ارسالها: 870
#11
Posted: 16 Jun 2010 07:58
پيتزا همراه با سكس
يه چند وقتيه که برايه سرگرمي ميرم پيش پسر داييم تو مغازه پيتزا فروشي. داييم برايه مهران يه مغازه جمع و جور خريده تا بتونه برايه خودش کار کنه و خوش بگذرونه.
تو مغازه چند تا کارگر کار ميکنن من و مهران هم ميشينيم پشت ميز و به تلفن ها جواب ميديم و.... يه روز که مثل هميشه رفته بودم پيش مهران چند دقيقه نگذشته بود که يه کس توپ اومد تو مغازه ! اومد پشت ميز و گفت آقا ببخشيد اگه امکان داره يه مخصوص. منم که با جفت چشمام تو نخش بودم گفتم چشم شما بفرمائيد الان حاضر ميشه.
مهران هم که هروقت ولش کني ميره توالت! ( بيچاره ناراحتي کليه داره ) وقتي اومد بيرون من حواسم نبود(تو نخ دختره بودم) يه دونه زد پس کلم و گفت: يابو اگه جنبه نداري برو گم شو اون ور بشين اگه نگاهش تو چشت بيوفته ببينه داري اينطوري نگاهش ميکني که خيلي ضايع ميشه. من ميشناسمش دو سه ماهي ميشه که اومدن تو اين محل. آمارش رو از بچه ها گرفتم مثل اينکه اسمش نگاره و باباش کارش بيزينسه و دائم در سفره. مامانش هم که فقط به فکر خوش گذرونيه صبح ميره شب مياد. اين دختره هم که معمولا شب و روز تو خونه تنهاست واسه همين هم فکر کنم يا کون گشاده يا بلد نيست که ناهار درست کنه واسه همين مياد بيرون غدا مي خوره.
بهش گفتم خوب کوني چرا زود تر نگفتي؟
گفت: حالا که فهميدي ميخواي چه گهي بخوري؟
راست ميگفت مثلا ميخواستم چيکار کنم؟
يعني چيکار بايد ميکردم که بتونم يه فيضي ازش ببرم!!
از اون ماجرا چند روزي ميگذشت منم تو اين چند روز نرفته بودم مغازه آخه سرم حسابي شلوغ بود.
وقتي که بعد از چند روز رفتم تو مغازه دوباره نگار اومد تو مغازه. لامصب هروقت که ميديدمش کيرم آنتن ميداد!!
دوباره اومد و گفت آقا ببخشيد همون سفارش قبلي.
گفتم پيتزا مخصوص ديگه...
گفت بله.
گفتم شما بفرمائيد الا حاضر ميشه. همش تو فکر اين بودم که چه جوري سر حرف رو باهاش وا کنم. تو همين فکر بودم که براي حساب کردن اومد پشت ميز.
گفت چقدر ميشه گفتم قابل نداره...
بلاخره بعد از کلي تعارف پولش رو داد و رفت تا رسيد دم در يهو گفتم ببخشيد نگار خانوم...
(عجب سوتيه تخمي داده بودم!!خوايه هام چسبيده بود زير گلوم گفتم الان بابام رو در مياره)
يه دفعه برگشت با يه لبخند گفت: بله.
يه کم آروم شدم و بهش گفتم : شما مگه نميدونين که ما سرويس هم داريم؟
گفت: ولي من که دم در هيچ سرويسي نميينم.
گفتم: خوب سرويسمون رفته در خونه مشتري.
گفت: آها... من الان چند وقتي ميشه که ميام تو اين مغازه يعني هر وقت که من ميام شما سرويس ندارين؟
(اي کير تو اين شانس بازم ضايع شده بودم.آخه ما که اصلا سرويس نداشتيم)
گفتم خوب شما هروقت که احتياج داشتين ميتونين زنگ بزنين خودم براتون ميارم. چشمم کور دندم نرم!!
يه خنده اي کرد و گفت باشه پس شما لطف کنين کارت مغازتون رو به من بدين..
اسمم رو پشت کارت نوشتم و موقع دادن کارت از عمد دستمو زدم به دستش.
از اون ماجرا يکي دو روزي ميگذشت ديگه نگار نيومد مغازه دلم داشت شور ميزد. پيش خودم گفتم اين دختره کدوم گوري رفته.
به مهران گفتم سابقه داشت که اين نگار يکي دو روز نياد اينجا؟
مهران کس کش هم که هي مارو مسخره ميکرد گفت: پريود شده.
گفتم جون ننت بگو ببينم آره يا نه؟
گفت نه سابقه نداشته....
که يهو تلفن زنگ زد
با اعصاب تخمي گوشي رو برداشتم
- بله..؟
- الو سلام. پيتزا مهران
- بله بفرمائيد.
- شما آقا بابک هستين؟
- بله شما؟
- من همون مشتريه هميشگي هستم.
- ن ن نگار خانوم.
- بله
)تو کونم عروسي شده بود).چسبيدم به سقف!!
-بله بله خوب هستين؟
-ممنون خوبم.
- چند وقتيه که ديگه مارو قابل نميدونين؟
- ديگه اين دفعه گفتم که اگه ميشه با سرويس سفارش بدم. اگه ميشه همون سفارش هميشگي ولي دو تا.
- چشم چشم حتما. آدرس رو لطف کنين
- ياداشت بفرمايين..
گوشي رو قطع کردم. سريع به علي(يکي از اون کارگرا) گفتم که سريع 2 تا مخصوص آماده کن.
مهران هم که طبق معمول.... رفتم با لگد محکم کوبيدم به در توالت و گفتم مهران جون کونت بسوزه نگار همين الان زنگ زد 2 تا مخصوص سفارش داد دارم ميرم خونشون.
گفت کوني نميتونستي مثل آدم زرتو بزني؟
بعد از مدتي پيتزاها حاضر شده بود که گرفتم و سوئيچ رو از تو کاپشن مهران برداشتم و بهش گفتم: مهران من ماشين رو مي برم زود ميارم. تا اومد حرف بزنه اومدم بيرون.
بالاخره رسيدم دم خونشون. زنگ زدم درو باز کرد رفتم تو.عجب خونه اي يه خونه ويلايي توپ در بهترين جايه زعفرانيه.
از پله ها رفتم بالا درشون نيمه باز بود ولي با اين حال بازم زنگ زدم. گفت بفرمايين در بازه.
رفتم داخل. تونخ خونه بودم که يهو ديدم جلوم وايساده. وااااااي پسر عجب هيکلي. يه تي شرت سفيد خوشگل با يه شلوار دمپا گشاده آبي. مو هاش رو هم انداخته بود رو دوشش سينه هاشم که انگار داشتن به من سلام ميکردن.بعد از چند ثانيه به هم نگاه کردن بالاخره به حرف اومد
- سلام
- سلام
- خوبي؟
- مرسي خيلي ممنون. سفارشتون رو....
- ممنون. بذارينش رو ميز.شما ازکامپيوتر هم سر در ميارين؟
- بله. مشکلي پيش اومده
- ميشه يه لطفي در حق من بکنين؟
- بفرمايين.
- چند روزي ميشه که اين (سي دي رام) کامپوترم خراب شده. چند وقت پيش پدرم برام بازش کرده بود گفت که خراب شده. منم فرداش رفتم يکي ديگه خريدم ولي ديگه پدرم نبود که برام جا بندازه. ميشه شما يه لطفي کنين و....
- چشم چشم حتما.حالا بايد کجا برم؟
- از اين طرف بفرمايين.ببخشيد که من جلوتر ميرم ها؟
-واي خدايه من عجب کوني داشت. پيش خودم گفتم خوش به حال اوني که تا ته ميکنه تو کونش. سوتينش هم که کاملا از زير پيراهنش معلوم بود.
در اتاقش رو باز کرد. رفتيم تو. عجب اتاقي بود. در و ديوارش پر شده بود از عکس هايه (دي جي علي گيتور)
گفت آقا بابک اونجاست. ديگه هر گلي زدين به سر خودتون زدين.
بعد از حدود 10 دقيقه کارش رو براش انجام دادم. گفتم که بفرمايين تموم شد.
گفت: امتحانش نميکنين؟
گفتم: حتما شما لطف کنين يه سي دي به من بدين تا...
نذاشت حرفم تموم بشه. رفت تو کيف سي دي هاش يه سي دي بهم داد گفت بفرمايين
سي دي رو گرفتم و گذاشتم...
يه دفعه خشکم زد. يه سي دي سکس بود. برايه اولين بار بود که تو زندگيم داشتم خجالت ميکشيدم. بعد از چند دقيقه با يه لحن مسخره آميزي
گفت: ببخشيد. شرمنده.اصلا حواسم نبود. معذرت ميخوام.
منم که ديگه حسابي حشري شده بودم گفتم: شما ببخشيد که ما سعادت نداشتيم زود تر از اينا خدمتتون برسيم!
يه لبخندي زد و منم دستش رو گرفتم و چسبوندمش به خودم!!!
لبام رو تو لباش قفل کرده بودم. بردمش انداختمش رو تختش. هنوز لبام تو لباش بود. بالاخره لباش و بيخيال شدم و رفتم سراغ سينه هاش. سوتينش رو با کمک خودش باز کردم و افتادم به جون سينه هايه مثل برفش. از تخت سينه ش گرفته تا پايين نافش رو شروع کردم به ليس زدن. بعد از اون به شوخي بهش گفتم که ميتونم برم يه سر به نگار کوچيکه بزنم؟
گفت: نگار کوچولو منتظره بابک کوچيه شماست. بيشتر از اين منتظرش نذار.
زيپ شلوارش رو باز کردم. شرتش رو با کمک دندونم و دستم کشيدم پايين. اون داشت همه اين کارا رو نگاه ميکرد. واسه همين تندتر نفس ميکشيد.
عجب کسي بود. تميز و تپل مپل. يه تار پشم هم به چشمم نخورد.عجب بويي داشت انگار که يه شيشه عطر خالي کرده بود روش. اصلا بوش با بويه کس هايه ديگه که شکار کرده بودم!! فرق ميکرد.
شروع کردم به خوردن.حالا نخور کي بخور. موقع خوردن کسش هر 2 تا دستام دو دستاش بود و همش دستاي منو فشار ميداد. ميدونستم که حسابي داره کيف ميکنه. يه دفعه ديدم که دستام رو ول کرد. آره درسته به ارگاسم رسيده بود. باورم نمي شد که تا اينقدر بهش حال داده باشم.
ولي کير بيچاره من چي؟ اونم بايد يه حالي ميکرد. واسه همين بلندش کردم و نشوندمش رو به کيرم. شلوار و شرت من رو از تنم خارج کرد و شروع کرد به خوردن کيرم.
با دقت هرچه تموم تر داشت اين کار رو انجام ميداد. کم کم داشت آبم ميومد که بلندش کردم و گفتم بسه ميخوام بگامت.
گفت: لطف ميکنين.
خوابوندمش روبرويه خودم و کيرم رو ميمالوندم به کناره هايه کسش.
گفت: بيمعرفت دارم مي ميرم بکن تو.
بهش گفتم مگه پرده نداري.
گفت نه قبلا يکي کسم رو افتتاح کرده. بعد از اين حرفش کيرم رو که حسابي با آب دهنش ليز شده بود رو فرستادم تو کسش.
کسش خيلي داغ بود حسابي داشت به کيرم خوش ميگذشت. بعد از مدتي مکث شروع کردم به عقب جلو کردن.
تا به امروز هيچ منظره اي ديدني تر از اين نيست که سينه هايه دختر و هنگام کردن نگاه کني که چطور مي لرزه ((پيشنهاد ميکنم يک بار امتحان کنين)) تو حين تلمبه زدن ياد اون لحظه اي افتادم که چشمم به کونش افتاده بود و اون حرفم که گفتم خوش به حال اوني که تا ته ميکنه تو کون اين دختره.
بلا فاصله کيرم رو از تو کسش خارج کردم و بهش گفتم برگرد ميخوام کونت رو امتحان کنم.
يه خواهشي تو نگاهش بود که انگار ميگفت نه.
آره درست بود گفت:بابک نه از عقب نه باسنم بد شکل ميشه در ضمن درد هم داره منم تجربه سکس از عقب رو ندارم.
گفتم: نه عزيزم با يه بار بد شکل نميشه... بالاخره راضي شد.
به صورت چهار دست و پا قرار گرفته بود. منم رفتم پشتش. بهش گفتم که حاضري که با حرکت دادن سرش آمادگي خودش رو اعلام کرد. بعد کيرم رو کم کم وارد سوراخ تنگ کونش کردم. بعد يکدفعه با فشار تا ته کردم تو کونش.يه دفعه يه جيغي زد که هنوز هم گوشم داره سوت ميکشه...
راست ميگفت انگار که هيچ کس کون اين دختر رو کشف نکرده بود.
کيرم هنوز تو کونش بود که کم کم شروع کردم به عقب جلو کردن. کم کم داشت خوشش ميومد. بعد از چند بار جلو عقب کردن هم که ديگه داشت ميگفت:دارم جر مي خورم....عجب کيري....دارم گائيده ميشم تند تر... تند تر...
با هربار تو رفتن کيرم شکمم به کونش برخورد ميکرد و يه سري موج هايه قشنگ رو کونش نقش مي بست که با ديدن اين منظره قشنگ بيشتر تحريک مي شدم....آب داشت ميومد.
چاره اي جز بيرون کشيدن کيرم نداشتم گفتم نگار آبم داره مياد.....
برگشت و تموم آبم رو خالي کردم رو سر و صورت و سينه هاش.... بعد هر دو باهم بيحال و خسته افتاديم رو تخت بغل هم.
نگار گفت: بابک دقت کردي وقتي آب تو اومد آب اين پسره هم تو اين فيلم سکس اومده... راست ميگفت برگشتم يه نگاه به مانيتور انداختم پسره هم مثل من ريخته بود رو سر و صورت دختره !!!
بعد از کلي لاس زدن دوباره باهاش گفتم من ديگه ميرم. امروز خيلي کار و کاسبي خوب بود.
گفت: ميدوني چرا دوتا پيتزا سفارش دادم؟
گفتم نه گفت واسه اينکه ميدونستم بعد از کلي حال کردن هر دوتامون گشنمون ميشه. پيش خودم گفتم که راست ميگه منم گشنم شده.
با هم ديگه نشستيم غدا خورديم....
بعد از اون ماجرا چتد روزي بود که ديگه نگار نيومد مغازه.يه روز که اومد گفت: بابک واسه هميشه قصد داريم که بريم دبي زندگي کنيم. منم جلويه مهران و چند تا مشتري اون رو بغل کردم و بوسيدمش.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 211
#13
Posted: 4 Jul 2010 03:27
خانوم دكتر
خسته و کوفته وارد اتاقم شدم . ساکم رو يه گوشه ايي پرتاب کردم و بدون اينکه لباس هام رو در بيارم روي تخت ولو شدم . توي تمرين يکي ازبچه ها ، بد جوري بهم تنه زده بود . تمام استخوانهام درد ميکرد . انقد خسته بودم که حتي حوصله دوش گرفتن هم نداشتم ، نه تو باشگاه و نه تو خونه . بيخوابي پدرم رو در آورده بود . شب قبل به اتفاق جميع خانواده ، خونه عمو نادر بوديم . جشن تولد پسرعموم شايان بود . يه پسر تپل مپل ، 4 ساله وشيرين زبون که هرچقدر هم که دوراز چشم زن عمو لپاش رو ميکشيدم ، بازم سير نميشدم . دست خودم که نيست که . از بچگي به مقوله " لپ " علاقه داشتم . يکي هم نيست به ما بگه : آخه تو هم کسخلي که با اين سنت ، به جشن تولد يه بچه 4 ساله ميري و حکما ً کادو هم ميخري . اما نه ، شرکت تو اينجور مهموني ها و مراسم ها يه فلسفه وجودي داره که همانا اين است : هر جا دختر عمه باشه ، ما هم هستيم . بعله ، زياد از موضوع پرت نشيم . ( که اگه بشيم ، ميفتيم و دست و پامون ميشکنه )داشتم ميگفتم که شب ساعت 1:30 رسيديم خونه و من چون خواب از سرم پريده بود ، نشستم پشت کامي جون تا ببينم دنيا دست کيه ؟ بعد از مدتي کس چرخ در وب و گذرانيدن وقت ساعت 4:30 صبح يادم افتاد که بابا خوابيدني هم هست ، لذا با چشماي پف کرده رفتم که مثلتا ً بخوابم . خير سرم هنوز چشام گرم نشده بود و هنوز زنيکه جينده رو نکرده بودم ( خوابهاي ما هم سيخ سيخيه ) که ، با نوازش پر مهر و محبت لنگه دمپايي مادرم ، بيدار شدم و با هر مکافاتي بود خودم رو به کلاسهاي صبح رسوندم . ناهار هم تو سلف دانشگاه ؛ اگه بشه اسمش رو غذا گذاشت ؛ و بعد کلاسهاي بعد از ظهر و بعد هم مستقيم به سمت باشگاه و تمرين و اون برخورد کيري ، حالا هم که رو تخت ولو بودم . و خوابيدم ... ******************* صبح که بيدار شدم ، رفتم که يه دوش بگيرم ، شايد که خستگي از تنم در بره . -- تو که معناي عشقي ، به من معنا بده اي يار دروغ اين صدا را به گور قصه ها بسپار صدا کن اسممو ، از کنج شب ، از لب ديوار براي زنده بودن دليل آخرينم باش ، ..... همينجورکه مشغول خوندن بودم ، متوجه يه سري لکه هاي قرمز رو بدنم شدم . ازاونجا که به خيلي چيزا من جمله :6 -365 روز سال ، همه گل هل ، انواع و اقسام خوراکي ها و .... حساسيت دارم ، به تخم چپم حواله کردم ، گرچه اين دفعه يک کم تفاوت داشت و بيشتر شبيه جوش بود تا لکه ، ولي با خودم گفتم که حتما ً اين مدل جديده و همينطور که به ياد خواب ديشب ، جق ميزدم ، خوندن رو هم ادامه دادم : -- ماندم در انتظارت ، شهلا چه بيوفايي ! شهلاي من کجايي ؟ شهلا چه بيوفايي !
بعد از حموم ، دو ساعت با موهام ور رفتم تا درست بشه . اين " تن تني " هم که اون سالها مد شده بود و ما، کسخلا ميزديم کيري ترين مدل مويي بود که تا حالا داشتم ، پدر آدم در مياد تا موهاي جلو رو فر بده بالا . به هر حال ناشتايي رو خوردم و يا علي مدد . روز از نو و روزي از نو . بايد از اون سر شهر پا ميشدم ميومدم اين سر شهر که مثلا ً برم دانشگاه و چيز ياد بگيرم و مهندس بشم و به مملکتم خدمت کنم و اينجور کسشعرا . خوبيش اين بود که امروز فقط يه درس2 واحدي داشتم که اونم ساعت 10 شروع ميشد . تو کلاس نشسته بودم و به کس گفتن هاي استاد گوش ميدادم که ، کم کم حس کردم تنم ميخاره ! ! ! يعني چي ؟ يهو به ياد صبح و اون جوشهايي که ديده بودم افتادم . مخم سوت کشيد . نکنه يکي از اين کسايي که کردمشون مريض بوده و حالا کار دستم داده ؟ اگه اينجور بود که بيچاره ميشدم ، ولي نه اين اواخر از روش نوين " کاندو ماي زيشن " استفاده کرده بودم . ولي اگه مرضي بود که با تماس هم سرايت ميکرد چي ؟ تو ذهنم شروع کردم به Search کردن ، که چه مرضهايي با جوش و خارش و اين حرفها همراه هستن و دوره پنهانشون چقدره و اين که اين اواخر چه کسايي رو کرده بودم . بد جوري تو فکر بودم . - هري ، هري ، کلاس تموم شد . نمياي بريم ؟ -- ها ، ... ، آها . اومدم . ******************** تا غروب خارشش بيشتر هم شد . ديگه صبر جايز نبود . حتما ً بايد ميرفتم دکتر . يه دکتر خوب هم ميشناختم . سال قبل که خواهرم يه بيماري قارچي گرفته بود ، براي درمونش تقريبا ً به تمام دکترهاي متخصص پوست شهر سر زديم ، تا بالاخره يکيشون ، بيماري رو تشخيص داد و درمونش کرد . يه خانم دکتر که حداکثر 30 سالش بود . يکي از جوانترين متخصصين شهر و يا حتي کشور . با توجه به مدارکي که داشت ، مطمئنا ً کلاسهاي دوره دبستان رو جهشي ، گذرونده بود که تو اين سن تخصصش رو گرفته بود . يه دختر خوشگل و لوند که معلوم نبود ميخواست نصيب کي بشه . خيلي منظم و مرتب بود . تواون 6 ،7 باري که ديده بودمش ، يه بار نشده بود که روپوشش تميز و صاف و اتو خورده نباشه . يه عينک چشم بادومي هم داشت که کمتر به چشش بود و اکثرا ً دور گردنش آويزون بود . خيلي خوش اخلاق و شوخ بود و خيلي گرم ميگرفت . نميدونم با همه اينجور بود يا واسه ما پارتي بازي ميکرد ، آخه خانم خواهر دوست خواهرم بود . فهميدين ؟ يا دوباره بگم : خواهر دوست خواهرم . ازش خوشم ميومد . خيلي راحت با ديگران ارتباط برقرار ميکرد ، حتي اگه اولين باري هم بود که طرف رو ميديد . مطبش سر راهم بود . ميتونستم شب موقع برگشتن از باشگاه يه سري بهش بزنم . ******************** طبقه چهارم ،از آسانسور که ميومديم بيرون ، در روبرو ، مطبش بود ، ولي الان يه تابلو ديگه سر درش زده بودن : آقاي سينا خسروي ، وکيل پايه 1 دادگستري . نتونستم جلوي خندمو بگيرم . وکيل ! اونم تو ساختمون پزشکان ! اين ديگه کدوم کسخلي بود . رفتم تو . منشيش پشت ميز نشسته بود و داشت با کامپيوتر کار ميکرد . مثل اينکه داشت يه چيزي تايپ ميکرد .حکما ً اونم فهميده بود ملت اينجابي خيرهستند ، داشت کمک ما يه داستان براي " تپه سيخي " مينوشت ، چميدونم . -- سلام خانوم . + سلام . چه کاري مي تونم براتون انجام بدم ؟ -- ( تو همون داستانت رو بنويسي کلي کار برامون انجام دادي ) ببخشيد ، اينجا قبلا ً مطب خانوم XXX بود ، ميخواستم بپرسم شما آدرس جديدشون رو ميدونيد ؟ + خواهش ميکنم . بله . طبقه دوم ، شماره 8 . -- خيلي ممنون . ببخشين که مزاحم شدم .
+ خواهش ميکنم . -- خداحافظ . + به سلامت . پله ها رو دوتا يکي اومدم پايين و وارد مطب شدم . واي خدايا . گوش تا گوش ، آدم نشسته . يعني همشون مريضن ؟ خيلي کارش گرفته ها . مثل اينکه به جز مطب منشي رو هم عوض کرده بود . قبلا ً يه زن منشيش بود ولي حالا يه دختر حدودا ً 25 ساله پشت ميز نشسته بود . يه روسري آبي سرش بود و يه مانتو سياه تنش ، خيلي ساده ولي مرتب . بعد از کلي گلو صاف کردن رفتم جلو . -- سلام . خسته نباشيد . × سلام . خيلي ممنون . بفرماييد . امرتون ؟ -- ( امروز چه منشي هاي باکلاس و لفظ قلمي گيرمون مياد ) ببخشيد ، يه وقت ميخواستم . × براي امروز ؟ -- بله . اگه ميشه . × بله . حتما ً ، ولي ممکنه زياد طول بکشه . -- مسأله ايي نيست . × اسمتون ؟ -- پاتر ، هري پاتر × بله . تشريف داشته باشيد ، نوبتتون که شد ، بهتون اطلاع ميدم . پول رو بهش دادم و رفتم يه گوشه نشستم . خوب شد که تو راه يه روزنامه ( فکر کنم خبر ورزشي بود ) خريده بودم . ازتو کيفم در آوردم تا بخونم .ولي احساس عجيبي داشتم ، راحت نبودم .سرم رو آوردم بالا ، ديدم جمعيت حضار همشون زل زدن به من . چه چيز غير عادي تو من وجود داشت که اينجوري نگام ميکردن ؟ نکنه ، زيپ شلوارم باز بود؟ زير چشمي يه نگاه کردم . نه ، بسته بود که . پس چي ؟ چشم بصيرت رو که يه دور چرخوندم ، گوشي اومد دستم . تو کل اون خلق ا... که اونجا بودن فقط من يکي مرد بودم . باقي همه آبجي . همشون هم از اون کلاس بالا ها که حتما ً اومده بودن دستورات جديدي براي جوون نگه داشتن پوست صورتشون بگيرن . تريپ مايه داري و بيخياليه ديگه . شايد براشون سئوال بود که يه مرد پيش يه دکتر متخصص پوست ، اونم از نوع زنش ، چيکار داره ؟ کسخولي از خود ما مرداست ديگه . زياد به اين جور چيزا اهميت نميديم . که آره بالاي ابروم مثلا ً چين برداشته و اين حرفا . خب تقصير خودم بود ، از روي کون گشادي حوصله نداشتم برم دنبال يه دکتر ديگه ، تازه هردکتري که خانوم دکتر نميشه . بنابراين تموم اون نگاه هاي مشکوک رو به تخم هاي دوگانه صادر کردم و مشغول خوندن روزنامه شدم . محض خنده بگم که ، تقريبا ً نصف مطالبش مربوط به آشتي رهبري فرد و پروين بود ، نميدونم دفعه چندم ولي يکي از اون دفعه هايي بود که آق بهروز با گل و شيريني رفته بود سر تمرين . اين پرسپوليسي ها هم بعضي موقع ها يه دفعه کسشون ريپ ميزنه . بگذريم . بعد از يه ساعت و نيم معطلي ، نوبت ما شد که بريم تو . در زدم و وارد شدم . تو همون نگاه اول منو شناخت . -- سلام . - اوه ، سلام هري ، چطوري ؟ خوبي ؟
(نگفتم . ديدين چه زود خودموني شد ) -- خيلي ممنون . خوبم . شما چطور ؟ - منم بد نيستم . خانواده چطورن ؟ خواهرت ؟ -- مرسي ، همه خوبن . سلام دارن خدمتتون . ( رفتم و جلوش روي صندلي نشستم ) - رفتين و ديگه به ما سر نزدين ها . -- دورادور جوياي احوالتون بوديم . - خب ، چي شده يادي از ما کردي ؟ از اين ورا ؟ -- هيچي ، دلم تنگ شده بود ، اومدم بهتون سر بزنم . - هنوز هم همونطور شوخ هستي . -- اه ، واا... راست ميگم . ناراحتي برم ؟ - خيلي مسخره ايي . ( حالا که خواهرم همرام نبود ، خيلي راحت تر باهام حرف ميزد ) -- بابا آخه تو ميگي ديگه . آدم سالم که پا نميشه بياد دکتر ، لابد مريضم ديگه . - چي شده ؟ خدا بد نده ؟ -- راستش از ديشب ، چند تا جوش قرمز رو تنم در اومده که بد جوري هم ميخاره . نميدونم چيه . - ميشه ببينم ؟ -- بله ، البته . پيراهنم رو از شلوارم در آوردم و زدم بالا . از چيزي که ديدم وحشت کردم . تموم تنم پر از جوش بود . فهميد که حالتم تغيير کرده . - چيزي شده ؟ بهت زده بودم . جوابشو ندادم . - پرسيدم ، چيزي شده ؟ -- نه ، ..... يعني آره . امروز صبح 3 ،4 تا بيشتر نبود . حالا اين همه شده . - آها . قديما که با خواهرم ميومديم ، تا چشمم بهش ميوفتاد و صداي باحالش رو ميشنيدم ، کيرم شق ميکرد ، خفن . اما الان نه . همش به فکر مرضم بودم . خانم دکتر محو تماشا شد . خيلي حال ميکرد که به يه تن صاف و صوف و تريپ پرورش اندامي ! ! ! ! نگاه ميکرد . شهوت از نگاهش ميباريد . استغفرا... ، ببين داره شر درست ميکنه ها . براي اين که حواسش رو پرت کنم دستم رو آوردم جلو و مشغول خاروندن شدم . - خيلي ميخاره ؟ -- اوهوم . - خب ، حالا نخارون ، تنت زخم ميشه . برو رو تخت دراز بکش . بايد دقيقتر نگاه کنم . -- چشم . پا شدم و رفتم روي تخت خوابيدم . يه دستکش نايلوني ؛ از اين يه بار مصرفا ؛ دستش کرد و اومد جلوي تخت ايستاد . دکمه هاي لباسم رو باز کرد ، عينکش رو به چشمش زد و سرش آورد جلوتر و مثل نديد بديد ها به جوشها خيره شد . يعني که چي ؟ يهو وحشت کردم . نکنه يه مرض ناشناخته باشه ، چرا اينجوري نگاه ميکنه ؟ نکنه تو کل اين دنياي پتياره کيري ، من اولين نفري باشم که اين مرض رو گرفتم . نکنه بميرم ؟ دستش رو گذاشت رو يکي از جوشها و شروع کرد به برانداز کردنش . -- چي شده ؟ مرضم چيه ؟ قيافش خيلي جدي شده بود . خنده ايي که هميشه رو لباش بود ، محو شده بود و خيلي متفکرانه داشت نگاه ميکرد . -- بگين ، من طاقت شنيدنش رو دارم .// بابا تو چقد کسخلي // - شايد .... . نه فکر نکنم .تو اين سن ، بعيده . - اين جوشها فقط روي سينه و شکمتون هست ؟ -- نميدونم . نگاه نکردم . گفتم که صبح چند تا بيشتر نبودن . - ممکنه که جاهي ديگه هم باشه ؟ سر ، صورت ، دست يا پاتون ؟ جاي ديگه ايي احساس خارش ميکنيد ؟ -- نميدونم واا... . - ا .... ، ببخشيد ، ولي بايد سر آلتتون رو ببينم ! جان ؟ ميشه ؟ سر چي چي رو ببينين؟ حالا درسته که ما يه چند تايي هم کس کرده بوديم و خجالت هم تو مراممون نبود ، ولي اون فرق ميکرد . طرف به خاطر دادن ميومد ، ما هم به خاطر کردن ميرفتيم . اينه که زياد برامون مشکل نبود . اما حالا ، يه زن ، اونم آشنا و نه غريبه ، رو کرده بود و گفته بود که : ........... بابا من اگه پيش دکتر مرد هم ميرفتم ، عمرا ً نشون نميدادم . حالا چيکار ميکردم ؟ تو بد وضعيتي قرار داشتم ، اگه ميکشيدم پايين ، ديگه روم نميشد تو صورتش نگاه کنم ، اگه نميکشيدم باز هم ديگه نميتونستم مثل قبل باهاش راحت حرف بزنم . خدايا خودت به خير و خوبي و خوشي تمومش کن . گرچه سخت بود ، ولي خيلي سريع ، قبل از اينکه ناراحت بشه و يا فکر کنه خجالت ميکشم ، تصميمم رو گرفتم : -- (با اجازه بزرگترها ) بعلــــه. ( بابا ملت بيخير ، همين جور دست به خوايه نشينين ، داستان که نمينويسين ، حداقل موقع بله گفتن ما کـِـل بزنيد .) به قد کفايت شلوارو بعد هم شورت رو کشيدم پايين و بعد دوباره دراز کشيدم و چشمامو بستم . ديگه کاري بود که شده بود . تموم شد رفت . دلم ميخواست آب بشم برم تو زمين . پرنده بشم برم تو هوا ، ولي اونجا نباشم . احتمالا ً فکرکرده بود که از اين مرضهاي جنسي و اين جورچيزا گرفتم که يه همچين درخواستي کرده بود . با کارهايي که من ميکردم ، بعيد هم نبود . - چند تاشون هم که اينجا هستن . قبلا ً بودن ؟ سرم رو آوردم بالا ، بيچاره راست ميگفت ، درسته که روي خود حضرت کير ، بکر و پاک بود ، ولي روي دسته و دور و اطراف ، چند تايي جوش بودن که يکيشون خيلي بزرگ بود . -- نه ، مثل اينکه اينا هم تازه در اومدن . دوباره سرم رو گذاشتم روي تخت . خيلي به خودم فشار مياوردم که فکرم منحرف و در نتيجه کيرم شق نشه ، که اگه ميشد بدجوري ضايع بازي بود .قبول کنيين که کار سختيه . دوشب قبل يه فيلم سوپر ديده باشين ، شب قبل يه خواب سوپر ديده باشين ، حالا هم "لخت العورت" ( اينم يه اصطلاح جديد ديگه ) رو تخت باشين و يه دختر باحال هم دستش دور و ور کيرتون بچرخه ، اونوقت حضرت کير ياد دوست قديميش "خانم کس " نيفته و بلند نشه . خيلي سخته . با دست چپش سر کيرم رو بلند کرد و هل داد طرف شکمم ، بعد هم با دست راست مشغول چک کردن زيرش و تخمين مبارک شد . صب کنيد ، صب کنيد ، تند نريد ، پياده شين با هم بريم . شما چرا انقد فکرتون منحرفه . يک کم مثبت فکر کنيد . بابا طرف دکتره . حق داره که همه جوانب امر رو در نظر بگيره ، بايد همه چيز رو درست و حسابي ببينه تا بتونه تشخيص بده و درمان کنه . همينجور که به کارش ادامه ميداد گفت : - خوب ، مشکل خاصي نيست ، گرچه تو اين سن خيلي مشاهده نشده ولي غير ممکن هم نيست . خب ، خدا رو شکر ، پس چرا ولمون نميکني بريم دنبال کارمون ؟ ديگه نميتونستم خودم رو کنترل کنم . با همه جاي بدنم ور ميرفت ، مگه ميشد بالا نياد . چشمم رو باز کردم و يه نگاه انداختم . بله ، شق کرده بود اساسي . لازم نبود سرم رو بالا بيارم ، تو همين حالت دراز کش هم به خوبي معلوم بود .زير چشمي يه نگاهي هم به خانوم انداختم . نيشش باز شده بيد . بله خوب ، خنده هم داره . ما رو بگو که اختيارمون رو داديم دست اين . بالام جان به چي ميخندي ؟ کس کيش ، تو هم اگه دو دقيقه تو کست انگشت کنن ، سينت سيخ ميشه مياد بالا ، آه .... ، به چه گندگي . پس به چي ميخندي ؟ ها ؟ ( احتمالا ً به زمين خوردن دلقک ) ديگه داشت تحملم تموم ميشد ، يکي نيست بهش بگه که بابا ، اينجا که کلاس آناتومي نيست که. ديگه شورش رو در آورده بود . يه معاينه معمولي که انقد طول نميکشيد . لابد خانوم از گروه " في قلوبهم مرض ٌ " بود . ما هم که ديگه صبر ايوب نداريم . ديگه قاط زدم . هر چي ميشه بذار بشه . اختيارم دست خودم نبود . نميدونستم چيکار دارم ميکنم . دستم رو بردم و کونش رو چنگ زدم . اين کارم کاملا ً غير ارادي بود . وقتي که تو موقعيتش قرار بگيريد ، ميفهميد که چي ميگم . شلوار جين پاش بود واسه همين نميشد قشنگ بهش مسلط شد . از کارم پشيمون شدم ، اومدم دستم رو بکشم عقب که ديدم خانوم مقابله به مثل انجام داد و تو يه حرکت سريع کيرم رو تو دستش گرفت . مثل اينکه منتظر همين لحظه بود . تا اومدم به خودم بجنبم ، کيرم تو دهنش بود . خب ديگه ، دندون اسب پيش کشي رو که نميشمرن ، درست گفتن که از تو حرکت ، از خدا برکت . حالا که خودش جور شده بود ، بايد حداکثر استفاده رو ميبردم . همونطور که اون کارش رو انجام ميداد ، من هم بيکار ننشستم . دوباره دو تا دستم رو بردم جلو و شروع کردم به باز کردن دکمه هاي شلوارش ، بعد کمي رو به جلو خم شدم تا ديد بهتري داشته باشم . حالا راحت تر ميشد با کونش ور رفت . از اون کوناي "جنيفر لوپز" ي باحال بود .
نه ورقلمبيده بود و نه پلاسيده بود . ميخواستم يواش يواش دستم رو ببرم تو شورتش که حس کردم اگه ادامه بده ، هر لحظه ممکنه آبم بياد . براي همين ، دستم رو گذاشتم رو قفسه سينش و آروم هلش دادم عقب که ولش کنه . خيلي زود متوجه منظورم شد و خودش رو کشيد کنار . يه نفس عميق کشيدم . احساس خوبي داشتم . روي تخت نشستم ، دستاش رو گرفتم و آوردمش جلوي خودم . چشم تو چشم . اما هنوز يه جوراي خاصي بودم ، هنوز باورم نميشد که خانوم دکتر هم ، آره . مگه ميشد ؟ اين همه ناز و ادا ، پشت چشم نازک کردنا ، سنگيني و وقار ، همه دود شده باشه ؟ صورتش رو آورد جلو تا بوسم کنه . آخيش . چقدر لباش گرم بودن . لبهاش رو گذاشت رو لبهام ، يعني در واقع لب بالايي ام رو بين دو تا لبش گرفته بود . ولي ولش نميکرد ، تو همون حالت فکش رو تکون ميداد و با لبم بازي ميکرد . عجب حالي ميداد . چه باحال . يه روش جديد هم ياد گرفتيم . بعد همين کار رو با لب پاييني هم تکرار کرد . همينطور که لب ميگرفت ، دکمه هاي روپوشش رو باز کردم . هيچ تريپ حس در آوردن بلوزش رو نداشتم ، همينجوري زدمش بالا تا جايي که کرستش معلوم شد . خوشبختانه از جلو باز ميشد . تقريبا ً نياز به هيچ کاري نداشت . سفت سفت شده بودن ولي حيفم اومد که يک کم ازشون نخورم . سينه بلوري که ميگن ، همين بود . تا اونجا که ميتونستم سينه هاش رو تو دهنم فرو ميکردم و بعد زبونم رو دورش ميگردوندم و باهاش بازي ميکردم . خوب که سير شدم ، دستام رو بردم زير رونهاش و بلندش کردم . آوردمش بالا و روي پاهام نشوندمش . دوباره شروع کردم به لب گرفتن . بعد ولش کردم و روي تخت دراز کشيدم . شورتش رو در آورد و اومد بالا . کيرم رو که مثل يه "ستون بتوني 18 شاخه ميله گرد 16" سفت شده بود ( آخر تشبيه ) گرفت تو دستش و خيلي آروم روش نشست . همينطور که کيرم رو تو کسش ميکرد ، بدنش رو آروم تاب ميداد . اين کارش يه حرکت موجي ايجاد ميکرد که خيلي حال ميداد . وقتي تا ته روش نشست ، دو تا دستش رو گذاشت روي سينم و شروع کرد به بالا و پايين کردن . زل زده بود تو چشمام و خيلي آروم کارش رو انجام ميداد . منم همينجور که لبخند ميزدم نگاش ميکردم . آرامش عجيبي احساس ميکردم . هيچ حرفي نميزدم ، حتي سعي ميکردم که آرومتر نفس بکشم تا اون احساس خوب رو از دست ندم . واسه اون هم همينطور بود . حس ميکردم کيرم انقد تو کسش گنده شده که هر لحظه ممکن بترکه . دستم رو بردم زير کونش تا کمکش کنم تا ريتم کار تند تر بشه . صداي نفس کشيدنمون بلند تر شده بود . ديگه به اوج لذت رسيده بودم . ولي خودم ميدونستم که تو اون حالت خيلي سخت ممکنه که آبم بياد . -- پاشو . - چيکار ميخواي بکني ؟ -- جاهامون رو عوض ميکنيم . - چرا ؟ -- اه ، چقد سيم جيم ميکني . اينجوري راحت نيستم . - خب حالا ، چرا قهر ميکني ، باشه . پا شد و خودش رو کشيد کنار . اي پدر کون گشادي بسوزه ، به جاي اينکه بيام پايين تا اون بخوابه و بعد من برم روش ، اومدم که مثلا ً با يه چرخش جاها رو عوض کنم ، غافل از اينکه اين تخت ، تخت معاينه است که خيلي هم کوچيکه و بيشتر از يک متر ارتفاع داره ، نه تختخواب خونه . و تالاپ ..... و يه آخ بلند . بعله ديگه ، افتادم پايين . کون کشا ، ميميرن تخت ها رو يک کم پهن تر بسازن ، فکر نميکنن شايد يه وقت دکتر و پرستار هم حشري ميشن و مي افتند به جون همديگه . بالاخره اونا هم آدم هستند ديگه . نميدونستم بخندم يا گريه کنم . تصميم گرفتن در اين مورد خيلي سخت نبود . صداي خنده هاش که تو گوشم پيچيد ، من هم شليک خنده رو سر دادم . تو همين موقع ، يهو صداي در اومد . هول شدم . اونم همينطور . يادم و يادش رفته بود که کجا هستيم . و دوباره صداي ضربات انگشت بود که به در ميخورد . تق ... تق ... تق - بله . بفرماييد . خوبيش اين بود که دور تخت پرده کشيده شده بود و از جلوي مطب کسي نميتونست ما رو تو اون وضعيت ببينه . کسي که وارد شده بود ، چند قدم اومد جلو و بعد ايستاد . × ببخشيد خانوم دکتر ، مشکلي پيش اومده ؟ ( خيالم راحت شد . منشيش بود ) - نه ، چطور مگه ؟ × خيلي طول کشيد ، گفتم شايد .... - نه . مشکلي نيست . فقط شک داشتم ، بايد دقيقتر معاينه ميشد . اينه که طولاني شده . × بله . ا ِ ، ببخشيد ، اگه خيلي وقت ميبره ، به بقيه بگم فردا بيان . - نه لازم نيست . ديگه تموم شد . - پا شيد آقاي پاتر ، شما حالتون خوبه . فقط يه حساسيت فصليه . و بعد يه اشاره به من کرد که تو هم يه چيزي بگو : -- بله . چشم . همين الان . و همونطور که رو زمين نشسته بودم ، پايه هاي تخت رو تکون دادم که مثلا ً دارم از رو تخت ميام پايين . × خب ، امري نيست ؟ - نه ، تا چند دقيقه ديگه که من نسخه اين آقا رو بنويسم ، نفر بعدي رو بفرستين . × بله خانوم دکتر . ببخشيد . و بعد رفت بيرون . با صداي بسته شدن در ، از روي تخت اومد پايين و شروع کرد به پوشيدن روپوشش . -- هنوز تموم نشد که ؟ - نه ديگه . بسه . خيلي بد شد ، الان بيشتر از نيم ساعته که اينجايي . و راه افتاد به طرف ميز کارش . دويدم و از پشت بغلش کردم . -- حالا دو دقيقه هم روش . - نه ترو خدا . خيلي بد شد . -- ميخواي ضد حال بزني ؟ - نه ، .... -- پس چي ؟ - خيلي خوب . زود تمومش کني ها . -- چشم . امر ، امر شماست . خيلي سريع روپوشش رو زدم بالا و شلوارش رو کشيدم پايين . از بس هول کرده بود ، شورتش رو نپوشيده بود . دستاش رو گذاشتم روي ميز و کونش رو کشيدم عقب ، خودم هم رفتم پشتش ايستادم . کيرم رو با دستم گرفتم و هلش دادم تو کسش ، بعد دودستي کمرش رو گرفتم و بقيه ماجرا . بعد از يه مدتي که سرعت و شتاب رو زياد کردم و به نفس نفس افتادم ، فهميد که داره آبم مياد .
با پاهاش سطل زباله رو که زير ميزش بود کشيد بيرون و گفت بريز اين تو . کيرم رو که به علت اصطکاک زياد قرمز شده بود کشيدم بيرون و گرفتمش جلوي سطل . دو سه بار که روش دست کشيدم ، آبم با شدت بيرون اومد . سر کيرم رو خم کردم تا همش ريخت توي سطل . واي چه باحال . حس خوبي داشتم . سرم رو که آوردم بالا ديدم نيست . فهميدم که رفته دستشويي . چند تا دستمال از رو ميزش برداشتم و خودم رو خشک کردم . ديگه وقت نبود که من هم برم دستشويي . شلوارم رو پوشيدم و سر و وضعم رو مرتب کردم . وقتي که از دستشويي اومد بيرون رفتم طرفش . -- دستت درد نکنه . - خواهش ميکنم . -- ببخشيد که زحمت دادم . - خبه خبه ، چه تعارفي هم ميکنه . بچه پررو . -- داشتيم ؟ - نه نداشتيم ، تازه خريديم . هر دو تا خنديديم . بعد يه ماچش کردم و اومدم بيرون . نگاه هاي معني دار جمعيت منتظر که در اتاق انتظار چرت مينداختن رو به ليميت چپ پسرم ( کپي رايت اين کلمه متعلق به پسر عموم هستش ) ماکول کردم و ساکم رو برداشتم و بعد از خداحافظي با منشي از مطب اومدم بيرون . يه نگاه به ساعتم انداختم .10 شب بود . خيابون هم کم کم داشت خلوت ميشد . جون ميداد واسه پياده روي ولي جون شما اصلا ً حسش نبود . يه تاکسي دربست گرفتم و صافتقيم رفتم خونه . تازه يادم اومد که در باره مريضيم ازش نپرسيده بودم که بفهمم بالاخره چيه ؟ حوصله شام خوردن نداشتم ، رفتم تو اتاقم و همونطور که خودم رو ميخاروندم خوا
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 2517
#15
Posted: 6 Sep 2010 07:36
خواهر مدیرعامل
.من عليرضا هستم 22 سالمه .مي خوام خاطره ي سکسم رو با خواهر مدير شرکتمون براتون تعريف کنم.من توي يک شرکت تبليغاتي کار مي کنم.که مديرش يه خانومه بچه مايه دار خيلي خوشکل بود.خيلي خوشکل و بدن .به قول بچه ها حسابي کس و کون درست بود.از اونجا که خيلي بچه تيزي بودم با زرنگي و تيز بازي تونستم خودمو تو دل خانم مدير جا کنم تا اينکه يه روز منو صدا کرد تو دفترش ديدم يه دختر خانومه خيلي ناز که يه سور به مديرمون زده بود کنارش نشسته .سلام دادم .برق از کير خوشگل پسندم پريد.يه تکوني خورد.فهميدم با يه نيگاه يه دل نه صد دل عاشق کردنه اون دختر خانومه خوشگل شده.مدير شرکتمون گفت علي ايشون خواهرمه تازه درسش تموم شده از امروز هم ميخواد پيشمون کار کنه تو هم وظيفه داري همه ي کارها رو يادش بدي.منم با خوشحالي گفتم چشم حتما .يه کم هم خايه مالي چاشني کارم کردم .بعد هم عاطفه خانوم که همون خواهر مديرمونه رو به اتاقم راهنمايي کردم. چند روزي گذشت من هم تو اين چند روز همش دنباله يه راهي بودم که سره صحبتو باز کنم .واي نمي دونيد تو اين چند روز چه شق دردي کشيدم .فکر کنيد صبح تا شب يه دختر خانوم خيلي خوشگل .کمر باريک با شلوار لي تنگ مانتو چسبون با سينه هاي پرتقالي که دکمه هاي مانتوش بزور بسته مي شه تو فاصله ي 30 سانتي تون باشه،نتونيد کاري کنيد.ديگه داشتم بي خيال مي شدم تايه روزبعد از ظهر تو شرکت داشتيم با هم کارها مونو انجام ميداديم که بهم گفت علي آقا شما چقدر کار مي کنيد خسته شدم يکمي هم حرف بزنيم .البته نا گفته نمونه که تو اين چندروز يکمي با هم صميمي شده بوديم و بعضي موقع ها هم از اون شوخي هاي خيلي پاستوريزه که خيلي حال بهم زنه هم با هم مي کرديم.گفتم من هم همينطور مي دونم شما خانومها به حرف زدن خيلي علاقه دارين ، حالا از چي حرف بزنيم گفت از همين .گفتم از چي؟گفت از علاقه ي دخترها از شيطوني هاي پسرا. انگار به کيرم شک وارد شد.اخه يه دفعه يه تکون خورد.گفتم ما پسرا شيطونيم يا شما ها که با يه نگاه مارو وادار به شيطوني مي کنين.بهم گفت شما هم که بدتون مياد؟گفتم:نه چرا بدمون بياد .به خودم گفتم عليرضا حالا بايد بچسبوني.گفتم اگه يه دختر خانومه خوشگلي مثل شما .کنار آدم باشه خوب معلومه که آدم به شيطوني کردن علاقه مند مي شه.گفت پس چرا تو شيطون نيستي.يه کم منو من الکي کردمو گفتم خوب بعضي وقتها آدم مي ترسه. پيش خودش فکر مي کنه شايد طرف مقابل نخواد.گفت چيرو نخواد؟گفتم شيطونيو ديگه؟گفت اگه بخواد چي ؟پيش خودم گفتم خره چي جوري ديگه نخ بده داره طناب ميده ،بچسبون ديگه.داشت تو چشماش شهوت مي باريد.گفتم مي تونم دستتونو بگيرم.گفت :تو چه شيطونه يواشي هستي .گفتم خدا مي دونه که از خدامه اون لباي خوشگلتو بوس کنم .يه لبخند شق انگيز بهم زدو گفت :پس چرا نمي گيري ؟ديگه نفهميدم چي شد .لبو چسبوندم حالا نخور کي بخور .چه لبهاي داغي داشت .در حالي که لباشو مي ماليدم دستمو گذاشتم روي پاهاش و شروع به ماليدن کردم .کيرم داشت خودشو به درو ديوار مي زد.خدا رو شکر اونروز شلوار لي پوشيده بودم واگرنه حتما پاره مي شد.يکمي که لب گرفتم ومالوندمش خودمونو جمع و جور کرديم آخه تو شرکت بوديم اگه يکي ما رو مي ديد خيلي بد مي شد.گفتم سحرحيف ايجا شرکته وگر نه .... نذاشت حرفمو ادامه بدم گفت خوب بريم يه جاي ديگه.دنيا رو سرم خراب شد به بخت خودم لعنت فرستادم حالا مکان از کجا گير بيارم.توي همين فکر بودم که گفت من مامانم و بابام رفتن شمال .من تنهام. تازه يادم اومد که مديرمون الهام خانوم هم امروز واسه بستن يه قرارداد رفته بود اصفهان.گفتم باشه ولي براي اينکه کسي بهمون شک نکنه شما برو من هم نيم ساعت ديگه مي يام بعد بهت زنگ مي زنم با هم بريم .گفت باشه و رفت.نيم ساعت بعد شاد و شنگول از شرکت رفتم بيرون و به موبايلش زنگ زدم اومد دنبالم و با هم رفتيم.از شرکت تا خونشون همش تو فکر اين بودم که چطوري بکنمش.تو همين فکر ها بودم که رسيديم.خونشون اون بالاها بود.البته من فکر مي کردم خونه ولي وقتي ديدم .خونه نبود يه قصر بود .به باغ خوشگل که وسطش يه ساختمونه بزرگ بود.خلاصه همينطور حيرون بوديم که رسيديم به اتاق خوابش.دراز کشيد رو تختش .من هم کنارش دراز کشيدم. .بهم گفت عليرضا گرممه.گفتم خوب لباسهاتو در بيار.بهم گفت دوست دارم تو لباسامو در بياري.من هم خدا خواسته چسبيدم بهش و شروع کردم لباشو خوردن واي که چه طعمي داشت همينطور که لباشو مي خوردم لباسشو در اوردم.فقط شرتش با سوتينش مونده بود.به خودم گفتم علي بايد يه جوري بکني که پلي باشه واسه ي دفعات بعدي.براي اولين بار آينده نگر ي کردم.واي چه بدني داشت .شروع کردم از نوک پاهاش ليس زدن همينطوري پاهاشو مي خوردم تا رسيدم به شرتش اونم چشماشو بسته بودو فقط آه ميکشيد.يه طوري ناله ميکرد که آدمو بيشتر به هوس مي نداخت.شهوت سر تا پاشو گرفته بود.شروع کردم شکمشو ليس زدن تا رسيدم به سينه هاش، سوتينشو باز کردم سينه هاي خوشگلش افتاد بيرون .تا اون موقع سينه هاي به اون خوشگلي نديده بودم اندازه يه پرتقال درشت وحدودا سفت واي که چه سينه هاي نازي داشت .يکيشو با دستم شروع کردم به ماليدن و اون يکي رو نوکشو کردم تو دهنم و شروع کردم به خوردن .حالا نخور کي بخور اونم هي دستاشو به پشت من مي کشيدو آخ و اوخ مي کرد.بعد هم اون يکي سينشو حسابي خوردم .ديگه حسابي هم اون هم من حشري شده بودم.بعد رفتم پايين از روي شرتش يکمي کسشو بو کشيدم .يکم خيس شده بود .يه گاز کوچولو از رو شرتش گرفتم .بعد هم شرتشو در اوردم واي چه کسي داشت .تميز و اصلاح کرده.يه کس کير نديده مشتي.سرمو کردم لاي پاهاشو با دستام يکمي کس خوشگلشو باز کردمو شروع کردم به زبون زدن و خوردن کسش حالا نخور کي بخور با دستام هم سينه هاشو مي ماليدم.اونم خيلي ناز آه و ناله مي کرد و با دستش سرمو فشار مي داد تو کسش .من هم که از صداي اون لذت مي بردم محکم تر و با ولع تر کسشو مي خوردم. بعداز چند دقيقه يهو ديدم يه تکون خورد و بيحال شد فهميدم اورگاسم شده البته يکمي هم آبشو ريخت تو دهن من .بهش گفتم حالا نوبته شماست نمي خواي لباسامو در بياري از روي تخت بلند شد اون موقع بود که کونه با حالشو ديدم ومصممشدم حتما ترتيب شو بدم. منو هل داد روي تخت و شروع کرد لباسامو دراوردن.همه رو در اورد تا رسيد به شرتم .از روي شرت يکمي کيرمو بوسيد بعد هم شرتمو دراورد .کيرمو گرفت تو دستش بعد هم کم کم کرد تو دهنش واي جاي همه دوستان خالي چه حال مي داد چه دهن داغي داشت.همونطور که کيرمو ميخورد با اون يکي دستش کسشو مي ماليد .يکمي که خورد گفتم سحرمي خوام بکنمتگفت من از خدامه .اينو که گفت ديگه خون جلو چشمامو گرفت خوابوندمش رو تخت و رفتم از روي ميز آرايشش کرمو اوردمو کيرمو چرب کردم گفت از عقب نه از جلو .بهش گفتم چيه؟ مي خواي بيچارم کني ؟گفت موقعي که دانشجو بوده ازدواج کرده ولي از شوهرش جدا شده .اينو که گفت ديگه مطمئن شدم شانس زده در خونمونو شکسته و با کون پريده رو کيرم.پاهاشو انداختم رو شونه هامو سر کيرمو گذاشتم دمه کسش .يکمي بهش ضربه زدمو بعد هم فشار دادم تو .همزمان با کله کيرم که رفت تو اون هم يه آهي کشيد که کيرمو
شارژ کرد .شروع کردم به تلمبه زدن اونم داشت خيلي حال مي کرد .يکمي که تلمبه زدم دوباره سيل تو کسش را افتاد و دوباره ارضاء شد.منم چند ثانيه بعد کيرمو کشيدم بيرون وبا فشار100پاسگال آبمو روي شکمش خالي کردم.بعد هم خوابيدم روش وشروع کردم به لب گرفتن.بعد از چند تا لب خوشگل يه نيم ساعتي کنار هم دراز کشيديم.تو دلم گفتم عليرضا حالا نوبت کونشه ،بکن که از دست ميره .کشيدمش تو بغلمو گفتم سحر ،دوباره مي خوام بکنمت .بهم گفت اگه زورشو داري بکن .منم شروع کردم به لب گرفتن تا دوباره بره تو حس دادن.يکمي که لبا و سينه هاشو خوردم دوباره آه و نالش بلند شد .يکمي که کيرم سر حال اومد سحرو برگردوندم و يه متکا گذاشتم زير شکمش تا کون خوشگلش بياد بالا.کيرمو حسابي چربو چيلي کردم وبعد هم يکمي سوراخ کونشو کرم زدم .البته اولش يکمي مقاومت کرد ولي خوب ديگه راضيش کردم و قول دادم که خيلي يواش بکنم.کيرم که حسابي راست شد و گذاشتم دمه سوراخ کونش يکمي فشار دادم تو تا کله کيرم رفت تو.اونم داشت ديگه از درد داد مي زدو هي بهم مي گفت عليرضا درش بيار .منم که گوشم بدهکار نبود يکمي که جا باز کرد کم کم کيرمو تا ته کردم تو کونش و بعد هم شروع کردم به تلمبه زدن .اولش خيلي اروم مي کردمشم بعد از چند دقيقه اون هم داشت حال ميکرد سرعتمو اضافه کردم واي چه حالي مي داد .چه قدر تنگ بود .اينجا جا داره از کيرم و همينطور کيرهايي که بخاطر ما توي سوراخ کون تنگه دخترا ميرن و فشارو تحمل ميکنن تشکر کنم
کم کم سرعتم داشت به سرعت نور مي رسيد .خيلي حال مي داد جاي همه خالي.ديگه داشت آبم ميومد .اون هم داشت به حالت اورگاسم مي رسيد تا اينکه يه تکون خورد و فهميدم دوباره ارضاء شده.من هم چند ثانيه بعد از اون همه ي آبمو ريختم تو کونشو خوابيدم روش.واي انگار که 20 سال جون شدم.بعد هم با هم رفتيم حمام و دوش گرفتيم.بعد از حمام همرفتيم بيرون يه شام توپ زديم ومنو آخر شب رسوند.از ماشينش که اومدم پايين از روي شلوار به کير خوشگل پسندم يه نيگاه کردو گفت عليرضا تا حالا هيچوقت اينطوري حال نکرده بودم .مرسي.
منم يه نيگاه بهش انداختمو گفتم منم همينطور .
از اون روز به بعد تو شرکت کارم لب گرفتن يواشکي از سحر بود.يه چند بار ديگه هم رفتم خونشون حسابي کردمش.هنوز هم با هم دوستيم وبه قول بچه ها رفيق فابمه.
فرستنده: arazmas
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 77
#16
Posted: 2 Nov 2010 02:38
سکس با همکارم
سلام.من خاطره ای که می خوام براتون نقل کنم کاملا حقیقت است و ابدا اغراقی در آن نیست.من یک دفتر مسافرتی در تهران دارم.سالها قبل حدود دهه هفتاد شمسی خانمی در حدود 30 ساله در دفتر من کار میکرد. یکروز در حالیکه زیاد به او توجه نداشتم به اطاق من آمد و ضمن سوالی هنگام برگشتن یک شکلات بشکل قلب روی میزم گذاشت و رفت.بدنم گر گرفت و قلبم گواهی داد که او از من رابطه می خواهد.قدی بلند و صورتی لاغر داشت ولی هیکلش بسیار شکیل و تراشیده بود.چند روز گذشت و یکروز که در حال بالارفتن از بزرگراه پارک وی بودم اورا دیدم که منتظر تاکسی است.ترمز زدم و سوارش کردم.بمن فهماند که از بودن کنارم لذت می برد.چندین خیابان را پرسه زدیم و ناگهان در سربالائی کردستان انگشت کوچک دست راستم را که طرفش بود برای لحظه ای لمس کرد و فشار داد.دانستم که فشارش بالا زده و رابطه جنسی طلب می کند.
حسابداری ما در یک ساختمان دیگر بود.فردای آنروز پنجشنبه ساعت 1 که همه در حال رفتن بودند به وی تلفن زدم و خواستم که برای سوالی بالا بیاید.نقشه داشتم که با او در مورد رابطه حرف بزنم.آمد بالا ازش پرسیدم همه رفته اند ؟ گفت بله.اورا کنار خودم روی یک مبل دونفره راحت نشاندم و دستم را دور شانه هایش انداختم.مقاومتی نکرد.کمی اورا بطرف خودم کشاندم.بازهم چیزی نگفت.کمی لب های اورا بوسیدم..جوابم را با بوسه ای محکم تر داد!ناگهان روسری اش را از سرش کشیدم و دستم را لای موهایش کرده و سرش را بشدت بطرف خود کشیده و لبهای داغ و ملتهبم را روی لبانش فشار دادم...بادست دیگرم دکمه مانتو اش را یکی یکی باز کردم و آرام دستم را به روی سینه هایش کشیدم.بیتاب شده بود و ناله می کرد.زبانم را در دهانش فرو کردم و شروع به مکیدن کردم.خودش را برای هر کاری ولو کرده بود.بلند شدم و از قفل بودن در آپارتمان مطمئن شدم.برگشتم دستش را گرفته و او را روی مبل انداختم و شروع به بوسیدنش کردم..کم کم پاینتر رفته و سینه هایش را گاز زدم..کمی فریاد زد ولی با ناله شهوانی..دستش را بطرف شلوار من برد و کیرم را که مثل سنگ سفت شده بود با دست گرفت و شروع به مالیدن کرد.مانتو و تیشرت اورا کندم و با آرامش شلوار جینش را در آوردم.حالا لخت و فقط با یک شورت مغز پسته ای زیرم لمیده بود ! من خوردن کس را خیلی دوست دارم البته اگر تمیز باشد یا خودم تمیزش کرده باشم.گفتم بلند شد و من روی زمین نشستم و سرم را روی لبه مبل گذاشتم و بهش اشاره کردم تا کسش را در دهنم بگذارد.او به آرامی روی دهن من نشست.با زبان کسش را کمی لیسیدم و ترشحات آنرا که حالا زیادتر هم شده بود خوردم.هر دو بشدت حشری شده بودیم و او ناله های سوزناکی سر داده بود که مرا بیشتر حشری می کرد.از پشت با دو دست کپل های کونش را سفت گرفته و اورا بطرف دهان خودم فشار می دادم و او لذت می برد.آنقدر کس اورا مکیدم تا دو بار آب داد که هر دو بار مکیدم و با دستمال پاک کردم.انگشتم را از پشت درون سوراخ کونش می کردم و بنرمی می مالیدم تا اورا آماده برای عملیات از کون بکنم.ناگهان بیخ گوشم گفت..نه نه از اونجا نه..مگه جلو را ازت گرفته اند ؟ گفتم آخه تودختری...گفت عیبی نداره مگه مال تو نیستم.جوری این حرفو زد که انگار بیست ساله زنمه !
با من حدود 9 سال اختلاف سنی داشت و کوچکتر بود و همین باعث شده بود بشدت حال کنم.
اورا خواباندم و سر کیرم را که حالا کمی هم از منی خودم خیس بود لای کسش مالیدم که یهو نالش دراومد و غرید...بکن دیگه بیا بیا منتظرم...چقدر صبر کنم ؟
با تردید و شهوت زیاد سر کیرم را اروم گذاشتم لای کس قشنگش که کمی پشم فری که با ظرافت بهش حالت داده بود، آنرا احاطه کرده بود.کمی فشار دادم.کمر کیرم را سفت گرفت و کمک کرد تا داخل کسش بره! فرو کردم..چشماشو بست و شروع کرد بجای من تلمبه زدن..کم کم شهوت هر دوی ما بالا گرفت و 15 دقیقه تمام اورا با فشار می کردم و او لذت وافر می برد تااینکه احساس کردم آّبم در حال ریختن است...بیرون کشیدم و نوک کیرم را لای سینه هاش گذاشتم و با فشار آبم را لای پستوناش ریختم..با دست آبم را روی قفسه سینه و زیر بغلاش مالید و کمی هم روی صورتش و لبامو بوسید و خسته نباشی گفت..
این اولین سکس من با او بود و ده سال تمام طول کشید.هر بار آتشی تر از قبل.برای ممانعت از حاملگی دکتر برایش قرص تجویز کرد و مرتب بمن گوشزد می کرد که مواظب ابم باشم.امیدوارم لذت برده باشید.
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 107
#18
Posted: 5 Apr 2011 16:32
کردن همکارم (100% واقعی)
با سلام خدمت تمامی دوستان ، من یکی از طرفدار های پروپاقرص داستان های سکسی هستم ، تصمیم گرفتم برای شما یکی از شیرین تریت سکس های انتقامی خودمو براتون بگم .
من تو یکی از کارخانهای بزرگ اطراف تهران کار میکنم،و یک سمت خوبی دارم به طوری که 1 اتاق برای خودم در بهترین و خلوت ترین جای کارخانه دارم، من تقریبا" 60% دخترای اینجا رو کردم این هم بگم که اکثر کارمندها دختر هستن .
من با یکی از همون دخترا که اسمش مهسا بود دوست شدم ، البته من نمی خواستم دوست بشم چون از من نزدیک 7-8 سال بزرگتر بود من 25 سالمه ، اما اصلا" به قدو هیکلش نمیخورد بطوری که آمارشو گرفتم جا خوردم اما دیدم مجرده و هیکله خوبی داشت لاغر اما کونه قلمبه و خوش دست ، ما هم گفتیم می خوایم بکونیمش دیگه بزار هالا که داره راه میده بگیریمش ، آقا ما دوست شدیمو چند بار بعد ساعت کاری میرفتم تو کوچه پشتی کارخونه سوارش می کردمو یه جای میرفتیم با هم. دیدم پسر این داره آویزون میشه بد جوری Love برداشته ، 1 روز گفتم بریم بیرون گف بریم تو راه زنگ زدم خونه دیدم کسی خونه نیست ، گفتم بریم خونمون من خسته ام حاله رانندگی هم ندارم میریم 1 قلی میزنیم و پیش همیم (قل=قلیون) یکم منو مون کرد بعد گفت باشه بریم .
رفتیم خونه سریع لباسامو عوض کردم قلو ردیف کردم و تو حیاط خونه نشستیم قل زدن همین جور که قل میزدیم کم کم شروع کردم به دست مالوندن رو لباشو کم کم رو سینه ها یه هو شاکی شد شرو کرد به آیه اومدن که من اهل این چیزا نیستم و تو اولین دوست پسرمی و گناه داره و ...
منو میگی شاکی شدم ولی با خونسردی شروع کردم رو موخش رفتن از او شگردا که پسرا میدونن.
خلاصه خر شد که دیدم موبایلم زنگ خورد،گوشی رو برداشتم دیدم زیده فابریکیمه ، پسرا میدونن نمیشه جوابشو نداد شروع کردم تو اتاق با هم حرف زدن مهسا هم تو حیاط بود صحبتم تموم شد دیدم پشتم وایساده کلید کرد کی بود و ....
خلاصه یه جوری پشت تلفن حرف زده بودم که هرچی همش میزدم بدتر بوش در میومد اونم شاکی که منو ببر خونمون حاجی ما هم بردیمش خونشونو با یه کیر کف کرده گذشت (البته نگذست برگشتنی 1کی از زیدای قدیمیم زنگ زد رفتم دنبالش و خونه یه دله سیر کردمش تلافی مهسا رم سره اون بدبخت خالی کردم)
اقا از فرداش دیدم با من شده کارد و پنیر و از اونجایی که متاسفانه کارمون خیلی به هم ربط داشت هی شروع کرد تو محل کار با من کل کل کردن.
ما پسرا هم که کم نمییاریم چند بار بد کل انداخت منم بدجوری دهنشو تو کار گاییدم جوری که جلو جمع به گریه افتاد، اینم بگم که خیلی پرو بود زار زار گریه میکرد باز گه خوری میکرد.
ماجرا همینطو چند ماهی گذشت دیدم پسر واسه من شاخ بازی در میاره و داره خیلی رو مخم راه میره ، گفتم نکردمش پررو شده باید یه جور دیگه حالشو بگیرم. (دیری دی دید )
یه روز آخره وقت اداری یه زیراب کوچیک ازش زدم طبق معمول بدون در زدن وارده اتاقم شدو شروع کرد به دری وری گفتن منم شروع کردم داد و بیداد سرش. جوری خودم رو خوب جلوه دادم و اینکه تو منظوره منو نفهمیدی که اونو آروم کنم بعد که آروم شد گفتم تو اصلا چته تا یه چیزی میشه میای دادو بیداد میکنی و سره حرفو باز کردم که اون دختره دوست قبلیم بود ازش خوشم نمیومد می خواستم باهاش بهم بزنم من همون روز شبش باهاش به هم زدمو ازون ترفندا که پسرا میدونن آروم شدو دوباره مخشو زدم.
زد زیره گریه ازون ننه من قریبیا که دخترا واسه آویزون شدن میزنن .
منم شروع کردم به ناز کردنش بوسش کردم بعد اون بغلم کرد و شروع کرد به لبامو خوردن ( دیری دی دید) نقشم گرفت در اتاقو قفل کردم شروع کردم به مالوندن جان چه سینه هایی داشت اصلا به هیکلش نمیخورد که همچین سینه هایی داره دکمه های مانتوشو باز کردم یه تاپ قرمز تنشه تاپو زدم بالا دیدم سینه های برنز سفت چه سینه ای شروع کردم به خوردن. اون یکی دستمم بردم دمه کسش شروع کردم به مالوندن کسش.
اومدم شلوارشو در بیارم گفت چیکار میکنی الان یکی میاد او اتاق باهات کار داشته باشه گفتم ساعت پنجه همه رفتن تازه در هم قفله همه فکر میکنن منم رفتم ( دفه اولم نبود تو اتاقم ... ) گفت باشه چی کار می خوای بکنی گفتم یه ذره بازی کنیم شروع کردم دوباره سینه هاشو خوردن رفتم سراغه شلوار. شلوارو کشیدم تا زانوش پاین شرتشو نزاشت بکشم من سریع از پشت چسبیدم بهش شلوار و شرتمو کشیدم پایین کیرم که راست شده بود رو از رو شرت گذاشتن لای چاکه کونش( کیره منم با طولش 17 سانته و عرضش 6 سانت با خودم گفتم چه کونی میخوام ازت پاره کنم) چه کونه سفت و با حالی داشت . انگشتمو کردم دهنش یه دستمم بردم رو کس می مالیدم کم کم دستمو کردم تو شرتش داشتم کسشو میمالیدم اومدم انگشتمو بکنم تو کسش دیدم دستمو کشید کفت پردم و گفتم تو دیگه 32 سالته پردرو واسه چی میخوای، بیخیال گفت نه. گفتم عیبی نداره پشت شورتشو کشیدم پایین به کیرم توف زدم از بالا هولش دادم لای چاک کونش رفت پایین یه هو خودشو هول دادم به سمت میز ترسید بخوره زمین دستشو از شورتش ول کرد میزو گرفت،منم سریع شورتو کشیدم تا پایین زانوش ،دیدم آبه کسش راه افتاده کیرم با توف و آبه خودش مالوندم به هم کیرو بردم دمه سوراخه کونش کفت چیکار میخای بکنی کفتم میخوام از کون بکنمت گفت نه 1فشاره آوردم به کیرم سرش رفت تو یه جیق خفیف و نازی زد تکون دیگه نخورد ، همونجور که دستش رو میز بود آروم آروم هی جلو عقب کردم کیرمو و هی رو باقی مونده کیرم بیرون از کونش هی توف میزدم تا ته رفت تو کونش ، حالا وقتی بود که انتقامه اعصاب خوردی ها و جرو بحث های کیری با اون رو این طوری جواب می دادم ، دوستمو گرفتم به کونش و شروع کردم به تلنبه زدن،همین جور که تلنبه میزدم یاده بحث هامون میوفتادیم و به یاد هر بحث و هر حرف 1 تلنبه قوی تر(از همه باحال تر این بود که از ترسه این که کسی صداشو نشنوه نمیتونست جیقو ویق کنه،ساکت فقط نفس نفس میزد) همین جور که داشتم تلنبه میزدم دیدم داره آبم میاد صداشو در نیاوردم آبمو تا ته همراه با تلنبه زدن ریختم تو کونه مهسا جووون و بالا تنمو ول کردم روش کیرمو در نیاوردم تا کوچیک که شد کشیدم بیرون .بعد از اون دیگه هر روز 1 روز درمیون قبل رفتن یه کونی میکردمو شاد از شرکت میرفتم.
تا اینکه ازش دیگه سیر شدم سره یه موضوعه تخمی باهاش یه بحث جانانه کردم دو باره به هم زدیم اما این با ر تا اومد زر زر کنه گوشیمو در آوردم دید که رو گوشیم عکسه خودشه که کونشو کرده هوا و کیره من تو کونشه و واسه همیشه لال شد .
این سکس واقعی و دلچسبی بود برام هرکی داستانمو خوند لطفا" نظر بده
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم