ارسالها: 355
#141
Posted: 30 Nov 2016 00:07
اوه اوه چقدر طولانی واقعا کسی این داستانای الکی رو میخونه!!!
زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ... واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی ... .((آلبرت انیشتین))
ارسالها: 247
#142
Posted: 2 Jan 2017 13:06
یمن برای تعطیلات کریسمس امسال مدتی ایران بودم . مادرم هم طبق معمول گیر داده بود که حتماً باید ازدواج کنی و کلی خواستگار داری و نمیشه که ندیده به همشون جواب رد بدی . بگذریم . من برای تفریح و شوخی هم شده و کمی شیطنت بالاخره قبول کردم که یکیشون که از قبل آشنایی دوری هم باهاش داشتم و میدونسدم که از اون بچه مثبت هاست و پسر خوب و جنتلن منیه و مدنها عاشق من بود را قبول کردم که به خواستگاریم بیاد (من هر جقدر از مردهای هیز و جشم چرون و هرزه بدم میاد به پسرهای نجیب و جنتلمن احترام میزارم) . اون هم با کلی شوق و علاقه خوشحال از اینکه بالاحره شانس این را پیدا کرده که به خواستگاری معشقوش بیاد اومد خونه ما ) . من از اونجایی گه خیلی معتقد به اخلافیات هستم و در هیچ شرایطی حاضر نیستم کسی را فریب بدم همون اول رک و راست بهش گفتم که اگرچه که ازش خوشم میام ولی به دلیل شخصیت متفاوتی که دارم و کلاً به درد ازدواج نمیخورم به هیچ عنوان قصد ازدواج را ندارم ولی دوست دارم که تو این مدتی که ایرانم باهاش رابطه نزدیک تری را برقرار کنم . اون خیلی تلاش کرد که من رو قانع کنه که ازدواج باهاش برام محدودتی را ایجاد نمیکنه و نه گذشته من بهش مربوطه و نه در آینده کوچکترین محدودیتی را برای من ایجاد میکنه ولی من بهش پیشنهاد دادم که در این چند هفته ای که باهاش هستم از رابطه ای که با هم خواهیم داشت بیشترین لذت را ببره . ( قابل توجه کاربرانی که اینقدر به بکارت دخترهای بیچاره در ایران گیر میدهند. این شخصی که میگم چه از لحاط مالی و چه اجتماعی در سطح بسیار بالایی در جامعه قرار داره با این به وجود همه جوره عشقش را به من ابراز کرد و نشون داد که مردهایی هم هستند که واقعیت عشق را درک کرده اند ) . من بعد از اون مراسم رسمی چند بار با اون پسر را ملاقات کردم که چند باری هم به پیشنهاد خود من به سکس انجامید) . دفعه اول با هم رفتیم شرکتشون و بعد از ساعت کاری من بهش گفتم که همه جوره در اختبارش هستم و هر کاری که بعد ازدواج میخواد انجام بده را االان میتونه با من بکنه . برای اینکه خجالتش بریزه همه خودم شروع کردم با کیرش از روی لباس ور رفتن و بعد هم زیپ شلوارش را باز کردم و براش ساک زدم . بعد از اون خودش هم در درآوردن کامل لباس هام باهام همکاری کرد و بعد از کلی عشق بازی که میتونم بگم با با وجب به وجب بدن من انجام داد من رو میز خوابوند و خودش را درون من کرد (هیچ زمانی از اشغال شدن توسط یک مرد تا این اندازه لذت نبرده بودم). بعد از اون هم یک بار دیگه تو شرکتش با هم ملافات کردیم و اون نقشه برده برای شاهزاده حانوم را برام بازی کرد . من کفش و جواربم را براش درآوردم و بهش نشون دادم که چطور دوست دارم که تو این زمینه مثل یک شاهزاده خانوم باهام رفتار بشه . اون هم با تمام وجود با پاهام عشق بازی کرد و در نهایت هم با مالیدن کیرش کف پاهام خودش را ارضا کرد ( در این جلسه هیچ کاری به حز لذت جویی از پاهام باهام انجام نداد و مثل یک فوت فتیش واقعی عمل کرد) . دفعه آخر هم قبل از برگشتن من با هم یک قرار برای خدااجافظی تو شرکتشون گذاشتیم . تو اون جلسه خیلی گریه کرد و گفت که من تنها عشق واقعی تو زندگیش هستم و بدون من همیشه یه چیزی براش کمه . من هم بهعش گفتم که عشقش دوطرفه هست و من اگر آدم ازدواج گردن بودم حتماً او را به عنوان همسر آینده خود انتخاب میکردم . ولی واقعاً نمیتونم به عنوان همسر باهاش باشم . در پایان هم رابطه ای را باهاش داشتم که تا حالا با هیچ مردی نداشدم . پستون هام را گذاشتم دهنش و گفتم که فکر کنه که من مادرش هستم و همانطور که مادر عشق و مهر را با شیر دادن به بچه منتقل میکنه من هم تلاش میکنم تمام عشقم را از سینه خود به او جاری کنم تا در آعوش من آرامش مطلق . بعد هم نوبت به لب و لب بازی شد و عمیق ترین بوسه ها را به لب های هم زدیم و خداحافظی کردیم .
I am leaving this website because of discrimination agaist trans genders by admin sites
ارسالها: 19
#145
Posted: 4 Feb 2017 05:02
راز پنهان همسرم و سودابه
سلام اسم من اسماعیله ۳۴ ساله از ستارخان تهران کارشناس املاک که تو یک بنگاه استخدام هستم و خلاصه به واسطه اینکار تونستم سه واحد در یک مجتمع رو برای خودم خریداری کنم . و تو یکیش ساکن بشم.
جونم واسه عزیزای گلم بگه که مستاجر یکی از واحدها خدا رو شکر خونه دار شد و واحد منو تخلیه تحویل داد. و به اصرار همسرم که یکی از دوستان زمان دانشجویی خودش به اسم سودابه که مجرد هم بود رو بیارم تو این واحد البته زیاد مشکل نبود ولی اون یه دختر مجرد بود و ممکن بود بعدا برام حرف دربیارن ازطرفی هم اصرار سپیده همسرم باعث شده بود تحت فشار قرار بگیرم و در نهایت قبول کردم
بعد نوشتن قولنامه سودابه اثاثیه خودشو منتقل کرد به مجتمع ما چیزی که منو درگیر خودش کرد لبخندهای شیطنت آمیز سودابه بود که به سپیده میزد اهمیتی ندادم البته سودابه نمیتونم بگم خوشگل اما یه زن جا افتاده و کمی تپلی بود ولی باسنش نسبت به هیکلش تپل تر بود و یه آرایشگاه هم برا خودش داشت ولی سپیده همسرم وای نگو آخر مانکن و ظاهر بود تا قبل از ورود سودابه هر دو روز یکبار با سپیده سکس میکردم و هفته ای یکبار هم با رضایت خودش آنال سکس داشتم ولی بعد از ورود سودابه ترتیب سکسا به هم خورد به طوری که وقتی عصر میومدم خونه سپیده حداقل دو سه ساعت قبلش حموم بود چون آدم بد دلی نبودم و میدونستم سپیده اهل خیانت نیست بی اهمیت بودم ولی ترتیب سکسا به طرز فاحشی به هم خورده بود به طوری که هر چهار روز یکبار با سپیده و التماس من یه نیمچه حالی میکردم کلافه شده بودم ولی خوب به خودم قبولوندم حتما سپیده تو روز خیلی کار میکنه و من نباید از خودراضی باشم واسه همین بی خیال شدم یه سه ماهی میشد که سودابه با ما همسایه شده بود خیلی خوش اخلاق بود و تو دل برو ومن براش احترام خاصی قائل بودم بارها از سپیده سوال کردم چرا ازدواج نمیکنه و سپیده به دلیل مشکلاتی که داره باردار نمیشه اونم قید ازدواج رو زده زیاد تو بحر مشکل سودابه نرفتم خوب مشکل خودشه به من ربطی نداره البته همین مشکل کل مسیر زندگی منو عوض کرد یه روز از بانک زنگ زدن گفتن سند یکی از املاکمو ببرم تا کارای وام ساخت و سازش رو انجام بدم سریع از بنگاه اومدم خونه انگار سپیده نبود رفتم سمت اتاق کارم که گاوصندوقم توشه نزدیک اتاق خواب که رسیدم دیدم سودابه نیمه برهنه رو تخت دراز کشیده و سپیده داره بین پای سودابه کوسشو میخوره واااای نه سودابه کوس نداره یه کیر داره یکم از کیر من کوچکتر ولی بازم استایلش خوب بود یهو سودابه منو دید که تو درگاه اتاق خواب ایستادم سپیده رو با زور از بین پاهاش هل داد عقب و پتو رو دور خودش پیچید سپیده هم رنگش عین گچ شده بود تو اون حال که عصبانی بودم به احترام رابطه همسری چیزی نگفتم رفتم سمت گاوصندوق و مدارکمو برداشتم از خونه زدم بیرون گیج و منگ بودم نمیدونستم اسمشو چی بذارم قطعا خیانت نمیشد چون فاعل یک زن بود چه فرق میکرد دیلدو باشه یا یه کیر واقعی شایدم خیانته شایدم یک نوع گرایش جنسی اصلا نمیدونم سپیده اشتباهی کرده که مقصرش کنم یا نه
ولی به خودم قبولوندم که اونها هم انسانن و یک غریزه حاکم دارن و سودابه بیشتر چون یک نقص ژنتیکی اونو از همه لذایذ دنیا محروم کرده با این حال باید جو رو مدیریت میکردم به طوری که حس کنن مقصرن این باجی بود که باید برای پنهان کاریشون به من میدادن بنا براین تلفنم رو سایلنت کردم و بعد از کارم رفتم آپارتمان مجردیم که مبله بود و تو همون مجتمع داشتم و دقیقا رو بروی آپارتمان سودابه بود خیلی خسته و گیج بودم واقعا به استراحت نیاز داشتم رفتم حمام و یک ربع تمام زیر دوش بودم و بعدش اومدم بیرون و حوله رو دور خودم پیچیدم و با همون رفتم تو اتاق خواب و خزیدم زیر پتو
بلند شدم نگاهم به گوشیم افتاد ۱۳ تماس بی پاسخ ۹ تماس مال سپیده بود و چهار تماس هم از سودابه ساعت گوشیم هم نشون میدادقشنگ چهار ساعت تمام خواب بودم بلند شدم رفتم آشپزخونه و یه قهوه غلیظ درست کردم چیزی که شاید اندکی بهم آرامش میداد ناگهان متوجه شدم گوشیم ویبره میزنه نگاه کردم دیدم سودابست لحظه ای تردید کردم ولی تصمیم گرفتم پاسخگو باشم گوشی رو برداشتم و سنگین و آمرانه گفتم بله بفرمایید اون طرف خط لحظه ای سکوت حاکم شد بعد سودابه گفت سلام سودابه هستم گفتم میدونم امر بفرمایید سودابه من و من میکرد گفتم سودابه خانم حاشیه نرید وقتی اون چیزایی رو که نباید میدیدم دیدم آسمون و ریسمون بافتن فایده ای نداره سودابه گفت اسماعیل جان بذار از نزدیک ببینمت اینجوری اصلن نمیتونم حرفمو بزنم درو باز کن بیام تو گفتم مگه میدونی کجام گفت آره از چشمی دیدم رفتی واحد رو برو گفتم باشه و با اکراه رفتم درو باز کردم سودابه به یه تی شرت و بدون روسری و یه آرایش ملایم که همیشه داشت و با یه شلوارک اومد تو تعرف کردم بره پذیرایی و خودم رفتم تو آشپزخونه قهوه رو گرم کردم اومدم بهش تعارف کردم و دقیقا رو بروش نشستم سودابه یکم با فنجون بازی کرد و حرفی نمیزد حدس زدم روش نمیشه سر حرفو باز کنه.
اینجا بود که گفتم حدس میزنم سه ماهی باشه که با سپیده ای درسته ؟ سرشو به علامت منفی تکون داد گفت نه گفتم پس چی گفت پنج ساله حیرون نگاش کردم گفتم پنج سال گفت دقیقا از دوسال قبل از ازدواجتون هاج و واج نگاهش کردم گفتم یعنی سپیده سه ساله که داره به من خیانت میکنه سرشو به نشونه خجالت پایین انداخت انگار حدس میزد جر و بحث بامن بی نتیجست ته دلم گفتم باید اون چهره خودمو بهش نشون بدم گفتم سودابه جان خجالت نکش این شرایط تو برای من قابل درکه ولی شرایط سپیده نه چون شوهر کرده بود سه چهار ماهه توجهش به من کم شده بود اون منو احمق فرض کرده بود این منو آزار میده اون سه سال وقت داشت کم کم این راز رو برای من بگه
سودابه حیرون نگاهم کرد گفتم چیه خوب همه غریزه دارن همه آدمن سودابه جان مگه غیر از اینه مگه تو جدای از جامعه بشری هستی سودابه سرش پایین بود احساس کردم گونه هاش مرطوب شده نگاه خریدارانه ای بهش کردم یاد اندام برهنش افتادم که صبح دیده بودم به خودم از درون نهیب زدم چه نشسته ای شاید بتونم یه فانتزی زیبا تو روابط جنسی خودم ایجاد کنم رفتم کنار سودابه نشستم سرشو بالا آوردم صورت گرگرفته و شرمگینش اونو خواستنی کرده بود گفتم سودابه جان اینجا اومدی حرف بزنی یه با گریه هات منو که به اندازه خودم داغونم رو بیشتر عذاب بدی لبای خوشگلشو که رژ کم رنگ بهش زده بود از هم باز کرد و گفت اسماعیل جان یعنی منو بخشیدی گفتم سودابه جان چیزی نبوده که بخوام ببخشم فقط از سپیده یکم دلخورم یه نگاه شرمگین به من کرد و به چشمام خیره شد و گفت معذرت میخوام دلم به حالش میسوخت اصلا دلم نمیخواست کسی در برابر من اینقدر مستأصل باشه سرمو بردم سمتش گونشو بوسیدم گفتم سودابه جان دیگه حرفشو نزن فقط میخواستم سپیده تنبیه بشه در حالی که حیرون بوسه من بود چشماش گرد شد گفت واااای سپیده الان خیلی داغونه یک لحظه نگران شدم گفتم سودابه برو بیارش بالا بلند شد و یه لحظه خم شد منو بوسید و گفت خیلی مردی
سودابه رفت سپیده رو خبرکنه تا بیاد پیشم و من غرق در افکار خودم آیا این رفتار من درسته یا نه بهر حال قصدم حفظ زندگیم با سپیده عزیزم زیباترین خاطرات زندگیم با سپیده رقم خورد ولی سودابه چی کم کم این افکار داشت عصبیم میکرد که صدای در زدن اومد با باز کردن در قیافه در هم و نادم سپیده دم در ظاهر شد درو بازتر کردم به نشانه تعارف به داخل که هردو به داخل چپیدن و شرمگین کنار مبل ایستادن خندم گرفته بود گفتم این چه وضعیه باید تعارف کنم تا بشینید اونا هم حیرون رو کاناپه نشستن و منم رو مبل جلوشون نشستم
خوب سپیده خانم منتظرم فقط حقایق بدون پنهانکاری طفلی خیلی معذب بود سودابه گفت سپیده عزیزم من همه چیو بهش گفتم سرمو به نشونه تایید تکون دادم و سپیده گفت پس چرا دیگه میپرسی گفتم واسه اینکه هم شرمت بریزه هم بدونی که پنهانکاری هم نوعی دروغه ولی اگه اذیتت میکنه نمیخواد بگی سپیده گفت سال سوم دانشگاه بودم که با سودابه آشنا شدم دختر خوب و تو داری بود اینقدر که تو یک ماه شدیم دو تا یار جدا نشدنی کم کم سودابه واحداشو با من ست کرد بعدش هم یک آپارتمان مشترک اجاره کردیم بعد از مدتی سودابه از نقص ژنتیکی خودش به عنوان یک راز به من گفت و من به عنوان یک دوست شریک غمش بودم از طرفی هم عجیب فضولیم گل کرده بود که اندامش چه شکلیه تا اینکه یک شب که سودابه تازه از حموم درومده بود و من کنجکاوانه اندامشو واکاوی میکردم و سودابه متوجه شد کمی ناراحت شد و من گفتم فقط میخوام کم از آناتومی اون قضیه سر دربیارم سودابه با خجالت جلوی من حوله رو کنار زد و من حیرون کیرشو دیدم با تردید دستم گرفتم کم کم با ماساژ من کیر سودابه نیم خیز شد منم بدم نیومده بود به مالیدن ادامه دادم و کیر سودابه به حد خودش رسیده بود و من هم شهوتم تحریک شده بود ناخودآگاه کیر سودابه رو به دهنم نزدیک کردم و کمی لیسیدم با فشار شهوت خودم و سودابه کیرشو تو دهنم کردم و کامل براش ساک زدم اصلن احساسمون غیر قابل کنترل بود و اونشب اولین سکس من و سودابه به صورت ۶۹ شکل گرفت و تو شبهای بعد به صورت سکس آنالی ادامه پیدا کرد خیلی از نظر جنسی و احساسی به هم نزدیک شده بودیم بعد از آشنایی با تو رابطه من و سودابه کم شد تا اینکه بعد از عروسی رابطه جنسی من و سودابه سه ماه قطع شد ولی بعدش یکبار که واسه اصلاح و آرایش پیش سودابه رفته بودم دوباره تحریک شدیم اینبار کوسمو به سودابه دادم و تا زمانی که هم به اینجا نقل مکان کرد ماهی یکبار با هم حال میکردیم اسماعیل باور کن نمیتونم جدایی از سودابه رو تحمل کنم
کمی حیرون شدم ولی به خودم مسلط شدم و رفتم خودمو کنار سپیده جا دادم و سرشو تو بغلم گرفتم و بوسیدمش گفتم عزیزم تو که میدونی که تو بدترین شرایط هم با خواسته های تو مخالفت نکردم چجوری دلم میاد الان دل تو رو بشکنم اشکال نداره سودابه جان دوست تو دوست منم هست ولی نباید خللی تو زندگیم پیش بیاد نگاه کن چقدر سکس من و تو کم شده نظم تمام برنامه هامون به هم خورد خوب افراط تو باعث شد تو سکس با من هم سرد بشی سودابه که تا این لحظه سکوت کرده بود با دلخوری نگاهی به سپیده کرد و گفت نمیدونستم این رابطه ما اینقدر سردت کنه که به رابطه تو اسماعیل لطمه وارد کنه تازه اسماعیل اونقدر مرد بود که با دیدن سکس ما اینقدر معقول برخورد کرده.
سپیده کاملا خلع سلاح شده بود سرشو تو بغلم فشار داد و بغضش ترکید حالم خوش نبود یکم که آروم شد رفتم تو تراس و یه نخ سیگار روشن کردم و تو افکار خودم غوطه ور شدم سودابه و سپیده با هم حرف میزدن و من علاقه ای نداشتم به پچ پچ اونا گوش بدم سیگارم به انتها رسیده بود که دیدم دو طرف من سپیده و سودابه ایستادن گفتم خوابم میاد شما نمیخواید بخوابید سودابه گفت من خونه نمیرم همینجا رو کاناپه میخوابم شما هم تو اتاق خواب بخوابید و رفت از تو کمد یه پتو و یه بالش برداشت منم کلافه بودم رفتم دندونامو مسواک کردمو وقتی رفتم تو اتاق سپیده رو دیدم که رو تخت دراز کشیده کنارش دراز کشیدم و بوسیدمش و نجوا کردم عزیزم عشقم نازبانوی من عیب نداره سمت من برگشت لبامو بوسید و عاشقانه به هم لولیدیمو و پیچ و تاب خوردیم تا اینکه کیرم راهشو به کوس سپیده باز کرد و عاشقانه و باضرب به کوس سپیده شاگ میزدم تا اینکه سپیده با یک چرخش کیر منو به کونش هدایت کرد و من خواستشو اجابت کردم که وزن یک نفر دیگه رو روی تخت احساس کردم دیدم سودابه برهنه شده و اندام تپل و بلوریش رو تخت انداخته و داره کوس سپیده رو لیس میزنه و بعد چرخید و کیرشو با کوس سپیده میزون کردو شروع کرد به تلمبه زدن کنجکاو شدم بلند شدم و خریدارانه به زنی نگاه کردم که داشت عشق منو میگایید سودابه نگاهی به من کرد و اشاره کرد برم پشتش و من رفتم پشتش سپیده رو به پشت خوابوند و تو کوسش تلمبه میزدقمبل قشنگی در کون سودابه ایجاد شده بود به آرومی سوراخ کونشو می مالیدم و در گوشش گفتم اجازه هست با ناله گفت فقط آروم کمی توف زدم
به کون سودابه و انگشتمو فشار دادم کمی رفت تو سرعت سودابه کمی کم شد کمی با سوراخش بازی کردم و کیرمو مرطوب کردم و به کون زیبای سودابه فشار آوردم هم زمان سودابه فشاری به سپیده آورد و سپیده با یه جیغ کوتاه ارضای خودشو اعلام کرد ولی من عاشقانه در حال گاییدن سودابه بودم تا اینکه سودابه هم جیغی کشد و آبشو تو کوس سپیده خالی کرد و منم با جیغ اون کیرمو تا خایه تو کونش فشار دادم و ارضا شدم.
اون شب گذشت با اصرار سودابه من همچنان صاحبخونه اون موندم و رابطه ما همچنان ادامه پیدا کرد یک سال بعد سودابه همون واحدو ازم خرید و ما سه نفری با یه فانتزی زیبا که تحقق پیدا کرده در کنار هم زندگی میکنیم.
یادمان باشد هر نقصی ممکنه نقص نباشه و فرصتی برای یک رابطه خوب باشه که برای ما شد
شکست با عزت بهتر از پیروزی با ذلت است
ارسالها: 360
#148
Posted: 3 May 2021 16:08
عاقبت خسیس بازی
نزدیک ظهر بود که از خونه زدم بیرون می خواستم برای خودم لباس مهمونی بخرم و اگه پولم بس کرد یکی دو تا لباس زیر ، چند روز دیگه عروسی برادرم بود. دوست داشتم یک لباس شیک و با حال بخرم و حسابی جلو خواهرام و مهمونها پز بدم. خیلی زور زدم تا حمید شوهرم حاضر شد سی هزار تومان برای خرید بهم بده. بیچاره زیاد خسیس نبود ولی به قول خودش زورش می آمد زیاد پول واسه لباس خرج کنه. رفتم تو مغازه که چسبیده به خونه بود. حمید مشغول کارش بود سرش رو بلند کرد و وقتی منو دید نگاهی به ساعتش انداخت و گفت : دیگه ظهر شد چرا حالا ، اون هم تو این هوای گرم ، می خوای بزار بعد از ظهر برو
لبخندی زدم و گفتم : تا کارامو راست و ریست کردم دیر شد ولش کن مهم نیست الان می رم و سعی می کنم زود برگردم. تو نمی خوای یک خورده بیشتر پول بهم بدی ؟
نگاهی به من کرد و اخم اشو هم کشید و گفت : نه همون هم زیادیه ، نمی خوای پسش بده بزار برای یک موقع دیگه
لبخندی زدم و در حالی که داشتم از مغازه بیرون می رفتم. گفتم : خسیس
به طرف ایستگاه اتوبوس راه افتادم کمی که جلو رفتم اتوبوس رو که تو ایستگاه ایستاده بود از دور دیدم در اون لحظه آرزو کردم کاش مرد بودم و می تونستم بدوم برم بهش برسم. کمی قدم هامو تند تر کردم. کثافت نرسیده بهش راه افتاد دیگه چاره ای نبود اگه می خواستم صبر کنم تا اتوبوس بعدی خیلی دیر می شد
کنار خیابون ایستادم. کمی بعد یک ماشین که راننده اش یک مرد جا افتاده ای بود و یک مرد جوان کنار دستش نشسته بود جلو پام ترمز زد کمی سرمو خم کردم و گفتم : شهدا ؟
راننده نگاهی به من کرد و گفت : بفرمایید
در عقب رو باز کردم و نشستم تو ماشین سر گرم حساب کتاب پولم شدم و با خودم نقشه می کشیدم چقدر باید واسه خرید لباس هزینه کنم که واسه لباس زیر چیزی تش بمونه
یک خورده که رفتیم راننده جلو دو تا مسافر دیگه سرعتش رو کم کرد
شهدا
و با شنیدن شهدا دو تا بوق زد و ماشین رو نگه داشت من کمی خودم رو کنار کشیدم مسافر ها که دوتا جوان بیست تا بیست و پنج ساله بودن نشستن تو ماشین. من دوباره تو خودم رفتم و فکر می کردم چه جور لباسی انتخاب کنم که جالب تر باشه و با پولم بتونم لباس زیر هم بخرم
سرمو چرخوندم که بیرون رو نگاه کنم که دیدم هر دوی جوان ها دارن منو نگاه می کنند ، رو مو برگردوندم یک طرف دیگه و از پنجره سمت خودم به خیابون نگاه کردم ولی همش تو دلم دعا می کردم بتونم یک خرید خوب بکنم. کیفم رو باز کردم تا پول برای دادن کرایه بردارم
زیر چشمی متوجه جوان بغل دستیم شدم که تو دفتر چه جیبیش یک چیزایی می نوشت و بعد کاغذ رو از دفترچه جدا کرد. پول کرایه رو از کیفم در آوردم و در کیفم رو بستم
در یک لحظه که راننده جلو یک عابر که داشت بی هوا و با عجله از عرض خیابون می گذشت ترمز تندی گرفت و با عصبانیت سرشو از پنجره کرد بیرون داد زد : آهای خانم مگه از جونت سیر خوردی ؟
عابر که یک زن نسبتا مسن بود برگشت و به راننده یک چیزی گفت که من متوجه نشدم. راننده هم غر غر کنان دوباره ماشین رو به حرکت در آورد
از ترمز ناگهانی اون من کمی به جلو خم شدم جوان بغل دستی من هم کمی به جلو خم شد و عمدا دست شو گذاشت رو پام و بعد رو کرد به من و درحالی که لبخند می زد و دست شو بر می داشت گفت : ببخشید
وقتی دست شو عقب کشید دیدم یک کاغذ رو پام جا گذاشته. از رو کنجکاوی تای کاغذ رو باز کردم روش نوشته شده بود { خوشگل خانم نفری ده هزار تومان می دیم اگه حاضری کاغذ رو بزار تو کیفت }. حسابی خجالت کشیدم. کاغذ رو پاره کردم و ریختم کف ماشین و اخمی کردم و نگاه تندی بهش انداختم ولی جرات نداشتم چیزی بگم. دوباره رو مو برگردوندم و از پنجره خیابون رو نگاه کردم
زیر چشمی حواسم بهش بود دوباره تو یک کاغذ از دفترچه اش یک چیزایی نوشت و اون رو از دفترش جدا کرد و آهسته گذاشت رو پام
خیلی عصبانی شده بودم کاغذ رو برداشتم و بدون آنکه نگاهی به نوشته هاش بکنم پاره اش کردم. یک خورده که گذشت جوان بغل دستیم رو کرد به دوستش و گفت : خدا کنه یارو با نفری بیست هزار تومن راضی بشه برسون مون تهران وگرنه بعید بدونم بلیط گیر مون بیاد ماشینشم خیلی روبرای خیلی چشمم رو گرفته
دوستش با خنده گفت : چرا نشه من هم بیست هزارتومن می دم می شه چهل هزار تومن از این بهتر چی می خواد ؟
معلوم بود طرف صحبتشون من بودم و احتمالا تو کاغذی که نخونده پارش کردم نفری بیست هزار تومن رو نوشته بودن و حالا می خواستن به من بفهمونن که با اون قیمت هم راضی هستند
راننده که تو بی خبری سیر می کرد از تو آیینه نگاهی به دو جوان کرد و گفت : برای شخصی صرف نمی کنه امکان نداره ببرتون با نفری سی هزار هم راضی بشه کلاتون رو بندازین هوا ، الان اتوبوس نفری ده ، دوازده تومن بلیطه شه کجای کاری ببینم سربازید ؟
دو جوان به هم نگاهی کردن و خندیدن و جوان بغل دستیم با خنده رو کرد به راننده و گفت : محض روی گل شما جهنم نفری سی هزار تومن هم بهش می دیم. فکر می کنید با این مبلغ راضی بشه ؟
راننده سری تکون داد و گفت : باید بشه نفری سی تومن دیگه عادلانه است ، مخصوصا اگه مسافر دیگه هم بتورش بخوره
جوان خندید و گفت : اگه بخواد می تونیم خودمون دو سه تای دیگه از دوستامو خبر کنیم که با ما بیان اون جوری پنج نفری می شه صدو پنجاه هزار تومن واقعا خره اگه این مبلغ رو رد کنه
راننده سری تکون داد و گفت : اینطوری حتما راضی می شه
تو دلم به احمقی راننده خندیدم و همون طور که به خیابون نگاه می کردم با خودم گفتم : صدو پنجاه هزار تومن هم کم پولی نیست ها چه کارها که نمی شه با این پول کرد و بعد از فکر شیطونی خودم خنده ام گرفت و لبخندی رو لبام نشست
جوانی که بغل دستم نشسته بود متوجه لبخند من شد و شاید این رو رضایت من برداشت کرد. دستاشو به هم مالید و دوباره یک چیزهایی تو دفترچه اش نوشت و کاغذ رو کند و آهسته گذاشت رو پام
آهی کشیدم و از این که بی موقع لبخند زده بودم از دست خودم حرصم گرفت. کاغذ رو برداشتم و کنجکاویم شدیدا تحریکم کرد که بخونمش طوری که نمی شد ، فوقش بعد پارش می کردم. لای کاغذ رو باز کردم {خوشگل خانم قربونت برم که راضی شدی بخدا کلی حال دادی رسیدم شهدا پیاده شو و با فاصله بیا دنبالمون. مرسی }
کاغذ رو پاره کردم و انداختم کف ماشین ، حس می کردم اعصابشون حسابی بهم ریخت و رفتن تو لک. هیچ انتظار نداشتن کاغذ رو پاره کنم
رسیدیم شهدا و دو تا جوان پیاده شدن من هم بعد از اونها پیاده شدم و
جوانی که بغل دست من نشسته بود به تندی یک پانصدی داد به راننده و گفت : سه نفر کم کنید
من کرایه مو به سمت راننده گرفتم و گفتم : بفرمایید آقا
همون جوان لبخندی زد و گفت : حساب کردم خانم بفرمایید
اخمی کردم و گفتم : بی خود
سپس پول رو به راننده دادم و بقیه اش رو گرفتم و راه افتادم سمت پیاده رو ، مغازه ای که قبلا لباس رو اونجا دیده بودم و پسند کرده بودم یک خورده پایین تر تو یه پاساژ بود. بعد از ده دقیقه پیاده روی به پاساژ رسیدم
جلو پاساژ ایستادم و زیر چشمی پشت سرم رو نگاه کردم اون دو تا خیره دنبالم بودن اخمی کردم و رفتم تو پاساژ و وارد مغازه شدم و لباسی که قبلا دیده بودم تن یکی از مانکن ها جلو مغازه بود ولی الان یک لباس دیگه بهش پوشونده بودم از مغازه داره که پرسیدم فهمیدم اون رو فروختن و
دیگه از اون ندارن. خیلی حالم گرفته شد کمی لباسهای دیگه رو نگاه کردم یا قیمت شون خیلی بود و یا جالب نبودن با ناامیدی از مغازه زدم بیرون و با خودم گفتم یک چرخی تو مغازه های دیگه بزنم کمی که جلو رفتم یکی از پشت سر صدام کرد
خانم ببخشید این از تو کیف تون افتاد
برگشتم همون جوان پر رو بود و تو دستش یک کاغذ دیده می شد. چند زن و مرد که از کنارمون می گذشتن متوجه ما شدن نمی خواستم ضایع بازی در بیارم به تندی کاغذ گرفتم و زورکی لبخندی زدم و گفتم : ممنون
کاغذ رو تو کیفم گذاشتم و به راهم ادامه دادم
جلو یک مغازه چشمم به یک پیراهن خیلی شیک که تو ویترین بود افتاد
بی اختیار پاهام شول شد. جلو رفتم و نگاهی به اطراف لباس انداختم هیچ برچسب قیمتی روش نبود وارد مغازه شدم کسی تو مغازه دیده نمی شد
برگشتم بیام بیرون که در کوچکی که عقب مغازه بود باز شد و جوان آراسته و خوش تیپی آمد بیرون و لبخندی به من زد و پرسید : بفرمایید خانم امری بود ؟
گفتم : ببخشید آقا ، این لباس مشکی تو ویترین قیمتش چنده ؟
نگاهی به لباس کرد و با خنده گفت : قابل نداره
گفتم : ممنون
با همون لبخند جواب داد : چهل و پنج تومن البته یک خورده تخفیف هم برای شما می دیم
بی اختیار آهی کشیدم و گفتم : خیلی زیاده
لبخندی زد و گفت : اختیار دارید خانم پارچه اش مخمل ایتالیاست ، متری دوازده تومن فقط پارچه برده دو سه تا مغازه پایین تر پارچه فروشیه قیمت بفرمایید متوجه می شید که با توجه به پول پارچه و اجرت دوخت و سنگ دوزی ای که داره قیمتش پایین هم هست
در این موقع اون دو جوان هم آمدن تو مغازه ، کفرم در آمده بود حسابی داغ کردم. آدم به این پر رویی تا بحال ندیده بودم
اون دوتا آمدن جلو و با جوان فروشنده دست دادن و مشغول حال و احوال شدن معلوم بود که همدیگه رو می شناختن
همون جوان که تو ماشین بغل دستم نشسته بود رو کرد به فروشنده و با خنده گفت : آقا کامران هوای این خانم رو داشته باش همسایه ماست یک خورده بهشون تخفیف بده
می خواستم داد بزنم تو غلط کردی کجا تو همسایه ما هستی ؟
فروشنده که فهمیدم اسمش کامران است سری خم کرد و چاپلوسانه لبخندی زد و گفت : ای به چشم
سپس رو کرد به من و گفت : خانم چقدر نظرتون رو گرفته ، نمی تونم روی آقا یوسف گل رو زمین بزنم اگه خریدار باشید باهاتون راه می یام
اخمی کردم و گفتم : نه قیمتش زیاده ، نمی تونم چنین پولی بابتش بدم
همون جوان که اسمش یوسف بود لبخندی زد و گفت : می تونید تا شصت تومن رو من و دوستم حساب کنید. چند دقیقه بیشتر که طول نمی کشه
با ناراحتی گفتم : آقا اشتباه گرفتید ، لطفا مزاحم نشید
کامران لبخندی زد و گفت : معامله بدی نیست خانم من هم سی تومن خودمو تقدیم می کنم. اصلا سهم من همون لباس قبوله ؟
خیلی وسوسه شده بودم. لباس خیلی چشم مو گرفته بود و از طرفی شصت تومن دیگه هم بجز لباس گیرم می یومد
در این موقع کامران رو کرد به یوسف و با خنده گفت : یوسف خان یک زحمت بکش و اون لباسو از تن مانکن در بیار و بیارش تا برای خانم کادوش کنم
یوسف به سرعت به سمت مانکن رفت و دوستش هم رفت کمکش و با هم لباس رو بیرون آوردن
من گیج شده بودم و نمی فهمیدم چکار کنم. لباس رو گذاشتن رو میز و کامران لبخندی زد و گفت : بفرمایید خانم یک نگاهی از نزدیک بهش بکنید و بعد می تونید پرو کنید ببینید چطوریه
یوسف در حالی که می خندید از جیبش کیفشو در آورد و از توش یک بسته هزار تومنی در آورد و با سرعت مشغول شمارش شد و شصت هزار تومن جدا کرد و گذاشت رو لباس و با خنده گفت : این هم سهم من و آقا مجید دوستم
کامران لبخندی زد و گفت : تو رو خدا خانم دل ما جوان ها رو نشکنید بخدا معامله خوبیه من شخصا قول می دم اذیت نشید خواهش می کنم همین اتاق بغلی یک اتاقک درویشی هست بفرمایید اونجا قول می دم یک ساعتم وقت تون گرفته نشه
اخمی کردم و گفتم : آقا من این کاره نیستم ، اشتباه گرفتید
به سمت در برگشتم. یوسف لباس و پولها رو برداشت و دوید جلو و اونها رو رو دستم ول کرد بی اختیار اونها رو گرفتم. بازو مو به آرامی گرفت و خیلی مودبانه آهسته منو به طرف اتاق برد و در همون حال گفت : بخدا اگه یک ذره ناراحت شدید می تونید برید ، تو رو خدا یک موقع کسی می یاد تو مغازه بد می شه ، می دونم این کاره نیستید ولی یک حال کوچلو به ما بدید. این لباس و پولها رو کادو قبول کنید نه مزد کارتون ما غلط می کنیم در باره شما بد فکر کنیم
نمی دونم چطور شد که مثل آدم های بی اراده اجازه دادم منو به اتاق عقب مغازه ببره که کنار اتاقک پرو قرار داشت تو اون اتاق یک میز کوچک کنار دیوار که روش یک سماور برقی و و یک سینی که در اون چند لیوان و یک قوری چایی بود به چشم می خورد و یک گوشه اتاق یک در کوچک دیگه بود که ظاهرا باید دستشویی باشه و یک طرف دیگه یک تختخواب یک نفره به چشم می خورد. گیج شده بودم و نمی دونستم دارم چکار می کنم وقتی با تعارف اون رو لبه تخت نشستم یوسف لبخندی زد و یک لیوان از تو سینی برداشت و با خنده گفت : اجازه بدید یک چایی دبش با حال براتون بریزم که خستگی تون در بره
چایی رو تو سینی گذاشت و با خنده جلوم گرفت
گفتم :
گفتم : میل ندارم ممنون
اخمی کرد و گفت : نمی خوام که قهره ، تو رو خدا دستمو رد نکن خوشگل مامانی. بخدا دستام تمیزه
سپس سینی رو رو تخت کنارم گذاشت و با عجله یک قندون هم گذاشت تو سینی و کنارم نشست رو تخت. در این موقع کامران و مجید هم آمدن تو و در رو پشت سرشون بستن. و جلو پام نشستن کف اتاق که با موکت فرش شده بود
و همه نگاه شون رو دوخته بودن به من. دست و پام بی اختیار به لرز افتاد
خودم رو لعنت کردم که چرا مثل خول و چل ها آمدم تو این اتاق. ولی حالا دیگه نمی تونستم بزنم زیرش سر و صدا هم سودی نداشت بیشتر آبرو ریزی می شد و اونها که از قیافه هاشون پیدا بود هیچ جوری از من دست بر نمی داشتند ممکن بود بزور متوسل بشن و هم کارشون رو بکنن و هم لباس و پولها رو از دست بدم
کامران همون طور که نشسته بود خودشو کشید جلو و دستاشو گذاشت رو پاهام و با خنده گفت : چقدر ناز داری خانم خانم ها ، بی خیال شو. چایی تو بخور. سرد می شه ها ، از دهن می افته
لیوان چایی رو برداشتم و به لبم نزدیک کردم
یوسف که کنارم نشسته بود یک حبه قند برداشت و اون رو به دهنم نزدیک کرد و با خنده گفت : درسته که خیلی شیرینی ولی یک حبه قند مزه شو بهتر می کنه !آهسته دهنم رو باز کردم و اون قند رو به لبام کشید و بوسی به قند زد و بعد گذاشت دهنم. کامران و مجید شروع کردن به دست زدن و با خنده یک صدا گفتند : مبارک باشه
واکنشی نشون ندادم و لیوان چایی رو به لبم نزدیک کردم. کامران دستاشو رو پاهام کشید و برد زیر مانتو م و مشغول مالیدن رونام شد لیوان نصفه چایی رو گذاشتم تو سینی و گفتم : ممنون دیگه میل ندارم
یوسف سینی رو برداشت و اون رو روی میز گذاشت و بعد لباس و پولها رو که کنارم رو تخت گذاشته بودم برداشت و در حالی که اونها رو رو میز قرار می داد با خنده گفت : این ها میزارم براتون رو میز
بعد بغلم نشست و سرمو گرفت تو دستاش و صورتم رو برگردوند طرف صورتش و لباشو آورد سمت لبام روم نمی شد تو چشماش نگاه کنم و وقتی که لباشو محکم به لبام فشار می داد مجید مشغول باز کردن دگمه های مانتوم شد کامران هم بلند شد و یوسف و دست مو گرفت و من رو از رو تخت بلند کرد یوسف سرشو کشید عقب و بلند شد و مشغول در آوردن لباساش شد. کامران و مجید هم در حالی که لبخند به لب داشتن آهسته
لباسامو در آوردن. هر چی بیشتر لخت می شدم خجالت و شرم بیشتری به من دست می داد. تا بخودم آمدم همه لباسام رو در آوردن. همون طور که آشکارا می لرزیدم یک دستم رو روی جلوم گذاشتم و با دست دیگرم سینه ها مو می پوشوندم
وقتی کامران و مجید منو لخت کردن ، مشغول در آوردن لباساشون شدن
یوسف آمد طرفم و بازو هامو گرفت و منو رو تخت نشوند و جلو پام نشست کف اتاق بعد دستاشو گرفت پشت باسنم و منو کشید جلو و آهسته دست مو که باهاش جلومو پوشونده بودم بلند کرد و کنار گذاشت و سرشو آورد جلو و دهانش رو گذاشت رو کسم و مشغول بوسیدن و زبون زدن به کسم شد. کامران که همه لباس هاشو مثل بقیه در آورده بود امد رو تخت و دستم رو از سینه هام کنار زد و رو سینه هام خم شد و سینه مو گرفت تو یک دستش و برد سمت دهانش ،با دست دیگش سینه دیگه مو فشار می داد و می مالید مجید هم آمد بالای سرم و کیر شو که حسابی بزرگ شده بود آورد سمت دهنم. دلم نمی خواست کیر شو به دهنم فرو کنه سرم رو به طرف دیگه برگردوندم با کمی خشونت با یک دستش سرم رو کشید طرف کیرش و با دست دیگش کیرشو فرو کرد تو دهنم و آهسته گفت : ناز نکن دیگه بخورش
چشمامو بستم و آهسته مشغول ساک زدن شدم. از خوردن کسم که توسط یوسف صورت می گرفت داغ شده بودم و کم کم شهوتی می شدم و لرزش بدنم هم کم شده بود. مشغول ساک زدن بودم که یوسف انگشت شو کرد تو کسم و همون طور که کسم رو زبون می زد انگشت شو تو کسم می چرخوند. کامران که سینه هامو می بوسید بلند شد و طرف دیگه سرم ایستاد و کیر شو به طرف دهانم آورد. مجید کیر شو کشید بیرون و جاشو کیر کامران پر کرد کامران دستاشو گرفت دور سرم و سرمو به کیرش فشار می داد از تماس سر کیر گندش که به ته گلوم می خورد عقم می گرفت و مجبور می شدم گاهی با دستم کیرشو از دهانم بکشم بیرون یک خورده که نفسم جا می آمد دوباره کیر شو می کرد تو و دوباره با تندی عقب جلو می کرد. چند دقیقه بعد کیر شو در آورد و مجید دوباره کیر شو کرد تو دهنم دیگه حرکات همشون تند شده بود و گاهی هم با خشونت کار می کردن. کمی بعد دیگه بی حال شده بودم و حس می کردم کاملا تحریک شدم و ترشحاتم آنقدر زیاد شده بود که از کسم می زد بیرون
یوسف بلند شد و آمد رو تخت و با خنده به کامران گفت : برو سراغ کسش که حسابی مثل انار آبش انداختم
کامران رفت و جلو پام نشست و سرشو فرو کرد رو کسم و زبون شو کرد تو و مشغول لیس زدن و مکیدن شد و با دستاش چوچوله های کسم رو می مالید. یوسف همون طور که کیر مجید تو دهنم بود کیر شو جلو آورد و فرو کرد تو دهنم. و اون و مجید با عقب جلو کردن های تند کیرشون تو دهنم آه می کشیدن و ناله می کردن. ناله من هم در آمده بود و چشمام داشت از بیحالی خمار می شد. آب دهنم که با ترشح کیر اون دو تا قاطی شده بود از گوشه لبام می ریخت رو سینه هام. چند دقیقه بعد مجید کیر شو از دهنم کشید بیرون و من تونستم کمی راحت تر نفس بکشم ولی این راحتی دوام نیاورد چون اون رفت سراغ کسم و باز کامران آمد رو تخت و کیر شق شده و بزرگشو چپوند بغل کیر یوسف تو دهنم و باز تلم زدن رو شروع کرد. کمی بعد حسابی شهوتی شده بودم دلم می خواست زودتر منو بکنن و برم خونه. دیگه خجالت وشرمم تموم شده بود و شهوت ونیاز همه وجودم رو پر کرده بود. دودستم رو که کیر های یوسف و کامران تو مشتم بود عقب کشیدم و کیراشون رو از دهنم در آوردم و با بی حالی گفتم : بسه دیگه خسته شدم
کامران منو دراز کرد رو تخت و رو کرد به یوسف و گفت : دوتایی بریم یا تک ، تک
یوسف لبخندی زد و گفت : حالا یه را تکی بریم بعد دوتایی
کامران از تخت رفت پایین و گفت : پس راه اول مال تو ، هرچی نباشه قلاب تو بهش گیر کرده
یوسف لبخندی زد و گفت : آخ که چقدر حال گرفت تا راضی بشه
من همون طور که طاق باز خوابیده بودم رو تخت با چشم های نیمه بازم
آنها رو نگاه می کردم. سه تا مرد با کیر های شق شده داشتن در مورد من حرف می زدن کیر کامران از همه کلفت تر و بزرگتر بود. راستش هم می ترسیدم و هم یک جورایی خارشکم گرفته بود و دوست داشتم زودتر بیان منو بکنن و قال قضیه کنده بشه
یوسف رو کرد به کامران و گفت : یک کاندوم بهم بده
کامران از تو یک کمد کوچک بغل میز یک جعبه در آورد و از توش یک دونه
کاندوم در آورد و بهش داد. می دونستم بدرد چی می خوره ولی تا حالا ندیده بودم چطوری استفاده می شه
یوسف آمد رو تخت و کنارم نشست و کیر شو آورد جلو و کاندوم رو داد دستم و با خنده گفت : بکش روش مامانی
من سرم رو تکون دادم و گفتم : بلد نیستم
همه شروع کردن به خندیدن یوسف روش رو کرد به دوستاش و با خنده مسخره ای گفت : نگفتم ، بکره. من که لاشی تور نمی کنم که
بعد رو کرد به من و گفت : باید یاد بگیری خوشگل ، بازش کن تا بگم چکار کنی
اخمی کردم و گفتم : نمی خوام یاد بگیرم
یوسف لبخندی زد و گفت : تو رو خدا لوس نشو بازش کن دیگه
با دستای لرزان بازش کردم و از تو پلاستیک در ش آوردم نگاهی بهش کردم مثل یک باد کنک کوچک بود. یوسف کیر شو آورد جلو و گفت : بکش رو کیرم
اون رو به طرف کیرش بردم و کمی بهش ور رفتم ولی برام سخت بود کمی که سعی کردم همه داشتن بهم می خندیدن. حسابی کلافه شدم کاندوم رو انداختم رو تخت و دوباره سرم رو گذاشتم رو متکی و گفتم : بلد نیستم
یوسف در حالی که می خندید اون رو برداشت و خیلی سریع کشید رو کیرش و خودش رو انداخت رو من. دردم آمد و یک لحظه نفسم بند شد اخمی کردم ولی چیزی نگفتم
یوسف لبامو گرفت تو دهنش و زبون شو کرد تو دهنم و با دستش کیر شو آورد طرف کسم و کرد تو. با فشار همه کیر شو کرد تو کمی بالا خزیدم و ناله ای کردم دردم گرفت ولی روم نشد چیزی بگم همون طور که با کیرش که تو کسم عقب جلو میداد مشغول خوردن و بوسیدن سینه هام شد
دیگه آه و ناله ام بلند شد و اون با گفتن : جون ، ناله کن عزیزم آه بکش
تو ماشین تو آه منو در آوردی حالا نوبت منه که پارت کنم و آه تو در بیارم
نمی دونم چرا از حرفاش بدم نمی آمد بر عکس حس خوبی به من می داد
نمی دونم چند بار آبم آمده بود ولی از درد خفیفی که تو پام حس می کردم می دونستم دو سه باری به اورگاسم رسیدم
دوست داشتم دستم رو بزارم رو پشتش و فشارش بدم به خودم و فریاد بزنم بیشتر فشار بده ولی خوب روم نمی شد و فقط رو تختی رو چنگ می زدم. نگاهی به کامران و مجید کردم اونها کنار تخت ایستاده بودن و ما رو
نگاه می کردن و با دستاشون کیر شون رو می مالیدن دیدن کیر شق شده
اونها و فشاری که تو تلم زدن یوسف به من وارد می شد حالی به حالی شده بودم
وقتی یوسف کیر شو کشید بیرون خیلی دمق شدم می خواستم داد بزنم
یک خورده دیگه بکن من دارم می یام ولی باز دهنم برای گفتن این حرف ها باز نمی شد. لبم رو بوسید و گفت : برگرد دستاتو بزار رو تخت و کون تو بده بالا ، می خوام بکنم تو کونت خوشگل
غلطی زدم و همون کاری که گفته بود کردم پشتم به زانو نشست و تفی به روی کونم انداخت خیلی بدم آومد. با دست آب دهنشو رو سوراخ کونم مالید و تفی به کیرش زد و کیرش رو با دست گرفت و رو سوراخ کونم گذاشت می دونستم درد داره قبلا حمید منو از عقب کرده بود. کمی خودم رو آماده کردم. کیر شو فشار داد تو ، دردم گرفت آخی کشیدم و کمی خودم رو کشیدم جلو ، دستاشو حلقه کرد زیر شکمم و با فشار منو عقب کشید و کیر شو با فشار داد تو درد وحشتناکی تمام وجودم رو گرفت جیغی کشیدم و بسرعت خودم رو کشیدم جلو و به پشت خوابیدم رو تخت ، از شدت درد گریه ام گرفته بود و زیر دلم و کونم بشدت درد گرفته
بود و می سوخت و با التماس گفتم : نه از عقب نه تو رو خدا
یوسف اخمی کرد و گفت : جون شما راه نداره ، یواش تر می کنم برگرد
سرم رو تکون دادم و با گریه گفتم : نه ، نمی خوام
با دست ضربه ای به پام زد و گفت : یالا دیگه ، می گم بچه ها بگیرنت و بعد بد جوری می کنمت ها
ترسیدم آهسته برگشتم و دستامو گذاشتم رو تخت. کونم رو با خشونت بالا کشید و کیرشو دوباره گذاشت رو سوراخ کونم و فشار داد. کمی که کیرش رفت تو دوباره همون درد وحشتناک آمد سراغم ، بی اختیار جیغی کشیدم و با آنکه شکمم رو گرفته بود و می کشید طرف خودش خودم رو روی تخت دراز کردم و به تندی غلطی زدم و طاق باز شدم و با گریه ای که حالا شدت بیشتری گرفته بود گفتم : تو رو خدا می سوزه ، نه فقط از جلو بکن تو رو خدا
یوسف نگاهی به دوستاش که می خندیدند کرد و داد زد : بیایید این بچه کونی رو نگه دارید دیگه ، خیلی ضد حال می زنه. چیه می خندید ؟
کامران آمد رو تخت و بزور منو غلتوند و نشست بالای سرم و بازو ها مو محکم گرفت تو مشتاش. مجید دو تا متکی زیر شکمم داد و از تخت رفت پایین و رفت ته تخت و زانو زد رو کف اتاق و با دو دستش ساق پاهامو چسبید
یوسف بغل کونم رو رون پام نشست و با دست کیر شو برد رو سوراخ کونم و بیرحمانه شروع کرد به فشار دادن جیغی کشیدم کامران خودش کشید جلو تر و در حالی که بازو شو رو دستم می گذاشت کف دستشو گذاشت رو دهنم و فشار داد. از شدت درد و سوزش مرتب خودم رو تکون می دادم ولی اون نامردها منو محکم گرفته بودن داشتم از شدت درد بیهوش می شدم وقتی شکم یوسف به کونم چسبید فهمیدم همه کیرش تو کونمه مشغول تلم زدن شد و رفته ، رفته حرکاتش تند تر می شد و سریع تر تلم می زد اصلا بهم مزه نمی داد و هر چی حس می کردم درد بود و درد
وقتی با عجله کشید بیرون دردم شدت گرفت. یوسف داد زد بچرخونینش
آنها بسرعت منو چرخوندن ، یوسف به تندی کاندمش رو در آورد و آمد سمت سرم و رو سینه ام نشست و کیر شو گرفت سمت دهنم حالم بد شد لبامو به هم فشاردادم. ولی کامران که بالای سرم نشسته بود به تندی دهنمو با دستاش باز کرد و یوسف کیر شو کرد تو دهنم و یک باره حس کردم آبش با فشار تو دهنم ریخت کمی تو دهنم تلم زد طعم نعنا و شیرینی مسخره ای تو دهنم پیچید و با هر تلم زدنش مجبور می شدم کمی از آبشو قورت بدم وقتی کیر شو در آورد با زبونم بقیه آبشو از دهنم داد بیرون یوسف لبخندی زد و گفت : من فعلا بسمه ، آقا کامران دست بکار شو
کامران یک کاندوم برداشت و به طرفم آمد و با خنده گفت : افتخار می دید بکشید روش
با عصبانیت سرمو کردم یک طرف دیگه
خندید و گفت : یوسف با کاری که کردی ، دیگه این بدبخت حالی برای حال دادن بهش نمونده. چطور دلت آمد این قدر اذیتش کنی ؟
یوسف که کف اتاق دراز کشیده بود با خنده گفت : تقصیر خود جنده شه بهش گفتم درست حال بده ، خودش این مدلی رو انتخاب کرد. مهم نیست یک خورده این آخ و اوخاش چاخانیه. اینها عادت دارن ناز کنند
حرفاش خیلی توهین آمیز و تحقیر کننده بود بغضم گرفت به شدت ازش متنفر شدم
کیر کلفت شو کرد تو کسم با توجه به اینکه ترشحاتم خیلی زیاد بود و چند بار به اورگاسم رسیده بودم ولی بد جوری دردم گرفت ، بی اختیار دوباره گریه ام گرفت. کامران همون طور که تلم می زد گفت : چیه خوشگل چرا گریه می کنی مگه کست هم درد می گیره
با بغض گفتم : شما هم می خوای از عقب بکنی ؟ تو رو خدا اینکار رو نکن به من رحم کنید تو رو خدا
کامران لبخندی زد و لبامو بوسید و گفت : اگه خوشگل حال بدی به کونت کار ندارم ، فقط با حال ، حال بده می خوام یک جوری حال بدی که یک لیوان آبم بیاد
گفتم : چکار کنم ؟
لبخندی زد و گفت : دستاتو بزار رو پشتم و منو بمال ، عشوه بیا ، ناله های با حال بکن ، آه بکش چه می دونم بعد کیر مو خوب ساک بزن از این کارا دیگه
دستامو گذاشتم رو پشتش و مشغول دست کشیدن و فشار دادنش به خودم کردم. خودمم بدم نمی آمد و حالا که موقعیتش جور شد چه بهتر
لااقل از درد و حشتناک کونم راحت می شدم مخصوصا کامران با اون کیر کلفت و درازش. کم کم حسابی شهوتی شدم حالا دیگه کسم درد نمی کرد و کلفتی کیرش با هر بار تلم زدن اون لذت بیشتری به من می داد
وقتی تلم زدنش رو سرعتر کرد بی اختیار آه و ناله ام زیاد شد و تقریبا داد می زدم : آه ه... فشار بده... اوخ جان آه. تو رو خدا بیشتر بکن تو...وای
تو رو خدا...فشار بده...آه آه آی داره می یاد...تندتر...آبم اومد...آی
وقتی که آبم آمد بی حال شدم دستام که محکم اونو به خودم فشار می داد شول شده بود و نا نداشتم بیشتر فشارش بدم
کامران لبامو بوسید و گفت : فقط یک خورده می کنم تو کونت
از شنیدن این حرفش چشمای خمارم یهو باز شد با التماس گفتم : نه ، نه
تو قول دادی. تو رو خدا...من نمی زارم
نمی دونم خودش گفت و یا اشاره کرد فقط می دونم که دوباره اون وحشی ها آمدن سراغم و منو چرخوندن و دوباره منو محکم گرفتن. کامران با عجله تفی به کونم انداخت و کیر شو گذاشت رو سوراخ کونم و آهسته فشار داد تو وقتی کیر شق شده و بزرگش می رفت تو از شدت درد جیغی کشیدم و اگه به تندی یوسف دستشو به دهنم نمی گرفت احتمالا صدام تا ته پاساژ می رسید. کمی دیگه که فشار داد با همه وجودم درد و سوزش رو حس می کردم گریه می کردم و به تندی دست و پامو تکون می دادم ولی اونها منو خیلی محکم گرفته بودن و حرکات تندم فقط کامران و حریص تر می کرد و بیشتر فشار می داد سعی کردم دست یوسف رو که رو دهان بود گاز بگیرم ولی نمی شد دهنم رو باز کنم محکم دهن مو چسبیده بود. عرق کرده بودم و دماغم رو تخت فشار می خورد و نفس کشیدنم سخت تر شده بود وقتی همه کیرش تو کونم جا گرفت من تقریبا از زور درد بی هوش شده بودم. فقط می فهمیدم داره تلم می زنه تمام بدنم درد می کرد فشار پنجه های مجید رو ساق پام و همینطور فشاری که یوسف به دست و بازوم می آورد و از همه بدتر درد اون کیر کلفت تو کونم همه منو بی طاقت کرده بود وقتی منو چرخوندن و کامران نشست جلو دهنم و کیر شو فرو کرد تو دهنم نای حرکتی نداشتم وقتی آب کیرش تو دهنم سرازیر شد
چند عق زدم و دهنم پر آب شد. وقتی دست از تلم زدن تو دهنم دست برداشت خیلی از آبشو قورت داده بودم گلوم به سوزش افتاده بود. بزور یک خورده از آبشو با بی حالی بیرون دادم. سعی کردم بلند شم و در همون حال با گریه گفتم : من می خوام برم خونه مون ، تو رو خدا هیچی نمی خوام بزارین برم
مجید که داشت کاندو م رو رو کیرش می کشید با خنده گفت : به ما که
رسید می خوای بری کونی خانم ، کس ننه ات. فکر کردی می زارم بری جنده
بعد آمد روم دراز کشید و کیر شو با فشار کرد تو کسم و سینه هامو محکم تو دستاش گرفت و فشار داد. جیغی کشیدم و گفتم : کثافت فشار نده دردم گرفت
لبخندی زد و گفت : سینه هات یا کست ؟
دستاشو گرفتم و از رو سینه هام کنار زدم و چیزی نگفتم
خوشبختانه کیر مجید از اون دو تا کوچکتر بود و تحملش برام ساده تر بعد از ده دقیقه ای که تلم زد کیر شو کشید بیرون و پاهامو انداخت رو
شونه هاش و با خنده گفت : تو این حال تا حالا کون نکردم بزار ببینم چطوری می شه ، حال می ده یا نه
ادامه دارد...بعد کیر شو به طرف سوراخ کونم گرفت و بعد از چند بار سعی کردن
خم شد و نگاهی به کونم انداخت و گفت : این بدبخت در کونش خونییه که پاک جرش دادید حق داره داد می زنه ، نخواستیم بابا
بعد کیر شو دوباره کرد تو کسم و گفت : نترس عزیزم من اذیتت نمی کنم
و مشغول تلم زدن شد. خیلی از اخلاقش خوشم آمد بی اختیار دستامو دراز کردم طرفش. پاهامو از رو شونه هاش کنار زد و با خنده روم دراز کشید. دستامو رو پشتش گرفتم و اونو محکم به خودم فشار دادم دلم می خواست حسابی بهش حال بدم و اینطوری از خوب بودنش تشکر کنم
لباشو رو لبام گذاشت با گرمی از لباش استقبال کردم و می بوسیدمشون
وقتی زبونش تو دهنم فرو برد با زبونم بهش می مالیدم و حتی وقتی سینه هامو تو دستاش فشار می داد مانعش نشدم. وقتی نوک سینه مو با زونش تحریک می کرد. دوباره داغ شدم دستامو درو کمرش حلقه زدم و تا اونجا که زورم می رسید بخودم فشارش دادم. پاهامو درو کمرش انداختم و با همه وجودم می کشیدمش به خودم. کاش کیر کامران رو مجید داشت
وقتی خواست خودش رو عقب بکشه به تندی گفتم : بزار یک خورده دیگه توش باشه
خندید و کیر شو در آورد و کاندوم رو کشید بیرون و امد رو سینه ام نشست کمی سرمو بلند کردم و کیر شو گرفتم تو دستم و کردم تو دهنم و بعد تا آنجا که بلد بودم خوشگل براش ساک زدم. به صورتش نگاه می کردم وقتی دید نگاش می کنم
لبخندی بهم زد و ناله اش در اومد : اوه... چه حالی دادی... ساک بزن مامانی جون چه دهن گرمی داری. اوخ مک بزن عزیزم. آه آه داره می یاد مک بزن...آه
وقتی آب شو تو دهنم خالی کرد. چونه ما با دستش بالا گرفت و به چشام خیره شد و گفت : همه شو قورت بده چیزی شو بیرون نده
همه آباشو دادم پایین و روی تخت افتادم چون منم آبم آمده بود چشم مامو بستم و آهسته گفتم : دیگه بسه بزارید برم
کامران لبخندی زد و گفت : الان یک چایی برات می ریزم ، یک خورده حال بیای بعد یک سری که دوتایی حال بدی دیگه تمومه می تونی بری
اخمی کردم و با ناراحتی گفتم : نه دیگه نمی شه ، من به همه تون دادم دیگه ، بسه
یوسف لبخندی زد و گفت : دوتایی که حال ندادی
نفهمیدم منظورش چیه با دلخوری گفتم : نه من به هر سه تون حال دادم یعنی چه دوتایی حال ندادم ؟
کامران که داشت کیر شو می مالید و کیر شو بزرگ می کرد روی تخت بغلم خوابید و دستم رو گرفت و روی خودش کشید. روش دراز شدم با دست کیر شو گرفت و کرد تو کسم و کمی که تلم زد یوسف آمد رو تخت
مجید گفت : بابا نامردا دیگه تو کونش نزارید ، کونش زخمی شده
یوسف نشست پشتم و با خنده گفت : خفه شو مسخره پر رو می شه. تو نکن تو کونش ، این همه پول بابتش دادیم ول کنیم بره. یک زره کونش پارگی پیدا کرده مهم نیست که
تازه منظورش رو از دوتایی فهمیدم سعی کردم به تندی از رو کامران بلند شم ولی کامران دستاشو دور کمرم قفل کرد و مانع شد
با التماس گفتم : تو رو خدا بهم رحم کنید. باشه از جلو بازم منو بکنید ولی... از عقب نه من دو
هنوز حرفم تموم نشده بود که کیر یوسف رفت تو کونم دوباره همون درد وحشتناک آمد سراغم جیغی کشیدم و داد زدم : نکن تو کثافت عوضی دارم می سوزم
کامران رو کرد به مجید و داد زد : بیا دهنشو بگیر کس کش ، الان همه پاساژ می ریزن اینجا
مجید پرید رو تخت و در حالی که با یک دستش رو پشت سرم گرفته بود دست دیگرشو فشار داد رو دهنم
وقتی همه کیر شو تو کونم فرو کرد دیگه از درد داشتم رو سینه کامران مشت می کوبیدم. کامران یک دستشو از رو پشتم بلند کرد و سیلی محکمی به صورتم زد و داد زد : دردم گرفت کونی خانم ، نزن دیگه
از شدت ضربه اتاق دور سرم چرخید و نفهمیدم چی شد. چشمام بسته بود و فقط گه گاه که جاهاشونو عوض می کردن حرکاتشون رو حس می کردم و حتی وقتی یوسف موهامو می کشید و سرمو به طرف کیرشون می گرفت تا آباشو نو تو دهنم خالی کنه حرکتی نمی کردم اصلا هیچی نمی فهمیدم. تنها وقتی کیر کامران تو کونم رفت با همه فشاری که بخودم دادم فقط تونستم انگشتامو مشت کنم. همون طور با چشم بسته شنیدم که کامران می گفت : بچه ها از حالا به بعد آبمون رو بریزیم تو کسش
از این حرفش زیاد ناراحت نشدم من لوله ها مو چند وقت پیش بسته بودم و خطر حاملگی تهدیدم نمی کرد بهر حال از ریختن آب شون تو دهنم خیلی بهتر بود
بعد صدای یوسف رو شنیدم که گفت : به من نگو من که آبم رو ریختم تو دهنش ، من دیگه بسمه کیرم بلند نمی شه. تو و مجید بریزن تو کسش
مجید که زیر من خوابیده بود و کیرش رو تو کسم حرکت می داد با ناراحتی گفت : نه ، من نمی ریزم توش ، کس خول ها بدون کاندوم ایز می گیرید می میرید ها ، شاید ایز داشته باشه من که تو دهنش می یام. کامران هر غلطی می خواد بکنه
کامران همون طور که کیر شو تو کونم عقب جلو می کرد گفت : غلط کن مگه ایز به همین راحتیه ، ایز مال زنای جنده است این بابا معلومه که اینکاره نیست من که آبم رو تو کسش می ریزم
مجید گفت : حالا ایز به کنار ، یک موقع بدبخت حامله نشه ، کونی
دوباره صدای کامران کثافت به گوشم خورد : به کیرم ، بچه دار شه چی می شه مگه تو زنهایی که بچه های جور وا جور دارن و به هم نمی خورند ندیدی ، همشون همینطوری درست شدن بزار یک یادگاری هم از ما براش بمونه اصلا الان کاندوم رو درش می یارم
وقتی به تندی کیر شو کشید بیرون آهی کشیدم و کمی سرم رو بلند کردم ودوباره سرم رو سینه مجید پایین افتاد
کمی بعد دوباره صدای کامران رو شنیدم : کیر تو بکش از کسش بیرون مجید پا شو بیا کون شو بالا بگیر
مجید کیر شو از کسم در آورد و با زحمت بدن لمس و بی حرکتم رو کمی بالا داد و از زیرم رفت بیرون و من بی رمق و نیمه بیهوش افتادم به شکم رو تخت
کامران شکمم رو بالا گرفت و بعد نرمی متکی رو زیر شکمم حس کردم
کامران کیرشو تو کسم فرو کرد و به تندی مشغول تلم زدن شد و خم شد رو پشتم و دستاشو از زیر برد رو سینه هام و مشغول مالیدن شد
وقتی فشار تندی به کیرش و با دستاش به سینه هام داد و آروم شد فهمیدم آبش آمده و خالی شده
کامران کمی رو با زبونش به پشتم کشید و با خنده گفت : چه حالی داد کسش رو پر آب کردم
بعد خودش رو عقب کشید و کیر شو در آورد. و شنیدم که میگفت : بدبخت کون رو از دست نده ، این کون ، کردن داره ها خودت می دونی
معلوم بود خطابش به مجیده چون اون فقط نکرده بود تو کونم
دستی به کونم کشیده شد و شنیدم که مجید می گفت : آخه نگاه کن دور سوراخ کونش حسابی خونیه. پدرش در آمده
بعد حرکتی روی تخت حس کردم و به دنبال آن صدای کامران رو شنیدم که می گفت : من که بسمه خودت می دونی ولی این زخم ها الکیه خیلی
سخت نگیر کاندوم رو نکش رو کیرت بدون کاندوم ترتیب کون و کسش رو بده دیگه به این زودی یک همچی تیکه بکری گیرت نمی یاد که بتونی بدون کاندوم بکنیش. من اگه رمق می داشتم یک سری دیگه بدون کاندوم می کردمش هم کسش رو و هم کونش رو حیف که دیگه کیرم آویزون شده ، حالا اگه تونستم بلندش کنم باز می کنمش
کثافت مجید رو به طمع انداخته بود چون صدای در آوردن کاندوم رو شنیدم این صدا دیگه برام آشنا شده بود. و بعد کیر مجید رو تو کونم حس کردم سعی کردم دهنم رو باز کنم و چند تا فحش نثارش کنم ولی هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم و فقط سرم شدیدا درد گرفته بود
مرتب بدنم با تلم زدناش عقب جلو می رفت و دهانم که روی دوشک تخت بود بروی دوشک کشیده می شد. دهنم طعم بدی گرفته بود و آب دهنم و باقی مونده آب یوسف که آخرین بار آبش رو تو دهنم ریخته بود از دهنم بیرون می آمد و روی دوشک می ریخت. نمی تونستم خودم رو جمع و جور کنم حس بدی داشتم
وقتی کیر مجید از تو کونم کشیده شد بیرون و تو کسم فرو رفت حس کردم دارم به آخر خط می رسم و شاید دیگه بعد منو راحت بزارن تو اون حالت بارها به خودم لعنت می کردم که چرا پا مو گذاشتم تو این اتاق و اصلا از هر چی لباسی بود متنفر شده بودم
کمی بعد مجید آهی کشید و آبشو تو کسم خالی کرد حرکت تند مایع داغی رو تو کسم حس می کردم
وقتی از من جدا شد من مثل یک جنازه افتاده بودم رو تخت آب از همه جام راه افتاده بود
صدای یوسف رو که می گفت : بی حال شده ، شاید هم خوابش برده بیا به حالش بیاریم بره. یک موقع کار دستمون نده طوریش بشه ؟
صدای کامران بلند شد : نه بابا فقط بی حاله چکارش داری بزار یک خورده حالمون جا بیاد شاید بتونیم دوباره بکنیمش
دیگه موندن ناجور بود تمام زورمو زدم و به زحمت چشم مامو باز کردم و رو تخت نشستم. گلوم به شدت می سوخت و دهنم خشک شده بود با صدای خفه ای گفتم : من می خوام برم
بعد بزور از جام بلند شدم درد تندی رو تو کونم و پاهام حس کردم اخمی کردم و گفتم : همه تون نامردید
مجید بازو مو گرفت و منو آروم رو تخت نشوند و گفت : یک خورده بشین تا حالت بیاد سر جاش نخوری زمین
گویا حال خرابم کمی همه شون رو متاثر کرده بود کامران آمد جلو و بازو مو گرفت و با لحن ملایم گفت : پاشو برو دستشویی و یک آبی بصورتت بزن سر حال می شی
منو به طرف همون دری که اول هم حدس زده بودم دستشوییه برد و درش رو برام باز کرد. نشستم تو دستشویی و شیلنگی که به شیر بود گرفتم سمت کسم و در همون حال به کامران نگاه تندی انداختم با آنکه متوجه منظورم شد ولی همون جور منو نگاه می کرد و نمی رفت بیرون
اخمامو هم کشیدم و کمی دستشویی کردم و بعد شیر آب رو باز کردم و وقتی آب رو کس و کونم می ریخت حسابی دردم آمد و سوزشی به من دست داد کمی خودم رو شستم و بلند شدم و یه خورده آب به صورتم زدم ، کمی سر حال شدم هرسه کله هاشو نو آورده بودن جلو و منو نگاه می کردن
با دلخوری از بین شون آمدم بیرون و لباس ها مو که هر کدوم یک گوشه ای افتاده بود برداشتم و سعی کردم تنم کنم مجید آمد جلو و کمکم کرد لباس بپوشم. وقتی دگمه های مانتو مو بست کیفم رو برداشتم و به طرف در رفتم. کامران به تندی امد جلو و گفت : صبر کن اول من برم اوضاح که آروم بود می گم شما هم بیایید بیرون
بعد از یکی دو دقیقه آمد و در رو باز کرد و رو کرد به من و گفت : یک خورده جلو میز تو مغازه واستا تا یوسف یک سری بیرون بزنه
با قدم های لرزان رفتم پشت میز و بازو مو گذاشتم روش و سعی کردم لشم رو پام نباشه تا بتونم خودم رو سر پا نگه دارم
یوسف آهسته رفت بیرون. کامران آمد پشت میز و روبرم ایستاد. سرم رو بالا گرفتم و به چشماش نگاه کردم لبخندی زد و پرسید : بهتری ؟
سرم رو کمی تکون دادم و گفتم : یک آژانس برام خبر کن
به تندی رفت سراغ تلفن و من دوباره سرم رو دستم گذاشتم سر درد لعنتی که به سراغم آمده بود امانم رو بریده بود از نوازش سرم یک دفعه سرم رو بلند کردم و به کسی که کنارم ایستاده بود نگاه کردم. مجید بود
خیالم کمی راحت شد. اعتراضی نکردم
مجید لبخندی زد و گفت : می بخشید اگه یک خورده تند رفتیم
با عصبانیت نگاهی بهش کردم و پرسیدم : یک خورده ؟
مجید تنهام گذاشت و از مغازه رفت بیرون. یوسف آمد تو مغازه و تیکه مقوایی که پشت در آویزون بود رو برداشت و به ما نزدیک شد و اون رو روی میز گذاشت. نگاهی به نوشته روی مقوا انداختم نوشته شده بود بخاطر نماز مغازه تعطیل است... لبخندی به لبم نشست.تو اون لحظه از هر چی نماز ونماز خونی بدم گرفته بود
کامران مقوا رو برداشت و گذاشت پایین تو یکی از طبقه های میزش و لبخندی زد
کمی بعد مجید در حالی که پاکتی در دست داشت آمد تو مغازه و چند آب میوه از توش در آورد و نی هایی رو تو اونه فرو کرد و یکی رو جلو من گذاشت و لبخندی زد و گفت : یک خورده آب میوه بخور خیلی سرده حالتو جا می یاره
بعد یکی رو هم خودش برداشت. یوسف و کامران هم مشغول خوردن شدن. من کمی آبمیوه خوردم. طعمش به دهنم مزه نداد شاید دهن خودم بد مزه شده بود. خلاصه یک خورده که خوردم. اون رو گذاشتم رو میز و سعی کردم کمی رو پای خودم تکیه داشته باشم. حالم خیلی بهتر شده بود وقتی که مردی امد تو مغازه و گفت : شما ماشین خواستید ؟
به طرف در مغازه براه افتادم. مجید به تندی جلو آمد و زیر بازو مو گرفت و گفت : بزار کمکت کنم خواهر جون
سپس رو کرد به مرده که تازه آمده بود و گفت : یک خورده آروم تر برو تازه از بیمارستان مرخص شده. اذیت نشه
وقتی به کمک مجید تو ماشین نشستم. یوسف دوان ، دوان خودش رو به ما رسوند و یک بسته رو به دستم داد و با خنده گفت : اصل کاری یادتون رفت. نگاهی به داخل بسته که یک جعبه مقوایی بود کردم. لباس و پول ها توش بود با بی حوصلگی درش رو گذاشتم و آهسته گفتم : ممنون
مجید صورتم رو بوسید و با گفتن اینکه باز هم سری به ما بزن من گرفتارم نمی تونم زیاد بیام اون ورا خواهر جون
در ماشین رو بست. همون مرده پشت رل قرار گرفت و از مجید که دولا شده بود و از شیشه ما رو نگاه می کرد پرسید : کجا بایست برم
مجید لبخندی زد ، من به تندی مسیر رو گفتم
راننده یک تک بوق زد و ماشین رو به حرکت در آورد. کمی بعد کیفم رو برداشتم و کاغذی که توش بود رو در آوردم و تا شو باز کردم روش نوشته بود { بابا تو رو خدا نفری سی چوب دیگه خوبه ضد حال نزن دیگه }
کاغذ رو پاره کردم و از شیشه بیرون ریختم
وقتی ماشین با راهنمایی من جلو مغازه حمید متوقف شد از ماشین پیاده شدم و پول کرایه شو دادم. وقتی به خونه نزدیک شدم نگاهم به صورت حمید که لبخند به لب منو نگاه می کرد افتاد. لبخندی زدم و رفتم تو خونه خجالت می کشیدم نگاش کنم
بعد رفتم حمام و چند بار خودم رو شستم
اول تصمیم گرفتم به حمید ماجرا رو بگم ولی جراتش رو نداشتم از واکنش اون نگران بودم دلم نمی خواست حمید رو از دست بدم دیوانه وار دوستش داشتم ، با خودم گفتم وقتشه که با بقیه پول واسه حمید یک کت و شلوار شیک بخرم و اگه راجع به پولش پرسید بگم مامانم رو تیغ زدم ، البته با خود حمید می رم خرید دیگه دوست نداشتم تنهایی برای خرید و مخصوصا لباس برم بیرون
پایان . زنده باد انسانیت
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
ارسالها: 360
#149
Posted: 3 May 2021 16:57
وقتی زن عمو مامانم شد
1389/08/18
ماجرا از اون جایی شروع شد که یکی از دوستام چنتا کلیپ از زنای چاق و تپل و سن بالا(حدود 40 تا 50 ساله)واسم اورده بود.اول خیلی تمایل نداشتم ببینم چون تا قبل از اون هیچ وقت همچین زنایی رو حتی نمی خواستم یه نگاه بندازم ولی بعد که دیدم خیلی هم خوشم امد.بهتره بگم دیوونشون شدم چون خیلی خوب حسم رو می تونستم توی کس و کون گنده و پستونای اویزونشون خالی کنم. مامانم و زن عموم از اون زنا بودن. مامانم 44 ساله و زن عموم 41 ساله فکر کنم.شبا به یاد مامان جون زن عمو جون کف دستو می زدم. بهتره بگم مجبور بودم چون هر دوشون از اون مذهبی های چادری بودن.بخصوص مامانم که منی که پسرشم هم تا حالا فقط یه بار اونم اتفاقی تونسته بودم لخت ببینمش.یه زن چاق و سبزه با پستونای 90 وکون نقلی ولی رونای بزرگ.شکمشم خیلی بزرگه.زن عمو هم تو همین مایه ها بود ولی چون بدن اونو ندیده بودم زیاد توجه ای هم بهش نداشتم.
تا این که یه روز که طبق معمول تو خونه تنها بودم و بابام به خاطر کارش تا دیر وقت سر کار بود و منم مشغول درسام بودم که مامانم امد تو اتاقم و بهم گفت داره میره حمام و اگه زن عمو امد بگو بشینه تا من بیام بیرون.اخه از قبل واسه ارایشگاه هماهنگ کرده بودن.منم که اون روز کیرم بد جور بلند شده بود واسه مامانم و دوست داشت تا مامان میره حمام منم برم سراغ شورتای مامانم و یه حالی به کیرم بدم.شورتاشو معمولا باید از کمدش کش می رفتم و بعضی مواقع می شد که شورتاشو می زاشت تو اتاق و یادش می رفت برداره و بزاره تو کمد.اون روز هم طبق معمول یهترین شورتشو انتخاب کردم و امدم تو اتاق(یه شورت قرمز کشی که گل های زرد ریز داشت)معمولا هم کیرمو تو شورتش اونم جلوی کس چاق و چلش می مالوندم.ولی حواسم بود ابمو نریزم توش.تو حال و هوای خودم بودم که صدای زنگ ایفون امد و مجبور شدم برم درو بازکنم.زن عمو بود که دعوتش کردم بیاد تو.داشت کفرم در میومد که الان امده اخه خیلی مونده بود تا ابم بیاد.بعد که زن عمو امد تو من رفتم که واسش شربت بیارم.همینجور داشتم تو اشپزخونه چرت و پرت می گفتم.به خیال خودم که زن عمو هم نشسته وداره گوش میده.بعد که شربتا رو اوردم تو اتاق دیدم زن عمو نیست.سینی رو گذاشتم رو میز وخودمم نشستم رو مبل و تلویزیون رو نگاه کردم.منتظر بودم زن عمو از دست شویی بیاد ولی دیدم خبری ازش نشد و واسه همین تعجب کردم و زن عمو رو صدا زدم.تو دست شویی و خبری ازش نبود واسه همین هم بیشتر تعجب کردم.یعنی کجا می تونست رفته باشه.یه لحظه به فکرم رسید که نکنه رفته باشه تو اتاقم.اخه قبلا هم یکی دو بار رفته بود(زن عمو منو دوماد خودش می دونست واسه همین از این کارا زیاد می کرد و خودش رو خیلی بهم نزدیک می دونست)سریع دویدم سمت اتاقمو...باورتون نمیشه چی دیدم.زن عمو نشسته بود رو تختم و شورت مامانم تو دستاش بود.داشت خشکم می زد.زود درو بستم و رفتم توحال.هنوزچند قدم از اتاقم دور نشده بودم که از تو اتاقم داد زد حمید بیا تو اتاق کارت دارم.نمی دونستم چه جور باید برم تو اتاق واسه همین خودم رو اماده هر چیزی کردم و رفتم تو اتاقم و پیش زن عمو نشستم.قبل از این که چیزی بگه گفتم ببین زن عمو فکر بد نکن.مامان قبل از اسن که بره حمام گفت لباس زیرامو از رو بند بیار واسم منم میخواستم همین کارو بکنم که شما زنگ خونه رو زدید و من یادم رفت اینو بدم دستش.داشتم همین جور توجیح می کردم کارمو که حرفمو قطع کردو گفت پس این چیه؟گفتم چی؟گفت نکنه مامانت شورت کثیف می پوشه بعدی که از حمام میاد بیرون! داشت اشاره می کرد به توی شورت مامان که منه کس خل با کرم و تف حیسش کرده بودم.دیگه هیچی واسه گفتن نداشتم.پاک ابروم رفته بود اونم جلو زن عمو که رو اسم من قسم می خورد.سرم پایین بود و گفتم زن عمو هر چی بهم بگی حق داری ولی تو رو خدا به مامان چیزی نگو.الانم بیا بریم تو حال که اگه مامان از حمام بیاد بیرون و ما رو این جا ببینه همه چی لو میره.دیدم زن عمو پا شد شورتو پرت کرد تو صورتم و گفت برو اینو بزار سر جاش تا مامانت نیومده.زود پریدم تو اتاق مامان و شورتو همونجایی گذاشتمکه قبلا بود.یه ربع بعد مامان از تو حمام امد بیرون.تو این فاصله هیچ حرفی بین من و زن عمو رد و بدل نشد حتی یه کلمه.بعد هم با هم رفتن ارایشگاه.من مشنگ هم از خونه زدم بیرون.تو خیابونا همین جور داشتم پرسه می زدم و تو فکر این دسته گلی بودم که درست کردم.هیچ جوری نمیتونستم خودمو اروم کنم.باید قید نرگس(دختر عموم)رو هم می زدم.اخه از بچگی نرگس رو دوست داشتم و واسه خاطر عقاید بابا و عمو زیاد نمی تونستیم با هم باشیم.از بد شانسی ما هم مامان و زن عمو هم مذهبی بودن و نمی شد به پا در میونی اونا هم دل خوش کرد.ساعت تقریبا 11 شب شده بود که امدم خونه.یه راست رفتم تو اتاقم.هنوز نمی دونستم زن عمو به مامان گفته یا نه واسه همین از تو اتاقم بیرون نیومدمتا خود مامان امد سراغم که حمید بیا شام بوخور.میلی به غذا نداشتم ولی خدا رو شکر معلوم بود چیزی نگفته.تو افکار خودم بودم که نمی دونم یه هو چی شد و خوابم برد.گیج و منگ رو تختم خواب بودم که با صدای گوشیم از خواب پا شدم.گوشیمونگاه کردم دیدم از طرف زن عمو اس ام اس امده واسم! تا دیدم زن عمو اس ام اس داده به کل خواب از چشمام پرید.اینقدر حل کرده بودم که چند بار رمز گوشیمو اشتباه وارد کردم.اس ام اسو که باز کردم دیدم نوشته حمید فردا ساعت 2 می خوام باهات حرف بزنم از خونه هم برو بیرون!دیگه تا صبح خوابم نبرد.می دونستم این زن عموی ما تا اخر ابروی منو نبره دست بردار نیست.صبحونه نخورده از خونه زدم بیرون.تا ساعت 2 با ماشین تو خیابونا ول چرخ می زدم.دم دمای 2 بود که گوشیم زنگ خورد.دیدم نرگسه واسه همین جواب ندادم .هم می ترسیدم که خاله چیزی بهش گفته باشه هم از این ترس داشتم که خط مشغول باشه و زن عمو نتونه زنگ بزنه.5 دقیقه بعد زن عمو زنگ زد .سلام کردم جواب نداد گفت کجایی گفتم تو خیابون.گفت مامانت چیزی نفهمید؟ گفتم به لطف شما نه.گفت منظورم شورتش بود که ابتو ریختی توش(تا گفت ابتو ریختی توش قلبم داشت از جا در میومد)گفتم نه قبل از این که بزارم سرجاش تمیزش کردم.واسه این که بیشتر ابرومنره گفتمزن عمو اون ابم نبود یه زره کرم زده بودم که این جورش کرد.گفت خوشم باشه هنوز زبون هم داری! گفتم نه به خدا دیگه غلط کنم همچین کاری بکنم.گفت حالا میخوای چیکار کنی؟گفتم چیو؟با خنده گفت نمی خوای حق سکوت منو بدی؟تعجب کردم و گفتم حق سکوت؟گفت اره اگه بخوام واسم بگی از کی تا حالا این کارو با شورتای مامانت می کنی چی میگی؟گفتم ببین زن عمو من هیچی واسه گفتن ندارم اگه هم می خوای باز حرف از دهنم بکشی که اطلاعاتت بیشتر شه و بری به این و اون بگی و اخرشم ابرو واسم نمونه همین الان بگو تا واسه همیشه برم یه جایی گور خودمو گم کنم.گفت نه فکر بد نکن می خوام فقط با هم راحت باشیم همین.گفتم مطمئن باشم؟گفت اره جون نرگس.گفتم باشه ولی باور کن این بار اولو اخر بود که همچین کاری کردم.می دونست دروغ می گم ولی مجبور بود قبول کنه اخه منم کسی نبودم که زود همه چیو لو بدم.بعد قرار شد روز بعد ساعت 9 صبح برم خونشون.اون موقع نرگس دانشگاه بود عمو هم سر کارش.
صبح که شد زود خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمت خونه عمو.از شما چه پنهون بعد از حرفای دیروز زن عمو خودمو حتی واسه سکس اماده کرده بودم.ولی بازم باورش واسم سخت بود اون زن مذهبی که چادرو از خودش دور نمیکنه باز بخواد با من رابطه داشته باشه.سر کوچه که رسیدم واسه این که مطمئن شم کسیخونه زن عمو نیست اس ام اس دادم به زن عمو و گفتم بیام؟دیدمزنگزد که اره بیا کسی نیست.زنگ درو زدم و رفتم تو.زن عمو همون لباس های همیشگی خودشو پوشیده بود. یه لحظه بهخودم گفتم اگه منظوری داشته لااقل باید لباسای عادیشو عوض می کرد واسه همین بی خیال سکس رفتم تو.زن عمو یه ماکسی عربی پوشیده بود با روسری.رو مبل نشستم و سرمو پایین گرفته بودم.هنوز خجالت میکشیدم سرمو بالا بگیرم و تو چشمای زن عمو نگاه کنم.گفت چایی میخوری گفتم نه.گفت اینجور که نمیشه باید یه چیزی بوخوری.تو دلم گفتم اگه نوک سینه هاتو بدی حتما میخوردم.داشت چایی می ریخت واسم که از تو اشپزخونه داد زد گفت شروع کن.گفتم چیو گفت این که چرا اون کارو کردی باشورت مامانت؟گفتم زنعمو اذیت نکن من یه غلطی کردم تاوانشم ابرومبود که دادم رفت چیمیخوای دیگه؟گفت اگه بخوام باهام باشی چی؟گفتم چی؟گفت هیچی به جای این که با شورت مامانت این کارو بکنی با من بکن؟گفتم شوخینکن زن عمو من اهل این کارانیستم.گفت خفه شو تا دیروزبا شورت مادرت حال میکردی حالا با غیرت شدی؟گفتم ولی اخه زن عمو تو فکر اینو نمی کنی کسی بفهمه و ابرو واسه هر دومون نمونه؟گفت خنگه نمیخوام که کاری کنم که کسی بفهمه.فقط واسه یه بار.گفتم خب؟گفت فقط قول بده به کسی چیزی نگی.گفتم من باید از شما قول بگیرم نه شما از من.گفت هر دومون مطمئن شیم بهتره.گفتم خب حالا باید چیکار کنیم؟گفت خودتم انگارخیلی دوست داری؟گفتم شوخی نکن زن عمو زود بگو چون کار دارم.می دونستم باید اینجوری پیش برم که تابلو نشه.گفت هیچی وایس الان میام دیدم رفت تو اتاقشون و یه کتاب با خودش اورد.اونجوری که من فهمیدم انگار یه کتاب درمورد مسائل زناشویی بود.گفت هر چیمن می گم تو هم بگو.گفتم مگه چیه؟گفت هیچی فقط می خوام رابطمون شرعی شه.داشتم از خنده می ترکیدم.گفته زن عمو این کارا معنی نداره.گفت من مثل تو نیستم باید شرعی شه(نمی دونم خودشو به خریت زده بود یاواقعا کم داشت که نمی دونست زن شوهر دار نمی تونه بدون این که طلاقبگیره با یکی دیگه رابطه شرعی داشته باشه)منم که از خدا خواسته هیچی بروز ندادم و گفتم باشه شروع کن.بعد از این که چند خط عربی خوند و منم تکرار کردم گفت حالا تمام شد میتونیم با هم راحت باشیم.فتم یعنی زن عمو الان شما زنمی؟گفت اره.گفتم حالا اگه بخوام با زنم سکس داشته باشم چی؟گفت من امادم.گفتم مطمئنی کسی نمیاد اینموقع؟گفت اره نرگس که تا ساعت 5 کلاس داره عمو هم تا دیر وقت نمیاد خونه.گفتم پس بریم تو اتاقتون.گفت نه همین جا بهتره.منمکه هیچی متوجه نمی شدم دیگه زود پریدم رو زن عمو و روسریشو باز کردم.تو خواب هم نمی دیدم با یه زن چاق و سفید مثل زن عمو سکس داشته باشم.بعد که روسریشو در اوردم ماکسیشو از پایین بردم بالا گفتم دستاتو بالا بگیر تا دراد.می خواستم زود لختش کنم و پستونای سفیدشو ببینم.جوری لباسشو در اوردم که فکرکنم پاره شد.همین کارم خیلی ناراحتش کرد گفت چته وحشی ارم .هنوز نمی دونست می خوام چیکار کنم باهاش.یه سوتین سفید معمولی تنش بود با یه شورت کرم رنگ.دوست داشتم سوتینشودر نیارمو.واسه همین یکی از سینه هاشو از تو سوتینش در اوردم و انداختم رو سوتینش و اون یکی سینش توسوتین بود.شورتشو هم در اوردمکونش خیلی بزرگ بود.خودمم زود لخت شدم گفتم حالت سگس بشین.گفت اگه می خوای ازجلو بکنی بزار رو کمر بخوابم.گفتم نه اونجوری بهتره.زود مجبورش کردم که حالت سگس بشینه.بعد یه تف زدم به کیرم دیدم زیاد لیزش نکرد.رفتم جلو زن عمو گفتم بکنش تو دهنت تا لیز شه گفت نه حالم بهم می خوره.گفتملااقل یه زره.گفت نه امکاننداره.گفتم خب یه زره تف بریز رو کیرم .این حرفمو گوش کرد و تف کرد رو سر کیرم .سریع پریدم پشتش و کیرمو لای لمبه های نرمش بالا وپایین مردم.چند بار این کارو کردم تا خوب نرم شه بین لمبه های گندش.گفتم اماده ای گفت اره ولی ارم.معلوم بود خیلی حشریه اخه هی اه و اوه میکرد.منمکه همینو میخواستم زود کیرمو بردم دمه سوراخ کونش.متوجه نشد می خوام بکنم تو کونش واسه همین معطل نکردمو حل دادم رفت تو.خیلی راحت کیرم رفت تو ولی یه هو زن عمو جیغ کشید و گفت درش بیار.حسابی حشری شده بود گفتم خفه شو بزار کارمو بکنم.این قدر کردم تو کونش که گریش گرفت .به شدت داشت گریه می کرد.دلم واسش سوخت وکیرم کشیدم بیرون.دیدم هیچی نمیگه و فقط گریه میکنه.رفتم جلوش و بوسش کردم گفتم ببخشید زنعمو یه لحظه ازخودم بی خود شدم.جوابمو نداد.واسه این که ارومش کنم گفتم زن عمو خیلی دوست داشتم یه زنی مثل شما و مامان رو بکنم واسه همین نتونستمجلو خودمو بگیرم.همین جور که داشتم باهاش حرف می زدم نوک پستوناش رو هم می مالوندم.می دونستم باز تحریکش می کنه و واقعا هم تحریکش کرد.دیگه گریه نمی کرد و داشت به حرفام گوش می کرد.گفتم زن عمو حالا اجازه می دی شروع کنم؟گفت اگه جواب سئوالمو بدی اره.گفتم بفرما.گفت مامانتمکردی؟گفتم نه زن عمو اون خیلی مذهبیه.گفت خب باشه ولی به نظر من اونم خیلی دوست داره تو بکنیش.گفتم اخه پسرشم گفت حالا هر چی... گفتم زن عمو یه چیزی بگم؟گفت اره.گفتم زن عمو می زاری وقتی می کنمت اسم مامانمو بیارم و فکر کنم اونودارم میکنم؟گفت اره اگه به منم حال بدی.گفتم قول می دم.بعد زود زن عمو رو خوابوندم رو کمر و گفتم کستو بازکن.کسشوبا دستاش باز کرد.بالای کسشمو داشتولی اطرافش نه.زود یه کاندوم زدم و کیرمو جا دادمتو کسش.تا کیرم رفت توکس زن عمو دیدم چشاشو بست و یه اوووووف بلند گفت.کیرم تا اخر تو کسش بود هنوز تلمبه نزده بودم که گفتم مامان؟زن عمو حواسش نبود چی می گم واسه همین زدم رو سینش دیدم چشاشوباز کرد گفت چته گفتم چرا جواب نمی دی وقتی می گم مامان؟گفت درد داشتم حواسم نبود.گفتم از حالا حواستوجمع کن جون حمید.کیرمو باز تا اخر کردم تو وگفتم مامان؟گفت جونم گفتم پاهاتو دور کمرمحلقه کن تا کیر پسرت بهتر بره توش.دستامو هم بردم زیر کمرش و کاری کردمکه نوک پستونش بیوفته جلودهنم.داشتم اروم اروم تلمبه می زدم.زن عمو داشت جیغ می زد از شهوت.یه ربع همین جوری داشتم می کردمش.نوک پستونش زده بود بیرون اندازه یه بند انگشت.این قدر نرم بود که باورنمیکنید.از اینحرکت خسته شدم اخه خوب حشریم نمیکرد واسه همین گفتم مامان می زاری بکنم تو کونت؟دیدم زن عمو جواب داد نه دردم میاد(جدی بهم گفت)دیدم گه یه ساعت هم اصرار کنم فایده نداره واسه همین به زور زن عمو رو برگردوندم رو شکم.دو هزاریش افتاد که باز می خوام بکنم تو کونش.واسه همین بهم گفت حمید اگه بازبخوای شروع کنی به خدا نمی زارم دیگه.گفتم اگه می تونی نزار.داشت مرتب تقلا می کرد که از زیرم در بیاد.با اون شکم گنده و سینه های پف کردش اندازه یه بچه هم زور نداشت.منم درست کیرمو گذاشته بودم بین لمبه هاش و داشتم تف می ریختم بین لمبه هاش.دیگه همه چی اماده بود زود کیرمو کردم لای کونش ولی نرفت توسوراخ.دیدم هی میخواد به زور پاشه واسه همین عصبانی شدم و زدم تو صورتش وخوابوندمش و گفتم اگه بازم تکون بخوری بازم می زنمت.داشت گریه می کرد.جوری گریه میکرد که انگار خواستم به زور جرش بدم.فرصتو مناسب دیدم که کیرمو بکنم تو سوراخ.بازم تف زدم و این بار با دستم کیرمو کردم تو سوراخ مامانم! اخه حالی داد که نگو داشتم هی تلمبه هامو تند تر میکردم اصلا هم کاری به زن عمو نداشتم داشت هلاک می شد از گریه.واسه این که زود تر ابم بیاد دستمو بردم زیر رونشو کردم توکسش جوری 3 تا انگشتمو حل می دادم تو کس پرموش که عمو هم با کیرش نکرده بود.زن عمو هم هی داشت به خودش فحش می داد که چرا همچین کاری کرده.اصلا توجهی به حرفاش نداشتم.کیرم تو کونش بود و دستم تو کسش.اب کسش امده بود و واسه تحریک کردن بیشتر من همخوب بود.احساس کردم داره ابم ماد گفتم تکون نخور الان ابممیاد .چند بار عقب جلو کردم کیرمو و ابمو ریختم تو کون مامان چاقم.این قدر بهم حال داد که زود رفتم پایین بین لمبه های زن عمو و بازش کردم و سورخ کونشو که ابم داشت ازش میومد بیرون لیس زدم.داشتم زبونمو می زدم به سوراخ کونش که یه هو زن عمو پا شد ومثل جنده ها شورتشو از رو زمین برداشت و پاهاشو باز کرد و کونشو با شورتش تمیز کرد.بعد رو کرد به من گفت برو گم شو ازجلو چشام.گفتم باشه الان می رم.می دونستم بی رحمانه کردمش و نباید هم غیر از این توقعی داشته باشم ازش.لباسامو پوشیدم و اماده شدم برم دیدم زن عمو داره هنوز خودشو با شورتش تمیز میکنه زود رفتم شورتو ازش گرفتم و گفتم اینممدرکمن که اگه بخوای گه زیادی بخوری به همه نشون بدم.میخواست به زور شورتشو ازم بگیره که چنتا سیلی بهش زدم و یکی از پستوناشو گرفتم که جیغ زد و باز شروع کرد به گریه کردن.منم بی تفاوت بهش زدم تو کونش و از خونشون امدم بیرون.6 ماه از اون ماجرا می گزره هیچ اتفاق خاصی هم نیوفتاده.این سکسی بود که هیچوقت از یادم نمیره اخه به یه تیر هم زن عمو رو کردم هم مامان مذهبی و چاقم.خوشحال میشم دوستان نظر کارشناسیشون رو بدن.
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم
ارسالها: 360
#150
Posted: 3 May 2021 21:54
بهار
اسمش بهاره است ولی بهار صداش میکردیم .سی ساله ومتاهل . تقریبا پنج سالی هست که با هم همکاریم .از بس چرت وپرت میگه ومیخندیم که دیگه حرفها وجوک های سکسیش برای کسی تابو نیست ! هیچکس حرفاش رو جدی نمیگیره .
از یک سال پیش و بارفتن یکی از همکاران ، به اتاق من نقل مکان کرده ومتاسفانه حرفاش هم دیگه حد ومرزی نداره ! چند روزی بود که حرفش رنگ و روی دیگه گرفته بود،ولی میذاشتم به حساب شوخی و چرت و پرت های همیشگی!
چاییش رو برداشت و صندلی رو چرخوند سمت من .
+بهزاد راستش رو بگو تا حالا با چند تا دختر خوابیدی ؟
_باز شروع کردی ؟
+در حالیکه میخندید:جدی سوال کردم
_تو حرفای جدیت هم مزخرفه !
+بگو دیگه بهزاد !با چندتا از دوست دخترات سکس داشتی ؟
_بهار،جان مادرت برو سر کارت ! کم چرت وپرت بگو ! اصلا به تو چه ؟
+ای کثافت پس زیاد داشتی !
همیشه همینجوریه ، وقتی پیله میکنه ،به معنی واقعی می...برای اینکه بی خیال بشه با خنده گفتم :
آره با همشون داشتم !آخه بیشعور وقتی دختر هستند (باکره)چطور میشه باهاشون سکس کرد؟
+واااا ! خوب از پشت میکردی؟مگه سکس از پشت دوست نداری؟
با خنده گفتم ببخشید متاسفانه عقل من اندازه تو، قد نمیداد؟بهار آخه جای این مزخرافات اینجا اونم با منه چشم وگوش بسته است؟ !
آخی توهم که شاسکول!!!
آره بهاره من شاسکولم !من نمیدونم اون شوهر بیچاره ات چی میکشه از دست تو !!
در حال خنده :بهزاد تا حالا با زن شوهر دار هم رابطه داشتی؟منظورم سکسه؟
چایی پرید توی گلوم وشروع کردم به سرفه کردن !
متلک وار ادامه داد ،خوب بابا نمیر !!باشه تو بچه مثبتی! از جام بلند شدم و سرفه کنان رفتم سمت دستشویی . چند دقیقه بعد برگشتم !نگام کرد :تو هنوززنده ای ؟
با حرص گفتم زهر ماررر! بهار رد دادی ها ؟ باید بگم جات رو عوض کنند!!منم از کار و زندگی انداختی!
باشه بگو ولی جون بهزاد چند تا سوال جدی ازت میپرسم مثل آدم جواب بده !
با شناختی که ازش دارم قطعا سوال هاش همینا هستند !ولی بذار چهارتا مزخرف بگم تا بیخیال بشه !چپ چپ نگاش کردم ، باشه بپرس و فقط برو !
تا حالا با چند نفر سکس داشتی؟
با خنده گفتم نشمردم !
هرچند مزخرف میگی ولی قبوله !چه حسی داره ؟
یعنی چی چه حسی داره ؟مگه تا حالا سکس نداشتید !!!
نه، این که تنوع داره ،خوبه ؟
خیلی جدی گفتم بهار حرف اصلیت رو بگو معما طرح نکن !
اگر بگم نمیخندی بهم ؟
لبخند زنان فقط نگاش کردم
بهزاد چند وقتیه زده به سرم یک تنوعی توی سکسم ایجاد کنم !!!
نگاش کردم .متوجه حرفش نشدم .پرسید نظرت چیه ؟
چند ثانیه ای هنگ بودم ! گفتم خوب به امیر پیشنهاد بده تغییر بدید چرا به من میگی؟
لحنش جدی شد :چقدر خنگی بهزاد!!منظورم با یک نفر دیگه غیر از امیر است !
انگار برق سه فاز به صندلیم وصل کردن!! دهنم خشک شد و ومغزم هنگ کرد!!
نه رسما دیونه شده !چی باید بهش بگم !بدون اینکه جوابی بدم صندلی رو چرخوندم ومشغول کار شدم .
با حرفا و کارهاش معمولا سورپرایز میشدم ،ولی این مدلیش رو دیگه ندیده بودم . این که با امیر رابطه خیلی خوبی دارند و مدام قربون صدقه هم میرند چرا باید یک همچین فکری به سرش بزنه!!
تا غروب دیگه هیچ حرفی باهاش نزدم وسعی کردم با کار این حرفا رو از ذهنم دور کنم .تمام شب حرفش مثل پتک توی سرم میکوبید!
سه روز بعد، ازز ناهار که برگشت وبچه ها هنوز توی ناهار خوری بودند، با لحنی که نشون میداد جدیه گفت بهزاد، من بعنوان یک دوست قابل اعتماد ازت کمک خواستم ! .اشتباه نکن ! اگر میخواستم میتونستم بدون اینکه به کسی بگم، با یکی ارتباط بگیرم وکارم رو بکنم ولی از تو خواستم کمکم کنی؟
چند ثانیه ای دست گذاشتم دو طرف سرم وچشمام رو بستم .گفتم
بهار با امیر مشکلی دارید؟
نه خیلی هم خوبیم !
پس چرا میخوای بهش خیانت کنی ؟
خیانت چیه قرار نیست هر شب پیش یکی باشم !فقط وسوسه شده ام یک مرد دیگه رو تست کنم !!
خوب الاغ چه یک بار چه ده بار ،اسمش خیانت!!!
میدونی اگر امیر بفهمه کمترین اتفاقش از هم پاشیده شدن زندگیته ؟
نه ، چون امیر خودش قبلا این کار رو کرده!!!با چشمهای گرد شده گفتم پس میخوای انتقام بگیری؟ولی این راه درستی نیست ها؟!!
بهزاد چرا چرت میگی ،ما تفاهم کردیم هر موقع خواستیم طوری که به دیگری آسیب نزنیم کارمون رو بکنیم!!
واقعا دیگه مغزم تیر کشید !!!یعینی چی یعنی زن و شوهر تفاهم کردند بهم خیانت کنند.مگه همچین چیزی میشه؟پس برای چی ازدواج کردند ؟
احساس میکردم سر کارم گذاشته و داره سر به سرم میذاره !! لحنم رو شوخی کردم وگفتم خوب اگر به توافق رسیدید خوب انجام بده !!دیگه من این وسط چکاره ام؟
گفت:خوب میخوام با تو انجام بدم!!!دیگه مطمئن شدم سرکاریه ! با خنده گفتم توی روحت با این مزخرفاتت سه روز دارم فکر میکنم بهار چه مرگش شده !
دوباره لحنش جدی شد! بهزاد جدی گفتم !دلم میخواد با تو انجامش بدم
از جام بلند شدم تا حدود نیم متریش رفتم وخیره شدم به چشماش!وبا لحن ترکیبی از شوخی وجدی گفتم :بهار جان مراقب حرفات باش!!دوست ندارم ذهنیت پنج ساله ام نسبت بهت عوض بشه واز این به بعد به چشم یک جنده نگات کنم !!!
نــــــــــــــه اگار بهار کاملا رد داده در حالی که زُل زده بود تو چشمام: بهزاد، میدونم فکر میکنی شوخیه ولی اشکال نداره یکروز به چشم جنده نگام کن !!!
از ترس اینکه یکدفعه کسی بیاد و صدامون رو بشنوه برگشتم پشت میزم و سعی کردم دیگه ادامه ندم .
آدم مثبتی نیستم ولی هرز هم نبوده ام شاید بقول بهار بین سکس هام با کسانی سکس کرده ام که شوهر هم داشته باشند ولی قطعا سهوی بوده وخبر نداشته ام !چون گاهی هستند کسایی که واقعیت رو نمیگن !ولی اینکه بخوام با یک زن شوهردار آشنا که پنج ساله چشم تو چشم باشیم سکس کنم .نمیدونم...
تمام بعد از ظهر و شب داشتم به حرفاش فکر میکردم ولی توی دلم یک چیزی میگفت سرکارت گذاشته تا امتحانت کنه !
آخر شب یک پیام داد :بهزاد من فکر همه جاش رو کرده ام گاهی با دوستام ،مجردی میرم سفر. میتونم به این بهونه بریم ! بهزاد باید یک خاطره خوب برام بسازی !!!
تا بیست روز مدام حرفها ورفتار تحریک کننده بهار از یک طرف وتجسم قیافه امیر از طرفه دیگه توی ذهنم آشوب به پا میکرد . نمیتونستم چکار باید کنم ! یک روز هم یک عکس کاملا لخت از امیر ویک خانم نشونم داد که میگفت امیر با این رابطه داشته!
بالاخره حرفا و تحریکاتش اثر گذاشت و پذیرفتم . و قرار گذاشتیم . گفت:به امیر گفتم پنجشنبه صبح میرم وتا جمعه شب!
در حالیکه هنوزم باورم نشده بود و خیال میکردم سر کارم ولی باز یک ویلا سمت دماوند اجاره کردم وسایل رو تهیه کردم و پنجشنبه ساعت نه باهاش قرار گذاشتم .همین که نشست توی ماشین با یک بوسه سورپرایزم کرد!سلام بهزاد!ممنون که اومدی !! فکر میکردم زیرش بزنی !
یک حالت عصبی داشتم گفتم: سلام عزیزم، اتفاقا اومدم که حتما زیرش بزنم .برای لحظاتی خندید !
سرکی توی ویلا کشید و رفت توی یکی از اتاقها و لحظاتی بعد با یک تیشرت گشاد و بلند که تا زیر باسنش بود وبدون شلوار برگشت .من داشتم وسایل رو میذاشتم توی یخچال .راستش نقشه کشیده بودم کاری کنم که دیگه هوس همچین کاری رو نکنه وبقولی براش یک سکس خشن تدارک دیده بودم تا از ادامه و یا تکرار پشیمون بشه ولی دیشب تصمیم عوض شد وقرار شد حالا که تن به همچین کاری داده ام ازش لذت ببرم !
یک مقدار کمک من وسایل رو مرتب کرد و رفت نشست .منم بقیه کارها رو مرتب کردم و رفتم نشستم ! با گوشیش آهنگی گذاشت و شروع کرد رقصیدن البته انگار فنر توی بدنش داشت و تا آهنگی پلی میشد حتی توی شرکت میرقصید .
چند دقیقه ای رقصید و اومد سمتم ،فکر کردم میخواد منو ببره برقصم ولی پاهام رو باز کرد و پشت به من نشست بین پاهام
و دستان منو پیچوند دور شکمش . دستام رو باز کردم و گذاشتم روی بازوهاش،گفتم بهار مطمئنی که میخوای انجامش بدیم ؟
بهار ،هنوزم دیر نشده ؟ میتونیم تا فردا ...پرید توی حرفم و با شیطنت گفت :بازم برگشتی سر پله اول ؟ آره میخوام علاوه بر تو ،جنده بودن رو هم تست کنم!
دست انداختم و تیشرتش رو از تنش درآوردم .سوتین نبسته و سینه هاش آزاد بودند .اندامش خوب بود و جذابیت خاصی داشت همینجوری از پشت ،شروع کردم به مالیدن سینه هاش و کم کم بوسیدن گردن و پشت شونه اش رو چاشنی کار هام کردم . بعد از کمی ماساژ سینه هاش دستم رو بردم روی پهلو هاش .سرش رو کشید عقب و با چرخیدن سرش لبش رو چسباند به لبم .نمیدونم علت حشری بودن یا میخواست همراهی کنه ،لحظه ای آرام و قرار نداشت و خوشبختانه توی کارش خبره بود و می دونست کجاها رو نوازش و لمس کنه .
انگشتام رو از روی شکمش سُر دادم زیر شورتش وانداختم لای شیارش و به نرمی شروع کرد به نوازشش یواش یواش صدای ناله اش بلند و دستش رو از روی شلوار رسوند به کیرم و کمی مالید . باسنش رو بلند کرد و شورتش را تا روی زانو درآورد .
بهزاد تو نمیخوای لخت بشی ؟ درحالیکه دور گردنش رو میبوسیدم گفتم خودت باید لختم کنی !
از جاش بلند شد و دستم رو گرفت و کشید و شروع کرد به لخت کردنم. شرتم رو که کشید پایین،با شیطنت خاص خودش گفت :نه ،خوشم اومد ! میترسیدم به کاهدون زده باشم !!
در حالی که می خندیدم نشستم روی مبل و گفتم پس بهار خانم بیدارش کن !! نشست جلوم و با مهارت خاصی شروع به خوردن و بازی کردن با کیر و تخمام کرد .واقعا حال میداد مخصوصا زمانی
که کلاهکش رو می مکید و گاهی با زبانش روی رگ زیر کلاهک رو لیس میزد . عمدا خودم رو شل کرد تا یکبار بیاد که زمان سکسم رو بیشتر کنم. هفت هشت دقیقه ای که ساک زد و نزدیک اومدنم شد ،مو هاش رو وو قسمت کردم و پیچوندم دور هر دو دستم و محکم گرفتم و بلند شدم سر پا، و به سرعت شروع کردم توی دهنش تلنبه زدن . با اولین پمپاژ آبم توی دهنش ، سعی کرد سرش رو عقب بکشه و یا کیرم رو از دهنش بیرون بندازه ولی محکم گرفته بودمش و نذاشتم تا کامل تخلیه شدم هرچی به اون و باسنم ضربه و چنگ زد ول نکردم چند ثانیه ای نگه داشتم .صورتش سرخ شده بود . از دهنش کشیدم بیرون . با سرفه مقداری از آب من و آب دهنش رو ریخت روی موکت ولی مقداری رو قورت داده بود . مثل خود با خنده گفتم عزیزم جنده بودن تاوان داره و همچین کار راحتی نیست!! میخواست کم نیاره .در حالی که میخندید ،یک مشت دستمال کاغذی برداشتم و صورت و دور دهنش رو تمییز کردم و لبش رو کردم توی دهنم.
دستاش هنوز داشت روی کیر کاملا لزجم بالا و پایین میشد .
خوب که خوردم دست انداختم زیرش و بغلش کردم و بردم توی اتاقی که تخت داشت و گذاشتم رو تخت .با بوسه گفتم بهار قرص میخوری یا کاندوم بیارم ؟ گفت میخوام ولی واسه اطمینان کاندوم هم بزن .
سریع کاندوم برداشتم و رفتم بین پاش و شروع کردم خوردن و انگشت کردن کوسش . بعد از چند دقیقه خورد کوسش حسابی آب افتاده بود . بلند شدم و کیرم رو گرفتم جلوی دهنش و گفتم بهار اگر میخوای بهت حال بده تو هم باید بهش حال بدی !خواست تمیزش کنه ولی من چپوندمش توی دهنش و با کردن دوتا انگشت وسطیم توی کوسش و مالیدن چچولش ،مقاومتی نکرد و دوبار شروع کرد به خوردن و اووووم واممممم کردن . خوب که خورد کمیک زد و مطمئن شدم تمیزه، سریع کشیدم بیرون و دراز کشیدم روش .کیرم رو تنظیم کردم ودر حالی که ازش لب میگرفتم ،با یک فشار محکم تا خایه فرو کردم
وای ی ی بمیری بهزاد و لبم رو محکم گاز گرفت و چند ثانیه بعد ول کرد و شروع کرد دور تا دور لبم رو بوسیدن و نم آروم آروم ریتم تلنبه هام رو تند تر کردم . هر چی بیشتر میکردم ناله هاش بیشتر میشد. چون یکبار ارضا 'شده بودم پس خوشبختانه میتونستم زمان بیشتری دوام بیارم .مدام پوزیشن عوض میکردم و سعی میکردم با همه جاش بازی کنم و ور برم تقریبا ده دقیقه ای گذشت بود که گفت بهزاد من نزدیکم !! دا گیش کردم و در حین تلنبه زدن کاندوم رو آماده کردم و سریع کشیدم روی کیرم و حین ماساژ پستوناش سرعت و ضربات رو بیشتر کردم
خودش رو کشید جلو و طاقباز خوابید و زانو هاش رو گرفت روی شکمش و داد زد بجنب بهزاد . سریع دراز کشیدم روش ، لبامون گره خورد بهم و سرعتم بیشتر شد . با صدای شبیه جیغ و ادامه اش جان ن ن ن ن ،ناخن هاش کشیده شد پشت شو نه ام .با گفتن آسیایی و حشیییییی یک دقیقه ای بی توقف کوبیدم به کوسش تا آبم اومد و ولو شدم روش.لباش رو گذاشت در گوشم
عزیزم جنده ها که رحم ندارن !!!
فردا ساعت پنج عصر قبل از پیاده شدن با بوسیدن لبم ،ممنونم بهزاد ! امیدوارم فاصله تا سکس بعدیمون خیلی طولانی نشه!!!
"زنده باد انسانیت "
چه رقصی رو خرده شیشه های شکسته میکردیم