ارسالها: 2517
#34
Posted: 16 Oct 2010 03:50
صاحبخونه
تو یه شهرترک نشین چند سال قبل دانشگاه قبول شده بودم.اون زمان هر کسی موبایل نداشت یه خونه اجاره کردم که دو طبقه بود و طبقه بالا صاحبخونه زندگی میکرد.من چون تا اون موقع از خونه دور نشده بودم هر روز با تلفن که خونه خودم داشت به خونه خودمون زنگ میزدم.از قضا یه روز از بس خسته بودم سیم تلفونو کشیدم تا کسی زنگ نزنه تا تخت بگیرم بخوابم.یه چند تا قرص هم خوردم گرفتم خوابیدم.تو این زمان که من خواب بودم مادرم به من زنگ میزد و چون من سیمو کشیده بودم و هم خواب بودم جواب تلفونو نمیدادم.مادر من هم از دنیا بی خبر به صاحبخونه من زنگ زد که یه سری به من بزنه از من سراغ بگیره.
زنه صاحبخونه که یه زنه سیاه و لاغر اندام و بی ریختی بود اومده بود درو زده بود و از من جوابی نشنیده بود.رفت بالا و کلید یدکو برداشت و آومد در واحد منو باز کرد تا ببینه نکنه برام اتفاقی افتاده باشه.من که همیشه لخت لخت میخوابیدم چون نه هم خونه داشتم و هم خیلی حال میداد لخت خوابیدن.زنه صاحبخونه وارد خونه میشه و منو تو اون وضعیت میبینه.این که چه حالی میشه و چی پیش میاد چون خواب بودم معلوم نیست فقط وقتی به خودم اومدم دیدم یکی داره به کیرم دست میزنه.فکر کردم دارم خواب میبینم کیرم شروع کرد راست شدن و منم از این مطمئن بودم که تنهام به همون خیال خواب ودن و منگی از خوردن چند تا قرص تکون نخوردم و اون زنه بد ریخت هر کاری دلش خواست با کیر من کرد.آخر سر نا خود آگاه از خواب پریدم زنه منو که دید داشت سکته میکرد.فارسی هم بلد نبود حرف بزنه منم ترکی بلد نبودم.موندم چیکار کنم یه زن داره با کیره من بازی میکنه که نه من زبونشو میفهمم نه اون زبونه منو.
یه سیلی محکم زدم زیر گوشش گفتم بی پدر چرا بی اجازه اومدی تو خونه من دهنتو سرویس میکنم.ترکی یه زری زد من حالیم نشد به جونش افتادم د بزن.میزدم گریه میکرد.التماسی میکرد باعث شد بد جور حشری بشم.یه خورده عقلم که اومد سر جاش دستو پا شکسته بهش گفتم بیا سکس کنیم حالا که اینجور شده.اونم با هق هق گفت یاخجی.یعنی باشه.آقا لباساشو با خشونت در آوردم زنه از بس بی ریخت بود سگ اونو نمیکرد ولی خیلی تمیز و خوشبو بود تنها عیبش چهره زشتش بود.منم که حالیم نبود تا حالا تجربه سکس و اینجور چیزا نداشتم پپه بودم.لباساشو در آوردم یه راست بدونه مقدمه و لیس زدنو و از این جور چیزا یه راست کیرمو گذاشتم رو کسش تا ته فرو کردم تو شروع کردم وحشیانه زنرو کردن.اینقدر بهش فشار میومد که دو سه بار زیر این فشار گوزید چون شکمش پر بود.این دهاتی بازیاشو که میدیدم حرصم در میومد با شدت بیشتری تلمبه میزدم.خیلی زود آبم اومد.ریختم رو شکمش .پا شد یه لبخند کیری زد لپمو کشید ترکی تشکر کرد بهم حالی کرد که مادرم زنگ زده بود به اون خاطر اومده پایین.منم بهش فهموندم که بازم بیاد.چند باری اومد باهاش سکس کردم که اگه فرصت شد این بار کاملتر تعریف میکنم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#35
Posted: 6 Nov 2010 01:24
در قفل شده
مشخصات : من پارسا و از تبریز هستم
این داستان به اولین سکس من سال 1387 که 3 سال پیش بود من اون موقع 17 سالم بود
من اون موقع ها اصلاً فکر بیرون رفتن و دوست دختر تو سرم رو نداشتم همش 24 ساعت پای کامپیوتر و پی اس بودم
ما خونمون 3 طبقه هست که طبقه وسطی مدتی خالی بود بعد سال ها از خونه تصمیم گرفتن که طبقه دوم رو به اجاره بدن بعد مدتی بالاخره یه اجاره نشینی واسه این خونه ما پیدا شد که این خانواده 3 دختر 1 پسر بود و پدرشون هم یه 18 چرخ داشت که بدبخت همیشه تو جاده ها بود مامانشون هم من تا الان هم نفهمیدم کجا ولی از صبح تا عصر خونه نمی شد میرفت اون پسر هم سرباز بود که هیچ موقع خونه نمی شد من چون اصلا بیرون نمیرفتم و با کسی هم حرف نمیزدم یه کم خجالتی بودم بعد چند روز بود که من از طرف حیاط میرفتم دم در دیدم یکه از دخترها تو حیاطه با هزار مصیبت رفتم یه سلامی دادم و در رفتم بعد ها متوجه شدم که 2 خواهر دو قلو و یه خواهر کوچیک تر به اسم سپیده که دو سال از من کوچیک بود هستن.
1ماه گذشته بود که یکی از دخترا همون سپیده از طرف در دومی در ما رو زد چون ظهر بود شک کرم که این موقع کی میتونه باشه رفتم سراغ آیفون دیدم بله یکی از اونا اورده که اجاره خونه رو بده من رفتم پایین و گرفتم تو این چند ماهی که گذشته بود فقط دو بار دیده بودمشون چند ماهی گذشت و که تابستون بود که ما هم کم کم با هم رفت و امد داشتیم من میتونستم باهشون راحت حرف بزن
مرداد ماه بود که کسی خونه ما نبود من هم قرص سیپروهپتادین می خوردم که زیاد گشنم بشه و زیاد غذا بخورم اثر غرص زده بود به سرم و خواب داشت دیونم میکرد ننم و بابام رفته بودن تهران منم که حس تنها موندن رو نداشتم و نارحت بودم که یهو شنیدم یکی از حیاط داره صدام میزنه پارسا چند باری صدام زد منم که اصلاً حوصله نداشتم که الان میرم میگه بیا این کامپیوتر ما مشکل داره با هزار بدبختی رفتم بالکن دیدم سپیده هست که میگه بیا من کلید ندارم موندم تو حیاط گفتم خوب من چیکار کنم گفت بیا یه جور درو باز کنم منم گفتم بزن شیشه بشکنه برو تو بالاخره منو کشید پایین رفت 3 و 4 تنه زدم به در حوصله نداشتم گفتم باز نمیشه گفتم بشین اینجا مامانت بیاد گفت مامان رفته دندون پزشکی گفتم پس ابجی هات کجا هستن گفت دودتاشونم رفتن کلاس فیزیک تو دلم گفتم عجب گیری کردیم ها گقتم بیا بریم بالا بشین تا بالاخره یکی بیاد و در رو باز کنه اونم قبول کرد او اومد
اینم بگم من تا حال فکر نکرده بودم که با کسی سکس کنم به همین خاطر هم به دختری دقت نمیکردم که ببینم فرم بدنش چطور هست البته فیلم سکس و داستان میخوندم
اومد بالا و رفت نشست رو مبل منم برا همین که خجالت نکشه اومدم نشستم تو اطاقم بهش گفتم اگه گرمته مانتو رو در بیار پشت سرم وایستاده بود گفت چیکار میکنی گفتم هیچی سایت ها رو میگردم امد نشست کنارم بهم گفت نت ارزشی نداره همه سایت ها فیلتره چون من که خواب زده بود به سرم دوقرونیم نیفتاد که این منظورش چی هست یه چند لحظه ی گذشته بود که دستم خورد به گوشیم از رو میز افتاد زمین من که خم شدم از جلو پاهاش گوشیم رو بردارم یه بوی جالبی از تنش می یومد وقتی سرم رو بلند کردم برای اولین بار سینه ها یه دختر از نزدیک با دقت نگاه کردم باور کنید به قدری ژل زده بو که لباش که از صد متری میگفن بیا منو بخور سینه های بزرگی داشت یهو به فکرم زد که بهش بگم من فیلتر شکن دارم ها که یه بار هم ما شانسمون رو امتحان کنیم شاید برا اولین بار با کسی سکس کردم
گفتم میخوای بازش کنم دیدم با کمی مکس گفت حالا زود بود جوابم رو می دادی بدونه این که جوابی بده فیلتر شکن رو باز کردم گفتم کدوم سایت رفتی که فیلتر بود الان بزن میره گفت نمیدونم به زهنم رسید یه سایت والپیپر باز کنم که عکس دخترای نیمه سکس هم توش بود ولی کلاً فیلتر نبود سایت رو باز کردم چند تا از اون عکس ها رو باز کردم گفتم به خاطر همین چرت وپرت ها فیلتر میکنن ها دیدم جوابی نداد یکم بعد گفت نه بابا منم خودم رو زدم به اون راه گفتم میخوای از این باحال تر هاشو بیارم برات فیلتر شکن رو بستم و رفتم عکس سکس براش باز کردم که چند تا دختر بودن من یه لحظه حس کردم که بدن این مثل اتیش داره گرما میده عکس ها رو عوض میکردم اونم چیزی نمیگفت تو دلم ممیگفتم دستم رو بزارم رو رونش ولی جرعت نمیکردم یه عکس باز کردم که یه پسر یه دختر رو میکرد چشمام رو بستم دسم رو انداختم رو پاش اول خودش رو یکم کشید عقب اول ترسیدم بعد دیدم هیچ عکس العملی نکرد بهش گفتم فیلم باحال می خوای باز کنم؟ گفت باشه یه فیله جالب باز کردم
دستم رو بردم لای پاهش که احساس کردم یکم خیس هست بهش گفتم از این کارا کردی گفت نمیدونم! تعجب کردم گفتم مگه میشه ندونی دیدم خجالت میکشه که بگه اره گفتم میخوای با هم امتحان کنیم چیزی نگفت منم دیگه نپرسیدم دستش رو گرفتم گفتم بیا رو تخت یکم ناز کرد بعد گفتم اگه قبول نکنی من دیگه نمیتونم به روی تو نگاه کنم دیگه بی خوابی از سرم پریده بود بالاخره مخش رو زدم و خوابوندم رو تخت دستم رو بردم لای پاش و مالوندن کسش و شروع کردم به خوردن لباش خیلی جالب بود فکر کنم یه دو کیلو به لباش ماتیک و ژل زده بود که همش رو نوشجان کردن بعد شروع به در آوردن لباش هاش کردم همین طور که داشتم لباسش رو میکشیدم بیرون سینه هاش رو هم فشار می دادم یکم سفت بود ولی جالب یه شرت صورتی و سوتین هم رنگ تنش بود به شرت و سوتینش دست نزدم و داشتم زیر سینه هاش و گردنش رو میخورم نفسش تند تند شده بود یه لحظه به یادم امد که باید لباسای خودم رو هم دربیارم بهتره - که یادم رفته بود زود لباس هامو در اوردم گفتم میتونی بخوریش گفت بدم میاد گفتم امتحان کردی گفت تا حال نه ولی دوست ندارم منم دیگه اصرار نکردم رفتم پشتش و سوتین اش رو باز کردم و دیدم با دستش از جلو نگه داشته که سینه هاش دیده نشه گفتم چیزی شده گفت بیخیال شو من خجالت میکشم به حرفش گوش نکردم و از دستش کشیدم گفتم پاشو شرت رو هم در بیارم با منو من پا شد از جلو که شرتش رو کشیدم پایین یک لحظه بهم شوک وارد شد که یه دختر 15 ساله چطور میتونه پرده نداشته باشه! بعد گفتم بابا امروزا همه جنده یکی هم این - بهش گفتم اپنی گفت آره گفتم با کسی بودی گفت نه گفت به خاطر یه عمل جراحی مجبور به این کار شدم هر چه قدر پرسیدم به خاطر چی نگفت که نگفت (بعد ها هم یه پرونده داشت بهم نشون داد که ثابت میکرد توسط دکتر پردش رو برداشتن) نشوندمش رو تخت و شروع کردم به خوردن کسش یه گرمای جابی یه صورتم میزد چون اولین بارم بود و میخواستم امتحان کنم و یه کم چندشم میشد بعد دیدم نه خیلی خیلی محشره دلم میخواست محکم گازش بگیرم همین طور که میخوردم اونم چشماش رو بسته بود و داشت ناله های حشری شدن رو نشون میداد که منو دیونه میکرد میخواستم کاری کنم که به داد زدن بیفته کسش خیلی سفید بود و توش هم که صورتی بود یه رنگ جالبی داشت فکر کنم مو بر هم زده بود چون اثر از یک مو و زدن با تیغ نبود یکم که خردمش دیدم بدنش داره میلزه نفمیدم که داره ارضا میشه 2دقیقه ای گذشت گفتم از جلو دوست داری یا از پشت گفت من برا تو هستم چیکار دوست داری و از کجا دوست داری هر کاری که مخوای بکن کیرم رو گذاشتم دم کسش یه فشار محکم دادم تو کسش چون کیرم خوشک بود سخت رفت تو ولی احساس کردم سپیده دوباره جر خورد سپیده گفت جون من تکون نده که دارم میسوزم منم گوش نکردم چون میخواستم کاری کنم که مکم داد بزنه 2 و 3 باری سخت محکم عقب جلو کردم بعد روان شده سپیده داشت گریه می کرد منم تو حال خودم نبود داشتم سر پستون هاشو میخوردم و سپیده هم میگفت محکم بکن میخوام دوباره جر بخورم با دستم سینه هاشو محکم فشار میدادم همچین محکم تلنبه میزدم وقتی همش میرفت تو و بدنم میخورد به بدن اون به قدری محکم بود که از بدن من درد می گرفت دیدم که داره بدنم داغ میشه و احساس کردم داره ابم میاد بهش گفتم داره میاد چیکار کنم گفت بریز همون تو گفتم مشکلی نداره گفت تو کاری نداشته باش منم با تمام قدرت خالی کردم تو کسش به قدری زیاد آبم امد که ار کناره هاش میزد بیرون ازش پرسید که بچه دار میشی و بیا درستش کن گفت نه نمیشم تو نگران نباش بهش گفتم میای باهم بریم حموم گفت باشه تو حموم دوباره پارسا کوچلو بیدار شده بود گفتم میخوای این بار هم دوباره از عقب شروع کنیم گفت اشکالی نداره تو حموم آب رو باز کردم و زدم که از دوش بیاد خوب به کیرم کف زدم و (چون تو داستان ها شنیده بودم که از پشت بکونی احتمال داره خون بیاد) بهش گفتم که نترسی ها شاید خون بیاد گفت باشه عیبی نداره گذاستم دم سوراخ کونش و چشمام رو بستم گفتم درد داره ها یکم گفت میدونم محکم با هرچی قدرت تمام کردم تو کونش تا ته رفت تو کونش یه داد محکمی کشید و گفت بکش بیرون و التماس و گریه میکرد به حرفش گوش نکردم زیر دوش محکم از پشت بقلش کردم داشت التماس میکرد که تور و جون سپیده بکش بیرون زیر دوش بودم دیده وای از اون فکری که تو ذهن من بود بیشتر از اون خون امد نگو یکم زیاد وحشیانه عمل کرده بودیم زیاد جر خورده بود اروم اروم عقب جلو میکرد اونم داشت گریه میکرد ولی مثله این که حشری بود وسط گریه هاش آه آه میکرد همه از پشت داشتم سینه هاش رو بازی میدم و گردنش رو میخوردم که دیدم دباره بدنش لرزید ولی این باز زیاد تر بود بی حال شده بو ولی بازم سر پا بود و کیر من تو کونش عقب و جلو میرفت بهم گفت من دیگه نمیخوام بسه دیگه گفتم نمیشه که یک لحظه با فشار آبم رو ریختم تو کونش ولی این بار سخت آبم میومد بیرون (وقتی تو کسش میکردم مثل این مود که کیرت رو لایه دو تا لحاف نرم و گرم نگه داشتی) یه دوش گرفتیم و دباره یه لب ازش گرفتتم ولی این بار یاد گرفته بودم بهتر از بار قبل بود امدیم بیرون
الان 3 سال از اون روز گذشته باز هم اجاره نشین ما هستم باز هم با هم سکس می کنیم میتونم بگم ماهی 3 یا 4 مار سکس میکنیم ولی هیچ کدوم به جالبی بار اول نمی رسه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#36
Posted: 8 Nov 2010 02:12
پرستويي که خيلی زشت بود
سلام
من ممد رضا هستم 25 سالمه و ..... بريم سر اصل ماجرا
2 سال پيش يه هم محلي جديد اومد کوچه ما يه زن وشوهر بودند که يه دختر 8 ساله داشتند .مرده کارمند بود آدم تو دار وکم حرفي هم بود.زنش از همون روزاي اول يه جورايي منا ديد ميزد ولي من اصلا ازش خوشم نميومد چون قشنگ نبود تازه به نظر من خيلي هم زشت بود ولي اون بدجور چشمش منا گرفته بود و هميشه سعي ميکرد به من نزديک بشه و من ازدستش در ميرفتم.يواش يواش با مامانه من هم دوست شد ودايم به بهونه هاي مختلف ميومد در خونه ما
ولي من هر چي با سعي ميکردم يه جورايي تحويلش بگيرم نميشد چون هم سياه بود هم دندوناي زشتي داشت هم صورت خيلي لاغر و خشکيده اي......
يه روز طرفاي ظهر که هوا هم خيلي گرم بود از دانشگاه اومدم خونه .کسي خونه نبود ومن هم اون روز از صبح سر کلاس بدجور حشري شده بودم يه راست رفتم سر تلفن و به چند تايي از دوستان زنگ زدم که ببينم ميشه يکيشونا بيارم تو خونه و.... که نشد که نشد .خلاصه حسابي کف کرده بودم رفتم سر کامپيوتر و شروع به ديدن فيلمه سکس کردم راستشا بخوايند ديگه ميخواستم جلق بزنم که يهو صداي زنگ اومد....
درا که باز کردم ديدم پرستو خانم زنه همسايه جديدمونه .فکر کردم کاپي بهتر از هيچيه پس حسابي باهاش سلام وتعارف گرمي کردم اون بيپاره که تعجب کرده بود(اخه جواب سلامشا هم نميدادم)گفت: مامانت هست ؟منم گفتم نه نيستش رفته خونه خالم بفرماييد تو!!
اونم يه کم من من کرد و يه ديدي تو کوچه زد و اومد تو.وقتي که رسيديم تو پذيرايي تازه گفت پس سارا کجاست؟(سارا اسم خواهرمه)گفتم اونم امروز رفته اردو
گفت :فکر کردم خونست ببخشيد پس من ميرم گفتم خوب من که هستم بعد از يه خنده مليح که حسابي حشريم کرد .مثل يوز پلنگ پريدم روش چشماما بستم شروع به لب گرفتن کردم من که از دهن و دندون و لب خانوم بدم ميومد 10 دقيقه لباشا ميخوردم آخه نميدونيد چه جوري لبلما ميخورد داشتم از حال ميرفتم بعد رفتيم اتاق خواب مامان و بابا سريع لباسامونا در آورديم چشمم که تن و بدنش افتاد داشتم شاخ در مي آوردم چه هيکلي داشت خار کسده.سينه هاي سايز 75ولي مثل سنگ به اون سفتي با سري روشن.باسنا که نگو يه بغل کون داشت که اگه باسناشا ميبريدي وزنش فکر کنم از نصفه هم کمتر ميشد.و يه کس جمع وجور با يه رنگ صورتي خوشرنگ
خانوم اود زانو زد جلوي من و کير بنده را تا ته کرد تو دهنش و شروع به خوردن کرد.اوستا بود کسده !تا اون زمان کسي اينجوري برام ساک نزده بود با ميک سومي ديدم داره آبم مياد خواستم درش بيارم که ديدم پرستو که متوجه ماجرا شده بود محکم کايرما گرفت وشروع به ليسيدن کرد منم نزديک يک پارچ آب ريختم تو دهنش اونم بالذت خورد.
بعد پا شد رفت خوابيد روتخت و گفت خوب آقا رضا نميخواي مزه کس منا بچشي؟؟؟
منم که راستشا بخوايند اون روز نه صبحونه خورده بودم نه ناهار افتادم به جون کسش حالا بخور کي نخور.آب از کسش سرازير شده بود صداي جيغش هم خونه را جا برداشته بد.
بعد برش گردوندم و شروع به خوردن کونش کردم چه کوني!!!!!!!!(حالا که بعد از دو سال اينا را مينويسم دهنم آب افتاده)پرستو که فکر کنم تو اين اصناف دو باري ارضا شده بود التماس کنان گفت بسه ديگه بيا روم ميخوام کسما بکوني!!! من م رفتم روش سر کيرما گذاشت رو کسش و گفت بکن تو ولي تورا خدا يواش منم يواش يواش دادم تو وااااااااي چه کسي اينقدر تنگ بود که با وجودي که آب از کسش راه افتاده بود کيرم به زور ميرفت توو تازه مثل تنور داغ بود که احساس کردم کيرم داره آتيش ميگيره.
شروع کردم به تلمبه زدن وخوردن اون سينه ها که مثل انار سفت بود آآآآآآآخ خ خ خ چه حالي ميداد بعد يواش در ه گوشش گفتم ميزاري کونتا بکنم گفت:نه دردم مياد ولي من ول کن نبودم بالاخره زور شدم گذاشتم تو کونش ووووووووواااااااااااااااي ي ي ي ي چه کوني .کيرم داشت ميشکست از بس تنگ بود خلاصه بعد از چند بار تلمبه زدن آبما با تمام فشار خالي کردم تو کونش.....................
البته ديگه قسمت نشد بکنمش 3 ماه بعد از اونجا رفتند تا يه مدتي تلفني با هم حال ميکردي الان هم ازش سراغي ندارم ولي هر جا هست الهي خوشش باشه چون تا اين زمان اون سکس من با پرستو بهترين سکس من بوده خيلي خيلي حال داد اونم پرستويي که خيلي زشت بود.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#37
Posted: 8 Nov 2010 02:12
پشیمانی
توضيح:اين داستان رو يكي از دوستان برام تعريف كرده و اين عليرضاي قصه مون من نيستم....
سلام عليرضا هستم.17 سالمه.ميخوام ماجراي خودمو كه با ژينوس اتفاق افتاده تعريف كنم. از 8،7 سال پيش كه اونا طبقه بالا رو از بابا خريدند،ما با هم همسايه شديم و كم كم رفت و آمدمون شروع شد.به طوري كه الآن ليلا خانوم(مامانش) دوست جون جوني مامانم و علي آقا رفيق فاب بابام شده.طبيعيه كه من و ژينوس كه هر دو تنها فرزند خانواده بوديم (آخه من با هزارجور دوا و درمون بدنيا اومدم) با هم صميمي شديم.از همون بچگي من و ژينوس خيلي به هم عادت كرديم طوري كه حتي مشقامونو هم با هم مي نوشتيم(همسن هستيم).خلاصه ارتباط ما روز به روز محكم تر ميشد تا اينكه يه اتفاق در 7 ماه پيش،همه چيز رو عوض كرد...
ساعت 8 بعد از ظهر_عليرضا در خيابان_ در راه خانه_ با خودش زمزمه ميكنه:
- آخ آخ امروز چقدر سنگين كار كردم.پسر مگه مجبوري؟دوباره يه هفته همه بدنت درد ميگيره...
درحالي كه محكم و سنگين قدم برميداشت يك نگاه توي شيشه مغازه اي كه از جلوش رد ميشد انداخت و هيكلش رو برانداز كرد.پيش خودش كلي حال كرد كه در عرض 4 ماه اينقدر بدنش فرق كرده.تا اينكه رسيد دم مجتمع.كليد انداخت و در رو باز كرد و رفت بالا.مثل اسب سرشو انداخت پايين و رفت تو خونه...
- …من اومدم.
- سلام آقا عليرضا.خوبي؟
- ا...سلام ليلا خانوم...ممنون.حال شما خوبه؟
- - مرسي پسرم.ژينوس تو اتاقته.حوصله اش سر رفته بود نشسته پاي كامپيوتر.
- اشكالي نداره...مامان كجاست؟
- خانوما معمولا كجا ان؟؟؟ (تو دلم گفتم : اگه امثال تو باشن،جنده خونه...)
- آشپزخونه؟
- بعله...
داد زدم:- ننه سلام عرض شد.
مامان:- سلامو كوفت...صد دفعه نگفتم منو ننه صدا نكن؟
- حالا بيخيال...
- چيزي ميخوري ؟
- نه مرسي...
رفت سمت اتاقش ودر رو باز كرد.يك دفعه ژينوش مونيتور رو خاموش كرد.
- ا...چرا همچين ميكني؟
ژينوس سيستم رو " ري استارت " كرد و گفت:
- هيچي...هنگ كرد.
- جديدا سيستم هنگ ميكنه مونيتور رو خاموش ميكنن؟
- گير نده ديگه...
- Ok
فرياد ليلا خانم: - ژينوس بيا كمك. داريم سفره ميندازيم.الانه كه بابات اينا بيان...
ژينوس يك مشت محكم به بازوي عليرضا زد و با لب خندون از اتاق رفت بيرون...
عليرضا پريد پشت سيستم و يكي دو دقيقه بعد وقتي My Recent Documents رو ديد با مشت كوبيد رو ميز كامپيوتر...
- Shit...،دختره نفهم بيشعور...
My Recent Documents پر شده بود از عكسهاي سكسي كه عليرضا تازه از كيوان(همكلاس و رفيقش) گرفته بود...
رفت سمت حموم و سريع يه دوش گرفت و حسابي حال اومد.
زمزمه هاي عليرضا با خودش: - حالا چي كار كنم؟چي كار ميخواي بكني؟اصلا ديده كه ديده...خوب كرد ديد...
اصلا چرا اينو نميزني زمين؟؟؟به قول يه بنده خدايي سولاخ باشه ديفال باشه...ديگه اينكه خودش يه پا مانكنه...
آره ...ميزنم زمين...ميگي نه؟حالا ببين...
بعد از شام عليرضا پاي كامپيوتر منتظر ژينوس بود...تا اينكه اومد...
ژينوس: - عليرضا اين آهنگه كه"ميگه ميخواستمت ميخواستمت "رو نداري؟
عليرضا: - تو كه همه سوراخ سمبه هاي سيستمو چك كردي...پيدا نكرديش؟
ژينوس سرخ شد...
عليرضا: - خوب نيست كه آدم فضولي كنه...وقتي hidden كردمشون يعني دوست ندارم كسي ببينتشون...
- ببخشيد...(سرشو انداخت پايين)
- عيب نداره خوشگل بابا...
- مرض...هر چي دوست داري بار آدم ميكني بعد ميگي عيب نداره؟
- ا....خب پس عيب داره...بخواب اومدم....
- بي تربيت (مشت محكم به بازوي عليرضا)
- اه...تو هم ما رو گاييدي با اين مشت زدنات...
- گفتم بي ادب نشو....
- كي گفتي؟
- حالا بيخيال...همين چند تا رو داري؟؟؟
- چي؟
- عكس عقل كل...
- عكس؟چه عكسي؟
- مسخره نشو ديگه از همون عكسا. همين چند تا رو داري؟؟؟
- "همين چند تا"؟؟؟تو به 500تا ميگي چند تا؟
- آخه 5 دقيقه اي تموم شد....
- ماشاءالله كمر...خدا قوتتان دهد انشاءالله حق تعالي...
- گفتم بي ادب نشو...بازم داري؟؟؟
- عكس نه ولي فيلم آره...
- ميدي ؟
- شرط داره شرطشم (با ديدن چهره ژينوس حرفشو تغيير داد)...شرطشم يه بوسه....
- آفرين پسر خوب...رد كن بياد...
- اول بوس...
- باشه بابا فرار كه نميكنم...
و با كمال تعجب عليرضا لبشو محكم و به قول يه بنده خدايي" با قدرت" بوسيد.
عليرضا: - كوفتت بشه...الهي كمر درد بگيري....( و سي دي رو داد بهش...)
ژينوس: - بي تربيت... (مشت محكم به بازوي عليرضا)
يك هفته بعد:
عليرضا تلفن رو برداشت وبه ژينوس زنگ زد...
- الو...سلام ژينوس...مرسي...ژينوس من تنهام ...آره...حوصلم سر رفته...پاشو بيا با هم يه فيلم ببينيم...آره...منتظرم....
تلفن رو گذاشت سر جاش و رفت تو اتاقش....
5 دقيقه بعد با ژينوش پشت كامپيوتر نشسته بود و فيلم سكسي رو كه آماده كرده بود پلي كرد.
ژينوس: - جديده؟
- آره
فيلم به اوج خودش رسيده بود.عليرضا دستشو آروم به سينه ژينوس زد...
- نكن عوضي....
- هنوز نكردم كه....
- نخير بيا بكن.
- بكنم؟آخ جون...
- عليرضا اگه يه دفعه ديگه به جايي دست بزني ميرم.
عليرضا حالت جدي به خودش گرفت و با عصبانيت ساختگي گفت:- باشه، همين الان برو...ولي ديگه اسم منو نيار.
ژينوس در حالي كه ناراحت شده بود گفت: - فكر كردي من از سكس بدم مياد؟نه بدم نمياد . ولي دوست ندارم با تو اينكارو انجام بدم.
- مگه من چمه؟
- تو چيزيت نيست.ولي من نميخوام با تو سكس كنم.دوست ندارم حرمت بينمون بشكنه...
- حرف الكي نزن...
- باشه ...ولي يادت باشه تو حرمت بينمونو شكستي....
عليرضا دوباره دستشو به سينه ژينوس زد و اينبار ژينوس چيزي نگفت...
عليرضا لبشو برد جلو و شروع كرد به خوردن لبهاي ژينوس...كم كم ژينوس هم همكاري كرد.همچنان كه لبهاي ژينوس رو ميخورد تاپشو از تنش در آورد.سوتين ژينوس سفيد بود.هر كاري كرد نتونست سوتينشو باز كنه و خود ژينوس اين كارو انجام داد.
- عليرضا بيا همين الان تمومش كنيم...
- گفتم گير نده....
ژينوس دوباره ساكت شد.عليرضا شروع كرد به خوردن سينه هاي كوچيك ژينوس.بعد از چند لحظه لبشو به گردن ژينوس رسوند.ژينوس آه بلندي كشيد...
- پاشو.ميخوام شلوارتو در بيارم...
ژينوس: - عليرضا بسه...تو رو خدا بيخيال...
- ژينوس يه دفعه ديگه بگي بسه ميزنم لهت ميكنم.
ژينوس با تأسف سرشو تكون داد و عليرضا دكمه هاي شلوارشو باز كرد.بعد شلوارشو كشيد پايين.
شرت صورتي ژينوس حال عليرضا رو از قبل خرابتر كرد.شروع كرد به ماليدن كون ژينوس...
- لباساتو در بيار....
عليرضا تند تند لباساشو در آورد . شرتش رو هم درآورد.يك لحضه كنج كاوي ژينوس بر حسش نسبت به عليرضا
غلبه كرد.جلو اومد و كير عليرضا رو سانت به سانت از تخمها تا سر كير بررسي كرد.
ژينوس:- چه باحاله...
وقتي به چشمهاي عليرضا نگاه كرد، يك دفعه بغض كرد.
- عليرضا بسه...
- خفه...بخواب رو تخت ببينم.
ژينوس روي تخت عليرضا خوابيد.عليرضا خواست با دندونش شرت رو دربياره كه وقتي ديد نميشه منصرف شد.
شرت رو با دستاش درآورد و پرتش كرد كنار تخت.دستي به كس دست نخورده ژينوس كشيد كه باعث شد ژينوس ناله اي بكنه...
- حيف بدم مياد...وگرنه برات ميخوردمش...
- لازم نكرده...خودمم بدم مياد.
- خب حالا برگرد به شكم بخواب.
ژينوس در حالي كه بر ميگشت گفت: - ميخواي كجا بكني؟نكني به جلو؟
- نه بابا...ميكنم تو پشتت.
- نه...عليرضا...تورو خدا...درد داره.
- به جهنم. ميكنم لاپا....
كيرشو خيس كرد و گذاشت بين پاهاي ژينوس...ژينوس از سر لذت ناله اي كرد...
عليرضا: - اي جان...داري حال مياي خانومي؟
ژينوس: - خفه شو و كارتو بكن.
بعد از چند دقيقه عليرضا كه از اين حالت خوشش نيومده بود، در حالي كه شهوت جلوي چشاشو گرفته بود،ژينوس رو محكم گرفت و كرد توي كونش.
- آي...آِي...عليرضا تو رو خدا نكن اونجا....آي ...جون ژينوس...آييييي.....
اما ژينوس از شدت درد بيحال شده بود و ديگه صدايي ازش در نمي اومد.
يك لحظه وجدان عليرضا بهش نهيب زد كه اينكارو ادامه نده...ولي ديو شهوت عليرضا رو ترغيب ميكرد كه با قدرت تلمبه بزنه....در حالي كه ديگه هيچي نمي فهميد محكم و بسيار سريع كيرشو تو كون ژينوس عقب و جلو ميكرد.بعد از چند ثانيه آبش اومد و همه اونو تو كون ژينوس خالي كرد.عرق از سر و روش ميچكيد...خودشو از بدن بي حس ژينوس كنار كشيد.
- پاشو ژينوس...ژينوس با تو ام....پاشو...ژينوس؟...ژينوس؟
اما ژينوس بيهوش شده بود.با عجله به سمت آشپزخونه رفت و يك ليوان آب آورد. وقتي وارد اتاق شد ديد
ژينوس داره لباساشو ميپوشه و خيلي آروم گريه ميكنه.
عليرضا: - كجا ميخواي بري؟ببخشيد ديگه گريه نكن...يه لحظه وحشي شدم...ميدونم...ببخشيد.
ژينوس در حالي روسريشو سرش ميكرد گفت: - خيلي پستي...من تو رو مثل داداشم ميدونستم كثافت...
ژينوس ديگه مرد...اينو بدون.
و لنگان لنگان از اتاق بيرون رفت.اتاقي كه ديگه پاشو توش نگذاشت.
5 ماه بعد خانواده ژينوس محل زندگيشونو تغيير دادند.توي اين 5 ماه ژينوس حتي يك كلمه با عليرضا صحبت نكرد . اونا از اونجا رفتند و يه حس جديد به احساسات عليرضا اضافه شد.حسي كه تا قبل از اون اتفاق دركش نميكرد: پشيموني اي كه انگار قابل جبران نيست و هميشه با آدم ميمونه.... چرامن بايد قرباني خيانت شوم؟؟؟؟چراااااا؟؟؟؟؟؟
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#38
Posted: 1 Dec 2010 11:00
خانم همسایه کون قشنگ
سلام به دوستان ن داستانهای این سایتو میخونم بنظرم اکثرشون دروغه چون از نوع اتفاقشون میشه فهمید میخام داستان واقعیه یکی از همسایهامون رو بگم که مربوط میشه به قبل انتخابات88:
من مهدی یا همون میتی یه رفیق صمیمیم دارم که اسمش نیماس خیلیم بچه باحالیه ما همسایه های زیادی داریم که با توجه به بافت قدیمی محله مون همه باهم گرمو صمیمیم مثل محله های قدیم که انصافا ادمای خوبی هستن تو بین همسایهامون چندتا خانوم هستن که منو نیما خفن تو کفشونیم بعضی وقتا به نیما بشوخی میگم از زنت(فلانی) چه خبر خلاصه کلی هم بیادشون جق میزنیم.
یکی از اون همسایه ها اسمش لادنه. شوهرداره یدونه بچم داره سن خودشم حدودا 35سال ایناس استیلش اینطورس که یه کون داره که وقتی میبنی ابت میاد پاهاش معلومه خفن توپولو گوشتیه پوستش بد نیس عینکیم هست زیادم مذهبی نیستن سینه های نسبتا درشت اما هرچی از کونش بگم کمه طوریه که وقتی راه میره از پشت دو لپش بالا پایین میشه هروقتم میومد خونه به ننم سر بزنه چادر میپوشید بدجور چادر لای لپاش میموند که ادموحشری میکرد.خلاصه اینطور بودکه روزا میگذشت من دانشجو بودمو نیما مکانیکی کار میکرد. یروز که داشتم از دانشگاه میومدم دور میدون شهرک غرب دیدم لادن خانم از یه ماشینه مدل بالا پیاده شد موقع پیاده شدنم باهاش دست داد خیلی رفتم توفکر گفتم شاید فامیلشون باشه اما بهش نمیخورد خلاصه فکری خورد بسرم.
باخودم گفتم حالشو میگیرم ازین راه میتونم ازش باج بگیرم یروز که مطمئن بودم شوهرش سرکاره زنگ زدم خونشون سلام علیک کردم خودمو معرفی کردم خفن ترسیده بودم اما از طرز خداحافظیش بااون یا اون ماشینه یارو مطمئن بودم فامیلشون نبوده بعداز سلام علیکو اینا قضیرو پرسیدم گفتم عکس گرفتم گف بتوچه اشنام بوده گفتم به شوهرت میگم گفت زر نزن هرگهی میخای بخوری بخورقطع کرد ترسیدم نکنه واقعا اشناش بوده خلاصه بعد 10 دیقه زنگید خونمون گفت چی میخای ازجونم اشغال همینو که گفت دلم قرص شد منومن کردم گفتم پول میخام بعدازکلی جرو بحث گفت میام بهت میدم چند دیقه بعداومد خونمون اومدرو مبل نشست چادر تنش بود زیرشم دامن تاپ بود بعدیکم حرف گفت عکسو نشون بده گفتم نه اول پولو بده گفت باش عوضی اومد چیزی بگه گفتم پول نمیخام بجاش.... فهمید گفت خفه شو مگه پول نمیخای قاتی کردم تهدیدش کردم گفتم میخام یکم باهات حال کنم اولش ناراحت شدم که دارم اینکارو میکنم امابعدش فهمیدم خانم خرابه گفت چکارکنم گفتم باهم سکس کنیم یکم ساکت شد گفت نه اما یکم بهت حال میدم گفتم باشه یطور نگام کرد یلبخند کوچیک زدو گفت کثافت خلاصه اومد جلوم سریع دستاشوگرفتم گفتم یخورده فقط اروم بوسش گردم لبمو گذاشتم رو گردنش وای که چقد داغ شدم همینطور لیس زدم فقط توفکر کونش بودم چادرشو زدم کنار سینهاشو مالوندم چیزی نگفت بعد سرمو داد عقب گفت:خودم یکم بهت حال میدم دستشو گذاش رو کیرمو مالوند هی مالوندش منم طاقت نیوردم دستمو گذاشتم رو کونش وای که چه کونی گوشتیو بزرگ دستمو گذاشتم لاش شرتشو حس میکردم دستمو رو سوراخش فشار میدادم از زیر کسشو حس میکردم نفسم داشت بند میومد دیدم یدفه جلوم زانوزد شلوارمو دادپایین کیرم افتاد جلو صورتش تا دیدش گفت وای چرا اینقد بزرگه گفتم ماله خودته گفتم لادن خانم بدجور توکفتم همینطور که داشت ازتخمام میمالوند سرشو گذاشت تودهنش باورم نمیشدمعلوم بود که حرفه ای وقتیکه ساک میزد زیرچشی نگام میکرد درست تا نزدیکای تخمم میرفت تو دهنش وقتی سرشو میورد بیرون اب دهنش از کیرم سرازیر بود هی اروم سرشو میبرد تو وای فقط تو فیلما ایطور دیده بودم هی میگفت واقعا بزرگه تمام کیرم خیس شده بود از تخم میمالوندو ساک میزد احساس کردم دارم ارضا میشم بهش نگفتم ریخت تودهنش سرشو اوردبیرون بقیش پاشیدتوصورتش گفت اینم حال حالاعکسو پاک کن قضیرو واسش گفتم اما چیزی نگفت اومد که بره از پشت چسبیدم بهش گفت نکن گفتم بزار یکم از زیر کونتو بمالونم بدجور توکفت هستم گفت نه امادستمو از زیر چادر کردم تویکم مالوندمش بدش نیومد اما رفتش
داستانوبه نیما گفتم کلی فحش دادبهم که نامرد تکخوری کردی ازین قضیه چندروز گذشت که دیدم لادن زنگ زد خونمون شمارش از تلفن بیرون بودافتاد گفت خونه ای تنهایی گفتم اره گفت کارت دارم اولش ترسیدم نیم ساعت دیگه خونمون بود اومد ازدر یکم لبخند زدو سلام علیک از ننم پرسید گفتم نیس گفت هیچی اومدم یسر بهت بزنم خیلی تعجب کردم اینطور ندیده بودمش خیلی خوشحال شدم گفتم خوش اومدی بشین الان چایی میارم ازونجا فهمیدم ایشون خراب تشریف دارن وقتی اومدم دیدم با شلوارکو تاپ جلم نشسته وای که دلم ریخت خیره شده بودم به پاهاش گفت چته چرا رنگت پریده گفتم خانم خوشگل ندیده بودم اومد کنارم نشست گفت خوبی اونروز زیادبهت حرف زدم ببخشیدمنم اصلا منگ بودم که چی میگه گفت سماورو خاموش کن چایی نمیخام بیایک باهم حرف بزنیم رفتم تواشپزخونه اونم اومد رفت در یخچال لحظه ای که خم شد چیزی برداره کونش خودشو بهم نشون داد معلوم بود زیرش شرت نداشت ازپشت چسبیدم بهش اونم خندیدو گفت دوس داری دس اوردم رو سینه هاش انکار باد کرده بود فهمیدم اون موقع که اومده بود قبلش حشری بوده گفتم بزار به نیمام بگم گفتم اونم اونروز دیدت گفت زر نزن اگه میخای بگی بگو این فیلمارو بازی نکن جلدی زنگ زدم اونم بیاد همینطور داشتم میمالوندمش برگش توصورتم بهم گفت هنوزم کیرت بزرگه گفتم بله منم بهمش گفتم بهم کون میدی گفت کون چیه کس میدم انگارکه یساعته زیر کیرکه اینطور حشری بود گفتم برگرد خم شووای که برگشت کونشو دیدم شلوارکشو اروم کشیدم پایین یدفه بوی غلیظ ابش خورد بهم باور نداشتم کونش جلومه زبونمو گداشتم رو سوراخ کونش هی لیسش میزدم اونم میگفت جوووون جووووون من اون کیر اونروزیو میخام ازهمون زیر سرمو گذاشتم لای پاش کسشو لیس میزدم هی ازم میپرسید این چیه داری میخوری منم هی میگفتم کس تو منم ازش میپرسیدم چی میخای میگفت کیر میخام دیدم ضدای زنگ اودم ازجا پریدم گفتم نترس نیماس گفت میرم اتاق درو باز کردم نیما ذوق زده گفت چی شده کی اینجاس گفتم لادن است. رنگش عوض شد به اون گفتم دم اتاق وایسا گفتم بیاتو خودم رفتم تو اتاق وای که چی دیدم لخت رو تخت خابیده بود رفتم جلو خابیدم روش سریع زیپ شلوارمو بازکرد کیرمو گرفت گفت به اونم بگو بیادتو وقتی که اومد تو جاخورد سریع لباساشو درورد با اون کیر سیاهش اونم اومد پیش مانشست بقیه داستانو از زبون نیما م بشنوید:
وقتی لباسامو دروردم مهدی درحال مالوندن لادن بود اونم چشاشوبسته بود فقط میگفت جون لخت شدم رفتم منم اروم دستمو گذاشتم رو پاش وای با اون پاهای گوشتیش کسش سفید سفید بود امامنم مث نیما تو کف کونش بودم با یدستش کیر نیمارو گرفته بود با یدستش کیر منو بعدش پاشدم رفتم نزدیک صورتش گذاشتم که تلب کیرمو فرستاد تو دهنش کسکش طوری میک میزد انگار بهم برق وصل کرده بودن من جلوش وایسادمو اونم چاردستوپا شروع کرد کیرمو خوردن مهدی هم ازپشت شروع کرد کونشو لیس زدن وای وقتی که با دستش لپشوباز مکیرد مهدی زبونشو میکرد توکونش اونم میگفت جوووون من که تو فضا بودم هی کیرمو لیس میزد میگفت این چیه منم میگفتم کیر منه بخورش گفت توبیا کسمو بخور دوتاییتون بخورید جرم بدیدبرگشت پاهاشو باز کرد وای که کسش دست کمی از کونش نداشت ماهم عین وحشیا افتادیم بجونشش اخخخخخ اوهههههه بخور عزیزم بخور هردفه لیس میزدیم یه تف مینداختیم رو کسش بدجور ورم کرده بود خفنم حشری بود دستمو گرفت انگشتمو برد گذاشت لب کسش اروم فشارش دادم تو گفت جووووون مهدی هم دستشو کرد تو کونش شروع کردیم عقب جلو کردن دادش درومده بود گفت بسته بسته کیرتوتو بدید اول مهدی پرید روش اروم کیرشو کرد تو کسش من نگا میکردم لادن دستشو حلقه زد دور کمرمهدی میگفت محکم ضربه بزن اونم ضربه که میزد میگفت اههههه اون که میکنی کس منه بکنش گفتم بسته منم میخام من نشستم گفتم بیا بشین رو کیرم گفت الان میشینم فقط قول بده جرم بدی معلوم بود خفن وحشی شده نشست رو کیرم اروم رفت تو کسش خم شدو مهدی از پشت کرد توکونش دوتایمون ضربه میزدیم وقتی کس خیسشو میدیدم حشری تر میشدم مهدی هم که ضربه میزد لپاش بیشتر میلرزید روکیرم بالا پایین میپریدو سینش هی بالا پایین میشد مهدی هی ضربه میزد بادست میکوبید به لپ کونشو میگفت خوشکل این کونو ازکجا اوردی اینقد تنگه میخام جرش بدم برگشت با اخمی بهش گفت پارش کن مال خودته بعدش به من گفت بکن بکن محکم بزنید اخخخخخ دیگه حشری حشری بودم گفتم دوش دارم ابمو خالی کنم توکونت گفت نه بریز توکسم مهدی موهاشو از پشت میکشیدو ضربه محکم میزدو میگفت کونی میخام جرت بدم طوری میکشید که سر لادن بالا گرفته بود منم سینهاشو گاز میزدم کسکش دوتاییمونو براحتی جواب میداد کیرمو از کسش دروردم گفتم مهدی بزار یکم بکنم عثب گفت باشه توهمین موقع که میخاستم بکنمش مهدی یه عکس از کونش انداخت طوری که نفهمید منم کیرمو گذاشتم توکونش هی بالا پایین پریدتا ابمو یکجا ریختم توکونش درش اوردم مهدی کرد تو نفساش بدجوری زیادشده بود معلوم بود داره ارضا میشه هرضربه که مهدی میزد اب کیرمن از بغل سوراخش میریخت وای که این صحنه حشریم میکرد مهدی داد میزد خیلی خوشم اومده بود اونم ریختش توکونش همین که دوروردش لادن عین جنازه ولو شد روزمین از کونش اب زرد میزد بیرون(دوستانی که اب توکون ریختن میدونن) اون صحنه ادم دلش ضعف میکنه خیلی خوش باسن بود دمش گرم بعد ازن ماجرا تا الان دیگه قسمت نبوده البته شایدمهدی کرده باشه اما من بیچاره هنوز تو کفم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#39
Posted: 31 Dec 2010 14:40
من و عروس صاحب خانه
سلام اسم من کامران ولی همه منو کامی صدا می کنند. این اولین بار که واسه تون داستان می فرستم. این یه داستان تخیلی نیست بلکه واقعیتی است که 5 سال قبل واسه من اتفاق افتاد و تا الان هم ادامه دارد. من 21 سال داشتم و دانشگاه میرفتم. پدر و مادرم شیراز بودند و من تو تهران یه اتاق کرایه ای داشتم. اتاقی که من کرایه کرده بودم تو یه خانه ای بود در پایین شهر و من همراه صاحب خونه با سه پسرش زنده گی می کردم. پسرای صاحب خونه 23، 20 و 13 ساله بودند و با من خیلی دوست بودند. اونها اهل مدرسه یا دانشگاه نبودند و همشون کار می کردند. پسر بزرگه سی دی های غیر مجاز می فروخت و دو پسر دیگه هم تو یه مکانیکی شاگرد بودند. من واسه اینکه بتونم کرایه خونه و خرج تحصیلمو پیدا کنم یه کمپیوتر خریده بودم و کارم طراحی وب لاگ واسه بعضی شرکت ها و ترجمه اسناد بود. تقریباً به جزء ساعاتی که دانشگاه بودم بقیه وقت تو اتاقم بودم. بهار سال 1384 بود که صاحب خونه من تصمیم گرفت واسه پسر بزرگشون زن بگیرد و چون اهل روستا بودند تصمیم گرفتند برای پسرشون یه دختر روستائی عروس بیارند. اواخر بهار همان سال بود که عروسشون رو از روستا آوردند. اون شب یه شب فراموش نشدنی بود وقتی که من بتول عروس صاحب خونه را دیدم. یه دختر20 ساله خوشگل با چشم های سبز، پوست گندمی، دوتا سینه خوشگل که مثل انار جلوه می کردند و از همه مهمتر پاهائی مثل رون اسب خوش استیل و یک کون گرد و سفت که چشم هر بیننده را خیره می کرد. من در همان لحظه اول مات و مبهوت زیبائی این دختر شدم اما طولی نکشید که فهمیدم پسر بزرگ صاحب خونه یعنی رحیم خان از این دختر خوشش نمی اومد. نمیدونم چرا اما فکر کنم چون دختر روستائی بود و رحیم هم قبلاً با یک دختر از همان محل دوست بوده و گویا پدر و مادرش با ازدواج اونها مخالفت کرده بودند. دو ماه از اون روز گذشت و من هر روز که خونه بودم سعی می کردم تا یه جوری این دختر خوشگل رو دید بزنم اما بعضی وقتا حسابی حالم گرفته می شد وقتی می دیدم اون بیچاره هر روز غروب خودشو آماده می کند تا از شوهرش استقبال کنه اما رحیم به اون بی محلی می کرد. اواخر تابستان همان سال بود که یک روز صبح با صدای جیغی از خواب پا شدم، رفتم تو حیاط دیدم وای دختر بیچاره از رو پله ها پاش لیز خورده و رو زمین افتاده بود. بدون توجه به اینکه کسی ممکن اونجا باشه طرفش دویدم بغلش کرده و از جاش بلندش کردم. پاهاش خیلی درد می کرد واسه همین خودش به من تکیه داده بود. بغلش کردم و بردمش تو اتاقشون و روی قالی خوابوندمش. یهو به خودم اومدم و خواستم بیرون بیام که با صدای که معلوم بود ترسیده رو به من کرد و گفت ممنون آقا کامران.
من گفتم بابا و مامان رحیم کجا هستند تا من صداشون کنم. اون گفت اونا امروز صبح زود رفتند روستا و من داشتم می رفتم تا واسه شب یه چیزی بخرم. من گفتم پس من میرم به رحیم زنگ بزنم تا بیاد و شمارو درمانگاه ببره، اما اون گفت خواهش می کنم این کارو نکنید. گفتم پس بزارید من ببرمتون درمانگاه اما اون مخالفت می کرد. بلاخره گفتم پس اجازه بدید من واسه تون خرید بکنم و بعدش رفتم و خریداشو واسش کردم. تو اون لحظه اصلاً به فکر سکس یا چیز دیگه ای نبودم فقط به فکر این بودم تا بتونم به این دختره کمک کنم. بیرون رفتم و همه چیزهائی را که می خواست واسش خریدم و یه پماد موضعی هم واسه پاش گرفتم. همه چیزهائی را که خریده بودم به اون دادم و بعد به اتاق خودم اومدم. سه روز بعد بود که تلفن زنگ زد وقتی گوشی را برداشتم یه خانمی بود که اول نشناختم اما بعداً فهمیدم که بتول خوشگل خودمه که می خواد از من تشکری کند. تشکر کامران خان بابت اونروز واقعاً لطف کردید. نمی دونم چطوری لطف شما را جبران کنم. منم جواب دادم خواهش می کنم بتول خانم وظیفه ام بود و شروع کردم در مورد وضعیت پاش سؤال کردن که اونم جواب داد حالا دیگه بهتر شده است. و بعدش هم خداحافظی کردیم و تیلفون قطع شد. فردای همان روز بتول باز هم به من زنگ زد و گفت که واسه تشکری می خواد یه چیزی به من هدیه بده اما من رد کردم ولی چون اون اصرار می کرد باالاجبار قبول کردم. اون یه پیراهن مردانه خیلی قشنگ به من هدیه داد و من هم که اینو یه بهانه خوبی واسه شروع ارتباط خودم با اون میدیدم بلافاصله واسش یه سری وسایل آرایش با یه مانتو هدیه دادم. حالا دیگه متوجه شدم که اون نگاهاش به من تغییر کرده و بیشتر با من راحت بود. یه روز نزدیکای ظهر نشسته بودم که واسه من یک بشقاب زرشک پلو خیلی خوشمزه آورد و منم واسه اینکه بتونم بیشتر توجه اونو جلب کنم واسش یه روسری خوشگل گرفتم و با بشقاب خالی واسش فرستادم و بدین ترتیب دوستی پنهانی من و اون بیشتر و بیشتر شد تا اینکه یه روز خبر اومد که رحیم به جرم حمل سی دی های غیر مجاز دستگیر شده است. کسی خونه نبود و من به بتول زنگ زدم تا باهاش همدردی کنم اما اون بر عکس خیلی خوشحال بود و از من خواست که برم بالا تا باهاش صحبت کنم.
وقتی رفتم بالا همه چی واسم یه جوری دیگه ای معلوم شد حتی بتول هم اون دختر همیشگی نبود. چادرو که اصلاً گذاشته بود کنار و فقط با یه دامن تقریباً دراز و یک تاپ تنگ با یه روسری آبی اومد و پهلوم نشست. کامران خان چائی یا شربت؟ چی دوست دارید واسه تون بیارم. منم گفتم: شربت لطفاً و بعدش رفت طرف آشپزخانه تا واسه من شربت بیاره، وای خدای من چه کون خوش تراشی و چه اندامی زیبائی داشت، حتی راه رفتنش فرق کرده بود و وقتی راه میرفت انگار که کونش داشت آدامس می جوید. وقتی شربت واسه من می آورد اون سینه های قشنگش مثل دو انار که من به خوردن خودشان دعوت می کردند جلوه می کرد. چشاش مثل یه آمپول شهوت شدیدی را به من تزریق می کرد. کیرم حالا دیگه کاملاً قد علم کرده بود و می خواست در این فضای شهوانی خودنمائی کند. بتول اومد و کنار من نشست و شربتی را که آورده بود به من تعارف کرد. بعد خودش شروع کرد به صحبت در مورد اینکه چقدر از دستگیری شوهرش خوشحاله و می خواهد اون تا ابد تو زندان باقی بموند، و اینکه تا وقتی دوست خوبی مثل شما دارم نگران هیچ چیزی نیستم. من وقتی صحبت های اونو شنیدم دیگه کم کم مطمئن می شدم که اون می خواد امروز من باهاش سکس داشته باشم اما نمی خواستم عجولانه کار کنم. واسه همین کمی تعارف تیکه پاره کردم که آره من همه جوره در خدمت شما هستم اما شوهر یه چیز دیگه است و آدم می تونه شب و روز به اون مثل یک تکیه گاه امید داشته باشد. این حرف را که زدم یهو بتول شروع کرد به گریه و می گفت کامران خان کدوم تکیه گاه اون واسه من مثل یه چوبی بوده که همیشه تو سر من خورده ، تو این چند ماهی که با اون بودم همش منو اذیت می کرد. من یه لحظه تصمیم گرفتم تا بهش نزدیک تر بشم دست بتول گرفتم و اونو به طرف خود کشیدم، اونم انگار که منتظر همین بود خودشو انداخت تو بغل من و هق هق کنان گریه می کرد. من کمی تو بغلم فشارش دادم و سعی می کردم تا پشت شانه هاشو بمالم تا کمی آرومش کنم غافل از اینکه نیروی شهوانی عجیب لب های منو بصورت و لب های اون نزدیک کرده بود. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که منو و اون لب های همدیگرو با اشتیاقی عجیب می خوردیم. تقریباً ده دقیقه ای با سرعت سپری شد و من لب های دریائی اونو می خوردم و حال دیگه سعی می کردم روسری آبی و تاپشو از تنش در آورم. یک ساعت طول کشید تا تمام لباس هاشو از تنش در آورم و اونم لباس های منو از تنم در آورد. نمی دونستیم داریم چکار می کنیم مثل دو کشتی گیری بودیم که سعی می کردند بر همدیگر غالب شوند. من با اشتیاق مصروف بوسیدن تمام بدن اون بودم، حتی بوی عرق که از بدنش بر می خواست واسه من مثل عطر بود که هیچ دختر شهری نمی توانست از مغازه بخرد. کم کم به طرف کوسش می رفتم تا زبانم را که مثل آدم لب تشنه ای له له می زد سیراب کنم. با دو دستم پاهاشو باز گرفتم و با زبونم چند باری کوسشو لیس زدم. خیس خیس شده بود. مزه شور پیش آب کوسش مثل چاشنی بود که دهان تشنه منو تشنه تر می کرد. آروم با زبونم چوچوله شو پیدا کردم و با دندونم اونو به طرف بیرون کشیدم وبعد مثل یک آدم قحطی زده با لبام نگهش داشتم و شروع کردم به مکیدن اون مثل بچه ای که سینه مادرو می مکد. اونقدر کوسشو خوردم و با زبونم داخل کوسشو ماساژ دادم که برای یه لحظه احساس کردم لرزهای به تنش اومده و آب کوسش که قبلاً مثل یه مایه لزج بود الان بیشتر شده بود که این از ارضاء شدن اون بشارت میداد. بعد رفتم به طرف سینه های خوشگلش و اونارو با زبونم نوازش می کردم در حالیکه با دستم کیرمو به کوسش میمالیدم. بعد از چند دقیقه که حسابی سینه هاشو خوردم آروم کیرمو تو کوسش که حسابی خیس شده بود هل دادم. کوسش شده بود مثل یه کوره آتش داغ داغ.... اما به نحو عجیبی تنگ بود. احساس می کردم که کیرم داره مثل یه مار پوست از تنش جدا میشه. بعد شروع کردم به تلمبه زدن داخل کوسش.. پاهاشو بالا آوردم رو سینم و کیرمو تو کسش جلو و عقب می کردم. صدای شالپ شولوپ خایه هام که حسابی خیس شده بود و به کون اون که از آب کوسش خیس شده بود می خورد منو حسابی حشری تر و حشری تر می کرد. بعد از 10 دقیقه گاییدن بتول به این صورت کیرمو از کوسش در آوردم و پاهای بتول را گرفتم از بتول خواستم که دستشو بندازه دور گردن من و رو هوا بلندش کردم. کیرمو گزاشتم در کوسش و با یه فشار کوچولو دوباره داخل کوسش هول دادم. کوسش حسابی خیس شده بود. بعد شروع کردم به بالا و پائین کردن اون رو کیرم که صدای برخورد کوسش با کیرم و رفتن کیرم تا ته تو کسش به من لذتی میداد که هرگز نمی تونم فراموش کنم. هر دفعه که اونو با فشار رو کیرم پائین می آوردم احساس می کردم که کیرم داره به سقف کوسش برخورد می کند. و اونم در این جریان سه چهار بار پی هم در حالی که فریاد می زد آره کامران آره منو جر بده پارم کن و کیرتو تا ته بزن تو کوسم ارضا شد. من با خوردن لبش سعی می کردم مانع سر و صدای زیاد اون بشم اما اونم با ناخن هاش نه تنها من بغل کرده بود و بلکه حسابی با ناخن هاش رو شونه ها و پشت منو خراش می داد که لذت همراه با درد زیادی را در درون من بوجود می آورد.
بعد از مدتی که بدین منوال گذشت با شدت تمام آب کیرمو تو کوسش خالی کردم و بعدش بی حال اونو از رو کیرم پائین آوردم. اما بتول هنوز بعد از چندین دفعه ارضاء شدن انرژی فوق العاده ای داشت. اومد به طرف من و شروع به خوردن کیر من کرد. کاری که اصلاً از اون منحیث یه دختر روستائی انتظار نداشتم. ( اما بعداً خودش به من گفت چون با شوهرش زیاد سکس نداشته فلم های پورنو که شوهرش می آورده خونه دزدکی نگاه می کرده و واسه همین اینکارا رو بلد بوده).
بعد چهار پنج دقیقه کیرم دوباره حسابی شق کرد. منم به بتول جون گفتم حالا که کیرمو از خواب بلند کردی منم اینبار کون تو جر میدم. بتول را کشیدم تو بغلم و شروع کردم با آب کوسش کونش مالش دادن ... بعد با یه انگشت آروم آروم داخل سوراخ کونشو باز کردم. اما حسابی بیچاره دردش اومد. کمی کرم زدم در کونش و دوباره انگشتمو تو کونش کردم اینبار گویا درد کمتری واسش داشت بعدش آروم شروع کردم به ماساژ دادن داخل کونش ... یواش یواش یه انگشت دیگرو هم داخل کردم و کونشو حسابی مالش دادم. بعد کمی کرم گرفتم مالیدم سر کیرم و ازش خواستم که قمبل بگیرد. وای چه کپلائی داشت. سفت مثل دو توپ بسکتبال.... کیرمو گذاشتم در کونش و بعدا شروع کردم با کیرمو رو سوراخ کونش مالیدن و اروم اروم کیرمو داخل کونش کردم. وقتی سرکیرم داخل سوراخ کونش شد یه تکون خورد و کمی آخ کرد. منم کمی بیشتر فشار دادم که یهو شروع کردن به خود پیچیدن.... فهمیدم داره خیلی درد می کشه واسه همین یه چند لحظه کیرمو همونجا نگه داشتم. بعد آروم شروع کردم به فشار بیشتر و بعد با یه فشار کیرمو تا ته تو کونش چپوندم. جیغ کوتاهی کشید که نشون میداد درد شدید برای اون داشته، واسه همین باز کیرمو همونجا نگه داشتم و بعد آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن.... کم کم صدای دردآلود بتول تبدیل به جیغ های همراه با یک لرزش شهوانی در صداش می شد. سرعت تلمبه هامو تو کونش زیاد کردم و کیرمو محکم تو کونش می کوبیدم. بتول جیغ های شدید می زد و با دستش قالی رو محکم چنگ می زد. بعد از یه نیم ساعت تلمبه زدن تو کون بتول احساس کردم که یه چیزی می خواد تو کیرم منفجر بشه .... واسه همین کیرم از کونش در آوردم و آب کیرمو رو کمرش خالی کردم. دیگه حسابی هر دومون بی حال شده بودیم. بعد این هر دو مون با خجالت به همدیگه نگاه می کردیم. مات این بودیم که چرا اینکارو کردیم. من لباس هامو جمع کردم و بدون اینکه با هم صحبت کنیم من به اتاق خودم رفتم.
عصر همان روز پدر و مادر رحیم که از موضوع پسرشون آگاه شده بودند از روستا برگشتند و من فکر کردم دیگه هیچ موقع بتول را نخواهم دید. اما دو شب از این واقعه گذشته بود که یه شب ساعت 2 وقتی داشتم چت می کردم یهو صدای درو شنیدم. فکر کردم حتماً گربه ای چیزی هست اما وقتی اومدم بیرون بتول خودشو انداخت تو اتاق من و بدون هیچ حرفی شروع کردیم به بوسیدن همدیگه من با تمام وجود اونو در اغوش گرفته بودم و باز هم .....
اونشب بتول تا ساعت 4 صبح با من بود و الان بعد از 5 سال اگرچه من دیگه در اون خونه نیستم و الان یه خونه واسه خودم دارم اما رابطه من و بتول ادامه دارد. .....
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#40
Posted: 5 Jan 2011 11:20
اولین سکس من - زن صاحب خانه
سلام به همه دوستان عزیزم، اسم من کاوه است و 20 ساله هستم. با قد حدوداً 193 ، وزن 100 کیلو و هیکل درشتم همه دوستان منو آرنولد صدا می کنند. از اون موقعی که یادم میاد چون پدرم کارمند دولت بوده ما همیشه مستأجر مردم بودیم. اواخر پائیز سال 1387 بود که صاحب خونه مون ازما خواست دنبال یه خونه جدید باشیم چون اونها می خواستند پسرشون رو داماد کنند و به این خونه ضرورت داشتند. پدر بیچارم که خیلی کار داشت و اصلاً نمی تونست این موقع سال مرخصی بگیره و دنبال خونه بگرده. مادرم که کلاً یه زن محجوب بود اصلاً حاضر نبود پاشو بخاطر پیدا کردن خونه بیرون بگذارد. خلاصه من مجبور شدم از فردا دنبال خونه بگردم.
بعد از یک هفته خیلی خسته کن، بلاخره موفق شدم یه جائی در تهران پارس پیدا کنم. طبقه اول یک آپارتمان بود که خود صاحب خونه هم با ما طبقه دوم همون جا قرار بود سکونت داشته باشد. وقتی رفتم تا خونه رو ببینم یه زن تقریباً 30 تا 32 ساله درو باز کرد. من بیشتر از اینکه خونه رو ورانداز کنم، داشتم این زن را نگاه می کردم. چشای سبز تیره، موهای خرمائی و یه قد متوسط تقریباً 170 زیبائی خاصی به این زن داده بود. بعد از حدود نیم ساعت دیدن خونه ما در مورد مقدار کرایه و بعضی مسایل دیگر مربوط به خونه صحبت کردیم و قرار شد همون روز بعد از ظهر قرارداد ببندیم و بعدش فردا به اون خونه کوچ کنیم. هنوز چند روزی از رفتن ما به این خونه جدید نگذشته بود که متوجه شدم شکیلا خانم (زن صاحب خونه) شدیداً دچار افسردگی بود. چون ده سال قبل شوهرش به ژاپن واسه کار رفته بود و تا حالا به جزء اون سه سال اول که پول میفرست هیچ خبری از خودش نداده بود. شکیلا خانم بیچاره هم مونده بود با پسر 11 سالش و همه زنده گیشو گذاشته بود تا اونو بزرگ کند.
سه ماه تو این خونه جدید به سرعت سپری شد و بهار اومد. برای اولین بار بعد از اومدن به این خونه رفتیم خونه شکیلا خانم تا سال نو بهشون تبریک بگیم و اونو واسه شب خونه خودمون دعوت کنیم تا تنها نباشد. اونم با بی میلی قبول کرد. شب وقتی زنگ در به صدا در اومد و من درو باز کردم برای چند لحظه در جا خشکم زده بود. شکیلا خانم با اینکه یه آرایش خیلی کمی کرده بود اما آنقدر خوشگل شده بود که برای یه لحظه می خواستم همونجا بغلش کنم. اون چشای سبز و موهای خرمائی با اون لبهای برجسته و موج دار منو شیفته خودش کرده بود. دعوتش کردم بیاد تو و دست پسرش (سامان کوچولو) رو گرفتم و بردمش تو اتاق خودم تا با کمپیوترم بازی کنه، میدونستم تنها راه رسیدن به این خانم خوشگل از طریق سامان کوچولو است و راه دیگری نیست. اون شب تمام فکرم این بود که سامان کوچولو را به طرف خودم جذب کنم و موفق هم شدم طوریکه آخر شب وقتی داشتند میرفتن سامان کوچولو لج کرده بود که کمپیوتر لب تاب منو میخواد و شکیلا خانم هم از من خواهش کرد تا فقط واسه اون شب کمپیوترمو به سامان قرضی بدم، منم قبول کردم. ساعت تقریباً 12 همون شب بود که شکیلا خانم زنگ زد و با شرمنده گی گفت کاوه جون میشه یه لحظه تشریف بیارید بالا آخه سامان کمپیوتر خراب کرده و من نمی دونم چیکار کنم. رفتم در خونه شون و شکیلا خانم بیچاره با شرمنده گی درو باز کرد و منو تعارف کرد تا داخل برم. یه سی دی که کمپیوترو هنگ کرده بود در آوردم و برای سامان یه گیم خوب گذاشتم تا بازی کنه و بعد از اتاقش بیرون اومدم. خواستم بیام بیرون که دیدم شکیلا خانم بیچاره داره سعی می کنه که ماشین لباس شوئی رو که بعد تعمیر واسش آورده بودند سرجاش تو آشپزخونه ببرد. با یه سرفه بهش فهموندم که من اونجام و می تونم بهش کمک کنم. که اونم گفت ببخشید کاوه خان می شه تو بردن این ماشین لباسشوئی به من کمک کنید و منم که حسابی فردین بازیم گل کرده بود گفتم آره حتماً، فقط به من بگید کجا بزارمش........
اونشب گذشت اما بعد اون هر وقت شکیلا خانم کاری داشت منو صدا می کرد. حتی بعضی وقتا از من می خواست تا باهاش خرید برم، البته سعی می کرد مامان و بابام نفهمند. یه روز از من خواست تا باهاش برم به جمعه بازاری که همون نزدیکی بود، ساعت 4 بعد از ظهر بود و جمعه بازار حسابی شلوغ بود. یه ده دقیقه ای دو جمعه بازار راه می رفتیم که متوجه شدم شکیلا خانم سعی می کنه همش جلو من باشه، و اینطوری من همش به کون اون تماس پیدا می کردم. کیرمن حسابی شق کرده بود و اگرچه خجالت می کشیدم اما منم هی خودمو به بهانه های مختلف به کون اون می چسبوندم. وقتی دیدم شکیلا خانم هیچی نمیگه منم حسابی حشری شدم و دیگه تقریباً داشتم همش تو شلوغی جمعه بازار بغلش میکردم و کیرمو لای کونش میذاشتم. وای عجب کونی داشت خیلی نرمی داشت. وقتی برگشتیم خونه شکیلا خانم به من گفت کاوه جون میتونی فردا بیای بالا تو بعضی کارا به من کمک کنی، منم گفتم حتماً شکیلا خانم و بعد رفتم خونه ....
فردا صبح ساعت 10 بود که رفتم بالا، شکیلا خانم درو باز کرد اما چیزی رو که دیدم اصلاٌ نمی تونستم باور کنم. اون یه شلوار استرچ با تاپ تنش کرده بود که حسابی تموم خوشگلی های بدنشو برجسته می کرد. حسابی گیج شده بودم یه کون خوش تراش، سینه های متوسط و پوست تنش که از بس سفید بود من برا یه لحظه به یاد سفید برفی انداخت. تا حالا شکیلا خانم را بدون چادر ندیده بودم و با دیدن این صحنه کیرم حسابی شق کرد و منم که یه شلوار ورزشی تنم بود نتونستم اینو قایم کنم. شکیلا خانم منو تعارف کرد تا داخل برم و منم داخل رفتم. پرسیدم سامان کجاست و اونم گفت که چون امروز کار داشتم فرستادمش خونه مادربزرگش!
خوب شکیلا خانم از کجا شروع کنیم. اول کاوه جون بیا میخوام این کمدو جابجا کنم. و رفتیم طرف اتاق خواب تا کمد از اونجا جابجاش کنم اما لعنتی خیلی سنگین بود. واسه همین هردومون مجبور بودیم با هم اونو هل بدیم. وقتی داشتیم هل میدادیم یهو چشمم به کون شکیلا خانم افتاد که حسابی قمبل شده بود..... وای چه کونی داشت این زن......با دیدن این صحنه کیرم باز شد مثل کله یه مار کبری که دنبال طعمه بود. آروم آروم خودمو به پشت اون نزدیک کردم و نشون میدادم انگار که دارم کمده رو هل میدادم. بغل پامو به رونش مالیدم اما هیچی نگفت و فقط دست چپشو یهو ول داد که راست اومد رو کیرم خورد. الان اونم دیگه داشت خودشو به طرف من می کشید. کم کم اون کاملاً پیشروی من بود و من داشت به جای کمک کیرمو رو کونش میمالیدم که یهو روش برگردوند و کیرمو با دست های ظریفش گرفت. روش به طرف من کرد... جلو شلوارش کاملاً خیس شده بود و حشر مثل آتش از سر و صورتش میبارید. آروم دستمو گذاشتم رو کمرش و کشیدمش جلو بعدش لباشو به لبم چسبوندم و حسابی لباشو خوردم. خیلی خوشمزه بود. همینطور که لباش رو لبم بود بغلش کردم و بردم رو تخت خوابوندمش....
آروم با دندونام لباساشو از تنش در آوردم و بعد خودمم لخت کردم. همانطور که هیکلم گنده بود کیر خیلی بزرگی هم داشتم. زن بیچاره با دیدن کیرم شوکه شده، و کیرمنم مثل یک کیر اسب جلو اون با یه چشم چشمک می زد. یهوئی شکیلا به طرف من حمله کرد، نمی دونستم چیکار می خواد بکنه، اون اومدو کیرمو دستش گرفت بعد تو یه چشم به هم زدن دهن خوشگل شکیلا نصف کیرمو در خودش غیب کرده بود و داشت با ولع تمام اونو می مکید. گرمای عجیبی سراسر وجودمو فرا گرفته بود. احساس می کردم عنصر عجیبی بعد از سالها در کیرم زنده شده بود. بدون اینکه بخوابم کار دیگه بکنم یهو ناخود آگاه شکیلا رو از جاش بلند کردم و رو تخت انداختمش و خودمم افتادم روش.... نمی دونستم دارم چیکار می کنم حسابی عصبی بودم و قدرت عجیبی که در کیرم بوجود آمده بوده منو بیشتر و بیشتر عصبی می کرد. بدون توجه به حرفای شکیلا کیرمو تا ته تو کسش فشار دادم که شکیلای بیچاره جیغ وحشتناک زد. آره کسشو پاره کرده بودم. خون از بغل کوسش روان شده بود....
خیلی هول شده بودم. به طرف لباسام دویدم، اونها را پوشیدم و از خونه فرار کردم...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash