ارسالها: 12930
#91
Posted: 22 Dec 2013 21:37
روزی که کل زنای فامیلو کردم (طنز)
امروز می خوام خاطره سکس من با کل فامیل توی یه روزو بگم!!
اول بگم که من 27 سالمه بنظر همه هم خوشتیپ ترین جوون فامیلم .
کیرمم حدود 54 سانه قطرشم اندازه بطری نوشابه خانوادست....
داستان از جایی شروع می شه که من ساعت 6 صبح بلند شدم از خواب دیدم مامانم داره یجوری نگام می کنه (اینو بگم من شبا با شرت می خوابم همیشه) گفتم چی شده مامان ؟؟ گفت : کیرت خیلی دراز شده پسر گلم خیلی ازش خوشم میاد !! مامانم یه زن 52 ساله با هیکل فوق سکسی چند بار هم تو کفش رفتم ولی گفتم نمی شه ... همین لحظه که مامانم این جمله رو گفت جا خوردم دیدم همون لحظه خواهرم اومد نشست کنارم... اسم خواهرم زهراست 17 سالشه هیکلشم اووووم بی نظیره !!بدون این که خواهرم بهم سلام کنه شورتمو کشید پایین شروع کرد با دستش کیرمو مالوندن ... منم یدفه فک کردم خوابم دیدم نه واقعا بیدارم خلاصه این حرکتو که دیدم گفتم اوففف چی از این بهتر ؟؟ دراز کشیدم دیدم همچنان داره میمالش کم کم داشت همون 50 سانت می شد که دیدم مامانم هم پاشد اومد چلو گفت قربون پسر عزیزم ... شروع کرد لب گرفتن اوففففف چه لبایی داشت داغ و بزرگ .... منم همراهیش کردم دیدم مامانم به خواهرم گفت ... گمشو اونور دختر ... خواهرمو زد کنار و شروع کرد به لیسیدن کیرم از بالا به پایین... فک کنم تجربه داشت واقعا عالی کیرمو لیس می زد... همین موقع هم خواهرم آروم تو گوشم گفت : کسمو لیس می زنی ؟؟ منم بعد دو سه ثانیه گفتم چرا که نه خواهر گلم؟ اونم پوزخند زد و سریع اومد نشت رو دهنم منم آروم آروم شروع کردم به لیس زدن کس و کون تپلش ... همین موقع صدای زنگ در اومد ... با خودم گفتم ای خدا شانسم نداریم... دیدم مامانم بلند شد گفت نترس عزیزم... خاله هات اومدن... برم درو باز کنم ... همون طوری نیمه لخت رفت درو باز کنه ... منم این لحظه گفتم جل الخالق چشامو باز و بسته کردم دیدم نه واقعیه... هنوز دارم کس خواهرمو لیس می زنم ... گفتم دختر یدیقه برو اونور... زدمش کنار بلند شدم... دیدم دو تا خاله هام با مانتو های تنگ که پستوناشون از پشتش معلوم بود (سوتی نپوشیده بودن) اومدن داخل... همون لحظه سلام کردن و مانتو هاشونو در اووردن و شروع کردن با هم لب گرفتن... خواهرمم بلند شد گفت ماما تو هم بیا با من... خلاصه دو به دو داشتن لب می گرفتن منم نشستم روی کاناپه هو نگاشون می کردم... بعد چند دیقه که هنوز همشون ادامه می دادن گفتم... کسی کیر و نمی خواد ؟؟ دو تا خاله هم لب گیری رو ول کردن اومدن سمت من اما مادرمو خواهرم همچنان لب های همدیگه رو می خوردن... خاله هام نشستن جلوم و دو تا شروع کردن به لیس زدن کیرم از بالا تا پایین ... یکیشون گفت ماشالا خاله چه کیری داری؟؟ این اگه بره تو کس من در جا جر می خورم که... منم به خودم جرات دادم گفتم خوب دیگه خودت خواستی... بعد این که 10 دیقه هی لیس می زدن گفتم خوب لیس بسه دیگه... من کون می خوام !! اول کیو بکنم؟؟ خاله بزرگم گفت خاله ی بزرگ دیگه... ولی خاله کوچیکم هیچی نگفت... منم گفتم خیلی خوب باشه... خالمو به حالت سگی نشوندم و گفتم بذار برم کرم بیارم... یه کرم اوردم و تمام کونشو کرم مالی کردم و گفتم خب خاله جنده... آماده ای؟ گفت بکن عزیزم کاری نداشته باش... کونشم تنگ و دست نخورده بود ... اول انگشتمو کردم توش یذره مالش دادم که گشاد شه ... بعد گفت ولی آروم بکنیا ؟؟؟ گفتم باشه... ولی توی دلم گفتم حتما ... سر کیرمو گذاشتم روی کونش و با یه ضربه سریع تا تخمام رفت تو کونش... یه جیق بلند کشید گفت چیکار می کنی؟؟ گفتم ساکت و شروع کردم تلمبه زدن .. ثانیه به ثانیه قدرت و سرعت تلمبه هام بیشتر می شد ... اونم بلند بلند می گفت جرم بده ... پارم کن ... کونمو پاره کن شوهرم... منم تحریک تر می شدمو بیشتر و سریع تر می زدم... دیدم آبم داره میاد گفتم کجا خالی کنم ؟؟ گفت همون جا بریز... گفتم چشم و با چند تا تلمبه دیگه آبمو خالی کردم تو کونش اونم یه جیغ محکم کشید و افتاد از حالت سگی... گفتم خب خاله کوچیکه نوبت توهه ... از کجا بزنم ؟؟ گفت خیلی دوستم اون بره تو کسم ... کسشم ماشالا تپل مث توپ چل تیکه بود.. گفتم باشه عزیزم.. رفتم کرمو بردارم بزنم به کسش دیدم بله پردشم زدن... ولی هیچی مگفتم مالیدم بهش و با سر کیرم یذره با کسش بازی کردم... گفتم حاضر ؟؟ گفت یوقت مث آبجی بزگم منو نکنیا؟؟ گفتم چرا اتفاقا همون جوری می خوام بکنمت... خواست حرف بزنه ولی من یجا سریع کردم تو کسش کیرمو یه جیغ محکم کشید و همون لحظه شروع کردم تلمبه زدن... اونم داد هوار می کشید و ناله می کرد ... بعد دو دیقه آبم اومد و بدون این که بپرسم کجا بریزم خالی کردم تو کونش ... اونم همون لحظه لرزید و افتاد... منم خسته ی خسته رفتم بخوابم مامانمو خواهرم گفتن پس ما چی؟؟ گفتم خستم شما واسه بعدا ... حدودا هشت صبح شده بود من رفتم تو رخت خواب یه چرت بزنم... به دو ساعت خوابیدم... به محض این که بیدار شدم چشامو باز کردم دیدم مامانم نشسته کونشو رو کیرم تنظیم کرده... گفت بیدار شدی فدات شم؟؟ آماده ای شروع کنم؟؟ گفتم ای باباااا شروع کن..اونم گفت باشه 3..2..1 اومد پایین کیرم تا دسته رفت تو کونش شروع کرد بالا شدن و جیغ زدن... موقعی که بالا پایین می شد منم کسشو می مالوندم... اوففففف چه کسی... بعد 5 دیقه آبم یدفه پاشید تو کسش اونم همون جا دراز کشید و خوابید... ساعت 12 ظهر بود منم یادم رفته بود برم خونه عمم که به پسرش کامپیوتر یاد بدم ... رفتم سریع لباسامو پوشیدم می خواستم برم که خواهرم گفت آهااااااااان . آقاااا کجا می ری؟؟؟ منو یادت رفت بکنیا کوسم داره می ترکه از بس موز کردم توشاااا. دلم واسش سوخت گفتم خیلی خب... بدون این که لباسمو در بیارم زیپ شلوارمو کشیدم پایین... کیرمو در اوردم گفتم بیا اول ساک بزن ... گفت چشم داداشی.. اومد زانو زد جلوم و خیلی حرفه ای 5 دیقه داشت ساک می زد عاللللیییییی می زد تا این که گفتم بسه... پستوناتو بده می خوام بخورم ... گفت چشم داداش تاپ سفید و تنگ و نانازشو در اوورد گفت بفرما پستون... منم شروع کردم 5 دیقه پستونای خوشکلشو لیس می زدم و می خوردم. و گفتم بسه دیگه نمی کنمت باید برم... گفت نهههه گفتم برو دختر شب میام می کنمت.... رفتم خونه عمم اونم کلی شیرینی و شربت اینا تعارف کرد و پذیرایی مفصلی کرد منم تا ساعت 6 عصر داشتم پسرش حامدو کامپیوتر یاد می دادم... ساعت شیش و نیم رفت کلاس کامپیوتر امتحان داشت... منم کم کم می خواستم برم عمم از تو اتاق داد می زنه یدیقه بیااا.... وقتی رفتم درو از پشت بست پشت سرمو نگاه کردم دیدم لخت وایساده به صدای بلند و رسا می گه... باید منو بکنی تا بذارم بری...منم جا خوردم دوباره گفتم خدا امروز قراره کل زنای فامیلو بکنم؟؟ خلاصه گفتم باشه عمه ی جنده ی من و شروع کردم لب گرفتن باهاش همزمان شلوارمو در میووردم و کیر درشتم می چسبوندم به بدن ناز عمم که 36 سالشه ... گفت خوب بسه دیگه می خوام بخورمش... گفتم چشم عزیزم... بفرما ... زانو زد و شروع کرد به خوردنش وااای صد برابر عالی تر از خواهرم ساک می زد... اوفففف بعد 5 دیقه گفتم بسه دیگه باید برم پیش جی افم سریع بگو از کجا بکنمت ؟؟ اونم گفت می ترسم حامله شم اگه از کس بکنی از کون بکن... گفتم باشه... کرم هم نبود.... تف زدم به کونش و یذره مالوندم و کون تنگی هم داشت کیرم هم بزور رفت توش سر کیرمو که گذاشتم یه آه بلندی کشید و گفتم این تازه اولشه ... یجا کیرمو تا دسته کردم تو کونش... و سریع تلمبه می زدم.. مدام در گوشش آروم می گفتم جرت می دم .. می کنمت ... گشادت می کنم... اونم بیشتر تحریک می شد بیشتر کونشو می داد و هوا و بیشتر داد می زد... خلاصه عمه رو هم کردیمو رفتیم دنبال جی اف خونشون ببرمش کافی شاپ رفتم دم خونه تازه حموم کرده بود... با حوله اومد بیرون دختر که نه هلو اومد بیرون ... گفت کسی خونه نیست بیا داخل ... گفتم باشه عزیزم ... رفتم تو داخل نرفته بودیم شروع کرد لب گرفتن ازم خلاصه داستان رو طولانی نمی کنم از کس و کون اونو کردم... شب ساعت دوازده هم رفتم خونه موقع خواب هم خواهر و مادرمو و از کون کردم ...
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#92
Posted: 22 Dec 2013 21:47
پسر عمه کونم گذاشت
من بچه بودم كه يه شب پسر عمه من اومده بود خونه ما شبو گرفت خوابيد من اونوقت
يادم نمياد چند سالم بود ولي زير هفت سالم بود پسر عمه من بزرگ بود بالاي 12 سالش بود شبو گرفتيم خوابيديم همينكه همه خوابش برده بودند پسر عمه من از پشت كيرشو ميماليد به من من اونوقت نميدونم هيچي نميتونستم بگم زبونم بند اومده بود شلوارمو كشيد پائين لاپايم هي ميماليد منم بدم نميومد همينكه يه چند دقيقه ماليد يكباره سر كيرش رفت توي كونم يگ دردي گرفت منم يك آخ كردم مادر بزرگم بيداشد گفت چي شده پسر عمه من تا من صدامو در بيارم گفت هيچي من پاشو زير گردم مادر برگم دوباره گرفت خوابيد من صبح كه بلند شدم كونم درد ميكرد
كونم يه سوزشي ميكرد خوب نميتونستم راه برم پسر عمه من رفته بود دندوناشو مسواك بزنه منو ديد اومد بمن يك دوتوماني داد گفت بكسي چيزي نگي ها منم قبول كردم تا بحال من كه 40 سالم شده بكسي چيزي نگفته بودو كه اين سايت شهواني توجه مرا بخودش جلب كرده من در بچگياي خودم خوشگل اگه نبودم ولي بد هم نبودم ازون به بعدش من هركي بمن نگاه ميكرد من فك ميكردم منو ميخواد بكونه من ازون پس خيلي موازب خودم بودم تا اينكه بابام با دوختر خاله اش دوست شده بود وبعدشم دختر خالشو به هر كلكي كه شد گرفت مادر منو طلاق داد منو يك
خواهرمو گزاشت پيش پدربزگ و مادر بزرگ خودش با زن كه دختر خالش بود رفت به يك شهر ديگه منو خواهرم ومادرم هنوز مادرمو طلاق نداده بود مادرمون پيش ما بود تا اينكه دو يا يك سالي گذشت من درست يادم نيست بعد اينكه چند مدت گذشت طلاق نامه مادر مارو با پست ارسال كرده بود مادرم بازم اونطوري كه من يادم مياد صبر كرده بود كه شوهرش را ببيند وقتي كه پدر ما بعد مدتها برگشت مادرم رو گرفت رير كوتك ما شاهد سحنهاي كوتك كاريهاي پدرم كه مادرم رو ميزد يادمه مادرمو بيرون كرد ومارو از مادر مون جداكرد خواهرم ازمن كوچيك تر بود .مادرم
طولي نكشيد از خونه مادرش دوباره با يك مرد ديگه به ازدواج مجددش ادامه داد ازدواج كرد رفت ما ازون پس احساس يتيمي ميكرديم من خودم هر كسي كه با من خوبي ميكرد نميدونستم بخاطر اون پيش آمدها كه گفتم خوشم نميومد از ترحم ديگران وقتي بمن ترحم ميكردن من احساس يتيمي بيشتر ميكردم به ياد مادرم ميوفتادم پدرم اگه به فكر ماهم بود ما محبتش را احساس نكرديم بيشتر مورد ازيت آزار زن بابا قرار ميگرفتيم اين سرنوشت زندگي و آينده مارو خراب كرد من همين العانم
كه سندم به چهل سالگي رسيده احساس حقارت و يتيمي ميكنم
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#93
Posted: 22 Dec 2013 21:52
آشنایی چتی
بعد از یه دعوای مفصل با خونواده دیگه تصمیممو گرفتم برایه خودم مستقل زندگی کنم حالا لابد میگین خوب ای بابا چه داستان مزخرفی که از همین حالا داستانش بی سر و ته نه راستشو بخواین اگه بخوام کله داستانمو بگم باید چند جلد کامل بنویسم که اصلا من یکی حالشو ندارم.
اون زمان که همه بدبختیای دنیا رو سرم خراب شده بود از کاره تخمی گرفته تا زندان رفتنم سر حماقتهای احماقانه خودم و دوست دخترم که همه باد فا رفته بود.
الان که نشستم راستشو بخوایین بکار بودم گفتم چیکار کنم که این موضوع بسرم زد که اینو براتون بنویسم اگه که بعد بود به بزرگیه خودتون منو ببخشین و با نظراتتون دل یه جونو شاد کنید تا شاد باشید اره...........................
یکسال ونیم گذشت از این موضوع زمانی که همه چیزم شده بود این کامپیوتر که تو یاهو مسنجر یکی منو به خودش جلب کرد که pm دادم ......سلام بعد چند لحضه مکث جواب داد سلام شما؟
گفتم یکی که بخواد وقتشو یجوری بگذرونه که صبح بشه .......خسته بشه مثل یه مرده بیوفته تا غروب بخوابه/.اونم نه گذاشت نه برداشت گفت:خوب جایی اومدی .......
گفتم چطور مگه؟.....هیچی آخه منم دنبال همین میگشتم منم کارم همینه بعدظهر بیدارشو تا شب همش زندگیه تکراری ............
برگشتم گفتم اگه موافقی حداقل اشنا بشیم ؟اونم در پاسخ گفت مونا 24 از اهواز u؟
من آبان 29 از تهران ........انگار همه چیز دست به دست هم داده تا 2تا جون بهم نرسن میبینی تورو خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
مونا......چطور مگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من....آخه تو کجا من کجا...........
مونا..............حالا مگه اتفاقی بیوفته بین ما که این حرفو میزنی اگه فکر میکنی بدرده هم نمیخوریم بای............
یخورده رفتم تو فکرررررررررررر.....ها کجایی معلوم هست از اینی که رفتی تو لکه خودت که بهتره حداقل یه هم زبون داری هرقدرم که نفهم باشه باز خودتو خالی میکنی.
بهش گفتم نه راستشو بخوای حالم بدجوری گرفتس اگه بهت برخورد شرمسارم(با زبونه پاچه خواری)
خوب اگه امکانش هست بیشتر از خودت بگو؟
در جواب شمارمو خواست تا زنگ بزنه چون با نوشتن حال نمیکرد.
ها چی کجا؟؟؟؟؟؟هاجو واج موندم که چی بگم چیزی به ذهنه تنگم نیومد0919....روم بدیوار
دیدم وای زنگید بله از اونجا جرقه آشنایی بطور ناگهانی کیلید خورد.
مونا:اره از زمانی که با علی بهم زدم دیه تو این روم و اون روم پلاسم داستانشو برام تعریف کرد که علی بهش خیانت میکرده از هم دور بودنو الانم چند وقتی میگذره ..........
دیگه شبایی که حال نتو نداشتم مونا بهم زنگ میزدو کلی با من حال کرده بود اخه اعتقادهای مزخرف خودمو دارم که باهاشون حال کرده بود.تو این مدت اصلا بحث سکسو این داستانا بینمون نبود بخاطره همینم بیشتر در تماس میبودیم تا یه شب برگشت گفت که خیلی هوس کردو از این داستانا بگذریم من .............
من دیگه از تصمیمی که گر فته بودم مصمم بودم آره باید دنباله خونه میگشتم از پولی که از مستاجر خونه خودمون بود یمقدار دستمو میگرفت که یه ماشین مدل پایین با یه مقدار پیش خونه اره چند روزی گشتم تو روزنامه بخاطره یه کیس خوب نظرمو جلب کرد ماشین خواهرم دستم گوله رفتم خونرو دیدم قرار شد بعدظهر جواب بده تا رسیدم خونه زنگ زدن برای قرارداد چه اقبال خوبی هر چند که الان دارم مینویسم غصه دار شدم چون باید بازم بگردم چون وقتم تموم شده.
وسایل خونه رو با کلی مکافات گیر اوردم چیدم ماشینم تو این زمان خریدم ..........
یک ماهی گذشت که با خبر شدم مونا داره میاد تهران ...........
روز موعود فرا رسید که قرار بود که از خونه عموش که کرج هستش خودش تا یجایی بیاد که من برم دنبالش که دختر عموش زیرابمو زده بود(بعد خودش گفت)که خودت بیا دنبالمون با هزار بدبختی و پرسون پرسون آدرسو پیدا کردم رسیدم تا اومدنشون یه ربعی طول کشید اول مونا اومد بعد سلامو احوال پرسی نشست تو ماشین یه براندازی کردم قدش 160تو خورده ای سبزه سینه ای کمتر از یه مشت ولی معلوم بود هات هات بود بعد دیدم هلکو هلک خانوم داره میاد(دختر عموش)با اونم سلام کردمو یه براندازم به اون سبزه تر از مونا یکمی بلندتر از مونا گازشو گرفتم به سمته تهران از اونجا که اهل مشروب بود رفتم سرراه محله خودمون یه اسمیرینوف سیب ترش گرفتم دیگه هوا داشت رنگ عوض میکرد از دم سوپر خونه خودم اون چیزایی که نیاز بود گرفتم بله بفرمایید تو خواهش میکنم امدن تو بعد اینکه لباساشونو در اوردن اویزون کردن اومدن نشستن فهمیدم که سماء(از اون موقع یادم نبود اسمشو بگم)رنگ عوض کرده گفتم چی شده سماء ؟با لحجه قشنگش گفت که با دوست پسرش تو پارتی میریزن خونه ووووووووو دیگه همون میدونیم چی میشه دیگه توضیح نمیدم...........
سماءگفت دیرینک نمیزنه بخطره اینکه راحت باشیم نشستیم رو زمین منو مونا دیگه اون ندادیم خوردیم تا جایی که بجاهای خوب رسید.
سماء پاشد رفت دستشویی.دست مونا رو گرفتم تو دستم انگار هر 2مون منتظر این لحظه بودیم نشستیم رو کاناپه که لبهامون قفل شد داغ داغ نمیدونم چقد طول کشید که سماء در دستشویی باز کردو از خجالت درو بست آخه خونه نقلی اینارم داره از پشت در در زد که بله منم هستم گفتم بیا بابا انگار که تاحالا همچین چیزی ندیدی با خنده گفت کی من اصلا.......
نشست یخورده دیگه چرت و پرت گفتیمو خندیدیم باز منو مونا چشم تو چشم انگار هر 2تامون میدونستیم چی میخوایم از هم ..........
سماء جون مارو ببخشش....
سماء:خواهش میکونم راحت باشین.
دست مونا رو گرفتم آوردم تو اتاق خواب دیگه بعد از چند وقت ما ماله هم بودیم نور اتاقو ملو کردم
دیگه هر چی از هم لب میگرفتیم سیر نمیشدیم در گوشش گفتم امشب تو ماله کی هستی اونم آروم و ریلکس گفت فقط ماله تو همین طوری لاله گوش همو با نوک زبون میلیسیدیم مونا دیگه آروم آروم داشت از حال میرفت سینهای کوچیکش دیگه تو دستهام بود از رو لباس کم کم اون تاپ
نخودیش داشت بالا میرفت و زبونم آهسته رو نوک سینه قهوه ایش داشت مزه طعمع سینه رو بعد چند وقت که سکس نکرده بودم دوباره آشنا میشد تو این هین که آخرین بار کی بود کجا بود دیگه نمیخواستم یاد اون گذشته که چیا بسرم اومده بود بیاد بیارم اره این من بودم که رو مونا قل میخوردم با تموم وجودم زبون میکشیدم رو اون بدن نقلیش که با این حال خودم هم زیاد درشت تر از اون هم نیستم ولی خوب اون کاملا زیر دستو پاهام وووول میخوردو لذت داشت از تو چشمهاش میزدن بیرون از این که هنوز میتونم یکیو در اختیار خودم در بیارم خوشحال بودم که میتونم دوباره اومدم سمته بالا تنش لبهامون باز قفل شداینبار تیشرت و تاپ اون از جوفتمون جدا شد یه بوسه از نافش زدم با چشم اشاره کردم اجازه هست برم پایین اونم با ناز تموم که تو کف بود رضایتو داد شلواشو دادم پایین رفتم اونجایی خودم از خوردنش سیر نمیشم از رو شرت مشکی که با سوتیینش ست بود یه بوس ریز زدم شورتشو زدم کنار یه لیس تا جایی که میشد زدم .
آره آبش داشت راه میوفتاد دوباره اومدم بالا این بار سوتیین رو بالا زدم شروع به مکیدن کردم که این کارم باعث شد دوباره چشمهای بستش رو دوباره ببینم اونم بکار نبود لاله گوشمو میخورد همونجا که من حساس بودم 2تامون تو اوج لذت .......الان که بعد 1سال دارم اینو وینویسم......
شورتشو از پاش کشیدم پایین نوبت اون ناز صورتی رنگش بودباز یه بوسه کوچیک رو کسش که هیچ مویی روش نبود رو شروع کردم با ولع خوردن زبونم توش بود انقدر ایکارو کردم تا یه لرزه به عرش تنش افتاد بی حال منو کشوند بالا یه بوس به نشونه رضایت ازم کرد.
باز اومدم بالا باز قفلی لبها نفس نفسهای 2تامون شلوار منو اروم کشید پایین یه دستش رو آبان کوچولو که دیگه طاقتش سر رسیده بود همونطور که لبهمون قفل بود پاشد شرت منو از پام در آورد یه بوس به سر کیرم زدبا اون آب عشقی که راه افتاده بود از کیرم این بار مونا داشت برام خیلی قشنگ ساک میزدو من لذت داشتم میبردم کمی که گذشت به حالت69 شدیم باز کاری کردم که اون دوست داشت این سری کیر من تو دهن مونا و کوس مونا تو دهن من که یک آن به خودم اومدم اگه یذره بیشتر خورده بود تو دهنش خراب کاری کرده بودم که با یه صحنه اکروباتیک پاشودم کیر15تا 17سانتیو نشونه گرفتم دم سوراخ کسش که معلوم بود منتظر این لحظه بوده پاهاش رو سرشونه هام بود آروم کردم تو خداییش خوب بود تنگ تنگ طوری که انگار داره باد شکمش خالی میشه که 2تامون زدیم به خنده همون طوری یه لب ازش گرفتم و 2باره شروع کردم به گاییدنش که صدای تخته تنظیم نشدم داشت طلق وطولوق میکرد که باز زدیم به خنده تو همون لحظه بعد مونا دوباره یه لرزه کرد و همزمان ایبار با هم ارضاء شدیم منم کیرمو با دست گرفتم نشونه به سمت سینش که با فشار 1000 ریختم روش بیحال افتادیم رو هم کلی لب گرفتیم ترتمیز کردیمو رفتیم بیرون که با تعجب سماء رو داشتیم نگاه میکردیم بین کاناپه ها گایم شده سرشو کرده بین پاهاش که گویا اونم هوس کرده بود از اونجا که قرار بود شب بمونن پیش من با اصرار سماء شب بعد شام بردمشون کرج که ایبار با مونا شب 2تایی برگشتیم تا فرداش مونا رو چند باره دیگه کردم.......
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#94
Posted: 22 Dec 2013 21:54
کس دادن سارا به من و خوردن پاهام
سلام این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مال زمان سربازیمه و شاید واستون یه کم عجیب باشه اما بهتون قول میدم اگه این تجربه واسه خودتونم اتفاق بیفته خیلی حشریتون میکنه اسم من امیره 21 سالمه زمانی که میرفتم سربازی خیلی تو کف کوس کردن بودم به همه دوستام سپرده بودم اگه یه کوس بحال پیدا کردن حتما بهم خبر بدن که حسابی حشریمو کیرم دلش واسه گاییدن خیلی تنگ شده اونام دمشون گرم هر وقت جنده یی چیزی پیدا میکردن به منم خبر میدادن گروهی میکردیمش. یه روز پیام رفیق فابریکم اس داد گفت داداش اگه از پادگان برگشتی جینگی بیا پیشم که یه کوس اس پیدا کردم با هم بکنیمش منم گفتم تازه رسیدم لباسامو عوض کنم میام گفت نه زودتر بیا که الان خونمون خالیه میترسم کسی بیاد گفتم باشه دیگه با همون لباسای سربازیم پوتینامو پام کردمو رفتم خونشون زنگو زدم پیام درو باز کرد رفتم بالا پیام گفت زنه تو اتاقه برو تو اول بکنش من فعلا یه بار با ساک ابمو اورده یه کم بگذره تا تو بکنیش بعد من میام دوباره میکنمش گفتم باشه رفتم تو اتاق خدا قسمت همتون بکنه چه کوسی بود چه سینه های گنده و کون بزرگی داشت جون میداد واسه کردن منم سلام کردمو خواستم لباسامو در بیارم و برم رو کار که دیدم زنه گفت ا اسمت چیه گفتم امیر گفت اسم منم ساراست اقا امیر میشه یه خواهشی ازت بکنم گفتم بفرمایید گفت میشه جوراباتو در نیاری گفتم چرا گفت من عاشق پاهای پسرا با جورابام که هم بخورمشون هم بمالونم به سینه هام گفتم اخه از صبح پاهام تو پوتین بوده بو میده گفت اشکال نداره من اتفاقا همینجوری دوست دارم خلاصه من همه لباسامو جز جورابام در اوردم به سارا گفتم یه کم کیرمو بخور گفت اول میخوام پاهاتو بخورم که رفتیم رو تخت تو بغل هم کلی همو مالوندیمو لب گرفتیم بعد سارا دستشو اوردو با کیرم شروع کرد به بازی کردن سرشو خم کرد سمت پاهامو شروع کرد به خوردن جورابام وایییی همین که پاهامو لیس میزدمو میخورد داشتم به عرش میرسیدم نمیدونین چه لذتی داشت پاهامو با جوراب کرده بود تو دهنشو میخورد و لیس میزد میگفت جااان الان میخوام به یه مرد واقعی کوس بدم بعد که حسابی جورابامو خورد شروع کرد به خوردن کیرم با یک ولعی ساک میزد که انگار تو عمرش کیر ندیده بود هی با کلاهکش بازی میکردو کیرمو میخورد میگفت جاااان چه کیر کلفتی داری مال خودمه بعد 5 دقیقه که کیرمو خورد گفتم دراز بکش بعد که دراز کشید با انگشت یه کم با سوراخ کسش بازی کردم چه کس داغ و نرمی داشت کیرم داشت از شدت حشر منفجر میشد اینقدر اه و ناله میکرد که نگو میگفت امیر بکن توش تو رو خدا زودتر بکن توش که دارم میمیرم گفتم چشم عزیزم منم دارم میمیرم کیرمو گذاشتم لبه کسش با یه حرکت مردونه تا اخر کردمش تو کوسش یعنی انچنان جیغی کشید که پیام اومد در اتاق گفت چیزی شده گفتم نه داداش برو اونم سری گرفت چه خبره و رفت همین که کیرم تو کوس سارا بود سارا میگفت خیلی درد داره منم شروع کردم به تلمبه زدن سارا هم همش جیغ میکشید که تو رو خدا زودتر ابتو بیار خیلی کیرت کلفته دردم میاد من که دیگه سگ حشری شده بودم فقط مردونه تلمبه میزدمو میکردمش دیدم انگار سارا دردش کمتر شده و داره حال میکنه جیغ کشیدناش به اه و ناله تبدیل شده بود اخ و اوف میکردو منم تلمبه میزدم بعد پاهامو گذاشتم روی سینه هاش جااان چه حالی میداد سینه های نرم و مرمری داشت اونم باز شروع کرد به خوردن جورابامو پاهام چه حالی میکردم من از یه طرف کیرم تا ته تو کوسش بودو داشتم میکردمش از طرف دیگه پاهام با جوراب تو دهنش حس عجیبی داشتم یه حس مردونگی عجیب حدود 15 دقیقه که تو کوسش تلمبه زدم دیدم کم کم داره ابم میاد گفتم ابمو کجا بریزم گفت جای سوراخ کونم گفتم برگرد کیرمو کشیدم بیرون دیدم سارا هم بدنش لرزیدو یه اه عمیق کشید فهمیدم ارضا شده بعد کونشو گرفتم تو دستام و ابمو که با فشار زد بیرون خالی کردم تو سوراخ کونش چه ابی ازم اومد کل کونشو زیر اندازو پاهاش از اب کمرم خالی شده بود. ولی هیچ وقت همچین حالی نکرده بودم خلاصه این داستانو تعریف کردم که بهتون بگم همه چیزو تجربه کنین و از هر جای بدنتون که میتونین لذت ببرین مثل من که اصلا فکرشو نمیکردم خوردن جورابام که تو پوتین سربازی بوده و حسابی بو میده اینقد به منو یه زن حال بده
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#95
Posted: 22 Dec 2013 21:55
سکس و سوزاک
سلام دوستان خاطره ای که میخوام براتون بگم بر میگرده به سال 74 اون موقع من 18 سالم بود تو یه شرکت مهندسین مشاور کار میکردم در ضمینه آزمایشگاه مکانیک خاک
اول از خودم بگم یه آدم خیلی معمولی با قد 196 و وزن 75 کیلو بودم مثل بقیه آدمها نه خیلی خوشتیپ بودم نه وضع مالی خوبی داشتم پدرم از اول دبیرستان به خاطر تجدیدی پول تو جیبیمو قطع کرد و چون آدم مغروری بودم رفتم سر کار و دیگه ازش پول نگرفتم
روزها کار میکردم و تو مدرسه شبونه درس میخوندم
از داستان دور نشیم تو یکی از پروژه های راه سازی تهران به عنوان تکنسین آزمایشگاه مشغول کار بودم و دائما در طول مسیر راه مشغول انجام تست بودیم خیلی وقتا ماشینهائیو که از اونجا رد میشدن میدیدم و حسرت میخوردم که همه یکیو دارن بکنن ولی من باید مراقب باشم کارگرهای افغانی کونم نذارن همینطور روزها میومد و میرفت منم بیشتر احساس تنهائی و بی کوسی میکردم
همیشه تو طول مسیر میدیدم که یه سری زنهای چاغ با آرایش غلیظ کنار جاده بودن و به راننده کامیونهائی که از اونجا رد میشدن نگاه میکردن و سوار کامیون میشدن و میرفتن خدائی حسرت کردن اونا رو هم داشتم
تا اون اتفاق افتاد
یه روز که داشتم تست میزدم یه کامیون نگه داشت و یکی از همون زنهای چاق فکر کنم 45یا50سالش بود از کامیون پیاده شد و با راننده کامیون رفتن سمت یه باغ که کنار جاده بود و رفتن تو اتاقک وسط باغ فهمیدم داستان چیه و رفتم دنبالشون
وقتی رسیدم نزدیک یواشکی رفتم پشت پنجره اتاقک و دیدم راننده کامیون کون زنه رو قنبل کرده و تا دسته کرده تو کسش و داره تلنبه میزنه منم که دیگه حالم دست خودم نبود دیدم ماشینها دارن تو جاده بوغ میزنن نمیفهمیدم دلیلش چیه نگو دارم جق میزنم و همه دارن منو از تو جاده میبینن و برام بوق میزدن خلاصه راننده کامیون مشغول بود و رو خاک و خل داشت به روشهای مختلف کمر میزد که یه آن منو دید منم که آب از سرم گذشته بود گفتم منم باید یه حالی بکنم دیگه مرضی و کثافت کاری و هیچی حالیم نبود فقط کس میخواستم برای همین از جام تکون نخوردم دیدم راننده داره بهم میخنده
خلاصه بعد حدود یک ساعت کارش تموم شد و یه هزار تومنی آبی به زنه داد اونائی که سنشون بالی سی هست اون هزارتومنی هارو یادشونه از اتاقک اومد بیرون گفت اگه میخوای بکنی برو تو منم که از خدا خواسته بدون اینکه بترسم که نکنه بلائی سرم بیارن رفتم تو اتاق زنیکه تا منو دید انگار کسکش سگ دیده اخماش رفت تو هم وگفت بچه چیزی برای کردن داری با اون لحجه کیریش
من کسخل هم کیرمو در آوردم گفتم بیا بزرگتر از این میخوای دیدم کسکش زد زیر خنده وقتی دندوناشو دیدم داشتم بالا میاوردم
خلاصه پولو دادم خانم قنبل کرد و دامنشو که زیر مانتو پوشیده بود زد بالا منم که دیوونه هنگ کرده بودم آخه اون زمان ویرئو فقط بود ما هم که توخونمون نداشتیم که فیلم سوپر ببینم هیچ کاری بلد نبودم تو کون پسر کردن خیلی قهار بودم البته یکی دوبار هم گول خوردم و کونو به باد دادم شایدم بیشتر
دامنو زد بالا من کیرم خوابید گفت بذار سر حالت بیارم خدائی بو گند میداد بدنش شروع کرد برام خوردن و چه حال میکرد کوفتش بشه دیوس کیر منم دوباره راست شد و برگشت قنبل کرد گفت بذار توش حساب کنید یه کس تپل شاید سه کیلو وزن کسش بود پائینشم شکمش آویزون شده بود سینه هاشم که نگو فکر کنم سایزش 115بود منم کیرو گذاشتم دم کسش و فرو کردم تو ولی دریغ از یه ذره حس انگار کیرم تو دروازه غار بود تازه فهمیدم چرا راننده کامیونه یک ساعت کارش طول کشید آخه هیچ نقطه اصطکاکی نداشت کس گشادش از طرفی هم چون پولو داده بودم نمیتونستم بیخیال شم مجبور بودم تمومش کنم
دیدم هرکاری میکنم آبم نمیاد در آوردم کردم تو کونش گفتم الانه که برگرده بزنه تو گوشم یا حداقل جیغی، دادی دیدم نه بابا گشاد تر از این حرفاست مادر جنده ته دیگش به من رسیده بود اونم سوخته آخه باتجربه ای که از کون کردن داشتم باید یه عکس العملی نشون میداد ولی انگار کیرم تو دیوار بود نه حسی نه آخی نه اوخی هیچ من نمیدونم پسرا تو سایت تو داستاناشون میگن یارو جنده هه ارضا شد چه جوری ارضا شد چون تا الان من هرچی جنده کردم ارضا شدنشونو ندیدم
داشتم میگفتم کیرمو از کونش در آوردم دیدم قشنگ کثیف شده منم از لجم کردم تو کسش و بهش نگفتم به هر بد بختی بود آبم اومد و زنیکه یه خنده لوسی بهم کرد که داشتم بالا میاوردم
از اونجا فرار کردم جالبش اینجا بود که کارگر های افغانیمون که اونجا بودن حاضر نشدن اونو بکنن و همش مسخرم میکردن که آقا مهران دوماد شده امروز تا دوروز احساس میکردم با اینکه حموم رفته بودم بو گه میدم
فرداش که از خواب بیدار شدم و جمعه هم بود حس کردم ادرارم با سوزش میاد زیاد بهش توجه نکردم ولی سوزشش روز به روز بیشتر میشد سه روز تحمل کردم و دیدم دیگه نمیتونم رفتم پیش یه دکتر تو خیابون سمنگان آخه من بچه نارمکم (تهران) یه پیر مردی بود خدا بیامرزتش مرد چند سال پیش گفت باید آزمایش بدی ولی علائمت علائم سوزاکه رفتم آزمایش دادم و بماند یه بدبختی تو آزمایشگاه کشیدم تا ازم نمونه برداری کردن اونائی که سوزاک گرفتن میدونن چی میگم جوابو براش بردم و گفت حدسم درست بود سوزاکه و گفت برو رو تخت بخواب تا بیام فکر کردم میخواد آمپوری چیزی بزنه دمر خوابیدم و شلوارمو یه کم دادم پائین ، اومد تو اتاق و گفت برگرد و شلوارتو تا زانو بکش پائین حالا فکر کنید دستیارش که یه خانم بود و مسوئول تزریقاتش هم بود ریدم به خودم و هم از زنه خجالت میکشیدم آخه میشناختمش اونم خانواده منو میبشناخت مرده پامو گرفت و زنه هم گفت اگه تکون نخوری زود تموم میشه منم باسر رضایتمو اعلام کردم ولی نمیدونستم چه بلائی قراره سرم بیاد دکتره لاشی یه چیزی مثل لوله خودکار از یه جعبه در آورد و با یه ژل چربش کرد و به خانمه گفت نگهش دار فکر کردم میخواد دستمو نگه داره و تو مغزم یه علامت سوال بزرگ بود نگو خانم باید کیرمو نگه میداشت تا گرمای دستش به کیر بیجنبه من خورد راست کرد دکتره یه نگاهی بهم کرد که یعنی الان خواهرت گائیدس اون اوله که دستش بود رو کرد تو سوراخ کیرم زمینو زمانو از درد گاز میگرفتم چند بار این کار رو کرد تا عفونتو کامل خارج کنه مادرم گائیده شد الان که یاد اون روز میفتم درد تو همه تنم میپیچه کارش که تموم شد 12تا امپول چرک خشک کن داد و گفت تا دیگه تو باشی با هر کسی نخوابی
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#96
Posted: 22 Dec 2013 21:57
هات سکس الیاس
سلام دوستای گلم این اولین داستانمه یه هات سکس داشتم که بهتون میگم:
یه روز از روزای گرم تابستون بود بادوستام رفته بودیم ویلای یکی از رفیقا ،از ویلا تا ساحل یه 50متری بود بچه ها رفته بودن به قول خودشون والیبال ساحلی تا شبم قصد برگشت نداشتن من بودم و این ساحل و این روغن تو دستم ،میخواستم آفتاب بگیرم و برنزه کنم عینکمو گذاشتم و دراز کشیدم داشتم روغن کاری میکردم دیدم دو تا دافی دارن کنار دریا قدم میزنن درباره من شر و ور میگفتن بهشون گفتم اولا کر نیستم دوما اینجا روغن اضافه دارم ،گفتن ما که نمیتونیم اینجا آفتاب بگیریم ،گفتم منم برا آفتاب گیری نگفتم یه دری وری گفتن و در افق محو شدند،منم داشتم برنزه میکردم چشامو بسته بودم یه دفه یکی روم آب ریخت بهش فحش دادم بعد که بلند شدم دیدم یکی از همون دختراس مثه اینکه این یکی عاقل تر بوده.بهش گفتم چی شد برگشتی؟گفت اگه ناراحتی میتونم برم. گفتم شوخی کردم بی جنبه خلاصه با هم گرم شدیم فهمیدم دختر حشری(از ضربان قلبش)،سینگل وخوشگلیه بهش گفتم من فردا ساعت 2 اینجام میای بیا بعد یه خدافظی گرم رفتم.فرداش ساعت 2:05 اونجا بودم دیدم داره راه میره بهش گفتم خانوم منتظر کسی هستین دیدم اومد بغلم کرد گفت ماساژمیخواین آقای برنزه گفتم اگه مجانیه آره گفت حالا با هم حساب میکنیم گفتم پس بریم ویلا تا اونجا کلی گفتیم خندیدیم وقتی رسیدیم آروم دستمو بردم رو کمرش گردنشو بوسیدم گفتم تو ماساژ نمیخوای عزیزم بعد بلندش کردم بردمش رو تخت آروم از گردنش بوسیدم تا لبش بعد کلی لبشو خوردم و روغنو اوردم آروم لباساشو در اوردم دیدم یه بیکینی ساحلی پوشیده کلی حال کردم.
آروم روغنو ریختم پشتش ماساژش دادم بند سوتینشو آروم با دندون باز کردم سینه های خوشگلشو خوردم وبعد شرتشو در آوردم با انگشتام کسشو ماساژ دادم دیدم حشرش زده بالا آروم کیرمو چسبوندم بهش بعد دیدم دستشو برد رو کیرم بعد چسبوندش به کسش بعد شروع کرد به ساک زدن،ناکس حرفه ای بود.
پرتش کردم رو تخت خدارو شکر اوپن بود آروم شروع کردم به تقه زدن صدای آه آهش یه حال عجیبی بهم میداد بعد دوباره ساک زدنو شروع کرد بغلش کردم بردمش تو حال به حالت سگی گذاشتمش رو مبل آروم فرو کردم تو کونش حال عجیبی میداد دیگه داشتم آتیش میگرفتم کیرم داشت مثه یه موشک جلو عقب میشد داشت آبم میومد اونوریش کردم آبمو ریختم روسینه هاش بعد یه کمی بهش حال دادم گفت بریم حموم گفتم نه بریم دریا.
جاتون خالی دریا خیلی حال داد بعدش شمارشو گرفتم یه چند وقتی با هم بودیم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#97
Posted: 22 Dec 2013 21:58
قول بده وقتی درد آمد در بیاری
ساعت ۲ ظهرتلفن خونه زنگ زد ! الو(چتوری پلنگ) این اسم رمز بود تا آذر بفهمه که منم و حرف بزنه ! چون پدر ۵۸ ام هم صداش روطوری تغیرمیدادتا آذر بیچاره فکرمیکرد منم . آخه پیرمرد بد جوری سیخ کردبود تا دوست دختر من رو گیر بندازه چون همیشه ساعت ۲ زنگ میزد و اگه من ازقبل تلفن خونه رو صداش کم نمی کردم اون بیدارمیکرد.... .
با صدای لرزون گفت: خودتی عزیزم دلم برات تنگ شده !.... .
من داشتم ازش تعریف میکردم و خاستم ازش لبی بگیرم!
سایه ای رو جلوم دیدم وفهمیدم پیرمرد بیدارشد و خطرحمله میره
خاستم خدا حافظی کنم که ! کشیده پدرم که به پس گردنم زد گوشی تلفن رو توی دهنم جاکش ! بلندشدم فرارکنم که فکر لنگ درازش رونکرده بودم و آنچنان اردنگی زد که مثل مرغابی که روی آب راه میره منم رو هوا تا بخورم به دیوارومثل آن آب دهنم که از چکش که خوردم و پاشید به عکسش و داشت میومد پایین ازروی قاب عکسش . منم ازبرخورد به دیوار افتادم زمین .
بله این حالم بود ازیک صحبت ساده که با دختری که دوستش داشتم درسن بیست یک سالگی داشتم . ولی خدا بزرگ بود و میخاست ما بهم برسیم خواهرم مهد کودکی کار گرفت در نزدیکی خانه آذر ومنم که اونموقه کارم نقاشی تابلو و منظره بود با پرداخت تمام پول رهن حیاط خودم روسرایدار اونجا کردم و آذررو فرستادم پیش خاهرم والبته خاهرم اون روتو دبیرستان میشناخت و به عنوان مربی گرفت واینجوری صبح که زود میمد من که خاب بودم رو میدید منم تو اون سن تازه تواداره جهاد کشاورزی بعنوان نقشه کش بطورموقت روزمزد استخدام شده بودم. آخه من خدمتم رومعافیت دوبرادری گرفته بودم و مدرک فنی معماری درجه یک رو هم داشتم والبته مهارت زیادی هم درترسیم نقشه .
صبح اول که همدیگررو اینقدرنزدیک میدیدیم ازهم خجالت می کشیدیم و فقط سلام واحوال پرسی می کردیم ولی بعد از در آغوش گرفتن هم بعد سه سال تلفنی حرف زدن فهمیدم که امن ترین جا داین دنیا آغوشیست که تو را با محبت درخود میپزیرد و متاسفانه همان آغوش شهوتت را برمینگیزد وعشق را به هوس وهوس را به نفرت ازعشق میکشاند .
یواش یواش دوست داشتیم بیشتر کنار هم باشیم و از این رو من زود ترآمدم واوهم زود ترمهد رو تعطیل کرد . تا با هم تنهاباشیم وقتی امدم دیدم غذاروآماده کرد ...... . بعدش دوشکم رو انداخت و لخت شدیم من ورزش رزمی کارمیکردم و اونم زیبای اندام میرفت و قد بلند وموهای خورمای با چشمان قهوای روشن والبته پوستی سفید و که هنوزم هرکی میاد میگه این تابلوی کی وازروی کی این نقاشی روکشیدی ؟ بله من واون همدیگردوست داشتیم برا همین ازهم نمی ترسیدیم و خجالت نمیکشیدیم . وقتی بدنش رولمس میکرم گفت من بکن ! گفتم نمیخام بهت آسیب بزنم . گفت : هرشب بهت زنگ میزنم برات پشت تلفن خدم ارزا میکنم و تا صبح کسم برات آب میکنه حالا نازمیکنی ونمیکنی . گفتم : عزیزم منم برات کف دستی میزنم ولی تودختری کسی ازفرداخبرندار!شاید نشه بهم برسیم ؟! اونوقت میخای چه کنی؟!
خلاصه گریه کرد ولی وقتی شروع کردم به ماساژ کوسش با کیرم کمی آروم شد و اینقد با هاش وررفتم که آیش درامد . گفت میخام کیرت روبخورم تا آبت دربیاد و شروع کرد بخوردن البته بقدر فیلم سکسی قبلآبهش داد بودم که تواین کارمثل حرفه ای ها ساک میزد وتا ته کیرم رومیخود تا آب ازچشاش بیرون میو مد. تا دیدم بدنم شل شد ودارآبم تودهنش درمیاد خاستم بکشم بیرون که با دستاش اجازهندادخدم روبکشم عقب و آبم تودهنش خالی کدم . حال عجیبی داشتم بقدری لذت برده بودم که دوست داشتم بازم آبم بیاد . گفتم دوست دارم بکونمت ؟ گفت ازکونم گفتم آر گفت بیا ولی میگن درد داراگه دوسم داری
وقتی دردم گرفت میگم بکش بیرون . گفتم باشه ولی شنیدم کیفش به موقه ای که اونی که میکنی داردرد میکشه ! گفت پس توجه به درد من نکن . خابوندمش ومالیدم کیرم روروی سوراخ سورتی کونش شیارای تنگ کونش هنوزیادم وقی میمالوندم سرکیرم رومی خاروند ولی خیلی نرم بود و همینجوری آب کیرم میریخت روی سوراخش گفت بکن تورخدا بکن . گفتم بازش کن روی سینه افتاده بود روی دوتا بالشت گردی که زیردوشک انداخته بودیم تا کونه نرم وگردش که وقتی کشیده میزدم ریرش تکونی میخورد که دمبه گوسفد رو یادم مینداخت . خلاصه سرش
گزاشتم روی سوراخش وگفتم کونت رو بالاو پایین کن تا برتو و شروع کرد به با لا و پایین و صدای آه آوه هم که ناشی ازاششبرای فروکردن کیر به کونش بود رو هم میدا خوب نتیجه تلاشش رفتن سرکیرم بود به کونش ولی هم اون التماس میکرد بیشترفروش کنم وهم خدم میخاستم ولی میدونستم کیرم برای این کون بزرگه وصد درصد کونش رو پاره میکنه ولی گرمای سوراخش مثل زغالی گداخته بود که روی نک کیرم گزاشتع باشن ازطرف دیگه داشت کونش رو فشارمیدادبالاتا چند میلی متری بیشتربروباست دیگش کوسش روداشت مساژمیداد منم گفتم خدت روشل کن میخام فشاربدم گفت تورخدا اگه درد کرد بیاری بیرون کونم پاره نشه منم گفتم باشه.... . بقدری آب ریخته بودم توکونش که وقتی خدم روشل کردم روش وفشاردادم قشنگ بازشدنش و تنگیش روحس کردم بیچاره تورفتن کیرم دادمیزد درددارترخدادرش بیار ولی تا ته رفت توکونش وتوهمون رفتن چنان حسی بهن داد که مکم اززیر سینه هاش رو گرفتم و دورست یادم نیست چنتا تلمه با فشار زدم ولی یادم زیاد نبود و آبم رو با فشارریختم توکونش و تازه فهمیدم داره درد میکشه وقرارمون که اگه دردش کر..... دربیارم ازاین حرفا ! خلاصه سریع اوردم بیرون که هنوزخوب نیومدبود بیرون ازتوکونش کن . خدش رد اززیرم پرد کرد یک طرف و با گریه برگشت و کشیده آب داری بهم زد وگفت مگه نگفتم درد میکنه چرا نیووردیش بیرون؟! وداشت ازشدت دردگریه میکرد،خاستم نازش روبکشم که قهرکرد و رفت دست شویی با گریه . دیدم جایی که نشسته کمی خون موند رودوشک ، فهمیدم که بیچاره چه عزابی کشیده ازشدت ناراحتی باز ازش معذرت خاستم ورفتم . شبش بهم زنگ زد و ازدرد کون داشت گریه میکرد از خودم متنفرشده بودم دوست نداشتم تو این حال بخاطر من باشه ولی مقصرخودم بودم .
بهش گفتم دیگه مهد نمیام وگرنه بازممکنه بهت آسیب برسونم اونم گفت اگن نیام که ببینتم خودش رومیکشه وازاین حرفا گفتم میام خاستگاریت گفت اگه بیای دنیاروبهم دادی و ...... .
به پدرم ومادرم گفتم که فلانی رودوست دارم ولی گفتن نه کارمشخصی داری نه ما پولی که برات سرمایه کنیم دخترمردم رو فردا بدبخت میکنی ...... . دیگه قبل اینکه آذربیاد من میرفتم یا اگه هم رو میدیدیم صبح فقط بقلش میکردم . بعد یک هفته گفت که بازبیام پیشش ومیخاد که بکنم توکونش ! گفتم درد میکنن ازاین حرفا . گفت توکارنداشته باش حس میکنم بیشترازاون درد خدشم امد تابدم چون هروقت بهش فکرمیکنم کونم و کوسم بد جورهوای کیرت رومیکنه ...... . واین شد که بازم تا دوسال من واون باهم بودیم . تا اینکه ازدواج کرد وحالا من سی شش سال دارم واون سی سالی الان داره. ویک دخترخشکل که دوباره خاست با من حرف بزنن ولی من سرم رو انداختم پایین وازکنارش رد شدم . بخاطرخودش ولی هنوزدستش داشتم .
بعدازاو هیچ دختری یا زنی را دردلم جای ندادم . فقط برای اینکه به خاستگارش جواب مثبت بدهد با مربی دیگری که دوستش بود طرح دوستی ریختم واوراازخدم متنفرکردم ولی بعداز ازدواجش متوجه شد که نقشه بود تا اوازدواج کند .
امیدوارم اگرمورد عتماد کسی قرارگرفتید مانند من نباشید وبه عماداو احترام بگزارید . و همه چیز را فدای لذتی چند ساعت نکنید .
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ویرایش شده توسط: pixy_666
ارسالها: 12930
#98
Posted: 22 Dec 2013 22:05
شايد خيلي ها بگن خر شدم
زياد ميومد پيشم , دوستش داشتم زيــــــــاد ، ولي هميشه دوست داشتن كافي نيست...
طول كشيد تا با هم صميمي بشيم ، مثل اين داستانا يه روز دوست نبوديم و فرداش اس ام اس بديـم ُ پس فرداش اون بگه مكان جور شُـد بدو بيا من ديگـه طاقت ندارم، منــم از اين دختراي اوكي بدو ام برم حال كنيم بعد اونم ٥،٦ بار ديگه هم ، مثلا حال كنيــمُ از اين شــــِر و وِرا!! نــــه اصلا اينجوري نبود هنوزم اولين شبي كه ســـَرِ لج ولجبازي پيشم موندو خوب يادمه ... هر فكري كه پيش خودش كرده بــــود رو نقش بر آب كردم و خودم تو اتاق خودم خوابيدم و اونو بردم تو اتاق مامان بابام خوابوندم .... تازه از ترسم در اتاقمم قفل كردم ...دفعه بعدي كه شب خونمون بود تا دير وقت بيدار بوديم و ويلاي من ميديديم نميذاشت از بغلش جـــُم بخورم, سرم همش رو سينش بــود البته اين عادته هميشــگيش بود نه فقط اون شب و صداي قلبشو كه محكم تو سينش ميكوبيد رو ميشنيدم و كلي ذوق مرگ بودم كه اينجوري تو بغلشم ولـــي نميذاشتم كه بفهمهُ باهاش سر سختانه سر جنگ داشتم... چون اون موقع نميخواستم قبول كنم كه دوستش دارم و از اينكه دوستش داشتم حـــِرسم ميگرفت چون واقعا خودشو راحت تو دلم جا كرده بوده ... خلاصه داشتيم ميرفتيم هر كدومــمِــون توي اتقي كــه دفعه ي پيش خوابيديم بهم گفت;
- بازم داري ميري ؟ ازت خواهشم كنم نميموني پيشم؟!
- نه ، واسه چي بايد بمونم؟؟
- بمون ديگه امشبُ.....!
- خــِـيلِ خوب...بريم ولـــي نميخوابم اونجا ها از الان بگَــــم نگي نگفتي !
- باشــــه ، بفرماييد....!
رفتيم تو اتاق، دراز كشيد رو تخت خودشو رفت زير پتو ، منم نشستم كنار تختُ تكيه دادم به بالاي تخت ، گفت؛ - مياي بغلم!؟؟
- نه!! بيام كه چي؟! من راحتم همين جوري..!
- بيا ديگه....!
دراز كشيدم پيشش ولي اون زير پتو بود من روي پتو.
- پاشو پتو رو از زيرت در بيارم..!
-نميخواد حال ندارم... ولش كن همينجوري خوبه!
-اِِِِاِاِاِاِِ ... پاشو ديگه جونِ من...!
- باشــــه!
رفتم زير پتو و طاق باز دراز كشيدم و خودمو كاملا جــَم كرده بودم و ميترسيدم و استرس داشتم كه ثانيه فرصت نداد و دستشو دورم حلقه كرد و يه پاشو هم انداخت دور پاهام ، يه جورايي قفل بودم تو بغلش نصفه تــَنــِش تقريبا روم بود و قشنگ حس ميكردم كه ضربان قلبش هر لحظه تند تر از قبل ميشه ، ولي فقط بغلم كردخ بود و منم منتظر كوچك ترين حركت از سمتش بودم تا براش قاطي كنم ، كه تو همون لحظه ها كه من داشتم فكر ميكردم چطوري ضايعش كنم بهم گفت ;
-همينجا بخواب , بمون پيشم ... تو اولين دختري هستي كه دارم كنارش ميخوابم....!
-حالا كه خوابيدم بعدشم، همچين ميگي انگار تو مثلا صدمين پسري هستي كه من دارم پيشـِش مخوابم، خوب تو ام اولين پسري ديگه!
بعد جفتمون خنديديم و همونجوري تو بغل هم بوديم. ساعات ها پشت هم ميگذشت من خوابم نميومد اصلا و استرس زيادي كه شايد خوابم ببره و بهم تجاوز كنه ( بهش كاملا اعتماد داشتم ولي اون لحظه هر فكري از سرم ميگذشت ) و خيليم گرمم بود اينم دليل ديگه اي بود كه خوابم نميبرد ( چون يه لباس استين بلند تنم كرده بودم با يه تونيك روش و اونم سفت منو چسبيده بود ) البته خودشم وضعش بهتر از من نبود و هر ١٠،٢٠ دقيقه يه بار ميپريد از خواب، بلاخره من داشت چشام گرم ميشد كه دستش كه تو دستم بود تكون خورد و باز من از خواب پريدم كه گفت ;
-ميخواي جدا بخوابيم اذيت ميشي؟
-اره
هر كدوممون يه ور تخت خوابيديم نزديكاي ٣:٣٠ صبح بود. ولي بازم نشد تقريبا ساعت ٥،٥:٣٠ بود از خواب پريديم دوباره هوا گرگ وميش بود و نور كمي تو اتاق سرش كناره سرم بود اما يكمي پايين تر كه شروع كر گوشمو خوردن حالم يكم بهم ريخته بود مخصوصا كه يه جورايي تو خواب و بيداري بودم يكم هلش دادم عقب ولي نه گوشش بدهكار نبود كه نفهميدم چي شد كه يهو اومد روم داشتم ايست قلبي ميكردم و كاملا تحريك شده بودم اولين باري بو كه رو خودم حسش كردم اونم حالش خراب بود ولي نه به اندازه من حسش ميكردم ولي اونقدري سفت نشدن بود خودشو روم تكون ميداد و من براي يه لحظه چشام ناخوداگاه بسته شد كه اون با ديدن اين حاله من شروع كرد لبامو مكيدن جوري كه نفسم داشت ميرفت كه يه لحظه به خودم اومدم و از شونه هاش يكمي به سمته عقب هلش دادم كه جدا شه و به سختي خودمو جمع و جور كردمُ گفتم ؛
-برو پايين ...
اونم بدون مكس همين كارو كرد و دوباره بغلم كرد كل شب پشتم رو بهش نكردم كه همچين اتفاقي نيوفته ... خيس خيس بودم طوري كه تمام ابم شُــرِ كرده بود و شورتمو خيس كرده بود ولي چون نميخواستم بفهمه به روي خودم نياوردم و دوباره خوابيديم ،من ساعت ٨ از خواب بيدار شدم و صبحانه براش اماده كردم و بعدش صداش كردم و صورتشو ناز كردم تا بيدار شد و جفتمون جوري برخورد كرديم كه انكار هيچ اتفاقي نيوفتاده....
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#99
Posted: 22 Dec 2013 22:08
تیمور کان
شاهین 18ساله هستم از شهر پسران خشگل <بروجرد> خوشگل ،سفید، خوشتیپ،با 180قد79 کیلو وزن علی رغم ظاهر خوشتیپم و قیافه ی خوشگلم هر کسی جرات نداره خراب نگام کنه در ادامه میفهمید چرا!
خوب از این جا شروع میکنم که من قهرمان ایران در رشته ی کاراته هستم
خوب طبیعتاً تو شهرمون تقریباً همه منو میشناسن خوب میریم سر اصل مطلب که در مورد تیموره که چون هم خوشگله هم خوشتیپه همه بهش میگن تیمور خان ولی من بهش میگم تیمور کان!این اقا تیمور قصه ی ما تو محل همه تو کفشن ام نکته ی جالب این جاست که اون تو.کف من بود ولی جرات نمیکرد به رو بیاره تا یه روز تویه یکی از پارک های ساحلی قشنگ شهرمون نشسته بودم وبستنی میخوردمو دریاچه رو نگاه میکردم که دیدم تیمور اومد نشست جفتم و بعد از سلام کردن و احوال پرسی از علاقش به کاراته برام تعریف کرد البته بعدها فهمیدم که علاقش به کاراته بهونه بوده واسه علاقه به محتویات شرتم! خلاصه من بدون این که روحم از قصدش خبر داشته باشه تشویقش کردم که فردای همون روز باهم بریم تمرین ومقدمات رو باهاش کار کنم اونم با خوشحالی موافقت کردو فردای همون روز نیم ساعت قبل از قراری که باهاش گذاشته بودم در خونمون اومد و با هم رفتیم من معمولا تنهای میرفتم سالن و چون کمک مربی بودم کلید همیشه دستم بود وقتی رسیدیم در سالن با ناراحتی گفت در سالن که بسته س کلید رو که نشونش دادم یه خوشحالی عجیب بهش دست داد ولی باز نفهمیدم منظورش چیه خلاصه رفتیم سالن وبدون این که من بهش بگم خودش درو بست گفتم درو بذار باز باشه شاید یه نفر بیاد نگاه تمرین کنه خوشش بیاد جذب بشه گفت اخه من یادم رفته شرت بلند واسه تمرین بیارم روم نمیشه منم فک کردم واقعا یادش رفته درو قفل کردیم رفتیم تو واسه تمرین اماده بشیمیه لخت شدم که لباسامو عوض کنم که یه دست رو سینه هامکشید و گفت عجب سینه هایی فک کردم از نظر ورزشکاری میگه اهمیت ندادماونم لخت شد باور کنید بدنش تا حدی سفید بود که تو تاریکیه رخت کن برق میزد<اغراق> گفت من که شرت نیاوردم تیشرتم نمیپوشم همینطور لخت اومد تمرین اونموقع یه چیزایی رو متوجه شده بودم اما به رو خودم نیاوردم ودعا میکردم اتفاقی نیافته چون یک ماه بعدش مسابقه داشتم و نمیخواستم خالی بشم من بدون اهمیت دادن به لختیش شروع کردم به نرمش کردن داشتیم با هم میدویدیم که هی میومد خودشو با شرت سفید وبدن سفید تر از شرتش مینداخت جلو من که وسوسم کنه راستش وسوسه هم شده بودم چون همیشه از بچه محل ها میشنیدم که تو کفش بودن اما موفق نمیشدن کاریش کنن واقععا خوشگل بود و خوش استیل خلاصه نرمشو تخمی تخیلی انجام دادیم خواستم که شروع کنم تکنیک یادش بدم که گفت خستم اگه میشه یه ماساژ ورزشکاری بهم بده تا حال بیام منم از یکطرف میترسیدم که وسوسه بشم کاری کنم چون مطمئن بودم دستم به بدنش که از نرمی میلرزید بزنم مجبور میشم بکنمش تعجب نکنید چون خود من گی هستم و تا قبل از اون هم خیلی با همجنس سکس داشتم از یک طرف دوس نداشتم اون فرصت رو از دست بدم تیمورم که جرات نمیکرد مستقیم چیزی بگه چون اخلاق من خیلی جدیه تو فکر رفته بودم که یه دفعه رو شکم خوابیدو گفت زود باش ماساژم بده تا زود تر تمرین رو شروع کنیم دگه نمیدونم چطور شد که ناخوداگاه نشستم رو کونشو شرو کردم مسلژ دادن باور کنید تاحدی نرم و باسنش رفته بود تو که کونم داشت میخورد به سوراخش اونم هی کونشو وول میداد تا بیشتر تحریک بشم وتا حدی تحریک شدم داشتم فک میکردم که چطور شروع کنم تو همین فکرا بودم که ازم پرسید کونم نرمه ? خنیدمو هیچی نگفتم گفت اگه میخوایش خجالت نکش! اینو که گفت بدون اطلاف وقت شرتشو کشیدم پایینو شروع کردم به لیسیدن کونش وای عجب کونی از هر نظر تبارک.. داشت من میلیسیدم اون حال میکرد بعد بهم گتو بخواب نوبت منه تا اون موقع فک میکردم قراره یه گی یه طرفه بتشه منم که یه سالی میشد سکس نداشتم بدون فک کردن خودمو لخت کردمو برگشتمو کونم گذاشتم تو دهنش اونقد هشری شده بودم که نمیدونستم دارم چکار میکنم من ساک میزدم اون کونمو میلیسید بعد جامونو عوض کردیم جوری ساک میزد که هر لحظه فک میکردم داره ابم میاد بلند شد و اروم نشست رو کیرم یواش یواش کیرمو کرد تو سوراخش واای یه سالی میشد کیرم همچین سوراخ داغی رو ندیده بود اول اروم بعدش سریع با کون رو کیرم تلمبه میزد 5 دیقه گذشت دیدم ابم قصد اومدن نداره! همون حالت رو کیرم بلندش کردم گذاشتمش رو چندتا تشک که رو هم بود پاهش روشنم بود لبام تو لباش وشروع کردم به تلمبه زدن جوری اخ و اوخ میکرد که نفهمیدم درد میکشید یا داشت حال می کرد دیگه داشت ابم میومد که با یه فشار همشو ریختم توش نمیدونم چش شد هی داد میزد سوختم سوختم وجق میزد من که ابم اومد بلند شد و کمی لب گرفتیم ازم خواست پشت به اون زانو بزنم اولش خواستم نه بگم یا موکولش کنم یه روز دیگه ولی یه سالی میشد که کون نداده بودم ok دادم زانو زدم کی اونم کمتر از کیر من نبود اولش خیلی درد داشت چون یه سالی بود نداده بودم ولی خیلی وارد بود یه عالمه تف زد در کونم و یه کم به کیر خودش بهم گفت برگردم پاهامو گذاشت سر شونش اروم سرشو کرد تو کونم خیلی درد داشت ولی ازم لب میگرفت که حسش نکنم اروم اروم تا اخریسانتشو حواله ی کونم کرد و شروع کرد به تلمبه زدن داش صداش بلند میشد فهمیدم که داره ابش میاد نمیخواستم بریزش توم چون خیلی بدم میاد براهمین گفتم بلند شو تا واست ساک بزنم بلند شد و منم تا وقتی که ابش اومد واسش ساک زدم بعد بلند شدیمو یه کم لب گرفتیمو رفتیم زیر دوش از سالن که اومدیم بیرو بهم گفت یه ساله که منتظر امروز بودم وهمیشه برات جلق زدم نمیدونستم انقدر اهل حالی قرار شد که اون نشه بار اخرمون از اون به بعد هروقت هوس کیر یا کون میکردم میرفتم سراغ تیمور کان!!!! امیدوارم که خاطره ی تحریک کننده ای بوده باشه
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#100
Posted: 22 Dec 2013 22:09
سکس یواشکی داداشم با من تو خواب
من یه پسری هستم که کون دخترونه ای دارم یعنی خیلی از دخترا هم به پام نمیرسن و یه داداشم دارم که ازم 6 سال بزرگتره و داستان من و داداشم از اونجا شروع شد که ...
چند روزی بود متوجه نگاههای داداشم رو خودم بودم میدیدم خوب کونمو دید میزنه راستیتش خودمم خوشم میومد از طرز نگاهش یه روز با خودم تصمیم گرفتم برای اولین بار کون دادنو تجربه کنم و واسه همین رفتم حموم و یه صفایی به کونم دادم آخه یکم مو داشت.
وقتی اومدم بیرون دیدم داداشم نشسته حال منم که حولمو دور کمرم بسته بودم و وقتی از جلوش رد میشدم عمدا ول کردم افتاد که کونمو ببینه زودم حولرو برداشتم رفتم اتاق درخشش چشمای داداشمو میدیدم تا اینکه شب شد و من یه جوری خوابیدم که پشتم به داداشم بود میخواستم خودش شروع کنه آخه ازش خجالت میکشیدم ساعت 1 شب میشد که احساس کردم داداشم بیداره درست حدش زده بودم بیدار بود چندبار صدام کرد که جواب ندادم دیگه مطمئن شده بود خوابم دیدم داداشم دستش و میکشه رو بالشم ببینه بیدار میشم یا چندبار که اینکارو کرد دید منم نمیفهمم و خوابم (آره جون خودش فکر میکرد نمیفهمم) آروم اومد کنارم دراز کشید و بعد چند دقیقه پاشو به پام میزد ببینه بیدار میشم یا نه منم به روم نمیاوردم یواش یواش دستشو به کونم میکشید زود ور میداشت بعد اینکه دید نمیفهمم قشنگ با کونم بازی میکرد منم نفسم تندتر شده بود و میترسیدم بفهمه بیدارم (که بعدا خودش گفت که میدونست بیدارم) دیگه نصف راه و رفته بودیم داداشم دستشو آروم میکرد تو شورتم با کونم بازی میکرد و دستشو رو رونام میکشید که احساس کردم یه چیزی از رو شورت به کونم چسبید وای چه لذتی داشت کیرشو به کونم چسبونده بود چقدرم بزرگ بود خداییش یکم که گذشت دیگه اونم میدونست بیدارم و به روم نمیاورد آروم دستمو گرفت گذاشت رو کیرش منم کیرش و گرفته بودم ولی وانمود میکردم خوابم خودش با دستش چندبار دست منو رو کیرش بالا پایین کرد بعد بلند شد نمیدونستم چیکار میخواد بکنه احساس کردم اومد جلوم نشست ولی چشامو باز نمیکردم واییییییی نمیدونید یهو دیدم کیرشو داره رو لبام میکشه خودشم میخواد بکنه تو دهنم منم دهنمو باز نمیکردم ولی موقعیت از این بهتر نبود طعم کیر و بچشم یکی دهنمو باز کردم و کیرشو آروم حل داد دهنم دیگه مطمئن بود بیدارم کیرشو تو دهنم عقب جلو میکرد منم میخوردم چه حالی میداد که کشید بیرون کیرشو و آبشو رو صورتم ریخت خیلی خوشحال بودم خیلی خوش گذشت دیگه فکر کردم تمومه که داداشم پا شد اومد پشت سرم دراز کشید کیرشو سوراخ کونم میمالید و منم دیگه خوشحالتر از قبل آماده بودم کون بدم با دستش کونمو یکم کشید عقب بعد دیدم بله کیرشو گذاشته دم سوراخم داره فشار میده منم خودمو از ترس سفت گرفته بودم که تو نمیرفت داداشمم کارشو خوب بلد بود منو حل داد طوری که به رو خوابیدم اومد نشست رو کونم و کیرشو آروم میکرد تو کونم یهو دیدم کونم بدجور میسوزه دیگه کار تموم شده بود سر کیرش تو کونم بود میکشید بیرون میداد تو تا کونم آماده بشه بعدش احساس میکردم کیرش کلا کونمو فتح کرده چند دقیقه ای همینجور تلمبه زد بعدش آبشو ریخت تو کونم و رفت خوابید منم نیم ساعت دیگه رفتم دستشویی خودم و شستم و اومدم خوابیدم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟