انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 14 از 112:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سكس با خانم رسولي
زمستون پارسال روز شنبه بود كه صبح خروس خون ساعت 11 از خواب بيدار شدم و طبق 364 روز ديگه سال اول كار ضبطمو روشن كردمو صداشم بردم بالا و مستقيم نيت كردم كه برم حموم و دوش بگيرم, خلاصه بعد اينكه ىوش گرفتم اومدم بيرون و لباس پوشيدم و تا در خونمونو باز كردم بزنم بيرون ديدم نيم متر برف باريده, ريدمان شد به اعصابم و اومدم تو تا لباساي زمستونيمو بپوشم, يه پوليور سفيد و كلاه سفيد و عينك ايينه ايمو زدمو و رفتم بيرون, هنوز به سر خيابون نرسيده بودم كه موبايلم زنگ زد, از شركت تماس گرفته بودن كه زود بيا يه نفر كامپوترشو اورده براي تعمير و ما هم سر در نمي ياريم چه مرگشه.خلاصه اول صبح اول هفته 2 تا ضد حال خوردم. وقتي رسيدم شركت ديدم يه خانوم خيلي با كلاس حدود 30-35 ساله با وزنه تقريبا زياد و موهايي كه نصفش بيرون بود و هاي لايتش كرده بود نشسته جلوي ميزم اما خبري از بقيه نيست. سلام كردمو رفتم پشت ميزم نشستم, ديدم نخير اين زنه هنوزم مثله جن ديده ها داره ميخ كوب منو نگاه مي كنه, اينقده منو نگاه كرد كه من از رو رفتمو سرمو انداختم پايين و گفتم : مي تونم كمكتون كنم ؟گفت : اقا مسعود شمايين ؟گفتم : بله خودمم.


گفت : من رسولي هستم, اين دستگاهم خراب شده و برنامش اجرا نمي شه - منظورش ويندوز بود كه بالا نمي اومد-. بعدش من شروع كردم به ور رفتن با كامپيوتر خانوم رسولي, يه ويندوز جديد روش نصب كردمو يه دستي هم به سرو گوش ويندوزش كشيدمو بهش گفتم : بفرمايين خانوم رسولي اينم كامپيوتر شما صحيح و سالم, ببخشيد كه معطل شدين.خانوم رسولي گفت : خواهش مي كنم خيلي ممنون.تو تمام مدتي كه من داشتم كار مي كردم اون داشت منو نگاه مي كرد, خلاصه بعد از اينكه تصفيه حساب كرد ديدم كه بنده خدا نمي تونه كيس شو چند طبقه ببره پايين مخصوصا كه كفش پاشنه بلند هم پاش بود بخاطر همين كيس ور داشتم و بهش گفتم : من براتون ميارم, اونم كلي تشكر كرد. تا اومدم از در برم بيرون ديدم علي خالي بند - صاحب شركت- اومد تو, گفتم : معلومه كجا بودي ؟گفت : رفته بودم بانك چك خرد كنم.گفتم : من كيس خانوم رسولي رو براشون ببرم پايين و بيام.خانوم رسولي جلوتر از من راه افتاد, يه لحظه چشمم افتاد به لمبرهاي كووونش كه مثل كيسه هاي دوغ بالا و پايين مي رفتن, خداييش من از زن ودخترجماعت خوشم نمي ياد ولي از كووون جماعت اونم از لمبرهاي بزرگ خفن خوشم مياد, خلاشه تا رسيديم دمه در چون برف باريده بود و زمينم ليز بود, تا خانوم رسولي پاشو گذاشت توپياده رو غيبش زد نگو ليز خورده و چهار چرخش رفته هوا, ديدم كل لباسش برفي شد اما خداييش بد جوري زمين خورد, خلاصه مجبورا دستشو ررفتم و بلندش كردم اونم كه هي اخو اوخ مي كرد و يكم هم خجالت كشيده بود


با دستاش مانتوشو تميز كرد منم بهش گفتم : پشت مانتوتون كثيفه.اونم پرو پرو گفت : مي شه شما زحمتشو بكشين ؟منم كه بدم نمي اومد لمبرهاي كوووونشو لمس كنم با دست راستم كه خالي بود - اخه با دسته چپم كيسو پرفته بودم - دستمو كشيدم روي كووونش اما كاملا حس كردم كه عمدا كووونشو داد عقب ولي بروي خودم نياوردم بعد خانوم رسولي دزد گير ماشينشو كه يه زانتياي نقره اي بود زد و منو كيس رو گذاشتم رو صندلي عقب و اون ازم كلي تشكر كرد و منم رفتم بالا تا به كارام برسم.دو روز بعد صبح دوشنبه وقتي از خزنه اومدم بيرون و خواستم برم سر كار ديدم يكي داره بوق مي زنه, بعله خودش بود خانوم رسولي با زانتياي نازش وايساده بود تو كوچه ما, با خودم گفتم : اي دهنت سرويس اين ادرس منو از كجا پيدا كرده, رفتم جلو و باهاش سلام و عليك كردم و اونم بهم گفت كه دوباره كامپيوترش خراب شده و چون اومدن به شركت براش سخت بوده اومده دنبالم تا برم تو خونشون درستش كنم. منم سوار ماشين شدم بعده اينكه راه افتاديم بهش گفتم : راستي خانوم رسولي شما ادرس منو از كجا اوردين ؟گفت : از شركت سوال كردم اونا بهم دادن.منم كه مي دونستم اونا اين كارو نمي كنن گفتم : خانوم نگه دارين.اون كه خيلي تعجب كرده بود گفت : چرا مگه چي شده ؟گفتم : من از ادم دروغگو خوشم نمي ياد.يه قيامه مظلومانه اي به خودش گرفت و گفت : خب ا گه راستشو بگم پياده نمي شي؟گفتم : نه.گفت : اون روز كه اومده بودم شركت, موقع ظهر وقتي مي خواستي بري خونه دنبالت كردم. هر چي سوال كردم كه چرا اين كارو كردي چيزي نگفت.خلاصه رفتيم تا رسيديم خونشون روي در خونشون تابلوي اموزشگاه ارايش بانوان زده بودن, فهميدم كه طرف ارايشگره, بعد رفتيم داخل خونه كامپيوترش تو اتاق خوابش بود من رفتم نشستم پشت كامپيوتر و روشنش كردم و اونم رفت تو اشپز خونه و برام قهوه اورد. من هر قدر با كامپيترش ور رفتم عيب و ايرادي توش پيدا نكردم, شصتم خبردار شد كه بايد ايراد از كس و كووون خانوم رسولي باشه و يحتمل يه سكس درست و حسابي امروز افتادم. اونقهوه رو اورد و امد نشست كناره من اما خودشو بد جوري خودشو چسبوند به من, ولي من بروي خودم نياوردم همين طور كه داشتم با سيستمش ور مي رفتم چشمم افتاد به يه شاخه كه اسمش سوپر بود, وقتي بازش كردم حس كردم خانوم رسولي يه كم هول شد.


ازش پرسيدم : اينا چيه ؟گفت : نمي دونم خودتون نگاه كنين ببينين چيه ؟گفتم : نكنه ويروس داشته باشه ؟گفت : امتحانش كنين.منم تا بازش كردم چشمتون روز بد نبينه ديدم كه يه مرده داره كس يه دختر خوشگلو مي خوره, يهو خانوم رسولي دست انداخت و كيرمو گرفت و با صدايي خيلي حشريي گفت : منم از اينا مي خوام.گفتم : بله !!! چي مي خواي ؟!!گفت : بابا كييييييير مي خوام, كيييييير.گفتم : مگه شوهر نداري ؟گفت : دارم ولي هفته اي يه شب خونس. خواهش مي كنم.گفتم : باشه يه پرس از اون كووونت مي خوريم.گفت : پس دسرشم كسسسمو بخور.گفتم : جووون باشه عزيزم.با حوصله شروع كردم به دراوردن لباساش يعني همون لخت كردنش, اول پيرهنشو و بعد دامنشو در اوردم يه كرستو شورت ست صورتي پوشيده بود كه واقعا بهش ميومد, يه نگاه به چشاش كردم ديدم نياز ازشون مي باره ديگه معءل نكردم و شورتو كرستشو در اوردم, پستوناش يكم بزرگ بودن ولي بدم نبودن, گفتم : اجازه خوردن هست.گفت : همش ماله خودته بفرمايين.انداختمش روي تخت و و خودمم رفتم روش, اول از همه رفتم سراغ لباش كه رژ مايع قهوه اي و اون خط لب دقيقش داشت منو مي كشت تا جايي كه مي تونستم بهترين لبي رو كه از دختري تا حالا گرفته بودم ازش گرفتم. وقتي رفتم سراغ گردنش ديگه چشاشو بست منم اروم اروم رسيدم به پستوناش و يكمي باهاشون بازي كردم تا تحريك شن و بعد بين دو تا پستونشو خوردم كه يكي از نقاط حساس بدن خانوماس و خياي اونا رو تحريك مي كنه _ اينم نكته اموزشي داستان _ اونم همش مي گفت : بخور اوف بخور خوشگله بخور.كم كم رفتم به سمت جنوب بدنش و يكمي نافشو ليس زدم و بعد رسيدم به كسش كه معلوم بود از قبل اماده بوده و كسشو حسابي تيغ مالي كرده بود.


يه ماچ ابدار از كسش كردم كه باعث شد سرو صداشو بيشتر كنه, شروع كردم به خوردنه كسش و زبونمو حلقه مي كردم و فرو مي كردم تو كسش بعد رفتم سراغ چو چولش و اونو مي خوردم وهمزمان 2 تا انگشتامو فرو كردم توي كسش و سوميشو تو سوراخ كووونش فرو كردم ديگه صداش به نعره تبديل شده بود اينقدر كسشو خوردمو كوونشو انگشت كردم كه به ارگاسم رسيد و منم تمام اب كسشو تا اخرين قطره خوردم بعد بلند شد و لباسامو دراورد و منو خوابوند روي تخت و به شكل 69 خوابيديم و شروع كرد به ساك زدن كيرم منم كه عشقم كووونه لمبرهاي كووونشو از هم باز كردم و سوراخ كووونشو ليس مي زدم بعد از 10 دقيقه بلندش كردم و گفتم : مي خوام از كووون بكنمت راه داره ؟گفت : من تا حالا به شوهرمم از كووون ندادم ولي روي تو رو زمين نمي اندازم ولي بايد قول بدي بواش بكني, باشه؟گفتم : باشه سعيمو مي كنم.بعد به شكم خوابوندمش و به شكل فرغوني لنگاشو دادم بالا و يه تف به كيرم زدم و حسابي خيسش كردم و بعد يه تف غليظم به در كووونش انداختم و سر كبرمو گذاشتم روي سوراخ كونش تا سرش رفت تو نعرش به هوا رفت كيرمو دراوردم و خواستم بلند شم كه گفت نه صبر كن دوباره بذار, من دوباره كيرمو گذاشتم رو سوراخش و اينبار ارومتر كردم تو و سانتي متر به سانتي متر جلو رفتم به نصفه كيرم كه رسيدم صبر كردم تا عادت كنه و بعد ادامه دادم تا اينكه بالاخره كيرمو تا دسته كردم تو كووونش بعد شروع كردم به تلمبه زدن البته اون با دستاش مانع مي شد كه تند تلمبه بدنم منم اروم اروم مي كردمش و با دستام با كسش ور مي رفتم و يا نوك سينشو مي مالوندم اونمك همش ميگفت : اوف جون اه بكن اين كسو كووونم مال تو بكن اره جرم بده جووون.

بعد 7-8 دقيقه گفتش : بسه ديگه مي خوام كسمم بكني. اروم كيرمو از كووونش در اوردم وقتي كيرم اومد بيرون سوراخ كووونش باز مونده بود و جمع نمي شد. بعد دمرو خوابوندمش و تا جايي كه مي شد لنگاشو از هم باز كردم و يه ضربه محكم به لمبر كووونش زدم طوري كه جاي دستم روي لمبرش موند بعد رفتم بين پاهاش و با تمام سرعت كيرمو كردم تو كسش كه يه اه بلندي كشيد, با تمام سرعت تلمبه مي زدم مي خواستم تلافي اروم كردن كووونشو در بيارم طوري تلمبه مي زدم كه لمبر هاي كووونش از شدت ضربه ها بالا پايين مي پريدن منم با ديدن اين صحنه كلي كيفور شدم و سرعت تلمبه زدنو بيشتر كردم تا جايي كه نفسش براي لحظاتي حبس شد و بعد كه حالش جا اومد بلند شد و منو خوابوند و اومد روي كيرم نشست و دستاشو روي سينم گذاشت و تند تند بالا پايين مي كرد منم از شدت لذت داشتم مي مردم, اين بهتريت سكسي بود كه تا حالا داشتم و از اينكه صداي خوردنه لمبرهاي كووونشو به رون پام مي شنيدم بيشتر حال مي كردم, تا اينكه حس كردم دارم ارضا مي شم و بهش گفتم : ابم داره مياد بلند شو.گفت : نه مي خوام بريزي تو كسم در ضمن منم دارم ارگاسم ميشم. جالب اين بود كه هر دو با هم ارضا شديم و من باشدت ابمو توش خالي كردم و اونم افتاد روم و در همون حال كه كيرم تو كسش بود منو بغل كرد و اينقدر خسته بوديم كه هر دو خوابمون برد و با صداي زنگ موبايلم كه كنار تخت بود از خواب بيدار شديم مامانم بود خواستم بهش بگم كه الان ميام كه خانوم رسولي بهم اشاره كرد بگم نه, منم به مامانم گفتم : شب خونه دوستم مي مونم. بعدش باهم رفتيم حموم و تا صبح دو بار ديگه هم باهم حال كرديم
     
  
مرد

 
غربت
چند هفته ای از امتحانات ترم دوم پیش دانشگاهی گذشته بود، تو این چند وقته نشسته بودم و مثل خر درس خونده بودم، دیگه حالم از کتاب و جزوه بهم میخورد. تازه با بچه ها قرار گذاشته بودیم که دیگه بزنیم تابستونو حال کنیم، شمال و مهمونی و این جور تفریحات سالم دیگه. ولی از شانس ما بابا یه روز اومد خونه و چیزی رو که نباید میگفت، گفت.
بابا تو یه شرکت بازرگانی حسابداره و شرکت فعلی هم صاحبش فوت کرده بود و شرکت رو هوا بود، بابایه ما هم با پارتی بازی سریع با اینور تصفیه میکنه و انتقالی رو میگیره. حالا کجا؟ شیراز.
خلاصه یه هفته ای میره شیراز و یه خونه میگیره و منم که باید میرفتم دنبال بلیط واسه خودم و مامان و نتیجه امتحانا. پس همین یه هفته هم به گند کشیده شد.
گذشت تا روزی که باید میرفتیم ، حالا بماند که چه مصیبتی بود که همه دیگه از کیفیت پروازای داخلی باخبرن. خوب ما کسی رو تو شیراز نداشتیم و تک و تنها. اینم بگم که از دوست دختر هم خبری نبود که دلش واسم تنگ بشه.

خونه بدی نبود، ولی باز طبق معمول از دختر خبری نبود، 8 طبقه بود و ما هم طبقه پنجم بودیم، تو کل این 24 واحد حتی یه دختر بچه 2 ساله هم نبود. رسما تو کوچه و آپارتمان به هرکی میرسیدم سلام میکردم بهش تا شاید یه دوستی آشنایی چیزی با هم بشیم، ولی همه سرشون تو کار خودشون بود، حتی یه بار یه مرده جلومو گرفت که چرا به زنم سلام میکنی؟! ... مرتیکه فکر میکرد تایلر سوییفت زنشه. بیچاره زنرو سگم محلش نمیذاشت. ملت دیوونن دیگه، چه میشه کرد؟
تنها تفریحم باشگاه بدنسازی رفتن بود که زیاد از خونمون دور نبود و غروبا تا اونجا قدم میزدم. تو باشگاه هم با یکی دو نفر در حد قرار تو باشگاه رفیق شدم که از چهار بار پنج بارش رو میپیچوندن. به معنی واقعی کلمه بیکار بودم. اونایی که تنها تو یه شهر غریب باشن، میدونن اولش چقدر سخته. از شهر هم چیز زیادی بلد نبودم، گاهی اوقات الکی کوچه به کوچه میرفتم تا شاید گم بشم و یکم وقتم بگذره.
یه روز داشتم از باشگاه برمیگشتم خونه که مامان زنگ زد که سر راهت این چیزایی که میگم رو بگیر. گفت مهمون داریم، زود برگرد، ساعت حدود 7 بود که رسیدم. سرو وضعم خیلی تابلو بود، عرق داشتم و بو گند میدادم. موهامم بهم ریخته. وارد که شدم دیدم مامانم از تو آشپزخونه با ایما و اشاره میگه لباساتو در نیار، همیشه که میومدم همونجا دم در درشون میاوردم. وارد پذیرایی که شدم دیدم یه مرده با کت و شلوار و شیک و پیک نشسته با، بابام صحبت میکنن. تا منو دید از جاش پاشد و خیلی گرم سلام و احوال پرسی کرد بابا هم ما رو به هم معرفی کرد که مرده اسمش رامین بود و یه نوشابه پپسی خیلی گنده واسمون باز کرد. .... عذرخواهی کردم و رفتم وسایل مامانو تحویلش بدم. تو آشپزخونه که رفتم، یه خانم حدوداً چهل ساله و با کلاس داشت کمک مامانم میکرد واسه شام. مثل شوهرش باکلاس و مودب بود و کمی خوشگل. به قول یکی از بچه ها جنتل وومن بود و خودشو سپیده معرفی کرد شوهرش هم سنش همون حدود بود حالا یکم بیشتر. منم سریع رفتم یه دوش گرفتم و اومدم ببینم اوضاع از چه قراره، کلی ذوق کرده بودم که بعد از مدتی یکی در خونمون رو بار کرده. شام ماکارونی بود که بعد از تمرین خیلی مي چسبه. بعد از اون هم سپیده خانم و مامان رفتن پی جمع کردن و شستن. مثل همه زنا زود با هم رفیق شدن و از آرایشگاهاشون میگفتن بهم. منم رفتم نشستم تو جمع مردونه، بالاخره مردی شده بودیم دیگه. بابا و رامین از کارشون میگفتن و نظر من رو میپرسیدن که منم زیاد سر در نمیآوردم و الکی یه چیزی میپروندم. اون شب تموم شد و اونا رفتن و مامانم که سرش بی کلاه نموند، خلاصه یه دوست پیدا کرده بود و بابا هم که خوب کسی رو پیدا کرده بود، اخلاقشون خیلی شبیه هم بود.


چند وقتی از اون شب گذشت و همون وضع همیشگی، به قول معروف: امیر موند و حوضش. دیگه کم کم عادت کرده بودم. ولی بعد از حدود یک هفته رامین و خانمش مارو دعوت کردن. منم چاره ای نداشتم جز رفتن.
شام دعوت بودیم، پس یه پیراهن مردونه چسبون و یه شلوار جین پوشیدم. از این ترکیب خیلی خوشم میاد. بابام اون شب میگرنش زده بود بالا و به زور قرص و دارو آروم نشسته بود. مامان هم که گواهی نامه نداشت، پس موندم من. یه پژو پارس مشکی داره بابا که تو شمال رفتنا همیشه دو در میشد. سر راهم مامان یه دسته گل که نمیدونم گلش چی بود خرید و رفتیم خونه رامین.
آیفون رو مامانم زد و سپیده با یه حالت ذوق زده در رو باز کرد. طبقه چهارم بودن و آسانسور هم خراب. ... دم در سپیده منتظر بود و با دیدن مامانم مثل بچه ها بالا پایین میپرید. من و بابا هم منتظر رامین. خلاصه رفتیم تو که یه صدای دخترونه و قشنگ گفت سلام. برگشتم دیدم رامین با یه دختر حدودا 16-17 ساله دارن میان طرفمون. منم اول با رامین و بعد با دخترش که اسمش "ساناز" بود سلام و احوال پرسی کردم و رفتم رو مبل نشستم. مامانم و ساناز خیلی گرم با هم برخورد کردن و مامانم میگفت: چه عجب ما شما رو زیارت کردیم. و همش بهش میگفت خوشگله. پس مامان و بابا میدونستن که اینا یه دختر دارن ولی به من چیزی نگفته بودن. ولی من بدجوری رفتم تو نخ ساناز، روبروی من نشسته بود و با مامانم صحبت میکرد. مامان هم هی ازش آمار میگرفت. 16 سالش بود و سال دوم رو تموم کرده بود و رشته تجربی هم بود. خودم ریاضی بودم.
در حین صحبت با مامانم هی موهاشو میداد عقب ولی دوباره سر میخوردن ومیریخت جلو چشماش. بعضی اوقات هم یه نگاهی میکرد و لبخندی به من میزد، منم جوابشو میدادم. دختر خوشگلی بود، موهاش مشکی و براق و لخت و تا روی کمرش بودن و پوستشم سفید و صاف بود. صورت گرد و بانمکی داشت با چشمای مشکی و مژه های بلند. دماغشم یه ذره بود. معلوم بود که ابروهاش رو برداشته ولی نه زیاد تابلو. لباشم کوچیک و قرمز مایل به صورتی. کلا از این تریپ دخترا خوشم میاد، هر وقت یه دختری رو تصور میکردم، این شکلی بود.
یه تاپ آستین کوتاه آبی کمرنگ هم تنش بود و یکمی تنگ بود و میشد سایز سینه هاش رو تشخیص داد، قدشم بیشتر از 165 نبود و شاید 55 کیلو میشد. ناخن های دست و پاش هم صورتی لاک زده بود.
همینجوری بهش زل زده بودم و به حرفاش گوش میکردم. دهنم خشک شده بود. رو به سپیده گفتم میشه یه لیوان آب واسم بیارین؟! که اونم پاس داد به ساناز. اونم گفت: لطفا با من بیایین|. کلا خیلی کتابی حرف میزد. فکر میکردم الآن آب رو با پیش دستی برام میاره.
منم پا شدم و دنبالش رفتم آشپزخونه، هیکلش از پشت خیلی قشنگ بود. یه باسن کوچیک ولی گرد داشت و یه شلوار سفید پوشیده بود. آدم دلش میخواست این دختر رو گاز بگیره. ولی اونقدری پررو نبودم که راحت باهاش حرف بزنم. بهم گفت: آب یا آبمیوه؟!|
-همون آب خوبه ... مرسی!
-تعارف نکنین لطفا.
-نه ممنون گفتم که.
-باشه. هرجور که راحتین.


یه لیوان آب از دستش گرفتم، وقتی آب میخوردم همونجوری بهم نگاه میکرد. منم لیوان رو دادم دستش و تو چشماش خیره شدم، نمیدونستم که به همه اونجوری نگاه میکنه یا فقط به من با محبت نگاه میکنه؟!!!
میخواستم به خودم بقبولونم که ازم خوشش اومده، چون من که دوست نداشتم اون شب تموم بشه. ساناز خجالت کشید و سرشو انداخت پایین و آروم گفت: دیگه میل ندارین؟!
دیدم این طوری خیلی بد میشه دیگه ممکنه واسه خودش فکر کنه آدم هیزیم یا همین اولین باری که دیدمش نقشش رو کشیدم. خیلی مودبانه گفتم: ممنون، دستتون درد نکنه!| اونم با لبخند گفت خواهش میکنم.
زودتر از ساناز از آشپزخونه اومدم بیرون، دیدم سپیده و مامانم دارن یه جوری نگاه میکنن. منم فکر کردم فهمیدن که از پشت به ساناز نگاه میکردم. آدم هروقت یه کار اشتباه میکنه منتطره اینه که یکی مچشو بگیره. بی تفاوت اومدم نشستم سر جام تا اینکه مامانم گفت: امیر؟!!! هزار بار بهت نگفتم این آهنگ رو از گوشیت پاکش کن؟! ... تازه یادم اومد گوشیمو رو مبل گذاشته بودم و آهنگ زنگ هم یه آهنگ متال بود که اول آهنگش یه دختر آه آه میکرد. حالا درسته یکمی بد شده بود ، ولی بهتر از اونی بود بفهمن اصل ماجرا چیه. اون شب یکم حرف زدیم با هم، کل خونواده هارو میگم، بعدشم حدود ساعت 11 اومدیم خونه.
زیاد بهم خوش نگذشته بود، چون نه تونسته بودم درست حسابی باهاش حرف بزنم ، نه زیاد از این همهمونیا خوشم میاد. اونشب یکم به ساناز فکر کردم و بعد خوابم برد. چند روز بعد از اون دیگه از سرم بیرون رفته بود که سپیده خانم با یه زنه دیگه که از مامان و خود سپیده بزرگتر بود اومد خونمون، طبق معمول تنها کسی که از اومدن زنه خبر نداشت من بودم. زنیکه خیلی خرفت و نچسب بود، تازه دوزاریم افتاد که خانم خواهر رامین تشریف دارن و حدود 2-3 هفته دیگه هم نامزدی دخترشه و سپیده هم خیلی از مامان من تعریف کرده بود و حالا اینم اومده بود رو دوستای مامانم. دیگه زیادی داشت خاله زنک بازی میشد و منم حوصله این کارا رو نداشتم ولی این خونواده تورشون بدجوری سنگین بود و سریع هرجا که میرفتن میخشون رو میکوبیدن. زنیکه یه کارت داده بود دست مامانم و مادر ما هم خرکیف که خلاصه یه جشنی میتونه بره. منم از جشن بدم نمیومد ولی تنهایی هیچ لطفی نداشت، از یه طرفم فکر اینکه ساناز حتما تو نامزدی دخترعمش هست قلقلکم میداد که برم و شاید یه اتفاقی افتاد.
رفت و آمد سپیده با مامانم هم خیلی زیاد شده بود و خرید و آرایشگاهشونم با هم میرفتن. منم تو این چند روزه یه دست لباس گرفته بودم، چون از موقعی که اومده بودیم چیزی نخریده بودم.


روز موعد رسید و بابامم دعوت بود، هرچی نباشه دیگه بست فرند رامین شده بود. منم با بابا رفتم، چشمتون روز بد نبینه جشنشون تو یه ویلای باحال بود که یه کرور دختر و زن و زوج توش ریخته بودن، حالا منم که کسی رو نمیشناختم، یه پارتی شده بود مثل پارتی تو فیلم های آمریکایی که وقتی فارغ التحصیل میشن راه میندازن، اولش پشیمون شدم و خواستم برگردم ولی دیگه نمیشد، تصمیم گرفتم یکمی چرخ بزنم تا شاید یه اتفاقی بیفته، همه دخترا واسه خودشون پارتنر داشتن، انگار تنها کسی که تنها بود من بودم. اینقدر هم زیاد بودن که اگه کسی رو میشناختی نمیتونستی پیداش کنی. ویلا دو قسمت داشت، رفتم اونور دیدم همه آدم حسابین، مردا کت و شلوار و زنا لباسای مجلسی. یکمی چشم چرخوندم بابام رو دیدم که تو یه جمعی معرکه گرفته بود. سریع رفتم پیشش و گفتم نمی دونی مامان کجاست؟! دو سه نفر زدن زیر خنده، یه نگاه عاقل اندر صفیه بهشون کردم که ساکت شدن، آدرس مامان رو گرفتم و رفتم دنبالش که بین راه چشمم افتاد به ساناز که با یه زنه صحبت میکرد و میخندید. پیش خودم گفتم یا حالا یا هیچوقت. لباسش خیلی ناز بود، یه درس آبی پررنگ با یه چیزایی که روش برق میزد و پشتشم بندی بود و کمر سفیدش میزد تو چشم. موهاشم ریخته بود رو شونه هاش و آرایش ملایمی هم کرده بود.
-ببخشید ... اووم ... سان ... ساناز خانم ... میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟!
-وااای ... سلــــام ... شما هم که اینجایین ... بفرمایید بشینید!!
-نه! ممنون. راستش کسی رو نمیشناسم ... دنبال مامانم میگردم!!!!!
( خیلی آروم خندید) ( نمیدونم چرا میگفتم دنبال مامانمم ملت میخندیدن)
-بخدا ندیدمشون ... ولی اگه بخوایین میتونم با چند نفر آشناتون کنم که دیگه تنها نباشین.
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنم دنبالش راه افتادم... منو برد پیش چندتا دختر و بهشون معرفیم کرد. یکی از دخترا یکمی سبزه بود و با نمک و اسمش مینا بود و 17 سالش بود و هیکل قشنگی داشت.
یکی دیگشون شیما بود و یکمی تپل بود ولی صورت خوشگلی داشت. و گفت 18 سالشه.
آخریشونم یه دختر ریزه میزه و خوشگل به اسم پریسا بود 16 سالش بود و هم سن ساناز که خجالتی تر از دوتای دیگه بود. قدش یکمی از ساناز کوتاه تر بود و لباسی شبیه لباس ساناز پوشیده بود ولی واسه این مشکی بود و پوست سفیدش تو لباس میدرخشید. موهاش قهوه ای روشن بود و تاب داشت و چشماشم تقریبا عسلی. اون دو تای دیگه دست دادن و یه آمار ازم کندن و ساناز گفت باید بره پیش مهمونا و به اونا برسه، (فک و فامیل نزدیکشون رو میگفت) یه یک ربعی با هم بودیم که یه پسر حدودا بیست و یکی دو ساله اومد دنبال شیما که بیا اونور خیلی شلوغ شده و بچه ها همه جمعن. اونم با کله رفت. مینا گفت که دوست پسرشه و یک سالی میشه که با هم دوستن و خود مینا هم با پسر عموی پسره دوسته.
این وسط پریسا هر پنج دقیقه یکبار یک کلمه میگفت. خیلی کم حرف بود و سر سنگین، از اونایی که پیر میشی اگه بخوای به حرفش بیاری. دوست داشتم بجای مینا ساناز اونجا بود. مینا دوست پسرش اومد و بردش اونور پیش شیما اینا.
من موندم و پریسا... ساناز از همون جایی که وایستاده بودم تو زاویه دیدم بود که گه گداری اینور رو نگاه میکرد ببینه اوضاع از چه قراره.


به شوخی به پریسا گفتم : دوست پسر تو کی میاد دنبالت؟!
(سرش رو آورد بالا و زل زد تو چشمام با یه لحن آروم)
-من دوست پسر ندارم! ... تو با دوست دخترت اومدی؟!!!
-نه ... منم دوست دختر ندارم ... اگه داشتم که الان داشتیم با هم میرقصیدیم!
-یعنی هیچوقت نداشتی ؟!!
- نه
- چرا؟ از دخترا خوشت نمیاد؟!!
-اگه خوشم نمیومد که الان با تو صحبت نمیکردم. تو چرا دوست پسر نداری؟!
- اااا .. من؟! ... خب من ... (سرشو انداخت پایین) ... خب من از پسرا خجالت میکشم ... یعنی نه اونجوریا ... نه ... فقط دوست ندارم دیگه... آخه پسرا خیلی راحت آدمو فریب میدن ... خب من میترسم ازشون.
کف کرده بودم این داره چی میبافه واسه خودش. خیلی دوست داشت با یکی یا حداقل یه پسر حرف بزنه.
-چه تو دخترا چه تو پسرا آدم ناتو پیدا میشه ... ولی دلیل نمیشه از تجربیات این و اون بترسی!!!
چیزی نگفت. آروم دستشو گرفتم تو دستم و یکم نوازشش کردم. احساس میکردم نیاز داره به یکی؛ چون اصلا مقاومت نکرد. بهش گفتم : میخوای بریم اونور ببینیم چه خبره؟! سرش رو به علامت توافق به راست خم کرد . همینجوری دست تو دست تا اونور ویلا رفتیم که حسابی شلوغ شده بود. یکم واسش آبجو گرفتم ولی یه کم بیشتر نخورد و خوشش نیومد. ناچار واسش شربت آلبالو پیدا کردم که تا ته سر کشید اصلا با کارام مخالفت نمیکرد. آهنگ عوض شده بود و یه آهنگ ملایم گذاشته بودن که خوراک تانگو رقصیدن بود ... منم از فرصت استفاده کردم و بهش پیشنهاد دادم که با هم برقصیم، اون با کمی اکراه قبول کرد و رفتیم اصطلاحا رو دنس فلور و دستشو انداخت دور گردنم منم پهلو هاشو گرفتم تو دستم. خیلی نرم و داغ بود.
داشت از بچه های اونجا خوشم میومد، بچه های باحالی بودن، چراغارو خاموش کردن و فضا خفن رومانتیک شده بود. پریسا هم با من اینور و اونور میومد، کمرش رو کشیدم جلو و کامل بغلش کردم. خودش سرشو چسبوند به سینم، منم موهاشو بو میکردم. قدش خیلی ازم کوتاه تر بود، خودم 184 ام ولی اون اگه رو نوک انگشتاش می ایستاد به زور 165 میشد . بدجوری خودشو چسبونده بود بهم ، منم کمرشو نوازش میکردم، داشتم تحریک میشدم که سرشو از سینم جدا کرد و تو چشمام نگاه میکرد، یه حالت خاصی داشت، دستمو گذاشتم زیر باسنش و یکمی بلندش کردم، دستشو انداخت دور گردنم تا خودشو نگه داره، آروم صورتمو نزدیک صورتش بردم. نفسش محکم میخورد تو صورتم، آروم لبمو بردم نزدیک و لبشو بوسیدم. چشماشو بست و خواست ادامه بده که یکی از پشتمون گفت دارین چی کار میکنین؟!!!
سرمو که برگردوندم احساس کردم دنیا رو سرم خراب شده، ساناز بود اومده بود دنبال ما.
چونش از شدت تعجب و ناراحتی میلرزید و چشماش پر شده بود و سرش رو به علامت تاسف تکون میداد. دیگه بدون اینکه چیزی بگه سریع راهشو گرفت و برگشت.
من بین همه اونا صداش میکردم: سانـاز! ... سانـــــاز! .... وایسا ... بهت میگم وایسا کارت دارم.| ملت همه نگاه میکردن. بهش رسیدم و دستشو گرفتم که جلو تر نره. برش گردوندم، داشت گریه میکرد. چسبوندمش به دیوار میخواستم دهنمو باز کنم واسش توضیح بدم که محکم زد تو صورتم و داد زد به من دست نــزن.


اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم، چیزی بین ما نبود که اینطوری برخورد کنه، خودشم منو بین اون دخترا گذاشته بود.
جلو همه سنگ رو یخ شده بودم، حالا خوبه کسی نمیشناختم. پریسا هم از پشت اومد رسید بهم، بدجوری ترسیده بود طفلک. خوب تقصیر اون نبود، من خیلی احمق بودم که نفهمیدم می خواد منو امتحانم کنه، واسه همین منو گذاشت تو سه تا دختر که ببینه واقعا چقدر احساسم بهش واقعیه.
دیگه اعصابم خورد شده بود، پریسا هم بازومو سفت چسبیده بود. نگاش کردم از ترس میلرزید. دیگه نمی تونستم اونجا باشم. پریسا میدونست که گند زدیم، واسه همین همش ازم عذزخواهی میکرد. نمی خواستم برم دنبال ساناز. چی بهش میگفتم مثلا! که واسه ثوابش پریسا رو بوسیدم؟ چون خیلی تنها بوده دستم رو باسنش بود؟!! بدجوری گند زده بودم. از طرفی کسی رو هم نداشتم که باهاش حرف بزنم جز همون پریسا.
از اونجا زدم بیرون، پریسا هم میگفت هرجا بری الا بلا منم باهات میام. خودشو مقصر میدونست، اصلا به این فکر نمیکرد که من در عین حال میخواستم با دوتا دختر باشم! مغزم کار نمیکرد از طرفی هم راه خونه رو درست بلد نبودم، به ساناز آدرس رو گفتم اونم گفت که منو میبره خونه.
تا خود خونه باهاش حرف نزدم ولی اون همش با خودش حرف میزد. رسیدیم درو باز کردم رفتم تو دیدم هنوز دم در مونده. گفتم تو نمیای؟ گفت آخه درست نیست. با عصبانیت گفتم یا الان میای تو یا خداحافظ!!!
سریع اومد تو درو بست ، ساعت 10.5 بود و همسایه ها همه بیدار، منم داشتم یه دخترو میبردم تو خونه، رفتیم تو.
رفتم پهن شدم رو کاناپه، پریسا هم اومد و بالا سرم نشست و دستشو میکشید رو سرم و خودشو سرزنش میکرد. داشت اعصابمو خورد تر میکرد. پا شدم برم لباسامو عوض کنم که گفت: امیر دستشویی دارم و دستشم جلو شلوارش فشار میداد، با دست بهش نشون دادم که کجاست، سریع دویید رفت، دلم براش سوخت؛ اونکه کاری نکرده بود. همش حماقت خودم بود.
لباسامو عوض کردم، رفتم در یخچال و یه شیشه بلک اند وایت بابا رو برداشتم و یه لیوان ریختم، خواستم بکشم بالا که پریسا گفت اون چیه؟! بریزش دور. تا بیاد از دستم بگیره سریع سرکشیدم، گلومو سوزوند و چشمامو بستم.
لیوان رو انداختم تو سینک و رفتم نشستم رو کاناپه، پریسا لیوان رو شست و گذاشت سرجاش. اومد پیشم و سرشو گذاشت رو شونم و دستشو از روم رد کرد. سرم یکم گرم شده بود. شروع کردم سرشو بوسیدن، روشو برگردوند طرفم و پرسید: آخرش منو دوست دری یا سانازو؟ منم بی اختیار گفتم: ســـانــــــاز
گفت: اشکالی نداره ولی من خیلی دوست دارم و لباشو چسبوند به لبام، منم شروع کردم مکیدن و بوسیدن لباش، خوب میبوسید. اومد نشست رو پام، منم دکمه های مانتوشو باز کردم و از تنش درآوردم. همون لباس مهمونی تنش بود، بندش رو از شونه هاش انداختم، طبیعتا سوتین نبسته بود، سینه هاش کوچیک و سفید بودن. راحت تو دست جا میشدن. سرم رو بردم پایین و یکی رو گرفتم تو دهنم. ضربان قلبش رو میشنیدم.
دست انداختم و تی شرت خودمو در آوردم و پریسا رو هم هل دادم که بلند شه تا شلوارشو در بیارم، خودش شلوارشو کشید پایین، کل لباسش باهاش سر خورد رفت پایین.



فقط یه شورت پاش بود، یه شورت مشکی؛ فقط مشکی بود، چیز دیگه ای روش نبود. اومد دوباره نشست رو پام و با کونش به کیرم فشار میداد، نمیدونستم این کارا رو از کجا یاد گرفته بود ولی برام مهم نبود. همونجور که لباشو میبوسیدم دستمو از کنار شورتش رسوندم به کسش، دستم که خورد به کسش یه آیـــــــــــــــــی گفت و خودشو محکم تر فشار میداد، دیگه داشت به بیضه هام فشار میاورد. کسش مو داشت ولی اونقدر زیاد نبود که مزاحمت ایجاد کنه، بغلش کردم و خوابوندمش جای خودم و شورتشو در آوردم، بدن قشنگی داشت، دوست داشتم سر تا پاشو ببوسم، ولی حال نداشتم، به کس و سینه هاش بسنده کردم، کسش کمی خیس شده بود و یکمی بو میداد ولی بازم مهم نبود، ساناز بکلی از فکرم رفته بود بیرون، همینطور از رونش لیسیدم و اومدم پایین رسیدم به انگشتای پاش، لاکش مشکی بود و انگشتای خوشگل و کوچیکی داشت، حس فتیشم زده بود بالا. شصت پاشو کردم تو دهنم و لای انگشتاشو میلیسیدم، کل پاشو خیس کرده بودم، هیچ احساس لذتی نمیکرد، فقط میگفت قلقلکم میاد؛
میدونستم دختره، برشگردوندم و سوراخ کونشو یکم لیسیدم، خیلی تنگ و کوچیک بود. یکم انگشت کردم توش اونم آی آی میکرد. شلوارم هنوز پام بود، درش آوردم و شرتم رو هم کشیدم پایین، سرم داشت گیج میرفت، خیلی داغ شده بودم، گذاشتم دم سوراخشو فشار دادم تو! جیغ نزد ولی ناخوناش رو تو کاناپه فرو کرده بود و نفسش هم تو سینش گیر کرده بود. دیگه دلم نمیسوخت براش، چیزی حالیم نبود، حق داشت از پسرا بترسه، یهوی نفسش رو ریخت بیرون. منم حرکتم رو شروع کردم، بهم حال نمیداد، انگار مجبور بودم این کارو بکنم. دستشو برد رو کسش و شروع کرد مالوندنش، لپای کونش کوچیک بودن و وقتی میخوردم بهشون تا ته رفته بود توش، یه کلمه هم نمیگفت؛ فقط هق هق میکرد، یکم تو همون حال کردم.
کشیدم بیرون و برش گردوندم و به پشت خوابوندمش، کیرم رو بردم نزدیکش که با التماس گفت: ت .. ت ... تورو .. خدا ... توروخدا ... جلوم نه ... خواهش میکنم امیر... همون جا خوب بود . (همه اینا رو با هق هق و گریه میگفت) گفتم با جلوت کاری ندارم، با یه دست کشوندمش بالا و با اون دستم هم کیرمو گذاشتم جلو سوراخش و آروم کردم تو ، دو تا دستم رو ستون کردم و رفتم روش که بهش فشار نیاد، لبمو گذاشتم رو لبش؛ هنوز با همون احساس اولیه میبوسید، مستی داشت از سرم میپرید، (زود مست میشم و زودم از سرم میپره)، داشت حال میداد، آروم تر عقب و جلو میکردم، اونم خوشش اومده بود تازه آه اوه میکرد. این پوزیشن خیلی حال میداد. دیگه داشت آبم میومد، کشیدم بیرون و پاشیدم رو سینه ها و شکمش. هیچی نگفت. میدونستم ارضا شده، چون از کسش کلی آب بیرون زده بود.
برش گردوندم به بقل و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم، باز بهم گفت دوستم داره، بهش گفتم که من بهت نگفتم دوست دارم، چون نمیخواستم سواستفاده کنم؛ اونم گفت که اشکالی نداره به جاش تا دلت بخواد من دوست دارم.
سرشو گذاشتم رو سینم و موهاشو نوازش میکردم. باز همون احساس ترحم و نسبت بهش داشتم، ولی اون دوسم داشت و این عذابم میداد، از یه طرفم فکر ساناز پیچید تو سرم، دیگه هیچ راهی نمونده بود، من و پریسا با هم خوابیده بودم و ساناز جشنش کوفتش شده بود و منم یه سیلی نصیبم شده بود و پریسا.
فقط فکر میکردم، اصلا حواسم به زمان نبود، با تکون پریسا به خودم اومدم، ساعت 1 بود ممکن بود بابا اینا بیان، بابام مشکلی نداشت ولی اگه مامان میفهمید خیلی بد میشد. پریسا خواب بود، بیدارش کردم و بهش گفتم بره خودشو تمیز کنه.



بعد از یه ربع هر دوتامون آماده شدیم ، به دوتا آژانس که میشنا
     
  
مرد

 
نیوشا و گشت110
سلام عزيزان.
حدود يک سال پيش بود که من در نيروي انتظامي سرباز بودم و در یک کلانتري کرج خدمت ميکردم. من راننده گشت 110 بودم و هفت هشت ماهي از خدمتم ميگذشت
يه شب مثل هميشه شيفت و تحويل گرفتم و با افسر گشت شروع به گشت زدن تو
حوزه خودمون کردیم.شب خسته کننده بود چون خيلي خلوت بود و ادم زود خسته
ميشد.

دور و بر ساعت3 بود ونيمه خواب رانندگي ميکردم که يهو خواب از سرم پريد . يه
دختر 18 ساله نازکه معلوم نبود اون موقع شب تو خيابون چيکار ميکردو داشت تو خيابون در حالي که دستش تو جيبش بود ومتوجه ما هم نبود راه ميرفت. افسر گشت تا چشماش به اون افتاد سريع گفت برو کنارش. منم رفتم کنارش عجب هيکلي داشت.تمامي برجستگيهاي بدنش تو لباسش معلوم بود وصورت شهوت انگيز که دليلش لباي قرمز وکلفتش بود اين هيکل و سکسي ميکرد.


افسر ازش پرسيد :ها اين وقت شب تو خيابون چکار ميکني دختره که معلوم بود از ترس داشت سکته ميکرد با تته پته گفت:هيچي دارم ميرم خونه.افسر گفت پس
داري ميري خونه دختره گفت اره . افسره گفت بشين بريم کلانتري بايد تحويلت بدم. دختره ام شروع کرد التماس کردن ولي بي فايده بود وراه افتاديم سمت کلانتري .
بيچاره خيلي التماس ميکرد و هي اشک ميريخت من چون حوصله ي گريه و زاري نداشتم برگشتم بهش گفتم اگه ساکت بشي ميگم که بزاره بري ولي ميدونستم اين افسر يزيد جنده به اين راحتي بيخيال نميشه .خلاصه رسيديم به کلانتري .افسره برگه هاي گزارش برداشت و گفت دست بند بزن بيارش و رفت داخل. تو همين حين دختره بایه لحن خاص گفت ترو خدا نزار تحويلم بده .تو صورتش که نگاه کردم چشم که به لباش افتاد سه سوت کيرم شق شد.با خودم گفتم نبايد از دستش بدم.

افسر گشت گفت جناب سروان يه مورد اوردم بيسيم بزن مفاسد بيان ببرنش(چون دخترا رو شب تو بازداشتگاه کلانتري نگه نميدارن)دختره هم تا اسم مفاسد شنيد دوباره شروع کرد به گريه و زاري. افسر گشتم گزارش و تحويل داد گفت بريم ماموریت اعلام شد و رفت نشست تو ماشين.
منم از اين فرصت استفاده کردم ورفتم رو مخ افسر نگهبان گفتم ببين اين بيچاره چجوري گريه ميکنه فکر کن دختر خودته ازاين کس شعرا......افسر نگهبان از دختره پرسيد از خونه فرار کردي دختره ام گفت نه. پرسيد راستشو بگو گفت اره .پرسیدچرا گفت پدر مادرم ميخان از هم جدا بشن منم با پدرم زندگي ميکنم و از خونه فرار کردم ميخواستم برم پيش مادرم
خلاصه با کلي خواهش جناب سروان راضي شد که بيخيال مفاسد بشه ولي به
شرطي که برسونيمش به خونش که ببينيم واقعا راست ميگه يانه.


رفتم به افسر گشت گفتم که جناب سروان ميگه دختره رو ببريد برسونيد خونش
ورفتم دختره ام رو اوردم از اتاق که خارج شدم يه لب اب دارم ازش گرفتم داشتم از
شق درد میمردم بهش گفتم ديدي نزاشتم تحويلت بده خنديد گفت جبران ميکنم
گفتم اسمت چیه گفت نیوشا .منم گفتم اسمم کیوان گفت شمارتو ياداشت کن بهم
بده منم نوشتم رو يه کارت و بهش دادم .رفتيم سوار ماشين شديم گفتم کجا برم
ادرسو داد و راه افتاديم وقتي رسيديم يه اپارتمان شيک نشون داد گفت اونه رفت
ماهم مونديم ببينم واقعا همينجاست زنگ زد و رفت داخل ما هم رفتيم .


تا سه چهار روز منتظر زنگش بودم ولي زنگ نزد و با خودم ميگفتم چقدر بي معرفت بود من ساده و باش چقدر واسه کي خواهش کردم . ديگه بيخيال شده بودم .
يک هفته بعد اين ماجرا گوشيم زنگ خورد بعد سلام عليک گفتم شما گفت من
نيوشام گفتم نيوشا کيه گفت همون که اونشب گرفتين منم که تازه دوزاريم افتاده بود
احوال پرسي کرديم گفت که ميخاد منو ببينه .قرار گذاشتيم واسه فردا بعد
ازظهر(چون من 24 ساعت خونه بودم 24ساعت کلانترئ).
فرداي اونروز يه دوش گرفتم و لباسامو ست کردم رفتم کافي شاپي که قرارگزاشته
بوديم وقتي رسيدم اونجا بود رفتم پيشش بلند شد دست داد ونشستيم وبعد از کلي
لاس زدن گفت بايد يه جوري جبران کنم گفتم چجوري گفت هرجوري که تو بگي
منم تيز گرفتم گفتم خوب پس فردا بساتو برميداريم ميريم باغ يکي از دوستام گفت
بسات چي؟ گفتم چي ميترسي گفت نه من اهل دود دم نيستم گفتم نه بابا بسات
مشروبو ميگم گفت باشه بلند شديم بريم من رفتم که حساب کنم که گفت وايسا تو
امروز مهمون مني و حساب کرد وزديم بيرون خداحافظي کرد و رفت .

سه شنبه ساعت حدوداي 11 صبح بود که زنگ زدم بهش گفتم اماده باش 20
دقيقه ديگه ميام دنبالت و رفتم ماشين بابامو گرفتم رفتم دنبالش رسيدم سر قرار
سوار شد ورفتيم سمت باغ دوستم تو خوشنام .
وقتي رسيديم سريع بسات مشروبو روبه را کردم اونم مانتو وروسريشو دراورد امد
نشست کنارم خيلي سکسي شده بود چون يه تاپ صورتيو يه شلوار جين خيلي
چسبون پوشيده بود.شروع کردیم بخوردن پیک اولو سلامتی دادو رفت بالا گفتم
اینکاره ای دو پیک دیگه ام خوردو معلوم بود داره چپ میشه بهش گفتم دختر
چيکار کردي خنديد گفت در برابر کاري که تو کردي هيچه و امد نشست تو بغلم
بدون مقدمه گفت دوست دارمو لبشو چسبوند يه لب مشتي ازم گرفت منم که
داشتم تو لباي بزرگو حجيمش گم ميشدم يواش يواش دستم رفت تو گردنش شروع
کردم لباي نازشو خوردن انقدر خوردم که صداش درامد اخه من از خوردن لب و
کس و ابش سير نميشم .


تاپشو دراوردم ناقلا سوتينم نبسته بود دوتا سينه سفت خوشگل خود نمايي ميکرد
.شروع کردم به خوردنشون يواش يواش اه ونالش بلند شد داشت بادستش چوچولشو
ميماليد .دستشو گرفتم کردم تو دهنم گذاشتم رو کسشو امدم رونافشو رسيدم به
کسش .لباي کسشو خوردم کسش خيلي پر اب وصورتی شهوت انگیز بود منم همه
ابشو خوردم .

ديگه بريده بود ميگفت بببببببکنم اه دارم ميسسسسوزم جرم بده کيرتو بده بخورم
بلند شدم لباسامو دراورد شرتمو کشيد پايين کيرم مثل نهنگ زد بيرون .شروع کرد به
خوردن خيلي حشري شده بودم .اين استيل بالانسو اين لباي بزرگش که کير
17سانتي من توش گم شده بود ادمو ديوونه ميکرد بلندش کردم يه لب ازش گرفتم
.لبش بوي عطر خاصيو ميداد.
دمر خابوندمش گفت از کون نه گفتم پس چي گفت بکننننن توکسم گفتم مگه
بازي گفت اره منم از خدا خواسته کيرمو کزاشتم يه فشار دادم شروع کردم به تلنبه
زدن کسش تنگ بود خيلي داشتم حال ميکردم دستشو انداخت دور گردنم چسبيد
بهم نوک سينه هاش ميخورد به نوک سينه هامو شهوتمو دوبله ميکرد تندتر تلنبه زدم
بهش گفتم برگرد میخام از کون بکنمت گفت میترسم درد داره گفتم نترس من میدونم
چکار کنم لای کونشو باز کردمچه منظره ای بودیه کون تنگ برنگ صورتی با

برجستگی های منظم شروع کردم به لیس زدن عطر خاصی میداد با نوک زبونم
داخل سوراخشو خیس میکردم بعدش یه انگشتمو کردم داخل کونشو یواش یواش
میچرخوندمو هی اه وناله میکردواب کسش قطره قطره میچکید و رفتم دوبارهکسشو
خردم ديدم بيحال شدیواش کیرمو گذاشتم دم سوراخشو یه فشار دادمخیلی تنگ بود
باهر بد بختیی بود رفت داخل شروع کردم به تلنبه زدنصدای جیغش با اه نالش
قاطی شده بوددو سه بار کیرمو میکشیدم بیرون دوباره فرو میکردمخیلی بهش حال
دادو کیرمم صورتی شده بود نمیدونم چرا .داشتم ارضا میشدم بهش گفتم دارم میام
گفت بریزش تو کونم منم همشو ریختم نمیدونید چه حالی میده دوستانی که این کارو
کردن می دونن الانم که یادش افتادمکیرم شق شده . خابيدم کنارش.يه خورده
باسينه هاشو کونش بازي کردم امد سر حال بلند شد خودشو تميز کرد وگفت تا


حالا اينجوري ارضا نشدم بايد قول بدي هر وقت خواستم بياي مال من شي .
بعدشم نهار خورديم تا غروب ازش لب ميگرفتمو مي مالوندمش لاس میزدم ازش
تشکر کردم گفتم که دختر با معرفت مثل تو کم گیر میاد الان هم باهم رابطه داریم
دارم میرم پیشش .خونه دوستش قرار داریمو میخایم گروهی سکس کنیم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
زیباتر از رویا
ساعت از نه شب گذشته بود. توی شهرک غرب گیتار به کول منتظر ماشین بودم. دانشجو بودم و برای کمک خرجی مجبور بودم گیتار درس بدم، هر ساعت و هر کجا که بود. چند دقیقه ای می شد که منتظر ایستاده بودم. دلم می خواست زودتر به خانه برسم. هم گرسنه بودم و هم خسته. توی عالم خودم بودم که یه بنز سفید جلوم ترمز کرد.
- سوار شو!

زنی سی - سی و پنج ساله پشت فرمان بود و با نگاهی آمرانه منتظر عکس العمل من. فکر کردم آشنائی است یا کسی که دلش به حالم سوخته و می خواهد مرا تا یک جائی برساند. خودم و گیتارم را روی صندلی عقب جا دادم و ماشین حرکت کرد. اما توی میدان مسیرش عوض شد و به یکی از خیابانها پیچید.

- یک ساعت باهات کار دارم بعد با آژانس می فرستمت خونه ات. رندانه از دادن جواب خودداری کردم. می خواستم سر در بیارم از من چی می خواد. به فضای روشن تری که رسیدیم تازه تونستم سر و ضع و قیافه شو یه کم ببینم. خوش قیافه و توپر بود. شال نازکی سر و شانه اش را می پوشاند و نمی پوشاند. در آن روشنائی کم رنگ، به زحمت و با تعجب متوجه شدم که لباس خواب تنش است: رکابی توری که بندهای سوتین از زیرش پیدا بود. چه نقشه ای دارد؟ سناریوهای متفاوتی از فکرم گذشت، از جنائی گرفته تا ناموسی، و نقش من این وسط چی بود؟

خیلی زود به خانه ای ویلائی رسیدیم که درش با کنترل باز شد. ماشین زیر آلاچیق پارک شد. او جلو افتاد و من با گیتار دنبالش. توی راهرو خانه تازه توانستم ببینم چه لعبتی است: اندامی توپر و خوش تراش مثل تنیس بازها، در لباس خواب سه تکه، شورت و سوتین و رکابی توری که به زحمت تا بالای زانو می رسید. خانه ی شیکی بود، و تر و تمیز. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد گیتاری گران قیمت بود که روی سه پایه قرار داشت. سناریوهای تازه ای توی ذهنم شکل گرفت اما قبل از آن که به نتیجه ای برسم، با صدائی که دیگر آمرانه نبود گفت: غذا چی می خوری؟ پیتزا یا حاضری؟
- هرچی باشه.

- حموم اونجاست، برو یه دوش بگیر، تا خوردنی آماده بشه.
تقریبا مطمئن شدم که چیز بدی در انتظارم نبود، اما فقط تقریبا. توی حمام عطر دل انگیزی پیچیده بود و هر چه می دیدم وسایل زنانه بود. تنها زندگی می کرد؟ تردید و سوالهای بی جواب مانع می شد خیالات جنسی اوج بگیرد؟ کمی طولش دادم و با حوله ی آستین داری که آنجا بود خودم را خشک کردم. اما لباسهایم سرجایشان نبودند. حوله به تن بیرون آمدم. قبل از آن که دهن باز کنم گفت: لباسات اونجا آویزونه، موقع رفتن بپوش.
علتش را می توانستم حدس بزنم، بوی عرقی که می دادند!
روبروی هم نشستیم. مشروبی قرمز رنگ توی گیلاسها ریخت. وقتی خم شد که به من تعارف کند توانستم سینه های باشکوهش را تا اندازه ای ببینم. من زن لخت دیده بودم ولی دوباره به این گفته ی یونانیان اعتقاد پیدا کردم که پوشش مناسب، تن عریان را زیباتر می کند. واقعا همین طور است. اندامی نیمه پنهان زیر لباسی که به نشان دادن بخشی از تن و بدن و انحناهای آن اکتفا کند به مراتب جذابتر و تحریک کننده تر است.

اولین جرعه ی مشروب خوشگوار که از گلویم پائین رفت دیگر میل جنسی بیدار شده بود. موسیقی آرامی که پخش می شد زهر سکوت را می گرفت. به عادت زنان که معمولا مستقیم در چشم غریبه ها نگاه نمی کنند، سرش پائین بود و زیر لب با آهنگ همراهی می کرد. حریمی را حفظ می کرد. سکوت هم بخشی از حفاظ این حریم بود. به گیلاس دوم رسیده بودیم و من با جرات بیشتری تماشایش می کردم. وقار و خونسردی قابل تحسینی داشت. پاهایش را روی هم انداخته بود و شکاف رانهای جسبیده به هم که امتدادش به نقطه ای تاریک و پرجاذبه می رسید اشتهای مرا کاملا تحریک کرده بود.
- برقصیم!

از جا بلندم کرد. دست در گردنم انداخت، سرش را روی سینه ام گذاشت: فیگور تانگو. دستهایم را به کمرگاهش تکیه دادم. اکنون سکس در باشکوهترین و زیباترین حالتش در دسترسم بود. رویائی در بیداری بود. بدن گرم و نرمی که زیر دستانم حرکت می کرد، بوی عطر ملایمی که از موهایش می بلعیدم و گونه ی نرمی که به سینه ام می سائید واقعیتی بود که هیچ رویائی به گردش نمی رسید. جرئتی به خودم دادم وبدنم را بیشتر به او جسباندم. دلم می خواست ببوسمش اما جرئت نمی کردم، فرمانده او بود و من تسلیم. آرام می رقصیدیم و می چرخیدیم و با هر چرخش به اتاق خواب نزدیکتر می شدیم. و حالا توی اتاق بودیم که در پرتو چراغ خواب کم نوری روشن بود. روی تخت دراز کشید. کنارش دراز کشیدم و تنها جمله ای که آن شب از دهانم بیرون آمد را خیلی آهسته توی گوشش گفتم: چقدر زیبائی. و بغلش کردم. ابتدا جرئت هیچ کار دیگری نداشتم تا او نیز متقابلا مرا به خودش فشار داد. گونه اش را بوسیدم ولی او مرا نبوسید. دستهایش را از من جدا کرد و شورتش را در آورد. با زبان بی زبانی نیاز بشریش را خالصانه آشکار کرد و من مصمم شدم به بهترین نحو پاسخ دهم و تا او کاملا ارضا نشده باشد به فکر ارضای خودم نباشم. کاملا آماده بود و دخول به راحتی انجام شد. در ابرها سیر می کردم اما مرتب به خودم نهیب می زدم تا جلوی ارضا شدنم را بگیرم. منتظر علامتی از او بودم. نمی دانم چقدر طول کشید تا انقباض ماهیچه های مهبل و حلقه شدن پاهایش دور کمرم را احساس کردم. بعد از آن بود که نفسی عمیق کشید و آرام شد. من که تا آن موقع خودم را به سختی کنترل کرده بودم، مغرور و سر بلند از امتحانی که پس داده بودم همه ی نیرویم را متمرکز کردم و با تمام توان در آغوشش کشیدم. با خیال آسوده لگام شهوت را باز کردم تا بدنم از آنچه مدتها انباشته بود خالی شود. برای اولین بار از تخلیه ی شهوت راضی بودم.

آخرین تکه ی لباسم را که پوشیدم آژانس دم در حاضر بود.
- از همه چی ممنون. لطفا امشب رو فراموش کن و اصلا به این فکر نباش که دوباره تکرار بشه.
سرم را به علامت تائید تکانی دادم و به سمت در راه افتادم. رویا به آخرش رسیده بود. توی ماشین دستی به گیتارم کشیدم که ارتباطی مجهول با گیتاری که در آن خانه بود داشت و مطمئنم همین ارتباط مرا به آنجا برده بود. از آن به بعد هم هر بار که زخمه را با سیم هایش آشنا می کنم، به این ارتباط غریب فکر می کنم. هنوز آن گیتار را دارم، همچون شاهدی از آن شب رویائی
     
  
مرد

 
مسافر شب
سلام ماجرائی رو که میخواهم براتون تعریف کنم قصه نیست واقعیته که برای خود من اتفاق افتاده قبلأ از اینکه قلم شیوائی ندارم از همه شما پوزش میطلبم

مشغول انجام خدمت سربازی بودم و محل خدمتم ارومیه مرخصیم تمام شده بود وداشتم برمیگشتم پادگان . معمولأ من با اتوبوس شب رو سفر میکردم تا هم توی راه بخوابم و هم صبح اول وقت به پادگان برسم . تازه از قزوین رد شده بودیم که اورکتمو کشیدم روسرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و طبق عادتم که دستهامو زیر بالش به هم قلاب میکردم دستاهمو از دو طرف بالای پشتی صندلی به هم قلاب کردم و خوابیدم.
تازه داشت چشمهام گرم میشد که احساس کردم یه چیز نرمی به دستهام برخورد کرد حس کردم نفر پشتی من با دستاش دستگیره پشت صندلی من رو نگه داشته نمیدونم چرا حس کردم مخصوصأ دستشو مالیده به دست من
برای اینکه اطمینان پیدا کنم نوک شستم رو به پشت دستش مالیدم دیدم که دستشو کنار نکشید با انگشتهام پشت دستشو نوازش کردم بازهم دستشو نکشید و در عوض دست دیگه خودشو گذاشت رو دست من چه دست کوچک ونرمی داشت . برای اینکه ببینم که طرف کیه به بهانه اینکه از توساکم چیزی رو بردارم بلند شدم و از مردی که کنار دستم نشسته بود عذر خواهی کردم و از تو ساکم یه چیزی برداشتم و به صندلی پشتی نگاهی انداختم دیدم یه دختره حدودأ 17/16 ساله پشت من نشسته و یه بچه 6/5 ساله هم روی صندلی کنارش خوابیده .
دختره زل زده بود به چشمای من و لبخند محوی هم روی لبهاش نشسته بود منم بدون اینکه تو تاریکی اتوبوس کسی متوجه بشه یه لبخدی بهش زدم و نشستم سر جام . مرد کنار دستی من اومد شروع کنه به حرف زدن دیدم اگه رو بدم تا صبح میخواهد کله منو بخوره برای همینم دوسه تا جواب کیری به سئوالهاش دادمو اور کتمو کشیدم روسرم و مثلأ خوابیدم ایندفعه دیگه یه وری خوابیدم به طرف پنجره اتوبوس و دستمو از بین صندلی و شیشه بردم بطرف عقب .


دختره که فهمید منظورم چیه سرشو تکیه داد به پشتی صندلی و چادرش رو کشید روسرش و مثلأ خوابید منم تا اونجائی که میشد دستم رو دادم عقب چند ثانیه ای نگذشته بود که تماس لب گرم و نمدارشو با پوست دستم حس کردم و بعد از یکی دو بوسه ای که از دستم گرفت انگشتمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن بقدری قشنگ ساک میزد که من احساس میکردم داره کیرمو ساک میزنه دونه دونه انگشتهامو میکرد تو دهنش و ساک زدن انگشتهامو تکرار میکرد . دیگه داشتم دیونه میشدم کیرم داشت میترکید حس کردم العانه دکمه های شلوار سربازیمو بترکونه برای همین با دست دیگرم کیرمو از تو شلوارم کشیدم بیرون خدای من مثل چوب شده بود حس کردم طول و ضخامتش ده برابر شده از گرمیش دستم گر گرفت
اون دهنشو از روی دستم کشید کنار و خودشو کشید جلو یک لحظه حس کردم یه چیز گرد و نرم خورد بدستم آره سینه هاشو آورده بود جلو وگذاشته بود کف دستم نمیدونم جنس لباسش چی بود که اینقر لغزنده بود مثلأ ابریشمی ژرسه ای یک همچین چیزی
سینه کوچیک گرد و سفتی بود با انگشتم پیراهنشو کشیدم اونم فهمید منظورم چیه دکمه هاشو باز کرد سوتینشو زد بالا یک آن فکر کردم دستم آتیش گرفت یه سینه گرد با نوک برجسته اومد تو دستم .شروع کردم سینه شو مالوندن خودش با انگشتش آب دهنشو مالید به نوک سینه اش منم شروع کردم با دوتا از انگشتام نوک سینه رو مالوندن .

حشرم زده بود بالا دهنم خشک شده بود چهار چنگولی چسبیده بودم به صندلی اتوبوس از بالا پائین شدن سینه هاش فهمیم اونهم حال و روزش از من بهتر نیست کیرم دیگه داشت منفجر میشد که حس کردم اتوبوس ایستاد و صدای نخراشیده شاگرد شوفر رو شنیدم که با لهجه ترکی میگفت بفرمائید برای شام و نماز . ای کیرم تو این شام
دختره دست منو بطرف عقب فشار داد منم منظورشو فهمیدم و دستمو کشیدم بیرون کیرمو بزور کردم تو شلوارم صدای مادر دختره رو شنیدم که مثلأ داشت بیدارش میکرد و به ترکی میگفت ((مارل دور یاتما)) مارال بلند شو نخواب

تازه فهمیدم که اسم طرف ماراله .
منم اورکتمو از روی صورتم برداشتم و عمدأ منتظرماندم که آنها بلند بشن پدر و مادرش جلو تر رفتن و بعدش مارال در حالی که بچه رو بغل کرده بود و بایک لبخند و نگاه دل منو به آتیش کشید.
منم دنبال آنها پیاده شدم ومخصوصأ منتظر شدم تا بنشینند و جائی رو انتخاب کنم که مارال در دید مستقیم من باشه
مارال که دید من زل زدم بهش مخصوصأ شروع کرد با بچه ور رفتن و در حالی که نگاهش به من بود صورت و لب بچه رو ماچ مالی میکرد .
غذا رو آوردند راستش نفهمیدم غذا چی خوردم موبایلم رو بهش نشون دادم که مثلأ بهم شماره بده با سر اشاره کرد که موبایل نداره.
غذاش که تموم شد بهش اشاره کردم بیاد بیرون . از جام بلند شدم و بطرف دستشوئی که بیرون از رستوران بود رفتم . خارج از رستوران منتظر شدم تا ببینم میاد بیرون یانه دقیقه ای نگذشته بود که دیدم مارال از در رستوران خارج شد منهم راه افتادم بطرف دستشوئی اطراف رو پائیدم ووقتی دیدم کسی حواسش به ما نیست آروم آروم از جلوی دستشوئی رد شدم و به پشت دستشوئی که فضای تاریکی بود پیچیدم مارال هم آرام آرام دنبال من اومد .


به محض اینکه پیچید پشت دستشوئی بغلش کردم و چسبوندمش به دیوار و لبم رو گذاشتم رو لبش این لذت بخش ترین بوسه ای بود که تا این تاریخ از یک دختر گرفتم. برش گردوندم و لبمو گذاشتم روگردنش و شروع کردم به لیسیدن گردن و بنا گوشش سینه هاشو گرفته بودم تو مشتم و میمالوندم و با لبهام لاله های گوشش رو میخوردم او هم کونشو چسبونده بود به کیرم هی خودشو تکون میداد.
مارال که حسابی حشری شده بود خم شد و مانتوشو زد بالا یه شلوار کشی هم پاش بود اون روهم کشی پائین چشمام داشت از حدقه میزد بیرون تو اون تاریکی یه کون سفید خوشگل جلو چشمهام بود منم تند دکمه های شلوار سربازیمو باز کردم و کیرمو که دیگه شده بود تنه درخت درآوردم و گذاشتم در کونش دوسه تا که عقب جلو کردم بادستم تف زدم سر کیرم خواستم بکنم تو کونش که خودشو جمع کرد فهمیدم که یا تاحالا کون نداده و یا میترسه منم تو گوشش گفتم نترس توش نمیکنم (آخه بابا ماهم آدمیم حیوان که نیستیم ) سر کیرمو لغزوندم به لای پاش و مالوندم به کسش مارال هم پاهاشو به هم فشار میداد حسابی کیرمو تو منگنه گذاشته بود .کسش کاملأ خیس شده بود برای همین هم خیلی راحت لای پاهاش تلمبه میزدم .
یه لحظه فکر کنید توی سرمای اون شب وسط بیابون تو تاریکی بد تر ازهمه پشت دیوار دستشوئی با اون بوی تعفن و صدای گوز و ریدن مسافرا چه حالی میده حال کردن با یه دختری که خدای مهربون از آسمون برات فرستاده باشه.


از خودم تعریف نمیکنم ولی کمرم واقعأ سفته هنوزم که سالها از اون ماجرا میگذره وقتی سکس میکنم طرفم رو دیونه میکنم تا آبم بیاد سرتونو درد نیارم با تکانهائی که مارال میخورد فهمیدم که به اورگاسم رسیده منم حرکتم و تند تر کردم تا آبم بشدت ریخت بین پاهاش مارال هم با دستش آبمو مالید به کسش یه لب حسابی ازش گرفتم و گفتم صبر کن من برم وقتی اشاره کردم بیا دنبالم شماره موبایلمو هم که قبلأ رو یه دستمال کاغذی نوشته بودم بهش دادم و گفتم حتمأ بهم زنگ بزنه .
از پشت دیوار دستشوئی اومدم بیرون ووقتی فهمیدم کسی حواسش نیست بهش اشاره کردم که بره مارال هم تند از جلوم رد شد و رفت داخل رستوران منم رفتم دستشوئی تا کیرمو بشورم داشتم شلوارمو میکشیدم بالا که صدای شاگرد راننده رو شنیدم که مسافران را دعوت به سوار شدن میکرد.
وقتی داخل اتوبوس شدم دیدم مادر پدرش پشت من نشسته اند و مارال هم جای اونها نشسته لبخندی بمن زد و لباشو غنچه کرد برام منم سرمو تکون دادم و سرجام نشستم.
گرمای مطبوع اتوبوس و رخوت ناشی از سکس عجیبی که داشتم حتی مهلت نداد فیلمی روکه راننده گذاشته ببینم و بخواب عمیقی فرورفتم .
با تکانهای شاگرد شوفر که میگفت سرکار پاشو رسیدیم از خواب بیدار شدم از جام که بلند شدم اول نگاهی به پشت سرم انداختم دیدم هر چهارتا صندلی پشت من خالیه نمیدونم تو کدوم یکی از شهر های بین راه پیاده شده بودن


از اون زمان تا مدتها هر وقت موبایلم زنگ میخورد خوشحال میشدم و فکر میکردم ماراله ولی هرگز بامن تماس نگرفت و فقط یک خاطره زیبا از اون شب سرد پائیزی برام به جا گذاشت
تا پایان خدمت چند بار دیگر به اون رستوران بین راهی رفتم و به دیوار پشت دستشوئی سرزدم حتی یکبار رفتم اونجا و به یاد اون شب جلق زدم
نمیدونم شاید مارال هم الان در گوشه ای از ذهنش یاد اون تجربه سکسی عجیب رو حفظ کرده باشه او حتی اسم منو هم نمیدونه لابد هروقت سربازی میبینه یادی هم از من میکنه
     
  
مرد

 
سکس در آموزشگاه
سال 82 همزمان با کارم که گفتم رفتن به ماموریت شهرستان بود چون تازه از خدمت اومده بودم تصمیم گرفتم درس هم بخونم که خیلی هم سخت بود برای این کار تصمیم گرفتم برم آموزشگاه وچون برادر بزرگم مدیر یه آموزشگاه تو سهروردی بود رفتم پیشش.روزای اول خوب درس میخوندم و با این که تو کلاسمون چند تا جیگر آتیشی داشتیم خیلی توجه نمیکردم و سعی میکردم بیشتر کلاسمو به خاطر داداشم حفظ کنم.دوستم مجتبی که تو داستان قبلی اسمشو نگفته بودم با من میومد کلاس.یادمه پاییز بود و هوا سرد. خلاصه بعد از 10 روز یه خانومی که چادری بود به کلاس ما اومد سفید بود مثل برف چشمای گرد قشنگی داشت و با این که چادری بود معلوم بود واسه گرم کردن آدم چیزای خوبی زیر چادرش داره.چند روزی کلاسا همینجوری گذشت و فقط شاید به شوخیهای الکی و لبخندی سر کلاس تموم میشد که همه بچه ها توش سهیم بودن تا اینکه یه روز من که نگاهم اتفاقی به سمت این خانم چادری که اسمش سمیرا بود افتاده بود به مجتبی گفتم بریم؟ و از آموزشگاه رفتیم بیرون هنوز چند لحظه نگذشته بود که دیدم خانوم جیگر داره میاد بیرون از کنارم رد شد و یه نگاهی بهم کرد که قلبم از جاش در اومد از اون نگاهها که شاید تا آخر عمر کسی به آدم نکنه و رفت اونور خیابون ایستاد و نگاهم میکرد.


من هنوزم گیج بودم که منظورش چی بود تا این که با سر یه اشاره کوچولو کرد و مجتبی که فهمید گفت برو من میرم خونه منم رفتم اونور خیابون همین که بهش رسیدم گفت دستمو بگیر.چقدر گرم بود کف دستش تو اون سرما عرق کرده بود و نرمیش بیشتر شده بود همون لحظه اول کیرم بلند شد چند قدم که رفتیم داشتم گر میگرفتم.رفتیم سید خندان سوار ماشینای رسالت شدیم و فهمیدم خونشون سمت خودمونه وقتی تو ماشین بودیم چسبیدم بهش باور نمیکنین انگار داشتم میکردمش.رسالت که پیاده شدیم رفتیم تو یکی از میدونای فرعی هوا تاریک بود همه جا خلوت نشستیم تویه میدون و شروع کردیم به حرف زدن از حرفاش معلوم بود که وقتی من نگاهم بهش بود و به مجتبی گفتم بریم فکر کرده بود با اونم واسه همین اومده بود.باورتون نمیشه انقدر کیرم سفت شده بود که فقط اونو به شکل یه کس آبدار میدیدم.اولین سوالی که ازش کردم این بود که تا حالا با دوستاش حرف بدی هم زده یانه که گفت اره گفتم چی گفت مثلا پدر سگ خر گاو گفتم نه بدتر از این گفت اره به هم میگیم جنده کونی تا اینارو گفت فهمیدم این کارست تو همون وضع دستموبردم لاپاش گرم گرم بود و اونم مثل من حشری حشری بود چون شلوارش خیس شده بود.


دوروبرمو نگاه کردم دیدم یه بنبست اونجا هست گفتم بلندشو بریم تو کوچه رفتیم دیدم کسی نیست بقلش کردم چسبیدم بهش شروع کردم به خوردن لبش اونم شروع کرد به خوردن جوری که لبمو گاز گرفت دستمو بردم رو سینه هاش مالوندم اندازه دستم بود خیلی حال کردم اونم صداش در اومده بود و داشت حال میکرد جوری اه وای میکرد که انگار داشتم میکردمش دیگه نتونستم رفتم پشتش شلوارشو دادم پایین کیرمو چسبوندم به کونش خیلی گرمو سفید بود تو تاریکی برق میزد کیرمو کردم لاپاش دستمو از دور کمرش برده رویه کسش اونم داغ داغ بود فشار دادم مالوندم فکرشو بکنین اگه کسی بیاد چی میشه خلاصه تو همون حالت ابم اومد ولی اون نه منم تمومش کردم چون ترسیدم کسی بیاد و تو اون 2 سالی که به من میداد همیشه از اون شب ناراحت یود که ارضا نشده.اون شب گذشت تا روز بعد دم دمای ظهر بود که تو کلاس با عشوه هاش دوباره حشریم کرد گفتم بیا بیرون رفتم سمته پشت بوم آموزشگاه اونم اومد در بسته بود همونجا نشستیم بغلش کردم چادرشو در اورد تازه هیکلش اومد دستم چه سینه هایی چه کونی آدمو دیوونه میکرد یه کم لباشو خوردم گفت گوشمو بخور وقتی خوردم مثل دیوونه ها شده بود خمش کردم به عقب که به پله ها تکیه بده دستمو بردم لای پاش رو کسش مالوندم خیس بود بوی خوبی میداد آخه 18 ساله بود


رفتم پایین شروع کردم به خوردن نمیدونین چه حالی میداد بوی عطر میداد منم هی زبون میزدم روی لب کسشو دور سوراخشو میخواستم تمومش کنم که نذاشت دیدم چشاشو بسته فهمیدم داره حال میکنه منم بهتر ادامه دادم محکم سرمو لای پاش فشار میداد میگفت بخور بخور فقط مال تو بخور آخ آخ هال میده بخور تو همین حال یه لرزشی کرد که کل تنش لرزید ابش اومده بود بعد از چند ثانیه دوباره گفت بخور منم خوردم بازم همون حالت و آبش اومد دیگه کسش خیس خیس بود گفتم میخوام بکنم گفت بکن بازه انگار دنیارو داشتم کیرمو مالوندم به خیسیه رو کسش با دستاش کسشو باز کرد گفت بکن بیشرف منم کردم توش خیلی گرم بود تا تخمام میرفت تو انگار انتها نداشت 40 دیقه کردمش ابم داشت میومد سریع کشیدم بیرون ریخت روی رونش یه انگشت زد گذاشت دهنش آبمو خورد وقتی اینو دیدم دوباره دلم خواست بکنمش گفتم بازم میخوام خندید گفت از پشت بکن اونم بازه جاتون خالی گفتم اول بمیک با این که کیرم خیس بود خوردش من وایسادم بالا سرش پامو باز کردم همونجوی نشسته میخورد انقدر خوب میخورد که دیگه به کونش نرسید منم که دیدم میخوره خالی کردم تو دهنش خیلی حال داد بعد سریع خودمونو جمعو جور کردیم رفتیم سر کلاس بعد که اتفاقا داداشم استادش بود و از حالتمون یه چیزایی دستش اومده بود ولی هیچوقت به روم نیاورد.دوستان آدم نباید به همه به دید بد نگاه کنه ولی اگه کسی پا داد دست دست نکنین بزنین توش زندگی یعنی لذت درست من 29 سالمه و 1 سال که ازدواج کردم و به همسرم که از تمام دنیا برام عزیزتر کاملا وفادارم چون همه کار برام میکنه و چیزی کم ندارم ولی تو دوران جوونیم به قدری سکس داشتم که اگه بدونین قاطی میکنین فقط سعی میکنم اونایی که لذت بخش بودن رو براتون تعریف کنم
     
  
مرد

 
خدمتكار منزل
من مثل همه زنها حالم از كار خونه بهم ميخوره ولي مجبورم كار كنم. گاهي كه خيلي زورم مياد زنگ ميزنم يكي از اين شركتها برام يه كارگر بفرسته. يه روز يه شركت برام يه خدمتكار جوون فرستاد. همچي كه از در اومد نميدونم چرا دلم خواست حالشو بگيرم. از خدا ميخواستم كه يه راهي برام پيدا شه كه من به خواسته ام برسم. يارو تا ظهر كار كرده بود كه انگار خدا منو ميخواست يه راهي جلوي پام گذاشت. من عادت داشتم كه انگشتر و النگوم رو كنار گاز بذارم و آشپزي كنم. اومدم برشون دارم كه ديدم انگشترم نيست. گفتم دختر اين انگشتر منو نديدي ؟ سرشو تكون داد و حق به جانب گفت نه. من حس كردم كه داره دروغ ميگه. وقتي رفت توالت رفتم سر كيفش. تمام كيفشو گشتم. چيزي نبود. يه دفعه با دستم انگشترمو زير آستر كيفش حس كردم. انگاري آستره پاره بود. انگشترو انداخته بود توي پارگي كيفش. مثل يه جاي مخفي. نشستم تا از توالت دراومد. تلفنو گرفتم دستم و اداي شماره گرفتن درآوردم. بهش با تحكم گفتم بيا بشين اينجا ببينم. اومد نشست يه بوهايي برده بود. خيلي با ادب و ساكت نشست. گفتم بدبخت بيچاره. فكر كردي با خر طرفي؟ انگشترمو پيدا كردم و ميخوام گزارش بدم به رئيست. انگار زيرش آتيش باشه يه دفعه پريد و شروع كرد به التماس. ميگفت : تورو خدا رحم كنين خانم. خانم غلط كردم. گه خوردم. بار اولم بود به خدا دزد نيستم نياز داشتم.



منم با عصبانيت نگاش كردم و گذاشتم بهم التماس كنه. داشتم به آرزوم ميرسيدم. گفت خانم هر كاري بگيد ميكنم. هرچي بگيد ميگم چشم. تورو خدا تلفن نزنين. من هم از خدا خواسته گفتم خوب پس بايد خودم تنبيهت كنم كه عبرت بگيري. برو اون مگس كشو بيار. اشكاشو پاك كردو بدو بدو رفت و مگس كش پلاستيكي رو از زير كابينت آورد. بهش دستور دادم دولا شه و شلوار و شورتش رو بكشه پايين. اول خجالت ميكشيد كه زدم تو سرش و گفتم تلفن يادت نره. زود چشمي گفت و لخت شد. بعد كه كونش رو داد بالا ، با مگس كش افتادم به جون كپلهاش. انقدر زدم كه خون افتاد. با هر حركت مگس كش وقتي صداي فسسسسسسسس حركت توي هوا ميومد جلو جلو ميگفت آخخخخخخخخ. وقتي حسابي كتك خورد نشستم رو كمرش و گفتم تو الاغ مني. منو ببر دم حموم. بدبخت چهار دست و پا راه افتاد طرف حموم. وقتي رسيديم از پشتش پياده شدم و شورتمو درآوردم و رفتم روي توالت فرنگي نشستم. بهش دستور دادم كه بياد جلوي توالت و نگاه كنه. اومد جلوي پام نشست روي زمين. من شروع كردم به زور زدن. اول چند تا چس و گوز مشتي دادم كه بوش همه جارو برداشت. بعد شاشيدم. وسط شاشم ، شاشمو نگه داشتم و بلند شدم و واستادم بالاي سرش. شاش قطره قطره ميومد و ميريخت رو سرش. داشت گريه ميكرد. از گريه اش حال ميكردم. بعد بهش دستور دادم صورتش رو بگيره رو به بالا كه شاشم بريزه روي صورتش. اونم چاره اي نداشت. سرش و بالاكرد و شاشم رو ريختم رو صورتش. وقتي حسابي بهش شاشيدم دستور دادم كسمو بليسه كه تميز شه.اونم ناچاري كسمو ليسيد.



داشتم از اينكه كسم توي حلقشه حال ميكردم و سعي ميكردم لبه هاي كسمو تا جايي كه ميشه بكشم رو صورتش كه تلفن كه توي حموم بود زنگ زد. تو همون آه و واه تلفنو برداشتم و ديدم شوهرمه. گفت سلام چه زود برداشتي. فقط يه زنگ خورد. گفتم توي حمومم. تلفن اينجارو برداشتم. با شيطنت گفت لختي؟ گفتم نصفه نيمه. شورت پام نيست. ولي چون داشتم تو حلق دختره حال ميكردم نميتونستم مثل بچه آدم حرف بزنم. يه جوري با آه و واه جواب دادم كه شوهرم فهميد و گفت چيه انگشتت تو كسته كه نفست در نمياد؟ دلت كير ميخواد؟ يه دفعه دلم خواست براش بگم. گفتم نه اگه بدوني اينجا چه خبره. ميتوني زود بياي خونه يا نه؟ گفت چه خبره ؟ بيام كس بازي ؟ گفتم اگه بياي يه سوراخ ترو تازه بهت ميدم. گفت چي شده ؟ بلا بگو چه خبره. گفتم فقط بيا و قطع كردم. دختره تا ته ماجرا رو خوند و افتاد به التماس. كس ليسي رو ول كرد و يه سره با گريه التماس ميكرد. منم تا ميتونستم كتكش زدم. با ضربه دستم خودم حال ميكردم. پك و پهلو براش نذاشتم. حسابي لهش كردم. با لگد و مشت و چك و..... خلاصه تا نيم ساعت بعد كه شوهرم اومد. تا رسيد و در زد با كون لخت رفتم درو باز كردم. اومد توو من همون دم در شروع كردم از رو شلوار كيرش رو ماليدن.


گفت به به امروز خورشيد از كدوم ور دراومده كه من نبايد ناز بكشم ؟ يه دفعه چشمش افتاد به دختره كه كنار راهرو قوز كرده بود و خفه خون گرفته بود. گفت اهه اين كيه؟ تو چرا جلوي اين لختي؟ منم اصلا توضيح ندادم وفقط رفتم جلوي دختره و پيش چشم شوهرم پامو بالا گرفتم و كسمو بردم جلوي دهنش. اونم كه كار خودشو خوب ياد گرفته بود شروع كردبه مك زدن كسم. شوهرم شوكه شده بود. كيفش از دستش افتاد و اومد جلو. انگار از دور باور نميكرد. اومد جلوتر و خم شد و به دهن دختره نگاه كرد كه چه جوري دور چوچول كس من حلقه شده بود و داشت مك ميزد. شوهرم بالاخره به خودش اومد و گفت اينو از كجا آوردي. با ناز و ادا گفتم ، به اونش چه كار داري لخت شو حال كن. ولي بهت بگم اگه تو كسش بذاري كلامون ميره تو هم ها. كس فقط كس من. بايد كونشو جر بدي. شوهرم از خدا خواسته خنديد و گفت چي از اين بهتر. سالهاست كون ميخوام. تو كه نميدي. بذار با اين كون بچه سال حال كنم. بعد همونطور كه من داشتم به حلق دختره آب كس ميرسوندم شوهرم كيرشو درآورد و با دست مالوند و خركي اش كرد وبه زور فرستاد تو كون لخت خوني دختره.اولش تو نميرفت. تا حالا هيچ جاش باز نشده بود.



كونش هم خيلي تنگ بود. داشت ميتركيد هي كس منو ول ميكرد و داد ميزد و التماس ميكرد. كير شوهرم حسابي خوني شده بود. هي نگاه به خونهاش ميكرد و ميگفت : بدجنس تنها تنها حال كردي. زودتر خبرم ميكردي. هي كيرشو عقب جلو كرد و هن هن كرد. ميگفت آخ جون چه كون تنگي. دارم كيف ميكنم. جووووون چه كوني. منم تو حلق دختره حال ميكردم. تا اينكه شوهرم انقدر تلمبه زد كه نزديك بود آبش بياد. كيرشو بيرون كشيد و گفت يه دقه اون حلقو به ما قرض بده. من با بي ميلي كسمو از دهنش درآوردم و رفتم كنار. شوهرم زود كيرشو تپوند تو حلق دختره و گفت بمك. دختره ديگه تسليم شده بود و اعتراضي نميكرد. قشنگ كير شوهرمو مكيد و آبش رو تا ته خورد. منم تو اين فاصله بي كار نبودم. شوهرم با دستش بهم حال ميداد و انگشتاشو تو كسم ميچپوند. بعدش كه آبش تموم شد و كيرش رو از دهن دختره درآورد من هم دوباره رفتم سراغ دختره و انقدر كسمو مك زد كه تو حلقش ارضاء شدم. جووووووووون چه حالي كردم اونروز. چند بار بعد اون روز هم هي زنگ ميزدم به اون شركت و از كار دختره تعريف ميكردم و ميخواستم كه همون رو بفرستن.پایان
     
  
مرد

 
دکتر بهنام
3سال پيش حميد يکي از دوستامو برا عمل جراحي مغز بستري کرديم حميد 15 روز بستري بود از قبل از عمل تا ريکاوري و بعد از عمل تو اين 15 روز من دائم بالا سرش بودم و دکتر حميد يه مرد 36 ساله جا افتاده خوشتيپ و سر زبون دار بنام دکتر بهنام بود که روزي چند نوبت به حميد سرکشي ميکردو چک ميکرد.خلاصه تو اين مدت با دکتر چندين بار کل کل جک وتيکه اينا افتاد همينجوري باهم رفيق شديم تا اينکه روزآخر که اولين روز بهترن 2سال عمرمم بود حميد و مرخص کرديم دکتر گفت بيا مطب فراموشمون نکني و اين حرفا ما هم کمي تعارف و بعدشم باي و اومديم خونه.تا 6 ماه بايد حميدو هر ماه ميبرديم معاينه و حميد طفل معصوم که تنها رفيقش من بودم و پدر نداشت و يه مادر پير که خودش و به زور جمع ميکرد.سر تاريخ با حميد رفتيم مطب دکتر تا ما روديد خيلي تحويل گرفت راستش خودم جا خوردم يه معاينه 15 دقيقه ايي شد 1.30 گپ و بازم جک و تيکه پروني.وسط صحبتاش اما مريضاي ديگه اش رو هم ويزيت ميکرد.اون روز گذشت و هرماه 1 بار تا 6 ماه همين برنامه بود باورم نميشد هرچي بيشتر ميگذشت دکتر علاقه اش به من بيشتر ميشي تا جاييکه خودم شک کردم که علت اين تحويل گرفتنها چيه.


بعدها بهش گفتم فهميدم که احساس واقعي دلش بوده.خلاصه رفاقت من با کتر عميقتر عميقتر شد ديگه باهم قرار فرحزاد و درکه و سفر و اينا داشتيم تا اينکه يه روز دکتر گفت اينقده حرفت تو خونه ماست که پريسا خواسته شام بيايي خونه و باهم دورهم باشيم.از مطب دکتر اومدم خونه و سريع رفتم دوش گرفتم و اصلاح اساسي تميز کردم و کت شلوار ديپلمات مشکي داشتم با پيراهن سفيد براق و کراوات دودي خلاصه خوش تيپ کردم و با کلي فکرو خيال که چه خواهد شد امشب اومدم سر ميدونی که قرار شد دکتر سر راه بياد دنبالم و سعي کردم 5 دقيقه زودتر از قرارمون برسم چون بهنام خيلي دقيق بود.اونم منو با اين تريپم ديد اولش خنديد ولي معلوم بود خيلي خوشش اومده بودو کلي تعريف که هميشه اين تيپي بگرد و قربون صدقه رفت.سر راه خواهش کردم يه جا نگه داشت ،از يه گلفروشي معروف يه دسته گل گرفتم و از قنادي لادن تجريش هم يه بسته شيريني تر گرفتم.بهنام ميگفت پريسا عاشق شيريني تره و از يه کادو فروشي هم سرر راه يه مجسمه تخت جمشيد که پريسا عاشق بود گرفتم و راه افتاديم ديگه سمت خونه ساعت حدود8.10 بود رسيديم.خونه دکتر يه واحد از طبقات بالاي يه برج بلند تو ظفر بود که شبها از تراس اونجا تقريبا کل تهران خودنماي ميکرد و يه آرامش خاصي داشت. ساعت 8.15 بود و ما پشت در آپارتمان و منم دل تو دلم نبود که ايکاش اولين قرارمون بيرون بوديم راحتتر بودم و اگه از من خوشش نياد و تحويل نگيره و پريسا چه شکلي ميتونه باشه و هي اين فکرا داشت ديوونم ميکرد که آهسته در باز شد و من سرم پايين صداي پريسا رو شنيدم که خيلي با صلابت و مهربون سلام و احوالپرسي کردو با دکتر روبوسي کرد و خوشامد گويي و سرمو که آوردم بالا ديدم واقعا يه فرشته خوشگل و زيبا با يه لباس حرير سبز خوشگل و لخت که تا بالاي رونش افتاده بود و يه شلوار مشکي پارچه اي که خيلي سنگين و زيباتر نشون ميداد روبروم ايستاده و با يه لبخند گرم که واقعا ته دلم نشست و از استرسم کم کرد
دست داد و خوشامد گويي و دعوتمون کرد داخل و بر خلاف توهمات من ظاهرا پريسا هم تو همين نگاه اول ازم خوشش اومد اينو تو کلماتو تعربف و تمجيداش ميشد فهميد که دائم ميگفت بهنام از شما خيلي تعريف کرده و هميشه حرف شما تو خونه ماست.منم مثل لبوي زمستون قرمزو داغ و بي زبون فقط ميگفتم مرسي لطف دارين خواهش ميکنم و از اين حرفا ، دکتر نيش خند ميزد و ميخنديد و يواشکي بهم ميگفت چه آدم شدي و هي سر به سرم ميذاشت و ميخنديد و کم کم آرامش پريسا رو که ديدم با حرفاي صميمي اش منم يخم واشد و شروع کردم به بلبل زبوني و جک و شوخي و باورم نميشد که به اين زودي تونسته بوديم با هم رابطه برقرار کنيم.پريسا خانم دستپختش عالي بود برا اونشب يه سوپ ايتاليايي و مرغ بريان و ماهي سرخ کرده درست کرده بود و سفره شام مفصل ، شام و با کلي خنده و شوخي هاي ملايم خورديم و حدودا 2 ساعت بعد از شام هم از هرچي که فکرش رو بکنيد صحبت و بحثو شوخي و اينا شد و ديگه آخر شب بود يه آژانس گرفتم و پريسا موقع خداحافظي با تشکرهاش از بابت شيريني و هديه و اينا که به گفته خودش واقعا سورپرايز شده بود.هديه ها چيز بارزشي نبود غير منتظره بودنشون برا پريسا خيلي جالب بود.منو خيس عرق کرد و با يه آرامش خاصي به خونه برگشتم.بعد از شب اولين ملاقات خانوادگي ديگه پريسا رو نديدم تا 2ماه بعدش که دکتر گفت 5شنبه مهموني جشن تولد خواهر زاده پريسا ست پريسا دعوتت کرده ، منم بدون هيچ تعارفي رو به بهنام گفتم:مگه اينکه پريسا به فکر ما باشه.
بهنام يه نيم نگاهي به من کرد و گفت: بابک خيلي پروويي مگه با هم کم بيرون رفتيم ، گفتم بابا شوخي کردم و يه جک گفتم و بهنام هم يادش رفت. خلاصه شد 4 شنبه و منم يه دست لباس نو تهيه کردم و ميخواستم يه دست سفيد بپوشم.براي فردا قرار بود منم برم خونه بهنام اينا از اونجا با هم بريم خلاصه تيپ سفيد اسپرت پوشيدم و اصلاح و دوش و.........راه افتادم ساعت 6.15 رسيدم خونه بهنام ، زنگ و زدم پريسا جواب داد و درو باز کرد رفتم بابلا ديدم فرشته خوشگل من تازه از حموم اومده و داره تن وموهاشو خشک ميکنه بهنام هم هنوز نيومده بود. پريسا تا منو با لباس جديد ديد يه چند ثانيه اي فقط نگام کردو يه اوه کشيد و بووسم کرد و تعارف زد بيام تو رفتم رو کاناپه نشستم و اونم رفت تو اتاق خواب لباساشو عوض کنه و بلند بلند هم حرف ميزد و خيلي خوشحال بود که برا تولد خواهرزاده اش ارزش قائل شدم و لباس نو گرفتم و از تو اتاق خواب بلند بلند صحبت ميکرد:مگه ميخوايي بيايي خواستگاري و از اين حرفا بعدشم يهو از اتاق اومد بيرون دامن کوتاه مشکي تنش بود تا بالاي زانو لباسشم هنوز دستش بود فقط سوتين بسته بودانگار يه حرف مهم ميخواست بگه که با اين عجله اومد اومد و با نيشخند بهم گفت:بابک.راستي اگه بخواهي عروسي کني؟؟؟حرفشو همينجا خورد و ديگه ادامه نداد منم گفتم خب؟؟؟ديگه ادامه نداد اصرار کردم که چي ميخواست بگه گفت دلمون برات تنگ ميشه اگه بري؟؟؟گفتم همين؟؟؟گفت اره اين آره رو يه جوري با ناز کشيد و سرش و انداخت پايين که ديگه نتونستم بشينم و تماشا کنم بلند شدم و رفتم طرفش و از دوتا بازوهاش گرفتم و نگاهش کردم و بعدشم سرم و گذاشتم رو سرش و اهسته کشيدمش تو بغلم و بدنش هنوز گرم بود از حرارت حموم و يه لوسيوني ميزد که هم خوشبو بود و هم خيلي نرمترش ميکرد.
تو بغلم چسبوندمش و پشتش با دستام ماساژ ميدادم اونم دستاش و دور کمرم حلقه کرده ود و از سينه هام ميوسيد و لباش گذاشتم رو لبام خيلي آهسته و يکنواخت لب و زبونش رو بوسيدم و کمي خوردم و اونم همينطور يهو چشمم به ساعت افتاد گفتم پريسا دير نشه ، پريسا به خودش اومد و زودي دويد اتاقشو جمع و جور کردو لباس قشنگهاشو پوشيد و بهنام هم همينموقع زنگ زد که من آماده ام پايين زود بياييد و ديگه درا رو قفل کرديم و رفتيم پايين سوار ماشين شديم و را افتاديم ساعت7.30رسيديم خونه آقاي سعيدي شوهر خواهر پريسا.اين خواهر زاده اش اسمش مليکا بود جشن تولد 12 سالگيش بود تقريبا تمام دوستاش بودن.ماهم که اومديم پريسا بلافاصله من رو به مهسا خواهرش و آقاي سعيدي شوهر خواهرش معرفي کرد که نکنه احساس غريبي کنم.آقاي سعيدي از اين آدماي فوق العاده شوخ طبع و بگو بخند بود.مهسا هم بزنم به تخته هيچي از پريسا کم نداشت سفيد و کمي تپل تر و موهاش رو بنفش سوخته مش کرده بود و خيلي بهش ميومد با اينکه بهنام کنارم بود ولي پريسا هر چند دقيقه يکبار بهمون سر ميزد و خلاصه خيلي خوش گذشت فقط اين دوستاي مليکا هي جيغ و ويغ ميکردن و يه کم از اونا کلافه شده بودم و ديگه وقت شام شد و شام رو اوردن که ديگه سرو صداها جمع شد.خونه آقاي سعيدي بزرگ بود براي همه جا بود که راحت غذا بخورن شام که جمع شد ديگه کوچولوهايي که تنها اومده بودن همه رو آقاي سعيدي رسوندشون بقيه مهمونا هم که يواش يواش رفتن ديگه خو.دموني شديم تقريبا من بودم و دکتر و پريسا و آقاي سعيدي و مهسا.مليکا هم که خسته بود رفت استراحت کنه تا 3 صبح آقاي سعيدي حرف زد و همه خنديدن.نميدونم پريسا چي به مهسا گفته بود که از اون اول تا آخر همينجوري نگاه سنگينش رو حس ميکردم يه نگاه خاص و اسير کننده.
از اونشب جشن تولد به بعد همه فکرم توي نگاه مهسا بود و هزاران فکرو خيال خام که آيا چيزي پشت اون نگاه بوده يا نه يه نگاه معمولي بوده ، با اينکه دلم مطمئن بود که نگاه مهسا نگاه عادي نبود ولي هر بار که تو اين فکر که مثل خوره به جونم افتاده بود فرو ميرفتم سعي ميکردم بدون قضاوت و نتيجه گيري فضاي فکريم رو بشکنم و خودمو با فکراي ديگه مشغول ميکردم چون از نتيجه گيري از اون اتفاق خيلي وحشت داشتم نميخواستم اسير يه نگاه بشم که خداي نکرده بعدا اتفاقاتي پيش بياد که بهنام و پريسا و بقيه فکر کنن از اعتمادشون سوء استفاده کردم چون واقعا اينطوري نبوده هرگز به بهنام و خانوادش خيانت نکردم.اگر با پريسا و بهنام راحت بودم فقط بخاطر اين بود که اين يه تمايل کاملا 3 طرفه بود بهنام و پريسا در کنار تمام حسن خلقيکه داشتن تمايلات جنسي خاصي داشتن هرچند هنوز به سکس نرسيده بود ولي واقعا يه آرامش خاصي بين هر 3نفر وجود داشت.بیخیال قضیه شدم.من وضع ماليم بد نبود با يکي از دوستام يه شرکت واردات مواد اوليه رنگهاي صنعتي داشتيم به خاطر کارم بيشتر تو مسافرت بودم و 2 هفته اي بود براي يه تسويه حساب قديمي رفته بودم کرمان.بعد از ظهر دوم مهر ماه 84 بود هواي کرمان سوز خشکي داشت. بارم و بسته بودم و با يه تاکسي از هتل اومدم فرودگاه و با پرواز ساعت 10 صبح اومدم تهران و از فردگاه تا برسم خونه حدودا نيم ساعتي تو راه بوديم. خونه پدري تو کوچه پس کوچه هاي تجريش بود و منم با مامان و بابا که سنشون کم هم (مامان 64 بابا 76) نيست باهم زندگي ميکرديم و خلاصه يه دوش گرفتم و مامان نهار قرمه سبزي درست کرده بود که من عاشقشم ، نهار و خوردم و راه افتادم طرف شرکت ساعت 2.15رسيدم خانوم طاهر منشي شرکت و محسن شريکم و يکي ديگه از کارمندا بنام آقاي محمودي تو شرکت بودن. سلام و احوالپرسي و چاق سلامتي که تموم شد يکي يکي سوغاتي هاشونو دادم و اين وسط خانوم طاهر از همه بيشتر ذوق زده شده بود.
خانم مينا طاهر يه خانوم حدودا 34 ساله خوش قدو قامت و واقعا زيبا و شيرين زبون با لحن کلام واقعا دلنشين بودکه از شوهر معتادش جدا شده بود و با مادرش تنها زندگي ميکردن ما با هم صيغه محرميت خونده بوديم و در اصل همسر صيغه اي من ميشد از اين رابطه فقط محسن اطلاع داشت و چون خانوم ديگه اي تو شرکت نداشتيم که فضولي کنه تقريبا احساس امنيت ميکرد و من از تمايلات مينا واقعا خوشم ميومد اگه نخوام پنهون کنم اين 2 هفته دلم براش خيلي تنگ شده بود هم برا شيرين زبونياش هم برا سکسش. مينا از لحاظ رواني خيلي وارد بود هميشه هر وقت سکس ميکرد از روز قبلش شروع ميکرد به شيرين زبوني ه تيکه جک و البته نه در حضور همه ، تقريبا وقتايي که تنها بوديم. اتاق مار من و محسن دقيقا چسبيده به هم بود و دفتر و ميزمنشي هم وسط سالن.کارمندا ساعت 4ميرفتن منشي با مدير ميرفت اين يه قانون بود محسن ميدونست که مينا هم دلش هوس يه سکس اساسي کرده به روي خودش نياورد م 4 خداحافظي کردو رفت و بقيه بچه ها هم که موقع اومدن نبودن.همه با هم رفتن.يکي دنبال دوست دخترش يکي دنبال مسافر کشي و يکي پيش خونوادش و...شرکت طوري بود وقتي از درب آپارتمان خارج ميشدي درب از بيرون باز نميشد ديگه از درب پاينن هم اگه خارج ميشدي فقط با آيفون ياز ميشد وقتي همه رفتن سکوت مطلق دفتر بود و من و مينا.نميخواستم اون پيش قدم بشه خودم رفتم بالا سرش دست گذاشتم رو شونه هاش گفتم خسته نباشي ما رو نميبيني خوش ميگذره. با يه صداي ارزون که نشون مداد از همون ظهر ثانيه ثاينه انتظار اين لحظه رو ميکشه گفت مرسي ، اين چه حرفيه که حرفشو بريدم و دستمو رو شونه هاش به پهناي 2 کتفش اروم غروم شروع کردم به ماساژ دادنش و ديدم که چشماش خمار شد و گفت دلم برات تنگ شده بود.
ازهمونجا ازپشت صندلي خم شدم و دستامو از 2 طرفش انداختم رو سينه هاش که تو حالت عاديش کلاملا گرد و بي نقصه الانم که سفت و شق شده يود و کمي سينه هاشئ ماليدم و ديدم به ناله افتاد و خودش و رو صندلي رها کرد و از همون بغل سرمو از پشت سرش به گوشاشا نزديک کردم و و موهاشو مش نسکافهاي کرده بود تا حالا به اين خوشگلي نديده بودمش ، منم از همون پشت سرمو بردم جلو و يه بوس آبدار از لپاش گرفتم و لبامو گذاشتم رو لباش که ديدم بي اختيار دست منو که رو سينهاش بود همي ميماليد و فشار ميداد و آروم در گوششش بااهاش حرف ميزدم : مينا جون عزيز نازم ، گل قشنگم ، نميدوني دلم برات يه ذره شده بود و لاله گوششش و که ميمکيدم احساسس ميکردم آبش روان شده و بي معطلي لباسا ش در آرودم و اونم لباساي منو در آوردو خودشو تو بغل من محکم چسبودن و ديوانه وار لباي منو ميخورد و منم از خودم بيخود شده بودم ناخداگاه ميچرخيديم و تا اينکه نزديکه ديوار شديم و منم چسبودنمش به ديوارو يه پاشو به کمک خودش گرفتم بالا و بر خلاف هميشه که خيلي مفصل سکس ميکرديم چون هم اون فوق العاده بي طاقت بود و هم من ديگه بي مقدمه چسبيديم به هم و با دست کير منو رو کوسش هدايت کرد و به محض اين که رفت توششششششش شروع کردم از آروم آروم به تند و نهايتا با هر ضربه رون پاي من يه ناله اي ميکرد و خودشو سفت تر توی بغلم جا ميکرد و از صداش فهميدم به ارگاسم رسيد و کم کم آرومش کردم و تا اينک تلمبه زدن و متوقف کردم و فقط ميبوسيدمش تو بغلم ديدم رمقي نداره سر پا بايسته بردمش رو يه کاناپه بزرگ که وسط سالن بود و خوابودنمش و يه پاشو انداختم رو پشتي کاناپه يه پاشم بازه باز کردم از پاييين شرو ع کردم کوسش رو با زبون تميز کردن و ليسيدن ، اولش خيلي نرم با احساس و دوره کوسش و قلب ميکشيدم و بعدش از صداي نفسهاش فهميدم دوباره داره اوج ميگيره زبونمو لووله کردم انتهاي کوسش و فرو کردم تووو و تمامه کوسش رو با ولع ميخوردم.


بعد از 20 دقيقه برا بار دوم به ارگاسم رسيد و باز هم ولو شد رو کاناپه منم ديگه برام نفسي نمونده بود کمي روش دراز کشيدم و بعد از چند دقيقه اي که با هم حرف زديم مينا رفت از تو يخچال آب انار شيرين آورد که از قبل آماده کرده بود.شيطون ميدونست من عاشق آب انار وسط سکس هستم.بعداز نوشيدن آب انار من رو کاناپه لم دادم و مينا اومد پاينه پام نشست و با کيرم شروع کرد به ور رفتن و همش هم حرفاي عاشقانه ميزد.با کير من اينقده با احساس حرفا ميزد که همين لحن کلامش و حرفاش منو از خودم خارج ميکرد و خيلي سکس رو لذتبخش ميکرد و منم ديگه رهاش ميکردم و فقط با موهاي سرش و صوورتش و گلوشو سينه هاش بازي ميکردم تا اينکه آبمو اورد چشمامو بستم و فقط احساس کردم از تو دهنش خارج نکرد کيرمو و تمامه آبمو کشيده بود تو دهنش و با اب دهنش مخلوط ريخت رو سينه هاشو هي ميمياليد و باهاشون عشق بازي ميکرد.پایان
     
  
مرد

 
حرف دل
دو تا پاهامو به دو طرف باز کرده بود . زبو نشو می کشید روی کوسم و انگشتشو می کرد توی سوراخ کونم . این قدر خوند و خوند و خوند توی گوشم که بالاخره با ترس و لرز خودمو گذاشتم در اختیارش که کونمو بگاد . فقط کونمو . آخه من هنوز یه دخترم . شونزده سالمه و سال دوم دبیرستانم .ا سمم بهنوشه و از یه طبقه متوسطم . دو ست پسر سرمایه دار من امین فقط یه سال ازم بزرگتره . اظهار عشق و علاقه اون حرف نداشت . دوستام بهم می گفتن مواظب باشم یه موقع خودمو راحت که چه عر ض کنم اگه دوستش داری خودتو هیچوقت تسلیمش نکنی ارزشت میاد پایین ولی حرفای قشنگ و صورت معصوم و چشای ناز و رفتار بی ریاش باعث شد که من به امین ایمان بیارم . وای که حرفاش چه قشنگ بود !از بیوفایی دخترا می گفت . -نمیدونم بهنوش من اگه دانشگاه قبول نشم و برم سربازی چی میشه ؟/؟اون وقت میری با یکی دیگه از دواج می کنی ؟/؟-عزیزم به عشق تو قسم به خاطرت صبر می کنم نم چشماشو از زیر پلکاش پاک می کردم . از گریه اون گریه ام می گرفت . بالاخره پس از دو هفته دوستی یه روز که خونه که چه عرض کنم کاخشون خلوت شد منو می بره اونجا و پس از ابراز عشق و تحویل یه سری حرفای قشنگ قصد لخت کردن منو می کنه .


قبلش فکر و ذهن منو آماده کرده بود . با این که حرفای دوستام هنوز تو گوشم زنگ می زد که خودمو مفت نفروشم ولی بوسه ها و هوس کار خودشو کرد . آخه منم آدمم از سنگ که نیستم .؟/؟دل دارم هوس دارم فقط باید مراقب می بودم که پرده ام پاره نشه . کنار استخر خونه نشستیم . و توآغوش هم لب رو لب هم همدیگه رو بغل زده بودیم . اون یه دستشو گذاشت داخل شورتم . برای اولین بار بود که دستی غیر از دست خودم داشت با کوس پشمالوم ور می رفت . حالا مامان بچگیهام منو می شست حسابش جدا بود . من از بچگی به بعدو میگم . واییییییییی در اوج لذت سیر می کردم . پروازی به بی نهایت . خیلی با خودم کلنجار رفتم تا کوسمو به همین قانع کنم . خونه قشنگی داشت امین یه برادر داشت که تو امریکا بود . فقط همین . می گفت قراره عروسشو که من باشم بیاره تو همین خونه .ا ین خونه مال اون میشه . یعنی من یه روزی خانوم این خونه میشم ؟/؟هر چند مادر شوهرمم هست ولی اون موقع اون دیگه پیره ...ملکه این قصر میشم ؟/؟کوسم خیلی خیس کرده بود . داغ داغ شده بود . درست مثل صورتم . سرخ سرخ شده بودم . نفسهام به شماره افتاده بود . او به خوبی اینو فهمیده بود .-عشق من عروس من قول بده تنهام نذاری فقط مال من باشی . من می میرم اگه ببینم این تن و بدن نازت این روح دوست داشتنی و پاکت متعلق به یکی دیگه شده . دوستت دارم بهنوش . دوستت دارم . عاشقتم .


همیشه مال من و برای من باش ...درمقابل حرفاش کم آورده بودم . اگه این یه کون ناقابلو هم که تقدیمش نمی کردم خیلی ضایع بود . وای که چقدر هیجان زده بودم . دوست داشتم زیر کیر محبوبم بخوابم و اون هر کاری دو ست داره باهام انجام بده . قبل از این که پشت به اون روبروی استخر و روی چمنها و زیر سایه چند درخت دراز بکشم کیر درشتو سفید برفی اشو محکم با دو دستام گرفتم و آروم گذاشتم تو دهنم . تا اون لحظه فقط یه ساعت فیلم سکسی اونم تو خونه یکی از دوستای حشریم دیده بودم . می دونستم باید چه جوری به کیرش حال بدم .-آهههههههههه..بهنوششششششششش داغم کردی بگو ..بگو بگو که این لب و دهن تا آخر عمر فقققققققط همین کییییییییییرررررررو ساک میزززززززززززززنه بگو که کوووووووووون خوشگلت همیشه مال من و مال کییییییییررررررررمنه . بگو که قفل کوسسسسسسسس تنگ و قششششششنگت با کلید کییییییییررررررر من باز میشه . با این حرفاش بد جوری جسم و روحمو به آتیش کشیده بود . دوست داشتم زودتر کونمو بندازم رو دهنش تا کوسسسسسسم هم به یه نوایی برسه . -قربون لب و زبون معجزه گرت برم . دوستت دارم .میکککککککککشششششششش بززززززن من دیگه تسلیمتتتتتتتم . تسلیم کییییییررررررتم . یک دفعه با فشار شدید آب کیرشو خالی کرد تو دهنم . داشتم فکر می کردم چیکار کنم راستش اولین بارم چون بود یه خورده چندشم می شد ولی تر سیدم عشقم ناراحت شه . حساب کردم که عشق و محبت حلال همه این مسائله . وقتی که چشای خمار و تن سست امینو می دیدم از این که این طور برش تسلط دارم به خودم می بالیدم . -بهنوششششششش . !بنوششششششش بهنوششششششش !بنوششششششش منم هر چی رو که تو دهنم خالی کرده بود تا قطره آخرشو نو ش کردم . می خواستم بهش ثابت کنم که چقدر دوستش دارم . حالا اون بود که کوسسسسسسمو توی دهنش گرفت .


یه خورده خجالت کشیدم کوسسسسسسم پر مو بود و اصلا چوچوله هاشو تا این موهای دورشو کنار نمی زدی نمی تونستی ببینیش. موهای کوسمو گذاشت توی دهنش و مثل آدامس می جوید از سر مو تا پایینشو . وقتی به ریشه مو می رسید که در واقع بالا و سر قسمت گوشتی کوسسسسسسم بود از لذت زیاد جیغم داشت می رفت آسمون .-امین جوووووون ادامه بده . نگاه به جیغام نکن . واییییییییی چه حالی میده !به جون چمنای بیچاره زیر دستام افتاده بوده از هوس زیاد اونا رو می کندم . مدام به سمت چپ و راست حرکت می کردم هم دوست داشتم زودتر از این وضعیت خلاص شم هم دوست داشتم این وضعیت ادامه داشته باشه . راستش کوسسسسسسسسم هوسسسسس کیییییرررررررکرده بود ولی اونقدر مقاومت داشتم که فعلا کوسسسسسمو برای جلسه اول حفظ کنم .-جووووووووون چه خوشمزززززززززس . دارم پشمک می خوررررررم مثل پشمک شیرینه -واییییییییی سوختم . این چیه که از زیر سیننننننه هام راه افتاده از کوسسسسسسم داره میزنه بیرون . منو به ارگاسم رسونده بود. با این حال تشنه کییییییییررررررربودم سرشو گذاشت رو سینه هام و جوجوهامو میک می زد . دوباره داشت اون حالت بهم دست می داد . منتهی این دفعه انگار طول می کشید تا به قله هوس و اوج لذت و ارگاسم برسم . واسسسسسه گاییدن کونم بی تابی می کرد . واسه همین کف دستشو کشید روی کوسم و با مکیدن سینه هام و کلی وررفتن با من واسه دومین بار راضیم کرد .-امییییییین من کیییییییرررررررمی خوام . خودم کونمو دو دستی تقدیمش کردم . قمبل کرده و دیگه رسیدیم به اول ماجرا .پس از این همه لذت حالا دیگه کیففففف می کردم وقتی که انگشتشو می کرد تو کونم و در ش می آورد . دردم هم می گرفت ولی دندون رو جیگر میذاشتم به خاطر عشقم همه کار می کردم . یه نگام به انگشتش بود . یه نگام به کلفتی کیرش . اینو دیگه چه جوری تحمل کنم ؟/؟!ترشح کوس یه دختر نو جوون مخصوصا در اولین سکسهاش فوق العاده زیاده . از همون برای روون کردن سوراخ کونم استفاده کرد . به خودم فشارآوردم تمام عضلات تنمو به ویژه باسنمو سفت کردم تا کمتر احساس درد کنم . به وقت آمپول خوردن هم همین کارو می کردم . کووووونمو به اتیش کشیده بود .خیلی درد کشیدم . انگار یه چیزی مث نوک یه خنجر به سینه ام می خورد و بر می گشت . قربون کییییییررررررشششششش برم که با من مدارا کرد . نیمساعت طول کشید تا یه هشت ده سانتی رو فرستادش تو کونم .-جاااااان امین منو بکن کوووووووونننننم مال تو باززززززم اگه می تونی بیشتر فروششششش کن همشششششششش مال تو . حالشششششششششو ببرررررررر . منم شده بودم مثل لاتای هوسباز . دلی که از عزا در آورد به من گفت آماده ای ؟/؟-مگه می خوای کجا بریم ؟/؟-میخوام خالی کنم تو کونت .-بریز..کاش زن و شوهر بودیم و تو ی کوسسسسسسسم آب می ریختی .حس کردم سوراخ کونم سنگین شده . بازم خالی کرد . از کیف کردن اون کیف می کردم . تو بغل هم بازم حرفای عاشقونه زدیم .ا ز بس به من التماس کرده بود که هیچوقت تنهاش نذارم دیگه من ازش خواهش نکردم که تو هیچوقت تنهام نذار . چون با این حال و روزش فهمیدم که فدایی منه . وقتی باهم خداحافظی می کردیم قرار پس فردا رو در همین جا گذاشتیم . خیلی حشری و عجول شده بودم .-چرا فردا نه ؟/؟-این جوری بهتره لذتش بیشتره . مهم اول روح و قلب ماست که متعلق به همه .-قربون فکر و ایده ات برم امین واسه همینه که عاشقت شده دوستت دارم و افتخار می کنم که زنت بشم ....فصل امتحانات آخر سال تحصیلی بود ولی دیگه درس تو کله ام جا نمی گرفت . اون که جوون فهمیده و با شعوریه اگه قراره زنش بشم کوسسسسسسمو بهش بدم ؟/؟این جوری حتما می فهمه که چقدر دوستش دارم و بهش احترام میذارم .


بیچاره خاطرشم جمع میشه که من مال اونم و بهش نارو نمی زنم . ولی دو دل بودم و دلم رضا نمی داد . فردای ان روز یکی به موبایلم زنگ زد یه دختر بود نشناختمش . هر چی ازش خواستم خودشو معرفی کنه نکرد که نکرد . فقط موقع خداحافظی گفت که من هووی طلاق گرفته توام . ازم خواست که اوایل بعد از ظهر امروز برم حوالی خونه امین کشیکشو بکشم . انگاری زلزله اومده بود . ولی هنوز دنیا رو سرم خراب نشده بود . انتظار داشتم که همه اینها شوخی یا دروغ بوده باشه . یه گوشه ای پشت یه درختی قایم شدم . بد موقعیتی بود جلب توجه می کردم . شانس آوردم تو یه کوچه خلوت بود که هر کی که می رفت یا وارد خونه ای می شد دیگه بر نمی گشت که منو ببینه . از دور که ماشینشو دیدم بیشتر خودمو جمع کردم . امین و یه دختر خوشگل چند سال بزرگتر از من و خیلی هم آرایش کرده از ماشین پیاده شدند . سر و وضع دختره یا زنه بیشتر به جنده ها می خورد . از کجا معلوم فا میلشون نباشه ؟/؟هنوز امید وار و الکی خوش بودم . هنوز رویایی فکر می کردم . فقط پنج شش متر فاصله داشتیم .-عزیزم اونجارو خوب تراشیدی ؟/؟برقش انداختی ؟/؟-کوسسسسسمو میگی ؟/؟خب اسمشو ببر از کی تا حالا این قدر مبادی آداب شدی ؟/؟....دنیا دور سرم می چرخید و معلوم نبود کی و چه طوری به خونه برگشتم . دخترای نازنین !جنس بیشتر پسرا خرده شیشه داره . نمیگم همشون مث همن . چشم و گوشتونو باز کنین . گول حرفای قشنگ و عاشقونه رو نخورین . آزمایششون کنین ببینین چند مرده حلاجن .


چی ؟/؟من بگم چه جوری امتحان بگیرین ؟/؟مگه این درس فیزیک شیمیه که آخر سال یه مدل سوال و جواب داشته باشه ؟/؟کل اگر طبیب بودی سر خود دوا بکردی .اگه از کون دادن خوشتون میاد که اون مسئله اش جداست در غیر این صورت شما خودتون حساب کتاب کنین ببینین با روحیه طرفتون چه طور می تونین ازش امتحان بگیرین تازه این امتحان با امتحان مدرسه فرق می کنه . این امتحان مخفیه . واونی که امتحان میده خودش خبر نداره مگر این که حس ششم داشته باشه یا خواب نما شده باشه و یا این که فال قهوه گرفته باشه . در هر حال جلوی ضررو از هر جا که بگیرین استفاده هس . بازم خوب شد که کوس ندادم . ولی خودمو نیم کیری که این امین بی ایمان بهم زد بد جوری کونمو سوزوند ..پایان
     
  
مرد

 
اجرت درس دادنم
دو سه هفته به امتحانات پایان ترم خرداد مونده بود که چهارشنبه رفتم به سمت فیروزکوه چون پنج شنبه صبح زود کلاس داشتیم و من باید به کلاس میرسیدم.قرار بود شب خونه چند تا از دوستان بمونم وقتی رسیدم رضا گفت بیا که بموقع اومدی یک شاگرد برای درس صنعتی داری گفتم خوب کی هست؟؟؟گفت بیا تو تا خودت ببینیش.رفتم داخل و با تمام بچه ها سلام و احوالپرسی کردم تا به ساناز رسیدم.دختری که اونشب اومده بود تا درس یاد بگیره.ساعت حدود 11 شب بود بعد از شام ساناز گفت:از درس صنعتی اصلاً چیزی نمیفهمم.گفتم یعنی باید از اول بهت یاد بدم؟گفت:آره.یک کمی فکر کردم و بعد گفتم باشه ولی همش رو یک روزه تموم نمیشه خلاصه دو فصلش رو باهاش کارکردم بعد چند تا تمرین بهش دادم و گفتم برای امتحانات که اومدم این تمرینات را حل کن تا بقیه اش رو بهت یاد بدم.اون شب خیلی شلوغ بود و کار خاصی نمیشد انجام داد.گفت:اجرت درس دادنت رو هم میدم.


من هم با خنده جواب دادم حتماً ازت میگیرم.یادم رفت بهتون بگم که رضا با ساناز قرار گذاشته بود اجرت ساعتی 10هزار تومان و در صورت قبولی با نمره بالا 50 هزار تومان هم جدا بده.موقع امتحانات شد و تو این چند روزی که خدمت شما نبودم رفته بودم پیش بچه ها برای امتحانات که دو روز به امتحان صنعتی مونده بود دیدم رضا صدام میزنه که تلفن کارت داره ، گوشی رو گرفتم دیدم ساناز پشت خطه میگه بقیه صنعتی رو بهم یاد میدی؟؟؟گفتم:باشه ولی اول بیا فلان رستوران.میخواهم ببینمت.گفت:نیم ساعت دیگه اونجام.من هم رفتم اون رستوران.حدود ظهر بود یک چیزی سفارش دادیم و خوردیم.بعد بهش گفتم:تمرینهات رو انجام دادی ؟گفت:آره.گفتم:برای درس خوندن چند تا موضوع رو باید بهت بگم.یکی اینکه باید جائی باشه ساکت و آروم.دوم اینکه اگه تنها باشیم بهتره و سوم اینکه اول اجرتش رو میگیرم.گفت:آخه تضمین میکنی که قبول شم.گفتم:اگه این سه موضوع رو ردیف کنی با نمره خوب قبول میشی.بعد گفتم من دارم میرم خونه و منتظر تلفنت میمونم.ساعت 8شب بود که تلفن زنگ زد.ساناز بود گفت:میتونی امشب بیایی؟؟؟ گفتم:میام.بعد قرار گذاشتیم سر سه راه شهرک و از اونجا رفتیم.تو راه پرسیدم کس دیگه ای اونجاهست؟گفت :دوستای هم خونه ای اش رفته اند پیش یکی دیگه از دوستاشون تا درس بخونن اونها امتحان دیگه ای داشتند.وقتی رسیدیم سرکوچه برای اینکه تابلو نشه من سر کوچه ایستادم و اون رفت تو خونه و درب را باز گذاشت تا من هم چند دقیقه بعد از اون با احتیاط وارد خونه بشم.خلاصه خیلی آرتیستی با کلی احتیاط رفتم تو.آخه توی فیروزکوه خیلی سریع میفروشنت.
یک آپارتمان کوچیک نقلی بود حدود 50 متر یک خواب داشت و یک پذیرائی و یک آشپزخونه اوپن کوچیک که کنارش سرویس بود.نشستیم یک چای درست کرد و آورد.گفتم:تمرینهات رو بیار ببینم.بعد از دیدن تمرینهاش اشکالهاش رو بهش گفتم و وقتی دیدم درسهای قبلی رو خوب فهمیده ، گفتم:خوب قبل از شروع کردن بقیه درس اول اجرت جلسه قبلی رو بده.رفت تو اتاق خواب که مثلاً بره کیف پولش رو بیاره ولی چند دقیقه ای طول کشید وقتی دیدم نیومد رفتم تو اون اتاق دیدم رو لبه تخت یک نفره ای که اون تو هست نشسته و منتظر منه.یک تاپ و شلوارک چسبون تنش بود پیشش نشستم گفتم چی شده؟گفت:پول ندارم.زدم زیر خنده.بعد گفتم اگه هم میاوردی نمیگرفتم ولی به جاش یک شرط داره ، قبول میکنی؟؟؟گفت:چی؟؟گفتم:ببین یک بار باهم حال میکنیم هرکی زودتر ارضاء شد باخته ، اونوقت هر کی برنده شد از اون یکی هر چیزی میتونه بخواهد.گفت:باشه قبوله.هنوز کلامش تموم نشده بود که دستم دورگردنش حلقه شد و لبم رو لبهاش چسبید تو چشمهاش قبل از اینکه بیاد تو اتاق شهوت رو دیده بودم دستم رو سر دادم پایین تا به کمرش رسیدم بعد آروم دستم رو زیر تاپش به سمت بالا بردم همراه دستم تاپش بالا میومد و بدنش نمایان میشد.ساناز دختری سفید با قد حدود 160 و وزن 50کیلو چهره خیلی زیبائی هم نداشت ولی الحق کون خوبی داشت و من تو کفش بودم.چند لحظه طول نکشید که تاپش رو درآورده بودم یک سوتین نباتی رنگ تنش بود که سگکش رو باز کردم تا از تنش در بیاد.
دوتا سینه قشنگ کوچیک با نوک قهوه ای سفت رو به بالا پیش روم بود تو همین احوالات اون هم بیکار نبود و داشت با کیرم بازی میکرد و دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرده بود و از روشرت داشت با کیرم ور میرفت لبهامون به هم گره خورده بود و زبونهامون تو دهان همدیگه رو جستجو میکرد آروم با چند بوسه ریز لبهام رو از لبهاش جدا کرده و به سمت پایینتر رفتم از روی گردنش شروع کردم و بطرف سینه هاش پیش میرفتم به نوک سینه هاش رسیده بودم با نوک زبون نوک سینه هاش رو بازی میدادم و مک میزدم و دورش رو زبون میزدم و با یک دستم سینه دیگه اش رو میمالیدم دست دیگم هم دنبال کار خودش بود و از رو شلوارک با کوسش بازی میکرد.گفتم:صبر کن اینجوری نمیشه بقیه اش رو دربیار و شلوارک و شرتش رو با هم یهو درآوردم و اون هم با آرومی شلوار و شرت و پیرهنم رو در آورد.کوسش سفید سفید بدون حتی یک تار مو.معلوم بود از قبل خودش رو آماده کرده بوده.یک عطر خوبی هم بهش زده بود.بعد بهش گفتم میخواهم حالت 69 بشیم که گفت باشه حالا کوسش جلو صورت من بود و کیرم جلو صورتش .اون شروع کرد به ساک زدن برام و داشت سعی میکرد که کیر من رو تا ته بکنه تو دهنش ولی خوب جانمی شد.کوسش خیس شده بود معلوم بود خیلی داره حال میکنه شروع کردم به لیسیدن کوس کوچولوش با زبون با چوچولش بازی میکردم صدای آخ و اوخش بلند شده بود اینقدر حشری بود و من سریع بازبونم داشتم بهش حال میدادم که توان اینکه برام ساک بزنه رو دیگه نداشت حدود 6 ، 7 دقیقه ای شد ،
تو این حالت بودیم که دیدم داره رونهاش رو به دو طرف سرم فشار میده و با یک لرزش شدید گفت دیگه تحمل ندارم و دارم میام و به اورگاسم رسید من هم دور کوسش و لبه هاش رو بوسیدم و بلند شدم دیدم بی حال رو تخت افتاده.رفتم از تو یخچال دو تا آبمیوه خنک آوردم و خوردیم تا حالش جا بیاد بعد گفت خیلی ازت ممنونم خیلی بهم حال داد.با خنده گفتم:تو که شرط رو باختی و حالا این من هستم که میگم چه کار بکنیم.ولی اگه چیزی که من میخواهم انجام بدی مطمئن باش درس رو بخوبی بهت یاد میدم.گفت :من هنوز دخترم ولی اگه اون هم بخواهی بهت میدم چون قول دادم هرچی بخواهی رو باید بهت بدم.گفتم:اون باشه شاید یک وقت دیگه.پیش خودم گفتم اگه اوپن بودی حتماً میکردم.ولی الان من میخوام از کون بکنمت.گفت:دردش خیلی زیاده.گفتم:پس قبلا چشیدی ، مزه کردی.قبلا کی کرده.گفت:دوست پسرم تو تهرون.ولی اینجا تو فیروزکوه باراولیه که حال میکنم.گفتم:کرم داری؟؟؟ از تو وسلیلهاش یک کرم مرطوب کننده دست و صورت در آورد.گفتم:از این چربتر باشه نداری؟ تو وسایلهای یکی از دوستاش رو گشت و یک کرم دیگه پیدا کرد پماد AD بود و از اون چربتر بود یک بالش زیر شکمش گذاشتم و با پماد شروع کردم سوراخش رو چرب کردن یک کم هم از خیسی کوسش استفاده کردم و با انگشت شروع کردم تو سوراخش بازی کردن.اول با یه انگشت میکردم و بعد از اینکه تمام انگشتم تو میرفت یک انگشت دیگه هم اضافه کردم ، اولش یک خورده آخ آخ میکرد و لمبرهای کونش رو جمع میکرد ولی بعدا یک خورده براش عادی شد وقتی مطمئن شدم که یک خورده سوراخش جا وا کرده رفتم پشتش و گفتم باسنش رو بالاتر بده کیرم رو هم با همون پماد کمی چرب کردم و سر کیرم رو دم سوراخش گذاشتم و بهش گفتم :آماده باش.
گفت:منتظرم.با یک فشار کوچیک تا کلاهک کیرم رفت تو و با دستهام طوری نگهش داشته بودم که نتونه از جاش تکون بخوره تا کمتر درد بکشه.بااین فشار اول یک آخ کوچیک گفت بهش گفتم مواظب باش صدات بلند نشه که همسایه ها میریزن اینجا.بعد آروم یک فشار دیگه دادم و کیرم تا نصفه رفت تو ، ساناز هم دهنش رو روی بالش فشار میداد تا داد نزنه ، وضع رو که اینطوری دیدم با یک فشار دیگه تا ته کردم تو که داشت بالش رو گاز می گرفت بعد کمی مکث کردم تا دردش برای ساناز کمتر بشه و به داخل بودن کیرم تو کونش عادت کنه دهنش رو از روی بالش برداشت گفت خیلی کیرت بزرگ و کلفته دارم میسوزممممممممم آخخخخخخ میسوزهههههههه.گفتم چند لحظه صبر کنی خوب میشه ، بعد آروم شروع کردم به عقب و جلو کردن البته خیلی کم.شاید کمتر از نصفش رو در می آوردم و دوباره میکردم توش.تا یه خورده روان شد و تو همین حال سرعتم رو هم افزایش میدادم و مقدار عقب و جلو رفتنم رو بیشتر میکردم دیگه برای ساناز هم درد تبدیل به لذت شده بود و داشت میگفت جوووووووووننننمممم بکنننننننننن خیلی میخوامممممممم چه کیررررررررری همش مال منههههههههه تا تههههههه بببببککککننننننننننن چه حالی میدههههههههه و من هم تند و تندتر داشتم تلمبه میزدم.حالا هردومون غرق لذت بودیم و من دیگه تو حال خودم نبودم و وحشیانه تلمبه میزدم که دیدم نزدیک ارضاء شدن هستم و برای اینکه بیشتر حال ببرم سرعتم رو کم کردم و مکث کردم تو همین اوضاع بود که دیدم ساناز خودشرو عقب جلو میکنه آروم کشیدم بیرون و گفتم حالا برگرد اول فکر کرد میخواهم بزارم تو کوسش ولی پاهاش رو با دستام تا اونجا که میشد باز کردم هر دو تا سوراخش معلوم بود ایندفعه بالش رو زیرکمرش مرتب کردم و من بعد از مالیدن کیرم رو کوسش سرش رو تنظیم کردم و تو سوراخ کونش کردم دیگه به راحتی داخل میشد و با تلمبه های شدیدی که میزدم سینه هاش بالا و پایین میرفت و احساس لذت تمام وجودمون رو گرفته بود.
همش کلمات تحریک کننده میگفت و قربون صدقه ام میرفت من هم بیکارنبودم و با دستم سینه های قشنگش رو ماساژ می دادم که دیدم با حالتی کاملاً شهوانی اصرار میکنه که بیشتر و تندتر بکنمش من هم که دیگه چیزی به ارضاء شدنم نمونده بود گفتم وقتی میاد چیکار کنم با خواهش گفت اون تو نگهدارم و تلمبه زدن رو ادامه بدم تا اون هم ارضاء بشه.حالت قشنگی داشتیم که نمیتونم توصیف کنم هر دو با هم ارضاء شدیم و این بهمون نهایت لذت رو داد.همونجور که کیرم اون تو بود رفتم سراغ لبهاش که ببوسمش وقتی به لباش رسیدم کیر من هم از اون تو در اومد و با یک بوسه جانانه کنارش ولو شدم دیگه رمق بلند شدن نداشتم و چشمام بسته شد وقتی چشم باز کردم حدود یک ساعتی گذشته بود و من هنوز لخت بودم و ساناز یک شرت و کرست تنش بود و از تو پذیرائی اومد کنارم نشست و گفت:خیلی عالی بود عزیزم ، من هم درجوابش گفتم:واقعا ازت متشکرم که خیلی بهم حال دادی.بعد یک شرت پوشیدم و دیدم یه قلیون درست کرده گفت یک قلیون بکشیم که باید درسمون رو ادامه بدیم.حالا منظورش چه درسی بود بماند.بعد از قلیون تا خود صبح هم درس خوندیم و هم با هم حال میکردیم.پایان
     
  
صفحه  صفحه 14 از 112:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA