انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 11 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11

خاطرات سكسی پیرمرد(زیر شلواری)


مرد

 
( داستان زندگي يا اعتراف سكسي ) قسمت نهم
و کم کم حرکت لبهای من به روی گردن و اطراف گونه های پروانه شروع شد بعد از اینکه لبها و گردن و گونه های پروانه را خوب خوردم و بوسیدم . آروم بلوزشو بالا زدم و شروع به مکیدن سینه هاش کردم . نوک سینه هاش باد کرد و سیخ ایستاد و من هم با ملایمت مشغول خوردن بودم و از لرزشهای بدنش میفهمیدم که لذت زیادی داره میبره برای همین مدت بیشتری به خوردن سینه های قشنگش پرداختم و کم کم بطرف شکم و نافش رفتم . اما قلقلکش میومد و خودشو جمع میکرد . برای همین بآرامی بلوزش از تنش در آوردم و بعد هم شلوارشو از پاش خارج کردم و شروع به مالیدن بدنش کردم و همزمان کسشو از روی شورت میلیسیدم تا اینکه احساس کردم تحریک شده . سریع لباسهای خودم را کندم . و کیرمو روبروی پروانه قرار دادم . و آروم گفتم دلت میخواد نازش کنی؟ پروانه کیرمو لای انگشتهاش گرفت و کمی نوازش کرد . در همین حال من هم داشتم با سینه هاش بازی میکردم .گرمای دست پروانه حس خوبی به کیرم میداد . اما گرمای کیر من هم روی پروانه تاثیر خودشو گذاشته بود و حس میکردم پروانه از بازی کردن با کیرم لذت میبره . بعد از مدتی زیر گوش اون گفتم نمیخوای ببوسیش؟ و کیرمو بالاتر آوردم تا نزدیک دهنش قرار بگیره . پروانه هم چند بار کیرمو بوسید و میل به لیسیدنش نداشت . برای همین من کیرمو عقب کشیدم و سرمو لای پاهای پروانه گذاشتم و کناره های رونشو لیسیدم . هر لحظه بدن پروانه داغتر از لحظه قبل میشد. بلند شدم و شورتشو از پاش خارج کردم و زبونمو روی کوسش کشیدم . ناله های پروانه شروع شد و من پائین تخت روی زمین نشسته بودم و ضمن خوردن کوسش سینه هاشو میمالیدم . پروانه بشدت تحریک شده بود و فشار لبهام روی کوسش و چرخش زبونم لای کوس نازش دیوانه کننده بود و ناله های پروانه را بلند کرده بود . تا اینکه دیدم شرایط مناسبه و بلند شدم و خم شدم روی پروانه دوباره کیرم روی لبهاش قرار گرفت . پروانه نوک کیرمو چند بار بوسید و من هم کیرمو لای لبهاش فشار میدادم تا اینکه لبهاش باز شد و نوک کیرم لای لبهاش قرار گرفت . کمی بعد کیرمو از لای لبهاش خارج کردم و دوباره رفتم پائین و به لیسیدن کوسش و مالیدن بدنش پرداختم . تا دوباره ناله هاشو بلند کردم و چند بار این عملو تکرار کردم تا نوک کیرمو توی دهنش جا دادم . کمی سر کیرمو لیسید تا اینکه احساس کردم برای این جلسه تا همین حد کافیست . برای همین با حرکت دست بهش فهموندم که دمر بخوابه و شروع به لیسیدن پشت رون و لمبرهاش کردم و گاهی هم از لای رونها زبونمو به سوراخ کس و کونش میرسوندم و با این عمل اون دیوونه ترميشد. اون به تحریک کامل رسید و گفت امير زود باش دارم ارضا میشم . اما من به حرفش توجه نکردم و سرعت حرکت زبونمو بیشتر کردم تا ارضا بشه و بعدش دوباره تحریکش کنم تا بتونم مدت بیشتری از کونش لذت ببرم . بالاخره بعد از دقایقی همراه با جیغها و لرزشهای کوتاه و کوچک به ارگاسم رسید . و من شروع به نوازشش کردم و بیش از ده دقیقه بآرامی ماساژش میدادم و میمالیدمش . و بعد باز ّشروع به مالیدن کونش کردم و انگشتمو روی سوراخ کون و چوچولش میمالیدم تا اینکه دوباره تحریک شد . و زبون من کاملا لای چاک کونش با سرعت و راحت حرکت میکرد و به سوراخ قشنگ کونش فشار میآورد و دوباره آه و ناله ها بلند شد کمی چرخوندمش تا پاهاش از تخت پائین افتاد و از کمر به بالا روی تخت قرار گرفت و من پشتش قرار گرفتم و کیرمو به کون قشنگش نزدیک کردم و با یک تف درشت حسابی نوک کیرمو خیس کردم و به سوراخ کونش هدایت کردم و با فشاری بسیار آرام و صبورانه نوک کیرمو توی کونش جا دادم . آه بلندی ناشی از درد کشید اما من حرکتهای کوچک کیرمو توی کونش آغاز کردم تا اینکه کونش به کیرم عادت کرد و حرکت کیرم توی کون قشنگش عادی و روان شد و من دستمو دور کمرش حلقه کردم و با یک فشار تا ته توی کونش جا دادم و بعد از مکث کوتاهی حرکت کیرمو توی کونش آغاز کردم و به مرور بر سرعت حرکت کیرم توی کونش افزودم .اينبار صدای پروانه بلند شد . و من فهمیدم که پروانه دوباره در حال ارضا شدنه . برای اینکه زود ارضا نشه و من لذت بیشتری ببرم .کیرمو از کونش خارج کردم و با حرکت دست بهش فهموندم که برگرده و طاق باز بخوابه و بدون مکث پاهاشو بلند کردم و روی شونه هام قرار دادم و کیرمو دوباره به کونش فشار دادم و حرکت کیرمو با سرعت بیشتری در کونش آغاز کردم . و همزمان با حرکت کیرم در کون پروانه انگشتم را روی کسش گذاشتم و به مالش چوچول پرداختم . دوباره فریادهای کوچک پروانه آغاز شد و سرعت تقه های من هم بیشتر شد پروانه بعد از دقایقی ارضا شد . و من هم بعد از چند تقه اضافه ارضا شدم . و هر دو روی تخت لغزیدیم و به استراحت پرداختیم . با سنگيني وزن رويا رو خودم چشمامو باز كردم ديدم اون لخت رو من دراز كشيده اولش خودشو رو من يكم كشوند و بعد با تحريك من جلوي چشم پروانه كه خمار داشت سكس منو رويا رو تماشا ميكرد لب تو لب شد و بعد از دقايقي منو تحريك كرد و تا كير من نيم خيز شد آروم بلند شد با دست کیر منو رو سوراخ کوس خودش تنظیم کرد و نشست رو كير من با يكي دو آه و ناله من و خم و راست شدن كيرم يه آب دهني رو اون انداخت و با كمي مالش دوباره اونو تو كوس اش هدايت كرد اينبار كير من سر خورد و رفت تو كوس رويا با چند بار بالا و پائين شدن منو تحريك كرد و كير من جون دوباره گرفت و منم كمك حال اون شدم بعد از چند تلمبه به كمك رويا و من هر دو به اوج رسيديم و من براي دومين بار داشتم آب میدادم با متورم شدن کیرم رویا گفت تو نریزی امیر و سریع از رو کیر من بلند شد و نشست رو پای من و با دستش داشت برام جلق میزد وتا اینکه با فشار آبمو رو سر و صورت اون خالی کردم كمرم داشت دهن وا ميكرد عين جنازه افتاده بودم رو تخت و اون دو تا در طرفين من داشتن با سينه هاي من بازي ميكردند ....!!! دو روز از اون ماجرا گذشته بود که رویا بهم گفت استاد اینبار کلاس درس ات تو خونه افسانه خواهر پروانه خانوم برگزار میشه...!!! گفتم چرا اونجا ...!!! گفت مادر پروانه رفته شهرستان اونو سپرده به افسانه ساعت چهار خونه اونا قرار داریم...!!! خلاصه کلام رفتیم خونه افسانه خانوم تا منو رویا وارد خونه شدیم افسانه به گرمی از منو رویا استقبال کرد و با سلام و احوال پرسي از من و حال لينا و عمه سميرارو پرسید و منم جواب اونو دادم و رفتیم تو پذیرائی افسانه با يه لحني به دخترا گفت بچه ها شير هستین يا روباه !!!! پروانه و رویا با يه عشوه اي گفتن شير خانومی ... !!! با خنده دخترا و خواهر پروانه و طرز نگاهش فهميدم كه این هماهنگي بين اون سه بوده و اون كاملا از داستان ما خبر داره ...!!! خودمو نباختم و خيلي ريلكس نشون دادم و گفتم روباه اين وسط منم كه ما بين دو تا شير موندم كه افسانه ( خواهر پروانه ) گفت يكي شو كم گفتي امير جان ديدم بله خانوم هم آره ...!!! خوب با يه ارزيابي اوليه افسانه زني بود قد بلند که حدود 170 سانت قدش بود با چشمانی برنگ طوسی و خمار و پوستی سفید و صاف که پیراهن به رنگ قرمز به تن داشت. با وارسي من دخترا كه منو بشدت زير نظر داشتن هر دو زدن زير خنده و گفتن حيووني آقا روباهه ....!!!! افسانه رو به من كرد و گفت اگه آقا روباهه اجازه بده لباس عوض ميكنم و خدمت ميرسم و به طرف اتاق خواب راه افتاد بعد از چند لحظه برگشت به جمع ما اون با یک تاپ و شلوارک زرشکی اومد در مبل مجاور من نشست یعنی من که رو به جنوب بودم او رو به غرب بود و کاملا در تیررس چشمان حریص من قرار میگرفت و من حتی یک لحظه قادر نبودم چشمهامو از روی تن و بدن بی نقصش بردارم و در این حالت دخترا سمت راست من قرار داشتن و چون من به اون نگاه میکردم اصلا دخترا رو فراموش کرده بودم افسانه رو به من كرد و گفت خوب اين آقا روباهه چطوري دل اين دخترا رو برده نمي دونم...!!! من درمقابل شروع كردم از اون و دخترا تعريف كردن و به قولي مخ زدن . افسانه بعد از شنيدن حرفاي من در جواب گفت خوب اين آقا روباهه هم خوش بیانه و هم خوش برخورد از همه مهمتر بخوبی اصول معاشرت رو میدونه اينجوري نمي شه بايد بلند شم يه فكري بحال خودم بكنم با رفتن اون به آشپزخانه بعد از لحظاتی اون با تنگ و چند تا گیلاس شراب و ظروفی پر از خرما و باقلوا و شیرینی جات وارد شد ... شروع كرد به ساقی گري و گیلاسهارو پر کرد و به دستمون دادو به سلامتی هم شروع به نوشیدن کردیم . ديگه كاملا خيالم راحت بود و با نوشيدن شراب احساس راحتی بیشتری میکردم و میتونستم ازدیدن هر سه شون لذت ببرم...!!! در حال نوشيدن گيلاس هاي چهارم يا پنجم بوديم كه افسانه گفت بچه ها یک پیشنهاد ! بعد از این بعد از هر جرعه یک تکه از لباسهامونو در بیاریم . دخترا بلافاصله گفتن جونم چه خوب...!!! . من هم لبخندی زدم و گفتم بمیره هر کی مخالف باشه و همگی لبخندی زدیم و بعد از زدن گیلاسها به هم جرعه آخر گیلاسمونو نوشیدیم و بعد افسانه بلوزشو از پائین گرفت و از تنش خارج کرد . و سوتین سبز کم رنگش که سینها های درشت و خوش حالتشو در میان گرفته بود روی تن زیباش نمایان شد . واقعا که صحنه زیبائی بود . بدنبال افسانه من هم پیرهنمو از تنم خارج کردم ولی هنوز زیر پوش سفیدم تنم بود . اما دخترا هنوز تاپشو نو در نیاورده بودن .افسانه گفت دخترا تقلب نکنين . شما هم دربیارين . دخترا هم با عشوه بسیار زیبائی گفتن آخه ما خجالتیم مامانامون هم بهمون گفتن لباسا تون جلوی مرد غریبه در نیار ين. حالا امير اگر میخواد باید خودش لباسامونو در بیاره . من بلند شدم و بوسه ای از لب هركدوم از اونا گرفتم و بعد دستمو دو طرف تاپ رويا گرفتم و بآرومی و جوری که دستهام هنگام در آوردن لباس تنشو لمس کنه تاپ اون رو از تنش خارج کردم و بعد بدون مکث همين كارو با پروانه كردم. فقط سینه های زیبای افسانه بود كه زیر یک سوتین سبزکم رنگ از دید من پنهان مونده بود ولی زیبائی هیکلش چیزی نبود که حتی با لباس از دید من پنهان مونده باشه . در حالیکه من گیلاسهارو پر میکردم افسانه پرید و از آشپزخانه دوتا شمع و کبریت آورد . اما شمعهارو روشن نکرد و گیلاسشو بدست گرفت و به گیلاس ما زد و جرعه بعدی رو نوشیدیم . و گفت بعد از این انتخاب کندن لباس ما با تو و انتخاب کندن لباس تو با ما . حالا اول تو . من بلند شدم و به پشت افسانه رفتم و سگک سوتینشو باز کردم اما بندهاشو در دست گرفتم و از کنار صورتمو جلو آوردم و به سینه هاش رسوندم و وقتی بندهارو رها کردم صورتمو بین سینها های اون جا دادم و چند دقیقه ای مثل گرسنه ها سینه هاشو لیسیدمو مکیدم تا اینکه پروانه هم به کمک من اومد و یکی از سینه های افسانه رو از دست من گرفت و و همزمان با لیسیدن سینه اون سر منو بطرف خودش کشید جوریکه نوک سینه افسانه وسط لبهای ما قرار گرفت و ما در یک لحظه هم سینه افسانه رو میمکیدیم و هم لبهای همو . و بیش از پنج دقیقه سینه های افسانه بنوبت لای لبهای ما بود و اون از شدت لذت دیوونه شده بود بعد افسانه زمزمه کرد بسه حالا نوبت رويا است ؟ من دستمو به کمر رويا گرفتم و به فشار ملایمی روی سینه روی زمین خوابوندمش و شلوارشو از پاش خارج کردم و بدون مکث زبونمو لای رونهاش فرو بردم افسانه و پروانه هم مشغول لیسیدن شکمش شدن و دقایقی رو من و افسانه و پروانه با زبون از سینه تا رونهای رويا رو میلیسیدیم تا آه و ناله رويا هم بلند شد . بعد هيمن كار رو روي پروانه انجام داديم تا اینکه افسانه گفت حالا نوبت اميره اما یک پیشنهاد دیگه دارم یک قلپ دیگه بخوریم و به اون حمله کنیم . گیلاسهارو تا بیش از نصف سر کشیدیم و اونا آمدن سمت من و زیر پوشمو در آوردن و هر یک نوک یکی از سینه هامو به دهن گرفتن و من که روی سینه خیلی حساس هستم غرق لذت شدم و اونها در حال مکیدن سینه هام با کیرم هم بازی میکردن و از روی شلوار میمالیدنش تا اینکه شورت و شلوارمو با هم پائین کشیدن . و من گرمای لذتبخشی رو روی کیرم حس کردم حالا کیر من بین لبهای افسانه قرار گرفته بود و هرازگاهی در دهن یکی از دخترا مي رفت و اون هم به اون يكي تحويل مي داد اونا منو به انتهای لذت میرسوند .
     
  
مرد

 
( داستان زندگي يا اعتراف سكسي ) قسمت دهم
اونها بخوبی سینه ها و کیر منو میلیسیدن و منو هر لحظه دیوونه تر میکردن . تا اینکه من دستمو به شورت افسانه انداختم اونم هم کمک کرد که بتونم شورتشو پائین بکشم و دخترا هم از فرصت استفاده کردن و چراغهارو خاموش کردن و شمعهارو روشن . وای که درخشش تنشون زیر نور شمع دیوانه کننده بود و شهوت منو چند برابر میکرد . بعد از لحظاتی من دستمو به افسانه گرفتم و کمک کردم که کسشو روی دهنم بذاره دخترا هم نمیدونم کی لخت شدن ولی فهمیدم كه کیرم رو براي افسانه آماده ميكنند...!!!بعد از دقایقی افسانه به دخترا گفت بسه دیگه نوبت منه به امير کوس بدم تا افسانه جلو اومد روی کیر من قرار بگیره دخترا سینه هاشونو توی دهن من گذاشتن و من هم مثل وحشیها سینه هاشونو میخوردم و از شدت حشري گاز میگرفتم و افسانه هم در حال حرکت کوسش روی کیرم داشت زیر لب به اونا میگفت جون چه کیر نازی داره تا نافم فرو میره قربونتون برم دخترا دلم واسه همچين کیري لک زده بود و این حرفهاش داشت منو دیوونه تر میکرد تا اینکه احساس کردم دارم ارضاء میشم و گفتم بسه من دارم آب میدم و کمی نیم خیز شدم که بلند بشم . اما افسانه و دخترا اجازه بلند شدن بهم ندادن دو سه دقیقه نرسید که افسانه با جیغهای نسبتا بلندی به اورگاسم رسید و تا یکی دو دقیقه بعد از اورگاسم هنوز ناله میکرد . من هم بعد از ارضاء شدن اون تمام آبمو تو كس اون تخلیه كردم...!!!با پائین اومدن افسانه از رو کیر من دخترا با من اینقدر ور رفتن که دوباره این علم ما بلند شد و اول رویا با زرنگی اونو تو کوس خودش قرار داد وبعداز چند تلمبه لرزید و اومد پائین پروانه با کمی مکث با کمک رویا آروم نشست رو کیر من و اونم با کیر من اوپن شد جند بار اول فقط اون کیر منو آروم تو کوس خودش جا میداد و با پائین رفتن خودش یه ناله ای میکرد و بلند میشد و اونو از کوس خودش خارج میکرد و دوباره تا اینکه تو بالا و پائین کردن ششم یا هفتم اون به اوج رسید و چند تلمبه لرزید و خودشو کنار کشید من با تعجب اول به لای پای اون نگاه کردم ولی آثاری از خود نبود اینقدر متعجب شده بودم که یه لحظه به دختر بودن اون شک کردم و پیش خودم گفتم خانوم قبلا اوپن بوده و یکی زحمت ما رو کم کرده ...!!! تو این سر در گمی مونده بودم که افسانه اومد رو پای من نسشت و گفت نترس پروانه پرده اش حلقویه تا یه شکم طبیعی زایمان نکنه اون دختره ...!!! بعد منو بلند کرد و گفت آقا روباهه باید از پشت بهم حال بدی تا به این دخترا ثابت کنم که دود از کنده بلند میشه بلند شو که هوس کون دادن کردم ...!!! خلاصه خانوم رو از کون ساختیم و الحق و والنصاف افسانه کون دادنش از کوس دادن بیشتر به من چسبید خوب بعد از اون ماجرا افسانه يكي ازدوست هاي صميمي من شد كه هفته اي يكبار با اون وعده داشتم اون يواش يواش اعتراف كرد كه هاله اونو براي رفاقت با من آماده كرده ولي با رفتنش افسانه دنبال فرصت مناسبي بوده كه اين فرصت مناسب رو پروانه و رويا براش ايجاد كردند....!!! واون بود كه با آموزش هاي لازم منو تو جذب زنها و دخترا راهنمائي ميكرد به كمك افسانه من آموزش هاي تكميلي جذب خانوما رو فرا مي گرفتم ....!!! چند روز بعد نوبت كلاس زبان نازي بود و تازه از هم آغوشي با اون فارغ شده بودم بعد از كمي استراحت بلند شدم رفتم دستشوئي و خودمو تخليه كردم و كاملا كير مو شستم و برگشتم تو پذيرائي تازه لباس پوشيده بوديم و خونه رو مرتب كرده بوديم كه با صداي زنگ در به خودمون اومديم سميرا بود که با اومدنش و یه کم صحبت و مجدد نازي رو روانه خونه خودشون كرد و طبق معمول رفت شام رو حاضر بكنه اونشب با وارد شدن غير منتظره بابا آماده شدیم برای خوردن شام بابا از محبت های سميرا براي من درنبود خودش تشکر کرد وگفت براتون يه خبر دارم تا يكي دو ساعت ديگه دوتا مهمون مياد خونه ...!!! منو عمه سميرا گفتيم مهمون ...!!! بابا ادامه داد امير يكي از مهمون ها بايد چند روزي مشترك از اتاق تو استفاده كنه...!!! من با ذوق زدگي گفتم آفرين به بابا خيلي خوشحالم كردي حتما خاله لينا داره مياد...!!! عمه سميرا با يه حالتي رو به بابا كرد و با نگاهي كنجكاوانه گفت ( كامي ) خبريه ...!!! بابا با جديت گفت نه بجون سميرا فقط يه مسافرت ساده است يعني اونا بيشتر دلشون براي امير تنگ شده همين ...!!! بعد از خوردن شام همگي رفتيم فرودگاه و به استقبال خاله لينا و دوستش سوزان خوب با وارد شدن اونا و اومدن به خونه و روبوسي با خاله لينا و دوستش احساس كردم عمه سميرا يكم از بودن خاله لينا و دوستش سوزان دلخوره و جلوي بابا و خاله لينا و سوزان براي اولين بارسرمو گذاشتم رو شونه عمه سميرا و با انداختن دست به كمر اون رو به جمع گفتم اين خوشكله رو من به اندازه مامان ماريا دوست دارم بعضي مواقع حتي بيشتر چون عاشق اون شدم با نگاه هاي عمه سميرا به من و بغض اون لبي از اون گرفتم و گفتم خانومي خيلي دوستت دارم...!!! عمه سميرا با بوسيدن گونه هاي من گفت توام براي من عزيزتراز كامراني اميرمنم دوستت دارم عزيزم و بعد ادامه داد يك لحظه ياد ماريا افتادم و دلم گرفت از بس اين خاله ليناي تو شبيه خواهرش هست ...!!! بعد رو به بابا كرد و گفت خيلي بدجنسي كامران...!!! بابا با نگاه خاصي رو به عمه سميرا كرد و گفت سميرا اينا مهمون هستند و خسته اند باشه براي يه وقت مناسب خانومي ...!!! خاله لينا با زبان شكسته بسته اي فارسي گفت خبري هست كه ما نمي دونيم ...!!! بابا رو به خاله لينا كرد و گفت نه خانومي سميرا از يه قرار داد بين منو خودش حرف ميزنه بعدا سر فرصت بايد بااون راجب اين موضوع حرف بزنيم ...!!! بعد با كمي صحبت از اين ور و انورقضيه ختم بخير شد ساعتي بعد عمه سميرا هم مارو تنها گذاشت و راهي خونه خودشون شد بعد از رفتن عمه سميرا بابا و خاله لينا و سوزان با چند پيك مشروب خوردن شروع كردند به تعريف از گذشته و گفتند و خنديدند وخوش گذروني كردند بعد از ساعتي من اونا رو به حال خودشون گذاشتم و با رفتن به اتاق خودم خسته از سكس بعد از ظهر اونروز با نازي افتادم رو تخت و كم كم خوابم برد نمیه های شب بود که با سر و صدای سکس بابا و لينا و سوزان از خواب پریدم موقع رفتن دستشوئی لينا و سوزان تو اوج سکس داشتند از بابا کیر می خواستند و تو حال خودش نبودند برگشتم به تخت خواب و یکم کنجکاوی ولی خستگی امان از من گرفت و خوابم برد...!!! فرداي آنروز با ناز و نوازش خاله لينا چشم باز كردم اون ظاهرا از غيبت بابا استفاده كرده بود و مجدد چند پيك مشروب خورده بود كاملا مست بود و با شوخي هاي زنانه نگذاشت من بخوابم و سر به سر من ميگذاشت به نوعي داشت با من بازي ميكرد و با اذيت كردن من و فرار از دسترس من داشت چراغ ميزد و منو به دنبال خودش براي گرفتن اون می کشوند و تلافي اذيت اون مي خواند خوب اينكار چند باري تكرار شد منم خواب آلود تو خونه دنبال اون ميكردم و با گرفتنش اون سعي ميكرد از دست من در برود و خوب منم نمي گذاشتم و نهايتا تماس بدني من اون و بعدش در آغوش كشيدن اون و ناز كردن هاي زنانه همراه با ناله هاي شهوتي اون كه با لحن خاصي ادا ميشد. بی اختیار ما رو به طرف هم متمایل كرد در ابتدا من دست لينا را در دست داشتم و بآرامی نوازش میکردم تا اینکه کم کم با گرفتن بازوهاش و کشیدنش بسمت خود صورتمون در برابر هم قرار گرفت و عطر نفسهای گرم اون منو مست کرد و نسیم تنفسش حس زندگی را در من بیدار کرد و لبهامو روی لبهاش گذاشتم . وقتی به خود آمدم که نوازش سینه های رويا را روی سینه های خود حس کردم .آن روز صبح لينا با اينكه تلاش در خفه کردن صدا در گلوی خود داشت ولی در ادامه تاب نیاورد و زیر فشار عشق ناله های عاشقانه سر داد و بآرامی تسلیم طوفان عشق شد .تو چند دقيقه اون لخت شد و منو دوباره رو خودش كشيد و بعد از يه سكس از جلو با خنده ای شهوتی گفت كوسمو سيراب کردی نوبت پشته...!!! لينا رو به بغل چرخاندم و کیرم را لای لمبرش بردم و به آرامی روی سوراخش قرار دادم . واز پشت ضمن مالیدن کیرم و حرکتش روی سوراخ زیبا ی اون دستم را روی سینه های نرمش قرار دادم و بآرامی آنها را مالیدم و بعد از خیس شدن سوراخ توسط آب بیرنگ کیرم به سرعت ولی با دقت انگشتانم را به دهانم رساندم و آب دهان را به نوک کیرم و کیرم را با آرامش و دقت روی سوراخ زیبای لينا قرار دادم و زیر گوشش به نرمی گفتمخانومي آماده اي ...؟!!! اون با تائيد آماده بودنش هر بار فشار کونش به کیرم در چند مرحله کون خودش رو با كير من پركرد حرکتهای کوچک کیرم در کون زیبای لينا هر لحظه بزرگتر میشد تا اینکه هر دو با هم آشنا شدند و حضور هم را پذیرفتند و یاد گرفتند که از هم لذت ببرند هر چه بود عشق بود و لذت . منو لينا با هم آمیخته بودیم و با یک اتصال منطقی الان دو روح عاشق بودیم در یک بدن . واز لذت هم لذت میبردیم و فریادهای مستانه سر میدادیم .تنگی کون زیبای لينا باعث شد که خود را در اوج ببینم و از این جهت با تحریک اون از جلو و نوازش کوس اونو هم به اوج رساندم و با استفاده از تجربه لحظه ارگاسم اون رو با ارضاء خود تنظیم کردم و همزمان با لرزش صدای لينا خود را از قید رها کردم . و هر دو همزمان غرق در لذت شدیم.بعد از پایان سکس لينا با بوسه اي از من تشكر كرد و گفت ديشب ديدم كه داشتي يواشكي سكس مشترك منو سوزان و بابات رو تماشا ميكردي گفتم تو هم بي نصيب نباشي سوزان رفته دوش بگيره بمحض برگشت اون ميخوام يك سكس هم با اون داشته باشي چطوره ...؟!!! اونو به آغوش كشيدم و با يه بوسه اي از لبش توی چشمش نگاه کردم و گفتم لينا جان ممنون خیلی عالی بود ...!!! اون با يه بوسه از لبم گفت دوست ات دارم عزیزم تو عشقمی ...!!! و با عشوه اي دوباره خودش رو تو بغل من انداخت و با چند بوسه گفت بايد قول ميدي منو سوزان رو تو ليست جنده هات داشته باشي با چند بوسه از لباي اون گفتم اونوقت شما منو ديوونه میکنید لينا گفت ديوونه که هستی موقعي كه ما جنده واقعيت بشيم ديوونه تر ميشي خيلي دوست ات دارم و دوباره لب تو لب شديم اون درحين هم آغوشي با من از هاله و وضع و احوالش پرسيد و من از اون و خانواده اون گفتم لينا با ترفندهاي خاص خودش هرآنچه كه ميخواست از من شنيد از هم آغوشي با هاله و عمه سميرا و ژاله و افسانه گرفته تا اوپن كردن رويا و نازي و پروانه و آخر سر هم اقرار كردم كه عاشق رويا شدم اون با كمي مكث و سكوت برخلاف انتظار با آرامش لبخندی زد و بعد از کلی قربون صدقه رفتن گفت :داد يادت باشه عشق و هوس خيلي با هم فرق دارن گرچه با هر كدوم از اونا ميشه به اون يكي هم رسيد ولي عاشق شدن به كسي يا چيزي با هوس فرق ميكنه عاشق واقعي همه چيز خودشو براي معشوق ميده حتي جون خودش كه بالاترين ارزش براي هر شخصي هست ولي كسي كه از روي هوس كاري ميكنه با پيدا شدن يكي ديگه تو رو رها ميكنه و ميره بغل اون ... ...!!!!!! لينا ادامه داد مردها و زنها به هم احتیاج دارن و مکمل هم هستن . اما حتما لازم نیست که ازدواج کنن البته ازدواج بسیار شیرین و مقدسه اما ازدواج کردن هم آداب خودشو داره و نباید عجولانه و بدون تفکر انجام بشه پس باید در پشت چنین مسئله ای تفکر و منطق باشه و انسان واقع بینانه تصمیم بگیره اولا تو تازه اول جوانيت هست و حداقل7 یا8 سال مونده که به سن ازدواج برسی در صورتیکه رويا اگر نخواهد ادامه تحصیل بده همین حالا هم میتونه ازدواج کنه برای تو فکر کردن به ازدواج حماقته ولی برای رويا چنین فکری منطقی میتونه باشه و تو اگر بگی میخواهی ازدواج کنی نه تنها نمیتونی به رويا برسی که به احتمال زیاد اون رو از دستش ميدهي...!!! راستش اونروزاز حرفهاي لينا نتایج زیادی گرفتم اولیش این بود که باید بر احساساتم مسلط باشم و بعد بايد که در کوتاه مدت فکر ازدواجو از سرم خارج کنم و از همین لحظاتی که دارم لذت ببرم و اصلا تلاش نکنم که آینده را پیش بینی کنم بلکه تلاش بکنم که آینده را بسازم . و خیلی نتایج دیگر که مربوط به بحث ما نیست و نهایتا و با ظرافت کامل لينا به من فهماند که پیش خود فکر کنم و تصمیم بگیرم که از حالا تا حصول نتیجه در چندین سال آینده آیا میخواهم و میتوانم با حلوا حلوا کردن دهنم را شیرین کنم یا اینکه تمایل دارم در کنار عشق رويا از سکس هم برخوردار باشم.
     
  
مرد

 
( داستان زندگي يا اعتراف سكسي ) قسمت 11
اون بسیار منطقی و قدرتمند باورهای من را در هم کوبیده بود . در واقع اون مثل همیشه رک و پوست کنده من را با واقعیتهای موجود رو در رو کرده بود و اجازه خیالبافی و کوتاه نظری رو از من گرفته بود . و من را ترغیب و تشویق به دور اندیشی و بلند نظری كرده بود شايد آنروزها مشکل من ایجاد تعامل بین احساسات و منطق بود منطق میگفت که راحت باش و از زندگی لذت ببر و خودت رو درگیر احساسات کودکانه نکن و احساسات و شرایط سنی حکم میکرد که با قلبت تصمیم بگیر و خودتو درگیر منطق نکن تا زیبائی عشق را تجربه کنی . و این دو در یک جا با هم جمع نمیشدند و نمیشد که هر دو را با هم داشت . و این تناقض من را داشت منهدم میکرد . و من میبایست بین این دو یکی را انتخاب میکردم در واقع بین تعهد و عدم تعهد یکی را انتخاب میکردم....!!! خلاصه اونروزبا اومدن سوزان لينا با همراهي اون اون سعي كردند با تحريك منو از اون حالت بيرون بيارند و دوباره با استادي تمام منو متوجه نیروی سومي كردند كه در تصميم گيري من تاثیر گذار بود که البته کم قدرت هم نبود و این نیرو چیزی نبود جز جوانی و شهوت من به سکس نیاز داشتم و توان مبارزه با جوشش این نیاز را در خود نداشتم با تحريك هاي زنانه سوزان و لينا من بی اختیار باز هم به اونا پناه بردم و تا اونا درك كردند كه من نياز به سكس با اونا دارم سريع عكس العمل منو بي پاسخ نگذاشتند و با يك سكس جانانه منو سيراب كردند بعد ازظهر و چند شب بعد از اونروز من موقع سكس لينا با بابا مشغول سكس با سوزان بودم و بعد از ساعتي اين لينا بود كه خودش رو جايگزين سوزان تو بغل من ميكرد هرچند بابا فكر ميكرد من خوابم و بعد از فارغ شدن از سكس با لينا با فرستادن اون به اتاق من سوزان رو جايگزين لينا ميكرد و من با استفاده از اين فرصت پيش آمده آموزش هاي تكميلي سكس رو پيش سوزان و لينا ميگذروندم و هرشب همانند بابا به وصال سوزان و لينا ميرسيدم....!!!چند هفته اوضاع به همين منوال بود تا اينكه بابا سوزان و لينا روآخر هفته اي براي سركشي به پروژه كيش رفتند طبق معمول در نبود بابا سميرا بغل هم خوابیده بوداون شب یه سکس از جلو و یه سکس از پشت با سميرا داشتم صبح که چه عرض کنم نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم با حوله ای که برداشتم خواستم بروم یه دوشی بگیرم که با سر و صداي كه از حموم ميامد به خودم اومدم متوجه حضور خانمی در حمام شدم . سميرا توضیح داد که هاله اومده ...!!! گفتم چطور بي خبر...؟!!! گفت با بابات حرفش شده اوقاتش تلخه بابات زنگ زد و داستان رو گفت منم با ديدن وضعيت اون صلاح ديدم بيارمش اينجا تازه رسيده گفتم یه دوش بگیره بلکه یکم آروم بشه...!!! تو همين حين يهو درب حمام باز شد و حقیقتا یک هلوی پوست کنده از حمام خارج شد هاله حوله ای لباسی به رنگ سبز به تن داشت و ساقهای پاش در میان اون حوله نفس هر بیننده ای را بند میآورد بعد از سلام و هنگام عبور از جلوی ما یک لحظه رونش از لای حوله دیده شد که هوش رو از سر من برد و همون یک لحظه برای سیخ کردن کیر من کافی بود عمه سميرا هم منو بشدت زیر نظر داشت و دقیقا فهمیده بود که نفسهام به شماره افتاده و مخم قفل کرده برای همین دستشو جلو چشمهام حرکت داد و گفت آقا کجا ئي من که تازه به خودم اومده بودم گفتم ببخش عمه جان یک لحظه به فکر رفتم.با رفتن من تو حموم پشت در لب تو لب شديم سميرا يهو گفت ميدونم آمپرت رفته بالا فرصت خوبيه يكبار ديگه يه دل سير اونو بكني همزمان با دست داشت با كيرم ور مي رفت و با بوسيدن من از لبش گفت زياد زير دوش نموني مهمونت دلش برات تنك ميشه ...!!! بعد هم با خنده ای از من جدا شد زير دوش با فكرهاي شيطاني و بخار حموم يه حالي به كير خودم دادم و شارژ كامل اومدم بيرون بعد از خشك كردن سرم وعطر و ادكلن به جمع عمه سميرا و هاله اضافه شدم عمه سميرا با ديدن من گفت واي كه تو چقدر خوردني شدي پسر ...!!! منم بلافاصله گفتم شماها خوردني تريدعمه سميرا هم درجواب من گفت من یا هاله ...؟ گفتم هردو خانومي ...؟!!! هاله رو به سميرا كرد و گفت اين چقدر خوش اشتهاست ...؟ سميرا هم لبخند موذیانه ای زد و گفت حيووني بچه ام هميشه تشنه ست ...؟!! هاله كه نخواست كم بياره گفت خوبه هرشب تو لنگ و پاچه توست والا به هيچ كسي رحم نميكرد ...؟!! عمه سميراسريع گفت هاله جان اولا من غریبه نیستم و اون بيشتر از خودم دوستش دارم و اون جونم بخواد بهش ميدم...؟!! هاله گفت سميرا جان من که حسود نيستم عزيزم فقط ميگم يكم مواظب اون باشي دخترا و زنهاي مردم چه گناهي كردند ...؟!!! در اینحال عمه سميرا اشاره به سر و وضع هاله كرد ( اون با یک تاپ و شلوارک مشکی تن و بدن خودش رو به معرض نمايش گذاشته بود و خيلي ريلكس رو كاناپه نشسته بود...) و گفت خانوما و دخترا اگه اينجوري جلوي منم باشند منم هوسي ميشم چه باشه اين آقا خوشكله ...!!! هاله كه مثلا طوري رفتار ميكرد كه من نميدونم با بابا دعواش شده و اون قهر كرده اومده خونه گفت حالا در ديزي بازه حياي گربه كجا رفته ...؟!! عمه سميرا گفت خوشكل خانوم طبيعت گربه اينه دست خودش نيست...!!!من از هر دوتاي اونا تشکر کردم و گفتم كم كم به لطف شما خانوما منم به جرگه حيوانات منتقل شدم....!!! عمه سميرا بلند شد و گفت ناراحت نشو عزيزم تا شما گپ میزنید و من میرم تا یک نوشیدنی بیارم كه اين قصه سر دراز داره با مشروب که موافقین ... ؟!!! میخوام امروز به سلامتی خودمون مشروب بخوریم ....!!! بعد از لحظاتی سميرا با یه بطرکنیاک و چند تا گیلاس وارد شد و رو کرد به من و گفت تا تو گیلاس ها رو پر کنی من میوه هم بیارم گفتم سميرا جان من گرسنه ام اگه چیزی داریم بیار که شکم خالی من نمی تونم مشروب بخورم سميرا گفت سالاد الویه داریم می خوری ...!!! گفتم آره وردار بیار که یه ته بندی کنم تا من گیلاس ها رو پر کردم هاله اولین گیلاس رو سر کشید با اومدن میوه و سالاد منم یه چند لقمه زدم با اونا مشغول شدیم اولش هاله ساکت بود و با یه تبسم کوچک زنانه اصلا به روی خودش نمی آورد و بعد از خوردن چهارمین گیلاس یواش یواش شروع کرد به حرف زدن و دری وری گفتن به بابا ...!!! سميرا گفت خوب چه مرگش شده حرف حسابش چیه ...!!! هاله با بعض و همراه با گریه گفت كامران هوائي شده فكر كنم ميخواد با لينا از ايران بره...!!! سميرا گفت نگران نباش خانومي مشروب خودت رو بخور با یه نگاهی به من گفت امیراولين پروژه كاري برات رديف شده باید دست بكار بشي ...!!! من که تازه داشتم از گرمای کنیاک گرم میشدم گفتم تو جون بخواه عمه خوشكله... !!! عمه سميرا گفت ميخوام تو اولين كارت نهايت سعي خودت رو بكني ببينم چيزي تو چته داري يا نه...!!! هاله یهو خنده تلخی کرد و گفت منو باش گفتم اين جنده برام يه فکری کرده ....؟!! سميرا همزمان با خوردن گیلاس خودش گفت فكر از اين بهتر روبه من كرد و ادامه داد امیر کمکش کن ببینم این هاله ما از دست كامي دلخوره بايد جورپدرت رو بكشي وحسابي بسازيش ...!!! به کمک سميرا هاله رو بردیم اتاق خواب و سميرا شروع کرد به درآوردن لباس های هاله و اونم با ناز و عشوه داشت مثلا تنازي میکرد سميرا رو کرد به من گفت تو چرا معطلی نمی بینی هاله داره بال بال میزنه ...!!! زود باش كمكم كن فقط حواست باشه که عدالت رو رعایت کنی والا با من طرفی...!!! چند لحظه بعد من داشتم رو بدن هاله هنرنمائی میکردم و زبونمو لای سينه هاش فرو برده بودم سميرا هم مشغول لیسیدن شکم اون بود و دقایقی رو منو هاله با زبون از سینه تا رونهای سميرا رو میلیسیدیم تا آه و ناله اونم بلند شد تا اینکه سميرا گفت حالا نوبت امیره اونا آمدن سمت من و همزمان بامکیدن سینه هام با کیرم هم بازی میکردن و از روی شلوارک میمالیدنش تا اینکه شورت و شلوارک مو از تنم درآوردند و من گرمای لذتبخشی رو روی کیرم حس کردم حالا کیر من بین لبهای اونها قرار گرفته بود و هرازگاهی در دهن یکیشون فرو میرفت و منو به انتهای لذت میرسوند . اونها بخوبی سینه ها و کیر منو میلیسیدن و منو هر لحظه دیوونه تر میکردن . تا اینکه من دستمو به شورت هاله انداختم اونم کمک کرد که بتونم شورتشو پائین بکشم. بعد از لحظاتی من دستمو به هاله گرفتم و کمک کردم که کوسشو روی دهنم بذاره سميرا هم نمیدونم کی لخت شد ولی فهمیدم که داره روی کیرم میشینه و تلاش میکنه که کیرمو توی کوسش جا بده حالا اونها روبروی هم روی من نشسته بودن و کوس یکیشون توی دهنم بود و کوس اون یکی روی کیرم و از هم لب میگرفتن و من صدای لب گرفتنشونو میشنیدم ...!!!بعد از دقایقی هاله به سميرا گفت سميرا جان تو نمي خواي عدالتو رعايت كني سميرا خمار هم بلند شد تا هاله جاشو روی کیر من بگیره و خودش از طرف سر من اومد و سینه هاشو توی دهن من گذاشت و من هم مثل وحشیها سینه هاشو میخوردم و از شدت حشري گاز میگرفتم و هاله هم در حال حرکت کوسش روی کیرم داشت یکی از سینه هامو میلیسید و زیر لب به سميرا میگفت جون چه کیر داره وبا این حرفهاش داشت منو دیوونه تر میکرد تا اینکه احساس کردم دارم ارضاء میشم و گفتم بسه من دارم آب میدم و کمی نیم خیز شدم که بلند بشم . اماسميرا و هاله اجازه بلند شدن بهم ندادن و فقط هاله از روی کیرم بلند شد و اومد جاشو با سميرا عوض کرد . سميرا هم که نقاط ضعف و قوت منو میدونست شروع به لیسیدن شکمم کرد که من زمان ارضاء شدنم عقب بیفته و هاله هم دوباره کوسشو روی دهنم گذاشت . و گفت بخور كه خوب كوس ميخوري بعد از دقایقی که باز صدای آه و ناله هاله بلند شد سميرا گفت خوب امیر بلند شو هاله رو بکن تا ارضاء شه چون من هم دیگه طاقت ندارم . من هم بیدرنگ بلند شدم و هاله رو خوابوندم كه هاله با تحريك من شروع كرد به فحش دادن و گفت وحشي من شوهر دارم ....!!! من كه تو اوج آمادگي بودم اونو بزور خوابوندم و گفت بخواب جنده خانوم كه ميخوام كوس برات نگذارم ...!!! هاله كه از شنيدن جواب من حالي بحالي شده بود گفت خوب كوس كشي هستي از اين به بعد ميخوام تو سرويسم كني و داغ اين كوس رو به دل بابات ميگذارم...!!! حرفاي اون همزمان بود با رفت من وسط رونهاش وتا کیرمو گذاشتم لای کوس قشنگش و با یک فشار تا دسته کیرمو رفت توش و خودم روش خوابیدم و لبهامو گذاشتم روی لبهاش و در حال لب گرفتن به سرعت تلمبه زدنم هاي کیرم اضافه کردم سميرا هم انگشتشو از کنار کیر من به کوس و کون هاله میمالید و همزمان یکی از سینه هاشو میلیسید تا لذت بیشتری ببره و به دو سه دقیقه نرسید که هاله با جیغهای نسبتا بلندی به اورگاسم رسید و تا یکی دو دقیقه بعد از اورگاسم هنوز ناله میکرد . من هم بعد از ارضاء شدن اون از روش بلند شدم ودوباره سرمو لای رونهاش بردم و بآرومی کوسشو مکیدم تا بیشترین لذتو ببره و تمام آبش تخلیه بشه . بعد از لحظاتی هاله بی حرکت کف زمین خوابیده بود و مثل کسی که کوه کنده بی حس و بی رمق نقش زمین شده بود برای همین اونو رها کردم و رفتم سراغ سميرا....!!!.سميرا کف زمین دراز کشید و پاهاشو بالا آورد و من هم رونهاشو دو دستی بغل کردم و به سینه هام چسبوندم و ساقهاشو روی شونه هام قرار دادم و کیرمو تا خایه توی کوسش فشار میدادم و محکم تقه میزدم تا اینکه فریادش بلند شد . اما من نمیخواستم زود آب بده برای همین از روش بلند شدم و دمرش کردم و اینبار کیرمو از پشت توی کوسش کردم و کون خوشگلشو زیرشکمم قرار دادم تا با هر ضربه ای که به کوسش میزنم لمبرهاش زیر شکمم بلرزه !!!!….از نفس افتاده بودم ولی دلم نمیخواست آب بدم برای همین دوباره كيرمو بیرون کشیدم تا کمی تاخیر بندازم اینبار سميرا رو چهار دستو پا کردم و کیرمو به سوراخ کونش مالیدم . حالا ژاله هم جون گرفته بود و بلند شده بود . به هاله گفتم با سینه های سميرا بازی کن و کیرمو به کون سميرا فشار دادم .... با فرو رفتن کیرم به کونش سميرا آهی کشید و دستشو از پشت به کمرم انداخت تا فشار بیشتری به کونش بیارم من هم دستمو به بغلهای رونش گرفتم تا بتونم محکمتر به کون خوشگلش تقه بزنم هاله هم با یک دست سینه های منو میمالید و با دست دیگه سینه های سميرا رو میچلوند تا اینکه فریاد من و سميرا بلند شد .
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
( داستان زندگي يا اعتراف سكسي ) قسمت 12
کیرم با سرعت فوق العاده ای توی کون سميرا عقب جلو میرفت و سميرا دیوانه وار فریاد میزد و میگفت امیر آب بده و به هاله میگفت سینه مو ول کن کوسمو بمال جنده خانوم و طولی نکشید که هر دو با هم آب دادیم و سميرا که دیگه جونی براش نمونده بود از حالت چهار دست و پا دراز کشید و من هم نقش زمین شدم و هاله با محبت اومد روم و کیرمو لای سینه هاش گرفت تا کیرم کاملا از لحظات آب دادن لذت ببره....!!! بعد از اون سکس جانانه رمقی برای هر سه ما نمونده بود و با کمی استراحت حدود ساعت هفت بعداز ظهر از خواب بیدار شدیم ...!!! بلاخره چندروز بعد بابا خاله لينا وسوزان از سفربرگشتند چند روز بعد لينا و زندائي كتي با همفكري هم ترتيب يك مهموني رو داده بودند رفتيم خونه دائي اولش كسي نيومده بود ما بوديم و خود دائي اينا و بعد از نيم ساعت يواش يواش مهمونا رسيدند همانطور که انتظار داشتم مهموني شلوغي شد خوب هركسي به كاري مشغول بود و مشروب هم داشت صرف ميشد و همه داغ شده بودن لپ ها گل انداخته بود وقيافه ها ديدني شده بود همه گيلاس بدست داشتن خودشونو مي ساختن كتي دركنار دوستش راحله ايستاده بودهر دو تو اون لباس ها ي ست و خوشگل تر بنظر ميرسيدند راحله در واقع منشي (محمود) شوهر ژاله بود وكم كم با باباي رويا صميمي ميشد كه منو رويا با ترفندي اون رو از چنگ محمود در آورديم و به دائي پيتر براي كار درسفارت معرفي كردم و با خوردن مشروب قيافه اونا ديدني شده بود دائي پيتر داشت با با خاله لينا و عمه سميراصحبت ميكردو اون وسط تنها چيزي كه ديدني تراز همه بود قيافه محمود شوهر ژاله بود كه با ديدن راحله حالي بحالي ميشد مثلا مي خواست به روي خودش نياره اون با ديدن من خودش رو به من رسوند با پرسيدن از درس و كلاس ها صحبت رو شروع كرد و تو حرفاش با طعنه خاصي گفت اميرجان داشتيم پسر خوب...؟!! گفتم آقاي رضائي من كار بدي كردم ...!!! گفت همچين كار خوبي هم نكردي اون طفل معصوم رو از كارش بيكار كردي و سپردي بدست دائي جانت اينجوري زيرپاي زندائي تو خالي كردي ...؟!!!همزمان با صحبت هاي من و آقاي رضائي رويا به ما نزديك شد واشاره كرد كه بریم و برقصیم گفتم من دارم با آقاي رضائي صحبت ميكنم شما مشغول بشويد من هم ميايم رويا با اصرار دست منو كشيد و با اجازه گرفتن از پدرش خودشو چسبوند به من و با يه چرخي خودمونو به ديگران رسونديم درحين صحبت رويا با كنجكاوي از من پرسيد راجب چي داشتين صحبت ميكرديد ...؟!! گفتم هيچي يه گفتگوي مردونه بود رويا گفت آره جون خودت تو گفتي و منم باور كردم ....؟!! ادامه داد خودت رو لوس نكن امير بابا چي داشت مي گفت !!! گفتم داشتم تو رو ازش خواستگاري مي كردم ...؟!! گفت خوب اون چي گفت ...؟!! گفتم از دستم ناراحته و موافقت نكرد ...؟!! گفت چرا مگه كاري كردي كه اون از دستت ناراحته ...؟!! گفتم آره اون ميگه من راحله رو از چنگش درآوردم....!!! گفت بيخود كرده اين همه منشي ناراحت نباش خودم حالشو مي گيرم ...!!! گفتم همينجوري حالش گرفته است و اون از دست من زخميه...!!! رويا با چسبوندن خودش به من لب منو بوسيد و گفت پس بگذار بيشتر ناراحت بشه...!!! گفتم اينقدر شاكيش نكن كار دستمون ميدي ها اونو جريش نكن ....!!! گفت بيخود كرده همه ميدونن من دوستت دارم اونهم ميدونه بگذار يقين كنه دوباره با اينكه داشت آقاي رضائي ما رو مي ديد يه لب ديگه اي از من گرفت و گفت مامان سفارش كرده امشب برات سنگ تموم بگذارم تازه كجاشو ديدي ميخوام براي تنبيه بابا با راحله هم برقصي ...!!! تا اومدم چيزي بگم ديدم رويا راحله رو كشيد وسط و اونم با ما شروع كرد به رقصيدن اونروز هوا دم داشت و با هواي گرم خونه حسابي همه گرم شده بوديم و هر سه تامون خیس عرق شده بوديم آقاي رضائي و ژاله هم اومده بودن وسط و اصلا جا نبود باید در حقیقت یک جا وامیستادی و خودتو تکان میدادی از یک جهت هم خوب بود چون این چور جاها ميشه حسابی با طرف ور بري و دست مالیش كني ...!!! با استفاده از فرصت شروع به همین کار هم کردم و دستمو گذاشته بودم دور کمررويا و قر میدادیم هی دستم سور میخورد میرفت روی کونش رويا هم از هر ده دفعه یک دفعه میگفت نکن میبینن من هم میگفتم بزار ببینن مال خودمه بعدم میزدم روی کونش یواش یواش احساس کردم که راحله فکر میکنه که اونجا اضافه است برای همین یک دستمو انداختم دور کمر رويا یکی هم دور کمر راحله و سرامونو چسبوندیم به هم و شروع کردیم به رقصیدن من هم از فرصت استفاده کردمو شروع کردم به لاس زدن دستمو بردم روی کون هر دوتاشون بعد بدون اختیار گفتم رويا جان تو شورت نپوشيدي ...!!! رويا با يه خجالت كشيدن مصنوعي گفت ديوونه تو جلوي راحله خجالت نمي كشي...!!! راحله گفت رويا جان راحت باش منم نپوشيدم امير هي داره با دستاش با باسن من ور ميره كه معجزه بشه بلكه يه چيزي پيدا كنه ...!!! اونا هر دو زدن زير خنده و من كه متلك سنگيني خورده بودم گفتم راحله جان يه چيزي پيدا كردم گمونم از اين لامبادائيا پوشيدي ...!!! اونم خواست كم نياره گفت آفرين پسر خوب رنگش هم زرشکیه ...!!! دوباره اونا زدن زير خنده و رويا با شيطنت گفت آخ اين شورت ديدنيه امير نمي خواي ببيني ...!!! گفتم تا راحله بخواد نشون بده من طاقتم طاق شده ...!!! راحله گفت امان از دست شما دوتا كه اينقدر شيطونين ...!!!رويا گفت راحله جان نشونش بده ديگه دلشو نشكون پسر خوبيه من چيزي پام نيست ببين يهو دامنشو با يه نازي كشيد بالا و من يه دستي كشيدم رو كوس رويا و گفتم راست ميگه اين چيزي پاش نيست...!!! راحله گفت چی میگین اینجا که نمیشه ...!!! رويا با شيطنت دامن اونو يهو كشيد بالا و گفت واي چقدر قشنگه امير نمي خواي يه دستي به اون بزني ....!!! منم آروم يه دستي لاي چاك راحله كشيدم و بعد انگشتمو گذاشتم تو دهنم و گفتم واي چه گيرائي داره ...!!! راحله با يه نازي گفت شما دو تا خيلي بي تربيت هستين ...!!!بعد هر سه تا زدیم زیر خنده و به رقصمان ادامه دادیم من که دیگه از رقص خسته شده بودم و از بس این دوتا رو مالونده بودم شق درد گرفته بودم رفتم نشستم و شروع کردم به خوردن مشروب دائي پيتر به من نزديك شد و با من همراه شد و شروع كرديم به حرف زدن ولی این اون دو تا نیم ساعت بعدش هم رقصیدن من نمیفهمم چرا دخترها انقدر رقصیدن را دوست دارن كنار دائي درحال صحبت بوديم كه كتي به ما نزديك شد به پيتر گفت ميخوام با امير برقصم اشكالي كه نداره پيتر گفت نه عزيزم فقط امير زياد مشروب خورده آمپرش بالاست فكر كنم يه دستشوئي ببريش يه آبي به سر و صورتش بزنه خوبه ...!!! با بلندشدن من و عدم تعادل من با هر زحمتي بود با كتي رقصيدم كتي هم درموقع رقصيدن از حال و روز من خبر دار شده بود و با تماس دستاي من رو كمر اون شروع كرد به زمزمه كردن تو گوش من و گفت فكر كنم هوسي شدي بي جنبه چرا آمپرت بالاست ...!!! گفتم همينجوري شايدم بخاطر مشروبه آروم دوراز چشم بقيه كتي يه دستي رو كيرم كشيد و گفت اين آثار مشروب نيست اون هوسي شده سكس ميخواد ...!!! يواش يواش منو از وسط سالن به گوشه اي هدايت كرد و بعدش آروم آروم به كمك دائي پيتر منو بردن تو اتاق خوابشون و رو تخت منو خوابوندن دائي پيتر با باز كردن دكمه هاي پيراهن و بعد كمر بند من و ديدن حال و روز زير شلوار من گفت اي پدرسوخته ميگم آمپر چسبوندي ...!!! بعد به كتي گفت من بروم و به مهمونا برسم تو هم بهتره اينجا نموني اين پسره الان خطر ناكه يهو كار دستت ميده ...!!! كتي با يه عشوه اي گفت پيتر ...!!! دائي پيتر گفت از من گفتن ديگه خودت ميدوني ...!!! بعد از رفتن دائي كتي پنجره اتاق رو يكم باز كرد و اومد كنار من رو تخت نشست و گفت الان حالت جا مياد بعد يه بوسه اي از لب من گرفت و گفت من بايد بروم و به مهمونا برسم ...!!! تو همين لحظه رويا و راحله تلو تلو خورون اومدن تو اتاق و كتي رو كرد به رويا و گفت به اين دوست پسرت رسيدگي كن ميتوني از راحله هم كمك بگيري ...!!! بعد با يه خنده اي ادامه داد گرچه يكي ميخواد به خودشما برسه ديوونه ها....!!!! بعد از اتاق بيرون رفت رويا با يه اشاره اي به راحله گفت عزيزم در رو قفل كن...!!! راحله گوش به فرمان رويا دررو قفل كرد و اومد پيش رويا و گفت در خدمتيم ...!!!رويا كه داشت يواش يواش شلوارمو از پام خارج ميكرد يهو گفت راحله جان اين آقا شورتش اسليپ هستش بعد دستشو گذاشت رو كير من و گفت حيووني اينم كه بيداره و با مالش اون داشت كير من جون مي گرفت آروم آروم اونو از شورت خارج كرد و شروع كرد به ليسيدن اون بعد از يكم ليسدن رو كرد به راحله و گفت تو نمي خواي كمكم كني كه راحله با يه عشوه اي گفت چرا ...!!! سريع جاي رويا رو پر كرد و رويا مشغول كندن لباس شد و تو يه لحظه دامن و پيراهن خودشو در آورد و لخت با يه سوتين توري بند دار خودشو انداخت رو صورت من كير من تو دهن راحله و لبام تو دهن رويا داشتم جون مي دادم اينقدر برام كار اون دو لذت بخش بود كه نميشه توصيف اش كرد ...!!! تو يه لحظه رويا كه از خوردن لباي من فارغ شده بود گفت میخوام ببینم اين حرارت اضافي تو امشب از بابت كتي يا راحله يا كس ديگه اي هست ...!!! دوباره اون مشغول خوردن لباي من شد...!!! چند لحظه بعد ديدم راحله روي پاهام قرار گرفت و آروم آروم يه چيز نرم نوك كيرمو نوازش كرد با يه فشار راحله كوس خودشو گذاشت رو كير من و بعدش تو ادامه اونو تا انتها برد تو با چند بار بلند شدن و نشستن اون شروع كرد به تلمبه زدن بعد از هفت يا هشت تلمبه با ناله و آه به رويا گفت واي چه كيريه داره متورم ميشه رويا جان تو نمي خواي استفاده كني ...!!! رويا با عجله گفت چرا عزيزم اگه فرصت بدي حتما ...!!! با پائين اومدن راحله رويا جاي اونو پر كرد و راحله تا وضعيت نشستن رويا رو رو كير من ديد گفت از جلو ...!!! رويا با خيسي آب روي كيرمن اونو تو كوسش هدايت كرد و با ناله اي گفت آره نمي دوني چه مزه اي ميده ...!!! راحله گفت پس تو اوپن بودي رويا گفت آره همين آقا اوپنم كرده ...!!! ادامه داد راحله جان تا كارمن تموم بشه ميتوني كوس خودت رو بگذاري رو دهن امير اون كوس ليس خيلي قهاريه ...!!! با ادامه كار رويا راحله هم آروم آروم كوس خودش رو گذاشت رو دهن من و گفت بخور امير كوسم رو بخور جووون ....!!! خوب منم مشغول بودم بعد از چند تلمبه رويا لرزيد و آروم اومد پائين و جاشو داد به راحله و كوس خودشو گذاشت رو دهان من و راحله مشغول كوس دادن شد ديگه طاقت نداشتم و اون تازه حال اومده بود تو اوج كوس دادن و لذت داشت از كيرائي كه خورده بود ميگفت تا اينكه لرزيد و آروم بلند شد و كيرمو به دهانش گرفت با يكي دو ليس از اون من اختيارخودمو از دست دادم و كامل آبم رو تو دهن راحله خالي كردم اون كه داشت خفه ميشد تا كيرمو از دهنش در آورد بقيه آب كمرم با فشار ريخت رو سر و صورت اون و رويا با كنار رفتن راحله خوابيد رو من و كيرمو به دهانش گرفت و با مكيدن اون داشت لذت مي برد كه يه لحظه ديدم خانوم لرزيد و يه مايعي شور و ترش از كوس اون خارج شد و ريخت تو دهن من رويا كه از اين كار لذت مضاعفي بدست آورده بود كوس خودشو هي داشت به دهان من و رو لبهام مي ماليد تا اينكه برگشت و با گرفتن يه لب گفت امير خيلي دوستت دارم ...!!! بغل هم بوديم كه راحله با پوشيدن لباس خواست از اتاق خارج بشه گفت ممنون بچه ها خيلي خوش گذشت و با بازكردن قفل در از اتاق خارج شد منو رويا لخت بغل هم بوديم كه در باز شد و كتي يهو اومد تو اتاق تا من خواستم روتختي رو بكشم رومون ديدم كتي در رو قفل كرد و اومد طرف ما و به رويا گفت من گفتم به دوست پسرت برس نه اينكه اونو بكش ...!!! بلند شو لباساتو تنت كن كه بابات داشت سراغت رو مي گيره ....!!! تا رويا لباس بپوشه كتي خم شد رو من وگفت شيطون تو نمي خواي لباس بپوشي با يه دست به كيرمن كه نيمه راست وخيس بود دستي كشيد به محض دست زدن كتي كير مبارك يهو قدي كشيد و اعلام آمادگي كرد تو همين لحظه كتي گفت مثل اينكه آمپرت خوب پائين نياومده...!!! و بعد ادامه داد چقدر هم خوش تراشه لامصب آدم هوسي ميشه ....!!!
     
  
مرد

 
( داستان زندگي يا اعتراف سكسي ) قسمت 1+12
بعد بلافاصله خم شد رو كير من و اونو به دهن گرفت با چند بار ساك زدن اونو آماده و سرحال كرد و بعد در حضور رويا پيراهن خودشو بالا كشيد و آروم نسشت رو اون با دو تلمبه هم من و هم خودشو سرحال آورد تو ادامه با خم شدن رو صورت من با چند لبي جون دوباره به من داد با پيگيري تلمبه ها توسط من اون كم كم به اوج رسيد و گفت نمي دونستم اينقدر حرفه اي شدي از اين به بعد بايد هفتهاي يكبار به منو كوسم خدمت كني ...!!! ادامه داد خوشت مياد كوس زندائي ات رو ميكوني جون ن ن ن ن چه تلاشي ميكني بيشتر بكوب ب ب ب اميررررررر تا اينكه اون شل شد و با منقبض و منبسط كردن ماهيچه هاي كوسش كاملا خوابيد رو من و با لب گرفتن از من به حرف اومد و گفت زود باش الان دائيت ميفهمه كه زنش داره كوس ميده...!!! با شنيدن اين حرفا من دوباره تند تر از قبل به كارم ادامه دادم تا اينكه لذتي دوباره رو تو آبدهي تو كوس كتي بدست آوردم همزمان با آبدهي من كتي تمام لب و دهن منو داشت ميخورد تا اينكه دست از لبخوري برداشت و از روي من بلند شد و كير شل و وارفته منو دستي زدو گفت آمپرت كاملا اومده پائين حالا براي رقصيدن خطري نداري و كمك كرد منم بلند شدم و با پوشيدن لباس اول رويا و بعد از دقايقي منو و كتي بيرون رفتيم ....!!! موقعي كه وارد سالن شديم عمه سميرا با پدر رويا در حال رقص بود و يواش منو كتي هم به جمع اونا اضافه شديم در حين رقص كتي با شوخي ميگفت مي بينم كه خيلي سر حال شدي راستشو بگو اميركدوممون بيشر بهت حال داديم ...!!! منم مثلا با خجالت گفتم كتي تو كه اينجوري نبودي ...!!! كتي گفت يادت باشه از اين به بعد نوبت منو راحله باهم هست ...!!! همون موقع تو يه لحظه پدر رويا با وسط اومدن ژاله دست عمه سميرا رو رها كرد و عمه سميرا به جمع ما اضافه شد و كتي با كنار رفتن جاي خودشو به اون داد خوب بعد از تموم شدن رقص و رفتن مهمونا اونشب ما هم اومديم خونه فرداي آنروز لينا شروع كرد به سوال و جواب خوب اون همه چي رو فهميده بود و من چيزي براي پنهان كردن نداشتم آروم آروم با لب گرفتن از اون شروع كردم به اعتراف هر چه پيش تر مي رفتيم اشتياق اون بيشتر و بيشتر ميشد و منم با آب و تاب تعريف مي كردم یواش یواش پایین لباسشو گرفتم و کشیدم بالا تا دم شورتش گفتم لينا جان شورت پات نيست يا اينكه تو مهموني اونو در آوردي ...!!! لينا هم لباسشو کشید بالای سینه هاش و گفت دقت كني مي بيني ....!!! گفتم بیا نزدیک یواش یواش امد من اول دستمو گذاشتم دور کمرش احساس کردم زیر دستم بدنش لرزید و یواش یواش دستمو بردم بالا روی سینه هاش و از روی سینه بند شروع کردم به مالوندن هر دوتاش بعد یکی از دستامو بردم پایین روی شرتش و فشار دادم وسط پاش یک کم پاشو باز کرد و دستمو بردم آن وسط بیشتر از اینکه داغ باشه خیس بود چشماشو بست و تکان نمیخورد یک کم کوسشو مالوندم و چوچولشو از روی شورت بین دو تا انگشتم گرفتم و مالوندم دستاشو انداخت روی شونه هام تا از افتادنش جلوگیری کنه من دیدم بد جوري هوس كير كرده...!!!همزمان با مالوندن اون داشت از لباسهاي كتي و راحله ميگفت یک دفعه مكثي كرد و گفت بايد برويم از اونجائي اونا خريد كردن يه لباس مثل اون جنده ها بخريم...!!! اون كه آماده سكس شده بود گفت ميخوام همون لباسو بدون شورت توی مهمانی بعدي بپوشم...!!! گفتم چطور گفت آخه كتي و رويا ديشب زیر لباسشون هیچی نپوشیده بودند منو میگی دهنم باز مونده بود که این خانوما که چه کارها که نمیکنن و چه چیزها که به هم نمیگن بعدش اون همینطور که داشت توسط دستاي من آماده سكس ميشد شورتشو دراورد و شروع کرد به چرخوندنش دور یک انگشتش گفت آخيش راحت شدم اونروز لينا تا بعدازظهر پدرمو درآورد دو سه بار به دلخواه اون خانومو سيراب كردم ديگه رومون براي هم باز شده بود مرتب لينا روش هاي مختلف و رو من پياده ميكرد يادمه آخر همون هفته روزجمعه تعطيل ساعت حول و هوش 10 از خواب بيدار شدم لخت تو اتاق خواب بودم كه لينا اومد بالا سرم گفت بلند شو امير مهمون داريم گفتم كيه گفت غريبه نيست كتي زندائي عزيز توئه گفتم لباسامو بيار اينجوري زشته لينا گفت اتفاقا اون مي خواد تو رو بدون لباس ببينه تو اين فرصت ديدم كتي با يه پيراهن خواب بدون شورت و كرست اومد تو اتاق و همزمان با اومدن اون لينا مارو تنها گذاشت كتي اومد جلو گفت لينا خيلي ازت تعريف ميكنه ميخوام ببينم در چه حالي ديگه فرصت تكون خوردن بمن نداد مثل يه عقاب منو بقل كردو تا ظهر دو سه بار منو چلوند و خودشو سيراب كرد اون روز تا شب دو بار عمه سميرا رو سيراب كردم ماجراي منو و لينا وكتي و هاله شروع شد مرتب آموزش هاي لازمو پيش اونا طي ميكردم با استعدادي كه از خودم نشون ميدادم خاله لينا و كتي بيشتر از بابا و دائي به من حال ميدادند كتي اكثرا تو خونه ما بود و دائم رو تخت ولو بود من با روش هاي جديد بيشتر اونو رو جري ميكردم كم كم با رهبري لينا گروه سكسي ما شكل گرفت و يواش يواش راحله هم به جمع ما اضافه شدند كمي بعد عمه سميرا و نازي و بعد ژاله ورويا رو هم به گروه اضافه شدند و اونا هم شدند عضو ثابت گروه اونا گاها تكي و گاهي دوتائي با من كار ميكردند مرتب منو تقويت ميكردند و از عادت هاي زناي مختلف و تور كردن اونا و اخلاق اونا پيش من مي گفتن بطور عملي با اونا كار ميكردم و به صورت تئوري هم آموزش جذب جنس مخالف و به من ياد ميدادن تو يكي از عمليات ها لينا يه كاندوم خار دار رو كير من كشيد از پشت به من يه كون حسابي داد و عمه سميرا تا اين ماجرا رو ديد اونم هوس كون دادن كرد يه سرويس هم با اون رفتيم گرچه لينا دو سالي از عمه سميرا جوان تر بود ولي حرفه اي تر از اون نشون ميداد...!!! بعد از چند وقت براي اولين بار من رويا رو جلوي مادرش گائيدم و ازاون به بعد مادر و دختر رفيقه هاي خاص من شده بودن يادمه تو يكي از سفرهاي شمال ژاله و رويا رو ازمن غرق شدن نجات دادم ازاون به بعد ديگه شدم ناجي اونا كاملا منو باور كردن وتا جائي كه من شده بودم ژيگول خانوما و تو مهموني ها خانوما رو زحمت مي دادم بعدازگذشت چند ماه لينا به كمك پدربزرگ يه پست عالي تو دادگستري سوئد گرفت اون مجبور شد براي كار وزندگي برگرده سوئد با كمك اون بابا منو همراه اون راهي سوئد كرد خوب من به واسطه تولد توسوئد ( استكهلم) و اقامت چند ساله مقيم بودن در اونجا مشكل اقامت نداشتم ما برگشتيم به سوئد و يادمه شش ماه بعد من وارد دانشگاه سلنتطي استكهلم (فن آوري) شدم ...!!! چند وقت بعد بابا كارهاي شركت رو به عمه سميرا و شوهرش سپرد و اونم برگشت سوئد اون موقع يادمه من تازه فوق ليسانس رو تموم كرده بودم و دانشجوي دكترا بودم زندگي من دچار يه تحول شد شايد باعث اصلي اون ( اليسا) دوست دختر ايتاليائي من بود كه اكثر اوقات با من بود...!!! اون به نوعي خودشو تو دل پدرم جا كرده بود و دائما تو بغل من مي لوليد وهمه رقيب هاي خودشو كنار زده بود اهل ميلان بود و دانشجوي رشته پزشكي هميشه و همه جا با من بود من تازه فارغ التحصيل شده بودم كه با هماهنگي پدرم(اليسا) و من نامزدشديم يعني من اون رو طبق آئين خودمون صيغه كردم البته بطور مخفيانه دور از چشم خانواده قرارشد عروسي رسمي ما باشه براي تموم شدن تحصيلات اون تو ايتاليا بعد از گذشت 3 ماه زندگي مشترك يهو اون غيبش زد خيلي دنبال اون گشتم اثري ازش نبود با كمك بابا و دوستان اون حتي من تا ايتاليا هم دنبال اون رفتم بعد ازچند سفر به ايتاليا و پرس و جو موفق به پيداكردن اون نشدم تو اين سفرهابود كه من بطوراتفاقي تو ميلان با يك مانكن و هنرپيشه آماتوربنام (روسينا) دوست شدم اون همراه دختر خاله خودش (كاترين) تو ميلان زندگي ميكردروسينا و كاترين هنرپيشه آماتور فيلم هاي پرونو بودند ومن وقت و بي وقت تو بغل اونا غلط ميزدم يادمه سه ماهي تو ميلان مهمون اونا بودم تو همون ايام به پيشنهاد اونا من براي بزرگ كردن تشكيلات خودم به يك كلنيك رفتم و بعد از كلي مشورت و آزمايش دكترا چهار عمل رو تشكيلات من انجام دادند همزمان من بطور آكادميك روش هاي سكس رو فرا ميگرفتم اين روسينا و كاترين تمام هزينه دوره رو پرداخت كردند بعد از گذشت چهار ماه هاله به اتفاق رويا و نادر به سراغم اومدند هاله موضوع رو فهميد وبه نوعي خواست رويا و نادراز ماجرا با خبر نشوند و از ائيده زدن يه شركت صحبت كرد بعد از بازگشت هاله يك هفته اي با رويا و نادر تو ميلان بوديم و با همفكري همديگه زمينه هاي اوليه افتتاح شركت رو فراهم كرديم موقع برگشتن سوئد رويا و نادر با من بودند كه تو جاده با يك كاميون تصادف كرديم دراصل دو كاميون باهم برخورد كردن و ماشين ما هم به صحنه تصادف رسيد و با اونا برخورد كرد نادر جلو طرف شاگرد بود و من پشت تو صندلي عقب به محض واژگون شدن ماشين اونا هر دو از ناحيه سر و صورت زخمي شدن و با برخورد به شيشه جلو هر دو بيهوش شده بودن من از پنجره خودمو بيرون كشيدم هر دوي اونا رو از داخل ماشين بيرون آوردم يه مداركي تو صندوق عقب ماشين بود كه اونا رو هم به هر زحمتي بود در آوردم تازه متوجه زخمي شدن رانندگان كاميون شده بودم صحنه عجبيبي بود يكي از رانندگان كاميون رو هم از داخل ماشين بيرون آوردم به كمك افراد محلي مصدومين و به بيمارستان رسونديم و راننده كاميون تو يه بيمارستان و نادر و رويا تو يه بيمارستان ديگه منتقل كرديم بعد از يك هفته با دوندگي من تو بيمارستان و كار گروه پزشكي نادر و رويا به هوش اومدند و با مداواي اونا بهبودي كامل پيدا كردند اينبار اونا هوائي برگشتند سوئدو من موندم با مدارك بيمه ماشين تا خصارت درمان و ماشين و از بيمه كاميون گرفتم يه هفته وقت صرف اينكارا شد نهايتا برگشتم استكهلم دوسه ماه بعد دوباره براي چكاب نهائي به كلنيك برگشتم تو چكاب اينبار يه تيم پزشكي رو جراحي تشكيلات من نظر مثبت دادن و با تجويز اونا دوباره يك ماه و نيم تو كلنيك آموزش هاي تلكميلي رو به من دادن تا جائي كه روش هاي سكس و كامل فرا گرفتم اوايل برام يكم باورش سنگين بود و يواش يواش با اساتيد مختلف و كار كردن با مانكن هاي مختلف به خوبي از عهده كار بر اومدم خوب باورم شده بود كه اين تكه گوشت پيوندي يه عضوي از بدن منه كه منو سخت درگير خودش كرده هزينه دوره دوم خيلي از دوره قبل بالاتر بود كه اينبار هاله به تنهائي هزينه رو متقبل شد بعد فارغ التحصيلي اولين مشتري من تو استكهلم هاله بود كه به خودش مي باليد و مي گفت بلاخره اين دكتراي ايتاليائي كاري به اين قشنگي تحويل من دادند درواقع بزرگي و كلفتي كير مبارك رو من از همفكري دوست دختر ايتاليائي خودم روسينا و دخترخاله اون كاترين و پشتيباني هاله بوجود اومده بعد ازبرگشتن من به سوئد بابا با سرمايه گذاري ومشاركت خانواده عمه سميرا و ژاله براي ايجاد يك شركت توليدي اقدام كردند و من مجبور شدم برگردم به ايران با اومدن من به تهران رويا خيلي سعي كرد كه با لوليدن تو بغل من جاي خالي روسينا رو پر بكنه اون علاوه برخودش سعي داشت با وارد كردن دختراي ديگه به زندگي شخصي من بنوعي دل منو بدست بياره ولي نتونست خلاصه چند ماه بعد رويا با پسر عموش مسعود(پسرعمه سميرا) ازدواج كرد اونروزها من خودم رو سرگرم كار شركت و نازي خواهر مسعود كرده بودم چند وقت بعد نادر با حمايت پدرنازي رو از چنگ من درآورد با ازدواج نازي و نادر چند ماهي من ناچاراهم آغوش رويا شدم چند ماه بعد نازي از نادر جدا شد و مجدد به آغوش من برگشت همين موقع ها بود كه پدر نادر دچار يه حمله قلبي شد و بعد فوت كردو اين واقعه باعث شد يكي دو ماه كارهاي شركت بهم بريزه تازه خودمون رو جمع و جور كرده بوديم كه شوهر عمه سميرا تو يك تصادف ازدنيارفت اون موقع ها من تازه داشتم زندگي سكسي دوران قديم رو تجربه ميكردم و نازي و رويا رو جدا از هم سرويس ميدادم كم كم عمه سميرا وژاله و افسانه و پروانه هم به اين جمع اضافه شد چند ماه بعد رويا كم كم سر ناسازگاري با مسعود رو گذاشت اونا با چند بار كش و قوس موقتا از هم جدا شدند و اينبار رويا آزادانه در آغوش من بود با فاش شدن ارتباط علني رويا و نازي با من مسعود و نادر فكر كردند من عمدا رويا و نازي رو ازچنگ اونا درآوردم ...
     
  
مرد

 
( داستان زندگي يا اعتراف سكسي ) قسمت 14
و بد جوري از دست من دلخور شدند تا جائي كه اين دلخوري تبديل به كينه شد مسعود و نادر از بودن من تو شركت و خانواده اونا احساس خطر كردند و جنگ رو با من شروع كردند اون موفق شدند اول ارتباط رويا و نازي رو با من قطع كنند و در ادامه با بهونه هاي بي مورد منو از كار تو شركت كنار بزنند و نهايتا با همدستي باهم با دعواي مختصري به نوعي زديم به تيپ هم و از شراكت و كار درشركت جدا شديم خوب البته ژاله و عمه سميراخيلي سعي كردند جلوي جدائي منو بگيرند ولي مخالفت مسعود و نادر مانع از اينكارشد..!!! اگرچه همچنان ارتباط مخفيانه منو نازي و رويا ادامه داشت یادمه نازي تازه خانم دكتر شده بود و بعد از چند ماه برای گرفتن تخصص رفت فرانسه و مسعود هم به بهانه جدائي ازرويا با عمه سميرا راهي سوئد شد و چند وقت بعد رويا هم به بهانه آشتي با مسعود به جمع اونا پيوست خلاصه با جدائي كامل من از شركت تو يك فرصت با مهندس معيني و دخترش ميترا آشناشدم و چند روزبعد اتفاقي با (مريم) مادر لاله تصادف كردم يكي از روزهاي پاييزي درحال رفتن به محل كارم پشت چراغ يه چهارراه ايستاده بودم كه يهو ازپشت ضربه ائي به ماشين رو احساس كردم تا پياده شدم ديدم ماشين پشت سري من كه راننده اون يه خانومه ، چنان با شدت به ماشين ما زده كه جلو پنچره و راديات ماشين اون خورد شده و آب همراه با ضديخ از اون جاريه بر خلاف انتظار كه معمولا مقصر تو تصادفات دست پيش ميگره علي الخصوص اگه خانوم هم باشه ايشون با وقار خاصي از پشت ماشين اومد پائين و با سلام كردن به من معذرت خواهي رو شروع كرد و تو ادامه گفت من مقصرم و هرچي خسارت شما باشه من تقبل ميكنم...!!! سرگرم صحبت بوديم كه از شانس ما افسر گشت راهنمائي هم سر رسيد ودستور داد كه با كنار كشيدن ماشين ها راه عبوري رو باز كنيم با كمك چند رهگذر ماشين ها رو به كنار خيابون هدايت كرديم تو همين حين افسر گشت با خبر كردن همكار خودش گزارش تصادف رو اعلام كرد و چند دقيقه بعد كارشناس تصادفات راهنمائي بهمراه يك جرثقيل سر رسيدند كارشناس تصادفات با كشيدن كروكي مقصر تصادف را معرفي كرد و برابر قانون گواهينامه و كارت ماشين و بيمه نامه اون خانم دراختيار من گذاشته شد..!!! خانم راننده رو به من كرد و گفت ميتونم يه مدركي از شما داشته باشم منم گواهينامه خودمو به ايشون دادم ماشين خانوم توسط جرثقيل آماده حركت به طرف تعميرگاه بود اون درهاي ماشين رو قفل كرد قبل از خداحافظي با وقار خاصي كارت شركت محل كارشو به من داد و منم متقابلا كارت ويزيت خودمو به ايشون دادم انروز به هرزحمتي بود ماشين رو به تعميرگاه سپردم و با كمي تاخير به محل كارم رسيدم.يك هفته بعد از اون ماجرا از تعميرگاه بهم زنگ زدن و با مراجعه به اونجا و حساب كتاب معمول ياد خانومي كه با من تصادف كرده بود افتادم بلافاصله با پيدا كردن كارت اون به محل كار ايشون مراجعه كردم با ورود به محل كار خانوم ايشون خيلي گرم منو پذيرفت و دوباره عذرخواهي كرد دستور داد آبدارچي با چاي از ما پذيرائي كنه...!!! در حال خوردن چايي سعي كرد منو ورانداز كنه حين تماشاي من نگاهش به اطراف هم بود كه جلب توجه نكنه با مداركي كه من از اون داشتم ميدونستم كه اسم خانوم مريم و حدود چهل سالي سن داره ولي انصافا خيلي خوب مونده بود و جوانتر از سن و واقعي اون نشون ميداد خيلي مودب و با وقار زيبائي زنانه ائي كه هر مردي رو به خودش جذب ميكرد. راستشو بخواين منو شيفته خودش كرده بود.تصميم گرفتم انو بيشتر كشف كنم تو همون لحظات اوليه ملاقات متوجه آلارم هايي از اون شدم كه ناشي از استعداد زنانه اش بود. شايدم به نوعي اون داشت همين كارو با من ميكرد. گرچه منم تيپ مرتبي داشتم.وسعي كردم تو حرف زدن هم نشون بدم كه آدم خوش صحبتي هستم.صداي باز شدن در اتاق ووارد شدن خانومي رشته فكر مريم رو بهم ريخت. اون با عذرخواهي از خانوم همكارش گفت مهرناز جان شرمنده ام كار اين آقا تموم بشه خدمت شما هستم نمي دونم اينكارمريم از روي عمد بود يا سهوا اسم همكارش رو پيش من به زبون آورد مريم با نگاهي خريدارانه منو سياحت مي كرد كه مريم گفت مهرناز جان امروزكارم زياده بايد كمكم كني تا زودتر تمومش كنم عصري بايد زودتر برم بچه ها تنها هستند...!!! مريم با گفتن اين حرف به من فهموند كه دست از چشم چروني وردارم چون اون متاهل هست. مهرناز كه وقت وارد شدن رابطه بين منو مريم رو حس كرده بود همراه با ورانداز كردن مجدد من با شيطنت خاصي گفت مريم جان پس من مزاحمتون نميشم و با يه ترفند خاصي از اتاق بيرون رفت...!!! بعد از كلي تعارف بلاخره مريم چكي معادل خسارت وارده نوشت و به من داد يادمه اون بخاطر گرفتن خسارت از بيمه ازمن جدد شماره تماس گرفت و منم مجددا آدرس و شماره محل كارمو به اون دادم و چند دقيقه بعد با خدا حافظي من از اتاق مريم خارج شدم...!!!همزمان با خارج شدن از اتاق مريم همكار اون مهرناز و خانومي رو تو راهرو ديدم با نزديك شدن من به اونا مهرنازبا خداحافظي ازاون خانوم از فرصت استفاده كرد و وارد اتاق مريم شد.من تو راهرو كنار اتاق مريم منتظر آسانسور ايستادم شنيدم مهرنازبا صداي بلندي به مريم گفت مباركه خانومي...!!! مريم گفت چي مباركه كه مهرنازگفت: - طرفو ميگم ديگه همون اقاخوشگله كه باهات تصادف كرده وشما داشتي ديدش ميزدي مريم كه ظتهراانتظار شنيدن اين متلك رو نداشت خودشو جمع و جور كرد و گفت -ديوونه منم ميگم چي شده . ادامه داد تو فكرت منحرفه عزيزم. - مهرناز گفت جون من حالا نظرت راجبش چيه؟ - مريم گفت بيكاريا مهرناز.ومهرناز گفت جون من. - مريم گفت چه ميدونم.1 مرد خوش هيكل و شيك پوش .سر زبون دار با چشماي هيز. - مهرناز بلافاصله گفت كه اتفاقا كاملا بهت مياد وقتي با هم جايي بريد ميگن اين 2 تا چقدر بهم مياين - مريم گفت گفتم كه فكرت منحرفه. - مهرناز گفت نه عزيزم حقيقته. - مريم گفت چشاش كه هيز بود عين همه مردا اما خيلي هم مودب بود جز قضيه ماشين هم چيزي نگفت. - مهرناز گفت فقط همين؟ -مريم گفت تو مريضي مهرناز- مهرناز ادامه داد شايد اما بعدا معلوم ميشه تو گلوش گير كردي يا نه عزيزم. به محض رسيدن آسانسور منم از اونجا خارج شدم ديگه نمي دونم چه حرفائي بين اونا رد و بدل شد آنروز به محض خارج شدن از آسانسور بود كه بطور تصادفي (افسانه) خواهر پروانه رو ديدم اون به قدري از ديدن من خوشحال بود كه بلافاصله منو بغل كرد و با بوسيدن صورت من گفت خيلي بدجنسي اميريه خبري نشوني چيزي و با صحبت از قديم منو به اصرار به اتاق محل كارش برد تو صحبت ها من به افسانه گفتم كه براي چه موضوعي اومدم شركت اونا ( افسانه رييس حسابداري اون شركت بود) اونم با شنيدن حرفاي من بقولي آمار مريم و مهرناز رو به من داد و گفت فكر كنم اون جنده ها تو گلوي تو گير كردند قول ميدهم رو اون جنده ها كار كنم البته مهرناز راحت جواب ميده تا مريم سعي ميكنم تا چند روز ديگه تو روبا مهرناز هم آغوش كنم اون اگر كارت رو پسند بكنه مريم رو برات رديف ميكنه اونروز منو افسانه با رد و بدل كردن آدرس بعد از ساعتي از هم جداشديم روزبعد افسانه با قراري چند ساعتي اومد خونه من و هردو به ياد دوران قديم يك سكس جانانه كرديم خوب اون بعد از چند سال به آغوش من برگشته بود و تازه طمع و مزه كير منو چشيده بود براي همين به يكبارقناعت نكرد و با تايم استراحت نيم ساعته دوباره از من تقاضاي سكس كرد و من صميمانه افسانه رو به آغوش گرم خود آورده و براي اون سنگ تمام گذاشتم تو دور دوم افسانه علاوه برجلو از پشت هم منو مهمون خودش كرد اون بعدازاتمام كار وعده هم آغوشي مريم رو براي بعدازظهرفرداي آنروز به من داد و من درجواب اون با تعجب گفتم خانومي تو كه قبلا ميگفتي مهرناز راحت از مريم جواب ...!!! افسانه درجواب من گفت راستش رو بخواي معرف من تو اون شركت مهرناز بود يعني چند سال پيش ما و خانواده مهرناز تو يك مجتمع آپارتماني همسايه بوديم و با ارتباط با هم كم كم با همديگه آشنا شديم و بعد اون منو به اين شركت معرفي كرد براي همين من از جيك و پوك اون و شيطوني هاش خبر داشتم راحت تر بگم يكي دو بار با هم سكس داشتيم و با خيار و كاندوم كار همديگه روساختيم اون مابين سكس به من گفته بود كه از اين دست شيطوني ها با مريم اون داشته براي همين آنروز بهت گفتم مهرناز زودتر از مريم اعلام آمادگي ميكنه بگذريم ديروزبا رفتن تو به بهانه اشكال تو يك سند مالي خودم رو رسوندم اتاق مهرناز همكار اون گفت اون تو اتاق مريم هست و فرصت رو غنيمت دونستم بلافاصله رفتم سراغ اونا تو اتاق مريم اون و مهرناز همچنان مشغول هلاجي تو بودند و با حضور بين اونا مهرناز با اشاره به اومدن آنروز تو به شركت يواش يواش قضيه تصادف تو با مريم رو به منم انتقال داد و من با شناخت روحيات مهرناز و مريم يهو گفتم منظورتون اگر از اين آقا (امير) هست من اون رو تصادفي دم در آسانسور ديدم و شروع كردم از تو و از گذشته و سابقه تو گفتن همزمان با توصيف تو احساس كردم مريم بيشتر از مهرناز طالب شنيدن از تو هست و كم كم اونا رو تشنه تركرده و ادامه دادم البته خانوما بايد هردو به من قول بدهيد كه پورسانت منو جداگانه بامن حساب كنيد بعد از اون ديگه ادامه ندادم و با خداحافظي اونا رو به حال خودشون گذاشتم و اومدم اتاق خودم 10 دقيقه بعد مهرناز خودش رو به اتاق من رسوند و از تو پرسيد ديدم اون بعد جوري هوسي شده يكم معطل كنم تو شركت كاردستم ميده و نهايتا با قراري بااون گذاشتم و بهش گفتم مرخصي بگيره و خونه منتظر من باشه تا من خودم رو به اون برسونم چند دقيقه بعد ازرفتن مهرناز اينبار مريم زنگي به اتاق من زد وبي مقدمه گفت خانومي اين جاري مارو چكارش كردي خيلي از خود بيخودشده و كم كم از مهرناز به تو رسيد وخيلي بي پروا گفت افسانه جان نكنه امير و مهرناز رو به هم وصل كردي و ما بي خبريم ...!!!با شنيدن متلك مريم احساس كردم اون تشنه تر از مهرناز هست و ميخواد به روي خودش نياره خواستم امتحانش كنم با شوخي و طعنه درجواب اون گفتم مريم جان ميدونم تو با مهرناز دوست و فاميل و چيك و پوك و شيطوني داريد مهرناز همه اين قضايا رو با من هم داره براي همين من قبل ازوصل اون به امير بايد خانوم رو آماده ميكردم اون چند دقيقه پيش تو اتاق من بود حال و روز خوشي نداشت گفتم سريع خودش رو به خونه برسونه تا من بدادش برسم اگر تو هم مايل هستي تعارف نكن درخدمت شما هم هستيم ...!!! همان طور كه پيش بيني كرده بودم اون درجواب من گفت خيلي بي حيائي افسانه يكباره بگو بجاي اداره امور مالي شركت داري جا كشي ميكني جنده ...!!! درجواب اون گفتم مريم جان از تو يكي انتظار اين حرف رو نداشتم منو جاكشي خانومي ...!!! اون درجواب من گفت خيلي جنده افسانه قبل رفتن يكسر بيا اتاق من كارت دارم و گوشي رو گذاشت و ارتباط تلفني ما قطع شد...!!! بلافاصله بعد از ثطع ارتباط بين منو مريم سريع خودم رو به اون رسوندم با بستن دراتاق اون با اون هم آغوش شدم و با دستمالي چوچوله اون و لب گرفتن از اون كار اون رو ساختم درحين عشق بازي با اون ازتو و سكس هايي كه با تو كرده بودم براش گفتم و وعده وصل تو اون روازش گرفتم اون با ناز و كرشمه قبول كرد مخفيانه فردا همراه با منو مهرناز ملاقاتي با تو داشته باشه بعد از اتمام كار مريم با خروج از شركت رفتم سراغ مهرناز و با اون يك سكس زنانه داشتم و همين وعده رو اون از اون هم گرفتم چطوره ژيگول ...؟!!! درجواب افسانه گفتم عليه خانومي براي اين كار يه اشانتيون پيش من داري و براي سومين بار اونو سرويس كردم آنروز بعد از اتمام عمليات ساعتي منو افسانه تو بغل هم بيهوش بوديم و بعد من اون رو تا نزديك خونه رسوندم و برگشتم خونه خودم ...!!! فرداي آنروز طبق وعده افسانه با آوردن مريم و مهرناز همراه خودش به بهانه همان تصادف و آشنائي با من به وعده خودش عمل كرد...!!! خوب من بودم سه زن تشنه اونا به محض ورود هركدام با سليقه خود داشتند از من دلبري ميكردند و من با پذيرائي از اونا به هر كدوم از خانوما سرويس مناسب خودش رو ميدادم البته بين مريم و مهرناز حال و روز افسانه يكم بهتر بود ...
     
  
مرد

 
( داستان زندگي يا اعتراف سكسي ) قسمت آخر
چون اون روز قبل از سكس با من سيراب كامل شده بود و مدام با تحريك مريم و مهرناز سعي در راه اندازي اونا داشت ولي بنا به موقعيت و شرايط گاها بدش نميامد كه اونم دلبري خاص خودش رو نكنه هرسه اونا بی اختیار داشتند به هیکل من نگاه می کردند و نا خواسته در ادامه نگاه خودشون توجهي به بر آمدگی شلوارمن داشتند و زير لب با آه كشيدن و ناله كردن داشتند تمايلا خودشون رو ابراز ميكردندخواستم اونا رو آماده تر كنم درحين پذيرائي بهشون گفتم نوشيدني كه ميخوريد...!!! هرسه باهم گفتنداگر شما لطف كنيد...!!!درجواب اونا گفتم منظورم مشروبه. ...؟!!! مريم و مهرناز سكوت كردند وافسانه گفت نيكي و پرسش...!!! من با رفتن به آشپزخونه و آوردن يه بطر كنياك با چهار گيلاس برگشتم به پذيرائي و به آرامی رو یه روي کاناپه روبروي اونا نشستم و سینی را روی میز گذاشتم. گیلاس ها رو پر كردم با خوردن چند گيلاس كم كم اونا رو مستي گرفت با اشاره من افسانه شروع كرد به جوك گفتن و سكوت مجلس رو شكست و بعد از ما خواست هركدوم يك جوك بگيم كم كم مريم و مهرناز هم با گفتن جوك با من خودموني شدندچند لحظه بعد افسانه با ترفندي دست مهرناز رو گرفت به بهانه رفتن دستشوئي منو مريم رو تنهاگذاشت با رفتن اونا منو مريم هر دو در سکوت مشروب می خورديم طولي نكشيد كه صداي افسانه و مهرناز دراومد و منو مريم هم اول با نيش خند و بعد با گرفتن دستاي همديگه و بوسه اي شروع كرديم به عشقبازي و بعد يواش يواش همديگر رو لخت كردن و نهايتا رفتن به اتاق خواب اون لبهای منو را رها نميکرد كم كم به سمت پایین تر رفت به آرامی گلو گاهم رو لیسید و بوئید و به سمت پایینتر تا رسید به بالای سينه هاي منو من درمقابل رکابهای تاپ اون رو از دو طرف شونه هاش به پایین هل دادم و مشغول خوردن پستون هاي اون شدم كم كم کرست مريم بازشد وجلوه ای شهوانی درمن ایجاد کرد من به آرامی شروع کردم به مالیدن نوک پستانها ي مريم اون از شدت شهوت به پیچ و تاب خوردن افتاده بودو ميگفت -اه ه ه ه ه ه ه امير خیلی خوشم میاد. پستونامو بخور . و به آرامی دست به سمت شورت من زد با كمك اون شورت من پایین کشیده شد و زندانی بیقرار من آزاد شد مريم با دیدن کیرمبارك اول کمی ترسید و بعد با مقايسه اون با كير شوهرش گفت اين از كير بيژن هم كلفتره و هم درازتراز نظر اندازه بالای 25 سانته از نظر كلفتي هم 5/1 برابر کیر بيژنه و با شهوت تمام گفتم: وای ی ی ی عجب کیری داری امير...؟!!! و ادامه داد -آآآآآآآه ه ه اين بره تو كوسم يقين دارم پاره ام ميكنه ...!!! و من همزمان دستهای اون رو به سمت کیر خودم هدایت کردم و یکی از پستان های اونو به آرامی با زبون ليسيدم و بهش گفتم بخوريش خوشگل من منم برات كوس ليسي ميكنم...!!! خلاصه اينكه افتاديم به جون همديگه مريم بعد از چند دقيقه با ناله ميگفت وای یییی امير منوکشتی اون کیر لامصبتو تا ته بکن تو کوسم . بگا منو جر بده منو جون یالا منو بکن معطل نکن..... آآآآآآآآآآآخ خ خ خ خ خ خ خ اینجا بود که من بطور ناگهانی کیر مبارك رو تا ته به داخل کوس تشنه مريم فرو کردم تو اولين برخورد كلاهك كير من به دهانه رحم اون آه و ناله مريم بلند شد. چند رفت و آمد اولی کیر کلفت من برای مريم درد آور بود ولی به زودی اون هم بر طرف شد و فقط لذت بود و لذت..ناگهان چیزی جدیدي برای مريم رخ داد اوج لذت جنسی. شروع هراسناک ولی بالاتر از هر لذتی در این دنیا فشردگی و فشاری از عمق لگن اون حس ميکرد تمامی احشاء درون لگن اون رو فراميگرفت بعد از حدود چند ثانیه چند انقباض بلاخره مريم رو به اوج برد اون احساس کرد چیزی از رحم اون به داخل کوسش فوران زد اين احساس رو مريم با فرياد ميگفت و من بی وقفه تلمبه میزدم.هردو بشدت عرق کرده بوديم. مريم بعد از اولين ارگاسم بعنوان تجربه اول به مرده ای تبدیل شده بود يكم خواستم به اون انتراك داده باشم كيرمبارك رو از كوس اون درآوردم و همين لحظه دستي زنانه اونرو صيقل داد و بعد با ساك زدن اون من متوجه حضور مهرناز و افسانه تو اتاق شدم القصه كه نوبت بعدي به مهرناز رسيد و اونم درحضور افسانه به ارگاسم رسيد و بعد من مشغول گائيدن افسانه شدم با لرزيدن افسانه مجدد مريم براي گائيدن دوباره منو به آغوش خودش دعوت كرد و بعد مهرناز و دست آخر دوباره افسانه اينبار افسانه بعد از سرويس از جلو از پشت منو مهمون خودش كرد و بدين ترتيب مريم و مهرناز هم مستانه از اون تبعيت كردند و آخر كار من تو باسن مهرناز به آبدهي رسيدم آنروز من با يك تايم استراحت نيم ساعته مجدد هرسه اونا رو سرويس دادم و بعد از اون مرتب مريم و مهرناز با سبقت گرفتن از افسانه گاه و بي گاه بغل من بودند مهرناز و مريم كار بعضي مواقع مشترك و گاها بدون حضور همديگه با من وعده داشتند بعد ها فهميدم اونا تو سكس هاي مشترك با بستن چشماي من دخترهاي خودشون (لاله و الهه ) رو با كيرمبارك من آشنا كردند شايد اين آشنائي لاله بود كه اونرو به هوس انداخت تا جاي مادرش رو بگيره وبا من ازدواج بكنه بعد از ازدواج اون اول خواهرش نسترن و بعد دختر خاله خودش نسرين و الهه و گاها با روش خاص مريم همين (ميترا) رو با منو كيرم آشناكرد (داستان هم آغوشي نسترن و نسرين و الهه رو تو فصل اول و ابتداي اون و خاطرات خواهرزن و عروس خاله و سكس خانوادگي آوردم) خوب الهه هم با معرفي منير و بعد خواهرش پري بنوعي از خجالت من دراومد شايد اعتراف الهه موقع سكس آخري با من باعث ازدواج منو ميتراشده باشه و ميترا هم با سكس خودش قبل از ازدواج رسمي با من براي من سنگ تمام گذاشت و اول منو با شيدا و بعد با دوقلوها وبعد از ازدواج با خواهرشوهرهاي اونا و بقيه دختراي فاميل و دست آخر با دوستاي خودش آشنا كرد( خاطره سكس با خانواده ميترا رو از اول فصل دوم تا قسمت هفدهم آوردم ) اونشب بعد از تموم شدن قصه زندگي من همگي خسته و خواب آلود به رخت خواب رفتيم البته منو ميترا و نازي تو يك اتاق بوديم و لينا و هاله با هم تو يك اتاق ديگه و عمه سميرا و شيدا هم باهم تو يك اتاق ديگه مشغول بودند منو ميترا و نازي قبل از خواب يك سرويس ديگه سكس كرديم و هرسه رو تخت بيهوش شديم ....ادامه داره
     
  
صفحه  صفحه 11 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات سكسی پیرمرد(زیر شلواری)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA