انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 104 از 112:  « پیشین  1  ...  103  104  105  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
اولین سکس

هیچ وقت اولین ها رو نمی تونم فراموش کنم . اولین روز مدرسه ،اولین روز خدمت، اولین سیگاری که کشیدم ، اولین پیکی که به سلامتی دوستان رفتم بالا، و اولین سکس . قضیه بر میگرده به سالها پیش یعنی سال 1372. تازه سربازی رو تمام کرده بودم و بواسطه یکی از دوستان کاری تو یه شرکت آسانسوری پیدا کردم .

روز اول برای مصاحبه رفتم به آدرس شرکت ،وارد که شدم اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد منشی قشنگ شرکت بود ، سلام کردم و گفتم برای استخدام اومدم وبا مهندس کار دارم. چند لحظه انتظار و ورود به اتاق آقای مهندس ، شرح وظایف من مشخص شد اول یه دوره آموزشی برای آشنایی با مسایل فنی آسانسور به مدت 3 ماه و بعد حقوق بگیر برای سرویس ماهیانه آسانسور ها ، توی اون شرکت تکنسین های نصاب بصورت کنتراتی کار میکردن و کار نصب و راه اندازی آسانسور ساختمان های نوساز رو انجام میدادند وشرکت یه نفر میخواست که کار خدمات پس از فروش رو انجام بده که من رو استخدام کردن بعداز دوره آموزش لیست 25 تا ساختمان رو به من دادن و قرار بر این شد هر روز صبح از اول ماه به یکی از ساختمان ها سر بزنم و سرویس ماهیانه رو انجام بدم و بعد بیام شرکت وبقول مهندس "استن بای" باشم تا اگر خرابی گزارش شد سریع برای رفع اشکال مراجعه کنم .

معمولا ساعت 11 میرسیدم شرکت و تا ساعت 5 باید میموندم ، توی دفتر هم اکثر اوقات من بودم مدیر عامل و ماهی 6،7 روز حسابدار شرکت. کار آبدارچی رو هم خانم کریمی منشی شرکت انجام میداد هفته ای یکبار هم نگهبان ساختمان برای نظافت میامد. شرکت دو تا اتاق داشت و یک سالن یکی اتاق مدیر عامل یا همون مهندس و یه اتاق حسابدار که کلیدش دست خودش بود وهروقت نبود درش قفل .
من مجبور بودم توی سالن ودرکنار منشی باشم روزی 5،6 ساعت در کنار هم بودن اون هم حداقل ماهی 17 ،18 روز خود بخود باعث ایجاد ارتباط صمیمانه ای بین ماشده بود اون موقع من 20 سالم بود و خانم کریمی27 سالش بود ، چند تا کتاب رمان از دوستام گرفته بودم وساعت های بیکار ی میخوندم یه روز خانم کریمی گفت :چرا وقتت رو تلف میکنی؟ من دارم زبان میخونم بیا باهم زبان بخونیم هم راحتتر یاد میگیریم هم از وقتمون استفاده درست میکنیم . خانم کریمی از نظر من دختر زیبایی بود هیچ نقصی نداشت قد بلند وهیکل تو پر صورت خوش فرم وچشمای درشت و عسلی رنگ ، دیپلم داشت و ازخانواده نسبتا مرفه و با کلاس باتوجه به اختلاف سنی که با هم داشتیم براش احترام خاصی قائل بودم وهیچوقت با دید شهوت بهش نگاه نمی کردم ، خانم کریمی برای آموزش زبان، کلاس نمیرفت با استفاده از کتاب و نوار داشت زبان یاد میگرفت ومن هم تشویق شدم که آموزش زبان رو شروع کنم. نفری یه "واکمن" گرفته بودیم ونوار های زبان رو گوش میدادیم ،بعد از ظهر ها هم که سر خانم کریمی خلوت تر میشد باهم جملات رو تمرین میکردیم ، که یه بعداز ظهرگفت :ببخشید من امروز حالم زیاد خوب نیست نمی تونم تمرین کنم آخه پریودم ،خیلی تعجب کردم وبیشتر خجالت کشیدم زبونم بند اومد و هیچی نگفتم تا چند روز فقط بهش سلام می کردم و خداحافظ همین .
که یه روز گفت :نمی خوای شروع کنیم؟
گفتم :چی رو ؟
گفت: تمرین زبان رو دیگه!
گفتم: آخه حال شما خوب نیست
گفت: تو دوست دختر نداری؟
گفتم: نه
گفت : باشه ،خواهر مادر که داری اوناهم زن هستن مگه پریود نمیشن ؟ باید بدونی وقتی زنا پریود میشن حال روزشون زیاد خوش نیست ،شرایط بدنی زنا بامرد ها فرق داره باید این چیزارو بدونی
احساس میکردم هرچی خون تو بدنم دارم تو صورتم جمع شده گوشهام داشت میسوخت خیلی خجالت میکشیدم که ضربه نهایی رو زد و گفت: راست نمی گی که دوست دختر نداری ؟
زبونم بند اومده بود اصلا انتظار نداشتم چنین حرف هایی رو از دهن خانم کریمی بشنوم تا حالا کاملا برخورد دوستانه و درحد دوتا همکار صمیمی رو باهم داشتیم وکاملا ادب رو رعایت میکردیم ولی من راست گفته بودم دوست دختر نداشتم واصلا نمی دونستم چی باید بگم .
( آدم ببویی نبودم خیلی هم اهل دل بودم با دوستا نم خیلی هم حال میکردیم ولی تو محیطی که من زندگی میکردم وتوی اون زمان که نه اینترنت بود ویا اگر بود زیاد بین جوون ها جایی نداشت، نه موبایل بود و حتی تمام خونه هاهم تلفن نداشتن ارتباط برقرارکردن با دختر ها اونهم تو محله ای که همه برای خودشون یه پا فردین بودن و عشق مرام ،برای ماهم به اصطلح خودمون
دنبال ناموس مردم بودن خلاف بزرگی به حساب میومد ،واسه همین اوج خلاف جنسی دیدن یه فیلم سوپر بود وحرف زدن راجب کوس وکون عایشه تو فیلم ماوی ماوی ویا هیکل مشتی مدونا توی شو هایی که با کیفیت پایین به دستمون میرسید )
گفتم : راستش رو میگم من دوست دختر ندارم ولی مشکلات خانم هارو میدونم فکر کردم هنوز مشکلتون رفع نشده
گفت:پریود که مشکل نیست یه مسئله عادیه در هر صورت من پاک شدم وحالا خوبم بیا تمرین کنیم
شروع کردیم به تمرین اولین درس که یه مرتبه گفت :فرض کن من دوست دخترت به انگلیسی به من چی میگی ؟
دیگه گیج شده بودم و کم آورده بودم ناخودآگاه گفتم: آی ،لاو، یو
خندیدگفت :قبول دوست دختر نداری چون سریع رفتی سر اصل مطلب
اون روز رو با هر بدبختی بود گذروندم ولی شب تا صبح خوابم نمی برد همش فکرهای عجیب غریب ذهنم رو مشغول کرده بود چرا خانم کریمی بامن اینطور حرف میزد یعنی منظوری داشت ؟
کم کم داشتم حس جدیدی به اون پیدا میکردم چهره اش رو یه جور دیگه ای تصور میکردم چونه گردش مثل قره قورت دهنم رو
آب مینداخت فکر میکردم چه حالی میده اگه بتونم چونش رو بمکم سعی میکردم اندامش رو بدون مانتو و مقنعه تصور کنم .
داشت از خودم بدم میومد یک لحظه هم صورتش ازجلوی چشمام کنار نمی رفت لحظه به لحظه حسم شهوتی تر میشد روزبعد نفهمیدم چطور آسانسور رو سرویس کردم سریع رفتم شرکت تا خانم کریمی رو دیدم فقط بهش زل زدم حتی سلام هم نکردم
باخنده گفت:چیه؟ چی شده؟ مگه تا حالا من رو ندیدی ؟
گفتم : سلام ببخشید نمی دونم حالم خوش نیست سردرگم هستم
گفت :بشین یه کم آب بخور حالت جا بیاد امروز باید حسابی زبان تمرین کنیم ، شنیدم هر زبانی رو میخوای یاد بگیری اول حرف های زشت و فحش ها رو یادبگیری زود با اون زبان آشنا میشی یه سری فحش و کلمات زشت از دیکشنری درآوردم نوشتم بیا بگیر بخون تا بعداز ظهر باهم تمرین کنیم .
کاغذ رو گرفتم چشمام داشت در میومد کلمات فارسی " کیر ،کس ،کون،مادر قحبه، مادر جنده،گاییدن،جنده و....." بود
همه رو سریع حفظ کردم و خانم کریمی زیر چشمی من رو می پاید . بعداز ناهار گفت : بیا نزدیک میز من که مهندس صدا مون رو نفهمه (مهندس از وقتی فهمیده بود زبان تمرین مکنیم خیلی تشویقمون می کرد وحتی قول داد هروقت تونستیم با اون انگلیسی حرف بزنیم یه پاداش حسابی بهمون بده)
خبلی کشش ندم ظرف دو ،سه روز بعد اینقدر این کلمات رو بکار بردیم که حسابی رومون تو روی هم باز شده بود دیگه به اسم کوچیک همدیگه رو صدا میکردیم .
یه روز ازش پرسیدم دوست پسر داره خندید :هم آره و هم نه گفتم :چرا ازدواج نمی کنی ؟
گفت: تو فکرش هستم دارم مقدماتش رو آماده میکنم
گفتم: جهیزیه؟
گفت: ای شاید بیا درموردش حرف نزنیم .
داشتم احساس خاصی پیدا میکردم یه جورای حس مالکیت دوست داشتم فقط بامن حرف بزنه وفقط من نگاهش کنم اگر یه روز پشت تلفن با کسی بگو بخند میکرد کلی بهم برمیخورد دیگه وقتی تنها بودیم وکسی توی سالن نبود با پرروی تمام نگاهش میکردم از سر تا پاش رو مخصوصا روزایی که رو سری میپوشید حسابی با نگاه کردن بگردن و سفیدی زیر گلوش حال میکردم یا وقتی مانتوش از روی رونش کنار میرفت و رون های خوش فرمش توی شلوار جین چسبونش خود نمایی میکرد حالم خراب میشد. بدجوری یه لذت غیر قابل توصیف همراه با شهوت . در اون لحظه دلم میخواست بغلش کنم و نوازشش کنم ببوسمش و بادستم تمام اندام زیباش رو لمس کنم وای اگر گوشش پیدا میشد موهای قشنگ خرمایی رنگش رو میبرد پشت گوش هاش دلم میخواست ساعتها لاله گوشش رو ببوسم وبلیسم همش بین شهوت واون حس نا شناخته سرگردون بودم ولی جرات نمیکردم حرفی بجز شوخی های معمولی درس زبان انگلیسی بزنم جوک های +18 براش میگفتم ولی مترسید م بهش پیشنهاد حتی یه سینما رفتن رو بدم حتی جرات نمیکردم با صحنه سازی دست به دستش یا بدنش بزنم . همین جور زمان می گذشت تا شب عید شد. چند روز مونده به عید مهندس گفت تا 5 فروردین شرکت تعطیله ولی تو باید از روز دوم فروردین تا چهارم از ساعت 9 تا 2 بیای شرکت که اگر خرابی گزارش شد بری واسه تعمیرات وبه خانم کریمی هم گفت به همه طرف قراردادها زنگ بزنه و بگه ایام عید کشیک تعمیرات برای ارائه سرویس آمادگی داره . زیاد برام مهم نبود چون عید ها معمولا مسافرت نمی رفتیم پدر معتقد بود تهران عیداش بهترین جاست وتازه خلوت میشه منم حوصله دیدو بازدید های عید رو نداشتم پس بهترین بهانه رو داشتم تا از همراهی خانواده شونه خالی کنم .
روز آخر کلید دفتر رو از خانم کریمی گرفتم و عید رو تبریک گفتم خداحافظی کردم که گفت :اگر تونستم توتعطیلات یه روز میام پیشت تنها نباشی !
انگار تمام دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم گفتم منتظرت هستم .دیگه سر از پا نمی شناختم ازوقتی از شرکت زدم بیرون تاروز دوم فروردین هر ثانیه برام یکساعت میگذ شت اصلا نمی دونستم چرا یا میخوام چیکار کنم فقط خوشحال بودم که برای اولین بار میتونم باهاش تنها باشم همین، روز دوم عیداز ساعت 7 رفتم دفتر شرکت همه شهر سا کت بود تا سه روز پیش سوزن تو خیابون ولیعصر پایین نمی افتاد حالا پشه پر نمی زد خلوت و سوت کور نشستم پشت میز خانم کریمی چه حسی داشتم بوش رو حس میکردم وای خدا چه رویای شیرینی داشتم پشت میز ش بارها صدا ی پاش رو شنیدم ولی خبری نشد . تاساعت 4 هم موندم وخبری نشد . دست از پا دراز تر رفتم خونه به خودم کلی فحش دادم که چرا اینقدر ضعیف هستم ولی ته دلم امیدوار بودم که فردا بیاد روزبعد دیگه زود نرفتم چون خبری نبود نزدیکا ی ساعت 9 رسیدم دفتر دیگه پشت میزش ننشستم ویژه نامه عید گل آقارو برده بودم که بخونم ساعت حدود 11 بود که فکر کردم صدای پا میاد اول فکر کردم دوباره تخیل هست که صدای زنگ در رو شنیدم پریدم ودر رو باز کردم . وای خانم کریمی با یه تیپ تازه و شیک مانتوی خفاشی مشکی باگلدوزی مشکی براق یه شال حریر مشکی نازک وشلوار مشکی واولین بار باصورت آرایش کرده . نفسم بند اومده بود خیلی قشنگ شده بود که با صداش به خودم اومدم سلام عیدت مبارک ودست دراز کرد بسمت من با تاخیر دستم رو گذاشتم تو دستش مات بودم گفت: چرا اینقدر دستت یخ کرده !
حال خودم رو نمی فهمیدم اومد داخل ورفت یه لیوان آب برام ریخت وگفت حالت خوب نیست چی شده؟
سعی کردم خودم رو جمع جور کردم و گفتم :فکر کنم تنقلات زیاد خوردم بالاخره عیده دیگه
گفت: خبری نشده خرابی نداشتی ؟
گفتم: جز خرابی خودم خوشبختانه چیز دیگه ای خراب نشده
گفت :چرا خرابی ؟
گفتنم: راستش فکر تو یک لحظه ولم نمی کنه همش تمام قد جلوی چشمم هستی ناخپداآگاه گریه ام گرفت .
خانم کریمی واساد وهمانطورایستاده منو بغل کرد سرم دقیقا روی سینه هاش قرار گرفت و شروع کرد به دست کشیدن روی سرم بعداز چند لحظه گریه ام بند اومد میخواستم سرم رو بردارم که تازه نرمی وگرمی سنیه هاش رو حس کردم نمی دونم چی شد حالم داشت عوض میشد . که مژگان گفت: (اسمش مژگان بود) به چی من فکر میکنی ؟ مگه من چی دارم که بخاطرش گریه کنی؟
همونطور که سرم روی سینه اش بود دستم رو دور کمرش حلقه کردم و گفتم :نمی دونم
دستهام رو از دور کمرش باز کرد و سرم رو آروم گرفت تو دستاش و گفت من هم به تو خیلی فکر میکنم ولی اینکار تو رو اصلا نمی فهمم ،خندید وگفت :ببین مانتوم رو خیس کردی الان لک میشه . شروع کرد به درآوردن مانتوش زیر مانتو یه تی شرت تنگ و چسبون سبز پوشیده بود که کاملا بدنش رو نشون میداد حتی گودی نافش از روی تی شرتش قابل تشخیص بود
دیگه سوتین و بند سوتین هیچی ! مژگان گفت : ببین حتی تی شرتم هم لک شده تو چته پسر با ناراحتی رفت که لباسش رو تمیز کنه وقتی پشت کرد تازه گردی کپل هاش رو دیدم تا اون وقت حتی تصور نمی کردم اینقد ر کونش گنده باشه و گرد وخوش فرم اصلا
از روی مانتو نمی شد تصور کنی چی اون زیر هست ، هزار تا فکر تو سرم بود از شرمندگی بابت گریه کردنم تا نوع حسم به مژگان واون چیزی که بیشتر منو مشغول خودش کرده بود خواستن تنش بود دلم میخواست محکم بغلش کنم و پستی بلندی های بدنش رو حسابی لمس کنم فشارش بدم ،از آبدار خونه اومد بیرون و گفت : میدونی چیه ؟ منم یه حسی دارم ولی تو مشکلت اینه که تا حالا با هیچ دختری نبودی فکر کنم بشتر حس تو شهوته تا چیز دیگه باید خودت رو خالی کنی ولی نمی دونی چته ببین من امروز به این نیت اومدم اینجا که باتو سکس داشته باشم با این حال تو دیگه عذاب وجدان ندارم چون میدونم تو نیاز داری پس مشکل جفتمون حل میشه ،موافقی؟
درست متوجه نشدم منظورش چیه ؟داشتم نگاهش میکردم که گفت : ایشاالله فیلم سوپر دیدی ؟ گفتم :اره چطور ؟
گفت: بذار تی شرتم رو در بیارم آب بکشم تو هم آماده شو باهم حال کنیم . خیلی سریع تی شرتش رو دراورد ، چی میدیدم
یه بدن سفید یه کم شکم داشت ولی خوش فرم سوتینش رنگ تنش بود سینه هاش کاملا با هم فاصله دار بود، کیرم بدجوری راست شده بود فقط دلم میخواست لمسش کنم دیگه هیچ چیز ی تو فکرم نبود حتی نمی دونستم تو دفتر شرکت هستم
پشت سرش رفتم باخونسردی داشت لباسش رو زیر شیر، آب میکشید یه کم دولا شده بود که گردی کونش بیشتر به چشم میومد
رفتم پشتش و خودم رو چسبوندم بهش دستهام رو از زیر بغلش هول دادم رو سینه هاش و صورتم رو گذاشتم بین دوتا کتفش ویه آه خیلی بلند کشیدم سرش رو به عقب داد و گفت : میبینم روت داره باز میشه ! گفتم : دلم میخواد این لحظه تموم نشه
خندید و گفت : همه چیز تموم میشه در لحظه زندگی کن . شیر آب رو بست یه قدم به عقب برداشت ولش کردم برگشت کاملا بهم چسبیده بودیم کاری روکه خیلی دوست داشتم انجام دادم لب هاش رو بوسیدم یه بوسه طولانی اینقدر گرم بود که فکردم الآن لبهام تاول میزنه همنطور هولم داد به سمت سالن دفتر لب تو لب تا دم میزش یواش یواش رفتیم ، لب هاش رو جدا کرد گفت : بذار یه جا واسه خوابیدن آماده کنیم ،از کشوی میزش کلید اتاق مهندس رو برداشت مهندس تو اتاقش یه تیکه موکت داشت که اورد بیرون نگاهش میکرم مثل اینکه همه چیز برنامه ریزی شده باشه موکت رو پهن کرد از تو کیفش چادرش رو درآورد وانداخت روی موکت من فقط محو تماشای هیکلش بودم با عجله داشت کار میکرد سینه هاش بالا پایین میشد لرزش دل چسبی داشت سفیدی تنش دل آدم رو میبرد وسط موکت ایستاد همینطور که با لبخند منو نیگاه میکرد زیپ شلوارش رو کشید پایین و اون رو که انگار به تنش چسبیده بود درآورد یه شورت سفید پاش بود ولی کاملا کسش توش قالب گرفته بود بی اختیار رفتم سمتش پشتش رو کرد به من وگفت : سوتینم رو باز کن دست بردم سمت سوتینش واون رو باز کردم خودم رو چسبوندم به پشتش تنش گرم گرم بود گردنش رو بوسیدم دست بردم روی سینه هاش چقدر حال میداد نرم وگرم وکاملا تودست جا میشد کیرم حسابی راست شده بود سینه هاش رو از پشت میمالیدم اون هم خودش روشل کرده بود کم کم برگشت چشماش خمار شده بود گفت :تو لباسات رو در نمی یاری ؟بدون جواب شروع کردم به باز کردن دکمه های پیرهنم دستش رو میکشید رو سینه من وگفت فکر نمی کردم بدنت اینقدر پر مو باشه دو ست دارم بعد شلوارم رو دراوردم هم زمان دستش رفت تو شورتم کیرم راست راست شده بود شروع کرد به بازیکردن باهاش گفت :خوشت میاد؟ گفتم :بدجوری با اون یکی دستش شورتم رو کشید پایین نشست و یه خورده نگاهش کرد ویک مرتبه خوابید گفت: بخواب رو من . پاهاش رو باز کرد دو زانو نشستم بین پاهاش هیکلش چقدر قشنگ شده بود سینه هاش بنظر کوچکتر میومد دیدن چهره اش از این زاویه برام جذ اب بودلبهاش درشت تر بنظر میرسید فرم بینیش همینطور ورنگ چشماش میشی شده بود دولا شدم روش اول ناف قشنگ و سفیدش رو بوسیدم دورش رو زبون زدم پوستش شوری خوش طعمی داشت که تااون موقع نچشیده بودم دستهام روی سینه هاش بود ونوک فهوه ای رنگ اون هارو میمالیدم که دیگه سفت شده بود زده بود بیرون کم کم سرم رو بصورتش نزدیک کردم چشماش دیگه نیمه بسته بود لبهاش رو ممیکیدم دیگه داشتم از شق درد میمردم چونه گرد ش رو کردم تو دهنم ومکیدم خیلی بهش حال داد آروم آروم میگفت :جون چرخیدیم به پهلودوباره مسیرزبونم رو رو به سمت پایین اوردم رسیدم بشورتش که دیدم یکم روی خط کوسش خیس شده وکاملا حجمش مشخص بود شورتش رو درآوردم چه کسی داشت همرنگ تنش دوتا لبه های اون همچین به هم چسبیده بود که انگار با مدادی یک کم پررنگ تر از رنگ تنش وسط پاش خط کشیده باشن بدون کوچکترین نشونه ای از مو و پشم هولش دادم و دوباره طاق باز شد دوباره پاهاش رو باز کردم کسش رو برانداز کردم حالا لبه های کوسش از هم باز شده بود وگوشت صورتی رنگش خودش رو نشون دادسرم رو نزدیک کردم و شروع کردم به لیسیدن شاید 2 یا 3 دقیقه نشده بود که بدنش شروع کرد به لرزیدن وصدای نفس هاش بلند شد دست هاش رو گذاشت رو سرم وفشار داد روی کسش از حال کردنش نهایت لذت رو میبردم به خوردن کسش ادامه دادم که گفت: بسه دیگه بکن توش معطل نکن کیرت بکن تو ، سرکیرم رو گذاشتم روی کسش وای همین که خیسیش روحس کردم میخواست آبم بیاد که داد زد زود باش بکن ،هول شدم کیرم رو گذاشتم لای کسش و فشاردادم تو نمیرفت مژگان سرخ شده بود وچشماش رو بسته بود یکم دیگه فشار دادم جیغ کشید خواستم خودم رو بکشم عقب که پاهاش رو قفل کرددور کمرم اشک از گوشه چشماش سرازیر شد هیچ لذتی نمی بردم ترسید م چیزیش شده باشه گفتم :درد داری در بیارم ،با سرش اشاره کرد نه بعد با ناله گفت : بکن ،یه چند بار دیگه جلو عقب کردم که هولم داد عقب کیرم رو که دراوردم دیدم خونی شده دور وبر کسش هم یک مقدار برنگ خون شده بود ترسیدم بودم کیر راست مونده بود ولی نمی خواستم دیگه بکنم تو کسش مژگان چشماش رو بسته بود واروم اروم اشک از چشماش میمومد پایین گفتم : چت شده؟ حرف بزن چرا داره خون میاد؟ تو دختربودی ؟ با د ستش دعوتم کرد به آرامش چنددقیقه بلاتکلیف نگاهش کردم تا بلند شد نشست و گفت : ببخشید ترسوندمت چیزی نیست الان خوب میشم تو هم ارضا نشدی نه؟ گفتم :نه ،تو باکره بودی ؟ لبخندی زد وگفت: آره پاشد رفت به سمت دستشویی روی چادر مشکی زیرمون یه لکه بود چادر رو زدم کنار روی موکت یه لکه کوچک خون بود باخود م گفتم :چیکارکردی پسر؟همون جور لخت نشستم وسط موکت بعداز چند دقیقه مژگان اومد بیرون لبخندی رو لبش بود گفت : می دونستم زن شدن درد داره ولی نمی دونستم اینقدر اولش خیلی حال کردم ولی وقت کردی توش خیلی درد داشت
گفتم: چرا نگفتی دختر ی ؟حالا بهتری ؟ چیکار کنیم ؟
گفت : هیچی برو خودت رو بشور بیا کارت روتمام کن
گفتم: دیگه نمی تونم
گفت: خودتو لوس نکن باید کاری رو که شروع کردی تمام کنی
گفتم: جواب پدر مادرت رو کی میده حالاچیکار کنیم؟
گفت: تو شاید بچه باشی ولی من دیگه بچه نیستم خودم مسئولیت کاری رو کردم به گردن میگرم تو ناراحت نباش فقط کاری رو که شروع کردی تمام کن
وقتی گفت شاید تو بچه باشی بهم خیلی برخورد گفتم : یعنی چیکار کنم ؟
گفت: قشنگ راه کوسم رو باز کن خودتم حال کن وارضا شو
رفتم دستشوئی خودم رو شستم اومدم بیرون دیدم با اسکاج داره موکت رو تمیز میکنه
گفتم :مطمئنی حالت خوبه ؟
گفت:آره فقط یکم دردو سوزش داره ولی امروز باید کاررو تمام کنیم بیا این کیر خوشگلت رو ببینم چی من رو به یه زن تبدیل کرده رفتم بالا سرش وایسادم دستش رو با چادرش پاک کردو کیرم رو گرفت یه خورده نازش کرد بعد خایه هام رو گرفت تو دستش گفت : خیلی شیطونی عین فیلم سوپر ا باهام حال کردی خوبه میگی دوست دختر نداری وازاین کارا نکردی کیرم داشت راست میشد حرفهاش خیلی روم تاثیر داشت با اونهمه استرس دوباره راست کردم تخمام خیلی درد گرفته بود دوباره حالم عوض شده بود شهوت بهم غلبه کرد نشستم پهلوش وبوسیدمش سینه هاش رو لمس کردم یکم یخ کرده بود همین جور که تو بغل هم بودیم خوابیدیم لب تو لب هم دستش همچنان به کیرم بود گفت :نمی کنی
گفتم: مطمئنی؟ ، پا هاشو باز کرد و گرفت بالا منم روی دو زانو نشستم سر کیرم گذاشتم روی لبه کسش گفت : میشه خیسش کن
اومد م کسش بخورم که یکم تلخ بود یه خورد ه تف زدم و کیرم کردم تو همچین پاهاش رو سفت کرد که کیر م درد گرفت گفت : صبرکن بعد گفت : ببین تو کار خودتو بکن هرچی داد زدم یا گریه کردم تو ادامه بده میخوام قشنگ راهشو باز کنی
من که دیگه تحمل نداشتم شروع کردم به تلمبه زدن ده بار جلو عقب نکرده بودم که احساس کردم دارم منفجر میشم کیرم دراوردم ابم با شدت پاشید تا روی صورت و موهای مژگان تخمام داشت تیر میکشید بیشتر از اینکه لذ ت ببرم راحت شدم
مژگان گفت : هی چیکار کردی ؟ چه خبره ؟بی حال بودم نتونستم جوابش رو بدم فقط پهلوی مژگان دراز کشیدم تا چند دقیقه ای هیچی نفهمیدم شاید واسه چند ثانیه خوابم بردیه مقدار که سر حال شدم نشستم مژگان پا شد گفت :میتونی دو باره بکنی ؟
گفتم:چرا؟
گفت: میخوام قشنگ راهش باز بشه !
گفتم: چرا اینقدر اصرار داری راهشو بازکنی ؟
گفت: بهت میگم فقط اولش کار منو انجام بده
شروع کرد باکیرم بازی کردن شل و ول افتاده بود وراست نمی شد حس نشستن نداشتم گفت: چرا راست نمی شه؟
گفتم :نمی دونم
گفت: من بلندش میکنم ،رفت پایین تر و سر کیرم کرد دهنش گرما ی دهنش که خورد به کیرم شروع کرد به راست شدن چه ساکی میزد با تخمام بازی میکرد و سر کیرم میلیسید دوباره کیرم شق شد گفت :بکن گفتم بشین روش من حال ندارم (میخواستم مثل فیلم سوپر باشه نشست روش چهره اش رفت توهم ،گفتم : درد داره
گفت :باید تحمل کنم عیب نداره ، دیگه کنترل دست خودش بود یواش یواش بالا پایین میشد منم با دیدن سینه هاش حال میکردم موج قشنگی بر میداشت صحنه ای که تو خوابم نمی دیدم جلوی چشمام بود این بار واقعا داشتم لذت میبردم ترسم ریخته بود راحت بودم وداشتم ازبدن زیبای مژگان لذت میبردم ولی معلوم بود اون داره بادرد این کار رو انجام میده حس کردم میخواد آبم بیاد ،گفتم :داره میاد گفت: میخوام اومدن آبت رو ببینم
گففتم : پاشو الان میاد زود بلند شد نشست پهلوم کیرم گرفتم تو دستم و مالیدم یک مرتبه دست انداخت به کیرم و شروع کرد به مالیدن چه حالی میداد منم بادستم سینه اش رو گرفته بودم میچلوندمش چشم دوخته بود به کیرم انگار داره یه فیلم مهیج میبینه که دیگه نتونستم خودمو نگهدارم دوباره آبم اومد .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خیانت در خیانت

.چند ماهی بود گذشته بود از آخرین دیدارمون. طبق معمول آدم منطقی ای هستم و زیاد حال نمیکنم غرورمو بذارم زمین و گیر بدم. ولی خب انگار دادن راحتتره تا کردن. دادن منت کشی و خالی بندی نمیخواد. ولی کردن خیلی سخته. البته اگه نخوای خانوم بیاری. روز آخر بعد از دو ماه غیب شدنش بود. که دیگه صبرم تموم شده بود و بهش گفته بودم ببینیم همو و تمومش کنیم این وضعو. اونم استقبال کرده بود. اینجوری عذاب وجدانش کم میشد که انگار من خواسته بودم تمومش کنیم!
وقتی دیدمش اینقدر سوال پیچش کردم و منطق رفتاریش رو زیر سوال بردم که لو داد که یکیو دوست داره که من میشناسم و از این دری وریا... منم خیلی شیک گفتم مرسی که گفتی و بهم احترام گذاشتی. رسما کس شعر گفتم که به نظر همون آدم معقول به نظر بیام و آدم خوبه من باشم. خلاصه تموم شد و اون شب ما جر خوردیم بس که حالمون بد بود و راه رفتیم و پلیس گیر داد و بالاخره رسیدم خونه. داشتم درو باز میکردم که زنگ زد. میخواستم جواب ندم. دیگه مهم نبود چی بخواد سرهم کنه! ولی خب گفتم بذار غرورم حفظ بشه. جواب دادم و فهمید چقدر حالم بده. فکر کنم داشت از شرمندگی میمرد. و قطع کردم و گفتم: برو به زندگیت برس
این جمله تقریبا شده تکیه کلامم. به نظر میاد بعد از گذشت اینهمه سال از زندگیم دیگه عادت کرده باشم به این کنجکاویهای دخترونه ک دلشون میخواد با هر کس و ناکسی بخوابن!!!
چندماهی گذشته بود که دوباره اس ام اس زد. فقط جواب دادم: کاری داری زنگ بزن. دیگه حوصله اس ام اس بازی با تورو ندارم. اونم چند دقیقه بعدش از تو خیابون زنگ زد. بعدا بهم گفت که تو کافی شاپ با همون یارو بوده و اینقدر اون داشته ایور و اونورو دید میزده و تو جمع دوستاشون اینقدر داشته با یه دختر اسپانیایی که اومده بوده ایران و حالا با واسطه اونجا دعوت شده لاس میزده که خسته شده و س ام اس داده. خلاصه جواب دادم و گفتم: علیک
گفت: چرا اینقدر بد جواب میدی؟
گفتم: یا خیلی اعتماد به نفست خیلی بالا رفته یا منو قورباغه فرض کردی که حافظه م پاک شده بعد سه ماه؟!
گفت: نه به خدا. فقط ببین واقعا ناراحتم.
گفتم: تازه یادت افتاده یا الان فکر کردی میتونی تبرئه بشی؟
چیزی که نگفت دوباره گفتم: بی خیال. بهت فکر میکنم ولی میگذره و بزرگ میشم یادم میرهه. حالا بعدی میاد باید براش جا داشته باشم.
یهو گفت: یعنی هنوز با کسی دوست نشدی؟
گفتم: هندونه نیست خانوم. دختریه که دیگه به این سادگیا بهش اعتماد نمیکنم.
سکوت محض بود.
گفتم: اگه کاری نداری بذار منم به زندگیم برسم؟
گفت: ببین چه کار کنم آدم حسابم میکنی؟
گفتم: الان دیگه کاری از دستت برنمیاد. ولی اگر همون روزای آخر بود یه وداع تلخ و شیرین برگزار میکردیم و تموم. اینطوری انسانی هم بود.
گفت: به خدا اگه لازمه دوباره برمیگردم. اصلا اینو ولش میکنم. هر وقتم تو خواستی همون وداع رو برگزار میکنیم.
که و ذهنم همه چی بود الا خاطراتش!!! گفتم: نمیخوام. خیالت راحت. خداحافظ
و قطع کردم.
چند روز بعدش اس ام اس داد از اینا سند تو آل شده ست: تئاتر فلان با کارگردانی فلانی و بازیگران فلان و بیسار... ساعت بهمان و فلانجا و اینا...
حسودیم شد. چون فکر میکردم که فقط وقتی با من بود تونسته بود یه کار بازی کنه و حالا که با اون پف یوز بود یه کار دیگه. بازیگر تئاتر بود. از اون خوشگلاش که هی بازیشون میدن به شرطها و شروطها!!!
زمان من تا اون آخریه هنوز راه و چاه بازیگری رو یاد نگرفته بود و سر به راه بود. ولی حالا دیگه راه به راه کارهای جدید داره.
پاشدم و شال و کلاه کردم و رفتم همون سالن فلان جا و تئاترشو دیدم. خوب بازی میکرد و همین بیشتر حسادتمو تحریک میکرد. تموم که شد با حسرت عجیبی راه افتادم طرف خونه. حالم بد بود. اس ام اس داد: کارم چطور بود.
گفتم: پیشرفت کردی. حالا دیگه یاد گرفتی سرتو بالا بگیری و دیالوگاتو بگی!
گفت: آره یادم دادند.
گفتم: میدونم تئاتر خیلی چیزا یاد آدم میده!
گفت: متلک نگو دیگه.
چون همشون فضای داغون تئاتر رو میدونن متلکهاشم خوب میفهمن!!!
هوا سرد بود و منم خونه نه غذا داشتم و برنامه ای. جمعه بعداز ظهر بود. اس ام اس دادم: پایه وداع تلخ و شیرین هستی هنوز؟
تا ده دقیقه چشمم به گوشیم بود. جوابی نیومد. با خودم گفتم احتمالا یه فحشی چیزی میده. گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم جیبم. یه نصفه شب بود و خوابم نبرده بود. هنوز خاطراتش تو مخم بود. حتی اولین سکسمون یا اینکه من اصرار داشتم باهم سکس نداشته باشیم ولی هی اون میگفت مشکلی داره!!!
و خلاصه یه دفعه به ذهنم رسید نکنه ورداره اس ام اسو نشون ملت بده. آبرومون بره!!! گوشیو روشن کردم که درینگ درینگ هی اس ام اس اومد. شاید 50 تا!!!
هی گفته بود تو که پیشنهاد میدی چرا گوشیتو خاموش میکنی؟!!!
و آخرش گفته بود روشن کردی هر وقت بگی من میام.
به ساعت نگاه کردم دیدم نزدیکه دوئه!
اس ام اس دادم: شارژم تموم شده بود. الان میتونی بیا.
که زرتی اس ام اسش اومد که میام فقط موهام یه کم خشک شه. تازه از حموم در اومدم.
اس ام اس دومش هم رسید: انی لندهورم تازه کارش با من تموم شده. خوابش برده.
اس ام اس دادم: مشروبم داری بیار.
که جواب داد: خوبشم دارم مال همینه. خوردن داره. وقتی صبح پاشه ببینه ه من هستم نه مشروبش جر میخوره.
تا برسه اس ام اس بازی میکردیم. حتی پانشدم برم دوش بگیرم یا به خودم برسم. واقعا حس لاشی بودن داشتم. من که مثلا خیلی آراسته و تر و تمیزم. ولی انگار ناخودآگاهم گه بازی هم میتونه در بیاره. همش فکر میکردم اینبار اون مجبوره انگار ییا حالا هرچی. بذار راحت باشم. اصلا برام مهم نیست ممکنه بدش بیاد ازم!!!
وقتی رسید ساعت 3 بود. اومده بود تو و داشت تمام جاهای خونه رو نگاه میکرد. میخواست ببینه چیزی تغییر کرده یا نه؟
بهش گفتم: به چیزی دست نزدم. هنوز چیدمان و دکوراسیونیه که خودت چیدی رو دارم.
گریه ش گرفته بود. گفت: میدونم منو دوست داشتی.
منم نه گذاشتم و نه ورداشتم: نه حالا دوست ندارم ولی خب کسی هم نیومد جات که بزنیم خاطراتتو فاکداپ کنیم! خندیدم.
رفت و دولیوان با یخ آورد و مشروبش رو ریخت. یه ضرب و تلخ اول خودش بالا رفت. کم آروم خوردم. گفت: اگه تو بخوای تا ابد با تو میمونم. اونم میذارم فکر کنه باهاشم. فقط میخواسته به دستم بیاره.
گفتم: دست بهش بزنی روت بالا میارم. تو هرز شدی منکه نشدم!
گفت: دیگه توهین نکن. بذار وقتی برات ساک میزنم عق نزنم!
گقتم: اینم برام مهم نیست. فقط برام مهمه یه بار دیگه وقتی با کسی هستی بکنمت.
لیوانشو دوباره پر کرد و یه ضرب و تلخ بالا رفت: اگه با این دلت خنک میشه. من میذارم عقب و جلومو یکی کنی و خونین و مالین برم از اینجا.
هر چی باشه از جنس خودمون بود و خوب بلد بود کاری که که احساسات انسان دوستانه ی آدمو تحریک کنه. هیچ حس سکسی باهاش نداشتم. امیدوارم بودم امتناع کنه تا یه چیزی تو مایه های تجاوز رو باهاش داشته باشم. اینطوری شاید روحیه حیوانیم بزنه بالا و راست کنم.
لباساشو در اورد و با یه جین پاره پوره و تاپ خیلی باز نشست رو کاناپه. خونم کوچیکه ولی قشنگه. از هر چایی یه چیزی آوردم. از افغانستان بگیر تا سیستان و بوشهر وبیا بالا و برو غرب کردستان و برو ارومیه و برو شمال و مازندران و ...
یکی دو شات دیگه هم باهاش زدم و انو تقریبا مست بود و خسته از اجرای اون شبش. و سکس آخر شبش با اون لندهور. اون لندهور که میگم خودش یکی از همین بازیگرای خوش تیپ روزگاره ها. که دخترا میرن ازش بالا و میان پایین میبینن بهش دادن!!! همه هم فقط دلشون میخواد اولین سکسشون با اینا باشه. رزومه پر میکنند که مثلا بگن به این بچه کونیا ندادن. بلکه به این یارو دادن!!! حالا فرقی هم نداره ها. همه یه کاری میکنن!
اینقدر میدن و میکنن که یه روزی یادشون میره اصلا لذت ببرن!!!
تقریبا دمدمای صبح بود. گفت: اگه تلخه وداعمون واسه اینه که خودت نمیخوای شیرینش کنی. یه کاری کن توروخدا؟
گفتم: تو یه کاری کن.
اونم به زور از جا بلند شد و اومد.
صحنه ی سکس رو حوصله ندارم توضیح بدم. عین بقیه تونه! ولی وقتی ظهر شده بود از خواب پاشدم رفته بود. یادداشت گذاشته بود: میخواستم امتحانت کنم ببینم توام عین بقیه ای یا مثل قدیما هنوز معقول و خاص که دیدم ریدی!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اعتراف ب شیطنت سکس با رفیق پسرم

نمیتونستم حتی یک لحظه هم از فکرم بیرونش کنم و نمیتونستم به خودم بقبولونم که دارم بهش فکر میکنم.آخه من چرا باید اون لحظه اونجا باشم؟ چرا؟ چرا دقیقاً همون لحظه؟ و چرا باید اون حرکت رو ببینم که با زندگیم بازی کنه؟ اون روز حال خوبی نداشتم و کلاً احساس کسالت میکردم. پسرم با دوستش اومدن خونمون و رفتن تو اتاق که مثلاً با هم درس بخونن. باید اقرار کنم که از این همایون خیلی خوشم میومده. درسته که جای مادرشم ولی یه جورایی پسر سکسی و خوشگلیه و من خیلی از وقتا با خودم فکر میکردم کاش جوون بودم و میتونستم دلشو به دست بیارم. میدونستم که شهرستانیه و به خاطر درس اومده تهران و تو یه مکانیکی هم کار میکنه تا کمک خرجی براش باشه. کلاً بچه با استعداد و اهل کاری بود و هیکل مردونه ای داشت و بیشتر به مردای میانسال شبیه بود تا یه پسر دانشگاهی بیست و چند ساله. اون روز اونا تو اتاق بودن و پشت کامپیوتر نشسته بودن و منم تو آشپزخونه مشغول کارای خودم بودم. علی پسرم اومد بیرون و به من گفت: "مامان چایی داریم؟" منم گفتم: "الان براتون دم میکنم" و اونم رفت. بعد از چند دقیقه که سماور روشن بود و چایی رو تو قوری ریختم رفتم ازشون بپرسم با چاییشون شیرینی هم میخوان یا نه. وقتی در زدم و رفتم تو دیدم فقط همایون تو اتاقه و دستشو گذاشته رو کیرش و تا منو دید دستشو از اونجا برداشت و سریع بلند شد.... ولی همین کارش بیشتر کیرشو در معرض دید گذاشته بود و منم حسابی شوکه شده بودم. با دیدن کیر به این گندگی.... چند لحظه سکوت بینمون برقرار شده بود که علی اومد پشت سر من... بهش گفتم: "کجا بودی؟" گفت: "دستشویی بودم مامان". منم خودمو جمع و جور کردم و گفتم: "اومدم بگم چایی حاضره شیرینی هم میخورین براتون بیارم یا نه؟" علی هم یه نگاهی به من انداخت و گفت: "آره...چرا که نه؟" بعد به همایون گفت: "میخوریم دیگه نه؟" اونم به من نگاه کرد و با یه لبخند که دل منو اسیر خودش کرد گفت: "مگه میشه دست شما رو رد کرد؟ شما هر چی لطف کنید ما میخوریم." اومدم بیرون. چشام سیاهی میرفت و نمیتونستم تصویر اون لحظه رو از جلو چشام دور کنم. چرا درست تو اون لحظه دست همایون رو کیرش بود؟ داشت میخاروندش؟ پس چی؟ چرا انقدر کیرش گنده بود؟ولی بیشتر از اینکه این سوالا تو ذهنم باشه شهوت دیدن کیر همایون تو فکرم بود و این که کاش میتونستم حتی برای یک بار هم که شده کیرشو از نزدیک ببینم و بتونم لمسش کنم. چند روز از این اتفاق گذشت و من هر شب خواب کیر گنده همایون رو میدیدم. یه بار هم که شوهرم اومد که منو بکنه خودمو زدم به سر درد و بهش ندادم. نمیتونستم دیگه کیر شوهرم رو ببینم و تحمل کنم.بالاخره تصمیم خودمو گرفتم. هر جوری بود فهمیدم مکانیکی ای که همایون توش کار میکنه کجاست و یه روز پاشدم رفتم اونجا. بعد از ظهر خرداد ماه بود و هوا حسابی گرم بود. منم یه پیرهن نازک پوشیدم و یه مانتوی نخی و یه شال کوچیک که هر دو دقیقه یه بار از سرم می افتاد. حسابی هم به خودم رسیدم. جوری که بعد از سالها نگاه حشری خیلیا رو تو خیابون رو خودم حس کردم و این برام خیلی جالب و هیجان انگیز بود. بعد از اینکه به اون مکانیکی رسیدم یه کمی ایستادم تا خود همایون رو ببینم و مطمئن بشم. وقتی دیدمش قلبم داشت میومد تو دهنم. باورم نمیشد که خودش باشه. اون هیکل مردونه و خوشگلش رو داشتم میدیدم و اون دستای بزرگ و قشنگش رو که سیاه بودن. یه کلاه هم رو سرش بود و داشت با ماشین یکی از مشتریا ور میرفت. وقتی کارش تموم شد و اون مشتری رو راه انداخت و رفت منم ماشینمو روشن کردم و رفتم سراغش. وقتی رسیدم دم پای همایون وانمود کردم که نمیدونستم اون اونجاکار میکنه. اولش همایون یه کم خجالت کشید ولی تا دید من اصلاً برام مهم نیست سعی کرد به روی خودش نیاره. گفتم: "آقا همایون ببخشید. این ماشین گاهی اوقات ریپ میزنه میشه یه امتحان بکنین؟" اونم خندید و گفت: "بله خانوم حتماً... ببخشید که من سر و وضعم مناسب نیست" منم آروم گفتم: "خیلی هم خوب و مناسبه. عالیه!" همایون یه کمی هاج و واج منو نگاه کرد و بعد سوار ماشین شد و روشنش کرد و بعد رفت کاپوت ماشینو زد بالا و شروع کرد به وارسی کردن. بهش گفتم:"عجب هوای گرمی. تابستون زودتر از همیشه اومده" همایون گفت: "میل دارین براتون یه آب خنک از تو یخچال بیارم؟" گفتم: "بله. مرسی. لطف میکنی همایون جان!" سرخ شده بود وقتی بهش گفتم همایون جان. رفت تو مغازه و با یه لیوان آب برگشت. میدونستم باید چیکار کنم. آب رو گرفتم و طوری شروع کردم به خوردن که آب از تو دهنم یه کمی بریزه بیرون و بیاد از تو مانتوم بره سمت سینه هام. وقتی لیوان رو از دهنم جدا کردم هنوز لبم خیس بود و زبونمو درآوردم و دور لبم و با زبونم خشک کردم. حس کردم همایون خشکش زده. بهش که نگاه کردم از اون حالت اومد بیرون و رفت سمت ماشین. بهش گفتم: "ببینم همایون جان اینجا صندلی نیست من بشینم. خسته شدم" همایون اومد طرفم و گفت "تو مغازه ، پشت یه ماشینی رو درآوردیم و به عنوان مبل ازش استفاده میکنیم. البته یه مقدار کثیفه و برای خانوم متشخصی مثل شما خوب نیست ولی اگر دوست داشته باشین میتونین برین اونجا" خودمو زدم به خنگی و گفتم: "کجاست؟" باهام اومد و راهو نشونم داد. عالی بود. یه جایی که در داشت و کسی هم نبود. نشستم و دگمه های مانتومو باز کردم. جوری که پیرهن گشادم کاملاً معلوم بود و چون دگمه هاشو خوب نبسته بودم چاک سینه م هم زده بود بیرون. بهش گفتم:"الان تعطیل میکنین؟" گفت:"الان کسی نیست. منم میخواستم تعطیل کنم" بهش گفتم: "پس در ماشینو قفل کن و مغازه رو هم ببند و بیا اینجا. راجع به علی میخوام باهات حرف بزنم" اونم یه "چشم" گفت و رفت. بعد از یه مدت کوتاه وقتی برگشت من مانتومو درآورده بودم و دگمه های بالای پیرهنم رو هم باز گذاشته بودم تا پستونام بیشتر معلوم باشن. تا منو تو اون حال دید اول تعجب کرد و بعد بدون اینکه به روی خودش بیاره اومد و نشست. گفت:"من در خدمتم". بهش نگاه کردم و گفتم "من درخدمتم. من! من در خدمتتم الان.... تو هر کاری بخوای میتونی الان با من بکنی" داشت با چشای گرد شده از تعجب منو نگاه میکرد و از جاش بلند میشد که دستاشو گرفتم و با صدای سکسی خودم که میدونم چطور مردا رو خر میکنه بهش گفتم: "من از وقتی دستتو رو کیرت دیدم شبا خوابم نمیبره. الانم تنها دلیلی که منو کشونده اینجا دیدن گل روی همین کیرته شازده" بریده بریده گفت: "ولی شما مادر دوست منین. من نمیتونم با شما..." امونش ندادم و کشوندمش سمت خودمو در گوشش گفتم "مگه مادرا دل ندارن؟ از اون مهم تر مگه مادرا کس ندارن؟ چرا میرین دنبال دخترایی که از ترس پاره شدن پرده شون بهتون نمیدن؟ من الان اینجا همه کاری برات میکنم. کیرتو هر جایی که بخوای میذارم" گفتن همین جمله ها حسابی حشریش کرده بود و کیرش سفت سفت شده بود. لبمو گذاشتم رو لبشو دستشو بردم سمت پستونام. اونم ماهرانه شروع کرد به بوسیدن من و ور رفتن با پستونام. بعدش هم بلند شد و پیرهنشو درآورد و خواست زیر پیرهنشم دربیاره که کشوندمش پشت خودم و دستشو گرفتم و بردم سمت کسم که از زور شهوت خیس شده بود. از روی شورت یه کمی کسم رو مالوند که حسابی داغ شدم و بعدش از کنار شورتم دستشو برد تو و شروع کرد به مالوندن و ور رفتن با کسم که منتظر ورود یه مهمون جدید بود. یه مهمون جدید به اسم "کیر آقا همایون!". تو اوج لذت بودم و داشتم حال میکردم ولی هنوز از اون کیر عظیم خبری نبود. این بود که برگشتم و دستمو بردم سمت شلوارش. کمر بندشو باز کردم. اونم زیر پیرهنشو درآورد و تونستم بدن بی نقصش رو ببینم. سرمو گذاشتم رو سینه ش و شروع کردم به بوسیدن سینه ش و اومدم پایین تر روی شکمش و همزمان با این کار زیپ شلوارش رو هم پایین آوردم و رسیدم به شورتش. با زبونم که رو شکمش داشت مالیده میشد اومدم پایین تا رسیدم به شورت سیاهش و زبونم رو از لای شرتش بردم تو. اولش کش سفت شورتش مقاومت می کرد ولی من به زور دهنمو بردم تو. دیوونه بودم. رسیدم به سر کیرش که صدای همایونو شنیدم که میگفت:"آه....واای...جوون...بخورش" و منم شورتش رو کشیدم پایین و از نزدیک شروع کردم به زیارت کردن این کیر بزرگ و استثنایی. از بالا تا پایین براش لیسیدمش و حسابی با زبونم و دستم براش جق زدم و بهش حال دادم. نمیفهمیدم چقدر زمان گذشت. فقط همینو فهمیدم که یهو دهنم پر شد از آب داغ همایون که پشت سر هم میومد تو دهنم و من تشنه رو سیراب میکرد. عجب آب خوشمزه ای. آب شوهرم زیاد جالب نبود و آب اون مردایی رو هم که دور از چشم شوهرم باهاشون سکس داشتم رو نخورده بودم ولی این پسر جوون آب جوونونه ای هم داشت که من پا به سن گذاشته رو هم جوون و شاداب میکرد. حسابی که آبش اومد و راحت شد باز هم براش کیرشو خوردم و ناز کردم تا آرومش کنم. بعدش هم پاشدم و دهنمو شستم و دوباره اومدم سراغش. این دفعه اون بود که همه کاره بود. منو نشوند رو مبل و خودش رفت رو زمین نشست و سرشو برد لای پاهام. با زبونش برام شروع کرد به حال دادن به کس بی جون من که مدتها بود رنگ یه کیر درست و حسابی رو به خودش ندیده بود. با این کارش حسابی کسم تر و تازه شد و انگار از قصد داشت کسم رو آماده ورود مهمان دعوت شده میکرد ولی هرچی جلوتر میرفت من بیشتر داشتم دیوونه میشدم و انقدر با زبونش با کس من ور رفت و ور رفت که به انفجار ارگاسم رسیدم. سرم داغ شده بود و بدنم مور مور میشد. تازه انگار یادم اومده بود که ارضا شدن چه طعمی داره. وقتی چند ثانیه از ارضا شدن من گذشت انتظار هر چیزی رو داشتم جز اینکه من و برگردونه و با زبونش شروع کنه به لیسیدن کونم. داشتم از خوشی میمردم. یعنی انقدر حشری کننده بودم که داشت کونمو میخورد؟ با زبونش همه جای باسن هامو لیسید و از سوراخ کونم هم نگذشت و حسابی با زبونش اونجا رو هم خیس کرد. بعدش بلند شد و رو زانوهاش نشست و کیر گندشو گذاشت دم کونم و گفت:"خودتون گفتین همه کاری میتونم بکنم...نه؟" گفتم: "آره عزیزززززز.... تو بزن منو بکش..... تو هر کاری بخوای میتونی بکنی" اونم معطل نکرد و کیرشو کرد تو کونم. انقدر ماهرانه و با سرعت که فقط یک لحظه درد داشتم و بقیه ش همه خوشی بود و لذت وووووولی جیغی که زدم گوش خودم رو هم کر کرد چه برسه به اون!!!! اونم شروع کرد به کوبوندن کون بی تاب من و همینطور کون منو با کیر کلفت خودش پر و خالی میکرد. بعد از یه مدت کیرشو درآورد و منو برگردوند و خودش هم ایستاد. حالا نوبت کسم بود. بابا جون من میخوام که تو کیرتو بکنی تو کسم. میخوام بهت کس بدم آخه چرا نمیفهمی؟ ولی اون کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد عقب جلو کردن. یه ذره طول کشید تا با ریتم کارش آشنا شدم و تونستم همزمان با عقب جلو کردن های اون زبونم و رو نوک کیرش بچرخونم و بهش حال بدم. یه کم بعد من رو به دیوار ایستاده بودم و اونم یه پای منو با دستش بالا نگه داشته بود و کیرشو گذاشته بود دم کس تشنه من. آروم آروم کیرش رفت تو کسم و منم آروم آروم پرواز میکردم. اونقدر این حالت لذت بخش بود که هنوز هم که هنوزه برام قابل فراموش کردن نیست. همایون استادانه کس میکرد. تو زندگی چهل و سه ساله م تا حالا کسی منو اینطوری نکرده بود. انقدر با حساب و کتاب و انقدر با تحمل و از همه مهم تر این بود که کیر هیچ کسی به گندگی و باحالی کیر این پسرک نبود.تلمبه زدنای همایون نزدیک به پنج دقیقه طول کشید و وقتی حس کردم که آبش در حال اومدنه خودمو محکم تر بهش میکوبوندم و میگفتم:"آبتو بریز تو کسم.... جر بده کسمو.... آبتو بریز توووش" واونم همین طور ادامه داد و دادو منو کرد و کرد تا حس کردم تو کسم قیر داغ ریختن. آبش این بار داغ تر از دفعه قبل بود که تو دهنم اومده بود. وقتی آبش میومد محکم تر و محکم تر ضربه میزد و من حال بیشتری میکردم. بعدش هم کیرشو از تو کس جرخورده من آورد بیرون و رفت رو همون مثلاً مبل نشست. من همونجا رو به دیوار ایستاده بودم و غرق در لذت بود. پامو آوردم پایین و با دستم کسم رو نوازش کردم. همایون گفت: "نمیدونستم کس مامان دوستم انقدر میتونه باحال باشه" و من آب کیرشو حس میکردم که از کسم میزنه بیرون و از لای پام داره میاد پایین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
جریان ازدواج من و علی

یه سلام گرم و نرم و درست و حسابی به همه بچه ها . من آوا هستم .خیلی وقته که تو این سایت میام ولی این اولین داستانی هست که میخوام واستون بنویسم و نظرتون واسم خیلی مهمه تا بدونم ادامه بدم یا نه ؟
این داستان آشنایی من و شوهرم (علی) هست و سکسی نیست ولی مطﻤﺌن باشین حقیقته و ارزش خوندن داره .
من و خونوادم تو یکی از شهرهای بزرگ ساکن بودیم و هستیم و من هم همونجا دانشجو بودم تا اینکه به خاطر یه سری مساﺋل از طریق دانشگاه مهمانی گرفتم به یکی از شهرستانهای اطراف. اونجا هیچ دوست و آشنایی نداشتم و چون به انتخاب واحدشون وارد نبودم درسارو جوری گرفته بودم که از صبح تا شب واسه چند تا کلاس الاف بودم. اونجا مجبوربودم چادربپوشم شوخی نکنم شیطنت نکنم زیاد آرایش نکنم چون پسراش خیلی هیز بودن و میخوردنم و منم اصلا نمیخواستم تابلو بشم .
((( راستی من 23 سالمه قدم 168 و وزنم 60 کیلو هست. شونه هام نسبتا پهنه چون استخون بندیم ریز نیست. پوستم صاف و سفیده و سینه های درشتی دارم.پاهام کشیدست و باسنم یه کمی برجسته.فرم صورتم بچه گونه نیست. سایز لبام خوبه ولی نه به درشتی لبای علی. همه میگن چشمام خیلی گیرایی داره. و از وقتی فهمیدم علی موی بلند دوس داره دیگه موهامو کوتاه نکردم . درکل سعی میکنم هیکلمو خوب و متناسب نگه دارم چون علی خیلی اهمیت میده و میگه تو لباس لختی محشر میشی! )))
خلاصه کم کم داشتم افسرده میشدم که چند تا از دخترا باهام دوست شدن ولی با یکیشون خیلی صمیمی شدم. اسمش الهام بود و آی ناقلا بود. دیگه بهم خوش میگذشت. چرت و پرت میگفتیم. کلاسارو میپیچوندیم. عصرا میرفتیم گردش. حسابی پسرارو مسخره میکردیم ولی توجه و نگاه های یه پسر از بین بقیه واسم خاص بود. دوس نداشتم به الهام چیزی بگم. میخواستم تو دل خودم باشه. خیلی دقت کردم ولی پسررو سر کلاسام نمیدیدم ولی تو راهرو و محوطه زیاد بود. معلوم بود اونم حواسش به منه. اینو خوب میفهمیدم. با کنجکاوی نگام میکرد چشماش دنبالم بود. یه روز عصر وسط آخرین کلاسم بد جور پریود شدم با عجله از کلاس اومدم بیرون که زود برم خونه . شنیدم دوستش بهش گفت: علی اوناهاش ولی چقدر تند رفت. اون شب علی خیلی با سیاست تعقیبم کرد تا خونه دانشجویی من و الهام رو یاد گرفت (بعدها بهم گفت اون شب فکر کرده من با کسی قرار دارم و خیلی ترسیده بوده وقتی خیالش راحت میشه کلی فحش به خودش و من میده ! به خودش واسه اینکه شک کرده به من واسه اینکه تند و زود رفتم ) این علی آقای من که چشمم بدجوری دنبالش بود یه پسر قد بلند و چهارشونه و خیلی خیلی خوش هیکل بود پوستش سفید و صاف. لباش درشت و صورتی ولی چشماش ریز بود . راه رفتنش مردونه . خیلی خوش خنده و تیز و زرنگ . همیشه اسپرت و خوش لباس بود. معمولا بوی عطرش میپیچید. ریشش اکثرا مدل بزی بود. ولی از اونجایی که هیچ جزوه ای دست نمیگرفت نمیفهمیدم چی میخونه. دیگه میدونستم چه ساعتی کجا میشه پیداش کرد. اگه یه وقت دیر میرفتم دانشگاه چپ چپ نگام میکرد نگای ساعتش میکرد که یعنی دیر کردی منتظر موندم ! در طول روز شاید بیست بار همدیگرو میدیدیم ولی خیلی زورم میگرفت که جلو نمیومد. شماره نمیداد. مثل بقیه پسرا پیشنهاد دوستی نمیداد تا بهش بگم من خیلی وقته منتظرم. یه روز با بچه ها نشسته بودیم تو بوفه داشتیم تنقلک میخوردیم که اونم اومد با دوستش نشست اون طرف. یهو یکی از بچه ها بهم گفت آوا بیا این پسررو ببین (علی رو میگفت) گفتم:خوب که چی؟ گفت:هم شهریته ها چشم اکثر دخترا رو گرفته همه عاشق هیکلشن میگن مربی باشگاه بوده. یکی دیگه میگفت سال بالاییه رشتش سخته ولی من که دست این یه خودکارم ندیدم تا حالا. ولی موندم چرا به دخترا اصلا محل نمیذاره؟ یهو الهام گفت: کثافت چه لبایی داره جون میده واسه خوردن از این شکلاته شیرین تره ولی بچه ها شاید مغروره یا شاید زن داره یا اصلا شایدم یارو گی باشه ! همه از ته دل میخندیدن ولی من عصبی و کلافه. دوس داشتم به الهام دعوا کنم بگم لباش مال منه اینجوری نگو شیرینیش مال منه من خیلی دوسش دارم ولی به خودم گفتم این علی اگه آدم بود و منو میخواست تا حالا گفته بود.
شبا نمیخوابیدم بس که تو فکرش بودم لباشو رو لبام حس میکردم . تصورش حشریم میکرد . بالشمو بغل میکردم ولی راضی نبودم. کم بود . هیکل علی رو میخواستم. آب کسم راه میافتاد. آتیش میگرفتم. اگه منو نمیخواست چرا دست از سرم بر نمیداشت. پس چرا جلو نمیومد؟ دوس داشتم واسه همیشه داشته باشمش. حریص بودم. میخواستم من زنش باشم .
تا اینکه یه فکری زد به سرم شیطانی !!!!
یه روز به الهام گفتم تو هم خونه ی منی و تا حالا خیلی رازدارم بودی . بعد از زمینه چینی از سیر تا پیاز جریانو گفتم . اولش خیلی ناراحت شده بود که چرا تا اون روز بهش نگفتم. ولی وقتی نقشمو گفتم کلی خندید و گفت هستم باهات تا تهش !
یادمه آخر همون هفته اومدم شهرمون پیش خانوادم ولی ناراحت. مامانم گفت این چه سر و وضعیه. چقدر پریشونی. گفتم کاش ببریم آرایشگاه. بلکه یه کم عوض بشم. اونم گفت باشه. خلاصه موهامو کوتاه کردم و ابروهامو یه مدل جدیدتر و زنونه تر برداشتم. با قیافه ی مظلوم به مامانم گفتم دوس دارم موهامو رنگ کنم. اونم واسه اینکه به دلم راه رفته باشه قبول کرد چون دفعه اولم بود خیلی عوض شدم. فردا صبحش هم با آبجی بزرگم رفتم خرید مانتو و کفش و این جور چیزا و پس فرداش دوباره برگشتم شهرستان .
الهام تا منو دید گفت: نه بابا ! چه پتانسیلی! چی بودی دیگه حالا بدتر هم شدی!چقدر ناز شدی! طفلکی علی! دوتایی خندیدیم.
واسه اولین بار غیبت کردم اون هم یه هفته ی کامل. اصلا دانشگاه نرفتم. خودمو تو خونه حبس کردم و درس میخوندم . تو این مدت الهام واسم خبر میاورد . میگفت بیچاره شدی چون علی داره در به در دنبالت میگرده. گویا به عنوان دانشجوی مهمان حتی کلاسامو هم میرفته . خیلی کلافه بوده . خدایی منم خیلی دلم واسش تنگ شده بود .
هفته بعد رسید . بعد از ظهر شد و دو ساعت طول کشید تا آماده شدم . حمام رفتم موهامو مدل فر درست کردم . خیلی ناز آرایش کردم مخصوصا چشمامو. چهرم خاص شده بود . خودم که خیلی راضی بودم. واسه اولین بار یه تیپ تقریبا زنونه زدم. استرس داشتم . انگشتری که الهام واسم خریده بود رو دست چپم کردم و راهی دانشگاه شدم . قرار بود به الهام اس ام اس بدم .
گفت:خودش تنها از صبح نشسته رو صندلی . گفت آوا گناه داره . اس داد گفت: آوا الان وقتشه من تو راهرو هستم مثلا منتظرتو راهرو خلوته بدو بیا بالا . من حالم خیلی بد بود صدای قلبمو میشنیدم . ای وای پله ها تموم شد . یهو الهام از عمد بلند گفت: عروس خانم مبارک باشه.دلم واست تنگ شده.کی رسیدی؟ اومد سمتم بغلم کرد. تو گوشم گفت:دست چپتو بیار بالا دیگه. نقشت یادت رفته. به خودم اومدم .
علی بلند شده بود. ایستاده بود. مات و مبهوت نگام میکرد. رنگش بد پریده بود. چند تا از دانشجوها جریانو قشنگ فهمیدن .
الهام گفت: میرم کیفمو بیارم که بریم خونه واسم تعریف کنی. رفت تو کلاس. من دزدکی علی رو نگاه میکردم.
خوشبختانه الهام خیلی زود اومد بیرون ولی گویا استاد یه چیزایی هم بارش کرده بوده .
تاکسی دربست گرفتیم ولی به راننده گفتیم آروم بره. میدونستم دنبالم میاد. بالاخره پیاده شدیم و رفتیم سمت کوچمون.
الهام طبق نقشه رفت تو سوپری سر کوچه. چون میگفت این پسر انقدر مغروره که اگه من کنارت باشم شاید جلو نیاد.
من داشتم آروم تو کوچه قدم میزدم . صدای نفس دویدن اومد . یهو یکی دستمو گرفت . دلم هری ریخت . با صدای بریده بریده و نفس زنون گفت : آوا آوا تو واقعا ازدواج کردی؟ آره ؟
برگشتم. علی بود. دستاش از من سرد تر بود. واسه اولین باری بود که اسممو صدا میزد. داشت میگفت: تو واقعا مال من نیستی؟! تو عشق من نمیشی ؟ نه؟ نه؟ دستمو جدا کردم . روشو کرد سمت دیوار. شونه هاش میلرزید. صدای گریش هنوز یادمه .
خودمم اشک میریختم و میرفتم سمت خونه.دیدم الهام صداش کرد.گفت اینجوری واسمون بد میشه. بیا تو حیاط تا همه چیزو واست توضیح بدم. علی هم اومد. تقریبا یک ساعت تو حیاط پچ پچ میکردن . اون لحظه ای که خدارو شکر میکردم که چه خوب هم خونه ی دیگه ای نداریم الهام اومد داخل گفت: آوا مهمون داریم یا الله. علی گفت: آوا نه و آوا خانم ! شما که بهتر میدونید چقدر حساس تشریف دارن ! الهام و علی میخندیدن .
من حسابی دست پاچه شده بودم . چرا علی داره میاد داخل ؟ این چرا خوشحاله ؟ چرا میخنده ؟ چی شد یهو ؟
تو همین فکرا بودم دیدم علی روبروم ایستاده. نگاهم تو نگاهش گره خورد.الهام گفت: عجباااااخجالت نمیکشه. برو یه چیزی بپوش خوب. تا اومدم به خودم بجنبم و بدوم برم یه چیزی بپوشم علی دستمو گرفت وگفت: اگه رفتی منم هفته دیگه زن میگیرم .
وااااای خدا . دوزاریم افتاد . هممون خندیدیم . گفتم زشته بذار برم . نشست و تکیه داد به دیوار . دستمو ول نمیکرد . گفت : بیا ببینم کارت دارم . الهام گفت: من میرم تو اتاق استراحت کنم . علی منو کشید سمت خودشو میگفت : من کی به زنم اجازه دادم بره موهاشو رنگ کنه ؟ هان ؟! منو نشوند تو بغلش. گفت:یادم نمیادااااا . منم با ناز و عشوه آروم گفتم: پس آلزایمر گرفتی !
همون جوری که دستش تو موهام بود سرمو بوس کرد. وای. من موندم وچشمهای پر برق علی وبغلش وسکوت شب زمستون !
گفت: دلت اومد من اونجوری گریه کنم ؟ نمیخوای جای اشکای شوهرتو پاک کنی ؟! وای از ته دلم کیف میکردم . صداش چقدر مهربون شده بود . واقعا این همون علی بود ؟!! باورم نمیشد ! با دست راستم میکشیدم رو گونه هاش . بدون اینکه به روم بیاره انگشتررو از دست چپم در آورد. (راستی شب عروسیم واسه شاباش رقص کارد یه انگشتر بهم داد چشمک زد و گفت: مدلش دقیقا همونه ولی طلاشه ! تو فیلم معلومه که دوتایی چقدر خندیدیم) ( دور نشیم ) من ساکت بودم. دستم رو گونه هاش بود. خودش سرمو گذاشت رو شونه هاش. چشمامو بستم. داشتم تنشو بو میکردم. با یه لحن عاشقونه آروم گفت : آواااااااا مامان تو دوماد نمیخواد ؟ آواااااااا تو عروس مامان من میشی؟ نه نه ببخشید اشتباه شد. آوااااا تو میخوای من شوهرت بشم ؟ نه نه بد گفتم . آوااااا تو زن من میشی؟ من خندم گرفته بود از اداهاش ولی اون همین جور ادامه میداد. آوااااا میخوای من عشقت بشم؟ آوااااا اجاره دارم بیشتر از این دیوونت بشم؟ آوااااا میشه مامان نی نی های من بشی؟ آواااااا میشه من نی نی هاتو بهت هدیه بدم؟ آواااااااااا میشه من کار کنم ولی تو پولامو واسه زندگیمون خرج کنی؟ آوااااااااااا قول میدی فقط واسه خودم ناز و عشوه بیای ؟ آوااااااا میشه فقط واسه من لباس عروس بپوشی ؟ آوااااا میذاری خودم لباس عروستو در بیارم ؟
اینو که گفت محکم بغلش کردم . پاهامو رد کردم از کنار پهلوهاش . بینی هامون به همدیگه میخورد . لبامون روبروی هم بود . بوسش میکردم. اونم بوسم میکرد. تو آسمونا بودم شایدم بالاتر. لباش واقعا مال من شده بود. صدای بوسامون تو خونه میپیچید . چشمام خمار شده بود. داغ کرده بودم. عاشقش بودم. اونم همین طور. نفساش صورتمو گرم میکرد. چه عشق بازی بود. ایندفعه علی خود لبمو بوس کرد. چند لحظه بعد دهنشو بازتر کرد. لباشو به لبام میکشید. لبامو میخورد. من خودمو بی اختیار تکون میدادم . علی آروم و با ملایمت میخورد. اینقدر خورد که نالمو در آورد. آه میکشیدم. بازوشو گرفته بودم. با چشام واسش عشوه میومدم. میگفت: آخ کشتیم به خدا. آوا جونم. آوا نکن اینجوری. آوا بهم رحم کن دارم میمیرم. آوا قول میدی زنم که شدی بازم همین جوری دیوونم کنی؟ مثل امشب تو جیگرم ناله کنی؟ گفتم: چشم چرا که نه! ( الانم که زنشم هر چقدر واسش ناله و آخ و اوخ میکنم میگه مثل اون شب نیست. میگه تا مثل اون شب نشه کوتاه نمیام و به همین بهونه روانیم میکنه تا ترتیبمو بده.)
الهام از اتاق اومد بیرون.گفت میدونید ساعت چنده؟ واقعا گشنتون نیست؟ خودمونو جمع و جور کردیم.گفت:جلوی من نمیخواد مودب بشین نه به این هفته آخر ترم نه به اون موش وگربه بازیاتون.با لذت و غرور تو جیگر عشقم میخندیدم.علی گفت:بپوشین بریم بیرون شام بخوریم . الهام گفت : شما برین دوس دارین تنها باشین اما من نمیام . رفتم سمت الهام دستامو زدم به کمرم و گفتم:به به به! چشمم روشن! از کی تا حالا تو فرمانده شدی!؟تنهایی واسه خودت نقشه میکشی!؟عملیات راه میندازی! الهام دیگه از خنده نشسته بود روی زمین. کنارش نشستم بوسش کردم و گفتم: خره یعنی انقدر بی معرفت شدم پاشو زود باش ببینم.
اون شب حسابی خوش گذشت. من و علی چون هیجان زده بودیم همش سوتی میدادیم. نه من و نه الهام اصلا باورمون نمیشد این پسره واقعا همون علی باشه. اون کجا و این کجا !!!! ( هنوزم که هنوزه هر وقت ازش میپرسم جریان چی بود که تو نمیومدی جلو پیشنهاد بدی ؟ یه جوری جواب نمیده از زیرش در میره . لبخند میزنه میگه رازه ! )
امیدوارم همگی نظر بدین چون نظراتون واسم مهمه . ایشالا که دوس داشته باشین هر چند خودم میدونم سکسی نبود.
اگه از نوشتنم خوشتون اومده بگین تا خاطرات سکسهام با علی و ازدواجمون رو هم واستون بنویسم ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و شیوا دوست مادرم

سلام یه خاطره واقعی و توپ میخوام تعریف کنم فقط نظر یادتون نره
اول بذارزد از شیوا بگم شیوا یه خانم خوشگل با قد بلد داره که تازه طلاق گرفته و یه پسر 7 ساله به اسمه متین داره.
شروع یک خاطره:صبح بود منم تازه بیدار شده بودم داشتم صبحانه میخوردم که مادرم گفت امشب شیوا میاد اینجا آقا منو میگی مثله یه خر که بهش تی تاپ دادن خوشحال شدم باید میرفتم سره کار من آتلیه عکاسی دارم رفتم سره کار نغمه که کارمندم بود داشت رو یه عکس کار میکرد اینم بگم این نغمه خانم 50 هزار تومن بیشتر حقوق میگرفت که برام ساک بزنه هر وقت میخواستم آخه دلم نمیومد بکنمش چون دختر بود منم اهل کون کردن نیستم خلاصه ساعت 6 بود که به نغمه گفتم حالم خوب نیست در حالی که تو دلم عروسی بود خلاصه مغازه رو سپردم بهش و رفتم خونه هنوز شیوا نیومده بود شیوا هیچوقت پسرش و نمیاورد بعد من زود رفتم حموم و به کیرم یه صفایی دادم و اومدم بیرون آماده شدم تا شیوا جون بیاد من 2 سال بود بد جور دلم میخواست شیوا رو بکنم آخه شیوا هم خوشگل بود هم سینه های خوش فرمی داشت خلاصه ساعت 9 بود که زنگ خونه به صدا در اومد منم پریدم دیدم بله شیوا جون پشته آیون بود در و باز کردم اومد تو نشستیم با هم حرف زدیم ساعت 11 بود که شیوا گفت من و تا خونه میرسونی که مادرم و من بهش گفتیم بمونه و اونم که دبد ما اصرار میکنیم قبول کرد مادرم بهش لباس راحتی داد و گفت خوب دیگه بخوابیم یهو سرم داغ شد یه لحظه با خودم گفتم تابلو میشه گفتم اوکی من میرم تو اطاقم و شما هم تو اطاق مامان بخوابید.خلاصه ضد حاله بدی خورده بودم اومدم تو اطاق و فیلمث اتوبوس شب و گذاشتم و شروع کردم به دیدن اصلا حواسم به فیلم نبود ساعت نزدیک 1:30 بود که دیدم صدا از بیرون اطاق اومد رفتم تو پذیرایی دیدم کسی نیست داشتم بر میگشتم که دیدم شیوا جون از دستشویی اومد بیرون یه لبخندب بهم زدیم گفتم خوابت نبرد گفت چرا دستشویی داشتم اومدم توالت خیلی با کلاس حرف میزد بهش گفتم من دارم فیلمه اتوبوس شب و میبینم دوست داری بیه ببینیم اگرم نمیخوای برو بخواب فردا میبینی خلاصه گفتم و داشتم میرفتم تو اطاقم که با صدای قشنگش گفت چرا که نه دیگه خوابم پرید اومدیم تو اطاق و رفتم از کمد رختخواب بیارم که گفت شلوغ کاری نکن میشینم میبینم منم که نمیخواستم سوتی بدم گفتم باشه و اون نشست رو صندلی اطاقم و منم رو تختم دراز کشیدم یه مقدار که از فیلم گذشته بود دیدم انگار جاش راحت نیست گفتم شیوا جان بیا تو روتخت دراز بکش منم میشینم رو صندلی گفت نه منم میام پیشت دراز میکشم تو مثله برادرمی دیگه منم که با این حرفش تحت تاثیر قرار گرفته بودم گفتم باشه بیا خلاصه اومد و کنارم دراز کشید مطمئا بودم مادرم بیدار نمیشه چون خوابش سنگینه خلاصه یه کم از فیلم گذشته بود که دبدم کیرم شق شده پتو رو کشیدم رو جفتمون بهش گفتم شیوا میشه یه چیز بهت بگم اینم بگمت من و شیوا خیلی با هم شوخی داریم بهش گفتم شیوا میشه یه ذره با هم راحت باشیم آخه من دارم از تخت میوفتیم گفت آره عزیزم اصلا بیا بغلم رفتم تو بغلش و خودم و چسبوندم بهش دیدم چیزی نگفت گفتم سردمه میشه دستتو بگیرم گفت آره دستشو گرفتم و بعد چند دقیقه نزدیکه کیرم کردم کیرم و از رو شلوارک در آوردم دادم دستش دیدم گرفت و بالا پاین کرد منم رفتم سراغه لبای خوشگلش و کردم به خوردن دیدم سریع رفت زیره پتو شروع کرد به ساک زدن واقا حرفه ای ساک میزد بهد از اینکه ساک زد پاشد تمام لباسای من و خودشو در آورد نشست رو کیرمو با کیرم با کسش بازی میکرد طاقت نیاوردم و کیرم کردم تو انگار کوره آتیش بود یه ذره با کیرم تو کسش بازی کردو گفت با روم رفم روش و کیرم و کردم تو کسش باز لباشو کردم تو دهنش هی تند تند تلنبه میزدم کم کم داشت آبم میومد در آوردم گذاشتم لای سینه هاش اونم سینهاشو فشار میدید بعد از ده دقیقه کق کیرک لای سینه هاش بود اونم سره کیرم و میخورد آبم اومدو همشو ریختم تو دهنش اونم تا آخر خورد و بهدش 5 دقیقه کیرم و ساک زد بعد لباساش و گوشید و اومد فیلممونو دیدیم.
اومیدوارم خوشتون اومده باشه نظر یادتون نره هاااااا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با زن شوهر دار
سلام منم میخوام یکی از خاطره های سکسی ام رو بنویسم من سکس با دوس دخترام زیاد داشتم اما سکس از جلو هرگز نداشتم و رابطه ام با دوس دخترام خلاصه می شد به لب گرفتن و لاپایی و سینه خوردن و یا نهایت سکس از عقب بابعضی هاشون.
دوس دختری صمیمی داشتم که اواسط دوستی فهمیدم با یه پسری دوسته که سالها همدیگه رو میخوان اون زمان که دوست شدیم بیست سالش بود و من24 سالم اوایل خیلی مثبت رفتار میکردم رومون بهم از زمانی باز شد که چند باری تو کافی نت سایت سکسی رو جلوی هم میدیدیم و یا وقتی ماشین رو از بابام میگرفتم به بهانه دانشگاه و دانشگاه رو میپیچوندم با دوس دخترم جای خلوتی خارج شهر میرفتیم و حرف میزدیم و من تونستم چند باری شوخی شوخی سرشو بیارم روی پای خودم تو ماشین و لب بگیرم البته لباش همیشه بسته بود و خیلی خوشم نمیود که همکاری نمیکرد چند باری هم دستامو از لای مانتوشو تی شرت زیر رد کردم و به سینه هاشو رسوندم لمس کردم همیشه هم شوخی میکردم که سینه ات نوک نداره و اون میگفت داره خیلی به این کارا راضی نبود تو ماشین شلوار لیشو بالا میدادم و ساق پاشو لیس میزدم و انگشتای دستشو میلیسیدم.تا اینکه دوستی ما تمام شد و گاهی با خطی ایرانسل که همیشه خاموش بود بهم زنگ میزد و حال و احوال میپرسید بارهاااااااااا شده بود زمان دوستیمون خونه ما خالی میشد اما هیچوووووقت نمیومد خونه ام چند باری هم قول میداد زیر قولش میزد و حسابی کونم می سوخت.و اینم گفته بود که با دوس پسر سابق اش که قصد ازدواجی بودن وآدم شری بود کلی سکس داشته از جلو.اما ازدواجشون همیشه مخالفت هایی از خانواده دو طرف داشت.منم که هیچوقت این بابا رو ندیدم دوستم نداشتم ببینم چون دورا دور شنیده بودم آدم کله خرابیه البته دوس دخترمم که اسمش الناز بود خیلی گنده میکرد رفیقشو. تا اینکه دوس دخترم که هر یکی دوماه هوس میکرد به من زنگ بزنه بهم زنگ زد و گفت یه مدت دیگه عروسی اشه و غیره. از اواسط دوستی رک رو راست بهم گفت من خیلی دوستت نداشتم و اصلا بگم دوستت ندارم بدمم نمیاد اما فقط از اینکه خیلی سماجت داشتی تو اینکه باهام دوست بشی باهات دوس شدم یه جورایی اوقاتی که با سعید دوس پسرم نبودم با تو باشم.از الناز اینو بگم دختری قیافه متوسط بامزه یه جورایی شبیه مهناز افشار اما خوب مهناز افشار جذاب تر از اون هست ولی الناز قدی175 داشت با63کیلو وزن.ولی وقتی ازدواج کرد68کیلو شده بود.
منم قدم180 وزنم76کیلوبود.سال86 بود و اون ازدواج کرده بود و گاهی بهم زنگ میزد این بار دیگه خودم خونه مستقلی اجاره کرده بودم بازم چند باری میگفتم بیاد قول شرف میدم کاری نمیکنم و اینکه اگه بهم اعتماد کنه من هیچوقت زیر قولم نمیزنم سابق قبل ازدواج اش هم اینو بهش میگفتم وقتی مامان اینا میرفتن مسافرت اما نمیومد.
خلاصه بعد ازدواجش چند باری رفتم سمت خونشون که همیشه مثل سابق قبل ازدواج با تاخیری ده بیست دقیقه ای میومد و حتی یکی دو باری اصلا نیومد وقتی اون همه راهو اومدم دنبالش و کلی فحش خوار مادر تو دلم بهش میدادم.کارمون این بود که خانم رو دور بدم با ماشین وحرف از دوس دخترای جدیدم بگم و اون از زندگیش.
خلاصه یه روزی که سوار ماشین بودیم و دور میزدیم و از زندگیش میگفت و منم کلی حرف میزدم و از دوس دخترای دیگه ام میگفتم کلی پاچه خواری کردم که یه بار بیا خونه ام لطفا این ماه باید خونه رو خالی کنم برم پیش مامان اینا دوباره .که گفت باشه پس فردا میام خندیدم گفتم آره جون خودت مثل دفعه های قبل رک بگو نمیخوام گفت نه این بار میام گفتم من که باور ندارم که گفت یه بار دیگه بگی اصلا نمیام و... که گفتم باشه اگه بیای الناز به خداااا دست نمیزنم بهت قول میدم گفت باشه و حتی کمی اشک تو چشمم جمع شد گفت وااااااای نیما بس کن گریه نکن حالم بهم میخوره. خلاصه پس فردا من رفتم تا دم منزلش و تا نزدیکیهای خونه آوردمش و گفتم ببین من خونه ام مشخصاتش اینه ساختمان فلان . طبقه فلان ببین زنگ اشتباه نزنی به کسی نگاه نکنی تو5 دقیقه دیگه بیا خواهشا ضایع نکنیااااا گفت باشه بابا.گفت مامانت نیاد گفتم نه بابا اونا به من زیاد سر نمیزنن کلید هم ندارن.داشتن که داشتن اما نگفتم تا نترسه ولی مطمئن بودم مامان اینا نمیان اونجا.از دم سوپرمارکت کنار ساختمان امون دو تا رانی و دو تا چیپس خریدم عاشق چیپس بودش الناز همیشه. رفتم بالا کلید انداختم.با اینکه شک داشتم برای امروز بیاد اما از روز قبل تو حموم حسابی خودمو تمیز کرده بودم.جلو آینه رفتم ادکلن رو به کف دستم زدم و به صورتم مالوندم.لباسامو درآوردم و شلوارک پوشیدم با رکابی. سیستمم رفتم روشن کردم.تو سیستمم هم کلی فیلم و عکس سکسی آماده کرده بودم. خلاصه دوس دختر زنگ زد درو باز کردم تا از پله ها بیاد بالا دلم مثل سیر و سرکه میجوشید از چشمی در نگاه کردم در ساختمان روبرویی یه وقت باز نشه که دیدم الناز اومد بالا در رو باز کردم و اون اومد که گفتم بیاد تو با کفش اومد داخل در رو بستم که محکم بغلش کردم و گفتم ممنونم و ولش کردم خندید گفت خواهش میکنم خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم سکس با زن شوهر دار میدونستم گناه بزرگیه اما خیلی شهوت منو گرفته بود همیشه میگفتم بمیرمم با زن شوهر دار سکس نمیکنم اما تا اینجا که جور شده بود و گفتم شاید اصلا الناز آمار نده من اینو بگم از کاری که زورکی باشه بدم میاد یعنی واقعااااااا با زیباترین زن عالم هم تو بیابون باشیم خوشش نیاد کاری نمیکنم شاید کمی لاس بزنم اما پا نده زورکی رو آخر حرومزادگی میدونم و همیشه از داستان های حوادث که میخونم یه پسر یا چند تا پسر یا مرد دختر یا زن هایی رو زورکی تجاوز میکنن متنفر میشم و میگم این حرومزاده ها رو باید تو روز روشن گردن زد تا به ناموس مردم تجاوز نکنن.از اصل داستان دور شدیم دوس دخترم همون اول شالشو در آورد و د کمه مانتوشو باز کرد و تاپی صورتی تنش بود باووووورم نمیشد با اینکه چند باری سینه هاشو از لباس یا زیر لباس سابق دست زده بودم اما تصور نمیکردم اینقده سینه هاش بزرگ باشه نمیگم خیلی بزرگ بود اما واقعا متوسط بزرگتر بود معلوم بود ژنتیکی سینه خوش حالتی داره شلوار لی پاش بود موهاشو دم اسبی بسته بود.خونه امو دید گفت چند متره گفتم حدود صد متر گفت خونه خوشگلیه جالبه خونه من و شوهرم65 متر هست و ...
تو اتاق من رفتیم سیستم رو استند بای بود با تکون دادن موس صفحه بالا اومد نشستم رو صندلی و اون نشست رو لبه تخت تک نفره ای که تو اتاق من بود اتاق دیگه تختی خانوادگی بود اصل اینکه چرا من مستقل خونه داشتم به خاطره این بود که ما وسایل خونمون خیلی زیاد بودش برای همین این خونه رو اجاره کرده بودیم تا خونه ای بزرگتر بعدا بخریم و یک سوم وسایل خونه تو این خونه بودش. فیلم آمریکن پای رو گذاشتم کمی دیدیم که گفت دیده اما باز میدید میخندید که بستم گفتم دیدی فایده نداره الناز عکس های سکسی میخوای ببینی گفت هر جور راحتی.منم پوشه عکس سکسی ها رو باز کردم و فایلی رو باز کردم که سکس پسرهای جوان با زنای50سال به بالای خوش هیکل و خوشگل بود من همیشه عاشق سکس با زنای سن بالای خوشگل بودم که تا این زمان نتونستم اینکارو بکنم اما بعدا موفق شدم اونم چه موفقیت هایی.بگذریم خلاصه عکس ها رو میدیدیم که الناز رو بعضی ها میگفت وای واقعا این زنا چقده خوشگلن اصلا بهشون نمیاد اینکاره باشن و من توضیح دادم این زنا جنده نیستن بلکه واسه تنوع با جوون ها سکس میکنن یه پوشه هم پره عکس های دخترا و زنای لزبین بودش که گفت بیشرف تو کلکسیون داریااا خندم گرفت بلند شدم گفتم تو عکس ها رو ببین من الان میام گفتم درو دیوارم نگاه کن هیچ دوربینی نیست و رفتم از یخچال رانی ها رو که تو فریزر گذاشته بودم آوردم با چیپس که گفت من نمیخورم گفتم بابا همیشه خوشت میومد که الان اصلا حسشو ندارم رانی رو باز کردم و خوردم خیلی حال میکنم با رانی هلو.اونم رانی خودش رو خورد. بعد دستشو گرفتم رفتیم تو حال که کنار میز تلویزیون بزرگمون که حالت کمد بود ایستادیم و عکس امون توش بود که گفتم اه اه اه الناز تو175 هستی اما خیلی تفاوت قدمون نشون نمیده اونم با حالت لوس نیشگونم گرفت نه نمیخووم تو خیلی بلندتری اما من حس میکردم باید بلندتر از اون باشم خیلی با اینکه سابق با هم بیرون رفته بودیم از پشت ویترین مغازه ها نمیشد خوب تشخیص داد یعنی اصل تو نخش نبودیم.حالا دستشو گرفتم و سمت اتاق تاریکی بردم که تخت خانواده اونجا بود و گوش اتاق دری آلمینیومی بود با شیشه که نمیدونم چی بهش میگن اما کل ساختمان پنجره داشتن تو اون قسمت باریک یعنی طبقه های بالایی اما ما میتونستیم وسیله بزاریم.رو تخت دراز کشیدم اونم نشست بعد دراز کشید باز تشکر کردم که امروز اومد اونم میگفت خواهش میکنم و من دستمو انداختم روش بغلش کردم اون چشاش رو به دیوار بود و دستاشو انداخت روی دستام نوازش کرد که دیگه قاط زده بودم ببخشید دیگه ناچارم واژه های اصلی رو بگم که کیرم حسابی بزرگ شده بود که بلند شدم به صورت نشسته و تقریبا رو پاش نشستم اما خم شدم رو به جلو و پیشونیشو بوسیدم و گفتم مهدددیه جون گفت چیه گفتم فکر نکنی سو استفادستا اما کمی ببوسمت که جوابی نداد و من تو دلم گفتم این بابا دیگه تا اینجا پیش اومد زورکی کاری نمیکنم اما اینجا رو اجازه لازم نیست دختر دوس داره پسر کمی پر رو باشه و کاری میخواد بکنه سوال نکنه اینو قبلا خودش گفته بود و تو سایتی هم خونده بودم. که سرمو بردم سمت شکمش و تاپشو کمی بالا دادم و شکمشو بوسیدم یه نفس عمیق کشید و گفت نیما نکن قلقلکم میاد. گفتم چشم آرومتر میبوسمش هی بوسیدم و دستمو از تاپش به سینه هاش مالوندم انگشتاشو حلقه کرد دور انگشتام اما جدا نکرد از سینه هاش. دستمو بردم باز پایین و تاپشو بالا بردم تا بالای سینه هاش حالا تو تاریکی سینه هاشو میدیدم سوتینی کرم رنگ بود حال نداشتم از رو سوتین ام ور برم فقط اینو بگم واقعا کمی ترسیده بودم انگشتامو بردم زیر سوتین و بردمش بالا سینه هاش مثل ژله افتاد بیرون لبامو نزدیک سینه سمت راستش کردم و شروع کردم بوسیدن و مکیدن.که کمی آه اوه میکرد من متخصص سینه خوردن هستم تو این کار مسلط ام نوک قهوه ای پستونشو میک میزدم کل سینه اشو لیس میزدم و گاهی هم با کل دهنم کل قسمت قهوه ای سینه اشو میک میزدم و کامل تو دهنم میبردم و میکشیدم و صدا میداد و تو همون حال که تو دهنم بود کامل نوک زبونمو به نوک نوک مرکزی سینه اش میمالوندم که ناله هاش واقعا بلند شده بود که با صدایی خفیف و ناله مانند و حشرری گفت نیمااااااا نکن نیما اگه بخوری باید بکنیم.من اصلا باورم نمیشد مثل بچه ها گفتم نه نه کردن نه.اما بزار پس اون یکی سینه اتم بخورم تا نامردی نشه عین وحشی ها اون یکی سینه اشو با سرعت بیشتر و عجله بیشتر میک میزدم و لیس میزدم که آاااه های شدت داری میکشید که یهو با صدای خفیف و واقعا حشری گفت نیما منو بکن تو رو خدا بکن منوو چشاش کاملا میشه گفت بسته بود از شروع لیسیدن سینه هاش. من دست از خوردن کشیدم گفتم بکنم واقعا که چشاشو باز کرد کمی صداش پرقدرت تر گفت آره.دستمو بردم سمت دکمه شلوارش خودشم دکمه هاشو باز کرد و شلوارشو داشتم میکشیدم پایین که خودش با شورت کشیدش پایین و کمکش کردم کاملا از پاش در بیاره هنوز که هنوزه یادم نیست واقعا شورتش چه رنگی بود.
شلوارشو انداختم پایین تخت. لنگاشو جمع کرد وای چی میدیدم بدنش طوری پهن شده بود که واقعا دیوونه کننده بود قد بلندش و لگن پهنش باعث شده بود باسنش خیلی بزرگ خوشگل به نظر برسه.گفت کاندوم داری گفتم نه گفت اشکال نداره بکن توش.کمی ترس داشتم میترسیدم بدون کاندوم.اما بدجور مخ ام قاطی کرده بود با این صحنه ها.گفت بکن دیگه اه.که یهو داد زد دیوونه احمق ایدز ندارم من باید بیشتر بترسم ازت.سرمو بردم سمت کسش بوی بدی نمیداد اما بویی شبیه بوی نم میداد که خوشم نیومد و خوشم نیومد بلیسم کسشو. کسش رو انگار با ماشین موهاشو زده بود چون کمی مو داشت.تا حالا هیچ دختری رو خوشم نیومد کسشون رو بلیسم اما وقتی کارم تمام میشه بعدها میگم کاش میلسیدم.اما بعدا اون زن سن بالای فوق زیبا رو لیسیدیم کسشو.
الناز لنگاش بالا برده بود و خم کرده بود کیرمو بدون اینکه چرب کنم به کسش نزدیک کردم وکیرم قشنگ رفت داخل کسش کیر من کیر کوچیکی نیست اگه بزرگ ام نباشه17 سانتی میشه وکلفتی اش کمی از شیشه ژل آتوسا کمتره.با بردن کیرم تو کسش هم اون آه کشید هم من داغی کسش رو روی کیرم قشنگ احساس کردم که اون آروم گفت جوووون.نیما بکن. که من کمی تلمبه زدم آروم اما دیدم فاز نمیده کیرمو درآوردم و گفتم وایسا پشتی بزارم زیر کمرت که با حالتی تقریبا ملتمسانه و حشری گفت سریعتررر سریعتر نیمااا. وقتی پشتی رو زیر کمرش گذاشتم قشنگ مسلط شدم و مشغول تلمبه زدن شدم واقعااااااااا داشتم لذت میبردم صدای اونم بلند شده بود اما خیلی هم ترسیده بودم چون میترسیدم صداش بره از اون گوشه تو اون راهرو فقط نیم متر شاید فاصله داشتیم تا اونجا حالا من بودم که هی تند تند می کردم که صدای اونم تا حدی بلند شده بود که من هی میگفتم الناز تو رو خدا آرومتررر الناز که اون فقط چشاش بسته بود میگفت تند تند میگفت بکن بکن بکن اوف اوف.که یه بار من دست از کار کشیدم گفتم الناز خواهشا آروم که گفت نیما خفه شو بکن من دارم تحمل میکنم خودمو نگه میدارم داد نمیزنم صدا نمیره بکن بکن بکن خواهشاا بکن. که من هی فشار میدادم حس میکردم داره آبم میاد من هیچوقت اینطوری زود ارضا نمیشدم شاید اولین کس عمرم بود اینطوری شده بودم.که یه لحظه که در آوردم بلند شد به بغل خوابید اومد وسط تخت و گفت از بغل بکن تو کسم که چند بار سعی کردم اما اصلا حال نداد و نتونستم راستیتش که گفت عرضه هم نداری و سریع چهاردست و پا شد وقمبل کرد سرشو چسبوند به دشک یهوو دیدم کون خوشگل خیلی بزرگ شد نوع لگن و باسنش طوری بود که واقعاااااااا کونش بزرگ شده بود دوس دخترای دیگه امم خم میشدن کونشون بزرگتر میشد اما این یه جور خاصی بود شاید بتونم بگم مدل کونش شبیه کون ایزابل آرویو تو سریال سفری دیگر هست.البته این ماجرا مال قبل این سریال هست.داشتم دیوونه میشدم کونشو دیدم شر وع کردم بوسه بوسه زدن به روی کونش و کمی دستمو میکشیدم روی کونش که شاکی شد گفت نیما زوددد که کیرمو فرو کردم تو کسش آروم باز اون داغی لذت بخش رو روی کیرم حس کردم آروم آروم شدت دادم به کارم واقعااا لذت خیلی زیادی رو ا حساس میکردم اصلا قابل قیاس با کارایی که با دوس دخترام میکردم یعنی لاپایی و سکس از عقب نبودش.اونم دستاش رو میله تخت بود و داد میزد تقریبا که بکن بکن بکن نیما بکن بکن جان جان وااای جانمی.من عرق کرده بودم تا اینجای کار نه اون ساک زد نه حتی یه دونه لب گرفته بودیم منم رکابی هنوز تنم بود احساس کثیفی میکردم هم عرق کرده بودم هم حس میکردم مایه کسش به روی ملحفه ریخته ا حساس بدی داشتم اما غرق شهوت بودم و میکردم بعد شاید4 الی5 دقیقه دیگه حس کردم کل آبم داره میاد که شدت رو آروم تر کردم که خودش انگار فهمید که باحالتی ملتمسانه و زار گفت نه نیما نه نیمااا الان نیاد خواهشا الان نیاد من هنوز ارضاع نشدم من خیال میکردم میتونم با آروم کردن کار کنترل کنم اما واقعا نشد و آبم اومد کیرم رواز کسش کشیدم بیرون آب کمرم با شدت ریخت روی کمر و کونش و شیار کونش. رکابی امو درآوردم به کیرم مالوندمو پاک کردم و روی کون الناز هم کشیدم تا یه وقت نره حامله نشه.اون همونطوری چهار دست وپا مونده بود خسته شده بودم احساس شدید گناه تازه اومد به سراغم اما شنیده بودم تو این حالت باید از دختر تشکر کرد کلی تشکر کردم چون کونشو پاک کرده بودم با رکابی هی بوسیدم روی کونشو سرش هنوز چسبیده به متکا بود که گفت نیمااااااا ولم کن نیما گفتم شرمنده. نیما سگ نکن منو دستتو بردار از کونم وگرنه حشری میشم باید بکنیم آی آی چرا اینقده زود ارضاع شدی گفتم ترسیدم هول شدم واقعااا. که خنده ای کرد و گفت تابلو بود ترسیدی دستات میلرزید. خودمم خندم گرفت چند تا با کف دست به کونش ضربه زدم که همونطوری که خم بود هنوز گفت مرض داری الاغ جان گفتم همیشه دوس داشتم یه بار سکس از جلو میکنم اینکارو که تو فیلما میبینم انجام بدم که نشد تازه یادم اومد اونم خندش گرفت گفتم ساک هم نزدیم که گفت عمراااااااا من برای سعید هم ساک نزدم . بلند شدم گفتم چند لحظه اینجا باش الان میام ببینم میشه دوباره کیرم راست بشه گفت آره ببین میتونی بی شرف حتی نگفت ساک بزنه اولین سکس از جلو با دوس دخترم یا دیگه میشه گفت یه زن حتی یه لب هم نگرفته بودیم تا اینجای کار نه ساک زده بود نه سکس از عقب کردم بلند شدم از اتاق رفتم بیرون با اینکه پرده داشت پنجره ها و دیده نمیشد طوری رفتم که یه وقت از پنجره های ساختمون های روبرویی دیده نشم رفتم روی تخت تک نفره نشستم هی با کیرم ور رفتم اما انگار عین جنازه ای که میمره بی حال بود اما یواش یواش کمی بلند شد گفتم جهنم برم تو اتاق لااقل تاپشو و سوتینشو کامل در بیارم لخت لخت تو بغلش کمی بخوابم زیر پتو باز سینه بخورم که تا رفتم تو اتاق دیدم شلوار لی اشو پوشیده گفتم الناز یعنی دیگه گفتش نه دیگه حسش نیست گفتم فقط کمی که با حالتی عصبی گفت نیماااا اصرار نکن الکی.منم فقط شلوارکمو پوشیدم و رفتیم تو اتاق نشستیم کمی حرف زدیم که گفت آماده شو منو برسون خونه دیر میشه شوهرم میاد باید غذا درست کنم و بلند شد رفت سمت دستشویی منم رکابی نویی پوشیدم و لباسامو پوشیدم دم در کنار هم ایستادیم گفتم تو برو من بعدش میام گفت باشه گفتم برو سر خیابون اصلی من میام گفت باشه خیلی خونسرد بود ولی قبل اینکه دستگیره در رو بگیره من دوباره بغلش کردم کمی گونه هاشو بوسیدم گفتم ببین اینقده بی عرضه نیستم هول شده بودم تازه دیشب به خاطره اینکه امروز سر قولم باشم کاری باهات نکنم دو سه باری جق زده بودم که خندید گفت دیواانه خل وچل.خندم گرفت و اون دررو باز کرد ورفت و منم رفتم سمت یخچال دیدم ای دل غافل خامه عسلی گرفته بودم که مثلا وسط سکس به سینه هاش بمالم و بلیسم و بخورم اما دیگه دیر شده بود چند تا میوه و قاطی پاتی چیزایی خوردم حسابی گشنه ام شده بود تنگ آب رو هم تا نصفشو سر کشیدم حسابی سرحال شدم یهو دیدم کیر بی شرف ام تازه بعد مرگ سهراب بزرگ شدش خیلی حرصم گرفت که دیدم اوه ده دقیقه ای شده سریع رفتم بیرون پله ها رو دویدم اومدم پایین ماشین رو روشن کردم و دیدم گوشیم زنگ خورد و گرفتم گفت الاغ کجاااایی گفتم میام الان میام از دور دیدمش با حالتی تبسم اما عصبانی نگام میکرد اما باز خندید در رو باز کرد تو راه کلی حرف زدم باهاش و گفتم بازم میای که مکثی کرد گفت بزار ببینم چی میشه اما بعید میدونم گفتم فقط یه بار دیگه خواهشا این بار قول میدم تا ساعتها این کارو بکنم که گفت نیمااا بس کن حالمو بهم نزن دیگه نمیخوام حرفشو بزنی.خلاصه رسوندمش شب رسیدم تو خونه یکی دو بار جق زدم به یاد سکس امروز که نه لخت کامل کردمش نه ساک زد نه لب گرفتیم نه سکس های مختلف که تو ذهنم دوست داشتم انجام بدم ونکردم افتادم.شب خوابیدم و خواب خیلی بدی دیدم و نصفه شبی بلند شدم دیدم ساعت نزدیک سه شب هست عصبی بودم از این خواب وقتی رفتم تعبیر خواب رو دیدم بغض ام گرفت و شروع کردم به گریه کردن و رفتم حموم غسل کردم و نماز خوندم و قول دادم دیگه این گناه رو نکنم. فرداییش زنگ زد و بهش گفتم ماجرا رو هیچی نگفت اما بعدها که فقط چند باری بیرون رفتیم ازش پرسیدم تو اون روز به قصد سکس اومدی یا توخونه دیگه وسوسه شدی گفت به قصد سکس اومده بودم میدونستم این کار میشه قبل ازدواج هم به خاطره همین خونه ات نمیومدم نود درصد دختر و پسری تنها باشن کارشون به سکس کشیده میشه. بعد اون جریان دیگه زیاد با هم در ارتباط نبودیم هر چهار پنج ماه یه بار زنگ میزنه اما میدونم آمادگیشو داره که یه زمانی خونم خالی شد بیادش.اما باز سکس با زن شوهر دار رو تو تهران انجام دادم با زنی فوق العاده خوشگل سفید58 ساله واقعا زیبا قدش اندازه خودم بود180 قدش و85کیلو وزنش موهای بور چشای آبی زنی مایه دار که واقعااا با کسی در ارتباط نبود و فقط گریه های من باعث شد آشنا بشیم با هم یه زمانی این ماجرا رو میگم قیافه متوسط من و هیکل متناسب عادی من باعث مخ زنی اون نشد زبون باز هم نبودم فقط راستگویی ام باعث شد اون زن به من تمایل پیدا کنه جریان به این صورت بود که من وقتی این زن رو دیدم تو بازار تهران با اینکه لباسش جلف نبود چشما رو خیره کرده بود از زن ومرد و پیر و جوون.من تا یک ساعت و خورده ای تعقیبش کردم تا اینکه جای خلوتی رفتم جلو ومحترمانه گفتم ببخشید سوالی داشتم که گفت بفرمایید که گفتم من مزاحم نیستم از اونایی نیستم که بگم کیف پولم گم شده یا مزاحم باشم اما میشه بپرسم شوهر دارین آدم علافی نیستم که دیدم شوکه شده و هم خندش گرفته آروم و گفت آره عزیزم من پسرو دخترام از شما بزرگترن منم تشکر کردم گفتم مرسی ممنون شرمنده مزاحمتون شدم همین که گفتین شوهر دارین با اجازه خداحافظ.بعد اون جریان با دخترای زیبایی تو تهران دوس شدم و آشنا شدم تو شرکتی که بودم و دانشگاه حتی کلی زن های سن بالای خوشگل میدیدم که شاید به زیبایی اون میشدن اما قدشون هم با این که 170میشدن اما همیشه فکر وذکرم پیش اون بود و هرز گاهی فکر میکردم آها اینم بگم وقتی از اون زن خداحافظی کردم کمی جلوتر رفتم تا مثلا تو دید نباشم مردم نگاه نکنن خجالت بکشم بعد ده متر بر گشتم دیدم که اون نیست اون اطراف رد شدم دیدم تو خیابون بغلی کنار ساختمانی ایستاده و کلید انداخته منم سریع رد شدم.بعد5ماه یه روز گفتم باید ا مروز رو بمیرمم وقت بزارم اونجا برم تا بیاد از خونه بیرون اما نیومد و گفتم اصلا شاید اون روز جایی مهمانی دعوت بود ولی یادم اومد کلید انداخته بود خلاصه بعد دو سه باری ایستادن تو یکی دو ماه یه روز دیدمش و تعقیبش کردم و باز تو مسیر خلوتی دم ایستگاه اتوبوسی رفتم جلو و سلام کردم که گفت بله گفتم منو میشناسین گفت آشنا هستین و گفت آره به جا آوردم نوع بیانش توش عصبانیت نبود و اعتماد به نفس ام رو زیادتر کرده بود و گفتم خواهشا میشه کمی حرف بزنیم که گفت در چه مورد و من توضیح دادم که چطوری از اون زمان به بعد اصلا آرامش نداشتم گفتم میدونم باورتون نمیشه که این دوستی بی منظور نیست اما به خدا برای مسائل جنسی نیست آره شما زیبایی و خوش هیکل و خانم و همراه با حرفام بغض ام گرفته بود وگریه م
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
رزمنده و زیدش

‫داستان بر میگرده به سال ۶۲ كه من ۲۲ سالم بود . تازه از جبهه برگشته بودم كه شنیدم یكی از دوستانم به نام ‫كورش كه مدتی رو با هم جبهه بودیم دو روز دیگه عروسیشه . خیلی خوشحال شدم و رفتم سراغش ، اما ‫وقتی دیدم كه طرفش كیه سرم داشت از درد میتركید . آره با معشوقه من میخواست ازدواج كنه . اونا دو تا ‫خواهر دو قلو بودند به اسم میترا و رویا كه من با میترا دوست بودم و رویا هم خیلی شیطونی میكرد و زیاد دور و برم می چرخید ولی بخاطر میترا من باهاش كاری نداشتم. ‫خلاصه كورش وقتی وضعیت منو دید حسابی نگران شد و همش میپرسید محمد چرا یهو بهم ریختی مگه ‫اتفاقی افتاده ؟ ولی من بهش چیزی نگفتم و با عذرخواهی از پیش اونا رفتم.

بعد از ظهر همون روز رویا بهم ‫زنگ زد و گفت اگه به آینده میترا علاقمند هستم امشب ساعت ۱۲ شب برم خونشون كه البته چون هوا كمی گرم بود روی پشت بام میخوابید البته همراه مادرش و بلافاصله هم منتظر جواب من نموند و تلفنو قطع كرد‫. مایوس و ناراحت توی خودم سردرگم بودم تا ساعت ۱۲ شب دیدم كنار خونشون هستم. ‫از طریق خونه رضا دوستم به پشت بام خونه رویا رفتم و دیدم كه مادرش هم نیست و تنها منتظر من بود.‬
ازش پرسیدم مامانت كجاست؟ گفت همه پایین هستند چون فردا مراسم عقد میتراست‬
‫گفتم خوب اومدم ، كارت چیه ، كه اومد نزدیكم و ازم پرسید میترا رو خواهی بخشید یا نه چون بدجوری در ‬
‫حقت نامردی كرده و بعد از رفتن تو به جبهه با كورش رو هم ریخته و با ازدواج با اون موافقت كرده . من ‫گفتم خوب منظورت چیه گفت هنوز دوسش داری گفتم تا عمر دارم هرگزاونو فراموش نمیكنم و براش آرزوی‬
‫خوشبختی دارم یهو پرید وسط حرفم و چیزی گفت كه منوبیشتر نگران كرد اضطراب تمام وجودمو گرفته بود‫. اون گفت میخواد بره و به كورش بگه كه میترا با من 2 ساله كه رفیقه و حتی موضوع زدن دختریشو توسط ‫من به كورش بگه ، خیلی ازش خواهش كردم كه با آبروی خواهرت بازی نكن ، التماسش كردم ولی همش به ‫من میخندید و ناگهان بغزش تركید و شروع به گریه كرد و گفت به تلافی اینكه من باهاش دوست نشدم و میترا ‫رو انتخاب كردم میخواد اینكارو بكنه ولی اگه قول بدم كه اونو از این به بعد دوست داشته باشم میگذاره همه ‫چیز به خوبی و خوشی تموم بشه ، منم بخاطر اینكه فقط موضوع رو فعلا مخفی نگه داره یه قول سر سریع ‫بهش دادم.

ولی اون قبول نكرد و گفت الان بایستی به قولت عمل كنی ،گفتم چطوری كه دیدم یه طنابو از زیر ‫تشكی كه روی تخت بود (تخت سیمی فلزی كه روی پشت بام میزاشتن واسه خوابیدن) در اورد و گفت برو‬
روی تخت بخواب به ناچار قبول كردم گفتم شاید با كمی بوسیدن و لاس زدن قانع بشه‬
‫دست و پاهامو محكم به تخت بست جوری كه واقعا نمیتونستم خودمو خلاص كنم قدرت هیچگونه حركتی‬
‫نداشتم . شروع كرد به لخت شدن وای خدای من باورم نمیشد كه این همه عاشقم بوده و تا این حد بهش فشار‬
اومده باشه. سینه های نازش مثل مروارید درخشان توی نور مهتاب میدرخشید چقدر نرم و لطیف ، اومد سراغ‬
‫من و دكمه های پیرهنمو باز كرد و شلوارمو از پاهام پایین كشید و شورتمو تا زیر زانوهام پایین اورد . به‬
‫نرمی و آرومی ، خیلی ماهرتر ازمیترا شروع به لیسیدن كیرم كرد طوری میخورد كه انگار یه هفته هیچی‬
‫نخورده مثل گرسنها با ولع خاصی كیرمو لیس میزد و كلشو میمكید داشت تموم شیره جونمو میخورد بعد از‬
‫مدتی دست از كار كشید و كوسشو جلوی صورتم گذاشت و گفت وقتی سكستو با میترا میدیدم از لیس زدنت‬
‫واسه میترا بیشتر از هر چیز خوشم میومد حالا برای منم لیس بزن.

‫بدجوری حشری شده بودم كنترلم دست خودم نبود و شروع كردم واسش لیسیدن و چوچولشو گهگاهی یه گاز‬
‫كوچولو میزدم 5 دقیقه تموم واسش لیس زدم ، ازش خواستم دستامو باز كنه تا كارمو بهتر انجام بدم ولی ‫توجهی نكرد و دوباره با لیس زدن كیرم اونو واسه ورود به بهشتی كه انصافا هیچ كمی از بهشت میترا نداشت ‫بلكه كمی هم از اون سر بود آماده میكرد ، به آرومی روی كیرم نشست و كیرمو به داخل بهشتش هدایت كرد ‫هر چه گفتم رویا جون تو هنوز دختری اینكارو با خودت نكن ، فایده ای نداشت چون بدجوری حشری شده بود ‫و با یه فشار و گفتن یه آخ كوچولو كیرم تا دسته توی كوسش فرو رفت و گرمایی رو به بدنم انتقال داد كه تا به ‫حالا هنوز كه هنوزه همچین گرمایی رو توی هیچ كوسی حس نكردم . حتی موقعی كه تلمبه زدنهاش روی ‫كیرم تموم شد و با یه تكون كه خورد فهمیدم ارضا شده كارشو رها نكرد تا آب منم توی كوسش فوران زد و ‫همشو توی خودش جا داد . داشتم از لذت و تعجب منفجر میشدم ولی كار از كار گذشته بود و اون توسط من‬
‫زن شده بود‬
.

ناخواسته همه چیزو قبول كردم و در گوشش گفتم زن شدنت مبارك‬
! ‫روزها و شبها كارم شده بود سكس با اون تا چند سال بعد میترا بر اثر صانحه تصادف فوت كرد و تنها یه‬
‫دختر بجاش موند كه اسمشو گذاشته بود مهرانه و شوهرمیترا یعنی كورش بعد از مدتی از رویا خواستگاری‬
‫كرد و رویا هم بخاطر بچه خواهرش قبول كرد تا با اون ازدواج كنه . رویا شب قبل از عروسیش بهم زنگ‬
‫زد و از من خواست تا سر قرار همیشگیمون برم و آخرین سكسمو باهاش داشته باشم . از ساعت ۱۲ شب با ‫قفل شدن لبهامون بروی لبهای همدیگه شروع شد . به آرومی و ظرافت خاصی سینه هاشو لیس میزدم و ‫با انگشتم چوچولشو نوازش میدادم پایین تر اومدم و بهشتشو حسابی براش لیس زدم و آب از كوسش سرازیر شده بود و آماده انجام كار آخر شدم.



‫كیرمو به آرومی داخل كسش كردم و شروع به تلمبه زدن كردم و باتمام وجود میگفت محمد كوسمو پاره كن‬
‫مال خودته واسه خودته فقط مال تو با این حرفهاش منم سرعتمو تند تر كردم و دیگه داشت آبم میومد بهش گفتم‬
‫داره میاد بریزم روی سینه هات كه یهو پاهاشو قفل كرد دور كمرم و اجازه نداد ازش جدا بشم و تمام آبم داخل‬
‫كوسش ریخت و در پایان هم وقتی گفتم چرااینكارو كردی برو قرص بخور اونم گفت هرگز اینكار نمیكنه چون‬
‫میخواداولین بچه اش ازمن باشه و تا صبح دوباردیگه این كار تكرا شد و صبح من رفتم خونه و خوابیدم چون‬
دیگه نایی برام نمونده بود‬
.

‫هفته بعد از عروسیش رفتم جبهه و سه ماه بعد از جبهه اومدم مرخصی و شنیدم خانم خانوما سه ماهه بچه به‬
‫شكم داره و بعد از نه ماه صاحب یه پسر شد و اسمشو گذاشت محمد . دیگه باهام سكس نداشت فقط یادگارمو‬
‫نزد خودش داشت وقتی اون بچه رو میبینم احساس پدری نسبت بهش دارم . بخاطر رابطه زیادی كه بین من و‬
‫كورش بوده همه فامیل میگن بچه تو شكم مادرش تو صورت من تكون خورده و شبیه من شده ، چه میدونم از‬
‫این جور خرافاتها .خیلی بچمو دوست دارم بعضی وقتها اونقدر بهش ابراز علاقه میكنم كه كورش هم شك‬
‫ورش میداره . كاش میشد یه جوری بچم مال خودم میشد‬
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کامی تیزه در دبی

‫پارسال از طرف شرکت باید میرفتم دوبی یه کنسرسیومی بود که باید با چین و ایتالیا و دوبی قرارداد‬ ‫مهمی رو امضا میکردیم . ساعت 9 بود که رسیدم فرودگاه . پس از پیاده شدن از هواپیما رفتم که مسایل‬ ‫گمرکی رو انجام بدم پاسپورت رو دادم به مسئولش که یه خانمی بود که روبند زده بود و فقط چشاش بیرون‬ ‫بود اخه دوبی خانمها بیشترشون مخصوصا عربها روبند میزنن و دستاشون رو حنا میکنن . البته اون حنایی‬ ‫که فکر میکنین نیست / یه عده هستن که خیلی قشنگ با حنا طرح میدن رو دستا / بازو / خیلی از ایرانیها ‫رو هم دیدم که رو کمراشون طرح داده بودن .

‫بگذریم پاسپورت رو گرفت و چک کرد یکم به صفحات دیگش نگاه کرد و گفت ‪you are in black list‬‬ ‫اخه اونجا بر خلاف کشور های دیگه زبون بعد از عربی شون انگلیسی است . منکه خسته راه بودم گفتم اگه‬ ‫میشه دومرتبه چک کنین اونم دومرتبه چک کرد ولی بازم حرف خودشو زد .بهش گفتم من تا حالا دوبی‬ ‫نبودم چطور تو بلک لیست اسمم است . اونم بلند شد و رفت یه اتاق دیگه میدیدم که با یه شرطه که مافوقش‬ ‫بود صحبت کرد واز اتاق اومد بیرون و گفت ما باید بررسی کنیم البته همه رو به انگلیسی میگفت که من‬ ‫فقط ترجمشو مینویسم . بهش گفتم من جلسه مهمی دارم و حکم ماموریت رو که انگلیسی بود نشونش دادم‬ ‫گرفت خوندش و گفت شما برید هتل ما پیگیری میکنیم . گفتم بدون پاسپورت که نمیشه گفت ما زنگ میزنیم‬ ‫و اشکالش رو بر طرف میکنیم در دوبی بخاطر اینکه خیلی روی صنعت توریسم سرمایه گذاری کردند‬ ‫دوست ندارند کسی رو بیخودی اذیت کنند . همونجا موبایلش رو در اورد و با هتلی که شرکت رزرو کرده‬ ‫بود تماس گرفت و یکم عربی صحبت کرد بعد رو کرد به من گفت میتونین برین هتل ولی در دسترس باشین‬ . ‫یه تاکسی گرفتم و ادرس هتل رو دادم وبه سوی هتل رفتیم . به قسمت پذیرش رفتم و اسممو گفتم اونا هم‬ ‍ ‫چون هماهنگ شده بود کلید اتاق 103 رو که کارتی بود بهم دادند . هیچ باری نداشتم چون اجازه ترخیص‬ ‍‍‫بار رو بهم نداده بودند .

رفتم بالا اتاق رو دیدم چون در حموم هتل حوله بود معطل نکردم یه دوش گرفتم که‬ ‍‍ ‫خستگیم بریزه بعد اومدم از روی ناچاری بازم همون لباسام رو پوشیدم و رفتم که یه شامی بخورم . در دوبی‬ ‫شام در هتل سرو نمیشه چون دیسکو هاشون برقراره . گفتم پس برم بیرون شام بخورم . موقع رفتن به‬ ‫پذیرش مراجعه کردم و گفتم شیر حموم چکه میکنه میدونستم که شب صدای چکه کردنش منو اذیت میکنه .‬ ‫اونا هم گفتن شب که تعمیر کار نیست اتاق رو عوض میکنیم . گفتم باشه پس من میرم شام میخورم‬ ‫برمیگردم . زدم بیرون و یه سری از فروشگاههای بغل هتل لباس زیر و مسواک خریدم و رفتم به رستوران‬ ‫نزدیکی که ادرسشو از پذیرش گرفته بودم . شام رو خوردم و همش تو فکر پاسپورتم بودم گفتم نکنه مشکلی‬ ‫پیش بیاد و نتونم توی جلسه شرکت کنم اخه همه اسبابها و کیف سامسونتم که قراردادها توی اون بود ضبط‬ ‫شده بود توی همین فکر ها بودم که دیدم به هتل رسیدم اخه پیاده رفته بودم . سوار اسانسور شدم و رفتم اتاقم‬ ‫بخوابم در رو باز کردم البته بوسیله کارمند اونجا چون کارتم باز نمیکرد وقتی اونم شماره اتاق رو روی‬ ‫کارت دید گفت بعضی موقع ها کارت ها خوب شارژ نمیشن اخه اونجا درهای اتاق همه قفل کامپیوتری داره‬ ‫ومث عابر بانک باید داخل شکاف بذاری تا باز بشه . ازش تشکر کردم و رفتم داخل شرکت. برای من یه‬ ‫سوییت گرفته بود تا راحت باشم داخل که شدم دیدم چراغ روشنه گفتم شاید خودم چراغ رو روشن ‫کفشم رو در اوردم و دمپایی پوشیدم و رفتم که لباسامو در بیارم بخوابم که دیدم یه خانمی رو تخت لخت‬ ‫خوابیده و داره با خودش ور میره انقدر سرگرم خودش بوده که متوجه ورود من نشده بود .نمیدونستم باید‬ ‫چکار کنم گیج شده بودم که دیدم صدای اخ و واخ خانمه بیشتر شد و دل رو زدم به دریا و سرفه ارامی کردم‬ ‫که خانمه تا منو دید یهو مث برق گرفته ها گفت اقا اینجا چکار میکنین گفتم من اینجا چکار میکنم یا شما‬ ‫اینجا چکار میکنین.

راستی یادم رفت بگم که خانمه ایرانی بود و از صدای اخ و واخش اینو فهمیده بودم .‬ ‫اونم گفت اتاق خودمونه رفتم جلوتر که بهش شماره اتاق رو نشونش بدم اونم گفت جلوتر نیا و گرنه ‫میزنم ملافه رو هم دورش پیچیده بود و سفت چسبیده بود گفتم شاید اشتباه شده من قصد بدی ندارم رفتم سراغ‬ ‫تلفن و از پذیرش پرسیدم که قضیه چیه یکی تو اتاق منه . مسئولش گفت مگه شما خودتون نخواستین اتاقتون‬ ‍ ‫رو عوض کنیم ما هم اتاق شما رو عوض کردیم اونجا بود که فهمیدم چرا کارتم در اتاق رو باز نمیکرد و‬ ‫اون خانم خدمتکار هم از جریان اگاه نبود و گرنه این کار رو نمیکرد .‬ ‫بعد خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم جریان رو برای اون خانم تعریف کردم . خانم که دیگه کم کم‬ ‫اروم شده بود اروم پیش خودش گفت اون از اون اینم از این . گفتم منظورت چیه گفت من تازه دوروزه که‬ ‫ازدواج کردم شوهرم و دوستش به فاصله یه روز ازدواج کردن با همدیگه 4 تایی اومدیم خبر مرگمون ماه‬ ‫عسل دوبی و قرار شده خبرمون کس هامون رو اینجا بدیم تا زندگی ما همیشه تو سفر باشه از این کسشعر‬ ‫هایی که جوونا واسه هم تف میدن . حالا از وقتی که اومدیم اینجا اونا هوس کس عربی کردن خیالشون هم‬ ‫راحته که ما کسخولا تو هتلیم و هر موقع بیان ما رو میکنن . اینم از اتاق که وسط حالمون شما اومدین .

‫نمیدونستم باید جوابشو چی بدم بعد ادامه داد میدونم حال و روزه صدف هم بهتر از من نیست اتاق بغلی رو‬ ‫اونا گرفتن . بعد رو کرد به من و گفت مگه عربها چی دارن اگه مرداشون رو بگی یه چیزی شنیدیم که‬ ‫خیلی گندس ولی خانم های عرب جز رقص عربی دیگه چی بلدن ؟‬ ‫گفتم فقط مال عربها نیست که گندس مال ایرانیها هم گندس با گفتن این حرف شیر خفته رو بیدار کردم و‬ ‫گفت کوش نشون بده منم که دیگه با دیدن حال کردن مهسا ) اسمش مهسا( بود حشری شده بودم نامردی‬ ‫نکردم و شرت و شلوار رو تا پایین کشیدم . کیرمو که دید گفت پس عربها حق ایرانیا رو خوردن و از روی‬ ‫کیر ایرانیا کپی رایت کردن منکه از گفتن حرفش خندم گرفته بود گفتم ما ایرانیا همه مون مظلوم واقع شدیم .‬ ‫بعد از حدود 10 ثانیه ای که گذشت رفت طرف تلفن و گفت اتاق 203 بعد از چند ثانیه به صدف گفت‬ ‫صدف بیا تو اتاقم برات سورپریز دارم اونم پرسید چیه گفت تا نبینی نمیشه بعد گفت منتظرتم . ‫رو کردم به مهسا گفتم اگه میشه من برم کلید اتاقم رو بگیرم شما بیاین اونجا چون ممکنه شوهراتون سر‬ ‫برسن اونم بعد از یکم فکر کردن گفت باشه منم رفتم کلید جدید اتاقم 214 رو گرفتم و کارت قبلی رو تحویل‬ ‫دادم از همونجا زنگ زدم و شماره اتاق رو به مهسا دادم فقط گفتم اگه میشه یه ربع دیگه بیاین اونم از خدا‬ ‫خواست تا بره حموم و لباساشو عوض کنه و ارایش بکنه تازه نیم ساعت هم میشد منم سریع یه تاکسی گرفتم‬ ‫و رفتم یه سری خرید کردم و اومدم تو اتاق منتظر مهسا و صدف شدم .‬

‫حدود ده دقیقه طول کشید تا در اتاق رو زدن وقتی که در رو باز کردم دیدم دوتا حوری اومدن داخل .مهسا‬ ‫یه تی شرت صورتی پوشیده بود و یه دامن مشکی با یه ارایش ملایم صورتی صدف هم یه لباس حلقه استین‬ ‫سبز فسفری با یه دامن سبز چشماشم سبز سبز بود با یه ارایش سبز ملایم موهاش هم ویو کرده بود انقدر‬ ‫خوشگل بود که گفتم خاکبرسر شوهراتون که همچین کس هایی رو ول کردن رفتن سراغ کس عربی.‬ ‫بگذریم ازشون دعوت کردم بشینن اونا هم روی تخت نشستن قبل از اینکه بیان سفارش کیک شکلاتی با چای‬ ‫رو داده بودم که ازشون با اونا پذیرایی کنم .‬ ‫مهسا گفت دستون درد نکنه زحمت نکشین ما برای یکار دیگه اومدیم اینجا و میخوایم زحمتتون بدیم منم گفتم‬ ‫تا باشه از این زحمت ها . صدف گفت مهسا خانم خیلی ازتون تعریف کرده شما چکار کردین که اینقدر‬ ‫شیفته تون شده من گفتم باور کنین کاری نکردم کیرمو بهش نشون دادم اون گفت میشه ما هم ببینیم منم که‬ ‫منتظر بودم یه جوری برنامه رو شروع کنم بدون معطلی شرت و شلوارم رو بکل در اوردم . ‫صدف اومد جلو و گفت مهسا راست میگفت عربها باید بیان پیش شما لنگ بندازن . اخه انقدر واسم تعریف‬ ‫کرده بود که ندیده اب کسم راه افتاده بود . دیگه یخ مجلس شکسته شده بود و مهسا هم اومد جلو و منو هول‬ ‫داد رو تخت ضمنا بهتون بگم دوبی تمام هتل هاش تخت های دونفره دارن اخه نمیخوان به توریست هاشون‬ ‫بد بگذره .

وقت که رو تخت افتادم مهسا رفت سراغ کیرم صدف هم لباساشو در اورد و اومد کسشو گذاشت‬ ‫دم دهنم . منم شروع کردم به لیسیدن کسش که تمیز کرده بود و حسابی صفا داده بود . وقتی که حسابی‬ ‫کسشو لیس زدم جاهاشونو عوض کردن دیگه اب کس هر دوشون راه افتاده بود و منم که انقدر ساک زده‬ ‫بودن تو حال خودم نبودم بلند شدم و کون مهسا رو قمبل کردم و زیر شکمش بالش گذاشتم تا سختش نباشه از‬ ‫پشت قلمبه کسش زده بود بیرون و ادم رو دیوونه میکرد دیگه احتیاج نبود کرم بزنم اول کونشو بوسیدم و‬ ‫شروع کردم سوراخ کونشو لیس زدن دیگه خیس خیس شده بود صدف هم رفته بود ولا پاش رو جلوی دهن‬ ‫مهسا گذاشته بود که مهسا هم حسابی مشغول لیس زدن بود اروم کیرمو گرفتم و یکم در کونشو مالیدم و اروم‬ ‫اروم گذاشتم تو کونش که یکدفعه جیغش در اومد منم صبر کردم تا کونش عادت کنه. بعد که یکم گذشت‬ ‫شروع کردم به فرو بردن کیرم داخل کونش که دیگه عادت کرده بود و خوشش میومد همش جیغ میزد .یکم‬ ‫که تلمبه زدم مهسا جاش رو با صدف عوض کرد حالا کس مهسا درون دهن صدف بود یکم سر کیرمو خیس‬ ‫کردم که تو کون صدف بکنم اون گفت میدونم کون داده خیلی درد داره اگه میشه بکن تو کسم .گفتم پس‬ ‫شوهرت چی گفت اون مادر به خطا بره کس بکنه حالشو ببره من اینجا کون بدم دردشو ببرم بکن توش.

‬ ‫منتظر من هم نشد کیرمو از پشت گرفت و کرد توی کسش که داغ داغ بود منم اروم اروم شروع کردم به‬ ‫داخل بردن کیرم داخل کسش که دیدم یکم که فرو رفت و چند بار که تلمبه زدم یه جیغی کشید و اروم همه‬ ‫جاشو منقبض کرد و بیحال افتاد .فهمیدم که ارگاسم شده مهسا که دیگه کسش از بس صدف لیس زده ‫قرمز خوش رنگ شده بود اومد جلوم خوابید پاشو باز کرد گفت هر کاری میخوای بکن فقط توی کسم نریز‬ ‫منم چون هنوز ابم نیومده بود کیرمم حسابش شق بود کیرمو داخل کسش کردمو شروع کردم همزمان سینه‬ ‫هاش رو مالیدن دیگه دادش در اومده بود خودشو به تخت میمالید که ناگهان جیغی کشید و خودشو ول کرد‬ ‫منم دیگه داشت ابم میومد گفتم چکار کنم گفت بریز رو سینه هام ) اخه خیلی از خانمها دوست ندارن اب منی‬ ‫رو بخورن ضمنا یادتون باشه با اینکه ادم یه حال خوبی بهش دست میده ولی هیچوقت کسی رو مجبور به‬ ‫اینکار نکنین) ‫منم تموم ابمو ریختم رو سینه هاش و بهش دست کشیدم و پخشش کردم . بعد رفتم از تو جیب شلوارم دوتا‬ ‫انگشتر طلا روکه رفته بودم تو این فاصله خریده بودم اوردم رفتم سراغ مهسا واروم بوسش کردم و گفتم‬ ‫خانم شدنت مبارک که ناگهان خودشو نگاه کرد دید یه باریکه خون از کنار کسش ریخته بیرون یه دونه از‬ ‫انگشتر ها رو دستش کردم یه بوس کوچولوی دیگه هم ازش گرفتم . بعد رفتم سراغ صدف ویه انگشتر هم‬ ‫به اون دادمو بوسش کردم و گفتم خانم خانما که اونم دید بله خون از کس اونم اومده .‬ ‫هر دوشون اومدن بوسم کردن و گفتند راضی به زحمتتون نبودیم گفتم کادوی عروسیتون . بعد رفتم سراغ‬ ‫کیک و یکم بریدم و گفتم بیاین کیک بخوریم عروسی که بدون کیک نمیشه اونا هم همینجوری لخت اومدن‬ ‫کنارم نشستن و با همدیگه همه کیک ها رو خوردیم . دیگه ساعت 2 شده بود گفتم بریم اتاقامون نکنه شوهر‬ ‫هامون بیان . گفتم راستی قضیه پرده رو چکار میکنین گفت چراغ رو خاموش میکنیم اخ و واخش رو هم‬ ‫زیاد میکنیم انقدر هم بهشون مشروب میدیم فرداش که بیدار شدن اگه پرسیدن میگیم مگه یادتون نیست‬ ‫خودتون پرده هامون رو پاره کردین بعد خندیدند و رفتند .‬ ‫حالا من مونده بودمو یه اتاق بهم ریخته و یه فکر داغون که تازه سراغم اومده بود اونم کیف مدارکم بود .‬ ‫رفتم دوش گرفتم و همینطوری لخت خوابیدم برای اینکه باید ساعت 01 میرفتم فرودگاه .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با خانم دکتر

اسم من ياسين هست 24 سال سن دارم.چند ماهي بود كه براي زندگي به تهران اومده بوديم و منم بخاطر دوري از دوستام دچار افسردگي حاد شده بودم و تو اين مدتي كه تهران بودم نميتونستم به خوبي با كسي ارتباط برقرار كنم. ما يه همسايه داريم كه يه پسر هم سن و سال من دارن و يه جورايي با هم رفيقيم. در حد سي دي دادن و سي دي گرفتن.مامانش تو يه شركت بازرگاني در ميرداماد كار ميكنه و پدرش هم خلبان هست و من كه خيلي كم ميبينمش ، يه آبجي هم داره به اسم نيوشا كه 22 ساله و دانشجو هست.اينجوري بگم كه اين آقا پسر خيلي لارج تشريف داره ، طوري كه يه روز اومد و بهم گفت ياسين سي دي سكسي داري؟ منم كه جا خورده بودم گفتم چيه ؟ نكنه آمپر زده بالا خنديد و گفت نه بابا ، مامانم رفته شركت ، بابام هم كه پرواز داشت منم و نيوشا ، گفتم باشه يه لحظه صبر كن. رفتم و يكي از جديدترين سي دي ها رو واسش آوردم و گفتم حواست باشه آبجيت نبينه ها ، يه چيزي گفت كه ديگه واقعا شوكه شدم ، گفت بابا چي داري ميگي ؟ من و نيوشا با هم فيلم سكسي نگاه ميكنيم ! منم كه خشكم زده بود.ياد داستان هاي سكسي افتادم كه آقا داداشه ترتيب آبجيش رو ميده و با خودم گفتم بابا تو شهر اينا حتما اين چيزا عاديه .بهش گفتم باشه برو خوش بگذره فقط حواست باشه.خرابكاري نكني ها ، تشكر كرد و رفت...يه چند روزي از اين ماجرا گذشت و ديدم يكي داره در خونه در ميزنه ، رفتم و درو باز كردم ديدم نيوشا اومد و بعد از كلي احوالپرسي گرم و نرم گفت آقا ياسين اين سيستم ما همش هنگ ميكنه و بايد چي كار كرد؟ گفتم خب ويندوزتون رو عوض كنين درست ميشه ، گفت من كه ياد ندارم شما بلدي؟ منم يه جورايي يه حس ديگه نسبت به نيوشا خانومي كه فيلم سكسي ما رو با داداش جونش ميبينه پيدا كرده بودم گفتم آره كاري نداره ، گفت شما خيلي حرفه اي هستين و منم يه لبخند زدم و با هم رفتيم خونه شون.سيستم رو گزاشته بوديم واسه نصب ويندوز و داشتيم با هم گپ ميزديم كه ييهو گفت آقا ياسين شما انگار يه مشكلي دارين؟ چرا زياد از خونه نميرين بيرون ؟ چرا شاد نيستين؟؟؟ و..منم واسش گفتم از وقتي اومدم تهران اينجوري شدم و گفت من يه روانشناس خوب و حرفه اي سراغ دارم كه متدش خيلي باكلاس و بروز هست و حتي خود من چند جلسه پيشش رفتم و خيلي ازش راضي ام. با خودم گفتم روانشناسي كه كاري كرده فيلم سكسي رو با داداشت نيگاه كني حتما كارش خيلي درسته ! بهش گفتم به نظرتون جواب ميده؟ گفت چرا كه نه و فورا آدرس و مشخصاتش رو بهم داد. مانيا 28 ساله كه مطبش جردن بود.كار سيستم هم تموم شد و كلي تشكر كرد و ازم قول گرفت كه فردا برم پيش مانيا شب شد و قبل از خواب يه حس خيلي خوب داشتم كه يه نفر به فكرم هست و قرار بر اين شد كه فردا حتما برم پيش خانم دكتر... صبح از خواب بيدار شدم و طبق معمول دوش گرفتم و يه صبحونه مفصل خوردم و راه افتادم به طرف مطب خانم دكتر..آدرس سر راستي بود و فورا پيدا شد ، مطب خانم روانشناس داخل يه ساختمان بود و جالب اين بود كه اصلا منشي نداشت و تنها بود ، اول فكر كردم تعطيله ، آخه در مطب بسته بود ولي با خودم گفتم خب اينجا كه مطب زنان و زايمان يا... نيست كه شلوغ باشه.زنگ زدم و بعد از چند ثانيه يه خانم خيلي خوشگل با آرايش فوق العاده در رو باز كرد. حدود 170 قد داشت و 60كيلو هم وزنش ، منم يه تريپ كاملا مشكي زده بودم ، يه شلوار لي مشكي با پيرهن اندامي مشكي و كفش اسپرت مشكي و دستبند مشكي.گفتم ببخشيد من با خانم مانيا كار داشتم ، گفت شما ياسين هستين؟ شوكه شدم و گفتم بله ولي ، گفت مانيا خودم هستم آقا ياسين.ديشب هماهنگ شده بفرماييد داخل ، منم فهميدم همش زير سر نيوشا بوده و رفتم داخل.مانيا خانم كه انگار تنها بود رفت و يه ليوان شربت آورد و نشست پشت ميزش و خيره شده بود تو چشماي من و گفت ميشنوم آقا ياسين.منم واسش تعريف كردم از جريان جا به جايي از شهرستان و اومدن به تهران و افسردگي.مانيا كه آروم حرف ميزد گفت بايد دنبال يه چيزي بگردين كه شما رو شاد كنه ، چي شما رو شاد ميكنه ؟ گفتم چي بگم ، نميدونم.گفت سكس شما رو شاد ميكنه ؟ تا اين سوال رو پرسيد شوكه شدم و جا خوردم.مانيا هم كه فهميد گفت ياسين جان من روانشناس هستم و بايد اين چيزا رو بدونم ، منم يه نفس راحت كشيدم و گفتم خب شايد.راستش رو بخواين صدام يه خورده ميلرزيد.گفت حالا بهتر شد و ديدم از پشت ميز بلند و شد و گفت تا وقتي شربتت رو ميخوري من ميرم تا تو اتاق خوابم و بر ميگردم.منم كه داشتم به حرفاش فكر ميكردم و با خودم كلنجار ميرفتم كه عادي جلوه بدم اين سوالش رو ديدم مانيا از اتاق خواب اومد تو دفتر كار ولي نه اينبار با اون مانتو و شلوار لي و روسري گلدار ، مانيا جلوم ايستاده بود با يه سوتين و يه شورت سكسي ، منم كه ديگه واقعا فكر كردم دارم خواب ميبينم بلند شدم و ديدم آقا دايي هم بلند شده.مانيا گفت من به عنوان روانشناس و دكترت بايد حال تو رو خوب كنم تا از اين حالت خارج بشي ، منم كه اختيار از دستم در رفته بود گفتم خيلي سكسي شدي مانيا جون.ديدم خنديد و گفت در اختيار تو هستم تا هر وقت كه خوب بشي ، رفتم جلو سوتين رو از پشت باز كردم و همچنان كه از پشت تو بغلم گرفته بودمش سينه هاي گرد و خوشگلش رو ميماليدم و ازش لب ميگرفتم ، نوبت به شورت سكسي مانيا رسيد و اونم در آوردم و با دستم همونطور كه ايستاده بوديم داشتم با چوچولش بازي ميكردم كه مانيا.گفت اينجا نه ياسين ، بريم تو اتاق خواب ، منم چون هيكل ظريفي داشت بغلش كردم و همونطور كه با زبون همديگه بازي ميكرديم رفتيم تو اتاق خواب مانيا.لخت لخت بود ولي من تمام لباس هام تنم بود ، انداختمش روي تخت و بدون هيچ معطلي رفتم سر وقت كوس خوشگل و تميز و خوشبوي مانيا ، زبونم رو ميكردم تو كوسش و با دستام سينه هاش رو ميماليدم ، مانيا هم ناله هاي خفيف و آرومي ميكرد و واسه اينكه شهوت هر دو بالاتر بره گلوش رو محكم فشار ميدادم و كوسش رو ليس ميزدم.كوس مانيا قرمز قرمز شده بود و همونطور ناله ميكرد ، منم دست از سر كس قرمزش برداشتم و شروع كردم به خوردن سر سينه هاش و لب گرفتم و اومدم نافش رو زبون زدم كه انگار قلقلكش اومد ، اينبار انگشت وسطم رو كردم تو كوس تنگش و باهاش ور ميرفتم كه يه خورده جا بازكرد و دو انگشتي تو كوسش فرو كردم و بازي ميكردم كه يه خورده آب از كوسش بيرون اومد ، خيلي قرمز شده بود و داغ داغ بود ، اين بار مانيا رو برگردوندم روي تخت و خودش هم كه حرفه اي بود ميدونست چه جوري بايد قرار بگيره و منم انگشتم رو تو كوسش ميكردم و با بوسه هايي از ران و كوسش اونو به اوج لذت ميرسوندم ، گفتم مانيا حمومتون كجاست؟ گفت ميخواي چيكار؟ گفتم خب حموم ميرن چيكار كنن؟ ميخوام دوش بگيرم ، گفت ولي ، گفتم عجله نكن.حموم رو بهم نشون داد منم بغلش كردم و رفتيم داخل حموم ، حموم بزرگ و قشنگي بود ، لباسهام هنوز تنم بود و مانيا لخت.شير آب رو باز كردم و زير آب همچنان كه از پشت بغلش كرده بودم سينه هاش رو ميماليدم و ميخوردم ، تمام بدنش خيس بود ، تمام لباساي منم خيس شده بود.صورت خيس و خوشگلش رو ليس ميزدم و اونم خوشش ميومد و لبش رو ميخوردم.كسش رو با دستم مالش ميدادم كه ديگه مانيا فكر كنم طاقتش تموم شد و نشست و خودش شلوارم رو كشيد پايين و بعد هم شورت رو در آورد و شروع كرد با دستش نوازش كير بنده ، سرعتش رو بيشتر كرد و با دهنش واسم ساك ميزد.بطور خيلي حرفه اي سر كيرم رو با زبونش ليس ميزد و منم قلقلكم ميومد همونطور كه مشغول ساك زدن بود گفتم بسهههههه.بلند شو،اونم بلند شد و با دوش متحرك حموم آب رو گرفتم طرف كس قرمز مانيا و از همديگه لب ميگرفتيم و با دستم داشتم كووووسشو ميشستم،طوري طاقتش تموم شد.گفت تو رو خدا بسهههه،يه كاري بكننننننننن.منم كه به اندازه كافي خورده بودم و شسته بودم.مانيا برگشت به طرف ديوار حموم و با دستاش ديوار رو گرفت و منم همونطوركه كمرش رو گرفته بودم كيرررررم رو يواش يواش از پشت داخل كوسش كردم ، خيلي داغ بود و خيس ، كيرم رو عقب جلو ميكردم و مانيا هم شروع كرده بود به آههههه و نالههههههه.با دستام هم سينه هاش رو گرفته بودم و يا صورتم رو ميبردم جلو و كمرش رو ميبوسيدم.ادامه دادم تا اينكه ناله هاش بيشتر شد.در حال تلمبه زدن بودم و سرعت رو بيشتر ميكردم و مانيا هم ناله ميكرد و آخخخخخخخخ آخشششششششش بلندتر شد.كيرم رو در آوردم و گفتم بريم تو اتاق خواب ، مانيا هم كه خوشش اومده بود گفت با كمال ميل آقاي افسردههههه.رفتيم تو اتاق خواب و به پشت خوابيد روي تخت خوابش ، طوري كه از كمر به پايين به طرف زمين بود و پاهاش روي زمين قرار داشت و كوس و كونش به طرف بنده.ديگه كوس تنگ و قرمز خانم دكتر حسابي جا باز كرده بود و كيرم رو گزاشتم تو كوسش و يه چند تا عقب جلو بردم و مانيا هم ناله هاش بيشتر شد.يه خورده خسته شدم ، خودم و مانيا هر دو رفتيم روي تخت و تو بغل هم بوديم البته من پشتش بودم و با يه دستم يه لنگش رو گرفتم بالا و كيرم رو گزاشتم تو كوسش و مشغول تلمبه زدن بودم ، هر وقت هم نميزدم خودش با چنان ولعي اين كارو ميكرد انگار تشنه كير هست ، حق هم داشت ، حشرش خيلي بالا رفته بود.از كوس قرمز و ناله هاش ميشد فهميد ، ايندفعه كلا روي تخت بصورت دمر دراز كشيد و منم از پشت كوس خانوم دكتر رو مورد هجوم قرار دادم ، ياد آمپول هايي كه دكتر ها ميزدن افتادم و فشار خودم رو بيشتر كردم ولي وقتي ديدم داره جيغ ميزنه و ناله هاش زياد شد سرعت رو كم كردم و اين بار گفتم اگه موافقي مدل رو عوض كنيم.ديدم اينقدر تشنه كير بود كه گفت باشه هر جور تو دوست داري ، زيرش خوابيدم و اونم بصورت نشسته كيرم رو داخل كوسش كرد و مشغول بالا پايين پريدن بود ،ديگه نيازي نبود من داخل ببرم خودش همه كاره بود و سرعتش رو هم بيشتر كرده بود ، بالا پايين ميپريد و تو چشام زل زده بود و لب هاش رو گار ميگرفت.منم دوطرف كمرش رو گرفته بودم و كمكش ميكردم ، ديگه خسته شد و خودش رو انداخت روي سينه من.سينه هاش ميخورده به سينه هاي من و شهوتم رو بيشتر ميكردم.منم با سرعت داشتم تلمبه ميزدم و گردنش رو ميخوردم.اينقدر حشرهر دوتامون بالا رفته بود كه محكم تو بغل همديگه بوديم و صورت هم رو ميخورديم.همينطور كه محكم گرفته بودمش و در حال كردن بودم ديدم يه فرياد بلند كشيد و بدنش شروع به لرزيدن كرد ، فهميدم ارگاسم شده و ترشحاتي كه ازش خارج شد خيلي داغ و لزج بود،بيحال بود و كير منم تا تهههههه تویییییی كوووووسسسسس مانيا قرار داشت اما عقب جلو نميكردم.بدون اين كه من چيزي بگم بلند شد و رفت سراغ كيرم و ميخواست از خجالتش دربياد.تا ته تو دهنش ميكرد و ساك ميزد و آب دهن خودش رو ميريخت روي كيرم و با دستش بازي ميكرد.همينطوركه كيرم تو دهنش بود و با زبونش با سركير بازي ميكرد و ور ميرفت گفتم مانيا داره مياد.ديدم به جاي اينكه دهنش رو در بياره سرعت ساك زدن خودش رو بيشتر كرد و منم كه حسابي فعاليت داشتم.حدود يك ليتر آبم خالي شد تو دهن خانم دكتر و همشون رو چنان با اشتياق خورد كه خودم جا خوردم و آخر هم با زبونش بازي كرد با سر كيرم و تمام كير رو ليس زد و اومد سراغ صورتم و ازم لب گرفتيم و با زبون همديگه بازي كرديم و بعد از چند دقيقه دوباره بلندش كردم و رفتيم حموم داخل حموم هم تا جايي كه تونستم شستمش و ازش لب گرفتم ، وقتي دوش گرفتيم.ازش خيلي تشكر كردم و گفتم فوق العاده بود ، گفت ياسين تو فوق العاده بودي و سكسي كه باهات داشتم خاطره انگيز بود.خوشش اومده بود كه همون اول نرفتم سراغ كوسش و تا جاييكه تونستم باهاش عشق بازي كردم ولي از اونجايي كه لباسهام خيس خيس بود قرار شد بمونم تو خونه يا همون مطب خانوم دكتر.چند ساعتي با هم بوديم تا اينكه لباس هام آماده شد و وقت رفتن محكم منو تو بغل خودش گرفت و طوري ازم لب گرفت كه فكر كنم از لبم خون اومد.بعد هم گفت هر وقت خواستي ميتونيم با هم باشيم و ازش لب آخر رو گرفتم و خداحافظي كردم و از مطب زدم بيرون.خيلي سريع به خونه رسيدم چون فاصله كم بود ولي با روحيه اي دو چندان فتم تو خونه و يه چيزي خوردم و گرفتم خوابيدم ، صبح كه شد طبق معمول بيدار شدم اما اينبار حموم نرفتم و صبحونه خوردم.ساعت حول و حوش ده شده بود كه يكي در زد ، رفتم درو باز كردم كه ديدم نيوشا هست و سلام و احوالپرسي و گفت آقا ياسين همين الان ميتونين بياين خونه ما سيستمم باز هنگ كرده.منم گفتم باشه و رفتيم خونشون كه چند متر اونطرف تر بود.وقتي رسيديم خونه ديدم در رو از پشت كليد انداخت و ترسيدم كه نكنه ميخواد با داداشش بلايي سرم بياره ، ديدم لبخند مرموزي ميزنه و گفت آقا ياسين ديروز چطور بود؟خوش گذشت مطب خانوم مانيا ؟ چنان با ناز اين سوال رو پرسيد كه گفتم نكنه.بله.دست نيوشا خانوم و مانيا خانوم تو يه كاسه بوده و نيوشا الان از همه چيز و ماجراي سكس ياسين و مانيا خبره داره ، گفتم ممنون نيوشا جان دكتر خوبي بود ، گفت حسابي هم حال داد نه ؟ جا خوردم و گفتم يعني چي؟ نيوشا گفت ياسين يعني ميخوام منم مال تو باشم و هر كاري ديروز با مانيا كردي با منم انجام بدي ! منم كه هرچند شوكه بودم و تو كما بودم ولي ديگه انگار دنيا رو بهم دادن گفتم داداشت كجاست؟ گفت هيشكي خونه نيست ياسين ، مامانم شركته ، بابام هم پرواز داشته ، داداشتم هم رفته مدرسه ، من و تو تنهاييم ، زود باش ديگه اگه كارو شروع نكني خودم ميكنم ها ؟ منم كه ديدم اينجوري ميگه گفتم باشه نيوشا خانم خودت شروع كن ببينم چه ميكني.راستي بگم نيوشا يه دختر خيلي خوشگل 22 ساله با موهاي خرمايي و چشاي سبز كه آرايش هم كرده بود و شده بود عروس.ديدم نيوشا هم مث مانيا رفت تو اتاق و وقتي برگشت يه تاپ و يه دامن تنگ و كوچولو پوشيده ، تاپ رو داد پايين و سوتين هم نبسته بود و سينه هاش مث دو تا هلو افتادن بيرون ، سينه هاي كوچيك اما خوش دستي داشت ، خودش سريع اومد دستم رو گرفت و رفتيم تو اتاق خواب روي تخت خواب.زيپ شلوار رو كشيد پايين و آقا دايي رو كه راست راست بود در آورد و شروع كرد به بازي كردن باهاش و تو دهنش ميكرد ، چون نا بلد بود و كيرم به دندوناش ميخورد.و درد ميگرفت گفتم نميخواد تو يكي ساك بزني واسه ما گفت باشه.خودت شروع كن ، منم انداختش روي تخت و تاپ رو كشيدم پايين و سينه هاش رو ماليدم و دامن رو در آوردم و شورت صورتي خوشگلش رو كشيدم پايين و شروع كردم به خوردن كس نقلي و خوشگلش ، تر و تازه و دست نخورده بود ، دوباره رفتم سراغ سينه هاي بلورين نيوشا و ميخوردمش و ازش چند تا لب گرفتم و اومدم پايين.تاپ رو در نياورده بودم و خيلي سكسي تر شده بود ، گفتم نيوشا پرده داري ديگه؟ ديدم خنديد و گفت راحت باش ، گفت طاقت نياوردم و خودم پردمو جر دادم ، يه لحظه مشكوك شدم به داداشش ولي بهش اطمينان كردم و گفتم اي دختر بد ، گفت تو كارتو انجام بده ياسين ، يواش سر كيرم رو گزاشتم روي كسش و فرو كردم كه ديدم خيلي درد كشيد و جيغ بلندي زد ، گفتم بابا نيوشا بخواي اينجوري كني كه همسايه ها ميريزن اينجا ، گفت تو توجه نكن كارتو انجام بده ، منم دوباره سر كيرم رو كردم تو كسش و كم كم ميكردم داخل ، نيوشا هم فرياد ميكشيد و درد داشت اينقدر اين كارو كردم به آرومي كه واسش عادي شد و خوشش اومد منم سرعتم رو بالا بردم ولي خيلي سر و صدا ميكرد.حق داشت ، با كسي سكس نداشت و كوسش هم خيلي تنگ بود از بغل كيرم تو كوسش بود و با دستم يه لنگش رو داده بودم بالا و با دستم داشتم با چوچولش بازي ميكردم كه فريادش بيشتر شد ، دراز كشيد رو تخت و پاهاش رو دادم بالا و كيرم رو گزاشتم تو كوسش و شروع كردم به تلمبه زدن ، يه پنج دقيقه اي اين كارو كردم كه حشرم هم خيلي زياد شده بود و نيوشا هم جيغ هاش كر كننده شده بود ، مدل رو عوض كردم و خوابيدم روي تخت و اومد يه خورده كيرم رو كرد تو دهنش و خيس كرد و اومد نشست روش.خودش مث مانيا بالا پايين نميپريد بخاطر همين مجبور بودم خودم بزنم داخل كوووووس تنگ نيوشا خانوم ، سريع اين كارو انجام ميدادم ، ديگه واسش عادي شده بود ولي ميفهميدم كه خيلي درد داره ، طوري با فشار كيرم رو به سقف كوسش ميرسوندم كه خودم دردم ميگرفت چه برسه به اون ، همونطور كه تلمبه ميزدم با زبونش هم بازي ميكردم و موهاش رو محكم ميكشيدم و گلوش رو فشار ميدادم ، انداختمش رو تخت و چهار تا از انگشتاي دستم رو تو كوسش كردم و محكم فشار ميدادم داخل اونم كيرم رو تو دهنش گزاشته بود ولي خيلي اذيت شد كير طفلكم ، اينقدر با دست تو كوووووسسسسسش كردم كه ديدم جيغ كشيد و آبش ريخت بيرون و ارگاسم شد و بي حال بي حال بود ولي من ارضا نشده بودم و هنوز هم نيوشا طاقت كيرم رو داشت.دوباره دراز كشيدم زيرش و اومد روي كيرم نشست و شروع كردم به تلمبه زدن هاي پي در پي و محكم.بازم جيغ و آههههه و نالههه ، منم با دستم با كوسش ور ميرفتم و با كير محكم ميزدم به ديواره کوسش ديگه به حرف اومد و جز ناله چيز ديگه اي هم ميگفت.مث اينكه خيلي خوشش اومده بود و ميگفت بكن بكن تو رو خدا منو بكن.تا ته بكن تو کوسسسم جررررررم بدهههههههه.منم بد نكردم و تا دسته ميكردم تو كوس خانوم و در مياوردم ، طوري شد كه ديگه خودش با كسش بازي ميكرد.چهار دست و پا روي تخت قرار گرفت و منم يه خورده كسش رو دوباره خوردم و بعد كيرم رو فرستادم داخل كس تنگ نيوشا.و شروع كردم به ضربه هاي محكم و متوالي خمام هم ديگه به كوس و كونش برخورد ميكرد و لذت بخش بود.با دستام هم سينه هاش رو محكم گرفته بودم و فشار ميدادم.سرش رو آوردم بالا و گردنش رو ميبوسيدم و لبش رو ميخوردم و كيرم رو تا ته نگه داشته بودم تو كسش.حدود پنج دقيقه به اين مدل تلمبه زدم تا اينكه دوباره نيوشا ارگاسم شد و باز هم آبش ريخت بيرون.منم يه خورده كس و كون خانم رو با زبونم مورد نوازش قرار دادم و سوراخ كونش رو مورد تهاجم زبونم قرار دادم.سوراخ كونش هم سرخ سرخ شده بود ولي گفت ياسين تو رو خدا از كون منو نكن.منم چون كلا بدم مياد از پشت بخوام كسي رو بكنم گفتم نگران نباشه و كسش رو ليس زدم و گفتم حالا تو خودت رو نشون بده نيوشا.دراز كشيدم رو تخت و اومد سراغ كيرم و ساك ميزد.هر چند درد داشت و دندوناش ميخورد به كير بيچاره من ولي خب تحمل كردم.مبتدي بود ولي خب منم كمكش ميكردم و كيرم رو تو دهنش عقب جلو ميكردم.ايندفعه درازش كردم روي تخت و كيرم رو بردم بالاي صورتش و تا آخرين قطره آبم رو خالي كردم روي صورت خوشگل و عروسش.براي آخرين بار با زبونش سر كيرم رو ليس زد و بوسيد.ازم تشكر كرد و منم خيلي ازش تشكر كردم ، آخر هم گفت ياسين سكس با من حال داد يا مانيا؟ منم مجبور شدم بهش دروغ بگم و گفتم سكس با تو خيلي بهتر بود.ولي انگار مانيا همه داستان سكس ما رو واسه نيوشا تعريف كرده بود طوري كه نيوشا گفت ياسين بريم حموم؟ خيلي دوست دارم تو منو بشوري ، منم گفتم نه عزيزم.هر لحظه امكان داره داداشت بياد ، البته فكر ميكنم اگه داداش نيوشا اونو با من تو حموم ميديد هيچ فرقي واسش نميكرد ولي خب ، ريسك بود.بهش گفتم باشه واسه يه فرصت ديگه ، اونم با كمال ميل قبول كرد و گفت از اين به بعد من متعلق به تو هستم.محكم همديگه رو بغل كرديم و چند لب آتشين ازش گرفتم و خداحافظي كرديم.هنوزم باورم نميشه كمتر از دو روز نيوشا و مانيا رو كرده باشم ، دو تا هلوي خوردني كه آرزوي هر كسي بودن از اون روز به بعد تبديل شدم به يه آدم شاد و سر زنده و هميشه مديون سكس با مانيا و نيوشا هستم.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خاطره سکسی

علي هستم و 24 سالمه
من تا قبل ازدواجم سكس با دختراي جورباجوري داشتم اما خوب اونقدر حريص بودم كه آخرشم گرفتار اين حرصم شدم
ماجرا از اين قراره كه من 19 سالم بود و عاشق سكس با دختراي توپول بودم از دست قضا هم يه دوست دختر توپول داشتم يه 2 ماهي بود باهاش بودم و خيلي تو نخش بودم كم كم مسيجاي سكسي بهش ميدادم اولا جواب نميدادا اما خوب ديگه ديگه,تا اينكه اومد تو خط جوابمو ميداد,تا اينكه كارمون به سكس تل كشيد(سكس تلفني)
يه شب بهش گفتم:ليلا(اسمش ليلا بود)فردا مياي خونمون مامان بابام قراره برن خونه مامان بزرگم,اول قبول نكرد اما يه كم كه رو مخش كار كردم قبول كرد,فرداش بابام اينا ساعت 8/30 رفتن منم زودي رفتم حموم,دوش گرفتم موهاي كيرمو زدمو آماده خوردن كردمش,خوب ساعت 10 بود كه كم كم بايد ميرسيد,ديدم زنگ ميزنن ديدم صورت توپولش تو آيفون ديده ميشه درو باز كردمو منتظر شدم بياد بالا آخه ما خونمون 3 طبقست و ما طبقه 3 مينشستيم,زنگو زد پريدم درو باز كردم واي چشتون روز بد نبينه عجب بدني بود اما....(ليلا اصلا خوشگل نبود منم عاشق توپوگيش بودم كه باهاش دوست شدم)واي تا ديدمش خشكم زد,دستشو گرفتم بردمش آشپزخونه گفتم ليلا فكر كن اينجا خونمونه واسم مثل يه زن خوب صبحونه درست كن اونم گفت چشم(بيچاره فكر ميكرد واقعا دوسش دارم اما نداشتم اما ماجرا عوض ميشه تا آخر بخون),رفت دم يخچال درو باز كرد خم شد دنبال مربا ميگشت آخه ديدم مربا برداشت,اين صحنه رو كه ديدم ديگه نتونستم بمونم رفتم از پشت بغلش كردم گفت علي گفتم جو و و و ن گفت اذيت نكن ديگه گفتم ديگه صبحونه نميخام تو رو ميخوام بخورم خنديد,دستشو گرفتم بردمش اتاق خوابم درازش كردم رو تخت خودمم پريدم روش,واي بدنش مثل ژله بود يه 2 دقيقه اي همين جوري مونديم ,تا اينكه ديدم كيرم داره شاخ ميشه.

اول لباساي ليلا رو در آوردم,خجالت ميكشيد بعدم واسه خودمو در اوردم(توصيه:خواستين دختر بكنين كاندوم حتما استفاده كنيد)رفتم كرمو اسپري رو آوردم اما كاندوم يادم رفت,اسپري رو زدم به كيرم تا دير آبم بياد,به ليلا گفتم دختري يا زن,گفت:به خدا دخترم تا حالا هم با هيچكي سكس نداشتم گفتم باشه و شروع به خوردن سينه هاش كردم واي خيلي گوشتي بود چنان ميخوردم كه انگار صد ساله گشنه موندم احساس كردم داره ارضا ميشه آخه اون تا حالا ارضا نشده بود واسه همينم رفتم پايين تا رسيدم به كس گوشتيش,واي اونايي كه زناشون كسشون گوشتيه ميدونن دارم چي ميگم,اول با زبونم داشتم باهاش بازي ميكردم بعد كامل انداختمش تو دهنم كه ارضا شدو ترشحاتشم ريخت دهنم,بعد آروم شد گفتم نوبت منه گفت باشه و كيرمو گزاشتم تو دهنش به جا خوردن گاز ميگرفت واسه همينم زودي در آوردم بي تجربه بود ديگه,گذاشتم لاي سينه هاش يه 5 دقيقه اي رو سينه هاش عقب جلو دادم تا گفتم برگرد گفت:علي ميترسم,تو چشاش اشك جمع شد دلداريش دادم و برگشت واي چي بود هلو بود واقعا,واي داشتم ديوانه ميشدم من از خوردن كون متنفرم واسه همينم نخوردم اما كرم زدم به انگشتم و آروم كردم توش صدايي ازش در نيومد دوميشم انداختم كه ديدم تكوني خوردو گفت درد داره اما من حرفي نزدم سوميشم انداختم كه آخش در اومد,ديگه سوراخش آماده كير من بود,گفتم آماده اي عشق من(بلوف ميزدما),گفت آره, كيرمو انداختم تو كرم و مالوندمش,آروم كيرمو گزاشتم لبه كونش فشار دادم واي چنان جيغي زد كه گفتم الان مستاجرمون مياد بالا اما انگار خونه نبود,كيرم تا 3,4 دقيقه همون جوري بود تا اينكه آروم آروم تلمبه ميزدم كيرمو در آوردم ديدم خونيه فهميدم بي چار جر خورده,انداختم توش باز كم كم داشتم تندترش ميكردم تا ديگه داشتم با سرعت نور تلمبه ميزدم :دي
نميدونم چرا آبم نميومد,خدا شيطان رو لعنت كنه زد به سرم برم سراغ كسش گفتم ليلا ميخواد پردتو بزنم ازم يه سوال پرسيد علي منو واقعا دوست داريو ميخواي باهام ازدواج كني منم تو اون حال گفتم آره(كاش لال ميشدمو نميگفتم) گفت باشه دستشو گرفتمو بردمش حموم چون نميخواستم خونه رو خون بگيره,اول كسشو خوردم واسش بعد آروم آروم سره كيرمو گزاشتم رو كسش,تا قبل اون پرده نزده بودم اما خوب تو فيلما ديده بودم كه چه طوري بايد پرده رو زد,تو 1 ثانيه تا تهش فشار دادم تو (ميدونستم جيغش ميره هوا يه دستمال تو دهنش گزاشته بودم)
واي حمومو خون گرفت اولش تكون نخوردم تا اينكه چند دقيقه گشت بعد كيرمو در آوردمو كسشو شستم و كيرمم شستم تا بهداشتي بكنمش :دي انداختم تو كسش گفت علي ميسوزه جواب ندادم و شروع به تلمبه زدن كردم كه يه لحظه تو خودم نبودم به خودم كه اومدم ديدم روش بي خود افتادم واي من چه كار كردم آبمو ريختم تو كسش,ديدم داره گريه ميكنه داشتم ديوانه ميشدم آبروش ميرفت اول خواستم بزنم زيرش و ديگه باهاش ارتباط نداشته باشم اما خوب دلم سوخت, يك هفته ديگه خوانواده رو راضي كردم كه بريم خواستگاريش بعد از خواستگاري ماجرا رو به خونواده هامون گفتيم كه خوش بختانه پدر من آدمه كاملا منطقي هستن و ما رو بخشيدم,8 ماه 19 روز ديگه هم من بابا شدم صاحب يه پسر كاكول زري جالب اينجاست ما 5 ماه نامزد بوديم و 3 ماه ديگش بچه دار شديم كه اولا به خاطر همين از فاميل خجالت ميكشيديم
اميدوارم خوشتون اومده باشه,من از زندگيم راضي هستم اما من نتونستم جواني كنم گرفتار يه اشتباه شدم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 104 از 112:  « پیشین  1  ...  103  104  105  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA