ارسالها: 2517
#171
Posted: 8 Feb 2013 18:19
دختر تپل همسایه
سلام.من امید هستم.31سالمه از ارومیه.تا حالا چندین داستان براتون تعریف كردم كه فكر میكنم با توجه به نظراتتون جالب بوده باشه.امروز هم یه داستان دیگه براتون دارم كه امیدوارم از این همخوشتون بیاد و نظر بدین.
من سال اول دانشجویی بودم و دختر ناز همسایمون زهره داشت برای كنكور آماده میشد.زهره دختری خوشگل و ناز و چادری بود.رنگش سبزه با چشمهای روشن.قدش هم مثل خودم متوسط بود ولی اندام بسیار سكسی داشت كه من همیشه از زیر چادر گلداری كه میپوشید و تو كوچه فوتبال بازی كردن مارو میدید دیدش میدم.
زهره دختری اجتماعی بود و با هم روابط صمیمی داشتیم چون از دوران بچگی با هم بزرگ شده بودیم .یه روز كه داشتیم با بچه ها سر كوچه صحبت میكردیم پسر كوچیك همسایمون اومد و گفت آقا امید مامانتون صدا میكنه.رفتم خونه و دیدم كه زهره و مادرم تو حیاط دارن با هم صحبت میكنن.سلام دادم و مثل همیشه كمی باهاشون شوخی كردم.زهره سریع گفت كه در مورد ثبت نام كنكور كمی مشكل دارم و باید كمكم كنی.منم فرم رو گرفتم و بهش بعضی موارد رو گفتم.یه شماره داوطلبی باید مینوشت كه گفت خونست و میرم میارم.اون رفت و مادرم گفت كه منم میرم تو.منم چون عجله داشتم برم پیش دوستان اومدم دم در و تا در خونه زهره اینا رفتم و ایستادم دم درشون.زهره اومد و تا منو دید گفت شرمنده كمی طول كشید منم طبق عادت گفتم: دیگه تكرار نشه.اونم خندید گفت : چشم آقای عصبانی.منم پوز خندی زدم و گفتم تو هنوز عصبانیت منو ندیدی.اونم زیر لب گفت : خب میبینم.
پشت در استاده بود كه گفت بیا تو حیاط كسی خونه نیست.با اكراه رفتم تو و شماره رو گفتم چطوری و كجا باید بنویسه.همونطوری كه داشت فرم رو پر میكرد چادر گلدارش هم تا كمرش افتاد پایین.منم وقت رو تلف نكردم و حسابی اندام خوبش رو دید زدم طوریكه خودشم متوجه شد و گفت:نگاه نكن كه تو جهنم میسوزی.منم گفتم:این دنیا جهنم منه بزار بسوزم.و خندیدم.اونم بدش نیومد.تو همون حال و با كمی ناز گفت یعنی این فرم رو پر كنم دیگه مهندس شدم عین شما.؟
گفتم:اووووه خیلی كار داری تپل خانوم.از این حرفم حرصش گرفت و گفت كجای من تپله ؟هیكل به این بیستی.
منم پررو شدم و گفتم:انصافن اینو راست میگی هیكلت بیسو یكه.بازم خندیدم.مثل اینكه لج كرده باشه چادرش رو كشید كنار و گفت ببین این هیكل ایرادی داره؟منم گفتم برگرد یه دور بزن ببینم.اونم همینكارو كرد و مثل مانكن ها یه دور با ناز زد.گفتم:بابا دمت گرم بهت نمیاد اینقدر كار درست باشی.؟
خوشش اومد و گفت حالا كجاشو دیدی.منم گفتم : والله از اینجا همه جاشو دیدم.
و با دقت به كونش خیره شدم چون خیلی توپر و برجسته بود.اونم متوجه شد و گفت:تو گلوت نمونه.؟جوابی ندادم و همونطوری نگاه میكردمش.
دورو ورم رو نگاه كردم و پرسیدم:گفتی تنهایی؟اونم سریع گفت:اولش كه گفتم تنهام آقای نیمه خل.
گفتم:بریم تو صحبت كنیم؟
گفت : میترسم.
پرسیدم از چی؟
گفت از اینكه یكی بیاد تو.
گفتم: ولش كن از پشت بوم درمیرم.
زود راضی شد و رفتیم خونه.
از دم در كه رفتیم تو بلافاصله از پشت گرفتم و گردنش رو بوسیذم.فكر میكردم فحش بده و ازم دور بشه ولی دیدم كه بیشتر ناز كرد و خودش رو شل كرد.
از پشت بغلش كردم و گفتم تو كه اینهمه نازی...خوشگلی...هیكلت توپه میتونی منو راضی كنی/؟
گفت: چطوری باید راضیت كنم؟
از پشت كیرمو تكیه دادم به كونش و گفتم با این هیكلت منو میكشی تو.
خندید و گفت : نه من به قول تو تپلم.به دردت نمیخورم.
گفتم:بابا غلط كردم یه چیزی گفتم حالا بی خیال.
خودشو تو بغلم شل كرد و گفت:درد داره؟
از هیجان داشتم میمردم.گفتم:گمن میدونم چكار كنم كه درد نداشته باشه.سرشو انداخت پایین منم فهمیدم كه سكوت علامت رضاست.
سریع دستم رو بردم زیر شلوارشو شروع كردم به مالوندن كوس و كونش.یه كم كه بازی كردم زهره جون سرحال اومد و شروع كرد به آخ و اوخ گفتن.
سریع لختش كردم و خودمم لخت شدم.با شدت و با عجله داشتم همه جای بدنشو لیس میزدم.زهره هم غرق در لذت بود.یه كم باهاش بازی كردم و دیگه طاقتم سر اومد.ازش كمی كرم خواستم .اونم رفت از آشپزخونه آورد و داد بهم و زود دراز كشید.منم سوراخ كونش رو و كیرم رو حسابی چرب كردم.كمی باهاش بازی كردم و دراز كشیدم و گفتم كه بشینه رو كیرم تا كمی از كیرم تو كونش فرو بره.همینكارو كرد.كوسش حسابی آبدار شده بود.از آب كوسش هم استفاده میكردم و به كونش میمالیدم.كم كم كیرم تو كونش جا رفت تا نصفه با آخ و اوخ زیاد كردم توش.بعد كمی عقب كشیدم تا زهره هم نفسی بكشه.بعد چهارزانو كردمش و كیرمو از عقب تو كونش گذاشتم.راحتتر رفت تو.تا نصفه كردم تو كونش و بعد كم كم عقب و جلو كردم.هربار كه تلمبه میزدم زهره هم با آخ و اوخش حسابی سرحال میاورد منو.دستامو رو باسنش گذاشتم و كیرمو بیشتر كردم تو.احساس كردم كه خیلی درد داره و لی صداش درنمیاد.گفتم:اگه درد داری بكشم بیرون.گفت:2ساله تو كف كیر تو نشستم كه الان بكشی بیرون.نه آقا باید منو ارضا كنی.منم دیگه داغ كردم و كیرمو تا ته كرده بودم تو كون تنگ زهره جون.حسابی تلمبه میزدم و صدای شالاپ شولوپ خوردن شكمم به باسن زهره داشت برامون موسیقی عشق و سكس میزدوكم كم آبم داشت میومد به زهره گفتم : آبم داره میاد چكارش كنم؟كمی فكر كرد و گفت:بریز روی كونم.
آبمو با فشار ریختم رو كونش و كمی هم تلمبه زدم و دیگه خسته و بی حال دراز كشدم.چون با یه دستم هم كوس زهره رو بازی میدادم اونم ارضا شد و كنارم دراز كشید.بوسم كرد و بلند شد.لباسهاشو پوشید و گفت زود باش تا كسی نیومده.منم سریع لباس پوشیدمو از خونشون دراومدم.غرق عرق بودم و زبونم بند اومده بود از اونهمه لذتی كه از كون زهره برده بود.
الان بعد از چند سال زهره یه دختر 3 ساله داره و با شوهرش تو تبریز زندگی میكنن.گهگاهی كه میان ارومیه میبینمش و از دور بوسش میكنم.اونم با كلی ناز و ادا جواب میده ولی دیگه از اون كوس و كون نازش چیزی عاید من نمیشه و شوهرش داره حسابی حال میكنه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#172
Posted: 11 Feb 2013 23:27
سکس از پنجره
این داستان بر اساس گذشته خودم نوشته شده است و کاملا واقعی است .فقط اسمها عوض شده است
با سلام
من غلام هستم خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 4 سال پیش زیاد حوصله نوشتنو ندارم برای همین میخوام خیلی خلاصه خاطره ام را براتون بنویسم
من 5 سال عاشق دختر همسایمون شبنم بودم . شبنم تو محلمون تک بود واقعا خوشگل وناز بود واقعا خدا برای او خوشگلی وزیبایی داده بود من وشبنم همیشه از پنجره به هم اشاره میدادیمو با تلفن صحبت میکردیم شبنم منو بیشتر از خودم دوست داشت همیشه پشت گوشی گریه میکردو میگفت که دلش برام تنگ شده خلاصه 2 سالی از دوستیمون میگذشت من تو این دوسال حتی دست هم به شبنم نزده بودم تا اینکه یه روز زدیم به سیم آخر که الا بلا باید همدیگه را ببینیم وچون نمیتونست از خونه تنهایی بیاد بیرون خیلی برامون سخت بود که بیرون همدیگرو ببینیم خلاصه با کلی نقشه قرار شد که شب من بیام حیاطشون واز پنجره بیام تو اتاقش شبنم خیلی میترسید آخه خونشون برادرش مادرش پدرش بود اگه مارو میگرفتند حتما مارا سالم نمیزاشتند با کلی ترسو لرز شب شدو اومدم حیاط زنگ زدم به شبنم گفتم که من اومدم اونم با کلی ترس گفت که بیا پشت پنجره منم اومدم پچشت پنجره کفشامو گرفتم دستمو با همون کفشام اومدم داخل اول کمی میترسیدیم بعدش برامون عادی شد چون واقعا همدیگرو دوست داشتیم میگتیم بزار هرکی میخواد بیاد بیاغد ما نمیترسیم .
خلاصه حالا ما بعد 2 سال پیش هم بودیم شبنم نگاهی به من کردو خندید منم اومدم بغلش کردمو لبامو کذاشتم رولباش اروم بوسش میکردم شبنم داشت منو تو بغلش فشار میداد احساس میکردم که هیچ غمی تو دنیا نداشتم با هم خوابیدیم کف اتاق وفقط از هم لب میگرفتیم هنوز لباسامون تنمون بود تقریبا نیم ساعتی میشد که همینجوری خوابیده بودیم .
به شبنم گفتم نمیخوای لخت بشی گفت من میترسم گفتم چرا میترسی میدونی چقد اشک ریختیم حالا باید تلافی اون اشکامونو دربیاریم.
لباسای شبنمو در آوردمو منم لبلسامو در آوردم راستی یادم رفته بود ما هردو 23 سالمون بود حالا لخت لخت بودیم تو بغل هم من همیشه از ساک زدن بدم میومد بخاطر همین دوست نداشتم شبنم بیاد کیر منو تو دهنش کنه چون فکر میکردم واقعا این بی انسافیه خلاصه همینجور تو بغل هم بودیمو از هم دیگه لب میگرفتیم به شبنم گفتم میخوم بکنم تو کست گفت نه نمیشه گفتم عزیزم تو که مال خودمی پس چرا میترسی خلاصه با کلی اصرار راضیش کرده واییییییی چه کسی بود سفید صاف باورم نمیشد که جلو چشام یه کس خوشگل وایساده اونم کس عشقم من اولین بارم بود که کس میدیدم خلاصه دست کردم به کسش شبنماز حال رفته بود وفقط صدای اهههههههههههه اوووووووف شنیده میشد معلوم بود که واقعا حال میکرد بعد مدتی کیرموگذاشتم دم کسش وایییییییی واقعا برام حال میداد هرچی فشار میدادم انگار نمیخواد بره تو احساس میکردم که تو کوسش یه دیواره که از این بیشتر نمیره شهوت از کسش میبارید خیس خیس بود داشت لذت میبرد منم هرچی فشار میدادم نمیرفت که نمیرفت همینجوری میخواستم کیرمو تو کسش کنم که احساس کردم که داره آبم میاد به شبنم نگفتمو به کارم ادامه دادم نمیخواستم ابمو روبدن عشقم بریزم دنبال دستمال میگشتم چیزی پیدا نکردم خلاصه مجبور شدم ابمو بریزم رو جورابم نمیخواستم جایی رو کثیف کنم چون واقعا بوی بدی داشت .
خلاصه ارضا شدمو دوباره کیرم بلند شد شظبنم هم همینطور بی حال افتاده بود منم اومدمو کسشو با دستام ور میرفتمو انگشتمو کردم تو کسش اول نمیرفت بعد به زور کردم تو کسش بعد دو انگشت ( میخوام خلاصه خلاصه کنم) به شبنم گفتم ایندفه میکنم توش شبنم نای حرف زدن نداشت کیرمو آوردم دمه کسش یواش یواش میمالیدم به کسش کیرمو حسابی از آب کسش خیس کردم کیرمو کذاشتم دم کسی و یواش فشار میدادم صدای شبنم بلند شد منم کیرمو عقب میکشیدم چون اگه صداش یه کمی بلند بشه خانوادش صداشو میشنیدند بغلش کردمو شالشو گذاششتم دهنش گفتم عزیزم زیاد داد نزن تحمل کن آخرش که باید این کیربره تو کسش پس تحمل کن دوباره کیرمو گذاشتم دم کسش یواش یواش فشارش میدادم منم فقط دهنشو فشار میدادم که صداش در نیاد خلاصه با کلی زحمت کیرمو تا ته کردم تو کسش وای چه کسی بوووووووووووووووووووووووود انگار که تو کسش یه تنور روشن بود کیرم از خوشحالی داشت سفت ترو سفت تر میشدشبنم هم داشت کریه میکرد چند دقیقه ای را کیرمو همینجوری گذاشتم تو کسش حرکت نمیدادم بعد مدتی شبنم کمی حالش جا اومدم منم فقط بغلش میکردمو بوسش میکردم وهی میگفتم جیگرم عزیزم عشقم حالا کیرم تا ته تو کس عشقم بود اتاق کمی تاریک بود شروع کردم کیرمو به حرکت در آوردن شبنم داشت حال میکرد وبه جای گریه فقط آههههههههههههههه افففففففففففف عزیزم بکن منم هی میگفتم دو سال عمرمون الکی گذشت میگفتم اگه کس عشقم اینقد شیرینه زودتر از اینها میومدم شبنم هم فقط میخندیدو حال میکرد دیکه کیرم حسابی جاشو تو کس شبنم باز کرده بود ومنم یواش یواش کیرمو عقبو جلو میکردم شبنم هم دیگه دردی احساس نمیکردو فقط اه میکرد بعد چند دقیقه عقبو جلو کردن کیرمو در آوردمو من خوابیدم پایین شبنمو نشوندم رو کیرم شبنم داشت حال میکرد صداش در اومده بود وفقط عقبو جلو میکرد منم سینه هاشد میمالوندم یک ربی همینطوری شبنم روم نشسه وعقبو جلو میکرد بعد شبنمو خوابوندم وخودم خوابیدم روش کیرم داغ داغ ومثل یه سنگ سفت سفت بود گذاشتم تو کس عشقم واییییییییییییی واقعا کس یه چیز دیگه است. خیلی شیرینه دوستام راست میگفتند که کوس از بس که شیرینه به خاطر همین پارا شده کیرمو بگو تا حالا کوس ندیده مثل سنگ شده بود خلاصه کیرمو گذاشتم تو کس عشقمو شروع کدم به عقبو جلو کردن چند دقیقه به کارم ادامه دادم وبعد احساس کردم ابم داره میاد کیرمو در آوردمو آبمو دوباره ریختم رو دستمال راستی شبنم هم تو این سکس 2 بار ارضا شده بود وبعد از چند دقیقه خوابیدن من لباسامو پوشیدمو خواستم برم که شبنم گفت خودت میتونی بری ولی کیرتو بزار واسه من معلوم بود که کلی حال کرده بود به اون ماجرا ما هفتهای 2 یا 3 بار این برنامه را داشتیم تقریبا 2 سال اینجوری بودیم که آخرش خانوادش شبنمو دادند به پسر خالش با اینکه همه میدونستند که ما همدیگه را دوست داشتیم ولی باز هم نزاشتند ما به هم برسیم چون مادر شبنم ناراحتی قلبی داشت شبنمم از ترس اینکه مبادا به مادرش چیزی بشه مجبور به قبول کردن این ازدواج شد بعد عروسی هم هرچند وقت باهم صحبت میکنیو ویه بار هم به یاد اون روزا یه برنامه گذاشتیم بعد اون دیگه ادامه ندادیم الانم یه دختر داره
کسی که 6 سال عاشقش بودم آخرش هم به هم نرسیدیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#173
Posted: 18 Feb 2013 14:47
دختر دانشجوی همسایه
من کامبیز هستم (مستعار)واز شهر اردبیل وداستانی که میخوام براتون تعریف کنم از دوران دانشجویی من در یکی از شهر های گیلان است من تازه ترم 3شده بودم که موقع برگشتن به خونه از دانشگاه یه دختری رودیدم هلو انگار هیکل این دختر رو بادست درست کرده بودن ومن در همون حال که این هلو رو دید می زدم برگشتم به ترکی باصدای بلند گفتم کاش این یک شب در اختیار من بود وهمین طور داشتم میرفتم که صدای خنده این دختر منو به خودش جلب کرد برگشتم طرف دختر ودختر باصدای واقعأ زیبای که داشت رو به من گفت اگه یه روز مال تو باشم چی میشه ومن دیگه داشتم شاخ در می اوردم گفت بماند واز خجالت داشتم اب میشدم و از اونجا به سرعت به طرف خونه راه افتادم و اون شب که داشتم ذغال قلیونو درست میکردم دیدم همون دختر داره از پنچره روبه روی منو نگاه میکنه و من در همون حالت خشکم زده بود و داشتم اون دخترو نگاه میکردم که پرده رو کشیدو رفت و درست یک هفته بعد از اون ماجرا طبق معمول از کلاس داشتم میرفتم خونه که باز اون دخترو دیدم باور نمی کنید ولی انگار من اون دخترو میدیدم فقط به هیکل و صورت زیباش خیره میشدم در همون حال به خودم گفتم باید برم وبا این دختر حرف بزنم
رفتم طرف دختر و سلام کردم واو فقط نگاه کردو رد شد من که بهم برخورده بود برگشتم به ترکی بهش گفتم افتخار اشنای رو به من میدین بعد دختره برگشت وگفت چه جور اشنایی گفتم معمولی و رفتم طرفش بدون این که حرف بزنه شماره رو گرفتم طرفش و او قبول نکرد ومن شماره رو انداختم کیفش و خدا حافظی کردم ورفتم خونه شب فقط به طرف پنچره اتاق اون دختره خیره شده بودم وموقع خواب که رفتم گوشیمو بزنم شارژ دیدم یک اس از طرف ناشناس اومده ومن خودمو فوش میدادم که چرا گوشیمو تو حالت بی صدا گذاشته بودم دل زدم به دریا جواب اس رو دادم و یه اس دیگه اومد که اگه میتونی بزنگ و من شماره دختره رو گرفتم و با هم صحبت کردیم خودشو ساناز (مستعار) معرفی کرد وهمین طور که داشتیم صحبت میکردیم بهم گفت تو منو برای چی میخوای فقط راستشو بگو ومن که در لحظه برخورد اول سوتی داده بودم دل زدم به دریا و گفتم به خاطر سکس و گوشیو قطع کرد و من که باخیال این که این هلو از دستم پرید خوابیدم وصبح که داشتم میرفتم دانشگاه گوشیم زنگ خورد و شماره رو اول نشناختم و بعد ازاین که برداشتم وصدای زیباش رو شنیدم زود شناختم و احوال پرسی کردم و از بابت دیروز ازش معذرت خواهی کردم که گفت عیبیی نداره و کی اماده ای گفتم یعنی چی گفت حرفهای دیروز یادت رفته من که اول فکر میکردم داره منو دست میندازه وبعد از این که حرف زدیم گفت فقط یک روز قبل بهم خبر بده و گوشیو قطع کرد من که داشتم شاخ در میاوردم و رفتم کلاس و برگشتم اون شب فقط تو فکر این دختره بودم که هم خانه هام که هم شهری هم بودیم گفتن که چهار شنبه ما میریم تو نمیای من گفتم نه شما برین من هفته دیگه میرم و گذشت و روز چهار شنبه رسید و من یه اس به دختره فرستادم و گفتم فردا خونه خالیه وان هم گفت باشه وشب هم خانه ایهام رفتند و من رفتم حمام و به خودم حسابی رسیدم و خوابیدم صبح رفتم یه صبحونه عالی خوردم و ساعت 12 دختره اس داد که ساعت 16 بیا دم در وبعد از نهار ساعت 15ونیم 2تا ترا انداختم بالا و ساعت 16 رفتم پایین یه 10دقیقه که اونجا بودم دیدم داره میاد و رفتم طرفش و باهاش دست دادم و در رو باز کردم ورفتیم داخل و بعد از پذیرایی رفتم کنارش نشستم و چشمهامون در هم گره خورد وبی اختیار رفتم طرفش و شروع کردم ازش لب گرفتن وای باور کنید از عسل هم شیرین تر بود و کم کم رفتم پایین و روپوشو از تنش در اوردم وای یه تیشرت چسبون قرمز با یه شلوار سیاه چسبون و همون طور که داشتم باسینه هاش ور میرفتم شلوار منو داد پایین ودر یک چشم به هم زدن منو لخت کرد ومن هم شروع کردم به لخت کردن اون تیشرتو که دادم بالا واز تنش در اوردم وبا کشیدن شلوار شرت هم باهاش امد پایین وای داشتم یه بدن بی مو وکس پف کرده ای رو میدید م که داشتن بهم چراغ میدادن که بیا منو بخور و دوباره شروع کردم ازش لب گرفتن و همزمان کرست رو هم در اورنم نوک سینه هاش از شدت شهوت سیخ شده بودن و ارام شروع به خوردن سینه هاش شدم که صداش در امد ومن فهمیدم که به سینه هاش حساسه و هر کاری با سینه هاش کردم که شروع کرد به لرزش که فهمیدم ارضاع شد و رفتم پایین تر و به کس پر از ابش رسیدم انغار که لوله اب ترکیده باشه و شروع به خوردن کردم و بلند شدم و گیرمو جلو دهنش گرفتم که شروع کردبه ساک زدن مثل یه جنده داشت برام ساک میزد که گیرمو از دهنش گشیدم بیرون که اگر 2دقیقه دیکه ادامه میداد ابم امده بود و رفتم یه کرم اوردم و گفتم قنبل کن و شروع به کرم زدن به کونش کردم وقتی کرم میزدم انگشتمو داخل کسش فرستادم که راحت رفت تو فهمیدم خانوم انگار زیاد داده و بلا فاصله گیرمو گذاشتم در کونش وچون سر گیر من زیادی بزرگه به زحمت رفت تو که دختره داشت از زیرم فرار میکرد که با زور گرفته بودم و گذاشتم عادت کنه و کم کم شروع کردم به تلمبه زدن و دو سه باری گه روش گایدن رو تغیر دادم و احساس کردم که ابم داره میاد زود گشیدم بیرون که برام بخوره گفت بریز تو کونم من هم قبول کردم و کیرم رو کردم تو کونش و بعد از دو سه تلمبه ابم امد و ریختم تو کونش و بی حال شدم دختره 4بار ارضا شده بود و به کمک من لباساشو پوشید و بعد ازاین که من ازش پذیرایی کردم و حالش به خودش امد بهم گفت هر وقت خواستی بهم بگو که بیام ورفت امید وارم که خوشتون امده باشه ومن هم سکس بعدی خودم و دوستانم رو که با ساناز داشتیم رو براتون می نویسم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#174
Posted: 19 Feb 2013 22:43
مهسا جیگر همسایه خونگرم
سلام دوستان اسم من آرمین من 20 سال دارم تازگیها با این سایت ها آشنا شدم این داستانی ک میخوام براتون تعریف کنم برای یک سال پیشه یعنی سال 90.
من 2 ساله بدن سازی در سطح حرفه ای کار میکنم تعریف از خود نباشه خیلی بدن خوبی دارم ما یه همسایه داریم درست طبقه بالا خونه ما زندگی میکنه اسمش مهسا خیلی زن خودمونی و باحالیه از اوناست که خیلی راحت با همه گرم میگیره خیلیم مهربونه در حدی که همه ی همسایه ها بهش میگن مهسا جیگر این مهسا خانوم ما خیلی از من خوشش میومد هر موقه منو تو لابی ساختمون میدید سریع باهام گرم میگرفت منم ازش خوشم میومد همینطوری چون خیلی مهربون بود منم دختر زیر دستم زیاد بود و به فکر سکس با اون نمیگم نمیوفتادم ولی خیلی کم پیش میومد چون این مهسا خانوم خیلی خوشگلو خوش اندامه بدن توپی داره .
یه روز گرم تابستونی بود من از باشگاه بر میگشتم طبق معمول اومدم با کیلیدم در خونرو باز کردم رفتم دخل دیدم مهسا با مامانم تو اتاق منه یکم ناراحت شدم (چون اصلا خوشم نمیاد کسی بره تو اتاقم حتی فامیلامون چون اتاقم یه جای خاصیه البته اینو من نمیگم همه میگن) چیزی نگفتم سلام کردم مهسا گفت ببخشید علی جان بی اجازه اومدیم تو اتاقت ولی خودمونیم عجب اتاق با حالی داری منم گفتم مرسی ورفتم یه دوش گرفتم وقتی اومدم بیرون دیدم مهسا رفته بود به مامانم گفتم برای چی مهسارو بردی تو اتاقم ؟ مامانم گفت به خدا خیلی اسرار کرد. گفتم واسه چی؟ گفت اخه میخواست هم اطاقطو ببینه هم عکسای مسابقاتت بعدشم مامانم گفت آفرین پهلون من مهسا خیلی از هیکلت تعرف کرد. یکم تعجب کردم ولی هیچی نگفتم اخه حدود 2 هفته پیشش من مسابقات بدنسازی رفتم بودم ونفر دوم شده بودم و عکسامو قاب کرده بودم و زده بودم به دیوار اتاق...
یه 4 روزی از اون موضوع گذشت حدود ساعت 6 غروب بود تو اطاقم بودم دیدم زنگ میزنن درو باز کردم دیدم مهسا خانومه به هم سلام کردیمو مهسا بهم گفت آرمین جون یه چیزی گرفتم سنگینه... تو ماشین تو پارکینگه میتونی برام بیاری بالا ؟ من بهش گفتم مگه آقا همایون نیستن ؟گفت نه عزیزم!!! منم گفتم باشه کیلدمو برداشتم و با هم رفتیم پایین یه جعبه بود از تو ماشین برداشتم بهم گفت کمک نمیخوای ؟گفتم نه سبکه ...گفت اخ ببخشید یادم نبود شما ورزشکاری ! دوتایی زدیم زیر خنده رفتیم بالا در خونرو باز کرد من رفتم داخل بهم گفت بی زحمت بزاریدش توی آشپز خونه منم گذاشتم اومدم که برم نذاشت گفت خسته شدی بشین رو مبل برات یه نوشیدنی خنک بیارم جیگرت حال بیاد .من فکر کردم میخواد شربت بیاره دیدم رفت سر یخچال و یه شیشه ابسلوت اورد من با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم این چیه دیگه؟ گفت نگو که نمیخوری گفتم چرا میخورم ولی آخه الان جاش نیست بهم خندیدو اومد درست بغلم روی مبل نشست واسه جفتمون یه پیک ریخت و بهم نگاه کردو گفت به سلامتیت منم گفتم سلامتی جفتمون یه کله رفتیم بالا بعد این که خوردیم دستمو گرفتو یکم با بازوهام ور رفت خیلی تعجب کرده بودم ولی هیچی نگفتم بهم گفت میتونم ازت یه خواهشی بکنم من تعجب کردم و گفتم بفرما گفت میتونم بدنتو ببینم...خواهش میکنم اخه من خیلی از هیکلت خوشم میاد اون روزم تو عکس نتونستم خوب ببینمت من که دیگه داشتم شاخ در میاوردم ولی دلمو زدم به دریا و هیچی نگفتمو پاشدم که تیشرتمو در بیارم تا درش اوردم گفت جون عجب بدن برنزه ای داری دوتا پیک بعدیم که ریخته بود گرفت دستشو پاشد اومد سمتم یکیشو داد بهم منم یه کله رفتم بالا دستشو گذاشت رو شونم اومد یه دفعه لبامو بوسید منم که از خدام بود شروع کردم به خوردن لباش وای که چه لبایی داشت مثل عسل بود که من تلخی مشروبو یادم رفت لباشو از رو لبام برداشتو گفت دوست دارم منم خندیدمو بغلش کردم پاهاشو حلقه کرد دور کمرم یکم لب بازی کردیمو بردمش انداختمش رو مبل شروع کردم به خوردن گردنشو همینطوری میومدم پایین لباسشو در اوردم خودشم کرست مشکیشو که سفیدی بدنشو بیشتر نشون میداد در اورد وای که عجب سینه های توپی داشت سفت سفت شده بود شروع کردم به خوردنو مالوندنشون وای که چقدر حال میداد اونم باهام ور میرفت خیلی حشری بود اونموقم حشری تر شده بود تا اومدم دکمه شلوارشو باز کنم نذاشت ضد حال خوردم گفت اینجا حال نمیده بیا بریم تو اتاق دوباره خوشحال شدم دستمو گرفت دنبال خودش کشوند برد کنار تختش رو به روش وایستاده بودم که یکدفعه حولم داد افتادم رو تخت اونم خودشو انداخت روم و شروع کرد ازم لب گرفتن منم چرخیدمو اون افتاد زیرم رفتم سمت کسش دکمه شلوارشو خودش باز کرد منم زیپشو کشیذم پایینو شلوارشو در اوردم انقدر حشری شده بود که شرتش خیس شده بود شرتشو در اورد وای عجب کس سفیدی داشت یکدونه مو هم نداشت خیلی کس قشنگی داشت خیلی تر تمیز بود منم شروع کردم کسشو براش خوردن لیز لیز شده بود یهخورده براش خوردم بعدش انگوشتمم کردم تو کسش یه خورده بازی کردمو اه و اوهش اتاقو برداشته هی میگفت بخورش همشو بخور این مال خودته همینطوری که داشتم میخوردم یک دفه منو از رو خودش بلند کرده گفت من بستمه حالا نوبت تو منوخابوند رو تختو یه لب ازم گرفتو شروع کرد به لیس زدن بدنم گفت جون اجب بدن بیمویی داری همایون(شوهرش)همش پشمه من خندم گرفت داشت سینه هامو لیس میزد منم قلقلکم میومد هلش دادم سمت شلوارم منم که یه شلوار ورزشی استرج پام بود کیرم داشت شلوارمو جر میداد شلوارم و شرتمو با هم کشید پایینو گفت عجب کیری عضله ایی نکنه با اینم وزنه میزنی جفتمون زدیم زیر خنده و شروع کرد برام ساک زدن وای که چه حالی میداد همه ی کیرم تو دهنش جا نمیشد اونم به زور میخواست همشو جا کنه خیلی داشتم حال میکردم بلندش کردم گفتم بسته خوابوندمش رو تخت پاهاشو اوردم بالا گذاشتمش رو شونه هام کیرمو گذاشتم رو کسش هی میکشیدم رو کسش که داشت دیونه میشد یدفعه جیغ کشیدو گفت بکن تو منم که با جیغ اون حشری تر شده بودم کیرمو خیس کردمو یک دفعه کردم تو یه آه بلند کشید وگفت تا ته بکن... تا ته ته بکن تو همشو میخوام ...همش مال خودمه منم با یه هل همه ی کیرمو کردم تو که صدای آه ش بلندتر شد که یه چهار پنج بار عقب جلو کردم که هی میگفت سریعتر منم سرعتمو زیاد کردم معلوم بود که خیلی حشری شده بود پاهاشو از رو شونه هام اورد پایین منو که همینجوری داشتم سریع تلمبه میزدم کشید سمت خودش دستاشو انداخت دور گردنم شروع کردیم از هم لب گرفتن من که دیدم مهسا یکم سختشه اخه تمام وزنم افتاده بود روش چرخیدم حال اون خابیده بد روم بهم گفت ناقلا خوب بلدیا از روم پاشد و نشست رو کیرم و شروع کرد خودش بالا پایین کردن دیگه آهاش تبدیل به جیغ زدن شده بود منم یهخورده کمکش کردمو سرعتمون رفت بالا یکدفعه یه جیغ بلند کشیدو شدوع کرد به لرزیدن تمام شکمم خیس شده بود آخه ارضاء شده بود منم کیرمو در اوردمو واسش یکم اون کس خیسشو خوردم که دیگه داشت دیوونه میشد برش گردوندم بهش گفتم مهسا جونم اجازه هست از عقب ؟ گفت اجازه ما هم دست شماست همه جای من مال خودته... کون گشادی داشت معلوم بود با همایونم از عقب حال میکرده منم یه تف انداختم در کو نشو کیرمو یواش یواش کردم تو بعدش شروع کردم تلنبه زدن زیاد طول نکشید که دیدم کم کم داره آبم میاد بهش گفتم گفت بده میخام بخورمش بعد کیرمو گرفتو شروع کرد به ساک زدن منم یک دفعه همه آبمو خالی کردم تو دهنش اونم نا مردی نکردو همشو خورد وای که چه حالی داد. بعد پاشد گفت مرسی آرمین جون خیلی حال داد تو خیلی خوب بلدی خیلی حال کردم با تو سکس کردم اخه همایون کردناش به زور به 5 دیقه میرسه وتو سکسم اصلا به حال کردن من اهمیت نمیده خیلی دوست دارم و بعدشم بغلم کرد کلی حرفای عاشقونه بهم زد که من خیلی ازت خوشم میاد اگه میشه بازم با هم باشیم منم از خدا خاسته گفتم باشه عشقمو کلی بوسیدمشو شروع کردم به پوشیدن لباسام ازش خداحافظی کردمو همون طوری لخت اود دم در وبا یه بوسه که به من از همه ی بوسه هاش بیشتر حال داد با من خدا حافظی کرد و اومدم خونه و یه دوش حسابی گرفتمو بعدشم خوابیدم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#175
Posted: 25 Feb 2013 00:27
ناز کردن زهرا
سلام من امیدم
19 سالمه و از خدمت سرباز ی معاف شدم.
تو محله مون یه دختر باربی اندام به اسم زهرا هستش و تقریبا 17 سالش میشد.دو سالی بود که تو کفم مونده بود.آخرش یه روز وقتی میرفتم والیبال دیدمش و گفتم میخوای دوست بشیم؟گفت آره.زود شمارم رو بهش خوندم و اونم زد تو گوشی و رفت.بعد از این که از باشگاه برگشتم دیدم اس زده.منم زود بهش اس دادم و کلی چرت و پرت سرش کردم.
شب بعدش از سکس حرف زدم اونم عین دخترای کیر ندیده روش باز شد و یواش یواش رفتیم رو خط تل سکس.یه ماه بعد از دوستی گفتم مایلی یه روز بیای خونمون و حال کنیم؟اونم باشه ولی الان خیلی زوده.منم گفتم کی؟گفت بعد یه ماه میام.
بعد از دو ماه که فقط شب و روز تل سکسی حرف میزدیم و حال میکردیم موقش رسید که این جنده بیاد خونمون.ساعت 3ظهر بود گفتم بیا مامانم اینا رفتن دکتر.زهرا هم گفت نمیام میترسم مامانو بابات زود برسن و مارو ببینن.منم که این دوماه رو منتظر مونده بودم دیگه حوصلم سر رفت و عصبانی شدم.اونم از رو نمیرفت و نیومد.خونسردیمو حفظ کردم و دیگه حرفش رو نزدم.شب دوباره اس سکی دادیم و بازم سر صحبت رو که حشری شده بود باز کردم.گفتم من تورو بخاطر سکس نمیخوام و ... .
داشتم مخش رو میخوردم که ازم نترسه.اونم باورش شد و گفت این دفعه میام.
بازم وقتی مامانم اینا رفتن بیرون زود بهش گفتم بدو بیا.
آقا این بازم نیومد.گفت کلاسم و نمیتونم.من دیگه کاملا قاطی کرده بودم و چند روزی ازش قهریدم.بعد چند روز بازم بهش اس دادم گفتم بیا آشتی کنیم.اونم قبول کرد.
دیگه از سکس حرف نزدم.
بعد یه هفته باهاش قرار گذاشتم که بیاد یه جایی از نزدیک ببینمش.همون لحظه خونه ی طبقه ی چهارم آپارتمانمون یادم افتاد.اون خونه مال یه مردی بود که با زنش رفته بودن خارج و سالی یکی دو بار اونم واسه عید نوروز و سالگرد پدرش میومدن ایران.
با زهرا قرار گذاشتم ساهت شیش و نیم که بیاد طبقه ی چهارم بشینیم تو راه پله حرف بزنیم(تو راه پشت بوم)
قبل از اومدن زهرا رفتم خونه ی خالی رو چک کنم.از شانس خوبم درب رو این دفعه موقع رفتن قفل نکرده بودن.آروم با پیچ گوشتی بازش کردم و رفتم خونه.دیدم کسی نیست و تخت و خواب و همه چی مرتبه.
درب رو آروم بستم طوری که با هل دادن باز بشه.
زهرا که اومد تو راهپله بهش جریان رو گفتم.اونم قبول کرد و رفتیم تو خونه.
اول میترسید که بیاد خونه.فک میکرد خونه کلی آدمه.ولی وقتی اومد و نشستیم یه کم ترسش رفت.
خواست بشینه زمین که گفتم این جا نه.بیا بریم روتخت بشینیم.این ناز کرد واسم.دستش رو گرفتمو بردمش رو تخت و نشوندمش کنارم.شروع کردیم لب رفتن که یه هو زهرماری گوشیش زنگ خورد اینم نگاه کرد و ردش کرد.فهمیدم دوست پسر دیگش بود.به رو نیاوردم و بازم لب رفتیم.وقتی لب میرفتیم من اینو آروم با دستم خوابوندمش رو تخت.بعد آروم آروم رفتم گردنش و لاله ی گوشش رو مکیدم.دیدم پاهاشو باز کرد.کیرم درست چسبیده بود به کسش.رفتم پایین زود سوتینش رو زدم بالا و پستونای صورتیشو مثل بچه ها خوردم.تند تند موهای سرم رو با دستش میکشید بهم میزد.
خواستم برم کسش رو بخورم که نذاشت.گفت پس من چیکار کنم؟
دیدم که از رو حشر بودنش نذاشت تنهایی بخورم.منم که از زیر شورت نپوشیده بودم زود شلوارم رو زدم پایین.اونم بر عکس من خوابید روم و همه ی کیرم رو کرد تو دهنش.منم از این ور داشتم چوچولش رو با قدرت هر چه تمامتر میخوردم.انقدر خوردم که دیگه کم مونده بود کسش زخم بشه.تند تند داشت نفس میکشد و ساکم میزد.کیرم رو از دهنش درآورد و نشت رو دهنم داشتم خفه میشدم که دیگه بلندش کردم و همون جوری خوابوندم روم.
با خودمم واکس مو آورده بودم که خیلی چرب بود.درش رو باز کردم و یه کم زدم به سوراخش و یه کم هم قشنگ مالیدم به کیرم.
سرشو آروم فشار دادم توش.داشت چشمامو نگاه میکرد که دیدم آروم چشماشو بست.
تا آخرش آروم آروم کردم تو.دی بار که این کار رو کردم دیدم جای کیرم باز شده.با دستام کونشو محکم گرفتم و شروع کردم تلمبه زدن.دیدم یه آه بلندی کشید و گفتم هیسسسسس میخوای بگا بریم؟گفت دردم اومد.همینو که گفت دیگه داشت آبم میومد.زودکیرم رو به بهونه ی درد گرفتنش درآوردم و بازم کردم توش.سرش رو گذاشته بود کنار سرم.طوری که درست تو گوشم آه اوه میکرد.وای که چه حالی داشت.
یه دستش رو زیر گردنم برده بود و با اون یکی کسش رو بازی میداد.دلم میخواست بذارم تو کس تنگش ولی این کار رو از ذهنم بیرون کردم.
دیدم داره ارضا میشه و کاملا جلوی سینه ش قرمز شده.گفتم لب بده.لباشو گذاشت تو دهنم.دیدم آب دهنشو نمیتونه نگه داره و داره میریزه تو دهنم. منم وقتی ببینم دختر حال میکنه خودمم بیشتر حال میکنم.
همون لحظه آبم اومد که ریختم تو کونش.ولی تموم نکردم.باید انتقام اون دفعه قبلی ها رو هم درمیاوردم.بازم شروع کردم تلمبه زدن.کیرم کمی خوابیده بود.ولی اونقدر حشریم کرد که بازم لامصب بلندشد.تند تند که داشتم تلمبه میزدم دیدم از روم بلند شد و دو دستی کونشو باز کرد.وای انگار دیگه همون کون قبلی نبود.آبم زود اومد و بازم ریختم توش.
بعد یه ربعی خوابید روم و بلندشدیم و نخود نخود هر کی رود خانه ی خود.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#176
Posted: 3 Mar 2013 07:53
وقتی لیلا کونش می خاره
سلام.این خاطره ای رو که می نویسم واقعیه ولی اگه باور نمی کنید به تخم راستم.
من پسری 19 ساله هستم ساکن گچساران.
خیلی از دختر و دختربازی خوشم میاد و توی کوچمون هم یه دختر به اسم لیلا (کلاس سوم دبیرستان) که تا به حال چهره ی به اون قشنگی تو عمرم ندیده بودم.وقتی برای اولین بار دیدمش جوری به من نیگا می کرد که انگار تا به حال آدم ندیده بود.من یه خواهر هم دارم عین ماه(15ساله) که هر جامیریم اگه دختری باشه باهاش دوست صمیمی می شه.یه روز که خودم و چند تا از رفیقام با 206 که مال برادر یکیشون بود رفتیم شهر تا یه خرگوشی جور کنیم ولی از شانس کیری که داشتیم نشد منو رسوندن خونه دیدم که خواهرم و لیلا دم در نشستن و در باره ی چی حرف میزنن نمیدونم.
وقتی پیاده شدم لیلا گفت چطوری با کلاس؟
من هم حول شدم و نمی دونم چی گفتم و با خجالت رفتم داخل.یه نیم ساعت بعد خواهرم اومد وبهم گفت نمی تونی یه سلام کنی؟
بعد از چند روز خواهرم شمارمو داد به لیلا.
وقتی بهم زنگید طوری حرف می زد که نزدیک بود آبم بیاد.
خلاصه بعد از مدتی که باهم رفیق فابریک شدیم کارمون به جایی کشید که وقتی پدرو مادرم خونه نبودن میو مد خونمون و خودش و خواهرم می رفتن تو اتاق و فقط صدای خنده هاشون میومد.
یه وقتی که فقط خودم خونه بودم و مطمئن ودم تا 3،4 ساعت کسی نمیاد خونه بهش زنگ زدم گفتم بیا خونمون .اونم که از خداش بود.
وقتی اومد خیلی خوش تیپ بود و یه شلوار لی تنگ (آخه تو شهر بود)پاش بود و در جا کیر آدم شق می شد.
اومد پیشم نشست و پاشو گذاش رو پام و من که کیرم داشت می پوکید پاشو بغل کردم و نمیدونم چی شد رفتم ازش لب گرفتم و اونم طوری خندید که کیرم ده برابر باد شد.
بهم گفت سرتو بیار جلو کارت دارم منم سرمو بردم جلو و چنان ماهرانه ازم لب گرفت که طعم شیرین لباش تو کل بدنم چرخید.بعد خودش گفت کیرتو می خوام.
گفتم تو جون بخواه کیر من که چیزی نیست.بغلش کردم بردمش رو تخب و خابو ندمش و خودمم روش خوابیدم.ازش لب می گرفتم و با یه دستم سینه های زیباش که آدم درجا حشری می کرد رو می مالونم و با اون دست دیگم کسشو رو شلوار نوازش می کردم خیلی حال می کرد.کمی منو حل داد منم بلند شدم از روش که دیدم داره لباساش رو در میاره.تو کونم و کیرم عروسی بود که به من گفت: لباساتو درار می خامت. دیدم اون کامل لخت شدو خداییش عجب هیکل سکسی داشت و از همه مهمتر پوست لطیف و نرمش که براش می مردم.منم لخت شدم وفقط یه شرت آمریکایی بلند پام بود.
خوابوندمش رو تخت و به محض اینکه رفتم روش انگار رفتم تو بهشب.
دست کرد تو شرتمو کیرم که مثل آهن شده بود و گرفت و باهاش بازی می کرد منم ازش لب گرفتمو بعداز حدودا 2 دقیقه شرتمو دراوردم واون یهو اومد برام ساک زد.حسی که داشتمو نمی تونم توصیف کنم.چند دقیقه بعد گفت بکن تو کسم من اولش نمی خواشتم از کس بکنمش ولی کاندوم رو آورد راضیم کرد.
وقتی کیرم و کردم تو کسش أهی بلندی کشید و اکثر شما این حس زیبا رو تجربه کردی.تا5یا6دقیقه تلمبه میزدمو اونم با آه کشیدناش منو شهوتی تر می کرد.آبم کم کم داشت میومد ولی چون کاندوم گزاشته بودم خیالم راحت بود.بهش گفتم از کون بهم میدی؟گفت:آآآ،آره
کیرمو کردم تو کونش.کونش تمیز بودو مخصوص جر دادن.کاندوم کمی اذیتم میکرد دراوردمش و با کیر بدون کاندوم که انگار 10 کیلو روغن بهش زده بودن کردم تو کونش که جیق نسبتن بلندی کشید وحدود2 دقیقه عقب جلو کردم که دیدم آبم داره میاد.
بهش گفتم:لیلا آبم داره میاد.با صدای ضعیفی گفت بریزش تو کونم منم وقتی آبمو خالی کردم یه احساس شیرین،زیبا،دوست داشتنی و ... بهم دست داد.10 دقیقه رو هم بودیم و بعدش بلندش کردم بردمش حموم.
اونجا هم انگار کونش می خارید و شیطونی می کرد.
وقتی از حموم در اومدیم لباسشو پوشید می خاست بره.بهم گفت دفه ی بعدی تو باید بیای خونمون.رفت و من تنها شدم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#177
Posted: 20 Mar 2013 06:33
کون تنگ بهناز
تو همسایگی ما دختری بود به اسم بهناز ، از نظر چهره بانمک بود اما بدن پری داشت و به قول بروبکس پروپاچش گوشتی.رو لباس اینقدر کونش خوشگل و خوش استیل جلوه میکرد ک پیش خودم میگفتم لختش باید چطوری باشه؟پوست بدنشم گندمی بود لباشم غنچه ای کوشولو بود..ماجرای دوس شدنمون طولانیه و حوصله سر میبره تعریفش نمیکنم داستان رو از جائی تعریف میکنم که باهم صمیمی شده بودیم..
بهناز خیلی هات بود،همیشه تو اس بازیها شیطنتشو نشون میداد،اما خونۀ ما جوری بود که هیچوقت خدا خالی نمیش
یه روز زنگ زد گفت اگر خونه مادربزرگمو ردیف کنم میای؟گفتم بابا بیخیال دنبال دردسری؟خدائی نکرده شر میشه کی میخواد دیگه درستش کنه؟گفت نترس عزیزم مادربزرگمو ردیف میکنیم با دخترخالم،خالمم که جریان تورو میدونه و راضیش میکنم بزاره توام بیای اونجا..خاله و مادربزرگش تنها تو یه مجتمع زندگی میکردن و خالشم مجرد بود،زیاد هم مالی نبود که بشه بهش چسبید..
قرار مدارهارو گذاشتیمو من رفتم یه صفایی به پایین دادمو رفتم استراحت کردم..
بهناز زنگ زد گفت آخر شب نزدیکای ساعت 12 مجتمع باش.
خدائیش اولش ترسیده بودم،پیش خودم فکر میکردم داستان میشه و نرم،اما از یک طرفم شهوتم پور دل و جرأتم کرده بود و هی سیخم میکرد که برم.
دوستام اومدن دنبالم رفتیم بام تهران یه چرخی زدیمو چندتا عکس گرفتیم،موقع برگشت جاتون خالی یه بهارترافیکم زدم که حسابی کمره پربشه کم نیارم،ساعت و نگاه کردم نزدیکای 11بود و شارژ باطریه گوشیمم لاو شده بود،رفتم خونه و به بابام گفتم امشب میرم خونه علی اینا میخوابم مادرش اینا رفتن مسافرت تنهاست،با علی هم هماهنگ کردمو گفتم دارم میرم کجا تا اگر داستانی شد یکی در جریان باشه.از خونه ما تا خونه مادربزرگ بهناز یک ربع راه بود پیاده،وقتی رسیدم بهش زنگ زدم که رسیدم و اون گفت الان میام تو پله ها،منم رفتم تو پاگرد وایسادم که اومد.
دیدم کثافت یه آرایش مشتی کرده با یه رژ صورتیه کم رنگ که خیلی چهرش عوض شده بود،نمیشد ماچ و بوسه گرفت استرس از دیده شدن وجودمو پر کرده بود،بهم گفت میره تو خونه به مامان بزرگش قرص خواب آور داده که بخوابه و کل چراغهارو هم خاموش کردن که بیدار نشه،بعد گفت دخترخالش میاد جلوی در بعد تو برو زیر چادرش که بتونی از پذیرایی رد بشی و بیای تو اتاق ، گفتم بهناز بیخیال بیدار بشه چی؟گفت نترس بابا مشکلی پیش نمیاد،عملیات شروع شد دخترخالش اومد دروباز کردو منم رفتم داخل حالا از شانس بد من چون خونه کوچیک بود مادربزرگه از صدای در بیدار میشه و سایه منو میبینه،یهو میگه اونجا چه خبره من حول میشم میخورم به در میرم بیرون بدجور کپ کرده بودم ایناهم سری برق و روشن کردن و بهناز زد زیره گریه تا مادربزرگه خام بشه،منم رفتم از مجتمع بیرون داستان نشه،بهناز زنگ زد گفت کجایی گفتم دارم میرم خونه،گفت برگرد به مامان بزرگم گفتم قراره نامزد بشیم توام با خونتون دعوات شده اومدی اینجا،گفتم بابا این خالیا چیه بستی آخه...خلاصه مارو نرم کرد رفتم خونه،دیدم چراغها روشنه و همه نشستن ..رفتم تو دیدم مادربزرگه خیلی مهربون برخورد کرد بعد به کیرم گفتم شانست انگار گرفته ،نشستمو شروع به صحبت کردیم ولی کنجکاو بودم که چرا مادربزرگه نمیخوابه؟آخه بهناز گفته بود قرص خواب بهش داده تو همین فکرا بودم که سوال کرد خوب شما چطوری باهم آشنا شدید/؟ من ی خالی بستم،بعد گفت کی قراره خانوادت کی بیان؟بازم یه خالی بستم،دوباره پرسید کارت چیه؟و.....یهو دیدم ساکت شد،چند دقیقه ای سکوت کرد و دوباره پرسید شما باهم چطوری آشنا شدید؟کی قراره خانوادت بیان؟دیدم ای دل غافل مادربزرگه آلزایمر داره مثل بابا پنجلی تو سریال پایتخت...خلاصه مارو گایید هی سوال میکرد به بهناز گفتم تو که گفته بودی این قرص خواب خورده،گفت به خدا بهش دادیم قرص گیاهی بود ریختیم تو گل گاوزبون دادیم خورد،گفتم آخه کوسخول اینکه از من و تو سرحالتره،اصلا خواب تو چشاش نیست...مادربزرگه رفت بخوابه ب دخترش گفت برای من جا بندازه اتاق بغلی خودشم رفت تو پذیرائی خوابید رو به اتاق دخترا،اتاقها ال مانند بودن و کنار هم برای همین اونجا خوابید نظارت داشته باشه،جاتون خالی تو صبح مارو گایید مگه میخوابید؟بهناز به هر بهونه ای میومد تو اتاق سریع صداش میزد ..من دیگه خوابم گرفتو چشام سنگین شد به کیره گفتم خاک تو سر کیر شانست که جا تره ولی بچه نیست
خواب بودم که احساس کردم یه چیزی داره تو موهام ول میخوره چشامو باز کردم دیدم دستای بهنازه اومده بالاسرم
بهش گفتم ساعت چنده ؟ گفت ساعت نزدیک 6 صبحه گفتم تو نخوابیدی عزیزم؟یه نگاه بهم کرد و گفت نه همش دنبال این بودم که بغل تو بخوابم،اینو گفتو پتو رو داد کنار خودشو چپوند بغلم.بهش گفتم پاشو بابا الان عزرائیل میاد جونمونو میگره بعد دستاشو برد دور گردنمو محکم لبامو گاز گرفت گفت نترس خوابه خوابه بمب کنارش بزنی صداش در نمیاد،گفتم پس خاله و دخترخالت چی؟خیلی ضایع میشه که،بلند شد دروبست گفت نترس هماهنگه،گفتم عجب کسکشی هستی تو یعنی خالت پشمشم نیست به من بدی؟گفت نه بابا اون خودشم دنبال یه کیره دائم به من میگه براش ردیف کنم،گفتم کسکشو جاکش دیده بودم اما دیگه کیرکش ندیده بودم که الان دیدم،نبری بدی مارو دست خالتاا اصلا نمیشه کردش
همونجور که سرپا وایساده بود دست به کمر شد حالت اخم گرفت هوووووووی قرارم نیست تو کسی رو جز من بکنی،همینجوری که داشت ممبر میرفت چشام بازتر شد دیدم بابا عجب تیپی زده کثافت یه دامت تنگ که بالای زانوش بود با یه تیشرت صورتی که جذب تنش بود حسابی سینه هاشو خوش فرم کرده بود،منم دیگه شهوتم گل کردو دستشو گرفتم کشیدمش سمت خودم دست کردم لای موهای خرمائیش گفتم بخواب و وصیت کن خخخخخخخ
لبامو گذاشتم رو لباش و آروم میک زدم،یادم افتاد یه شکلات تو جیبم هست گذاشتمش تو دهنمو سرش دادم تو دهن اون خیلی باحال شده بود طمع لبامون
اونم حریص شده بود هی لبامو گاز میگرفت دیدم اینجوری پیش بره کنده میشن
لاله گوششو خوردم خودمم به گوشم حساسم اونم نفس میزد کنار گوشم خیلی خوشم میومد بدجور رفته بود تو فضا منو برگردون و خودش نشست روم،تیشرتشو در آورد و سوتینم که نداشت دوباره خوابید روم لبامو کند،دستمو گذاشتم رو سینه هاش واقعا خوشگل و خوردنی بودن،سینه های اناری با نوک کوچولو که دهن آدمو آب مینداختن
سرشونو یکم مالیدم تا سفت بشن بعد خوابوندمشو سینه چپشو کردم تو دهنم،اووووووووم چقدر حال میداد بهنازم چنگ میزد تو موهامو نفس میزد،خیلی تحریک شده بود منم تیشرتمو در آوردم تا یکم راحتر بشمو دوباره شروع کردم به میک زدن میخواستم دیونش کنم اینقدر تحریک شده بود که شرتش کلا با آب کسش یکی شده بود،وقتی دستمو از زیر دامنش بردم توووووو با یه شرت خییییییییس برخورد کردم
کسشو مالوندم چشاش رفت رو هم محکم لباشو گاز گرفت ،توروخدا بسه نکن دارم میمیرم بهش گفتم منکه نکردمت دخترو دامنو کشیدم پایین
کثافت چه سلیقه ایم داشت یه شرت لامبادای صورتی پوشیده بود که دو طرفش بند داشت خیلی ناز بود اما با آب کسش حسابی خیش شده بود
دستشو از رو شلوار کشوند به کیرمو گفت درش بیار که میخوام حالتو بگیرم،کشیدم پایینو گذاشتم جلو صورتش،یه نگاه کرد و گفت اوووووه چه کلفته اینو من چطوری بخورم منم گفتم به سختی خخخخخخخ
زبونشو کشید رو کلاهک کیرم خیلی خوشگل باهاش ور میرفت،زبونشو کرد تو سوراخشو قوربون صدقش میرفت
خیلی خوب میخورد آروم میکردش تو دهنش درش میاورد،سرشو لیس میزد با تخمام بازی میکرد کیرمو میبرد کنار لوپش حسابی بهش حال میداد
وقتی میخورد منم با سینه هاش بازی میکردم ،بهش گفتم بسه دیگه الانکه بیاد،خوابوندمش رو زمین شورتشو در آوردم دیگه احتیاجی نبود تحریکش کنم چون حسابی خیس شده بود ولی بهناز گفت اوپن نیستم،گفتم پس عقبت بازه؟گفت نهههههههه خیلی تنگه نمیره توش
ای بابا یه کون بازکنی هم باید برم
گفتم خوب چکار کنم آخه اینجوری که حال نمیده گفت باهاش بازی کن بازشه
انگشتمو خیس کردمو فشار دادم واقعا تنگ بود
انگشتم به زور میرفت تو
واقعا کون گوشتی و قومبولی داشت انگار پنبه بود دست میزدی بهش حال میکردی
دیدم اینجوری که باز نمیشه
بهناز جون یه چیز چرب باید باشه که حسابی این کونو باز کنه وگرنه با توف نمیشه
بهناز گفت رو عسلی که تو اتاق هست یدونه روغن زیتون غیرخوراکی هستش،ازش استفاده خوبی میشد کرد چندقطره ریختم رو کونشو شروع کردم به مالوندن
مثل این ماساژورا کپلاشو گرفته بودم میمالوندم اونم هی میگفت جوووووون چقدر خوب میمالی،فدای دستات بشم که داره کونمو میماله عزیزم جووونم چه حالی میدی بهم بمالشووووووون
حسابی که چرب شد انگشتو بردم سمت سوراخش دیدم یکم راحتر رفت داخل
انگشتو اروم اروم میبردم تووووووووش و درش میاوردم یکم بازشد
انگشت دومی رو هم همینجوری فرو کردم دردش گرفت گفت خیلی سخته بدجور درد داره عزیزم
بهنازجونم گناه داری خیلی تنگه فایده نداره از درد نمیتونی تحمل کنی،اینو گفتمو بیخیال کونش نازش شدم
دستمو گذاشتم رو چوچولشو براش مالوندم حداقل اون ارضا بشه که گفت نمیخوام به تو خوش نگذره دوباره برو تو کار کونم دردشو تحمل میکنم
یه بوس محکم رو لباش کردمو دوباره شروع کردم به مالوندن
حسابی کپلاشو مالوندم تا آماده بشه و بعد از چنددقیقه سوراخش بازتر شد
حالا وقت کردنش بود
روغنو مالیدم به کیرمو سرشو گذاشتم رو سوراخش که حسابی چرب شده بود سرش راحت رفت تو ولی بهناز محکم دستامو فشار دادو معلوم بود بدجور دردش گرفته طفلکی نمیتونست زیاد سر و صدا کنه،یکم سرشو بیشتر فشار دادم اونم خودشو کشید جلو بالشو گذاشت جلو دهنش گاز گرفت
گفتم میخوای در بیارم؟با صدای حشریش ناله کرد نه ادامه بده میخوام تو حال کنی
منم دیگه شروع کردم آروم تلمبه زدن،تصور کنید یه کون گوشتی که وقتی به بدنت میخورد از نرمیش دلت میخواست جرش بدی سوراخش خیلیییییییی تمیز بود به خودش حسابی رسیده بود
حالا من نمیدونم تو این داستانا ک میگفتن دردش به لذت تبدیل میشه چرا برای بهناز تبدیل نمیشد؟
تنگیه کونش خیلی حال میداد منم داغ کرده بودم تندتر تلمبه میزدم بعدحالت سگی گرفت عجب صحنه ای بود کونش اینقدر خوش فرم بود که فقط داشتم نگاش میکردم یهو صدام زد چیشدی پس نکنه اومده ریختی زمین ، منم امونش ندادم تا تخمام کردم تو کونش ، بدبخت حسابی بالشتو گاز زد و ناله میکرد اوووووووووووم اووووووووم آییی یی ی ی
بالشته از آب دهنش خیس شده بود،خیلی حال میداد تو حالت سگی کوسشم اینقدر پوف کرده بود که دوس داشتم جرش بدم
بعد از چنددقیقه حس کردم داره آبم میاد بهنازم دستشو گذاشته بود رو چوچولش تند تند میمالید دیگه داشتم ارضا میشدم که کشیدم بیرونو ریختم رو کپلاش اووووووووووووف با چه سرعتی میومد ، خیلی بهم حال داد وقتی آبم اومد تمام بدنم بیحال شد بهنازم ولو شد تو بغلمو با دستمال آبمو پا کرد
حسابی بهم حال داده بودد
تو چشام نگاه کردو گفت خیلی حال کردی نه؟گفتم محشر بود دختر نمیدونی که چه حالی داد
گفت نترس من از اون اول تا الان سه بار ارضا شدم دلت بسوزه
گفتم ولی توکه دردکشیدیو داشتی جر میخوردی سرشو آورد کنار گوشم با زبونش لاله گوشمو لیس زد بعدش گفت تو بهم خیلی حال دادی عزیزم مهم نبود دارم جر میخورم تو اینقدر اولش تحریکم کردی که حسابی لذت بردم
لباسامونو پوشیدیمو منم یک ساعت بعدش رفتم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#178
Posted: 22 Mar 2013 17:50
همسایه داغ
اسم من رضا هست و 23 دارم،میمیته جزابی ندارم ولی بامزه هستم قد174 و تیپ خوبی دارم.
داستان از اونجایی شروع شد که ما نقل مکان کردیم و محلمون رم عوض کردیم ما تو یه کوچه بنبست شلوغ رفتیم اونجا همه همسایه ها،با هم سر کوچه مینشستن.
هر وقت که بیرون میرفتم یا از بیرون بر میگشتم نگاهای سنگینی رو حس میکردم،یه روز توی سوپری سر محل با یکی از زنای همسایه برخورد کردم یکم لفت دادم تا باهم بسمت خونه هامون راه افتادیم توی راه باهم بیشتر حرف زدیم و خودمونو بهم معرفی کردیم رضا هستم و اونم گفت مریمم،زن سجاد همسایه دست چپ شما و تا رسیدیم سر کوچه با رفتاری عجیب بهم گفت با فاصله بریم منو میبینی جا خوردم با لبخند سری به نشونه چشم تکون دادمو اون پیش افتاد وقتی داشت درو باز میکردو میرفت تو با خنده ریزی بایبای کردو رفت تو منم رفتم خونه دیدم سفره پهنه دوغی که گرفته بودم رو ریختم تو پارچ. وقتی داشتم ناهار میخوردم همه فکرم پیش مریم بود که چرا اون رفتارارو از خودش نشون داد،گذشتو گذشت تا سه چهار هفته بعد که داشتم میرفتم بیرون سر خیابان با هم برخورد کردیم بعد از حالو اهوال پرسی گفتم کجا میرید برسونمتون و گفت مزاحم نمیشم فوری گفتم تو عالم همسایگی مراحمید و با تردید سوار شد داشتیم میرفتیم که گفتم اون روز چرا سر کوچه گفتی فاصله بگیریم که با شیطنت گفت همسایه ها ببینن اون موقع میشه اش نخورده و دهن سوخته منم گفتم یعنی چی که با خونسردی جواب داد برامون حرف در میارن میگن اینا باهم رابطه دارن از فرست استفاده کردم و ازش پرسیدم اقا سجاد چکارست و اون با خجالت گفت کارمند شهرداری و همیشه شب کاره،منم گفتم بر خلافه زنها شما شب تنهایی حتما نمیترسید در جواب گفت میترسم و بخواطر همین شب ها موقع خواب تلویزیون رو روشن میزارم تا ترسم نگیره در همین حال گفت ممنون من اینجا پیاده میشم وقتی داشت پیاده میشد من رو یه تیکه کاغذ شماره همراهم و شماره منزل رو نوشتم و دادم بهش و گفتم اگه شب نصفه شب خدای نکرده اتفاقی افتاد تماس بگیرید و اون پیاده شد و با لحن خاصی همراه با اشوه خداحافظی کرد و رفت،شب شد و موقع خواب که دیدم یه اس جک اومد چون شماره ناشناس بود در جواب نوشتم شما که فوری نوشت مگه در روز بچند نفر شماره میدی منم جدی شدم و دوباره نوشتم یابو خودت رو معرفی کن که ج داد چه خشن مریم هستم با تعجب براش نوشتم سلام شرمنده نشناختمون خوبید که گفت اره ممنون و باهم یچندتا اس رد و بدر کردیم و من چون باید صبح میرفتم سر کار براش شب بخیر فرستادم و اونم گفت شب بخیر خوب بخوابی. همینطور چند شب اس بازی کردیم و کم کم به تماس تلفنی رسید که یکم تیریپ محبت باهاش حرف میزدم که اونم همین رفتار ولی دو برابر که بجایی رسید موقع خداحافظی بوس بوس میگفت با خودم گفتم این رفتارش نشون میده باید از لحاظ محبت کمبود داشته باشه،یه روز مرخصی ساعتی گرفتمو بهش زنگیدم باهاش دم سینما قرار گزاشتم بدونه اینکه دلیلش رو بپرسه قبول کرد.سر قرار با چند دقیقه تاخیر رسید بلیت گرفته بودم با کمی تنقلات رفتیم داخل در حین فیلم دیدن باهم حرف میزدیم دستش رو گرفتم این اولین باری بود که بدنمون باهم تماس پیدا کرده بود داشتم دستش رو نوازش میکردم که سرش رو از روی رضایت رو شونهام گزاشت کلی سکوت کردیم که ارش پرسیدم سجاد کجاست در جواب گفت روزا خوابه شبا سر کار گاهو گدار روزا کمی هم بهم توجه میکنه اونم بخواطر خودش(منظورش نیاز جنسی بود)گفتم پس تو چی با ناراحتی ج داد از زندگی چیزی نفهمیدم،منم پیشونیشو بوسیدم و گفتم حالا منو داری که با لبخند گفت اره با تو حالم بهتره بهش گفتم شب شام دعوتم نمیکنی که با خوشحالی که نمیخواست متوجه بشم گفت چیچی دوست داری درست کنم منم گفتم نیمرو چون میخوام بیشتر برای شب نشینی بیام سانس تموم شدو باید میرفتیم دیگه جرعتم بیشتر شده بود سرش رو بالا اوردمو لبش رو یه بوس کوچیک کردم خندید پاشدیم بریم که گفتم من باید برم بیرون خداحافظی کردیم و هر کدوم مسیر خودمونو رفتیم.شب شدو بهش زنگیدم گفتم درو باز کن که در اولین فرست بیام تو .به مادرم گفتم میرم خونه دوستم تا کارای عقب افتاده شرکت رو تموم کنیم رفتم دم در یکم اینطرف اونطرف رو نگاه کردم چون ساعت حدود ده بود کسی تو کوچه نبود سریع رفتم داخل خونشون و درو بستم داخل حیاط گل های زیادی داست سه چهار تا پله بود که رفتم بالا درب ورودی ساختمون رو باز کردم و رفتم داخل دیدم بوی خوبی میاد از صدای در متوجه امدنم شد صدای سلام گفتنش رو شنیدم اما نمیدونستم از کجای خونه بود جلوی در واستاده بودم که دیدم امد وااااااای عجب چیزی بود اصلا انتظار نداشتم با یه تیشرت زرد قناری که با یه عکس فانتزی برجسته روی سینهاش بود سینه های روبه رایی داشت و ادم رو حالی به حالی میکرد دامن بلند و تنگ و یه ارایش ملایم جلوم واسته،امد جلو و دست داد و سلام کرد بهم گفت بیا رو راحتی بشین و راحت باش منم برم برات یه شربت بیارم وقتی از پشت دیدمش بیشتر حال کردم کون خوش فرمی داشت دامنش از پشت یه چاک تا زانوهاش و یک طرف دیگه هم که اگه اشتباه نکنم سمت راستش بود یه زیپ طلایی رنگ که تا بالا کشیده شده بود.رفت و با دو تا لیوان شربت برگشت وقتی داشت بهم تعارف میکرد چشام ناخداگاه به سمت سینه هاش که کمی بیرون زده بود خیره موند با صداش بخودم امدم که گفت بردار دیگه سرم رو اوردم بالا تو چشماش نگاه کردم که داشت با شیطنت میخندید منم برداشتم و رفت رو به روم نشست و شروع کردیم به حرف زدن از همه چی همه جا حرف زدیم تا رسید به اینجا که ازم پرسید دوست دختر داری که منم گفتم اره ولی فقط دوستیم وهیچ رابطه عاطفی یا جنسی نداریم نمیدونم چطور شد که این خالی رو بستم اونم تعجب کرد و پرسید اخه برا چی منم کلی کلاس گزاشتم و گفتم عادت ندارم کسی رو سر کار بزارم و شلوارم رو برای هر کسی پایین بکشم ولی بوقتش میکشم تو نگران نباش که خندید و به بین پاهام نگاه میکرد.بهش گفتم این بوی خوش از چیه که گفت شام ماکارونی گذاشتم،تشکر کردم و اون رفت میز شام رو اماده کنه منم پا شدم برم بهش کمک کنم که با لحنی شهوت انگیز گفت همین که امشب پیشمی بزرگترین کمک رو کردی منم برگشتم و تلویزیون رو روشن کردم داشت فوتبال نشون میداد که کنترول ماهواره رو بهم داد و گفت بزن شبکه 23 منم زدم pmc بود میز شام اماده شده بود سنگ تمام گذاشته بود دمشگرم موقع شام خوردن ازش پرسیدم سجاد کی میاد گفت حدود ساعت 6 صبح که سری تکون دادم وشام رو توی سکوت خوردیم من کم خوردم که ازم سوال کرد دوست نداشتی که گفتم دارم ولی امکان داره اذیت بشم(اخه سکس با معده پر ادم رو اذیت میکنه)خوردنمون که تموم شد و من پا شدم واون م ضرفا رو جمع کردو امد رفتیم پای ماهواره زد یه شبکه که داشت یکی از طنزای تلویزیون خودمونو پخش میکرد ولی این بار کنارم نشست و منم دستم رو گذاشتم پشت گردنش و با ناخونام بازو شو خراش میدادم که بهش گفتم نمیخوای خونتون رو نشونم بدی که با خنده پاشد و دستم رو گرفت و پشت سرش کشید وبرد رفتیم اتاق خوابش رو بهم نشون داد یک تخت دو نفره که میگفت شاید ده بار روش دو نفری خوابیده باشن با یه میز ارایش که کلی لوازم ارایش و عطر خوش بوی زنانه روش بود یه کمد دیواری دو درب که بدونه اینکه بپرسم بازش کردم عجب لباس شبهایی داشت و چندتا لباس خواب که کابر زده بود یکی از لباس شباش رو برداشتم بهش گفتم بپوش ببینم چطور میشی که چشاشو بزرگ کرد و گفت اینجا گفتم اره چطور مگه گفت جلو تو گفتم اره پشتت میکنم و پشت کردم رو کردم به اینه که اونم شروع کرد به در اوردن لباساش تیشرتش رو در اورد سوتیین نزده بود جون انصافا سینه های توپی داشت سفید وبا نوک دروشت فکر کنم سایزش 75 خیلی حال کردم سر بالا بودن و نیفتاده بودن زیپ دامنشم کشید بالا و در اورد کونش گوشتیو بزرگی داشت که شرتش رو که نارنجی بود داشت پاره میکرد وقتی سرش رو اورد بالا منم دید که دارم از توی اینه نگاهش میکنم خندید وسری تکون داد منم جرعتم بیشتر شد و برگشتم لباسش رو پوشید و پشت کرد گفت زیپش رو بکش بالا زیپ نزدیک کمرش هست از این فرست استفاده کردم و دستم رو به کمرش مالوندم و زیپش رو کشیدم بالا برگشت و روی تخت نشست منم کنارش نشستم و گفتم حیف که سجاد نیم خورت کرده خندید و چیزی نگفت منم بقلش کردم و بوسیدمش پاشدیمو رفتیم تو حال یه سی دی اهنگ شاد گذاشت و گفت بیا کمی برقسیم که گفتم بلد نیستم و اون شروع کرد برقسیدن خیلی ماهرانه میرقسید انگار شغلش رقاسیه یه بیست دقیقه ای که شد خسته شدو امد کنارم بشینه که کشیدمش روی پاهام کونش خیلی خیلی نرم بود که بقلم کرد و منم از این فرست استفاده کردم و لبم رو گذاشتم روی لبش ازش لب گرفتم زبونش رو کرد تو دهانم گره خوردیم و دستم رو بردم روی سینه چپش و میمالوندمش حسابی داغ شده بود.کیرمم که از موقع تعویض لباسش سیخ شده بود روی کون پهنو نرمش خودنمایی میکرد دیدم داره همکاری میکنه و در گوشم میگه خوب بزرگه خدا کنه دیر تموم شه که لذتش رو حسابی ببرم همونطور بقلش کردم و بردمش توی اتاق روی تخت خوابوندمش خودمم روش خوابیدم شروع کردم از روی لباس به خوردن سینه هاش چشاشو از روی حال بسته بود و تند نفس نفس میزد برگردوندمش زیپ رو کشیدم پایین و بکمک خودش لباسش رو در اوردم شروع کردم از گردن وگوش خوردن همینطوری امدم پایین تا رسیدم به سینهاش چه لذتی داشت سرم رو به سینهاش فشار دادو لرزید فهمیدم که ارضا شده تمام بدنش خیس اب شده بود معلوم بود خیلی شهوتی شده که غرق کرده خوستم برم پایین و کسش رو بخورم که با خودم گفتم امکان داره حالم خراب شه(چون سابقه داشت)که پایین نرفتم خودشم متوجه شد منو بلند کرد و لباسم رو شروع کرد به در اوردن بلیزم رو در اورد رکابیمم کند منو خوابوند شروع کرد به زبون زدن سر سینم رفت پایین و شلوار و شورتم رو در اور وقتی کیر بلند شده منو دید گفت ایول فکرش رو نمیکردم اینقدر بزرگ باشه یکم نگاه کردو سرش رو اورد جلو شروع کرد به خوردن ولی خیلی بلد نبود و بد میخورد ازش پرسیدم تا حالا خوردی گفت نه فقط تو فیلم پرو دیدم منم دیدم داریم جفتمون اذیت میشیم از دهنش در اوردم،چون میدونستم ابم زود میاد با خودم یه کاندم تاخیری برده بودم کشیدم رکیرم و یکم با کسش که باد کرده بود خیسه خیس شده بود با دستم بازی کردم کیرم رو گذاشتم دم کسش و خیلی اروم فشار دادم رفت تو که یه اهی کشید خیلی تنگ و داغ بود،منو کشید رو خودش منم اول خیلی یواش تلمبه میزدم کم کم شروع کردم به سریع تلمبه زدن که دیگه داشت نفسش بند میومد اه و نالش تمام اتاق رو برداشته بود و دوباره تمام بدنش لرزید و ارضا شد من با دیدن حال اون تندتر میکردم که خسته شدم و بهش گفتم از کون بکنم که با عجله خودش رو جمع کردو گفت نه منم دیگه اسرار نکردم بهش گفتم حالت سجده بگیره و یکم تف ریختم رو کسش دوباره کردم کردم تو کسش تا اخرین توانم تلمبه زدم یکربع طول کشید که دیدم داره ابم میاد سفت تو بقلم گرفتمش و فشارش دادم تا ابم تا اخرین قطرش امد تو گوشش گفتم یواش دراز بکش کیرم بیرون نیاد همونطور چند دقیقه روش خوابیدم و بعد بلند شدیم و رفتیم حموم،تو حموم هم دوباره خواست بخوره که جلوشو نگرفتم وقتی که کیرم بلند شد خوابوندمش کف حمام کردم تو کسش یه چند دقیقه ای که شد دیدم داره ابم میاد کشیدم بیرون و تمام ابم رو ریختم رو سینهاش،بلندش کردم همدیگر رو شستیم و رفتیم تو اتاق خواب مریم یه لباس خواب با تورای بزرگ پوشید بدونه شورت و کرست منم لخت رفتیمرو تخت شروع کردیم باهم حرف زدن.ازش پرسیدم تا حالا با چند نفر بودی که جواب داد از تنهایی چند بار خواستم با چند نفر دوست شم که جلوی خودم رو گرفتم ولی نمیدونم چی شد که با تو به اینجا برسم خندیدم و ادامه داد با مهسا یکی از همسایه هامون که تلاق گرفته چند باری باهم ور رفتیم.بقلش کردم و همونطور خوابیدیم،ساعت 5 بود که با بوسه هاش بیدار شدم لباسم رو پوشیدم داشتم میرفتم ارش یه لب گرفتم و موقع خداحافظی ازم تشکر کرد و گفت تا حالا ارضا نشده بودم منم دوباره بوسیدمش و رفتم.وقتی رسیدم خونه بهش زنگ زدم و گفتم کی دعوتم میکنی گه با خنده گفت هر وقت دوست داشتی خبر بده من میزبانیتو میکنم بهش گفتم دوست دارم و خداحافظی کردم بعد اون شب خیلی رفتم خونش تا اینکه رفتن یه شهر دیگه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#179
Posted: 25 Mar 2013 15:50
پروانه دختر صاحبخانه
داستان از اونجايي شروع ميشه که ما تازه مستاجر شده بوديم ويه دختر قد کوتاه خوشگل تر گل ور گل بنت صاحبخانه بود هروز که ميرفتم مدرسه(٣دبيرستان)ميديمش منم خجالتي روم نميشد بش سلام کنم اين اين کس خلها تو خيالم باش دوست شده بودم و حال ميکردم اسمش پروانه بود موها رو اتو ميکرد مينداخت تو صورتش هميشه رنگ لاکش رو عوض ميکرد مانتو چسبان صداي نرم نازک ديگه تا آخرش بريد
خدايي خيلي دوست داشتم باش حرف بزنم اما روم نميشد
تا يک روز مامان پروانه از من خواست که بيام ۴پايه رو از زير زمين براشون بيرون بيارم منم رفتم ۴پايه رو اوردم مامانش ازم خواست که ببرمش تو رفتم بگو چي ديدم يه تاب تنش بود با يه شلواري ورزشي مشکي روي مبل بود داشت ناخونش رو تو دهنش ميچرخوند با موهاي افشون درجا عين نديد بديدها بلند سلام کردم اونم جوابم رو داد
رفت تا مادر پروانه چون ميدونست من واسه کنکور ميخونم ازم خواست بيام دفترچه دانشگاه ازاد رو واسه کنکور ازمايشي دخترش پر کنم رفتم مادرش از جلو رفت گفت:بيا خجالت نکش رفتم تو نشستم ديدم خانم واترقيدن چه تيپي زده بود پروانه کسش سلام منم از جلوش بلند شدم گفت خيلي خوش آمدين مزاحم شما هم شديم مامانش از اين بيشتر وقتش رو نگير برو دفترچه.رو بيار پرش کنه ميخواد بره سر درس منم با مادرش ميخواييم بریم خونه همسايه رفته بندر جنس اورده گفت باشه دفترچه اورد گفت بار اولمه ميخوام ببينم سوالات چه جوره گفتم اسونه با کمي تلاش قبوله ديگه با هم داشتيم کد محل رشته ها رو ميديديم که يه لحظه خط سينه اش رو ديدم چه قشنگ يو هو مادرش گفت زياد مزاحمش نشو تموم شد بزار بره سر درسش کا ي نداريد خداحافظ اين گفت مردم.از خوشحالي مامانش رفت ما ادامه داديم.متوجه شد دارم خط سينه اش ديد ميزنم.نه اين ور نه اونور زد به روم گفت داري چي مبيني گفتم رشته محل ها رو گفت مگه رشته محلها خط دارن گفتم متوجه منظورتون نميشم گفت دوست داري يه دست کشيد رو پام منم شق کرده گفت جوابمو ندادي منم گفتم اره ديدم تابش رو دراورد بد اونجارو باز کرد سينه هاش رو ديدم دست کشيدم بشون زياد بزرگ نبودن ولي سفيد نوکشون خيلي کمرنگ بودن گفت لخت شو شدم ديگه هردمون لخت شديم گفت چه کير توپلي شروع کرد به خوردنش منم هي با سوراخ کونش بازي ميکردم با تخمام بازي ميکرد منم دست ميکشيدم رو کمرش گفت بيا زود باش الان ميان منم يه تف زدم سرش گذاشتمش درش يکم زور دادم سرش رفت تو دراوردم دومرتبه سرشو کردم تو چند بار تکرارش کردم اونم هي داد ميزد ديگه يواش يواش هلپي رفت تو منم شروع کردم به تلمبه زدن سينه هاش رو ميمالوندم انگشت تو دهنش ميکردم هم زمان ريتم تلمبه زدن رو کم کردم چون داشت حسش ميومد ميگفت زود باش ولي من دراوردمش چون دوست نداشتم زود ابم بياد شروع کردم کس ليسي يه کس تپل صورتي با حرص شروع کردم.به خوردنش کيرم رو اروم مياوردم رو خطش گقتش زود باش شر ميشه منم ترسيدم و دوباره کردمش تو شروع به تلمبه کردم يه دفعه ديدم دارم منفجر ميشم بي اراده تمام ابمو کردم تو کونش چي حالي گفت زود بپوش برو بالا گقتم پس دفترچه گفت یکاريش ميکنم منم پوشيدم رفتم بيرون دم در ديدم مامانش کليد داره ميندازه به در در باز شد گفت چي شد تموم شد نشونش دادی تو دلم.گفتم اره نشونش دادم چه جورم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash