انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 106 از 112:  « پیشین  1  ...  105  106  107  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
از انجمن علمی تا اتاق خواب سکس دانشجویی

سلام
اسم من علی هست و دانشجوی دکترا هستم.
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مال حدود چهار سال قبله که دوران کارشناسی ارشد بودم و توی دانشگاه یکی از شهرهای دور درس میخوندم.
من در اون دوران عضو انجمن علمی بودم. یه بار روزهای اول مهر توی اتاق انجمن نشسته بودم که دیدم یه خانمی قدبلند سفید و یه ذره تپل حدود 35 ساله که البته ظاهرش به 25 ساله ها میخورد با یه دختر هیجده نوزده ساله اومدن دم در اتاق و پرسیدن آقا ببخشید دبیرخانه آموزش کجاست؟ و من هم بهش آدرس دادم و گفتم که برو فلان اتاق. از نوع حرف زدنش خیلی تحریک شدم و گفتم این عجب شیطونیه!


توی همین فکرها بودم که یهویی دیدم بعد از چهارپنج دقیقه برگشت و گفت ببخشید این اطلاعیه ای که روی دیوار زدین برای ثبت نام کلاس زیان، الآن میشه دخترم رو ثبت نام کنم؟ تعجب کردم فکر کردم منو فیلم میکنه چون اصلا بهش نمیخورد که دختر داشته باشه.
گفتم خانم مسئولش الآن نیست و از چندروز دیگه شروع میشه ثبت نام.
گذشت تا فردای اون روز من میخواستم برم تهران. توی فرودگاه بودم که دیدم به به خانم وارد شدند! چادری بود ولی اونقدر با ناز و عشوه راه میرفت و حرف میزد که همه تو کفش بودن. روی صندلی که من نشسته بودمف، اومد صندلی اونطرفی من نشست و به صورتی که یک صندلی بینمون خالی بود.
منم اول یه کم این پا اون پا کردم و بعد از چند دقیقه ای سر صحبت رو باز کردم به صورتی که انگار تازه متوجه شدم بهش گفتم عه!! خانم شما نبودید دیروز اومدید توی اتاق انجمن؟ با ؛وش باز استقبال کرد و گفت آره من بودم شما همون آقایی؟ گفتم اره و از این حرفها و سر بحثمون شروع شد و گفت که دخترش رو آورده ثبت نام دانشگاه و از این حرفها. بعد وسط حرفها پرسید که "شما در جرگه متأهلان به سر می برید یا نه"؟ که فهمیدم یارو یه جای تنش می خاره
گفتم نه بنده مجرد هستم و اونم ادامه داد حرف زدن رو.


توی هواپیما که سوار شدیم، پیش هم نبودیم من چنتا ردیف عقب تر از اون بودم. وقتی هواپیما حرکت کرد دیدم که عقب هواپیما خالیه. به مهماندار گفتم خانم میشه ما بریم اونجا بشینیم؟ گفت اره مشکلی نداره منم فوری رفتم صداش زدم و گفتم بیا اون عثب باهم بشینیم.
رفتیم عقب هواپیما و شروع کردیم صحبت و کم کم شروع کرد به گفتن از اینکه من خیلی زیبا هستم اما شوهرم میخواست که من جلوی دوستاش لخت باشم منم اینو نمیخواستم به همین دلیل جدا شدیم و ...
کمکم بحث رو کشوندم به سکس و حرفای اصلی رو زدم. میگفت که از پیرمردها خوشش میاد ولی من هی بهش میگفتم ولی نه جوون سکس نکرده خوبه خودت میتونی هرطوری خواستی تربیتش کنی توی سکس و ... و خودمو میخواستم بهش قالب کنم.
در همین حال و هوا توی هواپیما یه مقدار سینه هاش رومالیدم و کوسشو انگشت کردم و ... و وقتی رسیدیم تهران منو با ماشینش تا انقلاب رسوند و از هم جدا شدیم.
فرداش بهم زنگ زد و حال و احوالی کردیم و ... چیز خاصی نگفت. اما عصر دوباره زنگ زد من زدم به در پررویی گفتم کی باشیم خدمتتون ببینیمتون؟ اونم گفت امشب که نه، فرداشب شام درست میکنم که بیای اینجا بمونی. منو میگی از خوشحالی داشتم پر در میاوردم! گفتم باشه قرمه سبزی درست کن میام.


فرداشب رفتم خونه اش که نزدیک چهارراه پاسداران بود، از در که وارد شدم باورم نمیشد یه تیپی زده بود که انگار بازیگر فیلمهای سکسیه! یه آرایش غلیظ و لباس توری نازک! نشستم جلوی تلویزیون و یه آب پرتقال آورد با ترس و لرز از اینکه توش سم ریخته باشه خوردم و بعد هم شام خوردیم و پریدم توی اتاق خواب از توی کیفم اسپری تأخیری رو زدم به کیرم ا وقتی که بیاد.
اومد توی اتاق و گفت لطفا سروصدا نکن زیاد چون پسرام توی اتاقشون هستن گفتم مگه پسر داری؟ گفت آره یکی بیست ساله یکی دوازده ساله! منو میگی از ترس تمام بدنم میلرزید و یاد فیلم مانی و ندا افتاده بودم و میگفتم الآنه که پسره با تفنگ وارد بشه و هردوتامون رو بکشه. اما نگو که پسراش عادت داشتن و در این شرایط تا صبح از اتاقشون در نمیومدن!
اومد توی اتاق در رو قفل کرد و نشست روی تخت کنارم. من هم بدون معطلی دست انداختم گردنش و شروع کردم به لب گرفتن. یه مدلی لب میگرفت که انگار بازیگر فیلم سکسی بوده نامرد. چون اون حرفه ای بود و من اولین سکس عمرم رو میخواستم تجربه کنم.


کم کم همونطوری که لب میگرفتم دستم رو بردم روی سینه هاش و شروع کردم به مالیدن سینه هاش. سینه های درشت و گرد و نرم داشت که حسابی حشری میکرد منو.
بعد از چند دقیقه که هردوتا لب تخت نشسته بودیم و سینه اش رو مالیدم و لب گرفتم، دیگه طاقتم تموم شد و لباس توری نازک سیاهرنگش رو در آوردم و یه دستمو گذاشتم پشت کمرش و خوابوندمش روی تخت و شروع کردم به خوردن سینه هاش.
یه مقدار که سینه هاشو مالیدم، با خودم گفتم که این زنیکه استاده توی سکس و من نباید ازش کم بیارم. پس باید چیکار کنم؟ رفتم سراغ کوسش. پاهاشو باز کردم و انداختم پایین تخت و خودم نشستم پایین تخت وسط پاهاش و شروع کردم به خوردن. وپ
وقتی کوسشو میخوردم نامرد پاهاشو به هم فشار میداد و چون کوس و کون و رونهاش تپل بود نفسم میگرفت نزدیک بود خفه بشم اما میخواستم بهش اثبات کنم خودمو لذا ادامه میدادم و حسابی میخوردم.
کم کم صداش در اومده بود و آروم آروم با ناله میگفت: بخورش بخورش...
دوباره اومدم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش و کوسشو شروع کردم با انگشت تحریک کردن. اونقدر با کوسش بازی کردم و انگشتامو توی کوسش تکون دادم که دستم داشت بی حس میشد. یهویی دیدم داره تکون های عجیب و غریب میخوره و فهمیدم که داره ارضا میشه. منم سرعت تحریکش رو بیشتر کردم و هرچی انرژی داشتم گذاشتم توی دستم و با فشار کوسش رو تجریک کردم براش.


یهویی پاهاشو با فشار به هم چسبوند و دست من هم همونجا موند و گفت صبر کن صبر کن فهمیدم که ارضا شده. خواستم دستمو در بیارم که گفت چند لحظه بذار انگشتت همونجا باشه. من همینکارو کردم و بعد از چند دقیقه ای خیلی آروم انگشتامو از کوسش کشیدم بیرون.
حالا دیگه اون ارضا شده بود و وقتش بود که من ارضا بشم. برای اینکه دوباره آماده اش کنم، شروع کردم به خوردن دوباره کوسش و کم کم حشری اش کردم. یه کم که کوسش دوباره خیس شد، کیرمو گذاشتم نوک کوسش و گفتم آماده ای؟ گفت بکن توش قربون کیرت بشم من. بکن توش که مال خودته.
منم کیرمو فشار دادم داخلش. وای که چقدر داغ بود اولین باری بود که کوس میکردم و تجربه خیلی زیبایی بود. یه مقدار که کردمش، پاهاشو آوردم بالا تا بذارم روی شونه هام ولی این مدلی رو دوست نداشت. چون یه مقدار هیکلی و گنده بود، سخت بود براش درضمن پاهاش هم سنگین بود نمیتونستم وزنشو نگه دارم.


گفتم چه مدلی دوست داری، گفت من به بغل میخوابم تو از پشت بکن . خواستم همین روش رو انجام بدم اما دیدم واقعا نمیشه چون خیلی سخت بود. دوباره برگردوندمش و دوتا بالش گذاشتم زیر کمرش تا بیاد بالا و کوسش باز بشه. کیرمو گذاشتم توی کسش و شروع کردم تلمبه زدم و خوردت لبهاش و مالیدن سینه هاش.
بعد از چند دقیقه یهویی دیدم داره آبم میاد بهش گفتم چیکار کنم؟ گفت بکش بیرون من هم کشیدم بیرون و حدود یک لیوان آبم رو ریختم روی شکمش.
دیدم یهویی داره هی تکرار میکنه واااااای این همه آب رو از کجا آورده این پس؟
من هم که حسابی جوگیر شده بودم، آبها رو روی شکم و سینه هاش مالیدم و تقریبا تمام تنش رو با آب کمرم شستشو دادم. اما دیدم که وقتی سرحال اومد گفت از این کار خوشم نمیاد. بعد باهم رفتیم حموم و توی حموم بدنش رو شستم و خواستم توی حموم هم بکنمش که نگذاشت گفت نه من رختخواب رو دوست دارم.
بعد از حمام برگشتیم و یه عرق تارونه ه خیلی گرم هست و برای تقویت جنسی خوبه با دوتا موز آورد بهم داد من خوردم و تا صبح پنج بار دیگه سکس داشتیم و ساعت هفت صبح رفتم حموم و غسل کردم و برگشتم به خونه ای که توی تهران ساکنش بودم.


بعد از اون شب هم به طور متوسط هر یکی دوهفته میرفتم و یه شب خونه اش می موندم و هر شب حدود چهار پنج باری ارضاش میکردم تا اینکه کم کم بخاطر اینکه من خیلی درگیر کارام بودم بهش کم توجهی میکردم و اونم بهش برخورد و ارتباط رو قطع کرد.
هرچند الآن هم بعضی وقتها پیامک میدیم به هم و ارتباط پیامیکی داریم و میتونم رابطه رو زیادتر کنم و سکس رو شروع کنم اما چون من مشهد هستم و اون تهرانه، یه کم برام سخته لذا منم پیگیر قضیه نیستم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با معشوقه

من فریدون25سالمه از 3 پیش تو محل کار م عاشق 1 دختر که 2 سال از خودم بزرگتر بود شدم اسمش پرستو بود یک دختر از خود راضی و یکم تپل بود بعد از 2تا سه ماه کار کنار هم از محل کارم رفت تا ادامه تحصیل بده و من هیچ وقت بهش نتونستم بگم که دوستش دارم ولی خودش از عکس العمل من نسبت به خودش فهمیده بود خلاصه بعد از رفتن از محل کار با کمک های من دانشگاه قبول شد با اینکه کمکش کردم برای ارتقا مدرکش خیلی واسم کلاس میذاشت برای دیدنش دست به هر کاری میزدم ؛بعد از قبول شدنش تیپش عوض شد هر وقت تو خیابون میدیدمش تو اون تیپ که مانتوش به باسنش چسبیده بود و باسن تپل و دنبه ایش با سینه های بر جستش که این تیپ منو دیوونه کرده بود وبا هر بار دیدن کنترلم را از دست میدادم و 1جق میزدم.

گذشت تا بعد از سه سال یعنی امسال که من برای خودم کسی شده بودم و دیدن اون هم از لحاظ سکسی و بقیه موارد من دیونش بودم بلاخره با تماس های من به عنوانهای مختلف به پرستو خانم یک روز تلفنی دل رو به دریا زدم و پیشنهاد ازدواجم را بهش دادم که ایشون 1ماه فرصت فکر و مشورت با خانواده را خواست. بعد از 1هفته طاقت نیووردم و 1اس ام اس عاشقانه بهش دادم اونم با غرور و تکبر خاص جوابم را داد و این شد زمینه رد وبدل پیام های بی حد ما که بیشتر نصف شبها بود ،که تقریبا با هم خودمونی شدیم و با رسیدن موعد جواب سر کار خانم باز هم با غرور جواب نداد و گفت شرایطم واسه امتحان آموزش پرورش یکم بحرانی چون شغل آیندش بود. بعد از دو ماه استخدام شد و کلاس گذاشتنش برای من بیشتر و با اس ام اس های شبانه روزی جواب منفی را ازش شنیدم ولی دوست داشت باز هم با من درد دل کنه ؛بعد از ملاقات های کاری ما و تماسهای تلفنی که من دیگه داشتم میترکیدم چون با حرف زدن با پرستو خانم هم شق میکردم و جق میزدم ؛ با پا فشاری من برای ازدواج و بهانه های کس گربه ای اون دیگه طاقت نداشتم و ازش پرسیدم اگر منو واسه ازدواج نمی خوای پس ادامه رابطه با من واسه چیه؟ ولی طفره و غرور _در عین حال با هم خودمونی بودیم.

1روز با من تماس گرفت و 1سوال که مربوط به کارش بود و یک نرم افزار کامپیوتری بود از من پرسید من دعوتش کردم دفترم تا یادش بدم قبول کرد و اومد منم دفتر را تعطیل کردم و در بستم و آموزش نرم افزار را شروع کردم در حین آموزش چشمم به رونهاش که میخورد و باسنش که از دو طرف بیرون زده بود کیرم راست شد ؛یواش یواش زانوم را زیر رونش بردم اونم بدش نیومد اینقدر راست شده بود که فهمید و به روش نیوورد و منم زانوم را اینقدر جلو برده بودم که به کونش رسیده بود وای چه حالی بود دلم نمی خواست تموم بشه اینقدر نرم بود که فکر کردم رو تشک ابری افتادم گاهی وقتها دستشو که نرم و سفید بود به بهونه تمرین روی موس میووردم و نوازش میدادم دیگه آبم داشت میزد بیرون اینقدر فشار زانو م زیاد شده بود که رونش روی کیر من که سفت وبلند شده بود افتاد ؛یباره نگاهم به ساعت افتاد دیدم ساعت 2 بعدظهر شده همون وقت مبایلش زنگ خورد مامانش بود گفت نهار کشیدیم اونم مجور به رفتن شد وقتی بلند شد بره پشت مانتوش بالا بود وای باسن بزرگش را که دیدم 1 آه تو دلم کشیدم از بس کیرم راست شده بود موقع رفتنش از جام بلند نشدم خودش فهمید ؛وقتی رفت کیرم که خیس شده بود را در اوردم و تا مالیدم آبم روی زمین و میز پاشید.

شب زنگ زد گفت جمعه خانوادش خانه عموش دعوتن بقیه کلاس را اونجا برگزار میکنیم میدونست نه نمیارم نظر منو نپرسید ؛جمعه رسید و اس ام زد بیا منم از خدا خواسته 20 دقیقه ای خودم را با عجله در خونشون رسوندم رفتم آیفون را زدم داخل رفتم تا در ورودی هال را باز کرد دیدم 1 شلوار تنگ لی روشن با 1 پیراهن نصفه آستین تنگ سفید با گل قرمز پوشیده نرسیده کیرم بلند شد رفتم رو مبل کاناپه نشستم اونم رفت وسایل پذیرایی را آورد تا نگاش به شلوار من افتاد 1 لبخند زد وقتی شیرینی و میوه خوردیم لپ تاب را آورد و کنار من رو کاناپه نشست و درس را شروع کردیم من فقط هواسم به کون و رونای درشت و سینه هاش که مثل دوتا توپ بود کیرم داشت میترکید؛دوباره خودم را بهش چسبوندم زانوم را زیر رونش بردم و فشار دادم سرم با سرش 2 سانت فاصله داشت آتش شهوت دو تایمون مشخص بود اونم خودش را به من چسبوند 1 عطر خوشبو به صورت و گردنم زده بودم ؛یواش یواش بازوهای لختش که نرم و سفید و تپل بود به بازوهام میخورد رونهای خوش فرمش هم با رونهام برخورد میکرد یک باره دیدم 1نگاه شهوت انگیز افروخته به من انداخت و من هم یباره کنترلم از دست دادم و بغلش کردم و لبهاش را تو دهنم کردم اونم اینقدر منو تو بغلش فشار میداد و لبام را میخورد یباره دستشو سمت کیرم برد و میمالید منم نصف آستینش را در آوردم تا نگام به سوتین و ناف و بدنش خورد حمله ور به سمت سینه هاش شدم سوتینش را در آوردم و سینه های راست و بزرگش را مکیدم اونم دکمه های پیراهنمو را باز کرد و شروع به لیسیدن سینه هام کرد _خابوندمش و دکمه شلوارش را با فشار پکوندم شلوارش را با زور تمام در آوردم وای عجب پایین تنه ای شرت قرمزش که به پوستش چسبیده بود و نصف باسنش را گرفته بود در آوردم و خودم هم لخت شدم سرم را سمت کونش بردم و باسنش که مثل بالشت نرم بود به صورتم میمالیدم و کون و بدنش را لیس میزدم دیگه طاقت نداشتم کیرم را لای کونش گزاشتم داشت تو کسش میرفت که گفت مواظب باش منم لای کونش را باز کردم و سوراخ کونش را با تف خیس کردم اما به زور و درد ی که هی سوراخش را تنگ میکرد بالاخره داخل رفت یباره روش افتادم و سینه هاش را از پشتش فشار میدادم اولش نمیشد تلمبه زد چون تنگ بود ودردش میومد ولی یواش یواش با لا و پایین شدم که یباره از حرارت بدن دو تایمون و کونش که نرمیش را حس میکدردم آبم را با فشار تو سوراخش خالی کردم و حدود1ساعت روش خابیدم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دختر باغبان

.قيافه معصومي داشت باباش بيست سالي ميشد كه تو باغ ما باغبوني ميكرد همه جوره مورد اعتماد ما بودن هم مادرش هم پدرش هم خودش ديگه يه جورايي از خانواده ما شده بودن منو مريم تقريبا با دو ماه اختلاف از هم به دنيا اومديم البته خانواده مريم افغاني
بودن و اين ظاهرا يك اختلاف طبقاتي رو نشون ميداد. من يه پسر يكي يدونه لوس به نام
هومن با يه دختر متين مظلوم و خوشگل تو دل بروي افغاني. ابراهيم باباي مريم بود و
مادر مريم هم كه با وجود اينكه حدود 38 ساله بود انگار 25 سالشه نسيبه بود .
تازه از دانشگاه تعطيل شده بودم هواي باغ به سرم زد كه يه آب و هوايي عوض كنم بدون
اينكه به خونه سر بزنم راهمو كج كردمو زدم به پيچ جاده سه چهار ساعت بكوب رانندگي
كردم ساعت حدود شش بعد از ظهر رسيدم به باغ با وجودي كه كليد دارم ولي عادت من اينه
كه پشت در باغ بوق بزنم تا ابراهيم درو باز كنه ولي هرچي بوق زدم كسي درو باز نكر د
با ناراحتي پياده شدم كليد انداختم خودم درو باز كردمو رفتم تو باغ ديدم تو ورودي
باغ ماشين بابارو كه ديدم پاركه تعجب كردم آخه بابا و اينجا ؟اونم بيخبر.؟ از تعجب
داشتم ميمردم آروم رفتم تو ويلا ديدم كه هيچ صدايي نمياد بي صدا داشتم ميومدم
بيرون ولي احساس ميكردم يكي تو ويلاست يه دفعه تو يكي از اتاقا صداي اوخ اوخ شنيدم
گوشامو تيز كردم ديدم صداي بابا مياد كه داره قربون صدقه كون يكي ميرفت
-اوخ جووووووون چه كون تنگي فnاش بشم جااااااان بيشتر قنبل كن جوووووووووون چه لمبه
هايي.
ديدم از نظر ديد به داخل اتاق تسلط ندارم رفتم بيرون و از تو پنجره به داخل اتاق
نيگاه كردم ديدم بـــــــــــــــــــــــله بابا جون من داره تو كون نسيبه زن
ابراهيم تلمبه ميزنه از طرفي كيرم راست شده بود از طرفي هم به حرفاي احمقانه بابا
موقعي كه من با مريم حرف ميزدم مبني بر اصالت خانوادگي و بايد خودمونو در مقابل يك
وسوسه كه اصالت خانوادگيمونو با مخاطره روبرو ميكنه افتادم گفتم بابا دهنت سرويس
موبايلمو در آوردم و از اون صحنه فيلم گرفتم شايد يه روزي به دردم بخوره ناراحت و
عصباني اومدم كنار رفتم سمت ماشين كه سوار بشم كه صداي نازي گفت آقا هومن سلام برگشتم ديدم مريمه خيلي مريمو دوست داشتم ولي تحت تاثير حرفاي بابا بهش محل نميدادم .

ولي ديگه حرفاي پدرم ابهت سابقو نداشت براي اولين بار به مريم خنديدم انگار دنيا رو
بهش دادم اومد نزديكم.
سلام آقا هومن
سلام چند بار سلام ميكني
ببخشيد
چيكار داري مريم
هيچي ببخشيد كار بخصوصي ندارم
ببينم بابات كجاست
رفته بيرون از اداره كشاورزي سهميه سم و كود شيميايي بگيره
اينقدر اين دختر خوشگل بود كه نميتونستم تو چشماش مستقيم نگاه كنم يه لحظه ديدم
مريم به برجستگي روي شلوارم نگاه ميكنه تا بهش نگاه كردم مسير ديدشو عوض كرد گفت
آقا هومن چه زود داريد ميريد بفرماييد تو منزل يه چاي بخوريد براي اولين بار ديگه
تعارف نكردم در ماشينو قفل كردم رفتم تو خونشون خونه محقري داشتن ولي اونقدر با
سليقه چيده بودن انگار ويلاست. تو خونه نشسته بوديم هوا رو به تاريكي ميرفت منو مريم
تنها بوديم آروم رفتم كنار مريم بش گفتم مريم مامانت كجاست گفت حموم خراب بود رفت
تو حموم ويلاديگه حيا رو قورت دادم دستمو انداختم گردن مريم مريم خودشو كنار كشيد
گفتم چرا خودتو كنار ميكشي آهوي من كاريت ندارم ولي خيلي دوستت دارم.
مريم گفت ولي آقا من دختر كارگرتونم اونم افغاني گفتم مريم جان عشق ملت و قوميت و مذهب نميشناسه بدن مريم داشت ميلرزيد گفتم مريم جان كي تنهاي تا بيشتر صحبت كنيم منو من كرد گفت نميدونم بعداز مكث كوتاهي گفت فردا بعد از ظهر بابا مامانم ميرن تا ده بالا براي ديدن داييم .

گفتم عيب نداره من دو سه روزي ويلا هستم وقتت آزاد شد بهم سر بزن ديدم صداي كفش
نسيبه مياد دستمو از گردن مريم باز كردم اونم با فاصله ازمن نشست منم ليوان چايي رو
نزديك لبم گرفتم مثلا چايي ميخورم تا نسيبه اومد تو هول كرد
سلام آقا كوچيك
سلام نسيبه خانوم (خانومو يه كم كش دادم)سرش باز بود معلوم بود تازه حموم بوده گفتم
عافيت باشه.
سلامت باشيد آقا چايي رو نصفه كاره زمين گذاشتم گفتم من دارم ميرم ويلا در اين حين
صداي ماشين بابا رو شنيدم كه داشت ازباغ بيرون ميرفت وقتي مطمئن شدم رفت بيرون منم
رفتم توي ويلا ويلا ديگه اون ويلاي سابق نبود يه جورايي به بابا حق دادم آخه سه سال
بود كه مامانم فوت شده بود
نسيبه خانوم هم كه از خوشگلي كم نداشت پس خودمو زدم به بيخيالي تو اوهام خودم بودم
ياد كليپ ظبط شده خودم افتادم درش آوردم و نگاش كردم كيرم تو شلوارم بد ستمي ميكشيد.
آزادش كردم و در حين ديدن كليپ ميماليدمش كه ديدم يكي داره درب اتاقمو ميزنه ديدم
نسيبه اومد تو گفت اقا شام آمادست اينجا ميل ميكنيد يا تو سالن? گفتم همينجh ديدم
سيني رو آورد تو اتاق فكري به ذهنم رسيد كفتم نسيبه وايسا لبخند خوشگلي زد بله آقا
گفتم ابراهيم كجاست گفت تازه رسيده يه شام كوچيك خورده و خوابيده گفتم تو موبايلم
يه تصوير جالب داره ميخواي ببيني؟ با مكث گفت چه از منو بابات فيلم گرفتي يهو مخم
قفل كرد گفتم از كجا ميدوني؟ گفت من روم اونور بود ولي از شيشه دكور پنجره ديدمت
گفتم ميخوام اينو نشون ابراهيم بدم گفت اينكارو نميكني گفتم چطور گفت اونوقت بابات
ميفهمه با دخترم دوست هستي ديگه هنگ كردم گفتم از كجا ميدوني گفت اول ماشينتو بيرون
ديدم بعد صداتو شنيدم كه با مريم حرف ميزدي بعد هم از سوراخ قفل ديدمت كه دستت تو
گردن مريمه و قرار فرداتونو ميدونم ديگه ريستارت كردم اومد كنارم گفت بابات آدم
خوبيه تو هم مرد خوب و خوشگلي هستي از بچگيت تو دامن خودم بزرگ شدي ميدونستم اگه
اينجا موندگار بشم يه روزي باز برميگردي بغلم گفتم نسيبه گفت هيچي نگو اومد لبشو
گذاشت روي لبم عجب مزه اي داشت لباي نسيبه گفتم ابراهيم گفت قرص خواب بهش دادم يك
ساله كه با بابات رابطه دارم ميخوابونمش گفتم اي بد جنس ديگه تو كار لب بوديم نسيبه
داشت شونه هامو ميماليد منم از رولباساش پستوناي سفتشو ماليدم يه آه كشيدلباسشو در
آورد يه تاپ داشت اونم در آورد گفت بقيش با خودت با ناز جلوم قد علم كرد منم كرست
نارنجي خوشگلشو باز كردم و افتادم رو ممه هاش چقدر با مزه داشت من با همكلاسي هاي
دانشگاه سكس داشتم ولي نسيبه چيز ديگه اي بود. ديگه داغ شده بودم با يه حركت شورتو
شلوارشو از پاش بيرون كشيدم نسيبه هم متقابلا شلوار منو بيرون كشيد تانسيبه كيرمو
ديد گفت واي جونم عجب كيري بزنم به تخته دو برابر كير باباته گفتم قابل نداره بعد
69 شديم با چه حرارت و مهارتي كيرمو ميخورد و بهشتشو به دهنم فشار ميدادآمنم كوسشو
شروع كردم به ليسيدن يه كوس گرد و تپل كه انگار مال يه دختر 15 ساله رو به اين زن
40 ساله پيوند زدن نسيبه طاقتشو از دست داد برگشت با ين نفس عميق بشينه رو كيرم تا
كلاهك كيرم رفت تو ناله اي كرد واي هومن جر خوردم با اين ميخواي دخترمو بكني؟گفتم
چشه خانومي گفت كلفته گفتم بده گفت نه حال ميده خلاصه نسيبه جون رو كير من بالا
پايين كردو قربون صدقه كير من ميرفت جوووووووووون چه كيري نفسمو بريد قد و بالاشو
خايه هاتو بخورم ديگه داشتم ميومدم برش گردوندمو تا دسته تو كوسش فرو كرم ديگه خايه
هام چسبيده بود به سوراخ كونش كه ديدم نسيبه يه آه بلند كشيد بعد نفسشو حبس كرد و
بعد لرزيد.

نسيبه جون كه ارضا شد كيرمو بيرون كشيدمو آروم با سوراخ كونش بازي كردم.
نسيبه گفت نه با اين كير جر ميخورم ولي من گوش به حرفش نكردم و آروم كيرمو با كونش
ميزون كردم و كم كم فرو كردم تا كلاهك كيرم تو كون نسيبه رفت از زير كيرم داشت در
ميرفت كه بايه حركت سريع جلوشو گرفتمو بقه كيرمم تو كونش فرو كردم و با دوتا تلمبه
آبم با فشار بيرون زد و همشو تو كون نسيبه ريختم نسيبه رو بر گردوندمو يه لب ناز
ازش گرفتم اونم يك ساعتي تو بغلم خوابيد بعد دو تايي رفتيم تو حموم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس با معلم زبان


سلام. من پوریا هستم. 25 سالمه و حدودا از 20 سالگی که دیدم واقعا به زبان احتیاج دارم(چون میخواستم خارج از کشور برم) به کلاس زبان رفتم. یکی دو ترم اول آموزشگاهی که میرفتم دختر و پسر جدا بودند و حتی معلم ها هم همیشه مرد بودند. چون من اصلا خوشم نمیومد به اصرار اینکه یه آموزشگاه دیگه هم هستش که خیلی توپه و فلانو ایناها آموزشگاهمو عوض کردم.هم معلم زن داشتو هم مختلط بود. چند ترمی بودش که میرفتمو کلی شماره به دخترا داده بودمو با بعضیاشونم دوست شده بودم، ولی سه ترم پیش جلسه اول که رفتم کلاس زود رفته بودم. کلاس حدودا 25 نفر بود. از هیچ کدوم از دخترا هم خوشم نیومده بود که معلم ترم جدیدمون اومد تو. بزارین از همون نگاه اول بگم. پستوناش انقدر بزرگ بودش که فورا شق کردم. یه مانتوی تنگ هم پوشیده بود که داشت از شدت بزرگی پستوناش پاره میشد. یه شلوار لی هم پوشیده بود و وای! عجب کون گنده ای داشت. تو عمرم کون به این بزرگی ندیده بودم. قیافش خیلی خوشگل بود به هر چی شکیرا و مدونا و آنجلینا جولی و ایناها سیکتیر میگفت. شرتم دیگه داشت پاره میشد. وقتی شروع به درس دادن کرد فک نکنم کسی به حرفاش گوش میداد. یا به کونش زل زده بودن یا به پستوناش یا به قیافش.

زنگ خورد و رفتش بیرون. منم یواشکی رفتم دنبالش. تا یه جاهایی رفتم دنبالش که دیدم یه مزدا3 جلوش واستادو بوق زد. اونم سوار شد! از اونجا فهمیدم که رسیدن به ارزوم( سکس با اون) کار سختی نخواهد بود. جلسه بعدی با خودم ماشین بردم. به محض اینکه تعطیل شدیم به یه بهانه ای سر کلاس نگه اش داشتم و یه نیم ساعتی اونجا فک زدیم. بعدش گفتم من خیلی وقت شما رو گرفتم اگه اجازه بدین میشه برسونمتون خونه؟ اولش یه خورده منو من کرد ولی بعدش قبول کرد. سوار ماشین که شدیم آدرسو ازش پرسیدم. یه جای نسبتا دوری گفت حدودا نیم ساعت تا اونجا راه بود. راه افتاد بعد یه مدت ازش پرسیدم اسم شما چیه؟ اونم گفت من حمیدی هستم. گفتم اونو که میدونم اسم کوچیکت. اونم گفت من فریبا هستم. یه خورده با هم صمیمی شدیم و وقتی رسیدم به آدرس پیاده شد. یه آپارتمان بود. گفتش که بفرمایید تو یه پذیرایی بکنیم! اولش فکر کردم کس میگه و تعارف کردم بعد که دیدم داره اصرار میکنه گفتم واقعا بیام؟ کسی نیست؟ گفتش نه خودم تنها هستم.

رفتیم تو. خونه خوبی بودش. کفش پارکت بوده تقریبا همه ی وسایل قرمز بودن. رفت تو اتاق خوب و گفت الان میام. نشستم رو یه مبلو بعد چند دقیقه اومد. وای!!! چی شده بود! موهای طلاییشو باز گرده بود. یه تاپ صورتی پوشیده بود که سوتینش کاملا واضح بود. یه شلوارک جذبم پوشیده بود که هر چی کون و رون کس مس داشت انداخته بود بیرون. یه صندل پاشنه بلند هم پوشیده بود. اومد و حدود یکی دو متری من وایساد. پرسید اون چیه؟ اول نفهمیدم چیو میگه بعدش با دست اشاره به کیرم کرد که شق شده بود. یه نیگاه کردمو دیدم خیای تابلو زده بیرون و خیلی گنده شده بود. گفتش میدیش به من؟ قول میدم هم به اون و هم به تو خوش بگذره منم یه چند لحظه باورم نمیشد و بعدش شروع کردم. پیراهنمو اونقدر محکم کشیدم که دکمه هاش پاره شد. شلوارو شرتمو هم یه جا دراوردمو رفتم سمت اون. تاپشو کندمو شلوارشو هم کشیدم. بعد خوابوندمش رو کاناپه و شرو کردیم به لب گرفتن از هم دیگه. وای چه طعمی داشت لباش. لبای هم دیگرو میخوردیمو اون زبونشو انداخت تو دهنمو منم با تموم وجود خوردمش. بعد که خسته شدم ولش کردمو رفتم سراغ گوش و گردنش لیس میزدمو میخوردمو اونم آه آه میکرد کیرم دیگه داشت میترکید! بعد رسیدم به پستوناش وای فک کنم کلم لاشون جامیشد. شروع کردم به خوردنشونو حدود 20 دقیقه ای ازشون خوردم که ناگهان یه آه بلن کشیدو ازضاشد. سریع رفتم سراغ کوسشو با تموم وجود خودم. چه آهایی میکشید. آبش طمع خوبی میداد. بعد دیگه طاقتم تموم شدو کیرمو محکم کردم تو دهنش. وای چه ساکی میزد! تخمامو قشنگ لیس میزدو کیرمو می مکید. حس کردم. داره آبم میادو بهش یه ندایی دادم. خندیدو سرشو تکون داد یه آه کشیدمو ابم ریخت تو دهنش. همچین خودش که انگار که سانشاینه! با تموم وجود خوردشونو گفت: وای چه آب خوش مزه ای داشتی جوووون این کیر فقط به درد من میخوره آآآآآه ه ه ه . دوباره شروع کردم به خوردن پستوناشو مالیدن کونش و یه کم که گذشت گفتم یه لحظه وایسا. رفتم تو اتاقشو یه قوطی کرم برداشتمو خالیش کردم تو کونش. یه کمم مالیدم به کیرمو. آروم آروم بردم تو. از همون اول می گفت: آره جیگرم آره پارش کن. جرش بدهتا ته بکن توش آره آییییییی. دوباره ارضا شده بود. کیرمو یه دورم کردم تو کسش تا کاملا خیس بخوره و کردم تو کونش وایییییییییییییییییییییییییی. چه جیغایی میکشید. آه و اوه میکردو داد میزد یالا جرش بده. منم با تمام قدرت تلمبه کردمو آبمو ریخت توش. دیگه جفتمون افتاده بودیم. خوابوندمش رو کاناپه و یه چند دقیقه دیگه هم از هم لب گرفتیم. بعدش رفتیم حموم. تو حموم بازم پستوناشو خوردمو اونم واسم یه ساک مشتی زد. خوب که خودمونو شستیم اومدم بیرونو تشکر کردمو رفتم خونه.
از اون روز به بعد تا آخر ترم یه 3-4 بار دیگه ایم رفتمو ترتیبشو دادم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
استاد دانشگاهم

من وحید هستم 22 ساله از تبریز. اینقدر داستان چرت و پرت ،گاها خوب خوندیم که هممون استاد شدیم با کوچیکترین سوتی که شاید در واقعیت به سختی تونستیم ماسمالی کنیم اینجا اونو باور نداریم ازش استفاده می کنیم تا از نویسنده تشکر کنیم(با الفاظی که لایق بعضی هاست)پس لطفا اگه از مقدمه خوشت نیومد نخون خوندی فحش نده انتقاد کن ببخشید هم که طولانی نوشتم خواستم واسه شما هم جذاب باشه.القصه...
بر عکس همه که تو داستاناشون قدشون به آینه نرسیده ماشین سوار می شن میرن شمال وانداختم رو تخت و ... ما کارمون رو زمینه.
آقا ما هم مثل بقیه ملت دختر بازی می کردیم اونم چند تا چند تا، اما خودتون بهتر می دونین از اونجایی که دختر خوشکل وتیز رو زمین نمی مونه واسه ما هم همون دختر دبیرستانی هایی موند که با خانواده شون سر بند انداختن رو صورتشون مشکل داشتن ماهم کارمونو با اونا را مینداختیم چه کنیم دیگه شاید از بی عرضه گیه.
خلاصه ما(من و چهار تا از دوستام) که از دانشگاه قبول شدیم (دو سال پیش)... اولین روزی که رفتیم (بعد یه هفته مثل دبیرستان) حراست دانشگاه بهمون گیر داد که شما...ماهم هرچی می گفتیم اونم مثل خر می گفت کارت دانشجوییتو بده که دوستم قات زدو دعوا که بعدش با وساطت امور فرهنگی بخیر گذشت با تاخیر اومدیم سر کلاس زبان که استادشم خانم بود اونم گیر داد که گفتم بعد من کسی نیاد کلاسو این چیزا اما به کی می گفت ما که نشسته بودیم و بحث دعوا هم بالا بودخلاصه بعد تذکر دوم من یه نیگا به استاد انداختم که کیرم عین ماهواره امید رفت هوا،زن به این خوشگلی کم دیده بودم ما که رفتیم تو هپروت یه آن دیدم استاد بالا سر منه داره تو کلاس می چرخه تا اومدم خودمو جمع و جور کنم دیر شد کیر ما که بلند شده بودو رو رونم قرار داشت از روی شلوار لی که پام بود قشنگ معلوم بود که تا دید رفت نشت رو صندلیشو یه نگاه چپ هم به ما کرد کلاس تموم شدو اومدیم بیرون تازه چند تا از بچه محل ها اعم از دختر و پسررو دیده بودیم داشتیم خوش و بش می کردیم که این استاد از بغلمون رد شد که دیدم یهو همه سرها به طرفش چرخیدن یه ملت هم پشت سرش راه افتادنو دارن از کونش تعریف و تمجید می کنن منم گفتم که عجب تیکه ایه که یکی از دخترا که قبلا یه لاسی هم باهاش زده بودم گفت به پروپاش نپیچ که می زنتت زمین و بحث درباره خانم بالا گرفت وقتی دخترا رفتن به بچه ها جریان کلاسو گفتم، که ترم بالایی با یه مشورت گفتن خدا رحمتت کنه برو تا حذف واضافه تموم نشده یه کاری بکن منم گفتم بیخیال و رفتیم کافه تریا دانشگاه وساعت بعد هم با اون بودیم خلاصه روزها گذشت دو بعدهم به خاطر ثبت نام تو فوتسال نرفتیم سر کلاس هفته بعد که رفتیم با استاد باهم وارد کلاس شدیم دیدیم ملت که 50 نفری میشدن چپیدن عقب کلاسو دخترا هم که عین اعلامیه رو دیوارن ما هم که یه ساعت بیشتر کلاس خانم نرفتیم نمی دونیم قضیه چیه و هی تیکه می پرونیم که از پشت سریم پرسیدم گفت که هفته گذشته بچه ها مزه پرونی کردنو کلاسو بگا دادن حالا هم گفته میپرسه هر کی نتونه بگه منفی پنج نمره از پایان ترم که گلوم خشکید حالا من یکم زبان بلد بودم کتاب یارو رو گرفتم دستمو ده بخون که نامرد(نا زن) نفر سوم من صدا زد چندتا گرامر پرسید جواب دادم که با مرسی خوب بودی منو بدرقه کرد و کلاس که تموم شد منم گفتم برم بابت اون رزو معذرت خواهی کنم آخه تو کلاس دیدم که آدم منطقی و روشن فکریه. رفتم پیشش وبا یه لحن خیلی مودبانه باهاش صحبت کردمو عذر خواهی کردم که ازم پرسید چرا اینکارو کردم؟ منم چیزی نگفتم و از کلاس خارج شدم آخرای ترم بود که احساس کردم خیلی دوسش دارمو دل میخواد باهاش حرف بزنم بچه ها هم که فهمیده بودن با اخلاقی هم که ازش دیده بودیم میگفتن به سرت زده آخر ترمه خودتو بد بخت نکن اما چه کنیم که دلم به این حرفا راضی نمی شد.اون ترم تموم شدو ما هم با هزاربدبختی تونستیم یه آردی بخریم یه روز که داشتم میرفتم دانشگاه کنار اتوبان (اخه دانشگاه آزاد تو ورودی شهر اول اتوبان هستش) دیدم خانم کنار اتوبان وایساده پرایدش خراب شده بود هر کاری کردیم درست نشد گفتم یه آشنا دارم برم بیارمش درست کنه وقتی رسیدم دم در ماشین برگشتم سوئیچ ماشینشو ازش گرفتمو درشو قفل کردم گفت چیکار میکنی که گفتم خطرناکه یه خانم با شخصیت وخوشگلی مثل شمارو اینجا تنها بذارم شمارو می رسونم دانشگاه برمیگردم تعمیرکارو میارم سوار ماشین که شدیم زنگ زد به دانشگاه و گفت که نمیام ماشینم خراب شده موندم تو راه قطع که کرد گفتم نگران ماشین نباشین نمیدزدم که خندیدوگفت آره جون خودت تو آدم زنده رو درسته میخوری چه برسه به ماشین. دید من اخم کردمو ظبط ماشینو روشن کردم که پرسید یه سوالی ازت بپرسم راستشو میگی؟منم یه نگاه بهش کردمو گفتم به حرف آدم دزد چه راست و دروغ نباید اعتماد کرد که یه معذرت خواهی کردو گفت شوخی کردم ودوباره بپرسید که با تائید من گفت چرا این همه دنبال منی یه جوریی به من نگاه می کنی ؟من که دیدم خودش سر صحبتو باز کرده و من تو عمرم همچین فرصتی پیدا نمی کنم که حرفامو بهش بگم دلو زدم به دریا و گفتم اگه اون کاری که اول ترم کردمو چماق نکنی بکوبی تو سرم خیلی حرف دارم که بهتون بگم قبول کردو گفت من همچین کسی نیستمو اگه اینجوری بود بهت نمره نمیدادم که راست هم می گفت آخه من تو درس زبان پیش 18 شدم منم با منو من گفتم که من خیلی دوستون دارمو اخلاقتونو میپسندم و عاشق طرز فکرتون شدم وقتی که دیدم داره جلو شلوامو نگاه میکنه گفتم منظورم هم از این دوستی اصلا سکس نیست که خودشو جمع کردو با یه مکث گفت اگه اینطوریه منم دوستیتو قبول می کنم و دست نازشو به طرفم دراز کرد منم دستشو تو دستم گرفتم و یه بوسه ی داغ هم نثارش کردم تو راه از اینکه چقدر دوسش دارم و همیشه تو رویاهام بهش فکر می کردم بهش گفتم و تعمیرکار آوردیم سر ماشین که اونم ده دقیقه ای درست کرد و این استاد ما که اسمش سپیده است خواست بهش پول بده که اوس تقی هم قبول نمی کرد هی از مون تعریف می کرد که خیلی به سرمون منت دارن از این کس شعرا که من سوارش کردم آوردم دم در مغازش و5 تومن هم بهش دادم رفت خواستم دور بزنم برم دانشگاه که دیدم سپیده خانم هم پشت سرمه که پیاده شدو اومد گفت اگه وقت داری بریم یه چیزی بخوریم که منم بیخال دانشگاه شدم و رفتیم یه کافی شاپ ویه ساعتی گپ زدیم و اونم شمارمو گرفت و شماره خودشم داد و رفت شب شده بود که گوشیم زنگ زد یه آقایی پشت خط بود که خودشو شوهر سپیده خانم معرفی کرد تا اینو شنیدم به خودم گفتم شروع نشده با جنگ دعوا میخواد تموم شه که آقا شهرام شروع کرد به تشکر و این که بتونیم جبران کنیم که منم هاج واج مونده بودم که گفت سپیده از شما خیلی تعریف کردو منم مشتاق شدم ببینمتون واسه همین اگه منت سرمون بزارین فردا واسه شام بیاین خوشحال میشیم وپرسید که میاین منم که تو بهت بودم به نشانه این که نفهمیدم چی گفتین گفتم بله که ایشون هم مجال ندادنو گفتن که آدرسو واسم اس ام اس میکنه گوشیو قطع کردن منم هی به مغزم فشار آوردم تا بفهمم قضیه چیه که دیدم نه نمیشه واسه همین یه اس به سپیده دادمو ازش پرسیدم که اونم گفت فردابهت میگم تقریبا 10 صبح بود که زنگ زد و گفت اینجوری خواستم با شوهرم هم دوست شی واونم خیلی تنهاست به جز کارش دل مشغولی نداره شب شده بود ما هم به خودمون رسیده بودیم آماده رفتن که سر راه یه دسته گلم هم خریدم و رفتم اون شب خیلی خوش گذشت شوهرش هم خیلی با شعور و فهمیده بود دخترش هم که 4 سالش بود عین خودش خوشگل و بامزه بود در کل زندگی خوبی داشتن اما با گذشت زمان می فهمیدم که از زندگیشون زیاد هم راضی نیستن چون هر دوشون وقتی زیادی داغ می کردن بهم زنگ میزدن و میرفتیم بیرون که یبار شوهرش که خیلی عصبانی بود گفتم اخه مشکلتون چیه؟چیزی گفت که مخم سوت کشید گفت وقتی رفته خونه ازش تقاضای سکس کرده مشغول شدن بعد سکس خانم با اینکه سه بار ارضاء شده بوده ولی راضی نشده که تو این حین واسشون مهمون میاد ولی سپیده بجای اینکه از مهمونا پذیرایی کنه میره تو اتاق مشغول خود ارضایی میشه و از سر و صداش مهمونشون بهش میگه مثل اینکه بد موقع مزاحم شدیم و پا میشن میرن اینم باهاش دعوا میکنه او میاد بیرون بعد چند روز من فهمیدم سر اون موضوع با هم قهرا ما هم که یه پنج ماهی میشد باهاشون صمیمی شده بودیم به شوهرش گفتم اگه اجازه بدین من باهاش صحبت کنم قضیه رو حل کنیم بره پی کارش لااقل به فکر دخترت باش که هی بهونه تورو میگیره(یه سوتی بود که بخیر گذشت و نفهمیدمن دم به ساعت با زن وبچش میرم بیرون)خلاصه شب باهاش یه دسته گل وشیرینی خریدیمو رفتیم خونه که به سپیده هم سپرده بودم شام درست کنه خلاصه دوروز بعد بود که شهرام و تو خیابون دیدم وگفت می خواد بره چین دنبال یه سری از کاراش معلوم هم نیست چند روز طول بکشه به منم سفارش کرد که شب هم برم برسونمش فرودگاه یه بسته ای رو هم بهم بده تا در غیاب اون بدم به یکی از دوستاش.خلاصه عصر روز بعد وقتی داشتم از دانشگاه بر میگشتم رفتم خونه سپیده و یکم باش حرف زدیم برگشتم خونه ولی من دیگه اون آدم سابق نبودم شب همش میخواستم برم ترتیب سپیده رو بدم پس فردای اون روز وقتی کلاسم تموم شد تو راهرو دیدمش که پرسید کلاست تموم شد منم گفتم اره دارم میرم نهار بخورم برم خونه که گفت منم کلاس ندارمو بیا بریم خونه ما نهار بخوریم از اونجایی که هر کوسخلی غذای خونگی رو به چلو لاستیک دانشگاه ترجیح میده منم قبول کردم و رفتیم وقتی رسیدیم خونه سپیده رفت تو اتاقشودرش هم نیمه باز گذاشت ومشغول عوض کردن لباسش شد ولی من نمی تونستم چیزی ببینم وقتی برگشت یه آن موهای تنم سیخ شد اون چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم لامسب با یه تاب آستین کوتاه و یه شلوار کشی که چسبیده بودن به تنش وهمه پستی وبلندی بدنشو نمایش میدادن رفت تو آشپزخونه مشغول درست کردن غذاشد تلفنو برداشت به خونه مادرش که تقریبا نزدیک خونشون بود زنگ زد و احوال دخترشو جویا شدو گفت عصری میاد دنبالش(چون هر دو میرفتن سر کار دخترشونو نزدیک خونه مادرش به یه مهد ثبت نام کرده بودن مادرشم بعد مهد می بردش خونه اش) بعد غذا وقتی داشتیم ماهواره نگاه میکردیم شهوت داشت تو پذیرایی موج میزد که بلاخره سپیده نتونست دوم بیاره و رفت شربت بیاره ولی وقتی برگشت پاشو زد به کنار میزو دولیوان شربتو ریخت رو من و افتاد زمین و شلوارشوکشید بالا تا زانوشوببینه بعد رو به من کردو گفت ببخشید وحمومو بهم نشون میداد که برم حموم و منم یه دوش گرفتمو ازش لباس خواستم که یه حوله واسم اورد که اونم دوبرابرم بود پوشیدمو اومدم بیرون اونم لباسامو انداخت تو ماشین لباسشویی و اومد اما دیدنی بود شلوارش هنوز رو زانوش بود که من بهش خندیدم وقتی متوجه شد اومد به طرفم ومنو زد که بخاطر تو اینجوری شده ولی بعدش این سپیده بود که میخندید چون کیر من از خیمه زده بود بیرون وقتی حوله رو کشیدم روش سپیده گفت چیکارش داری گرمش شده زده بیرون اومد نشست رو پامو به چشمام زل زد و لبشو گذاشت رو لبم که این آغاز سکس منو اون بود وقتی از خوردن لب هم سیر شدیم پاهام سست شده بودن واسه همین از رو مبل به طرف زمین خزیدم که سپیده کمربند حوله رو باز کرد و حوله رو زمین افتاد ولی بر عکس همه این سپیده بود که سر و سینه منو می خورد ومن فقط اونو تو بغلم فشار میدادم وقتی خسته شد تاپشو از تنش در اوردم سینه هاشو که تو یه سینه بند کوچیکتر از سایز سینه هاش جا خوش کرده بودنو دستم گرفتم و شروع به لیسیدن کردم نمیدانم چه مدت گذشت اما وقتی به خودم امدم که سپیده لرزید و ارضاءشد و تازه من فهمیدم هنوز بهشت کوچکی که در این دنیا نصیبم شده را ندیده ام اززیرش بلند شدم و شلوار چسبانش را از تنش کندم که شرتش راکه به همانند سینه بند خاکستری رنگش با طرحی از شاخ وبرگ سفید بود تا زانو پایین اومد ومن دوباره مشغول لیسیدن شدم این بار از زانو به طرف کسش.شرتش که تا زانوش پایین اومده بود درش اوردم وجلوی چشماش یه لیس زدم که سپیده خنده ای کردو شورتشو گرفت لیسید ومن دوباره مشغول خوردن شدم انگار که نهار نخوردم و این سهم منه ولی با آرامش تمام میخوردم وقتی رسیدم به کوسش لبه های بیرونی کوسشو میخوردم و دستام سینه های اونو ماساژمی دادوقتی دیدم ناله هاش داره تندتر میشه لبه های کوسشو باز کردم وکوسشو از هر طرفی می لیسیدم وقتی چوچولشو چند بار مکیدم آبش مزه دهنمو عوض کرد که من از این مزه خوشم نمی اومد ولی اون که برای بار دوم ارضاءشده بود از این کارم راضی بود و با دستش منو به طرف کوسش میخواند تا ادامه بدم ولی من با چند بوس از کوسش جدا شدم وخواستم آب کوسشو با خودش شریک شم ازش لب گرفتم و اب دهنمو رو زبونم جمع کردمو وقتی زبونم کرد تو دهنش کارم تموم شد و این بار من بودم که کم کم داشتم لذت می بردم چون سپیده داشت با آبی که تو دهنش جمع شده بود کیرمو شستوشو میداد که خیلی ماهرانه و با ابتکار خودش میخورد چیزی از کارش نگذشته بود که تخمام رو تو دهنش کرد وسرشو عقب کشید و تخمامو ول کرد چند بار تکرار کرد که آبمو دراورد از منقبض شدن عضلاتم فهمید واسم جق زد و ابمو ریخت تو لیوانی که روی میز بود ودوباره کیرموکرد تو دهنش میک زد ولی باقیمونده آبمو خورد کیر من داشت بی حال می شد اونم مثل قبل حشری نبود واین تحریک کننده نبود واسه همین تو بغلم کشیدمش چون نمیخواستم اونم آب خودمو بهم برگردونه لپشو بوسیدمو تو بغلم فشردمش بی هیچ حرکتی تو بغل هم بودیم که سکوتو شکست و گفت خیلی دوست دارم ووقتی شنید من بیشتر خندید ولی خنده اش از ته دل نبود که من رو وادار کرد ازش بپرسم خاطره ای بد رو واسش زنده کردم ؟که با پوزخندی گفت نه وقتی دید زل زدم بهش گفت تو این 6 سالی که ازدواج کرده هیچ وقت مثل الان بدون اینکه بده اینطور حس خوبی نداشته و از سکسش راضی نبوده که آخرش به دردودل ختم شد ومن دیدم بیشتر از اینکه به سکس نیاز داشته باشه به محبت نیاز داره که با زنگ خوردن گوشی از هم جداشدیم مادرش بود واسه شام دعوتش می کرد اونم بهونه آورد و گفت اگه میشه نازنین (دخترش) هم پیش اونا بمونه و جواب بله رو گرفت خداحافظی کرد بهم گفت تو هم تا صبح مهمون منی منم به خونمون زنگ زدمو پیچوندمشون تک تک رفتیم حموم و دوش گرفتیم وقتی اومدم بیرون دیدم حوله خودشو تنش کرده و داره لباسای منو که از لباسشویی درآورده اطو میکنه تا کاملا خشک بشه منم با همون حوله ای که قبلا داده بود رو مبل نشستم واز خودم پذیرایی میکردم کارش که تموم شد پرتقالی رو که پوست کنده بودمو از دستم قاپید و گفت آماده شو بریم بیرون هم بگردیم هم شام بخوریم وقتی برگشتیم خونه ساعت ده و نیم بود لباساشو عوض کرده بودو با دو لیوان و شراب قزمز در دستش اومدپیشم نشست و بطری رو هم گذاشت رو میز لیوان هارو پرکرد وماهواره یکی از شبکه های آذربایجان داشت تایتانیک رو پخش میکرد که داشتن از هم لب میگرفتن وقتی لیوان دوم رو که از لبم جدا کردم لبای نازشو چسبوند به گردنم ودوباره عشق بازی ما سرگرفت لبو لوچه همو حسابی خیس کرده بودیم این بار سپیده خودش تاپ فسفری رنگشو و پیراهن منم از تنم دراورد ومن بی اختیار به سمت سینه هاش که حالا بیشتر از قبل خودنمایی میکرد رفتم سوتین سفید پارچه ای که وسط سینه هاش گره زده بودو باز کردم ومحو سینه هاش شدم وبا بوسه ای که به پیشانیم نشست فهمیدم فیلم نیست و سینه های نازشو که اصلا هم آویزون نبودو دستم گرفتمو مثل نوزاد دو ماهه میک میزدم و با سینه هاش بازی میکردم که به یاد ظهر افتادم که من اصلا تو این بهشت دنیوی که در آرزوش بودم پا نذاشتم واسه همین زیاد مانور ندادم و اومدم پایین تر و شلوارک عزیزترینمو از پاش در آوردم که باز محو اندام زیبای سپیده شدم انگار با شورت و کرست حوری آسمانی میشد که به زمین اومده تا برا من بهشتو معنی کنه تصور کنید زنی 30 ساله با قدی 170 تقریبا 65 کیلو وزن با موهای بلندو سیاه وخوش حالت که با کمی پریشونی زیباتر هم شده بود که رو صورتش ریخته شده بود وشرت سفیدش تو بدن برنزه اش واقعا جلوه زیبایی داشت با چند بوس از بدنش شرتشو از پاش دراوردم تصمیم گرفتم اول اونو ارضا کنم که این کار مساوی بود با لیسیدن کوس وکون سپیده عزیزم که طولی نکشید که دیدم ناله هاش داره منظم میشه واین خبر از ارضا شدن می داد که زرنگی کردمو این بار با انگشت کردن تو کسش ارضا شد ومن که کارمو به خوبی انجام داده بودمو می دونستم کونش رو هم فتح خواهم کرد ابشو هدر ندادمو دم سوراخ کونش هدایت کردم تا واسه عملیات انتهاری آمادش کنم سپیده با یه چرخش شروع به ساک زدن محشرش شد وطولش نداد و منم کشید رو زمینو نشست رو کیرمو خودش به ارامی فرستاد تو بهشتش وای با اینکه کم کوس و کون کرده بودم ولی ناب بودن کوس سپیده رو می شد فهمید با بالا وپایین شدن سپیده و لیز شدن کیر من با آب کوسش دیگر سکان کار را به من سپرد تا من رانیز به عالمی دگر ببرد من هم به خاطر علاقه خاصی که به پوزیشن کنار هم خوابیدن دارم برگشتم و پشت سپیده قرار گرفتم و پای چپشو جمع کردم به طرف شکمش و کیرمو فرستادم توکوسش ومشغول گائیدن آرزوها وافکارم(سپیده )شدم وقتی رعشه هایی تو تنم حس کردم منم مثل سپیده ناله ای کردمو کشیدم بیرون اما عضلاتمو منقبض کردمو تا آبم نیاد سپیده رو به حالت سگی در آوردم تا هم تو کوسش کنم هم با سوراخ کونش بازی کنم تاآماده شود حین تلنبه زدن دو انگشتمو تو کونش کرده بودمو این کار نوید از آماده بودن کونش می داد که منم معطل نکردمو کیرمو از کوشس بیرون کشیدم و با مکث تو کونش کردم تا کیرم یه نیرویی دوباره بگیره تو این مدت کار سپیده فقط ناله بود و ور رفتن با سینه هاش وکوسش که وقتی سر کیرمو توکونش احساس کرد ناله ای کردو دستشو عقب آورد تا خودش تعیین و تنظیم کننده باشه که با مکث های پیاپی تمام کیرمو تو کونش جمع کرد و دستشو کشید وبیشتر قمبل کرد واین یعنی رضایت از سکس (اااای ی ی جونا به زور تو کون کسی نذارین...) کمی که تلمبه زدنم روان شد با بوسه های که نثارش می کردم ازش تشکر کردمو با نوک انگشتام رو کمرش پیاده روی می کردم که دوباره ارضاء شد و با ناله ای که سر داد منم قطره هایی از وجودمو تو کیرم حس کردم که تو کون سپیده دنبال جایی برای ادامه حیات می گشتن با بوسه هایی از لب همدیگر از هم جدا شدیم ومن راهیه دستشویی شدم وقتی برگشتم هنوز سپیده با اب کوسش بازی میکرد ولی کونش که بعدها فهمیدم تا آن روز بیشتر از 4 بار فتح نشده بود کمی خراشیده شده وسپیده که طاق باز به پشت خوابیده بود می شد دید که هنوز به حالت اولیه برنگشته واسه همین وقتی دیدم حس عجیبی پیدا کردم دوباره کنارش نشستم و با بوسه های بابت اینکه کاری کردم که دردش بیاد ازش معذرت خواهی کردم وکمکش کردم تا بره دستشویی وقتی رفتیم روی تخت بخوابیم که نیمه شب شده بود وما عاری از هر فکری در آغوش هم بودیم صبح وقتی بیدار شدم سپیده کنارم نبود و صبحانه آماده روی میز بود و یاداشتی برای من وقتی صورتمو می شستم جای رژ لبهای سپیده که گردنم را بوسیده بود نمایان بود. دوستی ما پابرجا بود و به نیازهای غریزیمان هم توجه داشتیم تا اینکه یک روز شهرام زنگ زد و گفت بیا محضر ...کاری نداشتم رفتم اما آنچه میدیدم باور نداشتم آنها می خواستند از هم طلاق بگیرند ومن شاهد طلاق بودم شهرام خانه،ماشین،شرکتش،وچیزهایی راکه داشت به نام سپیده کرد و خودش با یک چمدان و دویست هزار دلار به آلمان رفت واز من که شاید تنها رفیق خود میدانست خواست تا احوالی ازدخترش جویا شوم و او را بی خبر از یادگار زندگیش نگذارم چند ماه بعد سپیده بهم پیشنهاد ازدواج موقت داد و الان بعد از یک سال من عاشق سپیده و دخترش نازنین شده ام و زندگی آرامی داریم ودخترش به من بابا می گوید اگربتوانم خانواده ام را راضی کنم تا با زنی 7 سال بزرگتر از خودم که یک بچه هم داردازدواج کنم در سالگرد ازدواجمان به طور دائمی ازدواج خواهیم کرد.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سمیه

سلام . من سميه هستم و 25 سالمه . من قدم 162 و وزنم 67 كيلو است و سايز سينه هام 75 و اندام سفيد و كون برجسته اي دارم . من 2 سال پيش ميخواستم با يه پسري به اسم علي ازدواج كنم و حتي باهاش خوابيدم و پرده بكارتم رو هم از دست دادم ولي علي باهام ازدواج نكرد . خلاصه من از اون روز به بعد زن شدم و هنوزم بعضي وقتا ولم يه كير كلفت ميخواد .

5 ماه پيش بود و توي فصل تابستون كه منو دوستام تصميم گرفتيم بريم دبي . 5 نفر بوديم . رفتيم دبي و حسابي بهمون خوش گذشت . هر روز دريا و استخر ميرفتيم و همش توي پاسا‍ژهاي مختلف بوديم . خاطره اي كه ميخوام براتون بگم براي همون موقعيه كه دبي بوديم . من و يكي از دوستام رفتيم توي يه پاساژ كه گشتي بزنيم و بقيه دوستام هم موندن هتل . ما رفتيم توي يه مغازه طلافروشي كه خيلي طلاهاي قشنگي داشت . داشتيم طلاهارو نگاه ميكرديم كه من متوجه شدم كه فروشنده همش ميره اون پشت مشت ها واي ميسته و به من يه چيزي نشون ميده . من دقت كردم ديدم يه سرويس طلاي گرون قيمت رو داره نشونم ميده و با اشاره و حركت هاي عجيب داشت بهم ميگفت كه اگر برم پيشش اون طلاها براي من ميشه.

من اولش يكم ترسيدم ولي بعد كه فكر كردم ديدم هم به پولش مي ارزه و هم به كيرش . اونم كير يه مرد عرب . طوري كه دوستم نفهمه به يارو مرده گفتم كه صبر كنه تا من برگردم . من و دوستم رفتيم بيرون و توي پاساژ چرخيديم و بعد دوستم رفت توي يه مغازه كه چيزي قيمت كنه و منم داشتم آروم قدم ميزدم . همين كه رفت تو من فلنگ رو بستم و رفتم توي مغازه طلافروشي .

پسره كه 28-29 سالش هم بود خيلي عادي برخورد كرد و اومد و منو برد توي يه انباري پشت ويترينشون . من مونده بودم كه مگه طلافروشي هم انباري داره ! . همين كه داشتيم ميرفتيم پسره به عربي يه چيزايي درباره ي اينكه زن ايراني دوست داره و ... گفت و وقتي در انباري رو باز كرد ديدم كه خبري از انباري نيست . يه جاي كوچيكي بود كه فقط يه تخت دو نفره داشت و يه نور كم كه از يه چراغ خواب بود . من اولش خيلي ترسيدم ولي وقتي سرويس طلارو بهم داد ديگه ترس يادم رفت . گردن بند و مچ بند و پا بند و طلاي دور كمر و همه چي توش داشت . طلاهاي عربي گرون قيمت بود .

پسره همش يه چيزايي ميگفت و ميخنديد و بعد اومد و بقلم كرد و لب گرفت . منم ديگه حشري شدم و لب بازي كرديم . بعد منو انداخت روي تخت و آروم آروم لختم كرد . غرق لذت بودم . سينه هامو ميماليد و ميخورد وبعد شلوار پارچه اي كه پام بود رو درآوردم و از روي شرت كسم رو ماليد . ديگه توي اوج لذت بودم . بعد شرت رو كشيد پايين و كسم و ليس زد . چوچول هاي كسم رو ميگرفت و كسم رو ليس ميزد . با انگشتاش هم توي كسم ميكرد و گه گداري رون پاهام كه درشت هستن رو ميماليد . وقتي دستش ميرفت لاي پاهام مور مورم ميشد ولي خوشم ميومد . بعد اينكه كسم رو ليسيد بهم فهموند كه لختش كنم . منم لختش كردم و اول شكمش كه هم سياه بود و هم عضله اي رو بوس كردم و بعد شلوارش رو كشيدم پايين . واي چه كيري داشت . فكر كنم حداقل 26-27 سانتي بود و كلفت و سياه . اولش گفتم كه چه كير توپيه ولي وقتي ياده توي كس رفتن اون كير افتادم يه ذره ترسيدم . كيرشو يه كم بوس كردم و ليس زدم . بعد كردمش توي دهنم . خيلي گنده بود و داغ بود . پسره با گونه هام بازي ميكرد و داشت منو ديوونه ميكرد . كيرشو تا نصفه ميكردم توي دهنم . تخم هاي گنده و نرمي هم داشت . تخمهاشو كامل ميخوردم و هر از گاهي سر كيرشو بوس و ميك ميزدم .

بعد از اينكه كيرش سيخ سيخ شد ( وحشتناك شده بود ) منو خوابوند روي تخت و دوباره كسم رو يكم خورد و بعد كيرشو كرد توي كسم . باورم نميشد ... از روي شهوت و يكم دردي كه داشت داشتم آه هاي بلند ميكشيدم . كيرشو تقريبا كامل ميكرد توي كسم و كيرشو توي بدنم حس ميكردم . با يه دستش داشت سينه هامو ميماليد و با اون يكي هم پام رو از زير زانو بلند كرده بود . حس ميكردم كسم دوبرابر قبل گشاد شده و كاملا معلوم بود به معناي واقعي منو جر داده . بعد اينكه 20 دقيقه شايد هم بيشتر تلمبه زد , بهم فهموند كه ميخواد از كون بكنه . من گفتم نه و درد داره و ... ولي اون حرف از دلار و طلا ميزد . فكر كنم بازم ميخواست پول بده . من با اينكه ميترسيدم ولي قبول كردم . جلوش به حالت سگي قنبل كردم و اونم يكمي آروم با سوراخم بازي كرد . تا اينكه كيرشو به زور چپوند توي كونم . از درد جيغ كشيدم . كيرشو كامل كرده بود توي كونم و كلفتي بيش از حد كيرش داشت عذابم ميداد . تا اينكه بعد از 5-6 دقيقه دردش عادي شد و كم كم شروع كرد به تلمبه زدن . كيرشو توي روده هام حس ميكردم . تا اينكه كيرش سفت تر شد و بيشتر تلمبه زد و من احساس كردم كه توي روده ام داره ميسوزه . آبشو خالي كرده بود توي كونم . خيلي بهم حال داد . بعدش طلاهارو برداشتم و يه ذره هم دلار بهم داد و زنگ زد تا تاكسي برام بياد و رفتم . رفتم هتل ( نزديك پاسا‍ژ بود ) و ديدم كه دوستم برگشته ولي 3 تاي ديگه رفته بودن بيرون . دوستم كه اسمشم الهه س بهم گفت : كجا بودي سميه ؟ يهو گمت كردم . من ديدم كه درد كونم داره اذيتم ميكنه و از اونجايي كه الهه سميمي ترين دوستم بود بهش گفتم كه چي شده . البته همه چيز رو الا طلاها و پول ها ( مبادا دندون تيز كنه ) . بعدش لخت شدم و به روي شكم خوابيدم و الهه از ترس جيغ كشيد . گفتم : چرا جيغ ميكشي ؟

گفت : كونت به اندازه يه توپ تنيس گشاد شده و از توشم آب كير مياد بيرون!

گفتم : خون نمياد ؟

گفت : نه ولي بدجوري گاييده شدي ...

بعد يكمي خنديديم . الهه ميدونست كه من پرده ندارم و نياز به كير دارم و زياد اين موضوع رو بد نميدونست ( چون سطح فكرش زيادي اروپاييه ) . البته اگر ميفهميد كه طلا گرفتم بابتش زياد خوشش نميومد چون فكر ميكرد جنده شدم . كه البته من ديگه دستكمي از جنده ها ندارم .



بعد از اون ماجرا من هم از كس دادن و پول گرفتن خوشم اومد و هم از كون دادن و پول بيشتر گرفتن ! ولي ديگه له له كير ميزدم . مونده بودم خودمو چه جوري ارضا كنم . رفتيم تهران و يه روز توي خيابون ايران زمين يه پسر توپ براي تيغيدن پول و كس دادن بهش پيدا كردم . يه پسر 18 ساله كه از اون بچه مايه داراس و ماشينش هم بي ام و است . پسره در عين حال كه خوش تيپ و باحاله ولي بچه و اسكله . بذاريد براتون بگم چه جوري باهاش آشنا شدم .

يه شب تنهايي پاشده بودم رفته بودم ايران زمين و داشتم توي پاساژ گلستان چرخ ميزدم . اومدم بيرون كه برگردم و ديدم كه اين پسره توي ماشينشه و زل زده به من . منم چون ديگه پررو تر شده بودم و با پسرها راحت تر رفتار ميكردم , بهش چشمك زدم و رفتم . اونم افتاد دنبالم . از توي ماشينش بهم گفت : ميخواي داف من باشي ؟

گفتم : دافت ميشم ولي خرج داره !

گفت : خرجت چقدره ؟

گفتم : ببين تو 18-19 سالته و من 25 سالمه , و پسرهاي از تو بزرگترش له له منو ميزنن. ولي چون پسره خوبي هستي ميتونم باهات باشم . مثلا براي هر بار بودن باهات 100 هزار تومن به علاوه شام و مشروب بدي .

گفت : قبوله بيا بالا .

منم سوار شدم و پسره عين اين نديد بديدا زد توي يه كوچه تاريك و توي ماشين دهن منو گاييد . انقدر براش ساك زدم كه ديگه خسته شدم . بعد همه ي آب كيرشو ريخت توي دهنم . مزه استخون ميداد ولي خوب بود . بعد رفتيم شام بيرون و آخر شب منو رسوند خونه .

تقريبا هر هفته مياد و منو ميبره يا پارتي يا خونشون و سكس ميكنيم . حتي يه بار رفتم با يكي از دوستاش سكس كردم و از اونم پول گرفتم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نوشین


سلام . من نوشين هستم و 42 سالمه . من توي تهران تنها زندگي ميكنم و شوهرم 5 ساله كه مرده و پسرم كه 20 سالشه هم مجارستان درس ميخونه . من 2 ساله كه تنهام . تنهايي توي خونه باعث شده كه به ياده چند سال پيش هوس سكس كنم و دلم كير بخواد . قد من 166 و وزنم هم 77 كيلو . سينه هاي بزرگي دارم ( سايز 80 ) و كون گنده و كس گشاد و پاره شده . قيافه خوشگلي هم دارم .

من از وقتي شوهرم مرده زياد هوس سكس نكرده بودم الا تا همين 3-4 ماه پيش . من وقتي ميرم بيرون همه فكر ميكنن كه شوهر دارم و زياد پسرها و مردها طرفم نميان ولي گه گداري شيطتنت هايي باهام ميشه . مثلا تا دلتون بخواد بيرون انگشتم كردن . ولي من با اين انگشت شدن ها و ... نه تنها ارضا نميشدم , بلكه حشري تر هم ميشدم . تا اينكه 3-4 ماه پيش رفتم و موهامو بلوند كردم و يه يكمي به سر ور صورتم رسيدم و تمام موهاي بدنم رو زدم و لباسهاي تنك و سكسي خريدم . اين تغييرات سنم رو حداقل 5-6 سال اورده بود پايين . حسابي اعتماد به نفس گرفته بودم و منتظر يه سوژه خوب براي سكس بودم . اما هم ترس و هم خجالت يه جورايي مانعم ميشد .

تا اينكه يه روز توي پارك توي محلمون نشسته بودم و ديدم يه پسر 17-18 ساله روي نيمكت جلويي من نشسته . خيلي خوش قيافه بود و قد و هيكل خوبي هم داشت . با خودم گفتم كه هم جوونه و هم خوش هيكل و هم اينكه خجالت كشيدن هم ديگه نداره . من از قصد باهامو انداختم روي پاهام و رون پاهام كه گنده هستند رو به نمايش گذاشتم و شالم رو هم زدم كنار تا بالاي چاك سينه هام هم معلوم بشن . پسره همش ديد ميزد و ازم خوشش اومده بود . منم با مهربوني هرازگاهي نگاش ميكردم .

من ديدم كه اون كاري نميكنه و از من خجالت ميكشه و خودم دست به كار شدم . با مهربوني از پرسيدم : اقا پسر چند سالته ؟

گفت : 17

گفتم : منم يه پسر دارم كه 17 سالشه ( الكي ) .... شما درس ميخونيد ؟

گفت : بله ... رشته ام تجربيه

گفتم : آفرين ... ولي بهت ميخوره درست خوب نباشه , آره ؟

با خنده زيبايي گفت : آره تقريبا

منم با حالت خيلي عادي و صميمي گفتم : حتما دوست دختر هم زياد داري نه ؟

گفت : نه بابا ... من از اين كارا بلد نيستم !

با خودم گفتم موضوع رو بايد ببرم سمت سكس تا بيشتر جذبم بشه و گفتم : يعني تا حالا با هيچ دختري نبودي ؟ تا حالا دختري رو بوس نكردي ؟

گفت : نه

گفتم : مگه ميشه ؟ الان پسرهاي هم سن تو 100 تا دوست دختر دارن ... ( بعد با يه حالت موذيانه پرسيدم : ) اگه يه سوالي بپرسم ناراحت نميشي ؟

گفت : نه بپرسيد

گفتم : تا حالا با دختري سكس كردي ؟

گفت : نه بابا !!

گفتم : اصلا سكس با دختر دوست داري يا با زن سن بالا ؟

پسره يه نگاهي به من و بدنم كرد و تقريبا فهميد موضوع از چه قراره و گفت : من دوستي با زن سن بالارو بيشتر دوست دارم , چون از پختگي رفتارشون خوشم مياد .

با حالت لوس بازي گفتم : مثلا زنايي مثل من ؟

گفت : زنايي مثل شما كه شوهر نداشته باشن !

گفتم : خوب منم شوهر ندارم ... جدا شديم ( بازم الكي )

ديدم يه لبخندي زد ولي چيزي نگفت و منم با خودم گفتم ديگه وقتشه ( چون ديگه پسره رو ميخواستم ) . بهش گفتم : ميخواي با من دوست بشي و دوستي با زن سن بالارو تجربه كني ؟

گفت : الان اينو جدي ميگين يا منو سر كار گذاشتين ؟

گفتم : واا ! سر كار چيه ‌؟ ميخواي يا نه ؟

ديدم دوباره يه نگاهي به لاي پاهام كرد و گفت : خوب آره ميخوام .

منم رفتم پيشش و شماره ام رو بهش دادم و گفتم : اين شماره امه ... امشب منتظرتم كه زنگ بزني ! باشه ؟

گفت : باشه

گفتم : پس من ميرم خونه ... خداحافظ

باهاش دست دادم و رفتم . چون مطمئن بودم كه داره كونم رو از پشت نگاه ميكنه ( چون مانتوم زده بود بالا و منم ندادمش پايين ) , از قصد كونم رو با عشوه نكون ميدادم و راه ميرفتم .

رفتم خونه و خوشحال بودم كه يه پسر جوون و خوشگل و خوش هيكل گيرم اومده . اون شب زنگ زد و باهاش صحبت كردم و باهاش حسابي دوست شدم . چند روز بعد باهاش رفتم توي همون پاركه و نشستيم ولي اون خجالت ميكشيد . منم تنم رو ميچسبوندم بهش و با رفتارم كم كم يه كاري كردم از خجالت بيوفته و يه كمي منو بماله .

يه مدت هر روز باهاش ميرفتم پارك و حسابي با هم راحت شده بوديم و حتي بقلم ميكرد و بوسم ميكرد و ... . هر كدوم از دوستاش كه منو ميديد كف ميكردن كه چجوري بهش پا دادم . راستي اسم پسره هم شايانه . چند هفته بعد از اين بيرون رفتنا باهاش رفتم سينما و توي سينما ديگه كاملا يخش آب شده بود و ديگه به رون پاهام و سينه هام دست ميزد .

تا اينكه يه روز دعوتش كردم بياد خونمون . توي خونمون يه دامن كوتاه پام كردم و يه تاپ صورتي و كرست تنم كردم . چون هيكل تقريبا چاقي دارم , تمام پاهام و سينه هام توي چشم بودن . منتظرش بودم و ساعت 6 بعد از ظهر اومد . تا موقع شام حسابي با هم ور رفتيم و شوخي كرديم و ... و بعد از شام من ديگه طاغتم تموم شد و گفتم : از دوستي با يه زن سن بالا خوشت اومده يا نه ؟

گفت : آره .. تا حالا هيچ زني مثل تو مهربون نديدم .

گفتم : حالا ميخواي سكس با يه زن سن بالارو هم امتحان كني ؟ شايد اونم خوشت بيادا ؟!

گفت : مطمئنم كه خوشم مياد ( و بعدشم با حالتي موذيانه خنديد )

بعد لبشو گذاشت روي لبم و ماليدن و حشري كردن منو شروع كرد . باورم نميشد كه بالاخره دارم باهاش سكس ميكنم . دستشو گرفتم و بردمش توي اتاق خوابم . توي راه كون درشتم رو انگشت ميكرد و منم داشتم حال ميكردم . بعد بردمش دم تخت دونفره اي كه چند سالي بود تكي روش ميخوابيدم . بعد اون منو همون در حال وايساده بقلم كرد و لب گرفت . تقريبا همه جاي بدنم رو ميماليد . كونم , كسم , رون پاهام , كمرم و سينه هام و هر جايي از بدنم كه زيادي توي چشم بودن . بعد منو لختم كرد و انداخت روي تخت . خودشم لخت شد . خيلي هيكل خوبي داشت و از همه بهتر كيرش بود . كيرش تقريبا 17 سانتي متر بود ولي خيلي كلفت بود . سر كيرش بيش از حد گنده بود .

اون روي تخت زانو زد و منم پريدم و كيرشو خوردم .. باورم نميشد !! كيرش گرم و خوش مزه بود ... اونم طوري كه من انگار نوكر يا برده اشم بهم ميگفت كه كيرشو تا ته بخورم ... يا بهم دستور ميداد كه تخماشم بليدم و بخورم و منم اطاعت ميكردم و لذت ميبردم . بهد منو خوابوند روي تخت و از لبام شروع كرد به خوردن و اومد پايين . گردنم رو خورد و ديگه من مغزم از حشريت هنگ كرده بود . بعد سينه هامو خورد و وقتي ديد كه هم گنده اس و هم نرم يكمي كيرشو ماليد به نوكش و بعد هم كرد لاي سينه هام و بالا پايين كرد . بعد دوباره روي شكمم رو ليس زد و با نافم بازي كرد .

وقتي رسيد به كسم يه آه بلند كشيدم و كاملا توي لذت بودم . كس منم بدون مو ( زده بودم ) و صورتي رنگ و كاملا گشاد و جر خورده اس . شايان ميليسيد برام و منم قربون صدقش ميرفتم . بعد از اينكه كسم ليز ليز شد يكمي هم لاي پاهام كه چسبونده بودمشون بهم رو ليسيد و با كيرش لاي پاهام گذاشت و يكمي جلو و عقب كرد و با دستش رون پاهام رو ميلرزوند . و بعد اومد پايين تر و ساق پاهام و پشتشون رو خورد و روي پام رو هم يه بوس كرد و كيرشو آورد دم كسم ...

همش با كيرش ضربه ميزد به كسم و ميماليد بهش ولي نميكرد تو ... داشتم از عذاب ميمردم ... با التماس گفتم : شايان عذابم نده بكن توش ... قسم ات ميدم .... جون هر كي دوست داري جرم بده ...

يه لحظه نفهميدم چي شد و بعدش ديدم كه توي اوج لذتم . كيرش رفته بود تا ته توي كسم و سر كيرش رو حس ميكردم . تلمبه ميزد و منم پاهامو گذاشته بودم روي شونه هاش ... با سينه هام بازي ميكرد و هرازگاهي شكمم رو تكون ميداد و ميلرزوندتش .

بعد از اينكه كلي توي كسم كرد گفت : برگرد ميخوام از كون بكنمت ..

گفتم : اول بذار برات بخورم ...

دوباره كيرشو خوردم و خيس خيسش كردم .

بعد به روي شكم خوابيدم و پاهامو بستم تا كونم بيشتر به چشمش بياد . اونم لپ هاي كونم رو كه هر كدوم از يه هندونه هم گنده ترن رو ميخورد و گاز ميگرفت . بعد چاك كونم كه چون كونم گوشتي بود , چاكش هم گشاد بود رو باز كرد و سوراخم رو تف زد و با انگشت ميكرد توش . باز هم دلم ميخواست هرچي زودتر كيرش بره تو كونم ... اونم كيرشو گذاشت دم كونم . وقتي كه سرش داشت ميرفت توي كونم جيغ زدم , ولي وقتي رفتش تو عادي شد و تلمبه زد . بعد اينكه تقريبا 6-7 دقيقه كرد توي كونم بهش گفتم : آبت رو بريز توي دهنم .

همون موقع ها بود كه كيرشو درآورد و كرد توي دهنم . من اصلا كاري به اين نداشتم كه كيرش ممكنه كثيف باشه , فقط تو فكر آبش بودم . تا اينكه آبش رو خالي كرد توي دهنم . همه اش رو غورت دادم و بعد روي هم خوابيديم .. اون شب اون رفت خونشون . منم خوشحال بودم كه بالاخره با يه كير كلفت گاييده شدم .

از اون روز ديگه زياد مياد پيشم و از وقتي كه آب كيرشو ميخورم ديگه هم بدنم درشت تر شده و هم سرحال شدم .

شايان هم حسابي بهم حال ميده . چند بار باهاش رفتم پارتي و مهموني و توي چندتاشون كه خيلي سكسي بود منم بهش حال دادم . همه ي دوستاش با دخترهاي جوون و بي بخار اومده بودن ولي من توي اون تاريكي پارتي به شايان حال ميدادم . اونم جلوي دوستاش . مثلا با يه لباس باز و لختي ميرفتم پارتي هاشون و ميشستم روي پاي شايان و لب بازي و ... .

موقع رقصيدن بقلش ميكردم و اونم كون و كپل هاي منو ميماليد و توي اون تاريكي , هر كي مارو از نزديك ميديد كف ميكرد و به شايان حسودي ميكرد .

توي اين 4 ماهي كه باهاش دوستم تقريبا 30-40 بار سكس كرديم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اشكان و ليلا

این اولین خاطره سکسیم هست که میذارم امیدوارم خوشتون بیاد

حدودای یک سال پیش بود که از یه خواب ناز بعد از نهار بیدار شدم دیدم ساعت حدود پنج و ربعه ، سریع یه چایی خوردم و لباسامو پوشیدم که برم کتابخونه آخه دو تا رمان بود که از کتابخونه گرفته بودم(جالب اینه که یک کلمه از اونهارو هم خودم نخوندم )و باید پسشون میدادم، سریع دوچرخه ام رو برداشتم و رفتم کتابخونه، وقتی خواستم کتابارو پس بدم یارو گفت که این دو تا کتاب رو باید 20 روز پیش می اوردی و حالا هم به حساب روزی 50 تومن باید 2000 تومن بدی ما هم بهش دادیم(تو دلم گفتم کیرم تو این اخلاق سگیت) بهش گفتم رمان از مرتضی مودب پور (نویسنده) نداری؟
گفت رو اون میز یه چندتا رمان هست برو ببین تو اونا نیست،منم رفتم حدود هفت هشت دقیقه بین اون کتابا سرچ کردم تا اینکه یه یه رمان به نام <<یلدا>> پیدا کردم با اینکه قبلا گرفته بودم ولی نصف کاره خونده بودمش برش داشتم و رفتم بهش گفتم اینو میبرم گفت خیلی خوب. کتاب و گرفتم وآماده شدم برم که یهو دیدم(بگو کاش ندیده بودی) دو دختر که مانتو هاشون تا زیر زیپ شلوارشون بود و تموم جونشون افتاده بود توش اومدن توو، میخواستن کتاب بگیرن منم برگشتم و به کتابداره گفتم یه کتاب دیگه هم میخوام ، گفت چه کتابی؟ گفتم فرقی نمیکنه رمان باشه بهتره ، گفت من نمیدونم اونجا لیست تموم کتابارو نوشته برو یکی رو انتخاب کن و شمارشو بده من تا برات بیارم(منم تو دلم گفتم خدا از دهنت بشنوه) و پریدم کنار اون دوتا دختره آخه اونام داشتن لیست کتابارو میدیدن منم دنبال به قول معروف منوی کتابای رمان گشتم ولی نبود که دیدم دست اون دوتا دختره ست ، صدامو درست کردم و بهشون گفتم میشه سریع کتابتونو انتخاب کنید و اونو بدین من دیرم شده، که یکی از دخترا با پر رویی گفت از نظر ما هرکی میاد کتابخونه بیکاره و هیچ جایی هم کاری نداره که بخواد دیرش بشه شمام اگه جایی کار دارید برید بعدا بیایید چون ما حالا حالا ها با این کار داریم، منم گفتم این دیگه چه سلیطه ایه حالا جرمون میده و دیگه خفه شدم، رفتم سراغ کتابای علمی. بعد از یه سه چهار دقیقه که داشتم لیست کتابای علمی رو دید میزدم یهو دیدم یکی داره میزنه رو شونه ام، منم روم برگردوندم که دیدم اون دختره ست(تو دلم گفتم این دیگه چه قدر پر روِِ تشریف داره) به من گفت ناراحت شدی؟ اشکالی نداره بزرگ میشی یادت میره، من گفتم شما درمورد چی دارید صحبت میکنید؟، گفت تو دیگه چه قدر پرتی، بابا اون موقع که باهات بد حرف زدم فکر کردم ناراحت شدی،منم گفتم: نه بابا من اگه بخوام از این حرفا ناراحت بشم که کلام پس معرکه ست، تو همین موقع دوستش گفت لیلا بیا اینجا، اونم گفت چی میگی؟ دیگه منم نفهمیدم با هم چی گفتن مثل اینکه درمورد یه رمان بود، یه ربع بعد دیدم کتابشونو انتخاب کردن و میخوان کتابشونو بگیرن منم الکی یه کتاب و شمارش و برداشتم رفتم پیش کتابداره گفتم میشه این کتابو بدید؟(به من یه جوری نگاه کرد فکر کنم فهمیده بود من برای این دو تا دختره وایسادم) از سر جاش پا شد و رفت که کتابای ما رو بیاره،منم به دختره نگاه کردم و گفتم شما چه رمانی انتخاب کردی لیلا خانوم؟ اونم گفت شما اسم منو از کجا میدونید؟ گفتم اون دوستت صدات کرد، گفت آهان اول تو بگو اون کتابی که دستته اسمش چیه؟گفتم یلدا، گفت این کتاب که خیلی قدیمیه باید بدیش به موزه، همین موقع کتابدارم اومد کتاب اون دوتا رو داد و کارتاشونو ازشون گرفت کتاب علمی من رو هم بهم داد باهاش خداحافظی کردم اوناهم همین کارو کردن و همگی با هم رفتیم بیرون من رفتم دوچرخه ام رو برداشتم و به اونا گفتم برسونمتون ، اینبار اون یکیشون صحبت کرد و گفت تو خودت هم زورکی رو دو چرخه ات نشستی(خداییش راست میگفت) موبایلم رو در اوردم گفتم پس حداقل شمارتونو بگید من داشته باشم ، لیلا گفت چایی نخورده پسر خاله شدی! تو اول شمارتو بده و موبایلشو در اورد و گفت اسمت چیه؟ گفتم اشکان گفت اسم قشنگی داری!!!من شده بودم لبو، گفتم نظر لطفته، گفت شمارتو بده پس، منم شمارمو دادم و اونم ذخیره کرد،بعدشم خداحافظی کردن که من گفتم پس شما چی؟ شما شماره نمیدید؟ گفت خودمون بهت زنگ میزنیم، گفتم باشه و با هم خداحافظی کردیم. دو سه هفته ای بود که از این ماجرا میگذشت اونام نه تلفن کردن نه اس ام اس زدند من قیدشونو زده بودم و میگفتم حتما دیگه تلفن نمیکنن ، تا اینكه یه شب داشتم درس میخوندم اتفاقا امتحانم داشتیم ساعتم حدود یک و نیم صبح بود که دیدم یه اس ام اس برام رسید پیش خودم گفتم حتمی این یارو حسین کس خول رفیقمونه و دیگه نخوندمش بعد از یه دو سه دقیقه دیدم دوباره یه اس ام اس دیگه اومد موبایل رو برداشتم که فحش خوار و مادر ببندم به این حسینی که دیدم نوشته اشکان جون چرا جواب نمیدی؟ منم لیلا، من تا اینو دیدم انگار دنیارو بهم دادن و سریع جوابشو دادم نوشتم ببخشید لیلا جون داشتم درس میخوندم، اونم جواب داد شما پسرا روز رو ازتون گرفتن که تا دیر وقت بیدارید و درس میخونید؟ منم جواب دادم دیگه خدا هم مارو اینجوری آفریده ، که دیدم تلفن داره میلرزه ، بله لیلا بود منم قطع کردم براش اس ام اس دادم بابا من نمیتونم حالا صحبت کنم همه اینجا خوابن، اونم جواب داد eee من که تو خونه تنهام جات اینجا خیلی خالیه، من یهو ضمیر خود آگاهم به کار افتاد و پیش خودم گفتم نکنه این میخواد به ما بده؟ براش اس ام اس دادم واقعا جای من اونجا خالیه؟ اونم جواب داد آره من الان رو تخت خواب خوابیدم منتظر تو هستم ، من که جا خورده بودم براش جواب دادم چی؟ اونم نوشت هیچی بابا شوخی کردم فردا هر وقت تونستی بهم تلفن کن ، من براش نوشتم باشه حتما خداحافظ، اونم نوشت خداحافظ. بعد از این اس ام اس بازی اصلا دیگه نتونستم درس بخونم همش به فکر لیلا و اون دوستش بودم و بعد از یه نیم ساعت که دیدم دیگه انگار نمیشه درس خوند پا شدم و رفتم خوابیدم، فردا عصر موبایلم رو برداشتم به لیلا تلفن کردم که دیدم یه پسری جواب داد و گفت بله؟ گفتم لیلا خانوم، اونم گفت به صدام میخوره اسمم لیلا باشه؟ منم خندیدم و گفتم نه ببخشید منظورم این بود که این موبایل لیلا خانومه؟ آره داداش یه لحظه گوشی و بعد از یه هفت هشت ثانیه لیلا اومد پشت خط گفت الو؟ گفتم سلام خانوم خانوما، اونم گفت سلام اشکان جون خوبی؟ گفتم من خوبم تو چطوری؟ گفت منم خوبم ، گفتم این یارو پسره دیگه کی بود؟ داداشت که نبود؟ گفت نه بابا دوستمه اسمش مازیاره خیلی بچه باحالیه اگه ببینیش ازش خوشت میاد، گفتم خب کجا میتونم ببینمش؟ گفت: خونه ما ، گفتم چی؟ گفت مگه گوشات اشکالی داره میگم بیا خونه ما؟ گفتم مگه بابا مامانت خونه نیستن ؟ گفت نه یه چند روزی رفتن شمال، گفتم چه خوب، شب ساعت هفت و هشت میای اینجا ؟ گفتم خوب آدرس بده، اونم آدرسش خونه رو داد، و گفت شب که میای باید حتما تیپ بزنی و بیای چون مازیار با پسرای خوش تیپ بیشتر حال میکنه!!! گفتم مگه مازیارم شب هست ؟ گفت آره، گفتم من دوست دارم با هم تنها باشیم، اونم گفت مگه میخوای چیکار کنی شیطون؟ و خندید(خنده شیطنت آمیز) منم خندیدم، اون گفت پس شب حتما بیا گفتم باشه لیلا جون، و با هم خداحافظی کردیم، منم پریدم خونه اول از همه رفتم حموم و یه تیغ مشتی به موهای کیرمو و زیر بغلم و ریشام انداختم و همه رو از دم سفید کردم چون فکر میکردم میخواد باهام سکس کنه ، ساعت که نزدیکای 5 شد رفتم و به بابام گفتم امشب تولد یکی از دوستامه میشه ماشینتو بدی من برم اونجا؟ با دوچرخه که برم آبرو ریزیه( اون موقع بابام یه پژو پارس نقره ای داشت ) اونم قبول کرد و منم رفتم ماشینو از پارکینگ آپارتمان در اوردم و رفتم بیرون اول از همه رفتم یه ساعت مچی دخترونه خیلی خوشگل خریدم و یه کم تو خیابونا پرسه زدم تا ساعت شد یه ربع به هفت و منم ماشینو آتیش کردم رفتم سمت خونه لیلا دیگه اون موقع ساعت هفت شده بود رفتم زنگ خونشونو زدم همون مازیاره آیفون رو برداشت و گفت کیه؟ گفتم سلام مازیار جون منم اشکان دوست لیلا در رو باز کن،اونم در رو باز کرد و گفت بفرما بالا منم ، از شانس آسانسورشونم خراب بود 14 طبقه رو پیاده رفتم بالا و زنگ زدم، که دیدم یه غول در رو باز کرد یه آدمی بود که از بس بادی بیلدینگ رفته بود دیگه مثل شرک شده بود یه سیبیلم داشت که تازه تابشون داده بود ولی خیلی خوش تیپ بود، گفتم آقا مازیار؟ گفت خودمم، گفتم سلام ، اونم گفت سلام بفرما تووو منم رفتم تووو دیدم لیلا رو یه مبل نشسته و داره با موهاش ور میره منم هنوز بدنشو ندیده بودم آخه پشتش به من بود رفتم جلو وگفتم به به سلام اونم بلند شد وایساد که دیدم یه تاپ پوشیده با یه دامن کوتاه که تا بالای زانوهاش بود، دستشو اورد جلو و به من دست داد گفت بفرما بشین، رفتم نشستم روی یه مبل و اونم نشست سر جاش و مازیارام اومد نشست رو یه مبل دیگه منم هدیه ای رو که دستم بود دو دستی گرفتم ورفتم جلوی لیلا و گفتم تقدیم با عشق که یهو مازیار گفت اه اه اه دیگه از این حرفا نزنیا اینجور جاها باید بگی تقدیم با سکس، من که کله ام به سمت مازیار خشک شد و به خودم گفتم بله اشکان خان حدست درست از آب دراومد این لیلا هه میخواد امشب رو یه شب سکسیش کنه؟ تو همین لحظه مازیار گفت چته؟ و بعدش به لیلا گفت این دیگه کیه دعوتش کردی این که خیلی پاستوریزه ست!!!! مازیار داشت حرف میزد که یهو لیلا بسته کادو رو ازم گرفت گذاشت کنارش و دستشو گذاشت رو سرم و نوازش کرد دستشو برد زیر گوشم ، من همون موقع شق کردم، بعد سرشو اورد جلو و لبامو بوس کرد و هی سر منو میاورد جلو و بعد لب بالاییم رو می خورد ، منم که دیدم اینطوریاس دستمو کردم لای موهاش و شروع کردم به خوردن لباش ، تا یه دو سه دقیقه داشتیم همین کارو میکردیم که یهو دیدم مازیار بالای سرمون با یه سینی چایی وایساده و میگه بسه دیگه لاس بازی بیایین چایی بخورید، لیلا هم از روی زمین بلند شد و نشست روی مبل منم نشستم سر جام و چایی خوردیم تا حدود ساعت هشت و نیم داشتیم گپ میزدیم و این مازیارم از اول تا آخر از سکس حرف میزد تا اینکه ساعتشو نگاه کرد گفت من دیگه میرم شام بگیرم لیلا جون چی میخوری؟ لیلام گفت یه مینی پیتزا برام بگیر، بعد از من پرسید اشکان تو چی؟ گفتم نه دیگه بیشتر از این مزاحمتون نمیشم دیگه میرم خونه، لیلا گفت نه نریا، از اون ورم مازیار گفت همه چی تازه میخواد شروع شه اون وقت تو میخوای بری؟ گفتم خیلی خب بابا وای میسم نخورید منو! لیلا گفت بخوای و نخوای من امشب تو رو میخورم،منم گفتم باشه من حاضرم ولی به شرطی که بذاری منم تو رو بخورم گفت باشه من امشب در اختیار توام،مازیارم گفت بالاخره چی میخوری اشکان؟ گفتم منم مثل لیلا جون مینی پیتزا میخورم، مازیارم گفت حالا که شما پیتزا میخورید منم پیتزا میخورم ، رفت از خونه بیرون لیلا هم بلند شد و رفت توو آشپزخونه ، بعد دیدم که یه شیشه مشروب دستشه گفتم این چیه؟ من اهل این چیزا نیستما تاحالام نخوردم! گفت مگه سکس بدون مستی هم میشه؟ باید بخوری! هرچی من گفتم نمیخورم آخر یه ته گیلاس خوردم ولی خودش یه گیلاس کامل خورد و بعد به من گفت زود باش لباساتو در بیار منم در اوردم و بعدش رفت تو اتاق خواب و گفت بیا اینجا. منم رفتم اونجا، اونم تاپ و دامنشو در اورد یه آهنگ عربی گذاشت و با شرت و سوتین برام رقصید و خوب منو حشری کرد و بعدش کم کم رفت سراغ سوتینش و بهش ور رفت و آخر درش اورد منم که دیگه داشتم میمردم فشارم رفته بود بالا و بعد از یه دو دقیقه شورتشم در اورد و به من اشاره کرد که برم رو تخت خواب و بعد اومد بغل من خوابید و دوباره شروع کرد به خوردن لبام و هی بدنشو میمالوند به بدنم و پاهام رو نوازش میکرد و منم دستمو کرده بودم لای موهاش بعد یه 10 دقیقه دستشو برد سراغ شرتم و شرتم کشید پایین و بلند شد نشست و حمله کرد به این کیر شق شده ما و خوردش منم که حشری شده بودم با پنج شش تا مک زدن اون احساس کردم که آبم داره میاد بهش گفتم اومد اومد اونم کیرم رو آروم از دهنش در اورد اون رو مالید زیر گردنش و تموم آبم ریخت رو پستوناشو گردنش و لباشهی میگفت اومممممم و مزمزه میکرد آبم رو، تا یه پنج دقیقه به همین صورت بودیم و من کاملا بی حس شده بودم و اینگار تموم کمرم خالی شده بود، بعدش لیلا سرش رو اورد بالا بهم گفت بلند شو تا بریم حموم ، گفتم تو کثیف شدی تو برو، گفت تو امشب قرص نه خوردی؟همش میگی نه بعد دستمو گرفت و بلندم کرد ، باهم رفتیم حموم اون گردن و پستوناشو شست و خوابید کف حموم و انگشتاشو کرد تو گوشش ولای پاهاش رو باز کرد و به من گفت لیسش بزن، گفتم بلد نیستم (راستش حالم به هم میخورد) گفت کاری نداره که زبونتو بمال روش، گفتم تمیزه؟ گفت قبل از اینکه بیای خوب شستمش گفتم باشه و بعدش منم از پشت خوابیدم کف حموم و زبونم رو مالیدم رو کسش دوباره شق کرده بودم حدود پنج شیش دقیقه کسشو لیس زدم ،صدای آه ناله لیلا تو حموم پیچیده بود ، منم هی به لیلا میگفتم یکم یواش تر آه ناله کن الان واحد روبه رویی میفهمه، ولی گوشش بده کار نبود من دیگه زبونم خسته شد بلند شدم نشستم و کیرم رو فرو کردم تو کسش (نمیدونم دخترای امروزی نمیخوان شوهر کنن همشون پار شده اند) و هی تلمبه زدم و اونم بدتر جیغ میزد یه دو سه دقیقه همین کارو کردم تا یهو دیدیم در حموم باز شد، مازیار بود گفت بسه دیگه بیایین شام بخورین پیتزاها یخ کرد و دوباره در و بست، منم کیرم رو در اوردم که دیدم لیلا بلند شد نشست و منو خوابوند و نشست روی کیرم و خودش کیرم رو کرد تو کسش و هی رفت بالا پائین یه پنج شیش دقیقه ام این کارو کرد که دیدم کیرم رو در اورد رفت عقب و هی کسشو مالوند و مالوند تا اینکه دیدم یه آهی از ته دل کشید، بله ارگاسم شده بود ولی حالا این من بودم که دوبار حشری شده بودم به خاطر همین آروم کیرم رو کردم لای پستونای لیلا و اونم پستوناشو برد بالا پایین تا اینکه دوباره آبم اومد ولی نه به اندازه دفعه قبل، من بلند شدم یه دوش گرفتم و لیلا هم دوباره پستوناشو که آبم ریخته بود روش رو شست بعد لباسامونو پوشیدیم و رفتیم سراغ شام وقتی اومدیم بیرون مازیار شامشو خورده بود و داشت ماهواره میدید من و لیلا هم وحشیانه به پیتزاها حمله کردیم من که خیلی گشنه ام شده بود آخ دوبار آبم اومده بود بعد از شام دوباره افتادیم به گپ زدن ساعت شده بود ده و نیم ، من گفتم خیلی دیر شده باید برم،مازیار گفت مگه من میذارم بری؟ تازه میخواییم سکس گروهی داشته باشیم ، گفتم نه تورو خدا من دیگه کمر برام نموده ،مازیار گفت یه شب که هزار شب نمیشه اگه الان بری 30 سال دیگه که به امشب فکر میکنی میزنی پشت دستت میگی میبینی چی شد ؟ کس مجانی بود و نکردم!!!!!!!!!
گفتم باشه مازیار جون به خاطر تو وای میسم ،اونم گفت دمت گرم و بلند شد ولخت شد (نمیدونی چه کیری داشت سه چهار برابر کیر من بود) و لیلا هم از خدا خواسته پرید و شروع به ساک زدن کیر مازیار کرد ، مازیار به من گفت منتظر چی هستی بپر کونشو بکن منم دوباره لخت شدم و شرت لیلا رو کشیدم پایین آخه با شرت و سوتین بود ، لای کونش رو باز کردم ، که یهو مازیار گفت اینجوری که نمیخوای بکنیش؟ نمیخوای که دختر مردم مثل آدم آهنیا راه بره؟ و کیرشو از دهنه لیلا در اورد و رفت یه کرم اورد، و به من گفت بشین رو مبل و شروع کرد به مالیدن کیر من با اون کرمه و کيرم رو حسابی چرب کرد و به من گفت آخه اینم کیره تو داری؟ هسته خرما بزرگتر از اینه!!! و بعد رفت سراغ کون لیلا و کونشو حسابی چرب کرد و رفت جلوی لیلا وایساد و گفت شروع کن و لیلا هم دوباره شروع کرد به ساک زدن و منم کیرم رو کردم تو کون لیلا ، با اینکه کرم مالی کرده بودیم ولی بازم دردش گرفت یکم که کون لیلا رو کردم دیدم مازیار با صدای بلند گفت آه آه آه و لیلا کیرشو از دهنش در اورد که یهو آب مازیار مثل فواره پاشید روو صورت لیلا و لیلا هم هی اوممممم اوممممم میکرد با زبونش آبای دور دهنش رو لیس میزد من این وسط جو گیر شدم کیرم رو تند تند تو کون لیلا عقب جلوميكردم که احساس کردم آبم داره میاد، کیرم رو در اوردم و آبم رو ریختم رو کمرش بعد بادستمال کیرم رو پاک کردم و لباسامو پوشیدم و باهاشون خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم و هی پیش خودم میگفتم حالا بابام میزنه توو صورتم ولی تا رسیدم خونه دیدم برام نامه گذاشته که اشکان من و مادرت رفتیم بیرون غذا بخوریم . من که حسابی خسته بودم ، اول رفتم یه دوش مشتی گرفتم و بعد رفتم خوابیدم.
من قبل از این ماجرا سه چهار تا سکس داشتم ولی تو این سکس من بیشتر همش حال کردم.
از اون موقع تا حالا هم با لیلا رابطه دوستی دارم ولی دیگه باهاش نتونستم سکس کنم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خانم دکتر فداکار

داستان من بر میگرده به 2 ماه پیش، که هوا کلا خیلی سرد بود. چند مدتی مریض شده بودم و حال درست حسابی هم نداشتم. مرتب خونه بهم می‌گفتن برور دکتر ولی از اونجایی که من به شدت از دارو بدم میاد، پامو دکتر نمی‌زاشتم (البته خیلی از آمپول خوشم میاد چون بعد از استفاده سریع خوب میشی) . همینجور مریضیه من ادامه داشت تا اینکه یه شب حول ساعت 8 شب حالم حسابی بد شد. کسی به جز داداشم خونه نبود. سریع دفترچه رو برداشتم و به دادشم گفتم که منو برسونه مجتمع پزشکی. . . .

بعد از نیم ساعت که به مجتمع رسیدیم داداشم یک نوبت برای دیدن دکتر برای من گرفت و منم منتظر بودم. و خودش گفت من میرم، هر وقت کارت تموم شد زنگ بزن تا بیام دانبالت. از شانس بده ما ما آخرین نفر بودیم. همینطور که سر درد و تب به جونم افتاده بود یه دفعه خانم منشی (الان طبقه پایین هستم) اسم منو خوند، وقتی سرمو اوردم بالا دیدم‌ای داد همه رفتن انگار من آخری بودم، البته چند نفری هم بودن ولی وضعیت اونا خیلی بهتر از من بود.
بعد از اینکه من رفتم پیشه منشی، منشی با دست برگه ویزیت رو داد به من و گفت برو بالا اتاق 103، منم سریع رفتم دیدم خدا بده برکت انگار همه‌ی اینایی که پایین بودن، اومدن طبقه 2. منم برای اینکه منتظر بمونم و خسته نشم روی صندلی نشستم. الان دیگه حدود ساعت 10 بود که منشی دکتر اسم منو خوند منم پریدم که برم تو اتاق، خانم منشی سریع دستش رو جلوی شکمم اورد گفت: کجا، گفتم خانم مگه شما اسمه منو نخوندی گفت: چرا ولی هنوز یه خانوم تو هست، همین که اینو گفت: اسمه یه آقای دیگه هم رو خوند و اونم اومد کنار من ایستاد. داشتم دیگه عصبی می‌شدم معمولا من آدم راحتی بودم (از لحاظ شکلو قیافه من قدم 1. 68 و وزنم 58 هست. صورتم جو گندمی، چشم‌های سبز وسنم 21 هست) خلاصه. . . همینجو پامو به میز منشی لیز می‌دادم که منشی سرشو برگردوند گفت: آقا مشکلی دارید. منم گفتم: خانوم ما مریضیما. . یک ساعت پایین یودیم، یک ساعت اینجا حالا هم نیم ساعت پشت این اتاق دکتر معطل شدیم اینجوری که پیش میره ما باید همینجا بمیریم دیگه. منشی با لحنی آروم گفت: ببخشید امشب شانس شما شلوغ بوده یه کم تحمل کنید الان بیمار میاد بیرون، شما رو میفرستم تو. با این لحن دیگه هیچی نمی‌تونستم بگم سرمو انداختم پایین و منتظر شدم.
بعد از 5 دقیقه خانم بیمار تشریف اوردن بیرون، ولی انصافا اساسی حالشون بد بود. خلاصه. . . من رفتم تو پشت سرمم مرده اومد. رفتم تو که دیدم خانم دکتر سرش زیره و داره اشاره به میز میکنه. منم رفتم نشستم روی میز از پشت میز اصلی در اومد و نشست روی صندلی جلوی روی من. اصلا حالم خوب نبود سرم درد داشت. بعد از بررسی پزشکیش، سری دفترچه رو برداشت و یه چیزایی توی دفترچه نوشت. بعد سرشو اوورد بالا رو به مرده کرد گفت: آقا شما بیاید. من که بلند شدم برم بیرون گفت: آقا کجا گفتم: داروخونه دیگه. دکتر گفت: شما تشریف داشته باشید یه مشکلی هست که باید بهتون گوشزد کنم. با لحنی آروم گفتم: خب همون اول میکردی. سرشو اورد بالا گفت نمیشد. رنگم پرید انگار شنیده بود، مرده با تعجب داشت نگاه میکرد.

مرده که کارش تموم شد و نسخه رو گرفت، با یه لبخند به من رفت بیرون. منم که داشتم نگاه بهش می‌کردم، خانم دکتر صدا زد: آقا لطفا بیا بشین. همین که نشستم گفت خوب نیست حرفتو زیر لب بزنی. منم با کمی خجالت گفتم: شما شنیدید. گفت: مگه من کرم. گفت: خب حالا یه مشکلی اینجا هست، شما ضعیف هستید ولی این ضعفتون عادی نیست. همین که اینو گفت من رنگ تو صورتم نبود انگار مشکله منو فهمیده بود (مشکل من خودارضایی هست، البته نه از نوع دالخواهش، من میون هر دوشب خود به خود ارضا میشم، یه بار خودم تنها به پیش یه متخصص رفتم ولی جواب نداد. به خونواده هم روم نمیشد بگم. باور کنید که من بعد از اینکه به سن بلوغ رسیدم یه بار بخاطر این مسئله مسافرت نرفتم.) سریع تو حرفش پریدم گفتم: خانم من زیاد فوتسال بازی می‌کنم (اینم راست گفتم) . گفت این ضعف از این جهت نیست. گفت: این کارت مطبه منه شما حدود ساعت 5 عصر فردا تشریف بیارید مطب. منم با یک لبخند گفتم: فردا! ، دکتر گفت: آره فردا ایرادی داره، گفتم فردا جمعست. یه لحظه عینکشو در اوورد و با دوتا انگشتش به چشاش کشید گفت راست می‌گید، پس شنبه بیاید.
منم راه افتادم رفتم داروخونه مقدار دارویی رو گرفتم، چون از قرص و اینا بدم میومد ریختمشون توی سطل و بعد آمپولو رفتم تزریقات زدم و زنگ زدم برای دادشم تا بیاد دنبالم. وقتی رسیدم خونه حسابی تو فکر رفتم، با خودم می‌گفتم: اگه این مسئله دراز بشه چی، خونه بفهمن حسابی زشته. (من علاوه بر اینکه دانشجوام استاد همیار هم هستم ولی کم رو تشریف دارم.) خیلی با خودم کلنجار رفتم که برم یا نه. تا اینکه شنبه رسید. سریع رفتم به دوش گرفتم یه کم به سرو صورتم رسیدم و راه افتادم که برم مطب خانم دکتر. وقتی رسیدم حدود ساعت 4. 45 دقیقه عصر بود. تا رسیدم رفتم پیش منشی گفتم من آقای X هستم، اونم گفت دکتر مریض داره، یه لحظه تشریف داشته باشید الان صداتون میکنم تا برگشتم که یه صندلی خالی پیدا کنم خانومی با عصابانیت داشت نگاه میکرد، اتفاقا فقط صندلی کنارش خالی بود. منم سرمو انداختم زیر و رفتم گوشه صندلی کنارش نشسته بودم. داشت زیر لب به طوری که من بشنوم میگفت: تازه از راه رسیده، ویزیتم زودتر میگیره. من تا این اوضا رو دیدم گفتم: اگه دوست دارید شما برید. اونم با عصبانیت گفت: مرسی، شما راحت باشید. منم گفتم: من راحتم. حسابی زد به سیم آخر سرخ شده بود.
منشی منو صدا زد منم با دست پاچگی رفتم توی اتاق خانم دکتر. خانم دکتر گفت: بشین. گفتم همینجا راحتم. گفت: من باید معاینه کنم اونجوری من ناراحتم. منم سرمو تکون دادم رفتم نشستم. کمی خودشو به جلو کشید و گفت: حالا بگو ایراد کجاست. گفتم ایراد؟ گفت: آره، ایراد. شما می‌تونید مشکلتون رو راحت بگید شاید بتونم کمکی کنم. من: ببخشید من مشکلی ندارم فقط سرم و تنم درد میکنه همین. گفت: جدا از اون شما ضعیف هستید. از گودی زیر چشاتون، رنگ پلک، زردی گردن، و از همه مهمتر فرم کمرتون معلومه چه مشکلی دارید. شما اگه این کارو ادامه بدید مطمئنا به مشکل بر می‌خورید. من دیگه حسابی داشتم خجالت میکشیدم. و با لحنی تند گفتمک خانم دکتر شما دارید در چه موردی حرف میزنید. در مورده گودی زیر چشام من رشتم کامپیوتر هست و باید پای کامپیوتر بشینم. کمر هم بخاطر صندلی که روش میشینم شاید باشه.
دکتر سرش انداخت پایین، گفت: با یه آزمایش چه طوری؟ گفتم: چه آزمایشی؟ دکتر: خود ارضایی. اصلا دیگه حالم داشت از این موقعیته کوفتی که توش قرار گرفته بودم بهم می‌خود. از اونجایی که روم نمی‌شد بگم نه، گفتم باشه. رفت پشت در، یکم درو باز کرد گفت: خانم صادقی دستگاه Express 320 رو بیارید. اگه اشتباه نکنم همین بود. منشی گفت: خانم من این دستگاه رو نمیشناسم. گفت باشه خوب خودم میرم. منم گفنم که بهترین موقعیته برای در رفتن. رفتم بیرون که خانم منشی گفت: کجا؟ گفتم بیرون باید یه زنگ بزنم شاید کمی طول کشید. منشی: مشکلی نیست، شما شماره تماس رو لطف کنید وقتی خانم اومد من یه میس میزنم. گفتم: چشم. من یه پا داشتم و دو پای دیگه هم قرض کردم و راه افتادم.
دیگه خبر نشد. حدود ساعت 9 شب بود، پیش دوستام داشتم طراحی سایت می‌کردم که موبایلم زنگ خورد، گوشی رو برداشتم. صدای یه زن بود، زن: الو، آقای X. من: بله بفرمایید. زن: کار خوبی نکردید که رفتید اینجوری هم به خودتون و هم به آیندتون صدمه زدید، وظیفه من راهنمایی شما بود ولی اصلا کار درستی نبود. من جا خورده بودم، با تعجب گفتم: خانم آقای X هستم ولی من شما رو نمی‌شناسم، و اصلا نمیدونم راجع به چی حرف میزنید. زن: اه ببخشید. من خانم دکتر Y هستم. نفسم بالا نیومد، آره کار منشی بود شماره تماس رو به دکتر داده بود. گفتم: خانم دکتر ببخشید کار واسم پیش اومد. دکتر: ببین آقای X، من دوست دارم مریضام منو به دیگران معرفی کنن. شما مشکل دارید. خب بگید شاید کمکی از دست من بر بیاد. منم دیگه چیزی نبود که بخام زیرش بزنم گفتم: من یه مشکل دارم که الان 4-5 ساله گرفتارشم. من مبتلا به استمنا هستم. خودم تنهایی دکترهای زیادی رفتم و عملا نتیجه نگرفتم ، شاید بخاطر این بوده که راه حل های مشکلی بهم پیشنهاد میشد. 4-5 ساله که الان از ترس این بیماری من مسافرت نرفتم . خونه ی اقوام هم نمی مونم. نه اینکه خودم این کارو کنم نه، بصورت خود به خود تو خواب این اتفاق برام می افته. دکترای دیگه گفتن که این مشکل در لوله حاوی منی هست که گشاده و باید یا اونو قطع کرد و یا قرص های مخصوص بخوری.
خانم دکتر به نفس عمیق کشید و گفت: ببنین اگه لوله رو ببندی دیگه نمی تونی تولید مثل کنی. و اگر قرص هایی رو که دکتر میگه مصرف کنی، ممکنه عقیم بشی. بهتره بیای مطب با هم حرف بزنیم. فردا حدود ساعت 4 بیا مطب. گفتم: خانم دکتر شما زیاد روی این مسئله حساس شدید. فکر کنم تا حالا بیماری با این مشکل نداشتید. دکتر: بیشتر به همین خاطره، ولی پسری مثل شما نباید با این مشکل بسوزه. حالا شما فردا بیا مطب تا بهت بگم چکار کنی.
فردای اون شب من ساعت 3.20 راه افتام رفتم. و ساعت 3.45 دقیقه مطب بودم. خانم منشی بود ولی خبری از دکتر و بیمار نبود. تا رسیدم توی مطب منشی روه بهم کرد و گفت: به به آقای فراری. گفتم: من فرار نکردم، کار داشتم. منشی گقت: آره واقعا کارتم چه کاری بود. گفتم: خانم دکتر کجاست: گفت : الان میاد یکم صبر کن. ولی فکر نکنم امروز کاری واست پپیش بیاد، چون دیشب خانم دکتر شمارتون رو گرفت. با یه لبخند گفتم : نه کاری ندارم.
داشتیم حرف میزدیم که خانم دکتر اومد و رو به من کرد گفت: بیاید تو ، خانم صادقی تا نیم ساعت مریض نگیر. منم سریع بلند شدم رفتم تو. گفت: بشین. تا حالا دکترو با مانتو ندیده بودم. خیلی جذاب بود. موهاشو روی صورتش ریخته بود، پوسته سفید، چشای مشکی، بینی کوچیک، لپای بر اومده و هیکل بسیار قشنگ. کلا هواسم به اون بود. دکتر نشست رو میز گفت: خب بیا اینجا بشین. رفتم نشستم، باز دلهره ی دیروز سراغم اومد و سرمو اینور اونور میکردم، که دکتر گفت: مشکلی پیش اومده. گفتم : نه. دکتر: پس بگو. من: چی؟ دکتر: مشکلت. راستی مشکل شما راه حل دیگه ای هم داره من: میدونم. دکتر: چرا نگفتی؟ حالا ول کن شما می تونی با ارضا شدنه طبیعی مشکلتون رو طی 2-3 سال حل کنی.
داشتم از تعجب شاخ در می اوردم. دکتر: تعجب نکن، ما دکتریم وظیفه ماست که به مریض راهنمایی بدیم. من: خانم دکتر، چه فرقی میکنه، جفتش یکیه. دکتر: اگه منظورت خود ارضایی، آره. ولی من منظورم واقعی بود. من: خانم دکتر من گفتم که شرایطش باعث شده تا نتونم درمون بشم دیگه. دکتر: ارضا شدن معمولی؟ من: آره، من ازدواج نمی تونم بکنم، نمی تونم خودمو تو شرایطی بزارم که از توی چاله بیفتم تو چاه. دکتر: منظور؟ من: منظوری ندارم، من الان شرایط ازدواج رو ندارم. دکتر: اولا من نگفتم ازدواج. من: پس چی؟ دکتر گفت: تو چکاره ای؟ من: دانشجو و برنامه نویس و طراحی سایت هم میکنم. دکتر: پس مشکلی نیست، باید با دخترای زیادی دوست باشی. با یکی که مطمئنی، سیغه محرمیت کن. باور کنید من اصلا انتظار چنین حرفی رو نداشتم، شاید شما هم جا خورده باشید ولی باور کنید چنین حرفی رو با گوشای خودم شنیدم. من: خانم دکتر اصلا حرفش رو نزنید. من دوست ندارم خودمو توی این مسائل بکشم.
جو ساکت شد. دکتر: یه نفسی کشید و گفت: پیشنهاد من این بود، و در ضمن تنها را کم هزینه و کم خطر. راستی شما باید یه آزمایش بدید تا صحت راهنمایی من کاملا معلوم بشه. من: چه آزمایشی؟. دکتر: پاشو برو رو تخت پشت پرده. بلند شدم بدون هیچ حرفی رو تخت نشستم. همینطور که یه دستکش رو توی دستش می کرد اومد روبه روی من وایساد و پرده رو کشید. دکتر: شلوارتون رو بکشید پایین. من: چرا؟ دکتر: آزمایشه دیگه، اگه شما بعد از این آزمایش مشکلتون حل شد، که بعیده، ولی ممکنه یکم زمانش بین 1 روز بیشتر بشه. معلوم میشه پیشنهاد من درسته، لطف کن شلوارتو درار. وقتی شلوارمو در آوردم، اشاره به شرت کرد. شانس اورده بودم که شب پیش، بعد از اینکه باهاش حرف زدم، بخاطر آزمایش یکمی به خودم رسیده بودم ولی اصلا نمیدونستم به اینجا بکشه. شرت هم در آوردم. گفت: دستتون رو عقب بزارید . راحت بشینید. دستش رو برد سمت کیرم (باید دیگه اینو گفت، ببخشید). تو دستش گرفت و شروع به جلق زدن کرد. من: دکتر ببخشید این دستکش منو اذیت میکنه. دستکش دست چپشو در آورد آخه چپ دست بود. و شروع به کار کرد. من حشری شده بودم ، چشام به سینه هاش بود که داشت زیر فرم پزشکیش بالا و پایین میشد. کاملا سرخ شده بود. من بخاطر مشکلم دیر ارضا میشدم. دیگه داشت عقل از سرم میپرید. با دستم، دستشو گرفتم(دست چپ). خیلی نرم بود و سفید. دیگه جلوتر نرفتم . چشام کلا به چشاش قفل شده بود و همینطور زبونم رو به دندونم می کشیدم. دکتر دیگه ادامه نداد، گقتم: چی شد. دکتر: گرمم شد به لحظه، رفت درو قفل کرد. و اومد دکمه فرمش رو باز کد و کاملا زد کنار، زیرش یه تیشرت خیلی قشنگ داشت ، که روش نوشته بود ( امروز خوبه، ولی فردا معلوم نیست | Today is good. But tomorrow is unknown). سینه هاش داشت پیرهنشو پاره می کرد. صورتش داد میزد که شهوتی شده. منم بشتر از اون شهوتی بودم ولی کاری نکردم. دیگه داشت آبم میومد، بدون اختیار بازوشو گرفتم. گفتم : داااااره ه ه ه میاد. دکتر: بزار بیاد. همین که خواست بیاد سرشو سریع رو به سطل زیر پام گرفتم و همشو اونجا خالی کردم. بی حال شده بودم. دکتر دستشو به تخت زد و صورتشو با کلینیکس خشک میکرد. بعد رو به من کرد گفت: هم چیزت بزرگه و هم دیر ارضا میشی. واسه همسرت باید خوب باشه.

من که دیگه کاملا به حالت عادی برگشته بود، سریع با کلینیکس خودمو تمیز کردم. و سرمو انداختم پایین، واقعا از خودم خجالت می‌کشیدم. نمی‌دونم چرا وقتی تو اون حالی مغزت کار نمی‌کته. دکتر: چیه حالت گرفته شده. من: یکم واسم سخته دیگه به شما نگاه کنم. خانم دکتر که داشت شکلات از کیفش در می‌اورد، گفت: ‌ای بابا، من دکترتم، مشکلی نداره راحت باش. حالا این شکلات رو بخور، برو خونه. پس فردا باز بیا، نیاز به ویزیت نداری. ساعت 4 بیا. منم گفتم: چشم. سرمو انداختم زیر، و رفتم.
یکم برام سخت بود این ماجرا رو عادی بگیرم. ولی دیگه اتفاق افتاده بود. شب حدود ساعت 1بود که صدای زنگ پیامک گوشی اومد. رفتم گوشی رو برداشتم و نگاه کردم دیدم، یه شماره موبایله، پیامک رو باز کردم. پیامک: چطوری، امروز حالت گرفته شد. من گیج شدم، این پیامک یا می‌تونه از طرف منشی باشه یا دکتر. چون دو پهلو نوشته شده. من جواب دادم: اصلا، اتفاقا خوب بودم. پیامک: آره، خوب دستمو چنگ زدی. دیگه دوزاریم افتاد که خان دکتره. گفتم: ببخشید دست خودم نبود. خانم دکتر (پیامک) : می‌دونم. از صورتت معلوم بود. من: شما هم دست کمی از من نداشتید. خانم دکتر: مودب باشید. من: ببخشید منظوری نداشتم. خانم دکتر: شوخی کردم. نظرت چی بود؟ من: راجع به چی؟ خانم دکتر: امروز دیگه. من: نمی‌دونم جواب بده یا نه. خانم دکتر: من با این موضوع نبودم. خودت چه حسی داشتی. من: می‌تونم بگم. خانم دکتر: واسه همین سوال کردم دیگه. من: تا حالا این حسو نداشتم. دکتر: اسمه کوچیکت، همینه که توی دفترچست. من: اره دیگه. خانم دکتر: راست گفتی دوست دختر نداری. من: اگه بگم آره دروغ گفتم. دوست دختر داشتم. خانم دکتر: الات چی؟ . من: نه، اهمیتی دیگه برام نداره. خانم دکتر: دوست زن هم نداری؟ . من: این چه سوالی هیچ فرقی نمیکنه. خانم دکتر: خب دیگه مزاحمت نمیشم، پس فردا منتظرت هستم (پنج شنبه) . موفق باشی.
راستشو بخواید خیلی بهم حال داده بود. ولی واسم کافی نبود. دوست داشتم هنوز دیرتر ارضا شم. واسه همین از چند تا دوستام که سوال کردم گفتن: قبلش که می‌خوای بری 3تا قرص استامینوفن بخور. من گوش کردم. روز پنجشنبه تقریبا همون اتفاقات افتاد، ولی با یکمی تغییرات. رفتم تو، ولی اینبار همون اول کار درو بست. اومد پیشم نشست (خانم دکتر) گفت: اون شب که دیر نخوابیدی. من: من عادت دارم. دکتر: پس بهت بیشتر پیام میدم. من: باشه، خیلی هم خوبه. دکتر: برو بشین رو تخت. رفتم نشستم، اونم اومد صندلی رو گذاشت رو به روی تخت، پرده رو کشید کنار و نشست. این بار همون اول کار دکمه‌ها رو باز کرد. وای چه رونی داشت. با اون شلوار جینی که پوشیده بود میشد صافی شو حس کرد. خیلی قشنگ بود. صندلی کوتاه‌تر از تخت بود. سینه هاش تا زیر صورتم بود، خیلی بزرگ بود. گفت: آماده نشدی که. گفتم: باشه. دکتر: نمی‌خواد خودم برات در میارم. شروع کرد به زیپمو باز کردن. دستشو گرفت زیر کیرم، دستکش دستش نبود. با یک کرم که از قبل بالای تخت گذاشته بود، کارو آسون کرد. شروع به بالا پایین کردن دستش کرد. قشنگ میون سینه هاش معلوم بود، باور کنید سفید‌ترین چیزی بود که دیده بودم. فکر کنم برای عمد این کارو کرده بود.
من چشام بدون اختیار به سینه هاش دوخته بودم. که دیگه ادامه نداد. و گفت: چشات کجاست. سرمو سریع چرخ دادم. گفتم: دست خودم نیست. گفت: سعی کن دسته خودت باشه. اصلا هر چه رشته کرده بود پنبه شد. انگاذ نه انگار که داشته می‌مالونده. گفت:‌ترسیدی؟ . گفتم: آره، نباید می‌ترسیدم. باز شروع کرد به بالا پایین کردن. اصلا استامینوفن‌ها تاثیری نداشت. کتفم، همونجوری که چشام بسته بود، به سینش خود، سریع مثل آدم برق گرفته خودمو کشیدم کنار و گفتم: ببخشید چشام بسته بود. اونم چیزی نگفت، همینطور ادامه داد. موج قشنگی روی سینه هاش افتاده بود. باور کنید 3 بار می‌خواستم سینه هاشو بگیرم ولی جرات نداشتم. دیگه داشت میومد. گفتم: داره میاد. گفت اشکالی نداره بریز توی سطل پایین. کاملا صورتش قرمز شده بود، موهای تو صورتش ریخته بودن روی لباش. اونم دیگه چشاشو بسته بود. سریع دستم گرفتم و ریختم توی سطل. ول کن نبود همین جور می‌مالوند. تا که موهای توی صورتشو زد کنار گفت دیگه بسه.
پاشد و شروع به بستن دکمه هاش کرد. گفتم: امروز زود گرمتون شد. گفت: نه، خواستم‌اندازه‌ی روز قبل طول نکشه. فهمیدم که خودش به عمد این کارو کرده. گفتم: میشه اسمه کوچیکتون رو بدونم. گفت: واسه چی میخوای. من: همینطوری. گفت: خب روی مهر هست. توی دفترچه. گفتم: از زبون خودتون چیز دیگست. گفت: نه انگار مغ زنی هم بلدی. گفتم: اگه ناراحت میشید نگید. گفت: من ناهیدم. دستش رو اورد جلو و تبریک برای آشنایی داد. امشب که دیر می‌خوابی. گفتم: واسه چی؟ . گفت: پیامک دیگه. گفتم: آره.
شی شد. ساعت 12 شد ولی پیامکی نداد. ساعت دیگه نزدیک به 1. 30 بود که پیامک داد: سلام. ببخشید دیر شد نتونستم زودتر پیامک بدم. اگه خوابت میاد بخواب. من: سلام، همسرتون بودن. ناهید: همسر! نه بابا من الان 5 ساله طلاق گرفتم. من: چرا؟ . ناهید: شوهرم دوست نداشت تو بیمارستان کار کنم. من: مگه چند سالته؟ . ناهید: من 31 سالمه. یه سوالی ازت دارم. من: بگو. ناهید: امروز چرا به زیر پیرهنم خیره شده بودی. نمی‌دونستم چی بنویسم. یه قدر طول کشید. پیام داد. ناهید: می‌دونم، اگه خجالت می‌کشی نگو. ولی خجالت خوب نیست. منم که دیگه داشتم یه جوری میشدم. نوشتم: سینه هات. ناهید: ‌ای بابا، چرا؟ . من: خیلی قشنگ و جذاب بودن. ناهید: دوست داری؟ . وحشت کردم جواب بدم. و نوشتم، من: چی رو؟ . ناهید: منو دیگه، شوخی کردم، سینه رو، فرق نمیکنه ماله کی باشه، دوست داری؟ من: تو رو آره. شوخی کردم. ناهید: جدی گفتی یا شوخی کردی که منو دوست داری؟ . منم دیگه هوایی شدم و نوشتم. من: جدی گفتم ولی روم نشد. ناهید: خودمو، یا اونای زیر پیرهنمو. من: خودتو. ناهید: دوست داری باهم دوست بشیم. من: دوست پسرت بشم. ناهید: نه یه دوست معمولی اگه خوب بود اونوقت. من: نمی‌دونم. (واقعا هنگ کرده بودم.) ناهید: بگو دوست داری یا نه؟ من: آره. ناهید: فردا میای. من: فردا جمعس خانوم. دیگه فکر کنم زیادش بد باشه. ناهید: آدرس میدم بیا خونم. خودم می‌دونم دارم چیکار می‌کنم. من: باشه. ناهید: ساعت 10 صبح بیا. منم دیگه داشتم از خوشحالی بال در میوردم. گفتم: باشه. حالا لالا؟ ناهید: آره برو لالا.
ساعت گزاشتم روی ساعت 7. صبح پاشدم. حموم کردم. سریع جدیدترین لباسم رو پوشیدم. و یکی از قرصای دکترم رو که از قبل داشتم رو خوردم. (دیر انزالی) رفتم به آدرسش، یه نیم ساعتی طول کشید تا بخونش رسیدم. آیفون رو زدم. گفت: کیه. گفتم: X-م گفت: بیا تو. رفتم تو. واقعا پری به این می‌گفتن. زیباترین زن دنیا شده بود. یه بسته شیرینی دستم بود. همونجوری داشتم نگاش میکردم. اومد روبه روم وایساد. من اصلا هواسم به صحبتش نبود. دستام می‌لرزید. تا حالا اینجوری دلهوره نداشتم. پام شل شده بود. تو همین حال و هوا بودم گفت: آهای پدرام (اسمه کوچیکم) ، کجایی؟ من که دیگه زیر لباسم معلوم نیست. گفتم: ببخشید. آخه. . . یه چرخی خورد. گفت: خوشگل شدم نه. گفتم: باور کن تا به حال همچین زنی ندیده بودم. شیرینی رو گرفت دستش. گفت: حالا پرو نشو. برو بشین واست یه نسکافه داغ بیارم. گفتم: چای بیار. گفت: باشه. چای رو با شیرینی زدیم. گفت: امروز یه سوپرایز دارم واست. گفتم: چی؟ . گفت: امروز می‌خوام برات اونکارو رو تخته خودم انجام بدم. من: وای. سورپرایز شدم. پس می‌خواستی روی قالیچه اینکارو کنی. یه لبخندی زد گفت: زبونم داشتیو ما خبر نداشتیم. گفتم: پس چی. ناهیــــــــد. گفت: جونم. من: میشه بگی چرا بعد از این همه آدم با من دوست شدی. گفت: قول میدی مال خودم باشی. گفتم: آره. گفت: نه بگو دوست دارم ماله ناهید باشم. ماله خوده خودش. منم همین جمله رو تکرار کردم.
دستش. انداخت دوره گردنم و کشوندم توی اتاق خوابش. واقعا سلیقه‌ی قشنگی داشت. نور قرمز. تخت قرمز. خیلی حال می‌داد. گفت: چون هنوز دوست پسرم نیسی فقط منو از گونه ببوس. منم تورو از گونه می‌بوسم. لبشو آروم رو گونم گذاشت. باور کنید داشت لبش گونمو می‌سوزوند. با یه چند لحظه مکس، لباشو برداشت. چشاش قرمز شده بود. البته نه از روی شهوت، اشک تو چشاش بود. گفتم: ناهیــد چیه؟ گفت: تا حالا کسی رو با این علاقه نبوسیده بودم. منم سریع لبمو گذاشتم رو گونش و آروم بوسیدمش، لبم کامل رو گونش بود یکم طولش دادم. موقعی که می‌خواستم لبمو در بیارم صورتشو دنبال لبم می‌کشوند.
هوای خاصی بود. دیگه شهوت نبود. واقعا عاشقش شده بودم. گفت: شروع کنم. گفتم: نه. با تعجب پرسید چرا؟ . گفتم: چون دوست دارم. تا اینو گفتم سرشو انداخت زیر و گفت: واقعا دوسم داری. گفتم: آره. سرشو آورد بالا. موهاش رو بینیش ریخته بودن. گفتم: ناهید من 21 سالمه و تو 31 سال، پشیمون نمیشی. گفت: من باید آرزوی تو رو داشته باشم. نجیب، دوست داشتنی، قشنگ. گفتم: دیگه بسه. گفت: دست تو بزار پشتت. گفتم: باشه. زیپمو باز کرد. با دست کشیدش بیرون شروع به مالیدن کرد. سرشو برد پایین که کاره دیگه‌ای رو اضافه کنه. صورتشو با دست گرفتم گفتم: ناهید این کارو الان نکن. هر وقت دوست پسرت
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تجربه سکس برای بار اول

من همیشه ادای پسرایی رو در می آوردم که قبلا «سکس» داشتن اما حقیقت امر چیز دیگه ای بود و من تا سن 21 سالگی که رسیده بودم حتی 1بار هم با هیچ دختری سکس نداشتم.

البته رابطه داشتم ؛ مثلا تلفنی صحبت می کردم یا کافی شاپ می رفتم یا باهاشون قدم می زدم و ماشین سواری می کردم اما «سکس» هنوز بهم پا نداد بود!

همیشه این کمبود توی زندگی ام وجود داشت. چرا من نباید مثه بقیه پسرا بتونم با یه دختر سکس داشته باشم؟ مگه چطورم هست؟ شانس ندارم حتما.

خلاصه وضع همین طور بد برایم پیش می رفت تا اینکه یه روز عصر ساعت 4 رفتم خدمات کامپیوتری. یه «نرم افزار» خریدم و اومدم سوار ماشینم بشم. اونور خیابون 2تا دختر دیدم که هر دوشون مانتوی سفید رنگ داشتن و با یه آرایش تقریبا غلیظ با شتاب راه می رن. هر چندتا ماشینی که از کنارشون عبور می کرد یکیشون براشون بوق می زد تا بتونه شانسش رو امتحان کنه.

خلاصه ، من که ماشینم هنوز پارک بود و تقریبا پشتش به اونا در اون طرف خیابون بود ، غرق در نگاه به اونا شده بودم تا اینکه دیدم اونا دارن میان به این سمت خیابون یعنی سمت من. بالاخره اومدن سمت راست خیابون و از پیاده رو کنار من داشتن می گذشتن که با خودم گفتم باید منم مثه بقیه شانسم رو امتحان کنم ضرری که نداره. بوق زدم. فکر کنم 2 تایی شد.

خدای من معجزه شد! یکی از اونا دست اون یکی رو کشید و باهاش حرف زد و بعدش دو نفری اومدن سمت ماشین من و در عقب رو باز کردن و نشستن توی ماشین.

باور نمیشد که این اتفاق افتاده. با دیدن چهره اون دو نفر مشخص بود که راحت میشه باهاشون به مرحله «سکس» رسید. اصلا خوراک دخترای خیابونی بودن اما خدائیش خوب خوشگل بودن ، شایدم آرایش بود اما مهم این بود که الان این 2تا کُس توی ماشین منن. چند ماشینی که به دنبال این 2تا صبر کرده بودند ناراحت و عصبانی به من نگاه می کردن و حسرت می خوردن که چرا... .

به سرعت ماشین رو روشن کردم و از اونجا دور شدم. رفتم به سمت خونه یکی از بچه ها که خالی بود. تو راه ازشون پرسیدم که چی شد که سوار ماشین من شدن؟ گفتن: ما خواهریم و چون اهل این شهر نیستیم وقتی پلاک ماشین شما رو دیدیم که مال شهر ما هست گفتیم بیاییم سوار همین بشیم.

من که حسابی کیرم داشت لحظه به لحظه بر اندازه اش افزوده میشد ازشون درباره کشیدن «قلیون» پرسیدم. گفتن که ما زیاد وارد نیستیم. منم هرجوری بود راضیشون کردم که برای مدت کمی بیان توی خونه دوستم که قلیونی بزنیم.

رفتیم تو خونه و قلیون رو آماده کردم با دوستم ممدحسین. مشخص بود که اونم خوشش اومده. 2تایی رفتیم نشستیم کنارشون و شروع کردیم به کشیدن «فرمول استاد»!

شاید بپرسین فرمول استاد چیه؟ یکی از دوستامون که استاد کشیدن مواد مخدر و از جمله قلیون هست بهم قبلا گفته بود که ترکیب طعم «دو سیب» و «نعناع» واقعا جواب میده و آدم رو خصوصا برای دفعات اول حسابی مَنگ می کنه.

خب منم که همین رو می خواستم. شروع کردم به تعریف از این ترکیب برای دخترا. اونام بخاطر تعریف های فوق العاده ی من شروع کردند به لب زدن و کشیدن قلیون. وای خدای من ، بعد از چند دور چرخیدن قلیون ، دیگه اون 2تا هیچی حالیشون نبود. خراب شده بودن! حتی نمی تونستن تکون بخورن. حالا نوبت چی بود؟! بله. مالش و از این کارا.

من خواهر کوچولویی رو که خیلی خیلی نسبت به بزرگتری زیباتر بود رو انتخاب کردم و رفتم تو کارش. دوستم هم که همین که یه دفعه صاحب یه رأس کس شده بود سر از پا نمی شناخت و یه حرکات جالبی انجام می داد.

اول خودم رو روش انداختم و روسری آبیش رو از سرش در آوردم و انداختمش یه گوشه. بعد گفتم گرمت نیست؟ بیا مانتوت رو دربیار. خودم درش آوردم چون اون با فرمول استاد داغون شده بود. بعد تاپش رو درآوردم و بعدش هم سوتین اش رو. حالا شروع کردم به خوردن «سینه» هاش. چون خیلی بچه بود(فکر کنم 15 سال) سینه های کوچیک و جم و جوری داشت. هی تو دستام فشارشون می دادم و باهاشون وَر می رفتم. خدای من چه حالی می داد. بار اولم با یه دختر 15 ساله و خوشگل و خوش اندام داشتم حال می کردم ؛ اصلا هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم.

خوب که با سینه هاش کار کردم دیگه داشت حسابی حشری میشد. رفتم سمت پاهاش و از نوک انگشتاش شروع کردم به خوردن. لیس می زدم و میومدم بالا و بالاتر تا اینکه رسیدم به شورت کوچولوش. درش آورم و انداختمش چند متر اونورتر. مثه یه گرگ لیس می زدم کسش رو. چشام رو بسته بودم و چشم بسته لاس می زدم. خیس خیسش کردم و رفتم سراغ لبای کوچیکش. زبونش رو کردم توی دهنم. دستم رو کردم تو موهای قهوه ایش و باهاشون بازی کردم. چه حالی می داد. هر دو نفرمون حشری حشری شده بودیم.

صدای آه و ناله دوستم و اون یکی دختره از اون اتاق می اومد. گفتم: می خوای صدای تو هم مثه خواهر بزرگت دربیاد؟ گفت: یعنی چی؟ گفتم الان می فهمی. کیرم رو در آوردم و کردم تو کسش و آروم آروم فشار دادم توش. فورا جیغ کشید. مشخص بود که تا حالا کم داده ؛ فوقش چندبار. تنگ تنگ بود لامصب. کیرم رو درآوردم و تف کردم روش و یه تف هم توی کس اون. دوباره کردم کیرم رو اون تو.

در حالیکه داشتم می کردمش به صورتش نگاه می کردم که حالت ناراحتی به خودش گرفته بود. درد داشت و چشاش رو هی می بست و هی باز می کرد. می گفت: اشکان آروم تر. -صبر کن عادت می کنی کم کم.

دیگه داشت آبم میومد که فورا کشیدم کیرم رو از کسش بیرون. یه چند لحظه صبر کردم آروم بشم. بعد دستی روش کشیدم و بردمش دم دهنش و گفتم بخورش. مثه بیشتر دخترای دیگه گفت من نمی خورم و بد میاد و عادت ندارم. گفتم عزیزم عادن می کنی. با اصرار و طی چند مرتبه خواهش راضی شد با دستمالی که تو دستش بود هی پاکش کنه و هی بمکش.

لباش رو چندبار کشید روی کیرم و احساس کردم اگه ادامه بده یه لیوان آب منی میریزه تو دهنش. داشتم منفجر میشدم که گفتم بسه. کیرم رو از دهنش کشیدم بیرون و یه نفس عمیق کشیدم. نمی خواستم زود آبم بیاد و حالش تموم بشه. وقتی کمی آروم شدم دست «راحله» رو گرفتم و دور کیرم حلقه کردم. با فشار دستم می بردمش بالا و میوردمش پایین. گفتم برام «جق» بزن. خودش دیگه یاد گرفته بود و باسرعت دستش رو روی کیرم بالا و پایین می کرد. داشتم حسابی حال می کردم.

وقتی که احساس کردم که به وقت «انزال» نزدیک شدم کیرم رو از دستش جدا کردم و بهش گفتم بیا بریم تو حموم. ببردمش تو حموم و کف حموم نشوندمش. خودم وایسادم و ایستاده رو به روی صورتش شروع کردم به جق زدن. وقتی حسابی راست کردم و داشت آبم میومد ، کیرم رو بردم رو صورتش و روی پوستش کشیدمش. بردمش رو لباش و یه دفعه آبم مثه لوله آب ریخت رو لباش و صورتش.

چه حالی داد. حسابی برای بار اولم برنامه داشتم و تقریبا بیشترشون رو عملی کردم. رفتیم حموم کردیم و بعد از دو سه ساعت ، وقتی که هم کار من و هم کار دوستم کاملا تموم شده بود و کلی با هم حال کرده بودیم و خندیده بودیم ، رفتم رسوندمشون دم در خونه عمه شون که توی شهر ما بودند.

شماره شون رو هم گرفتم و تا حدود 5 ماه باهاشون چند هفته درمیون حال می کردیم. چند وقت بعد خواهر بزرگی رو هم کردم. واقعا خواهرای جالبی بودن. کاملا راحت و عادی. انگار صد ساله دارن میدن. لامصب آخرش خط «ایرانسلم» که شماره شون روش Save بود گم شد و من مجبور شدم برم دنبال یکی دیگه. اما فکر نکنم به این زودیا بتونم مثه اونا کسی رو پیدا کنم. حیف شد اما حسابی رُسشون رو کشیده بودم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 106 از 112:  « پیشین  1  ...  105  106  107  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA