انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 20 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین »

بهترین داستان های و خاطرات سکسی را اینجا بخوانید


زن

 
hooman1355:
ممنون از استقبال‌تون
ادامه میدم

ادامه بده داداش واقعا برامون جذابه
چه خوب است رسیدن به چیزهایی که میخوایی قبل از مردن
     
  
مرد

 
سلام خدمت دوستان عزیز
اول از همه بگم این داستان کااااملا واقعی هست و باورش دیگه
دست خود شماست.
من شاهین هستم بیست و هشت سالمه اهل شمال کشورم
این موضوع بر میگرده به هشت سال پیش وقتی وارد بیست سالگی شده بودم
ما اصالتا اهل تهران هستیم
اما خانواده ما و دوتا عمه هام اینجا داخل شمال زندگی میکنیم از قدیم
این در مورد من و عمم راحیل هست
راحیل عمه بزرگم هست و الان دقیقا پنجاه و هشت سالشه پنج روز پیش تولدش بود.
عمه راحیل من تنها زندگی میکنه دوتا پسر داره که اونا تهران سر کار هستن و شوهرش چندین سال پیش فوت کرد
به دلیل تنها بودنش خیلی زیاد بهش سر میزنیم و رفت و امد داریم
عمه راحیلم قدش تقریبا کوتاهه خیلی سفیده چشماش سبزه و بقول گفتنی واقعا هلویی هست برا خودش یه کون خیلی گوشتی و طاقچه ایی داره که داخل شلوار لی نمیره و همیشه تیپ های پارچه ایی که نچسبه بهش میپوشه
همیشه داداش کوچیکترم خرید ها و کارای عمم رو میکرد
داداشم اول تابستون رفت تهران برا چند ماه پیش اقواممون
خلاصه کارای عمم افتاد گردن من
رفت و امد من داخل خونه عمم چندین برابر شد
هر روز بیشتر عمم با من راحتر میشد
لباس های باز تر میپوشید بیشتر بهم توجه میکرد
بیشتر باهم حرف میزدیم درد و دل میکرد از قدیما میگفت
جوری شده بود در هفته چند شب میخوابیدم پیشش
من تو اتاق میخوابیدم عمم تو پذیرایی جلو تلوزیون میخوابید
تابستون بود هوا گرم بود شبا یه لباس بلند میپوشید تا سر زانو هاش و میخوابید.یه شب که داشتم با چشم پر خواب میرفتم دستشویی یهو یه چی دیدم که چشمم باز شد لامپاخاموش بود اما از پنجره نور چراغ که داخل تراس روشن بود افتاده بود رو کون عمم که روی شکم خوابیده بود واااای چه کون خشکلی داشت چشمام روشن شده بود جوری پلک نزده بودم که اشک تو چشمم جمع شد تا به خودم اومدم دیدم کیرم شده دسته تبر داره خورد میشه خلاصه دیگه نمیتونستم به کونش فکر نکنم کلا من داخل اون سن نمیدونم چرا به زن های سن بالا هم علاقه داشتم اینم شده بود یه دلیل ذهنی دیگه برا اینکه رو عمم کراش بزنم یه برنامه چیدم که کلا تابستون خونه عمم بمونم و با موافقت خانواده و عمم هم روبرو شدم و وسایلامو جمع کردم اومدم کلا خونه عمم. یه روز ظهر میخاستیم غذا بخوریم که ظرف خورشت از دست عمم افتاد رو فرش و قرار شد فرش رو بشوریم وقتی داشتیم فرش رو میشستیم عمم رو فرش به حالت چهار دست و پا بود و داشت با برس مخصوص فرش با تاید میشست فرش رو. از پشت که نگاه میکردم حالم خراب شده بود کیرم راست شده بود شلنگ آب تو دستم بود چشمم به کون عمم لحظه و ثانیه و دقیقه از دستم خارج شده بود یهو وقتی متوجه شدم که دیدم عمم میگه شاهین شاهین حواست کجاست به خودم اومدم گفتم اوووم عههه اوووم ببخشید عمه یه لحظه حواسم پرت شد یاد چیزی افتادم. دیدم عمم خیره شده بهم یهوو متوجه شدم کیرم هنوز راسته بخاطر تنگی شلوارم رو به پایین رفته و یه حالت غلمبه ایجاد شده خودمو جمع کردم و شروع به شستن فرش کردیم. شب موقعه فیلم دیدن شد و فیلمو دیدیم و داشتیم نسکافه میخوردیم که عمم گفت شاهین دوست دختر داری؟ یهو تعجب کردم از سوالش و گفتم عععه عممه چرا میپرسی؟ گفت همینجوری خاستم بدونم و یه خنده بلند کرد. من سرخ شده بودم گفتم نه عمه جون ندارم. تعجب کرد گفت واااااقعا؟ گفتم آره مگه چیه؟ گفت پسر به این خوبی و آقایی مگه میشه یکی نیاد و دلشو نبره اخه بلا به جون گرفته. گفتم حالا که نبرده و خندیدیم. احساس میکردم عمم یجوری داره بهم پآ میده ولی باز نمیتونستم قبول کنم. اون شبم گذشت ولی کل شب رو فکر کردم و با طرح یه نقشه چند شب دیگه رفتم پیش عمم گفتم عمه جون اون شب پرسیدین چرا دوست دختر ندارم. عمم گفت اره. گفتم میخام حقیقت رو بههتون بگم به هیچکس نگفتم تا حالا. عمم یه لحظه رنگش پرید گفت عمه جان مشکلی داری خدایی نکرده؟؟؟ گفتتتم نه ولی استرس میگیرم موقعه پیشنهاد دادن و دوستی. گفت خوب چرا. یه مکث کردم یهو گفتم بگو عزیزم بگو هر مشکلی داری شاید بشه درستش کرد عزیز دلم. با استرس و صدای ارزون گفتم ببین عمه جان دوستام زیاد در مورد دوست دختر هاشون و دختر ها و رابطه باهاشون حرف میزنن و بخش اصلی اینکه میگن داخل رابطه جنسی اگه ضعیف باشی و جلو دختر کم بیاری اونا همچی رو بهم میگن و آبروت میره و از این چیزا و میگن اگه اونجات کوچیک باشه هم خیلی خیلی خیلی بد هست و بهت میخندن. عمم پرید وسط حرفم و گفت وااا از دست این دختر های این دوره زمونه عمه جان بخدا دوره ما اینجور نبود چشم باز میکردیم تو خونه شوهر بودیم شوهری که خودمون انتخاب نکرده بودیم. حالا تو کدوم یکی از مشکلاتو داری مگه؟؟ گفتم والا تا حالا رابطه نداشتم نمیدونم و بخاطر همین استرس میگیرم در موردش. و کسی هم نبوده که بخام ازش سوال کنم و اصلا ادم روش نمیشه سوال کنه. عمم گفت الان من هستم غصه نخور بپرس من بتونم جواب میدم بدون رودروایسی گفتم وااااقعا جواب میدی عمه جان؟ گفت اره جون دل چرا جواب ندم باید مشکلت حل شه دیگه بپرس عزیزم. گفتم عمه جان یه زن یا دختر بنظر شما در هفته به چندبار سکس نیاز داره. میش خندی زد و گفت هر روز هفته و منم خندیدم. گفت ببین شاهین جان بستگی به زن داره یکی هست در هفته یبارم زیادش هس یکی هر روز احتیاج داره ولی اینو بدون لااقل هفته ایی دو سه بار باید انجام بشه.از این جوابش فهمیدم عمم از اون شهوتی ها بوده و هست که دلش میخاد یه کیر عربی ازصبح تا شب داخل کصش باشه و تکون بده براش. گفتم خوب عمه اندازه آلت تناسلی چقدر خوبه؟ خندید بلننند بلنند و گفت به سانت نمیدونم ولی اینقد با دستش نشون داد حدودا یه بیست سانتی میشد اون که نشون داد من خندیدم و گفتم واااای عمه این که مال آفریقایی هاست گفت اخ نگو که ارررررع و بازززز بلند خندید. باورتون نمیشه حتی از اینجور حرف ها هم کیرم بلند شده بود ولی جوری نشستم که معلوم نباشه.( راستی بگم من کیرم شونزده و نیم سانت هست ولی خیلی خیلی خیلی کلفته کلفتیش واقعا نرمال نیس)
عمم گفت شاهین نکنه کوچیکه مال تو و باز خندید. منم سرمو انداختم پایین گفتم نمیدونم بخدا عمم گفت خوب ناراحت نشو شوخی کردم. یعنی چی نمیدونی خوب چقدره؟ گفتم چطور بگم اخههه. گفت بگو احمق رو نگیر میخام مشکلت حل شه خوب. گفتم من الان شونزده سانت و نیم هست گفت عه خوبه که پسرجان تو هنوز رشد میکنه نترس یهو گفتم ولی دورش یعنی ببخشیدا کلفتیش خییلی زیاده یجوری هست انگار نرمال نیس! عمم گفت چی؟؟ یعنی مشکلی داره؟ گفتم نمیدونم بخدا همین برام خیلی ترس و استرس ایجاد کرده رومم نمیشه به کسی بگم و اصلا بحث کنم در موردش. گفت خوب اصلا ناراحت نباش و یه چیزی میگم خجالت نکش یا چشماتو ببند ولی پاشو وایسا شلوارتو در بیار من ببینمش گفتم نه روم نمیشه گفت لااقل من دست میکنم تو شلوارت دست بزنم بفهمم باهم چند دقیقه بحث کردیم و من قبول کردم. از این شوکی که یهو گفت باید ببینمش و این حرفا کیرم خوابید خداروشکر که تابلو نشه یهو. وایسادم و گفت تو چشماتو ببند اون نشسته بود رو مبل من جلوش وایساده بودم با شلوار راحتی. یواش کش شلوارم رو اورد جلو تر و دستشو کرد تو شلوارم و شرتم کیرمو گرفت تو دستش واااااای که چقدرررر گرم بود داشتم دیوانه میشدم ولی با تمام زور داشتم جلوی بلند شدنش رو میگرفتم یجورایی واااقعا استرس و خجالت بهم فشار میاورد. عمم گفت اره منم حس میکنم حتی اینجور که خوابم هس کلفتیش زیاده گفتم عمه تازه شما دست زدین و اگه ببینید دیگه بدتره گفت خوب بزار ببینم خجالت نکش و من چیزی نگفتم اونم شلوارم رو با شرتم همزمان اورد پایین زیر چشمی بهش نگاه میکردم وااااقعا چشمش خیره شده بود چند ثانیه یهو اب دهنشو قورت داد گفت اااره واقعا خوابه ولی کلفتیش معلومه نرمال نیس ولی خوبه ها بد نیس بخدا گفتم خوابه الان اگه بیدار شه میفهمید چقدر بدجوره. گفت خوب میخای بیدارش کن تا ببینم و اگه واقعا مشکلی هست بدون اینکه کسی بفهمی ببرمت دکتر. گفتم واا خوب چطور بیدار کنم عمه زشته گفت خفه شو جلو وایساده لخت حالامیگه زشته و خندید. گفتم خوب نمیتونم که گفت اینم خودم حل میکنم و کیرمو یهو گرفت تو دستاش وااای قسم میخورم بهترین لحظه عمرم بود کیرم یه تکون خورد عمم گفتت وای تمساح داره تکون میخوره و خندیدیم یه طوری با اون انگشتا و و دست خوش فرم و نازش کیرمو هس فشار میداد و بالا پایین میکرد که نفسم داشت میگرفت از شهوت کیرم کم کم بلند شد و کاملا تو صورتش وایساد عمم گفت واااای شاهین وااااقعا واااااقعا کلفته یجور خیلی خیلی کلفتی کلفته و یهو خندید و گفت وا چی میگم من داشتم میدیدمش واقعا داشت ذوق میکرد و جالب اینکه میخاست مثلا فقط یکم بلندش کنه که ببینه ولی الان کامل بلند بود اما باز داشت میمالید زبونشو یکم بیرون اورده بود و با یه حس عجیبی داشت بالا پایین میکرد دستشو دیگه داشت دردم میگرفت خشک خشک میمالید گفتم عمه پوستش کنده شد اینجوری بخدا! عمم یهو به خودش اومد گفت وااا راست میگیا دستشو کشید ولی هنوز بهش نگاه میکرد منم دلو زدم به دریا گفتم لااقل چربش میکردی و خندیدم اون نخندید فقط به کیرم خیره شده بود پاشد وایساد با دست بهم اشاره کرد بشین و رفت طرف اتاق من نشستم و گفتم وای بدبخت شدم ناراحت شد ولی یهو جلوم ظاهر شد با یه وازلین تو دستش گفت خوب که چرررربش کنم اررررع و خندید دستش رو چرب کرد و یکم وازلین هم زد به کیرم و تخم هام وای یجوری میمالید که جون از سر کیرم میخاس بیاد بیرون میرسید به تخم هام اروم کف دست هاشو پشت سر هم میکشید به تخم ها رو به پایین دستشو ته کیرم حلقه میکرد فشار میداد پایین کیرم میخاس بترکه بعد با اون دستش محکم کیرمو میمالید و بالاپایین میکرد وسط شهوت بودیم دوتامون گفتم عمهههه من بیشتر میخام اون گفت اووووخ خیال کردی من میزارم فقط تو حال کنی تو کسری از ثانیه لخت شد وای بچه ها خداشاهده کون و کصش انگار از بهشت اومده بود یه کون سفید تپللللللل کص بزرگ گوشتی وااااای داشتم میمردم یکم وازلین به کصش زد گفت خودم میشینم روش من وسط رو مبل چهار نفره نشسته بودم پاهام رو زمین بود اومد بالا قشنگ نشست تو بغلم دستشو کرد زیر کیرمو گذاشت دم کصش اروم پاشو شل کرد سرش رفت داخل چشاش گرد شد گفت وااای کلفته کلفته کلفته و یکم اخم کرد و هی بیشتر فشار داد و نصف بیشتر کیرم رفت داخل دوتا نفس عمیق کشید و همه کیرمو تا تخم فرو کرد تو کصش ک بی حرکت شد گفت وااای واااقعا کلفته یکم باید جا باز کنه وااای که جر خوردم منم که هنوز تو شوک بودم و کیرم تا دسته تو کص عمم بود باورم نمیشد دارم این کارو میکنم خلاصه یکم کمرم بد جا بود یکم تکون خوردم درست شه کیرمم تو کصش تکون خورد گفتتتت آخــــــــــــــــــــــ تکون نخور کثافت بزار خودم تکون بخورم و اروم یکم خودشو بلند کرد باز نشست خنده رضایت تو چهرش معلوم شد و شروع به بالا پایین شد کرد جوری اخ و اوف میکرد وقتی کیرم تو کص نازش بالا پایین میشد که باورم نمیشد. یهو کیرمو در اورد پاشد گفت اینجور بکن و خودش دستشو گذاشت رو مبل و کونشو داد عقب یهو بلند شدم و کیرمو گذاشتم دم کصش و فرو کردم یه آخ خشکل گفت و کیرم تو کصش جا شد شروع به تقه زدن کردم جوری کرد هی میگفت جرررر خوردم عوضی واااای جررر خوردم چشمم به کونش بود و داشتم دیوانه میشدم گفتم این با کلفتی کیرم به من کون نمیده ولی اون کونو باید میکردم همینجور که کیرمو تو کصش عقب جلو میکردم یه تف انداختم در سوراخ کونش و اروم با کونش بازی میکردم اونم تو فضا بود داشت حال میکرد یواش یواش انگشت بزرگمو کردم تو کونش دیدم هیچی نگفت همیجور جلو عقب میکردم کمرم سنگ شده بود چون فقط میخاست تو کونش خالی شه دوتا انگشتمو کردم تو کونش انگشت اشاره و وسطی رو دیدم هیچی نمیگه و کونش خیلی جا بازه انگار همینجوری داشتم محکم میکردمش و کونشم با انگشت باز میکردم که دیدم عمم میگه واااای کثافت وااای کیر کلفت واااای وااااای واااای و هی داره میلرزه جوری ارض شده که کاملا کصش پر اب شد و حسش میکردم بی حال شد و منم متوجه شدم و کیرمو کشیدم بیرون عمم گفت وااای وااای که چقدر تو خوبی پسر جان اخ که باورم نمیشد دیگه اصلا سکس داشتع باشم تو عمرم چه برسه همچین چیزی و بلند شد دید کیر من هنوز شق وایساده گفت تو ارضا نشدی؟ گفتم نه گفت اینهمه آب که ازم ریخت بیرون مال خودم بود پس و زد زیر خنده گفتم اره انگار سد ترکیده بود و دوتامون خندیدم گفت اینجور که معلومه شما اقا پسر کون میخای از انگشت کردنت معلوم بود من با خوشحالب گفتم ااااره گفت باشه ولی مراعات کن بزا برا همیشت باشه کاری نکنی زده بشم و دیگه دستت بهش نرسه و من با یه چشم بزرگ تایید کردم رفت یه بالش اورد خوابید گذاشت زیر شکمش باورتون نمیشه کونش قد یه کوه اومد بالا داشتم میمردم نشستم رو پاهاش دیدم دستاش رو اورد دوطرف کونش رو گرفت باز کرد کامل جوری که سوراخش زد بیرون یکم وازلین زدم به کیرم و سوراخش و ارو سرشو گذاشتم رو سوراخش و فشار دادم خدایی راحت سرش رفت معلوم بود این کون کیر زیاد خورده ولی سرش که رفت عمم دستاشو ول کرد گفت اخ وایسا وایسا وایسا بی حرکت شدم چند ثانیه شد گفت یکم دیگه و من باز یکم فشار دارم باز گفت واییسا کیرم داشت منفجر میشد مگه میشه یه کون اینقدر داغ باشه وااای کیرم تو یه جای خیلی داغ و چفت بود خلاصه همشو فرو کردم با دستور خودش جاباز کرده بود شروع به عقب جلو کردم عمم هی میرفت تو زور و هی نفس خالی میکرد منم عقب جلو میکردم و کامل خوابیدم روش و سرمو پشت گردنش گذاشته بودم و کیرمو که شده بود مقل لبو و انگار حرارت کونش داشت آبش میکرد عقب جلو میکردم واای حس بی نظیری بود داشتم جوری تقه میزدم دیگه که صداش تو اتاق پیچیده بود عمم فقط میگفت اااخ یواش یواش کثیف میشی اروم اروم اخخخ درد داررم اخخخ منم بی توجه تند تند تقه میزدم یهو تمام بدنمو یه حسی فرا گرفت شروع به لرزه کردم داغ شدم تخمام جمع شد و تا اخر کیرمو فرووو کردم و تکون ندادم فقط آب داغ بود که از کیرم تو کون عمم خالی میشد عممم میگفت وای فشار نده وااای جررر خورد منم در حال خالی کردن اب کمر داغ بودم جوری ابم خالی شد که حس کردم الان میمیرم نشستم رو کون عمم عمم گفت بکش بیرون دیگه مردک احمف گاییدی کونمو کیرمو اروم کشیدم بیرون یکمی کثیف شده بود عمم گفت بدو برو بشور خودتو گففتم محکم نکن کثیف میشه رفتم خودمو شستم و اومدم عمم هم دوش گرفت اومد یک ساعتی درگیر تمیز کاری و لباس پوشیدن و اینا بودیم عمم گفت خوب حاج اقا اینو بدون دیگه بدبختی و خندید گفتم چرا؟؟؟ گفت دیگه کیر تو مال خودت نیس و باز خندید من گفتم کیر چه قابل داره ما جون بخواه و خلاصه از اون روز به بعد بنده شدم برده سکسی عمه جان و تا دو شب قبل تولدش یعنی همین چند روز پیش هم باز کیر اینجانب تا دسته تو کون و کص ایشون بوده و نمیزاره زنم بگیرم. گرفتار شدم خلاصه. خخخ
اگه لایک کنید در مورد یه سکس پر خطر که نزدیک بود آبرومون بره رو براتون مینویسم مامانم ولی حس میکنم فهمید ولی روی خودش نیاورد......
a2
     
  
مرد

 
سلام بی مقدمه بگم. تازه از سربازی اومده بودم یه همسایه جدید برامون اومده بود نمیدونم برا دفه چندم بود اومده بود خونمون که با هم چش تو چش شدیم بد نبود. دوروزی مونده بود به ماه رمضون با مادرم گرم صحبت بودن منم تو آشپز خونه منم بچه آخر خانواده مادرم سحر برا روزه گرفتن خواب میموند مثل روال قبل داشت تعریف میکرد برا همسایمون که اونم از پیش خودش گفت شماره منزل رو بدین من بیدارتون میکنم خلاصه تک زنگ زد منم بعد رفتنش همون جا شمارشو برداشتم. خلاصه یکی دو روزی گذشت میترسیدم پیام بدم یا زنگ بزنم بالای پشت بوم ما تو حیاط همسایمون دید داشت خلاصه اومده بود برا شستن حیاط از اون بالا دید میزدم حشری شدم یه تاب شلوارک بود. سینه ها رو انداخته بود بیرون. بعد اون دل جرعتم زیاد شد امارشو در آوردم دیدم همسر ایشون راننده جاده هست اکثر اوقات نیست. منم یه روز شروع کردم به پیام دادن اونم راحت وا داد خودشو بازم خودم رو معرفی نکردم و برا اینکه همو ببینیم پسر عمه خودم رو فرستادم. خلاصه همه چی محیا شد تا اینکه خودم رو بهش معرفی کردم و جا خورد راضی بود ولی اونم ترس داشت.یه روز صبح رفتم مغازه سر کارم با داداشم بودم کار میکردیم ساعت های ۸نیم شد که پیام دادم اونم جواب داد گفت الان میخواد همسرش بره جاده میتونی بیای منم با کمال میل قبول کردم. هر طوری بود داداشم رو پیچوندم و با موتور رفتم نزدیک خونه موتور رو بردم یه جایی همون اطراف قایم کردم و زنگ زدم اونم در رو باز گذاشت با ترس لرز عجیبی وارد شدم دفعه اولی بود که میخواستم یه رابطه رو شروع کنم‌.خلاصه رفتم داخل در رو بستم قفل کردم از داخل اونم اومد یه احوال پرسی و هم رو بغل کردیم لبهای هم رو بوسیدم و یکم خوردیم جا افتاده و استاد بود یادم میداد همه چی رو... خلاصه یه بچه کوچیک داشت که تو حال خوابیده بود راستی یادم رفت بگم اسمش سپیده بود. سپیده دستم رو گرفت برد سمت اتاق خواب نشستم رفت و آمد کنارم نشست صحبت کردیم منم ساکت و مضلوم خودش اومد دوباره لبهای هم رو بوسیدم و خوردیم درازم کرد روی زمین لباس هایش رو در آورد و بعد شروع کرد لباسهای منم در آوردن با. کمک هم چنان سیخ شده بود کمی بادست نازش کرد و شروع کرد خوردن چنان حسی خوبی داشتم که ابم اومد تو همون لحظه ریخت تو دهنش. تمیز کرد با دستمال.منم دراز کشیدم اومد روم خودش کیرم رو گرفت گذاشت دم سوراخش بازی بازی کرد تا رفت تو یه آهی کشید خوشش اومد منم گرفتم تو بغلم سینه هاشو رو به هر طریقی بود می‌خوردم خودش با لا پایان میکرد تلمبه میزد دفه دوم بود ابم دیر اومد تا اینکه اون ارضا شد بلند شد میخواست بره گفتم اگه میشه یکم بکنم ابم داره میاد قبول کرد و به مدل گوسفندی شد از پشت منم گذاشتم تو کونش یه دردی کشید بعد که جاش باز شد چند دقیقه ای زدم اونم فقط آخ اوف ریز میکرد تا ابم اومد ریختم پشتش بلند شدم وتمیزش کردم بلند شدیم همدیگه رو بغل کردیم منم سریع لباس های کارم رو پوشیدم و از خونه فرار کردم این داستان برا سال ۹۲بود دوسال که اونجا بودن من هر هفته دو بار میرفتم. هیچ موقع از یادم نمیره اولین و بهترین سکسی بود که با سپیده داشتم.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
چراغ سبز از طرف نهال

توی فروشگاه آرایشی بهداشتی کار میکردم که جزع بهترین های شهرمون بود و بغیر از من ۳ نفر دیگه هم کار میکردن که هرسه دختر بودن من مسئول فروش عطر بودم یکی مشاور پوست یکی هم صندوق و دیگری هم مسئول فروشه وسایل ارایشی بود صاحب کارمونم یه زنگ ۴۱ ساله ی بلوند و میلف به تمام معنا بود که یه مدت هرروز بهمون سر میزد و یه مدتم دود میشد میرفت تو هوا خلاصه که خیلی چش مارو گرفته بود و ماهم توی اون سن حشرمون چسبیده بود زیر گلومون . بعد چن وقت که سر کلش پیدا شد و میومد مغازه به همه گیر میداد و کلا اعصاب درس حسابی نداشت و معلوم بود یچیزیش هست تا اینکه وقتی با دخترا داشتن باهام صحبت میکردن متوجه شدن که با شوهرش به مشکل خورده و اوضاع خرتوخره و منم به ظاهر ناراحت و از درون مث چی خوشحال بودم و صاحب کارم که از اینجا به بعد نهال صداش میکنم بخاطر اینکه سر خودشو گرم کنه و زیاد به اون مساعل فکر نکنه خودشم میومد مغازه و به ما کمک میکرد و مسلما وقتی وقت بیشتری رو با یه نفر بگذرونی رابطه صمیمی تر میشه و ن تنها من بلکه کل کارکنا باهاش راحتتر شده بودیم
بعد از یه مدت وقتی داشتم میرفتم تو انباری دیدم اونجاس و داره گریه میکنه و تا صدای پای منو شنیده خودشو جمو جور کرد ولی من متوجهش شده بودم و فاز دلداری ورداشتم و اونم شروع کرد
به تعریف کردن که شوهرش خیلی ا م گوهیه و بخاطری که نهال نمیتونسته بچه داره شه داره ولش میکنه و هی این عیب نهال رو ب روش میاره و منم بهش حق میدادم تا اینکه دیگه با من خیلی درد دل میکرد که به مرور زمان درد دل ها به مجازیم راه یافت و جدا از درد دل طوری شده بود ک زمانی رو ک پیش هم نبودیم رو کلا باهم چت میکردیم و راجب زمین و زمان حرف میزدیم و کم کم کار داشت به جاهای باریک میکشید و بحث چت یکم رو به سوالای جنسی میرفت که طوری که معلوم بود اون خیلی شیطون تر از من بود و خلاصه که دوباره نهال جون یه مدت شده بود ک مغازه نمیومد و من کل تایمی ک تو مغازه بودم با اون چت میکردم و طوری ک دخترا هم بهم شک کرده بودن و کل روز از شق درد پشت ویترین نابود شده بودم و تقریبا باهم سکس چت میکردیم گذشت تا این اینکه ی روز خودش بهم مرخصی داد و دعوتم کرد خونش برای صرف شام و منم داشتم اماده میشدم که برم بخاطری که از صب تا ظهر مغازه بودم یکم خسته بودم و رفتم یه دوش گرفتم و اماده شدم راستی من مهرادم قدم ۱۸۶ چشم ابرو مشکی و با یه ته ریشم و اونم نهال پوست سفید قد حدود ۱۶۸.۹ موی بلوند رنگ شده و اندامی عالی چون با دوستاش مرتب باشگاه میرفتن و همینطورم من وقتی رسیدم شروع کردیم سلام و احوال پرسی و کلا جو سنگین و خشک بود حدود یه ساعت گذشت و کم کم داشت شام در میورد شامو خوردیم و بعد شام کم کم خودش شروع کرد به اشاره کردن به بحثای ک تو چت میکردیم و منم کمکم داشت یخ باز میشد و تا جای پیش رفتیم شلوار من داشت میترکید که نمیدونم چرا مغز کیریم دستور داد که بلند شم و خدافظی کنم و فردای اون روز کل تو فکرش بودم چن روز گذشت و من کلا تو این حالا هوا ها بودم که و ساعت حدود ۸ شب بود ک بهم زنگ زد و گفت سلام چطوری مهراد مغازه ی؟ گفتم اره چطور؟ گف میتونی یه سر بیای خونه منم گفتم چیزی شده گف اتفاقی ک نیوفتاده بیا فقط کارت دارم و منم مغازه رو سپردم ب دخترا و رفتم خونه ش وقتی درو واسم باز کرد اب دهنم خشک شد یه تاپ ابی ورزشی تا بالای ناف و استین حلقهی و چسبون با شلوارک لگش که باهاش ست بود پوشیده بود قبلش واسم خیلی ازین مدل عکسا فرستاده بود ولی از رو در رو یچیز دیگس سلام کرد گفت ببخشید امروز نتونستم برم باشگاه داشتم تو خونه تمرین میکردم و منم گفتم خسته نباشید باید میزاشتم یه خستگی در کنید و یه دوش بگیرین و بعد میومدم و گفت ن بابا این چه حرفیه
داشتیم صحبت میکردیم که گفتم نهال جون کاری داشتین که گفت نه فقط بیکار بودم خواستم بیای پیشم قشنگ توی چشاش معلوم بود که میخواست بده فقط غرورش نمیزاشت روی مبل نشستیم و حرف میزدیم بحثمون به مساعل جنسی کشیده شد و منم شق کردم داشتیم راجب ارضاع شدن صحبت میکردیم و میگفت شوهرم شاید تاحالا یبارم درست ارضام نکرده به یه نگاهی به من انداخت و با نگاهی شیطانی گفت توچی مهراد جون تو میتونی ارضام کنی ؟ من ماتم زده بود ک وقتی دستشو از رو شلوار رو کیرم کشید به خودم اومدم و به من من افتادم گفت داشتم مثلا یکم مخالفت میکردم که دسشتمو ناد رو پاش و گفت نگو که تو دلت نمیخواد و منم دیگه ساکت شده بودم یکم همینطوری طوری پیش رفتیم که یهو دستشو برد زیر شلوارم و کیرمو که مثه سنگ شده بود گرفت چون دمای دستش با کیرم یکسان نبود یه لرزی تو بدنم افتاد و بعدش عادی شد همونطوری که رو مبل نشسته بودیم شلوارمو تا زانو کشیدم پایین و اونم با کیرم ور میرفت ک گفت همه ی کارا منم باید بکنم که بهم یه تلنگری زد و بهم فهموند منم باید یه حرکتی بزنم منم یه دستمو
     
  
مرد

 
عشق‌های ممنوعه قسمت هشتم
asdfghjkl;'
     
  
مرد

 
هدیه و سک.س با آقای دکتر

سلام دوستان اسم من هدیه هست خلیی وقت این سایت میشناسم و دلم خواست داستان خودمو براتون بنویسم اولین بار می نویسم می خوای باور کن می خوای باور نکن

همین طور که گفتم اسم من هدیه هست بیست هفت سالمه از سیزده سالگی با خانواده ام سوئد زندگی می‌کنیم اولین تجربه سکس هم تو شانزده سالگی داشتم یا یه پسر عرب که هیجده ساله بود تجربه خوبی نبود ولی بعدش با آدم ها مختلفی آشنا شدم و کم کم عاشق سکس شدم به این اعتقاد دارم که وقتی از یکی خوشت میاد چرا که نه نوازش بشی ، لب هاتو ببوسه به سینه هات دست بزنه ( من خودم عاشق لب گرفتنم و آنقدر تمرین کردم که لب های خوبی بگیریم و عااشق اینم که به سینه هام دست بزنن )

خلاصه داستان از اینجا شروع شد که پارسال پاییز دوستم که ایرانی هست تصمیم گرفت بره ایران و بینی اش عمل کنه منم گفتم تعطیلات دانشگاه باهات میام هم تنها نباشی هم دلم برای ایران تنگ شده خودش دکترش پیدا کرد وقت عملش گرفت و ما راهی ایران شدیم دو روز بعد از رسیدن وقت مشاوره با دکترش داشت وقتی رفتیم مطب خلیی شلوغ بود و دکتر هنوز نیومدن بود یک ساعت بعد دکتر اومد سلام داد رفت تو اتاقش من به دوستم نگاه کردم گفتم اینه دکتر گفت اره گفتم چقدر جذاب اونم گفت کجاس جذاب بابا

نوبت ما شد رفتیم داخل از اونجایی که من شدیدا اجتماعی هستم ، زن و مرد برام مهم نیست کلی میخندم شروع کردم صحبت کردن و یکم با دکتر حرف زدیم و شوخی کردیم و شوخی ما از سوتی من شروع شد که گفتم آقای دکتر بینی دوستم یکم کلفته اونم خندید گفت کلفت که بد نیست اون روز به من گفت دختر تو چقدر پر انرژی و باحالی
منم ازش خلیی خوشم اومده بود من کلا از مردهای بزرگ‌تر از خودم خوشم میاد ، از مردهایی که بوی خوب میدن خوشم میاد ، بو برام خلیی مهم خلیی و دندون های قشنگ و تمیز که دکتر هر دو داشت
نه قد ۱۹۰ داشت نه سکس پک ، یک مرد حدود چهل و هشت ساله که بعدا فهمیدم چهل هفت سالشه ،
خلاصه دوستم عمل اش انجام داد و دو روز بعدش برای کشیدن تامپون هاش رفتیم وقتی رفتم تو گفت اااا اومدی بیا حرف بزنیم دختر شیطون نیم ساعت گفتیم خندیدیم و همه بیرون منتظر که ما بیایم بیرون خبر ندارن دکتر مخ میزنه 😂اونجا ازم پرسید چند وقت ایران می مونی و گفتم دو هفته دیگه هستم و .... گفت می تونم شمارت داشته باشم کمکی خواستی سوالی داشتی می تونی ازم بپرسی منم شمارم دادم و دو روز ازش خبری نشد تا اینکه یکی با شماره ایران تو واتساپ بهم پیام داد و خودش معرفی کرد و یکم معمولی حرف زدیم و گفت فردا میایی مطب خودتم برای گچ بینی دوستت گفتم اره
فرداش رفتیم (هنچنان دوستم خبر نداشت )وارد اتاقش شدم یه حس دیگه داشتم نسبت به روزهای دیگه گچ برداشت و به دوستم گفت برو بیرون تو یه اتاق دیگه منشی از بینی ات عکس بگیره من موندم تو اتاق اومد سمتم صورتم ناز کرد گفت تو چقدر نازی اخه ( اولین مرحله خر کردن دخترا ) بعد میشه امشب بریم بیرون باهم من سریع اره چرا که نه
خلاصه اومدم سریع دوش گرفتم ، نخ دندون ، دهان شویه ، عطر چون می دونستم چی در انتطارمه کم تجربه نبودم
اومد دنبالم گفت کجا بریم گفتم بریم راه بریم حرف بزنیم رفتیم دریاچه دستم گرفت کلی حرف زدیم و گفت می خوای با ماشین دور بزنیم گفتم باشه رفتیم با ماشین یه جای خلوت گفت بریم عقب بشینیم وقتی پیاده شدم یکم ترسیدم چون تجربه تو ماشین اونم تو ایران نداشتم و همیشه از پلیس اش می ترسیدم
رفتیم عقب نشستیم اول موهام نوازش کرد ، دست کشید رو صورتم بعد لب اش آورد جلو از هم اول لب گرفتیم بعد زبونشو میک زدم براش ده دقیقه فقط لب گرفتیم و کم کم دست اش برد زیر لباسم و به سینه هام دست زد اون لحظه هر کاری بخوان انجام میدم یکم گردن ام میک زد یکم بغلم کرد گفت تو فوق العاده حرفه ایی لب میگیری معلوم تجربه داری گفتم معلوم که دارم چشم و گوش بسته نیستم
اون شب کلی نوشتیم گفت دوست دارم زود بدنت دست بزنم بغلت کنم ، قرار شد چهارشنبه تعطیلی رسمی بود پنج شنبه و جمعه هم مطبش تعطیل بود قرار شد بریم شمال اون برنامه گذاشت (دوستم همچنان خبر نداره )
موقع رفتن دوستم خونه خالش چند روزی بود رفتم و بهش گفتم هنگ کرده بود بهش گفتم ببینیم مرد ایرانی چطوریه اولین بار با یکی موقع سکس می خوام فارسی حرف بزنم و میفهمم اش اونم فقط میگفت خاک بر سرت
راه افتادیم و وقتی رسیدیم سریع رفتم دوش گرفتم تاپ پوشیدم بدون سوتین تا نوک های سینه ام بیشتر تحریک اش کنه اونم سریع رفت دوش گرفت تا اومد بیرون با حوله سمتم دستم کردم لای موهاش تا می تونستیم لب گرفتیم بعداش رفت سراغ گردنم تمام گردنم قرمز کرده بود بعدش تاپ ام در آورد و شروع کردن به میک زدن سینه هام منم با دستهام براش نگه داشته بودم که راحت بخوره و گاهی گاز میگرفت نوک سینه هام دردش دوست داشتم منم گردنش خوردم ولی ازم خواست جاش نمونه گفتم باشه
ازم پرسید برام می خوری گفتم به یک شرط اینکه سرم فشار ندی تا حلقم بره اوق بزنم گفت باشه نمی خوام تجربه بدی داشته باشی
منم زانو زدم براش خوردم حتی تخم هاش خوردم یواش که دردش نگیره چشم هاش بسته بود فقط اه می کرد
بعدش اش شورتم دراورد یه داگی استایل خفن رفتیم و آبش اومد کشید بیرون سریع رفت سمت حموم
اون شب بهم گفت تو سکسی ترین دختر دنیایی هم بدنت قشنگه هم بلدی چیکار کنی هم عشوه بلدی تو این چهل و هفت سال تا حالا کسی اینجوری با عشق برام نخوره بود سه روز اونجا بودیم آنقدر بهمون خوش گذشت تو سکس هر چی میگفت نه نمی گفتم یه بار خودم پیشنهاد دادم من می خوابم تو کیرت بکن تو دهنم کلی ذوق کرده بود از این که راحتم باهاش خوشش اومده بود و بهش خوش میگذشت و به منم کلی خوش میگذشت و چند بار بهم گفت مثل دخترای تو ایران نیستی که هزاربار التماس کنیم بخور نمی خورن یا فقط مثل ننه بزرگ ها افتادن
اون سه روز تموم شد برگشتم روز شنبه اش بهم پیام داد که تمام مدت تو جراحی ها داشتم به تو فکر میکردم کاش بیشتر بمونی ولی من باید بر میگشتم ساعت هفت صبح روز چهارشنبه اش پرواز کردم همو دوبار دیگه دیدیم و فقط همو بغل کردیم
هیچ وقت خاطرات اون سه شب ایران و آقای دکتر یادم نمیره الانم با هم گاهی حرف میزنیم شاید همو دبی ببینیم برای یک هفته
امیدوارم خوشتون اومده باشه
     
  

 
سلام
من علی هستم با ۳۳ سال سن و قد ۱۸۰ و وزن ۸۵ کیلو
خاطره ای که دارم مینویسم حدودا مال ۷ سال پیش
دعوت شدم یه پارتی توی باغ یکی از دوستان
باغ شلوغ بود
حدود ۷۰ نفر بودیم توی مهمونا یه دختره نظرم جلب کرده بود و چشمم دنبالش بود
دختر حدود ۲۲ سال سن داشت با قد ۱۷۰ و وزن تقریبی ۴۴ کیلو و سایز سینه ۷۵ ، لاغر اندام و سفید با چهره‌ای خوب و بچه‌گانه که تنها بود و با یکی از دوستاش اومده بود
دختره اسمش سحر بود
و یه تاپ نیم تنه مجلسی پوشیده بود با یه دامن کوتاه
توی مهمونا یه پسری هم بود که از همون اول تو نخ سحر بود و خیلی نگاه می‌کرد
بعد از یک ساعت شراب ، موزیک شروع شد و خیلیا اومدن وسط به رقصیدن
پسره اسمش حسین بود و موقع رقص به سحر نزدیک شد
و شروع کرد باهاش رقصیدن و حرف زدن
چند دقیقه بعد حسین از سالن و رفت بیرون
یکم بعد سحر هم رفت بیرون
آروم رفتم بیرون دیدم پشت ستون دارن لب میگیرند
حسین دست سحر را گرفت و گفت بیا و رفتند سمت در باغ
اونجا سوئیت نگهبانی بود
در زد و نگهبان در باز کرد و حسین باهاش حرف زد و رفتند داخل
من یکم صبر کردم و رفتم پشت پنجره
بیرون تاریک بود و از داخل من نمی‌دیدند
نگهبان یه افغانی حدودا ۳۰ ساله و تمیز بود به اسم فتاح که فتا صداش میکردند
فتا رفت تو اتاق و حسین و سحر تنها شدن
حسین تاپ سحر در آورد و شروع کرد به خوردن سینه هاش
سحر هم حشری شده بود و دستش کرده بود تو شلوار حسین
چند دقیقه تو همین حالت بودند و بعد سحر نشست روی زانو و شلوار و شورت حسین کشید پایین و شروع کرد با کیر حسین بازی کردن و ساک زدن
حسین که خوب حشری شد سحر را بلند کرد
دامن و شورتش در اورد و نشوندش روی مبل
پاهاش داد بالا و با انگشتش شروع کرد بازی کردن با کص و بعد هم خوردن کص
بعد از چند دقیقه آه و ناله سحر رفته بود بالا
حسین هم که کیرش شق بود گذاشت در کص و کرد داخل و شروع کرد تلمبه زدن
چند دقیقه ای داشت تلمبه میزد و سحر هم چشماش بسته بود و داشت حال میکرد
که در اتاق باز شد و فتا از اتاق اومد بیرون
سحر و حسین جا خوردن و بی حرکت موندن
فتا گفت میخوام برم سرویس
شما راحت باشید و رفت سرویس
سحر به حسین نگاه کرد و گفت مگه نگفتی بیرون نیاد؟
حسین گفت با این سرو صدا که تو راه انداختی حق داره و به کردن ادامه داد
فتا از سرویس اومد بیرون و
ایستاده بود نگاه می‌کرد و اروم اومد جلو روی مبل کنار سحر نشست
حسین نگاهی به فتا کرد و نیش خندی زد و سحر هم همونطور که حسین داشت میکرد فتا را نگاه میکرد
فتا هم کیرش توی شلوار بلند شده بود و دستش گذاشت روی شکم سحر و آروم آورد سمت سینه هاش و شروع کرد مالیدن و سرش برد سمت سحر و شروع کرد به لب گرفتن
سحر چشماش بسته بود و حسابی حشری شده بود و هیچ نمیفهمید دستش رفت سمت کیر فتا و شروع کرد جق زدن براش
۵ دقیقه بعد فتا بلند شد و لباساش در آورد
حسین هم کیرش در آورد و فتا نشست روی مبل و دست سحر را گرفت و بلندش کرد و گفت شروع کن و سر سحر آورد سمت کیرش و کرد تو دهنش
سحر هم داغ داغ بود و شروع کرد ساک زدن و حسین هم از عقب کرد تو کص و به کردن ادامه داد
چند دقیقه بعد پوزیشن عوض کردند و فتا سر سحر آورد بالا و گفت نوبت منه و کشیدش سمت خودش و نشوندش روی کیرش و شروع کرد به خوردن سینه هاش و سحر هم شروع کرد بالا و پایین
حسین هم از پشت داشت با کون سحر بازی می‌کرد
انگشتش خیس کرده بود و آروم میکرد داخل و در میآورد
تو همون حالت حسین کیرش خیس کرد و با دستاش کمر سحر گرفت و کیرش گذاشت در کون سحر
که سحر گفت نه نه تروخدا نکن نمیتونم درد داره نکن ولی حسین آروم کرد داخل
سحر چشماش باز شد و جیغ بلندی کشید و بی حرکت مونده بود ، صورتش قرمز شده بود و نفس نفس میزد و فقط صدای آه و نالش میومد
کم کم تلمبه زدن هاشون سريع تر شد
فکر کنم ۱۰ دقیقه ای تو همین پوزیشن کردند که حسین ارضا شد و بی حرکت موند و ابش ریخت داخل و بعد کیرش در آورد و رفت سمت سرویس
سحر مست بود ولی از حالتهاش فهمیدم که ۳ یا ۴ بار ارضا شد
حسین از سرویس اومد بیرون و گفت من میرم و تو هم کارت تمام شد زود بیا و پوشید رفت 
سحر بی حال شده بود و حس نداشت
ولی فتا هنوز داشت می‌کرد و دستاش حلقه کرده بود دور کمر سحر ، بقلش کرده بود و تلمبه میزد تا ارضا شد
هردوشون همونطور چند دقیقه موندن
سحر به زحمت از روی فتا بلند شد بی‌حال بود و رفت سرویس
خودش شست و اومد بیرون معلوم بود خسته
فتا رفت سمتش و دستش گذاشت روی کون سحر و گفت اینم میخوام
سحر بی حال گفت نه پررو نشو ، نمیشه
ولی فتا کیرش دوباره راست شده بود و گفت زود تموم میشه و سحر از پشت بغل کرد و دستش گذاشت روی کص و شروع کرد مالیدن سحر هم میگفت نه ول کن و بیخیال شو ، تو که همین حالا کردی.
ولی فتا کوتاه نیومد و سحر هم حدودا یک ساعت بود که در حال سکس بود و خیلی خسته بود و توان مقاومت نداشت
فتا اینقدر کص سحر مالید تا دوباره حشری شد و گفت بگو چیکار کنم فقط از عقب نه.
فتا هم گفت فقط خم شو زود میکنم.
سحر دستش گذاشت لبه اوپن و فتا کیرش گذاشت دم کص و کرد داخل یکم تلمبه زد تا کیرش خیس شد در آورد و گذاشت دم سوراخ کون سحر.
سحر هیچ مقاومتی نکرد و فتا اروم کرد داخل.
دوباره صدای جیغ سحر رفت بالا
سحر دیگه اشکش در اومده بود ولی فتا ول کن نبود و آروم اروم داشت تلمبه زدن سریعتر می‌کرد که
سحر از شدت درد و خستگی پاهاش خالی کرد و نتونست بایسته و نشست روی زمین
ولی فتا هنوز ول کن نبود و تو حالت داگی سحر از پشت بغل کرده بود و تلمبه میزد و با دستش هم سینه هاش می‌مالید تا ارضا شد
آبش که اومد کیرش در آورد و سحر ول کرد و
سحر خوابید روی زمین و تکون نمی‌خورد
فتا بلند شد رفت سرویس خودش شست و اومد بیرون دید سحر همونطور لخت روی زمین خوابیده
رفت از یخچال یه رانی آورد و سحر بلند کرد داد دستش گفت بخور شیرینه خوبه
سحر هم خسته بود و یکم رانی خورد و گفت باید برم
فتا بلندش کرد و بردش آشپزخانه و اب به دست و صورتش زد و بدنش هم آب زد و حوله کشید و اوردش بیرون
و سحر هم از خستگی نشست روی مبل
فتا هم نشست کنارش و دستش گذاشت روی رونش و گفت خسته ای امشب همین جا بمون ولی سحر گفت نه نمیشه
فتا هم چند دقیقه ای نشسته بود کنار سحر و ول کن نبود و رون ها و سینه های سحر میمالید تا سحر یکم حالش بهتر شد و گفت باید برم و فتا رفت لباس های سحر آورد و سوتین و تاپ و دامنش تنش کرد و به سحر گفت شورتت یادگاری برای من
سحر گفت به چه دردت میخوره
فتا گفت یاد تو ميفتم
سحر لبخندی زد و بلند شد رفت سمت سالن
منم ۱۰ دقیقه بعد رفتم توی سالن و دیدم سحر رفته بی‌حال نشسته روی یه صندلی و داره شراب میخوره
رفتم نشستم کنارش و گفتم خوبی
گفت فکر کنم شراب زیاد خوردم حالم بد شده
گفتم خب نخور دیگه
اونم گفت باشه فقط باید برم خونه تا مامانم بیداره در باز کنه کلید ندارم
گفتم باشه میخوای ببرمت و سحر گفت مزاحم نیستم؟
گفتم نه و بلند شدیم خداحافظی کردیم و رفتیم رسوندمش
توی راه خودمونو معرفی کردیم و باهاش دوست شدم و بعدا فهمیدم حسین دوست پسر سابقش بوده که اتفاقی اونجا دیدتش

چندتا خاطره دیگه هم هست
لطفا نظرات خودتون بگید
اگر تمایل دارید قسمت بعد را هم بنویسم
     
  
مرد

 
عشق‌های ممنوعه
تا اونجا گفتم که نازلی رو تو خونه آقاجون یقه کردم و احساس کردم یکی مارو دیده.
خودمونو جمع کردیم و اومدم تو راه پله ، صدای دوش حموم عمه میومد.
پس فقط یک نفر میمونه.
پله‌هارو دوتا یکی دویدم پایین .
۳،۴تا پله آخرو پریدم ، هنوز به زمین نرسیده بودم که زن پسرعمه‌ام از اتاق اومد بیرون و ...

کوبیده شدیم بهم و جیغ بلند دختر...

تصادف آسیبی نداشت بیشتر دوتامون ترسیدیم چون خیلی ناگهانی بود.
دیدم عمه حوله رو پیچیده دورش و بدو بدو یا ابالفضل گویان داره میاد پایین.
نازلی هم اومد سر پاگرد وایساد تماشا و لبخند ریز شیطانی به لب داشت.

براشون توضیح دادمو مرتب از دختره عذرخواهی میکردم.
عمه برگشت رفت ادامه حموم و نازلی هم رفت سر چمدونش.
زن پسرعمه‌ام ناله کنان از جاش بلند شد و منم فیگور کمک گرفتم،دستشو به علامت جلو نیا آورد بالا .
من : توروخدا ببخشی یهویی شد
زن پسرعمه: منم جای تو بودم با این کثافت‌کاریا ، حواسم پرت میشد دیگه.
_منظورتون چیه
_خودتون بهتر میدونید
_سر پایین گفتم متاسفم که...
نذاشت حرفمو ادامه بدم و گفت:
_آخه الان موقع اینکاراست
_این کارا که موقع نداره،هرلحظه میتونه پیش بیاد
_انسان واقعی میتونه موقعیت و زمانسنج باشه
_متاسفانه کرنومتر من خرابه
_بله تعریفتونو شنیدم.
_خب پس خداروشکر براتون شوک نشده.نگران بودم که جا خورده باشین.
رسیده بودیم توی آشپزخونه
بهترین جا که اگه هرکی از بالا یا بیرون میومد قشنگ در تیررس من بود.
یه لیوان آب پر کردم و بردم سمت دهنش .
نذاشتم ازم بگیره و با شدت فهموندم که خودم میخوام آب بدم بهش.
یه دستمو پشت کمرش گذاشتمو هلش دادم جلو لیوانم گذاشتم رو لبش و آب کمی ریختم تو دهنش و قصدن کمی هم ریختم بیرون.
تا خودشو کشید عقب که خیس نشه،لیوانو گذاشتم رو اوپن و کشیدمش تو بغلم و گفتم:
ای وای ببخشید الان درستش میکنم .
شروع به لیسیدن دور دهن و گردنش کردم.
زبونش بند اومده بود بعد چند لحظه با دستاش شروع کرد به زدن من و خودشو بیرون کشیدن.
داشت صداش درمیومد که لبامو روی لباش گذاشتم که صداش درنیاد.
کیرم باد کرده بود از روی لباس گذاشتم روی کسش و بالا پایین و چپ و راست میکردم.
شاید ۲۰یا۳۰ ثانیه طول کشید که چنگشو به صورتم رسوند.ترسیدم که زخمیم کنه.
ولش کردم.با شدت به دیوار پشتش خورد و هاج و واج در سکوت منو نگاه می‌کرد.
خیلی خونسرد لبخندی زدمو رفتم بیرون.
asdfghjkl;'
     
  
زن

 
#دوست_دختر

باسلام ب دوستان گرامی خاطره ای ک می‌نویسم مال چهار روز پیشه جریان ۶ماه پیش شروع شد ک با ی دختری ب اسم زهرا آشنا شدم ۶ماه دوست بودیم و هیچ اتفاقی هم بینمون نیفتاد در حد چنتا بوس از خودم بگم اسمم مهدیه ۲۱سالمه بیشتر اوقات هم ماهیگیری میرم زهرا خانوم هم ماهی گیری دوست داشت و می‌گفت ی روز میاد اما جور نمیشد تا چند روز پیش بهم گفت ک ۲۳ اسفد مامان بابام می‌خوان برن نمی‌دونم کجا و تنهام بریم ماهیگیری من همه برنامه هارو چیدم نهار چوبا ماهی گیری، قلاب و چیزای دیگه اصلانم فکر سـکـس تو سرم نبود چون قبلا دستانشو گفتم هنوزم برا ول کردن دختره پشیمونم مثل سگ بگذریم صبح خانوادش رفتن و من هم ساعت ۹صبح رفتم دنبالش و رفتیم ماهی گیری اونجا ی رفیق دارم ویلا داره کلید اونم گرفتم اگه بارونی چیزی گرفت بریم اونجا بخاطر اینم ک العان ماهی گیری غیر مجاز شده رفتم جلوی همون ویلا و قلاب انداختیم بخاطر کرونا خیلی خیلی خلوت بود یکم لب گرفیتم و وهاب خوردیم یکمم رقصید ی جورایی منم هوسی شده بودم ب روم نمیوردم ی ماهی هم یکی از چوبا گرفت گفتم خودت بیار بالا من پام درد می‌کنه اما پام درد نمی‌کرد میرم زده بود زیر دلم آخه زهرا ی قد تقریبا ۱۶۰و ی کـون رو فرم داره ۱۸سالشم هست منم بد رفتم همونجا تو فکرش تا موقع نهار گفتم ی ویلا هست بریم اونجا گفت ن از شانس خوبم چنتا ماشین اومد اونجا اونم ترسید گفت بریم رفیتم تو ویلا جاتون خالی ی کباب درست کردم خوردیم و خودمو زدم ب خواب اونم گوشی بازی میکرد ی فکری کردم گفتم بزار بهش درخواست بدم حالا قبول کرد ک بهتر نکرد ولش کن رفتم پیشش بحث ازدواج و اینا کردم بعد گفته بچه دوست داری گفت آره و منم رو شوخی گفتم کاری ک برا درست شدن بچه اتفاق میفته رو چی دوست داری چیزی نگفت منم ادامه ندادم اما باز کرمم لول گرفت چند دقیقه بعد بغلش کردم و گفتم خوب نگفتی دوست داری اون کارو یا ن یکم نگام کرد و گفت العان ن اما وقتی ارواج کردیم آره و منم انقد حرف زدم ک کف کردم گفتم پسرا نیاز دارن هوسی میشن و این حرفا اونم گفت در حد ارضـاع شدن منم از رو شلوار یکم کـیـرمو مالیدم ب کـونش ور رفتم بهش سینه ها کوچولوشو مالیدم اونم ساکت بود تا دستم خورد ی شلوارش ک بیارم پایین ی دفعه گفت ن و شلوارشو گرفت منم دوباره وایسادم حرف زدن تا اینجا اومدی بقیش خوب تا اینجام قبول نمی‌کردی و میزارم لاپات تو گفتی در حد ارضـاع شدن گفت پاشه بزار لاپا منم شلوارشو دادم پایین یکم با کـسش بازی کردم لیس زدم کـسشو ی انگشتمم کردم تو کـونش اما پدرمو درآورد تا انگشتمو گذاشت بره تو شل نمی‌کرد انگشت منم داشت قطع میشد تو کـونش اما کـون تنگی داشت خلاصه ی نیم ساعتی این انگشتم تو کـونش بود و ب روناش بازی میکردم و بادست کـیـرمو می‌مالید بعد آف زدم ب سوراخ کـونش حسابی و کـیـرمو اروم گذاشتم رو سوراخ نوکش نک کـیـرم رفت ک دوباره سفت کردو جیغو داد و دیدم گریش گرفت اما کـون خیلی داقی داشت ی چند دقیقه نک کـیـرم داخل کـونش بود یکم دیگه فشار دادم وقتی رفت دیدم میگه سرم گیج و خیلی درد داره در آوردم دیدم زخم شده یکم خون اومد دستمال گذاشتم و هزارو ی فهش خوردم اما آخر کـیـرمو گذاشتم لا پاش و حسابی کردم معلوم بود انگار هوسی شده کـیـرم ک میخورد ب کـسش ی اه کوچولو میکشید دوباره حال اومدم و بعد لباشو خوردم و بی‌حال اوفتادم کنارش خوابم برد بعد بیدار شدم دیدم پتو انداخته روم و بغلم کرده تقریبا ساعت ۶عصر شده بود منم بغلش کردم و بعد نیم ساعت رسوندمش خونه اما قول دادم اگه عاشقشم بمونم و از این کارا نکنم اما واقعیت من نمی‌دونم عاشقم یا نه فقد حس خوبی نسبت ش دارم اما شکست عشقی ک خوردم نابود شدم دیگه حس عشقو تجربه نکردم
نوشته: ؟؟؟
     
  
زن

 
سلام من اسمم سمیرا.۲۳ سالمه و ۳ ساله متاهلم.قبل از ازدواجم با محمد نامی دوست بودم که حسابی لاپایی میکردم اون زمان و تنها کسی بود که معاشقه باهاش خیلی بهم حال میداد. موقع خواستگاری‌هام هم کسیو انتخاب کردم که مثل محمد باشه برام ، و نهایتا با جواد ازدواج کردم.
جواد مث محمد بود برام ولی فرقش این بود زیاد حشری نبود و قد و هیکلش بزرگتر از محمد بود.محمد هم‌قد خودم بود و زیاد درشت نبود.
بعد از ازدواجم محمد اینستا بهم پیام داد گفت سمیرا واقعا ازدواج کردی ؟گفت توروخدا یه‌بارم که شده برای بار آخر بیا ببینمت.خودم دل تو دلم نبود برم ببینمش ولی خیلی ناز کردم که نه و من شوهرمو دوست دارم و در نهایت قبول کردم.رفتیم پارک تو ماشین نشستیم گفتم پشیمون شدم که اومدم.فامیلای خودم به درک فامیلای شوهرم اگه ببینن مارو بدبخت میشم.من میرم خونه.گفت نرو بیا بریم باغ ما کلیدش تو داشبورده(با ماشین باباش اومده بود)
من انقددددر دلم میخواستش حتی دو دل هم نشدم سریع قبول کردم.تو کل راه وقتی حرف میزد من هیچی نمیشنیدم فقط کسم داغ کرده بود و خیس بودم داشتم میمردم.الانم که دارم مینویسم همون حسو دارم.خلاصه رسیدیم و رفتیم تو خونه باغ.یهو وسط حرف لب تو لب شدیم و وااای که گذشتمون اومد جلو چشمم با ولع لبای خوش طعم نرمشو میخوردم.بالا تنم رو لخت کرد و کلی سینه هامو خورد(از حق نگذریم من سینه هام خیلی خوبه حتی زنای فامیل میگن خوش بحال شوهرت) سینه هام ۸۵ و سفید و سربالاست.
محمد افتاد به جون سینه هام یکیشو چنگ میزد یکیشو می خورد.گوشاش از حشریت سرخ شده بودن.
یهو نگاهم کرد و گفت میخوای ادامه بدم ؟ گفتم اره
شلوارمو دراورد... باورم نمیشد بالاخره دارم به محمد کس میدم.همیشه لاپایی بودیم.کیرشو رو کسم بالا پایین کرد و گفت وااای هنوز کست مث قبلا داغ و خیسه.اخه من کسم در حدی داغا یه بار لخت نشستم رو پاهای شوهرم میگفت انقد کست داغه پاهام داره میسوزه . با این حرفش شوهرم اومد جلوی چشمم و پاهامو بستم گفتم میترسم.گفت توروخدا قول میدم همین یه بار باشه . جون من اذیت نکن ، من چند سال تو کف این بودم تورو از کس بکنم، برام سواله از رو انقدر داغه توش چه خبره.با حرفاش انقدر حشریم کرد(دقیقا قصدشم همین بود میدونست نقطه ضعفم چیه) سرشو اوردم جلو چسبوندم به لبام و دوباره لب گرفتیم تا اینکه سر خورد رفت پایین و شروع کرد کسمو خوردن.جیغم رفت هوا داشتم دیوونه میشدم .گفتم بسه بکن توش من نمیخوام بخوری ولی اون ول نمیکرد و با خیال راحت چون میدونست باکره نیستم زبونشو میکرد توی کسم. وقتی ارضا شدم کمربندشو باز کرد و کم کم کیرشو کرد تو کسم که دردم نگیره.بهترین سکس عمرم بود فقط ناله میکردم و چوچولمو میمالیدم.مجید هیچوقت نمیتونست اینجوری منو دیوونه کنه همیشه فکر میکردم سکس برای زن لذتی نداره ولی اونجا بود که فهمیدم آدمش مهمه.کلی تلمبه زد و بعد از چند دقیقه که ارضا نشد فهمیدم کثافت یه چیزی زده و از اولم برنامش این بوده منو راضی کنه ببره باغ و خودشو آماده کرده بوده. انقدر تلمبه زد خسته شد و دراز کشید منم رفتم نشستم روش و چند دقیقه تا حد توانم خودمو بالا پایین کردم و وقتی گفت نزدیکه ارضا شم و منم بلند شدم و کیرشو خوردم . گفت داره آبم میاد منم بدون اینکه خودمو بکشم عقب گذاشتم آبشو بیاره تو دهنم و رفتم تف کردم تو دستشویی . اومدم بیرون یکم سیگار کشیدیم و همو بغل کردیم از گذشته گفتیم که دوباره حشری شد.منو خوابوند تو بغلش همزمان کسمو میمالید و نوک سینه هامو زبون میزد و تو ۳ دقیقه ارضا شدم و انقدر موقع ارضا شدن حرکات دستشو تند کرد و دستشو برنمیداشت جیغ زدم گفتم توروخدا بسه .نتونست جلوی خودشو بگیره منو داگی کرد و دوباره سکس کردیم .بعدش منو رسوند خونه وکلا جفتمون بدون هیچ حرفی از اینستا همدیگرو بلاک کردیم و من توبه کردم.دوستان اینم بدونید من لاشی و اهل خیانت نیستم و این بار اول و اخرم بود که به شوهرم خیانت کردم. ولی انقدر تو همون یبار کلی چیز یاد گرفتم که الان زندگی زناشویی خودمو شوهرمو نجات دادم (چون شوهرم بلد نبود منو ارضا کنه و جفتمون سرد شده بودیم و من بعد اون روز روش های محمد و یادش دادم)
     
  
صفحه  صفحه 20 از 21:  « پیشین  1  ...  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بهترین داستان های و خاطرات سکسی را اینجا بخوانید

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA