ارسالها: 9253
#291
Posted: 23 Oct 2014 23:44
چهار پایه
سعید هستم 22 ساله قدم 185 وزنم 75 و سبزه نسبتا هم حشری نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی تو خوشگلی و خوشتیپی بدک نیستم .اگه خاطره من و بیتا جوووونم رو خونده باشید گفتم که حدود 5 سال به خاطر کار پدرم مجبور شدیم به یه شهر دیگه بریم تو این شهر آشنایی پیدا کرده بودیم که با هم رفت آمد خانوادگی داشتیم .اون روز که این اتفاق برایه من افتاد مادرم به خاطر زایمان خانمه آشنامون رفته بود کمکش کنه .
منم تو خونه نشسته بودم و داشتم با کامپیوتر ور میرفتم که زنگ خونمون رو زدن .آیفون رو برداشتم پروانه دختر همسایمون بود(پروانه 24 سالش بود قد متوسط ولی توپر بود و خوشگل پوسته سفید مثل برف چشم هایه مشکی خلاصه بگم یه هلویه به تمام معنا.البته ازدواج کرده بود ولی تو دوران عقد از شوهرش جدا شده بود ) گفت سعید میشه چهارپایتون رو بیاری میخوایم پرده هامون رو درست کنیم گفتم باشه وایستا بیام چهارپایه رو بهت بدم گفت نه زورم نمیرسه خودت بیار خونمون منم گفتم باشه .لباس هامو پوشیدمو آماده شدم چهار پایه رو بردم زنگ زدم درو باز کرد و گفت چهار پایه رو بیار داخل خونه .منم گفتم باشه .وقتی درو باز کرد یهو خشکم زد مادرش(آرزو)با بلوز و شلوار بدون رو سری خودشم بلوز دامن بود بدون روسری از خجالت داشتم آب میشدم رفتم چهارپایه رو گذاشتم کنار پنجره و میخواستم برم خونمون که مادرش اصرار کرد بمون یه شربت بخور منم نشستم مادرش برام شربت اورد و رفت تو اتاق خواب وقتی اومد بیرون دیدم لباس بیرون تنش کرده .گفت سعید تو بمون کمک پروانه کن پرده هارو باز کنید تا منم برم چندتا حلقه برایه پرده ها بخرم و بیام منم هول شده بودم ولی با تکون دادن سر گفتم باشه و مادرش رفت .
چهارپایه رو گذاشتم کنار پرده ها میخواستم برم بازشون کنم که پروانه گفت سعید تو نمیتونی گره هاشو باز کنی بذار خودم برم. تو چهارپایه رو نگه دار منم گفتم باشه موقعی که پروانه داشت از چهارپایه بالا میرفت شیطون رفت تو جلدم گفت حالا که دامن پوشیده تو هم دید بزن حالشو ببر .همین که نگاهم افتاد به زیر دامنش دیدم به به زیر دامن هیچی تنش نیست نه شورتی نه شلواری نه شلوارکی فقط یه کوس سفید اون زیر بود که التماس میکرد بیا منو بکن بیا منو بکن .من دیگه داشتم از شدت شهوت دیوونه میشدم که پروانه از چهارپایه اومد پایین و من چهارپایه رو بردم اونسمت پنجره موقعی که پروانه خواست از چهارپایه بره بالا با دستم پایین دامنشو گرفتم جوری که وقتی رفت رو چهارپایه تا نصفه کونش معلوم شد ووووواااااااای یه کون سفید که آدمو دیوونه میکرد .پروانه هم مثلا هیچ اتفاقی نیفتاده دامنشو کشید بالا و مشغول ادامه کارش شد .
منم خواستم کم کم سرصحبت رو باز کنم گفتم پروانه معلومه خیلی گرمته که اینجوری دامنو پات کردی اونم یه نیش خندی زد و چیزی نگفت.تیرم خورده بود به سنگ و ناامید بودم که نتونستم خوب سرصحبت رو باز کنم که یهو پروانه با لحنی شهوتناک گفت سعید خوشگل بود منم مثلا از همه چیز بی خبر گفتم چی ؟؟چی خوشگل بود ؟؟؟.گفت کونمو میگم دیگه به نظرت خوشگل و ناز بود ؟؟؟منم که دیدم بعله این از من پایه تره گفتم آره صددرصد عالی بود خاک تو سر شوهرت که همچین نعمتی رو بیخیال شده .با لحنه شهوت و انگیر و چشمایه خمار گفت سعید من خیلی وقته تو کفم .واز چهارپایه اومد پایین .گفت دوس داری از کف درم بیاری .من هنوز میخواستم بگم آره که دیدم دستاشو حلقه کرد دور گردنم و لباشو گذاشت رو لبام چوری لب هایه همدیگرو میخوردیم که صدایه ملچ و ملوچمون تو خونه پیچیده بود دستمواز رویه پیراهن گذاشتم رو سینه هاش و شروع به مالیدنش کردم در همین حال اونم کوسشو میمالید به کیرم .کیرم جوری شق شده بود که داشت شلوارو پاره میکرد. بلوزشو در اوردم سوتین نداشت شروع کردم به خوردم و گاز گرفتن سینه هاش .
پ:مگه هاپویی که گاز میگیری گاز نگیر دردم میاد بخورشون.
منم بدون توجه به حرفاش کارمو ادامه دادم تو همین حال و هوا احساس کردم داره زیپ شلوارمو باز میکنه .کیرمو در اورد و جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن
پ: اووووم اوووم سعید چه کیر خوشمزه ای داری از این به بعد فقط ماله منه حق نداری به کسی دیگه بدی بخوره کیر خوردنیه خودمه.
م:چشم هر چی جنده خانمه خودم بگه.
جوری کیرمو میخورد که داشتم تو ابر ها سیر میکردم تخمامو میکرد تو دهنش با نوک زبونش سوراخ کیرمو لیس میزد حالی که اون موقع داشتم وصف ناشدنیه
دامنشو در اوردم بعد بلند شد و جلوم ایستاد و شروع به لب گرفتن کردیم تو همین حال جوری کوسشو میمالید به کیرم که تمام کیرم از آب کوسش خیس خیس شده بود .
م:جنده زود تر بریم سر اصل مطلب مادرت الانه که پیداش بشه .
پ:باشه بکون بکون جرم بده که دیگه طاقتم تموم شد.
رو مبل نشست و من مشغول خوردن ولیسیدن کوسش شدم لامصب کوس نبود بهشته برین بود تو همین حال که داشتم با زبونم با چوچولاش بازی میکرد لرزید و ارضا شد.
پ:سعید بسته دیگه اگه مادرم بیاد ببینه بد میشه .
م:تو که حالتو کردی پس من چی مگه من هویجم.
پ:دفعه بعد از خجالتت حسابی در میام .
منم وقتی دیدم راست میگه و اگه مادرش بیاد آبرو ریزی میشه.خودمو رو جمع و جور کردم که اتفاقا مدت زیادی رد نشده بود که مادرش رسید .پروانه پرده هارو در اورد و حلقه هایه شکستشو عوض کرد در حین کار هم هی بهش چشمک میزدم و اون با در اوردن زبون و خندیدن و چشمک زدن جوابمو میداد هر دفعه که از چهار پایه میرفت بالا یا میومد پایین کونشو میمالید به کیرم .بالاخره پرده هارو نصب کردیمو من خواستم برم خونمون که تو راهرو پروانه شمارمو گرفت و موقع بدرقه یه چشمک ناز بهم زد .منم اون شب تا صبح به یاد پروانه 4 یا 5 بار جلق زدم .
یه هفته ای گذشت دقیق یادم نیست ولی فکر کنم چهارشنبه بود که حدود ساعت هایه 5 بعد از ظهر دیدم پروانه پیام داد مادرم رفته بازار لباس بخره و خونه دوستش تا شب نمیاد بابام هم امشب شیفته فردا صبح میاد الان رفت شرکت بیا تا از خجالتت در بیام .
لباس هامو تنم کردم و یه قرض تاخیری انداختم بالا تا زود پنجر نشم و به مادرم گفتم میرم استخر شاید دیر بیام .رفتم در رو زدم پروانه در رو باز کرد وقتی در خونه رو باز کردم داشتم از تعجب شاخ در میوردم .پروانه لخته لخت رو مبل دراز کشیده بود و داشت با کسش ور میرفت و آه آه میکرد .
پ:چرا اینقدر دیر اومدی دارم از شدت شهوت میمیرم بیا که امروز دوس دارم جرم بدی قربون کیرت برم .
منم در رو بستم و تا وقتی بالایه سرش رسیدم منم تمام لباس هامو در اوردم .رویه مبل نشست و کیرمو با دستایه ناز و ظریفش گرفت و شروع کرد به ساک زدن جوری ساک میکرد و کیرمو میمکید احساس میکرد داره خونمو میکشه .
ایندفعه دیگه نمیخواستم سرم بی کلاه بمونه یکمی لب گرفتیمو سریع رفتم سراغ کسش پنج دقیقه ای خوردمش اوووووووم اوووووووووم عجب کوسی لامصب کوس نیست مزه هلو میده .آآآآآآآآآآآه آه ه ه ه ه بخور سعید بخور که همش ماله خودته.
منم جوری چوچولاشو میمکیدم انگار دارم ژله میخورم .دیگه کم کم داشت ارضا میشد میتونستم احساس کنم پس با شهوت بیشتری کوسشو میخوردم تا اینکه یه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه از ته دل کشید و لرزید و ارضا شد .
پ:سعید بکن توش دیگه بکن جرم بده دیگه طاقت ندارم.
منم سرکیرمو گذاشتم رو کوسش و مالیدم اینقدر حشری شده بود که یه بار دیگه هم ارضا شد دیگه کیرم پر آب کسش شده بود کیرمو کردم تو کشس واقعا داغ بود داشتم حال میکردم.آآآآآآآه آآآآآآآآآآآآآهی میکرد که اگه حتی صداشو میشنیدی آبت میومد .چون قرص خورده بودم هر چقدر تلمبه میزدم آبم نمیومد که یهو دیدم پروانه با ناله میگه سعید بس کن بسته دیگه الانه از حال برم فشارم داره میفته لعنتی بکش بیرون ولی من بدون توجه به حرفاش ادامه دادم دستشو محکم رو شکمم فشار میداد و میخواست منو دور کنه ولی من دستشو گرفتم و کارمو ادامه دادم که یهو صدایه ناله هاش قطع شد و از حال رفت .یکم ترسیدم رفتم یکم آب قند درست کردم و اوردم چند قطره آب هم پاشیدم رو صورتش کم کم داشت هوشیار میشد .
م:همین بود حال دادنت هنوز هیچی نشده غش کردی جنده.
پ:ببخشید از شدت لذت دیگه طاقت نداشتم از حال رفتم دوباره بکن
م:چشم رویه چشم.
باز شروع کردم به تلمبه زدن بیست دقیقه ای تلمبه زدم و پروانه جنده آآآآآه آآآه میکرد و با این کارش منو وحشی تر میکرد .دیگه داشتم ارضا میشدم که گفتم پروانه چیکار کنم گفت بکش بیرون یکم استراحت کن از کون بکن و آبتو بریز تو کونم.
منم چنددقیقه ای دراز کشیدم و نفسی گرفتم .همینجوری دراز کشیده بودم اومد رو شکمم نشست و شروع کرد به وول خوردن و مالیدن کونش به کیرم .همین که میخواستم بلندبشم و کیرمو تو کونش کنم با دست هولم داد و گفت تو دراز بکش من خودم اینکارو میکنم بعد با دستش کیرمو گرفت و رویه سوراخش قرار داد و آروم آروم نشست روش یه آهی کشید و کیرمو تا ته کرد تو کونش .معلوم بود زیاد به شوهرش کون داده بود چون کیرم راحت رفت تو کونش.کیرم که داشت از شدت شق میترکید با وول خوردن پروانه جنده رو کیرم انگار داشت میشکست .
م:پروانه اینقدر وول نخور کیرم داره میشکنه.
پ:باشه جیگر.
بعد شروع کرد به بالا و پایین کردن خودش 10 دقیقه ای اینکارو کرد دیگه کم کم داشت آبم میومد.
م:پروانه آبم داره میاد بریزم تو؟؟؟؟
پ:آره بریز که میخوام حسش کنم.
با چنان فشاری آبموو ریختم تو کونش که هنوز کیرم تو کونش بود آبم از کناره ها ریخت رو سرامیک هایه کف اتاق .از رو کیرم پاشد و مثل سگ شروع کرد به لیس زدنه سرامیک ها و تا آخرین قطرشو خورد .
رفتیم حموم و یه سکس هم اونجا داشتیم همدیگرو شستیم و اومدیم رو مبل نشستیم پروانه نشست رو پام و چنددقیقه ای عشق بازی کردیم .بعد به مادرش زنگ زد تا چک کنه ببینه کجاش و مادرش گفت بیست دقیقه دیگه برمیگرده خونه .منم پاشدم تا برم خونمون موقع رفتن جلو در یه لب جانانه و عاشقانه از همدیگه گرفتیم و من رفتم خونه.بعد از این موضوع چندبار دیگه سکس داشتیم و طوری به هم حال میدادیم که حسشو نمیشه وصف کرد .از وقتی برگشتیم شهر خودمون دیگه خبری ازش ندارم امیدوارم هرجا هست سالم و سلامت باشه .خودم قربون کس هلوش برم .امیدوارم لذت برده باشید .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#292
Posted: 7 Nov 2014 00:08
ماجراهای اتاق بغلی
توی حیاط داشتیم با داداشم دوچرخه سواری می کردیم که احمد آقا اومد. طبق معمول یه یا الله بلند گفت و پرده رو کنار زد و اومد توی حیاط. من و داداشم زود سلام کردیم. با خوشرویی جوابمونو داد و یکراست رفت توی اتاقشون. ما یه نگاهی به هم کردیم و دوچرخه ها رو گذاشتم کنار و تپیدیم توی اتاق بغلی. خونه ی ما از اون خونه های قدیمی بود که دورتادور حیاط اتاق داره. اون موقع یکی از اونها در اجاره احمد آقا بود که تازه داماد بود و از اول عروسیشون اونجا می نشستن. بین اتاق اونها و اتاقی که ما بهش می گفتیم اتاق بغلی یک در بود که از اونطرف چفت بود و جلوش یه پرده آویزون بود و رختخوابهاشون هم جلوی اون چیده بودند تا توی اتاقشون پیدا نباشه. ولی با همه این احتیاطا بازم از یه روزنه کوچیک می شد توی اتاقشونو دید. اولین بار داداشم که از من دو سال بزرگتر بود این روزنه رو کشف کرده بود و برا خودش صفایی میکرد. تا اینکه یه روز وقتی داشت اون تورو دید می زد و به خودش ور میرفت مچشو گرفتم و منم داخل بازی شدم. از اون به بعد هر وقت احمد آقا خونه بود و موقعیت جور بود میرفتیم چشم چرونی میکردیم. خانمش یه دختر جوان و زیبا و واقعا سکسی و حشری بود به اسم زری خانوم که بدن خیلی درست و قشنگی هم داشت...
اون روز یه روز گرم تابستونی بود و از شانس خوب ما بقیه اعضای خانواده بعد از ناهار زیر کولر غرق خواب بودن. شنیدن صدای خرخرشون بهمون آرامش میداد که مزاحمی نداریم. دوتایی چشممونو چسبونده بودیم به شیشه و منتظر بودیم. احمد آقا شلوارشو عوض کرده بود و با زیرشلواری و رکابی بود ولی از روی زیر شلواری هم میشد دید که کیرش داره شق میشه. زری خانوم هم که یه دامن کوتاه چسبون پوشیده بود که باسن قشنگشو حسابی به رخ می کشید و پاهای سفید و خوش تراشش رو بیرون انداخته بود پشت به احمد آقا وایساده بود و داشت توی آینه صورتشو ورانداز می کرد. احمد آقا دیگه طاقت نیاوردو از عقب زری خانوم رو بغل کرد و کیرشو از روی شلوار دقیقا گذاشت توی چاک کون خوشگل زری خانوم و دستاشم از زیر بغلاش برد جلو و پستونای مثل انارش رو توی دستش گرفت و شروع به مالیدن کرد و تو همون حالت گردن و گوش و پشت گوش و زری خانوم رو میلیسید و می بوسید. با همون تماس اول زری خانوم مثل برق گرفته ها یه جیغ کوچیک کشید و شروع کرد با ناز و عشوه کونشو به کیر احمدآقا فشار دادن. معلوم بود که توی عرش سیر میکنه. من و داداشمم که دستمون توی شلوارمون بود و داشتیم از حشر می ترکیدیم.
بعد از یکی دو دقیقه که تو این حالت بودن احمدآقا کیرشو در آورد و یه کمی تف بهش مالید و گذاشت لای رونای سفید و گوشتالوی زری خانوم و یواش یواش شروع کرد به عقب و جلو کردن. زری خانوم دیگه حال خودشو نمی فهمید. سر و گردنشو داده بود عقب و خودشو رو کیر احمدآقا سر میداد و ناله می کرد طوری که احمدآقا مجبور بود دستشو بذاره جلوی دهنش تا صداش بیرون نره. یه خرده که گذشت احمدآقا کیرشو از لای رونای زری خانوم درآورد و دوباره تف مالی کرد و ار کنار شورت سفید توری زری خانوم هل داد لای چاک کسش. دستشم از جلو برد تو شورتش و شروع کرد به مالوندن کس خوشگلش. زری خانوم دیگه روی پاهاش بند نبود و خودشو روی کیر و دست احمدآقا ول کرده بود دیگه واقعا ناله هاش داشت تبدیل به فریاد می شد.
اینجا بود که احمدآقا یه دفه کیرشو از شورت زنش کشید بیرونو با یه حرکت شورت زنه رو جر داد. بعد با پشت دستش چنان کوفت روی باسن زری خانوم که همون موقع باسنش سرخ سرخ شد. شنیدم که داداشم داره میگه الهی دستت بشکنه! احمدآقا همین کارو با باسن دیگه هم کرد. بعد لمبرای زری رو از هم باز کرد و سرشو کرد لای کونش و شروع کرد به لیسیدن سوراخش. زری خانوم یه دستشو گذاشته بود روی دیوار و دست دیگشو آورده بود عقب و گذاشته بود پشت سر احمدآقا و اونو به طرف کونش فشار میداد طوری که انگار می خواست سرشو کاملا داخل کونش فرو کنه!
احمدآقا که حسابی از خجالت کون زری در اومد زری خانوم دیگه طاقت نیاورد و سریع برگشت و کیر احمدآقا رو توی مشتش گرفت و لبشو گذاشت روی لب احمدآقا. تو همون حال بلوز یقه بازی رو که پوشیده بود از بالا سرش درآورد و جلوی احمدآقا زانو زد و شروع کرد به ساک زدن. تا امروز هم همچین ساک زدنی ندیدم. طوری کیر شوهرشو که نسبتا بلند و کلفت بود تا ته توی حلقش میکرد و مک می زد که فکر میکردی الان کیر احمدآقا از ته کنده میشه! حالا نوبت احمدآقا بود که دیوونه بشه. با دوتا دستاش موهای زنشو گرفته بود و کیرشو توی دهن اون عقب و جلو میکرد. بعد مثل اینکه داشت ارضا می شد خودشو عقب کشید و زری خانومو خوابوند رو زمین و رفت لای پاش و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن کسش. من و داداشم که حسابی تب کرده بودیم بی اختیار با هم دیگه گفتیم حرومت باشه! و دوتایی زدیم زیر خنده.
احمدآقا دیگه زری خانمو ول نکرد و اونقدر کسشو لیسید تا تو همون حالت ارضا شد. سر احمدآقا رو با تموم قدرت به کسش فشار میداد و باسنشو بالا پایین میکرد و حدود یه دقیقه ارگاسمش طول کشید و بعد بی حال شد و بی حرکت رو زمین موند. ولی تازه نوبت کس کردن احمدآقا شده بود. لنگای بی نظیر زری خانومو داد بالا و کیرشو کرد تو و شروع به تلمبه زدن کرد. لرزشی که توی رونهای زری می افتاد دیوانه کننده بود. بعد چند بار تلبمه زدن دوباره خودشو عقب کشید و زری خانمو به حالت سگی در آورد طوری که ما فکر کردیم میخواد از عقب بکندش. ولی احمدآقا کیرشو از عقب چپوند توی کس ناز زری خانوم و بعد از چند بار عقب و جلو کردن تو لحظه آخر کیرشو در آورد و توی مشتش گرفت و در همون حالت ارضا شد. باور کنید جهشای اول آب احمدآقا تا دیوار روبروشون پاشید. بقیه شم روی کمر زری خالی کرد و بیحال افتاد. همزمان من و داداشم هم خودمونو خراب کردیم و ما هم بیحال توی اتاق بغلی افتادیم.
این برنامه تا وقتی که اونا مستاجر ما بودن هر از گاهی تکرار می شد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#293
Posted: 19 Nov 2014 23:18
اولین تجربه سکس با سمیه
سلام.
26 سالمه خاطره ای که نوشتم برمیگرده به چند سال قبل که یه دخترهمسایه داشتیم بنام سمیه بدک نبود 18سالش بودبدن اندامی سینهاش نسبتا بزرگ ..همه ی بچهای محل رومخش بودن منم که بدم نمیومد ولی یه کم خجالتی و بی تجربه بودم خیلی خودی نشون نمیدادم خلاصه سمیه که چند ماهی بیشتر از اومدنش تومحله نمیگذشت بادختر دایی من دوست شده بود یه پسر دایی دارم 3 سال از من بچه تره یه روز سر صحبت شد منم گفتم این دختره که میا خونتون اسمش چیه چجور ادمیه ازاین جور حرفا که اونم جواب داد اسمش سمیه ست قبل امدن تو این محل نامزد داشته که بهم زدن....از این جریان گذشت دلو زدم بدریا گفتم بپرس نظرش در مورد من چیه حالا من یه قدم از بقیه بچهای محل بلطف پسر دایی جلوتر بودم اونم رفت پرسید ولی بر خلاخ تصور من خیلی بد برخورد کرده بود که فکر چی کردی که این حرفو زدی و از این حرفا....منم از ترس اینکه بقیه بفهمن که چطور کنف شدم بیش از پیش خودمو کشیدم کنار و بیخیال شدم امتحانای خرداد شروع شدن منم مشغول درس بودم که پسر دایی م امدو گفت طرف احوالتو گرفته بهش گفتم تو بد زدی تو ذوقش اونم کم اورده...گفتم نباید این جور میگفتی مگه کیه که من بخاطرش کم بیارم ولی خدایش کم اورده بودم بااین حرف پسر دایی دوباره رفتم توفکرش با اینکه تا اون زمان تجربه ای نداشتم ولی تو کف سینهاش بودم. خلاصه به پسر داییم گفتم جریان جای درز نکنه که اگه بگوش برادر بزرگم میرسید تکه بزرگم گوشم بود چون از ترسی که ازش داشتم مدرسه میرفتم وگرنه بدم میومد از هرچی کتاب و درس بود.
خلاصه مینویسم وسط امتحانا بودکه با کمکهای پسر داییم اولین قرارو گذاشتیم که باهم حرف بزنیم من بیتجربه اون بنده خدا میخواست حرف عاشقانه بزنه منم حواسم کجاها بود بد کلی کس وشعر که هیچیشون یادم نموند کلی خودمو بهم مالیدم که سه نشه بلند شدیمو رفتیم امتحان بعداز اون قرار رید.... ناچار به پسر دایی جریانوگفتم که بابا من از شق درد مردم اون بنده خدا هم قرار بعدی رو گذاشت توخونه ی خودشون که به زحمت خالیش کرده بود منم از خدا خواسته رفتم ولی چیزی دیدم که فکرشو نمیکردم سمیه خانوم از ارایش سنگ تموم گذاشته بود بد از احوال پرسی که منم دهنم خشک شده بود گفتم یه چیزی هست که روم نمیشه بگم اونم گفت بگو رودربایسی نکن گفتم بیا در گوشت بگم فهمید منظورم چیه امد جلو منم بوسو چسبوندمو گرفتمش توبغلم سینهاشو گرفتم که خودشو کشید کنار نگذاشت منم رفتم طرفش گفتم اگه ظرفیت نداشتی خوب نمیومدی سرشو انداخت پایین دوباره گرفتمش توبغلم شروع کردم لبشو بخوردن وسینهاشو مالیدن مانتوشو که در اوردم فقت یه سوتین پلنگی تنش بود من که تا اون موقع سینه به اون بزرگی ازنزدیک ندیده بودم داشت ابم میومد وقتی سوتینشو باز کردم باورم نمیشد چه سینهای قشنگ و سفیدی داشت سر سینشو کردم تو دهنم باعجله شروع بخوردن کردم اون بیچاره چشاش باز نمیشدو لبشو گاز گرفته بود
که تو حال خودمون بودیم شلوارشو در اوردم ولی خودم لباسام تنم بود بلند که شدم لباسمو درارم دوباره شروع کرد به زدن حرفهای الکی خوابیدم روش که دستشو گذاشته بود جلوش همینجور که داشتیم بهم ور میرفتم دست کرد کیرمو گرفت منم تو فضا بودم شروع کرد باهاش ور رفتن بدبرگشت سره کیرمو خیس کردو گذاشت دم سوراخ کونش گفت فشار نده خودم میکنم گفتم بذار بکنم جلو گف هیسسس اهسته اهسته تاته کیرم رفت تو کونش وای چه حالی میداد خیلی داغ وتنگ بود اهسته شروع کردم به تلمبه زدن اونم مثل من داشت از همجاش عرق میریخت اخ و اوخ میکرد منم صورتم وسط شونهاش بود و سینهاش تو دستام که حس کردم ابم میخوا بیا کمرشو محکم گرفتم ابمو ریختم تو کونش واقعا حال داد از جام نمیتونستم بلند شم چند ماهی باهم بودیم خیلی دوستش داشتم ولی پسر خالش امد عقدش کرد اوایل ناراحت بودم ولی بعدها که دیدم رفته سر زندگیش خوشحال شدم و بد از عقدش هرگز بهش برای سکس فکر نکردم ولی هیچ کاری شیرینی دفعه ی اول رو نداره امید وارم هرجا هست خوشبخت باشه...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#294
Posted: 17 Jan 2015 23:09
سکس من و زهره دختر همسایه قدیمی
سلام دوستان من 30 سالمه زمانیکه ۱۷ سالم بود همسایه کنارمون 4 تا دختر داشت دختر بزرگش ۱۶ ساله و بعدیش 10 ساله و دوتای دیگه زیر 6 سال دختر بزرگشون اسمش زهرا بود منو خیلی دوست داشت و به زهره میگفت واسم پیغام بیاره که زهرا دوسم داره و من هم چون زهرا خیلی لاغر و سیاه بود میگفتم من علاقه ای بهش ندارم منو زهره چون برام زیاد پیغام میاورد رومون با هم باز شده بود برعکس خواهرش هم سفید بود ،هم خوشگل من روم نمیشد بهش پیشنهادی بدم در ضمن ما با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم خانواده زهره اونجا مستاجر بودن حدودا بعد از سه سال از اونجا رفتن که کلا 10 سالی میشد همسایه ما بودن من خیلی زهره رو دوست داشتم و بعد از رفتنشون چند باری رفتیم خونشون و بعد از چند بار رفتن دیگه ندیدمشون. حدودا یک سال پیش بود که دیدم زهره باهام تماس گرفت و در مورد شرکتم صحبت کرد و گفت اگه منشی میخوای من بیام کار کنم من هم که منشی داشتم گفتم منشی دارم،اونم گفت باشه عزیزم مزاحمت نمیشم برو به کارت برس،بهش گفتم شماره من و ازکجا گرفتی گفت از خواهرت،بعد از دو سه دقیقه مکالمه گفت این شماره منه اگه کاری داشتی باهام تماس بگیر منم از خدا خواسته گفتم باشه حتما خداحافظ عزیزم. دو سه روز بد جوری ذهنم رو مشغول کرده بود بهش زنگ زدم و گفتم کجایی عزیزم بیا میخوام ببینمت دلم واست تنگ شده شیطون اونم خیلی سریع گفت باشه گلم منم دلم واست تنگ شده فردا ظهر خوبه منم گفتم آره خوبه،واسه فردا ظهر قرار گذاشتم و رفتم سر قرار وقتی اومد دیدم چه گوشتی شده قد 150 سانتی کمر باریک و باسن تقریبا بزرگ و رونای تپل و با تیپ و آرایشی که زده بود مثل پرنسسا شده بود نشست تو ماشین چند دقیقه نیگاش کردم و گفتم چقد جا افتاده شدی واقعا تو همون زهره ای هستی که من میشناختم اونم گفت اره دیگه عزیزم،راه افتادم و درحال رانندگی دستم رو دنده بود که یهو دستش رو گذاشت رو دستم ی نگاهی بهش کردم همراه با ی لبخند گفتم کجا بریم خوشگل خانم گفت نمیدونم،من هم بهش پیشنهاد دادم که بریم ناهار بگیریم و بریم خونه اونم قبول کرد داشتم بال در میاوردم،رفتیم خونه مانتوش رو در آورد ولی شالش رو سرش بود غذا رو خوردیم و گفتم بریم تو اتاق ی کم استراحت کنیم اونم موافقت کرد و رفتیم تو اتاق، اومد کنارم خوابد و شروع کرد به درد دل کردن از مشکلات زندگیش من هم از فرصت استفاده کردم و بغلش کردم و میبوسیدمش و دلداریش میدادم خلاصه نمیدونم که چی شد لبارو درگیر کردم و حسابی خوردم و بعد سینه ها،خیلی سفید بود آتیش شهوتش گر گرفت دستم رو که بردم تو شلوارش دیدم نواری لا پاشه گفت من مریضم دو روز دیگه خوب میشم بهش گفتم پس برام بخور شروع کرد به ساک زدن کیر کلفتم تو دهن کوچولوش به زور جا شد خیلی قشنگ و حرفه ای میخورد، ارضا شدم و گذشت تا دو روز بعد حالش خوب شد دوباره رفتیم خونه لختش کردم و کلی خوردمش وای چه کس و کونی داشت شروع کرد به آه و ناله یه ساک مشتی زد و خوابوندمش و کیرم رو گذاشتم روی کسش و ی کم بازی دام آب شهوتش تمام کسش رو خیس کرده بود تا اومدم بکنم توش گفت عزیزم تو بخواب من میام روت خوابیدم و بدون اینکه کیر منو خیس کنه کیرم رو کرد تو کسش کس گشادی داشت بعد از 10 دقیقه تلم زدن ارضا شد خوابید رو تخت و من هم لنگاشو گذاشتم سر شونه و تا ته زدم توش فقط میگفت عزیزم تا ته بزن دوست دارم بزن جرم بده من فقط مال توام حرارت سکس من خیلی زیاد بود ولی اون زیاد هات نبود بعد از 3 بار ارضا شدنش من هم ارضا شدم و رفتم تو بغلش بهم میگفت تو چقد داغی منم میگفتم این حرارته سکسه عزیزم خلاصه تا سه ماه ما ی روز در میون سکس داشتیم تا اینکه رفت تو ی شرکت شروع به کار کردو دیدم باهام خیلی سرد شده بهش گفتم تو از وقتی که رفتی تو شرکت اخلاقات عوض شده با کسی دوست شدی، قسم و آیه که نه من فقط با توام تو بزرگترین لذت زندگی منی، من هم ی خط ایراسل که به نام خودم بود داده بودم دستش رفتم پرینت خط رو گرفتم دیدم با ی خط رند 700 تا اس رد و بدل شده من هم زدم زیر همه چی و پرش رو باز کردم ولی اعتراف میکنم که با تمام گشادیش خیلی خوش سکس بود دلم واسش تنگ شده ببخشید که داستانم طولانی شد و سرتون رو درد آوردم ممنون.
نوشته: آرش
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#295
Posted: 17 Jan 2015 23:12
آرزوی من و سکس با نگین همسایه آرایشگر
با سلام
قبل از هر چیز باید بگم که من قبلا از این که این اتفاق برام بیفته هر وقت هر داستان سکسی رو میخوندم با خودم میگفتم اینا همش چرت و پرته تا اینکه یکی از این داستان ها واسه خودم اتفاق افتاد. من اهل شیرازم و قضیه از این قراره که من دو سه سالی بود خیلی تو کف زن همسایمون بودم که هم آرایشگره و هم خونمون با مامانم رفت و امد داشت در حدی که فکر و ذکرم شده بود هیکل سکسی اون وقتی می اومد خونمون من همش چشمم به کون گنده اون و به سینه های ایستادش که واقعا با اینکه 35 یا 40 سالش بود اندام سکسی توپی داشت مخصوصا کون گندش که تو دور و اطراف همه تو کف کونش بودن البته این رو هم بگم که نگین تهش باد میداد و با چند نفری سکس داشته از حرف های بعضی از اونا هم که شنیده بودم میگفتن بد جور حشریه به طوری که یکی از اونا هیکل درشتی داشت گفت من با این هیکلم رس من و میکشید.
خلاصه من دیدم که نگین به چند نفری داده و منم بدجور تو کفشم فکرم همش تو کردنش و دیدن کون گوندش از نزدیک بود بلاخره گذشت و من ی روز می خواستم که برم دانشگاه از جلوی آرایشگاه نگین که رد شدم و وقتی من ودید بهم اس ام اس داد آخه بعضی وقتا ما با هم اس میدادیم مثل وقتایی که کارم داشت. بهم اس داد سلام چطوری بعد گفت که تو مغازه تنها بودم حوصلم سر میرفت تو رو دیدم که رد شدی گفتم بهت اس بدم منم همون موقع گفتم افشین زمان عمل رسیده میزنم تو کارش یا ضایم میکنه و واسم دردسر میشه یا من کون گندش که آرزومه بدست میارم.بلاخره زدم تو کارش شروع کردم به اس ام اس دادن و زدن مخ نگین جون و بعد تلاش فراوان شانسم گرفت و تونستم مخش و بزنم دو روز بعد این قضیه دیدم بهم اس داد و با کمال ناباوری گفت که آخر وقت بیا آرایشگاه ببینمت من که داشتم از شدت خوشحالی ذوق مرگ میشدم بدجور اسرس گرفته بودم بلاخره دمدمای غروب بود که اس داد سریع بیا تو آرایشگاه منم مثه موشک پریدم تو مغازه وای با ی صحنه ای روبه رو شدم که سه سال آرزوش و میکشیدم دیدم نگین با ی تاپ شلوارک چسبون نشسته رو صندلی بلند شد بیاد پیشم همین که چشمم به کون گوندش افتاد کیرم سیخ شد اول یکم حرف زدیم و من کس و شر تف دادم بعد یهو بلند شد که بره در و قفل کنه منم از فرصت استفاده کردم و رفتم از پشت بغلش کردم و سینه هاش و محکم چنگ زدم وقتی ی آهی از ته کشید که کیر من میخواست شلوار و جر بده باورم نمیشد که به آرزوم رسیدم یکم باهاش ور رفتم دیدم بله خانوم حشریه چه جورشم بعدش نگین رفت برق ها رو خاموش کرد تا کسی شک نکنه رفتیم نشستیم روی صندلی و شروع کردم به خوردن لب و سینه هاش واای چه سینه هایی سفید برف نگین که حشرش 120 درجه زده بود بالا محکم موهای من و چنگ زده بود اون شب من فقط نگین و ارضا کردم و بعدش رفتیم خونه تا ی روز که خونمون خالی شد و ازش خواستم بیاد خونمون وقتی اومد معلوم بود دوباره حشرش زده بالا و تشنه کیره منم بدون هیچ مقدمه ای رفتم تو کارش باور کنید من تاحالا هیچ زنی و اینقدر آتیشی ندیده بودم بعد کلی مالیدنش بهش گفتم ایندفعه دیگه نوبت منه گفت باشه دراز کشید و من پاهاش و دادم رو شونه هام و شروع کردم به کردنش اخ و اوخش کل خونه رو ورداشته بود بعد چند دقیقه تو همون حالت خودم و انداختم روش و دستاش و محکم بغل کردم و تند تند تلمبه میزدم من که هنوز آرزوی اصلیم یعنی کردن نگین از کون خوشگلش مونده بود ازش خواستم که از عقب بکنمش اول قبول نکرد ولی وقتی دید من ول بکن نیستم قبول کرد واااای وقتی با شکم خوابید روی زمین و پشتش به من شد تمام وجود من و شهوت گرفت رفتم سوراخ کون نگین رو کلی چرب کردم و بعد آروم نوک کیرم و کردم تو کونش معلوم بود زیاد از کون نداده بود ی اخ بلندی کشید و من آروم تا ته کردم داخل و افتادم روش واقعا نمیتونم صحنه رو تجسم کنم انگار کل دنیا رو بهم داده بودن شروع کردم به کردن و نگین دادش بلند شد منم که شهوتم بدجور زده بود بالا جلوی دهنش و گرفتم و محکم میکردمش که یهو آبم اومد و کل آبم و تو کونش خالی کردم بعدش واسه اینکه اونم به نوایی برسه به طور وحشتناکی ارزاش کردم خودش که میگفت تا حالا سکس به این باحالی نداشتم بلاخره این شد که منم به آرزوم یعنی کردن کون نگین رسیدم بعد این قضیه دیگه با هم سکس نداشتیم ولی هر چند وقت بهم اس میدادیم. پایان
نوشته: ؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#296
Posted: 29 Jan 2015 00:42
زن همسایه بره است
من بابک هستم و سی سال سنمه در یکی از شهرهای جنوب کار می کردم و زنم واسه دیدن مادرش رفته بود تهران و من تنها بودمو در طبقه چهارم یه آپارتمان زندگی می کردم که روبروی خونه ما چند تا خونه ویلایی قدیمی بودن. هوا خیلی گرم بود و من حدود ساعت دوازده شب رفتم کنار پنجره و چشمم افتاد تو حیاط روبروی وای چه داشتم می دیدم. یه زن قد بلند بلوند با کرست و دامن کوتاه تو حیاط بود و داشت تو کولر آب می ریخت چون هوا خیلی گرم بود و آن خانه هم پمپ اب نداشت و اب به کولر نمی رسید و چون فقیر بودند وسعشان نمی رسید اسپیلت بخرند ولی این زن تازه اومده بود به این خونه و صاحب خونه هم هر چند روزی یه مستاجر می اورد و فهمیدم این مستاجر تازه وارد است . شب تا صبح تو کف اندام این زن بودم صبح که از خواب بیدار شدم مشت مراد هم دم خونه شو آب پاشی می کرد سلام دادم و گفتم مش مراد این زنه که دیشب تو خونت با کرست راه می رفت کی بود؟ مش مراد گفت مستاجره تازه اومده اگه طالب شدی واست بفرستم بالا گفتم باشه مشتی جان وقتی ظهر از کار برگشتم بفرستش بالا بیاد من رفتم اداره و دو ساعت زودتر مرخصی ساعتی گرفتمو اومدم و دیدم مشتی مراد دم خونش وایستاده و سیگار دود میکنه چشمکی به هش زدم و اون هم فهمید که من امدم رفتم تو و از تو پنجره به مش مراد اشاره کردم بفرسته و اون هم زنه رو فرستاد دم در که رسید شاسی رو زدم در باز شد و زنه اومد بالا وقتی رسید دم درب آپارتمان من فوری بغلش کردم و بردمش تو اطاق خواب اووووووووووووه پدر سگ چه بدنی داشت کونش مثل کدوی شیراز قلمبه بود و لبانش مثل پسته رفسنجان خندون و اوووووووووووووووووف چه پستونایی داشت خوارکوسده مادر جنده هیچی زیر مانتوش نپوشیده بود و حسابی تو کف بود گفتم چته مگه شوهر نداری گفت دارم ولی شوهرم کراکی شده و کیرش کار نمی کند گفتم خاک تو سرش یه همچی کوسی داشته چرا کراکی شده چرا نعمتهای الهی را پاس نداشته و خلاصه دست بردم دم کوسش اوووووووف چه کوسی چه بره کوسی بود فوری لباساشو در اوردم و کیرم که مثل باتون راست شده بود مالیدم دم کوسش که یه هو زنه پا هخا شو داد بالا و منو کشید رو خودش و مثل یه جارو برقی 5000 واتی کیرمو کشید تو سوراخ کوسشو و مثل سگ کوسشو روی کیرم قفل کرد داعی کوسش باعث شد تا من مثل موتور های هندای 125 بیشتر گرم بشم و منم زدم تا خایه ها تو کوسش و اون ناله می کرد و میگفت اوووووووف عجب کیری داری کاش شوهرم بودی و من تند تند تلمبه زدم و اون قبل از من ارضا شد و من هنوز ارضا نشدم تا اینکه برش گردونم اووووف چه سوراخی مثل دمبه کمی سر کیرمو تف زدم و فشار دادم تو کونش و اوووووف که چه هیکیلی داشت درست مثل زن سالوادر سلینسا بود و چنان کیرمو تو کونش محکم گرفته بود که تلمبه زدن منو کند کرده بود و من تلمبه زدم تا اینکه ارضا شدم و حس کردم مغزمو از تو کیرم تو کونش کشید . تو یه ساعت چها بار کردمشو و اون 9 بار ارضا شد و فردا هم اومد و پس فردا چون کرایه مشت مراد و ندادند انها را از خانه بیرون کرده بود. سراغشو از مش مراد که گرفتم گفت بیرونش کرده و من گفتم خارکسده میگفتی من کرایشون را می دادم و هنوز که رفته خاطه ان دادنش تو ذهن من مانده است اووووووووووووووووووووووووف.
نوشته: بابک
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 889
#297
Posted: 21 Aug 2015 13:27
پرنده فروش
برادرم که سه چهار سال از من بزرگتر بود از نوجواني پرنده مي فروخت و از اين راه خرج خودش رو در مياورد. منم بعضي وقتا کمکش ميکردم و يه پولي هم به من ميداد. رو پشتبون يه اتاقکي مثل قفس درست کرده بود که توش دونه ميريخت بعد تو خرپشته قايم ميشديم تا پرنده ها برن توش اونوقت نخی که به در بسته بود رو ميکشيديم تا بسته شه. گنجشک، کفتر، قمري هرچي بود فرقي نميکرد، برا همشون مشتري بود. از پنج تومن به بالا. دادشم با همين پولا تونست بره دانشگاه. تو کارش موفق بود چون خيلي مردمدار بود. اگه کسي پول کم داشت ميگفت هروقت داشتي بده، هرچي خواستي بده، مخصوصا اگه طرف بر رويي داشت باش گرمتر ميگرفت و ميگفت جاي پول چيز ديگه هم دادی قبوله. پدر و مادرم ميدونستن که اون با بعضي مشترياش رابطه داره ولي چيزي نمي گفتن چون خرج خونه رو ميداد.
يه دفعه دختر کوچیکه همسایه رو آورده بودم به بهونه نشون دادن پرنده ها تا شاید بتونم یه لاپايي، بمال بمالی بکنم که موفقم نشدم. داداشم بعدا گفت: هيچوقت سراغ بچه مچه نرو، به زور کسي رو وادار نکن چون نه لذت داره نه آخر و عاقبت. جنتلمن باش خودش درست میشه. از اون به بعد بهتر عمل کردم و روابطی هم جور شد. وقتي داداشم برنامش جور شد و رفت خارج من جاشو گرفتم. بیشتر از همه چشمم دنبال یه دختره بود که چند وقت یه دفعه میومد مثلا واسه داداش کوچیکه ش تخم کفتر بگیره که لکنت زبونش خوب شه. خیلی قیافه نداشت ولی دیده بودم چه بدن خوبي داره. واسه داداشم قر میداد و استریپ تیز میکرد. اول چادرشو کنار میزد و بعدش دکمه های مانتوش رو باز میکرد، یکی از بالا، یکی از پایین. آدم باور نمیکرد این همونی باشه که چادر از سرش نمی افته. البته هیچوقت لخت لخت نمیشد، دل آدمو آب میکرد.
معامله تو خر پشته انجام میشد که یه دریچه به قفس پرنده ها داشت. محل ترتیب دادن هم همونجا بود با یه گلیم، یه متکا و یه پنکه برا تابستونا. نورگیر راه پله که شیشه هاش مات بود از بالکن دید داشت. من از درز پنجره ش دزدکی دید میزدم. داداشم فهمیده بود ولی به رو نمی اورد. داشتم قصه دختره رو میگفتم که اسمش فاطی بود. استریپ تیز که میکرد ضمن رقص یه دستش طرف سینه هاش یا پایین تنه اش میرف با یه دستش هم به طرف اشاره میکرد و با ریتم آواز میخوند: آی بستنی، آی بستنی، آی ژله دارم بستنی، ميک بزني، گاز نزنی. یا پشتش رو میکرد به طرف اینو میخوند: آي فکلي، بستنی چوبی نداری لیس بزنیم؟ با اين کاراش آدمو حسابی حال به حالی میکرد. خیال داشت خودش رو بچسبونه به داداشم ولی اون بهش گفته بود که اهل زن گرفتن نیست. با کاپوت میکردش تا اتفاقی نیفته. اونم دیگه قبول کرده بود که به همین حال کردنا رضایت بده.
بعد از رفتن داداشم يکي دو ماهي طول کشيد تا اومد سراغ تخم کفتر. تو خرپشته بهش گفتم: داداش سفارش شما رو همه جوره کرده و من کامل در خدمتم. دیگه 17 سال داشتم و از نظر هیکل هم کم و کسری نداشتم، اشتها هم که الاماشاالله. اولش خودشو زد به اون راه که برا تخم کفتر اومده. گفتم چشم، به اونم میرسیم. تعارفش کردم رو چارپایه بشینه و قبل از این که بشینه گفتم: لطفا چادرتون رو بدین آویزون کنم خاکی نشه. زیر اون چادر زمخت بدترکیب فقط یه مانتو بود که اگرچه نازک و بدن نما نبود ولی چون تنگ بود قشنگ نشون میداد زیرش هیچی نیست: نه شورتی نه کرستی. آب از دهنم را افتاد. گفتم: کاش ژله ای بستنی ای بود... یهو چشاش گشاد شد. گفتم: تو يه فيلم ديدم دختره ميرقصه و ميخونه آي بستني آي بستني. بقيه شو يادم نيست، تو بلدي؟ گفت اينارو امير بهت گفته؟ گفتم: نه، خودم ديدم، از اونجا. بعد درز پنجره رو نشونش دادم. گفت اي بدجنس هيز، هوس ژله و بستني کردي؟ فهميدم چقدر دلش ميخواد یکی کسشو بخوره، کاري که برادرم براش نکرده بود. دیده بودم کیر داداشمو میخوره ولی ندیده بودم اون کس فاطی رو بلیسه.
همون جور که رو چارپایه نشسته بود دست گذاشتم رو زانوش و بمال بمال رفتم جلو لای روناشو لمس کردم. مثل مخمل نرم و لطيف بود. طولش دادم تا رسيدم به کسش. نازش کردم، انگشت کشيدم لاش و بالا پايين کردم و تو مشتم آروم چلوندمش. حالم داشت خراب میشد. از تکونهایی که به خودش میداد معلوم بود که اشتهای اونم کامل باز شده. يه دکمه از پايين مانتوش باز کردم تا بتونه پاهاشو بيشتر باز کنه. حالا ميتونستم کسشو ببينم. يه بستني شکل هلوي پوست کنده آماده خوردن. يه دکمه ديگه از مانتوش باز کردم و سرمو بردم لاي روناش که فوري اونا رو به دو طرف صورتم چسبوند. تو اون فضای گرم و نرم نوک زبونمو فشار دادم لاي قاچ کسش وچند دفعه از بالا تا پايين جستجو کردم تا سوراخشو پيدا کردم. زبونمو تا ميشد چپوندم توش. دستاش رو سرم بود با موها و گوششم بازي ميکرد. دلم میخواست زبونمو بیشتر بکنم تو کسش ولی نمیشد چون دماغم میچبید به تنش و راه نفسم بسته میشد. اين بود که رفتم سراغ قسمت بالاتر و چوچوله شو گرفتم بین لبام. يه هو موهامو چنگ زد و صدايي مثل آه از گلوش در اومد. همونجا رو یه کم بیشتر خوردم تا حشری تر شه.
بعد جامونو عوض کرديم و من نشستم رو چارپايه. کمربند و زيپ شلوارمو باز کرد تا کيرم آزاد شه. دودستي ميماليدش و از قدش بالا و پايين ميرفت. گفت: چه بستني چوبي گرمی! شروع کرد به خوردن. تو آسمونا پرواز ميکردم و دستام تو سر و گردنش بود. سر کیرمو میک میزد و دستشو حلقه کرده بود دورشو مالش میداد یا با تخمام بازی میکرد. چند دقیقه بعد گفتم: داره میاد ها. فقط سرشو کج کرد یعنی باشه. کیرمو از دهنش در اورد و برام جلق زد تا آبم بریزه بیرون. کیرم هنوز سفت بود که نشست روش. در حالی که کیرم لای روناش استراحت میکرد لبامو چسبوندم زیر گردنش و به طرف پایین میک زدم تا رسیدم به سینه اش. نوکشو گرفتم بین لبام و با دست مشتش کردم تا بهتر حسش کنم. همه دکمه های مانتوش رو باز کردم. دستامو بردم زیر باسنش و یه انگشتمو رسوندم به سوراخش و باش بازی کردم.
گفت: بیخودی شکمتو صابون نزن از عقب نمیدم. گفتم: هرچی تو بگی، مهمون عزیزیی و احترمت واجب . گفت: ای بد جنس خوب بلدی خر کنی ها. بعد سوراخ کسشو با کیرم میزون کرد و آروم آروم داد تو. کیرم سانتیمتر به سانتیمتر تونل شهوت رو کشف میکرد و میرفت جلو تا رسید به انتهاش. دلم میخواست زمان همونجا متوقف شه و تا ابد تو همون حال بمونم. گفت: بهتره بخوابیم رو زمین.
افتاده بودم روش و تلمبه میزدم. هی درش میوردم و دوباره میکردم توش. زیادی خیس و لیز شده بود. دفعه آخر با یه کهنه کیر خودمو و کس اونو خشک کردم. قبل از این که دوباره بکنم توش با دست گرفتش. میکشید لای کسش و رو چوچوله ش. گفت: راست میگی ها، بی کاپوت کیفش خیلی بیشتره. حسابی تحریک شده بود. دوباره کردم توکسش. پاهاشو داده بود بالا که بیشتر بره تو. بالاخره بعد از چند حرکت محکم ارضا شد. بهم گفت: حالا دیگه کاپوت بزن بکن تا آبت بیاد. گفتم: منم با کاپوت حال نمیکنم. گفت: خب بزارش رو کسم آب بده. گذاشتم رو کسش و هی مالوندم بهش ولی هرچی زور زدم خبری نشد. گفت: کسمو زخم کردی که، بیا بزار لای کونم.
دمر که شد دیدم که چه کون باحالی داره. برجسته بود و گودی کمرش اونو برجسته تر هم نشون میداد. کیرمو گذاشتم لاش و شروع کردم به عقب جلو. گفتم: حسابی لیزه، اگه رفت توش چی؟ گفت: میکشمت. گفتم: اگه رفت توش ولی دردت نیومد چی؟ گفت: بدون درد می کشمت. سرشو میزون سوراخ کونش کردم و خوابیدم روش و مشغول تکون تکون شدم. نمیخواستم سوراخشو گم کنم. همونجا ضربه میزدم. وقتی فشارو بیشتر میکردم خودشو جمع میکرد که نره توش. یه کم میکشیدم عقب و دوباره ضربه میزدم. شده بود مثل یه بازی بین ما. دفعه آخری خودشو سفت نکرد و یهو سرش رفت تو. گفت: یواش لعنتی دردم اومد! همونجور بیحرکت موندم. نه دلم میخواست درش بیارم نه جرئت داشتم بیشتر بکنم توش. وقتی دید هیچکاری نمیکنم گفت: نمیخوای تمومش کنی؟ گفتم: میترسم دردت بیاد. گفت: حالا که کردی و دردمم اومد. ولی زیاد نبود ادامه بده و زودتر تمومش کن. شیر شدم یه کم بیشتر فشار دادم. چون روش دراز کشیده بودم زیاد تو نمیرفت ولی تماس لمبراش با بدنم کار خودشو کرد و اختار از دستم در رفت و خودمو خالی کردم تو کونش و صبر کردم تا کیرم شل شد و خودش اومد بیرون. تا اون موقع همچون حالی نکرده بودم. بوسش کردم و تو گوشش گفتم چقدر ماه و مهربونی. گفت: نمیخواد خرم کنی خودمم خواستم وگرنه محال بود بزارم ادامه بدی.
ادامه...
نوشته: bj
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#298
Posted: 21 Aug 2015 13:28
پرنده فروش (2)
...قسمت قبل
این دنباله ی خاطرات پرنده فروش است که در همان قسمت اول گذاشته بودم و نمیدانم چطور نیامد. آن داستان مربوط به دختری به نام فاطی بود. اما فاطي يه استثنا بود و گرنه از صدتا مشتري پرنده فروشي 90 تاش پسراي نوجونن واسه همينه که امکان همجنس بازي بيشتره. برا منم خيلي پيش ميومد که طرف تنش ميخاريد يا پا ميداد ولي فقط وقتي ميکردمشون که اوضام خراب بود و دستم به کس نمي رسيد. يکي از اونا رو که استثنايي بود مختصر تعريف ميکنم.
يه روز يه جوون 12-13 ساله اومد بالا برا جوجه. اگه خودشو معرفي نميکرد نمي فهميدم پسره، از بس خوشکل بود و موهاي بلندش هم آدمو به اشتباه مينداخت. با لهجه شيرازي گفت که اسمش منصوره و چند وقتيه از شيراز اومدن و فاميل علي نجارن. علي که باباش کارگر نجاري بود مشتري من بود که چندتا چندتا جوجه ميگرفت ميبرد طرفاي انقلاب ميفروخت. در واقع بيشتر فروش ما از طريق همين بچه ها بود. علي بي پول که ميشد ازم ميخواست جاي پول سرويس بده که اگه حالشو داشتم قبول ميکردم. منصور 5 تا جوجه ميخواست. معلوم بود ميخواد ببره بفروشه. گفتم ميشه 25 تومن. گفت فقط 10 تومن دارم. گفتم پس فقط دوتا ميتوني بخري. گفت که 5 تا ميخواد بقيه پولشم حاضره مثل علي سرويس بده. گفتم با بچه طرف نميشم. بهش برخورد و گفت: من بچه نيستم، فقط يه سال از علي کوچيکترم. گفتم: از کجا بدونم مرد شدي؟ مرديت رو کجا ثابت کردي؟ گفت: ترتيب علي رو داده باشم کافيه؟ گفتم: اونم ترتيب تو رو داده؟ گفت: آره، هر وقت بي حوصله يا بي پول بشيم ميريم سراغ هم. گفتم: باورم نميشه اصلا کيرت بلند شه، کيرت رو راست کن ببينم. شلوارشو کشيد پايين، شورت سفيد قشنگي پاش بود. پر و پاچش و گردي لمبراش که از شورت مامانيش بيرون زده بود نظرمو عوض کرد. انصافا تيکه ي تر و تميزي بود ولي هرچي با خودش ور رفت کيرش راست نشد. گفتم: ديدي خالي بستي. با ناراحتي گفت: الان خجالتي شدم ولي به وقتش ميتونم. گفتم امتحانش مجانيه، دستت رو تکيه بده به ديوار و پشتت به من باشه. خودش فهميد و يه کم قنبل کرد. گفتم اگه راست گفته باشي اينجوري بايد کيرت راست شه، اگه شد معامله قبول. دستمو کردم تو شورتش با لمبراش بازي کردم. خيلي نرم و گاز زدني بود. انگشتمو رسوندم به سوراخش و قلقلکش دادم. ميخواستم لاي کونشو ببينم. شورتش رو تا زير قوس لمبراش دادم پايين و لپاي کونشو از هم باز کردم. سوراخش جمع جور بود و فرم قيفي جالبي داشت. آدم ميخواست با کير شيرجه بزنه توش ولي معلوم بود کير من براش یه هوا بزرگه. سوراخشو وازليني کردم و سر کيرمو گذاشتم دمش و شرو کردم به ضربه زدن. کيرشو گرفتم تو دستم و باش بازي کردم تا بلند شد. الحق خوشتراش و ظريف بود و آدم دلش ميخواست بخوردش. کيرم دم سوراخش عقب جلو ميشد و دستم به کير خوشکلش حال ميداد. ميدونستم که اگه حشري بشه بيشتر حال ميده و شايدم يه جوري بتونم بکنم تو کونش. گفتم که هر وقت خواست آبش بياد خبر بده. چون نميخواستم زودتر از من آب بده و بيحال شه. برا امتحان فشار کيرمو بيشتر کردم. يهو خودشو جمع کرد. فهميدم به اين راحتي توش نميره. ضربه هاي ملايمو ادامه دادم، چون وايساده بود کمبراش به هم چسبيده بود و خيلي کيرمو تحريک ميکرد. منصور هم از جلو تحريک ميشد هم از عقب. گفت که نزديکه آبش بياد. کيرشو ول کردم و تمرکز گذاشتم رو کونش. دوباره فشارو يه کم زياد کردم. دوباره خودشو جمع کرد که باعث تحريکم شد و ناخودآگاه فشارو بيشتر کردم. حس کردم يه کم از سرش رفت تو و همين حس باعث شد آبم بياد. آبم که ريخت زمين فهميدم توش نرفته بوده. نشستم رو چارپايه تا نفس بگيرم. لا پاي منصورم تميز کردم و نشوندمش رو کيرم. گفتم: يه جوجه جور شد، يه کم استراحت بعدش دوباره ميکنيم تا دوتاي ديگه هم رديف شه. تنگي کونش وسوسه ام کرده بود هر جور شده بکنم توش. ياد گرفته بودم که وقتي کون خيلي تنگه بايد قبل از اين که کيرت کاملا سفت شه بکني توش و بذاري اونجا سفت شه که خيلي حال ميده، چون تنگي کونو ذره ذره حس ميکني، طرفم خيلي کمتر دردش مياد چون کونش کم کم باز ميشه. بيشتر درد مال واز شدن سريع کون موقع وروده. بهش گفتم سرشو بزاره رو بالش قنبل کنه تا بکنم توش. دوباره چربش کردم و سر کيرمو که سست شده بود و نرم بود گذاشتم دم سوراخش. از انگشتم کمک گرفتم تا کلاهک کيرمو هل بدم تو. يه دقيقه اي تقلا کردم تا بالاخره سرش رفت تو. گفت که درد نداشت. گرما و فشاري که به کلاهک کيرم اومد باعث شد کم کم از سستي در بياد. مخصوصا فشار ندادم تو تا سريع بزرگ و کلفت نشه و مجبور نشم درش بيارم. با کيرش که هنوز راست بود بازي ميکردم تا ريلکس بشه و کارمون راحتتر انجام شه. گفتم: هر وقت آماده بودي خودتو بده عقب تا بره تو. خودشو يه کم داد عقب ولي چون کيرم هنوز سفت سفت نشده بود فقط يه ذره رفت تو. لمبراش که خورد به شکمم دوباره تحريک شدم و کيرم دوباره قد کشيد. دوباره يه کم خودشو داد عقب ولي يهو خودشو جمع کرد. کونش واقعا تنگ بود و هنوز جا واز نکرده بود. منم عجله اي نداشتم: کيرم تو بهترين کون جا خوش کرده بود، يه دفعه هم آب داده بود و عجله اي نبود. درضمن ميترسيدم فشار بيش از اندازه کونشو زخم کنه يا اينقدر دردش بياد که ديگه اينطرفا پيداش نشه. کيرمو يه کم کشيدم بيرون و ساقه اش رو بيشتر چرب کردم. گفتم: اگه ميخواد دوباره فشار بده، اگرم درد داشت خودش بکشه بيرون. با احتياط يه کم کونشو داد طرفم که دوسانتي از کيرمو غيب کرد. ظاهرا ديگه مشکلي نبود. بدون اين که بيشتر بکنم توش يه کم عقب جلو کردم تا مسير ليزتر شه. دوباره وازلين کاري کردم که بهترين چيزه. حالا نصف بيشتر کيرم تو کونش بود و آروم عقب جلو ميکردم. هنوز چند سانتش بيرون بود. پرسيدم باقيشم ميخواد يا نه که با فشار به عقب يه کم ديگه هم تحويل گرفت. ولي من احتياط کار بودم. گفتم دراز بکشه تا بخوابم روش. نميخواستم بيشتر بره توش. دراز کشيدن رو کونو از هر حالت ديگه اي بيشتر دوست دارم. برجستگي کون ميفته تو گودي شکم و با تموم بدن سکس رو احساس ميکنم. اينجوري بدون وحشي بازي آب ميدم و طرفم راضي تره. البته نبايد تلمبه بزني چون مسير تنگه و طرف رو اذيت ميکنه و ديگه بهتون حال نميده. سر کيرشو گرفتم تو دستم و چلوندم تا آبش اومد. چند لحظه بعد آب خودمم اومد. دلم نميخواست از روش بلند شم و کون نرمش هنوز به شکمم حال ميداد. ازش پرسيدم چطور بود، اذيت که نشدي؟ گفت: علي گفته بود که چقد خوب ميکني و هواي آدمو داري ولي نميدونستم اينقده باحالي. کيرت از مال علي بزرگتره ولي کمتر از اون درد داشت، هم به کونم حال دادي هم به کيرم. هر وقت بخواهي همه جوره در خدمتم. گفتم که به هيچکي حتا علي نگو که بهم دادي و اگه ميخواي با من باشي نبايد با هيچکس ديگه اي باشي، حتا علي. اينجوري اسمت بد در نميره، مريض هم نمي شيم. سر کيرمو به عنوان قبول حرفم ماچ کرد و با کارتن پرنده ها تو پيچ راه پله از ديدم بيرون رفت.
نوشته: bj
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....