ارسالها: 9253
#281
Posted: 30 Aug 2014 17:17
مستاجر جدید
ساعتاي ده ده ونيم شب داشتم برميگشتم خونه تو كوچه توجه ام به همسايه ي جديدمون كه مشغول اسباب كشي بودن جلب شد دقيقأ روبروي خونمون يه مستأجر جديد اومده بود از ماشين پيداده شدم با نگاهي كنجكاوانه يه ديدي زدم يه خونواده ي چهار نفره بودن يه پسر ده دوازده ساله يه دختر بيست و سه چهار ساله. .
تقريبأ سه چهار ماهي گذشت بعضي اوقات اتفاقي همديگرو تو كوچه ميديديم تا اينكه متوجه شدم مطعلقه است. .
حدوده يكسال بود از شوهرش جدا شده بود
بعد از فهميدن اين مسائل فكرمو بدجور به خودش مشغول كرده بود . .
يه دختره بيست و دو ساله مطعلقه با اندامي بسيار زيبا
آمارشو در آوردم خانوم باشگاه ميرفته . . !
اما از بي آبرويي تو درو همسايه ميترسيدم يا اينكه اصلأ شايد اهل اين كارا نباشه و . . . تقريبأ چند هفته اي اين افكار تو سرم ميچرخيد و ديگه آخريا يجورايي بيخيال شدم تا اينكه يشب متوجه سروصدا از خونشون شدم از پنجره سروگوشي آب دادم فهميدم داره از دايش كتك ميخوره خيلي كنجكاو شدم بفهمم قضيه چيه خلاصه فهميدم بله خانوم گندكاري داره. . .
يروز آمارشو گرفتم سوار تاكسي شد پشت سرش ماشينو آتيش كردم افتادم دنبالش با دوست پسرش قرار داشت خيلي بهم ريختم . .
پيش خودم گفتم كيس به اين توپي بيخ گوشمه يكي ديگه فيض ببره؟! تو يه كافيشاپ قرار داشتن منتظر موندم جدا شن از هم رفتم كنارش دو سه تا بوق زدم منو ديد خيلي جا خرد راشو كشيد رفت كليد كردم بالاخره سوار شد بوي عطرش پيچيد تو ماشين داشت ديوونم ميكرد . .
با صداي لرزون گفت: تعقيبم ميكردي؟
منم خودمو زدم ب اون راه گفتم نه اتفاقي ديدمت . .
يكم تو شهر دور زديم از خودمون گفتيم . . علت طلاقشو پرسيدم گفت ازدواجشون اجباري بوده
شمارشو گرفتم. .
چندباري رفتيم بيرون خوشگذرونديم تا اينكه بهش پيشنهاد خونه دادم با يكي از دوستام درميون گذاشتم اونم جي افشو بگيره چهار نفري يروز بريم ويلا واسه خودمون باشيم ...
يه بهونه فضايي جور كرد نيم روز خونه رو پيچوند . .
رفتيم ويلا
دوستم پريسا رو ديد كفش بريد جي افش افسانه از طرز حرف زدنش مشخص بود ميخواد از حسودي بتركه..
يك ساعتي گپ زديم پريسا هم كم كم از مد خجالت در اومد . . داشتم بساط كبابو به راه ميكردم ي فكر جالبي بسرم زد
دانيال و صدا زدم گفتم : مستشون كنيم يه لز بازيه خفن راه بندازيم امروز؟ زد زير خنده گفت دهنت سرويس پسر پايتم. .
رفتم از تو ماشين سه تا ويسكي ناقابل آوردم زديم به بدن
ديگه تو مستي لز و گروپ و ام ام اف و اف اف ام و . . .
حدود يك ساعت سكس داشتيم و خوش گذرونديم.....منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#282
Posted: 31 Aug 2014 23:03
سکس با آقای همساده
سلام . سه ساله طلاق گرفتم ام و پردمم شوهرم زد اما توعقدبودیم و من رونکرده جداشدم ازش بدیهاش بیشترازاون بودکه بخوام خودموباگفتن کاریکه کرده بیشترگرفتارش کنم طبقه بالای خونمون چهارساله همسایه ای داریم بازن و یه بچه اش راه رفت آمدشون ازتو پارکینگه به طبقه بالا مرتیکه بقدری خوشکل و سکسیه موندم چراهنرپیشه نشده چندباری تو پارکینگ خونه بهم برخوردیم و با یه لبن مالش ازخیرهم گذشتیم تااینکه یروز مامان وبابا رفتن شهرستان داداشهامم هرکدم دنبال زندگی روزمره مامان قبل رفتن بهم گفت این ظرف سوپ وببری بالا الان خوابن بعدتربری بالا من رفتم آقای همساده درو بازکرد گفتم خانومتون هست گفت آره من دارم میرم بیاتو رفتم تو منتظرشدم دیدم هیشکی نیست صدازدم عوضش جناب همساده ازپشت سرم دوباره اومدتو وگفت هیشکی نیست باورت میشه نورا هیشکی نیست ظرف سوپ وگذاشتم و خواستم برم نذاشت گفت نرو قول میدم مثل همیشه یه لاس خشکه باشه
دستش دور کمرم هیجانیم کرد لبشو باترس آورد جلو بوسیدم وحشی بازی درنیاورد چنددقیقه بعد باهمون لب گرفتن رسیدیم به وسط حال جائیکه هنوز رختخواب دیشبشون پهن بود درازم کشوند سینه هامو میمالیدو میبوسیدم خیلی ریلکس و آروم لباسمو خودم درآوردم ازخوردن سینه هام حشری شده بودم میمیالید سینه هامومیبوسیدرسید به پائینم دستشو گذاشت رو کسم فشارمیدادوبازمنو میبوسیدیبارچنان دستش وفرو کرد توم که گفتم آِیییییییییی نکن گفت همه میگن بکن تومیگی نکن درمیاری شرتتو پاهامو بومیکشیدشرتمو درآورد اول بادستمال تمیزم کرد میگفت من تاحالاکس زنمو نخوردم اما تادلت بخواد جای دیگه پذیرائی شدم شروع کرد لیس زدن زبونش و برد تو کسم چوچولمو میکشید بیرون ول میکرد چنان حال میکردم که یادمه هی خودمو فشارمیدادم طرفش دستم بسرش رسید سرشو فشارمیدادم داخل کسم که بلندشد گفت بسه الان ارضامیشی ازم پرسیددختری که اینقد تنکه گفتم نه باباپرده ندارم بیا روم
کیرشو گرفت دستش میمالید به وسط کسم و یکم فشارمیداد وقتی گرمای کیرش به کسم میخورد و سینه هامو میمیالیدو میخورد بیشتر حشری شدم دیگه فقط صدای من بود باناله میگفتم بکن بکنش تودیگه درست اون لحظه یادمه بعدازچندسال کیره رفت تو آخ آخ آخ که چه لحظه ای بودشروع کرد تلمبه زدن اماخدائیش کاری نکرد دردم بیاد یااذیت بشم تامیامد ارضابشه میکشید بیرون حتی ازلحظه ایکه کیرشو ازتوکسم میکشیدبیرون حال میکردم دوباره شروع میکرد تلمبه زدن دفعه آخر کاندمی ازاتاق آرودو سریع گذاشت رو کیرش کیرو گذاشت وسط سینه هام کوچیکه 75 یا80 خودش میمالوند اینو دیگه تجربه نداشتم آی آی که چه حالی داد دوباره کیرو فرو کرد توکسم ایندفعه خیالش راحت بودکاندوم داره
چنان تلمبه میزد که سینه هام تلاپ تالاپ میرفت بالاپائین وقتی ارضاشدخودش و ول کرد روم داغ شدم سرم گیج میرفت ازسنگینی یه تن خیس عرق و گرم شونه هاشو میخوردم کیرشو درنیاروده بود هرچندلحظه یکم فشارمیداد تو سینه هامو میخورد ازاینکه اهل کون کردن و ساک زدن نبود خوشم اومدبلندشد کاندوم درآرود خوابیدکنارم دستمو گذاشت روکیرش گفت ساک نمیزنی لااقل فشارش بده دوبراه شق کرد بلندشد کیرشو گذاشت لاس سینه هامو ایندفعه آبش ریخت روم هرطوربود اونروزم گذشت حالا هرچندوقت تاتوپارکینگ خونه میاد ماشینش رو بذاره میرم توحیاط ومیرم توپارکینگ کیرشو درمیاره پیرهن و میدم بالا شورتو پائین همونجور وایستادکا یه حالی میبریم تازگی هام یکم واسش ساک میزنم جاتون خالی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#283
Posted: 5 Sep 2014 23:56
زن شـــهوـــتی حــاجی
سلام دوستان من میخاستم اینجا یکی از حرفه ای ترین داستان رو از زن همسایمون براتون بگم که برگرفته از تخیلات ذهنی من و واقعیات زندگی است.
توی کوچه ای که مازندگی میکنیم آخر کوچه ک میرسید مانع داره و شبیه بن بست هست و اینکه آخرین خونه هم ما هستیم
رو بروی خونه ما از موقعی ک امدیم تو این مجل یه خونه دوطبقه هست که یه حاجی هست ک اهل خلاف جات هست یه زن داره بنام گیتی..دوتا دختر هم داره یکیشون هم سن منه راستی من 24 سالمه یکیشونم چن وقته عروس شده بالا خونه همینا میشینه...
این زن حاجی همون گیتی جون خیلی ادم شهوتی هست و همیشه هر وقت خبری میشه باسر وضع نامناسب میپره وسط کوچه
یه دوسه بار قبلا وقتی میرفتم درخونشون جوری میمومد دم در که حالی ب حولی میشدم داستان ما از این قراره که یه روز مادرم امد خونه و منم عصرش امتحان داشتم این دختره همسایمونم اون موقعه ها زیاد تو نخش نببودم بیشتر حال میکنم با زن سن بالا..جوون ترا رو حالی نمیده بهم..خلاصه مادرمون امد و گفت که حامد این مهسا هم مسه تو همین امتحانو داره منو تو کوچه دیدو گف من مشکل دارم تو بعضی مساعل به حامد خان بگین بیاد کمکم مادرما هم که دلش نمیخاس من برم و لی چون خیلی همسایه دوست تشریف دارن گفت به ما ما هم تو هوا زدیم اما امتحان داشتم اصلا تو فاز جریانات مورد دار نبودم با گیتی جون خلاصه گفتیم چکار کنیم چکار نکینم نهار رو خوردیم بصورت فیلم بازی کتاب برداشتیم رفتم پیش مامان گفتم من میرم پیش مهسا الان امتحان داریم و اینا کمکش کنیم بخونیم و اینا اینم گیر داده بود نمیزاشت خلاصه با صحبتهای بنده مادر ما نرم شدو موافقت کرد ما هم کتاب برداشتیم رفتیم بسمت خونه ی کس ها....در زدیم دیدم به به صدای یار سینه گنده میاد گفتم جووونم...امد دم در گیتی جون با یه تاپ بدی گل گلی و یک شلواز مشکلی استرچ سلام کردیم و گفتم امدم به مهسا جون کمی یاد بدم الان امتحان داریم و اینا خلاصه رفتیم تو خونه مهسا خانم هم لباسهایی مسه مادرش پوشیده بود با اون بدن سفید ولی چ فایده فکر ما جای دیگری بود..یه چادر انداخت سرش مهسا و امد تو هال ما هم نشستیم ودیدیم مهسا با لباسشو عوض کرد با یه روسری و لباس شلوار امد کنار ما نشست ما هم رفتیم تو بر درس دادن و استادی و کارا الاغ بازی ..بعد چند دقیقه دیدم صدای رص و اواز از وان اتاق میاد به مهسا گفتم جریان چیه ک گفت بابام خونه هست منم تو دلم گفتم کیر خوردی حاجی....نمیشد کاری کنیم اعصابمون تخمی شد و یه خورده مهسا ور دید زدیم و دیدیم به حاجی با یه شلوارر کردی و کیر ورم کرده امد بیرون سلامی کرد و رفت تو اشپزخونه بعد با یه لیوان شربت تخمی ابلیمو امد بیرون داد دست ما ما هم به سلامتی رفتیم بالا اینقدر ترش بود کیرمو نثار حاجی کردم ..ولی من تو کف زنش موندم بدن سبزه سینه هاشم مس دختراش گنده فک کنم سایز 80 قدشم حدود 160 قد منم 172 هست راستی خوش قیافه هستم و جذاب و سفید پوست و چش ابرو مشکلی خوش تیپم هستم حالا بگزریم . ما دیگه ضدحال خوردیم بیخیال درس دادن شدیم و امدیم خونه و رفتیم عصر امتحان و برگشتیم دیدم به مهسا جونم رسید رفتیم پیشش گفتم سلام چکار کردی ؟ اون گفت خوب وبد و منم گفتم بهتر بود..بعد دیگه اتاق برادرم روبروی در خونه این خانم سکسی هست وقتی میری رو تختش قشنگ خونه رو میبینی چند بار مرتب دید زدم..یه بار تو خونه تنها بودم تابستون بود داشتم فیلم سوپر میدیدم از ماهواره جاتون خلی کیرمم عجیب شق کرده بود یهو دیدم زنگ در خونه رو زدن منم وسط فیلم بود و با فحض بلند شدم دروباز کنم همینجور ک ایفون رو برداشتم شنیدم صدای کس بزرگ را...از این جهان به جهان دگر شدم (به قول حافظ) خلاصه با صدایی زیبا گفت سلام مامان هستن منم الکی گفتم صدا نمیاد صبر کنید بیام پایین ..کیر ما هم شق شده کردیمش به بدبختی تو شلوار رفتم تو اتاق یه عطر سکس داشتم زدم به لباسمو گردنم امدم بیرون رفتم پایین در رو باز کردم دیدم به به گیتی سینه گنده جلومه سلام گرمی کردم و گف ک مادر هستن گفتم نه نیستن فک کنم برسن تا چند دقیقه دیگه بفرمایید بالا منتظرشون باشین ک پیش خودم گفتم خداکنه بیاد گیج شده بودم میاد نمیاد اقا از ما اصرار از اون انکار..خلاصه ظرفشو گرفتم و امد بالا جووونم! من جلو رفتم اونم پشت سر امد و وادر شدیم و نشست رو مبل ما هم روبروش نشستیم ولی یادم رفته بود کانالو عوض کنم داشت استریپ نشون میداد سرخ شدم پریدم عوضش کنم که یهو گیتی گفت صبر کن ببینم چیه گفتم هیچی تبلیغه و شوره کردم به اراجیف گفتن دیدم چشماش داره میگه میخام ما هم گزاشتیم ببینه من نشتسم رو اون یکی مبل کنارش اونم داشت نیگا میکرد منم بهش گفتم گیتی خانم شما هم اره برداشت گفت مگه من دل ندارم ماهواره؟ هیچی یه دست کشیدم به بازوی سمت راستش کیرم بلند شد امدم جلوش وایستادم گفتم گیتی چند ساله یه چی تو دلم مونده میخام الان به بگم
اونم اخمی کرد و گفت برو گمشو بیشعور روت دادم و اینا که من امدم جلو ترو گفتم من عاشق اندامتم نفسم شروع کردم به صحبت در مورد جریانات رامش کردم گفتم بزار حالی بکنم من جوونم از اون حاجی خیلی بهترم و مخشو زدم شروع کردم از رو لباس سینه ها شو مالیدن اونم پخش شر ور مبل و چادرش افتاد منم هی حرفای تحریک کننده میزدم و همش میمالوندم کیرمم شده بود عین یه خرطوم فیل بعد امدم روی پاهاش شروع کردم به مالیدن رونای چاق و سبزه اش دستشو گرفتم بلندش کردم یه لب ازش گرفتم و بردمش سمت اتاقم انداختمش رو تخت و افتادم به جونش حالا نخور کی بخور میمالوندم و میخوردم لباشو کم کم دیگه داشت خفن شهوتی میشد و میگفت میترسم مادرت بیاد و اینا گفتم اون نمیاد حواسم هست امروز من برنامم کردن کس خوشکل تو عه نانازم دیگه خوشحال شد و منم از رو دامن میمالندم کسشو صدای خش خش میداد بهش گفتم تمیز نکردی کس خوشکلتو برات بخورم گفت نه و چند وقت حاجی نیست و حالی نداده خاک بر سر ما هم ضدحال خوردیم گفتم بیخیال نوک سینه ها شو که میمالوندم و میخوردم داداش هوا رفت گفت ساکت گیتی ضای نکن مسه دخترا 14ساله جیغ نزن مطیع باش دیگه شلوارمو در اوردم و کیرم پرید بیرون میمالوندمش به بدن گیتی و گیتی حشری شد بلند شد نشست کیر منم گرفت دستش گفت عجب کیری ماشالا جوووونه کیرت و محکم و قدرتمند شروع کرد ساک زدن منم همش سینه هاشو میمالوندم و دس رو کس چاقش میکردم ناخن کردم تو کسش دیدم خیس کرده عجیب بعد هی چوجولوش مالوندم و انداختمش رو تخت با ناخون و تف هی میمالوندم یهو ارضا شد افتادم رو کیرمو کردم تو کس چاقش میزدم صدا تبل میداد شندیه بودم زنای 38 40 ساله کس پر ابی دارن اما این مسه دریا بود هی زدم چلپ چلوپ اونم میگفت حامد مخااااامت منم گفتم کیرم تو کست گیتی مهسا دارم مادرتو میگااام اینقدر زدم که سر کیرم بی حس شد گیتی هم ارضا شد کیرمو کشیدم بیرون گفتم بمال گیتی مالوندش و منم هم زمان سینه ها شو میمالوندم و ابم با فشار مهیبی پاشید رو بدنش سریع اب منی ها رو بادستم مالیدم به سینه هاشو دوباره میمالوندم سینه هاشو دست مال رفتم برداشتم و نگاهی به کیرم کردم داغون بود برگشتم دیدم گیتی داره میخنده امدم تمیزش کردم و بوسه ای از لبانش گرفتم و لباساشو پوشید و رفت.....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#284
Posted: 6 Sep 2014 22:26
داستان اولین سکس من با زن همسایه
من 27 سالمه و از شهر ***********************و داستانی که میخوام واستون تعریف کنم واقعی و اولین سکس من با ******** زن همسایه مان است *****و شوهرش******** چند سال پیش تو خیابونمون زمین گرفتند و ساختند و به اونجا آمدن ******** تقریبا 30 سالشه و داری دو دختر به نامهای ***** و ***** که اول تقریبا 11 سالشه و دومی 2 سال و شوهرش ****** تو یه شرکت تو منطقه ما است که شیفتی سر کار میره یعنی یه وقت روز و یه وفتی هم شبها میره و ******* تو خونه با بچه تنها میخوابند بگذریم ****** وقتی برای اولین بار تو خیابون دیدمش با نگاه اول با دیدنش دلم تکون خورد چون خیلی زیبا و تو دل برو بود رنگ پوست سفید داشت قد متوسط و هیکلی تو پر و توپول البته الان یکم لاغر تر شده و سکسی تره .مدتی گذشت تا یک روز ****** امده بود از خونه بیرون با دختراش ******* و ******* آرایش کرده بود خیلی جذاب تر شده بود البته چادر داشت ولی هیکل سکسیش از تو چادر هم موج میزد یه نگاهی بهش کردم و اون هم نگاه کرد و رفت با دیدن اون نگاه و چشمان زیباش دلم یهو فرو ریخت و قلبم به تلوپ تولوپ افتاد .خلاصه چند موقع گذشت و همیشه اون نگاه ****** تو ذهنم بود تا اینکه یک بار دیگه دیدمش با همون جذابیت و زیبایی و دختراش هم باهاش نبودند و تنها بود .اینبار بیشتر نگاش کردم از کنارم رد شد دیدم بهم نگاه کرد و لبخندی زد و رفت دیگه با دیدن این صحنه از خود بیخود شدم و حسابی رفتم تو نخش و با خودم گفتم هر طور شده باید بکنمش چون واقا هم کردن داشت حالا بعدا بهتون میگم خلاصه فکر کردن ****** دیگه از ذهنم بیرون نمی رفت نمی دونستم چیکار کنم تنها کاری که میتونستم این بود که به خودم جراعت بدم و یواشکی از پشت بام خونه شونو دید بزنم این بگم تو شهر ما چون کوچک هست پشت بامها به هم وصلند و میشه خونه همو دید زد . بعضی ظهر ها یا صبحها میرفتم پشت بامشون و نگاه میکردم تا ******* بیاد بیرون . وقتی میومد تو حیات با لباس راحتی بود خیلی حشری کنده بود بخصوص زیر شلواری نازکی داشت که کون قشنگ و بزرگش خیلی بچشم میومد و وقتی میدمش دیونه میشدم و پستانهای تقریبا بزرگ و خوش فرمی داشت که چاک آنها واضح بود و موهاشم کوتاه و زرد طلایی میکرد.خلاصه تا چند وقت کارم دید زدن خونه *****بود تا یک روز ظهر که امده بود و لباسها را تو آفتاب بگذاره تا خشک بشن من هم طبق معمول داشتم خونه شان را دید میزدم و پشتش به من بو و مثل همیشه کون قشنگش روبروم بود *توحال خودم بودم که یهو دیدم **********روشو کرده به من و نگام میکنه و متوجه شده دارم دیدش میزنم برق از سرم پرید و فورا پریدم تو خونه خودمان با خودم گفتم دیدی چه غلطی کردم الانه که به شوهرش میگه و آبروریزی میشه .خلاصه با ترس رفتم تو اتاقمو وخوابیدم تا بعداز ظهر .بعد از ظهر که پا شدم دیدم خبری نشد یکم خیالم راحت شد
و جراعتم هم بیشتر شد و بیشتر میرفتم تو حیاتشونو نگاه میکردم حیاتشون و ******** هم دیگه می دونست و سکسی تر میومد تو حیاط و اینکارش دیونه ترم میکرد بخصوص حالا که بدن سفید و کون قشنگش که نمایاتر بود بعد از مدتی شماره تلفن خونشون را پیدا کردم و یکی دوبار تماس گرفتم ولی جراعت نمی کردم حرف بزنم چند بار هم دخترش گوشیو برداشت تا یک روز دلو زدم به دریا و زنگ زدم خونه شان ****** بود جواب ندادم یک بار دیگه هم گفت بعدش گفت چرا حرف نمی زنی با ترس گفتم الو گفت کی هستی با کی کار داری با لرز گفتم فلانی ام گفت همون که بیکاره و تو خونه مردمو نگاه می کنه .گفتمش شرمنده که دیدم دخترش بهش گفت کیه بهش گفت زن عموته فهمیدم که دوست داره باهم حرف بزنیم خیالم راحت شد بهش گفتم میای با هم دوست بشیم بهم گفت خجالت بکش من شوهر دارم . گفتمش حالا چه عیبی داره گفت اگه بفهمه چی در ضمن اهلش هم نیستم بهش گفتم اولا نمی فهمه دوما باهام باشی ضرر نمی کنی گفت منظورت چیه گفتمش بعدا میفهمی . خلاصه گفت دیگه اینجا زنگ نزن میترسم شوهرم بفهمه گفتمش موبایل داری گفت آره گفتمش این شماره موبایلمه هر وقت خواستی بهم زنگ بزن . و شماره را بهش دادمخلاصه قطع کرد خیلی خوشحال بودم به قول خودمون تو کونم عروسی بود که تونستم با ******* حرف بزنم حالا دیگه خیالم راحت بود که اهلشه و یک قدم به کردنش نزدیکتر شدم .خلاصه سرتونو درد نیارم دیگه هروقت که شوهرش ***** می رفت بیرون و دختراشو هم می برد بلافاصله میرفتم زنگ میزدم به موبایلش که شمارشو با هزار دردسر ازش گرفتم و با هم حرف میزدیم تا اینکه حسابی باهم رفیق شده بودیم و هر وقت تو خونه تنها بود میرفتم رو پشت بوم و اون هم سکسی تر میومد بیرون و کنار درب دستشوی شان که جفت در خانه و باغچه که دو درخت مرکبات داشت و پشت آنها می ایستاد که اگه شوهرش باید داخل خون متوجه نشه بود می نشست و با موهاش و سینه هاش ور میرفت نمیدونی چه پستانهای بزرگ و جذابی داره و من اون بالا حرص میخوردم .مدتی گذشت تا اینکه ******* گفت خطرناکه با تلفن خونه دیگه حرف بزنیم ******* شک میکنه و به باباش میگه .منم که دیگه خیلی خوشحال شدم چون حالا دیگه میتونستم راحت باهاش حرف بزنم و با هم اس بدیدم خلاصه دیگه باهم خیلی اخت شده بودیم ولی هنوز جراعت اینکه بهش بگم میخوام بکنمتو نداشتم تا اینکه شروع کردم و واسسش اس سکسی فرستادم جکهای سکس گفت اینا چیه میفرستی گفتمش چیه بدت میاد گفت نه ولی اگه ****** ببینه چی بهش بگم. بهش گفتم هر وقت خوندی پاکشون کن خلاصه دیکه حسابی ****تورش کرده بودم و موقعش شده بود که دیگه قرار بزاریم بکنمش.یه بار که با هم حرف میزدیم گفتمش ********* بهت میرسه گفتم منظورت چیه گفتمش خوب میکنه گفت ای بی ادب این حرفا چیه گفتمش ما دیگه باهم نداریم گفت اییی گفتمش بگو دیگه گفت خیلی حشریه وولی آبش زود میاد و زود ارضا میشه . گفتمش چه بد .گفت چرا .گفتمش اونطوری تو خوب ارضا نمیشی گفت عادت کردم دیگه .گفتمش حالا اگه یکی پیدا بشه خوب ارضات کنه چی . گفت این حرفا چیه .گفتمش بگو دیگه . گفت لابد تو .گفتمش مگه چمه گفت هیچ گفتمش بگو دیگه گفت نمی دونم با هزار التماس گفت تا ببینم .
اون روز گذشت چند روز بعد دوباره دراین مورد باهم حرف زدیم باز طفره میرفت و میگفت می ترسم و از این حرفا گفتمش نترس کسی نمی فهمه گفت ****** دیگه بزرگ شده الان هم با هراز مصیبت باهات میحرفم گفتمش نترس نمی فهمه هر وقت ******* شب کار بود میام نصف شب که **************خوابند خلاصه با هزار ممصیبت و با خواهش و التماس و بعد از چند روز که رو مخش کارکردم راضی شد که هروقت *******شب کار شد بهم خبر بده با شننیدن این حرف خیلی خوشحال شدم و تو کونم عروسی بو حالا دیگه میتونم ******ناز و خوشکل بکنم از فکر اینکه اون کون قشنگ میتونم بکنم شب خوابم نبرد . خلاصه چند روز گذشت یک روز غروب *******باهام تماس گرفت گفت ********امشب شب کاره و قرار گذاشتیم ساعت 2 شب که دختراش خوابه من و ***باهم سکس کنیم خونه ****داری یک نور گیر است که یک درب کوچک داره از داخل باز میشه و باید از اونجا به بالای حمامشون بیایی و قرارشد من از اونجا برم خونه******* خلاصه ساعت 2 شد و من از پشت بام اومدم وارد نوگیر و از بام حمام وارد حیات خلوت شدم و *******میگفت اروم بچه هابیدار نشن از از تو حیات خلوت و بعد آشپزخانه رفتم تا به اتاق خواب که جفت آشپزخانه بود رسیدم چون دختراش تو هال خواب بودو چراغها خاموش بودند نتونسته بودم درست زیبایی******ببینم و اروم اروم رفتیم تو اتاق خواب و چراغ روشن کرد وقتی ******** دیدم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم فورا کشیدمش تو آغوشمو و لباشو میخوردم . ********آرایش کرده بود خیلی زیبا شده بود دامن زیبایی داشت که زیرش شورت مشکی پوشیده بود تیشرت سفید زیبایی هم تنش بود .خلاصه ****** را گرفتم تو بغلم و لباشو مک میزدم دیگه رفته بودم تو یه عالم دیگه کیرم حسابی شق شده بود با دستام پستوناشو مالش میدادم چه پستون درشت و خوش فرمی داشت اونم کمکم حال گرفته بودش و لبامو میخوردم .درب اتاق قفل کردیم و یک تشک زیر پاهمون پهن کردیم و ********** خواباندمش رو تشک و افتادم روش و همه جاشو میلیسیدم گردنشو میخوردم و با دستام پستوناشو مالش میدادم بدن هر دوتامون داغ شده بودیم لباساشو کامل دراوردم اونم لباسهای منو دراورد چه بدن سفیدی داشت شروع کردم به خوردن پستوناش و نوکشونو واسش مک میزدم میخواستم بهترین حال دنیا را بهش بدم اونم با دستش با کیرم بازی می کرد دستمو بردم و با روناش که خیلی نرم بود بازی میکردم و فشارشون میدادم کم کم دستمو بردم و کس تپل و قشنگشو لمس کردم چه کسی داشت موهاشو زده بود و کس بزرگ و خوش فرمی داشت و بدنش خیلی نرم بود داشتم دیگه منفجر میشدم و ****حسابی حشری شده بود و هی میگفت زود کیرتو بکن تو کسم گفتمش نه عزیزم میخوام امشب بهترین حال دنیا را بهت بدم گفت میترسم ****بیدار بشن گفتمش نترس بیا امشب فقط به سکسمون فکرکنیم خلاصه راستشو بگم منم داشتم دیگه منفجر میشدم ولی نمیخواستم به همین زودی تمام بشه خلاصه شروع کردم از بالا به لیسیدن بدن******** و اومدم پایین تا به کسش رسیدم پاهاشو باز کردم گفت میخوای چیکار کنی گفتم فقط ببین و لذت ببر دور کسش قشنگشو بوسیدم و زبونمو کردم توش و شروع کردم به لیسیدن کسش چچولشو حسابی واسش میلیسیدن عجب مزه ایی میداد ******* هم حسابی لذت میبرد و دیگه رفته بود تو عالم دیگه و شروع کردم به خوردن کسش و گفتمش خوبه گفت آره بخورش کسمو بخورش منم واسش میخوردم احساس میکردم تا اون موقع هیچ وقت اینقد لذت نبرده بود گفتمش ****مگه این کارو واست نمیکنه گفت نه بابا خلاصه حسابی کسشو خوردم و اون هم حسابی حال میکرد پا شدم گفتمش حالا نوبت تویه باید واسم ساک بزنی گفت کثیفه گفتمش نترس تمییزش کردم منم کستو خوردم مگه واسه*****ساک نمیزنی گفت چرا ولی میره تمیزش میکنه گفتمش مال منم تمیزه هر جور شد راضی شد کیرمو واسم لیس بزنه واسه اینکه با آب تاب کیرمو بخوره به صورت 69 خوابیدیم کسشو گذاشتم تو دهنم و اون هم کیرمو تو دهنش گذاشت و شرورع کردیم به خوردن مال هم چه کیفی داشت خیلی خوب واسم ساک میزد البته منم هر چی مهارت داشتم در لسیدن کسش دریغ نکردم خلاصه بعد از مدتی که دیگه هردوتامون داغ داغ شده بودیم پا شدم و کیرم میخواستم بزارم تو کس قشنگش که گفت صبر کن و رفت کاندوم اورد و گذاشتم رو کیرم و اروم کیرم فر کردم تو کس ***** عجب کسی خیلی داغ و پر آب بود لیسیدن کسش کار خودشو کرده بود کسش باد کرده بود کیرمو کردم و شروع به تلمبه زدن کردم اونم با پاهاش پشتمو فشار میداد تا کیرم حسابی تو کسش بره داشتم دیگه تند تند تلمبه میزدم و ***حسابی حشری شده بود و داشت اروم از لذت اه میکشید بعد از چند تلمبه پاشدم و بهش گفتم به پشت بخواب میخوام اونم به پشت خوابید پاهاش اوردم بالا کون سفید و تپلش حالا رو کیرم بود چه کونی از پشت کیرمو گذاشتم تو کسش و شروع کردم به کردنش چه کیفی داشت تو آسمونا سیر میکردم کونش خیلی نرم بود و همچین کونی واقعا کردن داشت خلاصه دیدم که سوراخ کونش نیز باز شده بود *******دیگه داشت ارضا میشد هی میگفت بکنم بکنم بکنم منم با تمام فشار میکردمش یهو اه بلندی کشید فهمیدم ارضا شده بعدش کیرمو در اوردم نمیخواستم به این زودی آبم میاد آخه حیف بود این کس و کون میخواستم تا می تونم ازشون لذت ببرم گفتمش میشه از کون بکنم آخه من عاشق این کونم که یهو گفت نه نمیشه گفتم اذیت نکن بزار بزارمش تو کونت گفت من به ********که شوهرمه هم از کون زیاد نمیدم درد داره خلاصه قبول نکرد گفتم بار اولی زیاد اذیت نشه بیخیالش شدم دوباره به رو خواباندمش و لبامو گذاشتم رو لباش و پستوناش رو سینه هام و کیرمو گذاشتم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن گفت زود باش الان ******بیدار میشن گفتمش نترس و راستش منم یکم ترسیدم دختراش بیدار بشه پس دوباره تند تند شروع کردم به تلمبه زدن تا اینکه یهو آبم اومد تو کسش چه لذتی میبردم باورم نمیشد که دارم *******میکنم و آبمو تا آخر ریختم تو کسش ولی حیف که کاندوم گذاشته بودم خلاصه بهترین سکس زندگی بود پا شدیم و خودموتمیز کردم ****** آروم رفت تو حال و دید که هنوز دختراش خوابن و اومد گفت ******خوابن میتونی بری منم بوسیدمش گفتمش خوب بود گفت آره و دوباره از پشت بام رفتم . اینم از داستان اولین سکسم با زن همسایه اگه فرصت شد یک بار دیگه که رفتم بکنمش حتما عکس کس قشنگشو میگیرم که ببینید چه تیکه نابی گیرم اومده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#285
Posted: 6 Sep 2014 22:30
رضــــــــــــااا
- رضا..... بالاخره بلند میشی یا نه!؟
رضا به سختی چشمانش را باز کرد و نگاهی به ساعت انداخت: ۸:۳۰!
- باشه مامان....الان پا میشم!
بخشکی شانس! یک روز هم که کلاس دانشگاهش بعد از ظهر شروع می شد باید کله سحر از جا بلند می شد! چرا؟ برای اینکه مامان ساعت ۹ صبح وقت دندانپزشک داشت و از آن طرف هم زهرا خانم - دوست جون جونی مامان- قرار بود بیاید خانه شان برای قرض کردن سرویس پذیرایی مامان.
- زود باش .... دست و صورتت رو بشور... الان زهرا جون میاد!
- چشم ! چشم!
مامان رضا ؛ هاله؛ غرولندی زیر لب کرد و در را به هم زد و رفت. رضا خس خس کنان از جا بلند شد . شق درد عجیبی گرفته بود که احتمالا نتیجه دیدن خوابهای سکسی دیشب بود! لباسش را عوض کرد ؛ دست و صورتش رو شست و سراغ میز صبحانه رفت. ****************************
صبحانه رضا هنوز تمام نشده بود که زنگ در به صدا درآمد.
- لعنتی!
رضا میز صبحانه را رها کرد و به سراغ آیفون رفت.
-بله!؟
- رضا جان!؟ در رو لطفا باز کن!
- سلام خاله زهرا! بفرمایید تو!
و زنگ آیفون رو فشار داد و در را باز کرد. لحظاتی بعد خاله زهرا در آستانه در پدیدار شد. خاله زهرا زنی بود ۴8 ساله و از زمان دانشگاه دوست هاله به شمار می رفت. دو تا دختر داشت . یکی مریم که ۱۸ سالش بود و رضا به او نیم نگاهی داشت و دومی مرجان ۱۶ ساله .
-سلام رضا جان. مامان نیستن...نه؟
- نه . رفتن دکتر.
- آره....بهم گفته بود که میره.
- ولی امانتی تان را برایتان کنار گذاشته.
-ا...دستش درد نکنه.
- خواهش می کنم. حالا بفرمایید تو...یک نوشیدنی برایتان بیارم ....هوا خیلی گرمه.
- نه مزاحم نمیشم.
- نه خواهش می کنم. این حرفها چیه....بفرمایید.
خاله زهرا کمی تامل کرد و بعد گفت:
- باشه.... یک لیوان آب هم خوبه
. و وارد خانه شد. به محض اینکه خاله زهرا از کنار رضا عبور کرد بوی عطرش به مشام رضا خورد. یک بوی تند جذاب. رضا ناخودآگاه نگاهش به کون خاله زهرا دوخته شد. رضا هیچوقت با دید جنسی به خاله زهرا نگاه نکرده بود. درست بود که از مریم بدش نمی آمد ولی همیشه به خاله زهرا به عنوان مادر مریم نگاه می کرد و نه زنی به زهرا. اما امروز صبح با همیشه تفاوت داشت. شاید اثرات خواب سکسی بود که دیشب دیده بود. شاید عطر تند خاله زهرا بود. شاید هم گرمای تابستان. ضربان قلب رضا کم کم تندتر شد. آدرنالین وارد خونش شد و احساس کرد که کیرش اندکی برجسته شده است. در همین موقع بود که ناگهان متوجه شد که خاله زهرا کمی شل می زند. رضا آب دهانش را قورت داد و گفت:
- خاله زهرا ...پاتون طوری اش شده.
- نه...چیزی اش نیست.... دیروز یه خورده پیچ خورد. حالا یه کمی بهتر شده.
- باید استراحت کنین.
- می دونم. ولی می دونی که امشب مهمون داریم و مجبور بودم بیام و ظرفها رو بگیرم.
- اگه به مامان گفته بودین حتما خودم می اومدم .
- نه بابا خاله جون ...زحمتت بود. حالا خودش خوب میشه.
ناگهان جرقه ای به فکر رضا افتاد. یک فکر کاملا ریسکی . اگر نقشه اش می گرفت شاید می توانست دلی از عزا دربیاورد. ولی اگر نمی گرفت شاید کمی برایش بد می شد. تصمیم گرفت خیلی بااحتیاط قضیه را مطرح کند.
- ای کاش از مریم یا مرجان خواسته بودین پاتون رو ماساژ بدن.
- اتفاقا خواستم. ولی اونا که جون ندارن. محمد (شوهر خاله زهرا) هم دیشب اینقدر خسته بود که دلم نیومد بهش بگم. رضا احساس کرد که الان بهترین فرصت برای مطرح کردن موضوع است.
ضربان قلبش به شدت تند شده بود. نمی دانست واقعا چه خواهد شد. خصوصا اینکه خاله زهرا دوست نزدیک مامان بود و لابد اگه اتفاقی می افتاد حتما به مامان می گفت. در نهایت دل به دریا زد:
- اگه دلتون می خواد من می تونم پاتون رو ماساژ بدم...
-چی!؟
خاله زهرا ناگهان برگشت. رضا پیش خودش فکر کردم ؛ای ددم وای. چه ضایع شد؛ ولی دیگر کار از کار گذشته بود. پیش خودش فکر کرد که بهتر است حداقل یک کمی ماستمالی اش کند تا حداقل خبرش به گوش مامان نرسد. با لحن مظلومانه ای گفت:
- گفتم حالا که پاتون درد می کنه شاید ماساژ براتون بد نباشه . زهرا خانم همچنان با تردید او را نگاه می کرد. رضا برای یک لحظه نشانه های نرم شدن را در چهره او دید.
- آخه من امشب مهمون دارم.
رضا نفس راحتی کشید! پس امکان نرم شدن وجود داشت!
- الان تازه ساعت ۹ صبحه. من فکر نکنم که ماساژ بیشتر از ۱۰ دقیقه طول بکشه. اگر هم باعث بشه که شما پاتون بهتر بشه که خیلی عالی یه. چون شب می تونین سریعتر کارهاتون رو بکنین.
خاله زهرا هنوز مردد بود ولی به نظر می رسید که حرفهای رضا کار خودشان را کرده اند. برای همین ادامه داد:
- نمی دونم... میل خودتونه...من فقط یه می خوام کمک کنم.
به نظر می رسید که این جمله آخری کار خودش را کرده است.
-خیلی خب...باشه...به نظرم حرفت منطقی یه.
گل از گل رضا شکفت.
- خب من باید کجا بشینم؟
یک مرحله سخت دیگر آغاز شد!
- راستش رو بخواین گفتم اگه دوست داشت باشین روی تخت مامان دراز بکشین شاید راحت تر باشه.
رضا دوباره نشانه های تردید را در چشمان خاله زهرا دید.
- مگه مبلتون اشکالی داره؟
- اشکال که نه.... ولی برای ماساژ دادن بهتره که آدم دراز بکشه. اون طوری اگه روی مبل بشینین یه مقداری سخته...ولی هر جور که میلتونه.
- هومم......
خاله زهرا هنوز مردد بود.
- حالا چرا روی تخت اتاق تو نمیشه!؟
رضا کمی سرخ شد:
- حقیقتش رو بخواین اتاقم یه کمی به هم ریخته است. ولی اتاق مامان مثل یک دسته گله.
- ولی من اگه روی تخت مامان بخوابم تخت به هم می ریزه.
- اشکالی نداره. تا قبل از اینکه مامان بیان من تخت رو جمع می کنم.
رضا مکثی کرد و ادامه داد:
- شما بفرمایید تا من برم و براتون یک لیوان نوشیدنی بیارم.
و با دست به سمت اتاق خواب مامان اشاره کرد. خاله زهرا اندکی مکث کرد و سپس ناگهان تصمیمش را گرفت و به سمت اتاق خواب به راه افتاد. رضا به سرعت به طرف آشپزخانه رفت. یک لیوان آب خنک ریخت و به سمت اتاق خواب به راه افتاد. ضربان قلبش به تندی می زد. تنش گر گفته بود. هنگامی که وارد اتاق شد برای یک لحظه نفسش بند آمد. خاله زهرا مانتو و روسری اش را درآورده بود و روی تخت به شکم دراز کشیده بود. نگاه رضا برای لحظاتی به کون برجسته خاله زهرا قفل شد. کیرش حالا کاملا راست شده بود ولی می دانست که الان وقتش نیست. باید خیلی حساب شده پیش می رفت. خوشبختانه وجود شلوار جین باعث می شد که راست کردن کیرش خیلی معلوم نشود.
- بفرمایید خاله زهرا...این هم آب خنک!
- دستت درد نکنه رضا جان. خاله زهرا با عطش فراوان آب را نوشید و لیوان را به رضا برگرداند.
- خب ...حالا بگو باید چی کار کنم؟
- شما کاری نباید بکنید. فقط بدنتان رو ریلکس کنید. بقیه اش رو بذارین به عهده من.
- باشه.
رضا روی تخت نزدیک پای خاله زهرا زانو زد و مچ پای راست خاله زهرا را در دستش گرفت و شروع به ماساژ دادن کرد. ناله ای از دهان خاله زهرا خارج شد. رضا با دستپاچگی پرسید:
- ببخشید..دردتون گرفت؟
- آره....یه خرده... ولی ادامه بده.... - مطمینید؟
- آره....ماشااله چه دستهای قویی داری!!
- خواهش می کنم.
رضا این را گفت و ماساژ را دوباره از سر گرفت. به آرامی از مچ پا تا زیر زانوی خاله زهرا را ماساژ داد. خاله زهرا ابتدا کمی بدنش را سفت کرده بود ولی بعد از چند لحظه به آرامی بدنش را شل کرد. رضا که جاده را برای مقصودش هموارتر می دید به تدریج سطح تحت ماساژ را گسترش داد و کم کم آن را به بالای ران برد. به نظر می رسید که خاله زهرا مخالفتی با این حرمت او ندارد » بانابراین با جسارت بیشتری به کار خود ادامه داد. تنها بدشانسی که داشت این بود که دامن زهرا خانم به نسبت تابستان خیلی کلفت بود و همین باعث می شد که تماس دست رضا با بدن خاله زهرا به شدت کم شود. رضا واقعا متعجب بود که خاله زهرا موقع پوشیدن این دامن چی فکر می کرده است. اهمیتی نداد و سعی کرد روی ماساژ متمرکز شود. حالا سطح ماساژ تا بالای ران خاله زهرا را پوشش می داد . جالب اینکه خاله زهرا هیچ اعتراضی نمی کرد. رضا چند دقیقه ای به ماساژ پای راست خاله زهرا پرداخت و سپس رسید:
- چطوره خاله زهرا؟
- عالی یه.
کمی به خودش جرات داد و این بار پرسید:
- می خواین پای چپ تون رو هم ماساژ بدم؟
صدای ناله ضعیفی از دهان خاله زهرا خارج شد:
-اوهوم....
رضا معطل کرد و به سرعت به سراغ پای چپ خاله زهرا رفت. این بار بیشتر به ماساژ بالای ران خاله زهرا مشغول شد. با حرکاتی مواج از بالای زانو تا بالای ران خاله زهرا حرمت می کرد. فقط حیف که این دامن لعنتی مزاحم بود. رضا کمی به ماساژ ادامه داد ولی کم کم سعی کرد انگشتانش را به کون خاله زهرا نزدیک کند. سرانجام دل به دریا زد و در یکی از رفت و آمد ها دستش را کاملا روی کون خاله زهرا کشید. خاله زهرا مانند اینکه برق بدنش را گرفته باشد از جا پرید. رضا خشکش زد. لعنت بر شیطان. همه فرصت از دست رفت! ولی بر خلاف انتظارش خاله زهرا چیزی نگفت و دوباره روی تخت دراز کشید. رضا لحظاتی به ماساژ ران خاله زهرا ادامه داد. این بار محتاطانه دستش را به کون خاله زهرا کشید. این بار خاله زهرا واکنشی نشان داد. رضا که جری تر شده بود به آهستگی شروع به مالیدن کون خاله زهرا کرد. صدای ناله ای از دهان خاله زهرا خارج شد. کیر رضا داشت شلوارش را جر می داد. مالیدن کون درشت خاله زهرا چیزی نبود که هنگامی که صبح از خواب بیدار شد فکرش را می کرد. رضا تصمیم گرفت یک مرحله دیگر به عمل نزدیک شود. این بار خواسته اش را با جرات بیشتری مطرح کرد چون به نظر می رسید که طرف مقابل چنان هم از وضعیت موجود بدش نمی آید.
- خاله زهرا؟
خاله زهرا ناله ای کرد:
- جانم؟
رضا به شوخی گفت:
- میگم که دامن از این کلفت تر نبود که پاتون کنید؟
- چطور؟
- چیزی نیست.... فقط ماساژ دادن رو خیلی سخت کرده....آدم فکر می کنه که داره یه تیکه برزنت رو مشت و مال میده.
خاله زهرا سرش را برگرداند و چشمش را در چشم رضا دوخت. رضا لبخند ملیحی بر لب آورد. خاله زهرا چیزی نگفت. سرش را دوباره روی تخت گذاشت. لبخند از روی لبان رضا محو شد و زیر لب زمزمه کرد:
- لعنتی!
اما در کمال تعجب خاله زهرا دست چپش را به طرف زیپ دامنش برد و آن را پایین کشید. رضا نمی توانست آنچه را که می دید باور کند . آیا این همان خاله زهرایی بود که در این مدت بیست سال همیشه با او مانند خواهرزاده اش برخورد می کرد؟ خاله زهرا کونش را کمی بالا برد و با یک حرکت دامن را از تنش بیرون آورد. رضا باورش نمی شد که کون درشت خاله زهرا را از این نزدیکی دارد می بیند. تنها چیزی که بین او و کون خاله زهرا فاصله انداخته بود یک شورت سفید بود که کمتر از نصف کون درشت خاله زهرا را پوشانده بود. رضا نگاهی به رانهای خاله زهرا انداخت و در دل او را تحسین کرد. با اینکه خاله زهرا در دهه ۴۰ عمرش بود ولی رانهای بسیار خوش تراش و زیبایی داشت. رضا شروع یه مالیدن رانهای خاله زهرا کرد. تماس دستش با پوست لخت خاله زهرا برایش لذتی وصف ناشدنی داشت. جالب اینحا بود که رضا مچ پای خاله زهرا را کاملا فراموش کرده بود و به نظر می رسید که خاله زهرا هم چندان اعتراضی نداشت. رضا پس از اینکه حسابی رانهای خاله زهرا را مالید سراغ کون خاله زهرا رفت و مشغول مالیدن آن شد. واقعا احساس رویایی بود. رضا در حالی که که با یک دست کون خاله زهرا را می مالید با دست دیگر (ولی خیلی آرام) دکمه شلوار جینش را باز کرد و زیپ آن را پایین کشید. سپس خیلی آرام و با یک دست شروع به پایین کشیدن شلوارش کرد. کار خیلی دشواری بود. خصوصا که نمی خواست دست راستش را از تماس با بدن برهنه خاله زهرا محروم کند. حالا هر دو یشان با شورت روی تخت دراز کشیده بودند. کیر رضا واقعا داشت شورتش را پاره می کرد. پس از اینکه حسابی کون خاله زهرا را مالید دستش را کمی بالاتر برد و شروع به مالیدن کمر خاله زهرا کرد. و سپس کمی بالاتر رفت و بالاتر. رضا مجبور شد خودش را کمی به سمت جلو بلغزاند و در اینجا بود که سر کیرش سرانجام با کس خاله زهرا برخورد کرد. برقی وجودش را گرفت. احساس کرد که بدن خاله زهرا هم همزمان لرزید. رضا شروع به مالیدن شانه های خاله زهرا کرد. حالا کاملا روی خاله زهرا خم شده بود و کیر شق شده اش به کس خاله زهرا هر لحظه بیش از پیش فشار می آورد. بیشتر از آنکه به مالیدن شانه های خاله زهرا فکر کند داشت به فرو کردن کیرش در بدن خاله زهرا فکر می کرد. بدنش کاملا داغ شده بود. سرانجام نتوانست طاقت بیاورد و در یکی از دفعاتی که دستش را از شانه به پایین کمر می آورد دستش را توی شورتش کرد و کیر درشتش را بیرون انداخت. در حالی که با دست راست کون خاله را زهرا ماساژ می داد با دست چپ شروع به جلق زدن کرد. شورت خاله زهرا کمی به سمت راست کشیده شده بود و رضا می توانست قسمتی از کس پشمالوی خاله زهرا را ببیند. دیگر بیشتر از آن نمی توانست مقاومت کند. شهوت تمام وجودش را فرا گرفته بود. داغ داغ بود. با دست راست شورت خاله زهرا را کمی بیشتر کنار کشید وبلافاصله با دست چپ کیر درشتش را در کس پشمالوی خاله زهرا فرو کرد.
- اااااه......
رضا و خاله زهرا هر دو با هم فریاد کشیدند یکی از لذت و دیگری از درد. رضا با تعجب شعف آوری متوجه شده که کیرش کاملا در کس خیس خاله زهرا فرو رفته است. معلوم بود که ماساژ طولانی کار خودش را کرده است و کس خاله زهرا حسابی خیس شده است. رضا لحظه ای تردید کرد و منتظر واکنش خاله زهرا ماند و وقتی که چیزی مشاهده نکرد به سرعت مشغول تلمبه زدن شد. تماس کیرش با کس گرم و خیس خاله زهرا برایش احساس فوق العاده ای فراهم آورده بود. جالب اینجا بود که در چند دقیقه اخیر حتی یک کلمه هم با همدیگر حرف نزده بودند. رضا پس از اینکه چند دقیقه ای تلمبه زد آرام پهلوی خاله سارا را گرفت و او را کمی به طرف بالا کشید تا به حالت سگی درآمدند. سپس با شدت شروع به تلمبه زدن کرد. خاله زهرا با اعتراض نالید:
- لعنتی چه خبرته؟
رضا بدون اینکه اندکی از شدت تلمبه زدنش کم کند گفت:
- چطور مگه؟
- جر خوردم!
- من هم همینو می خواستم...می خواستم جرت بدم!
رضا این را گفت و با شدت بیشتری تلمبه زد. او حتی در خواب هم نمی دید که اینچنین دوست صمیمی مامانش را بگاید. در همین اثنا که رضا مشغول گاییدن زهرا بود در آن طرف شهر هم خبرهایی بود.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#286
Posted: 8 Sep 2014 22:39
سکسم با مهیا
سلام دوستان...
من 21 سالمه
راستش من چند ماه هستش که با دختر همسايمون رابطه دارم خداييش خیلی کون باحالی داره...هر روز صبح که می بینمش کیرم راست میشه ...اسمش مهیاست...تقریبا 20 سالشه ...دانشجو هستش و ...اینا مهم نیس مهم کسشه که خیلی خوشگله جون میده واسه خوردن.جووووووووووون .خب بگذریم یه روز که از دانشگاه داشتم ميرسوندمش خونه داشتیم باهم شوخی میکردیم که بحث به جاهای باریک کشید و باعث شد واسه عصر همون روز خونه رفیقم قرار بذاریم که حالا باهم گپ بزنیم ...از شانس منم یه کم با مهیا راه بیای دیگه یه حال حسابی بهت میده خلاصه رسیدیم نزدیک خونه و لباشو بوسیدمو رفت ..تا ناهار و استراحت و اینا عصر شد ...خلاصه رفتم دنبالش تا باهم بریم خونه رفیقم ...تو راه باهم هیچ حرفی نزدیم تا رسیدیم اونجا.تا رفتیم داخل خونه خواست حرف بزنه که محکم لباشو خوردم.بعد هر دو باهم خندمون گرفت.البته چون بار اول نبود واسه مهیا عادی بود.با دیدنش داغ شده بودم محکم بغلش کردمو دوباره شروع کردم به خوردن لباش آخ که چه کیفی میداد ...
کم کم هر دومون لخت شديمو من رفتم سراغ سینه هاش..وااااااااااي عجب حالی میداد ...آروم آروم نوک سینه هاشو گاز میگرفتمو و مهیا نفسهاش تندتر شده بود و آ ه کوتاه میکرد.با دستام سینه هاشو فشار میدادمو عشقم جیغ میکشید ...با جيغاش حال میکردم ...رفتم گردنشو بخورم که صداش بلند تر شد...انگار خیلی حال میکردو کسش باد کرده بود آخه دستمو آروم گذاشتم رو کسشو ماساژ میدادم داغه داغ بود.وااااااي که کسش هوای کیر منو کرده بود ....قربون کس داغش برم جوووووووووووووون ..دیگه وقتش شده بود که حسابی بکنمش...کیرمو بردم نزدیک کسش ومهيا همش اه و اوووووووه میکرد که زود تر جرم بده ....حرفاش داغونم میکرد ...
تو همین حال و هوا بودم که آروم آروم کیرمو کردم داخل کسش ...مهیا جيغاش بلند شده بود منم که همش قربون صدقه اش میرفتم تا کمتر درد بکشه ...به مهیا ميگفتم این سینه ها و کس خوشگل مال کیه?اونم همراه با آ آه و اووووووه میگفت فقط مال تو هستش نفسم ...با این حرفا محکمتر تلمبه میزدم و اون همش داد میزد که محکمتر بکنمش ...آخخخخ .تا 15 دقیقه محکم تلمبه میزدم که احساس کردم آ بم داره میاد.کیرمو محکم در اوردمو گذاشتم رو سینشو با تموم قدرت آ بمو خالی کردم روش.بعد هردو بی حال افتاده بودیم رو همو خواب موندیم اینم از داستان بنده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#287
Posted: 11 Sep 2014 23:25
دختر همسایه ی کیر طلب
سلام دوستان، طبق معمول اکثر داستان های شهوانی مشخصات کوچکی از خودمو براتون میگم. اسمم ساسانه الان که دارم این خاطررو براتون مینویسم ۲۱ سالمه قدم ۱۸۰ و وزنم ۷۵. این خاطره برمیگرده به ۳ سال پیش که من ۱۸ سالم بود.
ما روبه روی خونمون همسایه ای داریم که میشه بگم یه جورایی با ما فامیل میشن. ینی شوهر عمه من فامیل نزدیک این خانواده به حساب میاد. خانواده ما با این همسایمون رفت و آمد های زیادی داشتن حتی از زمان کودکی من. این خانواده دختری دارن به اسم سارا که هیکل نسبتا درشتی داره و باسن نسبتا که نه واقعا بزرگی داره که همیشه نظر منو جلب میکرد. به علت رفت و آمد هایی که گفتم، سارا و خانوادش زیاد میومدن خونه ما و همچنین ماهم خیلی میرفتیم به خونه اون ها، فاصله کم بین دو خونه هم این امرو زیاد تر میکرد. راستش تا قبل از یه اتفاق که تو یه شب نشینی خانوادگی بین منو اون افتاد اصلا بهش نظر نداشتم.
یه شب که سارا و پدرو مادرش به خونه ما اومده بودن و طبق معمول منو اون داشتیم با هم راجب کامپیوترو از این جورا چیزا حرف میزدیم برادر کوچیکم منو از اتاق صدا کرد که: ساسان ی لحظه بیا این بازیه خراب شده. من هم گفتم که میرم ببینم چیشده سارا هم گفت منم میام. باهم رفتیم تو اتاق. بازیو برای برادرم درست کردم و اون شروع کرد به بازی کردن. من پشت برادرم به دیوار تکیه داده بودمو با سارا حرف میزدیم که اون اتفاق عجیب افتاد. سارا به بهونه دیدن زیرِ میزی که کنار من بود یه دستشو گذاشت روی میز و کمی کمرشو خم کرد و دست دیگشو که آویزون بود از پشت دست چسبوند به کیر من. کاملا شکّه شدمو یه حال عجیبی بهم دست داد، از یه طرف دستش رو کیرم بودو از طرف دیگه چون دولا شده بود سینه های سفیدو واقعا درشتش از زیر لباسی که تنش بود کاملا مشخص بود. وقتی بلند شد یه لبخند عجیب زدو گفت که بریم پیش بقیه. منم همونطور متعجب قبول کردم. از اون شب دو هفته گذشته بود و من هر روز تو فکر کون بزرگو سینه های سفیدو کاری که سارا کرده بود، بودم. تا این که یه روز به موبایلم زنگ زد که بیا خونه ما بابام کارت داره. منم گفتم الان میام، یه لباس مناسب پوشیدمو رفتم.
زنگو زدم سارا درو باز کردو رفتم تو. وقتی وارد خونه شدم دنبال پدرش بودم که ببینم منو چیکار داشته اما ندیدمش، به سارا گفتم که بابات کجاست گفت که تا بخوای بیای یه کار واجب پیش اومد رفت. منم با کلی تعجب خواستم خدافظی کنم که سارا گفت حالا بشین ی شربت بخور بعدا میری. منم با کلی اصرار قبول کردم. اونموقع آشپزخونشون اُپن نبود و دیوار داشت منم اصلا اون تورو نمیدیدم. روی مبل نشسته بودم که سارا با دوتا شربت اومد بیرون... وای، داشتم چی میدیدم، سارا با تاپ مشکی و یه شلوار نازک پارچه ای سفید که اندام سکسیشو بیش تر از همیشه نمایان کرده بود جلوی چشام بود. من دیگه تقریبا فهمیده بودم که چخبره و باباش منو کار نداشته بلکه خودش کارم داشته. با سینی شربتها اومد جلوی منو باز خم شدو بازم اون سینه های گردو سکسی و سفیدو نازو میدیدم. یاد اون شب افتادمو واقعا حشری شدم. شربتو برداشتم اونم رفتو روی مبل جلویی من نشست، میدونستم که قراره اتفاقی بیفته. شربت تموم شد بلند شد که لیوانارو ببره که گفتم نه بشین من میبرم تو آشپزخونه. لیوانارو بردمو تو راه رفتو برگشت به خودم گفتم که باید دلو بزنم به دریا هرچی شد شد. وقتی برگشتم اون هنوز رو مبل نشسته بود من هم رفتم روی همون مبل و یه جوری نشستم که قشنگ بچسبم بهش. بهش گفتم سارا میدونی حالمو خیلی خراب کردی. هیچی نگفت سرشو چرخوندم سمت صورتمو لبمو گذاشتم رو لباش بعد از چند ثانیه خودشم شروع کرد به همراهی. تو همون حال دستمو گذاشتم روی چاک سینه های نازش که کاملا معلوم بودن یه خورده هم سینه هاشو مالیدم سارا هم که دیگه داشت نفس نفس میزد دستشو گذاشت روی کیرم که کاملا سیخ شده بود منم اون دستم که آزاد بودو از کش شلوار تنگش رد کرده بعدم از شرتشو کم کم رسوندم به کسش. اون لحظه بود که لطیف ترین چیز زندگیمو لمس کردم.
بلند شدم داشتم تاپشو در میاوردم که دیدم طاغت نیاورده و داره دکمه شلوارمو باز میکنه منم تاپو سوتین مشکیه سکسیشو در آوردم. اونم دیگه شلوارمو پایین کشیده بودو داشت با کیر نسبتا بزرگم از رو شرت بازی میکرد منم که دیدم دیگه آرومو قرار نداره شلوارو شرتمو کامل از پام در آوردم، حالا دیگه کیرم کاملا جلوی صورتش بودو داشت نگاش میکرد، گفتم بخورش، انگار منتظر این حرف بود کیرمو گرفته تا ته کرد تو دهنش زبونشو دور کیرم میچرخوندو کله کیرمو تو حلقش بازی میداد یه کم که این کارو کرد گفتم بسه احساس کردم که آبم داره میاد. نشستمو اون شلوار تنگو از پاش در آوردم کس صاف سفید تپل و بدون موشو که دیدم از خود بیخود شدمو با سرو دهن رفتم توش حس فوق العاده ای بود. انقدر کسشو خوردم که احساس کردم ارضا شده، آره بدنش یه کم لرزیدو بعد هم شل شد. بعد از این همه وقت نوبت کون بزرگش شده بود. برش گردوندم که که اون کون خوشگلشو ببینمو بکنمش که.....
موبایلم زنگ خورد با صدای لرزون که از حس حشرم بود ج دادم. بابام بودو گفت که میخواد بره جایی برمو ازش کلید خونرو بگیرم. انقدر حالم گرفته بود که فقط کیرمو تو دهن سارا کردمو اونم شروع کرد به ساک زدن بعد چند دقیقه آبم اومدو همرو ریختم تو دهنشو باعجله لباسامو پوشیدمو رفتم کلیدی رو بگیرم که در کون سارارو به روی من بسته بود. البته اونقدر ها هم طول نکشید، یه مدت بعد از اون داستان باز منو سارا باهم سکس داشتیمو این بار حسابی از کون کردمش. اگر دوس داشته باشین داستان اون سکس که خیلی کاملتررو براتون مینویسم. واقعا دمتون گرم که وقت گذاشتین ممنون
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#288
Posted: 1 Oct 2014 23:46
کیوان و دختر همسایه
اسمم کیوانه 29 سالمه ...حدود 10 ساله پیش که من 19 ساله بودم همسایمون تلفن نداشتن و شماره خونه مارو به فامیلاشون و اشناهاشون داده بودن که اگه کسی زنگ زد و کارشون داشت میرفتیم صداشون میکردیم. همسایمون بتول خانوم 4 دختر تر گل ور گل داشت که یکیشون خیلی تو دل برو بود منم خیلی تو نخ اون بودم .یه روز که من خونه تنها بودم تلفن خونمون زنگ خورد دوست لیلا همسایمون بود که گفت با اون کار داره منم بهش گفتم 5 دقیقه دیگه زنگ بزن برم صداش کنم سریع رفتم دره خونشون زنگو که زدم خودش اومد جلو در سلام و احوالپرسی که کردیم بهش گفتم دوستت زنگ زده بود بهش گفتم زنگ بزنه زود بیا الانه که زنگ بزنه منم رفتم خونه قلبم از جاش داشت درمیومد .دره خونمون باز بود درو که زد فکر نمیکرد من خونه تنها باشم اومد تو منم درو پشتش بستم وقتی وارد پذیرایی شد پرسید کسی خونه نیست منم گفتم نه یه لحظه خجالت کشیدنو تو چشاش دیدم تلفن زنگ خورد رفت گوشیو برداشت منم ترسیده بودم هی با خودم کلنجار میرفتم که چجوری ترتیبه لیلا جونو بدم اونقد بهش گفته بودم زود بیا با تاپ و شلوارک و پادرشم سرش کرده بود اومده بود.
تلفنش که تموم شد بهم گفت ممنون آقا کیوان زحمت شد براتون منم گفتم قابلی نداشت همسایه ایم دیگه وقتی می خواست بره پامو از قصد گذاشتم رو چادرش از رو سرش افتاد وای چه بدن سفیدو سکسی داشت زود چادرشو انداخت رو سرش خیلی ترسیده بود بهش گفتم لیلا خانوم خجالت نکش چیزی نشده اومد زود بره دستشو گرفتم بهم گفت چیکار میکنی الان یکی میاد میبینه فکرهای بد میکنه بهش گفتم مامانم رفته دکتر تا عصری خونه خالیه گفت خوب منظور خالیه که باشه ولم کن میخوام برم همین که بقلش کردم ناراحت شد لبو گذاشتم رو لبش لباشو خورم و کمرشو سفت گرفته بودم معلوم بود خوشش اومده بود هی میگفت بسه بسه ولم کن منم که تازه گیرش انداخته بودم چارم که از سرش افتاد شروع کردم به خوردن گردنش دیگه هیچی نمیگفت فقط میگفت مطمئنی کسی نمیاد منم گفتم اره اروم اروم دستمو گذاشتم رو سینه هاش وای چه سینه های خوش فرمی داشت وقتی میخواستم تاپشو در بیارم بهم گفت نمیشه نمیتونم بهش گفتم یه کاری میکنم جفتمونم حال کنیم دیگه چیزی نگفت لباسشو که در اوردم یه سوتین بنفش پوشیده بود یه بویه خیلی خوبیم میدار سوتینشم که در اوردم کم مونده بود آبم بیاد چه سینه های خوشگلی داشت مثله برف سفید بود نوک سینه هاشو هی خوردم اونم منو چنگ میداختو حسابی حشری شده بود
دستمو کردم تو شورتش کسشم خیلی لیز شده بود شرتشم در اوردم یه چند دقیقه ای کسشو خوردم اونم صداشت بلند شده بود خیلی دلهره داشتم به لیلا دروغ گفته بودم مامانم رفته بود خونه همسایه بقلیمون لباسشو بگیره زود کیره شق کمردمو در اوردم وقتی چشمش بهش افتاد گفت می خوای چیکار کنی من دخترم بهش گفتم تو فقط قنبل کن از کون میکنمت خیلی مقاومت کرد که نزاره اما راضیش کردم سوراخ کونه تنگی داشت اروم که سره کیرمو گزاشتم رو سوراخ کونش بدنش لرزید ترسیده بود بهش گفتم نترس اذیت نمیشی اروم که فشار دادم تو دردش اومد یه جیقی کشید اما باره دوم که کردم تو راحت تر رفت تو یواش یواش که شروع کردم به تلمبه زدن اونم هی اخ اوخ میکرد خیلی کونه تپلی داشت وقتی میخواست ابم بیاد ریختم رو کمرش گفت چیکار کردی سریع دستمال اوردمو تمیزش کردم اونم زود لباساشو پوشید بهم گفت آقا کیوان بینه خودمون میمونه دیگه گفتم اره یه لبه آتشی ازش گرفتم بهم گفت خیلی بهم حال داد بعد از اون بهربهونه ای که مامانم میرفت بیرون میرفتم بهش میگفتم تلفن داری اونم میومد و حال میکردیم اگه خوشتون اومد منتظره نظراتون هستم.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 12930
#289
Posted: 1 Oct 2014 23:47
دختر همسایه
سلام
اسمم محمده 17 سالمه و 185 قد و 67 کیلو هم وزنمه.تک فرزندم و خیلی احساس کمبود رابطه با خواهر و برادر دارم. بگذریم...
آخرای تابستون 92 بود.یک هفته ای بود که طبقه بالامون مستاجر جدید آورده بود.اما تاحالا ندیده بودمشون.یه روز طبق معمول که بعدالظهر داشتم میرفتم پارک یه کس چرخی بزنم وای.....چی دیدم تو راه پله؟؟!! همون طبقه بالاییمون بود با دخترش.دخترشو دیدم یه دنیا رو دادن بهم.دختری یکم تپلی تو دل نشین قیافه ی آرومی داشت با آرایشی که خیلی خوشگلش کرده بود. قدش حدودا 164 وزنش رو دقیق نمیدونم ولی حدودا 56-58 بود وبعدا فهمیکه استیلش تپلی بود تو نگاه اول ساپورت زردش نظرمو برد سمت کونش که البته مانتوش جلو دیدو گرفته بود ولی عجب پاهای سکسی داشت. از اون موقع فکرم شد دوست شدن باهاش ولی از شانس بدم زیاد نمیدیدمش ( زیاد اهل بیرون رفتن تنهایی نبود،بیشتر با مامانش میرفت ).تا اینکه اول مهر شدو مدارس شروع شد تو راه پله دیدمش که اونم مث من تریپ مدرسه ای زده بود (بدون آرایش و با لباس تخمی مدرسه) و داشت میرفت مدرسه...
تو همون راه پله سلام عادی کردیم ومنم پشت سرش رفتم پایین تااین که رسیدیم به پارکینگ و قبل اینکه بریم بیرون شروع کردم به سر صحبتو باز کردن.اول من گفتم ک کدوم مدرسه و رشتت چیه و سال چندمی و....وقتی فهمیدم که اونم مث من سوم ریاضیه به بهونه ی کمک کردن به همدیگه تو درسا شمارمو دادم بهش و رفتیم مدرسه. ظهر که اومدم دیدم اس داده:مدرسه چطور بودو ... راستش من فقط به فکر سکس باهاش بودم ولی بعد یکی دو هفته رابطه تلفنی واقعا پی بردم که چقد ما به هم شباهت داریم.به نظرتون شاید مسخره بیاد ولی یه جورایی(چون دوتامون تک فرزند بودیم ) اون مث خواهرم شده بود و منم به گفته خودش مث داداشش.البته نه اینکه بگم به فکر سکس باهاش نبودم ولی یه عشقی بینمون حاکم شده بود که خیلی خاص بود.اینم بگم هر دوتامون بار اولمون بود دوست جنس مخالف داریم وآخرین بارمونم هست چون واقعا عاشق همیم.یه شب قرار گذاشتیم بریم بیرون و من برای تولدم بهش شام بدم (چون میدونستم واسم کادو گرفته). کلی بخودم رسیدم و رفتم پایین.
واییی
ییییی..چی میدیدم.یه ساپورت جیگری با یه مانتوی نارنجی تنگ که با پاشنه بلندی که پوشیده بود خیلی سکسی شده بود .آرایشی که کرده بود خیلی جیگرش کرده بود.شق کرده بودم...کلی قربون تیپ هم دیگه رفتیمو یه لب اساسی ازش گرفتمو دوتامون کلی حشری شده بودیم ولی جا مناسب نبود.رفتو آمد همسایه ها خیلی اذیتمون میکرد.واسه همین رفتیمو غذامونو خوردیم ولی مگه اون چهره ی سکسی و اون ساپورت لعنتی که کونشو 100 برابر کرده بود میذاشت من بفهمم دارم چی میخورم.ولی بهترین اتفاقی که میتونست بیفته،افتاد. بابم زنگ زدو گفت منو مامانت میریم خونه مادر بزرگت (چون من مدرسه داشتم منو نبردن و خونه مادر بزرگمم شهرستانه ).وقتی اینو شنیدم تو کونم جشن کرفتم که ستاره رو یه دل سیر میکنم.وقتی بهش گفتم اول شکه شد ولی چون خودشم دوست داشت قبول کردو رفتیم خونمون.تا در رو بستم یه لب گرفتیم و اون موقع لب گرفتن کیرمو از رو شلوار میمالید و منم دکمه های مانتوشو واکردم و از تنش درآوردم.
وایییییییی.عجب بدن سفیدو پستونای تپلی داشت .
رفتیم تو اتاقمو از پشت که ساپورت تنش بود شلوارمو در آوردمو از رو شرتم کیرمو چسبوندم به درز کونشو آهو اوهش بلند شد.سوتینشو در آوردم وشروع کردم به خوردنو مالیدن پستوناش.صداش خیلی سکسی شده بود منم شرتمو در آوردم و بدون اینکه چیزی بگم رو زانو نشستو شروع کرد ساک زدن.اولش اوق اوق زد ولی بعدش انقد قشنگ ساک زد که داشت آبم میومد که ساپورتشو در آوردم و با کلی عشوه سکسی و قمبل کردن کونش دیوونم میکرد بعدش شروع کردم خوردن کوسش جیغاش وآه و نالش و ناز کردنش خیلی دیوونم کرده بود و بعد 5دقیقه فهمیدم که ارضا شده.دیگه طاقت نیاوردم یه لب کرفتمو گردنشو بوسیدمو دمرش کردمو ازم پرسید میخوای چیکار کنی منم که خیلی حشری شده بودمو یه بار تا مرز آب اومدن رفته بودمو برگشتم گفتم میخوام کون تپلو سفیدتو بگام.انصافا کل بدنش یه تار موهم نداشت.
بعد نصف کرمو مالیدم به کیرم و دم کونش و با انگشت کردم تو کونش تا جا واکنه.آه ش بلند شدو شروع کرد حرفای سکسی زدن .خوابیدم روش و کیرمو آروم کردم تو کونش و یه جیغ بلند زدو گریش دراومد .منم کیرمو کشیدم بیرونو بهش دلداری دادم و دوباره آروم کردم تو کونش. کونشو قمبل کرد و یه آه بلند کشید و بهش گفتم چهار دستو پا بشینه و بکنمش بعد چند دقیقه خودش عقب جلو میکردو آه و اوهش بیشتر شد و وقتی که من همه آبمو ریختم تو کونش اونم دوباره ارضا شد.بعد رفتیم حموم و اونجا هم کلی لب گرفتیم...
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 9253
#290
Posted: 4 Oct 2014 23:30
سکس وحشیانه با همسایه
سلام من حمیدم :
یه روز مستجر واحد پایینیمون که دکتره چند تا مهمون داشت مه دو تا پسر خوش حیکل و کیر کلفت و دوتا دختر خوش استیل ناز و شیک پوش بودند.
یه روز که تنهابودم ( اونا 3 ماه به جایه مستجرمون بودن ) اونا زنگ زدن و ازم خواستن براشون یه کم یخ ببرم ( اونا فریزر نداشتن ) منم محترمانه قبول کردم و براشون بردم تو خونه . با صحنه شهوتی مواجه شدم : دخترا یکی شون با لباس فوقلاده تنگ و یکی دیگه با شرت و سوتین توری بودند و پسراهم تو خونه نبودند ( اونا یک هفته ای بود که نبودن ) وقتی یخا رو گرفتم گفتن بشیر منم که حس 50 ، 50 داشتم و تقریبا می دونستم که چی می خواد اتفاق بیفته تعارفشونو رد کردم بعد یه طوری که نتونم جلوی خودمو بگیرم اشوه بازی در اوردنو دوباره درخواست کردن.
منم نشستم رو مبل بادی و کیرمم مث یه سیخ داشت شورت و شلوارمو پاره می کرد که دختره ازم خواست یکم کنار تر برم و بعد بغلم نشست و اونیکی رفت که شربت یخ بیاره و اونی که بغلم بود گفت : حمید آقا جون میدونی که الان یه هفتس ما تنهاییم و پدر مادرت هم که ایان سه روزه مسافرتن و ما هم میترسیم شبا تنها بمونیم تازه یه هفتس حال نکردیم .و در همین حین اونیکی با شربت اومد و نشستیم که بخوریم که یهو یکیشون گفت حالا قبول میکنی؟ گفتم نمیدونم شاید و اونا با قیافه ی خوشحالی بهم لبخند زدن و یهو گفت حالا که انطوریه من شربتمو با تعم کیر تو می خواهم ! من کپ کردم و یهو کیرمو با دست از زیر شلوار خونگیم کشید بیرون و گذاشت تو شربتش من هم که تو اوج حال بودم گفتم حالا خوبه ؟ گفت از این بهتر نمیشه و اول یه لب باحال بهم داد و دعدم شربتو خورد و اونیکی هم شربتو ریخت رو تنش ( بطوری که تصادفی نشون بده ) ولی من این کلکارو فوت آبم و گفتم ایرادی نداره مال منو بخور بعدم گفتم منم از رو تنت میخورم و شرت و سیتینشو جابجا کرئم و کلا لیسیدمش.
بعدم کیرمو یواش تو کونش گذاشتم و کلی تلمبه زدم و موقع ارضا شدن خواستن آبمو بخورن که موفق شدن و از اون شب یا من کنارشون می خوابیدم یا اونا میومدن بالا پیش من و تا یه هفته بهضا روزی سه بار با هم حال میکردیم و از اون به بعدم هر وقت همه تنها بودیم با هم حال میکردیم تا روزی که دوباره گفتن بیا ولی ایندفه پسرا هم بودن و دیدم میگن بیا سه تایی دوتاشونو بکنیم و منم قبول کردم و اون شب کلی حال کردیم و در حدی وابسته شدیم که موقع رفتنشون هم یه حال کردیم و ده دقیقه کیرمو خوردن!
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم