انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 112 از 112:  « پیشین  1  2  3  ...  110  111  112

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
خيال سحر انگيز سارا

روز و شب بي وقفه درس ميخوندم . اون موقع سال دوم دبيرستان بودم و در دبيرستاني درس ميخوندم كه 2 شيفت مجبور بوديم بريم سر كلاس و البته اون موقع ساكن شيراز بودم . سخت گيري در دبرستان ما ديگه حالت ستمگري به خودش گرفته بود و زنگ ورزش كه براي بچه هاي دبيرستاني زنگ استراحت محسوب ميشه براي ما تقريبا حالت تمرينات سخت نظامي رو به خودش گرفته بود از كلاسها و آزمايشگاه كه ديگه نميگم . پدرم دائم مشغول كار بود و تنها دلخوشي من سارا بود . سارا يكي از زيباترين دختر هاي محل ما بود البته محل پر نعمتي داشتيم ندا ، شيدا ، سالومه ، ليلا و بازم ليلا 3 تا ليلا تو محل ما بودن يكي از يكي خوشگلتر اما بازم هيچكدوم سارا نميشد . سارا دختر بسيار سفيدي بود كه لباي سرخش و خالي كه بالاي لب داشت دل و دين آدمو يكجا ميبرد . موهاي فرفري بلندش و انگشتان باريكش . اون سال اول دبيرستان بود . حالت عشقي كه نسبت به اون داشتم يك نوع عشق عاطفي بود اصلا فكر سكس به مغزم هم خطور نميكرد . شايد هم نميدونستم از عشق چي ميخوام يا چي ميفهمم . گاهي به خونه ما ميومد و سعي ميكردم خودمو بهش نشون بدم اونهم زير چشمي نگام ميكرد اما هميشه خواهرم بود و نميشد حرفي و حديثي رد و بدل كرد . چشماي خمار اون هنوز تحريكم ميكنه و يادش كافيه كه منو پاك ضايع كنه . يه دوستي داشتم بنام پيمان . اون از بچگي تو خانواده ولنگ و بازي بزرگ شده بود اصلا تحريك نميشد يه روز كه به گرمي مشغول صحبت با پيمان بودم سارا از كنارم رد شد و حرف تو گلوم پيچيد . با سقلمه اي كه پيمان تو پهلوم زد به خودم اومدم بلند گفت : اوهوووو چه مرگت شده كيوان . گقتم هيچي گفت انگار گلوت خيلي پيش اين بنده خدا گيره و زد زير خنده عصباني شدم و دنبالش كردم . بعد از كمي شوخي گفتم پيمان واقعا تو از سارا خوشت نمياد خنديد و گفت : چرا دختر جذاب و تو دل بروئي هست اما خودت كه ميدوني از بچگي تو خونه ما همه از زن و دختر پيرو جوون منو دستمالي ميكردن و بخصوص چند تا از خانمهاي آشنا كه هنوزم منو به حساب بچگي حسابي ميمالونن البته راست ميگفت پيمان اگه يه روسري حرير ميكرد سرش و پرزهاي صورتشو هم ميزد كار يه دختر خوشگل و ظريف رو ميتونست انجام بده . خيلي ظريف و ملوس بود و البته شيطون . گاهي كه خونشون ميرفتم مادرش كه تازه معلم هم بود با سر و وضع آنچناني جلوي ماها ميگشت و هميشه سينه هاي بزرگش توي تاپ صورتي يا سفيدش چنان تكون ميخورد كه كه اگه تو اون سن و سال چند دقيقه اي نگاش ميكرديم كار تموم بود . منتها هميشه جلوي اون سرمونو مينداختيم پائين و گاهي زير چشمي ديد ميزديم همينطور خواهرش و بقيه خيلي راحت بودن . پيمان منو به خودم آورد و گفت : خوب بهش بگو دوستش داري گفتم : خره اينجوري كه نميشه همين جوري راست برم تو شيكمش بگم دوستت دارم ‍!!! گفت خوب اينجوري هم نه اما قضيه رو يواش يواش باهاش مطرح كن و ......... اومدم خونه و تو اين فكر بودم كه چه طوري سر صحبت رو با سارا باز كنم كه ديدم يه جفت صندل دخترونه جلوي در ورودي هال هست . مال سارا بود يكيشو برداشتم و بو كردم . صندلشم مثل خودش ظريف و خوشبو بود . همونطور كه يك لنگه صندل رو نزديك صورتم گرفته بودم تو روياهام غرق شدم و خودمو با سارا ميديدم كه دست تو دست هم يه جائي مثل بهشت داريم ميدويم و هيچ محدوديتي هم نيست . چه علم خوبي بود . صداي سرفه خشكي منو به خودم آورد . اهه اهوم اهو اهه . ديدم ساراست كه خشكش زده و روبروم واستاده . تا به خودم بيام صنلشو از دستم قاپيد و پاش كرد و بدو از خونه رفت بيرون . وقتي كه داشت ميرفت ديدم كه صورتش تا گردن و جائيكه ديده ميشد سرخ شده . انگار يدفعه دنيا رو رو سرم كوبيدن . اي داد بيداد ديدي همه چي خراب شد . تازه ميخواستم برم تو نخش . همه چيز از دست رفت . خيلي پكر رفتم تو خونه . خواهرم مشغول كار خودش بود . من رفتم تو اتاق خودم و طاقباز افتادم رو تخت خواب . تو روياهام انگار زندگي برام تموم شده بود . خوب تو اون سن و سال يا در واقع تو هر مقطعي از زندگي خوب احساسات و عواطف در هر كسي به شكل خاصي بروز ميكنه و منهم مستثني نبودم . تا مدتي از اومدن سارا به خونه ما خبري نشد . پدر سارا نظامي بود و آخراي خدمتشو ميگذروند . يه روز كه تو مود خودم بودم آيفون زنگ زد و من پريدم و گفتم كيه ؟ صداي خشك و محكم پدر سارا گفت : كيوان جان يه لحظه مياي دم در ؟ با ترس و لرز گوشي رو گذاشتم و رفتم جلوي در . پدرس با ديدن من لبخندي زد و گفت كيوان جان مياي كمي با سارا رياضي كار كني ! ميدونم كه درسهات خوبه و خواستم كمكي هم به سارا بكني براي خودتم يه مروري ميشه . آب دهنمو قورت دادمو و گفتم بله چشم حتما ميام . كي بيام ؟ گفت هر وقت كه وقتت آزاده و خداحافظي كرد و رفت به سمت خونشون . وقتي برگشتم تو خونه خواهرم گفت كي بود كيوان ؟ گفتم آقاي ..... بود . ازم خواست برم با سارا رياضي كار كنم . خواهرم پقي زد زير خنده و گفت با سارا !! اونكه درسهاش از تو خيلي بهتره . وقتي به اتاقم برگشتم نميدونستم كه واقعا درسهاي سارا بهتر از منه يا نه اما خيلي خوشحال بودم كه پيش سارا ميشينم و باهاش حرف ميزنم و نفس هاي گرمشو حس ميكنم . تا عصر اون روز برام صد سال گذشت . عصر ساعت 5 يه نگاهي به خودم كردم و دستي به موهام كشيدمو و رفتم بسمت خونه سارا در حاليكه دل تو دلم نبود . وقتي زنگ رو فشردم كم مونده بود برگردم اما در كه به سرعت باز شد اين مهلتو ازم گرفت . سارا تو لنگه در ايستاده بود و گفت بفرمائيد تو . با خجالت رفتم تو . مادرش از آشپزخونه داد زد : كي بود سارا . از همونجا بلند سلام كردم و اون با دستهاي كفي اومد بيرون و تا منو ديد احوالپرسي گرمي باهام كرد و گفت شما برين اتاق سارا به درسهاتون برسين . رفتيم تو اتاق و درو بست داشتم دفتر كتابهامو پهن ميكردم كه گفت : تو واقعا فكر كردي ميخوام بهم درس بدي . خنده شيطنت رو لباي سرخش ديدم . گفتم آخه ... گفت خيلي خوب اونهارو پهن كن تا بگم . اومد كنارم با حفظ فاصله نشست و گفت : اون روز با كفش من چيكار داشتي ؟ گفتم خوب ميخواستم ببينمش . گفت آره من 10 دقيقه اونجا تو رو تماشا ميكردم تو يه جاي ديگه بودي . سرمو پائين انداختمو و چيزي نگفتم . گفت سرتو بگير بالا از چي خجالت ميكشي ! نميدونستم چي بگم اما سارا گفت خوب حالا ولش كن . حرفي برا گفتم نبود سارا هم معطل بود من چيزي بگم آخرش گفت : خوب چيزي نميخواي بگي گفتم براي اون روز معذرت ميخوام . گفت اونو ولش كن الان چي ؟ گفتم الان و تو چشاش نگاه كردم منتظر يه كلمه يا حرف عاشقانه بود . گفتم سارا ميپرستمت . خيره خيره بهم نگاه كردو و گفت واقعا منو دوست داري ؟ گفتم بخدا عاشقتم خيلي دوستت دارم . گفت خوب حالا فرض كن منو دوست داشتي بعدش چي . گفتم خوب هيچي همين ديگه . گفت خوب ديگه بازم بگو بيشتر برام بگو يالا بگو ديگه . مادر سارا با يه سيني شربت وارد شد و ما هم مثلا سخت مشغول حل تمرينات رياضي بوديم . رفت و درو پشت سرش بست . سارا گفت يالا هر چي ميخواي بگي بگو ديگه . كمي جملات و حرف رديف كردم اما اينها سارا رو تسكين نميداد . آخرش دستمو گرفت و گذاشت رو صورتش وقتي بهش نگاه كردم ديدم تمام صورت و گردن و سينه اش سرخه سرخ شده . آهسته لبامو بردم جلو و چسبوندم به لباش . هنوز مزه مسي ترس اذيتم ميكرد . وقتي لبامو محكم گذاشتم رو لباش دست سارا رفت پشت سرم و نگذاشت كه لبامو بردارم . بوسه اي از ته دل و عاشقانه گرم و لطيف و هنوز بدور از شهوت . كمي بعد سارا كه انگار كمي تبش فروكش كرده بود گفت ببين هر روز بيا من سعي ميكنم كه مامانو بفرستم خونه شما كه با هم تنها باشيم وسايلمو جمع كردم ديدم هنوز لباي سرخ و داغش منو بسمت خودش ميخوند دوباره بوسه داغ و خيسي از لباش گرفتم و به سرعت زدم بيرون . دلم نميخواست دهنمو باز كنم مبادا طعم شيرين لباي سارا از دهنم بپره . وقتي به خونه رسيدم و تو اتاقم ولو شدم انگار كه تب كرده باشم اصلا تو اين عالم نبودم . فردا عصر داشتم به سمت خونه سارا ميرفتم كه ديدم مادرش دارم مياد بطرف خونه ما . فكر كردم با من كاري داره اما پس از احوالپرسي گفت : كيوان جان من پيش مادرت ميرم تا شما درستونو بخونين و بعد آهسته تر گفت : شيطوني هم نكنين باشه !!! گفتم حتما خيالتون راحت باشه . وقتي تو اتاق سارا نشستم بهش قضيه رو گفتم و اونم گفت بعد از رفتن تو مادرم از حالم فهميد كه خبري شده اما خوب بهر حال ميدونه كه اينم لابد يه جور نيازه چيزي نگفت اما كمي منو ترسوند . دست سارا دور گردنم حلقه شد و لباي آتشينش رو لبام نشست . كمي بعد زبون سارا رو محكم ميمكيدم . دنيا مال من بود وقتي كه لبامون از هم جدا شد . ديدم چشماي سارا سرخه و خمار . شايد بو و مزه شهوت رو اونجا براي اولين بار تجربه كردم . دستهام به زير تاپ سارا لغزيد و سارا فقط با لبخندي بمن خيره شده بود سينه هاي كوچيك و سفتشو لمس كردم هنوز به خودم نيومده بودم كه ديدم چيكو داره آبرو ريزي ميكنه ( البته اون موقع اسم نداشت ولي خوب حالا داره ) سارا با نگاهش ازم خواست كه سينه هاشو بخورم . در حاليكه خودش تاپشو كامل در آورد باورم نميشد . سارا تا كمر لخت بود و دو تا سينه سفيد و سفت با هاله اي صورتي داشت چشماي منو ميتركوند . وقتي لبامو رو نوك سينه هاش گذاشتم چنان آهي كشيد و نفسش صورتمو داغ كرد به نجوا ميگفت : محكمتر بيشتر يالا و من نوك سينه هاشو محكمتر به داخل دهنم ميكشيدم و ميمكيدم . دست فرشته گونه سارا روي تمام هيكلم ميلغزيد اما طرفهاي اصل قضيه كه ميرفت كمي مكث ميكرد و باز بر ميگشت . آخرش خودم دستشو كشيدم و گذاشتم رو چيكوي عزيز . محكم فشارش داد آخ من در اومد . چيكار ميكني سارا ؟ اما چشماي خمارش بسته بود و كير بنده هم داشت تو مشت گره كرده اش خفه ميشد . ديگه چيزي نمونده بود سارا رو خوابوندم و شلوار و شورتشو با هم كشيدم پائين . آخ كه چه چيزي . كس به اين سفيدي هنوز به عمرم نديده بودم صاف و تپل و بي مو . اون موقع هنوز نميدونستم كه اين لعبت رو ميشه خورد و ميشه مكيد . هنوز سكس مفهوم درست و حسابي برامون نداشت . كمي با انگشت لاي كسشو باز كردمو و با يكي ديگه از انگشتهام مالوندمش . وقتي ديد هنوز مشغولم منو كه نيمه لخت بودم كشوند رو خودش و كير مباركو گذاشت لاي كسش . تقريبا روش افتاده بودم و مجسمه مرمريني رو كه زيرم بود ميبوسيدم و نوازش ميكردم . چند لحظه بعد داشت آبم ميومد . خجالت ميكشيدم كه آبمو بريزم رو سارا اما اون منو محكم به خودش چسبوند و ارضا شد و همزمان منم خودمو روش خالي كردم . كمي بعد هر دو زديم زير خنده و شايد چند دقيقه بي وقفه خنديديم . بعد به سرعت لباسهامو پوشيدمو و اونهم خودشو مرتب كرد و نيم ساعتي نشستيم تا عادي تر بشيم و من رفتم خونه . از فرداش مادر سارا ديگه مارو تنها نذاشت و ما به مالوندن و لب گرفتن اكتفا ميكرديم تا اينكه بهونه ته كشيد و ديگه خيلي كم همديگرو ميديديم . و آخرش به حسرت اينكه يه حال حسابي و كامل با هم بكنيم مونديم .
سال بعد ما به مشهد كوچ كرديم و ديگه ازش خبري نشد تا اينكه ........

سال 82 يه روز نيمه گرم بهاري تو خيابون فرهاد داشتم ميرفتم خونه يكي از دوستاي مونثم كه چهره آشنائي رو ديدم كه داشت از پياده رو روبرو ميومد . هر چي به ذهنم فشار آوردم نشناختمش اما خيلي آشنا بود . همونطور خيره زل زدم بهش . چند لحظه اي اونهم نگام كرد و رفت . هر چي زور زدم نشد . گفتم به درك ميرم از خودش ميپرسم . پياده شدمو و رفتم دنبالش كه خودش يهو برگشت و گفت : واي ي ي ي كيوان توئي واقعا خودتي و اومد طرفم و باهام دست داد وقتي ديد نشناختمش گفت منم سارا سار ........ شيراز زرگري كوچه ..... بابام ........ زدم تو پيشونيمو و گفتم واقعا خودتي سارا از خوشحالي هر دومون نميدونستيم چيكار بكنيم . نشست تو ماشينو و گفت كجا ميرفتي ؟ گفتم هيجي ميرم خونه . گفت خوب چيكار ميكني . گفتم هيچي . اون شروع كرد به درد دل . آره من تا ليسانسو گرفتم فوري شوهرم دادن . از تو هم كه خبري نداشتم . اون منو به مشهد آورد و آلان هم يكماهه از هم جدا شديم . گفتم : چه راحت . گفت تو چي : گفتم هيچي همچنان عزب باقي موندم . از تو كيفش يه سيگار أر اورد و بمن هم تعارف كرد . گفتم خيلي انگار خلافت سنگين شده . گفت چيكار كنم . يوسف پدرمو در آورد به زور خودمو كنترل ميكنم . داشت اشكهاش ميريخت . خيلي خوشگل ترو جا افتاده تر شده بود . گفتم خوب حالا چرا موندي مشهد . گفت با شركتي كه اونجا مشغول بودم درگير تسويه حساب هستم . تا چند روز ديگه ميرم . گفتم حيف ميشه . بردمش خونه . رفت حموم . برگشت و نشست پيشم . ديدم دلو دماغ حال دادن نداره . مشغول صحبت شديم تا بالاخره حرفمون رسيد به سكس دوران نوجواني . خنديد و گفت يادت مياد . چقدر چسبيد . اما انگار مامانم بو برده بود ديگه منو تنها نذاشت . و كلي خنديديم . بهش گفتم سارا ميدوني چقدر خوشگل تر شدي . گفت نه بابا چند ساله كه اعصاب ندارم . گفتم نه واقعا توپ شدي چه قد و هيكلي ساختي لامصب . گفت خوب خودتم گنده شدي و چاقم شدي و يه مرد درست حسابي شدي . بهش نزديكتر شدم . يه لب داد اما بي ميل بود گفت : باور كن كيوان از دلو دواغ افتادم . گفتم مهم نيست كاري ميكنم كه دلو دماغت با هم بياد سر جاش و خوابوندمش رو ميل . حوله خودمو كه تنش بود باز كردم . لخت لخت بود . كسش هنوزم سفيد و بلور بود . كمي شكم بهم زده بود اما بدن همون بدن مرمرين بود . سينه هاش كمي آويزون شده بود و دورش تيره تر بود . گفتم بچه هم داري . گفت نه چيزي پيداست . گفتم نه . لاي پاشو باز كردمو و لباي كسش. محكم مكيدم . تيغه كسش سفت بود و با نوك زبون من ناله اش در ميومد . انگشتهاشو تو موهام فرو كرد و سرمو محكم به كسش چسبوند . كمي بعد ازم خواست كه سرپا بايستم و شلواركمو كشيد پائين و گفت : واي اين همونه . اوه اوه چه بزرگ شده و سرشو بوسيد . و بعد كرد داخل دهنش . حلقه اي محكم دور كيرم رو در ميون گرفته بود و به شدت تحريكم ميكرددستمو لاي موهاش كردمو و اون در حاليكه ساك ميزد به بالا و به من نگاه كرد . دستشو زير تخمام ميبرد و اونهارو تو مشتش ميگرفت . كمي بعد رو مبل خوابيد و لاي پاشو تا اونجا كه ميشد باز كرد وقتي داشتم ميذاشتم تو كسش گفتم سارا اين كس روزي من بوده . ببين اون موقع نميشد اما كجا و كي باز به پست هم خورديم . اون در حاليكه چشماي خمارشو بمن دوخته بود گفت بهتره اول بكني بعد حرف بزني . هنوزم دنياي شهوت بود كيرمو تا بيخ توي كس سفيدش فرو كردم . آخ كيوان جيگرت در آد اين چي بود . به شدت مشغول كردنش بودم . سارا جيغ ميزد و از من ميخواست محكم تر بكنمش . چند لحظه بعد با جيغ بلندي ارضا شد و تمام اون سفتي زير بدنم شل شد و وارفت . گفت تو خيلي موندي . گفتم نه اگه برگردي فوري تموم ميشه . برگشت و بطرفم قمبل كرد و حتي سوراخ كونشم كاملا سفيد بود كيرمو كه دم سوراخ كونش گذاشتم پريد جلو و گفت نه كيوان نه . اون اگه تو كونم بره بايد يه راست برم بيمارستان . هر چي اصرار كردم نشد و مجبور شدم باز از جلو بذارم اما اون خودشو منقبض ميكرد و سفت ميشد طوري كه كيرم داخل كسش گير ميكرد . تا اينكه منم كشيدم بيرون و فوران آبمو ريختم رو شكم سارا .
وقتي كه نيمه بيهوش كنار هم افتاده بوديم گفتم سارا اون روز بيشتر خوش گذشت يا امروز . در حاليكه هر دو ميخنديديم گفت . بعد از اون روز سكس زياد داشتم اما هيچكدوم اون لا پايي كه با هم بوديم نشده . هر دو با آنچه در توانمون بود به قه قهه افتاديم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
صیغه با غزل

سلام خدمت دوستان . من رامین هستم ۱۹ ساله'قدم ۱۸۵ 'وزنم ۹۰ میخواستم خاطره اولین سکسم رو براتون بنویسم چند وقتی بود من دنبال یک صیغه ای بودم تا اینکه یکی از دوستام شماره یک زنه جونی رو بهم داد وگفت از فامیلای دورشونه وچند وقت پیش شوهرش توی تصادف مرده و حالا خونه باباشه و برای خرجیش صیغه این و اون میشه



فدای اون روز بهش زنگ زدم بعد از چند تا بوق گوشی برداشت _گفتم غزل خانوم _بله بفرماید شما؟ _سلام من رامین هستم _وعلیک سلام امرتون _ دنبال ی صیغه ای میگشتم شماره شمارو دادن درست زنگ زدم _ بله درسته _ ببخشید کی برسم خدمت تون _فردا خوبه _ بله فقط من جا ندارم ها _باشه اشکال نداره من جا دارم فقط خرجت میره بالا _باشه حالا چند میشه _خودم ۱۵۰ تومن و جاهم ۵۰ تومن جمعا میشه ۲۰۰ تومن _باشه ساعت چند کجا بیام _ساعت ۵ بیا دنبالم آدرسو برات پیامک میکنم _باشه پس فعلا خدا حافظ _خدا حافظ من دل تو دل نبود می خواستم اولین سکسم رو انجام بدم اون شب خوابم نبرد همش تو فکر این بود که چه کار بکنم چجوری بکنمش خلاصه فردا یه ماشین گرفتم رفتم دنبالش سوار شد رفتیم دم یه محضر پیاده شدیم بعد گفت بریم تو آشناست رفتیمو بعد از احوال پرسی صیغه رو خوند بعد امدیم برون گفتم ماشین بگیرم گفت نه خونمون نزدیکه پیاده میریم راه افتادیم بعد تو راه ازم پرسید چند سالته گفتم ۱۹ گفت به قیافت نمیخوره میخوره سنت بیشتر باشه گفتم شما چند سالتونه گفت ۲۵ سالم وقتی ۱۹ سالم بود با امیر شوهر خدا بیامرزم عقد کردم بعد یه سالم ازدواج کردیم تا این دوسال پیش شوهرم تو یه تصادف رحمت خدا رفت خونه مون که اجاره ای بود جمع کردم اومدم خونه بابام حلا هم برای نیازم و هم درامد صیغه میشم پرسیدم بچه نداری گفت نه شوهر خدابیامرزم قبول نمی کرد همیشه منو با کاندم میکرد راستی گفتم کاندم کاندم گرفتی گفتم نه خوب الان میرسیم داروخونه بگیر

گفتم خجالت میکشم گفت خجالت کشیدن نداره برو بگو کاندم میخوام راستی قرص تاخیری هم بگیر گفتم باشه بعد پرسیدم الان داریم میریم خونه باباتون گفت بله بابام ومامانم رفتن مسافرت فردا برمیگردن بعد رسیدیم داروخونه من رفتم تو یه نگاه انداختم دیدم کسی نیست گفتم ببخشید کاندم میخواستم یارو یه نگاهی بهم کرد و بعد گفت بیا گفتم ببخشید قرص تخیری هم دارید دباره یه نگاه بهم کردو رفت و امد گفت اینم قرص گفتم چند تا بخورم گفت آبت چقد طول میکشه بیاد گفتم ۵دقیقه گفت دوتا شو الان بخور نیم ساعت دیگه اثر میکنه بعد رفتم سراغ اب سرد کن دوتا قرص خوردم امدم بیرون غزل گفت گرفتی گفتم گرفتم بریم راه افتادیم رفتیم بعد از یه ربع رسیدیم خونشون درو باز کردو رفتیم تو خونه خونشون یه هال داشت با دو تا اتاق یه آشپز خونه گفت بشین من الان میام رفت تو اتاق

بعد از ۵ دقیقه اومد یه تاب صورتی متمایل به قرمز با یه دامن لی که تا بالای زانوش بود تنش بود تازه من بدن سکسیشو دیدم همون جا من راست کردم گفت من برم آب بیارم رفت تو آشپز خونه با یه پارچ و یه لیوان اومد آب ریخت تو لیوان خم شد لیوانو بهم بده چشم افتاد به سینه هاش بیشتر حشری شدم اب رو خودم نشست پیشم شروع کردیم لب گرفتن بعد از چند دقیقه گفت بریم تو اتاق بلند شدیم رفتیم تو اتاق انداختمش رو تخت بعد خودمم رفتم روش شروع کردم لباش خوردن اونم منو همراهی میکرد بعد دستام گذاشتم رو سینه هاش شروع کردم مالوندن بعد تاپ شو دراوردم یه سوتین توری مشکی تنش بود بعد شروع کردم به خوردن گردنش و گوشاش بعد دستمو برم پشت کمرش بند سوتینشو باز کردم اونم دکمه های لباسم بازکرد لباسمو دراوردم بعد سوتینشو چه سینه های داشت نه خیلی گنده نه خیلی کوچیک قشنگ تو دست جا میشد بعد شروع کردم به خوردن نوک سینه هاش یه دستمو از رو دامن گذاشتم رو کسش شروع کردم مالوندن با اون دستمم داشتم سینه شو میمالوندم بعد از چند دقیقه که سینه هاشو خوردمو مالوندم اومدم پایین ترو شکمشو لیس زدم بعد دامنشو دراوردم یه شرت توری مشکی که با سوتینش ست بود پاش بود شروع کردم به گاز گرفتن کسش از روشرت دیگه خیلی حشری شده بود شرتشو دراوردم وای چه کس تمیز خوش فرمی داشت

شروع کردم به خوردن کسش زبونمو از پایین کسش تا بالا میکشیدم بعد میکردم تو کسش کم کم اه اوه ش درومد سرمو فشار میداد به کسش میگفت بخور بخور داره میاد بعد دهنم داغ شدو یه طعم خاصی به خودش گرفت بعد بدنش شل شد فهمیدم ارضا شده بعد بلندش کردمو گفتم حلا نوبت توه خودم خوابیدم رو تخت اونم افتاد روم شروع کردیم لب گرفتن بعد امد گردنمو خوردو دستش میکشید رو سینه هام منم بیشتر حشری میشدم بعد شلوار و شرتمو باهم دراود چشش خورد به کیرم گفت چقدر کوچیکه کیرم ۱۰ سانتی میشه بعد گفت اشکال نداره شروع کرد به ساک زدن یه حس عجیبی داشتم کیرمو میکرد تو دهنش درمیاورد خیلی خوب ساک میزد بعده چند دقیقه بلندش کردمو خابوندمش رو تخت شروع کردم به لیس زدن کسش میگفت بسه دیگه کیرتو بکن توش رفتم سر جیبم کاندمو برداشتم کشیدم رو کیرم بعد کشیدمش لب تخت خودمم زانو زدم رو زمین یه بالشت گذاشتم زیر کمرش تا کسش روبروی کیر قرار بگیره کیرمو گذاشتم لب کسشو چند بار بالا پایین کردم بعد فشار دام تو یه اه کوچیکی کشیدو شروع کردم به تلمبه زدن بعد چند دقیقه خسته شدم بلند شدمو خوابیدم رو تخت بعد غزل بلند شدو نشست رو کیرم شروع کرد بالا پایین رفتن بعد از چند دقیقه خسته شد بعد خوابوندمش کنارم به پهلو از پشت کیرمو کردم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن

میگفت با این که کیرت بزرگ نیست ولی عجب حالی میده بعد از چند دقیقه بلندش کردم به حالت سگی شروع کردم به تلمبه زدن صداش دراومده بودو میگفت بکن بکن همش مال خودته تندتر بکن جرم بده بعد از چند دقیقه یه اه بلند کشیدو بدنش شل شد بعد از چند سانیه منم ارضاشدمو آبمو ریختم تو کاندم بعد جفتمو کنار هم دراز کشیدم نفهمیدم چقد طول کشید که یه دفعه مبایلم زنگ خورد از جا پریدم گوشیو برداشتم دیدم مامانم داره زنگ میزنه گوشیو جواب دادم گفت خواستی بیای خونه توراهت نون بگیر بیا گفتم باشه گوشیو قطع کردم بعد غزل بلند شود گفت حموم میری یا نه گفتم بله میرم گفت برو او نجاست من رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم یه نگاه به ساعت انداختم ساعت طرفای ۱۰ بود غزل رو صدا زدم تو اشپز خونه بود امدو پولو بهش دادم گفت قابل نداره گفتم خواهش میکنم امروز که خیلی به من خوش گذشت بعد خدا خافظی کردمو رفتم. اینم خاطره اولین سکسم با غزل
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لیلا

ماجراي من و ليلا عاقبت خوشي نداشت. ليلاي بي معرفت، بر خلاف تصور من همه چيز رو به شهروز و كيميا گفت. اين موضوع باعث شد كه شهروز هم متقابلا با كيميا دوست بشه و من و ليلا هم به هم بزنيم. تا يك سال بعد از اون وقايع من عملا هيچ دوست دختر جدي نداشتم و روابطم با دختر ها يك روزه بود. ياد گرفته بودم كه سراغ چه دختر هايي بايد بروم. ولي در اين ميان دختري براي مدتي كوتاه در زندگيم پا گذاشت كه هرگز با او سكس نداشتم. دختركي به اسم سپيده. اسم اصليش فاطمه بود و بچه محل بوديم. من با برادرش رضا و دوست برادرش مجتبي كه همسايشون هم بود، بخاطر بچه محلي، يه سلام عليكي داشتيم. ولي رابطه مون صميمانه نبود. به عقيده من خيلي جك و جواد بودند. خانواده اونها با ما خيلي فرق داشت. از ديد اونها ما طاغوتي بوديم!
از طرفي علي رغم خوشگلي بيش از حد فاطي (كه به اصرار ميخواست بهش سپيده بگيم) زياد مايل نبودم برم طرفش. راستش هم خيلي جواد بود و هم خيلي بچه. سنش شايد حداكثر 14 سال بود. البته من هم اون موقع 18 سالم بود ولي فكر ميكردم اون خيلي بچه است. در هر حال رابطه خيلي كمي باهاشون داشتم. اين موضوعي كه ميخوام بگم ويكتور هوگو خيلي قشنگ بيانش كرده. دختر ها از 14 سالگي تا 15 سالگي يه هو 10 سال بزرگ ميشن. يعني نگاهشون، كششون، فرم حرف زدنشون يه دفه خانومونه ميشه. اين اتفاق در مورد سپيده هم افتاده بود. من كه سپيده رو ماهها بود نديده بودم وقتي شب چهارشنبه سوري سال 65 ديدمش، يه دفعه خشكم زد.
اون شب طبق معمول هرسال قرارمون با بچه محلها تو كوچه ما بود. اون وقتها آتيش بازي و ترقه بازي درست و حسابي جرم بود. واسه همين هم كوچه هاي خاصي تو تهران، محل تجمع جوانها ميشد. يكي از اين كوچه ها ، كوچه ما بود. يكي ديگه تو توانير، يكي فاز 1 اكباتان ،....
هوا هنوز كاملا تاريك نشده بود كه صداي ترقه و زرنيخ – كلرات تو كوچه ما پيچيده بود. دو طرف كوچه به وسيله مبل و ميز هاي قراضه به آتيش كشيده شده بود تا جلوي ورود پاترول كميته، گرفته بشه. هر دو طرف كوچه نگهبان گذاشته بوديم كه ساعت به ساعت عوض مي شدند. اوايل شب بود كه مجتبي، رضا و سپيده رو ديدم. چند ثانيه اي سپيده رو نشناختم! هلو شده بود. با توجه به حضور رضا، سريع بي خيالش شدم و رفتم تو نخ آتيش بازي. از همه جاي شهر جوونها اومده بودن تو كوچه ما.
اونشب خيلي خوش گذشت. ماشينهاي غريبه ها كه سر و ته كوچه پارك شده بود، جلوي ورود ماشين كميته ها رو بسته بود. تا ساعت 11 – 12 شب هيچ اتفاق بدي نيفتاد. يه دفعه خبر دادن كه جرثقيل اومده و ماشين مردم رو جابجا ميكنه. رضا و مجتبي به سرعت رفتند به طرف سر كوچه كه خبري بگيرند. بيشتر مردم به سرعت در حال فرار بودند. كوچه بطور ناگهاني شلوغ شد و 5 – 6 تا پاترول سفيد و سبز كميته، گرد و خاك كنان پيچيدند توي كوچه. بايد فرار ميكردم. به سرعت به طرف خونه رفتم و در حياط رو باز كردم و رفتم تو. قبل از اينكه در را كامل ببندم سپيده هم اومد تو حياط ما. پرسيدم
-پس رضا كو؟
-رفته بود سر كوچه. مي ترسم گرفته باشنش
در رو آهسته كمي باز كردم و سرم رو بيرون بردم تا اگه خبري از بچه هاي خودمون شد راهشون بدم. از اون همه شلوغي ديگه هيچ خبري نبود. در قسمت بار آخرين پاترول مجتبي و رضا را ديدم كه با نگراني به من نگاه مي كردند. اشاره كردم كه سپيده توي حياط ماست. رضا كمي آرامش پيدا كرد و به همراه پاترول سفيد رنگ از پيچ كوجه پيچيد و از نظرم محو شد. من ماندم و مسئوليت سپيده. اميدواري به اينكه رضا اونشب آزاد بشه واهي بود. حداقل مدت دستگيري اونوقتها يك شب بود. تازه اگر كار به يه تعهد ختم ميشد. سپيده از ترس دندونك ميزد. خوب سرد هم بود يه كم. نمي تونستم ببرمش خونه. بابا رضا رو نميشناخت و توضيح اينكه يه دختر 15 ساله رو، اون موقع شب براي چي آوردم خونه، كلي دردسر و احتمالا درد جاهاي ديگه رو به همراه داشت. بيرون رفتن اون هم چه تنها و چه با من نتيجه اي جز خوابيدن در كميته سعدآباد نداشت. زنگ در رو زدم و با آيفون از خواهرم خواستم به مادر رضا زنگ بزنه و جريان رو بگه. بلكه اون بياد و دخترشو كه رو دستم مونده بود ببره.
اومدن اونها نيم ساعتي طول كشيد. تو اين نيم ساعت من سعي كردم فردين بازي در بيارم و به رضا خيانت نكنم. براي همين لام تا كام حرف نزدم. سپيده هم كه طفلك از ترس رودل كرده بود دو سه بار با خجالت رفت تو دستشويي زير زمين.
بالاخره مادر سپيده اومد. ولي نه تنها. پدر و يكي از دوستان پدرش هم با اون بودند. من تا حالا پدر رضا رو نديده بودم. يه من ريش و پشم و يه چفيه خطري داشت. ظاهرا تو جبهه فرمانده يكي از گردانهاي سپاه بود. فكر كردم الان دهنم رو سرويس ميكنه. ولي اون تو فكر ديكه اي بود. به من گفت سوار ماشينش بشم و خيلي مودبانه ازم خواهش كرد باهاشون تا سعدآباد برم و دفترچه بسيجمون رو هم همراهم داشته باشم. (شايد جوانترها ندانند كه دفترچه بسيج در اون روزها رسمي ترين مدرك هويت و مويد محل زندگي اشخاص بود) با قيافه و سابقه اي كه اون داشت، آزاد كردن رضا و مجتبي زياد طول نكشيد. به دروغ گفتيم كه همگي داشتيم توي خانه ما درس ميخوانديم و اونها هيچ ربطي به چهارشنبه سوري نداشته اند. پدر رضا از من تشكر كرد و هركس به خانه خودش رفت.
عيد سال 66 براي من عيد خوبي نبود. تا روز دوازدهم توي خونه تنها بودم و منتظر سوقاتي هاي مامان و بابا و خواهرم از تركيه. من ممنوع الخروج بودم و نميتوانستم با اونها برم. روز دوازدهم تلفن زنگ زد. صداي نخراشيده پدر رضا بود كه با مهرباني از من دعوت كرد براي سيزده به در همراه اونها به فشم برم. چون هيچ برنامه اي نداشتم و اين چند روزه هم خيلي كف كرده بودم، با خوشحالي قبول كردم.
ساعت 8 صبح طبق قرار قبلي به در خانه آنها رفتم. درب رو سپده باز كرد.
-سلام ، چطوري؟
-خوبم، تو خوبي؟
-بابات نيست؟ (هنوز مثل يه بچه باهاش حرف ميزدم. ولي هردومون مي دونستيم كه ديگه بچه نيست)
-نه. بابا صبح زود رفت جبهه. ديشب آخر شب بهش زنگ زدن. كلي هم ازت عذر خواهي كرد.
ازش خواستم رضا رو صدا كنه. كمي با رضا صحبت كرديم. بيچاره همه برنامه هاي اونها هم به هم خورده بود. رفتم خونه و وقتم رو با نوارهاي داريوش گذروندم. براي نهار هم طبق معمول سوسيس و تخم مرغ درست كردم. ديگه حالم از اين عيد به هم خورده بود. سيگارم تموم شده بود و خوابم نمي برد. زدم به كوچه. جلوي بقالي درياني با يه چادر سفيد ديدمش. داشت كره مي خريد. بهم لبخند زد. صبر كردم بياد بيرون. همش تو فكر رضا بودم. اگه به رضا مي گفت چي؟
-آخرش از خونه نرفتين بيرون؟
-نه، مامانم رانندگي بلد نيست.
-آهنگ برج ابي رو دارين؟
-آره، تو نداري؟
-نه، هرچي به اين رضاي بي معرفت هم ميگم بهم بده، نميده. ازبس خسيسه. (اينو راست مي گفتم) ميشه بهم بدي ضبطش كنم؟
-...... ميري خونه؟
-آره
-برات ميارم
و دويد به سمت خانه خودشان. نفسم بالا نمي اومد. دل و جراتم ته كشيده بود. توي چشماش يه برق واضح رو ميشد ديد. اميدوار بودم برق شيطنت نباشه! به سرعت رفتم خونه. در اتاقم رو بستم، از بس به هم ريخته بود. يه كم ادكلن جوان اپل زدم. نشستم توي هال. چشمام به آيفون بود. دستام يخ كرده بود. باز اضطراب داشتم. اينبار واقعا مي ترسيدم. اگه بجاي سپيده ، رضا مي اومد بد بخت مي شدم. زنگ در رو زدند. آيفون رو برداشتم.
-كيه؟
-بازكن.
نفس راحتي كشيدم. سپيده بود. در رو باز كردم. توي حياط ايستاده بود. نمي اومد سمت ساختمان ولي در رو هم پشت سرش بسته بود. چي بايد تعبير مي كردم؟ در هال رو باز كردم.
-نوارو اوردم.
-من كفش نپوشيدم. بيارش.
چادرش رو بالاي سرش گرفت و دويد. سينه هاش بالا و پايين مي پريد. خوشگل بود. خيلي. جلوي در هال رسيده بود.
-بگير، اينم نوار. من خسيس نيستم. يادت باشه!
-بيا تو ضبطش كنم.
-واي نه. بايد زود برم. گفتم ميرم خونه سميرا اينا! (سميرا دوستش بود)
-خوب پس صبر كن يه نوار باحال بهت بدم.
و همينطور رفتم طرف هال و نشستم كنار جا نواري. پرسيدم
-چي گوش ميكني؟
-چي داري؟
و او هم آرام آرام بطف من آمد. با شلوغي يك بچه نوارهاي من رو به هم ميريخت. چادرش روي كمرش افتاده بود.يه پليور قرمز و زرد كهنه با يه دامن بلند سبز و رنگ و رو رفته پوشيده بود. با اين لباس مطمئن بودم نيامده تا دل من رو ببره. ولي برده بود.كنارم دو زانو نشسته بود و راجع به نوارهام ازم مي پرسيد. دستم را روي شانه اش گذاشتم و بلند شدم. گويي براي بلند شدن به كمك شانه او نياز داشتم. او هم ناگهان بلند شد. ولي در چهره اش تبسم بود.
-شما ها مشروب هم ميخورين؟
با ترديد پاسخ دادم
-آره، ميخوري؟
قهقهه خنده اش بلند شد.
-نه ديوونه، ... ما مومنيم. بابام ميگه شماها طاغوتيين. ولي ميگه تو پسر خوبي هستي!
-نظر خودت چيه؟
چشمهاش برق زد. با لبخند و به آرامي گفت
-برات مهمه؟
گول خورده بودم. اون ميدانست كه دلم را برده. فقط اداي بچه ها رو در مي آورد.
-دوست پسر داري؟
-آره
خيلي سريع پاسخ داد. يه لحظه فكر كردم مي خواد امتحانم كنه.
-چندتا؟
-يكي
لحنش جدي بود.
-ميشناسمش؟
ـآره، مجتبي!
هاج و واج مونده بودم.
-جدي ميگي؟
-آره خوب
-رضا هم مي دونه؟
-نه احمق. اگه بفهمه پوستشو قلفتي ميكنه!
-چند وقته؟
-دو هفته است!
اشتباه كرده بودم. اون فقط يه بچه بود. با تمسخر پرسيدم
-خودش هم ميدونه؟
-كي؟
-مجتبي رو ميگم. مي دونه كه دوست پسرته؟
با معصومانه ترين لحني كه يه دختر 16 ساله ممكنه حرف بزنه جواب داد
-خلي ها!! باهم عشق بازي هم كرديم!
رنگم پريده بود. مجتبي! پسر زردنبو و ديلاقي كه حتي كلفت 60 ساله ماهم حاضر نبود با او باشد، با اين عروسك كوچولو خوابيده بود. دستش را گرفتم و روي مبل نشاندمش. مات و مبهوت بودم. روبرويش نشستم.
-چيه فرشاد؟ چرا رنگت پريده؟
-چيزيم نيست. حالا بهم بگو. همه اش رو . از اول تا آخر. كي باهاش دوست شدي؟ و چيكارها كردين؟
و او همه را گفت. از فرداي چهارشنبه سوري تا ديشب در زير زمين خانه مجتبي.هرچه را مي دانست گفت. بجز آنچيز هايي كه نمي دانست. و ... نمي دانست كه باكره است يا نه! به او گفته بود كه اينكار باعث ميشه كه عاشق هم بشن. به اون از عشق آسموني خودش حرف زده بود و بالاخره به اون گفته بود حداكثر تا يك ماه ديگه با هم ازدواج ميكنن. بي شرف!
به خودم فكر كردم. و به هدفي كه تا چند دقيقه پيش داشتم. از اون خواستم بره. و ديگه هيچوقت به من فكر نكنه. توبه كردم و به جرات ميگم كه بعد از اون اتفاق هيچوقت دختري رو اغفال نكردم. هرگز.
فقط با دخترهايي بودم كه ميدونستن براي سكس پيش من ميان.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دردسرهاي گرم بودن ويك شوهر سرد
تازه 17سالم شده بود دبيرستان صفورا سرچهارراه حكيم نظامي مي رفتم وهر روز هم تمام گشت وگذارم توي خيابون نظر بود چون واليبال بازي مي كردم وهميشه هم رقص خوبي داشتم هيكلم بقول پسرها كه بهم متلك مي گفتند روي فرم بود.
كم كم با يك آقا كه توي خيابون نظر مغازه داشت آشنا شده بودم .قبلش دوستها وهمكلاسيهام به سينه ويا كوسم دست زده بودند ولي اولين باري كه اون آقا دست به كوسم زد را هيچ وقت فراموش نمي كنم .
اون روز رفته بودم مغازه يوسف حالا ديگه حسابي باهاش دوست شده بودم وواسه من دختر دبيرستاني شده بود يك بت كه جمعه ها كه تعطيل بود دلم واسه اش پر پر مي زد.اون دستش را روي دستم گذاشته بود.اما يهو با دست راستش كوسم را لمس كرد اول مي خواستم فرار كنم ويا دادبزنم .اما وقتي چشمم تو چشمش افتاد واون كه اونطوري داشت كوسم را مي مالوند ديگه نتوانستم حرفي بزنم.فقط ديگه فهميدم كه ماليدن يك مرد هزار بار بهتر از دخترها هست.
دفعه بعد وقتي يوسف بهم گفت كه فردا ساعت يك ونيم بجاي دبيرستان بيا برويم خانه ما دهنم قفل شد وهيچ چيز نگفتم فقط گفتم باشه.بعدها فهميدم كه من خيلي خيلي به اين حس نياز ووابسته هستم.
فردا عصر با يوسف رفتيم خونشون.وقتي ازم خواست كه مقنعه ومانتوم را دربيارم خيلي خجالت مي كشيدم خود يوسف مانتو ومقنعه ام را دراورد ويك نوار گذاشت وروي مبل نشست تا من برقصم.وقتي يك اهنگ رقصيدم رفت لباسش را عوض كرد ويك تيشرت وشلوارك پوشيد وگفت حالا بيا باهم برقصيم .من شلوار پوشيده بودم با يك پيراهن وقتي مي رقصيد چيزي را به خودم حس مي كردم.درحاليكه اون با يك دستش باسنم وكوسم را مي مالوند من را حسابي بيخود كرده بود كه وقتي به خودم امد كه ديدم توي اطاق خوابشم وروي من خوابيده وداره لبم را مي بوسه.درحاليكه با موهام بازي مي كرد دكمه هاي پيراهنم را باز كرد وسينه هايم را چنگ مي كرد مي بوسيد وبعد كرستم را دراورداصلا نمي توانستم حرف بزنم فقط يك حس داشتم مانند پرواز در اسمانها.
وقتي شلوار وشورتم را دراورد كوسم را ديگه لختي مي مالوندوحالا ديگه من توسط يك مرد ارضا شده بودم.خودش هم لخت شد ومنو به شكم خوابوند وكير كلفتش را لاي كونم گذاشت وكمي حال كرد.بعد درحاليكه با سوراخ كونم بازي مي كرد وكيرش را به كرم چرب مي كرد منو قنبل كرد وكيرش را كم كم وارد كونم كرد.مي خواستم گريه كنم دستم را گاز مي گرفتم .كمي از كيرش را كه وارد كرد بيحركت شد ولي بعد ادامه داد حالا عقب وجلو مي كرد كه يك لحظه احساس كردم درون كونم اتش گرفت وپر اب شد.يوسف بيحركت روي من خوابيد وبعد بلد شد ورفت دستشوئي .اين اولين خاطره وتجربه من با يك مرد بود كه بعدها فهميدم مي توانم من هم حال كنم وچه بسا مردهايي با ابهت وكلاس زياد كه مغرورند را رام كنم تا كوسم را بليسند وبراي اينكه كوسم را بليسند حاضرند چه خرجها كه بكنند.
ويك نكته من بخاطر محدوديتهايي كه شوهرم برايم ايجاد كرده نمي توانم هم زود زود به اينترنت بيايم وخاطراتم را بنويسم كه ببخشيد.
اما شما برايم جواب بنويسيد ويا خاطره ويا داستان سكسي ويا عكسهاي سكسي ايراني وخارجي به ايميلم بفرستيد.راستي من امكانات چت را ندارم
بعد از ان روز اين نياز را هر روز در خودم حس مي كردم ديگه وقتي دوستام سر به سرم مي گذاشتند بهم حال نمي داد ولي لحظه هايي را كه با يوسف بودم هميشه در ذهنم بود كه دوباره يوسف ازم خواست كه به خانه شون بروم من هم از خدا خواسته راهي شدم وقتي در مغازه يوسف دستمالي مي شدم هميشه شورتم سريع خيس مي شداون روز هم وقتي به خانه يوسف رفتيم سريع كلاسورم را گوشه اطاق گذاشتم ويوسف بغلم كرد وشروع به بوسيدن ومالوندنم كرد.بعد يوسف مقنعه ومانتوم را دراورد اون روز لباس خوبي پوشيده بودم يك تاپ با شلوار استرچ وكرست وشورت مشكي
يوسف باسنم را مي ماليد وبعد تاپ وسوتينم را دراورد وشروع به خوردن سينه هام كرد وبعد شلوارم را دراورد .حالا بايك شورت جلوي او بودم كه فهميدم من هم بايد يوسف را لخت كنم پيراهن وشلوارش را دراورد وبعد زيرپوشش را كه گفت تينا دوست داري كيرم را بخوري من هم از خدا خواسته شروع به خورد كيرش از روي شورت وبعد لختي شدم .يوسف بغلم كرد وبرد روي تخت وشورت را دراورد وشروع به خوردن كوسم كرد وقتي زبانش را اطراف چوچوله ام مي ماليد ويا نوك زبانش را توي كوسم مي كرد جيع مي زدم.
كه يوسف بعد برگردوند وسوراخ كونم را ليسيد وزبانش را توي كونم مي كرد وبعد كيرش را اين بار دوم بود كه كيرش در داخل كونم بود بعدازاينكه حسابي منو كرد ابش را داخل كونم ريخت وچون من بايد به دبيرستان مي رفتم درحاليكه نمي توانستم راه بروم وكونم مي سوخت رفتم.
سر كلاس دوست نزديكم پريسا گفت توي خونه كار مي كردي كه اينقدر بوي وايتكس مي دهي من نمي دانستم كه بوي اب مردها شبيه به بوي سفيد كننده است گفتم نه ولي وقتي راه رفتنم راديد گفت بالاخره توهم كوني شدي حالا مي فهمي كه چه لذتي دارد وقرارشد كه برايم يك دوست پسر هم سن وسال خودم پيدا كند كه چهار نفري باشيم.
بقيه را بعدا مي گوييم اما نمي دانم كسي حتي يك انتقاد هم نمي نويسد يا من خيلي خيلي افتضاح مي نويسم يا كسي نمي خواند.
روز بعدش پريسا دوستم گفت كه امروز مي ايي باهم برويم بگرديم من هم كه خانه كاري نداشتم همراه پريسا براي گردش اطراف پل فلزي ومجتمع بلوار رفتيم كه انجا پريسا با دوتا پسر شروع به حرف زدن كرد انها اسمشون مهرداد وجلال بود.مهرداد دوست پسر پريسا بود وانها باهم قرار گذاشته بودندكه من را با جلال اشنا كنند بهرحال منو جلال دوست شديم ودرحاليكه من دلم مي خواست جلال بامن سكس كند جلال فعلا قصد نداشت ولي از روي شلوارش مي ديدم كه هرگاه بيرونيم جلال كيرش راست شده وشهوتي مي شود.جلال هم براي اينكه من بهش توجه كنم همه چيز برايم مي خريد از لباس زير عطر وهرروز يا نامه غافل از اينكه من نياز ديگري هم دارم البته همون زمان من مي توانستم با يوسف برطرفش كنم ومي كردم اما نمي دانم چرا دلم مي خواست مردهاي ديگري را هم امتحان كنم.خيلي از خانمها توي خيابون دلشون مي خواهد كه يك مردي كه اونها مي طلبند يك راست بيايد وكيرش را توي كوس يا كون اونها فرو كند.بهرحال يك روز جلال خواست كه باهم به سينما برويم.خوب يادمه در رديف اخر سينما خانواده اصفهان نشسته بوديم وكه جلال دستم را گرفت وبعد يواش يواش از روي مانتو با سينه هام بازي مي كرد .ودراخر هم دستش را گذاشت روي كوسم كه حالا از شدت شهوت مثل اتش شده بود.
وقتي از سينما بيرون امديم اگه شورتم را مي چلوندند شايد اب ازش مي ريخت جلال با ماشينش كه منو مي برد براي اولين بار دستش را توي شورتم كرد ومن هم از روي شلوارش كيرش را مي مالوندم .گفت هر موقع خانه اشون خالي شده مي ايي خانه ما كه با سر گفتم اره.
روز كه خونه جلال خالي بود رفتم خانه انها كه بقيه اش را بعدا مي گوييم.
جلال بغلم كرده بود وتند تند منو مي بوسيد طوري كه رژ ازبين زفته بود بعد كه مانتو ومقنعه ام را دراورد وبا تاپ وشلوار نشستم رفت شربت اورد ولي مدام دست به پاهام وسينه ام مي زد .بعد تاپ وسوتينم را دراورد وبا سينه هام بازي مي كرد ومي خورد بعد رفت سراغ شلوار واون را هم دراورد از پاهام تا دور ناف واطراف رانهام را مي بوسيد وبعد رفت سراغ كوسم كه حالا خيس خيس بود يكم باهاش ور رفت وشورتم را دوراورد وشروع به خوردن كوسم كرد .بعد من جلال را لخت كردم كيرش از كير يوسف كوچكتر بود ولي به نظرم زيبا بود بهين خاطر وقتي جلال بهم گفت بخورمش چيزي نگفتم وبعد از كمي ليسيدن شروع به خوردن كيرش كردم .هيچ وقت فكر نمي كردم يك كير اينقدر خوشمزه باشد بهين خاطر تصميم گرفتم از يوسف راهم بيشتر بخورم.
جلال منو خوابوند وگذاشت لاي كوسم با كيرش به لاي كوسم مي كشيد ومن دلم مي خواست كه جلال اون كير خوشگل را توي كوسم فرو كنه اما جلال فقط منو ديونه مي كرد.
بعد اون هم خواست قنبل كنم وبعد از كمي ليسيدن كونم كيرش را توي سوراخم فرو كرد اب جلال خيلي زودتر از اينكه من هم ارضا شوم امد.
بعدها از خيلي مردها وپسرها شنيدم كه ديونه كونم شده بود.ومن دوتا دوست داشتم كه هردو كونم را ميليسيند.وزبانشون را توي كونم مي كردند.اين به اين را مي فهموند كه اگر من قدرتي ندارم ويا ضعيفم اما مردها هم حاضرند براي اينكه به كونم برسند ان را بليسند يا بخورند.
خوب به قول سريالها دوسال بعد
حالا نوزده ساله شده بودم ديپلم گرفته بودم وديگر از شر درس وبحث راحت شده بودم.و چون واليبال وشنا بازي مي كردم ورقصم هم خوب بود كلا بدنم خوب است هنوز هم بدنم خوب است.
خواستگاران زيادي داشتم كه من هيچكدامشون را نپسنديده بودم تا امير به خواستگاريم امد.
امير از لحاظ قيافه بد نيست ولي خيلي هم خوشگل نيست واين خوب بود كلا سريع عقد كرديم وبعد باهاش شروع به بيرون رفتن كردم امير مي خواست كه من ارايش بكنم وقتي خودش هست لباس راحت بپوشم ولي كلا سكسي باشم اما هيچ خبري از سكس نبود.منكه مزه سكس را چشيده بودم حالا خيلي كمبود داشتم ولي مي خواستم از جلوراهم امتحان كنم كه بايد امير مشكلش را حل مي كرد
خوب بايد اين مسئله را حل مي كردم يك روز كه خونشون بودم وكسي هم نبودم ديگه خودم دست بكار شدم اول با رقص وبعد كم كم لخت شدم بعد رفتم سراغ امير اول از روي شلوار وبعد لختش كردم امير دوست ندارد كه كيرش را بخورم كيرش خيلي كوچك ولاغر بود خيلي باهاش بازي كردم تا بالاخره امير هوسي شد وكيرش را داخل كوسم كرد درد زيادي نداشت چون كوچك بود فقط سوزش كمي داشت وبعد خوني كه بر سر كير امير وچوچوله من بود وبهمين راحتي من زن شده بودم اما شوهرم نياز من واحساس منو نه تنها اون موقع بلكه الان هم درك نمي كند.امروز نمي خواهم خاطره بگويم ولي مي خواهم بدانم چند درصد از شما نياز همسرتان را درك كرده ايد چند درصد از شما اجازه مي دهيد كه طرف مقابل هركاري خواست بكند.
چه تعداد از شما اول با طرفتان بازي و مي مالونيدش چه تعداد از شما مردها بعد از سكس بازهم به زنتان محبت مي كنيد
خيلي از شما ها پس از انكه ارضا شديد اصلا بفكر زنتان نيستيد.
من فاحشه نيستم اما چطوري نياز جسمي ايم را برطرف كنم وقتي با هزار التماس ماهي دوبار يك كير كوچولو وباريك را توي كوسم حس مي كنم درحاليكه خيلي از مردها گرم وبا كيرهاي بزرگند من اين مردها را تجربه كردم كه حتي اگر بعد از سكس هم ديگر كاري نكند اما در همان زمان سكس تو به اوج لذت مي رسي
پس از روزي كه توسط امير شوهرم باز شدم حسابي هوس يك كير كلفت وابدار كرده بودم وتنها كسي كه فعلا مي توانست اين خواسته را برآورده كند يوسف اولين دوستم بود كه هنوز باهاش رابطه داشتم البته يوسف مي دانست كه من نامزد كرده ام چون بعد از عقد چند بار خانه اش رفته بودم ولي نمي دانست كه حالا از كوس هم مي تواندبكند.آن روز وقتي به مغازه اش رفتم از شدت شهوت نمي توانستم حتي راه بروم وقتي كه به مغازه يوسف رسيدم احوالم را كه ديد گفت كه خانمش خانه هست وجايي براي رفتن نداريم وبا كمي دستمالي وماليدن حال من را بيشتر خراب كرد.وقتي توي خيابون بودم ماشينها بدنبالم ويا بوق مي زدند ومي خواستند كه سوار بشوم ومن هم ان موقع اصلا جراتش را نداشتم وسريع خانه رفتم ويك دوش گرفتم شايد كمي كم شود شب امير امد اما واصلا فكر من را نمي كرد فردا با يوسف تماس گرفتم وگفت كه خانه اش را براي عصر خالي كرده ومي توانيم به انجا برويم (ديگر نمي گوييم كه يوسف شربت يا چاي آورد چون يك دوستي از بازديد كننده ها ناراحت شده وگفته چرا هركس كه به خانه دوستش مي رود اول شربت يا چاي مي خورد ايشان فكر مي كنند هركس كه به خانه رفت از همان دقيقه اول شروع به كردن مي كنند)خوب بگذريم.
يوسف پس از كمي رقص وبوس بغلم كرد وبه اطاقم برد وبجانم افتاد من هم كه هميشه عاشق مردگرمي هستم به احساساتش جواب مي دادم وكيرش را از روي شلوار مي مالوندم پس از كمي ماليدن سينه هام از روي تاپم لباسم را در اورد وشروع به ماليدن سينه هام از روي سوتينم كرد وبعد سوتينم را هم دراورد بعد سراغ شلوارم رفت وبا شورت هر دو را دراورد وشروع به خوردن كوسم كرد البته كمي تعجب كرده بودم اما من بهش هنوز چيزي نگفته بودم واو فكر مي كرد من هنوز دخترم بعد من سراغ يوسف رفتم وشلوار وشورت وتي شرش را در اوردم وشروع به خوردن كيرش كردم كه انقدر بزرگ بود كه نگووقتي حسابي خوردم به پشت خوابيدم يوسف فكر كردمن هوس كردم كه باز هم كوسم را بخورد بخاطر همين باز هم امد سراغ كوسم وشروع به خوردن كرد اما من بر روي خودم كشيدمش وبا دستم كيرش را گرفتم ودر دهانه كوسم اماده كردم يوسف نگاهي كرد وگفت تينا شوهرت بفهمه ميكشدتت گفتم كشته اما نتوانسته درست وحسابي تو منو بكش فهميد گفت اپنت كرد با سر اشاره كردم وگفت تو بايد جرم بدهي ويوسف يواش يواش كيرش را توي كوسم فرو مي كرد واي كه چقدر درد كشيدم .يوسف خيلي ارام ارام توي كوسم فرو مي كرد ومن پشتش وپهلوهايش را چنگ مي زدم تا اينكه تمامي كيرش را درون كوسم حس كردم يوسف ارام ارام منو مي بوسيد وبعد شروع به عقب وجلو كردن كرد لحظه هاي وحشتناكي بود وبعد دردش لذت بخش شد ومن يواش يواش ارام شدم تا اينكه بي حس شدم وارضا شدم اما يوسف هنوز عقب وجلو مي كرد ويك لحظه كيرش را بيرون كشيد وابش را با فشار بر روي تاجك كوسم پاشيد طوري كه تا نافم امد وبعد كنار هم خوابيديم در حاليكه يوسف با موهايم بازي مي كرد از من تشكر مي كرد ومن دوباره با كيرش بازي مي كردم اما نمي توانستم به چشمهايش نگاه كنم ومدام حرف مامانم در گوشم بود كه مي گفت اين خانمه جنده ويا فاحشه است خدايا چرا من اينكار را كردم ودر درونم اشوبي بود ويك حس وحشتناك پشيماني .
اما وقتي دوباره كير يوسف راست شد حس كردم كه دوباره هوس كردم بعد از كمي كه با هم بازي كرديم يوسف سراغ كونم رفت وكونم دوباره مهمون دوست داشتني اش را پذيرا شد در حاليكه تخمهاي يوسف مدام با عقب وجلو كردن به چوچوله كوسم مي خورد هوس كير در درون كوسم كردم اما مي دانستم كه بخاطر ميكروبهاي درون كون بايد جلوگيري كرد وبعد از چند دقيقه اي هردو ارضا شديم وابش را توي كونم ريخت.
وقتي از هم جدا شديم هم حس خوبي داشتم هم پشيماني حالا اگر ماشينها بوق مي زدند ويا مردم متلك مي گفتند فكر مي كردم همه مي دانند كه من كوس داده ام .فردا ان روز يوسف ازم خواست تا با هم خانه يكي از دوستاش برويم .من اون دوستش را مي شناختم چند باري ديده بودمش مرد ميانسالي بود به نام مهدي نمايشگاه ماشين داشت .چند باري با اون ويوسف رفته بوديم باغ ناژوان واسه قليون كشيدن ويا چاي خوردن .
سلام
خوب ديگه راحت شده بودم چند باري رفته بودم خونه يوسف وديگه براحتي هم بهش كوس مي دادم هم كون .چندبار هم كه جور نشده بود يوسف كليد باغ مهدي را گرفته بود ورفته بوديم انجا مهدي مي دونست كه من با يوسف رابطه دارم.يك روز كه احتياج به پول داشتم ونمي توانستم به شوهرم بگوييم رفتم مغازه يوسف كه ازش قرض بگيرم كه مهدي هم انجا بود ويوسف گفت كه اون مبلغ را نداره ولي مي تواند مقداري بهم بدهد من هم گرفتم به اميد اينكه از پريسا بقيه اش را قرض بگيرم.فردا كه مي خواستم بروم بيرون وقتي سر خيابون منتظر تاكسي بودم تا بروم سراغ پريسا ديدم مهدي با ماشينش امد ومن هم سوار ماشين شدم .گفت كجا مي خواهي بروي ومن هم چون اون در جريان قرض گرفتن از يوسف بود جريان را بهش گفتم واينكه الان بروم ببينم مي توانم از پريسا قرض بگيرم.يوسف گفت كه چند ساعتي بوده كه منتظر من بوده وگفت قصددارد اين پول را به من بدهد ومن پول يوسف را هم برگردانم.بهش گفتم اگر من بيرون نمي امدم چي .چيز خاصي جواب نداد.من نمي خواستم كه پول را بگيرم وبهش گفتم در عوضش چي بهت بايد بدهم يا چكار كنم گفت هيچ چيز نمي خواهد فقط مي خواهد كه مشكل من را حل كند.ولي مهدي كم كم منو را به كيرش نزديك مي كرد تا من خودم را دراختيارش بگذارم نه اينكه اون خودش از من درخواست كند.از اون به بعد هر چيز ويا هركاري داشتم مهدي سريع برايم حل مي كردوبراي تهيه جهيزيه وام مي خواستم پولش را بهم دادوفقط براي اينكه كسي شك نكنه قباله ام را بر بانك مهر زد.بهر عنوان وبهانه اي برايم طلا وكادو مي خريد حتي بيشتر از شوهرم.
تا اينكه خودم حس كردم كه بايد اينها را تلافي كنم بهم خاطر ازش خواستم تا يك روز به باغش برويم وكمي استراحت كنيم البته از اين جريان يوسف هم نبايد خبري داشته باشد.
اون روز مي دانستم كه مي خواهم به جبران همه پول وطلا وكادو ومحبتها خودم را دراختيار مهدي قراردهم تا حالا با كساني كه رابطه داشتم بخاطر خوشگلي ودوستي بود اما اين بار پول بود ومي دانستم كه اگر بتوانم از خودم بكنمش براي هميشه تامين مي شوم.
بهمين خاطر سوتين وشورت مشكي چون بدنم سفيد است با تاپ وشلوار استرچ پوشيدم چون هم سينه هام بيشتر مشخص بود هم باسنم.
وقتي به باغشون رسيديم من مانتو وروسريم را در اوردم وباهم حرف مي زديم بعد به بهانه اينكه خسته ام دراز كشيدم وسرم را پاهاي اون گذاشتم ودرحالي كه باهاش حرف مي زدم با سرم با كيرش بازي مي كردم اما هنوز دست نزده بودم عجيب اين كه من كيرش را حس مي كردم اما سر كيرش را حس نمي كردم .وقتي كه حسابي بهش راه دادم مهدي شروع كرد.اول به سراغ لب وبعد واز روي تاپم سينه هم را مي مالوند وبعد رفت سراغ كوسم كه خيسي اش را از روي شلوار هم مشخص بود تاپ وشلوارم را دراورد وبعد شروع به خوردن سينه ام وكوسم كرد بعد درحالي كه منو بلند مي كرد از من خواست كه اون را لخت كنم اول پيراهنش را دراورد سينه پر موي داشت وپشت شونه هاش هم پر از مو بود (من عاشق مردهاي پشمالو هستم)وقتي شلوارش را دراوردم يك شورت مردانه پاچه دار پوشيده بود.همه دوست پسرهام قبلا شورت اسليپ مي پوشيدند ولي مهدي شورت پاچه دار داشت وقتي شورتش را پايين كشيدم انچه را ديدم باور نمي كردم يك كير كلفت ودراز از همه كيرهاي كه تا حالا ديده بود بزرگتر.اندازه مچ دستم بودم (بعدها مهدي برايم يك دستبند طلاي خريد كه دور كيرش امتحان كردم به سختي بسته مي شد)راهي بود كه امده بودم خودم خواسته بودم ومهدي ازم نخواسته بود حتي اگر مي مردم هم بايد ارضاش مي كردم فقط مي شد سرش را خورد من دهنم كوچك است واي رگهاي دور كيرش بزرگ شده بود وسبز ومشخص بودچطوري اين كير را بايد درون كوسم مي كردم كمي كه خوردم وليسيدم.مهدي منو خوابوند وكيرش را لاي سينه هام گذاشت اصلا جا نمي شد ازس بزرگ بود وسرش هم كه تا چانه ام مي رسيد تخماش بزرگ و برخوردش با با سينه وگردنم حالم را عوض كرده بود.مهدي به ارامي پايين مي رفت وبدنم را مي خورد با سينه هام بازي مي كرد ومي خورد وهم زمان با زير بغلم وكوسم بازي مي كرد وانگشت دستش را توي كوسم مي كرد كه يك لحظه ضعف كردم وفهميدم ارضا شدم مهدي با انگشتش اب كوسم را به كيرش مي مالوند ولنگهاي را از هم باز كرده وسر كيرش را به ارامي به تاج كوسم مي مالوند حسابي هوس كرده بودم اما اون فرو نمي كرد.وقتي بهم نگاه مي كرد بهش التماس مي كردم كه كيرش را درون كوسم فرو كند اما مهدي قصد نداشت خودم كيرش را گرفتم وبه دهانه كوسم نزديك كردم وقتي سر كيرش را درون كوسم حس كردم خودم بغلش كردم كه كيرش را توي كوسم فرو كند لحظه وحشتناكي بود داشتم جر مي خوردم واحساس مي كردم كه لحظه به لحظه كوسم توسط كير مهدي پر مي شد هم عالي بود وهم ترسناك ومهدي هم عجله اي نداشت تا اينكه كوسم پراز كير شد تخماهايش را در سوراخ كونم حس مي كردم وسركيرش را كه فكر كنم به دهانه رحمم رسيده بود .بعد مهدي تلمبه زدن را شروع كرد با هر جلو وعقب كردن وحشتناك درد مي كشيدم وبعد دردش ارام شدومهدي تند تر كرد وقتي احساس كردم كه الان است كه ارضا بشود ديگر چيزي نفهميدم ومهدي را بغل كردم وهمزمان با مهدي ارضا شدم كوسم پراز اب بود ومن حسابي ترسيدم مهدي پس از اينكه كوسم وكير خودش را تميز كرد گفت برو دستشويي وادرار كن وبيا وقتي برگشتم يك قرص ضدحاملگي هم بهم داد اما راه نمي توانستم بروم بعد از كمي حرف زدن بهم گفت كه از قصد من خبر داشته ولي اول مي خواسته كه من خودم بخواهم مانند وقتي كه كيرش را توي كوسم كردم وهم مي خواسته منو واسه هميشه داشته باشد .وازمن تشكر كرد وقتي به خانه رسيدم حسابي بوي اب مني مي دادم وراه هم نمي توانستم بروم .شب مادرم به اطاق امد وگفت الان كه زن شدي مواظب خودت باش اخه فكر مي كرد اون روز توسط شوهرم باز شدم درحاليكه خبر نداشت دخترش مثل يك فاحشه زير مرد زنداري خوابيده كوسش پر از اب شده والان مي ترسد كه حامله بشود.وقتي فردا سراغ كيفم رفتم دوتا چك پول ديدم اما نفهيدم كه مهدي كه درون كيفم گذاشته چون اون روز خيلي درد داشتم وترس كه مبادا حامله بشوم

شبش از درد خوابم نمي برد و وحشتناك كوسم مي سوخت كير مهدي خيلي بزرگ بود .وحالا من از اينكه اينقدر حشري شده بودم كه نگذاشته بودم كيرش را از توي كوسم بيرون بياورد وآبش را توي كوسم خالي كرده بود مي ترسيدم كه نكنه حامله بشوم.صبح بعد از اينكه بابا وداداشم رفتند مادرم سراغم آمد وشروع به صحبت كرد من بهش گفتم كه ديروز امير شوهرم باهام نزديكي كرده واين بو بخاطر اب او است.عصر درحاليكه به سختي مي توانستم را بروم سراغ امير رفتم البته سر راه به مهدي هم تلفن زدم وبهش گفتم وقرارشد روز بعدش با هم منو پيش يك دكتر كه مي شناخت ببرد تا معاينه ام كند.وبعد سراغ امير رفتم نمي دانم چرا وقتي با امير تنها بودم هرتلاش مي كردم امير اصلا كاري نمي كرد.باور كنيد الان هم مرا به چشم يك عروسك مي بيند كه بايد خوب لباس بپوشم ارايش كنم اما اصلا بفكر نيازهاي من نيست.
خلاصه روز بعد با مهدي پهلوي يك نفر كه مي گفت دكتر است رفتيم ولي اوفقط از اين آمپولهاي تنظيم كننده عادت پروژسترون داد.مامان هم در خانه با داروهاي گياهي كمك مي كرد وفكر كنم با آب زرشك مشكل حل شد .من كه اصلا چيزي نفهميدم فقط در موعد پريودم مريض شدم وهم خودم ومامان خوشحال شديم.
البته در اون مدت شيطوني نكردم فقط يك بار اونم براي يوسف در مغازه اش ساك زدم.درحاليكه براي دوباره بودم با مهدي بي تاب بودم يك روز كه در خيابان بودم با مرد ديگري آشنا شدم تازه ماشين ماكسيما را ديده بودم وسوار ماشينش شدم.مرد كه اسمش بهزاد بود سريع خودش را بهم نشون داد آن روز زير مانتو دامن پوشيده بودم وبهزاد درحاليكه رانندگي مي كرد بعد از كمي باز با دستم يواش يواش دستش را زير دامنم برد ورانهايم را مي مالوند.بعد من خودم را كمي جلو دادم تا راحتتر دستش .آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
با محدثه عزيزم و مامانش

سلام دوستان اميدوارم خوب باشين اين خاطره من از سكس با محدثه عزيزم و مامانشه اميدوارم خوشتون بياد
بگذريم من دانشجوي مديريت توي دانشگاه... بودم زياد به سكس و اين چيزا گير نبودم سرم تو لاك خودم بود و به قول بچه ها بچه مثبت و خر خون بودم به همين خاطر به آمار دخترا رو نميدادم چون اعتقاد داشتم كه اين كارا مال زمانيه كه درسم تموم شده باشه اونوقت ديگه هر غلطي بخوام ميكنم ولي يكي بود كه بد گير داده بود هر كاري ميكردم از رو نميرفت تا اينكه سال اول با نمرات عالي تموم شد و من هم بايد مثل بقيه به تعطيلات ميرفتم محدثه كه اكثر واحداش با من تداخل داشت اومد پيشم البته با اين اخلاق ان من آشنا بود همشهري بوديم و من نميتونستم باش همكلام نشم خلاصه اومد گفت من تودرس خانم دكتر مازيار مشكل دارم واحدشم رد شدم تو تعطيلات مياي تا يه خورده كمكم كني گفتم مگه چند نمره كم داري گفت هفت نمره گفتم نمره رو قطعي كرده گفت نه من اعتراض زدم ولي ميدونم دكتر رضايت نميده موبايلمو در آوردم زنگ زدم به دكتر
سلام استاد حال شما خوبه
سلام آقاي ... خوبين شما به سلامتي عازم تعطيلاتين
بله استاد غرض زنگ زدم هم خداحافظي كنم هم سفارش يه همشهريمو به شما بكنم تا اينجا آواره نشه
بفرماييد چه خدمتي ميتونم بكنم ؟
استاد نمره بيست منو بكنين سيزده
شوخي ميكني براي چي ؟
هفت نمره به خانم محدثه .. بدين تا از درس شما نمره بيارن
چه كار سختي ايشون اصلا به درس من اهميت نميدن
حالا شما استاد روي منو زمين نزنين
ناقلا خبريه؟
نه استاد نميخوام دختر مردم تو شهر غريب به خاطر يه واحد دوندگي كنه
باشه من ده نمره قبولي به خاطر گل روي تو به ايشون ميدم از خودتم كم نميكنم ولي يه شرط داره
چه شرطي استاد ؟
برو تعطيلات برگرد بهت ميگم
باشه استاد ممنون
به محدثه گفتم بيا اين نمره حالا دست از سر من بردار بد جور تو پوزش خورد با ناراحتي گفت دستت درد نكنه مگه من وبال گردنتم كه با من اينجوري حرف ميزني گفتم بيخيال خانوم دكتر ده نمره به شما دادن تو جواب اعتراضت منعكس ميشه چشماش برق خوشگلي زد گفت راست ميگي گفتم دروغم چيه خيلي ذوق كرد ديگه داشتم بي تاب ميشدم محدثه خيلي خوشگل بود تقريبا تو همه خوشگلاي دانشگاه سر بود ولي خوب منم اعتقاد خودمو داشتم خلاصه رفتم يه هفته اي نگذشته بود كه با برو بچ تو پارك كوس چرخ ميزدم كه موبايلم زنگ خورد شماره نا آشنا بود ميخواستم بي خيال شدم ولي كنجكاو شدم جواب دادم يه خانوم پشت خط بود گفت من مامان محدثه هستم محدثه خيلي از شما تعريف كرده مخصوصا با اون كاري كه كردي منم مشتاق شدم با شما آشنا بشم برا همين يه مهموني تدارك ديدم كه ميخوام تشريف بيارين منزل كف كرده بودم نميدونستم چي بگم با اكراه گفتم باشه اونم با كلي تعارفو تشكر قطع كرد جمعه بعد از باشگاه يه دوش گرفتم كلي به خودم رسيدم نميدونم چرا اينكارو ميكنم ولي احساس يك نياز دروني بود به آدرسي كه مامان محدثه داده بود رفتم عجب جايي بود يه خونه كه چه عرض كنم يه باغ اونم تو زعفرانيه كم آورده بودم من كه نعمت با با و مادر بالاي سرم نبود فقط يه برادر داشتم كه بنده خدا تا بوق سگ كار ميكرد تا خرج زن و بچه و تحصيلات منو بده حالا با چشماي گرد داشتم خونه محدثه رو ديد ميزدم بگذريم قبل از اينكه در بزنم در باز شد و محدثه تو آيفون گفت امين جان مثل هميشه ساعتمو با تو تنظيم ميكنم رفتم تو عجب جاي من كه لال بشم بهتره شما بايد خودتون خونه رو ببينين رفتم تو ويلا كه ديدم محدثه اومد جلو دست داد من هم براي اينكه دوباره تو پوزش بزنم ميخواستم دست ندم كه ديدم يه حوري بهشتي داره پشت سرش مياد سريع دستمو دراز گردم جوووووووون چه دست گرمي داشت بعد از دست دادن با محدثه با مامان محدثه كه پشت سرش اومد دست دادم متحير مونده بودم اين زن خيلي جوون مونده بود خلاصه رفتيم تو پذيرايي ديدم چند تا از دوستاي محدثه هم هستن ولي از يه مرد هم خبري نيست تقريبا يخم باز شده بود ولي جو همچنان براي من سنگين بود خلاصه با محدثه خيلي راحت شدم اونم كه برام سنگ تموم گذاشته بود فكر نميكردم دختري كه همه تو دانشگاه براش سرودست ميشكنن اينجوري با من دوست بشه منم كه تجربه اول دوستيم با يه دختر بود خلاصه روز خوبي بود بعد از ناهار رفتم تو باغ قدم بزنم كه ديدم محدثه مثل سايه دنبالمه صبر كردم تا به من برسه رفتيم تا كنار استخر يه نيمكت كنار استخر بود رفتم روش نشستم محدثه اومد كنارم نشست گفت روبيك جان خيلي آدم سردي هستي سرمو روشونش گذاشتم ياد پدرو مادرم كه تو تصادف از دستشون دادم افتادم براش از زندگيم گفتم من كه با درس خوندن سعي در فراموشي غم پدر و مادرمو داشتم برادر زحمت كشم كه به خاطر من دانشگاهو ول كرد تا منو سرو سامون بده بعد از ازدواج هم كه تو آژانس زحمت ميكشيد تا خرج زندگيش و منو در بياره
داره صداي گريه مياد؟بــــــــــــله محدثه داشت گريه ميكرد ميگفت منو ببخش چقدر در مورد تو اشتباه قضاوت كردم منو ببخش سرشو آوردم بالا به چشماي خوشگلش نگاه كردم يه دفعه لبامون تو هم گره خورد؟
اصلا برام غير منتظره بود من با اين همه غرور به اين زودي به يه دختر باختم دستمو انداختم گردن محدثه بلندش كردم تا برگشتيم عقب ديديم مامان محدثه پشت ما كنار درختا وايساده گفت به به دختر خانومم عجب پسري رو تور كرده با خجالت بهش نگاه كرديم اومد كنارم گفت نوش جونت لياقت خودتو به دخترم ثابت كردي از خجالت سرم بالا نميومد با نوك انگشت اشارشزير چونه ام رو لمس كرد سرمو آورد بالا يه بوس تو گونه من نشوند گفت اگه محدثه حرفي نداره منم حرفي ندارم محدثه گفت من يكساله كه دارم تو خواب و بيداري تو رو ميبينم ولي نميدونستم تا الان كه چرا اينجوري به من بي محلي ميكني ولي الان هزار برابر گذشته دوستت دارم هوا خنك شده بود مهمونا هم كه رفته بودن رفتيم تو ويلا مامان محدثه خيلي با محدثه پچ پچ ميكرد از طرز حرف زدنش كيرم راست ميكرد چه برسه كه رو بوسي هم كرده بوديم خلاصه محدثه منو شام هم نگه داشت مامان محدثه هم كه بزنم به تخته خانوم دلچسبي بود ولي سنش پايين بود بعد محدثه كفت كه تو دوم راهنمايي ازدواج كرده و يكسال بعد هم محدثه به دنيا اومده يعني الان اون 33 ساله بوده باباي محدثه از اون خانزاده هاي خرمايه بوده كه پنج سال پيش سكته ميكنه و اين املاك به محدثه و مادرش ميرسه

چارلي چاپلين به دخترش: تا وقتي قلب عريان كسي رانديدي بدن عريانت را نشانش نده

خلاصه به اصرار محدثه و منيژه خانوم مامان محدثه من شامو موندم بعد محدثه برام آژانس گرفت و تا دم در منو همراهي کرد تو ماشين تو حال خودم بودم ديگه غرور م خرد شده بود من کاملا تسليم يه غريزه دروني شده بودم به خونه رسيدم و مستقيم توي رخت خوابم خزيدم تا سحر تو اوهام خودم غوطه ور بودم يکي دو بار هم به خاطر صحنه هايي که ديده بودم خالي شدم صبح ساعت 11 با صداي زنگ موبايلم از جا پريدم بله شماره محدثه بود اونطرف خط منيژه خانوم بود گفت برم خونشون کارم داره سريع دويدم حموم يه تيپ جانانه زدم و دويدم سمت در زن داداشم صدام کرد امين کجا گفتم کار دارم گفت مبارکه حالا اون دختر زرنگ کيه جا خوردم فهميدم خيلي تابلو کردم گفتم هيچکس با همون چهره مهربونش يه ساندويچ داد دستم خنديد گفت بخور تا جلوش غش نکني يه چشمک حوالم کرد خندم گرفت گفتم باشه رفتم تو خيابون يه تاکسي در بست گرفتم تا خونه محدثه رسيدم دم در تا زنگ زدم در باز شد ديدم منيژه با يه تيپ جذاب اومد تو حياط استقبالم دستمو گرفت اورد تو پذيرايي گفت ماشاا... دخترم خيلي خوش سليقست ديگه رها شده بودم بوي عطر توي خونه و زيبايي منيژه منو افسون کرده بود از هر جمله کلمه کلمه اش سکس سرازير بود اومد کنارم نشست گفت امين جان ميدوني محدثه به تو علاقه پيدا کرده گفتم منظور گفت منظور اينکه بايد بدوني من به احساس دخترم حساسم اگه اونو قرباني هوست کني روزگارتو سياه ميکنم با ناراحتي گفتم من همه حرفامو بهش زدم منم يه جورايي بهش علاقه دارم گفت به به مبارکه منو تو بغلش گرفت و بوسم کرد گفت فداي دوماد خوشگلم بشم ناخود آگه امين کوچيکه حس ششمش به کار افتاد محض فضولي قد علم کرد تا سرک بکشه ببينه چه خبره منيژه ناقلا هم فهميد چه خبره دستشو گذاشت رو کيرم گفت جوووووووووون اين ميخواد دخترمو جر بده لباشو رو لبم گذاشت لبامون به هم قفل شد چقدر شيرين بود به منيژه گفتم محدثه گفت خونه دختر خالش ناهار دعوته ديگه هيچي نفهميدم با يه حالت خاصي زبونشو تو دهنم ميچرخوند ديوونه شده بودم شروع کردم به ماليدن ممه هاش ديگه منيژه صداش در اومد گفت بريم تو اتاق خواب همونجور بغلش کردمو رفتيم تو اتاق خواب تو تخت خواب لباسمو در آوردم با يه شلوارک پريدم رو تخت منيژه هم با يه شورت و سوتين اومد تو تخت کنارم دوباره لب بازي رو شروع کرديم کم کم نرمي گوششو ميخردم ليزو خوشمزه بود منيژه هم ديگه داشت داد ميزد اومدم پايين زير گلوشو ليسيدم بعد با سرعت کرستشو آزاد کردم واااااااااااااااي چه ممه هايي مثل بچه گرسنه افتادم رو پستوناش تا تونستم از پسسسسستوناش خوردمو ليسيدمو گاز گرفتم منيژه يکسره ناله ميکردو به خودش ميپيچيد با يه حرکت شورتشو در آوردم گرسنه افتادم رو چوچولش و تا تونستم ليسيدم يه کم شور بود ولي خيلي مزه داد يه دفعه منيژه مثل ديوونه ها برگشت اومد شورتمو در آورد و کيرمو تا ته تو دهنش کرد اينقدر قشنگ ساک ميزد که داشت آبم ميومد که کيرمو از تو دهنش آزاد کردمو با دم کوسش ميزون کردمو هل دادم تو منيژه مثل ديوونه ها شروع کرد به جيغ زدن اونقدر داد زد تا به نفس نفس افتاد هي قربون صدقه کيرم ميرفت منم مثل ديوونه ها تلمبه ميزدم تا اينکه منيژه ناله شديدي کرد و لرزيد منم ديگه نا نداشتم پوزيشن رو عوض کردم سگي خوابوندمش و کيرمو دم کونش ميزون کرد منيژه با التماس گفت امين جون يواش خيلي وقته کون ندادم گفتم باشه ولي امان از بي تجربگي تو فشار اول نصف کيرم رفت تو کون منيژه منيژه جيغ بلندي کشيد داد زد کوس کش مگه نگفتم يواش جرم دادي کوني افتادم به قربون صدقه رفتن منيژه که بار اولمه حال ميکنم شرمنده و از اين کوس شعرا که منيژه آروم گرفت منم يواش يواش بقيه کيرمو کردم تو کونش دوباره ناله هاي منيژه جون شروع شد تا اينکه براي بار دوم هم ارضا شد من هم که داشتم ميومدم و سرعتمو زياد کرد تا اينکه ارضا شدم کيرمو تو کون منيژه جون نگه داشتم تا خالي شدم بعد افتادم رو منيژه و خوابم برد بعد ده دقيقه با تکوناي منيژه بيدار شدم آروم کيرمو از تو کونش کشيدم بيرون و باهم رفتيم حموم
بعد حموم نيم ساعتي تو پذيرايي نشسته بوديم منيژه از عشق دخترش به من ميگفت و من گوش ميکردم ديگه خجالتي بين ما نمونده بود ولي باز يه احساس عجيب تو وجودم بود با وجود گرماي هوا باز احساس سرما و لرز ميکردم تا اينکه محدثه اومد منيژه چشمک نازي زدو رفت تا از آشپزخونه آبميوه بياره محدثه کنارم نشست چه چشماي قشنگي داشت خيره شدم تو چشماش تو افکارم ميگفتم چه آدم خري هستم من دختر به اين نازي يکساله که با بي محلي هام عذابش دادم محدثه متوجه نگاه خيره من شد اومد کنارم نشست گفت امين جان چيزي شده بغض گلومو بست خيلي خفه گفتم محدثه يه چيزي بگم؟ گفت بگو عزيزم خيلي آروم به اندازه اي که شايد خودمم نتونستم صداي خودمو بشنوم گفتم دوستت دارم يه هو محدثه گر گرفت با صورتي که از قرمزي سرخ شده بود گفت امين جان چي؟ مکث کردم صدام در نميومد به خودم اومدم ديدم محدثه صورتشو ده سانتي صورت من گرفت خيره به چشمام نگاه کرد يک آن لبامون تو هم گره خورد چقدر با مزه بود وصفش برام مشکله فقط اينو ميدونم که صداي منيژه مارو به خودش آورد به به دو کبوتر عاشق ؟ چه زوديه هو از هم جدا شديم هر دو مون با احساس گناه به منيژه نگاه کرديم خنديد گفت مبارکه

منيژه اومد كنارمون نشست گفت هيچ وقت احساستونو از هم پنهان نكنيد با اين حرف منيژه جرات پيدا كردم دوباره به محدثه گفتم نميدونم چرا ولي رفتار سرد من به خاطر جبر زمونه بوده همين منو از واژه عشق غافل كرده بود ولي با وجود تو دارم گرمي عشقو احساس ميكنم منيژه بلند شد صورت منو محدثه رو بوسيد و گفت محدثه اينم عشقت كه شبا با گريه از رفتار سردش پيش من شاكي بودي محدثه يه نگاه به من كرد و بوسيد منيژه مارو تنها گذاشت و رفت دنبال كارش زنگ زدم به منزل داداشم همه جريانو به زنداداشم گفتم اونم خوشحال شد گفت مباركه بعد گوشي رو دادم به محدثه تا با زنداداشم كه تسلط كاملي روي نظر داداشم داشت صحبت كنه تا از اين طريق مانعي نباشه دو سه روز بعد به همراه داداشم تشريفات خواستگاري و محرميت و اين چيزا رو انجام داديم نامزدي منو محدثه تا پايان دانشگاه ادامه داشت تو اين مدت همه جوره از خجالت منيژه و محدثه در ميومدم بگذريم تعطيلات تموم شدو ما دوباره سر كلاس و درس حاظر شديم تقريبا دو سه هفته از شروع كلاسها نگذشته بود كه خانوم دكتر مازيار كه در اول داستان نمره محدثه رو درست كرده بود به من نزديك شد
سلام آقاي .....
سلام استاد خوبين شما؟
به خوبي شما كه نميرسه كه با نمره من كاسبي ميكني
استاد كاسبي چيه تقير دل ماست چكار كنم
استاد قبول مباركتون هم باشه ولي اگه يادت باشه براي نمره دادن يه شرط داشتم
چه شرطي استاد؟
ساعت 2 بيا دفترم
باشه استاد
با خودم گفتم يعني چه شرطيه كه استاد مازيار روش تاكيد داره
تا ساعت 2 سه ساعت مونده بود و من تو فكر و كمي دلشوره بودم كه دكتر با من چكار داره خلاصه ساعت 2 رسيدم به دفتر دكتر رفتم تو ديدم منشي دكتر نيست ولي خود دكتر رو صندلي منشيش نشسته
سلام استاد
سلام عزيزم ديگه من اينجا نه استادم نه دكتر فقط بگو مرجان
چشم استاد
مگه نگفتم نگو استاد كله پوك
ببخشيد مرجان خانوم
حالا شد
حالا امرتون چي بود كه من با اين فوريت خدمت برسم
گوش كن آقاي... ميدوني كه دو ساله كه از درساي من واحد ميگيري و من در قالباي زيادي بهت حال دادم البته خودت هوش و استعداد سرشاري داشتي ولي خوب من هم از نمره كم نگذاشتم درسته؟
بله مرجان خانوم
ولي از تو دل من خبر نداشتي هميشه به تو كه ميرسدم دلم آشوب ميشد زيبايي و جذابيت تو بد جوري تو دلم نشسته بود ولي تو هميشه سرت تو كتابات بود و اهميتي به اطرافت نميدادي حالا هم كه از من زرنگتر پيدا شده رفته رو مخت ولي بيخيال قصد اون ازدواج بود و براي من مردونگي و قولت حالا هم گفتم كه بيايي به قولت عمل كني
چكار كنم استاد
مرجان بلند شد كليد روي درو چرخوند و اومد روبه روي من ايستاد دستشو گذاشت رو شونم لباش رو گذاشت رو لبام و گفت مردونگيتو ثابت كن
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کردن زن اکبر اقا

زمستون سال هفتاد بود.

توي ميني بوس داشتيم ميومديم سنندج . بعد از دو روز علافي مريوان رو به قصد سنندج ترک ميکردم . ماموريت اداري بود و ناچاري . ما هم بايد تن درميداديم . اما با هر بد بختي بود تموم شد و ديگه برميگشتم خونه . هيچ جا خونه خود آدم نميشه . اما وقتي به خونه سرد و بي روح خودم فکر ميکردم حالم گرفته ميشد . حدود شش ماه بود از زنم جدا شده بودم و سواي مسايل سکسي و اين جور مسايل تازه پي برده بودم همه چيز تو زندگي سکس نيست و چيزاي ديگه اي هم وجود داره که بايد مد نظر قرار بگيره . تو همين فکرا بودم که احساس کردم يکي داره صدام ميزنه...
=آقا؟آقا؟ بفرماين ميوه؟
منم رومو طرفش کردم . يه زنه تقريبن چهل ساله بود و يکم چاق و تپل . البته جداي از سنش که از من زياد تر بود خيلي تو دل برو بود . اه بازم از اين فکراي احمقانه کردم . ابله !!!مگه نميبيني شوهرش پيشش نشسته؟ خودمو از اين افکار موذيانه خلاص کردم و گفتم؟
_خيلي ممنون خواهرم ميل ندارم . اگه تو ماشين چيزي بخورم حالم بد ميشه.
=اي آقا چي چي ر وحالم بد ميشه . مگه از خوردن تا حالا کسي حالش بد شده ؟ بفرمايين . مطمئن باشين نمک نداره ..
اينو گفت و خنديد. منم ديگه تعارف رو جايز ندونستم و يه دونه بر داشتم .
_دستت درد نکنه خواهرم . خيلي ممنون.
=خواهش ميکنم . راستي شما تنها هستين؟
_بله از ماموريت دارم ميام .
=اهل سنندج هستين؟
_بله . شما اهل کجا هستيد . البته به لهجه تون ميخوره اهل سقز يا بانه باشين؟درسته؟
=بله . ما اهل بانه هستيم .
يه نگا بيرون انداختم . کم کم باريدن برف شروع شده بود . رو کردم بهش و گفتم:
_شما براي چي مريوان رفته بوديد؟
=شما ازدواج کردين؟
يکم فکر کردم . اومدم بگم زنم رو طلاق دادم که گفتم بابا مردم که نبايد همه چيه تو رو بدنن . منصرف شدم و گفتم:
_بله . الان شش ساله ازدواج کردم . يه بچه سه ساله هم دارم .
= خدا نگهدارش باشه . راستش دختر بزرگم با يه پسر مريواني ازدواج کرده . ما هم يه هفته اينجا بوديم .
_اها . به سلامتي. ايشالا خوشبخت بشن .
=خيلي ممنون .
_الان ميخواين يکراست از سنندج برين بانه؟
=بله . توي گاراژ که پياده شديم ماشين ميگيريم و ميريم بانه .
_ايشالا به سلامت برسين.
اينو گفتم و برگشتم . بخار روي شيشه رو پاک کردم و بيرون رو نگا ميکردم . برف آروم آروم ميباريد . دلم هواي امير(پسرم ) رو کرده بود . کاشکي زود تر ميرسيديم . البته فرقي نميکرد . چون خونه مادرم بود و هر وقت که ميرسيدم بايد صبح ميرفتم . ساعت يازده شب بود و تقريبن سي کيلومتر تا سنندج راه مونده بود . نزديکاي سنندج که رسيديم يهو بارش برف شديد شد و شانس با ما يار بود که وقتي جاده بسته شد ما ديگه تو شهر بوديم . رسيديم توي گاراژ و پياده شديم . منتظر شدم ماشين بياد زود برم خونه . کولاک بود . نميتونستي جايي رو خوب ببيني . ماشين نبود برگشتم تو گاراژ يه خورده هوا بهتر بشه ديدم همون زن با شوهرش توي گاراژ ايستادن . با خودم گفتم حتمن منتظر کسي هستن . اما چهرشون به منتظر ها نميخورد . همون جور ساکت و بي حرکت ايستاده بودن . رفتم جلو و بهشون گفتم :
_منتظر کسي هستين ؟
شوهره جواب داد:
=نه منتظر ميني بوس هستيم بريم بانه.
با هوايي که من ميديدم و گاراژ خالي تا فردا صبح ميني بوس در کار نبود . الانم ساعت يازده و نيم بود . اگه اونجا ميايستادن تا صبح يخ ميزدن . بهشون پيشنهاد دادم :
_حالا ماشين نيست . جاده بستس و تا فردا باز نميشه . بهتر نيست بياين کلبه حقيرانه من فردا صبح برين ؟
زنه رو کرد به شوهره و گفت:
=اکبر آقا بهتره بريم . ما که تو سنندج کسي رو نداريم . فردا صبح زود حرکت ميکنيم و ميريم . البته اگه مزاحم اين آقا نيستيم؟
منم سرمو انداختم پايين و گفتم :
_اي بابا چه مزاحمتي . تازه الانم بچه ام خونه مادرمه و اگه برم خونه تنها هستم .
=پس خانمتون کجا هستن؟
خواستم بگم زنم طلاق گرفته يه دفه يادم افتاد که بهش گفتم ازدواج کردم و حرفي از طلاق نزدم . بعد از کمي تامل گفتم
_خونه مادرم هستن .
با هم رفتيم خونه . حوالي دوازده رسيديم . اون موقع هنوز از لوله کشي گاز خبري نبود و اکثر خونه ها با چراغ نفتي روشن ميشد . بعضي ها که وضعيت بهتري داشتن موتور خونه و شوفاژ داشتن والا اکثر خونه ها با چراغ نفتي روشن ميشد . از زير زمين نفت رو آوردم و تو چراغ ريختم و يه چايي دم کردم . چاي رو که خورديم لرز توي راه از بدنمون بيرون رفت . خونم يه آشپز خونه کوچيک داشت با دو تا اتاق . البته يه چراغ داشتيم درنتيجه يه اتاق گرم داشتيم . بهشون گفتم همين جا تو اين اتاق با هم ميخوابيم . جا انداختم . اتاق زياد بزرگ نبود جاي اونا رو جوري انداختم که زنه بالاي اتاق مرده وسط و خودم پايين يکم با فاصله خوابيدم . يه ساعت از نيمه شب گذشته بود . روم به طرف پنجره بود . از نور تير چراغ برق ميتونستم حجم برف رو ببينم . داشتم ريزش برف رو ميديدم که خوابم برد . يه دفه تو خواب ديدم يکي داره به پام ميزنه . با خودم گفتم شانس ما رو ببين مهمون دعوت کن خونت لگد هم بخوري . بي خيال شدم و گفتم بابا عيبي نداره خوابه نميدونه يکم پايين تر خزيدم ديدم نه لگد زدناش ادامه داره . برگشتم ديدم زنه بغل دستمه . پا شدم و گفتم :
_مشکلي پيش اومده؟
=نه عزيز جون چيزي نيست.
اينو گفت و کيرمو گرفت تو دستش. يه لحظه يخ کردم . اگه شوهرش بيدار ميشد و اين صحنه رو ميديد چي کار ميکرد ؟ البته نميتونست کاري بکنه چون من خيلي تنومند بودم و چند سالي بود جودو کار ميکردم اما مساله اين نبود . مساله نامردي بود که من درحق اونا ميکردم . خودمو عقب کشيدم و گفتم :
_نکن . الان اکبر آقا بيدار ميشه خيلي بد ميشه . يه امشب رو بي خيال .
=تو کاري به اين حرفا نداشته باش . اکبر آقا هم با من . اون کاري نداره . ما يکم با هم حال ميکنيم و بعدش ميخوابيم .
_چي چي رو اکبر آقا با من؟ اگه بيدار بشه آبروي من ميره .
اينو يکم بلند گفتم . احتمالن اکبر آقا شنيده بود اما خودشو به خواب زد و رو شو کرد طرف ديوار. زنه گفت:
= ديدي؟ ديدي راست ميگفتم . اصلن بذار راحتت کنم . الان چند ساله اکبر اقا از کار افتاده . من خيلي وقت پيش خواستم ازش جدا بشم . اما اون خيلي منو دوست داره . بهم گفته با هر کي ميخواي باش اما حرف طلاق رو نزن . به خاطر بچه ها قبول کردم . البته هنوز هم برام جاي سواله که چطور يه مرد ميتونه اينو قبول کنه . نميدونم .
اينا رو گفت و ساکت شد . راستش خودمم يکم هوايي شده بودم . شش ماه بود که کيرم فقط به شرتم برخورد ميکرد و به غير از شاشيدن هيچ کار ديگه اي نکرده بود . پيشنهادشو قبول کردم و رفتم زير پتو . اونم اومد زير پتوي من .
صورتمو بردم جلو و يه لب حسابي ازش گرفتم . مثل اينکه اونم مثل من خيلي وقت بود سکس نداشته بود . چون با يه لب آهش در اومد . بهش گفتم يواش حالا که اينجوريه ما هم نبايد سو استفاده بکنيم . باورم نميشد همچين موقعيت توپي گيرم اومده . دست بردم از زير لباسش و دو تا پستوناشو که قد دو تاطالبي بودن گرفتم . سوتين نداشت . حقم داشت . هيچ سوتيني نميتونست اين پستونارو تو خودش جا بده . هوس کردم پستوناشو بخورم . لباسشو دادم بالا و لبامو رو نک پستونش گذاشتم . هر جا رو دست ميزدي پستون بود . يکم پستوناشو خوردم و دستمو بردم تو شلوارش . شرت هم پاش نبود . يکم رو شکمش گشتم تا کسش رو پيدا کردم . از بس چاق بود . البته خودمم خيلي وقت بود سکس نداشتم جاش يادم رفته بود. (البته زنم لاغر بود و کسش هم دم دست ) اما با زن چاق سکس نداشتم و تو اتاق تاريک بود . منم موقعيت استراتژيک کس يادم رفته بود(احتمالن از خوشي) . آها بالا خره پيداش کردم . يه کس تپل و گوشتالود درست مثل صورتش. بهش گفتم :
_اي جونم . دخترت از اينجا اومده بيرون . خوش به حالش . چه جاي گرم و نرمي
اون فقط چشماشو بسته بود . کسش خشک خشک بود . با خودم گفتم اگه اين جوري بکنمش داد و هوارش آبرومونو ميبره . يکم کسشو ماليدم و لاله گوششو خوردم . يواش يواش صداش در اومد . جلو دهنشو گرفتم . بعد از چند ثانيه کسش داغ شد و حرکاتش بيشتر . احساس کردم الانه که ارضا بشه . دستم ديگه خيس شده بود از آب کسش . خواستم دستمو بردارم و از راه کير بهش حمله کنم که دستمو محکم گرفت رو کسش و گفت ادامه بده . مثله اينکه نميخواست اين حال رو از دست بده . منم ادامه دادم و يه دفه يه استکان آب جوش ريخت تو دستم . و بي حرکت ايستاد . دستم از گرماي آب کسش داشت ميسوخت که دو تا فواره ديگه اينبار کمتر از کسش آب ريخت رو دستم . گذاشتم از اون حالت ارگاسم در بياد . دستشو گرفتم و گذاشتم رو کير باد کرده خودم . دستش خشک بود و مالش کيرم با درد همراه بود . دستم هنو.ز از آب کسش خيس بود . يکم دستمو به دستش ماليدم و يکم رو کيرم تا حسابي لرج بشه . آها حالا شد . کيرم باد کرده بود اما هنوز شق نکرده بودم . کيرم يه مقدار بزرگ بود و زمان ميبرد تا شق بشه . يکم ديگه ماليد و تقريبن آماده عمليات شده بودم . خيلي آروم اونو برگردوندم و کيرمو گذاشتم بين لبه هاي کسش . يکم فشار دادم . سرش با زور رفت تو . اومد داد بزنه جلو دهنش رو گرفتم و تا دسته فرستادم تو . اينبار نفسش بند اومد . چند لحظه به همون حالت وايسادم و آروم عقب جلو ميکردم . جرات نداشتم تا ته بکنم توش . ميترسيدم نتونه خودشو کنترل کنه و داد بزنه . ول يبا اينکه سنش زياد بود و مادر هم بود اما کس تنگي داشت . حالا شايد تا حالا کير به اين بزرگي نخورده باشه اما خلاصه خيلي حال ميداد . کسش هر ثانيه داغ تر ميشد . کيرم داشت ميسوخت. درش آوردم و بهش گفتم ميخوام بيام روت . اونم گفت : تورو خدا زود تر دارم ميميرم خلاصم کن . بهش گفتم اين بار ميخوام تا ته بکنم آماده اي؟ با سر جواب داد بکن . آروم و بدون صدا رفتم روش . چه شکم نرمي داشت . سرمو گذاشتم بين پستوناش و يکم خوردم و اومدم بالا . با دست کيرمو رو کسش ميزون کردم و آروم فرستادم تو . پاهاش بسته بود و اين کسشو تنگتر ميکرد . پاهاشو از هم باز کردم وکيرمو آروم تا ته فرستادم تو . براي يه لحظه تموم کيرم فضاي کس تنگشو احاطه کرد. خيلي احساس خوبي بود . همه کيرم تحت يک فشار گرم و مطبوع بود . شروع کردم تلنبه زدن و يه دستم رو دهنش بود . ديگه آهو ناله نميکرد . چشماشو بسته بود و آروم ميخنديد . منم ديگه نزديک اومدنم بود . کيرمو در آوردم و آبموريختم بيرون . نميدونم کجا اما شايد يه دقيقه آب کيرم داشت خالي ميشد . کجا نميدونم . شايد تو شلوارش خالي کردم . اون به نفس نفس زدن افتاده بود اما من تازه شارژ شده بودم و بلافاصله بعد از اينکه کيرمو با شلوارش پاک کردم دوباره گذاشتم تو کسش يکم تلنبه زدم جاري شدن يه باريکه داغ رو زير کيرم احساس کردم . براي دومين بار آبش اومده بود . البته براي خودم جاي تعجب بود که آبم اومده بود اما کيرم هنوزشق شق مونده بود و تازه داشتم فعاليت هم ميکردم . حدود ده دقيقه ديگه تلنبه زدم و دوباره آبم اومد . اونم بعد از دوبار ارضا شدن ديگه بسش بود . رفت پيش شوهرش و گرفت خوابيد . اما من انگار ده ساعته که خوابيدم و الان قبراق و سر حال توي جام نشسته بودم . ساعت دو و نيم بود . پاشدم رفتم تو حياط يه سيگار روش کردم و با آرامش کشيدم . بعد از سکس همه چي مزه ميده . داشتم به زنم فکر ميکردم . راستي چرا از هم جدا شديم . اون خونه بزرگ و ماشين ميخواست اما من نداشتم . البته شايد تا حالا پشيمون شده باشه . همه که نميتونن ثروت مند باشن . فردا ميرم و به مادرم ميگم بره باهاش صحبت کنه که برگرده .
برف ديگه داشت بند ميومد . از اون سوز چند ساعت پيش ديگه خبري نبود . رفتم تو . ساعت سه شده بود شال و کلاه کردم رفتم بيرون و براشون سنگک داغ و حليم گرفتم . ساعت پنج رسيدم خونه . از بس شلوغ بود . اکبر آقا پا شده بود و داشت سيگار ميکشيد . يه لحظه خجالت کشيدم تو صورتش نگا کنم . اما گفتم آبروداري کنم و چيزي به روي خودم نياوردم . نشستم پيشش و منم يه سيگار ديگه چاق کردم و با هم کشيديم . زنش هم کم کم پاشد . با هم صبونه خورديم . نزديکاي شيش و نيم بود که بلند شدن برن . ميني بوس ساعت هفت حرکت ميکرد . منم تا دم در همراهيشون کردم . اکبر آقا جلو بود و زنش عقب . وقتي رسيديم دم در زنش يهو کيرمو گرفت تو دستش و يه نوازش کوچولو کرد و خدا حافظي کردن و رفتن . اين سکس برام حکم يه محرک رو داشت . چون درست فرداي همون روز مادرم رفت و به همسر سابقم گفت که اگه مايله و دلش ميخواد پسرم حاضره دوباره با هاش ازدواج کنه و اونم موقعيت رو خوب ديد حرف مادرم رو پذيرفت و به اين ترتيب بود که يک سکس ناخواسته زندگيم رو دوباره رو به راه کرد .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
با دو تا خانوم با شخصيت

اين دفعه ميخوم درباره ي يکي از فاميلام براتون بنويسم. مهوش 40 سالش و از شوهرش جدا شده و يه دختر 21 ساله هم داره. صورت زيبايي داره هيکل قلمي سينه هاي گرد و ميزون و رون ساق فوق العاده .
اون يه 14 سالي کانادا زندگي کرده و الان 3 سال اومده ايران. فوق العاده سکسيه و امکان نداره اونو ببينيد و به سينه و ساقش نگاه نکنيد.
خونه ي اونا با ما زياد فاصله نداره. منم هر دو سه روز يه بار پيشش ميرم . بيشتر به خاطر ديدن هيکل زيبا ش و دخترش ميرم. دخترش چون اونجا بزرگ شده يه جورايي فرهنگ اونارو هم داره. هم از لحاظ رفتار و هم از لحاظ پوشش و ... يعني اگه يه ذره روش کار کنم قشنگ پا ميده. ولي خواب من با مامانش بيشتر حال ميکنم.
در ضمن اينم داخل پرانتز بگم اون تو فاميل به سکسي پوشيدن معروف و خيلي دوست داره با مردا ارتباط برقرار کنه با وجود سن تقريبا بالاش البته براي اين جور کارا . اون چون طلاق گرفته دنبال يه مرد مايه دار ميگرده که ديگه با رفتن دخترش نه تنها بشه و نه مشکل مالي داشته باشه البته خودشون وضعشون بد نيست.
اينارو خودش بهم گفته. اون از من خيلي خوشش مياد بخاطر همين بعضي اوقات با من درد و دل ميکنه.
اما بريم سر اصل مطلب ساعت حدود 9:30 شب بود من و ميترا دخترش تو خونشو ن رو زمين دراز کشيده بوديم و فيلم ميديديم که ديدم در صدا ميخوره برگشتم چشمتو روز بد نبينه نميدونين چي بود همون لحظه فورا کيرم دار شد. يه ماتو ابي کوتاه و تنگ با يه شلوار برمودا جين تا وسط ساق و يه کفش پاشنه بلند فوق العاده سکسي که ديگه پاهاي برنزش اون تو داشت منفجر ميشد مثل کير من. کونشم که طبق معمول بد جور زده بود بيرون . سلام کرد و رفت تو اتاقش . بد دخترش رفت بخواب و اون اومد و کنار من دراز کشيد و تلويزيون نگاه کرد عجب هيکلي داشت. نميدونم چي شد که يهو پرسيد تو دوست دختر داري يا نه بهش گفتم نه. بعد گفت بچه هاي هم سن تو اونجا دوست دختر دارن. منم فقط يه سر تکون دادم و گفتم که اينجا اونجا نيست فرق فوکوله. بعد از چند دقيقه يهويي بدون مقدمه گفت يعني تو تا حالا با کسي سکس نداشتي من که از حرفش تعجب کرده بودم گفتم نه بعد گفتش يعني دوستم نداري منم که هنوز از حرفاش متعجب بودم با يه لبخند و سر تکون دادن جوابشو دادم. نميدونم چي شد موبايلشو در اورد وبهم گفت اينشمار رو يادداشت کن. من نميدونستم جريان چيه تا اومدم بپرسم گفت فقط بنويس. منم نوشتم بعدش گفت به اين شماره زنگ بزن اسمش سوسن بگو از طرف مهوش زنگ ميزنم بهت يه حالي ميده. حالا ديگه مطمئن شده بودم که شماره کس بهم داده. منم از ذوق يه ساعت بد رفتم خونه و چون ميدونستم فردا کسي خونه نيست تصميم گرفتم فردا صبح زنگ بزنم. صبح ساعت 9 به سوسن خانوم زنگ زدم و خودمو معرفي کردم و گفتم از طرف مهوش خانوم تماس ميگيرم اونم کلي تحويل گرفت و بعد از گرفتن ادرس گفت تا 1 ساعت ديگه مياد. تو اين مدت تو فکر اين بودم که حتما اين مهوش هم ديگه اين کارست و چه حالي ميداد من باهاش يه حالي ميکردم. زنگ در زده شد يه استرسي داشتم در رو باز کردم وقتي ديدمش کيرم شروع به تکون خوردن کرد. اولين چيزي که از بالا اومدن پله ها جلب توجه ميکرد پاهاي سفيدش توي اون کفش مشکي پاشنه بلندش بود با يه مانتوي مشکي و شلوار کوتاه سرمه‌اي و موهاي طلايي از دور داد ميزد که کس. من همش نگران همسايه ها بودم که تابلو نشه. خلاصه اومد داخل بد از سلام و احوال پرسي قبل از اينکه من بگم پرسيد اتاق کجاست من نشونش دادم در حال رفتن بود که ازش پرسيدم ببخشيد چند سالتون که با خنده گفت هم سن مهوشم. هنوز باورم نميشد که تا چند دقيقه ديگه قرار يه کس 40 ساله بکنم. منم چند دقيقه بعد رفتم داخل عجب هيکلي داشت فقط با يه شرت اونجا سرپا ايستاده بود داشت عکساي اتاقمو ميديد. منو که دي به طرفم اومد و همون طوري سرپا در يک چشم به هم زدن شلوارمو کشيد پايين. و شروع به ساک زدن کرد چه حالي ميداد. ديگه ميخواستم بگم که رو تخت دراز بکشه که زنگ خونمون زده شد. بهش گفتم بره گوشه اتاق و درو ببنده. وقتي پرسيدم کيه ديدم مهوش خانوم. از يه طرف ترسيدم نکنه با مامانم اومده باشه.
ولي وقتي ديدم تنهايي با همون تيپ حشري کننده ديروز اومده و منم که حشري بودم چيزي جز يه سکس حسابي به ذهنم نرسيد. وقتي اومد تو کفششو کند و گفت اي کلک نتونستي دو روز خودتو نگهداري. منم لبخندي زدم بعدش گفت سوسن کجا‌‌‌‌ست. معلوم بود که از قبل نقشه کشيده بود. منم با اشاره گفتم که اتاقه.
وقتي داشت ميرفت از پشت هيکل فوق العاده‌اي داشت. کونش بد جوري زده بود بيرون. وارد اتاق شد سوسن لخت لخت فقط يه پيراهن منو پوشيده بود همديگرو بغل کردن بعد مهوش با خنده به سوسن خانوم گفت به اين فاميلمون حال دادي که اونم با لبخند گفت نه تازه شروع کرده بوديم اونم با خوشحالي منو نگاه کرد و شروع کرد به کندن لباساش. باورم نميشد دو تا زن 40 سال که گاييدن يکيشون ارزوم بود جلوم لخت واستادن.
مهوش دستمو گرفت و برد به طرف رخت خواب دراز کشيدم . هر دو تا شون با هم شروع کردن به خوردن کير شق شده من. چه حالي ميداد. داشتم به اين فکر ميکردم که تا چند دقيقه ديگه کيرم ميره تو کس مهوش خانوم . هم زمان مهوش رو تخت دراز کشيد و گفت حالا نوبت تو منم رفتم و کس زيباشو خوردم بوي خوبي ميداد بعد از چند دقيقه کيرمو گذاشتم رو کسش و اروم فشار دادم .کم‌کم صداش بلندتر ميشد. سوسن هم مشغول خوردن سينه‌هاي مهوش شد. در حال تقه زدن بودم که وقتي پاهاي زيباي مهوشو ديدم به ارزوي چند سالم رسيدم و شروع به خوردن ساقش کردم. بعد از چند دقيقه نوبت سوسن خانوم شد. به پشت چهار زانو نشست و منم شروع که تلمبه زدن کردن سوراخ کونش تقريبا گشاد بود. ديگه داشت ابم ميومد که بهشون گفتم. منم سرپا واستادم و اونا هم صورتاشونو جلو اوردن. من دستامو پشت سرم گذاشتم و اونا انقدر با کيرم ور رفتن که ابم پاشيد رو صورتشون خيلي خالي کردم. بعدش افتادم رو تخت ديگه ناي بلند شدن نداشتم اما بازم با ديدن بدن لخت مهوش کيرم يه تکونايي ميخورد.
اونا هم رفتن و صورتشون و شستن . بعد مهوش اومد بهم گفت بهت حال داد منم ازش تشکر کردم . و اونم ازم خواست که اين موضوع بين خودمون بمونه. و گفت اگه بازم خواستي به سوسن زنگ بزن .
حالا من موندمو سکس با دو تا خانوم با شخصيت!!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
معلم گیتار خواهرم



خواهرم اسمش نيلوفر است . 17 سالشه . مامانمم اسمش رويا است 41 سالشه . منم كامرانم 20 ساله . تابستان بود و خواهرم معلم گيتار گرفته بود يه مرد 28 يا 29 ساله به اسم آقاي زماني كه متاهل هم بود . يه روز قرار بود من با دوستم برم سينما سانس ساعت 11 . ساعت 10 راه افتادم بر مخونه دوستم . آقاي زماني هم ساعت 10 قرار بود بياد . مامانم هم رفته بود بيرون . من رفتم خونه دوستم مامان دوستم گفت عليرضا حالش خوب نيست نمي تونه بياد . منم ناراحت شدم برگشتم خونه . وقتي رسيدم خونه ديدم صداي موزيك داره مي يا د .گفتم مگه قرار نبود گيتار كار كنن پس صداي موزيك ماله چيه . رفتم تو ديدم تو حال كسي نيست رفتم پشت در اتاق مامان بابام ديدم از اونجا صداي حرف زدن مي ياد . چون در بسته بود تصميم گرفتم برم از بالكن ببينم چون اتاق من كنار اتاق مامانم بود و هر دو بالكن داشت و چون تو بالكن حصير زده بوديم از بيرون چيزي ديده نمي شد . چهار دستو پا رفتم تا رسيدم به اتاق از پنجره نگاه كردم . همين كه چشمم افتاد به اتاق خشكم زد . خواهرم و اقاي زماني لخت تو بغل هم بودند . و آقاي زماني داشت سينه هاي خواهرمو مي خورد . اين اولين بار كه خواهرمو لخت مي ديدم خيلي هيكل خوبي داشت . بعد آقاي زماني اومد طرف كس خواهرم و شروع كرد به ليس زدن خواهرم هي آه و اوه مي كرد و مي گفت من كير ميخام بهد آقاي زماني كيرشو آورد جلوي صورت خواهرم و اون شروع كرد به ساك زدن خيلي هم حرفه ايي ساك مي زد . بعد آقاي زماني گفت حالا ديگه مي خام بكنمت . من فكر كردم از كون مي خاد بكنه ولي با كمال تعجب ديدم كيرشو گذاشت رو كس خواهرم و فرو كرد تو و شروع كرد تلنبه زدن خواهرم هي اه ميكشيد منم با ديدن كس دادن خواهرم حشري شده بودم و با كيرم ور ميرفتم . بعد از اينكه حسابي خواهرمو از كس گائيد نوبت كونش شد . خواهرم دوباره كير آقاي زماني رو ساك زد تا خيس بشه بعد كونشو قنبل كرد و آقاي زماني هم كيرشو فرو كرد تو كون خواهرم . اولش خيلي جيغ ميزد و هي مي گفت : ماماني آي مامان كونم پاره شد . آقاي زماني هم مي گفت : جون مامان جندت كي مياد اونم بكنم. من كه اينو شنيدم گفتم حتما مامانمم به آقاي زماني كس ميده . تلنبه زدن هاي آقاي زماني تندتر شد و ناگهان خواهرم جيغي زد معلوم بو د به ارگاسم رسيده و آقاي زماني هم آب كيرشو روي سينه خواهرم خالي كرد بعد از يه سكس حسابي نشستند و شروع كردن به سيگار كشيدن اين هم عجيب بود كه خواهرم داره سيگار مي كشه . خلاصه چند دقيقه گذشت و من هم يه جق حسابي زدم كه ناگهان صداي در اومد فهميدم مامانم اومده . تا مامانم آقاي زماني رو ديد پريد بغلش و شروع كرد لب گرفتن و مامانم تو يه چشم به هم زدن لخت لخت شد . مامانم هم براي اولين بار بود كه ميديدم خيلي كون باحالي داشت . من دوباره دستم رفت رو كيرم . او نا هم داشتند حال مي كردند . مامانم كلي براي آقاي زماني ساك زد تا كيرش دوباره بلند شه البته خواهرم بيشتر نگاه ميكرد چون خسته شده بود .بعد از ساك زدن مامانم گفت : بسه ديگه من كيرتو مي خام اقاي زمانيهم كيرشو هدايت كرد سمت كس مامانم و شروع كرد به تلنبه زدن و مامانم آه و اوه ميكرد. آقاي زماني گفت رويا جومن كير من كلفتره يا كير شوهرت مامانم گفت : كير تو بعد دوباره زماني گفت : من بهتر مي كنمت يا شوهرت كه مامانم گفت : تو عزيزم . شوهرمو ولش كن . اونقدر تلنبه زدن تا آقاي زماني گفت آب من داره مي ياد كيرشو از تو كس مامانم كشيد بيرون و گرفت جلوي صورت مامانم و او هم همه آب كيرآقاي زماني رو خورد . بعد هر سه بي حال رو تخت نشستند . و من آرومم از خونه زدم بيرون و بعد يه ساعت برگشتم . مامانم گفت كامران جان فيلم چه طور بود گفتم خيلي خوب بود مخصوصا دو تا هنر پيشه زنش كه حرف نداشتند.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 112 از 112:  « پیشین  1  2  3  ...  110  111  112 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA