ارسالها: 2517
#181
Posted: 30 Mar 2013 07:06
اتفاق
ساعت 2.30 بود تازه از خونه مادر بزرگن اینا که داشتن درستش میکردن اومده بودم و خیلی خسته بودم ولی خوابم نمیبرد حوصلم داشت سرمیرفت که یادم اومد دیشب بسته اینترنتی گرفتم خلاصه رفتم تو سایت های سکسی بازم خسته کننده بود چون با سرعت کم ایرانسل نمی شد دانلود کنم! خدا خدا میکردم یکی بهم زنگ بزنه بگه بیا بریم بیرون که دعام مستجاب شد و سیستم پسر عموم چند ساعت قبل به گا رفته بود و بهم اس ام اس داد پاشو بیا سیستمو درست کن!
منم کلاس گذاشتم و گفتم نیم ساعت دیگه حرکت می کنم!
منم که تو کونم عروسی بود که بیرم از این جهنم دره بیرون 3سوت آماده شدم و زدم بیرون
با سرعت داشتم میرفتم سر کوچه پیچیدم سمت راست که با کله رفتم وسط سینه خانوم همسایه که بهتره بگم جیگر همسایه!
دختره گفت: آروم تر هم میومدی بت میدادمش
منم که آب شدم رفتم تو زمین و گفتم شرمنده باید برم یکی منتظرمه نرم ناراحت میشه!
گفت : یعنی دوست دخترت از من قشنگ تره؟
گفتم : ای بابا دوست دختر چیه باید برم سیستم فامیلامونو درست کنم
گفت : پس بلدی سیستم درست کنی !
گفتم : آره
گفت : سیستم منم قاطی کرده (ولی سیستماش از هر سیستمی رو به راه تر بود)
گفتم :باشه
و رفتم خونشون نشستم پشت سیستم و روشنش کردم و هر چند دقیقه یک بار گوشمو نگاه میکردم که دیر نشه و چون گفته بودم. 30 دقیقه دیگه بیشتر وقت نداشتم!
سیستم سریع اومد بالا منم چپ چپ نگاش کردم یهو گفت : آها adsl مشکل داره
رفتم سیم و کابل وصل کردم دیدم کانفیگ نداره سه سوت کانفیگش کردم ok شد!
گفت فیلتر شکن داری منم که سرور فیلتر شکن بودم گفتم :آره و یه ساکس توپ بستم براش
(البته من ساکس و فیلتر شکن هم میفروشم که آخر داستان آی دی یاهومو میدم اگه خواستین بهم پی ام بدین بگیرین)
و سیستم درست شد داشتم بلند میشدم برم که کمربندمو گرفت و گفت بشین کارت دارم!
منم تخمام زیر گلوم پاپیون شدن و نشستم!
گفت سایت سکسی میخوام منم 3 4 تا سایت دادم و رفت توش و گفت برام دانلود کن (بد بخت از اینترنت اندازه سر سوزن هم حالیش نمی شد)
دانلود کردم و گفت بزارش ببینیم منم جنبه فیلم سوپر دیدن نداشتم و سه سوت شق میکردم گفتم نه بعداً . و دیدم موس رو گرفت و خودش بازشون کرد و دوتایی داشتیم میدیدیم زیر چشمی نگاه کردم دید دست کرده زیر شلوار لی و داره کسشو میماله منم کونم پاره شد تا تونستم خودمو کنترل کنم!
لامصب همشو لیست کرد و بازشون کرد دیگه منم داشتم واسه خودم میمالیدم که دختره گفت بیا واسه هم بمالیم منم دیدم سه میشه گفتم نه من دیگه برم !
که بلند شد و منو انداخت رو تخت که پشت سرم میشد و گفت حشریم کردی باید ارضام کنی منم میخواستم برم نه که خوشم نیاد ولی 1. تخم سکس رو نداشتم 2.شرفم تو کوچه میرفت 3.جنبشو نداشتم و سریع آبم میومد
بالاخره لبشو گذاشت رو لبم منم که بلد نبودم از صحنه فیلم سوپرایی که دیده بودم یه چیزایی یادم بود و شروع کردم به لب گرفتن دستشو آروم کرد زیر لباسم و بدنمو میمالوند منم شهوتی شدم وتیشرتشو دادم بالا و از روی سوتین میمالوندم که یه ولم کرد و بلند شد . خورد تو ذوقم منم بلند شدم که دیدم گفت کجا؟
گفتم : برم
گفت : وایسا کارت دارم
دیدم سوتینشو باز کرد زیپ شلوارشو کشید پائین و خلاصه در عرض چند دقیقه شد لخت مادر زاد
منم گفتم : اینجوریه دارم برات ضعف دو دقیقه منم لخت شدم
حالا دو تامون سکوت کرده بودیم
اون تو کف من بود و منم تو کف اون
من خوابیدم و پاهام وسطشو باز کردم یه دفعه یه چیزگرمی رو دور کیرم احساس کردم وایییییییی دست نازش بود وسطش گفتم راستی اسمتون چیه ؟
گفت : سارا
گفتم : منم سیاوش هستم
لبخند نازی رو صورتش نقش بست و شروع کرد برام ساک زدن منم به خودم میپیچیدم
که آبم اومد و همونجور افتادم فهمیده بود جنبه سکسم کمه واسه همین تصمیم گرفته بود اول خودشو حال بیاره بعد منو که اومد و کس نازشو گذاشت رو صورتم وای چه داغ بود چوچول و لبه هاشو میخوردم اونم صداش در اومده بود!
وسط کار گوشیم زنگ خورد از همونجا یه نگاه بهش کرد گفت نوشته افشین گفتم دکمه صداشو بزن صداش قطه میشه و اونم همینکارو کرد و اینبار نشست کنار تخت وپاهاشو باز کرد و بهم گفت انگشتتو بکن تو و بخور گفتم پردت پاره میشه!
خندید و گفت من پردم ارتجاعیه و منم یه چیزایی شنیده بودم و ادامه دادم یه ربع خوردم و انگشت کردم گفت سریع تر یه دفعه یه جرقه تو ذهنم خورد که بکنمش چون اون داشت ارگاسم میشد و منم جنبم پائیین بود موقعیت خوبی بود دستمو درآوردم و کیرمو دادم برام ساک بزنه خوب که خیس شد کردم تو کسش و تلمبه زدم دوبراه شروع کردیم لب گرفتن و اینقدر وسط لب گرفتن آه و اوه میکرد که بیخیال لب شدم و دیدم میخواد بیاد تلمبمو شدید ترکرد و سریع کیرمو آوردم بیرون و کسشو گذاشتم دم دهنم بهد 5 ثانیه بهترین معجون عمرمو خوردم سارا بیحال افتاده بود گفتم میخوام از کون بکنمت گفت حال نداره ولی من تازه اوج لذتم بود یه بالشت گذاشتم زیر شکمش تا کونش قمبل بشه بعدش چاک کونشو وا کردم و چند تا تلمبه زدم و آبم اومد!!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#182
Posted: 1 Apr 2013 07:52
عاقبت شک بی دلیل
سلام. من سینا هستم 25 سال سن دارم و این اولین داستانمه که براتون مینویسم. اول از خودم براتون بگم که پسری نسبتا قد بلند 180 با پوست سفید و وزن حدودا 74 موی مشکی و خوش تیپ. از دور چهرم داد میزنه مهندس باشم. محل زندگیمم غرب تهرانه. بریم سراغ اصل داستان. یه روز رفته بودم خونه عمه جونم که یکی از همسایهاشون با دخترش اومد اونجا. با این همسایشون زیاد رفت و آمد میکردن و با هم خیلی خودمونی و راحت بودن منم که با همه راحتم و زود تو دل همه جا باز میکنم با دیدن این صحنه به خودم گفتم مامانش که حل شد میمونه خود دختره... با همون نگاه اول از دختره خوشم اومد. قد بلند 170 پوست سفیید با اندام میزون و چشمای درشت و خوش تیپ. خلاصه همونی بود که دنبالش بودم. اسمشم نازنین بود. اون روز من حسابی با خودش و مامانش حرف زدم و گفتم و خندیدم. نازنین و مامانش رفتن و من دلم موند پیشش. چند ماهی از اون قضیه گذشت و من هنوز تو فکرش بودم اخه اونم یه جوری نگام میکرد که فکر میکردم به من احساسی داره. اون گذشت تا اینکه یه روز زنگ زدم خونه عمه که دیدم یه دختر گوشی رو برداشت. اول فکر کردم اشتباه گرفتم ولی بعد متوجه شدم که بلهههه... نازنین خانوم تلفن رو جواب داد و گفت که عمه خانوم بیرونه و اومد میگم زنگ بزنه. اینم بگم که من با موبایلم زنگ زده بودم و شماره هم افتاده بود. اون روزم گذشت و فرداش دیدیم یه شماره قریب بهم اس داد. منم همون اول شک کردم که نازنینه با همون اس جوابشو جوری دادم که فکر نکنه دله ی دخترم. اونم کلی حال کرد و خلاصه خودشو معرفی کرد قرار شد همدیگرو ببینیم. خونشون به خونمون نزدیک بود فردای اون روز همدیگرو دیدیم و کلی با هم صحبت کردیم و قرار شد دفعه بعد بیاد خونمون. چند روز بعد اومد خونمون تا با هم راحتتر صحبت کنیم. من یه ذره استرس داشتم و نمیدونستم باید چیکار کنیم و چی بگیم. صحبت شرو شد و تو همون صحبتهای اول گفتش که من اهل سکس نیستم و با کسی نبودم و... منم چون دوسش داشتم و میخواستم که بدستش بیارم هرچی که گفت رو حرفش نه نگفتم. تو همون جلسه اول دیدم که نازنین خانوم یه دختره کاملا حسود و شککاکی تشریف دارن چون ازم گوشیمو گرفت و کاملا گشت تا یه چیز از یه دختر پیدا کنه منم که با قبلیه تازه به هم زده بودم گذاشتم با خیال راحت کارشو بکنه و اونم چیزی پیدا نکرد و خیالش راحت شد. اون روز گذشت و یه روز دیگه اومد خونمون دوباره. من عادت ندارم زیاد به طرفم زنگ بزنم و هی بهش اس بدم و این شد بهانه ی خانوم که تو با یکی دیگه هستی و منو دوست نداری و.... و دوباره شروع کرد به گشتن گوشی من. منم اصلا از این کارها خوشم نمیاد و بهش گفتم که اگه بخوام کاری کنم همچین میکنم که روحتم خبردار نشه پس انقدر شک نکن. جلسه دوم با من بهتر شده بود تو بغلم میومد و لب بازی و... خلاصه چند ماه از رابطه ما گذشت و دیگه اون کاملا به من وابسته شده بود جوری که بعضی وقتها شوخی یا جدی میگفت بیا منو بگیر(خواستگاری). بعد از این همه وقت اون هنوز این شکاکی رو ترک نکرده بود و من هم هنوز باهاش سکس نداشتم که دیدم اینجوری فایده نداره. هرچی من میگفتم گوش نمیکرد و به شکاکی ادامه میداد و اعصاب منو خورد میکرد و این شد که من تصمیم گرفتم ازش انتقام بگیرم, اونم چه انتقامی... یه نقشه کشیدم تا دفعه بعد که اومد خونمون همچین بکمنش تا این چیزا از یادش بره.
بالاخره روز انتقام فرا رسید. اومد خونمون و مثل قبل شروع کردم باهاش به ور رفتن و بعد از کمی ور رفتنو لب بازیو مالوندنش بهش گفتم که میخوام با هم سکس کنیم. اولش برق سه فازش پرید و شروع کرد به قرقر کردن و من روز اول گفتم سکس نه این جور حرفها, منم که میدونستم نازنین دیگه مال منه و بهش بگم بمیر هم میمیره خیلی خونسرد گفتم که بعد از این همه مدت تو هنوز به من اعتماد نداری؟؟؟ باشه اگه اینجوریه دیگه رابطه ما باید تموم شه که دیدم اشکش در اومد و به غلط کردن افتاده و خلاصه راضی شد. منم شروع کردم به در آوردن لباسهاش که یه چیزی دیدم که تا حالا ندیده بودم. جاتون خالی انگار بدن باربی رو از روی بدن اون ساخته بودن. 1 دونه مو تو بدن این بشر نبود هنوز لخت نشده کیر من داشت شلوارمو پاره میکرد. منم لخت شدم و با دیدن کیر من داشت منصرف میشد(آخه کیر من یه نمه زیادی بزرگه) که منم بهش گفتم یواش میکنم تو و درد نداره و... تا راضی شد. یه خورده مالوندمش و باهاش ور رفتم تا حسابی حشری شه بعد بتونم کونش بذارم. حسابی که حشری شد یه تف سر کیر مبارک انداختمو یه تفم در سوراخ نازنین. سر کیرمو گذاشتم در سوراخش یواش هل دادم بره تو هنوز سرشم تو نرفته بود که گریش در اومد. آآآییییییییی... درد داره... دارم پاره میشم... بسه دیگه... تا ته نکنی توو... منم بهش گفته تازه سرش رفته. باید تحمل کنی. شلش کن. یه خورده نگهش داشتم تا هم شل کنه هم جا باز کنه. بعد از چند دقیقه کیرمو بیرون آوردم یه تف دیگه دوباره کردم تو کونش. دوباره گریه زاری شروع شد ولی این بار من اعتنا نکردم و یواش یواش کردم تو. واااااای اون تنگترین و بهترین کونی بود که تا اون روز کرده بودم. هنوز کیرم تا نصف هم تو کونش نرفته بود که ترسیدم یه وقت کونش پاره شه از یه طرف هم از گریه زاریهاش دلم به رحم اومد و دیگه بیشتر توش نکردم. اون روز گذشت و چند روز بعد دوباره قرار شد بیاد خونمون. اومد خونمونو از دفعه قبل هنوز ناراحت بود و گفت کونش هنوز درد میکنه اون روز نتونسته بشینه و... منم که خوب نتونسته بودم انتقاممو بگیرم دیدم دوباره داره تو گوشیه من سرک میکشه و داغ دلم دوباره تازه شد. به خودم گفتم این دفعه دیگه رحم ایله یخدی, یعنی رحم تعطیله. دوباره نازنین جونمو با هزار نازو اخم لخت کردم و خوابوندمش رو تختم, خودمم افتادم روش. اون دفعه دهنش سرویس شده بود میترسید که کون بده, هر جوری بود راضیش کردمو خوابوندمش یه تف انداختمو کیر مبارکمو گذاشتم در سوراخش دوباره آه و نالهاش شروع شد ولی کمتر از دفعه قبل . هنوز کیرم تا نصف نرفته همونجوری مثل قبل به غلط کردن افتاد منم کیرمو همونجا گذاشتم یه خورده موند تا جا وا کنه بعد در آوردمو یه تف جانانه زدمو دوباره تا نصف کردم تو بازم داشت جیغ و داد میکرد منم دیگه توجه نکردمو یه فکر پلید زد به سرم که کیرمو یوهو تا بیخ بکنم تو کونش و همین کارم کردم. یادش که میافتم خندم میگیره. یوهو کیرمو تا دسته کردم تو کون نازنین وای چه حالی بهم داد. میخواستم همون جا بمیرم از حال. اولش نفس نازنین بند اومده بود تا 10 ثانیه ای هنگ کرده بود نمیدونست چیکار کنه. بعد که خون به کونش رسید تازه فهمید که چی بهش رفته. شروع کرد به گریه زاری و میخواست که فرار کنه از زیر کیر بنده که من بهش اجازه نمیدادم. سفت گرفته بودمش و نمیذاشتم جون بخوره. اونم میگفت پاره شدم... جر خوردم... دیگه پیشت نمیام... این حرفها . منم که دیگه حشرم زده بود بالا و میخواستم حسابی خودمو ارضا کنم و به حرفهاش گوش نمیدادمو شروع کردم به تلنبه زدن. حالا بکن کی بکن لامصب آبمم نمیومد یه 10 دقیقه یه ربعی تلمبه زدم. وای چه حالی داد. میخواستم تو همون حال بمیرم. بعد از چند دقیقه کیرم مانند آتشفشان در حال انفجار شروع کرد به فوران کردن و آبشم تا قطره آخر توی کونش خالی کردم. چند دقیقه ای همونجا رو نازنین خوابیدمو بعد بلند شدم کیرمو کشیدم از کونش بیرون و یه بوس از کونش کردم و اونم با عصبانیت بهم نگاه کرد و منم که داشت خندم میگرفت و داشتم کنترلش میکردم یه لبخند ملیح بهش زدم و گفتم: دیدی درد نداشت عزیزم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#183
Posted: 6 Apr 2013 07:57
پری دختر هلوی همسایه
من کامبیز هستم (مستعار) و از شهر اردبیل وداستانی که میخوام براتون تعریف کنم از دوران دانشجویی من در یکی از شهر های گیلان است من تازه ترم 3شده بودم که موقع برگشتن به خونه از دانشگاه یه دختری رودیدم هلو انگار هیکل این دختر رو بادست درست کرده بودن ومن در همون حال که این هلو رو دید می زدم برگشتم به ترکی باصدای بلند گفتم کاش این یک شب در اختیار من بود وهمین طور داشتم میرفتم که صدای خنده این دختر منو به خودش جلب کرد برگشتم طرف دختر ودختر باصدای واقعأ زیبای که داشت رو به من گفت اگه یه روز مال تو باشم چی میشه ومن گه داشتم شاخ در می اوردم گفت بماند واز خجالت داشتم اب میشدم و از اونجا به سرعت به طرف خونه راه افتادم و اون شب که داشتم ذغال قلیونو درست میکردم دیدم همون دختر داره از پنچره روبه روی منو نگاه میکنه و من در همون حالت خشکم زده بود وداشتم اون دخترو نگاه میکردم که پرده رو گشیدو رفت
درست یک هفته بعد از اون ماجرا طبق معمول از کلاس داشتم میرفتم خونه که باز اون دخترو دیدم باور نمی کنید ولی انگار من اون دخترو میدیدم فقط به هیکل و صورت زیباش خیره میشدم در همون حال به خودم گفتم باید برم وبا این دختر حرف بزنم رفتم طرف دختر وسلام کردم واو فقط نگاه کردو رد شد من که بهم برخورده بود برگشتم به ترکی بهش گفتم افتخار اشنای رو به من میدین بعد دختره برگشت وگفت چه جور اشنایی گفتم معمولی ورفتم طرفش بدون این که حرف بزنه شماره رو گرفتم طرفش و اوقبول نکرد ومن شماره رو انداختم کیفش و خدا حافظی کردم ورفتم خونه شب فقط به طرف پنچره اتاق اون دختره خیره شده بودم وموقع خواب که رفتم گوشیمو بزنم شارژ دیدم یک اس از طرف ناشناس اومده ومن خودمو فوش میدادم که چرا گوشیمو تو حالت بی صدا گذاشته بودم دل زدم به دریا جواب اس رو دادم و یه اس دیگه اومد که اگه میتونی بزنگ و من شماره دختره رو گرفتم و با هم صحبت کردیم خودشو پری (مستعار) معرفی کرد وهمین طور که داشتیم صحبت میکردیم بهم گفت تو منو برای چی میخوای فقط راستشو بگو ومن که در لحظه برخورد اول سوتی داده بودم دل زدم به دریا و گفتم به خاطر سکس و گوشیو قطع کرد و من که باخیال این که این هلو از دستم پرید خوابیدم وصبح که داشتم میرفتم دانشگاه گوشیم زنگ خورد و شماره رو اول نشناختم و بعد ازاین که برداشتم وصدای زیباش رو شنیدم زود شناختم و احوال پرسی کردم و از بابت دیروز ازش معذرت خواهی کردم که گفت عیبیی نداره و کی اماده ای گفتم یعنی چی گفت حرفهای دیروز یادت رفته من که اول فکر میکردم داره منو دست میندازه وبعد از این که حرف زدیم گفت فقط یک روز قبل بهم خبر بده و گوشیو قطع کرد من که داشتم شاخ در میاوردم و رفتم کلاس و برگشتم اون شب فقط تو فکر این دختره بودم که هم خانه هام که هم شهری هم بودیم گفتن که چهار شنبه ما میریم تو نمیای من گفتم نه شما برین من هفته دیگه میرم و گذشت و روز چهار شنبه رسید و من یه اس به دختره فرستادم و گفتم فردا خونه خالیه وان هم گفت باشه وشب هم خانه ایهام رفتند و من رفتم حمام و به خودم حسابی رسیدم و خوابیدم صبح رفتم یه صبحونه عالی خوردم و ساعت 12 دختره اس داد که ساعت 16 بیا دم در وبعد از نهار ساعت 15ونیم 2تا ترا انداختم بالا و ساعت 16 رفتم پایین.
یه 10دقیقه که اونجا بودم دیدم داره میاد و رفتم طرفش و باهاش دست دادم و در رو باز کردم ورفتیم داخل و بعد از پذیرایی رفتم کنارش نشستم و چشمهامون در هم گره خورد وبی اختیار رفتم طرفش و شروع کردم ازش لب گرفتن وای باور کنید از عسل هم شیرین تر بود و کم کم رفتم پایین و روپوشو از تنش در اوردم وای یه تیشرت چسبون قرمز با یه شلوار سیاه چسبون و همون طور که داشتم باسینه هاش ور میرفتم شلوار منو داد پایین ودر یک چشم به هم زدن منو لخت کرد ومن هم شروع کردم به لخت کردن اون تیشرتو که دادم بالا واز تنش در اوردم وبا کشیدن شلوار شرت هم باهاش امد پایین وای داشتم یه بدن بی مو وکس پف کرده ای رو میدید م که داشتن بهم چراغ میدادن که بیا منو بخور و دوباره شروع کردم ازش لب گرفتن و همزمان کرست رو هم در اورنم نوک سینه هاش از شدت شهوت سیخ شده بودن و ارام شروع به خوردن سینه هاش شدم که صداش در امد ومن فهمیدم که به سینه هاش حساسه و هر کاری با سینه هاش کردم که شروع کرد به لرزش که فهمیدم ارضاع شد و رفتم پایین تر و به کس پر از ابش رسیدم انگار که لوله اب ترکیده باشه و شروع به خوردن کردم و بلند شدم و گیرمو جلو دهنش گرفتم که شروع کردبه ساک زدن مثل یه جنده داشت برام ساک میزد که گیرمو از دهنش گشیدم بیرون که اگر 2دقیقه دیکه ادامه میداد ابم امده بود و رفتم یه کرم اوردم و گفتم قنبل کن و شروع به کرم زدن به کونش کردم وقتی کرم میزدم انگشتمو داخل کسش فرستادم که راحت رفت تو فهمیدم خانوم انگار زیاد داده و بلا فاصله گیرمو گذاشتم در کونش وچون سر گیر من زیادی بزرگه به زحمت رفت تو که دختره داشت از زیرم فرار میکرد که با زور گرفته بودم و گذاشتم عادت کنه و کم کم شروع کردم به تلمبه زدن و دو سه باری گه روش گایدن رو تغیر دادم و احساس کردم که ابم داره میاد زود کشیدم بیرون که برام بخوره گفت بریز تو کونم من هم قبول کردم و کیرم رو کردم تو کونش و بعد از دو سه تلمبه ابم امد و ریختم تو کونش و بی حال شدم دختره 4بار ارضا شده بود و به کمک من لباساشو پوشید و بعد ازاین که من ازش پذیرایی کردم و حالش به خودش امد بهم گفت هر وقت خواستی بهم بگو که بیام ورفت امید وارم که خوشتون امده باشه و
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#184
Posted: 6 Apr 2013 07:58
سکس اتفاقی با دختر همسایه قدیمی
سلام اسم من کیانه 28 سالمه این داستان مربوط به چهار سال پیشه داستان از اونجا شروع شد که اوایل تابستون روز جمعه بود از یه نفر طلب داشتم زنگ زد گفت بیا طلبتو بگیر ساعت یازده صبح بود رفتم در خونشون پولمو گرفتم داشتم میومدم رفتم سوپری یه رانی خریدم اون روز خیلی خوشتیپ بودم یه دفعه دختر همسایه قدیمونو دیدم البته پنج سالی میشد که ما از اون محل رفته بودیم اسمش هانیه بود هانیه خانوم با دختر داییش بود اسم دختره ندا بود هانیه بهم سلام کرد منم باهاش کلی سلام تعارف کردم هانیه ۱۸سالش بود خیلی باحال و ناز بود رانی تو دستم بود گفتم میخای براتون بگیرم یدفعه ندا گفت نیکی و پرسش ولی هانیه گفت زحمت نکشید منم دو تا رانی براشون گرفتم ازم تشکر کردند هانیه یه لبخند بهم زد یه جوری شدم بهشون گفتم جایی میرید برسونمتون ندا گفت ممنون میشیم با هم راه افتادیم هانیه حال خواهرمو پرسید گفتم ازدواج کرده بعد گفت خودت چی ازدواج کردی گفتم نه هنوز زوده بعد گفت اینورا چه کار میکردی گفتم از یه نفر پول میخاستم اومدم ازش گرفتم یه دفعه ندا گفت هانیه بدجور پول لازمه منم دویست هزار تومن پول داشتم به هانیه ف گفتم چقدر میخای بگو بهت بدم اونم خجالت میکشید گفت ندا شوخی میکنه گفتم اگه خاستی بگو تعارف نکن چند تا کوچه رفتیم هانیه گفت همه مردای خانواده ما و داییم اینا رفتند روستا گندم درو کنند زنا هم جمع شدند خونه مادربزگم منو ندا داریم میریم خونشونو زود برگردیم بعد بهم گفت دوست دختر داری گفتم نه ندارم بعدش ندا گفت یه دونه رو داره گفتم نه بخدا ندارم رسیده بودیم سر کوچه شون شمارمو گرفت گفت وایسا تا بیایم بعد از دو دقیقه ندا زنگ زد گفت هانیه بدجور ازت خوشش اومده منم گفتم منم ازش خوشم اومده گوشیو داد به هانیه گفت کیان منو دوست داری گفتم آره عزیزم دوست دارم گفت بیا خونه منم از خدا خاسته رفتم خونه پشت در ویساده بودم در که باز شد رفتم تو گفتم کسی نیاد بازومو گرفت گفت نه عزیزم بیا تو رفتم داخل نشستم رو مبل هانیه گفت قرار بود پول بهم قرض بدی گفتم چقدر میخای گفت بیست هزار تومن منم بهش دادم ندا هم گفت منم میخام به اونم بیست هزار تومن دادم بعدش ندا به هانیه گفت باید زود برگردیم برید تو اتاق حرفاتونو بزنید تا بریم ماهم رفتیم تو اتاق هانیه جلو آینه بود رفتم پشتش بهش گفتم فرم بدنت خیلی باحاله کیرم بد جور بلند شده بود از عقب گرفتمش بغل دستمو انداختم دور شکمش اونم خیلی دلش میخاست برگشت از جلو گرفتمش بغل لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردیم به خوردن روسریش افتاد گفتم مانتوتو دربیار مانتوشو در اورد چشماش خمار شده بود دوباره ازش لب گرفتم و به پشت خوابوندمش رو تخت دستامو گذاشتم رو سینه هاش آروم آروم مالوندم داشت آه و ناله میکرد تیشرتشو دراوردم رفتم برا خوردن سینه هاش و از رو شلوار کسشو میمالیدم با صدای شهوت آلود گفت کیان جون گفتم بگو عزیزم گفت میخای منو بکنی گفتم آره عزیزم از کون میکنمت گفت درد م نگیره گفتم اون با من گفت زودتر بکن تا بریم برگشت شلوارو شرتشو دراوردم خودمم لخت شدم رفتم برا خوردن کونش بهش گفتم این کون کردن داره یه کرم جلوی آینه بود یه کم مالیدم به کیرم یه کم مالیدم به سوراخ کونش انگشتمو کردم تو سوراخ کونش آخ و اوخ هانیه بلند شد لای کونشو باز کردم کیرمو گذاشتم لای کونش یه کم بالا پایین کردم بعد یه متکا گذاشتم زیر کمرش تا کونش بیاد بالا سر کیرمو یواش فشار دادم تو سرش رفت تو صداش در اومد گفت کیان تو رو خدا درش بیار گفتم صبر کن جا باز کنه آروم سرشو جلو عقب کردم تا نصفه رفت تو دستشو اورد کمرمو فشار بده بالا زورش نرسید تا ته کیرمو فشار دادم تو یکدفعه جیغ زد منم شروع کردم تلمبه زدن دوباره تا ته فشار دادم و آبم اومد ریختمش توی کونش همون حالت خوابیدم روش هانیه گفت خیلی دردم اومد یه خورده بوسش کردم گفتم ببخشید گفت اشکال نداره ولی سوراخ کونم میسوزه لباسامونو پوشیدیم رفتیم بیرون بعد ندا به من هانیه گفت خوش گذشت هانیه گفت به کیان خوش گذشت من که جر خوردم بعد از اون ماجرا هم چند بار دیگه هانیه رو کردم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#185
Posted: 6 Apr 2013 07:59
ملیحه سبزه بانمک
سلام.من رضا۳۵سال دارم.این خاطره واقعیه.پانزده سال پیش تازه خدمت تموم کرده بودم.چندسال بودتوکف دختر همسایه مون ملیحه که همسن خودم بود بودم.ملیحه دخترتپل قدش۱۶۵بودو صورتش سبزه بوداما بانمک و جذاب که یه خال زیبا سمت چپ لبش زیرگونه اش خودنمایی میکردو خوشکلش میکردو باسن گنده خوش فرمی داشت این شدکه رفتم تو نخش .اماراه نمیداد.این شدکه یکبارتوکوچه دیدمش تو یک فرصت مناسب یه نامه عاشقانه که قبلا نوشته بودم دادمش وتوش نوشته بودم که دوستش دارم و ازین کس شعرا .چندروز بعد تلفن خونه مون زنگ خورد دیدم خودشه.میگفت خیلی وقته دوس داشته باهام دوست باشه اما هم روش نمیشده هم نمیتونسته بهم اعتمادکنه.این شدکه روهم ریختیم.چندماهی رابطه تلفنی و نامه پرکونی داشتیم که حس سکس با اون تمام وجودم گرفته بوداما تو حرفهایی که باهم میزدیم زیادمایل نشون نمیداد تااینکه یه روزصبح که تازه بیدارشده بودم ملیحه زنگ زدو فهمیدم خودش تنهاخونه است برادرش مدرسه است۰و پدر ومادرش هم بخاطر مریضی عموش به یه شهر دیگه رفتند و تا بعدظهر نمیان. منم فرصت غنیمت دیدم بهش گفتم درخونه تون باز بذارمیخام بیام پیشت . قبول نمیکرد بهش گفتم حرفایی دارم باید رودررو بهت بگم که با اکراه قبول کرد.
خلاصه رفتم پیشش ساعت۹ صبح بود و تا ظهر وقت داشتم راضیش کنم باهاش سکس کنم.پیشش نشسته بودم و باهام صحبت میکرد که دستم گذاشتم رو صورتش و نازش کردم.تاخواست خودش جمع کنه لپش بوسیدم.گفت نکن خوشم نمیادکه سریع لبم رولبش گذاشتم وشروع کردم مکیدن که بعداز یه دقیقه اونم همراهیم میکرد بادستم هولش دادم وخودم کنارش درازکشیدم وبه لب گرفتنم ادامه دادم و جرات کردم دستش بردم وسط پاش از رو شلوار کوسش میمالیدم که دیدم شهوتی شده وچشاش داره خمارمیشه وچنان لبم میک میزد که دردم اومدزبانش هم تو دهنم کرد وهمه جای دهانم میچرخوند و میلیسید که دستم اززیر شورت بردم روکوسش که خیلی داغ بودو بیشتر حشریم کردو بادست دیگه سینه هاش میمالوندم ملیحه جون خودش دکمه بلوزش بازکرد وکرستش درآورد سرم گرفت گذاشت رو پستونش .منم شروع کردم مکیدن .ازلذت رو هوابودم که دست توشلوارم کیرسیخ شده ام کشید بیرون وشروع کرد وررفتن وعقب جلو کردن کیرکلفت ودرازم بادستش که خیلی حال میکردم و منم همزمان که پستونای اناری ونوک قهوه ای باحالش میخوردم بادستم کوسش بازی میدادم خصوصا بالای چاکش و چوچولش که حال میکرد.دست ملیحه با سرعت تمام کیرم عقب جلو میکردکه دیدم با لرزش زیاد ارضا شدو بدنش شل شد. منم طاقت نیاوردم وآبم با فشار زیاد زد بیرون وبه پهلو وسینه ملیحه جون پاشیده شد.بعد۱۰دقیقه باز دلم میخاست ارضا بشم.ملیحه جون کیرم بازی دادتا بزرگ شد منم شلوارش کامل ازپاش کشیدم بیرون و بالشتی گذاشتم زیر کمرش و رفتم وسط پاش و کیر کلفتم دم سوراخ کونش میکشیدم که خیلی خوشش اومده بود.باکمی تف کیر م هول دادم تو کونش اماخیلی تنگ بود به زور سرکیرم رفت توش چند لحظه نگه داشتم ویواش تلمبه زدم واقعا کون محشری داشت.داشت درد میکشید که دلم براش سوخت.کشیدم بیرون وکیر گذاشتم وسط چاک سینه اش و ملیحه نازم هم بادستاش پستوناش بهم فشار میدادکه لذت ببرم منم باسرعت تلمبه میزدم وسط سینه اش اونم بازبونش سرکیرم لیس میزدم که دیونه میشدم بعد۱۵دقیقه آبم اومد و لب وزیر گردن ملیحه جون پراز آب منی شد وفضای شهوتناکی ایجادشده بود.طی چند ماه چند باردیگه باهاش سکس کردم وکونش بطور کامل فتح کردم.۶ماه بعدبخاطر کارم ازمحیط خونه وشهرمون دورشدم تا اینکه شنیدم ازدواج کرده.خوش بحال شوهرش که کس وکون خوش استیل ملیحه جون برا خودش میگا
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 6561
#186
Posted: 7 Apr 2013 20:34
سکس با زن کون خوش فرم
سلام به همه بچه های خوب ایران من یه کرد هستم باظاهری معمولی ولی بایه کیرگنده و گوشتی و دراز .داستان من از اونجایی شروع شد که بعلت اینکه درچند معامله کلی ضرر کردم و بدهکارشدم مجبورشدم از دیارم راهی تهران شوم و در یک کارگاه ساختمانی مشغول کارشوم.
بعد از چند روز کار کردن توی ساختمان یه شب که داشتم با موبایل بایکی ازدوستانم حرف میزدم ساعت ۱۱شب ازپنجره یکی ازهمسایه ها یه خانومی اومده بالکن بایه تاپ صورتی ویه شلوار کشی سبز رنگ همنجوری که داشتم با گوشیم حرف میزدم دوسه باری نگاه ش کردم تااینکه پشت به من کرد نمیدونم مشغول چه کاری بود وای چه کون خوش فرمی داشت باورکنید همونجا داشتم می ترکیدم هی خمو راست میشد اینقده حشرم زد بالا رفتم یه گوشه نشستم با کونش یه جرق زدم ؛بعد از اون شب هرروز میدمش حدود ساعت ده صبح میومد سوار ماشینش میشد و میرفت هرروز یه جور باشلوارهاتنگ ومانتوی کودتاه میرفت بیرون و منم بدجور تو کف اش بودم ولی من کارگرعمله کجا ؛اون کجا
هی گذشت وگذشت تایه روز جمعه بعدازظهر که همه بچه رفت بودن بیرون ومن ونگهبان تنها بودیم صدای زنگ کارگاه به صدا در اومد رفتم دروبازکردم دیدم یه مرد جوانه گفت من همسایتونم اگه میشه چند تامبل وصندلی هست یه کمک کن ببریم توواحد ؛من رفتم مبلو بردیم بالا در نیمه باز بود. همین که وارد شدیم من کیرم راست شد همون خانمه که من تو رویا چندین بار کرده بودمش اونجا بود ؛گرمکن ورزشی تنگ پام بود باورکنید اگه موبلو میزاشتیم زمین خودش که هیچ شوهرش می فهمید ؛همین که مبلو گذاشتیم زمین گوشی مرد زنگ خورد رفت اون ور ؛زن هم اومد طرف من کمک کرد جابجاش کردیم. همین که خم شد خط سینه هاشو دیدم کیرم دیگه داشت گرمکن پاره میکرد؛بعد مرد صحبتش تموم شد اومد به خانومش گفت داداشو بایه دختره گرفتن تو ماشین باید بره به من گفت خودت میتونی مبلو صندلی هارو بیاری منم گفتم اره خیالت راحت.
طولانی نشه مبلو صندلی هارو اورمدم بالا به خانوم گفتم اگه کاری ندارید من برم اونم گفت اگه میشه کمک کنید تاسر جاشون بزاریم من حساسم باید دو سه باربچنیم تا جاشون معلوم شه؛منم گفتم چشم ؛همیطورکه مشغول کاربودیم یهو خم شد اون کون گندشو قنبل کرد طرف من وای میخواستم برم بچسپم به کونش ؛تواین افکاربودم که دیدم داره منو نگاه میکنه اخه بدجور گرمکنم زده بود بالا؛بهم گفت خسته شدی بشین برم چای وشیرینی بیارم؛داشت میرفت منم محوتماشای اون کون نازش بودم که برگشت دوباره منو دید خیلی ضایع شد؛باچای وشیرینی اومد روبروم نشد ؛شروع کرد باهم حرف زدن که بچه کجام چند سالمه مجردم یامتهل من جوابو سوالاشو میدادم تااینکه یه چیزی گفت من مثل یخ شدم ؛گفت شبها چرا اینقده خونشون دید میزنم منم شروع کردم به پت پت کردنتو وانکار کردن که گفت اون شب من بالکن بودم تورفتی یه جانشستی وشروع کردی به اون کار ؛دیگه داشت گریم میگرفت که گفتم ببخشید به کسی چیزی نگید دیگه این کارو نمیکنم؛چیزی نگفت ؛گفت چایتو بخور کلی کار داریم ؛دوباره شروع کردیم کارکردن ؛یه کم که گذشت یه مبلو داشتیم جابجا میکردیم که یهو مبلو ول کرد داد زاد وای کمرم افتاد زمین رفتم بالاسرش گفتم چی شد خانوم اونم کمرشو گرفته بو د وناله میکرد گفتم زنگ بزنم به شوهرتون گفت نه گفتم زنگ بزنم اورژانس گفت نه ؛گفتم خوب چکارکنم ؛گفت کمک کن برم رو تختم منم کمکش کردم تابلند شه که یهو ناله کردو دوباره افتاد زمین گفتم بااجازه بغلش کردم بردمش گذاشتم روتختش گفتم برم اب قند بیارم که گفت بمیری مگه فشارم افتاده یاسرم گیج رفته که اب قند بیاری؛اب قندو کمر درد؛گفتم خوب من برم دیگه ؛یهو داد زد خیلی بامرامی تو این حال منو بزاری بری ؛خوب که حالا کردی !کفتم کمرتو ماساژ بدم اون هی میگفت ای کمرم منم رفتم روتخت شروع کردم بادست کمرشو بالا پایین ولی همش چشم به کونش بود ؛کیرمم راست شده بود داشت میترکید یه کم که مالوندم گفتم بهترشد که گفت نه دارم از دردمیمرم چه خوبی ؛گفتم خسته شدم اینجوری راحت نیستم گفت هرجورراحتی بمالش گفتم باید بیام روباسنت گفت برو دارم میمیرم نشستم وای چه کونی ؛کیرم چاک کونش بود حواسم به مالش کمرش نبود فقط به کون نرمش بود من یهو روش دراز کشیدم شروع کردم لیس زدن پشت گردنش ولاله گوشش گفتم لاله جون چه کونی داره قربونش برم گفت مال خودته ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#187
Posted: 15 May 2013 15:43
زن خراب همسایه
حدودا سال پيش بود كه يه همسايه جديد به محله ما اضافه شد اما از همون روز اول تو محله پيچيده بود كه زن همسايه جديدمون يه جورايي خرابه و شوهرش هم يه بيخيال عياشه و ميدونه كه زنش چي كارس اما اصلا بهش فكر نميكنه.
از روزي كه اين همسايه اومد تو كوچه بين من بچه محلا فقط و فقط حرف اون بود. دوست داشتيم هي از زنه و بدنش حرف بزنيم و مطابق معمول هر زني كه دنبال سكس بود و مشتري هم زياد داشت اين خانوم هم از اون تيكه هاي نادر طبيعت بود و تركيب بدنش بد جوري حشري كننده بود!
خلاصه يه روز با سينا كه از اون بچه حشري هاي خفن بود و اگه شبي يه فيلم سكسي نميديد خوابش نميبرد رفتيم تو نخ اين زنه و فهميديم كه بعضي روزها ميره كلي خريد ميكنه يعني اينكه خريد چند روز رو يه جا انجام ميداد.
ما هم سر يه فرصت خوب منتظر بوديم تا به يه بهانه اي اون رو به چنگ بياريم. يه روز سينا نفس نفس زنان اومد گفت كه فلاني رفته خريد و محله به اندازه كافي خلوته. من هم رفتم دنبال سينا و سر يه پيچ كوچه ديدم كه بله خانوم خانوما چند تا بسته و خرت و پرت رو گرفته و با زحمت مياد. همونجا سينا گفت حيفه اين تيكه نيست كه اينقدر خسته بشه ... منم خنديدم و گفتم آره يه جاي ديگه و سر يه كار ديگه بايد خسته بشه و خنديديم و منتظر شديم تا خوب به ما نزديك بشه و وقتي رسيد. مثلا خودمون رو به بيخبري زديم و جلو راش سبز شديم و خوش غيرت شديم كه واي چرا اين همه زحمت ميكشين بگين تا بقيه راه رو خودمون مياريم و چرا اصلا نمي گيد بقيه خريداتون رو ما انجام بديم و ....
خلاصه كلي تعارف كرديم و راضي كه چه عرض كنم با كمال ميل خرت و پرتاش رو داد به ما تا براش برسونيم خونه و ما هم داغ داغ رفتيم تا رسيديم در خونه و مثل اينكه آتيش كرده باشن تو دلامون قلبامون تاپ تاپ صدا ميكرد تا خود خانوم هم رسيد و گفت كه ممنونم و مرسي ... يعني اينكه تا اينجا زحمت كشيدين و بقيه رو خودم ميبرم داخل اما ما گفتيم كه اصلا اين پلاستيك ها خيلي سنگينه و مياريمش تو. اونم يه ابرو كج كرد گفت باشه ...
درو باز كرد ورفتيم تو بعد تا آشپزخونه هم رفتيم و خرت و پرت ها و خريد ها رو گذاشتيم و خواستيم مثلا بريم كه خانومه صدا كرد بمونين تا يه چيزي بهتون بدم بخورين حالا كه زحمت كشيدين و اين بخورين رو طوري گفت كه انگار مثلا ميگه كسم رو بخورين.
منتظر مونديم تا اومد جلو . من ديگه حاضر بودم كه بپرم بغلش كنم كه ديدم سينا يهو زودتر از من يه قدم رفت جلو دستاش رو سريع انداخت دور كمر اون و محكم بخودش فشار داد و زنه هم گيج و عصبي شده بود و با چشماي گرد مثل اينكه ميخواست با يه چيزي محكم بكوبه تو سر سينا كه سينا مهلتش نداد و با يه زور اضافي انداختش رو زمين و خودش رو رو كسش فشار داد و اونم يواش داد ميزد كه بيشعور توله سگ و خاك بر سر ولم كن ... بي آبرو ولم كن من جاي مادرتم و سينا هم كه هيچي حاليش نبود و يهو سينا صدام كرد : معطل چي هستي بيا ديگه و منم پريدم دستم رو بردم لاي پاش و شلوارش رو تا ته جر دادم و يه چند تا جيغ كوچيك از زنه شنيدم يعني اون ديگه يا التماس ميكرد يا دم به دم فحش ميداد اما ما تو اين خيال ها نبوديم و من رسيدم به شرتشو اونو كشيدم پايين بايد ميديديد كه چه زوري ميزد تا فرار كنه و چه تقلايي ميكرد اما سينا تمام وزنش رو رو زنه انداخته بود و اون چيز زيادي نميتونست انجام بده.
به سينا گفتم اول تو بكنش! زنه هم تا اينو فهميد مثل ماهي خودش رو به زمين ميكوبيد تا بتونه فرار كنه كه يهو سينا عصباني شد و محكم كسش رو گرفت و گفت ببين جنده فكر نكني از كس دادن و كير بازيهات خبر نداريم و ميدونيم كه خيلي دلت ميخواد تو رو بگان. اونم تا اينو شنيد يهو ديگه بيحركت موند و گفت هر غلطي مي خواي بكني بكن فقط زودتر تمومش كن. سينا هم زد زير خنده و گفت: آهان اين شد.
ديگه وضعيت خوب شده بود و با مالشهايي كه منو سينا ميكرديم آه و اوه خانومه دراومده بود تا بعد گفت منو ببرين تو اتاق خواب و با هم رفتيم و خوابونديمش رو تخت. من خم شدم و يه ماچ غليظ از لبش گرفتم و ديدم يه نيمه لبخند شيريني زد . وقتي برگشتم ديديم جناب سينا شلوارشو داده پايين و با يه كير راست راست واستاده تا من برم كنارو يه كس اساسي بكنه. خيلي دلم ميخواست كس دادن خانومه رو ببينيم. سينا اول مثل وحشي ها يقه مانتو را تا ته پاره كرد و دكمه ها ريختن رو كف اتاق لبسهاشو كند با چه حرصي افتاد به جون سينه ها كه واي چه سينه هاي خوشگلي بودند.
من حسابي داغ شده بودم و از طرفي خيلي هم تشنه بودم براي همين رفتم يه ليوان آب بخورم كه ديدم صداي يه جيغ كوچيك اومد و وقتي برگشتم سينا حسابي ترتيب كس خانوم رو داده بود و داشت تلمبه ميزد و زنه هم دستاشو انداخته بود روي باسن سينا و با ناخنهاش از شدت حشري بودن روي پوست سينا چنگ ميزد و سينا هم نفس زنان معلوم بود كه خيلي از اين كار اون خوشش اومده و دم به دم ميگفت: هاااا ... چيه داري جر ميخوري صبر كن تا پارت كنم ... چي فكر كردي؟ يه كس كنيم من كه نگو...!
چند دقيقه كه گذشت حركات سينا تندتر شده بود و بعد از چندتا تلمبه محكم يه آه بلند كشيد و ول شد رو تن خانومه.بعدش نوبت من بود و رفتم بش گفتم كه به پشت بخوابه و مثل حال سگيش كردم و كيرمو گذاشتم دم كسش و به يه فشار كوچيك كردم تو .... واي چه برقي از چشلم پريد كه نگووووو. گفتم اين كس اساسا كردن داره و اون هم حسابييييي. وقتي تلمبه هامو شروع كردم نفسهاي عميق و تندي كه زنه ميكشيد و اون جيغهاي كوچيكش حسابي منو ديوونه كرده بود. سينا هم اون ور واستاده بودو داشت موذيانه ما را نگاه ميكرد تا وقتي حركاتم شديتر شد من گفتم كه ميخوام كونتم بكنم و اون هم هيچي نگفت. با يه فشار كونشم افتتاح كردم و واي كه چه تنگ و ناز بود و حسابي كردمش . هر بار كلي كيرم رو خيس ميكردم و اين باعث شده بود كه كس و ملافه زير زنه حسابي خيس شده باشه . تا اينكه ديگه داشتم ميتركيدم و با زور بيشتر ميكردمش و زنه هم ملافه رو چنگ ميزد و يواش جيغ ميزد تا صداي بلندش بيرون نره.. تا اينكه آبم اومدو با چنان فشاري زد تو كه زنه يه آه بلند كشيد و وقتي كيرمو دراوردم افتاد به جون كيرم و تا ته كرد تو دهنش و يه چشمكي هم بهم زد.
من كه ديگه راحت شده بودم اما اون روز سينا 2 بار ديگه زنه رو كرد چون حشري بودن سينا مثال زدني بود ... . حالا هم كه نزديك يك سال از ماجرا ميگذره هر بار كه سينا از دانشگاه مياد _ تو دانشگاه آزاده_ با هم ميريم خونه زنه و كلي حال ميكنيم. البته غير از زمانهايي كه من خودم تنها ميرم. اينم داستان من. اميدوارم خوشتون اومده باشه
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#188
Posted: 16 May 2013 15:53
شبی که کس و کون لیلا پاره شد
خیلی وقت بود که اندام دختر همسایه گرفته بودم ؛به یادش چقدر جلق زدم؛هییکلش منو یاد فیلم های هندی می انداخت.
مدت ها بود که فقط برای بوسیدنش خواب می دیدم .فقط یک بوسه برام کافی بود.وقتی بیرون می امد و من می دیدمش میدونست که خیلی می خوامش از توی نگاهش می فهمیدم. باید به دام می انداختمش ...خیلی طول کشید تا به دام افتاد...از خواهر دوستم کمک گرفتم ؛ پیغامها رفت و امد تا کاملاً خام شد ...چند تا ملاقات برای منظور اصلی ترتیب دادم ...اعتمادش کاملا جلب شد ...یک شب تمام خانواده اش را فریب داد امد ...یک شلور کشی چسبان پوشیده بود و تیشرت لیومی رنگ . برق سینه های رسیده اش داشت دیوانم می کرد....سعی کردم خود دار باشم ولی شهوت خیلی از من قوی تر بود ، لیلا هم می دونست برای چی امده ،پس برای چی باید صبر می کردم،با لب هاش شروع کردم به بوسیدن ...کم کم شروع کردم به مکیدن لبهاش انقدر مکیدم که هر دومون از نفس افتادیم، از رفتار لیلا فهمیدم وقت لخت شدن است.
اولش شرم به لیلا اجازه نمی داد ولی بعد خودش پیش قدم شد وقتی لباسش را در آورد تازه فهمیدم چه لعبتی را امشب مهمان کردم پس بهتر حداکثر استفاده را ببرم و خواب بی خواب ،با این هیکل سفید این ران ها و این سینه های کاملا سفت و سفید لیلا یک هنرپیشه سکسی می توانست باشد.از همان اولش کیرم شق شده بود و لیلا متوجه شده بود .
یک درجه دیگر تا لخت شدن کامل مانده بود فقط باید وادارش می کردم شورتش را در بیاورد، بردمش سمت اطاق خواب و هلش دادم روی تخت ، لیلا اصلا ناراحت نشد شاید خوشش هم آمد .
لیلا که فکر می کردم باید باکره باشد ،می ترسید راستش خودم هم می ترسیدم ؛ولی فعلا حاکم شهوت بود و بس ؛شورتش که سفید رنگ بود ؛ را با زور از پاش در آوردم قبل از اینکه اعتراضی بکند سرم را کردم لا پاش وزبانم را کردم تو کسش هنوز داشت اعتراض می کرد، دائم می گفت نه دیگه بسه ...بسه .! ولی لحنش نشان میداد که دارد لذت میبرد.کسش کمی موی نرم داشت ، داخلش کمی لجز بود .با زبان حسابی داخلش را لیسیدم. لیلا گیج شده و در اوج لذت بود.
از لیسدن کس خسته شدم لیلا گفت :دیگه بسه ،بسه... کار به جای باریک بکشه اونوقت باید منو بگیری.!
بااین حرف دیگر جایی برای صبر کردن نبود معلوم شد لیلا تا آخرش را خوانده .
کیرم به زور کردم تو دهنش ؛ نمی خواست لیس بزنه ،بلد هم نبود ولی آهسته آهسته خوشش امد ،کیرم تا آخر کردم تو دهنش داشت خفه می شد که بیرون آوردمش. دندان هاش به کیرم می خورد و دردم می گرفت ... چند دقیقه ای کیرم را لیسید ، نزدیک بود آبم بیاد که کشیدمش بیرون.
از حرف ها و حرکات لیلا فهمیدم که فیلم سکسی نگاه کرده.پرسیدم:با دیدن فیلم سکسی چطوری؟ گفت : داری ؟ گفتم: دارم ولی بزار ابم بیاد. گفت :قرص خوردی؟ گفتم:تو که حرفه ای هستی دختر؟ گفت :نه بابا.
انگشتم را کردم تو سوراخ کونش ؛ با ناز گفت:آه ..آه نکن نکن .گفتم: من که نمی تونم از این کون بگزرم که...! و دستم را بیشتر کردم داخل کونش . وای که چی بود بدون مو... گوشتی ... نرم نرم ...گرم گرم...گرم و دلپذیر.کم کم سوراخ کونش گشاد شد.مجبورش کردم با صورت روی تخت خواب دراز بکشه و پاهاش را از لبه تخت خواب آویزان کند.در این حالت کونش قلنبه جلوم بود.کاملا پشتش بودم ...مثل یک سگ نر پشت سگ ماده.... صبر کردم ... دلم نمی خواست فوری بکنم توش ...وای این کون را باید پرستد نه با کیر خرابش کرد ...ولی ...شروع کردم :کیرم را کردم داخل کونش .جیغی زد ومی خواست فرار کند ولی گرفتمش . کیرم از تو کونش در آمد. گفت : لااقل چربش کن. جعبه ای کرم روی میز بود ولی من شهوانی تر از این بودم که ولش کنم. با آب دهنم کیرم را خیس کردم و دوباره کردم تو کونش .این دفعه انگار خودش هم می خواست حال کند با آخ و جیغ کیر را قبول کرد .هر چقدر هم که جیغ می زد هیچ کس صدای ما نمی شنید .گفتم :حاضری .و با تمام زور کیر رادادم داخل کونش . جیغش به هوا رفت. خیلی حال داد دوباره و دوباره کردم توش ...فشار و باز هم فشار .وقتیکه چند دقیقه گذشت کونش گشاد شد و من بیشتر کیرم را می کردم داخل ....داشت از حال می رفت ...گفت : بزار کیرتو ببینم .کیرم رادر آردم بهش نشون دادم.گفت : این همه کیر کجا میره.!
چند دقیقه ای بود که به آرزوم رسیده بودم و کون لیلا در اختیارم بود ، جایم را عوض کردم . پاهای لیلا را داخل شکمش جمع کردم و کیر را از کمار دوباره هل دادم داخل کونش و فشار دادم...
کم کم هوس کس کردم .همین جور که کیرم داخل کون لیلا بود دستم بردم در کس لیلا و اول انگشت دستم کردم تو کسش .لیلا گفت :کونم رو پاره کردی مگه تو کس دوست نداری ؟ نکنه قزوینی هستی؟
حال حرف زدن نداشتم فقط می خواستم شهوتم را ارضا کنم. پس فوری جام را عوض کردم.لنگ های لیلا را باز کردم و کیرم را کردم داخل کسش .با یک جیغ و داد تسلیم شد. کسش کمی تنگ بود و فشار لازم داشت !...چه بهتر ...کیرم را جلو و عقب می بردم ...آخ و اوخ لیلا بلند شد .هی می گفت یواش تر یواش تر . ولی دیگه آبم آمد سریع کیرم را کشیدم بیرون. لیلا از حال رفت .لیلا باکره نبود.
یک ساعت کون و کس لیلا را در اختیار داشتم و نمی خواستم بره اما انگار راهی برای رفتن نداشت گفت:من امشب باید اینجا بمونم. گفتم : چه بهتر. گفت :دیگه نکنیم آ. گفتم : تا ببینم. ...و یاد قرص های وایگرا افتادم .
گفت : من دیگه حال ندارم بد جوری کونم را سوراخ کردی تازه کسم را پاره کردی.گفتم : کی پرده ات را پاره کرده؟ گفت :یک آشغال نامرد ؛گفت عاشقتم ، یک سال که خوب حالشو کرد در رفت. : عوضش کنتور نمی آندازد هر چقدر بخوای حال می کنی.! گفت: تو که به مراد دلت رسیدی.؟ گفتم : تو هم حالت رو بردی! گفت : بازم می خوام. گفتم : تا صبح وقت داریم. گفنت: تو که دیگه بکنش نیستی! گفتم : تا تو کس بدی منم می کنم. فقط کونم می خوام. گقت : باشه قزوینی.
رفتم یک قرص وایگرا انداخنم بالا. لیلا نفهمید ولی تا سه چهار ساعت از نیمه شب با وجودیکه دیگه نایی و جونی نداشت کیر کلفت منو در دهان ، کون وکسش نگهداری می کرد ... دختر خوبی که ارزش خودش را نمی دانست .اگر می خواست برای کس و کونش پول بگیره خیلی زود میلیونر می شد ، تو کوچه که رد میشد از مردای بزرگ تا کوچک دنبال مانتوش که کون گردش را چسبیده بود نگاه می کردن.بهش گفتم یک سیلی خواب اند تو گوشم.
منهم تا صبح سه نویت آبم امد . چند تا عکس هم گرفتم ولی لیلا پاکشون کرد.
بعد از ان شب لیلا دیگه نیا مد هر چقدر اصرار می کردم ، فایده نداشت . تا اینکه با یک پسر کچل عروسی کرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#189
Posted: 18 May 2013 14:18
مینا زن همسایه
با سلام داستانی رو که نوشتم براتون واقعیه :
اسمم رضا و 28 ساله قد 179 وزن 75 داستان مربوط به دو سال پیشه زمانی که تازه ازدواج کردم چند مدت بعد از عروسی رفتیم خونه پدر خانمم البته ناگفته نمونه که خونشون تو شهر دیگه ایه همون لحظه کا ما رسیدیم برای یکی از خونه های همسایه مستاجر جدیدی اومده بود که بعدا فهمیدیم اهل اراک هستن اسم زنه مینا و مرده کمال بود ( البته مستعار ) و بخاطر کار به شهر پدر خانمم اومدن تو منطقه ما ارتباط همسایگی خیلی زیاده و همه با هم در ارتباط هستن خسته از راه رفتیم کمک مرد همسایه خیلی تلاش کرد که بیخیال شیم ولی وقتی دید فایده نداره تسلیم شد اسباب اثاثیه رو خالی کردیم و تو حیاط خونشون گذاشتیم داشتیم میرفتیم که خانمش که خیلی خانم خوشگل و تروتمیزی بود یه تعاوف زد من و دوتا داداش خانم رو مجبور کرد رفتیم تو یه قالیچه پهن کرد تو یکی از اتاقا و نشسیم سریع رفت و چند لیوان شربت آورد بعد اومد از شانس من بغل دست من نشست اینو نگفتم که ما از خانواده های کاملا مذهبی هستیم و حسابی خودمو جمع و جور کردم که بهمدیگه نخوریم. فهمیدم که شوهره هم خیلی آدم حساسیه و خیلی ناراحت شدها ز چش خوره های که به زنش داشت فهمیدم . بگذریم ، مدتی گذشت و دیگه اونا هم مثل بقیه ارتباط نزدیکی با خانواده همسرم پیدا کردن جوری بود که همیشه خونشون بودن دو سال گذشت و ماهم یه خونه تو همون خیابون خریدیم و اساب کشی کردیم بعد از چند ماه کمال انتقالی گرفت که برن شهر خودشون تو این مدت متوجه رفتار مینا شدم که یه جورای داره با من رفتار میکنه هر وقت همدیگه رو میدیدم یه جوری بود که با بدنش نمایش میداد منم که به هیچی فکر نمی کردم تاواسه اسباب کشی آماده شدن باز مثل با قبل به کمکشون رفتیم کارا که تموم شد مینا خودشو بهم نزدیک کرد و آروم بهم گفت شلغم ، از دستم پریدی من خیلی بهم برخورد ولی بیخیال شدم که براش بد نشه از اخلاق شوهرش خبر داشتم چند سال گذشت البته تو این مدت با هم تلفنی در تماس بودیم تا عید چهار سال پیش کمال بهم زنگ زد و گفت که امسال میایم خونه تون یه احساس عجیبی داشتم چند روز توفکر بودم که یه دفعه مینا باگوشی من تماس گرفت گفت بیام اونجا واست دارم شلغم خوشگله ناگفته نباشه نسابتا خوشگل و خوشتیپ هستیم ، عید شدو اومدن ولی مثل قبلا نبود خیلی عادی مینا با همه شوخی میکرد از کمال نمی ترسید و کمال هم هیچ عکس العملی نشون نمی داد خیلی تعجب کردم یه روز باهم رفتیم بیرون شهر و از کمال احوال این چند ساله رو پرسیدم که گفت خیلی ماجرا داشته مینا مریض شده مشکل اعصاب داشته و رو رفتار کمال و حساسیتش مشکل داشته بگذریم اونا رفتن بعداز این ماجرا تلفنهای مینا بیشتر و بیشتر شد تا دیگه مثل دوتا دوست شدیم کم کم رومون به هم باز شدو مسایل سکس رو هم پیش می کشیدیم مدتی گذشت و هر روز مینا بهم زنگ نزد تا فهمیدم که با هم مشکل دارن منم واسطه شدم و تونستم از طلاق مینا و کمال جلوگیری کنم یه روز کاری برام پیش اومد مجبور شدم برم یکی از شهرای نزدیک شهرشون تو راه که بودم مینا تماس گرفت و ناخاوسته گفتم که نزدیکم و بهدیدنشون میام آدرس گرفتم بعداز ردیف کردن کارام رفتم سراغ اونا خواستم با کمال تماس بگیرم که هرجی زنگیدم کمال جواب نمیداد و گوشیش خاموش بود به مینا زنگیدم گفت که الان خونه خودشونه رفتم در زدم مینا در رو باز کرد با یه چادر سفید که خودشو کامل پوشیده بود به خیال خودم که کمال خونه ست رفتم تو دیدم خبری نیست پرسیدم کمال کجاست گفت سر کاره و کمی دیگه پیداش میشه مینا شروع کرد به پذیرایی و نشست ربروم روی دسته مبلو بازم داشت نمایش میداد که منم دیگه داشتم تماشا می کردم البته تو مدتی که باهم ارتباط تلفنی داشتیم خیلی سرزنشم می کرد که چرا با هم سکس نداشتیم و از این جور حرفا منم چون نمی خوا تستم به کمال و خانم خودم خیانت کنم تو اون مدت بیخیال مینا بودم که اون تلفناش اسیرم کرد یه ساعت گذشت که مینا بلند شدوگفت دیگه بسهخستم کردی شلغم خیلی بهم برخورداومد کنارم نشت با دستاش دستم رو گرفت و نوازش میکرد کم کم خودشو جلو کشید خواستم برم عقب که نذاشت فایده نداشت هرچی اسرار کردم نشد آروم لباش رو چسبوند رو لبام و شروع کرد به خوردن جوری میخورد که انگار چند روزه که گرسنه بوده با چنان حرصی میخورد که حسابی شق کردم چشاش رو بسته بود و از اطراف بی خبر نمی دونست که چه بلایی به سرش میاد منم باهاش راه افتادم و شروع به خوردن کردم بعد دستام رو روسینه های ناز گذاشتم واقعا عالی بود تو اون لحظه چند تا بدو بیراه به خودم نثار خودم کردم که چرا این هلو را تا الان گذاشتم واسه کمال دیگه حسابی داغ شده بودیم رفتم سراغ کسش که چی بگم ازش انگار که دختر چهارده ساله بود مینا به آخ و اوخ افتاده بود دستشو برد بسمت کیرم که نزاشتم الکی گفتم نکنه ارضا بشم میخوام حسابی کستو جربدم اونم گفت من کیرتو میخوام بزور راضی شد لباسامونو دراوریم داشتم بدنو دید میزدم که احساس کردم تو بهشتم و ... اروم درازش کردم و خوابیدم روش دوباره شروع کردم به لب گرفتن مینا دیگه صداش بلند شده بود و همش میگفت رضا بکن منو تحمل ندارم منم گفتم هنوز زوده داشتم میخوردم که با اسرار مجبورم کرد هنوز کیرمو ندیده بود آخه اگه نشونش میدادم فرار می کرد چون خیلی بزرگه با کسی که من دیدم توش جانمی شد نمیدونستم چکار کنم حشرم زده بود بالا داشت شرتم پاره میشد دلو زدم به دریا آروم شرتمو در آوردم و سرش گذاشتم لای کسش که حسابی تعجب کرده بود از چشاش معلوم بود داشت میخواست به پایین نگاه کنه که نمیشد اخه روش دراز کشیده بودم حسابی کسش خیس شده بود یه ذره باهاش بازی کردم و اروم کیرم رو فشار دادم هنوز هیجی نشده یه جیغ کشید منم ذره ذره فشاردادم که دیدم داره جیغاشو بلند میکنه دستمو گذاشتم جلو دهنش که صداش تو ساختمون نپیچه یکمی همونجوری موندم که عادی بشه خودشم دیگه دلش میخواست بیشتربره تو که همراهی میکرد و ذره ذره فشار میداد با هر فشار یه جیغ کوچیک می کشید لذت با درد براش قاطی شده بود نمیدونست چکار کنه از طرفی ازکیر گنده من نمیگذشت از یه طرف درد شدیدی داشت که منم شروع کردم اروم اروم تلمبهزدن تا دردش کمتر بشه و کیرم بیشتر بره تو هرجور بود کیرمو تا ته دادم تو اشک از چشاش میومد چند لحطه گذاشتم تا عادی بشه و شروع کردم به تلمبه زدن دردش داشت عادی میشد که ابمداشت میومد به مینا گفتم داره ابم میاد سریع خودشو کنار کشید اولش نفهمیدم چرا پرسیدم گفت حالا که دارم لذت این کیر گنده رو بیبرم میخوای کار خودتو تموم کنی رفت از تو اتاق اسپری رو اورد و زد به کیرم گفتحالا بکن منم مثل بار قبل اروم اروم کیرمو فشار داد بازم جیغ میکشید چند لحظه گذشت تا عادی شد شروع کردم به تلنبه زدن خیلی اروم تلمبه میزدم دیدم داره خوشش میاد و درد هم که نداره سرعتشو بیشتر کردم در یک لحظه دیدم داره میلرزه فهمیدم که ابش اومده وارضا شده دیگه نخواستم اذیت بشه تند تند تلمیه زدم که ابم بیاد بعد از دقیقه ابم اومد اروم بلند شدیم با هم رفتیم یه دوش گرفتیمو لباسماونو پوشیدیم منتظر کمال شدیم حالا بعد از دوسال دیگه هیچ خبری از تلفنای مینا نیست نمیده فقط چند بار با کمال بهم زنگ زده فقط یه احوال پرسی ساده فکر کنم دیگه تحمل کیر منو نداره با کمال در ارتباطم
با تشکر از همه شما لطفا نظر بدید
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#190
Posted: 18 May 2013 14:24
لاپایی با سمیرا جون مستاجرمون
سلام من حسین هستم و 26 سالمه خاطرم بر میگرده به 6 ماه پیش اون موقع ما تو محلمون یه مستاجر داشتیم که اسمش سمیرا بود و با نامزدش زندگی میکرد من از همون روز اول تو نخش بودم چون هر موقع تو کوچه میدیدمش با یه شلوار تنگ سرخ رنگ میومد و همیشه چادرشو بالا میگرفت تا اینکه یه روز پشت در حیاطمون وایسادمو تصمیم گرفتم وقتی خواست رد بشه یهو با شرت به بهانه بستن در حیاط برم جلوش همین کارو کردم وقتی رد شد و منو تو اون وضعیت دید خندید و رفت اینم بگم که از مامانم و بقیه همسایه ها شنیده بودم که با نامزدش مشکل داره تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم توی کوچه شمارمو بهش بدم وقتی داشت رد میشد بهش گفتم ببخشید شما مجردید گفت نه گفتم یعنی اگه شماره بدم نمیگیری اولش ناز کرد ولی بعدش گرفت چند وقتی با هم تلفنی رابطه داشتیم تا تصمیم گرفتم یه روز که کسی خونه نیست بهش بگم و بیاد خونمون پیشنهاد رو بهش دادم اونم قبول کرد یه روز که کسی خونه نبود براش زنگ زدم گفتن در حیاط بازه بیا داخل 5 دقیقه بعد اومد با لباسای خیابونش اومده بود همین که اومد داخل من رم صندلی نشستم و گفتم بیا بشین رو پاهام اونم بدون هیچ معطلی اومد اصلا باورم نمیشد که همچین کس خوبی با این رونای نرمش رو پاهام نشسته همون موقع لباشو خوردم و گفتم میخوای بخوابیم گفت باشه خوابوندمشو خودمم خوابیدم روش واااای عجب رونای خوبی داشت حتی با اینکه شلوار لی پوشیده بود من داشتم حال میکردم دستمو بردم که شلوارشو باز کنم که دیدم صدای در اومد مامانم داشت درو باز میکرد با عجله سمیرا رو از در پشتی فرستادم رفتش اعصابم کیری شده بود به خودم گفتم گه تو این شانسم گذشت و چند روز بعد تصمیم گرفتم به سمیرا بگم تا باهم بریم تو باغ ما بهش گفتم با ماشین ما میریم گفت من توی کوچه سوار نمیشم بیا توی خیابون برام بزنگ منم همین کارو کردم بالاخره سوار شد منم همینطوری انتظار میکشیم تا لخت سمیرا جونم رو ببینم تا اینکه رسیدیم همین که رفتیم داخل باغ درو از پشت قفل کردم و هنوز کفششو در نیاورده بود که ادیدم دیکه تحمل ندارم و افتادم روش اونم گفت صبر کن بابا کفشامو دربیارم کفشاشو دراورد یه کم ازش لب گرفتن تو بغلش بودم دستمو بردم که مانتوش رو باز کنم اونم مخالفت نکرد زیر مانتوش یه تیشرت بود که سینه های بزرگش داشت داخلش میترکید وقتی خواستم تیشرتش رو بالا بزنم یه کم خجالت کشید ولی چیزی نگفت ولی واسه سوتین خیلی التماس میکرد که تو رو خدا بازش نکن ولی من دیگه نتونستن وای وقتی بازش کردم چی میدیدم یه سینه بزرگ و سفید که فورا هر دوشن رو خوردم بعد کیر خودمو در اوردم اولش اصلا به کیرم نگته نمیکرد ولی بعد از چند دقیقه روش باز شد و سر کیرمو گرفت و کرد تو دهنش من دیگه داشتم میمردم شلوارشو در اوردم یه شرت راه راه قرمز پوشیده یوب خوابیدم روش وااااای خیلی حال میداد اومدم شورتشو بکشم پایین گفت این یکی دیکه امکان نداره بذارم اونقد خایه مالی کردم تا بالاخره راضی شد وای باورتون نمیشه یه کس سفید که یه تار مو هم نداشت بلافاصله خوابیدم زیرشو گفتم بشین روی کیرم اونم نشست چند بار براش لاپایی زدم اخه نمیتونستم بکنم تو کسش چون عقد کرده بود و هنوز دختر بود خلاصه لاپایی خیلی حال داد چند بار ازش پرسیدم ابم بیاد گفت نه اصلا خوشم نمیاد ولی همینطوری هم خیلی حال داد ممنون که داستانم رو خوندید
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "