انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

خاطرات سكسی پیرمرد(زیر شلواری)


مرد

 
(خانواده رضائي) قسمت هشتم



فرستادم تو كوس خانوم دو سه ضربه زدم آبي بود كه دور كيرمو پوشونده بود اينبار كشيدم بيرون و آروم فرستادم تو كون خانوم يه آخ با لذتي گفت و ادامه داد بزن نوش جونت الحق كه استادي پاره كن امير دو سه تلمبه آروم زدم نالش رفته بود به هوا دو باره كشيدم بيرون و فرستادم تو كوس خانوم دو سه ضربه تا دو سوم زدم تو كوسش داشت داد مي زد و مي گفت جوون نادر دارم كوس ميدم اين كيري كه ميكفتي تو كوسمه بزن امير اين كير حق داره ! دوباره كشيدم بيرون اينبار پاهاشو جفت كرد و بالشو تو شكمش گرفت با خيال راحت كير مباركو فرستادم تو كون خانوم پماد و آب كوس الهه دور كيرمو كاملا آغشته كرده بود اونم به سايز كيرم داشت عادت ميكرد دو سه تلمبه تا دو سوم كيرو زدم تو كون خانوم و با هر بار رفت و برگشت يه بادي از كون الهه خارج ميشد سرش رو برده بود تو بالش و صداش در نمي اومد دو سه تلمبه ديگه زدم يه بادي ازش دررفت و خنديد و گفت امان از دست تو دست بردار ديگه گشاد شدم.كشيدم بيرون برگردوندم به طرف خودم گفتم تازه شدي مشتري خودم آروم فرستادم تو كوسش و گفت دوست دارم آبتو بريزي تو كوسم مثل نسرين گفتم نادر چي گفت كار از كار گذشته اونم راضيه ! راستي بدجنس چرا كوس لاله رو پاره كردي ! گفتم اون همشو خواست منم بهش دادم گفت منم ميخوام گفتم خودت خواستي ها گفت بريم حموم بلندش كردم رفتيم تو حموم خوابدم كف حموم و عمليات شروع شد ده دوازده تائي آروم رتميك زدم تو كوس خانوم و بعد شروع كردم تموم بدن الهه داشت ميلرزيد و مي گفت يواش امير مردم يواش غلط كردم واي ي ي ي مردم امير بسه ديگه هيچي نمي شنيدم دو سه تلمبه تا ته كيرمو زدم تو كوس خانوم ديدم كوسش گرم شد يه چند تا ديگه كيرم با فشار منفجر شدتو كوس الهه كيرمو كشيدم بيرون و كامل اونو شستم و الهه از حال رفته بود اونم شستم و آوردمش بيرون خوابوندمش رو تخت حوله رو پيچيدم بهش شورتمو پوشيدم و دو تا نوار بهداشتي گذاشتم لاي پاي الهه و يه شورت پاش كردم و خوابيدم پيشش چشماشو باز كرد گفت خيلي بي رحمي وحشي خوبه اين جنده ها رو هر شب داري ميكني والا الان من مرده بودم گفتم خودت خواستي ديوونه من كه اولش گفتم رضايت طرفين شرطه گفت نمي دونم چي داري كه همه رو جذب ميكني همه تو اين راز موندن راستي چيه اين راز نمي خواي بگي گفتم چرا رازو به جنده هاي خودم ميگم گفت خيلي بي حيائي امير كوس و كون نگذاشتي برام بگو ديگه نمي خواهي بگي! تو اين صحبت ها بوديم كه مريم و دخترا اومدن تو اتاق همگي گفتن خسته نباشيد . مريم رو بمن كرد و گفت راستي امير تو مهره مار داري كه همه رو به طرف خودت ميكشي يا ورد ميخوني! اينا رو نميدونم منه زن چند ساله رو اسير خودت كردي واي به حال اينا من ميدونم اينا چي ميكشن ! گفتم شما ها همتون به من لطف دارين من كار خاصي نميكنم! البته يه قصه اي هست فقط قول بدين بين خودمون بمونه ! همه كنجكاو شدن گفتن بگو ! گفتم من ميخوام يه قول زنونه يا مردونه يا هرچي شما قبول دارين بهم بدين ! همگي گفتن ما كه چيزي نداريم بهت نداده باشيم با داشتن شوهر همه مون پيشت خوابيديم و همجوره باهات بوديم از اين بالاتر ! گفتم خوب يه چيزائي هست كه آدم ندونه ! بهتره يا بايد ظرفيت شنيدن اونو داشته باشه !( به قول حافظ * به مستوران مگو اسرار مستي * ) مريم گفت امير بگو خودت ميدوني كه من و دخترام همه جوره باهات هستيم از طرف اين دو تا هم مطمعن باش ! گفتم بحث اينانيست اولا قول بدين كه اين با هم بودن ما به زندگي عادي خودتون لطمه نزنه و اين رازي باشه بين من و شما ها ! همگي گفتن قبوله بگو ديگه كشتي مارو ! گفتم يادمه يه مسافرت به ميلان ايتاليا به دعوت يكي از دوستان دوران تحصيلم داشتيم تو ميلان توسط دختر خاله دوست دخترم به يك كلنيك رفتيم و حدود سه تا چهار عمل رو تشكيلات من دكترا انجام دادن سه ماهي تو ميلان بودم اونجا بود كه بطور آكادميك روش هاي سكس و من فرا گرفتم اين دختر خاله هنرپيشه فيلم هاي پرونو بود و وقت و بي وقت من رو اون تمرين مي كردم بقيه وقت ها هم با دوست دخترم بودم تمام هزينه دوره رو هاله پرداخت كرد بعد از گذشت چهار ماه رويا و نادر به سراغم اومدن به نوعي خواستم ماجرا رو خبر دار نشن و از ائيده زدن يه شركت صحبت كردم اونا منو همراهي كردن و به كمك دوست دخترم و دختر خالش و روابط اونا زمينه هاي اوليه افتتاح شركت رو فراهم كرديم . رويا و نادر با من بودن با ماشين در حال برگشتن بوديم كه رويا رانندگي ميكرد تو جاده با يك كاميون تصادف كرديم دراصل دو كاميون باهم برخورد كردن و ماشين ما هم به صحنه تصادف رسيد و با اونا برخورد كرد نادر جلو طرف شاگرد بود و من پشت تو صندلي عقب به محض واژگون شدن ماشين اونا هر دو از ناحيه سر و صورت زخمي شدن و با برخورد به شيشه جلو هر دو بيهوش شده بودن من از پنجره خودمو بيرون كشيدم هر دوي اونا رو از داخل ماشين بيرون آوردم يه مداركي تو صندوق عقب ماشين بود كه اونا رو هم به هر زحمتي بود در آوردم تازه متوجه زخمي شدن رانندگان كاميون شده بودم صحنه عجبيبي بود يكي از رانندگان كاميون رو هم از داخل ماشين بيرون آوردم به كمك افراد محلي مصدومين و به بيمارستان رسونديم و راننده كاميون تو يه بيمارستان و نادر و رويا تو يه بيمارستان ديگه منتقل كرديم! بعد از يك هفته با دوندگي من تو بيمارستان و كار گروه پزشكي نادر و رويا به هوش اومدن و با مداواي اونا بهبودي كامل پيدا كردن برگشتن سوئدو من موندم با مدارك بيمه ماشين تا خصارت درمان و ماشين و از بيمه كاميون گرفتم درست يه هفته ديگه وقت صرف اينكارا شد و دوباره ميهمان دوست دختر ايتاليائي و دختر خالش بودم . نهايتا برگشتم استكهلم دوسه ماه بعد دوباره براي چكاب نهائي به كلنيك برگشتم تو چكاب اينبار يه تيم پزشكي رو جراحي تشكيلات من نظر مثبت دادن و با تجويز اونا دوباره يك ماه و نيم تو كلنيك آموزش هاي تلكميلي رو به من دادن تا جائي كه روش هاي سكس و كامل فرا گرفتم كم كم خودم هم خوشم اومده بود اوايل برام يكم باورش سنگين بود و يواش يواش با اساتيد مختلف و كار كردن با مانكن هاي مختلف به خوبي از عهده كار بر اومدم خوب باورم شده بود كه اين تكه گوشت پيوندي يه عضوي از بدن منه كه منو سخت درگير خودش كرده ! هزينه دوره دوم خيلي از دوره قبل بالاتر بود كه اينبار هم هاله و دختر خاله دو ست دخترم هزينه رو متقبل شدند تا اينكه با ( مثبت ) دونستن اون تيم پزشگي دوران درمان من تموم شد چون شاگرد با استعدادي بودم چند تا مشتري جديد هم پيدا كردم بعد فارغ التحصيلي اولين مشتري من تو استكهلم هاله بود كه به خودش مي باليد و مي گفت بلاخره اين دكتراي ايتاليائي كاري به اين قشنگي تحويل من دادن خوب اين بود رازي كه شما دنبال اون بوديد بزرگي و كلفتي كير مبارك رو من مديون دوست دختر ايتاليائي و خواهرش هستم و بعدش هاله كه برام سنگ تموم گذاشت ... ادامه داره
     
  
مرد

 
(خانواده رضائي) قسمت نهم


براي چكاب نهائي به كلنيك برگشتم تو چكاب اينبار يه تيم پزشكي رو جراحي تشكيلات من نظر مثبت دادن و با تجويز اونا دوباره يك ماه و نيم تو كلنيك آموزش هاي تلكميلي رو به من دادن تا جائي كه روش هاي سكس و كامل فرا گرفتم كم كم خودم هم خوشم اومده بود اوايل برام يكم باورش سنگين بود و يواش يواش با اساتيد مختلف و كار كردن با مانكن هاي مختلف به خوبي از عهده كار بر اومدم خوب باورم شده بود كه اين تكه گوشت پيوندي يه عضوي از بدن منه كه منو سخت درگير خودش كرده ! هزينه دوره دوم خيلي از دوره قبل بالاتر بود كه اينبار هم هاله و دختر خاله دو ست دخترم هزينه رو متقبل شدند تا اينكه با ( مثبت ) دونستن اون تيم پزشگي دوران درمان من تموم شد چون شاگرد با استعدادي بودم چند تا مشتري جديد هم پيدا كردم بعد فارغ التحصيلي اولين مشتري من تو استكهلم هاله بود كه به خودش مي باليد و مي گفت بلاخره اين دكتراي ايتاليائي كاري به اين قشنگي تحويل من دادن خوب اين بود رازي كه شما دنبال اون بوديد بزرگي و كلفتي كير مبارك رو من مديون دوست دختر ايتاليائي و خواهرش هستم و بعدش هاله كه برام سنگ تموم گذاشت .با ساكت شدن من همگي گفتن خوب بقيش گفتم بقيه نداره كه مريم گفت امير جان تو يه چيزائي داري كه قبل از عمليات طرفو جذب ميكني اين راز مال بعد از عمليات هست و قبول كه اكثر دخترا و من دنبال اون داستانيم كه چطور به تور تو مي اوفتيم باز دخترا و لاله گفتن راست ميگه اونو بگو گفتم اون هنر و تجربه منه كه از يك شب و چند هفته و ماه سال بيشتره و حاصل چندين سال هنرنمائي منه باز همگي گفتن امير ر ر ر بگو ديگه گفتم اون داستان زندگي منه طولانيه حال شنيدن اون دارين يا نه نسترن گفت ميخواي فردا رو مرخصي ميگيرم و ميشينيم پاي صحبت شما خودتو لوس نكن امير! گفتم قبوله خودتون خواستين بعدا پشيمون نشين از ما گفتن ! باز همگي گفتن امير ر ر ر ! شروع كردم و گفتم داستان رو خيلي فشرده ميكنم كه حوصله شما سر نره ! خوب داستان از زماني شروع ميشه كه من وارد خونه رضائي ها شدم راستشو بخواين من تك فرزند خانواده بودم و پدرم يه ايراني بوده كه اواخر دوران دانشجوئي با يه دختر سوئدي ازدواج ميكنه بنام ( ماري ) دراصل من يه دورگه ايراني سوئدي هستم. متولد استكهلم سوئد از فارغ التحصيلي پدرم و مادرم با استفاده از روابط پدربزرگ مادريم وارد يه شركت خصوصي ميشن يه چن سالي مشغول بودن كه مسئولين شركت به واسطه ايراني بودن پدرم به اونا ماموريت ايران رو ميده درست تو سن ده سالگي من اونا به ايران مآين و با اومدن خانواده به ايران و مشغول شدن اونا تو شركت مادرم با يكي از همكاراش بنام هاله دوست ميشه! بعلت دوستي بين هاله و مادرم بين دو خانواده رفت و آمد ها جريان پيدا ميكنه .خوب از طرفي اينا باهم همسايه هم بودن و تو يه محله زندگي ميكردن . خانواده هاله تو يه خونه باغي بزرگ زندگي ميكردن كه درست روبروي خونه ما قرارداشت. به واسطه هاله و دوستي بين اون و مادرم رفت آمد من با خانواده رضائي شكل گرفت از طرفي خواهر هاله يعني ژاله مادر نادر دو بچه همسن من داشت و همبازي من بودن و به نوعي دوست دوران نوجواني من كلا اونا خانواده بسيار خونگرمي بودن و من اكثر موقع ها تو خونه باغي اونا بودم ژاله دختري داشت
بنام رويا كه اون همسن من بود ولي نادر يك و سال و نيم از من و رويا كوچكتربود! خوب دوران نوجواني من مثل همه پسراي ديگه به آرومي داشت ميگذشت ناگفته نمونه شغل پدر و مادرم تو تربيت من و تاثير گذاشته بود اينجور كه ژاله و هاله ميگن من ازنظر شباهت به پدرم خيلي شبيه هستم و تمام اخلاق و رفتارم به مادرم رفته. پدرم با خلاقيت و پشتكار و انضباط در كاربه مديريت شركت رسيد. و اكثر اوقات تو ماموريت هاي خارج از ايران بود. مادرم مشاور و معاون پدرم و دومين نفر شركت محسوب مي شد اوضاع بر وقف مراد بود. تا اينكه دو سال بعد درست تو سن دوازده سالگي من مادر م بعلت يه حاملگي ناخواسته خارج از رحم و ضعف كادرپزشگي در هنگام زايمان از دنيا رفت و يه شك بزرگي به خانواده وارد كرد. بيش از من دچار شك روحي شد آخه اون خيلي به ( ماري ) مادرم وفادار بود.! تو شركت جاي مادرم رو هاله ميگيره و يواش يواش پدرم بعد از گذشت يك سال با اصرار پدر نادر و ژاله هاله رو وارد خونه كرد. فقط بخاطر من كه احساس تنهائي نكنم ( * البته اين استارت كار بود و آغاز كلاس و آموزش هاي لازم براي من در حقيقت استاد اول من تو زندگي سكسي هاله است * ) اين رازي بود بين منو پدرم و هاله كه بعدها خواهرش ژاله هم به جمع ما اضافه شد در حقيقت پدرم هاله رو بعنوان مربي يا پرستار و يا هرچي كه شما اسمشو ميزارين وارد خونه كرده بود بيرون از خونه هاله منشي و مشاور پدرم بود و داخل خونه مونس و همدم و استاد و مربي من ! از هاله بگم هاله 30 ساله بود و يه فاصله سني زيادي با من داشت...اون بسيار خوشگذران و زني بسيار گرم بود . اكثر اوقات هم پدر تو مسافرت بود من و هاله تنها بوديم . از اتاق خواب پدر براي استراحت استفاده ميكرديم و زماني هم كه پدرم تو خونه بود هر كدام تو اتاق خواب خودمون بوديم هاله از همون ابتداي كار علاقه خودشو به من به اثبات رسوند تا جائي كه جاي مادرمو برام پر مي كرد خوب ابتدا من چيزي از عشق و عاشقي نمي دونستم و هاله به روش هاي مختلف منو تحت تاثير قرار مي داد با آموزش هاي اون كم كم علاقه مندي من به اون زيادتر شد .يادمه و بعد از گذشت چهار سال من تو اول جواني بودم و با قد و قواره بلند و بدني آماده تازه جذب ورزش هاي رزمي شده بودم . يه روز نزديك غروب از باشگاه اومدم خونه ديدم لاله و ژاله تو خونه ان مشغول بزن و برقص اند رفتم جلو و بعد سلام و احوال پرسي ديدم جفتشون مشروب خوردن و اوايل مستي اوناست! گفتم خبريه خيلي شنگولين! ژاله با مستي و لوندي گفت اميرجان داشتيم تمرين ميكرديم امشب يكي از همكاراي بابات عروسيشه همگي دعوتيم تو هم بايد جاي بابا تو پر كني! گفتم من خسته ام و شرمنده شما برين و خوش باشين هاله گفت اخلاقش عين مادرشه نگفتم بياد ميزنه تو ذوق ما ژاله گفت اون با من تو قلق اينا رو نميدوني دختر من آمادش ميكنم نگران نباش من رفتيم تو اتاق خودم كه ديدم پشت سر من ژاله اومد تو اتاق و گفت واي كه چقدر تو بوي عرق ميدي مگه تو باشگاه دوش نمي گيري گفتم خسته بودم اومدم خونه يكم كه استراحت كردم مي رم و يه دوش مي گيرم گفت استراحت نداره برو يه دوش بگير و آماده شو بريم گفتم بجون مامان خسته ام خاله ! خودمو انداختم رو تخت ديدم از پشت سر داره شونه هامو مالش ميده گفتم خاله گفت چيه خاله جان مگه خسته نيستي دارم خستگي تو در ميارم تو كه اينقدر ناز نداشتي امير حال خواهر منو ميگيري پدر سوخته ميخواهي حالتو بگيرم گفتم خاله ! گفت فكر كردي شروع كرد به در آوردن لباس هاي من گفتم خاله زشته! گفت زشت چيه كاري نكردم... ادامه داره
     
  
مرد

 
(خانواده رضائي) قسمت دهم


گفتم من خسته ام و شرمنده شما برين و خوش باشين هاله گفت اخلاقش عين مادرشه نگفتم بياد ميزنه تو ذوق ما ژاله گفت اون با من تو قلق اينا رو نميدوني دختر من آمادش ميكنم نگران نباش من رفتيم تو اتاق خودم كه ديدم پشت سر من ژاله اومد تو اتاق و گفت واي كه چقدر تو بوي عرق ميدي مگه تو باشگاه دوش نمي گيري گفتم خسته بودم اومدم خونه يكم كه استراحت كردم مي رم و يه دوش مي گيرم گفت استراحت نداره برو يه دوش بگير و آماده شو بريم گفتم بجون مامان خسته ام خاله ! خودمو انداختم رو تخت ديدم از پشت سر داره شونه هامو مالش ميده گفتم خاله گفت چيه خاله جان مگه خسته نيستي دارم خستگي تو در ميارم تو كه اينقدر ناز نداشتي امير حال خواهر منو ميگيري پدر سوخته ميخواهي حالتو بگيرم گفتم خاله ! گفت فكر كردي شروع كرد به در آوردن لباس هاي من گفتم خاله زشته! گفت زشت چيه كاري نكردم تازه ميخوام ببرمت حموم كجاشو ديدي شروع كرد به قل قلك دادن من و شوخي كردن منم از رو حرفم پائين نمي اومدم شوخي هاي ژاله تبديل به نوعي كشتي شده بود از من امنتاع و ازاون اصرار تو اين گيرو دار هاله اومد تو اتاق و گفت چه خبره ! ژاله گفت اميرو ميخوام لختش كنم و بندازم تو حموم بيا كمك كن تو يه لحظه گير كردم تو بغل ژاله! و هاله دكمه هاي پيراهنو باز كرد و تو ادامه دكمه شلوار رو هم از جاش كند اولين باري بود با دوتا زن اينقدر از نزديك برخورد ميكردم احساس كردم اونا به نوعي دارن با من حال ميكنن و قسط بردن منو به حموم ندارن تو بغل كردن ها ديدم تن جفتشون داغه داغه يا از سر مستي بود و يا هوس نمي دونم من خودمو زدم به اون راه و شروع كردم با اين دو بازي كردن به نوعي مثلا داشتم از دست اونا در مي رفتم و اونا هم مثلا منو ميگرفتن و دست به همه جاي من مي زدن و گاه گداري هم با هوس گردن منو مي بوسيدن و تحويل اون يكي مي دادن يه حس عجبي داشتم بلاخره دست وپامو گرفتن و منو به زور بردن تو حموم دوش آب و وا كردن و منو انداختن زير دوش خيلي مصنوعي هر جفتشون گفتن امير ما رو خيس كردي و لباساشونو در آوردن و لخت شدن هر سه مشغول دوش گرفتن شديم ژاله و خواهرش اول بدن منو ليف كشيدن و و منو شستن ! من از حموم اومدم بيرون تو رختكن خودمو خشك كردم در حال خشك كردن بودم كه ديدم سر و صداي اينا از تو حموم بلند شد و دارن با هم ديگه شوخي ميكنن كنجكاو شدم يه سرك تو حموم كشيدم هر دو لخت دست تو پاچه همديگه كردن و دارن با هم ديگه ور ميرن ! منم مات و مبهوت موندم تو اندام اونا ! يه لحظه ژاله منو ديد و گفت امير اينقدر چشم چروني نكن ! برو حاضر شو ما هم اومديم دوباره مشغول شد من پاي رفتن نداشتم همينطور تو كار جفت اونا مونده بودم اينبار هاله منو ديد و گفت امير تو كه هنوز اينجاي مامان ! ژاله گفت اين پسر تو با چشماش تموم تنمو خورد! يه فكري به حالش بكن و با يه لبخند خاصي تو گوش هاله يه چيزي گفت و هر دو خنديدن ! ديدن بدن لخت اونا با اون كاراشون ناخود آگاه باعث سيخ شدن كيرمن شده بود احساس كردم يه حالتي بهم دست داد و تمام بدنم لرزيد و يه رعشه اي بدنمو گرفته بود هاله تا وضع منو ديد بلند شد اومد حوله رو به تن من پيچيد و منو آورد تو اتاق خواب گفت امير جان سرما نخوري تا تو هم خودتو خشك كني منم اومدم بيرون حوله رو كشيدم رو سرم كه خودمو خشك كنم يه لحظه هاله با كير سيخ شده من مواجه شد و دستپاچه شدن من تو اون حالت همراه شد با خنده هاله و يه واي ي ي ي از اون شنيدم اون رفت حموم و من همچنان داشتم ميلرزيدم خودمو خشك كردم يه شورت و زير پيرهن پوشيده بودم كه هاله صدام كرد و گفت امير جان يه حوله برام بيار رفتم يه حوله از تو اتاق خواب برداشتم و رسوندم به اون ديدم واي لخت جلوم واستاده دوباره رعشه منو گرفت يه احساس عجيب تو يه لحظه هاله اومد جلو و حوله رو ازم گرفت و گفت امير تو سرما خوردي و منم سرما دادي گفتم حوله بيار نه اينكه هاج و واج منو نگاه كن چقدر چشم چرون شدي شيطون ! و حوله رو پيچوند دور خودش و با يه عشوه اي رفت به سمت اتاق خواب و منم اومدم تو اتاقم و افتادم رو تخت منگ منگ بودم بعد چند دقيقه صداي ژاله رو شيندم كه از تو اتاق خواب هاله مي اومد اونا داشتن از كير سيخ شده من صحبت مي كردن تا اينكه بعد چن دقيقه اي هاله اومد تو اتاق من و تا منو ديد گفت تو هنوز حاضر نشدي كه ! عجب بابا ! دست منو گرفت و گفت تو ديگه بزرگ شدي و يه چيزاي رو بايد ياد بگيري تو يه فرصتي خودم يادت ميدم اينجوري آبرومو مي بري منو آورد تو اتاقم و يه پيراهن سفيد برداشت و و كراوات منو دور گردنم بست و با پوشاندن كت و شلوار با يه بوسه از لب كاررو تموم كرد و در گوشم گفت امشب از كنار من تكون نمي خوري خيلي خوشگل شدي ميترسم دخترا تورت كنن و جواب پدرتو نمي تونم بدم رقصيدي هم با خودم والسلام تا برگرديم !خلاصه رفتيم عروسي و اونجا يه لحظه ازم دور نشد و وقتي ازم جدا ميشد دستمو ميگذاشت تو دست ژاله و با يه خنده خاصي با عشوه تو گوش ژاله يه چيزاي ميگفت و اونم مثل خواهرش از من جدا نمي شد تا زماني كه هال منو از ژاله تحويل مي گرفت اون شب لاله تو عروسي مشروب زياد خورد يادمه آخراش به زور خودشو سرپا نگه داشته بود بعد از اتمام برنامه برگشتيم خونه وارد خونه شدم من خسته بودم رفتم تو اتاقم و لباسامو در آوردم كه يهو با صداي موزيك به خودم اومدم.صداي عهديه و ترانه ميخوام امشب بغل اين يكي باشم از اتاق خواب لاله ميومد. لاله با حالت رقص از اتاقش بيرون اومد يه پيراهن خواب تنش بود يه بطر( جاني واكر )تو دست بدون شورت و كرست مست مست ! تا منو ديد اومد نزديك من و با طعنه خاصي گفت امير امروز بهم خيلي خوش گذشت با رقص تو بغل تو احساس كردم جوون شدم شيطون تو هم خيلي خوشگل شده بودي ! همه ميخواستن همونجا بخورنت ! مخصوصا ژاله ميگفت امشب اميرو به من قرض بده گفتم خودم دارم ميميرم بدمش به تو ! گفتم باز تو مشروب خوردي!گفت آره عزيزم تو نميخوري ! ميخواي بريزم يه پيك ! گفتم نه من نمي خورم ولي بيش از اندازه براي تو هم خوب نيست حالتو خراب ميكنه! الانم يه دوش بگير بزار حالت بياد سر جاش با با مست ميكرد با يه دوش حالش بهتر ميشد ! گفت بي ذوق تو هم مثل بابات بي احساسي! راستش تا حالا اونو اينجوري نديده بودم دستشو انداخت دور گردن من و يه لبي از من گرفت و گفت قول بده پسر خوبي باشي و حال منو نگيري منم همه جوره باهات هستم ! براي من كاراي اون تعجب داشت نه بخاطر مستي كه مشروب خوردن تو خانواده ما و اونا يه امر طبيعي بود . ولي براي اولين باري بود كه اين رفتار و حس رو تجربه ميكردم اول جواني من و يه زن گرم و با عشوه و لوندي خاص دست به دست هم داده بود و منو مات و مبهوت خودش كرده بود تو يه دو راهي عجيبي گير كرده بودم! بلاخره بوي عطر و ادكلن و مشروب و بدن لخت و سكسي هاله به من غالب شد ...ادامه داره
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
(خانواده رضائي) قسمت يازدهم



گفتم نه من نمي خورم ولي بيش از اندازه براي تو هم خوب نيست حالتو خراب ميكنه! الانم يه دوش بگير بزار حالت بياد سر جاش با با مست ميكرد با يه دوش حالش بهتر ميشد ! گفت بي ذوق تو هم مثل بابات بي احساسي! راستش تا حالا اونو اينجوري نديده بودم دستشو انداخت دور گردن من و يه لبي از من گرفت و گفت قول بده پسر خوبي باشي و حال منو نگيري منم همه جوره باهات هستم ! براي من كاراي اون تعجب داشت نه بخاطر مستي كه مشروب خوردن تو خانواده ما و اونا يه امر طبيعي بود . ولي براي اولين باري بود كه اين رفتار و حس رو تجربه ميكردم اول جواني من و يه زن گرم و با عشوه و لوندي خاص دست به دست هم داده بود و منو مات و مبهوت خودش كرده بود تو يه دو راهي عجيبي گير كرده بودم! بلاخره بوي عطر و ادكلن و مشروب و بدن لخت و سكسي هاله به من غالب شد اولش يه پيك مشروب به من دادخيلي آروم منو لخت كرد اونو با يه وضع عجيبي ديدم اصلا تو حال خودش نبود آروم تموم بدنمو خورد بوي مشروب اون منو مست كرده بود اون حرفه اي و من مبتدي شورتمو از پام در آورد و يه دستي به كير سيخ شده من كشيد و گفت اين ناقلا امروز حالمو خراب كرده بايد با يه آموزش حسابي جاي كير باباتو برام پر كنه درازي كيرت از مال بابات بيشتره يكم قلمي كه اونو درستش ميكنم عين اين منگا شده بودم كاملا محو بدن اون تجربه اول برام هيچ وقت فراموش نميشه يه چيزائي از همكلاسي ها شنيده بودم ولي عملي اولين بار بود تا صبح پدرمو در آورد دو سه بار به دلخواه اون خانومو سيراب كردم صبح كه بيدار شدم با تقويت كامل من رونه مدرسه شدم ديگه رومون براي هم باز شده بود مرتب هاله روش هاي مختلف و رو من پياده ميكرد چهار پنج ماه اين داستان ادامه داشت تا اينكه يه شب هر دو مست كرديم و تاصبح من يه حال توپ به هاله دادم صبح كه از خواب بيدار شدم لخت تو اتاق خواب بودم هاله اومد بالا سرم گفت بلند شو امير مهمون داريم گفتم كيه گفت خالته غريبه نيست گفتم لباسامو بيار اينجوري زشته هاله گفت اتفاقا اون مي خواد تو رو بدون لباس ببينه تو اين فرصت ديدم ژاله با يه پيراهن خواب بدون شورت و كرست اومد تو اتاق و همزمان با اومدن اون هاله مارو تنها گذاشت ژاله اومد جلو گفت هاله خيلي ازت تعريف ميكنه ميخوام ببينم در چه حالي ديگه فرصت تكون خوردن بمن نداد مثل يه عقاب منو بقل كردو تا ظهر دو سه بار منو چلوند و خودشو سيراب كرد اونم اومده بود به جمع ما. اون روز يه استعلاجي از دكتر برام گرفتن و مدرسه تعطيل شد تا شب دو بار ديگه دو خواهر رو سيراب كردم ماجراي منو و هاله و ژاله شروع شد مرتب آموزش هاي لازمو پيش اين دو خواهر طي ميكردم با استعدادي كه از خودم نشون ميدادم ژاله بيشتر از شوهرش به من حال ميداد اكثرا تو خونه ما بود و دائم رو تخت ولو بود من با روش هاي جديد بيشتر اونا رو جري ميكردم يواش يواش هر دو با هم و دو تائي با من كار ميكردن مرتب منو تقويت ميكردن و از عادت هاي زناي مختلف و تور كردن اونا و اخلاق اونا پيش من مي گفتن بطور عملي با اونا كار ميكردم و به صورت تئوري هم آموزش جذب جنس مخالف و به من ياد ميدادن تو يكي از عمليات ها ژاله يه كاندوم خار دار رو كير من كشيد از پشت به من يه كون حسابي داد و هاله تا اين ماجرا رو ديد اونم هوس كون دادن كرد يه سرويس هم با اون رفتيم گرچه هاله دو سالي از خواهرش جوان تر بود ولي ژاله حرفه اي تر از خواهرش نشون ميداد براي دفعات بعدي كارمنو ژاله پسنديد و همونجا از خواهرش قول گرفت يواش يواش دو سه تا از دوستان ژاله هم به جمع ما اضافه شدن تا جائي كه من شده بودم شگول خانوما و تو مهموني ها خانوما رو زحمت مي دادم بعد ها ژاله رويا رو هم به گروه اضافه كرد و اونو هم شد عضو ثابت گروه ! تا جائي كه اولين بار من رويا رو اوپن كردم اون و مادرش شده بودن رفيقه هاي خاص من يادمه تو يكي از سفرهاي شمال ژاله و رويا رو از غرق شدن نجات دادم ديگه من شدم ناجي اونا كاملا منو باور كردن تا اينكه پدرم از طرف شركت به سوئد منتقل شد و اونجا يه پست عالي گرفت. خوب من به واسطه تولد تو استكهلم و اقامت مقيم اونجا به حساب ميومدم و پدرم هم از طريق شركت اقامت هاله رو هم درست كرد و ما برگشتيم به سوئد و يادمه تازه تحصيلات دبيرستاني من تموم شده بود كه رويا به جمع ما اضافه شد بعد شش ماه منو و رويا وارد دانشگاه فن آوري شديم .. با روابط پدر نادر اون از سربازي معاف شد و بعد مدتي به ما ملحق شد بعد شش ماه اقامت اونم وارد دانشگاه شد خانواده ژاله توسط مادر خوانده من هاله به ما پيوستن پنج شش سالي به همين منوال گذشت من تو دانشگاه يه دوست دختر ايتاليائي هم داشتم كه اكثر اوقات با من بود و پدرم هم مشوق من تو اين كار اون به نوعي تو دل پدرم خودشو جا كرده بود و دائما تو بغل من مي لوليد و يكي از اعضاي ثابت گروه سكسي من شده بود اون اهل ميلان بود بخاطر اون دو سه سفر من به ايتاليا رفتم و بعد شش سال يادمه رويا و من هم زمان داشتيم فارغ و التحصيل مي شديم به هر جون كندني بود من فارغ التحصيل شدم يادمه همزمان با تموم شدن تحصيلات من پدرم به دار فاني رفت و منو هاله مادر ناتني منو تنها گذاشت يه شك ديگه به من وارد شد و چند ماه حال خودم نبودم تا اينكه به دعوت دوست دختر ايتاليائي به ميلان رفتم ( يادمه تو اين سفربودكه با دختر خاله اون آشنا شدم اون يه مدل بود و اندام واقعا زيبائي داشت تو يكي از عمليات هاي سكسي از سكس با من خوشش اومد نمي دونستم اون عضو يه كلنيك پزشكي و بعضي از وقت ها هم فيلم سكسي بازي ميكنه به پيشنهاد اون من تشكيلات رو به دست تيغ جراحي دادم كه داستانشو گفتم ) تو مدتي كه من ايتاليا بودم پدر نادر هم دار فاني را ودا كرده بود اين واقعه باعث شد يك دو ماه به ناچار استراحت داشته باشيم و بعد از اون تصميم گرفتيم بيام ايران و يه كاري دست و پا كنيم كه داستان شراكت من خانواده رضائي شروع شد. ... ادامه داره
     
  
مرد

 
(خانواده رضائي) قسمت پاياني


داستان شراكت من خانواده رضائي شروع شد. يادمه بعد برگشتن به وطن دائما رويا جاي مادرشو و هاله رو برام پر مي كرد تا اينكه مسعود پسر عموي رويا ازاون خواستگاري كرد رو يا قضيه رو به من گفت و من گفتم قصد ازدواج ندارم و اون از دست من دلخور شد تا اونجا كه تن به ازدواج تحميلي با مسعود داد يادمه شب عروسي اونا من با خواهر مسعود اينقدر مشروب خورديم و رقصيديم كه از پا افتاديم روز بعدش نازي (خواهر مسعود ) و با من يه سكس جانانه داشت همزمان با ماه عسل رويا و نادر نازي هم با من به يه سفر يكماهه شمال اومد و مرتب تو بغل من بود كاملا اونو سيرابش كردم بعد از بازگشت ما داستان من و نازي رو رويا فهميد اولش خيلي دلخور و بعدش ديد رهي نداره دوباره به آغوش من برگشت تا اينكه داستان و نادر و مسعود فهميدن با فاش شدن داستان نازي و رويا مسعود و نادراز من بد جوري دلخور شدند تا جائي كه اين دلخوري تبديل به كينه شد كم كم رويا ارتباطش رو با من قطع كرد اما همچنان ارتباط منو نازي ادامه داشت بلاخره قضيه رو نادر و مسعود دوباره فهميدن و به نوعي زديم به تيپ هم با يه دعواي مختصري از خانواده اونا جدا شدم خوب البته ژاله خيلي سعي كرد جلوي جدائي منو بگيره رويا و مسعود مخالفت كردن درست اوخر كارم تو شراكت خانواده بود كه بطور اتفاقي وارد شركت معيني شدم تو اين زمان نازي هم به اجبار زن نادر شد و ديگه جائي تو خانواده رضائي براي من نموند با رفتن من بعد يك ماه نازي هم از نادر جدا شد و يه شش هفت ماهي با هم بوديم و تا اينكه اون رفت فرانسه ديگه من از اون و خانواده رضائي خبر نداشتم بعد دو سه ماه يه روز لاله رو تو شركت معيني ديدم و اون دوست دوران تحصيل ميترا بود و اومده بود به اون سر بزنه بعد از يكي دو بار رفت و آمد من از لاله خواستگاري كردم و بقيشم كه ميدونين تا قصه به اينجا رسيد همگي اونا ديدم مات و مبهوت دارن منو نگاه ميكنن يه ترسي تو چهره همه اونا بود و از طرفي ديگه چيزي نداشتن كه از دست بدن تو حالت منگي گير كرده بودن گفتم چيه همه موندين خودتون خواستين رازو بدونين من گفتم نگم بهتره بلند شدم و لاله منو بغلم كرد و گفت من اينا رو نمي دونم خودم تا آخرش باهات هستم تو همون ديوونه من هستي صد بار هم پارم كني ازت جدا نمي شم از اولش گفتم من خود تورو خواستم منهاي گذشته فكر نازي و رويا رو هم نكن شده خودم اونا رو راضي كنم زيرت ميخوابونم دستمو گرفت اومديم تو پذيرائي دستاشو دور گردنم انداخت و يه بوسه جانانه ازم گرفت كه نسترن بعد از اون و نسرين و الهه هم پشت سر اونا با يه بوسه اي دوباره با من بيعت كردن رفتيم دستشوئي و برگشتم ديدم مريم مادرزنم اومد و يه بوسه ازم گرفت و گفت من گذاشتم دخترا كرم شونو بريزن تا آخرش با خيال راحت بگم منم هستم خوشگل پسر ! بر خلاف انتظار اون شب ديگه سكس نداشتم تا صبح كه بيدار شدم ديدم همگي دخترا رفتن سر كار من موندم و مادرزن عزيزم تا ديد بيدار شدم اومد تو بغلم و گفت ميدوني كه دود از كنده بلند ميشه من خودم حريفتم مريم هنوز از داستان شب تشنه سكس بود و حسابي زير دلش پر بود با كمال خونسردي يه سكس توپ با مريم داشتم تا جائي كه جون داشت مي كردم تو كوس مريم و اون همچنان مي لرزيد و مي گفت بزن امير دارم مي ميرم واقعا دست اين دكتراي ايتاليائي درد نكنه چه كيريه اين بكوب كه اين كوس تا جون داره مي خواد زير اين كير باشه و بعد اينكه كوس خانوم حسابي گشاد شد يه كون مشتي هم ازمريم كردم ديكه تمام بدن مريمو و حساسيت هاي اونو تو سكس فهميده بودم كاملا سكس با من براش رضايت بخش بود و كوس و كون اون قالب كير من شده بود با منفجر شدن كير من كاملا كون مريم آبياري شد مريم بيشتر از من از سكس لذت مي بردبا يه سكس جانانه تو حموم و خوردن صبحانه تقويتي دوبل رفتم به شركت.........
     
  
مرد

 
(چرخش روزگار) قسمت اول

اونروز ديرتر از روزاي معمولي رفتم شركت به محض ورود
به اتاقم تلفن زنگ زد تا گوشي رو برداشتم ديدم پشت خط ميتراست بعد سلام و عليك گفت
مهندس كجائي از صبح تا حالا منتظرتم فوري يه سر بيا اتاق من كارت دارم بعد از چند دقيقه تو اتاق ميترا بودم خيلي خوشحال و سر حال بود
تا منو ديد اومد طرف منو يه دستي باهم داديم بعد از سلام و عليك با تعارف اون نشستم اون شروع كرد و گفت : راستشو بخواي ميخوام يه خبري بهت بدم!!!
گفتم خير باشه !!! گفت :خيره !!! گفتم: سراپا گوشم !!! با يه حالتي جدي گفت : مگه تو ديروز نگفتي صادقي رو يه كاري بكن بقيه اش با من!!! گفتم : هنوزم ميگم راستشو بخواي من به اين مردك زياد اطمينان ندارم!!! اينبار با يه عشوه و تنازي خاصي گفت :
حالا شدي يه پسر خوب!!!

راستش... شروع كرد به منو من كردن كردن گفتم :
امان از دست شما خانما نمي خواي بگي !!! ادامه داد راستش چه جوري بگم ديشب بابا از تو ازم مي پرسيد!!!
گفتم باز خبري شده !!! گفت : آره اونم چه خبري !!! گفتم : حتما اين صادقي باز كار داده دست ما !!! گفت : آره بايد كمكم كني !!!
گفتم : ميترا جان قبلش بگم نمي خوام بخاطر من با بابات درگير بشي چون هرچي باشه اون پدرت و من غريبه ام !!! ميتراگفت: هنوز هيچي نشده جا زدي پهلون پس ديروز داشتي شعار مي دادي!!! گفتم : نه بي تعارف ميگم راستشو بخواي نمي خوام به آتش من بسوزي
اصرار تو نسبت به موندن من شايد يه شبهه اي ايجاد كنه
و آقاي معيني هم يه فكراي بكنه !!!

ميترا گفت : هيچ معلومه كه چي ميگي!!!
گفتم : ببين ميترا جان اگه بابات به من و كارم ايمان داره كه هيچ
اگرم منو و كارمو نميشناسه خوب اين تعارف نداره!!! ميترا گفت: امير من هنوز بهت نگفتم چي شده !!!
گفتم : بگذار من يه خبري بهت بدم راستشو بخواي به من يه پيشنهادي شده !!! گفت: خبرشو دارم !!! گفتم:از كجا...!!! گفت: پيش پاي تو داشتم
با لاله صحبت ميكردم يعني داشتم سراغ تو رو ازاون مي گرفتم كه كجائي!! يه چيزائي اون ميگفت !!! ميخوام خودت بهم بگي !!! تعجب كردم!!! گفتم : در چه موردي و چي شنيدي !!!
با يه لحني گفت : امير من كه همه جوره هواي تورو دارم پس چرا گفتم : متوجه نميشم واضح تر بگو!!!
ميترا گفت: از دستت دلخورم امير خيلي هم دلخورم... گفتم:

چيزي شده !!! گفت : من با تو رو راستم و اما تو!!!
گفتم : متوجه منظورت نميشم ... گفت : تو نگذاشتي من حرفم تموم بشه !!!
ادامه داد مارو باش چه فكر مي كرديم !!! ديدم واقعا دلخور شده و چهره اون دگرگون شد و بغض اونو گرفته !!!
يه لحظه برگشت و پشتش و كرد به طرف من!!! بلند شدم و رفتم طرف اون و از پشت بازو هاشو گرفتم و اونو برگردوندم رو به خودم بلافاصله گفتم:
ميدونم كه ناراحتت كردم عذرخواهي ميكنم!!!گفت: اگه از اينجا بري هيچوقت تورو نمي بخشم ...!!! يه حالت جدي به خودش گرفت و ادامه داد حالا كه اينجوريه منم يه پيشنهاد برات دارم!!! قبلش بگم كه موافقت لاله رو گرفتم !!! گفتم : پس از قبل خودتون بريدين و دوختين!!!
با يه نازي و عشوه اي گفت : تقربيا!!! ...گفتم :
پس موافقت منو ميخواي چكار؟!!
گفت: امير جدي ميگم ...گفتم :
مشخصه !!!

منم جدي گفتم...
ادامه دادم خوب حالا پيشنهادت چيه!!!
گفت : اولش بگو قبوله تا بعد بهت بگم!!! گفتم تو كه موافقت لاله رو گرفتي و منم چاره اي ندارم جزء قبول كردن!!!
دوباره منو مني كرد وگفت : ميخوام لاله بياد شركت و با هم كار كنيم !!! گفتم : پيشنهادت همين بود اين نيازي به مخالفت من نداره لاله خودش بايد اين تصميم رو بگيره !!!
دوباره با يه ناز و عشوه اي گفت: همش اين نيست راستش ميخوام با هم باشيم !!!
گفتم :خوب مگه نيستين دوباره منو مني كرد
و با يه عشوه اي گفت : امير من بجز تو و بابا كسي رو ندارم
براي همين به بابا گفتم : ميخوام تو جاي صادقي رو بگيري والا منم از شركت ميرم!!!
گفتم : تو ديوونه شدي !!! گفت : آره ديوونه شدم بخاطر تو بابا رو هم ديوونه كردم !!!
...اونم قبول كرده !!!
گفتم : كه چي!!

گفت:تو جاي صادقي رو تو شركت ميگيري عزيز!!!
گفتم: از كي من عزيز شدم و خبر ندارم!!! گفت: تو علاوه بر اينكه عزيزي ديوونه هم هستي!!!
و خبر نداري!!! گفتم پس بايد به سري بزنم امين آباد و خودمو معرفي كنم !!! خيلي آروم اومد تو بغلم و لباشو گذاشت رو لبم با يه بوس كوچولو غافلگيرم كرد!!!
منم محو كار اون شده بودم !!! يهو وا رفتم و نشستم رو صندلي همچنان مات و مبهوت داشتم اونو نگاه ميكردم!! اونم نشست جلوي روي من و به طعنه گفت:
اجازه شو از لاله گرفتم اون گفت : اينجوري با تو رفتار كنم...!!!

ادامه داد امير نمي خوام از پيشم بري!!
چند لحظه سكوت بينمون برقرار بود دوباره ميترا ادامه داد حالا كجاشو ديدي يه آشي برات پختم كه بعدا ميفهمي!!!
به طعنه گفتم: پس خانوم آشپزي هم بلده!! ميترا گفت: خودتو لوس نكن امير ميزاري بقيه شو بگم يا نه !! ادامه داد بابا هم تو رو انتخاب كرد تا ظهر هم كار تمومه !!!
گفتم : پس عروسي داريم ميگفتي يه لباس رسمي مي پوشيدم !!! دوباره قيافه جدي بخودش گرفت و گفت : منظورم كارت تو شركت هست بايد جاي صادقي رو بگيري!!!
گفتم :يعني صادقي از شركت ميره و من !!! گفت : آره اون از ديروز به بابا گفته كه يه پست دولتي رو قبول كرده و نمي تونه با ما همكاري كنه براي همين من تورو به جاي اون پيشنهاد دادم و بابا هم قبول كرد تا يكي دو ساعت ديگه تو ميشي نفر سوم شركت نظرت چيه!!
گفتم : بد نيست ولي كار سنگيني بايد باشه !!!

گفت : بهونه نيار تو ميتوني از عهداش بر بيائي!!!
تازه من و لاله هم كنارت هستيم براي همين از لاله خواستم بياد !!!
تا مكث منو ديد بلافاصله گفت: ميدونم كه بهت يه پيشنهاد خيلي عالي شده ولي منم ميخوام همون اندازه و شايد هم بيشتر از اون سهام شركتو بهت پيشنهاد بدم!!!
گفتم : دوباره زد به سرت !!! گفت: آره اونم چه زدني آخر خل و چل بازي" از كل سهام 40 درصد !!!
گفتم: واقعا كه ديوونه اي ميترا جان من آهي در بساط ندارم!!!
گفت : فكر اونم كردم من ميدم و قسطي باهات حساب ميكنم !!!
ادامه داد ديگه نمي خوام حرفي بزني حالاهم بلند شو كه امروز خيلي باهات كار دارم!!!
به محض بلند شدن منو همراهي كرد و دوباره منو بغل كرد و يه لبي ازم گرفت

و گفت: تو نمي خواي بله رو بگي!!!
گفتم : تو كه بله رو همون اول ازم گرفتي خوشگله..
. منم بوسيدمش و يه چند دقيقه اي لب تو لب بوديم در حين اين كه بغلش كرده بودم
اون گفت: امير به لاله حسوديم ميشه اينو به خودشم گفتم خيلي نازه تا حالا زني مثل اون نديدم
خيلي دوستت داره ازاون تورو خواستگاري كردم !!! اونم اوكي رو داد راستي امير چرا تو اينقدر جدي هستي!!!
داشتم ديوونه ميشدم بدجنس من كمتراز خواهر زنت نسترنم!!!!!
با يه لب ديگه از اون نگذاشتم ادامه بده تو اين اوضاع بوديم كه صداي زنگ تلفن مارو بخود آورد

معيني بود از ميترا پرسيد اين مهندس شما كجاست
پيداش كن بياين تو اتاق من بعد از قطع كردن تلفن آماده شديم و رفتيم به اتاق معيني
ساعت حول هوش 11 صبح بود ! با راهنمائي منشي وارد اتاق شديم. به محض ورود معيني به استقبالم اومد و گفت:
هيچ معلومه كجائي مهندس دست منو گرفت و به وكيل شركت آقاي عمادي منو معرفي كرد و همزمان به ميترا گفت: بگو بقيه بياين!!
معيني با جديت تمام رو كرد به من گفت من وقت اينجور كارها رو ندارم ديشب با ميترا مفصل راجب شما صحبت كرديم باهماهنگي اون 40 درصد از كله سهام شركت بنام شما ميشه! بلافاصله گفت عمادي شروع كن!!! نميدونستم ميترا با باباش چكار كرده بود!!

كه اون داشت علاوه برمسئوليت صادقي 40 درصد از سهام رو به من مي سپرد موضوع برام نا معلوم بود !!!
من مات و مبهوت اسناد و امضاء كردم!!! بعد از امضاي اسناد و اوراق معيني رو به من كرد و گفت تا امضاء تو رسمي بشه و ثبت شركت ها تائيدش كنه يكي دو روز معطلي داره البته آقاي وكيل كارشو بلده تو اسرع وقت كارو تموم ميكنه!تو اين فرصت با راهنمائي ميترا يكي يكي مديران قسمت هاي مختلف وارد شدن بعد گذشت چند دقيقه جلسه رسميت يافت و معيني شروع به صحبت كرد و قضيه رو براي بقيه اعضاي جلسه تشريح كرد و به نوعي مراسم معارفه من شروع شد بعد از معرفي تك تك اعضاي جلسه نوبت به معرفي من رسيد معيني از من و سابقه من تو كار صحبت كرد و بعد صحبت هاي اون نوبت به من رسيد و خيلي كوتاه خودمو به جمع معرفي كردم با اشاره خيلي مختصر به نوع كار كردن و تفكرم تو كار به جمع حاضر القا كردم كه تو كار خيلي جدي هستم ! بعد از معرفي من جلسه به اتمام رسيد .
حدود يكي دو ساعت معيني از وضعيت فعلي شركت برام گفت!! با مشايعت معيني من به اتاق جديد وارد شدم رسما كاررو شروع كردم!!
تو اولين فرصت شماره محل كار لاله رو گرفتم و داستانو بهش گفتم ! خيلي خوشحال شد دل تو دلش نبود دو سه بار بهم تبريك گفت و دست آخر هم از ميترا برام گفت كه چقدر از من خوشش اومده و با تمام وجود اينكارو برام كرده !!! لاله گفت منم داستان پيشنهاد ژاله رو بهش گفتم اون ازم خواست كه نگذارم تو اين كارو بكني!!! گفتم فعلا چيزي به بقيه نگو تا ببينم چكار بايد بكنم بهش گفتم يه مقدار شايد ديرتر بيام گوشي رو گذاشتم .......................................ادامه داره
     
  
مرد

 
(چرخش روزگار) قسمت دوم

حدود يكي دو ساعت معيني از وضعيت فعلي شركت برام گفت!!
با مشايعت معيني من به اتاق جديد وارد شدم رسما كاررو شروع كردم!!
تو اولين فرصت شماره محل كار لاله رو گرفتم و داستانو بهش گفتم ! خيلي خوشحال شد دل تو دلش نبود دو سه بار بهم تبريك گفت!
و دست آخر هم از ميترا برام گفت كه چقدر از من خوشش اومده و با تمام وجود اينكارو برام كرده !!! لاله گفت منم داستان پيشنهاد ژاله رو بهش گفتم اون ازم خواست كه نگذارم!
تو اين كارو بكني!!! گفتم فعلا چيزي به بقيه نگو تا ببينم چكار بايد بكنم بهش گفتم يه مقدار شايد ديرتر بيام گوشي رو گذاشتم .
ساعت حدوداي ده شب بود وارد خونه مادرزنم شدم.

اول از همه مريم اومد سراغ من خيلي خوشحال منو بغل كرد و يه بوس سكسي ازم گرفت
و در گوشم گفت بهت تبريك ميگم خوشگل پسر!! (ظاهرا لاله قبل از من همه چي رو بهش گفته بود )
بعدش نوبت لاله رسيد با يه بوسه اومد سراغم بهم خسته نباشيد گفت !!!...ادامه داد اصلا نگران كار هم نباش من و بقيه همه در خدمتيم ادامه داد
باور كن امير ميترا دوستت داره و برات سنگ تموم گذاشته!!! گفتم: هر چي تو بگي عزيزم!! !!با همديگه رفتيم تو پذيرائي بعد از چند دقيقه شام و آوردن و مشغول خوردن شام شديم
بعد از خوردن شام الهه از جمع عذر خواهي كرد و رفت آماده بشه براي رفتن به فردوگاه
و بدرقه نادر و مادرش لاله اومد در گوشم گفت :بقيه چيزي نمي دونن به الهه هم چيزي نگفتم
در ضمن ما نميايم بهتره الهه رو برسوني و خودتم با نادر و مادرش حرفاتو تموم كني اين بهترين فرصته راستي موقع برگشتن !!!
با يه نازي گفت:الهه رو ببرش
خونه اينجا نياريش اينجا كه همه خوابن !
بلند شدم منم آماده رفتن شدم ساعت حدوداي 11 شب بود و پروازه نادر و مادرش 2 بعد از نيمه شب انجام مي گرفت !
خلاصه به هر زحمتي بود رفتيم فردوگاه بعد از نيم ساعتي سر و كله نادر و مادرش پيدا شد ژاله تا منو ديد اومد طرف منو با هم ديگه روبوسي كرديم و گفت مي دونستم ميائي ازت ممنونم خوشگله !! مي خوام تا ما برمي گرديم خوب فكراتو بكني دوباره منو به آغوشش گرفت

و صورتمو بوسيد و در گوشم گفت هديه ما چطور بود
تو اين چند وقت حسابي راهش بنداز ميخوام برگشتم يه جنده حسابي شده باشه !
بعدش نادر اومد جلو در ادامه صحبت هاي مادرش گفت ممكنه من يه مقدار ديرتر بيام سعي كن با الهه كنار بياي!!!
بعدش با روبوسي الهه و مادر نادر و و بعد از اون الهه و نادر كم كم موقع رفتن اونا رسيد ساعت حول و هوش 1 بود ديگه موقع رفتن اونا شده بود
اونا رو تا سالن ترانزيت بدرقه كرديم
بعد از رفتن اونا با الهه برگشتيم خونه به سفارش لاله رفتيم خونه خودمون الهه دل تو دلش نبود
با فراغ خاطر انگار كه جاي لاله رو برام پر كرده باشه با من رفتار ميكرد خودمو به دستشوئي رسوندم كاملا كير مباركو با اسپري ساختم بعد اومدم تو اتاق خواب اون منو بغل كرد و يه لب آب داري ازم گرفت و گفت امير از همه چي ممنونم!! گفتم بايد از لاله تشكر كني اون گفت كه بيايم خونه اينجا راحتريم !!! گفت فعلا دست به نقدش توئي منم برات دارم خوشگله

بايد تلافي كنم امشب كاملا در اختيار توام هرجوري تو بخواي و هر كار تو بگي
اگه پسر خوبي باشي و اذيتم نكني تا نادر برگرده مرتب برنامه برات دارم گفتم منو شرمنده ميكني گفت
ميخوام لطف تو رو جبران كنم و بلافاصله لباس هاي خودشو در آورد و رفت تو تخت خواب و با يه ناز و كرشمه اي منو دعوت به آغوش خودش كرد.
منم در كمال آرامش آماده پذيرائي از الهه شدم سعي من اين بود كه با كمي مكث اثر اسپري رو احساس كنم بعدش برم سر اصل مطلب خوب اينبار با تنازي هاي الهه با چشم دل اونو وارسي كردم در حين هم آغوشي و عشق بازي و راه اندازي موتور اون منم لخت شدم و اون كاملا منو در اختيار گرفت خودشو چسبوند به من و شروع كرد....
به تنازي و عشق بازي و ور رفتن با نزديكي بيشتر كشفيات من رو الهه بيشتر ميشد همزمان با نوازش بدن اون نكات مختلفي برام روشن ميشد خوب اون از همه جنده هاي من جوانتر بود با كلاسي كه پيش نادر ديده بود وارد از بقيه بود آماده تر از بقيه دست بكار شد از طرفي الهه خیلی زیبا وتودل برو، باپوستی


بخوبی دلبری میکرد و حرکت ژله ای لمبرای کونش، منو شيفته خودش ميكرد!!.....

این زیبائی وتناسب هیکل، منو جري اون مي کرد!
با اينكه نادر چندين بار به خانوم زحمت داده بود خوشبختانه ماهیچه حلقوی کوسش همچنان تنگی اولیه اش را حفظ کرده بود، برای
همین هم گائیدن کوس تنگ وسفیدش خیلی برام لذتبخش بود ولي بيشتر از اون هیجان از كون كردنش برام نهايت اوج لذت رو فراهم ميكرد، اونم چون عطش
اشتیاق ولذت بردن دیوانه وارمنوهنگام گائیدنش می ديد همواره وباطیب
خاطر کارراشروع می کرد وچون تواین کار حرفه ای بود خیلی راحت نظر منوبه کونش جلب میکرد
وموقع دادن هم حسابی حال میداد وخودش هم حال میکرد!!
یکدفعه یک تکون بخودش دادوگفت : امیر؟میخوام جلوآينه بهت بدم ميخوام ببرمت تو اوج حال!!!

گفتم چطور عزیزم گفت اينجوري بيشتر لذت ميبرم ميخوام ببينم چه جوري منو ميكني!
ادامه داد پاشو ! میخوام باهات حال کنم.! آئينه ميز توالت رو زمين طوري قرار دادم كه موقع كردنش خودشو ببينه و دوباره خودمو به پشت خانوم رسوندم !!!
وقتی جلوی آئینه قبل شروع عمليات با ديدن تصویرواقعی اندام اون علي الخصوص كون خوش فرمش و سينه هاي آويزون اون بيش از بيش منو حشري كرد!!!
تواون لحظه با چشمان دریده وپرازشهوت به وضوح میدیدم که ميخوام تا چند لحظه ديگه زن نادر رو بكنم حس كردم
اون جام شیشه ای یکنفرآماده شده كه اونو حریصانه از کون بکنه!!...

دیدن این صحنه ونحوه قنبل كردنش جلوي من خیلی برام جالب وروًیائی بود، وقتی ازتوی آئینه نگاه
به کون قنبل شده اش میکردم خیلی بزرگتروسفیدترازحد معمول به نظر میومد، از دیدن اون
کون گنده وسفید برفی چنان حشری شدم يك لحظه تحمل خودمو از دست دادم و كيرمو با يه چرخش رو كوسش تا كلاهك فرستادم تو كوس الهه
كيرمو بيرون مي كشيدم و دوباره مي فرستادم تو كوس خانوم چندين مرتبه اين كار و كردم با يه آه پر لذت گفت بكن امير که دارم ميميرم تا نصف كيرمو زدم تو چندين تلمبه پي در پي زدم... اون هیچی حالیش نبود و فقط ناله ميكرد و وصف كير من و آه ميكشد !

با خيس كردن و لرزوندن اون تازه كير من هم آماده شده بود از كوس اون كشيدم
بيرون و آروم گذاشتم رو سوراخ كون اون از اون حال قبليش اومد بيرون گفت اي بدجنس باز رفتي سراغ عقب فقط آرومتر كه براي روزاي ديگه هم يه چيزي بزاري بعدشم شرط و رعايت كني دو منم تلافي ميكنم اگه ببينم پسر بدي شدي بهت نمي دم گفتم هر چي شما بگي ناز خانوم امشب جوري ميكنم كه شبهاي ديگه همش بگي از پشت بكن!!!! كار شروع شد با چند تا تلمبه ناله هاي الهه تبديل به داد هاي درد دار شد يكم كارو كند تر كردم و خودش به زبون اومد و گفت پس چرا معطلي گفتم عجله نكن امشب جنده واقعي ميشي دختر تا صبح خيلي باهات كار دارم...
ادامه داره
     
  
مرد

 
(چرخش روزگار) قسمت سوم
يك لحظه تحمل خودمو از دست دادم و كيرمو با يه چرخش رو كوسش تا كلاهك فرستادم تو كوس الهه
كيرمو بيرون مي كشيدم و دوباره مي فرستادم تو كوس خانوم چندين مرتبه اين كار و كردم با يه آه پر لذت گفت بكن امير که دارم ميميرم
تا نصف كيرمو زدم تو چندين تلمبه پي در پي زدم... اون هیچی حالیش نبود و فقط ناله ميكرد و وصف كير من و آه ميكشد !
با خيس كردن و لرزوندن اون تازه كير من هم آماده شده بود از كوس اون كشيدم بيرون و آروم گذاشتم
رو سوراخ كون اون از اون حال قبليش اومد بيرون گفت اي بدجنس باز رفتي سراغ عقب فقط آرومتر كه براي روزاي ديگه هم يه چيزي بزاري بعدشم شرط و رعايت كني
منم تلافي ميكنم اگه ببينم پسر بدي شدي بهت نمي دم گفتم هر چي شما بگي ناز خانوم امشب جوري ميكنم
كه شبهاي ديگه همش بگي از پشت بكن!!!!
كار شروع شد با چند تا تلمبه ناله هاي الهه تبديل به داد هاي درد دار شديد يكم كارو كند تر كردم
و خودش به زبون اومد و گفت پس چرا معطلي گفتم عجله نكن امشب جنده واقعي ميشي دختر تا صبح خيلي باهات كار دارم...
باآرامش خاصي همراه با شهوت كارو ادامه دادم و دوباره كير مباركو فرستادم تو كون خانوم با دو سه حركت تلمبه رتميك و شروع كردم تا نصف كيرو ميدادم
تو و در مياوردم بعد ده تا تلمبه از كون در آوردم و كيرمو مثل يه فنر از زير مي كوبيدم رو كوسش چند تا ضربه شلاقي رو كوس اون دوباره مجبور به لرزيدن كرد
داد ميزد بكن تو كوسم !
گفتم نه دختر جان عفونت ميكنه كار دستمون ميده فعلا نوبت كونت تا بعد بحساب كوس هم مي رسم
امشب تا جون داري ميخوام سير كير شي
ببينم تو چي داري برام دوباره آروم كيرمو مي دادم تو كون خانوم باظرافت عجیبی کیرم تادو سوم توکونش میکردم
طوریکه الهه ازدرد فریاد میکشیدوجیغ میزد ...
دریکی ازدفعات که کشیدم بیرون دوباره كردم تو ، کونش چنان روی کیرم ناله
کرد که رعشه دل پذیری تمام وجودم رامسخ کرد!!!... یک حالت خلسه بهم دست داد، سست
شدم ..!! این اولین باری بودکه الهه روی کیرم میگوزید..! ..کمی خجالت کشید.... ولی
درعوض من چه شوروحالی پیداکردم ... پشت سرهم تشویقش میکردم که اگرمیتونه تکرارکنه!!!
چه صحنه جالبی الهه قنبل كرده جلو آئينه
ومنم پشتش دارم اونو میکنم !!.... اونم چه کونی
کون سفید وخوش ترکیب!!! ... وای که اززور شهوت داشتم میترکیدم...!!!
الهه مثل اینکه ازگوزیدن روکیرم خجالت میکشید،صورتشوکمی رو به پائین کردوخیلی یواش......

گفت امیر جون خيلي دوست داري دوباره بگوزم گفتم آره گفت بابد كمكم كني
تا دوباره اون حالت هیجان وپرشورتو را تو آئينه ببينم که چطورباحرص و
ولع ودرعین حال عاشقانه داری منو میکنی!! .. اونوقت بايد باسنمو سفت بگيری و توبغلت و
باحرکات موزون عقب جلو کنی منو مي رسوني به اوج لذت ... خیلی حال ميكنم!!... مخصوصاً وقتی
تصویرتووازناف به پائین دیدم ازبس شهوتی شده بودم که ياد حرفاي ديشب تو افتادم
كه چطور تو ايتاليا دوست دختر تو ميكردي برا همین هم از حال رفتم..!!
اون موقع كيرت خیلی کلفت شده بودحس میکردم کلاهکش بادکرده، طوریکه داشتم جر میخوردم.......
موقع تلمبه زدن باوجوداینکه دردداشتم ولی حسابی حال کردم چون توش خیلی میخارید....
کلاهکش موقع تلمبه زدن نمیدونم اون تو به چی میخورد که رعشه بهم دست میدادبرای همین....
زود ارضاء و سست وبیحال شدم گوزيدم........!!
درحالیکه اونو سفت توبغلم فشارمیدادم شروع كردم از كوس و كون اون تعريف كردن
احساس کردم باحرف زدنم الهه داره داغ میشه وسوراخ کونش داره باز وبسته میشه ...
درحالیکه تقریباً نصف كيرم تو کونش بود... شروع کرد کونشو تکون دادن وبا سوراخ
کونش كيرمو گازگرفتن.... خیلی یواش گفت : امیربااین حرفات دارم یک حالی میشم!!!..............................ادامه داره
     
  
مرد

 
(چرخش روزگار) قسمت چهارم
تصویرتووازناف به پائین دیدم ازبس شهوتی شده بودم
که ياد حرفاي ديشب تو افتادم كه چطور تو ايتاليا دوست دختر تو ميكردي برا همین هم از حال رفتم..!!
اون موقع كيرت خیلی کلفت شده بودحس میکردم کلاهکش بادکرده، طوریکه داشتم جر میخوردم.......
موقع تلمبه زدن باوجوداینکه دردداشتم ولی حسابی حال کردم چون توش خیلی میخارید...
.کلاهکش موقع تلمبه زدن نمیدونم اون تو به چی میخورد که رعشه بهم دست میدادبرای همین....
زود ارضاء و سست وبیحال شدم گوزيدم........!!
درحالیکه اونو سفت توبغلم فشارمیدادم شروع كردم از كوس و كون اون تعريف كردن
احساس کردم باحرف زدنم الهه داره داغ میشه وسوراخ کونش داره باز وبسته میشه ...
درحالیکه تقریباً نصف كيرم تو کونش بود... شروع کرد کونشو تکون دادن وبا سوراخ
کونش كيرمو گازگرفتن.... خیلی یواش گفت : امیربااین حرفات دارم یک حالی میشم!!!
دوباره يه رعشه اي و لرزشي و يه گوز ديگه از كون الهه شنيده شد
اينبار يكم بلند تر دفعه قبل و الهه هم با ناز بيشتر گفت واي امير
نفسم داره بند میاد.... سردم شده ..... منو بیشتربخودت فشاربده....
دوباره بغلم كن سفت تر دوباره يه گوز ديگه كاملا كون الهه با كير من هماهنگ شده بود!!!!
داشت داد مي كشيد و مي گفت وای که دارم میمیرم امیر!!.......
من زن بدی شدم ؟ ديگه كونم گشاد شده دارم كوني ميشم ! یادمه
تودبیرستان بعضی بچه ها میگفتن فلان دوستشون کونیه!!
..... وقتی خوب میپرسیدم
میگفتن یعنی خیلی کون میده !!..
اون موقع منظورشونوخوب درک نمیکردم ونمیفهمیدم ؟
یعنی چی؟؟.. حالا ..امیر... یعنی من بااین کارکه توباهام میکنی !!
.. کوني...!! شدم؟..
گفتم : عزیزم این حرفا چیه میزنی؟!
تو بهترين جنده مني!!!
كونم مثل كوس براي لذت بردن هر دو طرفه فقط بايد خيلي راحت باهاش كار كني خودتو شل كني بيشتر لذت ميبري!!!
خودشو بیشتر بهم چسبوند
وبالحن تحریک کننده ای دوباره كارو ادامه دادم ......
باشیطنت ودر حالیکه تمام وجودم پرازشهوت شده بود
وکیرم داشت ازشقی میترکید.......
الهه هم سفت بهم چسبیده وکمی قرمز شده بود!
گفت : نمیدونم؟ !! دوست دارم به اين زوديا نشي...
تا صبح بايد از كون منو بكني ميخوام آبتو بريزي تو كونم
مثل دیشب!!!.. وهی میری ومیای
وتلمبه میزنی ..... خیلی باز میشم!!..
همش تقصیر توئه که این کارارا باهام میکنی
درحالیکه اونوازکون توبغل گرفته وسینه های سفت وسربالاشو میمالوندم
گفتم : عزیزم..تو برام بهترین جنده دنیا هستی .....
هرطور توبگی وبخوای منم همون کارومیکنم ....
میدونی که من کشته اين دنبلاتم!! سرکیرم که حالا
مثل گرز شده بود دوباره در آوردم
دوباره زدم تو كون خانوم چند تا تلمبه دوباره در آوردم
واونودرسوراخ کونش گذاشتم
همین طورکه بدن ومخصوصاً کون داغشو بطرف خودم وکیرم میکشوندم
الهه ناله ای كرد و
گفت : اوخ ..امیراین همه كردي تو كونم وهنوزدرد
داره؟.... ولی دردشو دوست دارم!!....
الا نم توش میخواره... اونو با كيرت بخارون .... كيرتو بچرخون...
با كمال ادب فرمايش خانومو انجام ميدادم!
اون داد ميزد و مي گفت... امیر...... اوه....اوخ....
درحالیکه سگی بهش چسبیده بودم ..آروم..آروم کیرمو تا ته کردم
توکون تنگ وداغش
....... وای... سرتاسرکونش دل میزد حس کردم
جداره وغشاء کونش مثل یک کاندوم روکیرم
کشیده شده ...
وماهیچه حلقوی وسط کونش سفت کمرکیرمو گرفته ...
اومدم تلمبه بزنم ولی
الهه سفت کونشو بهم چسبوند و........
ادامه داره
     
  
مرد

 
(چرخش روزگار) قسمت پنجم
ولی دردشو دوست دارم!!....
الا نم توش میخواره... اونو با كيرت بخارون .... كيرتو بچرخون...
با كمال ادب فرمايش خانومو انجام ميدادم! اون داد ميزد و مي گفت... امیر...... اوه....اوخ....
درحالیکه سگی بهش چسبیده بودم ..
آروم..آروم کیرمو تا ته کردم توکون تنگ وداغش
....... وای... سرتاسرکونش دل میزد حس کردم جداره وغشاء کونش مثل یک کاندوم روکیرم
کشیده شده ...
وماهیچه حلقوی وسط کونش سفت کمرکیرمو گرفته ...
اومدم تلمبه بزنم ولی
الهه سفت کونشو بهم چسبوند وگفت : نه تکون نخور دارم ميميرم
لامصب همه كيرتو فرستادي تو تكون نده...اوف... بزارهمین جا باشه..... تکون نخور... گیرکرده!!
خیلی بازشدم..!!.. اوه... درد داره ولی خوبه!!..... امیر سفت بهم بچسب.... سفت ...
..آهان... منوبکش طرف خودت... یک کم شکافشو باز کن تا لبه ش بیادبیرون!... پاهامو
باز میکنم ..اونو بیشتر بکن تو.... وای .. چه.. درد خوبی !.. آهان ... دارم وا
میشم.... اوه دارم ازلذت میمیرم.... امیر خوبه؟ خوشت میاد؟....!!!.. اوه... چرا
گیرکرده وتکون نمیخوره؟...... من دارم یه حالی میشم؟!!....

من هم از لذت وشهوت دست کمی ازاون نداشتم...
دل زدن وبازی کردن ماهیچه حلقوی کونش
ازیک طرف وحالت مکندگی کونش از طرف دیگه کیرمو به حد اعلای کلفتی رسانده بود تمامی
پوسته درونی کونش به کیرم چسبیده و قفل کرده بود ...
داغ داغ...این داغی وگرمی کونش
تمام وجودمو میسوزوند.... ولذتي بهم میداد وصف ناپذير......
دستامو دور شکم صاف ونرمش حلقه کرده
بودم وسفت بطرف خودم وکیرم کشیده بودم وتکون نمیخوردم....
هردومون همونطور وتوهمون
حالت بی حرکت مونده بودیم وحال میکردیم.....
. نمیدونم چه مدت تواون حالت مونده
بودیم؟..... ولی برای تغییر پوزیشن شروع کردم بازبونم پشت گردنشو لیسیدن .......
آهسته بیخ گوشش..............
گفتم : الهه جان ! منم ازدیشب بعداز کون دادنت بقدری
شهوتی وحشری شدم که نگو ؟....
الهه درحالیکه کونشوکه قفل کرده بود توبغلم تکون میدادبایک حالت آه وناله حاکی
ازشهوت توام باهیجان گفت : دوست دارم جلوي يكي ديگه بهت بدم دوست دارم اول اونو بكني بعدش منو بكني
ميخوام منو جلوي اون پارم كني! بعدش اونو جر بدي دوست دارم
بیشتر از اين بهت حال بدم ..!..
گفتم : اون يه نفر كي هست خوشگل خانوم!!!
همزمان يه سرعتي به كارم دادم!!!!
يكم ديگه از كيرمو از كونش بيرون كشيدم !!!
الهه همانطورکه به آئینه چشم دوخته بودکمی کونشو جلوکشیدو
گفت : امیرجون... نکش بیرون دوباره بافشاربکن تو...!...
دارم به اوج میرسم!.. با يه فشار دو سه سانتي زدم تو كونش با ناله اي گفت:... اوف ف ف
گفتم : پس دوست داري یه كمكي براي خودت بياري خیلی جالب میشه...!
الهه درحالیکه آروم عقب جلومیکردودستاشو رو زانوش جابجاکرد
و یه تکون خوردوبازحمت سرشو به عقب برگردوند وپرید توحرفم و
گفت اونم چه كمكي !!! خيلي دوست داره كون بده !!!
البته بد كوسي نيست ولي بيشتر دوست داره از كون بده!!!..........................
ادامه داره
     
  
صفحه  صفحه 5 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات سكسی پیرمرد(زیر شلواری)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA