انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 24 از 112:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
بازنده ی برنده

زنم خیلی خوشگل بود و مامانی . کون و چشاش درشت بود و شکمش لاغر . دستا و پاهاش کشیده بود وصورتش گرد و پر از رمز و راز . شش سال ازش بزرگتر بودم . من سی سالم بود و اون بیست و چهار سالش که با هم ازدواج کردیم . حالا یه سال از اون زمان می گذره و من و خوشگل خانوم هنوزم که هنوزه نمیخواهیم که بچه دار شیم . من مهندس عمران بودم و کارم بساز و بفروش ساختمان بود . با پدرش شریک بودم . همه می گفتند که تیپ من و هنگامه با هم نمی خونه و اون باید با یکی خوش تیپتر از من از دواج می کرد. به خصوص این که اون تنها فرزند خونواده اش بود و خونواده اش کلی به اون توجه داشتند . و یه نکته مهم دیگه این که من هیچوقت نتونسته بودم اونو در سکس به ارگاسم برسونم از این نظر حس می کردم که نسبت به اون مدیونم و تا حدودی باید اونو آزادش بذارم که حتی اگرم شده با یکی دیگه حال کنه . نمی دونم چرا دچار یه همچین حالتی شده بودم که خیلی ها از اون به عنوان نوعی بی غیرتی یاد می کنن و جز این هم نمی تونه باشه . هر جا می رفتیم همه با یه حسرت خاصی به همسرم نگاه می کردند همه منظورم سایر مردا چه مجرد و چه متاهل اوناست . انگار بهم غبطه می خوردند . اوایلش احساس غرور می کردم ولی بعدا هم دلم به حال اونا می سوخت و هم هنگامه که در واقع اونو تو یه ویترین نگه داشته و نمیذارم که هیشکی ازش استفاده کنه و خودشم زیباییهای خودشو به همگان نشون بده . اون اولش خیلی سر بزیر و سر به راه بود وهر چه در اومد این من بودم که این جوری بارش آوردم. دلم می خواست که سکسی و فانتزی تر بپوشه و دل مردا رو ببره . شاید می خواستم این جوری بیشتر احساس غرور بکنم و پیش دیگران سرمو بالا بگیرم . یه مدل لباسای عجیب و غریب و لختی بهش پیشنهاد می دادم که تو مهمونیها و عروسی هابپوشه و اون خجالت می کشید . بهش می گفتمدر دنیای امروزه از این چیزا مده و مسئله ای نیست . البته اونم خیلی امروزی بود. ببین که این پیشنهادی های من چقدر افتضاح بود که حتی اون سختش بود .. یکی از این لباسا طوری بود که با یه حالت راه راه افقی و به رنگ مشکی فقط یه قسمتی از کون و کوس و جلوی پاشو پوشش می داد و نیمی از سینه هاشو . دلم می خواست اون لباس عجیب و غریبو به تن کنه . عروسی دختر عموم بود و هر کاری کردم قبول نکرد . عاشق ورق بازی بود ازش خواستم که با هم یه دست پاسور کنیم هرکی برد حرف اون باشه . من بردم و اونم حرفمو بر خلاف میلش گوش کرد .. نمی دونمچرا دوست داشتم گاییده شدن اونو توسط یکیدیگه ببینم . شاید از بس تو فانتزی های خودم اونو دربغل یکی دیگه تصور کرده بودم می خواستم زودتر از این فکر شوم خلاص شم و این شده بود ملکه ذهنم و یواش یواش یه خواسته قلبی من . هنگامه اول سختش بود ولی یواش یواش از این که می دید نقل و سوگلی مجلس شده احساس غرور می کرد . سعی می کردم زیاد دور و برش نپلکم تا اگه می خواد یه حالی بکنه راحت و آزاد باشه. هر چند اون اهل خیانت نبود ومن می خواستم که اون به اون دامی که می خواستم براش درست کنم بیفته . رفتم میون چند تا از جوونای غریبه . همشون به زن من چشم دوخته بودند و در مورد اون حرف می زدند . من داشتم لذت می بردم از این که هنگامه تو جه اونا رو به خودشون جلب کرده . -خودمونو به هم معرفی کردیم . بیشتر بایکی از اونا که خوش تیپ تر بود صحبت میکردم که اگه میشه یهجوری اونو با زن خودم جورش کنم و شاهد گاییده شدن همسرم باشم . -تورج جون اون زنه اون وسط عجب کوسیه ! چه قشنگ می رقصه اگه این دو تا تیکه لباسشو هم در میآورد سنگین تر بود . یه خورده باهاش خودمونی تر شدم تا بیشتر احساسات خودشو نشون بده . -من فکر کنم اهلشه وحید جان . برو جلو یه خورده باهاش برقص و ازش تعریف کن . اون همسر یکی از دوستامه و تا اونجایی که می دونم اهلشه وبا منم خیلی جیکه . ولی خب من چونزیاد تیپ حسابی ندارم باهام خشکه می لاسه و فقط بین ما حرفه و صحبت .. من الان میرم یه چیزی بهش میگم و میرم تو خودت می دونی و خودت . فقط ازش تعریف کن ..

وحید ظاهرا از دوستان خانوادگی عموم اینا بود و زیاد هم اهل صحبت نبود که از یکی بپرسه که مثلا شوهر این زنه کیه . منم بهش گفته بودم که شوهر هنگامه اینجا نیست و یه جوری مغلطه بازی در آورده بودم . قبل از این که از کنار زنم ردشم به وحیدهم گفتم وقتی رفتی پیش هنگامه اصلا و ابدا از شوهرش چیزی نمیگی .. از کنار هنگامه هم که رد می شدم بهش گفتم یه ساعتی سر ساختمون کار دارم بر می گردم .مجبورم که برم .. هرچند می دونستم که این یه ساعت واسه جوش دادن اونا کافی نیست و تازه هنوز زن من اون آمادگی فکری رو نداره . از طبقه بالای پذیرایی شاهد رقص دو نفره وحید و هنگامه بودم . دست وحید دور کمر زنمحلقه شده بود و از کمر لختش یواش یواش به باسنش می رسید .. از اون دور حس کردم که چشای هنگامه خمار و بسته شده و داره حال می کنه. خیلی زود تر از اونچه که فکرشو می کردم داشت به دام میفتاد . یه جوون خوش قیافه و تقریبا همسن خودش کهحتما از زیباییهای اونم تعریف کرده . ولی با همه اینها حس می کردم که هنوز به اون آمادگی ذهنی نرسیده که خودشو تسلیم کنه و این وحید کوس خل همیه خورده خجالتی بود و اگه من نبودم این چند قدمو هم بر نمی داشت . در هر حال دقایقی بعد به میون جمع بر گشتم و بازم در کنار وحید قرار گرفتم -چطوربود تونستی باهاش گرم بگیری -خوب بود ولی حق با تو بود با این که خوشش میاد ولی انگار دوست نداره پیشرفت داشته باشیم . حق با توهه تورج . -الان مجلس که تموم شد من اونو می رسونم خونه شون . فقط حواست باشه در مورد اون از کسی چیزی نپرسی . اون به منم حال نمیده . این شمارهموبایل هنگامه جونه . فردا صبح هر وقت که باهات تماس گرفتم و گفتم موقعیت جوره یه زنگ براش می زنی و ... یه چیزایی هم بهش یاددادم که بگه . -فقط حواست باشه قبل از تماس من بهش زنگ نزنی که کارا خراب میشه .. اون که داشت قند تو دلش آب می شدگفت هر چی تو بگی .. شماره خودشو به من داد . اون شب من و هنگامه پس از این که رسیدیم خونه رفتیم تو رختخواب و بر نامه سکس . مخصوصا می خواستم حالشو بگیرم که تشنه سکس باشه و هوس اونو داغونش کنه ولی از دست من کاری بر نیاد. زود آبمو خالی کردم و دراز کشیدم خوابیدم . صبح هم بعد از بیداری هر کاری کرد طرفش نرفتم و خستگی رو بهونه کردم . -عزیزم نمی دونم چمه شاید از بس خوشگل و تیکه های رنگارنگ تو عروسی دیدم دیگه یه خورده این کیر لعنتی از کار افتاده -تو که روز خوبت کیرت کاری نبود ولی چه غلطا .. زن به این خوشگلی و خوش اندامی داری چشت دنبال دیگرونه ؟/؟ --خب تنوع طلبی حال میده . تازه دیدمت که با یه جوونه دل می دادی و قلوه می گرفتی .. -اون یه رقص معمولی رو میگی -ولی خیلی عاشقونه و با هوس نگات می کرد . من این نگاهها رو می شناسم. اون دلش می خواست کیرشو فرو کنه تو کوست . به گوشم رسیده بود که عاشقت شده .. -بیچاره نمی دونست که من شوهر دارم .. -تورو نمی دونم هر فکر و فر هنگی داری من دوست دارم عشق کنم و برم دنبال زنای دیگه . تو هماگه میخوای با مردای دیگه حال کنی من حرفی ندارم . آزادی . -خیلی بی غیرتی تورج ولی این جور که معلومه تو کارخودتو می کنی . منو باش که چقدر با خودم در تلاطم بودم که به خاطر وفاداری به کسی چراغ سبز نشون ندم . -حالا پشیمونی ؟/؟ -نمی دونم آینده نشون میده -دلت پیش آقا وحیده ؟/؟ همونی که دستاشو گذاشته بود رو کونت و تو هم حرفی نمی زدی ؟/؟ منبا این که اونجا نبودم ولی گزارش ها خوب بهم می رسید ... درهمین موقع موبایلم یه زنگ خورد . یه زنی بود که اشتباهی زنگ زده بود و منم گفتم اشتباهه . صدای زنو زنمن شنید وسر تکون می داد .. -خیلی پستی تورج بعضی وقتا فکر می کنم که حقت بود بهت خیانت می کردم و شایدم کردم .-خب من که حرفی ندارم . منتهی .. می خواستم یه چیزی بگم که دیدم زوده . رفتم یه اتاق دیگه و برای وحید زنگ زدم و گفتم حالا وقتشه . وقتی که بر گشتم اون که متوجه شده بود من با یکی حرف زدم تا اومد به من بتوپه موبایلش زنگ خورد -شما ؟/؟ به جا نمیارم .. چند لحظه بعدرنگ هنگامه مثل گچ سفید شد و رفت به اتاقی دیگه و وقتی بر گشت گفت که از دوستان قدیمش بوده -پس چرا رنگت پریده ؟؟ در هر حال من تو رو می شناسم هنگامه. داری یه چیزی رو از من مخفی می کنی و من این جوری دوست ندارم . -ببین تورج اگهتو بخوای بری دنبال یه زن دیگه منم میرم با یکی دیگه .. -ببین من یه حرفی زدم تو زیاد جدی نگیر . اینجا مندستور میدم .دو تا شرط داره .میشینیم با هم ورق بازی می کنیم هر کی برد حرف حرف اون و از طرفی شرط من اینه که من دوست دارم اگه داری به یکی دیگه میدی شاهد کوس دادن تو باشم -خیلی بی غیرتی تورج که راحت حرفشو می زنی باشه قبوله . با هم بازی می کنیم و اگه من بردم و یکی دیگه رو آوردم تو رختخوابمون یه گوشه باش و کوس دادن منو ببین اعتراض هم نباید بکنی .. تو دلم گفتم اعتراض که سهله با دمم گردو می شکنم ..-ولی مثل اون دفعه ازت می برم هنگامه ! هم بازیم بهتره هم انگیزه ام برای گاییدن زنای غریبه زیادتر . تو هم باید بیای اینجا ببینی کهمن چطور یکی دیگه رو میگام .. نشستیم بازی کردیم و من عمدا بد بازی کردم و اونم چند جا تقلب کرد و به روش نیاوردم . رنگش پریده بود . خوب حشری شده بود و دیگه هر چه زود تر می خواست به کیر وحید برسه و عطش خودشو بخوابونه.. وقتی برنده شد از خوشحالی چند بار به هوا پرید و حتی خودشو انداخت تو بغل من . -تورج هر جور که بخوام حال می کنم . حالتو می گیرم . عشق می کنم تا دیگه هستیاین قدر به فکر خودت نباشی . شکستت می دم . روی تو رو کم می کنم . با هم قرار گذاشته بودیم که هر کی شکست خورد اون یکیرو در آماده شدنش واسه سکس و نظافتو این چیزا آماده کنه . دستور داد که کوسشو براش برق بندازم و منم با لذت این کارو انجام دادم . وقتی فکرشو می کردم که کیر وحید داره میره تو کوس زنم هنگامه یه هیجان و خوشحالی خاصی بهم دست می داد .. -تورج به اینجام رسوندی اگه حتی همین حالاشم بهم بگی غلطکردم من از حال کردنم منصرف نمیشم چون با وحید قول و قرار گذاشتم -غرور و حرف من بیشتر از اینا واسم ارزش داره . تو حموم کردن بهش کمک کردم و راهنماییش کردم که کدوم عطر واسه یه مرد هوس انگیز تره البته خودش وارد بود . خیلی خودشو خوشگل کرده بود . می خواست با یه شورت درو بروش باز کنه که بهش گفتم عزیزم متانت خودتو حفظ کن این جوری اون فکر می کنه یه لقمه راحت گیرش افتاده بذارتشنه و گرسنه تو باشه . می تونی لباسایفانتزی و سکسی بپوشی که دلشو ببری ..-خیلی هوامو داری تورج چی شده -چیکار کنیم عاشق زنمم دیگه. راحتی و کیف و صفاشو می خوام ولی راستش یه حالی داشتم که می خواستم اونو زیرکیر یکی دیگه ببینم وتشنه ترم کنه هوسمو زیاد تر کنه .. حسادت منو زیاد کنه . تهییجم کنه شاید این کیر ما کاری تر شد . جایی قرار گرفته بودم که خیلی راحت می تونستم صحنه گاییده شدن زنمو ببینم و وحید هم متوجهم نشه .. هنگامه و وحید طوری حریص و حشری بودند که قبل از این که برن بالاتخت خودشونو لخت مادرزاد کرده و لباساشونو به این طرفو اون طرف پرت کردهبودند . دیگه کار از وسوسه گری گذشته بود . از چند متری کوس هنگامه رو به خوبی می دیدم . لاپاشو باز کرده بود -وحید جاااااااان بیا دیگه منتظرم نذار -می دونی شوهرت نمیاد ؟/؟ -آرهعزیزم نترس . راحت کارتو بکن . بذار تو کوسم وحید . می خواد ومیخاره . شوهرم تا حالا آبمو نیاورده تو بیار . تو بهم حال بده.. اوخ داشتم آتیش می گرفتم . هنگامه کونشوقمبل کرده بود و یه حالت سرخ و سفیدی اون کون ژله ایش پیدا کرده بود که دلم می خواست بپرم رو کونشو هر سوراخی رو که کیرم زود تر بهش رسید بکنم توش . ولی افسوس که نمی شد . هنگامه داشت حرف دلشو می زد از این که من تا حالا نتونستماونو به ار گاسم برسونم و بهش حال بدم . هنگامه روی تخت ایستاد بازم پشت به من و قمبل کرده .. نمی دونم چرا حس می کردم با این کاراش بیشتر میخواست منو آتیشی کنه . هر چند با تمام وجود طالب کیر وحید بود . کف دو تا دستشو گذاشت رو دیوارو یه شیب به بدنش داد و وحید هم روش سوار شد و از همون طرف گذاشت تو کوسش . -آخ وحید طعم واقعی کیر رو تازه چشیدم -من که تو دهنت فرو نکردم -چه فرقی داره کوسم طعمشو چشیده . واست تو ذهنمم میذارم . آبتم می چشم . بزن بزززززن کوسسسسسمو بکن. خیلی بدهی داره .. من به وجد اومده بودم.هنگامه زیر کیر یکی دیگه داشت هوس خودشو نشون می داد ومن هیجان زده شده بودم . پسر کمر زنو گرفته بود و یواش یواش اونو به دیوار چسبوند و با سرعت بیشتری کیرشو فرو می کرد تو کوس زنم و می کشیدش بیرون . هنگامه حق داشت که جیغ بزنه و حال کنه . کیر خیلی کلفت و درازیبود . واسه دیدن این صحنه خیلی زحمت کشیده بودم . مثل یه کشاورزی که بذری می کاره و از حاصل دسترنجش بهره مند میشه من رو وحید کار کرده بودم . با تر فند هایی خاص زن با وفام رو مجبور کردم یا به نوعی بهش انگیزه دادم که به من خیانت کنه وحالا در نهایت حالدادن داره کوس میده و من فکر کنم از اون دو تا دارم بیشتر حال می کنم . -هنگامه هنگامه بگو این کوس برا کیه ؟/؟ -تو تو تو فقط تو -این کون و این سینه تپل -فقط تو فقط توتو تو عزیزم .. کوس منو می خوری ؟/؟ -اوخ که با کله میرم توش. این بار کمر هنگامه رو به دیوار چسبیده به تخت چسبوند و محکم به دیوار فشارش داد و خودش کمی خم شد و دهنشو گذاشت روی کوس . دوتا دستشو گذاشت رو شونه های زنم . یه لحظه نگاه عیال به نگاه من افتاد و دو تا دستمو بهم مالیدم که یعنی یه کف آفرین واسش زدم . وحید انگشتشو فرو میکرد تو کوس هنگامه و بعد اونو بیرون می کشید و خیسی اونو می خورد . پسر زن باز پیدر پی حالت عوض می کرد و دوباره کوس لیسی رو شروع کرد . عیال کیر دوست ما عین کسی که تو کونش فلفل فرو کرده باشن از هوس به خودش می پیچید . با دو تا دستاش به دیوار می کوبید -واییییییی وحید بخور یهخورده دیگه داره آبم میاد .. وحید هم لحظه به لحظه سرشو بیشتربه دیوار فشار می داد . یه لحظه مثل کسی کهطناب دار به گردش افتاده و صندلی رو از زیر پاش رد می کنند اونم یه تکونی خورد وگردنش کج شد و شلشد و افتاد رو تخت -جوووووون ارگاسم شدم . کوسم داغ شد حالا میخواد خنک شه -هنگامه آب کیر هم بد جوری می سوزونه -میدونم من می خوام با آب کیر تو بسوزم ولی دلم خنک شه .. وحیدخودشو انداخت رو زنم و شاعرانه اونو می گایید . یه لحظه یه فریادی از روی هوس کشید و حرکاتش نشون می داد که داره روی هنگامه خالی می کنه . -جااااااان جاااااااان عزیزم فدای کوس تنگت .. هنگامهدست بر دار نبود . عجبزن حشری داشتم و خودم خبر نداشتم خودش از وحید می خواست که فرو کنه تو کونش . یه کرم داد دست پسره و اونم سوراخ کون و دور سوراخ زنمو کرم مالی کرد و کمی هم به سر کیرش مالید تا فضا رو چرب ترش کنه. بااین که کیر خیلی کلفت بود ولی اولش خیلی راحت رفت . با ادامه حرکت درد رو در چهره هنگامه می دیدم و این که به زور داره بر خودش مسلط میشه که نفسش بالا بیاد و درد اونو از پا نندازه . چند دقیقه ای گذشت تا به کون دادن عادت کنه و حالا زن من ول کن کیر نبود .. این بار وحیدریخت توی کون زن نازنینم . بعدشم دو تایی همدیگه رو سخت بغل زدند و یکساعتی روخوابیدند . وقتی وحید منو بالا سرش دید دستپاچه شد و گفت هول خوردم ترسیدم شوهرش باشی -فرض کن هستم.. آره من شوهرش هستم و دیدم که با چههیجانی داری زنمو میگایی و بهش روحیه میدی . لذت می برم کیف می کنم . نمی دونی چه هیجانی داره . زنم شاده منم شادم . وقتی از دست من بر نمیاد چرا اونا که ازشون کاری بر میاد ازشون کمک نخواهیم ؟/؟ وحید بهم گفت خیلی مردی . خیلی سالاری تورج . مرد مث تو کم پیدا میشه . لوتی هستی داداش . -ممنونم وحید جان . هنگامه بهم نزدیک شد و لبامو بوسید و گفت فکر نمی کردم تا این حد فر هنگت بالا باشه . من به داشتن شوهری مثل تو افتخار می کنم . کونشو گرفت طرف من و جفت سوراخاشو نشونم داد وگفت اگه نیاز داری با هر کدوم که می خوایحال کن -فعلا نه ولی با این وحید جان برنامه بعدی خودتو بذار که براخودمون بر نامه دیگه ای نچینیم .. -عزیزم من دلشو ندارم بیکار بشینی . اگه وحیدموافق باشه می تونیم دو به یک هم سکس کنیم ... در حالی سه تایی مون داشتیم داستانهای شهواني رو می خوندیم زیر لب با خودم زمزمه می کردم که همه اینا رو از شکست الکی در پاسور بازی دارم . باز کی میگه قمار بده ! پایان
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.

اینجوری خاص ترین آدمی
     
  
مرد

jems007
 
سعید و سارا

وقتی با زنگ موبایل از خواب بیدار میشی اونم صبح روز جمعه ، دلت می خواد زمین و زمان و فحش بدی. موبایلم سه بار زنگ خورد اما هر بار سایلنت می کردم و دوباره می خوابیدم، دفعه چهارم نگاه کردم دیدم ساراست، گوشی رو که برداشتم اینقدر خواب آلود حرف زدم که گفت برو دست و صورتتو بشور ، دوباره زنگ میزنم.
به سختی از رختخواب بلند شدم و رفتم دستشویی، زنگ که زد دلهره رو میشد تو صداش خوند،.... حرف هاشو زد و من گفتم باشه ، موردی نداره.
سارا یه دختر خوشکل و خوش فرم بود که تو اکیپ کوهنوردیمون بود ، بچه ی تهران بود و دانشجوی شهر ما(شیراز)، چند بار خواستم بهش نزدیک بشم وپیشنهاد بدم اما اینقدر گارد دفاعی محکمی داشت که آدم نمی تونست نزدیک بشه.
حالا امروز صبح زنگ زده که الان رسیده شیراز اما همخونه هاش نیستند ،اینم کلید نداره و اینکه اگه بشه بیاد خونه ی من تا همخونه هاش بیان. سریع خونه رو مرتب کردم، البته مرتب که چه عرض کنم یه کم آت و آشغالو رو برداشتمو هر چی وسط اطاق بود رو گذاشتم کنار دیوار. نیم ساعت بعد از تلفنش رسید خونه ،برخوردمون مثل همیشه بود دوستانه اما نه خیلی صمیمی، با هم صبحانه خوردیم وبعد جمع کردن بساط صبحانه بهش گفتم بره تو اطاقم استراحت کنه و اگه خواست بره دوش بگیره، خودمم رفتم رو کاناپه ولو شدم مشغول فیلم دیدن.
کارم تصویر برداریه و چهار سالی میشه مستقل زندگی میکنم، وبا اینکه بیست وشش سالو رد کردم تازه یک سالی میشه دانشجو تئاتر شدم.
ظهر شده بود و زنگ زدم از رستوران بیرون بر واسمون غذا آوردن، پیش خودم فکر کردم چون رفته دوش گرفته و حمام هم تو اطاق هست شاید لباس مناسبی تنش نباشه ، به موبایلش زنگ زدمو بیدارش کردم و گفتم بیا ناهار آمد هست ، بعد از ناهار نشست تو هال و شروع کردیم صحبت کردن از حرف های رسمی و عادی شروع کردیم تا کارو دانشگاه ،پیشنهاد دادم با هم فیلم ببینیم اونم گفت تو که کارت سینماست یه فیلم درست حسابی بزار ببینیم، فیلم پرتقال کوکی رو گذاشتم واسه دیدن هنوز نیم ساعته اول فیلمو ندیده بودیم که دوستش زنگ زدو گفت رسیده خونه، بی خیال فیلم شدو وسائلشو جمع کرد و منم رسوندمش خونشون .
این شد مقدمه ی دوستی من و سارا. فردای اون روز زنگ زد واسه تشکرو من هم با چرب زبونی باهاش قرار شامو گذاشتم ، اما قرار شد به خاطر جبران زحمتی که بهم داده بود مهمون اون باشم، همون شب بهش پیشنهاد دوستی دادم. رابطه من و سارا با گذشت زمان روز به روز صمیمی تر میشدو عاطفی تر. دو –سه بار اومد ه بود خونه اما به خاطر رفتارش و وقارش من جرات هیچ کاری رو نداشتم جز بوسه.
بعد از چند ماه که از دوستیمون گذشت یه شب واسه شام دعوتش کردم ، فضای خونه رو کاملن رمانتیک کرده بودم ، تمام خونه رو با شمع وارمر روشن کرده بودم و هیچ چراغی روشن نبود . شروع کردیم به مشروب خوردن اون شراب و من ویسکی، تنمون داغ شده بود سرمون گرم و با هر شات که من می رفتم بالا لباشو می بوسیدم.اما از این جلو تر نمی رفتم . روی میز شامو چیدم و بعد شام دوباره کمی مشروب خوردیم و موقع خواب شد
برای اولین بار با هم رفتیم تو رختخواب... تا حالا به اندازه ی خودم سن وسالم با دختر بودم اما واقعن نمی دونستم با سارا چطور باید رفتار کنم. روی تخت جدا از هم خوابیدیم که من خودمو بهش نزدیک کردم و گفتم عشق من تو بغل من نمی خوابه، سرشو گذاشت روی بازوی من و خودشو جمع کرد تو بغلم، یه حس عجیب داشتم انگاری دلشوره بود و انگار با تمام دختر هایی که باهاشون بودم فرق داشت، توی بغلم بود و من داشتم آروم موهاشو نوازش می کردم هیچ حس سکشوالی توی وجودم نبود ولی احساس میکردم از لحاظ روحی دارم به ارگاسم میرسم... آروم سرمو بردم نزدیک صورتشو با بوسه های کوچیک شروع کردم گونه هاشو و بعد لباشو بوسیدن بعد گوش وگردنشو غرق بوسه های کوچیک کردم ، دوباره رسیدم رو لباشو ایندفعه آروم شروع کردم به خوردن لباش... وای که چه شیرین بود ، مثل آب حیاط بود و من تشنه ای تو کویر ...کم کم با حرص و ولع بیشتری لب می گرفتیم اون هم بیکار نبود اما کاملاٌ بی تجربه سعی می کرد هر کاری من میکنم اونم انجام بده ، زبونمو میکردم تو دهنش وبعد اون این کارو انجام میداد. دستم که تا اون موقع پشتش بود فشارش میداد به آغوشم آروم شروع کرده بود به حرکت و پشتشو نوازش میداد، رسیده بودم به بازوش یواش یواش دستمو آوردم روی سینه اش و شروع کردم به فشار دادن که انگاری یکدفعه بهش برق وصل شده بود خودشو جدا کرد و گفت سعید داری چه کار میکنی حواست به کارت باشه...منم انگار ازآسمون پرت شده بودم زمین و یه کم خودمو جابه جا کردم لبشو بوسیدم و دیگه کاری نکردم. باورم نمیشد من که واسه خودم تجربه ای داشتم با یک جمله ی اون کنار کشیدمو بیخیال ما جرا شده بودم...اما هر چی بود با همون بوسه و نوازش روحم آروم گرفته بود.
صبح که بیدار شدیم بعد از شستن دست و صورتمون من دوباره رفتم رو تخت و صداش زدم که بیاد ، تو بغلم گرفتمشو شروع کردم به بوسیدن دوباره همون حس اومد سراغم اونم انگار دیشب واسش کلاس درس بوده ایندفعه بهتر عمل میکردو بیکار نبود حین بوسیدن لب گرفتن چرخیدمو اونو آورد زیر خودم این دفهع با دست نوازشش می کردم اما با احتیاط ، دستم بالای سینش میکشیدمو و می بوسیدمش لبام گاهی گوشش و می خورد و گاهی لباشو .شروع کردم گردنشو خوردن و با احتیاط رفتم سمت بالای سینه اش ، به سینه اش نزدیک میشدم و این بار چیزی نگفت، کمی جرات پیدا کردمو سینه هاشو با ملایمت شروع کردم به نوازش ، صدای نفساش کمی شبیه آه شده بود و کیرم داشت راست میشد
یه دستم به سینش بود و یه دست دیگه ام به کمرش به راحتی نرمی کسش رو زیر کیرم احساس میکردم... چرخیدم و این بار اونو کشیدم روی خودم با این حرکت می خواستم هم حرکات اونو زیر نظز بگیرم هم خودم آزادی عمل بیشتری داشته باشم.
دستمو از زیر تاپش آروم بردم روی تن داغ و تب کرده اش ، صدا ی آهش بلند شده بودو کسشو فشار میداد به کیرم . گفتم بزارگرمی تنت رو روی تنم حس کنم و منتظر جواب اون نشدم و تاپشو در اوردم و خودمم به شختی تی شرتموتو در آوردم ... وای که آتیش گرفتم گرمای تنش داشت می سوزندم...دستم و برده بودم رو کمرش و نوازش می دادم کون و کمرش رو با هم ، سینه های خوشکل و خوش فرمشو از زیر سوتین در آوردم و میمکیدم نرم و خوش فرم گاهی محکم فشارشون میدادمو یه جیغ کوچولو میزد . دستم و دیگه برده بودم تو ی شرتشو داشتم کونشو می مالیدم. دوباره چرخیدیم اون اومد زیر من دوباره از لباش شروع کردم خوردن تا رسیدن به نافش و شکمش... چنان پیچ وتابی می خورد که من از لذت بردن اون هیجانی تر میشدم و فقط به لذت اون توجه میکردم اومدم شلوارشو در بیام که آروم شد و گفت: سعید. گفتم :جانم. گفت : به تو اعتماد دارم اما حواست باشه کاری نکنی که بعدش پشیمون بشی... لباشو بوسیدمو گفتم: باشه عشقم.
آروم دستم و دور کش شلوارک و شورتش می چرخوندمو سانتیمتر به سانتیمتر پایین می آوردم . پیچ و تاب می خورد وبه خودش میپیچید و منم هر از چند لحظه ای میرفتم لبشو میبوسیدمو دوباره مشغول کار می شدم .لباسشو که در آوردم نشستم بین پاهاش یه کم پاهاشو بالا گرفتم شروع کردم به خوردن به خوردن رونش و اطراف کسش. یه کس تمیز با لبه هایی که یه کم زده بود بیرون اونقدر کنار کسشو خوردم که سرمو گرفت و فشار داد رو کسش، با خوردن زبونم به چوچولش چنان آهی کشید که یه لرزش خفیف تو تنش اومد ...با زبون میزدم به کسش همه ی چوچولشو می کردم تو دهنمو با لبم بهش فشار می آوردم . زیاد کسشو نخوردم. اومدم بالا و دوباره چرخیدم و اونو اوردم رو خودم .
کاملن معلوم بود بی تجربست چون فقط می خواست ادای کارایی که من کردمو در بیاره
موقعی که داشت سینه و شکم و نافمو نوازش میدادو میمکید یه سیگار روشن کردمو چشامو بستم. هنوز به کیرم نرسیده بود اما تو اوج لذت جنسی بودم واقعا با تمام وجود داشتم لذت می بردم... شلوارکمو در آورد و از روی شرت کیرمو می مالید همونجور که چشام بسته بود گفتم عشقم چرا اینو در نمی آری .احساس کردم خجالت میکشه ، سیگارمو خاموش کردمو کشیدمش تو بغلم و دوباره شروع کردیم لب گرفتن کشیدمش زیر خودم .شرتمو در آوردم و کیرمو گذاشتم روی شیار کسش و آروم تکونش میدادم .کیرم کشیده میشد روی چوچولش و لذت می برد خودمم از گرمای کسش داشتم آتیش میگرفتم...بعد چند دقیقه دیگه داشتم سینه هاشو چنگ میزدم و اونم فقط میگفت سعید....... سعید......
پنج –شش دقیقه که گذشت تقریبا با هم ارضا شدیم ، سیگار روشن کردمو تو همون حالت با هم کشیدیم
به مدت 2 سال با سارا بودم . بکارتشو هم زدم که اونم یه روز مینویسم ودو سال عشق و حال کردیم با هم ، اما بعد دو سال جدا شدیم از همدیگه
این صرفا یک داستانه وامیدوارم خوشتون بیاد.هم میتونه داستان واقعی باشه هم تخیلی...مهم اینه که شما از خوندنش لذت ببرید.

نوشته:‌ سعید
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

 
سکس در شب خواستگاری

سلام من مهشید هستم میخوام هیجان انگیز ترین سکسمو واستون بنویسم
من و حمید الان 2 سال ازدواج کردیم و هر وقت راجع به این سکسمون حرف میزنیم باورمون نمیشه که چه کار بی عقلانه ای کردیم
من و حمید 3سال با هم دوست بودیم که تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم البته ما قبل ازدواج سکس داشتیم اول از لاپایی شروع شد و بعد از پشت و کم کم حمید پردمو زد ما تقریبا هفته ای 2 بار میکردیم و بدنمون کاملا به هم عادت کرده بود ولی هر چی بییشتر سکس میکردیم بیشتر حریص میشدیم تا اینکه حمید گفت باید یه کاری کنیم که هر شب با هم باشیم پس زودتر ازدواج کنیم .نزدیک خواستگاری بود که شوهر عمه من فوت کرد ما مجبور شدیم تا 40 صبر کنیم و تصمیم گرفتیم که تا زمان ازدواج هیچ کاری نکنیم با اینکه خیلی سخت بود و داشتیم میمردیم ولی تحمل میکردیم بالاخره شب خواستگاری رسید از اونجا که خانواده هر دومون راحت و آپدیت بودن منم تصمیم گرفتم یه لباسی بپوشم که اندامم رو نشون بدم تا خانوادش بیشتر از من خوششون بیاد منم یه پیراهن مشکی قرمز پوشیدم که روی زانوهام بود کفش قرمز وموهامم باز کردم وقتی حمید وارد شد و من و دید حس کردم که حالش بد شد ولی چون استرس داشت زود حالش جا اومد بالاخره باباش حرف انداخت که برید تو اتاق حرفاتونو بزنید ما هم که همه حرفامون زده شده بود !
رفتیم تو اتاق اول چند ثانیه نگام کرد و گفت که خیلی ناز شدم ولی آخه مگه مرض داری خوشگل کردی تو این اوضاع .... منم خواستم حرفو عوض کنم پیشش نشستم و دستشو گرفتم گفتم عزیزم بالاخره به هم داریم میرسیم حمید دستامو بوسید بعد پیشونیم افتادم تو بغلش تو چشاش نگاه کردم زل زدیم به هم که لبامون رفت تو هم انگار اولین بارمون بود انقدر حال داد حمید لبامومیمکید با اینکه استرس داشتیم کسی بیاد ولی داشتیم ادامه میدادیم صدای نفسامون تو اتاق پیچیده بود دستمو انداختم دور گردنشو ول کن نبودم داشتم میمردم و میدونستم اونم اینطوریه
دستشو برد تو سینه ام میمالیدشون سینه ام سفت شده بود و نوکشون زده بود بیرون حمید میخورد و من لذت میبردم به خاطره شرایط نمیتونستیم لخت بشیم من پیراهنمو دادم بالا و حمید کمربندشو باز کرد و زیپ شلوارشو مثل همیشه اومد بیرون معلوم بود حسابی دلش کسمو میخواست حمید یه ذره کسمو خورد و من اومدم بخورم گفت وقت کمه بذار بکنم از یه طرف استرس داشتیم از یه طرف شهوت داشت دیوونمون میکرد بوی آب کسم همه جا رو گرفته بود اگه کسی بعدش میومد میفهمید که ما چه غلطی کردیم نشستم رو کیرش و اولش آروم ولی یه ذره بعد تندش کردم وااااااااای دیووووونه کنننده بود حمید کلی عرق کرده بود و منم نصف آرایشم پاک شده بود من بالا و پایین میپریدم به ارگاسم ریسیدیم و صدای شلق شلق تواتاق پیچیده بود حمید ازم لب میگرفت تا داد نزنم دیگه نمیتونستم صدامو کنترل کنم که حمید دستشو گذاشت رو دهنم من ارضا شدم و چند ثانیه بعد حمید ارضا شد گفت کجا بریزم منم گفتم بریز تو قرص میخورم هردومو بی حال شدیم و بعدش محکم همو بغل کردیم زود خودمونو مرتب کردیم و رفتیم بیرون که همه دست زدن......
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.

اینجوری خاص ترین آدمی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
من (اسم مستعار مرتضی، 21 ساله) دانشجو کاردانی کامپیوتر بودم (87). از لحاظ فیزیک بدنی خوب نیستم (لاغر و کوتاه). ولی از لحاظ چهره کم ندارم. دوران دانشگاه یکی از بهترین دانشجوها رشته کامپیوتر بودم. خیلی درسم خوب بود. همیشه جزوه بده بودم. نمی خوام زیاد بنویسم و خستتون کنم. این خاطره من سکسی هست ولی زیاد شاید به شما حال نده چون نتونستم طرف رو از کس بکنم. اگه می خواید بخونید فقط باید بگم که طرف رو تونستم از پشت کنم.

داستان از اونجا شد که یک روز خانمی برای گرفتن جزوه برای دوستش طرفم اومد. بعد که جزوه رو از من گرفت، برای اینکه بتونه راحت پسش بده از من شماره گرفت تا هماهنگی کنه. بعد از یک هفته جزوه رو به من پس داد و دیگه زیاد با هم در ارتباط نبودیم.
من مزاحم زیاد داشتم ولی در کل اهل دوستی نبودم (نه که اهلش نبودم، بخاطر شرایط خانوادگی از دوستی از این طریق میترسیدم). یکی از مزاحم ها دیگه هر روزی شده بود مرتب زنگ میزد و کارش شده بود احوال پرسی. منم با دست پس میزدم و با پا پیش میکشیدم. بعد از حدود یکماه دیگه طرف با من تماسی نداشت. منم دلم براش تنگ شده بود. ولی چاره ای نبود.
روزها تابستون بود (خانواده رفته بودن سفر، و فقط پدرم بود) که (من عادت دارم گوشی رو موقع خواب زیر سرم میزارم) با صدای ویبره گوشیم بلند شدم. یک پیام معمولی (عاشقونه) اومد من تعجب کردم که این ماله کیه. تو جواب نوشتم " شما"؛ جواب داد: منم منصوری (اسم مستعار همون کسی که ازم جزوه گرفته بود). من با تعجب یک احوال پرسی کردم و نوشتم " چه خبر"
اون: سلامتی، شما چه خبر، ترم تابستونه نگرفتید.
من: نه من یک ترم دیگه دارم و اونم گذاشتم واسه مهر
اون: درسته. پس تابستون چکار میکنید.
من: والله مسافرت که نرفتم، تو خونه تنها، پای کامپیوتر فقط میشینم.
اون: خانواده پس کجان
من: مسافرتن و من شدم آشپز و خونه دار
اون: برات خوبه. راستی مهمون نمی خوای (خانم منصوری توی شهری نزدیک به شهر ما زندگی می کنه)
من: گفتم خواهش می کنم، در خدمتم.
اون: پس، حتما فردا میام.
من خیلی جا خورده بودم، فکر نمی کردم به این راحتی و پرویی باشه. باور کنید داشتم شاخ در می آوردم. شاید شما هم باورتون نشه. همش فکر میکردم داره دستم میندازه.
من: من پدرم خونست، ولی اگه می خواید نشریف بیارید خونه خواهرم می تونید بیاید. ( خانواده خواهرم با خانواده ما رفته بودند، من شبها خونه خواهرم می خوابیدم و پدرم خونه خودمون می خوابید).
اونم گفت: من ازت آدرس میگیرم. ساعت 11 (صبح) میام.
---
فردا شد، خیلی میترسیدم. رفتم حموم و حسابی به خودم رسیدم. خیلی میترسیدم. باور کنی اولین بارم بود. سریع رفتم خونه خواهرمینا رو جمع و جور کردم. نزدیکای ساعت 10:30 بود که پیام داد و آدرس رو خواست. بعد از چند بار تماس و پیامک تونست آدرس رو بیاد. وقتی اومد خونه یه چادر سرش بود.
از قیافه اش بگم که زیاد خوشکل نبود : پوست سبزه، چشای مشکی. کوتاه ولی خیلی گوشتی بود. سینه هاش درشت نبود ولی از زیر مانتو هم میشد سفتیش رو حس کرد.
بعد از چند لحظه استراحت رفتم دو لیوان نوشیدنی (آبمیوه) آوردم. بعد از اینکه نوشیدنیش رو خورد گفت:
خیلی گرمه ( این ترفند خیلی پیش-و پا افتادس، چون من اسپلیت رو هم روشن کرده بودم) و اشکالی نداره مانتوم-و درارم. منم گفتم: نه خواهش می کنم.

وقتی مانتوشو درآورد یه تاپ قرمز زیرش داشت که سینه های کوچیک(فکر کنم 65 باشه، باور کنید از سایز چیزی سر در نمیارم) سفتش رو بیشتر از هر چیز به رخ میکشید. و اومد نشست کنار من.
من کامل رفتارش رو درک میکردم، دستم رو حلقه کردم دور گردنش و چیزی نگفت. بعد از چندا صحبت کوتاه در مورد خونه و سوال کردناش، دستمو بردم رو سینه سمت چپش و یه فشار دادم که خنده ای کردو گفت خوشت اومد. گفتم: خیلی.
گفت میتونی یه تشک بیاری (خونه خواهرم ال مانند بود. اشاره کردم به قسمت کوچیکه سالن و گفتم اونجا تشک دیشبم انداخته-س) ولی گفت نه بیا همینجا پهن کن. من تشک رو کشون کشون اوردم جایی که نشسته بودیم. گفت: تمام چراغا رو خاموش کن. منم خاموش کردم. نمیدونستم دلیل کارش چیه.
بعد از اون روز فهمیدم که از فیلمبرداری و یا همچین چیزی میترسیده.
خلاصه سریع لباساش رو خودش درآورد و به پشت خوابید، گفت باید نازمو بکشی من با چند تا جمله راضیش کردم که سینشو بزاره بخورم، شروع به خوردن سینه هاش کردم، مهلت نمی دادم با سرعت سینه هاش رو می خوردم. نوبت به نوبت سینه هاش رو می خوردم. رفتم سراغ ران پاش، و تا نک انگشتاش واسش می خوردم، دیگه صداش در اومده بود. شاید باور نکنید ولی اصلا من راست نکرده بودم. اونم اینو فهمیده بود و پرسید از من خوشت نمیاد، گفتم چرا اینو میگی، برعکس، فقط یکم استرس دارم.

کیرمو در آوردم که بزارم رو کسش، گفت احتیاط کن من دخترما. خیلی تعجب کردم، اصلا فکرشو نمی کردم با این سن دختر باشه، گفت من نامزد داشتم و چند بارم با اون سکس کردم، ولی فقط سرش رو میکرده داخل کسم.
منم اصلا همون سرشم نکردم تو، چون خیلی میترسیدم و شروع کردم باز خوردن لب و سینه هاش.
کیرمو گذاشتم رو صورتش و گفتم بخور، اول یکم سر سختی کرد ولی سرش رو کرد تو دهانش، مک میزد ولی اصلا حرفه ای نبود.
سرشو که از دهانش کشیدم بیرون گفتم به پشت بخواب، فکر کرد میخوام لای پاهاش بزارم. وقتی تف زدم به کونش سریع خودشو رو کرد و گفت: من به نامزدم هم از کون ندادم. من گفتم: نترس بهت بد نمیگذره. خیلی اصرار کرد ولی منم مثل اون اصرار میکردم، آخرش هم کاره خودمو کردم. البته با کرمی که خودش داشت اینکارو کردم.
اول از سرکیرم شروع کردم، و بعد کم کم کامل شد و شروع به تلمبه زدن کردم، اینقدر تلمبه میزدم که حسابی از دردش بالشت رو چنگ میزد.
تلمبه زدنمو ادامه می دادم که سریع خودشو زیر پام کشید بیرون و گفت: دیگه نمی تونم، منو از کس بکن، گفتم اصلا. مگه از جونم سیر شدم. هر چقدر اصرار کرد قبول نکردم. داشت دیونه میشد. منم گفتم فقط می تونم برات سینه هات رو بخورم و برات کست رو بمالونم، اونم قبول کرد و بازم افتادم سر وقت سینه هاش، خیلی بدنش گوشتی و سفت بود. حسابی خوردنش حال میداد. اینقدر خوردم و براش مالوندم که آبش اومد. منم که سرم بی کلاه مونده بود. بازم به اصرار برگردوندمش و از عقب کردمش، دستمو کرده بودم زیر و سینه هاش رو میمالوندم و به زور، توی کونش تلمبه میزدم تا که آبم رو همونجا خالی کردم و بعد از 10 دقیقه روش بلند شدم.
پرسید حموم کجاست، منم همراه با خودش رفتیم به هموم، وقتی رفت زیر دوش، خواستم دست به سینه هاش بزنم، که انگار برق بهش وصل شده بود خودشو عقب کشید.
وقتی اومد بیرون چندتا مانجو با هم خوردیم و اومدیم بیرون.

دیگه از اونروز به بعد کابوس هام و نگرانیهام شروع شد. همش فکر میکردم که می خواسته کاری بکنه که اینقدر راحت پا داد. خیلی میترسیدم. ولی خداروشکر بعد از 1 سال خبر نشد.
ممنونم که خاطره منو خوندید
     
  
مرد

 
مادر پردیس

سلام. من خیلی اهل نوشتن داستان نیستم ولی از اونجایی که اینجا داستان تخیلی زیاد مینویسن و آدم بالا میاره تصمیم گرفتم یه راستشو بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد.
قضیه برمیگرده به حدودا 5 ماه پیش. تولد یکی از دوستای دانشگاهیمون بود و مهمونی گرفته بود. اسمش پردیس هستش و بچه ها تو دانشگاه میگن این دختره عاشق منه! اما چون میدونه من دوست دختر دارم و دوست دخترمم خیلی مراقبه که کسی منو بر نزنه، به روی خودش نمیاورده! ظاهرا هم راست میگن...
خلاصه رفتیم مهمونیش. پردیس پدرش فوت کرده و با مادرش و یه داداش کوچیکترش زندگی میکنن. خلاصه حسابی داشتیم خوش میگذروندیم و میرقصیدیم ولی من میدیدم که مادرش مدام زیر چشمی منو نگاه میکنه. رفیقامم حتی متوجه شده بودن و میگفتن چون پردیس خیلی ازت واسه مامانش تعریف کرده اون میخواد ببینه به دخترش میای یا نه. راستشو بخواید با اینکه دختره کون خیــــلی خوشگلی داره ولی من خیلی دوسش ندارم. اما اون شب هیکل مادره بدجوری نظرمو جلب کرد. منم یه آبانی هستم و حتما میدونید که آبانی ها چقدر شهوانی هستن! خلاصه ما رفتیم تو کف این مادره ولی نمیشد خیلی نگاش کنم چون ظاهرا خیلی منو آدم حسابی فرض کرده بودن، اگه هیز بازی در میاوردم ضایع میشد. آخرای مهمونی دیدم دیگه خیلی داره نگاه میکنه یه چشمک بهش زدم و بعدشم دیگه به روم نیاوردم ولی تا میشد تحویلش گرفتم و باهاش مچ شده بودیم دیگه. آخر مهمونی بهش گفتم مادر جان (کلا مادرجان صداش میکردیم با یه حالت شوخی) اگه کمکی هست من انجام بدم. گفت نه دیگه مزاحمتون نمیشیم فقط من موندم چطوری این ظرفا رو بشورم. منم گفتم نه تعارف نکنید من اصلا صبح میام کمکتون. اون بنده خدا هم رو حساب علاقه پردیس به من قبول کرد و معلوم بود ازم خوشش اومده. منم که با هزار خیال بافی سکسی رفتم خونه و صبح ساعت حدودا 8 رفتم اونجا. ترسیدم اگه زنگ درو بزنم خواب باشن زنگیدم موبایل پردیس مامانه برداشت گفتم من دم درم و خلاصه درو باز کرد. رفتم بالا معلوم بود مادره تازه بیدار شده و بچه هاشم خواب بودن. گفت دیشب شما رفتید اینا تا 3-4 بیدار بودن و ماشالا خوش خوابم هستن من پا شدم کارامو کنم. گفتم بذارید بخوابن دیگه ما سریع کارا رو میکنیم. یه لبخندی به هم زدیم و رفتیم تو آشپزخونه. خلاصه یه کم حرف زدیم و بعضی موقع ها که دلا میشد چیزی بذاره تو کابینتای ردیف پایین و اینا من دید میزدم. انصافا جوون مونده بود و هیکلش واقعا خوب بود منم که میدونستم بیوه هستش گفتم شانسمو امتحان میکنم. داشتیم ظرفا رو یکی میکردیم یه ظرف بود که توش یه شیرینی مونده بود شیرینی رو با کمال پرروگی بردم جلو گفتم بفرمایید. گفت نه مرسی. بردم جلوتر و گفتم میشه یه کمشو بخورید؟ متاسفانه از دست خودم نخورد. شیرینی رو با یه لبخند ازم گرفت و یه گاز زد ( کلی از این لبخندا میزد و من میمردم دیگه همشو براتون نمینویسم)... تا گاز زد دیگه نذاشتم بقیشو بخوره ازش گرفتم و از جای گازش خوردم کلی به به و چه چه کردم. خلاصه مثل اینکه خودشم زده بود بالا یهو دیدم یه تیکه دیگه از شیرینیا رو داد بهم گفت پس اینم شما بخور. من خجالت کشیدم اما خیلی با اعتماد به نفس گفتم آخه من که... یه چشمک زد به شیرینی اشاره کرد و منم خیلی خیلی کم خوردم ( از دست خودش خوردم من ) تا شیرینی رو برد عقب دیدم گذاشت رو میز و یه کم اومد نزدیک. معلوم بود کاملا متوجه شده و منم با یه کمی اشوه رفتم جلو و لبشو بوسیدم. یهو اونم منو محکم بغل کرد و یه دقایقی کاملا لب میگرفتیم. آخرای لب بازیمون دیگه دستو بردم رو کونش حسابی مالیدم و یه مالش کمی هم به کسش دادم اونم روش باز شد و یه کمی کیرمو مالید از رو شلوار. دیگه کاملا حشری شده بودیم و یه چند ثانیه ای فقط بغلش کردم محکم چسبوندم بهش. بعد گفتم بچه ها بیدار نشن گفت نه من اینا رو میشناسم تا لنگ ظهر میخوابن...
منم یه ماچش کردم و نشوندمش لب اپن. با کلی لب گرفتن لباسشو از تنش در اوردم و سوتینشو زدم بالا خیلی آروم عین بچه ها شروع کردم خوردن سینه اش. مثل این که خیلی وقت بود سکس نداشت داشت دیوونه میشد... سرمو محکم گرفته بود تو بغلش و منم داشم سینه های نابشو میک میزدم. با اون یکی دستم یه کم نوکشو فشار دادم یه آه کشید و روی سرمو بوس کرد! فهمیدم خیلی آدم هاتیه ( بعدها فهمیدم که متولد اردیبهشته! میدونید که اردیبهشت و آبان هات ترین ماه ها هستن دیگه خودتون تا ته داستانو برید! )
حسابی سینه هاشو خوردم دیدم همینطوری که لب اپنه پاهاشو داره زیادی باز میکنه و میبنده. دکمه شلوارشو باز کردم خوابید رو اپن شلوارشو در آوردم. شورتش مشکی خوشگلی پاش بود البته سکسی نبود ولی خوشم اومد. از رو شورتش با دماغ با کسش بازی کردم اونم آه و اوه میکرد... شلوارشو که در آوردم رفتم سراغ شرت. شرتشو که خواستم در بیارم پاهاشو بردم بالا و شورتو که تا زانو آوردم شروع کردم لیس زدن کسش از پشت! داشت دیوونه میشد. با زبون کردم تو کسش میخواست جیغ بزنه اما نمیشد چون بچه هاش خواب بودن. (خداییش خودمم داشتم سکته میکردم ولی دیگه دیر بود واسه پشیمونی !) چوچول بزرگی داشت. شورتشو کامل در آوردم پاهاشو باز کرد و تا میشد کسشو همه جوره خوردم... سینشو میمالوند و خیلی یواش آه و اوه میکرد. اینم بگم که من اصولا تعریف ز خود نباشه تو سکس عقده ارضا شدن ندارم دوست دارم اول زن داغ بشه انقد که خودش بیاد هرکاری گفتم بکنه!
دیگه قشنگ خورده بودمش که دیدم دیگه ارضا شده یعنی صورتم پر آب کسش شده بود. بلند شد دوباره نشست لب اپن و شروع کرد ازم لبم گرفتن.. بغلش کردم آوردم پایین دو زانو نشست رو زمین و دیوانه وار شلوار و شورتمو با هم در آورد! یه دستی به کیرم کشیدو یه کمی نوکشو میک زد.. بعد یواش یواش کرد تو دهنش و خوشش اومد شروع کرد خوردن کیرم به شکل خیلی هات. کاملا معلوم بود مدت زیادیه نخورده
چون نمیخواستم آبم زود بیاد فرستادمش سراغ تخمام. با کلی ولع تخم هام و زیرش رو لیس میزد منم حسابی دیگه آماده بودم گفتم دراز بکشه رو زمین و گفتم چجوری دوست داری خانومی ؟ گفت سگی
منم که کونشو خیلی دوست داشتم گذاشتم سگی بشه و منتظر بود که بکنم تو من شروع کردم خوردن کونش. خیلی کیف داد و ضمنا باعث شد تو ارضا شدنم تاخیر خوبی بیفته. کونشو که خوردم کیرمو آروم سر دادم تو کسش. کامل رفته بود پایین دلا شده بود که من بتونم تا ته بکنم تو. منم کمرشو نگه داشتم و محکم فشار میدادم. دیگه وقتی داشت آبم میومد گذاشتم روی کونش و پاچید رو کونش و کمرش و یه قطره هم پاچید رو فرش کوچیک وسط آشپزخونه... دستمال آوردم براش تمیز کردم و باز یه کمی کونشو خوردم که دیگه دیدیم ممکنه بچه ها بیدار بشن جمع کردیم و فقط لب بازی میکردیم... بچه ها که بیدار شدن گفتیم که من تازه رسیدم. آشپزخونه رو جمع کردیم و پردیس هم که حسابی خودشو واسه من خوشگل کرده بود اما من تو فکر مامانش بودم (دوسش ندارم خوب چیکار کنم!؟) ضمنا پردیس یهو پاشو گذاشت روی آب من که ریخته بود زمین و یادمون رفته بود پاکش کنیم و گفت مامان اینجا چی ریخته مامانشم گفت شاید از پنیرای لازانیای دیشبه ( الان که بهش فک میکنم یاد فرنود و ماشین لباسشویی میفتم :دی )
اون روز تموم شد و من برگشتم خونه و بعد این مدت هنوز منتظر فرصتیم که برم خونشون اما هنوز نشده
در پایان اینو بگم که اگر فکر میکنید دروغه یا حسودی کردید یا ما را به کیش خود پنداشتید.
ضمنا من با اینکه خیلی هاتم اما از سکس با محارم و سکس با زن شوهر دار اصلا خوشم نمیاد واسه همین هیچ احساس گناهی از این قضیه نکردم و امیدوارم کسی هم در این زمینه چرت و پرت نگه.
در همین حوالی كسانی بودند كه میگفتند بدون تو نفس نمیكشیم ولی امروز در آغوش دیگران نفس نفس میزنند.
     
  
مرد

 
مزد خیاط
عروسی خواهر زاده ام بود آنیتا دختر خوشگل و ناز و نجیب و درس خونی بود که تازه پزشکی عمومی رو تموم کرده بود و ما هم تو یکی از تالار های بزرگ شهر مراسمو بر گزار کردیم و طبق معمول این جور مراسمی که ما می گرفتیم تو فامیل تک بود و حرف نداشت . منم نقل این مجالس بودم و از همه هم شیک پوش تر . تا یادم نرفته بگم که من25 سالمه . خیلی هم جذاب و شیک پوشم و از اون رقاصای حرفهای . شوهرم پنج سال ازم بزرگتره و بنگاه اتومبیل داره . منم پول خرج کن شوهرمهستم - اون شب آزیتا خواهر بزرگ آنیتا تو شیک پوشی دست منو از پشت بسته بود . مدل به مدل لباس عوض می کرد و انواع و اقسام لباس رو این زنه رو تنش آزمایش می کرد . مایوهای یک سره و دو تیکه اش منو کشته بود . خیلی فانتزی ونیمه سکسی شده بود و مجلس هم جایی بود که کسی به کار ما کاری نداشت . -آزیتا تو اینارو از کجا خریدی -ببین خاله درسا اینا رو نخریدم . پارچه شو تهیه کردم دادم خیاط دوخت -نه باورم نمیشه . چه زیبا و ماهرانه . بعضی هاشون هم این قدر چسبون و هوس انگیزه که دل منو که یه زنم می بره . الان همه مردا چشاشون فقط به تو خیره شده . خونه که رفتی شوهرت امونت نمی ده . نمیذاره هیکلت به زمین برسه . حتی اونایی رو هم که چسبون نیست خیلی شیک ردیف کرده . -ببینم خیاطش کیبوده . می تونی منو بهش معرفی کنی ؟/؟ -راستش درسا جون خیاطش مرده . زن نیست . حالا اگه تو سختت نیست من بهت معرفیش می کنم باهاش هماهنگی می کنی واسه تو هم اندازه می گیره . فقط باید خیلی ریلکس باشی اونم بر خوردش خیلی ساده و معمولیه . ببینم شوهرت ناراحت نشه . نه واسه چی . اولا می دونم که ناراحت نمیشه ولی شایدم بهش چیزی نگفتم -ببینم تعزیرات جلوخیاطو نمی گیره یا.. -دیوونه شدی دختر ؟/؟ اون تو خونه خودش این کارو انجام میده . فکراتو بکن اگه خواستی من زنگ بزنم . -ببینم تو چقدر بهش مزد دادی که من دستم باشه .. -می دونمبرات مسئله ای نیست که چقدر مزد بدی ولی این توافقیه . بعدا در این مورد خودتون حل می کنین . زیاد گرون نمی گیره .-پولش واسم مهم نیست -درضمن خودش ژورنال داره و انواع و اقسام مدل هایی رو که تو هیچ سایتی و کانال ماهواره ای نمی بینی اون تو اون ژورنالش داره . اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می شنوی . هماهنگی های لازمو انجام دادیم و من روز بعدش رفتم خونه این خیاطه . اصلا در مورد سن و سال خیاط و این که چند تا بچه داره و زنش چه جوریه صحبتی نشد . وقتی که وارد خونهویلایی این جناب شدم دیدم یه جوون خیلی خوش تیپ وخوش هیکل که یه ته ریشی هم نوک چونه اش گذاشته بود که این مدل بزی این روزا خیلی مد شده اومد جلو و بهم خوش آمد گفت .-ببخشید بابا تشریف دارن ؟/؟ آخه تمام صحبتا رو آزیتا انجام دادهبود .-مگه بابا هم باید باشه . اون الان چند ساله که دیگه کار نمی کنه -ببینم لباسای آزی رو شما براش ردیف کردین ؟/؟ -آره کار خودم بود .. -ببخشید اسمتون ؟/؟-من کیا هستم خانوم . -عذر میخوام تنهایین ؟/؟ خندید و گفت هنوز مجردم . تو این دوره و زمونه اگه جسارت نشه دردسر میخوام چیکار . در ضمن ما انواع و اقسام پارچه ها رو هم اینجا داریم هر مدلی که خوشتون اومد بگین براتون ردیفش کنم . اینو هم بگم در این موارد اونچه که مهمه دوخت این پارچه هاست و جنسش در درجه بعدی اهمیته . مجله رو ورق زدم . عجب مدلهایی ! وای . چه ناز ولی این چه جوری می خواست اینا رو اندازه بگیره . اول با یه پیراهن یک سره دامن چاک , کمر لخت و سینه بازو انتخاب کردم که این روزا خیلی مد بود . -کیا جون من خیلی عاشق شیک پوشی هستم . فکر کنم این جوری که پیش میرم کار یه ماهتو همین امروز برات جور کنم . -شما اگه ده تا سفارشی هم داشته باشی یه روزه برات جور می کنم . یه چیزی رو که تا حالا بهش فکر نکرده بودم اندازه گیری و پروو کردن بود . دور کمر دور باسن و ..ولی خب پسر بدی به نظر نمی رسید . مانتومو که در آوردم یه بلوز تک جیگری و یه جین چسبون با یه باسن برجسته مدتی چشاشو خیره کرد تازه حس کردم که این جوون چقدر هیزه . ولی همچین بدمم نیومد . سه چهار سالی ازم کوچیک تر بود و من از این نگاهش لذت می بردم . اما این که بخوام بهش آبانس بدم از این خبرانبود . اندازه گیری قد موردی نداشت . دور کمر و یه خورده بالاترشو که اندازه می گرفت دستش خورد به سینه هام . یعنی از پشت بلوز . یه جوری شدم انگار برق منو گرفته باشه . بدتر از اون وقتی که داشت دور باسن منو اندازه می گرفت . کف دستشو طوری روی کونم قرار داده بود که انگاری من زنش باشم -ببینم چسبون می خوای یا باز ترش کنم . دوست داری باسن تو دید بیفته ؟/؟ -من که این جور مواقع خیلی بی پروا بودم اون لحظه یه خورده سرخ شدم ولی واسه این که کم نیارم گفتم نظر شما چیه . هرجور خوشگل تر میشه همونو انجام بدین . چند ثانیه بعد وقتی که به حرفم توجه کردم به خودم گفتم درسا عجب غلط و خریتی کردی این چه حرفی بود که زدی . روش باز میشه . هر جوری که از کون من خوشش میاد دیگه چیه -درسا خانوم اونبسته به عقیده شما داره که چه جوری می خواین جلب توجه بیشتری کنین و اگه جسارت نشه وسوسه انگیز یا وسوسه انگیز تر باشین . اگه من بودم با این اندام یهدست و موزون و متناسبی که شما دارین تر جیح می دادم که چسبونش کنم ... وای بد جوری این صحنه ها رو تحمل می کردم . رفتم سراغ چند چیز دیگه . مایو دو تیکه و یکسره هایی بود که خیلی چشمو گرفته بود. -درسا خانوم این یه خورده اندازه گیریش میلیمیتری تره . این خانومی رو که تو مدل می بینیم تقریبا هم هیکل شماست ولی اگه اندازه بگیرم بهتره . مثل پیر هن نیست که دو سه سانت این طرف و اون طرف داشته باشه . -منظور؟/؟ -منظورم اینه که شما جای خواهرم و من باید تماس بیشتری با شما داشته باشم . وای تحمل اینو دیگه نداشتم . تازه رفتم اون طرف شلوارمودر آوردم و یه شلوارک کوتاه و چسبون و خیلی فانتزی پام کردم که بتونه راحت تر اندازه گیریهاشو انجام بده . مترو میذاشت دور رون پای گوشتالودم و دستشو می کشید روش . نههههه پسره هوسباز هیز . من چرا این جوری شده بودم . ازهرچی که تو اون کتابچه می دیدم خوشم میومد و دلم می خواست همه رو داشته باشم و این دفعه اگه مراسمی پیش میاد از آزی جلو بزنم . از دوسه مدل شورت خوشم اومده بود .یکی از این مدلها رو به نظرم اومده بود که در قسمت کوسش همونجایی که شبیه برگ درخته وسطش شکاف داره . هرچی دقت کردم ببینم لخته یا نه متوجه نشدم . دیگه شورت که اندازه گیری نمی خواد . یه اشاره ای به کیا زده و بهش گفتم این چند مدل شورتو می خوام . یه نگاهی به باسنم و یه نگاهی به کتاب انداخت و گفت ببخشید شما باید شلوارکتونو در بیارین من یه نگاهی به اون شورتی که الان پاتونه بندازم و یه اندازه عمقی از منتهی الیه باسنتون بگیرم -ببخشید یه شورت دوختن این همه دنگ و فنگ داره ؟/؟ تحمل اینو هم دیگه نداشتم ولی آخرش تسلیم شدم . شلوارکمو در آوردم و حالا فقط یه شورت خیلی نازک پام بود که از کناره ها , لبه های کوسمم انداخته بود بیرون و مشخص بود . نمی دونم این ما رو گرفته بود یا من واقعا کوس خل شده بودم ولی خب من که شورت آزیتا رو ندیده بودم . سر متر رو گذاشت رو درز وسط کونم .. نه اینو دیگه باید چه جوری تحمل می کردم ... متررو گذاشت اونجا تا بالای کوسمو اندازه گرفت و همین کارو هم با اون یکی قاچ کونم انجام داد . رفت یه مرحله بعد . هرچی جلوتر می رفتیم این اندازه گیری ها سخت تر می شد . این بار متر رو گذاشت روی کوس . یعنی تقریبا یه وجب پایین ناف و هم خط با اون . واز اونجا چند سانتی تا پایینو اندازه گیری کرد . دستش از روی شورت می خورد به کوسم . شورت خیس شده بود تازه فهمیده بودم که خوشم میاد و دارم لذت می برم . دعا می کردم که اون متوجه نشه که من خوشم اومده و قیافه نگیره ولی خجالت می کشیدم از این که شورتم خیس شده . واقعا تحمل کردن این خیلی سخت بود بااین حال تحمل کردم -درسا خانوم حتما شوهر دارین -خب آره مگه فرقی هم می کنه -نه ولی می خواسنم ببینم این قسمت جلوی شورتو از اون شکافدار هاشم میخوای ؟/؟اوخ خدا مرگم نده این چرا این قدر بی پرده حرف می زنه . علنا داره میگه شورت با کوس باز می خوای یا نه . یه خورده خیس عرق شده بودمولی سرمو تکون دادم و گفتم یکی هم از اون مدلیها واسم بدوز . چند تا پارچه واسمآورد ومن اونا رو انتخاب کردم و بعد بهش گفتم خب اینا کی حاضره ؟/؟ -فردا می تونی همه اینا رو ببری . -ببینم مزدش چی ؟/؟ -قابلی نداره . خانوم خوشگل و تو دل برویی مثل شما مهمون باشین . -نه این جوری قبول نیست . من سرمو اون ور می کنم شما این شورتو بپوشین من میخوام تو پاتون ببینم چه جوری وای می ایسته که اندازه اش دستم بیاد . رفتم یه گوشه ای و شورتو عوض کردم وای وقتی پام کردم فهمیدم که از اون شورتایی ست که جای کوسش شکاف داره و خالیه و فقط یه حاشیه ای داره که شورت رو نگه داشته باشه .. نه من چه جوری به طرفش قدم بردارم . -درسا خانوم پاهاتونو به دو طرف باز کنین .. وای هر چی بیشتر باز می کردم شکاف کوس بیشتر می شد . دستشو گذاشت رو کوس حالا خیلی راحت تر خیسی اون مشخص می شد و من نمی دونستم چیکار کنم . داشتم از حال می رفتم . -به من بگو حالا باید چیکار کنم . مزدش چقدر میشه میخوام بدم و برم . طوری رو کوسم دست می کشید که من دیگه سست و بی اراده شدم و رو زمین نشستم . -ببینم الان میخوای مزدشو بدی یا فردا . -هرچی شما بگی -من الان میخوام درسا جون -بگو چقدر میشه من بدم برم . یه خورده حالم خوب نیست می ترسم . اومد روبروم نشست وگفت مزد من پولی نیست یه چیز دیگه ایه .. یواش یواش داشتم منظورشو می فهمیدم . راستش بااین که تا حالا از این کارا نکرده بودم ولی وقتی چشام افتاد به قسمت ورمکرده شلوار کیا حس کردم که کوسم همین جور داره خیس و خیس تر میشه .. سرموچند بار تکون داده و گفتم همین حالا میدم . همین حالا مزدشو تمام و کمال می دم . فقط تخفیف نده . هرچی حقته بگیر . شلوارشو در آورد و اومد روبروم قرار گرفت . دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو آورد بالا تو چشام نگاه کرد . -مطمئنی تخفیف نمی خوای -آره آره کیا . میخوام دوبرابر بهت مزد بدم . خیلی زحمت می کشی و دقیق اندازه می گیری . یه حرکتی به سر و صورتم داده لباشو گذاشت رو لبم . دیگه با این حرکت آخرش تایید کارو گرفته بود . واسه این که پشیمون نشه زود شورتشو کشیدم پایین فوری دهنمو گذاشتم رو کیرش . و در حال ساک زدم با دستام تی شرتشو هم از سرش در آوردم . اونم همین کارو با تک بلوز و سوتین من انجام داد . طوری بیحالش کرده بودم که رو زمین دراز کشید و مشتای گره کرده شو به زمین می زد . منم که از تماشای کیر کلفت و دراز کیا بدجوری حشری و وسوسه شده بودم همچین میکش می زدم که یهو دیدم بدن کیا دچار لرزش شده و تو دهنم جمع شده از آب کیرش . واسه اولین بار بود که این آب می رفت تو دهنم هنوز تا به حال مال شوهرمو نخورده بودم . یعنی آب کیرشو . ولی هوس زیاد سبب شده بود که با لذت تا قطره آخر آبو فرو بدم بره . اونم در یه حرکت متقابل افتاد روم پاهامو به دو طرف باز کرد و کوسی رو که حدود یکساعت در حال گریه کردن بود با زبون ولبایخودش اشکشو بیشتر در آورد . کف پامو به کیرش زدم .دوباره شق شده بود . و از بس با پاهام با کیرش بازی کردم که فهمید باید کیرشو فرو کنه تو کوسم . خیلی بی تاب شده بودم . این یه ساعتی خیلی رو من کار کرده بود و خسته شده بود . دستشو گذاشته بود رو زمین و کمرشو یه خورده بالا گرفته و با ضرباتی سهمگین کوسمو مورد حملات چپ و راست و روبروی خودش قرار داده بود -کیا کیا عزیزم کوسم کوسم .. یه جور دیگه ای هم داشت منو می سوزند . کیر کلفتش رو تو کوس تنگم فرو کرده بودواون قسمتی از کوسمو که کیر رفته بود داخلش و باعث تورمش شده بود با دستش لمس می کرد و هوسمو زیاد می کرد که هر چی هم با آخرین زورم فریاد می زدم تاثیری نداشت -کیا ولم نکن ولم نکن . من میخوام میخوامش ادامه بده بده ادامه بده . تو چشاش می خوندم که از هیکل من خیلی خوشش اومده . چون آزیتا یه خورده شکم داشت ولی من اندامی یکدست و موزون داشتم . از گاییدنم سیر نمی شد و این همون چیزی بود که من می خواستم . یه جای کار که حس کردم دارم به اوج می رسم دستامو دور کمرش چسبوندم و اونم ولم نکرد. -کیا عزیزم خوب کوسمو دوختی و خیاط خوشگله من! کوسسسم آبشو ریخت حالا دوباره آبتو می خواد . چشاش تو چشام بود و منم از نگاش لذت می بردم . با همون لذت نگاه آبشو ریخت تو کوسم . منم در همون حال سرشو به طرف خودم نزدیک کرده تا با یه بوسه داغ لذت این لحظه شیرینو تکمیلش کنم . چند دقیقه ای استراحت کردیم واین بار هوس کون کرده بود . داشتم فکر می کردم که کیا با این کارهاش چه جوریکاسبی می کنه . اگه بخواد مشتریاشو این جوری بگاد خرجشو چه جوری پیش می بره. شایدم وضع مالیش خوب باشه . انگشتشو کرده بود تو سوراخ کونم یه خورده کرم روش مالید و کیرشو به نرمی فرو کرد تو کونم -اوخ کیا کونم تازه داره یه کیرو تو دل خودش جا میده عادت نداره . -من عادتش میدم . البته با این کیر خودم .. این جوری که اون نقشه داشت من باید همیشه بهش سفارش لباس می دادم . وقتی که کیرش تو کونم تثبیت شد یه احساس آرامشی می کردم که دست کمی از کوس دادنم نداشت . از این که یه جوون خوش تیپ و سرحال داره با هام حال می کنه لذت می بردم . دو تا دستمو گذاشته بود رو کونم و با فشار اونو به پهلوها بازشون می کرد و من با این کارش بیشتر به هیجان میومدم . بالاخره رضایت داد که یه چند قطره ای تو کونم آب بریزه و قال قضیه رو بکنه . کارمون که تموم شد ازش پرسیدم کیا جون این مزد پروو بود یا آماده شدن لباسها -اینجا باید مشتری نظر بده.. -خیلی بلایی کیا . فردا که رفتم لباسارو تحویل بگیرم مزد اونم حساب کردم .. یه چند روزی شد و دیدم که نخیر ظاهرا بازم یه نیاز هایی دارم . می دونستم که بیشتر ازاونی که به لباس نیاز داشته باشم به خیاط نیاز دارم . وقتی کیارو دیدم خودمو انداختمتو بغلش .-درسا اومدی اندازه بگیری ؟/؟ .. در حالی که تو بغلش خودمو واسش لوس می کردم و عشوه می ریختم گفتم نمیشه اول مزد خیاطو بدم ؟/؟ ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
با اجازه خانوم معلم
فوق لیسانسمو در رشته نرم افزاری کامپیوتر گرفته بودم و استاد دانشگاه شده بودم . سی و دو سالم بود و هنوزاز دواج نکرده بودم . البته چند سال می شد که تدریس می کردم . اون روزواسه یه سری از فر هنگیان و معلمین یه آموزش ضمن خدمت گذاشته بودند و من باید می رفتم به اونا آموزش می دادم . راستش قرار بود سیستم تمام مدارس کامپیوتری بشه ودر در جه اول مسئولین باید آموزش می دیدند . یعنی مدیران و معاونین مدرسهو یه سری افراد به تشخیص اداره آموزش و پرورش محل . یه چند هفته ای رو باید رو اونا کار می کردم . سیستم اداری هم قرار بود متحول شه . سال 75 بود ... زود تر از دانشجوهام که بیشترشون ازم بزرگتر بودند و تقریبا همه شون در دارابودن شغل دولتی از من سابقه دار تر بودن وارد کلاس شدم . یه لحظه که لیست اسامی رو بر رسی می کردم چشمم خورد به اسم زیبا خجسته .. دچار لرزش خاصی شدم . یه هیجانی که نمی دونم چه جوری بیانش کنم . درست مثل این که آدم یه گمشده ای رو پس از سالها پیدا می کنه . یعنی این زیبا همون زیباست ؟/؟ همون معلم مدرسه راهنمایی من؟/؟ معلم درس حرفه و فن . ؟/؟ شاید یه زیبا دیگه باشه . درست بیست سال از اون روزا می گذشت ... دل تو دلم نبود . دانشجوها خانوم معلمها همه اومدند . زیبا با چادر سیاه و مقنعه خودشو پیچونده بود و وارد کلاس شد . خودش بود . با این که چهره زیباشو تو ویترین سیاه مخفی کرده بود ولی هنوز همون زیبایی رو داشت . من هنوز اونو زیبا می دیدم . اون همیشه بت من بود . بت رویاهام . بت آرزوهام . بت خاطرات دوران نوجوانی ام . سال 53 بود . چهار سال قبل از تغییر رژیم شاهنشاهی . اون روزا خیلی از معلمای زن بدون روسری و با حجابی ضعیف به مدرسه میومدن . از این گیر دادنها خبری نبود . منم یه جوون خجالتی و تازه به سن بلوغ رسیده و خانوم خجسته هم باچهره ای زیبا صورتی سرخ و سفید موهایی بلوند و چشمانی سبز, شده زیبا تر از ونوس دل بچه هایی رو که تازه تکلیف شده بودند برده بود . وقتی ازکنار میز بچه ها رد می شد پشت سری ها خودکار رو میذاشتن لای موهای صاف و اتو کشیده اش و چند سانتی حرکتش می دادند . او یا متوجه می شد و به روشون نمی آورد و یا چیزی نمی گفت ولی با این که خیلی مهربون بود همه ازش حساب می بردند . مثل اسمش زیبا بود . من شاگرد اول کلاسش بودم . به من احترام خاصی میذاشت . بچه ها به یاد اون و این که لختش کرده و دارن می کننش می رفتن دستشویی و جلق می زدن . اون فقط ده سالاز ما بزرگتر بود . 22 سالش بود . درس حرفه و فن به صورت تئوری بود و عملی . یه روز که رفته بودیم کار گاه و برای درس عملی باید نجاری می کردیم من که زیاد تو مسائل فنی مهارتی نداشتم واونایی که تو امتحان بهشون تقلب می دادم اینجا رو میومدن کمکم . از گروه جدا شدم و رفتم رو صندلی میز دراز کار گاه نشستم . اون طرف میز هم خانم خجسته نشسته بود . عرض میز زیاد بود و قد میز هم طوری بود که راحت می شد لاپای خانوم معلمو دید زد . خانوم خوشگله مینی ژوپ پوشیده بود و پاهاشو هم طوری به دو طرف باز کرده بود که شورت سفیدش کاملا مشخص بود . پاهای لخت و دامن خیلی کوتاه و شورت سفیدش کیرمو شق کرده بود . یه دگرگونی عجیبی در من به وجود اومده بود . دلم می خواست برم دستشویی جق بزنم ولی نمی خواستم اون لحظه رو از دست بدم . دوست داشتم دنیارو بدم و اونو در آغوشم داشته باشم بذارم تو کونش آبمو روش خالی کنم . اون پاهای خوشگل و خوش تراششو ببوسم . چرا چرا پاهاشو اینقدر راحت به دو طرف باز کرده . یعنی نمی دونه چه طور دل ما رو به آتیش می کشونه ؟/؟ ناگهان صدام کرد -آقای تابان !آقای تابان !شما کارتون تموم شد ؟/؟ بیایین کارتون دارم .. اوخ خدای من این کیرمو چیکار کنم رنگم پریده بود . هرچی حواسمو بردم جای دیگه نشد که نشد . میخواستم معطل کنم فایده ای نداشت با همون کیر باد کرده از جام بلند شدم فقط دستمو از آرنج خم کرده گذاشتم رو اون ناحیه و اونم یه نگاهی به اون مسیر انداخت و چیزی نگفت .. اصلا دیگه متوجه حرفاش نبودم و حالمم خوب نبود . یه روز دیگه تو کلاس اون دیگه بر نامه عمومی بود یه جوراب استارلایت رنگ پا داشت که بازم با همون شورت سفید اومده بود . مثل این که عاشق شورت سفید بود . دوست داشتم اون شورتو بگیرم و گازش بزنم و یه بار با جوراب مشکی توری که پاهاشو نشون می داد و بازم با شورت سفید دل من و همه بچه ها رو برد . اون سه سال معلم ما بود و هر سه سال من شاگرد اولش بودم . یکی دو تا از بچه ها به جرم جسارت به اون و انگولک کردنش تنبیه شدند و بعد از اون یه خورده بیشتر رعایت می کرد ولی من هیچوقت اون روزای پر تنشی رو که نمی تونستم جز با جلق زدن خودمو تسکین بدم از یاد نمی بردم . ... ....کلاس شروع شد و من به همه خیر مقدم گفتم ولی شخصا رفتم بالا سر خانوم خجسته .. یه لحظه بهم نگاه کرد یه جوری شد .دیدم منو شناخته .. -آقای تابان ؟/؟ به زور جلو اشکامو می گرف تم .. شاید اونم یه حالتی مثل حال منو داشت ولی به خودش مسلط تر بود . -چقدر خوشحالم که تو رو اینجا می بینم . حالا تو استاد منی -چوبکاریمی فر مایید . من همیشه همون دانش آموز شمام همونی که خیلی چیزا از شما یاد گرفته . همونی که براش خیلی زحمتا کشیدی . احساس غرور می کرداینو تو چهره اش می خوندم . غرور پیش بقیه دانشجوها . از این که این استاد روزی شاگرد اون بوده و منم سعی می کردم طوری رفتار کنم که فروتنی رو حفظ کرده باشم . کلاس تموم شد و دلم می خواست بیشتر باهاش باشم . بیشتر باهاش حرف بزنم و درددل کنم و از این سالها بگم . وقتی شنیدم ماشینش تعمیرگاهه خیلی خوشحال شدم که می تونم برسونمش . خونه اش اون طرف شهر بود . سوار شدیم تا اونو برسونم خونه شون . به محض این که سوار شد نیمی از حجابشو کم کرد و زیباییهاشو بیشتر تو دید گذاشت . شاید می خواست پیش شاگرد قدیم و استاد جدیدش کم نیاره . توراه خیلی حرفا زدیم . از زندگیش می گفت . از این که شوهرش به خاطر یه زن دیگه اونو گذاشته رفته زنه اصلا خوشگلی هم نداره و فقط ده سالی ازش جوونتره . یه دختر هم داره که دانشجوی یه شهر دیگه هست و فعلا تنها زندگی می کنه و اونم یعنی زیبا خانم معلم من از شوهرش تقاضای طلاق کرده . دلم واسش سوخت . خیلی خانوم بود خیلی مودب و مهربون . حالا یه خورده نسبت به ما تازه جوونا بی خیال بود و اون موقع همین هم بود ولی حالا هم که می دیدم یه خورده بی شیله پیله بود . ازم دعوت کرد که برم خونه شون یه نوشیدنی بخورم . منم دعوتشو قبول کردم -بهمن جان دیگهازمن گذشته که بخوام یه سری درسای تئوری تو کله ام جا بدم -خانوم معلم الان همه جا داره کامپیوتری میشه و ما نباید از پیشرفتهای روز عقب بمونیم و شما اگه میخواین یه مدیر فعال بشین باید به همه این امور تسلط داشته باشین که از قافله عقب نمونین . ببینین فکر قبولی تئوری نباشین . من بهتون نمره میدم . اصلا نمیخوای لای کتابو باز کنی فقط اگهتو خونه کامپیوتر داشته باشی یه سری اصول کارو به صورت عملی یادت میدم که در محیط کاری از بقیه عقب نمونی -استاد منو شرمنده می کنی . خیلی ازت ممنون میشم . اصولا درس خوندن و یا یه کاری اگه برای نمره نباشه آدم خیلی بهتر می تونه آموزش ببینه . هرچی هم حق الزحمه شما باشه بهتون میدم -دیگه این حرفا رو نزنین خانوم معلم . دیدار شما واسم یه افتخاره -ازکی می تونیم این آموزشو شروع کنیم -ازهمین حالا .. -باشه من برم اون طرف میززینا رو مرتب کنم . چند دقیقه معطل کرد و بر گشت . وقتی که اومد با یه چهره و هیکلی بر گشته بود که زیباتر از هر زیبا و پری تر از هر پری شده بود . زیبا تر از اون روزایی که برای اولین بار تو مدرسه دیدهبودمش و آرزوی دست یابی به اونو داشتم .. دامن کوتاه چرم به رنگ سفید و یه بلوز جیگری .. دهنم آب افتاد یعنی اون شورت سفید مورد علاقه منم پوشیده ؟/؟ معلوم نبود چی دارم میگم -بهمن جان تو همش به من میگی خانوم معلم . من خوشم میاد یاد جوونی هام میفتم . -حالا هم خیلی جوون و خوشگلین . -مثل اون روزا ؟/؟ -آره مثل همون روزا -ای شیطون . پس تو هم مثل خیلی ها چشم چرونی می کردی . بازم صورتم مثل همون وقتا که بچه محصل بودم سرخ شده بود .-بهمن جان خجالت کشیدی ؟/؟ وقتی که این جوری دچار شرم میشی خیلی خوش تیپ میشی . می دونی منو یاد چی میندازی؟/؟ یاد چه روزی ؟/؟ اون روزی که نشسته بودیم تو کار گاه و تو سرت رفته بود زیر میز .. دیگه این بار واقعا دچار لرزش و خجالت شده بودم . یعنی اون همه چی رو فهمیده بود ؟/؟ پس از بیست سال چرا باید این همه سختم باشه . -متوجه نمیشم چی می فرمایید . -اون روز دلم واست خیلی سوخت ولی حالا که واسه خودت مردی شدی حتما متوجه شدی که اون روزا واقعا روزای بحرانی واسه هر جوونیه .. دلم میخواست بهش بگم که خانوم معلم چی میشه که امروز هم دلت واسم بسوزه و این دلسوزی خودتو یه جوری نشون بدی ؟/؟ -بهمن تو با این که خیلی بزرگ شدی ولی همون دوست داشتنی اون روزایی . دلم میخواست یه پسری مثل تو داشته باشم ولی خدا بهم نداد . تو دلم می گفتم کاش می گفت یه شوهری ... نمی دونم چرا با این که ده سال ازم بزرگتر بود و یه دخترهم داشت بازم حاضر بودم بگیرمش ولی از این فکر خودم خنده ام گرفت که به خاطر پیوند با خاطره هاو گذشته ها حاضرم هر کاری بکنم . -ببینم استاد ما اینجا تو خونه خودمون هممیز داریما . اگه دوست داشته باشی می تونیم اون روزو دوباره باز سازیش کنیم . چی میگی ؟/؟ یاد خاطره ها میفتیم .. من میرم یه طرف میز و تو هم طرف دیگه اش .. اگه سختته من نگاتم نمی کنم .. وای که این زیبا چه آتیشپاره ای بود . چطور شوهره دلش اومد ولش کنه . -استاد یه چیزی بگو . این قدر به خودت نپیچ . سخت نگیر . این همه دختر جوون و خوشگل آرزوشونه که با تو باشن . ولی من تو چشات می بینم که انگاری عاشق خانوم معلمتی ؟/؟ -با صدایی لرزون گفتم این ناراحتت می کنه ؟/؟ -واسه چی به خودم می بالم که هنوزم جوونم و خاطر خواه دارم . یکی که منو به گذشته ام پیوند میده و کاش که حداقل ده سال بزرگتر بود یا من ده سال کوچیکتربودم -شاید اون وقت این خاطره ها رو با هم نداشتیم . رفت اون طرف میز نشست . -بیا دیگه .. منم رفتم اون طرف . -دیگه منو به اسم کوچیکم صدا کن بهمن . ما که الان تو کلاس درس نیستیم .. یه خورده شجاع تر شدم . این بازی که اون باهام راه انداخته بود داشت درمانم می کرد . حقا که باید روان شناس می شد و این جوری خجالت منو آب می کرد ولی خودش هم نیاز داشت . با این حال سختم بود .. -زیبا زیبا جون -جون دل بهمن خوش تیپ من -شورتت سفیده ؟/؟ -قربونت تو هم مثل من از شورت سفید خوشت میاد؟/؟ واسه این که بهداشتی تره همیشه شورت سفید می پوشم . ولی امروزو دیگه نمی دونم ببینم با چشای خوشگلت چی می بینی ؟/؟ دیدم نگاش به منه .هر چند می خواستم سرمو بذارم زیر میز واون وقت فرقی نمی کرد که چشاش کجا رو ببینه . حالت بدنش طوری بود که نشون می داد پاهاشو باز کرده . بالاخره شادوماد رضایت داد که سرشو اون زیر خم کنه . پاهای لخت و دامن چرم سفیدش و اون وسط وااااایییییی جااااااان شورت سفیدش با این که در محاصره دامن سفید بود بازم بهم چشمک می زد . کیرم شق شده بود . به یاد اون روز ها افتاده بودم . هر چند در این سالها فقط چند تا زن هر جایی رو گاییده بودم و روم نمی شد دنبال یه اختصاصی برم ولی این هیجان داشت منو می کشت . بااین که زیبا منو نمی دید ولی پاهاشو طوری به طرف کیرم هدف گرفت که با همون ضربه اول کف پا یاهمون دمپایی رو روش قرار داد و صدای ناله هوس منو در آورد .. -خوشم میادخوشم میاد معلم به استاد خودش حال میده . زبونم بند اومده بود . خیلی چیزا دلم می خواست . یه خورده زیر میز خم تر شدم و دمپایی رو فرشی اونو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به لیس زدن . -آهههههه نههههههه بهههههمن چیکار می کنی .. بکن بکن .. داری یواش یواش یاد می گیری .. باید همه کارات استادانه باشه .. بیست فقط این نیست که من تو درسا بهت نمره بدم ... پس از این که اون یکی دمپایی شو هم لیسیدم از همون زیر میز انگشتای پاشو گذاشتم تو دهنم و یکی یکی اونا رو میک می زدم . دستشو گذاشت لای شورتش و با کوسش ور می رفت . اوووخخخخخخ جووووووون . عزیززززززم .عزیزم کوسسسسسم وایییییی بهمن شورت سفید داره خیس میشه .. اگه می خوای عوضش کنم ولی بازم میشه ...نمی تونستم حرف بزنم . مزه مزه گیران به سوی بالای پای زیبا می رفتم . وقتی به زانوهای خوش تراشش رسیدم درسته اونو گذاشتم تو دهنم . یعنی به نوبت . چه پوست نرمی . چه ساق پاهایی .. اووووفففففف اصلا نشون نمی داد که چهل سالو رد کرده باشه . رون پاهاشو بگو . گوشتالو و خوشبو و داغ . صورتمو بهش چسبوندم و مثل بچه ای که سرشو میذاره رو پاهای مادرش از بغل لیسش می زدم و رسیدم به اون قسمتی که کانون آرزوهام بود . نقطه اوج رویاهام بود . رسیدن به اون قله خوشبختیم بود . خیلی باحال تر از اونی بود که فکرشو می کردم . یعنی شورت سفیدو می
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
گم . یه شورت پارچه ای نازک . از همون پایین گاز زدن و مکیدن شورتو شروع کردم . زیبا سرش رو میز بود وقتی کناره های شورتشو گذاشتم تو دهنم و اونو می جویدم ناله می کرد و می گفت اون داخلشم بخور روی کوسم. کناره هاشو میک بزن لیس بزن .. جفت دستاشو گذاشت رو سرم و منو به لاپاش محکم فشار می داد . صورتم و بینی ام به کوس خیسش چسبید . من قصد داشتم یه حال درست و حسابی با هاش بکنم و نرم نرم کارامو انجام بدم ولی خانوم معلم زیبا آتیشش خیلی تند بود . اون قسمتی از شورتو که روی کوس قرار داشت بیشتر لیسش می زدم و کوس و شورتو با هم گذاشتم تو دهنم .. -اووووهههههه بهمن بهمن می دونی چیکار کنی تو سوپر بیستی .. همش اون حرف می زد و من عمل می کردم . راستش نمی دونستم چی باید بگم هنوز تو همون حس و حال خجالتی بودن گذشته ها بودم . شورتو از پاش در آورده و اونو بوکردم و یه سره گذاشتمش تو دهنم و پس از این که چند دقیقه ای تو دهنم جویدمش و باهاش حال کردم به اصرار و عجله زیبا اونو از دهنم در آورده و رفتم این بار زیر شورتو میک بزنم. اوخ چه کوسی . با این که اهل فن نبودم ولی می دونستم از از اون کوس های بی نظیره . با سر داشتم می رفتم تو کوسش . نمی دونم چرا هنوز روشو نداشتم که چش تو چش زیبا این کارو بکنم ولی این طلسم هم شکست . صندلی وارو شد و من از زیر میز افتادم رو زیبا و صندلی هم زیر کمر خانوم معلم قرار داشت .-چه با احساس بهمن چقدر این حالتا تو دوست دارم -ببینم نمی خوای این احساس و هوس خودتو بیان کنی .. گفتم بهتره منم شجاع شم -چرا زیبا جون ولی دهنم بسته . سرمو که بالا آوردم چشام افتاد تو چشاش . نگاهش خالصانه بود و منم خالصانه نگاش می کردم . دوست داشتم ببوسمش ولی طوری از بهداشت گفته بود که گفتم شاید سختش باشه که لبای کوس مالیده رو مماس لباش کنم ولی دیدم خانوم معلم خودشدستاشو دور کمر م حلقه زد و با این که کمرش اون زیر درد گرفته بود و وسط صندلی به شکم من فشار می آورد و پاهام رفته بود هوا ولی لباشو رو لبام قرار داد .. پاشدیم رفتیم رو تخت . لباسامو یکی یکی از تن خارج کرد و یه نگاهی بهم انداخت که معنی شو فهمیدم . سه سال معلم من بود . می دونستم ازم می خواد که من یه چیزی یاد بگیرم . دامنشو که بالا داده بودم از پاش در آوردم و دگمه های بلوزشو باز کرده و قبل از این که سوتینشو باز کنم اونو به طرف پایین کشیده و سینه هاشو میک زدم . از حال رفته بود . از اون چه که من و اونو پوشش می داد فقط یه شورت پام باقی مونده بود که همونو هم از پام در آورد و کیر منو گذاشت تو دهنش . کیر شق شده من دیگه به حداکثر رشدش رسیده بود . حدود 17 سانتی می شد ولی چشای زیبا گرد شده بود . چقدر خوب ساک می زد . چقدر حال می کردم . نه نباید تو دهنش بریزه . اون حتما بدش میاد . از بهداشت می گفت ولی چشامو بسته بودم و حس می کردم دارم خواب می بینم دیگه به هیچی فکر نمی کردم . کیر من تو دهن خانم معلم بود . یعنی باورم شهکه این قدر بزرگ شدم که دارم با خانم معلم خودم حال می کنم ؟/؟ در عالم آرامش فقط حس می کردم که یه چیزی از من داره می ریزه به یه محیط بسته و متحرک . آبم تو دهن زیبا خالی می شد و اونم همین جوری کیرمو میک می زد . آبمو می خورد و باهاش حال می کرد . سیستم عصبی منتنظیم شده بود . یه دقیقه ای دست نگه داشت . کیرم هنوز تو دهنش بود دوباره ساک زدنو شروع کرد تا کیر دوباره شق شد . کیرو از دهنش در آورد پاهاشو به دوطرف باز کرده طاقباز دراز کشید . علامت داده بود که کیرمو فرو کنم تو کوسش . بااین که می دونستم تمام راهها به رم ختم میشه ولی یه استرس خاصی داشتم . چقدر این زیبا دوستم داشت . چقدر بزرگ شدن دوست داشتنیه و به جایی رسیدن . رو خانوم معلم منطبق شدم . با نگام داشتم بهش می گفتم که چقدر دوستش دارم . سینه ها ی نوک تیز شده شو میک زدم و کیرمو به وسط کوسش مالیدم . گونه هاش طوری شده بودکه با ترکیب چشاش و نگاش نشون می داد که داره التماس می کنه که اونو بگام کیرمو فرو کنم تو کوسش . -بهمن .. استاد .. خواهشششش می کنم .. کوسسسسسم داره میسسسسوززززززه . پس این کییییییررررت کوشششش ؟/؟ لحظه نهایی فرا رسیده بود . توپ باید از خط دروازه می گذشت .. -خانوم معلم اجازه هست ؟/؟ -اوهههه استاد شما صاحب اختیارید قابل شما رو نداره .. طوری کیرمو فرو کردم تو کوس زیبا که یک لحظه لبام رفت رو پیشونی اون و در جا ماچش کردم . چقدر داغ و تنگ و چسبون و لذت بخش بود . با نیروی جوونی و هوس خودم کیرمو محکم به ته کوسزیبا فرستاده و می کشیدمش بیرون . اون دیگه نایی نداشت . حنجره ای واسش نمونده بود تا فریاد بکشه . لباشو بستم تا دیگه بیشتر از این اذیت نشه . من داشتم خانوم معلم خودمو می گاییدم . به آرزوم رسیده بودم .اون زیر کیر من بود و برام فرقی نمی کرد که ده سال ازم بزرگتره . چشای خوشگلشو وقتی خمار می دیدم و از این که دارم بهش حال میدم لذتم ازمرز بی نهایت هم عبور می کرد . یک آن خودشو ازم جدا کرد و اومد رو من سوار شد . کف دستاشو گذاشت زمین و کوسشو محکم به سر کیرم میزد . این جوری واسش خستگی داشت ولی هر جوری که دوست داشت به کوسش حال می داد . زیبا با چند بار گردش رو کیر من به ار گاسم رسید و منم از اونجایی که در اوایل سکس بهم گفته بود که فشار های عصبی و ناملایمات زندگی اونو یائسه زود رس کرده ازش خواستم که قمبل کنه تا با لذت تماشای کون قشنگش تو کوسش آب بریزم . سوراخ کون ناز ش بهم چشمک می زد . می دونستم که به اونشم می رسم . دلم نمیومد که به این زودی کوسشو پر از آب کیرم بکنم ومی دونم اونم دوست داشت که سکس ما دوام بیشتری داشته باشه . در همین لحظه موبایلش زنگ خورد..-وااااییییی زیناست . دخترمه تا یه ساعت دیگه اینجاست .. منم دیگه معطل نکرده با چند تا ضربه دیگه آبمو ریختم تو کوسش . کمک کردم خونه رو مرتب کردیم و مدارک سکسو محو کردیم .....ساعتی بعد زینا اومد وقتی دیدمش دچار لرزش خاص دیگه ای شدم . 22 سالش بود . با زمانی که زیبا 22 ساله بود مو نمی زد . نمی تونستم جلو این لرزشمو بگیرم . مادر و دختر این قدر به هم شبیه ؟/؟ قد و قامت و چشم و ابرو و صورت و بینی و حتی وقتی هم که می خندید دندوناش عین دندونای مامانش بود . زیبا همه ماجرای آشنایی قدیمی من و خودشو واسه زینا تعریف کرد و اینو هم گفت که فعلا من استاد اونم . زیبا منو کشید یه گوشه ای و گفت دوست داری دامادم بشی ؟/؟ غافلگیر شده بودم .. ولی می دونستم جوابم چیه .-دختر خوب و ماهیه. اونم شورت سفید می پوشه . -باعث افتخار منه که معلم من بشه مادر زنم -ومنم افتخار می کنم که استادم بشه دامادم -ولی اگه زینا دوست پسر داشته باشه چی ؟/؟ تازه من ده سال ازش بزرگترم .-من دخترمو خوب می شناسم .از بیشتر مردا خوشش نمیاد میگه اونا هیزن یعنی با کسی گرم نمی گیره ولی یه حالتی در تو وجود داشت که اونو به خودش جذب کرد .. تو کاریت نباشه فقط گوش کن ببین من چه جوری باهاش حرف می زنم . من تو یکی از این اتاقا نشسته بودم و مادر و دختر هم دراتاقی دیگر . زیبا بهم یاد دادهبود کجا وایسم که بهتر بشنوم .. واما حرفای اونا -زینا جان همه این چیزایی که در مورد استاد یا همون مهندس نرم افزاری گفتم خب درسته ولی یه نکته دیگه ای رو نگفتم که اون از تو خوشش اومده و اومده خواستگاری -ولی مامان ما که تا حالا همدیگه رو ندیده بودیم .. راستش اون تو رو دیده . یه بار که با خودم ماشین نبرده بودم تصادفی منو دیده و وقتی هم که منو رسونده اومدی دم در و تو رو دیده و از تو در مورد من یه چیزایی پرسیده -خب مامان چیز بدی که در مورد من نگفتی ؟/؟ -نه ولی گفتم در مورد این که دوست پسر داره یا نه چیزی نمی تونم بگم -مامان توکه می دونی من اهل این چیزا نیستم -پس موافقی ؟/؟ -باید فکر کنم . تو تاییدش می کنی ؟/؟ -بیشتر از خودم -به نظر جوون بدی نمیاد مامان معتاد نباشه ؟/؟ -دیوونه شدی دختر . قیافه اش داد می زنه که از بوی سیگار فراریه .-مامان من میخوام درسمو ادامه بدم -اون راضیه .چی میگی .-حالا تا بعد ولی به مامان جون خوشگلم که نه نمی تونم بگم . زیبا بر گشت طرف من و گفت دیگه تموم شد .شادوماد مبارکه -ببین زیبا جون هرچی گفتی گفتم چشم ! هرچی بگی میگم چشم ! ولی منم یه شرط دارم -بگو چیه داماد گلمکه از هیجان لحظه های با تو بودن همین الان داغ کردم .. -اگه میخوای که من دامادت بشم باید بهم قول بدی که همیشه شورت سفید پات کنی -باشه عزیزم با آب کوسم واست امضا می کنم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
نویسنده امیر سکسی
.
می خواهم زنده بمانی-ع
خودش مث اسمش قشنگ بود . اسم منم با اسمش می خوند . سه سال ازش بزرگتر بودم . من از خدمت اومده بودم و شدم دانشجو و اونم که دختربود و بلافاصله بعد از فارغ التحصیل شدن درسشو تو دانشگاه ادامه داد . هر دومون دانشجوی رشته زمین شناسی بودیم . نمی دونم چرا عاشقش شدم . شاید واسه خوشگلیش بود . شاید واسه اون مظلومیتی بود که تو صورت و نگاش بود . شایدم واسه این بود که با همه بگو بخند هایی که با همه داشت ولی به کسی و به پسری رو نمی داد . اسمش بود مهتاب و اسم منممهیار . من یه پسر خجالتی بودم . نمی دونم چرا نمی تونستم حرف دلمو به مهتاب بزنم . تو عصری که همه چی با چت و صحبت و .. خیلی راحت پیشمی ره من هنوز تو گفتن دوستت دارمش وا مونده بودم . همش این اولین ترانه خواننده مرحوم مازیار رو گوش می کردم که می گفت تو زمونه ای که عمر عشق یک صبح تا شبه من هنوز تو گفتن دوستت دارم واموندم .... یه روز دلو زدم به دریا و اینو واسش نوشتم ودادم دستش البته یه قسمتیش به این صورت بود .. به مهتاب زیبایم که ماه از زیباییش حسادت می کند و از روشنیش می گریزد .. به مهتاب زیبایم که زندگی و هستیم را نه تنها با او قسمت خواهم نمود بلکه همه را تقدیمش خواهم کرد و در او فنا خواهم شد . مهتاب با تمام وجودم دوستت دارم .. با تو به آن چه که می خواهم خواهم رسید .. بی تو عشق هرگز و با تو هیچ یعنی همه چیز ... وقتی که میخواستم نامه رو به دستش بدم که خیلی بیشتر از اینا بود دستام می لرزید ..دوسه روز گذشت و خبری از جوابش نشد .. یکی دیگه بهش دادم .. بازم یکی دیگه و دیگه داشت حساب نامه های بی جواب از دستم در می رفت . تا اینکه یه روز یه جواب از اون به دستم رسید وقتی می خواستم سر نامه رو باز کنم دلم مث سیر و سرکه می جوشید . چند بار رفتم دستشویی تا بتونم در نهایت آرامش و بدون اضطراب و با تسلط نامه رو بخونم . همون جمله اولرو که خوندم دیگه حساب کار دستم افتاد . اون قدر عجولانه نوشته بود که حتی نخواست من چند خطی رو امید وارانه برم جلو . آب پاکی رو همون اول ریخت . مهتاب زیبایم با همه زیبایی و نگاه مهربانانه و سنگینش این جوری شروع کرده بود .. نرود میخ آهنین درسنگ ..عشق و دوست داشتن سخن و اندیشه مسخره ای بیش نیست . یک رویای افلاطونی و یک نیاز جنسی که با دوستت دارم گفتن های لیلی و مجنونی راه به جایی نمی برد ... نوشت و نوشت و نوشت تا سر انجام در پایان نوشت با همه این ها اگر روزی توانستی عشق را بیابی مسیرش را برایم ترسیم کن تا از آن راه نروم چون جز نابودی و تباهی ثمره ای ندارد . دلم می خواست نامه اش را ریز ریز کنم ولی دلم نیومد . اون خط زیبا رو که یاد آور چهره زیبایش بود از بین ببرم . بیست تن از دانشجویان با یه اتوبوس پاشدیم رفتیم کوه . واسه یه تحقیقات کوفتی و یه گردش علمی . همه چی مساوی بود . ده تا دختر و ده تا پسر . دوتا همراه ما هم که مثلا استادامون بودند یکی زن بود و یکی مرد . رفتیم طرف یکی از کوههای جاده هراز تو مسیر آمل . از پلور رد شده بودیم . اسم اون منطقه و اون کوهها رو نمی دونستم یه اسمی رو گفته بودند ولی دوست نداشتم حافظه ام کار کنه . اصلا حال و حوصله هیچی رو نداشتم . یه روز زمستونی بود . آفتابی بدون لکه ای ابر و سرد . قرار شد چند ساعتی رو بریم بالا و بر گردیم . اتوبوس چهل تا جا داشت . بعضی از دانشجویان پسر و دختر می شد گفت با هم دوست پسر دختر بودند . بعضی ها نه . من و مهتابهر کدوم یه گوشه ای نشسته بودیم . دیگه اصلا بهش یه سلام هم نمیکردم . اون دلمو شکسته بود . .وسط روز هوا کمی سرد بود . یه خورده ازمسیر های مشخص بالا رفتیم . چقدر هوا تمیز و سالم بود . رنگ آبی آسمون وقتی رو قله سفید قرار داشت به نظر میومد که نقاش زیبای طبیعت یه کارت پستال خیلی خوشگلو واسه ما ردیف کرده . چقدر دلم می خواست در اون سرما مهتاب سنگدل خودمو بغل بزنم و بهش بگم که حاضرم برات بمیرم ولی اون همه این چیزا رو دروغ می دونست . اون می گفت عشق و دوست داشتن دروغه یه حقه هست . حتی احساسات منو مسخره کرده بود و گفته بود که اگه یه روز عشقو پیدا کردم بهش بگم تا از یه راه دیگه بره . وقتی مهتاب با بقیه می گفت و می خندید و دیگه به من توجهی نداشت دلم می خواست خودمو بندازم تو این دره های برفی . دیگه به تو ضیحات استاداتوجهی نداشتم . دلم می خواست زودتر این گردش مسخره تموم شه . چقدر دور نمای زیبایی داشت . من لاغرتر از بقیه بودم و زود سردم می شد . یه خورده می لرزیدم . اون روزواسه اولین بار بود که مهتاب نسبت به من یه عکس العملی نشون داد .. -بچه ها بچه سوسولو ببینین داره فسیل میشه . یه لیوان عشق داغ اگه دارین بدین بخوره گرم بیفته .. ازشون فاصله گرفتم و رفتم یه گوشه ای . نمی خواستم کسی صدای بغضمو بشنوه و چهره گرفته مو ببینه . حس کردم که یکی داره پشت سرم میاد . گفتم شاید یکی باشه که داره میاد ازم دلجویی کنه . شاید مهتاب من باشه. و لی اگه بیاد طرف من .. باهاش حرف نمی زنم و قهر می کنم . نمی دونم چرا مهتاب هم با این که مثل من تنها بود و تنها قدم بر می داشت و تنها می نشست حاضر نبود که تنهایی شو با دوستی با من قسمت کنه . شاید همین تنها بودن من و اون یه حکمتی درش نهفته بود . هوا داشت سرد می شد . یه شکلاتی از کوله پشتی ام در آورده گذاشتم تو دهنم . دیگه باید بر می گشتیم . برف داشت یواش یواش سفت تر و یخی تر می شد . تا پایین راه زیادی بود . نمی دونم چرا صدای جمعیت به گوش نمی رسید . من تنها مونده بودم . .ترس برم داشته بود . یادم رفته بود از کدوم راه اومده بودیم . دوست داشتم به هر مصیبتی شده خودمو برسونم پایین . می دونستم اگه به شب برسم باید یه گوشه ای یخ بزنم و بمیرم .شایدم جسدمو گرگها بخورن . صدای ناله های خفیفی رو می شنیدم . صداییشبیه به کمک کمک صدایی ظریف و زنونه .. رفتم جلوتر و دیدم که مهتاب یهگوشه ای افتاده و از حال رفته . سرش به سنگ خورده و خراش برداشته ورم کرده بود . -ببینم حالت خوبه ؟/؟ -آره بد نیستم -پسر حواست کجا بود . اونحواس پرتا رفتن و من و تو موندیم .من غش کرده بودم توی عاشق پیشه از بس تو عالم رویا و خودتی که جز به خودت به هیچی دیگه فکر نکردی اونا حالا خیلی ازمون دور شدن . ما هم گم شدیم تازه اگرم راهو بلد باشیم فایده ای نداره . ببین تقریبا داره شب میشه . از سرما به خودم می لرزیدم ولی به مهتاب گفتم هرجوری شده باید بریم پایین -مهیار خان کایت های عشق کجایند تا بر بالش سوار شده به دامنه زندگی برسیم .. -بهت نمیاد یه زن باشی -اشتباه نکن من دخترم .. راهی نبود جز این که به طرف پایین بریم . دیگه راستی راستی شب شده بود و ظاهرا پراکندگی جمعیت و مسیر بد و این که من و مهتاب هرکدوم بیشتر در عالم تنهایی خودمون بودیم و شایدم سهل انگاری همراهان سبب شده بود که مارو فراموش کنن و شایدم یه وقتی به فکر ما افتاده بودند که دیگه خیلی دیر شده بود. یه لحظه پاهای مهتاب سر خورد و دستشو گرفتم . سختش بود ولی با اینحال دست یخ زده شو داد به دستم و حالا اون بود که مقاومتش به حداقل رسیده بود . شاید اگه مهتاب نبود من تا حالا خودمو رسونده بودم به یه منطقه بی خطر ولی دیگه خیلی دیر شده بود . حالا دیگه یا هر دوتامون می مردیم یا هر دوتامون نجات پیدا می کردیم . زوزه گرگها از دور دستها سبب شده بود که مهتاب افت فشار پیدا کنه . حالا اون بود که دندوناش بهم می خورد . .دیگه داشت از حال می رفت . نمی تونست جلوتر بیاد . -مهیار برو خودتو نجات بده .. این جوری هردومون تلف میشیم . برو هیشکی نمی فهمه که تنهام گذاشتی . -این قدر هذیون نگو دختر . هرچند حقته که همین جا بذارمت تا گرگها نوش جونت کنند . -بهت میگم برو پسر . اینجا آخر سر نوشت منه . خیلی راحته مردن . بین مرگ و زندگی فاصله فقط یک قدمه . -به همین زودی جا زدی دختر . یا هردومون با هم میریم یا هردومون با هم می میریم . من نامرد نیستم تو رو تنهات بذارم . میخوام که زنده بمونی . تواگه بمیری من می میرم پس چه بهتر که با هم باشیم . خودم حال وروز ی بهتر از اون نداشتم . یه خورده گرم تر از اون بودم ولی نمی خواستم که اینو بفهمه .. -مهتاب چشاتو نبند تو نباید بخوابی . اگه بخوابی می میری
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
. گوش کن . داریم می رسیم . صدای ماشینا از اون پایین میاد . یه خورده صبرکن داریم می رسیم . اونو به شدت تکونش می دادم . خدای من اون داشت یخ می زد . دیگه شب شده بود . حالا گرگا می رسیدند و هردومونو تیکه پاره می کردند . ..مهتاب بیدار شو . انگار به یه آلونکی رسیدیم . یه اتاقک بین راهی . اونو گذاشتم زمین و با خوشحالی طرف اون در بسته دویدم . این چراباز نمیشه . یه اتاقکی بود شبیه یه امامزاده بین راهی . بچه ها از یه همچهچیزی صحبت می کردند و می گفتند که کوهنوردا هر وقت می خوان شبو اینجا بمونن از این پناهگاه استفاده می کنن . به هزار دردسر و مشت و لگد درو باز کردم . داشتم از حال می رفتم . منم داشت خوابم می گرفت . مهتاب همه جا رو روشن کرده بود ولی مهتاب من داشت خاموش می شد . امید به من نیروی دوباره ای داده بود . اونو به هر زحمتی برد کشوندمش آوردم بالا و درو بستم . یه بخاری هیمه ای و مقداری هیزم اون گوشه و کنار قرار داشت . ولی مهتاب دیگه خشکش زده بود . هرچی فریاد می زدم تاثیری نداشت . دیگه ول کردم ترسیدم که با فریاد هام کوه بهمن کنه . بازم این امکانات اونجا بود که آتیش روشن کنم و گرم بیفتم ولی مهتاب چی . نمی دونستم به کدوم کار برسم . آتیشو روشن کردم ولی مهتاب من ظاهرا مرده بود . اونو بردم کنار گرما ولی فایده ای نداشت . داشت گریه ام می گرفت . اگه اون بمیره من چیکار کنم . نمی دونم چی شد که یاد یکی از فیلمهای هندی و مشابهش ایرونی افتادم که در همچین وضعیتی اگه دو تا بدن لخت به هم بچسبن گرمای اون داغه به تن سرد اون یخ زده منتقل میشه . تو اون فیلم دختره بار دار شده بود و فیلم خیلی رمانت یک شده بود ولی من به این قسمتش اهمیتی نمی دادم . مهتابو کاملا لختش کردم و هر چی پتو اون دور و بر بود انداختم روش و فضا رو پر ازآتیش کردم و هر چی پارچهو پتو بود انداختم زیر و رومون . وای خودم داشتم از سر ما می مردم . خودمم لخت شده بودم . راه دیگه ای نداشتم . بدن یخی مهتاب سرمای خودشو به من می داد ولی گرمامو نمی گرفت . عزیرم پاشو چشاتو باز کن . اگه تو بمیری من این درو باز می کنم تا گرگا منو تیکه پاره ام کنن تا در کنار تو بمیرم پاشو مهتاب . .دست از سرت ور می دارم دیگه اذیتت نمی کنم . روده هام می لرزید . کلیه هام درد گرفته بود . خدایا مهتاب منو نجاتش بده . حس کردم . نمی دونم چند دقیقه گذشته بود . نیمساعت یکساعت یا بیشتر. دیگه احساس سر ما نمی کردم . .دیگه مهتاب بهم سر مایی نمی داد . دستمو گذاشتم زیر سینه اش . صدای قلبشو می شنیدم . صدای نفسهای آرومشو .تن لختش به بدن لخت من چسبیده بود ولی از این که اون زنده بود خوشحال بودم . حتی به این فکر نمی کردم که از این وضعیت سوءاستفاده کنم . با این که حالا که همه چی به خیر و خوشی داشت تموم می شد و هوس داشتم ولی نخواستم که در حقش نامردی کنم . خب دوستم نداره زور که نیست . شاید یکی اونو در عشق فریبش داده و این احساس بدوداره . دلم نمیومد از جام بلند شم . باید کاملا حالش جا میومد . یه گوشه ایآبی رو که در حال یخ زدن بود جوش آورده و یه آب جوشی درست کردم تا اگه چشاشو باز کرد یواش یواش به خوردش بدم . با یه چند تا شکلاتی که برام مونده بود . .دوباره بغلش کردم . چی می شد اگه این بدنو همراه با عشقی داغ به من می سپرد . براش قسم می خوردم که تا آخر عمرم بهش وفادار می مونم و بهش خیانت نمی کنم . .. در هر حال در اون لحظات هر کاری انجام می دادم که اگه از یه زاویه ای سرما به ما نفوذ کنه اون سر ما به من برسه و مهتاب من یخ نزنه . اون شب تا صبح نخوابیدم مراقب بودم که این آتیش خاک نشه و دودش خفه مون نکنه . مراقب بودم که عزیز دلم دوباره حالش بد نشه . نمی دونم چرا راحت خوابش برده بود . دم صبح یه خورده داشت سردتر می شد . وقتی صبح شد و چشاشو باز کرد قبل ازاین که بذاره زیر گوشم موضوع رو خیلی سریع واسش تعریف کردم . -ببینم مهتاب حالت خوبه ؟/؟ منو ببخش چاره ای نداشتم . تقریبا مرده بودی -خب میذاشتی من بمیرم . مگه بهت نگفته بودم خودتو نجات بدی . می خواستم بهش بگم اگه عاشق بودی می فهمیدی که بدون عشق زندگی کردن چه دردی داره . می فهمیدی که وقتی معشوقه ات تو آغوش تو در کنار تو جون بده چه زجری داره .. ولی می دونستم که اون اینا رو درک نمی کنه . هنوز جواب این سوالو نداده یه سوال دیگه ازم کرد . واسه چی بهم تجاوز نکردی ؟/؟ توچشاش نگاه کرده و در حالی که دندونامو به هم می فشردم بهش گفتم تو زندگی آدم چیزایی وجود داره که لذتش خیلی بیشتر از هوس و نامردیه . شیرینیش خیلی بیشتر از اونیه که فکرشو بکنی . وقتی که در نهایت ناامیدی به خدا و زمین و زمان متوسل میشی تا اونی رو که دوستش داری و از جونت واست عزیز تره نجاتش بده و خدا هم صداتو می شنوه و این لذت بی نهایتو نصیبت می کنه چطور می تونم اونو با شیرینیتجاوزی که با یک خواسته یک طرفه همراه باشه عوضش کنم .؟/؟ -حالا من اگه ازت بخوام که در یک مانور دو طرفه همچین کاری بکنی چی میگی ؟/؟..............................................................-من این کارو به خاطر هوس انجام
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 24 از 112:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA