انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 20 از 32:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  31  32  پسین »

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان


مرد

 
دختر همسایه مادربزرگ

سلام جوادم.تو یکی از شهرهای استان گلستان زندگی میکنم ولی اصالتا مشدیم همیشه وقتی میومدم مشهدبیشتر خونه مادر بزرگم میموندم تابقیه فامیل. یه دوستی دارم بنام سجاد که همسایه دیوار به دیوار مادربزرگمه از من 2سال کوچیکتره و خیلی تو نخ زمین زدن دختراست.تابستون بود و من مشهد بودم و طبق روال همیشه خونه مادر بزرگه. یه روز مادربزرگه منو فرستاد در مغازه تا رب بخرم . تو راه که داشتم بر میگشتم یه دختر خوشگل و تر گل ور گل دیدم که همون جا تو خیابون کیرم راست شد افتادم دنبالش دیدم داره میره تو کوچه مادربزرگم. شانس بهم رو کرده بود دختره همسایه مادربزرگم در اومد. سریع رفتم رب رو دادم مادربزرگه. بعد بدو بدو رفتم پیش سجاد مطمSن بودم سجاد امارشو داره. در خونشونو زدم سجاد اومد بیرون کشیدمش کنار گفتم سجاد در رو میببنی گفت اره گفتم تازه اومدن گفت اره گفتم دختره شو دیدی گفت هوی هوی حواستو جمع کن دوست منه چپ بهش نگاه کنی چپت میکنم. این حرف سجاد مثل یه اب سردی بود که روم ریخته شد یهو همین اوضاع بود که در خونه باز شد و یه دختر اومد بیرون خیلی شبیه اونی بود که من تو راه دیدم ولی اون نبود. دیدم ناگهان سجاد گفت: به به جیگره خودم صفورا عزیزم سلام صبح بخیر دختره جواب سجادو داد بعد سجاد ما دو تا رو بهم اشنا کرد من خوشحال بودم نه بخاطره اینکه با صفورا(دوست سجاد) اشنا شدم بلکه فهمیدم اون دختری که من دیدم دوست سجاد نیست. صفورا وقتی رفت من از سجاد پرسیدم این دوستته گفت اره مگه چشه گفتم این اونی که من دیدم نیست سجاد گفت پس حتما محدثث خواهره بزرگه صفورا. خیلی خوشحال شدم. به سجاد گفتم میخوام با محدثه طرح دوستی بریزم کمکم میکنی گفت اره. فردا دم در خونه با سجاد نشسته بودیم که دیدم خواهرا دو تایی دارن میدن بیرون. یهو به سجاد گفتم وقتشه شماررو بدم رفتم خونه کلی به خودم رسیدم به سجاد گفتم از صفورا بپرسه کی بر میگردن هر وقت نزدیک شدن بهت یه تک بندازه صفورا گفته بود یه 2 ساعت دیگه میام ساعت 11 شد صفورا تک انداخت من که خوشگل کرده بودم راه افتادم رسیدم سره کوچه دیدم دارن میان نزدیک که شدن رفتم طرفشون سلام کردم خواستم شماررو بدم گه صفورا ناراحت شد گفت این چه کاریه گفتم تو ساکت شو. یه کاری نکن تموم پتتو بریزم رو اب (صفورا چندین بار به سجاد داه بود) صفورا خفه شد خلاصه با کلی خواهش محدثه شماررو گرفت.

از همون جا هم مستقیم رفتم خونه خالم. 4روز شد زنگ نزد من مثل منتطر بودم. بعد یه هفته اس داد سلام من محدثم فوری بهش زنگ زدم و یه یک ساعتی فک زدیم .تو چند هفته اول هیچی در مورد سکس بهش نگفتم چون سجاد گفته اگه اخلاقش مثل صفورا باشه ناراحت میشه . باهام خوش بودیم هر روز یه جا بودیم یه روز سینما یه روز کوهسنگی ........ تقریبا بعد یه ماه دلمو زدم به دریا بهش رو انداختم قبول نکرد اما من زیاد اصرار کردم بهش وعده دادم که میگیرمت و از این جور حرفا بلاخره قبول کرد.با پسر عمم که اونم تو نخ این کارا بود موضوع رو درمیون گذاشتم اونم کلید خونه مجردی شو داد. خوده پسر عمم 2.3 تا دوست دختره دیوونه داره بچه سجاده مشهدن. روز جمعه بود به محدثه اس دادم تا 10 دقیقه دیگه سره کوچه باش. منم سوار ماشین شدم و منتظر شدم محدثه اومد با یه ارایش خیلی جزءی سوار شد تو راه کلی باهام صحبت کرد و واسم شرط و شروط گذاشت که باید منو بگیری من به ظاهرگفتم باشه اماتو دلم میگفتم بزار بکنمت بعد تورو بخیرو مارو به سلامت. رسیدیم رفتیم تو .مجهز اومده بودم کاندومو کرمو اسپره ......... نشستیم رو زمین بهش نزدیک شدم میخواستنم لبامو بزارم رو لبایه غنچه نازش که دسته شو گذاشت رو دهنم گفت یه بار دیگه بهم قول بده منم واسش قسم خوردم. قسمو که خوردم انگار خیالش راحت شد خودش شروع کرد لب گرفتن وای چه حالی میداد و زبونامون بهم میخورد کیرم شق کرده بود نا جور بعد 20 دقیقه لب گرفتن شروع کردیم به لخت کردن یک دیگه وای وقتی کرسته شو در اوردم سینه هاش چی بود دو تا هندونه شروع کردم به خورن سینه هاش اونم داشت کیرمو میمالوند. تمام بدنه شو لیسیدم 2تایی خیس خیس شده بودینم کفتم میخوری گفت اره واس چی نه کیره شوهرمو نخورم پس کیره کیرو بخورم این حرفاش دلمو میسوزوند خلاصه کیرمو انچنان میخورد که همون جا داشت ابم میومد. منم داشتم کس تپل بی مو شو که خیسم بود می لیسیدم محدثه داشت نفس نفس میزد چوچولشو که با لبام گرفتم صداش بیستر شد گفتم داد بزن راحت باش هیچکی صداتو نمی شنوه بلندشدم خوابوندمش رو زمین کیرمو میذاشتم رو کسش بازی بازی میکردم خیلی خوشش میومد ولی میگفت جواد بکن توش منم معطل نکردم تقریبا یه ماه واسه این لحظه زحمت کشییده بودم وقتی داخل کس
تویه کس داغش که میزاشتم انگار میرفتم بهشت میومدم صدای نالش زیاد شده بور ازش اجازه خواستم تا بکونش بزارم بازم همون حرفو زد گفت بزار تو شوهرمی اول خوب کونشو لیسیدم لای کونش خیس خیس بود چه کون تنگی داشت. کلاهک کیرمو گذاشتن دم کونش باهاش بازی میکردم اروم فشار دادم داخل کمکم داشت میرفت توش چون گارما یه بیش تری حس میکردم یه 30 ساعتی تلمبه زدن ابم نمیوند اسپره زیاد زده بودم دوباره اومدم سر وقت کسش دوباره از کس زدم دیگه خسته شده بودم محدثه ارضاء شده بود ولی من نه. دیگه نا نداشتم گفتم واسم ساک بزن تا ابم بیاد بیچاره با چه ذوقی ساک میزد بعد 5 دقیقه ابم اومد ریختم بین چاک سینش خسته بودیم همین طوری تو بقلم هم خوابیدیم یه ساعت بعد باصدای زنگ گوشینم از خواب بیدار شدیم پسر عمم بود میخواست با دوستش بیاد گفتم ی نیم ساعت دیگه بیاد سریع رفتیم یه دوش گرفتیم دو تایی اومدیم خونه. سره خیابون پیاده شد تا همسایه ها مارو با هم نبینن. یه لب گرفتم ازمنو گفت دوست دارم و پیاده شد. اون شب نتونستم بخوابم همش تو فکر محدثه بودم. من دیگه به اون واسه سکس فکر نمی کردم من عاشقش شده بودم الان ما 2 ماهی است تو عقدیم قرار تابستون عروسی بگیریم. ممنون از توجه تون منتظر نظراتون هستما.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
زن


 
گایش مریم خانم

اسمم علیرضا و 17 سالمه باقد 176 و وزن 62 در یک شهر نزدیک های قم زندگی می کنیم یه همسایه داشتیم که دخترش پس از دومین زایمان با شوهرش اختلاف پیدا کرده بود و اومده بود خونه بابا ننش ...
ما با این همسایه خیلی جور بودیم و رفت و امد سنگین داشتیم مریم اندام خیلی خوشگلی داشت و با پوستی جذاب که من خیلی اون رنگ پوست رو دوست دارم نه زیاد سفید و نه زیاد سیاه سینه های بزرگی داشت که باور کنید یکیشو با دوتا دست نمی شد بگیری مو های بلند و مش کرده با چهره ای فوق العاده زیبا اینم بگم کون بزرگی هم داشت قدشم بلند بود
یکی از بچه هاش پیش باباش بود واین بچه کوچکرو اورده بود پیش خودش چون نو زاد بودمن پسر اینو خیلی دوست داشتم میرفتم باهاش بازی می کردم و دلم براش می سوخت چون خودمم بچه ی طلاقم همش دوست داشتم برن سر خونه و زندگیشون اولاش وقتی میرفتم خونشون به خاطر اینکه مریم راحت باشه تو نمی رفتم توی حیاط با امیر محمد بازی می کردم تا اینکه یه روز به اصرار خود مریم رفتم تو دیگه روم باز شد و هر روز دیگه میرفتم تو و هر دفعه ای زیر چشمکی یه نگاهی به مریم می انداختم بعد از یه مدت من و مریم صمیمی شدیم با هم راحت شدیم زیاد با هم بگو بخند می کردیم البته بگو بخند های مجاز یه روز مریض شدم دکتر برام امپول نوشت هر هشت ساعت باید میزدم اونروز مادرم رفت قم و گفت به مریم گفتم بیاد امپولتو بزنه9 صبح بود خوابیدم ساعت 4ونیم بعد از ظهر با صدای زنگ پاشدم رفتم دم در دیدم مریم تنهاست گفتم بفرمایید اومد تو گفتم ببخشید من پذیرایی بلدنیستم تو اشپز خونه همه چیز هست گفت عیب نداره بیا بشین
رفتم ازش دور نشستم گفتم چرا امیر محمدو نیاوردین گفت خواب بود که بعد فهمیدم دروغ گفته
گفت آمپولتو بیار ببینم چیه گفتم من میترسم بشکن بریز دور به مامانم بگو زدم براش خندید و با یه لحن لذت بخشی گفت نترس بخواب. خوابیدم خندید گفت پنبه و الکل نمیدی همینجوری بزنم رفتم براش اوردم خوابیدم رو زمین نزدیکش دوباره خندید گفت شلوارتو در نمیاری پاشدم یه کمی جای امپولو باز کردم دوباره خوابیدم گفت چقدر خجالتی هستی وقتی دستش خورد به کونم برق از سه فازم پرید اصلا نفهمیدم چطوری زد بعد پرسید درد نداشت؟ گفتم من چیزی احساس نکردم لپمو کشید و گفت ای شیطون یه عشوه الاغی اومد و خدافظی کرد رفت
من مات ومبهوت از این رفتارش بودم ازش خجالت می کشیدم به خاطر همین چند روزی طرف خونشون افتابی نشدم که سراغمو از مادرم گرفته بود به اصرار مادرم رفتم خونشون روم دوباره باز شد ولی رفتارش عوض شده بود هی عشوه میومد چند روزی گذشت یه روز رفتم خونشون پدر مادرش نبودن گقتم من میرم بعدا میام گفت نه اشکال نداره بیا تو رفتم تو نشستم دیدم حالش خوش نیست حشری به نظر میرسه من تا اون موقع تو این موقعیت قرار نگرفته بودم کون زیاد کرده بودم ولی با دختر و زن و کس سر وکار نداشتم میوه اورد گفتم نمی خام اومد نزدیکم نشست و راحت رو سریشو برداشت من رومو اونور کردم گفت راحت باش عزیزم
گفتم عزیزم؟؟؟
دوباره عشوه اومد حرارت بدنش رو حس می کردم یه سیب پوست کند من کیرم راست شده بود لپمم گل اناخته بود سیبو با چاقو تعارف کرد منم یه نگاه به چشماش انداختمو سیبو چسبیدم که دیدم دستمو گرفت هول شده بودم بین زمین و هوا بودم شروع کرد لبامو خوردن خیلی وارد بود من تا ان موقع با دختر سکس نداشتم ولی از قبل با این ساییت اشنا بودم و فیلم و عکس و داستان های سکسی زیاد دیده بودم همین که داشت لبامو میخورد و دست نازشو گذاشته بود رو کیرم بهش گفتم کسی نیاد گفت نه تا شب نمیان منم رفتم تو بغلش اول یه بوس آبدار از لپای نرم و گرمش کردم بعد همزمان با خوردن لبای قشنگش لباسشو در اوردم یه سوتین بنفش پوشیده بود با یه دست سوتینشو باز کردم با یه دست کسشو می مالیدم هنوز داشتم لباشو تناول می کردم از لباش شروع کردم لیس زدن به سمت پایین تا رسیدم به سینه های بزرگش وای چه سینه هایی که هوری های بهشتم نداشتن لیس زدم تا پایین که رسیدم به نقطه ی حساس برنامه دامنشو در اوردم از هولم شورتش که با سوتینش یه رنگ بود و با رنگ پوستش ست بود پاره کردم یه کس تمیز بدون موی باد کرده و خیس یه ذره با دستم مالیدم بعد شروع کردم لیس زدن و خوردنش که اه اه های ملایم و لذت بخشش به جیغ تبدیل شد لباسمو در اوردم یه آه بلند از سر شهوت کشید و کیرمو گرفت هی با اون دستای گرم و نازش می مالید خیلی ملایم شروع کرد به ساک زدن چه ساکی میزد پس از چند دقیقه ساک ماهرانه ی مریم بالاخره گیر پاچ کرد تو دهنش همشو خورد خوابوندمش پاهاشو جمع کردم بعد رفتم لای پاهاش کیر خیسمو میمالیدم روی کسش که طاقتش تموم شد گرفت و کرد تو اول اروم اروم عقب جلو کردم بعد تندش کردم دیدم داره تند تند حالت عوض می کنه بی تابی میکنه محکم بغلم کرد یه لرزشی تو بدنش افتاد و بی حال افتاد فهمیدم ارضا شده کیرمو در اوردم خوابیدم رو زمین اونم اومد نشست روش بالا پایین می کرد که کونش وقتی میخورد روی رونم عشق می کردم چند دقیقه ای ادامه داشت که گفتم از کون بکنم گفت نه ناراحت شدم اونم برای کسب رضایت من قبول کرد و قبلش گفت من تا حالا از کون ندادم فقط اروم گفتم باشه
برگشت خوابید یه متکا گذاشتم زیر کسش کونش اومد بالا شروع کردم به لیس زدن سوراخش در سوراخشو خوب تف مالی کردم کیرمو گذاشتم دمش یه فشار اروم دادم سرش رفت تو... بدنش قرمز شده بود گفت بکش بیرون درد داره علیرضا از زیرم خودشو کشید بیرون راضیش کردم دوباره خوابید این دفه بیشتر دفعه اول رفت تو اروم اروم تا ته کردم تو ولی بیچاره خیلی درد داشت اروم اروم شروع کردم به تلمبه زدن و همزمان کسشو می مالیدم که کم کم داشت حال می کرد تلمبه رو تندش کردم که جیغ و دادش رفت هوا چند دقیقه تند تند تلمبه زدم که ابم داشت میومد گفتم مریم ابم داره میاد گفت میخام بخورم از کونش در اوردم دادم دهنش با یه فشار بادستش پاچید تو دهنش دوباره همنشو خورد خوابدم روش یه چند دقیقه ای لباشو خوردمو لباسمو پوشیدم گفتم من دیگه میرم اومد بوسم کرد و تشکر کرد و گفت هر وقت خواستی تعارف نکن بگو
بعد از اون دوبار با هم سکس داشتیم که شوهرش اومد دنبالش رفت الانم چند وقتی یه بار میاد می بینمش ولی کاری نمیشه بکنی ولی بازم شکر خدا بزرگه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
اولین سکس من با مهسا جون

سلام امیر هستم 27 ساله از تهران.این داستان بر میگرده به سال 84 که من واسه اولین بار سکس کردم.تو اون سالها من خیلی کم سن بودم و فکرم اصلا سمت سکس نبود نه اینکه نخوام ولی تقریبا بیخیال بودم .ما تو یه شهرک زندگی میکردیم وکسانی که تو شهرک زندگی میکنن میدونن که خیلی رابطه نزدیک و تقریبا خوبه.ما طبقه 4 زندگی میکردیم.حدودا 4 سالی بود اونجا بودیم که همسایه دیوار به دیوارمون به اهواز نقل مکان کردن چند ماهی گذشت که اونجا رو خریدن خانواده ای که اومدن1دختر داشتن که اون موقع از من 2سال بزرگتر بود به اسم مهسا.هم خوش قیافه بود هم خوش بدن.البته اون موقع میگفتیم چه گوشتیه.تریپش هم نرمال بود.من از بقیه بچه های اون بلوک بیشتر مهسا رو میدیم بخاطر همین خیلی ها از من سوال میکردن از همه چی.یه دوستی داشتم به اسم علی گفت برو تو مخش گفتم از من بزرگتره گفت خب باشه هیکلن که کوچیکتره .....انقدر گفت منم روز به روز علاقم بیشتر شد تا اینکه یه روز حدود ساعت 11ظهر اومد در خونه ما تا پیاز بگیره منم رفتم اوردم دادم بهش با چادر اومده بود اومد از من پیاز رو بگیره دستش رو از چادر که اورد بیرون تاپ تنش بود(سبز)من همینجوری ماتم برد تو اون چند دهم ثانیه مثل یه کامپیوتر همه چی رو ثبت ذهنم کردم بدن سفید سینه های خوشگل خوردنی.از من پیاز رو گرفت و رفت .منم اومدم خونه دست زدم به کیرم دیدم داره میترکه .اون روز چاره ای نداشتم جز خود ارضایی.چند وقت گذشت من روز به روز به نکاتی بیشتر توجه میکردم .عید شد و اونا اومدن خونه ما ما هم رفتیم خونشون.بعد عید دیگه طاقت نداشتم 2 الی 3 بار دنبالش میرفتم بیرون تا یه زمان خوب باهاش حرف بزنم تا اون روزی که رفت سمت صادقیه اونجا هم شلوغ بود و خوب بود بهونه بیارم که اتفاقی دیدم سری رفتم جلو احوالپرسی گفتم این طرفها گفت اومدم خرید منم سری خالی بستم گفتم اشنا دارم چیزی میخواین کمک کنم یه کم تعارف تیکه پاره کردیم دیدم جور نمیشه گفتم مهسا وقت داری باهات یه کم کار دارم ابروهاش رفت بالا گفت با من گفتم مشکل داره گفت نه اخه یه جوری گفتی.چیزی شده گفتم بهت میگم .خلاصه قدم زنان رفتیم سمت اشرفی اصفهانی و هر جور بود گفتم که میخوام باهات دوست بشم .برگشت بهم گفت من اهلش نیستم گفتم منم اهلش نیستم منتها من از تو خوشم اومده چند ماهه روم نشده الانم که گفتم به هزار زحمت گفتم خلاصه دروغ چرا قسم و التماس گفت بذار فکر کنم منم گفتم باشه .یه هفته طول کشید خونه بودم تلفن زنگ خورد رفتم گوشی رو برداشتم دیدم مهسا .سلام احوال پرسی گفت امیر من نمیتونم..........تا اینو شنیدم نذاشتم حرفش تموم بشه شروع کردم حرف زدن دیدم داره امیربذار حرفمو تموم کنم بعد غر غر کن گفتم خب بگو گفت امیر من نمیتونم خیلی بیام بیرون ها.منم انگار قند تو دلم اب شده گفتم باشه مهسا قبول.کل هیکل من شده بود هیجان خیلی هم تاکید میکرد امیر هیچکس نفهمه ها منم گفتم باشه چشم.گوشی قطع کردیمو نمیدونستم چیکار کنم اصلا تو حال هوای خودم نبودم شاد و شنگول از یه طرف میخواستم جلوی دوستام کلاس بذارم از طرفی مهسا گفته بود نگو به کسی...خلاصه چند ماهی گذشت و ایرانسل سیمکارت داد بیرون همون 2 سه روز اول سریع رفتم 2 تا خط با دو تا گوشی خریدم.اومدم خونه به مهسا زنگ زدم و گفتم اول قبول نمیکرد انقدر گفتم قبول کرد خطو گوشی رو بگیره.از اون تاریخ به بعد من همش یا اسمس میدادم یا حرف حرف.بگذریم.2سال از دوستیمون گدشت خیلی با هم راحت بودیم رفتن بیرون ها راحت تر و بهتر شده بود.شاید باورتون نشه جرقه شروع رابطه سکس من مهسا یه سوتی بود اونم مهسا داد داشتیم حرف میزدیم موقع امتحانات دانشگاهش بود اومد بگه امیر بخدا هنوز لای کتابو باز نکردم گفت امیر بخدا لاشو باز نکردم.من یه نگاه کردم بهش ناخود اگاه خندم گرفت اونم چه خنده ای مگه تمومی داشت.اونم خندش گرفت .دیگه شروع شد من هر وقت حرف درس میشد میگفتم لاشو باز کردی .اونم روده بور میشد.اسمس عاشقانه شد تعطیل اسمس های ارسالی از احساسات بودو ای کاش الان پیشم بودی و عزیزمو فدات بشم قربونت برم نفسمی و ............یه سری رفتیم بیرون تو تاکسی بودیم من خیلی حشری بودم دستم دور گردنش بود داشتم حرف میزدیم ذل زدم به لباش متوجه شد گفت شیطونی نکنی گفتم چطور گفت اخه چشمات یه چیزای میگه گفتم چی گفت خودت بهتر میدونی هر چی گفتم چی جواب نداد پیاده شدیم دستم تو دستش بود داشتیم راه میرفتم دستشو محکم گرفته بودم گفت امیر من در نمیرم گفتم واسه چی گفت چقدر محکم دستمو گرفتی خندم گرفت گفتم ببخشید.یه دفعه گفت امیر چیزی هست که بخوای بگی نمیتونی منم خیلی خونسرد گفتم نه اونم گفت باشه رسیدیم دانشگاه راهیش کردم رفت و منم برگشتم جای کار داشتم کارامو کردم و رفتم خونه چند ساعتی گذشته بود مهسا اس داد من رسیذم خونه عزیزم.من شاممو خوردم رفتم تو اتاق شروع کردم اسمس loveدادن اونم جواب میداد ساعت 1 شب شده بود نوشتم مهسا یه چیزی بگم دلخور نمیشی گفت تا چی باشه گفتم به من اعتماد داری گفت خب اره گفتم ازت چیزی بخوام نه نمیگی گفت اول بپرس بعد منم طفره رفتم و اونم سوال پشت سوال منم گفتم مهسا من میخوامت گفت عزیزم منم میخوامت .بوس بوس.نوشتم اینجوری نه گفت چی نوشتم اینجوری نه گفت چطوری نوشتم بوس رو به خودم بده نه اس نوشت خب تو بیا منم بوست میکنم گفتم چرا تو روز نمیگی گفت خب نگفتی گفتم اگه گفتم بوس نکردی چی گفت تو بگو اس دادیم و خوابیدیم تا از خواب بلند شدم اس دادم گلم بیداری چند دقیقه طول کشید نوشت اره امیرم نوشتم مهسا بوس میخوام 20 دقیقه طول کشید اس داد اون مال شب بود نوشتم خودت گفتی گفت امیر بس کن هی من گفتم اون گفت قهر کردیم 2 روز قهر بودیم اس داد یه وقت نگی من مردم یا زنده نوشتم خودت خواستی نوشت توام که بدت نمیاد نوشتم خوشم میاد منتها تو ........نوشت چی....نوشتم یادت رفته ...نوشت نخیر امیر شروع نکن باز .گفتم مهسا چیز زیادی میخوام نوشت اره خیلی .باز لج لج بازی 5 روزی کنتاک بودیم تو خیابون دیدمش گوشیمو در اوردم اس داد مهسا ببخشید.نوشت فراموشم کن تا اینو دیدم برگشتم پشت سرش گفتم مهسا بچه بازی در نیار منونگاه کن گفت من با تو کاری ندارم گفتم مهسا بس کن من و دنده لج ننداز گفت هر کاری میخوای بکنی بکن منم گفتم باشه.رفتمو 2 هفته شد ساعت 2 شب اس اومد پاشدم دیدم مهسا نوشته امیرم جواب ندام نوشت میدونم بیداری اس بده کارت دارم نوشتم بگو نوشت زهر مار سلام بلد نیستی منم خیلی سرد اسمس میدام نوشت امیر بس کن بدون تو نمیتونم نوشتم مهسا یه بوس خواستم خودتو کشتی .نوشت خب باشه قبول نوشتم نه الان فردا نوشت باشه فردا نوشتم مهسا فردا من حرفم عوض نمیشه هاگفت خب باشه دیگه..اس بای دادیم 9 صبح کار بانکی داشتم رفتم بانک زنگ زد سلام و احوالپرسی گفت کجای گفتم بانک گفت کی میای گقتم 15 دقیقه دیگه گفت باشه نزدیک خونه شدی بزنگ کارت دارم منم قطع کردم نزدیک شدم زنگ زدم و گفت بیا بالا گفت چرا گفت بیا دیگه اه گفتم خب بیام چیکار تو خونتون میخوای بوس بدی گفت مگه بده گفتم نه منتها خونتون که همیشه مامانت هست گفت صبح بابام رفتن خرید منم بدو بدو رفتم بالا زنگ زدمو حالا استرس دارم عجیب غریب درو باز کرد رفتم تو گفتم سلام خشگل من گفت چطوری اخمو گفتم مهسا خانم شدی گفت نبودم گفت بودی منتها بالباس خونه ندیده بودمت جیگری شدی واسه خودت.گفتم مهسا که میان بابا مامانت گفت ظهر رفتن شهروند .کیف کردم اینو گفت ...گفت چیزی میخوری گفتم اره گفت چی بیارم گفتم هیچی فقط خودت بیا با یه نازی اومد سمتم منم بغلش کردمو لباموسریع چسبوندم رو لبش داغ دغ بودم تند تند لبشو بوس میکردم کیرم داشت منفجر میشد سرمو بردم زیر گردنش بوس کردم با لاله گوشش بازی کردم با لبام جفتمون داشتیم از شهوت میمردیم دستم رو باسنش بود گفتم مهسا بریم تو اتق گفت باشه نفسم رفتیم تو اتاق شلوارو تی شرتمو در اوردم تند تند مهسارو رو رو باز خابوندم رو تخت شروع کردم لب گرفتن سینه هاشو میمالیدم اونم دستش رو برده بود پشت کمرم میمالید پاهاشم حلقه زده بود دور کمرم لب بازی میکردیم و قربون صدقه هم میرفتیم تاپشو در اوردم شورتکشم در اوردم با شرت سوتین شد دستشو گرفت به کیرم نگاهم تو نگاهش جذب شد رو زانو وایستادم کیرمو گرفته بود میمالید اروم و با ناز عشوه کرد تو دهنش انگار تمام لذت دنیا رو به من دادن دستمو گرفتم تو موهاش با موهاش بازی میکردم دراز کشیدم کیرمو گرفته بود داشت برام ساک میزد منم حال میکردم انقدر حشری شده بودیم که تو یه حرکت پایبند نبودیم کشیدمش رو خودمو لباشو خوردم باز دوبار برام شروع کرد ساک زدن میخورد و میگفت فدای کیر نازت بشم امیر منم که تمامن حشری بودم یه کم خوردو منم طاقت نیوردم خوابوندمش گفت امیر ارم توروخدا درد میگیره گفتم چشم جیگر تف انداختم دور سوراخش کیرمم که هنوز تفای مهسا بود بازم خودم تف کردم رو کیرمو اروم مالوندم رو سرواخ کونش کله کیرم داشت میترکید سوراخ کون مهسا هم کوچیک بود نمیرفت راحت تو تا کیرمو میذاشتم لب سوراخ اخ اوخ مهسا در میومد 5 دقیقه ای گذشت و اون دردش میومد منم میخواستم بکنمش دلم نمیومد گفتم مهسا بالشتو گاز بگیر میخوام حال کنم جیگر اول قبول نکرد گفت دردم میاد قربون صذقش رفتم گفت پس زود در بیار بالشتو دادم بهش یه دونه هم گذاشتم زیرش تا کونش بیاد بالا کیرمو با فشار تا نصفه کردم تو کونش بیقراری میکرد منم اروم اروم تلمبه میزدم 30 ثانیه ای گذشته بود از سر و صدا افتاده بود خودش میگفت امیر بکن تا ته تو منم فشار میدادم نمیرفت جیغش ذر میومد گفتم مهسا از جلو حال کنیم گفت نه تو ر خداامیر ابروم میره خلاصه نذاشت منم 20 دقیقه ای کردم کردم تا داشت ابم میمود کیرمو در اوردم ریختم رو کمرش اب کیرم داغ داغ بود گفت جان جان عشقمی امیر با دستما ابمو پاک کردم و کنار هم دراز کشیدیم همو میمالوندیم و لب بازی بهم گفت امیر عاشقتم گفتم مهسا تنهام نذار گفت امیر کسی نفهمه گفتم نه عزیزم مگه خرم.بوسم کردو سرمو گرفت سمت سینش گفت امیر بخور منم که از خداخواسته یه دل سیر سینه هاشو خوردم.ساعت شده بود 11 و خورده ای که پاشدیم لباسمو تنم کردمو یه لب بازی مختصر دم در و یه امار از داخل راهرو رفتم خونه دوش بگیرم.استارت سکس من مهسا خورده بود تو پوست خودم نمیگنجیدم خوشحال خوشحال بودم .تمام سکس من با مهسا با همین اشتیاق و لذت بود.از جلو هم باهاش سکس نکردم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
سکسی که حتی فکرشم نمی کرد

سلام به همگی

بریم سر اصل مطلب من پسری معمولی ام یعنی نه خیلی زشت ام نه خیلی خوشتیپ قد و هیکل کاملا معمولی که 24 سالمه

ما تو یه آپارتمان زندگی می کنیم که تو هر طبقه 2 واحده واحد رو به روی ما یه خانواده 4 نفره ان که یه پسر 23 ساله یه دختر 18 ساله که قبلا فکر میکردم حداقل یه 22 سالی داره!!! و یه پدر که کارمند و مادر خونه دار

خانواده ام باهشون رابطه داشت اما من زیاد اهل رفت و آمد نبودم یعنی کلا با هیچ کس اهل رفت و آمد نیستم همش یا مغازه ام یا با دوستام بیرون ام وقتی هم خونه ام از 10 به بعد خلاصه زیاد کس شعر نگم

داستان من و شبنم از اونجایی شروع شد که مامانم گفت که باید لپ تاپ این دختر خانم رو درست کنی منم گفتم مشکلی نیست بگیر بذار خونه شب که امدم حل اش می کنک مامانم این کار و کرد من هم لپ تاپ رو گرفتم ایراد لپ تاپ خیل جزئی بود ولی چون باید باز میشد و باتری بکاپ رو در میاوردم و دوباره وصل می کردم یکم طول می کشید من انجام دادم و لپ تاپ از صفحه سیاه بودن در اومد و بالا اومد ایراد رفتم تو ویندوز و لپ تاپ رو دادم تا بدن به خودشون تا اینکه بعد از چند روز دیدم گوشی ایم زنگ خورد جواب که دادم دیدم شبنم خانومه که شمارمو از خونه گرفته تا ازم تشکر کنه منم بعد کلی نوشابه باز کردن واسه هم قطع کردم اما از صداش خیلی خوشم اومده بود انصافا خیلی صدای نازی داشت اصلا تا حالا واسه دوست شدن باهاش فکر نکرده بودم به خاطر همسایه بودن اما بعد حالا یه احساسی بهم دست داد که خواستم یکم باهاش حرف بزنم اما نمی دونستم چجوری شروع کنم تا اینکه نذاشتم زمان بگذره یه اس دادم بهش که بازم لپ تاپ مشکلی داشت بهم خبر بدین اونم بی درنگ جواب داد چشم آقا نیما تا اینکه حرف ها از لپ تاپ تغییر کرد و سه - چهار ماه گذشت تا دوست شدیم و خیلی ازش خوشم میومد و زیاد کنار هم بودیم دیگه از دوستام فاصله گرفته بودم و فقط با شبنم بودم خیلی دختر جذاب و دوست داشتنی بود منم خیلی بهش احساس خوبی داشتم بودنش بهم آرامش میداد با هم وقتی تو ماشین بودیم دستش همیشه تو دستم بود اولین لب رو که ازش گرفتم نزدیک بود گریه ام بگیره واقعا احساس عشقی وصف ناپذیر بهش داشتم اما فقط لب بود و بس چون محیط بیشتر از این اجازه نمیاد من هم خوشم نمی اومد بیرون زیاد باهاش لب برم

اما احساسمون بهم داشت قوی تر میشد اکثر شب ها دلمون واسه هم پر میزد
خیلی شب ها واسه کنار هم بودن گریه کردیم

تا اینکه من دیگه دلمو زدم به دریا دنبال فرصت گشتم تا شبنم بیاد خونمون فقط مشکل زمانی بود برای راحت بودن که کسی خونه نباشه وگرنه همسایه بودن بهترین حسن بود تا اینکه خونه ما خالی شد برا سه رو که امروز که روز آخرشه اینو واستون می نویسم اون از خونه زد بیرون تا بیاد خونه ما من پشت در آماده بودم تا در رو باز کنم و زود باز کردم کفش هاشو آوردم خونه در رو که بستم قلب م داشت تند تند میزد استرس زیادی داشتم اون از من بدتر بود حتی پشیمون شده بود اما من با التماس با اینکه خودم هم استرس داشتم راضی شد بردم تو اتاق بهم نگاه کردیم سر پا بغل اش کردم لب ام رو گذاشتم رو لب هاش بوسدم اش باز لب اش رو خوردم آروم اروم اونم لب هاشو تکون داد بهم قفل شدیم بدنمون رو بهم می مالوندیم من مانتوش رو دادم بالا و دستم رو اروم از رو شلوار می کشیدم رو کون اش خیلی نرم بود صدای نفس هاش دیوونه ام میکرد دیگه دستم خوب به خود حرکت می کردمانتو و شال اش رو در آوردم انداختم زمین بلوز صورتی روشن با موهای سیاه ی که یکم از شونه اش پایین تر بون تو چشمام برق زد دوباره بغل اش کردم سر پا بودم هنوز لب میرفتیم و با دستم کمرشو ناز میکردم و اونم منو محکم چسبیده بود و دستاش دوره کمر حلقه زده بود من آروم آروم دستم رفت زیره بلوز اش کمرش خیلی گرم بود لذتی وصف نشدنی داشت این لب رفتن آروم آروم دستم داشت میرفت طرف کون اش دستم رفت زیر شلوار و لباس زیرش اول فقط کونش رو می مالیدم و اونم فقط نفس هاش آروم تر میشد و آه آه آه میکرد بعدش که دستم رفت طرف چاک کون اش دیگه هردومون دیوونه تر شدیم دست اش رو برد تو شلوارم کیرمو گرفت دست اش منم کونشو می مالیدم با حرکت انگشتم رو سوراخ کون اش که گرمای خاصی داشت کیرمو می مالید دیگه بردمش رو تخت به پشت خوابوندمش شلوارش رو دادم پایین شورتی که تقریبا کرمی رنگ بود کاملا اومد بیرون شلوارش تا زانو پایین بود شورتش ام دادم پایین کون اش رو دیدم واقعا بدن می لرزید تو این صحنه ها کون اش سفید گندمی بود پاهاش یکم از هم باز بود و خط کس اش از پشت معلوم بود با دستم باز اش کردم سوراخ کون و کس اش داشت مست ام می کرد صورتم رو جلو آوردم زبونم رو چسبونم وسط پاهاش کس اش رو داشتم می خوردم و شبنم داشت ناله میکرد آاآآآآآآآآآآآآآآآااااای ی ی ی ی ی نیمااااا دوستت دارم حتی صدای نفس های خودم هم برام واضح بود انگار سرعت زمان کم شده خیلی لذت داشت کس اش کاملا تمیز و سفید بود سوراخش صورتی کم رنگ بود و فقط یه سوراخی خیلی کوچیک وسط اش داشت با نگشتم کونش رو مالوندم و دستم رو کشیدم رو کس اش یه آه قشنگ کشید و وقتی انگشتم رو میکشیدم رو سوراخ کون اش آی ی ی ی میگفتم بیشتر تحریک می شدم هر بار بیشتر انگشتم رو فرو میکردم تو کون اش و اون آآآآی بیشتر ی می گفتم و آه و ناله هاش بیشتر می شد ... کیرم داشت می ترکید شلوارم رو دار آوردم کیرم رو به این اندازه شق کرده ندیده بودم بردم وسط پاهاش آب کیرم با آب کس اش مسیر رو لای پا هاش لیز کرده بود خودمو ول کردم روش سرشو برگردوند تو چشماش نگاه کردم لبش رو بردم وسط لب هام وای بهم آرامش میداد خودم رو عقب جلو کردم کیر وسط پاهاش عقب جلو میشد و گرمای کس اش رو احساس می کردم از روش بلند شدم کیرمو گرفتم دستم سر کیرم رو بردم طرف سوراخ کون اش مالیدم اش رو سوراخ اش اب کیرم آروم آروم می اومد رو سوراخ صورتی کون اش کمی فشار می دادم و اون فقط ناله می کرد اما فقط کمی از سر کیرم می رفت تو آروم آروم بیشتر فرو کردم تا سرش رو تو سوراخ عقب جلو کردم و کیرم یواش یواش رفت تو کون اش اما نه همش ناله همراه با گریه ی شبنم اذیتم می کردم سرشو برگردونم و خودم رفتم جلو نصف کیرمو در حالی که تو کون اش اروم تکون میدادم لب هاشو خوردم اونم داشت ناله میکرد منم حرکاتم داشت بیشتر میشد دیگه کیرم جا باز کرده بود و اونم از دردش کمتر شده بود کیرم بیشتر می رفت تو و اونم هم ناله هاش به آآآآآی نیما اوووووف یواش و جووووونم دوستت دارم تبدیل شده بود همین ها باعث شد که به لحظه ارضا شدن برسیم من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم ریختم تو کون اش اونم با حرکات من ارضا شد آروم ولو شدم کنارش با هم لب رفتیم و بهم لبخند زد خیلی خوب بود واقعا تو دنیای دیگه بود ...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کردن کون فرشته جون

ین خاطره برمیگرده به سال 90. من جدا از خانواده زندگی میکنم . و یه اپارتمان تو کرج دارم. 25 سالمه . یه روز عصر که از سر کار اومده بودم خونه خسته بودم و حوصله بیرون رفتن نداشتم . موبایل وتلفن خونه رو خاموش کردم و خواستم یه 2 ساعتی راحت استراحت کنم .حدود 20 دقیقه ای بود که خوابیده بودم . که یهو دیدم زنگ اف اف خونه به شدت داره زنگ میخوره اول بی محل کردم چون کسی قرار نبود بیاد. منم به همین خیال گفتم شاید بچه های همسایه اند. و به عبارتی خودمو زدم به کری .انگار طرف بی خیال نبود و هی زنگ اف اف و میزد. تا اینکه از خواب پاشدم و با عصبانیت اف اف بر داشتم و گفتم . هان کیه؟؟ که یهو دیدم یه صدای ناز و اروم بهم گفت . ببخشید میشه درو بزنید من خواهر همسایه بغلیتونم امروز از شهرستان اومدم کلید بالا را دارم اما هنوز وقت نکردم کلید در حیاط بسازم .منم گفتم باشه ام هر چی اف اف زدم در باز نشد بهش گفتم پایین منتظر باش الان میام درو باز میکنم.شلوارک بلند پام بود با یه رکابی تنم. شلوارکو عوض نکردم اما یه پیراهن استین دار پوشیدم بدون اینکه دکمه هاشو ببندم رفتم پایین درو که باز کردم . دیدم یه دختر هیکل میزون پشت در وایستاده.حدود65کیلو وزنو 170 اینا هم قد خلا صه یه چیز میزون باور کنید الان که یادش افتادم کیرم بلند شده. خلاصه کلی معذرت خواهی که مزاحم شدم اومدین پایین درو باز کردید. منم کلا بچه ی حاضر جوابی هستم سریعا گفتم نه این چه حرفیه من اگه میدونستم شما زنگ میزنید همون زنگ اولی به کله میومدم پاییین. خونیه ما طبقه دوم بود و واحد اینا هم چسپیده به ما بود.
از پارکینگ تا بالاهمین جور خوش بش میکردیم تا رسیدیم طبقه دوم . خلاصه کلی تشکرالکی با ما کردو درو باز کرد رفت تو خوته. اینجا حونیه داداشش بود و داداششم تو شرکت کار میکرد. واتفاقا شیفت شب بود زن داداششم که انگار رفته بود بیرون و هنو ز خونه نیومده بود.خلاصه من که بد جور رفته بودم تو کف این دختره و به خودم گفتم که چطوری باهاش سر صحبتو باز کنم. یهو یادم اومد که دیشب پسر این هماسیمون اومده بود ازم شاژر گرفته بود . پا شدم رفتم زنگ درشونو زدم. اومد پشت در بدون اینکه درو باز کنه گفت کیه . گفتم منم همسایه بغلی دیدم سریع درو باز کرد اما نه کامل یه جوری که فقط یکم از سر صورتش مشخص بود. گفت بفرمایین بهش گفتم یه شاژر سونی اریکسون دیشب دادم به پسر داداشتون میشه لطف کنید بهم بدین گوشیم شارژ نداره. گفت باشه الان میارم رفت یه چند دقیقه ای طول کشید تا اومد شارژر که داد دل زدم به دریا با کمال پرویی بهش گفتم میتونم یه در خواست ازتون داشته باشم گفت بفرمایین گفتم میشه شمارتنو داشته باشم. یهو دیدم یه خنده معنی داری کرد گفت شماره من واسه چی میخوای گفتم همین جوری واسه اس ام بازی دیدم گفت نه شرمنده .گفتم خوب حداقل بلوتوث گوشیتو روشن کن یه چند تا بلوتوث بفرستم ااخه من خواب بودم که شما زنگ اف اف زدید الانم خوابم نمیبره حوصلم سر رفته. گفت باشه روشن میکنم خلاصه اومدم تو درو بستم و سریع بلوتوث گوشیمو روشن کردم ورفتم تو عکسها یه گل روز قرمز داشتم تو عکسهام انتخابش کردم و جستجوی گوشیش بودم که یه اسم به نام تنها پیدا کرد گوشیم و به همون ارسال کردم. اونم گرفت وحالا من منتظر بودم که یه چیزی بفرسته. که دیدم اونم یه یه عکس دختر پسر با یه متن شعر فرستاد.همین جوری عکسها لختی بیشتری براش میفرستادم ودر اخر حوصلم سر رفت رو یه دونه عکس شمارمو نوشتم و براش ارسال کردم . و دو باره یه متن بهش دادم و گفتم این شماریه منه اگه خواستی زنگ بزن که دیدم اون جواب داد عمرا زنگ بزنم. منم اومدم بنویسم به کیرم. که پیش خودم گفتم زشته بلا اخره من دوباره اینو میبینم وزشته هیچی نگفتم وبلوتوثمو خاموش کردم که بهد از نیم ساعت دیدم یه شماره غریب زنگ زد. تا گوشی را بر داشتم دیدم یه خانم گفت من شارج ندارم میشه یه زنگ بزنی تا اومدم بگم شما دیدم قطع کرد. حدس صد در صد زدم که خودشه. سریع شمارشو گرفتم بوق اولی نه بوق دوم جواب داد گفتم بفرمایین کار داشتین خانم گفت منم همسایه نشناختی . گفتم اه شمایین. ببخشید خوب هستین بهش گفتم اون جوری شما بهم گفتین عمرا زنگ بزنم. من کلا نامید بودم. یهو برگشت گفت چیه الان امیدوار شدی اره واقعا. گفت چی شد چرا بلوتوث ندادی دیگه منم با کما پرویی گفتم من دیدم شما پا نمیدی بی خیال شدم. اونم گفت چیه توقع داری هنوز هیچی نشده بیام بغلت اینو که گفت باور کنید کیرم راست شد. خواستم یه جوری این بحثو عوض کنم بهش گفتم من هنوز اسم تو رو نمیدونم نمیدونم چی صدات کنم. گفت فرشته ام گفتم منم بهروزم. خلاصه از همه چیز مجردیم بهش گفتم که بدونه من تنهام ومکانم ردیفه بهم گفت راستشو بگو هفته ای چند تا خانم میاری گفتم نه اون جوریا هم که میگی نیست اینجا خانوده هست نمیشه تابلو بازی در بیاری خلاصه رومون تو روی هم باز شد اون گفت من از شهرستان واسه امتحان اومدم انجا یه هفته ای اینجا هستم بعد میرم گفتم چند سالته گفت که 25 سالشه اما هیکل درشتی مخصوصا کون بزرگی داشت.بهم گفت من فردا میخوام برم ثبت نام کنم اگه خواستی بیا بیرون با هم بریم/. بهش گفتم من تو خونه اینترنت دارم اگه دوس داشتی بیا اینجا ثبت نام کن . گفت باشه ولی ا بچه داداشم میارم گفتم باشه هر جور که راحتی خلاصه قرار شد فردا صبح ساعت 10 من از سر کار بیام خونه فرشته هم با بچه داداشش بیا خونه ما واسه ثبت نام دانشگاه ساعتای 9 ونیم بود بهش زنگ زدم گفتم من میخوام مرخصی بگیرم بیا م خونه بیام یا نه که گفت بیا من اماده ام منم خوشحال سریع اومدم خونه رفتم تو خونه منتظر نشستم تا بیان در بزنن خبری نشد زنگ زدم بش گفتم فرشته چه کار میکنی زود باش گفت باشه خیلی عجله داری ها بعد از چند دقیقه زنگ خونه خورد پسر همسایه بود برگشت گفت عمو عمم میگه تو خونه اینترنت دارین من یه کار اینترنتی دارم انجام بدم بهش گفتم اره بگو بیاد انجام بده.. اونم رفت سریع تو خونه به عمش گفت بیا عمه اره داره. خلاصه فرشته اومد تو سلام علیک انگا رما دفعه اولمونه که همدیگرو میبینیم . و پرو پرو رفت نشست پشت سیستم وقتی کامپیوتر روشن کرد سیستمم پسورد داشت ا گفت میشه پسوردشو بیای بزنین رفتم که پسورد بزنم. اون رو صندلی نشسته بود منم یه کم عمدا خودموبه بدنش مالیدم.همین جور که داشت با اینترنت کار میکرد منو پسر همسایه داشتیم حرف میزدیم که پسر همسایه بهم گفت عمو میشه رم گوشیم بیارم واسم اهنگ بازی بریزید؟ گفتم اره برو بیار رفت که بیاره سریع رفتم پیش فرشته دست زدم به شونه هاش گفتم خسته نباشی دیدم هیچ عکس العملی انجام نداد منم بهش گفتم عصر زود تر از سر کار میام میتونی بیای پیشم بهم گفت ببینم چی میشه. خلاصه من بعداز ظهر یه کم زودتر از سر کار اومدم توراه بهش زنگ زدم گفتم من دارم میام اماده باش بیا خونه البته تنها بیای برگشت گفت زن داداشم داره میره بیرون تو بیا اینا که رفتی میام منم خوشحال سریع اومدم خونه تو خونه فقط منتظر بودم زن همسایمون بره بیرون که حدود 10 دقیقه شد صدای باز شدن ذر خونه همسایه اومد خوشحال از تو چشمی در نگاه کردم دیدم بعله خودشونن زن وپسر همسایه دارن میرن بیرون هنوز پله های طبقه رو کامل نرفته بودن پایین زنگ زدم گفتم بیا دیگه برگشت گفت بزار برن بیرون حداقل اقای عجول. خلاصه چند دقیقه بعد زنگ زد گقت درو باز کن دار میام تو خونت. منم سریع درو باز کردم. اماده براش سه چهاردقییقه بعد اومد تو درم بست. تعارفش کردم بشینه رو مبل براش شربت درست کردم یه قلوب خورد رفتم رو مبل کنارش نشستم همین جوری بی مقدمه دست انداختم دور گردنش دیدم سرشو انداخت پایین یه چند تا بوسش کردم گردنشو لیسیدم دستم که رفت لای پاهاش دیدم نفس نفس داره میزنه پا شد گفت اینجا رو مبل که نمیشه بریم تو اتاق بردمش تو اتاق اول روسری مانتو و سوتینشو در اوردم خودمم فقط پیراهنم در اوردم 2 تاییمون بالا تنمون لخت بود سایز سینه هاش حودو 75 بود اما سفت بودن
شروع کرو لب گرفتن ازش وهمین جوری سینه هاشو هم میمالیدم طاقت نیوردم سریع شلوار وشرت خودمو در اوردم دیدم خودش بی مقدمه اومد سراغ کیرم کیر منم بلند شدش حدود 15 سانتی میشه انصافا کلفته خلاصه شروع کرد به ساک زدن وحرفه ای ساک میزد بعضی موقها کیرمو تا خر میکرد تو دهنش تخمامو میخورد هی تف میز به کیرم هی ساک میزد سریع شلوارشو در با شرتشو در اوردم خوابوندمش رو تخت به کمر برگشت گفت من دخترم ها گفتم خوب باشه فقط میخام کیرمو بمالم رو گست کاری بهش ندارم یه کم که مالیدم دیدم اخ اخوش بلند شد . دوباره دادم یه کم ساک زد بهش گفتم حسابی خیسش کن که میخوام بزارم تو کونت اونم هی تف میزد هی میخورو باهش جق میزد. به حالت سگی خوابوندمش یه کم کرم نیوابرداشتم به سوراخش زدم یه کمک به کیرم زدم اننگشت اشارمو کردم تو کونش دیدم بعله فرشته جون گشاد گشاد تشریف دارن . یه تف هم به کیرم زدم که حسابی با کرم اغشته بشه بعد گذاشتم دم سوراخ کونش دستمم از زیر اناختم به سینه هاش ارو م ارو م فشار میدادم اما دردش گرفته بود هی میگفت پاره شدم درش بیا منم بیشتر فشار میدادم باور کنید بالشتو گاز گرفته بود اما من وحشیانه کیرمو تا اخر تو کونش کرده بودم واقعا داشت گریه میکرد گفت در بیا ر برات ساک میزنم گفتم ابمو تو دهنت میریزم هاگفت باشه فقط زود درش بیار منم درش اوردم بایه دستمال پاکش کردم وگذاشتم تو دهنش همچین با ولع میخورد کمکم داشت ابم میومد نخواستم نشون بدم که ابم داره میاد یهو کیرمو تا اخر کردم تو دهنش وهونجا نگه داشتم و ابمو خالی کردم تو حلقش باورتون نمیشه اب کیرمو تا قطره اخرش قورت داد حتی جق میزد تا اخرش بیاد بخوره بعد پا شد یه دستمال برداشت کرمهای دور سوراخ کونشو پاک کرد اما از راه رفتنش معلوم بو د که کونش گشاد شده ودرد میکر دخلاصه تو اون یه هفته ای که اونجا بود من 3 بار فرشته جونو کردم و هر 3 بارم ابمو خورد.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
مکافات از جلو دادنم

سلام دوستان
این اولین باری نبود که بایکی رابطه داشتم والبته سکس میکردم ولی تقریبا ماندنی ترین والبته بد ترین سکسم بود حالا میگم :حدود6سال پیش که تقریبا 18سالم میشد یه همسایه داشتیم اسمش رضا بود خیلی خوشکل خوش هیکل و واقعا مودب بود هر بار میدیدمش تو دلم میگفتم امکان نداره این به من فاز بده این وقتی منو میبینه سرشو میندازه پایین سلام میکنه چه برسه به این چیزا.... خلاصه ما هم بیخیال شدیم البته اینم اضافه کنم منم دختر بدی نبودم چه از نظر اخلاق و چه از نظر ظاهری . از لحاظ ظاهر دختری با قد حدود 185 سایز کمری متناسب وکونی واقعا دلربا....
یه چند وقت گذشت تو پارکینگ نشسته بودم تابستون خیلی گرمی بود اون سال رضا بادوستش سعید جلوی در خونشون نشسته بودن با هم حرف میزدن منم گوشمو تیز کردم و به حرفاشون گوش میدادم اونا در مورد کیر و سایزو اینا حرف میزدن منم که کاملا شهوانی شده بودم دستمو آروم بردم توی شلوارم و آروم آروم شروع به مالش کسم کردم . سعید داشت واسه رضا راجع به سکسش با یه دختر به اسم ستاره صحبت میکرد و رضام حسرت میخورد منم که داشتم با کسم ور میرفتم و اسم رضا رو با خودم زمزمه میکردم و اونو تو تخیلم تصور میکردم آخ که چه صفایی داشت یه دفعه شنیدم که رضا به سعید گفت چی میشد اگه یه همچین چیزی واسه منم اتفاق بیفته که سعید گفت همین روژین همسایه خیلی چشش دنبالته پاش بیفته هر کاری که بگی گوش میده
-بابا اون خیلی دختر خانواده داریه امکان نداره با من بپره بیخیال شو
-من به خاهرم میگم اون برات حلش میکنه تو کاریت نباشه
-باشه ببینیم چی میشه
اینارو که گفتن از خوشحالی تند تند میمالوندم و آروم آروم آه و اوه میکردم و دیگه از اون روز به بعد صبر کردم تا خواهر سعید نازی بیاد و ماجرا رو بگه یه چند روزی گذشت که نازی اومد خونه ماهمین جوری داشتیم با هم صحبت میکردیم که یکدفعه گفت از رضا خوشت میاد منم الکی یه کم تعجب کردم و گفتم آره خوشم میاد ولی واسه چی گفت بیا این شمارش بهش زنگ بپرس بگو واسه چی خلاصه اینطوری شد که با رضا جون آشنا شدم تا یه مدت با هم حال تلفنی داشتیم تا یه روز که خونوادم رفته بودن سفر ومن باهاشون نرفتم به یه بهانه آوردمش خونمون.
زنگ زدم گفتم میشه بیای خونمون کیس کامپیوتر رو واسم درست کنی اونم قبول کرد واومد البته بهش گفته بودم کسی خونه نیس تا اون اومد منم خونه رو تمیز کردم و قبلشم که حسابی به خودم رسیده بودم و تمیز تمیز شده بودم سفید سفید مثل برف یه دامن کوتاه صورتی پوشیدم بایه تاب سفید و یه آرایش رقیق خلاصه اومد اونم مثل همیشه خوشکل وبه خودش رسیده بود سلام کرد و یه دفعه بغلم کرد و تند لپم رو بوسید و گفت خوبی گلم کامپیترت چش شده منم تند از پشت پشت گرفتمش گفتم اون چیزیش نیست خودم داغونم گفت حالا باید چجوری تعمیرت کنم گفتم یعنی نمیدونی؟؟؟؟؟؟همین که اینو گفتم تند منو گرفت شروع کرد به بوسیدن لبام منم که دیگه امونش ندادم انقدر لباشو مک زدم که نگو کم کم شروع کرد به خوردن گردنم سینه هام وتا رسید به کسم وای که چه حالی داشت انگار نه انگار اولین دفعش بود ولی حتما یکی یادش داده بود(سعید)همینجوری که داشت کسمو میخورد با دستاش سینه های کوچولو نوازش میداد ونوکشو تو دستش مالش میداد منم با تمام وجودم آه وناله میکردم خسته شد پا شد حالا اینبار من نشستم آروم شلوارشو کشیدم پایین به اضافه شرتش وای چی دیدم فک کنم اونم میدونست یه خبراییه تمیز تمیز بود شروع کردم به خوردن کیر بزرگش وای چه قدر خوشمزه بود گرم گرم یه 15دقیقه ای اینکارو کردم بلندم کرد منو گذاشت روی مبل از پشت شروع کرد به کردنم اول آروم آروم میبردش تو بعد کمکم تندش کرد حالا پشت سرهم عقبوجلو میکرد وتلمبه میزد منم جیغ میزدم وای که چه چیزی بود تو کونم انگار داشتن نون میپختن بعد چند دقیقه پاهامو بلند کرد و فرغونی منو میکرد به انواع مدل اینکارو انجام داد 2بار ارضا شدم و هر دفه یه کمی از آبو میخورد اون از پشت منو میکرد منم از جلو دستم توی کسم بود یه دفه دستمو کنار زد و دست خودشو گذاشت تووای که چه حالی داد منو روبروری خودش کرد اومد سراغ لبم و سینه هام فکر کردم که ارضا میشه ولی دیدم میخواد بزاره توکسم منم وقتی دیدم میخواد اینکارو بکنه یه کم ابراز ناراحتی کردم ولی دیدم گوشش بدهکار نیس آروم برد توی کسم یه کم که برد تو خیلی درد داشت کم کم آروم شدم که دیدم داره خون میاد کار از کار گذشته بود منم چیزی نگفتم حالا داشت تند تند تلمبه میزد چقدر فرق داشت با عقب لبام رو که میبوسید وتلمبه میزد که یه دفعه دیدم رنگش پرید داشت آبش میومد گفتم بریز تو دهنم ام درش نیاورد و همشو ریخت تو کسم کسم داغ داغ شد بایه جیغ بلند از آبش پذیرایی کردم و بعد چند دقیقه بغلم کرد ومنو برد حموم خودش منو تمیز تمیز کرد البته اونجا هم یه کسم رو مک زد .
حاصل این سکس یه بچه ی 5ساله به اسم شهرامه والان 6ساله با رضا ازدواج کردم .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
اشرف

سوم راهنمایی بودم و تازه دولم داشت تبدیل می شد به یه چیز دیگه که هنوز چیز زیادی ازش نمی دونستم ولی خیلی وقتها توجهم رو بخودش جلب می کردو یه جورایی ناجور می شد و من هم نمی دونستم چرا. اونوقتها تازه انقلاب شده بود و هنوز حجاب اجباری نبود و دریا هم هنوز مختلط بود و وقتی که می رفتیم دریا ، من از دیدن تن و بدن زنهای توی آب یا کنار آب همون حال و هوای ناجور رو حس می کردم ولی از اونجایی که یه بچه مثبت به تمام معنی بودم و یه کمی هم سیاسی بودم ( آخه اون دوران همه سیاسی بودند ) اصلا نمی تونستم این حالات رو با کسی درمیون بزارم.
ما توی یه محله ی قدیمی و اصیل و آخرهای یه کوچه خونه داشتیم و همسایه دیوار به دیوارمون یکی از خونواده های پرجمعیت و کم درآمد بودند که برای جبران کسری زندگیشون یه قسمت از خونه شون رو که شامل دوتا اطاق تودرتو ویه تراس کوچک می شد رو اجاره می دادند و تو خرداد اون سال ، اونو به یه خونواده عجیب اجاره داده بودند. پدر خونواده می گفتند مرده و مادر خونواده معلوم نبود از کجا خرج خونواده رو درمیاره . یه زن سیاه سولوخته کوتوله بدترکیب و بدهیکلی بود که بعید می دونم حتی می تونست خود فروشی کنه . دو تا پسر6 و 8 ساله و اشرف.
اشرف دوسال از من بزرگتر بود و پونزده یا شونزده ساله بود. سبزه خیلی تند با چشم و ابروی مشکی با هیکلی قشنگ و سفت که پسرای محل وقتی از جلوشون رد می شد می گفتند :" اشرف ؛ دلم برات غش رفت " . چون دو سال رفوزه شده بود الان همکلاس من بود ، البته تو یه مدرسه دیگه بود و از اونجایی که درسش اصلا خوب نبود ، مدام مورد سرزنش مادرش قرار می گرفت یا حداقل جلوی ما مادرش همیشه سرکوفت منو بهش می زد که ببین فلانی رو ، هم درسش خوبه ، هم تو سیاست دست داره ، هم یه پارچه آقاست و هم همه چی تموم !!! و من در عین اینکه غرور باد به غبغم می انداخت ، یه جورایی هم دلم واسه اشرف می سوخت . تا اینکه قرار شد به پیشنهاد پدرم من به اشرف تو درساش کمک کنم و اشرف عصرها بیاد خونه ما و من بهش درس بدم و باهاش تمرین کنم ( آخه تو خونه اجاره ای اونها اونقدر شلوغ بود و رفت و آمد و سر وصدا بودکه آدم حتی یادش می فرت حرفهاش رو تموم کنه چه به اینکه تمرکز کنه و درس هم یاد بگیره !!)
روزهای اول مادرم مدام پذیرایی می کرد و میوه و چایی و شیرینی و تنقلات می آورد که بهش اعتراض کردم که اگه قراره اینها رو بخوریم ، پس کی درس بخونیم ؟ و قرارشد که هر نیم ساعت یا سه ربع ساعت ، یه ده دقیقه ای استراحت کنیم تا اشرف یه چیزی بخوره . می نشستیم رو زمین و کنار هم چهار زانو ، طوری که زانوهامون مماس هم می شد ، من سرم پایین بود و رو به کتاب و دفتر و درسها روتوضیح می دادم و هر چند دقیقه یکبار یه سئوالی یا مسئله ای می دادم که اشرف حل کنه ولی می فهمیدم که اصلا حواسش به درس نیست . منهم عصبانی می شدم و بیشتر تقلا می کردم تا خسته می شدم ولی اشرف با شنیدن سرزنشهای من یه حالت مظلومی به خودش می گرفت و با چشمهای درشتش سربزیر منو نگاه می کرد ( که چشماش درشتتر به نظر می رسید) و عذرخواهی می کرد.
تا یه روز که من دیگه حسابی کلافه شدم ، کتاب و بستم و بهش گفتم آخه اشرف جان مشکلت چیه چرا به درس توجه نمی کنی ؟ بگو تا شاید بتونم کمکت کنم. بازم سرش رو انداخت پایین و بعد از چند ثانیه گفت راستش فقط تو می تونی بهم کمک کنی ! گفتم که منهم دارم همین کار رو می کنم پس چرا استفاده نمی کنی ؟ و اون گفت برعکس ! تو اصلا کمکی نمی کنی و داری منو بیشتر آزار می دی !!! من دیگه حسابی کلافه شده بودم و با گیجی و عصبانیت بهش نگاه می کردم که یکباره نیم خیز شد و لباش رو گذاشت رو لبام و حسابی یه بوسه داغ ازم گرفت و بعدش بلند شد و از اطاق رفت بیرون. توی هال خونه به مادرم برخورد که درجواب سئوالش که کجا می ری بهش گفته بود که آقا داریوش رو حسابی عصبانی کردم و دارم فرار می کنم تا آروم بشه !! و مادرم با ناراحتی آمده بود تو اطاق که چرا با این دخترک یتیم اینجوری بد اخلاقی می کنی که ازدستت فرارکنه و این رسم انسانیت نیست و ....و من همونطور گیج سرجام خشکم زده بود و البته بازم یه جورایی شده بودم و دودولکم حسابی سفت شده بود و زیر شلوارم حسابی درگیر بود و یه کمکی هم درد گرفته بود. به دستور و اصرار مادر با کتاب و دفتر رفتم خونه اشرف . با تعجب دیدم که مادر و برادراش خونه نیستند و اشرف تنهاست . صاحبخونه هم می دونست من به اشرف درس می دم هزار جور دعام کرد و منو فرستاد تو خونه اشرف . اشرف نشسته بود گوشه اطاق و سرش رو گرفته بود بین پاهاش . سلام گفتم ، سرش رو بالا و گرفت و یه نگاهی به من انداخت و بعد دوباره سرش رو کرد لای پاهاش ولی چند ثانیه بعد با دستاش کنارش رو نشون داد و منو دعوت به نشستن کرد. آروم رفتم و کنارش نشستم و سکوت کردم . بعد آروم موهای شبقیش رو نوازش کردم و بهش گفتم اگه ناراحتت کردم معذرت می خوام . با گفتن این جمله یکباره به من حمله کرد و با حرص و ولع شروع کرد به بوسیدن لبام ، جوری که داشتم خفه می شدم و من که تجربه ای تو این موارد نداشتم فقط لبام رو غنچه کرده بودم و اجازه می دادم هرکاری دوست داره بکنه. یه کم که آروم شد گفتم اشرف جان من تجربه ای تو این کارها ندارم وگرنه تو دختر خواستنیی هستی، مشکل از منه که چیزی بلد نیستم. وقتی این رو شنید بهم گفت چون دوست دارم اگه تو بخواهی من همه چیز رو بهت یاد می دم و منهم برای اینکه جبران مافات کرده باشم گفتم باشه. تندی بلند شد و رفت در اطاق رو قفل کرد و گفت گرچه می دونم تا دو سه ساعت دیگه برنمی گردند ولی احتیاط بهتره. اومد جلوم وایستاد و یکباره پیراهن بلند و یکسره ای که پوشیده بود رو از تنش درآورد و منو مات کرد. چی می دیدم ؟ یه تن لخت سبزه و صاف با دو تا سینه که به اندازه پرتقال تامسون بودند و خیلی سفت و شق و رق داشتن بهم چشمک می زدند . با یه چاک وسط پاهاش ( هنوز اسمش رو هم نمی دونستم ) وقتی دید من ماتم برده گفت تو هم لخت شو . من با آرامی و در حالیکه نمی تونستم چشم از بدن لخت اشرف بردارم بلند شدم و داشتم آرام آرام تی شرتم رو می کندم که طاقت نیاورد و با سرعت و کمی خشونت تی شرتم رو از تنم درآورد و شلوارگرمکنم رو با شورتم کشید پایین و دودول سیخ شده منو به دست گرفت و گفت آخ جووون چه کیر خوشگلی ؟؟ ( من اولین بار بود که می فهمیدم دودولم حالا شده کیر !! ) و رو دو زانو نشست و شروع کرد به لیسیدنش . حالا احساس می کردم خیلی هوا گرمه و من دارم از گرما خیس عرق می شم ، حال خوشی بود که تا بحال نداشتم ، بدون اراده دستم رو بردم طرف سرش و پنجه هام رو تو موهای انبوهش فرو کردم و سرش رو به طرف خودم فشار می دادم و تمام دول تازه کیرشده ام رو تا حلق اشرف فرو می کردم و رعشه ای دلچسب تمام بدنم رو گرفته بود که احساس کردم یه چیزی بزودی از کیرم بیرون خواهد زد ، با ترس به اشرف گفتم بسه دیگه یه چیزی داره ازش میاد بیرون . اشرف گفت من منتظر همون آبت بودم بزار بیاد . گفتم چکارش کنم ؟ بریزش تو دهنم ! گفتم آخه .. گفت بریز دیگه و دوباره با شدت بیشتر شروع کرد به مکیدن و عقب و جلو کردن لباش روی کیرم که با حس کرخ کننده ای یه چیز خیلی خیلی غلیظ و پر حجم از کیرم به دهن اشرف روانه شد . اونقدر زیاد بود که تمام دهن اشرف رو پرکرده بود و مثل آش دوغ از گوشه های لبش داشت می ریخت بیرون ، یه مکثی کرد و با یکی دو تا قلوپ زیبا همه اش رو خورد . منهم بی حس و حال و شل و ول به دیوار تکیه داده بودم و در حالی که چشمام رو بسته بودم ، تمام تنم مور مور میشد. همون پایین رو دو زانو نشسته بود و بهم نگاه می کرد. بهم گفت بار اولته که آبت میاد ؟ با بی رمقی گفتم آره . گفت پس من دامادت کردم ؟ یه نگاهی با چشمهای نیم بسته بهش کردم که جوابش رو خودش گرفت. گفت حالا نوبت تست !! مونده بودم که من چکار باید بکنم ؟ کجاش رو باید بمکم؟؟ به پشت خوابید رو زمین و گفت بیا دیگه . رفتم جلو و کنارش ایستادم و گفتم چکار کنم ؟ گفت بیا می می هام رو لیس بزن . من کنارش دراز کشیدم و با احتیاط نوک سینه اش رو گذاشتم تو دهنم و با زبونم شروع به لیس زدن کردم و هی با نوکش بازی می کردم ، دستم رو گرفت و گذاشت رو سینه دیگه اش و گفت این یکی رو هم بمال و من هم شروع کردم به چلوندش ، طوری که گفت یه کم آرومتر و من هم کم کم راه افتادم. حالا از لیسیدن و مالوندنش خودم هم لذت می بردم . بعد از جند دقیقه احساس کردم سینه اش سفت تر شده گفت حالا مثل پستونک میک بزنشون و من هم همینکار رو کردم . حالا دیگه از خودم ابتکار هم بخرج می دادم ، جای لب و دستم و رو عوض می کردم و گاهی سینه راستش رو می خوردم و گاهی سینه چپش رو و اونهم داشت یه جورایی می شد . بهم گفت برو پایین و اونجای منو لیس بزن . تصورش هم حالم رو بد می کرد که جایی که ازش می شاشه رو لیس بزنم ولی خودم رو مدیونش حس می کردم . با اکراه سرم رو بردم بین پاهاش ، یه بوی خاص می داد که بوی شاش نبود ولی یه جوری بود. وقتی زبونم که به درز کسش رسید یه آه ممتد کشید که بهم فهموند باید همین کار رو بکنم و منهم به سختی این کار رو ادامه دادم. یه خورده که لیس زدم با دستش لای لبه های کسش رو باز کرد و گفت اون قسمتش که با بقیه اش فرق میکنه رو لیس بزن . یه قلمبه کوچولو دیدیم که رنگش صورتی خاصی بود و وقتی که زبونم بهش رسید اشرف با چنگش داشت موهام رو می کند و سرم رو با قدرت به سمت کسش فشار می داد و منهم ادامه می دادم. کم کم حرکات موزونی توی کمرش ایجاد شد و مداوم کمرش رو از زمین بلند می کرد و پیچ و تاب می خورد و هی آه و ناله می کرد و هی می گفت جووووون و هی اینکار رو تکرار می کرد تا اینکه یه لرزه طولانی به تمام اندامش افتاد و یه مایع لزج و گرم و غلیظ از کسش زد بیرون که دورتادور دهن و زبونم رو گرفت و یه مزه عجیب داشت و بعدش شل شد و وارفت.
منهم که فک و گردنم درد گرفته بود خلاص شدم و به دیوار تکیه دادم و با پیراهن اشرف دهنم رو پاک کردم و نشستم. دو یا سه دقیقه دراین حال موندیم و اشرف با چشمهای بسته طاق باز خوابیده بود و منهم مات و مبهوت به دیوار تکیه داده بودم و اشرف لخت رو نگاه می کردم ، کم کم کیرم داشت دوباره سفت می شد که اشرف چشماش رو باز کرد و گفت چه پراشتها هم هستی ، حالا خوبه بار اولت بود. گفتم من که چیزی نگفتم . گفت ولی داریوش کوچولو یه چیز دیگه میگه! بلند شد و آمد دوباره سراغ کیرم و دوباره شروع کرد به لیسیدن و مکیدنش. من درحالی که داشتم از لذت می مردم گفتم همش باید همین کارها رو کرد ؟ با خنده گفت نه الان بهت نشون می دم چطوری بچه دار می شن . من با ترس گفتم نمی خوام تو بچه دار بشی . گفت منم نمی خوام ، حواسم هست و دوباره مشغول مکیدن و لیس زدن کیرم شد منم چشمام رو بسته بودم و موهاش رو نوازش می کردم ، یکباره بلند شد و با کس نشست رو کیرم و تا من بخودم بیام دیدم که نصف کیرم توی کسشه . حال خوب و قشنگی داشتم ، روی پاهام نشسته بود و به آرامی بالا و پایین می رفت ، گرچه کسش کمی تنگ بود و به کیرم فشار میاورد ولی اونهم داشت لذت می برد ، سینه اش رو کرد تو دهنم و دستمام رو گذاشت روی کون قلمبه اش و به کارش ادامه داد . داشتیم هردو کیف می کردیم . بهم گفت هروقت داره آبت میاد بهم بگو . بعد از چند دقیقه لذت بخش گفتم داره میاد ، سریع بلند شد و یه نیشگون کوچک از سر کیرم گرفت که خیلی دردم آمد و بعد طاقباز دراز کشید و گفت بیا روم . آروم رفتم روش و خودش با دستاش کیرم رو دم کسش تنظیم کرد و گفت آروم بده تو و من هم آروم آروم کیرم روسر دادم تو کسش. دهنش بی اختیار باز شد و منهم با ابتکار عمل خودم و بدون اینکه اون چیزی بگه !!! شروع کردم به بوسیدن لبهای گوشتیش و شروع کردم به عقب و جلو کردن . هردو داشتیم لذت می بردیم و اشرف مدام مممممممم و آهههههه و اوهههههه می کرد و از این صداهاش منهم لذت بیشتری می بردم که یکباره شروع کرد به لرزیدن و منو محکم به خودش فشار دادن و یکباره شل شد و چشماش بسته شد ولی من باز هم ادامه دادم تا احساس کردم که آبم داره میاد ، بهش گفتم ، گفت بریز رو شکمم و من برای اولین بار آب کمرم رو روی شکم سبزه اشرف دیدم.
بعدها فهمیدم که اشرف قبلا بارها کس داده بوده که خیلی بارهاش بخاطر پول و تامین خانواده بوده و حتی بارها با مادرش و به همراه هم کس داده بودند ، حتی برادر بزرگترش هم کون می داده و پول می گرفته . بعد از اون ( البته در بارهای ابتدایی با خجالت و بعدتر بدن خجالت ) اشرف رو در هر فرصتی که برای درس دادن بهش داشتم می کردم و هردو لذت می بردیم و دامادی من مدیون محبتهای اشرفه . سعی می کردم از هر فرصتی برای کمک و جبران محبتهای اشرف استفاده کنم و از خوردنی و پول و هرچیز دیگه ای که دردسترسم بود به اشرف می دادم و منهم جزو اونایی بودم که هنگام سکس بهش می گفتم : " اشرف ؛ دلم برات غش رفت "

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
پلیس های خوش قدم

سلام من امیر علی 20ساله هستم و دوست دارم اتفاقی که چند وقت پیش واسم افتاد اون رو واسه بچه های گل شهوانی در میان بگذارم
یکی دو سال میشه که خونمونو اوردیم توی یک ساختمان 10 واحدی تو ملک اباد . از همون روز اسباب کشی یکی از زنهای همسایمون رو دیدم کف کردم چون بی شرف عجیب خوشگل و خوش هیکل بود اسمش سمیرا بود بهش میخورد 30 سالش باشه و بعدا فهمیدم بیوه ی با یک پسر 10 ساله که اونم خیلی ناز بود.خلاصه چند وقتی گذشت صبح یکدفه ای دادشم با صدای بلند بیدارم کرد گفت امیر پاشو که مامورا اومدن دارن ماهواره ها رو جمع میکنن .سری پریدم تو تراس دیدم هنوز سر کوچه اند و به ساختمون ما هنوز نرسیدن با دو دلی رفتم بالا پشت بوم با هول و ولا سیمشو کشیدم دیشو برداشتم که برم پایین که یکدفه ای سمیرا با یک لباس خواب بلند صورتی در واحدشونو باز کرد و همدیگه رو دیدیم .دوستان این سمیرا خانم که میگم یک چیزی میگم شما یک چیزی میشنوید.خلاصه جفتمونو خشکمون زد . من که خشکم زده بود گفتم اومدن ماهوا ره ها رو میبرن .سمیرا هم که فهمید با چه لباس سکسی بیرون اومده سریع خودشو جمع کرد گفت الان بالا پشت بوم اند گفتم نه هنوز دو تا ساختمون اونورترند با حالت ملتمسانه گفت میشه برید دیش ما رو هم بیارید منم با خودم گفتم این بهترین موقعیته .با انگیزه ای بیشتر رفتم و 2 تا دیششو برداشتم فقط یادمه اونموقعه که دوباره رفتم بالا سربازا ساختمون بغلی بودن و من رو داشتن نگاه میکردن اما دمشون گرم بچه های باحالی بودن پاچمو نگرفتن . رفتم پایین .دم در بود سری در رو باز کرد و من دیشا رو با دیشه خودمون بردم تو خونشون و سری در رو بستم .صدای پای سربازا و دیشهایی که روی راه پله ها کشیده میشد خیلی نگرانم کرده بود .سمیرا گفت بیا بشین تا برن بعد برو خلاصه منم با خجالت نسبی رفتم رو مبلشون نشستم پسر 10 سالش تازه از خواب پاشده بود و وقتی منو دید کمی تعجب کرد تا دیش ها رو دید و سمیرا گفت پلیسا اومدن تو ساختمون کمی از تعجبش کاسته شد و من هم سعی کردم باهاش گرم بگیرم تا کمی از ترسیدنش از پلیسا کم بشه و حواسشو پرت کنم. سمیرا لباسشو عوض کرده بود یک دامن بلند سفید و یک پیراهن سفید بدن نما تنش بود من سعی کردم خودمو مودب سر سنگین بگیرم یک وقت ضایع نشه اومد نشست رو مبل و یکم حرف زدیم و مامورا که رفتن رفتم بالا پشت بوم دیشهای خودمون و سمیرا شونو نصب کردم که البته پدرم در اومد تا تونستم درستشون کنم خلاصه چند روزی گذشت.خانواده رفتن تهران خونه یکی از اقوام منم طبق معمول خونه موندم چون درس داشتم یک روز ظهر زیر باد کولر نشسته بودم و با کیرم ور میرفتم معمولا تو خونمون کسی نیست لخت میگردم بدن بی مو و نسبتا لاغری دارم کیرمم 16 سانته که وقتی تو اینه نگاه میکنم انگار کیر مال یه ادم غول باید باشه و این احساس خوبی به ادم میده بدن سفیدم با کیر نسبتا کلف و سیاه .خلاصه همیینطور که داشتم با خودم ور میرفتم و واسه اینکه ابم نیاد اسپری لیدوکایین زده بودم که زنگ خونمون رو زدن سری شلوارک سفیدمو پام کردم و رفتم از تو چشمی نگاه کردم دیدم سمیرا با یک ظرف اش در خونمونه موندم برم تی شرت تنم کنم یا نه ولی اونقدر حشری بودم که گفتم بزار ببینم عکس العملش چیه.در رو باز کردم سمیرا یک صحنه جا خورد ولی بعد خودشو ریلکس کرد کاسه اش رو داد یه چادر سفید تنش بود که زیر تاپ ساهش مشخص بود چون یقه اش رو باز گرفته بود. اش رو گرفتمو تشکر کردم در رو بستم .تپش قلبم کمی تند تر شده بود.اش رو خوردمو بعد از 1 ساعتی کاسه اش رو بردم بدم که در رو باز کرد تاپ مشکی تنش بود .کاسه اش رو دادم دستش و تو چشماش نگاه کردم خواست کاسه رو از دستم بکشه ولی یه نیروی غریبی بهم میگفت کاسه رو ول نکن اون یکدفعه ای با حالت تعجب بهم نگاه کرد به چشمای هم خیره شدیم تنم میلرزید یکدفعه دیدم داره عقب عقب میره تو خونه اشون و منم که کاسه رو ول نکردم باهاش رفتم تو خونه گفت در رو ببند تا اینو گفت گفتم دیگه تموم شد.در رو بستم کاسه رو از تو دستش کشیدم گذاشتم رو جا کفشی دم درش. دستمو انداختم دور کمرش و بغلش کردم خیلی بدن داغی داشت سینه هاشو تو بدنم فشار میدادم .تو چشماش نگاه کردم خودشو تسلیم من کرده بود.منتها یک صحنه یادم اومد پارسیا پسرش !؟ گفت ظهر خالش اومده دنبالش بچه همسن وسال دارن باهاشون رفته .تا اینو گفت و خیالم یکم راحت شد.ناخداگاه لبامو به لباش چسبوندم و مثل حریصا لبای همدیگه رو میخوردیم .کیرم که رو به بالا شق شده بود رو به شکمش میمالوندم اونم داغ شده بود و صورتش قرمز شده یود.همینجور که لبهای همدیگه رو مثل وحشی ها میخوردیم عقب عقبکی رفتیم رو مبل وافتادم روش شاید 15 دقیقه فقط لبهاشو میخوردم .تاپش رو در اوردم بدن سفتی داشت و سوتین سفید و نازکش را در اوردم سینه هاش کامل از بدنش جدا بود با پستون های قهوه ای و کوچکش و سینه هایی سفت و تو پر مثل سنگ .اونم سریع تی شرتمو در اورد نشسته روی مبل دوباره لب گرفتیم انگار به اون چیزی که میخواستم رسیده بودم تا همین مرحله هم پیشرفته بودم واسم کافی بود.همین که داشتیم لب میگرفتیم و بدن همو نوازش میکردیم دستش رو گذاشت روی کیرم و نوازشش میکرد.لبهامو ازش جدا کردم و پا شدم ایستادم جلوش. اونم همینطور که تو چشمام نگاه میکرد شلوارکمو اروم اروم داد پایین تا اینکه کیرم ولو شد جلوش با دستش شروع کرد به جلق زدن برام .احساس کردم دهنشو بیش از حد نزدیک کرده ترسیدم که بخواد بکنه تو دهنش منم که میخواستم تا قیامت ازش لب بگیرم سریع درازش کردم و شلوار و شورتشو پایین دادم اینقدر که سینه هاش منو حشری کرده بود کسش این حس رو بهم نداد.داشت به لحظه ی سرنوشت ساز نزدیک میشدم بدن سفت و برنزش با موهای قهوای بلندش با چشمهای درشتش و از همه مهمتر قدش بلندش که خدا قسمت همتون تا بفهمین سکس یعنی چی.روش دراز کشیدم و کیرمو گرفتم تو دستم و به کسش مالیدم .صورتش سرخ شده بود و چشماشو بسته بود تا اینکه خیلی اروم کیرمو سر دادم تو کسش دیگه من هم داشتم دیوونه میشدم هم اون اه و ناله جفتمون بلند شده بودوکم کم تلمبه زدن رو سریع کردم بعد پاشدم و لنگاشو دادم بالا و دوباره شروع به تلمبه زدن کردم رونهای ماهیچه ایش تو دستام گرفته بودم و کیرمو مثل وحشی ها عقب و جلو میکردم داشت همینجور از پیشونیم عرق میریخت پاهام خسته شده بود وقتی کیرمو کامل در اوردم بیرون احساس کردم از همیشه بزرگ شده خیسه خیس بود .از زیر بغلش گرفتم و بلندش کردم چسبوندمش به دیوار رو به روش ویسادم و خواستم همینطور که جفتمون ایستادیم کیرمو بکنم تو کسش اول گفت اینجوری که نمیشه اما من گفتم چرا میشه!دوباره کیرمو با دستم گرفتم و به کسش میمالیدم اروم سر دادم توش. سرشو گذاشته بود رو شونه هام و سفت بغلم کرده بود حدود 5 دقیقه تلمبه زدم دیدم بله واقعا نمیشه چون قدش بلنده یکم سخته دستشو گرفتم و نشستم رو مبل اومد و نشست رو کیرم تا ته رفت توش یکم بالا پایین شد دیدم اینجوری فایده نداره بدنشو دادم سمت خودم خودم دوباره شروع کردم به تلمبه زدن با سرعت مرگباری تلمبه میزدم احساس کردم داره ابم میاد سریع درازش کردم و چند چندتا تلمبه دیگه زدم تا خوست ابم بیاد از تو کوسش کشیدم بیرون و دستمو گرفتم زیرش تا نریزه رو فرش .رفتم دستامو شستم و برگشتم سمیرا هم همونجور لخت روی تخت افتاده بودو نای تکون خوردن نداشت رفتم کنارش نشستم گفت امیر دوستت دارم از این حرف خیلی جا خوردم و یک احساس جدید در وجودم شکل گرفته بود انگار از ته قلب منم دوستش داشتم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
لیلا دختر همسایه

سلام من آريان هستم 28سالمه اين داستانم ماجراى اشنايى وازدواج من و ليلاست خيلى هم طولانيه!
راستش ليلادختر همسايمونه دوسال ازمن بزرگ تره قدش متوسطه و بدن پري هم داره خلاصه خيلى خوشگله.
ماجرا ازاونجايى شروع شدكه تازه دانشگاه رو تموم كرده بودم اومده بودم خونه،(راستى يادم رفت بگم كه من بچه ى شمالم)يه روز كه از بس خونه نشسته بودم حوصلم سررفته بودرفتم بيرون يه دورى بزنم تازه سركوچه رسيده بودم كه يه ماشين پشتم بوق زد تا برگشتم ديدم كيه يهو خشكم زد ليلابود، واى پسر عجب چيزى شده بود،من فقط مثل نديدبديدا خشكم زده بود و داشتم نگاش ميكردم يهو ديدم اشاره ميكنه ميگه بيا منم سريع پريدم تو ماشين بعد از سلام واحوال پرسى گفت كجا؟ گفتم هيجا همينجورى ميرفتم دوربزنم كه گفت مياى بريم كافى شاپ منم قبول كردمو رفتيم، داشتيم قهوه ميخورديم و تازه صحبتامون گل انداخته بودكه يادم اومد كه نامزد داره خيلى پررو برگشتم گفتم شوهرت چطوره ديدم اخماش رفت توهم گفتم چى شد ناراحت شدى حرف بدى زدم وخودمو زدم به ناراحتى كه گفت نه توتقصيرندارى عزيزم تاگفت عزيزم دلم هررى ريخت ديگه نفهميدم چى گفت يهورفتم توفكر(بعدا فيميدم توهمون دوران اشنايى يارو معتاداز اب در اومده) دوست داشتم بهش بگم كه تو عشق منى ودوست دارم امانمى تونستم، يكم كه گذشت گفتم بريم قبول كردرفتيم توماشين ميخواست دنده عقب بره كه دنده خوب جانمى خورد خواستم كمكش كنم كه دستم خورد به دستش ديدم قرمز كردمنم يه حس خوبى بهم دست داده بود دستش يه گرماى خاصى داشت شب كه رفتم خونه ازفكرش نتونستم بخوابم.صبح بودكه ديدم گوشيم زنگ ميخوره ميدونستم ليلاست اخه شمارشو داشتم ولى باحالت تعجب گفتم شما؟
_منم ديوونه ليلا
از جام پريدم
جونم بفرما
_هيچى فقط ميخواستم بگم مياى بريم بيرون دنده ى ماشينو درست كنم جايى رونمىيشناسم
_چشم درخدمتم كى ميرى؟
_الان
_چى؟الان؟
_اره ده دقيقه ديگه سركوچه پاش
سريع لباسامو پوشيدم و رفتم ماشينو درست كرديمو رفتيم كافى شاپ داشتيم صحبت ميكرديم كه يهو دلو زدم به درياو بى مقدمه گفتم ليلاميدونى راستش من...من خيلى دوستت دارم .اولش سكوت كرد چندثانيه اى سكوت بينمون بود باخودم گفتم الانه كه بزنه زير گوشم ديدم خنديدو گفت ميدونم
_ميدونى؟
آره ميدونم
شاخ درآوردم
_اماچطور؟
_يادته اون روز بامامانم اومديم خونتون مامانم گفت ليلاخواستگار داره ماهم تغرييبااوكى داديم
_خوب اين چه ربطى به من داره؟
_هه هه قيافت اون روز ديدنى بود كم مونده بود جلوى مابزنى زير گريه.
منو دارى حال كردم گفتم تو چى توهم منودوست دارى خنديد اينقدراسترس داشتم كه همه ناخنامو خورده بودم كه يهو قيافش عوض شد چهرش عصبانى شدو گفت
_نه
_نه؟يدفه چشمام سياهى رفت سكته رو زده بودم كه برگشت گفت
_اره
_چى؟چى ميگى ليلا منو گير اوردى
خنديد
_فقط ميخواستم يه بار ديگه قيافه ى اون روزتوببينم.
خلاصه ازاون ماجراچندهفته اى گذشت منو ليلارابطمون خيلى خوب شده بوديه روز كه بهش زنگ زدم ديدم داره گريه
ميكنه
_چيه؟چى شده چراگريه ميكنى؟
_هيچى؟با بابام دعوام شده بازم به خاطراون اشغال باهام دعوا گرفت
_عزيزم توخودتو ناراحت نكن
خلاصه اون روزبردمش بيرون خونه ى خودم(اخه ميدونين من خودمم خونه داشتم بابچه هاميرفتيم اونجااوايل پاتوقمون اونجابودخيلى كوچيك بودولى جاش خوب بود)بغلش كردمو اونم چسبيد به من،خيلى اروم بازوهاشو نوازش كردم كلى باهاش شوخى كردم تابالاخره خنديد راستش اون روز اينقدر داغ بود كه كيرم شق شداونم فهميديهو كرمش گل كرد، اروم زد روى كيرم گفت اين چيه من كه قرمز كرده بودم گفتم چشاتو درويش كن وبحثو عوض كردم ولى اون پررو هر چند دقيقه يه باردستشو ميزدبه كيرم. منم هى كيرم راست ميشد هى ميخوابيد،
خلاصه يك سال گذشت ومن و ليلا تقريبا هر روز ميرفتيم اون خونه(ولى هيچ وقت سكس نداشتيم) تااين كه
يه روز به مادرم قضيه رو گفتم اونم بدون هيچ تعجبى قبول كرد(ميدونستن دوسش دارم)و بعداز صحبت بابام قرار شد بريم خواستگارى .اون روز بهشون زنگ زديم و واسه فرداشبش قرار گذاشتيم. منم خيلى پررو به مامانش زنگ زدم و خواهش كردم به ليلا چيزى نگه و باليلا رفتيم اون خونه
بهش گفتم ليلا اگه من با يكى ديگه ازدواج كنم تو چيكار ميكنى خيلى راحت گفت خودمو ميكشم.
بهش گفتم متاسفم ليلا چون من دارم ازدواج ميكنم فرداشبم ميخوايم بريم خواستگارى فورى بلند شد، زد زير گوشم وگريه كردورفت منم چيزى بهش نگفتم فقط ميترسيدم بلايى سرخودش بياره خلاصه اون روز گذشتو فرداش رفتيم خواستگارى اقا چشت روز بدنبينه بنده خدااينقدرگريه كرده بود كه چشماش پف كرده بود دلم واسش سوخت ولى اونشب فقط يواشكى نگاش ميكردمو ميخنديدم اين ماجراهم گذشت وخلاصه بعدچندوقت بروبيا بله روگرفتيمو ازدواج كرديم شب اول بودوفقط من بودمو ليلا باورم نميشد
ميخواستم عقده ى اين يه سالو سرش در بيارم ازپشت هلش دادمو انداختمش روتخت رفتم روشو لباساشو درآوردم حالا فقط يه شرتو سوتين تنش بودشروع كردم به لب گرفتنو هى بالباشو زبونش ورميرفتم اروم سينه هاشو ميماليدم اونم دستشوگذاشت رو كيرمو شروع كرد به ماليدن اروم زيپ شلوارمو كشيد پايين منم شلوارمو در اوردم اونم شروع به بازكردن دكمه هاى لباسم كردسريع رفتم وسوتينشو باز كردم سينه هاش خوشگل بود شروع كردم به خوردنشون ليلاهم كيرمو در اورد شروع كرد به ماليدن منم بعد يه دقيقه ديگه طاقت نياوردم وشرتشو در اوردم اولين بار بود كه كسشو ميديدم واقعاناز بود عين نديد بديدا كيرمو يدفه كردم تو كسش انچنان جيغى زد كه صداش هنوز تو گوشمه خيلى باسرعت كيرمو بالا پايين ميكردم از چشاش اشك ميومددلم براش سوخت كيرمو دراوردم پيشش دراز كشيدمو يه بوس كردمشوبهش گفتم عزيزم اگه اذيت ميشي ديگه ادامه ندم يكى زد رو كيرمو گفت اين چيه، گفتم اره خودت خواستى بلندشدم چهار دست وپاكردمشو شروع كردم از پشت كردن تو كسش وقتى كون نرمش بهم ميخوردبيشترحشرى ميشدم بالاخره طاقت نياوردم كيرمو در اوردمو گذاشتم دم كونش اروم اروم كردم تو اولش درد ميكشيدبعدكم كم عادى شد براش و دادنميزد يكم كه تلمبه زدم ديدم ارضاشدمنم كه ابم راه افتاده بودسريع كيرمو در اوردمو ريختم رو كمرش همونجورى خوابيدم روش..
الان كه اين داستانو مينويسم 2سال ازاين ماجراگذشته واين خواست ليلابود كه اين داستانو نوشت ممنون
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خالکوبی معصومه و دوستش

سلام اسم من رضا هست ۲۴ سالمه دانشجوی هنر هستم وشغلم tatto کردن یا خالکوبی کردنه یعنی تا دانشگام تموم نشده از این راه درامد دارم میرم سراغخاطره ای که می خوام بگم براتو یک روز شهره خانوم که همسایه ما هست منو جلو در اپارتمان دید و از من خواست که اگر میتونم برم خانه شون و به علی که پسرش هست تو انتخاب رشته دانشگاش کمکش کنم من هم گفتم بعد ظهر میام اون رو رفتم خونشون علی بود با مادر و خاهرش من و علی داشتیم با هم در مورد دانشگاه حرف میزدیم که خواهرش برای ما شربت اورد و نشست کنار ما معصومه خواهر علی ۲۲ سالشه و واقعا خشگل و خوش اندامه اون روز که پیش ما بود یک شلواره گرمکن ورزشی با یک سویشرت تنش یود که رد شرتش از رو شلوارش معلوم بود و نظر ادمو به خودش جلب میکرد من که این صحنه رو دیدم حواسم کلن پرت شد و بیشتر تو نخ معصومه بودم تو همین زمان که داشتم با علی حرف میزدم از هر موقعیتی برای دید زدن استفاده میکردم که شربتمو ورداشتم بخورم شربت از گوشه لیوان و لبم ریخت رو پیرهنم که کلی زایه شدم بعد معصومه بعد یک لبخند مسخره کننده بهم گفت اگه لباس زیر مناسبی داری پیرهنتونو در بیارید بشورم تا جای لکش نمونه منم از زیر یک زیر پیرن استین دار تنم بود و در اوردم لباسمو که علی و معصومه خشکشون زده بود چون تنم پر از خالکوبی و داشتن با دقت به دستو بال من نگاه میکردن و دونه دونه سوالای مختلف میپرسیدن که این چی اون چی معنیش چی که معصومه گفت کی برات این خال کوبی هارو زده که علی سریع جواب داد کار رضا اینه که من بعد گفتم خودم برا خودمو نزدم دوستم زده معصومه همون موقع چسب و گفت من یکی از دوستام می خواد خال بزنه و دنبال یک ادم مطمئن میگرده اگه امکان داره شما براش خال میزنید منم گفتم باشه و شماره خودمو دادم بهش تا هماهنگ کنه بعد اون روز معصومه به من زنگ زد و گفت دوستم می خواد بیاد منم گفتم فردا ظهر بیاید خونمون از اون لحظه تو فکر دک کردن مادرم رفتم که له این نتیجه رسیدم بفرستمش خونه خالم اونم قبول کرد معمولا زمان های که مشتری دارم میفرستمش اونجا و میگم چند ساعت بعد بیاد فرداش معصومه با دوستش امد خونه ما بعد از خوش و بش کردن من طرح هامو اوردم که ببینن که دوستش یک صلب انتخاب کرد پشت گردنش بزنم من هم گفتم لباتو. اگر امکان داره در بیار اون هم در اورد یک بدن فوق سکسی داشت سینه های گنده کمر نازوک و پوستش سفید خلاسه هرچی که برای تهریک کردن من لازم بود رو داشت من هم شروع به کشیدن طرح رو بدنش کردم و شروع به لاس زدن در این هین معصومه هم داشت طرح های دیگه منو نگاه می کرد و دلش می خواست اون هم خال بزنه من همخال دوستشو تموم کردم که معصومه گفت منم می خوام گفتم باشه کار دوستش که تموم شد اون خیلی درد داشت و به معصومه گفت من نمی تونم بشینم و می خوام برم معصومه هم گفت اشکال نداره تو برو دوستش که رفت به معصومه گفتم چه طرحی و کجات بزنم اونم با خجالت گفت. یک فرشته بالای باسنش می خواد بزنه من که داشتم از خوش حالی میموردم سریع قبول کردم و بهش گفتم لباسو شلوارشو در بیار اولش خجالت کشید من که دیدم اینجوری گفتم خجالت نکش دخترای زیادی میان پیشم تو اوایش نیستی راحت باش اون هم قبول کرد و لباساشو در اورد وای چی میدیدم یک شرت طوری مشکی که با سوتینش ست بود و سینه های خوش فورم و کونقلمبه همون موقع که تو بهر استیل نازش بودم دیدم خیره شده به کیره من که مثل ستون خیمه داشت شلوارمو جر میداد سریع خودمو جمع و جور کردم و جفتمون زدیم زیر خنده معصومه دمرو خابید جلوی من و من یک دستم روی لپ کونش بود و یک دستم داشت طرح میکشید در هین این کارا بودم دیدم که معصومه داره ریز ناله میکنه و من شروع کردم به ملوندن بیشتر کون گندش و با ناخونم رو لوپ کونش میکشیدم وقتی دیدم هیچی نمیگه و خوشش میاد شروع کردم به ماساژ کمرش و اروم بند سوتینش رو باز کردم و انگشتامو میکشیدم رو کمرش اون هم صدای نالش بلندتر شد اروم سرمو گزاشتم رو گردنش و ریز گردنشو می خوردمو بوس میکردم که دیدم داره از حال میره خودش برگشت رو به من دیدم چشمهاش خماره و اروم لبشو گذاشت رو لب من و شرو کرد به میک زدن من هم با دستام سینهاشو میمالیدم بعد خوردن لب هاش که ۱۰ دقیقه تول کشید دست انداخت تیشرتمو. به صورت وحشیانه دراورد و بعد شلوار و شرورتمو من هم که دیگه تو حال خودم نبودم اغتادم رو سینهاش و می خوردمو بوس میکردم بعد یک مدت خواستم شرتشو در بیارم که دیدم شرتش خیس شده که خیلی حشریم کرد شرتش رو که در اوردم چشم خورد به کسش که مثل یک کلوچه به هم چسبیده بود افتاد و دیوانه وار شروع به خوردن چوچولش کردم اون هم داش ناله میکرد و با دستش سرمو فشار میداد رو کسش. بعد خوردن کسش کیرمو گزاشتم رو لبش و دادم گه بخور اولش کله کیرمو بوس کرد و شروع کرد به ساک زدن و لیس زدن تخمام که خیلی بهم حال داد من که نمی خواستم سریع ارضا بشم در اوردم کیرمو و برش گردوندم شرع به خوردن لپای کونش و لای پاهاش که. از بس خوردم کبو شد بعد با دو دستم لای کونشو باز کردم یک سوراخ خشگل صورتی داشت با آب دهنم تف کردم روش و اروم انگشت دستمو فرو کردم تو که معصومه خودشو سفت کرد و گفت درد داره منم رفتم کرم اوردم گفتم اینو بزنم رون میشه و دردی احساس نمیکنی اونم با نازو اشفه قبول کرد کرم رو اوردم و اون به کیر من کرم زد منم به سوراخ اون با دو دستش کونشو باز کرد منم با یک دستم کیرمو گرفتم گزاشتم دم سوراخش و یواش فرو کردم که یک اخ کوچیکی زد و دسته منو محکم گرفت بعد چند لحظه که کیرمو گذاشتم توش تا جا باز کنه اروم شروع به تلمبه زدن کردم و سین هاشو از زیر گرفتم و گردنشو می خوردم که دیگه داشت ابم میومد شروع کردم به سریع تلمبه زدن که یهو بدن سفت شد و ابمو ریختم توش و بی حال روش خابیدم بعد چند دقیقه بغلش دراز کشیدم و لباشو می خوردم که بهم گفت بهترین لحظه امرش بود و وقتی حالم سر جاش امد شروع به ادامه خال زدن کردم از اون موقع با هم دوستیم و هر چند روز یک بار خونه رو خالی میکنم و میاد حال میکنیم حالا قرار شده پردشو بزنم هر وقت زدم براتون داستانشو می نویسم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 20 از 32:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  31  32  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA