ارسالها: 2517
#71
Posted: 21 Apr 2013 07:05
حال دادن به خانم دکتر
سلام دوستان اسم من سعید و 25سال سن دارم خاطره که چی بگم میخوام دنیای زیبایی که دارمو براتون تعریف کنم دوستم منشی مطب بود یه روز رفتم.پیشش اعصاب نداشت گفتم چی شده تعریف کرد که با دکتر مشکل داره میخواد بیخیال کار بشه ازم پرسید که میخوام بجاش اونجا کار کنم منم که خیلی وقت بود تو کف خانم دکتر بودم اول یکم ناز کردم البته ادا در میاوردم از خدام بود بعدش گفتم چون تو میخوای باشه منو به دکتر معرفی کرد دکترم شرایطو گفت و مام قبول کردیم قرار شد از فردای کارمو شروع کنم قبل از هر چیز اینو بگم خانم دکتر متاهله و بچه نداره شوهرش مهندس نفته و ماموریتش بیست روزه است و بعد ماموریت ده روز تو مرخصیه سرتونو درد نیارم خانم دکتر تو یه آپارتمان تنهازندگی میکنه صبح اولین.روز کاری کله ی سحر بیدار شدمو رفتم.سرکار مطبو باز کردم اتاق دکتر را خوب تمیز کردم ساعت 10 دکتر اومد اما چه اومدنی سگرمه هاش تو هم بود خلاصه یه روز کاری گذشت و این روال ادامه داشت
روز اول کاری خانم دکتر ازم.خواسته بود شماره همرامو تو دفتر تلفن بنویسم . اول بهمن شب ساعت 8/5 بود گوشی زنگ خورد دیدم شماره ی دکتره گوشیو برداشتم دکتر ازم خواست براش یه مقدار خرتوپرت ببرم خونش وسایلو بردم جلودرش درزدم اومد دم در یه لحظه فک کردم دارم خواب میبینم دکتر با یه شلوارک استرچ مشکی و یه تاپ بندی قرمز جلوم واستاده بود تو حال خودم نبودم که صدایی شنیدم کجایی خوابیدی من من کنان وسایلو دادم دستش برگشتم.برم. که گفت نمیای تو شام حاضره دلم ریخت گفتم خداجون کرمتو یکم تعارف کردم و بااصرار دکتر رفتم تو دمش گرم چه سلیقه ای داشت خونش خیلی قشنگ.بود شامو خوردیمو خواستم.بلند شم که گفت آقا سعید میخوام یه سوالی ازت بپرسم راستشو بهم بگو دوستت نگفت که چرا با من مشکل داشت منم برگشتم.گفتم نه خانم دکتر سیر تا پیاز قضیه رو تعریف کرد بله قضیه همون.چیزی بود که دوستم ازش بدش میومد دکتره چون شوهرش بعضی وقتها کارش طول میکشه ازدوست بدبختم خواسته باهاش سکس داشته باشه اما اونم قبول نکرده حالا خانم دکتر چون شوهرش تا یک ماهه دیگه نمیاد دلش سکس میخواد اما کسی نیست جز سعید که همیشه دم.دستشه خلاصه با هزار ترسو دلهره که نکنه داره منو آزمایش میکنه خودمو نزدیک کردم بهش گرمای بدنشو از دومتری میشد احساس کرد تا نزدیکش شدم دستاشو گذاشت رو زانوهام خیلی گرم بود دستای نازکشو گرفتم و گذاشم.روقلبم گفتم داره از جا کنده میشه برگشت گفت خودم ارومش میکنم ازروتاپ قرمزش خط سینه ش که خیلی بزرگ.نبود معلوم بود به ارومی دستمو بردم سمت سینه هاش وای خدا من که تو خیالمم تصورنمیکردم دست به سینه هاش بزنم الان دوتاشم تودستام بود خیلی نرم نفس نفس میزد ازم خواست لباسامو در بیارم داشتم دیوونه میشدم سه سوت لباسامو کندم و با یه مایو نشستم.بغلش موهاشو باز کردو آروم.سرشو آورد سمت من نفهمیدم چطور لبامورفت تو دهنش اینقدر با ولع میخورد که میشد تصورکرد چقد حشری شده لباساشو کند جل الخالق این دیگه چیه یه کس تپل سفید با یه خال کوچولو بغلش گفت زود باش دارم دیوونه میشم من که دیوونه تر از اون شده بودم خودمو انداختم روش اینو بگم.که من عاشق سینه م سینه های خوشگلشو با ظرافت خاصی میخوردم دستاش یه جا بند نبود دایم میمامید رو کسش عرق کرده بود چشاش خمارخمارشده بود گفتم کسم داره آتیش میگیره سعیدجونم مایو کشید پایین تا کیرمو دید یه لحظه جا زد فک کنم تاحالا کیر29سانتی کلفت ندیده بود گفت جون همشو میخوام تویه لحظه دیدم نصف کیرم تو دهنه داشت دیوونه میشد گفت سعیدجونم میخوام میخوام جرم.بدی کسمو داغون کنی زود باش بزن تو کسم پاهاشو ازهم بازکرد مدام قربون صدقم میرفت کسش پف کرده بود خیس خیس بود سرکیرمو آروم.گذاشتم دم.کسش با یه حرکت سرشو دادم تو داد زد آییییییی سوختم داشت میمرد داد زد هموشو همشو بده تومن همشو میخوام تا کیرمو هل دادم جیغ کشید آآآآخخ جون آیی آروم عقب جلو میکردم داد میزد تندترش کن ریتمو تندترکردم یه لحظه آروم شد معلوم بود که ارضا شده داشت ابم میومد گفتم کجابریزم کجامیخوای بریزی جا بهترازون داخل بریز تو کسم آبتو خالی کن تو کسم ریتموتندترکردم تو یه لحظه سرکیرم مثل منفجره شده باشه با تمام.فشار آبمو خالی کردم تو کسش دوباره جیغ کشید آی سوختم و دوباره بدنش شل شد یه باره دیگه ارضا شد نیم.ساعتی همین.شکل روش خوابیدم معلوم بود که خیلی حال کرده لبامو محکم بوسید و ازم تشکر کرد ازم خواست شب پیشش بمونم باهم منم.قبول کردم .رفتیم حموم وتا صبح دوباره دیگه باهم.سکس کردیم الان سه سال من.منشی خانم.دکترم بهتره بگم.شوهر دومشم هرهفته دوسه بار سکس داریم البته بیشترش.تو مطبه ...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#72
Posted: 28 Apr 2013 14:03
اولین قرار کاری
تا ساعتي پيش هنوز از يك سكس جانانه با فؤاد بيحال بودم و حالا كه مشغول رسيدگي به بعضي كارهايم و نيز چك كردن ايميلهايم هستم بد نديدم از چگونگي روابطم با فؤاد بگويم. 4 سال پيش به پيشنهاد و اصرار وكيل و مشاور ماليام خودم شخصاً مديريت شركت بازرگاني به ارث مانده از پدرم را به عهده گرفتم و بديهي بود كه بيشتر روابط تجاري ما در صادرات كشورهاي حوزه خليج فارس و در رآس آنها كويت و امارات بود. در اولين سفر تجاريام به دبي در 3 سال پيش كه به همراهي وكيلم صورت ميگرفت با فؤاد آشنا شدم كه تاجري هندي و بسيار موفق در سطح آسيا است. ناگفته نماند كه قبلاً سفرهاي تفريحي زيادي به كشورهاي اروپايي و آسيايي داشتم ولي اولين بار بود كه به عنوان تاجر و براي يك قرارداد صادرات وارد دبي ميشدم. وقتي در لابي هتل كريمي(وكيلم) مرا به فؤاد معرفي كرد قبل از هر چيز هيكل رشيد و چهارشانه و چهره جذاب اين بازرگان 42 ساله هندي توجهم را به خود جلب كرد و كريمي كه متوجه نگاههاي حريصانه من به فؤاد شد آرام زير گوشم زمزمه كرد: مواظب باش تو براي تجارت اومدي نه براي سكس. اگرچه بارها جلوي كريمي لخت مادرزاد ايستادهام ولي هيچگاه با او سكس نداشته و ندارم چرا كه او عضو خانواده ما محسوب ميشود و پس از مرگ والدينم خود را در برابر من مسئول ميداند ولي در سبكسريهاي سكسيام حريفم نميشود. به هرحال كريمي ما را تنها گذاشت و فؤاد مرا به شام دعوت كرد. شب لباس شب بسيار بدننما و نيمهبرهنهاي پوشيدم جوري كه در رستوران هتل نه تنها فؤاد را مبهوت كردم بلكه نگاههاي حريصانه زيادي را روي تن و بدنم احساس ميكردم و لذت ميبردم. وقتي با فؤاد مشغول رقص شدم مرا تنگ در آغوش خود فشرد و با مخلوطي از هندي و انگليسي و فارسي گفت: مواظب باش من تو سكس خيلي درنده و وحشيام، حاضري به جاي هتل به ويلاي من برويم؟
من از خدا خواسته با او رفتم و كمتر از نيمساعت بعد در ويلاي شخصياش لباسم را كه زير آن حتي شورت هم نداشتم در آوردم. فؤاد با ديدن من سوتي كشيد و خودش هم لخت شد كه من با ديدن كير بزرگ و كلفت و شقشدهاش جيغي از خوشحالي كشيدم و به طرف كيرش هجوم بردم و تا به خودش بيايد كيرش توي دهنم بود و من حريصانه آن را ساك ميزدم، ميليسيدم و به صورت و پستانهايم ميكشيدم. او فقط مرا نگاه ميكرد و از شهوت و لذت آه و اووه ميكرد. چند دقيقه بعد مرا پس زد و لبانش را روي لبانم گذاشت و مشغول خوردن و مكيدن لبهايم شد. از شدت شهوت داشتم ميمردم كه مرا روي زمين نشاند و خود روبرويم نشست و خيلي آرام گفت: اول چند مسئله را بين خودمان حل كنيم، 1ـ روابط سكسيمان از روابط تجاريمان كاملاً جدا خواهد بود 2ـ من خيلي وحشيانه سكس ميكنم و بيشتر دوست دارم تجاوز كنم 3ـ در كنار من بخصوص موقع سكس از هيچ مرد ديگري حرف نميزني اگرچه اوج لذتم در سكس موقعي است كه در حضور چند مرد وحشيانه به تو تجاوز كنم و يا از نگاه حريصانه و شهوتبار مردان روي بدن برهنهات لذت ببرم 4ـ كسليسي و كونليسي اصلاً در كار من نيست اما كونتو بارها و بارها پاره ميكنم
و بعد وحشيانه به جانم افتاد آن چنان نوك پستانهايم را گاز ميگرفت كه من جيغ ميكشيدم و دست و پا ميزدم و از جاي دندانهايش خون ميامد كه از كنار لبانش روي پستانم ميچكيد . با دستش كسم را چنان چنگي زد كه فرو رفتن ناخنهايش را در كسم و خراش خوردنش را احساس كردم و وقتي مرا زير هيكل رشيد و سنگين خود انداخت در حالي كه مرتب با يك دست كسم را چنگ ميزد با دست ديگر كيرش را روي بدنم ميماليد و از لاي دندوناش ميگفت: التماس كن جنده تا اين كيرو تو كست فرو كنم... التماس كن جنده... جنده...كير ميخواي؟... بيا اما مثل سگ بايد له له بزني و التماس بكني...
و چند لحظه بعد من كه هم از نوك پستانهايم خون مياوومد و هم كسم زخمي و خوني شده بود از شدت شهوت داشتم ديوانه ميشدم و طبق خواسته او نالان و بيرمق سعي ميكردم كيرش را بگيرم و واقعاً التماس ميكردم كه كيرش را فرو كند توي كسم... هرچه بيشتر التماس ميكردم حريصتر و حشريتر ميشد و بالاخره موهايم را چنگ زد و سرم را بالا آورد و گفت: كيرمو ميخواي جنده؟
با نالهاي شبيه زوزه ناليدم: بكن ديگه... كسمو پاره كن... كونمو پاره كن... بده... كيرتو بكن تو كس و كونم... مردم... بكن ديگه...
اون قدري با كونم بازي كرد و با آب كس خودم اونو خيس كرد و يكي يكي انگشتاشو تو كونم فرو ميكرد تا كونم باز بشه وقتي سوراخ كونم كمي باز شد همون جور كه طاقباز روي زمين خوابيده بودم لنگهايم را بالا برد و روي شونههاش گذاشت و ناگهان چيزي را تا ته توي كونم فرو كرد كه از شدت درد جيغ كشيدم و بيحال شدم وقتي كمي به خودم اومدم فكر كردم كيرشو توي كونم فرو كرده كه متوجه شدم يك كير مصنوعي حتي بزرگتر از كير خودشو تو كونم فرو كرده و بعد هم گفت: حالا نوبت كسته كه مثل كونت پاره بشه جنده... آخ نميدوني ديدن پاره شدن كونت كه الانم داره از كنارههاش خون مياد چه كيفي داره... خب جنده خانوم حالا كستو آماده كن..
تا اومدم چيزي بگم كيرشو با يك ضربه فرستاد تا ته كسم كه احساس كردم واقعاً جر خوردم از شدت درد داشتم ميمردم. اونهايي كه همزمان از كس و كون دادن ميدونن چقدر درد وحشتناكي داره كه دوتا كير كلفت همزمان تا ته توي كس و كون بمونند. فؤاد كير مصنوعي را تا ته فرو داده بود توي كونم جوري كه احساس ميكردم رودههام داره از دهنم بيرون ميزنه و كير خودشم تا ته توي كسم كرده بود و چند لحظه صبر كرد و همونطور كه كير مصنوعي را توي كونم نگه داشته بود با كير خودش مشغول گاييدن كسم شد و تلمبه ميزد... وقتي تلمبه ميزد آن چنون اين كار را با شدت و وحشيانه انجام ميداد كه واقعاً داشتم ميمردم بخصوص كه اون كير مصنوعيام همچنان تا تهِ كونم اون تو بود. قدري كه تلمبه زد بالاخره آبش داشت مياومد كه كيرشو به سرعت از تو كسم بيرون كشيد و اونو چپوند تو دهنم و همه آبشو خالي كرد توي دهنم و بعد هم با دستش دهنمو محكم بست و مجبورم كرد كه همه اون آبو قورت بدم و سپس كنارم دراز كشيد. وقتي با تن و بدن درب و داغون خواستم كير مصنوعي را از تو كونم بيرون بكشم با دست محكم روي دستم كوبيد و گفت: هر وقت من گفتم... فهميدي جنده؟ هر وقت من خواستم...
بيحال روي شكم دراز كشيدم نوك زخمي پستانها و كس جرخوردهم بشدت ميسوخت اما نميدانم چرا خيلي لذت ميبردم. فؤاد دست برد و سر كير مصنوعي را گرفت فكر كردم ميخواهد آن را بيرون بكشد كه متوجه شدم مشغول تلمبه زدن با اون توي كونم شد درد و لذتي دوباره در تمام تنم دويد اول آروم تلمبه ميزد بعد سرعتش را وحشيانه زياد كرد تا بالاخره من هم در اوج درد و لذت ارضا شدم.
جوري بيحال شده بودم كه بيرون كشيدن اون كيرو از توي كونم نفهميدم و وقتي بيدار شدم متوجه شدم 6 ساعتي از شدت خستگي و درد خواب بودم.
وقتي لنگان لنگان به كمك فؤاد به حمام رفتم از ديدن پستانهاي زخم و زيلي شدهم توي آيينه حمام جا خوردم. فؤاد كه در رختخواب آنقدر وحشي و وقيح بود اينجا با مهرباني و لطف كمكم كرد و با نوازشي نرم بدنم را شست و با ماساژي آرام و حسابي خستگي را از تنم در آورد و اين شروع روابط سكسي من و او بود و مجسم كنيد بعدها چه خشونتها و وقاحتهايي توي سكس با من داشت. او مردي بسيار مؤدب و مهربان ولي در سكس ببري وحشي و درنده است....
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#73
Posted: 28 Apr 2013 14:05
سکس دیشب با رئیس
سلام جاتون خالی دیشب یه سکس توپ داشتم بالا خره اب کسم اومد اوخ که چقدر هم زیاد بود
وقتی که همه رفتن و شرکت خالی شد رئیس صدام کرد تو اتاق گفت چایی بیارچایی رو که بردم دیدم داره یه کاندوم و از جلدش در میاره لبخند زدم بهش و رفتم که مثل همیشه کیرش و بخورم گفت صبر کن ببینم جنده خانم این کیر خوردن نداره اخه میدونه من عاشق خوردن کیری که خوابه هستم دوست دارم کیر توی دهنم رشد کنه و کم کم بره تو حلقم فوری لخت شدم ولی اون لباس تنش بود دیدم کاندوم و برد زیر میز و یه کاری داره انجام میده ولی اهمیت ندادم خوابیدم روی میز کنفرانس و پاهام و دادم بالا که بیاد بکنه تو کسم اومد یه انگشتشو کشید روی کسم بعد کرد توش و کرد تو کونم بعد همون انگشت از سراخ کونم کشید تا دهنم نشست جلوی کسم قند تو دلم اب افتاد فکر کردم میخواد کسم و بخوره اخه لعنتی هیچوقت نمیخوره کسر شان خودش میدونه کس منشی بخوره
همینطور روی میز شیشه ای می لولیدم به خودم کسم مثل همیشه خیس بود شروع کردم به مالیدن سینه هام و پوپول خودم و مالش دادن گفت اوهوم خوشم میاد خودت و بمال همونطور که خودم میمالیدم انگشت میکردم تو کسم دیدم از زیر میز یه خیار در اورد از کیرش کلفت تر که روی اون و کاندم کشیده بود انگشت کرد تو. کسم از اب کسم مالید به کونم دیونه شده بودم داد میزدم بکن توش اونم یه تف انداخت روی سوراخ کونم و خیار و کرد تو کونم از درد داد زدم اونم بیشتر فشار داد تو کونم دولا شد روی کسم صورتشو برد جلو بو کشید با یه دست خیار و عقب جلو میکرد با یه دست هم کسم و میالید منم سینه هامو محکم فشار میداد م
با خیار حسابی کونم و گایید بعد گفت بیا پایین اومد زانو زدم جلوش دیگه دیونه شده بودم زیپشو کشیدم پایین کیرش و تا ته کردم تو حلقم با همه وجود میک میزدم اوخ اونم داد میزد دیونه جنده اروم اما من وحشی شده بودم کیرش و گذاشتم لای سینه ام و بالا پایین میکردم کیرش می اومد سمت صورتم لیس میزدم گفت برو روی صندلی سرت و بزار رو صندلی کونت و بگیر بالا فوری کونم دادم کیرش و گرفتم کشیدم طرف خودم شروع کردم به خوردن همه دهنم پر شده بود عاشق ساک زدنم کسم اونقدر خیس بود که اب ازش چکه میکرد همونطور که کونم بالا بود و سرم پایین خیار و فشار داد تو کونم شروع کرد کون و دهنم و باهم گاییدن خودم هم کسم میمالیدم از درد داد میزدم ولی لذتش خیلی عالسی بود کیرش و بزور از دهنم کشید بیرون اومد سمت کونم کیرش و تا ته کرد تو کس خیلی درد داشت خیارسفت بود دردش زیاد بود اما دیوانه کننده بود وحشتناک تلبمه میزد جیغ میزدم جر خوردم گفت کمه حالا صبر کن جرت بدم بعد پاشو بخواب رو میز خوابیدم روی میز پاهاشو انداخت دور طرف سرم که از میز اویزن بود کیرشو کرد تو حلقم پاهاش و قفل کرد شروع کرد تلمبه زدن چهار تا انگشتشو کرد تو کونم و خیار تو کسم جر خوردم نمیشد داد بزنم محکم دهن و کون و کسم میگایید گفت ارضا شدی با سر گفتم نه کیرش و در اورد گفت بیا پایین دولا شو دولا که شدم کیرش و کرد تو کسم داشت تلمب میزد که حس کردم پاره شدم خیار و تا ته کرد تو کونم دیونه شدم خودم تند و تند عقب جلو میکردم داد میزد جنده بسه گفتم نه نه کمه با گوشی از گاییدن کس و کونم فیلم گرفت اورد گذاشت جلو م گفت نگاه کن
سوراخ کونم بازه باز بود دیوونه شدم گفتم کمه کمه روی کاناپه به پشت خوابدم گفتم جرررم بده کیرش و کرد تو دهنم دستشو کرد تو کونم درد زیادی داشت دستم و بردم کشیدم به سوراخ کونم دیدم دستش کامل تو کونمه کف دستش یه کم بیرون بود همونطوری کیرش و کرد تو کسم تلمبه زد جرر خوردم گفت جررر خوردی جنده خانم ؟؟؟؟؟ گفتم اره اره همون موقع داد زد داره میاد ش جنده بخورششش کیرش کرد تو دهنم خالی کرد تو دهنم تا قطره اخرش و خوردم گفتم میخوام خیار و کرد تو کسم فشار داد تا ته اب کسم فوران کرد دستش و خیار پر اب شده بود همه ابش و قورت دادم کیرش لیس زدم تمیزش کردم برای امشب
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#74
Posted: 1 May 2013 14:03
منشی کوچولو
اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت 1388 بود که استخدام شد. به سِمت منشی شرکت. دختری بود ریزه میزه و به ظاهر ساده. اسمش زهرا بود و معروف به پریسا. قدش به زور 160 و وزنش 50 کیلو می شد. فول لاغر ولی سینه هایش واقعاً به اندازه و چشمگیر و دستگیر. کفش تق تقی می پوشید بی جوراب. اوایل برایم مثل همه دختران دیگر بود ولی درگیری لفظی با یکی از پسرها حساسم کرد و دیدم اگر پشتیبانی نشود به شدت ضربه روحی می بیند.
آنقدر در این پشتیبانی ایستادم که دیگر در زمان انتخابات تا میدان هفت تیر همراهش بودم. غافل از اینکه احساسم در حال تغییر بود. اوایل احساس بزرگتری و مسئولیت و بعداً احساس وابستگی به گفتگو و خنده هایش.
هر بار بعد از جدا شدن از او با خودم به شدت برخورد می کردم و از تمام آموزه های دینی و اخلاقی که دریافت کرده بودم کمک می گرفتم تا این حس به ظاهر شیرینِ صحبت با او را از خود برانم. موفقیت هر روزم تا عصر روز بعد بیشتر دوام نداشت و عصر که می شد منتظرش می ماندم تا مانند دو دوست در کنار هم پیاده روی کنیم. در طول مسیر هیچ چیز بجز راه رفتن و حرف زدن با او و شنیدن صحبت هایش برایم مفهوم نداشت اما بلافاصله بعد از جدایی ... دوباره سرزنش ها و ...
تنها چیزی که فکر می کردم اتفاق نخواهد افتاد، افتاد. دوستش داشتم ...
نمی توانستم تصور کنم که در شرکت کسی به او اهانت یا حتی تندی کند. بارها بر سر او با دیگر پرسنل و حتی مدیر شرکت، به بحث و جدل افتادم. شاید به دلیل سن و سالَم کسی چیزی به من نمی گفت. ولی دیگر همه می دانستند که من پشتیبان او هستم. آری چون دوستش داشتم.
دیگر روزها بعد از جدایی خودم را سرزنش نمی کردم. برعکس در تصوراتم او را در آغوش خود می-دیدم و خود را نیز در آغوش او. احساسی دو طرفه. خدای من یعنی من عاشق او بودم؟ او جای دخترِ نداشته ام بود. ولی دوستش داشتم.
دیگر سرزنش کردن های خودم تبدیل به احساس زیبایی شده بود. وقتی در مورد چکمه زمستانیش حرف زد، چنان در دلم آتش به پا شد که روزها از آن رهایی نداشتم. و هنوز ...
. . .
یکی از پنجشنبه ها بود که اتفاق عجیبی افتاد و مرا تا جنون برد. بیش از یکساعت از تعطیلی شرکت گذشته بود و من در راه خانه. موبایلم زنگ زد. خودش بود. غذایش را درون ماکروفر شرکت جا گذاشته بود. اگر نمی رفتم قطعاً بوی خراب شدن غذا تا روز شنبه، ماکروفر را روزها متعفن می کرد و من مسئولش بودم. با عصبانیت برگشتم بطرف دفتر. از بی دقتی و عصبانیت، تصادف کردم و خسارتی به ماشین وارد شد.
دیگر در حال انفجار بودم. با خود گفتم امروز باید کار را تمام کنم. به بهانه تنبیه او را به طرف دفتر خود می برم و در آن فضای میان دفتر و دستشویی که در دید دوربین نبود خود کارش را می سازم و کامم را می گیرم.
به دفتر رسیدم. آنقدر عصبانی بودم که او بلافاصله فهمید. غذا را درآوردم و به او دادم. با تحکم او را به واحد کناری بردم. هنوز نمی فهمید چه بلایی قرار است بر سرش بیاید. یک صندلی از اتاق آوردم. با یک حرکت او را چنان در بغل گرفتم و لبانش را بوسیدم که تا چند ثانیه هیچ حرکتی نکرد. در همین حال او را بردم داخل دستشویی. روی توالت فرنگی رهایش کردم. سه سوت لباسم را درآوردم. تازه داشت می فهمید چه بلایی قرار است سرش بیاید ولی دیگر دیر شده بود. روسریش را کشیدم و روی صندلی بیرون دستشویی انداختم. بیچاره آنقدر ریزه بود که نمی توانست در مقابل من که حد اقل دو و نیم برابر او هیکل داشتم مقاومت کند.
مانتو و تی شرتش را درآوردم. گریه اش شروع شده بود ولی زبانش بند آمده بود. کفش و شلوار را نیز بزور از پایش کشیدم. اما وقتی در را بسته و قفل کردم و شیر آب گرم دوش را باز کردم بیشتر شوکه شد و گریه اش به هق هق تبدیل شد.
آب که گرم شد کشیدمش زیر دوش صابون را برداشتم و تمام سر و صورت و بدنش را کشیدم و شستم. خنده ام گرفته بود. مات و مبهوت مرا نگاه می کرد. وقتی دستم به کسش که کمی مو داشت می رسید تکانی می خورد. در این فاصله سینه هایش را حسابی مالیدم و مانند دو آب نبات آنقدر مکیدم که دیگر تاب ایستادن نداشت. آبش کشیدم و آب را بستم. حالا وقتش بود. شانه هایش را فشار دادم تا روی زانو نشست و کیرم مقابل صورتش قرار گرفت. زیر چانه اش را گرفتم و کیرم را بطرف دهانش بردم.
« چرا؟ مگر من چه کرده ام؟ » بالاخره صدایش درآمده بود.
« چون کاری کردی که من عصبانی شوم و باید حالا تاوانش را پس بدهی.»
« من دخترم و پدر ندارم و امیدم به شما بود. حالا شما با من ... »
« گاهی پدر ها هم عصبانی می شوند. ولی نترس کاری می کنم که بعد از این دیگر هیچ لذتی برایت معنی و مفهوم نداشته باشد. در ضمن دختر هم بمانی »
بزور دهانش را باز کرد و کمی کیرم را لیس زد و مکید. آخرین تیر ترکشم را رها کردم. خم شدم دستانم را ضربدری کردم و کمرش را گرفتم و از روی زمین بلندش کردم و به خودم چسباندم. کوسش مقابل دهانم و دهانش مقابل کیرم قرار گرفت. جیغی کشید ولی دیگر من شروع کرده بودم به خوردن کوسش. او هم کم کم کیرم را می خورد. هر چه بیشتر کوسش را می لیسیدم او نیز بیشتر می خورد. چندین بار دستانش شل شد و افتاد و لرزید. فکر کنم سه بار ارگاسم شد. دهانم از آب کوس پُر شده بود. تا آن موقع این همه آب کوس نخورده بودم. احساس کردم دیگر از حال رفته زیرا دستانش کاملا از پایم جدا شده بود و دیگر کیرم را نمی-خورد.
ترسیدم. آرام گذاشتمش روی زمین. تازه زیبایی کوسش نمایان شد. دوباره شروع کردم به خوردن. چنان چوچول اش را گاز گرفتم که جیغ بنفشی کشید و به هوش آمد.
با التماسی از شهوت گفت تو رو به خدا بکن تو و راحتم کن. من هم از خدا خواسته. پاهایش را بالا دادم و کیرم را دم سوراخ کونش گذاشتم. آنقدر خیس و لزج بود که به راحتی بطرف داخل رفت. اما بعد از ورود سر کیرم، وقتی خواستم بقیه کیرم را هل بدهم تازه دردش شروع شد و مقاومت کرد. آرام آرام کیرم را داخل کردم و بدون توجه به دردش شروع کردم به تلمبه زدن.
چه لذتی داشت. صدای ناله هایش حشری ترم می کرد. یکبار دیگر نیز ارگاسم شد. با ناله گفت کوس خوش مزه ام را رها کرده ای و کونم را پاره می کنی؟ بکن و حسابی حالم بیاور. من هم از خدا خواسته بلند شدم. ولی فکری به سرم زد. دوش را باز کردم دوباره زیر دوش شستمش و همان مراحل را تکرار کردم. در حال ایستاده کوسش را خوردم و او نیز وارونه کیرم را می خورد. اینبار اینقدر حسابی خوردم و خورد که دیدم دارم ارضا می شوم. یک دستم را دور کمرش انداختم و دست دیگرم را روی سرش گذاشتم که هم زمین نیفتد و هم کیرم از دهانش بیرون نیاید. آبم آمد. تا حالا این جوری ارضا نشده بودم. فکر می کنم 10 دقیقه ای در حال ارضا شدن بودم. وقتی فشارم را برداشتم دیدم آنقدر منی از دهانش بیرون ریخت که فکر کنم یک لیوان آب ازم آمده بود.
از دستشویی بیرون آمدم و سیگاری روشن کردم و روی زمین نشستم. پریسا هم بیرون آمد ولی رنگش پریده بود. دلم برایش سوخت. کنارم نشست. گفت من تجربه زیادی با مردان ندارم یعنی تا حالا با مردان بجز رابطه معمولی کاری نکرده بودم. ولی اگر سکس کردن اینگونه لذت دارد خواهش می کنم مرا از این لذت محروم نکن.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 6561
#75
Posted: 15 May 2013 15:40
دختر بد اخلاق
سلام اسم من محسن و خاطره ای که می خوام تعریف کنم مربوط به من با لیلا ست. من تو یه شرکت کار می کردم که مسئول بخش کامپیوترش همین لیلا دختری متوسط، سبزه، تند خو و همیشه پسر ضایع کن، پرسنلش از دستش آسایش نداشتن. القصه همکاراش می گفتن شوهر داره ولی من مطمئن بوذم که درست نیست هرچند گاهی خودش میگفت من فقط با مادر شوهرم می رم خرید و از حرفا. همه شواهد نشون می داد اون دختر پابه سن گذاشته ای که شوهر گیر نیومده و دلیل همه بد اخلاقی هاش نداشتن سکس بود. خود من و خیلی های دیگه هم باهاش درگیری داشتن. من از اون شرکت در اومدم. تا اینکه یه روز اتفاقی حین رانندگی از دور دیدمش، دل دل کردم که محل نذارم ولی این سوال که شوهر نداره اذیتم می کرد و باید به خودم ثابت می کردم درست تحلیل کردم. ترمز کردم و اول فکر کرد مزاحمم سوار نشد ولی وقتی تو ماشین رو دید سلام کرد و تشکر کرد و گفت سوار نمی شم. سرتون رو درد نیارم بالاخره بعد از کمی تعارف تیکه پاره کردن سوار شد و از اونچا بود ماجرای اصلی شروع شد. بعد از احوال پرسی دعوتش کردم خونه که منزل ما نزدیکه گفتم خانمم خیلی خوشحال میشه شما هم زنگ بزن شوهرت بیاد بیشتر باهم آشنا بشیم, دیدم رد میکنه همونجا زنگ زدم خونه به خانم گفتم میهمون داریم و یه بهانه و مشکل کامپیوتری تراشیدم و به هر بهانه ای بود بردمش خونه. رسیدیم خونه کسی نبود. دعوتش کردم تو پذیرایی نشست و رفتم براش شربت آوردم و شروع کردیم با هم صحبت کردن تا خانم بیاد. بالاخره بهش گفتم من میدونم تو شوهر نداری چرا شوهر نمی کنی جا خورد و گفت به نظر من تو هم زن نداری و تو این خونه اصلا زنی نیست.
گفتم آفرین یک-یک ولی من یه پیشنهاد برات دارم بیا با هم پارتنر بشیم و زندگی کنیم من و تو تمایلی به ازدواج نداریم ولی نیازهایی داریم که می تونیم با هم شریک بشیم. همه چی هم نصف- نصف. روش فکر کن و بهم جواب بده.
بلند شد و با دلخوری بیرون رفت.
من خیالم راحت شد و جوابم را گرفتم و ثابت شد که اون پیر دختره!
چند روز گذشت بهم زنگ و گفت روی پیشنهادت فکر کردم باید با هم حرف بزنیم، من کلا الکی پیشنهاد داده بودم جا خوردم ولی کم نیاوردم گفتم باشه امروز بعد از کار بیا خونه من گفت نه ولی با کمی اصرار قبول کرد.
توی پذیرایی بعد از خوش و بش شروع کرد به حرف زدن و منم گوش می کردم و تمام تاکیدش این بود که کسی نفهمه . منم قول دادم گفت بریم صیغه کنیم گفت لازم نیست و چند تا چرت و پرت دیگه گفتم و راضیش کردم که نمی خواد. بعد کلی صحبت گفت من دیگه باید برم و از فردا شروع میکنیم که جلوش رو گرفتم و گفتم نه از همین الان شروع کنیم اصرار و انکار بالاخره راضی شد. گفت برم چای درست کنم. رفت تو آشپرخونه من خواستم دنیالش برم نذاشت وقتی برگشت دیگه لیلای قبلی نبود، مقنعه رو و مانتوش رو در آورده بود با یه تی شرت و شلوار و سینی چایی اومد. کنارش نشستم و یکم قربون صدقش رفتم دست گذاشتم روی گردش و شروع به نوازش کردم، سرش رو گذاشتم روی سینم و بوسیدمش بعد یواش یواش ماجرا شروع شد. آدمای سبزه خیلی هات هستند! بوسیدن سر و صورت به لب رسید و عمیق تر شد. من هاج و واج مونده بودم چه اتفاقی داره میفته وقتی به خودم اومدم دیدم لباسهای همدیگه رو در آوردیم و لخت تو بغل داریم به هم می پیچیم. همین از لب بوسیدم و اومدم پایین به تا به کسش رسیدیم، انگار لیلا خودش از قبل آماده کرده بود و هیچ مویی روی بدنش نبود سفید و بلورین نبود ولی برای اولین تجربه خوب بود.
شروع به بوییدن و لیسیدن کسش کردم و حدس میزدم باید پرده داشته باشه. ازش پرسیدم مسیر بازه گفت افتخارش مال خودته. بعد از اینکه اینکه حسابی آماده شد گفتم نوبت توست و از اونجا همه چی نصف نصف توهم باید کیرم رو بخوری . وقتی کیر رو گذاشت دهنش حس کم نظیری بهم دست داد و با خودم گفتم اگر بکنم تو کسش چطوره باید باشه. یک کم که کیر رو توی دهنش چرخوند گفتم دیگه بریم سر اصل ماجرا آماده ای؟ با سر تایید کرد من با احتیاط سر کیر رو گذاشتم در کسش. یک کم خودش رو جمع کرد من هم اصلا هولش نکردم کمی نوازش کردم لب گرفتم و کسش رو مالوندم و دوباره بیشتر فر کردم. بازم خودش رو عقب کشید. دیدم نمیشه اینبار یهو تمام کیرم رو تا ته فرو کردم آخی گفت و من در همین وضعیت نگه داشتم و بالاخره فتح شد. کمی گذشت دیدم به بودن کیر داخل کس داره عادت میکنه و منم شروع کردم به تلمبه زدن و تند تر تند تر، هر وقت احساس می کردم آبم داره میاد نگه میداشتم و کمی بعد شروع می کردم. بالاخره بعد از چند دقیقه عقب جلو کردن آبم اومد و ریختم رو شکمش. چایی سرد شده بود و ما هر بی حال هم دیگه بغل کرده بودیم کمی گذشت همدیگر رو بوسیدیم و گفتم بریم دوش بگیریم. رفتیم تو حموم و گرمای حموم دوباره بهمون انرژی داد یک بار دیگه این موقعیت سگی رو امتحان کردیم. این بار با شدت بیشتری کیر و توی کسش گذاشتم و لیلا بیشتر لذت برد. چندین وضعیت رو امتحان کردیم و بعد از ارضا شدنش و اومدن آبم دوش گرفتیم و از حموم بیرون اومدیم. دیگه رمقی نموده بوده و همه ماجرا برای من باور نکردنی و غیر قابل باور بود. دوبار عرض یک ساعت لیلا رو کرده بودم. نمی دونم چرا لیلا اینطور راحت کس داد و ازش هیچ وقت نپرسیدم. تا الان شش ماه از ماجرای اون روز میگذره و من لیلا در طول هفته چندین بار باهم قرار داریم و از سکس با هم بیشتر و بیشتر لذت می بریم. جالب اینکه دیگه هیچ از همکارای سابقم از رفتار بد لیلا شکایتی ندارند و میگن رفتارش عوش شده!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#76
Posted: 21 May 2013 10:17
زینو ۱
من زیاد اهل سکس و دوست دختر و اینا نیستم...اما این خاطره برام جذابیت خاصی داره. هنوز هم وقتی یادم می آد کمی تنم می لرزه.
من باید تمامی کسانی رو که توی کارخونه استخدام میشن چک کنم و گاهی حتی باهاشون مصاحبه کنم. یه روز حاجی(رئیسم توی دفتر تهران مون) زنگ زد که دختر یکی از دوستای من میآد برای شغل مدیر برنامه ریزی؛ باهاش مصاحبه کن. شماره ی کارخونه رو هم دادم که باهات هماهنگ کنه ...خلاصه هواشو داشته باش.
خب...معلومه منم حدس زدم دختری که حاجی با اون افکار مذهبی معرفی کنه چه انی از آب در میآد و کلی غصه خوردم که احتمالا با این پارتی کلفتش مجبورم به عنوان همکار تحملش کنم. خلاصه دختره دو روز بعدش زنگ زد. بچه ها صدام کردن که بیا "جوجو" زنگ زد._معروف شده بود به جوجو نیومده؛ چون همه حدس میزدن این ان از این به بعد باید با من همکاری کنه_.
...چقدر هم بد صدا بود و لوس...آقای نویسنده آقای نویسنده _انگاری حاجی بهش گفته بود من اهل نوشتن هستم_ هوووووووووووووق. جوجو ازم اجازه خواست مدارکش رو میل کنه به ایمیل کارخونه ...صد تا مدرک کس شعر گرفته بود. msp,spc,fmea,5s و و و ...خلاصه دو سه روزم ما شدیم مسخره ی بچه ها تا شنبه شد و روز اومدن خانوم برا مصاحبه ی حضوری.
به قول شهیار قنبری شنبه روز بدی بود روز بی حوصلگی وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی. یه روز پرکار و پر اعصاب خوردی...کانوایر خراب شده بود و بچه ها همه درگیر ساختنش شده بودن و منم خانوم ها رو گذاشته بودم مشغول پیش مونتاژ بشن که بیکار نباشن.
عمو یدالله اومد و گفت: "ها مِسن! یه خانمه با یه آقا آمده برا کار. چه بشش بگم!". سگِ سگ گفتم بگو بیاد تو. رفتم دفتر مدیر کارخونه و جای حاجی نشستم. در وا شد و یه حوری ...یا خداااااااااااااااااا بهترین قیافه که شبیهش باشه "هلیا ضیایی" هست _ حتما تو فیس بوک دیدیدش_. دست و دلم لرزید. خدایا این میخواد بیاد اینجا چیکاره بشه؟!! یقین برا آگهی منشی اومده.
پا شدم و مودبانه تعارفش کردم بشینه و به عمو یدی گفتم چای بیاره. دیدم از لای در که مرد مسنی توی راهرو ایستاده. لابد باباشه. بیرون یه ال90 پارک بود. پس ایشون چندان هم فقیر نیود که بیاد اونسر دنیا منشی بشه. پس چی می خواست اینجا این حوری؟!؟!
تو همین فکرها بودم که یهو در اومد گفت من فلانی ام...همون که حاجی معرفه کرده!!!!! ...چی؟! من حاجی اسلام کارخونه سپاه بچه ها تلفن جـــــــوجــــــــوووووو؟!؟!؟!
...روز بدی بود...جوجو رفت...برخلاف صداش و اداهای پشت تلفنش، می تونم بگم محشری بود. برای اولین بار بود که دلم لرزید و خواست که این حوری همکارم بشه. برا همین موبایلم رو دادم به که درصورت لزوم با خودم در تماس باشه. بچه ها هم که ندیده بودنش و ...راستش ...باید مخش رو قبل از هرکاری و هر چیزی و هرکسی میزدم...
شب برای کرم اول بهش اس دادم:از باباتون عذرخواهی کنین که بیرون معطل شدن...
-:بابام نبود. راننده آژانس بود
-:یا حضرت یوگی ی ی
...کلی سوتی داده بودم برا دیدار اول. اخمو بودم...ریش ها نزده ... لباسا خاکی شده...طرف رو پشت تلفن اصلن تحویل نگرفته بودم...دست و پام گم شده بود روز مصاحبه و... حالام که یه سوتی به این گندگی داده بودم.
جوجو از فردا اومد سرکار. با یه ال90. خب میتونید حدس بزنید بچه ها چه کف و خونی قاطی کردن وقتی دیدنش. و اون جملهی همیشگی من و مرتضی:"عموما زنهای خوشگل پای تلفن بدصدا میشن".
جوجو شد وردست من تا بفهمه اینجا چند چنده و موناژ چیه و تولید از کجا شروع میشه و هدفگذاری چیه و نقطهی سربه سر مون کجاست و ... . انصافا هم خوب یاد می گرفت. تو همون هفتهی اول مرتضی فضوله ته توش رو در آورد که خانوم ال90 مال خودش بوده و اون آقا که باهاش اومده بود مصاحبه راننده شونه و طرف پوستش پوله و باباش یه کله گندهایه برا خودش و اینجا اومده چون میخواد جای امن کار کنه و راه بیافته.
هرچی میگذشت بیشتر وسوسه میشدم که ...ترتیبش رو بدم...واقعا خواب رو ازم گرفته بود. کلی منتظر میموندم تا به یه بهانه ای شب ها باهاش اس بازی کنم. تا اینکه زد و یه شب ساعت 12 اس داد: کس ننه هرکی نگه شفتالو
چی؟!؟!!؟ کس ...ننه...شفتالووووو؟!!؟؟! راستش رو بگم خیلی جدی فکر کردم خیالاتی شدم و گرفتم خوابیدم. و چون فردا باید میرفتم بانک موبایل رو سایلنت عظما کردم که تا هشت بخوابم. وقتی پاشدم Nتا اس و میس داشتم. گوله رفتم بانک و بعد به راننده شرکت زنگ زدم بیاد دنبالم. من همیشه تو راهِ کارخونه تو ماشین میخوابم اما اینبار ...فکر جوجو نمیذاشت...یهو یاد اس ام اس دیشب افتادم رفتم تو پیام هام. کلی پیام چرت داشتم و یه پیام ساعت دو شب از یه شماره غریبه: خیلی ببخشید. واقعا عذر میخوام اشتباه شد. اس برای شما نبود!
نفهمیدم یعنی. رفتم کارخونه و یادم اومد جوجو امروز مرخصیه.
Δ
پنجشنبه شب بود و من برای صدمین بار اون دو تا اس رو می خوندم. اس دوم که اصلن قابل درک نبود. دلم هوای جوجو رو کرده بود. اما نمی خواستم تا اون اس نداده اس بدم که نکنه خجالت بکشه برا اون دهن لقیش.
-:سلام. بیدارید. بخاطر دیشب عذر خواهی می کنم. دوستم با موبایل من اشتباهی به شما اس داد.
قند تو دلم آب شد. می دونستم که دروغ میگه و این لش بازی کار خودشه.
-:خواهش میکنم. سوپرایز خوبی بود به هر حال.
: -:دختری مثل شما که چادری هست چنین اس ام اسی بده Tongue
:واه مگه چادری ها دل ندارن؟
_:چرا. به هرحال کار شما که نبود اون اس.
:اوهوم. دوستم دیشب حالش بد ...اشتباه کرد. میدونم که فراموش می کنید.
-:فراموش که نمی کنم...اما به کسی نمی گم ؛)
: مرسی عزیزم
چـــــــــی؟!؟!؟!؟! عزیزم م م م ؟!!؟ من ؟!؟!؟ مـَــععععع
جرات نکردم اس بدم دیگه. تا دو ساعت دلم تاپ تاپ میزد تا اینکه خوابم برد.
ساعت یازده از خواب پا شدم. نمی دونم چرا مثل روزهای کاری پریدم روی موبایلم که ببینم کیا زنگ زدن. و فقط یک اس. از جوجو.
: لب دریا هستیم. جای شما خالی.
ساعت 9 صبح اس داده دیوانه.
با خوشحالی نوشتم دوستان جای ما. و تا ساعت دو خبری ازش نبود. اس دادم معلومه حسابی خوش میگذره که جواب نمی دین. جای منم خوش بگذرونید.
ساعت چهار اس داد خواب بودم عذر میخوام.
غروب جمعه بود و دل منم گرفته بود و خلاصه سگ بودم. جواب ندادم. کمی بعدش زنگ زد. کند و اروم و با طمئنینه حرف می زد. و صدای قشنگ دریا پس زمینهی صداش بود. صدای اون که حالا دیگه اصلن زشت و لوس نبود. قشنگ بود و دلربا مثل قیافه و هیکلش. هو...دختر چادری با دوستاش رفته بود مجردی شمال و دو شب بود مست بودن لب ساحل.
...دلم بیشتر گرفت. پس مست بوده و گفته عزیزم...یعنی ...از رو حواس پرتی...اون دختر خوشگل سکسی...مست...با اون چمای درشت همیشه مستش که برق میزد. با اون سینه های گرد که شرط میبندم ساز هشتاد بود. با اون لبهای قلمبهی گوشتالو...و اون روناش که وقتی از چادرش می افتاد بیرون دیوونهم میکرد. فکر کن! مست باشه و به من بگه عزیزم.
بهانهی خوبی بود سالم رسیدن شون به تهران که مدام باهاش اس بازی کنم. و جوجو هم انگار بدش نمی اومد جلوی دوستاش با یکی بچته...؛). وقتی رسید خونه و خسته و کوفته رفت توی جاش اس داد: تو تخمم عزیزم. ممنون بخاطر همه چیز. شب خو...
هوم. دیگه مطمئن بودم که میخوام بکنمش. پس مدیر تولید شروع کرد به برنامه ریزی برای کردن خانوم برنامه ریز...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#77
Posted: 21 May 2013 10:42
سینا و منشی شرکت
سلام این داستانی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به حدود 2 سال پیش
من 31 سالمه اسمم سیناست و مهندس کامپیوتر هستم تو یه شرکت طرفای پارک وی کار می کردم
من عادت ندارم خیلی داستان و پیچ و تاب بدم و از خودم چرت و پرت در بیارم و تعریف کنم
یه مدت بود که تو شرکت دائما منشی ها رو تغییر می دادن و نفر جدیدی برای این سمت انتخاب می کردن
من هم به دلیل رشته کاریم مجبور بودم از منشی های تست کامپیوتر بگیرم ببینم ک چیزی بلد هستن یا خیر. البته اینو بگم مدیر شرکت یه ادم خری بود که اصلا کاری به این چیزا نداشت.
من چندان تمایلی به این اقدام نداشتم که بخوام برم و تست بگیرم و امتحان کنم ببینم چیزی بلد هست یا خیر یه تست معمولی می گرفتم و تو کار هم اگه چیزی بلد نبودن کمک شون میکردم.
اخرین بار بود که یه خانومی حدود 30 سال اومد و البته معرفی شده از طرف یکی از همکارا بود به اسم نسرین
شرکت اعضای کمی داشت و همه با هم خیلی صمیمی بودیم
تقریبا حدود یه یکسالی گذشت از اومدن این نسرین خانم به شرکت من هم معمولا با همه شوخی می کردم و خوش بودم
این نسرین خانم و هم یه کمی حرکتاش مشکوک میزد. یه روزی از من خواست که براش یه ایمیل توی جیمیل براش بسازم من هم از خدا خواسته سریع براش ساختم و ادرس ایمیلش و خود داشتم رفتم تو میل خودم هم اضافه کردمش که هر زمان که انلاین میشه من هم خیلی سریع مطلع بشم.
خوب این تازه نقطه شروع یک رابطه گرم و صمیمی بود. من هم که چون همیشه انلاین بودم کلا به بچه های شرکت گفته بودم اگه مورد خاصی تو زمینه کامپیوتر داشتن من انلاین هستم و بجای تلفن تو چت بهم بگن
خوب نسرین خانم هم که خیلی وارد نبود تو کامپیوتر از من زیاد سوال می پرسید.
رفته رفته صحبت های آموزشی کامپیوتر رسید به صحبت های شیرین که تو نمی تونی اگه می تونی نشون بده و دود از کنده بلند میشه و نشونت می دم و ادم نشون نده و از این حرفا
مسیر خونمون هم تقریبا با هم یکی بود همون روزی که این حرفا رو با هم زدیم قرار گذاشتم با هم بریم تا یه مسیری
اون هم همیشه با ماشین میومد من هم از خداسته با هاش قرار گذاشتم ساعت 5 که از شرکت تعطیل شدیم با هم بریم. اونم قبول کرد.
ساعت 5 شد و با هم زدیم بیرون
راه افتادیم اتوبان مدرس بودیم یادش بخیر ، همش دنبال این بودم که چه جوری سر صحبت باز کنم . از سر خیابان آفریقا که گذشتم دل و زدم به دریا و گفتم خوب می خواستی نشونم بدی نشون بده و سر صحبت باز شد
من هم دلو زدم به دریا و دستمو گذاشتم روی پاش اونهم مشغول رانندگی بود و دیدم هیچی نگفت دستم و کمی روی رون پاش کشیدم و کیرم راست شده بود از طرفی می ترسیدم مشکلی پیش بیاد از طرفی خیلی می داد دستم و با کمال پرروی رسوندم به لای پاش بردم سمت کسش همینجوری با انگشتای دستم می مالیدم روی کسش و لی چون ترافیک بود و می ترسیدم کسی ببینه مشکی پیش بیاد نمیشد زیاد هم کار کرد اونم تو ماشین در حال حرکت.
رفتیم و رفتیم تا رسیدیم هفت تیر و پیچید تو یه خیابونی که نسبتا ترددش کمتره و زد بغل . کمی تو چشمام نگاه کرد و گفت خوب می خوای چه کار بکنی. می شد شهوت و تو چشماش دید.
اونم دستشو آورد گذاشت رو کیرم اونو محکم فشار داد من یه خورده دردم اومدو گفتم اخ اونم دیگه حالش خراب شده بود
چیزی نمی گفتم همونجا تموم بود کارا اما من مانع شدم و گفتم باشه بعد و لی منهم ته دلم نمی خواست من هم می خواستم همونجا بکنمش چه حالی می داد.
خلاصه برنامه ریزی کردیم برای فردا صبح . حوالی شرکت معمولا صبح های خیلی زود کلی خلوت بود و میشد از فرصت استفاده کرد و یه حال برد
من مثل همیشه صبح زود اونجا بودم حدود یه 10 دقیقه ای ایستاده بودم که دیدم رسید و ماشین و پارک کردو منهم رفتم جلو پیشش نشستم . اینم بگم که ما چون زود اومده بودیم کسی هنوز شرکت نبود و در بسته بود.
بخاطر همین بیرون بودیم تا یکی بیاد در و باز کنه بریم تو
ساعت کاری هم ساعت 9 بود ما ساعت 8 اومده بودیم.
حدود یه 45 دقیقه ای وقت داشتیم حال کنیم
باز هم مثل روز قبل بعد از ساعت کار برنامه به صورت مالشی سپری شد و کار خاصی صورت نگرفت
فردای اون روز من با ماشین خودم اومدم سرکار و مث همیشه زود اومدم
اونم رسید اینبار بهش گفتم بیا و بشین تو ماشین من و بریم یه دوری با هم بزنیم
اونم اومد و را افتادیم رفتیم یه چندا کوچه که فاصله گرفتیم پارک کردم نشستیم به صحبت کردن.
مالیدن هم دیگه از روی لباس
همینجوری که دستش از روی شلوار رو کیرم بود حس کردم می خواد زیپ شلوارم و باز کنه منم از خدا خواسته سریع کمکش کردم کیرم و در آوردم وقتی که دید باورش نمی شد بهم گفت بهت نمیاد یه کیر انقدری داشته باشی یه کمی با دست نوازشش کردو دیم داره می ره که برام ساک بزنه
برای اولین بار بود تو ماشین تو کلیپ های موبایلی زیاد دیده بودم ولی فکرش و نمی کردم یه روز خودم تجربه کنم تو ماشین
خلاصه کلی کیرمو خورد برام مالید منم خوب دیگه کار دیگه ای که نمیشد کرد با دستم باسنشو می مالیدم دست مو برده بودم تو شلوارش عجب کون سفتی داشت چه حالی می داد
حدود به 15 دقیقه ای طول کشید دیگه داشت ابم میومد گفت که چه کار کنم من چون خیلی بهم حال داده بود گفتم بخورش خیلی حال میده اونم کیرم از دهنش بیرون نیاورد دیگه همه ابمو تو دهنش خالی کردم . ولی چه حال داد
یادش که می افتم سریع کیرم راست میشه
این اولین باری بود که باهاش سکس داشتم
نظر بدین تا بازم بنویسم براتون که چه جوری شد تا تونستم بکنمش تو شرکت
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 2517
#78
Posted: 9 Jun 2013 13:38
سکس در کارگاه
من امید حدود 35 سالمه تولیدی دارم وچند کارگر خانوم دارم و چون با خانومها طرفم احساس میکنم که برای نزدیک شدن به من که صاحبکارشونم همیشه با هم برای نزدیک شدن به من مسابقه میزارن منم اهمیت نمیدم نمی خوام سوءاستفاده کنم تا اینکه یه کارگر جدید اومد که خیلی ناز بود وگوشه گیر خلاصه بر خلاف بقیه بهم نزدیک نمیشد منم بهمین خاطر دوست داشتم بهش نزدیک بشم بهمین خاطر تو نخش رفته بودم احساس کردم متوجه شده بود چون هر چی بهش نخ میدادم اهمیت نمیداد یه روز بهش گفتم کارت تموم شد بیا دفتر باهات کار دارم گفت چشم آقا عصری که کار تموم شد الکی خودمو مشغول فاکتورها کردم که یعنی کاردارم مخصوصا خودمو مشغول نشون میدادم که بقیه برن وما تنها بشیم گفتم خانوم سولماز بشینید الان کارم تموم میشه گفت چشم فقط اگه خیلی کار دارید خونه زنگ بزنم مامانم دلواپس نشه گفتم زنگ بزن وزنگ زد وگفت دیر میام تو کارگاه کاردارم منم از خدا خواسته برا باز کردن صحبت گفتم سولماز جان دوتا چایی بریز در کارگاهم ببند تا من کارم تموم بشه گفت چشم و بلند شد بره چایی بریزه چادرشو گذاشت زمین چون تو کارگاه با روپوش کار میکنند ووقتی میخواست برند لباس عوض میکنند ومیرندخلاص با مانتو بود دیدم که مانتو کوتاهی پوشیده که کون طاقچه مانندش جای سینی چاییه که تو روپوش کارگاه معلوم نبود که کون بزرگی داره که هر مردی که اهل ذوق هم نباشه به وجد میاد چه رسه به من که دیوونه همچی چیزیم
خلاصه چایی رو اورد ونشست گفتم اول بهم بگو چرا گوشه گیری گفت آقا داستان داره گفتم میتونی بگی گفت تازه4ماهه متارکه کردم ونمی خا م بدونند همکارا چون یه جوری بهم نگاه میکنند منم تو همین موقع وقت و غنیمت شمردم و گفتم آخه عزیزم تو با این اندام قشنگی که داری کافیه برای اینکه همه بخوان زیرابتو بزنن تا بری سرشو انداخت پایین گفت اختیار دارین منم تو همین وقت پا شدم رفتم نشستم پیشش طوری که زانوهامون چسبید بهم و بلا فاصله دستمم گذاشتم رو پاش وگفتم طعارف نمیکنم واقعیتو میگم دیدم پاشو نکشید وبلافاصله بسکویت تعارف کرد تا با چاییم بخورم گفتم بزار دوباره تست کنم گفتم میشه بسکویت داخل دهانم بزاری دیدم با یه دست چایی وبادست دیگش بسکویت را به دهانم نزدیک کرد که از دستش گرفتم گذاشتم رو میز ودستشو گرفتم تو دستم دیدم خیس عرفه گفتم چرا دستهات خیسه گفت از ترسه گفتم مگه من چکا ر کردم که میترسی گفت آخه من تا حالا با مردی نبودم گفتم تو که گفتی متارکه کردی گفت اره علت متارکه من همین بود چون شوهرم مرد نبود بلافاصله گفتم یعنی خواجه بود خندید گفت نه ولی توانایی جنسی نداشت لازمه بگم تو اینفاصله که صحبت میکردیم روسریشو انداخته بود منم داشتم با موهاش بازی میکردم اونم تقریبا اماده بود برای پیشرفت کار خودش بعدا گفت که اونروز چون پنجشنبه بود واحساس کرده بود من بهش نظر دارم برا همین کاملا اماده سکس بوده خلاصه گفتم دوست داری با هم خوش بگذرونیم گفت اخه گفتم اخه نداره گفت به شرطی که از جلو نباشه منم از خدا خواسته گفتم باشه نشوندمش رو زانوم یواش یواش لب ودر اوردن بلوز دگمه دارش اونم دستشو گذاشت رو کیرم و گفت امید میدونی فقط به خاطر همین لحظه اومدم کارگاهت کارکنم گفتم مگه میشناسی گفت اره یروز اومدم با شوهرم داخل پاساژ شما برا خرید وقتی دیدمت تو دلم گفتم کاش این شوهرم بود همش بیادت بودم تا طلاق گرفتم اومدم اینجا به بهانه کار حالام که تو بغلتم خلاصه مجال نمیداد لباسمو در بیارم شلوارودر اوردم باور کنید انگار تو قحطی بوده همچی با ولع کیرمو میخورد که میترسیدم همه رو بخوره تموم بشه منم سینه نگو باور کنید هلو گرفتم تو دستهام فشار میدادم بلند شد دیدم کسش مانند کس دختر بچه ها صاف بدون مو بدون چوچول خلاصه خوردنی شروع کردم به خوردن تادیگه دیدم داره از حال میره برشگردوندم رو کاناپه کون گنده ومست کنندش که نگا بهش ارضاء میکنه چه برس بهش دست بزنی وای که کردنش دیگه نگو از اب کسش مالیدم به سوراخ کونش گذاشتم توش گفت اخخخخخخ دراوردم دوباره کردم تا جا واکنه خلاصه به پارچه های کاناپه چنگ میزد و میگفت بکن منم تلمبه میزدم اخه میدونید همونطور که گفتم دیدن کونش اب ادمو میاورد منم مقاومت میکردم تا ابم نیاد ولی با چند تلنبه ابم ریختم توکمرش کیرمو با ابش میمالیدم به کمرش نوک کیرم حساس شده بود خلاصه رو ابرا بودم وسرانجام پاشدیم خودمونو تمیز کرده وبا یک دنیا خاطره رفتیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#79
Posted: 13 Jun 2013 07:20
حنا منشی رویایی
سلام .من هادی هستم از تهران .این داستانی که مینویسم براتون کلا واقعی هست .من دفتر پخش دارم تو تهران ...راستش از اولین رابطه ای دوستی که تو شهرمون با دوستم داشتم دیگه قول دادم سمت هیچ دختری نرم ولی یهو بعد 4 سال یکی دلمو برد ...اسمش حنا بود .یه دختر خوش استیل واقعا و مهربون ..یه دختر ناز با موهای حنایی و رنگ چشم قهوه ای .با هیکلی خشکل و باور نکردنی .شاید باورتون نشه حنا یه دختره با احساس و شیطون بود کسی که تو خواب ارضا میشد ..واقعا بی نظیر بود ..تا اون وقت هرگز فکر نمیکردم یه چنین کیسی بهم پا بده ...باورتون بشه یا نشه از روزی که تو نخش رفتم تا مخشو بزنم همش 1 روز طول کشید ...اونم شکست عشقی خورد ولی فوق العاده سکسی و شیطون بود و تک پر ناب ..اولین روز تو شرکتم کسی نبود درها بسته تو هوای سرد زمستون وای لب بغل چه حالی میده دستشو هی میمالید به کیرم ..از اونهایی بود ول نمیکرد ..هی برام شیطونی کرد منم از خود بیخود ..خلاصه بعد روزهای متوالیقبول کرد با هم سکس داشته باشیم وای دیگه شروع شد ..
چه روزهایی با هم داشتیم ...
یادم نمیره ...روزی 2 بار تو شرکت میکردمش ..
همه رقمه پایه بود .خدایشدختر خوبی بود نه خاطر سکس واقعا با درک بود .
یه روز گرم
با هم قهر بودیم ولی اون اومد تو اتاق استراحت منم دراز کشیده بودم یهو شیطون رفت تو جلدم .درها را قفل کردم رفتم کنارش انقدر خوردمش از لباش که حشری شد کیرمو میمالید وای داغ داغ بود .خیلی هوایی شدیم
یهو تلفن شرکت صدا اومد منم لخت رفتم جواب دادم برگشتم تو اتاق وای نگو چی دیدم یهو دیدم لخت شده دراز کشیده میگه بیا منو بکن دارم دیوانه میشم .
منم از همه جا بی خبر افتادم روش از پشت بگم اون عاشق کون بود از کون میکردم به اوج میرسید ....
منم شروع کردم باورتون نمیشه هر چی فشار میدادم با اهای دیوانه کنندش منو بیشتر حشری میکرد ..
دیگه اختیارم دست خودم نبود منو انداخت رو زمین خودش نشست رو من مثل حرفه ای ها شروع کرد بالا پایین ردن که دیدم داره لرز میکنه نگو ارضا شد منم یکمی مونده بود روش خراب کردم کلی حال میکرد .
فکر کردم تمام شده شروع کردیم با هم دیگه ور رفتن تا اروم شیم ..من عین خیالم نبود که یهو گفت بیا دوباره ..وای پسر چی میشنیدم ..رفته بود برام
عصاره گل سرخ گرفت تا هوسم نخوابه ...
بعد 10 قطره مخلوط نوشیدنی کرد داد من خوردم .
منم شروع کردم به کردنش و هر چی بیشتر میکردمش بیشتر میخواست بکنم ....من جون نداشتم ...تا غروب 4 بر ترکوندمش و خودم نا نداشتم .....
هنوز هیچ کسی به خوبی اون ندیدم ...
خلاصه شرمنده اولین تایپ من ود ......
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#80
Posted: 20 Jun 2013 14:12
ناهید گوشت
من ناهید هستم. 33 سالمه. شوهر ندارم یعنی قبلاً داشتم. تقریباً بی کس و تنهام. من به خاطر فرشاد از خانواده ام گذشتم. اونا هم منو طرد کردند ما با هم ازدواج کردیم و آمدیم تهران. شش ماه نگذشت که خانواده فرشاد اومدن پیداش کردن. چند وقت بعد هم هوایی شد و منو گذاشت و رفت خارج. وضع مالی خانواده اش خوب بود. البته یه خونه بهم داد با یه حساب بانکی.
دو سه ماه طول کشید تا خودمو شناختم. گفتم برم دنبال کار که احساس زندگی داشته باشم. چند تا شرکت زیر و بالا کردم تا تو یکیشون استخدام شدم. کامپیوتر و تایپ بلد بودم کمی هم انگلیسی. آخه من سه سال هم دانشگاه رشته فیزیک خوندم. البته سخت بود ولش کردم.
اوایل خیلی خوب بود. خیلی زود از مرتبه منشی بالا تر رفتم شدم حسابدار و بعد هم مدیر داخلی. اینا همش مال 10 سال پیشه. می دونم می خواین سایز انداممو بدونین. خوب اون موقع سر فرم بودم. 55 کیلو بودم و قد متوسط. صورت سبزه و سینه هام هم بد نبود راحت از زیر مانتوم می زد بیرون. البته الان یه خورده گوشتی تر شدم. به قول بعضی ها الان گوشت خوبی هستم. بگذریم
تو شرکت کارم خوب بود. مدیر شرکت یه مرد مسن بود به نام منصور خان. یه پسر هم داشت که همه کاره شرکت بود. راستش من از پسره بدم نمی اومد. خیلی مودب بود. اونم گاهی حس می کردم یه جورایی منو نگاه می کنه. چند ماه که گذشت کم کم بهش علاقه مند شدم. او هم راغب بود. زیاد با هم می خندیدیم. با هم می رفتیم رستوران. خیلی هم هوای منو داشت. تا اینکه یه روز عصر که فقط من و اون تو شرکت مانده بودیم موقع رفتن جلومو گرفت. یه حال خاصی داشت. گفت ناهید خانوم من می خوام با شما باشم. منم که تو پوست خودم نمی گنجیدم با ناز و ادا گفتم چطوری؟ آخه پدر و مادرت چی؟ گفت هیچی من که نمی خوام باهات ازدواج کنم!!
عصبانی شدم با کیفم زدم تو صورتش و رفتم بیرون. دو سه روز سر کار نرفتم تا اینکه پدرش زنگ زد و اصرار کرد که بیا و بگو چی شده. منم رفتم و همه چیزو بهش گفتم. اونم منو کمی نصیحت کرد و گفت بهرام رو می فرستم کارخونه تا تو راحت باشی. این کار رو هم کرد. پسرش رو کرد مدیر کارخونه. حالا من تو شرکت همه کاره بودم و روز به روز به منصور خان نزدیک تر می شدم. اون همه چیزو به من سپرده بود. گاهی حس می کردم خیلی بهم توجه داره اما اصلاً فکر نمی کردم درباره من چی فکر می کنه. گاهی مثلاً تصادفی دستش رو به سینه هام می زد. یه بار هم گفت چیزی تو چشمش افتاده و من رفتم فوت کردم تو چشمش اونم دستش را مثلاً تصادفی گذاشت رو باسنم.
بالاخره یه روز صبح که کسی تو شرکت نبود سر صحبت رو واکرد که تنهاس و خانواده بهش اهمیت نمی دن. فقط ازش پول می خوان و . . . .
خیر سرش سه تا دختر و یه پسر بزرگ داشت. نمی دونم چطوری شد خامش شدم. اوایل دلم براش می سوخت. می رفتم تو اتاقش با هم درد دل می کردیم. گهگاه دستامو می گرفت و گاهی هم دستشو می ذاشت رو شونه هام. یه روز که نشسته بودم تو اتاقم اومد و بالای سرم ایستاد داشتم اسناد مالی رو بررسی می کردم که دستش را گذاشت رو شونه ام. کمی حرف زد. من برای اسناد عجله داشتم چند لحظه بعد دستش رو روی سینه هام حس کردم که داره پستونم رو فشار می ده. بی اختیار بلند شدم و گفتم چی کار می کنی منصور خان؟ اونم که حال طبیعی نداشت بطرف اومد و گفت بهم کمک کن حالم خوب نیست و خودشو روم ولو کرد. زیر بغلشو گرفت نشوندمش رو صندلی و بادش زدم. بعدها فهمیدم همه اون کارا کلک بود که با من قاطی بشه. همینطور که بادش می زدم اونم دستامو گرفت و منو نشوند رو پاهاش. کمی خجالت کشیدم اما خیلی زود گفت عزیزم ناراحت نشو من کاریت ندارم. اما عملاً داشت بدنمو می مالید. حتی قلمبه شدن کیرشو زیرم حس می کردم. خواستم بلند شم اما منو محکم گرفت و نشوند رو پاهاش. نمی دونستم جیغ بکشم یا فرار کنم. چهره پر از تمنای منصور خان منو از خودم بی خود کرده بود. خیلی رک گفت ناهید خانوم منو بساز منم تورو می سازم. سکوت کرده بودم و متعجب از کار این مرد مسن و متشخص. بلند شدم و با ناراحتی کیفمو برداشتم که برم اما دوباره جلومو گرفت. منو بغل کرد بوی عطر عجیبی داشت. گفتم منصورخان تو سن بابامی. گفت دخترجان دل مهمه که الان پر از عشق توئه. می خواستم بزنم تو سرش اما دلم نمی آمد. مانده بودم چه کنم که یهو دسته چکش رو از جیبش درآورد و گفت هر چی بگی می نویسم. هیچی نگفتم. خودش یه چک نوشت داد دستم. 200 هزار تومان. گفتم من یعنی اینقدر ارزش دارم؟؟ دویست تومان؟؟ فوراً چک رو پاره کرد یکی دیگه نوشت 2 میلیون تومان. راستش یه خورده قلقلکم اومد. منصور خان گفت صیغه هم می خونیم که شرعی باشه. .... یک ساعت بعد من تو یه خونه بزرگ بودم و منصور خان تشنه من. هنوز باور نداشتم. چه خانه بزرگی بود. منصور هم باورش نمی شد. دستمو گرفت و کشوند تو اتاق خواب. با اکراه می رفتم. خیلی زود خودش لخت شد. پیرمرد هیکل خوبی داشت. آخه ورزشکار بود. از زیر شورتش کیرش معلوم بود که به زور بلند شده. جلو آمد و اول روسریمو برداشت. دکمه های مانتومو باز کرد. چند دقیقه بعد روی تخت خواب، شورتمو درآورد. چند وقتی بود موهای کسمو نزده بودم ولی انگار براش مهم نبود. با ولع تمام به جان کسم افتاد. خیلی طولش داد. شوهرم قبلاً این کارا رو باهام نکرده بود. بعدش سوتینمو باز کرد و کمی هم با سینه هام ور رفت. همونطور وسط پاهام کیرشو که زید هم سفت نبود به زور کرد تو کسم. من لال شده بودم از این کاری که می کردم. منصور شروع به تلمبه زدن کرد. کم کم خوشم اومد.
پیرمرد بود ولی کمر سفتی داشت. نمی دونم شاید یه ده دقیقه ای تلمبه زد تا اینکه آبشو ریخت رو موهای کسم. بعدش هم ولو شد رو تخت منم پاشدم رفتم تو حموم دوش گرفتم . . . .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash