ارسالها: 178
#61
Posted: 16 Jul 2011 09:44
سکس من و دختر همسایمون
اسم من کامیاره
در حال حاضر 18 سالمه
میخوام یکی از بهترین رابطه ای که داشتمو واستون بگم
حدودا 11 سالم بود که سکس و این چیزا را یاد گرفتم
اون موقع خیلی دلم میخواست یکیو بکنم
توی محله ی ما فقط 2 تا دختر بود یکی دختر همسایمون ندا خانوم و یکیم دختر داییم
حدودا 13 یا 14 سالم بود
دختر همسایمونم 14 سالش بود
تا حالا دید سکسی بهش نداشتم ولی اون روز یه دید کلی بهش انداختم
پوستش سبزه بود سینه های تقریبا بزرگ و باسن خیلی تپل مپل
داشتم منفجر میشدم
از شانس خوب من مامانم اینا خونه نبودن بابامم طبق معمول ماموریت بود
ندا اومد در خونمون گفت یه تحقیق میخوام میتونی واسم پیدا کنی
منماز خدا خواسته بهش گفتم چرا که نه حتما بیا تو تا واست تحقیق پیدا کنم
خلاصه اومد تو
تا خونه رو دید گفت مامانت اینا اینجا نیستن گفتم نه رفتن بیرون مشکلی هست
گفت نه ولی اگه همسایه ها بفهمند منو تو تنهاییم چی پشت سرمون میگن
من فهمیدم که یه چیزایی حالیشه به خاطر همین امیدم بیشتر شد
وقتی رفتیم سراغ کامپیوتر دروغی بهش گفتم اینترنت قطع شده ببین سیمش از پشت کامپیوتر در اومده
اونم خم شد و دنبال سیم میگشت
من نتونستم جلوی خودمو بگیرم بخاطر همین باسنشو با دستم نوازش کردم
دیدم چیزی نمیگه
بلند شدم سر پا یه دفه سرشو اور بیرون گفت نکنه میخوای کار بد بکنی گفتم طوری نیست که کسی هم اینجا نیست که بفهمه
گفت اگه خودت گفتی
این حرفو که زد فهمیدم که خودشم دلش میخواد
گفتم به هیچکس نمیگم
گفت باشه فقط زودا
گفتم باشه
شروع کردم به در اوردن لباساش اولش نمیزاشت ولی بعد خودش لباساشو در اورد یه شرت آبی داشت
منم شرتمو در اوردم تا کیرمو دید گفت اگه اینو بکونی تو کونم که پاره میشم(آخه من یکم کیرم بزرگه(حدود 20 سانتو الان هست))
بهش گفتم همشو نمیکنم تو کونت که
نصفشو
اونم قبول کرد
خوابوندمش (چهار دستو پا)وبهش گفتم یکم آب دهنشو بریزه روی کیرم اونم آب دهنشو یخت رو کیرم
تا که سره کیرمو کردم تو کونش جیغ زد
گفت فقط تورو خدا آروم بکن دردم میاد
منم آروم آروم کیرمو تا ته کردم تو کونش و بعد شروع کردم به کردنش
من یکمم زود انزال بودم
به دو دقیقه نمیرسید که آبم میومد ولی میدونستم واسه ی بار دوم 10 دقیقه ایو طول میکشه
بار اول که آبمو ریختم تو کونش گفت چی بود ریختی تو کونم منم بهش گفتم آب تخممه
گفت بد بختم کردی حالا اگه حامله شدم چی
شرو کردم خندیدن بهش
گفت چته خنده داره من حامله بشم
گفتم آخه از کون حامله نمیشی که
با هزاره التماس دوباره قبول کرد که بده
خوابوندمش و شروع کردم به کردنش
بهم گفت میخوای خارجیش کنیم
گفتم ؟آره
یه دفه یدم شروع کرد به آه آه کردن و خودشو عقب جلو کردن
بهش گفتم آبم دوباره داره میاد
یه دفه برگشت گفت بریز تو دهنم میخوام ببینم چه مزه ایه
خلاصه آبمو ریختم تو دهنش بعدش گفت چقدر ترشه ولی چون ماله توه خوش مزس
بعد از اون روز تا حالا حدود 1000 بار کردمش ولی تا حال کسشو نکردم
خیلی دلم میخواد کسشم بکم ولی پرده داره و آگه پاره شد واویلا میشه
امید وارم سرتونو درد نیاورده باشم
نظر حتما بدین
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#62
Posted: 18 Jul 2011 03:27
سکس مینا و پسر همسایه
سلام من مینا هستم21سالمه-این خاطره مال 2سال قبله-یه روز که از دبیرستان تعطیل شدم مجتبی پسر همسایه مون تو خیابون منو دید-با ماشین بود بوق زد گفت بفرما برسونمتون اول گفتم نه ولی اسرار کرد منم سوار شدم منو رسوند خونه.حدودا یک هفته از این ماجرا گذشت که دوباره مجتبی رو موقع تعطیل شدن دم در مدرسه دیدم.اومد کنارم.گفت مینا خانم بیا برسونمت.گفتم نه ممنون.خودم میرم.باید برم خرید دارم.بعدا میرم خونه.اسرار کرد.گفت هر جا بخوای میرسونم بعد میبرمت خونه.البته منم بدم نمیومد.خلاصه منو برد تا خرید کنم.یه صری لوازم آرایشی گرفتم.پولشو مجتبی حساب کرد.اومدیم تو ماشین.گفت مجتبی گفت جایی دیگه کار نداری؟گفتم نه.منو برسون خونه.گفت من یه جا کار دارم.بریم اونجا بعدا میرسونمت.گفتم باشه.حدود20دقیقه تو راه بودیم.دیگه داشتم میترسیدم.گفتم کجا میریم؟گفت الان میرسیم.بالاخره در یه خونه ترمز کرد.اومد پایین.کلید انداخت در خونه رو باز کرد.خونشون اینجا نبود نمیدونم کلید خونه رو از کجا آورده بود.خلاصه رفت داخل.منم تو ماشین منتظر بودم.بعد چند دقیقه اومد بیرون گفت بیا داخل.میخوام یه دوش بگیرم بعدا برم خونه.گفتم اینجا کجاست؟گفت نترس از خودمه.بیا تو.رفتم داخل.من روی مبل نشسته بودم.مجتبی رفت حموم. 5دقیقه گذشت که مجتبی صدا زد:مینا خانم میشه بیاین اینجا؟رفتم در حموم.گفت میشه پشت منو کیسه بکشی.آخه دستم نمیرسه.نمیدونستم چی بگم.قبول کردم.رفتم تو حموم.فقط یه شرت پاش بود.بدنش سفید.یه خورده واسش کیسه کشیدم.داشتم شهوتی میشدم.بهم گفت بیا پایین تر.منم از رو کمرش یه کم اومدم پایین تر رو کیسه بکشم.گفت هنوز بیا پایین.رسیدم به شرتش.دیدم یه هو شرتشو کشید پایین.گفت اینجا رو هم کیسه بکش.حسابی شهوتی شده بودم.کیسه رو آوردم رو کونش.شروع کردم به کشیدن.کیرش بدجور راست شده بود.خیلی هم کلفت بود.در حال کیسه کشیدن بودم که یه دفعه دستشو انداخت رو سینه ام.گفتم چیکار میکنی؟گفت میخوام بخورمشون.منم از خدا خواستم.اول ناز کردم.ولی آروم آروم لباسمو در آوردم.وای چه حالی داشت.شروع کرد به خوردن سینه هام.سینه هام حسابی سفت شده بود.مجتبی شروع کرد به در آوردن شلوارم.هیچی نگفتم.شرتم خیس شده بود.مجتبی هم میدید که شرتم خیس شده.میدونست که دلم کیر کشیده.دست زد به شرتم و اونو کشید پایین.وای حالا دیگه لخت مادرزاد تو بغل مجتبی بودم.مجتبی دهنشو آورد جلو کسم و شروع کرد به خوردن.منم آه آه میکردم.چه لذتی داشت.آب کوسم راه افتاده بود.انقدر کوسمو خورد که داشتم از حال میرفتم.بلند شد و گفت به زانو بشینم.به زانو نشستم.میخواست از کون منو بکنه.دوست داشتم از کون بکنه ولی درد داشت.بهش گفتم دردم میاد.ولی انگار نه انگار.یه کم شامپو در کونم زد و کیرشو گذاشت در کونم.یه کم فشار داد.خیلی دردم امد.کونمو کشیدم بیرون.ولی دوباره کیرشو گذاشت در کونم.دوست داشتم منو جر بده.ولی نمیتونستم درد کونمو تحمل کنم.گفت یه ذره تحمل کنی تا آخر بره تو.دیگه درد نداره.تصمیم گرفتم هر طور شده تحمل کنم چون واقعا حال میداد.کیرشو گذاشت اول سرشو کرد تو کونم.یه کم جلو و عقب کرد و یه هو کیرشو تا آخر فشار داد تو کونم.وای چشمام سیاهی میرفت.کونم داشت از درد منفجر میشد.میخواستم کونمو بدم جلو تا کیرش در بیاد.ولی منو محکم گرفته بود.تا در نیاد.درد عجیبی داشت.دهنم گاییده شد.هر چی داد زدم فایده نداشت.کیرشو در نیاورد.یه کم گذشت کم کم دردش کم شد.حالا دیگه واقعا حال میداد.دیگه شروع کرد به تلمبه زدن.خودم هم کونمو جلو عقب میبردم بهش کمک میکردم تا هر دومون حال کنیم.سرعت رفت و برگشت کیرش خیلی زیاد بود.منم انقدر بهم حال داده بود که انگار تو فضا بودم.داد میزدم کونمو پاره کن.جر بده کونمو.مال خودته.تا جایی که میتونی فشار بده.اونم شدت ضربات کیرش بیشتر میشد.حسابی منو گایید.گفت مینا داره آبم میاد.گفتم بریز تو کونم.آبشو خالی کرد تو کونم.آبشو تو سوراخ کونم که حالا دیگه اندازه تونل گشاد شده بود احساس میکردم.آبشو که ریخت منم داشتم بایه دستم با کوسم ور میرفتم تا آب منم بیاد. یکی دو دقیقه بعد هم آب خوشکل از کوس منم اومد و منم ارضا شدم.خیلی سکس باحالی بود.از اون روز به بعد تقریبا هفته یه دفعه باهاش میرفتم خونه خالی.تا الان فکر کنم حدود 40بار منو گاییده.واقعا حال میده.
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#63
Posted: 19 Jul 2011 09:17
هانی جون
سلام بچه ها من نیما هستم اول بهتون بگم من اصلا فن بیان خوبی ندارم خوب بریم سراغ اصل مطلب من الان ۲۰ سالمه زمانی كه من 6-7 سالم بود یه همسایه داشتیم كه هم سن من بود اون موقع ها ما كه از كس و كون و كیر چیزی نمی دونستیم ولی به بهانه دكتر بازی پله ای زیر پله ای پیدا میكردیم و همو دستمالی میكردیم . این مقدمه بود كه بیشتر با من آشنا بشید . بریم سره اصل مطلب من ۱۶-۱۷ سالم بود مثل بقیه هم سنام كمری پر كیری شق و آتشی تند داشتم. ما چند سالی بود كه از اون خونه رفتیم و بعد چند سال یه روز كه با خونواده تو هفت حوض تهران مشغول كس چرخ بودیم مامانم مامانه هانیه رو دید و شناخت كلی با هم گپ زدن منم داشتم هانیه جونو كه خوب كسی هم شده بود با نیگام می خوردم خلاصه مامانه ما اونارو دعوت كرد خونمون . بالاخره بعد چند روز روزه موعود فرا رسید ما هم كه تو كیونمون داشتن اكس پارتی برگزار میكردن از صبح رفتیم حموم اون چار تا دونه ریشی كه دراورده بودیم رو به شكل دیوسی (همون بزی خودمون) در اوردیمو .موهارو ژل زدیمو (خوب كیری شده بودما!) تیریپ رو ردیف كردیمو نشستیم به انتظارهانی جون . بالاخره هانی جون با اون ننه جاكشش اومد خونمون مامانش از من تعریف میكرد كه من چه گل پسری شدم . مامان ما هم از هانی جون تعریف میكرد كه چه كسی (خانومی) شده. خلاصه گفتیمو گفتیمو گفتیم بعد از كلی كس و شعر تلاوت كردن ناهار رو هم زدیم . بعد از ظهر هم قرار شد مامانم با مامان هانی برن و تولیدی لباسی كه مامانم تازگی راه انداخته بود ببینن. ما هم تو كونمون دوباره عروسی بر پا شد خلاصه مامان اینا رفتن بیرون هانی هم به بهانه این كه من باهاش زبان كار كنم (خوب تافل داشتنم بد دردیه!) نرفت و ما با هم تنها شدیم . بعد رفتن مامان اینا هانی از من اجازه گرفت و رفت پای كامپیوتر . منم رفتم پایه ماهواره و همچین لمو رفتم تو كارش . بعد چند لحظه زدم تو سرم و گفتم وااااااااااااااااااااااااااااااایییی اخه كلی عكس و فیلم سوپر تو هاردم داشتم . پاشدم جنگی رفتم تو اتاق كه مبادا ضایع بشم رفتم تو دیدم داره تو درایوا كس چرخ میزنه تو دلم یه آخیش گفتم و رفتم نشستم بغلش (البته بعدا بهم گفت تمومه بند و بساط ها رو دیده) بعد با هم از درس و مشق و كنكور و از این كس شعرا گفتیم یهو هانی از من پرسید كه دوست دختر دارم یا نه كه وقتی من بهش گفتم دوست دختر ندارم كف كرد گفت تو كه چیزی كم نداری (بزنم به تخته چشم نخورم خوش تیپی و هزار تا درد سر) بهش گفتم از دوست دختر زیاد خوشم نمیاد (آدمه خالی بند!) بعد چند لحظه سكوت شد كه هانی یه آهی كشید (كه همون جا معامله ما سر از خوابه زمستونی در اورد و تلسكوپ بیرون اورد و ابرازه وجود كرد) من ازش پرسیدم چی شده گفت نیما یادته بچه گیا؟ گفتم آره مخصوصا دكتر بازیا. یهو فهمیدم چه گندی زدمو اونم اومد كم نیاره گفت نكنه دوباره هوسه دكتر بازی داری. منم كه اب از سرم گذشته بود گفتم آره كه نفهمیدم چی شد كه لبامون رفت تو هم بعد یه ذره باهاش ور رفتم كه دیدم گفت نیما الان نه چون ممكنه مامان اینا الان بیانو ابرومون بره منم گفتم باشه . خلاصه اون روز گذشت تا دو سه هفته بعد این بابایه ما هوسه سفر به سرش زد منم كه درس (همون كس)داشتم و باید به درسام میرسیدم گفتم كه كاردارم و نمیام اونام از همه جا بی خبر یه مكانه درستو حسابی برایه ما ردیف كردن . اون روز تا شب بی خیال شدم وشب وقتی از رسیدن بابا و مامانم مطمین شدم زنگ زدم به هانی و گفتم بیاد خونمون. فرداش هانی به بهانه رفتن به تولد یكی از دوستاش از تقریبا ظهر اومد پیش من تقریبا ساعت 1 بود كه رسید خونه ما از در كه اومد تو دیدم وایییییی چه جیگری شده یه آرایش ملایم كرده بود كه نگو و نپرس . خلاصه همون جا یه لب اساسی ازش گرفتم اومد تو یه شربت براش آوردم و غذا رو هم سفارش دادم اومدم پیشش نشستم. بعد ۲۰ دقیقه غذا اومد و ۲ تا پیتزای توپ زدیم و نشستیم پایه ماهواره از این كانال به اون كانال میزدیم (البته من بجایه تلویزیون داشتم پاهایه هانی جونو دید میزدم)خداییش اندامش خیلی توپ بود . همون جور میگفتیم و می خندیدیم تا بعد از ظهر من كه داشتم از شق درد میمردم پاشدم رفتم دو تا گیلاس ویسكی ریختم و اوردم و دادم دست هانی . یكم كه مزه مزه كرد دیدم گفت تلخه (گفته بود تا حالا لب به هیچی نزنده) منم یه نگاه كیری بهش كردم و گفتم امل بازی در نیار و بخور اونم دید كه من ناراحت شدم كم كم داد بالا. من كه دیگه داغ شده بودم دیگه دسته خودم نبود كه یهو دستم رفت طرف سینه هاش و شروع كردم به مالوندن بعد چند دقیقه تابش و سویتینشو از تنش در اوردم یهو دوتا توپ اویزون شد من هم كه تازه كار بودم كف كرده بودم شروع كردم مالوندن سینه هاش و لب گرفتن ازش. بعد شلوارو شرتشو با هم دراوردم كه چشم به جمال یك عدد كس گوشتی افتاد. یهو دیدم هانی گفت تو نمی خای دربیاری (من كس خل هنوز تی شرتمم در نیاورده بودم) بهش گفتم تو در بیار اونم شروع كرد به لخت كردن من شرتمو كه در اورد چشش به جمال كیر ما (دو نكته رو باید بگم ۱:به گفته خودش تا حالا كیر ندیده بود كه البته قضاوتشو به عهده شما میزارم ۲: بنده به جز دفترچه قسط و یه كیر كلفت چیز دیگه ای از بابام ارث نبردم) افتاد سریع السیر شروع به ساك زدن كرد وای كه هیچ چیز قد ساك زدن به آدم حال نمیده انگار شیره وجودمو داشت میكشید چشام از شدت لذت وا نمیشد . دیدم ستمه من فقط حال كنم 96 شدیم ومنم یه حالی به اون میدادم وای كه چه كسه بی مویی داشت چه قدر نرم و لطیف بود یهو بهش گفتم من كس می خوام اونم مثل برق گرفته ها گفت مگه با جنده طرفی من پرده دارم منم گفتم خوب باشه قمبل كن از كون بكنم گفت درد داره لا پایی بذار یهو قاطی كردم گفتم منو اینقدر حشری كردی بعد میگی لا پایی بذار؟ یهو هردو زدیم زیر خنده منم بعد كلی تخمدون مالی (زن كه خایه نداره باید تخمدون بمالی) رفتم یه كرم اوردم رو كیر خودم و كون اون خالی كردم. بعد یه فشار كه دادم دادش رفت هوا منم با هزار تخمدون مالی بالاخره بعد ۱۰ دقیقه كیرمو كردم تو كم كم شروع به تلنبه زدن كردم بعد 2_1 دقیقه یه تكون خوردو ارضا شد منم كه عشقه ساك بودم كیرمو در اوردمو بعد تمیز كردنش دادم دهنش كه بعد چند دقیقه ابم اومد. منم نامردی نكردمو همشو رو سینه هاش خالی كردم و رو هم ولو شدیم بعد حدود نیم ساعت كه خواب بودیم پا شدیم رفتیم حمومو خودمونو تمیز كردیمو یه حال اساسی هم تو حموم كردیمو اومدیم بیرون و یه آب میوه اساسی زدیمو نزدیك غروب یه اژانس براش گر فتمو رفت خونشون .
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#64
Posted: 20 Jul 2011 03:17
سکس با مستاجر داییم
دوستان عزیز- من کامیار هستم 29 ساله اهل یکی از شهرستانهای غرب ایران- از وقتی با این سایت آشنا شدم دلم میخواست واسه یه بارم شده یکی از خاطره هامو بگم ببینم چطوری در موردش نظر میدن که الان این فرصت برام پیش اومد - این خاطره مالچند سال پیشه ولی چون واسم خاطره انگیز بود اینو انتخاب کردم - 6 سال پیش خونه داییم یه مستاجر داشتن که با زنو بچش اونجا زندگی میکردن - خودش اهل شهر ما نبود ولی زنش همشهریمون بود - مرد از نظر قد و قواره ، ریزه میزه بود زنشم همینطور البته نه اینکه کوتوله باشن فقط هر دو شون تقریبا قلمی بودن - من تو این داستان اسم زنو میذارم فریبا الته اسم مستعار انتخاب کردم ببخشید - فریبا چون همشهری خودمون بود زیاد با زن داییمو مادر بزرگم رفتو آمد داشت منم خونه داییم که در اصل خونه پدر بزرگم بود ولی بهش ارث رسیده بود و مادر بزرگمم باهاشون زندگی میکرد زیاد میرفتم آخه خونه خودمونم 2 کوچه پایینتر بود - فریبا صداش خیلی باهال بود انگار گلوش پاره شده،صداش یه خش باهالی داشت هر وقت حرف میزد به این فکر میکردم که تو حال دادن چی مییشه - احساسم میکردم که یه کم پا میده چون هر وقت تو پله های حیاط با زن داییم حرف میزد، همیشه خط سینه شو میدیدمو اونم میفهمید که من زود زود اونجارو نگا میکنم ولی خودشو جمع نمی کرد - تو اون مدتی که دلم میخواست فریبا رو جور کنم خیلی نقشه ها کشیدم ولی هیچکدو مشون فایده نداشت تا اینکه از خونه داییم رفتن منم حسابی حالم گرفت که این همه وقت خودمو تلف کردمو به جایی نرسیدم - یه یه سالی از این جریان گذشت که اتفاقی تو خیابون با بچش دیدمشون - کلی سلام احوال پرسیو از این حرفا که فهمیدم بچشو میخواد ببره مدرسه - منم کلی اصرار کردم که بیاید من میرسونمتون - با کلی اصرار اومدن و بچشو بردیم مدرسه تو راه که فریبارو بر میگردوندم همه چیو بهش گفتم البته نه اینکه راحت بهش بگم ازت خوشم اومده ولی منظورمو کامل بهش رسوندم چون میدونستم که دیگه مستاجر خونه داییم نیستن تا ترس داشته باشم که نکنه بهشون بگه - اون فقط به حرفام گوش میکرد آخر سرم به بهونه خرید کردن نزدیک بازار پیاده شد - ولی من شمارمو به زور بهش دادم - چند روز از این جریان گذشت که بالاخره زنگ زد- چون تماس تلفنیمون 2، 3 ماهی طول کشیدو هیچ رابطه جنسی نداشتیم - میرم سر اصل مطلب که آخرش تونستیم با هم سکس کنیم - البته تو اون مدتیکه با هم حرف میزدیم فهمیدم که کیر شوهرش کوچیکه و اونم تا حالا ارگاسم نشده و بعد سکسشون با دست خودشو ارضا میکرد - بالا خره تا بستون شودو خونه ما رفتن مسافرت - جر یانم به فریبا گفتم - اونم با اینکه میترسید، قبول کرد که یه صبح که شوهرش ادارستو پسرشم کلاس زبان بیاد خونمون - آخرش 2 روز بعدش تونست بیاد ،چون بهم گفته بود که شوهرش خوب نمیتونه ارزاش کنه قبلش یه قرص ترامادول خوردم - آخه این قرص کمرو سفت میکنه ولی اعتیاد آورم هست - بالا خره ساعت 9 صبح فریبا اومد - باورم نیشد که فریبا روبرومه اونم تنها خودمون- با هم رفتیم تو اتاقم البته چون قبلا تلفنی در مورد همه چی حرف زده بودیم هردومون خودمونو آماده کرده بودیم واسه سکس - واسه همین شروع کردیم به لب گرفتنو بوس کردن - نمیخواستم زمانو از دست بدم چون میدونستم همش 2 ساعت پیشمه - هردو مون خیلی حشری شده بودیم خدو من که دستو پامو گم کرده بودم تو فکرم کلی نقشه کشیده بودم واسه کردنش ولی انقد کیرم راست شده بود که دلم میخواست سریع بکنم تو کسش - هردومون لخت شدیمو خوابیدیم رو تختم - واقعا که سینه های سفتی داشت - داشتم سینه هاشو میخوردم که بهم گفت دلم میخواد کسمو بخوری - بهم گفت که شوهرش تا حالا اینکارو نکرده - منم شروع کردم به خوردن کسش با اون صدای خش دارش چه حالی میکرد من کسشو میخردمو اونم آخو اوخ میکرد بدون اینکه خودش بدونه با گوشیم صداشو ضبط میکردم البته فقط به خاطر صداش نه اینکه بخوام بعا ازش سوء استفاده کنم -
بد جوری دلم میخواست بکنمش هی منتظر بودم که بگه کسمو بکن - انقد کسشو لیس زدم که زبونم بی حس شده بود اونم ولکن نبود - هی میگفت بخورش - تا اینکه دیگه خودم خسته شدمو اومدم بالا - همزمان که ازش لب میگرفتم کیرمو بردم تو کسش - یه آهی کشیدو گفت به این میگن کیر - من میکردمشو اونم آخو اوخ میکرد - چون با قرص کمرمو سفت کرده بودم حسابی بهش حال میدادم - بعد یه 15 دقیقه ای اون ارضا شد یه دادی زد وقت ارضا شدن که داد به این قشنگیو تا حالا نشنیده بودم بی شودو من همینطوری میکردمش تا اینکه خودمم ارضا شدم وقت ارضا شدن از کسش در آوردمو ریختم لای سینه هاش - برام چیزیکه خیلی جالب بود این بود که با انگشت دو 3 قطره از آبمو برداشتو بدون اینکه حالش بد شه راحت خوردش - حدود نیم ساعتی تو بغل هم بودیمو از بودن کنار هم لذت میبردیم - خیلی دلم میخواست کونشم بکنم وقتی بهش گفتم باهام مخالفت کرد ولی گفت میتونی دوباره بکنیم آبتم بریزی تو کسم- دوباره باهم حال کردیم ولی اون دیگه ارضا نشد اما من آبمو ریختم تو کسش - دیگه داشتم جون میدادم - هردومون واقعا از سکسمون لذت بردیم - بعد اون جریان حدود 2 سالی سکس داشتیم با هم - تا اینکه شوهرش دیگه منتقل شد شهر خودشونو زنو بچشم با خودش برد - تو اون 2 سالم با لاخره بهم کونم داد البته با رضایت خودش - واقعا که تو اون 2 سال حسابی از هم لذت بردیم - هیچوقتم از خوردن آب من بدش نیومد - اکثرا آبمم میخورد- با شهوتیکه اون داشت میدونم که الان تو اون شهر با یکی دوست شده که بهش حال بده والا یه سراغی ازم میگرفت - مطمئنم که اون کسیکه که میکندش حسابی از کردنش لذت میبره چون واقعا حال میداد به آدم - امیدوارم که خوشتون اومده باشه - این اولین و آخرین داستانم بود -
ممنوم از اینکه خاطره مو خوندید - خداحافظ
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#65
Posted: 20 Jul 2011 11:38
سکس با کبری
هفده سالم بود که به خاطره وضع بد مالي مجبور شديم تو يکي از محله هاي پايين شهر خونه اجاره کنيم يه خونه سه طبقه بود که طبقه دومش و ما اجاره کرديم طبقه اولشم يه سوپر بود يه هفته اي ميشد که ساکن شده بوديم پدر مادرم هروز صبح زود مي رفتن و شب دير وقت ميومدن يه روز تابستون حدوداي ظهر بود تو اتاقم دراز کشيده بودم ديدم يه صدايي مياد به گوشه اتاقم که نزديک ميشدم صدا واضح تر ميشد صداي آقا مجيد صاحب مغازه بود گوشه فرش و گرفتم زدم کنار ديدم رو زمين يه دريچه فلزي است يه سوراخ به اندازه يه سکه هم روش بود از سوراخ نگاه کردم ديدم آره مغازه آقا مجيد که قشنگ پشت دخلش قرار دارم تو مغازش پر جنس بود و پشت دخل و هيچ کس نمي تونست ببين يه وي سي دي هم گذاشته بود با تلويزيون که باهاش موزيک گوش ميداد داشتم همين جور ديد مي زدم که ديدم کبري خانوم زن آقا مجيد اومد پشت دخل انگار براش نا هار آورده بود اونا دو تا بچه داشتن يکه يکيش ده سال و يکي سيزده سال داشت کبري يه زن سي و هفت ساله بود مغازه که خلوت شد کبري خانوم يه زير انداز انداخت ناهار آورد که با هم بخورند روسريش و که برداشت من قفل کردم يقه مانتوش باز بود و قشنگ چاک پستوناش معلوم بود پستوناش خيلي درشت بود منم که اين صحنه رو ديدم دستم و گذاشتم رو کيرم هي کيرم و ميماليدم ديدم مانتو شو در آورد داشتم ديونه ميشدم فقط يه تاپ تنش بود سوتينم نبسته بود نوک پستوناش از روي تاپش معلوم بود وقتي راه ميرفت پستوناش بالا پايين ميشد يه دامن مشکي بلند پوشيده بود خيلي پارچه شلي داشت قشنگ کون گرد و گندشو مي تونستم ببينم يه چاک تا زانو داشت که وقتي پاهاش از هم فاصله ميگرفتن ساق تپلش که با يه جوراب مشکي نازک سکسي تر شده بودن رو ميشد ديد من ديگه قاطي کرده بودم کرم و برداشتم ماليدم به کيرم و جق ميزدم غذا آورد وقتي دولا شد غذا رو بزار زمين دامنش رفت لاي کونش و هر لپ کونش که به اندازه يه توپ بسکتبال بود نمايان شد وقتي نشست چهارزانو نشست دامنش و تا وسطاي رون داد بالا خيلي پاهاي تپل و گوشتالودي داشت مخصوصا با اون جوراب ها که ديگه محشر شده بود پستوناي گرد و گندشم که داشت تاپش و پاره مکرد داشتن غذا مي خوردن که يه ذره از غذا ريخت رو پستوناي کبري خانوم دستمال وبرداشت تاپ شو داد پايين يکي از پستوناش کامل معلوم بود همين داشت تميز ميکرد از شهوت زياد آبم زد بيرون اون هي پستونشو ميماليد و تميز ميکرد منم هي با ديدن اين صحنه ها حشري تر ميشدم اون روز توي اون دو ساعتي که کبري اونجا بود سه بار جق زدم شب هم هي يادم ميوفتاد يه هفته اي بود که از اين جور صحنه ها ميديم ديگه انقدر جق زده بودم از خودم بدم اومده بود. پيش خودم گفتم چطور ميشه اين کبري رو کرد.داشتم فکر ميکردم ديدم تنها راهش تهديد کردن ، ولي يه چيزي بايد جور ميکردم که بتونم اين کارو بکنم ، که فهميدم ، يه دوربين ديجيتال که فيلم هم ميگرفت داشتم ، با اون فيلم ميگريم ، ساعت يک ظهر بود ديدم کبري اومد ولي خيلي سکسي تر به نظر ميومد اومد پشت دخل ديدم آقا مجيد رفت در مغازه رو بست پشت دخل کبري مثل اون روز همون لباس هارو پوشيده بود و دولا شده بود داشت غذارو از تو نايلون در مياورد ديدم آقا مجيد برگشت دستش جلوي کيرش بود همون جوري اومد طرف کبري دامنش و زد بالا ديدم کيرش که شق شق شده بود و کرد تو کس کبري خانوم خيلي کونش گنده سفيد بود با هر تلنبه آقا مجيد کون کبري چنان ميلرزيد که انگار توش ژله ست من کپ کرده بودم خودم هم همونجور که فيلم ميگرفتم لخت شدم از ديدنيه سکس زنده حال ميکردم کبري خانوم هم با اون لهجه شهرستانيش هي ميگفت آخ آروم تر مجيد ، مجيد هم مثل ديونه ها دست انداخت تاپ شو کشيد پايين پستوناي کبري دو تاشم افتاد بيرون با دستاش پستوناي کبري هي ميماليد دو دقيق که گذشت کبري گفت مجيد بيا اين سي دي رو بزار مثل اينا هر کاري کردن ما هم بکنيم ، زير انداز انداختن همون جور نشستن فيلم شروع شد اول زن ساک زد کبري هم همينطور کير آقا مجيد گرفته بود و ساک ميزد آب دهنش هي از بالاي کير مجيد مي ريخت تا به تخماش مرسيد کبري هرت مکشيد تو دهنش بعد مرد کس ليسي کرد باورم نميشد اين شهرستاني ها اينقدر وارد باشن آقا مجيد کبري رو خوابوند دامنش داد بالا بعد از نوک انگشتاي کبري شروع کرد ليس زدن بعد رفت روي ساقش بعد ماهيچه هاي تپل کبري رو ليس ميزد از پهلوي داخلي روناي کبري ليس زد تا رسيد به کسش هميشه فکر ميکردم سياه باشه ولي کاملا اشتباه کرده بودم يه کس صورتي خوشگلي داشت که آب از لب و لوچم آويزون شده بود لبه هاي کسش و با دهن ميک مزد هي چوچوله هاي کبري رو بين لباي خودش سُر ميداد کبري هم هي آخ و اوخ ميکرد در همين حالم پستوناي درشت کبري رو با کف دست ميماليد زبونشو همون جور سُر داد تا رسيد به پستوناي کبري جون نوکشو هي بازبون قلقلک ميداد يا ميمکيد بعضي وقتا هم يه گاز آروم ميگرفت بعد نشست رو شکم کبري کيرش و گذاشت لاي پستوناش کبري هم پستوناشو به هم چسبونده بود مجيدم تلنبه ميزد بعد مجيد نشست رو يه جعبه نوشابه کبري دوزانو نشست جلوش کير مجيد کرد لاي پستوناش کير مجيد تا از بالاي پستوناي کبري ميزد بيرون کبري جون يا ليس ميزد يا ميک ميزد من ديگه داشتم ميمردم که آبم اومد بعد کبري پا شد با کس نشست رو کير آقا مجيد تلنبه زدنا هي تند ميشد پستوناي کبري جونم تکوناي شديد تري ميخورد مجيد همون جوري کبري رو حل داد روزمين کيرش که در اومده بود و کرد تو کسش لنگاي کبري رو داده بود بالا و با دوتا دستاش جفت پاهاي کبري رو از وسطاي روناي گوشتالوش بغل کرده بود و چنان تلنبه ميزد که کبري از زور شهوت دستاي خودش و گاز ميگرفت هي مجيد تلنبه ميزد هي پستوناي کبري شديدتر تکون ميخوردن هر از گاهي لباي کبري رو ميخورد پستوناشو بادست محکم ميماليد من دوباره راست کردم تو همين هين کبري چشاش بسته شد يه آهي هم کشيد که داشت آبم ميومد کبري ارضا شده بود، بعد آقا مجيد کيرشو در آورد وايستاد جلوي کبري ، کبري هم با اون پاهاي تپلش که همون جوراب هاي مشکي بلند نازک سکسي پاش بود و يه برق خاصي رو ،روش ميشد ديد براي مجيد جق ميزد مجيد هيچ کاري نميکرد کير آقا مجيد بين کف پاهاي کبري که هي عقب جلو ميشد بود تا آبش اومد کبري هم با ديدن آب مجيد هي آخ اوووووخ ميکرد ميگفت جوووووووووووون بريز روم اونم تمامشو ريخت رو شکم و پستوناي کبري ، منم براي دومين بار آبم اومد داشتم قش ميکردم بدم لباس پوشيدن و من تا دو روز فقط فيلم شونو نگاه ميکردم اون روزا آقا مجيد ظهر به بعد ميرفت با موتور کار مي کرد وکبري در مغازه وايميستاد تا عصر يه روز ظهر سي دي شونو برداشتم رفتم پايين فقط کبري بود رفتم سلام عليک کردم صدام ميلرزيد نمي دونستم چه اتفاقي ميوفته سي دي در آوردم گفتم کبري خانوم من دستگام خراب اين سي دي رو برام تست مي کني گفت آره بيا خودت نگاه کن خيلي خلوت بود رفتم پشت سي دي رو گذاشتم کبري رو صدا زدم الکي گفتم اين چي جوري ميره جلو من بلد نيستم اومد دو وجبي جلوي من رو به تلويزيون زد جلو بعد شروع زد تنها کاري که کرد فقط خشکش زده بود دقيقا همونجا بود که کير تو کسش بود خودشم خوابيده بود صورتش قشنگ معلوم بود سريع گفتم تو که دوست نداري اين تو کل محل پخش بشه برگشت هم عصباني بود هم ترسيده بود هم گريه ميکرد گفت خيلي حروم زاده اي من بهم بر خورد دستم و گذاشتم رو پستوناش گفتم نشنيده ميگيرم الان مغاز رو تعطيل ميکني گفت تو خواب ببيني دستم از رو پستوناش زد کنار من گوشيم و در آوردم شماره مهدي دوستم رو گرفتم گفتم مهدي يه سي دي سوپر دستم ايراني اتفاقا براي يکي از زناي محل خريداري رو آيفن بود مهدي گفت آره با زن تو فيلمشم خريدارم ديدم کبري رنگش پريده گفتم باشه من بهت زنگ ميزنم کبري گفت اينجا نميشه گفتم باشه تو تو مغازه بمون من خودم رديف ميکنم رفت توي اتاقم با هزار زحمت دريچ رو باز کردم اون يه چهار پايه بزرگ گذاشت کشيدمش تو اتاقم گريه نمي کرد مانتو شو در آوردم زيرش يه سوتين بنفش پوشيده بود گفتم فکر کن من مجيدم دوست ندارم کم کاري کني کيرم ميماليد شلوارشم در آوردم گفتم اول ساک ميزني بعد لا پستوني کس کش انگار جنده بوده چنان حرفه اي ساک ميزد که آبم اورد گفتم تا قطره آخرش و بايد برام بخوري اونم از روي اجبار خورد با همون دهن آب کيري گفتم حالا انقدر بزن تا راست شه ده دقيقه اي کيرم و راست کرد بعد پنج دقيقه لا پستوني بقيش تو کس ميکردم دو باره آبم اومد بد بخت خسته شده بود پاشدم گفتم با پاهات چنان بايد برام جق بزني که از دفعه قبل زود تر راست شه که همونم شد گفتم از کون ميخوام بزارمت گفت نه نه حلش دادم دمر خوابوندمش بزور سوراخشو پيدا کردم کردم تو يه جيقي زد که داشتم کر ميشدم هي التماس ميکرد منم بد تر حشري ميشدم ديگه آبم تموم شده بود تندش کردم تا ارضا شدم بعد اون ازش ميخواستم که لباساي مورد علاقم بپوشه منم ديگه باهاش مهربون صحبت ميکردم الان با هم خيلي رفيقيم اون روز ميگفت من تو رو مثل مجيد دوست دارم آقا مجيدم که دگه کارش کم شده بود تو مغازه زياد ميموند کبري ناهار که مياورد مجيد ميفرستاد نون بگيره در مغازه رو ميبست من کيرو از دريچه ميدادم بيرون اون برام ساک ميزد هر وقتم تو مغازه سکس ميکنه با صداي بلند تر آخ و اوخ ميکنه ميدونه من خوشم مياد يه بارم رفتم خونشون تو حموم سکس کرديم.پایان
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#66
Posted: 20 Jul 2011 11:40
سكس با مادر و دخترش1
اسم من محسنه هستم. دو سال پيش بود که در دانشگاه رشت به همراه دوستم علی قبول شدم. من با علی رفاقت بسيار زيادی داريم ، به طوری که هميشه با هم بيرون ميرفتيم و خلاصه هميشه با هم بوديم.وقتی هم که فهميدم با علی توی يک شهر و يک دانشگاه قبول شدم ،خيلی خوشحال شدم.زمان شروع دانشگاه ها رسيد و من و علی راهی رشت شديم.حوصله خوابگاه رو نداشتيم ، برای همين در يک خونه بزرگ که پر از اتاق بود ، اتاقی رو اجاره کرديم و اون اتاق شد محل زندگی ما در رشت.۲ ماه گذشته بود و ما در گير درس و دانشگاه بوديم و اصلا با همسايه ها ديگه که توی اون خونه زندگی ميکردن رفت و آمد نداشتيم.يک روز با علی توی اتاقم مشغول درس خوندن بوديم ، که ناگهان ديدم يکی داره در ميزنه. من بلند شدم و رفتم ببينم کيه ، در رو باز کردم و ديدم که به ، يک زن خوشگل پشت دره و يک ظرف آش هم دستش ، بعد از سلام و احوالپرسی ، گفت که اين آش نظريه و برای شما آوردم. من که خيلی تعجب کرده بودم پرسيدم ببخشيد شما کی هستين ؟ که اون خانوم گفت : من پريسا همسايه جديدتون هستم که به همراه دخترم توی اين اتاق بغلی زندگی ميکنيم. بعد من گفت : از اونجايی که من خبر داشتم اين اتاق بغلی خالی بوده و بعد پريسا خانوم با لحنی حاکيه از شوخی گفت : بابا ساعت خواب ، چقدر شما از دنيا عقبين ، من با دخترم الان ۴ روز که اين اتاق بغلی هستيم ، ولی شما از بس که سرتون تو درس و کتاب ، اصلا متوجه حضور ما نشيد. من هم سريع گفتم : خب آره ديگه دانشجو بودن اين چيزها رو هم داره ، و خيلی خوشحالم که همسايه خوبی مثل شما نصيب ما شده.خلاصه اين اتفاق شد زمينه آشنايی ما ، پريسا يک زن ۳۲ ساله بود که شوهرش اونو طلاق داده بود و به همراه دختر ۱۱ ساله اش تو اتاق بغليه ما زندگی ميکردن ، با اينکه سنی ازش گذشته بود ، ولی چهره ای زيبا و جذب کننده داشت ، دخترش ريحانه هم دختر خوشگل و خواستنی بود ، بعد از اون گه گداری پريسا خانوم برای ما غذا مياورد و ما هم هر وقت که بيکار بوديم به ريحانه در درس و مشقش کمک ميکرديم.ارديبهشت ماه بود و هوای رشت شديدا شرجی و گرم بود ، اون ما کلاس نداشتيم و تو اتاقمون نشسته بوديم و مشغول مطالعه کتابامون بوديم ، که ديديم داره يکی در ميزنه ، من رفتم در رو باز کردم که ديدم پريسا و ريحانه پشت در هستند ، بعد از سلام و احوالپرسی پريسا گفت : ميخواد تا يکی از اين روستاهای اطراف رشت بره و تا بعد از ظهر مياد و همچنين ريخانه رو نميتونه ببره ، بعدش گفت که اگه ميشه ريحانه پيش شما باشه هم يه کم تو مشقاش بهش کمک کنين و هم مواظبش باشين.خلاصه ما هم قبول کرديم و پريسا رفت و دختر ۱۱ ساله اش رو پيش ما گذاشت.ساعت حدود ۲ بود ، اول نشستيم ۳ تايی ناهارمون رو خورديم. بعد ريحانه مشغول نوشتن مشقاش شد و من و علی هم مشغول مطالعه. هوا هم شديدا تخمی بود و باد پنکه هيچ تاثيری بر گرمای هوا نداشت. نيم ساعت که گذاشت ديدم ريحانه لباس روشو در آورد و با يک تاپ و يک شلوار که همه کون و کپلش بيرون بود ، مشغول نوشتن مشق شد ، من و علی چشمامون داشت از تعجب در ميومد ، ريحانه با اين کارش واقعا نشون داد که يک رشتی با اصل و نسب است. بعد از اون نميدونم چرا ديگه حواسم به مطالعه ام نبود و همش زير چشمی ريحانه رو نگاه ميکردم ، همون طور که قبلا گفتم دختر خوشگل و خواستنی بود و با همون سن کمش ، کون درست و حسابی داشت.يک ربع ديگه هم که گذشت ، علی در گوش من گفت : دوست داری يک سکس اساسی داشته باشيم. من هم گفتم : سکس ؟ با کی ؟ که علی گفت : خره با همين ريحانه. بعد من با عصبانيت گفتم : ديوونه شدی ، ريحانه هنوز بچه.... بعدش علی گفت : بابا ما که نميخوام به کسش بزاريم ، فقط ميريم ميمالونيمش ، بعد هم اگه شد يه کم لاش زنی و لاپايی ، اصلا هم طرف کس و کونش نميريم...اين حرف علی کمی منو نرم کرد ، آخه قبل از اين سکس داشتم و ميدونستم که چه حالی داره ، ولی تا حالا با دختر ۱۱ ساله سکس نداشتم و دوست اين رو هم تجربه کنم. بعد من گفتم : ولی پريسا خانوم ريحانه رو به ما سپرده ، بعد ما با اين کارمون که بهش خيانت ميکنيم. علی گفت : خيانت چيه... برو بابا که اصلا حوصله اين کس شعر ها رو ندارم. بعد من گفتم : شايد ريحانه خودش از اين کار خوشش نياد و جيغ و داد راه انداخت. علی هم گفت : اونش با من....علی رفت کنار ريحانه و شروع کرد با اون صحبت کردن ، من دقيقا نميفهميدم که داشت با اون چی ميگفت ، فقط اينشو فهميدم که بهش گفت الان يه کم ماشژت ميدم تا خستگی در بره ، بعدشم شونه های ريحانه رو گرفت و شروع کرد به مالوندن. بعدشم گردنشو ، خلاصه علی داشت حسابی ريحانه مشت و مال ميداد و باهاش حال ميکرد ، من ميدونستم که قصد علی مشت ومال نيست و ميخواسن به اين طريق ريحانه رو شهوتی کنه ، و اين وسط سره من داشت کلاه ميرفت ، برای همين من هم رفتم به علی کمک کردن ، کم کم ريحانه از مشق نوشتن دست برداشت ، مطمئن بودنم که الان ديگه شهوت شده ، علی اونو برگردوند و يک بوسه از لبهای کوچيک ريحانه برداشت ، ريحانه هم فقط لبخندی زد ، ديگه هر سه تاييمون شهوتی شده بوديم.همين که علی شروع کرد به در آوردن لباسهاش ، من ريحانه رو گرفتم و چندتا لب آب دار ازش گرفتم ، و لباسشو بدون هيچ مقاومتی در آوردم ، بدن سفيد و بدون مويی داشت ، سينه هاشم هنوز خيلی کوچيک بود ، ريحانه رو خوابوندم و شروع کردم به ليس زدن تنش ، کيرم شق شق شده بود و داشت بهم فشار مياورد ، ريحانه رو ول کردم و من هم مثل علی تمام لباسامو در اوردم ، علی هم رفت شورت و شلوار ريحانه رو در آورد ، توی عمرم کس به اين تميزی نديده بودم ، خيلی کم مو داشت و بقيه اش هم به صورت پرز بود ، ريحانه هيچ عکس العملی انجام نميداد ، فقط بعضی وقتهای لبخندی ميزد ، که اون لبخند منو ديوانه مکيرد.علی رفت بالای سره ريحانه و بهش گفت که بايد کيرمو تو دهانت بکنم ، اولش ريحانه گفت نه ، که من بهش گفتم ببين ريحانه جون ما کستو ليس ميزنيم ، تو هم به جاش کيرمونو بکن تو دهنت ، خلاصه اون قبول کرد و شروع کرد به ساک زدن برای علی ، من هم بيکار نشستم ، شروع کردم به ليسيدن کس ريحانه. وای عجب طمعی داشت ، کسش به معنای واقعی دست نخورده بود ، بعد که حسابی از خوردن کسش سير شدم ، جامو با علی عوض کردم ، رفتم بالای سر ريحانه لبخندی از رضايت بر گوشه لبش بود ، سر کيرمو گرفتم و در داخل دهانش گذاشتم ، اون هم چشماشو بست و شروع کرد به مک زدن ، البته فقط يه کمی از کيرم تو دهانش جا ميشد.با هر زبونه که علی به کس ريحانه ميکشيد ، ريحانه اهی از شهوت ميکشيد ، زود کيرمو از دهنش در آوردم چون زياد از ساک خوشم نميومد ، ريحانه از يک طرف چرخوندم و رفتم پشتش ، لای پاشو باز کردم و کيرمو گذاشتم لای پاش و بعد لای پاشو بستم و شروع کردم به عقب و جلو کردن کيرم ، علی هم داشت کس ريحانه رو ميليسيد ، من علی رو خوب ميشناختم و دو بار با علی تيکه برديم و ترتيبشو داديم ، برای همين ميدونستم که عاشق کس ليسيه ، خلاصه پنج دقيقه گذشت ، که احساس کردم کيرم داره منفجر ميشه ، علی رو هل دادم اونور و ريحانه رو به جلو چرخوندم و کيرمو تو دست گرفتم ، همينکه دستمو ۳ بار بر روی کيرم شيدم ، آبم به روی ريحانه فوران کرد ، از اين کار خيلی خوشم ميومد ، يعنی خيلی دوست داشتم آبمو روی سينه های زن بريزم ، علی هم شروع کرد برای خودش به جلق زدن ، من هم انگشتمو زدم آب کمری که روی شکم ريحانه ريخته بود و بعد انگشتمو بردم به لبهای ريحانه ماليدم. ريحانه هم فقط يک لبخند شيطانی تحويلم داد ، خيلی دوست داشتم که کيرمو تو کسش هم بکنم ، ولی حيف که هنوز باکره بود.علی هم آبش اومد و تمام آبشو روی ريحانه خالی کرد ، واقعا سکس عالی بود ، بيش از حد کيف داد ، ريحانه هم با دستمال تمام آبها رو پاک کرد ، هر سه تاييمون لباسامون و پوشيديم ، بعد از اون هم شروع کرديم به زدن مخ ريخانه که يک وقتی اين ماجرا رو ی برای مامانش تعريف نکنه. ريحانه هم قبول کرد که چيزی به مامانش نگه. ساعت ۷ شب بود که پريسا اومد و همراه ريحانه راهی خونشون شدند ، ساعت حدودای يازده بود که ديدم يکی داره در ميزنه ، رفتم در و باز کردم ديدم که ريحانه و پريسا هستند ، خيلی ترسيدم آخه اين وقت شب اينجا چی کار داشتند ، نکنه ريحانه چيزی به مادرش گفته باشه.ادامه دارد........
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#67
Posted: 20 Jul 2011 11:41
سكس با مادر و دخترش2
پريسا و ريحانه اومدن داخل اتاق ، من و علی خيلی ترسيده بوديم که نکنه ريحانه چيزی به مادرش گفته باشه و حالا مادرش اومده باشه اينجا داد و قال راه بندازه.جرات نميکردم تو چشمای پريسا نگاه کنم ، برای همين سرمو پايين گرفته بودم ، که پريسا خانوم گفت : آقا محسن من که نبودم مثل اينکه بهتون خيلی خوش گذشته ، ريحانه يک چيزهايی برام تعريف کرده ، البته اون نميخواست ولی من از زير زبونش کشيدم بيرون.ديگه مطمئن شده بودم که پريسا از همه ماجرا بو برده ، سرمو بلند کردم و تو چشمای پريسا زل زدم ، چشماش برقی خواسی داشت ، اصلا عصبانی نبود ، بيشتر قيافش به آدمای حشری ميخورد. بعد من گفتم : آره ، مگه قرار بوده به ما بد بگذره ، جای شما هم خالی خيلی خوش گذشت.پريسا گفت : بله ، من از همون اول که ريحانه رو ديدم ، فهميدم که يک بلايی سرش اوردين ، بعد هم مجبورش کردم که همه ماجرا رو برام تعريف کنه ، حالا هم اومدم اينجا تا خوشيتون رو کامل کنم ، دوست دارين حالا داد و فرياد راه بندازم تا آبروتون بره.من و علی هر دوتامون عين سگ ترسيديم ، که يک دفعه پريسا چادرشو از سرش در اورد ، باورم نيمشد اون زير چادرش فقط يک شورت و يک کورثت داشت. عين برق گرفته ها شده بودم ، اصلا انتظار ديدن همچی صحنه ای رو نداشتم. علی هم حال و روزش مثه من بود. پريسا با اينکه سنش بالای سی سال بود ، ولی اندامش عالی عالی بود.پريسا گفت : شما نميدونين وقتی يک زن لذت سکس رو تجربه کرده باشه ، ولی ۱ سال و نيم از اين لذت محروم باشه چه حالی پيدا ميکنه. اولش فکر ميکردم که شما به غير از در س خوندن هيچ کار ديگه ای بلد نيستين ، ولی امروز وقتی ريحانه اين ماجرا رو برام تعريف کرد ، حس شهوت تمتم وجودم رو گرفت ، بعدش منتظر شدم تا همه همسايه بخوابن ، تا حالا مزاحمتون بشم ، بعدشم يک وقتی فکر نکنين ، من زن هرزه و جنده ای باشم ، نه اگه اين طوری بود تا حالا ميخواست ۱۰۰ تا سکس بعد از طلاقم داشته باشم. حالا اگه شما اين افتخار رو به من بدين من به همراه دخترم در خدمتتون هستيم.من و علی فقط داشتيم به حرفهای پريسا گوش ميداديم اصلا باورم نميشد. پريسا اومد کنار و يک لب از من گرفت ، توی چشماش آتش شهوت رو ميديدم ، دستی به تن پريسا کشيدم ، کرستشو از جاش کندم و شروع کردم به خوردن سينه های خوش ترکيبش.۲ دقيقه که گذشت ولش کردم ، و لباسامو در آوردم ، علی هم لباساشو در آورد و بعد اون رفت سراغ ريحانه ، تو دلم بهش گفتم : خاک تو سره بچه بازت کنن.من هم رفتم سراغ مادر ريحانه ، روی زمين خوابوندمش و شورتشو از پاش در آوردم ، وای عجب کسی داشت ، تميز و بلوری ، مشخص بود که از قبل خودشو برای اين سکس آماده کرده است. از لباش شروع کردم به بوسيدن ، ۲ يا ۳ دقيقه از هم لب گرفتيم که شروع کردم به اومدن به پايين ، گردن و تخت سينه اش رو بوسه بارون کردم ، حالا رسيده بودم به سينه هاش که داشت مثه سنگ ميشد ، عجب سينه ای داشت ، خودم رو زياد با سينه هاش سر گرم نکردم ، دوست داشتم هر چی زود تر به جای اصليش که کسش بود برسم ، ديگه به کسش رسيده بودم ، پريسا داشت با انگشتش لای کسش ميکشيد ، که من دستشو دادم کنار ، و چوچولکاشو با دستم باز کردم و زبونم رو لای کسش گذاشتم ، کل بدن پريسا لرزه ای کرد و پريسا هم اهی بلند کشيد که هوش رو سرم برد.علی بلند شد و اومد بالای سر پريسا و کير شو در دهان پريسا گذاشت ، ريحانه هم اومد برای من شروع کرد به ساک زدن ، داشتم ديوونه ميشدم ، از يک طرف داشتم کس پريسا رو ميخوردم ، از يک طرف هم ريحانه داشت کير منو ميخورد.بعد از ۵ دقيقه سرمو از لای پای پريسا برداشتم و ريحانه رو هم به کناری هل دادم ، کيرمو تو دستم گرفتم و اونو برای کردن تو کس پريسا تنظيم کردم ، پريسا رو به يک طرف چرخوندم و سر کيرمو در دهانه کسش گذاشتم ، و با اندکی فشار داخل کسش کردم ، ديگه من و پريسا به نهايت لذت رسيده بوديم ، ولی علی و ريحانه رو نميدونستم ، علی هم اومد پشت پريسا خوابيد و کيرشو تو کون پريسا کرد ، هر دو تاييمون شروع کرديم به تلمب زدن ، با هر عقب و جلو کردن ما ، پريسا آهی ميکشيد ، که من و علی رو ديوونه تر ميکرد.جامو با علی عوض کردم ، و کيرمو داخل سوراخ تنگ و تاريک کون پريسا گذاشتم و با تمام وجود فشار دادم ، پريسا آهی از ته دلش کشيد و همين آه ، کلی منو ارضا کرد ، دوباره علی رفت سراغ ريحانه و من هم اومدم سراغ کس پريسا ، و کيرمو گذاشتم تو کسش و عقب جلو کردم ، ديگه داشت آبم ميومد ، کيرمو از کسش در آوردم و گذاشتم لای سينه هاش که ديگه مثه سنگ شده بود ، کيرمو گذاشتم و با دستام سينه هاشو به هم فشردم ، ۵ بار که کيرمو عقب جلو کردم ، آبم به روی صورت پريسا فوران کرد ، ديگه ارضای ارضا شده بودم ، پريسا با دستش آبمو از صورتش پاک کرد و بعد دستش رو ليسيد ، من که رفتم کنار ، علی دوباره سراغ پريسا اومد و با هم مشغول شدن ، که ۵ دقيقه نکشيد علی هم آبش اومد ، حالا هر ۳ تامون ارضا شده بوديم ، ولی ريحانه رو نميدونستم.خلاصه اون شب پريسا و ريحانه تا ساعت ۳ بعد از نصفه شب در اتاق ما بودن ، من و پريسا در آغوش هم خوابيده بوديم و علی و ريحانه هم باهم ، ساعت ۳ هم پريسا و ريحانه به اتاق خودشون رفتند ، تا همسايه های ديگه بويی نبرن.بعد از اون هر دوشنبه پريسا و ريحانه ساعت ۱۱ شب به اتاقه ما ميامدن تا با هم سکس داشته باشيم. واقعا که درس خوندن در رشت به من و علی خيلی خوش گذشت. بعد از اينکه مدرک فوق دیپلم رو از رشت گرفتم ، برای ليسانس در شهر خودمون قبول شدم ، البته خيلی دلم ميخواست که رشت قبول بشم ، ولی نشد ، يک ماه قبل هم پريسا برای نامه نوشته بود که قراره با يک مرد همسن و سال خودش ازدواج کنه ، وقتی اين خبر رو شنيدن واقعا خوشحال شدم ، علی هم خيلی خوشحال شد ، چون بعد از اينکه از رشت اومديم ، خيلی ميترسيدم که پريسا و ريحانه به کثافت کشيده بشن ، ولی حالا ديگه خيالم راحت شده است.پایان
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#68
Posted: 20 Jul 2011 11:41
سكس با زن همسايمون طيبه
من 28 ساله هستم و مهندس ساختمان وطیبه زن همسایه مون 26 ساله و کارمند بانکه. طیبه یک بدن کشیده و گوشتالود سفید و چشمان شرابی شهوت انگیز داره که توی کوچه ما زندگی می مکنن. از قبل از ازدواج باهاش دوستم ولی تا دو ماه پیش که ازدواج کرد با هاش سکس نداشتم و چند سال تو کف کردن کس او مونده بودم. تا اینکه یه روز تلفن کرد که شوهرم رفته ماموریت و حتما امشب بیا منزل من با تو یک کار ضروری دارم. منهم که سر از پا نمی شناختم پذیرفتم، قرار شد شب ساعت 12 به خونش برم به بهانه خواب به اتاقم رفتم بعد از اینکه پدر و مادرم خوابیدند از خونه خارج شدم، خونه طیبه زیاد از خونه ما فاصله نداشت. درخونه رو باز کرده بود و پیش گذاشته بود. من وارد خونه شدم در رو بستم و از راهرو وارد حال شدم فقط چراغ خواب روشن بود طیبه رو صدا کردم یه دفعه چراغ روشن شد و طیبه خانم که یک تاپ و یک دامن کوتاه مشکی پوشیده بود با بدنی کاملا سفید و لبهایی سرخ نمایان شد. داشتم از شق درد می مردم. ازمن خواست که روی کاناپه بنشینم بعد کنارم نشست بوی عطری که به بدنش زده بود داشت مستم می کرد، به من گفت دیشب خواب تورو دیدم و برای همین ازت خواستم بیایی اینجا. طیبه طوری خودشو به من چسبونده بود که داشتم بد جورحشری می شدم به طیبه گفتم با اجازه می خوام شورت رو ببینم و او گفت که آرین جان هر جا رو دوست داری می تونی ببینی حتی زیر شورتمو بعد با دستم دامنشو کنار زدم و روی پاهای سفیدش کشیدم و بهش گفتم که عجب کسی هستی طیبه جون. طیبه داشت حشری می شد سرشو به من نزدیک کرد لبشو گرفتم وبا زبون داخل دهنش کردم و شروع به لب گرفتن کردیم. بعد از اون طیببه تاپشو در آورد زیرش یک کرست قرمز بود بعد دامن کوتاهشو هم در آورد و شورت قرمز زیر اون هم واقعا یک زیبایی عجیبی به او داده بود. به من گفت که شورت و کرستشو در بیارم بعد به من نزدیک شد شورتشو در آوردم وای یه کس تپلی و تمیز. با زبون شروع به لیسیدن اطراف کسش کردم، یک مزه و بوی استثنایی می داد که تا اون زمان نچشیده بودم در همین حین با دستام دور روناشو محکم گرفته بودم، رونای گوشتی باحالی داشت طیبه هم با دستاش گردن و سرم رو نوازش می کرد و با اون دستای نازک و ظریفش شهوت مرا زیاد می کرد. بعد اونو نشوندم روی کاناپه کرستشو هم در آوردم سینه هاش مثل لیمو سفت بود و روی سینه اش یک گردنبند بزرگ و زیبا بود که طیبه رو یه کس ناز نشون می داد سینه هاشو چند تا لیس زدم بعد طیبه لباسامو درآورد و وقتی کیرمو دید از بزرگی و کلفتی اون خیلی خوشحال شد و سریع کیرمو توی دهنش کرد و شروع به مکیدن کرد. زبون طیبه دورتا دور کلاهک کیرم می چرخید و یک حالت شهوتناک به من دست می داد دیگه داشت صدای آه و لذت من بلند می شد. در همین حین یک موزیک کلاسیک نیز از ضیط در حال پخش بود و شرایط کاملا رومانتیک شده بود.
از طیبه خواستم روی کاناپه دراز بکشه بعد مثل یه تیکه گوشت سفید به پشت روی کاناپه افتاد ولای پاهاشو باز کرد و کس خوشکلش رو بیرون انداخت، وسط کسش یه حالت سرخی شهوت انگیز و مرگبار داشت با زبون وارد کسش کردم بعد شروع به خوردن کسش کردم صدای آه ناله طیبه بلند شده بود، و هرچه آه و ناله بیشتری می کرد من هم حشری تر می شدم و با زبونم تا جایی که می تونستم توی کسش کردم، بعد همین طور که پاهاشو بالا داده بودم و با دو دست روناشو نگه داشته بودم با سر زبونم چوچوله شو تحریک می کردم طیبه داشتت دیوونه می شد و به خود می پیچید. به من گفت که زبونت مثل کیر می مونه، تا آخر بکن توی کسم عشق من، بعد طیبه به من گفت که از کون منو بکن چون کونم الان کیر می خواد من اونو به شکم روی کاناپه خوابوندم و لای پاهاشو باز کردم و با انگشتم که از توی کسش خیس کرده بودم اطراف سوراخ کونشو ماساژ می دادم، کون طیبه یک کون تپلی و با مزه بود، بعد کم کم انگشتمو وارد کونش کردم ویه آن صدای ناله طیبه بلند شد بعد از چند بار فرو کردن به داخل کونش داشت لذت میبرد و بعد دروضعیت چهار دست و پا قرار گرفت و کونشو کلا داد بالا و لای کونشو تا جایی که جا داشت باز کرد بعد از من خواست که کیرمو بکنم توی کونش و من به آرامی کیرمو توی کونش کردم و طیبه می گفت که تا جا داره بکن توی کونم، کیرت خیلی کلفته و من تا حالا این طوری با شوهرم حال نکردم و من هم با حرفها روحیه مضاعف می گرفتم و تا دسته توی کونش می کردم. کونش خیلی تنگ بود معلوم بود خیلی از کون حال نداده. طیبه هم ازین که به این باحالی داره کون می ده خیلی خوشحال بود.بعد از چند بار تلمبه زدن به کونش روی کاناپه نشستم و طیبه رفت و یه بطری ودکا آورد و با هم خوردیم کاملا مست شده بودیم. بعد از کمی لب گرفتن و مالیدن سینه های طیبه،همین طور که روی کاناپه نشسته بودم طیبه به من گفت آرین جان موقع کس کردنه زود باش من طاقت ندارم بعد طیبه از سمت جلو روی کیرم نشست و با دست کیرمو داخل کسش کرد و آروم روی پاهام نشست و بعد شروع به بالا پایین کردن کرد. من هم سینه هاشو با دست گرفته بودم و می مالوندم. طیبه اونقدر شهوتی شده بود که آه و ناله های بلندی می کشید. در حین تلمبه زدن طیبه با چشمای مست و شرابی به چشمای من نگاه می کرد و مرا دیوونه کرده بود و من هم تا دسته کیرمو می کردم توی کسش تا اینکه کم کم آبم داشت می اومد و می خواستم کیرمو بیرون بکشم که طیبه اجازه نداد و گفت می خوام آب داغتو توی کسم بریزی و منو داغ کنی بعد منهم همینطور که طیبه رو محکم توی بغلم گرفته بودم کیرمو تا آخر توی کسش کردم و آبمو توی کسش ریختم بعد لبم رو روی لب طیبه گذاشتم و شروع به مکیدن کردم. اون شب یک شب استثناییی بود و بعد از اون هر دومون لخت توی رختخواب رفتیم و تا صبح دوبار با هم سکس داشتیم و بعد روی تخت تا صبح توی بغلم هم خوابیدیم و من صبح زود به خونه برگشتم. تا چند شب سکس ما ادامه داشت و حالا هم هر موقع شوهر طیبه نیست به خونش میرم و با هم سکس انجام میدیم.پایان
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#69
Posted: 21 Jul 2011 06:27
سكس من با دوتا خواهر1
رویا و مژگان دو تا خواهر هستن که حدود 10 سال پیش با ما همسایه بودن رویا یک سال از من بزرگتره مژگان دو سال کوچیکتر اون موقع که من با این دو خواهر خوشگل و مامانی آشنا شدم رویا 21 سالش بود و شوهر داشت که من همیشه از اینکه اون شوهر داشت ناراحت بودم و به شوهرش کلی فحش میدادم چون رویا خیلی خوشگل بود ولی مژگان 18 سالش بود و دانشجو بود رویا یه زن سفید و خوش استیل بود یعنی از همون زنهایی که من عاشقشونم قدش حدود 160 بود وزنش حدود 75 کیلو توپولی و ملوس با چشم و ابروی مشکی و لب و دهن کوچولو مژگان لاغر بود قدش حدود 170 بود وزنش حدود 65 اونم خوشگل بود و من بدجوری تو کف اون پستونای اناریش بودم ولی رویا بد جوری من رو دیوونه کرده بود رویا از مژگان خون گرم تر و لوند تر بود شاید هم به خاطر این بود که شوهر داشت و میدونست دیگه کسی حرف در نمیاره ولی مژگان بیشتر مراقب بود همیشه رسمی تر برخورد میکرد از اونجایی که خانواده ما با اونها خیلی گرم بودن برای عروسی دائیشون ما رو دعوت کردن رفتیم به شهر اونا اونجا یه بار پیش اومد که تو مسیری که باید از خونه مادر بزرگشون میرفتیم تا خونه عروس توی مینی بوس من کنار رویا نشستم چون شوهرش نبود راحت بودیم از همونجا که من گرمی و نرمی بدن رویا رو حس کردم و موقع حرف زدن باهاش هم نفس شدم شده بود سوژه واسه جق زدنم خیلی دلم میخواست با مژگان عروسی کنم به خاطر اینکه بیشتر به رویا نزدیک بشم ولی قسمت نشدو مژگان با پسر عموش عروسی کرد و این برای من شده بود یه شکست سکسی حدود سه سال بعد هم ما از اون محل اساس کشی کردیم و رفتیم یه محل دیگه و منم کم کم سرم به کارام گرم بود دیگه اونا رو فراموش کرده بودم آخرین باری که دیده بودمشون موقعی بود که برای ختم مادرشون رفته بودم زن خوبی بود یادش به خیر خدا رحمتش کنه اما من هر موقع به هر دلیلی یادشون میافتادم به عشق رویا یه جق میزدم تا حدود یکسال بعد از فوت مادرشون شب از سر کار میرفتم خونه تو ماشین به فکر کارهای فردام بودم و تو ترافیک ولیعصر داشتم آسته آسته میرفتم جلو که گوشه خیابون چشمم افتاد به دوتا خانم با کلاس که گوشه خیابون ایستاده بودن از دور براشون چراغ زدم توجهی نکردن نزدیک تر که رسیدم دیدم ای وای بر من اون دوتا همون دوخواهر جیگر منن آره بابا رویا و مژگان اونا من رو نشناخته بودن جلوشون رسیدم شیشه سمت شاگرد رو پائین دادم گفتم سوارشین بابا همسایه های بی وفا مژگان صدای من رو شناخت یه نگاه تو ماشین کرد و به رویا گفت وای رویا آقا فرشاده رویا هم تو ماشین نگاه کرد و با خنده سوار شدن حالا تو این فاصله چقدر این ماشینهای پشت سری بوق زدن و کون خودشون رو پاره کردن بماند یه سری میخواستن سوارشون کنن یه سری هم میخواستن برن پشت من مونده بودن با سوار شدون اون دوتا حوری بهشتی دیگه نه ترافیک برام مهم بود نه صدای بوق اون کونیا که پشت سرم بودم مخصوصا موقعی که به خاطر داشتن چند تا کیسه که تو دستشون بود مژگان روی صندلی عقب نشست و رویا اومد جلو آخ که چه حالی میکردم چند دقیقه اول به احوالپرسی گذشت تا اینکه ازشون پرسیدم اینطرفها چیکار می کردین رویا با لبخند گفت دارم خاله میشم اومدیم سیسمونی بخریم از تو آئینه یه نگاهی به مژگان کردم و بهش تبریک گفتم اونم تشکر کرد هنوز همونطوری بود انگار با من رودربایستی داشت به رویا گفتم تو چی چند تا بچه داری یه مکثی کرد و گفت ای بابا بچه میخوام چیکار اصلا من مردی به خودم میبینم که بخوام بچه دار بشم گفتم یعنی چی یه پوز خندی زد و گفت خبر نداری مگه گفتم نه از چی حرف میزنی گفت امیر خان ( شوهرش ) از موقعی که یه تومن جیبش شد دو تومن زیر سرش بلند شد و هزار و یک بلا سر من بیچاره آورد مژگان که اون پشت ساکت بود با شنیدن این حرف به رویا گفت رویا بسه دیگه رویا یه نگاه تند بهش کرد و گفت فرشاد که غریبه نیست بعد هم شروع کرد به درد و دل کردن که شوهرم چنین شده و چنان شده و از این حرفا ولی سر ته حرفش این بود که شوهرش دیگه زیاد تحویلش نمیگیره تو دلم گفتم عجب مردهای کسخولی پیدا میشن کس به این توپی اونوقت بیخیالش بشی بری دنبال کار بابا آخه کار کردن درست ولی باید به این نعمت خدادادی هم رسید تو این فکرها بودم که با صدای مژگان به خودم اومدم که گفت آقا فرشاد شما مسیرتون کجاست مزاحمتون نشیم گفتم نه بابا شما کجا میرین مژگان گفت من که میرم خونه خودمون بعد رو کرد به رویا گفت تو هم امشب بیا بریم اونجا رویا گفت نه من میرم خونه به مژگان گفتم خونه شما کجاست آدرس که داد زیاد دور نبود بهش گفتم پس من میرسونمت وسایل هم داری رویا گفت نه بابا اینا رو من میبرم خونه خودمون بعد همه رو با هم میاریم نصفیش خونه ماست گفتم خوب پس اول مژگان رو برسونیم بعدش هم تو رو میرسونم مژگان گفت نه رویا هم خونه ما پیاده میشه بعد با آژانس میره گفتم خوب کرایه آژانس رو به ما بدین مگه گناه داره خندید گفت نه بابا اختیار دارین ما میخوایم مزاحم شما نشیم رویا هم گفت آره فرشاد جون تو راهت دور میشه گفتم اصلا حرفشم نزنید تو دلم گفتم تازه بعد از چند سال دارم به آرزوم میرسم و دارم با تو تنها میشم حالا خریت کنم این موقعیت رو از دست بدم راستش از هم صحبتی با رویا هم لذت میبردم مژگان رو رسوندیم و کلی تعارف کرد که بریم تو خونش گفتم نه حالا یه دفعه دیگه میایم با مامان اینا مزاحم میشیم اونم تشکر کرد و رفت بعد از رفتن مژگان رویا انگار راحت شده بود یه آهی کشید و گفت آره فرشاد جون اینم سرنوشت من بود انگار دوست داشت در این مورد حرف بزنه شاید هم اینطوری سبک میشد منم استقبال کردم و شروع کردم به گوش دادن کلی از شوهرش بد گفت که یه مدت یه زن صیغه ای داشته با کلی مکافات و دعوا اون رو طلاق داده حالا هم ماه به ماه به بهونه کار میره دوبی و معلوم نیست اونجا چه غلطی میکنه ولی بازم خوبه که از نظر مالی اذیتم نمیکنه برای بستن زبونم هم که شده تا دلت بخواد پول تو دست و پام میریزه برام ماشین هم خریده گفتم پس چرا پیاده بودین گفت از ترافیک اونجا میترسیدم تصادف کنم تو دلم گفتم الهی شکر و اگر نه من نمیتونستم ببینمشون گفتم خوب تو هم از زندگیت لذت ببر دیگه شده دیگه کاریش نمیتونی بکنی گفت آره بعد هم با خنده گفت اصلا منم میخوام مثل خودش بشم میرم یه دوست پسر خوب برای خودم پیدا میکنم که از تنهایی درم بیاره یه دفعه بی اختیار زدم روی ترمز و برگشتم نگاهش کردم انگار باورم نمیشد چی شنیدم گفتم بابا تو انگار حالت خوب نیست خندید گفت حالا برو آره حالم هیچ خوب نیست چطور اون هر غلطی دلش میخواد میکنه منم آدم هستم دیگه منم دل دارم منم جوونی دارم حرکت کردم و سعی کردم حرف رو ادامه بدم گفتم فکر عاقبتش رو کردی اگر گیر یه آدم ناتو بیافتی میدونی چی میشه اگر شوهرت بفهمه و شکایت کنه جفتتون سنگ سارین میدونی گفت آره منم برای همین دنبال یه پسر خوب میگردم دیگه بعد با خنده گفت سراغ داری یه نگاهی بهش کردم و هیچی نگفتم دلم میخواست بگم آره من هستم ولی روم نشد چند دقیقه به سکوت گذشت و بعد هم در این مورد حرفی نزدیم تا رسیدیم خونش و مقع رفتنش کمکش کردم وسایلش رو بردم بالا و بعد هم هر چه تعارف کرد نموندم بهش تلفنم رو دادم اونم تلفنش رو داد گفتم خوشحال میشم بازم ببینمت خندید و تشکر کرد و گفت منم همینطور اونشب تا صبح یاد حرفاش بودم کلی به خودم فحش دادم که چرا بهش نگفتم خوب من هستم چرا دنبال غریبه میگردی فرداش نزدیکای ظهر بود دیدم تلفنم زنگ خورد شماره غریبه بود با سردی گفتم بفرمائید که دیدم یه صدای ناز زنونه گفت : n سلام ببخشید آقا فرشاد n بله خودم هستم n خوبی شناختی n مرسی نه متاسفانه به جا نیاوردم n با خنده رویا هستم n اوه ببخشید چطوری خوبی n مرسی تو چطوری n قربانت n کجایی n سرکارم n چی شد تونستی برام کاری بکنی n کار کدوم کار n ای بابا تو هم که انگار آلزایمر داری قرار بود برام یه دوست خوب پیدا کنی با دلخوری گفتم ای بابا رویا تو هم گیر دادی گفت نه جدی میگم منم زدم به سیم آخر گفتم عصری کجایی گفت هیچ جا خونه گفتم من میام اونجا با هم حرف میزنیم شاید به یه نتیجه ای رسیدیم گفت باشه ولی حواست باشه اگر دور و برت کسی رو پیدا کردی برام نگه دار انگار زنگ زده بود به سمساری گفتم باشه یه دونه خوب برات دارم گفت وای کی هست منم با پررویی گفتم خودم اگر خوشت بیاد خندید گفت من که از خدامه کی بهتر از تو گفتم باشه پس عصری میام با هم قرارداد مینویسیم خندید گفت پس زود بیا گفتم باشه و خداحافظی کردیم یه نفس عمیق کشیدم کار سختی هم نبود گفتنش من زیاد بزرگش کرده بودم رویا که ظاهرا بدش هم نیومده بود بعد به خودم گفتم حتما یه سنگ صبور میخواد براش حرف بزنه از این رابطه چیزی به من نمیماسه با همین افکار عصر شد ساعت 4 بود بهش زنگ زدم گفتم دارم میام تنهایی گفت آره بیا گفتم من یه ساعت دیگه اونجام گفت خوبه و خداحافظی کردیم سر راه یه جعبه شیرینی هم خریدم و رفتم زنگ زدم و پرسید کیه گفتم منم با خنده گفت خوش اومدی بیا بالا بعد هم در باز شد تو این فکر بودم که باید یه جوری بحث رو به سکس بکشونم ببینم چی میگه که دیدم رسیدم جلوی در ساختمون یه تک زنگ زدم در باز شد ولی چه دری انگار در بهشت باز شده بود رویا با یه تاپ لیمویی باز از اونا که فقط دوتا بند روی شونه داره اونم از نوع گره ای با یه شلوار جین تنگ با یه آرایش بسیار زیبا و موهای لخت و مش شده که روی شونه اش ریخته بود جلوی در بود با لبخند گفت خوش اومدی بفرما تو داخل شدم برای اولین بار بود که داشتم لمسش میکردم دستش تو دستم بود دلم نمی خواست دستش رو رها کنم جعبه شیرینی رو بهش دادم ازم تشکر کرد دعوتم کرد که بشینم خودش هم رفت سمت آشپزخونه از اونجا داد زد شربت میخوری یا چای گفتم یه چای کم رنگ خندید گفت هنوزم زیاد چای میخوری گفتم آره بعد از چند لحظه سکوت با یه سینی اومد برای من یه چای لیوانی ریخته بود گفت بفرما آقای شیره ای گفتم بابا شیره ای ها چای پر رنگ میخورن خندید وقتی خم شد جلوم چای تعارف کنه اون دو تا پستون قشنگ و سفید و بزرگ نمایان شد چشمام سیاهی رفت چای رو برداشتم رفت نشست روبروم یه کم به هم نگاه کردیم گفت خوب بگو ببینم چه خبر من از دوست کم حرف خوشم نمیاد گفتم تو چه بد کلیدی نمیشه از خیرش بگذری خندید گفت نخیر نمیشه بابا منم آدم هستم منم دل دارم منم جوونم منم احساس دارم پوسیدم از بس تنها صبح تا غروب تو اینخونه موندم خندیدم گفتم الهی بمیرم برات که چقدر سختی میکشی با اخم گفت تو قرار بود برام دوست باشی نه اینکه همش گوشه و کنایه بزنی گفتم ببخشید حالا من دوستت میخوای با من چیکار کنی گفت همه کار گفتم مثلا گفت همه کار دیگه میخوام باهات حرف بزنم غذا بخورم برقصم گفتم دیگه گفت حالا گفتم نه دیگه باید قرارداد کامل باشه هم تو باید تموم درخواستت رو بگی هم من گفت خوب تو بگو گفتم نه اول تو موارد مربوط به خودت رو کامل کن بعد نوبت من میشه بلند شد اومد کنارم نشست خیلی راحت چسبید بهم یه ویشگون از بازوم گرفت گفت هر کاری دلم بخواد میخوام باهات بکنم گفتم شاید دلت بخواد من رو بکشی خندید گفت نترس جون دوست گفتم خوب بابا من دوستتم دیگه بگو از من چی میخوای میخوای چیکار کنی باهام دوباره گفت میخوام باهات حرف بزنم غذا بخورم برقصم بعدش هم... گفتم بازم که سوزنت گیر کرد خندید صورتش رو نزدیک کرد تقریبا در گوشم گفت میخوام با دوستم حال کنم گفتم چطوری یه دفعه داد زد گفت میخوام باهاش سکس کنم سکس سکس سکس بابا سکسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس فهمیدی گفتم آره ولی گفت دیگه اما و ولی نداره بعد دستش رو روی کیرم گذاشت و گفت این رو میخوام بعد تو چشمام نگاه کرد گفت کیر میخوام کیر میدی بهم یا نه گفتم رویا ولی تو شوهر داری گفت ول کن بابا گور پدرش اون الان معلوم نیست روی کی خوابیده اونوقت من باید تو خماریش بمونم از شنیدن حرفاش و حس کردن بوی عطرش و دستش که روی کیرم بود بی اختیار کیرم بزرگ شده بود اونم مشغول مالیدن بود بی اختیار لبامون رو گذاشتیم روی هم و مشغول لب گرفتن شدیم معلوم بود بدجوری تو کف مونده داشت لبام رو میکند از بس محکم لبام رو میخورد زبونش رو تو دهنم کرده بود یه دستم روی دستش بود و به کیرم فشار میاورد یه دستم رو هم انداخته بودم دورش و بازوی نرم و گوشتیش رو فشار میدادم سمت خودم کم کم دستم رفت روی پستوناش وای که چه نرم بود انگار دستم روی پنبه بود داغ و نرم
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#70
Posted: 21 Jul 2011 06:27
سكس من با دوتا خواهر2
خودش یکی از بندهای تاپش رو باز کرد منم اون یکی رو باز کردم خودش تاپش رو پائین کشید تا زیر پستونای بزرگ و سفیدش که تو یه کرست توری مشکی بود داشتم میمردم با دستم پستوناش رو از روی کرستش میمالیدم و فشار میدادم هنوز لبامون تو هم بود به زور لبم رو از لبش جدا کردم و سرم رو خم کردم شروع به خوردن بالای پستوناش که از کرست بیرون بود کردم زبونم رو لای چاک پستوناش میدادم بعد اومدم بالا از گردن و گوشش شروع کردم به خوردن و باز رفتم پائین کرستش از اونایی بود که از جلو باز میشد خودش بازش کرد و پرتش کرد اونطرف منم یه پستونش رو به دهن گرفتم یکیش رو هم با دستم میمالیدم عجب پستونای نرمی بود الان که یاد افتاده کیرم بازم بلند شده یه دستم داشت کمرش رو میمالید تو این چند سال یه کم توپولتر شده بود گوشت بدنش نرم بود و داغ بعد از یک ربع که پستوناش رو خوردم و اون ناله کرد گفتم همینجا باید تمومش کنیم گفت نه جیگر پاشو بریم تو اتاق خواب رفتیم اونجا خودش لختم کرد لخت لخت من به کمر خوابیدم روی تخت و اون افتاد روم پستوناش که به تنم مالیده میشد حال میکردم اونم یه کم بدنم رو لیس زد و رفت پائین کیرم رو به دست گرفت یه جون گفت و کرد تو دهنش یه کم ساک زد بلندش کردم چون انصافا عالی ساک میزد داشت آبم میومد کیرم رو میکرد تو دهنش میمکید بعد بین لباش فشار میداد و بالا و پائینش می کرد خوابوندمش روی تخت شلوار و شرتش رو با هم از پاش درآوردم نشستم وسط پاش هنوز که هنوزه کس اونجوری ندیدم گوشتی و سفید با لبه های به هم چسبیده انگار آکبند بود خیس خیس بود با انگشتم لبه های کسش رو باز کردم وسطش از خیسی برق میزد یه کم به کسش نگاه کردم بعد آروم فوتش کردم خیلی حال کرده بود ناله میزد و جون جون میکرد بعد زبونم رو آروم گذاشتم وسط کسش و اول از پائین به بالا آروم آروم میکشیدم روی چوچولش که حسابی هم وروم کرده بود بیشتر وقت میذاشتم و با نوک زبونم باهاش بازی میکردم رویا چنگ زده بود تو موهام و سرم رو به کسش فشار میداد یه دفعه شروع کرد به جیغ زدن آیییییییییییییییییییی آییییییییییی بخورررررررررررررررر آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بخورررررررررررر بعدش یه دفعه یه لرزش شدید و سرم رو چنان به کسش فشار داد که داشتم خفه میشدم بله به همین راحتی و به همین زودی رویا خانم دهنم رو پر آب کرد اونم چه آب شیرین و گرمی هنوز مزه اش تو دهنم هست بعد که حسابی آبش بیرون ریخت سرم رو ول کرد منم بلند شدم افتادم روش کیرم قشنگ لای پاش بود و به کسش مالیده میشد همزمان که از لب و گوش و گردنش میخوردم آروم خودم رو هم بالا پائین می کردم اونم ناله میکرد و آه میکشید یه کم تو این حالت موندیم بعد گفت بلند شو زود باش دیگه چقدر طولش میدی من همیشه از این که تو سکس طرف مقابلم برام حرفای تحریک کننده بزنه خوشم میاد برای همین گفتم بلند شم چیکار کنم گفت بلند شو من رو بکن گفتم کجات رو بکنم گفت همه جام اول جلوم رو بکن گفتم جلو یعنی چی خندید دستش رو گذاشت روی کسش و گفت کسسسسسمممممم رو بکن خوبم بکن چون خیلی حشریم از اینکه اونم راحت حرف میزد حال میکردم گفتم ای به چشم بلند شدم پاهاش رو انداختم روی شونه هام یه کم کیرم رو به کسش مالیدم و آروم آروم کردم تو کسش از بس خیس بود زیاد اذیت نشد وقتی کیرم تا ته تو کسش رفت و روناش چسبید به شکمم یه کم نگهداشتم تا بازتر بشه یاد اون موقعهایی افتادم که با دیدن یه کم از ساق پاش چه حالی میشدم دستم رو گذاشتم روی ساق پاش و آروم همونطور که تلنبه میزدم پاهاش رو میمالیدم از داغی و نرمی کسش داشت آبم میومد کیرم رو از کسش بیرون کشیدم خودم رفتم خوابیدم روی تخت بهش گفتم بیا بالا اومد نشست روی کیرم اول یه کم خودش رو چرخوند بعد شروع کرد بالا پائین رفتن چون سرعتش رو زیاد کرده بود و من هم به اون پستوناش نگاه میکردم که اونا هم بالا پائین میپرید از ترس اینکه آبم نیاد بهش گفتم بلند شو بسه گفت چی شد گفتم هیچی میترسم آبم بیاد گفت خوب بیاد بذار بیاد منم دارم میام و سرعتش رو بیشتر کرد دلم نمیخواست به همین زودی تموم بشه گفتم نه بسه انگار فهمیده بود گفت بذار یه بار بیاد بعد استراحت میکنیم بازم شروع میکنیم من حالا حالا ها سیر نمیشم و باز هم بالا پائین پرید دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم گفتم رویا آبم اومد اونم خودش رو محکم کوبید روی کیرم و شروع کرد آه و اوه کردن و گفت وای چه آب داغی سوختم آخ جون بعدش خودش رو انداخت روم بدنش داشت میلرزید ازم یه لب گرفت و گفت منم آبم اومد بهش گفتم حامله نشی گفت نترس قرص میخورم و مشغول لب بازی شدیم هنوز کیرم تو کسش بود حس میکردم داره کوچیک میشه که رویا باز هم خودش رو تکون تکون داد باز هم کیرم سفت شد برای خودم هم تعجبی بود در عرض چند لحظه باز هم کیرم سفت شد و رویا خوب این رو حس کرد شرت من رو جلوی کسش گرفت و خوابید روی تخت و پاهاش رو بالا کرد گفت بیا حالا نوبته تو بالا باشی هر کاری کردم به دلم نشست اونجوری با اون همه آبی که از من و خودش تو کسش بود بکنم بهش گفتم نه بلند شو برو خودت رو بشور بعد خوبی رویا این بود که بهش برنمیخورد با خنده بلند شد گفت باشه بابا تیتیش مامانی و رفت سمت دستشویی خودش رو شست و برگشت من هم رفتم خودم رو شستم و برگشتم یه کم تو بغل هم خوابیدیم و عشق بازی کردیم که باز هم حشر جفتمون زد بالا دستم رو روی کونش گذاشتم گفتم من از اینا میخوام خندید گفت نمیشه جیگر گفتم چرا گفت چون درد داره گفتم تو اجازه بده اون با من خندید گفت نکنه تو دردش رو میخوای تحمل کنی گفتم نه با یه کم ملایمت و اندکی کرم موضوع حل میششه گفت اگر دردم بگیره نمیذارم ادامه بدیا گفتم باشه قبول حالا بگو کرم کجا داری بلند شد گفت تو زحمتت میشه خودم برات میارم کرم رو آورد بعد بازم خوابید روی تخت یه بالشت زیر کمرش گذاشتم کونش یه کم بالا اومد یه کم کرم مالیدم به سوراخ کونش و آروم آروم مالیدم تا کم کم انگشتم رفت تو با یه دستم هم پستونش رو میمالیدم گاهی هم با چوچولش بازی میکردم که از حال بیرون نیاد آروم آروم دو انگشتی کردم دیگه کونش آماده بود چرخوندمش و به حالت چهار دست و پا کردمش یه کم کرم هم به کیر خودم زدم و کیرم رو گذاشتم جلوی سوراخ کونش و آروم فشار دادم یه کم آخ و اوخ کرد ولی زیاد درد نکشید معلوم بود قبلا قفل کونش باز شده حالا توسط کی نمیدونم منم آروم مشغول بود تا کونش چسبید به شکمم با دست پستون و چوچولش رو میمالیدم و تو کونش تلنبه میزدم رویا هم خوشش اومده بود و سرعتش رو زیاد کرده بود من که به سمت جلو میرفتم اون خودش رو عقب میداد و محکم کونش رو میکوبید به پاهام بعد باز من خوابیدم و رویا اومد بالا و کیرم رو کرد تو کونش نشست روش بعد خوابید روی من از من خواست تو اون حالت تلنبه بزنم با سنگینی رویا موفق نشدم زیاد ادامه بدم خودش هم فهمیده بود برای همین باز خودش فرمون رو به دست گرفت و مشغول بالا پائین رفتن شد یه کم گذشت بلند شد گفت کون دیگه بسه بلند شو برو خودت رو بشور بیا از جلو بکن گفتم باز که گفتی جلو خندید گفت از کس بکنم با خنده رفتم سمت دستشویی یه کم کیرم رو با آب سرد ماساژ دادم چون دوست داشتم حسابی از کس قشنگ و داغش لذت ببرم برگشتم رویا روی تخت خوابیده بود و پاهاش رو بالا داده بود و از هم باز کرده بود با خنده گفت بدو بیا بکن تو کسم گفتم چشم رفتم بین پاهاش نشستم و گفتم چقدرش رو بکنم تو گفت تا تهش تخمات بکنم تو خندیدم یه کم کسش رو خوردم باز چشماش خمار شد و شروع کرد ناله کردن منم کیرم رو کردم تو کسش و مشغول شدم پستوناش رو میخوردم گردن و گوشش رو میخوردم و تو کسش تلنبه میزدم وای که چه کس توپی بود از کردنش سیر نمیشدم کیرم رو از تو کسش بیرون کشیدم گفتم باز هم چهار دست و پا شو گفت بازم میخوای از پشت بکنی گفتم پشت یعنی چی گفت از کونم بابا گائیدی من رو هر چی من میگم ایراد میگره گفتم نه تو بچرخ اونم چرخید از پشت کیرم رو کردم تو کسش با دست هر دو پستوناش رو گرفته بودم و مشغول فعالیت بودم اونم با یه دست چوچولش رو میمالید و گاهی هم با تخمام بازی میکرد میگفت اینجوری بیشتر حال میده انگار کیرت بزرگتر میشه جون بکن تند تند بکن گفتم چی رو بکنم گفت کسم رو بکن همش ماله تو تا هر موقع که دوست داری کیرت رو بکن توش و دربیار کسم حال میکنه آخ جون چه کیری داری فرشاد خیلی حال میده کسم داره حال میکنه بازم میخواد آبم بیاد تند تند بکن منم سرعتم رو زیاد کردم طوری که دیگه یه دستی نمیتوست خودش رو نگه داره برای همین دو دستش رو روی تخت گذاشت منم چنان سریع عمل میکردم که دیگه کیرم داشت دود میکرد رویا با یه فریاد فرررررررررررررشششششااااااااددددددددددد باز به اورگاسم رسید حرکت کیرم راحت تر شده بود بعد از چند ضربه منم تموم آبم رو دوباره تو کسش خالی کردم همونطوری که پستوناش تو دستم بود خوابیدم روش اونم افتاد روی تخت یه کم از گوش و گردنش باز خوردم و برای هم حرفهای سکسی زدیم بعد بلند شدیم با هم رفتیم حموم تو حموم قشنگ لیفش زدم و برگشتیم بیرون لباس پوشیدیم ازش تشکر کردم و گفتم که چند سال بوده که تو حسرتش بودم اونم با خنده گفت خوب دیوونه بهم میگفتی با هم حال میکردیم حالا هم عیب نداره این چند سال عقب افتاده رو جبران میکنیم وقتی بهش گفتم میخواستم با مژگان عروسی کنم به خاطر تو گفت اگر میشد چی میشد گفتم شاید اون موقع مژگان نمیذاشت با هم باشیم گفت مژگان غلط میکرد پرونده اون زیر دست منه گفتم یعنی چی گفت اونم کم شیطون نیست نگاه به قیافه مظلومش نکن آب نمیبینه و اگر نه شناگر قابلیه گفتم اصلا بهش نمیاد گفت حالا که حامله است بذار بچه اش به دنیا بیاد یه کم حال و روزش جا بیاد یه روز اونم میارم خبرت میکنم بیای قند تو دلم آب میشد یعنی میشه اما چطوری فکر میکردم رویا سر کارم گذاشته تو این مدتی که مژگان زایمان کرد و یه کم حال و روزش جا اومد من چند بار دیگه با رویا برنامه داشتم؛ادامه
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند