انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 105 از 112:  « پیشین  1  ...  104  105  106  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
ماجراهاي من و فيروزه

ماجرا به چند سال پيش بر مي گردد. وقتي كه من دانش آموز بودم. تازه با يكي از همكلاسانم دوست شده بودم و چون من شاگرد ممتاز كلاس بودم قرار شد با او رياضي كار كنم. اين شد كه يك روز به خانه ي دوستم رفتم و مشغول درس خواندن شديم. نيم ساعتي بيشتر نگذشته بود كه ديدم در اتاق باز شد و دختري وارد اتاق شد كه از لحاظ قد و هيكل معركه بود. سلام كرد و يك سيني چاي گذاشت و نگاهي معني دار هم به من انداخت. وقتي از اتاق داشت مي رفت بيرون من زير چشمي نگاهي به باسن هاي او انداختم و حال خودم را نفهميدم و كيرم كم كم راست شد.خواهر دوستم نامش فيروزه بود. از ان روز به بعد طرح دوستي من با علي بيشتر و صميمي تر شد چرا كه تصميم گرفته بودم فيرزوه را حتما بكنم.
يك روز كه مي دانستم علي منزل نيست همين جوري رفتم در منزلشان و در زدم و ناگهان ديدم در باز شد و يك حوري بهشتي در را باز كرد. دست و پايم را گم كرده بودم. گفتم سلام. ببخشين علي نيست. فيرزوه گفت : نه. بفرمايين تو. گفتم نه مزاحم نمي شم. گفت نه من تنهام. اين حرف را كه زد يواشكي رفتم تو و حسابي داشتم مي لرزيدم و قاطي كرده بودم. گفتم ببخشين فيروزه خانوم من بايد با شما حرف بزنم. گفت : خوب بگو هر چي دوس داري. گفتم. ن. ن نمي تونم بگم. گفت چرا. گفتم : روم نمي شه. گفت : بگو من صورتم رو مي كنم اون طرف. صورتش رو كرد سمت ديوار. و من آروم گفتم : مي خوام بكنمت. فيروزه از اين حرف من خنديد و گفت همين. خيلي مهم بود. گفتم خوب اره. يه نگاهي انداخت به شلوار من كه حسابي وضعيت بر آشقته اي پيدا كرده بود و گفت مثل اين كه خيلي حالت بده. گفتم اره. و پريدم بغلش كردم و لب هام رو گذاشتم روي لباش و شروع به خوردن كردم. عسل خوانسار هم به اون شيريني نبود... فيروزه هم حسابي چشم هاشو بسته بود و داشت حال مي داد....يه دفه صداي در خونه كوچيكشون چرت هر دوي مارو پاره كرد و من به سرعت از اون يكي در زدم بيرون. و گفتم بهم زنگ بزن. نزديك هاي غروب بود كه تلفن زنگ زد. فيروزه بود سلام كرد من هم گفتم سلام قربون جيگرت برم. تو كه منو كشتي. فيروزه گفت : تو هم منو كشتي. بايد يه فرصت حسابي گير بياريم. اون روز نزديكاي عيد بود و من مي دونستم خونه ي دايي يكي از دوستان دو هفته خالي مي شه. بهش گفتم يه فكري مي كنم و خبرت مي كنم. روز سوم عيد بود كه رامين از خونه داييش زنگ زد و گفت خونه از امروز خالي شده و دايي و زن داييش رفتن دوبي... من گفتم مي خوام كوس بيارم گفت باشه ولي من هم هستم. گفتم ببينم چي مي شه. فوري به فيروزه زنگ زدم و گفت فردا ساعت ده مي تونه بياد گفت اره يه كاريش مي كنم. فردا ساعت 9 خودم رو گذاشتم خونه ي دايي رامين. با رامين كلي حال و احوال كرديم و اون هم اتاق خواب داييش رو اماده كرد و گفت : نامردي نكني من هم مي خوام. گفتم حالا تا طرف بياد يه كاريش مي كنيم... ساعت ده بود كه يه نفر زنگ زد من سريع رفتم پشت در ديدم فيروزه س. سلام كرد گفتم سلام عزيزم. ونمي دونم چي شد كه يه دفه بغلش كردم و انداختمش روي كولم و شروع كردم ببرمش توي اتاق. فيروزه كه هي مي خنديد گفت منو بذار زمين خودم مي يام. چقدر هولي. گفتم دارم مي تركم. بيا ببينم. بردمش توي اتاق و گذاشتمش زمين. با رامين يه سلامي كرد و نشست روي مبل اقا رامين هم رفت و كلي شيريني و چاي و ميوه اورد و حسابي از فيروزه خانوم پذيرايي كرد. نيم ساعتي گذشت و من دست فيروزه رو گرفتم و بردم توي اتاق خواب... به رامين گفتم ما يه نيم ساعتي كار داريم. ! بدون هيچ اشاره اي فيروزه لخت شد يه شورت قرمز و يه سوتين ياسي تنش بود. من هم لخت شدم و شروع كردم كيرم رو بمالم. فيروزه رو بردم روي تخت و كنارش دراز كشيدم. يه دفه منو بغل كرد و گفت بالاخره توي دام افتادي. ! من هم گفتم. تو هم همين طور و شروع كرديم لب بگيريم. من گردنش رو كه مثل گوشت بره نازك و لذيذ بود خوردم. بعد لاله ي گوش هاش رو خوردم. و رفتم سراغ سينه هاش كه مثل دوتا كندوي عسل اماده ي بهره برداري بودند... اين قدر سينه خوردم كه حال هردوتامون بد شد. فيروزه گفت علي بسه ديگه برو پايين و ساك بزن. من هم گفتم با كمال ميل. و شروع كردم مغز كوس و چوچوله ش رو بخورم و فيرزوه حسابي داشت بالا و پايين مي پريد و حال مي كرد يه دفه صداي جيغ كوچيكي اومد كه فهميدم آبش اومده. و گفت اخيش حال اومدم. بيا منو بكن گفتم كوس مي دي ؟ گفت : نه بابا اون كه بسته س. كون مي دم اون هم چه كوني. و باسنش رو داد بالا. همون باسن هايي كه اون روز حال منو بد كرده بود حالا در اختيار من بودن. فكر مي كردم خواب مي بينم. ولي واقعيت داشت. اروم كيرم رو گذاشتم در كونش و يه فشار كوچيك دادم تقريبا كلاهكش جا افتاده بود. فيروزه گفت : صبر كن جا باز كنه.
گفتم بار چندمته كون مي دي ؟ گفت بابا همه ي دوستاي داداشم منو كردن نمي دونم تو چرا بي خبر مونده بودي ؟ ؟ هر چي هم بهت نخ مي دم انگار حاليت نيست. ولي خوشحالم كه بالاخره توي چنگ من افتادي ! و گفت خوب بقيه ش رو جا بنداز و من هم فشار كيرم رو بيشتر كردم و تقريبا تا ته رفت فيرزوه گفت : ديگه نيست ؟ گفتم نه بابا تموم شد فكر كنم خيلي خوش اشتهايي ؟ گفت خوب حالا اروم تلمبه بزن و من شروع كردم كير رو در بيارم و دوباره فرو كنم. با هر رفت و امدي فيرزوه مي گفت : جون به اين مي گن كير. بكن. جرم بده. مي خوام به همه ي همكلاسي هاي داداشم بدم. به هر حال اونا زحمت مي كشن و بي مزد و منت به داداشم درس ياد مي دن من هم بايد يه جوري جبران كنم !!‌ من هم سرعت رفت و امدم رو بيشتر كردم. و حسابي داشت بدنم و دل و روده هام حال مي اومد. فيروزه گفت : ابتو مي خواي چيكار كني ؟ من هم كه قادر به حرف زدن نبودم گفتم : نمي دونم بذار بكنم گفت : بكن ابت رو بريز توش مشكلي نيست. يه دفه احساس كردم دارم به اوج لذت مي رسم و يه جيغ كوچيك كشيدم و اب مني هام شروع كرد بياد شايد نزديك يه استكان بود. تا قطره ي اخر توي كون فيروزه خانوم خالي كردم و عقده اي كه مدت ها توي دلم مونده بود رو خالي كردم.... اروم كيرم رو در اوردم و گفتم فيروزه رامين هم مي خواد بكنه. فيروزه گفت باشه عزيزم بگو بياد اگه دوست ديگه اي هم دارين بگين بياد من امادگي دارم. رفتم بيرون كه رامين رو صدا بزنم ديدم رامين پشت در كيرش رو گرفته توي دستش و داره مي ماله گفت : چي شد ؟ گفتم برو طرف خيلي وارده. رامين هم حسابي كون فيروزه خانوم رو جر داد ... فيرزوه بعد از ده دقيقه لباس پوشيد و اومد توي هال و گفت بچه ها خيلي خوش گذشت. من هم گفتم به ما بيشتر. و رفت. با اولين سكسي كه با فيروزه داشتم خيالم راحت شد كه از جهت سكس تامين هستم و حسابي چسبيدم به درس خواندن و هر از گاهي هم كه فرصت مي شد فيروزه را مي كردم. مشكل اصلي من كمبود خانه ي خالي بود. خانه ي دايي رامين هم ازدست رفته بود. ان سال در كنكور قبول شدم و به تهران امدم و تقريبا ارتباط فيزيكي من با فيروزه قطع شد. ولي تلفني با هم در ارتباط بوديم. بعدها شنيدم علي نامرد بي معرفت هم بدون خداحافظي با من رفته خارج. كسي كه همه چيزش را از من داشت. شش ماه گذشت و يك شب فيروزه زنگ زد و گفت فردا شب شب عروسي اوست. گمان كردم قصد خداحافظي با من را دارد و من براي هميشه از ان قنبل هاي نرم و ان اندام محروم مي شوم... ولي گفت ازفردا شب راه جلو باز مي شود و دوست دارد كه با من از جلو سكس داشته باشد. با شنيدن اين حرف كيرم راست شد و گفتم كي ؟ گفت شب جمعه هفته اينده... گفتم پس داماد كوس كش كجاست؟ گفت قرار است برود كيش و دوشبه برگردد...
قرار من با او ساعت 12 نيمه شب بود اون هم توي خونه ي خودش... فوري يه بليت گرفتم و خودم رو همون ساعت رسوندم دم در خونه ي فيروزه... قبلش يه تماس گرفتم و گفت همه چيز مرتبه... دراپارتمان رو باز مي ذارم تا بياي بالا...من هم با هزار ترس و لرز اروم اروم خودم رو گذاشتم در اپارتمان و مثل گربه اروم اروم از پله ها رفتم بالا در خونه باز بود و يواشكي خودمو گذاشتم توي خونه.. واي يه حوري بهشتي با اندام سكسي و با ارايش زيبا و بوي عطر مست كننده پشت در ديدم... حسابي راست كرده بودم.. فيروزه گفت : عزيزم بيا تو دلم چقدر دلم برات تنگ شده بود و منو بغل كرد و شروع كرد ازم لب بگيره و اروم اروم منو برد توي اتاق خوابش... واي يه اتاق خواب رويايي نور ابي كم رنگ و صداي موسيقي بدون كلام حسابي فضارو شاعرانه كرده بود... فيروزه گفت : لخت مي شي ؟ گفتم پس چي... و شروع كرد لباس هاي منو در بياره... .شهوت از توي چشماش فوران مي كرد... باورم نمي شد كه قراره براي اولين بار توي زندگيم كوس بكنم... احساس مي كردم خواب مي بينم... ولي واقعيت داشت كوس يه تازه عروس گذاشتن لذتي بي اندازه داشت. كوسي كه تازه پاره شده بود و حسابي تنگ بود...اروم اروم رفتيم روي تخت و كنار هم دراز كشيديم... فيرزوه گفت تا مي توني از من لب بگير و منو بخور و منو بمال.. اون شوهرم كه اصلا اين كاره نيس ... من هم شروع كردم.. به خوردن لباش... بعد بدنش رو حسابي ماليدم.. و نوبت اون شد كه ساك بزنه. اروم اروم رفت سراغ كيرم و موهاي نرم و مرطوبش رو ريخت رو ي كيرم و شروع به خوردنش كرد. توي اين مدت حسابي وارد شده بود... 10 دقيقه اي گذشت كه ديدم داره ابم مي ياد.. گفت بسه ديگه نخور تا يه كم سفت بشه... پاشد و كنارم دراز كشيد و گفت بيا كوس بخور.. كوسي كه چن ساله تو كفشي... اروم رفتم سراغ شورتش و اونو باز كردم... واي عين يه غنچه ي رز قرمز كه تازه شكفته بود و داشت كم كم متورم مي شد... بوي عطر مي داد حال خودمو نفهميدم... افتادم به جونش حالا نخور كي بخور..مي خواستم تموم عقده هاي جنسي م رو توي اون كوس خالي كنم... شروع كردم بجومش با دندونام... پيش خودم گفتم : رحم نبايد بكني.. اين كوس حق توست... تويي كه مفت و مسلم علي رو درس مي دادي و كوني بي خداحافظي گذاشت رفت انگليس.. پس حقشه كه خواهرش گاييده بشه... .صداي جيغ فيروزه داشت بيشتر مي شد و مرتب موهاي منو چنگ مي زد... .يه دفه گفت توش كن مردم توش كن من هم كيرم رو يه كم ماليدم و گذاشتم در كوسش و بي رحمانه تا ته فرو كردم.. فيروزه گفت دردم اومد اروم بكن من كه در نمي رم... گفتم جرت مي دم.. هر چي بيشتر جيغ بكشي بيشتر كيف مي كنم و شروع كردم به تلمبه زدن... .واي خداي من... من داشتم كوس مي كردم... پس كوس اينه ؟ همينه كه همه ي مردا رو بيچاره كرده... چه گرم بود چه لطافتي داشت...عرقم در اومده بود... حسابي احتياج داشتم... مرتب مي گفتم... كوس كوس كوس.. من كوس مي كنم... همه بيان ببينن... علي بيا كه دارم خواهرت رو مي كنم.. جون.. جون... .علي كجايي بيا ببين و شاهد باش نامرد بي معرفت... .فيرزوه هم همين جوري داشت جيغ مي كشيد... ضربه ها شديدتر و تندتر شدن... .احساس كردم تموم ماهيچه هام دارن منقبض مي شن.. احساس كردم عقده هاي سركوب شده ي جنسي م داره خالي مي شه... .يه دفه يه جيغ بلندي كشيدم و فيروزه گفت.. خالي كن توش... تشنمه... بريز ابم بده.. اب اب اب مني اب اب اب مني... و من هم از خدا خواسته تا اخرين قطره ابم رو ريختم تو كوسش...تموم عقده هام خالي شده بود.. فيروزه پاهاش رو حلقه كرد دور كمرم و گفت بذار توش باشه درش نيار همين جوري كه هستي بخواب و توي بغل من لالا كن... چشمامو بستم وخوابم برد...
با کردن کوس تنگ فیروزه تا یکی دو ماه شارژ بودم و هوس کوس به سرم نزده بود. یک روز که حسابی هوس کوس کرده بودم به فیروزه زنگ زدم. خانمی گوشی رابرداشت من هم فوری قطع کردم. یکی دوروز بعد زنگ زدم باز هم همان خانم گوشی را برداشت... کم کم داشتم نگران می شدم. شماره را به یکی از دوستان دادم تا از طریق دوست دخترش قضیه را پی گیری کند...باورم نمی شد فیروزه از ان خانه برای همیشه رفته بود سفر. یعنی رفته بود خارج از کشور... حسابی پکر شدم...دوباره من ماندم و کیر دمقم که حسابی تشنه شده بود... چند ماهی گذشت و خبری نشد من هم فکر فیروزه را از سر به در کردم. درسم را تمام کردم رفتم خدمت و یک شرکت کوچک تاسیس کردم و دررشته ی خودم شروع کردم فعالیت کنم. از اخرین باری که با فیروزه خوابیده بودم نزدیک 4 سال می گذشت. یک روز که طبق معمول داشتم می رفتم سر کار و مدام از توی ماشین چشمم دنبال کوس بود یه دفه یه خانوم چادری نظر منو به خودش جلب کرد. با یه چادر عربی ایستاده بود توی ایستگاه اتوبوس آروم رفتم جلوی پاش ترمز کردم. و گفتم جایی تشریف می برید ؟ محل نذاشت... پیاده شدم دیدم از این کوس نمی شه گذشت... گفتم خانوم خدمتتون باشیم. دیدم آروم به من نگاه کرد...و رنگ از چهره ش پرید...خدایا خود فیروزه بود...فیروزه ی من...دست و پام شروع کرد بلرزه...و گفتم فیروزه خودتی ؟ خیلی سرد جواب منو داد و گفت امری دارین ؟ گفتم سوار شین برسونمتون...با بی میلی سوار شد...و راه افتادم. از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم... گفتم بی خبر می ذاری می ری ؟ چقدر خوشگل شدی ؟ باورکن خیلی دنبالت گشتم...ولی افسوس. یه دفه بغضش ترکید و زد زیر گریه.....من که حسابی قاطی کرده بودم گفتم :چی شد ؟ من حرف بدی زدم ؟ گفت نه. من خیلی بدبختم. شوهرم منو طلاق داد...
این حرف رو که زد قند تو دل من اب شد...گفتم خدا مرگش بده !!! چرا ؟ گفت : نمی دونم با یه زن دیگه ریخت روی هم از هم جدا شدیم. من هم دست از پا درازتر برگشت ایران. گفتم بچه داری گفت نه خوشبختانه. گفتم امروز ناهار با هم باشیم. گفت : نه حالم خوب نیست.
گفتم : با من حرف بزن حالت خوب می شه و آروم آروم مخش رو زدم از کارم پرسید گفتم یه شرکت کوچیک زدم و هی بد نیست الان هم داریم می ریم اونجا. پرسید منشی داری ؟
گفتم آره ولی عصرا می یاد...تقریبا همه چیز مرتب بود برای این که بعد از این همه سال یه شکم سیری از عزا در بیارم... فیروزه رو بردم توی شرکت و در رو از پشت قفل کردم. فیروزه با دیدن دفتر و دستک من حسابی کف کرد و گفت ای والله برای خودت شدی یه پا مهندس گفتم : اختیار دارین خانوم محترم. و هردو زدیم زیر خنده...بی مقدمه گفتم : باورکن فیرزوه چهار ساله کوس نکردم. بریم توی اون اتاق یک کوس توپ ازت بکنم... فیروزه گفت : چشم اقای مهندس شما امر بفرمایین و سراغ دستشویی رو گرفت... راهنماییش کردم...من هم رفتم مقدمات کاررو اماده کنم...کیرم حسابی راست شده بود لباس در آوردم و رفتم یه پتو پهن کردم و دراز کشیدم...دیدم فیروزه وارد اتاق شد با یه قد و قواره ی باورنکردنی. اندازه ی باسن ها و سینه ها مشتی و گردن کشیده... حسابی خارج بهش ساخته بود...لباس در آورد و با یه شورت و سوتین قرمز دراز کشید کنار من...لب هاش رو گذاشت روی لب هام و شروع کرد بخوره...انگار خواب می دیدم...نمی تونستم باورکنم که رسیدم به کوس گم شده م...
اروم گفت : خیلی می خوام باید جرم بدی از عقب و جلو. من هم گفتم چشم عزیزم تا کی وقت داری ؟ گفت تا شب...! بعد ار لب گرفتن رفتم سراغ سینه هاش که حسابی مرمری شده بود. به حد کافی و وحشیانه اون ها رو خوردم و افتادم به جون کوسش اون قدر خوردم و گاز گرفتم و گفتم : می کنمت...می کنمت...اندازه چهار سال کوس بهم بدهکاری...جون چه چیزی بهتر از این. خدایا شکرت...یه دفه فیرزوه پرید به کیرم و شروع کرد ساک بزنه...اون هم چه ساکی... خوار کوس ده حسابی حرفه ای شده بود...با زبونش می زد زیر خایه هام و می اومد بالا. من هم داشتم کیف می کردم... یه دفه گفت : می خوام همه ی آبتو قورت بدم اجازه می دی ؟ گفتم آره. تا شب وقت داریم. ساک زدنش شدیدتر شد من هم داشت تمام ماهیچه هام منقبض می شد. یه دفه تمام آبم رو کشید توی دهنش به طوری که از کنار لبش زد بیرون و مک زد تا اخرین قطره ی اون هم اومد و همه ش رو قورت داد...و گفت اخ جون حال اومدم... مدت ها بود اب به این خوشمزگی نخورده بودم... ناهار رو باهم خوردیم...و دوباره بکن بکن شروع شد...فیرزوه گفت به یاد دوران مجردیش هوس کرده یه دست کون مشتی ازش بکنم . من هم اطاعت کردم...و بعداز کردن یه کون توپ دو دست دیگه فیروزه رو گاتییدم ... نزدیکای غروب بود که دیگه نای راه رفتن نداشتم. تقریبا عقده های 4 سال دوری از این کوس مشتی تخلیه شده بود و با یه روحیه ی خوب به خونه برگشتیم...ا اون روز تاریخی نزدیک 3 ماه می گذره... وتقریبا فیروزه شده تنها کوسی که منو ارضا می کنه...قراره به زودی منو به یکی از دوستاش که به قول فیروزه مرتب کلاس می ذاره و می گه هیچ مردی اونو تا به حال نکرده اشنا کنه اگه اون دوستش رو کردم براتون می نویسم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من با خانم دکتر

این داستان قدیمیه اما من کاملش رو براتون میذارم چون در اکثر سایتها نصفه گذاشته شده.......من علاقه شدیدی به سکس دارم و روزی دو سه بار خود ارضایی میکنم و پای فیلم سکسی زیاد میشینم با دودولم بازی میکنم تا نزدیک شدم ولش میکنم حدود یک ساعته همین کارمه بیشتر مواقع تنهام من با مامانم تنها زندگی میکنم دو سال پیش پدرم طی تصادفی جانشو از دست داد تا اینکه یه بار یک ساعت داشتم با خودم ور میرفتم تا نزدیک میشد ول میکردم کمر درد شدید گرفتم و تخمام درده شدیدی گرفت به طوری که نمیتونستم سر جام تکون بخورم و تصمیم گرفتم به دکتر مراجعه کنم دکتر صدرا کسی بود که من بهش مراجعه کردم یه خانم خوشگل تقریبا 36 یا 37 ساله میزنه خیلی خوش اخلاق و مهربون بود نگاه اول کارم به جای باریک کشید و خوشحال شدم که دکترم یکی از دوستای مامانمه ولی خیلی وقته که از همدیگه خبری نداشتن یعنی دیگه داشتن همدیگه رو فراموش میکردن خلاصه رفتم اول روم نمیشد چیزی بگم سوال کرد چه مشکلی دارین گفتم کمر درد دارم گفت چیزی سنگین بلند کردین منم گفتم آره خلاصه هی پرسید منم جواب دادم که گفت مطمئنی چیزه سنگین بلند کردی راحت باش من محرمتم خلاصه منم گفنم بگم خودمو خلاص کنم گفت چه دلیلی داری که سولانیش میکنی گفتم خیلی خوشم میاد ولی کمه گفت یه ساعت کمه خندیدو گفت بابا دست خوش منم خندیدم و خلاصه گفت کارتو زود تر انجام بده و یه هفته دیگه باز بیا گفتم ببین من باهات رو راست بودم یه چیزی ازت میخوام گفت بگو عزیزم گفتم خواهش میکنم خانواده بو نبرن گفت ای شیطون باشه برو ولی زیاد فشار به خودت نیار یه فکری برات میکنم ولی تا میتونی موز و شیر بخور که خیلی به کمرت کمک میکنه گفتم دیگه چی خوبه گفت خرچنگ که اینجا گیر نمیاد گفت خیلی مقویه ولی طبعش گرمه اگه تونستی فراهم کنی بهتر از هر دارویی است خلاصه با اومدن منشی دکتر گفت زیاد طول دادیم مریضا ترافیک راه انداختن خلاصه من رفتمو تا یه هفته همون باره اول میریختم بیرون دیدم از خایه دردو کمر درد خبری نیست خلاصه خیلی هم موز میخوردم چون علاقه خاصی داشتم بعده یه هفته رفتم پیشه خانم دکتر رفتم تو و ماجرا رو بهش گفتم و گفتم الان دو روزه خودمو نگه داشتم و هیچ کاری نکردم گفت شاه کار کردی خندیدمو کارتشو بهم داد گفت فردا ظهر ساعت دو و نیم از کلینیک میام خونه و تا 4 هستم یه سر بزن بهم خلاصه آدرسو گرفتمو اومدم خونه همش تو فکر بودم که باهام چیکار داره یهو با خادم گفتم نمیخواد که منو بکشه با هم رو راستیم تازه من که کاری نکردم خلاصه سره کلاس هم همش تو فکره دکتر صدرا بودم خلاصه ساعت دو از خونه زدم بیرونو رفتم خونه دکتر ساعت دو و نیم رسیدم ولی نرفتم گفتم الان میگه چقدر هوله یه چرخی تو محلشون زذمو ساعتو دیدم ساعت سه و بیست کمه که رفتمو زنگو زدم اومد درو باز کرد دیدم تهناست و تعارف کرد رفتیم تو بعده پذیرایی نشستیمو گفت ببینم بیضه هات چه شکلیه الان منم دیگه پررو شده بودم گفت پاشو وایست ایستادم که اومد شلوارمو کشید پایین تا زانو هام و از رو شرتم یکم دست مالی کرد کیرمو و منم که شق کرده بودم گفت الان چه احساسی داری گفتم خوشم میاد گفت ای شیطون خلاصه گفت من میرم لباسمو عوض کنم و بیام رفتو اومد با یه شلوارک و یه تاپه سرمه ای که بدنه سفیدش خیلی چشمک میزد منم که از دیدن خانم دکتر تو این وضعیت شاخ در آوردم یهو گفت گفتی دو روزه تو حرسه یه جقه حسابی هستی ولی من دارم کاری میکنم که دیگه جقو فراموش کنی گفتم امکان نداره گفت حالا ببین اومدو کنارم نشست گفت حالا ببینیمو تعریف کنیم گفت تا حالا با کسی سکس داشتی گفتم جنسه مخالف نه ولی. گفت ولی چی؛ نداشتیما حرفتو راحت بزن کسی نیست که خجالت بکشی گفتم کونه چندتا از بچه هارو جریدم یهو زد زیره خنده و گفت چریدی بعد از خنده و تکراره این کلمه یه سکوته محض حکم فرما شد تو چشای هم نگاه میکردیم یهو دستشو انداخت دوره گردنم گفت هر کاری خواستی بکن من نمیذارم کار به مرحله دوم و سوم بکشه مرحله اول تمومش میکنی منم نفسم در نمیومد اولین سکس اونم با یه زن ولی کارشو خوب بلد بود کناره گوشم گفت یالا دیگه ولباشو غنچه کرد و منم بهش چسبوندم خلاصه منو خوابوند رو کاناپه و روم خوابیدو گرمی بدنشو از عمقه بدنش حس کردم سینه هاش که میگفت سایزه 75 است منم با حوصله هر چی تو فیلم های سکسی دیده بودم اجرا میکردم برگشتمو اونو زیرم قرار دادم و اومدم پایین تر که دیدم داره خوشش میاد گردنشو میخوردمو سینه هاشو میمالیدم دستمو از زیر تاپش بردم زیر و سینه هاشو لمس کردم که کرست نبسته بود ولی تاپش اونو خیلی خوب گرفته بود کشیدمش بالا گفت میخوای درش بیارم گفتم نه و یه مک زدم از سینش که آهی کشیدو نفس زدنش شروع شد با دستام نوکه سینشو بازی میدادم که گفت بسه وقت کمه سرمو فشار داد به طرفه شلوارکش بوی خوبی میداد روی شلوارک یکم کوسشو مالش دادم و گفت یالا دیگه دارم میمیرم اندامش خیلی ردیف بود یه تیکه اضافه کاری نداشت خلاصه شلوارکو کشیدم پایین که دیدم یه شورته سرمه ای پاشه گفتم ایول ست گفت کجاشو دیدی پاشو گفتم چیه گفت بریم اتاق خواب رفتیمو منو هول داد رو تخته دونفره که ازش سوال کردم شوهرت کجاست گفت کشیکه گفتم شما خانوادتن دکتریدا گفت ماله شما فدات و اومد و پیرهنمو کشید بالا و درش آورد و شلوارمو کشید پایین همراهش شورتمم پایین اومد گفت عزیزم وقت کمه و کیرمو تو دستش گرفت و گفت من عادت ندارم ساک بزنم ببخشید گفتم اختیار دارید خانم دکتر گفت محبت دارید خلاصه یکم بازیش دادو اومدو نشست روش و با تف کرد تو کیرم آتیش گرفت ترس عجیبی داشتم تو فیلم همه چیو دیده بودم ولی این حرارت رو ندیده بودم خلاصه کیرم تا جا داشت رفت تو و یکم نشست اونجا و بعده یه مکث کوتاه بشین پاشو شروع شد موهاش هم تا پشته گردنش میرسیدو با یه کشه قرمز بسته بودو وقتی بالا پایین میشد موهاش مثه دمبه پلنگ بالا پایین میشد با نفس نفس زدن گفت هر وقت خواست بیاد خبر بده منم با اشاره سرم جوابش دادم یکم بالا پایین کرد بهش گفتم بیا پایین گفت داره میاد گفتم نه میخوام مدله سگی بکنم گفت آهان ببین خاستی بریز اون تو و پشتشو به من کردو پاشو یکم باز کرد و گذاشتم دمه کونش یکم فشار دادم که دستشو آورد عقبو کیرمو هدایت کرد طرفه کسش منم چیزی نگفتم خلاصه هی کردم هی کردم بهش گفتم نزدیکه ها اونم همش آه آه میکرد فکر کنم اونم نزدیک بود گفتم نزدیکما که چند تا تکونه شدید خوردو بی حس شد منم تو فکره اون رفتم رسیدنم یکم تاخیر پیدا کرد که گفت عزیرم من میخوابم و تو بخواب روم خلاصه خوابیدو پاشو داد بالا گفت یالا میخوام یادت نره که کجا بودی و منم گداشتم دمه کوسش و آروم کردم تو که گفت آی اوف هی من میکردم و اونم صدا میکرد و هم هم میکردو حال میکرد که یهو دستمو گرفت گفت بخواب روی من خیلی تعجب کردم که چرا این همه طول داد پس چرا نمیاد الان نزدیکه بیست دقیقه هست. خوابیدم روش و سینه هاشو رو سینم حس میکردم که نرمیه غیره قابله انکاری داشت یهو گفتم رسیدم گفت بکن بکن بریزش تو کسم بریز بکخوابیدم روش و سینه هاشو رو سینم حس میکردم که نرمیه غیره قابله انکاری داشت یهو گفتم رسیدم گفت بکن بکن بریزش تو کسم بریز بکن منم دیگه منفجر شدمو با کلامات خانم دکتر با تمامه قدرت میکوبیدم که صدای شلاپو شلوپ میداد و یکم که گذشت بی حس شدم و روش ولو شدم اونم لبامو گرفتو میخوردو موهامو نوازش میکردو دستشو به کونم میکشید و نفس میزد کیرم تو کسه دکتر خواب رفت بلند شدمو بغلش کردم گفت خیلی ممنون که انرژیتو دادی بهم و دستش دوره گردنم بود و گفت دیر شد باید برم مطب لباسامو پوشیدمو خداحافظی کردمو اومدم خونه فردا ظهر ساعت دوازده و نیم بود به موبایل خانم دکتر زنگ زدم یه احوال پرسی کردیم و بهم گفت ساعت دو به بعد بی کارم منم ساعت دو و ده دقیقه بهش زنگ زدم گفت خونه هستم و قطع کرد منم گفتم نکنه شوهرش پیشش بوده یه ربعی بعد دوباره زنگ زدم گفت ببخشید که قطع کردم یکی از همکارامو داشتم میرسوندم نتونستم حرف بزنم منم بهش گفتم خیال کردم شوهرته گفت نه بابا بهم گفت کجایی گفتم خونه گفت مگه باهام کار نداشتی گفتم چرا گفت پس بیا خونه هستم منم راه افتادم رسیدم مره خونه که لقمش تو دهانش بود گفتم بد موقع مزاحم شدم گفت اختیار داری بفرما رفتم و گفت بیا با هم غذا بخوریم گفتم صرف شده ممنون نوش جانت گفت خب میگفتی مشکلی داشتی گفتم یه تیر دو نشون هم میخواستم ببینمت هم چند تا سوال داشتم گفت خب بگو میشنوم گفتم چکار کنم که تو همین حالت بمونم گفت بهترین راه ازدواجه که وقتش نیست پس باید یکی باشه که مرتب بهت برسه گفتم تو گفتی کاری میکنیم این عادت یادت بره یعنی کمتر بشه گفت آره تو فکرشم بعدا بهت میگم خلاصه بعده کلی سوال گفت منم یه چیزی بهت میخوام بگم گفتم بگو گفتش که من یه زنم گفتم خب گفت شوهر دارم و به شوهرم علاقه دارم گفتم خب گفت الان هم فقط به خاتر علاج بیماری تو این کارو میکنم صرفا برای محبتی که مادرت بهم داشته پس خیال نکن من اینکاره ام گفتم اختیار داری این چه حرفیه بخدا خیلی بهتون علاقه دارم و هیچ قصد سو استفاده ندارم تو هم مثه مادرمی گفت یعنی با مادرت هم اینکارو میکنی گفتم نه خب گفت بگذریم من و تو نداریم تا هر وقتی که دلت خواست میتونی از من استفاده بکنی من این کارو نه گناه میدونم نه مشکل گفتم چطور گفت این برای من کمکی هست که به مریضم میکنم و مطمئن هستم که اگه رابطمون قطع بشه باز همون آشو همون کاسه ولی دیروز خستگی کارو از تنم در آوردی و خوشحالم که این رابطه رو داریم گفتم راستی تو و مامانم که همسن نیستید پس چرا دوستید گفت خونه مامان بزرگت یعنی مامانه مادرت نزدیک خونه ما بود و داییت مدتی عاشق من بود ولی کارمون نشد یعنی کار منو داییت رو مامانت درست کرد ولی نشد که بشه تو دبیرستان هم مامانت سال چهارم بود من اول بودم ولی خیلی بهم کمک میکرد خلاصه رابطه سکسی ما شد رابطه خانوادگی گفتم با داییم نزدیکی هم داشتی گفت نه گفتم که به خاتر درمونه درده تو هست که منو تو رابطه داریم گفت خب حالا میخوای کارو شرو کن گفتم باشه و مقنعه خانم دکترو در آوردم و شروع کردم به لب گرفتن و تو موهاش چنگ میزدم بلند شد و گفت با لباس میچسبونی گفتم چرا که نه برگشتو منم بهش چسبوندم و سینه هاشو از پشت میمالوندم و اونم چشاشو بسته بود دستمو از لای دکما های مانتوش بردم تو و از رو تاپش سینه هاشو چنگ میزدم گفت ببین عزیزم چون باره دومته ممکنه آبت زود بیاد همین جور که تو بغلم بود فشارش دادم گفت زود تر بکن تو من گفتم زود نیست نفس عمیقی کشید و گفت نه گفت کیرمو تو دهانت میکنی گفت نه خوشم نمیاد گفتم فقط میخوام مزشو بچشم گفت همین یه بار ها گفتم باشه شلوار و شرتم رو کشید پایین دید یه تیکه مو دورش نیست گقت ها تیپ کردی گفتم در شان خانم دکتره یا نه گفت خوبه یکم صورتشو برد نزدیک گفت چه بوی خوبی میده با خمیر ریش زدیش گفتم آره تازه حموم کردم گفت پس ایول یکم خورد چه احساسی داشم دوره رونام یه جوری میشد غلغلکم میشد گفت چیه خوشت میاد گفتم خیلی میخوری گفت چیو گفتم آبمو گفت حرفشم نزن و بلند شد گفت مانتومو در میاری یا درش بیارم گفتم خودم در میارم دکمه هاشو باز کردم میدم یه تاپ سفید زیرشه گفتم خانم دکتر کرست میزنی گفت چطور مگه گفتم تا حالا با کرست شما رو ندیدم گفت باشه بریم تو اتاق خواب رفتیم کشو رو کشید بیرون و گفت هر کدوم رو دوست داری انتخاب کن منم یه دونه کرم برداشتم گفت چرا این رنگو انتخاب کردی چیزی نگفتم گفت بگو دیگه کرست های مامانت کرم هستن گفتم آره کجا فهمیدی گفت فرق یه دکتر و آدم عادی اینجاهاست گفت ببینم مامانتم درد میزنی گفتم راستش آره گفت تو خونه چه شکلی میپوشه گفتم خیلی آزاده با شلوارک و پیرهن بعضی وقتها دامن هم میپوشه گفت دوست داشتی من مامانت بودم یکم تو فکر رفتم گفت میدونم رگ غیرتت اجازه نمیده ولی دوست داشتی یا نه گفتم خب آره گفت آره دیگه گفتم آره گفت میخوای باهاش صحبت کنم گفتم نه گفت چرا مگه نمیخوای اینجوری بشه گفتم چرا ولی میترسم رفتارش با من عوض بشه گفت نترس مامانتم دل داره و تو و اون نتهایید احتمال زیاد قبول کنه گفت از بحث بیرون نریم همین کرست بسه گفتم حالا یه شورت مشکی و یع دامن بدون شلوارک بپوش گفت کدوم نمونه شورت خوبه گفتم اونی که یه خطه باریک داره و خطه کونتو میگیره اونم پوشیدو دامن کرد پاش گفت چیز دیگه نمیخای گفتم اگه یه پیرهن نازک که زیرش کرستت پیدا باشه بپوشی شاه کاره گفت اینت به چشم خلاصه پوشیدو منم گفتم میخوام دو بار بکنم الانه که آبم بیاد گفت فشار بخودت نیار عزیزمممممم مگه یادت رفته ما برای چی اینجا هستیم برای اینکه دردت رو ساکت کنیم.گفت میخوای شورتمو دربیارم بریزی توکووووووسم؟؟؟؟؟؟/ گفتم آرهههههههههههه منم بهش گفتم یکم بکن تو دهنت خیس شه گفت باشه یه پیرهن نازک مشکی که کرست کرم زیرش اشک میریخت و یه دامن بلند دیگه منو دیوووووونه کرد گفتم بخواب رو زمین میخوام روت بخوابم گفت باشه دامنو کشیدم بالا و پاهاشم دادم بالا و کیرمو گذاشتم تو کسش گفتم یکم صحنه سازی کن خوش بگذره گفت چشم عزیزم کردم تو و اونم شروع کرد به نفس نفس زدن و هی میگفت عزیزم دورت بگردم بکن ماله خودته بکن یکم جلو عقب کردمو خوابیدم روش به طوری که همه بدنم رو بدنش بود و هی کردم و هی کردم یهو آبم اومد به دکتر خبر ندادم سه چهار بار محکم زدم تو که دکتر تکون های زشتی میخورد خلاصه پا شدم و ازش لب گرفتم گفت ببین زیاد رو خودت فشار نیار بزار یه وقته دیگه منم که تازه آبم اومده بود مخالفتی نکردمو گفتم باشه.چشششششممممممممممممم.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با شاه کس

سلم خدمت همه دوستان عزیز
این خاطره اولین سکس من با الهام
جریان آشنایی من با الهام خانوم از اونجا شروع شد که یه روزدوست دختر سابق یکی از بچه ها (سحر)رو که خیلی وقته با هم به هم زدن رو توی پارکینگ یه مرکز خرید دیدم خلاصه بعد از چند دقیقه صحبت بهش گفتم که بریم تو مرکز اونم گفت منتظر یکی از دوستاشه من که عجله داشتم خواستم برم که اون اتفاق افتاد ....یه ماشین سمند نوک مدادی کنار ماشین من پارک کرد و یه خانوم قد بلند با یه هیکل سکسی که فکر نکنم بشه با حرف تعریفش رو کرد پیاده شد من تا اونو دیدم برق از سرم پرید همیجوری ماتم برده بود که خانومه اومد جلو سلام کرد منم متوجه نشدم چجوری جواب دادم سحر که این صحنه رو دید یه چشمک زد و شروع کرد به معرفی من بعد از کلی اسمون ریسمون بافتن رفتیم تو مرکز البته جدا از همدیگه چون من جرات راه رفتن با اون رو نداشتم اکثر کسبه منو میشناختن و با تیپی که اون داشت از تابلو هم تابلو تر بود خلاصه من اینقدر طوری که اونا نبینن اونجا دنبالشون رفتم تا اینکه یه لحظه که سحر پشت ویترین مغازه ایستاده بود رو تنها دیدم سریع رفتم جلو بدون مقدمه گفتم که من اینو از تو میخوام هر کاری که میتونی انجام بده قول میدم تلافی کنم سحر یه نیشخند زد وقول مساعد رو داد منم سریع از اونجا رفتم بیرون .

دو روز بعد سحر تماس گرفت و گفت چندتا از دوستاش رو شام دعوت کرده ولی مشکل مالی داره منم که میخواستم به هر روشی دل نازی رو بدست بیارم گفتم اگه اونم باشه همه مهمون من خلاصه اون روز کلی این بنده رو کلی پیاده کردن این مسائل دو بار دیگه هم اتفاق افتاد تا اینکه من فهمیدم سحر داره از این رفتار من سو استفاده میکنه یه روز که خیلی پاپیچش شدم گفت که خود الهام اینجاست بیا با خودش حرف بزن تا گوشی رو داد به اون منم شروع کردم به فک زدن چند دقیقه که گذشت شماره خودش رو داد که من با اون تماس بگیرم چون سحر موبایلش رو میخواست اون روز من یک ساعت تمام حرف زدم تا اینکه الهام گفت شب جوابم رو میده ............. بعدازچند روز که با هم صحبت میکردیم یه شب گفت که کسی خونشون نیست و من اگه میتونم برم اونجا منم که از خوشحالی داشتم پرواز میکردم خودمو رسوندم اونجا خیلی با کلاس رفتم تو که دیدم الهام با یه شلوارک جین و تاپ تو خونه نشسته من که اون هیکل تراشیده با کون گرد وسینه های اناری دیدم احساس کردم کیرم داره شلوارمو پاره میکنه به محض اینکه سلام کردم یه لب ازم گرفت که باورتون نمیشه به اندازه یه سکس حال دادمن تا چند ثانیه منگ بودم که ازم خواست کنارش بشینم منم از خدا خواسته جوری که بتونم دستم رو دور گردنش بندازم پیشش نشستم . یه چند کلمه که حرف زدیم خواست بره چیزی واسه پذیرایی بیاره که من نذاشتم و همینجور که کنارم نشسته بود دستم رو انداختم دور گردنش و شروع کردم دست کشیدن به بدن مثل حریر الهام اونم حرف میزد و با دستاش منو تحریک میکرد من که متوجه شدم خودشم بد جوری حشری ازش خواستم که بریم بخوابیم تو اتاقش که رفتیم چراغ رو خاموش کرد منم که از قبل اماده بودم گفتم عادت ندارم با شلوار بخوابم جواب داد اره جون عمت عادت نداری یا اینجا نمیشه با شلوار خوابید این حرف رو که زد گفت سریع پرید رو تخت منم با شورت رفتم کنارش بخوابم اون که فهمیده بود اوضاع من داره خراب میشه شروع کرد با اون پاهای صاف مثل پوست موز با پاهای من ور رفتن کم کم دستم رو بردم واسه سینه هاش چون اون پشت به من خوابیده بود دستم که بهش خورد یه ذره عقبتر اومد و کونش رو چسبوند به کیرم سینه ها رو گرفتم تا زه فهمیدم که با کی خوابیدم سینه هاش اینقدر سفت بودن که باورم نمیشد دو سه دقیقه که گذشت برگشت طرف من و منم شروع کردم به لب گرفتن وبا یه دست رو بدن اون کار کردن یه جوری لب میگرفت که انگار چند سال بود کسی بهش دست نزده بود بعد خودش شروع کرد به لخت شدن منم خیلی زود اینکارو انجام دادم بعد که برگشت رو تخت شردع کردم به خوردن لبهاش و بالا و پائین میرفتم یه خورده لب یه ذره سینه بعدش گردن اونم با یه دست رو بدنم میکشید و یه دستش رو برد سمت کیرم تا کیرم رو گرفت چشماش زد بیرون بایه لحن خاص پرسید این چرا ایقدر بزرگه اخه کیرمو هنوز هیچ زنی نگرفته که انگشتاش بتونن دور اون بهم برسن الهام هم که انگار از قحطی برگشته بود سریع رفت پایین و شروع کرد به ساک زدن جوری کیر رو میخورد که ادمو یا شیر خوردن بچه ها مینداخت یه ذره سرشو میلیسد بعد میرفت سراغ تخمهام دوباره تا ته میذاشت توی دهنش منم که تو خیالم هم فکر نمیکردم چنین شاه کسی رو بکنم تو عالم هپروت بودم که اومد سمت صورتم چشماش بد جوری شهلا شده بود گفت مبذاریش تو یا خودم بذارمش گفتم ماله خودته هر کاری که میخوای بکن اونم دوتا پاهاشو گذاشت دو طرف بدن من ونشست رو کیرم اونقدر حشری شده بود که کسش خیس خیس بود اروم اروم کیرم داشت میذاشت داخل که من شیطون گولم زد و یه تقه زدم بهش الهام بدجوری جیغ کشید اخه کسش خیلی تنگ بود و داشت کم کم کیرو میذاشت داخل جیغ که زد کیر من تا ته داخل بود و اونم خیلی حرفه ای داشت بالا پایین و عقبو جلو میشد من که کم کم داشتم ارضاع میشدم الهام رو پایین اوردم خوابوندمش و خودم رفتم بالا چندتا لک که زدم ابم داشت میومد خواستم درش بیارم که با پاهاش کمرمو قفل کرد با اون صدای دو رگش گفت یه ساعت واسه این زجرم دادی حالا میخوای بریزیش دور اینو که گفت ابم ریخت تو کسش نمیدونید چه حالی داشتم میکردم امیدوارم نصیب همتون بشه الا هم مدتهاست که با همدیگه رابطه داریم و اگه هر سه روز یک با ر نکنمش انگار پدرش رو کشتمظظظ
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
من و ترانه پسر بلند کردیم

ترانه نزدیکترین دوستم بود. تو کلاس بغل هم می نشتیم. 16 سالمون بود و هیچ کدوم دوست پسر نداشتیم. روز تعطیلی بهش زنگ زدم حالشو بپرسم:
- سلام.
- سلام و زهر مار!
- چیه، چه مرگته، باز جوش آوردی؟
- آره، میخوام بدونم ما چرا اینقدر بی عرضه ایم. بیا اینجا یه خاکی تو سرمون بریزیم بلکه طلسم بشکنه.
نیم ساعت بعد خونه ی اونا بودم. تو اتاقش نشسته بود ناخونای پاشو سوهان میزد. لنگ و پاچش رو انداخته بود بیرون، تا فاق شورتش تمیز و بی مو برق میزد. معلوم بود به خودش رسیده.
- من میخوام برم پسربازی، ولی تنهائی میترسم، باید کمکم کنی.
- چه جوری؟
- میریم تو خیابون یکی رو گیر میاریم. میخوام بدونم چه مزه ای داره، مُردم از بس بقیه واسم تعریف کردن و پز دادن. مگه ما چیمون کمتره؟ بر و رو نداریم که داریم. اشتهام که ماشالله!
- خودت میفهمی چی میگی، بهتره خودتو کنترل کنی، از خر شیطون بیا پائین.
- الان میرم حموم تر و تمیز کنم، اگه پا هستی که بیا، وگرنه اقلا" پشتمو لیف بزن.
انگار هیپنوتیزم شده باشم باهاش رفتم حموم، شاید ناخودآگاه دلم میخواست باهاش همراهی کنم.
زیر دوش خودمون رو خیس کردیم. اول به جون پشماش افتاد و یه تیغ هم به من داد. بعد از چند دقیقه یه جفت هلوی تر و تمیز آماده بود.
- تو منو بشور، من تو رو.
با لیف و صابون مشغول شستنم شد. مخصوصا" با دست کفی کسمو و سینه هامو هی میمالید و حالی به حالیم میکرد. راستی راستی دست یکی دیگه، حتا اگه همجنس باشه، یه حال دیگه ای داره. بارها با خودم ور رفته بودم ولی این یه حال دیگه ای داشت. این جوری شد که ته دلم با برنامه ی پسر بازی موافق شدم.
نیم ساعت بعد دوتا دختر حشری کنار خیابون منتظر بخت بودیم. با لباس معمولی که تابلو نشه. فقط به جای شلوار یه جفت پاچه ی کشدار به پاهامون کشیده بودیم، زانو به بالا رون خالص! بعد از یه ده دقیقه ای هدف مورد نظر جلو پامون ترمز کرد. یه جوون خوش تیپ که سر و ضع آبرومندی داشت. قرار گذاشته بودیم یه نفر باشه که خطری نباشه. ترانه اول سوار شد منم کنارش نشستم. دلم تاپ تاپ میزد. همین که دوتائی جلو نشستیم طرف دوزاریش افتاد.
- کجا تشریف میبرین؟
- سینما آزادی. میگن فیلمش خوبه.
- چه اتفاقی، منم داشتم میرفتم همونجا، دنبال پا میگشتم!
از داشبرد ماشین یه قوطی آدامس در آورد تعارفمان کرد. آدامسا ریخت رو دامن ترانه.
- ببخشید، الان جمعش میکنم.
و به این بهانه دست گذاشت روی پای ترانه، مثلا" آدامسها رو جمع میکرد. ترانه هم خندید و گفت: عیب نداره و دستشو گرفت و صاف گذاشت رو کسش. و تا به سینما برسیم کلی همدیه رو مالوندن. توی سینما ردیف آخر خالی بود. پسره نشست وسط، ما هم دو طرفش. کتشو انداخت رو پاش، اون زیر یه دستش لای پاهای من بود یه دستش لای پاهای ترانه. رونامو آروم آروم مالید تا اومد بالاتر دستشو گذاشت رو کسم. یه کم نازش کرد بعد با انگشت شروع کرد به تحریک کردن. داشتم بیهوش میشدم. شورتم خیس شده بود. بعد دستشو کرد تو شورتم. انگشتش با مهارت لای شکاف بالا و پائین میرفت. یه خورده با چوچول بازی میکرد یه خورده با سوراخش. دیدم ترانه دستشو برد طرف شلوار پسره. طرف دکمه هاشو باز کرد تا کیرش آزاد شه. دست منم گذاشت رو کیرش. دوتائی کیرشو چسبیده بودیم و ماساژ میدادیم، این اولین کیری بود که لمس میکردیم. مثل مخمل نرم بود و پر حرارت. وقتی انگشتش رو توی سوراخ کسم فرو میکرد کیرش را توی کسم مجسم میکردم و به مرز ارضا شدن میرسیدم. ناگهان ترانه کت رو از رو پاش کنار زد و در فضای کم نور سالن موفق شدم آن تکه گوشت خواستنی را ببینم. ترانه مجال نداد و با دهن به کیرش حمله کرد و مشغول مکیدن شد. ضربه های لبش را رو دستم که دور کیر حلقه زده بود حس میکردم. حس فرو رفتن و بیرون آمدن کیر توی کس به من دست میداد. ناگهان صدای آخی از گلوی پسره در اومد. گازش گرفته بود؟ از ترس هر سه به حالت نشستن عادی در آمدیم. از ردیف جلو یکی برگشته بود و نگاه میکرد. چند لحظه آنتراکت دادیم. پسره که خودش را کامبیز معرفی کرده بود دستش توی سینه ی من بود. اونارو مشت میکرد و با نوکش بازی میکرد. کرستم رو بالا کشیدم که راحتتر باشه. اونم شروع کرد به خوردن. دوباره حس ارضا شدن بهم دست داد. انگار یه چیزی تو دلم خالی میشد. بعدش رفت سراغ ممه های ترانه. این دفعه آخ و اوخ ترانه بود که جلب توجه کرد. مجبور شدیم از سینما بزنیم بیرون.
- خب، حالا کجا بریم؟
- یه جای خلوت که کسی مزاحم نشه؟
- پارک جمشیدیه خوبه؟
- نه، خیلی باید پیاده بریم تا جای خوب گیر بیاریم. تازه سردم هست.
همین جور که بغل ماشین وایساده بودیم ترانه گفت: در صندوق عقب رو باز کن ببینم چقدر جا داره.
کامبیز کنترل رو زد و گفت: پر از خرت و پرته، نصف صندوق رو فقط چادر ماشین گرفته.
ترانه چشمش برقی زد و گفت: فهمیدم چکار کنیم، راه بیفتیم. بریم شهرک غرب، هم خلوته هم جای پارک زیاده. چادر میکشیم رو ماشین، اون تو کارمون رو میکنیم، کی میخواد بفهمه؟
یه خورده من من کردم که خطریه، اگه کسی متوجه بشه چی؟
- تو چی، تو هم میترسی؟
غرور پسرانه و فشار شهوت کامبیز را و مرا تسلیم این فکر ترانه کرد. در یکی از خیابانهای خلوتتر شهرک پارک کردیم. من و ترانه روی صندلی عقب نشستیم و کامبیز چادر کرباس را روی ماشین کشید. تا کارش را تمام کند شورتهایمان را در آوردیم و کسهای خیسمان را خشک کردیم. کامبیز به ما پیوست و فقط هشدار داد که زیاد نجنبیم که از بیرون کسی متوجه تکان ماشین نشود. فضای داخل ماشین مثل روزهای ابری کم نور بود و سر و صداهائی که از بیرون میامد آنرا دلهره آور میکرد. مطابق معمول ترانه کارگردانی را برعهده گرفت. کامبیز را روی صندلی به پشت خواباند و کیرش را که نیم خیز بود آزاد کرد و به من دستور داد که بخورم و خودش روی سینه ی او نشست طوری که کسش مقابل دهنش باشد. کامبیز کس ترانه را میخورد و من کیر او را. به زودی چنان بزرگ و محکم شد که فقط سرش توی دهنم جا میگرفت. ناله های ترانه مرا حشری تر میکرد. کامبیز گفت بسه دیگه آبم میاد. کیرش را از دهنم در آوردم. سرش قرمز شده بود. دلم میخواست رویش بنشینم تا ته برود توی کسم. سه تائی کنار هم نشستیم. به نوبت سینه هایمان را میخورد. من که دیگه طاقت نداشتم. ترانه به من گفت: برو صندلی جلو، بعدش نوبت تو. روی صندلی خوابید و پاهایش را از هم باز کرد. کامبیز به حالت کردن لای پاهایش قرار گرفت. ترانه کیر او را محکم مشت کرد طوری که فقط چهار پنج سانتش آزاد باشد: مواظب باش همینقدر بیشتر نره، فهمیدی؟ آب هم نمیدی، برا اونم بذار.
توی دلم کاردانی او را تحسین میکردم و بی صبرانه منتظر نوبتم بودم.
کیر را به سمت کسش هدایت کرد، با دست خودش آنرا عقب و جلو میکرد و روی چوچولش میمالید. من هم با کسم بازی میکردم و از تماشای صحنه لذت میبردم. در این حال متوجه شدم یک جای چادر سوراخ است و از آنجا بیرون پیداست. دیدم یکی نزدیک میشود.
- مواظب باشین یکی داره میاد.
اونا بیحرکت شدن، خوشبختانه یارو بی خیال رد شد. بعد سوراخ رو با دستمال کاغذی گرفتیم. ترانه بالاخره ارضا شد. منم عین همون برنامه رو اجرا کردم. همون چهار پنج سانت برای دیونه کردنم کافی بود. یکی دو دفعه نزدیک بود ولش کنم تا ته بره ولی ترانه هشیار بود و مرتب میگفت: هی، مواظب باش پاره ش نکنی! بالاخره منم ارضا شدم. حالا مونده بودیم کامبیز آبشو کجا خالی کنه. ترانه گفت: بزار لای کونش، اگه نمیخواد خودم در خدمتم.
دمرو شدم و کیر گرم و لیز کامبیز لای کونم عقب و جلو میرفت و گاهی به سوراخم فشار میاورد. برای خودش این هم حالی داشت. بالاخره کیر بود که با بدنم در تماس بود. مخصوصا" موقعی که با سوراخم میخورد کیف بیشتری داشت. نشئه ی حال خودم بودم و لذت میبردم که فشار محکمی آخم را در آورد. سر کیرش کمی تو رفته بود و همانجا متوقف بود. ناخودآگاه عضله ی کونم سفت شد و همین فشار کافی بود تا کامبیز بي اختيار شود. کیرش مثل نبض میزد و منقبض و منبسط میشد. لابد داشت آب میداد. ناله ای کرد و بی حال روی بدنم هوار شد.
خودمان را جمع جور کردیم و راه افتادیم. حوالی خانه ی ترانه از کامبیز جدا شدیم. تلفنش را داد که اگر خواستیم دوباره سینما بریم خبرش کنیم.
بعد از این که رفت ترانه شماره تلفن را انداخت تو سطل آشغال و گفت: دفعه ی بعد با یکی یا دوتای دیگه، نباید به یکی بچسبیم، وابستگی میاره.
دهان ترانه را بوسیدم و گفتم: قربونت برم، تو مکتب نرفته استادی، اینارو از کجا بلد شدی؟
- مدتها روش کار کردم. بقیه دوست پسر الکی دارن، دلشون با پیامک خوشه، ولی مال ما عملی بود و بی دنگ و فنگ. اینجوری خوبه، مگه نه؟
- بر منکرش لعنت.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من، امير و عشق

سلام
ميخوام داستان خودمو براتون بگم- من تك فرزند خانواده هستم- ما و دوتا عموهام تو يك باغ زندگي ميكنيم اما خونه ها جداست- عموي بزرگم دوتا پسر داره كه يكي ازدواج كرده و اونيكي عشق منه كه ٤سال از من بزرگتره- هميشه از بچگي زن عموم منو عروسم صدا ميكردو اين تو ذهن منو امير(عشقم) جاشده بود- واسه همين هميشه هواي همو داشتيمو خيلي صميمي بوديم-داستان ازونجا شروع ميشه كه من 16سالم بود امير دانشجو بودو مدتي بودكه مدل حرفامون رنگو بوي ديگه داشت- وقتاي تنهاييم جديدا همش تو بغل هم بوديم- يه روز امير به بهونه كمك كردن تو درسا اومد خونه ما مامانم داشت ميرفت مطب همينكه مامان رفت سرمو گذاشتم رو پاش خودمو لوس كردم گفتم حوصله ام سر رف برام بخون- اونم موهامو ناز كردو شعر پريا(داريوش) برام خوند-گرماي دستاش كه روي موهام حركت ميكرد حس عجيبي بهم داده بود چشمام خمار شده بودو نگاش ميكردم اونم با يحالت خاصي نگام ميكرد-با پشت دست صورتمو ناز كردو گفت ميدونستي تو پريه مني؟دستشو گرفتم بوسيدم گفتم پس توهم همونيكه قراره با اسب سفيد بياد دنبالم-يكم به هم خيره شديم ناخودآگاه خمشد روم لبهامو بوسيد گيج بودم بدنم داغ شد- حس خوبي بود اوليبار بودكه اينكارو ميكرد يه كم نگام كرد چشمامو بستم اونم دوباره لبامو بوسيد ولي ايندفعه يه بوسه داغو طولاني كه حسابي مستم كرد كم كم لبامو با لباش گرفتو مكيد منم خودمو سپردم دست اون نميدونم چه قدر طول كشيد فقط ميدونم رو ابرابودم دستمو انداختم دور گردنشو خودمو كشيدم بالا جوريكه نشستم روپاش قلبم تند ميزد همونجوركه لب ميخورديم،يهو دستشوازرو گردنم كشيدبه سمت پايين آروم گذاشت روسينه ام-واي يه لحظه نفسم بنداومد آروم فشارداد انگار برق به تنم وصل كردن حس خوشايندي داشتم اين آرزوي من بودكه منو مثل يه زن ببينه نه يه دختر بچه-اونروزا سينه هام هنوز خيلي بزرگ نبود اما حالت قشنگي داشت- دستاي مردونش روسينه هاي تازه ي من حركت ميكردو من با هر فشاردستش نفسم بند ميومد-حالا داشت گردنمو ميخورد منم دستم تو موهاش بود- آروم دكمه هاي بلوزمو باز كرد و اونو در آورد زل زد به تنم براي اولينبار از نگاهش خجالت كشيدم- سرمو آورد بالا تو چشمام نگاه كرد گفت خانومم ازم خجالت ميكشه؟ واي قند تودلم آبشد اون همش منو عروسك صدا ميكردو حالا ديگه خانومش بودم يعني بزرگ بودم باز لبامو بوسيد گفت تو مال مني نبايد خجالت بكشي، دودستي سينه هامو گرفت و آروم فشار داد بعد بغلم كرد و سوتينمو باز كرد- درش آورد و بوييد و بعد زل زد به سينه هام بي اختيار خودمو جمع كردم دستامو گرفتو از هم باز كرد گف بذار بدن نازتو ببينم يكيشو گرفت دستش واي چقدر داغ بود يه نفس عميق كشيدم يهو بلندم كرد برد رو تخت منو خوابوند اومد روم شروع كرد ب خوردن-اول با زبون نوك سينمو بازي داد كه من داشتم ديونه ميشدم بين پاهام احساس كردم پف كرده پاهامو به هم فشار ميدادم بلند آه ميكشيدم مثل بچه ها سينمو ميك ميزد كم كم رفت پايين همينجور تنمو ليس ميزد حس ميكردم ازمون بخار بلند ميشه ازداغي-رسيد به شلوارم با آرامش شلوارمو در آورد و من هنوزم در تعجبم كه چرا مخالفتي نكردو اينقدر راحت خودمو بدستش سپردم شايد اعتمادي كه از بچگي داشتم به پاهام دست كشيد عضله هام بي اختيار منقبض ميشد- از زانوهام شروعكرد به بوسيدن و ماليدن تا رسيد به شرتم-دستشو كه گذاشت رو كسم نزديك بود ازحال برم داغيه دستاش داشت ديونم ميكرد كسمو از رو شرت گرفتو آروم فشار داد بي اختيار ناله كردم مثل تو فيلما تازه ميفهميدم جيغو فرياد زنا تو فيلم از رو لذته-همه چي برام عجيب بود-كسمو بوسيد و يواش گاز گرفت بعد همينجور كه شرتمو ميكشيد پاين ميبوسيد دستمو گذاشتم رو شرتم ناله كردم امير؟ اومد بالا لبمو بوسيد وگفت خانومم نترس تو مال مني مطمئن باش كاري نميكنم آبروت به خطر بيافته-بعد يه لب عاشقونه ازم گرفتو با بوسه رفت پايين با نوازش شرتمو درآورد باز پاهامو جمع كردم اونم شروع كرد به بوسيدن شكمو بالاي كسم تا كم كم رامش شدم و پاهامو باز كرد يكم به كسم نگاه كرد كه نفساش و احساس ميكردم وقتي لبشو گذاشت رو شيار كسم احساس كردم دارم ازهوش ميرم يهو زبونشو فرستاد لاي كسم كه آه و ناله ي من بدجور شروع شد با هر ليسي كه از لاي كسم ميزد از ته دل ناله ميكردم و اون قربونم ميرفت يهو احساس كردم قلبم تو كسم ميزنه ناله هام به جيغ تبديل شد اونم كارشو تندتر كرد و زبونشو ميكشيد رو سوراخم پاهام هي جم ميشد لب وسط كسمو(كه بعد فهميدم اون قسمت چوچوله) گرفت دهنش شروع كرد به مکيدن چشام سياهي ميرفت يهو همه تنم لرزيد كسم بدجور نبض داشت انگار ميخواس چيزي بپاشه با يه آه بلند انگار كه از يه بلندي افتادم از حال رفتم- با بوسه هاي كه از كمرم ميرد به خودم اومدم چشام وا نميشد با بوسه تا گردن اومد احساس سرما ميكردم پتو كشيد روم منو تو بغلش گرفت تو گوشم حرفاي عاشقانه زد- خوابم ميومد اونم نازم ميكرد- وقتي بيدارشدم سرم رو سينه اش بود اونم خوابيده بود- حس قشنگي داشتم مثل تعلق بوسيدمش بيدار شد محكم بغلم كرد-
لطفا نظر بدين اگه خوبه ماجراهاي ديگمونم بنويسم-
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بهترین سکس عمرم

تو خانواده سنتي بزرگ شده بودم واسه همينم مثل مادرم زود ازدواج كردم اما دو سال بيشتر دووم نياورد زندگي مشتركم كه جدا شدم.چون طلاق تو فاميل ما خيلي بده ديگه تحمل نداشتم اونجا بمونم و اومدم تهران منزل يكي از دوستام.بهش گفتم چي شده و ازش كمك خواستم.تحصيلات نداشتم.سنى هم نداشتم!20 ساله بودم.دوستم دانشجو بود و كار هم ميكرد.بالاخره بعد چند وقت منم به عنوان فروشنده مانتوفروشي كار پيدا كردم! مهريه م هم كه گرفته بودم ديگه با دوستم زندگي ميكردم. 6 ماهي كه گذشت كم كم عطش جنسي بهم حمله كرد.هرچند تو زندگي مشترك دو ساله م خيلي اذيت شده بودم اما خب شهوت چيزي نبود كه بخوابه! از اون به بعد حال خوشي نداشتم.قبلتر به مردي توجه نميكردم اما حالا فرق كرده بودم
يه شب احساس كردم كه دارم منفجر ميشم.بي سر و صدا رفتم سر يخچال و يه خيار برداشتم و رفتم تو حموم!يه كم با سينه هام و بدنم ور رفتم و با خيار كردم تو كسم ولي فايده نداشت!خيار سرد بود اصلا حال نداد
فرداش رفتم سركار با بيحالي!به خودم تو آينه اتاق پرو نگاه كردم!چيزي كم نداشتم!فقط بي آرايش بودم كه اونم از گرفتاري و كار زياد بود و وقت نميكردم
يه ماهي گذشت افتادم به فكر اينكه يه دوست پسر پيدا كنم.اينو به دوستم هم گفته بودم.بالاخره بعد چند روز منو با يكي از بچه هاي دانشگاهشون آشنا كرد.پسر خوب و خوش اخلاق و البته خوش تيپي بود.علي!نميدونست من مطلقه م.
رابطه مون خوب بود.من بودم و شهوت اما علي انگار تو عالم سكس نبود
به دوستم گفته بودم چه حالي دارم!گفت دعوتش كن خونه و...
روز جمعه دوستم رفت.كاندوم خريده بودم صاف و صوف كرده بودم و زنگ زدم علي بياد.علي كه اومد گفتم ميخوام حقيقتو بهت بگم و همه چي رو گفتم.و بعد با حالت مظلومانه اي گفتم علي دلم ميخواد بغلم كنى و از اين اراجيف
گفت دوستت چي؟گفتم نه!شهرستانه اصلا نمياد!
علي هم از خدا خواسته! دستشو گرفتم بردم زير لباسم و چسبوندمش به سينه م و لباشو بوسيدم.نميدونم چرا ولي هنوز مردد بود.دستشو فشار دادم به سينه م و اونم فشار داد و منو خوابوند روي تشك و ازم لب گرفت.فقط يه زن حال منو ميفهمه! مدتها بود منتظر اين لحظه بودم.دستم رو دور گردنش حلقه كردم و فشارش دادم به خودم.يه پيراهن آبي تنش بود آروم دكمه هاشو باز كردم.لباسمو درآورد و سرشو گذاشت رو سينه م و شروع كرد به خوردن.از روي هيجان يه آخ گفتم فوري اومد كنارم گفت نازي(نازنين) دردت اومد؟سفت كشيدم؟بوسيدمش گفتم نه عزيز دلم
كم كم خمار شده بود.تا حالا راجع به سكس حرف نزده بوديم كه بدونم قبلا داشته يا نه اما فهميدم كه اين اولين سكسشه.نرمي سينه مو دوست داشت و باهاش بازي ميكرد و خودشو بهم ميمالوند سفت.بدجوري تحريك شده بودم و خيس خيس بودم.اومد كمربندشو باز كنه گفتم بذار كاندوم بيارم و از زير بالشم يه كاندوم درآوردم.شلوارشو درآورد.دست كردم تو شورت مشكيش و كيرشو مالوندم كه ديدم بدجوري داره حال ميكنه.گفتم علي دراز بكش.دراز كشيد ميخواستم بدجور حشريش كنم.شورتشو درآوردم.شق كرده بود و رگاي كيرش زده بود بيرون.سينه هامو دو طرف كيرش گذاشتم و فشار دادم كه ديدم آهش بلند شد آه نازي جونم عزيزم!زبونم به كيرش ميرسيد به سرش چند تا ضربه زدم بعد سر نرم سينه مو گذاشتم رو سر كيرش و فشار دادم
كيرشو گذاشتم تو دهنم.سعي ميكرد بلند شه و دست بزنه به سينه هام.حسابي واسه ش ساك زدم و با همون شلوار كه هنوز پام بود خوابيدم روش و ازش لب گرفتم و با دستم تخماشو آروم فشار ميدادم و ميمالوندم.شلوار و شرتمو با هم يك جا درآورد.پا شدم و كاندومو كشيدم رو كيرش.گفت نازي جونم بخواب.بوسيدمش منو خوابوند و كسمو نگاه كرد.با مايع خوشبو كننده واژينال معطرش كرده بودم!بوش آدمو مست ميكرد.علي بهش دست كشيد و يه زبونم زد اما نخورد.گفت الحق كه بهشته و خنديد.منو بوسيد و گفت بريم؟سر كيرشو داد تو و يهو تا ته كرد توش و آه من بلند شد.خيلي وقت بود سكس نكرده بودم و خيلي داغ بودم!گفتم علي.درد داره اونم بيشتر حال ميكرد و سفت تر تلمبه ميزد ميگفت نازي من الان تموم ميشه.تلمبه ميزد و قربون صدقه م ميرفت
محكم به خودم فشارش ميدادم و ميبوسيدمش تا اينكه ارضا شد.چند ثانيه اي بي حركت بود تا اينكه اومد كيرشو درآره. درش كه آورد يه آخي گفتم.بيحال خوابيد كنارم و گفت بدون كه تنهات نميذارم نازي. نيم ساعت بعد گفت عزيزم من كم كم برم اما هروقت بگي ميام.
علي رو واقعا دوست دارم.بعد از اونم كمكم كرد كه ادامه تحصيل بدم و الان هم تو يكي از شهرستانا دارم ليسانس ميخونم و البته صيغه ي علي شدم تا ببينيم درآينده خدا چي ميخواد اما اين سكس بعد 7,8 ماه تا ابد تو ذهنم ميمونه كه جدا حال داد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
كلاس زبان مختلط

توی کرج به یه کلاس زبان مختلط میرفتم که همه سن و سالی زبان آموز داشت.یه زنه 45 ساله هم تو کلاسمون داشتیم به اسم شیرین که مطلقه بود و یه دختر دانشجو داشت.ارتباط همه تو کلاس با هم خوب بود شیرین با من که یه پسر 25 ساله بودم خیلی خوش برخوردی میکرد و کلا رفتار همه با من طور دیگه بود چون من زبانم خوب بود و از نطر اونا پسر خوبی هم بودم.شیرین وضه مالیه خوبی داشت و توی مکالمات کلاسی از سفرهای خارجی خودش تعریف میکرد.از اونجایی هم که شوهر نداشت تیپی میزد که کیر هر کسی رو خبر دار میکرد.موهای بلوندشو با صورت زیباش هر کس میدید عاشقش میشد.هیچ فید و بندی نداشت و راحت با من دست میداد قهقه های ناجور میکرد و محرم و نامحرم سرش نمیشد.نزدیک پایان ترم بود چند جلسه شیرین نیومد سر کلاس.به من زنگ زد از کلاس خبر بگیره . روز شنبه بود.گفتم دوشنبه پایان ترم داریم.گفت وای رضا جون من هیچی بلد نیستم چیکار کنم.گفتم میخواید من کمکتون کنم.گفت ممنون میشم لطف میکنی بیای خونه ما این چند جلسه آخرو باهم تمرین کنی.گفتم باشه.آدرسو بهم داد قرار شد یکشنبه صبح برم خونشون.صبح پا شدم یه دوش گرفتم رفتم دم خونشون.توی یکی از بهترین نقاط کرج زندگی میکرد.رسیدم دم خونشون درو باز کرد رفتم بالا.درو باز کرد با من دست داد و رفتیم داخل.لباس هاش معمولی بود یه پیرهن و یه دامن.حدود دو ساعت با هم زبان کار کردیم چون امتحان شفاهی هم داشتیم قرار شد در مورد یک موضوع آزاد با هم مکالمه کنیم.اون طبق عادتش از مسافرتهای خارجیش صحبت کرد و از سفر به تایلند گفت.گفت رفته بودیم یه جایی که ماساژورهای حرفا ای داشت من به شکم خوابیدم یه مرد تایلندی اومد رو پشتم نشست به پشتم روغن مالید و ماساژ داد.حرکت دست ماساژور روی پشتم خستگیمو از تن در کرد و من هم توی یک هفته که اونجا بودم همیشه اونجا میرفتم.در این مورد که صحبت کرد من نا خوداگاه راست کردم خیلی با هیجان و سکسی تعریف میکرد.رفت تو اتاق و یه ادکلن آورد بهم داد گفت بیا اینم سوغاتی تو.با خودش یه بطری هم آورد گفت ایناهاش روغن ماساژ که میگفتم اینه.من همچنان راست کرده بودم یک لحظه نگاهش به کیرم افتاد گفت بریم سر مکالمه.آره از ماساژ گفتم که تمام بدن آدمو روغن مالی میکردن و حسابی با قلق خاصی کوفتگی از بدن آدم میرفت.گفت یه لحظه دلم تنگ شد واسه تایلند.راستی رضا تو ماساژ بلدی؟گفتم نمیدونم تا حالا امتحان نکردم گفت خوب امتحان کن ببینیم بلدی یا نه؟گفتم کی امتحان کنم گفت همین الان مگه چیه؟گفتم آخه گفت آخه نداره که من میرم آماده میشم بیا تو اتاق بطری روغنم بیار.5 دقیقه بعد گفت رضا بدو دیگه.با پاهای سست رفتم تو اتاق وای چی دیدم شیرین به شکم خوابیده فقط هم شرت پاشه.دهنم خشک شد.یه مکثی کردم گفت بیا دیگه.رفتم روغنو ریختم رو کمرش و از کنار تخت مالیدم به کمرش.گفت اینجوری نه خودت بیا رو تخت رو پاهام بشین میخوام برم تو فضای تایلند.رفتم رو پاهاش نشستم حس عجیبی داشتم بزرگترین خلاف زندگیم این بود که سایتهای سکسی نگاه میکردم.خلاصه شروع کردم به مالیدن اون هم همش راهنماییم میکرد این کارو کن و اون کارو نکن.جونم براتون بگه یه 15 دقیقه ای داشتم کمرشو ماساژ میدادم کیرم مثل سنگ شده بود.ولی جرات کاری هم نداشتم گفتم دستام خسته شد.گفت عیب نداره دستت درد نکنه برو بیرون الان منم میام.از اتاق بیرون رفتم حال و هوای عجیبی بود این همه داستان سکسی تو عمرم خونده بودم ولی عرضه نداشتم کاری واسه خودم بکنم.نشسته بودم رو مبل که شیرین لباساشو پوشید اومد بیرون تمام امیدم به این بود که اون بگه با هم سکس کنیم با لباس بیرون اومدنش امیدمو ناامید کرد.اومد نشست روبروم گفت مرسی با اینکه زیاد وارد نبودی ولی خستگیم در رفت.گفت بریم یکم درسو ادامه بدیم بعدشم ناهار.شروع کردیم ولی من تمرکز نداشتم همش تپق میزدم.اونم که گه گداری نگاش به جلوی شلوارم بود یه نیش خند موذیانه ای میزد که من با خودم فکر میکردم جریان ماساژ یه حرکتی برای اسکول کردنه من بوده.اعصابم به هم ریخته بود.به زور و زحمت یه خورده دیگه با هم درس کار کردیم بعد زنگ زد غذا آوردن و بعد از غذا من گفتم دیگه باید برم گفت حالا بمون هنوز ایراد دارم.گفتم امتحان فردا بعد از ظهر فردا صبح دوباره میام.ناراحت شد گفت باشه پس فردا صبح منتظرم.آقا رسیدم خونه یک راست رفتم دستشویی یه کف دستی رفتم.با خودم گفتم دیگه فردا نمیرم زنیکه جنده میخواست منو داغون کنه میخوای بدی خودت بگو میدم میبینی که من تخمشو ندارم.خلاصه صبح شد و قرار ما 10 بود.ولی ساعت نزدیک 11 بود و من نرفته بودم.زنگ زد بهم با یه لحن بدی گفتم کار برام پیش اومد نمیتونم بیام.با ناراحتی گفت باشه بعد از ظهر میبینمت.امتحانو دادیم وجوابش که بعدا اومد از صد 91 گرفت.بهم زنگ زد خیلی خر کیف شده بود.چون قبلا نمره هاش نزدیک 75 میشد.گفت امروز ناهار بیا خونه ما برات غذا درست کردم بابت تشکر ازت.رفتم درو باز کرد رفتم داخل عجب بوی خوبی میداد.با هام دست داد.رفتیم نشستیم گفت من یه معذرت خواهی ازت بکنم بابت زحمتهای اونروزت هم بابت درس دادنت هم بابت ماساژ.گفتم خواهش میکنم.کاری نکردم.گفتم شما که گفتید زیاد وارد نیستم گفت نه بابا خیلی هم خوب بود دخترم دانشجوی شهرستان اون که بودنی برام ماساژ میده معتاد ماساژ شدم ولی الان چند وقته نیومده دیگه زحمتش افتاد گردن تو.گفتم چه زحمتی بازم در خدمتم.این بار دیگه اومده بودم ترسو بذارم کنار.گفتم الان اگه مایلید منم حرفی ندارم.گفت باشه بریم.این بار دو تایی با هم رفتیم داخل اتاق خندون بود لباساشو جلوی من در آورد هر دو تامون این بار هدفمون سکس بود ولی باید یکی به زبون میاورد.به شکم رو تخت خوابید منم مثل همیشه کیرم آماده راست شدنه.نشستم رو پاهاش روغن مالیدم و ماساژو شروع کردم.کمرشو مالیدم گفتم میخواهی بقیه بدنتو بمالم.چیزی نگفت روی مچ پاش روغن ریختم و از پایین پاش شروع کردم مالیدن تا بیاد بالا.رونای پاشو داشتم میمالیدم .یه خورده روغن دیگه ریختم تو دستم دستم از شورتش دادم تو لمبر کونشو بمالم.ساکت بود.گفتم شیرین جون شورتت مزاحمه اینو برات در بیارم قشنگ ماساژت بدم.برش گردندم تا نگاهم به صورتش افتاد بازم ترسیدم ولی صورتمو برم نزدیک صورتش ماچش کردم گفتم به من اجازه خدمتگذاریه بیشتر میدی شیرین بانو.خندید گفت من در خدمتم.دوباره برش گردوندم شورتشو کشیدم پایین با دست روغنیم مالیدم دم سوراخ کونش انگشتمو بردم تو.چنان لغرنده بود راحت عقب جلو میشد یه چند لحظه دست از کار کشیدم بلند شدم از رو تخت لباسامو در بیارم شورتمم در آوردم اونم که دید من دیگه ماساژ نمیدم برگشت ببینه چی شده منو لخت لخت با کیر توی دستم دید.رفتم جلو هولش دادم رو تخت شروع کردم لب گرفتن ازش.عجب کسی بود هلوی هلو بود.همینجور که روش دراز کشیده بودم با دستم کسشو میمالیدم کیرمو گرفتم نزدیک کسش فشار دادم تو.با یه حالت رمانتیکی هم میکردمش هم بدنشو میلیسیدم.متاسفانه خیلی زود حس کردم آبم داره میاد با فشار بدونه اینکه کاری بتونم بکنم ریختم توش.ترسیدم نکنه حامله بشه پا شدم گفت ریختم تو شیرین جون گفت عیب نداره قرص میخورم.بهش گفتم حالت راه رفتن نوزاد وایستا.منم رفتم کنار تخت وایتادم میخواستم تا کیرم سر حاله از پشت بکنمش.خودمو تنظیم کردم کیرمو فشار دادم تو کونش یه اوه بلند کشید منم عین خیالم نشد چون مسلط بودم با سرعت تلمبه میزدم.با یه دستم با کسش ور میرفتم چون یک بار آبم اومده بود خیلی طول کشید تا آبم بیاد دیگه آه و ناله اون بلند شده بود که آبم اومد و خالی کردم تو کونش.هولش دادم رو تخت خودم رفتم دستشویی خودمو شستم اومدم تو اتاق لباسامو بپوشم که همونجور دراز کشیده بود.لباسامو پوشیدم رفتم از پشت انگشتش کردم گفتم نمیخوای به ما ناهار بدی شیرین خانوم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با راضیه و سارا

.باسلام اسم من سعید هست وساکن کرمان ومیخوام بهترین خاطره سکسی ام را براتون بنویسم ولی قبل از همه چیزیک کوچولو از خودم بگم من از سن 16سالگی اعتیاد داشتم وواسه همین اصلا دنبال دختر نبودم فقط فیلم سکسی میدیدم وبس تا اینکه 4سال فبل وقتی 30 ساله شدم اعتیادم را ترک کردم وتازه فهمیدم که شدیدا احتیاج به سکس دارم
یک صبح سرد زمستانی بودداشتم میرفتم سمت خانه که خلوی خوابگاه نزدیک خونه دیدم یک خانم واسیتاده ویک جورایی التماس میکنه کسی ترمز بزنه که من زدم.سوار که شد فک من شروع کرد تا اینکه اسم و شمارشو گرفتم.اسمش راضیه بود. واز همان شب زنگ زدم وهمان شب اول واسه صبح جمغه قرار گذاشتم.صبح جمعه رفتم دنبال خانم که حدودا یک ساعتی هم دیر کرده بود.با هم کمی چرخ زدیم تا اینکه ازراضیه خواستم برویم بیرون شهروبا هم راحت تر باشیم که دیدم راضیه با هول هراس گفت که نه.میگفت من خیلی میترسم که ابرو ریزی شود.بشدت خورد توی پرم گفتم ضدحال از این بدتر نداشتی.خندید وگفت ناراحت نباش الان زنگ میزنم به خاله یکی ازدوستام تا خونه را واسه ما خالی بکنه.منو برق گرفت خوشحال گفتم اگه افتخاربدید بریم خونه من آخه من واسه مصرف خونه کرایه کرده بودم.باخوشحالی رفتم سمت خونه وسر راه هم جلوی داروخانه ترمزی زدم.کاندوم گرفتم واسپری تاخیری.دردسرندم رفتیم خونه راضیه که مانتوشو درآوردکمی ضدحال خوردم آخه راضیه کمی چاق بود وباب طبع من نبودولی بهتر ازجنده خیابونی سن بالابودراضیه نشست روی مبل ومن بایک آب میوه رفتم بغلش نشستم.ابمیوه را که دادم دستش دستمو انداختم گردنشو آروم دستمو بردم زیرسینه اش لبخنیدی زدومی جابجا شد چسبید به من.من هم ه ترمز بریده بودمشروع کردم به ماساژیسنه هاشولب گرفتن.چیندقیقه که ادامه دادم تاپ مشکیشو درآوردم وسینه هاشو از سوتین انداختم بیروت به سر شیرجه زدم روی سینه های راضیه.کم کم دستمو بردم سومت شلوارش دیدم مخالفتی نداره فهمیدم میتونم دست بکار بشم.دستمو کردم توی شورتش گذاشتم روی کسش دیدم دستشو گذاشت روی دستمو محکم فشارداد.دیگه ترمز بریدمشلوارشو کشیدم پایین به سر رفتم لای پاهاش وشروع کردم با زبون کسشو لیسیدن.راضیه دیگه حشری شده بوددستشو برد سمت کیرم ودیدم آهی از ته دل کشید.شلوارکمو با شورت باهم بیرون آورد کیرم داشت شورتمو جر میداد.کیرمو گذاشت دهنشو شروع کرد به خوردنانصافا خوب ساک میزدبعد چند دقیقه گفتم میخوام بکنم توی کسش که دیدم خودشو کشید عقب وگفت نه.آروم رتتم سمتش وگفتم چرا عزیزم؟گفت کیرت خیلی کلفت وبزرگه من دردم میاد.با خنده کفتم نگران نباش عزیزم نمیزارم دردت بیادوبعد دستشو گرفتم وبردم توی تختخواب.کمی اسپری به کیرم زدم وشروع کردم به خوردن سینه هاش.بیست دقیقه ای مشغول خوردن سینه ها بودم وتی رفتم سراغ کسش تشک تختمو خیس کرده بود.راضیه دیگه توی این دنیا نبودکاندوم وزدم به کیرم وخوابیدم روش به آرومی ویواش یواش کردمش توی کسش.راضیه داشت تشک با دستاش پاره میکردومن هم تلمبه زدنو شروع کردم.آخ واوخ راضیه بلند شدویمی گفت پارم کردی سعید.جرم بده.بکن منو.خلاصه من تلمبه میزدم وراضیه هم که گلویش خشک شده بود فقط میگت اه اه اه.یک ربعی مشغول تلمبه زدن بودم که دیدم داره آبم میاد.راضیه گفت ابتو بریز روش شکممم ومن هم کاندوم را که در آوردم با فشار آبم ریخت روی شکم راضیه وتاروی گردنش هم پاشدبعد اون کمی همدیگه را بوسیدیم وراضیه میبایست بره خوابگاه.دو هفته ای هر روز با راضیه سکس داشتم تا اینکه متوجه شدم راضیه سرد شده.خودش گفت تمایل به سکس هرروز نداره ولی میتونه با یکی از دوستاش آشنام کنه.فردا جلوی دانشگاه دیدم راضیه با یک خانم چادری اومد سمت ماشین ونشست روی صندلی عقب ودوستش نشست جلو خودشو معرفی کرد سارا ومن هم گفتم سعید هستم وخوشبختم.چادر که رفت عقب رونهای خوش تراش سارا جلب توجه میکرد که توی شلوار لی تنگ زده بود بیرون.با اشاره راضیه رفتم سمت خونه.چادر ومانتو سارا که کنده شد تاپ نارجی کوتاه وسکسی سارا بشدت خودنمایی میکرد.بنا بدرخواست سارا چای دم دادم که دیدم راضیه گفت من کلاس دارم وباید برم موقع برگشت شام هم میگیرم وسریع با آژانس رفت رفتم چای بیارم سارا پا شدورفت توی اتاق خواب.با سینی چای رفتم دیدم که لب تختخواب نشسته چای را که برداشت گفت با این شلوار اذیت میشم.اشکال نداره بیرون بیارم.آب از لب ولوچه ام راه افتاده بود با خونسردی کفتم راحت باشید.شلوارشو که بیرون آورد دیدم یک شلوارک سفید تنگ پوشیده وکسش هم قلمبه زده بیرون. دراز کشید روی تخت ومجله ماشینو برداشت شروع کرد به خوندن.من هم از موقعیت استفاده کردم ونشستم لب تختخواب دست زدم به ساق پاش.یکدفعه سارا مجله را پایین آورد وگفت چه دستای گرمی.من هم ازخدا خواسته دستمو بردم سمت رونهاش وگفتم از گرمای وجود سارا جونمه و دراز کشیدم کنارش.دستمو آوردم سمت کمر سارا وزیر سینه هاش که دستم رسیددیدم خودشو داد جلو ومن شروع کردم به زبون زدن به بلالای سینه هاش لب خوردن.سارا همونی بود که من میخواستم وحشتناک حشری بود.ده دقیقه نگذشته بود که صدای سارا بلند شد.به من گفت که موزیک بذارم ومن رفتم داخل پذیرایی وگیتارآرمیک گذاشتم وفوری اسپری زدم و اومدم رسیدم توی اتاق سارا سینهاشو از سوتین داده بودبیرون داشت با خودش ور میرفت.با دیدن من کمی شکه شد من هم گفتم مگه سعید مرده که به خودت ور میری خوابیدم روی سارا وشروع به خوردن سینه هاش کردم.بدنش بیش از حد خوش اندام وسفت بود.تاپ وسوتینش وبیرون آوردم وحساب سینه هاشو خوردم.آخ واوخ سارا بلند شده بود ومرتب میگفت جانم. شلوارک وشورت سارا هم بیرون اوردم از کسش اب میریخت زبونمو که به چوجوله اش زدم داشت دیونه میشد داشتم کسشو میخوردم که سارا شلوارکمو کشید پایین و وقتی که کیرمو دید بلند گفت آخ جون چه درشته.سارا زیاد خوب ساک نمیزد وبعد چنددقیقه که حسابی کیرم راست شده بود گفتم که سارا جون اگه اجازه بده شروع کنم.سارا پاهاشو گرفت هوا ومن هم کاندوم زدم به کیرم واومدمآهسته بکنم توی کسش که پاهاشو جمع کرد دورکمرم منو محکم فشار داد.اه بلنی کشید. کیرمن تا آخر توی کسش بود وگفت اینجوری بکن منو. تلمبه زدن من شروع شده بود فریاد های سارا که میگقت بکن منو.با کیرت کسمو پاره کن خیلی بلند شده بود. سارا مدام منو میبوسید ومیگفت قربون کیر سعید جونم برم که داره منو میکنه.سیاهی چشای سارا پیدا نبود که دیدم محکم منو فشار میده متوجه شدمارضا شده.سارا رو چرخوندم ورفتم سراغ کونش اول میگفت از عقب نکن وقتی بهش گفتم که تو حالتو کردی نمیگذاری من حال کنم گفت باشه فقط آروم. کرم و از بالای تخت برداشتم وبه کون سارا زدم وآروم نوک کیرمو کردم توی کون سارا وکم کم تمامشو کردم تو وقتی دیدم کیرم جا باز کرده شروع به تلبه زدن کردم سارا داد میزد بسه دیگه دارم میسوزم ولی من دست بردارنبودم وتا آبمو توی کونش نریختم دست بردار نبودم.اون روز خیلی لذت بردمورابطه من وسارا شش ماه دیگر ادامه داشت تا اینکه ساراازدواج کرد ولی هر موقع که کرمان میاید با هم سکس انجام میدیم وسارا همیشه میگه کاش کیرتو روشوهرم داشتامیدوارم از داستان سکس من خوشتون اومده باشه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زندگانی دانشجویی

.سلام برهمه بر و بچه های ایرونی
من اسمم پویا هستش و بچه جنوبم (خوزستان). این خاطره که براتون میگم یه اتفاقی هستش که تو زندگیم تاثیر داشته و اینو با اجازه و تایید کسی که تو این خاطره شریکم بوده براتون می نویسم چون به نظرش جالب بوده که من در موردش چی فکر می کردم.
جونم بهتون بگه تو جنگ بابام شهید شدش و من زیاد از بابام خاطره ندارم یا بهتر بگم اصلاً ندارم. مامانمم کارمند بانک هستش و بجز اون هیشکی رو ندارم. به خاطر من و اینکه ناراحت نشم مامانم دو سه تا از کسایی که بهش درخواست ازدواج داده بودند رو رد کرده بود یه بارم که می خواست با من مشورت کنه رگ غیرتم گل کرد و چنان الم شنگه ای راه انداختم که بیا و ببین. تقصیرم نداشتم نمی دونستم مامانم چه زجری میکشه (اون موقع مامانم 37 سالش بود و من 18 سالم و مامانم 17 سالگی ازدواج کرده بود) ولی بعداً طوری که بهتون می گم قبول کردم.
تو تابستون سال 80 بود که تو کنکور دانشگاه تهران قبول شدم (یکم !!!! خرخونم و البته سهمیه بابام رو هم بذارید روش .....). و کوچ کردم تهران بر ادادمه تحصیل. یه یک سالی از درسم گذشته بود که مجبور شدم برای درست کردن دندون هام برم دندون پزشک یه دندون پزشک توپ پیدا کردم دکتر مینا ........... . چون من زیاد کار داشتم باش اونم باهام راحت بود و یه جورایی به هم خو گرفته بودیم. یه روز که رفته بودم اونجا وقتی وارد اتاق شدم یه خانمی بغل دکتر نشسته بود که بعداً فهمیدم دوست دوران دانشگاهش بوده منم اونروز طبق معمول کارهایی رو که بایست روی دندونم انجام می داد انجام داد و رفتم.
جلسه بعدی دندونپزشکم هنوز یادمه یه روز بارونی بود که من وقتی وارد مطب شدم خیس خیس بودم. وقتی کار با دندونام تموم شد گفت وایسا کارت دارم منم فکر کردم توصیه های پزشکیه و وایستادم. شروع کردیم به حرف زدن و یه دفعه گفت: تو این یه ساله با کسی (منظورش دختر بود) بودی منم جا خوردم ولی اصولاً چون آدمی هستم که دست و پام رو گم نمی کنم و اون موقع هم مثل الان نبود که هرکی 5 تا موبایل داشته باشه گفتم از بس درس می خونم وقت کاری دیگه رو ندارم البته خیلی بهم سخت می گذره چون هیشکی رو ندارم باهاش راحت حرفم بزنم. که یه دفعه شروع کرد کرد به گفتن از دوستش:
- تو اون دوست اونروزی منو دیدی که؟
- آره اونم دکتر بود؟
- آره. اسمش نیوشا......... . دوست دانشگاهم بوده اونم دندونپزشکه. 3 سال پیش ازدواج کرد ویه سال بعدش تو یه مسافرت خانوادگی وقتی که یه مینی بوس گرفته بودن تا اونا رو به مناطق اطراف اون شهر واسه گردش ببره اتوبوسشون میره تو دره. شوهرش و مامان و بابای خودش و شوهرش با خواهر شوهرش میمیرن و تنها اون و برادر شوهرش زنده میمونن خود اونم بعد از اینکه 16 روز تو کما بوده حالش جا میاد. از اونجایی که تک فرزندم هستش تقریباً به جز من دیگه کسی رو نداره.
- آخه بیچاره!!!! یه جورایی مثل منه منم الان تو تهران تنها شما رو دارم (باخنده)
اونم با یه خنده جوابمو داد و گفت یه پیشنهاد برات دارم به شرطی که بی جنبه بازی در نیاری یا جوابت آره هستش یا نه. فقط جواب بده باشه؟ منم با سر قبول کردم که گفت: این پیشنهاد من هم تو رو از تنهایی در می یاره هم اونو. تو که تا حداقل 3 سال دیگه واسه لیسانس تهرانی. اونم با اصرار من و با هزار بدبختی تازه دوباره شروع کرده به کار کرده ولی تنهایی خیلی بهش از لحاظ روحی بهش فشار میاره!! اونم اونروز که تو رو دیده یه جورایی از تو خوشش اومده -(خیلی قیافه شاخی ندارم ولی خداییش هم خوش هیکلم چون ورزش می کنم و هم خیلی خوش تیپم و شدید یه تیپم می رسم)- حالا میگم بیایین به هم عقد کنین تا اونروزی که مدرکت رو می گیری نه تو تنهایی و نه اون.
منم دیدم بد نمیگه خداییش بگم تا اونموقع دوست داشتم سکس کنم ولی زیاد تو نخش نبودم تازه این سکسم شرعی بود!!! گفتم : نمیشه می دونی اگه یه اسم بره تو شناسنامه ما که بیچاره می شم من. من تازه 20 سالمه (اون موقع رو میگم). که دیدم گفت اون با من. من هماهنگ می کنم که دفتردار اسمی تو شناسنامه شماها ننویسه.
که دیگه نذاشت من جواب بدم و گفت فردا شب ساعت 7 روبروی سینما آفریقا منتظرتم وقتی می خواستم برم اومد جلو از لپم یه بوس برد و گفت ممنونم قبول کردی منم داشتم از خجالت آب می شدم که فهمید و با خنده گفت اووهههههه چقدر خجالت میکشی برو!! فردا هم به خودت برسی بیایی که یه وقت نظرمون عوض نشه. منم سر خرو کج کردمو رفتم. اونروز که نیوشا رو دیده بودم،یده بودم که خوشگله.بیشتر از هرچیزی چشمهای عسلی رنگی که داشت اونو خوشگل کرده بود. قدش حدوداً 1.80 بود نسبتاً قد بلند بود اندازه خودم بود و اصلاً اثاری از شکم در وجودش نبود که شاید از اثرات فشارهای روحی بود. البته اکثر اینها رو بعدن فهمیدم. یادم رفت بگم نیوشا اونموقع 29سال می کرد.
فردا شب با هم رفتیم سینما و شام خوردیم و رومون به روی هم باز شد با ماشین خانم دکتر مینا...... بودیم شوهرشم اومده بود وقتی نیوشا را پیاده کردیم و منو رسوندن در خوابگاه گفتن: خیلی ازت ممنونیم که قبول کردی. بیچاره تازه حدود شش هفت ماه که یکم حالش بهتر شده خیلی حاش خراب بوده. بعد یه هفته که باهم بودیم و اخلاق یکدیگر رو می سنجیدیم و به توافق رسیده بودیم یه شب مینا خانوم به من زنگ زد و گفت فردا ساعت 10 صبح میایم دنبالت که بریم محضر.
هیچ شبی رو تو زندگیم با اون استرس نخوابیده بودم حتی شب کنکور. فردا تو محضر مسئله رو با حاج آقایی که اونجا بود مطرح کردیم و به هر ترتیبی بود راضیش کردن که فقط خطبه رو برا ما بخونه (با مهریه یه جلد قرآن و 14 گل مریم). بعد وقتی از تو محضر اومدیم بیرون دکتر و شوهرش رفتن . ما رو به حال خودمون گذاشتن. ما هم بعد از کلی گشتن تو شهر شب رفتیم خونه. یادم رفت بگم قرار بود تو خونه نیوشا باشیم ما در ضمن نیوشا کسی براش نمونده بود که مزاحممون بشه و تقریباً اون چند تایی که میومدن خونشون از قضیه ما خیر داشتن فقط فامیل من بی اطلاع بودن.
اولین شب بود و من بایستی یه کاری می کردم!!!
بعد از خوردن شام وقتی پای تلویزیون بودیم آروم آروم خودمو بهش نزدیک کردم معلوم بود به خودش رسیده حرارتش بدنش رو حس می کردم وقتی رسیدیم جفتش (تو اون یه هقته کتابخونه دانشگاه رو زیر و رو کرده بودم واسه کتابایی که چطور با زنم رفتار کنم طوری که کتابدار داشت بهم شک می کرد. به غیر از هرچی مقاله تو اینترنت خونده بودم) دستمو گداشتم دور گردنش و شروع کردم به حرف زدن در مورد همه چی (تو این شرایط معمولاً کس شعر میگیم هممون)!!! بعد شروع کردم به نوازش گردن و موهاش یه طوری داشت آماده می شد و دیگه نای حرف زدن هم نداشت بعد یه 1 دقیقه ای که بین ما به سکوت گذشت لبامو آروم بردم طرف لباش و ...........
وای تو زندگیم اینقدر یهم خوش نگذشته بود داشتم لباش رو می خوردم و اومدم یه حال اساسی بهش دادم لبم رو از رو لبش بردم رو گردنش و مشغول خوردن و لیس زدن گوش و گردنش شدم. داشت تو آسماونا سیر می کرد که بعد یه 1 دقیقه از رو مبل بغلش کردم و همونجور که داشتن لب و گردنش رو بوس می کردم بردمش تو اتاق خواب و انداختمش رو تخت بعد افتادم و آروم لباسش رو درآوردم یکم از رو سوتین پستوناشو خوردم و بعد سوتینشو باز کردم و مشغول خوردن سینه هاش شدم می خواستم یه حال اساسی بعد این همه مدت بهش بدم سینه هاش زیاد بزرگ نبودن ولی واقعاً بدن خوش فرمی داشت منم بعد از خوردن سینه هاش رفتم سراغ نیم تنه پایینی آروم شلوارشو دادم پایین و از پاش درش اوردم شرتش کاملاً خیس بود واسه همین چندشم شد از رو شرت براش بخورم شرتش رو در اوردم !!!!!!! وای عجب چیزی بود با یه دستمال دور کسش رو تمیز کردم و شروع کردم به خوردن کسش راستش دوست نداشتم ولی میخواستم از شب اولش با من یه خاطره خوب داشت باشه ولی بعدش دیگه به دهنم مزه داد با ولع زیادی کسش رو می خوردم و اون هم با ناله های بلند و گاهی آرومش منو شهوتی میکرد وقتی با زبونم با چوچولش بازی می کردم بدش تکون می خورد بعد یه چند دقیقه یه آب از تو کسش ریخت بیرون و بدنش تکونی خورد و با یه ناله دنباله دار ارضا شد یه 5 دقیقه ای رو تحت اوفتاده بود
حال نداشت منم کنارش خوابیده بودم و سرش رو گذاشته بودم رو بازوم بعد همون 5 دقیقه یه نگاهی بهم کرد یه لبخند بهم زد و گفت حالا نوبت منه؟ منم بهش لبخند زدم و اون یه دفعه لبش رو رو لبم گذاشت و دستشو گذاشت رو کیرم قبلش بلوزم و در اورده لودم واسه همین خوردن سینه هاش به سینه هام حالمو عوض می کرد و حالا نوبت من بود که بیشتر از اون حال کنم (فعلاً!!!) بعد اروم همونطور که داشت می لیسد اومد پایین شلورمو داد پایین و گفت وای ببین چی داریم اینجا !!!!! یکم از روش شرت با کیرم بازی کرد و بعد درش اورد و شروع کرد به خوردن کیر خوشگل من بعد یه چند دقیقه ای خوردن وقتی دید آه و اوهم داره در میاد دست از خوردن کشید چون می دونست الانه که آبم بیاد و ........ بعد دوباره اومد رو من و شروع کرد به لب گرفتن تا کیر من یه تجدید قوا کنه بعد من بلندش کردم خوابندمش رو تخت پاهاشو دادم بالا و آروم کیرمو بردم سمت کسش و آروم هلش دادم تو یه آه کوچیکی کشید معلوم بود زیاد با کسش بازی نکردن بعد من همونطور آروم بقیه کیرمو بردم تو خوب گذاشتم توش جا کنه بعد آروم شروع کردم به تلمبه زند و آروم آروم تندترش کردم شاید من اینجا بیشتر از اون لذت می بردم چون با اولم بود . اصطکاک کیرم با دیواره کسش منو دیوونه کرده بود و اون داشت دیگه پرواز می کرد منم با همون سرعت ادامه می دادم بعد یه 5 دقیقه صداش بلند شد و ارضا شد منم یه چند ثانیه بعدش ارضا شدم و همه آبمو توش خالی کردم بار اولم بود و چنان گیج بودم و داشتم لذت می بردم که نفهمیدم چیکار می خوام کنم بعد هموجور افتادم روش و خواب رفتم فردا حدود ساعت 10 صبح بیدار شدم بلند شدم تنها یه شورت پام بود رفتم بیرون دیدم دار میز صبخانه رو میچینه سلام کردم دیدم جواب سلاممو داد و گفت تا یه دوش بگیری چایی دم میشه منم سریع رفتم یه دوش گرفتم وقتی رو میز بودم بهش گفتم حواسم نبود دیشب داخلت خالی کردم که خندید و گفت عیبی نداره بار اولت بود معلوم بود که هول کردی بعدشم همونجور خوابیدی روم با هزار بدبختی از زیرت اومدم بیرون نگران نباش من قرص ضد حاملگی خورده بودم
بعد از اون ما 4 سال با هم بودیم و من عاشقش بودم و هنوزم هستم اون تو زندگی من تاثیر زیادی گذاشت به من فهموند که مادرم چه زجری میکشه و من قبول کردم مادرم ازدواج کنه و منم اینقدر بهش اصرار کردم که تو آزمون فوق تخصصی شرکت کنه و اونم اینکارو کرد ولی تو دانشگاه فرانسه قبول شد و من مجبور بودم دوره فوق لیسانس خودم رو بدون اون بخونم الان اون فرانسه هستش عروسی کرده و یه بچه 1 ساله هم داره منم درسم تموم شده و رفتم سر کار. ما هنوزم با هم ارتباط داریم ولی مثل دو دوست و یه بارم که رفتم فرانسه رفتم به دیدنه خودش و شوهرش اونا هم منو گرم تحویل گرفتن البته شوهرش نمیدونه قضیه ما چیه و اون منو به عنوان یک دوست خانوادگی جا زده بود از همین جا یه بار دیگه ازش تشکر می کنم.
چند وقت پیش این داستانو براش ایمیل کردم و ازش اجازه گرفتم که بزارمش تو سایت اونم اجازه داد و گذاشتم که شما هم بخونید. امیدوارم خودتون اومده باشه.
ببخشید اگه یک طولانی بود و غلط داشت!!!!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عبرت

سلام
مهم نيست من كي هستم يا از كجا هستم فقط اينو از خودم ميگم كه 37 سالمه و مجرد و مهندس با درآمدخوب و حتي ماشين و شركت و خونه مناسب ولي باور كنيد كه فكر راحتي ندارم و احساس عذاب وجدان راحتم نميذاره وكاملا پشيمون از كارهاي گذشته ام در زندگي .
يه شركت دارم كه هر از گاهي آخر وقتا ميرم تو اينترنت و تو سرچ داستانهاي سكسي به اين سايت برخوردم كه حدود يه هفته اي هست كه بعضي از داستاناشو ميخونم كه واقعا از خيليهاشون حالم به هم ميخوره مخصوصا سكسهاي با محارم كه منو ياد خاطراتم ميندازه و حسابي حالم بد ميشه .
البته چون خودم واقعا اين تجربه تلخ و كثيفو داشتم ميدونم بعضي از اين خاطرات سكس محارمو كه توي اين سايتها نوشتن واقعيت نداره و اينكه اين داستانها واقعي نيستن منو بيشتر خوشحال ميكنه و خواهشي كه من از شما خوانندگان و علاقمندان به سكس دارم اينه كه اصلا به سكس با خانواده خودتون حتي فكر نكنيد چون واقعا چيزي بجز عذاب وجدان و پشيموني و اتلاف وقت و ...... چيز ديگه اي بدنبال نداره .البته من با سكس مخالف نيستم چون واقعا ميدونم كه يه نيازه مثل غذا ولي از راه درستش . با اينكه من در دوران مجرديم 2 يا 3 بار سكس با غريبه داشتم ولي از اون سكسهام هيچ خاطره بدي و حتي عذاب وجدان نداشته و ندارم .
از يه خانواده 6 نفري بودم ، پدر و مادر و دو خواهر و يه برادر من پسر بزرگ خانواده بودم و خواهر بزرگ من هم ازدواج كرد و رفت دنبال زندگيش . باور كنيد تا 22 سالگي كه دانشجو بودم به هيچ چيز جز درس فكر نميكردم ولي رفيق شدن با يه پسر بد در دانشگاه منو تا آخر خلاف برد تو اون دوران ياد گرفتم مشروب بخورم و پاسور بازي كنم و تو محفل ترياكيا بشينم و بكشم و حتي سكس بكنم و حتي ساير خلافهاي ديگه . البته اينم بگم كه خوشبختانه آلوده نشدم و تا اونجاييكه ميتونستم درسمم ميخوندم و بعد از گرفتن ليسانس به خدمت سربازي رفتم و در يكي از مناطق دور ايران مشغول بخدمت شدم .
تو اواسط دوران خدمت سربازي با گرفتن يه مرخصي 15 روزه به خونه اومدم و چون تو خرداد ماه بود مادرم كه منو خيلي دوست داشت از من خواست كه به خواهر كوچيكم كه آخرين فرد تو خانواده بود وحدود 7 سال از من كوچكتر بود و داشت براي گرفتن ديپلمش تلاش ميكرد و كمي هم تو درس رياضي ضعيف بود باش تمرين كنم و بهش رياضي نشون بدم البته چون در دوران دبيرستان رشته تحصيلي من رياضي فيزيك بود و در دوران دانشگاه رشته مهندسي عمران خونده بودم رياضيات رو خوب بلد بودم و چون روزا بيشتر براي تفريح با دوستان بيرون بودم بنابراين فقط شبها ميتونستم با خواهرم تو درس رياضي كار كنم و اون مجبور بود شبها رو تا ساعت3 الي 4 صبح با من بيدار باشه و چون محرم من بود و در كنار من احساس آرامش ميكرد بيشتر با لباسهاي راحت پيش من تو اتاقم مينشست كه منم در حين درس دادن نيم نگاههايي به هيكل تپل و سفيدش مينداختم و چون 2 سالي بود كه سكس نداشتم خيلي وسوسه ميشدم كه هيكلشو ديد بزنم و بعدش پشيمون ميشدم اما شهوت به من غلبه كرد و يه روز بهش تمرين دادم و گفتم من ميرم بيرون و وقتي برگشتم شب تمريناتتو ميبينم و رفتم خونه يكي از دوستان و شب وقتي برگشتم بعد از خوردن شام باتفاق خواهرم رفتيم اتاق من و داشتم برگه هاشو تصحيح ميكردم كه خداييش دو مورد بيشتر غلط نداشت و من اونارو بهونه كردم و اولش حسابي باش بد اخلاقي كردم و بعد گفتم ايندفعه برات يه قانون ميذارم و اونم اينه كه اگر اشتباه كردي مجازات ميشي و حالا هم بايد مجازات بشي و خواهرمم چون هم منو دوست داشت وهم از من ميترسيد . گفت باشه هر چي تو بگي فقط عصبي نشو . وبعدش گفت من آماده ام اولش چند تا با خط كش زدم رو دستش و بازوهاش و بعد از عمد و شهوت چند تا مسئله سخت بهش دادم و اون نتونست كامل جواب بده و دوباره مجازات كه ايندفعه همه از پشت به كونش ميزدم و اونشب گذشت و دوباره فردا بهش مسئله هاي سخت تر دادم و گفتم اگر نتونه مجازاتشو سنگين تر ميكنم و دوبار رفتم خونه همون دوستم وتا عصر حدود 5 تا فيلم سوپر ديديم و حتي كمي هم مشروب خورديم و حسابي خوش گذروندم و تو اون احوال تنها چيزي كه از خاطرم نميرفت فكر هيكل سكسي و تپل و سفيد خواهرم بود و نتونستم به شهوتم غلبه كنم و شب وقتي برگشتم به خواهرم گفتم برو كمي استراحت كن و ساعت 12 شب بيا چون من كمي خسته ام و ميخوام بخوابم و اونم قبول كرد . البته هدفم اين بود كه خانوادم بخوابن بعد ..../ تقريبا ساعت 12 بود و من مشغول ديدن فيلم بودم كه شنيدم صداي در اومد كه ديدم خواهرمه و اومد داخل و بعد از كمي شوخي مشغول حل تمرين و تصحيح اوراق شدم كه كمي ازش اشكال گرفتم و بهش گفتم مثل اينكه اين مجازاتها كافي نبود حالا سخت ترش ميكنم و بعد از كمي مكث و من و من كردن گفتم براي اينكه مجبور بشي خوب بنويسي و ديگه اشتباه نكني مجازاتتو اينطوري ميكنم كه در صورت اشتباه بري اون گوشه اتاق و لباستو در بياري . خواهرم كمي شوكه شد و خجالت كشيد و كمي هم ناراحت ولي من گفتم اگر اشتباه كني ، پس سعي كن اشتباه نكني ( البته اينو بگم كه درسش خوب شده بود ولي من بخاطر شهوتم امتحاناتشو سخت گرفتم ) و دوباره ازش يه سوال پرسيدم كه جواب داد و سواد دوم رو چون ميدونستم ممكنه جواب بده براش وقت گذاشتم و وقتش كه تموم شد جواب كامل نبود و بهش گفتم حالا بايد مجازات بشي و اونم گفت يه سوال ديگه اگر نتونستم بعد و منم قبول كردم و دوباره سوال و دوباره طبق وقت جواب نداد و بهش گفتم كه طبق مجازات بايد بري و اونكارو بكني اول كمي اگر و اما آورد ولي ميتونستم شهوتو تو چشماش ببينم و به من گفت كه قول بده چشماتو ببندي و منم قبول كردم و اونم كمي مسخره بازي درمياورد و بالاخره بعد از قفل كردن در شروع كرد لباساشو درمياورد و بعد به من گفت چشمامو باز كنم كه وقتي باز كردم خداييش واقعا يه مانكن بود فقط حيف كه خواهرم بود البته اون پشتشو به من كرده بود و شرتشم پاش بود و فقط لباس و سوتينشو درآورده بود و اونشبو من رفتم كنارش و گرفتمش تو بغل و فقط مي بوسيدمش كه حتي به من گفت نكنه به من نظر داري كه من گفتم نه اين فقط بوس خواهر و برادريه و وقتي كه اينو شنيد خيالش راحت شد و تا يك ساعت كنار من خوابيد البته با شرت و منم روي اينكه بهش بگم شرتشو در بياره نداشتم و فقط ميبوسيدمش وحتي به سينه هاشم دست نزدم و براي اينكه احساس بدي نكنه بهش گفتم ما محرميم و حتي ميتونيم تمام اعضاي بدن همو ببينيم و ديگه كاري نكرديم تا اينكه من برگشتم خدمت و در طول دوران خدمت فقط چند باري اونو ميبوسيدم كه بالاخره خدمت منم تمام شد و رفتم دنبال تاسيس شركت و امتحانات نظام مهندسي و فورا شركتم راه افتاد و با يه نفر شريك شدم و پيشرفت كردم و بابام هم اونزمان برام يه پرايد خريد و خواهرمم يكباردركنكور رد شده بود كه داشت دوباره براي كنكور ميخوند و هيكلش هم واقعا روزبروز قشنگتر ميشد البته تو اين دوران هم در حد ببوس و كمي هم لمس بدن از رو لباس كنار هم بوديم البته اينم بگم كه برادر كوچكترم كه دوسالي از من كوچكتر بود ازدواج كرده بود و اون فقط با ديپلم پيش بابام مشغول كار شده بود و زندگيشم جدا بود . يكروز كه پدر و مادرم رفته بودن ديدن خواهرم بزرگم به شهرستان و خواهرم بخاطر كنكور تو خونه مونده بود و منم فقط شبها ميومدم خونه كه از زور خستگي و كار زياد بعد از شام ميخوابيدم و تقريبا شب سوم يا چهارم بود كه فرداش جمعه بود و من ميتونستم راحت بخوابم ترجيح دادم بيدار باشم و دوباره اون حس سكس و شهوت اومد سراغم ( البته تا مدتي كه سر كار بودم بهش زياد فكر نميكردم) و من رفتم پيش خواهرم كه تو اتاقش مشغول درس بود براي كنكور و وقتي منو ديد برام چاي و كمي ميوه آورد و من تو اتاقش مشغول تماشاش بودم و هيكلشو ديد ميزدم كه رفتم كنارش نشستم و گرفتمش تو بغل و بهش گفتم كه ميخوام برم حموم و خسته ام اگر برات مزاحمتي نيست ميخوام بياي ليفم كني و بعد از اتاقش اومدم بيرون و رفتم حموم و مشغول شستن سرم شدم و ميخواستم ببينم كه مياد يا نه كه اي كاش نميومد كه شروم همه چي از اونجا بود . كه متوجه شدم در ميزنن وقتي درو باز كردم ديدم خودشه و اومد و شلواركشو داد بالا و اومد داخل ومن فقط با شورت بودم و شروع كرد به ليف زدن من و منم شروع كردم به شوخي كردن با خواهرم تو حمام و اونم سعي ميكرد كه ادامه نده و وقتي ميخواست بره بيرون منم عمدا كف صابونو ريختم رو لباساش كه كاملا كفي شده بود و از روي عمد هم دوش حمامو باز كردم كه تقريبا خيس شده بود كه اونم شروع كرد به غرغر كردن كه بهش گفتم بهتره لباسشو در بياره و بياد با من حموم كنه كه از حرفم ناراحت شد و رفت بيرون و منم كلي به خودم لعنت فرستادم كه خودمو جلوش خراب كردم . تقريبا كارم داشت تموم ميشد كه شنيدم خواهرم پشت در ميگه بيا بيرون ميخوام برم حموم و منم به شوخي گفتم من نميام تا صبح تو حموم هستم ميخواي صبح حمام كن كه گفت نخير من صبح كلاس كنكور دارم و حوصله حمام ندارم . منم بهش گفتم خب اگه خجالت نميكشي بيا با من حمام كن كه بازم گفت نخير من خواهرتم نه زنت كه يك لحظه شهوتي شدم و گفتم منم داداشتم و محرمت و ضمنا بدن لختتو ديدم و ضمنا مگه من ميخوام كاري كنم . تازه چه عيبي داره خواهر وبرادر با هم حموم كنن وقتي به هم محرم هستند اونم ميگفت آخه من با تو خجالت ميكشم و منم گفتم خجالت نداره خيلي زود عادت ميكني و بعد از كمي من و من اومد داخل و لباساشو درآورد بجز شورت وسوتين و بعد از اون من اونو تو حموم بغل كردم و شروع كردم به بوسيدنش البته اولين بار بود كه خواهرم كيرمو از زير شرت ميديد و خجالت ميكشيد و بهش گفتم ميخوام دوباره منو بشوري و اونم دوباره شست و وقتي به شرتم رسيد منم پشتمو بهش دادم و شرتمو دراوردم كه كمي تعجب كرد و چشماشو بست و منم به شوخي بهش آب ميپاشيدم كه ناچار ميشد چشماشو باز كنه و بالاخره به اين موضوع عادت كرد و به من گفت جلوتو خودت بشور كه من برگشتم و گفتم خواهشا خودت بشور كه تو اين فاصله اون كير منو ديد دوباره چشماشو بست ولي دوباره مجبورش كردم باز كنه و با اكراه باز كرد و بعدش منم شروع كردم به ليف كردن اون و وقتي پشتش به من بود به من گفت داداش فكر نميكردم شورتتو جلوم در بياري از اين كارت خوشم نيومد احساس ميكنم تو ديگه داداشم نيستي دوست داشتم حدمون بيشتر از اين نشه و من شروع كردن به گفتن چرنديات و اينكه ما خواهرو برادريم و محرم هم كه كمي از دلش دراومد كه منم بهش گفتم مثلا منم ميتونم مال تو رو ببينم و ناگهان شرتشو كشيدم پايين كه تا اومد به خودش بياد من كارمو كرده بودم و شرتشم درآوردم كه اونم دستشو گرفت جلوش كه من نبينم و كلي خجالت ميكشيد . كمي كه از خجالتش كم شد با هم آبكشي كرديم و اومديم بيرون و رفتيم شام خورديم و بعدش رفتيم بخوابيم و منم بهش گفتم اگر هنوز به من اعتماد داري و منو به عنوان برادر قبول داري دوست دارم لخت بياي پيشم بخوابي چون اگر تا صبح نياي پيشم بخوابي ميفهمم كه برادرت نيستم ( البته قصد نداشتم بهش دستي بزنم فقط ميخواستم ثابت كنم كه برادرشم و بهش خيانت نميكنم ) كه تقريبا بعد از نيم ساعت فقط با يه شرت اومد و پيشم خوابيد و گفت اينم بخاطر اينه كه بدوني برادرمي و دوستت دارم و ناراحت نشدم و ببينم ميتوني ثابت كني كه به من دست نميزني . اما اون شب من به قولم عمل نكردم و خواهر عزيز و قشنگمو همون شب دو باراز عقب باش نزديكي كردم البته تقريبا با حيله و نيرنگ كه باعث شد كه واقعا هم فشار زيادي بهش اومد و درد زيادي كشيد و بعد از كارمون در حاليكه اشك تو چشماش بود و دستش پشتش بود كه وقتي بلند شدم و بين پاهاشو نگاه كردم كه مبادا پرده بكارتشو پاره كرده باشم كه خوشبختانه به خير گذشت و بخاطر فشار زياد من و تنگ بودن اون از پشت ( كون)‌ درد زيادي كشيده بود كه واقعا دلم براش سوخت . با همون گريه به من گفت باورش نميشه كه چرا بهش خيانت كردم و ميگفت كه ميتونست اون شب با خوشي به پايان برسه و واقعا گريه هاش منو ويران كرد. وقتي گريه هاش تموم شد در حاليكه به من نگاه ميكرد گفت : داداش اون كاريو كه نبايد با من ميكردي كردي و به من كه خواهرتم خيانت كردي و تمام بدنمو ديدي كه همش تقصير خودمه و اي كاش با مامان و بابا ميرفتم و بعد از اون دوباره گريه و بعدش شورتشو برداشت و رفت . و از اونشب ديگه به من نگاه نكرد البته اينكار من باعث افت درسي اون شد و كنكور قبول نشد و حتي از لحاظ روحي افت شديدي داشت و ديگه با من گرم نبودفقط براي تابلو نشدن جلوي بابام و مامانم ميومد مينشست و با اكراه ميخنديد و حتي اجازه داخل شدن منو به اتاقش نميداد و تو يه روز ديگه كه مامانم و بابام ميخواستن برن مسافرت خونه داييم خواهرم هم با اونا رفت كه تو خونه با من تنها نباشه . باور كنيد از اون حادثه تا الان تا حد زيادي ميل سكسي در من از بين رفته و باور كنيد حتي هيچ ميلي به زن گرفتن ندارم . اي كاش زودتر ميدونستم اونچيزي كه ما براش خيلي وقت ميذاريم بايد عشق و دوست داشتن باشه نه ميل به كاري كه اول تا آخرش 20 دقيقه طول نميكشه . بهر حال هر زمان كه ميخواستم با خواهرم صحبت كنم و بابت اونشب ازش معذرت خواهي كنم با تمام نفرت ازم دوري ميكرد و يكروزجمله اي كه ازش تو ذهنم هست كه ميگفت ما ديگه خواهر و برادر نيستسيم . پرده عشق و صميميت و محبت بين ما از بين رفته و برادري كه خواهرشو مجبور كنه جلوش لخت بشه و حتي بهش دست درازي كنه به هم حرام هستن نه حلال . حتي يكروز كه آخرين بار بود رفتم پيشش به من گفت تا زماني كه تو خونه هستي و جلوي چشمامي من معذبم و راحتي ندارم و هميشه ياد اونشب ميافتم . باور كن اگر دختر نبودم من از اين خونه ميرفتم ولي چه كنم كه دخترم و باور كن نميخوام ببينمت . اين جوابي بود به من كه بفهمم وجود من اونو عذاب ميده كه بعد از اون من يه خونه ديگه اجاره كردم و بر خلاف ميل پدر و مادرم و بخاطر آرامش خواهرم از اونجا رفتم و 8 ماه بعد يه مناقصه توي يه شهر ديگه برنده شدم و از شهر خودمون رفتم و بعد از رفتنم خواهرمم خوشبختانه دانشگاه آزاد شهر خودمون قبول شد و اونجا هم با يه نفر آشنا شد و ازدواج كرد البته منم جشن عروسيش رفتم ولي بازم اون گرميه سابقو با من نداشت و تو لحظاتي كه با اعضاي خانواده روبوسي ميكرد روبوسيه سردش با من براي حفظ آبرو و اجبار بود و رابطمون خيلي سرد بود باور كنيد خيلي بهش حق ميدم چون ميدونم وقتي با شوهرش نزديكي داره به چه چيزايي فكر ميكنه و چه چيزايي عذابش ميده البته اينم بگم كه يه دختر 4 ساله داره كه فقط يكبار ديدمش و اينم ميدونم كه كه تنها دايي كه دخترش دوست داره داداش كوچيكمه و فقط اسم اون تو دهنش باور كنيد حتي تماه هديه هاي عروسي و تولد بچش كه واسه خواهرم خريده بودمو برده بود فروخته بود و داده بود به مسجد . البته اينو يكروز كه واسه بچه بدنيا اومدش هديه داده بودم خودش به من گفت و از اونروز ديگه فهميدم ما واقعا ديگه خواهر و برادر نيستيم و الان حدود 8 سال كه اونو نديدم و حتي خيلي كم به خونوادم سر ميزنم و يك شب هم نميمونم وخواهر بزرگمم كه مدتهاست خارج از كشور زندگي ميكنه و ارتباط زيادي باش ندارم . الان يه شهرخيلي دورتر از شهر خودم هستم و حتي شماره تلفن و آدرس هم به هيچ كس ندادم بغير از پدر و مادرم . البته اين اواخر شايد حدود 5 ماهي ميشه كه خواهرم كه شمارمو از مادرم گرفته با من تماس ميگيره و وقتي كه گوشيو برميدارم و ميفهمم خودشه قطع ميكنم نميدونم چكارم داره شايد بخاطر اينكه بخوام زن بگيرم مثلا ميخواد منو ببخشه يا بگه همه چيو فراموش كرده ولي منم ديگه تمايلي ندارم كه اونو خواهر خودم بدونم . خب عزيزان اين داستان نبود يه واقعيته براي كسانيكه عاقبت انديشي ندارن . اينهارو گفتم تا بدونيد كه آخرو عاقبتش همينه يعني انزوا و گوشه گيري و نفرت از خود و همه . باور كنيد همه چي دارم ولي خواهرام و برادرم كه مثل من ندارن از من خوشبخترن . ضمنا اينم بدونيد كه سكس يه نيازه . سكس يه آغاز داره و يه پايان جمعا 20 يا 30 دقيقه طول نميكشه و خيليم لذتبخشه ولي اينو بدونيد كه اتفاق زماني رخ ميده كه انتظارشو نداري . پس بگونه اي سكس كن كه وجدان آسوده اي داشته باشي .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 105 از 112:  « پیشین  1  ...  104  105  106  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA