انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 16 از 32:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  31  32  پسین »

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان


مرد

SexyBoy
 
عاقبت سكس با زن شوهر دار


سلام.من علی اکبرم این داستانی که مینویسم مربوط میشه به پسر همسایمون که 5 سال از من یزرگتره و 30 سالشه.اسمش امین هست و 3 سال پیش ازدواج کرده بود ولی حالا یک سالی هست که از زنش جدا شده و دلیلش خیانت زنش بهش بود.این داستان رو واسه کسایی می نویسم که با زنهای شوهردار سکس می کنن و عین خیالشون هم نیس.
این آقا امین وقتی 20 21 سابش بود همش تو نخ زنهایی میرفت که شوهردارن و هر موقع که دوستاش بهش تذکر می دادن هم دوستاشو و هم همه ی شوهر هارو فحش می داد.خلاصه امین تو جوونیش ایاش به تمام عیار بود و با 2 3 تا از زن های شوهردار محلمون رابطه داشت و به قول خودش همشون رو تا حد جنون میکرد،این کارای امین ادامه پیدا میکنه تا وقتی که تو سن 28 ازدواج میکنه.امین تو گمرک کار می کنهد و کارت بازرگانی داره و پول خوبی بدست میارهد،ولی روزهایی میشد که کارش تو گمرک زیاد میشد و نمیتونست بیاد خونه.ما همسایه ی دیوار به دیوار امین اینا هستیم.
1 سالی از ازدواج امین با زنش میگذشت که من متوجه شدم که انگاری زنش با یکی دیگه هست،چون هر وقت بیرون بود گوشیش دم گوشش بود و داشت با گوشیش حرف میزد.یه روز از پنجره بیرون رو نگاه میکردم که دیدم زنش داره میاد و طبق معمول داره با گوشیش حرف میزنه،گوشام رو تیز کردم شنیدم که میگفت(نه بابا امشب خونه نیس،عین سگ داره کار میکنه!امشب بیا خونم تنهام))اولش باورم نمی شد،پیشه خودم گفتم (حتما داره با دوست های هم مدرسه ایش یا هم دانشگاهیش حرف میزنه!!بیخیال به تو چه؟!!))ساعت های 10 شب بود که دیدم داره صدای ماشینی میاد که صدای ضبطشو بلند کرده،کنجکاو شدم از پنجره ی اتاقم بیرون رو نگاه کردم دیدم رفت سره کوچه و ماشین رو پارک کرد و با اضطراب رفت آیفون خونه ی امین اینارو زد و زود رفت تو.
من گیج شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم تلفن رو برداشتم و به امین زنگ زدم و گوشیرو برداشت و گفت(سلام اکبر چه عجب اینوقت شب زنگ زدی؟!!))گفتم(امین کجایی؟))گفت (گمرکم کار زیادی داشتم موندم اونارو راست و ریس کنم))گفتم (فردا بیا بریم فوتبال))گفت (نه خستم))خدافظی کردم،اعصابم خیلی داغون بود اون شب نتونستم بخوابم از عصبانیت می خواستم دیوار خونمون رو از جا در بیارم و برم خونه ی امین، و زنشو با اون پسره ی نامرد تا می خوردن بزنم.ساعتای 12 شب بود که رفتم تا 4چرخ اون پسره رو پنچر کنم که به خودم گفتم(اکبر میخوای چیکار کنی؟!!اگه پنچرش کنی آبروی امیر میره و پیش همسایه ها نمی تونه سرشو بالا بگیره)) از پنچر کردن تایر هاش منصرف شدم،ولی خیلی حرص میخوردم،همش میخواستم یه جورایی با اون پسره دعوا کنم،خدا میدونه شب رو تا صبح چطوری سپری کردم،تا اینکه ساعت 8 و نیم بود که بابام گفت(اکبر برو نون بگیر))رفتم نون گرفتم و موقع برگشتن دیدم آقا پسر از خونه ی امین اومد بیرون رفتم سره کوچه و بهش چپ چپ نگاه می کردم که وقتی میخواست سواره ماشین بشه بهم ذول زد رفتم جلوتر بهش گفتم داداش مشکلی داری؟ یا آدم ندیدی؟یه تبسمی کرد و گفت به تو چه نگاه میکنم که میکنم توروسنه نه،رفتم جلوشو بدون هیچ مقدمه ای یه مشت زدم تو شکمش ،تا خواست خودشو صاف کنه دو سه تا مشت دیگه بهش زدم و 2 3 تا از همسایه ها اومدن و نذاشتن بکشمش.
اومدم خونه یکمی از حرصم کم شد ولی بازم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم،رفتم اتاقم و شروع کردم به دیوار اتاقم مشت زدم.دیشب که نخوابیده بودم خیلی خسته بودم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم خوابیدم.2 3 ماهی از این جریان میگذشت که بازم شاهد مهمون دعوت کردهای زن امیر شدم ولی از ترسم به امین چیزی نگفتم.
تا اینکه یه روز کاسه ی صبرم لبریز شد و به امیر همه چیرو گفتم،اولش باورش نشد و یه سیلی محکم بهم زد که الانم وقتی بهش فکر میکنم جاش درد میکنه.تا اینکه یه روز امین بهم زنگ زد و گفت میخوام باهات حرف بزنم بیا پایین.رفتم پایین و از رفتار اون روزش ازم معذرت خواست و گفت می خوام همه چی رو واسم تعریف کنی ،منم همه ی جریان هارو واسش گفتم .
ازش پرسیدم چرا اونروز حرفامو باور نداشت؟ تو جوابم بهم گفت عجولانه برخورد کردم ولی بعد که فکر کردم دیدم اخلاق زنم با من عوض شده و خیلی سرد باهام برخورد میکنه،این شد که بهش شک کردم.
امین بعد این حرفای من یه روز به بهانه ی مسافرت از خونه اومد بیرون و اومد خونه ی ما و منتظر موندیم که دوس پسر یا همبازی زنش بیاد(که هر دفعه هم با یکی بود).تا اینکه همبازی زنش اومد و امین بعد نیم ساعت رفت پایین و در خونشون رو باز کرد و رفت تو،منم دنبالش رفتم چون میترسیدم کار دسته خودش بده،هرچند که همه ی ما هم می دونیم که اگه هم زنش و هم دوستشو می کشت حق داشت،
وقتی وارد خونه شدیم دیدیم دارن با هم شام میخورن،زنش تا امین رو دید خفه خون گرفت و شروع کرد به گریه کردن امین خواست بره به طرف زنش که بزنتش ولی نذاشتم،چون اصل کاری جلوی زنش رو صندلی نشسته بود و بدبخته کثافت از ترس نمیتونست حرف بزنه،امین رفت کنار پسره و تا می تونست زدش و زنش هم از ترس رفت تو اتاق و در رو قفل کرد و با صدای بلند داشت گریه میکردمنم رفتم دو سه تا مشت و لقد نثار پسره کردم و از دست امین گرفمش چون امین داشت میکشتتش.امین رو یه ذره آرومش کردم و پسره هم بی هوش افتاده بود روی زمین،غذای های روی میز که زنش واسه دوستش آماده کرده رو زمین پخش شده بود از دماغه پسره هم خون اومده بود و همه جا رو خونی کرده بود،بشقاب و قاشق های شکسته رو زمین بودن،و دعوای ما هم با پسره همه جای خونه رو بهم زده بود.
بعد نیم ساعت که امین رو آروم کرده بودم پسره به هوش اومد و شروع کرد به التماس کردن،اولش هردومون ترسوندیمش ولی به دلیل آبروی امین و پدر مادرش ولش کردیم و امین بهش گفت(خیلی سریع اینجارو ترک می کنی طوری که کسی نفهمه)).
دوستای عزیز امین بعد 2 3 ماه از اون قضیه زنشو طلاق داد و از نظر روحی خیلی بهم خورد.خودش وقتی که با هم تنهاییم و درد و دل می کنیم به خودش فحش میده و از رابطه ی سکسی ای که در دوران مجردیش با زن های شوهردار داشت ابراز پشیمونی می کنه و اعتقاد داره که نفرین اون زنها و خیانت به شوهرهاشونه که دامن امین رو گرفت و بدبختش کرد.
ما باید از این داستانا عبرت بگیرم.دوستان،من اهل نصیحت نیستم و خیلی هم از نصیحت دادن بدم میاد و نفرت دارم ولی اینو ازتون دوستانه خواهش میکنم به زنتون یا به شوهرتون خیانت نکنید.
به امید روزی که هیچوقت در دنیا شاهد خیانت زن به شوهرش و شوهر به زنشو نبینیم
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
کون فرشته جون


سلام من امیرم، 17 سالمه، مامانم یک دوست داره به اسم فرشته؛ مطلقه‌اس که خیلی کونش تپل مپل و خودش خوش هیکل، همیشه وقتی میومد خونمون به یه بهانه‌ای بهش نزدیک می‌شدم تا بتونم کونشو لمس کنم وقتی تو آشپزخونه ظرف‌ها رو می‌شست و به مادرم کمک می‌کرد به بهانه آب خوردن از کنارش رد می‌شدم و یه دستی به کونش می‌زدم، فکر نمی‌کردم اینکاره باشه واسه همین ناامید شده بودم که بکنمش ولی از طرفی یه حسی بهم می‌گفت دارم اشتباه می‌کنم، احساس می‌کردم می‌فهمید وقتی که از کنارش رد میشدم از قصده ولی به رو خودش نمی‌آورد، خلاصه روزها گذشت وسطای تابستون گذشته شده بود و پدر و مادرم رفته بودن مسافرت و من به بهانه سردرد و از این کس‌وشرا نرفتم، یه روز که تو خونه پای کامپیوتر در حال چت بودم دیدم یهو یکی زنگ زد فکر کردم کوروش دوستم باشه، و نخواستم بر دارم ولی دیدم سیریشه و ده دفعه زنگ زد رفتم گفتم "کدوم خریه؟" یهو صدای فرشته رو شنیدم که میگه "دست شما درد نکنه آقا امیر ما خر شدیم؟" گفتم اختیار دارید پدر و مادرم نیستن گفت میدونه و پدر و مادرم بهش گفتن که بیاد بهم سر بزنه. تو کونم عروسی گرفتم، گفتم بالاخره یه فرصت گیرم اومد! اومد بالا رو مبل نشست من هول شده بودم و منم نشستم. گفت "ازم پذیرایی نمی‌کنی؟" گفتم بـ بله" رفتم دو لیوان شربت درست کردم و آوردم؛ شربت رو ازم گرفت داشتم نقشه می‌کشیدم یه جوری حشریش کنم و همونجا تا دسته بکنمش (مخصوصاً اون کـــوووونش رو) گوشیمو گرفتم دستم و شروع کردم به دیدن بعضی از این فیلم‌های کس‌وشر (مثلاً خنده‌دار) و خندیدم اون گفت چی داری میبینی رفتم کنارش نشستم و بهش دادم و همینطوری سعی میکردم با دستم پاهاش و کونش رو لمس کنم، حشرم زده بود بالا دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم از لاله‌ی گوشش لیسیدم که یهو منو عقب داد و گفت: "داری چه غلطی می‌کنی؟" منم یه لحظه برق گرفتمم خیال کردم می‌خواد بره و پته متم رو بریزه رو آب چیزی واسه گفتن نداشتم همونجا نشستم و بعد از چند لحظه سکوت بهم گفت: "دوست داری بکنی؟" کَفَم برید یه خرده جرئت پیدا کردم گفتم اگه باشه" گفت: "هست ولی باید قول بدی بین خودمون بمونه" اصلاً باورم نمی‌شد که اون داره این حرف‌ها رو می‌گه بهش گفتم "مگه مغز خر خوردم به کسی چیزی بگم" اومد جلوم لباشو گذاشت رو لبام و یه دو سه دقیقه لب گرفت (من زیاد وارد نبودم واسه همینم بیخیال شد) تا حالا با کسی سکس نداشتم و باکره بودم و خیلی هیجان داشتم رفت پایین شلوارمو یه خرده به اندازه‌ای که کیرم در بیاد کشید پایین حسابی شق بودم بعد اول یه خرده باهاش ور رفت بعد شروع کرد به بوسیدن سرش بعد یکی دو دقیقه دیدم یهو کل کیرم رو تا حلق کرد تو دهنش؛ بعد پنج دقیقه ساک زدن حسابی برام بهش گفتم بسه الآن آبم میاد و بهش گفتم هنوز به کونت نرسیدم عزیزم می‌خوام تا دسته بکنمش گفت ماله خودتو، بعد گفت دوست داری خودم لباس‌هامو در آرم یا تو لختم کنی؟ من از مدل سوپرهایی خوشم میومد که همینطوری با لباس یه کم از شلوارو می‎کشن پایین میکنن خوشم میومد بهش گفتم این مدلی رو دوس دارم گفت باشه رفتم پشتش و شلوارشو تا زانوش کشیدم پایین یکم از کونش لــیســیــدم بعد سر کیر خیسم (که ساک زده بودش) رو یکم کردم تو کونش دیدم بیچاره داره دردش میاد آروم همونطوری بردم چسبوندمش به دیوار و یه خرده مالوندمش بعد که خیلی حشری شدم دیگه فکر این نبودم دردش میاد یهو کل کیر کلفتم رو (چون جق حسابی میزدم کیرم بزرگ بود) تا دسته تو کونش فرو بردم یه جیق بلند زد همونجا واسه اینکه همسایه‌ها متوجه نشن جلو دهنشو گرفتم و آروم شروع کردم به تلمبه زدن، وای چه کــــووونه تنگ و سکسی‌ای بعد از چند دقیقه حسابی تلمبه زدن تو کونش کیرمو در آوردم بهش گفتم کلاً لباسات رو در آر یکم با کسش ور رفتم و سر کیرمو مالوندم به کس تپل مپلش و چند دقیقه هم کسشو حسابی تا دسته گائیدم ولی زیاد بهم حال نداد واسه همین بهش گفتم چهار دسته پا بشینه و شکمش رو روی مبل بزاره اونم همین کارو کرد و همونجا شروع کردم به تلمبه زدن بع از حدوداً ده دقیقه کردن کونش احساس کردم داره آبم میاد همینطور که داشتم کیرمو در می‌آوردم یکمش تو کونش ریخت بقیه‌ی آبمو سریع بردم سمت صورتش و کلاً رو صورتش خالی کردم و اونم شروع کرد با بازی کردن با کیر در حال خوابیدن من، بعد از چند دقیقه بی‌حال شدم و اونو با خودم کشیدمش و همونجا تو بغل همدیگه خوابمون برد، این اولین تجربه‌ی سکسم بود و حسابی برام هیجان‌انگیز بعد از اون ماجرا هم چند بار دیگه تو خونه‌ی خودش فرشته جونمو کردمش و هنوزم از کردن یه همچین کونی خسته نمیشم و واسم تکراری نمیشه.
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
زنم دخترهمسايه رو برام جور كرد


سلام هومنم خاطره اولم بنام چطورشوهر مادرزنم شدم راخوانديد وديديد چطور اتفاقي اولين سكس خارج ازازدواجم واقع شد. تايك ماه درترس وعذاب وجدان غوطه ميخوردم تااينكه يك شب اتفاق عجيب تري افتاد.
سحر همسرم بعدشام گفت بايدبا هم حرف بزنيم و برايم گفت دوسال تدارك ميديده تامن ومادرش سكس كنيم گفت وقتي كيرت توكس زن ديگريه من غرق لذت ميشم بيشترازكس دادن حال ميكنم درآخرم گفت اگر ميخواي جبران كني مشكل يكي ازدوستام روحل كن. گفتم اصلاح پروژه وپايان نامه ندارم كه گفت مشكل دوستم اين نيست مشكلش اينه ميخواد كون بده يعني ميخوادبه تو كون بده. گفتم چرامن? جواب دادكت وشلوارت جنتلمن بازيت صداي گرم وزيبات چندنفري رو ه,ل كرده بپرن توديگ. گفتم كدوم دوستت گفت رويا.

اينو که شنيدم جوش آوردم زدم روميزبشقابهاريخت كف آشپزخونه گفتم من يه غلطي كردم كه بانيش توبودي اجازه نميدم تحقيرم كني. نامه اي درآورد وبهم داد. يه نامه عاشقانه وآتشي كه رويادرآن ازعشقش به من ميگفت واينكه دارد از دردفراق ميسوزد درآخرم مدعي بود اگربي تفاوت باشم به بيراهه خواهدرفت و منو نفرين خواهد كرد.رويا دختر يك ارتشي بودكه باباش درحادثه مين كشته شده بود وبامادرش طبقه بالاي ما زندگي ميكردند. جالب اينكه دوتاشون عاشق داريوش بودند. رويا پشت كنكوري بود. سحرهميشه كمكش ميكرد و دوستي نزديكي داشتند. من و مادر رويا هم خوشحال بوديم كه دوستي نزديك وسالمي داشتند.

نامه روكه تموم كردم لبخندرضايت رو لبانم نقش بست. پس منم مالي بودم وخبرنداشتم. ولي سريع خودموجمع كردم گفتم غلط كرده نامه نوشته. نجابتم خوب چيزيه سحر جواب دادبشين بابا حال نداريم. كون دست نخورده برات جوركردم طلبكارم هستي؟ يه سيگاربه من بده هوس كردم. سيگارش روآتيش زد و گفت فرداپنجشنبه مادر رويابا گروهشون برنامه صعوددارند تا شنبه نمياد. من گفتم هومن هم قراره بادوستاش بره شمال قرارشده رويابياد پيش من همه چي درسته توفقط بايدجفتمونو خوب تلمبه بزني فقط اين دختره تجربه اولشه خوب بسازش كه بازم اينجاپيداش بشه.

فرداش از اداره كه خلاص شدم بازار سنتي تجريش باسحر و رويا قرار داشتم رويابامانتو وكوله پشتي مدرسه اومده بود. سوارشون كردم سحر با اصرار رويارانشوندجلو. هي ميگفت مباركه چقد به هم ميايد و سه تايي ميخنديدم. بردمشون طلافروشي يك گردنبدقيمتي برا رويا گرفتم. ميگن طلابه زن غروروآرامش ميده. اومديم توماشين گردنش انداختم خيلي ذوق زده شده بود. سحرگفت ديونه ببوسش خوب. اينهمه برات خرج كرده واولين بوسه ردوبدل شد...

من ورويارومبل دونفره كنارهم بوديم يه شلوارراحتي سفيدبايه تاپ صورتي تنش بودبدن ورزيده وگوشتي داشت آثارجوشهاي جواني روصورتش بودموهاي پرپشتش رودم اسبي درست كرده بود.ممه هاي كوچولويي داشت اماكونش انگار زائده اي بودكه به بدنش چسيبيده بود. الحق كون آينده داريه سحر روبرومون نشسته بودپاهاش روهم بوددامنش تا نزديكي كونش بالا رفته بوديه دفتر دستش بودچندجمله عربي گفت سپس گفت دوشيزه رويا... آيامايليد شمارابه عقد دايم شوهرم دربيارم سه بارتكرار كرد و بالاخره رويا بله رو گفت و زديم زيرخنده. ازيخچال آبسلوت نارنگي آوردم وساقي شدم رويابااولين پيك گرم شد و برگشت گفت آقاهومن ميشه لطفا منو از كون بكنيد.بچه هاميگن هركي قبل كنكور كون بده تك رقمي ميشه. گفتم بله يك جوري بكنمت كه انوشه انصاري روبذاري توجيبت.

سحر تي شرت ودامنش رو درآوردشورت وكرست قرمزخوشگلي تنش بودگفت هومن زن جديدت چطوره؟ گفتم خيلي ماهه مرسي چقدر شده حق زحمت؟ گفت ناقابله پانزده سانت كير داغ. اينوكه گفت تادسته شق شد. پريدم روش لختش كردم به روياگفتم منو لخت كن كس دوستت بذارم. لختم كرد زل زده بودبه كيرم. سحرگفت خوشت ميادگفت؟ رویا جواب داد خيلي بزرگه ميترسم. سحر جواب داد خودم اينجام عزيزم نترس. به روياگفتم دهنتو بازكن كيرمو گذاشتم دهنش بلدنبودساك بزنه مث خرتو گل مونده بود.پارچ نوشابه رابرداشتم خالي كردم روكس وكون سحر به رويا گفتم كس سحرو برام بازكن. باپنجه هاي ظريف وتپلش كس سحروبازكرد. سر كيرموگرفت گذاشت روسوراخش يه فشار دادم داغ بوديم تاخايه رفت تو. روياروبغل كردم تاپشو درآوردم بعد سوتينشوبادست ممه هاشوماليدم وبعدكردم تودهنم خيلي حال ميكرد ازكس سحركشيدم بيرون سحرگفت برم اسپري بيارم روياتوبغلم بودسينه هاشوميخوردم دستمو گذاشتم روكونش ومالش ميدادم برا شلوارش چيزي نگفت امانميذاشت شورتشودربيارم خوابيدم روش همه بدنشوليسيدم تاتحريك بشه تازه شورتشودرآورده بودم كه سحراومدتواسپري روزدروكيرم خوابيدم روروياكيرم لاي پاهاش بودممه هاشو ميخوردم سحرهي ميگفت زودباش بكنش دق كردم اومدم پايين تركس كوچولووتميزش خيس شده بود زبونمو كشيدم روچاك كسش. آي نازي گفت كسش بوي تازگي ميدادبوي دخترانه يادروزهايي افتادم كه تازه با سحرآشناشده بودم وهمش دنبال سوراخ موش بوديم كه لخت شيم وهمديگروبماليم.

سحر يه بالش گذاشت زيركمرش وبه پشت خوابوندش لمبه هاي تپل كونشوبازكردو بامرطوب كننده كونشوچرب كردبعد كونشوخوب انگشت كردطاقتم تموم شد يه تف گنده ريختم روسوراخش وسركيرموفشاردادم تويه جيغ كشيدو خودشوكشيدجلو باتمام وزنم افتادم روشوكيرموتوكونش فشاردادم صداش درنميومدترسيدم سحريه خورده با كسش وررفت كه دوباره جيغ كشيد كيرم داشت منفجر ميشدبه زوركرده بودمش تويه جاي تنگ وداغ روياهي ميگفت درش بيار تانصف بكن توهمون حالت خوابيده بودم روش نميذاشتم تكون بخوره سحر شروع كردكمرمو مالش دادن بعدگفت كونشوپرآب داغ كن بذارمعني لذت روبچشه محكم چسبيدم بهش و سيل آب كيرم رو توكونش خالي كردم فعلابسه منتظرشنيدن يك ماجراي جالب باشيداگرعمركفاف كند.
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

SexyBoy
 
من و آرزو

مثل هميشه داشتم مي رفتم مدرسه . اصلا تا حالا نديده بودمش . از كنارم رد شد . ادكلن عجيبي زده بود . بوي ادكلنش تا چند تا كوچه اونطرفتر ميامد . اصلا به روي خودم نياوردم و از كنارش رد شدم . وقتي از مدرسه برمي گشتم توي اون كوچه غير از من و اون هيچكي ديگه نبود . يه بار به خودم گفتم يه تيكه بندازم اما غيرتم زد بالا كه نه اين كار بديه . هر چي به من نزديكتر مي شد كيرم وسوسم مي كردم كه يه چيزي بگم . تا اينكه بهش رسيدم « سلام خانوم خانوما » اونهم كم نياورد و گفت « عليك سلام » . ديدم اي بابا مثل اينكه اينم ازاونهاست ها . بهش گفتم افتخار آِشنايي مي دين و اونم كه مثل اينكه خيلي مشتاقه گفت بله عزيز . خلاصه از اونروز دو هفته گذشته بود كه متوجه شدم پدومادرش رفتن خونه خالش . اول اينو بگم كه خونه خالش توي خيابون توحيد بود و حدس مي زدم كه تا ساعت 8 شب نياين خونه . اونروز آرزو امتحان داشت و به مامان و باباش گفته بود چون فردا امتحان دارم مي خوام يكم درس بخونم به خاطر همين با اونا نرفته بود. ساعت تقريبا 3 عصر بود كه تلفن به صدا در اومد . ديدم آرزويه . گفتم سلام آرزو چه خبر؟ اونم جوابمو داد و گفت مامانم قضيه دوستي ما رو فهميده و گفته كه بياي ببينمت . منم خيلي ترسيدم . با خودم گفتم نرم . امكان داره بدبختي برام پيش بياد . اما دوباره آروز زنگ زد . اينبار مادرم مي خواست گوشي تلفن رو برداره كه من سريع رفتم گوشي رو برداشتم . ديدم دوباره آروز از اون ور تلفن مي گه كجايي ؟ زود باش ديگه مادرم كارت داره . ديدم اگه نخوام برم كه بدتر ميشه به خاطر همين بلند شدم به مامانم گفتم « مامان من مي رم خونه رضا تا با هم درس بخونيم » مادرم هم گفت « باشه برو . اما برگشتنا چند نون هم بگير » با ترس و لرز به راه افتادم . به در خونه ي آرزو كه رسيدم يه بار ديگه به خودم گفتم از همينجا برگردم تا هنوز دير نشده . كه يه دفعه اي ديدم در خونه ي آروزشون باز شد و خود آرزو با يه چادر سفيد رنگ اومد در خونه . گفت اومدم ببينم كه مياي يا نه . من هم كه ديدم كم كم داره سه مي شه گفتم تازه همين الان رسيدم و مي خواستم دربزنم كه تو اومدي و درو باز كردي . به من گفت بيا داخل منو مادرم با هم تنها هستيم . منم رفتم داخل اما اصلا خبري از مامانش نبود . به من گفت بشين اينجا تا من برم مامانم رو صدا بزنم . رفت توي اتاقشون و بعد از چند دقيقه ديدم اومد . تا چشمم بهش افتاد تعجب كردم . گفتم اين ديگه چه ماماني داره كه هيچي بهش نمي گي ؟ يه لحظه تا به خودم اومدم ديدم آرزو لخت لخته . با خودم گفتم يعني چي ؟ اين ديگه چي بوده كه به تورم خورده ؟ آرزو اومد كنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنم . كيرم داشت مي تركيد . اونقد اومده بود بالا كه نزديك بود شلوارم رو پاره كنه . آرزو به من گفت « بلند شو لباسهات رو دربيار امروز خيلي كارا داريم كه بايد انجام بديم » من هم با خجالت زياد فقط لباسم رو در آوردم يه دفعه آرزو گفت « چه كار مي كني زود باش ديگه شلوارت رو هم دربيار » منم مثل اين بچه كوچولوها كه به حرف مادراشون مي كنن مو به مو به حرفهاش گوش مي كردم . با آرزو رفتيم توي اتاقش و روي تخت نشستيم . اون اومد و از روز اول دوستيمون گفت و منم فقط گوش مي دادم . كه يه دفعه گفت شروع كن ديگه . من گفتم اخه من چكار كنم . گفت تو بايد امروز يه حالي به من بدي . منم گفتم باشه . اينو بگم كه من اولين باريه كه سكس داشتم اونم توي 19 سالگي . دراز كشيد و منم مثل اين آدم نافهما با هيكلم دراز كشيدم روي آروز . بيچاره يه دفعه گفت جون مادرت زود باش . كيرم واقعا داشت مي تركيد . همينطور كه دراز كشيده بودم روي آرزو كيرم رو هم بدون هيچ معطلي گذاشتم روي كس آرزو . اما مگه اين سك پدر مي رفت توي كسش . يه كس تنگي داشت كه نگو . خلاصه با هر بدبختي كه بود كيرم رو فرو كردم توي كس اون بيچاره . يه دفعه اي جيغش بلند شد « آخ آخ آخ بازم بازم بازم » منم شروع كردم به تلمبه زدن . آبم كم كم داشت مي اومد بعد از چند لحظه آبم اومد و منم به خاطر اينكه خودم و اونو بدبخت نكم آبم و ريختم روي سينه هاي توپلي و سفيدش . بعد بلد شدم و كيرم رو بردم جلوي صورتش اونم بدون هيچ معطلي اونو گرفت و كرد توي دهنش . خيلي حال مي داد . انگار كه داشتم توي بهشت راه مي رفتم . احساس مي كردم كه داره حالش بهم مي خوره چون نوك كيرم داشت مي خورد به انتهاي دهنش . كيرم رو درآورم و به اون گفتم خودت رو برگردون . اونم خودش رو برگردوند و منم كيرم نازنيم رو كردم توي كونش . اولش كه از كسش تنگ تر بود و سروصدا هم زياد . اما آروم آروم ديگه جاي خودش رو باز كرد . اونروز من و اروز بهترين روز زندگيمون بود . چون خيلي حال كرديم . ساعت 5 بود كه بخودمون اومديم . يه دفعه آرزو بهم گفت مي خوام يه چيزي قشنگ نشونت بدم .« اينو همين امروز از يكي از بچه ها گرفتم . واستا تا برات بزارم » به طرف دستگاه سي دي شون رفت و سي رو گذاشت . يه سوپر تمام بود . بعدش به من گفت بيا اينحا بشين يه چيزايي ياد بگير . منم رفتم و نشستم . اما نشستن و همانا و رفتن توي دنياي ديگه همون . آرزو در همون حالي كه هنوز لخت بود هر كاري كه هنرپيشه زن اون سوپر انجام مي داد انجام داد و به من گفت تو هم شروع كن منم ديدم بابا دارم عقب مي افتم . دايماً صداي فرچ فرچ كير و كوس و كون ما دو تا بود كه به جاي صداي تلويزون داشت در مي اومد . بعد از اينكه با هم كلي حال كرديم با همديگه رفتيم حموم و اونجا هم به هم پريديم . اونروز يه عالمه به من خوش گذشت تا اينكه امروز احساس كردم كيرم خيلي مي سوزه . به خاطر همين رفتم دكتر . اما خيلي خجالت مي كشيدم كه به دكتر بگم آقاي دكتر كيرم درد مي كنه . دلم رو زدم به آب و به دكتر گفتم كه كيرم مي سوزه . دكتر وقتي كيرم و رو ديد گفت : « پسرم شما ازدواج كردين ؟ » نه ولي قراره كه توي چند سال آينده برم خاستگاري . « اينطور كه معلومه شما با يه نفر نزديكي داشتين» نه آقاي دكتر اين چيزا چيه مي گين . عفت كلام هم خوب چيزيه . « پسرم اگه با كسي نزديكي داشتي يا نداشتي بايد به تو بگم كه متاسفانه شايد در آينده نتوني صاحب فرزند بشي چون يكي از رگهاي بيضتون پاره شده » تا اينو گفت انگار دنيا روي سرم خراب شده . به ياد اونروز افتادم كه آرزو مي گفت « محكمتر بزن » و منم تا مي تونستم كيرم رو فشار مي دادم با تمام قدرت توي كس اون بيچاره . خيلي ناراحت شدم . دكتر چندتا قرص و آمپول داد تا مصرف كنم و منم از اونوقت تا الان ديگه با خودم توبه كردم كه تا زماني كه خوب شندم به كوس و كون مردم نه نگاه كنم و نه به فكر اينجور چيزا باشم . اميدوارم كه اين تجربه من تجربه اي باشه براي اوتايي كه مي خوان به يه نفر تجاوز كنن . باور كنين مهم سكس نيست بلكه مهم سلامتي خود انسانه كه بتونه درست سكس داشته باشه.
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
عملیات نجات


امروز اومدم یکی از با حال ترین خاطره های سکسی که البته مربوط به دوستم و همسایشون میشه رو از زبون دوستم براتون تعریف کنم.
یه روز گرم تابستونی بود من هم به خاطر گرمای زیاد هوا خونه نشسته بودم تا یه کم هوا خنک تر بشه با رفقا بریم بیرون یه چرخی بزنیم.اون روز مامانم خونه ی خالم بود و داداشم هم رفته بود گیم نت.بابام هم که سر کار بود من تنها!

خلاصه من تو اتاقم داشتم تو اینترنت می چرخیدم که دیدم از طرف خونه ی همسایه بقلی مون یه سری سرو صدا میاد.من هم توجهی نکردم!چون این همسایه بقلی مون دو تا دختر دانشجو بودن و گاهی اوقات که با هم شوخی میکردن صداشون رو میشد شنید.پیش خودم گفتم حتما دارن بازم تو سر و کله ی هم میزنن.یه کم که گذشت دیدم که صدا حالت فریاد کردن داره!رفتم سر پنجره که دیدم انگار یکی داد میزنه :کمک!کممممکککک!یکی منو نجات بده!کسی اینجا نییییست!راستشو بخواین اول یه کم شوکه شدم و نمی دونستم چی کار کنم.یه کم که فکر کردم گفتم بخاطر اینکه از حیاط ما فقط میشه به حیاط اونا رفت پس فقط من میتونم واسش یه کاری بکنم!اصلا همسایه های دیگه به هیچ وجه نمی تونستن صدای اونو بشنون چه برسه که بخوان نجاتش بدن!خلاصه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم رگ جوانمردیم زد بالا و رفتم تو حیاط و به کمک نردبون پریدم تو حیاطشون.خیلی استرس داشتم تا اینکه وقتی داشت فریاد میکرد و کمک میخواست گفت:من اینجا گیر کردم که فهمیدم باید یارو رو از یه جایی نجاتش بدیم!

از در حال وارد خونشون شدمو گفتم:خانوم!خانوووم!نترسین من الآن کمکتون میکنم!که دیدم میگه من تو دستشویی گیر کردم!بعد آدرس جعبه ابزارشون رو داد که من هم به هزار زحمت تونستم در و وا کنم!آقا تا در رو وا کردم چی میدیدم!!!!یه کس هلو که با یه تاپ نازک یه شلوارک تنگ زرد رنگ جلوم وایساد.و از شانس ما هم سوتین نزده بود!از ترس اینقدر عرق کرده بود که بخاطر خیسی لباسش نوک سینه هاش معلوم بود.اول یه کم خودشو جمع و جور کرد وبعد از شدت خوشحالی و کاملا نا خودآگاه پرید تو بغلم.منم مات مبهوت فقط واستاده بودم!سینه هاش بهم چسبیده بود.فکر کنم سایزشون در حد 75-80 بود!وقتی از بقلم اومد بیرون کلی ازم تشکر کرد.تازه می خواستم خداحافظی کنم که گفت: نه !نه!وایسین من برم یه شربتی چیزی واستون بیارم که منم از خدا خواسته گفتم :زحمت میشه واستون!گفت:این حرفا چیه وظیفه هست و برگشت که به طرف آشپزخونه بره منم حسابی کونشو دید زدم که به قول بچه ها داشت "گیتار میزد"!وقتی شربتو آورد خم شد که تعارف کنه سینه هاش رو میشد راحت دید!دیگه داشتم از شق درد میمردم که دیدم خودشم اومد کنارم نشست و شربتشو خورد.بعد بهم گفت:دستت درد نکنه!داشتم از ترس میمردم.خیلی از کارت خوشم اومد یه لبخند شیطانی(!) زد!منم کم نیاوردمو گفتم منم از تو خوشم اومد!گفت:اااااا!نه بابا!گفتم مخصوصا از بغلی که کردی!گفت :دوست داری؟گفتم:معلومه!گفت:خو بیا!منم پریدم تو بغلشو یه لب جانانه ازش گرفتم.دستشو گذاشت رو کیرم و مالوندش!منم تاپش ازتنش در آوردم وسینه هاشو میخوردم که کم کم آه و اوهش در اومد.شرت و شلوارک شو کند ومنم لخت شدم .دستمو گرفت برد رو تختش!کیرم رو گذاشتم رو کسش و خوابیدم روش.از گردن و لب سینه هاش بوسه میگرفتم!آهو اوه میکرد ومن بیشتر حشری میشدم.یه ربعی اینطوری حال کردیمکه دیدم هی می گه:کیر می خوام!کیر میخوام!منم منتظرش نذاشتمو به پشت برگردوندمشو اول با یه کرم که رو میزش بود کیر خودمو کونشو حسابی چرب کردم!کونشو قمبل کرد طرفمو من هم کیرمو چسبوندم بهشو یه کم مالیدم به کوسو کونش.بعد کیرم رو گذاشتم دم سوراخشو با یه فشار سرشو کردم تو!یه جیغ کشید.بعد با یه فشار دیگه کیرمو تا ته کردم تو!داشت از درد میمرد ولی مشخص بود که خیلی داره حال میکنه!یه 10 دقیقه ای تلمبه زدم که آبم اومد همشو ریختم تو کونش!بعد کیرمو تمیز کرد و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن!خیلی حرفه ای بود!زبونشو روی رگ زیر کیرم میکشید که خیلی حال میداد!موهاشو گرفتمو سرشو به طرف کیرم فشار دادم که یهو آبم اومد و ریختم تو دهنش!بعد خوابوندمش و کوسش رو که خیس خیس بود خوردم که دیدم برای دومین بار ارضا شد!بعد یه کم تو بغل هم لم دادیمو من اومدم خونه.تاشب همش به اتفاقایی که افتاده بود فکر میکردم...
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
اولین سکس با بتول خانوم


این داستان بر می گرده به اولین تلاش من برای سکس. تو سالهای دبیرستان بودم – سال دوم دبیرستان بودم که این داستان اتفاق افتاد- که من و همایون پسر عمه ام ، مثل همه هم سن و سالها بخش قابل توجه ای از ذهنمان در گیر فکر کردن به سکس بود البته اون زمان – یعنی دوره جوانی ما مثل الان نبود که هر جقله بچه ای امکان دسترسی به انواع و اقسام فیلم و عکس سکسی داشته باشه و خیلی ها اولین کس و کونی که تو زندگیشون می دیدن ، کس و کون همسرشون بود.
مدت ها بود که من و همایون پسر عمه ام که کمتر از یک سال از من بزرگتر است شدید تو کف بودیم و تنها حرف مشترک ما صحبت درمورد زن ها و دختر های فامیل ، آشنا ، همسایه ، غریبه و کوفت و زهرمار بود و همش در مورد راه دوست شدن و ارتباط برقرار کردن با یک جنس مونث برنامه ریزی می کردیم که خوب صد البته یا تخم نمی کردیم برنامه رو اجرا کنیم و یا وقتی شروع می کردیم خیلی زود به در و دیوار می خوردیم و داستان رو ادامه نمی دادیم تا این که دیدیم بین دوستان داریم عقب می افتیم و چند نفری تجربه سکس با جنده پیدا کرده بودند و دهن ما رو صاف کردند انقدر که در مورد تجربه های سکسی خفنشون به ما پز می دادند
آخر سر ما هم به این نتیجه رسیدیم که بهتر است تا زمانی که دوست دختر پیدا نکردیم برای رفع کوتی هم شده ، بریم سراغ خانم بازی بر اساس تجربه دوستان به فکر خانم آوردن به خانه افتادیم که خیلی زود متوجه شدیم که ای بابا تقریبا هیچ وقت خانه ما و عمه اینا خالی نمی مونه – البته بعدا متوجه شدیم اگه خانه خالی هم داشتیم سایرمراحلش هم زیاد ساده نیست - و تازه متوجه شدیم اون دوستان یک حداقل امکاناتی داشتن برای خانم بازی که ما اون رو نداریم. به فکر دوستانی با آن دوستان خاص افتادیم به منظور مشارکت – بخوانید سواستفاده – از امکانات شون که اون هم متاسفانه چون قبلا رابطه زیاد خوبی باهاشون نداشتیم و تابلو بود به چه منظوری است به در بسته خورد تا این که یک روز همایون خوشحال به سراغم آمد که رضا یکی رو پیدا کردم که خودش خونه هم داره
ایول ، چه ازاین بهتر، جنده ای که خودش مکان هم داشته باشه نور علی نور بود. سریع ما هم حساب کردیم تا توجه به قیمت وپول تو جیبی که داشتیم، چند وقت یک بار می تونیم بکنیمش و از این جور خیالات. قرار شد اولین روزی که طرح کاد داریم زود کلاس رو بپیچونیم و بریم کس بکنیم – زمان ما در دوران دبیرستان یک روز ازهفته رو بچه ها باید می رفتن کار عملی یاد بگیرند و اسمش طرح کاد بود که فکر کنم الان دیگه وجود نداشته باشه – خلاصه با هر مکافاتی که بود ساعت 10 -5/10 آزاد شدیم و رفتیم به سمت خانم بازی. همایون آدرس جنده رو نشونم داد. واو ، تو محله ای بود که تا حالا نرفته بودیم و زیاد هم خوشنام نبود. حس خوش آیندی نبود ولی خوب چه کار می شد کرد
خودمان را رسانیدم به اون محله ، درهم برهم و شلوغ و پر از اراذل و اوباشی که خود ما رو به چشم جنس کردنی می دیدن، سنگینی شرایط محل و هیجان و ترس خانم بازی بد جوری بهمون فشار آورده بود و عملا ریده بودیم به خودمان. لامصب آدرسی هم که داشتیم آنقدر کس شعر بود که مگه می شد پیداش کرد ، جرات هم نداشتیم ازکسی سوال کنیم.

خلاصه بعد از کلی پایین و بالا کردن که کم کم داشت ما رو تابلو می کرد رسیدیم به آدرس مورد نظر، چشمتون روز بد نبینه کوچه و خانه بد جوری آدم رو به یاد فیلم الیورتویست می انداخت. من که دیگه رسما ریده بودم به خودم گفتم همایون بیا بیخیال شیم این جا جای مانیست ولی همایون با وجود این که ظاهرش نشون می داد که حالش بهتر از من نیست و معلوم بود که بد جوری ریده به خودش ول کن نبود حالا به خاطر این که دوست نداشت جلو من کم بیاره یا این که قمپوز در کردن های دوستان بدجوری رو مخش رفته بود و یا هر دلیل دیگه ای ولی مطمئنم عمرا تو اون شرایط دلیلش حشری شدن نبود
خلاصه با ترس و لرز زنگ زدیم به این امید که جنده خانم خوشگل و دلربا بیاد در رو باز کنه و ما هم مثلا اسم رمزی که بهمون یاد گفته بودند رو بهش بگیم و بریم یک دل سیر بکنیمش که یک پیرمرد خرکی چرک ، چروک در رو باز کرد . من یکی دلم می خواست فرار کنم ، چند لحظه ای چش تو چش شده بودیم و ساکت ذل زده بودیم به طرف که یک مرتبه سرمون داد زد چه ؟ چرا عین بز نگاه می کنید چکار دارید ؟ من که تعطیل بودم ولی همایون با من و من ترکیبی از اسم جنده خانم و اسم رمز و یک سری کلمات بی ربط رو به زبان آورد که پیرمرده تقریبا سرش داد کشید با بتول کار داری ؟ اون هم گفت آره از جلو در رفت کنار و گفت بیاید تو.
رفتیم تو خونه ، از اون خونه های قدیمی بود که حیاط ها تقریبا بزرگ دارند و چند تا درخت بی خود وسطشون است و یک آب نمایی سنگی دارند و دور تا دور اتاق دارن. خونه خیلی در هم بر هم و کثیف بود. گوشه حیاط چند نفر نشسته بودند که معلوم بود معتادند و دو تا نره خر هم بالا سرشون داشتن باهم حرف می زنند. اون ور حیاط هم سه چهار تا زن سرشون با یک سری دبه و ظرف گرم بود و بجز اون دو تا نره خره کسی به ما توجه نکرد. پیرمرده وقتی رسید وسط حیاط داد زد بتول! بتول ، بیا با تو کار دارند. یک کم طول کشید تا بتول خانم سرش رو از یکی از پنجره ها بیرون بیاره تو این مدت ما هم منتظر بودیم ببینیم قرار است چه لعبتی رو بکنیم که چشمتون روز بد نبینه که یه زن سیاه ، گنده که حدود پنجاه سالی داشت سرش رو از پنجره بیرون آورد و گفت چیه یابو چرا داد می زنی بعد به ما گفت بیاین داخل.
به همایون نگاه کردم ، رنگ به صورت نداشت گفتم بیا برگردیم من ریدم به خودم گفت نریم تو این ها ما رو می کنند برگشتم به اون دو تا نره خر نگاه کردم دیدم هر دو دارن ما رو نگاه می کنند. نه راه پس داشتیم نه راه پیش. دیدیم هر چه باشه خطر پیرزنه کمتر است. رفتیم داخل یک یک راه رو باریک بود و با سه چهار تا اتاق و سه تا زن که ذل زده بودن به ما دوتاشون کم و بیش مثل بتول بودند ولی نه به اون اندازه سیاه و چاق ولی یکشون جوان بود به نسبه زیبا – البته نسبت به اونا دیگه والا اون هم چیز مالی نبود – یک کم آروم تر شدیم بتول آمد به سمت ما و گفت خوب چکار دارید که این بار همایون با اعتماد به نفس بیشتر شروع کرد به حرف زدن و با بتول
راستش من اصلا دیگه دوست نداشتم داستان رو ادامه بدم ولی اعتراضی هم نکردم راستش می ترسیدم بگم نمی خواهم، شاکی بشن و دهنمون رو صاف کنند. ظاهرا مشکلی نبود و خوشبختانه قرار هم نبود بتول رو بکنیم ولی متاسفانه انگار قرار هم نبود اون زن جوان رو بکنیم انگار منتظر مشتری دیگه ای بود. بعد هم معلوم شد حق انتخاب بین اون دوتا زن رو هم نداریم و ظاهرا یکشون پریود بود.
با وجود این که گفته بودند تا نکردی پول ندهید ولی پول هامون رو گرفتن و هم جرات اعتراض نداشتیم خانمه پاشد رفت تو یکی ازاتاق ها گفت یکیتون بیاد بر خلاف انتظار به جای هیجان و عجله شروع کردیم به هم تعارف کردن که بتول سرمون تقریبا داد کشید که یکتون بره تو دیگه که همایون رفت تو و من تو راهرو منتظر نشستم انگار وقت دکتر دارم
ده دوازده دقیقه بعد همایون با سر و صورت عرق کرده آمد بیرون و گفت برو تو.رفتم تو در رو بستم. اتاق تقریبا کوچیکی بود که بجز یک تخت خواب چرک و زیر انداز و پرده چرک و چند تا پارچه و دستمال چیز دیگه ای توش نبود اون جنده خانم هم لخت روی تخت دراز کشیده بود. زهوار در رفته و چروک بود سینه های آویزانش بدجوری تو ذوق می زد امرانه گفت لباست رو دربیار دیگه ، بار اولت است ؟ با لهجه بدی حرف می زد . لخت شدم رفت به سمتش دستم رو کشید قرارم داد بین پاهاش ، لنگهاش رو باز کرد و من برای اولین بار تونستم کس یک زن رو ببینم برخلاف انتظار اصلا چیز جالبی نبود که البته بعدا فهمیدم اون داغون ترین کسی هم بود که در زندگیم دیدم.
جنده خانم خنده گفت تو که کیرت خوابیده چطور می خواهی بکنی ؟ راستش تو اون شرایط عمرا آدم بتونه راست کنه . هول شده بودم نمی دونستم چی باید بگم که گفت عیب نداره بشین ببینم. بار اولت است هنوز بلد نیستی . شروع کرد به مالیدن کیرم با دست، کم کم کیرم راست شد هر چند کامل راست نشده بود ولی کیرم رو ول کرد دراز کشید رو تخت و پاهاشو باز کرد گفت بکن توش.
کیرم رو همین جور خشک خشک گذاشتم دم کسش و فشار دادم ، از بس گشاد بود که خیلی راحت کیرم رفت تو . شروع کردم به تلمبه زدن. راستش اصلا اون جوری که فکر می کردم نبود هیجان و ترس و سر و صدا تو حیاط و پیرزن چروکی که زیرم بود هیچ کدام شهوت انگیز نبود . بیش از 10 -15 دقیقه تلمبه زدم ولی انگار قرار نبود آبم بیاد ، بدترین قسمتش این بود که زنه انگار نه انگار داره می ده ، خودش رو می خاروند ، این ور و اون ور رو نگاه می کرد و انگار حواسش به صحبت های تو راهرو بود و...
پس از 20 دقیقه یک مرتبه از من پرسید چرا آبت نمی آید با این حرف اگرهم امیدی بود که ارضاء بشم همش از سرم افتاد. از بس پایین و بالا شده بودم خیس عرق بودم ، دیدم فایده نداره گفتم من این جوری آبم نمی آید دیگه بسم است که تقریبا من رو از روی خودش هل داد کنار گفت شما دو نفر چرا این جوری هستید ؟ تو دلم گفتم خود خرت چرا این جوری هستی ؟ پاشدم سریع لباسم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون.
همایون مثل زندانی های منتظر اعدام مات و مبهوت تو راه رو نشسته بود. تا من و دید پاشد و تقریبا به حالت فرار از اون خونه زدیم بیرون . تو راه ساکت بودیم تا این که از اون محله خارج شدیم. همایون گفت بد نبود بلاخره اولین کسمون رو کردیم ولی برای دفعه دیگه یک جای بهتر پیدا می کنیم. من چیزی نگفتم بعد پرسید حال داد ؟ کیف کردی ؟ می دونستم اون هم ارضاء نشده ، نمی دونستم چه بگم. گفتم نه زیادحال نداد ..... راستش اصلا حال نداد ... من آبم نیومد.
- واقعا ؟ پس اون همه مدت اون تو چکار می کردی
- هیچی زور بی خود می زدم مگه تو آبت اومد؟
- اره چطور مگه
- هیچی
اولش خواستم به روی خودم نیارم ولی گفت اینجوری از فردا می خواهد دهنم رو صاف که من آبم آمد ولی تو نه رو این حساب گفتم
- آخه اون زنه گفت تو هم آبت نیومد
ساکت شد بعد از کمی گفت اره من هم آبم نیومد عمرا هیچ خری با اون جنده در و داغون آبش بیاد ولی ... ولی این موضوع بهتر است بین خودمان بماند حالا زیاد هم فرقی نداره آمد یا نیامد مهم این است که به هر حال ما هم کس کردیم
خلاصه از اون روز به بعد ما هم به جمع کسانی که کس کرده بودند پیوستیم و دهن بقیه رو صاف کردیم . البته بعد ها چند نفری از ما آدرس بتول خانم رو خواستند ولی ما به بهانه مختلف و با مسخره کردن طرف از زیر بار آدرس دادن در می رفتیم چون اون جوری گندش در می آمد که ما چه کس توپی کردیم چون علاوه بر این که به کسی نگفتیم آخرش ارضا نشدیم ، یک کمی هم در مورد ظاهر جنده خانم هم جملاتمون رو اصلاح کردیم و 10 -20 سال سنش رو کم کردیم و .....
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
سکس با همسایه پشتی

ما یه همسایه پشتی داریم که اسمش زریه که یک هیکل توپ و ناز داره(خونمون خونه باغ مثل همه خونه های که تو کوچه ی ما و کوچه پشتی هست) خونه زری جون یک حیاط پشتی داره که لباس هاشو پشت حیاط پهن میکنه تا خشک بشه. خوشبختانه حمام ما یه پنجره داره که وقتی باز میکنی هم لباساش)شرت و کرست) معلومه هم اتاق خواب زری و شوهرش(زری هم شوهر داره هم دوتا بچه، یکی از من دو سال کوچکتره یکی دیگه هم ابتدایی میره). داستان ما از اون روزی شروع میشه که بابا و مامانم برای رفتن حج آش پشت پا پختن و من ظرف زری شون رو گرفتم که براش ببرم ( با همین چشمام ده بار دیدم که زری با شوهرش حال و هول میکنن. دوتا سینه داره که اندازه توپ چهل تیکه است. وقتی که شوهره سینه ها شو چنگ میزد آه آب آدم رو میاره) رفتم خونه زری شون زنگ زدم، آیفون رو برداشت و گفت کیه من گفتم محمد زری خانم.(با مادرم دوسته برای همین عادت کردیم اسم کوچیک صداش می کردیم.) آش نذری آوردم گفت بفرما،(تق) در وا شد. بعد اومدم تو حیاطشون سلام کردم یه صدای از داخل ساختمون گفت بیا تو محمد آقا، بعد من رفتم داخل عجب خونه ی توپی داشتن خیلی خوشگل بود مثل زن صاحب خونه.بعد دیدم با یه چادر نازک از اتاق اومد بیرون اگه کمی دقت میکردی میتونستی تاپ نارنجیشو شلوارک سبز چمنیش رو از زیر چادر ببینی.سلام کردم گفت سلام خوبی سلامتی قبول باشه، گفتم مامان و بابا دارن میرن حج آش پشت پاست. گفت اِاِ اِاِ اِاِ اِاِ سلامتی من گفتم انشاالله قسمت شما بشه. دستم اوردم جلو که آش رو بدم بهش که یهو دستش رو از زیر چادر اورد بیرون که بیاد بیگره دستم لرزید و آش افتاد زمین، من گفتم وای خدا چه کار کردم، بعد زری گفت اشکال نداره خم شد که آش که مونده تو ظرف رو بگیره و بقیه رو تمیز کنه سینه هاش آویزون شد وای خدا اوفففففففف چاک سینه اش لیسیدن داشت بعد رفتم از تو آشپزخونه دستمال و پارچه اوردم که باهم پاکش کنیم من نشستم روبروش که باهم این گندِ منو تمیز کنیم دستاش وقتی عقب جلو میرفت این سینه هاش بودن که بزرگ و کوچیک میشدن وای یاد اون لحظه ای افتادم که شوهرش چنگشون میزد و زری لباشو گاز میگرفت. چشمام به سینه هاش بود به تاپ نارنجیش که یه چیزی مثل دست اومد جلو چشمم آره خوده دست بود اونم دست زری که فهمید بود رو سینه هاش زوم کردم خجالت کشید و تاپشو درست کرد. کیرم شق شده بود نمیتوستم بلند شم آخه اگه بلند میشدم کیرِ شق کرده ی ما از زیر شلوار تابلو بود ولی دیگه نمی تونستم بیشتر از این بشینم شک میکرد. بلند شدم و سینیه آش رو گرفتم رو شلوارم که نبینه ولی فهمیده بود و زیر لب خنده ملیحی کرد و رفت تو آشپزخونه منم خودمو به اُپن آشپرخونه چسبوندم که زیاد سِه نشه.ظرف رو شست و داد بهم منم سریع رفتم خونه و دوباره آش ریختم و آوردم ظهر بود زنگ خونه رو زدم(دیگ دیگ) (تق) در وا شد، بدونه اینکه بدونه کیه پشت در، منم اومدم تو خونه بعد صدای از اتاق خوابش اومد که بعد از چند لحظه یک صحنه ای رو دیدم که ای کاش زودتر میدیم با یک شرت توپ توپی و کرست مشکی از در اتاق اومد بیرون من که این صحنه رو دیدم شُل شدم زری یهو جا خورد(فکرت شوهرشه) بعد سریع رفت تو اتاق لباس پوشید ولی بیرون نیومد منم منتظر موندم ولی دیدم نه بابا خبری نیست بعد در اتاق رو زدم دیدم رو لب تخت نشسته و داره غصه میخوره بهش گفتم زری خانم چی شده حالا بیخیال من که چیزی ندیدم من که فراموش کردم، بیا آش از دستم بگیر دستم شکست، اونم بلند شد گفت واقعاً راست میگی منم گفتم آره به جان مامان زهرام فراموش کردم بیا، اومد سمتم و ظرف رو از دستم گرفت تشکر کرد، من داشتم میمردم شیطون رفت تو جلدم بهش گفتم خوشگلیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه نگاهی به من کرد چشماش داشت از کاسه در میومد من ترسیدم جا خوردم، گفتم یا جد سید حِسن الآن که بیاد دهن منو جر بده، دیدم داره لبخند میزنه فهمیدم خوشش اومده منم خر کیف شدم و روم باز شد، عجب هیکلی داره بابا آب دهن راه میندازه، بعد برمیگرده بهم میگه کجاشو دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من داشتم شاخ در میآوردم بهش گفتم نه بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! داشتم دیووونه میشدم، صدای زنگ تلفن بلند شد شوهرش بود گفت واسه نهار نمیاد ماشینش(تاکسی) خراب شده تعمیرگاه ست.

بچه هاش هم ساعت چهار میان، شیطونه میگفت بپر روش و اون سینه های اندازه چرخ لودرش رو گاز بگیر، قضیه اینکه شوهرش دیر میاد رو بهم گفت منم گفتم اگه نهار زیاده باهم میخوریم با یکم اکراه قبول کرد باهم بخوریم رفتمو تو پهن کردن سفره روی میز کمکش کردم(منی که تو خونه فقط میخورم و مخابم اینجا کاری شدم عین . . . ) بعد اومدم کنارش رو صندلی نشستم شروع کردیم به نهار خوردن یهو قاشقم از دستم افتاد پایین من خم شدم رفتم بگیرم چشمم افتاد به اون رون های نازش که بوی خوبی می داد عجب عطری داشت رو خودش یک حلب 18 کیلوئی عطر خالی کرده بود.من دستم رفت به سمت پاهاش آروم لمش کردم نفهمید بعد اومد بلند بشم سرم خورد به لبه میز سرم خون اومد وای داشت خودکشی میکرد مادرم واسه من انقدر دل نمیسوزند منو برد تو حموم رفت باند و پاسمان اورد که سرم رو باند پیچ کنه داشت تمیز میکرد که یهو اومد جلوی صورتم سرش بالاتر از سرم بود دقیقاً سینه هاش تو چشمم بود اومدم یه زبون بزنم همین که زبونم رو یه کوچولو دراوردم سرشو بالاتر برد و سینه هاش به زبونم خورد بعد یه آهی کشید من چیزی حس نکردم ولی آه رو شنیدم زبونم رو مزه مزه کردم عجب عطری چه خوشمزه بود. بعد رو پاهام نشست به چشمام ذُل زد گفت دوست داری؟ من هُل شدم چی رو دوست دارم با سر نشون داد او دوتا تایر لودر رو(سینه هاش) منم آروم سرمو آوردم پایین به معنی آره یهو چاک سینه هاشو چسبوند به صورتم دماغم وسط سینه هاش بود داشتم میمردم نفسم بالا نمیومد دستو گذاشتم پشتش خیلی آروم آخه اولین بار بود داشتم با زری سکس میکردم کم کم روم باز شده بود اساسی با دستم پشتش مالش میدادم، آورم بلند شدم و خوابوندمش رو کف حموم اومد لب بگیرم نداد سرمو هُل داد به سمت سینه هاش منم از روی پیراهن دکمه دارش شروع کردم سوتینش رو گاز گرفتم کم کم راضی شد اومدم بالا لب بگیرم دیدم چشماشو بسته منتظره منه که لبام رو بچسبونم به لباش، من آروم لبشو گرفتم تو لبم یه لب محکم از گرفتم و آهی کشید داشت نمه نمه حشری میشد لبشو مثل .... خوردم اومدم رو گردنش شروع به خوردن گردن سبزه اش کردم باورم نمیشد با زری همسایه پشتیمون دارم سکس میکنم. اومدم پایین پیراهنش با دندونام تاجایی جا داشت پراهنش رو دادم بالا تا زیر سینه هاش اومده دیگه نیومد.

بعد خودش منو هُل داد پایین منم داشتم از روی دامن کسشو لیس میزدم روناشو گاز میگرفتم به بالا یه نگاه کردم دیدم خودش دکمه ها رو باز کرده داره خودشو میماله من رفتم بالا تا نافو لیش زدم. رو نافش که رسیدم شروع به خوردن نافش کردم بعد خط سینه اش رو گرفتم رفتم بالا چه کرست خوشگلی داشت سیاه بود تنگ که نصف سینه هاش زده بود من با زبون و دندونام وسط خط سینه هاش کرستو به سمت بالا هُل دادم نمی خواستم که از دستم به استفاده کنم وای خدا دوتا سینه اندازه کله خر نوکش اندازه شیر آب شهرداری بود قهوه ای دو نوک سینه اش تیره بود خیلی سینه هاش خوش فرم بود مثل سینه ی عمل شده بود. منم مثل بچه کوچولو شروع کردم به خوردن سینه هاش گاهی ناز گاهی گاز خیلی حال میداد آروم گفت بسه دیگه منم همینطور که سینه راستش تو دستم و سینه ی چپش تو دهنم بود گفتم:هووووم؟؟؟؟؟ بلند گفت بسه دیگه!!!!!!!!! برو پایین چهار دست و پا نشستم دیدم تفلی سینه هاش قرمز خون بود از بس مکیده بودم آروم رفتم پایین دامنشو با دستم کشیدم پایین خیلی آروم بعد همون شرتی که من دیدم تنش بود خیلی براش تنگ بود ولی وقتی اون کس پوف کرده میدیدی همه و هرچیز که تاحالا دیدی از ذهنت پاک میکردی که کس بی مو نرم با حرارات بالا اوففففففففففففف دلم آب شد، بعد سرم هُل داد سمت کسش هی میگفت بخور بخور منم هم بهش مجال ندادم مثل . . . شروع کردم خوردن و لیسیدن، کلی لیس زدم چوچولش(بالای کسه) مثل سینه ی مامان زهرام میک میزدم داشت بالا می آورد بعداز چند لحظه که فشار زیادی رو تحمل کرده بود کمرش رو بالا آورد و یهو انداخت بعد از چند ثانیه از کسش یه مایع بی رنگ اومد بیرون خیلی چسبناک بود منم سریع دست گذاشتم جلوی کسش همه رو ریختم رو کسش که با چسبندگیش من حال کنم هی تف نزنم. بعد با انگشت اشاره ام کردم تو کسش همین که کردم دستم احساس داغی رو حس کرد. شلوارم رو حین خوردن کسش نازش درآوردم آروم کیرمو گذاشتم رو کسش بعد دیدم دستش رو آورده کیرمو گرفته میخاد ساک بزنه، من نذاشتم .دستش رو ول نکرد خودش گذاشت دم کسش من یه هُل کوچیک دادم تا کلاهکم رفت تو یه نفس عمیق کشید خودش شروع کرد به هُل دادن کیرم تا آخر فرستاد داخل فکر کنم کیر شوهرش دوبرابر کیر من بود آخه باز جا داشت بره، ولی خودش میگفت کیر شوهرش دراز و نازک ، ولی مال من متوسط و کلفته، شروع کرد به فشار دادن خایه ام چنان فشار داد که کلیه هام درد گرفت منم به خاطره همین با فشار بیشتر عقب جلو میکردم، کیرمو در میاوردم میذاشتم تو هی بیرون هی تو میگفت کیرتو عشقه کلفتیش عشقه جان محمد بیشتر میخام بزار بزار کیر تو کسمه انگار تا حلقم میاد هی عقب جلو میکنی شکمم بزرگ و کوچیک میشه من هم جوّ گیر می شدم تند تر میذاشتم. کمرم درد گرفته بود، پاهاشو دادم بالا رونش روشکم بود شروع کردم به کردن کردم کردم جرش دادم اشک تو چشماش جمع شده بود بلندش کردم یه پاشو آوردن بالا اونم به خاطر اینکه زمین نخوره شیر آب رو گرفت من تا ته فرو میکردم آروم می آوردم بیرون اونم خیلی حوسی شده بود شیر حموم رو لیس میزد سرم داشت میترکید چشمام قزمز، کسش قرمز خون داغ کرده بودم از بس به خایه هام خورده بود بهش یه حس عجیبی پشت کمرم حس کردم پشت پاهام سفت شده بود

فهمیدم آبم داره میاد کیرمو درآوردم از تو کسش و بهش گفتم کجا بریزم؟ گفت بریز اینجا منظورش دهنش بود چهار زانو نشست زیر کیرم، کیرم رو گرفت تو دستش شروع کرد به ساک زدن منم دست گذاشتم روی شونه هاش خیلی سخت بود آبم اومد محکم کیرمو گرفت و یهو ول کرد آبم ریخت تو حلقش یه سرفه کرد ولی همه رو خورد داشتم دیوانه می شدم، بهم میگه مال تو خوشمزه تر از یوسف(شوهرش) خالص پروتیئن بود دمت گرم. منم خیلی حال کردم با تیکه آخرش. ساعت تقریباً 2 بعد ظهر بود که کارمون تموم شد. باهم تو همون حموم دوش گرفتیم منم زیر بغلشو ترشیدم و بعد از تراش یه لیس زدم.

من خودم خدای قلقلک دادن بودم شروع به قلقلک دادنش کردم خیلی خندید شکمش از بس خندیده بود درد گرفته بود. نهارمون سرد شد بنده خدا دوباره گرمش کرد و باهم خوردیم بهش گفتم یه چنین سایتی هست بنویسم قبول کرد.ولی قسمم داد به کسی نگم بهم گفت اگه دوباره میخای این سوراخ رو غار کنی به کسی نباید بگی. قرار که بابا و مامانم رفتن یه روز هماهنگ کنیم بیاد خونمون با هم بریم حمام ما آخه حمام ما بزرگتره از حمامشونه!!
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
مریم دختر همسایه

من امید 30 ساله هستم . 16 ساله بودم که اسباب کسی کریدم اومدیم تو تهران پارس یه آپارتمان خریدیم که 3 واحد بیشتر نداشت . طبقه اول یه زوج بودند که یک پسر 7 ساله و یه دختر14 ساله به اسم مریم داشتند و طبقه دوم هم که بچه نداشتند و کارمند بوند . مریم ترک بود و از اون سبک دخترای مو بلوند و کمی تپل و بی حجاب و ریلکس اما پدر و مادرش اون و خیلی تحت کنترل داشتند . ما هم هر وقت گه گاهی می دیدیمش یه سلام و احوال پرسی گرمی از اون و خانوادش می کردیم و من هم یه یه سالی تو کف اون بودم .والا توی اون دوران سن هر دومون تو اوج عشق و عاشقی و دوست دختری و پسری بود اما هر دو به قول قدیمی ها مثلا با حجب و حیا یا بهتر بگم خجالتی بودیم . توی پارکینگ یه میز پینگ پونگ ما خریده بودیم و به این واسطه همسایه های ما هم گه گاهی با هم بازی می کردند . یه روز که داشتم ماشین بابا رو می شستم دیدم مریم اومد از انباریشون چیزی بر دارد که بعد از احوال پرسی ازش خواستم اگه کاری نداره با هم پینگ پونگ بازی کنیم و اونم قبول کرد اما گفت که محمد داداش تنهاست و باید زود بره . بعد از 5 دقیقه گفت که باید بره و خداحافظی کنه که من اومدم طرفش و بی مقدمه بوسیدمش ، اون هم بی حرکت سرجاش خشک شد و سرش رو انداخته بود پایین . بهش گفتم که من خیلی دوستش دارم و خیلی بهش فکر می کنم و یکی از آرزوهام بوسین اونه . خیلی آروم بغلش کردم و پشتش رو نوازش کردم و کمی لاله های گوشش رو خوردم و لباش رو خیلی آروم گاز می گرفتم . احساس کردم ضربان قلبش خیلی تند می زنه اما همچنان هیچ چی نمی گفت . به گوشه پارکینگ آوردمش و یه مقدار محکم تر می بوسیدمش که احساس کردم کیرم در حال انفجاره و داره به مریم می ماله . خلاصه دیدم اون هم کم کم داره آروم می شه و تو بوسیدن داره پیش قدم می شه . صدای نفسهاشو می شنیدم که داره تند تر می شه . یواش پیرهنش رو بالا زدم . سینه هایی که با توجه به سنش بزرگ بودند . نوک سینه هاش سفت شده بودن و من هم شروع کردم به خورن و مالوندن آنها . آروم دستم را بردیم زیر دامن بلندش کسش خیس شده بود و خیلی لیز که یو هو به خودش اومد و گفت می ترسم به کوسم دست نزن . بهش گفتم بابا فقط با چوچولت بازی می کنم . بعد روی میز پینگ پنگ بردمش و خوابوندم روی میز و شروع کردم به خوردن کسش که بعد از 2 دقیقه چند تا آه نیمه بلند کشید و گفت من ارضا شدم بذار کیرت رو بخورم شلوارکم رو پایین کشیدم . خیلی سفت و محکم می خورد گفتم که الان کیرم کنده می شه من هم خیلی سریع داشت آبم می اومد بهش گفتم آبم اومد اما اون دستهاش و گره کرد پشت کمر من و آب منو تا ته قورت داد . باورم نمیشد یه دختر تا این حد حشری شده باشه که این کار رو بکنه چون فقط تو فیلم ها این و دیده بودم . خلاصه بعدش همدیگه رو بوسیم و از هم خداحافظی کردیم . مریم و خانوادش تقریباً یه ماه بعد چون مستاجر بودند از اونجا بلند شدند و یه پیر زن 75 ساله تنها اومد جاش که متاسفانه من هم خیلی دوست داشت . توی این یه ماهه من بی عرضه دیگه نتونستم با هاش رابطه داشته باشم و هر وقت هم که منو می دید از خجالت سرش رو پایین می نداخت و سلام هم حتی نمی کرد .
دوستان عزیز امیدوارم هر فرصتی که بهتون دست داد ازش استفاده کنید که شاید دیگه براتون پیش نیاد
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
(سکس بچگی)

سلام اسم من علی 24 سالمه ، من از بچگی سکس و تجربه کردم و می خوام یه خاطره از بچگیم بگم ...بچگی دوران خوب و پر خاطره ای واسه من بود ،انگار همین دیروز بود ، از صبح که بیدار میشدیم فکر بازی بودیم تا شب که بخوابیم ، خونه ی ما یه حیات بزرگ داشت که تابستونا خیلی خلوت و ترسناک میشد .. ما یه همسایه داشتیم که یه دختر 10 ساله داشتن اسمش پریسا بود یه دختر با موهای مشکیِ بلند یه اندام خوشکل و مامانی که همیشه بلوز شلوار میپوشید منو به خودش جذب کرده بود .. شاید یه چیز تو فکرتون بیاد، که یه دختر 10 ساله تو ایران باید باحجاب باشه ..؟ ولی اون موقع اینجوری نبود ...! ماجرا از این جا شروع شد که ... یکی از همون روزای گرم تابستون بود، ساعت 3 ، 4 بعد از ظهر که همه خواب بودن ، من از خونه اومدم بیرون تا یه هوایی بخورم یه چند قدم اومدم تا پیچ کوچمون یه نگاه به چپ کردم برگشتم طرف راست که دیدم پریسا تنهایی نشسته داره بازی میکنه .. فقط یه چیز بود که اون لحظه بهش فکر می کردم، برم جلو و از فرصت استفاده بکنم و باهاش دوست بشم، برگشتم طرفش یه مکس کردم آروم آروم رفتم جلو، رو به روش پشت به دیوار وایستادم... من داشتم نگاش میکردم اونم داشت بازیشو میکرد و هیچ توجهی به من نداشت ، منم که دیدم اینجوری نمیشه ، شروع کردم به سوت زدن تا یه کم نظرشو جلب کنم ، دیدم یه نگاه به من کرد و بازم با افه ی بچگونش به بازی ادامه داد ، من که فهمیده بودم این افه الکی بازم سوت زدن و ادامه دادم تا اینکه ... یه نگاه ترسناکِ یه کم خنده دار به من کرد و گفت: برو جای دیگه سوت بزن .منم با تمعنینه گفتم : باشه چرا عصبانی میشی ... بعد ازش پرسیدم ،چرا تنهایی، می خوای باهم بازی کنیم . اونم با یه " نه " معنی دار که بیشتر به بله شبیه بود ، به من اشاره کرد .. منم که دیگه ساکت شده بودم ، بی خیال دوستی شدم .. ولی هنوز داشتم به اندام بیرون زده از لباس نازکش نگاه میکردم... رفته بودم تو خیالم و تجستم میکردم که من و اون تو یه خونه تنهاییم وداریم بازی میکنیم، داشتیم باهم کشتی میگرفتیم و پریسا تو خاک من بود منم پشتش بودم و آماده ی علامت داور بودم ...! بعد پریدم روشو خوابیدم رو کون نرمش .. کشتی گیرا فقط میخوان طرفو بچلونن ولی من هم میچلوندمش، هم کیرم و از روی شلواربه کونش میمالیدم.... توهمون خیال بودم که دیدم یکی داره به من میگه هی هی هی ... چشامو بازتر کردم، یه دفعه دیدم پریسا جلو روم وایستاده ، هول شدم و خودمو تو کوچه دیدم .. گفتم چیه ؟ گفت میخوای بازی کنیم من که اصلا باورم نمیشد ، یه نگاه به پایین انداختم دیدم یه چیزی از شلوارم زده جلو ....! دستمو زود گذاشتم روشو گفتم باشه ، چی بازی..؟ پریسا که یه خنده ی شیرینی تو چهره ی زیباش بود گفت: تو بگو ، منم با تفکر یه نگاه به بالا کردمو گفتم .. آب بازی چطوره هوا خیلی گرمها ... اون با تعجب گفت اینجا که آب نیست . منم که منتظر همین بودم گفتم بامن بیا خونه ی ما آب هست . پریسا که تازه میتونستم اسمشو بگم سرشو انداخت پایین و به سختی با اون نگاه یه جورایی نارضیش قبول کرد. من جلوتر رفتم و دّر حیاط و باز کردم زود آوردمش تو ...! پریسا همون جا وایستاده بود تکون نمیخورد انگار برق 300 ولتی گرفتتش ، منم که دیگه پرو تر شده بودم با گفتن "پریسا" بردمش کنار شیر آب تو حیاط...آب و باز کردم ، یه نگاه به لوپای سرخ شدش انداختم و یه کم پاشیدم روش ... هول شد و با اون باسن نازش افتاد رو چمنا..منم که دیگه سرم و میبریدی صدام در نمی اومد ، رفتم جلو دیدم یه کم چشاش قرمز شده ، انگار میخواست گریه کنه...دستمو بردم جلو نشستم ، با یه کلمه ی کلیدی گفتم ببخشید .. بعد دستشو گرفتم.. (اولین بارم بود که دستشو میگرفتم) بلندش کردم و یه خنده ی همرا با گریه تحویلم داد . حالا نوبت پریسا بود که با آب بیوفته به جون من، منم که از خدا خواسته همونجوری مثل فیل آب ندیده وایستاده بودم و خیس میشدم ...
بعد از این که هر دومون مثل جوجه ی آّبکشیده شدیم .. رفتیم تو اون حیاط بزرگ یه جای آفتاب گیر پیدا کنیم تا یکم خشک بشیم . من نشستم اونم نشست ! من که هنوز تو فکر اندام اون بودم این دفعه دیگه برام فرق کرده بود لباسای اون خیس بود و زیبایی بدنش دو چندان .. من داشتم لای پاهای مثل هلوشو که تو اون آفتاب مثل الماس میدرخشید و مثل زنای سکسی شده بود و نگاه میکردم پریسا نشسته بود رو زمین و خودشو پهن میکرد ، توی این اوضاع کیر منم داشت پهن تر و دراز تر میشد . من داشتم به این فکر میکردم که چجوری حداقل اون رونای گوشتی و لمس کنم ... ما کنار هم نشسته بودیم و منم حشری تر از همیشه، تو این فکر بودم" یا فرصت از دست میره یا من حالم و میکنم دوستیمون تموم میشه.
دستمو آروم آروم مثل مار رو زمین به طعمه نزدیکتر میکردم یه سانت مونده بود که به رونش برسم وایستادم و یه چیزی بهش گفتم واونم خواست جواب بده که من ، دستمو نخودآگاه گذاشتم روی رون نرمش ، نمیدونستم دارم حال میکنم یا سکته...! بایه مکس جواب داد .!( من که تو چشماش تعجب و دروی از خودمو میدیم!) شما که یه حیاط به این بزرگی دارین چرا اینجا بازی نمیکنی.. البته دستش و گذاشته بود لای پاشو اینا رو میگفت! گفتم تنهایی که نمیشه آدم اینجا میترسه انقدر که بزرگِ..! پریسا با تعجب دست منو آروم کنار زدو گفت : کاش حیاط ماهم بزرگ بود .. من که دیگه کلافه شده بودم، همش کیر شق شدمو قایم میکردم دستو از روی کیرم برداشتم و گفتم : بعضی چیزا بزرگش خوبه ولی بعضی چیزا کوچیکش..!! یه نگاه بهش کردم دیدم این دفعه نوبت اونه که لای پای منو نگاه کنه..! تو نگاهش تعجب و حس کم بینی رو میشد دید...( کم بینی حسی که نسبت به جنس مخالفت داری. خودتو کمتر از اون میبینی!) من که همینو میخواستم بهش گفتم من میرم دسشویی .
پریسا که هنوز نگاهش همونجوری بود!؟ داشت سرشو بالا پایین میکرد . من که اصلا دسشویی نداشتم وعقب عقبکی راه میرفتم..! پریسا هم که معلوم بود نگاش به منِ و حواسش یه جای دیگه . از اینکه تونسته بودم حس کنجکاویشو نسبت به اون چیز دراز برانگیخته کنم ، خوشحال بودم . من که از پریسا دور شده بودم رفتم پشت درختا قایم شدم که ببینم چیکار میکنه .. چه لحظه ای بود دیدم دستشو کرده لای پاش داره براندازی میکنه ببینه چرا مال اون دراز نیست.! من باخودم فکر میکردم که چطوری باید پریسا رو راضی کنم که به من حال بده !؟
تصمیمم و گرفته بودم ولی این تصمیم مثل تصمیم کبرا نبود، فرقش این بود که من با غریزم میرفتم پریسا با حسش . میخواستم از این فرصت استفاده کنم و پریسا رو قافلگیر کنم از پشت درختا قایمکی اومدم یه دفعه پریدم بیرون کم مونده بود از ترس سکته کنه .. میخواست فحش بده که پریدم رو حرفشو گفتم : شیطون داشتی چی کار میکردی .؟ زبونش گرفت م م م من...بازم پریدم رو حرفش و با پررویی پرسیدم، دخترا چجوری جیش میکنن ؟ قاطی کرده بود با تعجب منو نگاه کرد و سرشو انداخت پایین و گفت : همونجور که پسرا جیش میکنن.. بعد که به خودش اومد و حس کنجکاویش گل کرد پرسید منم نمیدونم پسرا چجوری جیش میکنن . چه سوال خوبی بود ، داشتم حشری تر میشدم .. منتظر بود ببینه چی میگم .. دستمو بردم پایین گفتم میخوای ببینی ، یه خنده ی ملیهی زدو سروشو تکون داد . نفهمیدم منظورش چی بود ولی کیرم و از روی شلوارم گرفتم... پریسا دستشو که لای پاش بود آورد بالا گذاشت تو دهنش فکر کنم خودشم نمیدونست داره چیکار میکنه ! خودمم نمیفهمیدم دارم چی کار میکنم شلوارمو یه کم کشیدم پایین دیدم پریسا اومد نزدیکتر ، عجیب بود .. گفتم اگه من نشون بدم تو هم نشون میدی ... پریسا حواسش پرت بود چیزی نگفت . انگار خیلی دوست داشت ببینه . منم یه هو کیر شق شدمو انداختم بیرون مثل برّه ای که از تویلش بیاد بیرون اومد بیرون و خود نمایی کرد . خودشو کشید جلوتر گفت میتونم دست بزنم ؟! راستشو بخواین انتظار این یکی رو نداشتم گفتم اول تو نشون بده تا بذارم دست بزنی..
یه زره رفت عقب گفت من خجالت میکشم من خندیدم و با دست زدم به کیرم .. چه خجالتی داره من که نشون دادم نوبت تو شد بهونه نیار .. هنوز داشتم با کیرم ورمیرفتم پریسا زیرزیرکی کیر منو سیر میکرد و اوم اوم میکرد آخرین باربود که ازش پرسیدم؛ نشون میدی یا نه .. با عجله گفت باشه دستشو از دهنش درآورد با خجالت برد پایین گذاشت رو شلوار تنگِ نخیِ گل گلیش ، منم مثل خر سرم اومد جلو پریسا یواش یواش دستشو برد طرف کسش، گفتم زود باش دیگه خجالت نداره که دستم و بردم جلو گذاشتم روی رون داغش...( از فرصت استفاده کردم ) دیدم هیچ عکس العملی نداره ... دستم خود به خود داشت میرفت طرف کسش .. کیرم که هنوز مثل کیر خر آویزون بود داشت از درد شقی میترکید .. پریسا که هنوز مثل یه مارمولک خشکش زده بود هیچ حرکتی نمیکرد بهش گفتم اگه خجالت میکشی خودم میکشم پایین .. دستمو بردم بالای کسش وای چقدر گرم بود تو اون گرما، بدنم گرمتر شد دستم رو کسش بود و مثل کس ندیده ها میرفت لای پاشو میومد بیرون .. پریسا رو یه نگاه کردم ببینم تو چه وضعی ، رنگش یکم پریده بود فکر کنم داشت کیف میکرد .. کسش انگار پف کرده بود و مثل نبض میزد میخواست بیاد بیرون کیر منم بدتر از اون . پریسا کاری نمیکرد، دستشو گرفتم بردم لای پام گفتم حالا میتونی دست بزنی وقتی با دست نرمش کیرم و گرفت مثل این بود که یه بچه 5 ساله ماهی گرفته باشه. تو دست عرق کردش لیز میخورد و می خواست از دستش در بیاد .. چه حس عجیبی بود وقتی کیرم و فشارمیداد منم کسش و فشارمیدادم کم مونده بود کسشو جر بدم هر دو مون داشتم از سکس به جنون میرسیدیم. تازه رسیده بود به جاهای خوبش دستمو بردم بالاتر شلوارشو کشیدم پایین شورت صورتی بچگونش با اون گلای سفید که خط کسش رو میشد از روش دید مثل هلو نمایان شد .. دستم روی کسش بود و داشتم میمالوندمش ، پریسا هم که دستش رو کیرم بود و باهاش ور میرفت ، دیگه طاقت نداشتم شرتشو بدون اینکه خودش بفهمه آروم از لای کسش کشیدم بیرون و یه چیز قلمبه ی گوشتی مثل یه موجود زیبا که پوست انداخته از زیر مخملش اومد بیرون .. منم مثل کس ندیده ها اول یه کم نگاش کردم و بعد دستمو آروم بردم لای پاشو از پایین شروع کردم به مالیدنش انگشتم رفته بود وسط کسش میشد گرماشو حس کرد وقتی پریسا رو نگاه کردم چشماش بسته بود و لباش باز .. تازه غریزم بهم میگفت که چی کار کنم اونجا حیاط بود و نمیشد کاری کرد . گوشه ی حیاط یه انباری بود دست پریسا رو گرفتم دون دون بردمش تو انباری دَر انباری و بستم اونجا به کرسی قدیمی بود نشوندمش روشو گفتم میخوام کیرم و بمالم به کست تا اون بخواد چیزی بگه ...شلوار شو تا زیر کسش کشیدم پایین و کیرمو گرفتم دستمو رسوندم به کسش ، وقتی سر کیرو میکشیدم به کسش یه جور سوزش عجیب و باحال اول سر کیرم احساس میکردم و بعدش ته دلم خالی میشد اولین باری بود که این حس بهم دست داده بود همینطورکه ادامه میدادم یه دفه سر کیرم رفت تو کسش پریسا صدا دراومد با اون صدای نازک و مظلومانش گفت ، نکن علی دردم میاد آخه ... من که میدونستم خوشش اومده همین کارو تکرار کردم سرکیرم و درمی آوردم میمالیدم به کسشو بازم میکردم تو کس گرم و لیزش این کار به من که خیلی حال میداد به پریسا هم فکر کنم حال میداد آخه یه ناله های آرومی به گوش میرسید ....آی ... آه ..انگار نمیخواست من صداشو بشنوم ولی بی اراده این ناله ها رو از خودش در می آورد . آه و ناله های پریسا منو حشری تر می کرد خود به خود تندتر کیرم تو کسش حرکت میکرد چند بار کیرم و رو کسش بالا پایین میکردم و سرشو میرفت تو میومد بیرون دیگه پریسا داشت نفس نفس میزد و آه و ناله هاش بلندتر شده بود هواسم رفته بود به ناله های پریسا کیرم تا نصفه رفته بود تو کسش و راحت تر تو کس گشادش حرکت میکرد . لذتی که این جور کردن برام داشت هیچجور دیگه ای نمیتونستی بهش برسی . دستم رو کونش بود و کیرم تو کسش دیگه داشت لذتم به پایان میرسید آبم داشت میومد نتونستم جلوی خودمو بگیرم و آبم ریخت تو کس پریسا ..هر دومون یه آهی کشیدیمو ارضا شدیم .. تو اون لحظه نمیدونستم ولی فکر کنم من یه دختر و بار دار کرده بودم و ممکن بود تا آخر عمرم از این قضیه خجالت زده بشم .. پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
زن طبقه پایینی

اسم من علی هستش.19 سالمه.این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم بر میگرده به هفت ماه پیش.
در ضمن دوستان اینو بگم که این داستان واقعیت داره.
مثل داستان دیگران چرند وپرند نیست.{که بیام یه خاطره ی الکی از سکس با محارم بنویسم.}
خوب گفتم داستان بر میگرده به 7ماه پیش.زمانیکه ما تصمیم گرفتیم خونه ی هفتاد متری مون رو که توی اسلامشهر بود بفرو شیم رو یه کم بزرگترش رو بخریم.اخه دیگه بزرگ شده بودیم ودیگه اونجا واسه ی ما کوچیک بود.
پدر ما خونه رو با هزار دردسر و مکافات فروخت(حالا بماند)
پدرم یه پیشنهاد داد که خونه ی دو طبقه بخریم.واسه اینکه وقتی من ازدواج کردم دیگه اینور واونور مستاجر نشم. پیش خودشون باشم.
چونکه پول ما واسه خونه خریدن توی اسلامشهر کافی نبود.در نتیجه به تشویق عموی گرامی احمقمون راهی شهر سراسیاب نزدیک شهریار شدیم.
اونجا یه خونه دو طبقه خریدیم.واز اونجاییکه پول ما بازم نمی رسید تصمیم گرفتیم یه مستاجر هم بگیریم.
{ولی اصلا دلم راضی نبود که تو این شهر زندگی کنیم.چونکه مابه اون شهر عادت کرده بودیم و همه ی دوستام اونجا بودن .}
گفتم یه مستاجر هم گرفتیم. که یه خونواده سه نفری بودن.
یه مرد که صبح تا شب تو اژانس بود. یه خانوم سی ساله که به قول پدرم مشکوک میزد بدجور(مثلا وقتی شوهرش از خونه میزد بیرون .خانم ارایش میکرد و لباس های خوشگل و موشگل می پوشید و اونم پشت سر شوهرش میزد بیرون.)
ویه پسر پنج شش ساله.که اسمش مجید بود.
ماه اول گذشت.
ماه دوم که این خانوم بد جوری با مامانم همنشین شده بود.
می اومد طبقه ی بالا و میرفت .یعنی دیگه تو خونه مون ازاد بود.
جوری شده بود که دیگه به من می گفت علی جون.
{دیگه نمیخوام داستان های حاشیه ای رو بنویسم.}
میدونید که توی این پایین شهر ها فشار اب کمه و باید از پمپ اب و تانکر استفاده بشه.
وچون پمپ خونه ی ماهم اتوماتیک بود.یه شب تا ساعت 11 روشن بود و صداش نمی ذاشت بخوابم.اما پدرو مادر و داداشم که شش سال ازم کوچیکه خوابیده بودن.
من رفتم پایین که خواموشش کنم.با زیر پیرهن و زیر شلوار رفتم پایین.با خودم گفتم که حتما طبقه پایینی ها خوابیدن دیگه. همونجوری رفتم پایین که اون لا مسب رو خاموش کنم.
یه دفه دیدم خانوم طبقه پایینی داره از دستشویی میاد بیرون.{دستشویی این دو طبقه ها تو پاگرد بود}
دیدم دامنشو زده بود بالا و منم کپ کرده بودم.گفتم سلام و سرم رو انداختم پایین و رفتم پمپ رو خاموش کردم.
برگشتنی بهم گفت علی میدونم خوابت میاد .از صبح که میخوام این یخچال رو جابه جا کنم .کسی نیست کمکم کنه.
بهش گفتم مگه اقا ناصر نیستن. گفت نه .صبحی رفت اژانس و ظهر اومد یه چرتی زد و دیگه وقت نشد این یخچال رو جابه جا کنیم.
منم مجبور شدم و رفتم تو .
تو اشپزخونه بهم گفت علی تو از اونور بگیر .
تو حین جابجا کردن دستامون بهم میخورد .
بدن من به بدن او میخورد.
یه دفعه دیدم سرور خانوم رفت توی اتاق خواب.گفتم کجا رفتین. گفتش بذار روی مجید یه چیزی بندازم.
گفتم باشه.یه دفعه وقتی سرور خانوم از تو اتاق اومد بیرون.یه شلوارک پوشیده بود که میشد از زانو به پایینش رو دید.
ویه بدن نیمه برهنه. معلوم بود کرست نبسته بود.چونکه پستون هاش بالا و پایین میرفت.
من سرم رو انداختم پایین. بهم گفت چرا سرت رو انداختی پایین.هوا گرم بود .منم عرق کرده بودم.مجبور شدم لباسام رو در بیارم.
منم گفتم عیبی نداره-کاری ندارین -یخچال رو جابه جاش کردم. بهم گفت کجا .بیا یه چایی بخور بعد.منم گفتم نه دیگه خوابم میاد - باید صبح برم مدرسه{من پیش دانشگاهی رو میخوندم}
بهم گفت لوس نشو-بیا یه چایی بخور بعد.
منم نا خواسته نشستم.(باور کنید اونموقع یه چیزی منو توی طبقه پایین نگه داشت و نزاشت برم بالا}
من نشستم. یه چایی اورد و بغلم نشست.
یواش یواش بهم گفت علی جون تا حالا از کسی لب گرفتی.
یه دفعه سرم گیج رفت .بازم پرسید. من به خودم اومدم و گفتم نه.
گفت پس این لب ها ماله تو.دوست داری.
منم بدون چون وچرا گفتم اره.{چون از خدام بود و تا حالا از این کارا نکرده بودم.وفقط تو ماهواره دیده بود}
صورتمو بهش نزدیک کردم.لبام رو گذاشتم رو لبش.خیلی حال میداد.یه یک دقیقه ای ادامه دادم.تا اینکه بهم گفت علی جون دیگه بسه.بیا پایین تر حالا.گفتم یعنی چی؟گفت گردن وممه هام رو لیس بزن.{من خیلی عجله داشتم که زودتر برم پایین تر وکوس وکون واقعی یه زن رو ببینم.}ممه هاشو میخوردم که یه دفعه هول شدم وشلوارشو کشیدم پایین.گفت :علی جون میدونستم اونجارو میخوای.منم هیچی نگفتم.بهم گفت کوسم رو بخور.
با شهوت گفتم چه جوری؟گفت عزیزم عین یه ابنبات چوبی لیسش بزن.
منم همون کارو کردم.دیدم سرور خانوم با هر لیس زدن من میگه اه اوه اههههههه اه اوه. چونکه کوسش جلوی نم بود دیدم اب سفید رنگی ازش بیرون اومد.و سرور خانوم به خودش لرزید.گفتم چی شد .گفت هیچی ادامه بده.
منم راستش کیرم شاخ شاخ شاخ کرده بود.عین سنگ سفت سفت شده بود.سری شلوارمو کشیدم پایین.{از اونجاییکه شب هاویا وقتی بابا و مامانم نیستن از ماهواره فیلم های سکس وسوپر نگاه میکنم.بعضی از چیز هاشو یاد گرفته بودم}
وقتی سرور خانوم چشماش رو بسته بودواخ واوخ میکرد من کیرم رو گذاشتم دم کوسش وفشار دادم تو.باور نمیکردم که کیرم به این راحتی بره توی یه کوس..خیلی راحت لیز خورد.عین توی فیلم های سکس راحت میشد عقب وجلو کرد.
یه دفعه سرور چشماشو باز کرد وبهم گفت افرین.تن تن عقب وجلو کن.
منم عقب وجلو میکردم.اونم با هر عقب وجلو کردن من میگفت-جوووووووون جوووووووووووووووووونم اخیش اخیش -خیلی گرم کیرت-وای-وای -وی وی -اخ جون اخ جون-
منم مثل اون اه اوه میکردم-تو حین عقب وجلو کردنم سرور چند تا گوز میداد ومنو شهوتی تر میکرد.
منم سرعت عقب وجلو کردنم رو بیشتر میکردم-دیدم یه دفع ابم داره میاد.اینو میدونستم که هیچ موقع توی فیلم های سکس مرده ابشو توی کوس زن نمی ریخت.
منم زود در اوردم و خودم ونگه داشتم.اما کیرم خیلی خیلی سفت شده بود.بهم گفت بازم کوسم رو لیس بزن.
منم این کار وکردم.اینقدر شهوتم زده بود بالا که دیگه هیچی رو نمی دیدم. وشرتم در اوردم وانداختم تو سر سرور خانوم.بعدشم شرت اونو در اوردمو کردم تو سر خودم.کمی از اب کوسش ریخته بود رو شرتش اونا رو لیس میزدم.طعم خاصی نداشت ولی ادم و شهوتی تر میکرد.
رفتم سراغ پستون هاش -یکی از پستون هاش رو اینقدر مکیدم که از اون یکی پستونش بزرگتر دیده میشد.
بهش گفتم کیرمو نمی خوری-گفت چرا-اوردم جلوی دهنش و انداخت تو دهنش.جوری مکید که همه ی اب کیرم ریخت تو دهنش.
من بهش گفتم ببخشید دست خودم نبود-اون گفت عیبی نداره خیلی خوشمزه بود.
رفتم از اشپزخونه شون یه کاسه اوردم-گفتم سرور میشه بشاشی توی این.با شهوت تمام وچشمای باز وبسته ش گفت چرا-گفتم میخوام شاشیدن زن ها رو ببینم.اونم به خودش فشار اورد وشاشید.
نمی دونید چطوری می شاشن. چاک کوسشون از هم باز میشه و اب ادرار ازش فوران میکنه.
یه زبون به ادرارش زدم-خیلی خوش طعم بودم-دیگه خودم رو نمی دیدم.دوباره کیرم وانداختم تو کوسش تن تر عقب وجلو کردم که ابم اومد کمیش ریخت رو فرش وبقیه شم ریخت توش.
اونم میگفت وای سوختم وایییییییییییییییی اه اخ جون وایی سوختم سوختم.
این دومین باری بود که اب کیرم اومده بود-همش تخم هام درد میکرد.
رفتم سراغ کونش.بهم گفت دیگه اونجا نه.منم وقتی دیدم سوراخش تنگه باهاش کاری نداشتم. ولی کونشو کمی لیس زدم واونم اخ واوخ کرد.
بدشم رونهاشو -کمرشو لیس میزدم-
گفتم دیگه بسه.
اونم خودشو جمع وجور کرد.
من رفتم طبقه بالا.دیدم ساعت 12 ونیم شده ومن یک ونیم ساعت توی طبقه پایین بودم.
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
صفحه  صفحه 16 از 32:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  31  32  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA