ارسالها: 9253
#41
Posted: 3 Dec 2013 23:43
اتفاق عجیب
من پسری بودم ک بادخترای زیادی رابطه داشتم.اماعاشق هیچکدومش نبودم که بخوام بخاطرش ازبقیه ی دوست دخترام دست بکشم.کلادختربازی شده بودبزرگ ترین تفریحم وازاین کارم خیلی لذت میبردم.نمیدونم دقیقا باچندنفربودم حسابشون ازدستم در رفته بود.نمیخوام ازخودم تعریف کنم مثل یوزارسیف خوشگل نبودم ولی قیافه ی تودل برویی وهیکل دخترکشی داشتم،که به هرکی پیشنهادمیدادم خدایش ردخورنداشت.پسرخیلی زرنگی هم بودم تاحدامکان دستم پیش هیچکدومشون رونمیشدجزچندتامورداستثناکه اونادیگه ازمن زرنگ تربودن.البته اینکه اصلابرام مهم نبود.هرروزدخترای زیادی روسرکارمیزاشتم بااحساسات خیلیابازی کردم.دل خیلیاروشکوندم.به خیلیاخیانت کردم.ناگفته نماندچوب همه ی این کاراموخوردم.دقیقاازوقتی شیمارودیدم تازه فهمیدم عشق یعنی چی؟احساس ودوست داشتن وایناروتازه حس میکردم.
خلاصه شیماشدهمه چیزمن!اونقددوستش داشتم که زندگیموفداش میکردم.بخاطرش دختربازیموکنارگذاشتم وفقط وفقط به شیما وعشقم نسبت به اون فک میکردم.چون خودم بادخترای زیادی بودم دیدم نسبت به همه بدشده بودو فکرمیکردم شیما جز من باکسای دیگه ای هم هست.میخواستم هرچی زودترمال خودم شه.طاقت این فکرا واین حس بدی که کس دیگه ای توزندگی شیماست رونداشتم.چندباربش گفتم باخانوادش صحبت کنه اما شیما میگفت هنوز خیلی بچه ایم.هر روزعشقم به شیمابیشتر وبیشترمیشد.خلاصه بااصرارهای من شیماباخانوادش صحبت کرد.منم قضیه روبامامان بزرگم درمیون گذاشتم.اونم گفت اول بایدبا بابات صحبت کنی.من پدرم به خاطرکارش تو ترکیه زندگی میکرد فقط سالی یه بار به من ومامان بزرگم سرمیزد.مامانم هم وقتی من دوسالم بوده از پدرم جداشده بود.به بابام گفتم که میخوام برم خواستگاری ولی اون براش مهم نبودهمه چیو سپرد به مامان بزرگم.
خلاصه فرداقراربودن ومامان جون بریم خواستگاری.دل تودلم نبود.اون شب خواب نرفتم.باخودم هزارتافکروخیال میکردم.لحظه ای ک منتظرش بودم فرا رسیده بودخیلی سریع اماده شدم ازبالاشهرقشنگترین گلای مریم ورزکه شیماجون دوست داشت بایه بسته شیرینی گرفتم وراهی شدیم.باورم نمیشد دستام میلرزیدقلبم به تاپ وتوپ افتاده بود.نمیتونستم دستموروایفون فشاربدم تااین حداسترس داشتم.مامان جون زنگوزد ورفتیم بالا.
مادرشیما در رو باز کرد بامن سلام وعلیک گرمی کرد اما وقتی مادربزرگمو دید یه حالتی شد.هردوتاشون به هم خیره شده بودن.شیرینیا ازدست مادربزرگم افتادزمین.مامان شیماخودشوانداخت توبغل مامان جون وهردوتاشون گریه میکردن.من وشیمامات ومبهوت همونگاه میکردیم.تابعدا ازقضیه باخبرشدیم.اوضاع ازاین قراربوده که من وقتی دوسالم بود.مامان وبابام ازهم جدامیشن.بابام منوتحویل مادربزرگم میده وخودش میره پی زندگیش ومامانم وقتی ازپدرم جدامیشده شیما رو بار داربوده ولی هیچکیوازاین قضیه باخبرنکرده.
بعدازیک سال ازجدایی شون پدرم پشیمون میشه اماوقتی برمیگرده که خیلی دیربوده ومامانموپیدانمیکنه.پس ناچاربرمیگرده.اماحالاهمدیگه روپیداکردن.باورتون میشه ماالان یه خانواده ی پنج نفره ایم.من ومامان بزرگم وبابام ومامانم وشیما.چندباراین موضوع روبا بابام درمیون گذاشتم که نمیتونم به عشقم به عنوان یه خواهرنگاه کنم اماهیچکس منونمیفهمیدحتی خودشیما.اون میگه ازاین به بعدفقط به عنوان یه داداش به من فکرمیکنه این خیلی ازارم میده که عشقم منودرک نمیکنه.به شیما میگم بیابه رابطمون ادامه بدیم اماقبول نمیکنه.آخه چه جوری میتونم به کسی که عاشقشم به چشم خواهری نگاه کنم؟چجوری باهم زیریه سقف زندگی کنیم ولی بدون هیچ حسی!چه جوری شباباهم تویه اتاق بخوابیم اماتختمون ازهم جداباشه؟نه نمیتونم صداشوبشنوم که به یکی دیگه بگه عزیزم.به همین زودی ازاین خونه میرم چون موندنم فقط خودموآزارمیده.ازکسی هم دلگیرنیستم.این بلایی هم که سرم اومد روتقاص اون همه دلی که شکستم میدونم.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#42
Posted: 4 Dec 2013 23:14
یک شبِ پرکار
سلام من ستاره ام 26 سالمه 2 سال ازدواج کرده بودم نمیخام از خودم زیاد تعریف کنم ولی خوب قیافم بد نیست بینیمو عمل کردم لبامم پروتز و همینطور سینه هام(به لطف شوهرم) قدمم 186 وزنمم 78 کیلو شوهرم خیلی پولداره از اون خوانواده هاست که پولشون از پارو بالا میره ولی متاسفانه خواموادش مذهبین و زیاد از من خوششون نمیاد من قبل از ازدواج شیطونی زیاد کرده بودم ولی بعد از ازدواج اکبر گفته بود که همه گذشتت به کنار و اگر ازت یک اشتباه سر بزنه طلاق. من خدایی با اینکه برام چندتا موقعیت پیش امده بود کاری نکرده بودم...
...
قصه از اونجا شروع شد که اکبر گفت میخوام برم ماموریت ولی زیاد طول نمیکشه 2و3 روزه برمگردم منم گفتم باشه زنگ میزنم مامانم بیاد اکبر که داشت میرفت گفت سوییچ ماشین تو کشو ولی تو با ماشین جایی نمیری فهمیدی؟ (رو ماشینش حساس بود نمیزاشت من بشینم پشت فرمون) خلاصه اون رفتو منم بجای مامانم زنگ زدم مهشید هنوز ازدواج نکرده بود و اکبر رفت و امد با اونو ممنوع کرده بود که البته مهشید یک جنده به تمام معنا بود که حتا چندیدن بار از خفت کردناش برام با خوشحالی میگفت اومد پیشم و گفت ستاره حوصلم سر رفت بریم بیرون یه دوری بزنیم گفتم باشه کجا بریم زنگ بزنم با اژانس بریم گفت ماشین که پایین بود گفتم اصلا حرف ماشینو نزن که اکبر بیاد بفهمه هم منو هم تورو با هم میکونه اونم خندید و گفت من که از خدامه منم گفتم تو واقعا جنده ای و تو این شکی نیست خلاصه با شوخی و خنده اخرش راضی شدم با ماشین بریم ماشین لندکوروز شاسی بلند بود و من زیاد راحت نبودم رفیتیم ایران زمین خیلی شلوغ بود مهشید چندتا شماره از ماشیانای مدل بالا برای خودشو من گرفت اومدیم برگردیم که چون جو منو گرفته بود اونجا نتونستم ماشینو کنترل کنم زدم به سطل اشغال شهرداری داشتم سکته میکردم که یه دفه مهشید کفت با چیزی نشده که من خودم یه صافکار میشناسم فرحزاده نزدیکم هست کارش حرف نداره ماشینو میدیم زودم تحویل میده
خلاصه رفتیم همون صافکاریه که مهشید میگفت اسم یارو امیر بود صافکاریش یجورای پرت بود ول تو گاراژش پر از ماشینای مدل بالا بود. خلاصه رفتیم پیشش تا مهشیدو دید شناختو یه لبه تیز ازش گرفت و به مهشید گفت چطوری مادر جنده بعد از اینکه ماشینتو فروختی رفتی دیگه ام بر نگشتی اونم گفت عوضش برات ماشین نو اوردم تا منو دید مودب شد سلام علیک کردیم ماشینو دید گفت بدونه رنگ در میاد خرجشم زیاد نمیشه میشه 5 ملیون تا اینو گفت جیغ مهشید رفت هوا اونم گفت همینه که هست فکر میکنی کمتر میشه ببر جای دیگه مهشید امد پیشم گفت این کارش درسته اگر میگه انقدر میشه واقعا قیمتش همینه بعد همون موقع یکی به مهشید زنگ زد اونم گفت باید سری بره خونشون گفتم نازی من بهت نیاز دارم اونم گفت نترس تنهای از پسش بر میای رفتم پیشه امیر تا باهاش صحبت کنم گفتم امیر خان من تو حسابم همش 3ملیون دارم انم گفت خوب بقیشو میخوایی از کجا جور کنی گفت به خدا میدم بهت گفت یعنی میخای 2ملیون بهم بدی(منضورش سکس بود) ناراحت شدم ولی نمیتونستم چیزی بگم گف باشه درست میکنم ولی سرم شلوغه هفته دیگه امادس گفتم به خدا عجله دارم شوهرم پس فردا میاد گفت بخاطر نازی اینکارم برات میکنم فردا ساعت 11 شب بیا بگیر دیگه چونه نزن گفتم باشه رفتم...
فردا شب ساعت 10 رفتم پیشش گارژش بسته بود منو که دید گفت زود اومدی گفتم شاید شده باشه زودتر بیام امیرم گفت نه هنوز اماده نیست بیا رفتیم تو نشستیم اونم گفت خوب بگو ببینم لطف منو چجوری میخایی جبران کنی دیدم این سیخ کرده کارمم پیشش گیر بود دیگه طفره نرفتم گفتم نازی میفرستم حسابی از خجالتت در بیاد خندیدو گفت با نازی که دیگه این حرفارو نداره اشاره کنی بهت میده تازه کونشم که جرخوردست اومد جلو سورتم من نشسته بودم و اون ایستاده گفت منظوره من خوده تو بودی سری شلوازشو کشید پایین دیدم یه کیر کلفت که خوابیدش اندازه سیخ شده کیر اکبر بود افتاد بیرون گفتم امیر خان اخه من شوهر دارم میشه بیخیال من شی گفت چرا نمیشه توام بیخیال ماشین شو گفتم نمیشه نشست روبروم گفت پس همون کاریو بکن که همه زنا میکنن لنگاته برام هوا کن شرو کرد لب گرفتن ازم دستشو برد لایه پهام شرو کرد با کسم ور رفتن گفتم اقا امیر یعنی واقعن هیچ راهی نداره عصبانی شد مهکم زد زیره گوشم گفت خفه شروع کردم گریه کردن بلند شد وایساد کیرشو اومد بکنه تو دهنم که نمیخواستم این کاره بکنه که موهامو کشید و بزور گذاشت دهنم بعدش گفت اگر دندونات بخوره به کیرمو کیرمو زخمی کنه دندوناتو میشکونم شرو کردم براش ساک زدن من برای اکبرم اصلا ساک نزده بودم خلاصه بعد از چند دقیقه ساک زدن بلندم کردو لباسامو بزور در اورد منم بخاطر اینکه دیگه کتک نخورم همکاری میردم ولی اون باز وحشی بازی در میورد مثلن تاپم یجوری در اورد که یقش دیگه گشاد شده شورتمو پاره کرد دکمه های مانتمم کند شده بود شلوارمم پرت کرد تو کسیفیهای تعمیر گاه گفتم تورو خدا ارو تر من که خودم دارم در میارم لباسمو محکم یه دونه زد به پسونم گلومو محکم چسبیدو گفت مادر جند اگر یه کلمه دیگه کس شر بگی سری بعدی میام جلوی شوهرت میکنمت خر فهم بعد ولم کرد داشتم خفه میشدم جایه انگشتاش رو گلیم زخم شده بود نفسم هنوز بالا نیومد بود که یه جوری زد در کونم که مرده زندم امد جلویه چشم چند بار محکم زد دیگه کونم سر شده بود گفتم لان از کون میخاد بکنه دیدم جاکش دباره گلومه گرفتو گفت جنده خانوم فکر کردی من کستو ول میکنک از کون میکنم کیرشو بی مقدمه گزاشت جلویه کسم با تمام وود حل داد تو کسم کس من که تاحلا همچین کیری ندیده بود شرو کردم جیغ زدن گریه کردن امیرم ملوم بود داره حال میکنه حسابی یه چند دقیقه گذشت خودمم داشتم حال میکردم نتونستم جلوی اهو ههم بگیرم امیرم تا دید اینججوریه گفت داری حال میکنی نه ولی فقط من باید حال کنم فهمیدی جنده خانم کیرشو در اورد پاهامو داد هوا شروع کرد فرقونی از کون کردن اومدم بگم از کون نکن که کیرشو کرد تو کونم اخه من به اکبرم از کون نمیدم اخه هیکلم خراب میشد
همینطوری که من داشتم جیغ میزدم کون میدادم انم محکم میزد به پستونام که گفتم الانه که پستونام بترکه از بس فشازشون میداد تو همین حین شروع کرد تند تر تلنبه زدن منم داشتم دیگه حال میکرد دستم رو کسم بودو داشتم به خودم ور میرفتم که دیدم کیرش تو کونم داره کوچیک میشه ابش امده بودو ریخته بود تو کونم کیرشو از کونم کشید بیرو ن یکم سرش اب کیر بود از اب کیر واقعا بدم میومد اورد جلو سرتمو کیرشو مالید سرو صرتمو کرشو تاخایه هاش کرد تو دهنم داشتم خفه میشدم کیرشو در اورد یه نفسی کشیدم گفتم تموم شد حالا میتونم برم گفت حتما چرا که نه
امدم بلند شم لباسامو بپوشم که فت پا کشدیو من خوردم زمین محکم با لگد زد به شکمم گفت من میگم کی تموم شده حالیت شد یه بشکه پر از روغن اونجا بود موهامو گرفت بلندم کرد برد بغل بشگه توش پر از رغن بود سرمو کرد تو بشگه داشتم خفه مشدم همنجوری دستو پا میزدم سرمو اورد بال تو دهنو دماغم پرز از روغن شده بود حالم ذاشت به هم مخورد دو سه بار دیگه اینکارو کرد شرو کرد دوباره کناره بشکه منو کردن نمیدن چرا ولی تو اون مقعیت به خودم گفتم من که ایجا گیر افتادم خوب بزار حال کنیم دوباره تو همین حین شرو کردم باخدم بازی کردن چند دقیقه که از کون منو کرد کزاشت دوباره تو کسم من که روزمین نبودمو تو حلا خودم نبودم بعد از چند بر ولنبه زدن از کس دیگه داشت ابم میومد شرو کردم جیغ زدن گفتم من دارم مییییییییییییییییام امیرم گفت بیا خوش امدی که تا کیرشو کشدی بیرون کلی اب زد بیرون امیرم دستشو کرد تو کسم تا کمک کنه دیگه بی حال شده بودم که امیر گفت عزیزم ابه من بیید بره بار دوم بیاد وگرنه نمیزام از اینجا بری گفت پس همکاری کن...
کرد تو کسم دو باره چیزی حس نمیکرم ولی بخاطر اینکه کتک نخورم دوباره به زور اه اوه مکردم ابش که اومد این سری ریخت تو کسم گفت اگر بچه دار شدی بدون ماله من نیست چون خودم اون بچرو بکنم حال اصلا نداشتم بلند شدم شلوارمو پوشدم حسابی کسیمف شده بود علی الخصوص که سفیدم بود دنبال کرستم میگشتم که دیدم دسته امیره گفت ای دسته من میمونه اخه پستونتو میده تاپمم که یقش گشاد شده بود دیگه بدرد نمیخور مانتومم که بیشتر شبیه حوله شده بود گفتم فقط خدا کنه جایی ایسته بازرسی نباشه سوییچ برام اورد گفت اگر زدی به جایی بازم با پیشه خودم داشتم میرفتم که گوشه مانتومو امیر گرفتو گفت راستی بقیه پولمنو وقتی اورد منم فیلمه امشبو نشونت میدم حروم زاده دوربین نصب کرده بود تو گارژش سوار ماشین شدم رفتم طرف خونمون..نوشته ستاره
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#43
Posted: 4 Dec 2013 23:49
عشق دبیر فیزیک
اسم من ترانه است.19 ساله هستم.می خوام شما رو درحس کردن مهم ترین ترین خاطره زندگیم شریک کنم.
ساعت از 9 گذشته بود.با خودم گفتم نکنه نیاد؟صدای ایفون رشته افکارمو پاره کرد.رو به روی اینه ایستادم دستی به موهای مشکیم کشیدم.شیطنت از چشمانم می بارید.صدایش را از پذیرایی می شنیدم که با پدرم خوش وو بش می کرد.از اتاقم خارج شدم چشممو به چشمای قهوه ای روشن او دوختم.با همان صدای رسای همیشگیش گفت:خوب...شروع کنیم؟
مرد محبوب من اقای احمدی دبیرفیزیکم بود.مردی جذاب با قامت کشیده که 48 سال داشت.ارامشی همیشگی در نگاهش جریان داشت.می پرستیدمش.شخصیت ارام و مهربانش را.افکار ازاد از قید تعصبش را.4 سال بود که از همسرش جدا شده بود.تنها فرزندش پسر 27 ساله اش بود که در المان تحصیل می کرد.تقریبا یک سالی می شد که به من خصوصی درس می داد.نمی دانم چه نوضیحی باید درباره رفتارش بدهم گاهی شیطنت های کوچکم را بی پاسخ نمی گذاشت گاهی هم حتی نگاهش را ازمن می دزدید.نمی خواستم دیدارهای مان به پایان برسد.اردیبهشت بود و ما به پایان سال تحصیلی نزدیک می شدیم.باید کاری می کردم...
سه شنبه باز هم به خانه ما امد.کمی صمیمی تر رفتار کرد.نمی توانستم نگاهم را از لبهای صورتیش بردارم.فکرم همه جا بود به غیر از مزخرفات فیزیک و فرمولهایش.دلم می خواست محکم بغلم کند.ببوسد.از نگاهم افکارم را می خواند.گوشه ی لبش را با دندان گزید.به چشمانش نگاه کردم.شهوت را در ان چشم ها دیدم.اروم گفت:حواست کجاست؟زمزمه کردم پیش شما.دستش را بر گونه ام کشید و لبخند زد.بعد از ان همه چیز مثل روزهای دیگر سپری شد اما من می دانستم دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد بود.احساس می کردم به من نزدیک است همیشه.چند روز بعد در حیاط کلاس کنکور دیدمش.می دانستم انجا تدریس دارد اما روز دیگری کلاس داشت برنامه اش را می دانستم.ساعت حدودا 8.30 بعد از ظهر بود.کلاسم تمام شده بود.از دور به نظر میامد منتظر است.نزدیک رفتم سلام کردم.به قدری تصنعی اظهار تعجب کرد که خنده ام گرفت.کمی ماندم و با دوستانم صحبت می کردیم.عرض حیاط اموزشگاه را می رفت و بر می گشت.7 تا 8.30 اخرین کلاسها تشکیل می شد.پس انجا چه کار داشت.در اموزشگاه فقط دفتر دار بود و او و من ودوستم.به طرفش برگشتم تا خداحافظی کنم.ندیدمش.راه ورودی به کلاسها یکی دقیقا از دفتر می گذشت و دیگری ازدر پشتی.من از در پشتی وارد راهرو شدم نمی خواستم دفتر دار سوال و جوابم کند که چرا مانده ام.از گوشه در دفتر داخل را نگاه کردم فقط دفتر دار عنق را دیدم که مشغول مرتب کردن اوراق روی میزش بود.از پلکانی که به طبقه بالا منتهی می شد بالا رفتم.در یکی از کلاس هایی که پنجره نداشت اندکی باز بود.
فقط چراغ راهرو روشن بود.در را به ارامی باز کردم.پشت به در روی صندلی نشسته بود.ارام صدایش کردم:اقای احمدی کلاس دارین این وقت شب؟نگاهش جور دیگری بود حتی کمی ترسناک.از جایش بلند شد و به طرفم امد بدون هیچ حرفی دستش را روی چانه ام کشید بعد کمی بالاتر.لب هایم را به ارامی با انگشتانش نوازش می کرد.باز لبش را گزید ارام چونه ام را به سمت خودش کشید و لب هایش را روی لب هایم گذاشت.بوسه های کوچک تبدیل به بوسه های شهوانی شدند.زبانش را در دهانم فرو کرد.می لرزیدم.می خواستمش.منو به خودش می فشرد و لبانم را زبانم را با ولع می مکید.خیس شدم دلم فقط اورا می خواست.بوی بدنش را می خواست.بلاخره بوسه را تمام کرد کتش را روی زمین پهن کرد.با سر اشاره کرد که بنشینم.در حالی که اطاعت می کردم صدای بسته شدن در نیمه باز را شنیدم.تنها روشنایی اتاق هم رفت.کنارم نشست.محکم مرا در اغوش کشید.بین بازو هایش بودم دیگر هیچ نمی خواستم مقنعه ام را از سرم در اورد.دکمه های مانتو را باز کرد.با تی شرت و جین در اغوشش بودم.بی طاقت بود لباسم را به سرعت در اورد.سرش را روی سینه هایم گذاشت و می بوسید و می لیسید.خودش ارام لباس های خودش را در اوردفقط شلوار داشت در حالیکه من با لباس زیر روی کتش دراز کشیدموپاهایم روی زمین سرد بود.رویم دراز کشید.گردنم را می بوسید.دستم را روی کمرش گذاشتم فهمید دیگر تحمل ندارم.کمر بندشو باز کرد.
شلوار و شرتشو با هم در اورد دوباره روی من دراز کشید با دست راستش موهایم را از صورتم کنار می زد و با دست دیگر شرتم را در اورد.خیس خیس بودم دلم می خواست چیزی پرم کند پاره ام کند.کمرش را چنگ زدم.دست چپش را زیر سرم گذاشت پاهایم را باز کردم.التش را بین پاهایم می مالید.اهههههه کشیدم.فورا لبم را به دهان گرفت و هم زمان می مکید.اخ که چقدر دلم فشار التش را می خواست اب کمرش را.باکره بودم و خوب می دانست.پای چپم را بالا کشید و کیرش را در شکاف باسنم تکان می داد.دلم فریاد می خواست.دوست داشتم بکارتم را باعشق پاره کند اما نکرد فقط بین پاهایم التش را تکان می داد.شکافم از داغی التش و اب خودم می سوخت لبش را برداشت ارام صدایش کردم:محمد...بکن توش.من جونم رو هم به خاطر تو می دم.فقز بهم خیره شده بود.دستم را در موهای جو گندمی اش فرو کردم.سرعتش را زیاد کرد.داشتم منفجر می شدم.اه اهههههه ....محمد.....با ناله ای بی حال شدم فشار مایع گرمی را احساس کردم نگاه عاشقانه ای انداخت و بلند شد.با دستمال سریعا مرا از ابش پاک کرد.کمک کرد لباسهایم را بپوشم خودش هم لباسش را پوشید.ارام از ان کلاس خارج شدیم.از در پشتی بیرون رفتیم. درحالیکه هر دو خوب می دانستیم دیگر هم را نخواهیم دید...پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#44
Posted: 5 Dec 2013 00:09
دیوونه ی علی شدم
سلام به همه ی دوستان عزیز.
من یلدا هستم 19 سالمه قدم 173 وزنم68 سبزه و چهره ی معمولی دارم.ماجرا از اونجایی شروع شد که ما خونه ی خالم اینا دعوت بودیم من با دختر خاله هام مشغول صحبت بودم که همش سنگینیه یه نگاهو روی خودم حس میکردم.اول فکر کردم شاید ایرادی دارم که انقد نگام میکه واسه همین هی خودمو تو اینه نگاه میکردم!سر شام هر وقت سرمو بلند میکردم چشم تو چشم میشدیم حرصم گرفته بود رفتم از دختر خالم پرسیدم:این پسره کیه؟کدوم پسره؟همین بلوز چهارخونه دیگه._اهان اون علی دوست مانی.(مانی پسر خالمه)از اونجایی که منو مامانم با برادرم رفته بودیمو بابام نبود قرار شد علی مارو برسونه داداش 10 سالم جلو نشست من و مامانم عقب.علی فوق العاده مسلط رانندگی میکرد نزدیک 100 تا سرعتم داشت مامانم داشت سکته میکرد.تو اینه داشتم نگاش میکردم که یهو نگام کردو خندید.از اون روز به بعد ناخوداگاه به علی فکر میکردم یه پسر قد بلند خوش هیکل و خوش تیپ .یه روز دختر خالم زنگ زد که یلدا پاشو بیا فلان رستوران یه کار واجب باهات دارم.منم از همه جا بی خبر رفتمو دیدم علی اونجاس سلام و احوال پرسی کردم که با حرفاش فهمیدم اون از دختر خالم خواسته منو بکشه اونجا.خلاصه این شد که باهم دوست شدیم.علی 28 سالشه و چیزی که خیلی بد بود اینکه اون یه بار ازدواج کرده بود و بعد 2 سال جدا شده بود...
اول که فهمیدم قهر کردم ولی با حرفاش قانع شدم بالاخره ممکنه پیش بیاد دیگه.راسته که میگن دخترا از گوش عاشق میشن علی کلی حرفای قشنگ میزد عاشق غیرتی بودنشم و حسود بودنش.تا اینکه سرتونو درد نیارم بعد 4 ماه دوستی قشنگ که فقط لب بازی و بغل کردن بود(البته من با دوست پسر قبلیمم فقط رابطم در حد لب و مالیدن سینه بود)قرار شد برم خونه ی علی که تازه گرفته بود.یه حسی بهم میگفت قراره اتفاقای خوبی بیوفته چون علی چند وقت بود سکس می خواست واسه همین حسابی به خودم رسیدمو یه تونیک حلقه ای سفید با ساپورت مشکی پوشیدم.پشت در واحدش قلبم تند تند میزد._سلام یلدا خانوم._سلام عزیزم.روبوسی کردیم._لباسامو عوض کردمو نشستم روی کاناپه علی با بستنی اومد کنارم نشست_خوب خانوم خانوما چه خوشگل شدی امشب_مرسی علی جونم_دستشو انداخت دور گردنم و شروع کرد با موهام بازی کردن سرمو گذاشتم رو دستشو تو چشماش خیره شدم که بعد از چند لحظه لبامون رفت رو هم.خیلی حس خوبی بود علی دستشو رسوند به سینه هامو فشارش میداد_اخ علی نکن_امشب علی نکنو علی دست نزن داریم باشه؟یه کم نگاش کردم _باشه عشقم_پس پاشو بریم بستنیتم بعد میخوری.دستمو گرفتو رفتیم تو اتاقش_علی چرا تخت دو نفره داری؟_چون پیش بینی یه همچین روزیو میکردم عزیزم.اومد سمتمو گفت_یلدا تو امشب فقط لذت ببر عزیزم.خوابوندتم روی تخت و شروع کرد به خوردن لبامو گردنم تونیکمو دراورد_در حق من ظلم کردی که 4 ماه نزاشتی من به اینا دست بزنم یلدا._علی من اصلا رو سینه هام حساس نیستم_حالا میبینیم.واقعا فکر میکردم نیستم ولی علی یه جوری سینه هامو میمالیدو میخورد که حالم داشت خراب میشد_
..
اه ه ه علی بسه کبودشون کردی.محکم تر مک زد اخ خ خ خ علی بسهههه_حساس نیستی نه؟_چرا علی جون حق با تو بود.اروم اروم سینمو بوس میکرد دستشو رو شکمم میمالید تا دستشو از رو ساپورت کشید رو کسم_جون ن ن ننن چی داری اون زیر؟_هیچی و خندیدم.گفت اجازه هست با سر اشاره کردم اره.توی یه لحظه شلوارو شرتمو دراورد اول خجالت کشیدمو دستمو گذاشتم رو کسم _بردار دستتو عشق من_اخه علی.._اخه ماخه نداریم قول دادی_دستمو برداشتمو اون داشت کسمو نگاه میکرد پاشد همه ی لباساشو دراورد.کیر بزرگی داشت وتقریبا بلند.اومد لای پامو شروع کرد به بو کردنو بوس کردن_واییییییی چه بوی خوبی میده کست یلدا جونم خیلی خوردنیه.شروع کرد به خوردن کسم یه جوری زبون میزد و میخورد که نفسم بند اومده بود واقعا حس خوبیه._اهههههههههه علی جون بخورش.سر علیو فشار میدادم رو کسمو خودمو اروم بالا پا یین میکردم._یلدا میخوام صدای ناله هاتو بشنوم نترس کسی صداتو نمیشنوه.من فهمیدم اینجوری حشری تر میشه_یلدا بگو کست ماله کیه؟-مال عشقمههه_اسمشو بگو_مال تو علییییییی_جووووووووووون چوچولمو وقتی داشت میخورد ارضا شدم._اههههههههههه علی اوممممممممممدد_ای جونم این تازه اولین بار بود شل شدم چشمامو بستم علی بوسم کردو گفت اگه خسته ای ادامه ندیم_نه میخوام تو ارضا شی علی.پاشدمو زانو زدم جلوش کیرشو گرفتم تو دستمو بوسش کردم سرشو کردم تو دهنمو مک زدم کم کم سعی کردم بیشتر بخورمش و حرکتمو تند کردم دست گذاشتم رو خایه هاشو اونارو میمالیدم که اه و ناله ی علی بلند شد و من مشتاق تر شدم.
_جووووووون بخور عشقمممم همش مال خودته اخخخ یلدا خایه هامو لیس بزن منم شروع کردم اونارو خوردن با دستمم براش جلق میزدم.که گرفت بلندم کرد لبامو بوس کرد_مرسی فدات شم عالی بود ولی کافی بود.خوابیدیم باز رو تختو علی کیرشو گذاشت روی کسمو بالا پایین میکرد کسم خیس خیس بود خوابید روم_یلدا پاهاتو محکم ببند.شروع کرد به لاپایی زدن چون دخترم.وایییی علی محکم تر بزن جوووووووون_جان دلم حال میده؟_خییییییییلی اخخخخخخخخ_برگرد یلدا.با اب کسم سوراخ کونمو مالید گفت میشه؟درد داره علی؟_یکم اگه خیلی درد داشت نمیکنم_باشههه_قربونت برم من.با دستش کسمو میمالید کیرشم از پشت میداد جلو عقب رو سوراخم یکمش رفت_وایییییییی علی صبر کن.کسمو بیشتر مالید_علی طاقت کم کم درد کشیدنو ندارم یه دفعه تا هر جا میخوای بکن طاقت میارم_باشه فقط تو بالشو بگیر جلو دهنت.سرمو گذاشتم رو بالشو علی یکم تکون داد خودشو و یهو کرد تو کونم انگار یه لحظه نفسم بند اومد جیغ زدم که سووووووووووختم علی.بلمو بوس کردو گفت تازه تا تهش نرفته ولی بسه تا همین جا.چند لحظه بعد شروع کرد دیوونه وار تلمبه زدن تو کونم_اخخخخ علی اروم مممم _جووووون یلدا عاشق کون گندتم مال خودمه فقط.دیگه منم داشتم لذت میبردم صدای اه و ناله ی 2 تامون اتاقو برداشته بودو من عاشق اون لحظه بودم_یلدا جونم اماده باش که داره میاد اخخخخخخ و همه ی ابشو خایل کرد تو کونم بی حال افتاد روم.بعد نیم ساعت بلند شدیمو رفتیم خودمونو تمیز کردیم علی گفت واسه اولین سکسمون عالی بود عشقم مگه نه؟_اره علی عاشقت بودم ولی الان دیوونت شدم...به قلم یــــــــــلدا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#45
Posted: 5 Dec 2013 00:46
نجات عشقم
سلام دوستان.اولا باید بگم تمامی اسم ها در این داستان کاملا واقعی مستعار است.الان حدود 20 سالمه و این خاطره برای تقریبا 1 ساله پیشه(کم تر از 1 سال).من کلا پسر پاکی هستم و در فامیل هم به چشم پاکی معروفم.سعی من بر این بوده تا دردوران دبستان و راهنمایی با کسانی دوست شم که از لحاظ درسی و ظاهری از من بهتر باشن البته دوستان هم جنس خودم.با پایان دوره راهنمایی منزل خود را از شهر تهران به یکی ازشهر های اطراف تهران بردیم.خیلی ناراحت بودم چون از شهری که قریب 15 سال آنجا بودیم و خاطرات خوبی و دوستان خوبی داشتم رفتیم....
البته خوب شد باز نزدیک تهران بودیم و زیاد تهران میرفتم هم سرکار هم پیش دوستانتم.سه سال اول دبیرستان هم ازلحاظ درسی و هم روابط عمومی افت کردم.در این سه سال با کسی دوست نبودم و در مدرسه تنها.تا این که بعد ازسال سوم در کلاس کنکور تابستان که بودم بچه ها خودشونو به استاد معرفی میکردن یکی فامیلیشو که گفت فهمیدم این اصالتا اهل محله قبلی ما که در تهران بود است.با هم دوست شدیم و درس میخواندیم البته اون با رفاقت با من زیاد حال نمی کرد تا این که کنکور دادیم.اون با رتبه ی خوبی که آورد مهندسی مکانیک دانشگاه ملی شهرستانی قبول شد و من پیام نور کرج.اون رفت دانشگاه و خوابگاه گرفت و من موندم تنها.تصمیم گرفتم بخونم واسه سال بعد.نمیتونستم بخونم بدجوری بهم ریخته بودم تصمیم گرفتم برم خدمت.اما تکمیل ظرفیت دانشگاه غیر انتفایی شهری قبول شدم (زنجان) یه پراید گرفتم رفتم دانشگاه.روز اولی یه دختر با حجاب جادری دیدم بدجوری عاشقش شدم(عشق پاک).استاد ریاضی عومی میپرسید از کجا میاییم.درکلاس ما کلا 4 تا دختر بود که همشون از تهران بودن و اون جادری اهل محله کن همان محله ما در تهران بود.خیلی دوسش داشتم عاشقش بودم.با دوستاش یه خونه گرفته بودن.من فهمیدم خونشون کجاست.میخواستم حرف دلمو بزنم ولی روم نمیشد میترسیدم تو دانشگاه ضایم کنه و کارم به حراست و انظباتی بکشه.تصمیم گرفتم یه شب برم در خونشون بگم که اگرم ضایع شدم باز کسی نفهمه.البته یه دوستش از اون دهن لقا بود که میترسیدم فرداش بره به همه بگه.اواخر اردیبهشت بود شب سرخیابونشون بودم
.دودل بودم برم بگم یا نه.یک دفعه دیدم از خونه با عجله و پریشان آمد سر خیابان.تاکسی واسه پایانه میخواست.گفتم برم سوارش کنم هم برسونمش هم حرفمو بزنم ولی ترسیدم یه وقت بگه تودر خونه ی ما چیکارمیکنی؟یه پرایدیه اومد سوار شد رفت منم تعقیب میکردمشون تا حداقل دم پایانه به بهونه تهران رفتن سوارش کنم.در راه دیدم پرایدیه دوتا جوون سوار کرد و اون دوتا جوون رفتن عقب پیش مریم طوری که مریم بین اونا بود.ترسیدم که نکنه به مریم تجاوز کنن.دنبالشون رفتم داشتن میرفتن خارج شهر به سمت تبریز.بعد پیچیدن تو یک خاکی.من تو خاکی پیاده شدم و دنبالشون دوییدم طوری که منو نبینن.اونام تقریبا آروم میرفتن صدای جیغ و هوار مریم آزارم میداد.بعد یه سر بالایی خاکی را رفتن بالا.نگه داشتن و مریمو به زور بردن تو حیاط .بعد دوسه دقیقه از بالای دیوار رفتم تو حیاط.یه حیاط تقریبا بزرگ که خاکی بود.یه خونه20 متری هم بود که مریمو اونجا بردن.صدای التماس مریم و تهدید های اونا آزارم میداد.تهدید به قتل فیلم گرفتن و پرده زدن.راننده بیرون اومد و رفت تویک اتاق دیگه و بایک طناب بیرون اومد.با چوبی که اونجابود از پشت راننه را بی هوش کردم.یه جوون لاغر بود.بعد دو دقیقه یکی از اون دوتا که تو اتاق بودن داد زد حسن پس کدوم گوری بیا دیگه.بدجوری میترسیدم.مریم گریه میکرد و جیغ میزد.یکیشون بیرون اومد گفت بیا دیگه دختر پا نمیده که بعد با چوب اونو زدم و قبلش یه آخ گفت واون یکی شنید و سریع با یه چاقو بیرون اومد.
منو دید بدجوری ترسیدم.دیدم فحش دادو گفت پس حالاهم تورا میکنم و هم این جندرو.بعد با جاقو اومد طرفم که منو بکشه ترسیده بودم خیلی هم ترسیده بودم.یه مشت خاک برداشتم و پاشیدم تو چشمش سریع با چوب زدم ولی بیهوش نشد یه کی دیگه زدم از درد ولو شد رو زمین.سریع رفتم داخل اتاق که دیدم مریم لخت مادرزاد و گریان.بهش گفتم سریع بپوش و فرار کنیم.لباشو جرداده بودن و فقط یه شلوار و یه چادرش سالم مونده بود.شلوارو پوشید و چادورو دور خودش پیچید و با ماشین اونا تالب خاکی رفتیم و از اون جا با ماشین خودم بردمش شهر.اون از من پرسید تو اون جا چیکار میکردی و من حقیقتو گفتم.رفت خونشون یواشکی لباس پوشید و من بردمش تهران.ساعت 4 صبح بود که به سمت کن میرفتیم گفت برو بیمارستان.......
پدرم دیشب تصادف کرده بود و من فهمیدم که چرا دیشب با اون عجله اومد بیرون.بهم گفت که اونا نتونستن بهم دخول کنن و حتی اگه تو بخواهی بهت نشون میدم که منو نکردن.من باور کردم راستم میگفت.پدرش بعد چند روز فوت کرد.ما یه ساله باهم دوستیم و تو این یه سال فقط چندبار بوسش کردم.دختر خیلی خوبیه و قرار اگه دست و بالم باز شد برم خواستگاریش.به من مدیونه چون نجاتش دادم.البته منم دوسش دارم و خیلی زیادم دوسش دارم.این داستان کاملا واقعیه و تنها نام من و مریم مستعاره بقیه نامها اعم از شهرو اون متجاوزا واقعیه....پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#46
Posted: 6 Dec 2013 20:13
کردن کون مینا دوست نامزدم
سلام.اسم من حسین هستش خاطره ی ک میخام براتون تعریف کنم بر میگرده ب دوسال پیش.نامزده من ی دوستی داشت ب نام مینا که اغلب همیشه خونه نامزدم بود و همیشه اونو میدیدم.به دلایلی من و نامزدم از همه جدا شدیم و این بهانه ی بود برای مینا خانوم که خودشو ب من نزدیک کنه.بعد از دوستی با مینا رابطه ی ما خیلی عمیق تر شد ک کونشو ب من هدیه کرد.اما میخام ماجرای گایدن مینا به وسیله کیر کلفت من و پسر عموم مهدی رو براتون بگم.یه روز دلم خیلی هوس کس کرده بود ی زید پایه داشتم ک همیشه از کوس میکردمش.اون روز من ماهرخ رو بردم خونه پسر عموم و ی دست از کوس کردمش.پسر عموم گیر داد ک منم باید بکنم.من قول مینا رو بهش دادم ک تا ی ساعت دیگه میارمش.بعداز اینکه ماهرخ رو پیاده کردم ب مینا زنگ زدم و گفتم اماده شو.مینا هم از خدا خواسته قبول کرد.
رفتم دنبالش و سریع بردمش خونه.پسر عمو کیرش سیخ و منتظر بود.منو مینا رفتیم تو اتاق و طبق قراری ک با مهدی داشتم گفتم هر وقت صدات کردم بیا.من با وجود اینکه ی بار ابم ریخته بود بازم حشری بودم.منو مینا شروع کردیم ب لب گرفتن.گردونو لاله گوشو وحشیانه میخوردم.اه اوه مینا در اومده بود.لباسشو در اوردم و شروع کردم ب پاره کردن سوتینش....وای خدا همیشه سینهای مینا واسم جذابیت خاصی داشت.تپل و سفید با نوکی کاملا قهویی.مثل وحشیا افتادم ب جون سینهاش و چنگش میزدمو میخوردمش.مینا هم کیرمو با دستش فشار میداد.انداختمش رو مبلو شلوارشو کشیدم پایین.پاهای تپلو سفیدش اب کیر ادمو راه مینداخت.پاهشو و روناشو لیس میزدم.اااااه.رسیدم ب شورتش.همیشه عاشق اینم ک شورتو با دندونام مثل وحشیا پاره کنم.با دندونام شورتشو جر دادم تا رسیدم ب کوس تپلو صورتی نازش.خیس خیس بود.چنان لیسی ب کوسش زدم ک داشت از حال میرفت.کوسشو با تمام وجودم میلیسیدمو چوچولشو تو دهنم میمکیدم.حسابی حشری شده بود.میگفت.ححححححسین جرم بده.کیرتو بکن تو کوسم حسسسسسسین.اااااخ.جنده ی تو شدم اااااه.بلند شدمو کیر کلفتمو دادم دستش.سر کیرمو چنان مک میزد ک انگار داره ابنبات میخوره.کیر ب اون کلفتیو تا دسته میکرد تو دهنش.بعد ده دقیقه ساک زدن ب حالت 69شدیم.عاشق 69هستم.هردومون وحشیو شهوتی شده بودیم مث سگ همدیگه رو لیس میزدیم.میگفت جوووووون کیر کلفتتو خودم صاحب شدم.مال خودمممممه.جوووون.
با تمام وجودش میخورش.منم زبون تو سوراخ کوسش میکردمو میچرخوندم.اووووف مزه کوسش واقعا باحال بود.گفت کیر میخاد جندت.بکنم حسسسسین.دراز کشیدمو اومد روم خابید.کیرمو گذاشت لا کوسشو محکم وسط کوسش میمالید اااااه چ حالی میداد.داغو خیس بود.کونشو با اب کوسش خیس کردو یهو تا دسته کردش تو کونش(خودم سوراخ کونشو گشاد کرده بودم قبلا)یهو ی جیغ کشید نفسش بند اومد.میگفت هر موقع کیرتو میکنم تو کونم انگار برام تازگی داره.ب شدت تمام رو کیرم بالا پایین میشد همش قربون صدقه کیرم میرفتو میگفت...اووووف قربون کیرت برم کیر کلفتم.جندتو پاره کن.جرم بده.کیرت تا دسته تو کونم.ااااخ کیرتو میخام کیر کلفتم ااااااه .یهو دیدم وقتش مناسبه ک مهدیم وارد بازی کنم._گفتم مینا دوس داری دوتا کیر بهت بدم._ ارههههه جوووون دوتا کیر میخام.یهو حواسش رفت ب مهدیو گفت ن نمیخام.یکم اسرار کردم دیدم فایده نداره.کیرم لا کوسش بودو کاملا روم خابیده بودو از لب میگرفت.منم یهو گفتم مهدی بیا.مهدیم یهو پرید تو اتاق.لخت بود با کیری کاملا سیخ شده و کلفت.فورن پشت مینا نشستو بدون حرف تا دسته کردش تو کون مینا.منم لباشو محکم میخوردم ک جیق نزنه.مهدی بطور وحشیانه تو کون مینا تلنبه میزد منم سینهای مینا رو ک رو من دراز کشیده بود میخوردم.دیگه مینا از شدت شهوت داشت از حال میرفت.مهدی بعد از پنج دیقه ابش اومدو ریختش تو کون مینا ولی چون اون کون تپلو سفیدو نمیشد همینطوری ازش بگذری صداشو در نیاوردو بازم ب تلنبه زدنش ادامه داد.منم از زیر مینا در اومدمو به حالت چهار دستو پاش کردیمو مهدی کیرشو گذاشت تو کونش.منم کیرمو گذاشتم تو دهنشو مینا با تمام لذت کیرمو میخورد.مینا یهو لرزیدو بی حال شد فهمیدیم ک ارضا شده ولی ما کار خودمونو میکردیم.
منو مهدی جامونو عوض کردیم.من کیرمو کردم تو کونشو با تمام شدت تلنبه میزدم تو کون مینا.مینا هم فقط اخ اخ میکرد.بعد از ده دیقه تلنبه زدن ایم اومدو ریختم تو کون مینا.بیحال افتادم ی گوشه ولی مهدی ول کن مینا نبو.من رفتم رو مبل لم دادم داشتم گایده شدن مینا رو میدیدم.مهدی تو حالتای مخلتف مینا رو از کون میکرد.اون کون تپلو گوشتی سفیدو هر کس زیر اون کیر کلفت میدید ابش میریخت.یهو دوباره کیرم سیخ شد.مهدی رو گفتم مینا رو بیار اینجا.کیرمو دادم دست مینا و اونم مث ابنیات لیسش میزدو میخوردش منم با سینهاش بازی میکردمو نوک سینهاشو فشار میدادم طوری ک دردش بیاد.مهدی هم اصلا تو ی فاز دیگه بودو داشت مث سگ مینا رو از کون میکرد.کیر مهدیو کشیدم بیروووون ووووای چقد سوراخش گشاد شده بود.کیرمو گذاشتم جای کیر مهدی و با ضربهای محکم میکوبیدم تو کونشو با سیلی رو کونش میزدم طوری ک اشکش دراومد.واقعا حشری بودم دوباره جامو با مهدی عوض کردم.مهدی داشت ابش میومد.کمر مینا رو محکم گرفته بودو محکم با تمام توان کیرشو میکوبید تو کون مینا .کم مونده بود تخماشم بره تو کونش.یهو باز مینا ارضا شد.این بار سومش بود ک ارضا میشد.مهدی با تلنبه های وحشیانه ابشو با تمام فشار تو کون مینا خالی کرد.منم ک کیرم تو دهن مینا بود.مهدی از حال رفتو همونجا افتاد.مینا هم اومد بغل من.واقعا اشکش در اومده بود.پنج دیقه تو بغلم خابید منم ک حشریو ول کن مینا نبودم.شروع کردم ب خوردن کوس مینا تا دوباره حشریش کنم.بعد چند دیقه دوباره اه و ناله مینا دراومد.منم کیرمو کردم تو کونش.واقعا دیگه نا نداشت.
پانزده دیقه ی تو حالتای مختلف یسره تو کون مینا تلنبه میزدم.خابیدم رو کونشو خودمو ولو کردم رو کمرش.اوووف مث ابر نرم بودو سینهاش ب زمین چسبیده بود.یهو احساس کردم داره ابم میاد.گفتم مینا ابم داره میاد.گفت ن یکم دیگه بکن داره اب منم میاد باهم ارضا شیم.منم تلنبه هامو محکم تر کردمو سر مینا رو برگردوندمو لب تو لب شدیم.وووای خیلی بهم حال میداد.یهو هردومون بهم پیچیدیمو باهم ارضا شدیم.ابمو تا ته تو کون مینا خالی کردم.چند دیقه ی لخت تو بغل هم خابیدیم.و بعد اماده رفتن شدم.این بود داستان منو مینا.بعد داستانای دیگه سکسم با مینا رو براتون تعریف میکنمنوشته حسین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#47
Posted: 6 Dec 2013 21:16
سکس اول با جنده غرغرو
سلام اسم من آرمینه.24 سالمه.قیافه معمولی دارم.این خاطره اولین وآخرین سکسی هس که من تا به امروز داشتم.من تا 2 سال پیش که به اتفاق دوستم به یه خونه واسه سکس رفتیم ،تا الان دیگه سکس نداشتم.از اونجایی که من تو کف یه سکس با یه جنس مخالف بودم و دوستم رضا که دید دوس دارم،تصمیم گرفت منو به یه خونه که خودشم قبلا واسه سکس رفته بود ببره.از اونجایی که اولین بارم بود خیلی میترسیدم. یه پولی جور کردم و با تاکسی رفتیم اونجا.وقتی رسیدیم یه آپارتمان 5 طبقه بود که مقصد ما میشد طبقه سوم آپارتمان.با ترس و لرز از پله ها بالا رفتیم.وقتی پشت در رسیدیم بدون اینکه زنگی زده باشیم،یه خانم سن بالا که معلوم بود از جنده های قدیمیه؛در و برامون باز کرد...
.وارد خونه که شدیم،دیدم یه دختر خوشگل با تاپ سفید و شلوار لی که باسن بزرگش داشت شلوار و پاره میکرد روی یه مبل لمیده.من و دوسم یه جایی بغل دست هم نششستیم.چون استرس زیادی داشتم از اون خانمی که در و برامون باز کرده بود،خواستم یه لیوان آب بهم بده.بعد با اشاره دوستم بلند شدم و رفتم توی اتاق که بازم همون خانم مسن دنبالم اومد و ازم پول گرفت و بهم گفت امروز همکارام نیستن،اونی که دیدی دختره و فقط لاپایی میده.منم چون تو کف بودم و نمیخواستم دست خالی برگردم قبول کردم.بعد ازاینکه رفت،اون دختره که اسمش شقایق بود اومد تو اتاق و سریع لباساشو درآورد.اما من چون ندیده بودم همینطور مات مونده بودم چیکار کنم که دختره متوجه شد من بار اولمه.بهم گفت لباساتو در بیار.منم با خجالت آروم آروم لباسامو در آوردم و لخت شدم.رفتم سمتش.موی پاها و کسشو تازه زده بود.یه کم تف ریخت روی کسش.کیرم و آروم گذاشتم لای پاهاش.شروع کردم لای پاهاش تلمبه زدن. دختره بی انصاف بود.نه ساک زد،نه گذاشت لب و سینشو بخورم.همزمان با گوشیش داشت با یکی دیگه هم قرار سکس میذاشت.3-4 دقیقه بعد هم همش غر میزد که از روم بلند شو که له شدم. 10دقیقه ای طول کشی تا آبم اومد.بار اولم بود.هیچی بلد نبودم بخاطر همین طول کشید تا ارضا شدم.نوشته آرمان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#48
Posted: 6 Dec 2013 21:20
دکتر ترک اعتیاد
دکتر سوال و من هم جواب تا رسیدم به اینکه احساس میکنم روی دفعات نوع سکسم تاثیر گذاشته دکتر پیمان خیلی سن داشت چهل یا چهل دو سال خوش اندام و خوش پوش و نوعی حس بخصوصی بادیدنش درخودم دیدم و احساس راحتی داشتم و میگفتیم و گاهی هم لبخند بود تا رسیدیم به نوع سکس و من با حالتی جدی رو به دکتر گفتم که من همجنسگرا هستم و احساس میکنم نوع طبع من در حال تغیر هست من خیلی به ندرت مفعول بودم اما در طول این دوسال فقط مفعول بودم طوری که حس فاعل بودن ندارم و دکتر کمی حرف زد و گفت یک پایپ و مقداری جنس داد و گفت اتاق کناری برو و بشین و پنجره رو باز کن درب رو از تو ببند بکش حال تو رو ببینم تا بتونم کمک کنم برای ترک و نیم ساعت بعد دکتر در که زد من اوج بودم و میل به مقدار مانده تو پایپ رو هم نداشتم و سیگار هم کشیده و رویاهای سکسی تو سرم میچرخیدن و دکتر پایپ و فندک و باقی جنس رو گرفت و من تشنه بودم آب سردکن یک لیوان خوردم و تعجب کردم منشی دکتر پشت میزش نبود و دکتر پشت میزش نبود بلکه به میزش لم داده و باسنش رو تیزی میز چسبونده بود و منتظر من و من در روبستم
دکتر پرسید چطوری گفتم الان تو فضا کردی مارو حالا چطور بیام رو زمین دکتر خنده ای کرد گفت هنوز نکردم تو فضا و خودت میایی رو زمین و تنها باید اعتماد کنی و انتخاب من رو فقط طبابت بدونی شاید شباهتی به نوع دیگران نباشه ولی الان من یک مرد فاعل هستم که میخواد با تو سکس کنه و تو برای راضی کردن و تشویق کردن به سکس باید براش ساک بزنی ببینم چه اندازه کارتو بلدی که تاثیر کارت رو باید دید من کیرشو از بین زیپ انداخت بیرون رو کمی بازی دادم و بعد داخل دهانم بردم و دکی ایستاده بود و گاهی با لذت و آه وای که میگفت متوجه میشدم حال میکنه و کیرش اندازه مال خودم بود مال من کلفت تر بود و اون کمی درازتر بود خسته شدم گفت لخت شو که میخوام چنان سکسی برم برات که یادت بمونه و کاندوم روی کیرش کشید با کرمی سوراخمو و روی کاندوم رو چرب کرد و سرشو روی سوراخم گذاشت و فشار داد ...
چند مدل و چندین حالت های مختلف و مدل آخری که روی میزش لب آن پاهامو رو سرشونه ها و ایستاده و داشت میکرد خدایی فولاد بود کمرش چون من از درد و گرفتگی باسنم تحمل کیرش برام شده بود سخت و هرجلو و عقب دردش بیشتر میشد و با اینکه میدونست درد دارم و از گرفتگی یا خستگی باسنم هست کارشو ادامه میداد چون حالش به همین چیزا بود که یکی درد بکشه و یکی حال ببره و کارم به جایی رسید که درد و ناله کردن هام تشنه تر کرده بود و انگار داشتم از تشنگی میسوزم و تحمل نمیشد کرد چند بار گفتم تشنمه آب آب میخوام دکتر تو حین تلمبه گفت آب میخوای تشنه هستی گفتم آره آآآآآآآآآآآآآآآآب میخوام دکی کیرشو درآورد گفت بیا پایین کاندوم رو برداشت کیرشو فکر کردم باید ساک بزنم تا آبش بیاد اما تا زبونمو گرفتم بیرون و سرش با دهنم تنها دوسه سانت فاصله بود و زبونم به سرش میرید که با فشاری زیاد آبش پاشید تو حلقم و دوباره و سومی رو زبونم و کردم سرشو تو دهنم و خوشم آمده بود از کیر و کردن دکی و آبشو قورت دادم و گفت کونت تمیز بود خیلی حال کردم و یک نخ از سیگارهامو برداشت و کشید و هردو هنوز لخت بودیم و گفت پنجشنبه بیا خونم میتونی هیچ چیزی نزن میخوام شرایط عادی تو ببینم تو سکس ...نوشته امیر
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#49
Posted: 7 Dec 2013 00:11
سکسم با فروشنده خوشتیپ
قبلش بگم 30 سالمه و 13 ساله سکس دارم اما تو تمام سکس هایی که داشتم با ادم های مختلف هیچ کدوم از این اتفاق هایی که تو این داستانها میخونم واسم نیفتاد. به عنوان یه زن حشری و خوش سکس تا حالا فقط یه بار تو سکس دوبار اضا ئ شدم و با اینکه اب هیچ مردی رو نخوردم و به هیچکی کون ندادم همیشه اینو شنیدم بعد سکس که بهم گفتن تو فوق العاده ای. خاطرات هم انقدر با جزییات یادم نمیمونه که بعضی ها یادشونه.درضمن تاحالا بعد ارضا شدن ازم اب نپاشیده بیرون رو ویبره هم نرفتم،،،بگذریم.
این خاطره سکس ماله 5 شنبه چندهفته پیشه اوایل خردادماه 92، اما داستان از دو ماه قبلش شروع میشه.سه ماهی میشد با دوست پسرم محمدکه سه سال باهاش بودم بهم زده بودم که بهترین سکس های زندگیمو باهاش داشتم که بعد براتون مینویسم.تو دفتر کارم نشسته بودم که دو تا ویزیتور اومدن محصولشون رو معرفی کردن منم چون حوصله نداشتم ردشون کردم.گفتم خانم ... نیستن برین هفته دیگه بیاین.رفتن جدی جدی هفته بعد بازم اومدن بازم منشیم ردشون کرد،دفعه بعد سرپرستشون هم اومد و تونست قانعم کنه که ازشون خرید کنم. مرد جوون خیلی جدی ولی پر هیجان بود. بلاخره سفارش دادم .بار اولی که سفارشمون اومد خودش هم اومد که فاکتور رو تسویه کنه .وقتی از در دفتر میرفت بیرون برای بار اول با دقت نگاش کردم و تو دلم گفتم کس کش عجب خوشتیپه ها،قد بلند ومیزون صورت دلنشین ته ریش خرمایی و صدای زنگ دار سکسی. همین.فراموشش کردم تا هفته بعد که اومد.اون روز خیلی دپرس بودم ،دلم محمدو میخواست عشقشو بغلشو سکسشو با هم خوابیدن بعدشو .......
نمیدونم چرا یهو به ذهنم رسید که تا مرد دیگه ای نیاد نمیتونم فراموشش کنم.بازاین پسره اومد تو ذهنم.یه چند روزی تو فکرش بودم بهم حس خوبی میداد ، وقتی بهش فکر میکردم ناخوداگاه لبخند میزدم.تا اینکه تصمیمم گرفتم بهش نزدیک شم،دو سه باری به شرکتشون جنس سفارش دادمو تو این سفارشات امارشو هم در اوردم فهمیدم که احسان 30 سالشه و مجرده و هر چی بیشتر میاومدو میرفت میدیدم بیشتر ازش خوشم میاد .خلاصه دلو زدم به دریا و یه روز عصر از گوشی خودم بهش زنگ زدم و بی مقدمه ازش خواستم که برای شام بیاد خونه ام اونم انگار گیج شده بود بعد چند ثانیه مکث بدون پرسیدن دلیلش قبول کردو ادرسو ازم گرفتو واسه 10 شب هماهنگ کردیم....... فقط میتونم بگم این کار دیوونگی بود ........اون شب خیلی به هر دومون خوش گذشت از خودمون گفتیم و با هم اشنا شدیم و من صادقانه همه چیو بهش گفتم .این اومدن رفتن چند باری اتفاق افتاد تا هر دومون حس کردیم وقتشه.اون شب 5 شنبه تازه از پریود پاک شده بودم و دلم وحشتناک سکس میخاست. دامن کوتاه پوشیده بودم و حسابی خوشگل کرده بودم رو مبل نشسته بودیم و حرف میزدیم ،از نگاه هاش میفهمیدم امشب اتفاق میافته یه سر کاناپه نشسته بود و منم سرم رو پاش بود ،یهو خم شدو شروع کرد به خوردن لبام....منم نامردی نکردم گفتم اینجا نه بریم رو تخت .......
وای خدایا هیچی قبل سکس لذت بخش تر از بوسیدن و نوازش نیست ،احسان اروم با زبونش پوست صورتمو گردنم رو نوازش میکرد و گوشامو زیر گلومو میمکید و اروم باهام حرف میزد ،هر لحظه خیس تر میشدم و احساس میکردم دارم از شدت خواستن میمیرم .پاشد لباسای جفتمون رو در اورد و منم تو این فاصله همه جاشو دید زدم ،دوباره شروع کرد .منم بدون اینکه بدونم اینکار چقدر تحریکش میکنه با ناخنهام پوستشو فشار میدادم و زیر گوشش ناله میکردم .کم کم یخمون بیشتر وا شد ،صدای ناله های من خونه رو ور داشته بود اونم رفته بود سراغ نوک سینه هام و مک میزدشون و همزمان با دستش با چوچولم بازی میکرد .اروم دستشو میکشید لای کسم و فشارش میداد ،سفتی کیرشو روی رونم حس میکردم ،نوبت منم شد و تموم تنشو واسش خوردم و با زبونم اروم میکشیدم اطراف کیرشو خایه هاش که طاقت نیاورد و منو برگردوند رو تخت و پاهامو وا کرد ،خیلی اروم همینجور که لبامو میمکید اون کیر سفید کلفتشو کرد تو کسم و اروم شروع کرد به کردن نمیدونم از خواستن زیاد بود یا اینکه 3 ماه سکس نداشتم انقدر تنگ شده بودم که حس میکردم بار اولمه دارم میدم و فقط جیغ میکشیدم ،اونم لبامو میخورد که صدام نره بیرون.هر چند ثانیه یه بار درش میاورد و با کیرش میزد رو کسم یه کم لبامو سینه هامو گردنمو میخوردو دوباره میکرد تو کسم تا ته فشار میداد.منم از شدت شهوت تموم پوست تنشو با ناخن کنده بودم و جیغ میکشیدم احسان دوست دارم . تقریبان یه ربعی منو کرد و بعدش گفت دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم ساناز چیکار کنم گفتم خنکم کن لباشو محکم میمکیدم که ابش اومد و همونجور که سفت به هم چسبیده بودیم ریخت تو کسم منم همزمان باهاش ارضا شدم. خیلی حال داد.
تو همون حالت 10 دقیقه موندیم بعد رفتیم حموم دوش بگیریم که دیدم طفلک تموم تنش خط خطی شده ولی خودش گفت که این کارم خیلی بهش حال داده یه ربع زیر دوش اب ذاغ تو بغل هم بودیمو همو میبوسیدیم و تن همو شستیم،گرچه نه هیکلش نه سکسش نه احساسی که بهش داشتم قابل مقایسه با محمدنبود اما تلاشی که کرد واسه اینکه سکس اولم باهاش یه خاطره خوب باشه باعث شد این رابطه همچنان ادامه دار باشه .از اون موقع 5 تا 6 مرتبه دیگه سکس داشتیم که همش همینجوری عاشقانه و اروم بوده اما رابطه خودمون صمیمی تر و بهتر شده . احسان هنوز هم گیجه که چرا یهو ازش خوشم اومد ،راستش خودم م نمیدونم اما الان از انتخابم خیلی راضیم...نوشته ساناز
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#50
Posted: 7 Dec 2013 00:28
تجاوز و ترس
من سارا هستم.کارمند.منشی .البته منشی که چه عرض کنم.21 سالمه.وقتی 11 سالم بود مادرم به خاطر سرطان فوت کرد.پدرم بازنشسته ارتش هست و در حال حاضر به خاطر اعتیادش تمامی حقوقش را مصرف میکنه.برادرم دنبال زندگی خودش هست و ماهی یه بار شاید بیاد دیدن ما.بعد از این که دیپلم گرفتم تصمیم گرفتم برم سر کار تا حداقل خرج خودم را در بیارم.هر جا رفتم دنبال کار گفتن سابقه کار.گفتن دانشگاه.تا این که بعد از 4 ماه هرروز روزنامه خریدن و این شرکت و اون شرکت رفتن و شنیدن این جمله که باتون تماس میگریم رفتم این شرکت خراب شده
2 سال و نیم پیش اومدم این شرکت واسه کار.وقتی با کار من به صورت ازمایشی موافقت کردن به قدری خوشحال بودم که انگار دنیا را بهم داده بودن...
بعد از2ماه که به صورت ازمایشی مشغول شده بودم یه روز مدیرم من را صدا کردن و گفت که شرط ادامه همکاری تغییر ساعت کاری به ساعت 11.30 صبح تا 10.30 شب هست در صورتی که بقیه کارمندها از ساعت 8 تا 5 در شرکت بودند.وقتی دلیلش را پرسیدم گفت چون خودشون دیر میان سر کار و تا دیر وقت در شرکت هستند من هم باید به عنوان منشی در شرکت باشم.و برای این موضوع به حقوقم مبلغ 100 تومن اضافه میکنند و هرشب میتونم با اژانس برم خونه.من به این کار فوق العاده احتیاج داشتم و از یه طرف نمیدونستم چطور باید پدرم را راضی کنم.یه هفته فرصت داشتم تا جواب ادامه کار را به رضا بدهم.توی این یه هفته هر طوری شده بود پدرم را راضی کردم.
بعد از اینکه کارمندا از شرکت میرفتن مثل همیشه مشغول به کار بودم.بعضی وقتا رضا زودتر از شرکت میرفت ولی به من میگفت حتما باید تا ساعت.10.30 شرکت باشم و با تلفن چک میکرد که من شرکت باشم البته به خاطر سیستم های امنیتی و دستگاه حضور غیاب و دوربین ها نمیتونستم زودتر برم ولی بازم خودش همیشه چک میکرد.یه روز وقتی فقط 7 دقیقه زودتر از شرکت رفته بودم چنان سرم داد کشید که از ترس دلم میخواست گریه کنم.دلم نمیخواست اخراجم کنه و هر روز تهدیدم میکرد که اگه دوباره تکرار بشه اخراجم میکنه..
تنهایی توی شرکت بودن واسم سخت بود و مخصوصا وقتایی که رضا شرکت نبود چون هیچ کسی توی ساختمون نبود میترسیدم ولی به خاطر اضافه حقوقی که بهم میدادن راضی بودم.یه روز بعد از اینکه همه رفتن صدام کرد توی اطاق و چک اولین حقوقم را داد .اولین حقوق بعد از تغییر ساعت کاری .خیلی خوشحال شدم به جای 100 واسه اضافه کاری 150 تومن بهم داد و یه قرارداد که برای کار امضا کنم.بهم اجازه نداد قرارداد را بخونم فقط گفت امضا کنم بعدش چند تا سفته داد که اونا هم امضا کنم.میدونستم از بقیه کارمندا هم سفته گرفته ولی شنیده بودم 10 میلییون سفته.وقتی رقم سفته ها را دیدم که 10 تا سفته 10 میلیونی هست و پرسیدم چرا گفت فرمالیته هست و واسه ضمانت لازمه.نمیدونم شاید ترسیدم که اگه اعتراض کنم اخراجم میکنه واسه همین امضا کردم و اثر انگشت زدم. بهم گفته بود به بقیه کارمندا بگم تا ساعت 7 شرکت هستم.منم همین را به همه گفته بودم.
تقریبا میشه گفت من بعد از این که بچه ها میرفتن بیکار بودم ولی نمیفهمیدم چرا انقدر اصرار داشت حتما باید بمونم.بعضی وقتا خودش تا 10.30 میموند و بعضی وقتا زودتر میرفت.وقتایی هم که دوستاش میومدن شرکت و مشروب میخوردن میگفت باید همه لیوان ها را بشورم واطاقش تمیز بشه بعد میرفتم .میفهمیدم که داره اذیتم میکنه ولی نمیدونستم چرا.بعضی وقتا بهم روزنامه میداد و میگفت از روی روزنامه تایپ کنم.وقتی دلیلش را میپرسیدم میگفت هر کاری میگم فقط بگو چشم.کلا رفتارش بعد از اینکه بچه ها میرفتن فرق میکرد.بیخودی بهم گیر میداد و سرم داد میزد.منم به خاطر ترس از اخراج میگفتم چشم.من 4 ماه هر روز دنبال کار بودم تا این کار را پیدا کردم...یه کار با حقوق عالی وشرایط غیر عادی پیدا کرده بودم.حالا با تمام غر غر های بابام از اینکه این کار را داشتم خوشحال بودم و هر روز یه دروغ به بابام واسه دیر رفتنم میگفتم..
تقریبا 2 ماهی میشد که تا شب سر کار بودم که یه روز حدود ساعت 7 شب صدام کرد توی اطاقش.دوستش سعید از عصری اونجا بود.چون قبلش واسشون شیشه مشروب و لیوان اینا برد بودم فکر کردم صدام کرده یا اطاق را تمیز کنم یا چیزی براشون ببرم..وقتی رفتم توی اطاق و دیدم دوستش لخت هست ترسیدم.پرسیدم اینجا چه خبره که رضا گفت یه چند ساعتی هر چی دوستم گفت فقط میگی چشم .زبونم بند اومده بود .توی یه لحظه سعید خودش را رسوند به من.دستش را حلقه کرد دور گلوم و اون یکی دستش را گذاشت رو دهنم.رضا مدیرم روسرسم را دراورد و فشار داد توی دهنم.سعید چنان دستش را دور گردنم حلقه کرده بود که صدام در نمیومد.رضا شروع کرد لباسام را دراوردم و وقتی من پاهام را تکون میدادم به سعید اشاره کرد محکمتر بگیرش.اونم چنان گلوم را فشار میداد که نفسم بند اومد شلوارم را پرت کرد گوشه اطاق و وحشیانه شورتم را دراورد .خیلی بی حال شده بودم.دیدیم سعید ارنجش را شل کرد موهام را گرفت و صورتم را چرخوند سمت خودش و گفت اگه اروم باشی کمتر اذیت میشی.اشک توی چشام بدون اراده من میومد.بعد من را هول داد روی کاناپه.رضا خندید و گفت اینم از قولی که بهت داده بودم.سعید داشت شلوارش را در میاورد.شروع کردم التماس کردن.میدونستم اون ساعت هیچ کدوم از واحدها کسی نیست که صدای من را بشنوه .چون ساختمون اداری بود و همه رفته بودن.سعید چنان سینه من را فشار میداد که نفسم گرفته بود.بعد رضا اومد سمتم و همونطور که سعید مشغول گاز گرفتن سینه هام بود شروع کرد به فشار دادن کسم.
وقتی سعید کیرش را گذاشت روی صورتم جیغم رفت هوا.خیلی بد بود.بعد من را بلند کرد و برد سمت میز و من را پرت کرد روی میز .خودش اومد سمتم و کیرش را گذاشت روی سوراخ کونم.و یه دفعه شروع کرد عقب جلو کردن.از درد زیاد نمیتونستم جیغ بزنم.نمیدونم چند دقیقه طول کشید و کاملا حس میکردم فلج شدم بعد دوباره من را وایسوند.رضا اومد پشتم و سعید که حسابی حشری بود وایساد جلوم.کونم بی حس بود.اندفعه رضا محکم کیرش را فشار داد و بعئ هم سعید از کسم شروع به عقب جلو کردن کرد..نمیدونم چقدر طول کشید تا وقتی به هوش اومدم و دیدم وسط دفتر لخت هستم.رضا بالای سرم بود.بهم گفت اگه در مورد این موضوع با کسی صحبت کنم سفته را اجرا میزاره و گفت که کسی حرفم را باور نمیکنه چون توی قرارداد ساعت کاری تا 5 بعد اظهر هست و من هم امضا کردم هم انگشت زدم.گفت که فیلم سکس دوستش با من را هم همه جا پخش میکنه.گفت فردا به جای ساعت 11 صبح باید 8 صبح دفتر باشم وگرنه فردا سی دی را به بابام میده.شوک بودم.همه بدنم درد میکرد.وقتی رضا از دفتر رفت بلند شدم برم خونه.ترسیده بودم.بدنم درد میکرد .به هر زحمتی بود پاشدم ساعت 11 شب بود.از دم در یه دربست گرفتم.وقتی بابام زنگ زد گفتم تاکسی تصادف کرده به خاطر همین دیر اومدم.حالم خیلی بد بود.نمیدونستم باید چی کار کنم.اون شب تا صبح بیدار بود ولی میترسیدم به پدرم بگم.فردا صبح 8 صبح دفتر بودم.و رضا وقتی من را دید خندید و گفت مطمئن بوده که من به موقع سر کار میایم.هنوز حالت تهوع داشتم و به زور چشمام را باز نگه میداشتم.به طوریکه همه بچه ها فهمیده بودن من حالم غیر عادی هست ولی نمیدونستم باید به کی بگم...
چند روزی گذشت.سختگیری ها و کارهای بیهوده ای که توی دفتر انجام میدادم بیشتر شده بود.به هر بهونهای جلوی همه کارمندا ازم ایراد میگرفت و سرم داد میزد.هر وقت ازش میخواستم در مورد این موضوع باهش حرف بزنم یه جوری دست به سرم میکرد و میگفت بعدا.اگرم زیاد پا پی میشدم تهدیدم میکرد که فیلم را به بابا و برادرم بدهد.یواش یواش جز کاهای روزانه ام بود که هر چند روز یه بار بعد از رفتن بچه ها یا با رضا یا با دوستاش سکس داشته باشم.
میدونم تقصیر من بود که با سکوتم به رضا اجازه هر کاری را میدادم ولی میترسیدم.
اونم هر ماه که حقوقم را میداد یه مبلغی از اون 150 تومن که اضافه بود کم میکرد و میگفت حقوق منم باید مثل بقیه کارمندا باشه.هر چقدر به خودش و دوستاش التماس میکردم فایده ای نداشت.بعد از چند ماه یه منشی دیگه استخدام کرد.گفت که کارها زیاده و من به همه کارها نمیرسم.من توی یه اطاق جداگانه میشستم و در طی روز باید در اطاقم بسته بود.نمیخواست من با بقیه کارمندا صحبت کنم.البته اگرم صحبت میکردم هیچ فرقی نداشت چون من از ترسم به هیچ کس هیچی نمیگفتم ولی به خاطر اذیت کردن من این کارها را میکرد.طی روز کارم این بود که یا روزنامه یا یه کتابی را از روش تایپ کنم و اخر روز بعد از اینکه همه میرفتن با رضا یا دوستاش سر و کله میزدم.اگرم دفتر نبود تنهایی میشستم و گریه میکردم.بعضی وقتا واسه این که بیشتر بترسم و اعتراض نکنم فیلمهای که با گوشی ازم گرفته بود را نشونم میداد و همش یاد اوری میکرد که این دفتر دوربین مدار بسته داره و فیلمهای کاملتری هم داره.دیگه واسم عادی شده بود.
شما جای من بودین چی کار میکردین؟ بابام و داداشم من را میکشتن.از ترسم هر روز سر ساعت میومدم و حتی وقتایی که رضا دفترم نبود حتی میترسیدم 1 دقیقه هم زودتر برم چون فرداش دستگاه حضور غیاب را چک میکرد و حتی یه بار واسه3 دقیقه هم به قول خودش تنبیه میشدم که بفهمم وقتی توی دفتر هم نیست باید قوانیم را رعایت کنم و به قول رضا فقط بگم چشم...
یواش یواش کل اون 150 تومنی هم که اضافه میداد را از حقوقم کسر کرد.هر ماه که حقوقم را میداد ازم رسید میگرفت.یه بار وقتی اعتراض کردم چرا مبلغ رسیدی که امضا میکنم با دریافتیم فرق میکنه خوابوندم روی زمین و سیگارش را روی شکمم خاموش کرد.به قول خودش بهم این درس را داد که اعتراض نکنم.
دیگه عادی شده بود واسم.یا دوستاش میومدن شرکت یا بعد از ساعت کاری رضا من را میبرد خونه دوستاش یا خودش توی شرکت میافتاد به جونم.کاملا حرفه ای شده بودم.خیلی حس بدی بود ولی مجبور بودم.دیگه اعتراض نمیکردم و حداقل این خوبی را واسم داشت که به خاطر اعتراضام کتک نمیخوردم. هر 6 ماه یه بار هم یه قرارداد جدید باهم امضا میکرد تا نتونم هیچ حرفی بزنم و اعتراضی کنم.
یه بار کلید گاو صندوق را از جیبش بر داشتم تا قراردادها و سفته ها را از گاو صندوق بردارم.ولی وسط راه میفهمه کلید را با خودش نبرده و بر میگرده شرکت.وقتی داشتم در گاو صندوق را باز میکردم همون لحظه اومد شرکت و فهمید.اون شب بهم گفت که شب حق ندارم برم خونه و فقط اجازه دارم با بابابم تماس بگیرم.بازم مثل همیشه زنگ زدم و گفتم خونه همکارم که نزدیک شرکت هست میمونم.همه لباسام را ازم گرفت حتی شورتم را با خودش برد که نتونم از شرکت بیرون برم...نوشته سارا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم