انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 23 از 32:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  31  32  پسین »

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان


مرد

 
سکس با کتایون
این داستان مربوط میشه به سکس بادخترهمسایمون که اسمش کتایونه .کتایون یه دختر مجرده البته خونواده کتایون 9نفرن که همه خواهر برادراش مجردن کوچکترین فرزند خانوادشون الان 20سالشه خودتون درنظربگیرین 5تاخواهرن که بترتیب سنشون کتا35ساله .م 32ساله .ز29ساله .ز27ساله .م20ساله سهتاهم برادردارن که اولیش 44ساله دومیش 39ساله وآخریش 24ساله.بگذریم ....این کتایون که ماتومحله مون بهش میگیم کتا یه دختر سبزه باهاله مشخصاتش:قدبلند –اندامی- سینه متوسط یه کم شکم دار پاهای چاق ویه کوووون توپر گرد .این کونش هرچی بگی باحاله . .کتاخونشون روبه رو خونمونه وهمیشه توخونه با شلوار میگشت یعنی دامن نمیکرد .منهمیشه دیدش میزدم یه روزاومد خونمون برا یه چاقو وقتی رفتم درروباز کردم دیدم یه پیراهن پوشیده تنگ تنگ که سیینه هاش داخلش بهت چشمک میزد سلام کردو گفت سعید چاقوی گوشت بری دارین ؟منم گفتم والانمیدونم بیا داخل مامانمیناداخلن ازشون بپرس اونم اومد داخل یه دامن گل دار سفید پوشیده بود که دقیقا کوووووونش تاومده بود عقب و خط کوووونش هم معلوم ب و منم یه دل سیر نگاش کردمو کیرمو میمالیدم



همش میگفتم چی میشه این کوووونو من بکنم ..گذشت تا یه چندروزبعدش کسی خونمون نبود ومنم نشسته بودم پای کامپیوتر یه مرتبه صدایذر اومد منم بایه شورت ورزشی بودمو یه رکابی همونجوری رفتم درو بازکردم دیدم کتاست سلام علیک کرد گفت سعی د اینترنت داری ؟منم گفتم آره .گفت میخوام یه ثبت نامی برام انجام بدی /گفتم باشه بفرما داخل اونم اومد داخل بردمش تو اتاق کامپیوترم. یه پیراهن گل دار سورمه ای پوشیده بود که اگه قشنگ نگاش میکردی کرستش کامل پیدابود یه دامن توری تنگ ویه زیرشلواری قهوه ای چسپون داشتم حال میکردم گفتم امروز هرطوری باشه باید این کوووونو بکککنننننم رفتیم داخل منم باهمون سر وضع بودم خواستم یه زسیر شلواری بپوشم یهمرتبه گفت راحت باش موردی نیست منم از خدا خواسته زیر شلواری رونپوشیدم یه مقدار میوه از یخچال درآوردمو با یه جعبه دستمال کاغذی آوردم پیشش گفت زحمت نکش شرمنم کردی .منم گفتم اختیار دارین .رفتم پشت سیستم نشستمو اونم رو صنذدلی نشسته بودوبرگه هاش وگذاشته بود روی رووونش منم سای ت ثبت نام رو باز کردمو هی شماره هارو ازش میپرسیدم ووارد میکردم یه مرتبه شماره اخرین کادرشو ازش پرسیدم گفت که یه کم ناخاناست منم دستمو بردم طرف برگه هاش که رو روووونش بود الکی هی سرمو میبردم پاییین تر و به قسمت کووووسسسسسش نگاه میکردم



دستمو بردم زیر برگه ها که پشت دستم رو روووونش قرار گرفت هی الکی بیشتر فشار میاوردمو برگه هارو بالاوپایین میکردم دیدم هیچ کاری نداره دستمو بر عکس کردمو کف دستمو به یه بهانه ای گذاشتم رو رووونش هی اروم اروم میمالیدم یه مرتبه دستمو کنار زد و گفت اشکال نداره اینو بعدا میارم واردش کنی منم گفتم باشه چشم همینطور که نشسته بودیم تا عملیات ثبت نامش انجام بشه الکی حالتی که خیلی خستم باشه یه خمیازه کشیدمو دستمو بردم دور گردنم وبعد گذاشتم پشت صندلیش اوونم گاوقتی یواشکی زیر چشمی به کیییرم که یه کم اززیر شرت اومده بود بالا نگاه میکرد دیگه زدم به سیم آخر گفتم اینجوری فایده نداره دستمو بردم رو کمرش و بالاوپاییین میکردمو میمالیدم ویه مرتبه سرمو هم بردم طرفش گذاشتم رو شونش و آروم بهش گفتم دوست دا رم اوونم سرخ شدهخ بودو میترسید آخه راهی دیگه نداشت چون با دستم گرفته بودمش صورتمو بردم جلوتر و یه بوووس کوچولوش کردم اونم دیگه اهل شده ب ود و اروم اروم دستشو گذاشت رو کیررم که باد کرده بود منم دیگه امونش ندادمو پاشدم وجلوش وایسادم کیررررم کامل جلوش بودو تو دستش گرفته بود منم بوووسش میکردمو دستمو گذاشتم روسینه هاش یه کم که مالیدم گفتم عززززیزم بیا روزمین تا بلند شد منم یه تشک پهن کردم رو زمین و خوابوندمش روش و خودم هم روش دراز کشیدم نفسش دتاشت تند تند میشد منم گوششو گردنشو مسیخوردم دیگه میدونستم حشرش خیلی زیاد شده دستمو بردم طرف کووووووسسسسسش و کووووسسسسشو میمالیدم که هی خودشو جمع میکرد گفتم عززززیزززم دوست دارم راحت باش میخوام امروز زنم بشی خوشششششکلم



اونم چشماشو بسته بودو لباشو گاز میگرفت خودش پیراهنشو درآورد منم زیر شلواریشو با دا منش کشیدم پاییینو درش اوردم وای یه شرررررت قرمز توری پوشیده بود که کامل رفته بود تو کووووسسسش یه کرست زرد رنگ که ادمو بیشتذر حش ری میکرد منم همچنان که میخوردمش بایه دستم سینه هاشو میمالیدم وبا اون دستمم کووووسسسسشو میمالیدم کرستشو با دندونام درآوردمو با دستمم هم شرتشو درآوردم یهه کوووووسسسسس قشنگ توووپ که فکرشم نمیکردم کوووسسسسشو تو دستم میگرفتمو فشارش میدادم که آهش دراومد وناله مکیکرد تو هموون حالت از سینه هاش تا تارو موهای کووووسسسش رو لیسیدمو رسیدم به موهای کوووسسسش موهاشو با دندونام میکشیدم بالا و میخوردم معلوم بود چن وقتی هست که کوووسسسشو نزده دیگه نالش تبدیل به التماس شده بود و داد میکشید منم گف تم کتتتتتتاااااا چه کووووووسسسسسسی داری لامصب اونم گفت سهعید زود باش همینطور که کوووسسسشو میخووووردم یه مرتبه لرزیدو آبش همش ریخت تو دهنم و سر و صورتم



دیدم دتاره میخنده و سرمو گرف ته رو کوووسسسسش گفتم کتاااا حالا نوبت توئه بل ن شدم رفتم کنارش خوابیدم گفتم بخووورش گفت نه سعید نه گفتم من که تا حالا برات میخوردم حالباهم تومال منو بخور ولی قبول نکرد گفتم لااقل با دستت بمالش که کیرمو گرفت تو دس تاشو میمالید و آه آه میکرد یه مرتبه کیرمو گذاشت بین پستووووناش و عقب جلو میکرد یه مرتبه آبم پاشید رو صورتش و رفت کنار گفتم بخورش دیگه حال بده اومدم کنازرش و دستمو گذاشتم رو کوووووننننش و بوسش میکردم گفت سعید بسته دیگه میخوام برررم گفتم حالا حالاها مهمون منی اول یه حال اساسی بکنیم بعد برو گفت چی میخوای؟یه دستمو بردم وسط کوووونشو یه دستمم گذاشتم ر و کوووسش گفتم این دوتا رو . گفت سعی نه من دخترم میترسم گفتم چه ترسی عزیزم آروم آروم میکککککنم که طوری نشه باهزارزور راضیش کردم ولی گفت جلو نمیدم اگه قول مبیدی درررررردم نیاد از عقب بکککککن منم گفتم چششششم خوشکلم آروم میکووووونم که احساس نکنی رو شکم خوابیدو همش التماس میکرد سعید همه میگن درد داره آروم بکنی ها /منم با بوسه ومالش و یه سری حرفا آرامشش میدادم یه پماد آوردمو ریختم رو سوراخش و مالشش میدادم بعد آرو آروم با انگشت میکردم توووش همینطوری 2انگشتی یه ده دقیقه ای به همین روال کوووونننشو اماده کردم....



ولی باز هم لرزیدو آبش ریخت رو تشک سرکیرررمو گذاشتم دم سوراخشو باهاش بازی میکردم گفت سعیییییییددد زوووود باااااش دیگه بکووووون داخل دیگه سر کیرمو یه فشار دادم نمیرفت تو هی خودشو سفت میکرد گفتم پاهاتو بیشتر باز کن و خودتو شل کن اونوقت ببین چه حالی میکنی اونم همین کارو کرد سر کیرمو یه فشار دادم بازو رفت داخل که یه جیغ کشید و اشک اومد تو چشماش باور کنید خیلی تعجب بود کوووون به این گنده ای و سوراخ کووووونش به تاین تنگی ابلبته باید هم همینجوری باشه چون یه دختره هنز کووووس وکووووون نداده بود که گشادباشه بلاخره به زور سرشو کردم داخل که داد میزد درش بیار سعییییییید درش بیار نمیتونم پاررررررم کردی وای وای وای الن میمیرررم سعییییید منم گفتم خودتو شل کن عزززیزم من تکونش نمیدم تو شل کن تنا درش بیارم اونم یه کم شل کرد که با یه نامردی کامل یه هل جانانه دادم که کامل رفت توش دیگه بیضه هام به سووووراخ کووونش جسبیده بود وداشت گریه میبکرد ولای بعدچن دقیقه گریش به لذت تبدیل شده بودو آهواوه میکرددو میگفت اوهاوه اوه اوه اوووووی ی ی ی جووووون بکوووووون بکووووون چقد حال میده منم گفتم منم بهت گفتم اگه همراهی کنی خیلی بیشتراز جلو بهت حال میده اوونم میگفت آرذه اره خی لی حال میده جوووون ن ن ن وای اه اه اه اه هوی ی ی ووووووییییی بککککککننننن درش بیار دوباره بککککن تو



منم کامل کییرررمو درآوردمو دوباره کردم توش دیگه سوراخش باز شده ببود و لذت میبرد بهش گفتم کتتتتتاااا کوووووسسسس هم میخوووام اوونم گفت نه کوووووسسسس نداررررم فقط کوووووون اگه میخای تا وقتی شوهر کنم بهت حال بدم فقط از کوووووتن میکنی ی ی ی فعلا کوووووسسسس در کار نیست اوووی ی ی ی اه اه اه اه اووف ف ف ف ف اوه اوه اوه بعدا که شوهر کرئم بهت کوووووسیسسسسسسم میددددم جووووون بکککککککننن گفتم کتتتتتاااا حالا سگی بشین به همون خحالت یه کم بلند شدیمو وسگی حابلت گرفت وای یه کوووونی ی ی ی شده بود کوووونسسسسسستان گنده گوشتی تمیییز و سفید وای اینقده عقب وجلو کردم که آبم اومد گفتم کتتتاااا داره میاد کجابریزم گفت بریزش همون تو کوووونم همشو کامل خالی کردم تو کوونش و روش خوابیدم گفت سعید بلن شو میخوام دیگه برم بلند شدیمو کوووووسسسسو کوووونشو پاک کردمو لباساشو پوشید و ثب ت نامشم دیگه انجام شده بود تا دم در بدرقش کردمو تا دم در دستمو ارزهمون رو لباسش تو کوووونش میکرررردم اووونم نمیگفت بسه دیگه تاالان که کووووونمو پارررره کردی هنوز کمته /منم گفتم آره خوشکلم اگه تا شب هم بکنمت کممه بلاخره دم در گفتم یه لحظه صبر کن اونم وایساد اومدم یه 20هزار تومنی برداشتمو بهش دادمو یه بوسش کردمو گفتم عزیزم یه هدیه ناقابله شاید بخوای یه شرررررت بخری اونم با دستش زد رو سر کیرررم وگفت قرارمون فردا برو خودتو بساز نوشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با زن همسایه
اسم من ... ساکن یکی از روستاهای دوردست ...



مایه همسایه داریم که خونشون تو کوچه پشتیمونه اسمش هست سعیده .این سعیده خانم یه زن 27-28ساله است اما مشخصات کاملش :قدمتوسط –سبزه – اندام متوسط یعنی نه لاغر نه چاق کوووووووون گندددددده ه ه وای هر پسری رو حشری میکنه .خب بریم سر اصل مطلب .من همیشه سعیده رو دید میزدم همیشه وقتی میومد بره مغازه یا جاییی دیگه من تا میتونستم نگاش میکردم اون همیشه یه بلوز تنگ میپوشید که پستوناش داشت میترکید یه دامن تنگ هم میکنه که کووووووننننش واقعا خودنماییی میکنه وای وقتی راه میبره لمبرهای کوووون ن ن نش بالاوپایین میکه ویه قوس میخرن وبه هم میخورن راستی این سعیده جون یهخ پسر 5ساله هم داره –گذشت وگذشت من همیشه دیدش میزدم تااینکه یه مدت شر یه مقدار جنس برا فروش اورده بااینکه شوهرشم سرکار بود اما گاوقتی جنس برا فروش میاورد جنساش هم همه لباسهای زیر زنونه . شرت و کرست و..... یه روز خالم اومد خونمون گفت که میخوام برم پیش سعیده خرید کنم داشت به مامانم میگفت منم که میدونستم سعیده جز شررررررت وکرست چیزی دیگه نمیاره



خالم رفت یه مقدار خرید کردو رفت خونشون یه شب من رفتم خونه خاله وقتی خواستم برگردم خالم گفت سعید جان این پول رو بده به مامانت بگو بده به سعیده زن همسایتون نمنم عمدا گفتم بابت چیه خالم گفت خودش میدونه . منم پول رو گرفتمو اومدم خونه داخل راه فکر کردم پولو به مامانم ندم خودم ببرم بدم به سعیده .فردا ظهرش رفتم در خونه سعیده میدونستم شوهرش صبح کاره تاساعت 2-03 نمیا .در زدم دیدم کسی دررو باز نمیکنه .آخه تابستون بودو گرما .بیشتر در زدم یه مرتبه سعیده جون صدا زد کیه منم جواب ندادم اومد درو بتاز کرد وای چه صحنه ای رو دیدم یه تاپ پوشیده بود ویه شلوارک یه چادر سفید گلدار پوشیده بود همینکه دروباز کرد ازشانسش لبه گوشواره در گیر گرد به چادرش و چادرش رو کشید که کامل برگشت وچادرش افتاد وای ی ی قربووووون کووووونش برم .حالا دیگه کونش جلوروم بود یه کووووون گنده دوباره تو یه شلوارک تنگ منم خودمو نمیتونستم کنترل کنم باور کنید کیرم سریع بلد شد اونم تویه شلوار خونگی که پوشیده بودم کاملا مشخص بود خودشم متوجه کیرم شد .



اما من خودمو به اون راه زدم .بعد چادرشو پوشیدو گفت بفرماییید گفتم این پولو خالم داده گفت بدم به شما گفت قابل نداره گفتم ممنون ولی گفته همون چیزی که دیروز بهت گفتم اندازه سایز خودتو بهم بده اینو که گفتم یه کم خجالت کشید ولی به رو خودش نیاورد گفت بفرمایید داخل تابراش آماده کنم .منم از خداخواسته پشت سرش رفتم جلو در حالشون وایسادم بعد گفت تعارف نکنید بفرما داخل تا جنسا رودر بیارم طول میکشه متنم رفتم داخل نشستم یه مرتبه صدازد آقاسعید بی زحمت میشه بیایین ای پلاستیک رو ازرو کمد دربیارین منم رفتم بلراش در آوردم و همونجا وایسادم وقتی در پلاستیک رو باز کرد همه شرر ررت وکرررررست بودن دیدم هرچی داخلشون میگرده انگار اون سایز رو پیدا نمیکنه گفتم ببخشید مگه خالم چی میخواد که پلاستیک رو نمیریزین قشنگ نگاش کنیین دیدم سرخ شدو گفت هیچی داخل این نیست لطف میکنین اون یکی پلاستیک هم دربیارین رفتم جلو که اونم بلند شد اون پلاستیک رو بزاره بالا هرچی میکرد نمیرسید دیگه تا اخرین حد خودشو بالا کشید که یه مرتبه چادرش کامل در اومد وکوووون گندش نمایان شد منم دیگه کاملا حشری شده بودم پریدم پشت سرش و گرفتمش تو بغل ...



یه مرتبه یه جیغی کشید زود دستمو گذاشتم جلو دهنش و خوابوندمش رو زمین به صورت دمر خوابوندمش و روش دراز کشیدم اروم تو گوشش گفتم عززززززیزم خیلی عاشقتم فقط یه حال کوچولو بهم بده هیچ کاریت ندارم اینو که گفتم یه کم دستمو از جلو زبونش برداشتم میگفت تورو خدا نه اگه شوهرم بفهمه منو میکشه وازای حرفا منم منم با تمام ارامش میگفتم عزززززیزم فقط بین خودم خودته اونم دیگه اروم شده بود وعکس العملی نشون نمیداد + همینطور که داشتم خودمو رو کوووونش میمالیدم پشت گوش وگردنشو هم میبوسیدم یه دستمم بردم پستون سمت چپشو گرفتمو میمالیدم یه 5دقیقه ای به همین حالت که روش خوابیده بودم میبوسیدمشو تو گوشش حرفای عاشقی وتحریک کننده میزدم دیدم داره نفغس نفس میزنه گفت پاشو یه لحظه منم اومدم کنارش اما بهش چسبیده بودم دیدم بله ه ه اونم حشری شده تاپشو دراورد شلوارکشو هم در اورد و پیشم خوابید گفت زووود بتاش من طاقت ندارم میددونستم دیگه کاری نداره فقط کیییییییرررررررر میخواد منم خوابیدم روش اون به حالت طاقباز خوابیده بود و نفس نفس میزدمنم گفتم تافرصت هست کارو تموم کنم شاید کسی برا خرید بیاد خونشون همینطور پستوناشو میخوردم وای چه طعمی داشت



دستمو بردم روکسش و کسشو از رو شرت میمالیدم باور کنید کسش اینقده گوشت داشت ونررررم بود که ککه هرچی میخواستم همشو تو دستم بگیرم نمیتونستم اونم نفسش تندتر شده بود وداد میزد میگفت سعید کوووووسسسسسسسموووو بخور بخووووورش زووود باش لامصب ش رتشو دراوردمو انگشت تو کسش میکردم به به چه کووووسسسسسی سفید وچاق و گوشتی باور نمیکردم یه همچین کوووسسسسسی ی ی داشته باشه یه مرتبه با دودستش سرمو گرفت فشارداد به طرف کووووسسسش هی میگفت بخووووورش بخووور لیسش بزززززن گوشششتاشووو بخووووور همششش مال خوووودته ه ه جان نن ن ن نم م م ووووووو ی ی ی نووووش جوووونت تو لایق کوووووسس س منی منم با کمال میل میخوردمو زبونمو تو کووسسش میچرخوندم ناله هاش بیشتر شده بود میترسیدم کسی صداشو بشنوه ازش لب میگرفتم ولی فایده نداشت داد میزد زوووود باش طاقت ندار م بکککککن بککککن تووو کوووسسسسم کووووسشسسمو حالش بده کییییییررررر میخوووووام کییییررررر بکککککن توووووش منم کیرمو با کوووووسش میزون کردمو یه هل دادم کامل رفت داخل وای چقد نرررررم داغ تو گوششش حرفای سکسی میزدم اونم داد میزد کووووووسسسسسم فدای کییییرررررت عززززییییزززم کوووووسسسسم کییییر میخواد کییییییررر کلفت کووووسسسسمن مال توست وای ی ی ی



وووووووویییییییییی اه ه ه اهخ اه اه اه یس یس یس یس نو نو نو نو نو اووووویییییییی ی ی اه اه اه اه اه بککککککن ن ن کووووسمووو سیرابش کن کووووسسسسم تشنشه ابش بده ه ه جوووون ن ن جون جون جون کوووسسسس میییییدم کوووسس فقط به توکووووسسس میدددددددم کوووسس پاررررم کن ن ن جرررررررم بدددددده ه ه منم محکم تلمبه میزدم هی کیییررررمو در میاوردم دوباره میکررردم تووووش وقتی داخلش تلمبه میزدم گوشتای کوووسسسش شکمممو داغ داغ کرده بو هی میگفت بکووووووووننن بکککککن ن ن محکمتررررر ها ها هخا بززززززن ن ن بزار مردم بفهمن دارم کووووووسسسس میدم هر وقت خواستی بهت میییییییدددددممممممم کوووسسس بهت مییییدددم کوووسس کاش تو شوهرم بودی منم باهاش همراهی میکردم ومیگفتم جاااااننننننم من همیشه مال توام بهت قول میدم همیشه میام پیشت دیدم یه مرتبه پاهاشو پشت کمرم قفل کردو لرزید داشت ارضا میشد منم ابم داشت میومد گفتم داره میاد گفت بریز توش بریز تو کوووسسسم کوووسسسسم همینو میخواد وای اب من با اب کوسش قاطی شده بود



کیرم از داغیش داشت منفجر میشد منم همینطور میبوسیدمش ازش تشکر میکردم اروم در گوشش گفتم کووون مییییخوووام انصافا اونم نه نگفت و همونطور که خوابیده بود یه پیچ خوردو دمر شد وای ی ی داشتم به ارزوی همیشگیم میرسیدم کوووون ن گوووووشتی تووووپوووول خودش پاهاشو باز کرد و گفت بکککککتن ن ن ن عززززییییزم کوووونننن هم بهت میدم هرچی قاچای کوووونشششو کنار میزدم به سوووراخششش نمیرسییدم وای وای با اب کوووسسسش یه مقدار سوراخشو مالیدم ویه انگشت کردم داخلش اونم همراهی میکردو کونشو برام تاب میداد هی اه اه اله اوه و میکرد دوباره دوانگشتی کردم دیگه اماده اماده بود کیرمو گذاشتم دم سوراخش و باهاش بازی میکردم هی میگفت بکککککن ن ن داخل بکککن تووووش همش مال خودته اروم اروم فشار دادم تو نمیرفت وای کوووون به این بزرگی وقشنگی اما سوراخش به این تنگی هی فشار کییییرررررمو بیشتار میکردم یه مرتبه سر کییییرررم رفت تو همینکه سر کیرم رفت تو یه کم رفت جلو وگفت اوووی ی ی اخییییییشششششش اه اه اووووییی بزار بره بیشتر بکن بر بااینکه 27-28 سال سن داشت اما مثل بعضی زنهای سوسول نبود که تا کیر میذاری دم کوونشون دادو فریاد میکنن ونمیزارن انصا فا قسم میخورد فقط دوبار به شوهرش کووون داده کیرمو بشتر هل میدادم هرچی بیشتر جلو تر میرفت لذتش قشنگ تر میشد و اون نالش حشری تر میشد



میگفت بکن تا ته بیشتر بکککککننن یه ده دقیقه ای از کون کردمش که بازهم ابش اومد میخواستم کیرمو دربیارم ولی نمیزاشت میگفت عزیززززم بیشترررر بکن من حادارم میگفتم عزیییزززم درد نداری میگفت درد چیه همش کیییییییفه ه ه لذذذذذذتتتتتته ه ه عشقه ه ه جوووووون ن ن بککککککنن ن ن پاررررررم کن دارم کووووون مییییییددددم کوووووون ن ن فقط به تو کوووونن ن ن میددددم بککککنننننن منم تا جون داشتم تلمبه میزدم دوباره اب منم به راه افتادو همشو ریختم تو کوووونشششش بعد کلی با بوسه وحرف ازش تشکر کردمو با هم پاشدیم لباسامونو پوشیدیم که بچش از خواب بیدار شد اما چیزی حالیش نبود منم شمارشو گرفتم که هروقت بخوایم قرار بذاریم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن مطلقه مستاجرمون

سلام موضوع برمیگرده به سال 90مامستاجرگرفته بودیم یه زن وشوهردخترسه سالشون یه شش ماهی مستاجرما بودن که مرده اززنش طلاق گرفت بچشم برد دلیلشم این بود زنش معلم بود به بهانه اردوی چند روزه مدرسه با دوست پسر زمان مجردیاش رفتن شمال که شوهرش فهمید طلاقش دادو رفت پدرم گفت گناه داره جایی نداره بره بمونه خونمون تااخرسال بمونه .چندوقتی ازطلاق گرفتنش گذشته بود که پدرم چهارشنبه ها هره فته میرفتن باغ دوستاش تاصبح میمومند.چندهفته گزشت یه روزداشتم میومدم خونه دیدم بابام ازدرامد بیرون ماشینشو دادبه رفیقش از درحیاط رفت تو خونه بی توجه امدم خونه دیدم مادرم تنهاست گفتم بابا کو گفت بارفیقش رفت ندیدیش فهمیدم یه خبرایی گفتم نه حواسم نبودسریع اس دادم به بابام گفتم دارم میام اونجا.طولی نکشیدجواب دادبیخود مگه نمیخوای بری سرکار نه مادرتم تنهاس حق نداری بیای .دیگه مطمئن شدم بابام پایینه.به مادرم گفتم دارم میرم خونه عادل شایدشب برنگردم شایدم زودامدم مادر یکم قرزد گفت پدر و پسرمثل همین
از درامدم بیرون دودیدم توکوچه درحیاط بازکردم اروم امدم پشت در اس دادم به بابام پشت در باغم دروبازکن جواب دادالان اونجا نیستم زنگ بهش زدم صدای حرف زدنش از پشت درمیومدگفتم ماشینت اینجاس در زدم گوشیم دستم زن مستعجرمون متحیربا یه چادرکه معلوم بود زیرش چیزی دیگه نداره امد درو بازکردتا منودید دنیاجلو چشاش تیره شد درو خودم بازکردم دیدم بابام پشت ستون اپن اشپزخونه قایم شده اون موقع من بیست سالم بودخونوادم بخاطراین که یه خورده کلم داغ بودجنگی بودم زیادسربسرم نمیزاشتن باچاغو ضامن داری که همیشه دنبالم بود رو به جفتشون کردم گفتم چه خبره اینجا بابام که تخماش چسبیده بودبه گلوش گفت برو باغ الان میام باهات صحبت میکنم گوشیمودراوردم ازجفتشون عکس گرفتم که لخت لخت پیش هم وایساده بودن امدم بیرون به بابام گفتم راحت باش امشبم باغ بمون ولی هفته اخرته نوبت منه شبهابیام باغ امدم توکوچه زنگ خونه خودمونوزدم مادرم دروبازکردامدم یخورده تلوزیون دیدمورفتم خوابیدم
صبح ساعت 5:30رفتم سرکارساعت 2برگشتم رفتم دوش گرفتمو موهامو سشوار کردمو تیپ زدم پدرم که باهام حرفم نمیزد به مادرم با اشاره فهموند چه خبره مادرم پرسید کجا که انقدر به خودت میرسی گفتم مهمون دارم از قم نگاه به بابام کردمو گفتم میرم باغ شبم میمونم پدرم که فهمیده بوداصلاحرفی نزدامدم تو کوچه از درحیاط امدم تو خونه پشت در زیرزمین در زدم درو بازکرد گفت بله کارداری با لحن تندی گفت که من جا بزنم منم باکمال پرروگری گفتم نه بابام گفته اینجاس امدم دنبالش وارفت گفت ببین دیشب هرچی دیدی فراموش کن برو گفتم کجابرم امشب دعوتم کردی خونتون حالا برم بازورامدم توخونه نشستم گفت اگه نری زنگ میزنم به پلیس گفتم خوب بزن منم فیلم عکسهای دیشب ودارم چیزی نیست توکه سنگ ساری پدرمم اعدام بایه فیلم که داشت بازی میکردمیخواست دلم به حالش بسوزه گفت میخوای چیکارکنی امدم جلوش نشستم انقدرشهوت به مخم زده بودکه داشتم امپر میسوزوندم بی اختیاربهش گفتم صیغم میشی اونکه اصلاتوقع شنیدن این حرفو نداشت گفت چی داری میگی گفتم دارم جدی میگم اونم انگار بدش نیومد ولی گفت شب خبرم میده شمارمو گرفت تاشب زنگ بزنه امدم بیرون رفتم تو پارک نشستم تو فکرش بودم لامصب چه بویی میداد چقدرتمیزبود چه حیکل قشنگی داشت داشتم دیونه میشدم سیگارپشت سیگارکه چرااین حرفوزدم

حدودساعت 7بودکه گوشیم زنگ خوردشماره قریب بودحدس میزدم خودش باشه ولی بی توجه گوشیوجواب دادم الو یکی که میدونستم کیه گفت سلام کجایی سلام کردم شماجواب داد..گفتم ببخشیدبه جانیوردم خوبی من پارک ...گفت باشه میام اونجا10دقیقه نشستم تاامدسلام کردنشست انقدرخوشگل شده بودبا اریش که میخواستم همونجابزنمش زمین گفت فکراتو کردی گفتم اره گفت خونوادت بفهمن چی گفتم بیخیال من تو رو میخوام بعد از نیم ساعت حرف زدن به تفاهم رسیدیم زنگ زدم رفیقم که بره خونمون به فیمه سیمکارت خریدن شناسناممو بگیرکه گرفت اورد اونم که شناسنامش همراهش بود رفتیم دفترعقد ازدواج بعد کلی فک زدن تونستم به مدت یک ماه صیغش کنم همون جا یه ماچش کردم که ازخجالت اب شد.با هم یواشکی جدا ازهم امدیم خونه که کسی شک نکنه لوبریم رفتیم تو لباس هاموداراورد من باتعجب نگاهش میکردم گفت چته گفتم انقدرحشری بودی گفت اره گفتم دیشب بابام اینجابودگفت درسته ارضاشدم ولی ازته دل راضی نبودم چون حروم بودولی بخاطرشهوت مجبوربودم الان دیگه هیچ گناهی نداره همین که داشت لباسهامودرمیاوردبه اوج لذت رسیده بودم داشتم ارضامیشدم ازحالت فهمیدولی به روی خودش نیاوردکیرم که داشت پوستش پاره میشدازبس شغ کرده بودموبادستاش گرفت گرفت وگزاشت تودهنش همین که وارددهنش شدارضاشدم داراوردم که تمام ابم مثل شاه لوله پکیده پاشیدبه لباس هاش بلن شدلباسهاشودراوردکیرموتمیزکرددوباره شروع کردساک زدن انقدرحال کرده بودم حدتعریف نداره دوباره ارضا شدم که رفتم دربیارم اجازه ندادتمام ابم تودهنش خالی شدتمام قدرت جونیم که تااون موقع خیلی ادعالاتیم میشدخالی شدبیحال باسورتم که داشت ازحرارت اتیش میگرفت درازکشیدم چنددقیقه دارزکشیدم دوباره شروع کردبه ساک زدن حالم بهترشده بودبلندشدم خوابوندمش سینه هاشوتودهنم گرفتم خوردم که خودش بادست باکسش بازی میکردامدم شیکمشوخوردمورون هاشورسیدم به کسش شروع کردم مکیدن که توده ثانیه اول یه لرزشی کردوجیغی کشیدکه فهمیدم ارضاشده منم شهوتی شدم کبرم گزاشتم روکسش ارم ارم بردم تویه یه رب کردمش بلندشدم برش گردوندم

فکرکردمیخوام ازپشت کسشوبکنم وقتی سرکیرم رسیدبه کونش گفت نه پرسیدم چراگفت نه هنوزازکون دادم نه میدم گفتم باشه ولی محکم فشاردادم توکونش که یه شیونی کشدم موبه تنم سیخ شد شروع کردم تنلمبه زدن اونم ازشدت دردداشت میلرزیدبه حدی که داشت بیهوش میشدوناله میکردازنالش ازحالتش ارضاشدم افتادم بغلش نیم ساعت خوابیدیم که انگاریه ثانیه بودباساک زدن اون ازخواب بیدارشدم بلندش کردم نشوندم روکیرم انقدرپاین بالاشدتاهردوباهم باناله ارضاشدیم دوباره شروع کرد به ساک زدن منم میمالوندمش رفتیم حمام برخلاف دیگران بی میل دوش گرفتمو اومیدیم بیرون درازکشدیم گفتم مگه نمیگی حلال مزش بهتره پس چرا بادوستت رفتی شمال گفت اره رفتم ولی اردوی مدرسه شمال بودکه دوست زمان مجردیم با مادرش خواهرش اونجا بودن شوهرم چون بایه زن دیگه رفیق بودمیخواست ازدواج کنه به همین بهونه شمال چند تادروغ طلاقم داد رفت مادرت تمام داستانومیدونه ...
اگه غلطای ملایی یاکلمات نامناسب به کاربردم ببخشی چون مدرکم سیکله.الان هم همون خانوم با مخالفت شدیدخونوادم همسرمه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
من و رَها

تازه خونمون رو عوض کرده بودیم،تقریبا یه سال پیش بود:رفتیم به یه آپارتمان،اتفاقا واحد دوستم هم اونجا بود، بعده یه هفته که از اومدم به واحدمون تو راه پله ها یه دختر خیلی خوشگل و خوش اندام رو دیدم که ازکنارم رد شد،بهش نگا کردم و یه چشمک زدم و خندیدم اونم بهم نگاه کرد و رفت.فرداش دوباره جلو آپارتمان دیدمش بهش ذل زدم اونم به من نگا کرد.رفتم جلو سلام دادم ازش پرسیدم خونتون تو این آپارتمانه اونم گفت آره و ...تو طول هفته همدیگه رو میدیدیم و سلام الیکی داشتیم.آخر هفته بود که دیدمش رفتم پیشش بهش سلام دادم حالش زیاد خوب نبود بهش گفتم انگار حالت خوش نیس میای بریم بیرون قدم بزنیم؟گفت نه حوصله ندارم،منم گفتم پس بیا سوار ماشین شو یه دوری بزنیم تا شاید حالت بهترشه...با هزار تا ناز و ادا سوار شد بردمش بیرون و یه چرخی زدیم،وقته برگشتن شمارمو دادم بهش گفتم شب بهم اس بده حرف بزنیم،اون شب اس نداد فردا هم ندیدمش وقتی شب شد دیدم یه شماره ناشناس اس داده فهمیدم که اونه.
خلاصه بعده یه ماه من و اون کلی صمیمی شدیم.یه روز بردمش بیرون بهش گفتم ازت یه چیز بخوام بهم میدی گفت هرچی بخوای!منم گفتم یه بوس از اون لبات،اونم قبول کرد.شب خیلی حشری شده بودم بهش اس دادم فردا خونمون خالیه میای اینجا؟اولش قبول نکرد ولی راضی کردمش.فردا صبح شد بهش ز زدم گفت یه ربع دیگه میام،منم خونه رو آماده کردم و تخت خواب رو مرتب کردم تا تشریف بیاره...نیم ساعت دیگه در زدن رفتم در رو بازکردم وای نگو و نپرس یه تی شرت پوشیده بود و یه شلوار نخی با یه شال آبی،دهنم بازموند دعوتش کردم خونه در رو بستم و رفتیم مستقیم اتاق من،یه آهنگ لایت بازکردم نشستیم رو تخته من بهش نزدیکتر شدم دستش رو گرفتم و بوسیدم بهش گفتم امروز خیلی خوشگل شدی اونم یه کم خجالت کشید و صورتش سرخ شد بهش نگا کردم و گفتم میخوای دراز بکشیم؟گفت باشه.من زودتر دراز کشیدم و اون وقتی میخواست دراز بکشه بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو قلبم.یه ربع باهاش حرف باحال زدم بهش گفتم میخوای امروز یه کم بیشتر حال کنیم؟گفت چطوری!منم با دستم گوشش رو لمس کردم و یه کم از لباش و صورتش بوس کردم گفتم اینطوری!چیزی نگفت.منم که دیدم سکوت علامته رضاست شروع کردم یه کم باهاش لب رفتم دیدم داره به حال میاد یواش یواش تی شرتش رو در آوردم یه کم از پستوناش خوردم خوشش اومد دستش رو دراز کرد رو شلوارم کیرم رو گرفت گفت درش بیار منم گفتم کار خودته!شلوارم رو در آورد کیرم سفته سفت شده بود،شرتم رو کشید پایین بهش نگاه کرد و شروع کرد به ساک زدن،یه کم که گذشت بلندش کردم یه کم باهم لب رفتیم بعدش شلوارش رو درآوردم پاهاش از دیوار هم سفید بود یه شرت خال خالی قرمز داشت،اونم کشیدم پایین یه کم کوسش رو خوردم دیدم از حال زیاد داره ارضا میشه...دراز کشیدم نشست رو کیرم و بالا پایین میشد،کونش خیلی گرم بود تا حالا کونی به اون گرمی تجربه نکرده بودم،ده دقیقه بعد بلندش کردم و بغلش کردم دوباره خوابوندمش رو تخت یه کم دیگه کوسش رو خوردم بعد کردم تو کونم و بغلش کردم دیدم یواش یواش داره آبم میاد بهش گفتم بریزم تو کونت یا دهنت گفت میخوام ساک بزنم آخراش بود که دیدم آبم میاد زود در آوردم اونم شروع کرد به ساک زدن که ریختم به دهنش.باهم یه کم دراز کشیدیم بعد بردمش حموم،تو حموم هم باهم دوباره حال کردیم اومدیم بیرون لباس هاشو پوشید ازش بخاطر اون روز تشکرکردم اونم گفت قابلی نداشت بوسم کرد و رفت....از اون موقع تا امروز هرهفته یه بار سکس میکنیم.امیدوارم خوشتون اومده باشه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
همسايه جديد

داستان از اونجا شروع شد كه شهناز و شوهرش از شمال اومدن و شدن همسايه عمه پير من. اسمم سيامكه و دوستام بهم ميگن سيا.از نظر ظاهر هميشه جلب توجه ميكردم. بيشتر رنگ سفيد پوستم با چشماي سياه و صورت خوش تركيب و قد بلندم نظر زنها و دخترا رو فورا جلب ميكنه اما بازم به قول اطرافيام بيشتر خوشگلم تا خوش تيپ چون توي لباس پوشيدن كمي شلخته ام و زياد اهميتي به مد و فلان و بهمان نميدم و اغلب خيلي ساده ميگردم.تو زندگي هم كمتر چشم چرون بودم و هميشه چند تا خط قرمز رو براي خودم نگه داشتم كه يكي از اونا رابطه نامشروعه حالا چه طرفم شوهر داشته باشه چه مجرد باشه و يا حتي فاحشه باشه. اما گاهي توي زندگي موقعيت هايي پيش مياد كه انسان نميتونه خودش باشه و براي لحظاتي يادش ميره كه كي بوده و تو چه خانواده اي بزرگ شده و.... سرتون رو درد نيارم .عمه آذر 67 سال سن داشت و ديگه زمين گير شده بود. بابام با خواهراش و برادراش يه خونه براش اجاره كرده بودن كه تنها اونجا زندگي ميكرد.منم سوگلي عمه بودم و بيشتر از تمام خواهر زاده ها و برادر زاده هاش منو دوس داشت.به همين خاطر هر روز يكي دو بار بهش سر ميزدم و بعضي شبها هم پيشش مي خوابيدم.عمه چشمهاش درست نمي ديد و به زور راه مي رفت به همين خاطر كليد در خونش رو منم داشتم. يه روز صبح كه از خونه عمه بيرون ميومدم متوجه شدم چند تا خونه بالاتر دارن اساس و بار خونه خالي مي كنن. حدسم درست بود و همسايه جديدي وارد محل شده بود.
...
همونطور كه گفتم زياد تو نخ اين چيزا نبودم تا روزي كه براي اولين بار توي كوچه شهناز رو ديدم. شهناز نون گرفته بود و با يه چادر رنگي سفيد با گلهاي قشنگ صورتي از سر كوچه وارد شد. از دور كه ميومد لغزش اندام متناسبش نظرم رو جلب كرد. خيلي طناز راه ميرفت و انگار به زمين و زمان فخر مي فروخت. نزديكتر كه رسيد براي شايد اولين بار در زندگيم نتونستم نگاهم رو ازش بدزدم.موهاي طلايي رنگش با صورت سفيد و چشماي كشيده و لباي كوچيك و برجسته كه انگار تازه از يه بوسه ي گرم و عاشقانه جدا شده بودن ، من رو براي لحظاتي محو تماشا كردن. مرتي با يه دستش كه آزاد بود چادرش رو درست مي كرد و وقتي كه اونم چشمش به من افتاد لبخند مليحي رو تو چهرش تشخيص دادم كه زير پوستش مي دويد. كمي هم جلوي چادرش كنار رفت و كمر باريك و باسن بزرگش حالم رو دگرگون كرد. اون روز گذشت اما در دل من آتيشي به پا شد كه با هيچ آبي خاموش نمي شد. هر روز بعد از كلاساي دانشگاه فورا ميومدم خونه عمه و تو كوچه بست مي نشستم تا شايد اون فرشته رويايي رو يكبار ديگه ببينم.درست يادم نيست روز سوم يا چهارم بود كه دوباره از خونه بيرون اومد.بي اختيار دنبالش راهافتادم اما با فاصله تا توي محل تابلو نشم.از پشت باسن بزرگ اما خوش تركيبش رو از زير چادر مي ديدم كه مرتب و موزون بالا و پايين مي رفت طوري كه مي تونستم نرمي و لطافتش رو حس كنم.ساق پاهاش و انگشتاش از سفيدي برق ميزد و من هم تو عالم خودم مرتب بغلش ميكردم و از پشت بهش مي چسبيدم. تمام فكر و ذكرم شده بود اينكه چطور باهاش رابطه برقرار كنم. يكي دو بار تصميم گرفتم خيلي خونسرد برم جلو و حرف دلم رو بزنم اما مي دونستم شوهر داره و همين موضوع به شدت نگرانم ميكرد.

اما هر روز كه مي گذشت رفتارش نسبت به من طوري مي شد كه ديگه يقين كرده بودم به من بي ميل نيست.تا اينكه اون روز فراموش نشدني از راه رسيد.چند وقتي بود كه يه توپ هفت سنگ خريده بودم و مدام باهاش ور ميرفتم. خيلي ازش خوشم ميومد. اون روز جلوي در خونه نشسته بودم و مثل خيلي اوقات توپ رو سمت ديوار مقابل پرت ميكردم و دوباره ميگرفتمش. در همين حين دختر كوچولوي شهناز كه بعدا فهميدم اسمش پرياست اومد طرفم و با لهجه شيرين شمالي گفت : عمو ميشه توپت رو بهم بدي نگاش كنم؟ منم از خدا خواسته بوسش كردم و گفتم بفرما عمو جون. زير چشمي هم هواي اونطرف رو داشتم كه شهناز داشت نگاهم ميكرد اما به روي خودم نياوردم. پريا به تقليد از من توپ رو سمت ديوار پرت كرد اما وقتي برگشت پا به فرار گذاشت و با توپ رفت تو خونه.چند لحظه مردد بودم تا اينكه رفتم در خونه و زنگ زدم. اونقدر هيجان داشتم كه صداي قلبم رو ميشنيدم.يهو شهناز رو مقابل خودم ديدم. از نزديك انگار هزار بار زيباتر شده بود. به محض اينكه گفت بفرماييد سست شدم. عطر تنش توي وجودم ريخت و مست شده بودم.بريده بريده گفتم شرمنده قابل نداره اما توپم دست دختر خانم شماست.لبخند قشنگي روي لباي صورتي و نازكش نشست و با صدايي كه ظرافت و طنازيش رو هزار برابر مي كرد جواب داد چشم بذارين كمي بازي كنه براتون ميارمش.دوباره دستپاچه جواب دادم :نه قابل نداره اصلا ولش كنيد.با اين حرف من شهناز يكي دو قدم عقب رفت و در عين ناباوري ديدم اشاره ميكنه برم تو.وقتي ديد من هاج و واج موندم آروم گفت: بفرمايين داخل چند لحظه خسته كه شد ازش ميگيرم.من موضوع توپ رو به كلي فراموش كرده بودم .مرز بين واقيت و خيال رو تشخيص نمي دادم. اون فرشته دست نيلفتني حالا با چشماي خمار و سياهرنگش انگار التماس ميكرد برم داخل.

چند لحظه بعد روي مبل نشستم. شهناز عذر خواهي كردو رفت. چند دقيقه بعد با سيني چاي برگشت اما من به محض ديدنش خشكم زد.يه شال قرمز روي سرش انداخته بود و يه شلوار تنگ هم پاش بود كه خط بين پاهاش رو كامل مشخص ميكرد.يه پيرهن سفيد هم تنش كرده بود كه دوتا سينه كوچيك و برجسته از زيرش خودنمايي ميكردن.شهناز سر حرف رو باز كرد. فهميدم شوهرش....و هر چند وقت يه بار به ماموريت هاي طولاني ميره و شهناز از اين موضوع ناراحت بود و مدام تكرار ميكرد كه \"منم زنم و احساس دارم نياز دارم و...\"منم فعلا خودم رو به خريت زده بودم كه انگار منظورش رو نمي فهمم.لحظاتي به سكوت گذشت. سرم پايين بود اما ميدونستم به من خيره شده كه ناگهان بدون هيچ مقدمه و حرفي خودش رو انداخت تو بغلم و شروع كرد به خوردن لبام.گرماي لبهاش به محض برخورد از خود بي خودم كردن و بي اختيار دست انداختم دور كمرش و محكم شروع كردم به خوردن لبهاش. چند لحظه بعد آروم دستم رو گرفت و گذاشت روي سينش. منم جرات پيدا كردم و دستم رو از زير لباسش به سينش رسوندم.سينه هاش سفت بودن و داغ و كمي عرق كرده بودن كه باعث شد صد برابر تحريك بشم.زير گلوي بلورش رو بوسيدم. شهناز عميق نفس ميكشيد و گاهي هم آروم آه مي كشيد.از روي شلوار دستم رو روي كسش گذاشتم و شروع كردم به ماليدن.

ميتونستم برجستگي اون رو حتي از روي شلوارش حس كنم.ديگه طاقت نياورد و باز هم بي هيچ حرفي منو كشوند توي اطاق خواب و رو تخت دراز كشيد.منم كنارش دراز كشيدم و براي اولين بار بهش گفتم شهناز جون هميشه منتظرت ...نذاشت حرف بزنم و دستش رو گذاشت جلوي دهنم.آروم لباسهاش رو در آوردم. بند سوتينش رو از پشت با زحمت باز كردم و براي لحظاتي محو زيبايي سينه هاش شدم. دو تا سينه برجسته و سفت و نه چندان بزرگ با نوك صورتي و پف كرده.سرم رو پايين آوردم و به محض اينكه حرارت لبهام رو روي سينش حس كرد صداي ناله خفيفش رو شنيدم. با زبون نوك سينش رو مزه كردم. بدنش بوي گل رز ميداد سفيد و تميز و بدون مو و جوش و...سرم رو گذاشتم بين سينههاش و چند لحظه فقط گرماي اونا رو با تمام وجود حس كردم.آروم آروم رفتم پايين در حاليكه مدام با زبون شكم و نافش رو ليس ميزدم.شلوارش رو درآوردم و از روي شورت قرمز و قشنگش آروم كسش رو با دندون گرفتم. شهناز حالا موهام رو چنگ ميزد و با صداي بلنتري آه و ناله ميكرد.

از لاي شورتش زبونم رو به لبه هاي اون رسوندم و شوري آبي رو كه ترشح ميكرد روي نوك زبونم حس كردم. يهو با تمام پهناي زبونم روي كسش كشيدم طوريكه يه آخ بلند بي اختيار از گلوش بيرون پريد.آروم آروم زبونم رو داخل فشار مي دادم و شهناز مثل مار به خودش مي پيچيد. كسش صورتي كمرنگ بود و حسابي تميزش كرده بود اما خودش رو خيس خيس كرده بود و مدام بيشتر هم ميشد. در همين حين بلن شد و منو خوابوند رو زمين و افتاد روي شكمم.سريع و با حرص و ولع زيپ شلوارم رو باز كرد و آلتم رو در آورد. با دستش اون رو ميماليد و مرتب ميگفت جان اي جان ...شهناز حالا لخت لخت شده بود و باسن بزرگش رو گذاشته بود رو پاهام و مرتب آلتم رو ليس ميزد. گرماي زبون و آب دهنش روي بيضه هام داشت ديوونم ميكرد. مرتب از پايين زبون مي انداخت و ميكشي بالا.بعد هم يكباره همش رو توي دهنش گذاشت و شروع كرد ساك زدن.چند لحظه بعد طاقتم تموم شد و به پشت خوابوندمش روي تخت.از پشت گردن و كتفهاش شروع كردم به خوردن و آروم اومدم پايين.چند بار باسنش رو ليس زدم و كوچولو گاز گرفتم بعد رفتم پايينتر تا رونهاش رو ليس زدم و بعد ساق پاهاش و بعد انگشتاي پاش.شهناز داشت ديوونه ميشد مدام ميگفت چرا ساكتي بهم فحش بده بهم بگو جنده بگو توروخدا...

اونو برش گردوندم و پاهاش رو گذاشتم رو دوشو.آروم سر آلتم رو گذاشتم در كسش و چند بار بهش ماليدم. شهناز تا زانوهاش رو خيس كرده بود.آروم آروم رفتم داخل حالا تقريبا ديگه جيغ ميزد. زياد تنگ نبود اما گرم و دلچسب بود با دستاش داشت سينه هاش رو مي كند.منم هر لحظه سرعت رو زياد ميكرد تا جايي كه حس كردم داريم ارضا ميشيم درش آوردم. عصباني شد و گفت چرا تمومش نكردي توروخدا اينجوري ولم نكن بخدا ميميرم... به شدت التماس ميكرد. چند لحظه بعد دوباره برش گردوندم تا كاري رو كه براش لحظه شماري ميكردم بكنم.بهش گفتم ميخوام از پشت بكنمت. به سرعت برگشت و گفت نه درد داره نميتونم از جلو بكن. منم اخم كردم و با حالت قهر كردن گفتم من از پشت ميخوام... شهناز چاره اي جز تسليم نداشت.. به پشت برگشت و روي زانو نشست و باسن بزرگ و نرمش رو داد بالا.اول با يه انگشت فرو كردم داخل كه دوباره صداش در اومد. هنوز چند لحظه نگذشتهبود كه التماس ميكرد فشار بده منم سر آلتم رو گذاشتم و آروم فشار دادم داخل. يهو باسنش رو سفت كرد و بلند جيغ زد. با دستش محكم مچ دستم رو گرفته بود و با حالت زجر آلودي ميگفت يواش بي انصاف. منم همونطور نگه داشتم و لحظاتي بعد كه آروم شد دوباره هلش دادم داخل. شهناز حالا با يه دست كسش رو ميماليد و با دست ديگه پتوي روي تخت رو چنگ ميزد.منم سرعت رو بيشتر كردم و از پشت افتادم روش و سينه هاش رو محكم چسبيدم.

شهناز حالا ديگه داد ميزد محكمتر لامصب محكمتر...با سيلي چند بار محكم به باسنش زدم اونقدر كه هر دو طرفش سرخ سرخ شده بود .به محض اينكه حس كردم دارم ارضا ميشم سرش رو چرخوندم و محكم لبهاش رو شروع كردم به خوردن كه يهو با صداي داد و فرياد هر دو ارضا شديم و من ريختم توي باسنش.آلتم رو كه در آودردم درد داشت و سوراخش حسابي باز شده بود. بي حال كنارش دراز كشيدم . در همين حين نگاهم افتاد به عكس كنار تخت. شهناز و شوهرش كنار هم....حالا نميدونستم با اين عذاب وجدان چكار كنم ولي بعدا فهمیدم که شوهر شهناز از قضیه خبر داشته و به یاد دادن شهناز به من چقدر جلق زده...خیلی‌ خوشحالم که هر سه تا مون داریم از این رابطه لذت می‌بریم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
برده های واحد روبرویی

من ندا هستم . 33 سالمه و همسرم فرزاد 35 سالشه . 8 سال بیشتره که با هم ازدواج کردیم ... همسایه ( واحد روبرویی ) ما خانواده ای زندگی می کنن که حداقل ادعای خیلی با کلاسی دارن . پسرش آرمین 20 سالشه ( تک فرزند ) و مادر سیمین حدود 39-40 ساله است . خیلی به خودش می رسه و از نظر بدنی هم خیلی زیبا ست ، معلم بدن سازی هم هست و کلی کلاس رقص و ... داره ! من و فرزاد هر دومون حس فتیشی از نوع اربابیش رو داریم ... تو سکس هایی که با هم داشتیم سعی می کنیم همدیگرو راضی کنیم ولی ... چند باری که من خونه سیمین بودم قشنگ دیده بودم که آرش خیلی بد جور و بهتر بگم هیز به پاهام نگاه می کنه ... حدس می زدم که اون حس فتیشی یا بردگی داشته باشه ... موضوع رو به فرزاد گفتم اول خواص قاطی کنه ولی بعد که باهاش حرف زدم راضی شد ! فرزاد توی سکس کردن از کون رو خیلی دوست داشت ، منم بهش قول داده بودم که اگه بشه که ... البته کلی برا همدیگه شرایط و ... گذاشتیم ! ( بعد از کلی صحبت و ... ) سر زده به بهونه قبضای تلفن و ... رفتم خونه سیمین . ( یه روزی که آرمین باشه ) از قص مانتویی رو که پوشیدم کوتاه بود و من یه دامن کوتاه پوشیدم ... نگاه های آرمین فرضم رو ثابت می کرد ... بعد از رفتن آرمین من با سیمین مشغول حرف زدن شدیم و ... من به سیمن گفتم ، یه چیزی در مورد آرمین می خوام بهت بگم ... بگم ؟ ناراحت نمی شی ؟ سیمین گفت نه بگو ... بهش در مورد آرمین گفتم ، گفتم سیمین آرمین چه جور بچه ای ؟ سیمین می گفت ... ساده ! چیه شیطون چی کار داری ؟ بعد از کلی حرف ، به سیمین گفتم فکر می کنم آرمین احساسات اسلیوی داره ! باورت می شه ؟ کلی بهم خندید ... گفت نه بابا ... اون اتفاقاً خیلی هم مغروره ! بهش گفتم ، مطمئنم ... شرط می بندی ؟ سر یه لباس تا 200000 تومن ؟ قبول کرد . سیمین گفت ولی باید جلو من اینو بهم نشون بدی ها ؟ قبول کردم ... سیمین می گفت آخه چه جوری می خوای بهم نشون بدی ؟ بهش گفتم مگه نمی گی آرمین تنبله ؟ کم کمکت می کنه ... ؟؟؟ بعضی وقتها بی ادبی می کنه ؟ گفت خوب ؟ ... بهش گفتم به یه بهونه چند روزی بفرستش خونه من ... حرفم رو قبول کن ... می خندید و می گفت ، آخه کدوم مادری بچه اش رو می فرسته پیش گرگ ... بهش گفتم ، آره ؟؟؟؟؟؟ خندید و گفت حرفی رو که زدی مطمئنی ؟ بهش محکم گفتم آره . چند روز بهم وقت بده ... بهش گفتم ... سیمین فکر کن آرمین برده باشه ... خندیدیم ... ولی سیمین گفت یاد شرطت باش ! این که باهم باشید یا بقل هم قبول نیست ها ... منظورم رو می دونی که ؟ من بلند بلند خندیدم و گفتم مشکلی نیست ... می خوای 300000 تومن ؟ سیمین گفت قبوله ! 2 تا سکه کامل . سیمین جند سالی بود که طلاق گرفته بود ، آدم بازی بود ... شاید اگه کامل نمی شناختمش هیچ وقت اینا رو بهش نمی گفتم ... من سیمین رو با مردای دیگه ای که شاید دوستاش بودن تو خونه دیده بودم و ... پاشدم برم که گفتم به آرمین بگو چند روزی فرزاد دیر از سر کار می یاد ، این چند روز که اون سرش شلوغه بیاد خونه ما کمک من یا اگه چیزی خواستم کمکم کنه ... مطمئن بودم قبول می کنه ! مگه می شه یه پسر پیشنهاد بودن با منو با اون قیافه و لباس رد کنه ... بعد که آرمین گفت باشه ... منو و سیمین نیش خندای معنی داری زدیم ...


فردا صبح بود ، ساعت 9 که زنگ زدم به سیمین که آرمین کوش ؟ گفت می یاد ... حدود نیم ساعت بعد اومد . اول باهاش مهربون بودم ... ( نسبتاً محجبه ) چند دقیقه ای از اومدنش گذشته بود که یه قلاده رو میز گذاشتم ... ازم پرسید این برای چیه ؟ خندیدم و گفتم هیچی ... می خوای برش دار ... شاید لازم بشه ... لباسام تنگ بود ... خیلی تنگ . نگاهی کرد و گفت نه من سگ خونگی ندارم ... سیمین نمی ذاره ! می گه کثیف کاری می کنه ... من به آرمین گفتم ... ایراد نداره . بزودی یکی می گیره ... مطمئن باش ... خندیدم . آرمین داش جاهای مختلفی فوضولی می کرد ( خودم بهش گفتم ، تا یه دوری بزنه ... ) تو اتاق فرزاد و من هم رفت . ( اتاق خواب ) چیزی نگفت ... اروم گفتم آخ که چقدر پاهام خسته است ... آرمین بلدی ماساژ بدی ؟ خنده شهوت آمیزی کرد و گفت آره ... اگه بخواین . گفت کجای پاها ؟ آروم و عشوه گفتم ساق پام . حتی کف پام ... تو چشاش برق رو می دیدم ... خیلی برق می زد . چند دقیقه ای با دستاش پاهامو ماساژ می داد ، بهش گفتم آرمین برو تو کامپیوتر رو ببین ... وقتی اونو روشن کرد ، پشت دسکتاپ یه عکس اسلیو میس لخت بود ... خشکش زد ... داشت آروم آروم آمپرش می زد بالا ... پشتش رفتم و محکم گفتم نمی خوای جلوم سجده کنی ؟ منو یه نگاه کرد و ... باورم نمی شد ، به پام افتاده بود و داشت التماس می کرد ... آروم خندیدم . گفتم چرا لخت نیستی ؟ سگ من باید لخت باشه ... هر وقت . جلوی هر کسی . وقتی من می گم ... بدو ... تصمیم بگیر ... قبول کرد . سریع لخت شد . بدن نازی داشت . بهش گفتم بدو اون قلاده رو که دیدی ... سریع اونو بست . گفتم خیلی کارا داریم . آرمین یه برده کاملاً خوب بود اون روز . من هم زدمش ... مخصوصاً با دستام به کونش ... هم سواری بهم داد ... موقعی که داشت می رفت گفتم برات خیلی برنامه ها دارم آرمین ... ( اخرش یه چشمک بهش زدم ) چند روزی به همین منوال گذشت ... آرمین می یومد و سریع لخت می شد ... نمی ذاشت بهش دستور بدم ، وظیفه هاشو نمی دونست ... همیشه بهش می گفتم لخت شه و جلوی با کیرش بازی کنه ... دوست داشتم ... روز سوم بود . اومد . لخت شد . شروع کرد به لیسیدن پاهام . بهش گفته بودم باید چه جوری این کارو کنه ... ازم خواست جلوم جق بزنه ... خیلی بهش خندیدم ، گفتم می اشه ولی باید خودت تمیز کنیش ... قبول کرد و جلوم شروع کرد به ور رفتم با کیرش ... آبش که اومد ریخت رو پاهام ... با یه دستمال سریع پاک کرد و عین همیشه ازم تشکر کرد ...

شب به فرزاد گفتم ... کلی خندیدیم و بهش گفتم به زودی اماده می شه ... فردا زود بیا ... تا آرمین اومد بهش گفتم سریع ... خودت که می دونی ؟ لخت شد و قلاده رو بست . اومد و شروع کرد به لیس زدن پا و دستام ... بهش گفتم اگه می خوای بردم باشی باید برده شوهرم هم باشی ... واگرنه باید همین الان بری ... بدون اینکه بدونه چی می گه سریع قبول کرد . پاهام لخت بود ... داشت رونام رو لیس می زد . بهش گفتم حتی ممکنه بکنه تو کونت ؟ یه زره طول کشید ولی قبول کرد ... یه قلاده کوچولو گرفته بودم و دور کیرش بسته بودم . یه جا برای انداختن کمر داشت تا بشه کشیدش ... آرمین داشت پاهای منو لیس می زد که در زدن .. .ترسید . بهش گفتم می ره تو اتاق و سریع لباساشو می پوشه ... حتی قلاده رو در می آره ... فرزاد بود . اومد و نشست . آرمین رو صدا کردم . آرمین اومد ولی معلوم بود خیلی ترسیده یا می ترسه ... آرمین کنار من نشست . بهش گفتم بلند شه و وایسه جلوی فرزاد . این کار رو کرد . گفتم . دستای آقا فرزاد رو نمی بوسی ؟ که اجازه داده بردم بشی ؟ آروم دستای فرزاد رو بوسید ... با عشوه گفتم ... لخت چی ؟ نمی شی ؟ لخت شد . قلاده اش رو خودش بست ... فرزاد داشت آروم می خندید و به من نیگاه می کرد ... به آرمین گفتم ... شلوار فرزاد رو در بیار ... آروم در آورد .. گفتم کیرش رو خوب ساک بزن واگر نه ... شروع به این کار کرد تا آب فرزاد اومد و روش ریخت ... فرزاد گفت بعداً بیشتر باهاش کار دارم ... فعلاً باید ... آرمین رفت ... فرزاد یه چند تا تخته آورده بود ... بعد اینکه اونا رو سوار کرد تازه فهمیدم چیه ... یه چیزی تو مایه حرف Y ولی بدون باله سمت چپ ! برا بستن آرمین آورده بود ... ازش تشکر کردم و بهش گفتم مطمئن باش فردا می کنیش ... ............... فرداش آرمین اومد . تا اومد ... داشت پاهای منو می لیسید که بهش گفتم صبر کن ... لخت بود ... قلاده اش گردنش بود ... ( هر دوش ، هم مال کیرش هم مال گردن )بردمش تو اتاق . بهش گفتم همین جا می شینی تا من بیام ... باشه ؟ تکون بخوری ... بعد یه فکری به ذهنم رسید ... گفتم ارمین باید خوب خودت رو نشون بدی ... بهش گفتم به من بگو مامانت چی کارس ؟ آروم گفت مدیر شرکت ... ! گفتم نه آرمین ... جلوی من همه رو باید خار کنی ... مامانت جنده است ... می ده ... به مردای قریبه ... کیرش داشت می ترکید ... لذت رو تو چشاش می شد دید ! ازش یه بار دیگه پرسیدم ... آرمین مامانت چی کارس ؟ زود شروع کرد به حرف زدن ... جنده است ... کس می ده ... به همه ... اصلاً از بچه گی جنده بود ... از کون می ده ... از خودش شروع کرده بود به حرف زدن ... خوشم اومده بود ... فکر شیطانی داشتم ...بلندش کردم و به اون چوبها بستمش . با چند تا کمربند کلفت و پهن هم صفت بستمش ... نمی تونست تکون بخوره ... یه قابلمه آب کردم و آوردم ( همراهش یه ملاقه هم آوردم ) گفتم همه چیز و خوب بلد شدی ؟ محکم گفت بله ارباب ... چشماشو با یه جوراب کلفت بستم ... مطمون بودم چیزی نمی بینه ... پشتش به در بود ... بلند شدم و پیش سیمین اومدم . بهش گفتم سریع یه لباس شب بپوشه و بیاد ... تا اماده شه و ارایش کنه یه زره طول کشید . بهش گفتم میای دم در و وقتی گفتم می یای تو اتاق ... باهام تا دم در اومدیم . من اومدم تو خونه . رفتم تو اتاق .

آرمین همون جا بود . بهش گفتم وای سه ... باید صبر کنه ... هیچ وقت امروز رو فراموش نمی کنه ... رفتم جلوش و گفتم شاید دهنتو ببندم و بخوام بزنمت ... خوبه ؟ اگه این کار و کردم هر بار می گی باید مامان جندم منو می زد ... باید سیمین منو بزنه ... من برده اش هم ... آروم دم گوشش گفتم ... از این کارت لذت می برم ... یه توپ پارچه ای هم با یه طناب درست کرده بودم که تو دهنش بزارم تا صداش در نیاد ولی خفه نشه ... اومدم دم در و به سیمین اشاره کردم . سیمین اومد تو اتاق ...با سیمین اومدم طرف اتاق . سیمین از دیدن اون صحنه جا خورده بود . خاص چیزی بگه که بهش اشاره کردم نه ... صبر کن ... در گوشش گفتم ... خیلی برنامه ها دارم براتون ... دو سه تا با دستام به کون ارمین زدم ... بهش گفتم خوب آرمین ... بهم بگو ... تو کی ای ؟ اینجا چی کار می کنی ؟ ... آخرش گفتم اصلاً بگو مامانت چی کاره است ؟ارمین گفت ... من بردتونم ... برده ارباب ندا و آقا فرزاد ... می خوام همیشه بردتون بمونم ... لیاقتمه ... دوست دارم ... آروم بهش گفتم مامانت چی ؟ محک می گفت ... جنده است ... کس می ده ... و ... سیمین عصبانی شده بود . بردمش بیرون و گفتم صبر کن . تحمل کن ... بهت خوش می گذره ... با سیمین اومدیم تو ... دستامو بردم جلوی دهن آرمین و آروم بوسید ... داش لیس می زد که بهش گفتم ...آرمین باید تنبیه شی ... می دونی که ؟؟ تو باید یه سگ خوب شی ... هم من بهت احتیاج دارم هم بقیه ( به سیمین نگاه می کردم ) اماده ای سگ من ؟ ارمین گفت ... بله ارباب ندا ...کمربند رو دادم دست سیمین . با ملاقه روی کون آرمین آب ریختم ... به سیمین اشاره کردم ... آروم از آرمین پرسیدم .... آرمین مامانت چی کاره بود ؟ آرمین گفت ... جنده ارباب ... یه جنده کثیف ... هنوز کامل نگفته بود که سیمین شروع کرد با کمربند زدن ... محکم می زد . معلوم بود خیلی از حرف آرمین ناراحت شده ... چند دقیقه ای این کارو کردیم ... کون آرمین سرخ شده بود ... ( همین طور بقیه پشتش ... ) التماس می کرد که ببخشمش ... بالاخره سیمین رفت کنار ... چند تایی هم با دست به کون آرمین زد . سیمین رو بردم تو پذیرایی ... نشوندمش ... گفتم صبر کن تا بیام ... برگشتم پیش ارمین . اونو باز کردم . قلاده اش رو گرفتم و بقلش کردم . بهش گفتم ... فکر کنم امروز خیلی برات سخت باشه ... ولی احتیاجه ... باید سگ شی ... همیشه ... بازم کیرش شق بود . دنبال خودم کشوندمش ... بردم تو اتاق . آرمین لخت بود ... با دیدن سیمین داشت شاخ در می آورد ... کمربند دست سیمین بود ... سریع به ارمین گفتم ... زانو بزن ... جلو سیمین ... پاهاشو ببوس یالا ...

... ارمین از این به بعد دیگه همیشه برده ای ... جلوی همه ... در می زدن ... فرزاد بود ... تا اومد از دیدن سیمین تعجب کرد ... ماجرا رو براش گفتم ... جلو سیمین نشستم و گفتم ... سیمین جان ، فرزاد می خواد ارمین رو از کون بکنه ... ولی خوب دیگه الان اون برده توئه ... بهش اجازه می دی ؟ آرمین نمی خواست ... به پای سیمین افتاده بود ... التماس می کرد ... سیمین مغرورانه گفت ... حتماً ... حتماً ... یه چند دقیقه ای طول کشید تا فرزاد آماده شه و شروع کنه و کردن آرمین . معلوم بود آرمین داره زجر می کشه ... فرزاد کیرش رو تا ته کرده بود تو کون آرمین ... ارمین زیاد جیغ می زد ... فرزاد گفت ابش داره می یاد که سیمین گفت ... اگه می تونی آقا فرزاد رو پاهای من بریز ... فرزاد با کمال میل این کار رو کرد ... روی رونای سیمین آبش رو خالی کرد ... سیمین قلاده آرمین رو گرفت و به سمت روناش اورد ... من خندم گرفته بود ... مجبورش کرده بود آب فرزاد رو لیس بزنه ... سیمین از من تشکر کرد و نذاشت آرمین لباساشو بپوشه ... به آرمین گفت ...فکر کردی ... تازه کارت شروع می شه ... خوب بهت یاد می دم سگ باشی ... آرمین تازه شروع شده ... قلاده آرمین رو گرفت و به سمت خونه خودشون برد ... از اون موقع تا حالا که سال می گذره هنوز ارمین سگ ، سیمینه ... یه سگ تربیت شده که حتی روی کونش جای یه علامت مشکی هم هست که معلومه سیمین اون رو با ته قاشق یا ... سوزونده ...
نوشته: Arash_slv
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
وصال نیلوفر

سلا م دوستان اسمم اشکانه و درحال حاضر 22سالمه خاطره ی من برمیگرده به 6سال پیش .
ما تو محله جزو خانواده های قدیمی بودیم بیشتراز دوازده سال بود که اونجا ساکن بودیم 13ساله بودم که یک خانواده سه نفره شدن همسایه ی دیواربه دیوارمون آقاوحید دخترش نیلوفر وهمسرش. آقاوحید راننده تاکسی بود ودرست 8ماه بعد از اومدنشون به محله متأسفانه آقا وحید تو یک حادثه جونشو ازدست داد .


نیلوفر دختر همسایه دختر بسیارزیبایی بودفکرکنم یک سال از من کوچیکتربود به خاطرهمین خوشگلیش گشتن زیاد تومحله بچه میومدن درخونه شون به هربهانه یا فوتبال یا بازی کردن جمع میشدن تا شاید بتونن تورش کنن بقول خودشون بعضی موقه ها سرپول باهم شرط میبستن که کی میتونه بهش دست بزنه یا باهاش حرف بزنه یه روز سرهمین قضایا پسر بادوچرخه نیلوفر تعقیب میکرد بعد که اونو جای خلوتی گیر آورد یه سیلی روی باسن قلمبش زدو دررفت منم که شاهد ماجرابودم غیرتم گل کرد دنبال پسر افتادم که ازقضا هم کلاسی هم بودیم پسر به بن بست رسید اولش گرفتمش یه کتک حسابی بهش زدم شلوارشو ازپاش در آوردم نیلوفرکه نظاره گر بود کرکر میخندید پسره رو مسخره میکرد ولی یه روز با رفقاش یه جاگیرم آوردن تا میخوردم زدن نامردا ولی خوب بودنیلوفر ندید چند ماهی به این منوال گذشت هروزجربحث دعوا باپسرا تااینکه باپیگیری های پدرم ومادرنیلوفر شکایت کردن پیش پلیس دست گیرکردن الکی چند تابچه پسرای محل بیخیال نیلوفر شدن نیلو فرکه منو قهرمان خودش میدونست به همین واسطه یه کم به هم نزدیک شدیم یعنی دوست شدیم باهم صحبت میکردیم درس میخوندیم حتی بعضی موقعه ها بقلش میکردم چون تو مدرسه معدلم خوب شده بود پدرم واسم یک گوشی ساده با یه خط خرید که فکرکنم یه 100هزارتومنی هزینه داشت ولی بجاش ازخجالتم دراومد سه ماه تابستون شدم همه کاره مغازه لوازم ساختمان فروشیش که تفریح شوخی برام حرام شده بود حتی شبا تومغازه به عنوان نگهبان میخوابیدم ولی درعوض وقتی که مادر نیلوفر خونه نبود بهش زنگ میزدم باهم حرف میزدیم تاشروع مدرسه همین کارمون بود .


دیگه بایدانتخاب رشته میکردم سال دوم دبریستان بودم خوب به اسرار پدرم به رشتیه ریاضی رفتم که توش افتضاح بودم ولی نیلوفر عا لی بود من چون نیمه دومی بودم یکسال دیرمدرسه رفتم وهر دو دوم دبیرستانی بود من به خاطر تمرین کردن ریاضی خونه ی نیلوفر میرفتم یا اون میومد مادر نیلوفر تاخیاطی کارمیکردوتاشب خونه نمیومد ای آموزش ریاضی سبب شده بود من نیلوفر خیلی به هم علاقه من بشیم کارمون به مالیدن بوسیدن کشیده شده بود یه روزکه طبق معمول خونه ی نیلوفر اینا بودم واسه تمرین ریاضی البته ناگفته نمونه مادرم هر 10یا5دقیقه یک بارسری به ما میزد وما خانه ی نیلوفررا به خاطرآرامش واسه درس خوندن انتخاب کرده بودیم وپدرمادرامون باهامون مخالفت نداشتن اون روز مادرم مهمون داشت مشغول تدارکات واسه مهمونی بود سر شلوغ بود به ما سرنمیزن من هم از موقعیت سواستفاده کرد م آخه تنها موقعیت خوب واسه درآغوش کشیدن ومالوندن نیلوفر بود
‏_نیلو!
_چیه اشکان چرابه درس توجه نمیکنی آخه فرداتجدید بیاری بابات پوستت روغلفتی میکنه گفته باشم.
_نیلوفر نیلو جون.
_چیه اشکان بازچیه چی میخوای ?
_تورومیخوام.
_لوس نشو منو واسه چی میخوای آخه ?
_دوست دارم عاشقتم
_خوب باشه منم همین طور بسه حالابیا این تمرینو حل کن
_أه بس کن این تمرین واسه بعد رفتم سمتشو بغلش کردم شال رو سرشو برداشتم وشروع به نوازش موج عظیم موهای قهوه ایش کردم یه کم آروم شد بعد سریع دررفت _اشکان خفت میکنم ها مامانت میا دمیبینه آبرومون میره
_نترس سرش شلوغه نمیاد دوباره به طرفش رفتم ولی بلند شد دوید سمت در اتاق گرفتم نزاشتم بره بیرون اینبار عین وحشی ها گرفتمش افتادم روش زیر بدنم دست پامیزد تلاش واسه فرار
_نکن دیونه شدی دردم گرفت جیغ میزنم ها
_میخوام بخورمت شکارخودمی هم هم هم چه شکار چرب چیلی
_نه تو امروز یه چیزیت میشه مغزتو از دست دادی


قلقلکش میدادم گازهای کوچیک ازش میگرفتم اونم میخندید یک لحظه نگاهم تو نگاهش گره خورد تو چشمای بزرگ سیاهش احساس کردم ازدرون دارم آتیش میگیرم صورتمو آروم جلو بردم لبام تو لباش قفل شد حدود 10دقیقه ازش گرفتم بعد آروم جامونو عوض کردیم اونو رو خودم انداختم سر گذاشت رو سینم موهاشو دست میکشیدم باجمله دوست دارم شروع کردم دوباره لب گرفتن اینبار سینه هاشم میمالیدم یواش یواش دکمه های پیرهنشو بازکردم دوباره جامونو عوض کردیم سینه های بزرگی نسبت به سنش داشت دو تا پرتغال زیر یک سوتین آبی آسمانی اولیکم برندازشون کردم بعد سوتینو بازکردم واسه احتیاط یه متکا پشت درگذاشتم دوبارو رفتم سروقت نیلوفر بیصدا شروع به خورن سینه هاش کردم یکی تو دهنم یکی رو بادستم میمالیدم کامل تو دستم جامیشد سینه هاش قرمزشده بود آر بانوک زبون ازروی سینش حرکت کردم گردنش رو خوب خوردم آه های خفیفی از سرشهوت میکشید دوباره ازش لب گرفتم بعد دوباره بازبون پایین اومدم رو شکمشو میمکیدم لیس میزدم یواش سمت دامنش رفتم دستمو گرفت نگذاشت ادامه بدم دوباره ازش لب گرفتم
_چرانمیذاری
_خودتو کنترل کن زشته مامانهامون بهمون اعتماد کردن که گذاشتن تنها بمونیم نبایداینطوری جواب اعتمادشونو بدیم
_ماکه کاری نمی کنیم تو مال خودمی زن خودم باید بشی
_باشه پس بذارش واسه بعد ازداواج
_ خواهش میکنم نیلوطاقت ندارم


دوباره دست بردم دامنشو دربیارم مقاومت نکرد دامن وشلوارشو کشیدم پایین لای پاش خیس بود شرت سفیدش با گل های صورتیش رنگش عوض شده بود شورتشو هم پایین کشیدم وا ی چی میدیدم یه کس پف کرده بالبه های صورتی یه کم مو بالاش بود دست نخورده بود قبلا توفیلم عکس کس دیده بودم نه به این زیبایی سرمو نزدیک بردم بوی مست کننده ای داشت لبه هاشو بازکردم چوچوله ی صورتیش معلوم شد قبلن شنیده بودم دیده بودم توفیلم که مرداکوس زنارومیخورن مخصوصن چوچوله روآروم بانوک زبون بهش زدم آه نسبتن بلندی زد لزج بود مزه ی خاصی داشت دوباره شروع به زبان زدن مکررکردم سرعتمو بیشتر کردم آه هاش به جیغ تبدیل شده بود دستمو رو دهنش گذاشتم چوچولشو میمکیدم زبونمو تو کوسش میکردم ازفرت لذت اشک میرخیت مدام خودشو بالا پایین میکرد بعدازحدود20دقیقه خوردن خودشو پیچ تا می داد می لرزید سرمو به کوسش فشارمیداد ترسیده بودم ازاین حالتش صدای جیغش زیردستم خفه شده بود انگشتم تودهنش بود لرزشش شدید تر شدانگشتمو گازمیزد یک دفعه آب داغی بافشاربیرون زد سرصورتم روسفید کرد ترسیده بودم صورتمو پاک کردم انگشتم دردمیکرد نیلوفر انگاربییهوش شده بود چندتاسیلی کوچیک به نیلوفر زدم چشماشو بازکرد گفتم قبلا اینجوری شدی
_نه یه حس عجیب خاص ولذت بخش بود انگشتت دردگرفت
_نه من خوبم این آب سفید چی بود پاشیدبیرون
_من نمیدونم یه حس خوبی داشتم
_نکنه چیزی شده باشه چیزیت نشده خوبی
_نه بابا چیزی نبود شاید جیش بوده من خوبم دردهم ندارم
_نه بابا فرق میکرد خداروشکرکه خوبی


اولین بارم بود همچین چیزی میدیدم نیلو هم همین طور کیرم ازشدت ترس کوچیک شده بود ولی بادیدن بدن بهرنه نیلو دوباره سیخ شد شلواروشرتمو تازانو پایین کشیدم کیرم پرید بیرون نیلوفر انگاربار اولش بودکیرمیبینه کنجکاوانه نگاه میکرد تعجب کرده بود رفتم نزدیک یه لب ازش گرفتم کیرمو نزدیک دهنش بردم گفت این کیره که میگن چه جالب حالا من چیکار کنم
طبق تجربه نوبت اون بود که واسم بخوره گفتم لیس بزن بخور میک بزن
‏_چر اواسه چی
‏_تایه آب سفید به اسم آب کیر دربیاد تامن مثل تو یه لذتی ببرم
_باشه
نیلوفر اصلا"بلد نبود با دندوناش داشت کیرمو ذخم میکرد گفتم بسه
گفت ولی خوب هنوزآب سفیده نیومد
_آخه بلدنیستی کیرم ذخم شد
_آخی بمیرم حالا چیکار کنیم تابیاد
_توکه نمیشه کوست گذاشت پرده داری ولی میشه بزارم پشتت
_باشه بذار
_خوبه چهار دست وپا وایسا
_باشه دردندارده که
_نه نمیدونم اگه داشت نمیکنم


رفتم نزدیک کیرمو خیس کردم کمی به کسش سائیدم بعد گذاشتم دم سوراخش محکم فشار دادم تانصفه رفت تو ولی آنچنان جیغی زد که گفتم الانه که مردم بریزن تو ولی خوشبختانه کسی نیامد رو به جلو رفت گرفتمش سرکیرم تو بود ازچشاش اشک میومد دلم نیومد درد بکشه کیرمو درآوردم نازش کردم آروم شدبعد یواش یواش توچاک کون تپلش کیرمو بالاپایین کردم زیرکسش لاپاش عقب جلو کردم بعد حدود5دقیقه آبم اومد کمی از آبمو باانگشت دهن گذاشت گفت ای آب کیره بااین زنا حامله میشن یه کم شوره لزج هم هست آی
گفتم آره آبکیره اگه توکوس زنا بریزی حامله میشن سریع لباسامونو پوشیدیم دستشویی رفتیم وسایل جمع کردیم که بریم خونه ما نیلو نمی تونست خوب راه بره بغلش کردم
‏_معذرت میخوام نیلو دیگه نمیذارم دردبکشی باشه عشقم ببخشید ندونستم درد داره
_اشکال نداره ناراحت نباش خوبم عزیزم
بعدرفتیم خونه ی ما.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
نوشته :اشکان ونیلوفر
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من و دختر کوچه پشتی


سلام به همه دوستای گلم من مهران هستم میخوام یه خاطره براتون تعریف کنم که امیدوارم خوشتون بیاد
قضیه مربوط میشه به دو ماه پیش اون موقع من یه روز با دوستم وحید رفتیم سر قرار با زیدش دم در خونه دختره که کوچه پشتی ما میشینن.چون دفعه اولی بود که همدیگرو میدیدن پریسا(دختره)با دوستش اومده بود آخه خیلی دختر نجیبی بود و من به همین خاطر به رفیقم حسودیم میشد. حالا بگم از دوستش که همون اول دیدم داره یکم بدجوری دید میزنه خلاصه یکم با هم صحبت کردیم چارتایی که خیلی باحال بود تا حالا این طوری با کسی صحبت مثبت نکرده بودم آخه!
دوست پریسا از همون نگاه اول معلوم بود که تنش میخاره یه دختر17-18ساله بودبا موهای بلوند.
دیگه به صورتش نگاه نمیکردمو داشتم تندتند تلمبه میزدم که بعد از بکی دودقیقه دیدم داره آبم میاد کیرمو درآوردم و همشو پاشیدم رو شکمش.بیچاره چه دردی تحمل کرد. هیچی بلند شدم لباسامو پوشیدم که برم ساعت حدود پنج و نیم بود. خیلی خشک باهام خدافظی کرد و من رفتم خونه. بعد از اون سه بار دیگه باهاش سکس داشتم که اگه وقت شد براتون مینویسم.



حدود دوهفته ای میشد که با هم بودیم و تو این مدت من کلا دوبار دیدمش اونم تو محله خودشون ساعت دو سه ی نصف شب.یه روز من داشتم از سر کار میومدم که زنگ زدو گفت بیا محل.تعجب کردم آخه ساعت حدود چهار بعدازظهر بود.راستی اینم بگم که تازه اومدن تو این محل ومن با داداشش کامران یه دوستی خفیفی داشتم.! چنوقت پیشم تصادف کرد و یه ماهی گوشه بیمارستان بود.
هیچی منم سر خرو کج کردم رفتم دم درشون .کوچه اونا بنبسته و از هر لحاظ شرایط جوره و کسی شک نمیکنه.
دیدم خیلی گرم تر ازهمیشه تحویل میگیره وموقع حرف زدن دستمم گرفته بود آخه تاحالا این کارو نکرده بود.این شد که فضولیم گل کردو گفتم چیشده امروز انقدر مهربون شدی؟گفت من همیشه مهربونمو از این غزلیات...!بعدم جدی شدو گفت که امروز مادرپدرم واسه ملاقات کامران رفتن بیمارستان و تا شب اونجان.منومیگی !!!تو دلم گفتم قربون اون مادرپدرت بشم من!!
بهش گفتم با این حساب الآن خونه تنهایی خیلی نازو جیگر کباب کن گفت اوهوم.گفتم نمیخوای دعوتم کنی بیام تو؟همین الآن از سرکار اومدما؟



ته دلش راضی نبود ولی با هزار من و من گفت بفرمایید ولی زود باید بری گفتم این چطرزه حرف زدنه بی ادب گفت آخه میترسم کسی بیاد یهو.گفتم باشه قربونت برم میدونم یه چایی به ما بدی حله!رفتیم داخل پذیرایی من نشستم روی کاناپه و منتظر بودم ببینم چیکارمیکنه دیدم رفت تو آشپزخونه.پشتسرش رفتم الاغ داشت واقعا چایی میریخت!!
بهش گفتم ول کن عزیزم اومدم خودتو ببینمو برم.دستشو گرفتم بردم توهال نشستیم رو مبل میخواستم حرفای مثلن رومانتیک بگم دیدم قلبش تندتند میزنه و رنگش پریده گفتم نترس خوشگلم بغلش کردمو محکم فشارش دادم و گفتم هیچ اتفاقی نمیوته ولی بازم یکم میترسید.سر همین قضیه رشته ی کار اومد دست ما!!
شروع کردم از صورتش یه بوس آروم کردم اونم کم کم داشت آروم میشد دست مون گرفتو گفت مهران جان گفتم جانم عشق من گفت قول بده همیشه دوسم داشته باشی گفتم قول میدم عزیزم تاته جهنمم بری پات وای میستم.وای هیچوقت اون لحظه رو یادم نمیره سرشو آورد جلو و آروم شروع کرد ازم لب گرفتن.منم که حسیه حسی شده بودم با ولع تمام لباشو میخوردم باخنده گفت آروم همش مال خودته!!ولی من بازم لباشو میک میزدمو لذت میبردم.
همزمان بادستم داشتم کمرشو نوازش میکردم که یه شیطنتاییم میکردمو گاه گداری دستمو به کونش نزدیک میکردم
ولی حالیش نبود تا این که دلو به دریا زدمو آروم نوک انگشتامو بردم زیر شلوارش. دیدم سرشو زود کشید عقبو گفت دیوونه چیکار میکنی؟گفتم عزیزم ما امروز مال همیم زیاد اذیت نمیشی درعوض بهم ثابت میکنی که عاشقمی.گفت آخه...حرفشو قطع کردمو گفتم هیسسسس..بعد شوع کردم به لب گرفتن و باز دستمو بردم زیر شلوارش لنبه های کونش یخ یخ بود.با شرتش یکم بازی کردمو ولش کردم .گفتم بلند شو.



خودمم وایستادم (آخه من عاشق ایستاده لب گرفتنم)شروع کردم دوباره لب بازی و باز دستمو این بار بیشتر بردم داخل شلوارش و یکم آوردمش پایین دیگه داشت نفس نفس میزد و همین منو حشری تر میکرد.دستاشو دورم حلقه زده بود ومحکم منو به خودش فشار میداد.دیگه لباشو ول کردمو تو یه حرکت(!!)شلوارشو تا مچش کشیدم پایین یه جییغ یواش زد من با خنده گفتم هیسسسسسس دیوونه چیکار میکنی؟هیچی نگفت.ولی انصافا چ پاهای ظریف و سفیدی داشت.خوابوندمش رو کاناپه و آروم بند کرستشو باز کردم بکم مقاومت میکرد ولی با اصرارمن راضی شد.سینه هاش کوچولو و سفید بودن نوک سینه هاش یه سانتی زده بود بیرون.شروکردم به لیسیدن نوک سینه هاش و کم کم سینه شو کامل میخوردم دیگه داشت ناله میزد پاهاشو جمع کرده بود آورده بود روی کمر من عاشق اینجور لحظه هام.درگوشش گفتم چقدر منو دوست داری؟ با آه و ناله گفت خیلی عزیزم خیلی.
پس اجازه میدی که امروز هردومون خیلی لذت ببریم نه؟دوزاریش افتادو با من من گفت باشه.
منم پاشدم لباسامون درآوردم نشستم سمت پاهاش و پاهاشو جمع کردم دادم بادستاش نگه داره.حالا دیگه سر کیرم
قشنگ داشت به سوراخ آیدا خانوم نگاه میکرد(!!).یکم تف کردم روکیرم وداشتم میمالیدمش و بادست دیگم سوراخ کونشو ماساژ میدادم تا باز شه.خودشم یه پاشو گذاشت رو شونم و با یه دستش شروع کرد کوسشو میمالیدو تندتندنفس نفس میزد.خلاصه دیگه طاقت نیاوردم و سر کیرمو گذاشتم دم سوراخش تا متوجه شد سرشو بلند کرد یه نیگا به کیر خایه ما کردو سرشو دوباره انداخت رو مبل.آروم آروم هل دادم به داخل سوراخش وای چقدر تنگ و داغ بود انگار تو بهشت بودم.خلاصه با یه دستم دهنشو گرفتم و محکم فشار دادم کیرم تا نصفه رفت تو دیدم میخواد جیغ بزنه الهی بمیرم براش صورتش قرمز شد معلوم بود خیلی درد داره.منم نامردی نکردموتا دسته فرو کردم



خلاصه مراسم گل گفتن و شنفتن آقاوحید و پریسا خانوم تموم شد.ساعت حدود یک و نیم شب بود که منو وحید داشتیم دوروبرای محله ی ما کوس چرخ میزدیم که پریسا به وحید زنگ زد.یکی دو دیقه با هم صحبت کردن تا اینکه دیدم وحید میگه الآن گوشیو میدم به مهران.گوشیو ازش گرفتم سلامو احوال پرسی که گفتم بجا نمیارمو این حرفا نگو همون دختره دوست پریسا بود.اسمشم آیدا بود.گفت که شما میخواستین با من آشنا بشین؟منم گفتم واللا نمیدونم و این حرفا خلاصه شماره خودمو براش اس کردم و اینجوری با هم آشنا شدیم.وارد جزئیات نمیشم.

نوشته: مهران
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اکرم همسایه مادربزرگم


اکرم همسایه مادربزرگم بود و هر وقت ما میرفتیم اونجا کم و بیش میومدن خونه مادربزرگم و از دوران نوجوانی با هم کلام بودیم اون روزها که میومد به همراه پسر خواهرش بود و میشستیم همگی دور هم و هر از گاهی جوک مگفتیم و البته از طرف اون دوتا،جوکای ناجور من اهلش نبودیم و خودم را میزدیم به اون راه و بیشتر با دختر داییم یه کارایی میکردیم!
من رفتم تو اتاق که درسام را بخونم اخه امتحان داشتم بیرون نشسته بودند حرف مینند دیدم اون دو تا اومدند توی اتاق و بعد از چند دقیقه سر به سر ما گذاشتن پسر خواهرش رفت،دیدم اکرم ول کن من نیست بهم گفت به ما محلی نمیدی خرخون!گفتم اگه خودت تنها باشی چرا محل ندم!گفت:نه بابا زبون در اوردی!گفتم آره تازه با این زبون خیلی کارا میکنم.گفت مثلا؟گفتم حالا بگذریم،گفت حالا چه می خونی گفتم زیست فصل تولید مثل جنسی،گفت:داری کم کم خطرناک میشی،گفتم نترس تا تو نخای کاری نمی کنیم دیدم سکوت کرد و گفت:نه بابا همچینم پاستوریزه نیستی اوم و با خجالت گفتم:میشه بغلت کنم،من از بچگی تو را دوست داشتم گفت:چاخان نکن گفتم راست میگم میشه بغلت کنم گفت دیگه پررو نشو گفتم مگه تو اهلش نیستی؟گفت برم تا یه بلایی سرم نیاوردی،گفتم یعنی تو بهم علاقه نداری سکوت کرد و ایستاد،



گفتم:خواهش میکنم حرفی نزد،بلند شدم و بغلش کردم و گفتم دوست دارم عزیزم دیدم دستاشو دور کمرم قلاب کرد،منم لب گرفتم یهو شنیدم مامانم داره میاد رفتم سریع نشستم مامانم شک کرد و اکرم رفت بعد جند ساعت رفتم بیرون دیدم در خونشون ایستاده یه چشمک زدم و بوس براش فرستادم فردا اون روز مامان و اینا رفتن برای عید دیدنی دیدم و من موندم که درس بخونم!دیدم بعد رفتن صدای در میاد! آیفون را برداشتم گفت خواهرت هستش،گفتم آره بیا تو!گفت بهش بگو بیاد دمه در،گفتم دستش بنده!در را زدم اومد تو از پشت پنجره دیدم خودش تنهاست،رفتم بیرون و گفتم بیا تو اومد تو،گفت پس کجاست،گفتم عزیزم رفتن عید دیدنی گفت پس دروغ گفتی،گفتم می خواستم بیای تو با هات حرف دارم.گفت من رفتم،هر وقت اومد بگو بیاد دمه خونه ما،گفتم خواهش می کنم بمون،یه نگاهی کرد و گفت نمیشه،میدونن من اینجام.
گفتم حتی برای 2 دقیقه گفت حالا عارف میاد اینجا،گفتم در را میبندم نمی فهمن،حرفی نزد دویدم در را بستم و اومدم میدونستم مامانم و مادبرزگم رفتن برای ناهار هم می مونن 2 ساعتی وقت داشتم اومدم تو اتاق و گفتم:دیروز که نشد با عشقم عشق بازی کنم حالا اگه عزیزم اجازه بده؟حرفی نزد و من هم بغلش کردم و لب گرفتم.


گفت بزارم برم میفمن زشته،گفتم ازت خواهش کردما،حرفی نزد گفتم:میشه چادر را برداری برداشت اومدم دکمه های پیرهنشو باز کنم یهو زنگ در خورد قلبم اومد تو پاچم پریدم از چشمکی در دیدم پسر خواهرش بود و خواهرش بودن! دیدم یکی از همسایه ها داشت بهشون می گفت رفتن بیرون اونها هم رفتن.
اومدم تو اتاق دیدم چادر چاق وق کرده بره!گفتم اومدن دیدن نیستی رفتن،نری بیرون حالا می فهمن گفت عجب غلطی کردما، گفتم یعنی من ارزش ندارم چیزی نگفتو نیش خند زد چادرش رو برداشت،دکمه های پیرهنشو باز کردم و سوتین را دادم پایین و نوک سینه هاش را میخوردم سرش رو به بالا بود ولی داشت حال میکرد!سوتینش را در اوردم و خوابوندمش رو تخت گفت یهو میان زود تمومش کن،گفتم نترس رفتن ناهار بمونن،پیراهنم را در اوردم و شروع کردم به بوسیدن سینه هاش،دستم و کردم توی شلوارش و کوسش را مالیدم هیچی نمیگفت و قط بالا را نگاه میکرد،شلوارش و شورت را باهم میخواستم کامل در بیارم،گفت:تنگه اذیت میشم بعدن تو پوشیدنش یه مقدار کشیدم پایین و شلوار و شورت خودم را کامل در اوردم و پریدم روش. گفت:اوی چی کار می کنی این جوری که بچه دار میشم،گفتم: نترس هر وقت آبم اومد بلند مشم.دوباره ساکت شد!


گفتم عزیزم کوست را یاز کن و منم کیرم و گذاشتم توش یه 5 دقیقه ای همین طور خوابیده بودیم کیرم و تو کوسش می چرخورندم یهو تلفن زنگ خورد بلند شم دیدم موبایل بابامه!
گفت:چیزی خواستی رو ی گازه داغ کن بخور،گفتم باشد و برگشتم سرکاره خودم!
با انگشتم لب های کوسش را ماساژ میدادم و شروع کردم به لیسدن کوسش اه و اوهش در اومد!
گفتم تو هم می تونی کیرم را بخوری گفت:نه من حالم بد میشه گفتم:ای شیطون قبلا از کی رو خوردی؟گفت:نه خودت دفعه ی اولته؟گفتم راست میگی!گفتم لا اقل با دستات یکم ماساژ بده گفت باشد بر عکس هم،نشستیم و اون کیر منو ماساژ میداد و من هم کوسش را میخوردم بعد 5 دقیق بر عکس شدم و گذاشتم تو کوسش. گفتم:دیگه چی دوست داری گفت دیگه بسته.
منم که دیدم دیگه داره ابم میاد گفتم برعکس بخواب بعد کیرم کردم تو سوراخ کونش اب در اومد!ریختم تو کونش و بعد با دستمال پاک کردم بلند شدم و اونم برعکس خوابید.



گفتم:چطور بود؟گفت هی بعدیش نیست!گفتم هنوز ارضا نشدی ها!؟گفت چرا شدم، بلند شد و لباس هاشو پوشید و منم همین طور، دمه رفتنش به بیرن اتاق یه لب دیگه ازش گرفتم و گفتم:عشقم فدات شم گلم بازم بیا پیشم، خندید و اومد بره بیرون گفتم یه دقیقه صبر کن، بیرون رو ببینم،دیدم کسی نبود و رفت و بعد پریدم تو حموم و خودم رو شستم،اومدم بیرون،رفتم تو کوچه دیدم داره با دوستش حرف میزد، اشاره کردم گفتم نفهمیدن؟اشاره کرد نه!خندیدم و برگشتم خونه یکی دو باره دیگه دیدمش از اون روز تا حالا، ولی نشده و بیشتر با دختر داییم حال میکنم امیدوارم حال کرده باشید
آرمان زمستان 92
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن خوش هیکل همسایه

با سلام خدمت دوستان
این خاطره مال همین چند وقت پیشه . اولش عذر خواهی میکنم که طولانیه.( لیـــلا زن همسایه )
دو سال پیش در همسایگی ما یک زن و شوهری خونه ساختند و آمدند نشستند.
شوهره کارگر شهرداری بود و زنه خانه دار اسمش هم لیلاست. خانمه خیلی خوش هیکل بود و کون و سینه ی خوش فرمی داشت . سینه ی 75 یا 80 بود.صورت گرد و سفید و جذابی داشت.بعضی وقتا با مانتو میره بیرون که کونش و سینه هاش خیلی دیدنی میشن. خلاصه من رفتم تو کفش ولی فکرشم نمیکردم که اهل حال باشه.مدتی گذشت و من متوجه اوضاعش نبودم.اونم هی ردمیشد و با من سلام میکرد.


یه روز یک میهمان داشت که ماشین داشت و اونم ماشینشو گرفت که تمرین رانندگی کنه. تا منو دید بهم لبخند زد ولی هول شد و آمد روی تپه ی شنی که کنار خونه ی ما بود گیر کرد. بعد کمکش کردم و ماشینو در آوردم و تشکر کرد رفت.
ازون روز بیشتر ازش خوشم اومد . تا اینکه یک روز یکی از همسایه ها گفت شنیدی که فلانی ها همیشه میان خونه ی لیلا میکنن و میرن.گفتم نه بابا اون اینجوری نیست ولی اون گفت خیلی هم هست ولی با هر کس نه.
خلاصه رفتم تو نخش تا متوجه شدم سه نفر ثابت اکثر اوقات میان پیشش و میرن . منم گفتم باید اونو بکنم.هروقت میدیدمش باهاش احوالپرسی گرم میکردم .
تا اینکه یک روز بعد ازظهر خانم و بچه هام رفتند خونه مادرش که شب هم اونجا باشن منم هر وقت خونه تنها میشم لخت مادرزاد میشم و دراز میکشم . داشتم فیلم سوپر میدیدم که آیفون صدا کرد.نگاه کردم دیدم لیلا خانمه.....
من: بفرمایید لیلا: ببخشید خانمتون هستند؟ من: نه خیر،امری دارید در خدمتم
لیلا با کمی مکث : یه لحظه تشریف میارید دم در. منم خوشحال شدم و پریدم یک رکابی و شلوارک پوشید م و رفتم دم در دیدم یک چادر رنگی رو سرشه و روسری هم نداره . گفتم بفرمایید در خدمتم.
لیلا: ببخشید آقای .... میتونم یک تلفن او خونتون بزنم؟ من : بفرمایید خواهش میکنم


لیلا خانم اومد داخل تا منو با شلوارک دید یه جوری شد ولی سریع تعارفش کردم و راهنماییش کردم اومد تو خونه و بردمش تو اتاق تلفنو نشونش دادم و رفتم تو هال . با خودم گفتم امروز خودش با پای خودش اومده، باید بکنمش. فورأ کیرم انگار شنیده باشه بلند شد.
دو تا چای ریختم و رفتم طرف اتاق دیدم هی شماره میگیره و فورأ شاسی رو فشار میده منم فهمیدم داره فیلم بازی میکنه.
تو کونم عروسی راه افتاد. انگار متوجه شد دارم نگاش میکنم سریع برگشت و چادر از روی سرش سر خورد افتاد روی شونه هاش ، دیدم تاپ پوشیده ، خشکم زد.
لیلا: نمیدونم چرا گوشیشوُ جواب نمیده! من: خوب لیلا خانم بیا بشین یک چایی بخور بعد دوباره زنگ بزن
سریع چادرشو درست کرد که منم دیدم لیلا خانم با تاپ و شلوار پارچه ایه . تعارفش کردم اومد تو هال نشست یکم آجیل هم جلوش گذاشتم و چایی هم گذاشتم و رفتم روی مبل روبروییش نشستم .اولش تعارف کرد ولی بعد کمی آجیل خورد و چاییشو برداشت که بخوره دید داغه گذاشت پایین .


لیلا: آقای .... خانم بچه ها کجا رفتند . منم با این سوالش فهمیدم که میخواد آمار بگیره.
من: رفتن خونه مادرش . لیلا:کی میان؟ من: شب
منم که مطمئن شدم میخاره . سریع سر صحبت ره باز کردم از شوهرش پرسیدم و یکم حرف زدیم و حرفا کشید به زندگی خصوصی و بالاخره خودش گفت : من خیلی وقته که یه جورایی عاشقت شدم . منم گفتم : چطور مگه لیلا خانم ، شما که شوهر دارید و منم زن و بچه دارم.
لیلا: آخه شوهرم بی عرضه هست نمیتونه راضیم کنه . تو خیلی جذابی و سرحال . دوست دارم باهات باشم موافقی؟
منم سریع رفتم کنارش دستمو گذاشتم دور گردنش و بوسش کردم که یهو شل شد و افتاد تو بغلم . چادرشو برداشتم و شروع کردیم لب گرفتن و خوردن لب همدیگه.خیلی وارد بود و مست.چند دقیقه لباشو خوردم و با یک دستم شروع کردم مالیدن سینه هاش . لیلا هم سریع دستشو برد از رو شلوارک کیرمو مالید. کم کم تاپشو در آوردم سوتین مشکیش هم در آوردم و شروع به خوردن سینه هاش کردم . لیلا هم کیرمو در آورد و میمالید . همینطور سینه هاشو خوردم و اومدم دیدم جاش بده . یک پتو پهن کردم درازش کردم رو زمین شلوارشو درآوردم دیدم شورت نداره و کسش صاف صافه.



بلند شدم رکابی و شلوارکمو در آوردم سریع کیرمو گرفت تو دستش. بلندش کردم گرفتمش بغلم( حدودأ 60 کیلو وزن داشت) بردمش تو حموم آبو باز کردم قشنگ کسسشو داخل کسشو و کونشو شستم کیر خودمم شستم . بردمش رو تختم دراز کشید شروع کردم به خوردن کسش خیلی خوشبو بود . یه ربع خوردم که لرزید و راضی شد .بعداز چند دقیقه بلند شد سریع کیرمو گرفت دهنش و شروع کرد به ساک زدن خیلی قشنگ ساک میزد . چنددقیقه بعد دراز کشید گفت بکن تو عزیزم . دارم منفجر میشم.کیرمو با آب کسش خیس کردم گذاشتم در کسش با یه حول رفت داخل . تنگ بود ولی نه اونقدری که باید تنگ باشه. بچه هم نداشت. حدود ده دقیقه تلمبه زدم . برگردوندمش سگی و گذاشتم تو کسش . تو این حالت بیشتر حال میکرد و میگفت :
آخ بکن عزیزم بکنننن . تا بحال اینقدر حال نکرده بودم . آه ه ه ه اوممممممم خیلی تلمبه زدم اونم دادو بیداد میکرد باز دوباره طاق بازش کردم گذاشتم تو کسش . حدود ده دقیقه بعد خیلی لرزید و ارضا شد. چشاش بدجور خمار شد که باعث شد منم آبم بیاد سریع در آوردم و یکمش ریخت روی کسش بقیشم ریختم روی شکمش باکیرم آبمو پخش کردم روی شکمش و روش خوابیدم . ساعت سه و نیم بود که خوابمون برد.


بیدار شدم دیدم ساعت پنجه . بیدارش کردم یک کم ازش لب گرفتم بردمش تو حموم زیر دوش . داشت خودشو آب میکشید منم رفتم پشتش زیر آب کیرم بیدار شده بود که خورد به چاک کونش یهو برگشت و بغلم کرد و لبمو خورد . دوباره شهوتی شد . آبو بستم شروع به مالیدن کردم چنددقیقه بعد دراز کشید گفت بازم بکن/ گفتم لیلا جون کون میخوام . گفت نه عزیزم تا بحال ندادم میترسم از جلو بکن .خلاصه با التماس راضیش کردم گفتم آروم آروم میکنم دردت نیاد . گفت باشه پس بریم رو تخت . خشکش کردم بردمش رو تخت یه کم که مالیدمش وازلینو برداشتم مالیدم به کونش خیلی مالیدم و انگشتش میکردم و دادش به هوا رفت . بعد کیرمو حسابی لیزش کردم و با فشار نرم سرشو فرو کردم که جیغ کشید. یه کم نگه داشتم بعد نرم نرم حولش دادم تو تا ته رفت بعد که آروم شد شروع به تلمبه زدن کردم و اونم آه اوه میکرد و میگفت از کون چه حالی داره و من نمیدونستم . وای بکن عشقم بکنننننن .خلاصه بعد ده پانزده دقیقه تلمبه همزمان باهم ارضا شدیم آبمو ریختم تو کونش . چنددقیقه استراحت کردیم رفتیم حموم خودمونو شستتیم اومدیم بیرون .


همینطور لخت نشستیم یه کم آجیل و چای خوردیم و فیلم سوپر نگاه کردیم و حرف زدیم.که دوباره حوسش کرد و گفت بازم میخوام
منم باز شروع کردم و یک ساعتی طول کشید هم از کون هم از کس کردم و گفت آبمو بریزم داخل کسش. منم ریختم تو کسش اونم ارضا شده بود. خلاصه حسابی حال کرده بود . ساعت هفت و نیم بود که لباس پوشید و بهم قول داد که دیگه فقط به من بده و حال کنه. چون خیلی خوش گذشته. قرار شد فرداشب برم خونه اش چون شوهرش شیفت بود.
خداحافظی کرد و لب گرفتیم و رفت ...

نوشته حمید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 23 از 32:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  31  32  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA