انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 21 از 21:  « پیشین  1  2  3  ...  19  20  21

بهترین داستان های و خاطرات سکسی را اینجا بخوانید


زن

 
با عذر خواهی از اشتباه در تایپ چند کلمه ....
     
  
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
زن

 
خاطرات لیلا
عکس کیر رو یک بار از هماهمکلاسیم در مدرسه بهم نشون داده بود و منم کیر ندیده اغلب در لحظات خود ارضایی در ذهنم به تصویر می کشیدم و ازش حس شیرینی می گرفتم ولی الان در واقعیت محض قرار داشتم یک کیر تر وتمیز و بدونه مو جلو دیدگانم بود ایرج موهامو نوازش می کرد و به لبام رسوند و انگشتشو تو دهنم کرد و به سینه هام آورد و خیلی آرووم و ریلکس نواززش کرد بعدها متوجه شدم علت این کارش این بود که نمی خواست فرم و شکل سفتی سینه هام بهم بخوره و آویزون بشه در شرایط خاص و جدیدی قرار گرفته بودم و به تدریج داشتم شهوتی میشدم توان هیچ عکس العملی رو اون شب در خودم نمیدیدم و رو تخت خواب اتاق ولوشدم وعین مسخ شدگان بی صبرانه منتظر بودم کیر کلفتشو به کوسم وارد کنه ...و همین اتفاق شیرین هم با طعم اندک دردی به وقوع پیوست اووف ورود کلاهک کیرش که دهانه واژنم برخورد کرد درد رو احساس کردم ایرج کیف می کرد و می گفت آوخ جون چه کوس تنگی داری لیلا. این کوس رو باید در روز نه یک بار بلکه چند بار بکنم تا گشاد تر بشی و برام بچه بیاری
با اعمال فشار بیشتر به گمانم نصف کیرش در کوسم حل شده بود و من به ملافه چنگ میزدم تا فریاد نزنم ...در همین گیر و دار ایرج گفت ..مبارک خودمون باشه پرده تو زدم کیرم خونی شد الان دیگه فقط مال خودمی .بلافاصله یک دستشو به باسنم اتکا داد و فشار نهایی و آخرشو به کیرش وارد کرد و کاملا کوسمو تصرف کرد و تلمبه هاش رو شروع کرد ....درد به تدریج کم شده بود و به جاش لذت وطمع زیبای سکس وبودن یک کیر کلفت در کوسم منو به اوج رسونده بود مست شده بودم و وقتیکه احساس کردم ابشو در کوسم ریخته ...یه آه کشیدم و جواب این آه شد یک بوسه طولانی و رویایی در آغوش آقام....ایرج ....
آقام براستی ادعاشو به اثبات رسونده بود و هرروز در دو و بعضا سه مرتبه منو می کرد واین سکس به یک عادت و به شکلی به یک قانون در خونه تبدیل شده بدونه استثناصبح گاها قبل ازرفتن کیرشو میخوردم ابشو قورت می دادم وبه زعم آقا آب منی کیرش بخشی از صبحانه اختصاصی من بود و قبل از ناهار هم به خونه بر می گشت به فوریت کوسمو با کیرش آبیاری می کرد ونمایش کامل و اصلی،هم قبل از خواب بود که حرفه ای ترتیب منو می داد
در واقع همه چیز به وفق مرادمان بود و خوشبخت بودم آقا درآمد خوبی داشت و طلا فروش ماهری شده بود و گاها برای دو سه روزی به تهران و خرید مدل های جدید طلا میرفت و من تنها میشدم و تنها سرگرمی بیرون از خونه من رفتن به خیاطی زنونه بود که در هفته دو بار با چادر میرفتم خیاطی سه کوچه بالاتر از خونه مون بود و نزدیک بود و برام جالب بود که خانمهایی که به خیاطی میومدند خیلی راحت در مورد سکس با شوهراشون حرف می‌زدند وبهم دیگر نظرات جالبی می دادند یکی از زود انزالی آقاش می گفت و یکی دیگر از باریکی و یکی از کلفتی کیر شوهرشون می گفتند و بدونه استثنا هم همشون با افتخار می گفتند که کون هم به آقامون میدیم ..کون دادن رو افتخار میدونستند وبرای من اندکی تعجب بود که در طول این دو ماه چرا آقا کونمو نخواسته در حالیکه واقعا باسن خوشکلی دارم واینکه در جمع ۷نفر خانمای خیاطی استایل کونم حرف اولو میزد ....پروانه خانم صاحب و استاد خیاطی ازم خوشش میومد و بهم می گفت ..لیلا جوون ..از اخلاقت خوشم اومده ..گفتم بهش چرا؟
جواب داد ..همه این خانمای که میان اینجا ..همه شون از سکس و عشق بازیشون و شوهراشون و حتی دوست پسراشون میگن ولی تو اینجور نیستی ..کاش پسر داشتم و تو عروسم میشدی
پروانه خانم خیلی جوون نبود و ۵۵سال سن داشت وشوهرشو از دست داده بود و با خیاطی امرار معاش میکرد ومیدیدم دست به خیر خوبی داشت و به چند نیازمند کمک مالی می کرد و متوجه شده بودم که هر وقت غذای خوبی در خونه می پخت یک قابلمه کوچیک هم به یک خونه میفرستاد که همسایه من بود
یک روز که به خیاطی اومده بودم متوجه ازدحام کوچه شدم
پروانه بهم ریخته بود و ناراحت خبر از مرگ یک پیرزن داد ..در واقع اون قابلمه غذایی که برای اون خونه میفرستاد به خاطر اون پیرزن بود اون روز برای اولین بار داخل اون خونه همسایه رو دیدم مراسم ختم گرفته بودند و پروانه هم دستی در این مراسم داشت و من با اجازه آقا و به خاطر پروانه در مراسم ختم شرکت کردم ....
خونه علیرغم شلوغی ختم سوت وکور و بهم ریخته بود وتنهاکسیکه صاحب خونه میشد حسابش کرد و باید تسلیت رو بهش می گفتم یک مرد بود با شکل شمایل و تیپ و موهای پرپشت و کلاه مخملی و داشی که راننده خاور بود و ماشینش رو گاها در سر خیابون میدیدم برای اولین بار در حالیکه چادر سرم بود و فقط چشمام بیرون بود با یک مرد غریبه حرف زدم و بهش تسلیت گفتم .آه ..یک حس و حال عجیب و تازه وهیجان انگیز ..دستام زیر چادر می لرزید و سریعا اونجا رو ترک کردم
آقا به خونه که برگشت به استقبالش رفتم هیجان خاص و جدیدی داشتم فوری منو بوسید و زیب شلوارشو کشیدم و کیرشو در دهنم قرار دادم و با انرژی زیاد و هیجان تازه براش ساک زدم نمی خواستم ابشو بیارم باید منو می کرد تشنه کیراقا بودم وبخوبی عالی منو ترتیب داد و آرووم گرفتم

خاطرات لیلا
عکس کیر رو یک بار از هماهمکلاسیم در مدرسه بهم نشون داده بود و منم کیر ندیده اغلب در لحظات خود ارضایی در ذهنم به تصویر می کشیدم و ازش حس شیرینی می گرفتم ولی الان در واقعیت محض قرار داشتم یک کیر تر وتمیز و بدونه مو جلو دیدگانم بود ایرج موهامو نوازش می کرد و به لبام رسوند و انگشتشو تو دهنم کرد و به سینه هام آورد و خیلی آرووم و ریلکس نواززش کرد بعدها متوجه شدم علت این کارش این بود که نمی خواست فرم و شکل سفتی سینه هام بهم بخوره و آویزون بشه در شرایط خاص و جدیدی قرار گرفته بودم و به تدریج داشتم شهوتی میشدم توان هیچ عکس العملی رو اون شب در خودم نمیدیدم و رو تخت خواب اتاق ولوشدم وعین مسخ شدگان بی صبرانه منتظر بودم کیر کلفتشو به کوسم وارد کنه ...و همین اتفاق شیرین هم با طعم اندک دردی به وقوع پیوست اووف ورود کلاهک کیرش که دهانه واژنم برخورد کرد درد رو احساس کردم ایرج کیف می کرد و می گفت آوخ جون چه کوس تنگی داری لیلا. این کوس رو باید در روز نه یک بار بلکه چند بار بکنم تا گشاد تر بشی و برام بچه بیاری
با اعمال فشار بیشتر به گمانم نصف کیرش در کوسم حل شده بود و من به ملافه چنگ میزدم تا فریاد نزنم ...در همین گیر و دار ایرج گفت ..مبارک خودمون باشه پرده تو زدم کیرم خونی شد الان دیگه فقط مال خودمی .بلافاصله یک دستشو به باسنم اتکا داد و فشار نهایی و آخرشو به کیرش وارد کرد و کاملا کوسمو تصرف کرد و تلمبه هاش رو شروع کرد ....درد به تدریج کم شده بود و به جاش لذت وطمع زیبای سکس وبودن یک کیر کلفت در کوسم منو به اوج رسونده بود مست شده بودم و وقتیکه احساس کردم ابشو در کوسم ریخته ...یه آه کشیدم و جواب این آه شد یک بوسه طولانی و رویایی در آغوش آقام....ایرج ....
آقام براستی ادعاشو به اثبات رسونده بود و هرروز در دو و بعضا سه مرتبه منو می کرد واین سکس به یک عادت و به شکلی به یک قانون در خونه تبدیل شده بدونه استثناصبح گاها قبل ازرفتن کیرشو میخوردم ابشو قورت می دادم وبه زعم آقا آب منی کیرش بخشی از صبحانه اختصاصی من بود و قبل از ناهار هم به خونه بر می گشت به فوریت کوسمو با کیرش آبیاری می کرد ونمایش کامل و اصلی،هم قبل از خواب بود که حرفه ای ترتیب منو می داد
در واقع همه چیز به وفق مرادمان بود و خوشبخت بودم آقا درآمد خوبی داشت و طلا فروش ماهری شده بود و گاها برای دو سه روزی به تهران و خرید مدل های جدید طلا میرفت و من تنها میشدم و تنها سرگرمی بیرون از خونه من رفتن به خیاطی زنونه بود که در هفته دو بار با چادر میرفتم خیاطی سه کوچه بالاتر از خونه مون بود و نزدیک بود و برام جالب بود که خانمهایی که به خیاطی میومدند خیلی راحت در مورد سکس با شوهراشون حرف می‌زدند وبهم دیگر نظرات جالبی می دادند یکی از زود انزالی آقاش می گفت و یکی دیگر از باریکی و یکی از کلفتی کیر شوهرشون می گفتند و بدونه استثنا هم همشون با افتخار می گفتند که کون هم به آقامون میدیم ..کون دادن رو افتخار میدونستند وبرای من اندکی تعجب بود که در طول این دو ماه چرا آقا کونمو نخواسته در حالیکه واقعا باسن خوشکلی دارم واینکه در جمع ۷نفر خانمای خیاطی استایل کونم حرف اولو میزد ....پروانه خانم صاحب و استاد خیاطی ازم خوشش میومد و بهم می گفت ..لیلا جوون ..از اخلاقت خوشم اومده ..گفتم بهش چرا؟
جواب داد ..همه این خانمای که میان اینجا ..همه شون از سکس و عشق بازیشون و شوهراشون و حتی دوست پسراشون میگن ولی تو اینجور نیستی ..کاش پسر داشتم و تو عروسم میشدی
پروانه خانم خیلی جوون نبود و ۵۵سال سن داشت وشوهرشو از دست داده بود و با خیاطی امرار معاش میکرد ومیدیدم دست به خیر خوبی داشت و به چند نیازمند کمک مالی می کرد و متوجه شده بودم که هر وقت غذای خوبی در خونه می پخت یک قابلمه کوچیک هم به یک خونه میفرستاد که همسایه من بود
یک روز که به خیاطی اومده بودم متوجه ازدحام کوچه شدم
پروانه بهم ریخته بود و ناراحت خبر از مرگ یک پیرزن داد ..در واقع اون قابلمه غذایی که برای اون خونه میفرستاد به خاطر اون پیرزن بود اون روز برای اولین بار داخل اون خونه همسایه رو دیدم مراسم ختم گرفته بودند و پروانه هم دستی در این مراسم داشت و من با اجازه آقا و به خاطر پروانه در مراسم ختم شرکت کردم ....
خونه علیرغم شلوغی ختم سوت وکور و بهم ریخته بود وتنهاکسیکه صاحب خونه میشد حسابش کرد و باید تسلیت رو بهش می گفتم یک مرد بود با شکل شمایل و تیپ و موهای پرپشت و کلاه مخملی و داشی که راننده خاور بود و ماشینش رو گاها در سر خیابون میدیدم برای اولین بار در حالیکه چادر سرم بود و فقط چشمام بیرون بود با یک مرد غریبه حرف زدم و بهش تسلیت گفتم .آه ..یک حس و حال عجیب و تازه وهیجان انگیز ..دستام زیر چادر می لرزید و سریعا اونجا رو ترک کردم
آقا به خونه که برگشت به استقبالش رفتم هیجان خاص و جدیدی داشتم فوری منو بوسید و زیب شلوارشو کشیدم و کیرشو در دهنم قرار دادم و با انرژی زیاد و هیجان تازه براش ساک زدم نمی خواستم ابشو بیارم باید منو می کرد تشنه کیراقا بودم وبخوبی عالی منو ترتیب داد و آرووم گرفتم
     
  
مرد

 
azadmaneshian
بالاخره بعد از مدت ها حضور پیدا کردین 😜
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
خاطرات لیلا ۳
بدونه هیچ دلیل فکر مرد همسایه از مغزم بیرون نمیشد نه اینکه عاشقش شده بودم بلکه دوس داشتم بشناسمش ..یک جورایی کنجکاوی بیخود وبرای رسیدن به خواسته مسخره ام باید امارشو از پروانه خانم می گرفتم ورور بعد به خیاطی رفتم و حرفامو باهاش به خونه پیرزن مرحوم و اون مرد ناشناس کشوندم و پروانه آهی کشیدوگفت .پرویز خان اسمشه و واقعا هم لقب خان لایقشه چون خیلی مرده ویک مرد به تموم معنا و لابد میگی چرا ؟
چون این پیرزن مادر زنش بوده و زنش پنج سال قبل سرطان رحم گرفت و فوت میکنه که این اتفاق تلخ باعث سکته پیرزن و بلافاصله مرگ پدر زنش میشه،و پرویز خان از بس عاشق زنش بوده حتی بعد از مرگش ...مادر و پدر زنشو تنها نزاشت و بهشون دلسوزانه و خوب رسیدگی می کرد و این کارش واقعا جای تقدیر داره
آره پروانه خانم واقعا چنین رفتاریو هر مردی نداره
حالا لیلا جون به من بگو تو چرا میخای از پرویز خان بدونی نکنه
ههههه. نه بابا ...همین جوری از روی کنجکاوی زنونه خواستم بدونم که ایا مادرش بوده
اهوم راستش لیلا جون منم این چند سال گاها برای پیرزن غذا می‌بردم و بهش سر میزدم ولی بعد از فوتش دیگه نمیشه اینکارو ادامه بدم هرچند دلم واسه پرویز خیلی میسوزه چون هم تنها شده و هم از خوردن غذای خونگی و دست پخت من محروم شده .دیروز قورمه سبزی باحالی درست کرده بودم و خواستم کمی واسه پرویز خان بیارم ولی جرئت نکردم چون واسم حرف در میارن آخه من مطلقه هستم و پرویزخان هم مجرد و
با اومدن یک مشتری فضول به حرفاش ادامه نداد و من از خیاطی بیرون اومدم اوه برام خیلی جالب و تازه گی داشت این همه خود گذشتگی و عشق به زنش باعث شده بود حتی بعد از مرگش پدر و مادر زنشو به امون خدا رها نکنه و این واقعا تحسین برانگیز بود تصمیم گرفتم سری به طلا فروشی آقا بزنم بین راه در حالیکه کمی باد می‌وزید و مجبورم می کرد سفت تر چادرمو بگیرم گاها نیگاه به مغازه ها میرفت که یهو در یک قهوه خونه پرویز رو دیدم که با قیافه مردانه اش،و غم انگیزش نیم رو نوش جون می کرد
اه دلم واسش میسوخت حس دلسوزی و هم یاری در وجودم واسش متولد شده بود کاش میشد و شهامتشو داشتم که دعوتش کنم برای ناهار و یا شام .امروز...ولی غیر ممکن بود
در طلا فروشی آقا تا دقایقی موندم و کمی حرفای سکسی زدیم و بالاخره مجبورم کرد پشت ویترین برم و در قاب خاصی،که دور از چشم نامحرم باشه کیرشو از لای زیب شلوارش گرفتم و براش مالوندم ابشو در کف دستم نگه داشتم و با بستنی که برام خریده بود یکیش کردم و نوش جونم کردم اوووف چه طعم و مزه ای بالایی هم به بستنی داده بود بستنی با طعم آب منی اونم مال
شوهر
حال خودمم از زیر ناف و کوسم خیس و شرایط نرمالی نداشتم و کیر می خواستم به آقا گفتم میشه اینجا کیرتو بزاری کوسم
گفت چرا نشه فقط بزار پرده کرکره مغازه رو بکشم
از شانس الاغی من یهویی یک پسر و یک دختر واسه خرید طلا اومدند و کوس تشنه ام در آرزوی ورود کیر در این مکان خاص موند
بیرون اومدم و راه خونه رو در پیش گرفتم و شورتم از آب کوسم نیمه خیس شده بودو در راه رفتن بهم حس خاص و تازه ای داد با بودن چادر میشد گاها به بهانه حالت تغییر دادنش انگشتمو به کوسم بزنم و ازش اندک حالی بگیرم واقعا این رفتارم جدید و تا حال این مدلی باخودم نکرده بودم واقعا چرا اینجوری شدم
اوه به همون قهوه خونه که رسیدم باز پرویز خان نشسته بود و سیگار می کشید یک پیاله چای مشتی،هم جلوش بود و انگار در افکار عمیقی رفته بود بازم حس ترحم و دلسوزیم گل کرده بود کاش؟؟؟
کاش چی ؟
واقعا خودمم مونده بودم آخه چرا کاش،. این سوالو داشتم از خودم می،کردم..اصلا به من چه ارتباطی داشت هر کسی،مشکلاتی در زندگیش داره و سهم پرویز هم لابد تنهایشه،و میتونه هم حلش کنه اونم با ازدواج
با این توجیهات داشتم به خودم می گفتم آخه لیلا به تو چه ..پرویز یا همون پرویز خان تنهاس،...بهتره به فکر زندگیم و آقام و کیر باحال و کلفتش باشم که همیشه و هر لحظه که خواستم ازم دریغ نکرده و حالمو خوب کرده الا امروز و در طلا فروشی اقام
برگشتم خونه و فوری رفتم دستشویی و با کمک انگشتام اندکی خودمو ارضا کردم
دو روز بعد آقا جشن تولد برام گرفت اونم فقط من و خودش ولی کادوش برام قابل توجه و جالب و ارزش مند بود .
آقا ایرج برام دیلدو خریده بود اووووف
همونی که اصلا فکرشو نکرده بودم و در سکسی که باهام کرد با دیلدو و کیرش به نوبت از خجالت کوسم درومد و بخوبی و عالی منو ترتیب داد قطر دیلدو اندکی از قطر کیرش بیشتر بود اووه اون شب وقتیکه چشامو می بستم به تصور دو کیر فکر می کردم انگار که آقا و یک پسر دیگه منو می کردند دو نفری
     
  
زن

 
خاطرات لیلا ۴
گاها که دیلدو رومی گرفتم و به چاک کونم و کوسم میزدم باهاش حرف میزدم و می گفتم تو شوهر دومم شدی ویا به عبارت دیگه آقای دومم
بودن دیلدو انگیزه و شور و حال خوبی رو در من ایجاد کرده بود هر لحظه هوس کیر می کردم به کوسم میزدم و آرووم می گرفتم واغلب هم در سکس قبل از خواب از آقا می خواستم از دیلدو هم کمک بگیره ولی براستی توان و قدرت جنسی آقا عالی بود و نیاز به دیلدو نداشت اما یک مورد خاصش منو به اوج شهوت و لذت سکس میرسوند وبا بودن دیلدو و کیرش حس گاییدن از دو مرد رو در خودم می کردم این حس آیا چه معنایی میتونه داشته باشه از یک فرم سکس بیشتر حال می کردم اونم ابتدا دیلدوشو بعد از مالوندن زیاد به کوس و کونم در دهنم میزاشت و با کیرش خوب کوسمو می گایید طاق باز و دمر و بعد از اینکه ابشو به کوسم می‌ریخت بلافاصله دیلدو رو فرو می کرد و کیرشو در دهنم میزاشت و لزجی و خیسی کوسم با دیلدو دو بل ارضا بهم میداد واز شدت شهوتم مثل مار پیچ و تاب میزدم و گاها سرپایی از پشت منو می گرفت و دیلدو رو به کوسم میزد و کیرشو بین دو لپ کونم جا می داد و بعد از دقایقی جاشون رو عوض می کرد و بعدش برم می گردوند وهمون فرم ایستاده منو می گایید
در خونه آقا تاکید داشت که لخت باشم اما خودش شورت پاش بود و هر روز خودمو که در آینه می دیدم به نظر خوشکل تر و توپر تر شده بودم کونم با باریکی و قوس کمرم تناسب بسیار زیبایی داشت و اینو هم آرایشگر محله و پروانه خانم و یه سری فضول های خانم همسایه بهم می گفتند خصوصا آرایشگره خانم فروغ وقیحانه بهم می گفت آب کیر شوهرت بهت می خوره ...اووف لیلا جوون هرروز زیباتر میشی ....لابد انتظار داشت مثل اکثرا خانما از ایرج آقا و کیرش و سکسمون بگم ولی من هیچی نمی گفتم فروغ شیطون بلا ظاهرا بهم حسودی می کرد و از خوش تیپی و قیافه خوب آقام می گفت چند روزی میشد از خونه خارج نشده بودم و سرگرم نظافت خونه بودم و دلم تنگ مغازه طلا فروشی آقا و گشت و گذار کوچولویی در بازار نزدیک خونه مون شده بودم یک روز صبح زدم بیرون در راه از همون قهوه خونه رد که شدم تازه یاد پرویز افتادم خوشبختانه اونو ندیدم .اوه چه بهتر به خودم می گفتم آخه لیلا تو چت شده چرا به این مرد نامحرم توجه و فکر می کنی مگه چی الان کم داری دو تیکه کیر خوب یکیش زنده و گرم و خوشمزه و یکیش مصنوعی و کلفت و باحالی دستته ودیگر مگه مرض داری به این پرویز می اندیشی مغازه آقا مشتری زیاد داشت و جای موندن برام نداشت لذا بازار رفتم و دو ست شورت و سوتین و لوازم آرایش و یک دامن خریدم دم راه هم هوس موز کردم و دو کیلو خریدم و به نزدیک خونه که رسیدم یهو پرویز روبروم میومد سرش پایین بود و در فکر ....ولی من هول شده بودم نمیدونم چرا این عکس العمل رو گرفته بودم انگار که از شخصیتی که برات مهمه و ازش حساب میبری و یه دفعه جلوت سبز بشه....خب من هول زده سلام بهش کردم از کنارم که رد میشد جواب سلاممو داد و فقط بهم نیگاه کوتاهی کرد همون نیگاه بیشتر منو بهم ریخت و یهو کیسه موز و لوازم خریدم از دستم افتاد..اووه خدای من خم شدم برشون دارم ولی از بس حواسم به چادرم نبود چادر از سرم افتاد و بلوز و شلوار نخی چسپی و کاملا بدن نمایی که تنم کرده بود م براش نمایان شد
برای چند لحظه حساس میخکوب شدم ودر حالیکه پرویز به اندامم خیره شده بود من فوری چادر رو از زمین بلند و سرم کردم و خواست لوازم و کیسه موز رو بردارم پرویز زودتر دست به کار شد و بر شون داشت و باهام اومد اووه خدای من داشتن لنگ میزدم انگار مچ پای چپم مشکل پیدا کرده بود و همین باعث شد تا دم خونه همراهیم کنه و گفت
انگار همسایه هم هستیم ولی دیمتون در مجلس ختم مادر زن مرحومم..پاتون درد نمی کنه
نه خیلی ...خوب میشه چیزی نیس ببخشید آقای همسایه براتون زحمت شد وسایلمو اوردین
وهولکی در خونه رو باز کردم و لنگان لنگان اومدم داخل خونه
واقعا مچ پام درد می کرد و اینکه بهش گفته بودم درد ندارم فقط یک تعارف و حرف بیخودی که باید میزدم که زود تر از اون شرایط هول هراس دربیام
آقا به خونه برگشت و من از پرویز و این اتفاق بهش هیچی نگفتم عصر همون روز منو برد دکتر و خوشبختانه مچ پام شکستگی نداشت و در رفتگی شده بودولی همچنان درد داشتم دو روز بعد در خونه به صدا درومد و لنگان لنگان رفتم درو باز کردم پرویز پشت درب بود و سلام کرد و گفت
اومدم هم حالتونو بپرسم و هم براتون پماد آوردم پماد خوبیه معجزه می،کنه ازش استفاده کن روزی دوبار و در ضمن میتونم اسم تونو بدونم هر چی باشه همسایه چسپیده به هستیم
با شرم و حیای خاصم بهش گفتم
مرسی آقا پرویز ِلازم نبود زحمت گرفتن این پماد رو بکشین چشم استفاده می کنم
تبسمی کرد و گفت یه چیز یادت رفت اسمتو نگفتی
اوه لیلا هستم
پرویز رفت و من با هیجان و حس عجیبی برای لحظاتی به درب تکیه دادم و به خودم گفتم اه چرا اینجوری میشم چرابا دیدن این مرد منقلب و بهم میریزم نکنه دارم عاشقش میشم
نه نه نه عاشق چرا .... این عشق نیست بلکه یک حسه ..فقط یک حس ساده.... نمیتونه عشق باشه اگه قرار به عشق باشه چی بهتر از آقام ایرج
اه خدای من برگشتم داخل خونه و چشمم به دیلدو افتاد که رو طاقچه داشت بهم لبخند میزد رفتم سراغش و یک دل سیر زدم به چاک کونم و کوسم بخوبی خودمو ارضا کردم
     
  
صفحه  صفحه 21 از 21:  « پیشین  1  2  3  ...  19  20  21 
داستان سکسی ایرانی

بهترین داستان های و خاطرات سکسی را اینجا بخوانید

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA