انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 21 از 112:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
میخوام این دفعه جرم بدی
مستندی که میخوام واستون تعریف کنم یه مقدمه ی کوتاه داره من و جی افم 4 سال بود که با هم دوست بودیم و واقعا همو دوست داشتیم پردیس چشمای سبزی داشت موهای پر کلاغی بلند که تا روی چاک باسنش میامد که دم مو هاش رو که قشنگ روی چاک کونش قرار میگرفت چون میدونست من دوست دارم سبز و آبی یا بنفش میکرد بدن این دختر یه گرم هم چربی نداشت اما فکر نکنید استخونی بود چون مربی رقص بود بدن خیلی سفت و جون داری داشت پوست عشقم برنزه بود و من همیشه وقتی سینه هاشو میخوردم بهش میگفتم سینه هات آتیشم میزنن مزه ی شکلات تلخ میداد سینه هاش باورتون نمیشه این دختر بدنش خیلی ناز بود من هیچوقت یه مو هم رو بدنش ندیدم سایز سینه هاش 75 بود و فرم سینه هاش لیمویی سر بالا .باسنش بزرگ نبود اما چون باشگاه میرفت رو گودی کمرش خیلی کار میکرد راحت لوپای کونش تا کمرش 15تا20 سانت فاصله داشت وجدانی وقتی ازپشت بقلش میکردم مثل این فیلم سوپرا منم با گودی کمرش حالت میگرفتم از ناز عشقم الان نمیگم به سکس که رسیدیم میگم که حال کنید خلاصه ما همیشه سکسمون براه بود تا اینکه با پردیس یه ماهی بود سر اینکه از پشت بهم نمیداد قهر بودم منم خیلی مغرورم و حتی اگه دوستیمون بهم میخورد من واسه آشتی پا پیش نمی ذاشتم از طرفی ام چون میدونستم دوسم داره غرورم بیشتر بود .گذشت تا یه روز پردیس زنگ زد و معلوم بود حشرش زده بالا آخه ما همیشه 2بار تو هفته سکس میکردیم خلاصه میکنم بعد اینکه اشتی کردیم تلفنی یه دفعه اتنا گفت پارسا این دفعه که میام پیشت میخوام جرم بدی با اون کیر کلفتت گفتم دیونه یعنی از جلو؟گفت نه عزیزم از همونجا که انگشتت رو هر دفعه میخوای بکنی توش نمیره از همونجا که تنگه و میگفتی از کس بیشتر دوست داری وای چی بگم براتون ؟اتنا ملکه ی شهوت و زیبایی بود این حرفارو که بهم میزد بهش نگفتم اما کیر22 سانتیم واقعا آب اولش اومده بود بعد ازم پرسید میشه آبتو بریزی تو کونم؟چیزی نمیشه؟واسش که توضیح دادم کلا راه مقعد جداست سریع پرید تو حرفم و گفت میخوام میخوام اینو میخوام گفت وقتی اومدم رو تخت واست قنبول میکنم بعد دیگه نوبت تو که راشو واز کنی خیلی دوست دارم سوراخ کونم فرم کیرتو به خودش بگیره.خوبه بدونید اتنا 19 سالش بود و اینقدر سکسی بود ومنم از شانسم اولین بی افش بودم البته این شهوتش ناشی از سکس با من بود اما خودشم وحشی بود.خلاصه قرار گذاشتیم که کی بیاد و چی واسم بپوشه وچیکارا بکنیم با هم و خدافظی کردیم.فرداش روز موعود بود خونه رو با هزار بدبختی خالی کرده بودم یه شورت پوما ی تنگ پوشیدم حموم هم که رفته بودم و سفید کرده بودم موهامو انجور که دوست داشت در حال فشن کردن بودم که زنگ خونه رو زد ضربان قلبم رو 1000 بود سریع اف اف و زدم و اومد بالا همین که اومد تو چون دلم واسش تنگ شده بود اروم حولش دادم سمت دیوار و شرو کردم به مکیدن گردنش اونم گردن منو که سمت لباش بود عاشقانه میخورد لب تو لب شدیم بد جوری حشری بود بعد از یه ماه دوری لبامو اول لیس زد بعد شروع به خوردن کرد یه لحظه مکث کرد گفت نمیخوای همین دم در بکنیم که؟با شیطنت کمرم و گرفت و در حالی که میرفتیم سمت تختم گفت میدونی چی واست پوشیدم؟رسیده بودیم به تخت دیگه نه اون طاقت داشت نه من .فیس تو فیسش واستادم تو چشاش نگاه کردم گفتم کس حشرت توش معلومه؟اتنا:آره گلم نوک سینه هاش ام پاره ست گفتم:جووووون بده من اون لب رو شروع کردیم به مالیدن هم دیگه از رو لباس تا اینکه دستش رو از قصد کشید رو کیرم هوووووووففف کردم و وحشیانه دکمه های مانتوشو چنان دست انداختم که یادمه اولین دکمش افتاد هووووووووووف زیر مانتو یه توری مشکی تنش بود که جلوی کسش کامل واز بود نوک سینه هاش ام حالت شلوار پاره داشت از پشت ام لباس طوری بود که قشنگ اون کس کون نازشو نمایان میکرد اما شورت و سوتین ستش تنش بود .اون دیگه قشنگ با دستش کیرم و راست کرده بود و شلوار جین اذیتم میکرد خودش اخلاقمو میدونست اول پرسد جووون سفت شده؟گفتم دیوونتم اتنا اونم کیرم و یه فشار داد و شروع کرد به باز کردن کمربندم منم از اون قسمت های پاره با همه وجودم نوک سینه هاش رو که به خاطر لیمویی بودنش رو به بالا شق شده بود میک میزدم اتنا شلوارمو که در اورد خیلی عاشقانه شروع کرد از نافم می بوسید و میرفت پایین صدای اون پوچ کردن بوسه هاش هیچوقت یادم نمیره داشت روانیم میکرد که خودم کیرمو کشیدم بیرون و با سرش ضربه میزدم به صورتش اونم با صدای نازک گفت جوووووون جوووون کیرمو گرفت کلاهکش و میکشید رو زبون و لباش وای یه برق لبی ام زده بود که روانیم میکرد یه دفعه نامرد همچین کرد تو دهنش و 7.8 تا ساک تند زد بهش که من آآآآآخم بلند شد دیگه هیچی حالیم نبود دستش رو گرفتم واقعا پرتش کردم رو تخت سوتینش و وحشیانه باز کردم اون عادت داشت این موقع که میشد سینه هاشو میچسبوند به هم منم هم اون لیمو های برنزه ی شق رو میخوردم هم کسش که اب اولش اومده بود و میمالیدم که اتنا گفت بمالش به کسم وای وای کس اتنا لبه هاش کوچیک بود که مثل یه گل خودشو جم کرده بود چه صحنه ی قشنگی بود بعد از اینکه با بوسیدن رون پاش و اطراف کسش شورتش و با دندونام یه کم دادم پایین بعد با دست کامل درش آوردم اول شورت خیسش و یه لیس زدم بعد پرت کردم تو صورتش با دوتا انگشتام لبه های کسش رو اروم از هم واز کردم یه مایه سفید غلیظی مثل چسب لبه های کسش رو بهم میچسبوند لاشو که واز کردم خدایا منو ببخش چه کسی خلق کردی عین یه گل وسطش صورتی مایل به قرمز بود تو کف کس اتنا بودم که با یه لحن دخترونه ی قشنگی گفت ییییواششش پارسا اینو که گفت دقیقا وسط کوسش رو لیس زدم و بعد چوچولش رو شروع کردم به مکیدن وازلین از قبل دم دست بود همونطور که کس نازشو میخوردم یه انگشتم رو وازلینی کردم و اروم با چین چین سوراخ کونش که میدونستم حشرش میکنه بازی کردم چند مین گذشت و اتنا اصلا نفهمید که دو تا انگشتام تا ته تو سوراخ کون تنگش ان وسط آخ و اوخاش گفت بیا از پشت بکن گفتم گلم یه کم بساکش راحت بره توش گفت دردش مهم نیست فقط بکن دیدم خیلی زده بالا گفتم قمبل کن .اول سوراخ کونش و قشنگ لیس زدم یادمه یه کم توش هم کردم نمی دونید ادم با عشقش این کارا رو میکنه چه حالی میییییییده سوراخاش واز شده بودن هم کسش هم کونش معلوم بود تو فضا ست منم بی کاندوم اروم سرشو فشار دادم تو چه حسسسی داشت اینقدر تنگ بود دیونه شدم دیدم داره جا میزنه و میخواد درش بیاره یه دفعه تا بیخ کردم تو کونش وای احساس میکردم رگای گردنم و سرم زدن بیرون اتنا که یه جیق دخترونه ی ناز زد کیرم و بی حرکت نگه داشتم تا دردش کم شه اتنا همه جونم بود اما دیگه راش واز شده بود و اتنا هم جز نفس نفس زدن کاری نمیکرد منم همونجور که قمبل کرده بود سینه هاشو سفت گرفتم و شرو کردم به تپوندن آآآآآه چه حالی داشت رگای توی کونش با حرارت و رطوبت سوراخش عقل و از سرم پرونده بود حالا تو همین حین حس کردم دیگه وقتی من طلمبه میزنم اونم جواب میده پردیس هم داشت به کیرم طلمبه مزد حالا تصور کن من در حین کردن داشتم اون همه زیبایی این دخترم میدیدم اون لیمو های شق اون بدن خوش استیل اون چشمای سبز ووووووووووای دیگه دیدم ابم داره میاد به پشت خوابوندمش و دوباره کردم توش دیدم انگار خوشش اومد چند بار کردم تو و کشیدم بیرون خیلی حال میکرد روش خم شدم و لب تو لب طلمبه زدم دیگه فضا بودیم 2تا محکم زدم در کونش خیلی خوشش اومد و با چنگی که کمرم رو زد فهمیدم ارضا شده منم با همون چنگ زدنش کیرم منفجر شد احساس کردم هرچی آب کیر تو کمرمه خالی کردم تو کونش فقط بگم که سکسمون همین قدر طولانی بود و بعدش تا نیم ساعت فقط رو هم ولو بودیم و کیرم هنوز تو کون اتنا بود اما سست و بی حال داداشای گلم واساتون با جزئیات و کامل گفتم که حال کنید خواهشا اسمی از اتنا نیارید اون عزیز ترین جی افم بود در واقع من بیشتر میخواستم خاطراتشو واسه خودم زنده کنم ممنون از درکتون.بای
     
  
مرد

 
پاداش کار خوب
سلام بچه ها این داستان مال 1ماه و نیم پیش بود.
جاتون خالی‌ پنجشنبه هفتهٔ قبل یه سکسه توپ داشتم که خیلی‌ جالب بود. داشتم از دانشگاه میومدم خونه که یهو دیدم یه خانم خوشگل و خوش‌تیپ کنار خیابون وایساده و کلی‌هم خرید کرده بود منتظر تاکسی بود. واقعاً میگم اصلا تو فکر‌ کردنش نبودم فقط یه چیزی بهم گفت ترمز کن منم زدم رو ترمز.
گفت: خیابون پیروزی منم گفتم من تا سرش میرم ولی‌ تو نمی‌رم. خنده‌ی ملیحی کرد و گفت مرسی‌ اگه می‌شه میام گفتم: خواهش می‌کنم. اومد جلو نشست وسایلشم گذشت صندوق عقب. کلی‌هم صندوق عقب ماشین من شلوغ بود . یجورای جاش دادیم
از ولیعصر تا پیروزی ۲۰ دقیقه طول کشید ولی‌ من رفتم تو فکر که چرا خندش گرفت . یهو شستم خبر دار شد آخه من گفتم (من تا سرش میرم ولی‌ توش نمی‌رم). خلاصه تو این ۲۰ دقیقه یه کمکیم باهاش گپی زدم ببینم چیکارس ولی‌ زیاد چیزی رو نکرد تا رسیدیم سر یوسفیان. گفت: مرسی‌ من همین‌جا پیاده میشم گفت چقدر شد. گفتم من مسافر کش نیستم دیدم وسیله همراهتون تاکسی هم نبود سوارتون کردم . با این حرف رفتارش زمین تا آسمون تغییر کرد عذر خواهی‌ کرد و گفت: ببخشید . منم با یه خنده‌ی شیطانی گفتم خواهش می‌کنم ضمنا اگه شما بخواهید توشم میرما. خندید گفت ممنون میشم. خلاصه تا داره خونش که ۴تا کوچه پایینتر بود بردمش. ریمت در رو از تو کیفش در اورد . در رو باز کرد گفت می‌شه بیاید توی پارکینگ من وسایلو خالی‌ کنم دم آسانسور گفتم باشه . راستش من زیاد تو کف کس نیستم مگه طرف خیلی‌ شاخ باشه که بخوام نگاش کنم. جاتون خالی‌ پیاده شد منم رفتم پایین کمکش تازه دیدم چه کسیه . وسایلو گذشتیم تو آسانسور که من گفتم کمکتون می‌کنم تا بالا. با خودم گفتم کسخل زیاد دلتو صابون نزن شاید شوهرش خونه باشه کیرت به سنگ بخوره. گفتم بی‌خیال ما که کمک کردیم بذار تا آخرش بریم فوقش یه ثواب دیگه.
رسیدیم جلوی در که گفت: آقا من اسمتونم نمیدونم که سریع پریدم تو حرفش گفتم سیاوش گفت: آقا سیاوش از لطفتون ممنونم حالا اگر می‌شه واسهٔ تشکرم که شده یه چایی مهمون من باشید ضمنا منم آتوسا هستم . گفتم : مزاحم نیستم. که گفت نه من تنها زندگی‌ می‌کنم یک سالی‌ می‌شه از همسرم جدا شدم. آخ که چه حالی‌ داد این جمله تو کونم عروسی‌ بود با ۱۰۰۰ تا مهمون. گفت اگه ممکنه شما فقط زحمت بکش ماشینتو بذار گوشه سمت چپ پارک. گفتم باشه . ماشینو گذاشتم اومدم بالا در زدم که یهو دیدم افففففففففففففففففففففف یه کس روس جلوم وایساده (کس شعر نمیگم لخت وایساده بودو‌ این حرفا نه یه تیشرت تنگه معمولی‌ با یه شلوار جین تنگ) ولی‌ موها بلوند پوستم سفید پاهای بلند.
رو کاناپه نشستم اومد گفت الان چای دم میکشه آخه بچه‌های تهرون می‌دونن ۹۰/۱۰/۸ هوا سرد بود. گفتم که رفتارش باهام عوض شد . مهربون تر شده بود . خلاصه گفت :یه‌چیزی بگم گفتم: بفرمایید دو چیز بگید گفت: خداییش واسه چی‌ جلو پام ترمز زدی . گفتم: من یه وقتایی که بارون میاد یا ماشین نیست تو مسیرم هر جا بخور آدمارو سوار می‌کنم واسم هم فرقی‌ نداره خانوم باشن یا آقا ولی‌ بیشتر خانم‌های که بچه بغل دارن یا وسیله دارن یا پیر مردها و پیر زنها رو ترجیح میدم . گفت : راستشو بخوای من ۵ ساله پیش آخرین باری بود که یکی‌ سوارم کرد و آزم پول نگرفتو رفت ولی‌ روزگار آنقدر بد شده که دیگه مردم به هم کمک نمیکنن. گفتم هر کسی‌ باید خودشو درست کنه من یا شما که نمی‌تونیم دنیا رو عوض کنیم ضمنا من به شخص آنقدر ایراد دارم که نمیتونم خودمو درست کنم حالا کوو تا بقیه.
از این کس شعرا تلاوت کردیم تا چایی آماده شد. چایی رو اورد خمّ که شد یه کمکی از سینشم دیدمم آخه یقه‌ تیشرتش کمی‌ باز بود. بعدش من گفتم حالا من یه سوال می‌کنم . چرا من گفتم تا سرش میرم ولی‌ توش نمی‌رم خندت گرفت. این سوال رو کردم و خودمو زدم به بچه خنگی ببینم چی‌ میگه گفت: آخه پسر خوب این چه حرفیه تو می‌زنی هرکی‌ جای منم باشه خندش میگیره. گفتم : آهان از اون لحاظ پس وقتی‌ گفتم اگه شما بخوای توشم میریم چی‌ اون خنده نداشت. گفت اومدی چشمشو درست کنی‌ ابروشم خراب کردی که گفتم :حالا
بحث رو عوض کرد و گفت: خوب آقا سیاوش چند سالته؟ گفتم ۲۸ گفت بیشتر بهت میخوره‌ها گفتم آره گفت من فکر کردم همسنیم من ۳۰ سالمه. گفتم:۲ ساله که چیزی نیست . من از بچگی‌ام عادت داشتم با بزرگتر از خودم بپرم که چیز یاد بگیرم. گفت؛ حالا چیز یاد گرفتی‌؟ گفتم هم یاد گرفتم هم یاد دادم. گفت مثلا گفتم بماند آتوسا جون
فکر کنم آتوسا جون کار خودشو کرد صمیمی‌ تر شد گفت : ناهار خوردی؟ ساعت ۲ بعد از ظهر بود گفتم : مزاحم نمی‌‌شم دانشگاه بودم یه چیزایی زدم میرم خونه
گفت: منم تا ساعت ۸ شب بیکارم اگه دوست داری میتونیم با هم ناهار بخوریم زنگ میزنم بیارن. منم گفتم باشه بشرطی که زنگ بزنی‌ عروس لبنان (یه رستوران لبنانی باحاله تو همون حوالی) سر خیابنتون اینو که گفتم فهمید آدم بدرد نخوری نیستم گفت : غذاشو خوردی گفتم: هوموسش حرف نداره گفت: باشه پیر زن از تاکسی خالی‌ میترسونی؟ تا اینو گفت گفتم تو پیر زن؟ خندیدم گفتم پیر زن که شل کرده اندامو تو ماشاالله سفتی گفت از کجا فهمیدی سفتم گفتم از اونجا که سینه‌ات داره تیشرتتو میترکونه بیاد بیرون گفت: مطمئنی گفتم : ۹۰% گفت: چرا ۹۰% گفتم: ۹۰% چشمام میگن ۱۰% هم باید لمس کنم ببینم واقعاً سفته یا نه؟
گفت: از اولشم میدونستم شیطونی گفتم: حالا ما به ۹۰% قناعت کنیم یا به ۱۰۰% گفت: تو چی‌ دوست داری گفتم: از بچگیم من یا ۰ بودم یا ۱۰۰ حد وسط نداشتم الانم یا ۰ یا ۱۰۰. گفت : پس ۱۰۰ باشی‌ بهتره . اینو که گفت . آروم دستمو گذشتم رو سینش واقعاً سفت بود حدسم درست بود نوک سینشم زده بود بیرون بچها واقعاً سفت بود
داشتم با سیناش ور میرفتم که دیدم حشرش در حد تیم ملی‌ زده بالا آروم دستشو گذاشت رو کیرم از روی شلوار جینم داشت کیرمو میکند واقعاً خودمم داشتم میترکیدم که خودم بنده کمربندمو باز کردم تا کیرم تحت فشار نباشه. انگار اونم از وقتی‌ اومدم تو خونش مثل من منتظر بود . ولی‌ جدی میگم واقعاً اندامش ورزشی بود. من خودم قدم ۱۸۵ وزنم هم ۸۷ ولی‌ یه کمکی شکم دارم ولی‌ آتوسا لامصب هیچی‌ شکم یا چربی اضافی نداشت.
تو همین بمال بملا بودیم که گفت پاشو وایسا. جلوش وایسادم اونم رو کاناپه نشسته بود شلوارمو در اورد . از روی شرتم داشت با کیرم ور میرفت که داشت منو دیوونه میکرد. هی‌ صورتشو دهنشو میمالید به کیر شق شده و سفته من. از کنار شورتم کیرم رو در اورد و شروع کرد به لیس زدنش کیرم داشت می‌ترکید .شورتمو در اورد و شروع کرد به خوردن و لیسیدن کیرو خایه‌ام که منم شروع کردم به در آوردن تیشرت و سوتینش (یه سوتینه مشکی که بعد دیدم با شرتش ‌ست بود) بالاتنه اون و پایین تنه من لخت بود. کیرمو خیسه آب کرده بود گذشت لایه سینشو بالا پایین کرد یه لحظه گفتم نکنه پریود باشه کیرم تو این شانس که دیدم پا شد گفت از کیرت خوشم اومد خوشگله داغه دوسش دارم (فکر کنم خیلی‌ حشری بود وگر نه من کیرم یه کیر معمولیه نه ۳۰ سانته نه خیلی‌ کلفته استاندارده استاندارد همین)
شلوارشو که در اورد منم داشتم پیرهنمو در میوردم دیدم واییییییییییییییی چه پاهایی داره بلند کشیده واقعاً قشنگ بود. دیدم اگه الان بکنم ۳سوت آبم میاد گفتم حالا بیا رو کاناپه تا ببینی‌ چی‌ بلدم. خوابید رو کاناپه. از نوک پا هاش شروع کردم مالیدن و خوردن و لیسیدن تا رسیدم به کشالهایه پاهاش هی‌ لیس میزدمو گاز گاز می‌کردم هر از چند گاهیم یه لیس به کس صورتی‌ و بی‌ موش میزدم دیگه حس کردم خیلی‌ حشری شده چون دیگه داشت جیغ و داد میکرد. شروع کردم به خوردن فقط کوسش. کوسش خیسه خیس بود با دستم هم میمالیدمش تا این که دیدم سرمو بلند کرد. گفت: سیاوش بکن دیگه نمیتونم. باور کنید انگار یه عمره همدیگرو میشناختیم اصلا انگار نه انگار که اولین بار همدیگرو میبینیم. پاشد رو کاناپه قنبل کرد وای کسو باید اونجا میدیدین از همه زوایا کس بود خاک تو سر شوهرش که ولش کرده بود این کسو باید بذاری گوشه خونه هر روز بوش کنی‌ نگاش کنی‌. راستی‌ بعد داستان جدایشم واسم تعریف کرد که بعدا میگم.
قنبلو که دیدم سر کیرمو گذشتم رو کوسش یهو دیدم کیرم رفت تو ببینید واقعاً میگما یه کوسه خیس و تنگ و داغ دیگه خودتون تصور کنید که چقدر تونستم تحمل کنم آبم نیاد. بیشتر از ۳-۴ دقیقه نشد ولی‌ وقتی‌ آبم اومد کشیدم بیرون همشو خالی‌ کردم رو کونش. چه کون سفیدو سفتی داشت . اونم آهی کشید وقتی‌ کشیدم بیرون .ساعت رو نگاه کردم دیدم ۲:۲۵ بود . رفتیم تو دستشویی خودمونو رو شستیم آتوسا جون هم زنگ زد ۲ تا پیتزا مخصوص واسمون اوردن ساعت ۳ ناهار رسید . این نیم ساعت رو هم با شرت تو بغل هم گذروندیم. بعد از ناهار هم رفتیم رو تخت البته تختش یک نفره بود که به نظر من بهترم بود . اونجا هم یه سکس داغ با هم داشتیم. روی تخت هم که بودیم کلی‌ عشقبازی و سکس داشتیم ولی‌ این بار با آرامش بیشتری بود چون جفتمون کمتر حشری بودیم. بهش گفتم می‌خوای از کون بکنمت گفت: نه درد داره . گفتم نترس من بلدم چی‌ کار کنم ولی‌ بازم گفت نه شاید هنوز به من اطمینان نداشت منم بی‌خیال شودمو کردم تو کسش. این بارم اون کس خوسگل و خوشرنگ و خوشبو رو فتح کردم. این سری آتوسا خوابید منم رفتم روش پاهاشو حلقه کرده بود دوره من و سفت دور کمرم نگاه داشته بود. نمیگذاشت تکون بخورم فقط در حد یه تلمبه همینو بس تا این که آبم اومد ولی‌ این بار ۷-۸ دقیقه کامل تلمبه زدم . این‌بار آتوسا هم ارضا شد چون وسطای کار کلی‌ آخ و اوف کرد و آبش اومد . لحظه ارضا زن رو دوست دارم . خوشم میاد که اونم حال میکنه و از خودش بیخود می‌شه. آبم که اومد کشیدم بیرون آبمو خالی‌ کردم رو شکمش اونم همشو مالید رو سینه‌شو شکمش. فکر کنم دوستای خوبی‌ بشیم با آتوسا. این بار نشد ولی‌ برای دفعه‌های بعدی باهاش حرف میزنم راضیش می‌کنم از سکس مون عکس بگیریم واستون بذارم ببینید چه کسه نازنینیه !!!!
ولی‌ سکسه اولی‌ با این که زودتر آبم اومد ولی‌ بیشتر حال داد.
اینم عاقبت کار خیر به شما هم میگم بعضی‌ وقتا از این کارا بکنید. مطمئن باشید خدا کارتون رو بی‌ جواب نمیذاره

بازم براتون از سکس هام میگم . نظر یادتون نره دوستان
     
  
مرد

 
شغل دوست داشتنی
سلام.به همه دوستان مقیم شهوانی
من اسمم پویا.سن 23 قد و هیکلم هم نرمال.اولی بار داستان مینویسم و اگه غلط داشتم ببخشید.این خاطره مربوط میشه به اولین کار رسمی من که کار در آژانس هواپیمایی به عنوان صندوقدار بود.اونجا چنتا کارمند داشت 4 تا خانم من و یه آقا که مدیر داخلی بود و مدیر عامل که دوستم بود و اون منو وارد اینکار کرد.خب من دوست دختر داشتم و تجربه سکس هم داشتم ولی این سکس با یکی از همکارانم که در ادامه مینویسم براتون یه جورایی با بقیه فرق داشت.همه چیز از روزی شروع شد که یه کارمند جدید استخدام شد به اسم نازنین که هم خوش تیپ بود هم خوش هیکل و هم کار بلد.روز اول که اومده بود جز یه معارفه کوچیک و آشنایی اولیه کاری نداشت.ولی من به عنوان دوست مدیر عامل و هم صندوقدار موظف به این شدم جوری رفتار کنم که به ایشون بد نگذره و تو روزای اول کاریش با محیط خو بگیره.ایشون باید لباس فرم میپوشید و من مسئول تهیه لباس بودم که یواش یواش استارت رابطه ما شروع شد.من تو مدت زمانی که اونجا بودم با بقیه همکارام رابطه نسبتا سردی داشتم ولی همش تو فکر ی موقعیت بودم تا خودی نشون بدم چون دو تا از همکارای دختر که اونجا بودن خیلی شیطون بودن یجورایی میخواستن من تحریک و شایدو اذیت بکنن.از روز دوم با نازنین گرم گرفتم و ی جورایی صمیمی باهاش رفتار کردم اونم عکس العمل بدی نداشتو پا به پای من میومد که تو این روزا متوجه رفتار بد خانم حسنی و امیری شدم.دائم تیکه مینداختن و اذیت نازنین که مثلا من واکنش نشون بدم و آتو بگیرن که من کاری نداشتم باهشون که یه روز کار تموم شده بود همه خداحافظی کردیم و راهی شدیم.من ماشین داشتم و معمولا مدیرکه رابطه نزدیکی داشتیم و با هم هم محل بودیم اومدیم سمت خونه که نزدیکای خونه بودیم نازنین زنگ زد به مدیر عامل که بلیط یه مسافر باید با پیک ارسال میکرده و چون نمیخواد پیش مسافر بد قول بشه ایشون دارن بر میگردن مدیر هم برگرده که فوری این کار و انجام بده.ما تقریبا رسیده بودیم وقتی حسام گوشی قطع کرد گفت پویا زحمتش با تو و من گفتم که شرمنده کار خودته که گفت فرصت از دست نده برو بزن و کار تموم کن من گفتم که اصلا بهش فکر نمیکنم ولی رفاقتی باشه اونم ریموتو و کلید داد گفت که حواست جمع کن.بعد 40 مین به هزار بد بختی و کلی ترافیک رسیدم دیدم خانم منتظر ایستاده و ریموتو زدم در هم باز کردم رفتیم تو کلی عذر خواهی کرد که منم گفتم کار خاصی نداشتم منتظرم که تموم کنی کارتو.با پیک تماس گرفت و چون غروب بود سرویس نداشتن.بهش گفتم که آدرس کجاست گفت سمت غرب که من گفتم تا شب ببرم که ایرادی نداره گفت نه مسافر گفته فقط امشب بهش برسونیم که گفتم من میبرم و آدرس برداشتم گفتم بریم.پشت کانتر بودم برق خاموش کردم گفت کلیدش جا گذاشته و رفت که برداره دیدم دیر کرد و رفتم دیدم انگار تو آبدارخونس صداش کردم گفت آب نمیخوری گفتم نه که صدای لیوان شکستن اومد که رفتم داخل دیدم داره میخنده که گفتم دست نزن تا فردا خدماتیمون جمع کنه که گفت ی چیزی هست نمیتونم بهت بگم گفتم چی گفت برق خاموش کن گفتم چرا گفت لطفا منم گفتم باشه همزمان که خاموشش کردم دستشو گذاشت رو چشمام و لباشم گذاشت رو لبام.طعم خاصی داشت و واقا شوکه شدم بوم یه مکثی کرد وگفت دوست دارم که منم یه نیش خند زدم گفت حالا بریم.اومدیم بیرون وبی تعارف نشست تو ماشین و گفت که بریم.منم راه افتادم سمت آدرس .تو راه دائم از حرفای نگفتش زد و من گوش میکردم که بهش گفتم چقد دلت پر بود و ما خبر نداشتیم.خلاصه دوستی ما آغاز شد یه چند ماهی با هم در تماس بودیم و نزدیک شده بودیم خیلی حتی نازنین رو بهم گفت انقد دوستم داره که حتی حاضر با هم سکس داشته باشیم!!!من تعجب کرده بودم و پرسیدم مگه دختر نیستی که گفت هستم ولی پرده من مدل حلقوی هستش منم گفتم که من از این چیزا زیاد شنیدم که گفت یعنی چی گفتم بماند.. یه جمعه شیفت نازنین با یکی از همکارا بود منم با برنامه ریزی قبلی با دوستم قرار شد برم.جمعه ها 11 تا 4 بعد از ظهر شیفت کاری بود.کار خاصی نبود ولی باید میرفتیم .اون همکارمون وقتی دید خبری نیست گفت اگه شما مشکلی ندارید من برم دنبال کارام.منم دیدم فرصت خوبیه گفتم نه برید ما هم 4 ساعت میزنیم و میریم..نزدیکای 4 بود داشتم کانتر مرتب میکردم که دیدم نازنین جولوم واستاده ریموتو برداشتو زد کرکره برقی اومد پایین و فرصت نداد من حرف بزنم شروع کرد به لب بازی منم یواش یواش داشتم داغ میکردم.راستی مشخصات ظاهری نازنین یه قد متوسط بود با اندام لاغر سفید و سینه هاش 75 بود ولی کونش با گودی کمرش حرف نداشت.تو کس هایی که کرده بودم نرمال بود.یواش یواش دست بردم دور گردنش و پشتش و کونش که گفت باز کن.شروع کردم به باز کردن لباس فرمش وقتی تیشرتش دادم بالا یه سوتین اسفنجی مشکی تنش بود دادم بالا دوتا لیمو ناز افتاد بیرون منم شروع کردم به خوردنشون یه مزه خاصی داشت همزمان تیشرت من در آورد و سر من به سینه هاش فشار میداد دائم میگفت همش مال توست دوست دارم و جوووووون.بلندش کردم و گفتم لخت شو گفت اول تو گفتم پس خودت زحمتشو بکش کمربند باز کرد و دستشو گرفت به کیرم اورد بیرون که دیدم مات شده گفتم چت شده گفت بزرگیش هیچ ولی کلفتیش جرم میده من میترسم که گفتم نگران نباش بهت حال میده نترس منم لختش کردم و بدن بلوریش نگاه میکردم که شروع کرد ساک زدن و لیس زدن مشخص بود که زیاد سکس نداشته بعد پنج دقیقه گفتم بشین رو کانتر.نشست پاهاش باز کردم از هم کس ترو تمیزی داشت یکمم خیس شده بود گفت بکن توش طاقت ندارم منم یکم تف زدم به کیر مبارک و گذاشتم رو کسش بالاخره کلاهکش دادم تو خیلی تنگ بود از یه طرف میگفت درد داره ولی میگفتم نکنم میگفت در نیار فقط بکن یواش یواش جا باز کرد و ترشحاتش بیشتر شد منم سرعتمو بیشتر کردم سینه هاشو میمالیدم ناله هاش به آه ه ه ه و اوف تبدیل شده بودو میگفت بیشتر وتند تر حدود 5 مین داشتم با سرعت میکردم که اروم درش آوردم با ناز میگفت جرا در آوردیش منم گفتم حالتمونو عوض کنیم دو زانو نشست رو صندلی گفتم میخوام جر بخوری گفت جووووووون زود بکن که هلاک کلفتیشم منم از پشت کردم تو کسش و اولش باز میگفت درد داره ولی کم کم جا باز کرد و با سرعت تلمبه میزدم بدنم عرق کرده بود منم میکردم و سینه هاشو میمالیدم که یه لحظه یه تکون خورد و ارضا شد سرعت تلمبه زدن کم کردمو گفت کشتیش کسم پاره پوره شده گفتم فعلا یکی به نفع تو دوباره سرعتمو زیاد کردمو بعد 4 مین احساس کردم دارم ارضا میشم که در آوردم و برگشت شروع کرد به خوردن سرش تو دستم بود انچنان با سرعت بالا پایین میکردم که صورتش سرخ شده بود یه آن آبم با تمام فشار پاشید تو دهنش که اوق زد دهنش پر شده بود همشو مالید به سینه هاشو و با ناز قربون صدقه میرفت که خوشمزس و عاشق کیرتم..بعدش به گوشیم نگاه کردم که دیدم که دوستم اس داده شرکت باش من بیام پیشت............ادامه این خاطره بستگی داره به نظرات شما دوستان و اگه خوشتون اومده باشه ادامه سکس هام با نازنین و کارمندای دیگه رو واستون مینویسم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
از چادر تا كشف لذت

اولين روزهاي نوزده سالگي را تجربه مي‌كردم. اوقات خوشي نداشتم. شكست در كنكور و تنگناهاي خانوادگي و البته افكار غير قابل انعطاف آن روزهاي خودم همه و همه دست به دست هم مي‌داد و زندگي را هر روز به كامم تلخ‌تر مي‌كرد. پدر و مادرم هر دو مذهبي بودند و بچه‌هايشان را هم مثل خودشان بار آورده بودند. از وقتي كه خودم را شناختم جز در مواقعي كه عذر شرعي داشتم از زير بار نماز و روزه و دستورات مذهبي شانه خالي نكرده بودم و رستگاري و خوشبختي را هم تنها در همين مي‌ديدم. سعي مي‌كردم زيبايي‌هاي خداداد را در زير چادر از نگاه نامحرم مخفي كنم. تصور ارتباط با جنس مخالف ولو يك مكالمه ساده دوستانه، غرق در احساس گناهم مي‌كرد چه برسد به تماس بدني و بالاتر از آن همخوابگي! اما هرگز فكر نمي‌كردم همه چيز با يك اتفاق ساده شروع كند به تغيير كردن؛ آن هم در مترو...!
اول صبح بود و متروي كرج به تهران مثل هميشه شلوغ. موج جمعيت به سمت ورودي قطار حركت مي‌كرد و من هم به همراه چند زن و دختر ديگر با جمعيت به قسمت مردانه كشيده شدم. قبلاً هم بارها پيش آمده بود كه مردها در ازدحام جمعيت خودشان را تقريباً به همه بدنم بمالند؛ حتي چندين بار برجستگي كيرشان را روي كون و كمرم حس كرده بودم بدون اينكه كاري از دستم بر بيايد. گاهي با خودم فكر مي‌كردم اگر چادر و مانتو و شلوار نبود در مقابل اينهمه كير گرسنه هيچ راهي جز كرده شدن نداشتم. به هر حال به هر زحمتي بود سوار قطار شدم. جا براي نشستن نبود و مثل هميشه مجبور بودم بايستم. در حال و هواي خودم بودم كه ناگهان احساس كردم چيزي به آرامي روي باسنم كشيده مي‌شود. اول سعي كردم همه چيز را يك تماس اتفاقي فرض كنم و به حساب ازدحام جمعيت بگذارم اما خيلي زود فهميدم كه اينطور نيست.
حجم يك كير را در حال بزرگ شدن و در حالي كه كاملاً به باسنم فشرده مي‌شد احساس مي‌كردم. حسابي كلافه و عصباني شده بودم. با اخم و تغير به پشت سرم رو كردم. نگاهم با نگاه نگران مردي بلند قد، كمي بلندتر از خودم، حدوداً سي و پنج شش ساله تلاقي كرد. پيشاني‌اش عرق كرده بود و شهوت و التماس در نگاهش غوطه‌ور بود و البته ترس نيز در چهره‌اش به وضوح ديده مي‌شد. جا خورده بود و با دستپاچگي خودش را از بدنم جدا كرد. وقتي جدا شد تازه ‌فهميدم كيرش چقدر داغ بوده و باسنم را گرم كرده بوده است. نگران بود داد و فرياد راه بيندازم و آبرويش را ببرم. مي‌خواستم همين كار را هم بكنم اما احساس مي‌كردم با اين كار، خودم رسواتر مي‌شوم تا او. شايد هم كمي دلم برايش سوخته بود. به اميد اينكه متنبه شده باشد از گناهش چشم‌ پوشيدم و رويم را برگرداندم.
هنوز دو دقيقه نگذشته بود كه دوباره گرماي كيرش را روي كونم احساس كردم. نمي‌دانستم بايد چكار كنم. آرزو مي‌كردم فقط زودتر به ايستگاه برسيم و پياده شوم. كاملاً راست كرده بود. من هرگز با هيچ مردي نبودم و تجربه سكس نداشتم. احساس مي‌كردم دارد به من تجاوز مي‌كند يا دست كم از من سوء استفاده مي‌كند. نه تنها لذت نمي‌بردم بلكه احساس گناه هم مي‌كردم. شايد فكر مي‌كرد من هم راضي‌ام و لذت مي‌برم كه هيچ اعتراضي نكرده بودم. بايد واكنشي نشان مي‌دادم اما در نهايت تصميم گرفتم دندان روي جگر بگذارم و كاري نكنم تا به ايستگاه برسيم و بروم دنبال كارم. لحظه به لحظه فشارش بيشتر مي‌شد. كيرش از روي چادرم مي‌لغزيد و گاه در شكاف كونم مي‌افتاد و به آرامي بالا و پايين مي‌رفت و گاهي روي باسنم بي حركت مي‌ماند. انگار دنبال جايي مي‌گشت كه بيشترين لذت را به او بدهد. نفسش را روي چادرم حس مي‌كردم.
كم كم حس غريبي در من بيدار مي‌شد. شايد نوعي كنجكاوي بود. هرگز هيچ كيري نديده بودم حتي در فيلم‌ها و عكسها. ديگر بدم نمي‌آمد. حتي يكي دو بار شايد ناخودآگاه بدون اينكه خودش متوجه شود با حركتي خفيف سعي كردم كيرش را به شكاف كونم هدايت كنم. اگر ترس از گناه يا رسوايي نبود شايد خودم را محكم به كيرش فشار مي‌دادم يا از او مي‌خواستم فقط روي شكافم تمركز كند چرا كه اين كار برايم جذاب‌تر بود. به هر حال بي اعتنايي من او را جري‌تر كرده بود. اگر كسي آن اطراف نبود بدون ترسي از عكس العمل من حتماً چادرم را كنار مي‌زد و حتي شلوارم را پايين مي‌كشيد و طور ديگري از من لذت مي‌برد. من هم راستش بدم نمي‌آمد اولين كيري را كه از من لذت برده بود و راست شده بود از نزديك ببينم و در دست بگيرم.
به ايستگاه كه رسيديم سريع به خودم آمدم و با دستپاچگي از قطار پياده شدم. ذهنم درگير شده بود. به نگاه نگرانش فكر مي‌كردم؛ به چهره‌اش كه در پشت آن همه ترس و شهوت، جذاب به نظر مي‌رسيد و به كيرش كه ديگر روي باسنم نبود. لذتم به سرعت تبديل به احساس گناه مي‌شد. نيمكتي پيدا كردم و روي آن نشستم. از خودم تعجب كرده بودم. در دادگاه ذهني‌ام خودم را محكوم مي‌كردم كه چرا تن به شهوت نامحرم داده بودم و از آن لذت هم برده بودم. در افكار ماليخوليايي غوطه مي‌خوردم كه مردي جوان آرام در كنارم نشست. توجهي نكردم. چند لحظه بعد پرسيد: مي‌تونم يك دقيقه وقتتون رو بگيرم؟
نگاهي به صورتش انداختم. جا خوردم. خودش بود. نمي‌دانستم چه بايد بگويم. با سردي و البته كمي تندي گفتم: ديگه با من چيكار دارين؟
با خونسردي گفت: مي‌خوام از شما هم عذرخواهي كنم هم تشكر.
گفتم: براي چي؟
گفت: عذرخواهي به خاطر جسارتي كه كردم و تشكر به خاطر بزرگواري شما؛ شما مي‌تونستين آبروي منو ببرين اما....
گفتم: اما چي؟! شما هر كاري دلتون خواست با من كردين؛ عذرخواهي شما به هيچ درد من نمي‌خوره.
گفت: مي‌تونم براتون توضيح بدم.
گفتم: من نيازي به توضيح شما ندارم.
بلند شدم كه بروم. او هم دنبال من راه افتاد. گفتم: لطفاً دست از سر من بردارين؛ من خودم هزار تا مشكل دارم نمي‌تونم به حرفاي شما گوش بدم.
گفت: فقط بهم اجازه بدين براتون توضيح بدم.
گفتم: لازم نيست؛ مزاحم من نشين.
همچنان كه دنبالم مي‌آمد با فروتني گفت: مي‌تونم شماره‌تونو داشته باشم تا بعداً كه آروم‌تر شدين بهتون زنگ بزنم؟
گفتم: واقعاً كه رو داري!
با آدمي كه در قطار ديده بودم خيلي فرق كرده بود. نمي‌دانستم ارضا شده يا نه اما از يك آدم بدوي لذت‌پرست به يك آدم كاملاً اجتماعي تبديل شده بود. سريع قلم و كاغذي از جيب درآورد و چيزي نوشت و گفت: اين شماره منه؛ فقط خواهش مي‌كنم جلوي چشمم دور نندازينش؛ اگر نگهش داشتين و روزي احساس كردين كه دلتون مي‌خواد توضيح منو بشنوين بهم زنگ بزنين.
كاغذ را به دستم داد و خداحافظي كرد و به سرعت در ميان جمعيت ناپديد شد.
كاغذ را مچاله كردم و در كيفم انداختم.
آن شب در رختخواب ساعتها به اتفاقات داخل قطار فكر مي‌كردم. گاهي خودم را محكوم مي‌كردم و گاهي توجيه مي‌تراشيدم كه من تقصيري نداشتم. احساس مي‌كردم پاك‌دامني‌ام لكه‌دار شده است. احساس هرزگي مي‌كردم. هر چه بيشتر مي‌گذشت اما حس ناشناخته لذت برايم پررنگ‌تر مي‌شد. شب‌هاي بعد هم اوضاع كمابيش به همين صورت پيش مي‌رفت با اين تفاوت كه كمتر درباره خودم قضاوت مي‌كردم. شب‌هاي بعدتر اما ديگر تنها به عشق خلوت كردن با خودم و فكر كردن به آن اتفاقات به رختخواب مي‌رفتم.
هرگز در طول عمرم در رختخواب لخت نشده بودم. به خصوص كه با برادر دوازده ساله‌ام هم‌اتاق بودم و بايد خيلي چيزها را رعايت مي‌كردم. اما يك شب وقتي مطمئن شدم همه در خواب هستند آرام آرام شلوارم را زير پتو درآوردم و بعد هم پيرهنم را. دوست داشتم وقتي به پهلو خوابيده‌ام آن مرد ناشناس پشتم جا بگيرد و مرا محكم به تنش بچسباند و كير لختش را از لاي شرتم آرام آرام در شكاف باسنم بلغزاند. با خودم مي‌گفتم اگر او الان در خانه ما مهمان بود بد اخلاقي آن روزم را از دلش در مي‌آوردم. لاي در اتاق را باز مي‌گذاشتم تا در نور چراغ خواب بتواند ران لخت و كشيده‌ام را كه از پتو بيرون افتاده ببيند و كيرش بي تاب شود. او كه از روي چادر و هزار جور مانع ديگر و بين آن همه آدم آن طور حريص و شهوت‌آلود به جانم افتاده بود وقتي مرا لخت و تنها روي تخت ببيند حتماً چنين فرصتي را از دست نمي‌دهد.
پا به اتاقم مي‌گذارد و من خودم را به خواب مي‌زنم. بالاي سرم كه مي‌رسد آرام لباسهايش را درمي‌آورد و به زير پتو مي‌خزد. من در خواب چرخي مي‌زنم و در آغوشش فرو مي‌روم. رانم را بين دو رانش قرار مي‌دهم و آرام تا زير خايه‌هايش بالا مي‌برم. نگران است كه مبادا بيدار شوم. با اين حال دل را به دريا مي‌زند و لبهايم را مي‌بوسد. سپس مرا به نرمي روي شكم مي‌خواباند. بوسه برايش كافي نيست. مي‌رود زير پتو و شرتم را تا زير زانوهايم پايين مي‌كشد. ران‌هايم را به هم مي‌چسبانم تا كارش سخت‌تر شود. كيرش را لاي كونم مي‌گذارد و آرام روي كمرم مي‌خوابد. شروع مي‌كند به حركت دادن كيرش و هم‌زمان نفس‌هايش را پشت گردنم احساس مي‌كنم. كيرش روي لبه‌هاي كسم و سوراخ كونم حركت مي‌كند و منتظر فرصتي‌ است كه يكي از آن دو را اشغال كند. مث قمار مي‌ماند؛ بايد حدس بزنم اول در كداميك فرو مي‌رود. چشم‌هايم را باز مي‌كنم و آهسته به او مي‌گويم: چيكار مي‌كني؟!
او دستپاچه مي‌شود و به لكنت مي‌افتد. به او مي‌گويم: نگران نباش و به كارت ادامه بده.
كمرم را قوس مي‌دهم و باسنم را بالا مي‌آورم تا كيرش را در رفت و آمد بعدي در كسم فرو ببلعم و غرق كنم. خواهشم را مي‌فهمد. با دست، سر كيرش را روي دهانه كسم مي‌گذارد. پاهايم را كمي از هم باز مي‌كنم. كسم كاملاً خيس و آماده پذيرايي است و مقاومت چنداني نخواهد كرد. فقط كافي است سرش فرو برود؛ بقيه‌اش هم به دنبالش وارد خواهد شد. گلويم خشك مي‌شود و قلبم به شدت مي‌تپد. هرگز تا اين اندازه خودم را تشنه كير نديده بودم. شهواني‌ترين شب‌ زندگي‌ام را تا آن موقع با اين افكار و روياها تجربه مي‌‌كردم. نمي‌توانستم طاقت بياورم. بايد كاري مي‌كردم.
ده دوازده روزي از واقعه مترو مي‌گذشت. به خودم جرأت دادم و به سراغ كيفم رفتم و شماره‌اي كه او به من داده بود. حداقل بايد به او مي‌گفتم چه به سرم آورده است. اين حق من بود. از خيابان با تلفن كارتي شماره‌اش را گرفتم. گوشي را برداشت. گفتم: منو مي‌شناسي؟
انگار كه منتظر تماس من بوده باشد گفت: به نظرم شما همان دختر خانمي هستيد كه در مترو ديدم.
گفتم: همونطور كه خواسته بودي، زنگ زدم كه درباره رفتار اون روزت توضيح بدي.
كمي من و من كرد و بعد گفت: راستش اون روز از صبح كه از خواب پا شدم بد جوري كلافه بودم. اصلاً حال و روز خوبي نداشتم. حتي كسي نبود كه فقط باهاش حرف بزنم.
گفتم: چه توجيهي! لابد بعدش براي اينكه حالت خوب بشه تصميم گرفتي بياي مترو به ناموس مردم بند كني!
گفت: نه به خدا اصلاً چنين قصدي نداشتم. داشتم مي‌رفتم تهران محل كارم. نمي‌خواستم كسي رو اذيت كنم. ولي وقتي تو رو ديدم....
گفتم: وقتي منو ديدي چي؟! حداقل احترام چادرم رو نگه مي‌داشتي.
با ملايمت و البته كمي نگراني گفت: مي‌تونم واضح و بي پرده حرف بزنم؟ اگر باهات صادق و صريح باشم ازم نمي‌رنجي؟
گفتم: منم زنگ زدم كه راستشو بشنوم نه اينكه برام قصه بگي.
گفت: وقتي توي مترو ديدمت با اينكه چادر سرت بود يه چيزي درونم شروع كرد به جوشيدن!
گفتم: منظورت چيه؟
گفت: بذار راستشو بگم؛ وقتي كه صورت و لباتو ديدم بد جوري تحريك شدم. نمي‌تونستم بهت فكر نكنم.
گفتم: اين همه زن و دختر توي مترو بود. من از همه‌شون پوشيده‌تر بودم.
گفت: مي‌دونم اما تخيل من خيلي قويه. مي‌تونستم حدس بزنم كه زير چادر چه بدن جذابي بايد داشته باشي.
با كمي تندي اما نه طوريكه از من برمد گفتم: ديگه داري پاتو از حدت فراتر مي‌ذاري.
گفت: قرار شد باهات صادق باشم؛ پس بذار حرفمو بگم.
گفتم: آخه تو داري راجع به چيزي حرف مي‌زني كه نديدي.
بلافاصله گفت: اما بعداً لمسش كه كردم. هر چي حدس زده بودم درست از آب در اومد.
دوست داشتم بيشتر توضيح بدهد. دلم مي‌خواست حس آن روزش را كامل و دقيق برايم توصيف كند. اما نمي‌خواستم به اين زودي از موضعم عقب‌نشيني كنم. گفتم: مثلاً ميشه بفرمايين چه حدسي زده بودين؟
گفت: ترجيح مي‌دم حضوري بهت مي‌گم.
گفتم: لابد انتظار داري بعد از اون رفتارت، توي يه اتاق تاريك باهات خلوت هم بكنم!
گفت: اگر چنين اتفاقي بيفته قول ميدم همه چيو از دلت در بيارم.
زبانم بند آمده بود. نمي‌دانستم چه بگويم. گوشي را گذاشتم. ديگر رسماً تمام زندگي‌ام شده بود فكر كردن به او. دو سه روز بعد دوباره با او تماس گرفتم؛ اين بار با گوشي خودم. حرفي براي گفتن نداشتم؛ تنها مي‌خواستم او حرف بزند و من بشنوم. علاقه مبهمي پيدا كرده بودم به حرف‌هاي شهوت‌انگيز اما نمي‌دانستم چطور اين را از او بخواهم. اصلاً به خاطر نوع تربيتم نمي‌دانستم چطور بايد با يك پسر حرف بزنم. اما او كارش را خوب بلد بود! گفت: به خاطر اتفاقات اون روز ازت عذر مي‌خوام اما پشيمون نيستم.
با كمي شيطنت گفتم: اگر آبروتو مي‌بردم عين چي پشيمون مي‌شدي!
گفت: شايد؛ اما تو نذاشتي آبروم بره و تنها چيزي كه بعدش برام باقي موند يه خاطره لذت‌بخش و هيجان‌انگيزه.
پرسيدم: هميشه توي مترو از اين كارا مي‌كني؟
گفت: نه به خدا! من آدم بي جنبه‌اي نيستم. اما در مقابل تو نتونستم مقاومت كنم. هر چند كه....
حرفش را خورد. حسابي كنجكاو شده بودم. پرسيدم: هر چند كه چي؟
مي‌خواست طفره برود و حرفش را ادامه ندهد يا حداقل اين طور وانمود مي‌كرد. شايد مي‌خواست كنجكاوم كند يا اصرار كردنم را بشنود. آخرش گفت: هر چند كه فرصت يا موقعيت طوري نبود كه بتونم كارم رو تموم كنم و توي خماري نمونم!
با همه بي تجربگي‌ام مي‌فهميدم از چه صحبت مي‌كند. دوست داشتم باز هم بگويد. پرسيدم: مثلاً اگر فرصت داشتي، چيكار مي‌كردي؟
با احتياط و كمي نگراني گفت: اگر فرصت داشتم و اون همه آدم هم اونجا نبود، وقتي با عصبانيت برگشتي توي صورتم، لبامو مي‌ذاشتم روي لباتو و محكم بغلت مي‌كردم.
كمي مكث كرد؛ گويا منتظر عكس العمل من بود. من چيزي نگفتم اما كم كم داشتم گُر مي‌گرفتم. وقتي با سكوتم مواجه شد به توصيفش ادامه داد: چادر رو از سرت برمي‌داشتم و با دستم همه تنتو لمس مي‌كردم.
به زحمت صداي نفس‌هامو پنهان مي‌كردم. فهميده بود كه اسب چموشش رام و مطيع شده و باز هم مي‌تواند جلوتر برود:
ـ دكمه‌هاي مانتوت رو باز مي‌كردم و برجستگي‌هاي شهوت‌انگيزت رو از روي پيرهن و شلوارت نگاه مي‌كردم. به بدنم مي‌چسبوندمت و دستم رو از پشت در شلوارت فرو مي‌كردم.
باور نمي‌كردم كه يك پسر با من اينگونه حرف مي‌زند و من نه تنها عكس العملي نشان نمي‌دهم بلكه با ولع تمام تك تك كلماتش را مي‌بلعم.
ـ و بعد شلوارم رو در مي‌آوردم و شلوار تو رو هم تا زانو پايين مي‌كشيدم و خودم رو به پشتت مي‌رسوندم و....
احساس مي‌كردم چشمه‌اي در پين پاهايم شروع به جوشيدن كرده است. حسابي خيس شده بودم و او دست‌بردار نبود:
ـ سينه‌هايت را از روي پيرهن در مشت مي‌گرفتم و آلتم را از روي شرت با فشار به باسنت فشار مي‌دادم.
دلم مي‌خواست از كلمه «كير» استفاده كند اما باز هم خوب بود. گرماي كيرش بدون چادر و مانتو و شلوار حسابي حالم را جا مي‌آورد. منتظر ادامه‌اش بودم اما او سكوت كرده بود. خودم هم جرأت حرف زدن نداشتم. بعد از مكثي نسبتاً طولاني گفت: خوب تو هم يه چيزي بگو يا اگر پامو از گليمم درازتر كردم بهم هشدار بده.
گفتم: چي بگم؟! من كه كاري نكردم. فقط وايسادم و گذاشتم تو هر كاري دلت خواست باهام بكني.
گفت: مي‌خوام صادقانه يه چيزي رو از تجربه‌اي كه با تو داشتم بهت بگم.
بي آنكه خودم را مشتاق يا كنجكاو نشان بدهم گفتم: مي‌شنوم.
گفت: خيلي از زن‌ها باسنشون فقط به درد نشستن مي‌خوره. باسن بعضي از زن‌ها علاوه بر اين به زيبايي و جذابيتشون هم كمك مي‌كنه. اما به نظر من باسن تو فقط براي لذت دادن ساخته شده.
يك عمر خودم را از هم‌صحبتي با جنس مخالف محروم كرده بودم و حالا در اولين تجربه داشتم نظر يك پسر را درباره باسنم مي‌شنيدم. در فضايي غوطه‌ور بودم كه برايم ناشناخته بود و از همه ناشناخته‌هايش لذت مي‌بردم. كمي جرأت پيدا كرده بودم؛ پرسيدم: مگه باسن من چه جوريه؟
گفت: هم سفته هم گرم و چاق. يعني بهترين جاي ممكن براي آلت يك مرد.
گفتم: من از كلمه «آلت» بدم مياد.
او هم بي درنگ گفت: از ترس واكنش تو نگفتم «كير». باسن تو فقط براي اين ساخته شده كه كير رو قبل از كردنت تحريك و آماده كنه.
گلويم از شهوت خشك شده بود. گفتم: پس اون روز توي مترو بايد حسابي توي خماريش مونده باشي!
گفت: يه جورايي آره اما توي تخيلم داشتم مي‌كردمت. كيرم تا خايه توي تنت بود. اگه يه كم ديرتر به ايستگاه مي‌رسيديم پشت چادرتو خيس مي‌كردم.
دلم مي‌خواست حركت و گرماي كيرش را روي باسنم يا حتي در تنم حس كنم. با اين حال گفتم: من هرگز چنين تجربه‌اي نداشتم و قصد هم ندارم قبل از ازدواج داشته باشم.
گفت: من فقط احساسم رو بيان كردم. ولي به نظرم چنين تجربه‌اي ذهن تو رو براي ازدواج بازتر و آماده‌تر مي‌كنه. تو با بدني كه داري حيفه كه لذت ارضا شدن و بالاتر از اون لذت ارضا كردن رو تجربه نكني. ازدواج رو بذار براي دخترايي كه باسنشون فقط به درد نشستن مي‌خوره. بدن تو بايد چراگاه كيرهاي كلفت باشه.
نقطه ضعفم برايش رو شده بود. با حرف‌هايش ذهنم را كاملاً تسخير كرده بود. اما نمي‌خواستم مقاومتم را به همين سادگي از دست بدهم. گفتم: من با اين حرف‌ها خام نمي‌شم.
گفت: اگر بهت بگم نمي‌خوام بكنمت بدون كه دارم دروغ مي‌گم اما حقيقت اينه كه نمي‌خوام مخ تو رو بزنم. همه حرفم اينه كه قدر خودتو بيشتر بدوني و از جووني و زيباييت لذت ببري.
بعد از حرف‌هاي آن روز حسابي بي تاب شده بودم. نمي‌دانستم چه كار بايد بكنم. از طرفي احساس مي‌كردم بايد اين افكار را از ذهنم دور كنم اما از طرف ديگر لحظه‌اي نمي‌توانستم به او و حرف‌هايش فكر نكنم. اين نوع گفتگوها تا يكي دو هفته همچنان ادامه پيدا كرد. شهوت از در و بام و پنجره به زندگي‌ام نفوذ كرده بود و بر همه افكار و ذهنياتم سايه انداخته بود.
يك شب به رختخواب كه رفتم باز همان وسوسه‌هاي هميشگي به سراغم آمد. ديگر ياد گرفته بودم كه دستم را داخل شرتم ببرم و هم‌زمان كه به عشقبازي و كرده شدن فكر مي‌كنم خودم را با انگشت تحريك هم بكنم. در همين حال بودم كه صداي اس‌ام‌اس موبايلم بلند شد. خودش بود. پيغام داده بود كه مي‌خواهد مرا ببيند و از نزديك با من صحبت كند. گفته بود كه هنوز حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارد. خواسته بود كه جوابش را ندهم و اگر راضي به ديدنش هستم فردا ساعت دو بعد از ظهر به آدرسي كه داده بود بروم و اگر راضي نيستم، ديگر با او تماس نگيرم.
دو راهي بزرگي بود و تصميم گرفتن، سخت. نمي‌خواستم معصوميتم را بر سر هوسي چند روزه به باد بدهم. از طرف ديگر دلم هم نمي‌خواست اين روياي شيرين به همين زودي به پايان برسد. بايد مي‌رفتم و با او حرف مي‌زدم. آري بايد مي‌رفتم و براي اينكه منطقم را راضي به رفتن كنم با خودم عهد بستم كه نگذارم اتفاقي بيفتد.
صبح با دلي پر از اظطراب و استرس از خواب بيدار شدم. به مادرم گفتم كه براي خريد كفش و كيف بايد به تهران بروم. پيش از ظهر از خانه بيرون زدم. انگار در اين دنيا نبودم. نمي‌دانم كدام نيروي اسرارآميز بود كه مرا به سمت محل قرار مي‌كشيد. يك ساعت هم زودتر از قرار به آنجا رسيدم. او در يك مغازه بزرگ كفش‌فروشي كار مي‌كرد. قرارمان هم همانجا بود. كمي در خيابان‌ها پرسه زدم و مغازه‌ها را ورانداز كردم تا ساعت مقرر فرا رسيد. داخل مغازه رفتم و شروع كردم به نگاه كردن كفش‌ها. مغازه از مشتري خالي بود يا حداقل من كسي را نمي‌ديدم. ناگهان صدايي از پشت سرم گفت: مي‌تونم كمكتون كنم خانوم؟!
خودش بود. صداي تپش قلبم را مي‌شنيدم. حسابي خجالت كشيده بودم. قبل از اينكه چيزي بگويم گفت: خوشحالم كه اومدي.
گفتم: فقط اومدم به حرفات گوش بدم.
گفت: لطف بزرگي در حقم كردي. اما اينجا براي حرف زدن مناسب نيست. اون پشت يه اتاق كوچولو هست. مي‌تونيم بريم اونجا. كسي هم مزاحممون نميشه.
مخالفتي نكردم و همراهش رفتم. يك اتاق ساده ده متري بود با يك ميز و دو صندلي و تعدادي كارتن و چند قفسه كه به ديوار چسبيده بود. تعارفم كرد كه روي صندلي بنشينم و خودش رفت كه مغازه را تعطيل كند. ترجيح دادم بايستم تا برگردد. دلم مثل ديگ سركه مي‌جوشيد. نمي‌دانستم چه اتفاقي قرار است بيفتد. چطور جرأت كرده بودم خودم را در موقعيتي تا اين اندازه آسيب‌پذير قرار بدهم آن هم با كسي كه اصلاً نمي‌شناسمش؟ اگر برايم دام چيده باشد چه؟ اگر با دوستانش بر سرم بريزند و هر كار كه دلشان خواست بكنند و آخرش هم تكه‌تكه‌ام كنند و در بيابان بسوزانند چه؟ چه اتفاقي براي خانواده‌ام مي‌افتد؟ پدرم چگونه مي‌تواند سرش را بين در و همسايه بلند كند؟ ديگر براي اين حرف‌ها دير شده بود. دلم را به دريا زده بودم و بايد تا آخرش مي‌رفتم.
چند دقيقه‌اي طول كشيد تا برگردد. وقتي برگشت يك سيني كوچك با دو ليوان آب انار در دستش بود. اضطرابم را به سرعت در چهره‌ام خواند. گفت: نگران چي هستي؟ تو دوست مني حتي اگر منو دوست خودت ندوني؛ تو يك لطف بزرگ در حقم كردي و من تا آخر عمر هر كاري بكنم بازم مديونتم.
كمي آرام‌تر شدم. ليوان را به دستم داد. يك جرعه نوشيدم و آن را روي ميز گذاشتم. او هم سيني را روي ميز گذاشت و صندلي را برايم آماده كرد. نشستم. او هم نشست. رفتارش احترام‌آميز و دوستانه بود. احساس كردم مي‌توانم به او اعتماد كنم. چند سؤال كليشه‌اي پرسيد درباه سرراست بودن آدرس و چيزهاي ديگر تا يخ ارتباط را آب كند. ترجيح دادم خودم بروم سر اصل مطلب. گفتم: لحن اس‌ام‌اس ديشبت تهديد آميز به نظر ميومد! اومدم ببينم حرف حسابت چيه؟! درباره چي مي‌خواي باهام حرف بزني؟
گفت: بيشتر از اينكه حرفي براي گفتن داشته باشم دلم مي‌خواست از نزديك ببينمت.
پرسيدم: مثلاً منو ببيني كه چي بشه؟!
گفت: نمي‌دونم. دلم اينطور مي‌خواست؛ منم به خواست دلم عمل كردم.
با طعنه گفتم: يادم رفته بود كه تو هر كاري رو كه دلت ازت بخواد براش انجام مي‌دي!
منظورم را كاملاً‌ فهميده بود اما با شيطنتي آشكار پرسيد: مثلاً چه كاري؟!
گفتم: مثلاً كاري رو كه مردم شبا توي رختخوابشون انجام مي‌دن تو اگر دلت بخواد توي مترو انجام مي‌دي!
از صراحت وقيحانه خودم شگفت‌ز
     
  
مرد

 
یک کیر و دو کون زیبا

باسلام خدمت دوستان اسم من سیاوشه والأن ۲۱ سال دارم داستانی که مینویسم مربوط میشه به ۵سال پیش که ۱۶ سال داشتم امیدوارم خشتون بیاد
سال اولی بود که وارد دبیرستان شدم وهنوز با فضای آن آشنا نشده بودم وهنوز چیزی از سکس و گی سردر نمی آوردم
در کل بچه سر به زیری بودم و زیاد باکسی نمیگشتم واکثرا تنها بودم تااینکه یکی دو هفته که از سال تحصیلی گذشته بود بایک بچه لوطی کله خراب رفیق شدم که رفیق شدنم باپدرام هم داستان مفصلی داره که اینجا جاش نیست خلاصه طی یکی دو هفته پدرام من رو با سکس و گی آشنا کرد و خلاصه من رو از سر بزیری در آورد
کلاسی که مادر آن درس میخواندیم حدودا ۲۵ نفر بودیم که از لحاظ ظاهری هیچ کدوم مالی نبودند بجز یک نفر که اسمش مرتضی بود وخیلی خشکل که هر چه از زیبایی اش بگو یم کم گفتم یک خشکل به تمام معنا که کل بچه های کلاس رو به خودش جلب کرده بود .اما محل هیچ کس نمیداد وبا هیچ کس رابطه ای نداشت یه دوچرخه داشت که همیشه با اون رفت وآمد میکرد .پدرام هم که حسابی تو کف مرتضی بود هر وقت که از مدرسه تعطیل میشدیم با موتور یواش از دنبال دوچرخه مرتضی که وقتی رکاب میزد باسنش بالا وپایین میشدوخیلی حشری کننده بود دید بزنه ولذت ببره .
خلاصه گذشت تااینکه یه روز مرتضی پیاده اومده بود بدون دوچرخه که من وپدرام تصمیم گرفتیم که بعد از مدرسه مرتضی رو برسونیم که زنگ آخر خورد و من وپدرام باموتور جلوش ایستادیم وبا کلی اصرار سوار موتورش کردیم من پشت سر مرتضی نشستم تا در خونشون حال کردم وقتی رسیدیم مرتضی تشکر کرد وخواست که بره پدرام گفت بالاخره یه روز کونت رو میزارم مرتضی هم ناراحت شدو گفت برید گمشید بی شعورها پدرام عصبانی شد خواست که پیاده شه مرتضی رو بزنه که من نزاشتم واز مرتضی معذرت خواهی کردم و مرتضی رفت وقتی رفت من وپدرام بحثمون شد که پدرام گفت چرا اینقدر به بچه سوسول رو میدی؟ گفتم پدرامتو خیلی داری تند میری میترسم کار دستمون بدی که بعد پدرام باعصبانیت یه فحش زشت بهم داد منم یه کشیده زدم توگوشش اونم یه لگدزد توپامو منم یه نگاه چپ بهش کردم وراهم گرفتم وبقیه راه رو پیاده رفتم خونه که حوصله هیچ چیز رو نداشتم وبه خاطر این قضیه که دیگه دوستی ندارم تاصبح خوابم نبرد خلاصه صبح که شد رفتم مدرسه ویه گوشه ای مرتضی رو گیر اوردم وبابت اون روز ازش معذرت خواهی کردم اونم گفت: به یه شرط باهات رفیق میشم اونم اینه که با اون یارو رابطه ات رو قطع کنی منم گفتم دیروز به خاطر تو باهاش قهر کردم یه لبخندی زدو گفت میدونستم گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت دیروز دم در خونه داشتم دعواتون رو تماشا میکردم ودیدم چکار کردی خیلی ازت خوشم آمد.
خلاصه طی یک چند هفته ای با مرتضی رفیق شفیق شدم وهمیشه بادوچرخه اش باهم می رفتیم مدرسه وبر میگشتیم . من توی کلاس درس ریاضیم از همه بهتر بود وهمیشه داوطلب میرفتم پای تخته، تا اینکه مرتضی یه روز بهم گفت سیاوش جان امروزبعد از ظهر میای خونمون باهام ریاضی کار کنی؟ منم که از خدام بود بهش گفتم تو جون بخواه عزیزم خلاصه بعد از ظهر شدرفتم خونشون که یه دوطبقه بود باباش خیلی پولدار بود برای همین هم دوتازن گرفته بود وهردورو توی این دوطبقه جاکرده بود ویه شب درمیون ترتیب یکیشون رو میداد دم در خونشون مونده بودم که کدوم زنگ رو بزنم که باکلی کلنجار رفتن باخودم زنگ پایین رو زدم که یه پسر ده دوازده ساله که بسیار خشکلتر از مرتضی بود بابدنی فربه وصورتی سفید عین ماه جلوی در ظاهر شد که ازشدت شهوت مات ومبهوت مانده بودم که یه دفعه گفت چیه چیکار داری ؟ گفتم :مص .مرتضی بامرتضی کاردارم گفت توسیاوشی اومدی ریاضی یادش بدی؟ گفتم آره تو از کجا میدونی؟ گفت خودش بهم گفت حالا بفرمایید بریم داخل یالاه کردم ورفتم داخل .میثم(برادر مرتضی از یه مادر دیگه)من روبه طبقه دوم هدایت کرد واتاق مرتضی روبهم نشون داد در زدم ورفتم داخل که یه دفعه دیدم مرتضی بارکابی وشلوارک چسب نشسته روی تخت تادیدمش آمپرم زد بالاو نتونستم خودم رو کنترل کنم آخه بدن بسیار زیبا وسفیدی داشت بدون اینکه یه دونه مو روی بدنش باشه مثل بچه تازه به دنیا اومده صاف وسفید وفربه داشتم از شدت شهوت میترکیدم اما چاره ای جز تحمل نداشتم خلاصه بامرتضی حال واحوال کردیم و یه چند تایی مسأله ریاضی حل کردیم که مرتضی گفت سیاوش برای رفع خستگی بیا مچ بگیریم وهر کی باخت اون یکی روسواری بده گفتم باشه مچ گرفتیم و من برنده شدم مرتضی خم شدو من روی کولش که نه انگار روی کونش سوار شدم وکیرم موازی دو قمبلش بود وقتی راه میرفت هی کیرم میرفت لای کونش ودر میشد جاتون خالی چه حالی داشت، داشتم از شدت شهوت میمردم داشت کم کم آبم میومد که یه دفعه میثم بایه سینی شربت اومد تو و صحنه رو دید وگفت الان میرم به مامانت میگم باهزار از والتماس اون رو از این کار منع کردیم تا بالاخره گفت به یه شرط نمیگم که هر دوتون بهم سواری بدین من هم از این که کون میثم رو لمس کنم وحال کنم بدم نمی آمد گفتم باشه ولی مرتضی گفت نه که من گفتم بجات سواری میدم میثم رو انداختم روی کولم وزیر کونش رو بادو دستام گرفتم عجب کون نرمی داشت از پنبه هم نرم تر خلاصه یه خورده هم بامیثم حال کردم واون رو پیاده کردم ورفت که دیدم مرتضی روی تخت دمر خوابیده و کونش رو هوا کرده کنارش نشستم وگفتم خوابیدی تنبل بلند شو هنوز مونده گفت سیاوش یه کم بدنم رو ماساژ میدی گفتم آره عزیزم چراکه نه روی پاهاش نشستم واز گردنش شروع کردم به ماساژ دادن تا کنار باسنش که وقتی به اون جا رسیدم خجالت کشیدم ورهاش کردم واز پاهاش شروع کردم که یه دفعه مرتضی گفت چرا باسنم رو ماساژ نمیدی اصل اونه باتعجب گفتم باشه شروع کردم به ماساژ باسنش جوووووون عجب باسنی داشت عین پنبه نرم قنبل وخوش فابریک وزیبا جون میداد برای کردن حیف که مرتضی نمی داد همینطور که داشتم ماساژ میدادم وباخودم فکر میکردم دیدم که یه صدای نفس نفس داره میاد نگو که مرتضی داشت کیف میکرد صورتم رو بردم جلو ویه بوسه از گونه نرم وسفیدش گرفتم و گفتم حیف این کون نیست که نمیزاری ما بکنیمش! که یه دفعه انگار برق گرفتش از جا بلند شد فکر کردم که ناراحت شد برخلاف انتظارم نشت وگفت راست میگی ؟ حاضری منو بکنی؟ با تعجب وحیرت گفتم آره از خدامه گفت پس یه چند لحظه صبر کن یه سوپرایز برات دارم یه چند دقیقه ای رفت بیرون اتاق منم تا موقعی که برگشت توی فکرای عجیب و قریب بودم که یه دفعه یه صحنه عجیب وپر ازشهوت اما باور کردنی که ای کاش آنجا بودید و حرفم رو باور میکردید دیدم میثم ومرتضی باهم وارد اتاق شدند که میثم لخت مادرزاد ومرتضی هم با یه شرت هفتی آمدند تو از شدت شهوت تمام بدنم شل شده بود عجب بدن های سفید وبی مو وفربه و زیبایی تمام هیکل میثم مثل صورتش سفید بود به غیر از کیر کوچکش که مثل یک نقطه قرمز دریک کاغذ سفید نمایان بود .مرتضی راکه نمی توانم شرح دهم از بس که زیبا بود سینه هایش مثل سینه زن قشنگ وخشکل بود ، همینطور که داشتم نگاهشان میکردم داشت آبم میامد که گفتم لعنت به تو کیر که اینقدر عجولی مرتضی گفت ناراحت نباش تو حالا حالاها مهمان مایی گفتم پس مامانت چی گفت مامانم امروز با بابام رفتند بگردند و اون هم فقط یه نقشه بود برای امتحان تو خلاصه یه اسپری تأخیری از زیر تختش در آورد وداد به من ،منم زدم به کیرم بعد مرتضی گفت خوب سیاوش جان من و میثم هر دو حشری هستیم زود یکی رو انتخاب کن منم گفتم مرتضی جان اینطور که نمیشه باید شرتت رو از اون کون بزرگ وخشکلت در بیارم ویه دید هر دوتون رو بزنم بعد انتخاب کنم شرت رو از پای مرتضی بیرون اوردم بر خلاف هکلی که داشت کیرش زیاد بزرگ نبود اما کونش دوبرابر کون میثم بود ولی به سفیدی میثم نمیرسید . بهشون گفتم خم شید تا سوراختون رو دید بزنم هر دو خم شدند وای عجب صحنه ی عجیبی یه خال کنار سوراخ هردوشون بود که از میثم قرمزتر از مرتضی هر دو حشری کننده بودن انتخاب سخت بود باخودم گفتم مرتضی رو باز میتونم بگام اما میثم از کفم میره که یه دفعه گفتم میثم جون قربون اون کون ناز وسفیدت برم توبیا میثم با یه لبخند اومد تو بغلم واز هم یه لب جانانه گرفتیم بعد مرتضی هم اومد جلو ویه بوس جانانه هم از مرتضی گرفتم که دیدم مرتضی درحال در اوردن پیراهنمه ومیثمم داره شلوارم در میار کیرم داشت از شدت شهوت میترکید دیگه نمیتونستم تحمل کنم گفتم ای که کیرم تو کون هر دوتون بشه زودباشین دارم از شهوت میمیرم که دیدم میثم کیرم رو کرده تو دهنش وداره ساک میزنه کیرمن نسبت به کیر اونها خیلی بزرگتر بود وتقریبا ۱۷سانت بود میثم کیرم روتاته میکردتو حلقش ودر می آورد ومیداد دست مرتضی ،مرتضی هم یه مقدار ساک میزد میداد میثم خلاصه این دو برادر باهم مسابقه گذاشته بودند که یه دفعه هر دو قمبل کردند وگفتند باید هر دوی ما رو باهم بکنی وبه هر دو حال بدی منم که اسپری زده بودم وحالا حالاها آبم نمیومد گفتم به چشم کیرم رو اول کردم تو کون سفیدو براق میثم که بایک فشار تا آخر رفت تو بدون اینکه میثم یه ذره دردش بگیره ففط از شدت شهوت یه آهی کشید منم گفتم جوووون تا حالا چند بار کون دادی کون خشکل گفت یه چند باری به مرتضی دادم مرتضی هم یه چند باری به من ، منم گفتم پس به همین خاطر کیرم یه دفعه رفت داخل بدون درد پس قبلا هم حال کردی گفت نه بابا کیر مرتضی که به درد نمی خوره خلاصه یه چند تا تلمبه زدیم و رفتیم سراق رفیق شفیقمون یه تف انداختم در سوراخ مرتضی وبایه فشار کیرم رو فرو کردم تو کونش ده بیستا تلمبه زدم رفتم سراق اون یکی ،تا نیم ساعت کارم همین بود که وقتی کیرم توی کون مرتضی بود داشت آبم میومد که باچند بار تند تند تلنبه زدن تمام آبم رو خالی کردم تو کون مرتضی ودراز به دراز افتادم بعد اون دوتاهم شروع کردند به گاییدن هم که مرتضی بعد چند دقیقه آبش رو خالی کرد توکون میثم میثمم که هنوز آب نداشت داراز به دراز افتاد رو زمین مرتضی هم روش..
     
  
مرد

 
سکس با دوست پسر دوستم

قبل از اینک داستان عجیبم رو براتون تعریف کنم میخاستم بگم چطور وقتی یه پسر میاد خاطره سکسیش رو تعریف میکنه همه آقایون میان پایینش کامنت به به و چه چه میزارن اونوقت وقتی یه دختر داستانش رو مینویسه همه جنده خطابش میکنن و میخوان از ته دل بکننش؟آقایون یه کم ملایم باشید لطفا...
آقا از اولای داستانم خوشتون نیومد نخونید که کار به فحش کاری نکشه.با تشکر مهتاب(آقا فحش نده دیگه)
میخوام حاشیه نرم و خلاصه بنویسم و از چیزایی که دوست دارید بنویسم.

داستان از اینجا شروع شد که من و ارش دوست پسرم تصمیم گرفتیم عسل دوست من(که ۱ترم بود باهاش تو دانشگاه دوست شده بودم)روج با کامیار دوست ارش که تا به حال ندیده بودمش دوست کنیم(چه دوست تو دوستی شد) تا واسه بیرون رفتنامون یه اکیپ ۴تایی باشیم که بیشتر خوش بگذره.
با آرش ۱ ماهی میشد دوست شده بودم ولی هنوز سکس نداشتیم.
بععععله واسه اینکه دست عسل و کامی رو بزاریم تو دست هم برنامه ی کوه ریختیم و ۴تایی رفتیم کوه. چقدر وحشتناک بود وقتی من کامی رو دیدم از کونسوزی این که همچین پسری قسمت عسل که من از هر نظر ازش سرتر بودم داشتم میمردم و همش تو دلم حسرت می خوردم و میگفتم کاش جای آرش کامی بی افم بود،خلاصه همون بالای کوه عسل و کامی شماره رد و بدل کردن و با هم دوست شدن بعععله تو همون دیدار اول خب جفتشون تنشون میخارید حداقل عسل که اینطور بود چون می دونم که خیلی حشریه(حالا بعد میفهمین از کجا میدونم)
خلاصه سرتون رو درد نیارم کون بندهحسابی اتیش گرفت،کامی یه پسر خوش قیافه تو دل برو قد متوسط و یه هیکل عالی خونواده دار و دارای یه ثروت میشه گفت افسانه ای، عسل هم داشت با دمش گردو میشکوند،البته ارش هم خیلی با مزه و جذاب بود وضع مالیشم خوب بود اما کامی مستقل و وقتش مال خودش بود و همیشه با عسل این ور اون ور بودن ارش اما وابسته به خونواده و تیتیش مامانی و از اونجایی که من تهران دانشجو بودم و دور از خونواده و خونه ی مجردی داشتم اونم تنها از پسرای سوسول بدم میومد که باید ۱۰ شب خونه باشن یکی مثل کامی میخواستم و بلعکس عسل با ننه بابای تقریبا سخت گیرش زندگی میکرد،اینجوری ما یه اکیپ ۴ تایی شدیم و هر ۵شنبه جمعه برنامه داشتیم یا خونه من یا خونه کامی یا باغ،کوه،خارج از شهر،بماند که با چه جون کندنی ارش و عسل از خونوادهاشون اجازه بیرون موندن میگرفتن.
توی این شب نشینیا من همیشه حواسم به کامی بود و بهش خیلی میرسیدم اونم همیشه از هیکل و رنگ پوست و قیافه من تو جمع صحبت میکرد که اون ۲تا از حسودی میترکیدن ولی من واسش غش میکردم،همیشه وقتی مشروب میخوردیم و میرفتیم واسه رقص چراغارو خاموش میکردیم و من و کامی حسابی میمالیدیم به هم دیگه جفتمون واضح میفهمیدیم که از هیکل سکسی هم چی میخوایم چون نه من با کیر کوچیک ارش حال میکردم نه کامی با پوست عین ماست عسل،اینا رو بعدها بهم گفت که عسل از بس حشریه همون اول کار اورگاسم میشه عین ارش،
اینجوری من و کامی تشنه سکس هم بودیم و مونده بودیم چیکار کنیم من از ارش دوری میکردم اونم از عسل تا بهم بفهمونیم که طلبه ی همیم.
ماه ها میگذشت و ما فقط تیکه مینداختیم بهم تا بلاخره من با ارش بهم زدم و کامی هم که فقط همینو می خواست یه روز بهم زنگ زد و گفت میخواد با یکی درددل کنه و عسل رو که میگفت ادم حسابش نمیکنم و فقط سکس پارتنرمه چون میدونست جز اون با خیلیها هست که درستم میگفت من در جریان بودم،۱ساعتی تلفنی حرف زدیم که کامی گفت اگه مایلی بیا خونه ی من مشروب بخوریم بخرفیم منم از خدا خواسته سریع رفتم حمام سیو کردم شدم مثل ایینه پوستم رو هم که برنز کردم واسه همین یه ست شرت و سوتین صورتی تور بند دار که فقط نوک سینه هام و پایین کسم رو پوشونده بود اونم با تور،راستی من ۱۹ سالمه و کسم و سینه هام خیلی خوش فرم و تپله برخلاف هیکل و کمر باریکم،ارثیه.
یه تاپ صورتی خیلی باز تنم کردم و بندای شورتم هم از شلوارم انداختم بیرون،موهامو هم تقریبا بلند بود محکم جمع کردم بالای سرم که ابروهام کشیده شد بالا.سریع ارایش کردم و مانتو پوشیدم و کامی اومد دنبالم،واااای در ماشین رو که باز کردم بوی ادکلن سکسیش روانیم کرد منو متفاوت با اون تیپ دید هنگ کرده بودو یه کله میگفت مهتاب تو همه چی تمومی هیکلت واقعا.... ادامه حرفش رو میخورد.نگاهش رو که رو تنم حس کردم شرتم خیس شد تو عمرم اینقدر حشری نشده بودم اصلا من تین تریپی نبودم اخلاقم پسرونه بود،
رسیدیم خونه جفتمون اب دهنمون رو به زور قورت میدادیم ولی به رو خودمون نمی اوردیم و از هر دری حرف میزدیم مشروب میخوردیم گرم شد مانتوم رو در اوردم دیگه کامی رسما شق کرد نتونست جلوی خودش رو بگیره گفت سینههاتو عمل کردی؟گفتم نه گفت پس کار دست آرشه اینقدر خوش فرمش کرده ناراحت شدم گفتم اون حرومی همین که میکرد تو اورگاسم میشد کار به اینجاها نمیرسید گفت دست کار بلد نیافتادی خودم رو زدم به اون راه،اومد رو کاناپه کنارم نشست دستش میخورد به بازوهای لختم جفتمون حالمون افتضاح بود بهم گفت همیشه آرزوی این لحظه رو داشته و به ارش حسودیش میشده منم همینو گفتم بلافاصله لبش رو اورد روی لبم و بوسیدم پاشد اومد جلوم نشست داشتم از حشر و عشقم بهش میلرزیدم اونم همینطور بغلم رد محکم سینه هام له شد لبم رو شروع کرد مکیدن یه مدت طولانی بی هیچ حرکتی فقط لب هم رو مک میزدیم انگار میخواستیم همدیگرو قورت بدیم شوخی نبود نزدیک به ۸،۹ ماه فقط این لحظه رو تحسم میکردیم من شرتم خیس خیس بود اونم کیرش سیخ،بغلم کرد نشست رو صندلی منو هم گذاشت روی پاش،پاهام دور کمرش بود از رم شلوار با کسم کیره سفتش که مثل سنگ شده بود رو حس میکردم دیگه حرف نمیزدیم یه لیس کوچیک زد بلای سینه م جیغم در اومد کسم رو روی کیرش محکم فشار دادم اونم صداش در اومد حتی حال کردنشم با کلاس بود گفتم باید حسابی بهش حال بدم تا بفهمه که من کجا و عسل کجا؟داشت با انگشتش اروم میرفت زیر تاپم تا به نوک سینم رسید با یه عالمه عشوه و لوندی آهههههههی گفتم که گفت یکی دیگه از این اهههها بگی اورگاسم شدما ولی من تصمیمم این بود که انقدر بهش حال بدم که غش کنه همیشه که نباید پسرا فاعل باشن.اه موبایلش زنگ خورد عسل بود گفتم جواب بده،جواب داد و طبق معمول عسل باز خواستش میکرد کامی هم گفت کارخونه ست و سرشم میدرده منم داشته گردن و لاله ی گوشش رو می خوردم و هی کسم رو از رو شلوار تاب میدادم روی کیرش که داغیش از زیر شلوارش حس میشد اااااااخ که دلم داشت واسش غش میرفت ۸ ماه انتظارشو میکشیدم تازه عسل همیشه میومد پیشم از سکسی بودن کامی حرف میزدو خرابم میکرد میرفتم زیر پتوم و با یاد کامی با خودم ور میرفتم تا ابم بیاد،کامی از حشر صداش ملرزید عسلم تلفن رو قطع نمیکرد من عمدا ااااه و اوووووووه کردم که دواشون شد که دختر باهاته اخ که چه حالی میداد،کامی هم موبایلشو قطع و پرت کرد و گفت فدای سر مهتاب،دیگه طاقت نداشتم خودم تاپم و تی شرت اونو در اوردم پاشدم جلوش وایسادم نوک سینه هامو مالوندم انگشت سبابم رو کردم تو دهنم تف زدم و همینجوری که تو چشاش نگا میکردم چشامو خمار کردمو دستمو کردم تو شلوارم و شروع کردم صدا دادن با یه دستم کسم رو میمالوندم با یه دستم سینه هام چشاش داشت میرفت همش میگفت مهتاب بسه روانی شدم ولی من میخواستم واقعا روانیم شه انگشتم رو مالوندم نوک سینه م جیغ زدم کسم رو مالوندم با اب کسم خیس شد رفتم جلو که لبشو ببوسم عین تشنه ها اومد جلو ولی سریع به جای لبم انگشت کسیم رو گذاشتم دهنش واااااااای چه ساکی زد انگشتم رو منم الکی صدای ارضا شدن رو در اوردم چشاش قرمز قرمز بود دیگه طاقت نیورد با یه حرکت بلندم کرد بردم تو اتاق محکم انداختم رو تخت وحشیانه شرت و شلوارم رو با هم در اورد منم بقیه لباساشو در اوردم سوتینم و هم در اوردم گرفتم تو دندونم خیس از عرق بود تو اون هوای سرد،هیچ حرفی با هم نمیزدیم پاهامو از هم باز باز کرد چند ثانیه کسم و نگاه کرد اومد رونم رو گاز گرفت جیغ زدم دیگه ابم نوک کسم بود انگار،بی تابی میکردم سینه هامو میمالوندم و بهش میگفتم تو رو خدا منو بکن تا ته بکن جرم بده داد میزدم روانی شد چنگ انداخت رو سینه هام وااااای چه خوردنی میکرد حرفه ای دورش رو لیس میزد بعد یهو همشو میکرد تو دهنش مک میزد اااااااااااه ااااااااااههههه
خودم و کشیدم پایین به کیر درازه نرمالش رسیدم گذاشتم لای سینه هام از داغیش جیغم در اومد سینه هامو گرفتم و اونم کیرش رو میمالوند روشون نزدیک دهنم که میرسید یه لیس میزدم حال میکرد خودمم ابم داشت میومد همینجوری،جلوش رو گرفتم داد زدم بکن تووووووووو
یهو در عرض یه ثانیه تا ته کرد تو وووووووووووواااای خدا ااااااااههه ااااااه گفتم اصلا درد ندارم تا جون داری بزن اینقدر محکم میزد که سینه هام میپریدن هوا صدا میدادن کسم اینقدر خیس بود که صدای برخورد تخماش با پایین کسم عین صدای شلاق میشد وااای اااااووووی اااییییبی اوووووهههه بدجور تلمبه میزد با هم داد میزدیم تا ته تو بود ولی من باز میگفتم کثافت نامرد بیا تا ته بیا جرم بده چنگ انداخته بود سینه هامو داشت میکند گفت ابم داره میاد دهنم و باز کرد گفت نه بدم میاد اینجاش دیگه داد واقعا بلند زد که خندم گرفت ابش رو پاشوند رو سینه هام وااااای چقدر زیاد بود داغ بود باحال بود سینه هامو باهاش میمالوندم و جیغ میزدم حال نداشت ولی رفت سرتغ کسم من هنوز ارضا نشده بودم کلا دیر ارضا میشم ااااااخ اول زبون داغشو پهن کرد گذاشت روی کل کسم عین دستگاه ویبره لرزوندش با نوک سینه هام بازی میکردمو با یه دستم کسمو بیشتر میکردم تو دهنش کسمو فشار میدادم تو دهنشو جیغ میزدم یه بیم وووووووووویییی خدا چه زبون نرمی داشت تا حالا هیچکی اینجوری کسم رو نخورده بود خب اولین سکسم که نبود ،چه بازی میکرد با کسم تند تند لیس میزد یهو زبونش رو میکرد تو کسم با زبون تلمبه میزد داشتم سینمو از جا میکندم ابم داشت میومد که پاشد ۲ تا انگشتشو کرد تو کسمو شرو کرد تلمبه زدن با انگشت همینجوری اومد روم و گردن و سینه هامو با سرو صدا مک میزد دوباره رفت کسمو بخوره که با یه لیسش ابم اومد ریخت تو دهنش مثل بید ملرزیدم باز داشت مک میزد محکم گرفته بود منو که فرار نکنم التملسش میکردم که نکن کامیاررررر خندیدو اومد کنارم ولو شد چه لب باحالی گرفتیم به خسته نباشید گفتیم که واقعا له شدم عجیبترین سکس زندگیم بود ۱۳ ساعت خوابیدیم،۲ماه از این جریان میگذره کامی با عسل بهم زده و من و کامی تقریبا هر روز سکس داریم و انواع و اقسام مدلهای سکس رو تقریبا از نت میگیریم و امتحان میکنیم اگه میخواین براتون بنویسم درخواست بدین تا جالبترینش رو بنویسم.(راستی من و عسل که ۱۰ تا بی اف داره با هم دوستای صمیمی شدیم ارش و کامی هم همچنان رفیقن اما بویی از رابطه ما نبردن) بلعکس ما به ارش و عسل شکایی کردیم که داره به یقیین تبدیل میشه
     
  
مرد

 
منوهم رنگ کن


پونزده سالم بود و هنوز نتونسته بودم حتی واسه یه بارم شده سکس داشته باشم . دوستام تو مدرسه همش از گاییدن کون دوست دختراشون می گفتند و یکیشون از گاییدن زن عموش می گفت ویکی می گفت که وقتی مرد همسایه رفته بود سفر , رفته خونه شون و زن و دخترشونو با هم گاییده . راستش قیافه ام معمولی بود و خجالتی هم بودم و نمی دونستم باید چیکار کنم . از خونواده ام هم حساب می بردم و خسته هم شده بودم از بس جق زده بودم . درهمسایگی ما زن بیوه ای زندگی می کرد که تنها بود و بچه هاش همه ازدواج کرده و رفته بودند . نه تنها خوشگل نبود سنش هم بالا بود یه چیزی حدود پنجاه می شد . حتی در خیال خودم قانع بودم که اونو هم بگام ولی اصلا نمی دونستم چه جوری شروع کنم . تازه در این سن اونم زنای دوره قبل همه در فکر دعا و عبادتن .. دوستام بهم می گفتن اگه بخوای بترسی و اعتماد به نفس نداشته باشی حتی زنتم نمی تونی بکنی .. من تابستونا نقاشی هم می کنم وشهین خانوم زن همسایه ازم خواست که یه چند روزی روبرم خونه شون و اتاقاشونو که بیست سالی می شد رنگ نخورده نقاشی کنم . -آقامراد اگه درس دارین و کلاس تقویتی میرین من یکی دیگه رو بیارم -نه شهین خانوم خودم خدمت می رسم . از فردای اون روز کارمو شروع کردم . باید همه جارو رنگ سفید استخونی می زدم . خیلی کار می برد لکه گیری و پوساب کاری و.. از صبح تا غروب مشغول بودم حتی ناهار رو هم اونجا خوردم .. روز دوم شهین خانومو دیدم که رفته حیاط و داره رختارو پهن می کنه .. وای برای اولین بار بود که اونو با یه دامن روزانو و دست و پایی نیمه لخت و بدون روسری می دیدم خیلی خوشگل تر و خوش اندام تر شده بود . همین تیپ معمولی شهین خانوم باعث شد که من وسوسه شم و از پشت همون پنجره دستمو بذارم روشلوارم و با کیرم ور برم . وقت ناهار شد و ازم خواست که برم پیشش و باهم ناهار بخوریم -شهین خانوم من سر و وضعم کارگریه بوی رنگ و .. -ای بابا تو هم جای پسرم ! باشه ایرادش چیه ما که نمی خواهیم رنگو بخوریم . خیلی بهم نزدیک شده بود . بوی عطر تن او با بوی رنگ قاطی شده بود . خونه درهم و بر هم بود و فقط یه اتاق مرتب بود و تا حدودی آشپز خونه . شانس آورده بودم که لباس کار بلندی تنم بود وکیر شق شده منو نشون نمی داد . لحظه به لحظه پوست صورت شهین تغییر رنگ می داد و با التماس و آه صحبت می کرد -بخور پسرم . اگه می خوای یه خورده استراحت کن . هیچوقت زن همسایه رو این طوری ندیده بودم اون خیلی ناز شده بود . ده سال جوونتر از سنش نشون می داد . یعنی از من خوشش اومده ؟/؟ ما که از این شانسا نداریم . اون حداقل دو برابرونیم من سن داره وجای مادرمه ولی کیر که بلند شد این چیزارو نمی شناسه . اصلا نمی دونستم چه جوری دارم کار می کنم . در اتاق خواب رو باز گذاشته بود سرمو کج کردم . وای پسر! نیمه لخت و دمر خودشو انداخته بود رو تخت پاهاش کاملا لخت بود و شورت نازکش هم بالای کونشو می پوشوند . دست و دلم به کار نمی رفت . یه تکونی خورد و منم خودمو گوشه دیوار قایم کردم بعد از چند ثانیه که دوباره دیدزدم دیدم که کونشو خم کرده و درست طرف من قرار گرفته .. وقتی صدام زد دوست داشتم زمین دهن باز کنه منو ببلعه -مراد جان پسرم خسته ای همونجوری اونجا وای نایسا بیا یه خورده استراحت کن .. زبونم بند اومده بود . .بیا همین جا کنارم دراز بکش تختش جاداره .. لباسای رنگی رو در آوردم و با شلوار رفتم رو تخت و سرمو اونور کردم . شهین نگاهی به من انداخت و گفت شلوارتو من واست دربیارم راحت باش چرا اینقدر سخت می گیری ؟/؟ آب دهنمو نمی تونستم قورت بدم . وقتی شلوارمو در آوردم و کیر باد کرده ام زیر شورت مشخص شد از خجالت داشتم آب می شدم . شهین خانوم که متوجه این دگرگونی من شده بود گفت سخت نگیر این در پسرا که تازه به سن تکلیف می رسن یه چیز طبیعیه . در جهت مخالف شهین رو تخت دراز کشیدم . یه خورده سرمو خم می کردم تا یه دیدی به کونش بزنم .. بازم دست بردار نبود -مراد جان هر جورراحتی بخواب سختت نباشه تو هم مثل شاهین من . سرتو بگیر طرف من . ظاهرا شهین خانوم ول کن نبود . کون شهین حالا در یه سانتیمتری کیر من قرارداشت . نفهمیدم من رفتم جلو یا شهین اومد عقب که ما به هم مماس شدیم . کیرم با این که شق بود هر لحظه سفت تر می شد و به وسط کون شهین می چسبید .چقدر درشت و بر جسته بود . وسط کون سفید شهین یه خیسی عجیبی پیداکرده بود . یعنی اون شاشیده ؟/؟ نه این باید یه چیز دیگه باشه . دوست داشتم زبونمو بکشم رو اون کونش . دلم داشت از سینه در میومد .یادم رفته بود واسه چی اونجا هستم . تا بخوام بفهمم چی شده دیدم دست شهین لای شورتمه و کیرمو فشار گرفته تو دستش داره -آهههههه مراد مراد منو هم رنگ بزن نمیخوای منو رنگ بزنی دوست نداری ؟/؟ فکرکردم دارم خواب می بینم از اون خوابا که آدمو جنب می کنه و بعد از بیداری می بینیم که شلوار خیس شده .. ولی عجب خواب طولانی بود . همون حلقه دستاش سبب شده بود که آبم تو دستش خالی شه . بادست دیگه اش شورت خودش و شورت منو پایین کشید و کف دستشو که آب کیر من درش جمع شده بود مالید روی کونش گفت میخوام که از همین رنگای سفید استخونی بزنی . اصلا به من فرصت فکرکردن نداده بود . دراز کشید . شکمش روتخت قرار داشت و کونش به طرف من . گیج شده بودم ولی حرکاتش سبب شده بود که شجاع شم . کیرمو گذاشتم وسط درزکونش و به طرف سوراخ کونش هدایت کردم . یه خورده خودشو بالا کشید و با دستش کیرمو داد پایین تر یه جایی که خیس بود و من فکر می کردم شاید مثل بچه ها خیس کرده .. کیرم سر خورد رفت تا ته جایی که ظاهرا بهش می گفتند کوس .. -ببینم مراد تا حالا کوس کردی ؟/؟ -نه اولین بارمه -پس شیرینی بده شدی . -چی باید بدم -شیرینیش اینه که کیر شیرینتو تا اونجایی و تا وقتی که من دوسش دارم باید در خدمت کوس و کون و دهنم داشته باشی -جووووووون شهین جون .. -بیفت روم هیجان بده گازم بگیر .. این اولین تجربه سکسی من بود . فراتر از جق زدن رسیدن به دنیای آرزوها فتح قله رویاها .. اون لحظه شهین میانسال برایم یک شاهزاده خانوم زیبا و جوان بود و من دیوانه وار افتادم روش و تمام تنشو می لیسیدم و پشت و کمرشو گاز می گرفتم . -خواهش می کنم ولم نکن . چقدر خوشم میومد وقتی اونو حشری ومحتاج خودم می دیدم . بااین که در سکس تجربه ای نداشتم ولی لذت می بردم و همگام با اون پیش می رفتم وقتی می دیدم از یه حرکتی خوشش میاد اونو کش می دادم وقتی ازم می خواست این جوری بکنم یا هر جوری که خودش می خواست همونو براش انجام می دادم . اون روز برام تا می تونست سکسو تشریح کرد با حوصله و خیلی تیز . وقتی دستامو گذاشته بودم پشت شونه هاش و خودمو روش سوار کرده بودم کیرم که می رفت تو کوسش و میومد بیرون حس می کردم که این یه لذتیه که در نوع خودش بی نظیره و هیچ آرامشی بالاتر از اون نیست .. -مراد محکم وتند تر بزن .. منو به مراد خودم برسون و تو هم به مراد خودت برس . وقتی رومن سوار شد و قاچای کونشو از پشت به دو طرف باز کرده بود یه برقی تو چشاش می دیدم که متوجه شدم به این راحتی ها دست از سرم بر نمی داره . کیرمو گذاشت تو دهنش و طوری اونو با اشتها ساک می زد که من یه ده دقیقه ای رو به خوابی نیمه عمیق فرو رفته بودم . کوسشو وقتی گذاشت رو دهنم از این که بتونم بهش لذت بدم اونو با اشتها میک می زدم و با همین شیوه بود که دیدم چند بار پرید بالا و اومد پایین و از حال رفت و گفت که ارگاسم شدم . نفهمیدم چی میگه ولی حس کردم که باید ارضا شده باشه . -بذار توکونم اگه دیدی نتونستی نگه داشته باشی بریز تو کونم همین سوراخ ! مراد اگه بدونی کوسم چقدر تشنه آب کیرته وباشه از ماه دیگه به خاطر تو قرص مصرف می کنم این یه ماهی رو تو کونم خالی کن . بکن آب میخوام حالا این چند وقتی رو مارو ببخش ماه بعد جبران می کنم .. سوراخ کونش با این که تنگ و کیپ بود ولی راحت کیرمو قبول کرد .عجب چیزی بود -شهین حرف نداری -مراد راستشو بگو چند مین باره کون می کنی ... راستش یه کون نصفه و نیمه ای کرده بودم اون سه سال پیش و یکی از دخترای فامیلو. ولی گفتم این اولین باره ودر واقع اولین بارمم بود که کیرمو توی سوراخ کون فرو می کردم -شهین خیلی چسبیده ! کیرم اون داخل گیر کرده ووووییییی چه لذتی داره کوووووووون تو از کوسسسسسستم بیشتر حال میده . سینه هاشو با آخرین نیرو تو چنگم فشار می دادم و اون درد رو می خورد . وای وای شهین اومد داره می ریزه جااااااان بگیر. بگیر آب کیرمو می خواستی همون سفید استخونی , رنگ اتاقه .. قبل از این که لبای همو ببوسیم کیرمو گذاشت تو دهنش تا یه خورده آب بی واسطه نوش کنه و بعد رو هم قرار گرفتیم . شهین خانوم دیگه مال من شده بود .یکی دو تا نقاش دیگه آورد و منم چیزی به مامان نگفتم ولی تا دو هفته ای رو هر روز به بهانه نقاشی می رفتم خونه شون . نقاشا یه طرف مشغول بودند و ما هم یه طرف دیگه . حتی یه کامپیوتر برای خودش ردیف کرد که خودشو همیشه آپدیت کنه . بعد از اون هم بر نامه مون قطع نشد . شهین به من سفارش می کرد که در این مورد با هیچیک از دوستام حرف نزنم و من که خیلی دوست داشتم بگم و یه پزی بشه ولی چون ازم خواسته بود حرفشو قبول کردم . جالب اینجا بود که با هم فیلم سکسی می دیدیم و داستانهای سایت امیر سکسی رو می خوندیم -یادت نره مراد به احدی چیزی نگو منم دهنم قرصه . چفت و محکمه . اینا پزدادن نداره . یکی از روز ها دوست مامانم ناهید خانوم که دوست شهین خانوم هم می شد اومد خونه مون .. مامان که رفت دستشویی اومد اتاق من و گفت مراد جان به شهین چیزی نگو فقط می خواستم ازت بپرسم کی تونی منو به مرادم برسونی ؟/؟ -منظورتونو نمی فهمم -می خوام بگم برو خودتو رنگ کن می بینم اینجا نباید همچین مثالی بزنم .. فهمیدم که کوس اونم میخاره . -پس چه مثالی می خواین بزنین ؟/؟ -از چهره ات معلومه که جوابت مثبته و می تونی منو به مرادم برسونی . می تونی منو هم رنگ کنی ؟/؟ .پایان
     
  
مرد

 
لذت اولین رابطه

خیلی وقت میشه به این سایت سرک میکشم و داستان هاشو دنبال میکنم و بار ها دیدم پسر یا دختر بچه های 10 تا 12 ساله که بعد از دیدن یه کلیپ سکسی توی موبایل خواهر یا برادراشون شدن پورن استار های معروف یا افراد نا توان توی زمینه سکس که میان تخیلاتشون با اعضای فامیل یا دختر های آشنا که توی کفشون هستن رو مینویسن.
این فقر بی فرهنگی توی همه جای این مملکت هست دیگه چه برسه به این گونه مسائل که با زیباتر گفتن دروغ خواننده بهتر اونو باور میکنه.

قبل از اینکه هم خودمو معرفی کنم و داستانو بگم یه خواهش دارم از کسانی که میخواهن داستان بنویسن.چرا خودتونو گول میزنید دوستان من؟تعریف از هیکل یه دختر که توی کفشید که هرکی ندونه فکر میکنه جنیفر لوپز یا بدن خودتون که ماشالا شکم ها همه شیش تیکه و قد ها همه بالای 190 هست.خیلی از شماها از سکس اطلاعات علمی ندارید و فقط با دیدن یک فیلم شدید پورن استار.ازتون خواهش میکنم خودتون باشید نه شخصیت های توی فیلم ها.میدونم شاید خیلی ها ککشونم نگزه از این حرف ها ولی روی 2 نفر هم تاثیر بزاره من خوشحالم که یک تاثیر کوچیک رو اون 2 نفر داشتم.شاید یک روزی این فقر بی فرهنگی رو توی ایران کمتر شاهدش باشیم.

از خودم بگم.اسمم مهدی و 27 سالمه.لیسانس عمران دارم و تونستم یه زندگیه عادی برای خودم بسازم.ازدواجم نکردم و نخواهم کرد چون توی خط فکری من نیست ولی علاقه شدیدی به سکس و رابطه داشتن با جنس مخالف دارم.
مثل خیلی ها 15 سالگی با دختر همسایه سکس نداشتم و تا 20 سالگی بیشتر رابطه هام با دوست دختر هام به لب و لب بازی و جلق زدن من برای اونا و اونا برای من بود.میخواهم اولین رابطه خودم توی 20 سالگیم رو براتون بگم که هنوزم با اینکه 7 سال گذشته ولی برام لذت خاصی داره.اون هایی که اولین بار طمع سکس واقعی رو چشیده باشن میدونن اون لذت چیه.با اینکه توی اولین رابطه یکم نا واردی ولی بازم لذت خاص خودش رو داره.

و اما داستان

سال دوم دانشگاه بودم و اوج تفکر شهوت و سکس توی فکرم بود.دوست دختر هام بهم اون حالی که میخواستمو نمیدادن و بیشتر میگفتن ما دوست نداریم به شوهر هامون خیانت کنیم(جالبش اینه لاپایی با من و ساک زدن و جلق زدن واسه من رو خیانت به شوهر های آیندشون نمیدونستن).
همیشه دوست داشتم با یه نفر بزرگتر از خودم سکس کنم چون هم وارد بودن هم یه لذت خاصی داره .دیگه از اون وضع خسته شده بودم و دوست داشتم یه نفر که پرده نداشته باشه و اهل حال باشه رو پیدا کنم.دنبال یه کیس مناسب که هم راه بده هم دردسری نداشته باشه میگشتم.3 تا خواهر دارم که از من بزرگترن و اینا خیلی دوست دارن.مخصوصا خواهر بزرگترم که بیشتر دوست هاش بین 30 تا 35 سال بودن اون موقع و واقعا بعضی هاشون در نوع خودشون خیلی خوب بودن.یکی از دوست های خواهرم که اسمش الهام بود 33 سالش بود اون موقع و کلا زن راحتی بود.شوهرشو توی 29 سالگی به خاطر مصرف زیاد ماده مخدر و سنگ کوب کردنش از دست داده بود و بچه ای هم نداشت.همیشه میامد و از خواستگار هاش و کسانی که بهش پیشنهاد ازدواج میدادن تعریف میکرد.چون خونش نزدیک خونه ما بود زیاد میامد اینجا.خواهر بزرگمم واحد روبروی ما هستن و بیشتر اوقات خواهرم خونه ماست.الهام یه چهره معمولی داشت ولی توپر بود و با اینکه سینه های زیاد بزرگی نداشت ولی ران و باسن خوشگلی داشت.بعد از چند وقت که فکر کردم دیدم هم باهام راحته هم اون کیسی هست که ممکنه من دنبالش باشم.زنی نبود که بشه سخت باهاش ارتباط برقرار کرد و گفتم با همه راحت بود.

مونده بودم چه طوری باهاش ارتباط برقرار کنم چون نمیشد یه جا تنها گیرش بیارم برم جلو باید مطمئن میشدم اهل حال هست یا به قول خودمون میخاره یا نه.شمارشو نداشتم و با کلی دردسر از گوشیه خواهرم کش رفتم.اون موقع از ایرانسلو اینا خبری نبودش و فقط خط ثابت بود که گرونم بود ولی پدرم 2 تا خط تالیا داشت که یکی رو خریده بود گذاشته بود کنار و کسی شمارشم نداشت چون ازش استفاده ای نمیشد.روزی که اون خطو از کشوی بابام کش رفتم شبش زود سیم کارت ثابتمو با این عوض کردم و یه اس ام اس دادم بهش.متن اس ام اس رو یه چیز چرت که مثلا اشتباه شماره زدمو اینا براش فرستادم.اولش جواب نداد ولی 2 تا اس دیگه براش فرستادم گفت اشتباه گرفتید و مزاحم نشید.منم توی جوابش گفتم خوبی الهام که با یه علامت تعجب آخر اس ام اسش ازم پرسید منو از کجا میشنسیو این حرفا.بهم گفت تا نگی کی هستی دیگه جوابتو نمیدمو یه چند تایی اس دادم ولی جواب نمیداد که بعد از اینکه گفتم برادر یکی از دوستاتم خودشم مشتاق شد بفهمه من کیم.توی همین آشنایی کوچیک نگه داشتمش که یه موقع نفهمه منم تا بفهمم ببینم پا میده یا نه اگه نمیده بکشم بیرون ازش.بعد از این اس ها ازش پرسیدم از تنهایی خسته نشدی نه رابطه ای نه چیزی بالاخره همه نیاز دارن و اینا توی جوابش گفت میخواهی مثلا مخ منو بزنی که اینو میپرسی ببینی پا میدم بهت.موندم جوابشو چی بدم!اصلا فکر نمیکردم اینو بده که توی فکر جواب دادن بهش بودم یه اس داد گفت مهناز خودتی داری منو میزاری سر کار که ببینی پا میدم به مرد ها یا نه!
همونجا فهمیدم فکر میکنه من یکی از دوستاشم دارم سر کارش میزارم و منم توی جواب بهش گفتم نه والا من یه پسرم که توی کف شماست ولی خوب روش نمیشه بیاد بگه که میخواهد با شما رابطه داشته باشه.نیم ساعتی جواب نداد بعد از این اس و گفتم کارو خراب کردی مهدی.بعد از نیم ساعت جواب داد من اهل ازدواج نیستم اگه از من خوشت میاد اینو بدون که نمیخواهم دیگه ازدواج کنم و منم گفتم نه واسه ازدواج نمیخواهم از من بزرگتری و با دادن این اس ریدم به عصمت خودم.همینکه گفتم ازم بزرگتری فهمید منم چون توی دوستاش تنها کسی که برادراش ازش کوچیکتر بودن من بودم که یه اس داد فردا میام به کتی یعنی آبجیت میگم که چه برادر هیزی داره.منکه دیگه ریده بودم به خودمو سری خط رو برگردوندم سر جاشو فردا میدونستم این میاد دهن من گاییده میشه.
فرداش توی دلم غوغا بود که بیاد بگه دهنم صافه و بگا رفتم.ساعت 4 عصر بود کتی اومد به مامانم گفت الهام زنگ زده و قراره شام بیاد ساعت 7 بیاید خونه من.منکه دیگه رسما ریده بودم به خودم و اصلا دیگه هیچی به ذهنم نمیرسید.با خط خودم بهش اس دادم جون من نگو گه خوردم خامی کردم بابا بد بخت میشم نگو فلان و بهمان که اصلا جوابمو نمیدادش.

ساعت 7 شد مامانم داشت حاضر میشد که بره گفت تو نمیای گفتم نه تو برو.همینکه رفت دیدم صدای الهامم توی راه پله میادش که داره میاد بالا و کم کم شروع کردم به خوندن فاتحه که وقتی بگه مامانه کونمو جر میده.ساعت نزدیکای 8 شد که دیدم زنگ میزنن رفتم با کلی ترس و لرز درو باز کردم دیدم الهامه گفت کتی گفت بیا شام بخور گشنه نمونی.
توی همون حالت ترس و لرز پرسیدم کار خودتو کردی بازم جوابی ندادش.با خودم گفتم برم اونجا قراره کونمون جر بخوره به حمد الهی که حاضر شدمو رفتم اونجا دیدم نگاه های ملیحانه میکنن ولی خبری از جز دادن کون ما نیست شامو خوردمو یه خداحافظی کردیمو برگشتیم خونه.گفتم احتمالا الان دیگه بگه.
ساعت نزدیکای 10 شد یه اس اومد از طرف الهام و گفت فردا نمیرم سر کار صبح ساعت 9 بیا خونم کارت دارم.گفتم گفتی یا نه من قراره جر بخورم خودموآماده کنم که بازم جواب سوالمو ندادش که وقتی مامانم اومد خونه فهمیدم نگفته چون اگه میگفت کون من جر خورده بود.کل شب با خودم میگفتم یعنی منو چیکار داره یعنی میخواهد باهام حرف بزنه اصلا فکر اینکه بهم جواب مثبت بده و بخواهد باهام سکس داشته باشه رو نمنیکردم و با خودم میگفتم میخواهد فوقش یه نصیحت بکنه و خلاص و منم مثل پسر های شرمنده میگم باشه و تموم میشه میره.

ساعت 7 بیدار شدم و یه دوش گرفتم و ساعت 8:30 بعد از خوردن صبحانه به اسم دانشگاه زدیم بیرون.رسیدم دم خونش زنگو زدم یکم طول کشید در رو باز کنه.در ساختمونو بستیمو راهی واحد 6 که الهام خانوم اونجا بود شدیم.زیاد ترسی نداشتم خودمو واسه یه سخنرانیه جدی آماده کرده بودمو بعدشم خلاصی از این مصیبت که وقتی وارد خونه شدم دیدم توی اتاق خوابه و بلند گفت تو بشین توی حال تا من بیام.با خودم گفتم خواب بوده و داره لباس میپوشه حتما.روی میز توی حال یه کاسه آجیل بود یه چند تا بادام خورد بیکار نباشم که صدای باز شدن در امد و الهام خانوم اومدن.یه دامن نیمه تنگ پوشیده بودو یه تاپ .سلام کردیمو و احوال پرسی و گفت بزار یه چایی بریزم واست.رفت آشپزخانه تا چایی بریزه و اومدش و لم داد رو کاناپه جلوی ما.یکم نگا نگا کرد و پرسیدم بالاخره گفتی یا نه که گفت نه دلم نیومد آخه اس ام اسی که دادی دلم برات سوخت گفتم نگم.یه تشکر کردمو گفتم واقعا لطف کردی و اینا خیلی گلی و بعدش پرسیدم حالا واسه چی گفتی بیام کارتون چیه؟
دیدم یه خنده کرد و گفتم جدی پرسیدم خنده نداره که و بلند شد اومد پیشم.گفت هنوز نفهمیدی جریان چیه تو که توی کف ما بودی حالا که منو داری میپرسی چیکارت دارم؟من خشکم زده بود بعد از اون همه ریدن به خودم سر این جریانو چزوندن من با جواب ندادنش این چی میگه؟گفتم شوخی میکنی دیگه اره همینکه اینو گفتم هولم داد از کنار رو کاناپه ولو شدم.اومد خودشو انداخت روی من و گفت راحت باش من ماله تو هستم خودمم دلم میخواهد سکس داشته باشمو شروع کرد به بوسیدن و منم دیگه به چیزی که میخواستم رسیده بودمو بوسیدمشو شروع کردیم از هم لب گرفتن.معلوم بود خیلی وقته سکس نداشته چون با یه اشتیاق خاصی این کارو میکردش.توی همون حالت با دستم باسنی که خیلی وقت بود توی کفش بودمو میمالوندمو اونم خودشو شل کرده بود و اون نرمیه باسنش خیلی حال میدادش.بعد از لب گرفتنو اینا گفتم بریم توی اتاق خوابت و گفت باشه دستشو گرفتم بردمش اونجا و گفتم بخواب میخواهد لختت کنم و تنتو لیس بزنم.یکم با عجله این کارو کردم و خندش گرفته بود گفت مهدی من کل روز مال تو هستم عجله نکن حالا حالا ها وقت داریم پسر که منم این کارم به خاطر این بود که بار اولمم بود یه نمه نا وارد بودم.
تاپشو درآوردم و سینه های کوچیکشو دیدم.میدونستم سینه هاش زیاد بزرگ نیست ولی همون کوچیکشم منو دیوانه میکرد.شروع کردم به لیس زدنو مکیدن سینه هاش و اونم کم کم داشت داغ میشد.نوک سینه هاش دیگه نرم نبودو منم دوست داشتم ازش یه گاز کوچولو بگیرم.وقتی گاز گرفتم خوشش میامد چند بار این کارو کردمو اونم لذت میبردش.
کم کم از سینه های کوچیکش رفتم پایین و دامنشو درآوردم.یه شرت سفید تنگ تنش بود که قشنگ کسش معلوم بود.شرتشو درآوردمو دیدم هی داره کسشو میماله و میگه بخورش زود باش و منم با اشتیاق فراوان شروع کردم به خوردن.توی کس خوردن به خاطر رابطه های قبلیم با دوست دختر هام ماهر شده بودم و دیگه اینجا پرده ای هم در کار نبود و با انگشتم هم با سوراخش ور میرفتم که حسابی ناله میکردش.بعد از چند دقیقه که کسشو حسابی خوردم گفت حالا نوبته منه میخواهم ببینم کیر برادر دوستم چه مزه ای و شروع کرد به لخت کردنم.دیگه حسابی داغ کرده بودو با اینکه زیاد وارد نبود ولی با لیس زدن کیرمو کردنش توی دهنش حسابی منو برده بود توی یه دنیای دیگه.دیدم داره خیلی لیسش میزنه و منم دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم و بهش گفتم اینجوری پیش بریم الانه که ما آبمون بریزه بیرون بزار میخواهم باهات حال کنم.از روم بلندش کردمو به کمر خوابوندمشو یکم با کسی که خیلی وقت بود منتظرش بودم ور رفتم.حسابی خیس بود و آماده دخول.تا الان سکس های زیادی که داشتم الان به اون موقع فکر میکنم کسش واقعا گشاد بود چون به یکم بازی بازی راحت کیرمو کردم توش و حسابی حال کردم.یکم بازی بازی با کیرم توی اون سوراخ و باز شدن سوراخش شروع کردم به تلمبه زدن.یکم که تلمبه زدم احساس کردم زیاد نمیتونم تلمبه بزنم و چون بار اولمم بود میدونستم آبم میادشو بعد از 5 دقیقه همین اتفاقم افتادشو والهام بهم گفت میدونم همه اینجوری هستن شوهر خودمم اینطوری بود اب نداره باز من کیرتو بیدار میکنم بیشتر منو بکنی.شروع کرد به لیس زدنشو کیرم دوباره از اون حالت نرمی درآمدو سیخ شدش.دوباره بعد از خوردن کسش که خواست خودش بود کیر منم دیگه آماده آماده بود دوباره شروع کردم به تلمبه زدن.اینبار بهتر از سری قبل انجام دادمو کم کم آه و نالش زیاد شده بود.توی همون حالت سنتی یا به کمر خوابیده هم نوک سینه هاشو میخوردم هم لب میگرفتم ازش و بار اولم بود کس میکردم و هنوزم اون لذت رو بهترین لذتم میدونم.اینبار زمان طولانی تری نسبت به بار اول طول کشید تا ابم بیاد و با منم الهامم ارضا شدش.از یه طرف کمرم دیگه نا نداشت واسه این کار از طرفیم غرق در لذت بودم.برای بار اول طمع یه سکس از جلو رو چشیده بودم و واقعا لذت داشت.به الهام گفتم یکی از ارزوهامو برآورده کردی واقعا بهم حال دادی و اونم میگفت منم حال کردم و خیلی وقت بود سکس نداشتمو و ارضا نشده بودم.اون روز گذشت و برای بار اولم یه رابطه خوب رو تجربه کردم.با اینکه ساده بود و زیاد حرکت های خاصی نکردم ولی هنوزم به عنوان اولین تجربه لذت خاص خودش رو داره.

ببخشید یکم داستانم طولانی شد خواستم با تمام جزئیاتش براتون تعریف کنم.اگه ببینم استقبال بشه و دوست داشته باشید از سکس های بعدی که هم با الهام بوده و هم زن های دیگه براتون خاطره مینویسم.
ممنون
     
  
مرد

 
لعنت به خرمگس
سلام و درود
راستش من اسمم پژمانه
تا الان هم سکس نداشتم چون یه سال پیش یه شکست عشقی خفن تو کارنامه ام ثبت شد که مجبورم کرد از هرچی دختره زده بشم
حتما با خودتون میگید خب تو کجا اینجا کجا
خب من نویسندگیو دوست دارم و الانم یه رمان نصفه کاره دارم که بعد از کنکور میدمش بیرون
الانم میخوام یه داستان بنویسم
اگه بد بود معذرت میخوام فقط تورو جون خودتون خواستید فحش بدین فقط به خودم بدین و اما داستان:
من پژمانم و حدود 18 سال سنمه
به قولی گفتنی 18 بهار و پاییز و تابستون از عمرم میگذره
نگفتم زمستون چون اصلا با سرما حال نمیکنم
آخه سرما آدمو به گا میده مخصوصا اگه ازش نفرت داشته باشی
داستان منم بر میگرده به یه ماه پیش یعنی تو ماه بهمن.
احتمالا دوستان خبر دارن که شیراز تو فصل زمستون چه سرمای تخمی و وحشتناکی داره
خلاصه تازه باشگاهم تموم شده بود (با پسر عموم کونگ فو سبک توآ کار میکردیم)
ساعت نزدیکای 8 شب بود که با پسر عموم از در باشگاه زدیم بیرون
رضا(پسر عموم) زود رفت ماشین رو روشن کرد و اومد جلو من وایساد تا من سوار شم.
خلاصه سوار شدم و داشتیم میرفتیم بسمت خونه که تو راه دوتا دختر سر راه وایساده بودن
معلوم بود حسابی سردشون شده آخه داشتن میلرزیدن
یه چند متر که رد شدیم به رضا گفتم وایسا که اونم وایساد
منم خداییش هم خوشتیپم هم قد بلند و خوش هیکل و شیطون
رفتم به یکی از دخترا (با نهایت کس کشی و مظلومیت)
گفتم
ببخشید خانوم
ما اهل اینجا نیستیم و برا دیدن یکی از دوستامون اومدیم شیراز
متاسفانه باتری گوشیمون هم تموم کرده
اگه اجازه میدین با گوشی شما یه زنگ بهش بزنم
اینام نمیدونم دلشون بحالم سوخت یا جریانو فهمیده بودن فوری یکیشون که بعدا فهمیدم اسمش نداست گوشیشو داد به من
منم سریع شماره خودمو گرفتم
وقتی گوشیم زنگ خورد و جیبم درش آوردم بنده خدا ها مغزشون هنگ کرده بود
منم دیدم تنور داغه گفتم نونو بچسبونم
به همین خاطر گفتم افتخار میدین شمارو برسونم؟
خلاصه سرتونو درد نیارم
اونارو رسوندیم و بعدشم خودمون رفتیم خونه هامون.
اون شب کلی با خودم فکر کردم که چیکار کنم تا زودتر تق دختره رو بزنم آخه لا مذهب اندامش آدمو دیوونه میکرد
چشمای درشت و آبی
لبای قلوه ای و خوشگل که با اون رژ لب قرمز آدمو وسوسه میکرد تا ازشون یه کام درست و درمون بگیره
رون ها و باسن خوش تراش
وای که چه تیکه ای بود
خلاصه یه هفته رو مخش کار کردم تا راضی شد
و از اونجایی که عین گاو خر شانسم زد و یکی از فامیلای ما تو شهرستان به درگاه ایزد منان پیوست
به همین خاطر پدر و مادرم رفتن شهرستان و من تنها شدم
صبح ساعت 11 بود که به ندا زنگ زدم گفتم بیاد خونه ما
اونم تا 1خودشو رسوند
دیگه کلا مخم تعطیل شده بود و فقط به سکس با ندا فکر میکردم
وقتی اومد رفتم درو باز کردم و همون جا اولین لب رو ازش گرفتم
همون رژ لب قرمز رو زده بود
وای خدا داشتم آتیش میگرفتم
دستام رو باسنش بود و لبهام تو لبهاش قفل شده بود
زبونش از بس شیرین بود انگار یه کیلو عسل رو تو دهنش خالی کرده باشن
اونم داشت راه میوفتاد
چنگ زد به موهام و سرمو بیشتر به طرف خودش کشوند
دیدم فضا رمانتیک نیست گفتم
بریم تو اتاق خانومی؟
که اونم به یه عشوه گفت چشم و پشت سر من راه افتاد
دیگه طاقت نداشتم
تو اون شلوار جین داشتم از شق درد میمردم
انگار یه چیزی تو کیرم و بود و میخواست پوستشو جر بده و از اون تو بیاد بیرون
خوابوندمش رو تخت و خودمم افتادم روش و دوباره لباشو گرفتم تو دهنم
بزاق دهنش آتیش بود
نمیدونم شایدم دمای بدن من رفته بود بالا ولی جدا آتیش بود
بعد چند دقیقه لب گرفتن آروم آروم اومدم پایین تر سراغ گردنش و شروع کردم به بوسیدن و خوردن گرنش
واقعا از یه شراب بیشتر آدمو مست و مدهوش میکرد
دیگه طاقت نداشتم
دگمه های مانتوش رد باز کردم و هرچی لباس تنش بود و در آوردم
پوشت سفیدی داشت
خیلی ناز و لطیف بود
پستونای خوش تراش که راحت میشد بزرگ شدنشون رو دید
داشتن بزرگ و بزرگ تر میشدن
وقتی نوک پستونشو تو دهنم گرفتم و شروع به مکیدن کردم برای اولین بار صدای نالش بلند شد و یه آه ه ه ه ه خوشگل گفت که باعث شد من حشری تر بشم و با سرعت بیشتری شروع به مالش و خوردن پستوناش کنم
کم کم اومدم پایین و زبونمو کردم تو نافش
معلوم بود نافش هم یکی ازنقاط حساسشه چون بازم آخ و اوخش بلند شد
ولی خودم زیادحال نکردم به همین خاطر زود رفتم سراغ بهشتیش یابه اصطلاح خودمون کسش

واقعا خیلی حال کردم
عین کف دست یه دونه مو هم نداشت
خیلی هم ناز و تپل بود و همینطورم سفید سفید
کس زیاد دیده بودم ولی معمولا اکثرشون صورتی و قرمز بودن
بگذریم
چون میخواستم برا اولین بار کلی حال کنم عین وحشی ها افتادم به جون کس خوشگلش و شروع به خوردنش کردم
دیدم شق درد امونمو بریده شلوارمو کشیدم پایین و به خوردنم ادامه دادم
یه آخ و اوخی راه انداخته بود که بیا و ببین
منم حشرم زده بود بالا هی زبونمو تا ته میکردم تو کسش و در میاوردم
ولی چه فایده
اوپن نبود و منم حوصله شب زفاف راه انداختن رو نداشتم بخاطر همین یه کوچولو کرم لیبروکانت مالیدم به سوراخ کونش و رفتم تو نخ آماده کردنش خودمم لخت شدم
اونم بیکار ننشست و تو حالت 69 قرار گرفتیم
اولش حالیم شد که مردده ساک بزنه یا نه اما دلو به دریا زد و کیرمو کرد تو دهنش
بنده خدا بار اولش بود یهو کیرمو تا نصفه کرد تو دهن که خورد به حلقش و به سرفه افتاد
گفتم چیه دختر
آرومتر
گاماس گاماس
اونم یه چشمک زد و به کارش ادامه داد
بعد یه دیقه باورم نمیشد این همون دختره
یه جوری ساک میزد انگار 100 ساله جنده اس
به آخ و اوخ افتاده بودم
واقعا این جمله رو درست گفتن که ما انسانا بیشترین پولو برای خریدن لباس میدیم اما بیشترین لذت رو وقتی لخت هستیم میبریم
سوارخ کونش تقریبا باز شده بود
بخاطر همین برش گردوندم و یه لب دیگه ازش گرفتم
دیگه حسابی هم خودم حشری شده بودم هم اون
هی میگفت زود باش دیگه
زود باش منو بکن
کونم بزار
میخوام جر بخورم
منم گفتم آی بچشم خانوم خوشگله
الان جرت میدم
رفتیم تو حالت سگی
یه ذره دیگه لیبرو کانت هم به کون اون مالیدم هم به کیر خودم
تا اذیت نشه
بعد کیرمو گذاشتم در کونش و آرمو سرشو فرستادم تو
یه آخ خیلی قشنگ گفت و صورتش جمع شد
معلوم بود دردش گرفته
دیدم هی میگه درش بیار درش بیار
بزن کسمو پاره کن اما به کونم کاری نداشته باش
اما ای دل غافل که کیرم دیگه حس و حال بیرون اومدن نداشت
یه دیقه همونجوری نگه اش داشتم و دلداریش دادم که الان دردش ساکت میشه بعد
بایه فشار کیرمو تا ته چپووندم تو کونش
نفسش بند اومده بود و سرخ سرخ شده بود
یهو یه جیغی کشید که از ترس نزدیک بود زهره ترک بشم
گفت درش بیار
گفت درش بیار ولی من محکم گرفته بودمش
خلاصه دردش کمتر شده بود و حالا میتونستم یواش یواش کیرمو عقب جلو بکنم و تلمبه بزنم
دیگه تقزیبا هم من داشتم حال میکردم هم اون
صدای ناله هاش از رو لذت بود
تو حس و حال خودم بودم که یکی رید بحال ما
زنگ در خونمونو داشتن میزدن
اولش محل نذاشتم ولی دیدم زیاد داره در میزنه
گوشیمم داشت زنگ میخورد
مجبوری پا شدم یه نگاه کردم دیدم داییمه
کپ کردم
گفتم یا حضرت عباس
زود یه چی پوشیدم و ندا رو هم انداختم تو کمد گفتم صدات در نمیاد
بعد رفتم درو باز کردم دیدم بععععله
آق داییمه
23 سالش بود و مجرد
از اون کسکشای روزگار بود
خلاصه اومد تو خونه منم با رفتار تخمی تخیلی مسخرم و رژ لب روی لبام همه چیز رو تابلو کرده بودم
اونم بچه تیزی بود
فوری پرید تو اتاق من
از بس کس خل و منگل بودم حتی یادم رفته بود لباسارو جم کنم
اونم با دیدنشون گفت
به به
گل در بر و می در کف و معشوقه بکام است
خب آقا زرنگه کجا قایمش کردی
با دسپاچگی گفتم چیو کجا قایم کردم
که با توجه به شواهد موجود خودمم از سوالم خندم گرفت
تو دلم گفتم منکه سکته ناقص و کامل رو با هم زدم اون ندا بنده خدا چی میکشه خدا میدونه
داییم باز سوالشو تکرار کرد
که من به تته پته افتادم
تو همین حین ندا از تو کمد در اومد
داییم وقتی اونو دید یه سوتی زد و رو به من کرد و گفت
پدر سوخته تو اینقد خوش سلیقه بودی و من نمیدونستم
دیگه وا داده بودم
داییم رفت سراغ ندا
اون بنده خدا هم کپ کرده بود و از ترس هیچی نمیگفت
داییم شروع به بوسیدن لباش کرد
خیلی بعد خیلی زود هلش داد رو تخت و خودشم عین جت لخت شد
من فقط عین ببوها رو صندلی نشسته بودم و داشتم بهش نگاه میکردم
میدونستم اگه چیزی بگم بدبختم میکنه
خیلی زود داییم شق کرد
گفت اوپنه که با من من گفتم نه
گفت پس خودم برات افتتاحش میکنم نامردی نکرد و کیرشو بی مقدمه کرد تو کس ندا
که رفتن کیر همان و خون اومدن همان
ندا هم از اون حالت شک خارج شده بود و داشت آخ و اوخ میکرد و معلوم بود داره حسابی بهش خوش میگذره
این وسط دیدم داره کلاه سرم میره
پا شدم برم سمتشون که دایی گفت
د نشد رفیق
عادت ندارم اسبی رو که خودم زینش کردمو بدم دست کس دیگه
این جمله اش عین پارچ آب یخی بود که ریختن رو سرم
ندا داشت داد میزد
زود باش
ادامه بده
جرم بده
منو بکن
از عصبانیت سرخ شده بودم
از کیر شقی داشتم میمردم
دیدم موندنم بی فایده است تنهاشون گذاشتم و چپیدم تو حموم و اونجا با جق خودمو خالی کردم و تو دلم دایی کس کشمو کلی فحش دادم
بچه ها ببخشین اگه بد بود
آخه دفه اولم بود مطلب سکس مینوشتم اگه مورد پسند. بود بیشتر مینویسم
     
  
مرد

 
کمربند

کامپیوتر رو روشن کردم و طبق معمول همیشه رفتم اینترنت! تصمیم گرفته بودم امروز فقط یک ساعت وصل باشم اما........شانس بدم همه تو اد لیستم «آن» بودن ومشتاق حرق زدن با من!

@@@@@@@@@@

هنوز سرم توی کامپیوتر بود وداشتم تند تند جواب این و اونو میدادم که پدر با عصبانیت تمام در اتاقمو باز کرد وسیم کامپیوتر را با شدت از پیریز کشید. با شگفتی و ترس از جا پریدم و لبمو گاز گرفتم ،چدر داد کشید:« تو خجالت نمیکشی؟از ظهر تا حالا هر چی زنگ میزنم تا بگم امشب مهمون داریم این کوفتی اشغاله! نه...واقعا 6ساعته داری چی ور میزنی؟ ها؟ مگه نمیگم این قدر تلفنو اشغال نکن؟...»

من من کنان گفتم:« ا...ام....ب..بب...ببخشید! به خدا حواسم نبود میخواستم یکساعته کارمو تموم کنم ولی...»که داد پدر لالم کرد:« ساکت شو ! دختره بیشعور!قبض تلفن این ماه بیاد من میدونم و تو!حالا هر چقدر دلت میخواد ور بزن و بی ادبی کن تا بموقعش ادبت کنم!»

و درو محکم کوبید بهم و رفت بیرون! تنم از ترس میلرزید بغض گلومو فشار میداد........زدم زیر گریه!

@@@@@@@@@

کم کم تهدید پدر یادم رفت! مثل قبل بالای 5 ساعت تلفن اشغال بود!پدرم هم کاری بهم نداشت فقط لب میگزیدو سرشو تکون میداد!تا اینکه یه روز که داشتم با مریم حرف میزدم...........

«هه هه! آره فهمیدم مریم خیلی باحال پسره رو اسکول کرد....................اه جدا؟ چطور من چیزی نفهمیدم؟!.............آره بابا اون که همه اش لاف میزنه!.....»

که با صدای کوفته شدن در از جا پریدم و تا خواستم از مریم خدافظی کنم پدر وارد اتاقم شد و سیم تلفن رو از پیریز کند!!!!!!!!!هم ترسیده بودم و هم از اینکه پدر نزاشته بود با مریم درست و حسابی خدافظی کنم کفری شدمو شروع کردم به دادوهوار کردن:«اه...! این چه کاری بود؟....داشتم خدافظی میکردم ازش......حالا اگه قهر کنه تو میای منتشو برام میکشی؟......»

که پدر با عصبانیت گفت:« مثل اینکه یادت رفته امروز قبض میاد؟!»

خشکم زد، یاد تهدید پدر افتادم، تنم لرزید اما اگه قبض زیاد اومده بود تا الان دو- سه تا سیلی از پدر خورده بودم حتما کم اومده بود پس! یواش پرسیدم : چند اومده؟

که پدر داد کشید: اه پس برای خودت هم جالبه بدونی چه قدر وراجی کردی؟.......خوب دوست داری چقدر بشنوی؟.....سیصدو ده هزار تومن رکورد خوبیه نه؟

جا خوردم، مخم سوت کشید....«360 هزارتومن؟.............پس چرا بهم سیلی نزد؟.........میخواد چه کارم کنه پس؟.....شاید یه ماه از اینترنت محروم شم.......مم...بدم نیست تنبیه خوبیه!»پدر کفری دور اتاقم قدم میزد و با نگاه انگار که دنبال چیزی باشه وسایل اتاقمو برنداز میکرد. برس چوبی که از شمال خریده بودم رو برداشت و همین طور که با پشت برس میزد روی نرمه کف دستش گفت:« تصمیم دارم این بار تنبیه سختی برات در نظر بگیرم! طوری که دیگه راحت نتونی بشینی پای اینترنت و تلفن و این طوری پول منو بدی باد هوا!...همین الان هم تنبیهت میکنم که مادرتو واسطه قرار ندی بازم از تنبیهت بگذرم باید این بار بفهمی یه من ماست چقدر کره داره!»

پدر در اتاقمو بست و کلیدشو برداشت.عصبی شده بودم، همیشه این دعوا ها با یکی دو تا سیلی حل میشد اما این بار ....واقعا نمیدونستم پدر میخواد چه کار کنه. پدر با خونسردی نسشت روی لبه تخت و همین طور که با برس ام ور میرفت گفت:« هر دوره بدون حساب وراجی های تو معمولا فقط 50 تومن پول قبض میاد که جناب عالی 7 برابر حد معمول حرف زدی درسته؟........فکر کنم یادته که بهت گفتم قبض این ماه که بیاد چه بلایی ممکنه سرت بیاد؟!»

سرمو انداخته بودم پایین و این پا و آن پا میکردم! خیلی میترسیدم. تا حالا پدر این طوری موقع عصبانیت با آرامش حرف نمیزد یعنی میخواست چه کار کنه؟

پدر به فکر فرو رفت و بعد چند دقیقه گفت:« خوب....اگه فقط برای قبض باید تنبیه میشدی 70 ضربه میشد اما متاسفانه چند دقیقه پیش خیلی با پدرت بد حرف زدی باید برای اون هم تنبیه شی پس میشه به عبارتی..........سرجمع 100 ضربه که بنظرم برای دختر گستاخی مثل تو کافی باشه!!» متعجب شدم صد ضربه؟ چه خبره؟ به کجام میخوای بزنی؟ یه حدسی زدم اما نه میخواستم و نه می تونستم باور کنم که پدر بخواد صد ضربه به باسنم بکوبه...اوه....صد ضربه! پدر با عصبانیت بازومو گرفت و کشید سمت پاش :« خوب عزیزم انتظار که نداری صدتا بزنم توی گوشت که؟ هم گوشت کر میشه هم آبروت میره که تنبیه شدی برای همین ...(همین طور روی پاش خمم کرد)...جایی میزنم که هیچ کس سرخی و احیانا کبودیشو نبینه.......» زدم زیر گریه...« نه.....باسنم نه...پدر خواهش میکنم.......من فقط تو کارتونا این روشو دیدم ...نمیتونی توی واقعیت اجراش کنی!......»هق هق میکردم اما پدر بی توجه به حرف من باسنمو روی پاش جا به جا کرد تا در دسترس تر باشه و پاهامو زیر پای محکمش نگه داشت و گفت:« خوب مثل اینکه آماده ای برای تنبیهت خوب 20 تا از رو شورت میزنم 80 تا هم لخت! بدون چونه 50 تای اول با دستمه!اگه خیلی ورجه ورجه کنی یا سرو صدا راه بندازی جریمه میشی!» وبرس رو گذاشت کنار پاش و با دست چپ کمرمو محکم گرفت و شلوارمو خیلی آروم کشید پایین. وحشت زده شروع کردم به دستو پا زدن و با گریه التماس کردن« بابایی! بابایی جونم غلط کردم ! ببخشید دیگه تکرار نمیشه بابایی غلط کردم!..........» پدر با لحن تحقیرآمیزی گفت:« عزیزم 100% غلط کردی برای همین دارم تنبیهت میکنم که دیگه از این غلطا انجام ندی...» و اولین ضربه رو خیلی محکم به کپل راستم کوبید. آتش گرفتم، سعی کردم از زیر دستش فرار کنم اما خیلی محکم نگهم داشتم بود. با هر ضربه تکان سختی میخوردم و بلند تر از قبل به پدر التماس میکردم. پدر ضربه ها را یکی چپ و یکی راست می کوبید و به التماس های من هم کاری نداشت تا بالاخره 20 ضربه تمام شد اما پدر بدون اینکه وقفه ای به زدنش بدهد شورتمو کشید پایین و ضربات محکمتری را حواله باسنم کرد:

«بابا جونم...(شترق).... تورو خدا...(شترق)...ببخشید...(شترق).....غلط کردم...(شترق)»

به خودم میپیچیدم و التماس میکردم..........

« یه خدا دیگه سمت تلفن هم نمیرم................»

پدر:« کار...شترق....خوبی.....شترق....میکنی...شترق...»

احساس میکردم باسنم داغ شده، جای دست پدر روی کپلهام می سوخت اما گریه ها هم تاثیری توی یواشتر زدن پدر نمیزاشت و حتی می تونم بگم ضربه ها محکمتر هم میشدن!

پدر لحظه ای مکث کرد بعد برسم را از کنار پاش برداشت و با تهدید از جلوی چشمم توی دست هاش جابه جا کرد حالا برس توی دستی بود که تا همین چند ثانیه قبل کپلهام رو نوازش میداد تازه فهمیدم بقیه ضربات رو قراره با چی بخورم :« بابایی نه....تو رو خدا....با اون نه......خیلی درد داره.....خو...ا...هش...می.....کنم.....»

پدر همین طور که با نرمی پشت برس رو به کپلم میزد گفت:« میدونم درد داره!!! اگه درد نداشت که با ترکه میزدمت!!!» بعد برس رو گذاشت روی کپل چپم...« خوب نسرین خانوم! بازم با دوستات ور میزنی؟!» تا خواستم جواب بدم اولین ضربه برس کپل چپم رو برید.....جیغ بلندی کشیدم و تونستم از لای دست قدرتمند پدر فرار کنم....!

دویدم سمت در تا از اتاق بزنم بیرون بلکه بتونم از بقیه تنبیهم فرار کنم اما..........هر کاری کردم در باز نشد! با دو دستم کپل هام رو گرفته بودم و زار میزدم :« بابا ......غلط کردم...به خدا غلط کردم......ببخشید!» باسنم به شدت حرارت میزد، قرمزی باسنم رو حس میکردم . با هراس به پدرم نگاه میکردم.......پدر به آرومی بلند شد و آمد سمتم: « مگه نگفتم حق ورجه ورجه کردن رو نداری؟...» و بازومو گرفت و کشون کشون برد سمت تخت:« نه.....دیگه نه.....بابا ....درد داره.....به خدا فهمیدم اشتباه کردم!.....» پدر نشست و منو دوباره خم کرد روی پاش و محکم تر از قبل نگهم داشت و بیرحمانه شروع کرد با برس زدن... :«....شترق....حالا....شترق....که....شترق....فرار...شترق...کردی....شترق...20 ضربه....شترق....جریمه....شترق....میشی...شترق...»

اشک مثل قطره های آب از صورتم میچکید، بس که با دستام پای پدر رو فشار دادم دستام درد و بس که جیغ زده بودم صدام به شدت گرفته بود. با حرف پدر تلاشم برای خلاص شدن بیشتر شد و به راستی معنی« به...خوردن افتادن» رو فهمیدم!

باسنم باد کرده بود و با هر ضربه میترسیدم باسنم بترکه! هر ضربه برس مثل یه مشت سوزن داخل باسنم فرو میرفت. اما پدر بی توجه ضربات رو محکمتر میزد. بالاخره 50 ضربه تمام شد تا اومدم یه نفس بکشم پدر با لحن بی تفاوتی گفت:« یادت که نرفته 20 ضربه جریمه برای خودت خریدی!»

جا خوردم اصلا فکرشم نمی کردم پدر بخواد بیستای دیگه بزنه التماس گویان شروع کردم به گریه:« نه بابایی....خواهش میکنم...دیگه بستمه.....باسنم داغون شد.....خواهش میکنم.....!»

پدر نگاهی با باسنم کرد و با تفکر گفت: « نه... این طور نیست...هنوز داغون نشده...جا داره بیستای دیگه هم نوشجان کنی....بلند شو ببینم....!»

با کمک پدر از روی پاش بلند شدم و پدر خودش منو برد سمت دیوار :« شلوار و شورتتو کاملا در بیار تا نگفتم هم نه دست به باسنت میزنی و نه بر میگردی!»

هق هق میکردم نمیدونستم میخواد جریمه رو با چی بزنه چون بلندم کرده بود مطمئن بودم وسیله دیگه داره خودشو آماده میکنه تا نوازشم کنه!چند بار وسوسه شدم لمس کنم چه بلایی سر باسنم اومده اما تا میامدم دست بزنم یاد جریمه میفتادم و دستمو پس میکشیدم. از پشتم سرو صدا میشنیدم اما جرئت نگاه کردن نداشتم. وقتی دوباره اتاق ساکت شد پدر گفت:« حالا میتونی برگردی..(خدای من تمام وسایل میز تحریرمو گذاشته بود زمین و میز رو خالی کرده بود)........بیا و روی میز خم شو!...»

لنگان لنگان رفتم سمت میز و خم شدم.

« پاهاتو کاملا از هم باز کن.....خوبه!.......حالا قوانین : دستات باید محکم لبه میزو بگیرن اگه دستت ول شه و تصادفی بیاد از کپلت محافظت کنه جریمه میشی! اگه حالتتو تغییر بدی جریمه میشی! اگه بخوای دوباره فرار کنی جریمه الانت دوبرابر میشه بعلاوه برای فرارت هم جریمه میشی!....(با داد)فهمیدی؟»

ترسان گفتم : بله بابایی.......تو رو خدا یواش بزنید......بغضم ترکید...»

صدای شکافته شدن هوا.....و......رد سرخ آتش روی کپلهای من! جیغ کشیدم و نا خداگاه با دستام باسنمو گرفتم.....« وای....سوختم......بابایی....سوختم....» پدر دستامو کنار زد: « این بار میبخشمت اما دیگه بخششی در کار نیست....سریع حالتتو بگیر...».....به سختی با دستام لبه های میزو گرفتم اما هر ضربه مثل میله داغی باسنمو میسوزوند....« بابایی......ببخشید.....درد داره...خیلی درد داره.....غلط کردم...»

-:«.....شترق...میدونم.....شترق... درد.....شترق... داره .....شترق...میخواستی.....شترق... موقعی .....شترق...که.....شترق... تلفن.....شترق... رو.....شترق... مشغول.....شترق... میکردی.....شترق... یاد.....شترق... دردش.....شترق... هم.....شترق... بیفتی.....شترق...»

بالاخره 20 ضربه جریمه هم تمام شد و پدر کمربندشو گذاشت روی میز و کمکم کرد به تخت برم.

انگار باسنمو گذاشتن لای گیره بکس. با صدای بلند گریه میکردم! پدر برام آب آورد و کمکم کرد کمی آب بخورم. و گذاشت گریه کنم........بعد نیم ساعت که گریه ام کمی یواش تر شد...مودم و تلفن رو برداشت و گفت:« فکر کنم تا 7 دوره دیگه به اینا احتیاجی نداری.....حالا استراحت کن که فردا مدرسه داری!»
     
  
صفحه  صفحه 21 از 112:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA