انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 16 از 112:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سکس بامعرفت

سلام به همه شما
مجيد هستم 22ساله از طرقبه(يكي از شهرستان ها مشهد) حدود يكماه هست گاهي وقتي به اين سايت ميام تا فقط داستان بخونم.
من ميخوام خاطره سكس‌ام با تنها دوست دخترم را براتون تعريف كنم. يه موقع اشتباه نكنيد من سكس زياد داشتم ولي بيشتر با جنده هاي بود كه از مشهد ميومدن طرقبه. (طرقبه يكي از محل هاي تفريحي مشهد هست يه جاي خوش و آب و هوا هست)
خوب بريم داستان را شروع كنيم. در ضمن به جان مادرم واقعيت مينويسم.من ازخرداد 87 با دختري به نام سحر دوست شدم.اون موقع امتحانات نهايي سال سوم راهنمايي بود. اولش فقط تا 6ماه بهم مسيج ميداديم. بعد ميرفتم دم مدرسه باهم تا نزديك خونشون همراهي ميكردمش.

بعد از حدو يكسال شب ها تو مسيج با هم حرفهاي سكسي ميزديم. يك روز ماشين بابام را بردم دم مدرسه و سوارش كردم اون موقع شده بود كلاس دوم دبيرستان. براي اولين بار يدونه بوسش كردم و خيلي خوشحال بودم چون خيلي دوستش دارم.همينجور با هم بوديم مواقعي كه با ماشين ميومدم از هم لب ميگرفتيم و بوسش ميكردم.ارديبهشت89(تاريخ ها را خوب بلد هستم چون خيلي دوستش دارم)بود كه سرش را تو ماشين گذاشته بود رو پام بهش گفتم دستم را ببرم جاي سينه هات گفت هركاري دوستداري بكن مال خودته عزيزم اين جمله را تو مسيج زياد بهم گفته بود ولي حضوري دفعه اول بود. دستم را بردم داخل سينه هاش و شروع كردم به ماليدن دفعه بعد با اجازه اش بردم جاي كسش بازم بهم گفت مال خودته واقعا با معرفت هست.وقتي يكم ماليدم كسش كاملا خيسش شد فهميدم خيلي شهوتي هست ولي من هنوز روم نميشد بهش بگم كيرم را بماله . چون دوست نداشتم با حرفم ناراحتش كنم گفتم اگه بخواد خودش ميگه ولي متاسفانه اونم روش نميشد بگه.بعد از مدتي دل را زدم به دريا و بهش گفتم كيرم را برام بماله موقع آخرين امتحان پايان ترمش بود اونم با كمال ميل گفت هرچي توبگي عزيزم.بهش گفت ميشه برام بخوري گفت باشه.منم ماشين را بردم يكي از كوچه هاي خلوت نزديك مدرسه و اون شروع كرد به خوردن از هميشه بيشتر لذت ميبردم حتي از موقعي كه يكي از بهترين جنده هاي طرقبه را ميكردم.لحظه اي كه ميخواست آبم بياد بلندش كردم و با دستمال كاغذي خودم را جمع و جور كردم. تابستان شد راستي تو تابستان فقط از پشت پنجره ميديدمش چون تنها از خونه بيرون نميتونست بياد. روز20مرداد 89 دقيقا چهارشنبه بود گوشيم زنگ خورد بهم گقت خونمون هيچكس نيست. مادربزرگم حالش بد شده رفتن اونجا مامانم بهم گفته نهار هم اونجا هستيم. بهش گفتم فقط بگو چند ساعت تنها هستي گفت 3الي4ساعت. من از طرقبه با سرعت تمام اومدم كلاهدوز حدود يك ساعت تو راه بودم. وقتي بهش زنگ زدم كه دم در هستم هنوز هيچكدوم باورمون نميشد . دفعه اول بود. در را باز كردم خونشون ويلايي هست.از توحياط يدونه شاخ گل براش كندم و رفتم داخل.با يه تاپ صورتي و يه شلوار لي خيلي تنگ اومد جلوم. دو ماه بود نديده بودمش اول شاخ گل را با مسخره بازي بهش دادم و بعد شروع كردم به بوسيدن و لب گرفتن. خوشحال بودم . عاشقانه دوستش دارم.برام ميوه و شيرموز درست كرده بود با هم خورديم يعني اون دهنم ميكرد. بعدش شروع كردم به درآوردن لباسهاش،‌ فقط سوتين و شورت پاش بود . اومدم لباسهام را دربيارم كه گفت خودم ميخوام دربيارم من فقط شورت پام بود رفتم روش شروع كردم به لب گرفتن و حرف هاي عاشقانه زدن بعدش سوتينش را آروم درآوردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش سايز سينه اش حدود 70بود.بعد رفتم پايين شورتش را دربيارم گفت مجيد اين كار را نكن گفتم مگه مال من نيست گفت چرا ولي ميترسم گفتم خواهش ميكنم گفت باشه . منم درآوردم و شروع كردم به خوردنش قشنگ خيسش شده بود كه بلند شدم. اومدم بخوابم روش گفت نه ميخوام يكم بخورمش. شورتم را درآورد و كيرم را گرفت تو دستهاش اول بوسش ميكرد و بعد بهش زبون ميزد و بعد شروع كرد به خوردن يكم كه خورد گفتم بسه نميخوام آبم زود بياد. خوابيدم روش بهش گفتم برميگردي گفت آره عزيزم. تعجب كردم گفتم ميخوام از پشت باهت حال كنم گفت اشكالي نداره گفتم درد داره گفت مگه از پشت دادي گفتم نه، با هم خنديديم و بهش گفتم ولي اگه چيزي تو باسن آدم بره دردناك هست گفت من دوستدارم تو حال بكني. برگشت يك كون كاملا سفيد و قشنگي داشت سركيرم را يكم خيس كردم و گذاشتم توش خيلي حال ميكردم چون خيلي تنك بود كيرم من بد نيست بعد از چند تا تلمبه تازه اومدم بوسش كنم كه ديدم داره آروم اشك ميريزه بهش گفتم الهي مجيد برات بميره سحر جونم. اون موقع فهميدم بيشتر از اون چيزي كه فكر ميكنم با معرفت هست. كيرم را سريع با تمام شهوتي كه داشتم درآوردم چون دوستنداشتم اونقدر درد بكشه بهش گفت برگرد. ديدم صورتش كاملا قرمز شده چون خيلي سفيد هست و اشك ها رو صورتش بود قلبم دوباره آتيش گرفت اول بوسش كردم بعد لب مشتي ازش گرفتم . و بعد كيرم را بردم بالا و بين سينه هاش گذاشتم خودش سر كيرم را كرد تو دهنش خيلي داشتم حال ميكردم يكدفعه ديدم داره آبم مياد بين سينه هاش ريختم و بعد تا حدود نيم ساعت كنارش بودم و بعد رفتم.هنوزم با سحر دوست هستم و تنها دوستمم هست.راستي اگه خوب بود بازم براتون از خاطرات بعديم مينويسم. من كاملا واقعيت را نوشتم قضاوت با دوستان ...
     
  
مرد

 
دوست پسرم حسی جون

سلام من ساناز 19 سالمه خيلي آدم حشري هستم يعني به طوري که دوستام معروف بودم به ساناز هاتر.
من يه مدت بود که با يه پسر به نام حسين بود دوست شده بودم.حدود تقريبا 2 ماه بود.حسين خيلي ملوس و خوشگل بود يعني از اون دسته پسرايي که دخترا آرزوي دوست شدن با اونو داشتن.اما بر عکس اون که به دخترا اصلا پا نميداد.مثل مانکن بود خوشتيييييپ.يه صورت گرد و سفيد با دو تا چشم درشت عسلي که بيشتر از هر چيزي جلب توجه ميکرد.لباش کوچولو و خوردني...هر چي بگم کم گفتم.
من اما خودمو کشتم تا با اين شاه پسر دوست شدم.صورتم خيلي با نمک و ناز و اون از من خيلي خوشش اومده بود.خلاصه که اين پسر در طول دوستيمون هيچ حرفي در رابطه با سکس و هر چيزي که مربوط بهش باشه نميزد هيچ حرکتي که من بخوان دلمو خوش کنم اصلااااا
بدجور تو کفش بودم .يه روز بود که داشتيم با هم حرف ميزديم لابه لاي حرفاش گفت شنبه خونوادم دارن ميرن مسافرت.
وااااااااي يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟يعني خونه خاليييي.يعني فرصت گير اومد که من پوز اين پسر ماماني رو بمالم به خاک.حالا نوبت تو هست که بري تو کفم
آقا شنبه شد و زنگ زدم بهش که دلم واست تنگيده دلم ميخواد ببينمت و...
گفت آماده شو بريم بيرون گفتم اه حوصله ي بيرونو ندارم اگه تنهايي تا بيام پيشت دلم گرفته تا اوکي داد دلم قيلي ويلي رفت
رفتم تو حموم تا يه صفايي به خودم بدم.همه جامو با کرم مو بر زدمو تن سفيدم داشت برق ميزد خودم که کلي کيف کردم.موهاي بلندمو که رنگ بلوند داشت با يه شامپو خيلي خوشبو شستم.بوش تو کل حموم پيچيده بود.خلاصه ديگه تند تند کارامو کردمو اومدم بيرون
موهام چون خودش حلقه حلقه هست ديگه گفتم صافش نکنم همينجوري خوشگلتره.تقريبا تا نصف کمرم ميرسيد.
يه آرايش برنز کردم با يه رژ قرمز جيييغ.يه تاپ قرمز يقه باز که سينه هام ميفتاد بيرون پوشيدم..تو آينه خودمو نگاه کردم.چه جيگري شده بودم.يعني حسين ميتونست در مقابل همچين تيکه ي سکسي مقاومت کنه
آماده شدم و زنگ زدم آژانس تا برم پيش حسي جونم.
دم در که رسيدم تک زدم درو باز کرد.تا منو ديد گفت خوشگل کردي چه خبره؟؟؟؟؟؟
خودش يه رکابي با شلوارک پوشيده بود ازش مشخص بود تازه از حموم در اومده آخه موهاش هنوز نم داشت.
خلاصه رفتيم داخل خونه تو اتاقش که رفتيم تو اين فاصله که رفت براي من وسايل پذيرايي بياره من مانتومو دراوردم.موهامم باز کردم.رژمو پررنگ تر کردمو به يه حالت خوابيده رو تخت نشستم.
اومد داخل آتاق منو که ديد جفت کرد چشماش خيره شده بود به سينه هاي درشتم که داشت تاپمو پاره ميکرد.زود نگاهشو گرفت و خودش کنترل کرد اومد داخل وپيشم نشست جوري ميخواست وانمود کنه که واسش خيلي عاديه.رفتم چسبيدم بهش دستشو گرفتم داغ داغ بود.دوتامون تکيه داديم به ديوار.يه لرزش خفيفي رو ميتونستم تو دستاش حس کنم.واي که چقدر دوستش داشتم.دستشو کرد دور کمرم.آروم آروم پهلوهامو ناز ميکرد.سرمو کردم تو گردنش با موهاش بازي ميکردم.گوششو آروم مک ميزدم زبون ميزدم.نفساش تند شده بود ميدونستم شهوتش زده بالا .همينجور که با گردنش و گوشش بازي ميکردم يه دفعه صورتمو با دو دستش گرفتو شروع کرد لب گرفتن.لبمو گاز ميگرفت زبونشو تو دهنم ميچرخوندو کم کم منو خوابوند رو تخت رفت سمت گردنم
سينه هامو گرفت بين تو دستشو فشار ميداد.واااااااي که چقدر وحشي شده بود.تاپمو از تنم کند و افتاد به جون سينه هام
_هممممممم ........بخور حسين همش مال خودته. آه ...گازش بگير
_چيه دوست داريييييي....ميخواي چيکارت کنم ...ها ...چرا اينقدر خوشمزه اي تو......دوست داري کستو بخورم.....
_آررررررررره بخورش ليسش بزن آههههه
شلوارمو جوري دراورد که شرتمم باهاش کنده شد.منم لباساشو در اوردم فقط شرت پاش بود.اومد بين پاهامو تا جايي که ميتونست بازشون کرد انگشتشو از بالا ميکشيد تا پايين کسم.بد جوري خيس شده بود.انگشت اشارشو آروم کرد توش. سرشو برد پايين و چوچولمو به دندون گرفت.ديگه رو تخت بند نبودم واييييييي که چه حالي داشت.انگشتشو محکم عقب جلو ميکرد.بلند شدم رفتم سمت کيرش 69 شديم شرتشو از پاش در اوردم.چه کيري داشت اي خدا اينو چه جوري ميخواست بکنه تو کسم.
سر کيرشو کردم تو دهنم مکش زدم به زور تا وسطاي کيرش ميتونستم برم.خيلي خوشش اومده بود چون کسمو محکمتر ميخورد.حدود 5 مين اينجوري بوديم که بلندم کرد بهم گفت مدل سگي شو کونمو طرفش کردم.لاي کسمو با دستش باز کرد آروم کيرشو گذاشت لبشو فشار داد.واااي چون خيلي وقت بود سکس نداشتم تنگ تنگ بود.خودم به طرف جلو پرت کردم که کمرمو با دستش گرفت و کيشو تا ته کرد تو کسم...
_آآآآآآآه. حسين.درش بيار....واييييي..جر خورم. ا...ه...ه...ه کسمو جر دادي لامصب.....
محل نذاشتو شروع کرد تلمبه زدن محکم و سريع
طولي نگذشت که درد جانشين لذت شد.آنقدر تلمبه زد که خسته شد.جاهامونو عوض کرديم من اومدم روش و بالا پايين ميشدم.سينه هامو بين دستاش گرفته بودو باهاشون بازي ميکرد.همينجور که بالا پايين ميشدم گفت ساناز داره آبم مياد ميخوريش......
رفتم پايينو سر کيرشو کردم تو دهنم آبشو ريخت تو دهنمو رفتم سمت دستشويي................
     
  
مرد

 
زندگی یا شهوت شما بگید؟

سلام خدمت همه دوستان من تا حالا داستان ها ی زیادی رو تواین سایت خونده بودم وبر این کار برامدم تا یکی از داستان هایه اتفاق افتاده در زندگی خودم رو براتون بنویسم شاید که به نظر مقبول افتد
من سمیه 29 ساله وشوهرم مهرزاد 34 ساله ساکن یکی از شهر های شرقی هستیم
یه کم از مشخصات خودم بگم من قدم 175 و وزنم 70 هستش با پوستی سفید وبدنی کاملا سکسی و کونی گرد وقلمبه که همه مردای فامیل هر جا که هستیم میخ کونم میشن و شوهرم مهرزاد با طبعی سرد مزاج و تیپی کاملا مردانه ولی کمترین علاقه رو تو دنیا فکر کنم به سکس داشته باشه اونهم به چیزی که اسلام در دین مابه ان توصیه فراوان کرده
اوایل که ازدواج کرده بودیم من کمی متوجه این اخلاق مهرزاد شده بودم ولی به حساب عفت وپاکدامنی اش میذاشتم وخودمو به هر نحوی بود راضی میکردم
اقایون متاهل خوب میدونن که در یک ماه اول ازدواج حداقل روزی 4 الی 5 باز سکس دان ولی ما فقط همون شب اول بود ودیگه تعطیل شد تا سه روز بعدش بگذریم
مهرزاد کارمند یکی از شرکت های خصوصی بود که درامد نسبتا خوبی داشتیم واز زندگی بجز همین مورد راضی بودم بعد از گذشت 4 سال دیگه من تحملم داشت طاق میشد و میترسیدم به گناه بیفتم وهر روز به مهرزاد میگفتم که من نیاز بیشتری دارم وباید منو ارضا کامل کنی وکلی گلایه واون این حرف های منو به حساب پررویی میذاشت ومیگفت تو فکر کنم یه طوریت شده ونمیدونست که من از اول با این کارش مشکل داشتم خلاصه دردسرتون ندم به نحوی رسید که دیگه من جلوی خودش جق میزدم وحتی دست خودش رو میگرفتم وسط پاهام میذاشتم وفشار میدادم تا ارضا شم وشاید که تحریک بشه که این کار هم جواب نداد
مهرزاد مرد خوش اخلاقی بود ومن راضی نمشدم که به او خیانت کنم ولی بخدا دیگه طاقت نداشتم تا اینکه توی یکی از مهمونی های که توسط شرکت ترتیب داداه شده بود یه مردی نظرمو به خودش جلب کرد و خوشم اومد ازش اون هم توی بیش از 200 تا زن با انواع ارایش های غربی وشرقی فقط نگاهش به من بود و دیگه داشت تابلو میشد بس که نگاه میکرد مهرزاد هم متوجه شده بود و منم دیدم داره ضایع میشه به مهرزاد گفتم که اون مرده زل زده به من تا اون یارو رو دید گفت نگاهتو بدزد ازش و سرتو بنداز پایین من همین کاررو کردم و شب امدیم خونه وکلی بدوبیراه بهش گفتم پیش مهرزاد
روزها وشب ها همینطور میگذشت و من رنج میبردم وبزور دعوا هر دو هفته یه بار برای 5 دقیقه اقا مهرزاد با من یه حال جزیی میکرد که حتی من تحریک هم نمیشدم چه برسه به ارضا ودیگه داشتم دیوونه میشدم ونگاه کردن این فیلم ها هم بنزینی بود بر اتش وجودم/ واز این جهت که ادم تنبلی هم هستم من همیشه خرید هامو سفارش میدادم از سوپرسر کوچه اون روز من داشتم یه فیلم پورنو تو ی شبکه ماهواره میدیدم و از شدت شهوت به خودم میپیچیدم که زنگ خونه صداکرد در روزدم وبیخیال دراز کشیدم یه صدایی گفت خانوم محمدی گفتم بفرمایید اومد توی چهارچوب در یه جون حدودا 20 ساله کمی تپل وسفید که نه میشه گفت سبزه بود من هم همونطور دراز بودم گفتم بذار توی اشپز خونه اون جوونه هم هاج و واج دو تا پلاستیک رو گذاشت توی اشپز خونه و نگاهشو از من جدا نمیکرد که یه هویی صورتش خورد به ستون اوپن و کمی زخم شد داشت برمیگشت که گفتم چند سالته ترسون ترسون باصدای لرزون گفت 20 سال واسمم ارسلانه داشت از خجالت اب میشد طفلی گفتم نترس بیا جلو اومد جلوتر دستاشو گرفتم گذاشتو روی سینه ام وای خدا چی شد گرفتمش بغلم وفشارش دادم اون هم از ترس تکون نیمخورد و کم کم پررو تر شد و اونم شروع کرد خلاصه شرو ع کرد به گاییدن من که 4 سال بود حسرتشو میخوردم وچه کیری داشت اصلا به قیافه اش نمیخورد بزرگ وکلفت جه کمری داشت نامرد یه نیم ساعت فقط کوسمو میکرد ومن توی دنیای دیگه ای بودم وفکر هیچ چیزی رو نمیکردم یه لحظه به خودم اومدم که میخواست بذاره عقب که گفتم نکن عزیز دوست ندارم اونم قبول کرد ودوباره رفت سراغ کوس اینقد کرد تا ابش اومد وریخت توکوسم همه ابشو باور کنید من بیش از 10 بار ابم اومد وکلا خالی شدم چشم هامو باز کردم دیدم با بدنی لخت وهر تیکه از لباسم یه گوشه از اتاق افتاده وکسی هم نیست نگاه به ساعت کردم ساعت 13 و45 بود نیم ساعت دیگه مهرزاد میومد سریع خودمو درست کردم همه چیزو مرتب کردم که صدای کلید انداختن به در ا,مد بله مهرزاد بود ومن از کاری که کرده بودم پشیمون نبودم وبه خودم حق میدادم این حق انسانی من بود از اون موقع به بعد با ارسلان هر هفته دو یا سه بار بجز مواقعی که پریود بودم سکس داشتم و مهرزاد هم هر وقت به من اسرار میکررد یه حالی بهش میدادم وزندگی ادامه دارد با خوشی

از شما خانوم های محترم که میتونید موقعیتی رو که هنوز من نتونستم خوب توصیف کنم رو درک میکنید نظر میخوام
ایا من اشتباه کردم اااگه بخواهید بگین باید میرفتید دکتر ویا اینکه من باید پاک دامنی پیشه میکردم و خودمو با چیز های دیگه سر گرم میکردم ویا برای شوهرم توضیح میدادم وراضیش میکردم نگید که تموم این کار هارو هر کدوم 20 بار امتحان کردم
شما بگید
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
زدن مخ زن مطلقه



رامین هستم الان 30 سالمه – مهندس آی تی و فارغ التحصیل دانشگاه ای تی عجمان امارات هستم – 9 سال اونجا زندگی کردم تازگیها برگشتم البته مدام میومدم ایران واسه تعطیلات و دید و بازدید .
قدم 175 وزنم 85 اما چاق نیستم . هیکلم ورزشی و خوبه . چشام عسلی موهام مشکی پوستی مایل به روشن دارم – کیرم 23سانته و قطر یا بهتره بگم دورتادور کیرم 12 سانته
این قضیه برمیکرده به 3 سال پیش که واسه فورجه هام اومده بودم ایران دی ماه .یه سیم کارت ایرانسل داشتم که هم امارات و هم ایران ازش استفاده میکردم . ساعت 2 ظهر بعد نهار بود رفتم اتاق بگیرم بخوابم که با صدای پیامک موبایلم خواب از سرم پرید .
یه پیام حاوی این مطلب برام اموده بود ( سلام عزیزم پدرم در اومد تا شماره تو پیدا کردم )
شماره برام خیلی ناشناخته بود زنگ زدم ببینم کیه .اصلا شاید اشتباه اس داده باشه طرف . وقتی زنگیدم دیدم یه خانم جواب داد بعد چند دقیقه حرف زدن فهمیدم اشتباه اس داده . ازم عذر خواهی کرد و قط کردیم . صداش همش تو مغزم بود .باورتون بشه اینقد با ناز و ادا حرف میزد کیر همتون راست میشد . دلمو زدم به دریا یه اس دادم گفتم اگه مزاحم نیست باهم اشنا شیم ؟ اولا من من کرد اما ظاهرا بدش نیومد . ناگفته نمونه من بهش گفتم یه دوستیه عادی میخوام ( تا بریم رو مخش بعد اصل کاریو ازش بخوام ) .
یه چند روز با اس و مکالمه های کوتاه سر کردیم و یه چیزایی ازش دستم اومد .
پریا 34 ساله – مطلقه – 2 سال بود جدا شده – اصالاتا ابادانی اما بزرگ شده شاهین شهر اصفهان – یه دختر 6 ساله به اسم مونا داشت – با خونواده پدریش زندگی میکرد – از اون بچه پولداراش بود . قدش 160 وزنش 60 – سایز سینه 70 تا 75 تقریبا . دوست پسر نداشت – رک بود – از سکس خوشش نمیومد بعد طلاق هم حتی خود ازضایی نکرده بود اینارو خودش به جون مونا قسم خورد برام گفت . دانشگاه ادامه تحصیل میداد .
خلاصه تو 2 هفته ایی که ایران بودم از هر دری باهم صحبت کردیم و منم یه چیزایی از خودم بهش گفتم . معلوم بود خیلی دلش میخواد با یکی باشه همه جوره اما به قصد ازدواج که من از اون قصد ازدواجش خوشم نمیومد اما بخاطر نزدیک شدن بهش گفتم که باشه .
قبل اینکه برگردم ازش قول گرفتم که حتما تماسش باهام قط نشه چه تلی چه چت و نت اونم فول داد .
من رفتم و تماسمون پابرجا بود . دیگه بحث رو کم کم کشوندم رو به بحثهای سکسی. دیدم زیاد بدش نمیاد خانم 2 سال کیر ندیده.دیگه کم کم شروع کردم به فرستادن داستانهای سکسی و فیلتر شکن سریع و پر قدرت .
یه شب تنها اپارتمانم بودم دیدم زنگ زد بهم گفت انلاین شو کارت دارم .هر چی گفتم خسته م تو کتش نرفت بالاخره انلاین شدم دیدم خانم بخاطر من وب کم خریده که راحت بتونیم همدیگرو ببینیم . مونا رو خوابونده بود اومده بود اتاق خودش . یه تاب صورتی پوشیده بود که قشنگ خط سینه هاش مشخص بود یه شلوارک لی هم پاش بود .
شروع کردیم به حرف زدن دیگه وب دوتامون روشن بود . رفتیم تو مایه های اینکه بعد ازدواج زندگیمون چطور باشه .
گقتم :پریا تو به چه نوع سکسی علاقه بیشتری داری ؟
گفت : هر چی اقامون بگه
گفتم : من از همه نوع سکسی که دیدم خوشم میاد و دوست دارم همه رو امتحان کنم
گفت : حالا به وقتش باشه
ناراحت شدم اینو گفت از چت اومدم بیرون و هر چی بعدش اس داد و زنگ زد جواب ندادم ( خودم میدونستم دارم چیکار میکنم ).
دو روز بعدش بعد کلی خواهش و اصرار جواب تلشو دادم با حالتی قهر آمیز و ناراحت کننده و سرد باهاش صحبت کردم .
گفت : رامین تو رو خدا من چیکار کردم که اینکارو باهام میکینی ؟
گفتم : از روزی که با تو اشنا شدم دور همه دختر و زنهای دوستمو خط کشیدم ( قبلا بهش گفته بودم که دوست دختر و زن دارم اما هیچ کدوم ایرانی نیستن و باهاشونم سکس دارم ) . تو باید بدونی من وقتی میام اینکارو میکنم یعنی واقعا میخوامت . و نباید چیزی تو رابطمون برای هم کم بذاریم . من اینجا تو یه کشور غریب با انواع دختر و زن سروکار دارم اگه کسی نباشه که نیازهامو برام برآورده کنه خود به خود منم به راهی کشیده میشم که کار همیشگیم بوده .
اینارو که گفتم یه کم فک کرد گفت تو آقای خودمی از این لحظه هر چی بگی من همونطوری میشم برات نمیذارم کمبودی احساس کنی .
از اون شب بود که دیگه تو وب دادناش باهام راحت تر شد کم کم سینه های خوشکل و پوست لطیفش رو میدیدم .
ببشتر شبها وقتی داشتیم به هم وب میدادیم تلی هم سکس میکردیم . کار به جایی رسید که مرتب اس ام اس هاس سکسی برام میفرستادو میگفت : رامین عاشق اندام و کیرت شدم که تا ته بره تو کسم و جرم بدی – توروخدا روزتر برگرد که بیای پیشم .دلم تنگ سکس باهاته . 0 منم کم کم نقشه هام داشت میگرفت .
6 ماه بعد
اوایل تابستون بود که برگشتم ایران درس ترمم تموم شده بود 12 روز مرخصی گرفتم شرکت .
روز 4م قرار بود برم اصفهان . هماهنگ کردیم باهم . من ماشین داداشمو که پرشیا بود رو ازش گرفتم دوتا کادو برای مونا دخترش از دبی گرفته بودم یه لباس زیر خوشگلم واسش اورده بودم رو گذاشتم تو ماشین و راهی اصفهان شدم ( اینو بگم که محل سکونت من تو ایران یکی از شهرهای غربی کشوره ) . 9 ساعت تو راه بودم بالاخره ساعت 4 عصر رسیدم شاهین شهر . بهش زنگ زدم گفتم کنار ساختمون بانک ملی نزدیک هتل ( والا اسمش یادم رفته ) ..... هستم .
گفت : همونجا بشین تو ماشین دارم میام
گفتم : کی میرسی
گفت : بیست دقیقه دیگه اونجام
گفتم : پس تو ماشین یه چرتی میزنم تا بیایی ( پلاک ماشین و رنگ ماشین رو واسش گفتم و صندلی رو خوابوندم و خوابیدم . هنوز یه ربع نگدشته بود یکی زد به ماشینه . چشامو باز کردم . وای ی ی ی ی ی چی میدیدم . از اونی که فکرشو میکردم خیلی عالی تر بود . یه مانتوی پسته ایی تنگ پوشیده بود که قسنگ برجستگی سینه و باسناش مشخص بود یه شلوار کتان سفید هم پاش و یه روسری شالی سفید . از ماشین پیاده شدم . انگار خیلی وقت بود همدیگرو میشناسیم بدون ترس از اینکه شاید یکی مارو تو اون حالت ببینه پیاده شدم یه لحطه بغلش کردم باهاش دست دادم و روبوسی .
سوار ماشین شدیم . بعد چاق سلامتی اولین چیزی که بهش گفتم این بود که خیلی بهتر از اون چیزی هستی که تو وب و عکسات میدیدم . اونم گفت منم میخواستم اینو بهت بگم . یکی دو ساعت دور زدیم کار خاصی نکردم همه رو گداشته بودم واسه فردا که از صبح علی الطلوع به بهونه دانشگاه از خونه میزنه بیرون برم دنبالش تا عصری باهم باشیم .
یه مقدار گشتیم یه کافی شاپ هم رفتیم تا نزدیکای خونشون بردمش . قرار بود بعد اینکه اون میره منم برم هتل واسه یه شب اتاق اجاره کنم . از شانس بد من هتل فول مسافر بود . ( بچه های عزیزی که ساکن شاهین شهر هستن یا اونجا رفتن میدونن که سطح شهر رو کاملا فضای سبز و پارک احاطه کرده ) . شام گرفتم خوردم . رفتم تو یه پارک چادر که همرام بود چادر زدم و خوابیدم ( البته قبلش باهاش تلی صحبت کردم و قرار مدارای صبح رو گداشتم ) . قبل اینکه بخوابم موبایلم رو گذاشتن رو ساعت 6 که بیدار شم و گرفتم مثل خرس خوابیدم . 6 قبل اینکه الارم موبایلم زنگ بخوره پریا زنگ زد گفت : من حاضرم بیا دنبالم دم خونه . منم هول شدم نفهمیدم چطوری چادرو جم کردم دس و صورتمو شستم رفتم دنبالش .
دو خونه شون که رسیدم هوا تاریک بود اومد سوار شد باز باهم روبوسی کردیم و راه افتادیم به طرف اصفهان . هر دومون دلمون میخواست زود برسیم یه جایی که چادر بزنیم بیفتیم به جون همدیگه .
اقا اینقد اینطرف اونطرف نگاه کردیم تا بالاخره رسیدیم باغ غدیر که جای چادر زدن و اسکان مسافرها بود . خیلی هم شلوغ بود . چون ماشین من هم پلاکش مال اصفهان نبود دیگه کسی بهمون شک نکرد . رفتیم یه گوشه که خیلی خلوت بود چادرو ساز کردیم زیر انداز انداختمو ( دستامل کاغذی هم بردما ) رفتیم تو اون نشسته بود من سرمو گداشتم رو پاهاش . دستش تو موهام بود . داشت با موهام بازی میکرد یهو بی اختیار لباشو غنچه ایی کرد و گداشت رو لبام . دیگه حالا لب نخور کی بخور ....................................... اونم کنارم دراز کشیداز رو لباسا همدیگرو لمس میکردیم و لبای همو میخوردیم . من واقعا حشر پریا رو زده بودم بالا با بوسه هام و لبهام . از خود بی خود شده بود . بعد 10 -12 دقیقه گفتم لباسامونو در بیاریم . اون مال منو در اورد منم مال اونو . لخت لخت روبروی هم بودیم .
گفتم پشت کن بهم . پشت کرد . از پشت بغلش کردم یه دستمو گداشتم رو 2 تا سینه های سفت و نازش و یه دستمم تو کس داغ و 2 سال کیر ندیده . با لبام هم پشت گردن و لاله گوششو میک میزدم . اونم دستشو اورده بود پشت کیرمو دستمالی میکرد . ( قبلا بهم گفته بود مطلقا برات ساک نمیزنم خودتو خسته نکن . حتی کون هم نداده بود ) من تو اون حالت خماری بودیم گفتم پریا : گفت : بله عزیزم – گفتم فقط یه چیز ات میخوام . گفت به جون مونا عمرا برات ساک بزنم حتی بعد ازدواج اما دیگه هر چی بخوای انجام میدم . گفتم هر چی : گفت به جون مونا اره . گفتم باشه حالا بذار وقتش برسه ( میخواستم فاتح کونش خودم باشم ) . دراز کشید منم رفتم روش اول یه کم زیر گردنشو لیس زدم اه و اوهش در اومده بود .
اروم نوک زبونمو کشیدم رو پستون سمت چپش دیدم نوکش بالا اومد و قرمز شدم . گفت بخورش عزیزم مال خودته . منم دیگه رفتم تو کار لیسیدن و خوردن و گازای کوچولو از نوک پستوناش . 5 یا 6 دقیقه که خوردم زبونمو کشیدم رو شکمش بردم پایین پایین تر رسیدم رو کسش که مثل بیست اسکی سفید و صافش کرده بود . با اولین زبونی که کشیدم رو کسش یه اهی ی ی ی ی کرد که انگار کسش اکبند بوده ! از بالا تا پایین همشو میذاشتم دهنم و واسش لیس میزدم بعد یه مدت کفتم 69 بشیم که حداقل توهم با کیر من ور بری ساک که نمیزنی اما باهاش ور رو که سیخ شه . همین کارو کردیم من کسشو لیش میزدم نیم نگاهی هم به کونش که سوراخش اندازه یه عدس بود داشتم اونم با کیرم ور میرفت .
آتیش گرفته بود . گفت رامین کسم کیر کلفتت رو میخواد که جرش بدی و میخوام اقام کسمو پاره کنه . اینارو که میگفت منم یه سره حشری شدم .برگشتم کیرمو گداشتم رو کسش یه کم با ابی که از کسش خارج شده بود خیسش کردم . گفتم حاضری . گفت تورو خدا اول اروم آروم . گفتم باشه سرشو گداشتم دم کسش آروم بردم تو . عین تازه عروسا ناز و اخ و اوخ میکرد . کم کم عقب جلو میکردم تا سر کیرم یه کم جا باز کرد . گفتم میخوام ببرمش تو تا اخرش . گفت باشه . چشاشو بست دستشو به نشونه اینکه اگه دردش گرفت بده عقب منو . گذاشت رو سینه هام . منم اروم بردمش تو کس خیس تنگ و ابدارش .
کم کم عقب جلو میکردم ترسش بدل شد به حشر و کیر خواستن . تو همون حین که داشتم اروم عقب جلو میکردم با زیر گردن و سینه هاش ور میرفتم و براش میخوردم و لیس میزدم . دیگه داشتیم از سکس باهم لذت کافی رو میبردم . محکم و سریع عقب جلو میکردم طوری که صدای کیرم وفتی به کسش میخورد خیلی خوب صدا میداد . کس داغ پریا کیر میخواست و کیر من داشت سیرش میکرد . همش داشت میگفت بکن منو جر بده پریاتو . کسمو پاره کن . ای ی ی ی . اوف ف ف ف ف . اینم بگم من تو تمام سکسهایی که انجام دادم تا حالا از هیچ نوع اسپری تاخیری یا قرصی استفاده نکردم به دو دلیل چون کمرم شل نیست و اینکه اعتقادم بر اینه که سکس با این چیزا لذت کامل رو برای مرد به همراه نداره .
بهش گفتن پریا پاشو چاردست و پا واسا میخوام برم از پشتت بذارم تو کست . اونم قبول کرد و واساد رفتم پشتش اروم بردمش تو . دیگه گشاد شده بود اون کیر ندیده . موهاشو از پشت گرفتم باز شروع کردم به عقب جلو کردن . کل زمانی که شروع به سکس کامل کردیم ( کیر تو کس ) 15 دقیقه تقریبا طول کشید . دیگه داشت ابم میومد که به پریا گفتم داره ابم میاد چیکار کنم ؟ گفت بریزش رو کمرم . گفتم تا ابت نیاد نمبخوام ابم بیاد .
بعد دوباره دراز کشید شروع کردم به مالیدن کسش با دستام . تند تند میمیالیدم تا اینکه دیدم آهی کشید و بدنش شل شد . ارضا شد خماری تو چشاش موج میزئ . گفتم پریا دوست دارم وقتی ابم میاد بریزم تو دهنت و سینه هات . قبول کرد اما با خواهش من . دوباره بردم تو کسش همزمان که داشتم میکردمش خودشم با دستاش کسشو میمالید همزمان با ارضا شدن من بود که دیدم خانم باز ارضا شد . کیرمو در اوردم یه راست بردم رو دهنش آبم که اومد ریختم تو دهنش و همشو اونجا خالی کردم .
بدن منم شل شد دراز کشیدیم کنار هم تو همون وضعیت به مدت چند دقیقه . بعد خودمونو تمیز کردیم لباسامونو تنمون کردیم و باهم رفتیم بیرون و چادرو جم کردیم . سوار ماشین شدیم رفتیم تا ساعت 1 دور زدیم و از هر دری حرف زدیم . موقع نهار بود که گفتم پریا دلم باز سکس میخواد گفت من بیشتر اما روم نمیشد بگم.منم از خدا خواسته بهش گفتم تو یه قولی بهم دادی گفت چه قولی گفتم میخوام از کون بکنمت . یه کم من من کرد گفت آخه تا حالا ندادم میترسم درد داشته باشه . بهش گفتم طرفت کار بلده کاری میکنم که کمترین درد رد داشته باشی . باز رفتیم همونحای قبلی و چادر زدیم خیلی خلوت شده بود . دوباره لب و بوسه شروع شد . اینبار دوتامون راحت تر بودیم باهم . لباس همو در اوردیم . بهش گفتم 4 دس و پا واسا ویخوام لیس بزنم کونتو . لامسب طوری قنبل کرد که دهنم آب افتاد شروع کردم لیس زدن کونش با زبونم و انگشتامو میذاشتم دهنش خیس میکرد و از انگشت کوچیکه شروع کردم داخل کونش اوایل جم میکرد کونشو اما کم کم عادت کرد . یه انگشت شد دوتا انگشت دیگه راحت عقب جلو میکرد . گفتم پریا کیرمو با اب دهنت خیس کن و بمالش اونم این کارو کرد سیخ که شد گداشتم دو کونش . فشارش دادم داشت میرفت تو باز جم کرد کونشو . یه کم عصبی شدم موهاشو از پشت گرفتم کشیدم هواسش به موهاش بود که کیرمو باز فشار دادم تو یه کم که رفت تو آخی کردو ساکت شده . باز فشارش دادم دلم بحالش سوخت یه لحطه اما هوا و هوس بهم اجازه نداد درش بیارم و با فشار زیادی تا ته کردم تو کون تنگ و خیلی داغش .
آروم آروم عقب جلو میکردم و از پشت گردنشو میبوسیدم کم کم درد براش شد یه لذت تموم نشدنی . حال میکرد و گهگاهی خودشم عقب جلو میکرد . 7 تا 8 دقبقه به همین منوال ادامه دادیم که احساس میکردم داره ابم میاد بهم گفت رامین من ارضا شدم تو آبتو بریز تو . منم هر چی داشتن رو با فشار ریختم تو یه آهی کشید که ته دلم خالی شد .
وقتی کیرمو در اوردم قرمز شده بود اما نه از فشار تنگیه کونش بلکه خون بود البته به مقدار کم . باهاش دعوا کردم گفت آخه هم تو خوشت از کونم میومئ هم داشت به خودمم خوش میکذشت . لذتشو به دردش ترجیح دادم . بوسیدمش و تمیزش کردم . لباسامونو تنمون کردیم و رفتیم از اون پارک . نهار خوردیم . بردمش شاهین شهر . یه کادو واسن خرید . من بخیر و اونم به سلامت . وقتی برگشتم امارات بعد چند روز باهام تماس گرفت گفت یه خواستگار دارم از هر لحاظ کامله اما من تو رو میخوام . منم از خدا خواسته دیگه یه هفته رو مخش کار کردم تا به اقا مهدی ( خواستگارش ) جواب اوکی رو داد . منم بعد اون وقت دیگه شمارمو عوض مردم و ازش خبری ندارم .
بچه ها اگه خداییش بد نبود نوشته ام بگین تا خطراتمو کم کم بذارم اما اگه بده یا باور نمیکنین شیر ماردتون راستشو بگین که ادامه ندم .
به امید رسیدن به سکس با هر کسی که دوست داریم .
     
  
مرد

 
سکس با هدیه در باغ

سلام.می خوام یکی از خاطراتم که در تابستان امسال اتفاق افتاد روبگم وببخشید اگه طولانی بود. اسم من میثم است و18سال سنم و180قدمه و70کیلووزنم وقیافه معمولی وکمی خشن به خاطر دعوایی که پارسال افتادم وجای چند زخم روی صورتم بود.آدم حشری هستم وچندتا کون پسر هم کردم ولی تا تابستان امسال دختر نکرده بودم .وتوی یکی از شهرهای شمال زندگی می کنم .من توی خانواده پسربزرگ هستم ویک داداش دارم که4سال از من کوچکتراست که باپدر ومادرم 4نفر می شیم .پدرم باغ پرتغال دارد(به خاطره ام ربط دارد).

حدود 4سال پیش مادرم توی عروسی عموم باخواهر زن عموم یا همون خواهر عروس دوست شد و رابطشون هم خیلی صمیمی شد.این زن که حدود45سال سن داشت و 2تا دختر و یک پسر داشت و بچه بزرگش پسرش بود ودختر بزرگش که شوهرکرده بود واسمش پریسا بود و دختر وسطیش که دانشگاه می رفت واسمش شیدا بود و آخری که خاطرم با اونه هستش و اسمش هدیه است و همسن منه .و شوهر این خانم هم فوت کرده بود.خونه ی هدیه جون با ما حدود200 کیلومتر فاصله داشت بهمین دلیل سالی 2یا3با بیش تربا هم رابطه نداشتیم وهر وقت خونه ی هم می رفتیم چند روز می موندیم اون اوایل که من هم بچه بودم وهم ازترس برادرش تو خونه اونا زیاد به هدیه وخواهر بزرگش فکرنمی کردم وهروقت هم خونه ما می اومدند چون من بیشتر موقع بیرون بودم وفقط موقع شام وناهار خونه بودم زیاد به هدیه نطر نداشتم و به همین خاطر مادر هدیه تو چند سالی به من خیلی اعتماد داشت چون حرکت ناشایستی از من ندیده بود وهر چی بزرگتر شدم شهوتم بیشتر شد تا عید امسال که در به دردنبال کوس بودم وبا2تا دوست هم شدم ولی نتونستم سکس داشته باشم.

آخرای عید بود که برادر هدیه مادرش وهدیه وخواهر بزرگترش رو رسوند خونه ی ما وخودش یه مشکلی داشت وبرگشت.واین بهترین فرصت بود که من هدیه رو بکنم خواهر بزرگتر هدیه که نمی شد چون هم از من بزرگتر بود(دانشگاه می رفت)وهم اینکه با هم صمیمی نبودیم وهدیه هم خیلی با حال تر وسکسی تر بود.من چون قرار بود با دوستام برم 13بدر ولی به خاطر هدیه کنسل کردم وقرار شد با خانواده برم ونقشه من این بود که من هدیه را با موتور ببرم وبکنمش وباخایه مالی که کردم وهمین که هدیه هم از موتورسواری خوشش می اومد واعتمادی که مادرش به من داشت قرار شد من وهدیه باهم بریم.منم توراه سرعتو کم کردم وپدرم جلو افتادومن چند بار ترمز زدم و بدن هدیه به من می چسبید که خیلی حال می داد ودیدم هدیه هم چیزی نمی گه وفقط خنده می کنه .ازاینجا فهمیدم که هدیه از سکس با من بدش نمییاد.به همین دلیل پیچیدم تو یه مسیر فرعی ورفتم ورفتم تارسیدم به جایی که آدمی وجود نداشت وزدم کنار.بهم گفت اینجا کجاست ؟گفتم:می خوام یه چیزی رو بهت بگم .گفت:من خیلی می ترسم بیا بریم.گفتم:نترس باهات کاری ندارم ویه چزی ازت می خوام.گفتش:بگو چی میخای .گفتم:کستو.چند لحظه چیزی نگفت.گفتم جوابت .گفت :اینجا که نمی شه بعدشم منمن هنوز دخترم وپرده دارم اصلا فکرشو نکن.گفتم این که مشکلی نیست از کون می کنمت گفت:نه خیی درد داره.یه نگاه به ساعت کردم دیدم خیلی دیر شده .یکم باهاش لب گرفتم وسینه های کوچیکشو خوردم وسریع رفتیم پیش خانواده ها.اون روز گذشت واونا فرداش رفتند ومن در حسرت هدیه موندم.وتابستان امسال شد وهدیه جون دوباره اومد ومن ایندفعه نمی خواستم فرصتو ازدست بدم و به همین دلیل به فکر یه نقشه بود بودم واونم این بود که هدیه به بهانه ی بیرون رفتن بره بیرون ومن هم از بیرون هدیه رو بگیرم ومخ هدیه رواز ین لحاظ که کون دادن زیاد درد نداره ودردش همون اولاست وبقیش حاله زده بودم .نقشه عملی شد وهدیه هم اومد بیرون ومن هم اونو گرفتم ورفتیم سر باغمون که خارج از شهر بود واونجا یک خونه ی کوچیک داریم که نگهبان زمستونا توی اون خونه از از پرتغال ها نگهبانی می ده.هدیه رو داخل خونه بردمودر رو ازدداخل قفل کردم.هدیه یه دختر با قد175وزن65به گفته خودش کیک بوکسینگ هم کار می کنه که فکر کنم راست می گفت چون بدن ورزیده ای داشت وچشمایی خمار وگنده داشت که خیلی آدمو شهوتی میکرد ودماغ عقابی بود که خیلی به صورتش می اومدولبای کوچک وولی گوشتی داشت در کل خوشگل بود وسینه هاشم اندازه گلابی میشدوکونشم زیاد بزرگ نبود ومن عاشق اینجور کون ها هستم.

وارد اتاق شدیم وشروع کردم به لب گرفتن بعد از دودقیقه لب گرفتن رفتم سراغ سینه هاش وهمین جور رفتم پایین تر تا رسیدم به کوسش وای چه کوسی داشت کوسش خیلی کم مو وصورتی بود وپفم کرده بود شروع کردم به خوردن وچوچول کوچیکشو وقتی میک می زدم خیلی حال می کرد وفقط می گفت بخور وبعداز چند دقیقه بدنش سفت شد ومنو محکم گرفت وآب کسش اومد .گفتم حالا نوبت توست گفت چی کار کنم گفتم اول برام ساک بزن که اول مخالفت کرد که بااصرار من قبول کرد یه حالی میداد که رفته بودم تو ابراوبعد از چنددقیقه نزدیک بود آبم بیاد که گفتم بسه ورفتم سراغ کونش .سوراخ کونش بدجور دیوونم کرد چون تا اون موقع سوراخی مثل کون اون ندیده بودم یه سوراخ قرمز وتنگ وسط کونش .وچون قبلا چند تا پسر کرده بودم می دونستم باید چیکار کنم .کرم از تو کیف هدیه گرفتم ویکم رو کیرم ویکم به سوراخش مالیدم واول یه انگشت بعد دو انگشت وبعدشم سه انگشتی توی کونش کردم که اول خیلی درد می کشید ولی بعد یکم کمتر شده بود.وحالا نوبت کیر حدودا 17سانتی بود که توی کونش بره وکم کم کله کیرمو توی کونش کردم که چون کله کیرم از بدنه ی کیرم کلفتر است یه جیغ کوچیک کشید ومیخواست بره که محکم گرفته بودمش وبعد بیش تر کیرم رو یواش یواش تو کونش دادم وشرو ع کردم به تلمبه زدن ودرد هدیه هم کم شده بودوتبدیل به لذت شده بودومن تلمبه زدن رو سریع تر کردم وآبم داشت میم مد که آوردم بیرون وریختم روی کمرش وبعد یه 5دقیقه کنار هم دراز کشیدیم وبهش قول های الکی دادم وبعد بردمش خونه وخودم تا شب خونه نیو مدم تا کسی شک نکنه البته هدیه هم یکم لنگ میزد ولی زیاد ضایع نبود .ودیگه نتونستم با هاش سکس کنم .وعید سال میخوام از کس بکنمش. خدا حافظ
     
  
مرد

 
وانسا، فرشته ای از برزیل

چند سالی میشه که خارج از کشور و در استرالیا زندگی میکنم و از مزایای یه زندگی ریلکس و آروم با یه درآمد متوسط و انواع تفریحات یه کشور آزاد لذت میبرم. یه پسر کاملاً معمولی ولی کمی گوشه گیر که زیاد دنبال هیاهو و زرق و برق زندگی نیست.
از همون سال اول که مهاجرت کردم بعداز ظهرها توی یک رستوران بعنوان پیشخدمت و گاهی هم بعنوان راننده که سفارشها رو به خونه مشتریها تحویل میده،مشغول بکار شدم و از همون اوایل با مدیر و خدمه رستوران دوست صمیمی شدم تا جاییکه به خونه هم رفت وآمد داریم.البته حدود یکسال قبل با تغییر مدیریت اونجا یه کمی اوضاع بهم خورد و من دیگه نه ازون کار زیاد لذت میبردم و نه اینکه به پولش احتیاج داشتم چونکه کار تمام وقت صبحم توی یه شرکت براحتی کفاف یه زندگی بی دغدغه رو میداد. به همین خاطر با کلی کلک ازونجا زدم بیرون. اینکه میگم "کلک" برای اینه که اونا خیلی روی من حساب میکردنو بعد از غیبت من کارشون یه جورایی لنگ میشد و منم واقعاً نمیخواستم که دوستامو برنجونم. به همین جهت دوستی ما ادامه پیدا کرد ولی هر چند وقت یکبار ازم میخواستند که اگه میتونم و وقتم آزاده برای یک یا دو شب اونجا کار کنم حالا یا اینکه یکیشون مریض میشد یا ترک کار میکرد یا.... منم تا جاییکه میشد نه نمیگفتم.

و اما اصل داستان.حدود دو ماه قبل بود که دوستم،گری از رستوران زنگ زد و گفت که برای اونشب راننده نداره و اگه میشه براش کار کنم.جمعه شب بود که همیشه از شبهای پرکار و شلوغ رستورانهاست. منم گفتم OK!
ساعت پنج پریدم تو ماشین و استارت زدم که تا نیم ساعت دیگه برسم اونجا. حدود 15 کیلومتر فاصله خونه من تا اونجاست ولی اون ساعت غروب همیشه اوج ترافیکه که البته انگشت کوچیکه ترافیک تهران خودمون نمیشه ولی به هر حال طی یه مسافتی تا چهار راه اصلی و پرتردد قبل از رستوران، ماشینها با سرعت لاکپشتی حرکت میکنند. منم حدود 300 متری داشتم تا به چراغ برسم که خوردم به ترافیک! شیشه ها بالا، کولر روشن و داشتم به شوی خنده دار اون ساعت رادیو گوش میدادم که یکی از مجریهاش بطور ناشناس برای مصاحبه شغلی به یه آژانس املاک معتبر رفته بود.به خودش یه میکروفن مخفی وصل کرده بود و یه دستگاه پخش صدا که هر چند لحضه یه بار صدای گوز پخش میکرد! همون اول مصاحبه به طرف مقابلش گفت که یه تیک عصبی داره و هر وقت استرس میگیره یه باد کوچولو ازش در میره! خانم مدیر موسسه یه مکثی کرد ولی چیزی نگفت !وسط یه مصاحبه مثلاً مهم و رسمی این آقا هی زرت و زرت میگوزید و منم تو ماشین مرده بودم از خنده. جالب اینکه ایشون چنان تسلطی داشت که بهیچ وجه نمیخندید وتازه بعد از هر گوز،عذرخواهی میکرد و دوباره از سوابق و مهارتش تو جلب مشتری برای املاک میگفت! داشتم فکر میکردم که اگه من جای اون بودم، قبل از همون گوز اول از خنده می ترکیدم که یهو چشمم افتاد به پیاده روی سمت چپم. جاتون خالی... یه فرشته زیبا داشت از کنارم می خرامید و خیلی با وقار و آروم توی همون جهتی که من میرفتم قدم میزد. وای خدای من! مگه آدم هم اینقدر زیبا میشه؟ گذشته از زیبایی ،تناسب اندامش بود که واقعاً به چشم میومد. مخصوصاً با شلوار استرچی که پوشیده بود خیلی سکسی دیده میشد. ما پشت چراغ متوقف بودیم که ایشون از ما جلو زد و اون لحظه که چشم من افتاد به کون این فرشته، از خودم بیخود شدم! وای چی میدیدم... مگه میشه اینهمه جذابیت تو یه نفر؟ خدایا واقعاً عدالت رو در حق بنده هات به حد کمال رسوندی!
راه که باز شد،از لاین وسط راهنما زدم و اومدم سمت چپ (در استرالیا،فرمان سمت راسته) که بیشتر از این لحظات لذت ببرم و بقول معروف سوژه جلق زدن اون شبو از نزدیک سیاحت کنم!!! ولی اون به اطرافش هیچ توجهی نداشت و با آرامش خاصی به جلو قدم برمیداشت. خلاصه تو اون مسافت، تا من از چراغ رد بشم،با هر بار سبز شدن چراغ من از ایشون جلو میزدم و با قرمز شدن چراغ، ایشون جلوی من میافتاد! مطمئن بودم که تنها من نیستم که از این لحظات نهایت استفاده رو میبره،بلکه همه سرنشینای مرد ماشینهای دور و برم هم حال منو داشتند و اینو میشد با یه چرخوندن سر به اطراف براحتی فهمید ولی من اصلاً نمیخواستم چشم از اون بدن و مخصوصاً کون زیبا بردارم و جای دیگری رو ببینم! و دیگه اصلاً نفهمیدم اون شوی رادیو به کجا رسید...! و بدون اینکه به ماشین جلویی بکوبم، چراغو رد کردم. ولی همچنان تو کف اون ابروهای کمونی، بینی تراشیده، چشمای نافذ،موهای خرمایی رنگ کمند که با هر حرکت و پیچش بدنش، به چپ و راست میرفت، سینه های متوسط ولی سفت و خوش فرم و از همه مهمتر اون کون به غایت زیبا بودم. جنیفر لوپز سگ کی باشه؟! کنار همه اینها، اون آرامش و اعتماد به نفسی که ازین بشر حس میشد، یه افسوس عظیمی به من میداد که چی میشد این سوگلی من بود و فقط یکبار میتونستم باهاش عشقبازی کنم! چه آرزوی دور از دسترسی...! تو همین خیالات بودم که رسیدم و به خودم قبولوندم که باید فراموشش کنم و اگه میخوام امشب تصادف نکنم باید حواسمو بدم به کار!

رفتم با بچه های رستوران یه خوش و بشی کردم و دیدم که دو تا سفارش دلیوری دارن، تا اونا آماده بشه رفتم دستشویی که یه شاشی بزنم!یه نیم نگاه پر از حسرت به این عالیجناب بینوا کردم که...آخ اگه میشد چی میشد!
دوباره هلش دادم تو و زیپ رو کشیدم بالا گفتم باش تا صبح دولتت بدمد...دیگه یادم نمیاد که سیفونو کشیدم یا نه!
از توالت اومدم بیرون و......
وای خدای من! چی میبینم؟ مگه ممکنه؟یکی بیاد منو بیدار کنه!
فرشته زیبای من با یه لبخند ملیح پشت در رستوران! دستش که رفت روی دستگیره در شیشه ای، قلب من هم ایستاد! داخل شد و من جلوی در توالت خشکم زده بود. سلام کرد و من لال مونده بودم ولی توی مخم آشوبی بود که چه خاکی تو سرم بریزم و چه بکنم که این فرصتو از دست ندم. دوستانم بچه های سالمی هستن و منم هم به احترام اونا هیچوقت توی اون محیط کاری به مشتریها گیر نمیدادم و سو استفاده نمیکردم ولی از این فرصت نمیشد گذشت.به خودم گفتم حتماً اومده غذا سفارش بده که با خودش ببره،وقتی رفت بیرون میرم دنبالشو به هر قیمتی شده باهاش صحبت میکنم!هر چه باداباد...
ایشون به سمت کانتر میومد و من داشتم خودمو جمع و جور میکردم که یهو دیدم از قسمت مشتریها رد شد و اومد پشت کانتر! من هنوز گیج بودم که با صدای گری به خودم اومدم :علی! این ونسا هست که چند وقتیه با ما کار میکنه! و منو هم به اون زیباروی معرفی کرد.
نمیتونم بگم چه حالی داشتم. ولی شما خودتون تصور کنید که یه آرزوی دور ار دسترس یکدفعه اونقدر نزدیک بشه. من تصمیم خودمو گرفته بودم ولی این فقط نصف قضیه بود! چجوری باید مخ اینو میزدم که از ظاهرش خیلی دست نیافتنی و استوار به نظر میرسید. ازون دخترها که به هر کسی محل نمیذارن...ولی هر چه دست نیافتنی تر، خواستنی تر!
اون شب سرمون خیلی شلوغ بود و جز چند کلمه آشنایی اولیه فرصت نشد با هم گپ بزنیم. هر بار که از دلیوری برمیگشتم و تصادفاً چشم در چشم میشدیم فقط یک لبخند ساده ردوبدل میشد.برای اون ساده بود ولی این دل ما غل غل میجوشید...ساعت 9/5 شب بود که سفارشها تموم شد و مشتریهای داخل رستوران هم یکی یکی زحمتو کم میکردن منم حساب کتاب پولها رو کردم و تحویل گری دادم که دیگه تا 10 برم خونه و به درد خودم بمیرم. چراکه نه فرصتی شد با ونسا حرف بزنم و نه اینکه راستش جرات کردم! هی به خودم لعنت میکردم که خاک بر سر خجالتیت کنند!

گری مزد اونشب رو هم بهم داد و گفت میشه ازت یه خواهشی بکنم؟ گفتم حتماً! گفت که ونسا تو محله ... نزدیک تو زندگی میکنه. ما هر شب اونو میرسونیم به خونه چون تو این ساعت اتوبوس برای این مسیر نیست. ولی چون خلاف جهت مسیر خونهء گری و بقیه بچه های آشپزخونه بود، مسیرشون خیلی دور میشد. ولی برای من فقط 5 دقیقه فرق میکرد. 5 دقیقه چیه؟بگو 5 قرن! نوکرشم هستم! کور از خدا چی میخواد؟!!!در بست قبول کردم و تو کونم عروسی بود!خدا جون یعنی میشه؟تا اینجاشو که حال دادی، باقیش رو هم مارو دریاب!
الهه زیبایی من هم کیفشو برداشت و منم پشتش راه افتادم از بقیه خداحافظی کردم که دیدم سرآشپز یه چشمک به من زد و به کون ونسا اشاره کرد که یعنی: گود لاک!!!
منم دوباره یه نگاه خریدارانه به قد و بالای ونسا کردم که الحق و والانصاف هیچ نقصی نداشت. به خودم گفتم یعنی علی خاک بر سرت اگه بگذاری این پری دریایی امشب از دستت لیز بخوره!
نشستیم تو ماشینو استارت زدم. زیر چشمی دستای کشیده و ظریفشو دنبال کردم که کمربندو از روی سینه رد کرد و توی قلاب جا زد. بریم! تا خونه ونسا یه مسیر ده-پونزده دقیقه ای بیشتر نبود که نصفش از وسط یه پارک جنگلی طبیعی میگذره. یه جاده تاریک که اون موقع شب هم کمتر ماشینی میبینی. مخصوصاً که آخر هفته هست و همه مشروب میخورند و کمتر میرونند. یه موزیک ملایم گذاشتم و صداشو کم کردم که با هم حرف بزنیم. پرسیدم و فهمیدم که اهل برزیله و فقط دو ماهه اینجاست، با یکی از دوستاش اومده و هر دو ویزای دانشجویی دارن و کالج میرن.انگلیسی رو روان و سلیس ولی با لهجه شیرین پرتقالی حرف میزد. ده سال از من کوچیکتره (ولی چه اهمیت داره؟!) و با همون دوستش هم یه سوئیت مبله اجاره کرده. فضولی کردم و خیالم راحت شد که دوستش دختره ولی تو همون چند دقیقه که تو ماشین بودیم سه تا اس ام اس بهش رسید که دو تاشو جواب داد! کیر تو این شانس!حتماً دوست پسرشه! البته طبیعی بود.موجود به این زیبایی مگه رو زمین میمونه؟ ولی من بیدی نبودم که با این بادا بلرزه! فقط مخم هنگ کرده بود و نمیدونستم از کجا شروع کنم؟! گفتم یالا پسر! این فرصتو از دست بدی تا آخر عمر بی خاصیتت افسوس خواهی خورد! هی به خودم فحش دادم که چرا ماشین اتومات خریدم که لااقل به بهانه دنده عوض کردن دستمو بکشم رو پاش ببینم چیکاره حسنه؟! اصلاً میلی به من داره یا نه؟ حسابی داغ کرده بودم و صدای ضربان قلب خودمو میشنیدم. شیشه رو دادم پایین و یه دستمو گرفتم تو باد که عرق کف دستم خشک بشه و خنک بشم!
همین که اومدم برم رو مخش باز سرشو کرد توی موبایل لعنتیشو شروع کرد به تایپ کردن! کارش که تموم شد گفت که باید قبل از خونه و سر چراغ بعدی پیاده بشه چونکه میخواد با دوستاش بره کلوپ و بقیه شبو بیرون باشن! آی کون من سوخت! با خنده گفتم میشه منم بیام؟ قول میدم پسر خوبی باشم! نمیدونم چه فکری کرد ولی فقط یه لبخند تحویلم داد که هیچی ازش دستگیرم نشد! لعنتی! تو بری کلوپ، اون کون و سینه هاتو بلرزونی و پسرا هی بیان برات مشروب بخرن و باهات برقصن و من برم خونه جلق بزنم؟!
رسیدیم سر چهارراه که گفت همونجا با دوستاش قرار داره و پیاده میشه.خونش تو یه محله ساحلی و توریستیه و یکی از معروف ترین سواحل این شهره. با کلی رستوران و چندتا نایت کلاب و کلاً بهشت جوونا و توریستا...
تشکر کرد و از ماشین پیاده شد. وقتی درو میبست خداحافظی کرد و سرشو برگردوند که من صداش کردم،سرشو خم کرد تو ماشین،گفت: بله؟! گفتم میدونستی که یکی از زیباترین موجودات روی زمین هستی؟
با یه حیای دلچسبی گفت:جدی؟
گفتم:آره! کسی تابحال بهت نگفته بود؟!
گفت: چرا! چند نفری گفتن! یه لبخندی زد و یه قدم عقب رفت و آروم گفت :"بای" که دل ما ضعف رفت.دیگه لال شده بودم فقط در آخرین لحظه قبل از اینکه سرشو بچرخونه جون کندمو یه چشمک بهش زدم! دستمو گذاشتم روی صندلیش و گرمای کون قشنگش به تمام وجودم رسید...
خسته نباشی علی آقا! شمشیر زدی به کس فیل! خاک بر سرت! لا اقل ازش میخواستی که بوسش بکنی!
ولی با همه حقارت ناشی از بیعرضگی که احساس میکردم،ته دلم شاد و راضی بودم که یه شعله روشن کردم و یه بذری تو دل کوچولوش کاشتم.حالا باید آبش بدم (حالا نوع آبش بماند!) و صبر کنم تا ثمر بده...
دیگه گازشو گرفتم و اومدم خونه چون اصلاً دلم نمیخواست دوستاشو ببینم که اگه توشون پسر میدیدم اون شبم کلاً گهی میشد! جالب اینکه جلق هم نزدم! به خودم گفتم اگه مرد باشی باید اون دختر تا چند وقت دیگه روی تختخوابت باشه! شاید فقط توهّم بود ولی ته دلم یه جورایی روشن بود....یه ته استکان ودکا ریختم و یه ضرب رفتم بالا،سوخت و رفت پایین.یه شمع روشن کردم و اتاق خواب رو تاریک کردم و نشستم تا الکل اثر بکنه.حال قشنگی داشتم اونشب...

طی روزای بعدی دائم بیاد ونسا بودم و تو خیالاتم چه عشقبازیها که با هم نمیکردیم. دو سه بار به بهونه سر زدن به گری و بقیه یا سفارش غذا برای خودم به اونجا رفتم. برخوردش با من دوستانه ولی عادی بود و تمایل خاصی بهم نشون نمیداد.هوس کرده بودم که به اون کار برگردم تا بیشتر با هم باشیم ولی این به قیمت بیکار کردن یه نفر دیگه تموم میشد تا من جاشو بگیرم و من دلم نمیخواست نون بری کنم!
دو سه هفته ای اینجوری گذشت تا یک روز گری بهم زنگ زد و گفت که اگه میتونم اونشب رو کمکشون کنم. دوباره تو کون بنده مراسم عقد و عروسی برپا شد و با کله رفتم رستوران. چشمتون روز بد نبینه که سوگلی من اون روز سر کار نیومده بود و در حقیقت من باید بجاش کار میکردم! کیر تو این شانس!
بیکار نموندم و توی دفتر دستک های رستوران دنبال شماره تلفن ونسا گشتم. طوریکه کسی شک نکنه و ضایع نشه. ولی چیزی پیدا نکردم.اونشب وسط هفته بود و زیاد شلوغ نبودیم.رفتم سراغ سرآشپز و دور از چشم بقیه حرف رو به ونسا کشوندم که دیدم اون بدبخت هم بدجوری تو کف این حوریه! ولی چون هم سنش خیلی بالاست هم اینکه بیشتر از چهار کلمه انگلیسی بلد نیست هیچ امیدی نداشت! از شماره تلفن پرسیدم و گفت که دیگه گری اونا رو توی موبایلش ذخیره میکنه! کیرم تو کونت علی آقا که دیگه حتی تکنولوژی هم به ما کیر میزنه! دیدم اینجوری فایده نداره و به هیچ جا نمیرسم. همونشب به گری گفتم که من وقت عصرم کاملاً آزاده و اگه بازهم لازم داشت خبرم کنه.

بعضی وقتا بهترین کار اینه که واقعاً هیچ کار نکنی و بگذاری تا زمان همه چیزو آماده بکنه. چون من مطمئن بودم که ونسا رو دوباره میبینم.
کمتر از دو هفته بعد دوباره برای کار شب شنبه دعوت شدم! یه صفایی به سر و صورتم دادم و راه افتادم. شب شلوغی بود و زیاد ونسا رو ندیدم .من راننده بودم ولی هر بار که به رستوران برمیگشتم میدیدم که عین پروانه دور و بر مشتریها میچرخه و با دل و جون کار میکنه. من که حسابی گلوم پیش این دختره گیر کرده بود و با نگاهم میخوردمش. موهاشو از پشت بسته بود و یه تیشرت یقه باز مشکی تنش بود که چاک بین سینه های بلوریش هر مردی رو دیوونه میکرد. جالب اینکه تو تمام این مدت هرگز ندیدم که کمترین آرایشی داشته باشه (قابل توجه دختران نجیب سرزمین من!) بازم یه استرچ مشکی و چسبون پاش بود و اون کون بی نقصش...وای چی بگم؟!!! لای پاهاشو از جلو نمیدیم چون پیشبند خدمتکاری بسته بود و عیش منِ چشم دریده رو نصفه میذاشت. اون شب عمداً چند بار رفتم تو دست و پاش و دستی به بدنش زدم. ظاهراً بدش هم نیومده بود چون اون هم یکی دوبار به من مالید و هر بار که چشم تو چشم میشدیم برق عجیبی تو اون چشمای مشکی زیبا میدیدم و یکی دوبار هم عشوه و ناز قشنگ دخترونه... دل تو دل من نبود تا کار تموم بشه و من این سوگلی رو امشب به هر قیمتی شده تصاحب کنم. دیگه تقریباً مطمئن بودم که اونم از من بدش نمیاد!
باز هم کیر تمام مردای دنیا تو این شانس کیریه من! چرا؟ برای اینکه ساعت 9 که شد گری به ونسا گفت که برای امشب کافیه. راج تورو میرسونه! راج یکی دیگه از راننده هاست که اهل نپاله و فقط شبای آخر هفته کار میکنه. من عین دیوونه ها پریدم وسط و گفتم دیگه خلوت شده اگه منم الان تموم کنم میتونم ونسا رو برسونم و ونسا هم دنبال حرف منو گرفت و گفت که آره خونه علی به من نزدیکتره. الهی قربونش برم که کیر ایرانیو به نپالی ترجیح میده! ولی مرغ گری یه پا داشت چونکه راج کله کیری میخواست زودتر بره و گری یک ساعت دیگه به من نیاز داشت تا دو از کمک اشپزها رو تا ایستگاه قطار برسونم! در نهایت ناامیدی تسلیم شدم . ونسا کیفشو برداشت و یه خداحافظی از همه کرد. من سرم پایین بود و حالم خیلی گرفته بود که یهو ونسا گفت "بای علی" ما دوباره روح گرفتیم و اینبار مطمئن شدم که اون هم دلش میخواد.یه چشمک بهش زدم و خداحافظی کردم و وقتی رفتند یادم افتاد که من احمق هیچ آدرس یا شماره تلفنی ازش نگرفتم، ولی این دیگه راحت بودو کار سختی نبود.
تا ساعت 5 عصر فردای اونشب ثانیه شماری کردم که مثل هزار سال به من گذشت! پریدم تو ماشین و راه افتادم چون میدونستم که برای رفتن به رستوران با کدوم اتوبوس باید حرکت بکنه تا ساعت 5/5- 6 برسه اونجا. ده دقیقه زودتر رسیدم یه کم دور تر از ایستگاه نشستم تا آمدن عشقم رو ببینم! وای یعنی عاشق شدم؟!
دیدمش که داره از دور میاد .قلبم ریخت. همون لباسهای مشکی با همون وقار همیشگی. اینجا دیگه پیشبند هم نداشت و من لای کسش رو هم وقتی باد به زیر تیشرتش میزد،میدیدم...من تو دیدش نبودم ولی خودمو به پشتش رسوندم و صداش کردم. برگشت و یه لبخند قشنگ تحویلم داد. بدون سلام گفت: تو؟!
نفسمو تو سینه حبس کردم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم "میدونم ممکنه احمقانه باشه ولی من عاشقت شدم". قاه قاه زد زیر خنده! شاکی شدم و گفتم خنده داره؟ گفت نه! ولی لازم نبود بگی چون کاملاً معلوم بود!
پرسیدم:خب؟!
گفت که راستش منم از تو خوشم اومده، یه جورایی با بقیه فرق داری! یه کله قند تو دل من آب شد! مطمئن بودم که خواب نمیبینم ولی آخه به همین راحتی؟! ازش خواستم که من برسونمش. قبول نکرد. گفت که دوستش تو ایستگاه منتظره تا مقداری از مسیر رو با هم برن تا اون به باشگاه بره...گفتم وسط هفته که ساعت کاریمون جور در نمیاد ولی آخر هفته، صبح شنبه میبینمش! سرشو به علامت رضایت تکون داد و یکی دیگه ازون لبخندای مرد افکن تحویل من داد که هنوز تو ناباوری بودم و کم مونده بود تو خیابون پس بیافتم که یهو یادم افتاد دوباره شماره تلفونشو ازش نگرفتم! دویدم دنبالش و وقتی بهش رسیدم، اون هم به دوستش پیوسته بود. به هم معرفیمون کرد ولی تابلو بود که همه چیزو راجع به من به دوستش گفته بود. انصافاً این یکی هم چیز حقی بود ولی "ونسای من"! یه چیز دیگه بود! گفت: نگران نباش! من شمارتو از حافظه تلفن رستوران یادداشت کردم و خودم بهت زنگ میزنم! فکر کردم ایول بابا! این که آتیشش از من تند تره...!خلاصه خودم هم نفهمیدم چی شد که همه چیز به این سرعت جور شد!
من که دیگه خواب و خوراک نداشتم! کارمون شده بود تلفن و ایمیل و پیامک بازی تا برسیم به روز شنبه. یه بار حرف سکسو پیش کشیدم ولی روی خوشی نشون نداد و منم دنبالشو نگرفتم...

صبح شنبه با بیدار شدن خورشید خانوم، چشمای منم باز شد ولی قرارمون برای ظهر بود که بریم دریا آب بازی! چونکه قبول نکرد بیاد خونه!گفته بود ترجیح میده بریم یه جا بگردیم منم دریا رو پیشنهاد دادم! گفتم اگه قراره کس نده، لااقل بدنشو تو بیکینی ببینم ضمناً بقول معروف ازین ستون به اون ستون فرجه!
سر ساعت یک جلوی خونشون بودم. خونه که چه عرض کنم؟! کاروانسرا! جای بزرگ و با کلاسی بود ولی ازین خونه ها با 7-8 اطاق، هر اطاقو به دوسه نفر اجاره میدن که معمولاً تو مناطق توریستی زیاد دیده میشه. ونسا میگفت که همشون دخترای دانشجوی کالج هستن. منم گفتم پس همه لزبین هستن دیگه؟ یه نیشگون از بازوم گرفت و گفت: از خودم مطمئنم که نیستم ولی بقیه رو نمیدونم! تو دلم گفتم خدا رو شکر!
اون روز از همیشه خوشگلتر شده بود و بر خلاف همیشه یه آرایش خیلی کوچولو هم کرده بود تا منو دیوونه تر کنه!

با بدبختی یه جای پارک لب ساحل پیدا کردیمو با وسایلمون پیاده راه افتادیم. سر راه هم یه بسته آبجو شیش تایی گرفتم و دو تا هم برگر برا نهارمون! انتخاب نوشیدنی با من بود و نهار با اون. اون روز هوا گرم بود و ملت همه ریخته بودن لب آب. منکه از خونه با مایو اومده بودم، فقط تیشرتمو کندم و نشستم رو حوله و قدو بالای ونسا رو دید زدم که یعنی حالا نوبت توئه! با کمی شرم یه ابرو کج کرد و یکی یکی دکمه های بلوزشو باز کرد و کنارم نشست! گفتم اینجوری میای تو آب؟ عین این مامانا که به بچه های پررو چشم غرّه میرن بهم گفت "صبر کن خب"!
منم خودمو زدم به بیخیالی و دو تا آبجو تگری باز کردم و ...چیرز! گرم صحبت شدیم و کم کم هم مینوشیدیم منم یه نیم نگاهی به شکاف بلوزش داشتم و سوتین مشکی،سینه های خوش فرم و پوست زیباشوبا چشمای وق زده دید میزدم!
آفتاب داشت تنمو میسوزوند که گفتم من گرممه، پاشو بریم تو آب! گفت بذار آبجومو تموم کنم! دیدم بیشتر از نصفشو نخورده! من یکی دیگه باز کردمو تا اون تموم کنه،منم اینو بنوشم!
خودش زودتر از من بلند شد و با همون آرامش همیشگیش،چشم تو چشم من، بلوزشو دراورد و همزمان دل ما هم رفت! فکر کنم نفس کشیدن هم یادم رفت. نمیدونید چقدر بیصبرانه منتظر اون لحظه بودم! من برعکس خیلی از دوستان متخصص سینه نیستم که با یه نظر اندازۀ اونو تشخیص میدن! ولی میدونم که سایز متوسط و خیلی خوش فرم توی مایوش استوار ایستاده بودند! چشم از چشمای من بر نمیداشت و با اون نگاهش اصلاً نمیشد حدس زد که به چی فکر میکنه...با همون حال دستش رفت سراغ دکمه شلوارکش. پدر سگ انگار که صد ساله استریپتیز کرده! آبجو داشت کار خودشو میکرد و کیر منم داشت سفت میشد! گفتم لعنتی الان وقتش نیست بی جنبه بازی در نیار! شلوارکشو که دراورد فهمیدم که سعی کرده سکسی ترین مایو رو انتخاب کنه و بپوشه تا من بینوا رو دیوونه تر بکنه! چشمم به خط کسش که افتاد دنیا دور سرم چرخید! وای....من به هر قیمتی که شده باید اینو بکنم! دستاشو زد به کمرشو گفت پاشو دیگه! کیرمو که داشت میترکید چه کنم؟! ته آبجو رو بهونه کردم و یکی دو دقیقه طولش دادم تا عالیجناب بیخیال شد و خوابید ولی میدونستم تا به اون کس نرسه منو ول نمیکنه! باوجود اون همه کس های بلوری و خوش هیکل تو ساحل، نگاه حریص و خریدارانه مردها روی ونسا رو حس میکردم. به همشون حق میدادم ولی خیالم تخت بود که این هلو در حال حاضر فقط مال منه!
اون جلو افتاد و من پشت سرش! تازه اینجا بود که کونشو دوباره کشف کردم! مایو فقط کمتر از نصف هر لپ کونشو پوشونده بود و....با خنده از پشت سرش بهش گفتم "ونسا به نظر من جنیفر لوپز حق تورو خورده"!
خندید و گفت"ازش پس میگیرم"!
تنو به آب زدیم و یک ساعتی اون تو بودیم از شوخیهای بچگانه شروع کردم تا یواش یواش به بزرگاش رسیدیم. دستمو پس نمیزد ولی پیش هم نمیکشید. اون هم کمی مست شده بود و ازون غرور همیشگیش خبری نبود. آب تا بالای سینه هامون بود. بهش گفتم میشه به کونت دست بزنم؟ گفت شیطونی نکن! ولی من تو یه فرصت مناسب که پشتش بهم بود لپای کونشو با دو دستم چسبیدم و گ
     
  
مرد

 
آزیتا کس قشنگ

سلام این خاطره که براتون تعریف میکنم یک کلمه هم توش دروغ نیست....
من در یک شهر غرب کشور ساکن هستم و اونجا کار میکنم ...مدتها در تنهایی بودم که با یک حانم مطلقه آشنا شدم...
من و اون با هم روزهای خوبی داشتیم و کاملا نیازهای جنسی و عاطفی همدیگرو بر طرف میکردیم...مدتها از این آشنایی گذشت ...که یک شب ...با یکی از دوستای این خانم برخورد داشتم...نمی دونم چطوری توصیفش کنم...اما یک هیکل سکسی به تمام معنی...یک کوس توپ که باورتون نمی شه...
بگذریم القصه از اون شب شروع شد من با دیدن سینه های حشری و اندام سکسی ازیتا یک دل نه صد دل ....هوایش شدم ...دیگه توی رویاهای جنسیم و سکسهام همش آزیتا بود...اون سینه ها یبرجسته سوتسن نبسته...اون کون قلمبه حشری...وای الان که یادم میافته باور کنید کیرم داره از شهوت میترکه....
خیلی از شب ها آزیتا مهمان جمع دو نفره من و دوست قبلیم بود...تمام این شبها من دوستمو با یاد آزیتا میکردم...دیگه کار به جایی رسیده بود که دوستم هم توی سکسمون حرف از کس و کون آزیتا میزد...خیلی دلم میخواست آزیتا رو بکنم...وقتی که سکس می کردم همش فکر و اسم و هیکل آزیتا اونجا بود خلاصه سرتونو در د نیارم...کوس و کون آزیتا رو من هر رو زهزار بار میکردم توی خیالاتم ...دوستم هم که بخاطر بیشتر بهمون خوش بگذره مرتبا توی سکس اسم اونو میاورد...جوری که من دیگه با اون سکس میکردم بخاطر آزیتا...هر وقت آزیتا رو میدیدم کیرم بلند میشد و هوای کس و کون آزیتا به سرش میزد....القصه ....همیشسه منتظر بودم تا یک بار توی مستی هر دوشونو با هم بکنم عین این داستانهای دوستام...اما نگین فقط موقع سکس از آزیتا حرف میزد و در عمل هیچ خبری نبود...دیگه داشتم روانی میشدم برای کردن آزیتا...از یک طرف هم آزیتا شوهر داشت و من خیلی به این قضیه پا بند بودم...رفتار من طوری شده بود که نگین دیگه تحمل حضور آزیتا رو نداشت...
به همین خاطر رفت و امد هاش با آزیتا جونم وقتی من بودم دیگه تعطیل بود.....من هم که حسابی توی کف آزیتا بودم ...و کیرم مدام سراغشو میگرفت...نمی دونستم باید چکار کنم....مدت زیادی از این کف بودن من گذشت...تا بلاخره دلو به دریا زدمو به آزیتا زنگ زدم اول به بهانه روابط بین خودم و نگین...در مورد دعواهامون و رابطمون صحبت میکردم...فایده ایی نداشت...آزیتا خودشو به اون راه میزد و نا گفته نمونه خیلی حرف میزد...یک روز براش گفتم من کسی دیگه رو دوست دارم و دیگه نمی خواهم با نگین رابطه داشته باشم...خیلی تعجب کرد که من اینقدر نگین رو دوست دارم چطوری کسی دیگه رو دوست دارم
من هم کل ماجرا رو براش تعریف کردم به اسم کس دیگه ایی ...اونهم سراپا گوش بود...خیلی کنجکاوی میکرد که بدونه این دوست کی بوده اینقدر با جز ئیات براش گفتم که فکر می کنم اون هم حشری شده بود....آخه اون تمام دوستای نگین رو میشناخت....اینقدر اسرار کرد که کیه بگو بین خودمون میمونه...اگر بتونم کمکت میکنم بگو ...بگو....
که من هم نمی دونم چرا اما راستشو گفتم بهش گفتم آزیتا جان خود تو هستی ....اون واقعا نمی دونست چی بگه ...اما یک چیزی گفت که من فهمیدم اونم خیلی خیلی دوست داره با هم باشیم....گفت نمی شه آخه اگر نگین بفهمه من هیچ جوابی براش ندارم....این جمله به من خیلی خیلی دل خوشی داد...القصه رابطه من و آزیتا جونم شروع شد....من هر روز به یک بهانه بهش زنگ میزدم و با هم کلی حرف میزدیم یواش یواشحسادت ون به نگین شروع شد و فهمیدم که حالا وقتشه که اقدام کنم....گفتم آزیتا ما دوتا دوست ساده هستیم و هیچ رابطه ایی با هم نداریم...خوب اگر قرار باشه من نیگن رو از زندگیم ترد کنم خوب بعدش از نظر جنسی باید چکار کنم....صحبتمون در این حد موند که من وقتی نگین رفته بود مسافرت به آزیتا پیشنهاد دادم بیاد خونمون .....و اون هم قبول کرد ...باور نمی کنید....دل توی دلم نبود ساعت 6 بعد از ظهر پنجشنبه قرار بود بیتدخونه من ...وای دیگه داشتم میمردم بعد از یک سال و نیم ....آزیتا جونم با اون هیکل ناز و مامانیش که شهوت و به آدم دیکته میکرد داشت میومد خونه من....بگذریم آزیتا اومد پشت در خونه من ....در رو باز کردم باورم نمی شد آزیتا با خود من قرار داره و نگین نیستش ...باورم نمی شد کس به این خوشگلی اومده باشه پیش من......دلم داشت توی سینه ام از قفس در میومد بغلش کردم و بوسیدمش....نمی دونم چطوری شد که لبم روی لبش بود و ای چه لبهایی ...کیرم داشت شلوار جینمو پاره میکرد...تا میتونستم سینه ها شو توی دستام گرفتم و فشار میدادم...لبم هم روی لبش بود....نمی دونید چه حالی داشتم میکردم.....یک کس با کلی دغدغه و نگرانی توی خونه ام آورده بودم که نگو....دیگه اون از خودش بی خود شده بود...و هیچ مقاومتی نمی کرد...تی شرتشو در آوردم...وای یک جفت سینه سایز 75 بدونه سوتین خوش فرم و نیافتاده...نوک سینه هاش زده بود بیرون شروع کردم سینه های خوشگلشو خوردن...وای وای ...نمی دونید هر چی می خوردم و دستکاری میکردم بیشتر بهم حال میداد....دیگه با تمام وجودم داشتم همه جاشو میمالیدم جز اون کس خوشگلش وقتی دستم رفت روی کونش باور کنید انگار توی بهشت هستم....دیگه صداش در اوده بود و مرتب منو صدا میکرد احسسسسسسسسسسسان جونم بخور سینه هامو بخور.....قربونت برم....من هم مثل کس ندیده ها میخوردم...بردمش توی اتاق خوابم اتاقی که اون بار اولش بود میومد اما من اونو بارها اونجا توی خیالاتم کرده بودم......روی تخت خوابیدیم...باورم نمی شد آزیتا نیمه لخت توی بغلم خوابیده بهش گفتم امروز چه روزیه ....که تو اینجایی...القصه شروع کردم خوردن لبها و سینه های واقعا خوشگلش که فقط توی فیلم های سوپر نمونه اش هست.....از لبهاش شرع کردم و خوردم به پایین به سینه هاش رسیدم و خوردم زبانمو به هر جاش میرسوندم آخ میگفت ومن هم بیشتر حشری میشدم....اینقد رسینه هاشو خوردم که دیگه داشت از حال میرفت...دستمو بردم توی شلوارش که با انکشتم با سوراخ کونمش بازی کنم...که بلند شد و شلوارشو در آورد وای قلبم داشت وای میستاد...ازیتا جونم با یک شرت مشکی جلو م وایساده بود....دیگه تاقت نیاوردم من هم شلوارمو در آوردم و وقتی کیرمو از زیر شرت دید یک حرکتی با لبهاش کرد که گفتنی نیست....فقط اینو بدونید که از مرد بودن خودم لذت بردم...دوباره خوابوندمش دمر و با یم حالت اکراه از طرف اون و اجبار از طرف من شروع کردم به لب گرفتن و مالوندن خودم بهش...اونم کونشو روی کیر من تکون میداد....کون سفید و تپلش که آرزوی کردنشو داشتم...رفتم پایین سراغ اون کسو کون سفیدش تا میتونستم از روی شرت لیس زدم و زبون زدم به اطراف شورتش دیگه اونهم داشت میمرد....شرتشو در آوردم یک کس سفید و تپل که خیلی خیلی بهش رسیده بود...اونهم کیر منو توی دستاش کرفته بود و میمالوند....تا میتونستم خودمو خفه کردم و کس شو خوردم ..گفتم کیرمو میخوری گفت بزار بعدن....
کیرمو در آوردم و کردم توی کس پر از آبش که آرزوشو داشتم ...نمی دونید وقتی میرفت توش انگار دنیال مال منه...باور کنید میدونستم دام گناه میکنم اما مهم نبود....وای چه کس سفید و تپلی داشت....چوچولش هم سفید و بزرگ زده بود بیرون اندازه یک بند انگشت میشد...اونهم مرتب پاخاشو که انداخته بود دور کمر من بلا و پایین میکرد...تا بیشتر بهش حال بده...من هم عین دیونه ها تلمبه میزدم و کیرمو میکردم توی اون کس روئیایی...مرتبا قربون صدقه کیرم میرفت....و هی میگفت وااااااااااااااااااااااااای بکن....یکن.............توی کسسسسسسسسسسسسسسم ...منو بکن....قربون کیرت....دیگگگگگگگگگگگه مال خودمه....بکن ....آآآآآآآآآآآآبموووووووووووووووبیار....با شنیدن این جمله هاش دیونه تر میشدم دیگه هر دوتامون توی حال خودمون نبودیم...برش گردوندم و از پشت کیرمو کردم توی کسش یک تکون خورد که انگار داره جر می خوره...من هم وقتی سوراخ کون خوشگلشو میدیدم حشری تر میشدم و تند تر میکردمش ...انگار خیلی دردش اومده برگشت و دوباره رودر رو کیرمو کردم توی کسش....آبم میخواست بیاد که کیرمو در آوردم و کردم توی دهنش با اون لبهای خوشگلی که تو ی خواب هم نمی دیدم کیر منو مک بزنن....کمی که آروم شدم دورباره کیرمو کردم توی کس خوشگلش...نمی دونید چه حالی میدادداد میزد بکن...تند تن بکن...من هم میکردم و میکردمش هم زمان داشت چوچولشو مییمالید...که یک تکون خورد و صداش بریده بریده شد که میگفتببب کننن..اووووووووووووییییییییییییی مررررررررررررررردم من هم تن تن میکردمش ....آبش ریخت روی کیرم آبشو حس میکردم داغ بودو نمناک....کسش شل شده بود و پر از آب کس...کیرم دیگه از آب کسش سفید شده بود انگار کرم زدن بهش....با دیدن آب کسش روی کیرم دیگه نتونستم تحمل کنم و آبم داشت میریخت گفتم بریزم توی کست گفت نه بریز روی سینه هام من هم چند تا تکون محکم دادم و کیرمو در آوردم و تمام آبمو ریختم روی سینه هاش...نمی دونید چه حالی کردم ....اونهم بی حال افتاده بود و نمی تونست تکون بخوره...ببخشید اگر داستانم خوب نبود...اما دروغ نداشت...از اون روز به بعد تا حالا 15 روز میگزره و ازش خبری نیست اما اگر یک بار دیگه بیاد پیشم حتما از کون میکنمش ....و براتون تعریف میکنم....اما باور کنید بهترین کردنی که توی زندگیم کردم همین ازیتا جونم بوده....نظر یادتون نره....
     
  
مرد

 
من مادر رییس رو کردم

داستان من مربوط میشه به 12 سال پیش وقتی بیست سالم بود ، دوستی هم که مادرشو کردم الان مدیر منه تو یه اداره دولتی
حالا فکرشو بکن من روزی صد بار این بابا رو میبینم و اون به من دستور میده و من تو دلم میگم به تخم چپم من که مادرتو گاییدم و دهن تو رو هم سرویس میکنم ( من معاونشم و هر لحظه منتظرم تا جاخودمو ازش بگیرم چون انصافا به ناحق جامو گرفته )
داستان از اونجایی شروع شد که من و وحید دوستم بعد از یه بازی فوتبال که یادش بخیر خیلی حال داد رفتیم خونه وحید ، وحید 3سال از من کوچکتر بود و اولین بچه خونه ، مادرش هم که از قضا از 17 سالگی ازدواج کرده بود اون موقع 36 سال داشت ولی هیکلش آب از دهن آدم راه میدانخت ، کمر باریک سفید و قلمی
البته نه مثل این مانکنای ترکه ای که نا ندارن، همچین تو پر بود و جذاب .
اونروز وقتی رسیدیم تو حیاط ، بابای وحید با عصبانیت از در درومدو شروع کرد به دادو فریاد کردن که پسر تو بدرد چی میخوری من دست تنهام و هزار تا کار دارم تو هم فقط بلدی به فوتبالت برسی ( بابای وحید شوفر تاکسی بودو بعد از ظهرا هم یه بوتیک لباس زیر زنانه داشت ، خلاصه بگم نصف درآمدشو برای زنانی که توی تاکسی تور میزد خرج میکرد )
جونم براتون بگه بابی وحید که میخواست بره بوتیک وحید رو فرستاد مکانیکی تا مراقب ماشین باباش باشه تو مکانیکی
وحید به من گفت تو چی کار میکنی میری خونه ؟
من که از قضا پدرو مادرم خونه نبودن کلید نداشتن گفتم : نه وحید من میرم تو کوچه خودمو مشغول میکنم تا شب
وحید که دوست نداشت تو کوچه الاف بشم گفت نمیزام بری بیا برو تو اتاق من تا من برگردم ، من زود برمیگردم
وحیدو باباش رفتن ، منم تو اتاق وحید مشغول بازی کردن با سگا شدم ، نیم ساعتی گذشت بعد یه فوتبال دو سه ساعته بدجوری تشنم شده بود آروم در اتاقو باز کردم اگه کسی نباشه برم و از تو آشپزخونه یه لیوان آب بخورم فکر میکردم مامانش حالا که ساعت چهار بعد از ظهره خواب باشه
رفتم توی حال خیلی ساکت بود فقط از توی حموم خونه صدای آب میومد ، با خودم گفتم حتما مامانه وحید که تو حمومه ، راه آشپرخونه کنار حموم بود ، اومدم از کنار حموم رد بشم خشکم زد
در حموم نیمه باز بود
چیزی که دیدم هنوز بعد چند سال فراموش نمیکنم
مادر وحید پشت به در حمام لخت مشغول لیف زدن به تن بدن بلوریش بود ، وقتی دونه های آب از روی دوش روی پوست سفیدش میخورد و پخش میشد ، دیدن داشت عجب کون خشگلی داشت این مادر وحید
خشکم زده بود تمام بدنم داغ شده بود ، تشنگی رو فراموش کرده بودم ، از اون همه زیبایی سیراب شده بودم
چند دقیقه ای همینطور بی حرکت مشغول نگاه کردن به این منظره بود ، اونقدر وقتی متوجه شدم که دیدم مادر وحید برگشته یه دستش روی سینش و دستش دیگش روی کسش .
وای باید چیکار می کردم ............ برگشتم که فرار کنم پام گیر کرد به میزو با پشت سر خوردم به مبل
بیهوش شدم
آره بیهوش
وقتی به هوش اومدم که خیسی آب و روی صورتم احساس کردم وقتی چشم رو باز کردم دیدم بابای وحید بالای سر من وایساده و مادرش با یه کاسه آب داره روی تو صورت من آب میپاشه
کم مونده بود که دوباره از وحشت بیهوش شم ، با خودم فکر کردم مادره حتما به شوهرش گفته اونم منتظره تا دهن منو صاف کنه ولی اوضاع اینطور نبود
مادر وحید که اسمش زیبا بود و مرامش هم مثل اسمش زیبا بود بهم گفت : پسرم تو که منو ترسوندی توی حال چیکار میکردی که اینطور افتادی
باباشم گفت پسرجون توی خونه مردم که جای بدو بدو نیست
سریع یه دروغ ساختم و گفتم گربه اومده بود تو حال من خواستم برم طرفش که پام سر خوردو خوردم به مبل
زیبا خانم هم که از این حاضر جوابی من خوشش اومده بود خندیدو گفت : فقط میخواستی منو بترسونی پسره شیطون
این ماجرا گذشت و من هر شب خواب زیبا میدیدم وای باید میدیدیش اون تنو بدنو توی هیچ فیلمی هنوزم که هنوزه ندیدم نمیدونم بابای وحید با داشتن یه چنین زن زیبایی چطوری زن باز شده بود که البته بگم بعدا دلیل اینم فهمیدم
داستانم داره طولانی میشه نه
خلاصه ارتباط من وخونه وحید بیشتر شد لبخندای زیر زیرکی و تیکه متکلکای زیبا به من هم بیشتر
یه روز تابستون که وحید با بچه های دبیرستانشون رفته بودن اردو من تک و تنها توی کوچه داشتم میرفتم که دیدم مادر وحید با کلی میوه و سبزی از سر کوچه می یاد
با عجله پریدم هرچی تودست زیبا بود گرفتمو گفتم اجازه نمیدم تا شما خسته بشین
جلوی در که رسیدیم درو که باز کرد با کمال پررویی پریدم توی خونه درو پشت سرم بستم برای من حتی 5 دقیقه بیشتر در کنار زیبا بودن غنیمتی بود میوه ها روبردم تو اتاق گذاشتم تو آشپرخونه
زیبا گفت پسر تو از کی منتظری تا منو دوباره تنها پیدا کنی
گیج شده بودم فکر نمیکردم انقدر رک باشه
گفتم تو آسمونا دنبال یه چنین فرصتی میگشتم تا با فرشته ای مثل شما تنها باشم
حالا دیگه اینقدر به من نزدیک شده بود که گرمای نفسش و روی صورتم حس میکردم
تنش بوی عطر میداد و من باز داغ داغ بودم کیرم شده بود مثل یه تیکه چوب
یه لحظه ترسیدم نکنه مثل دفعه قبل برگردم و بیهوش بشم
به پاش افتادم شروع کردم به بوسیدن پاهاش
بهش گفتم : میشه مگه من با یه فرشته باهاشم، اونم برای اولین بار تو زندگیم
نشت روبروی من حالا چادر سفیدشم کنار رفته بود من چاک سینشو کامل میدیدم
بهم گفت : میدونی منم از همون موقع که اونجور منو نگاه میکردی منتظر بودم تا تو ببوسم
اینو گفتو لبو گذاشت رو لبم
نمیدونم فکر میکنم سه چهار دقیقه لب تو لب بودیم
گفتم : نکنه بابای وحید بیاد
گفت نگران اون نباش ، اون با من
دستم و گرفت برد توی اتاق خواب همین طور که میرفتیم لخت لخت شد
دنیا رو به من داده بودن منی که تا حالا تجربه سکس نداشتم حالا تو بغل یه خانم کارکشته سکسی بودم
خودش پیرهن منو از سرم کشید بیرون شروع کرد به لیسیدن گردن و سینه من
یه حس تازه ای تو تمام وجودم مثل آتیش زبونه میکشید ، اومد شلوار منو بکشه پایین یه لحظه از خجالت تمام صورتم سرخ شد دستشو گرفتم و نذاشتم شلوارمو بکشه پایین ، بعد اون با دو دستش صورتمو گرفتو زل زد تو چشام
شهوت از نگاهش پیدا بود ، هیکل من نسبت به اون ریزه تر بودو اون لحظه روی من بودو اونطور با دستاش منو گرفته بود فکر کردم همین الانه که منو پاره پاره کنه
به من گفت من عاشق چشماو لبای توام ، از چی خجالت میکشی ، منو با خودت ببر تا آسمون
اینو که گفت محکم کشیدمش تو بغلم و افتادم روش ، اونم آروم شلوار منو کشید پایین و با پاهاش از تنم در آورد
اونقدر عجله داشتم که میخواستم همون لحظه بکنم تو کسش که منو زد کنارو شروع کرد به ساک زدن ، وای
داشت کیرمو درسته قورت میداد ، کم مونده بود همونجوری ارضا بشم
همش نگران بودم مبادا زود ارضا بشم و آبروم بره خودمو کنترل کردم
حالا که هردون خیلی سکسی شده بودیم نوبت اون بود تا برم سراغ اصل مطلب
طاق باز خوابوندمش و پاهاشوباز کرد با یه لحن نازی گفت: مرتضی میمیرم برات بکن توش
منم گذاشتم درش ، اونقدر خیس شده بود کسش که خیلی آروم رفت تو
نمیتونم بگم لذتی که برای اولین بار از این کار بردم چی بود چند باری عقب و جلو کردم دیدم دارم ارضا میشم
پس سعی کردم مثل فیلمای سکسی که دیده بودم این کارو محکمتر انجام بدم
صدای شپ شپ کسو کیر ما تمام خونه رو برداشته بود
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای داشتم ارضا می شدم اومدم بکشم بیرون سفت منو چسبدو با یه صدای لرزون گفت نه : ادامه بده
منم با تمام قدرتم ادامه دادم چند لحظه بعد همچی برای من تموم شد
ولی اون هنوز میخواست و به من گفت ادامه بدم
منم همینطور ادامه دادم ،یه لحظه احساس کردم پشتم سوخت ، آره از شدت احساس پشت منو چنگ گرفته بود
حالا دیگه از فشاری که به من می آورد فهمیدم که تونستم اونو راضی کنم
آروم برگشتم روی تخت دراز شدم تا نیم ساعت باور کنید نیم ساعت هیچ صدایی از ما در نیومد ، بعد چشام سنگین شدو خوابم
برد
وقتی بیدار شدم دیدم روم پتو انداخته و خودش رفته ، سریع لباس پوشیدم و رفتم تو حال
وقتی دیدمش منو بغل کرد و گفت مثل یه گربه ناز خوابت برده بود
گفتم باید برم
گفت فکر میکنی بابات بذاره ساعت 2 نصفه شب بری خونه
ساعت و که نگاه کردم دیدم راست می گه من 6 ساعت همونجوی خوابیده بودم
ازتعجب داشتم شاخ در می آوردم گفتم : پس شوهرت
گفت : بابای وحیدو دیروز با دو تا زن تو رختکن مغازه گرفتن احتمال داره ما به زودی از هم جدا شیم ، پس تو خیالت راحت باشه
اونروز تا صبح هم ما با هم بوددیم یه بار دیگه اینکارو کردم ولی نتونستم اونو ارضا کنم
تا سه چهار سال کار ما همین بود زیبا از شوهرش جدا شد ، وحید هم که شرمنده کارای باباش بود برعکس چیزی که فکر میکردم رفت سمت بسیج و سپاه و هیات این جور چیزا بعد از لیسانسش با پارتی مدیر همین شرکتی شد که من دارم با کامپیوترش ماجرای مادرشو مینویسم ، منم به سفارش مادرش آورد تو شرکت .
البته بگما زیبا با بعضی اخلاقای من نساخت و دیگه با هم رابطه نداریم برای خودش یه رفیق 40 50 ساله پیدا کرده و با هم خوشن ، البته آخرین باری باهاش صحبت کردم اونم بهترین تجربه سکس خودش رو همون شبی میدونه که ما با هم بودیم .

دوستای خوبم امیدوارم از داستان من که واقعی واقعی بود خوشتون اومده باشه
حالا هم تنهام اگه کسی یه دوست پسر تک پر سکسی می خواد برام پیام بذاره
قربون همتون برم ، دوسسسسسسسسسسسسستون دارم
     
  
مرد

 
امير و درنا کس جيگر

من تو يكي از برج هاي سر به فلك كشيده شهرك غرب زندگي ميكنم. اونروز يه روز
تابستوني گرم بود مثل همه روزهاي تابستوني - تموم بچه هاي مجموعه ما اومده بودن تو
پارك مجموعه و اسكيت بازي و تنيس بازي ميكردن.

منم رفتم پارك. تموم دوستامم اونجا بودن از جمله درنا خانم كه خيلي با ما سر سنگين
بود. اونا خونشون رو به روي خونه ما هست. ما در حد يه سلام خشك و خالي با هم دوستيم.
درنا داشت اسكيت بازي ميكرد.دوست صميمي من مهدي هم انجا بود. او يه سگ دابرمن بزرگ
داره كه خيلي وحشتناك هست. اونروز اين آقا سگه انگاري حالش بد بود هي به همه ميپريد
و هي پاچه ميگرفت حالا ديگه نميدونم ، مهدي بهش آنتن ميداد يا اينكه خودش اين كار
رو ميكرد. خلاصه...

مهدي اينا كنار زمين اسكيت وايساده بودن.منم رفتم پيش اونا. درنا هي زمين اسكيت رو
دور ميزد و هيچ توجهي به من نميكرد.نامرد انگاري اصلا من رو نميديد.من هم اسكيت هام
رو پوشيدم و وارد زمين شدم.براي بار سوم،چهارم بود كه دور زمين رو ميزدم.يه دفه
نميدونم چي شد زنجير آقا سگه از دست مهدي افتاد و سگه افتاد دنبال درنا و درنا رو
انداخت زمين.منم جو گرفتم تندي رفتم كه درنا رو نجات بدم ولي پام به پاي درنا گير
كرد و افتادم روش.واي چقدر بدن نرمي داشت واي كيرم يه دفه راست شد بدجور ضايع بود.
ناگهان سگه گير داد به من و با پنجه اش اومد رو صورتم ولي دم مهدي گرم زود به دادم
رسيد و سگ رو گرفتش.من و درنا هم خاكي بلند شديم و خودمون رو تميز كرديم.درنا از من
تشكر كرد و بدو رفت خونه.منم زود خم شدم و كيرم رو كردم زير بند شرتم تا معلوم
نباشه كه سيخ شده.

مهدي گفت:پسر چي شد يه دفي انگاري جو گرفتت،دهنت رو گاييدم چرا رو دختره افتادي؟

-كيرم به كونت بچه كوني چرا سگت رو نميبندي به درخت نزديك بود كونم رو پاره كنه

-واسه تو كه بد نشد يه حالي هم كردي!!!

به مهدي گفتم:دم خودت و سگت حسابي گرم و تندي رفتم خونه.وقتي رسيدم خونه لباسام رو
كه عوض كردم ناگهان صداي زنگ در اومد .در رو كه باز كردم از تعجب پشمام فر خورد.
درنا بود. خودش بود. واي چي شده كه اومده دم در خونمون. گفتم:سلام درنا خانم، واقعا
من معذرت ميخوام ببخشيد!!! همش تقصير اين آقا سگه بود

-نه خواهش ميكنم.راستش من اومدم كه از شما تشكر كنم

-اونوقت برا چي ؟

-اگه شما نميرسيديد اون سگه منو ميكشت !

-خواهش ميكنم، وظيفم بود ديگه بالاخره هر همسايه اي براي همسايه اش اين كار رو بايد
بكنه

-واي آقا امير صورتتون داره خون ميآد

-من خونم گرم بوده نفهميدم،خواهش ميكنم بفرماييد تو تا من برم صورتم رو بشورم بيام
خدمتتون.

بعدش ديگه منتظر نشدم تا درنا بياد داخل و زود رفتم داخل دستشوئي و صورتم رو شستم .

وقتي اومدم بيرون ديدم درنا روي كاناپه داخل سالن نشسته بود.تا من رو ديد با نگراني
گفت:واي آقا امير شرمنده،به خاطر من صورتتون زخم شد.

من هم كه كيرم خواب رفته بود دوباره يواش يواش داشت سيخ ميشد

گفتم:خواهش ميكنم،شما بايد من رو ببخشيد كه افتادم روي شما

درنا لبخندي زد كه انگاري به منظور من پي برده و گفت:خوب حالا...!!! آقا امير شما
چند سالتون هست؟

او جوري با ناز گفت كه نزديك بود من از حال برم

گفتم:من..من..18 سالم هست شما چطور ؟

-من هم 18 سالمه...خوب من ديگه بايد برم! !!

-درنا خانم مامان،بابا خونه نيستن؟ خودت تنهايي ؟

-آره مامان و بابام رفتن كرج و فكر كنم ساعت 2 برگردن

-خوب منم كه تا يه هفته ديگه مامانم اينا نميان و تنها هستم.شما هم اينجا بمونيد،من
وقتي تنها هستم حسابي حوصله ام سر ميره.

-من هم وقتي تنها هستم خيلي حوصله ام سر ميره

-خوب پس اينجا ميمونيد ديگه تا مامان بابا بيان ؟

-با...با...باشه

ساعت 11:30بود من تلويزيون و ريسيور رو روشن كردم و روي PMC رفتم،اندي داشت از عشق
ميخوند...

قصه از كجا شروع شد......

من به رستوران تلفن زدم و دوتا پيتزا پپروني سفارش دادم بعد روي كاناپه كنار درنا
نشستم اون نيم متر با من فاصله داشت واي تيپش داشت من رو ميكشت . يه مانتو و شلوار
تنگ تنش بود و از بالاي مانتوش ميتونستي به درستي قوس سينه هاش رو ببيني واقعا
تحريك آميز بود.

گفتم:خوب از خودت بگو!!!

-چي بگم؟

-تو كه مثل من داداش يا آبجي نداري،وقتي تنهايي چيكار ميكني؟

-من بيشتر اوقات كه تنها هستم تو اينترنت ميرم و از دوستان mail ميگيريم و كاراي
ديگه

-پس شما تو ياهو Mail دارين؟

-نه من تو سايت MSN،mail دارم

-اما Yahoo كه امكانات بيشتري داره؟

-من Msn رو بيشتر قبول دارم

-خوب ولي فضايي كه yahooميده 1 گيگابايت هست و خيلي بيشتر از سايت مايكروسافت هستش

-واقعا!!!؟؟؟نميدونستم كه فضاي ياهو بيشتره

-بيا بريم تا يه mail تو yahoo برات بسازم

با هم رفتيم تو اتاقم و سريعا سه سوته كامي رو روشن كردم و به اينترنت وصل شدم.به
درنا گفتم:تو پشت كامپيتر بشين تا بهتر ياد بگيري و خودم بالاي سرش وايسادم.بعد
وارد ياهو مسنجر شدم اتفاقا يكي از دوست دخترام يه پيام سكسي برام فرستاده بود.من
هم ناخواسته اون پيام رو بلند خوندم.وقتي تموم شد يه دفه به خودم اومدم واي چه بد
شد....ناراحت نشه...بهش برنخوره...واي الان پا نشه كونم بزاره و......

صورت درنا از خجالت مثل گل سرخ قرمز شده بود و منم داشتم از خجالت ميمردم.

درنا گفت:چه دوستاي جالبي داري!!!

منم كه منتظر يه اينجور موقعيتي بودم گفتم:آره اونا دوست دخترام هستن

-منم تو MSN چندتا دوست پسر دارم

-تو تهران و برج خودمون كه دوست پسر نداري؟

-نه...فقط...فقط...شما

-ااااي ي ي ي...ول

و هر دومون زديم زير خنده

چند وقت پيش من به سايت هاليوود رفته بودم و الكي نوشتم كه يك داستان
زيبا(فيلمنامه)دارم.اونا هم 5 بار بود كه براي من mail ميفرستادن كه ما فيلمنامه رو
ميخريم.

اونروز هم يه mail از طرف هاليوود برام اومده بود من رفتم كه اون رو بخونم.

درنا گفت:آقا امير mail شما از طرف هاليوود هستش؟

-آره

بعد جريان رو كاملا براش تعريف كردم و گفتم:من عاشق فيلمهاي هاليوودي هستم.در ضمن
يه كيف پر از فيلمهاي هاليوودي دارم.

-چه عالي ، من هميشه بازي كردن هاليوودي ها رو دوست داشتم.خيلي روراست و واقع
گرايانه بازي ميكنن

-از چه نظر؟

-مثلا...مثلا..از نظر روراستي ديگه

-آها...فهميدم،منظورتون حرفهايي كه ميزنن و كارهايي كه ميكنن ديگه؟

-آره.در ضمن خيلي هم خوب بازي ميكنن

تو چشاش يه حالتي بود كه انگار داشت از من يه چيزي ميخواست.فكر كنم منتظر بود كه من
بحث سكس رو وسط بكشم.منم از بس كيرم شق شده بود ديگه حال حرف زدن نداشتم گفتم:درنا
خانم شما تا حالا كدوم فيلمهاي هاليوودي رو ديدي؟

-من فيلمهاي زيادي ديدم ولي از فيلم آمريكان پاي خيلي خوشم مياد

من كه اون فيلم رو ديده بودم بي اختيار گفتم:همون كه دوتا دختر خانم توش همديگر رو
جر ميدن

يهو درنا يه طوري شد،حالت چهره اش تغيير كرد.من خيلي نگران بودم و خيال ميكردم بهش
برخورده و الان پا ميشه و فحش باروونم ميكنه.ولي وقتي اين حرف رو شنيدم از تعجب
خشكم زد،او گفت:تو اينجا فيلمش رو داري؟

-آره

-ميشه بزاري يه بار ديگه نگاش كنم آخه خيلي با مزه هستش

هنوز اين حرف رو نزده بود كه موبايلش زنگ زد،سريع موبايلش رو جواب داد،بعد به من
گفت:امير جون من تا دو سه ساعت ديگه مهمونت هستم،بابا و مامان رفتن خريد و ساعت 5
ميان

من خيلي خوشم مي اومد كه اون اينقدر سريع با من خورشتي شد و روسريش رو هم درآورد.

گفتم:چه خوب شد...حالا ميتونيم با خيال راحت بشينيم و فيلم رو ببينيم.

پيتزاهايي رو كه سفارش داده بوديم اوردن بالا و به من دادن منم اونا رو گذاشتم رو
ميز داخل سالن.تلويزيون داخل سالن سينماي خانگي بود با صداي توربو و استريو.

من رفتم و دوتا نوشابه از آشپزخونه اوردم و شروع به خوردن نهار كرديم.آخ نميدوني
همراه اون خوشگله نهار خوردن واقعا به من چسبيد.

ديگه فيلم كم كم داشت حساس ميشد.صحنه اي كه دخترها با هم سكس ميكردن شروع شد.درنا
يه جوري به تلويزيون خيره شده بود كه انگاري ميخواد بره اون تو.آه...آه...آه...تمام
سالن رو پر كرده بود.

من از درنا پرسيدم:درنا تو از اينجور صحنه ها خوشت مياد؟

-تا حدودي قشنگن

-خوب زودتر بگو تا يه كاملش رو بهت نشون بدم

تندي رفتم تو اتاقم و يه CD سوپر ورداشتم و رفتم تو سالن و تو VCD گذاشتم.

آخ خانمه چه جوري داشت آه..آه... ميكرد.كير ما هم كه از شقي ديگه ترك ورداشته بود

گفتم:قشنگه؟

-اوه واسه ايجور صحنه هايي من ميميرم،هر شبا تو اينترنت فقط پي يه اينجور عكسهايي
هستم.

من كه ديگه رسيدنم رو به اون جلوي چشام ميديدم گفتم:دوست داري جاي اين خانمه باشي؟

-نه..كير اون آقاهه خيلي داراز هستش

-خوب اگه ميخواي كوتاه ترشم دارم

اون يه جوري به شلوارم كه زيرش كير بينوايم بود نگاه كرد كه نزديك بود بپرم
روش،نميدوني چه حالي داشتم.

درنا گفت:ببينمش

منو ميگي مثل برق شلوار و شرتم رو درآوردم.اون پاشد و اومد روبه روي من روي زانو
نشست و كيرم رو با دستش گرفت و يه زبون به نوكش زد.واي من يه آه كشيدم خيلي به من
حال داد.

آه..آه..سوپر تو سالن ميپيچيد.اون پاشد و مانتوش رو دراورد.واي چه تيپي داشت.يه
تيشرت نازك تنش بود كه ميشد از زيرش سوتينش رو ديد و يه شلوار لي تنگ پاش بود.آروم
تيشرتش رو درآوردم اونم كمك ميكرد.سوتينش صورتي بود.

يه لب عاشقونه ازش گرفتم.معلوم بود كه خيلي خاطر خواه من شده.سينه هاش رو از روي
سوتين ليس ميزدم و با دستام كمر او رو گرفته بودم اونم سر من رو گرفته بود و روي
سينه هاش فشار ميداد.سوتينش بوي خيلي خوبي ميداد.

رفتم پشتش و با يه دستم سينه هاي او رو ميمالوندم و با دست ديگرم دگمه هاي شلوارش
رو باز ميكردم.وقتي دگمه هاي شلوارش رو باز كردم دستم رو بردم تو و از روي شرتش كمي
روي چوچولش رو مالوندم.شرتش خيلي نرم و لطيف بود.شلوارش رو درآوردم.شرت و سوتينش
همرنگ بودن واقعا كه هيكل بسيار زيبايي داشت.درنا گفت:من از دو ساعت پيش تا حالا
منتظر يه اينجور فرصتي هستم.شرتش رو هم با دهانم از پاش درآوردم و سوتينش رو هم باز
كردم.روي كاناپه خوابوندمش و اونقدر پستوناش رو خوردم كه صداي ناله اش به هوا
رفت.صداي درنا با صداي سوپر مخلوط شده بود واقعا تحريك آميز و جالب بود.

بعد از اينكه كمي شكمش رو خوردم رفتم سراغ كسش.با زبانم چوچولش رو بالا پائين
ميكردم و گاهي اون رو ميمكيدم.درنا با آه و ناله گفت:وايسا چه كار ميكني!!هنوز منو
نكردي داره آبم مياد.

من رفتم تو اتاقم و يه كاندوم رو كيرم كشيدم و رفتم تو سالن.او هنوز داشت خودش رو
ميمالوند.گفتم تا حالا كير با كاندوم ديدي

درنا كه تو حال خودش بود با يه حشري گفت:نه..نه...بيا ببينم چه جوره

رفتم پيشش،مادر جنده طوري پريد و كيرم رو گرفت كه يه لحظه فكر كردم كنده
شد.آخ...آخ...چه جوري ميخورد.پنج دقيقه فقط كير و خايه هام رو ليس زد.با دستام زير
بغلش رو گرفتم و بلندش كردم و روي كاناپه گذاشتمش.پاهاش رو از هم كاملا باز كرد و
روي شونه هاي من گذاشت منم كيرم رو گذاشتم روي كسش و با يه فشار شهواني داخل
فزستادم.درنا يه جيغ بلند كشيد و بعدش آروم شد و آه..آووووو ميكرد.با اين كارش من
رو بيشتر حشري ميكرد.سه چهار بار كه جلو عقب كردم آبم اومد و توي كاندوم خاليش
كردم.

درنا وقتي فهميد كه من ارضا شدم گفت:حيف شد.من ميخواستم مزه آبكمر مردها رو
بچشم،اما الان اين آب ديگه مزه روغن و وازلين كاندوم رو ميده.من كاندوم رو درآوردم
و بردم تو سطل آشغال اتاقم انداختم.دوباره درنا رو روي كاناپه خوابوندم.از نوك سينه
هاش تا نوك انگشتاي پاهاش رو كاملا ليس زدم.چندبار هم انگشتم رو توي كسش
كردم.چوچولش باد كرده بود،با زبونم اون رو ميمكيدم و هي ليس ميزدم.زبونم رو داخل
كسش ميكردم اون خيلي خوشش از اين حركت مي اومد واسه همين من اين حركت رو خيلي انجام
دادم.چه كسي داشت بهش گفتم:عجب كس شيريني داري؟

-آره!!!خيلي به پاش زحمت كشيدم،هرشب يه ساعت اون رو ميمالونمش

با دستاش سر من رو محكم گرفته بود و روي كسش فشار ميداد و خيلي با ناز
ميگفت:اوووويييييييييي.....

طرف ناجور حشري شده بود نفس زنان گفت:اه..اه...آه...بكن..بكن تو كسم...بدو دارم
آتيش ميگيرم...

كير بينواي ما هم كه دوباره به شرايط آرماني رسيده بود دوباره راست شد.سر كيرم رو
يه كم روان كننده ماليدم و گذاشتمش روي كسش و با يه فشار محكم كيرم رو تا خايه هام
تو كسش فرو بردم.درنا اول يه جيغ بلند كشيد و بعدش صداش كمتر شد.اونروز لذتي بردم
كه در طول اين 18 سال زندگي هنوز هيچ جايي نبرده بودم.درنا هم خيلي با ناز
آه..اوييي ميكرد.من روش افتاده بودم و جلو،عقب ميكردم و ازش لب ميگرفتم.

درنا گفت:حالا تو بخواب تا من روي تو تلمبه بزنم

من هم روي كاناپه خوابيدم و درنا اومد و صاف رو كيرم نشست و اون رو تو كونش كرد و
بالا پايين ميرفت و منم پستوناش رو ميخوردم.من كلي سر كننده به كيرم زده بودم ولي
لاكردار جوري بالا،پايين ميرفت كه ديگه داشتم ارضا ميشدم

گفتم:آوه درنا پاشو الان آبم ميآد

درنا بلند شد و كيرم رو توي دهنش فرو برد و با چند تا ميك من كاملا تخليه شدم.الان
همه آبم تو دهنش بود.درنا آبم رو روي يه دستمال كاغذي تف كرد.من بهش گفتم:مگه نميخواستي بخوريش؟
گفت:نه عزيزم ميخواستم مزه اش رو بفهمم.حالا هم كه چشيدم.خوب حالا اين رو بي خيال من رو بايد ارضا كني و الا تو كونت ميزارم
من خنديدم آخه نميدوونم از كجا اين حرفا رو ياد گرفته بود.درنا روي كاناپه نشست و پاهاش رو باز كرد منم رفتم روبه روي كسش رو زمين نشستم و از لباي كسش هي لب ميگرفتم و انگشتم رو تو كشس ميكردم.خلاصه بعد 2 دقيقه اونم ارضا شد.تموم پاهام و كيرم خوني شده بود،پرده درنا خانم هم كه پاره شده بود.با هم رفتيم حموم و همديگر رو شستيم.بعدش همديگر رو خشك كرديم و لباسهامون رو پوشيديم.خيلي خسته شده بوديم و به قول معروف حسابي از كمر افتاده بوديم.درنا روي كاناپه ولو شد منم رفتم و بالاي سرش نشستم و سرش رو روي پاهام گذاشتم و به موهاش چنگ ميزدم.خيلي عاشقونه به هم نگاه ميكرديم.
گفتم:درنا...من دلم ميخواد هميشه با من باشي،اگه يه دفه دلت گرفت و يا اينكه از كسي رنجيدي به من بگو
درنا با يه لبخند گفت:باشه.امير؟؟؟!!!
-جونم
-دوستم داري؟
-من هميشه تو رو دوست داشتم و واست ميمردم ولي تو كه اصلا راه نميدادي و با ما بدرفتاري ميكردي
-معذرت ميخوام...
-منم به يه شرط ميبخشمت
-چي؟
-كه بگي من رو دوست داري
-من اسيرت شدم.ديوونت شدم...گرفتارت شدم....كشتت شدم...
-آآآآييييي بسه ديگه بابا...ما رو گاييدي
هر دومون زديم زير خنده
ساعت 4بود درنا گفت:امير جون من ديگه بايد برم خونه اگه مامان بابا بيان و من خونه نباشم بد ميشه
-فردا مياي با هم بريم دركه
-مگه ماشين داري؟
-بابا دمت گرم ديگه...
-نه منظورم اين بود كه يعني بابا مامانت ماشين رو نبردن
-نه عزيزم...بابا و مامانم با ماشين بابام رفتن و ماشين مامان جونم رو دادن به من كه تو اين چند روزه دست تنها نباشم.
-عاليه...منم يه جوري بابا مامانم رو ميپيچونم و باهات ميام
-خوبه.پس فردا ساعت 7 تو پاركينگ Ok ؟
-Ok...OK... خوب ديگه كاري نداري؟
-نه عزيزم خدانگهدارت
-Goood bay
درنا رفت خونشون منم مثل يه نفر كه انگاري كوه كنده بود رفتم تو سالن و كانال Space Platinium رو كه 24 ساعته سوپر نشون ميده رو زدم و رو كاناپه ولو شدم.......
     
  
مرد

 
تولد الناز و آشنایی من و رضاجونم

سلام به همه ی دوستان
یه داستان کاملا واقعی و واستون میخوام تعریف کنم
برامم اصلا مهم نیست که آخرش چی مینویسید و چی میگید ...
بگذریم میرم سر اصل مطلب
اسمم ساناز 31 سالمه قدم 165
وزنم 72
سایز سینه هامم 85
کلا خوش استیلم
3 سالی میشه که طلاق گرفتم
با مردای پولدارو خوشتیپی آشنا شدم و سکس کردم ولی جنده نیستم . چون باید طرفمو بشناسم و اگر ازش خوشم اومد یه حالی بهش میدم که همیشه تو خاطرش بمونه
یه زن فوق العاده حشری هستم
موقع سکس چون به طور وحشیانه حال میکنم دلم میخواد زمینو با دندونام گاز بگیرم
تقریبا هفته ای 3 بارم سکس میکنم
دنبال پول نیستم از کسی که خوشم بیاد همه جوره بهش حال میدم خرجشم میکنم
وقتی مهریمو گرفتم تونستم باهاش یه خونه بگیرم بقیشم بزارم بانک و ماه به ماه سودشو بگیرم
بگذریم
چند روز پیش تولد یکی از دوستام الناز بود که همه ی دوستانو دور هم جمع کرده بود
الناز از من کوچیکتره و مجردم هست
ولی زیاد تو خط سکس نیست حتی باهم لز داشتیم 3 بار ولی اصلا حسی بهش دست نمیده که بخواد حال کنه
اونشب من خیلی به خودم رسیدم از همه ی روزا بیشتر خوشگل تر شده بودم
رفتم حموم و موهای زایدمو زدمو درومدم و
وقتی خودمو خشک کردم رفتم سر کمدم و بهترین سوتین و شرت مو پوشیدم
یه سوتین مشکی با یه شرت مشکی پوشیدم ست هم دیگه بودن
بعدش موهامو خشک کردمو سشوار کشیدم بهشونو
با بابیلس فرشون کردم
بعد دیگه نوبت صورتم شد که از انواع و اقسام لوازم آرایشا استفاده کردم اونشب خیلی ناز شده بودم
دلم میخواست اون موقع که تو اتاقم بودم یکی از پشت بهم میچسبیدو همه جامو میخورد ولی حیف که کسی نبود
خلاصه آرایش کردن من تموم شد و رفتم سراغ لباس
یه تاپ بنفش تنم کردم و بعدش یه لباس مجلسی خوش رنگ سکسی پوشیدم
رو شرتم یه شلوارک پام کردم چون میخواستم اونجا راحت باشم بعدش یه جوراب سکسی هم کردم پام یه دامن پوشیدم روشو دیگه زنگ زدم آژانس
یه 10 دقیقه ای طول کشید تا آژانس بیاد یادم اومد که ادکلن نزدم به خودم
یه ادکلن زنونه داشتم که یکی بهم کادو داده بود
که وقتی میزدم به خودم هیچکس نبود که نپرسه اسم ادکلنت چیه!
رفتم پایین تا آژانس بیاد
ماشین اومده بود و رفتم سوار شدم یه پسر تو سن 26.27 سال بود که دلم میخواست بهش بگم اگه میشه بیا تا بریم بالا تا باهم یه حالی بکنیم ولی خیلی دیرم شده بود ...
تو راه همش پسره از تو آینه ماشینش بهم نگاه میکرد ولی من توجهی بهش نمیکردم ...
از خونه ی من تا خونه الناز یه نیم ساعت یک ساعتی راه هست
راننده آژانس خیلی آروم میرفت انگار میخواست وقت کشی کنه مطمءن بودم که میخواد یه چیزی بگه ولی روش نمیشه
تو دل خودم گفتم خاک تو سرت کنن پسر که عرضه حرف زدنم نداری
ولی اگه اونشب پسره پیشنهاد میداد سریع قبول میکردم
چون 1 هفته ای بود که سکس نداشتم بدجوری هم حشری بودم
پسر خوشتیپ و خوش قیافه ای بود ولی عرضه نداشت
دیگه من رسیدم دم خونه الناز و سریع پیاده شدم و زنگ زدم
بعد از 2 دقیقه در باز شد و رفتم داخل
همه اومده بودن دیگه تا من رسیدم اونجا ساعت 7 بود
که الناز با کمی ناز بهم گفت معلوم هست کجایی تو ؟
دیگه واسش همه چی و توضیح دادم
کلا 21 نفر بودیم
تو جمع ما اصلا پسر نبود با اینکه الناز دوست پسر داره ولی اونم دعوت نکرده بود میخواست مردونه نداشته باشیم
تو جمع ما همه انواع و اقسام لباسارو پوشیده بودن
شلوارکا ی کوتاه با جورابای سکسی بیشتر بود
دیگه منم رفتم تو اتاق الناز و سریع لباسامو درآوردم و
کلا فقط یه تاپ تنم بود و با یه شلوارک خیلی کوتا
که برجستگی کونم قشنگ معلوم بود
نمیخوام سرتونو زیاد درد بیارم ...
اونشب تولد تموم شد و اکثرا رفته بودن
فقط 4 نفر دیگه مونده بود که اونام داشتن حاضر میشدن که برن
اونام رفتن و من موندمو النازو مامانش
دیگه کم کم کمکشون خونرو جمع و جور کردم
نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت 12 است
دیگه حاضر شدم که برم ولی النازو مامانش نذاشتن
ولی من خونه خودم راحت تر بودم
دیگه اونام انتخاب گذاشتن دست خودم
لباسامو پوشیدم که برم الناز زنگ زد آژانس که دید کسی
گوشی و بر نمیداره ... چند تا آژانس دیگه ام بود اونام زنگ زد ولی گفته بودن ماشین نداریم
دیگه منم به الناز گفتم میرم سر خیابون ماشن میاد سوار ماشین میشم میرم اولش الناز گفت نه
بعد گفت حداقل میخوایی بری بذار زنگ بزنم به سالار بیاد ببرتت ( سالار ) دوست پسر الناز بود .
که گفتم نه خودم میرم دیگه رفتم سر خیابون وایسادم 1 دقیقه نشد که کلی ماشین برام زد کنار اونم که من اونشب با اون سر و وضع بودم دل هر مردی و آب میکرد ...
وقتی دیدن بهشون محل نمیزارم گذاشتن و رفتن
ولی اونشب از شانس من هیچ تاکسی تو خیابون نبود
2.3 دقیه ای وایساده بودم همینجوری که دیدم یه بی ام و کروک اومد کنارم یه آقای حدودا 40 ساله بود که خیلی با ادبانه منو دعوت کرد سوار ماشینش بشم از برخوردش خوشم اومد و رفتم سوار شدم
دیگه بعد از یه 20 دقیقه ای خودمو معرفی کردم براش
اونم خودشو معرفی کرد
اسمش رضا بود 41 سالش بود تاجر فرش بود
2.3 تا مغاز طلا فروشی و بوتیک تو تهران داشت
خلاصه از لحن صحبت کردنش خوشم اومده بود مرد با شعور و با شخصیتی بود ...
بهم گفت موافقی باهم بریم یه چرخی بزنیم ؟ منم با کمال میل قبول کردم وقتی فهمید طلاق گرفتم انرژیش هزار برابر شد . ازش پرسیدم که زن داره؟ گفت داشتم یه 10 سالی میشه که بخاطر عدم تفاهم از هم جدا شدیم
خلاصه تا ساعت2 داشتیم دور میزدیم و صحبت میکردیم بعدش بهم گفت بازم دوست داری دور بزنیم ؟
بهش گفتم نمیدونم هر جور خودت میدونی ...
بهم گفت اگه یه چیزی بهت بگم ناراحت نمیشی !؟!؟
منم بهش گفتم نه!
90درصد میدونستم چی میخواد بگه ..
گفت مایلی بریم خونمون ؟!؟! منم با کمی مکث بهش گفتم بریم اونم گازشو گرفت و رفت
خونش فرمانیه بود البته خونه نبود باید گفت پارک!
چون انقدر بزرگ بود میشد بدیش کرایه واسه عروسی
خیلی خونه ی بزرگ و باحالی داشت آدم گم میشد توش
دیگه ماشین و پارک کرد رفتیم داخل. داخل خونه که شدیم من همین جوری موندم! واقعا خونه ی زیبایی داشت
مجسمه های خیلی قشنگ که آدم دلش میخواست 1 ساعتی به اونا نگاه کنه
رفتیم نشستیم رو مبل .6 دست مبل داشت که وقتی نشستم اولش فکر کردم رو پنبه نشستم واقعا فوق العاده بود
دیگه رفت تو آشپزخونه بساط مشروب و آورد
( من زیاد مشروب خور نیستم ) بیشتر عاشق قلیونم
دیگه کلا 4 پیک بیشتر نخوردم چون میدونستم اگه ادامه بدم حالم بد میشه
بدنم از خستگی درومده بود و فقط دلم میخواست یکی ماساژم بده
رضا بهم گفت لباساتو در بیار بهش گفتم چون تولد بودم زیرش لباس مناسبی نپوشیدم
گفت عیبی نداره خودمونی باش
دیگه فهمیدم وقتی لباسامو در بیارم و چشمش به بدنم بخوره دیگه کاریش نمیشه کرد
لباسامو درآوردمو تا چشمش به بدنم افتاد اومد کنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنم و گفت : خودمونیما عجب هیکل نازی داری
دیگه منم با این حرفش حشری شدم و بهش گفتم قابلی نداره!
اونم که فقط منتظر همچین حرفی بود از لپم یه بوس کرد و دستمو گرفت گفت بیا بریم بالا تو اتاق خواب
خونه ی دوبلکسی داشت از پله ها رفتیم بالا
6 تا اتاق خواب داشت که هر کدومشون واسه یه کاری بود
2.3 تاشون واسه کاراش بودن
بقیه اش هم واسه عشق و حالاش درست کرده بود
دیگه تا در اتاقو باز کرد رفتیم داخل خواستم برم دراز بکشم که دیدم از پشت بهم چسبید و داره بدنم و لیس میزنه و هی قربونم میره
برگشتمو لبامو گذاشتم رو لباش ودیگه واقعا داشتم از زور شهوت میمردم
دلم میخواست فقط بکنم
افتادیم رو تخت و سریع مثل این کس نکرده ها لخت شد و منم لخت کرد من دراز کشیده بودم رو تخت و اونم همه جامو لیس میزد خیلی خوشم اومده بود
حتی زیر بغلمو انگشت پاهامم میخورد
هی میگفت قربون اون عرق زیر بغلت بشم که داره دیوونم میکنه
منم فقط آه ه ه ه ه ه ه میکشیدم
لیس زدنش که تموم شده کیرشو از تو شرتش درآورد گفت برام ساک بزن منم که عاشق ساک زدنم با شهوت هر چی تمام کیرشو کردم تو دهنم یه 20 دقیقه ای کیرش تو دهنم بود و منم چشمامو بسته بودم و فقط ساک میزدم اونم دیگه از بس داشت حال میکرد صداهای بلندی از خودش در میاورد و هی آه و ناله میکرد
بد گفت بسه بزار میخوام با سینه هات ور برم از روی سوتینم سینمه هامو میمالیدو هی میگفت جوووووون قربون این سینه هات بشم که آدمو داغون میکنن دیگه سوتینمو باز کرد و وایساد مثل این بچه ها ممه خوردن منم هی آه آه میکردمو لذت میبردم وقت حسابی سینه هامو خورد کم کم رفت پایین زیپ دامنمو از پشت باز کرد ...
راستی اینم بگم رضا عاشق پاهامه آخه پاهای خیلی خوشگلی دارم همیشه هم لاک های سکسی بهشون میزنم
حتی اونشب جورابامو میکرد تو دهنش و هی میگفت قربون اون بوی پاهات بشم ساناز ...
وقتی دامنمو درآورد زیرش یه شلوارک خیلی کوتاه بود بعد جورابامو از پام درآورد و شلوارمم درآورد و از نوک پامو لیس میزد و میخورد ... منم فقط آه و اوه میکردمو لذت میبردم . رضا هم با هر آه کردن من یه جوووووون شهوتی میگفت که من بیشتر حشری میشدم .از روی شرتم کسمو میمالید میگفت تموم زندگیم فدای شرتت منم فقط ناله میکردم . خیلی اون شب حس خوبی داشتم . شرتمو از پام درآورد وکشید رو صورتش ... گفت آب کستو تا ته میخوام بخورم ساناز منم بهش گفتم رضا جون همه چیزم مال تو هر کاری که دلت میخواد باهام بکن .
بغل رونهامو میمالیدو میبوسید . کسم دیگه داغ شده بود دلم میخواست هرچی کیر تو این تهرون بود اونشب تو کس و کون من میرفت اون شب بدجور داغ کرده بودم دوست داشتم تا صبح با رضا سکس کنم بعدش رفت سراغ کسم انقدر کسمو خورد که دیگه از زور شهوت داشتم گریه میکردم اولش رضا ترسید فکر کرد چیزی شده بعد که بهش گفتم نترس تو کارتو بکن این گریه از زور شهوته خیالش راحت تر شد و بیشتر کسمو میخورد منم که چشمامو بسته بودم و جز آه و ناله کردن هیچ کاره دیگه ای نمیتونستم انجام بدم...
بعد از اینکه رضا کسمو حسابی خورد کیرشو درآورد گفت ساناز میخوری برام ؟ بهش گفتم تو بکن تو بعدا میخورم
اونم سریع کیرشو فرو کرد تو کسم یه جیغ خیلی وحشتناکی کشیدمو اونم گفت جوووووون یواش
دیگه شروع کرد به گایدن کسم ولی خیلی دیر ارضا میشد
من 3 بار ارضا شدم ولی اون بعد از 1 ساعت ارضا شد و
من فقط نفس نفس شو تو گوشم میشنیدم . که یه بارم گفت بخاطر اینکه یه شب پیشم بخوابی حاضرم همه ی زندگیمو بهت بدم من فقط حرفشو گوش کردم ولی تو اون لحظه هیچی حالیم نبود که این داره چی میگه ...
دوستان این داستان خیلی طولانه . نه من حوصله دارم بقیشو ادامه بدم و نه شما حوصله دارید بخونید بعدشم میخوایید آخرش فحش بدید
ولی من هنوز با رضا هستم و در هفتش 3 .4 باری سکس میکنیم چون بعضی وقتا میره ماموریت وقت نمیکنه تند تند بیاد پیشم الان منو صیغه کرده هر چی هم که بهش بگم نه نمیگه حتی اون ماشین خوشگلشم وقتی میخواد بره ماموریت میده دست من
حرف آخرم اینه که رضارو با دنیا عوضش نمیکنم
عاشقشم و حاضرم جونمو بدم براش
سکس که چیزی نیست
نمیدونم خوشتون اومد یا نه
ولی دوست داشتید نظر بدید دوسم نداشتید زیاد مهم نیست فدا تخم رضا
     
  
صفحه  صفحه 16 از 112:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA