انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 15 از 112:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سالگرد ازدواج ما
یک هفته ای تا یازدهمین سالگرد ازدواجمون مونده بود.همش داشتم فکر میکردم که چند وقتی همه چیز تکراری شده و باید یک جورایی تغییر و تحول اساسی درست کنم برای همین تصمیم گرفتم برای شب سالگرد ازدواجمون یک برنامه درست و حسابی درست کنم.روز سالگرد ازدواج از اداره به بانو زنگ زدم و بهش گفتم امروز میخوام یک کاری کنم که امشب رو از شب ازدواجمون بیشتر به خاطرت نگه داری پس حسابی خودت رو برام خوشگل کن و ساعت شش بیا همون رستوران همیشگی یادت نره بچه ها رو امشب بزاری خونه مادر جونت !صدای نفسهاش رو از پشت گوشی حس میکردم و میتونستم بفهمم که حسابی هیجان زده شده.از قبل تصمیم گرفته بودم اون روز رو از ظهر به بعد مرخصی بگیرم و برم استخر و سونا تا بتونم یکی دوساعتی رو حسابی رویا بافی کنم.ساعت شش جلوی رستوران دیدمش سعی کردم روزهای اول آشنایمون رو به یاد بیارم حالا حتی خوشگلتر از اونموقع بود.

شام رو خیلی زود خوردیم من که عجله داشتم بانو نگاهش رو از من میدزد و این منو بیشتر حشری میکرد کلی براش رجز خوندم که بلایی میخوام به سرش بیارم که اگر جای اون بودم میرفتم شب پیش مامانم و خونه نمیومدم میتونستم بفهمم که حسابی حشری شده از رستوران تا خونه حرفی نزد ومن هم سکوت کردم و گذاشتم رویا بافی کنه. وقتی رسیدیم خونه قبل از اینکه در درست باز کنه هلش دادم تو اتاق خواب رفتم روی تخت دراز کشیدم و بهش گفتم که گوشه اتاق واسته و لباسهاش و یکی یکی در بیاره.بانو هم تعجب کرده بود من دیگه حسابی کله ام داغ بود و بانو مثل یک بره اطاعت میکرد وقتی کامل لخت شد خوب نگاهش کردم خودش رو جمع کرده بود بهش گفتم صاف بایسته میخوام خوب نگاش کنم همون زن قبلی بود خوشگلتر از قبل اما چاقتر و هنوز هم یک دنیا جذاب بود رفتم جلو موهاش رو گرفتم و انداختمش روی تخت و شروع کردم بوسیدن و لیسیدن تمام بدنش. بعد با روسری دستاش رو محکم به بالای تخت بستم و نشستم روش حسابی نفس نفس میزد و با هر بوسه و لیس من صدای ناله هاش بلندتر میشد.


کیرم رو که حسابی شق شده بود از تو شلوار بیرون آوردم رفتم جلوتر تا رو سینهاهاش و بعد کیر و تا ته تو دهنش فرو کردم با ولع شروع کرد لیسیدن اما من ول کن نبودم اینقدر به ته گلوش فشار آوردم که چند بار نزدیک بود بالا بیاره دستاش بسته بود و نمیتونست خودش رو نجات بده فقط آروم گفت یواش خواهش میکنم همین جمله منو حریصتر کرد و حسابی دهنش رو صاف کردم بعد برش گردوندم و شروع کردم به ضربه زدن به کپلش ! کون سفید و قلمبش بدجوری تحریکم میکرد تا حالا از کون نکرده بودمش راستش دلم نمی یومد.یکی دوبار هم که خواسته بودم این کارو بکنم نذاشته بود من هم بیخیال شده بودم یکدفعه به سرم زد که این یکی سوراخش رو هم امتحان کنم.با دو تا دستم سوراخ کونش رو بازتر کردم فوری خودش رو جمع کرد یک تف انداختم تو سوراخش و با اون یکی دستم از روی میز کمی کرم برداشتم و کیرم و حسابی چرب کردم نمیخواستم خیلی درد بکشه اما میدونستم که تا چند دقیقه دیگه فریادش بلند میشه یواش گفت مهرداد جون تو امشب چته ! گفتم مگه نگفتم برو خونه مامان جونت چرا اومدی ؟ حالا که اومدی دیگه راه فرار نداری انگار هنوز نفهمیده بود میخوام چیکار کنم دیگه معطل نکردم و سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش تا بخواد بفهمه چه خبره تا ته کیرم تو کونش بود.


صدای جیغش تو خونه پیچید خودم رو آروم روش اندختم و شروع کردم مالیدن پستوناش نفسش در نمیومد ! صبر کردم تا آروم بشه و بعد شروع کردم به تلمبه زدن چنان ناله میکرد که آبم هر لحظه داشت جاری میشد یواش یواش حس کردم که حسابی حشری شده من هم تلمبه ها رو تند تر کردم انقدر این سوراخ تنگ بود که نمیتونستم بیشتر از این خودم رو کنترل کنم و تمام آب کمرم رو تو کونش خالی کردم بعد به رو برش گردوندم تخمهامو گذاشتم توی دهنش و اون هم شروع کرد لیسیدن وقتی خوب حال کردم و دوباره کیرم سیخ شد یواش یواش رفتم سراغ کوسش میخواستم با خوردن کسش دیوونه اش کنم پس از بالا تا پائین شروع کردم لیسیدن ناله میکرد و به خودش میپیچی دوتا از انگشتامو تا تته توی سوراخ کسش فرو کردم و همونطور به لیسیدن و گاز گرفتن چوچوله اش ادامه دادم یکدفعه با یک لرزش ارضا شد اما من ول کن نبودم شروع کردم به بوسیدن کسش و بعد زبونم رو برای اولین بار تا ته کردم توی سوراخش دیگه تقریبا جیغ میکشید و باری بار دوم ارضا شد حالا نوبت من بود اینبار من دو تا سوراخ داشتم پس شروع کردم اول تلمبه زدن کسش و بعد کونش و بعد دوباره کسش بانو که دیگه داشت بیهوش میشد از درد و لذت اما من ول کن نبودم میخواستم اینبار بیشتر از هر دفعه طول بکشه با دو تا دستم سینه هاشو چنان فشار میدادم که از درد داد میزد.بعد دستاشو باز کردم و بهش گفتم روم بشینه و تلمبه بزنه اون از همیشه مطیعتر شده بود و حسابی بهم حال داد بلند شدم و سرش رو از تخت پائین گذاشتم رو زمین و بندش بالا رو تخت و کیرم رو دوباره تو کسش فرو کردم دیگه التماس میکرد و من کیف میکردم بالاخره حس کردم که یک لذتی از توی کمرم داره میاد اما قبل از اینکه به سوراخ کیرم برسه بیرون کشیدم و آبم رو روی صورتش خالی کردم برای اولین بار بعد از مدتها دوبار پشت سرهم خالی شده بودم تمام بدنمون خیس خالی بود کنار بانو دراز کشیدم و توی بغلم گرفتمش بعد از مدتها شب رویایی رو کنار هم گذروندیم و از اون به بعد هر سال در شب سالگرد ازدواجمون یک برنامه حسابی ترتیب میدیم.پایان
     
  
مرد

 
خاطره ای از دوران نوجوانی
رفتم توی کوچه که با بچه ها بازی کنم. دیدم مریم کنار دیوار وایساده و گریه میکنه. پرسیدم چی شده؟ گفت امیر مسخره اش کرده و بهش گفته خپل. مریم همسایه مان بود و با ما رفت و آمد خانوادگی داشت. نسبت به سن 10-12 ساله اش نه کوتاه بود و نه زیادی چاق اما بدن عضلانی و توپری داشت، فقط کمی خجالتی بود و شاید برای همین امیر سر به سرش گذاشته بود. همه مون تازه بالغ بودیم و زودی بهمون برمی خورد. به مریم گفتم برو خونه ی ما پیش خواهرم تا من حساب امیر رو برسم. بدرقه اش کردم تا خونه و به خواهرم مینا تحویلش دادم. مینا دو سه سالی از ما بزرگتر بود و مریم اونو خیلی دوست داشت. خودم برگشتم کوچه و سرگرم بازی شدم. هنوز گرم نشده بودم که خواهرم اومد دم در منو صدا کرد. گفت من و مامان داریم می ریم دندونسازی. مریم داره کارتون تماشا می کنه. به مامانش زنگ زدم، می دونه اینجاست. بذار هر وقت دلش خواست بره. من هم که کلید نداشتم مجبور شدم برگردم خونه. مامان و خواهرم که رفتن، از تو یخچال بستنی برداشتم رفتم طرف پذیرائی که مریم اونجا بود.


توی چارچوب در خشکم زد. مریم روی کاناپه نشسته بود و محو سیندرلابود. پاشنه ی پاهاشو گذاشته بود لبه ی کاناپه که راحت تر باشه. دامنش افتاده بود پائین و چه منظره ای! پاهای سفیدش معلوم بود. رونای کلفتی که اصلا بچه گونه نبودن و مثل مال دخترهای بزرگ حالت زنونه داشتن. امتداد این دو ستون سفید و هوس انگیز در باریکه ی شورتی سفید گم می شد که نازک بود و چیزی رو پنهون نمی کرد. تصویر کم رنگی از اون اندام ورقلمبیده که همیشه حسرت دیدنش رو داشتم جلوی چشمم بود. اصلا فکر نمی کردم این قدر قلمبه باشه. انگار دوتا ماهی کوچولوی چاق رو به زور اون زیر جا داده باشن. دلم می خواست برم وسط پاهاش و صورتم رو اونجا فرو کنم. از هیجان کارتونی که تماشا می کرد پاهاش گاهی باز و بسته می شدن. وقتی روناش به هم می نزدیک می شدن احساس می کردم به صورتم می چسبن و وقتی از هم دور می شدن جا باز می شد که صورتم رو جلوتر ببرم و گرمی و نرمی اندام زنانه اش رو بچشم، صورتم را به روناش بمالم، لبه ی شورتش را کنار بزنم و اندام نرمش رو بمکم.
گنجی که تا اون روز تو شلوار یا زیر دامن ماکسی قایم شده بود حالا جلوی چشمم بود. باید عرضه به خرج می دادم و از فرصت استفاده می کردم وگرنه فقط خاطره ای می شد برای جلق زدن.
تو فکر نقشه ای که باید می کشیدم رفتم کنارش نشستم و بستنی را دادم دستش.
- خودت نمی خوری؟
- حالا تو بخور.
- تو خیلی مهربونی، مثل میناجون.
گفتم تو هم دختر خوبی هستی، از همه ی دخترای کوچه بهتری و خوشکل تر. لبخند رضایت صورتش رو پوشوند و بستنی رو به طرف من گرفت که لیس دوم رو من بزنم. موقع چرخیدن به طرف بستنی قسمت بالای زانوم رو که از شلوارک بیرون بود زیر رونش بردم و همونجا نگه داشتم. در حالی که وجودم سرگرم لذت بردن از این تماس شهوانی بود، انگار که کشفی ارشمیدسی کرده باشم با تعجب گفتم: تو هم مثل مینا دست و پات خنکه ها، هر وقت گرمم میشه صورتمو به مینا می چسبونم تا خنک شم. مریم دست گذاشت روی لپم و گفت: راست می گی، چقدر داغی، از بس بدو بدو کردی. و کف دست خنکش را روی لپم گذاشت. اما آنچه حس می کردم جریان شهوتی بود که از رونش توی تنم می دوید و با جریان تازه ای که از بالا اضافه شده بود آن وسط غوغا می کرد. همش همون خیال اول توی کله ام بود: سرم بین روناش باشه و لپام چسبیده به اونا و دهنم روی شورتش. گفتم این جوری فایده نداره، دستت کوچولوئه، باید صورتمو بچسبونم به پاهات. و بدون آن که منتظر جواب بشم بلند شدم رو زمین جلوش نشستم و گفتم حالا پاهاتو بذار پائین دو طرف سرم. تو رودروایسی این کارو کرد. پاهاش از روی شونه ام رد شده بود و سرم بین اونا بود.
کارتون سیندرلا به ته اش رسیده بود اما کار من تازه شروع شده بود. کمی سرم رو عقب دادم تا صورتم از هر دوطرف به روناش بچسبه: آخیش چه خنکه! البته اصلا خنک نبود و برعکس، گرمای دلنشینی داشت.
- ناراحت که نیستی؟
- نه فقط یه کم قلقلکم میاد.
- اگه بدت میاد بلند شم؟
- نه، راحت باش.
کله ام را یواش یواش عقب جلو می کردم و لپامو به روناش می مالوندم. سرم رو کج می کردم تا لبام با رونیش تماس پیدا کنه. هر دفعه خودمو کمی عقبتر می دادم تا پس سرم به انتهای رون و شورت قلنبه اش رسید و اندام نرمش رو حس کردم. دلم می خواست 180 درجه بچرخم و دهنمو همون جائی بذارم که پس سرم لمس می کرد. دیدن و بوئیدن برجستگی ای که فقط از دور تصویر محوی از اون رو تماشا کرده بودم بی طاقتم کرده بود. گفتم: نوک دماغم می خاره، میشه با پات بخارونم؟ و بی آنکه منتظر جواب بشم کمی چرخیدم و دماغم رو به رونش مالیدم و یوتش یواش به انتهای تنگه نزدیکتر شدم. دیگه دو سه سانتی بیشتر با هدف فاصله نداشتم. در یک لحظه دماغم رو به برجستگی شورتش چسبوندم و در طول شکافی که حسش می کردم بالا و پائین کردم. یک آن پاهاشو جمع کرد و صورتم بین رونا و اندام زنانه اش گیر افتاد. حسی در حد اوج لذت جنسی داشت. چیزی نمونده بود ارضا بشم. اما زود پاهاشو از هم وا کرد. نفس عمیقی کشیدم و سینه ام رو از بوی زنانگی پر کردم. تو همون فرصت کم تونستم شکاف صورتی اندام زنانه و تک و توک موئی که در آورده بود رو ببینم. بلند شدم و دوباره کنارش نشستم. گفتم: تو واقعا بزرگ شدی ها؟
- نه بابا، هنوز بچه ام.
- نه، خیلی هم بزرگ شدی. من چند تا نشونه هست. اولیش این که سیندرلا رو دوست داری و دلت می خواد جای اون باشی، مگه نه؟
- آره، خب بعدیش؟
- بعدیاشو نمی تونم بگم، روم نمی شه، آخه ما که محرم نیستیم؟
- خب چطوری می تونیم محرم شیم؟
یه کم فکر کردم، گفتم: باید مثلا نامزد شیم.
- چطوری؟
- رفتم یه کتاب پیچیدم تو یه روسری که یه خورده مرموز بشه، آوردم گذاشتم رو کاناپه، دستمو گذاشتم روش، گفتم تو هم دستتو بذار، هرچی من می گم تکرار کن. گفتم: ای خدا، تو می دونی که ما چقدر با هم دوستیم، ما رو به هم محرم کن، مثل نامزدا، مثل زن و شوهرها، که بتونیم هرچی دلمون می خواد به هم بگیم. همدیگه رو عاشقانه بغل کنیم و ببوسیم، بتونیم جلوی هم لباس عوض کنیم، خلاصه همه ی کارائی که نامزدا می کنن ما هم بکنیم.
مریم همه ی اینها رو طوطی وار تکرار کرد.
- خب دیگه محرم شدیم، فقط باید بین خودمون بمونه. اگه کسی رازمونو بفهمه دیگه نمی تونیم با هم دوست باشیم.
- من که نمی گم. حالا بگو اون نشونه های دیگه که من بزرگ شدم چی بود؟
دستشو گرفتم و لپشو بوس کردم. گفتم تو هم منو بوس کن تا عهدمون کامل بشه. بوسیم که کرد خیالم راحت شد به هدف می رسم. گفتم: دلیل اول این که دخترا وقتی بزرگ میشن ممه هاشون هم بزرگ میشه، مال تو هم شده، ببین، تو دست من جا نمی شه. خیلی آروم دستم رو قالب سینه ی سفتش کردم که هنوز با سوتین آشنا نشده بود. دوباره جریان برق توی تنم راه افتاد ولی خودمو کنترل کردم و دستمو از رو سینه اش برداشتم. می دونستم عجله و بی احتیاطی کار رو خراب می کنه.
مریم یه کم سرخ شد ولی چیزی نگفت. گفتم ببین، درسته که ما محرم شدیم ولی اگه دوست نداری بقیه شو نگم. انگار بهش برخورده باشد گفت: نه، بگو، می خوام بدونم. گفتم زیر بغل و اونجات هم مو در آورده. مال بچه ها که مو نداره.
- از کجا می دونی؟
- خب همین یه دقیقه پیش دیدم، از روی شورتت پیداست. یه کم پائینترشو، اگه ناز کنی خیلی خوشش میاد، همونجا که دماغم خورد بهش یه جوری شدی. می خوای نازش کنم؟
بی آنکه منتظر بشم دستمو گذاشتم روی پاش و آروم آروم رفتم طرف شورتش. به جای حساس که رسیدم شروع کردم به مالیدن. روناشو به هم چسبوند.
- نترس، طوری نمی شه.
- نمی ترسم، روم نمی شه.
- یادت باشه ما به هم محرم شدیم، تو هم دستتو بذار روی مال من، خوشش میاد.
دکمه و زیپ شلوارکم را باز کردم و دستشو گذاشتم روی برجستگی شورتم.
- باش بازی کن، بگیرش، فشارش بده.
بالاخره از روی شورت گرفتش. با دو دلی لمسش می کرد ببینه چه اتفاقی می افته. گفتم: اگه از توی شورت بکنیم بیشتر کیف داره. آروم دستمو کردم تو شورتش. اندامش دستم رو کاملا پر کرد. بی حرکت نگهش داشتم تا عادت کنه. بعد انگشتمو لای شکافش گذاشتم. مرطوب بود. اون موقع نمی دونستم که این علامت ارضا شدن تدریجیه. ازش خواستم اونم دستشو بکنه تو شورتم. وقتی گرفتش دیگه کاملا سفت و بزرگ شده بود. من مال اونو می مالیدم اونم مال منو. بعد از یکی دو دقیقه حسابی خیس شده بود. منم دیگه نمی تونستم صبر کنم. گفتم حالا رسیدیم به اصل نامزد بازی. باید خودمونو لخت بچسبونیم به هم. به پشت خوابوندمش رو کاناپه. شورتشو کشیدم پائین. خدای من چه هلوئی. لباش به هم چسبیده بود،چوچولش معلوم نبود. هنوز کوچولو بود و اون لا قایم شده بود. یه کم از هم بازش کردم. توش صورتی بود و از خیسی برق می زد.
- چه گل قشنگی داری.


بوسش کردم و بهش زبون زدم. بعد شلوار خودمم کشیدم پائین. رفتم روش. خودمو بهش می مالوندم و فشار می دادم. نوکش که می رفت لای پاش حالی به حالی می شدم. دو سه دقیقه نکشید که آبم اومد. یه دقیقه ای بی حرکت بودم. بعد بلند شدم.
- خیلی عالی بود، مگه نه؟
- منم خوشم اومد.
درحالی که تمیزش می کردم توضیح نیم بندی راجع آب مرد وزن دادم. دوباره همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدیم. تاکید کردم این راز بین خودمون بمونه. مریم را تا دم در بدرقه کردم. چند دفعه ی دیگه هم با هم بودیم ولی هیچ کدوم مثل دفعه ی اول یادم نمونده
     
  
مرد

 
تا آخر خط
اون شب عروسی دختر دایی ام بود . مادر بزرگ و پدر بزرگ و پدر و مادر و خواهر بزرگم دیگه خیلی خسته شده بودند و میدونو به ما جوونترا واگذار کرده بودند که بر نامه بزن و برقصو تا صبح ادامه بدیم . من مونده بودم و خاله جونم . خاله جون که میگم فقط یه هفته بزرگتر از من بود . هردومون 17سالمون بود . قرار شد که من اونو برسونمش خونه . اون شب تماشای دخترایی که دامنهاشون تا یه وجب بالاتر از زانو می رسید و لباسایی بدن نما و توری پوشیده بودند عجیب وسوسه ام کرده بود و بیشتر از اینا دخترایی بودند که با جورابهای توری و نازکشون یه نمای خوشگلی از پاهاشونو تو دید گذاشته بودند . دلم می خواست اون پاهارو بغل کنم و از پشت همون جورابا لیسشون بزنم . حال کنم و یه جق درست و حسابی هم بزنم و آبمو رو همون جورابشون خالی کنم . بعضی وقتا مسیر هوس از خود هوس هم هوس انگیز تره . نصف بیشتر دخترا همچین حالتی داشتند .


همه مدل رنگی به این پا ها میومد . مشکی سفید .. اونایی که کوچیک تر بودند و جوراب شلواری هم پاشون بود بازم تحریکم می کردند . موقع رقص خودمو بهشون می مالیدم . یه بار دستمو به یکی از این پاها مالیدم و انتظار همراهی داشتم که لگد محکمی خوردم . آدم این جمعیتو با این تن و بدنای زیبا ببینه و نتونه کاری بکنه .؟/؟رفتم توالت و به یاد همه خواستم یه جقی بزنم که دیدم این جوری تمرکزم به هم می خوره . گفتم بهتره به فکر یکی از اونا این کارو بکنم . دوباره رفتم یه دیدی به جمعیت انداختم . واییییی چی می دیدم . خاله درسا یه جوراب توری سفید خوشرنگ پاش کرده بود که با لباس خوش مدلش که یه رنگی بین بنفش کم رنگ و صورتی پر رنگ بود خیلی میومد . چرا تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم . یعنی میشه به یاد خاله جلق زد ؟/؟از این چیزا تو وبلاگ امیر سکسی زیاد خونده بودم ولی به ذهنم خطور نکرده بود که به یاد خاله جونم همچه کاری بکنم . در هر حال به یاد او این کارو انجام دادم و دیگه رفتم تو نخ خاله جون . شده بودم مرید ش . هر کاری می گفت انجام می دادم . از این که چشم پسرای دیگه دنبالش باشه ناراحت بودم .
بالاخره مجلس تموم شد و یکی از فامیلا موقع بر گشتن ما رو رسوند خونه بابا بزرگ . خونه ما و خاله اینا از هم دور بود و دیگه نزدیک صبح بود و همون جا موندم و من و خاله جون رفتیم تو اتاقشون بخوابیم . از بس رقصیده بود و خسته که همونجا دردم گرفت خوابید . تختش طوری بود که منم می تونستم کنارش بخوابم . شیطون رفته بود تو جلدم . وسوسه شده بودم . جورابشو بو کردم . چقدر خوشبو بود . بوی نویی می داد . یه بویی که با عطر بدن درسا قاطی شده بود وبابوی پای صابون زده . شایدم شامپو بدن و عطرای دیگه ... دامنش کوتاه بود و تمام پاش و جوراب شلواریش تو دیدم قرار داشت . یه خورده از لبه دامنشو که بالا دادم دیدم حالت جوراب طوریه که بیشتر کونشو پوشش داده . زبونمو کشیدم رو کف پاش روهمون جوراب قشنگش . سفید ملایم .. پوست بدن درسا هم از جورابش سفید تر و لطیف تر بود . انگشتمو به آرومی رو پاهاش می کشیدم و تا بالا می رفتم . آخ که چه حالی می داد . یه لحظه حس کردم یه تکونی خورده . واسه دو سه دقیقه ای ساکت شدم . دوباره شروع کردم . از مچ پاهاش رسیدم به قسمتای گوشتی ترش . از یه پا شروع کرده و بعد از رسیدن به آخرش اون یکی رو هم بی نصیب نمی ذاشتم . البته زبونم رو یه پا بود و کف یه دستم روپای دیگه . حالت زانوهاش چه قشنگ بود . دهنمو تا اونجایی که می تونستم بازش کردم . قوزک پا و زانوشو گذاشتم تو دهنم . نفسهام تند شده قلبم به شدت می تپید . فوق العاده هیجان زده شده بودم . از پشت زانو یواش یواش به رون پاش رسیدم . جووووون جوووووون هر چی بالاتر می رفتم چاق تر و خوشگل تر می شد . جوراب کیپ پاش بود . دوست داشتم بذارمش تو دهنم و اونو بجوم . یه خورده از جوراب پشت زانو رو به طرف خودم کشیدمش و تو دهنم چر خوندم . آخ دلم رفت . کیرمو در آورده و خیلی آروم از بالا تا پایین پای درسا رو کشیدم . وقتی که قسمت رون تموم شد رسیدم به قسمت کون ... وای جای شما خالی . اصلا چی دارم میگم . شریک میخوام چیکار .
عجب جوراب با حالی بود . نصف بیشتر کون درسا رو پوشش می داد و اون بالا یه خورده از کونش لخت بود و پشتشم یه شورت نازک صورتی رنگ خوشگل .. واویلا شده بود .. زبونمو گذاشتم رو جوراب روی کونش . این دیگه چی بود دیوونه ام کرده بود . کمی که بالاتر رفتم همراه با بوی عطر و تازگی جوراب یه بوی عجیب دیگه ای به مشام می رسید . متوجه نشدم چیه . دستم روی کیرم بود . به کون و پاهای پوشیده درسا نگاه می کردم و جلق می زدم . اونقد ر کیف می کردم که با دوسه حرکت دست آبم داشت میومد ولی نمی خواستم به زودی خیس کنم . دوست داشتم این کارو پس از کلی حال کردن انجام بدم . چند بار رفت تاآبم بیاد عقب نشینی کردم ولی در یکی از این دفعات نتونستم جلوی آبمو بگیرم و چند قطره ای ریخت روی تشک و یه قطره هم افتاد رو قسمت پایین جوراب درسا . یه تکونی به پاش داد و من کنارش دراز کشیدم . تشکشو کثیف کرده بودم وحتما حالا که دراز کشیده بودم آبای کیرم به پیرهنم چسبیده بودند . یه خورده خنک شدم . ولی استیل کون درسا به اندازه ماه شب دوازده داخل جوراب بود و بقیه اش بیرون . با این که اون قسمت بیرون از جورابش هم شفاف و هوس انگیز بود . پس از چند دقیقه ای هوسم دوباره بر گشت . قسمت بالای جوراب بین دو تا برش کون درسا رو گاز می زدم . اوخ که چه کیفی می داد . بازم یه بوهای عجیبی میومد . در حال زبون زدن وسط کونش بودم که دیدم روی زبونم یه چسبندگی خاصی پیدا کرد . اون قسمت از جورابی که مربوط به وسط کون خاله کوچولوم و لای پاش می شد کاملا خیس بود بدون این که من زبونی زده باشم . یعنی این شاشیده ؟/؟ولی بوی دیگه ای داشت . دیدم بازم تکون خورد . قبل از این که خودمو جمع و جور کنم صدای درسا جون در اومد -پیمان چقدر لفتش میدی نمی خوای تا آخر خط بری ؟/؟ترسیدم و لرزیدم و خجالت کشیدم ..-درسا جون قصد بدی نداشتم .
شمد از روت افتاده بود اومدم بکشم روت سر ما نخوری . نمی خوام منحرف شم .-این چه شمدیه که الان یکساعته داری می کشی روم . دست و پاتو گم نکن . منم دارم حال می کنم فکر نکن خیلی زرنگی . با جوراب حال کردی و حال دادی . برو زیر جوراب جاده انحرافیه ولی یه اتوبان صاف و بدون دست اندازی اون زیر می بینی . یه راههایی واسه عبور داره . مراقب باش تو مسیر خودت بری و از اتوبان که رد شدی به دره سقوط نکنی . جوراب مال تو , زیرشم مال من . تا زیر جوراب که نباشه خود جوراب حالی نداره .-درسا عزیزم تو دیگه کی هستی . کاش از اول می گفتی -اینم واسه خودش یه حالی داشت . حالا هم هر جوری که عشقته باهام حال کن . فقط کونم کیییییییرررررررر میخواد کیر . تمام تنم تو لذت هوس داره می سوزه . یه خورده از آبتو بذار واسه سوراخ کونم . من تا حالا کون ندادم . از بس دوستام از کون دادن خودشون گفتن دیگه دلم رفته . می خوام منو بگایی تا مزه اشو بگیرم . یه خورده جوراب توری خاله رو از پشت و بالا کشیدم پایین . تمام کونش لخت توی دیدم قرار گرفت . اول اون قسمت از جورابی رو که کشیده بودم پایین درسته فرو کردم تو دهنم . گاز می زدم و می جویدم . انگار داشتم گوشت تن و کوس و کون خاله جون درسا مو می خوردم .-پیمان چیکار می کنی پاره اش می کنی -به درک یکی دیگه واست می خرم -از دبی واسم آوردن . وقت کو برم دنبالش بگردم .
به جاش کونمو گاز بگیر . بعدا دوباره برو سراغ این کارا . سطح کونش خیس بود . دو طرفشو باز کردم . منشا خیسی از کوسش بود . دستمو گذاشتم لای پاش و کوسشو تو چنگم گرفتم و محکم به طرف جلو فشارش دادم طوری که کونش یکسره به لرزه افتاده مثل ژله می ارزید .-نهههههه نهههههه نکن نکن اون وقت می چسبم بهت یگم کوسمو بکنی . خیلی خیس کرده بود . انگشتامو که از کوسش خیس شده بود فرو کردم تو دهنم و پاکش کردم -پیمان جورابمو در بیار -بازم برام می پوشیش ؟/؟-آره آره هر وقت توبخوای . با این حال دلم نمیومد جورابو از پاش در بیارم . تا مچ پاش رسوندم و همونجا نگهش داشتم . زبونمو گذاشتم رو کوسش و با دندونا چوچوله هاشو می جویدم . خیسی کوسشو فرستادم طرف سوراخ کونش . واسه کون دادن به رقص افتاده بود . خودشو از نیمتنه لخت کرده بود و متوجهم کرد که سینه هاشم نیاز داره . کیرمو به کونش چسبوندم و جفت سینه هاشو گرفتم تو دستام . چقدر سخت بود گاییدن سوراخ کون این خاله جون . باعث افتخارم بود که افتتاح کننده کون خاله جون باشم ولی درد اولیه رو چه جوری واسش عادی کنم -شک نکن پیمان می دونم خیلی درد داره ولی صبرم زیاده .
بهتر از اینه که حسرت بکشم و خواب کیرو ببینم . اینو که گفت دل شیر پیدا کرده و پس از ده دقیقه تحمل و کمک من کون کوچولو ولی تپل و گوشتی خاله تسلیم من شده بود . کیرم اون چینهای کوچولو و ناز سوراخ تنگ درسا خوشگله رو باز کرده بود . بازم خوب بود که کیرم در حد و اندازه های متوسط یود و در این آغاز کار بهتر می تونست با این مدل کون تمرین کنه و اونو راحت سر کیف بیاره . کونشو به وسط یدنم چسبونده و خیلی آروم با حرکاتی خفیف باهاش حال کردم . دیدم داره کونشو می چرخونه -درسا تو دردت نمی گیره -نه دارم حال می کنم حال .. کیرت داره به تمام تنم و سوراخ کونم انرژی میده . حالا که نمی تونی فرو کنی تو کوسم باید با این سوراخم حال کنی و حال بدی .کوسمو باید بخوری ها .. چرخش و گردش کونش خودش یه عالم دیگه ای بود . با چند تا پیچ و تاب کونش دیگه نتونستم تحمل کنم و آبم اومد . بعد از اون یه بار دیگه این بار یه مدتی طولانی کوسشو لیسیدم و اونو سر حال آورده و به ارگاسم رسوندمش . چند دقیقه ای واسم ساک زد . تازه یادمون اومد که در اتاقو قفل نکردیم . دررو از داخل قفل کردیم و اونم دوباره جورابشو تا آخر بالا کشید و دوتایی که حسابی خسته و سر حال بودیم تو بغل هم خوابیدیم . چند ساعت بعد وقتی که خاله درسا از خواب بیدار شد دید که من دوباره مشغول لیسیدن جوراب هوس انگیزش هستم .. پایان
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سارا
سارا دختر باجناق بزرگمه یعنی دختر خواهر خانومم وسه ماه پیش عروسیش بود یه هیکل توپ سکسی داره که کیر پیرمردم براش سیخ میشه درشت و چاق وقتی راه میره لنبرای کونش بالا و پایین می پرن و ادمو مست مست می کنه. یه روز به خانومم گفتم سارا از پایین کشیده به خاله هاش از بالا به عمه هاش دیگه معلوم چیه. بعد از عروسیش جریان پا گشا و از این حرفا بود هر جا بود ما رو هم دعوت می کردند من هم از دیدش بی نصیب نبودم. حسابشو بکنین یه هیکل سکسی سیر نشو اونم تازه کیر دیده که کیر هر مردی رو با کیر شوهرش مقایسه می کنه که از کیر شوهرش بزرگتره یا کوچیکتره اینو از نگاهاش به جلو مردای فامیل فهمیدم و دونستم که خوب سیر نمی نشه.


خونه سودی خواهر خانم کوچیکم مهمون بودیم (سودی همونی خودشو کردم و قول داد هرکی رو من خوشم اومد اونو واسم جور کنه )هنوز جمع شلوغ نبود من زودتر از مردای دیگه اونجا بودم و خودمونی جمع بودیم و من چشم از کون سارا برنمی داشتم سودی متوجه شد و حرفی نزد خانمم رفت دستشویی سودی اومد در گوشی گفت چیه واسه سارا سیخ کردی ؟دستمو گرفتم از کیرم هم سارا متوجه شد هم سودی . گفت برات زنگ می زنم خلاصه مهمونی تموم شد اومدیم خونه خودمون به خانمم گفتم بمیری سارا دست تو و سودی رو بسته یه چند سالی بکشه چی میخواد بشه خانمم گفت اره بلا برده می گفت عزیز ویلا ن بمونه چه کیفی میده میگیم ازیر امیر(شوهرش) دیگه نیام بیرون ولی حیف اون زود تموم می کنه من فهمیدم شوهرش ناشی و از این اسپری و قرص سر در نمی اره کیرم حسابی سیخ بود خانمم زد سر کیرم .گفت بی تربیت بی جنبه واسه خواهر زده منم سیخ میشه. گفتم تو بهش چی گفتی؟ گفت منم نخواستم زیاد روش باز بشه فقط گفتم به مرور خوب میشه به شوخی گفتم اگه سیر نمی شه خودت می دونی من متخصصم با دست به سینه ام زد و گفت لازم نکرده تو همون منو سیر کن .کیرموگرفته بودم دستم و گفتم تو که سهلی مامانت و و خاله هات و خواهرت و همه طائفتو سیر می کنم (هرچند که مامانش و خاله هاشو خواهرو زن داداششو گاییده بودم) بااین حرفا طوری گاییدمش که نمی تونست پاهاشو جمع کنه تا چهار بار ارضاش کردم خلاصه گذشت تا اینکه سودی زنگ زد وگفت خودتو اماده کن گفتم کی؟ گفت الان گفتم ای به روی کیرم گفت فقط یادت باشه باهم ارتباطی نداریم میای خونمون به بهانه بردن چیزی منتظر من می مونی ساراهم اینجاست منم اونو پختم حسابی حشریش کردم الان یک پارچه اتیشه به زورم بکنیش فیس می خوابه زیرت خلاصه بازم قرص واسپری رفتم زنگشون رو زدم سارا گفت کیه ؟گفتم داودم اون شناخت رفتم بالا در و باز کرد با یه چادر بود زیرش شلوارک وتاب بعداز احوال پرسی گفتم پس خالت گفت رفته بیرون پرسید کاری داشتی؟ گفتم اره اونشب یه برگه ای افتاده بود برام نگه داشته اونم یه کم با شیطونی گفت برگه چیه؟ نکنه نامه مامس پس به عزیز بگم گفتم به عزیز کنده ترش بگو گفت نمی ترسی دیگه ؟گفتم نه ادم مگه از زن می ترسه زنو باید عین موم تو دستت بگیری فشارش بدی. اون یه کم جا بجاشد معلوم بود که داره تکون می خوره گفت عزیز دیر میاد بلند شم یه چایی درست کنم باهم بخوریم چون کنارم نشسته بود خواست بلند شه دستم گذاشتم رو چادرش طوری که نفهمید خواست بلند شه چادرش گیر کرد واز سرش افتاد همه چیش ریخت بیرون یه کمی بگی نگی سرخ شد گفت وای ببخشید گفتم عیب نداره شرمنده زیر دست من بود با من حرف می زد ویادش رفته بود چادرشو جمع کنه منم مات ومبهوت هیکلش رو بر انداز میکردم گفتم سارا مردی خودتو جمع کن اون یه دفعه یادش اومدبه جلوش نگا کرد حتی قلمبگی کوسشم پیدا بود به شوخی بهش گفتم شما زنا این چادر نداشتین راحت بودینا چیه همش درد سر اونم بی خیال افتادن چادرش گفت اخ گفتی اقا داود من همش می گم نمتونم چادر نگه دارم مگه امیر گوش میده گفتم الان راحت باش منکه غریبه نیستم اونم خدا خواسته چادرشو انداخت رو شونش وای که چه گوشواره هایی داشت یعنی قیمت سکسشو دو برابر می کرد گفتم سارا با امیر چه جوری این روزا همش ور دلت دیگه؟ یه خنده ای کرد وگفت نه بابا دوروز بعد عروسی رفت سر کار گفتم اگه من چاش بودم تا یه ماه پیشت می موندم حیفه ادم نو عروس اونم مثل تورو ول کنه اونم گفت اقا داود شما که یه چیز دیگه این عزیز همش ازشما تعریف می کنه دیگه حسابی حشری بودم گفتم چیه به عزیزت حسودیت میشه؟ گفت اره پس چی.



گفتم می خوای جای عزیزت باشی گفت می شه؟ گفتم تو بخوای چرا نمی شه گفت از خدامه ولی می ترسم عزیز سودابه بیاد گفتم نترس تااون بیاد جمع میکنیم فرصتش ندادم دست کردم سینه هاشو گرفتم دیگه ساکت بود لباشو انداختم تو دهنم زبونمو کردم تودهنش اونو مثل کیر مک میزد دست کردم تو شلوارکش با پشت دستم دادمش پایین وای چه کوسی از مال خاله هاشم تپل تر بود یه دونه موهم نداشت اوقدر ابکی بود دستمو تکون میداد فرج فرج می کردگفتم تپل بریم رو تخت یا اینجا گفت هرچی شما بگی لختش کردم خوابوندمش رومبل ازسر تا پایین براش و کوسشو خوردم جیغ می زد یه دفعه حالش عوض شد گفت وای چرا این طوری شدم؟ وای وای وای بدنش تموم به لرزه افتاده بود من می دونستم ارضا میشه گفتم چیه تا حالا این طور نشدی؟ گفت نه گفتم چرا ؟گفت مال ما کردن ودر اوردنش پنج دقیقس گفتم الان حالت چطوره گفت الان خوبم ولی انگار اب کل بدنمو میکشیدند کیرمو هنوز در نیاوره بودم شلوار و شورتو کشیدم پایین تا کیرمو دید رنگش پرید وترسید گفت چه کلفته عزیز اینو چه جور می کشه گفتم نترس تا این تخمامم توهم می کشی گفت وای نه جر می خورم گفتم نترس .کیرمو بردم جلو دهنش گفت چیکارکنم ؟گفتم ساک بزن گفت ساک چیه ؟گفتم بخورش گفت میشه مگه؟ گفتم من چطور کوس تورو خوردم اول نوک کیرمو مزه کرد دوباره نصفشو کرد تو دهنش. سرشو گرفته بودم عقب جلو می کردم گفتم بسه دیگه بخواب رو مبل خوابید گفت بزار نگا کنم زیاد تو نزاری گفتم باشه. پاهاشو دادم بالا وباز کردم خودش کوسشو می دید گفت وایییی چه باد کرده کیرمو مالیدم به کوسش یه کم خیس شد دستمو بردم جلو دهنش گفتم یه کم تف کن اونم تف کرد تودستم مالیدم به کیرم گذاشتم دم کوسش نوکش رفت ولی وسط کیرم نمی رفت گفت داود چقدر کیف میده یه ذره بیشتر بده یه کم دیگه فشار دادم لبهای کوسشو باز کرد رفت تو یه کم درد داشت ولی حالش بیشتر بودیه کم صبر کردم گفت تکان بده عقب جلو کردم گفت ویییییییییییی چه کیفی میده محکمتر بزن منم به شدت ضربه میزدم وسارا حال می کردگفت بزن بزن دارم باز اون جوری میشم باز بدنش لرزید ارگاسم شد از کوسش اب راه افتاده بود



یه کم حالش جا اومد گفتم سارا جدی می گی تا حالا این طور نشدی؟ گفت جون تو گفتم می دونی چرا ؟گفت چرا گفتم به این میگن ارگاسم هر زن ومردی بعد یه مدت کردن ابشان می اد و بقول خودمان ابشون رو میریزند چون مال شما کوتاهه شوهرت زود می ریزه وتو نمی ریزی بعد اونم شوهرت نمی تونه ادامه بده. به من گفت تو نریختی گفتم نه گفت پس یه بار دیگه گفتم اخه من بریزم شکمت بالا می اد گفت ازت بچه می خوام ولی زوده پس چی بکنیم؟ دست رو سوراخ کونش کشیدم گفتم زاپاس که داری. گفت وایییی نه جرمی خورم گفتم از جلوم می ترسیدی دیدی که تاته رفت تو اصلاحالیت نشد. دیگه حرفی نزداب کوسش رو رو سوراخش مالیدم انگشتمو کردم تو عقب جلو کردم دوباره دو انگشتی تا اینکه خوب گشاد شد کیرمو اب دهن زدم گذاشتم دم سوراخش سر ش رفت تو گفت یه کم درد داره یه کم صبر کردم دوباره فشار دادم نصفش رفت دیگه باز شده بود با فشار دوم تا خایه هام رفت تو یه کم درد داشت یواش تلمبه می زدم اونم دیگه اخ واوف می کرد با کونش رو کیرم قرمیداد گفتم چطوری گفت بهتر ازاین نمی شه از کوسم بیشتر کیف میده .کیرمو در میاوردم سوراخ کونش همون طور باز می موند دوباره که توش می کرد صدای اوییی اون تموم خونه رو پر می کرد ابم داشت می اومد گفتم سارا دوست داری توکونت بریزم گفت بریز عزیزم فقط بکوب منم با شدت تلمبه می زدم تا اینکه دو تایی خالی شدیم .بی حال رو سارا خوابیدم فقط فهمیدم در باز شد فکر کردم سودیه بی خیال شدم سارا هم بی حال بود چون سه بار ارضا شده بود چشماشم بسته بود یه دفعه دست مردونه ای رو دوشم احساس کردم سرمو برگردوندم محمد شوهر سودی رو دیدم اشار ه کرد که ساکت باشم وبلند شم بلند شدم کیرمو ازتو سارا بیرون کشیدم ابم داشت از کونش بیرون می زد سارا گفت اقا داود یه کم کونومو فشار بده جمع شه اخه هوا می کشه این کا رو براش کردم اون بی حال خوابید. رفتیم تو اتاق خواب گفت خسته نباشی نامرد مگه قرار نبود تنهایی رو باسکول نریم ؟گفتم خوب زنا ی همدیگر روگفتیم دیگه. گفت پس تو اینجا تو خونه من چی می کنی؟گفتم خوب تو هم یکی رو جو ر کن ببر خونه من گفت ناکس ببین کی رو هم طور کرده تنهایی چه کوبیدنی هم می کرد گفتم خیلی وقت بود اومدی گفت نه از وفتی رد کردی تو کونش گفتم ولی محمد خیلی ماله با اینکه تا زه اس ولی جفتی ام تا ته می کشه



گفت جورش کن ببینیم گفتم من می رم پیشش اماده اش می کنم مثلا تو به کردنش راضی شو تاقضیه رو سه نکنی قبول کرد ومن خودم رو به ناراحتی زدم ورفتم پیش سارا یواش کی بیدارش کردم بلند شد گفت چی شده؟ گفتم بدبخت شدیم ترسید گفت اخه چرا عزیز اومد گفتم نه محمد اومده گفت پایینه گفتم نه بابا تواتاق گریه اش گرفت گفت حالا چه خاکی به سرمان بریزیم حواسش نبود که هنوز لخته گفتم نمی دونم خدا کنه چیزی بخواد وراضی بشه وابروریزی نکنه گفت مثلا چی ؟گفتم نمی دونم هرچی بخواد باید بدیم به من التماس میکرد که راضیش کنم گفتم تو پاشو لباساتو بپوش تا اینو گفتم تازه فهمید لخته و محمدم اونو دیده محمد بیرون اومد گفت لازم نکرده تازه لباس بپوشه الان زنگ می زنم شوهرش وباباو مامانش و زن تو بیان سارا گریه کرد افتاد به التماس منم به ظاهر افتادم به التماس گفتم محمداقا خواهش میکنم هرچی بخوای می دیم ولی قضیه رو رو نکن محمد که مثلا پایین اومده گفت اخه چی می دین ؟گفتم سارارو نمی دونم ولی من همه زندگیمو می دم به سارا گفت نوعروس خانوم تو چی ؟سارا می خواست شورتشو بپوشه نذاشت گفت لازم نکرده سارا گریه می کر گفت محمد اقا کنیزت میشم هرچی بگی انجام می دم محمد گفت مثلا چی؟ من گفتم محمداقا فامیلی رو بهم نریز تازه زن خودتم دیگه وای نمیسه زندگی خودتم خراب میشه بیا واقایی کن گفت به خاطر این قضیه کوتاه می ام ولی باید منو راضی کنین سارا یه کم صورتش باز شد منم مدام چشم چشم می کردم به سارا چشمکی زدم یعنی نترس برو کیرشو بگیر اون یه کم می ترسید ولی رفت جلو وکیر سیخ شده محمد رو گرفت محمد دیگه حرفی نزد گفتم محمد زود باشین مهتاب نیاد اونا مشغول شدند و من رفتم تو اتاق به موبایل مهتاب زنگ زدم فعلا نیا گفت برا چی ؟گفتم دختر خواهرت از بس کیر ندیده سیر نمی شه اونم گفت باشه هر موقع تموم شد زنگ بزن گوشی رو قطع کردم اومدم تو هال دیده سارا رو مبل رو کیر محمدنشسته وتا ته کرد ه تو کوسش وسوراخ کونش معلومه تااین صحنه رو دیدم کیرم دوباره سیخ شد



رفتم از پشت کیرمو گذاشتم سوراخ کونش و فشار دادم رفت تو سارا برگشت عقب دید منم حشری شد واخ وافش در اومد محمد هم حال می کرد گفت بلند شو دار ه میاد من و سارا در حالی که کیرم تو کونش بود بلند شدیم ومحمد رو مبل نشست وسر سارا را برد طرف کیرش سارا فکر می کرد براش ساک بزنه دولا خم شد وکیر محمد رو دهنش گرفت منم از پشت کیرم تو کونش بود وتلمبه میزدم سارا هم با ریتم تلمبه من برا محمد ساک میزد یه هو دیدم دادمحمد در اومد وسر سارا رو رو پاهاش فشار داد و ریخت دهن سارا . سارا می خواست بالا بیاره . محمد رو کیرشوکشید بیرون واب کیر از دهن سارا ریخت رو محمد منم این صحنه رو دیدم تلمبمو تند تر کردم وبا حال تموم ریختم تو سارا وسارا داغ کرده بود گفت واییییی واییی بزن بزن دارم می ام وخالی شد.بامحمد هم دیگه دوست شدیم وقرار گذاشتیم هر موقع داشتیم باهم بکنیم. من بلند شدم لباسمو پوشیدم وبه محمد هم گفتم پاشو بریم مهتاب بیاد دیگه کارمون تمومه. اونم لباساشو پوشید وسارا هم بلند شد مبل رو تمیز کرد مارفتیم بیرون به محمد گفتم کیف داد گفت اره ولی گشادش کرده بودی.گفتم مادرزن جون خیلی دوستت داره ها سر سفره رسیدی تا اینو گفتم گفت پسر مادر زنو بکنی ها منم گفتم اره نترس اونم جور می کنم بهت زنگ می زنم


خدا حافظی کردیم من رفتم مغاز ه ساعت سه بود هنوز نشده بود فردا به سارا زنگ زدم حالشو پرسیدم اون ازم خیلی تشکر کردگفتم سودی نفهمید گفت نه ولی تا امد "گفت بو می اد گفتم بوی چی گفت بو مثل اب کیره " بعدش گفت دیشب امیر خواست بکنه اول ندادم گفتم باید منم ارضا کنی اونم بزور خیاروکیر خودش منو ارضا کرد گفتم یه راهی بهت میگم حتی به امیرم نگو ولی از زیر خودمم در نری وقول یه بار دیگرو بهم بدی گفت قبول گفتم میری دارو خونه می گی قرص چهار تایی می خوام با یه اسپری لیدو کائین هرموقع خواستی یه دانه قرص دزدکی می دی امیرو نیم ساعت قبلسش می گی امیر اگه اسپری دندون دندون رو صر می کنه یه کم بزن کیرت صر بشه ابت دیر بیاد همه چیرو یادش دادم وگوشی رو قطع کرد م فرداش زنگ زدم گفت معرکه بود چها بار ابمو ریختم اخرشم امیر حسین با دست خودشو ارضا کرد من دیگه بهش ندادم گفتم سارا کی می ای گفت اصلا وخندید منم بشوخی گفتم حسابتو می رسم پیش دوتا عزیزت جرت می دم و گوشی رو قطع کردیم
     
  
مرد

 
زيرِ گنبد کبود
يکي بود
يکي نبود

زيرِ گنبد کبود

يه دختر ناز و خوشگل بود به اسم ستاره

..........
کلاس سوم دبيرستان

سر کلاس رياضي....

دوستم شيرين کنارم نشسته بود
و داشت تند تند توي دفترش يه چيزي ميکشيد

نگاه کردم
ديدم
عکسِ يک هواپيما کشيده
با يک آدمک توش
زيرش نوشته
درِ از US مياد...مهندسِ معماريه

منم همون سوالي رو پرسيدم
که هميشه دخترها اول ميپرسن

خوشگلِه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت خيلي وقت پيش ديدمش
اسمش ايمان هست

--------------------------------------

اين قضيه گذشت
تا اين که امتحانها که تموم شد
واسه جشن تولد شيرين به خونه شون دعوت شديم

مهمونيهاي شيرينخيلي معروف بود
چون از استخر گرفته تا ميزِ قمارو خلاصه هر جور فسق و فوجوري!!!! که فکرشو بکنيد توش پيدا ميشد .جالب اينجا بود
که پدر ،مادرِ من ..با اين همه حساسيتي که روي من داشتند
هميشه به من اجازه ميدادند که به اونجا برم

....
من هم از خدا خواسته

چون که خونهِ شيرين اينا ،فقط يک کوچه با خونهِ دوست پسرم فاصله داشت
از هر فرصتي واسه رفتن به اونجا استفاده ميکردم ..............

تا اينکه اون شب

شب تولد شيرين

يک دست گل خيلي خوشگل سفارش دادم
و کادوش رو که چند جلد کتاب بود برداشتم و آماده مهموني رفتن شدم

---------
توي اون سن و سال....
هيکل زنانه من داشت شکل ميگرفت

ديگه از اون حالت دخترونگي در اومد بودم
سينه ها..و باسنِ برجسته و موهاي خيلي بلند.....

و شادابي و نشاطي که مختص اون دوران هست

من رنگ سبز خيلي دوست دارم لباس اون شبام هم سبز بود
رنگ سبز به رنگ پوستم هم خيلي مياد .لباسم آستين حلقِه اي بود
که يک کت کوتاه(نگيد خيلي دهاتي هست ها...چند سال پيش مد بو به خدا)

يکي از اونا هم روش بود
که البته من به محضِ رسيدن به خونهِ شيرين اينا
کت رو از تنم در آوردم
و توي کيفم قايمش کردم................

اون شب
وقتي رسيدم اونجا

شيرين اومد به پيشوازم و خنديد و گفت
ناقلا ،خودتو واسه مهموني من اين همه ساختي
يا واسه علي
خنديدمو بوسش کردم
گفتم علي کوفت بخوره...
اگه گوني هم بپوشم از سرش زيادم .واسه جشن تو خوشگل کردم

..............................

شيرين بي نهايت زيبا شده بود
يک تاپ نقره اي رنگ با يک دامنِ بلنده چسبون به رنگ مشکي پوشيده بود

که يک چک داشت تا بيخِ رونش
...........
هيکلش هم که حرف نداشت
قد بلند...
باريک
لب هاي خوش فرمو برجسته
چشماي عسلي و خمار
خلاصه خيلي خوشگل شده بود
....
ازش پرسيدم
کي مياد؟
گفت کي؟
گفتم همون معماره ديگه
............................................
شيرين خنديدو گفت
انگار تو بيشتر از من دلت شور ميزنه
گفتم واي شيرين اگه خوب بود بيا عوض
شيرين خنديدو گفت نه ...امکان نداره
اولش که علي جون جون تو زيادي خوشتيپه
من از bf خيلي خوشتيپ خوشم نمي آد
دومش که اين معماره و بزرگ شده US هست و خيلي کلاس دارهِ
کتاب هم مينويسه

منم خنديدمو گفتم
تا دلت بخواد حسود خانم،
همه شهرو بگردي مثل علي پيدا نميکني
................................................
الحق هم که راست ميگفتم

علي...از هيچ نظري کم نداشت
توي هم سنو سالاي خودش تيپ ترين بود

صورتِ خيلي خوش ترکيب و هيکل خيلي عالي
دستهاي خيلي قشنگ
و اخلاقش
که من واقعا ديوونه اون اخلاقش بودم
مغرور اما جنتلمن و يک عاشق واقعي
..............................

اما
حس ديدن معماره شيرين هم داشت زيرِ پوستي
قلقلکم ميداد
کم کمک بقيه مهمونا ميومدن

دختر و پسر هايي که
من فقط توي مهمونيهاي شيرين
ديده بودم
واسه همين
اکثرا
خيلي آروم و خجالتي ميشدم
چون بجز خود شيرين
ديگه هيچ چيز مشترکي با هم نداشتيم

شايد هم من زيادي در اين قسمت پاستوريزه بودم
نه اهلِ سيگارو،قمارو الکلو ..اين چيزا بودم
و نه مثل اونا اهلِ پارتيهاي شبانه و شرط بنديو اينا....

اما بهم خوش ميگذشت
و از ديدنشون شاد ميشدم
کم کم که به ساعت ? نزديک ميشديم و دل شوره من بيشتر ميشد. ساعت ? علي از استخر بر ميگشت .اونجا مربي بود. من قرار بود بهش زنگ بزنم
و واسه همديگر رو ديدن...يک برنامه بذاريم.
---------------------------------------------
تلفن زدم مامانش گوشيو برداشت.منو کاملا ميشناخت.آخه چند سالي بود که با علي دوست بوديم .مامانش خيلي علي رو دوست داشت . گوشي رو به علي داد. وايييييييييييييييييييييييييييييييييييي. گوشي رو که بر ميداشت يک جوري ميگفت سلام عزيزم که دلم ميخواست از توي تلفن برم پيشش خدايا چه قدر دوستش داشتم .
گفت سلام عزيزم
---سلام آقا معلم،خزينه خوش گذشت
---حيف که نميشه تو رو ببرم
---زشته جلو مامانت اينجوري نگو
---آخه اونکه نميدونه تو چي ميگي
---خنديديم
پرسيد
--برنامه چيه ؟مياي اينجا؟
---گفتم مهموني اينجا باحاله. ميخواي تو بيا
---نهههههههههههههههههههه .ميدوني بعد از چند وقت ميخوام ببينمت؟ اول تو بيا بعد با هم ميريم پيش شيرين.
----مثل بي شعورها واسه کيک و شمع بيام؟
-----نه...مثل عاشقها يه وقتي رو واسه خودمون بذاريم
.
.
اينجور که با هم صحبت ميکرد
و اين طور که ابراز علاقه ميکرد،،،ديوونش ميشدم.
--------------------------
بهش گفتم تا ??? بشماري اونجام.

.
.
.
زود مانتوم رو پوشيدم يک گل سرخ از توي گلدون شيرين اينا کش رفتم.
شيشه عطرم رو خالي کردم روي خودم و به اونجاهايي که حتي عقلِ جن هم نميرسه عطر زدم.
توي آينه واسه خودم ماچ فرستادم و مثل جن بو داده از درِ خونه شيرين اينا
به سمتِ اونجا دويدم.
----
قلبم داشت از جا کنده ميشد.چند ماهي بود نديده بودمش آخه نمي شد.
مامان ،بابام همه برنامه هاي منو ميدونستن و من هم خيلي ترسو بودم .
--------------
پشت در ايستاده بود .
انگار داشتم توي ابرا ميرفتم.نميدونستم خوابم يا بيدارم. آخ خدايا مرسي
مرسي خدا جون مرسي از فرصتي که بهم دادي.
.................
درو که باز کرد نفسم داشت بند ميومد. يک تي شرت سفيد پوشيده بود با شلوارِ جين. بوي اودکلنش ...واااااااااااااااااييييييييييي
مثل آهنربا بود .با اون صورتِ خوش ترکيب و اون جستش.....

نگاه اون هم پر از تحسين بود. دستامو گرفت.پيشونيم رو بوسيد و يه آه محکم کشيد .
...
برق اشک رو توي چشماش ديدم
...
با بغض گفت : ديگه انقدر دير به دير نيا......

طاقت نياوردم و محکم بغلش کردم.........

واي که چه قدر دلم واسه اين آغوش تنگ شده بود .واسه حس کردنش
واسه شونه هاش گردنش دستهاش
----
همينجوري که همو بغل کرده بوديم درو بست و توي خونه رفتيم
اتاقِ مامانش طبقه دوم بود و طبقه اول کلا دست علي بود.
...
جوري به هم چسبيده بوديم
که انگار بهمون چسب 444.... قلو زدن!
بعد از چند دقيقه که اون آتشِ اوليه فرو نشست تازه به هم نگاه کرديم...

رفتيم توي اتاقش چه قدر از اون اتاق خاطره داشتم همه چيز به رنگ آبي پر رنگ بود و نقاشي هائي که به ديوار بود .يک نقاشيِ مداد رنگي که هميشه من و علي با هم راجع بهش بحث داشتم .
اون ميگفت عکسِ عيسي هست...من ميگفتم نه...موسي هست .
نقاشيِ فوق العاده زيبايي بود
--------------
علي ? سال از من بزرگتر بود اما وقتي باهاش بودم احساس ميکردم
خيلي بيشتر از سنش درک ميکنه .
پسرا توي اين سنو سال..خيلي کم مسئوليت پذيرند.
اما...
،،،،،،،،،،،،،
کمکم کرد مانتوم رو از تنم در آوردم موهام که تا اون موقع تا کمرم بود مثل يه آبشار نرم ريخت دورو برم ...
از پشت بغلم کرد بازوهامو گرفت و منو بو ميکشيد و ميبوسيد.......
ديوونم ميکرد...
گفت:
حق نداري با اين لباس بري مهموني شيرين اينا برگشتم و به چشماش نگاه کردم .
يه دفعه هر دو با هم گفتيم :دوستت دارم
و با شرم چشمامو بستم و گذاشتم لبم رو ببوسه .بوسِه اي که بعد از گذشت اين همه سال ...هيچوقت يادم نميره
...............
يه کيسر فوق العاده بود
نرم،،،عاشقونه...با احساس .همه اون چيزي که يک دختر دلش ميخواست
هميشه وقتي منو ميبوسيد يواشکي چشمامو باز ميکردم
و نگاش ميکردم .اون چشماي بسته با موجه هاي بلند و سياه رنگ،،،،

بوسهِ طولاني بود
اما آروم
منو به سمتِ تختش هدايت کرد
اول نشستم
و بعد منو خوابوند.
هنوز با بوسِ به هم وصل بوديم
کنارم دراز کشيد
...
بازوهامو ...نوازش ميکرد
به موهام چنگ انداخته بود و منو ميبوسيد و ميبوسيددددددددددددددددددددددد...

نور آباجور و بوي خوبي که توي فضايِ اتاق بود جوّ خيلي رومانتيکي رو درست کرده بود .يک موزيک خيلي قشنگ
و من
توي اون لباس..
با اون موهاي پريشون احساس ميکردم cindrella هستم!!!!
شرايط خاصي بود
هر دومون به شدّت جوّ زده شده بوديم
نرم نرمک بندِ لباسم رو از سر شونه هام آزاد کردو لباشو روي گردنم و شونه هام گذاشت .
با يک دستم به موهاش چنگ زده بودم و با دست ديگم اونو به سمتِ خودم فشار ميدادم
..............

اصلا به فکر سکس...تحريک شدن و اينجور چيزا نبودم
اون لحظات فقط و فقط بودنمون با هم و دوست داشتنمون برام مهم بود
هميشه همين طور بود .من ?? سال با علي دوست بودم اما رابطمون هميشه توي چارچوب خاصي بود انگاري پيماني نگفت ما رو از انجامِ خيلي از کارها بر حذر ميداشت
..................

دستش رو به نرمي پشتم برد و زيپ لباسم رو پائين کشيد .لباسم با يک حرکت سر خرد و تا پايين کمرم رفت ...
همه جام پيدا شد. ديوونش کرده بودم از نگاش پيدا بود اونم کمتر از من ديونهِ نشده بود...
از سرشونه هام تا وسط سينه هام روي شکمم و نافم رو ميبوسيد.
هيچي نميگفت
منم هيچي نميگفتم...........

حرفي واسه گفتن نبود
عشقي بود که همه وجودمون رو در بر گرفته بود و حسش ميکرديم
............

چشم ها ..کاره خودشون رو انجام ميدادند
دستامو توي دستش گرفت و به چشمام خيره شد
نفسم بند ميومد وقتي اينجور نگام ميکرد.
خدايا
قربونت برم
هر چي خوبي بوده...توي اين شخص جمع کردي............

با نگاش ذوب ميشدم
..............

و بارانِ بوسه ها ادامه داشت
...

با شرم...
پايين تي شرتمو بالا زدم و دستامو به پشت شونه هاش رسوندم و با حرکت بازوهام تي شرتشو از تنش در آوردم....

.............................

هر دومون داغ بوديم .پوستش مثل کوره بود .داغ داغ
از تماس باهاش،،،همه تنم به لرزه افتاده بود .
داغ..خواستني...

صداي نفس زدن هاش بلند تر شده بود...........
دستهاش و زبونش ...همه جا کار ميکرد!!!!!!!

...........
انقدر دوستش داشتم که گريم گرفته بود

بدونِ اينکه بخوام اشکم سرازير شده بود . با لبخندِ غمگيني بهم نگاه کرد

چشمامو بوسيد

گفت :

يه شب يه مهموني ميگيرم که مهموناش فقط ? نفر باشند.......

تماس بدنش
گرمايِ تنش
مهربوني اي که مثل نور،از وجودش به من ميتابيد همه اون چيزي بود که ميخواستم.....

-----------

نيم ساعاتي در آغوشِ هم عشق ورزيديم .
اينکه ميگم عشق... واقعا عشق بود .... قوي..پراز اميد...آرامش بخش
.................
يه موزيک قشنگ شروع شده بود .دستامو گرفت
پرسيد:
افتخار رقص ميدي خوشگل خانم ؟
با ناز گفتم
فقط به شما
......

دستامو حلقِه کردم دور گردنش. اونم دستشو انداخت دور کمرم.
حرکت موزون. انگار شناگري که سوار موجِ آهنگِه.
چه حسي
چه حالي
خدا
چه خوشبختم امشب
اين کسي که روبروم ايستاده همونيه که هميشه آرزو دارم از نزديک لمسش کنم .چه مهربون .چه قدر مثل خودم عاشق.
....................................
خودشو به من چسبونده بود و من يک چيز سفتو قلمبه اي رو احساس ميکردم
که هر لحظه گنده تر ميشد!
خيلي خجالت ميکشيدم.
سرمو توي شونه هاش قايم کرده بودم و اصلا بهش نگاه نمي کردم.....

هنوز زيپ لباسم از پشت باز بود
دستشو آروم توي لباسم برده بود و کمرم رو نوازش ميکرد .هيچ فشاري توي کارش نبود خيلي آروم و مطمئن مثل آدمي که دقيقا ميدونه چه کار ميکنه
،،،،
ميلرزيدم از هيجان و حالا که بزرگ شدم ميفهمم
که به شدت تحريک جنسي شده بودم اما اون موقع اصلا اين چيزا حاليم نبود.
اطلاعات غلطي داشتم که از همشاگردي هام گوش به گوش بهم رسيد بود.

همينطور که ميرقصيديم
و محکم بغلم کرده بود
به ارومي پشتمو نوازش مي کرد
زيپ لباسم از پشت باز شد
تماس دستاههاي گرمش
با تن برهنه ام
هيجاني غريب زير پوستم ايجاد ميکرد
من هم سرمو روي شونه هاش گذاشته بودم
خيلي نرم و اروم
سرشونه هاي لباسم رو پايين آورد
حالا
سينه به سينه
بهم چسبيده بوديم
التهاب 2 تا بدن
که همديگر و ميخوان..................
تپش قلبش رو احساس ميکردم
سينه هام
که ديگه تو اين سن وسال!
حرفي واسه گفتن داشتند!
به سينه هاش فشرده ميشد
چونه ام رو گرفت
و سرم رو بالا آورد
به چشم هم نگاه کرديم
اروم گفت:
_چه چشمهايي داري ستاره !
...................
لبش رو لبهام گذاشت
يک دستش روي کمرم
و يک دستش لاي موهام .......
بوسه که تموم شد......
بدون اينکه نگاهم کنه
دوباره لباسم رو بالا کشيد
و زيپش رو بست
احساس ميکردم کلافه شده
با خودش درگيره
که کاري انجام نده

.............................

ميدونستم با دختري به اسم لادن دوسته
و باهاش سکس ميکنه
قبلا در اين مورد باهم صحبت کرده بوديم
من با اين موضوع هيچ وقت مشکلي نداشتم
چون
نه علي و نه من ;سکس رو وارد رابطه نکرده بوديم
لادن رو ديده بودم
البته عکسشو
5 سال از علي بزرگتر بود
به نطر من قشنگ نبود
اما هيکل خياي خوبي داشت
اونم مربي شنا بود

علي فقط يک بار به داشتن همچنين رابطه اي اشاره کرده بود
و من ديگه هيچوقت ازش نپرسيدم
ميدونستم اگه چيزي باشه
خودش برام ميگه

واين رو مطمئن بودم
که تو رابطه ي ما
عشق حرف اول رو ميزنه

..........................................
آروم من رو نشوند رو تخت
گفت:
_الان بر ميگردم
و از اتاق بيرون رفت

..............................
موزيک تموم شده بود
جلوي اينه ايستادم و خودم رو مرتب کردم
موهام پريشون شده بود
و رژ لبم هم پاک شده بود
بجز رژ لب;هيچ آرايشي نمي کردم

موهام رو درست کردم
و رژم رو هم تازه کردم
گونه هام به شدت سرخ شده بود
و توي چشمام يه برق عجيبي بود
و شادي و طراوت
از زير پوستم
بيرون مي جهيد!
انگار که شفاف شده بودم
هيچ احساسي توي دنيا
با احساس قشنگ دوست داشتن و دوست داشته شدن
برابر نيست
..........................
به سمت ضبط صوت رفتم
و يک نوار ديگه گذاشتم

نوار ايراني با اهنگهاي شاد.......
چراغو روشن کردم
و پنجره رو هم باز کردم.............
فضا عوض شده بود
و جادوي اون لحضه ها از بين رفته بود

...............................
علي با 2 تا ليوان اب طالبي به اتاق برگشت
با لبخند بهم گفت:
_اره اينجوري بهتره
بزار زير نور درست حسابي ببينمت!
تو تاريکي;مادر فولاد زره هم خوشگل ميشه

و بعد گفت:
_نه
انگار;راستي راستي خوشگلي!

و هر دو خنديديم
وقتي مي خنديد
حيلي خوشگل ميشد
با اون دهنه خوش ترکيب و دندانهاي سفيد......
انگار قند توي دلم اب ميکردند

کنارم نشست وگفت:
_ديگه چه خبر؟
با مدرسه در چه حالي؟
گفتم:
_مدرسه مثل قبله
تا الان که معدلم بالاي 19 بوده
تا ببينيم بقيش چي ميشه

گفت:
_ميدونم که گل ميکاري
خود علي هم درسش خيلي خوب بود
برادر يکي از دوستام باهاش همکلاس بود
و مي گفت يکيي از بهترين هست
(اما چه حيف که وقتي ديپلم گرفت
ادامه نداد
و بين درس خوندنش فاصله افتاد)

به ساعتم نگاه کردم
1 ساعت مثه برق گذشته بود
بايد بريم
به شيرين قول دادم که سر 1 ساعت برگردم

گفت:
_باشه
بزار به مامانم بگم
مامانش طبقه بالا بود
يک ايفون داشتند که از پايين به بالا صحبت مي کردند
شنيدم که به مامانش گفت
جشن تولد دوست ستاره هست
1_2 ساعت باهاش ميرم
وچند لحظه سکوت
....

e?حالا حتما من هم بايد باشم
چشم
چشم
بله
چشم
باشه بهش ميگم

وگوشي رو گذاشت

دلشوره گرفتم
با ناراحتي بهم گفت:
_مامانم ميگه
بايد بريم خونه خواهرم
شوهرش رفته ماموريت
بايد هم براش يکم خريد کنيم
هم شب رو اونجا بخوابيم
.......................
خيلي ناراحت شدم
اما به روي خودم نياوردم
گفتم :
_باشه
پس من تا دير نشده برم

گفت:
نه !
چند دقيقه ديگه پيشم باش
سرشو گذاشت روي پاهام
ودراز کشيد
با موهاي سياه و نرمش بازي ميکردم
و صورت قشنگش رو
نوازش ميکردم
اون يکي دستم رو
توي دستاش گرفته بود
و ميبوسيد
گفت:
_با پيانو در چه حالي؟
گفتم:
فعلا که بخاطر درها تعطيله
اصلا نميرسم کلاس داشته باشم
گفت:
دستهات قشنگترين دستهايه که تا حالا ديدم
سرمو پايين اوردم
و بوسيدمش
چند دقيقه اي توي اون حالت بوديم
و به راز ونياز عاشقانه مشغول بوديم
حرفها
قولها
و زمزمه هايي که
فقط 2 تا عاشق بهم ميگند

موقع خداحافظي شده بود
تا دم در منو همراهي کرد
هيچي نميتونستم بگم
نمي دونستم دفعه بعد کي ميبينمش
دلم نمي خواست حتي يک لحظه هم ازش جدا شم
در آعوشش گرفتم
گفتم:
_ميام;به خدا قول ميدم بيام
هيچي نگفت و محکم فشارم داد
و يک نفس عميق کشيد

خودمو از آ‘غوشش بيرون کشيدم
و به سمت خونه شيرين به راه افتادم ............

مجبور شدم يک عالمه در بزنم
صداي موزيک بقدري بلند بود
که هيچ کس صداي در رو نميشنيد
وقتي به داخل سالن رفتم
اکثرا در حال رقص بودند
و مشروب ميخوردند

چند تا دختر پسر هم توي حياط و لب استخر بودند

شيرين نبود
هرچي دنبالش گشتم نديدمش
از يکي از دخترا پرسيدم:
شيرين کجاست؟

با خنده اي مسخره گفت:
والا اگه ديديش به ما هم بگو!
...............................................
آب طالبي که خورده بودم اثر کرده بود
و هر چه زودتر بايد ميرفتم دستشويي!!!
نمي خواستم از دستشويي اين طبقه که همه ميرند استفاده کنم
به طبقه ي بالا رفتم
تا از wc اتاق شيرين استفاده کنم
که حس کردم 2 نفر آمدند توي اتاق
شيرين بود

...................................
صداي مردونه اي گفت:
_اره;اينجا بهتر از پشت بومه!

تو دلم خنديدم
گفتم:
پس سرکار خانوم
تا حالا رو پشت بوم بوده اند؟

شيرين گفت:
_اره! اما اگر يکي بياد خيلي بد ميشه

صدا!گفت:
_اصلا هم بد نميشه
مامان تو آرزشو که من تو رو بگيرم!

تو دلم گفتم:
_واه ه ه ه!
چه از خود راضي
چه مغرور
لوس بي مزه

شيرين با عشوه مي خنديد
تو دلم گفتم:
خاک تو سرت کنند شيرين پسر نديده

يادم رفته بود که خودم واسه علي چه جوري پرپر ميزدم
...................................
بعد صدايي نيمومد
فهميدم مشغوله بوس بوس بازي هستند

يادم افتاد بايد حضور خودمو اعلام کنم

اما
پيش خودم فکر کردم;من که پايين کاري واسه انجام دادن ندارم
شيرين هم اگه بفهمه
من اينجا هستم
ناراحت نميشه
پس
فعلا تا وقت هست
سر از کار اينها در آرم!
صداي نفسهاي شيرين و آه نالهاش بلند شده بود

چشمام 4 تا شد
واااااااااااااااااااااااااااا !
مگه دارند چيکار ميکنند؟
با يه حساب سرانگشتي فهميدم روي تخت هستند
و چون تخت با در دستشويي
فاصله زيادي داشت
آروم در دست دستشويي رو باز کردم
يک ايينه قدي بزرگ رو به روي من به ديوار بود
و از توش
نماي کاملي از تختخواب داشتم

اخ خ خ خ خ خ خ خ جون ن ن ن ن ن ن
داشتم از فضولي ميمردم

اما
با ديدن چيزي که ديدم
خشکم زد

memare
تاپه شيرين رو در آورده بود
و روش خم شده بود
وداشت سينه هاي شيرين رو ميخورد
اونم با چه اشتهايي
انگار از قحطي اومده بود
خشن بود
و ميديدم چه جور سينه هاي شيرين رو توي مشتش فشار ميداد
موهاش بلند بود
وهيکلش درشت و ورزشکاري
شيرين با اون قد و بالاي نازکش
در برابرش مثه ساقه ي گندم بود!!!!!

به شيرين ميگفت:
بخورمش برات
اره؟
بخورمش
بهم بگو

صداش خيلي مردونه بود
خودش هم يه مرد کامل بود
واسه من که به ناز نازي بازيهاي علي عادت داشتم
اين صحنه خيلي عجيب بود

شيزين يه چيزهايي يواش يواش ميگفت
کلمات بي ربط نا مفهوم
بايد مست مي بود
......................................

پيراهن خودش رو از تنش در اورد
مثل کشتي گيرها بود
من واسه شيرين مي ترسيدم
اين غول بي شاخ و دم که من ديدم
هيچي ازش بعيد نبود

دوباره افتاد روي شيرين
ومحکم بوسش ميکرد
زبونش رو به همه جاي تنش ميکشيد
صورتش رو لاي سينه هاي شيرين کرده بود
وليس ميزد

منم فقط يه ظرف popcorn کم داشتم!!!!
منتظر بودم ببينم اخر اين فيلم چي ميشه!!!!!!
کفشم پامو اذيت ميکرد
آروم از پام درش آوردم
وباز به ديد زدن يواشکي مشغول شدم
شيرين صداهاي عجيب از خودش درمياورد
نميدونستم
از بلايي که داره سرش مياد راضيه؟
يا داره احساس خشم ميکنه؟

memare يدفعه بلند شد
وشلوارشو از پاش دراورد
ديدم که شيرين هم کمکش کرد
تا شرتش رو هم از پاش در اره
دامن شيرين تا بالاي کمرش بالا رفته بود
ساقهاي بلند و خوش ترکيبش
که مثه برف بود
از زير اون دامن مشکي
واقعا دل هر مردي رو مي لرزوند

شيرين هنوز خوابيده بود
وقتي شيرين شرت memare رو در اورد
واسه اولين بار

يک penise واقعي سر بر افراشته رو توي زندگيم ديدم

هيچ وقت فکر نمي کردم اينقدر بزرگ باشه
جا خوردم
يه کمي هم ترسيدم

memare
چنگ زد توي موهاي شيرين
و
اونجاشو همينجور که شيرين خوابيده بود
کرد توي دهن شيرين

داشتم پس مي افتادم
تو دلم به شيرين فحش ميدادم.........................

شيرين هم با ولع تمام
انگار که داره بستني شکلاتي ميخوره
اونجاي memare رو
توي دستش گرفته بود
و هي ميکرد توي دهنش

memare بالاي تخت رو گرفته بود
و خم شده بود روي شيرين
و ميگفت:
_بخورش!
تا ته بخورش!
مي خوام بکنم توي حلقت تا خفه بشي!!!!

و هي اونجاش رو فشار ميداد توي دهن شيرين
احساس ميکردم واقعا شيرين داره خفه ميشه
چون داشت اوق ميزد
اما
memare از اين کار خوشش ميومد

من که به اين جور کارا
و اينجور صحبتهاي dirty عادت نداشتم
خيلي بدم اومده بود

موهاي شيرين چنگ زد
سرشو آورد بالا
و يک لب طولاني ازش گرفت
بعد
با يه حرکت
دامن شيرين رو از پاش در اورد
که دام ميخواست بگم:
_اوهوي!!!!آقاهه!!!

دامن مارک دار رو با احترام از پاي يک خانوم در ميارن!!!
پاره ميشه ها!

دامن شيرين رو از پاش در اورد
و من ديدم که
به به!
شيرين خانوم از قبل تدارک ديدند
و زير اون دامن
هيچي نپوشيدند
تو دلم گفتم:
_از دست تو الاغ چيکار کنم شيرين؟

memare
با ديدن اون جاي شيرين
بد جور ديوونه شد
و گفت:
_جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
ميخوام
ک....تازه ميخوام
جوووونم
شيرينم
چه قشنگه ک....ت

بخورمش برات
بگو
بهم بگو بخورم!
اما منتظر حرف شيرين نشد
و مثل گرسنه اي که تازه به غذا رسيده
خودش رو انداخت وسط پاي شيرين
پاهاي خوش ترکيب شيرين
روي شونه هاش بود
و داشت اونجاي شيرين رو ميخورد
ضربان قلب من
حالا روي 200 بود
از صداهايي شيرين که در مياورد
فهميدم که داره لذت ميبره

memare هم هي ميگفت:
_جوووووووووووووووووووووووووووووووون
عجب ک...ي!
عجب تيکه اي هستي!
وچند تا جمله انگليسي هم پشتش
که من نفهميدم چي ميگه.................

وقتي حسابي شيرين رو خورد
به شيرين گفت:
_ديگه طاقت ندارم شيرين
ميخوام بکنمت
ميخوام امشب بکنمت
ميخو
     
  ویرایش شده توسط: shambol7   
مرد

 
زيرِ گنبد کبود2


ميخوام;امشب مال خودم بشي
بگو که ميخواي

شيرين هم گفت:
_اره ايمان
اره ميخوام
بکن منو
...................
من خشکم زده بود
فکر نمي کردم
تا اين مراحل پيش بره
اماده بودم
تا اگه بخواد بلايي سر دوستم بياره
بپرم تو اتاق
شيرين رو نجات بدم
چون حس کرده بودم
شيرين حالت عادي نداره

قلبم داشت از جا کنده مي شد ديدم معماره از جاش بلند شد ورفت طرف لباسش.
از توي جيب شلوارش يه چيزي مثل بسته آدامس در آورد آخه منه نديدبديد تا اون روزکاندوم نديده بودم. خشکم زده بود و نمي دونستم بايد چيکار کنم؟
اون بسته رو داد دست شيرين وروي شيرين خم شدلبش رو گذاشت کنار گوش شيرين وگفت خودت زحمتش رو بکش اما شيرين بي حس و حالتر از اون بود که بدونه داره چيکار مي کنه يا
مي خوان باهاش چيکار کنن . فقط يک چيز توي ذهنم بود بکارت شيرين . آيا من توي اون لحظه بايد ازش دفاع مي کردم؟ يا اين خواسته شيرين بود ونبايد مداخله مي کردم
معماره بسته رو از شيرين گرفت نشست روي تخت !!!وکاندومو به تن کشيد.
واي خدا آدم چه چيزهاکه نمي بينه !!!!
بعد پاشد وکنار تخت ايستادشيرين داشت با ناز بهش نگاه مي کردخم شد روي شيرين و حسابي بوسش کردسينه هاي شيرين تو چنگش گرفته بود و فشار مي داد جوري که من که از اونجا مي ديدم دردم مي گرفت.
واي ي ي خدا !!!!
اين نره غول مي خواد با شيرين نازنينم چيکار کنه؟
خوب خيلي زود جواب سوالمو گرفتم .همونجور که شيرين مي بوسيد گفت: برگردخانومي برگرد!!
واااه اينجوري مي خواد بکنه!!!؟
شيرين چهار دست وپا شده بود و معماره داشت ...شو مي کشيد وسط ...ن شيرين و با دستش
محکم مي زد روي باسن شيرين و مي گفت بگو شيرين بگو که مي خوايي من بکنمت مي خوام
تا ته بکنم توش...........
يجورايي خيالم راحت شد .مرتيکه واسه يه ( anal sex) سکس از پشت چه قشقرقي بپاکرده !!!
همچين گفت که من فکر کردم مي خواد شيرين عروس کنه : COOL:
خم شد و لاي باسن شيرينو ليس زد شيرين همچين آه وناله اي مي کرد که دلم مي خواست
ضبط داشتم و صداشو ضبط مي کردم و بعدأ واسش ميذ اشتم .
کمر شيرين خم کرد و ..... شيرين دادش به آسمون رفت يوااااااااااااش آخ ايمان يوااااااااش
تو دلم گفتم زهر مار !!!!
همچين با ناز مي گه اينجوري که تو مي گي احمق اون بيشتر فشارش ميده و همين کارم کرد .
در عرض سوت ثانيه جناب معماردوست نازنين بنده رو مي کرد اونم از ک .........
به شدت جيشمگرفته بود اما دلم هم نمي اومد اين صحنه رو از دست بدم
معمار هي عقب جلو مي شد چند بار هم وسطش ...شو در مي اورد دوباره مي کرد تو و شيرينم هي آه وناله مي کرد . ايييييييش
بعد پاهاي شيرين گرفت و اونو تاقباز خوابند .
گفتم: واييييييييييي !!!!
نکنه مي خواد از جلو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما ديدم نه بازم از عقب گذاشت توي شيرين با اين تفاوت که کمر شيرين تو هوا بود و اون پاهاي شيرينو گرفته بود.
حرکتش خيلي قوي و تند بود و تختخواب به جير جير افتاده بود

وحشتزده شده بودم .دستام يخ كرده بود و قلبم به شدت ميتپيد .
معماره صداهاي عجيب ميداد و كلمات نامشخص انگليسي بكار ميبرد
شيرين هم مثل ژله توي دستاي اين يارو ميلرزيد و اينورو اونور ميشد
تا اينكه معماره يه نفس خيلي بلند كشيد و با كشيدن يه آهههههههههه طولاني
افتاد روي شيرين
شيرين هم پاهاشو حلقه كرده بود دور كمر معماره .من صورتشو نميديدم چون
از اونطرف لبه تخت سرش رو به پايين آويزون بود اما صداي نفس هاشو مي شنيدم
معماره خيلي زود پاشد پشتش رو به من بود خودشو تميز كرد پاهاي شيرينو باز كرد و گذاشت روي دوشش اول با دستمال براش تميز كرد و بعد چند تا ليس محكم به همه جاش زد و در گوشي آروم يه چيزي بهش گفت بعد ديدم آروم شيرين رو بغل كرد و خوابيد كنارش شيرين هم با رضايت سرشو گذاشت روي سينه معماره
معماره با موهاي شيرين بازي ميكرد و بهش گفت دردت كه نيومد شيرينم......... و شيرين لبخند زد .
معماره گفت .آخخخخخخخخ ببخشيد نمي خواستم خشن باشم اما اين تن و بدن با اون چشماي خمارت نميدوني با آدم چيكار ميكنه شيرين
شيرين معماره رو بوسيد و من فهميدم كه انگار واقعآ دوستش داره .
چند دقيقه كوتاه توي حال خودشون بودن و من به فكر اينكه من چجوري از اينجا بيام بيرون كه يك دفعه معماره گفت عزيزم من برم دستشويي توهم لباس بپوش تا بريم پايين
نا سلامتي تولدت هست
منو ميگي واييييييييي اصلآ فكر اينجاشو نكرده بودم . با يه حساب سر انگشتي اول خواستم پشت در قايم بشم يا از پنجره برم بيرون .ديدم خيلي سرو صدا ميكنه سريع به وان نگاه كردم رفتم توي وان و تا اون شلوارشو ميپوشيد منم پرده حمامو كشيدم و خوابيدم كف وان ... واييييي كه داشتم از خجالت از دلشوره ميمردم حس ميكردم ممكنه صداي تاپ تاپ قلبمو بشنوه . معماره اومد تو و رفت سراغ دستشويي
اي خدا عجب غلطي كردم حالا بايد به صداي جيشيدن آقا هم گوش بدم اميدوارم پي پي نداشته باشه .آقا معماره هم كه انگار به اونجاش منبع آب وصل كرده باشن يك جيش طولاني كرد و سوت ميزد تا اينكه يه دفعه گفت عسلي چه بوي خوبي مياد حمومتون
عطرش آدمو مست مي كنه .من توي وان پكي زدم زير خنده چون فهميدم بوي عطر منه كه همه جا رو برداشته چون تقريبآ يك چهارم شيشه عطر رو روي خودم خالي كرده بودم
و بلآخره بعد از چند دقيقه جهنميه وحشتناك معماره از wc بيرون رفت.
هيچ وقت از شنيدن صداي سيفون اينقدر خوشحال نشده بودم ،آروم از توي وان اومدم بيرون و منتظر ايستادم معماره به شيرين گفت عسلي من ميرم پايين تو هم لباس بپوش بيا و لباسشو پوشيدو رفت
من مثل قرقي پريدم توي اتاق و با خنده شيطاني گفتم سلام عسل
شيرين بيچاره هاج و واج مونده بود . چند لحظه نگاهش به من خشك شد و تقريبآ فرياد زد ستاره
پريدم روي تخت و بغلش كردم گفتم جووووووووووووووونم اههههههههههه كه چه بوي گند افتر شيوي ميدي . هنوز لخت بود از سينه هاش نيشگون گرفتم و با خنده گفتم آهان پس اينجورياس كه آقا معماره ول نميكنه .ببينم قمبلتو‍‍!!!!!!
محكم زدم روي قمبلش ... طفلكي هنوز گيج بود گفتم من اومده بودم خير سرم جيش بكنم
اما شاهد زفاف جنابعالي شدمو بعد هردومون زيديم زير خنده
شيرين هي زير لب قر ميزد كه چرا بهش نفهموندم كه اونجام .ميدونستم كه الكي ميگه و اصلآ جلوي من خجالت نميكشه . موهامو گرفت كشيد و منم گوششو گرفتم و با بالش زدم تو سرش گفتم پاشو جمع كن اين بساتتو.نيم ساعته منه بدبخت و مهمونا منتظريم اين كيك لعنتي تورو بخوريم بريم بعد با خنده گفتم شيرين كاش به جاي كيك حلوا درست كرده بودي شب جمعه هم هست ثواب داره
شيرين گفت الهي بميري كه از دست تو زندگي ندارم و با لگد منو از تختش انداخت پايين
عجب شبي بود هنوز بعد از 7....6 سال خاطرش مثل روز برام روشنه .چقدر شاد بوديم .چقدر خوشحال بوديم چقدر شيرين برام عزيز بود و هست و بلآخره بعد از اينكه مخزن مثانه ام رو خالي كردم و شيرين هم آرايشش رو درست كرد با هم رفتيم پايين
معماره روي مبل جلوي پله ها نشسته بود و از اينكه منو همراه شيرين ميديد جا خورد
اما بروي خودش نياورد.
شيرين رفت توي آشپزخونه كه براي آماده كردن شام هماهنگ كنه منم يه گوشه تاريك و خلوت پيدا كردم و نشستم .
چه شب پر هيجاني رو گذرونده بودم و بعد هم ديدن شيرين و معماره
كاش علي اومده بود .چقدر جاش خالي بود .دخترا و پسرا كنار استخر غوغايي به پا كرده بودن و يكي از پسرا يكي از دخترا رو هل داده بود توي آب .
صداي موزيك خيلي بلند بود .من نميدونم چرا توي ايران هر كي ميخواد پارتي شيك بده اول چراغ هارو خاموش ميكنه بعد موزيك بلند ميذاره .
توي اين افكار بودم كه ديدم معماره اومد سمت من. سلام كردم و دست دادم
گفت به به ستاره خانم شيرين خيلي از شما تعريف ميكنه اما نگفته بود چه چشماي قشنگي داريد.گفتم شما لطف داريد به پاي چشماي شيرين جون نميرسه
گرم و قوي صحبت ميكرد خيلي مردونه بود .حالا فهميدم چرا شيرين اينقدر دوستش داره
خيلي راحت و با اعتماد به نفس صحبت ميكرد محكم قوي و قابل اطمينان
يك لحظه با خودم فكر كردم احساسي كه به آدم ميده يك احساس شيرين مثل حمايت شدن هست . احساسي كه شيرين هرگز از طرف پدرش دريافت نكرد چون پدرش وقتي خيلي كوچيك بود اونارو ترك كرده بود
معماره ازم خواست باهاش برقصم
من خيلي خجالت ميكشيدم اما امل بازي در نياوردم ....... قبول كردم كه يك دفعه دستشو وسط رقص اورد بالا و كمر منو گرفتكشيد سمت خودش
من با خجالت كف اتاق رو نگاه ميكردم و آروم جوري كه بهش بر نخوره خودمو از دستش خلاص كردم
خنديدم
احساس كردم خيلي آدم پخته اي هست تا بلآخره شيرين اومد
بقي? اون شب به رقص . شام و كيك گذشت
وقتي مامانم اينا ساعت 12 اومدن دنبالم شيرين گفت سيندرلا ساعت 12 شد بدو برو خونتون ازش خدا حافظي كردم و رفتم
اون شب شب جدايي من بود شيرين و معماره (ايمان) به دوستيشون ادامه دادن تا حدي كه توي روابط سكسيشون خيلي پيشرفت كردن و شيرين چند وقت رفت خونه معماره موند
بعد معماره به شيرين كمك كرد تا براي يكي از دانشگاه هاي آمريكا apply كنه و شيرين بدليل داشتن پاسپورت خارجي خيلي زود تونست از ايران بره آخه پدر شيرين آلماني بود
2سال آمريكا بود اما بعد از اينكه پدر بزرگش فوت كرد برگشت ايران
ديگه با معماره gf . bf نبودن اما دوستان خوبي بودن . من هم به معماره خيلي دوست شدم و خيلي وقتا ساعت ها تلفني صحبت ميكرديم .خيلي آدم خوبي بود .
شيرين الان ايرانه و پيش خوانوادش ميخواد برگرده آمريكا شايد اين دفعه بتونن با معماره به تفاهم برسن۲۲۲۲۲۳۴قق
     
  
مرد

 
خاطرات دوران دانشجويی
ماجرا مربوط ميشه به دوران دانشجوئي . من دوران دانشجوئي توي يکي از شهرهاي مازندران درس ميخوندم ... بعد از کلي فراز و نشيب بالاخره يه تونسته بودم 3 نفر آدم مثل خودم پيدا کنم و باهم همخونه بشيم ... وقتي ميگم سه نفر خندم ميگيره چون هرچي فکر ميکنم يادم نمياد که تعداد افراد توي خونه ما چهارنفر بوده باشه ... ما چهار نفر خيلي باهم جور بوديم و دروغ نگفته باشم حسابي معروف بوديم توي دانشگاه چون هم درسمون بد نبود و هم سر و وضعمون بد نبود ... واسه همين هروقتکه دور هم جمع بوديم ، هميشه حداقل دو سه نفر ديگه هم از بچه هاي دانشگاه به بهونه جزوه گرفتن هم که شده ،خونه ما بودن ... وقتائي هم که بچه ها بيکار بودن ، حداقل يه نفرمون کم بود و رفته بود خونه دوست دخترش ... خلاصه بعضي وقتا که واقعا 4 نفري دور هم جمع ميشديم از سر شوخي و مسخره بازي جشن ميگرفتيم و اونو لحظه مقدسي ميدونستيم ...


يه خونه ويلائي مستقل توي يکي از محله هاي بالاي شهر اجاره کرده بوديم و خيلي راحت بوديم ... چون صاحب خونه بالاي سرمون نبود و همسايه ها هم خدائيش بهمون حال ميدادن ... توي اين خونه هرکي يه تخصصي داشت ... آرش و مهرداد تو همه كاري پايه بودن ولي آرش بيشتر با دود حال ميكرد و مهرداد هم بيشتر با مشروب ... مزدك متخصص اكس و اسيد و قارچ و كوك و هر كوفتي از اين قبل كه بگي ... رضا هم كه بهش لقب ابا عطس رو داده بوديم ( نميدونم اين عطس - atas ديکتش چجوريه و يا معني ديگه اي هم داره ... چون اصطلاحي بود که بين ما رايج بود و منظورمون همون گرس بود )

رضا يكم وضعش نگران كننده بود و اون اواخر كارش شده بود از صبح تا شب گرس كشيدن . و بالاخره من هم كه استاد مشروبات و انواع كاكتيل ها بودم و كليد صندوق چه پر از مشروبم كه هميشه به گردنم بود ، توي دانشگاه معروف بود .

( اوايل شيشه ها و قوطيهاي مشروب رو توي كمد و يخچال ميذاشتم . ولي از بس كه بچه ها ناخونك ميزدن و در نبود من ترتيبشونو ميدادن مجبور شدم برم يه صندوق چوبي قديمي بخرم و مشروبها رو انجا نگه دارم ... يه قفل خيلي قديمي هم پيدا كرده بودم .. از اينهائي كه كليدش مثل پيچ ميمونه و قديما به در خونه ها ميزدن ... خلاصه تركيب قفل و صندوقچه قديمي خيلي چير آنتيكي از آب در اومده بود و كليد صندوقچه هميشه به گردنم بود و حتي موقع حموم رفتن هم درش نمي آوردم ... )

روزهاي آخر ترم مهر بود و نزديكاي چهارشنبه سوري ... اون وقتا ما افتاده بوديم روي دور كارهاي فرهنگي ... با كمك بقيه برو بچه هاي اكيپ، كاراي جالب ميكرديم ... اردو ميذاشتيم ... كنسرت گيتار برگذار ميكرديم و سمينارهاي جالب ترتيب ميداديم ... خلاصه هم به خودمون خوش ميگذشت و هم حسابي معروف شده بوديم و دختراي دانشگاه برامون جون ميدادن ....

اين بار نوبت من بود ... منم كه از بچگي به روانشناسي علاقه داشتم و بچه ها هم دوسه چشمه از كارا و حرفام رو ديده بودن اصرار كردن كه يه سمينار در مورد انرژي مثبت و فوايد اون و خلاصه از اين بحثها تشكيل بدم ... منم ديدم ضرري نداره ... هم به معرفيتم اضافه ميشه( اين قضيه ارتباط مستقيم معروفيت با محبوبيت تو چشم دخترا رو ما تازه كشف كرده بوديم و خلاصه كسب معروفيت و محبوبيت برامون مثل يه مسابقه شده بود ) و هم حسابي ميتونم توش مسخره بازي در بيارم و همه رو بذارم سر كار ... براي همين با كمال ميل قبول كرده بودم ... چند روزي بود كه اينور و اونور ميرفتم و مشغول گرفتن مجوز و كاراي ديگه بودم ... رئيس دانشگاه حسابي از ما بدش ميومد و سايمونو باتير ميزد...دليلش هم مسخره بازيامون توي دانشگاه و سوابق درخشان و بي پايان انضباطيمون بود ... با هزار بدبختي راضيش كردم و آخرش بهم گفت ... فقط به خاطر اينكه داري كار فرهنگي ميكني امضا ميكنم ... ولي اگه بفهمم مثل كنسرت آخري كه برگذار كردين اينم به مسخره بازي كشيده بشه همتونو اخراج ميكنم ! ( توي اون كنسرت بچه ها از برنامه خارج شده بودن و واسه خودشون يه سري آهنگ ديگه كه تائيد نشده بود رو خونده بودن و خلاصه افتضاح بدي به بار اومده بود ) منم بهش گفتم كه نه اين يكي فرق داره و خودم مجري هستم و از اين حرفا ...


امضا رو گرفته بودم و رسيده بودم به طبقه دوم كه حسام ( يكي از بچه هاي دانشگاه ) رو ديدم ...
حسام : به به چطوري علي ؟ بچه ها خوبن ... اينا چيه دستت ؟ بازم كنسرته ؟
-- سلام خوبم تو چطوري ؟ نه قراره كه پنجشنبه يه سمينار تشكيل بديم ...
حسام : چرا پنجشنبه ؟ اونروز كه همه ميرن تهران ...
با خنده گفتم ...
-- فكر كردي ... دخترا كه همشون گفتن ميمونن ... پسرا هم كه هرجا دخترا باشن ، اونا هم همونجان...
حسام : اا دخترا ؟ كيا ميان ؟
-- دختراي اكيپ ما كه همه با همخونه اي هاشون ميمونن ...
( اينم يادم رفت بگم ... دانشگاه ما خوابگاه نداشت و دختر و پسر ، همه توي شهر خونه گرفته بودن )
حسام : بس اگه اينجوره منم مي مونم ...
نگاهم افتاد به سيگارتي كه تو دستش بود ... ولي خيلي بزرگ ( انداره يه ماژيك وايت برد ) بود ...
-- اين چيه ؟ سيگارته ؟
حسام :آره ... حال ميكني چه چيزه رديفيه ؟ ميخواستم سر كلاس روشنش كنم ولي جرات نكردم ...
تو همين حرفا بوديم كه گلاره از راه رسيد ...
گلاره : سلام عليرضا ... چطوري ؟
-- سلام مرسي ... تو خوبي گلاره ؟
گلاره : آره خوبم ... پس اين زبان تخصصي چي شد ؟ ترم داره تموم ميشه ... قرار بود كمكم كني ...
اين گلاره هميشه به من آويزون بود . دختر بدي نبود ولي من که برنامه هاي ديگه اي داشتم ، زياد محلش نميذاشتم ... حالا هم که گير داده بود که بيا و با من زبان کار کن ... منم که تو کف سيگارت بودم و همش با حسام حرف ميزدم ... فکر کنم خواست نظر منو جلب کنه و خود شيريني کنه ... خلاصه نميدونم چرا يهو سيگارت رو از دست حسام گرفت ...
گلاره : واي ... اين چيه ؟ ترقست ؟
حسام : آره ولي از نوع مخصوصش ...
گلاره : چجوري روشن ميشه ؟
حسام : سرشو بايد مثل کبريت بکشي اينجا ...
گلاره هم مثل احمقها در حالي که ميگفت ... يعني اينجوري ؟؟؟... سيگارت رو کشيد به جعبه کبريت و روشن شد ! باترس گفت ااا اي که روشن شد !
-- خاک تو اون سرت ! روشنش کردي !
حسام : علي بدو فرار کنيم ...


گلاره هم که ترسيده بود سيگارت رو انداخت جلوي پاي من روي زمين ... اونروز روز خلوتي بود و اکثر کلاسها خالي بودن ... منم فکري به ذهنم رسيد و سيکارت رو شوت کردم که از زير در بره تو يکي از کلاسها ... ولي رفت زير در بغلي ... سرمو بالا کردم و ديدم دفتر حراست دانشگاهه ... ديگه هيچي نفهميدم و شروع کردم به دويدن به سمت طبقه پائين ... حسام هم دنبالم ميومد ولي از گلاره خبري نبود ...
حسام : علي کيرم تو کونت ! چرا شوتش کردي تو حراست !
-- خب چيکار کنم داشت زير تخمام ميترکيد ! پس چرا نميترکه ؟
هنوز حرفم تموم نشده بود که صداي بلند ترکيدن ترقه اومد ! چند لحظه گذشت و بعدش هم صداي حراست ...
+ کدوم بي شرفي بود ؟ پدر همتونو در ميارم ... اخراجتون ميکنم .... ميفرستمتون کميته انضباطي ....
حسام : اوه اوه خيلي حالش خرابه !
-- بره گم شه بابا مرتيکه مادر قحبه هي به ما گير ميده و مارو ميبره تو اطاقش از خاطرات جنگ و جبهه برامون تعريف ميکنه ... اونوقت از صداي يه ترقه شاشيده به خودش ...
حسام : گلاره چي شد ؟
-- اا نکنه گير افتاده ؟ دختره به کل از مخ تعطيله بابا !
حسام : آره بيا بريم بالا ببينيم چه خبره ؟
-- اا نکنه گير افتاده ؟ دختره به کل از مخ تعطيله بابا !
حسام : آره بيا بريم بالا ببينيم چه خبره ؟
-- چي ؟ مگه خل شدي ؟ اون مرتيكه به خون من تشنست ... الان در به در دنبال يكي از بچه هاي ما ميگرده كه تقصيرو بندازه گردن اون !
حسام : نه بابا خودمونو ميزنيم به اون راه ... من واسه گلاره نگرانم ...
-- كيرم تو كون جفتتون كه هر چي ميكشم از دست شماهاست !
دنبال حسام راه افتادم و مثل بچه هاي مودب و معصوم رفتيم طبقه بالا ... مرتيكه نسشته بود رو زمين و يكي از مستخدماي دانشگاه واسش آبقد آورده بود ... چند نفري هم دورش جمع شده بودن .... تا منو ديد ... داد زد خودشه بگيرينش !! ... منم كه استاد نقش بازي كردن بودم ... با قيافه اي كه انگار داشت از تعجب شاخ در مياورد رفتم جلو ...
-- چي شده آقاي ### خدا بد نده ... كمكي از دست ما بر مياد ؟
+ خودشه ... من ميدونم كار شماهاست ... اخراجتون ميكنم ...
-- با من هستين ؟ اتفاقي افتاده ؟
+ خودتو به اون راه نزن ... اون ترقه رو تو انداختي تو اتاق ... خودم صداتو شنيدم ...
يه لبخندي زدم و گفتم ...


-- آهان پس اون صدا از اينجا بود .... اين كارا ديگه از سن و سال ما گذشته آقاي ### كار ترم اوليهاست ... وقتي كه داشتم ميومدم بالا ، دوتا پسر داشتن ميدويدن به سمت پائين ...
حسام هم مثل بز هي سرش رو تكون ميداد و ميگفت آره منم ديدم ...
+ نه آقا من شماها رو ميشناسم ... هرچي آتيش تو اين دانشگاه هست از گور شماها بلند ميشه ... فكر كردي من خبر ندارم ... فكر كردي نميدونم اون كليدي كه به گردنت آويزون کردي برا چيه ؟ ... حتي ميدونم ديشب شام چي خوردي ... خجالت بکش آقا ...
تودلم داشتم به حسام فحش ميدادم .... با قيافه اي آروم و مملو از مهرباني بهش گفتم ...
-- آقاي ### من اومده بودم واسه سمينار پنجشنبه با آقاي *** صحبت کنم .... شما الان حالت خوب نيست ... اينقدر به خودت فشار نيار برات ضرر داره ...
بلندش کردم و بردمش تو اتاقش ...
-- بشين يکم حالت بهتر بشه ... منم ميرم با آقاي *** صحبت ميکنم ... فردا ميام با هم اون بي پدر مادر و پيداش ميکنيم ... اين کليدم يادگار مادر بزرگمه ... ميدوني که تو اين دانشگاه حرف زياد در ميارن ...
+ ولي من ميدونم کار خودته ... حواست باشه ... دست از پا خطا کني ، کاري ميکنم که از زندگيت سير بشي ....
درحالي که داشتم ميرفتم بيرون گفتم ...
-- اي بابا آقاي ### ميبيني که ... اين برگه ها رو آورده بودم تا آقاي *** امضا کنه ... تازه اگه کار من بود که الان تو راه خونه بودم .... استراحت کن ... فردا پيداش ميکنيم ...
اومدم بيرون و هرچي فحش که بلد بودم به حسام و اون دختره احمق حواله کردم ...
حسام : خب بابا ... حالا که به خير گذشت ... پس گلاره کجاس ؟
-- اسم اونو نيار که همينجا سرمو ميکوبم تو ديوار ... آدم به اين احمقي نوبره والا
داشتم به گلاره فحش ميدادم که ديدم خوشحال و خندان از توي دستشوئي خانوما اومد بيرون ... مثل اينکه خيلي با کارش حال کرده بود ... از دور با دستم براش خط و نشون کشيدم و رفتم پائين ...
برگشتم خونه و طبق معموله هميشه مهرداد خونه دوست دخترش بود و آرش هم رو تخت من خوابيده بود ... اونروز اتفاق خاصي نيافتاد و فردا هم با بچه ها رفتيم و سالن کنفرانس رو آماده کرديم و با مسئولين دانشگاه هماهنگ کرديم ...
روز بعدش هم از صبح مشغول آماده کردن متن صحبتهام بودم و داشتم به بچه ها ميگفتم که کار هرکسي چيه ...
ساعت يک بعد از ظهر بود و ما مشغول آماده شدن براي ساعت پنج بوديم ....
-- مهرداد تو مسوول انتظامات پسرا باش ... به ترانه هم بگو با چند تا از دوستاش دخترا رو ساکت کنه ...
مهرداد : باشه ... ولي با اين کارائي که ميخواي بکني ... کسي ساکت نميمونه ...
-- نه من درستش ميکنم ... بايد يکاري کنيم که جو سنگين باشه ... بعدش هم آخرش بايد همه دستاشونو ببرن بالا و بلند بگن ... من ميتونم و .....
-- اي بابا رضا پاشو بيا اينجا ! حالا يه دقيقه اون يونجه رو دود نکن ...
آرش : يونجه چيه ؟ اين ديگه خود عطصه ! با قبليا فرق داره ....
رضا : اره بابا خيلي چيزه مخوفيه ....
-- نه بابا اين از بس کشيده مخش پوک شده ... خرش ميکنن به جاي گرس بهش يونجه ميدن ... پس چطور دفعه قبل هيچيم نشد ؟ ( يکي دوبار منم يه پکي زده بودم و هيچ اتفاقي برام نيفتاده بود )
رضا : برو بابا تو که چيزي نکشيدي ... تازه اون قبليا با اين فرق داشت ... اين پر از تخمه !
مزدک : هي راستي ... بازم دور هم جمع شديما ... علي برو در صندوقو باز کن يه جشني بگيريم ...
-- گوساله ! دارم بهت ميگم ساعت پنج من بايد برم اون بالا ! تازه تو مگه قرار نيست هواي اون مرتيکه ### ( حراست ) رو داشته باشي ؟ نکنه ميخواي با بوي گند مشروب بري کنارش واستي ؟
مزدک : نه بابا چيزي نميشه ... آدامس ميخورم بوش ميره ...
همه داشتن حرف مزدک رو تائيد ميکردن ... خودمم بدم نمي اومد چون خيلي مضطرب بودم ... ولي ميدونستم که اون مرتيکه بعد از ماجراي اونروز بدجوري رو ما کليد کرده ...
-- نه نميشه !
مهرداد : اااه علي خودتو گه نکن ... برو يه چيزي بيار بخوريم ...
رضا : نه بابا راست ميگه ... مشروب بو داره ... ولي عطص که بو نداره ... بيائيد اينجا ... ايندفعه با عطص جشن ميگيريم ....
-- اي خدا !!!!!!! بابا ايندفعه اگه گند بزنيم کارمون تمومه ها ...
آرش : علي خفه شو بابا ديگه داري حالمونو بهم ميزني ...
من هم به اتفاق بچه ها رفتم پيش رضا ...
مزدک : خوب رو کن ببينم چي داري بابا ...
آرش : نه ... مثل اينکه بد هم نيست ...
مهرداد : علي بيا تو هم بشين ... بايد جشن بگيريم ....
رضا داشت توي جيباش دنبال سيگار ميگشت تا يونجه ها رو بريزه توش ... يهو داد زد اي تف به اين شانس يادم رفت سيگار بگيرم ... همه شروع کردن به گشتن جيباشون ... آخرش مهرداد يه نخ پيدا کرد ... من تو صندوقم يه پاکت واسه کشيدن با مشروب داشتم ... ولي صداشو در نياوردم ...
-- اي خاک بر سر همتون .... خونه دانشجوئي ... کمترين خلافتون هم عرق خوريه ... اونوقت همين يه نخ سيگار ؟! .. پاشين بريم بابا ......


مزدك : اين كه غصه نداره ... رضا پاشو بريم بساط چليمو آماده كنيم ...
رضا هم چشماش برقي زد و پريدن تو آشپزخونه ... رومو برگردوندم طرف مهرداد و گفتم ...
-- ميبيني ترو خدا ؟ يكي از يكي گوساله تر ! اين مزدك اومده خودشو تلپ كرده خونه ما ... حالا هم خودشو عضو خونوداه ميدونه و جشن هم بايد بگيريم ... ( چند ماهي بود كه مزدك خان رسما وسايلشو جمع كرده بود و اومده بود خونه ما و صبح تا شب اونجا بود ... )
مهرداد : نه مزدك ديگه الان عضو خونواده شده ...
-- توهم خري !
مزدك و رضا خوشحال و خندان با يه شيشه نوشابه خانواده برگشتن توي هال ...
پنج دقيقه اي در حال درست كردن سيلندر بودن ... حوصله توضيح دادنشو ندارم ... ته شيشه نوشابه رو بريده بودن و يه كيسه هم بسته بودن تهش كه وقتي كيسه رو ميكشيدن بيرون ، هوا رو از سر شيشه ميكشيد تو ....
مزدك : ايول عجب موشكي شد ! حالا كه اينجوره واستيد منم واستون سوخت ويژه بيارم ...
-- جون مادرت از اون آتا آشغالا قاطيش نكن ! بابا پاشيد بريم اونجا كارا رو رديف كنيم .
همه با هم و يك صدا گفتن: علي خفه شو !
-- باشه به جهنم ! كيرم تو كون همتون !
مزدك از توي اتاق برگشت و يه چيز كوچولو مثل پيازه گل دستش بود ...
با خنده گفتم ...
-- به به يونجمو كه جور بود ... پيازش هم رسيد ... مهرداد پاشو از تو يخچال يه خيار و يه گوجه هم بيار بزنيم تنگش !
مزدك : به به ببين چه كرده ... ايني كه ميبيني پيوته اصل مكزيكيه !
آرش : بابا دمت گرم ... عجب چيزيه !
-- بابا يه پياز خشكيدس ديگه ! اينقدر به به و چه چه نداره !
يه كوچولو ازش جدا كرد و بادستش خرد كرد و ريخت روي فويل سر بطري ، قاطي گرس ها ...
خلاصه يكمي بهش ور رفتن و آخر ، رضا فندك رو گرفت روي سر بطري و رضا كيسه رو از پائين كشيد بيرون .... دود سفيد و غليظي توي بطري پرشد ...
بيا علي ... اول تو بزن ... هرچي باشه ما به خاطر سمينار تو دور هم جمع شديم ...
تودلم داشتم بهش فهش ميدادم و ميگفتم ... ببين مرتيكه خودشو چسبونده به ما ... بطري رو گرفتم دستم .... پيش خود گفتم حالا اينو چيكارش كنم ؟ ... همش مال منه ؟ ... قبلا چندباري بچه ها رو در حين اين كار ديده بودم ولي يادم نبود كه همش رو ميكشيدن يا يكمي ... آخرش گفتم اينم از دودش معلومه كه علفه ! اين رضا رو جو گرفته ... همش رو هم بكشم هيچي نميشه ... سر بطري رو گرفتم دم دهنم و يه نفس عميق كشيدم ... يهو وسط كار مزدك بطري رو از دستم كشيد .... مزدك و رضا يه نيگا به هم كردن ، يه نيگا هم به بطري كه تقريبا دو سومش خالي شده بود ... چشاشون داشت ميزد بيرون .... مزدك داد زد FUCK ... من هم كه نفسم رو تو سينه حبس كرده بودم با كمال تعجب داشتم نگاهشون ميكردم ... يهو رضا پريد و يقمو گرفت و در حالي كه محكم تكونم ميداد ، داد ميزد بده بيرون .... بهت ميگم نفستو بده بيرون ! ... ازبس كه تكونم داد سرفم گرفت و نفسمو دادم بيرون ... از اون دود غليظ ، يه هاله كمرنگ اومد بيرون ....


رضا : SHHHHIIIITTT!.... همش جذب شد !

-- مگه خل شدي رضا ؟ چرا اينجوري ميكني ؟ خب جذب شد كه شد ! يكي ديگه پر كن !

مزدك هم كه فكش همينجور باز مونده بود و داشت به هاله اي كه از دهنم اومد بيرون نگاه ميكرد ...

رضا : احمق چيكار كردي ! باچي يكي ديگه پر كنم ! اون همش بود !

مهرداد و آرش هم از فرصت استفاده كرده بودن و تو اين فاصه بقيش رو شريكي كشيده بودن ....

با خنده گفتم ....

-- خب حالا مگه چي شد ؟ اين چرا خشك شده ؟ پاشو مزدك ادا در نيار ... ديدي گفتم يونجست ... هيچيم نشد ...

يهو مزدك پريد طرف من و با يه قيافه دست پاچه گفت ...

مزدك : علي كليد ماشينت كجاس ؟

-- خب تو جيبمه ديگه ! بقشو كه اون دوتا كشيدن ... تو چرا نكشيدي ؟!!

مزدك : خفه شو علي ! الان موشك ميشي ميري هوا ! پاشو بريم درمونگاه !

آرش در حالي كه سرفه ميكرد گفت : واي پدر ريه ام دراومد اين كه خيلي تنده ووو

مهرداد : آره ... اشكم در اومد ...

-- شماها همتنو مختون تعطيل شده بابا ! درمونگاه چيه ؟ من كه تكونم نخوردم ....

پيش خودم گفتم پس چرا من سينم نسوخت ؟ يكي دوتا نفس عميق كشيدم .... نفس آخري رو كه كشيدم ، يهو احساس كردم حجم سينم شده اندازه اطاق !.... انگار كه هرچي نفسمو ميدادم تو ، پر نميشد ....

-- ااا ... من چرا همچين شدم ؟ نه مثل اينكه پيازه داره اثر ميكنه ؟ حالا پيارش تند بود يا شيرين ؟

مزدك محكم زد تو سرش و گفت : علي از دست رفتي ...

در حالي كه بادستم ميزدم رو كتفش باخنده گفتم : برو بابا اگه آدم اينجوري از دست بره كه خوبه

مزدك يهو دادش رفت هوا كه لامصب كتفمو شيكوندي !

-- من عطس زدم اونوقت تو كسخل شدي ؟ من كه محكم نزدم !

يه نيگاه به كتفش كردم ... ديدم جاي انگشتام مونده روش !

آرش و مهرداد هم از خنده ولو شده بودن رو زمين ... منم همينجور بيخودي از خنده اونا ميخنديدم ....

-- راست ميگي مثل اينكه محكم زدم ... ولي من كه مثل هميشه زدم ؟! انرژي مثبت رو حال ميكني ؟ همه خوشحال و خندان شديم !

رضا : بابا اين طبيب، لازمه ! داره وضعش خراب ميشه ...

در حالي كه ميگفتم بابا من كه چيزيم نيست ، از سر جام بلند شدم .... واي انگار قدم شده بود سه متر و سرم داشت ميخورد به سقف !

-- نه خوشم اومد ! مثل اينكه يونجه هم داره اثر ميكنه ! عجب توهمي !!!

حالا ديگه همه اهل خونه داشتيم ميخنديديم ، جز مزدك ...

مزدك پريد تو آشپز خونه و داد زد ... بايد چائي بخوري !.... زبونم خشك شده بود و چسبيده بود به سقم ... همنطور كه سرپا واستاده بودم از اون بالا پائين رو نگاه كردم .... چه ارتفاعي بود ! ... انگار كه دارم از تو هواپيما به پائين نگاه ميكنم ... گلهاي قالي زير پام طبيعي به نظر ميرسيدن ...

-- بابا عجب چيز رديفيه ! كم مونده ديگه در و ديوارهم باهام حرف بزنن !

ديگه از بس خنديده بودم دل و رودم داشت ميزد بيرون ... از توهم ارتفاع يهو تعادلم رو ازدست دادم و افتادم رو زمين ... انگار كه يه ربعي طول كشيد تا بخورم به زمين و وقتي خوردم زمين انگار كه خونه لرزيد !

ما سه تا از خنده سياه شده بوديم و مزدك هم مثل فرفره داشت تو آشپرزخونه چائي درست ميكرد ...

-- لامصب خود ماتريسه ! الان آقاي اسميت هم مياد !

بقيه كه از خنده نفسشون بند اومده بود و نميتونستن حرف بزنن ... منم به زور نفس ميكشيدم و خنده امونم نميداد ...

-- رضا من كونتو پاره ميكنم ! دو ساعت ديگه بايد برم سمينار برگزر كنم !

يواش يواش داشتم ميترسيدم ... سمينار رو چيكار كنم ؟ .... هرچي زور ميزدم نميتونستم فكرمو متمركز كنم ... انگار مخم پخش شده بود كف اتاق ... همينطور كه ميگذشت ... سيل جديدي از توهمات ميومد سراغم ... صداهاي عجب از زبوناي مختلف ميشنيدم ... يهو فكر ميكردم كه تو دريا دارم شنا ميكنم و خلاصه وضعم داشت خراب ميشد ... چائي آماده شده بود و مزدك همه رو بسته بود به چائي ... من خودم به تنهائي شايد يه سماور چائي و مايعات خورده بودم ... بچه ها حالشون بهتر شده بود ... ولي من همچنان سير صعودي رو داشتم طي ميكردم ... آخرين چيزي كه يادم مونده اين بود كه يهو ديدم دستام و پاهام كه روي فرش بودم مثل آفتاب پرست شروع كردن به رنگ عوض كردن و كاملا با فرش يكي شدن ... ديگه بعدش يادم نمياد ... داشتم خواب و رويا ميديدم ... چرت و پرتهائي كه تو عمرم نديده بودم ... يهو حس كردم سردم شد و از جا پريدم ... ديدم روي كاناپه خوابيدم و رضا هم سطل آشغال رو پر آب كرده و پاشيده رو سرم ....

-- خاركسده چرا با سطل آشغال ؟!

خواستم بلند بشم كه ديدم سرم داره بدجوري گيج ميره ... همه چيز يادم اومد ... بچه ها حالشون تقريبا خوب بود و خوشحال از اين كه من بيدار شده بودم ....

-- من چرا ايجوري شدم ؟ ساعت چنده ؟

رضا : بابا تو كه با اين حماقتت هممونو نصف جون كردي ! نيم ساعته كه مثل مرده ها افتادي ... اين كه اوليش نبود ... 5 تا سطل ديگه هم قبل از اين خالي كردم رو سرت !

ياد اتفاقي كه براي دوست رضا افتاده بود و درست مثل همين بود، افتادم و اينكه برده بوديمش درمونگاه و دكتر اونجا گفته بود كه اگه نيم ساعت ديرتر اومده بود كارش تموم بود ... ترس همه وجودمو گرفت ... دستو پاهام داشت ميلرزيد ...

-- عوضيا پس چرا نشسته بودين ؟ خب ميبردينم درمونگاه ...

آرش با خنده گفت : نه بابا من همش نبضتو ميگرفتم هنوز طبيب لازم نشده بودي

-- تف تو روحتون ! اگه ميمردم چي ؟

اصلا درست نميتونستم حرف بزنم ... مزدك از آشپز خونه با يه سيني خوراكي اومد و همشو به زور بهم داد كه بخورم ...

-- بابا خفه شدم ! ولم كن ...

مزدك : بخور حرف نزن ! فكر كنم يه كيلوئي وزن كم كردي ! نصف سلولهاي مختم بايد پكيده باشه ....

-- خفه شو حوصله شوخي ندارم ... بگو ببينم مخم سالمه يا نه !

همه زدن زير خنده و فهميدم كه دستم انداخته ...

-- پدر همتونو در ميارم ... اينجوري برم سمينار بدم ؟

ديدم با داد و بيداد كاري درست نميشه ... پاشدم و رفتم دوش گرفتم و يه سماور ديگه هم چاي خوردم ... يه حال رديفي پيدا كرده بودم و هنوزم از هر چيز مسخره اي خندم ميگرفت و همون مشكل ارتفاعو داشتم ( هنوزم فكر ميكردم قدم سه متره) ... ولي بهتر ميتونستم حواسمو جمع كنم ... با هزار بد بختي رفتيم دانشگاه و به سمت سالن سمينار راه افتاديم ... آرش و مهرداد دو طرف من راه ميرفتن و مواظب بودن كه من نخورم زمين ...

-- بچه ها ظاهرو حفظ كنيد ... مهرداد دستتو بنداز .. خودم ميتونم راه برم ...

مهرداد : خفه شو بابا تو كه ميخواي از روي جدول رد شي همچين پاتو مياري بالا كه انگار داري از رو يه ساختمونه سه طبقه رد ميشي ...

-- من ميدونم الان ميرم اون بالا يه گند اساسي ميزنم ... يه پدري از اين مزدك و رضا در بيارم !

آرش : نترس بابا همونطوري كه قرار گذاشتيم ... من ميرم و اون كس شعرائي كه ميخواستي تحويل ملت بدي رو ميگم ... تو هم از وسطش بيا و ادامه بده ...

-- خوب ياد گرفتي يانه ؟

آرش : آره بابا من مخم مثل كامپيوتره ....

-- آره مخت پر از كامپيوتره ... ولي فقط "تر" اش !

تو همين بحثا بوديم كه رسيديم دم سالن ... از در پشتي رفتيم تو ......

سامان ك
     
  
مرد

 
غريق نجات
رفته بوديم شمال وچون ويلاي ماتوي جنگل بود تصميم گرفتيم كه براي ابتني بريم همونجاهايي كه خودمنطقه معين كرده كه اصطلاحا بهش ميگن پلاژ

اون منطقه خيلي شلوغ بود ولي با اين حال خيلي كيف داد منكه يه يه ساعتي بود كه توي اب بودم براي اين كه خستگي در كنم امدم بيرون توي ساحل يك كلبه ي چوبي بود كه از دور به نظر مي رسيد كه يك نفر توش نشسته حدس زدم كه بايد غريق نجات اون منطقه باشه براي اين كه خيلي افتاب تند بود رفتم نزديك اون الاچيق هر چه نزديك تر مي شدم شك مي كردم كه اون يه پسره يا يك الهه چه قدر اين بشر خوش هيكل بود و چه قدر خوشگل هنوز كه هنوزه ابروهاي به هم پيوسته و چشماي سبز وحشي اش رو از يادم نبردم چه بدن برنزه و بي مو و خوش تراشي داشت هرچي نزديك تر مي شدم نيرويم براي اين كه چشم از اين بت بردارم كمتر مي شد او هم كه متوجه شده بود يكي داره نزديك ميشه به من نگاه مي كرد و منتظر بود كه من يه چيزي ازش بپرسم.

وقتي بهش گفتم كه اجازه هست اين جا بشينم با چه لحن مست كننده يي بهم جواب بله داد واي داشتم از اون بدن برنزه ي برهنه كه فقط يك.ما يو اسليپ تنگ مشكي تنش بود ديونه مي شدم.باب صحبت رو باهاش باز كردم 23 ساله بود درست همسن خودم ولي محلي بود با اين حال لهجه نداشت نمي دونستم كه توي شمال تكه هايي هست كه حتي بچه هاي تهران هم به پاش نميرسن.در حين حرف زدن داشتم از نظر بازي خودم لذت مي بردم همه ي حواسم به اون سينه ها و بازوهاي كشيده و بي مو و خوش رنگ بود اصلا توجهي به كيرش نداشتم اصلا برام مهم نبود فقط سينه هاشو بازوهاش برام مهم بود كه مي خواستم.بايد مي فهميدم كه گي هست يا نه نتونستم خودمو كنترل كنم بهش گفت كه ميشه يه سوال خودموني كنم گفت بپرس گفتم اينجا كوس گير مياد خنده يي كرد و گفت امان از اين بچه هاي تهراني حالا چي جوري مي خواي ؟.گفتم برام فرقي نداره اصلا پسر هم باشه برام فرقي نداره فقط يه خوشگلي باشه كه بتونم باهاش يه شب خوش باشم گفت مكان داري گفتم نه بعد گفت اگه واقعا مي خواي فقط خوش باشي ساعت 11 شب بيا همين جا.


نمي دونستم چي ميشه يعني دختر مي خواد بياره يا پسر يا شايد هم خودشو با فكر اين كه حتما خوشو مي خواد دراختيار من بذاره ساعت 11 شب به بهونه اين كه يكي از دوستامو توي ساحل پيدا كردم ومي خوام برم پيشش از خونه زدم بيرون و امدم ساحل چراغ كلبه روشن بود دل تو دلم نبود دررو باز كردم نشسته بود روي يك تخت با همون مايو.تنها بود از همون لحظه ي اول شق كرده بودم اونم شق كرده بود كيرش از زير مايو ش حسابي باد كرده بود.گفتم خوب كو ؟كي ؟دختره ؟مگه تو دختر مي خواي تو كه گفتي پسر هم باشه باشه ؟خوب پسره كو ؟روبه روت نشسته.واي داشتم مي مردم از لحن صداش و حركات لباش.بهش گفتم من كه تورو قبول دارم اگه تو هم مارو قبول داري بسم الله.گفت بسم الله بلوزمو در اوردم شلوارم رو در اوردم باشورت بود م كه رفتم روي تخت بهش گفتم از همون اول مي دونستم كه نصيب خودمي لبمو گذاشتمو روي لباش با يه حسرتي با لباش حال مي كردم در حين حال دستامو روي سينه و بازو هاش مي كشيدم بعد خودمو انداختم روش و شروع كردم به ليسيدن سينه هاش اه مي كشيد چشماش بسته بود كيرش به كيرم مي خورد.بدنش داغ بود فكر مي كنم هيچ قسمت از بالا تنه اش نبود كه نليسيدم رسيدم يه وسط پاش ما يو اش رو كشيدم پايين.واي خداي من كير به اين تميزي نديده بودم حتي يك مو هم نداشت اصلا پرز مو هم نداشت صاف و برنزه و خوش فرم بود.اه از نهادم امد بيرون اون روي تخت خوابيده بود طوري روش بودم كه كيرش نزديك دهنم بود و كير من هم دم دهنش.با يه شهوتي كيرشو تو دهنم كردم واي چه لذتي داشت سفت و سخت و اهنين بود چه كلاهكي داشت چه قدر حال كردم وقتي با زبونم كلاهكشو ليس مي زدم اون دستشو اورده بود و كيرمو گرفته بود ولي زبون نمي زد و لي با انگشتش با سوراخم حال مي كرد


يواش يواش انگشتشو كرد توي سوراخم وشروع كرد به گاييدن من با انگشتش.من فقط مست لاي پاش بودم كير به اون كلفتي و سفتي و اون هم بدون مو تا حالا نديده بودم.اون با يه انگشتش داشت منو مي كرد و با دست ديگه اش با كيرو بيضه هام بازي مي كرد نفس هاي داغش به بيضه هام مي خورد عرق تمام بدنمو گرفته بود بدن من مثل اون بي مو نبود ولي خوب پشمالو هم نبودم يعني بودم ولي دو هفته ي پيشش وقتي با يكي از دوستام توي خونه مون تنها بوديم ازش خواسته بودم كه تمام پشماي سينه و كيرو كون و پاهامو تيغ بزنه وحالا بعد از دو هفته يه كم موي كوتاه درامده بود.اون داشت همچنان با انگشتش منو مي گاييد وقتي حسابي سوراخم باز شد مي خواست دومين انگشتش رو هم توي سوراخم كنه.از درد كيرشو از دهنم اوردم بيرون و اه مي كشيدم ولي لذت هم مي بردم تا حالا سوراخم اين قدر با انگشت باز نشده بود.با هر درد و فشاري بود دوتا انگشتشو توي سوراخم كرد دوباره سرمو بردم لاي پاش و اين دفعه با زبونم شروع كردم به ليسيدن بيضه هاش توي تموم اين مدت كيرم توي دستاش بود هي پايين و بالا مي كرد لرزش تو پاهامو حس كردم كيرشو دوباره توي دهنم كردم و خودمو ول كردم تا ابم روي سينه و شكمش فوران كرد


بعد از امدن ابم بود كه انگشتاشو از سوراخم اورد بيرون و كيرمو كه ديگه داشت كوچيك مي شد رو كرد توي دهنش انگار كه از همون اول زندگي اين پسره كارش ساك زدن بوده.با چنان شهوتي كيرمو ليس مي زد كه من از شدت لذت به خودم تكون نمي دادم كيرش توي دهنم بود ولي با زبونم باهاش بازي نمي كردم فقط داشتم از ليسيده شدن كيرم لذت مي بردم با چند بار ليسيدن كيرم ابي بود كه توي دهنم فوران داد و دهنم پر شده از اب داغ كير كسي كه تا ديدمش هوش و حواسم رفته بود شروع كردم با زبونم با كيرش بازي كردن حس مي كردم كه داره مثل چي كيف مي كنه هيچ كدوممون حاضر نبود كه كير طرفو ول كنه و برگرده و كيرشو توي سوراخ طرف كنه هر دومون فقط دوست داشتيم كير همديگرو ليس بزنيم بعد از يه مدتي من ار روش بلند شدم و جهتمو عوض كردم حالا كيرم روي كيرش بود و لباش نزديك لبهاي من با فشار كيرمو به كيرش فشار مي دادم اه از نهاد هر دومون بلند بود نفس هاي داغش به صورتم مي خورد با اه بلندي كه كشيد حس كردم كه كيرم دوباره خيس شد با اومدن اب كير ش منم دوباره ابمو ول دادم

نهايت فشاري بود كه به كيرهاي همديگه مي داديم از فشار ابي كه بايد فوران مي كرد خيلي اهسته اهسته و كم كم از مجراي كير هر دوموم ميامد بيرون تا اين كه نتونستم خودمو نگه دارم بدنمو از روش بلند كردم و ابي كه توي كيرم بود و داشت كم كم ميامد يه دفعه با شدت فوران كرد اب كير اون هم فوران كرد.پامو انداختم روي پاش و كنارش خوابيدم دستامو روي سينه اش گذاشتم و دهنم و نزديك گوشش كردم و همان طور كه مي گفتم مرسي چشمامو بستم و اروم گرفتم.صداي موج بود و موج توي اون فضا فقط من بودمو كسي كه حالا ديگه مي پرستيدمش لخت توي اغوشم بود بعد از چند دقيقه چشمامو باز كردم مثل يك فرشته توي بغلم بود و چشماشو بسته بود ديگه نمي خواستم كه اين جور لحظه رو نداشته باشم تكونش دادم بيدار بود بهش گفتم هميشه با من باش خنديد و سرشو تكون داد.پایان
     
  
مرد

 
سكس من و زن حسن آقا

زمون مجرديم قبل از سربازي يه همسايه داشتيم ديوار به ديوار ما بودن يه زن خوشگل و خوش استيل حدود 40 سال ولي چون هم از من بزرگ تر بود هم با ما رفت و آمد داشتن جرات نميكردم بهش چيزي بگم فقط به يادش جلق ميزدم چيزي كه بيشتر از هر چيزي به من حال ميداد پستوناي بزرگش بود كه به زور تو لباسش جاشون ميدا خيلي هم تو قيد و بند حجاب واين كس وشعرها نبود و چون بيشتر 15 اسال بود همسايه بوديم زياد جلوي ما خودش رو نميپوشوند شوهرشم كه اسمش حسن بود تو يه اداره كارميكرد ولي جالب بود كه بچه دار نميشدن وايراد از زري خانم بود .

داستان از اونجائي شروع شد كه به حسن آقا ماموريت دادن بايد يه هفته مي رفت بندر عباس من غروب از بيرون برگشتم ديدم زري خونه ماست از خواهرم پرسيدم اين اينجا چيكار ميكنه گفت كه حسن آقا نيست زري خان شام خونه ماست بعد شام ميخواست بره خونه بابام بهش گفت مونا رو ( خواهرم ) ببر پيشت شب تنها نباشي مادرم گفت آخه بردن مونا چه فايده اي داره اگر يه اتفاقي بيافته چي كار ميتونه بكنه بزار شب معين ( بنده حقير ) بره شب اونجا بخوابه ( لازم به توضيح كه من اون موقع ها به بچه مثبت و سر به زيري معروف بودم ) رو همين حساب بابام زياد گير نداد زري هم تعارف ميكرد نه بابا مزاحم اين بنده خدا نميشم مادرم گفت چه مزاحمي ميخواد بخوابه ديگه چه فرقي داره اينجا يا خونه شما بعد به من گفت بلند شو با زري خانم برو خونشون بعدم به زري گفت اين تو حال ميخوابه تو هم كه تو اتاق خوابي ديگه زري هم گفت نه بابا اين حرفا چيه اينم مثل برادرم خلاصه ما رفتيم همون طوري شد كه مادرم گفته بود من تو حال خوابيدم و زري رفت تو اتاق خواب تا صبح خواب زري رو ميديدم كه دارم باهاش حال ميكنم اون شب گذشت فرداش زري گفت ببخشيد مزاحمت شدم گفتم نه بابا اين حرفا چيه وظيفمونه دوباره شب شد و من بايد ميرفتم خونه زري بخوابم اون شب تلويزيون يه فيلم قشنگ داشت زري گفت اگه ميخواي فيلم ببيني بشين ببين منم ميخوام برم يه دوش بگيرم بعدشم رفت تو حموم از شانس كيري من حموم تو اتاق خوابشون بود وقتي رفت تو حموم كيرم داشت منفجر ميشد بلند شدم رفتم پشت در حموم ديدش بزنم ديدم چيزي معلوم نيست اومدم برگردم بيرون كه نگاهم افتاد رو تخت ديدم حوله رو گذاشته رو تخت ولي معلوم بود زيرش چيزيه حوله رو برداشتم ديدم يه شرت و كرست گذاشته حسابي اونا رو بو كردم وسط شرتش اونجا كه كسش قرار مي گرفت و حسابي ماليدم به كيرم نزديك بود آبم بياد


بعد گذاشتم زير حوله و از اتاق زدم بيرون نشستم رو مبل دو نفره گفتم شايد بياد كنارم بشينه بعد از ده دقيقه زري از حموم اومد بيرون و لباس پوشيد اومد تو حال ديدم انگار طرز صحبت كردنش عوض شده بهم گفت معين جون فيلمش قشنگه گفتم آره گفت اتفاقا منم اين فيلم رو خيلي دوست دارم اينم بگم كه زري يه بلوز تنش كرده بود كه نه آستين كوتاه بود نه ركابي حدود سه سات از سر شونه هاش آستين داشت با يه دامن از اين دامن استريچها بلند تا مچ پاش گشاد ولي پشتش يه چاك داشت كه راه ميرفت تا زير زانوهاش از پشت معلوم بود يه روسري هم سرش كرده بود تا حالا اينطوري جلوي من نگشته بود بازوهاي سفيدي داشت پيش خودم گفتم بازوهاش رو ريخته بيرون اونوقت روسري سرش كرده رفت از آشپزخونه يه سيني چاي با ظرف ميوه آورد وقتي خم شد اونارو بذاره زمين چشمم افتاد به پستوناش داشتم ميمردم بعد از شانس كيري من نشست روبري من روي مبل ديگه پاهاش رو انداخت رو هم تقريبا تا بالاي زانوش رو ميديدم كيرم حسابي باد كرده بود بعد شروع كرد به حرف زدن كه ديگه بايد مامانت بره برات خواستگاري گفتم نه بابا من هنوز بچه ام تازه دو ماه ديگه ميخوام برم سربازي گفت پس دوست دختر كه حتما داري گفتم نه گفت اگر راست بگي خيلي تنبلي پس تو چي كار ميكني گفتم هيچي اومد كنارم نشست يه كم خودم رو جمع و جور كردم قشنگ چسبيد به من گفت راستش رو بگو خجالت نكش گفتم به خدا دوست دختر ندارم يه دفعه دستش رو گذاشت روي كيرم و گفت پس با من دوست ميشي زبونم چسبيده به به سقف دهنم انگار لال شده بودم بهش نگاه كردم و سرم رو انداختم پائين با دستش چونه من رو گرفت سرم رو برگردوند سمت خودش گرفت بالا گفت چرا خجالت كشيدي گفتم آخه شما... ديگه هيچي نگفتم گفت ميدونم از تو بزرگ ترم من جاي مامانتم ولي دوست خوبي برات ميشم تازه ميدونم كه تو هم من رو دوست داري اگر دوستم نداشتي نميرفتي سر شرت و كرستم ديگه مخم هنگ كرده بود كلي خجالت كشيدم و صورتم سرخ شده بود


احساس ميكردم گوشام داره آتيش ميگريه از داغي فهميدم كه سوتي دادم گفتم به خدا منظوري نداشتم خنديد و گفت ميدونم اين يه حس طبيعي تو هم خجالت رو بذار كنار اگرم من رو دوست ئنداري من اصراري ندارم بعد از فاصله گرفت گفتم آخه من از شما خجالت ميكشم راست گفتم بابا كيرم شده بود دودول گفت خجالتت ميريزه اگر موافقي چاي و ميوه ات رو بخور تا بهت بگم چي كار بايد بكني كه خجالت نكشي چاي و ميوه خوردم زري هم دوباره روي مبل روبروي من نشسته بود پاهاش رو رهم اندخته بود تكون ميداد كيرم دوباره داشت بلند ميشد بعد بلند شد گفت من ميرم تو اتاق خواب بعد كه صدات كردم بيا چند دقيقه بعد صدام كرد معين جون ؛ معين جونم بيا اينجا پيش من عزيزم برق ها رو هم خاموش كن منم برقها رو خاموش كردم رفتم ديدم روتخت خوابيده پتو رو تا زير گردنش كشيده بهم گفت برق اينجا رو هم خاموش كن منم برق اتاق خواب رو خاموش كردم تاريك تاريك شد خونه بهم گفت حالا كه من رو نميبيني خجالت بكشي لباست رو در بيار بيا رو تخت بعد با خنده گفت شرت فراموش نشه منم لخت لخت شدم رفتم رو تخت پتو رو كشيد روم بغلم كه كرد فهميدم زري هم لخت لخت خوابيده صورتم جلوي پستوناش بود يه دفعه بدون اينكه متوجه باشم با صداي بلند گفتم آخ چه قدر به ياد اين پستونا جلق زدم ديدم زد زير خنده و گفت اي شيطون اونوقت از من خجالت ميكشه بعد صورتم رو فشار داد رو پستوناش منم شروع كردم به خوردن پستوناش اونقدر پستوناي بزرگش رو خوردم كه دهنم خشك شده بود رفت بالا يه لب ازش گرفتم شروع كردم به خوردن گردن و لاله گوشش ناله اش در اومده بود صورتش رو عقب كشيد و رفت پائين زير پتو صورتش جلوي كيرم بود فكر نميكردم برام ساكم بزنه يه دستي به كيرم كشيد و گفت اندازه كير حسن نيست ولي بدم نيست بعد گذاشت تو دهنش شروع كرد به ساك زدن چنان كيرم رو ساك ميزد كه احساس كردم آبم ميخواد بياد تخمام رو مي كرد تو دهنش و با زبون زيرش رو ليس ميزد بهش گفت بسه آبم داره مياد با دستش برام يه جلق زد و با دو تا تكون تموم ابم ريخت لاي پستوناش هم خجالت كشيدم هم خسته شده بودم بلند شد رفت پستوناش رو تميز كرد اومد به من گفت برم معين كوچولو رو بشور بيا منم رفتم برگشتم ديدم يه چراغ خواب روشن كرده ميتونست بدنش رو ببينم دوباره كنار هم خوابيديم چند تا لب از همديگه گرفيتم و با دستش كيرم رو ميماليد بعد دوباره رفت پائين كرد تو دهنش


كيرم تو دهنش سفت شد بهش گفتم منم ميخوام تو رو بخورم گفت كجاي من رو ميخواي بخوري گفتم اونجا رو گفت تا اسمش رو نگي بهت نميدمش گفتم زي كوچولو رو خنديد و گفت اسم اصليش رو بايد بگي گفتم كست رو بده بخورم گفت آخ جون بيا اينم كسم بخورش بعد با دستش سرم رو به سمت پائين هدايت كرد پتو هم ديگه رفته بود كنار كسش خيلي گنده بود مثل پستوناش بود منم شروع كردم به خوردن كسش دستمم روي پستوناش بود داشتم پستوناش رو ميماليدم زري هم با دستش سرم رو به كسش فشار ميداد ناله ميكرد همش ميگفت جووووووووووووونننننننننننننن بخور قشنگ بخور با دستم لبه هاي كسش رو باز كردم چوچولش رو به دهن گرفتم شروع كردم به مكيدن سرم رو بين پاهش نگه داشته بود منم با تموم قدرت كسش رو ليس مي زدم كه ديدم فشار پاهاش زياد شد و موهام رو كشيد يه جيغ زد و شل شد گفتم چي شد گفت هيچي حال كردم حالا بيا كيرت رو بكن تو كسم منم كيرم رو كردم تو كسش شروع كردم بالا پائين كردن كسش خيلي تنگ نبود ولي حال ميداد داغ بود داغ داغ بهش گفتم اجازه هست كونتم امتحان كنم گفت هر جا كه دوست داري امتحان كن بعد برگشت به حالت چهار دست وپا رو تخت قرار گرفت با دستم لاي كونش رو باز كردم كيرم رو گذاشتم جلوي سوراخ كونش گفتم حسن آقا هم از كون ميكنتت گفت آره بابا بكن توش


كيرم خيلي سخت نرفت تو ولي راحتم نرفت با يه كم فشار نصف كيرم رفت تو كونش گفت يه كم صبر كن بذار كونم عادت كنه خبره كار بود منم صبر كردم تو همون حالت با پستوناش بازي مي كردم گفت در بيار دوباره بكن منم گوش كردم اينبار كيرم تا ته تو كونش جا رفت بعد خودش شروع كرد حركت كردن وقتي كيرم تا ته مي رفت تو كونش يه لرزشي به كونش ميافتاد كه من خيلي حال مي كردم بعد ديدم خودش رو جلو كشيد گفت كون بسه بكن تو كسم تو همون حالت با دستش كيرم رو گرفت برد جلوي كسش يه كم سر كيرم رو ماليد روي چوچولش بعد كرد تو كسش منم وحشيانه عقب جلو مي كردم دادش در اومده بود همش ميگفت يواش تر ولي من دست خودم نبود يه كم كه گذشت با داد ميگفت بكن بكن تند تر جون بگا گسم رو پارش كن بكن بكن ديگه نزديك اومدنم بود بهش گفتم زري آبم داره مياد گفت بريز تو كسم خيلي تشنه است منم چند بار ديگه عقب جلو كردم و همزمان با هم تخليه شديم آب از بغل كسش مي زد بيرون نصفيشم ريخت رو تخت بعد با هم رفتم حموم تو حموم حسابي بدن زري رو لمس كردم تا صبح بغل هم لخت خوابيديم خدا خدا ميكردم ماموريت حسن آقا تمديد بشه چون اون چند شب من هر شب زري رو ميكردم با اينكه از من بزرگ تر بود كسشم تنگ نبود خيلي به هم حال ميداد خلاصه ما يهفته معني زندگي رو فهميديم بماند كه بعد از اومدن حسن آقا ديگه از كمر افتاده بودم
     
  
مرد

 
سکس فوری با سپیده

ساعت 10 دیقه به 5 بعد از ظهر دیروز بود(سوم بهمن90) بهش مسج دادم کجایی عزیزم. امروز پیشم میای؟ گفت نه.

سپیده دوست دخترم که 21 سالشه و پارسال طلاق گرفته و از اون موقع باهاشم. اولین سکسمون 7 محرم پارسال بود. خیلی دوسش دارم. گفتم دلم برات تنگ شده و خیلی میخامت. گفت نمیام. گفتم کلی نقشه برات کشیدم و امروز شاید بهترین روزت باشه. گفت باشه اومدم. مدتیه بینمون فاصله افتاده بوده و قراره با کس دیگه ای ازدواج کنه(البته ایتطور میگه) .تا حالا چند بار ازهم جدا شدیم اما هنوز نشده که رابطمون کامل قطع بشه. بعد از 20 قیقه ساعت 5.40 اومد در زد و در وباز کردم. با هم رفتیم تو خونه. مانتو بلند مشکی تا زیر زانوش و با یقه صورتی تیره و سفید که تا زیر سینه هاش اومده بود و شلوار جین. بهم گفت باز گولم زدی و پرید تو بغلم. منم محکم فشارش دادمو چندتا بوسه از لبای خوشگلش گرفتم طعم لباشو با هیچ چیزی عوض نمیکنم. عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده بود. بهش گفتم. اونم در جواب فقط منو تو بغلش فشار داد.
چند دیقه بعد رفتیم تو اتاقم همینطور که تو بغل هم بودیم و همو میبوسیدیم رفتیم رو تخت و کنار هم خوابیدیم و کلی لبای همو خوردیم و من کمی سینهاشو از رو لباس مالیدم. سینه هاش خوش فرمن بزرگ نیستن و قتی شهوتی میشه سینه هاش سفت میشه و این نشونه ایه واسم تا بیشتر بخورمشو تو بغلم فشارش بدم. دوست داره از پشت بهش بچسبم و سینشو فشار بدمو لباشو بخورم. این حالتو خیلی دوست داره.بلند شدیم و لباسامونو در آوردیم. من با یه تیشرت و شورت و اون با تاپ نقره ای طلایی خوشگل و شورت که انصافأ خوشگل بود. موهاش کوتاه و قهوه ای تیره است. بغلش کردم تنش گرم بود کلی تنشو لمس کردمو بوسیدمش. اونقد ناز شده بود که دلم میخاست بخورمش. و واقعأ هم داشتم میخوردمش اما مگه سیر میشدم. با هم رفتیم توی تخت زیر پتو آخه هوا سرد بود و واییییی چقد تنش داغ بود وقتی به تنم میخورد. هیچ مشروبی نمیتونست جایگزین این مستی که بوی سپیده و داغی و نرمی تنش بهم میداد بشه.انگار همه اون چیزی که میخاستم همین بود. آروم لباشو خوردم و اونم همینطور. همدیگه رو تو بغل میفشردیمو رو هم غلت میخوردیم. خیلی میخوامت عزیزم. دستمو بردم از روی شورت کس داغ و خیسشو که شورتشو کمی خیس کرده بود مالیدم. و بعد بلند شدم و نشستم جلو پاش و شورتشو بوسیمو رفتم بالا شکمشو سینشو و تا پشو کشیدم بالا و سینه هاشو حسابی خوردم. چند بار هم دندونش گرفتم که آه و اوهش در اومده بود. همینطور که سینشو میخوردم دستمو بردم زیر شورتش و کس داغ و کاملن خیسشو مالوندم. فکر کنم 90 درجه داغیش بود. چوچولشو کمی خاروندمو همزمان داشتم لباشو میخوردم و اونم منو محکم تو بغلش فشار میداد. انگشت وسطی دست راستم بود که با فشار فرو کردم تو کس تنگش و مدتی توی کس داغش حرکت دادم.پاشدم لباسامو کندمو شورتشو در اوردمو کنارش خوابیدم. پتو هم کشیدم رومون. فکر کنین دوتا هیتر زیر پتو چه حرارتی داشت. حس میکردم 5 تا پیک ویسکی زدم. کستو میخام . منو بوسید. گفتم مال کی هستی؟ تعلل کرد.حس کردم نمیتونه بگه مال تو اما گفت مال تو و من غلتیدم روش و کمی خوردمشو بعدرفتم وسط پاش. بلند شدم پاشو کمی باز کردمو جمع کردم رو شکمش. مثل نشستن چهار زانو. بعد سر کیرمو اروم گذاشتم جلو کسش ومالوندم بهش واروم فشار دادم تو. نمیشد باید بیشتر فشار میدادم و بعد از چند بار عقب و جلو کردن کسش جا باز کرد و حالا میشد خوب تلمبه زد. چند دیقه ای با همین حالت تلمبه زدمو هر بار که میخاست آبم بیاد کیرمو در میاوردمو چنتا بوس از لباش میگرفتم و دوباره میدادمش تو. خوب پاهاشو باز کرد و دورم حلقه کرد و تو بغل گرفت منو و تقریبأ صداش در اومده بود کمی هم توی همین حالت بودیم و حس کردم ابم داره میاد. بهم گفت جلوی خودتو نگیری یه وقت. اما من کشیدم بیرون و پاهاشو به هم چسبوندم و خم کردم توی سینش و کیرمو دوباره دادم توی کس تنگ و داغش. توی این حالت کیرم تا ته میرفت تو و دیواره های کسشو کاملأ حس میکردم. کمی توی همین حالت تلمبه زدم و بهم میگفت نکنه جلوی خودتو بگیری(اخه قبلإ یه بار تجربه بدی داشتیم که من چند بار جلو خودمو گرفته بودم و بعد دیگه ارضا نشدم ) و من هم دیگه طاقت نداشتمو یه لحظه کیرمو بیرون کشیدم و محکم همو بغل کردیم و من مثل دیوانه ها فشارش میدام و اونم بمنو بیشتر فشار میداد و آه میکرد. اره من همیشه تو آغوش سپیده ارضا میشم و برام بهترین حالته و سکسی که توی بغلش ارضا نشم بهم حال نمیده. 15 ثانیه توی همون حالت خابیدیم بعد بلند شدم و دستمال اوردم و روی شکمشو کسشو تمیز کردمو رفتم دسشویی خودمو کامل شستم آخه امکان داشت دوباره بخایم بکنیم. برگشتم تو تخت خواب کنارش خوابیدم و یه رب تو آغوش هم خوابیدیم.همو بوسیدیمو نوازش کردیم. بهش گفتم ارضا شدی؟ گفت نه! گفتم پس دوباره. و شرو کردم به خوردن سینه هاش و تا به کسش دست زدم دیدم خیس خیسه. بقیشو خلاصه میگم. کلی خوردمشو مالیدمش و خوابیدم و گفتم من مال تو. اونم رفت پایین و کیرمو حسابی خورد و بعد هم نشست روش و شروع به بالاو پایین کردن کرد. چند دیقه توی همین وضعیت بودیم که خوابوندمشو کیرمو دادم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن. بعد پاشو دورم حلقه کرد و محکم بغلم کرد و کلی خوشو بهم مالوند و آه اوه کرد که فکر کنم ارضا شد. من دیگه ارضا نشدم بخاطر اینکه دیگه حسش نبود و من هم وقتی برای ادامه نداشتم. هردومون وقت نداشتیم. و بعد 10 دیقه خدافظی کردیمو رفتیم.
لحظه هاتون سکسی و داغ
     
  
صفحه  صفحه 15 از 112:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA