ارسالها: 2517
#81
Posted: 24 Jul 2013 14:30
منشی من در کارخانه
مدیرکارخونه ای بودم که قبل از من ، مدیرمجرد کارخونه اونجا رو تبدیل کرده بود به جنده خونه. هر ماه یه جنده رو به اسم منشی میاورد و روزهای اول خودش می کرد و بعد با رعایت سلسله مراتب در اختیار سایر مدیران و رئیس ها و سرپرست ها قرار می داد و بعدش هم با یکی دیگه عوضشون می کرد. صاحب کارخونه هم بعد از اخراج اون مدیرکارخونه یه منشی مرد انتخاب کرده بود تا این مشکلات تمام بشه و حدود یک سال بعد به دلایلی اون منشی مرد هم اخراج شد و از بین کسانی که با مدرک لیسانس برای کارثبت نام کرده بودیم خانمی که لیسانس ادبیات فارسی داشت رو استخدام کردیم. دخترزشتی بود و هیکلی هم نداشت تا توجه کسی رو جلب کنه و به همین دلیل هم انتخابش کرده بودیم. دو سه ماهی از استخدامش میگذشت و تنها کسی بود که تو کارمندها و کارگران کارخونه هیچ وقت هوس نکرده بودم بکنمش ! راستش اصلا بهش توجه هم نمی کردم و همین باعث شده بود که اون بیشتر تحریک بشه تا توجه منو جلب کنه . مدام عطرش رو عوض می کرد و طوری کنارم می ایستاد که حتما بوش به دماغم برسه و عکس العمل منو ببینه ، یا مانتوهای چسبون می پوشید که چون هیکلی نداشت که نشونش بده تاثیری نداشت و صدها کار دیگه .
یه شب بخاطر مشکلات فنی کارخونه مجبور شده بودم تا صبح بیدار بمونم و حسابی تقلا کنم و صبح که مشکل حل شده بود هم کارهای عادیمو انجام بدم. نهارم رو ساعت یک خوردم و خستگی حسابی بهم فشار آورده بود و فکر کردم یه دوشی بگیرم تا سرحال بشم و خودمو سرپا نگه دارم تا غروب که میرم خونه خوب استراحت کنم. با تلفن به منشیم خبردادم که میخوام دوش بگیرم و کسی رو به دفتر که طبقه بالای ساختمون اداری بود و یه سوئیت کوچک ولی مجهز داشت ، راه نده و اونهم چشمی گفت و مکالمه تموم شد. وقتی زیر دوش آب گرم خومو ریلکس می کردم و آب تمام وجودم رو احاطه کرده بود و حسابی داشتم خستگی در می کردم ، احساس کردم یکی داره نگاهم می کنه و وقتی برگشتم ، منشی زشتم رو دیدم که آروم در حموم رو بازکرده و داره با دهان باز منو دید میزنه. بدون اینکه خجالت بکشم ( چون اصلا اونو به حساب نمی آوردم ) بهش گفتم مگه نگفتم کسی رو بالا راه نده ؟ با لبخندی گفت کسی رو راه ندادم که ! با خنده گفتم پس این کیه که روبروم وایستاده و با من حرف می زنه ؟ گفت من که کسی نیستم . و آروم آمد جلو. شیر آب رو بستم که خیس نشه و وقتی میره بیرون توجه کسی رو جلب نکنه . گفتم کجا میایی ؟ چیزی نگفت و با نگاهی که به کیرم قفل شده بود به سمت من آمد و یکباره کیرم رو با دستاش گرفت و فورا خم شد و گذاشتش تو دهنش . من که گیج شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم فقط نگاهش می کردم که بسیار ماهرانه داره برام ساک می زنه و کیرم هم فورا بلندشده بود قدکشیده بود. اینو بگم که کیر من نه خیلی بزرگه و نه خیلی کلفت ، یه کیر معمولیه و چیز خاصی نیست یا حداقل از اون چیزایی که تو فیلمها نشون میدن خیلی کوچکتره و در ضمن کمرم هم خیلی سفت نیست و معمولا بعد از یه بیست دقیقه تلمبه زدن ، آبم میاد .
اون در حال ساک زدن بود و من هم ایستاده بودم و تماشا می کردم و حتی تصور کردنش رو هم تو ذهنم نداشتم. وقتی خوب به کیرم حال داد و سفت سفتش کرد ، ازم پرسید تو نمی خواهی کاری بکنی ؟ گفتم مثلا ؟ گفت لبی ، دستمالی به سینه هام یا کسم یا کونم ؟ تصورش هم برام سخت بود که این دختر زشت رو ببوسم ! گفتم راستش نه خیلی !!! گفت پس همه کارها با خودمه !!!!! داشتم شاخ در میاوردم که این دیگه کیه ؟ به چشم بهم زدنی لخت شد و سوتین و شرتش رو هم کند. رقت انگیز بود. دو تا سینه کوچک و زرد با بدنی لاغر و استخونی و کس و کونی ندیدنی و غیر شهوانی. نمی دونستم باید چکارش کنم.بهش گفتم نمی خوام از موقعیتمون سوء استفاده کنم و تو از سکس با من چیزی بجز اینکه شاید اخراجت کنم عایدت نمی شه. چمشاش رو تو چشمام قفل کرد و گفت که حاضره اخراج بشه ولی فقط برای یه بارم که شده با من سکس داشته باشه. گفتم مگه دختر نیستی ؟ اشک تو چشماش جمع شد و گفت منو بزور نامزد یه مردی کردند که 17 سال ازم بزرگتره و اولین باری که برای بیشتر آشنا شدن با هم رفتیم بیرون ، تو بیابونای اطراف شهر بزور دختریم رو گرفت تا حتما مال خودش کندم و من نمی خوام اولین سکس واقعیم رو با اون داشته باشم اینجوری هم به مراد دل خودم میرسم و هم از اون انتقام می گیرم. دلم بحال اون و دخترهایی مثل اون که بزور شوهر داده میشن سوخت و خواستم خاطره خوبی برای اولین سکس واقعیش ایجاد کنم. پرسیدم درهای دفتر و سوئیت رو بستی ؟ گفت هم درها رو قفل کردم و هم به نگهبانها گفتم تو خوابی و کسی رو به ساختمون اداری راه ندن تا تو استراحت کنی. دیدم فکر همه جا رو کرده و نباید که امیدش رو ناامید کنم . آروم دستمامو به بدن لاغر و مشمئز کننده اش کشیدم و نوازشش کردم ، لرزیدن بدنش رو زیر دستام حس می کردم ، با انگشتام نوک کوچک سینه اش رو گرفتم و آروم مالوندم و کم کم به سرعت و فشارش اضافه کردم ، نفسش تند و تندتر می شد و در حالی که چشماش رو بسته بود با کیرم ور می رفت . دستم رو رو شکمش پایین بردم تا به کسش رسیدم و آروم شروع به مالوندنش کردم و با انگشت چوچوله اش رو پیدا کردم و می مالوندم . معلوم بود که حسابی داره لذت میبره و مدام با زبونش لبش رو خیس می کرد و سرمن که کمی به بدنش نزدکتر شده بود رو نوازش می داد و من ادامه می دادم. اونقدر این کار رو کردم که لرزش بدنش بیشتر شد و بعد از چندتا کش و قوس ، یه باره شل شد و خودش رو به من چسبوند. تا اون وقت سر پا بودیم و من هم داشتم خسته می شدم و کیرم هم دیگه خوابیده بود. نشستم رو توالت فرنگی حموم و سرش رو به طرف کیرم هدایت کردم و اون با بی حالی و رخوت شروع به مکیدم کیرم کردو دوباره سردارم رو سرفراز کرد و حسابی سفتش کرد. بلند شدم و یکی از پاهاش رو از بغل گرفتم بالا و سرکیرم رو که از آب دهنش خیس بود گذاشتم دم کسش که از ارضاء قبلی هنوز خیس مونده بود. خیلی کس استخونی و تنگی داشت و من ناچار با کمی فشار اضافه سرکیرم رو گذاشتم توی کسش . نفسش بند آمده بود. گفتم مطمئنی می خوای ادامه بدی ؟ با سر اشاره کرد که آره. گفتم مطمئنی که دختر نیستی ؟ به آرومی گفت آره ، اون بی شرف پرده ام رو پاره کرده و کلی خونریزی داشتم. منهم در همین حین به آرومی کیرم رو می دادم تو . تا نصف کیرم که رفت ، حس کردم خیلی درد داره ، به آرومی رو زمین حموم خوابوندمش . حموم خیلی کوچک بود و سرش روی دیوار بود . پاهای لاغرش رو باز کردم ، کسش خیلی زشت و استخونی از لای پاهاش زده بود بیرون و حسابی خیس بود ، چشماش رو بسته بود و لبش رو گاز می گرفت . آروم سرکیرم رو گذاشتم دم کسش و یواش یواش فشارش دادم تو و اینبار تا ته فروکردمش . دهنش باز مونده بود و نفسش بند آمده بود ، یه کمی کوتاه جلو و عقب کردم که به کیرم عادت کنه و کیرم هم بتونه جا باز کنه و بعدش شروع کردم با سرعت بیشتر و فشار بیشتری عقب و جلو کردن. ناله اش بلند شده بود که دستم رو گذاشتم رو دهنش و به سکوت دعوتش کردم. حالا دیگه مدام با تمام هیکلم بهش ضربه می زدم و تا آخر کیرمو تو کسش فشار می دادم . برخلاف انتظارم داشتم لذت می بردم و اونهم همینطور بود و بعد از حدود 10 دقیقه دوباره شروع کرد به لرزیدن و بعدش شل شد ولی من تازه سرکیف آمده بودم و تا حدودی وحشیانه ضربه می زدم ، دست خودم نبود داشتم لت می بردم و کم کم داشت آبم میومد. متوجه تغییر حالتم شد و پرسید داره میاد ؟ گفتم که نزدیکه گفت بکش بیرون. با تعجب کشیدم بیرون و دیدم که به حالت سگی پشتش رو کرد بهم و گفت اینجوری بکن ، می خوام اینکار رو هم امتحان کنم. منم بدم نمی اومد ، اینجوری صورتش رو هم نمی دیدم و بهتر بود ، با یه فشار کیرم تا ته رفت تو کسش و آهش بلندشد. بدون معطلی دوباره شروع کردم به ضربه زدن و با هر باری که به جلو فشارش می دادم سرش می خورد به دیوار حموم و منو بیشتر حشری می کرد ، اونقدر عقب و جلو کردم که داشت آبم میامد ، بهش گفتم که داره میاد ، میخوریش یا بریزم رو زمین ؟ گفت نه بریز تو کسم . برام باور کردنی نبود و نمی تونستم بهش اعتماد کنم که دامی برام پهن نکرده باشه و درست لحظه آخر کیرم رو کشیدم بیرون و همه آبم رو ریختم رو کمرش. پرسید چرا توش نریختی ؟ گفتم می خوام از شوهرت بچه دار بشی نه ازمن . یکباره تمام حس خوش سکسش به یاس و ناامیدی و غم تبدیل شد و این حال براحتی از چهره اش قابل خوندن بود. گفتم زود باش و خودتو تمیزکن و برو تا کسی شک نکنه و اونهم با آرامی و اندوه تمام کمروبدنش رو آبکشی کردو لباسهاش رو پوشید و رفت و ....
فردای اون روزو فرداهای بعدش با روزهای قبل هیچ فرقی نداشت و نه اون و نه من ، هیچکدوم چیزی از خودمون بروز نمی دادیم و حدود یک ماه بعد کارت عروسیش رو میزم دیدم. وقتی که برای کارهای معمولی آمد تو اطاقم بهش گفتم مبارک باشه ، تا دو هفته دیگه عروس میشی . با ناراحتی گفت که من یه روز بعدازظهر عروس شدم و اون خاطره همیشه توذهنم باقی می مونه. اندوه زیادی تو کلامش بود، نتونستم خودمو نگه دارم و بی تفاوت باشم ، بلند شدم و آروم بغلش کردم و گفتم نگران نباش همه چیز درست میشه.
پنج شنبه تعطیل کارخونه بود و عروسیش فردا بود که نزدیکی ظهر به موبایلم زنگ زد و خواهش کرد که به خاطر کارهای کارخونه یه سری به کارخونه بزنم . تعجب کردم ، یه روز مونده به عروسی و تو تعطیلی کارخونه چه اتفاقی افتاده که اون تو کارخونه است؟ با عجله رفتم کارخونه . نگهبان گفت که یه نامه فوری از محیط زیست آمده و چون تلفن من خاموش بوده به منشیم زنگ زده و اونهم آمده و الان تو ساختمان اداریه و منتظر منه. رفتم تو دفتر دیدم پشت میزش نشسته و داره یه نامه تایپ می کنه. گفتم مگه تو الان نباید دنیال کارهات باشی ؟ اینجا چکارداری؟ گفت کاربرام مهم تراز ازدواجه ، جواب نامه رو همونجور که قبلا پیش نویس کرده بودید آماده کردم ، بخونیدش و اگه اشکالی نداره پرینت بگیرم بدم ببرنش . نامه رو خوندم و دیدم تقریبا درسته و فقط یه چندتا اشکال کوچک داره . بهش گفتم و رفتم تو اطاقم تا اصلاحش کنه. بعد از چنددقیقه آمد و بعداز خوندن و امضای نامه بردش تابده به نگهبانها که برسوننش به اداره مربوطه و فورا برگشت بالا. تمام درها رو قفل کرده بود و دراطاق منو هم قفل کرد و شروع کرد به لخت شدن. گفتم چکار می کنی ؟ گفت می دونم امشب اون عوضی می خواد تومن خالی کنه ولی کور خونده ، من از تو بچه دار می شم نه از اون لعنتی و فورا آمد سراغم و بدون تلف کردن وقت کیرم رو از شلوارم کشید بیرون و شروع کرد به خوردن . منهم عجله داشتم که برگردم خونه ، بی معطلی و وقت تلف کردن شروع کردم و حسابی کردمش و آبم رو هم ریختم تو کسش . خیلی سریع همه چیز تموم شد و مثل اینکه تکلیفی داشتیم که باید انجامش می دادیم ، زود لباسهامون رو پوشیدیم و هرکسی رفت دنبال کارخودش.
چندماه بعد به دلیل مرخصی زایمان کارش رو ترک کرد و بعدازمدتی خبردارشدیم یه پسر خوشگل که معلوم نیست به کی رفته بدنیا آورده!! وقتی حدود یک سال بعد دیدمش ، به نظر کمی خوشگل شده بود و آبی زیر پوستش رفته بود. به همکاراش میگفت ازدواج و حاملگی بهم ساخته!!!!!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#82
Posted: 5 Sep 2013 13:56
خیانت دو جانبه
سرم رو روی میز گذاشته بودم و فکر میکردم. هزارتا فکر مختلف تو ذهنم میچرخید و همشون بدون نتیجه میموند. قدرت اینکه رو یکیشون تمرکز کنم رو نداشتم. با نامزدم دعوام شده بود اونم در حالیکه فقط دو هفته از نامزدیمون میگذشت. اصلا فکر نمیکردم دعواها و جروبحث های زندگی مشترک به این زودی شروع بشه. ناراحت بودم و فوق العاده عصبی. دلم میخواست یکی دو روز از این فضا دور بشم. از همه چیز فاصله بگیرم. از کار، از خانواده، حتی از خودم! اما نمیشد. تو فکرای خودم چرخ میزدم که با صدای منشیم سرم رو از روی میز برداشتم و نگاهش کردم. انگار اونم میدونست چقدر حالم بده که نگاهش بهم اینقدر دلسوزانه بود. با یه لحن آروم گفت :
-پارچه ها رو بیارم رسیدشون رو بزنیم؟
سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم. شاید کار کردن و سرگرم بودن یه کمی حال و هوام رو عوض میکرد. نایلون های پارچه رو روی زمین کشید و آورد نزدیک میزم و دسته رسید رو هم گذاشت روبروم. تو زمینه مبل فعالیت میکردیم و الان وقت رسید زدن پارچه های مشتریا بود. پارچه ها از نایلون کشید بیرون و طبق لیستی که داشتم شروع کردیم به کار. چند بار حین کار نوک انگشتم خورد به دستش و اونقدر طبیعی برخورد کرد که احساس کردم هیچ اتفاقی نیافتاده. البته از دید من اتفاق خاصی نبود اما به نظرم برای منشیم عجیب میومد. یه دختر ریز نقش که در هیچ شرایطی بدون چادر ندیده بودمش. ذهنم رو ازش منحرف کردم و دوباره درگیر بدبختی های خودم شدم. کار تموم شد و شروع کرد به جمع کردن پارچه ها. حجم پارچه ها زیاد بود و نمیتونست هم نایلون رو نگه داره و هم پارچه رو جاکنه توش. نگاهم کرد و گفت:
-میاین کمکم؟
چقدر امروز به نظرم معصوم و شیرین میومد. شش ماه بود پیشم کار میکرد و تا حالا یک بار هم روش دقیق نشده بودم. رفتم گوشه نایلون رو گرفتم تا پارچه ها رو جا کنه توش. رو زمین زانو زده بود و دودستی پارچه رو تو نایلونها فشار میداد. چادرش کنار رفته بودو سینه های گرد و کوچیکش از رو مانتو بدجوری چشمک میزد. هرچی میخواستم جای دیگه رو نگاه کنم نمیشد. سینه هاش بدجوری نظرم رو گرفته بود. نفس عمیقی کشید و عطر نفس داغش خورد تو صورتم. حالی به حالیم کرد. چشمام رو رو صورتش ثابت موند. چشمای درشت قهوه ای که یه خط چشم خوشگل کشیده بود دورش. با لبای قلوه ای که رژ لب هلویی حسابی بهش جلوه داده بود. دلم داشت براش پر میکشید. برای خودم هم عجیب بود. این حس امروز از کجا پیدا شده بود؟؟ به هوای کمک کردن دستم رو بردم توی نایلون. یکی دوبار عمدی دستم رو زدم به دستش. هیچی نگفت. میترسیدم کاری کنم و ناراحت بشه. این دختر بدجوری امروز برام دلنشین و خواستنی شده بود. آروم دستم رو بردم توی نایلون پارچه و دستشو گرفتم. کوچیک و گرم بود. و لطیف... هیچی نگفت. حتی سرش رو نیاورد بالا که نگاهم کنه. دستش رو نوازش کردم که یه فشار خفیفی به دستم داد. جفتمون پشت یه مبل رو زمین زانو زده بودیم و دستمون تو نایلون پارچه تو هم قفل بود. اون یکی دستم رو بردم زیر چونش و سرش رو به سمت بالا آوردم. پلکش رو حرکت داد و زل زد تو چشمام. پر از خواهش بود، پر از شهوت. صورتم رو بردم نزدیکش و لبم رو گذاشتم رو لبش. اونقدر گرم و داغ میبوسیدم که باورش در توانم نبود. همه دنیا اون لحظه برام خلاصه میشد تو لبهاش. دلم میخواست بغلش کنم. ازش فاصله گرفتم. با تردید نگاهم کرد. بلند شدم و دستش رو کشیدم و گفتم بیا بریم بالا. طبقه بالا رو به عنوان انبار پارچه استفاده میکردیم. با ریموت در مغازه رو قفل کردم و رفتیم بالا. چندتا پارچه متراژ بالا رو پهن کردم کف زمین و دراز کشیدم روش. بلاتکلیف ایستاده بود.آغوشم رو براش باز کردم و گفتم :
-بیا اینجا.
بی هیچ حرفی چادرش رو درآورد. روسریش رو هم درآورد. گیره موهاش رو باز کرد و دستی توشون کشید. عطر موهاش که پیچید تو هوا مست شدم. کنارم دراز کشید. دستم رو دور تنش حلقه کردم و به خودم فشارش دادم. چقدر وجودش آرامش داشت. یه نیم چرخ زدم و روش خیمه زدم. چشماش رو خیلی دوست داشتم. هم خجالت میکشید و هم میخواست! با دستم پلکهاش رو بستم و شروع کردم به خوردن لباش. داغ و نرم بود. بعد چند ثانیه شروع به همکاری کرد. گوشه لبم رو میک میزد و زبونش رو میفرستاد ته حلقم. دستاش رو دور شونه ام حلقه کرده بود و گردنم رو به سمت خودش فشار میداد. همونطور که مشغول لبهاش بودم زیپ مانتوش رو باز کردم و از تنش درآوردم. یه تاپ مشکی دو بندی تنش بود. تنش سفید بود مثل برف. بوی شهوت میداد. سرم رو فرو کردم تو گودی گردنش و مشغول خوردن شدم. لیسش که زدم بالاخره صداش دراومد. یه آهی کشید که سرحال اومدم. میخواستم باهام حال کنه، ازم لذت ببره، با هم آرامش بگیریم. چیزی که تا حالا نامزدم بهم نداده بود.
بندای تاپشو کشیدم پایین و سرشونه هاش رو بوسه زدم. دستش رفت رو دکمه بلوزم و یکی یکی بازشون کرد. پیرهنم رو در اورد و چرخید. طوری که رو قرار گرفت. روی شکمم نشسته بود. تاپشو درآوردم. یه سوتین اسفنجی مشکی تنش بود. اونم بازش کردم. دوتا هلوی کوچیک افتاد بیرون. اما گرد و خوشدست بود. انگشتم رو کشیدم رو نوک سینه هاش و بعد فشارشون دادم. خم شد طرفم و تمام صورتم رو لیس زد. گردنم رو مکید و رفت پایین تر. کمربند و دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرد و از تنم درش آورد. شورتم رو کشید پایین و به کیرم زل زد. راست شده بود و داشت داد میزد که بیا منو بخور. بدون معطلی کیرم رو کرد تو دهنش. داغی دهنش منو برد تا فضا. سرش رو محکم میک میزد. تخمام رو میکرد تو دهنش و با زبونش بازی میداد. کیرم رو ساک میزد و با دستش هم تخمم رو میمالید. ته حال بود. یهو بلند شد و شلوارو شورتش رو با هم درآورد و برعکس نشست روم. کون گرد و کس داغش تو دهنم بود. و کیر راست شده منم تو دهن اون. فقط فرصت کردم ازش بپرسم اوپنی؟ اونم گفت اوهوم. بعد کسش رو فشار داد تو دهنم. تمام حجم دهنم از کس توپولش پر شده بود. مزه خاصی نمیداد. اما تمیز بود و بوی خوبی هم میداد. زبونم رو کردم تو سوراخ کسش و یه دور چرخوندم که کونشو قنبل کرد و کسش رو بیشتر فشار داد. کیرم و تو دستش بازی میداد و صورتش رو میمالید به تخمام. دستم رو آوردم بالا و کردم تو کسش. با حالت شهوتناکی گفت : جوووون! دیگه تحملم تموم شد. باید همین الان میکردمش. بلندش کردم از روم و همونطور ایستاده برش گردوندم. منظورم رو فهمید. دستاش رو زد به دیوار و کس و کونش رو قنبل کرد. کیرم رو با آب دهن خیس کردم و مالیدم در کسش. وای که چقدر داغ بود. حوصله بازی نداشتم دیگه. فقط باید میکردم توش. آروم سرش رو فشار دادم تو کسش. از حد معمول یه کم تنگتر بود. کونش رو قلنبه تر کرد و کیرم رو بیشتر کرد توش. فهمیدم اونم مثل من بی طاقته. دستم رو گذاشتم رو پهلوهاش و شروع کردم آروم تلنبه زدن. کسش مثل تنور داغ بود و خیس. سرش رو به عقب برگردوند و لبهام رو لیسید. چه حالی بهم میداد این دختر. کونش رو محکم نگه داشته بود و ضربه هام آروم اما با قدرت بود. کیرم تا ته میرفت تو کسش میومد بیرون. کمرش باریک بود و کونش با همه کوچیک بودن گرد. کونش که میخورد به شکمم خیلی حال میداد. دستم رو از پهلوهاش برداشتم و کونش رو چنگ زدم. کیرم رو از کسش درآوردم. خیس خیس بود. خوابوندمش رو زمین به پهلو و خودم کنارش دراز کشیدم. کیرم رو سر دادم تو کسش. چند تا تلنبه زدم. نه...اینطوری حال نمیداد. صافش کردم و خودم رفتم بین پاهاش زانو زدم. کمرشو برام آورد بالا. بیشرف انگار خیلی بلد بود. کیرمو هل دادم تو کسش. دستش رو آورد جلو و شروع کرد به مالیدن چوچولش. از اینکه داره حال میکنه غرق لذت شدم. همونطور که کیرم تو کسش تلنبه میزد دستام رو دراز کردم و دوتا سینه هاش رو گرفتم تو مشتم. حسابی صداش در اومده بود. چند بار جلو خودمو گرفتم تا ارضا نشم اما دیگه نمیتونستم. سرم رو بردم نزدیک گوشش و گفتم برام ارضا بشو. یه لیس به لاله گوشش زدم و برگشتم بالا و محکمتر تلنبه زدم. پارچه های کف زمین رو چنگ میزد و چشمای خمار از زور شهوتش وحشی ترم میکرد. ناله کرد و گفت : باهم ارضا بشیم. میخوام برگردم.
برش گردوندم و به حالت داگی نشست. کیرم رو فرو کردم تو کسش و یه ضرب تلنبه زدم. تلبه های سفت و پر قدرت. صداش دیوونه ام میکرد:
-اااااخ....جوووون...داری منو میکنی...اااه....وااااای...بکن.
زیر لب گفتم :
-ارضا شدی؟
جوابش منو برد فضا
-دو باااار...
کافی بود واسه اینکه دیگه نتونم خودمو کنترل کنم. یه تلنبه زدم که کیرم تا دسته تو کسش جا شد. کشیدمش بیرون و آبش رو خالی کردم رو کونش. با کیرم یه ذره مالیدمش تا حال آخرم بکنه. خودمون رو تمیز کردیم. ازش خواستم یه کم تو بغلم بمونه.
به محض اینکه نفسش جا اومد گفت :
-پایین که رفتیم امروز رو فراموش کنیم!
پرسیدم چرا؟
گفت : شما متاهلین. گفتم مگه نمیدونستی؟
گفت: چرا..با دوست پسرم دعوام شده، بهم توهین کرده، غرورمو شکونده، شخصیتم رو لگد مال کرده. خواستم با این کار یه کمی خودم رو سبک کنم!
گفتم: با خیانت سبک میشی؟
گفت:آره، وقتی به ناحق محکومم کنه منم در حقش نامردی میکنم.
گفتم: منم با زنم دعوام شده.
خندید و چیزی نگفت... نیم ساعتی تو بغل هم به زندگیمون فکر کردیم و بعدم برگشتیم سرکار.
جفتمون خیانت کردیم.... خیانت دو جانبه!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#83
Posted: 20 Sep 2013 07:02
همکار با محبت
سلام
من فرهاد 36 ساله از کرمان
این داستان بر میگرده به 8 سال پیش که من مدیر یک شرکت در شهر کرمان بودم که اون شرکت کارش پخش مواد غذایی تو سطح استان بود . 6 تا فروشنده و دو تا حسابدار خانم داشتم یکی از این خانمه که اینجا با اسم مژگان ازش یاد میکنم خیلی به من محبت میکرد و همه جوره هوام و داشت یعنی تو کارها خیلی دقت میکرد که برام مشکلی درست نشه چون من خیلی دشمن داشتم و بعضی ها یک جورایی میخواستند زیر اب مو بزنند
بگذریم روزها میگذشتند و من و مژ گان با هم کار میکردیم اینم هم بگم اون متاهل بود و یک بچه هم داشت تا اینکه من با مدیران شرکت بحثم شد استئفا دادم روز خدا حافظی از پرسنل شرکت که واقعا دلم گرفته بود به مژگان گفتم میخوام بیرون از اینجا ببینمت و اون هم قبول کرد عصر به من زنگ زد برای فردا صبح قرار گذاشتیم من که نه خونه مجردی داشتم و نه جایی و از طرفی اون هم نگران بود که نکنه کسی ببینه یک فکری به سرم زد با هاش تماس گرفتم و بهش گفتم که فردا با شناسنامه اش بره هتل پارس و بگه که من مسافرم و عصر پرواز دارم با دلهره و نگرانی قبول کرد من هم شناسنامه خودمو برداشتم و رفتم هتل پارس و گفتم که ساکن تهران هستم و یک اتاق برای استراحت موقت تا ساعت 4 عصر میخواهم بالاخره پذیرش شدم و رفتم به اتاقم ده دقیقه ای گذشت که به مژگان زنگ زدم و اون هم ادرس اتاقشو داد من رفتم پیشش وقتی وارد اتاق شدم هنوز لباس رسمی تنش بود و من دلشوره ای داشتم که نگو نپرس بالاخره نشستیم و از تو یخچال اب میوه و خوراکی برداشتیم با هم خوردیم و از کم لطفی هایی که تو شرکت شده بود گلایه کردم که اون هم گفت چون تونیستی منم میخواهم استئفا بدهم ولی من با خواهش و دلایل منطقی مانع این کارش شدم بگذریم صحبتهای کاری که تموم شد خواستم از خودش بگه اون هم با یک شرم و حیا خاصی تعریف کرد اون میدونست که من دیوانه وار دوستش دارم ولی به خاطر متاهل بودنش دست رو دلم میگذاشتم
دستمو دراز کردم و دستش رو گرفتم و بهش گفتم کاش زود تر دیده بودمت - کاش مجرد بودی
اون که برای اولین بار این حرف ها رو از دهن مدیر سابقش میشنید کمی به وجد او.مد و خودش رو کنترل کرد گفت من از زندگی ام خیلی راضی ام که من حرفشو قطع کردم و گفتم کی گفته تو تو ناراضی هستی این منم که خیلی خیلی دوستت دارم
بالاخره صورتم رو به صورتش نزدیک کردم و با نوازشی دلچسب گفتم که من چهار ساله که با بوی تو زندگی میکنم و خواستم که ازش لب بگیرم گفت من از لب بدم میاد شوکه شدم و گفتم ببین مژگان من به تو قول شرف میدهم از اینجا که بیرون بروی هیچ چیز جایی باز گو نمیشه و خیالت راحت باشه کمی اروم شد گفتم اگر لب دوست نداری پس چه کار کنیم و دستم و گذاشتم روی شونه اش نفسم بند اومده بود دستی زیر چونه اش کشیدم و از زیر گردنش به طرف چاک سینه هاش بردم
داشتم دیوونه میشدم داغ شده بودم اون سرخ شده بود که هیچ عکس العملی نشون نداد دستم رو از یقه لباسش بردم گذاشتم روی سینه هاشو با لبام صورتش رو بوس بارون کردم که گفتم بیا لب تخت بشینیم
دستو مو انداختم دور گردنش و بردمش لب تخت لباسشو زدم بالا وای خدای من پنبه بود یک سوتین زرشکی هم پوشیده بود که دیونه کننده بود اومدم که سینه شو بخورم گفت نه بریم خونه
گفتم تو بخواب و چشمها تو ببند من خودم حواسم هست خلاصه لباسشو در اوردم افتادم به جون اون سینه ها که اونقدر زیبا و سفید بودند که دست میگرفتی رد دستتو میدیدی مرتب سینه ها شو خورد خواستم ازش لب بگیرم گفت من که گفتم از لب بدم میاد جا خوردم و خودم رو سریع جمع کردم دستوشو گذاشتم روی کیرم و گفتم نکنه اینو میخوایی
خنده خیلی قشنگی کرد و هیچ چیز نگفت
بهش گفتم ببین من میدونم تو متاهلی و معتقد . به خاطر همین قصد هیچ کاری با هات ندارم فقط میخوام از اون روزهایی که با هم بودیم یادی کنیم یک خاطره خوبی داشته باشیم
کمی اروم شد گفتم نمی خوای از خودت بگی
گفت رضا منو خیلی دوست داره ما قرار سکسیمون شب های چهار شنبه است چون رضا پنجشنبه ها سر کاره به خاطر همین قرا ما چهارشنبه است من هرشب چهار شنبه باید برم حمام و خودمو تمییز کنم رضا سیگار و دود میکشه و من چون اهلش نیستم برای من مشروب میاره و من هم میخورم
اونقدر به من میرسه و همه جای منو میخوره که من دو تا سه بار ازضا میشم
تازه متوجه شدم توقع مژگان چیه ولی من قسم خورده بودم که کار خاصی باهاش انجام ندم به خاطر همین دست و پام شل شد گفت چی شد ؟
گفتم هیچی یک قرار کاری دارم الان یادم افتاد خواستم بلند شم نگذاشت به زور روی خودش منو خوابوند خیسی جلوی لباسشو قشنگ احساس میکردم بهم گفت نمیخوای کیرتو به من نشون بدی من که واقعا گیج شده بودم گفتم باشه ولی باید بریم زیر پتو قبول کرد و با هم رفتیم زیرپتو اون با دستان ظریفش کمر بند و دکمه و زیپ شلوار من باز کرد از روی شرت دستش رو گذاشت روی کیرم و من افتاده بودم به جون سینه هاش و کمک دست و بردم از روی شلوار روی کسش
اون داشت مرتب کیر منو میمالید به نفس نفس افتاده بود که گفت تو چرا شروع نمیکنی
گفتم من به تو قول دادم این جایی که من دستمو گذاشتم مال شوهرته
من نامرد دنیستم
بهش برخورد ولی خدا میدونه وجدانم ناراحت بود
بگذریم با دستش دست منو رو کسش فشار میداد و میگفت بیا بکنیم
من قبول نکردم و گفتم من مردم .ولی تو نمیتونی .تو زن مردمی
گفت پس بذار تو کونم من اصلا قبول نکردم و افتادم به جون سینه هاش اون هم مرتب کیر منو میمالوند تا تحریک شدم
بهش گفتم داره ابم میاد که کیر من کرد تو دهنش و شروع کرد به مک زدن تا من ارضا شدم و بی حال روی تخت افتادم
اون هم بلند شد با دستمال ابهای تو دهنشو پاک کرد و رفت دسشویی
وقتی برگشته بود من لباسهامو پوشیده بودم و گفتم تو هم زود باش
خیلی حال بدی داشتم اوج شهوت از یکطرف و دلنگرانی و دلشوره از یک طرف دیگه
خلاصه لباسشو پوشید و گفتم تو زود تر برو که کسی شک نکنه
اون جلو شدو وقتی از در هتل خارج شد به من تک زنگ زد من هم سریع برگشتم تو اتاق و کیف کاریم رو برداشتم و رفتم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 9253
#84
Posted: 5 Dec 2013 00:15
منشی شـــــــــــــــــمال
خلاصه مطلب اینکه من در شهرهای مختلف ،از جنوب تا شمال ، شرکت داشتم و در هر شرکت یک منشی . داستانها را هم بر اساس شهر به یک ، دو و سه و... نامگذاری کردم که راحت تر باشه .
در شمال یک دفتر داشتم که منشی شرکت خانم یکی از شرکاء بود که بلاخره رفتنی شد و ما یه اطلاعیه زدیم واسه استخدام منشی در همون روز اول سی تا چهل نفر ثبت نام کردند اما دو تا خواهر اومده بودند که یکیشون خیلی خوشگل بود اما دستخط و سواد صفر ، در هر صورت اصلا با دیگران قابل مقایسه نبود اولا سگ مصب خیلی خوشگل بود ، قد و هیکل حرف نداشت ،وبلاخره یه 18 ساله بود که چند ماه ازدواج ناموفق داشته بود و حالا با مادر و خواهرش زندگی میکرد...
چند روز اول بخاطر خوشگلی زیاد ، شرکت همیشه پر بود از شرکاء و یا ارباب رجوعی که الکی هرطوری بود اونجا بودند، بعد از دو هفته ، من از سر پروژه ساعت 12 رسیدم شرکت ، برای اولین بار از سرخر خبری نبود. او معمولا ظهر تعطیل میکرد و تا 3 میرفت خونه اما من که رسیدم نرفت ، تعارفی هم زدم که دوست داری برو اما قبول نکرد.من خیلی هم گشنه بودم ،پرسیدم بریم چیزی بخوریم ، خوشحال شد و قبول کرد ، رفتیم بطرف متل قو ، در راه من از ازدواجش پرسیدم و کمی گریه کرد و داستان گفت ! بحدی جدی غمگین شد که من برای دلداری دستش رو گرفتم ، اما بعد از یک دقیقه که خواستم دستم را بکشم ، حس کردم با اکراه این کار رو کرد . بعد از من پرسید و زندگیم.کم کم شوخی کردیم و خندیدیم . در راه برگشت از این گفتم که از لحظه ورودش ، چقدر تاثیر خوبی به من داده ، او هم به من ابراز علاقه کرد. تو این نیم ساعت برگشت- ترافیک هم بود- ما حرفامون رو زدیم ، تنها ترسش از این بود که دوستانم از موضوع بوئی نبرند.
در هر حال وقتی برگشتیم شرکت هر دو میدانستیم باید عجله کنیم چون ساعت 4 به بعد معمولا ارباب رجوع یا دوستانم سر و کله اشان پیدا میشد. چون من جای دیگری زندگی میکردم یه اتاق از شرکت رو که دوش و دستشوئی مجزا داشت را برای اقامت و یا استراحت آماده کرده بودیم . با چفت کردن دربها ، به آرزوی چند روزه ام رسیدم لباهائی که قابل تفسیر نبود و خدا با ظرافت آنها را ساخته بود ، و با تمام اجزای صورتش در تناسب کامل بود ، می بوسیدم و خسته نمی شدم . وقتی او را در آغوش داشتم تازه فهمیدم که قدش شاید دو یا سه سانت از من کوتاهتر است ، راستی خدا در بوجود آوردن این صورت و این اندام و هیکل ، حتما خیلی زحمت کشیده بود ، وقتی لختش میکردم هر لحظه از خدا بیشتر تشکر میکردم ،چون او را آفریده و بعد به من ارزانی داشته است...
دوش ما تقریبا سرپائی و کوچیک بود اما هر دو سریع دوش گرفتیم ، اول او و بعد من ، تا من برگشتم یه ته آرایشی هم کرده بود ، زیبا بود ، حالا بی همتا شده بود. سینه هایش بهترین بودند دو لیموی سفت با نوکی سربالا و سکسی ، مثل سینه دختر بچه ها بود اما رسیده تر ، وقتی برای اولین بار یکی از آنها را مکیدم جیغی از ته دل کشید و بعد بدنش لرزشی خفیف اما خاص به خودش گرفت ، فهمیدم مدتها بوده کیر میخواسته اما یک زن بیوه ،در شهری کوچک اگر بخواهد دوباره ازدواج کند ، نمی تواند بی گدار به آب بزند ، مخصوصا اینقدر زیبا و خوش هیکل ، خیلی جلب توجه میکنه.
دوباره شروع کردم به لیس زدن او بدن مرمری ، نمی شد این سینه ها رو نخورد و این بدن رو نه لیسید ، خودم داشتم از شهوت میمردم ، دلم میخواست هر چه سریعتر به کس و کونش برسم اما باید مرحله ای عمل میکردم ، و تاثیری روش میذاشتم که هیچ وقت فراموش نکنه
وقتی به کسش رسیدم ، غیر قابل گفتن بود ، شاه کس بود ، نه استخونی بود ، نه زیاد گوشتی و نه چیزی از اون آویزون شده بود – همیشه از کس هائیکه ضایعات اضافه از آنها بیرون زده بدم می آمد- و حالا یک کس دیدنی که وقتی با انگشت بازش کردم ، رنگ صورتی تیره آن مشخص شد ، آماده کردن ، چشمک میزد. طاقت نداشتم شروع به لیسیدن کسش کردم ، که بعد از چند دقیقه ارضاء شد .
این دختر تنها مشکلی که داشت این بود که درساک زدن و لیسیدن کیر حرفه ای نبود ،شبیه بچه ای که بستنی کیم را تفریحی می لیسد بود. من هم اینقدر شهوتی بودم که بعد از چند ثانیه از خیرش گذشتم .
با اینکه دو بار ارگانسم شده بود و تا سر زانوهاش خیس بود اما اینقدر تنگ بود که مجبور شدم در چند نوبت کل کیرم رو تا آخر بکنم توش .با همون یکی دو ضربه آروم اول دوباره ارضاء شد. من هم گذاشتم کمی احساس آرامش بهش برگرده تا دوباره شروع کنم ، اما این بار تا آخر وحشیانه ضریه میزدم ،گرچه از اینکه صدای نعره هاش به بیرون بره کمی میترسیدم ، اما ارزشش رو داشت!
چند دقیقه بعد ارضاء شدم و چون دیر شده بود فقط کشیدم بیرون و پاشید رو هیکلش ، تقریبا شکم ، سینه ها تا چونه اش پر بود از اسپرم.
چون دیر شده بود سریع بدنمون رو شستیم و لباس پوشیدیم . اما تا نیم ساعت بعد که اولین نفر وارد شرکت شد ،اون همش رو پاهام نشسته بود و لب میگرفت.نوشته داری....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#85
Posted: 13 Dec 2013 23:27
زیارت با دختر همکار
سلام دوستان من عرفان هستم و 25 سالمه داستانی که میخوام بکم واقعیه این داستان بر میگرده به 5سال پیش من 20 سالم بود مدرسم تموم شده بود مهر میخواستم برم دانشگاه تعطیلات تابستون بود بابام اومد خونه گفت با همکاراش قرار گذاشتن برن گردش شهرستان ما فسا میشینیم خلاصه قرار شد آخر هفته حرکت کنیم من همکاراشو نمیشناختم حرکت کردیمو رفتیم رسدیم به یه شهری زدیم کنار واسه سلف ناهار من تک فرزند بودم سه ماشین بودیم یکی از همکاراش یه دختر 22 ساله داشت اون یکی همکارش یه پسر 14 ساله...
خلاصه سر ناهار خوردن دختره رو یه بارندازی کردم دیدم چیز مالیه رفتم تو نخش بکوب میرفتیم مشهد ساعت 3 شب بود رسیدیم رفتیم یه خونه گرفتیم تا صبح خوابیدیم صبح بابام گفت بو وسایلو از تو ماشین بیار بالا رفتم دیدم دختره هم داره وسایلو از تو ماشین در میاره بهش گفتم عزیزم مگه من مردم داری زور میزنی یه لبخندی زدو حال کردم ظهر قرار بود مردا برن بازار زن هام برم حرم منم بمونم خونه دختره سرما خورده بود اونم گفت میمونم من گفتم الان کسشو میزارم همه رفتن اون پسره هم با مادرش رفت من رفتم حموم با دستشویی یه بود در حمومو باز گذاشتم داشتم حموم میکردم اون اومد بره دستشویی منو دید جا خوردو برگشت من گفتم ستاره بیا من درو می بندم اگه روت نمیشه خلاصه گفت نه بعدا میرم منم با یه حوله دورم پیچیدمو اومدم بیرون اونم رو مبل بود منو دید چشاش بحالت دیگه ای در اومد من بهش گفتم برو کارتو انجام بده اونم رفت بعدش رفت حمومو اومد بیرون من موهامو اتو میکردم اون بهم گفت اتو موتو بهم میدی گفتم اره بهش دادم گفتم من خوب موها رو اتو میکشم اونم گفت بیا ببینم چیکار میکنی دیگه کیرم راست شده بود گفتم چنگیز هنوز زوده صبر کن رفتم تو موهاشو با سشوار خشک کرد
من یه کرم ورداشتمو دست تو موهاش میکردم اون کیف میکرد بعد شروع کردم اتو زدن کارم که تموم شد کفتم اتورو از برق بکش اومدم بلند شم برم گفت مدلم بلدی گفتم بله اومد دباره دست کردم تو موهاش سرشو چسپوند به سینه هام پشتش به من بون منم از بغل صورتش یه بوسی کردم اونم خیره شد تو چشام منم یه خنده کردم اونم خندید دستمو گرفتو برد روسینه هاش منم مالوندم کم کم داشت حشری میشدیم دست کردم تو شلوارش اونم بیحال افتاد روم با هم حال کردیدم کیرمو داخل کسش نکردم شمارشو گرفتمو با هم در تماس بودیم تا اینکه از مشهد رفتیم سمت شمال مازندران اونجا هم یه خونه گرفتیم من ماشین بابامو گرفتم گفتم میرم یه چرخی تو بازار بزنم ستارهم گفت منم باهات میام گفتم بیا با هم رفتیم داشتم رانندگی می کردم داشت دست بکیرم میزد چنگیز بی قرار هم منتظر فرصت بود بردمش یه قهوه خونه با هم یه قلیونی زدیم رفتیم سوار ماشین اون گفت بریم یه جای خلوت چادور بکش رو ماشین با هم راحت باشیم منم رفتم یه جای خلوت چادور کشیدمو در ماشینو قفل کردم اومد تو بغلم منم کیرم بدجور شرتمو جر میداد اوردمش بیرون با دیدن کیرم شروع کرد خوردن داشت آبم میومد کنترل نداشتم ریخت تو دهنش منو نگاه کرد خندیدم گفت کثافت با دستمال کاغذی کارشو راه انداختم گفت بریم من گفتم نه تو کیر منو دیدی ولی من کستو ندیدم اون گفت نه نه نه من قانعش کردم گفت فقط ببین من گفتم باشه شلوارشو کشید پائین داشتم دیوونه میشدم سریع کیرمو گذاشتم روکسش خندید چیزی نگفت گفت بیار بیرون گفتم چرا گفت کار دارم اوردم بیرون یه کاندوم انداخت سر کیرم حالا شروع کن منم تلمبه زدم یه چند دقیقه ای باهاش لب گرفتم عجب حالی میداد دیگه رفتیم خونه افتادم روتخت 2 ساعت بکوب خوابیدم دیگه هر وقت موقعیت جور میشد میکردمش.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#86
Posted: 14 Dec 2013 15:44
اولین سکس با خانم منشی متاهل
باسلام من می خواهم اولین خاطره سکسم را برای شمادوستان عزیز تعریف کنم اصلا هم دروغ نیست مثل بعضیها و عین واقعیته.راستش من اصلا توخط سکس وازاین حرفحا نبودم تو یک شرکت ساختمانی مشغول کار بودم به عنوان کارپرداز و کارای بانکی را انجام میدادم معمولا همیشه تو دفتر بودم بعداز مدتی عاشق یک دختر از اقوام شدم به پدر ومادر گفتم واسه من برن خواستگاری اما هرچه گفتم گفتند نه اونا وضعیتشون باما تفاوت داره ونمیشه بریم خواستگاری من هم سکوت کردم دیگه چون فایده ای نداشت بعداز مدتی گفتم خوب هرجا شما میدونید خوبه برین واسم خواستگاری اما انها گفتند نه هنوز واست زوده من هم چیزی نگفتم خلاصه یه روز صبح وقتی رفتم شرکت حسابدار شرکت اومد روبه روم نشست و اینقدر از خودش تعریف کرد که من کی ام وچی ام من هم با او درد دل کردم وگفتم من میخوام داماد بشم اما نمیشه چون بابا مامانم نمیزارن اون هم گفت نه داماد نشی مجبور که نیستی من عروس شدم ولی از زندگیم راضی نیستم چون شوهرم را نمی خوام و از اول هم نمی خواستم اما چون مهندس بود من را به او دادن من هم روم با اون باز شده بود به اوگفتم اره تو واقعا خوشگلی اما شوهرت نه وشرو ع کردم به تعریف از اون خلاصه همینطوری هر روز میگزشت تا اینکه یک روز حرف جالبی زد وبه من گفت اگه من مجرد بودم بامن ازدواج میکردی.من هم به اوگفتم حالا که نیستی اگه میبودی اره چون هم خوشکلی هم دختر خوبی هستی فقط دوسال ازمن بزرگتری که اون هم مشکلی نداشت هرروز به هم وابسته تر میشدیم با وجود اینکه او زن مردم بود ولی واقعا شوهرش اینقدر سیاه و زشت بود که اصلا صد درجه باهم تفاوت داشتن یه سه چهار ماهی بود ازدواج کرده بودن
یه روز تو دفتر نشسته بودیم که یک موش اومد تو دفتر مرضیه خودشو پرت کرد تو بغلم گفت اقا رضا موش موشش.من که تا حالا دستم به یک دختر نخورده بود بادیدن این کارش شوکه شدم بلند شدم با جارو موشه را دنبال کردم که رفت بیرون بعداومدم نشستم به مرضیه گفتم تو از یه موش ترسیدی اونهم میخندیدومن هم بهش گفتم چه بدن نرمی داشتی روز بعد وقتی رفتم شرکت نبود ده دقیقه بعد اومد به من گفت می خواد بره باشگاه چون بیاد روفرم گفت شکمش داره ناجور میشه که من هم با پرویی دست زدم گفتم نه شکمت که خوبه اون هم گفت نه من هم بهش گفتم اگه جایی دیگه مشکل داره اره وگرنه تو نیازی به رژیم و.،،،،نداری که اون گفت نه سایزم ناجوره وازاین حرفا من هم گفتم میشه بدنتون را ببینم تا بگم لازمه بری یا نه اون هم گفت اینجا که نمیشه طبقه بالای دفتر خالی بود وفقط یک فرش داشت کلید دست من بود در دفتر را ازداخل بستم رفتیم بالا وقتی رفتیم تو اتاق مانتو شو دراورد وای چقدر شیک وناز بود گفتم میشه کامل در بیاری که اون هم قبول کرد وقتی لخت شد کیر من راست شده بود بی مقدمه شروع کردم به ماساژ دادن اون که دیدم دلش میخواد من که تا حالا کس نکرده بودم نمیتونستم توش کنم که خودش با دستش کیرم را کرد توش من هم شروع کردم به تلمبه زدن سه با ر کردمش هر سه مرتبه ابم را توش خالی کردم چون قرص میخورد مشکلی نداشت بعداز این موضوع چندین باردیگه هم اونو کردم ودیگه پررو شده بودم یه دوست دختر پیدا کردم همیشه اونو میکردم ای مرضیه خانوم از شرکت رفت ودیگه هیچ خبری ازش ندارم حالا این را به شما بگم که الان شدم یک کس باز حرفه ای واگر پدر مادر یا اقوام بعضی وقتها بگن داماد شو میگم اون وقتی که خواستم نشد حالا نمی خوام شای دوستان باورتون نشه من روز اول که با منشی لخت شدیم نمیتونستم کیرم را تو کسش کنم تا اینکه خودش این کار را واسم کرد اما حالا بایکی ازدوستام یک اتاق مجردی کرایه کردیم وهرشب اینجا بکن بکن روبه راهه با هزار مخلفات دیگه. این دقیقا واقعیت هست ونیازی به کسشر گفتن ندارم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#87
Posted: 14 Dec 2013 16:19
تست سرپرستي
سلام اسم من حميده و داستاني كه ميخوام براتون بذارم مربوط ميشه به سكس من با مدير توليد شركتمون... حدود 3 سال پيش من تو يه شركت توليدي كار مي كردم كه كارش توليد قطعات الكترونيك بود. اون زمان من با سرپرست بخش مونتاژ كه اونجا كار مي كردم حسابي كنتاكت داشتم و يه جورايي ميخواستم دهنش رو مورد عنايت قرار بدم. مدير توليد شركت دختر صاحب كارخونه بود و يه خانم 33 ساله با قد متوسط و هيكل نرم و خاصي بود از اونايي كه اگه مانتوي گشاد تو سالن نمي پوشيد قطعا روزي چند بار به فاك ميرفت ولي دركل خيلي با جذبه و با كلاس بود. اينم بگم كه 5 سال بود ازدواج كرده بود ولي بچه دار نمي شد (اينو خانوماي خط مي گفتن) بگذريم... يه روز داغ تابستوني كه اعصابم به شدت خورد بود اين يارو سرپرسته رفت رو اعصابم و منم بعد از كلي تحمل كردن صبرم تموم شد و وسط سالن كشيدمش به باد بد و بيراه و دست به يقه شدم نميدونم چي شد كه تو اون اوضاع گوشه صورتم كنار چشمم خراش برداشت. بچه ها ما رو جدا كردن و بعد يه ربع طبق قوانين شركت جفتمون رو صدا زدن بريم اتاق مدير توليد... فرحناز خانم (مدير توليد) خيلي با عصبانيت ما رو مورد لطف قرار دادن و البته بيشتر منو و بعد يه ربع شط و شوط و خط و نشون گفتن برين دوتاتون تو خط و مثل بچه آدم كارتونو بكنين... عصر بدجوري دمق بودم لباسمو پوشيدم و داشتم از كارخونه خارج مي شدم كه ديدم نگهبان گفت خانم ط (مدير توليد) كارت داره برو اطاقش بعد برو. رفتم در اطاقش در زدم و رفتم تو نشسته بود رو صندلي و داشت گزارشاي توليد رو ميخوند...
زير چشمي نگام كرد و گفت بشين نشستم و اون بلند شد تازه اونوقت بود كه چشام نور ابدي گرفت... لباس كارشو بيرون آورده بود و آماده رفتن شده بود يه مانتو تنگ پازچه اي پوشيده بود كه اون سينه هاي درشت و گردش از توش زده بود بيرون و اون باسن خوش تركيبش داشت پشت مانتو رو جر مي داد. اومد نشست روبروم و خيلي آروم گفت: امروز بد جور از دستت ناراحتت بودم و واسه همينم با تو تندتر برخورد كردم من ميخواستم تو رو سرپرست كنم اما امروز نشون دادي ناجور آدم عصبي اي هستي خودتو جمع و جور كن حيف توئه كه با اين جماعت دست به يقه شي مثلا تو خط مونتاژ تو ليسانسشوني و بايد با بقيه فرق داشته باشي. گفتم شرمنده ام نميخواستم نظرتون راجع به من عوض شه. يه لبخند نازي زد و گفت نظرم كه راجع بهت عوض نميشه محيط اينجا دست و پامو بسته ... سرمو بالا كردم و واسه اولين بار ديدم خيلي داغ داره نگام مي كنه گفتم ش ش شما لطف دارين. يه دستمال از رو ميزش برداشت داد دستم و گفت عرقت رفته رو خراش گوشه چشمت احتمالا داره مي سوزه پاكش كن پاك كردم گفت از كارت راضي هستي گفتم راضيم به رضاي خدا. گفت جمعه يه سري تجهيزات مونتاژ مياد ميخوام صبح بياي با چند تا بچه ها آمادش كنين. گفتم چشم... از فرداش تا جمعه كه 3 روز بود زير نظر گرفتمش ديدم همش تو نخمه ولي خوابشو نمي ديدم جمعه اي به اون باحالي باهاش داشته باشم... جمعه صبح رسيدم شركت ديدم 2 تا ديگه بچه ها اومدن و رفتيم سروقت كار فرحنازم اومد يه سري دستور داد و رفت تو اطاقش. داشتم كارمو ميكردم كه ديدم يه پيام اومد ... \"بدون اينكه بچه ها متوجه بشن بيا دفترم...\" شمارش ناشناش بود ولي اونجا يه نفر بود كه دفتر داشت. آروم رفتم سمت سرويس ها و بعدش بدون اينكه كسي بفهمه رفتم در اطاقش. باز بود اروم رفتم تو سلام كردم منتظرم بود گفت بيا تو درم ببند. بستم گفت حميد ميخوام سرپرست مونتاژت كنم خوشحال شدم و با خنده گفتم نظر لطفتونه. گفت ولي قبلش بايد يه تست بدي گفتم باشه گفت بيا اين كيت رو رو هم كن... كيت رو ديدم يه كيت جديد بود شروع كردم بهش ور رفتن اومد كنارم ايستاد و خواست كمكم كنه سرش خورد به سرم خنديد و گفت خورد به همون جاي خراش؟ گفتم تقريبا .
منو چرخوند سمت خودش و دستشو گذاشت جاي خراش و گفت چيزيش نيست. دستشو گرفتم و اروم كشيدمش سمت خودم نگام كرد و گفت واي بحالت اگه دهن لقي كني... تا اومدم چيزي بگم لباشو گذاشت رو لبم و من آتيش گرفتم باورم نميشد اون داره لباي منو ميخوره گرفتمش تو بغل و موهاي پشت سرشو گرفتم تو دستم و لباشو خوردم. خودشو به من مي ماليد و بد جور زبونمو مك ميزد... ازم جدا شد و گفت ميخوام جوري ارضام كني كه آبم اين اطاقو برداره... چرخوندمش جوري كه پشتش به ميزش باشه و دكمه هاي مانتوشو باز كردم ديدم زيرش فقط سوتين مشكيه و يه جفت سينه مرمري كه حسابي سفت شده بود سوتينشو دادم پايين و سينه شو گذاشتم تو دهنم و شروع كردم به خوردن و با اون دستم اون سينه شو ميماليدم.. بعدش اروم زيپ شلوارشو باز كردم شورتش توري مشكي بود شلوارشو در آوردم و خوابوندمش رو ميز از روي شرتش كه حسابي خيس بود كس تپلش رو ليس ميزدم اونم فقط به خودش مي پيچيد و پاهاي سفيدشو دور گردنم حلقه كرده بود شرتشو در آوردم و اون كس صورتيشو گذاشتم تو دهنم و شروع كردم به مكيدن چوچول داغ و خيس و برجستش موهامو ميكشيد و التماس ميكرد بخور... اونقدر خوردم كه يهو موهامو محكم فشار داد و صداشو تو سينه حبس كرد و سرم رو عقب كشيد... باورم نميشد عين مردا از ش آب ميومد با دستش آبا رو مي ماليد به كوس و سوراخ كونش منم كه مات و مبهوت نگاش مي كردم بعد بلند شد و لبامو بوسيد و گفت محشر بود حميد جان حالا برات تلافي مي كنم نشست جلوم و زيپ شلوارمو كه كيرم داشت جرش ميداد رو باز كرد و كير نازنينم پريدن بيرون با دستاي نازش ماليدش و گذاشت تو دهنش و شروع كرد به خوردن ديدم دارم ارضا ميشدم بلندش كردم و خوابوندمش رو ميزش و سر كيرمو گذاشتم دم كسش و با يه ضرب تا ته دادم تو شروع كرد به ناله كردن كسش خيلي خيس بود و كير منم داغ و شق بعد دو سه دقيقه آبم داشت ميومد كشيدم بيرون و پاشيدم رو تن سفيدش... اينقدر تنش سفيد بود كه آب من روش سياهي ميزد همه آبمو ماليد به تنش و پاشد كيرمو كه داشت ميخوابيد گذاشت تو دهنش و شروع كرد به مكيدن منم داشتم از حال ميرفتم... اما ول كن نبود اونقدر خوردش كه دوباره شق شد گفت اينبار ديرتر مياي بعد از من فهميدي!! و از اون اخماي مخصوص سالنش كرد و چرخيد و پشتشو كرد به من دوباره گذاشتم تو كسش و شروع كردم به تلمبه زدن بعد خيلي حال ميداد چون تنم ميخورد به اون باسن سفيد و گوشتيش و دلم از حال ميرفت بعد چند دقيقه ارضا شد و اينبار در حين ارضاش من به زدن ادامه دادم اونم فقط به خود مي پيچيد و آبش روي زمين ميريخت بعد تقريبا بيست ثانيه ولو شد رو ميز و گفت حميد تو ديوونه كننده اي...
ادامه بده تا بياي... دلم نيومد از كونش بگذرم واسه همينم كيرو درآوردم و گذاشتم دم سوراخ تنگ كونش پاشو بازتر كرد و گفت آروم بده تو بعد هركار خواستي بكن... آروم و با فشار دادم تو خيلي تنگ بود تا ته رفت تو دستاشو گذاشت رو ميز و بدنشو بالا گرفت با دستام سينه هاشو گرفتم و شروع كردم به ماليدن و كردن بعد يه دقيقه آبم اومد همشو ريختم تو كونش و كشيدم بيرون. چرخيد و نشست و ته آبم را از سر كيرم مكيد بعد بلند شد و خنديد و گفت برو از فردا سرپرستي و هفته اي دوبار بايد براي گزارش دادن بياي اينجا شايدم مجبور شدي بياي خونه. قبولي... داشتم از حال ميرفتم آروم لباسمو پوشيدم و رفتم پايين بچه ها خنديدن و گفتن مطمئني كونت سالمه آخه يه ساعته رفتي دستشويي... تو دلم گفتم مطمئن نيستم اصلا بيدار باشم. من از فرداش تا به همين امروز سرپرستم ولي رابطم با فرحناز از يه سال پيش قطع شد چون به كارخونه ديگه باباش رفت ، يه جورايي هم ازم سير شده بود. خوش به حال سرپرست اونجا... ببخشيد كه طولاني بود ولي واقعي بود...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#88
Posted: 28 Dec 2013 22:35
سکس با رییسم
سلام,24 سالمه باقد160 و وزن 68،تاکتن والبته همه ميگن خيلى سکسى, ازاونجا براتون تعريف ميکنم که مديرشرکت بعداز30 سال به ايران برگشت.مردى60 ساله,خوشتيپ وخوش پوش,باکلاس و جذاب.ازابتداکه اومدايران,چشمش منوگرفته بود,بهم پست داد توشرکت,خلاصه کنم بعد از چشمکها و کادوها رابطمون رسيد به لاس زدن تلفنى و ايميل,صبحها ميامد دنبالم و تا شرکت چندتا لب داغ ازم ميگرفت جورى که اب ازکوسم اويزون ميشد,جوووووون خيلى سکسى بود,يکباربهم گفت بعد از مدتها تو تونستى کيرمو شق کنى.بقدرى وابستش شده بودم که بدنم تشنه نوازشش بود,منتظربودم ببينم مامان بابا کى ميرن بيرون تازنگ بزنم بيادخونمون,اونم هرجابود خودشو سريع ميرسوند,هميشه بايک شاخه گل ميامد,دفعه اول خودمو اماده کردم,موهامو بازکردم تاتوکمرم,يک تاپ شلوارک صورتى پوشيدم,تامنوديد چشماش برق زد,باکفش پريدتو خونه و نزديک نيم ساعته بدون هيچ حرفى فقط لبامو ميخوردو گردنمو ليس ميزد,منم ازاسترس و هيجان فقط ااااااه ااااااه ميکردم,بدنمو ميمالوندبه کيرش,سفت سفت بود,دستشو برد توشلوارم,
خجالت کشيدم اخه کوسم خيس اب بود, گفت کجاست اتاقت,بردمش تواتاق,پرتم کردروتخت و همراه بامالوندن بدنش لبامو ميخورد,خواست شلوارمو دربياره گفتم الان نه,اونم قبول کرد,بعدازيکساعت بوس مالى ازخونمون رفت, ديگه رومون بهم بازشده بودو حرفاى سکسى ميزديم,اون ازسکس بازنش ميگفت و ازدختراى امريکا که باانگشت پردشونو خودشون برميدارن,به کوسم ميگفت گيلاس,دفعه بعدکه اومد خونمون انگاردوتايى اماده بوديم براى يک سکس داغ,مامان بابا مسافرت بودن,صبح ساعت 8 اومدخونمون,صبحانه خورديمو بعد نشستم روپاش به لاس زدن و دلبرى کردن, هروقت حشرى صداش ميکردم ديونه ميشد,رفتيم تواتاق,ديدم شلوارشو دراورد,شورت نپوشيده بود,عجب کيرى داشت با اون سنش,به من ميگفت گل و خودشو خارپشت پيرصداميزد.
پريد روم,پاهاموگذاشت روشونش و خودش پايين تخت نشست و شروع کرد به کوس ليسى,اووووف اوووووخ جووووون چه حالى داشت, زبونشو ميکردتوسوراخ کوسم,منم ديوونه ميکرد,بااينکه تپل بودم ازم تعريف ميکردو بدنمو دراختيار ميگرفت.کم کم دولشو اورد جلوصورتم گفتم بخورم برات, گفت عاشقشم.شروع کردم به خوردن, تاصداى دادشو شنيدم,ترسيدم گفتم چى شد,گفت فقط بخور,خوردمو ابش پريدبيرون,ازحال رفت, رفتم نازش کردم چشماش بازنميشد.ناجور حال کرده بود,يکم خوابيد منم خودکارمو برداشتم روکيرش اسممو نوشتم که ديدم بازداره کيرش شق ميشه,فورى به شکم خوابوندم,دل ميزدم ازترس که نکنه يکوقت بکنه توکوسم,ديدم کونمو انگشت کرد,داد زدم ااااااااااى گفت جوووووون,گفتم درد داره, ميسوزه,گفت بعدش حال داره, رودوزانو نشستم و اون سرکيرشو ميماليد لاى جونم, بعد کرم برداشت و حسابى کونمو چرب کرد,کونم خيلى تنگ بود,هرکار کرد نرفت توش...
بازانگشت کرد و هى نوکشو محکم ميکوبيدبه کونم تااينکه من جيغ کشيدم,ديدم عرق کرده و نفس ميزنه ,سرکيرش رفته بودتو,اااااى ااااااى ميکردم,بادست ديگش چوچولمو ميماليد,کم کم کونم هى بازميشد تادسته برد تو, تخماش به پام ميخورد,چندتاتلمبه که زد افتادم روتخت دولش دراومد,ازحال رفتم, درازکشيد رومو دوباره بازور کرد توش,دادميزد و جوووون جوووون ميکرد که ديدم دولش توکونم تکون خورد فهميدم ابش اومده,دوتايى بيحال افتاديم و بغل هم يکم خوابيدم,به ساعت نگاه کرديم11 بود,واقعا نفهميديم چه جورى سه ساعت گذشت,لباس پوشيد و من بابدن لخت بدرقش کردم, تادم در راه که ميرفتم سينمو کونم ميلرزيد. اون دوباره داشت شق ميشد,گفتم ديگه نه برو بسه امروز
الانم که دارم براتون مينويسم کوسم خيس اب شده.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#89
Posted: 28 Dec 2013 23:02
عسل و سکس با همکار اداری
سلام من عسل هستم 28 سالمه
اول از خودم میگم من سفیدرو هستم قدم 160 وزنم 50 سینه هام 75 کس و کونم بد نیست در کل نرمالم و یه کم سکسی
بماند که چه چوری با همکارم آشنا شدم و دوستیمون شروع شد نمی خوام حوصلتونو سر ببرم ، پنج شنبه بود و ساعت کاری ما تا 2 بود من بیشتر اوقات اضافه کاری می موندم خلاصه واسه اون روز حسابی به خودمون رسیده بودیمو و صاف صوف کرده بودیم واز صبحش باهم چت میکردیمو حرفای سکسی میزدیم این که چطوری میخواد جرم بده و... دعا میکردیم همه برن که ما تنها بشیم ساعت 2 شدو هم رفتن به جز منشی ، دیدیم نمیشه و خیال رفتن نداره ، خلاصه یه نقشه کشیدیم که من زودتر برم شاید منشی ام ببینه تنهاست پاشه بره خلاصه من حاضر شدم خداحافظی کردمو رفتم ، یه نیم ساعت صبر کردم دیدم فربد (همکارم) زنگ زد گفت بیا رفت ، خلاصه تو کونمون عروسی بود دوهفته بود منتظر یه همچین موقعیتی بودیم ، در زدم دروباز کرد و رفتم تو ،بغلم کردومنو بوسید مثله همیشه عطر بلک رز زده بودو منو مست خودش کرده بود
لباش داغ بود با اینکه عادت داشت آروم لب بگیره من محکم لباشو میخوردم و زبونشو میک میزدم رفتیم تو اتاقم انقدر حالمون بد بود که نمیتونستیم از هم جدا بشیم ، لبامون رو لب هم بود و فربد سینه هامو از رو مانتو گرفته بود محکم فشار میداد روسریمو باز کردم شروع کرد به خوردن گردنم حسابی حشری شده بودم و آه میکشیدم و فربد بیشتر تحریک میشد نگاهمون به هم قفل شد لبامونو از هم جدا کردیم یه نگاه عمیق و پر از شهوت به هم کردیم خماری چشماش دیوونم میکرد نتونستم تحمل کنم خودمو کشیدم بالا آخه فربد قدش بلند بود رو نوک پاهم وایسادمو گردنشو بوسیدم و شروع کردم به خوردنش اونم کمی خم شد که من راحتر بخورمش گردنشو لیس میزدم تا رسیدم به لاله گوشش و شروع کردم به میک زدنش و کل گوشش و کردم تو دهنمو زبونمو کردم تو گوشش منو محکم بغل کرد و یه آه بلندی کشید و گفت بسه دیوووووووونم کردی تمام تنم یخ کرد شل شدم نکن نکن بی شرف نکن سکسی من اما من ول کنش نبودم با یه هل دادن کوچیک چسبوندمش به دیوار همین طور که لباشو میخوردم دکمه شلوارشو باز کردمو شلواروشرتشو باکمک خودش کشیدم پایین آآآآآآآآآآآآآآآآخ چه کیره نازی داشت زیاد بزرگ نبود بود خودش که با شوخی می گفت 18 سانته راست میگفت ولی زیاد کلفت نبود ولی کلاهکش خیلی خوش تراش بود یه کیر سفید و تمیز ،حسابی هوس انگیز بود بادستم مالیدمشو یه نگاه به چشمای قهوه ای خمارش انداختم شروع کردم به خوردن کیرش
اول سرشو میک زدم بعد از تخماش تا نوک کیرشو لیسیدم و کیرشو تا جایی که میتونستم کردم تو دهنم دیگه واقعا حالش بد شده بود و ناله میکرد و قربون صدقم میرفت یه کم ساک زدنو سریع تر کردم دیدم داره خودش تو دهنم تلمبه میزنه دهنمو باز و بیحرکت نگه داشتم تا خودش تلمبه بزنه خیلی حال میکرد اما حواسش بود که من اذیت نشم همیشه از این اخلاقش خوشم میومد که همیشه هوامو داشت اذیت نشم . دیگه واقعا آمپر چسبوند منو بلند کرد چشمای نازش سرخ شده بودن شروع کرد به خوردنم مانتومو باز کرد وتاپمو زد بالا سینه های سفیدو تپلمو کشید بیرونو شروع کرد به خوردن، من به میز تکیه داده بودمو داشتم خوردنشو نگاه میکردمو از لذت لبامو گاز میگرفتم همینطور که داشت سینه هامو میخورد شلواروشرتمو کشید پایین با دیدن کسم گفت جوووووووون چه سفید کردی عسل مثله اسمت شیرین و خوشمزه ست با انگشتش کسمو مالید و شروع کردن به لیسیدن آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ تو فضا بودم صدام دراومده بود و نمی فهمیدم ناله هام خیلی بلنده ،که فربد گفت عزیزم آروم تر همه میشنون منو برگردوندو لباسامو زد کنار و کونمو نگا میکرد و با دست میزد روش میگفت عسلم امروز جرت میدم میکنمت حسابی تا دوروز وقتی داری راه میری به فکر کیرم بیوفتی منم خندیمو گفتم کونم مال فربد جونمه و هرکاری میخواد میتونه باهاش بکنه نشست و از کسم تا سوراخ کونمو لیس زد انقدر این کارو کرد که واقعا دیوووووووووونه شده بودم کسم خیس خیس بود دیگه تحمل نداشتم کسم تشنه کیر بود با صدای حشری گفتم فربد منو بکن جرم بده میخوااااااااام منو بکنی چون میدونست از کس خیلی دوست دارم گاییده بشم کاندوم گذاشتو سرشو گذاشت دم سوراخ کسم خودمو خم کرده بودم روی میز و از پشت قمبل کرده بودم با یه فشار کوچیک نوک کیرش رفت تو کسم یه آه کشیدمو با یه فشار دیگه همش رفت تو کسم از پشت سینه هامو گرفتو گفت خوبه جیگر حال میکنی با کیرم منم که تو اوج لذت بودم با اشاره سر بهش فهموندم که حسابی دارم حال میکنم یه کم رفت عقب و پهلوهامو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن اول آروم میزد بعد من یه کم بلند شدم دستامو گذاشتم رومیز گفتم میخواااااااااااام کیرتو بزن محکم تر تلمبه بزن ...
با حرفام حشری تر شده بود ولی نمیخواست آبش بیاد آخه میخواست تو کونم آبشو بریزه ، دستاشو گذاشت رو شونه هامو با تمام فشاری که می تونست تلمبه میزد و من از درد جیغ میزدم صدای جیغمو که میشنید تلمبه رو آروم میکرد یه نگا بهش انداختم دیدم خیس عرق شده لباشو چسبوند به لبام اینطوری کیرش تا ته تو کسم بود، گفت عسلم اگه اومدی منم بیام که گفتم یه کم دیگه میامو دوباره شروع کرد با فشار تلمبه زدن که من ارضا شدم کیرشو از کسم کشید بیرونو کاندومو درآورد گفتم عزیزم میخوام حسابی کمرتو خالی کنم یه جووونی گفت و رفت کرممو از تو کیفم آورد من کامل خم شدم رومیز جوری که کونم روبروی کیرش بود اول یه سری دیگه سوراخ کس و کونمو لیسید تا دوباره حشری بشمو خودمو شل کنم بعد کرمو زد به سوراخ کونم با انگشت یه کم بازش کرد همزمان که دردم میومد قربون صدقم میرفت و حرفای سکسی میزد منم به عشق فربد خودمو حسابی شل کرده بودم چون میخواستم ازم لذت ببره بعد گفت خب عزیزم حالا موقعشه با دستاش لپای کونمو از هم باز کردو نوکشو گذاشت دم سوراخه کونمو یه کم فشار داد یه آخی گفتمو همونجا صبر کرد
دوباره یه فشار کوچولو داد کلاهکش تو کونم بود یه جیغ بنفش زدم چشمام پرآب شده بود واقعا درد داشت خیلی میسوخت انگار یبوست گرفتی و نمیتونی کارتو بکنی دردش اینطوری بود ترسید بهم گفت میخوای درش بیارم گفتم نه صبر کن یه کم تکونش نده میخوام عادت کنم حسابی داشتم درد میکشیدم اما به خاطر عشقم تحمل میکردم که بازم یه کم فشار دارد بازم جیغ زدم داشتم پاره میشدم یه نگاه بهش انداختم و گفتم فربد چقدر رفته تو گفت کمتر از نصفش گفتم خیلی درد دارم و گفت باشه دیگه نمیکنم تو همینم خوبه و شروع کرد آروم عقب و جلو کردن دردش مثله اول نبود ولی داشتم می مردم دیدم سرعت تلمبه هاش بیشتر شده منم کمی اومدم بالاتر تا بتونه سینه هامو تو دستش بگیره سینه هامو تو مشتش گرفته و تلمبه میزد تا این که آبش اومدو ریخت تو کونم ، یه حسی خوبی داشتم ولی دردش تموم شدنی نبود کیرشو کشید بیرونو یه بوسه از پیشونیم کرد و لبامو خورد و ازم تشکر کرد .
نوشته عسل
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#90
Posted: 12 Jan 2014 18:45
من و نازنین و منشی شرکت
خب میخوام داستان خودم و منشی شرکتمون رو براتون تعریف کنم ...
عارضم به خدمتتون که من رئیس یکی از بزرگترین شرکت های نمایندگی فروش لپ تاپ و فلش و لوازم جانبی کامپیوترام ...
حالا مارکش رو نمیگم که تبلیغ نشه ،
از اونجایی که اهل تعریف از خود نیستم زود میرم سر اصل مطلب : اسم من کامبیزه ... 21 سالمه .... پولم از کیرِ خر بالا میره ... خیلی خوشتیپ و تو دل برو و داغم ... اصلاً خیـــلـــی داغم ... اینقدر که مادرم همیشه کتری رو میزاره رو کون من و چایی دم میکنه ... سوادمم خیلی بالاست ... طاضگی ها دارم فوق دکترا میگیرم میخوام برم خارج ... اسلاً جد اندر جدِ ما حمه طهسیل کرده ان ...
اِ ... هنوز نرفتیم سر اصلِ مطلب ؟؟ خب الان میریم ...
یک روز صبح مثل هر روز بعد از اینکه کتری رو کونم جوش اومد (چون خیلی هاتم) دو لیوان چای ریختم و خوردم و آماده شدم برم سر کار ... سوار آخرین مدلم شدم و یک پاکت پسته هم برداشتم و رفتم به سمت شرکت ...
فقط نمیدونم چرا کمرم حسابی درد میکرد ... اصلاً نمیتونستم صاف بشم ... همونجور دولا دولا سوار ماشین شدم . ولی خیلی سخت بود چون همش دماغم چسبیده بود به فرمون . تا وقتی که رسیدم تموم پوست دماغم رفته بود .
پشت چراغ قرمز که واستادم نمیدونم چرا ملت بهم نگا نگا میکردن ... شاید پسته خز شده ؟ شاید هم ماشینم چشمشون رو گرفته بود ... نمیدونم ... اهمیتی هم ندادم ... گازش رو گرفتم و رسیدم شرکت ...
از ماشین که پیاده شدم یک خانومه رو دیدیم ... خانومه هم اول مثل گاو بهم نگاه کرد و پوزخند زد ، بعدش گفت آقای محترم ... ببخشید مثل اینکه دکمه ی شلوارتون رو به پیراهنتون بستین ... نگاه کردم دیدم راست میگه ... چقدر این خانومه با کمالات بود ... غلط نکنم دکتر هم بود ، چون وقتی دکمه مو درست کردم کمر دردم هم خوب شد ... لامصب خیلی هم سکسی بود . سینه هاش سایز 90 یا 110 بود فکر کنم ... یک لباس خیلی سکسی هم پوشیده بود ... یک مانتو خیلی پوشیده و محجبه با یک مقنعه که حتی یک لاخ از موهاش هم دیده نمیشد . ...
خلاصه تشکر کردم و لباسام رو درست کردم و رفتم توی شرکت ... یک تیپ خیلی باکلاس هم گرفتم که مثلاً الان از کون فیل افتادم و خیلی بارمه ... اصلاً من خیلی بارمه ... آقام همیشه بهم میگفت پسرم تو تکی ولی حیف ... چون اگه دو تا مثل تو داشتم میبستمتون به گاری ... از قاطر بیشتر کار میکنی و از یابو کمتر میخوری ... یعنی از همون بچگی به درد بخور بودم ها ...
خلاصه اومدم تو شرکت که یکدفعه دیدم همون خانومه هم اومد تو شرکت ... از منشیم که شبیه جنیفر لوپزه پرسیدم این خانوم برای چی اومدن ؟منشیم هم گفت اِوا آقای مهندس ... ایشون برای بازار یابی اومدن دیگه ...
آقا جاتون خالی خایه هام اومد تو گلوم ... همچین راه گلوم رو بست که منشیم مجبور شد بزنه پشتم تا خایه هام دوباره بره سرجاش ...
بعد از اینکه گلوم باز شد به منشیم گفتم من میرم تو اتاقم ، ایشون رو بعداً بفرستین تو ...
خلاصه رفتم پشت میزم و کامپیوترم رو روشن کردم و یک فیلم سوپر هم گذاشتم ولی متوقفش کردم که وقتی پسر دائیم اومد ، بزارم و حشری بشه و تا دسته منو بکنه ... اوف چقدر کسم خیس شده بود ...
اِ ... ببخشید با اون داستان کسشعر دیگه ایی که قراره بعداً با اسم مریم بدم ادمین اشتباه شد ...
داشتم میگفتم ... نشستم پشت میزم که یک دفعه همون خانومه اومد تو ... وااااااااااای چه خــــربـــــزه ایی بود ...
هر چی بیشتر نگاش میکردم بیشتر حشرم میزد بالا . اینقدر خوشگل و زیبا بود که نگو ... گونه های برجسته ... لب های شتریه خوشگل ... کون گنده (فکر کنم سایزش 200-300 بود) یعنی این خانومه فک کنم اول کون بوده ، بعد دست و پا در آورده ... سینه های خوشگل و خوشتراش ... کس اش هم که جیگر بود ... همه ی اینا رو هم از رو مانتو و شلوارش دیدم ... آخه من بجز هات بودن ، چشم بصیرت هم دارم ... البته بچگی هام توی مغازه ی اصغر آقا سیبیل سیاه که خیاط بود هم کار میکردم برای همین سایز ها رو خوب بلدم ... اصغر آقا خیلی خوب بود ... همیشه مترش رو میکرد تو کونم ، تازه یک بار تا دسته منو کرد (خشک خشک ، توف هم نزد بیشرف) ، بعد من جر خوردم ، پاره شدم ولی اصغر آقا با چرخ خیاطیش اومد کونمو دوخت ...منم به بابام گفتم ، اونم اومد به اصغر آقا گفت چرا این کار رو کردی ؟؟ اصغر آقا هم گفت دلم میخواست و بعد هم بابام رو گایید ...
بابام هم چون از دست من اعصابش خورد بود و من بگا داده بودمش ، شب که از سر کار اومد خونه ، منو گرفت گایید ...
خلاصه اون روز حسابی به گا رفتم و انقدر کونم گشاد شد که ایندفعه مجبور شدم برم تهران تا با چرخ خیاطی صنعتیِ کاچیران بدوزنم ...
ای بابا باز حواسم پرت شد ... آره دیگه به این خانومه گفتم ببخشید شما ؟ گفت من نازنینم ... تا گفت نازنینم کیرم بلند شد .
یک نگاه کردم دیدم کیرم خیلی تابلوئه ... بهش گفتم اونورو نگاه کنین ، تا روشو بر گردوند ، سریع کیرمو کردم تو جورابم ...
آخه کیرم یک 40-50 سانتی میشه ... قطرشم خیلی زیاده ... نزدیک 30 سانتی هست ... نه اینکه عرب باشم ها ... نه ... آقام باغبون بود ، وقتی کود میداد پای درخت ها جلق هم میزد ... فک کنم سر من کود اسب پای درخت گلابی داده بود ، برای همین کیرم کلفت شده بود ...
خلاصه به این زنه گفتم شما چقدر به امور یارانه واردین ؟ اونم گفت یک کمی ... منم که دیدم فرصت جوره گفتم باید اینو بکنم ...
گفتم با نرم افزار فتوشاپ آشنایی دارید گفتش بله ... منم گفتم بله و کیرِ خر ... پاشو بیا اینجا باید خودم یادت بدم ... اونم پاشد بیاد جلوی کامپیوتر ... نازنین تا میخواست از جلوم رد بشه ، منم کیرمو کشیدم روی کونش ... دیدم یک آهی از سر لذت کشید ...
منم که آب از لب و لوچه ام راه افتاده بود سریع پریدم در رو قفل کردم و پرده ها رو کشیدم و زنگ زدم به مشیم گفتم تعطیل کن برو ... اونم گفت جناب مهندس الان ساعت 8 صبحه ... برم چه غلطی بکنم ... منم دیدم راست میگه .... گفتم خب به همه بگو مهندس مریضه ، برن خونه هاشون ، در دفتر رو هم ببند ، خودت هم بیا تو اطاق ... خلاصه تا این میخواست همه این کارا رو انجام بده رو کردم به نازنین گفتم خانوم عزیز شما همه شرایط رو دارید ، فقط باید چکاب بشید ... قبل از اینکه چیزی بگه شلوار و شرتش رو کشیدم پایین و مثل زمبه (سگ سگارو) شروع کردم به لیسیدن کسش ...
اونم آه و اوهش کل ساختمون رو برداشته بود که منشیم اومد تو ... (جلقی خودتونین ، یادم نرفته در قفل بود ... منشیم قبلاً زید کریس انجل بود ... یکی دو بار بهش کس داده بود ، این حقه ها رو یاد گرفته بود)
منشیم یک نگاهی به من کرد ، یک نگاهی هم به نازنین ... بعد بدون حرف اومد کیر منو در اورد و شروع کرد به خوردن
.
منم شروع کردم دوباره خوردن کس نازنین ... بعد از 20 ثانیه خوردن ، نازنین رو خوابوندم رو میزم ، کیرم رو هم از حلق منشیم در اوردم و کردم تو کس نازنین ... منشیم هم کسش رو گذاشته بود رو حلق نازنین ... یک 70-80 دقیقه ایی تلمبه زدم تا اینکه کس نازنین مثل اگزوز موتور داغ کرد ... دیدم اگه بیشتر بزنم ممکنه از اصطحکاک زیاد کسش اتیش بگیره ... نازنین رو گذاشتم کنار و یک کپسول آتش نشانی کردم توش تا خنک بشه ، اومدم بکنم تو کس منشیم که دیدم اونم از بس نازنین کسش رو خورده ، تموم پوستش رفته و آش و لاشه ...
منم هنوز آبم نیامده بود ، برای همین کیرم رو کردم تو کون منشیم و 3-4 ساعت هم تو کونش تلمبه زدم ... بعد نازنین رو هم از کون 4-5 ساعت کردم که تازه دیدم آبم اومد و کشیدم بیرون و ریختم تو حلق هر دوتاشون ...
ابم که اومد یک نگاهی به ساعت کردم ، دیدم 8 شبه ... نگو 12 ساعت داشتم اینا رو میکردم ... خلاصه بهشون گفتم برید خونتون ولی دیدم جفتشون از بس گشاد شدن انگار بوفالو و کرگدن تو کونشون راگبی بازی کردن و برای همین نمیتونن برن ... برای همین گفتم 2 تا فرغون بیارن و اینا رو بندازن توش و ببرن خونشون ...خودمم در رو قفل کردم و اومدم برم خونه که نازنین گفت سکس خیلی خوبی بود و هیچ کس تا حالا اینجوری براش نخورده بود (همون 20 ثانیه رو میگفت) منم تو کونم عروسی بود ، قرار شد هر هفته بکنمش که یک دفعه دیدم یکی تکونم میده و میگه : اوی جعفر ... چه وقته خوابه مرتیکه الاغ ... آبدارچی به این گشادی نوبره ... دستت رو از تو شلوارت بکش بیرون و پاشو برای آقای مهندس چای ببر ، میزش رو دستمال بکش ، بعدم برو حسابداری تصفیه کن ... ما آبدارچی جلقی نمیخواییم .
این بود داستان من ... حالا اگه خوشتون اومد ؛ دفعه ی دیگه داستان خودم و اصغر آقا سیبیل سیاهِ خیاط رو که گفتم براتون مینویسم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم