انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 20 از 112:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سکس با همکارم توی بیمارستان
سلام من نوید هستم 28 سالمه و متاهل هستم
اولین سکسی که داشتم مربوط میشه به شش سال قبل که توی یه بیمارستان تو تهران کار میکردم .
توی یه شب زمستونی که شیفت شب بودم و بخشمون هم خیلی خلوت بود با یکی از همکارام که چند ماهی بود اومده بود بخش ما و طرحشو میگذروند شیفت بودم دختره خیلی خوشگل نبود ولی استیل درستی داشت من یه چند مدتی بود تو نخش بودم ولی جرات نمیکردم بهش چیزی بگم اخه اکثرا متاهل بودند و منم به متاهل ها کاری نداشتم ولی با پگاه خیلی سر شوخی رو باز میکردم تا اون شب که چون خلوت بود سرپرستارمون 2 تا از همکارارو off کرده بود من مونده بودم با پگاه اخرای شب بود که داروهای مریضارو دادیم و من برای اینکه مزاحممون نشن خواب اور قوی هم بهشون دادم اومدم کتار پگاه و مشغول صحبت شدم که صحبت رسید به جنس مخالف و غریزه جنسی خلاصه من بگو اون بگو تا جایی که یه دفعه دلو زدم به دریا و گفتم تا حالا با کسی سکس داشتی که یهو جا خورد شاید باور نمیکرد که من این حرفو بزنم و گفت نه ولی میونستم دروغ میگه گه تا اخر شب هم معلوم شد که دروغ میگفت اون هم از من پرسید و من هم به دروغ گفتم نه پرسیدم دوست داری با پسری رفیق بشی که گفت بستگی داره که کی باشه من گفتم مثلا فکر کن که من یکم من من کرد و گفت اره بدم نمیاد قند تو دلم اب شد و کیرم راست شد میدونستم که میتونم مخشو بزنم و همین کارم کردم و شروع کردم به گفتن اینکه چقدر ازدواج سخت شده و مجردا چطور باید سر کننو و جق بزننو از این حرفا سرتونو درد نیارم من رفتم اتاق استراحت که بخوام و شیفت دوم بیدار شم تو فکر بودم که چجور سر سکس کردن باهاشو باز کنم که دیدم یه اس داده که بیداری منم اس دادم که اره اس بازیامون شروع شد من همینجور اس میدادمو از شق درد داشتم میمردم که یه دفعه اس داد مریضا همه وابن در بخشو هم بستم ساعت 2 صبح بود که اس دادم میتونی بیایی تو اتاق فکر کنم خودشم بد جوری حشرش زده بود بالا که اس داد تا 5 دقیقه دیگه میام منم تز خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم داشتم بال در میاوردم پگاه اومد تو اتاق دیدم روپوش تنش نیست البته بگم اتاق استراحت ما و خانمها پشت استیشن پرستاری بود و با یه بلوز تنگ و شلوار جین تنگ قشنگ سینههاش داشت با ادم حرف میزد من سریع گرفتم که پگاه حشرش بالا زده و کیر میخواد وگزنه سر کار اینجور کارا رو نمیکنن اومد تو اتاق و کتار من نشست منم دستمو انداختم دور گردنش و اروم یه بوس از گونه هاش کردم وای قلبم داشت تالاپ و تولوپ میکرد از هیچان بی مقدمه رفتیم سراغ حال کردن سینه هاشو از رو بلوز گرفتم و شروع کردم به مالوندن وای چه سینه های بزرگو سفتی داشت اونم شروع کرد به لب گرفتن از من و مالوندن کیر من از رو شلوار منم اروم بلوزشو داروردم و گیره موهاشم باز کردم موهای نرم و بلندی داشت زیر بلوز ش سوتین خوشگل صورتی رنگی داشت که با رنگ شورتش ست بود وقتی سوتینشو باز کردم وایییییییییییییی دوتا سینه سفت خوش فرم جلوم بود شروع کردم به خوردن دشتم خودمو خفه میکردم ولی خیلی خوشمزه بود دیگه پگاهم صداش در اومده بود و داشت اه و اوه میکرد همه لباسوشو دراوردم و یه نگاه بهش کردم واقعا خوش استیل بود مخص.صا لپهای کونش نرم و لرزون داشتن بالا پایین میرفتن پگاه شلوار منو دراورد و شروع کرد ار زیر گلو م خوردن و پایین رفتن من رو تخت اتاق نشستم و پگاه شروع کرد به ساک زدن 2تا3 دقیقه ساک زد وبعدشم اومد رو تخت دراز کشید گفت حالا نوبت توئه من ولی کسشو نخوردم چون بدم میومد ولی لنگاشو دادم بالا و کیرمو اروم هل دادم تو کونش اونم یه جیغ کوچکی کشید ولی یه خورده که جابجا شد دیگه شروع کرد او و اوه کردن منم شروع کرد تلمبه زدن حالا نزن کی بزن باورم نمیشد به همین راختی با دختری سکس کرده باشم بعد ار 4تا5 دقیقه ابم اومد که ریختم تو کونش بعدشم یه چند تا ماچ و بوسه وتشکر متقایل و سریع لباس پوشید و رفت تو بخش
بعد از این قضیه من و پگاه شده بودیم مثل زن وشوهر من یه خونه مجردی گرفتم و هر موقعه هوس کس میکردم به پگاه زنگ میزدم تا موقعی که پدرم برام زن گرفت و من دور پگاهو خط کشیدم
امیدوارم خوشتون اومده باشه
     
  
مرد

 
اکیپ 4 نفره ی ما
سلام. درابتدا بايد از اينكه خاطره ام يكم طولاني هست ازتون معذرت بخوام. در ضمن تمامي اسامي مستعاره.
مهرماه ٩٠ بود كه دوستم مهدي بهم زنگيد و گفت با يكي قرار دارم، تنها نيست تو هم بيا، به گفته خودش قرار اولش بود، رفتيم يكي از كافي شاپ هاي معروف شهرمون. وقتي رسيديم اونا اونجا بودن، يكيشون ندا بود كه با مهدي دوست بود، اون يكي مريم بود. يه جورايي براي ما سانتي مانتال به حساب ميومدن. اون روز رو با كلي صحبت و بگو بخند كس و لاس گذرونديم، يكي دوروز بعد مهدي گفت بيا ١ اكيپ ٤نفره بشيم، تو با مريم باش و منو ندا هم كه باهم هستيم، (منم با ديدن مريم ازش خوشم اومده بود اما روم نميشد چيزي بگم، اين پيشنهاد مهدي و البته ندا خيلي خوشحالم كرده بود) ندا شماره مريم رو برام فرستاد منم حوالي ظهر ١ اس دادم و خودمو معرفي كردم و گفتم اين شماره منه، غروب بود كه جواب اس منو داد، (از اونجايي كه ندا با مريم صحبت كرده بود و هماهنگ كرده بود اونم خيلي راحت پذيرفت) اينجا بود كه دوستي منو مريم آغاز شد...
اوايل از هردي حرف ميزديم و بيشتر حرفامون به اين گروه يا به اصطلاح اكيپ ختم ميشد، بعد از ٣،٤ هفته اس هاي ما جنبه سكسي گرفت و حرفهاي سكسي خيلي راحت بين ما رد و بدل ميشد، براي چند روز بعد ٢باره قرار گذاشتيم بريم همون كافي شاپ. روز قبلش مهدي و ندا بحثشون ميشه و ما با كلي خواهش و التماس اونا رو آشتي داديم اما بعد از روز قرار ٢باره بحثشون ميشه. مهدي و ندا رابطشونو تمام كردن هرچند مهدي دلش نميخواست اما كله شق تر از اين حرفا بود. من براي جمعه با مريم قرار داشتم بريم ساحل، چون خودم ماشين ندارم و مهدي هم گفت نميام با يكي ديگه از دوستام هماهنگ كردم بياد باهامون، جمعه شد و رفتيم دريا، ندا هم اومده بود، البته اونا به بهانه تولد دوستشون اومدن بيرون، اول رفتيم برديمشون خونه دوستشون كادو رو دادن و اومدن كه بريم، رفتيم دريا (كه شهر ديگه اي بود و با شهر ما ٣٠ تا ٤٠ دقيقه فاصله داشت، شما فكر كنين نوشهر) ندا و وحيد باهم تيريپ دوستي بستن و رفتن لب ساحل قدم بزنن و منم از فرصت استفاده كردم و با توجه با اينكه اين فصل سال اونجا خلوت بود و البته از قبل زمينه سازي كرده بودم، براي اولين بار مريم رو بوسيدم، يكم كه گذشت براي چند ثانيه لبهاي همو هم بوسيديم.
بعد از اون جمعه كه خيلي هم خوش گذشت حرفهاي منو مريم به سكس تلفني كشيد، يواش يواش طوري شده بود كه هرشب سكس تلفني داشتيم، دختر داغي بود مثل من كه زود حشري ميشدم. از اونجايي كه سكس تلفني بعد از ١مدت تكراري ميشه و جواب نميده برنامه ريزي كرديم يكي از روزهاي وسط هفته دانشگاه رو بپيچونن و بريم ويلا. با دوستم كه خيلي تو خط اجاره كردن ويلا بود صحبت كردم و منو به يكي از دوستاش معرفي كرد، براي دوشنبه ويلا توي همون شهر ساحلي ok‏ شد، ٤تايي رفتيم واسه ويلا، درحالي كه همه ميدونستيم واسه چي ميريم اما خودمونو ميزديم به اون راه، البته منو وحيد از قبل هماهنگ بوديم و اون مشروب و كاندوم و اسپري خريده بود منم با خودم روغن گليسرين آورده بودم. ندا دختر متوسطي بود البته از لحاظ اندامي منظورمه، فكر كنم قدش حدود ١٦٥ بود، با هيكلي مناسب همين وزن، نه چاق و نه لاغر، اما مريم قد بلندتر بود، تپل تر هم بود، كون و سينه هاش از روي لباس مشخص تر و جذاب تر بود، وقتي رسيديم ويلا ندا و مريم رفتن توي يكي از اتاق خوابها لباسشونو عوض كردن، واي كه عجب دافي شده بودن، اولين بار بود با اون وضع ميديدمشون، چون هوا سرد بود لباساي باز نپوشيدن اما لباساي جذب به تن داشتن كه خيلي تحريك كننده بود. وحيد با ندا رفتن توي يكي از اتاق خوابها (آخه اونا خيلي زودتر و سريعتر از ما بحث سكس رو توي رابطه ي تلفني شروع كرده بودن و مثل ما به آرامي و با احتياط جلو نرفتن، يه جورايي مستقيم بهم گفتم فقط ميخوان باهم سكس داشته باشنن، اما ما هنوز مستقيما بهم نگفتيم اون روز قصدمون سكسه) مريم رفت رو كاناپه نشست و منم رفتم كنارش، يكم حرفهاي بي ربط زديم، يكم خودمو بهش چسبوندم، چند تا بوس كوچيك و بعدش هم لب گرفتيم، خيلي حال ميداد، خيلي خوب لب ميداد، منم يواش يواش بازوهاشو از رو لباس لمس ميكردم، بعضي وقتها هم چونه و زير چونه زير گلوش رو آروم ميبوسيدم. بلند شديم باهم رفتيم توي اون يكي اتاق خواب، رفتيم روي تخت نشستيم، يكم موهاشو نوازش كردم و از چشم و ابروش تعريف كردم، يواش يواش دوباره شروع كردم به بوسيدن و نوازش كردن بدنش. همونطور كه نشسته بوديم خوابوندمش و كنارش دراز كشيدم، آروم سينه هاشو نوازش ميكردم، كاملا مشخص بود كه داره تحريك ميشه آخه نفسهاش نا منظم بود. رفتم روش دراز كشيد و كيرمو كه ديگه بزرگ شده بود از رو شلوار ميمالوندم به كسش. يكم كه اينكارو كردم لباسشو دادم بالا، سوتينشو هم دادم بالا و سينه هاشو ديدم، خيلي حال كردم چون هموني بود كه دوست داشتم، سينه هاي بزرگي داشت با نوك برجسته كه يك حاله ي كمرنگ صورتي دورش نوك سينه داشت، سينه هاي نرمشو ميمالوندم و آروم ليس ميزدم، يواش يواش صداش در اومدو حرفهايي كه توي سكس تلفني ميزد رو تكرار ميكرد، جوووون گفتن هاش خيلي تحريك كننده بود. منم داشتم سينشو ميخوردم. دستمو بردم توي شلوارش، شلوار جينش اذيتم ميكرد، دكمه هاشو باز كردم، كسشو از روي شرت ميمالوندم، گرماي كسش رو كاملا حس ميكردم. كس تپلي داشت، خيلي هم نرم بود. مريم فقط چشماشو بسته بودو لذت ميبرد، خيلي حشري شده بود. دستمو گذاشتم توي شرتش، واي خداي من چقدر گرم بود، ترشحاتش باعث شده بود خيسي كسشو كاملا حس كنم، دستمو بردم بين لبه هاي كسش كه خيلي هم بهم چسبيده بود، قسمتهاي بالاييشو ميمالوندم و در اين بين هراز گاهي لباشو ميبوسيدمو و آه ميگفتم، ازش ميپرسيدم دوس داري اونم با اشاره ي سر تاييد ميكرد. فكر كنم ١٠ دقيقه اي اينكارو كردم كه ديدم پاهاشو بهم جفت كرد و با رونهاش دستمو روي كسش فشار ميده و خودش كسشو محكم به دستم ميمالوند، فهميدم داره ارضا ميشه، منم بيشتر سينه هاشو مالوندم و گردنشو ليس زدم كه يهو وايساد و چند ثانيه بي حركت موند، روي دستم خيسي آب كسشو حس ميدم، البته اينطور نبود كه دستم خيسه خيس شه اما يكم لزج شده بود، با دستمال دستمو تميز كردم و رفتم كنارش، همونطور روي تخت ولو بود، چون سوتينش توي اون حالت سينه هاشو اذيت ميكرد (بالاي سينه بود) به پيشنهاد من لباساي بالا تنه اش رو درآورديم، منم براي اينكه گرماي بدنشو حس كنم بلوز و زيرپوشمو درآوردم، كنارش دراز كشيدم، همو بغل كرديم، لب بازيهامون شروع شد، آروم خودمو بردم روش، دوباره كيرمو به كسش ميمالوندم البته اين بار چون بالا تنه هامون لخت بود گرماي بدنمون حشري ترمون ميكرد، خصوصا منو، خودمو از روش بلند كردم، كمربند و دكمه هاي شلوارمو باز كردم، منظورمو فهميد، از روي شرت دستشو برد روي كيرم، يكم همونطوري مالوند، شلوارمو كشيدم پايين، شرتمو يكم دادم پايين، كيرمو آورد بيرون، يكم برام مالوند، خيلي حال ميداد، دستهاي نرمش رو به آرومي روي كيرم ميكشيد، ازش خواستم كيرمو بخوره، اونم با كمي اكراه قبول كرد، اما معلوم بود دلش ميخواد و ناز ميكنه، يكم آب بي رنگ از كيرم زده بود بيرون، مريم گفت ترشح اوليه كيرت ترشه، نذاشتم زياد بخوره آخه ميترسيدم آبم زود بياد، اما انصافا خوب ميخورد، قبلا از پرسيده بودم كه دختره يا پرده نداره كه گفته بود دختره، بنابراين سوراخ كسش رو بيخيال شدم، ازش خواستم يكم بمالم به كسش كه اونم قبول كرد، به پشت خوابيد و پاهاشو جفت كرد، منم كيرمو گذاشتم روي كسش و از اونجايي كه كس تپلي داشت كيرم رفت لاي لبه هاي كس، قسمت زيرين كيرم هم به رون هاي نرمش ميخورد، خيلي لذت بخش بود برام، از اونجايي كه توي سكس تلفني ازش ميخواستم موقع كردن كسش گردنمو بليسه اونم برام سنگ تمام گذاشت و ايكارو همراه با حرفهاي سكسي كه خيلي تحريك كننده تر بود، برام انجام ميداد. خيلي داغ شده بودم، داشت آبم ميومد كه از روش بلند شدم، ازش خواستم روي شكم بخوابه، بهم گفت از كون دادن ميترسه، اين حرفو يه جوري گفت كه دلم نيومد بذارم توي كونش، با اين حال ازش خواستم بذاره امتحان كنيم اگه نتونست تحمل كنه بيخيال ميشيم، از توي كوله ام روغن گليسرين رو گرفتم و يكم به كيرم و يكم به كونش مالوندم، ازش خواستم قنبل كنه، آروم كيرمو گذاشتم دمه سوراخ كونش، يكم فشار دادم، خيلي دردش اومد، انگشت اشارمو كردم توي كونش، با خودم گفتم الان ديگه جا باز كرده و دردش قابل تحمله، كيرمو دوباره گذاشتم رو سوراخش، يكم فشار دادم گفت خيلي ميسوزه ازش خواستم يكم تحمل كنه اما نتونست، منم همونقدري هم كه رفته بود تو رو كشيدم بيرون، آخه كله ي كير خودم هم درد داشت، همونطور كه روي شكم خوابيده بود پاهاشو جفت كردم و كيرمو به كونش كه خيلي بزرگ و نرم بود مالوندم، با دستم سينه هاشو لمس ميكردم تا اينكه آبم اومد. نتونستم خودمو بلند كنم، همشو ريختم لاي كس و كون و پاهاش. سكس خيلي خوب و دلچسبي بود، هرچند كيرمو توي سوراخهاش نذاشتم اما ازينكه آخر سكس هردومون تخليه روحي و جسمي بوديم خيلي به بهمون چسبيد. بعد از اينكه با دستمال تميزش كرديم لباسامونو پوشيديم و يكم توي بغل هم خوابيديم با قوطي ويسكي مشغول بطري بازي شديم كه اونم واسه خودش ماجرايي بود. خيلي جذاب بود خصوصا براي من كه بار اولم بود بطري بازي رو تجربه ميكردم. وحيد و ندا هم باهم سكس داشتن اما ظاهرا سكسشون خشونت بيشتري داشت چون ندا به مريم گفته بود كونش درد و سوزش زيادي داره (اينو بعدا مريم بهم گفت) بعدازظهر يه بار ديكه سكس (به همون شكل صبح) داشتيم و غروب ويلا رو تحويل داديم.
اميدوارم از داستانم لذت برده باشيد.
ميدونم كه نويسنده خوبي نبودم اما تا جايي كه تونستم سعي كردم جريان رو همونطور كه اتفاق افتاد براتون شرح بدم. البته اينو هم بگم كه قضاوت درباره ي واقعي يا خيالي بودن اين مارجرا رو به خودتون ميسپارم.
شب يا روزتون شيك...
     
  
مرد

 
ملیحه

یکی از آشنا ها یک شرکت تاسیس کرد ومن به عنوان اولین نیرو استخدام شدم قرار شد من مقدمات شروع کاررا فراهم کنم. یه مدت تنها بودم تا اینکه یک روز مدیر عامل گفت یکی از اشنا ها یک نفر میفرسته خودت باهاش صحبت کن ببین بدرد منشی میخوره یک قرار داد باهاش بنویس .روز بعد اومد دیدم عجب لعبتی هست یک خانم 8-27 ساله قد بلند وتوپر دستشو دراز کرد وگفت ملیحه هستم منم هاج واج دست دادم گفتم منم مهرداد هستم (خوب میدونید توی ایران چه شکلی یک اقا وخانم اشنا میشوند )ولی توی شرکت با نام فامیل همو صدا میزنیم بعد از صحبتهای اولیه واشنایی قرار شد 3ماه بصورت ازمایشی بیاد. بالطبع توی شرکت فقط من بودم وملیحه چون اکثر مواقع مدیر عامل یا توی پروژه ها بود یا خارج از کشور برای گرفتن نمایندگی .یک چند روزی طول کشید تا باهم صمیمی شدیم وکم کم قصه زندگیش را تعریف کرد. تازه متوجه شدم خانم مطلقه است وکلا 7ماه با یارو بوده وطلاق گرفته اند . اون خیلی راحت بود وزیاد رسمی نبود روسریشو بر میداشت دکمه های مانتو را باز میکرد . صبحها 8میومد ولی عصرها تا7-8 میموند یک روز ازش پرسیدم چرا اینقدر دیر میری خونه گفت کسی منتظرم نیست گفتم یعنی چه مگه پدر ومادرت نیستند؟گفت نه چون این بلا را پدرم سرم آورد ودیگه با آنها زندگی نمیکنم وتوی همون خونه خودم زندگی میکنم وگاهی خواهرم میاد سر میزنه .یکبار ازش پرسیدم رابطه تون چطوربود؟گفت منظورت سکسه؟اب دهنم قورت دادم با تعجب گفتم قسمتیش اره .گفت شاید در این مدت 5یا6 بار !گفتم اصلا چرا ازدواج کردید؟ گفت خریت ! ما با هم توافق کردیم کاری به کار هم نداشته باشیم تا یک راه حل برای طلاق پیدا کنیم گفتم مشکلتون چی بود ؟گفت اآقا اصلا اهل ازدواج نبود ودوست داشت با هرکس فقط چند شب باشه باباشم فکر میکرد با این کار دل به زندگی می بنده و آدم میشه بابای من فکر میکرد چون یارو ملیاردر من خوشبخت میشم بخاطر وضع خوب یارو مجبورم کرد با اون ازدواج کنم بعد از ازدواج یک روز میره خونه میبینه بله شوهره با یک خانم مشغوله اینم که دنبال بهونه بوده با عکسهای که میگیره میره دادگاه پدر شوهره هم به خاطر آبروش یک ویلا توی شمال و کل مهریه اش را که چیزی حدود 500 -600ملیون میشه را به این میده تا از شکایتش بگذره وخلاصه باکلی وضع خوب طلاق میگیره . یک روز غروب اون رفته بود من رفتم فکس ها را چک کنم آخه فکسها توی کامپیوتر اون سیو میشد با بالا اومدن کامپیوتر خشکم زد یک عکس از خودش که فقط تاپ نیمه تنه وشلوارک ست نارنجی پاش بود روی دسکتاپ بود یک اندام خیلی زیبا وسکسی که آدمو بشدت تحریک میکرد گفتم حتما داشته عکسهاشو نگاه میکرده فراموشش شده پاکش کنه یا شاید هم عمدی بوده ولی خداییش اصلا نمیشد از این گذشت عکسش بشدت حشری کننده بود.شب که رفتم خونه همش داشتم فکر میکردم که کارش عمدی بوده یا سهوی بد جوری بهم ریخته بودم باید هر طور شده خودمو بهش نزدیک میکردم صبح که رفتم شرکت طوری وانمود کردم که انگار اتفاقی نیفتاده اما مگر میشد.زیر چشمی برانداز میکردم دیدم فایده ای نداره.باید میفهمیدم که کارش یک چراغ سبز بوده یا فقط یک فراموشی. برای اینکه سر صحبتو باز کنم گفتم خانم....البته ببخشید دیروز ظاهرا یادتون رفته بود عکستون را از روی دسکتاپ بردارید منم ناخواسته دیدم خیلی ناز وخوشگل بود ولی مراقب باشید آقای ....گیر میده! گفت چشماتون خوشگل میبینه !گفت حالا که دیدید کدومشون خوشگلتر بود ؟انگار دوباره برق گرفتم گفتم هاااااااا یک دونه که بیشتر نبود گفت فکردم همه را دیدی ..برای اینکه حفظ ظاهر کرده باشم گفتم من که نیومده بودم بگردم اونم روی دسکتاپ بود ولی اگه ناراحت نمیشی موقع ناهار میبینیم !گفت چرا باید نارحت بشم؟ گفتم آخه بعضیا ناراحت میشن .تا موقع ناهار دل تو دلم نبود ناهار که خوردیم گفتم کو عکسهات بزار ببینیم وقتی عکسها را باز کرد حواسم بهش بود زیر چشمی منو نگاه میکرد ولی من سعی میکردم خودمو خونسرد نشون بدم عکسهای خیلی خوشگلی بودند همه را که دیدیم گفتم خاک بر سر شاهین (شوهر سابقش)گفت چرا گفتم آدم عاقل یک همچین عروسکی را از دست میده ؟!ظاهرا از تعریف من خوشش اومد گفت حالا کدوموشون خوشگلتر بود گفتم همشون خوشگلن چون عکسهای خودت هستند ولی همون رنگ نارنجی بیشتر بهت میاد گفت جدی مریمم میگه !اون روزم گذشت .منم توی شرکت نمیتونستم کاری بکنم اخه شرکتمون توی یک مجتمع شلوغ بود .گذشت تا چند وقت بعد یک چهار شنبه تعطیل بود منم سه شنبه را مرخصی گرفتم قرارشد با یکی از دوستام بریم شمال شب رفتم خونه دوستم زنگ زد گفت عموش فوت کرده وبرنامه به هم خورده ماهم یک فاتحه فرستادیم !!!!!!!!وچند فحش به این شانس کیری فردا ساعت 10 رفتم شرکت دیدم ملیحه تنهاست گفت مگه قرار نبود بری شمال ؟داستان براش گفتم گفت خوب تنها میرفتی !گفتم حال نمیده گفت منم خیلی دلم میخواست یک چند روزی از این شهر لعنتی برم بیرون ولی کسی نیست تنهایی هم که به قول تو حال نمیده گفتم خوب پاشو با هم بریم با تعجب گفت جدی ؟گفتم دروغم چیه ؟ چه افتخاری از این بالاتر گفت اینجا را چکار کنیم گفتم اینجا فقط امروزبعد از ظهر هست بعدش هم 3 روز تعطیله. انگار فقط منتظر بود بهش پیشنهاد بدم سریع گفت پس من برم وسایلم را جمع کنم وبیام !سریع زنگ زد به خواهرش گفت من یک چند روز میرم مسافرت ظاهرا خواهرش پرسید با کی میری ؟جواب داد با دوست پسرم !حرفهایی میزنی با مریم دیگه!خداحافظی کرد وسریع بلند شد رفت منم دو سه تا قلنج از کیرم شکوندم گفتم ببینم چکار میکنی ؟ خدا بهت داده زنگ زدم به دوستم شروع کردم فاتحه خواندن گفتم خدا عموت بیامرزه اون کلید ویلا را بذار من بیام بگیرم گفت با کی میری گفتم پسر خالم .گفت میزارم خونه بیا بردار ساعت 12 دیدم ملیحه برگشت گفت بریم اصلا دل تو دلم نبود باخوشحالی پریدم بغلش کردم گفتم بریم با تعجب نگاهم کرد گفت چکار میکنی گفتم هیچی بابا تشکر کردم گفت زبونی هم میشه تشکر کرد
در وپیکر را بستیم رفتم پارکینگ گفت با کدوم ماشین بریم گفتم یعنی چی؟ من همین 206 دارم گفت این اتل ما هم هست نگاه کردم دیدم یک سانتافه جلوی در شرکته! گفتم اصلا نمیشه یک شاهزاده سوار 206 بشه با ماشین تومیریم سوار شدیم راه افتادیم گفتم پس لطفا یک سر بریم در خونه ما وسائلم بردارم رفتیم برداشتیم وادرس دوستم را گفتم با تعجب همراه دودلی گفت اونجا برای چی گفتم کلید ویلا را بگیرم یک نفسی کشید گفت نیازی نیست ویلا هست .وسریع برگشت به سمت اتوبان با خودم گفتم خدا عموت بیامرزه نوید؟اگه میدونستم .... ملیحه پرسید چی میگی؟گفتم هیچی داشتم فاتحه میگفتم واسه عموی نوید گفت اگه همه مرده ها اینقدر فاتحه بشنوند کسی جهنم نمیره ؟ باز زدم به پر رویی سریع یک بوسش کردم یک نگاهی بهم انداخت صورتش سرخ شده بود گفت زود پسر خاله میشی گفتم نمیدونم باید چکار کنم ؟ اگه میدونستم یک همکار خوب دارم میرفتم سراغ این نوید الاغ!با خنده گفت عموش مرده یک فاتحه بگو!!کلی خندیدیم رسیدیم به کرج دیدم خیلی یواش میره گفتم تا اونجا میخوای اینجوری بری؟گفت چطور ؟گفتم داشتم حساب میکردم اگه اینجوری بریم شنبه صبح میرسیم .سریع زد کنار گفت رانندت شدیم یک چیزی هم طلب داری؟بیا خودت بشین سریع جاها را عوض کردیم راه افتادیم نزدیکی های قزوین بودیم دیدم خیلی فضا ساکت وکسل کننده است به بهانه قلقلک دستمو بردم زیر بغلش یکم قلقلک دادم انگار جا خورده کشید کنار سرش خورد به شیشه دستشو گذاشت روی سرش در حالی که میخندید گفت چکار میکنی دیونه ؟اروم زدم کنار گفتم از بس ساکتی آدم اعصابش خورد میشه برگرد ببینم چی شد گفت چیزی نشد برو گفتم نه برگرد ببینم برگشت دیدم گوشه پیشونیش یکم سرخ شده اروم لبمو گذاشتم روی پیشونیش ویک بوس کوچولو کردم یک نگاه عجیبی بهم انداخت وصورتش سرخ شد دوباره برای اینکه فضا رو عوض کنم با دست زدم به شیشه گفتم مگه کوری ؟برا چی وای میسی اینجا؟! ودوتایی با هم زدیم زیر خنده یکم که رفتیم پرسید یه سوال بپرسم ؟گفتم بپرس؟ گفت چرا تنهایی ؟گفتم تنها نیستم توهم هستی !با خنده گفت نه دیونه میگم چرا زن نمیگیری ؟گفتم ای بابا یکبار به یارو گفتیم زنتو بده به ما کلی کتک خوردم !این دفعه دیگه قهقه میزد گفت جدی پرسیدم .گفتم با این وضع بدبختی من کی حاضر میشه زن من بشه؟ گفت مگه چته ؟منم قصه بدبختیام رو گفتم .یکم ناراحت شد .گفت زن مدیر عامله برام تعریف کرده بود منتها اینقدر خوش وشادی باورم نشده بود ! گفتم بیخیال یکم مکث کرد در حالی که سعی میکرد تو چشام نگاه نکنه پرسید با کسی هم هستی منظورم دوست دختری چیزی؟ گفتم خیلی وقت پیش یک دوست داشتم اونم شوهر کرد ورفت بعدشم اینقدر گرفتار شدم که به فکر این چیزا نیستم.گفت یعنی با هیچ کس رابطه نداشتی ؟ گفتم چرا یکی دوبار ولی من اینجور رابطه ها را دوست ندارم .این که 1ساعت یا نهایتا یک شب با کسی باشی فایده ای نداره .دستمو بردم ودستشو گرفتم وگفتم من دوست دارم رفاقت باشه حتی بعد از ازدواج!رفاقت که باشه هم صداقت هست هم خوشبختی ساعت5بعد از ظهر رسیدیم یک بیست دقیقه ای از شهرشهسوار رفتیم به سمت جنگل توی یک شهرک .خیلی جای دنجی بود خلاصه وسایل بردیم تو یک نیم ساعتی نشستیم من بلند شدم یک دوری زدم توی ویلا خیلی با صفا بود اومدم تو دیدم خوابش برده روی مبل گفتم تا این خوابه من برم بساط بزم شبمون را جورکنم .یک یاد داشت گذاشتمو رفتم ماهی و گوشت مقداری تنقلات گرفتم رفتم پیش یکی از اشناها ویسکی گرفتم وبرگشتم ویلا .دیدم اونجا که خوابیده بود نیست صدا زدم ملیحه جون ازتوی اتاق خواب صداش اومد من اینجام الان میام وسایلو بردم توی اشپز خونه گذاشتمو اومدم بیرون وای خدای من چی میدیدم باهمون لباسهای توی عکس وایستاده جلوم خشکم زده بود واقعا هیکل سکسی و زیبایی داشت بایک حالت شهوت انگیز به من نگاه میکرد انگار دنیا را بهم داده باشند بی اختیار رفتم جلو بغلش کردم لبمو گذاشتم روی لبش چند تا بوس کردم شروع کردم خوردن خواست چیزی بگه ولی لبش توی لب من بود ونتونست همونجور که لبامون گره خورده بود دوتادستمو بردم زیر باسنش قفل کردم وکشیدم بالا تاجایی که پاهاش از زمین بریده شد پاهشو دور کمرم قفل کرد بردمش توی اتاق خواب وگذاشتم روی تخت وشروع کردم به خوردن لباش خیلی خوشمزه بود انگار خیلی وقت بود سکس نکرده بود چون کاملا حشری شده بود ودست کمی از من نداشت همانجوری که لبای همو وحشیانه میخوردیم داشت دکمه های پیرهنمو باز میکرد پیرهنمو درآورددستشو میکشید روی سینم وبا موهاش بازی میکرد با یک دست دیگش هم کمربندمم باز کرد منم کمکش کردم و شلوارمو در آوردم ومن لخت شدم فقط بایک شرت یک ده دقیقه ای داشتیم لبای هم را میخوردیم تاپشو کشیدم بالا ودراوردم دوتا سینه خیلی ناز نه خیلی بزرگ بودن نه کوچیک مثل گرگ گرسنه حمله کردمو سینشو کردم توی دهنم تازه از حموم اومده بو د وبو وطعم خیلی دلنشینی داشت سینه هاشو یک یکی میکردم توی دهنم واز روی شلوارک میمالیدمش ملیحه کاملا شهوتی شده بود واخ اخوش خونه را پرکرده ومثل مار به خودش میپیچید دستامو بردم شلوارک شو در بیارم دیدم خیس شده گفتم جان اینجا را ببین چه ابی انداخته دراوردم انداختم اونور وحمله کردم به کوسش یک کوس گوشتی وتپل ابش اومده بود وکاملا چسب الود بود همشو میکردم تودهنم ومیک میزدم زبونم که میخورد به چچولش باسنشو میاورد بالا ومیزد زمین اونم دستشو اورد واز روی شرت شروع به مالیدن کیر وخایه های من کرد یکم که مالید گفت برگرد 69شو منم مثل یک سرباز سریع برگشتم ودوباره شروع کردم به لیسیدن وخوردن کوسش هر دو روی ابرا سیر میکردیم کیر من مثل سنگ شده بود.از اون کیرهایی نیست که نمیدونم 20سانت طولش و5سانت عرضش یک کیر معمولی ولی یک خاصیت بزرگ دارم که ابم دیر میاد از موضوع دور نشیم کیر مو که عین سنگ بود از زیر شرت کشید بیرون اول یک مقدار بوس کرد بعد سرشو گذاشت تو دهنش وای توی دهنش چقدر گرم بود شروع کرد به ساک زدن ومنم انگشت وسطی را کرده بودم توی کوسش وجلوعقب میکردم وچوچلش کرده بودم توی دهنمو میک میزدم زیر من داشت خودشو میکشت مثل مار پیچ وتاب میخورد وباسنشوروی تخت میکوبید کیرمو میکرد دهنش و درمیاورد وهی تکرار میکر د منم یک انگشت دیگمو کردم توش وهی توش میچرخوندم وبا شصتم دورش را میمالیدم دستمو دراوردم باسنشو کشیدم سمت خودم وزابنمو کردم توش سه چهار بار کردم توش وبه صورت لیسیدن میکشیدم بیرون کیرم هنوز تو دهنش بود وداشت میک میزدبرگشتم وخابیدم روش وشروع کردم خوردن لباش وهمزمان سر کیرم را میمالیدم به در کوسش وگاهی یکم میکردم تو ودر میاوردم زبونم میکشیدم روی صورت وگردنش وگاهی گوشاشو میک میزدم گردنشو که میلیسیدم کیرم را گرفته بود ومیمالید به کوسش وسرشو میکرد تومنم عمدا میکشیدم عقب تا کاملا حشری بشه برش گردوندم ودمرو خوابیدم روش کیرم گذاشتم لای پاش وشروع کردم پشت گردنشو لیسیدن نقطه حساسیتش همین گردنش بود چون وقتی لیس میزدم از خود بیخود میشد مثل مار به خودش میپیچید وهی باسنشو بالا میاورد وکوسو کونشو میمالید به کیرم وخودش چچولشه میمالید گفتم پاشو قنبل کون فکر کرد میخوام شروکنم سریع برگشت گفت زود بکن تو گفتم بابا چیه عجله داری به اونجا هم میرسیم قنبل که شد شروع کردم لیسدن کوس و کونش .زبونم مینداخم توشیار کوسش ومیکشدیم تا کونش الحق خدا واسه این بشر هیچی کم نذاشته بود منم هی تعریف میکردو اونم خوشش میومد بیشتر حشری میشد بعد از چند دقیقه لیسیدن ومالیدن کاملا حشری شده بود وکارش به جیغوداد رسیده بود برشگردوندم وپاهاشو باز کردم گذاشتم در کوسش اولش یکم مالیدم کوسش کاملا آب انداخته ونیاز به تف وکرم نداشت چند بار اروم سرشو کردم تو دراوردم بعد تا خایه کردم تو. ا تنگ بود ومعلوم بود خیلی کیر نخورده یکم تو نگه داشتم وبعد شروع کردم به تلمبه زدن خودشم سینه هاشو میمالید منم پاهشو گرفته بودم بالا .میخواستم از اولین سکسم خاطره خوبی داشته باشه واسه همین تمام سعیم را میکردم تا بیشتر حال ببره باوجود اینکه ابم خیلی دیر میاد ولی بعد از چند تا تلمبه یک مکث میکردم ودوباره شروع میکردم بعدهر چند بار تلمبه زدن پوزیشنش را عوض میکردم تا هم خسته نشه هم لذت بیشتری ببره اوردمش لبه تخت گفتم پاهاتو جمع کن زیر شکمت از پشت کردم توش همزمان که تلمبه میزدم با انگشت شصتم دور سوراخ کونش می مالیدم واروم نوک انگشتم وکردم تو یه اخ گفت خیلی تنگ بود دراوردم یک مقدار از ترشحات کس شو مالیدم دم کونش واین دفعه انگشت سبابه را یواش یوش کردم توش در حالی که آخ واوخش خونه را برداشته بود گفت آروم دردم میاد گفتم یکم تحمل کن عزیزم خوشت میاد آخه من که نمیتونم از خیرش بگذرم گفت پس خواهش میکنم آرومتر گفتم چشم اگه اجازه بدی یک جوری میکنمت که فراموشت نشه وانگشتمو کشیدم بیرون یه مقدار تف ریختم توی کونش ودوباره انگشتمو کردم تو ایندفعه راحت تر رفت توشروع کردم انگشتمو عقب وجلو کردن یه مقدار که جا باز کرد اروم یک انگشت دیگه اضافه کردم وهمزمان تلمبه زدنمو تندتر کردم وانگشتامو دورانی میچرخوندم تا گشادتر بشه چندتا تلمبه دیگر زدم وکشیدم بیرون دیگه وقتش بود برم سراغ اون سوراخ نازنین تفی انداختم سرکیرم وگذاشتم در سوراخش سریع دستشو اورد عقب با التماس گفت خواهش میکنم اروم گفتم چشم عزیزم شاید اولش درد داشته باشه ولی یکم تحمل کنی خوب میشه اروم اروم فرستادم تو سرش که رفت تو یک جیغ کوچولو زد گفت تورا خدا درش بیار گفتم دربیارم بدتر میشه یکم تحمل کن .دستامو از بغل بردم جلو وشروع کردم به مالیدن کوسش تا حواسش پرت بشه واز عقب هم یکم دیگه پیش روی کرد م تا نصفه که رفت یکدفعه مثل برق گرفته ها خشک شد یکم صبر کردم تا خودش وشل کرد وخیلی آرروم شروع کردم عقب وجلوکردن وهمزمان از جلو هم میمالیدم با هر بار جلو عقب کردن یک مقداری پیشروی میکرد م تا جایی که فقط خایه هام بیرون موندند سرشو کرده بود توی متکا دراز کشیدم روش وشروع کردم لیس زدن پشت گردنش وهیچ حرکتی به کیرم ندادم انگار رگ شهوتش توی گردنش بود همین که میلیسیدم تند تند میکردم وبازهم صدای ملیحه بلند شده بود برای اینکه بیشتر لذت ببره گفتم لبه تخت طاق باز بخوابه .کردم توی کونش وشروع کردم تلمبه زدن وهی سرعتمو بیشتر کردم شکممو میمالیدم در کوسش خیلی خوشش میومد چون شکم من مو داره میگفت قلقلکم میده دوتا سینه هاشو گرفته بودم ومحکم میچلوندم یک چنداتایی که تلمبه زدم دیدم دیگه نزدیکه بیام سریع دراوردم وکردم توی کوسش ومحکم تلمبه میزدم اونم داشت میومد وهی داد میزد تندتر تندتر ومنم که توی اوج بودم ودیگه داشتم دادو فریاد میکردم اون قبل از من اومد منم یکی دوتا تلمبه دیگه زدم کشیدم بیرون روی شکمش چندتا کف دستی زدم وآبمو ریختم روی شکم و سینش وولوو شدم روش یک لب اساسی گرفتیم ازش تشکر کردم گفت مرسی عزیزم خیلی حال کردم خیلی تو کف بودم بلند ش کردم رفتیم یک دوش گرفتیم واومدیم بیرون وبساط شام را آماده کردیم ............فعلا بسه ببینم اگه استقبال شد ادامه میدم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دختر دبیرستانی که جنده خودم شد

سلام به همه دوستان پیشاپیش بخاطر غلط دیکته هایی که شاید باشه معذرت.
من یک مغازه دارم که کارم هم لوازم ماشین هست تو یکی از محله های تهران سن من 37 سال هست و مغازم نزدیک یه دبیرستان دخترونه هست...
داستان از جایی شروع شد که من بخاطر اینکه شاگردم بخاطر مسائل خونوادگیش مجبور شد برگرده شهرستان و من خودم بلاجبار اومدم در مغازم تا یکی رو پیدا کنم نه که اصلا نمی اومدم بیشتر عصرها سر میزدم برای حسابها و کسری جنس.
یکی چند روز از اومدنم به مغازه گذشته بود که من صبح ساعت 8:30 مغازه رو باز میکنم وگاهی تعدادی دختر از درب مغازه رد میشدن و چون مغازه من شمالی بود نور خورشید می افتاد رو شیشه و مثل آینه میشد و دخترها هم می امدند به سر و صورتشون میرسیدند و منم از پشت شیشه میدیدمشون و میخندیدم که یک بار که 5 نفر بودن یکیشون گفت بچه ها یکی داره از اون طرف نگامون میکنه ،یکیشون گفت بریم تو بکونیمش که من شوکه شدم گفتم بابا دست پدر مادراتون درد نکنه با این دختر پس انداختنشون.


همین جور که روزها میگذشت یکی از این دخترها که شیطونی از چشماش معلوم بود بدنش هم خوش فرم و ناز بود قیافشم سبزه و قد 160 تپلی باهالی داشت به چشم میومد همین طوری ازش خوشم می امد و وقت هایی که داشت رد میشد میرفتم دم درب نگاش میکردم برام عادت شده بود فکر کنم 16-17 روز از اومدنم نگذشته بود که یک روز دیدم تو خیابون دادو بیداد هست و دیدم مادر دختره داره یک پسر هم سن دختره رو میزنه و پسره میگه بخدا من کاری نکردم و از این حرفها منم که اهل این برنامه ها نیستم رفتم تو و دیدم دختره بدو رفت.چند روزی از این داستان گذشت که دختره داشت یک روز تنها میرفت دم در بودم همین جوری بهش گفتم تنها کجا یک چشمک شیطونی زو که چشماش برق میزد و دل آدم رو میبرد گفت خونه.گفتم چطور تنها هستی محافظت کجاست.کمی جدی شد گفت مادرم میره مسجد گاهی با هم برمیگردیم.منم بهش گفتم منم جای مادرت بودم همچین دختر خوشگل و شیطونی داشتم دائم باهاش میرفتم که گربه شاخش نزنه.یک لبخند ناز زد و اشوه کنون رفت.
از اون موقع هر بار که رد میشد با سر سلام میداد حتی اگر با دوستاش بود و منتظر میشدم تا بیاد بره عادتم شده بود تا یک روز که باز داشت تنها میرفت داشتم شیشه رو پاک میکردم که بهم گفت خدا قوت کمک نمیخواهید گفتم نیکی و پرسش .
گفت تعارف اومد نیومد داره گفتم موش بخوره اون زبونتو بزرگ بشی چی میشی تو دختر .گفت مگه الان کوچیکم .گفتم کوچیک که نه منظورم اصطلاح خودمونی مرداست یعنی خانم بشی زن بشی.
خندید گفت مگه قرار هست چی بشم گفتم خوب الان که این جوری خوردنی هستی بزرگ تر بشی چیز دیگه میشی میدونستم که الان دخترها از دبستان همه چیزو میدونن اما خواستم خودم رو بزنم به اون راه.
اون گفت ای بابا داشت میرفت که گفتم تعارف رشتی زدی .گفت چطور؟گفتم شیشه؟گفت بزار کثیف باشه بهتره.
گفتم خوب من سخت میشه نگاه کردنم بهت و چشام در میاد .بلاخره رفت و محل نگذاشت.چند وقت بد جوری درگیر چکها و حسابها بودم که تلفن زنگ زد و یک خانم بود که گفت فلان چیزو دارید گفتم بله قیمت خواست و گفت میام میگیرم ماشینم خراب شده تعمیرگاه هست .نیم ساعت دیگه دوباره از همون شماره زنگ خورد و همون خانمه بود گفت اقا یک پسر باحال اون طرفها بود الان کجاست گفتم اینجا فقط یکی هست اونم منم باحال از خودتون هست چی میخواستید شما.بعد کلی اراجیف بافی 15 دقیقه طول کشید بلاخره فهمیدم خانم همون دختر دبیرستانی هست و داره لاس خشکه میزنه بهش گفتم اخرش چی برای چی زنگ زدی؟گفت ناراحتی قطع کنم گفتم نه اما دوست دارم بدونم .گفت ازت خوشم میاد.گفتم چه جالب من هم از تو خوشم میاد اما نه مثل تو دیگه حوصله نداشتم لاس بزنم تو فکر خواصی هم نبودم فقط ازش خوشم می امد همین جوری داشت حرف زدنمون به چرت و پرت میکشید که بهش گفتم ببین عزیزم تو هنوز سنت اونقدری نیست که بخواهی با من یا حدود سنی من دوست بشی .گفت چرا/



گفتم مردها انتظاراتی دارند از طرفشون که تو نمیتونی برای من بر اورده کنی واقعیتشم اصلا نمیدونم چرا این حرف رو زدم میخواستم این قضیه رو تمام کنم چون اصلا سنمون به هم نمیخورد و منم مادرش یادم میامد میترسیدم بیاد در مغازه دادو بیداد کنه بیچاره بشم گفتم با این کار قضیه تمام میشه.دختره گفت مثلا چی میخوان؟گفتم همین که نمیدونی چی میخوان جواب سئوال منه میبینی پس بهتره وقتمون رو حدر ندیم و به درسات برسی.انگار که بهش بر خورده باشه گفت منظورتو خوبم میفهمم.گفتم خوب پس حالا که میفهمی مشکل چی هست.گفت من مشکلی ندارم .گفتم راست میگی واقعا میدونی من چی میخوام؟گفت اره فکر کردی بچه هستم من 17 سالمه همه چیزارو میدونم.گفتم دونستن تا بلد بودم خیلی فرق داره .گفت خوب هم میدونم هم بلدم.گفتم اصلا منظور من چی هست/کمی من من کرد و با صدای یواش گفت از اون کارا.گفتم کدوم کارا؟گفت اااا اذیت نکن.



من برام جالب شده بود هم داشتم یک جوری میشدم خوشم اومده بود گیر دادم بگو کدوم کارا؟گفت خوب همون که باید هر دوتامون لخت بشیم دیگه .گفتم لخت بشیم که چی؟گفت منو بکنی.شوک شدم کمی سکوت شد و گفتم چکار کنم؟گفت کیرتو بکنی تو من.گفتم بکنم کجات /گفت تو کسم.گفتم دیدی حالیت نیست تو دختری من که نمیتونم بکنم تو کوست.گفت من گفتم که بدونب بلدم.گفتم تا حالا با کسی کردی.گفت فقط با یکی از دوستام که دختر هست لز بازی کردیم و فیلم سوپر دیدیم اخه دوستم دوست پسر داره همیشه میکنتش .گفتم کوسشو.گفت اره میخواد بگیرتش.من که پیش خودم فکر کردم این توله سگ برای من خواب دیده گفتم من زن دارم دنبال گرفتن کسی نیستم اما دوست داشته باشی همین جوری از پشت تو کونت میکنم .هر دو تامون حال کنیم.گفتم دیگه بیخیا ل میشه و تمام.بهش گفتم نظرت چی هست .گفت شنیدم خیلی درد داره من فهمیدم که خانم بد جوری میخواره و فقط کننده نداشته و بهش گفتم تو نگران اونجاش نباش من استاد کون کردنم همچین میکنم که تا اخر عمرت فقط از کون بدی.


اونم خندید و گفت جدی مگه میشه.گفتم امتحانش مجانی هست.
گفت قول بده دردم اومد نکنی.من که مومنده بودم هنوز من حتی دستشم نگرفتم الان دارم قرار کردن کونش رو میذارم برام قابل باور نبود که به این راحتی به یک کون تنگ دست پیدا کرده باشم و کمی فکر کردم بهش گفتم خوب کی بکنم اون کون خوشکلتو.گفت وسط هفته دیگه یکی از واحد هامون تعطیل هست یک 2 ساعتی میتونم بیام و زود باید برم والا به خونه خبر میدن و برام بد میشه .منم که مادرش رو دیده بودم خایه فنگ شدم و گفتم تا اون موقع هر چی شد شد.مغازه من یک بالکن مانند داره که دفتر کارم کردم و توش مبل گذاشتم و وسایل راحتی توش هست حتی میشه شب توش موند اون شاگردم شبها همین جا میخوابید.به هر حال سرتون رو درد نیارم روزها در پی هم رفتند و هر روز البته تلفنی صحبت میکردیم و گاهی هم همدیگه رو میدیدیم که یک بارم بهش یک فیلم سوپر خوب دادم تا یاد بگیره.روز موعود رسید و من که رسیدم مغازه هنوز باور نداشتم و کرکره مغازم برقی هست دادم بالا به کارهام رسیدم و برای اینکه ضایع بازی در نیارم رفتم به تعمیرگاه بغلی گفتم اوستا من میرم بانک زود میام کرکره رو نیمه میدم بالا حواست باشه و بهم زنگ زد که دارم میام منم بهش گفتم همین که اومدی به سرعت میری از پله ها بالا تا من بیام اونم که اومد من در رو بستم و رفتم بیرون و کرکره رو دادم تا نصفه به اوستا گفتم من میرم رفتم ماشین رو تو کوچه پشتی پارک کردم و یواشکی اومدم تو فوری رفتم بالا.


همین که رسیدم بهش گفتم خوش اومدی خانم خوشگله و بغلش کردم گفت چته عجله داری گفتم خوب تو همش 2 ساعت وقت داری نیم ساعتش که رفت نیم ساعتم که باید خودتو جمع و جور کنی و بری سر کلاس پس یک ساعت وقت مفید داریم بدو لخت شو.بیچاره هم که فقط گوش میداد لباشو خوردم و جون چه حالی میداد الکی نبود قدیمی ها دختر 18 ساله میگرفتن چند تا چند تا در حین خوردن لباش مانتوش رو در اوردم و دستم رو کردم تو سینه هاش وای چی بگم سینه های سفت و نوک تیز مالیدمشون نوکش زده بود بیرون سرش قهوه ای بود و نوکش حسابی برجسته شده بود چشماش رو بسته بود و داشت لبشو گاز میگرفت که با زبونم دور نوک سینشو لیسیدم و نوکش رو می مکیدم داشت اه اه میکرد و معلوم بود حسابی حال داره میکنه و بلوزش رو در اوردم و داشتم با دوتا سینه هاش بازی میکردم که بهش گفتم تو هم با من ور برو خوب پس این همه فیلم دیدی چی شد.اونم بلوزم رو در اورد و سدتش رو میکشید به تنم و سینه هام رو میبوسید.من معطلش نکردم شلوارم رو در اوردم و بعدش شورتم کیرم هم حسابی سیخ شده بود کیر من 19-20 سانتی هست حسابی هم کلفته دادم بهش گفتم بخور اونم اول یک نگاهی کرد و بعدش نوک کیرمو زبون زد گفت اخه نذاشتم حرف بزنه گفتم اخه نداره دهنتو باز کن به زور کیرمو دادم نوکشو تو دهنش و نگه داشتم اونم فقط تو دهنش نگه داشته بود گفتم خوب عزیزم بمکش زبونش بزن دیدم با بی میلی این کارو میکنه





بلندش کردم و شلوارش رو کشیدم پایین و دستم رو کردم تو شورتش و با کوسش بازی کردم داشت حال میکرد خوابوندمش رو مبل و شورتش رو کندم و فروی دهنمو بردم سمت کوسش و زبونم رو لای کوسش میکشیدم داشت ناله میکرد و جون جون میکرد معلوم بود که داره حسابی بهش خوش میگذره .خدا نگه داره روغن بچه فیروز رو از نوع اسپری،برداشتم اسپری کردم رو کونش و با انگشتم کردم توش و انگشتمو میچرخونمدم با زبونم هم کوسشو میخوردم داشت حال میکرد و منم داشتم کونش رو باز میکردم تا کیرمو توش جا کنم حسابی که روغن اثر کرد و کون خانم کمب باز شد روغن اسپری کردم تو دستاش و گفتم کیرمو بمال تا حسابی چرب بشه .اونم دستاش رو اول به هم مالید تا حسابی روغن بچه به دستش اثز کنه و کیرمو گرفت و حسابی چربش کرد حالا کیرم برق میزد و منتظر سوراخ تنگ خانم خوشگله بود



برش گردوندم و بهش گفتم میخوام کیرمو بکنم تو مونت حاضری گفت تورو خدا دردم نیادا منم تو چشماش شهوت رو میدیدم بهش گفتم تمام سعی خودم رو میکنم تا بهترین سکس زندگیت باشه و اونم اماده شد بهش گفتم بخوا رد دسته مبل طوری که کوست از مبل اویزن باشه و کونت هم بیاد بال کمی ترسیده بود اما حواسم بود رم نکنه و بازم چند تا اسپری کردم لای کونشو سوراخش انگشتمو کردم تو سوراخ کونش و میچرخوندم و با اون دستم کیرمو چرب میکردم وقتی که کیرم اماده شد سر کیرم رو رو سوراخ کونش گذاشتم و یک کم فشار دادم که نوکش رفت تو وای جوووووووووووون چه کون تنگ و داغی بود نمیتونم توصیفش کنم بینهایت خوب بودتکون ندادم بهش گفتم با دستاش لای کونش رو باز نگه داره گفتم تا حالا درد داشت گفت یک کمی گفتم خودتو شل کن اون یک کم هم بخاطر این هست که تو فکر میکنی درد داره نگران نباش همین جوری با اسپری رو کیرم اسپری میکردم به حدی که از کیرم روغن میچکید و دستمو گذاشتم به رونهاش و یواش یواش کیرمو حل میدادم توش تمام سعیم این بود که نکنه دردش بیاد دیگه بهم نده نمیخواستم اولین خاطرش کونش پاره بشه.



دیگه کیرم تا نصفه تو کونش بود از کونش نگفتم براتون بدون مو سبزه چربم که شده بود برق میزد معرکه بود دوست داشتی زبونت رو بکنی توش تا ته رونهاش هم گوشتی سفت هر چی بگم کم گفتم.
کمی مکس کردم تا شل تر بشه و کونش عادت کنه بعدش کیرم رو در اوردم و دیدم سوراخش مکی بازه و دوباره سر کیرمو گذاشتم و با کمی روغن دوباره حل دادم تو تین بار تا دسته باور کنید اگه جا میداد تخمام رو هم میکردم معلوم بود که دردش گرفته و داشت لبشو گاز میگرفت بهش گفتم درد داره گفت اره اما نهزیاد انقدر که کونش رو مالیده بودم و سوراخش رو بازی کرده بودم دردش اونی که فکر میکرد نبود بعدشم کاملا اروم کرده بودم و وحشی بازی نکردم تا پاره بشه دیگه اماده بود داشتم اروم اروم تلمبه میزدم و هر چند وقت یک بار با دستم محکم میکوبیدم رو لومبراش که جای دستم مونده بود رو کونش داشتم تو ابرا سیر میکردم با دستم هم کوسشو میمالیدم که یکهو لرزید و گفت ابم اومده منم که خیالم راحت شد تلمبه هامو تند تند کردم تا اینکه ابم اومد بهش گفتم میخوری ابمو گفت نه دوست ندارن منم ریختم تو سوراخش همه ابمو.
بعدش بغلش کردم و لب بازی و سینه هاش رو ناز میکردم و داشت دیرش میشد بلند شد و لباس هاش رو پوشید گفت کونم درد میکنه کفتم زود خوب میشه دوست داشتی گفت اولش خیلی میترسیدم اما خوشم اومد گفتم این دفعه هم از کون میکنمت هو از کوس گفت میخوای پردمو بزنی گفتم نه فقط سر کیرمو میکنم توش تا حال کنی دوست داشتی هم لا پایی میکنم تا ابت بپاشه حال بیای .بنده خدا گشاد گشاد را میرفت اما خودش که میگفت حال کرده من که خیلی حال کردم.
از اون موقع 4 ماهی میگذره و چندین بار کردمش دیگه کونی شده ساک هم یاد گرفته حسابی قرار شده یکی از دوستاش رو هم بیاره که اونم بکنم .بعدا براتون اون داستانم تعریف میکنم.
     
  
مرد

 
مسافر قاچاقیبعد ار کلی صحبت خلاصه دوستم شهرام گفت ناخدای لنج قیول کرده منو با خودش و قاچاقی ببره ایران . چند روز قبل از رفتن با شهرام رفتیم که با ناخدا اشنا یشم . رسیدیم به لنج و رفتیم تو با همه سلام و احوال پرسی کردیم نا خدا رو دیدم یه مرد جنوبی 50 ساله کمی سیاه چهره با بدنی مردانه یه لتگ سفید پوشیده بود هیکل مردانه ورزشی و ورزیده ای داشت هوا گرم و شرجی بود و نا خدا که اسمش یوسف بود فقط با لنگ بود وقتی با من حرف میزد تو چشمام پر حرف بود طرز خاصی نگاه میکرد خیلی سوال کرد و چند بار هم به شوخی بمن گفت پسر به این خوشگلی باید مراقب خودش باشه و.....
اون شب گذشت و قرارمون شد واسه 3 روز اینده ساعت 8 شب من برم با شهرام لب اسکه خور تو دبی تا هوا خوب باشه اینا هم بارشونو زده باشن و حرکت کنیم بریم ......
3 روز گدشت و وقت سفر رسید منم راهی شدم و لنج حرکت کرد از دهنه خور وارد ابهای خلیج همیشه فارس شدیم ده 2 ساعتی که گذشت گفتن نا خدا یوسف کارت داره منم رفتم و ناخدا گفت باید لباساتو عوض کنی و لنگ بپوشی تا مثل بقیه بشی تا کسی شک نکنه منم قبول کردم و یه لنگ ناخدا بمن داد تا بپوشم و بمن گفت چون هوا گرمه و شرجی نمی خواد پیراهن بپوشی و زیر لنگ هم شورت نپوش تا عرق سوز نشی و گفت مثل منو وبقیه
رفتم و لنگ رو پام کردم و بدون اینکه زیرش شورت بپوشم و نه زیر پوش پوشیدم و نه تی شرت همه همینطوری بودن اومدم بالا رو عرشه جایی که ناخدا بود و تا منو دید گفت چه خوشگل شدی یه کم نسیم میامد و حال خوشی داشتم و بیشتر انس گرفته بودم انگار سالها بود که اینا رو مشناختم ناخدا و باربرا و بقیه حقا هم خیلی مهربون بودن .......
با نا خدا نشستیم و صحبت کردیم از خودش گفت از خانوادش از سفراش و...... نا خدا یوسف همینطور که صحبت میکرد گاهگاهی هم بر حسب عادت دست میبرد و کیرشو و خایه اش رو میخاروند منم نگاه میکردم
راستش من خودم همجس باز بودم ولی اینو کسی نمی دونست حتی شهرام دوستم و هر وقت از کسی خوشم میامد با اون طرف صحبت میکردم و برنامه داشتیم اخه بیرون ایران دردسرش کمتره
ناخدا هیکل مردونه خوبی داشت سینه پشمالو با کمی شکم مردای ایرانی و بدنش پر مو بود سیبیل داشت و بر عکس کارش خیلی تمیز و مودب بود . ازم پرسید ازدواج کردم منم گفتم نه گفت پس با سکس چی کار میکنی سختت نیست منم خنده شیطانی کردم و گفتم پیدا میشه .... گفت مثلا الان رو ابی اگه دلت خواست چی ؟ منم با کمال پر رویی گفتم جق و واسه این وقتا گذاشتن اونم خندید .. منم همون سوالو از اون کردم گفت بعدا بهت میگم
ما صبح ساعت 5 میرسیدم گمرک بندر خمیر جایی که زادگاه نا خدا بود و همون جا خونه داشت و خانوادش بودن بهم گفت برو پایین بخواب هوا خنکتره پنکه روشنه تو اطاق خودش گفتم شما چی ؟ گفت یه جا میخوابم برو راحت بخواب ......
رفتم پایین تو اطاق نا خدا یه تخت خواب بودو رو زمین یه تشک ابری که بعدا فهمیدم واسه مهمونه و یه کمد . هوا اطاق خنک بود برق رو خاموش کردم و رو تخت خوابیدم و از شدت خستگی خوابم برد نمی دونم چقدر گدشته بود که نا خدا اومد تو اطاق برق رو روشن نکرد و سعی میکرد سرو صدا نکنه که من بیدار نشم من بیدار شده بودم ازش پرسیدم ساعت چنده و گفت یکو نیم ....
رو تشک پایین خوابید نمی دونم چرا حس شیطنتم گل کرده بود . پرسیدم نا خدا نگفتی اگه تو لنجت هوس سکس کنی چیکار میکنی ؟ خندید و کفت راستی میخوای بدونی ؟ گفتم اره بازم گفت صبر داشته باش ......
نمی دونم چقدر گذشت که احساس کردم نا خدا پیش تخت ایستاده اروم دستشو گذاشت رو دستم و گفت بیداری ؟ گفتم اره و گفت اب نمی خوای ؟ اب خوردم و ازش تشکر کردم بجایی که بره پایین بخوابه اومد رو تخت و منو بغل کرد غافل گیر شده بودم گفت خیلی میخواستی بدونی اگه بخوام چیکار میکنم نه ؟ و شروع کرد منو مالیدن جرات حرف زدن نداشتم از رو پشتم شروع کرد دست کشیدن و رفت پایین دست کشید روی کونم خودشو یکطرفه چسبونده بود بمن تو بغلش بودم نفسام تند شده بود منو اون فقط لنگ داشتیم و که اونم اینقدر نازک بود دست منو گرفت و گذاشت رو کیرش . کیرش کلفت بود و خایه هاش بزرگ من کیرشو مالیدم اونم دست برد کیرمو گرفت و مالید هر دومون شق کرده بودیم لنگ منو در اورد و خودشم لخت شد نشت رو سینه من و کیرشو گذاشت تو دهنم باورم نمیشد این همون ناخداس تو دهنم تلمبه میزد برگشت و خوابید رو بر عکس و گذاشت تو دهنم و خودشم واسم ساک میزد کیرشو تا دسته میخوردم اونم همینطور . برگست خوابید روم و لبامو میک میزد کیرشو گداشته بود لا پام ترسم ازش ریخته بود و خوشم میامد تو بغلش بودم و لا پام تلمبه میزد از شهوت زیاد هر دومون عرق کرده بودیم
قربون صدقم میرفت لبامو میک میزد بلند شد نشست و پاهامو گذاشت رو شونه مردونش . گفتم میخوای چیکار کنی ؟ گفت نترس فقط میگامت و تا من عکس العملی نشون بدم سر کیرشو چرب کرده بودو یهو تا دسته کرد تو کونم سریع روم خوابید و لبامو خورد که داد نزنم پاهام رو شونهاش بودو کیرش تا دسته تو کونم و لباش رو لبام . یه 2 دقیقه ای تکون نخورد فقط لبامو میلیسید یعد اروم شروع کرد جلو و عقب کردن کیرش . تا حالا یاد نداشتم کسی اینطوری منو گاییده بوده باشه بی شرف خیلی وارد بود دردش کم شده بود و میدونست چیکار کنه اروم جلو و عقب میکرد تا وسطهلی کیرش در میاورد و بعد اروم تا دسته میکرد تو کونم ته کیرشو چنان فشار میداد که خایه هاشم انگار میخواست بکنه تو کونم ......
خلاصه یه 10 دقیقه ای تلمبه زد و بمن گفت تو هم با دست خودت جق بزن تا اب هر دومون با هم بیاد ایتجا بود که فهمیدم کار کشتس و قبلا کون کرده منم زدم اب من اومد اونم همون موقع ابش اومد ریخت تو کونم خودم خیلی خوشم اومده بود کیرشو در اورد و دستمال داد بمن تا بزارم دم سوراخم خودشم کیرشو لای دستمال پیچید و بلند شد قبل از اینکه بره منو بوسید و گفت از دستم ناراحت نباش از همون بار اول که دیدمت منتظر این لحظه بودم حتی اگه اهلشم نبودی بزور میکردمت ......
بازم منو بوسید و گفت دوستت دارم ...... بخواب و رفت تا عرشه لنجش رو باربینی کنه و من موندم و حس خوب دوستی ناخدا یوسف و.............
     
  
مرد

 
سکس کارگری
من اسمم محموده و 20 سالمه دیپلم ساخت و تولید دارم و تقریبا میشه گفت 7 ساله در کنار تحصیل شاگرد جوشکاری هستم و الان هم چند ماهی میشه شاگرد نیستم و واسه خودم کار میکنم
کارم جوریه که برا ساختمونا سقف کاذب درست میکنم نمیدونم دیدید یا نه همون راویز اگه شنیده باشید.قدم 178 و پوستم سبزه قیافمم نیمه تخمی:دی و اینکه بچه یه شهر نسبتا کوچیکی هستم
ماجرایی که میخوام براتون بگم برمیگرده به اول آبانماه امسال و اینکه ممکنه یه کم توش اغراق کرده باشم ولی پایه داستان واقیعت داره اونایی هم که میخوان فحش بدن از همین الان نخونن چون دوس ندارم 3 صبح کلی تایپ کنم بعدش جای تشکر فحش بخورم
بگذریم،
قرار شد من برم برا یه ساختمون که دو طبقه که طبقه پایینش مسکونی بود و طبقه بالاش در حال ساخت جوشکاری کنم و کار طرفو یه هفته ای تحویلش بدم خلاصه من داربست و دستگاه جوشمو بردم تا از صبح پنج شنبه شروع به کار کنم صاحب خونه هم چون کارمند بانک بود تا ساعت 3 بعدازظهر نمیومد و زنش که خانه دار بود همیشه تو خونه بود دختر 5 سالش هم میرفت مهد کودک و معمولا زنش صحبا یکی دوبار برام چایی میاورد البته بگم از دفه اولی که دیدمش دوزاریم افتاد که پایه به نظر میرسه .اسمش نسرین بود قدش حدودا 170 و وزنش هم دقیق نمیدونم ولی تپل بود و 29-30 سالش بود منم چون به اون صورت با جنس مخالفم روبه رو نشده بودم یه کم از بودنش ناراحت بودم و اینکه میترسیدم همسایه ها فکر بد کنند از اینکه من باهاش حرف میزنم .
چون طبقه پایین زندگی میکرد و من طبقه بالاش جوشکاری میکردم هر روز یه قوری چایی میاور و خودش هم میومد پیش من چایی میخورد منم از این رفتارش یه کم عصبی شده بودم چون جلوش راحت نبودم تا اینکه روزای دوم سوم بیش از اندازه باهام راحت بود و میومد از زندگیش و از شوهرش و پدر و مادرش برام حرف میزد و از منم سوالای بی ربط در مورد زندگیم میپرسید و فوق العاده هم از شوهرش میترسید و منم چون دوستان میدونن روزای زمستون کوتاهتره از 7 صب تا 4 بعدازظهر یکسره کار میکردم تا اینکه در مورد مسائل جامعه و دختر و پسر باهاش بحث میکردم یهویی ازم پرسید چنتا دوست دختر داری محمودخان منم چون تو عمر دوتا جی اف داشتم و با هیچکدومشون هم سکس نداشتم جوابشو دادم و گفتم موقع دبیرستان با یکی دوتا بودم و الان چند وقته دلم میخواد داشته باشم ولی کسی بهم پا نمیده و تازه اگرم پا بده تو فکر چاپیدنمه اونم برا اینکه یه چیزی گفته باشه گفت اشکال نداره همینکه نداری خداتو شکر کن چون این کارا عاقبت نداره و رفت پایین و چادرشو و انداخت و شروع کرد به حیاط جارو کردن تا اینکه من واسه دسشویی رفتم پایین و یه کم دسشوییم طول کشید اونم داشت به گلدونا آب میداد و هی بهم میخندید و میگفت محمود دیگه بسته بیا بیرون از اون توو من چون روم باهاش وا شده بود گفتم نگران نباش واسه توهم نگه میدارم بعد اومدم بیرون دیدم روسریشو برداشته و داره درست میکنه منم یهویی برق از سرم پرید با خودم گفتم اگه این یه جاش نلنگه چرا جلو من اینکارو کرد اون روز تموم شد و منم ساعت 4 مطابق معمول هر روز تعطیل کردم و همینجوری رو موتور که میومدم خونه داشتم به نسرین و کار امروزش و حرف زدنش فکر میکردم و تو سرم داشت استارت رفتن تو نخش شکل میگرفت اومدم خونه روز بعد یه کم دیرتر رفتم سرکار و در زدم نسرین هم از پشت آیفون درو باز کرد و چادرشو سرش کرد و اومد دمه در و بهم گفت به به احوال محمود خان خواب مونده منم کلی کسشر سره هم کردم که دیشب نتونستم بخوابم برا همین دیر بیدار شدم رفتم بالا شروع به کار کردم که صدام زد گفت بیا اول بهت چایی بدم بعدش هم میخوام یخچالو از دیوار فاصله بدم تنهایی نمیتونم و باید کمک کنی منم اولش گفتم لباسام کثیف و قلان نمیتونم بیا توو خونه اونم گفت بیا اشکال نداره خلاصه رفتم پایین و اول چایی اورد بعدش هم میوه اورد و به زور به خوردم داد حدودا یه 20 دقیقه ای طول کشید تا اینکه گفت بیا میخوام یخچالو جابه جا کنیم منم شوخی گفتم کمرم درد میکنه اونم گفت بیااا اینهمه میوه الکی بهت ندادم میخوام امروز ازت کار بکشم . رفتم تو آشپرخونه تا با کمک همدیگه یخچالو جابه جا کنیم که دیدم چادرشو انداخت و اومد گفت من از زیر میگیرمتو هوای بالارو داشته باش جلو من خم شد به جونه خودم فقط خم شدنشو دیدم با خودم گفتم اگه نتونم امروز اینو جر بدم باید برم خودم بکشم یخچالو کشیدیم عقب اول زیرشو جارو کرد بعد دوباره خاستیم بزاری م سرجاش من از پشت گرفتم و گذاشتیم سره جاش و من پشت یخچال و بین کابینت گیر کرد و میخواستم از رو کابینت بیام بالا که دستمو گرفت و به زور منو کشید بالا و منم چون گیر کرد بودم یهو اومدم بیرون اون دستمو گرفته بود و به طرف عقب میکشید که افتاد زمین و منم افتاد روش. بلند شدم رفتم کنار مبل نشستم استراحت کنم و یه کم طول بدم بعدش دیدم اگه خبری نشد برم سرکارم که دیدم نشست کنارم و شروع کرد به حرف زدن در مورد گوشی و نمیدونم چی چیو و فلان
بعدش اس ام اساشو برام میخوند و حرف سکس رو کشید وسط منم چون اختیارم دست خودم نبود و کیرم راست شده بود حالیم نبود چی میگم و شرو کردم به شرور گفتن بعدش ازم پرسید تجربه سکس رو نداری گفتم واقیعتش مشتاقش هستم ولی شرایطش پیش نیومده اونم گفت دوست داری تجربه کنی منم یه کم مکث کردم و گفت نمیدونم!چرا که نه ! اونم گفت اصلا دوس داری اولین تجربت با من باشه منم یهو برق از سرم پرید و فک میکردم میخواد ببینه من چجور آدمی هستم گفتم آخه شما و به تت پ ت افتادم که دیدم خودشو نزدیکم کرد دست به موهام میکشید بعدش ازم لب گرفت تا اون موقع من مات مونده بودم ولی تصمیم گرفتم همه تجربیاتی که از فیلمای پورن بدست آوردم یه جا روش پیاده کنم همینجوری که لب میگرفت بهش گفتم نسرین خانوم مطمئنی این قضیه بعدا برامون مشکلی ندارم اونم گفت اگه مشکلی داشته باشه واسه من داره نه واسه تو. شروع کردم به لب گرفتن ازش و زبونمو اینور اونور کردن دهنش بعدش گفت من فک میکردم صفر کیلومتری ولی میبینم تجربیاتد از استاد تنظیم چند سال پیش ما هم بیشتر منم گفتم تازه کجاشو دیدی گفتم میشه برام یه کاندوم بیاری اونم پرید از تو کمد اتاق خوابش یکی آورد منم داشتم فک میکردم چجوری بکنمش که باعث رضایت هردومون بشه وقتی اومد بهش گفتم از کدوم جور سکس خوشت میاد اونم گفت فقط لب گرفت و ماساژ دادن گلوم منم چون روم باهاش باز شده بود بلیزشو از تنش دراوردم و از رو سوتین سینه هاشو میمالوندم و با زبونم زیر گردنش و نوک سینه هاشو از رو سوتین میخوردم بعدش سوتینشو دراوردم وااااااااااای چه سینه های خوردنی داشت آدم سرشو میزاشت رو سینه های نازش دلش میخواست همون روو بخوابه سینه هاشو اینقد خوردم و باهاش ور رفتم که سزر و صداشو درومده بود و بعدش شلوارشو که یه شلوار ورزشی مردونه بود کشیدم پایین اونم اینجور که احساس میکردم را کرد بعدش شور ضی نبود از این کارم ولی من اون موقع دیوانه شده بودم نمیدونستم چیکار میکنم یه کم با دستم از روی شورتش با کسش بازی ت سفیدشو کشیدم پایین (به جونه خودم الان اینارو میگم راست کردم) یه کس سفید تپل که منتظر کیر بود بعدش ازش پرسیدم نسرین جونم میخوای برات بخورم کستو که گفت اینا واسه تو فیلماس کارتو ادامه بده منم از لجش با تمام چندشی که داشتم شروع کردم به خوردن کسش اونم از این کارم تعجب کرده بود و به نوعی داشت حال میکرد اولش برام سخت بود ولی یه کم بعد طبیعی شد اینقد کسشو خوردم تا نزدیک ارضا شدنشو بود چون میدیدم کسش لزج شده بعدش کاندومو از روی دسته مبل ورداشتم و لباسامو دراوردم و زدم به کیرم تا کیرمو دید گفت بدبخت چقد سرخ و کبود شده منم گفتم همش تقصیر شماس بعدش گفتم بلند شو میخوام اساسی بکنمت و آوردمش به ستون اوپن تکیه دادمش و از عقب کیرمو گذاشت لای پاهاش و عقب جلو میشدم بعدش روی پله آشپزخونه چهار دست و پاش کردم و کیرمو از پشت گذاشتم تو کسش اونم با داست کیرمو هدایت میکرد شروع کردم به تلمبه زدم که دیدم سر و صداش بلند شد گفتم یه کم یواش الان تموم میشه اتفاقا اونروز نمیدونم از ترس و استرس بود که اصلا آبم نمیومدم یه 7-8 دقیقه همینجوری تلمبه زدم که گفت تو چقد کمر سفتی داری منم چون خودم حیرت زده شده بودم چرا ارضائ نمیشم برا اینکه پیشش قپی بیا گفتم بالا رفتن از منه ولی پایین و اومدن از خدا
دستشو کشیدم و چرخوندمش و از جلو کیرمو کردم توی کس نازش و در همین حین ازش لب میگرفتم و سرعتمو کم کرده بود چون واقعا خسته شده بود که دیدم اون داره لذت میبره دوباره نفس عمیقی کشیدم و سرعتمو بیشتر کردم که دیدم پاهاشو داره میکشه عقب فک کردم خسته شده بعدش فهمیدم ارضا شده منم با خودم گفتم کار بدیه اون ارضا بشه و من نشم و با تمام قدرتم تلمبه میزدم حدوداد یه دقیقه اینجوری تلمبه زدم که احساس کردم دارم ارضا میشه از قذا کاندوم قلابی هم پاره شده بود و دیدم نمیتونم خودمو کنترل کنم و خیلی هم دوست داشتم آبمو توی کسش خالی کنم همشو یه جا خالی کردم توی کس نازش که دیدم با همون بی حالی بهم گفتم محمود آتیشم زدی این لحظه رو هیچوقت یادم نمیره چون فک میکردم همه بدنم داره از کیرم میره بیرون بعدش یه ربع افتادم و خودمو چسبوندم به سرامیکای کف حال تا یخ کنم اون روز دوباره کلی ازش لب گرفتم و باهاش صحبت کردم بعد بهم گفت حالی که تو امروز بهم دادی قده یه دنیا ارزش داشت ولی امیدوارم دهنت جایی نگوزه منم بهش قول دادم بین خودمون بمونه اون روز سره کارکردنو گرد کردم و رفتم خونه شبش هم من احمق قضیه رو به یکی از دوستام گفتم دوست حیوون منم فک کرده بود جندس و رفته بود دمه خونش و امارشو میگرفته نسرین هم بو برده بود منم رفتم کار خونشونو تکمیل کردم و دلیل اینکه نسرین باهام مثه قبل نیست رو فهمیدم البته مطمئن نبود ولی شک کرده بود که من به دوستم گفتم
این بود ماجرای من دوست دارم چون بار اولمه داستان مینویسم بهم حق بدین اگه مشکلی داشت در ضمن بعضی جاهاش مجبور بودم اغراق کنم
     
  
مرد

 
پرستاری به نام سیما
بابام تو شركتشون دستش رفته بود زیر پرس و بردنش بیمارستان و یه هفته بیمارستان بود چند تا عمل روی‬ ‫انگشتش انجام شد منم هر شب میرفتم بیمارستان پیشش شب دوم بود كه بابام خیلی درد داشت رفتم به پرستار‬ ‫بخش گفتم اومد یه مسكن بهش تزریق كرد و رفت بابام بعد نیم ساعت خوابش برد منم خدایش اونقدر دلم برای‬ بابام میسوخت كه اصلا به هیچی فكر نمیكردم چه برسه به كس بازی بعد از سه ربع پرستار اومد ببینه حال‬ ‫بابام چطوره دید خوابیده گفت مسكن قوی بهش زدم تا صبح راحت میخوابه تو هم یا بخواب یا برو بیرون یه‬ ‫دوری بزن رفتم تو حیاط بیمارستان رو صندلی نشسته بودم خوابم برده بود كه یه دفعه دیدم یه دستی روی‬ ‫شونه ام سرم رو گرفتم بالا دیدم پرستارس گفت سرما میخوری گفتم نه بعد به ساعت نگاه كردم دیدم ساعت‬ ۲.۵ نصفه شبه پرستار نشست كنارم شروع كرد به صحبت كردن در مورد كارم پرسید و یه كم به هم كس و‬ ‫شعر گفتیم كه احساس كردم كیرم یه تكونی خورده از هم صحبتی با خانم پرستار یه كم باد كرده البته من آدم‬ ‫بی جنبه ای نیستم ولی خوب چندروزی بودبهش هیچ حالی نداده بودم به پرستار گفتم شما چراتنهائید گفت‬ ‫همكارم امشب عروسیش بوده منم تنها موندم


یه دفعه از دهنم در رفت گفتم پس احتمالا الان تو هجله است یه‬ ‫خنده ای كرد و گفت به ما چه مربوطه ما كه الان سر كاریم دیدم بدش نیومد گفتم شما ازدواج كردی گفت نه تو‬ ‫چی منم شیطنتم گرفته بود گفتم نه بابا كی زنش رو به ما میده زد زیر خنده گفت لقمه آماده میخوای؟ منظورش‬ ‫كنه بده به تو دیدم داره فاز ‪ OPEN‬رو نفهمیدم گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی یارو زورش رو بزنه زنش رو‬ ‫میده گفتم آخه میگن كار سختیه كار یه نفر و دو نفر نیست غش كرده بود از خنده گفت برای مردا كه سخت‬ ‫نیست زن بیچاره باید پاره شدن رو تحمل بكنه از اینكه اینقدر سریع با هام ایاق شده بود و راحت حرف میزد‬ ‫به خودم یه احسن گفتم بعد بهش گفتم خوب زنا هم اگر بدشون میومد شوهر نمیكردن گفت اینم یه قانونه دیگه‬ ‫درسته به زنا هم مزه میده ولی اولین بارش خیلی سخته گفتم یه جوری حرف میزنی انگار تجربه داری دیدم‬ ‫بهش برخورد گفتم منظور بدی نداشتم كلی خایه مالی كردم تا دوباره خندید گفت البته من یه شانس بزرگ‬ ‫آوردم گفتم چه شانسی؟ گفت من حلقویم گفتم یعنی چی البته میدونستم ولی حال میده یه زن یا یه دختر برای آدم‬ در این مورد توضیح بده. شروع كرد به حرف زدن و توضیح دادن كه من با نزدیكی پرده ام پاره نمیشه یا‬ ‫باید عمل منم یا زایمان. كیرم حسابی از خواب بیدار شده بود بهش گفتم از كجا میدونی گفت یه بار یه فیلم دیدم‬ كنترل خودم رو از دست دادم یه خیار به خودم فرو كردم ولی دیدم خون نیومد بعد رفتم پیش یكی از همكارام‬ ‫كه دكتر زنان بود معاینه كرد بهم گفت اینطوریه گفتم شیطون برای چی این فیلمای بدبد رو نگاه میكنی گفت‬ شما فكر میكنید فقط خودتون احساس دارین و شهوتی میشین خوب ما زنا هم آدمیم دیگه! گفتم الهی بمیرم برای‬ ‫شما كه چقدر سختی باید بكشید بعد با پرروئی گفتم خوب تو كه اینطوری هستی (حلقوی) یه دوست پسر‬ ‫خوب برای خودت پیدا كن. گفت اون موقع كه نمیدونستم گفتم خوب حالا كه میدونی یكی مثل من واسه خودت‬ ‫پیدا كن. خندید و گفت چیه داری مخ من رو میزنی؟ گفتم نه بابا دارم مخ خودم رو میزنم چی میشه مگه؟ گفت من‬ ‫نمیخوام تا آخر عمرم مجرد بمونم میخوام شوهر كنم گفتم برای مجردیت میگم.؟ تو كه بهتر میدونی این كارا چه‬ ‫مزه ای داره؟ گفت راست میگی خیلی حال میده وقتی آدم مشغوله تو آسموناس. گفتم باریكلا دختر خوب. یه‬ مرتبه گفت بلند شو بریم بالا من حالم داره بد میشه. فهمیدم خوب دارم پیش میرم گفتم بشین چند دقیقه دیگه‬ ‫میریم بالا شروع كردم براش از سكس گفتن و راحت براش اسم كس و كیر رو میبردم بهش گفتم تو نمیدونی‬ ‫وقتی یه زن وقتی كسش رو بخورن چه لذتی میبره صداش عوض شده بود میگفت بسه من حالم بد شده منم‬ همش گفتم آخرش گفتم میخوای من برات اینكار رو بكنم؟ گفت نه بابا فكر كردی من خرابم؟ گفتم بابا این چه‬ حرفیه هم تو لذت میبری هم من.



هیچی نگفت گفتم من برات میخورمش اگر بد بود همونجا تمومش میكنیم گفت‬ ‫باید به مریضا یه سر بزنم گفتم تو كه بابای ما رو بیهوش كردی برو به مریضا یه سری بزن بعد بیا اتاق بابام‬ ‫گفت نه من میرم تو بخش بعد میرم تو اتاق استراحت تو هم بیا اونجا. پیش خودم گفتم دمت گرم چه راحت‬ ‫امشب یه كس افتادی. رفت منم بعد رفتم تواتاق پرستارا دیدم مغنه اش رو درآورده داره موهاش رو شونه میكنه‬ گفتم من پسندیدم خندید و گفت از خداتم باشه! گفتم هست به خدا بغلش كردم یه لب از گرفتم گفتم خوب خانم‬ ‫پرستار اسمت چی هست؟ گفت تازه یادت افتاده؟! گفتم آره گفت سیما گفتم چه اسم قشنگی حالا این مانتو رو از‬ ‫تنت دربیار ببینیم چی داری اون زیر. گفت هیچی. دست گذاشتم رو پستوناش خیلی باحال بود سفت سفت بود‬ ‫گفتم پس اینا چیه ما كه میگیم پستون خندید مانتو رو از تنش در آورد پیرهن و كرستش رو هم من درآوردم‬ ‫شروع كردم به خورن پستوناش گفت تو میخواستی چی كار كنی برام؟ گفتم شلوارت رو در بیار. گفت خودت‬ ‫درش بیار اینجوری بیشتر حال میده خان لاشی بودن.


منم شلوار و شرتش رو با هم از پاش كشیدم پائین ولی‬ ‫انصافا كس قشنگی داشت سفید بدون مو با دستم وسطش رو باز كردم من عاشق اون رنگ صورتی وسط كسم‬ ‫با زبونم شروع كردم به خوردن لباش رو گاز میگرفت كه صداش درنیاد حسابی كه كسش رو خوردم بهش‬ ‫گفتم بكنم توش گفت زود باش دارم میمیرم منم بدون اینكه پیرهنم رو دربیارم شلوارم رو تا زانو كشیدم پائین‬ ‫بهش گفتم بخورش. گفت نه منم چون عجله داشتم كه مبادا یكی بیاد چپوندم تو كسش شروع كردم تلنبه زدن.‬ ‫خیلی كس با حالی داشت حسابی حال میداد چون نه اسپری زده بودم نه هیچی خیلی زود آبم داشت میومد اونم‬ اورگاسم شد منم كیرم رو گذاشتم لای كونش و آبم رو هونجا خالی كردم و زدم بیرون پس فردا دیدمش ولی‬ ‫جلوی همكارش اصلا سوتی نداد . روز آخر كه بابا مرخص شد بهش گفتم ما خیلی به شما زحمت دادیم ببخشید‬ با خنده گفت خواهش میكنم. یه ماه بعدشم رفت سراغش تو بیمارستان گفتن انتقالی گرفته رفته
     
  
مرد

 
انتقام شاعر
و حالا بعد از اين همه سال مي تونستم انتقام خودمو بگيرم. پرند تو چنگم بود. زن محمد ، عشق محمد ، زندگي محمد، لخت مادرزاد جلوي من ايستاده بود.
------------------
من و محمد دوستاي خيلي صميمي بوديم. از دوران مدرسه با هم بوديم و بعد، راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه رو هم با هم گذرونديم. محمد هميشه سرش مي جنبيد. مي دونستم سكس هاي زيادي داشته. خب راستش بهش حق مي دادم. خيلي جذاب بود، قد بلند، هيكل ورزشكاري، چشم هاي سياه و ابروهاي كشيده.اين قيافه هر دختر و هر زني رو جذب مي كرد. مدام ميگفت كه ميتونه كسي رو هم براي من جور كنه اما هميشه جواب من به محمد چيزي نبود جز يك لبخند دوستانه.

من اهل سكس نبودم.قيافه ام معمولي بود، اعتقادات مذهبي هم نداشته ام. شايد ميتونم بگم كه يك سري اصول واسه خودم داشتم.يه سري اصول جزئي و شايد غير منطقي. ما خانواده كوچيكي بوديم.يه خانواده چهار نفره. من و پدر و مادرم و عزيز ترين كسم سمن .خواهر كوچيكم.پدرم فرهنگي بازنشسته بود. مادرم خانه دار و سمن هم درس مي خوند. وضع مالي درستي نداشتيم اما خب هيچ وقت هم دستمون جلوي كسي دراز نبود.

ماجرا از شش سال پيش شروع شد. همون روزي كه من و محمد توي حياط دانشگاه كنار هم نشسته بوديم.
محمد گفت:احمد، آرزوت چيه؟
گفتم: تو كه ميدوني.
گفت: شاعر شدن؟ آرزوي مسخره اي. مخصوصا تو اين مملكت
گفتم: خب آرزوي تو چيه؟
گفت: من به همه آرزوهام رسيدم. فقط يكي مونده
گفتم: چي مونده؟
زل زد توي چشام و بعد زد زير خنده.خنديد...خنديد ... خنديد...

ترم آخر دانشگاه بوديم. حسابي سرمون شلوغ بود. همه تلاش اين چند سال به اين ترم بستگي داشت. من زياد مي خوندم.مجبور بودم زياد بخونم. به اميد يه استخدامي با يه درآمد بخور نمير.اما محمد نه. باباش مغازه فرش فروشي داشت. خيلي پولدار بودن. هميشه فكر مي كردم كه چرا محمد درس رو ادامه ميده. يه روز بهم گفت كه ميخواد بياد خونمون ، واسه درس خوندن.خيلي تعجب كرده بودم اما خب درست نبود كه روشو زمين بندازم. فرداي اون روز من و محمد توي اتاق من مشغول درس خوندن بوديم.

- كيه؟
سمن آروم درو باز كرد و سلام داد و بعد سيني چاي رو گذاشت روي زمين و بيرون رفت.
محمد گفت: خواهرت بود؟

وقتي دانشگام تموم شد رفتم خدمت. توي يه پادگان دورافتاده، نزديكاي مرز تركيه. روز اول خيلي سخت گذشت. ما توي يه حياط بزرگ جمع شده بوديم.يه حياط بزرگ و كثيف. يه سرگرد كه به زور فارسي حرف مي زد اومد بالاي يه صندلي و با صداي بلند گفت كه حياط رو تميز كنيد.خيلي طول كشيد و تقريبا تا نزديكاي غروب مشغول بوديم.بعد توي دو دسته رديف شديم و به سمت يه در بزرگ آهني راه افتاديم. اونجا ساختمون كوچيكي بود كه آدم مودار تحويل مي گرفت و سربازهاي كچل بيرون ميداد. بعد از اينكه موهامو از دست دادم غرورم رو هم باختم. درست مثل سگ از ما كار مي كشيدم. روزاي اول برنامه شخصيت زدايي به راه بود. فحش و تميز كاري. يا فحش مي شنيدم يا مشغول تميز كردن دستشويي ها بوديم.

نزديك پادگان چند تا روستا بود. اغلب ما با كردهاي اونجا دوست شده بوديم و توي اين چند ماه تقريبا مي تونستيم زبون اونا رو بفهميم.

پنجشنبه ها اونايي كه فوق ديپلم داشتند مي تونستند دو ساعت از پادگان بيرون برند. چون از شهر دور بود ما فقط مي رفتيم توي روستا. توي پادگان من يه دوست پيدا كرده بودم به اسم هادي. اغلب با هم بوديم و چون هر دوتامون فوق ديپلم داشتيم ميتونستيم پنجشنبه بيرون باشيم. هادي توي روستا با دختري دوست شده بود. يه دختر بي نهايت زشت. من چيز زيادي از اون دختر نمي دونستم فقط احتمال ميدادم كه با هادي مشغول يه كارهايي هستن. توي يكي از همين مرخصي ها هادي بهم گفت كه من هم با اون و دوست دخترش بيرون بيام.اول قبول نكردم اما وقتي اصرار كرد راضي شدم.نزديكاي غروب توي يه استخر بي آب جمع شديم. باد سردي مي اومد و شاخه ها رو با خودش مي كشيد. اونجا بود كه دلمو باختم.

ویدا. نمي دونم چي توي صورت اين دختر روستايي بود كه منو ديوونه كرد. اون زشت نبود اما زيبا هم نبود. حتي نمي تونست فارسي حرف بزنه. از اون روز به بعد من هم هر پنجشنبه همراه هادي توي روستا مي اومدم. هادي با دوستش مي رفت پشت درختا و من و ویدا به هم نگاه مي كرديم.من براي ویدا جك مي گفتم و اون از ته دل بدون اينكه زبون من رو بفهمه مي خنديد.

ماه هفتم خدمت بود كه با ویدا تنها شدم. هادي با يكي از بچه ها دعوا كرده بود و به اون مرخصي نمي دادن. من و ویدا دوباره همون جاي قديمي همديگرو ديديم. حالا مي تونست كمي از زبون منو بفهمه. قبلا بهش گفته بودم كه شعر ميگم. چون نمي تونستيم زياد با هم حرف بزنيم ازم خواست تا يكي از شعرامو براش بخونم و من هم خوندم:

آن دم كه از پس نگاهت دلم را ربودي
نمي دانستي كه شرم چه زيباست
من زندگي مي كردم
در چشم هايت
در دست هايت
در نفس هايت
دخترك حرامي
بي تو از باد پريشان ترم

وسطاي شعرم صدايي شنيدم. صدايي ضعيف و غمگين. مثل گريه مثل بغض. ویدا بغض كرده بود و من بيشتر از هر وقت ديگه دوسش داشتم.تو بغلم ولو شد و روي دستم گريه كرد. ومن اونجا براي اولين بار ویدا رو بوسيدم.بوسه اي از سر عشق.

فقط سه ماه از خدمت مونده بود. تصميم گرفته بودم كه بعد از خدمت كاري پيدا كنم و با پدر و مادرم بيام خواستگاري ویدا. همه چيز خوب پيش مي رفت و من توي اون روزا خيلي خوشبخت بودم كه اون تلفن لعنتي زندگيمو نابود كرد.

از پشت تلفن صداي ضعيفي ميومد. انگار كسي داشت گريه مي كرد. فهميدم زن عموم هستش كه از زور گريه نفسش بالا نمياد. با نگراني پرسيدم چي شده و اون فقط تونست يه جمله بگه: احمد برگرد ، سمن مرده.

داغون شدم. چرا سمن مرده؟ اين سوال منو ديوونه كرده بود. وقتي رسيدم سمن رو دفن كرده بودند و من ديگه هيچ وقت اونو نديدم. از اون چيزي نمونده بود جز يه مشت خاطره غم انگيز و يه نامه كه براي من نوشته بود.
از عصبانيت ديوونه شده بودم. به زمين و زمان، به خدا و ابليس فحش مي دادم. سمن برام همه چيز رو نوشته بود. از محمد نوشته بود كه چطور با پيشنهاد ازدواج به اون فريبش داده بود و توي خونه خالي به اون تجاوز كرده. از خودش گفت كه وقتي فهميد محمد نمي خواد با اون ازدواج كنه شرمسار ميشه و تصميم به خودكشي مي گيره. شش ماه دنبال نشونه اي از محمد بودم اما پيداش نبود. مدتي بعد از دوستاش شنيدم كه با كسي به اسم پرند ازدواج كرده و رفته انگلیس. بعد از مرگ سمن فقط يه دلخوشي داشتم: ویدا.

مدتي طول كشيد تا به پادگان برگردم. حدود دو ماه. هر پنجشنبه به ديدن ویدا مي رفتم اما از اون خبري نبود. از هادي خواستم كه بهم بگه اون كجاست اما نمي گفت. ديگه به سيم آخر زدم. مي دونستم خونه شون كجاست. يه روز از پادگان فرار كردم و رفتم دنبال ویدا. خودش خونه نبود و همون دوست دختر هادي به من گفت كه يه ماه پيش به يك مكانيك شوهر كرده و از اين روستا رفته. دنيا رو سرم خراب شد. فرار كردم و دنبال ویدا رفتم. اما بي نتيجه بود. وقتي برگشتم منو به جرم فرار از خدمت بازداشت كردند و شش ماه اضافه خدمت بهم دادند.

---------------

روز اول باورم نشد اين زن بي نهايت زيبا همون پرند رضایی هستش. با خودم گفتم حتما يه تشابه اسميه. اما كم كم نشونه هايي داد كه فهميدم سرنوشت منو بازم به گذشته كشونده. پرند رضایی 30 ساله تازه از انگلیس برگشته و ميخواد كه اشعارش توي موسسه انتشاراتي ما چاپ بشه. هنوز هم باورم نمي شد خودش باشه. يه روز كه براي ويراست اومده بود موسسه از زير زبونش كشيدم كه اون زن محمد احتشام هستش.

هر روز به بهانه اي كه باهاش تماس مي گرفتم. اين عشق يا شهوت نبود كه در درون من شعله مي كشيد بلكه نفرت بود و فقط نفرت. كم كم خودمو بهش نزديكتر كردم و با توجه به شعراهايي كه داشتم پرند خيلي زود جذبم شد.

صبح همون روزي كه قرار بود پرند رو خونه بيارم هزار جور نقشه كشيدم. اينكه حاملش كنم. اينكه بكشمش. اينكه بوسيله اون محمد رو بكشونمش ايران( محمد هنوز انگلیس بود). اونقدر فكر كردم كه نفهميدم زمان كي گذشت. زنگ در زده شد و من به ساعت نگاه كردم. ساعت پنج دقيقه به هفت بود و من و پرند سر ساعت هفت قرار گذاشته بوديم.

خدايا چي مي ديدم. موهاي بلوطي بلند، لب هاي سرخ . سينه هاي گرد و تو پر. دستاي بلوري. ناخوناي دراز و صورتي رنگ. كمر باريك و بعد باسن بزرگ. پاهاي كشيده و انگشتهايي با لاك سياه.

اون ميخواست زودتر به من بچسبه اما من ميخواستم اين معاشقه نفرت بار رو طولاني كنم. جلو اومد عقب رفتم جلوتر عقب تر پرند منو به چنگ آورد و از لبام شروع كرد. من وحشي شده بودم. پرند رو انداختم روي تخت و خودمو انداختم روش. با همه توانم نفرتمو توي وجودش فرو ميكردم اما اين زن مثل شوهرش حيوون بود. با لذتي حيواني منو توي خودش مي كشيد . با ناخوناش پشتم رو ديد ، با دندوناش گوشمو. من شروع كردم به زدن. دستاش. شكمش سينه اما اين حيوون لذت ميبرد من ميزدم و اون لذت مي برد لذت مي برد. احساس كردم با ابليس طرفم صورتمو دور كردم و خواستم بلند شم اما پرند مانع مي شد. اما اين پرند نبود كه نميذاشت. خود محمد بود كه حالا توي جلد زني زيبا ظاهر شده بود. من دست انداختم توي گلوش و مي زدم. بوي تهوع ، بوي خون ، بوي نفرت. پرند سيري نداشت . اما من جدا شدم. كمي كه گذشت به خودم اومدم و راضي از اينكه هستي محمد رو نجس كردم. زندگي محمد وجود منو احساس مي كرد. انگار همه نفرتم از بين رفته بود. پرند زشت و كبود شده بود. نفس نفس مي زد. از تخت بيرون پريد و روي پاي من خوابيد. گفت: عشقم دوست دارم.
من گفتم: من تورو ميشناسم تو زن محمد هستي من دنبال انتقام بودم و از تو سو استفاده كردم
با لبخند و رضايت لباس پوشيدم و بلند شدم. اما توي اين لحظه پرند حرفي زد كه همه روياهاي منو نابود كرد. اون گفت كه دو سالي از محمد جدا شده
اين من بودم كه در فكر استفاده ازجسم عزيز ترين كس محمد بودم اما حالا نا اميد و شكست خورده خودم رو مي ديدم كه بازيچه دست سرنوشت شده بودم. با غمي بي نهايت از خونه بيرون اومدم و بوي نمحمداي محمد رو روي تن خودم حس مي كردم.
     
  
مرد

 
دوراهیبا صدای گوشیم از خواب پریدم یه نگاه بهش انداختم،مشتری امروزم بود اما چرا این وقت صبح ،ساعت 7 زنگ زده بود که من پشت در دفترم ،حرصم در اومده بود (از اونجایی که مدیر همیشه ساعت 11 میومد کلید دفتر دست من بود ).بلند شدم سریع لباس پوشیدمو یه ارایش مختصر ،سوئیچو برداشتم و راه افتادم به سمت دفتر،توی راه به ترافیک برخوردم ودوباره رفتم تو فکرگذشته ،25 سال بیشتر نداشتم ودو سالی بود از همسرم جدا شده بودم وبا مهریم تونسته بودم یه خونه نقلی نزدیک بابام اینا بگیرم .خوبیش این بود که توی یه شرکت خصوصی مشغول به کار بودمو مجبور نبودم خرجیمو از پدرم بگیرم .ترافیک روون شدو نیم ساعت دیگه رسیدم.
تا حالا ندیده بودمش ولی توی راهرو مجتمع کسی به جز اون نبود و حدس زدم باید خودش باشه ورفتم به سمتش و گفتم اقای کیان فر
یه لبخند ژکوند زدوگفت خانوم چرا انقدر دیر(دوباره تو دلم یه فحش دادم که منو زودتر کشونده اینجا طلبکارم هست).
یه مرد 32 و33 ساله که قیافه معمولی اما خوش پوش بود.
منم گفتم ساعت کاری ما 8:30 بالاخره کارشو انجام دادم وگفت اگر امکان داره اگر مشکلی توی کار پیش اومد تماس بگیرم وگفتم موردی نداره.
گاهی وقتا تماس میگرفت ودر مورد کار سوال میکرد ویه جاهاییشم تو جاده خاکی میزد اما sms های هر روزش بی معنی بود .حدود 5 ماه از این جریان گذشت و smsهاش قطع نشد ومنم تک وتوک جواب میدادم تا اینکه یک روز عصر تماس گرفت و گفت به خاطر کاری که برام انجام دادید یه کادو ناقابل براتون گرفتم کی ببینمتون تا تقدیم کنم.
ازش تشکر کردمو گفتم نمیتونم قبول کنم اما اصرار زیادش باعث شد کمی کوتاه بیام وقرار شد فردا بیاد.
عصر که رفتم خونه ناخوداگاه یادش افتادم وته دلم احساس عجیبی کردم،بعد از دو سال جدایی از همسر سابقم دوست نداشتم پای مردی به صورت رسمی تو زندگیم باز بشه.
گذشت تا فردا دوباره شمارش رو گوشیم افتاد وجواب دادم گفت من جلو در مجتمع هستم،کمی مضطرب بودم ،رفتم وکمی حرف زدیم وکادو رو دادو گفت میتونم یه وقتایی باهاتون صحبت کنم ،واقعا نمیدونستم چی بگم ویه دفعه از دهنم پرید اشکال نداره و تو دلم صد تا فحش به خودم دادم.
دیگه کم کم هفته ای یک بار به یک روز در میون تبدیل شد ودو ماه از این موضوع گذشت تا برای اولین بار رفتیم بیرون.
اونروز برف اومده بود وخیلی سرد بود ،اومد دنبالم تا برای ناهار بیرون باشیم وتوی ماشین کمی صحبت کردیم و گفت 5 سالی میشه از زنش جدا شده(یه جورایی خیالمو راحت کرد )و یه کارخونه کوچیک داره که البته همه خانواده توش سهیمن وبا برادش کارخونرو میگردونه.
رفتیم اوشان وتو یه رستوران که الاچیقم داشت و الاچیقهارو دورش مشمع های کلفتی کشیده بودن نشستیم.
اولش کمی با فاصله ولی رضا به بهانه های مختلف کم کم خودشو به من نزدیک کرد،به روی خودم نیاوردم تا اینکه دستشو گذاشت روی پام،گرمای دستش از روی شلوار جینم حس میشد وبسیار دلنشین یه لحظه احساس کردم تمام بدنم گر گرفته و صورتم قرمز شده.
خیلی وقت بود تو اغوش مردی و نبودم این باعث میشد با کوچکترین چیز تحریک بشم.فکر کنم فهمید چه حالی دارم ،چون سریع پرسید یه چیزی ازت بپرسم ؟میدونستم چی میخواد بگه وسریع با یه سوال از اون جو کشیدمش بیرون.
ناهارو خوردیم منو رسوندو خودش رفت.
تا شب چند بار یاد اون لحظه افتادم حتی تموم اون هفته توی مغزم بود تا دوباره هفته بعد قرار گذاشتیم اما اینبار خونش.
از صبح که بیدار شدم دلشوره داشتم،انقدر که دل پیچه گرفته بودم.اونروز رو مرخصی گرفته بودم وصبح رفتم حمام،نیازی به مو زدایی نداشتم چون دو سه روز قبلش رفته بودم همه جامو اپیلاسیون کرده بودم پس فقط موهامو شستمو زود اومدم بیرون .موهامو خشک کردمو یه لباس زیر توری تنمو اماده شدم و راه افتادم.
در خونش که رسیدم دستام کاملا سرد بود ،در و باز کرد ویه روبوسی مختصر ونشستیم دو ساعتی حرف زدیم و بعد گفت بریم اتاق خواب واونجا راحت تریم وگرم تره!با کمی مکس قبول کردم
فکرمو خونده بود چون سریع گفت اکر راحت نیستی همین جا باشیم.گفتم نه بریم ونشستم لبه تخت.
شروع کردیم صحبت تا جایی رسید که کار به خوندن sms های +18 شد ودیگه دوتایی روی شکم خوابیده بودیم وsms میخوندیم.
وسط خندیدن یه لحظه سرمو اوردم بالا تا یه چیزی بهش بگم گه زود لبشو گذاشت رو لبم،خودمو کشیدم عقب وکمی اخم کردم ولی تو دلم غوغایی بود واما از رو نرفت ودوباره لبشو اورد سمتم ،خودمو پس کشیدمودیگه کاملا روی کمر چرخیده بودم .
اما ول کن نبود و دوباره اومد سمتم اما اینبار با دستاش سرمو گرفتو یه لب مشتی ازم گرفت،دلم ضعف رفت.لب پایینمو با ولع میخورد ومستقیم تو چشمام نگاه میکرد.اولش کمی مقاومت کردم اما چون حال وروز خودم بدتر بود کوتاه اومدم.
کم کم لبمو رها کرد و لبشو به لاله گوشم رسوند از اینکار دیوونه میشدم و ناله های ارومم در اومده بود.
من:اه ه ه ه ه ه ه رضا بسه
رضا:جووون چرا بسه عزیزم لذت نمیبری
(چشمای مستم گویای همه چیز بود ولازم نبود دروغ بگم )
رضا:چشمات ادمو دیوونه میکنه ،لبات که دیگه حرف نداره
دوباره یه لب وزبونشو به زبونم زد ،خیلی لذت بخش بود.نوک سینه هام سیخ شده بود
کم کم از گردن اومد پایین و دستشو تا میخواست ببره زیر لباسم بلند گفتم نه!و دستشو محکم گرفتم
اونم بیشتر منو میخورد ووقتی دوباره بی حال شدم با یه حرکت گیره سوتینمو باز کرد و لباسمو در اورد یه جووووون دنباله دار گفت و دوباره ازم لب گرفت.
از بس سعی کردم مقاومت کنم ماهیچه هام درد گرفته بود اما این بازی موش و گربه و این مقاومت همیشه برام لذت خاصی داشت .و قشنگیش به این بود که اون حریص تر میشد.

لباسمو زد بالا وشروع کرد مکیدن سینه هام تا حالا اینقدر از مکیده شدن سینه هام لذت نبرده بودم ،سینه هام بزرگ نبود و تو دستاش کاملا جا میشد و همچین میک میزد که کم مونده بود اشکم در بیاد.
رضا:چیه بازم نمیدی،جووووون هر چی ناز کنی بیشتر نازتو میخرم.
دوباره با ولع شروع کرد خوردن وزبونشو اروم کشید روی شکمم تا به نافم رسید به اینجا که رسید مثل برق گرفته ها از جا پریدم.نمیخواستم یه سکس کامل داشته باشیم وبه خاطر همین شلوارمو محکم چنگ زدم .رضا یه لبخندی زد وگفت خودت میدونی که من پیروز میشم پس انقدر مقاومت نکن وزبونشو دور کمر شلوارم کشید ،منم که به پهلوهام حساس وتا به پهلوم رسید از خنده ریسه رفتم ،اونم از فرصت استفاده کردو دکممو باز کرد و دوباره دستای من به سمت شلوارم .
بوی اب کوسم بلند شده بود و هی میگفت چه بویی داری ،داری دیوونم میکنی
رضا:هستی تو رو خدا بذار ببینمش
بالاخره بعد کلی کلنجار رفتن شلوارم اومد پایین.
زبونشو روی شرتم میکشید و من التماس میکردم شرتمو در نیاره و اون بی توجه به کارش ادامه میداد.کم کم زبونشو از کناره های خط شرتم به کوسم رسوند
من:ااه ه ه ه ه ه ه ه ه تو رو خدا ب س ه
رضا:عزیزم اروم باشو لذت ببر
ودوباره زبونش رو کناره های کسم چرخید و با یه حرکت شرتمو کشید پایین ،دیگه کار از کار گذشته بود و میخواستم لذت ببرم.
پاهامو کمی باز کرد ،چند ثانیه نگاهش کرد ویه بوس کوچولو وبا زبون لبه های کسمو که به هم چسبیده بود از هم باز کرد وگفت
رضا:چه اب خوشمزه ای داری دختر
تمام بدنم گر گرفته بود وکمی بیشتر پاهامو باز کردم
رضا:جوون عسلم ،پاهاتو باز کردی برات بخورم ،اون چوچولای خوشگلتو میک بزنم و افتاد به جون کسم
زبونشو اررروم همه جای کسم میکشید بعد لبهاشو محکم میکشید تو دهنشو رها میکرد که صدای اینکار برام واقعا لذت بخش وتحریک کننده بود و بعد اروم زبونشو کشید رو سوراخ کونم که یه اه ه ه کشیدم وچشمامو بستم .تا حالا کسی اینکارو برام نکرده بودومن سرشو محکم گرفته بودم که سرشو جدا نکنه وبازم لیس بزنه،پاهامو داد به سمت کناره های سرم و کمرم کمی از زمین فاصله گرفت ،تو این حالت اصلا احساس راحتی نمیکردم چون هم یه کم ازش خجالت میکشیدم وهم به گردنم داشت فشار میومد اما صدام در نمیومد ورضا اروم زبونشو روی سوراخام حرکت میداد من داشتم عشق میکردم.نگران این بودم که نکنه از پشت جا کنه که به خیر گذشت و بلندم کرد وزیپشو کشید پایین وشلوارو لباسشو در اورد.
دوباره لبامون رفت رو همدیگه ومن دستمو از روی شرت میکشیدم رو کیر بلند شدش ورضا دراز کشید ومن از زیر گلوش زبون کشیدم تا کمر شرتش ،که البته فکر کنم برای اون لذت بخش تر بود تا من چون موهاش میرفت تو دهنم .شرتشو کشیدم پایین و کیرش افتاد بیرون ،طول کیرش خیلی بلند نبود اما پهناش زیاد بود وانصافا خوشگل و وقتی خواستم ساک بزنم فقط مقداریش تو دهنم جا شد .
اول اروم از بالا به پایین براش زبون کشیدم و معلوم بود داره لذت میبره،چشماشو بسته بود اه میکشید وزیر لب چیزایی میگفت که نمیشنیدم
گفتم پاشو وایسا تا برات ساک بزنم و خودم نشستم روی زانوهام و کیرشو تا جایی که میشد تو حلقم جا میدادم ،اب دهنم از کناره هاش اویزون شده بود ورضا سرمو محکم گرفته بود و به سمت کیرش هول میداد و صدای اهش بلند شده بود و تا جایی که احساس کردم فکم داره نابود میشه.
گفتم بسه دیگه نیتونم و انگار تازه به خودش اومده بود با چشمای حشری نگاهی بهم کرد و بعد منو پرت کرد روی تخت ویه تف گنده انداخت روی کسم و گذاشت سرش ،گفتم نه!کاندوم بیار وسریع اورد و من براش کشیدم.
لامصب کیرشو تو نمیکرد ومیکشید رو لبه های کسم ومنم که دیگه داغ شده بودم التماسش میکردم که رضا میخوام ،جرم بده
رضا:چی میخوای عزیزم بگو چی میخوای و دوباره کیرشو کشید رو کوسم
با عشوه گفتم کیرتو لامصب ،کیر خوشگلتو و حرفم تموم نشده کلاهک کیرشو فرو کرد ،نفسم بند اومد،احساس کردم یکی زیر دلمو چنگ انداخت و واقعا با سختی رفت تو ،التماسش کردم بسه .گفت عزیزم یه کم تحمل کن الان جا باز میکنه خانومم و دوباره یه فشار دیگه ،احساس میکردم با هر فشار لبه های کسم هم داره جر میخوره.دستامو محکم گرفته بود وبا هر فشاری قربون صدقم میرفت
رضا:شاه کس من،جون خوب جرت دادم،بازم میگی رضا کیر میخوام
من چشمامو بسته بودم واز لحظه لحظش لذت میبردم.دیگه خوب جا باز کرده بود وداشتم لذت میبردم وشروع کرد تلمبه زدن ولب خوردن ودر حین تلمبه زدن کشید بیرون گفتم حتما داره ابش میاد(حرصم در اومده بود)نیم خیز شدم که دستشو گذاشت رو سینم و خوابوندم ولبشو برد طرف کسم وشروع کرد دوباره میک زدن وبعد چند ثانیه جا کرد و چند تا تلمبه ودوباره میک و...
داشتم دیوونه میشدم این بهترین سکس زندگیم بود .نزدیک ارگاسم بودم وفهمیده بود وگفت به حالت داگی برگرد.سریع برگشتم ویه کم اب دهنو کس مالیدن و برام جا کرد ودو تا دستامو ضربدر کرده بدم به سمت پشت وقلاب تو دستای رضا که باعث میشد تعادل داشته باشه وتلمبه زدن و اینبار با شدت بیشتر ،صدای شالاپ شالاپ تخمش که به کوسم میخورد در اومده بود .
(دوستان من کم به ارگاسم میرسم اما وقتیم میرسم گریم می افته)
دوتاییمون خیس عرق بودیم ودیگه نایی نداشتیم و داشتیم به ارگاسم میرسیدیم که اشکای من اول به ارومی و بعد با هق هق میومد والتماس به رضا برای اینکه درش نیاره ورضا همونطور که تلمبه میزد با صدای بلند و ابرو در هم کشیده گفت دارم میام وسریع کشید بیرون وکاندمو در اورد ومنم با چشمای اشک الود وریمل پخش شده ،سینه هامو اوردم نزدیک سر کیرش وابشو با فشار رو سینم خالی کرد ویه لب طولانی...
بعد از نیم ساعت که حالمون جا اومد دوتایی دوش گرفتیم ومن رفتم خونه وبعد اون چند بار دیگه هم سکس داشتیم واما هنوز تصمیمی برای زندگیمون نگرفتیم.
(امیدوارم خوشتون اومده باشه واگر پسندیدید میتونم از خاطرات دیگم هم با رضا براتون بذارم)
شاد باشیدو پاینده
     
  
مرد

 
شبی که شعله به من چشمک زد
سلام به همه دوستانه گلم،اول یکم از خودم میگم.با اجازتون من با جزئیات میگم که جالب باشه واستون.من مجید هست۲۱ ساله ۱۷۲ قدمه و چون ورزش هم میکنم استیله بدم باحاله کلا رو فرم هستم.از خودم خالی نمیبندم همه چیزا واقعیت هست کلا از دروغ بدم میاد خیالتون راحت همه چیزایی که میگم راسته.آدمه خیلی خجالتیی هستم اخلاقم هم خوبه واسه همین بین همه دوستا و اشناها محبوبم.راستشو بخوایین اصلا اهل دختر بازی و اینا نیستم نه اینکه بگم چهرم زیبا نیست و واسه این نمیرم سمتش اتفاقا شبیه آلمانیها هستم پوستم سف یده و چشام هم سبز البته عینک هم میزنم کلا چهرم خوبه مثلا تو خیابون و دانشگاه خودم میفهمم که چقد دخترا نگام میکنن ولی من توجهی ندارم.خودم میدونم که آدمه زبون بازی نیستم و به قوله معرف بلد نیستم مخ بزنم واسه همین قید دوست شدن با دخترا رو زدم.بعضی دوستام بهم میگن اگه من قیافه تو رو داشتم با کل دخترا دانشگاه دوست بودم!خلاصه بریم سر اصل مطلب.جانه من الان هر کی داستانو میخونه کف دستاشو به هم بماله که داستان داغه! اسم ها همه مستعار هستند.

پدر بزرگه من یه برادر زاده داره به اسمه خداداد که این آقا خداداد ۳ تا دختر داره که یکی از یکی تیکه ترن و یک پسر، و تو رشت ساکن هستن من خودم اهله جنوب کشور هستم ولی وقتی رشت خونه عمو اینام میریم معمولا به خانواده ی آقا خداداد هم سر میزنیم.الان میخوام راجبه زمانی بگم که من ۱۱ یا ۱۲ سالم بود البته اون زمانا اصلا خجالتی نبودم و خیلی هم شیطون بودم.یادمه اون زمانا من به قدری خوشکل بودم که وقتی مرفتیم اونجا نوبتی میرفتم تو بغله دخترای اقا خداداد اسماشون به ترتیبه سن اینه: پروانه ،مریم و شعله اجازه بدین راجبه دختراش بگم، پروانه 32 سالشه ۱۷۰قدشه که نمونه ی کامل یک بدنه سکسی هست موهاش طلایی صورتش پر هست لباش واقا سکسی هستن،سینه هاش هم گرد و قشنگ تو دست کیپ میشه ،چشاش هم وقتی به آدم نگاه میکنه آدم نمیتونه بیشتره چند ثانیه بش نگاه کنه مخصوصا منه خجالتی که وقتی بم نگاه میکنه دست پاچه میشم میرینم تو خودم یادمه چند باری اون زمانا موقعه ی لباش عوض کردن از لای در اتاقش نگاش میکردم.میرسیم به مریم جون، مریم 29 سالشه و بین دخترای آقا خداداد مریم بیشتره همه به من چشمک میزد,موهاش خرمایی قدش ۱۶۸ کمر باریک و کونی قلبه که موقه راه رفتن ادم باید مثه رادار روش قفل کنه تا این صحنه رو از دست نده پوستشم سفیده و خیلی نازو با احساساته.خلاصه میرسیم به شعله،23 سالشه ۱۶۹ قدشه، این شعله واقعا خوشکل و شیطون و تیکه هستش، یادمه وقتی بچه بودم شعله بهم میگفت مجید با من ازدواج میکنی؟ من هم میگفتم تو که بزرگتری بعدش بغلم میکردو میگفت خوب صبر میکنم بزرگ شی بعدش یه بوس محکم به لوپم داد اون زمان اولین باری بود که کیرم به دلیل حشری شدن شق میشد. حتی یه بار هم همون زمانا وقتی خونشون رفتیم بعد از شام مردا مشغوله صحبت در مورده مشکلاته ایران بودن و زنها هم حرفای خاله زنک بازیشونو میزدن و من فقط ساکت نشسته بودم که پروانه به من گفت مجید بریم تو حیاط با هم رفتم تو حیاط (پروانه تو جمع شال سرش بود) و وقتی رفتیم تو حیاط گفت میخوام موهامو بهت نشون بدم آخه تازه مش کردم.بعد من گفتم ببینم بعد با یه لبخنده ملیح شالو از سرش بر داشت موهای طبیعی طلایی و لخت بود بعد واسم تکونش داد گفت دوسشون داری؟من هم اون زمان که تو باغ نبودم گفتم خیلی خوشکلن و به دنباله شعله،پروانه جون هم بهم پیشنهاد ازدواج داد من چون از بچگی مو طلایی دوست داشتم گفتم باشه.بعد کلی باهام شوخی کرد و یه تاب هم تو حیاط بود من روش نشستمو اون تاب رو واسم هول میداد.یکم با هم حرف زدیم بعد منو برد طبقه بالا(خونشون دوبلکس هست)تو اتاقش پیشه من شروع به آرایش کرد،همین طور که آرایش میکرد باهام راجبه اخلاقه دخترا حرف میزد که من با اخلاقه دخترا اشنا شم ولی منه کس خل فقط به لوازم آرایشیشو خودش نگاه میکردم اگه گوش میدادمو یاد میگرفتم الان واسه خودم مخ میزدم دیگه(با خنده).اون شب کم کم قرار شد بریم که دره گوشم گفت مجید میری اهواز دخترا گولت نزننا ماله خودمی.خلاصه اتفاقاتی تو خانوادمون افتاد که چند سالی بهشون سر نزدیم تو این زمانا من همش پیشه خودم میگفتم مجید تو اون موقعه کوچیک بودی و جذاب الان اگه بری دیگه بهت محل نمیزارن،همه آدما این طورن زود عوض میشن.تقریبا همین طور هم شد بعد چند مدت که بعد که رفتیم رشت(الان تو اینجای داستان ۱۹ سالمه) مصادف شد با عروسی پروانه ما هم خانوادگی رفتیم،تو عروسی دیدمش میدونستم دیگه مثه قبل باهام بر خورد نمیکنه و وقتی همدیگه رو دیدیم فقط یه سلام خدادادکه ساده بود.بهش تبریک گفتم منم به تخمه خودم هم حسابش نکردم.تو مراسم سره فوشو به زمونه دادم که چرا اینقدر آدما عوض میشن ولی خوب انتظار هم نداشتم وقتی پروانه تو لباسه عروسه با من مثه سابق باشه الان دیگه پروانه واسه خودش شوهر داشت تو مرامه من هم نیست دیگه بخوام بهش فکر هم بکنم ولی حسه عجیبی داشتم تو مراسم.و تو همین عروسی بود که فهمیدم مریم هم الان دانشگاه شهری تو همین نزدیکا داره فوق لیسلنس میگیره و نامزد هم داره.فقط میموند شعله که هنوز ازش خبری نداشتم ولی فهمیدم که نامزد نداره و تو همین رشت تو یه بوتیک کار میکنه این اطلاعاتو از فرزاد پسر آقا خداداد که ۱سال از من بزرگتره گرفتم،خلاصه منم دیگه پییشو نگرفتم تا ساله بعدش که بازم رفتیم رشت این بار به دلیل مشکلاته کاریی پدرم خودش رفت اهواز و ما رشت موندیم تا بعد ۱ هفته که خودشم بیاد بعد برگردیم اهواز.آقا تو این مدت که ما رشت بویم یادمه تابستون هم بود و فرزاد مارو دعوت کرد خونش من هم با داداشم رفتیم خونشون مامانه فرزاد فقط خونه بود که اونم همش واسه خرید میرفت بیرون، زنی تقریبا ۴۰ شایدم بیشتر بود که کاری با کسی نداشت خلاصه ما ۳ تا پسرا مشغوله بگو بخندو فیلمو دیدنو شوخی بودیم که داداشم که رفاقته زیادی با فرزاد داشت باهم رفتن بیرون دختر بازی، من هم دوس داشتم باهاشون برم که یکم یاد بگیرم ولی اونا اسرار کردن تو نیا منم کلی ناراحت شدم موندم تو خونه با پلی استیشن یکم بازی کردم تنهایی.که دیدم آیفون زنگ خورد رفتم درو باز کردم دیدم شعله اومده بر خلافه پروانه ،شعله با دیدنه من خیلی خوشحال شد و با اینکه من الان دیگه ۲۰ سالم بود و اون ۲۶ بازم باهام صمیمی بود تو برخوردمون بعد از مدتها، یه کم راجع به خودمون که چی ها گذشت تو این مدت حرف زدیم که کم کم رفتیم داخله خونه شعله از من پرسید فرزاد کجاست من گفتم با داداشم رفتن بیرون نامردا من رو هم قال گذاشتن.شعله دست کشید به صورتمو گفت: آخیی نازم بذار فرزاد بیاد دارم براش من فکر کردم شوخی میکنه ولی سره سفره ی شام واقعا به خاطره من با فرزاد دعوا کرد البته فرزاد چیزی نگفتو معذرت خواهی کرد.تو این مدتی که تو خونه بودیم شعله جون یه شلواره لی تنگ که کونه نازش کاملا قلمبه شده بود و یه تی شرت تنش بود که سینه هاش تو اون تی شرته واقعا جذاب بودن وقتی داشت سفره رو میچید به عمد به من پشت میکرد و بشقابارو میچید و کمرشو خم میکرد که من راحت کونه نازشو تصور میکردم خداییش شعله اینقدر نازو خوش اندامه که اگه کنارش جنیفر لوپز هم باشه من به شعله نگاه میکنم دیگه ببین چی هست این شعله هر چی بخوای داره, خلاصه شامو خوردیمو رفتیم سراغه بازی یه جامه فوتبال انداختیم(با پلی استشن) که من توش قهرمان شدم و تو فینال که من با فرزاد داشتم شعله منو تشویق میکرد.گل که میزدم میخندید به فرزاد، خیلی حال داد خلاصه شب شد و جا انداختیم که بخوابیم به همه پتو رسید غیره من دیدم شعله رفت تو اتاقش که طبقه بالا بود و پتوی تختشو برام اورد.گفت مجید چون دوست دارم پتومو بهت میدما مگر نه پتومو به کسی نمیدم منم خندم گرفت و پتوشو انداخت روم منم گفتم شعله عینکمو میذاری رو تاقچه؟گفت اره بده، وقتی عینکمو بر داشتم چشمامو نگاه کرد و گفت وای مجیییییید چشمات چقد قشنگن منم سرمو انداختم پایین و گفتم مرسی تو این زمان داداشمو فرزاد به دلیله خستگی مثه خرس قطبی خواب بودن خوابشونم سنگین.شعله که عینکو گذاشت برگشت و بهم گفت شب بخیر و بهم مثه قدیما یه چشمک زد که دلم رفت این چشمک با همشون فرق داشت یکم چشمکشو طول داد.منم ناخوداگاه یه چشمک زدم وقتی من چشمک زدم یه لبخنده ناز بهم زد ، بعد بالا رفتنشو از پله تماشا کردم که دیدم سرشو برگردوندو با یه حالتی نگام کرد منم اب دهنم رو قورت دادم گفت چیه خوابت نمیاد؟گفتم من همیشه همه رو بدرقه میکنم بعد خوابم میبره خندیدو گفت: اخییی نازی سخت خوابت میبره پس گفتم اره متاسفانه، بعد گفت تی وی رو روشن کن چشات سنگین بشن بخوابی گفتم باشه یکم سعی میکنم اگه نشد بعد .باهام خدا فظی کردو رفت داشتم با خودم فک میکردم ته دلم خوشحال بودم که هنوز یه دختر هست که باهام راحت هستو خوب برخورد میکنه اخه دیگه از اون ۲ تا خواهراش نا امید شده بودم.با همین هم راضی بودم، اون شب یه جورایی حشری بودم و وقتی به شعله گفتم خوابم نمیبره راحت ته دلم دوست داشتم ازم بخواد بریم بالا واسم داستان بگه مثه قدیما، داشتم به همینا فکر میکردم که دیدم واسم اس ام اس اومد.شماره ناشناس بود توش نوشته بود هنوز بیداری گلم؟من جواب دادام اره شما؟بعد گفت من شعله هستم شمارتو وقتی داشتی شام میخوردی با زنگ زدن به گوشی خودم از گوشی تو وقتی رو میز بود بر داشتم.بعد واسه این کارش معذرت خواهی کرد که بدونه اجازه رفته بود سره گوشیم.داشتیم همین طوری به هم اس ام اس میدادیم که ازم پرسید دوست دوختر داری؟ کپ کردم گفتم نه، داشت اس ام اس هامون حساس میشد که اس داد یعنی سکس هم نکردی تا حالا؟داشتم میریدم تو خودم گفتم نه، بعد یه هو زنگ زد و من جواب دادم از صدام فهمید که حسابی حول شدم یکم آرومم کرد بام حرف زد البته یواش حرف میزدیم بعد بهم گفت هنوزم خوابت نمیاد؟ گفتم: شعله بیشتر خوابم پرید بعد خندید گفت بیا بالا گفتم چییییی؟ گفت:گفتم بیا بالا پسر بگو چشم منم گفتم چشم،از جام بلند شدم یکم خودمو مرتب کردمو شروع کردم از پله ها بالا رفتن،به جانه خودم قلبم داشت میومد تو دهنم کاملا ضربانه قلبمو حس میکردم وقتی داشتم از پله ها بالا میرفتم تو ذهنم میگفتم این همون شعله جون هست که از بچگی بهم نظر داشته دختری که الان که فکر میکنم میبینم از همون زمانا واسه همچین شبی برنامه ریزی کرده دختری که واقعا بی نظیره و هر چی بخوای داره،خلاصه رسیدم دمه در اتاقش یه سیلی زدم به خودم گفتم شاید خوابم ولی خواب نبود من روبه روی در اتاقه دختری بودم که خیلی با من راحته دختری که خاطراته کودکیی زیادی باهاش دارم، بوی عطره شعله رو کاملا حس میکردم، استرسم به اوج رسیده بود اروم ۲ تا زدم تو در گفت :بیا تو مجید رفتم تو و با صدای لرزون سلام کردم،وقتی دیدمش کپ کردم و یه قدم اومدم داخلو درو بستم همون جا خوشکم زد،یه تاپ تنش بود که سینه های خوش فورمش توش کیپ شده بود و یه شلوارک که چند سانت بالای زانوش بود که خیلی تنگ بود و شعله هم که اندامش توپه و لگنه پهنی داره تو اون لباس بی نظیر بود مو هاش هم جمع کرده بود و بالا بسته بود همون مدلی که دوست دارم، تا حالا شعله رو این طور ندیده بودم اصلا همچین صحنه ای رو ندیده بودم، دستمو گرفتو منو نشوند رو تخت گرما و نرمیی دستش بد جور حشریم کرد، نشستم کناره خودش پاش به پام خورد قلبم تند میزد دستشو تو دستم قفل کرد و گفت:مجیییید وقتی شعله میگه مجییید میخوام دیونه بشم با یه لحنه باحال و کشیده میگه،صدام که میزنه همیشه میگم جان این بارم گفتم جان بعد گفت: میدونم خجالتی هستی ولی میشه امشب خجالتی نباشی اخه این طور نمیشه؟گفتم چی نمیشه؟گفت:که راحت باشیم با هم گفتم تمامه سعیمو میکنم فقط یه خواهش دارم گفت جانم بگو گفتم مستقیم تو چشام نگاه نکن دیونه میشم یه خنده ی نازی کردو گفت باشه عزیزم، بچه ها به جانه خودم چشاش ادمو دیونه میکنه ،بعدش گفت :مجید خوب چشاتو دوست دارم خیلی قشنگن بعد یه بوسه آروم به لپام داد که بد جور خجالت کشیدم،وقتی دید خجالت کشیدم گفت:من شعله نیستم اگه امشب تورو از خجالت در نیارم منم گفتم خندیدم اونم با خنده ی من خندید بعد آروم صورتشو نزدیکه صورتم آورد هر دومون میدونستیم امشب شبی هست که قراره سکس کنیم بعد لباشو گذاشت رو لبام لباش خیلی داغ بود دیدم بد جور حرفهای لب میگیره داشت بهم حال میداد دسته چپش که تو دستم بودو فشار میداد و با دسته راست پشته سرمو حول میداد سمته خودش و با موهام هم بازی میکرد من عاشقه این کارم دسته راستش رو داشت یواش یواش میاورد پایین سینه هامو نوازش میکرد بعد دستشو برد سمته کیرم که حسابی سفت شده بود وقتی گرفتش از شدت حشری شدن یه تکونی به خودم دادم،داشت با کیرم بازی میکرد داشت بهم خیلی حال میداد بعد بلند شد و جلوم ایستاد و گفت تاپمو در بیار رفتم بغلشو یه لبه اساسی ازش گرفتمو و تاپشو در اوردم خدای من چقدر سفید بود تنش واقعا مثه مروارید بود،تو همون حالت ازش لب گرفتمو دیگه سرعته لب گرفتنمون بالا گرفت و با دستم از پشت کمرشو میمالیدم بعد با اشاره ی سر به سینه هاش اشاره کردو با انگشت از روی کورست با نوکه سینه ی خودش بازی کرد منظورش این بود که درش بیار منم رفتم پشتشو از پشت بهش چسبیدم وقتی کیرم به کونش خورد احساسه خوبی بهم دست داد تو اسمونا سیر میکردم از روی کرست یکم سینه هاشو مالوندم بعد یواش کرستشو باز کردم و کرستو انداختم رو تخت و از پشت سینه هاشو گرفتم واقعا نرم بودو حالته خوبی داشت سینه هاش گرد و سر بالا اصلا افتاده نبود همون موقعه ازش خواستم کونشو واسم تکون بده عاشقه این حالتم همین طور که کیرم به کونش میخورد و دستمام هم با سینه های بلورینه شعله جون بود و داشتم میمالونمش کونشم واسم تکون میداد شعله ایروبیک کار میکرد واسه همینم بدنش بابه رقص هست خیلی باحلا کونشو واسم تکون میداد منم سینه هاشو بالا پایین کردم و از این کارام خندش میگرفت بعد سرشو برگردوندو تو همون حالت از هم لب میگرفتیم یه ۱۰ دقیقه ای تو این حالت بودیم که هر دو ایستادیم گفت حالا بزار منم بدنو آقا مجید رو ببینم با یه حالته شوخی و با لحنه نازه خودش گفت داشت خودشو لوس میکرد پیراهنمو در آورد و وقتی بدنمو دید چشماش برق زد گفت چه بدنه قشنگی داری مجیییییید عزیزمی خیلی دوست دارم از رو به رو همو بغل کردیمو بدنمو هی دست میکشید منم که عاشقه این کارم بعد آروم جلوی پاش زانو زدمو با یه حالتو شوخی گفتم بزار ببینم شعله این زیر میرا چی داره شعله خندیدو گفت عزیزم ببین امشب ماله خودمی،خیلی آروم شلوارکشو کشیدم پایین چشام داشت در میومد پاهاش مثه برف سفید بود و خیلی هم صاف و خوش فرم من به شخصه عاشقه رونه پا هستم از ساقه پاهاش شروع کردم به نوازشه پاهاش و رونه پاهاش رو میلیسیدم از این کارم لذت میبرد یه چرخی زدمو از پشت هم خوب پاهاشو نوازش میکردمو میمالوندمش با کونشم از پشت بازی میکردم و میلرزوندمش بعد منم که آدمه شوخی هستم به شعله گفتم:وای شعله تو چقد باحالی من دارم بیهوش میشم اینو گفتمو جلوی پاهش افتادمو خودمو زدم به بیهوشی اونم کلی خندید و گفت اخیی نازیی چقدر تو شیرینی مجید بعد من که چشام بسته بودو رو زمین ولو بودمو حسابی بوسید و ازم لب میگرفت بعد گفت: که این طور الان یه کاری میکنم یه جور به هوش بیای که سرت بخوره به سقف دیدم رفت پایینو دکمه های شلوارمو باز کرد شلوارمو خیلی آروم کشید پایینو از روی شرت با کیرم ور میرفتو میمالوندش منم داشتم سعی میکردم خودمو کنترل کنم ولی سخت بود بعد دیگه صبرم تموم شد شعله ی شیطون صورتشو آورده بود جلوی صورتم همین که طاقتم تموم شد و چشام که وا شد یهو حمله کرد رو لبام بعد گفت دیدی من بردم کلی هم خندیدیم با خنده بهش گفتم: برگشت جبران میکنم حالا صبر کن و ببین ،شعله رو تنم دواز کشیده بود و با خنده از هم لب میگرفتیم بانوکه انگوشتاش آروم به بدنم دست میگکید این کارش قلقلکم میداد ولا دوست داشتم حسیه آرامش داشتم تو بغلش بعد دسته چپش که آزاد بود و یواش از گلوم کشید تا پایین خودشم رو من خزید تا پایین نزدیکه کیرم و با دو تا دستاش کیرمو گرفت و شروع به ساک زدن کرد مردانه تو فیلم سوپرا هم ندیدم کسی مثه شعله ساک بزنه کیرمو خیلی قشنگ میخورد و با حوصله بود وقتی میکرد تو دهنش موقعه ی در آوردنه کیرم دهنشو سفت میکرد که کیرم سخت درد بیاد این کار واقعا لزت زیادی واسه کیر میاره به خانومایی که این داستانو میخونن پیشنهاد میکنم این کارو انجام بدن واقعا لذته زیادی داره موقه ساک زدن هم داشت به شهوت تو صورتم نگاه میکرد گفتم شعله داره آبم میاد دیدم پاشود و از تو کمد قفلیش یه اسپریی وگا آورد زدش به تخمامو بعد شروع کرد به مالوندن تخمام و از پایینه تخمام تا سره کیرمو هی میلیسیدو ساک میزد انقار ب بچه ابنبات میدی ها هی لیسش میزنه شعله همین مارو با کیرم میکرد بعدگفت حالا آقا مجیدم جلیغه پوشید بعد خندیدیمو به لباش حمله کردم با اشاره ی سر به کسش اشاره کرد منم اروم اروم شروع کردم پایین اومدن گردنشو لیس میزدم از این کار خوشش مییومد میگفت این کارو خوب انجام میدم،همین طور اودم پایین بینه راه سینه هاشم خوردم سره سینه هاش که بودم گفتم شعله من شیر میخوام کلی خندید و با تمامه احساسش منو بوسید منم واسش مایه گذاشتمو یواش یواش رسیدم به شرتش،شرتشو آروم کندم و با یه کسه تمیزو خوش بو و خوشکل رو به رو شدم کپ کردم اخه واقعا ناز بود اینگار کسشو واسه امشب آماده کرده بود اخه بعده شام رفت حمام، حالتشو طوری کرد که من راحت واسش کسشو بخورم منم به لطف فیلم سوپر هایی که دیده بودم این کار رو حرفه ای بودم با اینکه اولین بارم بود ولی حرفه ای بودنو تو خودم حس کردم،وقتی کسشو میلیسیدم صدای اه اه نازکش خیلی حشریم میکرد و سرمو به سمته کسش فشار میداد با این کارش انگیزمو بیشتر میکرد٫شعله دیگه واقعا حشری شده بود گفت مجید بسه دیگه الان وقته جر خوردنمه میخوام منو بد جور بکنی منم یه لبی گرفتمو گفتم چشممممم یه حالی بهت بدم اساسی٫ با اینکه هر دو حشری بودیم ولی خنده هامونم داشتیم٫ شعله رو تخت خوابید بعد منم رفتم جولوش شعله پاهاشو دوره کمرو حلقه کرد منم کیرمو گذاشتم دمه کسش و شرد کردم به مالوندنه کیرم رو کسه شعله جونم٫بعد با یه فشار کیرمو کردم تو کسش و شرو کردم به تلمبه زدن اوگار کیرم داشت میرفت تو تنور خیلی کسش داغ بود خوشبختانه نه من نه شعله زیاد صدامون بلند نبود که کسی متوجه بشه اصلا جیغ جیغو نیستش شعله جونم یه ۱۵ دقیقه تو این حالت کردمش وقتی کیرمو در آوردم شعله یکم تغییره حالت دادو بازم واسم ساک میزد این دفعه من رو تخت دراز کشیدمو از شعله خواستم بشینه رو کیرم این حالتم خیلی دوست دارم٫وقتی داز کشیدم شعله هم با یه حالته خاصی خودشو ملوس کرد و خیلی آروم نشست رو کیرم و کیرمو با دستاش یواش کرد تو کسش و آروم آروم تلمبه میزد منم تو این حالت بی کار نبودمو کونشو میالیدم و یواش یواش دستمو بردم و سینه هاشو گرفتم و با حاش بازی میکردم بعذ کشیدمش پایینو تو همون حالت ارش لب گرفتم داشتم از شدت حشری بودن میمردم یکم شعله ایستاد و ایندفه کونشو تو همون حالت میلرزود و اینور اونور میکرد که حالته تلمبه زدن تکراری نشه عاشقه این تنوع دادانایه شعله جون هستم واقلا این کارشو دوست دارم بعد تو همون حالت بهم گفت مجید خیلی دوست دارم دوست دارم منو از کونم بکنی منم گفتم چشم حتما پاشود و یه کرم آورد و حالته چهار دستو پا رو تخت قرار گرفت و گفت کرمو بمال رو سوراخه کونم منم همین کارو کردم و انگوشتمم کم کم میکردم توش تا جا باز کنه شعله هم با دستاش کونشو واسم باز کرد که کم کم سوراخش آماده ی کردن بود شهله هم قنبل کرد و منم یره کیرمو گذاشتم سر سوراخه شعله و خیلی آروم طوری که دردی حس نکنه کردم تو کونش بعد که خوب سوراخش باز شد تند تر تلمبه میزدم کیرم داشت آتیش میگرفت کونش خیلییی داغ بود وقتی کیرم میرفت تو کونش یه صدای با حالی ایجاد میشد از برخوردمون یه ۱۰ دقیقه که حسابی کونشو گاییدم دیدم داره آبم میاد منم بهش گفتم شعله گفت خالیش کن تو کونم منم از خدا خواسته تا قطره آخرشو ریختم تو کونش بعد کیرمو در آوردمو دوتایی ولو شدیم رو تخت اون با دستش با شیکمم و بازی میکرد منم با دسنم موهاشو نوازش میکردم من راجبه تمامه فکر هایی که تو این مدت با خودم میکردم بهش گفتم اونم همش میگفت نازیی عزیزم تو منو هنوز داری نمیخواد نگران باشی و کلی بهم دلگرمی داد گفت هر موقه خواستی سکس کنی پیشه کسی نمیری ها ماله خودمی فقط بهم بگو منم خیلی خوشحال شدم و واقا شعله رو از ته دلم بوسیدم و بعد گفتم عزیزم من برم پایین دست شویی خودمو تمیز کنم بعد هم بخوابم شعله هم گفت منم میرم حموم گفت ای کاش فرصت بود با هم میرفتیم حموم منم با خنده گفتم ایشالا دفعه بعد منو شعله رابطمونو هنوزم که ۲۱ سالمه حفظ کردیم و هر با که خونشون خالی بشه یا تو بوتیکش میرم پیشش و با هم عشو صفا میکنیم که اگه دوستان از این داستان و سبکه داشتان نوسیی من خوششون اومده باشه از سکسم با شعله تو خونه وقتی خالی بود و سکسهام تو بوتیکو سکسه روییاییم با شعله جونم تو ویلای رشت براتون میگم٫امید وارم خوشتون اومده باشه٫کمو کاستی ها رو ببخشید ٫همتون خیلیییی باحالید دوستای گلم
     
  
صفحه  صفحه 20 از 112:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA