انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 27 از 32:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  32  پسین »

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان


مرد

 
اولین بار همیشه یادم می مونه

سلام
من پیام هستم
هیچ موقع یادم نمیره که اولین دوست داشتن
اولین بوسه زیبایی شاعرانیست که دلم را به بازی میگیرفت
وقت 16 سالم بود فقط میدونستم سکس چیه
یه همسایه داشتیم به اسم پگاه
خونمون تو هروی بود اونجا قدیما اکثرا ویلایی بود
خونه ما دو طبقه بود
پگاه و من باهم از بچهگی بزرگ شدیم
دختری بود با موهای صاف و بلند
پوست سفید و چشمای عسلی
یه روز تابستونیه گرم
صدام زد گفت پیام میای استخر؟ منم طبق معمول گفتم الان میام
رفتیم استخر تو حیاط یکم بازی کردیم
مادرش با پدرش رفتن بیمارستان برای پای پدرش . اونا پگاه و نبردن گفتن بیاین بیرون برین خونه دیگه آفتاب پوستتونو خراب میکنه
منم اومدم بیرون
وقتی دیدم داره میاد بیرون از استخر نور آفتاب پوست تنش رو مثل برف کرده بود
دلم هوری ریخت
طعم بغل کردنش در خواب خوش بیداریم چشم اندازی بود برای دوست داشتنش
تمامی آرزوم شد در یک نگاه
نمیدونم شهوت بود یا عشق
بهم گفت بیا بریم پایین
منم رفتم باهاش


دیگه چون کسی نبود با مایو رفتیم خونشون رفت تو اتاق منم پشت سرش رفتم تو اتاق تا اومد بگه بورو بیرون لباس عوض کنم بغلش کردم
نرمیه تنش مثل بالش دوران بچگیمون بود :دی
تو چشماش نگاه کردم دیدم که ترس از وجودش داره میریزه
گفتم پگاه دوستت دارم
تا اینو گفتم لبخند زذ و گفت پیام.....
نشوندمش رو تخت
با موهاش بازی میکردم دیدم داره تو چشمام نگاه میکنه
رفتم جلو که بوسش کنم
این اولین بوسه از یک تمامی آرزوی طعم عشق بود
بوسش کردم نه اون بلد بود نه من
بغلش کردم
ازش لب گرفتم...... حتما شما هم یادتون میاد اولین بوسه رو... میدونید چی میگم...
لباش نرم بود ...صورتی....که از خوردنش سیر نمیشدم...
شروع کردم باز کردن اون مایو که زیرش دو تا سینه کوچیک بود.


هیچی نمیگفت.... شروع کردم به لیس زدن تا اولین تماس با سینهاش منو سفت بغل کرد گفت پیام.... کسی نمیفهمه ؟ گفتم نه... کی میفهمه؟
چه دنیایی بود
بعضی موقع ها میگم کاش دنیامون همون 1 ساعت بود
آرامشی داشتم از بود در کنارش
پاشدم وایسادم....
مایومو در اوردم وقتی که کیرم و دید ( البته اونموقه ها نیمچه کیر بود ) دست زد بهم گفت باید چیکار کنم؟
گفتم بکن تو دهنت ! بدونه اینکه چیزی بگه شروع به بوس کردن از سرش کرد یکم براش عجیب بود کیری که تو بچه گی دیده بود حالا تو دهنش بود . من ....پگاه...... اتاق.... لوستر ... همه چیز دوره سرم چرخید .
وقتی که داشت میخورد تو چشمام نگاه کرد.
نفسشو حس میکردم دستامو کردم لایه موهاش هنوز موهاش خیس بود.
بلندش کردم دو تایی خوابیدیم رو تخت رو تخت شروع کرد خوردن....خورد....خورد.....خورد تا آبم اومد. البته بماند داد و بیداد میکرد که این چی بود و اه اه اه اه
رفت دهنش و شست و اومد بغلم
1 ساعتی بود پیش هم بودیم دیگه فکر میکردم پگاه زنمه
زندگیمه
بعد ها خیلی با هم بودیم اگه شد براتون مینویسم
ولی امان از دل که 2 سال بعدش یعنی تو 18 سالگی رفتن دبی برای زندگی .
با هم در ارتباطیم کم و بیش.


کاش بچه بودیم هنوز
زندگیمون
عشقمون
سکس
محیط
دوس داشتن
همه چیز فرق داشت.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اعتیاد و خیانت

من علی هستم 18 سالمه و رشته ریاضی و سال چهارم دبیرستان.همین اول بهتون راستشو بگم با اینکه وضعیت مالی خوبی داریم ولی تا به هفته پیش هیچ سکسی نداشتم با هیچ دختری و زنی یا جنده ای!البته بگم بچه مثبت نیستم ولی تا به حال قسمت نشده با کسی باشم.


اول بزارید از قدیم شروع کنم که حدودا 8 یا 9 سالم بود که توی خونه مادر بزرگمون زندگی می کردیم(به دلیل کار پدرم در شهر دیگر آخه مهندس پیمانکار بود)همسایه دیوار به دیوار خونه مادر بزرگم خونوادهای می نشستن که مذهبی بودن و زن همسایمون اسمش سیما(مستعار)بود این خانومی که من می گم زنی تو پر یا چاق قد بلند سفید و زیبا بود و بزرگترین خصلتش تا جایی که یادمه خوش اخلاقی بود به طوری که هر وقت جایی نذری می دادن همیشه او پای دیگ بود
بگذریم...زمان گذشت و ما بزرگ شدیم از اون محله رفتیم 13 14 روز پیش مادرم گفت بریم خونه خالم تا احوالی از خالم بگیریم چون مریض بود سوار ماشین شدیم و رفتیم تو کوچه خالم اینا که دم در دختر خالم که با شوهرش با یه خانومه که داشت از اونجا رد می شد سلام احوال خشک و سردی می کردن ما پیاده شدیم مادر سیما رو شناخت با هاش دست دادو رو بوسی کرد و از هم در باره این سال ها که هم رو ندیده بودن سوال می کردن راستش چی بگم که اغراق نشه دوستان این سیمایی که من دیدم انگار این مار که پوست می اندازه پوست انداخته بود اما با این تفاوت اگه هر کس جای من بود نمی شناخت!!!!اون سیما بزن بهادر خوش اخلاق و چاق تبدیل شده بود به موجود لاغر جلوی مو هاش کمی سفید شده بود باینکه شاید کمتر از40 سال داشت انگار این زن به آب رفته بود





خلاصه پس از پنج دقیقه صحبت از ما جدا شد و رفت و در یک خونه رو زد و یک پیر زن عجوزه کولی در رو از روش باز کرد و سیما جون ما رفت داخل که شوهر دختر خالم گفت ببین پسر اعتیاد با آدم چکار می کنه من گفتم منظورت چیه گفت حالا بیا داخل مامانت و زنم داخل بیا بریم پیششون من گفتم نه مرسی می خام برم با دوستام کافی شاپ شوهر دختر خالم به شوخی گفت با شه برو ولی مواظب باش معتاد نشی سریع بهش گفتم مگه چیزی شده کسی در باره من حرف بدی زده گفت نه منظورم همون خانومه هست گفتم سیما رو می گی گفت آره معتادشده تعجب کردم که ممانم صدام زد و گفتم می خام برم و خدا حافظی کردم و سوار ماشین شدم که سیما رو دیدم گریه کنون در حالی که داشت به اون پیر زنه التماس می کرد. با ماشین جلو تر رفتم براش بوق زدم و بنده خدا سوار شد در حالی یک چشمش اشک بود یک چشمش خون ازش قضیه رو پرسیدم اولش طفره اما بهش قضیه رو گفتم بازم گریه کرد و گفت 3 سال پیش توی یه مهمونی عروس خونواده عمه اش اونو به خاطر چاق بودنش مسخره کردن و به خانم برخورده و از یکی از همکاراش شنیده شیشه واسه لا غری خوبه و اونم کشیده و هم خودش رو مبتلا کرده و هم همسرش رو بلا خره ازش شماره گرفتم چون اون پیر زنه به خاطر اینکه اون پول نداشته النگو شو از دستش به جای مواد و بدهی های قبلیش در اورده و من بهش گفتم آدمش رو دارم که این النگو رو از اون عجوزه به زور بگیره(البته دروغ گفتم)اونم شماره اش رو داد


گذشت و پس از سه روز همون فکر شیطانی که خودتون خوب می دونی زد به سرم بهش زنگ زدم گفتم باید ببینمت گفت شرمنده حالم خوب نیست منم فهمیدم 100 درصد خماره و پول لازم بهش گفتم خماری اولش گفت نه سرم درد می کنه و از این حرفا ولی بعدش اعتراف کرد و گفت منم گفتم آماده شو تا بیام دنبالت تا با هم بریم مواد جور کنیم اونم از خدا خواست قبول کرد ولی نمی دونست که چه فکر شومی تو سرمه . عصر بود ساعت های 3.5 بهش اس دادم گفتم آماده باشه و یواشکی رفتم کلید یکی از خونه هامون که تازه موکتش کردیم (آخه ان شا ا.. قراره خواهرم چند هفته دیگه عقد کنه)رو برداشتم و رفتم دنبالش تو را ازش پرسیدم که چند تا بچه داره آخه پسرش که فکر کنم یک سال بیشتر داشت رو همراه خودش آورده بود اونم گفت دو تا یه دختر هشت ساله با این پسرش بعد بهش گفتم کجا بریم تا مواد بخریم اونم گفت پیش یک نفر می ریم که من نباید با هاش رو در رو شم آخه شوهرش از اون واسه خودش مواد می خریده و قبل از اینکه شوهره ترک کرده چون بهش بدهکار بود جرعت نمی کرده خودش بره و منو فرستاد. منم رفتم در اون خونه رو زدم یه پسره جون باز کرد گفت چی می خوای گفتم مواد بهم گفت بهت نمی خوره و از من اصرار تا قبول کرد رفتم داخل تو حیاط یه اتاق چه عرض کنم یه دخمه بود که چند تا جون لات و لوت توش بودن و داشتن یه مرده و یک زنه رو می کردن در حالی که یه بچه 5 ساله داشت نگاهشون می کرد از یارو هنگام خروج پرسیدم اونا کین گفت مگه فضولی می خوای کونت بزاریم راستش بهم بر خورد و دیگه هیچی نگفتم بعدش گفت اینا زن شوهرن و بهمون بدهکارن و اومدن بدهی شون را صاف کنن . خلاصه رفتیم به خونه ای که قرار بود بریم رفتیم داخل که دیدم سیما جون با التماس در حالی که بچه اش رو ول کرد اومد سراغم و یکهو مواد رو از جیبم برداشت و از تو کیفش وسایلش رو برداشت و مشغول شد...بعد از چند دقیقه که به حال اومد خواست بچه اش رو بر داره و بره که دستش رو گرفتم و بدون مقدمه ازش لب گرفتم اونم تازه فهمیده بود که قضیه از چه قراره و التماس کرد و گفت فکر کردم برام برادری کردی ولی بهش گفتم شرمنده خیلی امروز شهوتی ام اونم اولش یکم مقاومت کرد ولی بعدش کوتاه اومد و خودش رو در اختیار من گذاشت





خیلی سریع و حول حولکی لباساش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن لبو لوچه اش بعدش سوتینش زو باز کردم و ازم خواست که زود تر کار رو تموم کنم منم افتادم به جون اون سینه های درشت و آویزون بعدش رفتم پایین و خیلی ناشیانه شرتش رو از پاش کندم رو خشک خالی کردم تو کس تنگش ...باورم نمی شد که کردن اینقدر حال بده یک دقیقه ای می شد که داشتم تلنمبه می زدم ولی اون توی همه ی این لحظات فقط نگاهم می کرد سه دقیقه دیگه کردمش و تو حالت سگی قرارش دادم راستش می خواستم توی اون کونش کنم اما گفتم شاید بهش بر بخوره و بگه دارم ازش سو استفاده می کنم و بعدش که آبم اومد ریختم تو کسش . انتظار داشتم اعتراض بکنه اما فقط بقض کرد و بلند شد و لباساش رو پوشید بچه اش رو که تمام صحنه هارو دیده بود بغل کرد که بره اما من خودم با ماشینم رسوندمش و تا از ماشین پیاده شدو رفت توی کوچه شوهرش و دخترش درحالی که از مغازه می اومدند بیرون به پیشواز سیما رفتند و با هم به خونشون که ته کوچه بود رفتند و من احساس بدی داشتم نمی دونستم دست سرنوشت چه ها به سر یه زن مذهبی داد که مجبور بشه به شوهرش خیانت کنه...نمی دونم چرا ؟ دیروز یهش زنگ زدم و گفت حاضره دوباره با هم سکس کنیم اما ترسیدم ...از خدا...بهش گفتم که خودم خرج ترکش رو می دم که بره کمپ ولی نمی دونم چرا قطع کرد؟...ممن.ن که خاطره ام رو خوندین با اینکه طولانی بود موفق باشید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لیلا تُپل

سلام،



اين موضوع براي سال 91،من امير هستم سي ساله،يه همسايه داريم به اسم ليلا که از نظر قيافه خيلي عاليه و اندامش هم تپل مپل و عالي البته براي اونا که خانماي تپل پسند ميکنند،سن ليلا هم سي وهفت ميشه،اندامش هم افتاده نيست باسنش سفت جوري که وقتي چادر ميکنه مشخصه که باسن و سينه هاش شق و رق ايستادن،داستان ما از اونجا شروع شد که من شماره اونو از تو دفتر تلفن برداشتم و به مناسبت هاي خاص براش پيامک ميزدم و اون جواب نميداد تا اينکه بعد مدتي يه شب برام پيام داد اونم اشتباهي که نوشته بود سعيد مادر بزرگ و بيا با خودت ببر.من جواب دادم و خودمو جاي سعيد معرفي کردم و بعد از کمي شوخي گفتم من اميرم اشتباه گرفتيد،بعدش پيام فرستاد و معذرت خواهي کرد منم جواب دادم مگر اشتباهي ياد ما کني،اون گفت آخه من چرا بايد ياد شما کنم منم گفتم براي اينکه من هميشه شمارو ياد ميکنم،خلاصه اونشب تا کمي وقفه ميفتاد بين پيامکا سعي ميکردم با يه سوال يا يه طرفندي دوباره با اون سر صحبت و وا کنم اونشب آخرين پيام ليلا اين بود که خواهش ميکنم پيامارو پاک کن دوست ندارم مادرت اين پيامارو ببينه،هرچند پياما عادي بود اما خوب اون با مادرم خيلي دوست بود،وقتي ليلا اين حرف و زد منم خيالم بهتر راحت شد چون ميدونستم به مادرم چيزي نميگه،که بخاد خرابم کنه،منم از فردا شروع کردم به هر طريقي باهاش اس بازي کنم،تا اينکه ازش خواستم يه قرار ملاقات با هم داشته باشيم،اونم پذيرفت،اولين بار که رفتيم بيرون توي يه پارک که از محلمون دور بود نشستيم تو ماشين هم که عقب مينشت و اصلا نميشد بهش نزديک شد



،باور کنيد تا تونستم اونو صندلي جلو بنشونم ده تا ملاقات طول کشيد اصلا وا نميداد و خيلي محکم بود،تا اينکه يه روز وقتي طبق معمول بهش دست ميدادم و اونم دست نميداد دستش و بزور گرفتم و اونم ناراحت شد بهش گفتم ديدي نمردي ديدي هيچي نشد ،کم کم اونم عادت کرده بود،يه روز تو پارک بهش گفتم ميخام ببوسمت که ديدم کلي ناراحت شد و گفت پاتو از گليمت بيشتر دراز نکن،منم اون روز بي خيال شدم اما دفعه بعد وقتي ديدم کسي نيست به زور بوسيدمش،اما اصلا بابت سکس حتي اجازه حرف زدن نميداد،تا اينکه خانواده رفتن شهرستان منم يه نقشه طرح کردم که ببرمش خونه،خلاصه زنگ زدم خونشون گفتم ليلا خانم از پشت ديوار شما همينجور داره آب مياد به خونه ما بيا ببين چکارش کنم، اونم گفت الان ميام چند دقيقه اي گذشت اومد با چادر رنگي و طبق معمول شلوار پارچه اي تيشرت آستين کوتاه که بازوشو ريخته بود بيرون،بردمش طرف اون ديوار که پشتش خونه اونا بود (اتاق خواب )که اون بنده خدا هم اومد و ديد خبري از نم و ترکيدگيه لوله نيست،کم کم متوجه شد گفت من و مسخره کردي راش و گرفت که بره من جلوش و گرفتم و گفتم ليلا حالا که موقعيت جوره بيا يه سکس کنيم که اون گفت برو کنار الان جيغ ميزنم ها،منم هم ترسيده بودم هم ميخواستم هر جور شده اونو بکنم،گفتم ليلا الان چند ماهه ما با هم دوستيم،بالاخره که چي آخرش خودت راضي ميشي چرا همش اداي آدماي تنگ و در مياري،باشه تو اصلا ندادي منم اولين نفرم خوب شد!!!





اومد از کنارم رد بشه که بغلش کردم اونم شروع کرد به تقلا کردن،اما من که حشرم زده بود بالا انگار زورم ده برابر شده بود،حدود پنج دقيقه رو زمين با هم در گير بوديم اونم هي مگفت الان سکته ميکنم خونم ميفته گردنت،منم که کار خودمو ميکردم ،بالا خره چادرش و از دور بدنش باز کردم و روسريشم افتاده بود ،به زور دستم و کرده بودم تو شلوارش با انگشت کوس و کونش و ميماليدم اونم سعي ميکرد نزاره،منم ميگفتم ليلا فقط يه باره جون هرکي دوست داري،گفتم ليلا از رو شرت خلاصه شلوار و در آورد اما من تا اومدم شلوارم و دربيارم گفت نه ،گفتم منم با شورت بشم قبول کرد کشيد پايين شورت صورتي جوووووووووون نميدونيد چ کوني زيرش بود دمر خوابيد منم با شورت خوابيدم روش دوسه دقيقه مالوندمش،در گوشش گفتم ليلا من اينجوري ارضا نميشم بزار بکنم اونم گفت خيلي نامردي من الان موقعيتش و ندارم باشه ولم کن برم يه با خودم ميگم بيا خونمون بکن،تو دلم گفتم آره جون عمت



،رفتم پايين گفتم ميخوام سرم بزارم رو کونت اونم دودستش به شرتش دمر خوابيده بود رفتم پايين دست انداختم کش شورتش محکم کشيدم هم شورتش پاره شد هم کونش چاي چنگ افتاد ديگه شورتي نمونده بود که بگيره ديدم بازم داره تقلا ميکنه يه دفعه ديدم خودشو زد به مردن منم يه لحظه خودمو بالاي طناب دار ديدم،خيلي ترسيده بودم دست زدم رو رگ گردنش و سرم و گذاشتم رو سينش ديدم قلب و نبض داره،گفتم حالا که بي هوشه بزار بکنمش،تيشرتش و در آوردم لخت مادر زادش کردم خودمم لخت شدم رفتم پايين ديدم چ کوسي داره باورم نميشد کوس ليلا جلوي صورتم بود چند تا ليس بهش زدم ديدم خيسه به تو دلم گفتم ديوس تو که کوست خيسه خيسه چرا نميدي



خلاصه کيرم و گذاشتم در کوسش يه فشار دادم رفت تو شروع کردم عقب جلو کردن اما احساس کردم خودشو زد به بي هوشي،درگوشش گفتم فکر کردي نميدونم بيداري اگه خودتو زده باشي به بي هوشي معلومه هم جنده اي هم با تجربه ،ديدم چشاشو باز کرد اما اصلا تو سکس همکاري نميکرد ميگفت زود آبت و بيار ميخوام برم،الان بچه ها از مدرسه ميان،منم گفتم برگرد از پشت بکنم کوست زود آبم مياد اونم برگشت منم حالت سگي کردمش تا آبم اومد البته اينم بگم دفعه بعد خودش اومد اما برام سوال بود چرا اونروز اونقدر اذيت کرد تا يه دور داد،بعد چند بار کردن ليلا بهش گفتم ديگه نميخوام باهات باشم اونم الان هروقت منو ميبينه پشتشو ميکنه طرفم،هروقتم خونه ام مادرم هرچي تعارف ميکنه اون نمياد،
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس ناتمام با دختر همسایه

سلام اسم من مهدی هست و شونزده سالمه قدم صد و هفتادو خورده ای هست وزنم هم هفتاد و پنج کیلو
من کلی باشگاه میرم و بدنم کلا رو فرمه
ما یه زیدی داشتیم به کیمیا دختر خیلی خوب و خوشگل هم قد خودم کون درشت و سفت و همین طور سینه های سایز هفتادو پنج
اینو بگم من تاحالا سکس نداشتم و کلا زندگیم با جق و قلیون میگذشت


خونه ی ما طرفای صادقیه تو یک مجتمع هست خونه ی کیمیا هم دقیقا رو به روی خونه ی ما تاحالا چند بار دستمالیش کرده بودم و ازش لب گرفته بودم ولی هیچ وقت لختش نکرده بودم یه روز چهارشنبه شنبه که مدارس تعطیل شد ولی ادارات تعطیل نشد من اینو آوردم خونه یعنی صبح مثلا مامان و بابام ساعت هشت از خونه رفتن بیرون معمولا هم وقتی میرن سر کار ساعت چهار برمیگردن.
ساعت حدودای ده صبح بود که یه اس به کمیا دادم گفتم پاشو بیا خونمون فیلم نگا کنیم شروع کرد به ناز کردن که راضیش کروم اومد واسش توضیح دادم که مامان و بابام تا ساغت چهار نمیانو فیلمو گذاشتم شروع بشه یک ساعت گذشتو فیلم تموم شد یعنی ساعت الان حدودای یازده و نیم بود که گفت خسته اس و دیشب نخوابیده میخواد روم لم بده دراز کشید رو مبلو سرشو گذاشت رو سینه هام منم شروع کردم به ناز کردن سرش کمکم دست رفت رو صورتش و لاله ی گوشش که صداش شبیه به آه و آهش در اومد بهش گفتم مبل واسه خوابیدن مناسب نیست بریم رو تخت خواب من رفتیم اونجا همیگه رو بغل کردیمو دراز کشیدیم منم شروع کردم به خوردن لاله ی گوشش و با دستم از رو لباس سینه هاش رو میمالیدم بعد شروع کردم به لب گرفتن ازش وای چه لبایی داشت دوست نداشتم هیچ وقت از خوردنشون دست بکشم کم کم دستمو از زیر لباسش بردم داخل و از روی سوتین مالیدم براش کیرم مثل سنگ سفت شده بود من مثل اونایی نیستم که بیام بگم کیرم بیست و پنج سانته کلفتیشم به اندازه ی دور مچمه!!!


کیر من خیلی عادیه هیفده سانت کلفتیشم ده هشت سانت!!!
خلاصه من که میدونستم مامانو بابام نمیان از تک تک ثانیه ها نهایت لذت رو میبردم و کار رو بیشتر طول میدادم دیگه بهش گفتم اینجوری نمیشه خودش پاشد وایساد و لباسشو درآورد وای پسر چه کسی بود من خبر نداشتم یه سوتین بنفش داشت که حشرم رو بد جور زد بالا با کمک خودش سوتینو درآوردم و خوابوندمش رو تخت ایندفعه با یه دست سینه هاشو میمالیدم و دست دیگه موهاشو ناز میکردم و لبام هم تو لباش قفل بود همین جوری بودیم که یک دفعه پشت سرم صدای افتادن یه چیزی رو شنیم ترکیدن پاکت شیر کف اتاقم!! !
مامانم بود!! ! پیش خودم فکر کردم که چرا این قدر زود اومد یادم افتاد که امروز وقت دندون پزشکی دارم و باید مرخصی میگرفتو زودتر میومد که با هم میرفتیم


حالا تو اون وضعیت شما عمق فاجعه رو درک کن دختره فقط شلوار پاشه منم که شلوار راحتی پام بود کیرم از رو شلوار معلوم بود مامانم یه سی ثانیه همینجوری داشت مارو نگا میکرد که بهم گفت به دختره بگم لباس بپوشه گمشه بره خودتم گمشو بیرون به کمیا که مثل سگ ترسیده بودگفتم بره خودم موندم تو خونه تو اتاقم در رو هم بستم وقتی بابام اومد تو خونه بعد اینکه ماملنم قضیه رو تعریف کرد با عصبانیت اود تو اتاق و گفت جنده نیاورده بودی که این کارو هم کردی وقتی من نیستم تو تو خونه جنده خونه باز میکنی و بعد رفت بیرون


از اون ماجرا الان حدود سه هفته میگذره تو این سه هفته هم دو بار خونمون خالی شده ولی هر وقت به کیمیا زنگ زدم که بیاد گفت میترسم دیگه نمیام.این بود داستان بدبختی من
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خواهر مستاجرمون

پدرم یه همکار داشت که دخترش تازه میخواست عروسی کنه یه شب پدرم گفت دختر آقای فلانی داره دنبال خونه میگرده گفتم بیان اینجا رو ببینن اگر خوششون اومد بیان اینجا مادرم گفت کی میان گفت فردا غروب فرداش دوست پدرم با دخترش و دامادش اومدن خونه رو دیدن و پسند کردن فقط قرار شد پدرم یه نقاش بیاره یه نقاشی کنه چون عروس داماد بودن و میخواستن جهاز بیارن خونه تمیز باشه عروس بنده خدا مادر نداشت و مادرم به پدرش گفت اینم مثل دخترم خیالتون راحت باشه از همون برخورد اول با مادرم خیلی صمیمی شده بودن حدود یه ماه بعدش اساس آوردن تو این فاصله چند بار اومدن و رفتن پرده اندازه گرفتن و از این کارها روزی که اساس آوردن جمعه بود و من کلاس نداشتم میخواستم برم پیش رفیقم که تو حیاط داشتم با رفیق پدرم احوالپرسی میکردم و تعارف میکردم که اگر نیاز هست کمک کنم یه دفعه یه خانم 28 -29 ساله خوشگل و قد بلند سفید مثل برف با چشمای آبی کون و پستونش داشت لباسش رو پاره میکرد اومد به همکار بابام گفت بابا میشه بگید یه کم یخ به ما بدن بعد پدرش من رو معرفی کرد خانمه هم معذرت خواهی کرد و سلام علیک کردیم دوست پدرم گفت ایشون مژگان خانم دختر بزرگم هستن برای خواهرش مادری کرده گفتم بله دستشون درد نکنه خدا خیرشون بده گفت خواهش میکنم سلامت باشید رفتم از تو خونه براشون یخ بیارم وقتی برگشتم دیدم جلوی در ایستاده یه نگاهی تو صورتش کردم گفتم بفرما مژگان خانم یه خنده ای کرد گفت دست شما درد نکنه آقا محسن یخ رو گرفت و رفت بالا ولی با اون لبخند من رو آتیش زده بود میگفتم چی میشد این میومد اینجا زندگی کنه دیگه بی خیال رفیقم شدم دنبال یه بهونه بودم برم بازم ببینمش به پدرم گفتم یه تعارف کن شاید کمک لازم داشتن گفت نه اگر کاری باشه فلانی با من تعارف نداره حتما میگه رفتم تو آشپزخون دیدم روی گاز پره گفتم مامان مهمون داریم گفت آره گفتم کیه گفت به آقای... گفتم من نهار درست میکنم بیان پائین کلی حال کردم ظهر مادرم گفت برو بالا بگو غذا حاضره بیان نهار بخورن با ذوق رفتم بالا شانسم گفت مژگان اومد جلوی در بهش گفتم خسته نباشید گفت مرسی گفتم مادر میگه غذا حاضره تشریف بیارین برای نهار بازم یه لبخند زد گفت چشم چند دقیقه دیگه مزاحمتون میشیم اون روز نفهمیدم چطوری نهار خوردم فقط نگاهم به این زن بود به اون پستونای بزرگش زنه لوندی بود خیلی زود با همه خودمونی میشد به پدرم میگفت دست شما درد نکنه خیالمون از بابت خونه حسابی راحت شد ولی بگما اینا دیگه از اینجا بلند نمیشن تا خونه بخرن پدرم با خنده گفت اینجا هم خونه خودشونه پدرتون خیلی حق گردن ما دارن آقای... گفت خواهش میکنم ایشاا... دامادی محسن جان جبران کنم مژگان با ذوق گفت ایشاا... انگار مثلا من برادرش بودم یا چند ساله که من رو میشناسه خلاصه گذشت عروسی هم انجام شد دیگه مریم و نوید اومدن سر خونه و زندگی خودشون خیلی آدمای خوبی بودن نوید لیسانس مکانیک داشت و مریم دانشجو بود با نوید خیلی رفیق شده بودم خیلی من رو نصیحت میکرد که به درسم برسم و از این حرفا یه شب مادرم برای شام دعوتشون کرد شام بیان پیش ما موقع شام حرف مژگان افتاد که من فهمیدم به خاطر کار شوهرش تو یکی از شهرهای شمالی زندگی میکنن و زیاد مشهد نمیاد خیلی حالم گرفته شد حیف بود آدم زن به این باحالی رو نبینه ولی چاره ای نبود چند وقتی گذشت یه روز عصری مادرم با مریم رفته بودن خرید بعد از یه ربع که دیدم زنگ میزنن آیفون رو جواب دادم یه خانم بود گفت سلام آقا محسن مریم اینا نیستن گفتم شما گفت مژگانم مثل چی حال کردم در رو زدم گفتم بفرمایید تو بعدزود رفتم در اتاق رو باز کردم تعارفش کردم بیاد تو خونه گفت نه مزاحمتون نمیشم گفتم اختیار دارین مریم خانم با مامان رفتن خرید برمیگردن شما تشریف بیارین تو با معذرت خواهی اومد تو نشست رو مبل سریع براش میوه آوردم گفت زحمت نکشید گفتم نه بابا چه زحمتی نشستم روبروش مژگان شروع کرد به حرف زدن فهمیدم که اومده چند روزی پیش خواهرش بمونه کلی حال کردم چون مریم اکثر روزا کلاس داشت و میدونستم که مامان هر روز میارتش پائین یه دو ساعتی طول کشید تا مریم و مامان برگشتن و مژگان رفت بالا خونه مریم گفتم هر طوری شده باید یه حالی با این بکنم یاد پستونای بزرگش کیرم رو راست میکرد دو روز بعدش مریم از صبح کلاس داشت تا غروب منم طبق عادت هر موقع میخواستم برم خرید میرفتم ازش بپرسم اگر اونم چیزی میخواد براش بخرم رفتم بالا در زدم دیدم مژگان با یه تاپ تنگ با یه شلوار تنگ بدون روسری و چادر اومد جلوی در داشتم غش میکردم مریم با اینکه تازه عروس بود هیچ وقت اینطوری تو خونه نمیگشت ولی این مثل اینکه آب و هوای شهرشون بهش ساخته بود با لکنت بهش گفتم من میرم خرید چیزی لازم ندارین براتون بخرم بازم با خنده ازم تشکر کرد گفت نه مرسی فقط اگر امکان داره چند تا سی دی به من قرض بدین اینا چون خونه نیستن هیچی سی دی ندارن حوصله ام سر رفته حد اقل یه موزیک گوش کنم گفتم من از خرید برگشتم بهتون میگم بیاین پائین هر چی دوست داشتین از توی کامپیوتر براتون رایت کنم در کمال نا باوری قبول کرد از خرید برگشتم دیدم مامان نیست به موبایلش زنگ زدم گفت من خونه خالتم غروب میام کلی حال کردم همه چی حل بود فقط نمیدونستم مژگان رو چیکار کنم به زور که نمیشد کردش رفتم بالا صداش کردم گفتم اگر میخواین بیاین پائین براتون سی دی بزنم گفت باشه چند دقیقه دیگه میام بعد از ده دقیقه دیدم در میزنن در رو باز کردم وای مژگان همونطوری اومده بود پائین گفت مامانت نیست گفتم نه رفته خونه خالم یه دفعه گفتم وای الان میره بالا و نمیاد تو ولی دیدم گفت پس مزاحم تنهایی شما شدم گفتم نه اختیار دارین چه مزاحمتی بعد تعارفش کردم تو اتاقم براش یه صندلی تقریبا کنار صندلی خودم گذاشتم و کامپیوتر رو روشن کردم تا بخواد بالا بیاد رفتم یه کم میوه بیارم وقتی برگشتم کامپیوتر کامل بالا اومده بود بک گراندم یه عکس جنیفر بود که فقط یه کرست تنشه با یه دامن نازک که شرتشم معلوم بود نصف پستوناشم از کرستش زده بود بیرون گفت چه عکس قشنگیه گفتم قابل نداره خندید گفت مرسی رفتم تو فایل موزیک یکی یکی براش آهنگها رو میذاشتم تا انتخاب کنه تو هین کار کردن من اونم برام حرف میزد و من از شنیدن صداش و حرفاش لذت میبردم نیم ساعتی گذشت و چند تا آهنگ رو براش رایت کردم بهش دو تا سی دی دادم گفت راستی فیلم هم داری گفتم آره چی میخواید ایرانی خارجی گفت فیلم خارجی جدید زد به سرم براش یه دونه سوپر آس رایت کنم ولی ترسیدم براش دو تا فیلم زدم یکی با من میرقصی جنیفر بود با یه فیلم دیگه که خیلی صحنه های لب و لب باز داشت سی دی ها رو گرفت بعد از کلی تشکر رفت بالا بازم من موندم خماری رفتم تو دستشوئی به عشق پستوناش و کونش و اون بدن سفیدش یه جق حسابی زدم فرداش بازم مریم کلاس داشت و مامانم شب گفت که میخوان فردا با خالم برن خونه مادربزرگم یه کم اونجا رو تمیز کنم منم عشق کردم که بازم شاید به یه بهونه ای بیارمش پائین وقتی از خواب بیدار شدم مامان نبود خودم رو مرتب کردم رفتم بالا در زدم بازم با لبخند اومد جلوی در همیشه میخندید لامذهب سلام کردم گفتم فیلمهارو دیدید گفت آره همون دیروز جفتشون رو دیدم گفتم اگر میخواین یه چند تا دیگه فیلم دارم بیاین ببینین هر کدوم رو خواستین براتون رایت کنم گفت نه مرسی دیگه به اندازه کافی شرمندمون کردید گفتم نه بابا منم تنهام بیاین پائین براتون رایت کنم گفت مامان بازم نیست گفتم نه رفته خونه مادربزرگم و غروب میاد گفت باشه پس من میخواستم برم حموم شما برین منم بعد از حموم میام رفتم پائین یه عکس سکسی تر انداختم روی بک گراند تا بیاد ولی باورتون نمیشه وقتی اومد یه پیرهن آستین کوتاه سفید زنونه تنش کرده بود که یخه اش تا خط پستوناش باز بود کرست مشکیش قشنگ معلوم بود با یه دامن گشاد بلند اومد تو اتاقم تا عکس رو دید گفت این عکسارو از کجا میاری گفتم از اینترنت گرفتم گفت بازم داری ببینیم گفتم آره رفتم تو فایل My Pictures اصلا حواسم نبود که چند تا عکس سوپرم توش دارم عکس اول رو باز کردم بهش گفتم این فلش رو بزن یکی یکی میاد تا من برم یه کم میوه بیارم بلند شد سر جای من نشست و من رفتم تا برگشتم دیدم وای یه عکس سوپر روی مانیتوره زنه خم شده بود مرده از پشت کیرش رو کرده بود کس زنه زنم سرش رو چرخونه بود سمت مرده لباش رو غنچه کرده بود مژگان تا من رو دید زود عکس رو زد که بره ولی عکس بدشم سوپر بود مرده خوابیده بود زنه نشسته بود روش کیرش رو با دست گرفته بود جلوی کسش مژگان بدتر از من هول کرده بود سریع رفتم کلا بستمش خیلی خجالت میکشیدم الکی گفتم ببخشید دیشب پسر دائیم اینجا بود این عکسا رو ریخته تو کامپیوتر یه دفعه گفت مامانت که میگه برادر نداره دیگه حسابی ضایع شده بودم گفت بابا چته چرا ناراحتی خوب تو هم جوونی و کنجکاو منم با اینکه دختر بودم وقتی همسن شماها بودم صدتا از این عکسا دیده بودم با شنیدن این حرف کلی حال کردم طرف روشن فکر از آب دراومد بعد گفت تازه اون موقع من چند تا هم فیلم دیده بودم یکیشم چند تا سوراخ قایم کرده بودم وقتی تنها میشدم میدیدم یه دفعه گفتم من الان دارم میخواید ببینید گفت اینجا گفتم اگر دوست دارین منم تنهام با هم میبینیم گفت چی بگم گفتم اگر سختتونه خوب بدم ببرین بالا ببینین گفت سخت که نه ولی انگار خجالت میکشم بعد خودش زد زیر خنده گفت بی خیال بذار با هم میبینیم وای عجب لارجی بود زن گفتم هم کامل دارم هم نیمه کدومش رو بذارم گفت نیمه سر کاریه تا میای بری تو حس تموم میشه وای دیگه داشتم میمردم چه حرفا که از این زن نمیشنیدم یه فیلم آمریکائی توپ داشتم گذاشتم توی کامپیوتر و شروع کردیم به دیدن دیگه دلم میخواست دادبزنم بیا بکنم کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرددیگه دلم میخواست دادبزنم بیا بکنم کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد به بهونه آوردن چای رفتم یه جق زدم برگشتم با خنده گفت کجا رفتی چرا اینقدر طولش دادی ناقلا کسو خانم فهمیده بود رفتم جق زدم گفتم جای لیوان رو نمیدونستم کجاست گفت خوب بیا بشین ببین چون انگار از حس بیرون اومدی بعد یه نگاه به کیرم کرد و خندید نشستم کنارش دیدم داره صندلیش رو تکون میده گفتم جاتون بده گفت نه گفتم میخوای بریم با تلوییون ببینیم گفت آره چشمم درد گرفته سریع رفتیم تو سالن فیلم رو گذاشتم توی دستگاه و تلویزیون رو روشن کردم زدم همونجای فیلم که داشت پخش میشد بهش گفتم برات بالشت بیارم دراز بکشی گفت آره دستت درد نکنه تلویزیون ما 29 اینچ بود خیل حال میداد یه صحنه اومد زنه با دو تا مرد کیرکلفتبود یه دفعه گفت من اینقدر از این صحنه های دسته جمعی خوشم میاد گفتم یعنی سکس گروهی گفت آره طرف همه جوره اهل دل بود گفتم ولی زنه خیلی دردش میگیره گفت نه اتفاقا خیلی هم لذت داره گفتم مگه تجربه داری گفت نه ولی وقتی آدم با یه مرد اینقدر حال میکنه ببین با چند تا مرد چی حالی میده گفتم آره بعضی مردا هم تو این فیلما هستن با دو سه تا زن اونوقت ما یکیشم نداریم یه نگاهی بهم کرد گفت جدا تو تاحالا با کسی حال نکردی گفتم چرا ولی با دو سه نفر همزمان نه گفت چه خوش اشتها گفتم چطور شما دوست دارین خوب منم دوست دارم گفت راست میگی بهم گفت تو نمیخوابی گفتم چرا میرم برای خودمم بالشت میارم گفت خوب بیا سرت رو بذار کنار سر من از خدا خواسته شیرژه زدم کنارش خوابیدم بازوهامون به هم رسیده بود چه بدن داغی داشت گفتم مژگان خانم شما با دیدن این فیلما اذیت نمیشی خندید گفت من زیاد نمیبینم وقتی هم میبینم معمولا با شوهرم میبینم گفتم آهان حتما بعدشم خودتون فیلم بازی میکنین گفت ای آره دیگه خوب آدم حوس میکنه گفتم خوب الان که شوهرت نیست چی یه نگاهی کرد گفت هیچی دیگه مجبورم بسوزم تو اتیشش گفتم کاشکی میتونستم کمکتون کنم گفت آره خوب بود گفتم میخواید من برم بیرون تنها ببینید راحت باشن منظورم رو فهمید گفت نه من بدم میاد با خودم ور برم گفتم من فقط قصدم اینه که شما زیاد سختی نکشید گفت مرسی تموم این حرفا که بینمون رد و بدل شد فقط نگاهمون به تلویزیون بود و به هم نگاه نمیکردیم دوباره کیرم راست شده بود دلم میخواست از توی شلوارم درش بیارم باهاش بازی کنم با دستم یه کم جا به جاش کردم فهمید گفت چیه بازم ناراحتی گفتم نه گفت پس چرا اینقدر این زبون بسته رو اینور اونورش میکنی با خنده گفتم این زبون بسته پدر من رو درآورده شده همه کاره من هرچی میگه باید گوش بدم برای همینم پررو شده حالا تو روم وایمیسه زد زیر خنده گفت خوب بلد نبودی خوب تربیتش کنی گفتم آره گفت تنبیهش کن گفتم چه جوری هیچی نگفت گفتم شما زنا راحتین هیچکس نمیفهمه حالتون بد شده گفت اگر طرف زرنگ باشه میفهمه گفتم چطوری یه نگاهی به من کرد هومنطوری که نگاهمون به هم بود دستش رو گذاشت روی پستوناش گفت اینا اندازه شون تغییر نکرده گفتم نمیدونم گفت همین دیگه ماله ما زنا هم اینامون سفت میشه و یه کم باد میکنه داشتم میمردم گفتم میشه ببینم چقدر سفت شده گفت آره و دستش رو برداشت تا دستم رو گذاشتم روی پستوناش یه آهی کشید و چشمش رو بست منم با خیال راحت شروع کردم به مالیدن مژگان چشماش کامل بسته بود لبم رو آروم بالای سینه اش گذاشتم یه بوسش کردم که گفت زودتر دیگه تو که مارو کشتی بابا ناشی گفتم چرا گفت دو روزه من همش بهت نخ میدم تو اصلا تو باغ نیستی احساس گیجی میکردم انگار خواب بودم سریع زبونم رو گذاشتم روی گردن سفید و کشیده اش و شروع کردم به خوردن گردن و گوشش یکی یکی دکمه های پیراهنش رو باز کردم دستم رو از کرستش رد کردم پستونش رو تو مشتم گرفتم مثل پنبه بود نرم و داغ با انگشتام نوکشون رو میمالیدم بعد بهش گفتم لباست رو دربیارم گفت دربیار فقط تند تر هر کاری میکنی اون از من حشری تر بود زود پیرهن و کرستش رو درآوردم وای چه پستونایی داشت نوکشون قهوه ای کم رنگ بود و سیخ شده بود حمله کردم به پستوناش تا جایی که میشد تو دهنم میکردم میمکیدم و گازشون میگرفتم دستم رو گذاشتم روی کسش مژگان گفت آهان همینه دامنش رو از پاش بیرون کشیدم یه شرت ست کرستش پاش بود که سفیدس بدنش رو چند برابر کرده بود شرتش رو هم درآوردم وای چه کس بزرگی داشت باور کنید من تا حالا حدود 50 تا کس دیدم ولی اون خیلی بزرگ تر از بقیه بود یعنی تو دوتا دست من به زور جامیشد گفتم چرا اینقدر کست بزرگه گفت بدت میاد گفتم نه اتفقا خوشم میاد گفت پس کارت رو بکن گفتم چشم و شروع کردم به خوردن کس سفید و تمیز و بزرگش اونم دیگه دادش دراومده بود آهان بخور دیروز تا حالا کشتی منو بخور بخور لیسش بزن زبونت رو بکن توش چوچولم رو بخور چوچولم رو لیس بزن گاز بگیر منم با شنیدن این حرفا بیشتر تحریک میشدم و حسابی براش خوردم که یه دفعه شروع کرد ناله کردن آههههه آههههه بخخووووووووووووووورررر بببببخخخخخخخوووووووووووررررررررررر وای چه خوبه خیلی حال میدههههههههههه واییییییییییییییییییییی و بعدش ساکت شد فهمیدم اورگاسم شده یه کم ولش کردم بعد گفت زود باش لخت شو منم سه سوته تموم لباسم رو به جز شرتم درآوردم گفت لوس نشو اونم دربیار سریع شرتم رو درآوردم پرت کرم اونطرف بلند شد نشست دستش رو دراز کرد کیرم رو گرفت گفت آهان بد کیری نداری گفت قابل نداره نوش جان یه لبخند زد و تموم کیرم رو کرد تو دهنش مثل زنای تو فیلم ساک میزد خیلی وارد بود همش اوم اوم میکرد روی پاش نشسته بود با انگشت داشت کسش رو میمالید بلندش کردم به حالت 69 انداختمش روی خودم و بازم شروع کردیم اون ساک میزد من کسش رو میخوردم زبونم رو مالید به سوراخ کونش که خیلی حال کرد سرش رو میبرد لای پام تخمم رو لیس میزد کیرم رو میمالید به گردنش باز میکرد دهنش کیرم رو به نوک پستوناش میمالید دقیقا مثل این زنا که تو فیلم میبینید عمل میکرد خیلی حال میکردم برای همینم با اشتها کس بزرگش رو میخوردم دیگه وحشیانه عمل میکردیم که بلند شد همونطور که من خوابیده بودم سریع پشت به من نشست روی کیرم و کرد تو کسش یه که کیرم رو تو کسش چرخوند بعد بلند شد چرخید سمت من نشست باز کیرم رو کرد تو کسش و شروع کرد بالا و پائین کردن چنان خودش رو میکوبید که تخمام درد گرفته بود میگفت خوبه خوشت میاد داری من رو میکنی میگفتم آره میگفت منم خوشم میاد بلندش کردم روی مبل انداختمش از پشت کیرم رو کردم تو کسش چون یه جق زده بودم خیالم از بابت خودم راحت بود چشمم به کونش افتاد گفتم میشه به من کون بدی گفت آره بابا هر چی سوارخ تو بدنم هست کیرتو بکن توش منم کیرم رو درآوردم یه کم از آب کسش مالیدم به کونش کیرم رو گذاشتم دم کونش شروع کردم فشار دادن معلوم بود که قبلا زیاد کون داده تازه شوهرشم از من خیلی کیرکلفتتر بود چون هم کسش زیاد تنگ نبود و هم کیرم راحت رفت تو کونش و هیچ دردی نکشید شروع کردم تو کونش تلنبه زدن یه کم پستوناش رو مالیدم و یه کم چوچولش رو مالیدم خودش با من ریتم گرفته بود کونش رو با زور به سمت من هل میداد که کیرم بیشتر بره تو دیگه داشت آبم میومد با سرعت براش چوچولش رو میمالیدم فهمید گفت نیا صبر کن منم دارم میام بعد از چند تا ضربه دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم تموم آبم رو تو کونش خالی کردم مژگانم یه جیغ کشید آخ جوووووووووووووووووووننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن منم اومدم بعد اونم لرزید کیرم رو تو کونش نگه داشتم تا کوچیک شد و از کونش دراومد شرت خودم رو دادم بهش گرفت جلوی کونش برگشت یه لب اساسی ازش گرفتم یه کم دیگه پستوناش رو مالیدم بعد رفت تو دستشویی خودش رو شست من همونطوری لخت روی مبل نشسته بودم داشتم بهش نگاه میکردم گفت چته سیر نشدی گفتم نه مگه میشه از تو سیر شد لباسش رو پوشید گفت من میرم بالا برم حموم تو هم برو حموم برای نهار بیا بالا با هم غذا بخوریم سه روز بعد بازم مژگان رو کردم اما اینبار روی تخت مریم و نوید کس کردن روی تخت هم عالمی داشت از مژگان عزیزم هم تشکر میکنم که اینقدر به من حال داد الان یک ماه مژگان نیومده مشهد ولی قول داده دفعه بعد هم با من سکس داشته باشه مژگان خیلی ریلکس و لارج بود خوش بحال شوهرش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس منو پسر مستأجرمون

من رویام! 20 سالمه! میخوام زود برم سر اصل مطلب.



این داستان سکس من با پسر مستاجرمون (پویا) هستش! حدودا 2 سال پیش تابستون بود که مستاجر 3 سالمون رفت و زود مشتری پیدا شد! یه خونواده ی 4 نفره بودن. زن و مرد و دوتا بچه هاشون..دخترشون 17 سالش بود و از من یه سال کوچیکتر بود و پسرشون 19 سالش همون پویا..پسری ارومی بود و مودب! من با خواهرش سُها زود دوست شدم, زود ب زود خونمون میومد, باهم میرفتیم فیس بوک و پروفایل دوستامون رو میدیم و میرفتیم عکسای بازیگرا رو میدیدیم!
حدود یه ماه گذشت که رومون با شد..سها واسم چند تا عکس لخت از بازیگرا و خواننده ها رو اورد و دیدیم و نظر دادیم..از جمله اما واتسون که از کسش خوشم نیومد ولی عاشق بدن مایلی سایرس شدم چون کس تپل و خوشرنگی داشت! کم کم عکس لخت بازیگرای مرد رو هم میدییم و درمورد کیر و پشماشون نظر میدادیم!
سها میگفت کیر کلفت دوس داره گفتم چون دردش بیشتر میشه من مطمئن نیستم که گفت درد داره ولی لذتم داره
گفتم تاحالا از نزدیک کیر دیدی
خندید وگفت اره گاه اوقات داداشمو موقع جلق زدن دید میزنمو ابم میاد


دهنم باز مونده بود:داداشتوووو؟؟ خود ارضایی میکنه
با خونسردی گفت اره خب همه ی پسرا میکنن
گفتم زشت نیست؟ داداشته هاااا خندیدو گفت: شهوت این چیزا حالیش نمیشه! نکرد که منو فقط کیرشو نگاه میکنم
احساس کردم کسی کسمو قلقلک داد!!!! گفتم: حالا خوشگله
گفت: اره درازیش خوبه و کلفته..وقتی که ابش میاد واااااااای اون لحظه منم سست میشم
هر دو خندیدیم
سها دستشو روی پام گذاشت: ابت اومد
سرخ شدم: چی میگی؟؟؟ نه واسه چی بیاد خل شدی؟
دستشو رو خشتک شلوار راحتیم گذاشتو فشار داد: کمی اومده
دستشو کنار کشیدم: نکن سها
وااااا رویا دوتامونم دختریم منم کس دارم خب
هیچی دیه اون روز سها رفت نزدیک غروب! راستش بدم هم نیومد اونجوری کسمو فشار داد واقعا لذت بخش بود
دو روز بعد سها اومد و گفت: رویا یه چیز میگم فقط بگو اره یا نه
با تعجب نگاش کردم: چی میخوای بگی؟؟؟
با ترس گفت: تو ک اونجوری حرف زدی من نمیتونم بگم
کفرم در اومد: سها بگو دیگه نگرانم نکن
یهو ب سرم زد تو دلم گفتم نکنه لز میخواد..



اماده کرده بودم خودمو اول بگم نه ولی بعدش فقط بذارم کسمو لیس بزنه چون ازبس عکس اینا دیده بودم واقعا میخواستم یکی کسمو دست بزنه و بخوره و بگایه!!!!!!
سها بعد کلی این پا اون پا کردن گفت: من پیش داداشم خیلی ازت تعریف میکردم...
دیدم نه انگار موضوع فرق داره.خندیدم: نگو پیشنهاد داده که من با داداش سوسول تو دوست نمیشم خیلی منزویه
گفت: نه من خریت کردم درمورد اون روز گفتم که بعد عکس دیدنمون حسابی ابمون اومد
یهو صدامو بلند کردم: چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به داداشت گفتی این حرفو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با لحنی گرفته ای گفت: من با داداشم راحتم! چیزی نگفت که..فقط گفت هم من حشری هم رویا حشری بهش بگو موافقه حال کنیم باهم؟ رویا از اون روز به بعد هی اصرار میکنه بخدا دیوونه شدم
از موهاش گرفتمو از جاش بلند کردم: گمشو از خونه م برو بیروووووون به تو هم میگن دوست؟؟؟؟؟ دیگه برنگرد
سها زد زیر گریه و کلی معذرت خواست ولی من که حسابی فکر میکردم ابروم رفته هولش دادم طرف در رو رفت بیرون
فرداش داشتم میرفتم کتابخونه تو حیاط پویاو دیدم
تی شرت سفید با شلوار مشکی تنگ و کفش کالج سرمه ای پوشیده بود و سیوشرت نازکی هم به رنگ سرمه ای انداخته بود رو یه بازوش
شونه های پهن و مردونه ای داشت! اینجوری توصیفش میکنم ولی دوثانیه بیشتر نگاش نکردم سرمو انداختم از در اومدم بیرون..از خجالت دشتم اب میشدم سوار تاکسی که شدم با هیکل و تیپش فکر کردم..بدک نبود زیاد!
یه هفته اینا گذشت که دو – سه بار پویاو دیدم و هربار یه تیپ خاص و شیکی زده بود میگفتم عوضی حداقل پیشنهاد دوستی میدادی شاید بعدش حال میکردیم چون روم نمیشد همینجوری برم پیشنهاد سکسشو قبول کنم و فکر میکردم قبولم قرار نیس بکنم که...
دیگه از عکس هم گذشته بود و از دوستام فیل هم گرفتم اولین بارک ه دیدم حالم بد شد ولی بعد چند روز دوباره دیدم..میخواستم یکی کونمو بگایه و کسمو بخوره چون فکر میکردم از اونایی که تو فیلمن خوش اندام ترم و میخواستم نظر یه پسر رو هم درمورد بدن لختم بدونم
از طرفیم تو خونواده ی ما رسم اینه که دختر باید حداقل لیسانس بگیره و بعد شوهر کنه و خیلی مونده بود تا شوهر کردنم و نیاز داشتم!
تو اتاقم بودم که سها رو از پنجره دیدم کنار حوض نشسته و داره کتاب میخونه پنجره رو باز کردم
خیلی وقت بود باهاش حرف نمیزدم ولی دیگه صداش کردم و گفتم بیاد پیشم
سها که اومد اتاقم اول هیچی نگفتیم که یهو گفتم: حق نداشتم؟؟؟؟ خوب ابرومو بردیا
گفت: چیشد مگه؟؟؟ فکر کردی پویا میره همه جا جار میزنه که دخترفلانی که اسمش رویاس عکس دیده و ابش اومده؟؟؟ها؟؟
کمی مکث کردم: خب کار تو هم درست نبود
سها: داداشم ازت خوشش میاد رویا
لبخندی زدم: چقدر؟
سها گوشه چشمشو نازک کرد: انگار تو هم بدت نمیادا


از مچش گرفتم و نشوندم رو تختو گنارش نشستم: سها باشه قبول میکنم فقط جون من نگو یهو که قبول کرد بگو دو دله بذار کمی اصرار کنه بعد بشه
هیچی دیه سها رفت خونشونو فرداش اومد و گفت پویا خیلی خوشحال شده و حاضره واسم هرکاری کنه که قبول کنم
حدود اواسط شهریور بود که همه چی جور شد
مامانم و مامان سها رفته بودن خونه ی همسایمونو باباهامونم که سرکار بودن و تو ساختمون دوطبقه کسی جز ماسه تا نبود
برا دومین بار بود که میرفتم طبقه ی پایین!!!!!! بخاطر وجود پویا مامانم اجازه نمیداد پایین برم
هیچی دیه کلی اماده شدم و رفتم پایین..دم در خونه سها منتظرم بود با نگاهم گفتم که میترسم لبخندی زد که ارومم کنه بعد رفتیم داخل سالن پذیراییشون
مانتو و روسریمو دراوردم..از استرس گلو کاملا خشک بود پاهام میلرزیدن یه لحظه به ذهنم رسید فرار کنم بالا حتما میخواستم برم که ترسیم پشیمون شم!!!!!! بعدشم دیدم همچین فرصتی گیرم نمیاد کوتاااا وقتی که ازدواج کنم!!!!
سها رفت به طرف راه رو تا خواستم بگم نرو که صدای مردونه ی پویاو شنید: سها؟؟ کولرو چرا روشن نکردی
صدای کلفتشو که شنیدم مخصوصا وقتی میدونستم قراره الان باهاش حال کنم حشریم کرد!
ولی خیلی خجالت یکشیدم
یهو پویاو دیدم که اومد تو هال
سها: باشه الان روشنش میکنم


پویا یه پیرهن سفید با چهارخونه های ابی و صورت تنش بود با شلوار مشکی جیس و جورابا سفید
پوستشم سفید بود و موهاش خرمایی و چشمای بزرگ و مشکی داشت و ته ریشم داشت و کلا خیلی مردونه بود!!!!!!!
تقریبا دو متر اونورترم ایستادو با صدای گرفته ای گفت: سلام خوش اومدین
میخواستم برم وی زمین اصلا نمیخواستم جواب سلام بدم..تی شرت تنگ صورتی و شلوار جین ابی تنم بود ولی احساس کردم لختم!! بدنم یخ کرده بود خواستم فرار کنم که یهو سها اومد و کولرو روشن کرد و رو بهمون گفت: من میرم پیش مامان اینا
پویا گفت: معطلشون کن زود نیان
سها: خودم میدونم!

حرف پویا کمی ارومم کرد که اونم دلش میخواد واقعا سها که رفت مندیم من و پویا
وااااااااااااای چه لحظه ی سختی بود نمیخواستم حرفی بزنم
پویا از رو اپن طرف میوه رو روی میز گذاشت: بفرمایین
هیچی نگفتم..گلوم خشک شده بود..لیوان رو پر از اب سرد کرد داد دستم: میدونم استرس داری
تا نصفه خوردم ابو..واقعا حالم جا اومد چون گلوم خشک شده بود افتضاح!!!
با لحن ارومی گفت: نترس کسی نمیاد و فقط منوتوییم و کسی هم نمیفهمه..قول میدم به کسی نمیگم ب شرفم قسم میخورم رویا خانوم


لبخندی زورکی تحویلش دادم ولی لحنش اونقدر قاطع بود که قانع شده بودم
پویا رفت اتاقش
وسط حال ایستاده بودم که یهو صدای اهنگ شنیدم. اهنگ تتلو بود!!!! یکمیم اعصابم خورد شدا منو گذاشتو رفته داره اهنگ گوش میکنه..وقت هم داشت میگذشتو ناامیدم شده بودم که تصمیم گرفتم لباسامو بپوشمو برم که یهو نمیدونم چرا رفتم تا دم در اتاقش و کنار در ایستادم...پشت میز کامپیوتر نشسته بود و اهنگ عوض میکرد
چشمش بهم که افتاد از پیشونیم تا نوک انگشت پاک با دقت براندازم کرد و یهو بلند شد و اومد دستاشو گذاشت دور باسنمو کشید طرف خودشو دماغشو چسبوند به گردنم
خیلی از این حرکتش خوشم اومد..دستمو گذاشتم روی بازوش..پوستی صاف و نرمی داشت! نفسهای داغش میخورد گردنمو خیلی ارامش بخش بود..خیسی خفیفی که تو کسم احساس میکردم هم قلقلکم میداد گردنمو عقب کشیدم که یه کاری کنه زبونشو بیرون اورد و روی لبام کشید و بعد بوس محکمو داغی از لبام کرد ینی میخواستم ولو شم تو بغلش اروم گفت: نمیخوام منو ببوسی
اروم لباشو بوسیدم که کمرمو چسبوند به خودشو شروع به مک زدن لبام کرد..یه دستم رو پشتش بود و یکیشو اروم گذاشتم روی رونش که منو محکم به کیرش فشار داد!!! نوک کیر شقشو احساس میکردم
میخواستم کیر ببینم میخواستم دست بزنم


دستمو و چونه اش گذاشتم و لباشو فشار دادم رو لبمو بعد سرمو عقب کشید که دستاشو گذاشت رو سینه هامو بعد درحالی که سینه هامو فشار میداد منو چسبوند به دیوارو از طرفیم لبامو میمکید
دیگه تو حال خودم نبودم و فقط اه میشیدم میخواستم لخت شم و بدن داغ کرده مو بچسبونم ب بدنش
شروع کردم به باز کردن دکمه ها پیرهنش که لباشو جدا کرد و با یه حرکت تی شرتمو دراورد و روبروش با یه سوتین و شلوار موندم که موهامو که جمع کرده بودمو باز کرد و به موهام چنگی انداختو از سرم گرفت لبامو میمالید به صورتشو فشار میداد که انگار بدجوری اینطوری حال میکرد
بلندم کرد و گذاشت رو تخت وقتی بلندم کرد جیغ کوتاهی کشیدم که گفت: الان میخوام بخورمت تا بیشتر جیغ بکشی خوشگل من
خندیدم که سوتینمو باز کرد همونجور که نوکهامو لیس میزد گفت: فدای خنده هات بشم
انقدر حال داشت که پاهامو به تخت میکوبیدم که از مچ یه پام گرفت و فشار داد بعد روبروم نشستو دستشو اروم گذاشت رو کسم
کمرمو بلند کدمو وبیدم محکم به تخت از شدت حال چشامو بزوذ باز نگه داشته بودم
دیدم که تکون نمیخوره شلوارمو دراوردم که اونم پیرهنشو که دگمه هاش باز بودو دراورد و دگمه و زیپ شلوارشو با کرد که یهو کیر شقش زد بیرون...افتضاح کلفت و بزرگ بود که دیدم شرشر داره ابم میاد
از زیر شلوارشم شورت نپوشیده بود و زود شلوارشو تا زانوش پایین کشید و دستشو باز گذاشت رو کسم: واااااای عشقم ابت اومد؟؟؟ چقد خیس شدی قربونت برم


با صدای بی حالی گفتم: پویا زود باش یه کاری کن مردم
شرتمو پایین کشید و شروع کرد به بو کردنشو بعد کیرشو گذاشت رو نافم..دستمو زود بردو طف خایه هاش وااااااااااییییی چه حالی میکردم همونطور که میمالوندم کیر سفت و داغشو کسمم بالا پایین میدادم که نظرش جلب شه
اروم باش عشقم الان حسابتو میرسم
تپش قلبم با این حرفش بیشتر شدو میخواستم هرچی زودتر یه کاری کنه
کیرشو گذاشت رو کسمو اروم اروم تکون میداد و منم هی اه میکشیدم که گفت: داد بزن جیغ بزن اسممو بگووو
با همون لحن بی حالم گفتم: آآآآآآآآآآآآایییی پویا
سرعتش یهو بیشتر شد: بگو بگو باز بگو
آآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییییی
بعد اب دهنمو قورت دادم: پویا؟؟سههههههند


اون لحظه یادم نمیره که چجوری کیرشو اونجوری میمالوند روی کسم باز فهمید که نکرد توش مگر نه اونقدر خل شده بودم که میکرد هم چیزی نمیگفتم
بعد یهو دیدم با فشار ابشو رو شکمم خالی کرد و افتاد کنارم
پاهامو جمع کردم خودمم داشتم ارضا میشدم
حدود دو دقیقه بعد ارضا شدنمون ثل جسد کنار هم ولو بودیم که هند دستشو برد لای موهام: عشقم پاشو ساک بزن تا از دوباره کیرم شق شه
به کیرش نگاه کرد..اره واقعا خوابیدم بود


نشستم به چشاش نگاه کردم دلم هررری ریخت...پاهامو نوازش میکرد و اروم میگفت: قربونت برم عشقم..میخوری کیر پویاتو؟؟
لبخندی زدم: اره میخورمش
لبخند جذابی زد: مرسی عزیزمی
کنارش نشستم و کیرشو بلند کردم اروم و نوکشو کردم تو دهنمو مک زد که یهو دیدم پویا پاهاشو بلند کرد و اهی گفت
خوشم اومد و دوباره تکرار کردم اینقدر که حتی تا اخرشم کردم تو دهنم و پویا هم مثل دخترا اخ اوه میکرد و حالش خراب بود و کیرش راسته راست! مثل اولش دوباره سیخ و سفت شده بود بهم گفت: سگی شو از پشت بده عزیزم من که نمیتونم کس تپلتو بگایم
یه چشمی با ناز گفتم که اومد محکم بغلم کرد طوری که کیرش لای پام بود و محکم بوسید منو: فدای چشمات
بعد سینه هامو کمی دستمالی کرد و سگی خوابیدم که لپای کونمو با دستاش از هم جدا کردو بعد نوک کیرشو روی سوراخ تنگم حس کردم که اروم میماله
گفتم: عشقم درد میکنه حتما کرم اینا نداری


بعد چند ثانیه بلند شد و نشست باز و بعد یه چیز لغزنده ی سردی رو روی سوراخم حس کردم
کرم میزد بهش! بعد دوباره کیرشو گذاشت روی سوراخم و اروم فشار داد که با ترس گفتم: واااااااایی یکمی بمون
دستش از پشتم گذاشت رو کشمو مالوند که دوباره ابم سرازیر شد و سست شدم همونجور که کسمو دست میزد کیرشم تا نصف کرده بود داخل و از طرفی داشتم داد میزدم از طرفیم داشتم میمردم از حال!!!!!
پویا دیگه تا اخرش کرده بود توشو داشت وحشیانه تلمبه میزد و منم فقط میگفتم یواش کمرم شکست و اخ و اه میکردم
بعد چند مین دیه واقع بی حال کنار هم ولو شدیم..
پویا رفت حموم و منم لباسامو پوشیدم که برم خونمون حوم که یهو پویا از حموم ب بدن لخت خیسش اومد بیرون: میری عشقم؟؟؟ همینجا حموم میکردی دیگه


به بدن خیس سکسیش نگاهی انداختمو لبخندی زدم: نه برم دیگه ب سها هم بزنگم بیچاره فکر کنم هزارتا کلک پیاده کرده که مامان اینا نیان
دودستشو دوطرف صورتم گذاشتو لباشو گذاشت رو لبام گفت: برو شب زنگ میزنم
لبخندی زدم: منتظرم
رفتم خونه
اون روز,روز اوین سکسم نه بلکه روز پیدا کردن عشق زندگیم بود...

دو ساله و پویا هنوزم تنها عشق منه و خواهد موند



نوشته: رویا xxx
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دختر حاج خانوم

یه ماه میشد كه خونمو عوض كرده بودم. یه اتاق فسقلی تو یه خونه قدیمی گرفته بودم. با صابخونش طی كرده بودم كه الان اردیبهشت ماهه هیچ جا خونه نیست و منم نمی تونم اینجا برای همیشه بمونم واسه همینم اینجا رو فقط برای پنج ماه كرایه میكنم. اونم راضی بود چون اگه من نمی گرفتم خونه خالی می موند. بنا به دلائلی تنها شده بودم. باید دوباره از اول واسه خودم هم خونه پیدا می كردم.
صابخونه یه پیره زن تنها بود می گفت 10 - 12 سال میشه كه شوهرش مرده خودش هم سنش بالا بود. فكر كنم پرونده اش توی دفتر دستك خدا گم شده بود. حداقل 80 سال رو داشت. از من خیلی خوشش میومد. می گفت پسراش می خواند این خونه را از چنگش در بیارند ولی دخترش نذاشته. دلم براش میسوخت. براش كارهاشو میكردم. خرید می كردم ،كارهای سنگین و انجام میدادم. حتی اون اواخر بهم میگفت من حالم زیاد خوب نیست شبها در و باز می ذارم اگه یه وقت حالم بهم خورد و یا دیدی من صبح از خواب بیدار نشدم حتما بیا تو اتاقم. به من اعتماد داشت.
حاج خانم یه دختر داشت تقریبا 38 تا 40 ساله. دخترش پرستار بود. شوهر داشت و سه چهار تا بچه قد و نیم قد. هروقت میومدند انگار زلزله اومده. هركی نمی دونست فكر می كرد مغولها از تو این خونه رد شدند. خونه كوچیك بود ولی همه چی داشت. یه حموم كوچولو هم داشت كه اون ور حیاط بود. اون سال من تنها بودم. واسه همین هم حوصله م سر میرفت و زود زود میومد تهران. تقریبا هر دو هفته پنج شنبه جمعه میرفتم تهران. حاج خانم با وجود اینكه ادم خوبی بود ولی فضول بود.منو دوست داشت نمی خواست زود زود برم.
- نامزد داری؟
- نه بابا نامزد چیه؟
- پس واسه چی اینقدر زود زود میری و منو تنها میذاری؟
- همینطوری دلم سر میره پامیشم میرم خونمون
- من باورم نمیشه
همیشه عادت داشت یا پنج شنبه یا جمعه بره خونه دخترش مهمونی. هم میرفت مهمونی هم اینكه حمومشو اونجا میرفت. اصلا از حموم توی خونه استفاده نمیكرد. یه روز جمعه مثل همیشه صبح اومد و از من خداحافظی كرد و رفت. بعضی وقتها بدجوری حوصلمو سر میبرد. همش سفارش میكرد كه در خونه رو باز نذاری من نیستم یه وقت اینجارو پاتوق نكنی. دختر نیاری و ....
خلاصه كونده حتی به همسایه ها هم میسپرد
- من رفتم خونه شهین. هواست باشه این پسره خونه تنهاست.
ظهر بود خوابیده بودم. حس كردم یكی داره به در اتاق میكوبه. از خواب پریدم تو همون حالت خواب و بیداری داد زدم
- كیه؟
- ببخشید منم شهین
در رو باز كردم. دیدم دختر حاج خانومه. باورم نمیشد. با بلوز و دامن و بدون روسری. پس چادر و مقعنه كو؟
- خواب بودید؟ بیدارتون كردم؟
- نه خواهش میكنم. بفرمایید
- مامان میخواست بره حموم ولی لباساشو جا گذاشته. یعنی می دونید همه لباساشو نیورده یه جیزای باید براش ببرم..
- خوب؟
- من الان یه ربع اومدم اینم كلید در اتاق مامانه هركاری میكنم باز نمیشه. می خواستم اگه ممكنه شما بیایید كمكم كنید
- خواهش میكنم.
اصلا حواسم نبود. یه شلوارك پوشیده بودم و یه زیرپوش ركابی. هیچ وقت جلوی حاج خانوم این طوری نمیومدم چه برسه به دخترش. سرمو از تنم جدا میكرد. ازون خشكه مذهبا بود. یه بار گیرداده بود میگفت برو پشم سینه هاتو بزن.
- واسه چی؟
- زشته دخترها از بالای پیرهنت میبینند.
ریدم به اون دختری كه با دیدن دو تا پشم سینه شورتشو خیس كنه.
...
از راه پله رفتم بالا. كف راه پله تمیز بود و موكت شده. به پاگرد كه رسیدم دیدم كیف و چادر دختر حاج خانم اونجاست. رفتم بالا تا جلوی در اتاق رسیدم.
- كلید كو؟
- ببخشید ایناهاش.
یه جفت جوراب مشكی نازك پوشید بود. دامنش نه بلند بود نه كوتاه. خنده از رو لبش كنار نمیرفت. مونده بودم چه غلطی بكنم. بخندم یا همونطوری بمونم. اصلا بهش نمیومد كه سه چهار تا بچه زاییده.
- بفرمایید خیلی راحت باز شد.
- دست شما درد نكنه. بیایید تو حالا
- نه مرسی اگه كاری داشتید من پایینم
- حتما مزاحمتون میشم
رفتم پایین. هنوز گیج بودم اصلا باورم نمیشد. انگار تازه خواب از سرم پریده بود. دختر حاج خانم اینطوری بود چرا؟ همیشه چادر و مقعنه و مانتو و .... ما كه سر در نیوردیم. رفتم تو اتاق و اب جوش گذاشتم سر گاز تا یه چایی درست كنم. یه ربع نشده بود كه دیدم دوباره در اتاقمو داره می كوبه.
- ببخشید مزاحمتون شدما. ممكنه امشب مامان نیاد. اخه اگه الان بره حموم دیگه شب نمیاد اینجا
كونده انگار مامانش ملكه انگلیسه.
- باشه مسئله ای نیست من هستم هر كاری باشه در خدتمم.
- خواهش میكنم من با اجازتون باید برم. خیلی ممنون
- خواهش میكنم. چایی حاضره ها. یه استكان با ما می خوردید بعد میرفتید.
- نه مزاحم نمیشم ایشالا یه وقت دیگه
- بابا چه مزاحمتی. دو ساعت اومدی اینجا داری با در ور میری منم صدا نكردی بیام كمكت
خندید و انگار میخواست محبت منو جبران كنه.
- باشه یه استكان با شما می خورم.
درو تا ته باز كردم و دعوتش كردم تو. پشت سرش زود در و بستم. زود جلوتر از اون كتابها رو از رو زمین جمع كردم و دشكمو كه گوشه اتاق بودمرتب كردم و ازش خواستم اینجا بشینه.
- من اینجا خیلی خاطره دارم ها
همینطوری كه اطراف اتاق و نگاه میكرد چادرشو از سرش بر داشت. خیلی راحت. فكر میكرد من بچه ام و مثل یه بچه باهام رفتار میكرد. البته اون موقع تقریبا نصف سن اونو داشتم. ولی عجب هیكلی. تازه متوجه شده بودم. تازه داشتم اونجاهایی رو كه ندیده بودم می دیدم.
- خاطره های خوب یا بد؟
رفت سر وقت طاقچه اتاق. تو طاقچه چند تا كتاب گذاشته بودم. اونایی كه كتابهای درسی بودند تمیز و سفید بودند. نو و دست نخورده .
یه كتابو دست كرد و برداشت. وای عجب آبروریزی شد. خونه مجردی همینه دیگه همش ایراد داره همه چیزش تابلوئه نمیشه همه جاشو پاك كرد بالاخره یه جا سوتی میدی. وسط كتابو باز كرد شروع كرد بلند بلند خوندن.
- افسر پلیس دستشو گذاشته بود روی سینه .....
عجب غلطی كردم این كتابو از بچه ها گرفتم.
- اینا چیه می خونی؟ اینم درسته؟
- نه بابا همشو نخوندم نمی دونم چیه. دوستم بهم داده.
- چه دوستایی داری
- مامان میگه تو دوست دختر داری. همش میترسه اونو بیاری خونه و آبروش بره
- نه بابا. مامان از كجا این حرفو میزنه؟
- زنه دیگه بالاخره میفهمه
- شما چی فكر میكنی؟
برگشت رو به من و نیگام كرد. یه لحظه جا خوردم. فكر كردم زیادی خودمونی شدم.
- نمی دونم تو راستشو بهم بگو. دوست دختر داری؟ تهران كه حتما داری. اگه نداشتی اینقدر زود زود نمیرفتی
- نه بابا تو این شهر كوچیك مگه میشه ادم دوست دختر داشته باشه. تازه اینجا همه متعصب هستند.
- ولی دخترای خوشگلی داره. بهت میگم حتما یه زن از اینجا بگیری
- من زن نمی خوام دختر میخوام
زد زیر خنده. حالا نخند و كی بخند. چه بیمزه. وقتی میخندید تا ته معدشم میشد دید. دندوناش بدجوری میزدند بیرون. دستشو گرفت جلوی دهنش و میخندید. خندش قطع نمیشد.
- مگه من چی گفتم؟
با دست اشاره كرد كه هیچی ولی هنوز میخندید.
- چیه تو خونوادتون دختر دارید میخوایید به من بندازید؟
- اره میخوای؟
انگار بهش اجازه حرف زدن دادم. تازه روش باز شده بود.
- خیلی هم دلت بخواد. من كه زنم اونا رو میبینم چشم ازشون بر نمیدارم
- اگه اینطوره چرا تاحالا ازدواج نكردند؟
یه نگاهی بهم كرد و به زور میخواست جلوی خندشو بگیره. لباشو بهم فشار میداد. منم خندم گرفت. دید كه من خندیدم اونم یهویی تركید.
- پس این چایی چی شد؟
- چشــــــم شما بفرمایید بشینید.
نشست رو تشكم. پاهاشوبه یه طرف رو هم گذاشت و خم كرد. لبه دامنش كوتاه بود. جورابش تا زیر زانوش بود. سفیدی پاش افتاده بود بیرون. یه چایی ریختم و گذاشتم جلوش. یه بسته شكلات هم داشتم. مامان همیشه برام میخرید و به زور میذاشت تو ساكم. عجب دستاهایی داشت. سفید لطیف نرم و یه خرده تپل.احساس خوبی داشتم. هردو برای لحظه ای ساكت شدیم. یه دستشو زیر پستوناش گذاشته بود و فشار میداد. دست دیگه شم استكان چای بود.وقتی نفس میكشید حال میكردم صدای نفس كشیدن و هورت كشیدنش آرامش بخش بود. اصلا ادم باورش نمیشد این زن 40 سال سن داره. بهم نیگا كرد. تقریبا چند ثانیه بدون عكس العملی بهم زل زدیم.
- چیه؟
- هیچی
- نه بگو
- به حاج خانم نگی من كتاب .. دارم.
- نه بابا اون تو عالم خودشه. اصلا از این چیزا سر در نمی یاره. تو هم بهتره به جای خوندن اینا درستو بخونی
- میشه یه چیزی ازتون بپرسم. البته اگه فضولی نباشه و نارحت نمیشید.
- حتما
- شما همیشه اینطوری لباس می پوشید؟
- آره مگه چیه؟ من مامانم ناراحت میشه واسه اون اینطوری لباس می پوشم وگرنه شوهرم براش مسئله ای نیست. حتی جلوی دوستاش و مهمونامون از این راحت تر هم لباس می پوشم.
- مثلا چطوری؟
- خیلی كنجکاوی ها.
دید من هیچی نگفتم خودش فهمید لحن صداش مورد پسند من نبود
- اینطوری
پاهاشو دراز كرد و لبه دامنشو تا روی رونهاش اورد بالا. داشتم سكته میكردم. حالا من یه چیزی گفتم اون چرا اینكارو كرد؟ داشتم دیونه میشدم. عجب پاهای خوش تراشی داشت. مثلا میخواست بگه مینی ژوپ هم می پوشم. احساس كردم كیرم داره بزرگ میشه. تو اون حالت نشسته جام بد بود. بدجوری شورتم بهش فشار میورد. چشم از پاهاش بر نداشتم. همونطوری از حالت چهار زانو بلند شدم و دو زانو نشستم و بعد دیدم چاره ای ندارم برای اینكه جا برای كیرم باز كنم مجبور بودم بهش دست بزنم. زود و سریع دستمو بردم روی كیرم و با یه حركت سریع همانند دفعات قبل جاشو تو شورتم گشاد كردم. شهین متوجه شد. زود دامنشو اورد پایین. رونهاشو سفت بهم فشار داده بود تا مثلا شورتش معلوم نشه.
- چیكار كردی داشتیم نیگا میكردیم ها
- پرو نشو دیگه. خیلی بهت رو دادم
- بذار بازم ببینم
تو همون حال دستمو بردم تا لب دامنشو بگیرم. با دست سفت دامنشو نگه داشت.
- نكن
- یه بار دیگه. فقط چند ثانیه
زل زده بود به كیرم
- فقط یه بار ها
اصلا باورم نمیشد. كنترلم دست خودم نبود. خیلی یواش و اروم دامنشو روی پاهاش كشید بالا. تو همون حین هم به من نیگاه میكرد. من داغ داغ شده بود. دستمو كشیدم روی پاهاش. لذت می برد از اینكه میدید من دارم اتیش میگیرم. عكس العمل من براش جالب بود. چشم از من بر نمی داشت. دامنشو خیلی برد بالا درست روی شورتش نگه داشت. دستم بردم لای پاهاش.چیكار میكردم خودم حالیم نبود. چی فكر میكردیم چی شد.
- چرا قائمش كردی؟
- چیو؟
- میخوام رنگ شورتتو ببینم.
- دیگه قرار نشدها بچه پرو
- تو كه میدونی اخرش باید نشون بدی پس یالا دیگه
دستمو به زور لای رونهای پاش فشار میدادم تا به شورش برسم. اونم میخندید با دستاش جلوی منو میگرفت. انگار داریم یه جور بازی میكنیم. خیلی باحال بود. نمی دونم شاید قلقلكش میشد.
- بالاخره گرفتمش
- ول كن تروخدا
- اول تو دستتو بردار
شورشتو گرفته بودم نمیدونم شاید هم پشم كسشم گرفته بودم. هنوز میخندید. می خواست با خنده و التماس سر من شیره بماله.
- اگه ولی كنی بهت نشون میدم.بخدا راست میگم. قول میدم.
-- حتما؟
- حتما
دستمو ول كردم و از روی پاهاش برداشتم. تا دید من رفتم كنار زود از جا پرید كه در بره. منم زود پاهاشو بغلم كردم. زد زیر خنده.
- من باید برم دیر شده
- مگه قول ندادی؟
- یه وقت دیگه
- همین حالا. اگه این همه طولش نمیدادی الان تموم شده بود و تو رفته بودی
مثه كشتی گیرها پاهاشو بغل كرده بودم. دستمو بردم بالا . دامنش كشیده شده بود و كونش جمع و جور نشون داده میشد. كونشو چنگ زدم. عجب خوش تراش بود.دولا شد رو من تا من پاهاشو ول كنم. همونطوری با یه فشار خوابوندمش رو دشك. رفتم روش یه بوس به صورتش كردم. بعد همونطوری بهم زل زد
- خیلی خوب فقط زود باش. همین یه بار هم هست و خیال نكنی از فردا میتونی هركاری دلت خواست بكنی.
معطل نموندم رفتم سراغ صورتش تا بخورمش
- نه نكن ارایش دارم
اومدم پایین افتادم روی سینه هاش شروع كردم مالوندن. پیرنشو زدم بالا. همونطوری بدون اینكه كرستشو باز كنم سینه هاشو در اوردم. عجب چیزی بود. پدر سگ سفت سفت شده بود. مشخص بود كه اونم دلش بدجوری كیر میخواست. داغ داغ بود. احتیاج به كاری نداشت. نوك هردو تا سینه هاش سیخ شده بود. یه كم از هر دوشون خوردم. زود اومدم پایین دامنشو دادم بالا. عجب پاهایی. تازه داشتم یه دل سیر نیگاشو میكردم. روی پاهاش دست كشیدم. بگی یه دونه مو داشت. نداشت. پاهاشو از هم باز كردم. شورتشو چنگ زدم و در اوردم. خودم هم شورت و شلواركمو در اوردم. كسش یكم مو داشت ولی لباش از هم باز شده بود. خیس خس بود از دور میشد تشخیص داد. معلوم نبود از كی به خودش میپیچیده و حرفی نمیزده. رفتم جلو از نزدیك برانداز كردم. لاشو باز كردم و انگشتمو فرو كردم توش. سرشو اورد بالا.
- نكن
انگار بدش میومد كه من با این سن و سال تو كسش انگشت كنم. پاهاشو بست دستم موند اون تو. دستمو كشیدم بیرون
- خیل خوب حالا باز كن
دوباره باز کرد. میشد چوچوله شو تشخیص داد. دلم می خواست مثل هنرپیشه های فیلم سوپر یه بار یه زبون بزنم ببینم چی میشه. یا عكس العملش چیه؟ متوجه شد میخوام لیس بزنم.
- من خوشم نمیاد. همش فكر می كنم میخوای گاز بگیری احساس خوبی ندارم.
به درك . كیرمو اوردم جلو پاهاشو خودش برد بالا. گذاشتم لای لبای كسش. عجب باحال بود. همونطوری یه خرده روش كشیدم. چیزی نگفت اونم خوشش میومد.
- زود باش دیگه. كاپوت نمیخواد. بریز توش من قرص می خورم
انگار منم كاپوت دارم. تا دسته توش فرو كردم. لباشو گاز میگرفت و سرشو میاورد بالا و نگاه میكرد.حس كردم كیرم یه جایی توی كسش گیر كرده. . دست نگه داشتم. خودش دستشو اورد و گذاشت بالای كسش بعد پوسشو كشید به سمت نافش. حس كردم حالا درست شد. اونم دوباره سرشو گذاشت پایین. خیلی حال میداد. نه گشاد بود نه تنگ ولی هرچی بود كس بود. داشت ابم میومد دیدم دستشو دور گردنم انداخت و منو سفت فشار داد. عجب زوری داشت. چشماش بسته بود و دهنش باز. گردنمو داشت می شگست. ابم اومد. با خیال راحت ریختم تو كسش. هرچی ابم میومد اونم گردن منو بیشتر فشار می داد. با خودم فكر میكردم اگه همون اول همچین زوری میزد كه من نمی تونستم بكنمش.كم كم دستاش شل شد. هنوز چشماش بسته بود. اصلا حرفی نمیزد. از جاش تكون نمی خورد. انگار مرده. صداش كردم. چیزی نگفت دوباره صداش كردم. یه آهان گفت. صداش تغییر كرده بود انگار تازه از خواب پاشده باشه. یهو چشماشو باز كرد.
- دستت درد نكنه. مرسی
انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه. خیلی راحت پاشد رفت دستشویی. بعد اومد و شورتشو پاش كرد. من كه دیگه نا نداشتم دلم میخواست مثل خرس بخوابم.
- من برم خیلی دیرم شده. الان دلواپس میشند.
- خداحافظ درم پشت سرت بی زحمت ببندد.!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مرجان دختر همسایه

من عابد هستم 21 ساله از سمنان که قد 173 وزن 70 هست البته چند سالی هست که بدنسازی میرم هیکلم خوبه .داستان از اونجایی شروع شد که وقتی 17 سالم بود تو نخ یکی دخترای همسایمون که اسمش مرجان هست بودم من اون زمان زیاد بروم نمیشد که به دختر شماره بدم بخاطر همین از خواهرم خواهش کردم که به این برادر بخت برگشته یه لطفی بکنه و با مرجان حرف بزنه راجع به من و شمارمو بهش بده ایون هم این کارو کرد ولی خبری از زنگ مرجان نبود که نبود شاید عقاید مذهبی یا میترسید به هر حال نمیزنگید راستی یکم از مرجان بگم که یه دختر سفیدرو یکمی هم تپل وقدی متوسط ولی چون چادری بود نمیشد از اندامش دید زد داشت.


یه روز از که مدرسه اومدم خونه دیدم مادرم بساط آش نذری به راه انداخته تمام زنای محل به همراه بعضی از دختراشون خونمون جمعشون جمعه. منم یه یالله گفتم رفتم تو حیاط بوی آش آدمی دیونه میکرد و به محض ورودم به حیاط خانوما چادر روسریشون سرشون کردن زیر چشمی یه نگاهی به جمع کردم دیدم مرجان هم تو جمعشون حضور داره . رفتم تو اتاقم درو بستم دیدم یکی داره در میزنه دیدم فریبا(خواهرم) هست اومد تو بهم گفت یه خبر خوش بالاخره مخ مرجان رو زدم االان بهش میگم بیاد باهام صحبت کنین من گفتم چرا الان شلوغه کسی ببینه ابرومون میره گفت نگران نباش اونا فک میکنن میخاد بیاد تو اتاق من
من :باشه


بعد چند دقیقه مرجان و فریبا اومدن تو اتاق منم یکم خجالت کشیدم صورتم سرخ شد درست مثل مرجان !
فریبا:من میرم چنتا چایی بیارم
تو این فاصله من چن لحظه سکوت کردم آخه بدبختی اینجا بود روم نمیشد بهش چیزی بگم
نمیدونستم فریبا خودش از قصد دیرمیاد تا من راحت باهاش حرف بزنم بعد از چند دقیقه سکوت کیری رو شکوندم بهش گفتم فریبا رجع من چیزی نگفت؟
مرجان: چرا گفته!
من: مثلا چه چیزای گفت؟
مرجان :خوب گفته تو اهل دختر بازی این حرفا نیستی بعد گفته !
من :دیگه چیا گفت ؟
مرجان: گفت چن وقتیه دوست داری با من دوست بشی
من: خودت چی؟ از من خوشت میاد
مرجان : راستشو بخای از وقتی که شما اومدین اینجا ازت خوشم اومده
من: جدی چرا تا بحال بهم نگفتی ؟
مرجان: آخه اینجا امریکا نیست که یه دختر راحت به یه پسر پیشنهاد دوستی بده واسش حرف در میارن
من: راست میگی شمارمو داری که چرا بهم زنگی اسی چیزی ندادی
مرجان :روم نمیشد
من :آخه نمیگی با این کارت یه جوونو ناکام میفرستی اون دنیا
مرجان خدا نکنه


بی اختیار اومد پیشم نشست صورتمو گرفت دقیقا جلوی صورتش زیر گوشم گفت دیگه این حرفو نزن داشت صورتمو بوس میکرد که یه ضد حال بزرگ فریبا اومد تو باعجله گفت بیا مادرت میخاد بره
فریبا تا مارو تو اون حال دید خندید گفت داشتین شیطونی میکردین شیطونا
من هم با دست پاچه گی گفتم :نه کار خاصی نمیکردیم
فریبا :از وضعیتت معلومه
دوباره با خنده گفت کفترای عاشق بسه دیگه مرجان خانم باید بره
مرجان هم با خداحافظی از من جدا شد.تا همسایه ها رفتن فریبا هم اومد سوال پیچم میکرد میگفت داشین چیکار میکردین ها چی بهم میگفتین بگو
من تمام داستانو واسش تعریف کردمو اونم ولم کرد


شب ساعت 12 بود که یه شماره ناشناس بهم اس عاشقونه داد منم با تعجب بهش جواب دادم:شما؟
اونم ج داد مرجان هستم منم با خوشحالی یه دو متری رو هوا پریدم چون اس عشقونه تو دستو بالم نبود رفتم تو اینترنت چنتا اس خوشگل ناز گرفتم چن روزی کارمون شده بود دیدار مخفیانه تو کوچه چون خونه هردومون همیشه خانواده بودن .
بعد چند روز دلو زدم به دریا ازش راجع سکس سوال کردم اونم گفت من تا حالا نه تجربه کردم نه جای دیدم که سکس کردن چه جوریه؟
من گفتم میخای با من تجربه بکنی او یکم منومن کرد گفت باشه
رفتم داروخونه یه اسپری خریدم واسه روز موعود چند روز بعدخواهرمو مامانم رفنه بودن خونه مادر بزرگم واسه ترشی درست کردن ازی حرفا منم دیدم روز جمعه هیچکی خونه نیست زنگ زدم به مرجان
بهش گفتم بیاد خونه ما اونم قبول کرد درو وا گذاشتم که اون راحت بیاد تو بعد یه ربع دیدم مرجان خانم خوشگل آرایش کرده ناز شده بودتاحالا اونو اینطوری ندیده بودم اومد تو بغلم بهش گفتم خوشگل شدی خوشگلم
مرجان :واسه عشقم خوشگل کردم


اونو بردم تو اتاق نشست رو کاناپه منم گفتم چایی میخوری اون گفت نه زیاد وقت ندارم
منم نسشتم کنارش لب خوشگلشو گذاشت رو لبم چه حالی داد بی اختیار با ولع تمام خوردم لبش با طعم ماتیک خیلی خوشمزه شده بود اروم دستمو بردم روسینه هاش از رو مانتو اونو میمالیدم کم کم دکمه مانتوشو باز کردم خودمو از لبش جدا کردم مانتوش از تنش در اوردم زیرش یه تاپ قرمز پوشیده بود که خط سوتینش معلوم بو تاپشم در اوردم فقط مرز بیمن با سینه هاش سوتینش بو از رو سوتینش سینه هاشو میمالیدم نالش رفت بود هوا معلوم بود که داشت حال میکرد سوتینشو در اوردم سینه های خوشگلشو دیدم چه سینه های سایزش 65 نوکشم قهوه ای رو به بالا جون میداد واسه خوردن من با یه دست یکی رو میمالیدم یکی دیگه دستم داخل شورتش بود با چوچولش بازی میکردم اه نالش رفته بود هوا زیب شلوارشو وا کردم شورت شلوارشو هم زمان در اوردم وای چی میدیدم پاهاشو وا کردم سرمو بردم لاپاش کسشو با ولع تموم میخوردم بعد از 5 دقیقه دیدم داره میلرزه نمیدونستم داستان از چه قراره که دیدم از کسش اب میاد بیرون منم لباسام در اوردم کیره راست شدمو دادم دستش اولش اون چندشش میشد دست کنه من گفتم حالا نوبت تو با ید یه حالی به من بدی اون گفت باید چیکار کنم ؟گفتم بخورش


گفت بدم میادگفتم باشه اخه دلم نمیومد که از چیزی ناراحت بشه واسه همین اونو به پشت خوابوندم کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش دیدم نه وارد سولاخی نمیشه یکم از کرم خواهرم برداشتم زدم دم سولاخی یکم هم به کیرم زدم بعد یکم باهش لب بازی کردم یکم حالش بیاد سرجاش دوباره کیرمو فرو کردم تو اینبار با اه ناله کل خونه رو پر کرده بود داشت زار میزد در بیارم ناله میکرد من که گوشم به این حرفا بدهکار نبود کیرمو تا خایه فرو کردم تو یکم نگه داشتم دیدم نالش تموم شد بعد شرو به تلمبه زدن کردم از ناله های مرجان بیشتر تحریک میشدم مرجان هم میگفت بکن عزیزم بکن من مال توام بکن عشقم چون اسپری زده بودم یه یه ربعی طول کشیده بود تا ابم بیاد تو این فاصله هم مرجان دو بار ارضا شد بالاخره ابم اومد همه رو تو کونش خالی کردم بعد بی حال افتادم روش مرجان بعد از بیست دقیقه استراحت گفت من دیگه برم به زور رو پای خودش وامیستاد بالاخره با ترسو لرز اونو رسوندم تا دم در خونشون منم رفتم خونه رو مرتب کردم تا مامانم خواهرم بیان


ببخشید که طولانی بود شب روزتون خوش بای
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با پیرزن فضول محل

نزدیکای غروب بود که رسیدم خونه کلید رو انداختم توی قفل و دروباز کردم دیدم کسی خونه نیست یه دفعه شنیدم در میزنن پیرزن همسایمون بود تنهایی زندگی میکرد گفت پدرومادرت رفتن خونه عموت گفتن توم بری ..فضول محله بود همیشه توی کوچه بود آمار همه رو داشت ..اصلا حوصله نداشتم برم مهمونی.. هنوز پیرزن که اسمش فاطی بود وایساده بود گفتم حوصله ندارم فاطی خانم خونه میمونم گفت پس شام چی میخوری گفتم هر باشه گفت اگه نمیری بیا خونه من غذا درست کردم باهم میخوریم حوصله اونو دیگه نداشتم گفتم مرسی نه نمیام با هزار اصرار منوبرد خونش یه اتاق و حموم و دستشویی بیشتر نداشت تو همون اتاق هم اشپزی میکرد بوی غذا پیچیده بود یه تلوزیون کوچیک سیاه و سفید داشت گفتم دلش نشکنه یه ساعت میشینم میرم



بعد شام خاستم برم نزاشت گفت عزیزم تنهایی خونه چیکار میکنی بمون پیشم نمیدونم چرا قبول کردم بمونم از زمین و زمان حرف میزد منم هی تصدیق میکردم تا اینکه پرسید دوست دختر داری با طنز گفتم کی دوست من یکلاقبا میشه اخه گفت خب جوونای این دوره همشون دوست دختر و پسر دارن. اخر زمونه.. میرن تو ماشین و پار ک و جاهای خلوت کارای بد میکنن گفتم خب چیکار کنن مثلا من ازدواج که نمیتونم بکنم باید حسرت این رابطه ها رودلم بمونه همینطور بحث میکردیم که حرف کشید به جاهای باریک و خودارضایی و سکس و اینچیزا که گفت این چیزا از ما گذشته که یه دفعه ازش پرسیدم اگه الان کسی بود باهاش سکس کنی اینکارو میکردی گفت عزیزم خیلی وقته که من یایسه شدم و اصلا حس سکس و اینا رو ندارم گفتم خب ناراحت نشی اما من که دارم گفت منظورت چیه گفتم من که دوست دختر اینا ندارم تا حالا اونجای هیچ دختریو ندیدم کمی منو راهنمایی میکنی یا اجازه میدی اونجاتو ببینم یه لحظه سکوت کرد نمیدونم چی فکر میکرد که گفت فقط بین خودمون بمونه ...خلاصه راضی شد که اونجاشو ببینم کیرم سیخ سیخ شده بود گفتم دراز بکش یه بالش گذاشتم زیر سرش شلوارشو کشیدم پایین دستمو گرفت گفت بسه دیدی گفتم باید پاهاتو باز کنی یه کم باز کرد کسش یه کم مو داشت بور بود چروکیده بود لپاش اویزون رنگش بور بود بزرگ و بادکرده هم بود خدا میدونه چندتا کیر توش رفته بود بادست خاستم بمالم دستمو گرفت گفت دیگه پررونشو گفتم به هیچکی نمیگم بزار ارضا شم گفت خیلی خب زود باش فقط زود ..



کسشو با دست مالیدم خیس بود خجالت میکشید گفتم چرا گفت تو کارتو بکن گفتم شلوارمو در بیارم گفت هرکاری میکنی زود خودتو ارضاکن ..لخت شدم لباساشو دادم بالا سینش بزرگ بود پر دستام بود کمی مالوندم بدنش سفید سفید بود کمی کسشو مالیدم خیس شد بعد تف زدم به کیرم گذاشتم لب کسش گفت میخای بکنی توش ??گفتم اره نزاشت تا باهزار اصرار راضی شد کیرمو کردم تو کسش گرم گرم بود چند لحظه بی حرکت بودم کیرمو تکون ندادم گفت زود باش حال عجیبی داشتم خب تا دوسه بار تلمبه زدم ابم اومد گفت تموم شد گفتم نه صبر کن کسشو پاک کردم یه کم با کون و کسش ور رفتم تا اینکه دوباره کیرم سیخ شد ابم از کسش مچکید دوباره کیرمو گذاشتم تو کسش حالم عوض شد همون طور چند لحظه کیرمو بیحرکت تو کسش نگه داشتم خیلی حال میداد اولین بارم بود کیرم توی کس بود باورم نمیشد چندبار که تلمبه زدم اه و اوخش بلند شد دیدم داره حال میکنه سرعتمو زیاد کردم طوری خابیده بودم روش که تکون نمیخورد به شدت میکردمش هی اه و اوه میکرد که گفتم ارضا میشی خندید و گفت تو کارتو بکن با چندتا روش که تو فیلمای سوپر دیده بودم کسشو گاییدم اغده چند سالمو خالی کردم لخت مادرزادش کرده بودم همه جاشو میمالیدم از پستوناش تا کون پاهاشو گذاشتم رو شونم کیرمو هی میاوردم بیرون میکردم توی کسش..



کون کسش جلوم بود داشتم خواب میدیدم پاهاشو گرفته بودم کیرمو با اب کسش خیس میکردم میمالوندم به کونش واااای چه لحظه ای بود دوباره کیرمو هل میدادم تو کسش مال خود خودم بود نزدیک چهار بار ابم اومد ریختم تو کسش خیس خیس بود بغلش کردم بوسیدمش و ازش تشکر کردم کیرم بی رمق شده بود بلند شدم و تمیزش کردم و شلوارشو پوشید گفتم ببخش حشری شدم گفت اشکال نداره میوه اورد خوردیم گفت کیرت رو نگهدار برا زنت حرومش نکن بعدش رفتم خونه هربا تو کوچه میدیدمش احوالپرسی گرمی باهام میکرد ولی به اندازه کس یه دختر چهارده ساله باهاش حال کردم ..فرصت پیش بیاد دوباره میرم پیشش براتون مینویسم..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
همساده


اون موقع توی تهران به این راحتی خونه به مجرد نمیدادن ، اللخصوص خونه ای که صاحبش مذهبی هم باشه ،اون روز که زنگ زده بودم صاحبخونه روی موبایلش "یا ایتها النفس.." بود . خلاصه رفتیم ما خونه رو دیدیم صاحابخونه که به مرد میانسال بود (از این مدل ها که میخوان بگن آره ماها چش برزخی داریم و خیلی آروم حرف میزنن و تیریپ نور بالایی میان برا ما) مارو،کلی سوال کرد ازم ، منم کلی سعی کردم احترام بزارم بهش
چند سالته ؟ 22
کارت چیه و ...
گفتم برمیدارم ،خونه رو به کسی ندی ، اونم روی حساب چی (نمیدونم) گفت اوکی! داشتم میرفتم پارکینگ رو ببینم که همزمان ایفون زنگ خورد و یه زنو شوهره هم از بخت کیریه من اومدن بازدید خونه . از در پارکینگ که اومدم بیرون ، فورا با یارو تماس گرفتم که وقت هدر نره زنگ زدم گفتم کی قرارداد ببندیم ؟ گفت که من از این خانوم اقایی که اومدن بیعانه گرفتم . اقا ما هر چی بالا اومدیم پایین رفتیم ، زنگ ایفون و زذیم، گوشی رو به کونِ خودمون و کس خار طرف فرو کردیم طرف گفت نه که نه ، من اولویتم با زوج بوده ، اینقدر بهم فشار اومده بود که میخواستم طرف رو با خونه کیری ش بفرستم رو هوا .

فردای اون روز داشتم توی این بنگاه اون بنگاه دنبال جا میگشتم که یهو همون بنگاهیه که اون دیروزی رو بهم معرفی کرده بود زنگ زد گفت ، صاحابخونه اینجا اومده چرا نمیای قرارداد ببندی خلاصه من تو کونم از فرط خوشی ساز دهُلی برپا شد ، طوری که همچون چیتا رفتم به سمت بنگاه . دیدم "حضرت گوز" (با یه لبخند گم ، در عین حال (به نظر من کریه) که همیشه رو چهره اش بود) نشسته روی صندلی جلوی میز بنگاهیه .

من که رفتم تو با سر و خیلی آروم زیر لبی جواب سلامم رو داد یه زره نیم خیز هم کرد (که به نظر من این حرکت یعنی بیا برو تو کونم).


قرارداد رو بستیم و من بابت روز قبلش خودم رو زدم به اون راه . اون خونه هشت تا واحد داشت که من تا اخر روزی که اونجا بودن نفهمیدم که به کیه اون تو ، چون رفت و امدم کم بود و اینکه 1 سال اول همه خیلی محافظه کارانه باهام برخورد میکردن، من حق شارژ مو سر موقع پرداخت میکردم . اسه میومدم و میرفتم ولی باز هم همه باهام سرسنگین بودن . تا یه روز که این نظافتچی ساختمون اومده بود همزمان من داشتم میومدم تو اپارتمان که دیدم جلوی در واساده هی زنگ واحد رو به رویی منو میزنه ، ازم پرسید مدیر ساختمون نیستش ، خانوم پورهاشمی (یه زن حدود 34 یا 35 ساله تقریبا محجبه ، مانتویی بود ولی خوب، پوشیده،! و نمیدونم که شوهر داشت یا نداشت یا چی) ؟

گفتم وایسا ببینم ، بیا بالا حالا . رفتم جلو در واحد رو به روییم ، هر چی در و زنگ زدم فایده نداشت ، از راه پله که داشتم پایین میرفتم دیدم که چقدر کثیفه راهرو . رفتم به یارو گفتم نیست مدیر ساحتمون مثل اینکه گفتم حالا کارتو شروع کن شاید اومد ایشون /. ازش پرسدیم چیزی لازم داشتی بگو خلاصه این رفت و خبری ازش نشد ، خجالتی من رفتم گفتم چیزی نمیخوای گفت چرا اگه اب هست ، رفتم یه پارچ آب با یه کم میوه و یه سری خرت و پرت دیگه تو یه بشقاب براش گذاشتم تو راهرو .

طرف حدود 4 ساعت خودشو تو راه پله گایید ، اخر سرم رفته بود در یکی دو تا از این واحد ها که قبلا داده بودن ماشین شسته بود واسشون (خودش بهم گفت) ولی پول بهش نداده بودن . زنگ منو زد و جریان و گفت منم یه نگاهی به راه پله ها انداختم خدایی ش تمیز شده بود . گفت که اینجا لامپ هاش دو تاش سوخته تاریک بود اگه خوب نشده برا اونه . خلاصه من پول بهش دادم + یه مقدار پول دیگه که بره برا راهرو ها لامپ و خرت پرت دیگه دیگه بگیره.



این جریان گذشت تا بعد یه دو هفته ، یه روز داشتم میومدم که جلوی در ساختمون خانوم پورهاشمی رو دیدم که چند تا نایلون خیلی برزگ دستش بود (من هم تنهایی نمیتونستم بالا بیارم اونارو) که انگار تازه از تاکسی خالی کرده بود. خلاصه دید منو یه احوالپرسی نه مثل قبل سرد و نه خیلی گرم کردیم . من خواستم کمکش کنم که با یه کم من من قبول کرد .توی راه پله با یه حالت جدی ازم کلی تشکر کرد هم بابت کمک هم بابت اون حساب نظافت و لامپا و گفت حتما باهاش حساب کنم .

از اون موقع رابطه من باهاش بهتر شد ،اگه کمکی میخواست میگفت میرفتم کمکش (کارای فنی و اینا) البته خیلی رسمی ، گاهی اوقات هم یا خودش میاورد یا می داد پسرش "امید" غذا میاورد ، امید 12 سالش بود پسر خوب و باحالی بود خوشم میومد ازش .

امید بعضی اوقات میومد پیش من ، خیلی کیف میکرد با مدل زندگیم خلاصه باهاش دوست شده بودم در حد خودش بهش اجازه میدادم با کامپیوتر ور بره . بعضی وقتی با این دختر اون دختر میدادم تلفنی لاس بزنه . کم کم روش به من باز شد و فیلم سوپر میدیدیم با هم . خلاصه هفته ای یکی دو باز پیش من بود .

بهش میگفتم من مشکلی ندارم اگه درستو بخون همزمان . یه روز زود از سر کار اومده بودم حدود 1 بود که اومد اصرار کرد فیلم سوپر بزارم گفتم بعد ناهار اصرار کرد ، قبول کردم داشتیم با هم فیلم سوپر میدیدیم من رو کاناپه نشسته بودم اون رو زمین با فاصله یه متری از تلویزیون . یهو احساس کردم امید جلومه چهار دست و پا جلوم سرش رو به روی زانو هام به برجستگی روی شلوارم با چشماش اشاره کرد و خیلی شهوت الود گفت میشه بخورمش ؟



من ناخود اگاه دستم بلند شد محکم زدم تو گوشش ، گفتم خفه شو کثافت ! دستشو گذاشت رو صورتش شروع کرد گریه کردن ، عصبانی شده بودم ،خوب من من اصلا از پسر خوشم نمیومد ، اصلا گِی مِی تو کارم نبود ، حالم بهم میخورد از کل این قضایا ، با رفقا ما 100 فیلم با هم دیده بودیم ، اگر کاری میکردیم فقط تو کار جنس مخالف بودیم . بهش گفتم من به تو راه دادم چون خودم هم سن تو بودم خیلی برام خوب میشد اگه میفهمیدم یه دوست دارم که باهام ردیفه و بچه نمیبینه منو .

همین که نشسته بود گریه میکرد ، به خاطر حرفی که زده بود ناخوداگاه شروع کردم به بر انداز کردنش ، امید یه قیافه پسرونه خیلی خوشگل داشت ، دوست داشتنی و باحال بود . دوباره تو چشم نگاه کرد گفت من خیلی ازت خوشم میاد . فقط همین به دفه بزار بهش دست بزنم . من نمیدونستم چی بگم . تو دلم گفتم میزارم رفاقتی دست بزنه بعد خوشش نمیاد میزاره میره. دید من هیچی نمیگم اومد جلو ازم پرسید باشه ؟ دستشو رو صورت و گوشم گذاشته بود ، دستش برای دست یه پسر نرم بود . اون یکی دستشم برد رو شلوارم و اروم کیرمو میمالید و شروع کرد به باز کردن دکمه های شلوار جین من . از رو شرتم دست میکشید به کیرم میگفت جوون چه بزرگه !!


کیرمو از تو شرتم در اورد تا دید گفت جونن چه خوشگل و خوردنیه .. (از اینکه تو این سن این جوری ادا اطفار بلده هم تعجب کرده بودم هم خیلی تحریک شده بودم با اینکه سعی میکردم نشم). شلوارمو تا زانو با شرتم کشید پایین به زحت زانو هامو از هم باز کرد اومد بینشون در حالی که با دشتش هی کیرمو میمالید و ناله میکرد سرشو برد پایین و شروع کرد اروم با نوک زبونش به تخمام میکشید ماهیچه های کمرم هی با این کارش شل و سفت میشد یه احساس قلقلک همراه با لذت توی همه جام میپیچید احساس میکردم کیرم هی سفت تر و سفت تر میشه نگاش نمیکردم اصلا ، اروم سرمو چرخوندم ببینم چه میکنه تو چشام نگاه کرد و گفت "جون این چیه دارییییی" و همزمان از همون پایین شروع کرد از زیر تخمام و زیر کیرم زبونش رو به سمت بالا کشید و شروع کرد به چرخوندن نوک زبونش به دور سر کیرم یه بار اینکارو کرد و تو چشام نگاه کرد گفت جون دوست داری ؟؟ دیدی دوست داری؟ گفتم این ساک زدن رو از کی یاد گرفتی پدر سوخته گفت "از مامانم" یهو من چشام گرد شد داشت سرشو برمیگردوند رو کیرم که یهو صدای زنگ در اومد .

نمیشد باز نکنم چون مامانش میدونست پیش منه . سریع پوشیدم ، فیلم بدون اینکه قطع کنم از پلیر زدم رو شبکه "بی بی سی انگلیسی که بعضی اوقات میزاشتم امید نگاه کنه برا زبان" روشن درو باز کردم درو مامانش گفت که بره ناهار بخوره ، گفت که میخواد با من بخوره مامانش یه نگاه کرد ازم پرسید غذا دارید اصلا شما ؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت بیاید با امروز رو پیش ما .





منتظر شد امید پاشد رفت با مامانش ، من رو هم همینجوری برد . اولین بار بود که میرفتم خونه شون برای ناهار یا شام ، در حین غذا خوردن ساکت بودم ، خوشبختانه سکوت من یه چیز عادیه برای همه چون کلا زیاد حرف نمیزنم ،.همش تو فکر امید و ساک زدنش بودم و حرفی که زد، اصلا تا به حال تو این وادی ها دی مورد مامان امید فکر نکرده بودم . مطمئن بودن شوخی کرده حتما داغ بوده اون موقع . چون من تا به حال ندیدم مامان امید با مردی بیاد و بره ، میدونستم خیلی جدیه با همه .

اون روز گذشت ، امید و مامانش فردای اون روز رفتن برای 15 روز مسافرت . روزی که برگشتن هم من نبودم تا چند روزی . کلا یادم رفته بود این قضیه تا اینکه یه روز امید رو تو پارکینگ دیدم اومد از دور بغلم کرد . شروع کردیم صحبت از مسافرتش و حرفای دیگه توی پله ها که میومدیم همش به شلوارم نگاه میکرد تا رفتیم تو . دستشو اورد نزدیک گفت دلم براش تنگ شده . گفتم باز شروع کردی گفت توروخدا اذیت نکن از همون جلو در شروع کرد باز کردن دکمه مو بو میکرد کیرمو میمالید به صورتش ، جون جون میگفت ، جلوی در بودیم ترسیدم کسی بشنوه کندمش از خودم با اینکه نمیخواستم رفتم جلوتر جلوی اپن باز نگه ام داشت جلوی پام زانو زده بود شلوارم تا زانو پایین بود شروع کرد به خوردن، دستشو روی باسنم گذاشته بود تخماممو با ولع میخورد خودشو میچرخوند همش دوباره جداش کردم رفتم رو کاناپه اینبار دوباره از کیرم اورد بالا زبونشو سرشو کرد تو دهنش . همونطور که میخورد نگام کرد بریده بریده گفت جون خوب میخورم کیرتو ؟


با سر اشاره کردم آره ،نفسمو بند آورده بود ، میدونست با کیر باید چیکار کرد.اروم پاشد باسنشو به سمتم کرد ، گفت دوست داری این تو بکنی ، تو کون خشگلم؟ "گفتم نه من از پسر خوشم نمیاد (اصلا فکرشم نمیکردم تا اینجا پیش بره). خیلی عجیب بود که این یهو اینجوری شده باشه ،ازش پرسیدم با کس دیگه هم اینکارو کردی ؟ گفت اره ! گفتم کی ؟ گفت یکی از دوستام پارسال تو مدرسه ، گفتم: ساک هم میزنید برا هم از کجا اینقدر خوب یاد گرفتی گفت از مامانم دیگه !
گفتم : مامانت ؟ (فهمید که خیلی چیز عجیبیه این برای من)
گفت اره (با تعجب فراوان گفتم چی؟) نشوندمش کنارم شروع کرد به تعریف کردن ، یه مدت بعد از اینکه بابام رفت ، مامانم فهمید با اون دوستم از این کارا میکنیم ، دعوام کرد . من همش گریه میکردم که مامانم بغلم میکرد ازم میپرسید چته ، تا اینکه گفتم بهش چی دوست دارم ، مامانم خیلی ناراحت بود ، یکی دو بار هم پیش روانپزشک برد منو ، یه روز منو برده بود حموم ازش در مورد چیزای مختلف پرسیدم ، مامانمم پرسید که من جدی دوست دارم کسی تو پشتم چیزی کنه ، گفتم اره مامانم منو برگردوند و شرتمو پایین کشید سوراخمو نگاه میکرد و با انگشت بهش میکشید من که حشری شدم کم کم توش انگشت کرد .



(وقتی تعریف میکرد به کیرم که بعد از اینکه از دهنش جدا شده بود خوابیده بود نگاه میکرد که داره تکون میخوره دوباره از تعریفاش ، پس با جزئیات بیشتری تعریف میکرد ) میدید که دولم سیخ شده میمالیدش برام و بعضی وقتها هم تخمامو تو دهنش میکرد تا ارضا میشدم ، بعد ها کامل کیرمو ساک میزد واسم که من سریع ارضا میشم همیشه ، بعد از یه مدت فهمیدم مامانم خودش خیلی تحریک میشه با ساک زدن واسه من دستشو تو شرتش میکرد و کسشو میمالید ازم خواست که بکنمش ، منم میکنم ولی مامانم خیلی حشریه من سریع ارزا میشم ، مامانم چون ناخن هاشو گذاشته بلند شده یه کیر مصنوعی کوچیک هم گرفته منو باهاش میکنه سوراخمو میلیسه ، تو کونم میکنه کیرمو میخوره تا ارضا بشم . من با مامانم در مورد کیر های تو فیلم ها و مرد های خوش قیافه خیلی با هم حرف میزنم ، مامانمم بعضی وقت ها یه چیزایی میگه .



کیرم از صحبتهاش خیلی سیخ شده بود ، یهویی برگشتم بهش گفتم به مامانت گفتی با من اینکارارو میکنی ؟ گفت نه
اروم دستشو اورد رو کیرم دوباره گرفتش ، وقتی داشت میخورد من مامانشو تو ذهنم مجسم کردم ، تازه یادم افتاد که مامانش چه زن خوشگلیه .

یهو از دهنم پرید گفتم:من میخوام مامانتو بکنم . یه لحظه امید ساکت شد و کیرمو ول کرد ،نفهمیدم ناراحت شد یا چیز دیگه . بعد از یه مکث طولانی گفت: تو مثل داداش من میمونی ،ولی مامان من با کسی ندیدم تا حالا از این کارا کنه یکی دو بار بهش گفتم عصبانی شده ، اون اقایی هم که قبلا جای شما بود میخواست با مامانم عروسی کنه ولی مامانم نمیخواست . ( البته فهمیدم اون اقا کسی نبوده جز صاحابخانه دیوث اینجانب) امید گفت من یه نقشه دارم که میتونیم این کارو بکنیم با هم . یه روز که فرصت مناسب بود میگم بیا .

فردای اون روز من رفتم مسافرت تا 2 هفته نبودم ، وقتی برگشتم خبری از امید نبود . تا اینکه یه روز حول و حوش ساعت 4 و نیم بود که داشتم میرفتم تو اپارتمان که امید جلو در بود اومد پیش من گفت سریع بیا کلی زنگ زدم بهت موبایل که جواب نمیدی ، رفتم بالا گفتم چی شده ، به زور منو برد تو خونه شون گفت برو تو حموم ، گفتم چی ؟
گفت برو تو حموم مگه نمیخوای مامانو ؟



من گیج شده بودم فکر کردن مامانه تو حمومه میخواد منو بفرسته ، به زور اومدم بیرون ، امید اومد دنبالم ، گفتم یا میگی داستان چیه یا نمیخوام ، گفت بابا خره مامانم تا چند دقیقه دیگه میاد خونه من یه داستان بهش میگم که تو اومدی خونه ما بری حموم بعد مجبورش می کنم که بکنمش ، بعد در این حال تو از تو حموم بیا بیرون و تو اون حال دیگه نمیتونه کاری کنه .

دیدم نقشه اش افتظاحه با این حال وسایل رو برداشتم که برم حموم اونا (گفتم نهایت نمی کنم کاری) ، شانس ما هم تو راه پله داشتن اسباب طبقه بالارو میبردن . صاحابخونه طبقه بالا هم این وسط راهرو واساده بود (از تو چشمی میدیدم) .

وقتی خلوت شد داشتم میرفتم از شیشه راه پله دیدم مامان امید از تو حیاط داره میاد ، بدو بدو رفتم تو حموم . 1 دقیقه نشد صدای در اومد . مامان امید اومد تو من شیر حموم رو باز کرده بودم، اب رو هم گذاشته بودم بریزه رو لبه لگن که صدای دوش یکنواخت نباشه ولی خودم پشت در تو رختکن گوش واساده بودم . امید به مامانش سلام کرد ، صدای نایلون ها میومد که به هم سابیده میشد معلوم بود خرید کرده . گفت سلام عزیزم دلکم بستی میخوری ، صدای نایلون ها و در یخچال میومد ، یهو گفت امید دوش حمومو چرا باز گذاشتی ، صدای پای سریع اومد که داشت به حموم نزدیک میشد .



امید یهو گفت ، اقا فرزاد حمومه ، مامانش گفت : ها ؟
امید گفت : غروب میخواد بره جایی ، حمومش خرابه . از من پرسید منم گفتم باشه خیلی عجله داشت . شما هم موبالتو نبردی که زنگ بزنم . اروم گقت : نباید میزاشتم بیاد ؟ گفت نه عزیزم کار خوبی کردی . بعد صدا اومد :
ا چیکار میکنی امید ؟
مگه نمیگی کسی تو حمومه ،
نه اون تازه رفته فعلا در نمیاد ، یه کم مامان ، خیلی دلم میخواد . یهو صدای پا اومد پشت در و در زد "اقا فرزاد"



من در دوم حموم رو باز کردم رفتم تو حموم گفتم "شرمنده خانوم کریمی ، مزاحم شدم" . گفت : "نه اقا فرزاد ، خواستم ببینم چیزی لازم نداری؟" گفتم نه "همه چیز آوردم". دیگه چیزی نگقت . من در حموم و بستم اومدم تو رختکن ، از پسرش پرسید حتما الان باید چیز کنی ؟ کی رفت تو حموم ؟ امید : قبل از اینکه بیای شما . مامانش میگفت: عزیزم حالا چیشده اینقدر مهربون شدی واسه مامانی . مامانش:فقط زودا این معلوم نیست کی از حموم در میاد آبرومون میره .
خیلی دلم میخواست ببینم دارن چیکار میکنن ولی صداشون دور شد رفته بودن تو اتاق خواب آروم لباس هامو در اوردم با شرت از در حموم اومدم بیرون ، در های حموم معمولا به خاطر رطوبت همشون سر و صدا دارن ، به خاطر همین کون من پاره شد تا بی سر رو صدا بیام بیرون . اومدم در اطاق ، تو رو نگاه کردم ببینم چه خبره . امید لبه تخت نشسته بود مامانش پشت به در بین پاهاش نشسته بود کیر امید رو که من نمیدیدم چقدر رو داشت میخورد و هم زمان قربون صدقه اش میرفت . فدات بشم دلت مامانی رو میخواست ، امید داشت سعی میکرد مانتو مامانشو دراره ، مامانش همیشه مانتو های آزاد میپوشید ولی باز هم از زیر معلوم بود که باسن بزرگی داره ، کم کم هیکل مامانشو داشتم میدیدم . زنونه ، قد بلند ولی پر پر پیمون بود .مامانش کیر امیدو ول کرد شروع کرد به در اوردن مانتوش که من خودمو قایم کردم . دوباره برگشتم دیدم مانتوشو پوشیده ، ولی سوتینشو در اورده و داره شلوارشم در میاره ، واقعا این صحنه جذاب بود . امید منو دید با ابروهاش خیلی جدی اشاره کرد نه (هنوز نیا).



مامانش باسن خیلی خوشگل و رون های چاقی داشت که منو داشت عین آهن ربا میکشید به خودش . مامان امید امید رو تخت گذاشت

دوباره شروع کرد به خوردن کیر کوچولوی امید . لیس میزد و همشو با تخم هاش میکرد تو دهنش ، یهو امد گفت مامان الان میادا میخوام بکنم توش ، مامانش گفت جوننن. و نشست رو کیر امید که شاید 10 سانت میشد ، امید مامانشو بفل کرد و محلم میکوبید تو کسش گفت مامان دوست داشتی الان یه کیر کلفت بود به جای کیر من ؟
مامانش گفت آآآررره ، اخخخ نگوو . امید برگشت به من یه نگاهی کرد ، من رفتم تو مامانش سرش رو سینه امید بود . این لحظه مثل این میمونه که چند تا غذا خوشمزه قراره واست بیارن اون وست سفره یه چیزایی هست که خیلی خوشمزه اس موندی اینارو بخوری نه صبر کنی اونارو بخوری.
     
  
صفحه  صفحه 27 از 32:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  32  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA