ارسالها: 2517
#131
Posted: 29 Dec 2012 11:24
همسایه و دوست دختره سکسی
سلام اسمم مستعاره سعید اقا از اول بگم من از این کس شعرا که بعضی ها الکی مینویسم متنفرم و متمعنم 90 درصد این داستانا دروغه خیلی خوب بیخیال بریم سر اصل مطلب
ما یه دوست دختر داشتیم که خیلی سکسیه البته الان دیگه از هم جوا شدیم اول که با هم دوست شدیم من تو فاز سکس نبودم چون اولین دوست دخترم بود و من هم گاگول بودم تا اینکه خودش چراغ سبز رو نشون داد اقا چون ما همسایه بودیم دیگه هر شب من رو پشت بوم اونا بودم و اون خودشو برام لخت میکرد و ما برای خودمون حال میکردیم از راه دور گذشت تا 2سال یه روز ماشین اکردم و سوارش کردم رفتیم روستاهای اطراف شهر یه جایی رو پیدا کردیم ماشینو دادم اونجا میخواستم لختش کنم که دیدم یه وانتی رو جاده داره به ما نگاه میکرد یهو دیدم اومد پشت ما و از ماشین پیاده شد و که چماقم گرفته بود دستش اقا ما هم با هم گلاویز شدیم دیگه با هر بدبختی بود از دستش خلاص شدیم بعد بردمش یه جای دیگه اونجا لختش کردم اول با بوسیدن شروع کردیم بعد سینه های خوشکلشو خوردم اخه نمیدونین چه سینه های خوشکلی داشت لامصب البته بگم سینه هاشو خودم بزرگ کردم سایزشو کرده بودم 85 بعدش کیرمو دادم ساک بزنه که هر کاری کردم نزد خلاصه کیرمو خیس کردم گذاشتم در سوراخ کونش با زور فرستادم توش که خیلی اوف اوف میکرد اول به حالت سگی کردمش بعد تلمبه زدنو شروع کردم که اونم داشت دادو بیداد میکرد اما دادو بیدادش هیچ فایده ای نداشت چون برده بودمش جایی که هیچ موجودی اونجا نبود دیدم داره ابم میاد چون میخواستم یه بار دیگه بکنمش دیگه نریختم تو کونش ریختم رو سینه های نازش بعد از اون سریع شروع کردم به کردنش اون جوری گشادش کرده بودم که بهم میگفت کیرت کوچیکه بهش گفتم جنده همین الان داشتی اه و ناله میکردی از ترس کیرم ولی او داشت برای خودش حال میکرد بعد اون اومد رو کیرم نشت ور بالا پایین میکرد تا اینکه داشت ابم میومد و گفت بریز تو کونم منم تمام ابمو ریختم تو اون کون نازش اونقدر عرق کرده بودیم که بدنمون روی هم لیز میبرد البته این خاطره اخرین سکسمون بود که دیگه از دستم پرید الان خیلی دارم حسرت میخورم که از دستش دادم یکی دیگه داره کونشو فتح میکنه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#132
Posted: 31 Dec 2012 17:13
سکس با خواهر شوهردار دوستم
راستش من بررای اولین باره مینویسم اگه بد بود ببخشید..اسم من رضاست.این داستانی که قصد دارم براتون تعریف کنم حدود دو سه هفته قبل اتفاق افتاد.ما یه همسایه داریم که خانواده پنج نفره بودن.یه پسر و دوتام دختر.پسره چند سال پیش تویه حادثه رانندگی با نامزدش کشته میشن.خواهراشم یکیشون سپیده که 23سالشه و ازدواج کرده یکی هم ساناز که اونم 14سالشه من با سپیده از بچه گی همبازی بودم یکم که بزرگتر شدیم رابطم باهاش کمتر شد ازگوشه و کنار هم میشنیدم که چندباری هم به این و اون کون داده.. سپیده از وقتی ازدواج کرد با شوهرش تو همین خونه همسایگی ما نشستن و بابا و مامانش و ساناز رفتن دوتا کوچه اونور تر خونه گرفتن حالا اصل داستان:
من از دوسه سال قبل تو نخ این سپیده خانم بودم البته اون رفتارش با من بد نبود یعنی ابدا فکر نمیکرد به فکر سکس باهاش باشم...اون با خواهرم خیلی نزدیک بود و اکثر اوقات وقتی تنها بود خواهرم میرفت پیشش...بعضی اوقاتم خودش میومد دنبال خواهرم...بعضی وقتا که میومد تو حیاط خونشون منم از سوراخ دیوار (آخه دیوار به دیوار بودیم)بهش نگاه میکردم اون اوایل کیر شوهرش بهش ساخته بود اخه خیلی چاق شده بود اکثر وقتا هم یه تاپ سفید تنگ و یه شلوارک مشکی که روناش انگار میخواست از توش منفجر بشه می پوصشید.صبح روز واقعه هم داشتم از همون مکان اندام خشگلشو دید میزدم.این اوایلم رژیم گرفه بود واقعا یه مانکن شده بود.همون لحظه باخودم عهد کردم که تو همین یکی دو روزه بکنمش...البته اونم بدش نمی اومد باهام یه رابطه نزدیک تر داشته باشه.اینو از طرز برخورد و حرف زدن و سوالاش فهمیدم..فردا بعد ازظهرش اومد خونمون با خواهرم کار داشت.ولی خوشبختانه یا متاسفانه خواهرم اون روز هنوز از دانشگاه برنگشته بود..با اینکه بهش گفتم خواهرم خونه نیست.. ولی بازم نزدیکتر اومد و انگار میخواست فیس تو فیس بهش بگم...خیلی جیگر شده بود اون لحظه قیافه ش یه چادر سفید خیلی نازک سرش بود که نا زیر پستوناش کاملا مشخص بود حتی چاک سینه هاشو واضح میدیدم ازم پرسید کجا رفته گفتم هنوز از دانشگاه برنگشته...اخه گفت امروز بیا خونمون سی دی اموزش ارایشو بگیرم ازش...منم چون گفتم راستش من در جریان نیستم میخواین خودتون تشریف بیارین تو کمد خرت و پرت شو یه نگایی بندازین شاید باشه..اونم سریع کفشاشو در آورد و اومد داخل..وسریع رف سر وسایل ابجیم...یکم شک کردم از اینکه اون سی دی واقعا آموزش ارایشه یا نه...داشت توی خرت و پرتارو میکشت که یکم خم شده بودم منم که اون لحظه میخواستم کارو تموم کنم شیطونیم گل کرد و گفتم بذارین من بگردم شاید پیداش کردم...بعد از پشت سرش خودم و به زور خواستم رد کنم که بین باسن سپیده و میز کامپیوتر قرار گرفتم یکم طولش دادم تا قشنگ کیرمو روی کونش حس کنه کبر منم واقعا بزرگه نسبت به سنم.اونم که معلوم بود خوشش امده یکم کونشو تکون داد تا منم پر رو تر بشم و دستم بردم سمت کونشو اونو لمس کردم...
همیطور که مشغول گشتن بود گفت رضا من بهت حسویم میشه گفتم چرا گفت آخه من و تو هم سنیم من سه چهار ساله ازدواج کردم و الانم قصد داریم بچه بیاریم ولی تو مجردی و هرجا دلت خواست و میری و میگردی و میپوشی...
بهش گفتم متاهل بودنم اونقدرا بد نیست..به هرحال بعضی از نیازات برطرف میشه...مخصوصا واسه شما دخترا که خیلی خوبه.گفت مثلا چه نیازی منظورت چیه گفتم هیچی.
همون لحظه هم دوتا سی دی رو پبدا کردم شبیه هم بودن گفت همینه ولی مریم مبگفت یه دونه ست...
گفت خوب میذارمش تو سی دی رام ببینیم کدومه...مشخص بود اصلا حاضر نبود..سی دی رو گذاشتم دیدم آموزش آرایشه.گفتم خب همینه.گفت نه ای نیست اون یه جور دیگه بود گفتم خب آموزش همینه دیگه...گفت نه اون یه آموزش دیگه بود گفتم خب پس حتما همین سی دی ه.گفتم بذارم تو سی دی رام یهو سی دی رو از دستم قاپید وگفت خودم میبینم بعدش ماوس رو از دستم گرفت و رفت توی درایو سی رام دیدم پنج تا فایله اولی رو پلی کرد.دیدم فیلم سوپره من ایستاده بودم خودمو زدم به بیخیالی فک کرد مندنفهمیدم بعد مدیا پلیر رو کوچیک کرد و گذاشت گوشه صفحه...یه پریدم جلوی مونیتور و با شیطنت گفتم آهای چی میبینی؟اونم که خیلی هول کرده بود گفت هیچییییییییییییییییی؟بعد خودم سی دی رو از دستگاه بیرون آوردم و گرفتمش گفت خب حالا بده سی دی رو میخوام برم.گفتم کجا بری باید خواهرم بیاد تا بفهمم این سی دی چیه که میخواد بده بهت...
گفت.تورو خدا بده میخوام برم گفتم باشه میدم فقط یه شرط داره گفت چی؟گفتم بذار پستونتو لمس کنم گفت خجال نمی کشی من شوهر دارم گفتم جدا اون موقع که به دوستام میدادی شوهر نداشتی؟حالا دیگه شوهردوست شدی؟من که کاریت ندارم فقط میخوام پستونتو لمس کنم بعد بدون اینکه منتظر جوابش بمونم از پشت چسبیدم بهش و دستامو ضربدری گذاشتم رو ممه هاش و اونارو ماساژ میدادم...سپیده هم میگفت رضا تورو خدا تمومش کن الان یکی پیداش میشه آبروم میره..گفتم ناراحت نباش کسی پیداش نمیشه خواهرم که دانشکده ست بابا و مامانمم رفتن خونه عموی مامانم تا شبم نمیان...اینو که گفتم انگار رام شد...منم دستمو رسوندم لای پاهاش یکم انگار قلقلک اومده باشه پاهاشو جفت کرد و دستم لای پاش موند واااااااااای چه داغ بود دیگه حس شهوتم رسید به مغز و استخونم..خودش چادرشو از روی سرش سر داد و دستشو به پاهام می مالید...منم هی به گردن و سرش بوسه میزدم...دستمو رسوندم زیر تاپ تنگش شکمش یه پوست نازک و نرمی داشت از اونجا دیتمو رسوندم یه سینه هاش از شهوت نوک سینه هاش سفت شده بود و منم با دستم باهاشون بازی میکدم و همزمان کیرمم لای چاک کونش بالا و پایین میکردم.سپیده چون از من.تجربه ش بیشتر بود خوب بلد بود منو تحریوک کنه.همین لحظه دستشو از پشت رسوند به کیرمو اونو بادستای استخونیش می مالوند...منم دیگه خودمو کاملا سپرده بودم دستش.
سریع شلوارم از پام در آورد و کیرمو از بغل شرتم آورد بیرون.انگار بزرگتر از حدش شده بود.سپیده هم یکم سر کیرمو گاز میگرفت و می خندید خنده هاش خیلی آدمو حشری میکرد..بعدش یهو کیرم کرد تو دهنش.خیلی استاد بود دقیقا مث جسی جین ساک میزد.کیرمو از تو دهنش در آورد و منو برد تو اطاق خودم منم به همین حالت از پشت کیرمو چسبوندم به باسن گوشتیش...یه لحظه دیدم اون هنوز لخت نشده بعد خوابیدیم رو تخت و تاپشو از تنش در آوردم و رفتم سراغ سوتینش یه سوتین مشکی توری رو ممه هاش بسته بود سریع گیرشو باز کردم و شلوارو شرتشم همزمان در اوردم.کسش خیلی تمیز بود.کونشم یه حالت برجسته داشت که حدس میزدم این شکلی باشه چون حتی از روی چادر هم کونش مشخص بود...یعد دستمو رسوندم به سوراخ کونشو دستمو میبردم داخل و بیرون میکشیدم از این کارم خیلی خوشش اومده بود اونم هر دوتا دستاشو دور کیرم حلقه کرده بود و بالا و پایین میکرد..منم همونطور که دستم رو باسنش بود سرمو لای سینه هاش گذاشتمو بین سینه هاشو لیس میزدم(پیشنهاد میکنم این روش روتو سکس امتحان کنید خیلی جواب میده و نظر دختر رو نسبت به سکس با شما عوض میکنه)بع انگار خسته شده بود از این حالت همونطور که تو بغلس بودم کیرمو گرفت سمت کسش و خودش با دست کیرمو فشار داد تو کسش...از حرارت بدنش داشتم میسوختم...نزدیک بود هلاک بشم.حتی به من زحمت تلمبه زدن هم نمی داد خودش باسنشو بالا و مایین میکرد.اتو این حالت انزال خیلی دیر اتفاق می افته واسه پسرا...
بعد از دوسه دقیقه تمام بدنمون خیس عرق شد...تغییر حالت دادم و اونو رو زانو نشوندم و پاهاشو به هم قفل کردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسشو و یه فشار آروم دادم چون بدنامون عرق داشت واسه تلمه زدن زیاد فشار نمیدادم بعد از پنج دقیقه کیرمو در آوردم گذاشتم دم کونشو فشار دادم که کیرم راحت رفت تو.انتظار داشتم مخالفت کنه که از کون بکنمش نه تنها مخالفت نکرد بلکه وقتی تلمبه میزدم هیچ درد و صدایی ازش بلند نمیشد.تو همون حالت خودمو بشه چسبوندم و همونطور که تلمبه میزدم از زیر پستوناشو که تکون تکون میخوردن با دستم میمالوندم.یهو اه ش بلند شد و هی میگفت بکن بکن بکن رضااااااااا بکن دیگه بکن توووووش.
منم هی سرعتمو بیشتر میکردم انگار از اه و ناله گریه ش گرفته بود.منم حالتمو عوض کردم و به پشت خوابوندمش و کیرمو میزدم به چوچوله ش اونم با ناله گفت بذار تو دیگه؟؟مرررردم
منم آروم کیرمو فشار دادم تو کسش
هون طور که تلمبه میزدم لبمو گذاشتم رو لبش.بعد زبونم کردم تو دهنش اونم هی زبونمو میمکید...یهو اخ و اوووخس بلندتر شد فهمیدم داره ارضا میشه بعد یه تکون شدید خورد و انگار یه فشاری کیرمو از کسش انداخت بیرونو یهو آبش با فشار زیاد ریخت رو شکمم.همینطور داشت تکون میخورد منو با فشار زیاد منو تو بغلش گرفت و منم لبمو گذاشتم رو لبش.همینکه دوباره اروم شد کیرمو فشار دادم تو کسش و همینطور که تلمبه میزدم...بعد یک دقیقه داد زدم سپیده جون داره میاد...اومد اومد اومد.آههههههه
سپیده هم سریع سرشکیرمو گذاشت تو دهنش و همه آبمو کرد توو دهنش وبعد ریخت بیرون.
بعد که شهوتمون خوابید بهم گفت ببین چطور منو مجبور به سکس با خودت کردی.منم گفتم میشه بازم باهم سکس داشته باشیم؟گفت خیلی بهت چسبید؟گفتم آره گفت مگه دوست دختر نداری که بکنیش گفتم راستش نه.گفت اگه یه روز بازم تنها بودی بهم اس بده....اونم بوسم کرد و رفت.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#133
Posted: 4 Jan 2013 18:19
درباره الی
سلام.من یاسینم و 21 ساله هستم.این داستانی که میخوام براتون بنویسم تقریبا 5 سال پیش اتفاق افتاد.یعنی موقعی که 15 یا 16 ساله بودم.خوب بگذریم و بریم سر اصل داستان.ما یه خونه داشتیم که دو طبقه بود و طبقه بالا خودمون و طبقه پایین (مستاجر) میشستن.همسایمون یه خانواده 3 نفری بودن.بابا مامان و دخترشون.من با دختره دوست بودم یا به قول ما مشهدی ها خیلی با هم (شیش) بودیم.اسم دختره الناز بود که من الی صداش میزدم مثل توی فیلما. 2 سال از من بزرگتر بود یعنی 18 سالش بود..یه روز پاییزی بود درست مثل همین امروزی که دارم این داستان رو مینویسم.خونه ی الناز خالی بود و ما طبق عادت هفتگی میشستیم روی پله ها با هم حرف میزدیم یا گل یا پوچ بازی میکردیم.نمیدونم اونروز چه جوری شده بود که هردومون خیلی شهوتی شده بودیم یا لااقل من خیلی شهوتم زده بود بالا! ولی چشمای الی چیزه دیگه ای میگفت.ما مثل دیوونه ها یکدفعه خیره میشدیم به همو هیچی نمیگفتیم.راستش من یکی تا قبل اونروز واقعا چنین حسی به الی نداشتم نمیدونم اونروز چی شده بود که به الی چنین حسی پیدا کرده بودم.همینجوری که حرف میزدیم من دستمو انداختم روی پاش! داشتم از خجالت آب میشدم و دستم میلرزید.( یعنی من جرقی بودم که دستم میلرزید!)
کم کم دستم بالا و پایین آوردم و روناشو سانت میکردم.دیدم نه الی داره خوشش میاد من همینجوری از شوخی یه ویشگون گرفتم از پاش اونم داد زد و خندید! خوب جونم براتون بگه که باز دستمو ایندفعه انداختم رو شونه هاشو کم کم آوردم روی سینه هاش.اونم خیلی سرخ شده بود و هی به زورررر میخندید.من همینجوری که زول زده بودم بهش صورتمو بردم جلو و یه لب خوشگل ازش گرفتم.هنوز که هنوزه طعمش رو لبامه و یادش در خاطرمه و دستم تو شلوارمه!!
همینجوری که داشتیم لب میگرفتیم حس کردم از رو پله ها داریم قل میخوریم میریم پایین.من به الی گفتم خونتون خالیه اونم گفت آره.رفتیم خونه الی و اتاق خواب الی.همینجوری که داشتیم میرفتیم الی خودشو پرت کرد رو تخت هنوز که هنوزه من نفهمیدم چرا اونجوری کرد از رو خوشحالی بود از رو ترس بود از رو...نمیدونم بابا بیخیال.پیراهنشو در آورد و پشتشو به من کرد و گفت سوتینمو باز کن.من هر کاری کردم نتونستم سوتینشو باز کنم راستش تا حالا سوتین از نزدیک ندیده بودم چه برسه به این که باز کنم.خلاصه با هر شیوه ای هر کلکی هر جادو جمبلی که بود سوتینه خانم رو باز کردیم.الی روی تخت خوابید و من شروع کردم به لب گرفتن و همینجوری که لب میگرفتم میرفتم پایین تا اینکه به شلوارش رسیدم و ( انتظار دارین الان بگم شلوارشم نتونستم بکشم پایین نه!) نه بالعکس خیلی ماهرانه اول یک بوی باحال از کسش روی شلوار کشیدم بعد شلوار تنگشو کشیدم پایین. نوبت شرتش رسید که الی بر عکس خوایید یعنی روی شکمش.منم شرتشو کشیدم پایین و یک کون کوچولو و دو تا لمبر استخونی دیدم.شوخی میکنم کون ور قلمبیده ای داشت و رنگش از برف سفید تر. من شروع کردم به ماساژ دادن کمرشو دستمو آوردم زدم به قمبلش شروع کردم به مالوندن.اومدم مثل توی این فیلمای سوپری که دیده بودم یک ماچی از کونش بکنم و یک گاز خوشگل بگیرم آخه اون زمان از دوستای الدنگم شنیده بودم که اگه این کارو با یه خانم بکنی خیلی خوشش میاد منم اومدم یک حالی به الی جون بدیمو یگ گاز مشتی از کونش گرفتم ولی انگار این گاز یک خرده وحشیانه بود و الی شروع کرد به جیغ زدن و فحش دادن!!! منم خیلی ناراحت شدم و جوابش رو دادم و خونرو ترک کردم.رفتم خونه و طبق عادت هفتگی شروع کردیم به جرق زدن!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#134
Posted: 6 Jan 2013 10:50
بلوک B
سلام من جوادم بیست سالمه من با خانواده ام توی یک بلوک زندگی میکنیم که اتفاقای جالبی تو این بلوک افتاده و میفته جالبه براتون که از این اتفاق ها خبر پیدا کنید همه این داستان ها در مورد خودم نیست و گفته ها وشنیده هایه خودمه از اطرافیانم البته با کمی اب وتاب از طرف خودم پس صحت این حرف ها به عهده ی خودتون می زارم و در اخر کمر بند های خود را شل کنید .
داستان اول ( امتحان )
این داستان رضا دوستمه و این که من نقش کوچیکی توش داشتم و هنوز که هنوزه خودمو سرزنش می کنم و سعی می کنم همراه با نگاشتن جزئیات باعث جذاب تر شدن داستان بشم
با هم تو خیابون راه می رفتیم و به قول معروف ول می چرخیدیم که سرمو برگردوندم و دیدم یک دختر خیلی خوشگل پشت سرمه با دستم به پهلو رضا زدم که رضا متوجه اون بشه سرعتمون رو کم کردیم از ما جلو زد بعد از کلی پیاده روی تقریبا اون طرفه شهر بودیم دیدم هر کاری می کنم رضا راضی نمی شه برگردیم من بهش گفتم من کار دارم میرم اونم بدون اینکه جوابمو بده سرعتش رو بیشتر کرد و رفت من که برگشتم خونه ولی رضا همینطور دنبالش می رفت یکباره دختره برگشت سمته رضا و گفت از جون من چی می خوای رضا که محو حرف زدن وصدای شیوا دختره شده بود مثل مجسمه های سنگی ایستاده بود اب دهن رضا خشک شده بود نمی دونست باید چه کار کنه با لکنت گفت سسس لاا اااام دختره با یک اخم دوباره به مسیرش ادامه داد و طبق معمول رضا هم به دنبالش رفت رضا سرعتشو بیشتر کرد و قبل از این که دختره سوار تاکسی بشه شمارشو پرت کرد داخل ماشین چند روز رضا رو ندیدم بعدا ماجرا رو ازش پرسیدم ازم پرسید تو به عشق از نگاه اول اعتقاد داری گفتم نه گفت پس هیچی منم چیزی نگفتم بعد از اون ماجرا دیگه رضا ,رضا سابق نشد بعد از چند روز یک پیام ناشناس به گوشیه رضا اومد. با این مضمون تو که انقدر جرات داری یک وقت گرگه نخورت , رضا جواب داد شما؟ واین شروع یک عشق افسانه ای شد جواب اومد به این زودی فراموش کردی ؟ رضا جواب داد این روز ها همه رو فراموش می کنم جواب اومد حتی من؟ رضا دل تو دلش نبود ایا این همونه؟ یا داره خواب میبینه جواب داد حتی تو جوابی نیومد رضا دوباره اس داد شما؟ جواب اومد خاطره همونی که ..... طی پیام هایی که رد و بدل شد رضا تونست قراری با اون بزاره وقتی زمان فرا رسید رضا سر و وضعش خودشو را طوری درست کرد که تا اون موقع به اون خوشگلی نشده بود یک دسته گل خرید و بعد از ده دقیقه منتظر بودن خاطره اومد رضا دستش رو دراز کرد و اولین تماس اون دوتا به هم اینطور شروع شد رضا گل را به سمت خاطره گرفت و باز با لکنت سلامی دوباره داد اون لحظه نگاه های اون دو به هم خیلی عمیق بود وانگار چشم هاشون تمام حرف هاشون رو به هم می گفت یک لحظه رضا نفس عمیقی کشید وخواست حرفی بزنه که نتونست از قبل یک نامه نوشته بود برای این موقع اون از جیب کتش بیرون کشید و به خاطره داد و بدون این که حرفی بزنه رفت نامه اینطور نوشته شده بود سلام نمیدونم چرا هر وقت میبینمت نمی تونم صحبت کنم مثل این که کسی جلوی دهانم رو می گیرد نمیدونم اینطور که من عاشقتم تو عاشق من هستی یا نه ای کاش من می تونستم توی دل تو یک خرابه ای پیدا کنم و.... قرار دوم هم با چند اس ام اس انجام شد این بار بدون این که سلامی رد وبدل بشه خاطره پشت همون نامه نوشته بود تو من رو نمی شناسی هیچی از من نمیدونی اگه بگم من ازدواج ناموفق داشتم اگه بگم دیگه به کسی اعتماد ندارم اگه بگم اینطور که تو عاشقمی عاشقتم بازم منو دوست داری؟ رضا اشک تو چشم هاش جمع شد و صورتشو نزدیک به صورت خاطره کرد و اون لحظه انچه شد که نباید می شد یک سال گذشت این دو کفتر عاشق طوری یکدیگر را می پرستیدند که انگار شبیه اون ها تو دنیا نبود یکبار رضا از من خواست که یک مکان براش جور کنم منم با مشکلات فراوان مکان رو براش جور کردم رضا وخاطره زمانی که وارد اون مکان که خونه اپارتمانی کوچیک یکی از دوست هام بود شدند مانند قحطی زده هایی که درون جنگ های جهانی بودند به جان هم افتادند( دوستان قسمت سکسیشو من حضور نداشتم و تنها قسمت خیالیه داستان همین قسمته پیشاپیش عرض می خوام اگه این قسمت مورد پسند شما قرار نگرفت) یک لحظه از جدا کردن لب های خود از دیگری امتنا نمی کردن و با همان لب گرفتن لباس های یکدیگر را بیرون می کشیدند ابتدا رضا دستان خودش رو به سمت مانتوی خاطره برد و ارام ارام دکمه های اون رو باز کرد البته خاطره نیز بیکار نبود و فیلم تماشا نمی کرد دست خاطره مشغول به باز کردن کمربند رضا بود رضا دستش رو به زیر لباس خاطره برد و تی شرت خاطره رو بیرون کشید رضا به کمک خاطره تمام لباس های خودش رو بیرون کشید ولی هنوز شرتش موند از اون سو رضا هم تمام لباس های خاطره رو بیرون کشید خاطره پشت خودش رو به رضا کرد تا بند سوتینش رو باز کنه رضا هم به اهستگی بند رو باز کرد و یک بوسه کوچیک از گردن خاطره برداشت رضا از پشت خاطره رو بغل کرد دیگه رضا اون لحظه, چی از زندگیش می خواست من که میگم هیچی خاطره برگشت و چشم های چهار تا شده رضا رو دید که به ممه های اون خیره شده رضا به سمت ممه های خاطره حمله ور شد خاطره از دو طرف ممه های خودشو به هم می فشرد و رضا با زبان زبان زدن خط سینه های خاطره خودشو خوش شانس ترین مرد دنیا می دونست خاطره سر رضا را پس زد و به سمت شرت رضا رفت در یک ان شرت رو به پایین کشید چیزی که میدید مانند تصورات قبلیش نبود اما اون عاشق رضا بود و باز هم با لبخند ملیح , با اینکه از سکس دهانی متنفر بود برای رضا این کارو رو انجام داد کم کم رضا به محدودیه ارضا شدن می رسید که نگه داشتن سر خاطره باعث شد ارضا شدنش به تاخیر بیافتد رضا به سرعت شرت توری خاطره رو از پاش بیرون کشید وهمون تصوراتی رو که در ذهنش تصور می کرد با کمی تغییرات جزءای مشاهده کردبا انجام یک سکس دهانی هنرمندانه از سوی رضا خاطره خودشو تو ابرها تصور می کرد واقعا رضا یک حرفه ای بود تویه این کار رضا تفته ای به الت خودش زد و به سمت الت صورتی رنگ خاطره رفت و با حرکت های ارام ومواجی خودش طعم سکس عاشقانه رو به خاطره فهموند کم کم سکسشون داشت تموم می شد ونکته سرامدش این بود که هر دو در یک زمان ارضا شدند و در بغل یکدیگر خوابیدند چند روز بعد شماره ناشناسی به گوشیم زنگ زد جواب دادم خاطره بود به خاطر مکانی که جور کردم تشکر کرد و بعد ازم پرسید می خواهد رضا رو امتحان کنه ومنم باید کمکش می کردم اوایل حس کردم یک شوخیه احمقانه است چی شد عشق خاطره به تردید تبدیل شد نمی دونم ولی قرار شد من به رضا بگم که خاطره بهش خیانت کرده و با یک پسر دیگه است اول گفت شوخی نکن من گفتم شوخی با تو ندارم باور نمی کنی نشونت میدم طبق برنامه ای که با خاطره داشتم اون با پسر خالش هماهنگ کرد و اون روز با هم به سینما رفتن و رضا منظره تلخ دیدن دست خاطره تو دستایه اون پسر رو مشاهده کرد عرق سردی که به پیشونیش نشست بود و اشکی که تو چشم هاش جمع شده بود رو به راحتی میشد دید من دلداریش میدادم که همه دختر ها همینطور اند و از اول کارت اشتباه بوده رضا بونه مقدمه به من گفت خدا حافظ و رفت ساعت تقریبا یک شب بود که گوشیم یک پیام اومد از طرف رضا به این مضمون که بهش بگو خیلی بی معرفتی بگو شاید اون دنیایه دیگه دوستم داشته باشی فهمیدم یک غلطی می خواد بکنه بدو بدو رفتم در خونشون مجبور شدم در رو بشکنم دیدم یک مشت قرص رو خورده تا اورژانس بیاد و اونو به بیمارستان ببره رضا نفس هایه اخرش رو می کشید و توی لحظه های اخر عمرش دسته من رو محکم گرفت و گفت ازش گذشتم و دهنش کف کرد و مرد چند روز اب وغذا نمی خوردم چون قسمتی از علت مرگش به خاطر من بود ماجرا وگفته هایه اخر رضا رو به خاطره گفتم تا یک هفته ازش خبری نداشتم تا این که از یکی از بچه ها شنیدم خودکشی کرده و رگشو زده شاید الان اون دوتا به هم رسیده باشن ولی مطمئنم رضا منو واسه این کارم نمی بخشه حالا یک سوال ته دلم مونده واقعا عشق خیابونی خوبه ایا همین عشق باعث مرگ رضا نشد؟
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#135
Posted: 7 Jan 2013 13:27
عذاب وجدان، بد ترین درد زندگی
سلام رفقا من میلاد هستم 19 سالمه
این داستانی که میخوام براتون بگم خدایی عین واقیعته ممنونم که برای خوندنش وقت میزارین
ماجرا از اون جا شروع شد که مادرم با یه خانومی که همسایه مون بود رفیق شده بود
روز ها میگذشت و اون ها با هم صمیمی تر میشدند
یه شب داشتم از گیم نت بر میگشتم خونه که ساعت تقریبا 2 شب بود
خاله ملیحه{دوست مامانم} رو دیدم که در خونشون سیخ وایستاده و اون وقت شب خوب یکم شک کردم
خودم زدم به اون راه و راه رو ادامه دادم
یک دفعه صدام کرد اقا میلاد ببخشد خاله میشه بیای یه لحظه
رفتم جلو گفت کلید رو تو خونه جا گذاشتم چی کار کنم؟؟؟
گفتم بدبختی الان کلید ساز هم نیست این وقت شب
کسی تو خونه نیست
گفت چرا محدثه هست{دخترش} ولی هر چی به گوشیش زنگ میزنم یا زنگ ایفون رو میزنم جواب نمیده
نگرانش شدم خاله
میلاد یه کاری بکن
گفتم والا من زیاد تو این جور کارا وارد نیستم ولی سعس خودم رو میکنم
رفتم و یه الن متوسط با یه فرانسه به دوتا پیشگوشتی یکی 2 سو یکی 4 سو
از انباری برداشتم رفتم سمت خونه خاله ملیحه
به هزار بدبختی در رو باز کردم
رفتیم تو تو دلم داشتم به ملیحه فش میدادم چون نصف شب خسته بودم
این هم مارو گرفته بود به کار
ملیحه گفت میلاد جون دستت درد نکنه از وقتی که فرزاد مرده{شوهرش رو میگفت}
من همش به این همسایه بالایی میگفتم کارام رو بکنه اون هم سو استفاده میکرد
چشم چرونی میکرد
این ملیحه اینا خانواده خیلی عربی بودن
ملیحه با دخترش تنها زندگی میکرد
بگذریم گفتم خاله در که باز شد امری دیگه نیست ؟؟؟
گفت نه ببخشید
گفتم خواهش میکنم راستی
محدثه کجاست ؟؟؟
گفت حتما خوابیده
یهو حروم زادگیم گل کرد
گفتم شما این همه بهش زنگ زدید ولی جواب نداده
نکنه ...........؟؟؟!!!!!
رفتیم تو خونه ملیحه در اتاقش رو باز کرد منم چشمام رو تیز کردم ببینم چه جور مالیه
محدثه خواب بود
چون اتاق تاریک بود من هم از بیرون اتاق داشتم دید میدیدم چیز زیادی معلوم نبود
ولی صورتش که نزدیک شب خواب بود دیدم
انقدر پاستوریزه بود که هنوز زیر ابروهاش رو بر نداشته بود
با روسری خوابیده بود!!!!!!
داشتم شاخ در میاوردم چون هنوز این ریختیش رو ندیده بودم
خیلی وقت بود که دیگه فکر کوس بازی به سرم نزده بود
بیشتر به فکر گیم بودم
ولی دو باره حروم زادگیم اومد سراغم
دختر دست نخورده ایه میلاد چرا واس تو نباشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم از همون موقع رفتم تو نخش
از ملیحه خداحافظی کردم رفتم خونه لباس هام رو در اوردم خوابیدم
فردا صبح زود پا شدم
رفتم سراغ گوشی مادرم شماره دختر رو دو در کردم
بعد رفتم رو مخ دختره
اول جواب اس نمیداد
بهش گفتم اگه بیجنبه نباشی میگم کی هستم
من رو میشناسی
کنجکاو شده بود جواب داد
شما؟؟؟؟؟؟
اس دادم من میلاد پسر فریده خانوم ام
گفت چرا اس میدی؟؟؟
گفتم ازت خوشم میاد
خلاصه مخ رو نصفه نیمه ریختم رو فرغون
از فردا دیگه زیاد اس میدادیم به هم دیگه ولی از نوشته هاش فهمیدم که خیلی ساده هستش خیلی خیلی
دلم واسش سوخت جون بابا هم نداشت ولی فایده نداشت چون یه نیروی شیطانی من رو به خراب کردن قلب پاک اون دختر تشویق میکرد
یه شب دل رو زدم به افتابه بهش گفتم تا حالا سکس که نداشتی با رفقا مدرست لز کردی؟؟؟؟؟
جواب داد لز دیگه چیه؟؟؟؟؟
گفتم همجنس بازی
گفت احمق بیشعور در مورد من چی فکر کردی؟؟؟؟؟؟
فکر میکردم تو با بقیه پسر ها فرق داری ولی میبینم که................!!!!!!!!
دلم براش سوخت بیچاره نمیدونست گیر چه ادم لاشی افتاده
اقا تا 2 هفته داشتم کس لیسیش رو میکردم تا کوتاه بیاد و ما رو ببخشه
اخر هم بخشید
یه روز بهش گفتم میخوای بریم بیرون یه چرخی بزنیم
به هزار جور بدختی راضی شد
قرار گذاشتیم ساعت 7 شب
رفتم دوش گرفتم یه لباس توپ پوشیدم ادکلن رو خالی کردم تو دهنم رفتم سر قرار
یه ربع گذشت دیدم یه دختر چادری با قد متوسط خیلی محجبه اومد
کف خون قاطی کردم
این دیگه کیه
بعد رفتم نزدیک دست دراز کردم سمتش هیچی نگفت و دستم نداد
کیرم کرد گذاشت سر نیزه
هم عصبانی شده بودم هم بیشتر ازش خوشم اومد
به حر حال راه افتادیم رفتیم تو خیابون صفاییه
اقا تو خیابون که راه میرفتیم دختر ها رو که میدید
کف کرده بود
انگار از من خجالت میکشید بخاطر نوع پوش و حرکاتش
بهش گفتم نمیخوای یکم به روز بشی؟؟؟؟
چیزی نگفت یه لبخند زد
بردمش یه ارایشگاه توپ گفتم من نمیتونم باهات بیام تو
برو تو بگو میخوام برم عروسی
گفت باشه رفت
منم رفتم پاساژ قدس پیش چند تا از رفقا
2 ساعت بعد زنگ زد که کارم تموم شده بیا بریم خونه رفتم دم ارایشگاه ندیدمش
یهو دیدم یکی دست گذاشت رو شونه هام
اقا تخم مام جفت شد
بر گشتیم دیدم
خودشه
اولش نشناختمش
کپ کردم شده بود عین خود سلنا گمز
گفتم مامانت بهت گیر نمیده ؟؟؟؟
گفت بیخیال
دیگه داشتم سنگ کوب میکردم
چادرش هم در اورد گذاشت تو کوله پشتی من
حدودا ساعت 10 بود که برگشتیم
از شانس خوبش مامانش خونه نبود
بعد از خدا حافظی رفتم خونه داداشم سر کار بود بقیه هم بیرون بودن
رفتم سراغ کامپیوتر یه فلش 8 گیگ پر شو های سکس پارتی کردم و رفتم بهش بدم
بهش اس دادم گفتم بیا یه سوپرایز برات دارم
اومد فلش رو بهش دادم و برگشتم خونه
ولی ته دلم احساس خوبی نداشتم
چون شخصیت کلی یک ادم رو عوض کرده بودم
ولی به حر حال گذشت
2 ساعت بعد بهش اس دادم خوب بودن؟؟؟
گفت دمت گرم حال کردم
دیگه حالم داشت از خودم به هم میخورد
فردا ظهر بود که بهم اس داد از این ها بهتر هم داری؟؟؟؟؟
منظورش رو گرفته بودم
ولی میخواستم که دیگه بیشتر از این بهش رو ندم
گفتم که دختر ساده ای بود ترسیدم کار دست خودش بده
اس دادم نه
زنگ زد
با هزار جور عشوه و لوس بازی
مخم رو زد که براش سوپر بریزم
یه فلش دیگه 16 گیگ پر سوپر HD
کردم بردم بهش دادم
دو سه روز هر چی اس میدادم جواب نمیداد
با خودم گفتم حتما میخواسته من رو امتحان کنه
حتما ازم متنفر شده
شب ساعت 11 بود که اس داد
تا حالا با کسی سکس کردی؟؟؟؟؟
من گفتم نه
خواهشا دیگه فیلم بازی نکن و من رو بیشتر از این شرمنده نکن
گفت تو به من زندگی دوباره دادی
دشمنت شرمنده
ببین مامانم خونه شماست پاش بیا اینجا
منم هندسفری رو از گوشم در اوردم
فهمیدم راست میگه مامانش اینجا بود
اس دادم این رو دیگه من نیستم
بیخیال شو مارو جون هر کی دوست داری
اس داد بیا کار خاصی نمیخوایم بکنیم بیا با من شیمی کار کن
میدونستم که کس شر میگه
ولی رفتم یه دوش گرفتم یه تی شرت زرد رو نافی تنگ پوشیدم با یه شلوار لی تنگ زاب دار
مو هام هم اتو زدم به قول معروف میخواستم عین جاستین بشم
رفتم نفسم رو تو سینم نگه داشتم و اس دادم
در رو بزن
در رو زد و رفتم تو
اومد جلوی در وایستاد تو چارچوب در
سلام دادیم
نگاهم افتاد به ساغ پاهاش دیدم یه دامن کوتاه تا بالای زانو
با یک تاپ سفید که سو تین مشکیش از زیرش معلوم بود
وقتی برگشت پشت سرش رفتم تو حال از پشت رون های
پاش به هم مالیده میشد من هم انگار تو شلوارم خیمه زدن
کیرم انگار یهو رفت تو یه سلول تنگ
داشت منفجر میشد {من که میدوستم منظورش از دعوت کردن من چی هست} دیگه طاغت نیوردم از پشت بغلش کردم
کیرم از زیر شلوار رفت لای رون پاهاش خودش دستام رو گذاشت رو سینش منم کم نیاوردم زیر گوشش تا کنار لبش رو لیسیدم
یه نفس با کمال شهوت کشید یه جوووووووووووون تو گوشش گفتم کم کم زیپ دامنش رو کشیدم پایین دامنش خود به خود افتاد
یه شرت وسوتین ست مشکی پوشیده بود دستم رو کردم تو شرتش تاجه کوسش رو مالیدم برگشت منم بغلش کردم اونم منو سمت اتاق راهنمایی کرد. وای خدا چه اتاقه دخترونه ای اوفتادیم روتختش کلی لب خوردیم که اون گفت نمیخوای لخت بشی که منم گفتم اون وظیفه شماس
اول تیشرتم بعد شلوارم رو دراورد از رو شرت کیرمو بوسید
اونم کندو سر کیرم رو کرد تو دهنش
حالم جا اومد
سوتینش رو باز کردم دیدم 2 تا سینه برنزه
جلو چشمام تکون خورد منم دهنم اب افتاد شروع کردم به لیسیدن
بعد 69 شدیم شروع کریم به خوردن واسه هم دیگه
که دیدم تنش لرزید اب کسش ریخت رو تخت و ارضا شد
من که هنوز ارضا نشده بودم گفتم من چی؟؟؟؟؟؟
فهمید تو سم چی میگذره گفت نه
تو رو خدا
خیلی درد داره
گفتم خیلی نامردی یکم اخم کردم که
با اکراه زیاد گفت باشششششششششه
حالا قهر نکن رفت شیشه رو غن رو اورد منم سر کیر خودم و سوراخ اون رو چرب کردم سرش رو گذاشتم در سوراخش یه فشار دادم رفت تو
دادش رفت هوا دیواره سوراخش چسبیده بو به کیرم کیرم داشت قطع میشد از فشاری که کون تنگش به کیرم وارد میکرد
به سختی چند تا تلمبه زدم محدثه رو تختی رو کرده بود تو دهنش و گریه میکرد بعد از چند تا تلمبه دیگه راه باز شد
چه حالی میداد ناموسا
داشتم با خدا گفت وگو میکردم
سوراخش گرم و نرم بود
منم تلمبه زدن رو تند تر وتند تر میکردم که ابم اومد و با فشار ریختمش تو کونش و ولو شدم رو محدثه بوسش کردم وگفتم
میخوامت اونم گفت نفسمی بعد لبش رو بوسیدم
و 20 دقیقه چرت زدیم
بعدش یه دوش گرفتیم و من رفتم خونه
بعد از اون سکس ما 10 سکس دیگه هم داشتیم ولی بار دوم خیلی جالب بود و داستان خاص خودش رو داره
ولی من عذاب وجدان دارم
و بار ها خودم رو سرزنش کردم
ولی قدرت شهوت انسان خیلی قوی تر از این حرفاست
امیدوارم خوشت اومده باشه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#136
Posted: 9 Jan 2013 11:08
همسایه خوب
پسریم 22 ساله,دانشجوام تو همدان!
دارم از دانشگاه بر میگردم خونه آیفون طبقه دو رو میزنم کسی جواب نمیده مجبور میشم کلیدو از جیبم در بیارم در آپارتمان و باز میکنم درو که دارم می بندم نگاه بیرون می کنم ی زنی داره میاد,درو نمی بندم تا اونم بیاد همسایه بالایی مونه تقریبا 28 سالشه.
میرم تو خونه خبری از سعید و دوست دخترش نیست,آرمان هم طبق معمول هدفون تو گوششه و داره سه تار تمرین میکنه,خونمون یه خونه دانشجوییه تو همدان تقریبا طرفای بعثت,میرم یه قهوه درست می کنم,یه سیگار از تو جیب شلوارم در میارم میکشم.
تازه از دوست دخترم جواب نه واسه ازدواجمون شنیدم,طبق معمول میرم تو اتاق و لبتابمو میزارم رو پاهام و یه آهنگ دشتی می زارم و میرم تو خودم, حالم اصلا خوب نیست, یه ساعت بعد سر و کله سعید با دوست دخترش پیدا می شه,میان تو دختره اسمش مهنازه,جواب سلامشو میدم و میشینه رو مبل یه نگاهی به سرو وضع من میکنه ومیره تو خودش,سعید رفته آشپزخونه چایی درست کنه,ازم می پرسه چت شده,مثل اینکه حالت خوب نیست,جوابشو نمیدمو فقط بهش نگا میکنم,سعید میاد تو اتاق میگه:خوب خلوت کردینا!
منم دوباره طبق معمول حرفی نمی زنمو پامیشم از اتاق میرم بیرون تاکارشنو بکنن,
مهناز معزرت خواهی میکنه و درو پشت سرم میبنده,حدودا بعد دو ساعت از اتاق در میان,دختره با یه لب از سعید خدا حافظی میکنه,میاد بغلم ولو میشه رو مبل!
بهش میگم چطور بود؟
میگه با اینکه یادم نیست چند بار کردمش ولی هر سری واسم تازگی داره,کونش خیلی جمع و جوره,
حالم ازش بهم می خوره,بهش میگم دست از این کارات بکش سعید ولی گوشش بدهکار نیست!
فردا صبح در واحدمونو که میبندم برم بیرون اتفاقی همون همسایه بالایی رو دوباره می بینم جواب سلاممو میده و رد میشه میدونه که دانشجوییم,از رو قبض های گاز اشتراکی ک رو تابلو ورودی آپارتمان زدن معلومه تنها زندگی میکنه,میرم دانشگاه دوباره عصر خسته و کوفته بر میگردم خونه, میام بالا با سعید حرف میزم راجب همسایه بالایی,ازش هر چی بگم باز کم گفتم,قیافش سبزه اس,دیگه نمیدونم اون زیر چی داره,یه استیل درست حسابی که هر چی می پوشه بهش میاد,سعید میگه شب بزنیم بهش,بهش فحش میدمو بهش میگم:تو همش فکرت تو اینکاراست,
شب قرار بود فوتبال بارسا رو بده تی وی آنتنش مشکل داشت,کلید پشت بامو از همسایه روبرو گرفتم تا برم پشت بام آنتن درست کنم,از جلو واحد همسایه بالایی که می گذرم شیطون میره تو جلدمو یه فکرایی میزنه به سرم.
خلاصه میرم آنتن تی وی رو درست میکنم ساعت تقریبا 11.30میشه,موقع برگشت وقتی از جلو واحد آیناز(قهرمان داستانم اسمش آینازه) رد میشم,یه صدایی از داخل خونش میاد گوشمو میچسپونم به در,داره سریال میبینه,با کلی اه وافسوس یه طبقه دیگه میرم پایین میشینم پای فوتبال,با خودم فکر میکنم چی میشد من بااون 2 ساعت تنها بودیم چی میشد!
خلاصه کس شعرام تموم میشه و خوابم میبره,میرم صبح نون سنگگ بگیرم میبینم وایستاده تو نوبت,کلی خوشحال میشم که دوباره میبینمش,کلی نگاش میکنم,دیدم داره میره منم میرم تکی میخرم می افتم دنبالش,دم درباهم میرسیم,من ناخوداگاه بهش سلام میکنم واون جواب سلام منو میده,یهو از دهنم میپره و ازش میپرسم:شما تنها زندگی میکنین؟آخه فضولی داشت میکشتتم,
یهو بهم زل میزنه و کمی سکوت میکنه,میگه چطور؟منم بهش میگم هیچی فقط خواستم بدونم همینطوری
وقتی گفت تنهام انگار دنیا رو بهم دادن,فهمید که من خوشهال شدم یه تبسمی کردو گفت:بفرمایید,رفتیم تو
من دیگه از اون روز یه جور دیگه راجبش فکر میکردم,دیگه هر شب کارم شده بود رفتن در خونش گوش وایستادن ,شماره طبقه بالا رو از رو قبض دم در آپارتمان برداشتم,اومدم خونه رفتم تو اتاق و در و بستم, گوشیه تلفن برداشتم زنگ زدم یه صدای ظریف و احساسی از اون طرف گفت بفرمائید,دیگه زبونم بند اومد, گفت: از شماره ای که افتاده معلومه از طبقه پایین زنگ زدید,میتونم کمکتون کنم؟منم با یه صدای که میلرزید جوابشو دادم ,گفتم:همون پسریم که صبح جلو در با هم صحبت کردیم,هر چی ته دلم بود بهش گفتم, یه 30 دقیقه ای پشت تلفن با هم صحبت کردیم,آخراش دیگه سکوت کرده بود فقط من حرف میزدم,بهش گفتم میخوام از نزدیک باهات حرف بزنم,چیزی نگفت,گفتم فردا ساعت 11 شب میام خونت,چیزی نگفت تلفن و قطع کرد!
پیش خودم هزار جور فک میکردم,اگه برم زنگ بزنه پلیس چی!یا یکی ببینه من دارم میرم خونش چی!خلاصه تا فردا دل تو دلم نبود,ساعت شد 10.30همه خطراتشو به جون خریده بودم, درست ساعت 11 رفتم طبقه بالا
دستم بردم که زنگ بزنم دیدم لای در بازه فهمیدم خودش باز گذاشته تا صداشو همسایه نشنوه.
در و پشت سرم بستم,دیدم از آشپزخونه صدا میاد,یهو اومد وایستات جلوم,گفت همین الان درو باز کردم تا همسایه روبرو متوجه نشه که میای تو,سلام,یه شلوارک پاش بود با یه تاب صورتی رنگ توری که از زیرش سوتین بنفش رنگیش کاملا معلوم بود,وای داشتم چی میدیدم یه هیکل مانکنی,رفتم تو حال نشستم و دیدم رفت آشپزخونه با دو تا نوشیدنی قهوه برگشت,سر صحبتو خودش باز کرد,گفت:پس آقا پسرگفتی که عاشق من شدی؟زبونم بند اومده بود,نمیدونستم دیگه چی باید بگم,گفت:شوهرم تو اتاقه صداش کنم بیاد؟یه لحظه خوشگم زد گفتم نکنه راست بگه؟بعد دید ترسیدم,زد زیر خنده وگفت نترس من واقعا تنها زندگی میکنم,من دیگه یکمی راحتر باهاش حرف میزدم,ساعت 12 شده بود,گفت نمیخوای بری؟گفتم من که حرفام و نزدم,گفت: گوش میکنم,منم شروع کردم جریان دوست دخترم رو بهش گفتم,کلی دلش واسم سوخت,گفت:حالا چه کاری از دست من بر میاد؟من حرفی نزدم,خودش فهمید جریان از چه قراره.
رفت شام و آورد, شام و خوردیم ومن رفتم دستامو بشورم,اومدم دیگه روم نمیشد بهش نگا کنم,گفت تو خجالت کشیدنم بلدی مگه؟کنارم نشست دستشو انداخت دور گردنم گفت:خوب تو الان شرایط سنیت جوریه که اینجور فکرا برات طبعیه,بدنش بوی خوبی داشت,بر خلاف بقیه زنای هم سن و سال خودش خوب مونده بود,گفت نمیخوای شروع کنی,تا این حرفو زد انگار دنیا رو بهم دادن,رفتیم تو اتاقش یه آهنگ از کلبتون گذاشت,بعدش دراز کشید رو تخت,گفت بیا ببینم چیکار میکنی؟لباسامو در آوردم رفتم کنارش,لبامو گذاشتم رو لباش,لباش داغ بود,بعد شروع کردم به خوردن لباش,یواش یواش رفتم پایین تر گردنشو لیس می زدم گوشاشو میخوردم,ساکت بود فقط نگام میکرد,تابشو به زور با کمک خودش در آوردم سوتینوشو از پشت باز کردم, وای داشتم چی میدیدم دو تا سینه عین دو تا هلو,تا زبونم و زدم بهشون یه نفس عمیق کشید!ضربان قلبشو میشنیدم,دستم رو شلوارش بود,رفتم پایین تر,یه کمم شکمشو خوردم,شلوارکش خیلی تنگ بود,به زور با کمک خودش در آوردم وای یه شورت سه سانتی بنفش تنش بود که فقط بندش معلوم بود بقیش رفته بود لای کونش,خیلی بوی خوبی میداد معلوم بود که تازه رفته بود حموم,از رو شورتش کلی کسشو خوردم بعدشم رفتم روناشو و پاهاشو خوردم,پاهاش خیلی ظریف بود یه لاک مشکی هم زده بود,شرتشو در آوردم وای داشتم چی می دیدم کسش دقیقا عین بالای هلو بود اصلا به هم ریخته نبود,منم دیگه خودمو خیس کرده بودم,کیرم از شق درد داشت پاره میشد,گفت صبر کن,رفت یه اسپری بی حسی از یخچال آورد,زد رو کیرم وشروع کرد به خوردن همشو کرد تو دهنش و گفت: چه داغه!گفتم شمارو دیده اینطوری شده,گفت :الان حالشو جا میارم,بعد کمی خوردن گفتم: حالا نوبت منه,رفتم سراغ کسش, تا زبونمو کشیدم رو کسش دیدم داره می لرزه,دستامو محکم گرفت یه اه بلند کشید,معلوم بود داره بهش خوش میگذره,صداش بلند شد بود اه اه اه ....
زبونمو کردم تو لای کسش وای چقد داغ بود,حالا نوبت کیرم بود گذاشتم دم کسش,گفت:زود باش بکن توش
کیرتو می خوام بکن تو تا ته بکن,من تازه پیدات کردم ,منو بکن,سر کیرمو که با آب دهنش خیس کرده بود گذاشتم تو کسش خیلی تنگ بود,یه جیغ کوچولو کشید گفت تا ته بکن بکن تو ,من کیر می خوام,وپاهاش رو شونه هام بود,وقتی تلمبه میزدم صدا خوردن تخمام به کونش دیوونم می کرد,بهش گفتم: سگی بشینه و سرشو رو زمین بگذاره,آخه اینطوری سوراخ کونش خود به خود باز میشه,یه کم کرم لیز کننده زدم رو کیرم و بدون اینکه بهش بگم گذاشتم در کونش جیغ کشید میخواست در بره که نذاشتم,یه کم که اینطوری موند بهش عادت کرد گفت همه کیرت اینه؟منم تا این حرفو شنیدم حشری تر شدم و تا ته کردم تو کونش,داشت دیوونه میشد,فقط میگفت بکن منو منو بکن کیر میخوام,از کونش در آوردم گذاشتم تو کوسش یکمی که از کسش کردم پاشد گفت:حالا نوبت منه تو بخواب کیرمو گذاشت تو کسش شروع کرد به بالا و پایین کردن سینه هاش عین دو تا هلو بالا و پایین میشد,بهش گفتم داره آبم میاد کیرم ودر آورد گذاشت تو کونش با دو سه بار بالا پایین کردن آبم و خالی کردم تو کونش گفت: چقد داغه,افتاد بغلم از کونش داشت آبم میومد بیرون,گفت:تا حالا همچین سکسی نداشتم.
شو هرش تو تصادف مرده بود,طفلی
تا صبح دو بار دیگه کردمش,خیلی لذت بردم ازش,اونم همچنین,یه ترمه که ماهی یباردارم میرم پیشش الناز جونم دوست دارم!!!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#137
Posted: 10 Jan 2013 11:33
پسر چشم آبی
این خاطره شروعش برمیگرده به حدود3سال قبل موقعی که وارد محله جدید شدیم روبروی خونه ما همسایه ای زندگی میکنه که پسرش فوق العاده خوشکل و خوش تیپه و چشمای ابی خوشکلی هم داره خلاصه چند ماهی از اومدن ما گذشت یه روز صبح وقتی داشتم از خونه بیرون میرفتم دیدم سوار ماشینش شدو از جلوی من با سرعت رد شد تو دلم بهش بدو بیراه گفتم که چی میشد یه تعارفی هم به من میزد و تا یه جایی منو میرسوند (اخه مسیر خونه مون یه کم بد مسیره) تو همین فکرا بودم که صدای بوق ماشینی منو میخکوب کرد سرمو که بلند کردم دیدم خودشه شیشه ماشینو داد پایین و گفت عذر میخوام که از کنارتون رد شدم اولش نشناخته بودمتون ولی یه کم که دقت کردم دیدم شما هستید گفتم دور از ادبه که شمارا همراهی نکنم من که یه خورده جا خورده بودم گفتم نه اشکال نداره مرسی خودم میرم ، از او اصرار از من انکار خلاصه از خدا خواسته درب عقب ماشینو باز کردم سوار شدم توی راه کمی از خودش گفت که اسمش ساسان هست و مهندسی عمران میخونه و تک پسر هم هست بعدگفت شما نمیخواهین خودتونو معرفی کنین منم گفتم که حدود یک سالی هست که از شوهرم جدا شدم و تو یه شرکت حسابداری میکنم یه لحظه احساس کردم که وقتی شنید من مطلقه هستم چشماش برق زد خلاصه تا شرکت منو رسوند موقع پیاده شدن هم شماره شو بهم داد گفت هر کاری دارم میتونم روش حساب کنم اون روز گذشت و هر از چند گاهی ساسان را تو کوچه میدیدم وگاهی هم شبها به هم اس ام اس میدادم و گاهی هم اس ام اس های سکسی تا 1ماه پیش که مامان بابام برای سفر رفتن و من تنها شدم شب وقتی به ساسان اس ام اس دادم ازم پرسید که تنهایی نمیترسی من هم به شوخی گفتم نه ولی اگه دوست داری میتونی یه ساعت بیایی خونمون ساسان هم انگار منتظر همین حرف من بود که گفت تا چشم رو هم بزاری من درخونه تون هستم مونده بودم که چیکار کنم تا اومدم به خودم بیام دیدم زنگ خونه مونو زد منم برای اینکه کسی توی کوچه نبیننش درب را باز کردم قلبم داشت میومد تو حلقم درب ورودی را که باز کردم دیدم با یه لبخند وارد شد گفت دختر همسایه تعارف نمیکنی بیام تو منم با یه تعارف اوردمش تو خیلی دست پاچه شده بودم رنگم حسابی پریده بود که ساسان هم فهمید ولی بعد از چند دقیقه به خودم اومدم کنارش نشستم و دوتایی تلوزیون تماشا کردیم و یه خورده میوه و تنقلات خوردیم و ازهر در باهم حرف زدیم تا اینکه بحث به روابط دختر و پسر و سکس رسید ساسان ازم پرسید که من با شوهرم تو سکس چه جوری بودم من براش تعریف کردم راستش بدم نمیومد که حشریش کنم تا بهم پیشنهاد بده که همین جور هم شد بهم گفت میخوای با هم یه شب خوب داشته باشیم منم اولش مخالفت کردم ولی ساسان گفت کاری میکنه که خودم هر شب بهش پیشنهاد بدم با هم رفتیم روی تختم همین جور که وایساده بودم ساسان از پشت لباسهامو بیرون اورد وقتی انداممو دید کف کرد گفت اصلا معلوم نیست که زن هستی بعد اروم لبهامو بوسید و خوابوندم روی تخت خودش هم سریع لباسهاشو کند وقتی نگام به کیرش افتاد قند تودلم اب شد چه کیر کلفتی داره ساسان روم خوابید و شروع کرد به خوردن لبام منم دستامو دور کمرش حلقه کرده بودم اروم اروم اومد پایین سینه همو خورد نوکشو با زبونش قلقلک میداد منم هی بارش اخ و وای میکردم که حشریتر بشه ساسان اومد وسط پام و شروع کرد به لیسیدن کسم وای چقدر ماهر بود انگار توی دانشگاه به جای درس بهش کس خوردنو یاد داده بودن داشتم حسابی حال میکردم انگشتشو اروم توی سوراخ کونم فرو کرده بود و با زبونش با چوچولم بازی میکرد منم حسابی دادم رفت هوا وارگاسم شدم ساسان با خنده گفت که چقدر حشری بودی عزیزم بعد لبامو بوسید منم که نمیخواستم ازش کم بیارم هولش دادم روی تخت خودمو انداختم روی کیرش ،شروع کردم به ساک زدن لامصب اینقدر کیرش کلفت بود و تموم دهنمو پر میکرد ولی من کم نیاوردم شروع کردم تخماشو لیسیدن ساسان بهم گفت بخواب که میخوام جرت بدم بعد پاهامو از هم بازکرد و کیرکلفتشو اروم هول داد تو کسم واییییییی بعد از 1سال دوباره مزه کیر داشتم ذوق مرگ میشدم کیرشو تا ته کرد توی کسم بهم گفت قربون این کس تنگ و گرمت برم من الان برات پارش میکنم بعد شروع کرد به تلمبه زدن جوری تلمبه میزد که صداش توی اتاق میپیچید منم مدادم ناله میکردم که تند تر بکن منو جر بده ساسان منو به پشت خوابوند و گفت میخوام کونتم پاره کنم بعد با کرم سوراخمو چرب کرد و اروم سرکیرشو توی کونم فرو کرد دادم هوا رفت ولی خیلی خوشم اومده بود بعد اروم کیرشو جلو عقب کرد تا رون بشه دستشو گذاشت روی چوچولم و میمالیدش دوباره ارگاسم شدم دیگه بی حال شده بودم که ساسان هم چند تا تلمبه زد و ابشو ریخت توی کونم بعد کنارم خوابید بهم گفت میخوام 1بار دیگه هم بکنمت حیفی عزیزم .........اون شب یه بار دیگه ساسان منو گائید و تا 1هفته قبل از اینکه بابا اینا بیان هر شب کارمون همین بود بعدش هم هروقت خونه شون خالی میشد من اونجا میرفتم و با هم سکس میکردیم الان هم رابطه مون خوبه خداراشکر مرسی از اینکه خاطره مو خوندین بوس برای همه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#138
Posted: 13 Jan 2013 15:59
عشق و حسادت با دوست دخترم
س به همه دوستام. دقیقا روز اول عید امسال با دختری که همسایه عموم بود دوست شدم. روزای اول رابطمون فقط اس دادن بود و بس! من کلاس دوم دبیرستان رشته ریاضی هستم تقریبا لاغر و قد بلند. و دوس دختر سال دوم دبیرستان رشته کامپیوتر نسبتا چاق و اندامی! از اول به فکر سکس نبودم اصلا کلا خجالتیم! دو سه بار رفتم پیشش و جز لب و بوس چیزی دیگه نبود! دو ماه اول من باهاش خوب بودم تا اینکه فهمیدم با کسه دیگه ای هم هست خواستم انتقام بگیرم حدودا ده عکسش رو داشتم که بی حجاب بود خواستم پخش کنم که بهم زنگید و با گریه گفت محمدم غلط کردم و گوه خوردم و ... تا دلم سوخت! گفتم از رو بچگی بوده! باهاش موندم! ولی رابطمون نسبتا سرد شده بود دوماه و خورده ای از دوستیمون گذشته بود رابطمون بدجور سرد بود اون خواست کاراشو تلافی کنه بهم کمتر از نفس نمیگفت یه جورایی بدجور عاشقش شده بودم ولی به روش نمی آوردم تا پررو نشه و خیانت نکنه باز! باهاش دعوا میکردم و اون همش آرومم میکرد چه حس خوبی بود خیلی خوب بود تا اینکه یه شب بدجور دعوا کردم باهاش بهش فحش دادم آخه یه موقعیت خوب داشته بود بهم نگفته بود برم پیشش! بعد دعوا دیگه آرومم نکرد باهام قهر کرد! چقد بد بود حس بدی بود پشیمون بودم خیلی التماسش کردم برگرده ولی برنگشت. التماسام تبدیل به کینه شده بود! خواستم انتقام بگیرم. اون با دخترعموم که همسایشون بود بدجور صمیمی بود! یه روز جمعه خانواده عموم واسه تفریح رفتن بیرون و دختر عموم که کنکور داش نرفته بود! منم بیشتر مواقع با دختر عموم اس بازی میکردم بهم گف مامانم اینا رفتن بیرون! بهش گفتم برو دنبال دختر همسایتون و بگو تنهام و بیارش پیشش باهاش کار دارم ولی نگی من میام! بهم بعد نیم ساعت اس داد بیا! رفتم در حیاط نیمه باز بود رفتم تو وارد خونه که شدم منو که دید حیرت زده شد! گفتم برو تو اتاق باهات حرف دارم بدون چون چرا رفت! دختر عموم رو فرستادم تو حیاط و در خونه رو قفل کرد. بعد رفتم تو اتاق، داشت گریه میکرد گفت محمد در شرایط سختی بودم واسه همون قهر کردم. گفتم میخوام بکنمت از کس اونم! گفت نه التماست میکنم! گفتم خفه شو رفتم جلو کیرمو در آورد گفتم بخور گفت باشه میخورم ولی از کس نکنم. گفتم بخورش حالا! خورد وای چه حسی داشت بعد چند لحظه بلندش کردم و گفتم شلوارتو در بیار در حالی که گریه میکرد در آورد گفت تورو خدا از کس نه! گفتم باشه دراز شد کیرمو کردم تو کونش جیغ میزد ولی من محکم تلمبه میزدم از شدت خشم بعد 5 دقیقه آبم اومد از بس گریه کرده بود چشاش قرمز بود! شلوارمو پام کردم داشتم میرفت گفت محمد دوست دارم اشک تو چشام حلقه زد سرمو انداختم پایین و رفت ...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#139
Posted: 15 Jan 2013 17:18
از تتو تا کردن زن همسایه
داستان از اونجایی شروع شد که در نزدیکی خونه ما منزل عمم اینا بود ما تو یه مجتمع بودیم که بلوک بندی بود و عمم طبقه ششم اون بلوک بودن که یه همسایه دیوار به دیوار داشتن که شامل دختر خونواده مریم و خواهرش که شوهر داشت و پدر مادرش و شوهرش میشد. شوهرش ازون لاتای گنده بود تو محل. مریم زیاد رفت و امد میکرد خونه عمم اینا منم خوب زیاد اونجا میرفتم و یه مواقعی مریم رو اونجا میدیدم همیشه با چادر بود و من همیشه سعی میکردم یه جوری دیدش بزنم. درضمن من اسمم ف.ه هست الان 19 سالمه داستان برای پارسال تابستونه. من رو بدنم تتو زیاد دارم و مجبور شدم برای ترمیمش برم دستگاهشو بخرم تا بتونم خودم تتومو ترمیم کنم. یه مدت گذشت من شنیدم شوهر مریم معتاد شده و مریم میخواد طلاق بگیره با کمک شوهر عمم تونست غیر حضوری طلاقشو بگیره و من با شنیدن این خبر خوشحال شدم. یه روز که بعد از مدتها رفتم خونه عمم یه دفعه یادش افتادم و گفتم به بهانه اشغال گذاشتن برم تو راهرو شاید دیدمش. از قضا بعد از برگشتن دیدم در خونشون باز شد و مریم ته اتاق ایستاده بود مشخصات مریم یه زن 28 ساله تقریبا تپل قد متوسط چشم زاق که سینش فکر کنم 85بود خلاصه مریم اومد بیرون و به من گفت شنیدم دستگاه تتو داری تتو هم میزنی؟؟ من با اینکه زیاد وارد نبودم به تتو زدن گفتم اره برا چی میخوای گفت بهت میگم بعدا الان میخوام برم جایی شمارتو بده منم شمارمو دادم به گوشیم تک انداخت شمارش افتاد.2روز بعد بهم اس ام اس داد که طرح برای تتو داری منم گفتم نه اما میتونم از اینترنت بگیرم برات اونم گفت باشه منم میام بریم کافی نت بگیریم. با هم رفتیم کافی نت طرح مورد نظرشو براش گرفتم و قرار شد خبر بده که کی میاد برای تتو. تو این مدت منم هرشیب بهش اس میدادم تا جایی که سر صحبت رو باهاش باز کردم و موضوع رو به علاقه کشوندم و گفتم همیشه وقتی تو خونه عمم اینا میدیدمش دوست داشتم بوسش کنم و کلا دوسش داشتم اونم گفت منم همین حسو به تو دارم. منم وقتی دیدم چراغ سبزو نشون میده زودت تلاش میکردم تا قرار بزارم برای تتو. چند روز گذشت که ساعت ده صبح گفت بیا من یه مکان سراغ دارم میتونیم بریم اونجا هیشکیم نیست که مزاحممون بشه منم از خدا خواسته قبول کردمو رفتیم طرف اون مکانی که میگفت یه خونه قدیمی تو دولت اباد بود از در رفتیم تو خونه جوری بود که یه حوض وسط بود چندتا اتاق دوره خونه بود که یکیش برای خواهر زاده مریم بود رفتیم داخل اتاق من شروع کردم در ساکمو باز کرد دستگاه تتو رو ورداشتم و اماده کردم اونم اهنگ گذاشت و گفت شروع کنیم منم گفتم لباستو درار چون میخواست پشت کمرش تتو بزنه. اونم لباسشو دراورد سوتینشم دروورد و جوری که من نبینم سینشو خوابید رو زمین و گفت شروع کن منم طرح رو براش پشتش هک کردمو اماده زدن تتو شدم از بالا به سمت پایین خیلی اه اوه میکرد میگفت خیلی درد داره بزور تا نصفه های کمرش اومد و گفت دیگه نمیتونه و استراحت کنیم فضای اتاق خیلی گرم بود و تنها وسیله خنک کننده یه پنکه بود که اونم درست کار نمیکرد منم عرق کرده بودم بهم گفت لباساتو دربیار راحت باش گرمتم نمیشه منم لباسمو دروردمو خوابیدو بغلش سرمو باهاش رویه یه بالش گذاشتمو مشغول صحبت باهاش شدم که احساس کردم چشاش چیزی داره میگه منم چشامو بستم سرمو بردم نزدیکتر طوری که مثلا باهم کل کل کنیم اونم سرشو اورد نزدیک انقدر اینکارو کردیم که احساس کردم لبش رو لبمه و داره ازم لب میگیره منم از خدا خواسته دستمو دورش حلقه کردمو رفتم روش. بعد 5 دقیقه بلند شدم شلوارگرمکنی که پوشیده بودو درووردم خیلی حال کردم خدایی بدنشو کونش نقصی نداشت لباسای خودمم دروردم. ازقبل تو کیفم که همرام بود کاندوم گذاشته بودم که اگر شرایظ جور شد استفاده کنم کاندومو باز کردم کشیدم رو کیرمو اروم خوابیدم روش یه ذره باهاش وررفتم بعد اروم کیرمو فرستادم تو کسش خیلی داغ بود واقعا لذت بخش بود مدتها بود منتظر این لحظه بودم چند تا تمبه زدم اما چون باره اولم بود زود ابم اومداما نمیخواستم تموم بشه هی بازم تلمبه میزدم اما انگار کیررم تازه از بی حسی درومده باشه داشت دردم میگرفت کشیدم ازش بیرونو خوابیدم بغلش بوسش کردمو ادامه تتو رو براش زدم بعد از 2ساعت تتوشو سرهم کردمو به امیده اینکه تو ترمیمش بازم بتونم بکنمش بهش گفتم برای ترمیم 32 هفته دیگه بیا اونم تشکر کرد و با هم زدیم بیروون رسوندمش دم ببلوکشونو خودم رفتم خونمون شب که شد دیدم دیگه جواب نمیده چند روز گذشت فهمیدم بعد از برگشتن با خانوادش دعواش شده و از خونه رفته بعد هم که بهش زنگ زدم دیدم خاموش کرده و الان که یک سال گذشته ازون موضوع خونشونو ازون جا بردن و من هیچ خبری ازش ندارم خیلی لذت بخش بود باهاش سکس کردن.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#140
Posted: 16 Jan 2013 16:42
شکایت میبرم یارب به درگاه تو از مردم
سلام بچه ها
میخام یکی از بحترین خاطره های سکسم رو براتون تعریف کنم
ماجرا از جایی شروع شد که من وارد محل جدیدمون شدم تو این محله بچه های باحال زیاد داریم همشون با مرامن ولی دختر خیلی کم پیدا میشه من 19 سالمه زیاد اهل دختر بازی نیستم ولی از وقتی که وارد محله جدید شدم به دلیل این که همه دوستام زید داشتن و هر روز میومدن میگفتن اخ این جوری کردمش اون جوری کردمش زیدمو من هم علاقه مند شدم یک دونه واسه خودم پیدا کنم تو همسایگی ما یک دختر به نام مینا بود مینا جون فکر کنم 18 سالشه اون خیلی دختر خوشگلی بود من هم ازش خوشم میومد ولی تو مهل باکسی دوست نبود زیاد کسی بهش اهمیت نمیداد دلیلشو نمیدونستم ولی بهم امار میداد من هم که تا هالا از این کارا نکرده بودم گفتم این واسه شروع خوبه رفتم که بهش شماره بدم اما نتونستم یه سه چهار باری سعی کردم البته خودشم میفهمید که میخام شماره بدم اما نمیتونستم
اخر سر شمارمو با پررویی تمام کردم تو کیف مدرسش و سریع پیچیدم میترسیدم کسی منو ببینه یه موقع بد بشه
بعد از تقریبا 2 ساعت زنگ زد و خلاصه با هم دوست شدیم بعد از دو هفته رفاقت وقتی دید من اصلا هرفی از سکس نمیزنم {چرا دروغ بگم عرزشو نداشتم}خودش بحث سکس رو شروع کرد منم که از خدا خاسته از اون بدتر شده بودم پشت تلفن صداش میلرزید احساس میکردم که تو خونه تنها نشسته و داره خودشو ارضا میکنه دقیقا یادمه اون قدری کس شر گفت 22 دقیقه مکالمه واسم مثل 5 ثانیه گذشت فهمیدم دختر تازه کاریه مثل خودم سادست و تشنه ی سکس دیگه باهاش راحت بودم من یه اپاچی سفید دارم یه روز سوار موتور کردمشو بردمش خارج از مهله خودمون تو یه پارک نشستیمو 5 دقیقه ای حرف زدیم باز بحث سکسو وسط انداخت میگفت عشقم در اختیارتم گفتم مینا جون یه چیز ازت بخام نه نمیگی گفتش چی باشه گفتم یه بوس کوچیک از لبات بهم میدی گفت لبام واسه تو منم نه گزاشتم نه برداشتم لباشو با لبام گرفتمو مثل تشنه ها میخوردم وای باورتون نمیشه لباش مثل زله بود اون قدری از این کار خوشم اومده بود که نمیخاستم لباشو ول کنم مینا یهو سرشو کشید کنار و گفت عشقم فکر کنم شلوارت داره جر میخوره یه نگاه به پایین انداختم دیدم اب حشریم از کیرم خارج شده و به اندازه یه سکه ده تومنی شلوارمو خیس کرده خیلی خجات کشیدم بعد بهم گفت اشکالی نداره درکت میکنم منم کفتم تو سکسی ترین و خوش اندام ترین دختری حستی که تا به حال دیدم {خلاصه اون قدر ازش تریف کردم که خودش داشت از خودش بدش میومد}
بعد از یه 1 ساعت این ور اون ور گردش برگشتیم محل سر خیابونمون پیادش کردمو رفتم خونه
بعد از سه روز ساعت تقریبا دو نیم بود بهش زنگ زدم گفتم چیکار میکنه که گفت حوصلش سر رفته منم به شوخی بهش تارف زدم که بیاد خونمون بعد دیدم جدی گرفت گفت اشکالی نداره من نیم ساعت دیگه میام همین که این حرفو زد تپش قلبم نمیتونستم بگم نیا گفتم اشکالی نداره منتظرم قطع کردم تلفونو سریع خونه رو جمعو جور کردمو خودمم حاظر شدم من تو یک اپارتمان چهار طبقه زندگی میکنم که چهارتا هم وتحد داره هر چهار طبقشم به اسم بابام
از دیروز اون روز هم مادر و پدرم رفتن شهرستان و خونه رو به من سپردن البته سه طبقش دست اجارست
خلاصه مینا جون اس داد در خونه رو بزن درو باز کردم اومد بالا تا حالا اون قدر قلیز ارایش نکرده بود اومد تو خونه و از راه نرسیده روسریش و مانتوش رو در اورد ووووو یه شلوار لی تنگ اندام لاغر ولی تو پری داره کونش قلمبه شده بود از پشت که نگاه میکردی دو تا لپای کونش اویزون بود بعد رفتو روی یه صندلی نشست متوجه شدم که کیرم راست راست شده رفتم کنارش نشستم کفتم مینا جون میشه یه بوس کوچیک بهم بدی گفت کل بدنم در اختیار تویه منم سریع شروع با خوردن لباش کردم اونم دستشو گذاشته بود رو کیرم میمالید که خیلی تحریکم میکرد بعد منم دستمو گذاشتم رو کس جمعو جور و کوشتیش از رو شلوار میمالیدم چنان شهوتی شده بود که انگار دارم تو کسش میکنم وقتی لباشو ول کردم گفت امیر منو بکن منم همون جور که نشسته بود شلوارشو دراوردم پاهاش از سفیدی برق میزد کس کوچیکش شرتشو خیس خیس کرده بود یه دستی رو کسش کشیدمو خودمم نفهمیدم چجوری دهن به کسش زدم
کس کوچیکو گوشتیشو یه جور با لبام میکشید تو که از شدت شهوت نمیتونست یه جا بشینه سرمو عقب کشیدو تی شرتمو در اورد بعد خودشو انداخت روم یواش شلوارمم در اورد من هم تو همون حال پیرهن شو در اوردم سینه های کوچیکی داشت یواش رفت پایین و کیرمو گرفت تو دستش و ساک میزد اصلا انتضار نداشتم مینا جون به این خوبی بتونه این کارو بکنه من نمیتونستم تهمل کنم دوست داشتم کسشو فقط بخورم به حالت 69 در اومدیم شروع به خوردن کسش کردمو دستمم گذاشته بودم رو کنش لپای کونش بد جوری میلرزید ابمم کم کم داشت میومد که بلند شد و بهم گفت امیر جون منو از پشت بکن منم بلن شدمو حرکتی که ارزوشو داشتم روش پیاده کردم جفتمون بلند شدیم گرفتمش تو بغلم از زیر لپای کونش گرفتمو بلندش کردم چسبوندمش به دیوار خودش یه کم تف زد رو سوراخ کونش بعد با دستش کیرمو گرفتو کرد توش باورتون نمیشه خیلی نرم بود خیلی اروم میکردم تو و میکشیدم بیرون که اه کشیدنش بیشتر شدو گفت امیر جرم بده محکم تر منم تند تند تلنبه میزدم که یهو ابم اومد و بدون اجازه ریختم توش اون که دو سه باری ارضا شده بود بی حال افتاد تو بغلمو همون جا رو کاناپه تو بغل هم یک ساعت ولو بودیمو بعد پا شدیم خودمونو جمع و جور کردیم تا حالا 2 بار با هم سکس داشتیم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash