ارسالها: 2517
#41
Posted: 1 Feb 2011 20:26
همسایه ها
از اینجا شروع میکنم که من مثل همه نمیگم که خوشتیپ و خوش قد و بالا و یا اینکه بخوام برم کامپیوتر درست کنم واقعا دیگه این درست کردن کامپیوتر مسخره شده یک سوژه جدیدتر پیدا کنید....
و دومین نکته اینکه امان از دست همه کسایی که اینجا خاطره گذاشتن و من رو به صرافت انداختن تا این اتفاق که هم خوب بوده و هم بد برام بیفته...
خاطره از اونجایی شروع میشه که من (29 ساله) کلا تا امروز با هیچ زن و دختری پولکی و یا کنار خیابونی سکس نداشتم و کلا تمام سکس هایی که داشتم با دوست دخترهای خودم بوده و عادت دارم همون اول کار میپرسم اگه طرف مقابلم اهلش نباشه باهاش ادامه نمیدم...
بریم سر اصل داستان...
تو همسایگی ما یک آقای دکتر هستش که ایشون یک دختر خانم 13 - 14 ساله داره و طبقه پایین ایشون هم یک دختر خانم 16 ساله داره...
همه با کلاس شدن تو ساختمونمون...
این دوتا اوایلی که آقای استاد اومده بودن خونه ما زیاد باهم مچ نبودن و ماجرا از اونجایی شروع شدش تابستون شد و امتحانات جفت دخترای گل تموم شدش...
اینا هر روز تو حیاط خاله بازی و این بچه بازی هارو داشتن و خب ما هم هر روز از سر کار برمیگشتیم عصر بود و این دوتا رو میدیدیم...
اسماشون دختر دکتر سحر و دختر استاد مریم...
خب من با این سحر کوچولو خیلی بیتشر جور بودم چونکه باباش باهم خیلی رفاقت داشتش و خیلی باهم مچ بودیم و حتی در تمام روزهای بعد از انتخابات باهم تو خیابونا بودیم و این صمیمت مارو بیشتر و بیشتر میکرد...
بریم سر ماجرا یک روزی که من از سر کار برگشتم دیدم که سحر تو حیاط تنها نشسته و داره بازی میکنه خب طبق عادت همیشه که با بچه خوش و بش میکردم بهش سلام کردم و باهاش دست دادم و گفتم چیه امروز چرا تنهایی و از این مزخرفات که گفتش که مریم اینا رفتن مهمونی و من تنهامم اینم بگم که پدر و مادر سحر هر دو تا دکتر هستند و اصولا تا ساعت 8 و 9 خونه نیستن و این دختر ناز خیلی وقتا میشد که میومدش خونه ما...
منم گفتم باشه به بازیت برس و اومدم بالا و بعد از 1 ساعت که یه چیزی خوردم با چایی که دستم بودش رفتم روی بالکن و داشتم منظره جلوی بالکن رو تماشا میکردم از اطاقم ویو عالیه و حواسم به پایین پرت شد و دیدم که بچه داره با عروسکاش بازی میکنه اولش زیاد توجه نکردم ولی بعد از چند دقیقه که دوباره نگاه کردم دیدم به به این کوچولوی نازم داره با عروسکاش سکس بازی میکنه اولش بازم شک داشتم ولی یکمی که توجه کردم دیدم درست فهمیدم و با یک عروسک اون یکی رو میکردش و خودش سر و صداهاشون رو در می آوردش و من گوشام خیلی تیزه و همه به خاطر این مسئله ازم فاصله میگیرن و خوب داشتم میشنیدم که بچه داره چیا میگه (خونه ما طبقه دوم هستش و تا حیاط زیاد فاصله نداره اینم گفتم بعدا کیرهاتون رو به گوش ما حواله ندین) دیگه وقتی که مطمئن شدم خواستم ببینم که واقعا اهلشه یا اینکه فقط تو عالم خودش با خودش حال میکنه الکی سر و صدا کردم و دیدم فوری نگاه کرد ببینه کی هستش و از بازی دست کشید و وقتی دید منم به بازی عادی مشغول شدش و منم که دیگه هوس یک دختر بچه تازه و عالی زیر زبونم افتاده بود ناخودآگاه گفتم سحر داشتی چیکار میکردی که یهو ترسید گفتش هیچی و منم گفتم دیدما عروسکات تکون میدادیشون نکن سرشون گیج میره (راست میگن بچه های این دوره زمونه پررو هستند) که برگشت گفتش نه اینا عادت دارن به این حرکات و خندید و منم خندیدم و از همونجا باب صحبت رو باز کردم و ازش پرسیدم به چی عادت دارن و اونم یکمی خجالت کشید و گفت همونایی که دیدی همیشه با مریم از این بازی ها باهاشون میکنیم و منم تازه شستم خبردار شد که به به مریم هم بله...
از هیکلای بچه ها بگم سحر حدود 155 قد و سیه های تازه بیرون اومده که تازه سوتین میبنده با یک کس نقلی و کوچولو...
مریم خب بزرگتره نسبتا و اینکه خانواده ای درشت هیکل داره سینه های سایز 70 یک کون خوشگل و طاقچه و هیکل نازی که واسه بچه 16-17 ساله عالیه و یک کس توپول نناز...
هیچی دیگه هیمنجوری داشتم با سحر شوخی میکردم و چرت و پرت میگفتم که یک دفعه خواستم ببینم چفدر شیطونه گفتم من گردنم درد گرفتش اینقدر پایین رو نگاه کردم تو گردن درد نگرفتی اینجوری سرت و بالا نگه داشتی که اونم در تایید حرف من گفت چرا ولی خب شما بزرگترین زشته بخوام چیزی بگم (تو دلم گفتم چه لفظ قلم حرف میزنه) بهش گفتم میخوای مریم هم که نیستش پاشو بیا بالا پیش ما تا مامان و بابات بیان و انگار از خدا خواسته بود دویید اومد بالا منم خونه تنها بودم یعنی اصولا تنهام پدرم که تا دیروقت سر کار هستش مادرم هم یه تولیدی لباس داره و اصولا تا دیروقت کارگاه هستش و منم خیلی میرم اونجا چونکه همه خیاط هاش دخترای جوون هستند
سحر اومد بالا و در زدش و منم در رو باز کردم و اومد تو و اومد نشستش تو پذیرایی و مابقی حرف و شوخی هامون که میکفتن اینجوری اذیت میشن عروسکات و هی میخواستم ببینم چقدر آماده بحث سکس هستش که دیدم زرنگه و یک خط در میون حرف میزنه و یک دفعه ای بهش گفتم حالا با مریم چه بازی باهاشون میکنید که گفتش زشته و چندبار اصرار کردم تا اخرش با خجالت چند ثانیه نشون دادش و زود عرسوک هارو پرتشون کرد کنار و همین شد باب سکس ما دو نفر که بعد از این حرکت گفتم ای شیطون اینکه شیطنت های دوطرفه مرد و زنه و خندید و گفتش خب دیگه و منم یک دفعه ای بهش گفتم که میخوای واقعیشو هم بازی کنی..؟
بچه یک لحظه هم ترسید و هم حس کنجکاویش داشت اذیشت میکرد ولی کنجکاوی نذاشتش که آروم بمونه و گفتش با کی و منم با انگشت خودمو نشون دادم و گفت آخه و من دیگه نذاشتم حرف بزنه رفتم پیشش نشستم و یواش بغلش کردم و گفتم آخه چی میترسی کاری بکنم و اونم با سر تایدد کردش و گفتم نترس کاریت ندارم فقط یکمی با بدنت بازی میکنم و میخورمت این کلمه آخر بدجوری به شیطنت انداختش و گفتش چه جوری که منم شروع کردم از گردنش به خوردن بدنش اولش گردنش رو چند تا میک زدم دیدم به به آماده آماده است و یواش یواش لب های خوشگلش رو بوسیدیم هیچی بلد نبود حتی لب دادن هم بلد نبودش و فقط لبام رو میبوسید بالاخره هرجوری که بود شروع کردم دوباره به خوردن گردنش و دستم رو هم گذاشتم رو سینه نازش که یک آه کوچیک کشید و خودشو شل کردش و نم همونجوری ادامه دادم و دستم رو یواش بردم زیر تی شرتش و سوتینش رو بردم بالا و سینه هاشو میمالیدم و گردنش رو میخوردم که دیگه دیدم حسابی حشری شده و شروع کردم یواش یواش تی شرت رو از تنش در بیارم اولش ترسید و نذاشتش ولی بهش گفتم میخوام سینه هاتو بخورم راضی شدش و چون خیلی کنجکاو بودش فوری تی شرت و در آوردش و منم سوتین رو باز کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش وای چه طعمی داشتش وای چه طعمی داشت دوستانی که سینه تازه خوردن میدونن من چی میگم بعدز از اینکه حسابی سینه هاشو خوردم نوبت رسیده بود به کسش اولش اصلا نذاشتش شلوارش رو در بیارم میترسید ولی وقتی یکمی از روی شلوارم مالیدمش کم کم راضی شد وایییییییییییییییییییییییی وقتی شلوار رو کشیدم پایین یک شورت خیس جلوم بود خودش که این صحنه رو دید کلی کنجکاو شد که ببینه چیه که بهش گفتم بعدا برات توضیح میدم و یواش یواش شورت رو از پاهاش در آوردم و سر رو رسوندم به کس خوشگلش وای اولین لیسی که زدم بچه ترکید چنان واییییی گفتش که خودم ترسیدم ولی دیدم میگه بازم زبون بزن خیلی خوبه و من دوباره شروع کردم به لیسیدن کسش و چندبار دیگه زبون زدم و تو چند ثانیه دیدم یه مایعی پاشید تو صورتم و دیدم داره میلرزه و نفسش داره بند میادش دلم نیومد ادامه بدم ولی دیدم خودش بازم میخوادش بهش گفتم استراحت کن عزیزم من همینجام تو هم هستی و حدود 30 دقیقه ای دراز کشیده بود روی مبل و منم فوری براش چایی نبات آوردم که فشارش نیوفته و از اینجا سکس های ما شروع شدش و بعدا مریم هم وارد شدش...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#42
Posted: 6 Mar 2011 12:50
شیدا جونم
میریم سر اصل داستان:من مانی21ساله،باهیکل ورزشکاری(کشتی وکیک بوکس میرم)باقدی حدود 180.موضوع ازاونجا شروع شد که ما خونمونو فروختیم و وارد محله جدید و ساختمون جدید شدیم.این خونه 8واحده است که ما واحد1رو خریدیم وجلوی خونمون خالی بود آخه تازه ساخت بود.این خونه حدود1ماهی فروخته نشد تااینکه یه خانواده 4نفره(پدر+مادر+دختر+پسرکوچولو)وارد ساختمون شدن وهمچنین همسایه در روبروی هم.خیلی خوشحال شده بودم آخه این دختر یه هلو به تمام معنا بود.خوشگل وناز.
بالاخره بعد چندوقت رفت وآمدهای مامانها شروع شد.چون من دانشگاه میرفتم بیشتر خونه ما میومدن.درهمین اوضاع متوجه شدم که شیدا(دخترهمسایه)هم دانشجو هست(عمران)ومن دانشجوی مکانیک هستم.وهمین رفت وآمدها سبب شد که من باشیدا راحتر باشم و یه نوع وابستگی عاطفی بهش پیدا کردم.چون خیلی جذاب ودلربا و باحیا بود.تواین گیر ودار امتحاناتمون شروع شد که اصلا حسش نبود.
دیگه 1یا2امتحان مونده بود که تموم بشه امتحان شیدا شروع شد وچون ریاضیش قوی نبود بهم زنگ زد وازم خواست که برم خونشون تابهش یاد بدم.رفتم خونشون همشون بودن حتی باباش.بالاخره بعداز سلام واحوالپرسی رفتیم تو اتاق شیدا.بهش درس دادم.آخرای درس بود که ناخودآگاه شهوت وشیطنت باعلاقه قاطی شده بود.ولی زود بای کردمو رفتم خونه.بعد تاصبح به فکرجورکردن یه فرصت توپ بودم که بهش بگم دوست دارمو عشق بازی کنم باهاش.
بعدمدتی تعطیلی بین ترم شروع شد.دمش گرم به محض شروع شدن تعطیلات دخترخاله بابام تو شهرستان(ازخونه تااونجا 7ساعت راه بود) مرد.و بابا اینا رفته بودن ولی ازشانس گند من باید میرفتم خونه داداش اینا.دعوتم کرده بودن.بالاخره تاشب وقت داشتم.به بهانه مرور درسها ومتوجه نشدن بعضی جاهای درس به شیدا زنگ زدم تا بیاد بهم بگه.
خب بعدنیم ساعتی اومد ودروباز کردم وطبق معمول باهاش دست دادمو اومدتو و نشست روی مبل.براش یه کیک +شربت آوردم.بعد خوردنشون نشستیم روزمین ودرسو شروع کردیم.حدود 2ساعت که یکسره درس خوندیم،یهو وسط توضیح دادن گفتم بسه شیداجون...خداییش خسته شدم!شیدا گفت باشه یه یکربع استراحت.دیدم الان بهترین وقت گفتن حرفهای دلم هست.بالاخره بعداز منو من بهش گفتم شیدا یه چی میخوام بهت بگم اما روم نمیشه واونم گفت بگو دیگه مانی.ما قایم بوشک بازی نداشتیما.بعداز5مین منو من بهش گفتم که شیدا بهت علاقه پیداکردمو دوست دارم.اون بیچاره شوکه شده بود چیزی نمیگفت وفقط نگام میکرد.بعد اونو بطرف خودم کشوندمشون.طوریکه که سرش روی شونه هام بود و اون خودشو کنار کشید وگفت مانی من به درد تو نمیخورم وبرو دنبال یکی دیگه وخواست بلندبشه وبره که دوباره بغلش کردم وایندفعه لپشو یه بوس کردم که خیلی عصبی شد و یهو داد زد وگفت مانی ولم بود ویواش بهش گفتم که من حق ندارم عشقمو ببوسم واین دفعه باتمام پررویی(البته باترس ودلهره)لبامو رو لباش گذاشتم که رنگش پریدو گفت مانی تمومش کن.و گفتم دلیل این همه مقاومت چیه؟گفت که مانی میترسم بهم دل ببندیمو درآخر بهم نرسیم،بعد نمیشه آبروریزی رو جمع کرد.گفتم شیدا دوس داری بیام خواستگاریت(بالبخند)که گفت کاش میتونستی.وایندفعه راحت لب دادمو شیدا باترس همکاری کرد.درهمین وقت سینه هاشو لمس کردمو که گفت مانی میترسم ومن درگوشش گفتم نترس عشق من ودوباره لب دادمو تی شرتشو دادم بالا.جون عجب سینه ها وپوست سفیدی داشت.سوتین صورتی خوشگل تنش بود.اونو درآوردم وای خدای من 2تا انار افتاد بیرون.دیگه چیزی نمیفهمیدم وجوری خوردمشون که2تا شو کبود کردم.دیگه شیدا حال نداشت وتو شهوت غرق شده بود و آه و ناله میزد وهمین ناله ها باعث میشد که بیشتر وحشی بشم.بعد به من گفت برو پایین دیگه که رفتم پایین وشلوارشو کشیدم پایین وشورت صورتی رنگ پاش بود.که به مدت زیادی کوسشو ازرو شورت بوکردمو حسابی خوردم که دیدم داره التماس میکنه که درست بخور...بعد ناله های زیبا میزد..شورتشو کشیدم پایین....جون..عجب چیزی بود..جون..کوس نبود که قیصی بود..آخ جون...کوس بودا...چنان خوردم که شیدا دادوناله میزد وتو بینابین این ناله ها لرزید وارضا شد.جون...چقد خوشمزه بود،فوق العاده بود.بعدخوردن بلند شدم و تی شرتمو درآوردمو بعدش شلوارمو کشیدم پایین وشورت تو پام بودواسکافیل داشت شورتموپاره میکرد.دیگه داشت میترکید.که شورتو درآوردمو اسکافیلو بردم جلوی صورت شیدا که بخوره ولی زیاد نخورد چون خوشش نمیومد.(ساک زدن بلد نبود)
بعد بهش گفتم شیدا جون میذاری بذارم تو کونت؟گفت مانی درد داره.گفتم اولش چرا ولی بعدش نه.بالاخره راضی شد.اول بایه انگشت وبعد با2انگشت با سوراخ کونش بازی کردم.بعدش کرم ومقداری روغن مایع ریختم رو اسکافیل وگذاشتم دم کون تنگ(آخه هرچی سعی میکردم سوراخ کونش زیاد باز نمیشد) وزیبای شیدا وبعد یواش سرشو فشار دادم ولی اینقد تنگ بود که به راحتی تو نمیرفت(هی میخواست بره تو که شیدا خودشو سفت میکرد.آخه خیلی میترسید).بعد بهش گفتم که اگه دوس داره کمتر درد بکشه وبیشتر حال کنه باید خودشو شل کنه تابشه راحت بفرستمش تو.بعد فشارو بیشتر کردم وایندفعه سرش رفت توکونش که دیدم شیدا داره درد میکشه وناله وداد میزنه.التماس میکرد که بیرون بیارم ولی به حرفش گوش نمیدادم وهمونجوری توش نگه داشتم.بعد یخورده توش نگه داشتم تا جاباز کنه.بعد1مین فشارو بیشترکردم وایندفعه نصفش رفت تو.بعدش یواش شروع کردم به تلمبه زدن..آخ چه ناله ای میکرد..جون..هی قربون صدقه کیرم و خودم میرفت هی میگفت..جون....وووااایییی...جرم بده نازی...وای
که بااین ناله ها دیگه داشت آبم میومد که آوردم بیرون وآبمو ریختم رو پشتش.که انگار آتش نشانی شده بودم.قطع نمیشد.دیگه ازحال رفته بودم..وافتادم کنار شیدا جونم..ویه لب اساسی دادیم....بعدش خودشو پاک کردم افتاد روم...و بعد لباسشو پوشید موقع رفتن گفت مانی منم دوست دارم وبعد رفت.و الان حدود 4ماهه دوستیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 178
#50
Posted: 9 Apr 2011 04:52
مریم همسایه کون گنده.
اسم من کیوان است.ما یه همسایه داشتیم تو شهرستان کوچک خودمان در غرب کشور. خیلی ناز و خوشکل نبود اسمش مریم(مرم)بود. ولی یه هیکل خوب و 20 داشت.سینه پر باسنای بزرگ که اگه دامن می پوشید خط شورتش دیده می شد.که کلی حال میکردم.و تو حموم به یادش جلق می زدم تا جای که از کمر بیوفتم.از شانس خوب من خونشون آب شهری نداشت و واسه آب میومد خونه ما آب می برد.منم که نمی دونستم سکسیه یا نه واسه همین یه روز که اومده بود خونه ما واسه آب یه جوری خودمو بهش چسپوندم. انتظارشو داشتم هیچی نگفت و فقط لبخند زد با خودم گفتم تمومه.دیگه به فکر اسپری و کاندوم هرچی از این مزخرفات بود افتادم.2
روز بعدش اومد خونه ما خونه ما هم خالی بود تا اومد تو درو بستم لبامو کذاشتم رو لباش واونم شروع به لب گرفتنم کرد داشت زبونشو تو دهنم میچرخوند که بهش گفتم بریم تو تا کسی ندیده. بله آقا جاتون خالی تا بردمش تو شروع به کندن لباساش کردم یه سوتین قرمز تنش بود اول نمیزاشت ولی بعدن که کمی با چوچوله ش بازی کردم و از بالا شروع به خوردن گردننش کردم یه دستم تو سینه هاش بود.دهنمو بردم طرف لاله ی گوشش و شروع به خوردنشون کردم به طرف سینه هاش رفتم وشروع به خوردن نوک پستوناش کردم .دیگه کاملا حشری شده بود.کاملا تسلیم من شدبود. منم که از قبل اسپری زده بودم.آماده جر دادن کونای بزرگش بودم.سرتونو درد نیارم لختش کردم خودمم لختو پتی شدم بعده کلی حال کیرمو بردم طرف دهنش که واسم ساک بزنه قبول کرد یه طوری میزد آدم فکر میکرد کارش این بود.میگفت تو فیلما یا گرفته.حالا کیرم راست وشق شده بود بهش گفتم روشکم بخابه با تعجب گفت مگه می خای چه کار کنی؟گفتم میخام بزارم توش .گفت فکر کردم فقظ میخای با هم حال کنیم . گفتم حرف اضافه موقوف میخام بزارم تو کونت. به هر شکلی بود سوراخشو آماده کردم.اول با یه انگشت دور سوراخش میجرخیدم بعد که دیدم جواب میده کردمش دوتا از اونجا که اعصاب تحریکی زنانه بیشتر تو قسمت اولای سوراخه کونه دیگه حشری شده بود داد میزد بکن توش بکن توش.منم از خدا آروم سرکیرمو طرف سوراخ تنگش بردم باید بگم کون و کوسش سفید سفید بود.تا سره رفت تو صداش در اومد منم محکم با دستم دهنشو گرفتم پدر سوخته دستمو گاز کرفت منم واسه تلافی با سرعت تمام کیرمو بردم تو وداشتم با تلمبه های که میزدم حال میکردم اون بدبختم داشت ناله می کرد.دیگه وقت عوض کردن بار بود.من خودم رو پشت خوابیدم اونم طوری که پشتش به شکمم بخوره اومد سوراخشو با کیرم تنظیم کرد و آرام آرم اومد پایین با دستام باسناشو گرفتم و بهش فهموندم کار کارخودته .خودت پایین وبالا کن وا چه حالی داشت.دیگه وقت آبیاری بود داشت کم کم آبم میومد تا اونجا که حالیمه باید دوبار خانوم به ارگاسم رسیده باشه چون خیلی محکم به خودش می پیچید.منم که داشت آبم میومد زود مدلشو عوض کردم هردوتا پهلو به پهلو میخاستم ببینم اون نامردای فیلم سکس چه حالی میکردن از اونجا که شکمم یه خورده بزرگ بود فایده نداشت.کردمش مدل کردی(kurde)اونو به پشت خابوندم منم پاهاشو بلند کردم از اینجا نمای کسش خیلی خشکل بود سفید با لبای کوچیک تازه موهش داشت سرشونو در میاوردن(تازه با ژلت زده بود)کیرمو محکم تو سوراخش کردم وبرای اینکه خوب راحت بشم تا آخر کیرمو می بردم تو و درش میاوردم.
از اونجا که یادم رفته بود یه چیزی پهن کنم تا فرش ها کثیف نشه دیگه منم بهش نگفتم آبمو کجا خالی کنم.تا جایی که جا داشت کیرمو فشاردادم تو و همون جا آبمو خالی کردم دیگه نا نداشتم.بلندش کردم و لباس هشو تنش کردم خودمم همین طور .و تا دم در همراهیشرکردم و کوزشم واسش پر آب کردم.وقول داد که دفعه آخرش نیست.بازم میاد.داشتم از خوشحالی پر در میاوردم که زنگ در خونه به صدا در اومد گفتم کیه با صدای کلفت و مردونه گفت درو واکون وای بابام بود صورتم مثل گچ شده بود بگم که خونمون دو نبش بود در فرعی کوچک و به سمت خونه عسلکم(مریم) بود .درب بزرگه تو کوچه اصلی بود.زود مریمو ردش کردم رفت درو رو بابام باز کردم یه پس کله بهم زد گفت بی ناموس (فحش اصلی بابام)چرا درو وانمی کنی.منم گفتم دستشوی بودم.نامسب تا رفتیم تو گفت یه بو عجیب میاد.منم خودمو زدم به گیجی گفتم .ها .چی. کی؟ ولی دو بار دیگه اون کونا را کردم دیگه حسابی سوراخش بزرگ شده بود .هی هی هی
نوشته: کیوان (key.1 )
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند