ارسالها: 12930
#101
Posted: 22 Dec 2013 22:12
دایی نامرد
سلام من سمیه هستم 26 سالمه.اولین بارمه که مینویسم.ببخشید اگر ایرادی دارم لطفا اگر میخواین فوحش بدین به خودم بدین پای خانوادمو وسط نکشید.
نمیدونم از کجا شروع کنم
من تا قبل از 18 سالگی دختر خوبی بودم نمیگم خیلی خوب اما خوب بودم دست پسر داشتم اما 1 یا 2 بار فقط دست داده بودم اونم به اجبار اونا خودم هم با کسی دوست نشدم معمولا از طرف دوستام بهم معرفی میشدن دوستم با دوستشون دوست بود برای اینکه تنها نباشه منم با دوستای دوست پسراش دوست میکرد.این حرفا مال دوران اول دبیرستانه من از دوم دبیرستان رفتم یه شهر دیگه واز اونا جدا شدم از دوم تا پایان سوم سرم تو لاک خودم بود سومو که تموم کردم پشت کنکور بودم (هنرستان درس خوندم)عروسی همون دوستم دعوت شدم با مامانم رفتم عروسی و شب عروسیش داماد از من خوشش امد منم بی خبر خلاصه یه مدت گذشت دوستم موبایل نداشت با گوشی شوهرش بهم اس ام اس میداد.یه دفعه داشتیم اس های جک میفرستادیم به هم که زشت بودن که بعد از 1ساعت دوستم اس داد گفت میدونستی داشتی با شوهرم اس ام اس بازی میکردی؟کلی نارلحت شدموخجالت کشیدم وبا دوستم بحث کردم تا مدتی اس نمیدادم دوستم بخاطر اینکه منو تحریک کنه وقتای سکس با شوهرش به من زنگ میزد.دلم میشکست اما کنجکاو بودم.آخه زیاد درباره سکس نمیدونستم اون به من اطلاعات میداد خلاصه یه مدت شوهرش مزاحمم شد منم کلی باهاش دعوا کردم وقطع کردم چند روز بعد دوستم به من اس داد من فکر کردم شوهرشه اس دادم اگه 1 بار دیگه مزاحم من بشی به دوستم میگم وای منه از خدا بی خبر نمی دونستم دوستمه دعوایی به پا شد که آخر همه فکر کردن مقصر من بودم شوهرش همش میگفت من تورو دوست داشتم و ندا رو دوست ندارم و... که من هرچی به دوستم گفتم بخدا من مقصر نیستم باور نکرد که نکرد منم کلا قیدشو زدمو باهاش قهر کردم یادم رفت بگم اون موقع که دوست پسر داشتیم هربار دوستم منو می پیچوندو با رفیق من میرفت خونشون و موتور سواری که من متوجه میشدم باهاشون قطع رابطه میکردم.اینبار هم بخاطر اینکه زندگیش بهم نخوره پامو کشیدم کنار و همه کاسه کوزه ها سر من خالی شد شوهرشم نامردی کردو شماره منو داد به همکارش تا مخمو بزنه که خدارو شکر نتونست و منم پا ندادم
چند ماه که گذشت داییم که چند سال بود خارج زندگی میکرد و با هم از طریق چت در ارتباط بودم بی خبر برگشت خیلی خوشحال بودم وقتی دم در دیدمش از خوشحالی چنان گریه ای کردم که مامانم از ترس نمازشو شکست یه 2 ، 3 سالی بود ندیده بودمش کلی عوض شده بود و بقول من عوضی اصلا فکر نمیکردم دایی خوبم تا این حد اخلاقش بد شده دیگه هیچکسو قبول نداشت نه پیامبری نه خدایی هیچکس حتی خانواده
همش تو گوشم میخوند عقیده های مزخرفشو منم ساده بودم و چون دوستش داشتم باورش میکردم مدتی گذشت خیلی بهش وابسته شده بودم تا اینکه خاله ام فوت کرد تو مراسم خاله ام که خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستش داشتم از ناراحتی و افسرده شدن من سو استفاده میکرد به بهانه دلداری دادن من منو بغل میکرد و لبامو میبوسید تعجب میکردم اما انگار زبونم بند آمده بود هیچ عک العملی نشون نمی دادم تا تو مراسم جلسه قرآنی که واسه خالم گذاشته بودن و مجلس زنونه بود منم تو اتاق خواب بودم و لباس راحتی تنم بود داییم اومد تو اتاق و با کلی حرف مزخرف شروع کرد به من که خواب آلود بودم ور رفتن نمیدونستم چکار کنم از طرفی نمیتونستم داد بزنم بخاطر آبرومون و ازطرفی چون لباس راحتی تنم بود روم نمیشد برم تو مجلس آخه بزرگ حساب میشدم 18 یا 19 سالم بود درست نبود و از طرفی هم بخاطر حرفاش خام شده بودم همش تو ذهنم فکر میکردم چکار کنم داییم هم انگشتشو کرده بود تو شورتم اولین بارم بود که کسی به بدنم دست میزد احساس خوبی بود اما عذاب وجدان داشت خفم میکرد اون اصلا به فکر من نبود انگشتشو کرد تو کونم فکر کردم کیرشه ترسیدم و همش خودمو میکشیدم بالا تا دستش بهم نرسه و خدا خدا میکردم کسی بیاد صداش کنه که بره گورشو گم کنه ترسیده بودم که در همین زمان پدربزرگم درو باز کردو اومد تو چون زیر پتو بودم متوجه نشد ایستادو داییمو با خودش برد من از بس ترسیده بودم نمیدونستم باهام چکار کرد حالا همش با خودم میگقتم نکنه انگشت تو کسم کرده باشه پردم پاره شده باشه یا نکنه کیرش بوده خیلی ناراحت بودم و کونم درد میکرد خلاصه اینبار نجات پیدا کردم.
ببخشید اگر داستانم بد بود و سرتونو به درد اوردم آخه الان که چند سال گذشته هنوز خاطرش عذابم میده
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#102
Posted: 22 Dec 2013 22:12
سکس با دختر مثبت
سلام محمد هستم 20 سالمه از این موضوع 2 ماه میگذره من دانشجوی رشته ی معماری هستم یه همکلاسی دارم به اسم نیلوفر خیلی خشگله خیلی دختر خوب با فرهنگ و باشخصیت و با حجاب ولی سفید و خوشگل از این دخترای چادریه خشگل رابطه ی من و نیلوفر فقط در حد همکلاسی بودن بود خودتون میدونید چطوریه رابطه ی همکلاسیا ی تو ایران ( طرز برخورد با شخصیت نحوه صدا زدن = خانم فلانی اقای فلانی .....) نزدیک امتحانای ترم بود امتحان اولمون ریاضی عمومی بود اول ترم استاد ریاضی گروه بندی کرده بود نیلوفر تو گروه من بود منم سر گره بودم چون من تو درس ریاضی حرفی برای گفتن دارم استاد ریاضی برا امتحان یه سری نمونه سوال داده بود فقطم به سر گروها داده بود تو فرجها بود 4 روز مونده بود به امتحان ظهر ساعت 11 از خوب بیدار شدم شب قبلش تا صبح مشغول حل کردن نمونه سوالا بودم نگاه کردم به گوش دیدم 2 تا میس دارم از خانم ..... (نیلوفر) به فامیل ذخیره کردم شمارشو منم چون جونم براش میرفت بگی نگی کشته مردش بودم رفتم صورتمو شستم و بهش زنگ زدم
بله بفرماید .؟!!
سلام خانم ... محمد هستم
اااااا سلام اقا محمد حالتون خوبه ببخشید مزاحمتون شدم خواب بودید ؟!
نه خاهش میکنم جانم کاری باهام داشتین ؟
غرض از مزاحمت میخواستم نمونه سوالا رو ازتون بگیرم
اها باسه چشم کجا بیام ؟
خلاصه ادرس داد که برم سوالا رو بهش بدم سوار ماشین شدم رفتم تو یکی از خیابونای نزدیک خونشون رفتم که سوالا رو بهش بدم اخه باباش روش حساسه نمیشد برم در خونشون رسیدم دیدم واستاده از ماشین بیاده شدم بعد سلام و اینا
بفرماید اینم سوالا
مرسی بخدا شرمنده اخه ریاضی هیچی بارم نیست گفتم حداقل سوالا رو داشته باشم .ا ا ا جواباش کو؟؟؟!!!
مگه جواباشم میخوای ؟
اره دیگه جواباشم میخوام
حالا گیریم که من جوابا رو بهت بدم بلدی تمرینشون کنی؟ اینلا نمونه سوالن استاد تغییر میده سوالو ها!!!
با خودم گفتم بهترین موقه ی خونواده رفتن خارج از شهر 2 روز دیگه میان بهتره بکشونمش خونه !!!!
گفت: خب چه کار کنم ؟؟؟؟
خب بیا بریم خونه ما جوابا رو بهت میدم باهاتم ریاضی کار میکنم
نه ممنون مزاحمتون نمیشم
نه بابا مزاحم چیه ؟ بیا با مادرم هم اشنا شو
اخههههههه!!!!
اخه دیگه نداره سوار شو بریم
باشه بذار زنگ بزنم خونه بگم
ای جان سوار ماشین شدیم زنگ زد خونشون و گفت داره میره خونه همکلاسیش ریاضی کار کنه منم برای اینکه شک نکنه الکی گوشیو برداشتم با کلدا ور رفتم کوشیو گرفتم دم گوشم (((( سلام مامان خسته نباشید مامان مهمون داریم همکلاسیم داره میاد خونه ریاضی کار کنیم ..... بله ... بله چشم خداحافظ)))) مامان سلام رسود منتظره
سلامت باشه
اوووووف داشتم منفجر میشدم دستام میلرزید استرس زده بود بالا نمیتونستم درست حرف بزنم اب تو دهنم خشک میشد میترسیدم
رسیدیدیم خونه اومدیم بیرون از ماشین دم در زنگ الکی میزدم کسی جواب نمیداد گفت خوب زنگ بزن به گوشیش گفتم باطری تموم کردم گفت خب بیا با گوشی من زنگ بزن گفتم نه اخه تلفون خونه قطع مامانم خط جدید گرفته شمارشو بلد نیستم .خب من کلید دارم بیا بریم تو .درو باز کردم گفتم بفرمایید خانما مقدم ترند
اومد تو در و بست من الکی شروع کردم صدا زدن مامانم گفتم حتما رفته بیرون نیلوفر جان نشست رو مبل گوشیو زدم تو شارز زنک الکی زدم (((سلام مامان کجای ؟ اها اها باشه ))) یه لبخند بهش زدم و گفتم مامنم رفته خرید زود میاد
خب بریم بالا !! بالا برا چی ؟
اخه وسایلام بالاست
نیلوفر خیلی به من اعتماد داشت گفت باشه بریم بردمش تو اتاق خواب گفتم بفرمایید رو تخت من بشنینید نشست من جزوه و خودکارو برداشتم نشستم کنارش شروع کردم به تدریس البته از بس شهوت زده بود بالا خودمم نمیفهمیدمچی میگم گفتم شما تا یه تمرینی رو این ماسله کنید من برمیگردم
اومدم بیرون از اتاق گفتم چکار کنم شیطون هی میگفت بزنم به سیم اخر لختش کنم از یه جهتم میتزسیدم نکنه شانس بد ما ....... باشه و ضایع شیم زدم به سیم اخر رفتم تو اتقاق نشستم رو تخت تا نشستم شروع کرد به گفتن چیزایی که بهش یاد دادم داشتم نفس نفس میزدم از استرس یه دفد به اسم صذاش زدمو گفتم نیلوفر مال من میشی؟
با تعجب گفت بله؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جزوها رو اندلختم از رو تخت کنار سریع گرفتمش توبغلم بلند شد فرار کنه از عقب گرفتمش دم دهنشو گرفتم با اون دستمم سینشو گرفتم دیدم کم کم شل شد دوتا سینشو گرفتم کیر سیخ شدمم چسبوندم به کون گندش جووون چه نرم بود شروع کرد به التماس مگه من چیزی حالیم بود؟ اروم دم گوشش گفتم حیف نیت این اندامو مخفی میکنی ؟ انداختمش رو تخت دیگه زیاد مقاومت نمیکرد این سینه گرفتن همیشه جواب میده لامسب چادرشو در اوردم چه جیگری بود افتادم روش و شروع کردم مالیدن دوباره شروع کرد التماس گفت مامانت الان میاد بلند شو گفتم مامان فردا صبح میرسه خونه
گفت نامرد عوضی
همینجور که میمالیدمش دم گوشش یواش گفتم نیلو سکس کنیم ؟ بهم میدی جیگرم ؟
1000% مست شده بود گفت نه چون من دخترم
گفتم دیوونه نیستم خودمو تو درد سر بندازم گفتم قبوله ؟
گفت چی بگم باشه فقط تو....... حرفشو قطع کرد منظورش این بود فقط تو کونم نکنی بمالی
گفتم باشه با این حرفش فهمیدم بریودم نیست چون اگه بود میگفت خب!!
لختش کردم لباسای خودمم در اوردم سوتین و شرتشم در اوردن شرو کردم به خردن سینهاش تا سینشو گذاشتم دهنم یه دفه نفس عمیقی کشید که همه ی موهای بدنم سیخ شد با دستم شروع کردم کوسشو مالیدن اه اوخش رفت هوا ازش لب گرفتم قشنگ لبامو میخورد بد جورم شهوتی شده بود همونجور که سینهاشو میمالیدم دم گوشش گفتم برام ساک میزنی ؟ گفت چی هست
زدم زیر خنده یعنی نمیدونی چیه ؟ گفت نه
گفتم یعنی کیرمو مثل بستنی میخوری مثل شکلات میچوشی
قبول نکرد مالیدم کوسشو سینهاشو خردم دوباره تا راضیش کردم دراز کشیدم شرتمو در اوردم بدبخت تا کیرمو دید جا خورد گفت چه بزرگه گفتم بگیر بمالش کیرمو گرفت ااووووی چه حالی ممداد گفت چه داغ شده گفتم بکنش تو دهنت کیرمو کرد تو دهنش تا ته رفت تو حلقش حالت تهوع بهش دست داد وایی جاتون خالی درست و حسابی یه سیر بخندیم خیلی جلو خودمو گرفتم نخندم خلاصه بهش اموزش ساک زدنو دادم انگوشتمو براش خوردم تا یاد بگیره دختره ی کوس خل وای از ساک زدنش بگم اصلا نمیشه براتون توصیفش کنم خلاصه دیدم داره ابم میاد گفتم خب حالا نوبت منه بچرخ جیگر طلا گفت میخوای چکار کنی گفتم بچرخ توش نمیکنم واییی چه کون سفیدی به شکم خوابیده بود گفتم زانوهاتو جم کن جم کرد کیرمو گذاشتم در سوراخش اومدم فشار بدم بلند شد گفت نه نکن توش گفتم باشه بخاب نمیکنم خوابیدم روش گردنشو خورددم سینهاشو مالیدم دم گوشش اهسته گفتم نیلوی یه کم گلم بکنم توش ؟ با صدای شهوت زده گفت اخه شنیدم درد داره گفتم من یه کار میکنم دردت نیاد گفت باشه فقط یواش باشه ؟بوسیدمش گفتم چشششم دوباره زانو هاشو جم کرد کونش دست نخورده و تنگ بود چفت چفت بود Smile)) با انگشت سوراخشو مالیدم انگشتمو یواش یوشا فشار دادم دیدم داره اه و ناله میکنه یه کم کرم مالیدم دم سوراخش انگشتمو یواش یوش کردم تو کونش اگنشتمو تند تند میکردم تو در میوردم دیدم سوراخش یه کم نرم شده کیرمو سرش کرم مالیدم گذاشتم دم سوراخش اروم اروم سر کیرمو کردم توش یه اخ یواش کردو گفت محمد یواش خودمو انداختم روش سینشو گرفتم یه دفعه فشار دادم تا ته رفت توش یه جیغی کشید گفت درش بیار درش اوردم دیدم خونی شده اول ترسیدم گفتم نکنه کیرم در اومده و رفته و بکارتو جر داده بد دیدم نه از کونش خون اومده بلند شد که بره جلوشو گرفتم گریه شد نذاشتم بره گفتم تازه سوراخت گشاد شده دوباره خوابوندمش کونشو دادم بالا شروع کردم به تلنبه زدن کونش باز شده بود 10 دقیقه فقط تلنبه زدم فقط درد میکشید کسشو هم میمالیدم دیوونه شده بودم هی میزدم رو کونش اونم گریش لند اومده بود فقط اه و ناله میکرد کیرمو در اوردمو چرخوندمش باهاشو گذاستم رو سونم دوباره شروع کردم به تلنبه زدن بعد از 5 دقیقه ابم داشت میومد کیرمو در اوردم ابم ریختم رو سینش
این بود جریان من و نیلوفر
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#103
Posted: 22 Dec 2013 22:13
دختر بسیجی در خماری کیر
من اسمم مانی البته اسم مستعارم
من توی جهنم زندگی میکنم که اسم اصلیش زاهدانه
میخوام داستان سکس خودمو سارا رو تعریف کنم براتون البته شاید نتونم خوب تعریف کنم
بریم سر اصل مطلب موضوع بر میگرده به یکسال پیش
از خودم بگم من رنگ پوستم سفیده قدم 185 ولی لاغر تیپمم همیشه میزنم
جا خونه ما یک مسجده از بسیجی های خایمال بدم میاد ولی باید با دختراشون ساخت
من تو اون مسجد رفتو امدی ندارم با یکی از دوستام به یک نفر شماره دادیم ب اسم سارا خلاصه باهاش دوست شدیمو از وقتی گفت بلوچه دیگه رفتیم توی اسم های سکسی و......
یک روز که خونه ما خبری نبود زنگ زدم به سارا خانم که سر پستشون بودن تو بسیج گفتم اگه دوست داری بیا اینجا اینم ک مثل سگ حشری بود. منم که میدونستم غیر ممکن نیاد رفتم حمومو خودمو تمیز کردم
امدم بیرون دیدم بله سارا خانم چند بار زنگ زده
زنگ زدم بهش گفت خوب منو مسخره کردی یهش گفتم ک حموم بودم انگار دنیارو بهش دادن
امد تو خونمون نشست باهم یکم حرف زدیم رفتم کنارش نشستم و کم کم لب گرفتیمو یکم سینشو خردمو کسشو مالوندم دیدم کسش خیس خیس شده ی دفعه برداشت گفت من بهت گفته بودم که از اینکارا بدم میاد
بیشرف خودش حال کرده بود منو گذاشت تو کیر سیخی
تو دلم داشتم میگفتم اگه ادم نامردی بودم که بهت میگفتم
گذشتو رفتو منم تا یک روزی تخمام داشت از درد میپوکید
پس فردای اون روز دوباره موقعیت پیش آمدو امد خونمون ولی این دفعه دیگه فهمیدم چکارش کنم
لب گرفتیم سینشو خردم دستمو میبردم تو شرتش ولی سریع در می اوردم
بهش گفتم خوب بسه دیگه دیدم با چشای خمار دستمو گرفت گفت ن بشین کنارم دیگه خودش شروع کرد آنچنان برام ساکی زد ک یک بار کل ابمو ریختم تو دهنش
کیرم خوابید اونم ک شده بود دزد کیر دوباره شروع کرد به خوردن بالاخره بلند شد
گفتم برگرد هی گفت نه درد داره منم بهش گفتم کاری میکنم دردت نگیره رفتم یک خیار کوچیک از تو اشپزخونه برداشتم یکم کرم بهش زدم کردم تو کونش جیغی کشید ک کوشم کر شد
همینجور خیاررو گذاشتم لا کونش رفتم سراغ سینه هاش بیشرف سینه های داشت گنده ولی نرم مثل پنبه اخ که چ حالی میداد سینه های اون داشتیم لب میگرفتیم ک دیدم داره خیارو میکنه تو کونش صحنرو ک دیدم گفتم چرا خیار خیارو در اورد امد رو من کرد تو کونش منم داشتم حال میکردم اساسی دیدم داره میگه جرم بده بکن تا ته بکن تو کونم که میکردم تو کونش حالی می کرد داشت ابم می امد ک از چشام متوجه شده بود از کونش کشید بیرون بدون گفتن من یکم صبر کرد بعد شروع کرد به خوردن گفتم داره میاد ک دیدم از دهنش کشید بیرون کرد تو کونش کل ابمو ریختم تو کونش انگار نمیخواست من ارضا بشم ها صبر میکرد بعد دوباره شروع می کرد
باهم یکم خوابیدیم بعد رفتیم تو حموم اونجا هی میخواست از کس بده ولی ن خطر ناک بود
کس تا 3 ماه جاش میموند ب ریسکش نمی ارزید اونم با بلوچ
بعد اون دیگه هر دفعه کمرم پر میشد یا اون حشر میزد بالا ساعتای 12 شب یا من میرفتم خونه اونا چون اتاقش دم در بود و فقط با خواهرش زندگی میکنه
یا اون میاد خونه ما
باید دخترو جوری کرد ک زیر لبش مزه کنه
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 9253
#104
Posted: 31 Dec 2013 21:42
سکس با راضیه کارگرمون
سلام من مجیدم 30ساله از بابل
وقتی که هنوز مجرد بودم این اتفاق برام افتاد
یروز که خیلی بیحوصله بودم گفتم برم بابلسر پیش یکی از دوستام.
توی راه یکی رو دیدم که به نظرم آشنا آمد وقتی نزدیکتر شدم سریع شناختم. کسی بود که هرماه 2بار واسه تمیزکاری منزل ما میومد سوارش کردم چون هم مسیر بودیم
توی راه چندبار تلفنش زنگ زد دیدم جواب نمیده
گفتم شاید حضورمن براش سخته.اسمش راضیه بود زن خوش اندام و خوش قیافه ای بود. گفتم راضیه خانم اگه بخواید چند دقیقه پیاده میشم تا شما جواب بدید..
دیدم گفت نخیر آقا مجید مزاحمه چند وقت که امونم رو بریده
گفتم اگه ایرانسل نیست من تومخابرات آشنا دارم دیدم گفت نه خط همراه اول هست
سریع زنگ زدم به دوستم که دفتر مخابراتی داشت و تمام مشخصات مزاحم رو بهم داد
سرتون رو دردنمیارم زنگ زدم حسابی طرف رو ترسوندم اونم که دید تمام مشخصاتش رو دارم فکرکرد تلفن کنترل بوده و ول کرد
این باعث رفیق شدن منو راضیه جونم شد یه زن خوش استیل با سینه سایز75 کمری تو رفته و کون قومبل
شوهرش معتاد بود که ازش جدا شده بو 35سالش بود ولی عین دختربچه ها مونده بود خودش میگفت که شوهرش حتی ماهی یکبارهم سراغش نمیومد
رفاقت ما با ردوبدل شماره شروع شد
اولین بار که باهم قرار گذاشتیم وقتی بود که پدرو مادرم بخاطر فوت یکی از اقوام به شهرستان رفته بودن و من مونده بودم خونه بهش زنگ زدم که اوکی دادوآمد.
وقتی آمد پیشم خیلی استرس داشتم بعد کمی حرف زدن گفتم راضیه جون میتونم ببوسمت دیدم لبش رو آورد رو لبم و چشمهاش رو بست شروع کردم به خوردن لبش
وای چه داغ بود بعد آروم دستم رو گذاشتم رو سینه اش دیدم چیزی نگفت آروم دکمه مانتوش رو باز کردم و بلندش کردم مانتوش رو درآوردم و بردمش به اتاق خوابم خوابوندمش و رفتم روش دوباره لبش رو خوردم دست بردم دکمه شلوارش رو باز کردم وقتی لباسش رو کندم و لختش کردم باورم نمیشد این بدن یه زن 35ساله باشه بدن سفید بدون شکم بایه کس سفید وصاف بوف کرده حتی یذره از چوچول کسش بیرون نبود فقط یه خط صاف بود که بازش میکردی بهشت داخلش پیدا میشد
شروع کردم به خوردن سینه اش دیگه صداش درآمده بود بعد رفتم سراغ کسش وقتی کسش رو میخوردم از شدت شهوت سرم رو به کسش فشار میداد و جیغ میکشید
دیگه طاقت نیاورد افتاد به جون کیرم عجب ساکی میزد انگار صدسال اینکاره بود
بعد اینکه حسابی کیرم رو خورد بهم گفت تورو خدا بذارش تو رفتم وسط پاش و کیرم رو فشار دادم توکسش به سختی میرفت تو. وقتی کیرم رو تو انقدر تنگ بود که انگار یکی کیرم رو بامشت محکم فشار میده شروع کردم به تلمبه زدن.حالانزن کی بزن چون قرص ویگدول خورده بودم حسابی کمرمو سفت کرده بود نیمساعت فقط باحالتهای مختلف تلمبه زدم دیگه خیس عرق شده بودم راضیه هم غرق لذت بود که بعد نیمساعت ازم خواست کیرم رو بکشم لای کسش تا ارضاع بشه.
کیرم رو کشیدم لای کس پوف کرده و نازش بعد یک دقیقه دیدم یدفعه تکون محکمی خورد و بازوم رو محکم گاز گرفت چنان محکم گاز گرفت که مجبور شدم یکهفته پیراهن آستین بلند بپوشم
بعد ارضاع شدنش دیگه نوبت من بود ازپشت گذاشتم تو کسش وقتی لمبرهای کونش به پهلوم میخورد چنان لذتی میبردم که هرثانیه محکمتر ضربه میزدم دیگه بعد 40دقیقه داشت آبم میومد که گفتم داره میاد راضیه هم گفت بریز رو کمرم که بافشار پاشیدم تو گودی کمرش
الان ما 3سال که باهم دوستیم یه خونه مجردی گرفتیم و هفته ای 2 تا 3 روز رو باهم هستیم منم دیگه نذاشتم بره جایی کارکنه و خرجش رو میدم
وتاحالا هزاران بار امتحانش کردم واقعأ وفاداره تاحالا بهم خیانت نکرده.
مرسی از اینکه وقتتون رو به من دادین
نوشته :مجید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#105
Posted: 9 Jan 2014 17:30
تجاوز دردناک به من و دوستم
سلام من الینا هستم و دوستام منو النا صدا می زنن این داستان دردناک منو دوستم بهاره هستش اون سال منو بهاره21سالمون بود داستان از اونجایی شروع می شه که یه بعد از ظهر منو بهترین دوستم بهاره توی یه پارک قدم می زدیم که دو تا پسره جلومون سبز شدن و بهمون خودشونو معرفی کردن و گفتن که نیما و مبین هستن و از من و بهاره خوششون اومده و می خوان که شماره هاشونو بگیریم هر دوتاشون خوشگل و خوشتیپ بودن نیما به شمارشو به من داد و مبینم به بهاره شماره داد می خواستم یکم ناز و عشوه بیارم که بی اختیار دستم رفت جلو و شماره رو ازش گرفتم بهاره که انگار یه جوری شماره رو از دست مبین گرفت که از خداش بود البته حقم داشتیم اخه اونا خیلی خوشگل بودن هیشکی دلش نمی اومد شماره هاشونو نگیره تازه فکر کنم دخترا راه میفتادن دنبالشونو بهشون شماره میدادن البته منم ادم ظاهر بینی نیستم و اهل اینکارا هم نیستم زیاد بهتره بگم پاستوریزه هستم بهاره هم مثل خودم پاکه پاکه ولی نمیدونم چی شد که شماره هاشونو گرفتیم بعده یه مدت کوتاه منو بهاره دیوونه وار عاشق دوست پسرامون شدیم و خیلی باهاشون صمیمی بودیم و تقریبا همه جای شهر رو با هم گشته بودیم اونام به نظر پسرای خوبی می اومدن و تا به حالم که خطایی ازشون سر نزده بود.
یه روز که توی پاتوق همیشگیمون همون پارکه که با هم اشنا شده بودیم نشسته بودیم که نیما بهمون پیشنهاد داد فردا باهاشون بریم شمال توی ویلایی که مال خودشه بهاره بی چون و چرا قبول کرد و منم با التماس های پی در پی نیما قبول کردم
فردای روز بعد هرطور شده بود مامان و بابامو راضی کردم تا برم شمال البته اونا فکر می کردن که با هم دانشگاهیای دخترم میرم شمال توی کوله پشتیم یه دست لباس گذاشتم و وسایلی که لازم داشتمم با خودم بردم قرار محل همیشگیمون بود توی همون پارکه وقتی رفتم دیدم کنار پارک یه ماشین شاسی بلند مشکی خوشگل ایستاده و بهاره و نیما و مبین منتظرمن وقتی نزدیک ماشین شدم نیما پیاده شد و گونه مو بوسید و منو توی آغوشش گرفت و منم یه خورده معذب بودم بهم گفت:عزیزم چرا اینقدر دیر کردی؟ فکر کردم بدون نفسم باید برم شمال و عشق بازی بهاره و مبین و ببینم و خودم تنهایی حسرت بخورم.
من فقط به یه ببخشید اکتفا کردم و سوار ماشین شدم توی راه تازه استرسام شروع شده بود تازه میترسیدم ولی به بهشون خیلی اعتماد داشتم هر چی نباشه نیما عاشقم بود و بلایی سرم نمیاورد مبینم که بهترین دوستم بود سعی کردم فکرای منفی نکنم.
بعد از چند ساعت به همون ویلای رویایی که نیما ازش حرف زده بود رسیدیم فوق العاده بود محشر بود واقعا رویایی بود
از ماشین پیاده شدم و با بهاره رفتیم توی ویلا دیوونه شدم از نمای داخلی ویلا عجب منظره ای داشت بهاره که چشماش از خوش حال برق می زدن حقم داشت من که بابام به این پولداریه تا به حال تو عمرم همچین ویلایی نرفتم و نداشتم
نیما توی یه اتاق خواب راهنماییمون کرد و اونجا نشستیم و گفت شما دو تا دخترگل می تونین شب ها رو اینجا بخوابین اگه با این اتاق راحت نیستین میخواین عوض کنم اتاقتونو؟
من یه نگاهی به اتاق انداختم 2تا تختخواب 2نفره ی خیلی خوشگل و امکانات دیگه بود چند تا پنجره ی خیلی بزرگم رو به ساحل داشت تقریبا پنجره ها از سقف گرفته می شدن تا پایین خیلی قشنگ بود همونطور که از سرجام بلند شدم تا مانتومو که در اورده بودم توی کمد بذارم به نیما گفتم نه عزیزم خیلیم خوبه من اینجا رو دوست دارم بهاره نظر تو چیه؟
جوابی از بهاره نشنیدم رومو کردم به طرف اونا بهاره و مبین توی اتاق نبودن
نیما اومد به طرفم و منو محکم بغل کرد و گفت خیلی خوبه عشق من که خوشت اومده
نیما داشت خیلی محکم بغلم میکرد احساس میکردم استخونام دارن میشکنن همون موقع ولم کرد و بغلم کرد و دستاش گذاشتم و بردم روی تختواب گذاشتم با حالتی معذب گفتم داری چیکار میکنی نیما؟
جوابی بهم نداد و اومد وسط پاهام نشست و همون موقع بهاره که روی دستای مبین بود و دست و پاشو با طناب بسته بود وارد اتاق شدن جیغ زدم گفتم بهاره رو ول کن مبین داری چیکار میکنی نیما در حالی که وسط پاهام نشسته بود گفت عشقم اینقد جیغ داد و نکن هیچکس نمی تونه صداتو بشنوه فقط ما 4نفر اینجاییم
اب گلومو به سختی قورت دادم و گفتم چرا بهاره رو با طناب بستین؟جوابی نشنیدم نیما روم خوابید و لبامو بوسید بوسه های طولانی ولی من به بوسه هاش جواب نمیدادم و مقاومت میکردم بلاخره بوسه هاش تموم شد دستشو به سمت شلوارم برد از ترس با صدایی نجوا گونه گفتم میخوای چیکار کنی نیما؟نه باورم نمیشه.نیما با صدای بمش گفت:این حق منه که با عشقم باشم
و بعد از گفتن این جمله دکمه شلوار جینمو باز کرد و خواست زیپشو باز کنه که مقاومت کردم و نذاشتم مبین که بهاره رو روی تخت کناری گذاشته بود به طرف من اومد و دستامو گرفت و نیما شلوارمو در اورد و همینطور شرتمو کسمو می بوسید و گاز میگرفت و گاهیم با جوجولم بازی میکرد و کسمو لیس میزد بعده یه مدت کوتاه تی شرتمم در اورد و سوتینمم باز کرد و خوابید روم و سینه هامو میخورد و می مکید و لیس میزد بعد از کلی حال کردنش باهام رفت 2باره سراغ کسم کیرشو تو دستش گرفته بود که تقریبا فریاد زدم میخوای چیکار کنی لعنتی من هنوز باکرم.جوابی بهم نداد و با یه حرکت سریع کیرشو کرد توی کسم و من از شدت درد جیغم به اسمون رفت و خون بیرون ریخت و پرده ی باکره گیم پاره شد اشکام مثل ابر بهار روی گونه هام می ریخت دیگه همه چی تموم شد دیگه باکره نیستم .نیما چندین بار کیرشو با فشارای محکم توی کسم کرد دردش وحشتناک بود ولی دیگه هیچی واسم مهم نبود چون پردم دیگه پاره شده بود نیما به مبین گفت که بیا 2تایی بکنیمش حالش بیشتره
مبین منو مثل پر از روی تخت بلند کرد و خوابید زیرم و کیرشو کرد توی کونم و نیما هم از جلو کیرشو کرد توی کسم دردش قابل توصیف نبود احساس کردم الانه که بمیرم بعدشم 2تایی خوابیدن روم و سینه ها و کسمو میخوردن و میمالیدن بعده اون نیما سوراخ کسمو گرفت و یکم کشیدش و با مبین 2تایی کیراشونو تو کسم کردن از شدت درد جیغی زدم که خودم از شنیدش کر شدم بعدش احساس کردم یه مایع گرمروی پاهام و بعدشم تخت جاری شد پردم که پاره شده بود پس این خون چی بود؟
اه لعنتیا جرم داده بودن عوضیا من جر خورده بودم بعدش دست از سرم برداشتن و منو بی جون روی تخت ول کردن و رفتن سراغ بهاره و همون بلاهایی که سر من اوردن سر بهاره هم اوردن البته با اون یکم مهربون تر برخورد میکردن اخه اون خوشگل تر از من بود بعد از پاره شدن پرده ی بهاره جیغ بهاره به اسمون رسید درست مثل من
سعی کردم از روی تخت بلند شم ولی نتونستم و افتادم روی زمین حتی نای بلند شدنم نداشتم نیما منو بلند کرد و گذاشتم رو تخت و و سینه هامو مک میزد و گاهیم زمزمه وار میگفت کجا میخوای بری خوشگلم تو مال منی همونجوری نیما روی من و مبین روی بهاره خوابشون برد من و بهاره هم که بی جون بودیم خوابمون برد وقتی بیدار شدم دیگه سنگینی نیما روی خودم احساس نمیکردم
چشمامو بیشتر باز کردم مبین و نیما توی اتاق نبودن فکر فرار به سرم زد که یهو در باز شد و مبین گفت خب خانوم خوشگلا میبینم که بیدار شدین
خوب نگاه کردم توی دستشون وسایل خالکوبی بود نیما اومد روی شکمم نشست و سوزن خالکوبیو به سینم نزدیک کرد تازه فهمیدم می خوان چیکار کنن.به نیما گفتم مگه تو خواهر و مادر نداری عوضی؟نیما خندید و گفت قبلا این بلا رو سر اونا اوردم و بعدشم شونشو بهم نشون داد روی شونه ش اسن اون دخترایی رو که مثل ما همین بلا رو به سرشون اورده بود و نوشته بود اسم من و بهاره هم بود....فریاد زدم شما دیوونه این دیونه روانیای تیمارستانی بی ناموس
نیما بدون توجه خالکوبیشو شروع کرد و بعد از چند دقیقه و جیغ و فریادای من و بهاره روی سینه های هردومون اسم مبین و نیما رو خالکوبی کرده بودن
بعدش نیما رو کرد بهمون و گفت اینجوری دیگه اسم عشقاتونو تا ابد فراموش نمی کنین اشک توی چشمام حلقه زد بعد از چند دقیقه نیما و مبین لباسامونو بهمون دادن و گفتن بپوشین من و بهاره هم پوشیدیم
توی دست نیما یه چاقو بود جیغ کوتاهی کشیدم نیما 3صصرب چاقو توی شکمم ویکی تو سینه هام زد
به بهاره هم چند تا ضرب چاقو زد و ما افتادیم روی زمین خون داشت ازمون میرفت ولی هنوز بی هوش نشده بودیم ما رو سوار ماشین کردن و بهمون گفتن تا شما جنده ها یکی شانس بیارین و نجاتتون بده ما اون ور ابیم
بعد از چند ساعت به شهرمون رسیدیم و ما رو توی یه خیابون انداختن و مدت زیادی طول نکشید که مردم به بیمارستان رسوندنمون و نجات پیدا کردیم اما هیچوقت نیما و مبینو پلیس پیدا نکرد.نوشته ؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#106
Posted: 12 Jan 2014 18:37
سکس در قطار
من افشینم مهماندار قطار مشهد کرمان. یروزی ازروزهای تابستون مصادف با ماه رمضون یک سکس واقعی برام اتفاق افتاد که میخام براتون تعریف کنم...
من طبق وظیفه مشغول ساماندهی مسافران بودم که این خانم اومد داخل بامانتوی کوتاه روسری نازک وشلوار تنگ لی همون دیداول چشمو گرفت موهای خرمای گوشوارهای اویزونش دلمو ربود هرکجاش که چش مینداختی کیرت شق میشد توچشاش قوقای بودهیچ ارزوی نداشتم فقط دوست داشتم چند دقیقه دراغوشش بگیرم تااینکه مسول کنترل امدومهسا جون سرجابجای مسافر گفت شما برای وصل کردن امداید نه برای فصل کردن که همه خندیدیم ومن باخودم گفتم شبی کیر من واون کس قشنگ به هم میرسند نمیدونم چرابه دلم نشسته بود که جور میشه.زیاد میمد بیرون بامبایل صحبت میکردچند مرتبه با لرزش صدام باهش هم صحبت شدم توی راهرو توی رستوران قبل ازافطارو...باخوشروی جاب میداد اما مگه این کیر شقم تحمل داشت فقط میخاست برسه به اون چوچول نازش خلاصه از مریضی باباش گفت زندگیشان در سرچشمه رفسنجان و...
وای چه شب طولانیی بود نمیدونم هیچ موقعه اینقدر حشری شدهایدوای چه قنبلی چه ممهای نازی داشت میخاست از لباساش بزن بیرون .فقط دوست داشتم همونجا لباساشو جر بدم وبخورمش باهاش که صحبت میکردم ابم داشت میمد.اخه از سرشب چند دفعه به کیرم قول داده بودم که شبی بهش میرسی.اخر شب به یکی از همکاران گفتم اگه کوپی خالی شد منو خبر کنید میخام این کس ملوس بهحال بیارم گفثن میاد گفتم میبرمش.اخه از همون سرشب سفارشی روی افطارش و...اماده کردنش کار کرده بودم.حدود ساعت دوازده شب بودکه همکارم گفت واگن.....کوپی5خالی.وای چقدر خوشحال شدم داشتم دیونه میشدم میخاستم کوپشون از جا بکنم وکیرمو بزارم در اون کس ملوسش اخه شانس من چند ساعتی اصلا بیرون نیامده بود وای قلبم میخاست قفسه ای سینه مو پاره کن .اخه چند مرتبه رفتم در کوپشون براش افطاری سفارشی بردم وقتی که روی تخت اون سینه ی نازش که داشت تیشرتش پاره میکرد واون رونای که اون کس ناز رادر خودش جا داده بود جلوی چشم میامد اختیارم ازدست میدادم.ناگهان صای باز شدن در کوپه راشنیدم.
سراسیمه خودمو رسوندم بهش .گفتم کجای منو دیونه کردی خلاصه اهل قلم هم بود گفتم یک یاداشتی برایم بنویس گفت کاغذ ندارم گفتم واست میارم ادرس واگن.....کوپه پنج را بهش دادم گفتم برو الان میام او به سوی واگن خاطره ها رفت ومنم دنبالش با یه کیر شق شده یه مرتبه برگشت گفتم چی شد عزیزم گفتش یه پیر مرد دم کوپه هستش روم نمیشه برم گفتم الان ترتیبشو میدم که بره پیره مرد رو دنبال نخود سیاه فرستاد ومهسا عسلی من رفت داخل منم بعد از چند لحظه رفتم تو در و قفل کردم .وای چه حالی داشتم .منو و مهسا دیوانه وار تو گوپه .نشستم رو تخت روبروش اونم مات من ومطلب مینوشت که جلوش زانو زدم وروی شلوار تنگ لی دست کشیدم عجب رونایی وای .گفت خیلی خری گفت فدات شم هرچی بگی من قربونت میشم چه شب وچه لبی.روسری رو در اوردم وخرمن موهاش منو اتیش زدسینه های هلوشو گرفتم ویواش دکمه مانتوشو بازکردم تا پایین .بی مقدمه تی شرتو کرستشو زدم بالا وای چه میدیدم.شروع کردم رانی سینه هاشو به خوردن خوب حشریش کردم.نقطه نقطی صورتش میبوسیدم ومیخوردم مهسا عسلم شروع کرد به بوسیدن ودر اغوش گرفتن من وای که هردو دیوانه شده بودیم ..ناگهان یه حرفش منوبرد تو بهشت وجود گرمش .گفت بیا لاپای بذار وای///////........دکمه شلوارش باز کرد .منم زیپ شلوارشو بازکردم کم کم که شلوارش چسبش میکشیدم پاین باهمکاری مهساجونم دنیای بهتری میدیدم
وای چه کس خیس ونرم ولطیفی اخه به قول خودش یکماه از شوهرش دور بوده.وای روناش که کم کم که از شلوار میومد بیرون حشرتر میشدم.بلاخره شلوارشو در اوردم .خودم هم بلند شدم ولباسامو دراوردم تا بعد از دوازده ساعت دلی از عزا دربیارم.که گفت ملافی بنداز زیر پام تا ابت روتخت نریزه باهمکاری خودش ملافه را زیر کون طلاش پهن کردم .مدام شوخی میکرد که خوب مواظب نوامیس مردمیدو.................وای خابیدم روش وکیرمو گذاشتم در کس ملوسش وازاونجا دادمش وسط پاش وای که چقدر خیس شده بود .منو محکم گرفت بود در اغوش ومیبوسید واخ واوخ میکرد احساس کردم مهرهای کمرمو داره میشکنه عجب حشری شده بود .منم اصلا دوست نداشتم تمام بشه بعد از چند تلمبه میامدم پایین سینه هاش میخوردم ودوباره میرفتم بالا .مهسا گفت بیا بالا تاباهم تموم بشه رفتم چند تا تلمبه زدم واونم فشارم میداد از فشارهای اخرش که سراز پا نمیشناخت فهمیدم که داره ارضا میشه .هردوتا باهم ارضا شدیم .دوست داشتم روش بخوابم گفت پاشو گندت پاک کن منم بلند شدم یک روکش متکا رادر اوردم واول روی اون کون دردانه راپاک کردم بعد هم رونای قشنگشو.
همینکه کارمون تمام شد شوهرش زنگ زدگفت میخام برم نماز بخونم منم خندام گرفت دست گذاشت روی بینیش یعنی حرف نزن میفهمد .عجب شوهر وقت شناسی .قطارم وایساد ومن برای اخرین بار اونو دراغوش گرفتم وبوسیدم هردو تخلیه شدیم ورفتیم خابیدیم .نمیدونم با اون حالی که بهش دادم اون دگه حالی داره که بعد از یک ماه به شوهرش که بی صبرانه منتظرش بود حالی بده.امیدوارم از ای داستان خوشتون اومده باشه ونصیب شما هم بشود.یه قول سکس خونه خالی ازش گرفتم اگه رفتم واستون مینویسم
افشین..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#107
Posted: 12 Jan 2014 19:06
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
یکی از روزای گرم تابستون که دلم برای عشقم یه ذره شده بود عزیزدلم پیام داد. یکم که حرف زدیم گفت بیا با هم یه دور بریم بیرون. شب پیشش زنگ زده بودم و کلی گریه کرده بودم که دلم تنگ شده.
اوضاع رو مناسب دیدم سریع قبول کردم وگفتم:
فقط یه شرط داره!!!!
_ بله میدونم. یه جا بریم که آشنا نداشته باشین و کسی یوقت مارو نبینه.
_ دقیقأ.پس من تا نیم ساعت دیگه حاضر میشم آدرس و برام بفرست.
از اینکه به دنبالم بیاد میترسیدم. 1 سال بود که باهم آشنا شده بودیم اولین پسر زندگیم بود و من عاشقانه دوستش داشتم.
سریع رفتم دوش گرفتمو حاضر شدم.
رفتم تا آدرس و پیدا کنم. اسم خیابونشو زیاد شنیده بودم ولی تا حالا اون سمت نرفته بودم.وبعید میدونستم اونجا آشنایی داشته باشیم و دعا میکردم که پارک خلوتی اون حوالی باشه.
گوشیم زنگ خورد وبلافاصله به هم رسیدیم.
چقدر خواستنی تر شده بود همون لباسی رو پوشیده بود که برای تولدش گرفته بودم و همون ادکلنش و زده بود که دوست داشتم و ازش خاطره داشتم.
روزی که مجبور شده بودیم برای دیدن هم به سینما بریم!!! ملت میرن سینما فیلم ببینن من میرفتم که عشقم و ببینم و اینا همه اثرات منفی توی محدودیت قرار گرفتن بود.
این ادکلن و اون روز توی سینما زده بود و من غرق در آغوشش فقط چشمامو بسته بودم.
و احساس میکنم بوش تا آخر عمرم توخاطرم میمونه.
هفته پیش ازاینکه سینما بریم گشت مارو گرفته بود و من با کلی گریه و علیرضا با کلی زبون ریختن موفق شده بودیم از دستشون خلاص شیم. و من از اون به بعد خیلی بیشتر از قبل ترسیده بودم.
دستمو گرفت و باهم به داخل خیابون فرعی رفتیم.
حالا من بودم و تصویر عشقم که روبروم بود و یه دنیا حرف که توی دلم بود. بدون اینکه حرفی بزنیم دست همدیگرو لمس میکردیم. و اعتراف میکنم بعضی وقتها که میدیدمش زبونم بند میومد. ولی دیگه طاقت نیاوردم.
_ دلم برات تنگ شده بود.
_ منم عزیزم. و دستمو محکم فشار داد.
هوا خیلی گرم بود و پیشانیش عرق کرده بود.
توی دلم کلی قربون صدقش رفتم. از کیفم دستمال درآوردم و پیشونیشو پاک کردم. بی حرکت وایساده بود.
_ علی چقدر هوا گرمه. تشنم شد.
_ حرفمو تایید کرد و رفت داخل مغازه آب معدنی گرفت.
باز کرد و گفت:
_ بخور عزیزم.
_ نه اول تو بخور. میدونست که دوست دارم بطری که اون ازش آب خورده رو بخورم.
بطری رو گرفت و سر کشید عاشقانه نگاش کردم.
بطری رو گرفتم و بالذت تمام آب و خوردم.
_ خب کجا قراره بریم؟
_ مهشید تو به من اعتماد داری؟
_ آره معلومه که دارم.
_ اینجایی که ایندفعه میریم یکم با جاهای قبلی فرق داره فقط من و توییم... بدون هیچ آدم اضافه ای.
_ مثل بچه ها اولش کمی ذوق کردم ولی بعداز چیزی که شنیده بودم ترسیدم. یعنی کجا!!!
که کلید و نشونم داد. و من فهمیدم قراره خونه بریم. اما خونه کی!!!
توی این یه سال رابطه هیچوقت زیر یه سقف نرفته بودیم و به سختی حریم و حفظ کرده بودیم و من از همچین روزی واهمه داشتم که قدرت نه گفتن به عشقمو نداشته باشم.
همه سوالای ذهنمو یه باره جواب داد.
_ کلید آپارتمان دوستمه. یه هفته رفت شمال چند روزه کلید و داده به من.
پشت سر هم حرف میزد و من فقط سکوت کرده بودم میدونست که ترسیدم.
_ خب مهشید حرف بزن دیگه. مگه نگفتی دلت تنگ شده. دلت واسه چی تنگ شده؟ واسه اینکه با ترس و لرز بریم بیرون و به جای اینکه به من نگاه کنی مدام به اطراف نگاه کنی که آشنایی کسی مارو نبینه؟
_ خب علی ما تا حالا با هم تنها نبودیم.
هیچی نگفت.
به مقصدرسیدیم کلید و انداخت و در و باز کرد.
مکث کرده بودم و داخل نمیرفتم که عصبانی شد.
از ترس سریع رفتم داخل. ترسی که برام شیرین بود چیزی که واضح بود این بود که من از روی میل و علاقه خودم اونجا بودم.
گوشه خونه وایساده بودم و حرکتی نمیکردم که اومد روبروم.
دستاشو دوطرف دیوار سپر کرد و گفت به چشمای من نگاه کن.
به چشماش زل زدم و چشمم پر از اشک شد. برای اینکه ساکتم کنه لباشو چسبوند روی لبام و باشدت شروع کرد به خوردن لبام. بعد از مدتی که آروم شده بودم دستاشو گرفتم و گفتم.
_ علی من میترسم قول بده اتفاق بدی برام نمیفته.
بارها و بارها شب که صحبت میکردیم لحظه هایی رو تجسم میکردیم که با هم تنهاییم و حالا اون اتفاق افتاده بود.
_ قول میدم. و شروع کردیم به بوس کردن هم. که هیچوقت از این کار خسته نمیشدیم و بارها این کارو باترس کرده بودیم.
ازم خواست که مانتو و شالمو دربیارم.
فقط احساساتم به من حکمرانی میکرد. یه نگاهی به اتاق خواب انداختم و از دیدن تخت دو نفره تعجب کردم.
شروع کرد به حرف زدن و همه چیز وتعریف کرد.
_ یه هفته تو فکربودم که یه جایی پیدا کنم 2 ساعت 2نفری زندگی کنیم. این دوستم امیر ازدواج کرده و الآن با زنش به شمال رفتن. قبلشم عکساو چیزای شخصی رو تقریبأ جمع آوری کرده. وقتی بهش گفتم از کاری که میخوام انجام بدم استقبال نکرد ولی سعی نکرد مانع بشه و سر رفاقت کلید خونشو داد. مارو به عنوان نامزد به زنش معرفی کرده.
به اتاق خواب رفتیم و همه چیز و برانداز کردم.
همه چیزشیک و مجهز و بوی تازگی و عشق میداد. درست مثل وقتی که جهیزیه خونه خالمو چیدیم و من از دور وایسادم و همه چیز وتماشا کردم. عاشق خونه نو بودم که شروع یه زندگی تازه با عشق و نوید میداد.
_ علی روی تختشون نریم. این اتاق واسه اونا خیلی با ارزشه.
خود علی هم تمایلی نداشت که به حریم دیگران تجاوز کنیم.
به پذیرایی رفتیم و کولر و روشن کردیم. علی از گرما و بیحالی روی زمین ولو شد.
و همه رفتارای خونسردش برای این بود که من احساس راحتی کنم و نترسم. هیچوقت با زور چیز غیر اخلاقی رو ازم نخواسته بود! و من عاشق مرد بودنش بودم.
با اینکه یه تاب تنم بود و موهام و باز کرده بودم چشماشو بسته بود و بهم زل نمیزد. تا حالا با این تصویر جلوش ظاهر نشده بودم.
نمیتونستم احساساتم و کنترل کنم. دل و زدم به دریا و از عواقب کار نترسیدم. و انگار احساسات این چندساله یه باره به من حجوم آوردن.
کنارش دراز کشیدم. و دستم و روی صورتش کشیدم.
میدونست ته ریش دوست دارم و هیچوقت صورتشو از ته نمیزد.
روش خم شدم و چشماشو بوس کردم چشماش باز شد.
_ سرتو بزار رو سینم صدای قلبمو گوش کن. و شروع کرد موهامو نوازش کردن. و کم کم حلقه دستاش دورم تنگ و تنگ تر شد. و با یه حرکت سریع محکم بغلم کرد و به خودش فشار داد. بهترین حس دنیارو داشتم.
جایی که بی خیال مکان و زمان و همه چی شدم توآغوش علیم بود.
چسبیده بودم بهش و محکم همدیگرو بغل کرده بودیم.
که چیزی رو احساس کردم. که تنم و لمس میکرد.
تو چشماش خیره شدم و باشیطنت گفتم:
_ علی فکر کنم اون پایین یه اتفاقایی داره میفته.
چشماشو که خمار و قرمز شده بود به چشمام دوخت و لبخند زد.
آتشفشان احساسم فوران کرده بود و...
سعی کردم برای اولین بار با دستم لمسش کنم. دستم به وضوح میلرزید. آروم سمت پاش بردم و روش گذاشتم که از روی شلوار کاملأ مشخص بود.
پشت تلفن و پیام از این حرفا زیاد میزدیم.
چشماشو بسته بود و چیزی نمیگفت.
زیپ شلوارشو آروم باز کردم و از روی شرتش کیرعشقمو لمس کردم. و کارایی رو انجام دادم که دربارش حرف میزدیم.
دیگه طاقت نیاوردم از بغلش جدا شدم و سمت پاهاش رفتم و از روی شرت کیرشو بوس کردم. سعی کردم شلوارشو دربیارم که خودش کمکم کرد ولی شرت پاش بود. شروع کردم از روی شرت بی وقفه کیرشو بوس کردم. این کارو با عشق انجام میدادم.
صدای بوسام به وضوح شنیده میشد و صدای نفسای تندی که علی میکشید.
ازش خواستم که درش بیاره تا اولین بار از نزدیک ببینمش.
ازم خواست خودم این کارو کنم.آروم شرتشو پایین کشیدم.
اصلأ حسم توصیف کردنی نیست. چیزی که میدیدم جزيی از عشقم بود.یه نفس عمیق کشیدم و با تمام وجودم دستمو کشیدم روش که سفت شده بود و داغ بود.
اولین بوس و با عشق روش گذاشتم.
مدام با دستم همه جاشو لمس میکردم.
اینکارم جوابگوی حسی که به من یورش آورده بود نبود. شروع کردم زبونمو آروم روش کشیدم.
دوس داشتم بخورمش. ولی از انجام این کار واهمه داشتم چون میترسیدم شاید نتونم.
تخمشو توی دهنم گذاشتم که نفسای علی شدیدتر شد. و اون یکی تخمش رو با دستم مالش میدادم.
میک میزدمشون و به داخل دهنم میبلعیدم. دوباره شروع کردم به بوس کردن کیرش.
صدای علی رو شنیدم.
_ که با یه حالت خمار گفت مهشید بخورش؟
نزدیکش نشستم و ازش خواستم که دستمو بگیره. دستم توی دستای قوی و مردونش قفل شد و من جرات بیشتری پیدا کردم برای انجام کاری که اولین بار میخواستم انجام بدم.
کیرشو بوس کردم و زبون زدم و سرمو بلند کردم.
علی چشماشو باز کرد.
با عشق تو چشماش نگاه کردم و لبخند زدم.
دستمو محکم فشار داد و چشماش رفت و منم سر کیرشو داخل دهنم گذاشتم.
حس خاصی بهم دست داد.
این بار صدای علی به آخ و آه تبدیل شده بود. و سعی میکردم بیشتر به داخل دهنم فرو ببرم ولی باعث میشد عق بزنم.
اون یکی دست علی روی سرم بود و فشار میداد که بیشتر داخل دهنم بره.
میدونستم که این کار وحرفه ای بلد نیستم.
ولی با بزاق دهنم کاملا خیسش کردم و توی دهنم بالا و پایین میکردم.
دیگه کاملا راست شده بود. علی نیم خیز شد و منو روی زمین خوابوند و شروع کرد به بوس کردن و همزمان کیرش چسبیده بود بهم و من حس میکردمش.
همدیگرو محکم بغل کرده بودیم و تکون میخوردیم.
پیرهنش رو از تنش درآوردم و بدنشو بوس کردم عاشقه سینش بودم که پر مو بود.
سعی کرد لباسم و در بیاره یکم مانع شدم ولی با زور در آوردش و شروع کرد با ولع سینه هام و خورد. چشمامو بسته بودم و سرشو موهاشو لمس میکردم. گردنمو وسینمو بوس میکرد و میخورد انگشت دستشو داخل دهنم گذاشتم و با عشق میک میزدمو میخوردم. که فشار کیرشو رو بدنم بیشتر حس کردم. به شدت عرق کرده بود. از بوس کردن سیر نمیشدیم که شروع کرد شلوارمو از پام دربیاره جیغ کشیدمو نذاشتم و گفتم:
_ تو قول دادی اتفاقی برام نیفته.
_ نگام کرد و گفت فقط شلوار. وخیره شد به چشمام و با حرکت دستاش شلوارمو درآورد ولی چشماشو از چشمم بر نداشت. همه نقطه ضعفم چشمای عشقم بود.
پاهامو نگاه کرد و نمیتونم دقیق بگم چه حالی شد ولی چشماش برق زد روم خم شده بود و کیرشو چسبوند به بدنم دستشو گذاشت زیر کمرم و نزدیک صورتم شد لبمو بوس کرد و سعی کرد زبونشو داخل دهنم فرو کنه محکم بازوشو گرفتم که بیشتر بهم چسبید و کیرش سفت تر شد. لب همدیگرو میخوردیمو توی بغل هم تکون میخوردیم.
دستشو سمت شرتم برد و فهمیدم که به سختی خودشو کنترل میکنه دیگه مقاومت بی نتیجه بود.
شرتمو درآورد با دست کوسمو لمس کرد. وقتی دستای مردونشو روش گذاشت کل وجودم لرزید و تکون خوردم که فهمید. فقط کمی با دستش لمسش کرد.
خواست بره سمتش که نذاشتم میدونست که فقط میترسم. فشارش دادم و تندتند نفس کشیدم.
حالا این کیرش بود که کوسمو لمس میکرد خیلی ترسیده بودم ولی لذت بخش بود. میدونستم یه اتفاقی میفته من تا اینجای راه اومده بودم.
ما توی این یه سال جلوی همه اتفاقای بد و گرفته بودیم.
داشت سعی میکرد که کیرشو بهم نزدیک و نزدیک تر کنه که ترسیدم و چشمامو باز کردم ولی اون بی توجه به من بود و داشت تلاش میکرد.
_ علی...
صداش کردم و از ترس چشمم پر از اشک شد چشماشو باز کرد ونگام کرد.خودشو عقب کشید
_ مهشید برگرد.
ازم خواسته بود که پشت بهش دراز بکشم. و نگاهش و لحنش پر از خواهش بود.
_ مهشید نزار اتفاق بدتری بیفته و شروع کرد بوس کردن صورتم.
پشت بهش دراز کشیدم.
با انگشت سعی کرد سوراخ کونمو باز کنه ولی بی فایده بود تنگ بود.
چشماش که قرمز قرمز شده بود بهم خیره شد.
توی کیفت چی داری؟
از حرفاش چیزی سر در نمیاوردم.
با یه حرکت سریع کیفمو آورد و وسایلشو خالی کرد. و با کرمم سرکیرشو چرب کرد و من تمام مدت از ترس اینکه قراره چه دردی بکشم حرفی نمیزدم.
با دوستام که دور هم جمع میشدیم میگفتن که شنیدن از پشت خیلی درد داره ...
سوراخ کونمو چرب کرد با تلاش انگشتشو وارد کرد و بعد سعی کرد سر کیرشو داخل کنه.
که من یه جیغ خفیف کشیدم. خم شد دم گوشمو بوس کرد. و باهام حرف زد که آروم تر شدم. میدونست تنها کسی که میتونه تو سخت ترین شرایط آرومم کنه خودشه.
سعی کرد کیرشو بیشتر وارد کنه درد زیادی داشتم و اشکام امونم و بریده بود.
_ آی آخخ... علی...علی...
به شدت نفس نفس میزد و مدام میگفت:
_ جانم من اینجام.
خودمو از زیرش بازور کنار کشیدمو اشکام سرازیر شد.
چشماش قرمز شده بود و میدونستم حال خوبی نداره سریع به سمتم اومد.
سینه هامو محکم به هم چسبوند و کیرشو لای سینم عقب جلو میکرد.
تمام مدت به چشماش که بسته بود نگاه میکردم و میدونستم به خاطر اشکای من خواستشو نادیده گرفته ولی میدونستم به چیزی که میخواد نرسه دیوونش میکنه.
مدت طولانی این کارو انجام داد به نفس نفس افتاده بود. حس خوبی بود وقتی کیرش لای سینم بود.
کم کم صداش بلندتر و حالت فریاد گونه شد که کیرشو تو دست گرفت و با فشار دستاش روی کیرش آبشو رو سینم خالی کرد. و بعد رو زمین ولو شد و چشماشو بست.
وسایل کیفم کنارم خالی شده بود دستمال کاغذی برداشتم و بدنمو پاک کردم.
چشماشو آروم بسته بود و مثل بچه ها به خواب فرو رفته بود. دلم براش ضعف رفت. هنوز پشت بدنم درد میکرد بلند شدم و مانتوم و روی پاهاش انداختم. توی شوک کاری که کرده بودیم بودم. دلم نیومد بیدارش کنم و میدونستم به خواب نیاز داره کنارش دراز کشیدم و با هندزفری آهنگایی که وقتی شبا دلم براش تنگ میشدو گوش دادم و اشک ریختم. یه ساعت بعد آروم صداش کردم صورتشو بوس کردم چشماشو باز کرد.
اون کارو به میل خودم انجام داده بودم و میدونستم برم خونه دیوونه میشم. و تا وقتی پیش علی بودم نمیترسیدم. اونم منتظر عکس العمل من بود. کنارش دراز کشیدم و سرمو رو سینش گذاشتم. نوازشم کردو بوس کرد.
_ مهشید من...
نذاشتم ادامه بده و لباشو بوس کردم. سرم رو سینش بود که اشکم چکید و فهمید.
یکم باهام حرف زد و آرومم کرد. بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم. و تصمیم گرفتیم برگردیم. برخلاف همیشه از علی خواستم منو به خونه برسونه. حس تازه ای بهش پیدا کرده بودم فراتر از عشق. به چشمام که نگاه میکرد میفهمیدم خجالت میکشه.
منو به خونه رسوند و از هم جدا شدیم.
هیچکس خونه نبود به اتاقم رفتم و با تمام شدت شروع کردم به گریه کردن که علی زنگ زد پشت تلفن داد زد که چرا گریه میکنی؟ گریه نکن. و سکوت کرد. میدونستم اینجور مواقع که سکوت میکنه ازم دلخور میشه. ولی دست خودم نبود. بعد از اون ماجرا هرچی ازم میخواد که بیرون بریم نمیتونم.
یاد اون ماجرا میفتادم هم حس خوبی بهم دست میده هم عذاب وجدان راحتم نمیذاره. باورم نمیشد اون کارارو من انجام دادم ولی اگه الآنم تواون شرایط بودم همون کارارو میکردم باعشق بیشتر.
دو هفتس که ندیدمش و دلم برای دیدنش پر میزنه. تنها همدمم عکسشه که روزی چندبار نگاش میکنم و بوسش میکنم.بارها پیام داده فقط بیا 5 دقیقه ببینمت. خودمم از دوریش دارم میمیرم ولی نمیدونم باید چیکار کنم....
نوشته: M.A.zendegi..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#108
Posted: 12 Jan 2014 19:12
سحر, کس فسقلی
جریان از پارسال شروع شد مغازه بودم ی مشتری خانم اومد شروع کرد سوال پرسیدن ازم در مورد ماهواره وقیمتش,که تو این فاصله چشمم به کیفش اوفتاد سیگار دیدم تو کیفش نمیدونم چرا سیگار توکیف زن میبینم فکر میکنم اهل حاله .خلاصه حرفهاش تموم شد رفت من متوجه نشدم کی کارت مغازه رو برداشت شب بهم ی اس جک سکسی داد بعدشم خودشو معرفی کرد,به قدری شهوات داشت هموم شب کار به اس سکسی کشید ,باز داشت شروع میشد کس حاظر اماده و بی مکانیه من خیلی سخته کس هر شب کیر بخاد تو جانداشته باشی
بعدچندماه اس بازی لب بازی تو ماشین تو پارک بلاخره مکان ردیف کردم عروسی بود تو کونم ,سحر سرویس مدرسه بود قرار شد بعد سرویس بیاد خونه دوستم که حدودا ساعت ۸صبح میشد ,,کس سر صبح هم عالمی داره ,خودمو اماده کرده بودم ,ساعت ۷رفتم خونه دوستم دوش گرفته,,قرص ویگرا خورده ,سفید کاری کرده بودم ۲تا ترامادول زده بودم میخاستم شخم بزنمش ,بلاخره اومد,ی راست بردمش تو اطاق بهش گفته بودم بقیه کارا بامن خودم از مانتو شروع کردم ,شلوار سفید تنگش با ی شورت سوتین بغلم نشت جفتمون دیونه سکس بودیم خابوندمش رو تخت لب تو لب شدیم دستمو کردم تو شرت تنگ مشکیش لب با کس مالی ,شروع شد رسیدم به گردن گوشش زبونم تو سوراخی نبود که نکرده باشم فقط چنگم میزد سرمو اوردم پایین با دندون شرتشو در اوردم وای تاحالا فقط وصف کسشو شنیده بودم ی کس وقتی نگاه میکردی کس دختر ۱۷ساله بود کوچیک صورتی تو دهن جاشو بدون پره و لبه های اویزون نیم ساعت فقط کس سوراخ کونشو خوردم بدنم پر جای چنگ شده بود استاد ساک زدن بود میگفت مادر زادی بلیدیم ساک زدنو کیرم که حسابی خیس شد گرفتمش تو دستم مالیدم رو کش دیونش کردم چیغ هم اضافه شد به چنگ کیرمن ۱۶سانت خوش نراش با سری نسبتا گنده باور کنید تنگی کسش از کون چیزی کم نداشت سرشو به زور جاکردم فقط میگفت یواش تا بلاخره تاخایه تو کس سحرجووون جا گرفت مدلی نبود که نکنمش استراحتش این بود کف پاهاشو به هم میچسبوندم کیرمو میزاشتم لای پاش کس خل میشد
باز شروع کردم لیس زدن بدن سفیدش سینه های ۷۵بدون ی ذره شکم همه چاش کردنی بود خیس عرق شده بودم تا اون مرحله ای که دوست داشتم برسه میگفت نکن بسه که کارمن اونموقه شروع میشه به شکم خابوندمش موهاشو پیچیدم تو دستم از پشت گذاشتم تو کس تنگ داغش اینقدر گونشو گاز گرفتم تا۳روز هروقت میخاست بشینه به من فحش میدادعاشق این مدلی سکس هستم تا وقتی هم کس روی کیرم نشینه ابم نمیاد دراز کشیدم لای کسشو با دستش باز کرد روم نشت روکیرم با لاپایین میشد سینه هاش چنگ میزدم نوک سینه هاشو میکشیدم گریش در اومد قربون صدقم میرفت دیگه داشت ابم میومد که گذاشتم دهنش سرشو محکم فشار دادم رو کیرم نزاشتم سرشو تکون بده همه ابمو خالی کردم تو دهنش که بعدش ۱ساعت تو بغلم خبید ناله میکرد ولی پر از لذت,,, سحرو اینجوری کردم چون خیلی اذیم کرد تا قبول کرد ی مکان غریب بیاد که دفه های بعدی عادت کرد به مکانم,,
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#109
Posted: 21 Jan 2014 00:10
کردن حاج خانوم
دیشب زن دایی مو کردم. باورتون نمیشه، یعنی خودمم هنوز باورم نمیشه که دیشب چیکار کردم. ولی تا داغه دغه و جزییاتش یادم نرفته مینویسمش میذارمش اینجا. هنوز باورم نمیشه... از کجا شروع کنم؟
من یه زن دایی دارم که گرچه خیلی خوشگل نیست، یعنی قیافش معمولیه، ولی خدای کس و کونه. از بچگی همیشه عاشق کونش بودم و حتی از زیر چادر هم همیشه کونش رو از زیر چادر وقتی بالا و پایین میشد تجسم میکردم. راستی اینم بگم که دائیم و زن دائیم هر دو شون حاجی هستن و سن شون هم دائیم پنجاه و زنش هم چهل و پنج هست فکر کنم. دوتا دختر هم دارن که بزرگه ازدواج کرده رفته و کوچیکه هم تازه درس دانشگاهش تموم شده و تو یکی از شهرستانهای اطراف کار میکنه. زن دائیم با اینکه حدودا چهل و پنج سالشه، ولی سفید و گوشتی و لوند و تقریبا قد کوتاه و با سینههای درشت و کونی درشت تر... همیشه هم با چادر جلو خانواده میاد که اکثرا هم زیرش دامن با جوراب شیشه ای مشکی می پوشه و خلاصه از اون زن حاجیهای چرب و چیلی و لوند ایرونی هست که دهن هر کسی رو آب میندازه..
دیروز طرفهای قبل از ظهر، بعد از مدتها خودم تنها رفتم خونه دائیم اینا. هیچ قصد و منظوری هم نداشتم و فقط رفته بودم دایی مو ببینم. اتفاقاً دختر کوچیکه هم خونه بود و بليط داشت که برای بعد از ناهار بره به همون شهرستان محل کارش. ناهار رو تعارف کردن ، موندم و با هم خوردیم و بعد از ناهار هم دختر دائیم با اینکه اصرار کردم که با ماشین خودم برسونمش تا ترمینال، ولی خودش آژانس گرفت و رفت. بعد هم نشستیم با دائیم و زن دائیم چایی خوردن و حرف زدن و سیگار کشیدن(من فقط جلو دائیم سیگار میکشم چون خودشم سیگاریه)... دائیم که عادت خوابیدن بعد از نهار داره گرفت توی همون پذیرائی خوابید که یکساعتی بخوابه و بعد دوباره بره در مغازه اش... آخه توی شهر ما بازاری ها اکثراً دو شیفت کار میکنن، صبح تا وقت نهار و بعد تعطیل میکنن و میرن خونه برای نهار و استراحت و عصر ساعت حدوداً چهار که هوا خنک میشه مغازه هاشون رو باز میکنن تا هشت یا نه شب... خلاصه دائیم گرفت خوابید و من با زن دائیم که بخاطر من نخوابید تنها شدم و قرار شد عصر داییم رو برسونمش تا مغازه ش و بعد برم خونه...
تو همین موقع بود که کم کم اون فکر شیطانی اومد تو ذهنم... زن دائیم مثل همیشه با چادر خونه و یه دامن زرشکی و جوراب شیشه ای مشکی که هر از گاهی چادرش رو که باز و بسته میکرد جلوم، میدیدمش، هوسی ام کرده بود... دیگه حرفای زن دائیم رو نمی شنیدم، تو دلم غوغایی بود.. چیکار کنم؟ من همیشه اعتقاد دارم که همه رو میشه کرد، هیچ استثنائی هم نداره، فقط و فقط باید جاش و زمانش درست باشه، اونش دیگه دست خودته که چیکار کنی
امروز عصر زن دائیم تا شب تنها بود تو خونه و دائیم هم نبودنش...باید یه جوری بعد از رسوندن دائیم برمیگشتم تو اون خونه و هر کاری میخواستم بکنم، اون روز عصر وقتش بود. به فکرم رسید که موبایلم رو یواشکی جا بذارم و به بهانهٔ برداشتنش دوباره برگردم اونجا، که گفتم موبایلم رو لازم دارم، نمیشه..بهترین چیز کیف پولم بود. رفتم تو دستشوی پولهاش رو برداشتم و برگشتم تو اتاق و یواشکی کیف پولم رو گذشتم کناره مبلی که روش نشسته بودم. ساعت حدوداً چهار هم با دائیم بلند شدیم و رسوندمش محل کارش. وقتی پیادش کردم، دل تو دلم نبود، یه خیابون اونطرفتر زنگ زدم خونه دائیم اینا و زن دائیم که گوشی رو برداشت ماجرای کیفم رو بهش گفتم که گمش کرده ام و احتمالاً اونجا جاش گذاشتم، رفت چک کرد گفت آره، کیفت جا مونده.. یه فکر دیگه به ذهنم رسید، بهش گفتم الان یه کار کوچیک دارم، اگر مزاحم نباشم ساعتهای پنج و نیم تا شش میام کیفم رو میبرم که گفت اشکالی نداره. تصمیم خودم رو گرفته بودم، و باید هر جور شده زن دایم رو میکردم، وحالا هم که میخوام اینکارو بکنم، باید درست و حسابی این کارو بکنم..
زنگ زدم به یکی از دوستام که تو کار تریاک کشیدن بود و میشد تو خونشون تریاک کشید. پول میگرفت و تریاک و بافور و همه چیز هم از خودش بود.. رفتم خونشون و تا ساعت پنج و نیم، بعد از مدتها یه تریاک مفصل هم کشیدم. از خونشون که اومدم بیرون سریع شماره خونه دائیم رو گرفتم. زن دائیم گوشی رو برداشت. بهش گفتم دارم میام، ازش پرسیدم شام خورده که گفت شام نمیخوره، اصرار کردم که بذار یه پیتزائی چیزی براش بگیرم ببرم، قبول نکرد، بهش گفتم پس بخاطر پیداشدن کیفم یه جعبه شیرینی کوچیک میگیرم و میارم... با اکراه قبول کرد، چارهای نداشت.
یه جعبه شیرینی گرفتم و رفتم در خونش. جعبه شیرینی باعث میشد که بتونم برم تو. در رو که باز کرد با اولین بفرما بی معطلی رفتم تو. نمیدونستم چطوری و از کجا باید شروع کنم. اهل حرف و مخ زدن و این حرفا هم نبود، پس باید وقت رو تلف نمیکردم و میرفتم سر اصل مطلب. وقتی که رفت چای رو بیاره، رفتم پشت سرش. توی هال و پذیرایی نمیشد، چون ممکن بود سر و صدا کنه و همسایهها بفهمن. باید می بردمش تو یکی از اتاقها. اتاق دخترش که چسبیده به آشپز خونه بود بهترین جا بود. جلو در اتاق که رسیدم چک کردم درش باز بود، یه خرده در رو باز کردم و اومدم کنار. صداش زدم... هنوز چایی رو نریخته بود. اومد بیرون. گفتم این اتاق مهسا ست؟ با تعجب نگام میکرد، گفت آره، چطور مگه؟ چادرش نیمه باز بود و تقریبا قسمت بالای سینه و گردنش رو میتونستم ببینم.. به هیچ طریقی نمیتونستم با زبون خوش بکشونمش تو اتاق. دلم رو زدم به دریا. دستم رو دراز کردم و دست راستش رو گرفتم و گفتم بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم. یهو سرم داد زد که چیکار داری میکنی؟ که امانش ندادم و رفتم پشت سرش و گرفتمش تو بغل و هلش دادم به سمت اتاق. با هم کشون کشون رفتیم تو و در رو بستم. بهش گفتم اگر جیغ بزنی هم آبروی خودت میره هم آبروی خانوادت، منکه کاری ندارم، فقط میخوام ماچت کنم.. هر چی فحش بود به من میداد ولی جالب بود که صداش رو خیلی بلند نمیکرد. از عقب چسبیده بودم بهش و کون گنده و خوشگلش تو بغلم بود و در حالی که دو تا مچ دستش رو سفت گرفته بودم داشت تقلا میکرد که در بره... چادرش دیگه حالا افتاده بود و زیر پامون بود... اگر میتونستم یکی از دستام رو آزاد کنم میرفتم زیر دامنش. ولی کپل بود و نمیشد. تو همون حالت گردن سفیدش رو ماچ میکردم و میخوردم و خودم رو میمالیدم به کونش. خسته شده بود. دستم رو عوض کردم و برش گردوندم. موهاش به هم ریخته بود و وحشی شده بود، با کمر چسبوندمش به دیوار. و دستش رو باز کردم و سینه به سینه چسبیدم بهش... گفتم:
- ببین، اگر فقط یه ماچ بهم بدی، کاریت ندارم. فقط یه ماچ...
فحشهايی که میداد و چیزایی که بهم میگفت رو حالا فاکتور میگیرم. راضی شد که ماچ رو بده و ولش کنم. یه ماچ زورکی و با لبهای بسته داد. قبول نکردم، گفتم ماچش باید لب تو لب و یک دقیقه باشه.. سینه ام چسبیده بود به سینه هاش و کیرم هم که از همون توی شلوار زده بود بیرون قشنگ لای پاش بود. ماچ رو که داد دیگه انرژیش تموم شده بود و کمی آروم شده بود. با فشار من دوتایی از رو دیوار سُر خوردیم و اومدیم پایین به حالت نشسته. دامنش رفته بود بالا و تمام رون و شرتش معلوم بود. شروع کردم تو گوشش روضه خوندن که من همیشه دوست داشتم و آرزوم بوده که یه بار باهات بخوابم... با یه فشار کوچیک از بغل پهن شد رو زمین. خوابیدم روش. دیگه مقاومت نمیکرد. با دست راستم که آزاد شده بود، از همون زیر دکمه شلوارم رو باز کردم و شلوار و شرتم رو با هم کشیدم پایین... اتاق تقریبا تاریک بود و بجز نورکمی که از پرده کرکره و حياط خلوت میومد چیز دیگهای معلوم نبود. نکن و فحش و نفرین و من زن داییت هستم و جای مادرت و از این حرفا هنوز کم و بیش ادامه داشت ولی من شهوت همه وجودم رو گرفته بود. با همون دست راستم رونش رو میمالیدم و کیرم وسط پاش بود. پاهاش رو خم کرده بود به سمت بالا و من وسط پاهاش بودم. باید یه جور هر چه زودتر میکردم تو کوسش تا این مقاومتش شکسته میشد و کار از کار میگذشت. هر کاری میکردم نميذاشت شرتش رو بکشم پایین و اونو سفت چسبیده بود. اهمیتی ندادم و از همون کنار، شرتش رو زدم کنار و کیرم رو گذاشتم در کوسش. کیرم آروم رفت تو.... دیگه حرفی نمیزد. دستش رو از رو شرتش هم برداشته بود و باهش سینه ام رو فشار میداد به عقب. کیرم رو کشیدم بیرون و از زیر کونش شرتش رو کشیدم بیرون و و از پاهاش در آوردم. اتاق تقریبا تاریک بود و خوب نمیدیدم. دوتا پاش رو که هنوز دولا بود رو از هم باز کردم و بدون اینکه ببینم چیکار دارم میکنم، کیرم رو فرستادم تو دوباره. کسش مثل کوره میسوخت و داغ بود. پیرهنش رو زدم بالا و از زیر سوتینش سینه هاش رو کشیدم بیرون. دیگه حرفی نمیزد و چشاش رو بسته بود. با اینکه تریاک کشیده بودم بیشتر از پنج شش تا تلمبه نزده بودم که آبم اومد و همونجا تو کسش ریختم توش. و تالاپی افتادم روش... خودش هم خسته شده بود و عرق کرده بود.. همه اینها رو که میگم، بیشتر از سه چهار دقیقه طول نکشید... دراز کشیدم بغل دستش... اومد بلند شه که نذاشتم و دوباره کشیدمش تو بغل خودم...بهم میگفت دوست داری یکی هم با مادر خودت این کارو بکنه، گفتم چه اشکالی داره، حالا مگه چطور شده، بهت آسیبی که نزدم که، یه گوشت خورده به یه گوشت، یه آبگوشتی هم اضافه نصیب تو شده
.. محلم نذاشت...با دستم موهاش رو نوازش میکردم و بوسش میکردم ولی عکس العملی نشون نمیداد...بهترین قسمتش هنوز مونده بود...دوست داشتم از کون هم بکنمش... همونجور که با سینه هاش بازی میکردم دوباره کیرم بلند شد...به بغل چرخیدم و اون رو هم یه کم هل دادم و به بغل خوابوندمش... از عقب چسبیدم بهش.. هنوز دامنش پاش بود ولی تا روی کمرش اومده بود بالا و جمع شده بود... کون گنده و خوش تراشش تمام و کمال تو بغلم بود... کیرم رو گذشتم لای پاش... دلم میخواست بلند شم چراغ رو روشن کنم و اون کس و کون رو ببینم، ولی دلم نیومد.. نمیخواستم بیشتر از این ناراحتش کنم.. دیگه حرفی نمیزد و سرش رو گذشته بود رو زمین و تسلیمه تسلیم بود...تی شرتم رو در آوردم و پیرهن اون رو هم زدم بالا، چسبیده بودم بهش و کیرم لای پاهاش بود...پای راستش رو یه کم دادم بالا و کیرم رو دوباره کردم تو کوسش.. خیسه خیس بود.. احتمالا همون آب خودم بود چون ندیدم که ارضا شده باشه... ترياکه حالا اثر کرده بود... کون خوشگل و سفید و نرمش رو حالا یه کمی میتونستم ببینم...از همون عقب کیرم تا آخر نمیرفت تو، ولی همونقدر که روی اون کون نرم و سفید میکوبیدم خوب بود...
بلند شدم و همونجوری که هنوز روی بغل خوابيده بود همون پای راستش رو گرفتم تو بغل و در حالی که روی دو زانو نشسته بودم، این دفعه تا ته میکردم تو کوسش و تلمبه میزدم...ساق پاش درست جلو دهانم بود و میبوسیدمش... بیچاره اون زیر نای حرف زدن هم نداشت...برش گردوندم رو کمر، دوتا پاش رو گرفتم بالا... گفتم کونش رو هم یه آزمایش کنم ببینم میشه یا نه...با دست یه کم کوسش رو مالیدم... انگشتم رو رسوندم به سوراخ کونش، یه کم سوراخش رو مالیدم و یواش یه بند انگشتم رو کردم تو کونش که یهو یه جیغی سرم کشید که برق ازم پريد، گفت نکن بی شعور... دیدم اگر ادامه بدم یهو ممکنه گریه کنه و وضع از اینی که هست بدتر بشه... باید یه جوری از دلش در میاوردم... گفتم باشه عزیزم، هرجور تو بخوای... تو همون حالت خوابیدم روش و دوباره کردم تو کوسش...کمرم بخاطر تریاک حسابی سفت شده بود و آبم نمیومد... بهترین کار این بود که برش گردونم و دوباره از پشت بکنم تو کسش، اینجوری بیشتر تحریک میشدم و آبم میومد... راستش خسته هم شده بودم... هر دومون عرق کرده بودیم و بدن هامون لیز شده بود... برش گردوندم و از عقب گذاشتم تو کوسش.. کسش مثل یه غنچه لای پاش زده بود بیرون و سوراخ کونش جلو چشمم بود... صورتش روی فرش بود و صداش درنمی یومد... شاید اونم داشت حال میکرد... همینجور که کیرم توی اون غنچه کس میرفت و میومد انگشتم هم کردم توی سوراخ کونش و با انگشتم میتونستم رفت و آمد کیرم رو حس کنم... بعد از حدود ده پونزده دقیقه؛ شایدهم بیشتر، یهوآبم با شدت تمام اومد و بازم نتونستم کنترلش کنم و دوباره تو همون کوسش خالیش کردم... بیحال و دمرو افتادم کف اتاق...تا کارم تموم شد زن دائیم از جاش بلند شد و شرت و چادرش رو که گوشه اتاق افتاده بود برداشت و از در رفت بیرون...تو همون تاریکی شلوارم رو با پام کشیدم طرف خودم و پاکت سیگار و فندکم رو در آوردم و یه سیگار تو همون حالت دمرو روشن کردم... یاد شعر فروغ فرخزاد افتادم که میگفت " زندگی شاید افروختن سیگاری، بین دو هم آغوشی باشد..." خودم خنده ام گرفته بود... به آرزوی دیرینه ام که کردن زن دایی خوش کس و کونم بود رسیده بودم..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#110
Posted: 21 Jan 2014 00:14
دکلته ماکسی برای مشتری
سلام
من پسری با سن 26 مجرد و اصلا قیافه ندارم قد بلندم 185 و وزنم 86 بدنم پر اما شکم ندارم کارم طراحی لباس زنونه است خودمم واسه بعضی از مشتریام لباسو میدوزم
این خاطره به چند سال پیش بر میگرده من زیاد سکس نداشتم یعنی کسی بهم پا نمی داد واسسه همین سرم تو لاکم بود به کسی کاری نداشتم .
تابستون بود هوا گرم که یکی از مشتریام تماس گرفت گفت شماره تونو دادم به یه خانم اگه تماس گرفت خودت ادرس بده که واسه کار بیاد پیشت چند دقیقه بعد گوشیم زنگ زد یه صدا تقریبا دورگه گفت :اقای... گفتم:بفرمایید گفت فلانیم واز خانم .. شماره تونو گرفتم لطفا ادرسو واسم اس ام اس کنید . درد سرتون ندم ادرس دادم وگفتم تا ساعت هفت کارگاهم .
داشتم کم کم تعطیل میکردم همکارام {2نفر} زودتر رفته بودند که صدا زنگ ایفون اومد درو باز کردم بی اونکه بپرسم کیه فکر کردم همکارمه چیزی جا گذاشته .
صدای در زدن اومد منم درو باز کردم ..مات مونده بودم خشکم زده بود ...اقای...-بلللللللله بفرمایید
اومد داخل شروع کرد از کارم تعریف کردن که تو تن این اون دیده بود شربت درست کرده بودم تعارف کردم برداشت فت ممنون موقع خوردن بهش زل زذه بودم که بایه خنده کوچیک گفت چیزی شده بد موقع مزاحم شدم؟گفتم نه راحت باشید لیوانو برداشتم بردم تو اشپزخونه برگشتم سرم پایین بود سوال کردم حالا چی مد نظرتونه توضیح داد که {من پشت میز طراحی پشتم بهش بود میترسیدم نگاش کنم }
میخام دکلته ماکسی پشت باز با رنگ مشکی چون سینه هام بزرگه {80}کمرم باریکه 38 و باسنم هم یه کم بزرگه لباس اماده به تنم نمی خوره راستی شما کار اماده ای اینجا دارید امتحان کنم ؟گفتم بله بلند شدم برم کارو بیارم که دوباره بهش نگاه کردم تو دلم میگفتم تو با این هیکل مانکنی هر چی بپوشی بهت میاد .کارو اوردم گفتم میتونه تو اتاق کار بپوشه وقتی از دستم کارو گرفت با دستش بهم خورد دستمو کشیدم اخم کرد رفت لباسو بپوشه لباس یه مدل حصیری {پیزو} با رنگ ابی براق بود ....
وقتی برگشت تو اتاق ...یا للهول چی میدیدم اولین بار تمام هیکلشو دیدم من همیشه اعتقاد داشتم مشتری نونه نباید به چشم دیگری دیدش ولی ...بند به اب داده بودم یه زن با پوستی سبزه اندام کشیده موهای مشکی بلند ابروهای کشیده لبهای به رنگ قرمز ملایم انگار لباس برای تن خودش بود شونه های گرد دستای کشیده سینه های سفت ...کم کم بهش نز دیک شدم وقتی روبروش رسیدم احساس کردم صدای قلبمو میشنوه یه لبخند کولو زد گفت شما حالتون خوبه گفتم راستش نه ... داشتم بازوشو میگرفتم که به پشت بچرخونم تا لباسو کامل ببینم که دیگه نتونستم جلوی سیخ شدنشو بگیرم اروم چرخید وای چا باسنی چه پا هایی گفت بخاطر من حالت بده گفتم راستشو بگم اره من تا الان به هیچ زنی اینجوری نگاه نکردم کاش زودتر میومدین که همکارام باشن
یه دفه چرخید به سمتم گفت خیلی ازتون از چشم پاکیتون تعریف شنیدم اصلا باورم نمیشه اینجوری باشین .
عذر خواهی کردم رفتم یه لیوان اب خوردم با قیافه مضحکم دوباره شدم همون ادم سنگی اندازهاتون نمیخاد بگیرم سایز همین لباس براتون میدوزم ..
نگاش نمی کردم گفت از دستم ناراحت شدین گفتم نه کاری نکردین من نباید اینجوری میشدم گفت زن نداری گفتم نه کدوم زنی با این قیافه لذت میبره که بیاد زن من بشه گفت زنها اولین نگاشون قیافه است اما بلافاصله به هیکل و قد بالا نگاه میکنن ما ش... شما هم که کم ندارین باورم نمیشد اینقدر بهم نزدیک شده بود برگشتم سمتش دستامو گرفت کشید سمت خودش نمی دونستم باید چکار کنم همینطور ایستاده بودم گفت دوست داری بغلم کنی گفتم چجوری خندید دستاشو دور گردنم حلقه کرد گفت تو هم بغلم کن داشتم دستامو میاوردم بال که گفت دور کمرم بغلش کردم ولی دیگه هیچی بلد نبودم خودش شروع کرد منو بوسیدن لباش که لبام نزدیک شد سرگیجه گرفتم دستام میلرزید دستمو کشید سمت مبل گفت بشین منم نشستم کمر بندمو وا کرد .درش اورد گفت وای اینو چند وقت زندانی کردی شروع کرد به خوردنش نمیدونستم چکار کنم فقط رخوت عجیبی تنمو گرفته بود سه دقیقه نشد ارضا شدم مثل مار بخودم پیچیدم بنده خدا ترسید گفت اولین بارت بود گفتم اره تعجب کرد گفت میدونی همشو ریختی تو دهنم گفتم ببخشید گفت نوبت تو شد لباسشو جلوم دراورد کافی بود حلقه هارو از شونه اش رها کنه لباس پخش زمین شد دوباره شهوت سرا پامو گرفت سیخ شد دراز کشید رو زمین گفت میدونم بلد نیستی ولی اول یکم باهام حال کن من میگم تو انجام بده شروع شد سینه هاشو مثل کودکی که شیر میخورد میمکیدم زبونمو رو پوست تنش میکشیدم کم کم میومدم پایین درو نافشو لیس زدم وبا زبونم روش کشیدم داد میزد بیشتر میخاست من داشتم به اوج می رسیدم کاملا بی مو بود عطر خوبی داش رونای کشیده قشگشو از هم دور کرد اولین بار کامل دیدم یه غنچه سفید با گلبرگ قرمز زبونمو کشیدم روش یکم مکیدمو خوردم گفت میخاد بذارم توش اومدم بذارم پاهشو بلند کرد گفت اروم منم هرچی گفت گوش کردم توش گذاشتم اروم جلو عقب میکردم که کنترل از دستم رفت تندش کردم گفت بزن تندتر تندتر تندتر صداش تحریکم کرد تمام تنم لرزید بخودم پیچیدم اونم پیچید با صدای بلندی گفت اهههههههه رو هم افتادیم خسته خسته ....
ببخشید طولانی شد
نوشته: سام
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم