خیس بود کیرم لیز خورد تا ته رفت تو کس خالم مامانم لباشو چسبوند رو لبای خالمو از هم لب میگرفتنو با سینه های هم ور میرفتن منم از پشت مامانم 2 تا انگشتامو تا ته کرده بودم تو کس مامانم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووون داد میزدمو میگفتم اخ جوووووووووووووووووووووووووووون خاله عجب کسی داری قربونه کس مامانم بررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووووووون مامان از این به بعد هر روز مامان جوووووووووووونم میکنمت تا یه 20 دقیقه ای که ابم داشت میومد به خالم گفتم ابم داره میاد گفت اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووون قربونه اب کیرت بررررررررررررررررم خاله همشو بریز تو کس خالت بعد مامانم از جلو خالم رفت کنارو خالمم دراز کشید رو منو لباشو چسبوند رو لبامو از هم لب گرفتیمو منم ابمو ریختم تو کس خالمو بعد 3تایی بی حال پیش هم دراز کشیدیم از این به بعد هم هر روز خالم میاد خونمون 3تایی سکس میکنیم و من هر شب بهترین سکسارو با مامانه عزیزم میکنم
     
  
زن

 
سكس با زنداداش خوشگل

سلام بر همه دوستان شهوانى يه خاطره واقعا واقعى رو ميخوام براتون كوتاه و مختصر بگم اسم مستعار من ياشاره ،بريم سر اصل مطلب كه من از بچگى عاشق سكس خانوادگى شدم و هستم يه خواهر دارم پنج شيش سال از خودم بزرگتره اولاش با خودمو به خواهرم ماليدن تَو شب و با خواهرزادم شروع كردم كه بعدا داستان اينارو هم براتون ميفرستم
ماجرا از اونجايى شروع شد كه داداشم يه زن خوشگل گرفت كه فاميلمون بود و من حسى بهش نداشتم اولاش ولى خداييش خدايى هم خوشگل بود تا بعد از تقريبا يكسال يه شب خواب ديدم كه دارم باهاش سكس ميكنم ديگه افتاد تَو سرم و روز بعدش اين زنداداش خوشگل ما داشتيم با هم شوخى ميكرديم كه انگشتشو گذاشت جلو بينى ام و واقعا بوى اسپرم (آب كير )رو ميشناختم و حسش كردم اما من بى تفاوت از كنارش گذشتم تا بعد از چندين سال شايد بالغ بر هفت هشت سال و اونا تو تهران زندگى ميكردن و ما هم تو روستا نزديك كرمانشاه تا هى از اطرافيان از خانواده از اينو و اون ميشنيدم كه اين زنداداش خوشگله ما هر وقت داداشم ميره جايى اينم ازادانه هر جايى كه دلش ميخواسته ميرفته و اسمش خلاصه بد در رفته بود تو فاميلا و خانواده و داداشمم واقعا خيلى تعصبى بود و نميزاشت قدم از قدم برداره ولى زنداداش دست شيطون رو هم از پشت بسته بود و اينكه ما هم يه بار از شهرستان اومديم خونشون تو راه هى با هم اس بازى ميكرديم كه من كجام و چقد مونده كه برسم چون أولم بود ميومدم شهرستان و دو سه روز اونجا بودم و روز اخر صبح زود بيدار شدم و ديدم زنداداش خيلى ناز و خوشگل رو تختخواب خوابيده بود و واقعا كيرم براش بدجور راست شده بود برا اولين بار و گذشت (حالا ناگفته نمونه موقع هايى كه هى روستا بودن اول زندگيشون من فيلم هندى زياد ميديدم و سكانسهاى رقص و بغلش رو تَو خونه اونا كه فقط منو اون بوديم اصلا رد نميكردم ميديدم اونم موافق بود كه بمونه رد نشه )خب بعد يه چند وقت يا يكى دو سال هى ميومدن سر كشى پيش ما يه چند تا عكس نيمه سكسى تَو گوشيش ديدم اعتنايى هم به من نميكرد وقتى ميديدم ولى يه بار داداشم گوشيشو دست گرفت از ترس داشت ميمرد و گفت به يه بهونه اى گوشى رو ازش بگير كه اون عكسارو نبينه كه بدش مياد حالا ديگه خدا رو شكر جايى گذاشته بود كه كسى نبينه و اونم نديد ولى من زياد تَو بهر همه گوشى ها ميرفتم ميديدم و زنداداشم با من نسبت به همه راحت تر بود ،يه شبم داداشم رفته بود مهمونى يه جايى و دير اومد منم يه كارى داشتم رفنم اتاقشون ديدم خوابيده تَو تاريكى ولى واقعا دوس داشتم بهش نزديك بِشم أمت جرّأت نميكردم بعد از چند روز يه شب اونيكى داداشم با زن و بچه هاش اومده بودن اونجا كه من شب از خواب بيدار شدم و تقريبا پاهاى زنداداشم يكم ازم دور بود و طبق معمول كير ما راست شد و منم يواش دستمو بردم زير پتو خورد به پاش كه فك كنم بيدار شد ولى نميدونم دقيق بعدش يكم با پشت دست به پاهاش ماليدم و با اونيكى دستم كيرمو ميماليدم يواش دست به پشت پاش زدم و خودمو همونجورى أرضا كردم تا روز بعد همه چى عادى و روز بعد يا شب بعدش هم بيدار شدم كه واقعا من چيزى ميفتاد تَو سرم كه شبا برا سكس خيلى بى كله بودم أما با ترس و لرز خب زنداداش و داداش ما هم روز بعدش هم ميخواستن برگردن تهران كه اون شب اخر بود بازم ديدم زنداداشم اون طرف من روبروى شب قبلش خوابيده اخه فرض كن من عمودى خوابيده من أفقى ولى ايندفعه بجاى اينطرف خونه اونطرف خونه خوابيده بود يعنى اول دست راست ما بود الان تَو دست چپ من بود و منم دوباره حشرم گرفت شديد باز اينبار يكم خودمو كش آوردم حتى اونطرفش داداشم بود و پايين تر از اون مادر و داداش و همه كس بودن بخدا بى دروغ و كلك وقتى خودمو كش آوردم تقريبا از پاهام رو بهش نزديك كردم و پاهامو يواش يواش با ترس و لرز به پاهاش ميماليدم يه لحظه حس كردم بيدار شده و هى ادامه دادم و پاهامو ديگه تقريبا روى باسنش بالا بردم بعدش تا دست از كار كشيدم و سر وته شدم و بند شلوارمو باز كردم اونم اولش روش به ديوار بود روشو كرد اينطرف كه شوهرش هم اونطرفش بود و بچه شون هم وسطشون و پشت به ديوار خالى بود (از اينجا نگه داشتم روز بعدش نوشتم چرا ؟ چون خونه دختر عموم بودم كيرم راست شد رفتم سراغ دختر عموم از پاهاش يواش بواش مالش دادم واى خدا عجب پاهاتو داشت بخدا برا اولين بار تَو عمرم به پاهاش دست زدم و مالش دادم كه واقعا فقط كم و بيش نفس نفس ميزد ولى خودشو زده بود به خواب در ضمن ساعت يك و دو شب بود و حتى تا نزديكى كوسشم پيش رفتم اما ديگه لامصب بعضى موقع ها نميشد شلوارشو به راحتى بكشى پايين چون واقعا شلوارش تنگ بود و شكم چاقى هم داشت نميشد بهش دسترسى داشت چون دو طرفش هم دو تا بچش بود نميشد خوب دسترسى داشت اول خواستم خوب حشريش كنم بعد بشه بكنمش كه فقط در حد مشت و مال شد و لاپا و پاهاشو كامل مالش دادم و برا دفعه بعد اميدوار شدم كه ميتونم دختر عموم هم بكنم و صبح بيدار شدم ديگه اومدم تهران حتى اونم بيدار شد انگار نه انگار كه اتفاقى افتاده باشه ولى واقعا دفعه بعد صدرصد بايد بكنمش آخخخخخ) خوب ادامه داستان منم پاهامو دوباره نزديك پاهاش كردم مال زنداداشمو بعدش ايندفعه تند رفتم تا نزديكى هاى كوسش با پاهام مالش دادم كه ديگه معلوم بود كه كاملا راضيه حتى با نوك انگشتان پاهام به لاپاش و كوسش زدم و برعكس شدم ايندفعه با دستام پاها و ران و تا كوسشو با دستم لمس كردم كه كوسش آب اومده بود شلوارش نم داشت و منم فورا كيرمو در آوردم با كمك خودش كه كمرشو داد بالا شلوارشو در آوردم كه فقط شلوار پاش بود شرت پاش نبود خيلى به شدت استرس داشتم چون اولين بارى بود كه كيرم ميخواست تَو كوس يه زن بره و خودمو كشيدم بالا از كنارش و همونجور كيرمو از پشت گذاشتم لاپاش اينقد خيس بود كه حتى وقتى شلوارشو كشيدم پايين با دستم بكم مالش دادم كه كلا آبكى بود و ليز و از پشت يه پاشو يكم گرفتم بالا واقعا ميگم با همكارى خودش و كيرم تا خورد به كسش تا ته رفت تَو و همون حركت كه رفت تَو ديگه آبم داشت ميومد و يكى دو تا تلمبه نرم ديگه زدم و آبم خالى شد تَو كوسش و بعدش خودمو سريع جم و جور كردم و رفتم سر جاى خودمو كه خدايى باورش برام سخت بود كه تونستم به اين آسونى كوسشو بكنم البته اگه دختر عموم اينجورى كمكم ميكرد الانم كوس اونم كرده بودم اما زياد همراهى نكرد فقط گذاشت من دستماليش بكنم ،خب بعدش ديگه خودمو زدم به خواب يكى از در رفت بيرون متوجه نشدم كى بود ولى من فك كردم كه داداشمه يعنى همون شوهرش اما بعدش از خودش پرسيدم گفت وقتى آبتو خالى كردى تَو كوسم منم رفتم كه خودمو تميز كنم و صبحش اونا وقتى خواستن راه بيفتن برا تهران من همون جاى خودم نشسته بودم كنار بالشت و خوابالو و مات و مبهوت از كار ديشب و زنداداش جونم از در اومد داخل و اومد روبوسى كرديم و خداحافظى كَرد و رفتن اميدوارم كه لذت كافى رو برده باشيد دوستان و بخداوندى خدا همه اش حقيقته و باز هم در مورد سكس هاى بعدى كه با زنداداشم داشتم و اينكه چطورى بهش گفتم و ديگه رومون به هم باز شد كه با هوشيارى اونو كَردم رو براتون تعريف ميكنم تازه با خواهر زاده و خواهرمم براتون ميگم.
     
  
زن

 
من و مامانم شهناز (۱)

سلام. اسم من روزبه هستش و الان كه دارم این داستان رو تعریف میكنم ٤٠ سالمه. اینكه شما چه نظری درباره داستانم داشته باشید هم خیلی در اصل قضیه فرقی نمیكنه چون اتفاقیه كه افتاده و تا حدودی ادامه داره.
خانواده من قبل از اینكه ازدواج كنم شامل بابا، مامان، من بعنوان فرزند بزرگ خونه و داداش و خواهرم كه به ترتیب دو و شش سال از من كوچیكترن. بابا شغلش توی كار آزاد بود و هستش البته هنوز. مامان هم اونموقع معلم ابتدایی بود كه الان بازنشسته شده.
مامان شهناز همیشه تو خونه خیلی معمولی میگشت و معمولا پیراهن یا تی شرت با شلوار می پوشید. البته الان هم خیلی فرقی نكرده. الان مامان ٦٠ سالشه. قدش ١٦٠ و چون همیشه ورزش میكرده بدن متوسطی داره. نه خیلی لاغر و نه خیلی چاق. از لحاظ ظاهری هم هیچ قسمت بدنش(سینه، باسن یا ...) تو چشم نمیزنه. از بابت سایز سینه هم اون اوایل نمیدونستم ولی دو سه سال پیش كه سایز ٨٥ مهم شد ازش پرسیدم كه گفت اون اوایل رابطه مون ٧٠ بوده ولی الان به خاطر گذر امان و تغییر اهدامش شده ٧٥. پوست گندمی داره. و خلاصه از نظر خیلی ها معمولیه ولی واسه من فرشته ست. شروع داستان من و مامان بر مبگرده به حدود ٢٤ ٢٥ سال پیش. اونموقع من تازهرفتهربودم اول دبیرستان. تایم مدرسه ما بچه ها و مامان یكی بود. تازه به سن بلوغ رسیده بودم و تو خواب و گهگاهی تو بیداری ارضا شده بودم. تو مدرسه هم از همكلاسیا یه چیزایی از سكس و این چیزا شنیده بودم ولی خوب تجربه ای نداشتم. حدودای آبان و آذر بود و نزدیك امتحانای ثلث اول، نظام قدیم میخوندم، كه یه روز ظهر كه از مدرسه برگشتیم خونه و ناهار خوردیم، خواهر برادرم رفتن خوابیدن. بابا هم طبق معمول از صبح كه میرفت تا ساعت هشت و نه شب بر نمیگشت. من و مامان جلو تلویزیون رو مبل كنار هم نشسته بودیم. میخواستم یه چیزایی رو باهاش مطرح كنم و اطلاعات بدست بیارم. اولش هم واقعا قصدم سكس نبود. به مامان گفتم مامان: چند ماهی میشه كه تو خواب یه اتفاقایی برام میوفته. لا سر اشاره كرد چی!؟ گفتم تو خواب بهم خش میگذره ولی یهو خودمو خیس میكنم. اولش فكر میكردم تو خودم شاشیدم ولی شاش نیست. گفت: پس چیه؟ گفتم نمیدونم. هم لزجه و هم غلیظ. یه لبخند زد و گفت واقعا نمی دونی؟ گفتم: راستش بچه ها تو مدرسه یه چیزایی میگن ولی خوب نمیدونم درسته یا نه!!! گفت: مثلا چیا میگن؟ گفتم: میگن به بلوغ جنسی رسیدم و باید با جنس مخالف رابطه بر قرار كنم. گفت: بذار بهت بگم تا حساب كار دستت بیاد. اینو به من گفتی ولی به بابات نگی كه میكشدت. رابطه!؟ الان تو این سن!؟ گفتم ببخشید بخدا منظوری نداشتم فقط می خواستم ازت سوال كنم ببینم راسته یا نه؟ گفت: قرار نیست هركی بلوغ میشه رابطه داشته باشه. تو باید فعلا فكر درسات باشی و بعد از دانشگاه و خدمت و كار زن بگیری. اونموقت هر غلطی خواستی بكن.(آخرش رو با لبخند گفت) گفتم: اوه!!! تا اونموقع باید صبر كنم؟ دهنم آسفالت میشه كه!!! خندید و گفت پاشو برو سر درسات، پررو هم نشو. منم دیدم هوا پسه و رفتم تو اتاق خودم.
یكی دو روز بعد، باز ظهر كه با مامان تنها بودیم و بچه ها خواب بودن، به مامان گفتم: مامان من تا چند سالگی شیر میخوردم؟ گفت: چطور؟ گفتم: آخه اصلا می می های شما یادم نیست. گفت:خوب معلومه یادت نیست. از دو سالگی به بعد دیگه بهت شیر ندادم. گفتم: دوست دارم ببینم می می هات چه شكلی هستن!!! گفت: روزبه جان! پسرا وقتی بزرگ میشن دیگه نباید می می های مامانشون رو ببینن. زشته!!! گفتم خوب مگه چه اشكالی داره؟ گفت: میگم زشته بگو چشم و تمومش كن. گفتم چشم. رفتم دفتر كتابامو اوردم و رو زمین دراز كشیدم طوری كه روم به طرف مامان بود. مشغول درس خوندن بودم كه یهو سرم رو بالا آوردم و نگاهم افتاد به می می های مامان البته از رو لباس. با توجه به سایزشون اصلا جلب توجه نمیكرد ولی خوب من تو ذهنم داشتم تصورشون میكردم. تو رویاهای خودم بودم كه یه مامان بهم گفت: های پسر! چته!؟ كجا رو نگاه می كنی؟ كه یهو به خودم اومدم و بدون جواب دادن مشغول درس خوندن شدم. چند روزی هیچ حرف جدیدی نزدم ولی همه ش به می می های مامان نگاه میكردم و هر از گاهی اونم فاز منو می پروند. خلاصه بعد از یكی دو هفته كه از امتحانای ثلث اول گذشت، یه روز داشتم به می می هاش زل می زدم كه با صداش پریدم. بهم گفت: پاشو بیا كنارم رو مبل ببینم . رفتم. گفت: بچه! بالات بفهمه رفتارت رو میكشدتا!!! گفتم كدوم رفتار؟ گفت: همین كه همه ش به من خیره میشی. چی میخوای ببینی!؟ گفتم: منظوری ندارم. فقط دوست دارم ببینم چه شكلی هستن. گفت: فقط همین یه بار بهت نشون میدم. فقط به هیچكس نمیگیا!!! بوسیدمش و گفتم چشم. به شوخی هلم داد عقب و گفت: جشمت زر بیاد كه اینقدر هیز شدی. خندیدم. بلند شد رفت تو اتاق به خواهر برادرم سر زد ببینه خوابن یا بیدار و وقتی مطمئن شد خوابن برگشت كنارم رو مبل نشست. یواش یواش دكمه های پیرهنش رو باز كرد. پیرهنش كه ازهم وا شد، قلبم داشت از شدت تپش از سینه م میزد بیرون. سوتین مشكی تنش بود. پوست بدنش صافه صاف بود بدون كوچكترین لك و مو و چروكی. چند ثانیه كه نگاه كردم، گفت دیگه بسه و خواست پیرهنش رو ببنده كه ازش خواهش كردم بدون سوتین می می هاشو ببینم. با اینكه معلوم بود راضیه ولی یه نه گفت كه با اصرار دوباره من باز به شرط فقط یه بار و به كسی نگفتن، دستش رو برد زیر سوتین و دادش بالا كه یهو دو تا می می های نازش نمایان شدن. دهنم خشك شده بود از هیجان. بدون اراده، كیرم شد مثل سنگ و از رو شلوار گرمكن تابلو بود. دو تا می می خوشگل گندمی با نوك قهوه ای روشن. داشتم دیوونه میشدم از دیدن این همه زیبایی. نمی دونم چقدر دیدم ولی یهو به خودم اومد و دیدم كه مامان داره دكمه های پیرهنش رو می بنده. بعدشم با یادآوری تذكرات گذشته، گفت پاشو برو سر درس و مشقت دیگه.
اون شب خواب مامان و می می هاشو دیدم و تو خواب آبم اومد. فرداش تو توالت مدرسه هم یه دست با یاد می می های مامان زدم. ظهر كه برگشتم خونه، بعد از ناهار، دوباره كنار مامان رو مبل نشسته بودم و بهش خیره شده بودم كه با تشر، بهم گفت: برو تو اتاقت درس بخون. من اما نشنیده گرفتم و تلویزیون نگاه كردم. چند دقیقه بعد بهش گفتم: مامان میشه...؟ كه نذاشت حرفم رو تموم كنم و گفت: نه. قول دادی فقط یه بار ببینی. گفتم: آخه چرا؟ چه عیبی داره؟ گفت: عیبش اینه كه جنبه نداری. دیشب تو رختخواب گند زدی به شلوار و شورت و پتوت. صبح كه اومدم بیدارت كنم از بو گند آبت حالم بد شد. به خاطر كثافت كاریت ساعت اول رو نرفتم مدرسه تا گنده كاری هات رو بشورم تا مبادا بابات نفهمه. گفتم: بخدا تقصیر من نبود. تو خواب اینطور شد. گفت: نمیخواد قسم بخوری. حالا تو خواب یا بیداری!!!
منم شرمنده رفتم تو اتاقم. یكی دو روز زیاد دور و بر مامان نمی پلكیدم ولی بعد از سه چهار روز باز موقع تنهایی ازش خواستم باز می می هاشو ببینم. گفت: نه. خواهش كردم. گفت: امكان نداره. باز خواهش كردم. گفت: چه فرقی به حال تو می كنه ببینی؟! گفتم دوست دارم هر روز ببینمشون از بس قشنگن. از تعریف من قند تو دلش آب شد ولی باز مخالفت كرد. فردا و پس فردا هم از من خواهش و از ایشون خیر تا اینكه روز چهارم تا ازش خواهش كردم، یه چرخی تو آشپزخونه و اتاقا زد و برگشت جلوی مبلی كه نشسته بودم ایستاد و تی شرتش رو كامل در اورد. بدون اینكه من حرفی بزنم، سوتینش رو هم باز كرد و كامل درآورد. گفت: خوب ببین كه آخرین باره. بعدش یكی دو بار آرون تاب خورد و گفت: همه ش همینه. عقب و جلو و می می. دیدی!!!؟؟؟ بسه دیگه تمومش كن. بعدشم سوتین و پیرهنش رو برداشت و رفت تو اتاقش و تا عصر بیرون نیومد. دو سه روزی دیگه حرفی نزدم كه روز سوم چهارم خودش بهم گفت: خیره!!! دیگه نمیخوای می می ببینی!!!؟؟؟ گفتم: میخوام ولی می ترسم عصبانی بشی. گفت: روزبه جان! اگه بهت نمیخوام هشون بدم واسه خودته. بدن منو می بینی و اذیت میشی. اونوقت باید خودارضایی كنی كه برات ضرر داره. گفتم: قول میدم خودارضایی نكنم. هر وقت تو خواب ابم بیاد كافیه!!! زد پس كله م گفت: بچه پررو. عصر كه بچه ها بیدار شدن، مامان رفت حموم. وقتی از حموم اومد بیرون رفت تو اتاقش و منو صدا زد. رفتم تو، دیدم پشت به در با شلوار واستاده. پیرهن و سوتین هم تنش نیست. بهم گفت بیا سوتینم رو از پشت ببند. منم رفت سمتش. همونطور با بالا تنه لخت برگشت سمتم و رفت سمت كشو و سوتین در اورد. نموم اون مدت من داشتم میدیدمش. باز كیرم مثه سنگ شده بود. سوتین و كرد تنش و پشت به من ایستاد تا براش ببندم. منم بستم و كتفش رو بوسیدم و رفتم بیرون. دو سه دقیقه بعد مامان هم اومد خیلی عادی رفت سراغ كاراش. دو سه ماهی كار مامان همین بود كه یه روز در میون كه می رفت حموم، منو صدا میكرد تا تو اتاقش سوتینش رو ببندم. منم با این قضیه زندگی میكردم. اواسط اسفند و نزدیك امتحانای ثلث دوم بود كه یه روز كه بعد از ناهار با مامان تنها شدم، رفتم كنارش سمت چپش نشستم و كامل بهش چسبیدم. با دستش سرمو نوازش كرد و گفت: خیره!!! چی می خوای!؟ گفتم: مامان! اجازه هست دست بزنم به می می هات؟ گفت: بگم نه قبول می كنی؟ گفتم: التماس! خواهش! گفت: بچه پررو!!! بالات بفهمه سر هردوتامون رو می بره!!! منم دیگه منتظر تاییده رسمیش نشدم و با دست چپم می می سمت چپش رو از رو لباس گرفتم. خیلی نرم بود. ده بیست ثانیه با می می ش ور رفتم كه گفت: دیگه بسه. منم قبول كردم. عصر تو آشپزخونه داشت عصرانه آماده میكرد كه از پشت سر رفتم سمت و باز می می ش رو گرفتم. برگشت و یه سیلی خوابوند تو گوشم. بعدش با عصبانیت گفت: دیدی جنبه و ظرفیت نداری!!!؟؟؟ دیگه سمت من نیا. منم كه شوك شده بودم و غرورم هم له شده بود رفتم تو اتاقم. شام نخورده خوابیدم. فرداش هم بدون صبحانه رفتم مدرسه. ظهر كه برگشتم بدون ناهار رفتم تو اتاقم كه بخوابم. مامان بعد از اینكه ناهار بچه ها رو داد، اومد تو اتاقم و در تو بست. اومد كنارم رو تخت نشست. بهم گفت: با اینهمه ادعا هنوز مثه بچه ها قهر می كنی؟ من غلط زدم و پشت كردم بهش. با زور (نه خیلی زیاد) برم گردوند. بهم گفت: خره: كاری كه تو از من میخوای برات بكنم تو خیلی خطرناكه. اگه كسی بفهمه دخل هردومون در اومده ست. گفتم: میدونم. گفت: پس دیووونه بازی دیروزت چی بود؟ گفتم: حواسم بود كسی نبینه. گفت: اصلا برا من قابل قبول نیست. اگه میخوای ادامه بدیم باید با اجازه من هر كاری رو انجام بدی وگرنه از همین الان همه چی تموم میشه. من كه نمیخواستم موقعیتی كه بدست اورده بودم رو از دست بدم قبول كردم و بلند شدم بغلش كردم و صورتش رو بوسیدم. اونم بغلم كرد و در جواب بوسیدن من، یه بوس كوچولو از لبم گرفت. من خشكم زد. یه خرده صورتم رو كشیدم عقب و بهش زل زدم. با خنده هلم داد عقب و بلند شد كه از اتاق بره بیرون. در حین بیرون رفتن گفت: به حرف من گوش بدی پشیمون نمیشی. دنبالش از اتاق رفتم بیرون. بهم اشاره كرد برگرد. منم برگشتم. عصر كه از حموم اومد بیرون، باز منو صدا زد برم تو اتاقش. مطابق معمول با شلوار و بدون پیرهن ن سوتین داشت دنبال سوتین تو كشو میگشت كه آروم ازش اجازه گرفتم می می ش بگیرم. یواش جواب داد: تا میگردم تو كشو، هر كاری می خوای بكن. منم سریع رفتم سمتش و می می سمت راستش رو گرفتم تو دستم. وای!!!! دنیا تو دستم بود. شلوارم كه خیلی ضایع كیرمو نمایان كرد. یه نگاه به كیرم كرد و یه نگاه به من. گفت: روزبه!!! بازیمون داره خطرناك میشه. بیا تمومش كنیم. گفتم: تو رو خدا نه. هیچكی نمی فهمه. گفت: اینكه هیچكی نمیفهمه اوكی اما هر روز داری جلوتر میری. می ترسم یه روز كاری كه نباید بكنیم بشه. گفتم: چه كاری!!؟؟ همونطور كه صاف شد و سوتینش رو تن كرد، گفت: یعنی تو نمی دونی؟ بعد پشتش رو كرد به من و منم سوتینش رو بستم. همونطور گفتم: رابطه جنسی منظورته؟ گفت: بله. گفتم: اشكالش چیه؟ گفت: دیووونه من مامانتم. كسی با مامان خودش سكس نمیكنه. نذاشت ادامه بدم و منو از اتاق بیرون فرستاد. وقتایی كه با مامان تنها بودم و اجازه میداد، از رو پیرهن یا بدون پیرهن می می هاش رو دست میزدم. دیگه برا هردومون عادی شده بود. سه چهار روز قبل از عید بود كه ظهر كنارش رو مبل نشسته بودم و داشتم با می می هاش ور میرفتم كه كیرم سفت شد. همونطور كه با دست چپ می می ش رو می مالیدم دست راستم رفت سمت كیرمو باهاش شروع كردم ور رفتن. مامان یواش بهم گفت: داری چه غلطی می كنی؟ گفتم: حال میده. گفت: برات ضرر داره خودارضایی. گفتم: اگه برای تو باشه شررش هم شیرینه. آروم دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو از رو كیرم برداشت. یه بوس كوچولو از لبم كرد و دستش رو برد تو شلوارم و شروع كرد كیرم رو مالیدن. با این كارش من گستاخ شدم و بدون اجازه دست بردم زیر پیرهن و سوتینش و شروع كردم می می هاش رو مالیدن. نگاهمون به هم گره خورد و لبمون رفت رو هم. چه قدر طول كشد نمیدونم ولی خیلی طول نكشید كه آبم اومد تو دست مامان. دستش رو از تو شورتم در آورد و رفت دستشویی. وقتی برگشت نشست كنارم و باز لبم رو بوسید و گفت: آقا روزبه! كار خودتو كردی. منم پیروزمندانه با لبخند تاییدش كردم و دوباره لبش رو بوسیدم.
ادامه دارد...
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
سکس با خاله مهری

سلام داستان سکس من با خاله مهری برمیگرده به دورانی که من چند ماهی بود که سربازیم تموم شده بود و تو بازار شاگرد بازار بودم یه خاله داشتم به اسم مهری که خیلی سکسی بود و من از دوران نوجوونی تو کف رون کون تپلش بودم کمر باریکی داشت و فیس زیبایی داشت تنها ضعف بدنش سینه های معمولیش بود که خیلی با رون کون جذابش ست نبود تا اونجا که همیشه یادمه موهاشو بلوند میکرد وخیلی جذابترش میکرد بدن سفیدی داشتو وقتی راه میرفت کونش یه جوری بالاو پایین میشد که آدم یه جوری میشد و بی اختیار یاد فیلمای پورن میوفتادم چون یکی از فانتزیای من دیدن فیلمای پورن بود و همیشه به خودم میگفتم حیف این خاله گیر چه آدم داغونی افتاد شوهرش احمد آقا یکی از بازاریای پول دار بود ولی خیلی به خانوادش بها نمیداد همش یا سر کار بود یا با دوستاش تفریح و عشق و حال به خاطر همینم خاله بیشتر اوقات که احمدآقا نبود میومد خونه ما یه پسرم داشت که یه چندسالی از من کوچیکتر بود که خیلی باهاش جور نبودم یعنی ازش خوشم نمیومد یه جورایی اخلاقش به باباش رفته بود و خودشم فهمیده بود که ازش خوشم نمیاد زیاد دوروبرم نمیومد به خاطر همین بیشتر وقتا خاله تنها میومد خونمون خالم زن گرم و صمیمی بود و با هم رابطمون خوب بود چون شوهرش خیلی به خانواده اهمیت نمیداد بیشتر کاراشونو من میکردم و یه جورایی مثل پسر دومشون بودم تا جایی که یه وقتایی خود احمد آقا بهم زنگ میزد میگفت مثلا خالت میخواد بره جایی میتونی ببریش منم قبول میکردم نه به خاطر اون به خاطر رابطه خوبی که با خالم داشتم احمد آقا هر چند شوهر بیخیالی بود ولی رو این موضوع که زنش تنها جایی بره خیلی حساس بود چون اونم میدونست اگه تنها بره بیرون با تنو بدن و زیبایی که داشت امکان نداشت کسی مزاحمش نشه و از طرفی خالمم زن بروزی بود و به ظاهرش خیلی میرسید و منم با این موضوع خیلی حال میکردم و یه وقتایی که باهاش بیرون میرفتم تیریپ اینکه مثلا دوس دخترمه به خودم میگرفتم مثلا از خیابون که رد میشدیم دست مینداختم دور کمرش که مثلا حواتو دارم یا یه وقتایی که تو یه جای شلوغ بودیم میرفتم پشتش دستمو میذاشتم رو شونهاش که مثلا کسی از پشت بهش نچسبه یه وقتاییم شیطون میرفت تو جلدم خودمو از پشت میچسبوندم به کونش که قلمبه و پنبه ای بود وای که چه حالی میداد و بی اختیار کیرم یه نمیم خیزی میشد ولی خالم یه جورایی براش عادی بودو چیزی نمیگفت این قضایا گذشت تا زمانی که پسرش داود سرباز شد و بعد دوران آموزشی یگان خدمتیش افتاد شهر اراک چون تنها بچه خالم بود علی رغم جثسش خیلی پسر لوس و ناز نازی بود و خالم از اینکه رفته سربازی خیلی نگران بود که اتفاقی براش نیوفته یه روز سر کار بودم که خالم بهم زنگ زدو گفت میتونی بیای یه سر بریم اراک داود زنگ زده پشت تلفن گریه کرده یه چیزاییم گفته بود که خالم نفهمیده بوده و بعدشم تلفن و قطع کرده راستش خودمم نگران شدم ولی از اونجایی که میدونستم بچه تیتیش مامانیی مطمین بودم خیلی چیز مهمی نیست و فقط به عشق اینکه با خالم باشم قبول کردم که برم بعد از ظهر همون روز تو ترمینال قرار گذاشتیم که با تاکسی سواریای اراک بریم تا قبل شب به پادگان داود برسیم وقتی رسیدم ترمینال خاله مهری رسیده بود انقدر نگران داود بود که نیم ساعت زودتر از ساعت قرارمون رسیده بود و یه تاکسیم دربست کرده بود که خیلی معطل نشیم و راننده تاکسیم که از ظاهر خاله مهری خوشش اومده بود قیمتو کمتر گفته بود که از دستش نره و قبل از اینکه من برسم شمارشم به خاله داده بود که مثلا اگه یه وقتی تاکسی دربستی خواست بهش زنگ بزنه خاله اون روز یه شلوار جین جذب پوشیده بود با یه بوت بلند قهوه ای با یه کاپشن مثلا بلند که زوری تا روی باسنش میومد و به جای شال کلاه بافت پوشیده بود و خلاصه تیپش مثل همیشه عالی بود موقعی که میخواستیم راه بیوفتیم یه آقایی که خیلی عجله داشت و نمیتونست منتظر بشه تا ماشین بعدی پر بشه با اصرار اون و موافقت خاله سوار ماشین دربستی ما شد اون آقا جلو نشست و منو خاله عقب و راه افتادیم تو راه خاله مهری همش از داود و از اینکه عجب غلطی کردم گذاشتم بره سربازی صحبت میکردو راننده ام که یه جورایی به خاله مهری نظر داشت یه وقتایی میپرید تو صحبتای خاله و نظر میداد که یه جواریی میخواست با خاله صمیمی بشه که مثلا مخشو بزنه و منم بهش اهمیتی نمیدادم خلاصه بعد از چند ساعتی رسیدیم جلوی در پادگانو دوادو پیج کردن و بعد از چند دقیقه ای داود آقای دراز و مامانی نمایان شدو بعد صحبت و گریه خاله مهری و داود معلوم شد که فرماندشون حالشو گرفته و از این داستانا منم یکم باهاش حرف زدمو دلداریش دادم که به هر حال سربازی این چیزارو داره و بلاخره تمومدمیشه و بعدا برا خودت مردی میشی و این حرفا متقاعد شد و با بوس و بغل خاله رفت و خالمم دیگه استرس و نگرانیش برطرف شد شب شده بود و به خاله گفتم خاله مهری بهتره بریم تا دیر وقت نشده ممکنه ماشین گیرمون نیاد تا تهران منم فردا باید برم سر کار خاله مهری گفت خدا عمرت بده خاله جون تورم تو زحمت انداختم نمیدونم چه جوری محبتاتو جبران کنم منم ناخواسته از روی شیطنت گفتم خب مثلا یه زن چه جوری میتونه جبران محبت یه مردو بکنه! خاله یه نیم نگاهی بهم کرد انگار انتظار نداشت که از من یه همچین حرفی بشنوه ولی ظاهرا انگار بدشم نیومده باشه گفت خب معلومه با یه شام مفصل که مثلا حرفو پیچوند گفتم چرا که نه یه شام دو نفره عشقولانه یه لبخندی زدو با یه حالتی خاص گفت حالا بریم تا دیر نشده اونم چشم که من واقعا نفهمیدن منظورش از اون چی بود ولی اینو فهمیدم که رابطمون داره وارد مرحله جدیدی میشه که ظاهرا هر دو موافقش بودیم خلاصه تا به ترمینال برسیم دیروقت شده بود و ماشین برای تهران نبود و فقط یه اتوبوس برای ساوه بود که با پیشنهاد راننده که از ساوه ماشین راحتتر گیر میاد رفتیم ساوه و اونجام ماشین نبود و با کلی بدبختی یه سواری دربست کردیم به لطف فیس خاله که حاضر شد مارو ببره تهران به خاله مهری گفتم من خیلی خوابم میاد میخوام عقب دراز بکشم بخوابم میخوای تو جلو بشین خاله گفت نه عزیزم من از رانندگی تو شب میترسم منم عقب میشینم که تو دلم گفتم آخ جون خاله نشست پشت راننده منم کنارش و خودمو زدم به خواب و کم کم انگار که مثلا خوابم برده سرمو گذاشتم رو شونهاش که البته چیز عجیبی برا خاله نبود ولی من این حسسو که اولین بار بود تجربه میکردم خیلی دوس داشتم و یه عطری به خودش زده بود که خیلی دوس داشتمو این حسسمو تشدید میکرد یکم که گذشت خاله گفت نوین جان میخوای سرتو بزاری رو پاهام راحتتر بخوابی که انگار با این حرف یه چیزی تو دلم تکون خورد با خجالت گفتم نه خاله اذیت میشی خاله گفت نه بابا بیا اذیت نمیشم و سرمو گرفت و آورد روی رونش گذاشت انگار که سرم روی یه پالشت پر بود رونای بزرگ و نرم خاله واقعا عالی بود تو تکون تکونای ماشین روناش ملرزید که کیرمو قلقلک میداد راست بشه انگار خاله ام یه جورایی خودشم با این موضوع حال میکرد یکم که گذشت یکم پر رو تر شدم و پاهامو رو صندلی جمع کردم و صورتمم رو به شیکم خاله تقریبا وسط پای خاله تنظیم کردم مثلا پوزیشن خواب گرفتم یه نیم نگاهی از پایین به خاله انداختم دیدم چشماشو بسته انگار که خوابه ولی میدونستم بیداره چیزی نمیگه کم کم صورتمو به وسط پاش نزدیک کردم پاهاش یکم باز بود بوی کسش همراه با عطر خوش بویی که زده بود کیرمو راست کرد یه وقتایی سرمو جا به جا میکردم و سعی میکردم بینیم بخوره به کسش ولی ازاون جایی که رونای بزرگی داشت کار سختی بود یکم دلهره داشتم ولی بد جوری راست کرده بودم انگار رسالتم امشب این بود که هر جوری شده خاله مهریو بکنم تو همین احوال بودم که یهو راننده یه ترمزی زد که انگار یه چیزی جلوش بود که رد کرد ولی ترمزه باعث شد صورتم کامل بچسبه به کس خاله که خاله به طورغیر ارادی با این تماس پاهاشو بهم چسبوند و دو دستی سرمو گرفت انگار خودشم یه جورایی تو حس بود به صورتش نگاه کردم دیدم چشماش بازه ولی منو نگاه نمیکرد یه دستش که رو صورتم بود برداشت اون یکی دستش رو سرم بود که بعد از چند ثانیه ای شروع کرد به نوازش موهام نمیتونستم بفهمم حسش حس شهوته یا محبت گذاشتم یکم اینکارو انجام بده تا مطمین بشم دوباره سرمو جابه جا کردم و صورتمو به کسش نزدیک کردم طوری که دماغم تقریبا خورد به کسش پاهاش یه تکونی خورد ولی اینبار پاهاشو جمع نکرد یه جورایی مطمین شدم که اوکیه حشری شده بودم دوس داشتم کیرمو بمالم ولی روم نمیشد دوباره و اینبار کامل سرمو بردم تو کسش و یه تکونی دادم که اینبار خاله یه تکونی روبه بالا خورد و سرمو گرفت که یعنی اینکارو نکن و آروم طوری که راننده نشنوه در گوشم گفت پاهام خواب رفته یکم سرتو بلند میکنی بلند شدم نشستم طوری که رونم چسبیده بود به رون گردو تپلش وای که چه حالی میداد کیرم یه جوری راست شده بود که تو اون تاریکیم از تو شلوارم معلوم میشد تو دلم گفتم هر چی باد آباد و دستمو گذاشتم رو پاش برگشت نگام کردو آروم سرشو آورد دم گوشم و گفت دوس داری اینجوری جبران بشه خشکم زد با ترس گفتم چجوری یه لبخندی زدو سرشو گذاشت روی پام که مثلا میخوام بخوابم کیرم تو شلوارم راست شده بود و اومده بود کنار رونم خاله سرشو طوری تنظیم کرد که صورتش افتاد روی کیرم و هی صورتشو رو کیرم میمالید اصلا باورم نمیشد امشب کارمون به اینجا برسه قلبم تند تند میزدو نفسم از حس شهوت و استرس به شماره افتاده بود دلم میخواست همینجا کیرمو در بیارم و بدم خاله ساک بزنه ولی نمیشد خاله هی صورتشو رو کیرم میمالید و یه وقتایی از رو شلواز گازش میگرفت انگار خیلی حشری شده بود دستمو دراز کردمو رسوندم به کسش سفت پاهوش به هم چسبوند و دوباره شل کرد که با کسش ور برم منم تا میتونستم کس و کونشو مالیدم که خیلی خوشش اومده بودو تو همون جای تنگ به خودش میپیچید و منم حواسم بود که راننده از این موضوع مطلع نشه خلاصه تو همین احوال رسیدم تهران و خاله گفت امشب خونه نرو بیا خونه ما احمدآقام با دوستاش مسافرته منم تنهام منم که از خدا خواسته با همون ماشین رفتیم خونه خاله مهری انقدر حشری بودیم که تا وارد خونه شدیم همون جلوی در خالرو چسبوندم به دیوار شروع کردم به خوردن لباش با یه دستمم کسشو میمالیدمو خاله ام با دستش کیرمو میمالید با دست دیگم شلوارمو در آوردمو خاله کیرمو تو دستش گرفت و گفت جووون عجب کیر داغ کلفتی پس این بود از پشت بهم میچسبوندیش حشریم میکردی گفتم مگه متوجه میشدی گفت اره لعنتی یه وقتایی با اون حس خودارضایی میکردم و شروع کرد به خوردن کیرم و اونو مثل جندها تا ته میکرد تو حلقش بلندش کردم کفشامونو درآوردیم و بردم خابوندمش رو تخت و شروع کردم به درآوردن لباسای خاله لخت لختش کردم اصلا باورم نمیشد همچین بدنی داشته باشه سفید مثل برف کون گردو خوش فرمی داشت رونای گرد و پنبه ایش حشریم میکرد سینهاش شق شده بودو دو دستی اونارو گرفته بودو بهم میمالید و گفت دوس داری بخوریش لخت شدمو شروع کردم به خوردن سینهاش با یه دستمم کسشو میمالدم کسش خیس و لیز شده بود و آه و ناله میکردو به خودش میپیچید و با یه دستش با کیرم بازی میکرد یکم ازش لب گرفتمو شروع کردم به خوردن گردنو گوشش که ناله هاش بیشتر شد و کیرمو محکم تر میمالید بعد از همون بالای سینش شروع کردم به لیس زدن تا روی ناف و بالای کسش رفتم لای پاهاش که کسشو بخورم گفت وایسا تمیزش کنم یه دستمال کاغذی برداشت و آب کسشو پاک کرد منم شروع کردم به خوردن چوچولکش آه و ناله هاش بیشتر شده بود و یه وقتایی پاهاشو محکم میبست و دو دستی سرمو گرفته بود تو دستش و حل میداد تو کسش و میگفت جوووون بخور لعنتی بخور حشریم کردی کیر داغتو بکن تو کسم آبم بیاد منم که از خود بیخود شده بودم دیگه نمیتونستم تحمل کنم کیرمو گذاشتم دم کسش یکم با کیرم چوچولکشو تحریک کردم و هل دادم تو کسش وای که چه کس تنگ و لیزو داغی بود از کیر من داغتر بودو این من بیشتر تحریک میکرد شروع کردم به تلمبه زدن که صدای جیقش بلند شد دستمو گذاشتم رو دهنش و با ضربه و تند تر تلمبه زدم از همون لای انگشتام گفت آبت نیاد که امشب خیلی باهات کار دارم باید تا صبح جرم بدی جوووون عجب کیری....منم که خیلی وقت بود سکس نداشتم داشتم ارضا میشدم گفتم مهری جون داره آبم میاد..خاله مهریم تو همون حال حشیریش و آه ناله میگفت جون عزیزم بریز تو کسم ولی من که یکم بیشتر از خاله مهری حواسم بود تا خواست آبم بیاد کیرمو درآوردم و با چندتا تکون آبمو ریختم رو شکم خاله که یکم از آبم با شدت پرید رو چونه خاله...خاله مهریم که هنوز ارضا نشده بودو حشری بود آب کیرمو با انگشت مالید رو چونشو بعد گذاشت تو دهنش و مک زد و با دست دیگش کسشو میمالید خلاصه اون شب تا صبح بیدار بودیم و فکر کنم چهار پنج دفعه ای هر دومون ارضاع شدیم بعد از اون من و خاله هر وقت فرصت میکردیم و شرایط محیا بود با هم سکس میکردیم به قول خاله من شوهر جنسیش بودم و کلی از هم لذت میبردیم این بود داستان من امیدوارم لذت برده باشید ممنون که وقت گذاشتید.
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
صفحه  صفحه 92 از 149:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA