انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 108 از 112:  « پیشین  1  ...  107  108  109  110  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
امیر و آرزو

سلام به تمام بچه های شهوانی.داستان من از اونجایی شروع میشه که رفتم تو تیم (پ).من از بچگی فوتبال بازی میکنم و هنوزم دارم بازی میکنم.از اینا بگذرم برم سراغ اصل مطلب.این قضیه که میخوام بهتون بگم از تابستون 89 شروع میشه تا زمستون 89.پارسال زمانی که میرم تو تیم (پ) با یه بازیکنی که اسمش محمد بود اشنا شدم بعد چند وقت رفیق صمیمی همدیگه میشم و کل مشکلاتشو به من میگفت.این اقا محمد ما از شانس خرکیش یه دوست دختر داشت به اسم ارزو که من خر مایه تر از اونا هنوز ندیدم.بعد چند وقت و زیر ابی رفتن با دختره هم اشنا میشم با دختره مثل پسره خیلی صمیمی میشم بعد از گذشت چند ماه اینا میان به هم بزنن که دختره میزنگه بهم هی اهو ناله میکنه که من خیلی دوسش دارمو از این جور حرفا منم چند باری اشتیشون میدم بعد گذشت چند ماه من سر قضیه دوست دخترم با این دختره قطع رابطه میکنم که زمستون 89 بود میفهمم پسره به دختره گفته اگه میخوای با هم بمونیم باید پردتو بزنم و دختره هم قبول میکنه و پسر پردشو میزنه اما با دختره سرد میشه منم دنبال این جریان بودم که دیدم ارزو بهم زنگ زد و داره گریه میکنه که من خریت کردم ترو خدا کمکم کن از این جور کسشرا منم نامردی نکردم گفتم باشه.چند بار با هم رفتیم بیرون که از اون حالو هوا در بیاد بعد چند روز گفت بابام اینا رفتن لاهیجان یه روز بیا خونمون دست پختمو بخور منم از اونجایی که فکرشو خونده بودم میدونستم یه سکس با هم داریم.صبحش رفتم امام زاده حسن پیش رفیقم که تو پاساژ سهند مغازه داره یه دست لباس شیک برداشتم اومدم خونه.ساعت حولو هوش 10بود که اسپره لیدو کائینو خالی کردم رو کیرم و موتور رفیقمو برداشتم حرکت کردم به سمت صاحبقرانیه.ساعت نزدیکای 11بود که رسیدم اونجا زنگ درو زدم دیدم بدوناین که سوال بپرسه درو باز کرد منم رفتم تو.بعد این که وارد شدم دیدم جلوم سبز شد.این دختر با اون چیزی که من دیده بودم زمین تا اسمون فرق داشت.کلا هیکل خیلی خوبی داشت.نمیخوام دروغ بگم قدش یخورده کوتاه بود دوروبر 160 بود اما 3تا جیز با ارزش داشت یدونه سینه های خیلی بزرگ یدونه کون گوشتی یدونه هم قیافه ی قشنگ.تا دیدمش خشکم زد یه تاپ سبز شسبون با یه دامن کوتاه پوشیده بود که یهو گفت ادم ندیدی منم که بچه کونده پرو گفتم همچین پری خشگلی مثل تو نه.رفتم رو مبل نشستم که دیدم با 2تا شربت اومد و گذاشت رو میز منم که داشتم ماهواره میدیدم یهو احساس کردم دستش دور گردنمه وقتی برگشتم گفتش امیر تورو خدا 5دقیقه حرف نزن بزار من حرفام تموم شه منم گفتم بگو میشنوم اونم شروع کرد به کس شر گفتن که اگه تو نبودی میمردمو از این جور حرفا که دختره میزنن منم هیچ عکسو عملی نشون نمیدادم که سرشو گذاشت رو سینم گفتم چت شد یهو سرشو بلند کرد شروع کرد به لب گرفتن.من که اول شوکه بودم ما با امادگی که از قبل داشتم همراهیش کردم.دستمو بردم زیر تاپش که سینه هاشو بگیرم فهمیدم که سوتین نبسته تا خواستم تاپشو در بیارم که گفت بریم اتاق خوابم منم گفتم باشه.بغلش کردم بردم ینداختمش رو تخت و تاپشو در اوردم و شروع کردم خوردن اون سینه های گندش انقدر خوردم که نوک سینه هاش قرمز قرمز شده بودن اونم که سرمو گرفته بود و فشار میداد به سینه هاش بعد سینه هاش بعد رفتم سراغ دامنش واز پاش درش اوردم دیدم یه شرت سفید توری داره که از ترشحاتش خیس شده بود شرتشو سریع در اوردم که دیدم یه کس صورتی خوش تراش جلومه منم که مثل گاو افتادم رو کسش و شروع کردم به خوردنش از اون جایی که شنیده بودم دخترا خیلی رو چوچولشون حساسن و وسیله ای هست برا حشری کردنشون اول با زبونم یخورده با چوچولش بازی کردم که صدای اهو نالش بلند شده بود و بعد شروع کردم به کس لیسی اونم هی میگفت بخور عزیزم بخور عشقم بعد 5مین کس لیسی گفت بلند شو منم بلند شدم خودش تمام لباسامو در اورد بعد رفت سراغ کیرم و شروع کرد به ساک زدن.یجوری میخورد که انگار تاحالا کیر ندیده.بعد ساک زدنش گفتم میخوام بکنم تو کست و اونم قبول کرد.اول کیرمو مالیدم به دور کسش که با ترشحاتش خیس شده بود بعد سرشو کردم توش با یه فشار کل کیرم رفت تو کسش اونم یه اهی بلند کشید منم همین جوری داشتم تلمبه میزدم و صدای اخ اوخه اونم بلند شده بود.داشت ابام میومد که از کسش کشیدم بیرون و بهش گفتم کون میدی اول گفت نه اما بعد از یخورده کسشر گفتن رازیش کردم.یه کرم نیوا از رو میز ارایشش برداشتم خوب کیر خوردمو با کونشو چرب کردم.از اون جایی که میدونستم باید اول سوراخشو باز میکردم.اول یه انگشتمو کردم توش بعد 2تا انگشت بعدش که دیدم امادس کیرمو گذاشتم دم کونش و با یه حول فرستادمش تو یه جیغ خیلی بلندی زد معلوم بود دردش اومده اما من اون کونی که ماه ها ارزشو داشتمو ول نمیکردم اول یخورده نگه داشتم بعد اروم اروم تلمبه زدم.کونش خیلی تنگ بود اما خیلی حال داد بعد چند دقیقه تلمبه زدن خودم خوابیدم رو تختش گفتم بیا روش بشین اومد روش نشست یخورده بالا پاین کرد که دیدم همون که خودم تلمبه بزنم بیشتر حال میده.خوابوندمش رو تخت پاشو دادم بالا و شروع کردم به تلمبه زدن بعد چند دقیقه دیدم چشاش و صورتش قرمز شد که یهو بی حال شد که فهمیدم ارضا شده بعد چند دقیقه حالت سگی خوابوندمش و شروع کردم به تلمبه زدن که ابم داشت میومد که بهش گفتم کجا خالی کنم گفت رو شیکمم منم همشو رو شیکمش خالی کردم و جفتمون بی حال چند دقیقه توو بغل هم بودیم بعدش رفتیم با هم حموم که اونجا یخورده شیطونی کردیم بعد حموم هم رفتیم ناهار خوردیم و من رفتم خونه

اگه سرتونو درد اوردم شرمنده.نوشتنم زیاد خوب نیست میدونم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خرید زهرا

سلام پ هستم و بستگی به دیدگاه شما داره نظر بدید واقعی یا غیر واقعی هستش
تابستون شده بود هوا خیلی گرم بود با زهرا دوستم رفته بودم بانک قسط هایی که مادرم داد رو پرداخت کنم وقت برگشتن رفتیم تا زهرا جین بخره مثل همیشه مشکل پسندی می کرد و جلوی خود فروشنده ها رو جنس ها عیب میزاشت رفتیم توی ‎یک مغازه که پسندید کیف پولشو داد گفت تا من میام بیرون تو چونه بزن من مقدار حدودأ بالایی قیمت جنس رو پایین آوردم اما فروشنده قبول کرد! خودم خجالت کشیدم و یه مقدار اضافه کردم و پولو دادیم زهرا اومد بیرون که بریم فروشنده صدا زد هردو برگشتیم منو خطاب کرد و گفت موبایلتونو جا گذاشتید! مادرم زنگ زده بود دیگه تو دستم بود گذاشتم روی میز و فراموش کردم،تشکر کردم و خارج شدیم زهرا هی تیکه میپروند چرا انقدر تخفیف داد؟ گلوش پیشت گیر کرده یا پیشش گلوت گیر کرده؟ به پهلوش زدم چون یه مقدار تن صداش بالا رفته بود رسیدم خونه خیلی خسته بودم نهار نخوردم رفتم خوابیدم که با صدای مسیج بیدار شدم خودشو معرفی کرد که فروشنده ظهری ام جذبتون شدم و بی اجازه با شمارت واسه خودم میس انداختم! رفتم تو لیست تماس ها دیدم بله..
منم ازش خوشم میومد قبلأ هم خواهرم ازش خرید کرده بود منم همراهش بودم
چند روزی بی محلی کردم ،اون زنگ میزد ولی کم
تا اینکه دوست شدیم و علاقه مند
تماس های تلفنی مون اونقدر زیاد بود که وقتی قبض موبایلم اومد مادرم کلی شاکی شد و زیر ذره بین قرارم داد خیلی به هم علاقه داشتیم و به هم وابسته و حساس بودیم
مادرم راه می رفتم گیر میداد خسته شده بودم از سین جیم شدن و جواب پس دادن به محمد گفتم شرایطمو توی خونه گفت درستش میکنم صبر کن چند وقت بعد قرار شد به خواستگاریم بیاد من تازه ۱۹ سالم شده بود
خانواده م مخالف بودند بداخلاقی میکردم التماس میکردم فایده ای نداشت میگفتن سنت کمه اما من عاشق بودم دوماه گذشت تا راضی شدن
برادرم نزاشت نامحرم بمونیم گفت عقد کنید تا چند ماه دیگه که ازدواج کنید روزها خیلی سریع میگذشت اوج نزدیکی ما لب گرفتن بود محمد میگفت هیجانش بیشتره و منو بیشتر عاشق میکرد
روز تولدم رو تاریخ عروسی قرار دادیم چقدر وسواس به خرج دادم از دسته گل گرفته تا رنگ گل های سفره عقد البته ما عقد بودیم ولی معمولأ واسه عروسی هم سفره رو بخاطر زیبایی می چینن
روز عروسی م بود خیلی خسته بودم از صبح آرایشگاه بودم بعد هم ژست و فیگورهای فیلمبردار و عکسبردار عصبیم کرده بود
رفتن ما به تالار طول کشید و توی این مدت هرکسی ۵۰ بار زنگ زد آخه دست ما که نبود! به تالار رفتیم و جشن عاشقانه ما برگذار بود محمد عاشقانه باهام میرقصید مادرم نگاه میکرد و اشک میریخت و دست میزد
فرزند آخر بودم سخت بود ازش جدا شم ولی قسمت این بود جشن تمام شد و با بوق و ویراژ و رقص فامیلا تو خیابونا آخر شب ما به خونه رفتیم با گریه از مادرم جدا شدم و دست توی دست محمد با همه شکل بای بای خداحافظی کردیم
محمد دراز کشید وسط هال و بدنشو کش می آورد خیلی خسته بود پاشد دوربینو آورد چند تا عکس ازم گرفت بهش گفتم کمکم کنه گیره هامو از سرم جدا کنم همه رو خودش جدا کرد رفتم حمام که آرایش و موهام رو بشورم بند های لباس عروس رو محمد واسم باز کرد و گفت زودی برگرد عروس من از حمام برگشتم محمد روی تخت دراز کشیده بود هنوز زیر چشام از آرایش سیاه بود خواستم تمیز کنم محمد از پشت بغلم کرد گفت وقتت تمام خندیدم و خودمو تو بغلش رها کردم همونطور چند دور تابم داد جیغ کشیدم گفتم دیوونه سرم گیج میره ها گفت دیوونه توأم گذاشتم روی زمین به دیوار تکیه دادم اومد جلو و لباس یه تیکه ام رو از تنم درآورد گفت خودت برو روی تخت دراز بکش یکم خجالت میکشیدم اما رفتم محمد لباساشو جز شرتش درآورد به پهلو خوابیده بودم محمد هم به پهلو دراز کشید و چسبوندم بو خودش دستش به کمرم بود یه پاش هم پشت پام لباشو روی لبام گذاشت و چشاشو بست دستم تو موهاش بود عاشق این بود با موهاش بازی کنم زبونشو فرو میکرد تو دهنمو باز میکشید رو لبام کیرش کمی بلند شده بود دستشو آروم برد سمت باسنم و میمالوند لباشو جدا کرد گفت چیکار کنیم؟ با چشای خمارش... گفتم شیطونی! گفت ای جانم اومد روی گردنمو لیس میزد دستش روی لاله گوشم بود نفس هام به آه تبدیل شده بود سرشو به سینه م فشار میدادم سینه م رو می کرد تو دهنش و مک میزد دستش روی اون سینه م بود زبونشو روی نوک سینه م میکشید من آه میکشیدم پا شد شرتشو در آورد و باز خوابید روم کیرش روی کسم بود و احساس خوبی داشتم اومد باز لب گرفت دستم روی کمرش بود و لمسش میکردم کیرش بلند شده بود دستشو گذاشت روی کسم و میمالوند به خودم می پیچیدم بدش می اومد بخوره سرعت دستش که بیشتر میشد صدای آه من بالاتر میرفت یک سینه م تو دستش بود و با نوکش بازی میکرد به ارگاسم نرسیده بودم که گفت بزار با هم بشیم کیرشو داد دستم یکم بوسیدمش انگشتم توی دهنش بود سر کیرشو مک زدم سرمو آروم فشار داد سمت پایین لبامو به کیرش فشار داده بودم و تند تند ساک میزدم کیرش راست راست شده بود گفت بسه بخواب خوابیدم اومد بین پاهام و آروم گذاشت در کسم خیلی میترسیدم فکر میکردم خیلی درد داره چشام بسته بود که با یه فشار کرد تو یه لحظه درد تمام وجودمو گرفت جیغ کشیدم اما چند ثانیه بیشتر اثر درد نموند کیرشو کشید بیرون و با دستمال تمیز کرد یکم خون بهش بود باز کرد تو تلمبه میزد لذت میبردم و آه میکشیدم محمد میگفت جونم خوشت میاد؟ باسرعت تلمبه میزد که احساس کردم کسم داغ شد محمد ارضا شده بود مطمئن بودم ریخته تو اما فکر نمیکردم باردار شم محمد کنارم دراز کشید و چشامونو بستیم، سرمو روی بازوش گذاشتم و خوابیدیم
یک هفته گذشت مرتب استرس داشتم به محمد گفتم فردا صبح نرو مغازه بریم آزمایش بارداری ،خندید و مسخره کرد اما راضیش کردم رفتیم آزمایش رو انجام دادیم جواب آزمایش مثبت بود خوشحال شدیم ولی ته دلم ترس داشتم نمیدونم دلیلش چی بود
زنگ زدم به مادرم گفتم زیاد خوشحال نشد ولی تبریک گفت ،مادر محمد کلی واسم خرید کرد

...

ماه ها به سرعت میگذشت و با مراقبت های مادرم و مادر شوهرم هفت ماهه باردار بودم بچه م پسر بود سیسمونی اش رو خیلی زود تهیه کردیم و محمد هروقت از سرکار برمیگشت میرفت توی اتاق نی نی و قربون صدقه وسایلش میرفت یه روز نشسته بودم کتاب میخوندم که درد شدیدی رو زیر شکمم احساس کردم توجه نکردم اما ادامه داشت شب بود محمد توی حمام بود که با صدای جیغم سریع اومد بیرون دستپاچه شده بود لباس پوشید رفتیم بیمارستان گفتن باید بستری شی بستری شدم مادرم و مادرشوهرم هم اومدند دردم همچنان ادامه داشت دکتر کشیک زنان اومد و گفت ممکنه بچه از بین بره یا مادر آسیب ببینه التماس میکردم عملم کنه اما میگفت فرداصبح انقدر التماس کردم دکتر گفت با خداست وضو گرفت و اومد اتاق عمل وقتی بیهوشم میکردن صورتم خیس از اشک بود
پسرم سالم بدنیا اومد ولی ۲ هفته توی دستگاه بود من اما به کما رفته بودم
۱‏ ماه در حالت بیهوشی کامل بودم بعد از یک ماه فقط چشامو باز کردم قدرت حرکت و حتی حرف زدن رو نداشتم مادرم کنارم بود دلم میخواست پسرمو ببینم اما چطور میگفتم؟ قدرت نوشتن نداشتم زبونم هم بی حرکت بود چشام اینطرف و اونطرف میچرخید و اشک از گوشه چشام می اومد پایین مادرم پرسید کی رو میخوای؟ نمیتونستم بگم گفت پسرت؟ چشامو به علامت تأیید بستم پسرمو با هزار زور پیشم آورد بیمارستان اجازه نمیدادن بچه رو بیاره دلم میخواست دستای لطیفش رو لمس کنم اما چجور؟
چرا محمد نبود؟ چند وقت بعد قدرت تکلم پیدا کردم سراغ محمد رو گرفتم مادرم هر روز یه بهانه میآورد ازش خواستم راستشو بگه گفت تقاضای طلاق غیابی کرده گفت نمیتونه با این وضعیت زندگی کنه... کاش زنده نمی موندم چرا؟ محمد قرار بود تو سختی ها کنارم باشه دلم میسوخت از این که می دیدم مادرم زحمت مراقبت از من و نگهداری از امیر حسین روی دوششه ۵ ماه گذشت و من هنوز بیمارستان بودم کمی قدرت تکان دادن دست و پا رو بدست آوردم
مرخص شدم و فیزیوتراپی رو دنبال کردم نمیتونستم قدم بردارم من یک دختر ۲۰ ساله فلج بودم اما مصمم بودم به زور خودمو بلند میکردم صدها هزار بار زمین خوردم اما نا امید نشدم قدرت راه رفتن هم بدست آوردم امیرحسین و مادرم انگیزه ام بودند
مرتب امیر حسین رو توی کالسکه میزاشتم و پارک میرفتم
محمد برگشت و گفت پشیمون شده ولی از چشمم افتاد نفرت جای عشقشو گرفت بهش گفتم اسممو از ذهنت پاک کن
امیر حسین من ۳ ساله شده و زندگی خوبی داریم گاهی دلم برای محمد تنگ میشه اما بدی هاش دلتنگیشو نفرین میکنه
پیروز و سربلند باشید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کیر سیاه

من و شیدا چند سالی میشه که تو کالیفرنیا هستیم و زندگی خوبی رو هم داریم.ولی فقط یه مساله بینمون هست که حل نشده و اونم اینه که من نمیتونم شیدا رو اون طوری که باید از نظر سکسی ارضا کنم.دوا دکتر هم فایده ای نکرده و من موندم و شیدا هر چند ماه یه بار یه سکس دو دقیقه ای که منو زود به ارگاسم میرسونه.تنها راه چاره همونی بود که فکرشو کرده بودم و با شیدا درمیون گذاشتم.اول خیلی مخالفت کرد و حاضر نبود این کارو بکنه ولی یواش یواش فهمید که من واقعاً مشکلی ندارم و راضی شد تا با مرد دیگه ای سکس داشه باشه.ولی کی؟ نمیخواستیم از دور و بریامون کسی بفهمه و با این حساب تنها راهی که میموند این بود که تو آگهی های دوست یابی اینترنتی بریم و ثبت نام کنیم و منتظر بشیم. چند تا آگهی از یه سری زوج داشتیم که میخواستن که سکس ضربدری رو تجربه کنن ولی ما آگهی برای یه مرد تنها یا دو مرد داده بودیم.بالاخره بعد از یک ماه یه کسی پیدا شد که حاضر بود بیاد.بعد از کلی تحقیق و اطمینان از اینکه هیچ جوری آشنا نیست قبول کردیم و برای یه شب شام خونهء ما قرار گذاشتیم.ساعت هفت طبق قرارمون جان اومد. وقتی درو بازکردم خیلی جا خوردم....درسته که میدونستیم جان سیاه پوسته ولی تا اون موقع کسی به این سیاهی ندیده بودم و تو عکسی هم که برامون فرستاده بود این مساله زیاد مشخص نبود. میدونستم که شیدا از سیاها خوشش میاد و برای همین خوشحال بودم که یه کیر سیاه برای کس زنم انتخاب کردم.شام غذای چینی داشتیم و من به عمد شراب زیادی به خورد جان دادم و خودمم زیاد خوردم تا یه کمی حالت سکسی تو خودم حس کنم چون مشروب زیاد منو یه کمی حشری میکنه ولی از اونجایی که من مشروب دوست ندارم و اثر حشری کردنش هم چند دقیقه بیشتر نیست نمیتونم همیشه برای سکس داشتن با زنم مشروب بخورم.....ولی اون شب حسابی خوردیم و خوردیم.جان یه کمی خجالتی بود و معلوم بود که از من خجالت میشکه.....به فارسی به شیدا گفتم "این یارو خجالتیه....یه دقیقه به یه بهونه برو تو اتاق و لخت شو و بخواب رو تخت تا من بیارمش"شیدا بلند شد و رفت کنار جان و دستشو گذاشت رو ونه های گندهء جان و گفت "من الان برمیگردم....البته شاید هم نه" و یه چشمکی زد و خندید و رفت.رفتم کنار جان نشستم و بهش گفتم "میدونی واسه چی اینجا هستی دیگه؟" اونم سرشو به علامت تایید تکون داد.بهش گفتم "خوبه.حالا پا شو و برو تو اتاق......من نمیام تو.برو و حسابی به زنم حال بده و سعی کن حسابی لذت ببره...مطمئناً خودتم حسابی حال میکنی.شک نکن!" جان با تردید بهم نگاه کرد و گفت "برای چی؟چرا اینطوریه؟" گفتم "من مرد قوی ای نیستم و نمیتونم که.....میدونی که..." و اونم سرشو تکون داد و جرعهء آخر لیوان شرابش رو خورد و از جاش بلند شد.گفت "آدمای خوبی هستین.من خوشحالم که اینجام" و بعد خندید و دستشو گذاشت رو کیرشو گفت "میرم تو اتاق" و راهشو کشید و رفت.لیوان شراب رو گرفتم تو دستم و به جرعه ازش خوردم و رفتم تو فکر. مسالهء جالب این بود که اصلاً احساس ناراحتی یا عذاب نمیکردم.یه مدت که تو اون حال بودم کنجکاو شدم ببینم اونجا چه خبره.....رفتم سمت اتاق و دیدم که شیدا تو اتاق خواب نیست و تو اتاق مهمونه.صدای شیدا و ناله هاش رو تونستم بشنوم که هرچی من جلو تر میرفتم صدای اونم بلند تر میشد.لای در یه کم باز بود و میتونستم همه چیزو خوب ببینم.تو اون اتاقی که اونا بودن یه مبل بود که برای تخت هم میشد و برای مهمون استفاده میکردیمش و وقتی دیدم که شیدا پاهاشو باز کرده و سر جان رو لای پای خودش گذاشته فهمیدم خیلی حشری تر از اونی بود که مبل رو باز کنه و ترجیح داده رو همون مبل کسش رو در اختیار این جان سیاه قرار بده. جان هم حسابی داشت کس زنم و میخورد و از ناله های شیدا معلوم بود که تا حالا انقدر کسی به کسش حال نداده.جان همینطور کس شیدا رو با زبون میمالید و دستاش رو پستونای شیدا بود و مشغول ور رفتن با اونا بودن که با بلند و بلند تر شدن صدای شیدا فهمیدم که داره به ارگاسم میرسه...خوشحال بودم از اینکه زنم بالاخره تونست به ارگاسم برسه.....بعدشم دستشاشو گذاشت رو سرش و آروم شد و جان همچنان کسش رو ول نکرد و یه کم دیگه هم باز برای خورد و بعدش دهنشو کشید رو شکم شیدا و آوردش بالا تا روی سینه هاش و شروع کرد به خوردن پستونای خوشگلش و همزمان با اون دستشو برد لای پای زنم و شروع کرد به بازی کردن با چوچوله و کس شیدا که احتمالاً خیس خیس بود و بعد از کم تر از یک دقیقه دوباره جیغ بلند شیدا بود و تکون خوردناش و دوباره ارضا شدنش که نشون میدا چقدر جان تو این کار تبحر داره.بعدش هم جان سرشو آورد بالا تر و یه لب حسابی از شیدا گرفت و بلند شد ایستاد و دگمهء شلوارشو باز کردو زیپشو کشید پایین و نشست رو مبل....بعد دیدم که شیدا با کنجکاوی رفت سمت کیر سیاه و گندهء جان و اونو از تو شرتش درآورد و بعد از اینکه یه کمی باهاش ور رفت و مالوند اونو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن و خوردن کیر سیاه این مرد عجیب.خودمم یه کمی حشری شده بودم و دیدن این صحنه ها برام جالب بود.بعد از اون جان بلند شد و شیدا رو خوابوند رو تخت و پاهاشو از هم باز کرد و یه دستی به کس سفید و تمیز زنم کشید و شلوارشو درآورد و کیرشو آورد نزدیک به کس شیدا و آروم آروم گذاشت تو کسش و انقدر این کار رو باآرامش انجام داد که صدای ناله های شیدا نشون میداد چقدر از این کار راضیه و بعد هم شروع کرد به تلمبه زدن و حسابی کیر گندشو تو کس زن من به حرکت درآورد.چند دقیقهء بعد نه از پیرهن سیاه جان به تنش خبری بود و نه از تاپ و کفش شیدا به تنش و جان تو پوزیشنی عجیب و غریب رفته بود روی مبل و کون شیدا رو آورده بود بالا و کیرشو میکرد تو کسش و در میاورد و هی این کارو میکردو میکرد تا اینکه بعدش مرتب کیرشو گذاشت تو کس شیدا و به تلمبه زدن ادامه داد.بعد از چند دقیقه کیرشو از تو کس شیدا درآورد و من فکر کردم داره آبش میاد ولی دید خیلی آروم زنمو برگردوند و پشت به خودش نشوند رو مبل و کیرشو گذاشت دم کون شیدا و آروم آروم شروع کرد بازی کردن و هر چند وقت یه بار هم انگشتاشو میکرد تو دهن شیدا و خیس خیسشون میکرد و بعد میمالید سر کیرش و با همون انگشتا و کیر خیس با نوک کون شیدا بازی میکرد و وقتی حسابی هر دو خیس خیس شدن کیرشو گذاشت دم کون شیدا و ۀروم آروم کردش تو که صدای داد شیدا نشون میدا هم داره درد میکشه و هم خوشش میاد.یکی دو دقیقهء بعد زنم رو کیر این مرد سیاه نشسته بود و کونش باز باز شده بود و کیر گندهء این مرد رو تو خودش جا میداد و شیدا هم حسابی بالا و پایین میرفت و آه و اووهی راه انداخته بود که من تو کل این چند سال زندگی مشترکم باهاش نشنیده بودم.....همینطور که بالا پایین میرفت جان هم دستشو گذاشته بود رو کسش و حسابی چوچوله شو براش میمالوند.....نزدیک به ده دقیقه هم کون زنم رو کرد و کرد تا اینکه با داد و فریاد شیدا فهمیدم که برای بار سوم هم ارضا شده.جان باز هم ول کن نبود و شیدا رو بلند کرد و گذاشت رو مبل و کیرشو گذاشت لای پستونای بی تای شیدا و اونو تکون میداد...منظرهء جالبی بود دیدن کیر سیاه جان بین پستونای سفید شیدا و این که هر لحظه الان آب سفید جان هم میزنه بیرون.ولی انتظار من بیهوده بود چون جان بلند شد و شیدا رو به پشت گذاشت رو مبل و خودش رفت دم کونش ایستاد و کیرشو از پشت کرد تو کس شیدا و این بار با خشونتی این کارو کرد که یه صدای جیغ کوتاه شیدا و بعد نفس نفس زدناش به خاطر تلمبهء محکمی که جان میزد بهم فهموند چه کیر گنده ای رو داره تو کسش میبینه و چه حالی داره میکنه.جان جوری تلمبه میزد که آدم فکر میکرد همین الانه که آبش بیاد...محکم و تند تند....انقدر این حرکت رو ادامه داد و داد تا صدای شیدا بلند تر و بلند تر شد و شنیدم که داد میزد "I'm commin'.......I'm commin...." و بعد حرکتای جان ادامه پیدا کرد و محکم و محکم تر شد و بعد از یک دقیقه آروم تر شد و جان کیرشو از تو کس شیدا آورد بیرون و شیدا رو از رو مبل آورد پایین و نشوند رو زمین جلوی خودش و کیرشو آورد نزدیک دهنش. شیدا هم که از زور لذت ذاشت میمرد کیر این مرد استثنایی رو با ولع شروع کرد به خردن و خوردن و ساک حسابی ای براش زد جوری که هر چند لحظه یه بار صدای آه و اوه جان بهم میفهمون که حسابی داره حال میکنه و بعد از چند دقیقه صداش بلند تر شد و دیدم که داریم به نقطهء پایانی نزدیک تر میشیم....آب جان با شدتی از تو کیرش بیرون اومد که تو هیچ فیلمی تا اون موقع ندیده بودم....چند بار پشت هم آبش به طرف صورت زنم پرتاب شد و صورتش رو پر از آب کرد و من میتونستم چکه چکه ریختن آب کیر جان رو از رو صورت شیدا به روی زمین ببینم....شیدا بعد از ارضای کامل جان باز هم کیرشو تو دستاش نگه داشته بود و اونو براش میخورد و میمالوند و حسابی کیر مردی رو که چهار بار اونو به ارگاسم رسیده بود میبوسید و تمیز میکرد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس زنم با لوله کش

چند سالی میشه که با لیلا ازدواج کردم.همه چیز خوب و عالی بوده و مرتب و دائم هم با هم سکس داریم.ولی چیزی که هست اینه که هر دومون یه سری فانتزی های سکسی داریم که نمیتونیم انجامش ندیم.فانتزی سکسی زنم داشتن سکس باچند نفر در آن واحده و فانتزی سکسی من نگاه کردن زنمه وقتی با چند نفر دیگه سکس داره! به نظر میاد که زوج جالبی باشیم و در واقع هم همینطوره. هر چند وقت یه بار به یه بهونه ای این مساله رو تجربه میکنیم.جالب ترین باری که این اتفاق افتاد وقتی بود که لولهء آب حموم دچار مشکل شده بود و لوله کش و شاگردش اومده بودن که اونو درست کنن. از نگاههای عجیب و غریب لیلا فهمیده بودم که تو فکر چیه.دائم داشت به کیر اون دو تا نگاه میکرد و زیر لب یه چیزایی میگفت و یه دستشم روی کس و پستونش بود. فهمیدم قضیه چیه و آوردمش تو اتاق خواب و بهش گفتم:چرا هیچ کاری نمیکنی؟اگه میخوای بدی خب برو بده!گفت:بابا اینا که تا تو تو خونه باشی دست به من نمیزنن!دیدم راست میگه.گفتم خب پس من وانمود میکنم که دارم میرم بیرون ولی از در پشتی میام تو. تو هم کار خودتو بکن.سرشو تکون داد و منم لباسامو پوشیدم و بلند داد زدم:من دارم میرم.کاری نداری؟لیلا هم از تو آشپزخونه داد زد:نه ولی قبل از اومدن زنگ بزن که یه سری خرت و پرت میخوام بگم بخری.اینطوری همه چیز طوری جلوه داده میشد که من دارم میرم و حالا حالا ها هم نمیام.با لوله کش ها خداحافظی کردم و گفتم شب میرم در دکونشون و باهاشون حساب میکنم.وقتی از در پشتی آروم اومدم تو دیدم که لیلا یه لباس خیلی سکسی پوشیده جوری که هم سینه هاش خیلی بیرون بود و هم رون پاش حسابی معلوم بود و داشت میرفت سمت لوله کش ها.تا رسید دم در حموم لوله کش ها که رو زمین بودن یه نیم نگاهی به لیلا انداختن و سریع سرشونو برگردوندن.لیلا هم گفت: "ببخشید آقای محسنی.بعداً اگه میشه یه نگاهی هم به لولهء دستشویی آشپزخونه بندازین که آب میده" و لوله کش جوونه بلند شد و تا چشمش به سینه های درشت زنم افتاد که حسابی از زیر لباس مخملیش معلوم بودن روشو کرد اون طرف و گفت چشم خانوم دو دقیقهء بعد که کار اینجا تموم بشه میام خدمتتون و برگشت سر کارش.لیلا هم رفت تو آشپزخونه و من داشتم اون دو تا رو میدیدم که یه جورایی دارن با هم راجع به لیلا حرف میزنن و میگفتن:-دیدی؟ بابا عجب کسیه.-چرا تا شوهرش رفت بیرون یهو این شکلی درست کرد خودشو؟-نمیدونم ولی فکر کنم یه جورایی مشکل دار باشه.-یعنی جندست؟-شاید.شاید با یه مرد دیگه هم باشه.....بالاخره زنا باید کسشونو به یکی بدن دیگه!-کاش اون "یکی" من بودم!-آخ گفتی....میدونی؟بلند که شدم دیدم.پستونای خیلی باحالی داره.-جدی؟دیدی؟-آره.....با اون لباسی که این پوشیده همه جاش معلومه -عجب جنده ای....میگم کاش بتونیم یخ جورایی بکنیمش.-نمیشه.....ول کن بابا یهو یارو میاد خونه دهنمونو میگاد.-کی شوهرش؟-آره دیگه.-شوهره اگه آدم حسابی بود که زن خوشگل و کسش رو با ما تنها نمیذاشت بره که.-ول کن بابا....کارمونو میکنیم و میریم. من حوصلهء درد سر ندارم.تو همین حال و احوال لیلا اومد دم در حموم و وانمود کرد که اومده یه سری از لباس های کثیف رو بندازه تو ظرف مخصوص لباس کثیفا که تو حموم بود. یه ببخشید گفت و رفت تو و پشت به اونا قرار گرفت.میدیدم که هر دوشون زیر چشمی دارن پر و پاهای لیلا رو ورانداز میکردن و دستاشون هم آروم آروم میرفت سراغ کیرشون که داشت از زیر شلوار خودنمایی میکرد.لیلا هم تیر کشندهء خودش رو به کار انداخت و دولا شد که مثلاً از تو اون جای لباسایه چیزی برداره و اینطوری اونا میتونستن کس زنمو ببینن چرا که لیلا شرتش رو درآورده بود.وقتی دولا شد اونا هم سرشونو بردن زیر تر وشروع کردن به دید زدن کس لیلا که کاملاً تیغ انداخته و سفید بود(شب قبلش قبل از اینکه من لیلا رو بکنم ازش خواستم پشمشو بزنه).لوله کش جوونه رو کرد به اون یکی و سرشو تکون داد.اون یکی هم دیوونه شده بود و نمیدونست چیکار کنه.لیلاهم از حالت دولا در اومد و لباساشو ریخت تو اون جای لباسا و به عمد یکی از شرتاشو انداخت رو زمین.اونا با دیدن اون شرته حشری تر شدن...جوری که وقتی کس لیلا رو میدیدن انقدر حشری نشده بودن.لیلا هم آروم برگشت و خم شد تا شرتش رو از رو زمین برداره که با این کار پستونای گنده ش رو تو حالتی میذاشت که کاملاً جلوی صورت اون دو تا بود.بعد از اینکه شرتش رو هم برداشت وانمود کرد که کارش تموم شده و با یه ببخشید دیگه از اونجا اومد بیرون.قیافهء اون دو تا دیدنی بود.....هر دو حشری و شوکه بودند و البته حق هم داشتند....خب هر کسی اگر ببینه یه کس بلوری جلوش خم شده و دو تاسینهء گنده جلوش دارن میلرزن حسابی حالی به حالی میشه.یکی از اونا به اون یکی گفت:من میرم یه دقیقه باز دید بزنم.....خیلی حال داد.اون یکی فرصت نکرد مخالفت کنه.لوله کش جوونه بود که از حموم آروم اومد بیرون و رفت سمت هال که لیلا توش بود.لیلا هم میدونست که کارش رو درست انجام داده و واسه همین منتظر اومدنشون بود و تا لوله کش جوونه لیلا رو دید از تعجب داشت وا میرفت. لیلا کاملاً لخت رو مبل نشسته بود و پاهاشو گذاشته بود رو هم و دستشو برده بود لای پاهای رو هم اومدش و داشت کسش رو نوازش میکرد.فاصلهء بین تعجب و حشری شدن برای لوله کشه نزدیک به چند ثانیه بود. لیلا یه نگاهی بهش انداخت و گفت:رفیقتو صدا کن.من کیر جفتتون رو با هم میخوام.اونم معطل نکرد و داد زد:علی بیا!لیلا هم آروم دستشو درآورد و به اون یارو اشاره کرد که بره نزدیک. اونم اطاعت کرد و وقتی رسید جلوی لیلا، لیلا دسشتو گذاشت رو زیپ شلوارش و آروم شروع کرد کیر طرف رو نوازش کردن.اونم یه نفسی کشید و وقتی همکارش علی هم اومد تو هال و اونا رو تو اون حالت دید با تعجب ولی حشری شده اومد جلو و لیلا هم معطل نکرد و اون یکی دستشو گذاشت رو کیر اون یکی و آروم آروم زیپ شلوار هر دوتا رو آورد پایین.....کیر ها از پشت شرت میخواستن منفجر بشن و بیان بیرون.اینجا بود که لیلا دستشو از رو کیر هردوشون برداشت و رو مبل تکیه داد و آروم گفت:"حالا کیراتونو دربیارین و بذارین اونجاهایی که دوست دارین...هر کاری که میخواین بکنین...ولی منو بکنین"اون دو تا انقدر حشری شده بودند که نمیفهمیدن دارن چیکار میکنن....هر دو با هم کیراشونو درآوردن و تازه اونجا من دیدم چه کیرای گنده ای بودند!شق شق و گنده.یکیشون رفت سراغ کس زنم و آروم لای پاشو باز کرد و دستشو گذاشت رو اون کس سفید قلمبه که به هر کیری جون میده! و آروم شروع کرده با ناز کردن کس زنم و اون یکی هم کیرشو گرفت تو دستش و آروم برد سمت دهن لیلا. لیلا که تو ساک زدن استاد بی نظیریه شروع کرد کیر این یکی رو خوردن و اون یکی هم آروم پای لیلا رو به طور کامل از هم باز کرد و نشست جلوی پاهاش و آروم کیرشو گذاشت دم کسش و یهو و با عجله کیرشو کرد تو کس زنم.لیلا دادی زد و کیر اون یکی رو از تو دهنش درآورد و اون یکی هم شروع کرد به تلمبه زدن و همینطور کیر گندش رو میکوبوند به ته کس لیلا و لیلا همزمان با اینکه داشت حال میکرد کیر اون یکی هم تو دستش بود و داشت براش جق میزد.مطمئناً لوله کش ها آداب کس کردن بلد نیستن و بدون ناز و نوازش و کارای این شکلی کس میکنن و براشون اصلاً طرف مقابلشون مهم نیست و همین هم لیلا رو حشری میکرد چون از این حالت سکس خوشش میومد.البته نه همیشه ولی گاهی اوقات تنوع خوبی بود.خلاصه تلمبه زدن ها همینطور ادامه پیدا میکرد و اون یکی خیلی حشری شده بود و دوست داشت هرچه زود تر بتونه کیرشو بکنه تو کس زنم ولی دوستش همچنان داشت لیلا رو میکرد.بعد از یه مدت لیلا آروم بلند شد و اونم فهمید که بایدکیرشو دربیاره چرا که نوبت دوستشه....خلاصه حالا اون یکی بود که میخواست کیرشو بکنه تو کسزنم و رفت سمت اون سوراخ بی نظیر و لیلا هم پشتشو کرد بهش تا از پشت اون کیر گنده رو تو کس خودش جابده و کیر اون یکی رو گرفت تو دستش و شروع کرد باهاش ور رفتن و ساک زدن.داشت کیری رو که تا الان تو کس خودش بود حالا میکرد تو دهنش و اینطوری میتونست مزهء کس خودش رو هم بفهمه و اون یکی هم محکم و محکم داشت از پشت ترتیب زنمو میداد و حسابی هم حشری بود.دو دقیقه نگذشته بود که دیدم اونی که داره زنمو از پشت میکنه صداش داره بلند میشه و فهمیدم داره ارضا میشه.....اونم نامردی نکرد و هر چی آب داشت خالی کرد تو کس لیلا....البته مهم نبود چون لیلا قرص میخورد ولی لیلا میخواست مزهء آب کیر رو هم بچشه....چیزی نگفت و به اون یکی اشاره کرد و اونم کیرشو گرفت تو دستش و نشست رو مبل.لیلا هم حالا با یه کیر طرف بود و رفت و آروم لای پاشو باز کرد و نشست رو کیر یارو با شروع کرد خودشو بالا و پایین کردن و همزمان با اون کیر اون یکی رو هم گرفته بود تو دستش و آروم میکرد تو دهنش و براش ساک میزد هرچند دیگه اون کیری نبود که میخواست و بعد از اینکه آبشو تو کس زنم خالی کرده بود حالا کوچیک و کوچیک تر شده بود.....لیلا همینطور بالا و پایین میشد و بعد از یه مدت صدای اون یکی هم رفت رو هوا و این بار دیگه لیلا فرصت نداد و سریع از رو کیر یارو بلند شد و نشست جلوشو کیرشو گرفت تو دستش و شروع کرد براش جق زدن و ساک زدن تا یهو دیدم که آب کیر بود که از کیر یارو میومد و تو دهن زنم میرفت و تمومی هم نداشت.....نزدیک به یک دقیقه از کیر این پسرهء لوله کش داشت آب میومد و لیلا همشو میخورد و کیف میکرد.....وقتی هم که کارش تموم شد آروم کیر یارو رو گذاشت لای پستوناش و براش کیرشو مالوند و پسره هم نیمه جون رو مبل ولو شده بود.اون شب که رفتم دکون این لوله کش ها تا باهاشون حساب کنم هردوشون زیر زیرکی میخندیدن و فکر میکردن من از هیچ چیزی خبر ندارم.منم همینو میخواستم و وقتی پولشونو دادم و تشکر کردم بهشون گفتم:خانومم خیلی از کارتون تعریف میکرد و میگفت شما واقعاً عالی هستین.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سكس ۹ ملیون تومانی ..


با عرض سلام به همه ي كساييكه اين داستانو ميخونن من محسن هستم و24سالمه داستانيكه تعريف ميكنم مربوط ميشه به4سال پيش.به روزيكه يكي از دوستام به اسم رضا باهام تماس گرفتو گفت:يه كس فراري سوار كردم اگه جا سراغ داري باهم ميل كنيم.گفتم باهات تماس ميگيرم.به يكي از دوستام كه ميدونستم حتما جا داره زنگ زدمو اونمokداد به رضا ادرس دادم گفتم برو هماهنگ كردم_خودمم اماده شدم كه برم يه جورايي هيجان داشتم با دوستاي دخترم زياد سكس داشتم ولي بار اولم بود كه ميخواستم با يه زن خيابوني سكس كنم خلاصه رفتمو به مكان دوستم بهنام كه خارج شهر بود رسيدم ماشين رضا اونجا بود زنگو زدم بهنام درو باز كرد بعد از كمي احوال پرسي رفتم تو به رضا سلام كردم چشمم به دختريكه رو كاناپه نشسته بود افتاد كه يهو ذوقم كور شد نه اين كه زشت باشه چهره ي جذابي داشت طوري كه ادم دلش نميومد چشم ازش برداره موهاي مشكي لخت بلند كه جلوي موهاشو چتري كوتاه كرده بود يه مدل معروف سكسي خانوما ميدونن چي ميگم با يه تاپ سفيدو يه دامن كوتاه نشسته بود خيلي سكسي بود ولي چيزيكه اذيتم ميكرد سن كمش بود تابلو بود17،18بيشتر نداشت بهش سلام كردمو رفتم سمت رضا دستشو گرفتم بردمش بيرون گفتم منو مسخره كردي اين كه بچه سنه من به هواي زن اومدم كه از جلو حال كنم
گفت خيالت راحت خودش ميگه پرده نداره گفتم شر ميشه
گفت فراريه ميكنيمش يه پولي ميديم ميره
گفتم پس ريسك نكن به كسش دست نزن گفت باشه رفتيم تو ديديم گرگ به گله زده بهنام رو كاناپه داشت لبايی مينارو ميخورد برام جالب بود يه سكس زنده با رضا نشستيمو مشغول تماشا شديم بهنامو مينا هم بدون اينكه حضور مارو بروي خودشون بيارن مشغول بودن مينا دستشو انداخته بود دور گردن بهنامو داشت لباشو ميخورد بهنام سينه هاي مينارو ميماليد مينا نشسته بود رو پاهاي بهنام ،بهنام دامنشو داد بالا واي چه كوني داشت من كه كيرم داشت ميتركيد تاپ مينارو داد بالا سوتين سفيدو فانتزيشو باز كرد سينه هاش بزرگ نبود ولي حالت قشنگي داشت بهنام كمي نگاه كردو خيلي اروم نوك صورتي سينشو مكيد ديد اين طوري نميشه ديوانه وار افتاد به جون سينه ي مينا كمي بعد زيپ شلوارشو باز كرد كيرشو در اورد مينا نشست جلوي پاي بهنامو اروم كيرو كرد تو دهنش كمي ساك زد بعد بهنام بلند شد لباساي خودشو مينارو در اورد يه كس كوچولوي تراشيده بهنام ديگه عقلش دست كيرش بود بعد به حالت 69خوابيدن بهنام داشت از ته دل كس ميخورد كمي بعد بهنام بلند شد پاهاي مينارو باز كرد گداشت رو شونش صداش كردم گفتم از جلو نكن حرفمو گوش كرد مينارو به حالت سگي خابوندرو زمين كرم نيوا يار
هميشگي در دسترس بود كمي ماليد سر كيرش ،اروم كلشو كرد تو كه بر عكس انتظارم مينا زياد صداش در نيومد كون نرمي داشت طوريكه وقتي بهنام عقب جلو ميكرد باسنش ميلرزيد بعد 2دقيقه بهنام يه اه بلند كشيدو ابشو ريخت رو كمر مينا ادامه سكس بماند كه من و رضا چه كرديمو چه شد چند روز بعد چيزيكه ميترسيدم اتفاق افتاد بهنام به جرم ادم ربايي تجاوز به عنف بازداشت شد ظاهرا مينا فرداي اون روز وقتي ميبينه هرجا بره بايد بده برميگرده خونه و ادعا ميكنه كه3تا جوون منو دزديدن و... منو رضا هم بعد چند روز دستگير شديم تو زندان تو سالن ما پسراي زيادي بودن كه وضعيتشون مشابه ما بود پاي درد دلشون كه ميشستي ميدي خيلياشون بعد سكس حالا به هر دليلي خانواده دختر فهميده و دختره از ترس پدر مادر يا شلاق ادعا كرده كه به زور بوده خلاصه كه 9ميليون داديم رضايت مينارو گرفتيم بيشترم ميخواست ميداديم چون اگه رضايت نميداد حكم اعدام بود وقتي بيفتي زندان حاضري همه چي بدي تا ازاد شي از دخترا يه خواهش دارم اگه با يه پسر ميخوابن پاي بعدشم وايسن از پسرام خواهش ميكنم اجازه ندن اين داستانا يا فشار نفس باعث شه به ناموس خودشون نظر بد داشته باشن ببخشيد كه سرتونو درد اوردم موفق باشيد_
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خاطرات علیرضا

اسم من علیرضا و 26 سال سن دارم بچه تهران ( جنوب تهران ) هستم. و مجرد. از اینکه اسم محل رو نمیگم ببخشید ولی اینقدر اینو بدونین که اگه اسم محل رو بشنوید صد در صد یاد شر و شور و زرنگ بودن بچه های اونجا میوفتید. من بی تعارف سکس های زیادی داشتم . اعم از زیدهای خودم کس های فراری دختر همسایه و. . . ولی یکی از این سکسها بقدری برام جالب بوده که تصمیم گرفتم این سوگلی رو براتون بنویسم . من پسری هستم که از لحاظ چهره خدا رو شکر بدک نیستم و همین حسن هم خیلی تو زندگیم تاثیر گذاشته و کارمند یک سازمان دولتی هم هستم. داستان از این قراره که من برای خودم یک مغازه کامپیوتری زده بودم و کار و کاسبی میکردم و هنوز کارمند دولت نشده بودم و از اونجایی که مغازه تو محلمون بود دوستان زیادی همشیه پیشم بودن و تا دلتون بخواد هم زید برای خودم تور کرده بودم که این همه از برکات مرکز پیش دانشگاهیه بالاتر از مغازم بود. یه چند ماهی از افتتاح مغازه گذشت و یه شب که من توی مغازه تنها بودم که کمتر اتفاق میوفتاد که من تنها باشم یه مشتری اومد داخل مغازه که یه دختر بچه 10 ساله بود که یه وی اچ اس رو میخواست تبدیل به وی سی دی کنه و گفت خواهرم گفته اینو تبدیلش کنین لطفا منم گفتم که برای فردا ظهر آمادس بیا ببر خلاصه شب گذشت و فردا صبح من اومدم در مغازه و اولین کار تبدیل فیلم بود من فیلمو گذاشتم و چند دقیقه اولش شو بود که من گذاشتم و از رو بیکاری نشستم به نگاه کردن فیلم که یکدفعه شو قطع شد و یه فیلم سوپر که از قضا فقط پسرها همدیگرو میکردن شروع شد فیلمش خیلی نایاب بود چون پیر زنها و پیرمردها بچه ها و حتی شاشیدن تو دهن هم و خیلی چیزهای دیگه توش بود من همرو برای خودم روی هارد ذخیره کردم تا ظهر که یه خانمی که قد بلند و با یه بچه تو بغلش بود وارد مغازه شد و واقعا به قول معروف تیکه پدر مادر داری بود وارد مغازه شد و خیلی جدی گفت ببخشید فیلم ما آمادس خواهرم دیشب آوردهمن اول موندم چی بگم ولی دلو زدم به دریا و گفتم ببخشید فیلم آمادس ولی فکر کنم اشتباهی شده و فیلمو اشتباهی آوردین . گفت چطور مگه گفتم آخه . . . که یکدفعه حرف منو قطع کرد و گفت میشه بزارین ببینم . منم گفتم باشه ولی مسئله اینه که روم نمیشه که دوزاریش افتاد و گفت آهان پس شو نبود گفتم چرا ولی وسطش قطع میشه و . . . فیلمو بهش دادم و گفت پس فردا براتون فیلم اصلی رو میارم منم گفتم باشه و بعد رفت . این داستان گذشت و اونم دیگه نیومد تا دوباره انگار خدا میخواست یه حالی به ما بده دوباره من تو مغازه تنها بودم که سرو کله این حوری پیدا شد . باور کنین تا اون روز برای مخ زدن این کس هزار و یک نقشه کشیده بودم که هیچ کدوم عملی نشد به غیر از نقشه غیر قابل انتظار اینم بگم مخ زدن این کس مدیون یک جمله بود که رفقام بران فرستاده بودن تو موبایلم منم چون جالب بود برای یکی از زیدام روی کاغد آ5 پرینت گرفته بودم تا وقتی از جلو مغازه رد میشه بهش نشون بدم تا یه کم بخندیم و اون جمله این بود که (( بزرگترین آرزوی دخترها اینه که بتونن بشاشن به دیوار )) این رو میز بود که ناگهان این شاه کس اومد تو مغازه و در حین صحبت کردن با من این جمله رو خوند و زد زیر خنده و گفت حد اقل اینو از جلو چشم بر دارین منم چون خیلی از این حرفش شاکی شده بودم گفتم ببخشید دیگه ساعت 11 شبه و من اگر اجازه بدین داشتم میرفتم در ضمن اگر میخواستم همه اینو بخونن میزدم پشت شیشه در ضمن از فیلمی که شما داده بودین که بدتر نیست . این اتفاقا و این حرفا باعث شد که جو مغزه عوض بشه و یه چیزایی لو برهخیلی راحت و بدون تعارف گفت شما که بدتون نیومد و انگار که یکی از خازنهای مغزم ترکیده باشه تو چشاش نگاه کردم و واقعا قفل کردم و ناخداگاه گفتم کیه که بدش بیاد و لی اون نوعش جالب نبود . اول یه کم ساکت شد ولی بعد شروع کرد و گفت من خودم کارت گرافیکی ورودی دار دارم ولی طرز استفادشو بلد نیستم میشه رو کاغذ بنویسین چی کار کنم تا بتونم خودم فیلمارو وی سی دی کنم . منم گفتم راستش من نمیدونم کارت شما چیه و طرز کارشو باید از نزدیک ببینم بهتره بیاریدش اینجا تا یادتون بدمالبته اینم بدونین که ته دلم راضی نبودم که بهش یاد بدم چون اول دیگه ممکن بود این کس طلا دیگه در مغازه نیاد و دوم اینکه اگه یادش میدادم دیگه خودش همه کارارو میکرد و چیزی جیب ما نمیرفت به هر حال اون شب هم گذشت تا یه روز ظهر. . . اون روز من شب قبلش حسابی نئشه کرده بودم و یه کس سیر با رفقا کرده بودیم و بی حال روی صندلی مغازه نشسته بودم تو خیال خودم غوطه ور که یکدفه کس طلای داستان ما وارد شد البته ایندفه با دو تا از رفقاش که اوناهم الحق بد چیزی نبودن من با اینکه دیشب هم کس کرده بودم ولی با دیدن اینا قلب آقا کیره به تاپ تاپ افتاد و یه جورایی به ما زور گفت کس طلا گفت اگر میشه شما یه ساعت دیگه تشریف بیارین خونه ما و و طرز استفاده کارت گرافیکی رو به ما یاد بدین تا دوباره ابرومون جلوی شما نره. منم گفتم باشه واسه ساعت 3 میام و درستش میکنم اونا هم آدرسو دادن و رفتن. توی این یکی دو ساعت داشتم به این فکر میکردم وای اگر جور بشه کس دومم افتادیم به خاطر همین رفتم یه بسته پسته خریدم و همرو سریع خوردم که یه وقت اگر پا داد کم نیاریم هر چند میدونستم که خیلی دیر شده تا معده کون گشاد ما بفهمه اینا چین و کمر ما رو پر کنه خلاصه تو همین فکرا راه افتادم خونه یارم و زنگ خونشون که یه خونه 4 طبقه بود رو زدم و در باز شد و ما هم رفتیم تو که یکی داد زد بیایید طبقه چهارم ماهم رفتیمهمینکه از در وارد شدم دیدم اون دو تا رفیقش اونجان با 2 تا بچه که با دیدن اونا تا مغز کونم آتیش گرفت و از اینکه 500 تومان پول پسته داده بودم کونسوزیم میگرفت رفتم تو اتاق کامپوتر و نشستم روی صندلی پلاستیکی روی میز که یکدفعه پایه صندلی تا شد و مثل گوه وا شدم رو زمین هر سه تا زنا زدن زیر خنده و منم که حسابی بد آورده بودم بلند شدم و چند تا فحش به شانس کونیه خودم دادم و دوباره با احتیاط نشستم رو صندلیبعد از اینکه کارت گرافیکی رو نصب کردم کس طلا رو صدا کردم تا براش توضیح بدم که در همون حین یکی از اون کسا بچه هارو برداشتو رفت. بعد هردو کسا اومدن تو اتاق و منم شروع کردم به توضیح دادن واسه این دو تا خنگ . یه یه ربعی طول کشید تا اینکه همون فیلم اونروز رو آوورد و گفت حالا یه لطفی بکن همون قسمتای سوپر فیلمو بریز روی هارد من انگار داشتم خواب میدیدم شکه شده بودم از اینکه اینقدر بدون رو دروایستی حرفشو زده بود و میخواستم بگم که من اینو رو سیستم در مغازه دارم که یکدفعه افکار شیطانی اومد سراغم انگار یکی گفت کسخل این فیلم سوپره بزار اینا ببینن شاید یه فرجی بشه از یه طرف هم با خودم میگفتم اگر بخوام اینو بکنم پس اونیکی چه گوهی بخوره و اصلا به این فکر نکرده بودم که ممکنه هر دو رو با هم بکنم چون تا حالا 2 تا کس تو یه مکان بامن تنها ندیده بودماونم کس هایی که واقعا هر یه دونشون کافی بود تا منو پشت و رو کنهبه هر حال فیلمو گزاشتمو صدای اسپیکر رو هم کمی زیاد کردم و مونیتور رو هم چرخوندم سمت این دو تا کس گفتم حالا باید صبر کنین تا تموم بشه جونم براتون بگه که این فیلم رسید به جاهایی که دیدم این دوتا حتی پلک هم نمیزنن و اصلا منو آدم حساب نمیکنن که انگار منم اونجام و داره کم کم چشاشون ژاپنی میشه دیگه اینجا بود که باید از تجربه هام استفاده میکردم . سریع رفتم و نشستم روی تخت پشت سر کنار اونها و کیرم که توی شلوارم مثل لوبیای سحر آمیز رشد کرده بود رو به طور موزیانه به اونها نشون دادم بدونه اینکه اونها خیال کنن از قصدیه تو همین لحظه با خودم فکر کردم که اینا صد در صد با نقشه منو اووردن خونه و کسو کون اینا کلا میخاریده رفتم کنار اون کس طلای اولی و گفتم راستش من روم نمیشه با شما این فیلمو نگاه کنمالبته این رو برای این گفتم که اونا احساس کنن من امل هستم و هر کاری دوست داشته باشن میتونن با من بکونن منم صدام در نمیاد و درست زده بودم به هدف با گفتن این حرف یه دفعه هر دو تا شون گفتن آآآآآآآآآ بچمون خجالتیه و بعد اونیکی کسه که انگار کلا منو شبیه کیر میدید اومد و از پشت به من چسبید و پاهاشو از بغل رون پای من به پایین تخت انداخت وای داشتم با کمرم کس گرمشو احساس میکردم منم دستمو بردم پشت کمرم و اروم اروم کسشو از رو شلوار میمالوندم در همین حین کس طلا که اسمش سولماز بود اومد و جلوی من نشست جوری که من وسط این دو تا بودم و با دست دیگم کس جلویی رو هم میمالوندم ولی از زیر شورتش همین کار باعث شد که تمام دست من خیس بشه و چسبناک یه چند دقیقه ای اینجوری گذشت من گفتم من گرمم شد که مثل وحشیا لباسای منو در آووردن و من کون برهنه روی تخت افتادم و انتظار میکشیدم اول کودوم رو میکنم باور کنین احساس میکردم این واقعیت نیست و الان در حسی هستم که هر لحظه ممکنه ازش بیام بیرون ولی این واقعیت بود با خودم گفتم آخه تا کی فقط تو فیلمهای سکسی یه مرد 2 تا کس بکنه و منم نگاه کنم با کنه بازی لباسهای سولماز و در آووردم و بعد هم لباسهای لیلا رو منظورم کس دومیه وای چه بدن های خوشگلی با اینکه تمام پرده های خونه کشیده شده بود و فقط نور مونیتور بود که اتاقو روشن کرده بود ولی بدن اونا برق میزد مخصوصا بدن سولماز که یه هیکل کشیده سفید با کون توپر و سینه های سیخ که به سختی میشد اونارو بهم بچسبونی. سولماز اومد که کیرمو بخوره نگاه بهم کرد و گفت تمیزه ؟با ناراحتی نگاش کردم گفتم شما رو این کیر کثیفی میبینید بعد شروع کرد خوردن انگار اولین بارش بود ساک میزد چون دندوناش میخورد به سر کیرم و من قلقلکم میومد خوب دست خودم نبود لیلا هم همچنان رو تخت منتظر بود تا نگاش کردم خوابید رو تخت و یه جوری که انگار آمادس برای خوردن به من نگاه کرد من تا اون موقع کس هیچ کسی رو نخورده بودم اول یه کم با دماغم کسشو اینور اونور کردم بعد با کف دستم آبهای اونو تمیز کردم و شروع کردم چوچولشو خوردن یه کم شور بود ولی کم کم نمکش اندازه شد و خوشمزه من چونکه به سمت بغل خم شده بودم و داشتم کس لیلا رو میخوردم کمرم درد گرفت به سولماز گفتم تو هم بیا رو تخت بعد من هر دو رو خوابوندم بغل هم و شروع کردم سینه های هردو رو خوردن اول لب و لوچم که احساس میکردم کثیفه با سینه های سولماز پاک کردم و بعد لیلا رو مجبور کردم برام ساک بزنه من چون هنوز نئشه بودم هر چند دقیقه یه بار کیرم کلا قش میکرد و باید یکی میخوردش همین قضیه برای اونا خیلی جالب بود و ته دلشون حال میکردن از اینکه یه نفرو پیدا کردن با کمر فولادین به هر حال تو موقعیتی قرار گرفتم که باز مجبور شدم با تمام اکراه کس سولماز رو هم بخورم دیگه قید زندگی پس از کس رو زده بودم هنوزم که هنوزه احساس میکنم یه روز لبو لوچم کنده میشه میوفته یه جایی. خوب هر کسی یه اخلاقی داره دیگه به هر حال تایم بخور بخور تموم شد و لیلا اونقدر کیرمو خورده بود که تمام رژ لبش در اومده بود رو کیرم و تمام کیرم توی اون نور کم قرمزیش معلوم بود. ( دیگه ببینید چقدر آرایش کرده بود ) من سولمازو خوابوندم و چون همیشه دوست داشتم اونو بکنم اول اونو انتخاب کردم اینم بگم کیر من مورد پسند زنهاست یعنی نسبتا کلفت و دراز ولی در حد مورد تحمل . به هر حال کیرمو از ته بغل تخمام گرفتم و همینجوری که تخمام دم سوراخ سولماز بود و سر کیرم هم بین ناف و شاشدونش بود همینجوری بالا و پایین میکرد که وقتی دیدم که کم کم داره دیونه میشه کیرمو کردم تو سوراخش و یه آهی کشید که من داشتم دیوونه میشدم دیدم لیلا بیکاره راستش کاری دیگه با اون نداشتم چون داشتم اینو میکردم خدا پدر این فیلم سوپرهارو بیامورزه اگر چند تا از اونا ندیده بودم نمیدونستم با لیلا چه کنم بهش گفتم اومد توریکه مقابل من بود و کونش جلوی دهن سولماز بود روی سینه های سولماز نشست کم کم بهش گفتم اومد قشنگ نزدیک من شد و من اونو بقلش کردم یعنی دو تا کس جلوی من بود من لیلا رو بقل کرده بودم و ازش لب میگرفتم و اونم با کس خودش ور میرفت ولی این کیر زبون بسته ما هر چند دقیقه یه بار میخوابید و لیلا مجبور بود ننه خودشو بگاد تا اون بلند شه بعد از 7 الی 8 دقیقه دیدم سولماز داره داد و بیداد میکنه خفن فهمیدم که داره آبش میاد من پاهاشو چسبوندم به هم و شروع کردم تند تند کردن تو این حالت زن خیلی درد میکشه ولی دوبله حال میکنه منم به تلمبه زدن ادامه دادم یهو دیدم که کیرم تو کس گرم سولماز خیس آب شده با خودم گفتم حالا نوبت لیلا ست لیلا رو دمر خوابوندم لب تخت جوری که کس قلمبه و باد کردش از پشت لاپاش زده بود بیرون وای چه صحنه ای کیرمو که کردم تو کسش روتختیو گاز میزد آروم آروم عقب جلو کردم انگار نه انگار که دارم کس میکنم سولماز از پشت منو بقل کرده بود همین گرمیه سولماز و سینه هاش باعث شده بود که کیرم نخوابه به همین منوال 5 یا 6 دقیقه هم لیلا رو کردم ولی قدرت من خیلی بیشتر بود من انگار اصلا آبم نمیخواست بیاد به لیلا گفتم بیایید یه کاری کنید من خسته شدم آبم نمیاد که سولماز گفت بزار من بیارمش و کیرمو کرد تو دهنش و تند و تند میک میزد بعد در میاورد و برام جق میزد یه چند دقیقه ای اینجوری گذشت احساس کردم دیگه وقتشه و برعکس همه که وقتی آبشون میاد میکشن بیرون من کردم تو کس لیلا که وقتی ارضاء شده بود همونجوری روتخت ولو شده بود و الحق هر چی پسته خورده بودم آب کیر شده بود و همرو خالی کردم تو لیلا و بعد تو همون حالت که کیرم تو کس لیلا بود افتادم روش و سولمازم افتاد رو من بعد آروم دم گوشم گفت که بابا واقعا که مردیا الان 45 دقیقس داری میکنی تا اینو گفت یهو یادم افتاد فیلمه یک ربعه تموم شده ولی دیگه حالشو نداشتم تا اون لحظه احساس میکردم که زنا جلوی هم روشون نمیشه کس بدن ولی حالا فهمیدم که جلوی شهوت زن هیچ کس نمیتونه وایسته مگر ارضا بشه یا بمیره به هر حال تجربه شیرین و موندگاری بود هیچ وقت یادم نمیره هنوزم که هنوزه وقتی سولماز و لیلارو میبینم باهاشون قرار میزارم دو تایی ولی هیچ وقت جور نمیشه اون روز استثنایی بود.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شوخی خرکی

آخراي تابستون بود و هوا هم رو به خنكي ميرفت. بعد از ظهر بود داشتم خودمو آماده ميكردم كه برم يه چرخي بيرون بزنم و يه خريدي هم واسه خودم بكنم. تلفن خونه زنگ زد و مامان منو صدا كرد كه تلفن با تو كار داره....
منم با كلي غرغر و اعصاب خوردي گوشي رو برداشتم، با خودم گفتم: اي ريدم به اين شانس كه هر وقت ميخوايم بريم بيرون يكي يادش مياد ما هم وجود داريم. خلاصه خيلي شاكي گفتم:
- بله
سعيد: سلام هومن
- اه سعيد بابا دهنتو سرويس، الان وقت زنگ زدنه؟
سعيد با ناله : هومن آب دستته بزار زمين و بيا اينجا
- چيه ؟ باز خونه رو خالي ديدي چه گندي بالا آوردي؟
آخه خواهر و مادرش واسه سه ماه رفته بودن آلمان پيش داداشش، باباش هم دو سالي بود كه فوت كرده بود.
سعيد: گند چيه؟ دارم از دل درد ميميرم..... حالم اصلا خوب نيست ...... بيا منو ........
صداي بوق اشغال توي گوشي پيچيد، مثل اينكه قضيه جدي بود. سريع حركت كردم،اينقدر تند ميدويدم كه چند بار نزديك بود مغزم با آسفالت خيابون يكي بشه. اصلا يادم نيست چه جوري خودمو رسوندم، وقتي رسيدم در خونه باز بود، با عجله پله ها رو چند تا يكي رفتم بالا. در آپارتمان هم باز بود و سعيد وسط هال ولو .......
- سعيد .... سعيد .... خوبي؟
چشماشو باز كرد و دستم رو با بيحالي فشار داد:
سعيد: اومدي هومن؟
- پاشو پاشو بريم دكتر..... صد بار بهت گفتم انقدر غذاهاي حاضري رو نخور، بفرما اينم از عوارض كون گشادت
سعيد با بي حالي : خب بابا من گشاد تو تنگ خوبه؟ .... برو از توي كمد ديواري اتاقم اون دفترچه بيمه ام رو بيار..... ديگه دارم ميميرم
- ما از اين شانسا نداريم
رفتم سمت اتاقش، در كمد رو كه باز كردم چنان جيغي كشيدم كه شيشه ها لرزيد. فقط يه لحظه ديدم كه يه خانومي لخت داره واسم دست تكون ميده. تخمام چسبيد زير گلوم، چسبيدم به ديوار و نشستم روي زمين!
يهو به خودم اومدم، ديدم خانومه داره داد ميزنه:
- سعيد .... سعيد ..... يه ليوان آب بيار اين طفلي پس افتاد
سعيد كه از خنده روي پاش بند نبود، با يه ليوان آب اومد تو، وسط خنديدن گفت:
- بدبخت تو كس ديدي اينجوري شدي، بخواي بكني حتما بايد نعش كش خبر كنم
منم كه حسابي شوكه شده بودم، سعي كردم خودمو جمع و جور كنم:
- مرتيكه اين چه كاريه ؟ نميتونستي مثل آدم بگي؟
سعيد: بابا الاغ خواستم مثلا سوپرايز بشي!
- اروا عمه ت ! خيلي سوپرايز شدم..... حالا بگو يكي بياد و منو جمع كنه فعلا كه هيچگونه مردونگي تو وجود من پيدا نميشه..... خودمم نميتونم پيداش كنم، رفته و قايم شده..... حالا ديگه زحمتش با خودته سعيد جون، بيا بگرد و پيداش كن. هر وقتم پيداش كردي ميگيري دستت و ميگي ساك ساك كه منم بفهمم.
ديگه خانومه مرده بود از خنده، من تازه با صداي خنده هاش متوجه شدم و يادم افتاد كه اي بابا .... دستمو دراز كردم و خيلي جدي گفتم:
- من هومن هستم، از آشناييتون خوشبختم
اونم دستمو گرفت و فشار كوچيكي داد:
- منم مهري هستم و ........
خلاصه بعد كلي تحويل بازار و نوشابه باز كردن واسه همديگه، معلوم شد كه داش سعيد واسه امشب برنامه چيده، البته اينم بگم كه سعيد پسرعموي من بود و شش سالي از من بزرگتر، از بچگي با هم بزرگ شده بوديم و خيلي چيزها ازش ياد گرفته بودم، وگرنه ما رو چه به خانوم بازي. بعد از كمي صحبت سعيد رو كنار كشيدم:
- بابا داش سعيد دمت گرم..... خيلي كارت درسته
- برو بابا دلت خوشه.... واسه خودم برنامه چيدم
تا خواستم يه چي حواله اش بدم، چشمكي زد و بوسم كرد. برگشتيم توي اتاق، مهري روي مبل نشسته بود و سيگار ميكشيد. منم رفتم و كنارش نشستم، خيلي زود پسر خاله شديم و با هم شروع به حرف زدن كرديم ( البته برادران محترم ميدونن كه براي بار اول آدم چه حالي پيدا ميكنه ) . رفته رفته به خودم مسلط شدم، شام رو آوردن و منم به خونه زنگ زدم كه مطمئن بشن من امشب خونه سعيد اينا هستم. بعد از خوردن شام همه رفتيم جلوي تلويزيون، همينجوري كه كانالها رو بالا و پائين ميكردم، با شنيدن سر و صدا به عقب نگاه كردم و ديدم كه وضعيت قرمزه و آقا سعيد داره تو سر و سينه مهري خانوم شنا ميكنه.
يهو بلند شدم :
- خانوما آقايون .... من اصلا جنبه ندارم، خواهشن بفرمائين يه اطاق ديگه
مهري: چيه خجالت كشيدي؟
- من؟ هه .... بابام چند ساعت قبل از عملياتشون به من واليوم ميده كه بيهوش بشم، وگرنه تا آخرش ميشينم و تخمه ميشكنم و تشويق ميكنم و ..... تازه بعضي وقتا هم غلطهاي بابامو ميگيرم.
با اين حرفم مهري در حاليكه ميخنديد، يهو بي هوا و بدون قصد زد روي تخم سعيد:
- بچه تو بزرگ بشي چي ميشي؟
سعيد دادي از ته دل كشيد:
- واييييييي ....... با اين اوضاعي كه تو واسه ما درست كردي، عقد دخترعمو و پسرعمو رو هم كه تو آسمونا بستن، هومن شد مال خودم!
من كه داشتم از زور خنده ميتركيدم به صورت مات و مبهوت مهري نگاه ميكردم كه منظور سعيد رو نفهميده بود:
- بابا همچين زدي تو دم و دستگاه بچه مردم كه الان ديگه خواهرزاده اش بهش ميگه خاله
تازه مهري دوزاريش افتاد، دستشو گذاشت روي تخماي سعيد:
- الهي من بميرم..... خيلي دردت گرفت؟
من: اشكالي نداره تا آخر شب فرصت داري از زير دلش در بياري.
به سمت آشپزخونه رفتم و از يخچال بهترين فراورده بابام ( بجز منكه از دستش در رفتم، بابام تو انداختن شراب استاد بود ) رو با سه تا ليوان آوردم. ليوان اول رو به سلامتي هم خورديم و ليوان دوم خودم رو برداشتم و رفتم توي اون يكي اطاق كه اونا راحت باشن.
روي تخت نشستم و استريو رو روشن كردم، صداي همدم تنهائيام:
بوي موهات زير بارون بوي گندمزار نمناك
بوي سبزه زار خيس بوي خيس تن خاك
تو حال و هواي خودم بودم، شرابش واقعا عالي بود، توي آهنگ غرق شده بودم و با كلي خارج از نت خوندن صداي نكره ام رو انداختم سرم:
هميشه صداي بارون صداي پاي تو بوده
همدم تنهائيام قصه هاي تو بوده
وقتي كه بارون ميباره ترو ياد من مياره
اصلا متوجه زمان و مكان نبودم، يهو يه دست رو شونه ام حس كردم. سعيد و مهري بالاي سرم واستاده بودن:
سعيد: خوب شا دوماد، من شب ميرم اتاق خواهرم شما هم همينجا بخوابين.
منكه كلي از اين فردين بازي سعيد حال كرده بودم:
- اونوقت من بايد چيكار كنم؟
سعيد: توپ و تور رو پاره كن ...... فقط هول نكني يه دورم بدي!
من: نترس حواسم هست.... اگه رگ قزوينيم گل كرد، مهري رو ول ميكنم و ميام پيش خودت ميخوابم!
سعيد همونطور كه ميخنديد، از اتاق رفت بيرون و در رو بست. منكه تا اون موقع هر وقت بهش فكرم ميكردم كه ميخوام چيكار كنم راست ميكردم، باور كنين قفل كرده بودم. اصلا نميدونستم بايد چيكار كنم؟ مهري كه اوضاع رو اينجوري ديد اومد طرفم و دستش رو انداخت دور گردنم، صورتش رو بهم نزديك كرد:
- بلبل زبونيات يادت رفت..... چرا مثل مجسمه منو نگاه ميكني؟
با من من گفتم:
- آخه نميدونم بايد چيكار كنم؟ ...... من .... من ..... بار اولمه
مهري: يعني تا حالا با كسي سكس نداشتي؟
منم مثل اين بچه منگلا سرمو تكون دادم.
مهري با تعجب نگاهي به من كرد و شروع كرد به در آوردن لباساش، منم مثل اين نديد بديدا ( واقعا هم نديده بودم ) كپ كرده بودم. آخه دفعه قبل كه لخت ديدمش كلا تو حالت شوك بودم واسه همين سخت ديده بودمش. چشمتون روز بد نبينه تا رسيد به قسمت لباس زير، ديگه داشتم خودمو خراب ميكردم، همچين راست كرده بودم كه داشتم خفه ميشدم. از زور شهوت نفسم به شماره افتاده بود. وقتي كار در آوردن لباساش تموم شد، اومد سمت من. وقتي گرماي دستشو روي سينه ام حس كردم نزديك بود..... من كه تا اون موقع از زور شهوت داشتم ميمردم، يهو رفتم تو حالت خنثي: كيرم همچين خوابيد كه مهري با تعجب خنديد:
- وا.... اين چرا پنچر شد؟
من: من كه گفتم بار اولمه !
منو خوابوند روي تخت، ميدونست اگه بخواد به اميد من بشينه آبي گرم نميشه. خودش شروع كرد: ( چيه بابا؟ چرا اينجوري نيگام ميكنين؟ خوب بار اولم بود، خجالت ميكشيدم، من اينكاره نبودم )
وقتي لباشو گذاشت روي لبامو و شروع كرد به بوسيدن، تو يه حسي بودم كه براي اولين بار تجربه ميكردم. كم كم از اون حالت در اومدم و منم شروع كردم به نوازش بدن نازش!
بدن توپي داشت، الان دقيقا نميتونم توصيف كنم شايد چون بار اول بود چيز زيادي يادم نمونده اما هر چي كه بود كلي باعث حال كردن من شد. وقتي نوك سينه هاشو تو دستم گرفتم يه آه نازي كشيد كه داشتم از حال ميرفتم. اومد پائين و روي سينه ام شروع به بوسيدن و ليسيدن كرد تا به كيرم رسيد. كيرمو كه توي اون لحظه به منتهي اليه خودش رسيده بود و ديگه داشت پوست خودشو جر ميداد، گرفت و كرد توي دهنش. وقتي گرماي دهنشو روي كيرم حس كردم نميتونم بگم چه حالي داشتم. نميدونم بار چندم بود كه داشت كيرمو توي دهنش بالا و پائين ميكرد اما يادمه به 10 نرسيد كه حس كردم دارم منفجر ميشم، تا اومدم حركتي بكنم كار از كار گذشته بود و من توي دهن مهري خالي شدم. البته دمش گرم، اونم ضد حال نزد و گذاشت من كامل و قشنگ خالي بشم. نفهميدم كي رفت دستشويي، فقط يه لحظه ديدم اومد بالاي سرم:
مهري: هميشه سعي كن وقتي داري مياي به طرف مقابلت بگي
منم با شرمندگي ازش معذرت خواهي كردم. راستش بعد از اون حال خفن، حس كردم كه چه ضرري كردم كه نتونستم كس بكنم. مهري مثل اينكه فهميد با خنده گفت:
- نترس من تا صبح پيشت هستم، به همه جا ميرسي، غصه نخور. فقط فكر راه رفتن فرداتم باش!
من كه كلي با اين حرفش روحيه گرفته بودم، روش دراز كشيدم و سعي كردم هر چي كه توي فيلمها ديدم و بزرگان بهم گفتن بكار ببندم تا بتونم از خجالتش در بيام.
لبامو گذاشتم روي لباش و شروع كردم به بوسهاي ريز و كوتاه، همينطور كه به سمت پائين ميرفتم شروع كردم زير گردنشو ليسيدن و رفتم سمت لاله هاي گوشش. وقتي لاله گوشش رو ميخوردم انگار توي فضا بود، تنش پيچ و تابهاي كوچيكي ميخورد. منم خوشحال كه بله......
از زير گردنش اومدم رو سينه هاش، وقتي به دقت بهشون نگاه ميكردم هيچ نقصي توشون نبود. نوك سينه هاشو گرفتم توي دهنم و شروع كردم به ليسيدن و ميك زدن. گاهي هم گازهاي كوچيك از نوك سينه اش ميگرفتم، توي همون حالت سعي ميكردم كه وضعيتم رو عوض كنم. كم كم اومدم پائين تا به كسش رسيدم.
لاي كسشو باز كردم و نگاه موشكافانه اي بهش انداختم، شروع كردم با انگشت باهاش ور رفتن ( آخه اون موقع از ساك زدن كس بدم ميومد ) و همزمان با اون يكي دستم چوچولشو كه خودش بهم نشون داده بود ميماليدم. بعد چند دقيقه خودش منو خوابوند و شروع به ساك زدن كيرم كرد. وقتي دوباره كيرم راست شد، به پشت خوابيد و به من اشاره كرد كه برم روش. خودش كيرمو گرفت و گذاشت توي كسش. وقتي كيرم توي كسش جا گرفت واقعا نميتونم بگم چه حالي داشتم، واسه اولين بار غير قابل توصيفه! يه جاي گرم و دلپذير كه با مكش داشت كيرمو ميخورد. منم مثل كسايي كه تو مسابقه دو ميداني شركت ميكنن به سرعت تلنبه ميزدم.
مهري: بابا يواش! چته؟ مگه دنبالت كردن؟ من در نميرم
سرعتم رو كمتر كردم و سعي كردم تا بيشتر لذت ببرم. بعد چند دقيقه ازش خواستم كه چهار دست و پا بشه، اونم حالتي كه ميخواستم رو گرفت. منم رفتم پشتش و از پشت محكم كردم توي كس نازش. آهي كشيد كه مو به تنم سيخ شد. وقتي كيرمو بيرون ميكشيدم و داخل ميكردم كسش يه حالت جالبي ميگرفت، لبهاش با كير من ميومد بيرون و دوباره ميرفت تو. تو همين حال بيكار نبودم و با دستم چوچولشو ميماليدم، آخه خودش گفت وگرنه من پخمه از اين بخارها نداشتم. تو همين حين احساس كردم بدنش داره ميلرزه:
مهري: تند تند ...... تندتر تلنبه بزن..... تندتر چوچولمو بمال ........
منم با تعجب و مطيع (آخر خايه مالي ) هر كاري ميگفت ميكردم، يهو با چند تا جيغ و لرزش آروم شد. من كه تا اون موقع حتي توي فيلمها هم همچين چيزي نديده بودم ( آخه معمولا فقط ده دقيقه اول فيلمو ميديدم و بعدش ديگه ...... ) شوكه شدم :
- مهري..... مهري خانوم حالت خوبه؟
مهري: آره خوبم.... فقط فعلا تلنبه نزن
منم خورد توي برجكم، كيرمو در آوردم كه يهو كمي آب از تو كسش با كيرم زد بيرون. نزديك بود سكته كنم:
مهري: نترس منم مثل تو آبم اومد
وقتي قيافه منو ديد خنديد و گفت:
- بيا پشتم
رفتم و پشتش خوابيدم، كير منو گرفت و با آب كسش خيس كرد، كيرمو آروم آروم توي كونش فرو ميكرد. منم توي كونم عروسي شده بود.
مهري: همينجوري آروم آروم بكن تا جا باز كنه
منم شروع كردم آروم تلنبه زدن، با دستام هم سينه هاشو ميماليدم. تازه فهميدم كون چيه و چرا همه دوست دارن از كون بكنن. درسته كه كسش زياد گشاد نبود اما كونش واقعا تنگ بود. سوراخش چنان كيرمو فشار ميداد كه من از زور حال نزديك بود پس بيفتم. بعد چند دقيقه ديدم دوباره اون حالت انفجار بهم دست داد، به مهري گفتم:
مهري : اشكال نداره بريز توي كونم
منم با خوشحالي خودمو توي كون مهري خالي كردم، چنان از ته دل داد كشيدم كه بيشتر به جيغ شبيه بود. ديگه نفهميدم چي شد، بعد دو دقيقه چشمامو باز كردم :
سعيد: بابا به خودت رحم نميكني به اون خايه هات رحم كن، تخته گاز بري خايه ميسوزوني!
كلي خجالت كشيدم كه سعيد منو توي اون حال ديد، با خنده دستم رو روي كيرم گذاشتم تا مثلا سعيد نبينه ( انگار خودش نداره ) :
- سوزوندن چيه؟ ...... داداش خايه تركوندم
مهري بلند شد كه بره دستشويي :
- بفرما آقا سعيد اينم شا داماد شما ......
سعيد جلوي من لباي مهري رو بوسيد.
مهري بعد از دستشويي برگشت با يه ليوان آب پرتقال . كنار من دراز كشيد و منم بعد از خوردن آب پرتقال سرمو روي سينه هاش گذاشتم و خوابيدم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با مرجانه سکسی


در ابتدا در مورد داستان قبلیم(کلاس IELTS) باید بگم که دوستان ایرادای خنده داری گرفتن که واسم عجیب بود...

اما داستان این دفعمم مربوط به یکی از بهترین دوستام به اسم مرجانه که زن ی آدم معروف بود اما زمانی که با من دوست شد طلاق گرفته بودن.
یه روز از سر شهرک (میدون صنعت) سوار ماشین پونک شدم یه پسری کنارم بود و ی خانومی کنارش پول پسر از دستش افتاد و سعی میکرد ورش داره اما تو همین حین دست پسره خورد به پایه مرجان، مرجان گفت آقا چه کار میکنی گفت ببخشید اما بذار پولمو وردارم که دوباره دستش خورد به پاهای مرجان، مرجانم شاکی شد راننده گفت آقا چه کار می کنی که دیگه بحثشون شد و راننده گفت آق پیاده شو. البته این جا دیگه تو اشرفی و نزدیکه میدون پونک بودیم وقتی رسیدیم میدون من و اون هم پیاده شدیم با هم اومدیم بالای میدون جلو بوستان منتظر تاکسی بودیم که یه نگاهی به من کرد گفت چه بیشهور بود گفتم شاید، یه چشم و ابرویی واسم اومدو سوار شد منم سوار شدم اومدیم شهران خواستم بهش شماره بدم یا ی کوچولو هم که شده باهاش به حرفم اما نشد فرداش رفتم بانک صادرات شعبه شهران پول وردارم (بالای فرهنگسرا معرفت) دیدم یکی داره میاد که خیلی آشناست شماررو پرفت اومد بشینه که منو دید سرمو تکون دادم که یعنی سلام ی لبخندی زد اما جوابمو نداد کار من زود تر تموم شد اومدم بیرون منتظر شدنم تا بیاد و بالاخره اومد رفتم جلو گفتم می تونم چند لحطه ای مزاحم شم سرشو به حالت بی تفاوتی تکون داد گفتم من اشکانم همون که دیروز تو تاکسی با هم بودیم گفت یادمه، گفتم خیلی ازت خوشم اومده خیلی نازیا گفت بسه دیگه بلوف نزن همین جوری به حرفامون ادامه دادیم و یه خورده با هم قدم زدیم تا نزدیکای میدون اول گفت می خوام برم جنت آباد میای گفتم نه باید برم خونه ولی اگه میشه شمارمو داشته باش . چونشو ی جوری کرد که انگار خوب حالا می گیرم ازت و ازم گرفت بعد اون روز هر روز با هم حرف میزدیم و اس ام اس میدادیم حرفای سکسی هم میزدیم مثلا همیشه می گفت من از سکسه وحشیانه بدم میاد و عاشقه make love (معاشقعه) ام و زیاد میونم با اون fuck آخرش خوب نیست اما ما سکسی نداشتیم تا این که یه روز با هم رفتیم میلاد نور تا عینک آفتابی بخره اون جا هر وقت بغل بعه بغل راه میرفتیم پشت بازوم یه تاچ کوچیکی با ممه هاش داشت و همیشه ی لبخندی می زدتا این اومدیم پایین تا جلوی یکی از ورودی های میلاد ذرت مکزیکی بخوریم ذرت رو خریدیم و قدم زنان به سمت پارک فدک (سر ایران زمین) رفتیم اون جا هم کلی با هاش شوخی کرم و حرفهای سکسی زدیم تا این که آخرش بهم گفت دیگه بسه حالم بد شد گفتم نی خوای بریم خونم گفت نه اصلا حرفشم نزن. گفتم ok اما چرا اینقدر گارد گرفتی گفت دوس ندارم بیام پیشت اما اگه موقعیتش بود میگم بیا مطبم (آخه ماما بود) گفتم چه فرقی میکنه گفت من راحت ترم گفتم باشه اما بعد اون روز چند هفته ای گذشت تا بهب گفت می تونی امروز بیای منم از خدا خاسته رفتم مطبیش بالای 4 راهه جنت آباد (جنت آباد شمالی) بود رفتم دیدم حسابی آرایش کرده رژ صورتی موهای درست کرده یه T Shirt نارنجی که مینی ناف بود و یه دامن جین پاش بودوقتی رفتم تو تازه فهمیدم چه تیکه ای این مرجان جونه ما پاهای سکسی و لبایی که دیونم میکرد سوتین هم تنش نبود که این سکسی ترش هم میکردیه شربت واسم آورد ونشست رو پام یه کوچولو از شربنت خوردم و لبامو گذاشتم رو لبش اونقدر شیرین بود که تمتمه وجودم شده بود لذت لباشو میخوردم و گاز کوچولو می گرفتم و بعدش رفتم زیره گلوش و شروع کرم به خوردنه زیره گلوش دیدم داره حال میکنه رفتم سمته گوشاشو زبونمو کردم تو گوشاش و پشت گوششو لیس میزدم و با دندونم پشت گوششو لمس میکردم اومدم رو پشت گردنش موهاشو دادم بالا و ی میک حسابی زدم با این که به سختی پوستش میومد تو دهنم اما جاش موند دوباره اومدم تو لباش و مینی نافشو دراوردم ممه هاش مث توپ بودن تو همون حالتی که ممهاشو می خوردم بلندش کردم سرمو آوردم بالا یه لب دیگه ازش پرفتم و گفتم برگرد ، برگشت گفتم دو تا دستاتو بذار رو مبل طوری که کاملا ایتاده نباشی اونم این کارو کرددامنشو دادم پایین یه شورت مشکی فوقاالعاده سکسی پاش بود از پشت شروع کردم به خوردنش کمرش پهلوهاش و اومدم رو کونش یه گاز کوچولو گرفتم از کون تپل و رفتم پایین پاهایه تپل و نرمشو از پایین تا بالا می خوردم اونم حال میکرد چیزه خاصی نمی گفت اما یه صدایی شبیه اااااااااااااااااوووووووووووومممممممممم ازش بلند میشد بع کلی خوردن گفتم بشین رو مبل نشست شرتشو درآوردم یه کس تپل که صورتی صورتی هم بود خواستم بخورمش که نذاشت گفت خواستم کیرمو بمالم به کسش گفت این جانه بریم تو اتاق معاینه رفتیم اون جا دیدم یه یه چیزی شبیه تخت اونجاست که تخت نیست یعنی شبیه یه تخت نصفه و کم عرضه و دو طرفش دو جایه پا داره تا به حال همچین چیزی ندیده بودم گفتم این مخصوصه سکسه گفت نه واسه معاینه ست وقتی بخوایم cervix رو معاینه کنم زنارو می خ.ابونم این جا و پاهاشونو می ذارن رو این دستها بعدشم خودشم همون جوری که می گفت خوابید خیلی با این تخته حالکرده بودم اولین بار بود همچین چیزیو میدیدم لخت شدمو کاندومو دراوردم که بذارم رو کیرم که دید یه نمه خوابیده گفت واستا یه لحطه بلند شد یه چند ثانیه ای کردش تو دهنش و کیرم به محض ورود سیخ شد کاندومو پداشتمو اونم دوباره خوابید پاهاشم گداشت رو همون دسته ها این جوری دیگه لازم نبود پاهاشو نگه داره وقتی کیرم رفت تو یه ذره خشک بود یه خورده که عقبو جلو کردم بهتر شد شروع کردم به تلمبه زدن نم نم صداش بالاتر می رفت دیگه صدای شالاپ شلوپه کسش دیوونم میکرد اونم هی میگفت بکن بکن اایییییی بکن ااااییییی گفت نیادا سرمو به علامته باشه تکون دادم همین جوری تند و تند میکردم و اون اخ اوخ میکرد تا این که گفت وایسا و خودشم بلند شد یه میز کمی اون طرف تر بود رفت اون جا و ایستاده سینه هاشو گذاشت رو میز طوری که کونشو بده عقب و گفت بیا رفتم چسبیدم بهش و کیرمو تو همون حالت کردم جلوش این position هم عالی بود آخه هم کیرم تو کسش بود هم شکمم می خورد به کونش هی تلنبه هام شدید تر میشد یه 7 یا 8 دقیقه ای کردم تا این که اومد چون کاندوم داشتم بعد اومدن هم یه چند دفعه ای دخول خروج داشتم اما دیگه بریده بودم ولو شدم روشو گفتم مرسی مرجان تو خیلی ماهی گفت اما من ارضا نشدم دفعه بعد بیشتر خودتو نگه دار. بعد اون ما 2 ماهی با هم بودیم تا این که چند وقت پیش رابطمون بهم خورد اما مرجان همیشه یکی از بهترین و سکسی ترین دوستای من خواهد بود
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
فقط همین یه بارو خیانت کردم

سلام،من النازم و 20سالمه .من همیشه این داستان های سکسی رو میخوندمو فکر میکردم دیگه از همه چیز سر درمیارم ولی هیچوقت تجربه ی چیزی رو نداشتم،با این حال عاشق سکس بودم...
ماجرای اولین تجربه من از روزی شروع شد که دختر خالم اومد خونه ما تا به من سر بزنه،اون روز واسه من کلی از دوست پسر جدیدش تعریف کرد اینکه اون ازش سکس خواسته و اینم قبول نکرده،منم اون موقع با یکی دوست بودم (هنوزم هستم) بهش گفتم که تا حالا چیزی ازم نخواسته و... اونم شروع کرد از مهدی ( دوست پسرم) بد گفتن که این روزا همه پسرا خودشونو یه جا خالی میکنن، داره خرت میکنه و ازین حرفا.


حامد (دوست پسر خودش) یه داداش داره من تورو با اون آشنا میکنم، توام دیگه بیخیال مهدی شو،اولش قبول نکردم اما بعدش گفت حداقل یبار ببینش،خلاصه اون روز گذشتو مهسا فردا با حامد قرار داشت وقتی پیش حامد بود به من زنگ زد و گفت شمارتو دادم به امیر ( داداش حامد) از اون طرفم صدای امیر میوند که میگفت الناز خانوم خیلی مخلصیم،بعدا امیر بهم گفت که اون روز مهسا تمام عکسای مهمونیای منو به امیر نشون داده بوده....خلاصه شب امیر به من زنگ زد و یه سری سوالا که واسه آشنایی بیشتر بود ازم پرسید،فرداش مهسا به من زنگ زد و گفت حامد گفته که یه قرار 4 تایی بذاریمو بریم بیرون،از این طرفم امیر خیلی به من اصرار میکرد که بیا ببینمت،ولی من همش میترسیدم که مهدی یوقت متوجه بشه و دهنمو سرویس کنه،خداییش دوسش داشتم ولی از یه طرفم بهش شک کرده بودم سر حرفای مهسا
سه روزی گذشت تا اینکه مهدی بهم گفت واسه نذرش باید سه روز بره مشهد،



اول ناراحت شدم که داره میره ولی بعدش سریع به مهسا خبر دادم اونم که خر کیف شده بود گفت ردیف میکنم که بریم،حامد و امیر تو کرج شرکت داشتن و همونجام یه خونه گرفته بودن واسه وقتایی که بقول خودشون کارشون طول میکشه و دیگه دیر میشه تا بیان تهران اونجا میمونن...مهسا و حامد 6 ماهی میشد که دوست بودنو تقریبا مهسا بهش اعتماد داشت.یک ساعت بعد مهسا زنگ زد و گفت که حامد میگه بریم آپارتمان اونا،من تا حالا خونه نرفته بودمو حتی از اسمش وحشت داشتم سریع گفتم نه نمیام اونم گفت خاک بر سر بی کلاست انقد عقده ای نیستن که دفعه اول بگیرن مارو بکنن از چی میترسی،آخر سرم به من گفت تو بیا اگه کردنت من خودم پول دوختتو میدم.



خلاصه من قبول کردمو شبشم امیر بهم زنگ زد، خیلی شوق و ذوق داشت که ما داریم میریم،صبح به بهانه دانشگاه از خونه زدم بیرونو گفتم که تا عصر کلاس دارم سریع از سر کوچه ماشین گرفتم رفتم خونه خالم،زنگ زدم که مهسا بیاد پایین گفت بیا بالا مامانم رفته پیاده روی،رفتم بالا دیدم مونا خواهرش که 5 سال از ما بزرگتره بیداره،اونم برگشت بهمون گفت نرید اونجا منگل بازی درارید با مانتو روسری بشینید منم که لباس بر نداشته بودم رفت برام یه تاپ آورد گفت اینو بپوش گفتم عمرا رفتمو یکی از سارافوناشو که کاملا پوشیده بودو برداشتم یدفعه دیدم مهسا داره یه شرت و سوتین سکسی کار شده از کمدش در میاره که عوض کنه،گفتم مگه قراره لخت بشینی به اونا چکار داری؟ گفت کار دیگه یدفعه دیدی مجبور شدیم دراریم( اینو به شوخی گفت) خلاصه حاضر شد و با کلی فیس و افاده ( خداییش تیپ جفتمون خیلی شاخ بود) ماشینو زد بیرونو راه افتادیم،تقریبا یک ساعتی تو راه بودیم طرفای 10 بود که رسیدیم اونجا و مهسا زنگ زد به حامد که عزیزم ما رسیدیم حامدم گفت من تا یک ساعت شرکت کار دارمو امیر میاد دنبالتون میبرتون خونه چون ما هیجارو بلد نبودیم،زدیم بغل منتظر امیر که یدفه با ماشینش اومد کنار ماشین ما ظاهرش 20 بو از مهدی خودم خیلی سر تر بود، راه افتادیم پشت سرش مهسا بهم گفت دیگه چی میخوای خوش تیپ بچه ظفر مایه دار،،،منم جوابی بهش ندادم
آپارتمانشون که رسیدیم ریموت پارکینگ و زد و ماهم پشت سرش رفتیم تو پارکینگ تو آسانسو باهام دست دادو آشنایی رسمی ما از اون لحظه شروع شد،رفتیم بالا درو باز کرد قشنگ مشخص بود که این خونه واسه یه آدم مجرده تازه خودشونو کشته بودن که مرتب باشه امیر رفت واسمون آبمیوه آورد، من جرات نمیکردم بخورم همش یاد این مستندا میوفتادم که تو شربت دخترا دارو میریزن که بیهوش شن،اونم دید نمیخورم رفتو یه شیر کاکائو برام آورد





گفت بفرمایید دیدم درش پلمپ یذره خیالم راحت شد ازش گرفتم باز کردمو خوردم،،،خیلی گفتیمو خندیدیم تا اینکه حامد اومد.اونم بار اول بود که میدیدم اومد جلو دست داد و رفت پیش مهسا و لباشو بوسید،همون موقع ناخودآگاه به امیر نگاه کردم اونم یه چشمک به من زد.....همینطوری 4 تایی در حال حرف زدن و شوخی کردن بودیم که حامد به مهسا گفت بیا تو اتاق کارت دارم.رفتن تو اتاقو دوباره حامد برگشت از دوتا بسته دستمال کاغذی که رو میز آشپزخونه بود یکیشو برداشتو برد تو اتاق،قلبم داشت مثل گنجشک میزد امیر اومد بغل دستم رو کاناپه نشست،راستی اینم بگم که صبح با گوشی مهسا به مهدی اس دادم که گوشیم خونه جا مونده نگران نشه،عصر رفتم خونه باهات تماس میگیرم.نشست بغل دستمو دستشو گذاشت رو شونم،گفت من اینم ظاهر و.باطن پسندیدی؟؟؟ منم گفتم ای بد نیستی،دوتایی خندیدیم یدفعه منو کشیر تو بغلشو سرمو گذاشت رو سینش،منم سریع خودمو جمع کردمو اومدم کنار،تو چشمام نگاه کرد گفت واقعا پرستیدنی هستی،باورم نمیشه هنوز دخترایی مثل تو باشن، دوباره اومد جلو و بغلم کرد این بار دیگه اجازه حرکتی رو بهم نداد،گفتم مهسارو صدا کن ما بریم گفت اون الان داره زیر حامد نفس نفس میزنه دلت میاد،اینو که گفت گرخیدم میخواستم خودمو بکشم بیرون از لای دستاش ولی زورم نمیرسید خداییش خیلی هیکلی بود،سرشو آورد جلو پیشونیمو بوسید گفت آروم باش تا خودت راضی نباشی هیچ کاری نمیکنم،دست و پام شل شد یدفعه اینو در گوشم خیلی آروم گفت بعد از گوشم شروع کرد به بوسیدن تا گوشه لبام دوباره برگشت و تند تند زبونشو تو گوشم حرکت داد،از خودم بی خود شده بودم عملا دفاعم به 0 رسیده بود همینجوری خودمو در اختیارش گذاشته بودم،





بوسه هاشو ریز تر کرد تا دوباره رسید به لبام این بار لبامو گرفت لای لباش،زبونشو کرد تو دهنم حرکت زبونشو روی دندونامو بالا پایین زبون خودم حس میکردم،بار اولم بود و واقعا داشتم لذت میبردم همینطور که لبامو میمکید دستشو آورد رو سینه هام منم دستشو انداختم،دوباره با ولع بیشتر لبامو خورد،بی حال شده بودم دستمو کشید گفت پاشو بریم تو اتاق،منم باهاش رفتم منو خوابوند رو تختو خودشم افتاد روم شروع کرد به خوردن گردنم یقه لباسمو میکشید که به سینه هام برسه بهم گفت دکمه های پیرهنشو باز کنم منم باز کردمو یه سینه پر مو اما جذاب داشت میخواست لباسمو دربیاره ولی نذاشتم گفت بذار فقط شکممو بچسبونم به شکمت همینطوری که روتم منم مخالفتی نکردم،گردنمو خردو از رو لباس دهنشو میزد به سینم یدفعه رفت پایین و سرشو گذاشت لای پام از روی ساپرتم دهنشو میمالید به رون پام تا اومدم به خودم بیام دیدم کسم تو دهنشه،واااااااااااای خیلی لذت میبردم با زبونش باهاش بازی میکردو با انگشتش سر چوچولمو میمالید....برای بار اولم فوق العاده بود نفهمیدم کی خودشم شرتشو درآورد یدفعه دیدم اومد بالا سرمو کیرشو گذاشت رو لبام گفت لیسش بزن بدم میومد ولی اعتراضی نکردم با زبونم خیسش کردم بعد هلش داد تو دهنم خودشو بالا پایین کرد داشت تو دهنم تلمبه میزد،درش آورد لباسمو که فقط شکمم بیرون بود کامل داد بالا،سوتینمم باز کرد و بهم گفت دستتو بذار رو سینت بعد کیرشو گذاشت لای سینه هامو تکونش میداد،دوباره با انگشتش چوچولمو مالید آه و اوهی میکردم که نگو اونم تند تند میگفت جوووووون،،میخوامت


منو گردوند به پشتو کیرشو گذاشت لای پام هی فشار میاورد.... سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم یه فشار داد و با جیغ من درش آورد اون لحظه فقط صورت مهدی جلو چشمم اومد بی اختیار اشک ریختم،دیگه سعی نکرد که بذاره تو کونم همون لای پام عقب جلوش میکرد یدفعه تکوناش شل شد و یچیز داغی رو کمرم حس کردم همینجوری بیحال افتاده بود روم بلند شد و با دستمال کمرمو تمیز کرد،منو رو به خودش کرد و گفت پاک ترین دختری بودی که باهاش بودم،سه دفعه دیگه همینجوری آبش اومد،وقتی از اتاق اومدیم بیرون حامد و مهسام بیرون بودن...ناهار سفارش دادن خوردیمو بعد ناهار ما راهی شدیم،امیر لبامو بوسید گفت مراقب خودت باش،تمام راه کرج تا تهرانو گریه کردمو مهسا مسخرم میکرد،میدونم خودم مقصر بودم که قبول کردم برم،وقتی رسیدم خونه به امیر گفتم که نمیتونم باهاش باشمو احساس میکنم کثیف شدم اونم کلی توجیهم کرد که این چیزا عادیه و نباید سخت بگیرم ولی من دیگه قبول نکردم... بعد از اونم از خدا خواستم که ببخشتم،نمیدونم بخشیده یا نه ولی اولین و آخرین بارم بود... الانم با مهدی هستمو اون هیچوقت راجع به اون روز چیزی نفهمید.....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکسی نیمه کاره که در خاطرم ماند زن شوهردار

سلام.

ارسلان 19 سال سن دارم و از طایفه پارس.
یه پسر هستم با اندامی متوسط(رو فرم)و زیبایی نه چندان زیاد .
رابطه دوستی و عشقی زیادی نداشتم در نتیجه جرقه سکس زیادی ندارم .
بگذریم ...
حدودا یک سال پیش بود .هوا کمی سرد و خشن بود.یکی از روزا قرار شد با عمه و پسر عمه هام بریم بیرون ولی از پسرعمه هام فقط یکی شون حاضر بود و یکی شون که رفته بود ماموریت (بندر) فقط خانومش اومده بود .مستقر شدیم و اثاث چایی و قلیون رو بار گذاشتیم . یکم که گذشت چشمم به داداشم (علی) افتاد که به جایی خیره شده و نیش خند های شیطانی میزنه! برگشتم نگاه کردم که دیدم خانوم پسر عمم که ماموریته داره به داداشم نگاه میکنه و با نگاهاشون با هم حرف میزنن! تعجب کردم! حواسم پرت این دوتا شده بود و اصلا هوش نبودم و سوال مبهمی ذهنمو تسخیر کرد...
یکم گذشت ولی من تمام حرکاتشون رو زیر نظر داشتم .واسه علی اس اومد .خیلی اروم و با احتیاط سرک کشیدم ...:
عروس عمم(مرجان): نمیشه مادر شوهرم حواسش به منه .
علی : 5 دقیقه .قول میدم زیاد طولش ندم .
مرجان:چیکارم داری ؟ الان فرصت مناسبی نیست .
علی :بیا میفهمی...
مرجان : باش .10 دقیقه دیگه نزدیک دستشویی ها .مواظب باش کسی شک نکنه و کسی هم تعقیبت نکنه.
علی :چشـــــــــــــــــــــــــــــــــم .مرسی عزیزم:*
.
من: ...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هنگ بودم .یکم فکر کردم و سعی کردم بفهمم چی شده !؟! زود جدا شدم و رفتم یه چرخی اطراف زدم و از دور حواسم به علی بود ... علی رفت طرف دستشویی ها منم از دور به دنبالش رفتم . دیدم مرجان منتظرش وایساده بود .یکم صحبت کردند و از هم جدا شدن ... دیگه مطمعن شدم یه چیزی بینشون هست . اون روز گذشت .2 روز بعد من علی رو در حال اس بازی دیدم ! رفتم سراغش ...
من :هان پس؟ چه خبرا تک ستاره؟
علی : سلامت کو بزغاله؟
من : تو سبد تربچه ها تو یخچال ...چند روزیه مشکوک میزنی ؟ در حال فعالیت های روزانه میبینمت؟؟؟!
علی : آره داریم با بروبکس برنامه فان می ذاریم.
من : خر خودتی مرتیکه کچل:\ ...با مرجان دیدمت...!
علی :مرجان؟ مرجان کیه؟ چرا چرت میگی؟... من : بسه کم منحرف شو تایرت پنچر میشه چپه میشی...
... خودم دیدمت باهاش حرف زدی و قرار میزاری.
علی : باز فوضولی کردی؟ به کسی که چیزی نگفتی؟
من :هنوز نه ... زود بگو چه فکری توی اون لجن خونه داری؟
علی :باش میگم ولی اگه به فهمم به کسی حرفی زدی به جای مرجان جرت میدم.یک ماهه تو نخشم ازش خیلی خوشم میاد و میخوام باهاش سکس کنم .
من : دیوونه شدی ؟ اینا همه کس چرا مرجان؟ مرجان هم شوهر داره هم بچه تازه زن پسر عمته کثافط...
علی: تقصیر من چیه شوهرش عرضه کردن نداره . اگه اون ارضاش میکرد الان به من پا نمیداد.
.
مامانم چیی آورد و من دیگه نتونستم باهاش حرف بزنم تا شب. تو این مدت فکرم مشغول بود ...هم به فکره پسر عمه بد بختم بودم هم به فکر مرجان خانوم (دختری سفید ... اندام باربی ... چشمای سبز ... با صدای نازک و حشری).
یکم با خودم جنگ کردم و بلخره وجدانم پیروز شد و تصمیم گرفتم رابطشونو خراب کنم ولی چه جور؟ ترس از بر ملا شدن...
دست به کار شدم و از اون روز گوش به زنگ بودم .بازم قرار شد بهاشون بریم بیرون (برنامه ریزی های علی).باز اس بازی و باز نگاه های شهوت آمیز علی مرجان هم خوب همایتش میکرد .رفتم یه چرخی بزنم .کتابفروشی آخر پارک نظرمو جلب کرد رفتم یه نگاهی انداختم و یه کتاب اس ام اس های خنده دار خریدم و برگشتم پیش بقیه .داشتم میخوندمش که مرجان از دستم کش رفت . شروع به خوندن کرد...
الو ... ببخشیدا ... خانوم به اصتلاح محترم داشتم میخوندمش ...
مرجان : میتونی یکم ساکت باشی و نق نزنی؟میخوام یه اس واسه دوستم پری بفرستم ...اه اینا که خنده داره من عاشقونه میخوام.
من خر خودتی منکه میدونم واسه کی میخوای مارمولک سفید)خب پس برشگردون میخوام بخونمشون .
سجر : ارسلان اس عاشقونه میخوام.
من : خب به من چه ؟ من دوس دخی ندارم در نتیجه اس عاشقونه هم ندارم . از علی بگیر که پایگاه داده اس عاشقونس لامصب.
مرجان :اصن نخواستم .اه همه فک فامیل دارن ماهم داریم.
من : بیا بگیر نگاه کن و یکی انتخاب کن . فقط خانومی داخل مموریم نرو خواهشا واسه معدت خوب نیست.
مرجان : رگ خوابت اومد دستم اقا پسر .قبول بدش به من.
.
2 تا اس انتخاب کرد و از گوشی من واسه خودش اس کرد و بعد واسه پری دوستش فرستاد.فردای اون روز توی پاساژ مشغول مشکلاتم بودم که اس اومد .نگاه کردم دیدم یه شماره غریبه اس داده :
غریبه :بدو بدو .... بدو ... افغانستان 2 نفر ..
من : نپوکی زاخار؟ کی هسی نمک پاش؟
غریبه : فرض کن کسی که تورو دوست داره.
من : از مادر زاده نشده هنوز ... بای
غریبه: ارسلان منم دیوونه مرجانم.
من : مرجان ؟ شماره منو از کجـ....ای مارمولک شمارمو دیروز سیو کردی؟ این کارت درست نیست اگه بفهمن واسه هردو بد میشه دیگه اس نده .
مرجان:اگه قول بدی به کسی نگی هیچ کس نمیفهمه.
.
یکه فکر کردم بعد ز زدم ازش پرسیدم قضیه تو و علی چیه ؟ گفت که فرید منو تهدید کرده و به زور میخواد باهاش سکس داشته باشم و همش مزاحم میشه منم نمیدونم چیکار کنم از دستش خلاص شم .ارسلان میترسم خودت که میدونی اگه خواستشو انجام ندم دیوانه روانیه عوضی منو جلو همه خراب میکنه. من ازش پرسیدم مگه چی ازت میدونه که اینقدر میترسی کسی بفهمه؟ گفت که چیزی نیست بخدا یه روز یکی از همکارام اومد گفت از من وشش میاد و .... بعد علی سر اون تهدیدم کرد که منم فهمیدم این 2 تا باهم دوستن . ارسلان کمک کن دستم به دامنت .
خیله خب دیگه جوابشو نده الان میرم باهاش حرف میزنم . رفتم با علی حرف زدم و گفتم که پسر عمه فهمیده مرجان همه چیزو رفته بهش گفته اونم امروز زنگ زد به من و گفت (به علی بگو پاشو از زندگی من بکشه بیرون وگر نه آتیشش میزنم )منم یکم آرومش کردم و گفتم باشه من حلش میکنم.علی دیگه حتی یه اس هم بهش نمیدی وگرنه منم طرف پسر عمم و پوستتو میکنم با آبروی خانواده بازی نکن. علی هم یکم مردد شد و دیگه کشید کنار.
چندروز گذشت ولی مرجان دست از اس دادن به من بر نداشت ازش پرسیدم مرجان چی میخوای ازم راستشو بگو؟

مرجان:ارسلان من بر خلاف علی از تو خوشم میاد. میخوام باهات باشم.
من :مرجان تو شوهر داری بچه هم داری و من هرگز طرف همچین کسی نمیرم.
مرجان:قول میدم کسی نفهمه من دوست دارم خواهش میکنم ارسلان.





اینقدر پیله کرد و اس داد و زنگ زد که کم کم خر شدم.روز به روز با حرفاش باعث شد احساسم نسبت بهش تغییر کنه .دقیقه به دقیقه با شهوتم بازی میکرد . دیگه داشتم دیوونه میشدم .دیگه قبولش کردم . حالا من افتاده بودم تو دامش .از فکرش بیرون نمیومد زنگ پشت زنگ ...اس پشت اس ... اینجوری فایده ای نداشت ...ساعت 11 شب بود ... همه خواب بودن... یواش از خونه زدم بیرون ... داغ بودم و حالم دست خودم نبود ... از شهوت چشمام قرمز شده بود...خودمو جلوی آپارتمان 4 طبقه عمم و پسر عمه هام دیدم ... گوشیو از جیبم بیرون کشیدم و با لرز اس دادم مرجان من پشت درم .

مرجان: تو کی اومدی ؟ چرا خبرم نکردی ؟ دیوونه اگه یکی ببینه بی چاره میشیم ... بدو درو باز میکنم کفشاتو بکن و زود بیا بالا .
منم رفتم بالا ... آهسته آهسته از پله ها رفتم بالا ... در باز بود رفتم تو ... مرجان پشت در بود ... تو چشماش خیره شده بودم و خشکم زده بود... هوش نبودم ... داشتم میلرزیدم ... مرجان یکی زد تو گوشم

ارسلان ... ارسلان... چته ؟ چی شده ؟ چرا میلرزی؟بیا بشین عزیزم... یکم باهام حرف زد... سعی کرد آرومم کنه ...یکم گذشت... حالم یکم بهتر شده بود که خودمو کنار مرجان دیدم... سلام کردم...
مرجان:سلام عشقم . فدات شم این چه حالیه تو داری؟ مگه سگ عقبت گذاشته بود؟
من: مرجان حالم دست خودم نیست ... شهوتیم ... قلبم داره منفجر میشه ... دیگه طاقت ندارم تو رو میخوام.
مرجان : آروم باش نفسم ... من پیشتم ...باشه عزیزم فهمیدم چی شده .

یکم به هم خیره شدیم ... سعی کردم با نگام بهش بفهمونم چی می خوام... پلکاش به هم خورد ... پریدم بغلش کردم و شروع کردم لباشو خوردن... منو پس زد...



مرجان: چته وحشی قلبم ریخت ... نه به اون روز که خایه هاتو میمالیدم قبولم کنی نه به الان که اینقدر درجه شهوتت زده به سیم آخر.
من: مرجان دوست دارم ... هرچی میخوای بارم کن فقط منو از خودت جدا نکن بذار کارمو بکنم ... عشقم دیگه نفسام داره قطع میشه بذار عشقمو آغوش بگیرم...
بغلش کردم و بوسه بارونش کردم ... نیم ساعت گذشت ... مرجان گفت که ارسلانم الان باید بری پسر عمت تو راهه داره میاد خونه مرخصی... الان واسه امشب بسه قول میدم بده این که رفت بازم همو ببینیم .
با یه آه بلند قبول کردم و سریع بگشتم خونه ولی عطش شهوت من داشت روانی میکرد منو ... به زور شب خوابم برد.
یه هفته گذشت . پسر عمه رفت بندر... شب شد و باز من با شهوتی قوی تر از قبل راهی خیابونا شدم ... رسیدم ...حشرم بالا بود ... رفتم بالا همه خواب بودن...رفتم تو درو بستم ... نذاشتم سلام کنه شروع کردم به بوسیدن مرجان...عقب عقب رفتیم چسبیدیم به دیوار... از بغل رفتیم طرفه اتاق ... در اول که اتاق بچش بود خوابیده بود... در بعدی اتاق خودش بود رفتیم تو انداختمش زمین...
شب سکسیه من آغاز شد... دیووانه وار میبوسیدمش ... لبای شیرینی داشت ... نمیتونستم از لبای مثل آب نباتش دل بکنم ... رفتم سمت گردنش ... با دست تاپی که تنش بودو جر دادم سوتینشو ازش کندم انداختم رو تخت ... یه دفعه برق از چشمام پرید ... بدنش زیر نور لامپ برق میزد از شدت سفیدی... 2تا دستامو گذاشتم رویه سینه هاش .اندازه کف دستام بود باورم نمیشد یه خانوم 27 ساله که یه بچه هم داره همچین سینه هایی داشته باشه ... مثل قحطی زده ها سینه هاشو میخوردم ... مرجان میگفت ارسلان من نمیتونم ... دیگه از این پایین تر نرو خواهش میکنم...
گفتم مرجان خفه شو ... مرجان بلند شد گفت: نمیخوام نمیتونم من این رابطه رو نمیخواستم ...من دوست دارم ولی نمیتونم بدنمو در اختیارت بذارم ... با عذاب وجدانش نمیتونم کنار بیام ...میدونم حسابی حشری هستی ولی هرچی سعی میکنم نمیتونم اونی که میخوای باشم ...
حسابی خورد تو ذوقم ... مرجان چی میگی ؟ الان این حرفا فایده نداره میبینی که دارم میمیرم ... مرجان من دیوونتم دلم سوراختو میخواد کستو میخوام.
مرجان:ارسلان کس نه هر کار میخوای بکنی بکن ولی طرف سوراخ کسم و کونم نرو .
من: کونت دیگه واسه چی ؟ مرجان بس کن شوخی خوبی نیست.

هرگار کردم مرجان قبول نکرد گفت جیغ میزنم منم مجبور شدم لاپایی رد کنم . 10 دقیقه لاپایی زدم و آبمو خالی کردم رو کمرش بلند شدم رفتم دسشویی خودمو شستم اومدم بیرون... مرجان پشت در بود دستشو گذاشت روسینم و گفت:
ارسلانم ... عزیزم ببخشید ... نتونستم اونی که میخوای باشم ...
من: اشکال نداره ...
لباسامو پوشیدم و اروم از آپارتمان جیم زدم... بعد از اون شب مرجان زنگ زد منم بهش گفتم همه چیز تمومه ... نمیخواستم بیشتر از این باعثه عذابش بشم...قطع کردم ... حسابی داغون بودم .
خطمو عوض کردم و مرجان بعده 2 ماه رفت بندر پیش شوهرش .منو عاشق خودش کرد بعدم تو اوج لذتمون زد همه چیو خراب کرد.
ولی بعدش منم عذاب وجدانم واسه یه مدت شروع شد و حسابی از کارم پشیمون بودم.گذشت و واسه عید اومدن خونمون ... مرجان با حسرت نگاهم میکرد و منم به یاد عشقی که نسبت بهش دارم باز هر شب بفکرشم .

ببخشید که زیاد سکسی نبود . ولی همه خاطره هاشونو میذارن منم همشونو میخونم واسه همین گفتم منم داستانمو بذارم بلکه یکم خالی شم از این غم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 108 از 112:  « پیشین  1  ...  107  108  109  110  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA