( بازي سرنوشت ) قسمت 16ويدا و ليدا كه كنار دست من بودند با همديگه گفتند:بنازم به اين گذشت و با اشاره اي به من مجدد فرمان حمله رو صادركردند دوباره من مشغول گائيدن سيمين شدم و اون همانند خواهرش بعد از تحريك دهانه رحم و لرزش همان تقاضا رو كرد مجدد مشغول گائيدن سيما شدم و بعد از لرزاندن اون جابجائي قالب كوس اون با سيمين صورت گرفت هردو خواهر از شدت شهوت زياد دراوج هنرنمائي من باشهوت تمام از كلفتي و درازي كيرمبارك ميگفتند و ناله ميكردند كم كم اونا جوراب هاي روي چشماشون رو كنار زدند و با تمام وجود منو به سكس دعوت كردند تا اينكه با آبدهي چندباره اونا بلاخره منم به آبدهي رسيدم ابتدا سيما با احساس آبپاشي من تو واژن خودش خواست از روسينه سيمين كنار بكشه كه سيمين مانع اون شدو من تو اين فرصت با خارج كردن كير مبارك از تو كوس سيما بافشردن كلاهك بلافاصله اونرو تو واژن سيمين جا دادم وبه تلمبه زني مشغول شدم و ادامه آبپاشي رو توواژن سيمن انجام دادم ...!!! همين موقع سيمين آهي از روي شهوت سردادو گفت:جان چه گرمائي داره و سريع خواهرش رو كنارزد و با ديدن من لبي گزيد و ادامه داد همه آبت رو بريز تو كوسم...؟!!! همزمان من با خم شدن رو سينه هاي اون ابتدا سينه ها وبعد لب هاي سيمين رو خوردم وبا ريختن الباقي آب كمرم تو واژن سيمن اونو سيراب كردم...!!! چند لحظه از سيراب شدن سيمين نگذشته بود كه سيما با گرفتن دست من بانازمنو بهمراهي خودش دعوت كرد و من اينبار با به زير كشيدن سيما مشغول لب خوري با اون بودم تو اين فاصله دوقلوها منو سيما و سيمين رو به حال خودمون گذاشتند و از اتاق خارج شدند چند دقيقه اي عيش منو سيما و سيمين وقت گرفت اونا انتهاي سكس خودشون با گفتن بعد از سفر بايد سرفرصت يه وقتي به ما بدي راضي شدند دست ازسرمن بردارند ومن به بهانه رفتن به دستشوئي اتاق رو ترك كردم...!!! چند دقيقه بعد از انجام كاربرگشتم تو اتاق خواب اثري از خانوما نبود همراه با پوشيدن لباس موبايلم زنگ خورد و با پاسخ دادن به اون ديدم ازطرف ميترا احضارشدم آنروز باتفاق ميترا و شيدا ناهاري مفصل نوش جان كرديم و بعد از ناهار با اونا به خونه من رفتيم ومن با برداشتن وسايل شخصي خودم مجدد با اونا به خونه ميترا اومديم با جمع و جوركردن وسايل سفر و يكي دو ساعت استراحت رسيديم به بعد ازظهر البته منو ميترا باسر وصداي موزيك و رقص و آواز از خواب بيدارشديم تا چشمام رو بازكردم ازميترا پرسيدم دوباره خبريه خانومي ...؟!!! اون با تبسمي درجواب من گفت: آره ژيگول گمون كنم دوست هاي خاله شيدا اومدند اونو راهي سفر بكنند...؟!!! درجواب ميتراگفتم كاري از دست من برمياد ...؟!!! اون با لبخندي درجواب من گفت: از دست تو نه ولي با كيرت حتما علي الحساب بلند شو دوپينگ كن كه وقت نداريم ...!!! چند لحظه بعد من براي احتياط با خوردن يك قرص خودموآماده كردم و ميترا براي سركشي به خونه شيدا راهي شد ده دقيقه بعد اون برگشت و با گفتن بايد بياي و ببيني اون پايين چه خبره اون جنده ها هرچي مشروب تو خونه خاله بوده رو خوردند از همه بدتر خود خاله شيداست انگار نه انگار كه امشب مسافره اونم مست كرده و افتاده به جون اكرم و مهين...!!! با همراهي ميترا راهي واحد شيدا شديم اوضاع عجيبي بود علاوه برشيدا واكرم و مهين دوقلوها بهمراه سيمين و سيما و (ناهيد) و (رويا ) هم تو اون جمع مست بودند اونا با مستي تمام لخت و عور درحال رقص سكسي بودند شيدا با بستن يك كير مصنوعي درحال سويس دادن به اكرم و مهين بود بقيه خانوما دست به لاي پا درحال بازي با خود بودند شايد تنها هوشيار اون جمع منو ميترا بوديم كه داشت با ورود من ابتدا ناهيد و رويا بنوعي با تظاهر به خجالت كشيدن سعي داشتند خودشون رو بپوشونند كه شيدا با ترفندي مانع اونا شد و بعد با هم آغوش شدن با من لبي از من گرفت و كم كم با بازكردن دكمه هاي پيراهن و بعد كمربند من آروم آروم منو لخت كرد با بيرون اومدن لباس و شلوار و شورت از تن من ويدا و ليدا و سيمين و سيما به كمك شيدا اومدند و با ليسيدن تن و بدن من به نوبت كيرمبارك منو دست بدست كردند و بعد مشغول ساك زدن اون شدند بعد از بلند شدن و اعلام آمادگي كير مبارك شيدا رو به اكرم و مهين كرد و با مستي به اونا گفت:شما جنده ها با اين كيرمنصوعي سيربشو نيستيد از اين ژيگول ميخوام ترتيب شما بده چطوره ...؟!!! اكرم و مهين هم با ناز و عشوه درجواب شيدا گفتند :چراكه نه شيداجان بشرطي كه خودت اونو اول بكوني تو كوست ...؟!!! و بدين ترتيب بود كه شيدا درحضور جمع به روش نسترن سوار بركير من شد و با لرزيدن خودش جاي خودش رو به اكرم روسپرد اونم با لرزيدن به همان روش بجاي خودش مهين رو گذاشت با پايين اومدن مهين ابتدا رويا و بعد ناهيد با همان روش سهم سكس خودشون رو ازمن گرفتند تا دست آخر ميترا سوار بر كير مبارك شد اون با توجه به سابقه بيشتر به نسبت بقيه با چند تلمبه اضافي كارش رو به اتمام رسوند و با پايين اومدن از بغل من با نازخاص خودش گفت :خانوما من از علاقه مندي دوست پسرم خبر دارم اگر اجازه بدهيد با توجه به پيش كسوت بودن اكرم و مهين اول امير اونا رو از كون حسابي حال بياره بعد اگر دسته بيل اون قوام داشت اين جنده ها رو تقديم اون بكنيم (منظورش رويا و ناهيد بود)...!!! بقيه با دست و هورا كشيدن نظر ميترا رو تائيدكردند و من گوش بفرمان خانوم با گرفتن به زير كشيدن اكرم و گذاشتن مهين رو اون ابتدا كوس هردو نفر رو با چند تلمبه حال آوردم و با لرزوندن اونا براي چندم مرتبه رفتم سراغ كون اكرم و اونو افتتاح كردم و بعد سراغ كون مهين اونم همينطور هردوي اونا خسته و بي رمق تسليم من بودند و من با دادن آنتراكي به اونا دست از كار كشيدم همين موقع با تشويق حضار ميترا با حوله خيسي ابتدا كيرمبارك رو تميز كرد و با زدن چند پشت دستي به اون با عشوه گفت نگفتم اين دسته بيل دوام مياره اشاره به رويا و ناهيد كرد و گفت خانوما بجنبيد وقت نداريم ...!!! چند لحظه بعد من دست رويا و ناهيد تو دست من بود و هر سه راهي اتاق خواب شيدا شديم هردوي اونا مست و شهوتي منو به يك سكس جانانه دوبل دعوت كردند ابتدا تن و بدن اونا رو حسابي خوردم و بعد رفتم سراغ كوس خانوما با حال اومدن كوس رويا و ناهيد اونا رو رو هم كشيدم وبا كاندومي ابتدا با چند تلمبه كوس خانوما و بعد مشغول گائيدن كون رويا و ناهيد شدم چند لحظه بعد اونا موقع تلمبه خوردن به كونشون چنان سر و صدائي ميكردند كه حد نداشت البته بيرون از اتاق صداي موزيك مانع از رسيدن آه و ناله اونا به بقيه ميشد بعد از فارغ شدن از كون خانوما با بيرون آوردن كاندوم مجدد رفتم سراغ كوس خانوما تلمبه پشت تلمبه و تعويض اين كوس با كوس ديگه و آبدهي چند باره رويا و ناهيد بلاخره منو به وجد آوردند البته همراهي و درك هردو اونا منو بيشتر از ديگر دوست دخترهام به سكس ترغيب ميكرد آنروز با تايم بيشتر من هرجفت خانوما رو حسابي گائيدم بطوري كه پس از آبدهي مشترك بين اونا با خواست خودشون من با دست مشغول حال آوردن رويا و ناهيد بودم تا اينكه هرجفت اونا از شدت شهوت به خونريزي افتادند و كار به حمام كشيد و با كمك ميترا و شيدا كوس و كون اونا با پانسمان مختصري مداوا شد شايد اين كار اونا بنوعي مستي بقيه رو از سرشون پروند و خانوما با جمع و جور كردن خودشون ساعتي بعد نيمه مست درحال خوردن شام بودند با رفتن مهمونا منو شيدا و ميترا همراه با مهندس معيني با مشايعت مهندس معيني با جمع و جور كردن وسايل سفر راهي فرودگاه شديم و بعد از انجام تشريفات معمول پرواز به سالن ترانزيت رفتيم و بعد به داخل هواپيما هدايت شديم و بعد از چند دقيقه بلاخره هواپيماي ما از فرودگاه تهران پريد و ما راهي سفر اروپا شديم...!!! ادامه دارد
( بازي سرنوشت ) قسمت 17خوب اونشب منو ميترا و شيدا راهي اروپاشديم سفرما يك هفته اي طول كشيد به محض رسيدن خدمت عمه سميرا و هاله بوديم و بعد من ميترا و شيدا رو به خونه (لارسن ) پدربزرگ مادريم بردم و اونا رو با پدربزرگ و خاله( لينا ) آشنا كردم و اينجوري شد كه شب اول منو ميترا و شيدا شام رومهمون پدربزرگ و خاله لينا شديم اونشب خاله لينا بعد از شام موضوع بازگشت من به شركت رو به گوش پدربزرگ رسوند و با كمك دوستان اون قضيه نمايندگي شركت سوئدي فرداي آنروزحل شد پدربزرگ با همراه نمودن خاله لينا براي كمك به من بنوعي قضيه نمايندگي شركت آلماني رو نيز OK كرد و دست آخر با شارژ مالي اون من بنوعي روحيه مضاعفي گرفتم و قبل از ظهر آنروز با سپردن ميترا و شيدا به هاله با خاله لينا به آلمان رفتيم با هماهنگي پدربزرگ (لارسن) عصر آنروز قضيه نمايندگي شركت آلماني هم حل شد و علاوه بر اون پيشنهادي هم از يك شركت هم گروه شركت آلماني به ما شد (وارد كردن ماشين آلات تهيه فوم صنعتي) و ما مجبور شديم براي بررسي اون پيشنهاد و احيانا بستن قرارداد اونشب رو تو يكي از هتل هاي شهرمونيخ به صبح برسونيم اونشب بعد از مدتها منو خاله لينا تنها بوديم لينا اخلاق منو بهتر از خودم ميدونست با حال و روزي كه من داشتم تنها آرام بخش موجود مشروب قوي و سكس بود يادمه اونشب به تنهائي من يك بطر ودكا خوردم گرچه لينا هم با من همراهي ميكرد ولي اون حواسش بود و كم كم مست مست شدم با كمك لينا خودم رو به روي تخت خواب انداختم تو عالم مستي افکار زیادی تو ذهنم بودصحنه هاي زندگي از بچگي تا اون زمان پشت سر هم از جلوي چشمام ميگذشت غم ها و شادي ها سکس با زنها و دخترها و دست آخر هيچ به خودم فشار مياوردم دوباره انگار ذهنم می خواست تصویری از اون لحظات بسازه نمی تونستم از شر این افکار رها بشم... !!! وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 2:30 بامداده خوابم برده بود. بدون اینکه بخوام از زور خستگی و ضعف خوابم برده بود نمی دونم شایدم از حال رفته بودم از جام بلند شدم تنم سنگین بود . انگار یه چیزی روم بود نشستم تو تخت به دور و برم نگاه کردم . تازه یادم افتادكجام و چی شده دوباره اون حس بد اومد سراغم حس سردرگمی سرگیجه به سختی از جام بلند شدم ديدم كنار پنجره لينا ايستاده اون هنوز بیدار بود پنجره باز بود و داشت بیرون رو نگاه می کرد پشتش به من بود نفهمید من بيدارشدم رسیدم پشت سرش و مثل یه روح ایستادمو نگاهش می کردم لباس خوابشو پوشیده بودموهاش تو باد ملایمی که از پنجره می اومد به آرامی می رقصید چشمام چرخید و رسید به بدنش. پوست سفید و براقش از زیر اون لباس حریر به خوبی دیده می شد سوتین نداشت فقط یه شورت توری تو پاش دیده می شد و رونای سفید و خوش فرمش انگار تازه اولین بار بود که بدن سکسی لينا رو مي ديدم احساس يك سكس جديد تو خودم حس كردم آيا من با اين حال می تونستم لينا رودوباره بعد از چند سال غرق لذت کنم لذت واقعی طعم واقعی سکس با تمام وجودم دوستش داشتم عشق و لذت سکس رو باید خودم بهش میدادم بی اختیار روی زانوهام نشستم سرم دقیقا رو به روی کون لينا قرار گرفت لباس حریرش تا زیر کونش رو گرفته بود. حالا بهتر می تونستم ببینم دستام دیگه مال خودم نبود اصلا انگار خودم نبودم بد جوری تحریک شده بودم بی اختیار دست راستمو کشیدم روی اون رونای نازش آخخخخخخخ چقدر نرم و داغ بود اما این لذتم فقط 1 ثانیه بود... چون یهو لينا برگشت و با لبخند ملايمي بر روي لباش بهم نگاه می کرد جرات حرکت نداشتم نمیتونستم حرکت کنم حالا که برگشته بود طرفم تصویر مبهمی از کوسش روبه روم بود . با اینکه شورتش توری بود اما بازم چیز زیادی نمی دیدم سرمو که به سختی حرکت می دادم آوردم بالاتر خواستم سینه هاشو نگاه کنم اما لباسش طوری بود که یه تکه پارچه ساتن سینه هاش رو پوشونده بود . دو تا دستامو روی رونا ش گذاشتم . کمی مکث کردم تا عکس العملشو ببینم لرزش خفیفی توی بدنش بود. مثل آدمهای مسخ شده انگار بر عکس شده بود حالا اعضای بدنم بودن که بدون خواست من حرکت می کردند دستامو آروم کشیدم روی پاهاش تا مچ پاهاش خیلی بهم لذت داد دوباره این کارو کردم چشمام رو بستم دستمو بردم زیر لباسشو گذاشتم دو طرف پهلوهاش و به آرومی کشیدم پایین دستامو چرخوندم و بردم روی کونش نرم و داغ تو دستام گرفته بودمو به آرومی می مالیدمشون. حس خوبی بهم دست داده بود انگار یه آدم دیگه ای شده بودم گرمایی که زیر پوستم اومده بود با همیشه فرق داشت لذت خاصی تو سرتاسر بدنم بود کیرم داشت قلقلک می یومد رشدشو توی شلوارم حس می کردم به آرومی داشت قد می کشید ازجام بلند شدم و ایستادم جلوی لينا رخ به رخ چشم تو چشم فاصله ای که بین صورتمون بود شاید بیشتر از 10 سانتی متر نبود رفتم جلوتر خودمو چسبوندم به بدنش واایییییییییییی لذت عجیبی داشتم زمان و مکان از یادم رفته بود و فقط به چیزی که می دیدم فکر می کردم صورت لينا غرق در شهوت بود نمی تونست حدس بزنه که می خوام چی کار کنم ترجیح داده بود خودشو بسپره به من تو چشماش خیره شدم حتی پلک هم نمی زدم دستاش رو برد عقب و گذاشت پشتش با این کارش کمی سینه هاش اومد جلو فشار کمی به سینه من میداد ولی لذتی صد چندان نتونست تو چشمام خیره بمونه کم آورد چشماشو بست و نفس آرومی کشید صدای نفسهاشو توی اون سکوت خوب می شنیدم کوتاه و سریع دستامو حلقه کردم دور کمرش و کشیدمش جلوتر کاملا چسبید بهم سینه های نرمشو حس می کردم احتمالا اونم برجستگی کیرمو به خوبی حس می کرد سرمو بردم جلوتر و کنار گوشش و گونه هاشو گردنشو و لابه لای موهاشو آروم و کوتاه می بوسیدم و بو می کشیدم شهوت سراسر وجودم رو گرفته بود و من به چیزی جز پاسخ دادن به اون فکر نمی کردم. به سختی نفس می کشیدم و سعی می کردم شهوتی رو که با قدرت در وجودم حکفرما بود کمی کنترل کنم دوباره به صورتش خیره شدم به صورت گرد و پوست شفاف و سفیدش چشمای عسلی و خوش حالتش که با اون ابروهای مشکی و بلند صد برابر زیبایشو به نمایش گذاشته بود لبای قلوه ای و کوچیکش با اون موهای مشکی و لخت که دور اون صورت زیبا رو پوشونده بود دیگه نتونستم صبر کنم و نگاه کنم لبامو گذاشتم روی لباش یه بوسه آروم دو تا بوسه سه تا فاصله بوسه هام کمترشد ضربان قلبم به شدت تند شده بود. پشت سر هم می بوسیدمش زبونم رو کشیدم روی لباش صدای خفیفی به گوشم خورد اوممممممم دلم می خواست لينا رو غرق لذت کنم مثل خودم طوری که لذت رو فقط با من بشناسه آغوشم رو تنگ تر کردم کشیدم جلوتراز پنجره کمی فاصله گرفت بی حرکت تو بغل من بود هنوز چشماش بسته بود اونم خودشو بهم فشار میداد لباشو گرفتم تو دهنم و می مکیدم از لباش سیر نمی شدم مثل عسل شیرین بود با قدرت لباشو می لیسیدمو می خوردم سرشو آورده بود بالاتر طوری که راحت تر بتونم این کار رو بکنم به آرومی چشماشو بوسیدم آهسته اون چشمای خوشگلو باز کردو بهم نگاه کرد لبخندی زدمو با صدای آرومی گفتم : می خوام چشمات باز باشه لبخند قشنگی زد و صورتشو آورد جلو باز هم بوسه بوسه گردنشو می بوسیدم گرمای تنم خیلی رفته بود بالا احساس می کردم حرارت بدنم همه اتاقو پر کرده دستامو روی کونش گذاشتمو کمی بلندش کردمو به دو طرف کشیدم منظورمو فهمید و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد دستای من روی کونش بود اونم دستاش رو گذاشت بود روی شونه هام سینه هاش رو به روی صورتم بود فقط چاک سینشو میدیدم لیس محکمی بهش زدم دلم می خواست همه جا شو بلیسم شروع به وول خوردن کرد کوسشو که روی کیرمبارك قرار گرفته بود بالا و پایین می کرد ناله های ضعیفی می شنیدم.... آآآآآه ه ه ه ه ااووووه ه ه ه ه.....نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بود آهسته با دندونام گازشون می گرفتم و می بوسیدمشون پاهام سست شده بود دیگه نمی تونستم بایستم لينا تو بغلم بود تو همون حالت بردمش به طرف تخت و خوابوندمش تی شرتمو در اوردم از شدت گرما و شهوت تنم قرمز بود و دونه های ریز عرق روش دیده می شد حال عجیبی داشتم فقط لذت بود و لذت چشمم به شلوارم افتاد برجستگی بزرگی دیده می شد...ادامه دارد
( بازي سرنوشت ) قسمت 18 شلوارمو درآوردم کیرمبارك داشت شورتمو پاره می کرد خواستم اونم دربیارم فشار زیادی به کیرم میداد اما خواستم لينا این کار رو واسم بکنه. نگاه دقیقی روش انداختم لباسش رفته بود بالا و نیمی از شورتش معلوم بود زانوهامو گذاشتم دو طرف پاهاشو دستای داغمو گذاشتم روی سینه هاش لباسش مزاحم بود نمی گذاشت سینه هاشو لمس کنم بند لباسشو از روی شونه هاش دادم پایین و لباسشو دراوردم دو تا هلوی گرد وقلمبه نمایان شد شهوت زیاد عقل رو از سرم برده بود سینه هاشو گرفته بودم تو مشتمو محکم فشارشون میدادم لينا با چشمای نیمه باز ش بهم نگاه می کرد دستاشو آورده بود روی سینمو اونو می مالید سرمو بردم جلوتر سینه هاشو می مالیدم به صورتم دااااااااااغ و نرممممممممم زبونمو دور نوک سینه اش می چرخوندم همه جای سینه هاشو می خوردم و می لیسیدم دلم نمی خواست از اون حالت بیام بیرون اونقدرسینه هاشو مالیدم که خودشم خسته شدبا صدای قشنگش گفت : امير برو پایین اومدم پایین تر سرمو گذاشتم روی شکم صاف و خوشگلش با بوسهای کوچیک می رفتم سمت کوسش دستمو بردم لای پاهاشو کمی کوسشو از روی شورت مالیدم صدای ناله هاش بلند تر شده بود آه ه ه ه ه ااااااااااااااامير بیشترآههههههههههههه ااااااااااااااااااایییییییی نفسهام تند شده بود به سختی نفس می کشیدم شورتشو در اوردم و پاهاشو از هم باز کردم سرمو بردم جلو و آهسته کوسشو لیس می زدم با هر لیسی که می زدم یه صدای شهوت انگیزی ازلينا می شنیدم ااااااای اووووووووفففف زبونم رو توی سوراخ کوسش می مالیدم از پایین تا چوچولشو آهسته با زبونم می لیسیدم داشتم منفجرمی شدم فشار شهوت به آخرین حدش رسیده بود تمام تنم می سوخت عرق از اطراف صورتم می چکید روی پاهای لينا از جام بلند شدم و رفتم جلوی صورتش نشستم نگاهی به کیرمبارك انداخت که دیگه مثل یه وزنه سنگین اذیتم می کرداز جاش بلند و نشست روی تخت من و خوابوند و شورتمو در اورد اول یه کمی به کیرم نگاه کرد جوری نگاه می کرد انگار تا حالا کیرندیده شایدم به این گندگی ندیده بود آخه خیلی بزرگ شده بود گرفتش توی دستش تمام تنم تیر کشید یعنی لذت تا این حد؟! لذت و عشق با هم آمیخته شده و بود و معجونی از سکس به وجود آورده بود صورتشو آورد جلو کیرم گذاشت توی دهنش بلد بود ساک بزنه زبونشو دور کیرم می چرخوندو به آرومی لیس می زد اونقدر لذت می بردم که کیرم درد گرفته بود. اما دردش هم توام با لذت بود آهههههههه ...آیییییییی..... سرشو توی دستام گرفتمو عقب جلو می کردم دیگه نمی تونستم دلم نمی خواست به این زودی ارضا بشم سرشو بلند کردم و گفتم برگرده پشتشو بهم کرد و به حالت قنبل دولا شد روی تخت دستمو روی پشتش می کشیدم از بالا تا کمرش گرم گرم بود پوستش زیر نور ملایم اتاق می درخشید داشتم دیوونه می شدم کیرم به شدت سفت شده بود و راست ایستاده بود درد خفیفی تو کمرم بود کیرمو گذاشتم لای چاک کونشو بالا و پایین می کردم گاهی هم می بردمش سمت کوسش و می مالیدم به اون کوس نرم و خوشگلش سکوت اتاق با صدای ناله های منو لينا شکسته می شد خودشم حرکت می کرد و کونشو عقب جلو می کرد هر دو با هم با ریتم خاصی عقب و جلو می شدیم لينا برگشت و بهم نگاه کرد با صدای آرومی گفت : امير بکن توش دیگه نمی تونم زود باش حرکتم کند شد دوباره گفت : بکن توش دلم نمی خواست لذتی که دارم از دست بدم فقط باید لذت می بردم واسه همین نوک کیرمو گذاشتم روی سوراخ کوسش و به آرومی فرو کردم. صدای لينا بلند تر شده بود. آه ه ه ه.وااااااااااااااااااای. آه ه ه ه ه ه ه ه بيشتر قدرتم بیشتر شده بود تو اوج بودم کیرمو در میاوردم و یهو تا نصف می کردم تو صدای برخورد بدنم به کونش بیشتر تحریکم می کرد ملافه تخت رو چنگ می زد و مرتب می خواست بيشتركيربهش بدم چند لحظه بعد من تمام كيرمبارك رو فرستادم تو كوس ناز لينا و شروع كردم به تلمبه زني با اولين برخورد كلاهك با دهانه رحم لينا اون بخودش لرزيد و آبي گرم تو كوس لينا اطراف كيرمبارك رو گرفت اون با تمنا گفت كامي بيشتر و من به خيال اينكه اون منو بجاي پدرم كامران تصور ميكنه كم كم سرعت تلمبه هامو بيشتر و بيشتر كردم و با تمام قدرتم تلمبه زدم صدای جیرجیر تخت بلند شده بود و لينا چندين مرتبه تحريك شد و بخودش لرزيد کیرمو در آوردم و بهش گفتم برگرد طاقباز خوابید و پاهاشو باز کردیه پاشو دادم بالا و دستمو گذاشتم زیر ساق پاش اون یکی پاش رو هم خودش حلقه کرد دور کمرم کوسش تنگ بود و با این کار تنگ تر شده بود عقب جلو سینه هاش به طرز قشنگی تکون می خورد دیگه به سختی خودمو تکون می دادم به مرز ارضا شدن رسیده بودیم و کنترلی روی سرو صدامون نداشتیم یعنی اصلا برامون مهم نبود فقط باید لذتمون رو تکمیل می کردیم حالا هر جوری می خواست باشه آبم داشت میومد می خواستم کیرمو بکشم بیرون اما قدرتشو نداشتم لينا هم پاشو به دور کمرم فشار مید ادو نمی گذاشت بکشم بیرون سراسر وجود سنگین شد و لرزشی قوی به جونم افتاد آبم با فشارزیادی وارد کوس لينا شد همين موقع لينا نفس عمیقی کشید ومنو غرق در بوسه كرد نمی تونستم تکون بخورم خودمو ولو کردم روی ليناسرمو گذاشتم روی سینه هاشو و بوسیدمشون دستشو برد توی موهامو گفت ممنونم پسرم عالی بود من حتی نا نداشتم جواب بدم فقط نفس می کشیدم از روش رفتم کنار تا بتونه خودشو تمیز کنه بلند شدو نشست آبم از توی کوسش ریخته بود روی ملافه و کمی خیسش کرده بود خندید و گفت وای اميرملافه رو كثيف كردي بهش لبخندی زدمو با صدای خسته ای گفتم ممنون خوشكله احساس سبکی می کردم بدنم نرم شده بود و حال خوبی داشتم دلم می خواست تا صبح به لينا خیره بشم اما خسته بودم چشمام بسته شد چند دقیقه بعد خوابم برد با نوازش لينا و بويه هاي اون دوباره چشمام رو باز كردم ظاهرا نيم ساعتي از سكس منو اون ميگذشت و اون مجدد هوس سكس داشت مجدد با لينا وارد كار شدم و اينبار با توجه به سكس قبلي با يك تايم بيشتر لينا رو بحال آوردم و بعد از گائيدن اون براي چندين بار ازجلو البته با پوزيشن هاي مختلف و تحريك چند باره اون و لرزيدن هاي پي درپي بلاخره اون رضايت داد كه از پشت هم من اون رو حال بيارم و نهايتا بعد از يك سكس طولاني اينبار من توباسن لينا به آبدهي رسيدم خوب اينبار اون روسينه من قرار داشت و من اونو غرق دربوسه كردم كمي بعد با نوازش هاي مكرر همديگه باهم سرگرم صحبت شديم اون با ناز و عشوه همراه باشهوت ميگفت: امير نمي دونم چراهر موقع با تو سكس ميكنم از دفعه قبل تشنه تر ميشم يعني يه جور لذت خاصي رو هر بار تجربه ميكنم...؟!! درجواب لينا گفتم: اتفاقا منم همين حس رو تو سكس با تو دارم شايد اين لذت سكس بخاطر شكستن چهارچوب ها و سكس ممنوعه باشه و ادامه دادم هرچند اكثر سكس هاي من سكس ممنوعه بوده ...!!! لينا دوباره عشوه اي كرد و با تبسمي ازمن پرسيد: امير راستشو بگو تو اين همه سكس با (ماريا ) هم سكس داشتي ...؟!!! درجواب اون با كمي تامل و مكث گفتم: آره خانومي اون تجربه اولين سكس من بود...!!! با مكث مجدد من اون اصرار كرد كه من ماجراي اولين تجربه سكسي خودمو بهش بگم و من با قول گرفتن از اون كه اين راز بين منو اون بماند شروع كردم به تعريف اولين سكس خودم با ماريا همچنان كه لينا مشتاقانه به من چشم دوخته بود گفتم:"يادمه يك هفته اي بعد از فوت مادربزرك (لارنس) ما به روال زندگي عادي برگشته بوديم كه يه روزمن اتفاقي زودتر از موعد به خونه برگشتم طبق معمول هميشه اول به دستشوئي رفتم موقع برگشتن از دستشوئي با سر و صداي بابا و عمه سميرا و هاله به خودم اومدم اونا مستانه با هم حرف ميزدند و بعد از چند دقيقه هم آغوشي و لخت شدن كارشون به اتاق خواب كشيد (اون موقع ما تو خونه سابق مادربزرگ پدري ساكن بوديم و سرويس اون خونه علاوه بر دراصلي يك در هم از اتاق خواب ها داشت ) به واسطه كنجكاوي از طريق راهرو سرويس اتاق خواب من سكس بابا و عمه سميرا و هاله رو به وضوح ديدم درست اتمام كار اونا ماريا سر رسيد و بابا با زيركي عمه سميرا و هاله رو تو كمد لباس پنهان كرد و براي رد كم كردن با كمي تاخير رفت تو كار سكس با ماريا من هنوز از حيرت سكس بابا و عمه سميرا وهاله بيرون نيامده رفتم تو بهت سكس ماريا و بابا بعد از تموم شدن كار اونا با رفتن به اتاق خودم شنيدم كه هر دو راهي حمام شدند حمام ماريا قبل از بابا تموم شد و اون با برگشتن تو اتاق خواب ياد من افتاد وبابا رو مجبور كرد با بدنبال من بره بابا به هر بهونه اي آورد نتونست ماريا رو قانع كنه و ناچارابراي آوردن من از خونه خارج شد تو فرصتي كه بابا براي آوردن من از خونه خارج شده بود ماريا مشغول خشك كردن موهاي خودش بود و صداي سشوار اون مانع ازشنيدن سروصداي تو اطراف اون ميشد تو اون سر و صدا من درگير خودم بودم و بلاخره تصميم گرفتم براي بيرون آوردن عمه سميرا و هاله از كمد لباس و راست و ريست كردن قضيه اقدامي بكنم با بيرون اومدن من از اتاق خواب همزمان كار ماريا هم تموم شد اون با خاموش كردن سشوار موقع پوشيدن لباس از آيينه مقابلش منوديدو با لبخندي بطرف من اومد و با تبسمي منو بغل كرد و با بوسه اي بر لب من گفت:كي اومدي عزيزم...؟!!! درجواب اون گفتم:يكساعتي ميشه ...!!! اون با تعجب گفت:چطور منو بابات متوجه اومدن تو نشديم ...؟!!! درجواب اون منم با تبسمي گفتم: خوب اونموقع شما سرگرم بوديد و بعدشم حمام و دوش گرفتن ومنم نخواستم مزاحم شما بشم ...!!! اون به محض شنيدن حرفاي من فوري زنگي به بابا زد و گفت كه نگران من نباشه چون من خودم به خونه برگشتم و نيم ساعت بعد بابا سراسيمه به خونه برگشت و با ترفندي منو ماريا رو براي ديدن فيلم به سينما و بعد خوردن شام بيرون از خونه دعوت كرد خلاصه اينكه بعد از رفتن ما عمه سميرا و هاله اينجوري تونستند از كمد لباس خلاص بشوند ...ادامه دارد
( بازي سرنوشت ) قسمت 19چند روزي اين قضيه و ديدن اون صحنه ها كاملا منو درگير كرده بود تا اينكه آخر همون هفته بابا به ماموريت رفت و منو ماريا توخونه تنها شديم آونشب ماريا يه جور خاصي بود بعد از شام بيش از وقت معمول مشروب خورد اون باصورت برافروخته نشون ميداد كه كاملا مست شده با اصرار اون منم يكي دو گيلاس اونو همراهي كردم بعداز چند دقيقه يكباره ديدم بدنم گرم شده تازه داشتم مزه مشروب و مستي رو درك ميكردم كه ماريا با مستي گفت:اميرحس ميكنم چند روزي هست كه ميخواي چيزي به من بگي نه...؟!!! و من با انكار و نه گفتن ناشيانه مثلا خواستم اون قضيه رو از ماريا مخفي كنم هرچه پيشتر مي رفتيم اون با ترفند هاي خاص خودش بيشتر به من و حرفام شك ميكرد تا اينكه اون از من خواست كمي شونه هاشو ماساژ بدهم چند لحظه بعد همراه با اون به اتاق خواب ماريا رفتيم و اون با درآوردن لباس راحتي از تن با سوتين و شورت خودش رو دمر رو تخت انداخت و منو به ادامه ماساژ دعوت كرد كم كم ماريا با ماساژ شروع به ناله كردن كرد و مستانه گفت آفرين امير نمي دونستم اينقدر تو ماساژ تن وارد هستي زودتر از اين ميومدم سراغت تو ادامه اون با عشوه خاصي از من خواست تا بند سوتين اونو باز كنم و كمي بعد اون غلطتي زد با برداشتن سوتين ازرو سينه با نازي شورت خودش رو هم ازپاش درآورد و با گرفتن دست من و گذاشتن اون رو سينه هاش دوباره نازي كرد و گفت:حواست باشه سينه هاي خانوما حساس هستند بايد اونا رو آروم ماساژ دادلحظاتي بعد من در اوج مستي با بهت و حيرت داشتم سينه هاي ماريا رو خيلي آهسته همراه ماساژ ميك ميزدم اون همراه با ناله و آه كشيدن مدام بلاخره صورت منو به سمت پايين تنه خودش هدايت كرد و من براي اولين بار مشغول ليسيدن ناز اون شدم اينقدر اين بوسيدن و ليسيدن ادامه پيدا كرد كه اون يكباره به خودش لرزيد و همزمان آروم منو به آغوش كشيد و همراه با لرزيدن هاي متوالي لب هاي منو بوسيد وخورد و بعد با تشكر از من از رو تخت بلند شد و خيلي ريلكس منو همراه خودش كرد و با هم به حمام رفتيم و سرگرم دوش گرفتن بوديم كه ماريا با برداشتن ليف حمام و كف مالي كردن اون مشغول ليف زدن به بدن من شد و كم كم به پايين تنه من رسيد و با پايين كشيدن شورت از تن من كاملا دور بر آلت منو ليف مالي كرد و بعد با كنار گذاشتن ليف با دست چند بار آلت منو صيقل داد در مقابل من اولش با نه گفتن و بعد با تحمل كار اون كم كم به حسي خاص رسيدم و به يك باره تمام بدن من لرزشي كرد و آبي از آلت من با فوران به بيرون وتو دست و صورت ماريا پاشيد اون با بوسيدن من دوباره تبسمي كرد و گفت : حالا راحت شدي عزيزم و بلافاصله منو به زير دوش برد و با آبكشي من و خودش از حمام بيرون اومديم و برگشتيم به اتاق خواب اون ضمن دراز كشيدن رو تخت منو به آغوش خودش كشيد و گفت:اميرعزيزم تو ديگه بزرگ شدي و كم كم داري براي خودت مردي ميشي اون چيزي كه تو حموم ازت بيرون اومد نشانه مردي توبود خوشكل پسر بعد از اين درنبود پدرت تو بايد وظيفه اون رو به گردن بگيري و مرد خونه من باشي تا من هم مثل عمه سميرا و هاله مجبور نباشم تو كمد خونه يك مرد غربيه گير كنم...!!! يقين كردم كه اون همه ماجرا رو فهميده با مكث وعذرخواهي من اون گفت براي عذرخواهي ديرشده عزيزم فقط با قبول كردن مسئوليت پدرت ميتوني يكجوارئي دل منو بدست بياري و مجدد با بغل كردن و بوسيدن من دستي به آلت من كشيد و با مالش اون بعد از چند لحظه اون رو داخل "كوس" خودش كرد و با آه كشيدن و سردادن ناله اي با فشاردادن من به عقب و جلو كم كم من به وظايف خودم واقف شدم ومن مثل يك شاگرد مطيع راهنمائي ها استاد رو مو به مو انجام دادم ماريا بعد از چندين دقيقه تلاش بي وقفه همراه با لرزيدن هاي پي درپي با ناله اي شروع به بوسيدن من كرد و با اين كار باعث تحريك من شد و نهايتا بعد از تحمل چند تلمبه ناشيانه من همزمان با من به آبدهي رسيد چند لحظه بعد هر دو خسته از عمليات تو بغل همديگه بي رمق افتاده بوديم كه اون شروع كرد به افشاي قضيه بابا و عمه و هاله اونشب بعد از كمي استراحت دوباره منو ماريا هم آغوش شديم و اينبار هر دو با اراده وخواست خود ساعتي تو بغل هم بوديم و يك سكس جانانه با هم داشتيم و خلاصه اينكه باز همزمان با هم به آبدهي رسيديم از اون شب به بعد درنبود بابا من جور اون رو مي كشيدم بعدها ماريا گاها حتي با بودن بابا به اتاق من ميامد و ادامه سكس خودش و بابا با من تكميل ميكردكم كم منو اون تو اين كار حرفه اي شديم بطوري كه اون اول هاله و بعد سميرا رو وارد بازي دو نفره ما كرد البته سميرا و هاله هيچ وقت متوجه نشدند كه موقع خلوت و ليز بازي با ماريا و استفاده از سوسيس براي حال آوردن اونا اين من بودم كه با احتياط تمام كوس و كون اونا رو حال ميدادم تو اون عمليات ها ماريا ابتدا اونا رو كاملا مست ميكرد و بعد با بستن چشماي اونا برعكس رو صورت اونا مي نسشت و با سپردن كوس خودش براي ليسيدن پاهاي اونا رو بطرف شونه هاشون خم ميكرد و با خم شدن و ليسيدن كوس اونا بعد از دقايقي به من فرمان عمليات آهسته رو ميداد تو اون عمليات ها بود كه من با كاندوم آشنا شدم ماريا با بدست گرفتن كيرمن و قراردادن اون تو كوس و كون عمه سميرا و هاله بطور ماهرانه به اونا تلقين ميكرد كه اونا رو با سوسيس داره حال مياره چند ماه بعد اون تو يكي از سفرهاي تو همين عمليات رو با تو داشت و من اولين بار اونجا خدمت كوس و كون شمارسيدم اون چند باري هم موقع با حضور تو در اتاق من با خوابوندن تو و بستن چشماي تو منو وادار به سكس دوبل با خودش و تو كرد...!!! با تمام شدن حرفاي من لينا با تائيد اونا گفت منو هاله و سميرا بعد از چندبار فهميديم كه تو داري باما سكس ميكني و به روي خودمون نمي آورديم حالا ميخوام تو هم قصه منو بشنوي البته بايد تو هم قول بدهي با شنيدن اون خللي به روابط بين مون نزني با قول و قرار من اون شروع كردو از دوران نوجواني وبلوغ خودش و ماريا گفتن و بنوعي اعتراف سكسي كم كم رسيد به آشنائي پدرم (كامران) و (ماريا) و دست آخرسكس قبل از ازدواج اونا باهم و ناظر بودن خودش بر سكس اونا و بعد سكس مخفيانه با پدرم و دست گل پدرم قبل از ازدواج با ماريا و كاشته شدن من تو رحم خودش...!!! اون با بهت و حيرت من ادامه داد من قبل از ماريا با پدرت ازدواج كردم وليكن ازدواج مخفيانه با مشخص شدن علائم بارداري من پدرت يكشب رسما خواست منو از پدرم خواستگاري بكنه كه ماريا پيش دستي كرد و با استفاده از ترفند و ادا و اطوار به من القا كرد كه اونم از كامران حامله شده اون شب من ناخواسته با تائيد حرفاي ماريا بنوعي كامران رو متقاعد كردم كه بجاي من از اون خواستگاري بكنه و كامران هم با توجه به وضعيت پيش آمده پذيرفت كه بجاي من از اون خواستگاري بكنه بعد از ازدواج اونا ماريا هم كار منو بي جواب نگذاشت و تو سكس هاشون منو هم شريك كرد سه ماه بعد از ازدواج اون فهميد كه من از كامران تو رو باردارم اونموقع بود كه اقرار به ترفند زدن به منو كامران رو كرد و ما تازه فهميديم داستان از چه قراره خوب كاري نمي شد كرد بنابه قانون و عرف كامران نمي تونست با هردومون ازدواج بكنه از طرفي ماريا قبول نمي كرد كه از كامران طلاق بگيره با هم فكري هرسه تصميم گرفتيم اين راز رو براي هميشه پيش خودمون نگه داريم از اون به بعد شريكي با كامران زندگي كنيم همچنين براي اينكه خانواده متوجه قضيه نشوند من به بهانه كار تحقيقاتي به شهر " گوتبورك " بروم و اونجا ساكن بشوم با نقل مكان من به شهر گوتبورك اوايل اونا يكروز درميان مخفيانه و آخر هرهفته به بهانه سر زدن به من پيشم ميامدند و ما سه نفري باهم سكس ميكرديم بعد از يكي دو ماه و بالا آمدن شكم من ماريا تصميم گرفت جلوي پدرو مادرمون نقش بازي بكنه و ادعا كرد حامله شده و با بستن شكم بند به شكمش خانواده وهمه فاميل و دوستان رو قانع كرد كه حامله هست و براي زايمان بايد چند ماهي رو استراحت بكنه ماريا به بهانه استراحت و آرامش تو زايمان بعد از يكماه نقش بازي كردن با من تو "گوتبورك" همراه شد خوشبختانه اون موقع پدر و مادرم براي انجام ماموريت اداري مي بايست شش ماهي رو مي رفتند ژاپن تو اين فرصت من با طي كردن دوران بارداري تو رو بدنيا آوردم و اون ادعا كرد كه تو رو هفت ماهه بدنيا آورده بعد از اون ما برگشتيم به" استكهلم " وكامران يك خونه ويلائي جديد دست پا كرد و من براي كمك به ماريا تو بزرگ كردن تو همراه اونا شدم تو دوران كودكي تو من سرگرم تو بودم وماريا و كامران با تلاش بي وقفه چند ساله براي بارداري كوشش ميكردند بعد از چند سال تلاش بلاخره اونابه اين واقعيت رسيدند كه ماريا نازاست تو اون سالها من چندين خواستگار رو بنوعي جواب كردم با اين كار كم كم پدرو مادرم به همراهي منو ماريا و كامران مشكوك شدند اونا با جدا كردن ما از همديگه تو و كامران و ماريا رو به ايران راهي كردند هنوز به دوري از شما عادت نكرده من مي بايست يك شوك ديگه رو تحمل ميكردم با دست دادن مادرم من تو برزخي افتادم كه حد نداشت هرچند اين برزخ با بهانه ديدن شما و مسافرت هايي تو هر شش ماه و سال منو كمي تسكين ميداد ولي تا زمان رفتن ماريا همچنان اون عذاب ادامه داشت تا بلاخره ماري هم ماروتنها گذاشت شش ماه بعد ازرفتن ماريا بابا راضي شد منو از برزخ خارج بكنه اون با موافقت ازدواج منوكامران بعد از چند سال آزادانه و رسمي منو به آغوش كامران سپرد...!!! ادامه دارد
( بازي سرنوشت ) قسمت 20بعد از اتمام صحبت هاي " لينا " من همچنان مات و مبهوت بودم كه اون مجدد با نوازش و بوسه هاي خاص خودش گفت : حالا مادرت ميخواد درنبود شوهرش مسئوليت اون رو به پسرش واگذار بكنه و اينجوري مجدد منو به سكس دعوت كرد ...!!! براي بار سوم اونشب منو اون سرگرم سكس شديم اون خيلي ريلكس و من اول دودل و بعد با همراهي اون با فراغ بال و با حسي مضاعف سرگرم سكس با اون شدم نزديك صبح كار منو اون به اتمام رسيد هر دو خسته از يك سكس جانانه تو بغل همديگه رو تخت بيهوش شديم فرداي آنروز وقتی چشمام رو باز کردم و دیدم توی بغل لينا هستم كم كم یادم اومد که شب قبل چه شبي بود از جام بلند شدم و نگاهی به دور و برم انداختم ساعت حدوده 9 صبح بود كم كم اونم چشماشو باز كردو بلند شد نگاهی به من کرد و گفت : صبح بخیرعزيزم چرا زودتر بیدارم نکردی... ؟!!! اخمي کردم و گفتم : نیست خیلی خوابت سبکه خانومي ...؟!!! بعد از چند لحظه منو اون همراه هم به حمام رفتيم زیر دوش تموم لحظات دیشب اومد تو ذهنم بعد از يه دوش جانانه همراه با سكس از جلو و پشت از حموم اومديم بيرون وبا يه صبحانه مقوي خودمون رو ساختيم بعدش با لينا به محل شركت مورد نظر رفتيم آنروز منو لينا با بستن قراردادي سفارش وارد كردن ماشين آلات مربوط به توليد فوم صنعتي رو با اون شركت آلماني به اتمام رسونديم و بعد ازصرف ناهاربرگشتيم به سوئد و شب مهمان عمه سميرا شديم اونشب بعد از خوردن شام تو خونه عمه سميرا همراه با خوردن مشروب كم كم صداي موزيك تو سالن پذيرائي بلند شد و منو عمه سميرا قبل از همه مشغول هنرنمائي و رقص بوديم تازه داشتيم گرم ميشديم كه همزمان ازپشت يك تن و بدن نرم باسن و كمرم منو نوازش كرد اون با لمس تن و بدن من گفت مامان خوشكله منو ببخش خانومي ميدوني كه من هيچوقت نمي تونم اين ژيگول رو از ذهنم خارج كنم اون با بوسيدن گردن من از پشت منو بغل كرد...!!! تازه بخودم اومدم و ديدم كه "نازي" ازپشت منو بغل كرده اون تو يك لحظه دستش روي شلوار به تشكيلات من رسوند و با لمس اون گفت شنيدم به اين حيوني چند وقته رو بورس افتاده امشب ميخوام من اولين مشتري اون باشم اون درادامه با تيزچنگي منو از بغل مادرش درآورد و با برگردوندن من بطرف خودش با من لب تو لب شد ...!!! اينجا بود كه ميترا سرو كله اش پيدا شد ميترا با سرفه كردن هاي مصنوعي حضور خودش رو به ما اعلام كرد و نازي بدون توجه به حضور اون همچنان به كارش ادامه ميداد تو اين وضعيت ميتراخواست كم نياورده باشه با شيطنت خودش به نازي گفت نمي دونستم اين اين خانم دكتر اينقدر ريلكس تشريف دارند و نازي درجواب اون گفت عزيزم تو كه از من ريلكس تري خانومي خبر دارم كه شما چند روزي هست كه با تلاش جمعي حسابي به اين ژيگول رسيديد نوبتي هم باشه نوبت منه كه ميخوام بعد از چند وقت يه دلي از عزا دربياريم ...!!! اينجا بود كه شيدا به كمك ميترا اومدو در جواب نازي گفت پس منم تو غم خود شريك بدونيد منم مثل شما امشب ميخوام يه حال توپ با اين ژيگول داشته باشم...!!! نازي درجواب شيدا وميترا با خنده و همراه با كنايه گفت چرا كه نه خانومي اين ژيگول كه من ميشناسم كافيه چند گيلاس مشروب بخوره اونوقت تا چهار پنج جنده رو جواب ميده...!!! تازه حرفاي نازي تموم شده بود كه هاله بحرف اومد و رو كرد به نازي و ميترا و شيدا وگفت دخترا داشتيد منو سميرا و لينا رو فراموش ميكرديد البته بگم كه اشگ اول اين ژيگول رو هركي دربياره اون جنده ميتونه يك دور تنهائي با امير سكس داشته باشه ...!!! چند لحظه بعد من به رسم ادب با نازي و ميترا و شيدا درمعيت هاله و سميرا و لينا براي يك سكس جانانه بطرف اتاق خواب رفتيم خوب لينا و سميرا وهاله و البته نازي جزء اولين مشتري هاي من بودند و ميترا و شيدا هم جاي خودشون رو داشتند و البته لينا نسبت به هاله و اون نسبت به سميرا و سميرا هم نسبت به دخترش تقدم داشتند و انصافا همه اونا تو سكس براي من كم نگذاشته بودند علي الخصوص نازي اون تنهائي و گاها مشترك با مادرش با من سكس كرده بود بمحض ورود به اتاق سميرا با ريختن چند گيلاس ودكا ساقي گري رو شروع كرد و همزمان نازي و ميترا با خوردن اولين گيلاس هاي مشروب رقص رو شروع كردند اونا همزمان با رقص به لخت كردن همديگه هم مشغول بودند چند لحظه بعد كم كم ودكا رو ما اثر كرد البته قبل ازهمه اين نازي و ميترا بودند كه كاملا مست شده بودند به اين ترتيب اونا يواش يواش دست بكارشدند چند لحظه بعد اونا با لخت كردن من و دست زدن بر تشكيلاتم منو آماده هم آغوشي با خودشون ديدند همون موقع نازي با تبسمي رو به مادرش كرد و گفت مامان خانوم ژيگول آمادست...!!! بدين ترتيب لحظاتي بعد سميرا باتعارف به لينا اول اونو به من سپرد و من با يك سرويس جانانه ازجلو لينا رو ارضاء كردم و بعد ازاون هاله و بعد نوبت سميرا بود كه بلرزه بعد از سميرا جاي اون روشيدا داد شيدا هم مثل سميرا با عجله با چند تلمبه پي درپي به لرزش رسيد و بجاي خودش ميترا رو نشوند ميترا برخلاف قبلي ها با اطمينان وارد سكس با من شد و به نسبت بقيه حدود 15 دقيقه با من مشغول بود اون با آبدهي تدريجي و كنترل و انقباض ماهيچه هاي واژن تو هربار آبدهي اندك چشمكي به من ميزد و با مكثي بكار خود ادامه ميداد تا اينكه با به آبدهي و لرزش طولاني طاقت از دست داد و خودش رو رو سينه من ولو كرد اينجا بود كه نازي به كمك اون اومد و با بلندكردن اون جاي اون رو گرفت و بعد از تجمل چند تلمبه و آبدهي و لرزش با چشماني خمار وبا بدست گرفتن كير مبارك خيلي آروم اونو از كوسش خارج كرد و با مالشي همراه با عشوه هاي خاص خودش كم كم با كمك من اون رو وارد كونش كرد و جلوي بقيه گفت ميدونم ژيگول دواي دردت كون هست پس بكن ميخوام اين جنده ها هم هوس كنند و تو رو براي گائيدن كونشون دعوت كنند چند لحظه بعد اون با تحمل درد و خوردن حدود 10 الي 15 تلمبه كاملا داشت از گائيدن كونش توسط من لذت ميبرد اون پس از چند سال دوري باگائيده شدن كونش توسط من به لذت وصف ناشدني رسيد خوب اون باعث شده بود كه رك هاي كيرمبارك من هم متورم بشه و چند لحظه بعد اون با بلند شدن از رو من كنار دست من دراز كشيد وبا صداكردن بقيه براي كمك با صيقل دادن كيرمبارك باعث شد تا من تمام آب كمرم رو تو دست و صورت اون و بقيه پمپاژ كنم اونا با متانت تمام تاقطره آخر آب مني رو با شادي خودشون پذيرفتند و بعد با خم شدن رو سينه من و بوسه اي از لب من گرفتند و با گفتن عالي بود ژيگول رضايت خودشون رو از سكس با من اعلام كردند ديگه نا نداشتم چشمام رو بستم و خواستم چند لحظه اي تو عالم خودم باشم كه با احساس دستي كه به كير مبارك صيقل ميداد به خودم اومدم چشمام رو باز كردم نازي با لب گرفتن از من امانم نداد اون بعد از يك لب خوري حسابي با نازو عشوه رو كرد به بقيه و گفت خوب جنده ها بجزء ميترا بقيه بي زحمت تشريف ببريد بيرون كه ما با اين ژيگول كلي كارداريم با رفتن سميرا و هاله و شيدا و لينا اون يكطرف و ميترا هم طرف ديگه من قرارگرفتند اونا با همديگه شراكتي داشتند با ليسيدن و بوسيدن تن و بدن من مجدد منو حال مياوردند كم كم اونا رفتند سراغ ساك زدن و خوردن كيرمبارك و بعد از يك ساك زني حسابي نازي برعكس نسشت رو دهن من و منو به كوس ليسي دعوت كرد همزمان با كوس ليسي من از نازي ميترا داشت با ظرافت تمام كير منو صيقل ميداد بعد از لحظاتي تازه نازي حال اومده بود كه ميترا رو جاي خودش قرار داد و با نشستن رو كير مبارك و بالا و پايين شدن رو اون منو به وجدآورد البته ميترا هم با كوس ليسي من از اون داشت همزمان با نازي لب خوري ميكرد تااينكه نازي با چند بار لرزش به آبدهي رسيد همين موقع ميترا هم آماده گائيدن مجدد شده بود و با جابجاشدن جاي نازي نشست و نازي هم با كوس آبدار و خمار مجدد منو به كوس ليسي دعوت كرد ميترا مستانه تر از نازي تو كوس دادن داشت با آه و ناله هاي خودش غوغا ميكرد اون با چند بار آبدهي مجدد جاي خودش رو به نازي داد و مثل اون خمار از كوس دهي رو دهن من نسشت اينبار نازي بجاي وارد كردن كيرمبارك به كوس خودش با صيقل دادن اون رو تو كون خودش كرد و با ناله اي با لب خوري از ميترا به اون گفت ميترا جان اينبار ميخوام اين ژيگول حسابي از كون منو بكنه تا آبش رو تو كون من خالي بكنه اون بعد از تحمل چند تلمبه مجدد خودش رو خيس كرد و با لرزش بجاي خودش ميترا رو گذاشت و مشغول لب خوري از من شد همزمان ميترا داشت با تلمبه هاي پي درپي ماهرانه به من كون ميداد كه نازي با بوسيدن من گفت:بكن اين جنده رو امير اون نتونه آبت رو دربياره ميگم اون جنده ها بياند و بحسابت برسند و همينطور هم شد با اومدن بقيه خانوما من اونشب بترتيب كون شيدا و هاله و سميرا و آخرش لينا رو مجدد گائيدم و دست آخر با صيقل دادن مشترك نازي و ميترا به آبدهي رسيدم ...!!!ادامه دارد
( بازي سرنوشت ) قسمت 21 چند لحظه بعد از اون عمليات سنگين من براي سشت و شو به دست شوئي رفتم و تو بازگشت ديدم همه اون جنده ها تو پذيرائي نشستند و دارند به صحبت ها ي سميرا گوش ميدهند با اومدن من سميرا خيلي جدي رو كرد به من و گفت:ژيگول اين جنده ها از راز استقامت تو سكس ازمن سوال كردند و من بشرط اعتراف سكسي تك تك اونا بهشون قول دادم كه تو اين راز رو به اونا بگي...!!! گفتم چراكه نه خانومي و ادامه دادم قبل از هر چيز بايد بگم كه عدم شناخت اكثريت خانوما از سكس به معناي واقعي و انجام دادن سكس سنتي توسط اونا و البته تجربه چند ساله من هست كه استقامت وتوانائي منو توسكس بالا برده و بقول شما قدرت كمر من شما رو به تعجب وادار ميكنه در ادامه بحث رو به صحبت و از فرق عشق و سكس كشيدم وگفتم اكثر خانوما هنوز اسير عشق و سكس سنتي هستند و ( شايد از شنيدن اين حرف همه شما بنوعي از من دلگير بشويد كه اكثر خانوما حتي تا چندين سال بعد از ازدواج هم بطور كامل ارضاء نشده و مجبوراند باخودارضائي نياز جنسي خودشون رو برطرف كرده ويا درغير اينصورت به مشكلات روحي و رواني مبتلا بشوند ) بايد بگم كه مردها هميشه در روابطشون با جنس مخالف دنبال ارضاء حس قدرت جويي خودشون هستند و اين به لحاظ تاريخي و اجتماعي اثبات شده كه مردان بنا به ساختار فيزيولوژيكي موجوداتي خشن هستند، اما خانوما برعكس بنا به ساختار رواني، فيزيولوژيك و فكريشان موجوداتي هستند كه نياز به تامين امنيت و احساس آرامش دارند، براي همين منظور مردها بايد از تحريك كننده هاي جنسي مختلف استفاده كنند تا با دادن احساس امنيتي پايدار موجب خارج شدن حالت تدافعي خانومها درهنگام سكس باشند و اين همان جايي است كه هم مرد با احساس فرمانفرمايي سكسي به لذت جنسي ميرسد و هم زن با احساس امنيت در سكس به اوج لذت جنسي اش نزديك مي شود. و ادامه دادم مگر نه اينكه سکس گاهی اوقات قدرتمند، ضعیف، پر حرارت، غیر صمیمانه، بخشش آمیز و یا حتی غیر قابل بخشش هست. همه خانومها با شنيدن حرفهام با تائيد بقولي منو سر ذوق آوردند ادامه دادم درستكه رابطه جنسی راه طبیعی حتمی ساختن بقای نسل بشر هست و ازهمان آغاز کودکی گویی ما وارد یک مسابقه شده و باید از قوانینی که برایمان وضع كردند پیروی کنیم. و اين وسط محرماتی وجود دارند که برقراری رابطه جنسی با اونا مثل خوردن میوه ممنوعه مي ماند وما باید از انجام آنها پرهیز کنیم.ولي زمانی که احساسات ما به اوج خودش می رسه ممکنه غیر قابل کنترل بشه ...!!! گاهي اوقات ما يواشكي تن به خوردن اين ميوه ممنوعه مي دهيم هرچند این عمل در اكثر مواقع با زور و خشونت به نامیدی و ناکامی طرفين در سكس منجر شده ولي درمقابل برخي مواقع با رضايت طرفين تبديل به يك رابطه جنسي لذت بخشي شده كه قابل وصف نيست ...!!! و اينگونه هست كه تكرار عبور از خطوط قرمز کم کم لایه های اين تخلفات رو بر روی شانه های جوانیمان سنگین و سنگین تر ميكند و به سبب آن به درک و احساس، دست پیدا می کنیم و می فهمیم که چگونه باید زندگی کنیم. واضح تر بگم به رابطه جنسی می توان به عنوان نوعی رابطه رهبریت نگاه كنيم. هورمون هایی در بدنمان ترشح می شوند که به واسطه آن ما نیاز داریم به رضایت جنسی دست پیدا کنیم. شهوات جنسی یکمرتبه انسان را از خود بی خود می کند و لحظه ای دیگر هیچ اثری از آنها وجود نخواهد داشت. نیازهای جنسی باعث تحریک انسان شده و این امر به صورت فرایند مکرری در تمام طول عمر انسان ادامه پیدا خواهد کرد. عده ای از افراد طوری زندگی می کنند که تا آخر عمر خود از خوشی و برقراری رابطه جنسی لذت می برند. درواقع اونا افراد خوش شانسی هستند...!!! منم سعي كردم در طول چندين سال از دوران نوجواني تا الان با شناخت واقعي و علمي از عشق و سكس بتوانم به زندگي واقعي سكسي برسم ، البته همه ما باید اینطور باشیم. سکس یعنی زندگی ، طعم خوش زندگی ، زندگی که باید با دیگرن تقسیم شود، زندگی که باید آنرا برای خودمان خلق کنیم. درست نیست که پس از آغاز رابطه، خیلی سریع با طرف خود سکس داشته باشیم. این کار ممکنه ما رو به جایی بکشاند که خودمان اصلا دوست نداشته باشیم. ارتباط جنسي و سكس چیز بدی نیست، اما اگر ارتباط نادرست برقرار شود، معمولا شما را از تشکیل زندگی سالم زناشویی باز داشته و به مجرد اینکه سکس در یک رابطه باب شود، درصد بسیار زیادی از کنترل افراد بر روی مسائل فیزیکی معطوف خواهد شد و ذهن به طور ناخوداگاه عمل می کند. ما احساسی که در آن لحظه پیدا میکنیم را دوست داریم و شاید به طور نادرست تصور کنیم که طرف مقابل را نیز دوست می داریم. برای یک مدت زمان کوتاه این حس با شما همراه است، اما به مرور زمان اهمیت و ارزش خود را در نظر شما از دست می دهد. درست است که هورمون های زیادی وظیفه کنترل شهوت شما را به عهده دارند اما هورمون های دیگری نیز هستند که احساسات و عواطف شما را کنترل می کنند و تعدادشان خیلی بیشتر از دسته اول است، به علاوه خیلی عمیقتر و متفاوت تر عمل می کنند. یک زندگی مشترک هیچ گاه نمی تواند تنها بر اساس برقراری رابطه جنسی استوار بماند. برای باقی ماندن در کنار هم، ما نیازمند پیوند روحی، روانی و احساسی هستيم.رابطه جنسی یکی از اجزای جدی و پیچیده زندگی هر شخص هست برای اينكه هر دو نفر از روی صمیمیت و شادی سكس داشته باشند و به دركي متقابل از نيازهاي جنسي برسند بايد فنون و روش هاي سكس رو بطور علمي ياد بگيرند و سرآغاز اون از تحرك كردن طرف مقابل هست مثل نگاههاي عاشقانه ، مهارت در بوسيدن ، لخت كردن آرام و تدريجي معشوق ، ملايمت در عشق ورزي ، مهارت در نوازش ولمس كردن ، چنگ زدن به مو درهنگام معاشقه ، مهارت در معاشقه هاي سكسي ، ابراز احساسات با گفتن كلمات عاشقانه و تحريك كردن نقاطي چون سلول های واقع در هاله پستان : مالش پستان ها که هر چه به نوک آن نزدیکتر بشويد حساسیت بیشتر ايجاد ميكنه همه پستان و بعد قسمتی و بعد کمتر و بالاخره نوک آن و مکیدن و لیسیدن پستانها از طرف مقابل براي جنس مخالف بسیار لذت بخش هست همچنين کلیتوریس: در زن حکم آلت مرد را داره و حتی ملامسه مختصرآن تحریک شدیدی به زن می دهد آلت مرد نیز با ملامسه زن تحریک می شود و هر چه به حشفه نزدیکتر حساس تر تا حدی که سلول های نوک آلت حتی گرمی و سردی را حس نکرده و فقط از اينكار لذت خواهد برد سطح داخلی ران و لب های واژن هم همين حالت رو دارند و چنانچه انگشت را بر وتر های عضلانی که از هر دو طرف به استخوان می چسبند گذاشته و همانند به لرزه در آوردن تار های سیم عمل شود بهتر جواب می دهند همزمان ملامسه می تواند با دست ، دهان ، سر ، آلت و حتی لاشه پا صورت بگيرد و نهايتا برای رسيدن به اوج لذت جنسي نبايد از بوسیدن لب ها ، صورت ، لاله گوش ، گردن و یا هر قسمتی از بدن جنس مخالف غافل بود اوج لذت جنسی حالت فرحبخش روانی و جسمانی است که در اثر تحریک جنسی به دست میآید و با انزال، سرخ شدن یا تشنج همراه است. در زنها و مردها هنگام رسیدن به اوج لذت جنسی عوارضی بروز میکند. مثل ضربان قلب بیشتر، گرم شدن بدن ، احساس سرما توام با لرزش بدن ( که البته این حالت معمولا در شروع عمل جنسی و معاشقه رخ می دهد) در مردها آلتشان سفت میشود و در زنها مقداری قطر رحمشان افزایش یافته مایعی لزج از آن بیرون میاید که در مردها نیز به همین منوال است حد و میزان مطلوب برانگیزش جنسی زن، به اندام فیزیولوژیکی و واکنشهای آموخته شده به وی بستگی دارد. اكثر خانوما برای رسیدن به اوج لذت جنسی چه از لحاظ روانی و چه جسمی به تحریک جنسی نياز دارند هرچند بعضی زنان با خیال پردازی و بدون تحریک اندام جنسی به ارگاسم میرسند. درصد کمتری تنها با لمس و باز هم بدون تحریک اندام جنسی اوج لذت جنسی را تجربه میکنند. برخی هم ارگاسمهای خود به خودی دارند و بعضی در حال خواب به ارگاسم میرسند. بر خلاف این استثنائات اغلب زنها برای رسیدن به اوج لذت جنسی به تحریک زیاد و طولانی مدت اندامهای جنسی نیاز دارند.وقتی بر اثر تحریک، خون در اندام جنسی جمع میشود کلیتوریس سفت میشود و در همان لحظه مهبل شروع به ترشح مقداری ماده لیز کننده میکند، همچنین سطح داخلی دیوار لوله واژن بر اثر نوعی فرآیند تعریق، با یک ماده لیز کننده پوشیده میشود. سیاهرگ مهبل گشادتر و پر از خون شده، رنگ مهبل تیره تر میشود. در همین زمان میزان ضربان نبض و فشار خون به طور قابل ملاحظهای بالا رفته، در اندامهای جنسی حرارت و تورم احساس شده و برانگیختگی زن از مرحله تحریک به مرحله پلاتو (دوام برانگیختگی جنسی) پیش میرود. بافت دیواره یک سوم خارجی واژن به علت پرخون شدن، متورم میشود که در نتیجه، موجب تنگی ورودی دهانه مهبل میگردد. به این مرحله سکوی ارگاسم هم گفتند در این مرحله به نظر میرسد [کلیتوریس] در زیر یک کلاهک رفته یا به داخل کشیده میشود اما در حقیقت، کلیتوریس به عنوان یک گیرنده تحریکات، درجهت پاسخ به تحریک مستقیم نواحی مجاور کمک میکند. رحم، لوله رحم و تخمدان بزرگتر شده و تنفس، ضربان نبض و حرکات زن سریعتر میشود. لوله واژن به طورریتمیک شروع به منقبض شدن میکند. همچنین انقباض غیرارادی اسفنکتر مقعد نیز در این مرحله پیش میآید. تعداد نبض و میزان فشار خون بالا میرود. افزایش انقباض عضلات و مملو از خون شدن سیاهرگ موجب رسیدن به اوج لذت جنسی میشود. ( البته این واکنش در افراد متفاوت است، در مرحله رسیدن به آرامش بعضی احساس گرمای شدید میکنند و بعضی احساس سرما. در بسیاری موارد در قسمتهای مختلف بدن قطرات عرق جاری میشود (.“چرخه واکنش و ارگاسم” مردها و زنها تقریباً شبیه به هم هست. تفاوت جزئی بین آنها انزال مرد هست. زنهایی که ارگاسم های چندگانه دارند قادرند درصورت کاهش تحریک به مدت زمان کوتاهی بعد از اولین ارگاسم خود، ارگاسم های متوالی و پی در پی داشته باشند، دلیل آن این است که آنها انزال ندارند. و يا راه رسيدن به انزال واقعي رو بلد نيستند. هر مردی می تواند در رابطه جنسی خود مثل خانوما چندین بار ارگاسم شود. برای اینکار فقط کافی است اطلاعات کافی درمورد تمایلات جنسی مردانه، سکس و تکنیک های خاص اون رو ياد گرفته باشه هدف اکثر مردان در سکس، انزال است نه عشق بازی. وقتی یک مرد چند بار ارگاسم را تجربه می کند، نه تنها خودش بهتر ارضا می شود، بلکه طرف مقابلش را هم بسیار بهتر ارضا خواهد کرد. ارگاسم های چندگانه به دنبال هم اتفاق می افتند، بدون اینکه فرد در خلال آنها تحریک جنسی خود را از دست بدهد. خانم ها به راحتی می توانند ارگاسم چندگانه داشته باشند اما تعداد کمی از مردان می دانند که با آموزش صحیح آنها هم می توانند دقیقاً مثل خانم ها چندین بار در سکس ارگاسم شوند. درمورد خانم ها، ارگاسم چندگانه به این معناست که مدت زمان کمی بعد از اولین ارگاسم، تحریک جنسی خود را بازمی یابند، که معمولاً بلافاصله یا بعد از چند دقیقه اتفاق می افتد. وقتی زنی در یک رابطه جنسی چندین بار به ارگاسم می رسد ارگاسم او چندگانه خواهد بود. وقتی فرد به این نقطه می رسد، هدف رسیدن به انزال نیست بلکه کاهش تحریک است، فقط به اندازه ای که بتوان میزان تحریک را کنترل کرد. می توان با فشردن عضلات لگنی میزان تحریک را به خوبی کنترل کرد. انزال دوره بی پاسخی را در مردها آغاز می کند. طی این مدت، اکثر مردها نمی توانند به خاطر از دست دادن تنش جنسی دوباره تحریک شوند و آلت تناسلی نسبت به هرگونه تماس حساس می شود. ازآنجا که خانم ها از نظر بیولوژیکی قادر به انزال نیستند، این خصوصیت را ندارند و می توانند بسیار آسانتر از مردها ارگاسم های چندگانه داشته باشند. و در آخر به اونا يادآور شدم كه توانایی من در داشتن ارگاسم چندگانه هست كه شما به اون قدرت كمر مي گوئيد و اين ناشي از آگاهی و هوشیاری کلی من در زمینه جنسی و قدرتم در کنترل عضلات لگنی هست. و البته همانطور كه گفتم این قابلیت یک شبه به دست نيامده بلكه من هفته ها و ماه ها و سالها رو اون كار كردم و با ممارست تو اين چند سال به اينجا رسيدم ...!!!ادامه دارد
( بازي سرنوشت ) قسمت آخرو اما نكته مهم ديگه كه بايد به اون اشاره كنم " خواستن " به معناي "تمنا" هست يا بهتر بگم نيروي غريزي غالب در وجود ودرون هر انسان كه بعنوان يك محرك طبيعي بسيارنيرومندي پس از رفع نيازهاي اوليه مانند خوراك ، پوشاك و مسكن، درونمايه خوديابي و در حقيقت انگيزه و حركت انسان به پيش را شكل میدهد بقول ( شوپنهاور ) روانشناس ماقبل "فرويد" «در بازشناخت آدم و عالم در درون هر انسان چيزی پايه ای وجود دارد که مستقل از هر گونه دانش و تجربه قبلی هر انساني است اين چيز مستقل و اساسی «خواستن» يا «تمنا» ی انسان هست كه بدون هيچگونه هدف و قصد آگاهانه ای مبنای درک انسان از واقعيت بيرونی اون ميشه و در زندگی هر فرد جداگانه به گونه خاصی بروز میکنه اين «خواستن» در درون همه انسانها وجود داره و خود را بازنمايی میکنه فرويد هم با چنين رويکردی بود که به انسان نه همچون موجودی خردمند بلکه از منظر موجودی بيولوژيک نگاه كرد اما انسان بيولوژيک دارای ذهنی بلافصل هست که در درون انسان جای داره و از اين درون هست که «خواستن» ريشه گرفته «تمناي» درونی با اينکه در دسترس شعور و آگاهی انسان نيست، اما جايگاه بسيار مهمی در انباشت تجربی انسان داره چون ما انسانها به درون خود بسيار بيشتر اعتماد میکنيم و از آن تبعيت میکنيم تا به نگرش عينی و بيرونی خود، با چنين درکی از اهميت و جايگاه «خواستن» و اندرون انسان بود که فرويد پي برد كه تمايلات، سرخوردگيها، آرزوها و انگيزه های ممنوع و نامشروع، همچنين فشارها و آسيب های روحی در مخزن ويژه ای که میتوان آنرا «بانک يادها و تمايلات ممنوع درونی» ناميد، ذخيره میشوند. اما اين مخزن نه تنها نقش مهمی در شکل دادن به شخصيت انسان داره بلکه سربزنگاهها از پنهانگاه خود خارج شده و بيدار و فعال میشود. فرويد بر اين باور بود که شخصيت انسان از سه لايه : منيت (نفس)، ماورا نفس (وجدان) و ضمير ناخودآگاه) غرايز ( تشکيل شده لايه ناخودآگاه، غرايز اصلی و طبيعی انسان را در بر میگيرد و نياز به ارضا دارد. نيرومند ترين نيروی ناخود آگاه درون آدمی غريزه جنسی هست لايه ماورا نفس نقش «کنترل کننده درونی» را بازی میکند و در حقيقت وجدان آدمی است که ضمير ناخود آگاه يا غرايز را تحت سانسور قرار میدهد. اما نحوه و چگونگی اين کنترل و سانسور درونی بستگی به ارزشهای فردی و تربيت دوران کودکی دارد که بطوريكه خود تحت تاثير فرهنگ و اخلاق حاکم در هر جامعه هست لايه منيت (نفس) جنبه آگاه شخصيت را تشکيل میدهد. لايه منيت نقش ميانجی ميان دو لايه ديگر شخصيت را بازی میکند و در واقع واسطه ای ميان تمايلات و غرايز ناخودآگاه با وجدان و روحيات اکتسابی هست منيت يا نفس آدمی میکوشد نوعی توازن ميان ماورا نفس (وجدان، خانواده، شخصيت) از يکسو و ارضا نيازها و غرايز درونی از سوی ديگر ايجاد کند. اما هنگامی که کوشش ميانجی گرايانه منيت در ايجاد تعادل با ناکامی روبرو میشود، نوعی عدم تعادل پديد میايد که ناشی از سرکوب نيازها و غرايز درونی و فرونشاندن تضادها در لايه ناخودآگاه است. اينطوريكه که عقده ها و ناراحتی های عصبی در درون روح و روان انسان پديد میايند. غرايز و نيازهای رانده شده به دورن ، بهرحال دير يا زود سربلند میکنند، اما اشکال بروز آنها متفاوت است. نيازهاي سركوب شده و فروخفته به هنگام بروز گاهی به شکل کابوس بروز مكنند گاهی به شکل رفتار وسواس گونه و نامتعادل و گاهی به شکل رفتار تند و پرخاش جويانه و در مواردي دلهره و يا اضطراب و دلواپسی شديد. اما در هر صورت از بروز بحراني آنها گريزي نيست . يکی از جدالهای درونی انسان که از نظر فرويد واجد اهميت و معنا زيادی است، غده ) اديپوس ) هست نام اديپوس از پادشاه افسانه ای يونان باستان ريشه گرفته اديپوس بدون اينکه خود بداند، دست به قتل پدر ميزند و با مادر خود ازدواج ميكنه فرويد بر اين باوربود که هر فرزند پسر در دوران معينی از سنين بلوغ، به مادر خود کشش جنسی پيدا میکند و در پی آن به رقابت و حسادت با پدر کشانده میشود. همين کشش و احساس در دختران نيز پديد ميايد و بطور متقابل آنها را به رقابت و حسادت با مادر جلب میکنه اما چنين احساساتی بدلايل طبيعی تابو و ممنوع است و لذا به درون ناخودآگاه انسان فرو برده میشود. نوع برخورد و اداره اين جدالهای اديپوسی، از سوی والدين و فرزندان تاثير و معنای مهمی در شکل گيری شخصيت آدمی و سلامتی و تعادل روانی در سنين بزرگسالی داره حتي در صورت نفی و انکار کامل غده اديپوس و يا در صورتی که بدرستی و آگاهانه اداره نشود میتواند تاثير تعيين کننده ای در شخصيت انسان در سنين بزرگسالی داشته باشه، به نحوی که چگونگی رابطه مرد با زن و بر عکس را کاملا دگرگون میکند. و من هم متاثراز اين ديدگاه ومطالعه و شناخت چهره و هاله هاي انساني و حالات و رفتارهاي خانوما و عكس العمل اونا تو اين چند سال با شناخت دقيق از شخصيت و خصوصيات رفتاري اكثر خانوما به اين تجربه رسيدم باوركنيد اين حرف من تعريف از خود نيست" من بعد از سالها با استفاده از همين تجربيات هست كه در نگاه اول با ارزيابي و شناخت نسبي از طرف مقابلم شاخص هاي خاص اون رو بدست آورده و بعد با استفاده از ظرفيت ها و توانائي هاي خاص خود اون نسبت به جذب يا احيانا دفع طرف اقدام مي كنم باورش شايد براي خيلي ها سخت باشه ولي يادگرفتم كه از همان لحظه اول آشنائي با خانوما چه برخوردي داشته باشم با كمي هم نشيني و صحبت و استفاده از ظرفيت ها و توانائي هاي تك تك اونا كم كم از طريق بروز دادن علائم خاص جذب و وابستگي مجبور ميشوندجسم و روح خودشون رو به من داده و من با كشف نقاط حساس اونا يواش يواش اونا رو گرفتار تب هوس كرده و با پاسخ دادن به علائم و خواست اونا رو كاملا دراختيار خودم ميگيرم اينجاست كه اكثر خانوما طاقت از دست داده و نياز واقعي خودشون رو به من علني ابرازميكنند خوب اكثر اونا بعد از جذب در حين معاقشه يا سكس كاملا مسخ من شده و براي بقا تو اين حس و حال دوستان سكسي مثل خودشون روشناسائي و به من معرفي ميكنند اينجوري اونا مشتري خاص و دائم من مي شوند دقيقا مثل خود شما شش نفر "با تموم شدن صحبت هاي من عمه سميرا با تائيد اونا گفت:خوب خانوما تا اونجائي من خبر دارم اين ژيگول بجزء جمع ما حدود 25 تا مشتري خاص داره البته اين مشتري هاي خاص ازبين 200 الي 300 خانوم گل برچين شدند از اون ميخوام كه بعد از اعتراف سكسي تك تك شما اون از قصه زندگي خودش و مشتري هاي خاص خودش براتون بگه و ادامه داد خوب تو جمع حاضر منو هاله و البته لينا جان نسبت به بقيه شما هم سن و سال بيشتري داريم و هم ازمشتري هاي خاص وقديمي اين ژيگول هستيم كه بقول امير اين "خواستن و تمنا" روقبل از اون از پدرش "كامران " خواستيم براي همين منظور و آماده شدن ذهن شما من از هاله ميخوام قصه زندگي يا بقولي اعتراف سكسي خودش رو براتون تعريف كنه چون منو هاله تو زندگي سكسي خيلي وقت ها مشترك بوديم البته هرجائي از داستان اون مربوط به من باشه سعي ميكنم حرفاي اون رو قطع كنم و بقيه قصه رو من خودم براتون تعريف كنم و بعد ما لينا اعتراف مي كنه و بعد نازي و ميترا و شيدا و دست آخر هم خود امير ...!!! ادامه داره
( اعترافات سكسي (هاله&سميرا) ) قسمت اول با تموم شدن صحبت سميرا هاله شروع كرد به بازگوئي از گذشته خودش و بقولي اقرار و اعتراف سكسي " اون اينطوري شروع كرد ازدواج مادرم و زن عموم تو يكشب بوده چون اونا به عقد برادرهاي همديگه يا پسر عموهاشون در آمدند بعد از گذشت يكسال هر دو صاحب پسر ميشدند كه سعيد برادر من و پسر عموم محمود بودند 2 سال بعد ژاله خواهر بزرگ من و همينطور دختر عمو سيمين و 2 سال بعد من و پسرعموم حميد بدنيا اومديم زندگي ما تو دوران كودكي با تمام شادي و غمهاش خيلي زود سر اومد و نهايتا به دوران نوجواني پا گذاشتيم با توجه به نزديكي بيش از حد معمول مادرها و پدرهامون اونا تو تربيت و خواست ها و صلايق ما تاثير فوق العاده اي گذاشته بودند اغلب اوقات پسرها با هم و منو سيمين و ژاله هم با هم بوديم اگر تعريف از خودم نباشه من بين همه از لحاظ هوشي سرآمد بودم چون يكسال تو ابتدائي و يكسال هم تو راهنمائي جهشي درس خوندم و نهايتا تو كلاس سوم راهنمائي با ژاله و سيمين همكلاس شدم بعد از طي دوران راهنمائي ما پا به دبيرستان گذاشتيم پسرها يعني محمود و سعيد به هنرستان رفتند و ژاله رشته اقتصاد رو انتخاب كردم و من رشته رياضي رو ادامه دادم و سيمين وارد رشته تجربي شد چند سال بعد حميد هم رشته رياضي رو ادامه داد هر چند دبيرستان منو ژاله و سيمين يكي بود و اكثرا باهم به مدرسه مي رفتيم ولي بخاطر جدا شدن رشته تحصيلي و كلاسهامون از هم كم كم دوست هاي جديدي پيدا كرديم يادمه اون موقع ها ژاله با ناهيد و پروين دوست بود و من با پروانه و سيمين و سميرا و مريم دوست شده بودم شايد اين دوستي بين دخترا بيشتر بخاطردرك متقابل جمع از علاقه مندي هاي همديگه بود واين امر باعضويت در سازمان پيشاهنگي و رفتن به اردوها روز بروز بيشترو بيشتر ميشد و نهايتا با مشاركت چند دختر ديگه تشكيل تيم واليبال دبيرستان رو داد خلاصه جمع ما صميمي و صميمي تر شد بطوري كه اكثر مواقع به بهونه هاي مختلف ما با هم بوديم تو زنگهاي تفريح و مواقع تمرين و ورزش و صد البته تو فصل امتحانات و بعدش زمان فراغت تو اردوها ...!!! از بين اين جمع تنها برادر سميرا بود كه اوايل بخاطر همراهي خواهرش تو رفت و آمدها بين مدرسه و خونه وبعد ها با همراهي اون تا سالن تمرين و بعد آموزش زبان و همچنين تعليم دفاع شخصي توسط اون به جمع ما تو پاركينگ خونه اونا كامران رو با جمع دخترونه ما آشنا كرد كامران اون موقع 18 سال سن داشت و عضو يكي از باشگاههاي ورزش رزمي تكواندو درتهران بود اون با قد و قواره اي بلند حدود 180 و بدني متوازن و ورزشكاري در اوج جواني و شادابي پسري جذاب وخوش سيما و خوش تيپ و فوق العاده دوست داشتنى بود ...!!! خوب اين مشخصات بدون ترديد در علاقه مندي بين دخترها و كامران روزبه روز تاثير ميگذاشت خلاصه اينكه آرزوي همه دخترهاي گروه بود كه دوست دختر كامران باشند...!!! در مقابل جمع دخترونه ما بجزء من كه چهارده ساله بودم همه سن 16 سالگي و اوج خواستن و احساس رو تجربه ميكردند هرچند سميرا دختري شاداب و مهربان و دوست داشتني بود و دست كمي تو زيبائي وجذابي و قد و قواره و مهربوني از برادرش نداشت وليكن همه دخترها سعي شون بر اين بود كه بخاطر نزديك شدن به كامران با سميرا بيشتر از بقيه ارتباط داشته باشند ...!!! به تصور من دربين دخترها ژاله و سيمين رقابت ويژه اي براي رسيدن به كامران تو دوستي و ارتباط با سميرا داشتند چند وقت بعد ژاله با ارتباط بيشتر تونست سيمين رو مغلوب كنه با ارتباط بيشتر بين اون و سميرا ژاله دريافت كه اون و سميرا تو خيلي از چيزها با هم سليقه اند و شايد اين وجوه اشتراك باعث تداوم دوستي و ارتباط بيشتر بين اون و سميرا و همچنين من شد از نظر خانواده زياد رفت و آمدمون به خونه هم مشكلي نداشت سميرا تو يك خانواده سه نفره متشكل ازخودش و مادرش بهمراه برادرش كامران زندگي ميكرد پدرسميرا با يك اختلاف از مادرشون جدا شده بود و سميرا و كامران در دوران كودكي پدر رو از دست داده بودند مادرشون شيوا پزشك متخصص جراح زنان بود و اكثرا در مطب خودش و بيمارستان هاي طرف قرار داد مشغول طبابت بود درمقابل خانواده ما پنج نفره ما تشكيل ميشد از منو خواهرم ژاله و برادرم سعيد و مادرم مهناز و پدرم جمشيد خوب خانواده ما به نسبت خانواده سميرا از وضعيت مالي بهتري برخوردار بود با توجه به تمكن مالي بسيار خوب خانواده مادريم و همچنين پدري اونا ( خواهر و برادرها خانواده ما و خانواده عمو ) با همفكري هم يك شركت رو بنا گذاشته بودند و مشغول تجارت بودند ...!!! بگذريم دوستي منو ژاله و سيمرا ادامه داشت و ما بيش از حد با هم صميمي شده بوديم چون اغلب مواقع با هم بوديم بخاطر همين همه شيطنت هامون هم با هم بود يكروز طبق معمول منو سميرا باهم تو اتاق اون با هم مشغول صحبت شدیم. کلی با هم گپ زدیم. من بحثو اونقدر پیچوندم تا صحبتو کشوندم به كامران و دوست دختراش اون که انگار منتظر سوالم بود شروع کرد به تعريف از رفتار كامران و خاطرات اون از مهموني ها ورقص و دوست دختراش و رابطه خودش با كامران ...!!! اونجا بود كه متوجه شدم من خيلي از قافله دوست دختراي كامران عقب مونديم اون در حين تعريف از كامران كاملا حواسش به من و حركاتم بود و من بي پروا با شنيدن صحبت هاي سميرا كم كم داشتم هوسي ميشدم ...!!! تا صحبت هاي سميرا به اينجا رسيد اون مكثي كرد و گفت هاله جان منو ببخش اصلا حواسم نيست هيچي براي پذيرائي نياوردم و سريع بلند شد و بعد از چند لحظه با يك سيني ميوه و شربت آلبالو و آلبوم عكس برگشت اون آلبوم عكس خصوصي كامران بود اكثر عكس ها ي خصوصي اون با دوستاي دخترش بهمراه چند عكس از شيوا و سميرا بود سميرا حين ورق زدن آلبوم عكس توضيحاتي راجب عكس هاي مورد نظرش ميگفت و نهايتا انتهاي آلبوم عكس هاي دو نفره كامران با سيمين و مريم و ژاله بيش از همه نظر منو بخودش جلب كرد سميرا با احساس ناراحتي من از چهره و رفتارم گفت ميدونم كه توهم دوستش داري مثل من و سيمين و مريم و ژاله ولي براي رسيدن به اون بايد از خودت بگذري خانومي حاضري ...؟!!! ناخواسته گفتم حاضرم با تمام وجود و سميرا درمقابل حرف من گفت خوب براي گذشتن از خود بايد اولش مست بشي ...؟!! براي اينكه از اون كم نياورده باشم گفتم چرا كه نه خانومي ...؟!! واون بلند شد و اينباربا يك بطر ويسكي و دو گيلاس برگشت...!!! دوباره منو سميرا مشغول صحبت شديم و همزمان اون دو تا گيلاس ويسكي آماده کرد و یکیشو داد دست من و گيلاس خودشرو در مقابل چشمان وق زده من یه نفس رفت بالا...!!! منم همين حركت رو كردم واسم یه گيلاس دیگه ریخت با سركشيدن گيلاس دوم مشغول شدیم . یه کم که گذشت احساس کردم سرم حسابی گرم شده و دیگه حرفاشو نمی شنيدم. ناخود آگاه محو لبهاش و مدل حرف زدنش شده بودم.از حق نگذریم خیلی سکسی و ناز بود.فکر کنم خیلی ضایع نگاش میکردم و ظاهرا اونم بدش نیومده بود. با یه حرکتی که منو یاد ناز کردنه یه گربه مینداخت به طرف من دولا شد تا گيلاس مشروبشو بر داره. احساس کردم عمدا طوری دولا شد که من تو اون مستي متوجه زیبایی سينه هاي اون و علي الخصوص چاک مابين سينه هاي خوشگلش بشوم با ديدن اين صحنه احساس کردم حالم داره خراب میشه. اونم ظاهرا قضیه رو فهمیده بود و باز شروع کرد موقع حرف زدن به تکون دادن سینه های بدون سوتینش و دستشو لای موهاش میکرد و اونا رو مدام تو صورتش پریشون میکرد. احساس کردم دلم میخواد دستمو بکشم رو اونا. انگار فکرمو خونده باشه. به بهانه گرم شدن كم كم اون شروع كرد به لخت شدن همراه با درآوردن لباس اون مي رقصيد تا اينكه كاملا لخت شد اون لخت و عور جلوي من داشت دلبري ميكرد دیگه احساس کردم بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم.بلند شدم و خودمو از پشت چسبوندم بهش . اینقدر خودشو خوب داده بود عقب که داغیه کوسشو روی رونم حس کردم.کمرشو گرفتم تو دستام و فشارش دادم به کوسم که مثله یه پارجه آتیش شده بود. اونم شروع کرد به تکون دادن و مالوندن کوس و کونش یه رون و كوس من. دیگه حسابی حشری شده بودم. با همون حالت هلش دادم رو تخت و از پشت دولا شدم چنگ زدم تو موهاش و سرشو برگردوندم و یه لب حسابی ازش گرفتم وهمونطور که گردن و گوششو لیس میزدم دستمو از پشت بردم لای پاش و کوسشو چنگ زدم. یواش یواش صدای آه و اوهش بلند شده بود. با یه حرکت منوبرگردوند تاپمو زدبالا .سینه هامو دستي كشيد با یه حرکت تاپمو درآورد وبعد دامن منو از پام بيرون کشید. اون با ديدن شورت سفيد توري و داخل اون نوار بهداشتي خوني من آهي كشيد و گفت جنده خانوم تو پريود بودي و به من نگفتي ...؟!! با حالتي زار درجواب اون گفتم سميرا نميدوني موقع پريود چقدر هوسي ميشم و اون در جواب من گفت درست مثل من جنده ...؟!! بلاخره اون شورت منو از پام درآورد هر دو لخت لخت شديم ...!!! چند لحظه بعد تو عالم مستي چیزی که میدیدم باورم نمیشد.یه کوس خوشگل و توپول لای رونهای پر برنزه ازشکمش شروع کردم به لیسیدن تا رسیدم وسط پاهاش . با یه حرکت برش گردوندم و مجبورش کردم روی چهار دستو پاش وایسته. زبونمو آروم کشیدم رو چاک کونش و قبل از اینکه برم سراغ کوسش، حسابی کونش و سوراخشو لیس زدم .تا اونجایی که میتونستم سینه وشکمشو دادم پایین تا کوسش بیشتر و بیشتر بزنه بیرون. با دستم لای کونشو وا کردم و کوس صورتی خوشگلشو بو کردم. دستمو اول آروم از بالا به پایین چاک کوسش کشیدم. چند بار این حرکتو تکرار کردم و هر دفعه هم اون با صدایی آه مانند که لذت لرزونش کرده بود حال کردنشواز این کار من بیشتر نشون میداد. با دستام لای کوسشو حسابی باز کردم و گفتم اوپني جنده ...!!! و سميرا درجواب من گفت آره عزيزم مهلتش ندادم تا ته يكي از انگشتمامو کردم تو سوراخش. وااااااای نمیدونین چه حالی میداد. آبش از كنار لبه هاي كوسش درحال اومدن بود. دستامو بردم دو طرفه باسنش و با دست شروع کردم به کردنش . میدادمش جلو و وقتی میکشیدمش عقب انگشت مو تا ته میکردم تو کوسش. دیگه صدای ناله هاش تبدیل به جیغهای کوتاه ونا منظم شده بود. همینطور که با دست باهاش حال میکردم، رفتم زیر پاشو با دست شروع به لرزوندن چوچولش کردم. دو تا از انگشتامم با آب کوسش خیس کردم و محکم کردم تو کوسش. با انگشتام میکردمش شروع کرد به جیغهای کوتاه کوتاه کشیدن و یهو با یه جیغ طولانی و بلندی که کشید و با تکونهای شدیدی که به خودش داد فهمیدم ارضا شده. ادامه داره
( اعترافات سكسي (هاله&سميرا) ) قسمت دوم بعد از سميرا نوبت من بود.بهش گفتم حالا دیگه نوبت توئه که منو جنده ام کنی....!!! سميرا هم درجواب من گفت چرا كه نه خانومي ...!!! و فورا نشست پایین پاهام و از هم بازشون کرد. سرشو برد لای کوسمو و با لبای قرمزو قلوه ایش شروع کرد به بازي كردن ...!!! آنروز سميرا خيلي استادانه منو چندين بار ارضاء كرد من به حدي شهوتي شده بودم كه از اون تقاضاي كير ميكردم و نهايتا تو هم آغوشي آخري با خياري منو اوپن كرد اون در اوج لذت داشت ناله ميكرد و ميگفت هاله جون بلاخره تو هم مثل من جنده شدي ...!!! هر دو تامون تو صورت هم نگاه کردیم و از سکس بی نظیری که داشتیم لذت برده بوديم. بعد از گرفتن یه لب آروم اونو تو بغلم گرفتم...!!! اون موقع سميرا با ديدن علاقه مندي من به كامران از عمد خواسته بود تا منو به اوج شهوت برسونه از غافلگيري هم آغوشي كامران و سيمين و ژاله گفت نمي دونيد اون موقع من چه حالي داشتم يك دو گانگي خاص از طرفي با حس حسادت دخترانه ميخواستم چيزي نشنوم و از اون طرف ميخواستم سميرا با تمام جزئيات از اون اتفاقات صحبت بكنه اون تو صحبت هاش گفت كه مثل همچين روزي منو ژاله اومديم خونه از قبل ژاله بمن گفته بود كه داستان از چه قراره خيلي آهسته وارد هال شديم و نهايتا با سر و صداي شهوتي از اتاق كامران شك منو ژاله تبديل به يقين شد...!!! سميرا ادامه داد منو ژاله براي اينكه كامي و سيمين رواذيت كرده باشيم عمدا اونو صداش كرديم و اون از دستپاچگي و لو نرفتن قضيه سيمين رو تو كمد لباس اتاقش قايم كرد و بعد از چند لحظه خيلي ريلكس گفت دخترا با من كاري داشتيد ...!!! همين موقع منو ژاله به بهانه پرسيدن چند اشكال درسي از قصد رفتيم تو اتاق كامران ...!!! سميرا ادامه داد بعد از چند لحظه نشستن رو تخت كامران من به بهانه دستشوئي با گفتن من ميرم دنبال نخود سياه ژاله و كامران رو تو اتاق تنها گذاشتم و ژاله ادامه ماجرا رو تا آخركار عهده دار شد ...!!! ژاله اون روز از قصد با كامران هم آغوش شد و از عمد اين هم آغوشي رو طولش داد و نهايتا علاوه بر خانوم شدن از جلو يك سرويس كامل از پشت هم به كامران دادو دست آخر هم با بيرون آوردن سيمين از كمد و گذاشتن دست اون تو دست كامران خمار از يك سكس جانانه از ميعادگاه بيرون اومد درست نيم ساعت بعد سيمين هم حال و روز ژاله رو داشت و اينبار منو ژاله تو پذيرائي به كامران و سيمين خسته نباشيد گفتيم ...!!! تا صحبت هاي هاله به اينجا رسيد سميرا با شيطنت خاص خودش رشته كلام رو از اون گرفت و ادامه داد بعد از رفتن ژاله و سيمين خاطره اولين مستي و هوس كامران شكل گرفت طوري كه بوسيدن لب كامران و همزمان بزرگ شدن كير اون و لمسش توسط دستان من و نوازش اون با دست موجب اين شد كه من از شهوت تمام پريود بشم...!!! آخه اون موقع ها منو مامان چند سال بود كه تو خونه شورت و سوتين نمي پوشيديم مگر اينكه خاله خانوم بشيم...!!! اون با شوخي ادامه داد خوب اين چند سال منو مامان تصميم داشتيم خيلي خوش بحال كامران بشه و اون حسابي كوس و كون منو مامان رو ديد بزنه ...!!! سميرا با وقاحت تمام ادامه داد اون نمي ديد كي بايد مي ديد تازه بعضي مواقع منو مامان حسابي كوس و كون مون رو تيغ مي انداختيم كه كامران بيشتر فيض ببره ...!!! اينجا هاله با شوخي به به سميرا گفت براي اينكه تو و مادرت خيلي وقيح و بي شرم بوديد...؟!! سميرا درجواب اون گفت نه اينگه تو و ژاله نبوديد جنده خانوم ...!!! خانوما همون موقع از سميرا خواستند شوخي رو كنار بگذاره و بره سراصل مطلب وسميرا شروع به گفتن اصل داستان كرد " ميدوني خانوما مامان از موقعي كه من يادمه تو زندگي خيلي راحت بوده و منو كامران رو هم همين جوري تربيت كرده بود اون تو جمع سه نفري خانواده تو گفتار و رفتار و پوشش و خلاصه همه چيز منو كامران رو راحت گذاشته بود راحتتر بگم منو كامران و مامان چيزي از هم پنهان نداشتيم يادمه چند سال پيش يكشب خواب ترسناكي ديدم و از ترس يهو از خواب پريدم چند لحظه اي مكث و احساس تشنگي و نهايتا براي خوردن آب از اتاقم خارج شدم خواب آلود به سمت آشپزخونه رفتم و بعد از خوردن آب در حين برگشت احساس كردم لاي پام خيس شده به روي خودم نياوردم و دوباره به اتاقم برگشتم فرداي آنروز با ناز و نوازش مامان كمي ديرتر از وقت معمول از خواب بلند شدم اون با ديدن وضعيت من خنديد و با بوسه اي بر لب من گفت خوب سميراجان بهت تبريك ميگم ديگه تو هم خانوم شدي عزيزم با درك قضيه ديدم اون خيسي مربوط به خون بوده و اونشب من پريود شده بودم ...!!! ازاون به بعد مامان بيشتر از قبل به من توجه ميكرد و اكثر اوقات به بهانه هاي مختلف منو با خودش بحمام ميبرد تو حمام هم اينقدر با ليف و صابون تن و بدن منو مي شست و قربون صدقه ام مي رفت كه حد نداشت كم كم اون همراه شستن تن من و ليف زدن به من از تفاوت هاي زن و مرد مي گفت و نهايتا با مقايسه خودش و همكاراش و منو كامران مطالبي رو به من گوشزد ميكرد يك روز تو يكي ازحمام ها ديدم اونم پريود شده اون بعد از چند بار شستن تن خودش جلوي من شروع كرد به اصلاح موهاي بدنش و رسيد به جاي حساس و نهايتا بعد از اتمام كار با يك بوسه بر لب من با من هم آغوش شد آنروز مامان با آموزش نقاط حساس بدن به من آموخت كه در موقع نياز چه جوري حال اونو جا بيارم و بعد اون تو آغوش من چند بار لرزيد...!!! چند روز بعد من پريود شدم و اينبار اون تو حموم حال منو جا آورد 2 شب بعد از اون بعد از بخواب رفتن كامران من به اتاق مامان رفتم اولش براي رفع خستگي اونو ماشاژ دادم و بعد هم آغوش شديم از فرداي آنروز تصور ديگه اي از مامان و زندگي پيدا كردم و با دقت به حركات و رفتارها واون و تكرار اونا منم مثل مامان تو خونه نيمه عريان گشتم ...!!! سميرا همون موقع اقرار كرد كه چند وقت بعد از مچ گيري كامران و سيمين و ژاله ما خانوادگي به عروسي يكي از همكاران مامان دعوت بوديم و بعد از برگشت به خونه هر كدوم از ما به اتاقش رفت و نهايتا من با بيرون آوردن لباس مهموني آماده خواب شدم قبل از خوابيدن تو رخت خواب پيش خودم با بازبيني اتفاقات آنروز از زمان ورود به تالار و ديدن عروس و داماد و رقصيدن و خوشگذروني ذهنم رو مشغول كرده بودم كه يهو هوسي شدم با كلي ور رفتن با خودم كار خودم رو كردم ولي اون احساس هميشگي نبود و براي تكميل هوس بطرف اتاق خواب مامان روانه شدم تا خواستم آروم به داخل اتاق بروم صداي ناله هاي مادرم رو شنيدم اون با ناله هايي شبيه فرياد ميگفت جون كامران من بكن پسرم بكن چه كيري شده اين لامصب تو يك لحظه شكه شدم باورم نميشد كه كامران با مادرم ارتباط داشته باشه بعد از كمي مكث پشت اتاق خواب مامان متوجه شدم اون و كامران خودشون رو بجاي عروس و داماد گذاشتند و با اين احساس دارن با هم سكس ميكنند جاي درنگ نبود با افكار ناباورانه به اتاقم برگشتم بعد از كلي كلنجار رفتن با يادآوري اعمال خودم از زمان اولين پريود تا اونروز بلاخره پذيرفتم كه مامان به جنس مخالف نياز داره و اون با اطمينان از كامران راضي به اينكار شده و با همين افكار اونشب رو به صبح رسوندم ...!!! فرداي انروز طوري رفتار كامران و مامانم طبيعي بود كه به باورخودم يقين كردم ...!!! بعد از اون تصميم گرفتم تا منم مثل مامان با كامران باشم يادمه آنروزها چند روزي به عيد مانده بود و قرار بود كامران تو خونه تكوني كمك حال من باشه هر کدام ازما برای کار به قسمتی از خانه رفتیم اون طبق معمول یک شلوارك و یک ركابي تنش بود ومن با پوشيدن يك پيراهن مردانه و دامن بالاي زانو البته بدون سوتين و شورت بودم قبل از هر چيزي مخصوصا رفتم سراغ لوستر و با بالا رفتن از نردبان و نشستن روي پله آخر داشتم گرد و خاك لوستر ها رو پاك ميكردم ديدم كامران اصلا توجه اي به من نداره براي جلب توجه اون يكي از لامپ هاي لوستر رو از قصد شل كردم از كامران خواستم يه نگاهي به اون بكنه تا اومد طرف من ديدم ناخواسته چشمش تو پر و پاي من هست و داره خيلي زيرگانه داره اندام منو نگاه ميكنه مخصوصا پاهامو جابجا كردم ديدم رنگ صورت اون شروع كرد به سرخ شدن براي اينكه بيشتر اونو تحريك كنم يكم پاهامو از هم باز كردم و اون بوضوح ديد كه من شورت پام نيست كاملا حركات اونو زير نظر داشتم كم كم آمپرش ناخواسته بالا رفت تا جائي كه مشخصا كير اون راست شد با صداي لرزاني درجواب من گفت چيزي نيست سميرا جان آروم لامپ لوستر رو باز كن و بده من ...!!! تا اينكار رو كردم اون با گرفتن لامپ و تكون دادن اون دوباره اونو داد دست من و گفت چيزيش نيست خانومي ببند سر جاش ...!!! من با بستن لامپ لوستر سر جاي خودش از اون خواستم كليد لوستر رو بزنه و اون با روشن كردن كليد لوستر ديد كه دوباره اون لامپ خاموش هست دوباره بطرف من اومد و ازم خواست لامپ رو سفت كنم و من با بلند شدن مثلا تعادلم بهم خورد و خودم از روي عمد انداختم بغل اون هرچند اون نسبت به من قوي تر بود و با گرفتن من تو بغل خودش خواست از افتادن هر دومون جلوگيري بكنه ولي من فرصت رو مناسب ديدم و از قصد وزن بدنم رو انداختم رو اون و در این کش و قوس اون نتونست منو نگه داره و من خوردم زمين و اونم افتاد رو من تو اين زمين خوردن دامن من از رو باسنم بالا رفته بود و يك دست اون درست رو دنبلان چپ من و دست ديگه اون پشت كمرم من تو اين هم آغوشي میتوانستم التش اونو روی پاهام حس کنم ...!!!تمام بدنم داغ شده بود احساسی گم شده ای تمام وجودم راگرفته بودشهوت در وجودم موج میزد مخصوصا خودم رو شل كرده بودم و از عمد داشتم اونو تحريك ميكردم حرکتهای عمد من باعث شد كامران کاملا التش رو میان دو پاي من ببره و چند لحظه بعد اون نتوانست از خیسی لباس شورت و شلوارك خودش جلو گیری بكنه و با گفتن ببخشد سميرا جون مثل اينكه لامپ سوخته باشه بايد بروم واز الكتريكي لامپ بخرم سریع لباس عوض کرد شلوارك را به بهانه کثیف شدن توی ماشین لباس شویی انداخت و رفت دیگه توانایی کار نداشتم سعی میکردم افکار خودم را از حادثه پیش امده دور کنم اما نمی شد و وقتی به خود امدم متوجه شدم با یک دست سینه و با دست دیگر زیرشکمم را میمالم شیطان چنان وسوسه ام کرد که تصمیم خودم را گرفتم كامران باید کام مرا براورد تا اينكه اون برگشت تو اتاقم بودم خودم رو آماده حموم رفتن كردم لخت با يك حوله نيم تنه تو اتاقم بودم كه كامران اومد پيشم بهش گفتم كامران جون كتفم و كمرم كوفته شده دارم ميرم حموم اگه زحمتی نیست قبلش این قولنج منو بگیری چشمان كامران برقی زد وخیره مرا نگاه کرد بهش گفتم كامي جون فهمیدی چی گفتم اون در جواب من گفت : آخه و درجواب اون گفتم : آخه نداره من دستم را پشتم جمع میکنم تو منو بلند کن بدون معطلی پشتم را به اون کردم و منتظر شدم ناگهان گرمی تنش رو پشتم احساس کردم برای چند لحظه سکوت بین ما برقرار شد من دستانم را به پشت بردم و كامي دستانش را به دور سینه هایم حلقه کردو ارام هر دو سینه مرا دردستانش گرفت و فشار ارامی داد که من اه از وجودم برخواست با اه من او که شهوتی شده بود براي اينكه بيشتر از قبل اونو تحريك كرده باشم مخصوصا گره حوله رو از دور كمرم باز كردم و حوله افتاد رو زمين كامران تا اين منظره رو ديد به ارامی دستش رو پایین اوردو بین دو پای من گذاشت و من با این کارش من به اوج رفتم وچنان اه و اوهی کردم و در بقلش پیچ و تاب میخوردم که او هر لحظه شهوتی تر میشد برجستگي كيرش درست زير نافم بود. نفسهاي تندش انگار صورتم را ميسوزاند و در همان حال كيرش بزرگتر و بزرگتر ميشد. شروع كرد به بوسيدن صورت و چشمها و لبهايم. كاملاً منفعل شده بودم و اون هر كاري كه دلش ميخواست با من ميكرد. باسنم را در دستهايش گرفت و مرا محكم به خودش چسباند طوري كه كيرش روي كوسم كشيده ميشد. سعي كردم مختصر مقاومتي از خودم نشان بدهم اما فايدهاي نداشت. دستش را از پشت رسوند به باسنم و شروع كرد به ماليدن كونم. نفسهايم تندتر و تندتر ميشد. سرانگشتهايش را لاي شكاف كونم بالا و پايين ميبرد. با صدايي كه شهوت از آن ميباريد گفت آمار تو از مامان گرفتم خانومي ...!!!خيس شده بودم. زبانم بند آمده بود. قلبم به شدت ميتپيد.
( اعترافات سكسي (هاله&سميرا) ) قسمت سوم با دست شروع كرد به ماليدن سينههايم. كيرش را روي كوسم فشار ميداد. پيشانياش عرق كرده بود؛ پيشاني من هم. لحظهاي در چشمان نگران و پر خواهشم خيره شد. لرزش خفيفي بدنم را فرا گرفته بود. زيرچشمي نگاهي به شلوارش انداختم. طغيان كيرش را به وضوح ميتوانستم ببينم. رد نگاهم را گرفت و دستش را بيشرمانه روي كيرش گذاشت و شروع كرد به ماليدن. ناگهان زيپ شلوارش را باز كرد و با دست كيرش را بيرون كشيد. او حتي شرت هم به پا نكرده بود نگاهم را ناخودآگاه به سمت ديگري چرخاندم. نشست روي تخت و دست مرا هم گرفت و به سمت خود كشيد. مجبورم كرد روي پايش بنشينم. فشار كيرش را زير كونم حس ميكردم يك دستش را دور شكمم حلقه كرده بود. دست ديگرش را پائين تر رو كوسم. مرتب روي كوسم حركت ميداد و آه ميكشيد.كم كم دستش را به كوسم كه رساند از خيسياش فهميد كارش را خوب انجام داده است. ديگر نميتوانستم ادعا كنم كه لذت نميبرم. دست خيسش رو جلوي صورتم گرفت و با لحني فاتحانه گفت: خوب اشگ خانومي هم كه جاري شده ...!!! گفتم: زودباش دارم ميميرم؟ گفت: الان وقت مردن نيست بايد بلند بشي تا نشونت بدهم.تازه داشتم به كيرش عادت ميكردم و فشار و گرمايش برايم خوشايند ميشد. آرام از روي پايش بلند شدم و رو كردم به سمتش. روي تخت لم داده بود و كيرش را در مشت گرفته بود. آنقدرها هم كه فكر ميكردم دراز نبود؛ كمتر از بيست سانت. اما حسابي قطور به نظر ميرسيد با كلاهكي درشت و متورم. مشتش را به آهستگي در امتداد آن بالا و پايين ميكشيد. عصيان شهوت را در رگهاي بادكردهاش به وضوح مي ديدم. گفت: بيا جلوتر. آرام آرام جلو رفتم. تقريباً بين دو پايش قرار گرفته بودم. گفت: دوست دارم شلوارمو تو از پام در بياري. و ادامه داد ميخوام بهت لذتي بدم كه تا حالا تجربهش نكرده باشي. ارادهام ديگر دست خودم نبود. انگار كس ديگري در من بود و او بجاي من تصميم ميگرفت. بين پاهايش زانو زدم و دستهايم را با احتياط از دو سمت كيرش به كمربندش رساندم. بازش كردم و بعد هم دكمهاش را. زيپش را هم كه خود او از قبل باز كرده بود. كمر شلوارش را گرفتم و به سمت رانهايش كشيدم. كمي باسنش را بلند كرد تا شلوار به راحتي از زيرش عبور كند. در تمام اين مدت فاصله صورتم را با كيرش حفظ ميكردم. شلوارش را تا زير پاهاش بيرون كشيدم و به گوشهاي انداختم. تيشرتش را خودش درآورد. بدنش متوازن بود و سينهاش در زير پوشش نازكي از مو قرار داشت. دستم را گرفت و گذاشت روي كيرش. حالا ديگر كيرش به جاي مشت او در مشت من بود. داغياش غافلگيرم كرده بود. دستم را روي كيرش كمي حركت داد و گفت: همينطور ادامه بده. گرمايش، رگهايش، قطرش، نرمي و انعطاف پوستش و همه برجستگيهايش برايم مثل يك كشف تازه بود. دست ديگرم را به خايههايش رساندم؛ اينبار بدون اينكه او بخواهد. من نوازش ميكردم و او آه ميكشيد؛ من كشف ميكردم و او لذت ميبرد. رفته رفته از اين كار خوشم ميآمد. شايد از لذت او چيزي هم به من سرايت كرده بود. احساس ميكردم شهوت مثل تبي ملايم به تدريج در سراسر بدنم پخش ميشود. در حالي كه صداي نفسهايش كم كم بلندتر ميشد گفت: اگر ازت بخوام كه با زبونت تحريكش كني يا بكنيش توي دهنت اين كارو ميكني؟. گفتم: دوست ندارم؛ حالم بد ميشه. گفت: نگران نباش؛ اون الان از چشمام هم تميزتره. من روي تميزيش خيلي حساسم. آرام با زبانم شروع كردم به ليسيدن سرش. نفسهايش تندتر شده بود. چند لحظهاي به همين صورت ادامه دادم و سرانجام دلم را به دريا زدم و اجازه دادم كم كم وارد دهانم شود. بار اول نصفش را در دهانم فرو كردم و در دفعات بعد تا جايي كه جا داشتم فرو بردم. نالهاش درآمده بود. با چشمهايش التماس ميكرد كه به كارم ادامه بدهم. بزاقم سرتاسر كيرش را فرا گرفته بود و پوستش مثل ابريشم لطيف شده بود. سرم را در دستهايش گرفته بود و آن را با ضرباهنگ دلخواهش بالا و پايين ميبرد و من مدام با زبانم به كيرش ضربه ميزدم. بعد از يكي دو دقيقه سرم را كنار كشيدم تا نفسي تازه كنم. گفتم: ديگه بسه. نميتونم ادامه بدم.مرا به سمت خودش كشيد. از روي تخت نيمخيز شد به طرفم و شروع كرد به بوسيدن و مكيدن لبهايم. پرسيد: دلت ميخواد بشيني روي كيرم؟ البته كه دلم ميخواست از بين پاهايش بلند شدم و در حالي كه پشتم را به سمت او ميچرخاندم به آرامي روي زانويش نشستم در حالي كه كيرش را زير باسنم نگه داشته بود. به محض اينكه برخورد كيرش را با كونم حس كردم باسنم را در همان فاصله نگه داشتم تا بتواند جاي مناسبي براي كيرش پيدا كند.كيرش را از لاي پاهام عبور داده بود و به موازات شكاف كونم حركت ميداد و گاهي با آن لبه كوسم را كنار ميزد و روي سوراخم نگهش ميداشت. و من ناخواسته باسنم را روي كيرش حركت ميدادم و آه ميكشيدم. كم كم اون سينههاي لختم را در مشت گرفت. گاهي سينههايم را مالش ميداد و گاه يك دستش را ميفرستاد لاي پاهايم و كوسم را ميماليد و گردنم را هم مدام از پشت با بوسه و زبان نوازش ميكرد اما حواسم بيشتر از همه به كيري بود كه زير كونم بي تابي ميكرد و انگار دنبال راهي به درون من ميگشت. گفتم: دلت ميخواد برات چيكار كنم؟ گفت: دلم ميخواد ازم بخواي بكنمت. دوست دارم اينو به زبون بياري. گفتم: آخه من دخترم. نميخوام....!!! گفت: ميدونم كه دروغ ميگي با اينحال از پشت ميكنمت . گفتم: ميترسم درد داشته باشه. گفت: خوب معلومه كه درد داره. ولي لذتش توي همون دردشه. گفتم: من كه الانم دارم لذت ميبرم. مگه تو نميبري؟ گفت: معلومه كه لذت ميبرم ولي كيرم دوست داره طعم كون خواهرم رو بچشه! چيزي كه اون موقع منو حشري ميكرد شنيدن حرفهاي سكسي درباره خودم بود. دوست داشتم شريك جنسيام با جزئيات درباره اندامهاي جنسيام، روشهاي گاييدنم، و لذتي كه از من ميبرد بي پرده حرف بزند. اون هم اين را فهميده بود و كاملاً راحت و بيشرمانه صحبت ميكرد. گفتم: اما من جام خوبه؛ قرار هم نيست از جام تكون بخورم! گفت: باشه! حالا كه خودت خواستي...!دستهايش را دور شكمم انداخت و مرا با خود بلند كرد. پاهايم به زمين نميرسيد و او از پشت محكم به من چسبيده بود. فهميده بودم تا كرده شدن توسط داداش فاصله چنداني ندارم و از اين بابت ولولهاي در درونم بر پا بود. مرا بجلو خم كرد و گفت: همينطور بمون. پشتم زانو زد و شروع كرد به بوسيدن و ليسيدن باسن و رانهايم. هر بار كه زبانش به پوستم كشيده ميشد احساس ميكردم خستگي كشيدگي كشالههاي رانم نابود ميشود. همه دنيا براي من در زبان حريص او خلاصه شده بود كه با مهارتي غافلگير كننده اطراف كوسم را درمينورديد و به نرمي در شكاف كونم ميلغزيد و بالا و پايين ميرفت و هر بار كه به سوراخ كونم ميرسيد مكثي ميكرد و كمي روي آن ميچرخيد و تلاش ميكرد كه فرو رود؛ خوب كه تشنه شدم زبانش را به نرمي روي كوسم گذاشت. نالهام به هوا بلند شد. رشتهاي نامرئي از شهوت و هوس قوس كمرم را به موازات ستون فقرات بالا ميآمد و در پشت كتفهايم پخش ميشد و از پهلوهايم به سمت سينهام هجوم ميبرد و چنگ به پستانهايم ميانداخت و انشعابي ظريف از آن از اطراف ناف به سمت كوسم كشيده ميشد. در همان زمان انگشتش را به آرامي در كونم فرو كرد. كمي درد داشت اما همه وجودم در لذت غوطهور بود و از درد چيزي نميفهميدم. نميدانم چند دقيقه گذشت كه ناگهان گفتم: دلم ميخواد منو بكني. كمي درنگ گرد؛ شايد انتظار چنين حرفي را از من نداشت. گفت: تو مطمئني؟! مگه نگفتي درد...! اجازه ندادم حرفش را تمام كند؛ گفتم: ازت خواهش ميكنم منو بكن. منو از پشت بكن. بلند شد. پشتم جا گرفت. سر كيرش را چند بار لاي كونم كشيد و با آن چند ضربه از زير به كوسم زد و آن را گذاشت روي سوراخ كونم و فشار داد. احساس ميكردم بدنم در حال كش آمدن است. نميدانم فرياد هم زدم يا نه اما تا زير زانوهايم درد را حس ميكردم. گفت: فقط كافيه سرش جا بيفته؛ راه براي بقيهش هم باز ميشه. چيزي نگفتم و تحمل كردم تا بالاخره سرش جا افتاد. كمي صبر كرد. به نظرم ميخواست كونم با اين غريبه تازه وارد بيشتر آشنا شود. دوباره شروع كرد به فشار آوردن. ذره ذره وارد شدنش را به بدنم حس ميكردم. مسيرش را ميشكافت و جلو ميآمد. از فرط درد دندانهايم را روي لبم ميفشردم و او همچنان به ورودش ادامه ميداد. وقتي موهاي خايهاش را روي كوسم حس كردم فهميدم كه تمام كيرش را در كونم فرو كرده است. تمامش را در خودم جا داده بودم. از او خواستم بي حركت بماند. روي كمرم خم شد؛ سينههايم را در مشت گرفت و پشت گردنم را و هر جا كه لبش ميرسيد غرق بوسه كرد. كم كم داشتم به دردش عادت ميكردم. چند لحظهاي گذشت و آرام آرام شروع كرد به بيرون كشيدن كيرش. آن را كاملاً بيرون كشيد و دوباره فرو كرد اما اينبار راحتتر و سريعتر. ديگر جاي خود را باز كرده بود و از فشار دردناك بار قبل خبري نبود. لذت كرده شدن كم كم داشت در تمام بدنم منتشر ميشد. شايد لذتم بيشتر به اين دليل بود كه به يكباره از همه تابوهايم گذشته بودم و برادرخودم روتا پنهانيترين و محرمانهترين حريم تنم راه داده بودم و حالا اون با كيري كه شهوت در رگهاي متورمش تنوره ميكشيد از همه تنم لذت ميبرد. بعد از دو سه دقيقه كه حركات متناوب كيرش روان شده بود و رسماً در حال گاييده شدن بودم گفتم: ميخوام روي شكم دراز بكشم و تو هم پشتم بخوابي. ميخوام وزن و فشار تنتو حس كنم.بي آنكه كيرش را بيرون بياورد هماهنگ با هم و چسبيده به هم رفتيم روي تخت. يك دستش را از زير به سينهام رساند و دست ديگرش را به كوسم و تمام وزنش را روي بدنم انداخت و دوباره كيرش را در كونم به حركت درآورد. من هم دو دستم را مقابل صورتم به هم گره زدم و پيشانيام را رويش گذاشتم و چشمهايم را بستم و گوش سپردم به صداي قژ قژ تحت كه با ضرباهنگ ضربههاي او به باسنم همراه با تنم تكان ميخورد و با من ناله ميكرد. قوس كمرم را بيشتر كرده بودم و باسنم را كمي بالاتر آورده بودم تا او راحتتر بتواند به آنچه كه ميخواهد برسد. ناگهان حركتش شتاب گرفت. نفسهايش پشت گردنم تندتر و داغتر شده بود. پستانم را محكم در مشتش فشرد. با آخرين ضربه تا آنجا كه ميتوانست كيرش را در كونم فرو كرد و با فشار تمام در اعماق درونم نگهش داشت. لبهايش را روي گردنم گذاشت. فريادي خشدار اما نه بلند از گلويش جوشيد. با دستهايش مرا محكم به بدنش فشار داد و سرانجام كيرش شروع كرد به تپيدن و دل زدن. و مايعي گرم كه بي تابانه در درونم پاشيده ميشد؛ مانند هديهاي از او پذيرفتمش؛ هديهاي كه كيرش با فروتني در عمق تنم ميريخت به نشانه سپاس از پناه گرمي كه به او داده بودم و دردي كه تحمل كرده بودم تا او شهوت خودش رو با گائيدن كون من، ارضا كند. هر دو خسته بوديم و از نفس افتاده بوديم. نميدانم چه مدت گذشت و او همچنان پشتم خوابيده بود و گردن و گوش و صورتم را ميبوييد و ميبوسيد اما يادم هست كه هرگز دلم نميخواست آن لحظه به پايان برسد. چند لحظه بعد منو كامران تو حموم بوديم اون بعد از شست و شوي بدن من شروع كرد به عشقبازي و با بوسيدن و ليسيدن بدن من دوباره منو به اوج رساند و نهايتا با رضايت من كام منو از جلو هم برآورده كرد. ...!!!" اينجا دوباره هاله ادامه كلام سميرا رو گرفت و ادامه داد بعد از تموم شدن داستان سميرا من بقدري هوسي شده بودم كه حد نداشت و سميرا هم بي خبر از حال من نبود دوباره با سميرا تن به هم آغوشي دادم البته اين هم آغوشي از يك بوسه از طرف من شروع شد تا من كنار لبشو بوسيدم اونم جواب منو داد واين سرآغازي شد براي جواب بوسه هاي سميرا كم كم كار منو سميرا بالا گرفت بعد از چند بوسه هر دو تحريك شده بوديم و نهايتا با مالوندن سينه هاي همديگه شروع كرديم به ور رفتن با هم يواش يواش سينه هاي همو خورديم تا اينكه سميرا پرده ها رو كشيد گفت بخواب جنده خانوم فرض كن من كامرانم ميخوام ببينم چكاره اي ...!!! من روي تختش دراز كشيدم اونم اومد كنارم منو بغل كرد زل زده بود توي چشمام مثل هميشه برق شيطنتو ميشد توي نگاهش ديد فقط همديگرو نگاه ميكرديم حس ميكردم نفسام يكم تندتر شده فقط نگاهم به چشماش بود