انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 25 از 112:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
ندادم . عشق ارزشش خیلی بالاتر از ایناست . انسانیت و دوست داشتن و محبت رو نمیشه با پول و یا با یه چیزی شبیه مزد و ایثار گری سنجید . خیلی زوده کهمعنی عشق و دوست داشتنو بفهمی . تو فقط بلدی مسخره کنی . یکی روکه دوستت داره دست بندازی . عشق و دوست داشتن اجباری نیست ولی سعی کن که در زندگیت به احساسات دیگران احترام بذاری و واسشون ارزش قائل شی . مهتاب من یه آدم خیلی خجالتی هستم . هیچوقت فکرشو نمی کردم که تا این حد بی پروا حرف بزنم . تا حالا دوست دختر هم نداشتم . فکر می کردماگه صادقانه بیام طرفت تو هم صادقانه قبولم می کنی ولی دل آدم اگه چیزی رو نخواد دیگه نمی خواد . من این کارو به این خاطر انجام ندادم که دلتواسم بسوزه . سرمو بر گردوندم تا اشکمو نبینه . ولی با لحنی بغض آلود بهش گفتم یه چیزی بخوریم و بریم دیگه . سرتم اونور کن . لباساتو بپوش . اگه تا حالا یه نگاهی به تنت انداختم از روی اجبار بوده منو ببخش . اهل دروغ نیستم . چند بار وسوسه شدم ولی نذاشتم که نیروی هوس بر عشق چیره شه . تو که معنی این چیزا رو نمی دونی . پتو رو دور خودم پیچیده بودم و شورتمو پام کردم و بعدش راحت تر بقیه لباسامو پشت به او تنم کردم و از در رفتم بیرون تا اون لباساشو بپوشه . خوشحال بودم که اون زنده هست و نجاتش دادم . با هم از کوه به طرف دامنه رفتیم . مهتاب کمی می لنگید . یه خورده اثر ضرب دیدگیهای شب گذشته روش مونده بود . یه گوشه خشکی نشستیم . -مهیار چقدر همه جا قشنگه . چقدر زندگی قشنگه . -وچقدر اون چشایی که این قشنگیها رو می بینن قشنگن . کاش اونچشا زیبایی عشقو می دیدن . دست منو گرفت و تو چشام نگاه کرد -مهیار -چیه-دوستت دارم .. -باورم نمیشه -مهیار -چیه -عاشقتم -بازم باورم نمیشه . -مگه تو خودت نمیگی پرنده عشق یهو بال بال می زنه تو خونه دل آدم می شینه . من دیگه چیکار کنم که تو منو ببخشی حالا نمیخواد ببخشی من چیکار کنم که تو عشق منو باور کنی ؟/؟ اگه عشقمو رد کنی می فهمم که الکی می گفتی و دوستم نداری . سرشو گذاشته بود رو سینه ام . نمی تونستم ردش کنم . -چقدر خوب فیلم بازی می کنی مهتاب . طوری که فکر می کنم دوستم داری -دیوونه چرا این قدر خودتو اذیت می کنی . خوش تیپ نیستی که هستی اخلاق خوب نداری که داری . پاک و نجیب نیستی که هستی .. حالا من دیروز دوستت نداشتم امروز دارم . بگو گناه من چیه . -کاش دیروز یا فردا عاشقم می شدی . دیدم مهتاب دستشو به طرف آسمون تکون میده و به یه پرنده ای که نشناختم چیه اشاره می زنه -هی .. هی پرنده عشق ! امروز برو فردا بیا . حالا پسره ناز نازی فردا عاشقت بشم خوبه ؟/؟ -تو فقط بلدی آدمو دست بندازی . سنگی که میخ آهنین توش فرو نمیره چطور می تونه نرمی یه قلب عاشقو قبول کنه -واسه این که اون سنگ دیگه خودش نرم شده . آدما اشتباه می کنن . دیروز بعضی ها مثل امروزشون نیست . مهماینه که آدم به اشتباهش اعتراف کنه . دوستت دارم مهیار . صورتشو به صورتم نزدیک تر کرد . با یه بوسه داغ در کوهستان سرد و یخی داغم کرد. نمی دونم چرا دوست داشتم بازم بگه . بگه و بگه و بگه تا بیشتر باورم شه . ولی وقتی که امدادگرا و ما به هم رسیدیم هنوز بهش نگفتم که عشقشو باور دارم . راستش هنوز در تردید بودم . روز بعد در دانشگاه همه جا صحبت از فداکاری من بود البته مسئله رو بازش نکردیم که من اونو لخت کرده بغلش کردم یه جور دیگه ای چاخان کردیم . نمی دونم چرا جز چند تا سلام علیک معمولی مهتاب حرف خاص دیگه ای نداشت که بهم بزنه . انتظار داشتم که بازم برام نغمه های عاشقونه بخونه . بازم نازمو بکشه . بازم بهم بگه که دوستم داره . روی یه نیمکت و یه گوشه ای وسط چند تا درخت تو یه گوشه دانشگاه نشسته بودم که دیدم از دور با یه پسره داره میگه و میخنده و بعدش با هم خداحافظی کردند . همکلاس ما نبود و برای اولین بار بود که می دیدمش . زانوهام سست شد و زبونم انگار لال شده بود طوری که وقتی مهتاب می خواست از کنارم رد شه نتونستم صداش کنم. خشم و نفرت و حسادت داشت آتیشم می زد . یک آن متوجهم شد و اومد کنارم نشست . خواستم پاشم برم -نترس کسی کارمون نداره . الان این جوری رو گیر نمیدن تازه حجابم ردیفه . چیه مهیار هنوز کشتیهات غرقه . خب دوستم نداشته باش . عاشقم نباش زور که نیست . تا دیروز تو دوستم داشتی من نداشتم حالا بر عکس شده . چنین است رسم سرای درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت .. عشق یک سره مایه دردسره -تو که عشق یکسره نداری . تو که منو دوست نداری . می دونم از یکی دیگه خوشت میاد و من واست یه مترسکم . -مهیار من هیچوقت خودمو نمی بخشم. مقصر منم که تو امروز راجع به من این بر داشتو داری . عیبی نداره این قدر سمج میشم و کنه که بالاخره بهم بگی که باورت شده که من دوستت دارم . این قدر دوستت دارم که اگه شاهزاده ای با اسب سفید بیاد خواستگاریم بهش میگم نه . -اگه یه پیاده بدون اسب بیاد خواستگاریت چی میگی .-خودتو میگی .؟/؟ جونمو واسش میدم .. من منظورم اون پسره دم دریه بود و اون داشت منو مثال می زد . -چته حالت یه جوریه . بهت گفتم که با هم باشیم قبول نکردی . -مهتاب با تو بودن واسم خواب و خیاله . دیگه نمی خوام اصلا با هم حرف بزنیم . مهتاب سرشو انداخت زمین و آروم آروم اشک می ریخت . -اگه تو این طور می خوای و خواسته قلبی توهه دلتو نمی شکنم . در همین لحظه اون پسره که چند دقیقه پیش دیده بودمش دوان دوان اومد و یه کتاب داد دست مهتاب و گفت اینو تو ماشین جا گذاشتی . مهتاب که کمی آروم گرفته سریع اشکاشو پاک کرده بود گفت داداش این آقا مهیاره همونی که جون منو نجات داده . این بار دیگه حس می کردم که دوباره اوج گرفتم . خاک بر سرم که بر داشت غلط راجع به مهتاب داشتم . بازم زبونم بند اومده بود . دیگه باید اشک مهتابو قبول می کردم . ازجام پاشدم داداش مهتاب بغلم زد و من به خاطر عشقم مهتاب اشک می ریختم و برادره هم گریه می کرد . -خواهر این آقا مهیار چقدر احساساتیه . وقتی که رفت من و مهتاب دوباره تنها شدیم . می خواست بدون خداحافظی بره . -ببینم کجا ؟/؟ حرفی نزد . هرچی باهش حرف می زدم جوابمو نمی داد . یه خودکار گرفت و رو یه کاغذ نوشت تو خودت به من گفتی که ما دیگه با هم حرفی نداریم . منم لال شدم دیگه چیزی نمیگم . چون دوستت دارم هرچی بگی گوش می کنم . .. من براش چیزی ننوشتم و گفتم مهتاب اگه دوستم داری بر می گردی دوباره کنارم میشینی و به حرفام گوش می کنی . مثل یه دختر خوب اومد و کنارم نشست . -مهتاب من یه پسریم که خونواده ام از طبقه متوسط اجتماعن -منم همین طور . ببینم اومدی خواستگاری ؟/؟ -این قدر ضد حال نزن دیگه . بذار یه خورده مقدمه چینی کنم . فعلا خونه و ماشین ندارم .
-عیبی نداره میریم تو همون اتاقکی که پریشب با هم بودیم و تو عرضه نداشتی کاری صورت بدی . -اینو میذارم به حساب شوخی -خب این حق مسلمت بود که ازش گذشتی -درهرصورت اگه حقم باشه بازم بهش می رسم -به خاطر همین روحیه گذشت و جوانمردیته که عاشقت شدم .. -نمی دونم چی می خواستم بگم . این لورفتن خواستگاری باعث شده که یادم برهحرفایی رو که قصد داشتم بزنم .. -ببینم حتما مهریه هم یه سطل برفه . -به شرطی که زمستون طلاقت بدم -پدرتو در میارم . اول بگو ببینم قبولکردی که من عاشقتم ؟/؟ تو چشام نگاه کن .. -تو این محیط تمرکز کردن سخته ولی باشه صبر کن حس بگیرم تو هم یه حسی بگیر با هم تو چشای هم نگاه می کنیم . فقط یک ثانیه . بشمار .. یک دو سه .. یه ثانیه تو چشای هم نگاه کردیم -ببینم مهتاب تو چی تو چشام دیدی . -همون چیزی رو که تو تو چشای من دیدی -پس قبوله -دوباره بگو -پس قبوله .. عروس رفته گل بچینه البته تو لفظی خودتو قبلا دادی . سه باره بگو -پس قبوله ؟/؟ -بععععععععععععلهههههههه... پایان .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  ویرایش شده توسط: King05   
مرد

jems007
 
درجه سکس

سلام بچه‌های شهوانی ... من رزی هستم خواستم یکی‌ از هزاران سکسی‌ که داشتمو واستون بنویسم، امیدوارم خوشتون بیاد. اول از خودم بگم که یه دختری هستم با قد ۱۶۷ و وزن ۶۵ موهای روشنو چشمای عسلی و گرد ( که میگن خیلی‌ جذابه) سایز سینه‌ام ۸۰-۸۵ تپل و کون برجسته و گنده‌ای دارم با کمر باریک، و عاشقِ سکس!

یه بی‌اف دارم که به خاطره سکس باهاش دوست شدمو ۲ ساله باهاش دوستم، کیر خیلی‌ کلفتو درازی داره فکر کنم ۲۰-۲۲ سانتی میشه با کلفتی ۶-۷! خیلی‌ هم خوش استیله. خونهٔ‌ مجردی داره که من بعضی‌ وقتا شب‌ها میرم پیشش، مشروب میخوریمو یه سکسِ توپ می‌کنیم! اوایل بعضی‌ وقتا در مورد سکس حرف میزدیم، من می‌گفتم دوس دارم سکسِ mfm تجربه کنم اونم میگفت fmf دوس داره و این بحث همیشه بی‌ نتیجه می‌موند، چون جفتمون حسودی مون میشد.

یه شب زنگ زد گفت دلش سکس می‌خواد و مشروبِ توپ گرفته که خودمو آماده کنم شب برم پیشش، منم که همیشه آمادهٔ سکس، بدو حاضر شدمو شب ساعت ۸ اومد دنبالم و رفتیم شام گرفتیم و رفتیم خونه. همین که رسیدیم تو آسانسور یکم لب گرفت ازم و سینه هامو مالید تا رسیدیم خونه. بساطِ مشروب خوریو مزه و شام رو حاضر کردم نشستیم باهم شروع کردیم به مشروب خوری. (جنبه مشروب خوریم بالاست و مست که می‌کنم خیلی‌ سکسی‌ تر و حشری تر میشم) کلی‌ مشروب خوردیم و لباسامون رو در آوردیم و همش لب میگرفتیم و میمالیدیم همو که دستشو برد تو شورتمو کسمو که خیسه آب بود و مالید و انگشتشو میکرد تو کسم که منو بیشتر حشری میکرد که دیگه نتونستم و کیرشو از شرتش کشیدم بیرون و روی همون کاناپه که نشسته بودیم رفتم رو کیرش و آروم نشستم رو کیرش و کیرش تا ته رفت تو کسم، داشتیم دیوونه میشدیم، من خودمو بالا پین می‌کردم، همدیگرو محکم بغل کرده بودیم من کونمو بالا پایین می‌کردم، ۵ مین نشد که من دیدم دارم ارضا میشم تندتر بالا پایین کردم کونمو، لحظه‌ای که آبم می‌اومد ثابت موندم رو کیرش، تو بغلش میلرزیدمو کسم که منقبض میشد و شل میشد، کیرشو فشار میداد که یهو بغلم کرد و ۲-۳ بار محکم کرد تو کسم و اونم آبش اومد و خالی‌ کرد تو کسم و بیحال افتادم روش، هنوز تو بغلش بودم که کیرش از کسم اومد بیرونو آبش که تو کسم بود ریخت رو کیرشو تخماش، ۲ مین بغلش بودم که یکم حالم بهتر شد اومدم از بغلش بیرون و نشستم جلوش، زانو زدم و کیرشو کردم تو دهنمو همهٔ آبی‌ که از کسم ریخته بود رو کیرشو خوردم و لیس زدم. پاشدم شورتمو پوشیدم و رفتم دستشوئی. اومدم دیدم پیک‌های مشروبمون باز پره و منتظر من، ۲-۳ پیک دیگه زدیم و یکم شام و مزه خوردیم ساعت ۱۱-۱۱:۳۰ بود که من باز حشری شدم و گفتم علی‌ ( اسم بی‌اف ام) بریم رو تخت؟ اونم اوکی داد و من رفتم، تا اون بیاد شورتمو در اوردمو رو شکم دراز کشیدم و یه پامو جم کردم طوری که کس تپلم از پشت معلوم شه. اومد پیشم یه لبخند رضایت رو لبش بود، مست مست بودیم، دراز کشید پیشمو داشت کونمو پشتمو نوازش میکرد بعضی‌ وقتا کسمو از پشت میمالید که منو حشریتر میکرد، که یهو دیدم سرشو از پشت آورده لایه پاهام و می‌خواد کسمو بخوره، پاهامو بیشتر باز کردم که راحتتر بتونه واسم بخوره، اونم مثل همیشه اول سوراخه کونم و لیس زد و بعد رفت پائینتر زبونشو کرد لایه چوچولم که من چشامو بستم ( میدونستم کارشو خوب بلده) زبونشو میکرد تو کوسمو تند تند زبون می‌کشید رو چوچولمو میک شون میزد ( من تا کیر تو کسم نره ارضا نمی‌‌شم اما با لیسیدن کسم حشریتر میشدم) گفتم بسّه دیگه، تا اینو گفتم یهو پاشد کیرشو از همون پشت کرد تو کسم، یکم تو کسم تلمبه زد که داشتم از حال میرفتم ( از پشت که میکرد تو کسم سر کیرش که گنده بود رو زیر دلم حسّش می‌کردم و این منو در حد مرگ حشری میکرد و لذت میبردم) دیدم با انگشتش داره با سوراخه کونم بازی می‌کنه(با اینکه کیرش خیلی‌ کلفت بود و خیلی‌ درد داشت اما دوست داشتم از کون بکنه) انگشتشو میکرد تو کونم و میگفت کیرم تو کست این انگشتمم دوس داشتی یه کیر دیگه بود تو کونت؟ اینارو میگفت و من حشریتر میشدم و صدای اه و ناله‌م کل خونه رو پر کرده بود، که دیدیم در می‌زنن... اول ترسیدیم که ساعت ۱۲ِ نصف شب کی‌ میتونه باشه... آیفون تصویری بود که دید دوستش کیارش(کیارش یکی‌ از دوستاش بود که تو تهران دانشجو بود و ترم آخرش بود و علی‌ همیشه میگفت کیارش یکی‌ از خوش کیرترین دوستاش که تعریفشو از دخترای دانشگاهشون و دوستاش شنیده بود، یه پسر قد بلند و خوش‌تیپ بود)، در رو باز کرد گفت الان میام پایین ( یعنی‌ تنها نیستم، مهمون دارم، خودش میره پایین) رفت و اومد گفت: تنها بوده اومده یه سر بهم بزنه، منم گفتم مهمون دارم اما نگفتم کیه مهمونم، رزی می‌خوای بگم بیاد بالا به آرزوت برسی‌؟

من اول فکر کردم داره شوخی‌ می‌کنه، خندیدم گفتم حتما!!! گفت جدی بگم بیاد؟ دیدم علی‌ مسته و حشرش زده بالا و جدی داره میگه، گفتم علی‌ بعدا پشیمون نشی‌؟ گفت نه این ۱ ماه دیگه کلا از تهران میره! چراغارو هم خاموش می‌کنم اصلا نبینه کی‌ هستی‌! گفتم اوکی و ته دلم هم خوشحال بودم هم نگران! علی‌ با کیارش اومد و یکم آروم حرف زدن که نفهمیدم چیا گفتن و علی‌ به کیارش یکم مشروب داد و خودشم یکم دیگه خورد، واسهٔ منم ۱ پیک آورد که خوردمو ۳تایی‌ مست مست بودیم که اومدن تو اتاق، من پشتم به در بود که قیافمو نبینه، دیدم انقد مسته که اگه ببینه هم بعدا یادش بره! اومدن رو تخت علی‌ سمت چپم و کیارش سمت راستم دراز کشید، من رو به علی‌ بودم علی‌ ازم لب می‌گرفت که دیدم کیارش از پشت چسبید بهم و دستشو رو بدنم می‌کشید و نوازشم میکرد و علی‌ هم فقط بوسم میکرد، یه حسه خیلی‌ عجیب و خوبی داشتم که بین ۲ تا پسر سکسی‌ هستم!!!!!! داشتم از حشر میمردم که دره گوش علی‌ گفتم که چرا نمیکنی‌؟ یهو گفت کیارش زحمتشو میکشی؟ کیارش گفت کیرم بوس می‌خواد، اومد بالا کیرشو گرفت سمت دهنم منم لبمو از لبای علی‌ کشیدم بیرون و سر کیرشو کردم تو دهنم و واسش ساک زدم و کلی‌ خوردمش که سیخ سیخ شد کیرش!علی‌ هم انگشتش لایه کسم بود و داشت میمالید کسمو، با یه دستشم سینه هامو میمالید و کیرشو میذاشت لایه سینه هام. کیارش کیرشو از دهنم کشید بیرون و رفت پایین، پاهامو باز کرد، دست علی‌ روی کسم بود، دستشو نکشید کنار با ۲تا انگشتش چوچولمو از هم باز کرد و کوسمو آماده کرد تا دوستش کیرشو بکنه تو کسم، سر کیرش که رفت تو کسم منو کیارش یه اه کشیدیمو علی‌ یه جووووون گفت و چوچولمو میمالید، کیر کیارش جلو عقب میشد تو کسم علی‌ هم لب می‌گرفت ازم و کوسمو میمالید، تو اوج بودم و فقط اه و اووه می‌کردم، کیارش یه چند مین کرد، بد کشید بیرون، علی‌ گفت ۴ دستو پا شو، منم حالت داگی گرفتمو علی‌ رفت پشتم یکم زبون زد به سوراخه کونم، بعد سر کیرشو گذاشت دم سورخمو آروم فشار داد تو که جیغم در اومد که کیارش بلافاصله کیرشو کرد تو دهنم اما علی‌ باز کارشو بلد بود و می‌دونست چجوری بکنه که کمتر دردم بیاد، تقریبا همهٔ کیرش رفته بود تو کونم که کیر کیارش هم تو حلقم بود ، علی‌ شروع کرد تلمبه زدن، منم کونمو میلرزوندم و تکون میدادم، خودمو جلو عقب می‌کردم، کیرش دیگه راحتتر میرفت تو کونم که من چشام سیاهی رفت یکم لرزیدم که علی‌ خمّ شد روم و سینه هامو گرفت تا نیفتم، یه چند ثانیه لرزیدمو کم کم حالم بهتر شد که علی‌ کیرشو کشید بیرون و حالت رو عوض کردیم و علی‌ رفت خوابید رو تخت، من رفتم نشستم رو کیرش، یکم بالا پایین شدم، خوابیدم رو علی‌، کیارش اومد از پشت خوابید روم و کیرشو با دستش تنظیم کرد رو سوراخه کونم، گفتم کیارش ارووووووم،علی‌ کیرشو کشید بیرون، کیارش سر کیرشو کرد تو یکم سوختم اما چون حشری بودم یه اوووف گفتم و اونم آروم همهٔ کیرشو کرد تو، ۱-۲ بار جلو عقب کرد، علی‌ کیرشو با دستش صاف کرد، نشستم رو کیرش، احساس کردم دارم جر میخورم، خیلی حشری بودم، کم کم تکون دادن کیراشونو، به نوبت میکردن تو و میکشیدن بیرون بعضی‌ وقتا همزمان می کردن که جیغم در می‌اومد که ۵-۶ بار کردن من باز ارضا شدم و مثله ساندویچِ تست شده بودم، بین علی‌ و کیارش میلرزیدم و جیغ میزدمو اه و اوه می‌کردم که کیارش محکم بغلم کرد یه آااااااااه کشید و حرکتش کمتر شد و داد میزدو اه می‌کشید و همهٔ کمرشو خالی‌ کرد تو کونم و علی‌ هم کیرشو تا ته کرد توم و اونم صداش در اومد و دیدم داره ارضا می‌شه، لبمو گذاشتم رو لبش و اونم خالی‌ شد تو کسممممم،،، کیراشونو کشیدن بیرون انگار خالی‌ شدم، کیارش افتاد اونطرف منم افتادم بینشون، بازم نوازشم میکردن قربون صدقم میرفتنو بوسم میکردن، یه ۱۰ مین تو همون حالت بودیم که کیارش پاشد رفت منم تا صبح تو بغل علی‌ خوابیدم.

من دیگه کیارش رو ندیدم که شنیدم ۱ بار علی‌ گفت از تهران رفته و منو علی‌ هم هیچوقت در مورد اون شب حرف نزدیم!

خییییییییییییلی حال داد و تصمیم دارم برای تولد علی‌ یکی‌ از دوستای سکسی‌ مو بگم بیاد که fmf کنیم و علی‌ هم یه حالی‌ بکنه, دوست داشتین بگید اونو هم بعد از تولد علی براتون بنویسم

نوشته:‌ رزی
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
سارا و کیر پسر همسایه (۱)

سارا هستم ، 38 سالمه . متاهلم و شوهرم مغازه دار ، صبح زود میره سر کار و شبا دیر وقت میاد خونه، همه فکرش هم کارش هست. اصلا به من توجه نمی کرد و نمی کنه. در ضمن آسم داره و همین هم بهونشه که هر وقت هم خونست خودشو به ناخوشی میزنه. از اونطرف من هم آدم گرمی هستم و اغلب دوست دارم عشق بازی کنم، اما شوهرم 10 سالی میشد که با من درست و حسابی از روی علاقه سکس نکرده بود. از اول ازدواجمون که جوون هم بود به سکس علاقه ای نداشت، همیشه هم با بچه دار شدن مخالف بود. ما با هم11 سال اختلاف سنی داریم، یادمه پدرم به خاطر وضع مالی خوب رضا شوهرم با ازدواجمون موافقت کرد. اما حالا این تفاوت برام مشکل ساز شده بود. از حاج رضا بگم که از این حاجی ها بود که همتون میشناسید با این تفاوت که وقتی زن جوون میدید دهنش آب نمی افتاد چون با ثروتش ازدواج کرده بود. رضا یه شکم بزرگ داشت که اون قدیما موقع سکس کردن مانع درست کار کردن کیر کوچکش میشد، حاجی هم که امکان نداشت اجازه بده من روش بشینم واسه همین هم معمولا ارضا نمیشدم، بجاش رضا سریع آبشو خالی میکرد رو شکمم و میخوابید.
واسه حل کردن این مشکل که زندگیمو مختل کرده بود همه کار کردم، انواع دارو از داروخانه گرفته تا عطاری و حتی این پیرزن و پیرمردهای فالگیر گرفتم و به رضا خوروندم، اما اثر که نکرد هیچ تازه چند بارم رضا مچم گرفت و حسابی دعوام کرد. یک بار هم کار رضا به دکتر و دارو کشید. این اواخر چندین بار هم خود ارضایی کردم ولی اصلا برام کافی و لذت بخش نبود. اوضاع همین طوری بود تا این که ما به یه محل جدید اسباب کشی کردیم. توی خونه جدید که بزرگتر هم بود همیشه حوصلم سر میرفت، تنها سرگرمیم هم کامپیوتر و اینترنت بود که با بیچارگی رضا رو مجبور کرده بودم واسم بخره. اما عکس و فیلم و مخصوصا داستان های سکسی فقط آتیشم رو بیشتر میکرد. تا این که ...
تا این که یه روز که از مغازه برمیگشتم یه پسر جوون رو دیدم که روبروی درمون وایساده. پسر خوشپوشی بود با یه کیف دستی هیکل تقریبا لاغری داشت با یه صورت خوشکل و مهمتر از همه اصلا شکم نداشت. به در خونمون تکیه داده بود. به در که رسیدم ... _ببخشید
_معذرت میخوام ، نمی دونستم...
_خواهش میکنم، موردی نداره اخه ما تازه اومدیم اینجا...
_خوشبختم
همین موقع در خونه روبرو باز شد، معلوم شد منتظر باز شدن در خونشون بوده. وقتی اومدم داخل یه حس عجیبی داشتم. انگار پسره بدلم نشسته بود، صورتش که یادم می افتاد با اون لبخند جذابش تو دلم یه حسی داشتم که تا حالا تجربه نکرده بودم. تازگی ها داستان هایی در مورد سکس زن های شوهردار خونده بودم و این باعث میشد بیشتر بیقرار بشم. چند روز دام آشوب بود تا بالاخره تصمیمم رو گرفتم، تصمیم گرفتم هر جور شده پسره رو بدست بیارم. کسی که حتی اسمشم نمیدونستم. چند روز از پنجره درشون رو میپاییدم تا ساعت مدرسه رفتنشو دقیق پیدا کنم و نقشه توی ذهنم عملی کنم. سرگرمی خوبی بود و باعث میشد هر از چندگاهی صورتشو ببینم و احساسم قویتر بشه اما مشکل اینجا بود که مدرسه رفتنش اصلا منظم نبود و حسابی منو گیج کرده بود. تا اینکه یه روز صبح که تازه یه داستان قشنگ خونده بودم و به قولی حسابی تو کف بودم از درشون که اومد بیرون تصمیمم رو گرفتم،سریع از پشت پنجره بلند شدم و چادرم رو انداختم و خودم دم در کوچه رسوندم،هیچکس تو کوچه نبود چون تازه ساعت 7 بود، همه چیز ناگهانی بود واسه همین گیج بودم که چی بگم بالاخره...
_ببخشید آقا...
_سلام، صبح بخیر
_صبح بخیر، شرمنده آقا ...
_اسمم پیمانه، راحت باشید
_آقا پیمان شما چیزی از کامپیوتر میدونید؟
_بله یه چیزایی سرم میشه چطور مگه؟
_هیچی چند تا سوال داشتم، ببخشید فضولی میکنم شما دبیرستانی هستید؟
_نه من دانشجو هستم، بهم نمیاد؟
_اختیار دارید، آخه یکم جوون موندید. حالا چه رشته ای هستید؟
_برق میخونم.
_آفرین، معلومه بچه درس خون هستی.
_خواهش میکنم
_ ببخشید مزاحمت شدم دیرت هم شد، میتونی یه نگاهی به کامپیوتر ما بندازی؟
_وظیفم، کی مزاحمتون بشم
_اختیار دارید، هر وقت که تونستی
_امروز عصر خوبه؟
_عالیه، پس عصر میبینمت. خداحافظ
_ خداحافظ
وقتی وارد خونه شدم قلبم تند میزد و یجورایی نفسم گرفتم بود. نمی دونم از خوشحالی بود یا از استرس. دیگه تو حال خودم نبودم، کسی که میخواستم عصر با پای خودش داشت میومد خونه. حسابی دستپاچه بودم نمی دونستم چیکار کنم، چی بپوشم، چی بگم و مهمتر از همه چجوری بهش بفهمونم که میخوامش... تا عصر وقت زیادی واسه فکر کردن داشتم، چند تا نقشه تو ذهنم تصور کردم و یا داستانهایی که خونده بودم رو به یاد آووردم مثلا یه فیلم سکس رو دسکتاپ بذارم و بعد برم شربت بیارم یا یه لباس سکسی بپوشم و خودم رو بهش بمالونم یا ازش بخوام ماساژم بده یا مثلا تو یه داستان خوندم زن موقع تعارف شربت دامنشو عمدا انداخته بود یا..... شاید هم بهتر بود همین که از در اومد تو دستم رو بزارم رو کیرش و ...
اما باید یه کار جالب می کردم دوست داشتم تو کف بودنشو ببینم، ببینم برای من کیرش بلند شده ولی روش نشه کاری کنه، آخه معلوم بود یکم خجالتی از حرف زدنش مشخص بود.
تا عصر توی همین افکار بودم و راستش حسابی داغ کرده بودم، طوری که شرتم خیس شده بود. چند بار مجبور شدم شرتمو عوض کنم، آخه من وقتی داغ می شم کسم حسابی خیس میشه، موقع ارضا شدن طوری خیس میشم که ازش قطره های ریز سرازیر میشه. همین موقع فکر خوبی به ذهنم رسید، شرتمو در آووروم.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

jems007
 
سارا و کیر پسر همسایه ۲

عصر که در زدن چادرمو انداختم سرم و رفتم دم در دل تو دلم نبود. در باز کردم خودش بود.با شلوار لی و یه تیشرت آبی که بهش میومد.احوالپرسی کردم و بهش دست دادم عمدا دستمو چند ثانیه تو دستش نگه داشتم، دستش گرم بود بهش یه لبخند زدم و دعوتش کردم داخل. دم در چادرمو برداشتم من یه دامن کوتاه پوشیده بودم با یه پیرهن آستین کوتاه. از جلوم که رد شد از بوی عطری که زده بود خوشم اومد، صدای نفسامو میشنیدم. خونسردیمو حفظ کردم و بردمش تو اتاق پیش کامپیوتر. چند تا سوال الکی که از قبل آماده کرده بودم ازش پرسیدم، بعد با هم اوومدیم رو مبل به بهانه این که یه شربت با هم بخوریم. شربت رو که اووردم روی مبل روبه روش نشستم طوری که اگه نگاه کنه ببینه شرت پام نیست. زیرچشمی حواسم بهش بود. یه کم که شربت خورد میخواست به من نگاه کنه که متوجه موضوع شد. داشتم یواش نگاش می کردم، یه نگا به من کرد دید حواسم نیست باز به لای پام خیره شد، ماتش زده بود و لیوان بین میز با دهنش ثابت مونده بود، حس خوبی داشتم حتما الان کیرش برام بلند شده بود. یعنی الان به چی فکر می کرد؟ از حالتش خندم گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم، و خودمو بی حواس جلوه دادم. یکم جا به جا شد حتما کیرش اذیتش میکرد... حس خوبی داشتم، دیگه بس بود یه تکون به خودم دادم حواسش جمع شد بهم نگا کرد منم بهش خیره شدم، حتما فکر میکرد از کارش عصبانی شدم.
_چیزی شده؟
_نه...
_پس چرا ماتت زده؟ شربت بخور من هنوز کلی باهات کار دارم.
_چشم...
بیچاره درست نمیتونست حرف بزنه، دو باره خودمو به اونراه زدم و پاهامو بیشتر باز کردم تا بهتر بتونه ببینه، یکم که گذشت تو یه حالت مثلا مچگیری نگاهامون به هم گره خورد. _چیز خاصی دیدی همش نگات اینجاست؟ ( با این حرفم که یکم هم خودمو عصبانی نشون دادم بیچاره صورتش قرمز شد )
_ببخشید... آخه...
_آخه چی؟
_هیچی...
_بگو دیگه
_گفتم که هیچی، ببخشید.
_ای بابا حرفتو بزن، چیزی شده؟
_نه...
_( نگاه عصبانی و منتظر )
_آخه شرت نپوشیدید
یه لبخند زدم که معلوم بود کلی از استرسش کم شد.
_اگه ناراحتی تا برم بپوشم؟
_نه نه...
با این حرفش که یه دفعه گفت زدم زیر خنده طوری که دوباره قرمز شد. بدون این که پامو ببندم گفتم:
_بخور دیگه
با این حرفم که دو پهلو بود، دوباره لیوانو به لبای خوشکلش نزدیک کرد، لباش منو دیوونه میکرد، اما همه حواسش به لای پاهام بود، دوباره با نگاه ازش مچگیری کردم، ایندفعه سرش انداخت پایین. این نجابت و خجالتش از همه چیز بیشتر منو مجذوبش می کرد. الان مثل یه عروسک تو دستم بود.
_خوشت اومده؟
_از چی؟
_خودتو به اون راه نزن
_آره...
_اگه دوست داری بیا نزدیکتر نگاش کن
با این حرف بلند شد و لای پاهام نشست، من خودمو دادم جلوتر، داشت به کسم نگاه میکرد، حتی فکرشم برام خوشایند بود، اونقدر بهم نزدیک شده بود که نفسای نامنظمش رو روی بهشتم احساس میکردم. حس واقعا خوبی داشت. چند ثانیه تو سکوت محض به همین صورت سپری شد... بالاخره با یه صدای لرزان گفت:
_ میتونم بهش دست بزنم؟
_اگه دوست داری...
دستش رو گذاشت روی بهشتم، دستش سرد سرد بود، وقتی انو روی کس گرم من گذاشت از لذت نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم. با دستش کسم رو نوازش میداد، من تو فضا بودم، دستش توی موهای بالای بهشتم میکشید،
یه دفعه صورتش به بهشتم نزدیک شد و لباش رو روی کسم احساس کردم با صدای یه بوسه گوش نواز، کسم را بوسید، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و با این که خیلی جلوی خودمو گرفته بودم یه آه کوچک از لذت کشیدم. مثل این که با اینکارم بهش مجوز دادم، جرات گرفت و دوباره صورتشو به کسم نزدیک کرد ولی ایندفعه زبانش رو روی کسم گذاشت و شروع به لیسیدن و بوسیدن و خوردن کسم کرد. من که نمیتونستم چشمامو باز کنم دستمو روی سرش گذاستم و اونو به کسم فشار میدادم، دیگه علنا داشتم ناله میکردم. حرکت زبونش و برخورد نفساش برام لذتی پدید آوورده بود که تا اون موقع سابقه نداشت. سرم پایین آووردمو بهش نگاه کردم، سخت مشغول بود. واقعا چه لذتی داره کسی که دوستش داری رو توی این وضعیت ببینی. من تو بهشت بودم. نمیدونم این وضعیت چقدر طول کشید اما وقتی بخودم اومدم که داشتم ارضا میشدم این حس رو قبلا هم چندبار داشتم اما این بار مثل اینکه قویتر بود، خیلی لذتبخش بود مثل ترکیدن یه بادکنک تو وجود آدم میمونه، هنوز وقتی یاد اون روز میافتم داغ میشم. کسم خیس خیس شده بود، پیمان هنوز لای پاهام بود، فکر کنم همه آب کسم رفته بود تو دهنش این برام قشنگ بود، سرشو که بالا آورد یه لبخند رضایت بهش زدم، چشمای سیاهش تو چشم خیره شده بود. دور لبای خشکلش خیس بود...
سرمو پایین بردم و به نشانه تشکر لبامو رو لبای نازش گذاشتم یه لب جانانه ازش گرفتم. باید جبران میکرم، نوبت من بود، نشوندمش روی مبل و کمربندشو باز کردم، شلوارشو کشیدم پایین. یه شورت مشکی پاش بود، دستمو گذاشتم روی کیرش... وای عجب چیزی بود، فکرشم نمیکردم اینقدر بزرگ باشه، دیگه تحمل نداشتم شرتشو کشیدم پایین... چی دیدم، یه کیر کلفت تقریبا 18 سانتی سفید و بی مو که از سرش چند قطره آب بیرنگ بیرون آمده بود، وقتی کیرشو دیدم نتونستم خودمو کنترل کنم و یه آه کوچک کشیدم، سرم و بالا گرفتم یه لبخند رضایت رو لبش بود فهمیدم سوتی دادم ولی دیگه مهم نبود. شروع کردم کیرشو تو دهنم کردم، شروع کردم به لیسیدن، مزش بد نبود. تخماشم لیسیدم و حسابی براش مایه گذاشتم. باحال بود، خوشم اومد.البته چند بارم دندونم به کیرش خورد که باعث میشد یه تکان سریع بخوره.
بعد از یه مدت گفت:
_بسه بسه دارم میشم
من توجه نکردم و ادامه دادم
_داره میاد
کیرشو تو دهنم گرفتم و آبش تو دهنم خالی شد منم همشو خوردم، مزش زیاد بد نبود ولی بوش یکم اذیت میکرد. پیمان که از این کارم تعجب کرده بود به من نگاه میکرد، منم یه لبخند با یه چشمک ناز بهش زدم. از اون روز رابطه من با پیمان شروع شد.
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

jems007
 
کس پرده حلقوی آرزو

اسم من طاها 21 سالمه،اهل کرجم.
داستان از انجا شروع میشه که مثل همیشه داشتم تو یاهو روم گردی میکردم.1 ایدی دختر دیدم بهش پی ام دادم بعد از یکم احوالپرسی گفت که اسمش آرزو 22 سالشه و بچه مارلیک هستش.
من عکس دادم که پسندید بعد ازش عکس خاستم که گفت کافی نت هست،با اصرار زیاد وب داد 1 دختر گوشتی و تا حدودی تپل.
کلی باهم حرفیدیم که شماره داد و رفت،2 ماهی بود که با هم معمولی میحرفیدیم ولی ok خونه ازش گرفتم اما حرف سکس نزده بودیم.
تا اینکه 1 شب تو اس ام اس بودیم که گفتم بیا بغلم،اونم اومد شروع کردیم حرفا سکسی،گفتم میمی میخام گفت بیا منم سایزش پرسیدم گفت 75 منم مثلا شروع به خوردن کردم گفتم برم پایینم بخورم که گفت اونجا نه به موقع میدم بخوری.چند وقتی این مدلی در حد خوردن توهمی سینش حال میکردیم. 1 شب گفتم تو نمیخای چیزی بخوری گفت چرا منم میخورم واسه تو رو،گفتم مدل 69 بشیم تا من کست بلیسم،باشه؟گفت یعنی قبول کنم،گفتم آره .اونم گفت باشه.(دیگه تو کونم عروسی شد،آخه میگفت پیش هم باشیم تا حدی که تو اس ام اس میحرفیم پیش میریم.)گفتم از پشت بکنم گفت نه درد داره،گفتم پس کجا بذارم گفت کسم،پرسیدم اوپنی گفت نه حلقویم.دیگه دیدم کس افتادیم.
1 ماهی لنگه مکان بودم تا اینکه 1 شب از سر کار اومدم خونه دیدم کسی نیست،زنگیدم به داداش کوچیکم که 15 سالشه گفت اومدیم شمال.
فورا زنگیدم به ارزو گفتم فردا بیا خونمون کسی نیست.اونم روزا شرایطش خوب بود . پدر و مادرش فرهنگی و روزا خونه تنها بود .گفت باشه.بهش گفتم کس بی مو میخام ، گفت یکمی مو داره که میزنم از این کس شعرا تحویل هم دادیم . آدرس دادم قرارمون ساعت 8:30 شد.
ساعت 8 بود که زنگید گفت دارم میام،منم بیدار شدمو 1 کم موهامو اتو کردم،صورتم اصلاح کردم.
8:40 بود که زنگ خونه زد اومد تو.
تو وب فقط صورت معلوم بود ولی پیشم که اومد دیدم تپل تپل.منم از دختر تپل بیشتر خوشم میاد.
نشستیم رو کاناپه یکم از هم خجالت میکشیدیم . pmc میدیدیم تعریف میکردیم . بعد روسری در اورد و مانتو هم کند . 1 مینی جب اورده بود تنش کرد . 1 تاپ دکلته هم که زیر مانتو پوشیده بود . (با این سرعت که گفتم اتفاق نیفتاده ها )
رفتم کنارش نشستم دستم انداختم دور گردنش بهش گفتم چه خبر . 1 کم ضر زدیم بعد لباش بوسیدم و دیگه شروع شد .کم کم دستم گذاشتم رو سینش شروع به مالیدن کردم.از کانپه اومدیم رو زمین خابید منم لب میگرفتم میومدم پایین،1 دستم گذاشتم رو شرتش کسش تا حدی تپل بود.تاپش در آوردم 1 بیکینی آبی تنش بود . بند هاشو باز کردم بین سینش 1 دونه بزرگ بود ، درد داشت واسه همین میگفت یواش بمال سینه هامو،یکمی خوردم بعد لیس زدم به شکمش .مینی جب در اوردم از رو شرت کسش میخوردم که اونم امم امم میکرد.شرت در اوردم . کسش 1 کم لیز شده بود ، 1 بوی خاصی میداد(ظهر که داشتم به زغال لیمو فوت میکردم ،فهمیدم با بوی کس اون یکیه) 1 لیس زدم به چوچلش یکم شور بود اما بعد مدتی طبیعی شد ، 7-8 دقیقه لاپاش بودم اومدم دراز کشیدم تیشرت در اوردم،اونم شلوارک داد پایین کیرم که هنوز کامل راست نشده بود کرد تو دهنش، خوب ساک نمیزد اما بد هم نبود ولی تخمامو خوب میلیسید . بعد 5 دقیقه گفتم بشین روش که گفت کاندوم منم کاندوم اوردم کشید رو کیرم نشست رو کیرم خوب بالا پایین میرفت منم سینه هاشو که میلرزید دست میگرفتم . صدا زنگ در اومد .ریدم به خودم ،با ترس آیفون برداشتم از اداره گاز بود،منم سریع لباسام پوشیدم رفتم حیاط تا یارو بره . اومدم توو دیدم لخت به پهلو خابیده منم رفتم پشتش خابیدم، کیرم خابیده بود کاندمم روش بود ،مالیدم به شیار کسشش تا راست شد همون حالت 1 پاشو دادم بالا کیرم کردم توش تلمبه که میزدم زیر شکمم میخورد به کونه تپلش که 1 موج خوشکل ایجاد میشد، چون تپل بود پاش زودی درد گرفت گفت 1 مدل دیگه بکن از زوره حشر نای بلند شدن نداشت ، به کمر خابوندمش پاهاش بردم بالا چسبوندم به هم که قشنگ کسش از لای پاش زد بیرون منم کردم توش و بعد چند دقیقه پاهاشو باز کردمو انداختم رو شونم ، اینم بگم عاشق لیسیدن بدنم، ساق پاهاش کف پاش میلیسیدم اونم حال میکرد هی اممممم اممممم میکرد ، منم تحریک شدم تند تر تلمبه زدم که دیدم یکمی خودش جمع کرد لرزیید منم با تمام قدرت به کارم ادامه دادم ،ابم داشت میومد کیرم اوردم بیرون کاندوم برداشتم،گذاشتم لای سینش چند باری عقب جلو کردم که اومد ریخت به گردن زیر چونش .
بعد پا شدیم 1 حمومم رفتیم که اگه خوشتون بیاد حموم رو هم میگم .
لوتی جون تولدت مبارک
     
  
مرد

 
خشم و خیانت

خیلی دوستش داشتم . امیر حسین همونی بود که من میخواستم یه جوون پاک و بی آلایش . یکی که منو به خاطر خودم می خواست نه به خاطر هوس . یکی که هیچوقت سعی نکرده بود مثل پسرای دیگه که چشمشون فقط دنبال تن و بدن ما دختراست از من سوءاستفاده کنه . واسه همین حاضر نبودم با هیچ چیز دیگه تو دنیا عوضش کنم . منم خیلی خوشگل بودم . چشام به رنگ سبز روشن بود .لبام غنچه ای بینی کوچولو صورتم گرد و سفید و وزنم 55 کیلو یه خورده لاغر نشون می دادم . ولی اندام بدی نداشتم . امیر حسین همش به من می گفت نازی همین جوری بمونی خوبی چون خیلی نازی . امیر یه دوستی داشت که خیلی خوش تیپ تر از اون بود اسمشم پویا بود . چند بار برام پیغوم پسغوم فرستاده بود که باهاش دوست شم و به کلاس من نمیخوره که با امیر حسین باشم ولی من و اون دیوونه وار همدیگه رو دوست داشتیم. هرچی هم که بهم می گفت امیر سر و گوشش می جنبه حرفشو قبول نمی کردم . من و امیر حسین و اون دوست شارلاتانش پویا همه مون 17 سالمون بود و سال سوم دبیرستان درس می خوندیم قرار بود امیر حسین منو به خونواده اش هم معرفی کنه مثل این که با این سن کمش می خواست کلنگ عشق و از دواجو به زمین بکوبه . یکی از این پنجشنبه بعد از ظهر ها موبایلم زنگ خورد. پویا بود . خواستم گوشی رو قطع کنم . دیگه حالم از شنیدن صداش بهم می خورد . با خودم گفتم خوش تیپ که هستی باش پدرت خر پوله که باشه من عشق تو رو نمی خوام . من عاشق امیر حسینم . اونو دوست دارم . یه تار موشو به صد تا مث تو نمیدم .-بالاخره مچشو گرفتم . زود باش خودتو برسون . اول فیلمه . امیر با دوست دخترش تو سینماست . منم اونجا بودم اومدم بیرون . دم در سینمام . دور میدون انقلاب .. منتظرتم زود باش بیا -تو دروغ میگی -زودتر بیا تا دیر نشده .. نمی تونستم باورکنم از میدون ولی عصر تا انقلاب اون قدر راه نبود که دیرم شه . البته با ماشین . بهم آدرس جایی رو که نشسته بودند داد . خود پویا نیومد . رفتم داخل . نور متوسطی فضای سینما رو رو شن کرده بود . خیلی کج و کوله و یه وری می رفتم تا امیر منو نبینه . دوست داشتم که فقط خودم اونو می دیدم و اون متوجهم نمی شد . پویا درست می گفت . اون به من خیانت کرده بود . نمی تونستم صحنه رو ببینم کنار یه دختر نشسته بود . می گفتند و می خندیدند . منم تو وجودم هم گریه بود و هم خشم و هم خنده . به سادگی و حماقتم می خندیدم . هنوز هیچی نشده بود ولی با احساسات من بازی کرده بود . با این حال نمی تونستم خودمو قانع کنم من خودمو واسش حفظ کرده بودم . اون اولین عشقم بود و می خواستم که آخرینشم باشه . از سینما اومدم بیرون . پویا منتظرم بود یه ماشینم با خودش آورده بود . بی اراده سوار ماشین شدم . های های می گریستم . پویا یکی دو ساعتی منو گردوند وکلی واسم حرف زد که هیچکدوم از حرفاشو نفهمیدم . منو برد به یه آپارتمانی که می گفت مال پدرشه و تازه مستاجرش پا شده و کلیدشو هم معلوم نبود چه جوری کش رفته . آپارتمان تقریبا لخت بود فقط چند تا موکت و یه تخت دو نفره و یه یخچال موجودی این آپارتمان بود .روی تخت نشستیم و اون گفت دنیا که به آخر نرسیده نازی -چی میگی پویا تو که عاشق نشدی . اصلا من چرا اینجام الان باید خونه باشم -من عاشق شدم نازی . فقط یه بار اونم عاشق تو .-من شنیدم که تو کلی دوست دختر داری -نه امیر همه رو بهت دروغ گفته شاید تلفنی با چند نفر صحبت کرده باشم ولی هیچی بین ما نبوده . این منم که عاشق واقعی توام و تا حالا به خاطرت صبر کردم با این که میدونم با امیر بودی ولی دیوونه وار عاشقتم دوستت دارم . تو دختر رویاهامی . وقتی تو رو داشته باشم هیچ دختر یا زن دیگه ای رو نمی خوام . خیلی سریع خودشو بهم نزدیک کرد و لبامو به لباش چسبوند . چندشم شد -عزیزم دوستت دارم عاشقتم -من نمی تونم عشق مث پیرهن تن آدم نیست که اگه کثیف شد بکنی بندازیش دور و یکی دیگه بپوشی ولی دست بر دار نبود . دوباره منو بوسید. حس کردم برای فرو نشوندن خشمم نسبت به امیر به این بوسه نیاز دارم. حالا که اون بهم خیانت کرده پس من چرا نکنم . چقدر ساده بودم که گول حرفاشو خوردم . پویا پرروتر شده بود ومن هم به امیر فکر می کردم . صحنه ای رو که اون با یه دختر دیگه یا رقیبم تو سینما نشسته بود مجسم می کردم . داشتم آتیش می گرفتم . پویا دستشو گذاشته بود لای بلوزمو با سینه هام ور می رفت . یه خورده مقاومت کردم ولی حس کردم خیلی لذت میده واسه اولین بار بود که دست یه پسر به سینه هام می رسید ..سختم بود ولی خشمی که نسبت به امیر حسین داشتم بی خیال ترم کرده بود . تازه یه هیجان و حالت خاصی بهم دست داده بود که واسم سابقه نداشت .-نه پویا این کارو باهام نکن .من آمادگیشو ندارم . دست هیچ پسری تا حالا بهم نرسیده .-بالاخره از یه زمانی که باید برسه . اینم اولش .-نه پویا این کارو باهام نکن . وقتش نیست . نه آمادگی فکریشو دارم نه روحی .-جسمی چطور ؟/؟-بذار برم خونه دیرم شده ؟/؟دست بردار نبود -پویا نه نه نه -خوشت میاد ؟/؟نگو که خوشت نمیاد . چشات یه چیز دیگه ای میگن .-خیلی پررویی -شلوارمو از پام در آورد -چیکار می کنی ؟/؟واسه منی که تو باغ نبودم سیاحت خوبی بود . کوسم لذت خاصی رو همراه با هوس حس می کرد . بالای کوسم ورم کرده بود . حس می کردم این تورم باید مال هوس باشه . دیگه مقاومت نمی کردم . خیلی سریع تسلیم شده بودم . فقط مراقب بودم که کار دست خودم ندم و پویا پارو از گلیم خودش دراز تر نکنه طوری که به عنوان یه دختر وارد آپارتمانش شده و زن برگردم . خودمو قانع کرده بودم که کارهمون دخترایی که میرن دنبال سکس و ارضای هوسهاشون ,خیلی بهتر از اوناییه که مثل ما میرن دنبال عشق پاک . تازه شوهر بهتری هم گیرشون میاد . با همین فکرا خودمو قانع می کردم که اشتباه نکردم که زیاد به پویا سخت نگرفتم . به شورت منم رحم نکرد .خجالتم میومد . کوسم خیلی پر مو بود . برعکس کیر پویا که خیلی تمیز و تیغ انداخته و براق بود .-می بینی چقدر باحاله ؟/؟یه عمر در خدمتته . با همین یه خیلی واسه خودمون بچه درست می کنم . راستش هم به حرفاش دلخوش بودم هم نبودم . امیر حسین که دستش به باغ سبز نرسیده بود اونجوری در اومد وای به این که همون اول خلوت اول تر تیب منو داده بود . مثل یه زنبور گزیده ای که نمی دونه چیکار کنه و چطوری خودشو از مهلکه خلاص کنه یا خودشو تسکین بده منم که هوس گزیده شده بودم به خودم می پیچیدم . انگار پویا رفته بود تو وجود من . می دونست چه طوری منو بسوزونه . دهنشو گذاشته بود رو کوسم یه دستشم گذاشته بود بالای کوسم و انتهای شکمم و یه دستشم رو سینه کوچولوم که تازه می رفت درشت بشه گذاشت و باهاش ور می رفت -وایییییی پویا عزیزم نمیدونم چیکار کنم یه جوری ردیفم کن . من تا حالا سکس نداشتم هیچی نمیدونم -مگه من داشتم ؟/؟منم اولین بارمه . بذارحالا کوستو بخورم دهنم پر شده از خیسی تو چقدم چسبنده و چربه -پویای عزیزم ارضام کن زود باش .-راهش همینه . کوستو که الان نمی تونم بکنم . اون مال شب زفاف من و توست . موهای کوس و چوچوله هامو با هم توی دهنش می گردوند -ایییییییی اییییییی نه نه نه دو تا پامو به طرف بالا قرار داد و با سرعت بیشتری کوسمو می لیسید . یه چرخشی زد و سرش در جهت مخالف کوسم قرار گرفت و کیرشو گذاشت رو دهنم . لبمو جمع کردم چندشم شده بود . من که قبلا از این کارا نکرده بودم . مجبور شدم دهنمو باز کنم و کیرشو تو دهنم جا بدم . خیلی حال می کرد. دهنمو مث کوس می گایید .-جااااان جااااان هاهاهاااااااا هاااااااااااووووووفففففف چقد حال میده نازی جوووووون . نمی دونستم چی به چیه . دهنم پر شد از آب کیر پویا خیلی چند شم شده بود . از لب و لوچه ام پاکش کرده ولی هنوز عقم می گرفت -مثل این که ما هم داریم کوستو می خوریم ها . دوباره به حالت قبلی برگشت و به آتیش زدن خودش ادامه داد . از روبرو که کوسمو می خورد بیشتر به من مزه می داد تا سر و ته کرده باشه . پویا من دارم یه جوری میشم جوووون ولم نکن . داغ شدم . تمام تنم باهم یک دل و یک صدا شدن . انگار با هم میخوان منفجر شن . با هم می خوان برن جایی . اووووووفففففف اومد یه چیز داغ و نرم داره تو تنم وول می خوره حرکت می کنه از کوسسسسسم می ریزه بیرون . حالا منو ببوس گور پدر امیر نامرد و خائن . این بار با حرارت بیشتری خودمو در اختیارش قرار داده بودم . هر چند هنوز عاشقش نبودم . لذت می بردم از این که کار امیرو با شدت بیشتری جبران کرده بودم . واسه چند لحظه پویا ازم دور شد . نمی دونم کجا رفت ولی چند دقیقه بعد با آب میوه برگشت . نفسی تازه کردیم . فکر می کردم کار تموم شده دیدم نخیر منو خوابونده افتاده رو کونم .-دیرم شده عزیزم . تازه من می ترسم درد داره . تحمل یه شیلنگ نازک عکسبر داری و لونوسکوپی رو نداره چه برسه به کیرت -تو اون شلنگ مصنوعی رو با این کیر گرم و نرم که خاصیت ارتجاعی داره مقایسه می کنی ؟/؟با این حرفا رامم کرد. مجهز بود . یه چیزی به سوراخ کونم مالید و گفت این عضله سوراخ کونتو موقتا باز ترش می کنه تا کیر راحت تر بره داخلش ... چیکار کنم . کونی هم که نبودم و شدم .-کون کوچیکی داری ولی خیلی خوش استیل و خوش دسته . مال کیه ؟/؟..با این که حوصله جواب دادنو نداشتم گفتم مال تو . چند دقیقه ای با انگشتاش می کرد توسوراخ کونم و در می آورد تا این که حس کردم کمی بی حس شدم . نسبت به درد مقاوم تر . اما تماس کیرو با سوراخ کونم احساس می کردم -می میرم واسه کونت از خوردن و دیدنش سیر نمی شم . بعد از کلی ماچ و بوسه یه طرفه با کونم دو باره کیرشو به طرف سوراخم حرکت داد .لحظه به لحظه سنگینی بیشتری رو تو کونم احساس می کردم .بیشتر از نصف کیرشو فرستاده بود توی کونم .-پویا کیرت داره بهم زندگی میده . مث یه جام شرابیه که شرابش منو از غم دور می کنه -تو که از شرابش بدت اومد و نخواستیش .-نمی دونستم چه شراب مست کننده ایه . من که الان مست کیرتم . با این که اولین باربود که کون می دادم ولی خیلی حال می کردم . و با وجود این محلول معجزه کننده غمی نداشتم .-خیلی خوشم میاد جااااان بیشتر از نصف کیرم تو کوسته میذارم داخل میکشمش بیرون . اووووووفففففف بگیرش دیگه نمی تونم جلومو بگیرم . بهم فشار میاد . پاشید جوووووون حسش می کنی ؟/؟داره می ریزه توی کون قشنگت . همون جهشی رو که توی دهنم داشت توی کون منم داشت .-پویا جون منم خیلی لذت بردم . نمیدونم چه اصراری داشت این پویا که کیرشو اون داخل نگه داشته باشه .. -از این همه زیبایی و تماشاش لذت می برم نازی جون ..... صدای زنگ در اومد . یه لحظه دیدم که در آپارتمان بازه فرصت نشد که کونمو از کیر پویا ول کنم . اوخ جون امیر بود . کیف می کردم . ولی چرا در آپارتمان باز بود . حتما پویا یادش زفته بود ببنده . ولی در ظاهر بسته بود-تف به تو نازی عوضی . هرزه . کثافت آشغال . خب از اول می گفتی عاشقم نیستی . از خودت واسم یه بت درست کردی . کیررو از کونم در آورده وگفتم آشغال منم یا تو که با دختر مردم میری سینما .. برای چند دقیقه ای ساکت شد و گفت باشه ایرادی نداره . یعنی تو باید این جوری جبران می کردی ؟/؟این بود اون عشق محکم و مثل کوه استوارت ؟/؟عشق تو یه عشق شیشه ای بود و مث یه کاسه بلور شکستنی . من سزاوارش نبودم . یه تفی تو صورتم انداخت و گفت تو خیلی خوشگلی و من جذاب نیستم ولی پست و هرزه ای . این حقم نبود . یه تف دیگه ای هم نثارم کرد و با چشایی اشکبار دور شد . احساس شرم نمی کردم . می خواست خیانت نکنه ..... فردای اون روز یه دختر تو خیابون جلومو گرفت وگفت منو می شناسی ؟/؟.خوب نگاش کردم و گفتم تو همون کثافتی هستی که امیر حسین منو ازم گرفتی . دو تا شناسنامه داد دستمو گفت هر دو تا شون عکس داره بخون ببین چی می فهمی ... نه خدای من امکان نداشت . امیر حسین و الهام خواهر و برادر بودند . امیر به من خیانت نکرده بود . الهام رفت و من موندم یا یه دنیایی از غم و حسرت و پشیمونی . امیر من پاک بود و من آلوده بودم . برای همیشه از دستش داده بودم . عشق ما عشقی بلورین بود نه مثل بلور شفاف . مثل شیشه شکننده بود . شبیه آدمای گیج و معتاد تلو تلو می خوردم یه سری فکر می کردند من معتادم یه سری منو با جنده اشتباه گرفته بودند بعضی ها هم فکر می کردند عصبی ام . بیشترا فکر می کردند قاطی کردم . یه احساسی به من می گفت که شاید بتونم پویا رو توآپارتمان دیشبی پیداش کنم . با این که می دونستم همه این بر نامه ها زیر سر اون بوده ته دلم یه امیدی داشتم که شاید اونو دیگه بتونم حفظش کنم در زدم و درو واسم باز کرد . می خواستم برم داخل نذاشت . گفت مهمون دارم صدای دختری رو شنیدم که می گفت کیه ؟/؟-هیچی عزیزم . دوست دختر دوستم امیر حسینه خبر دوستشو ازم می گیره -این بود اون عشقی که ازش دم می زدی ؟/؟توزندگی منو نابود کردی داغی غم اولین عشق تا آخر عمر رو دلم می مونه . حالا که خرت از پل رد شد و یه بار منو گاییدی به خونه خودتم راهم نمیدی ؟/؟من که دیشب ملکه این قصر بودم !من که دیشب تنها شهبانوت بودم !-عزیزم دست خودم نیست خوش تیپم وکلی کون تو نوبتن که بیان زیر کیر من .. به اونا که نمیشه ظلم کرد . منم تنوع طلبم امکان نداره یه کونی رو بیشتر از یه بار بکنم ...

پایان.
در همین حوالی كسانی بودند كه میگفتند بدون تو نفس نمیكشیم ولی امروز در آغوش دیگران نفس نفس میزنند.
     
  
مرد

 
سحر تپل
- الو سلام
- سلام تويي؟
صداش گرفته بود و داشت تو گوشم پچ پچ ميكرد. اصلا نميشد فهميد كه اونه
- آره. بدجوري هوس كردم. حالم خرابه myadiamond13.jpg
- من گفتم چرا اين وقت روز زنگ زدي. پس بگو
- بابا خونه ست نمي تونم زياد بلند حرف بزنم
- ميخواي من يواشكي بيام؟
همينطوري يه چيزي پروندم . اصلا نمي دونم چي شد اينو گفتم.
- نه ولي فردا صبح خونه خاليه ميايي؟
- تا صبح چيكار ميكني؟
- هيچي. صبح ميتوني بياي يا نه؟
- آره چه ساعتي؟
- هشت و نيم تا نه منتظر باش بهت زنگ ميزنم.
شش ماه بود كه با سحر دوست بودم. اصلا هيچ وقت فكرشو نميكردم يه روز برسه كه بخوام با اون بخوابم. خونه ما يه خونه دانشجويي بود. سه نفر بوديم. روزي سي تا تلفن (شايد هم بيشتر ) داشتيم. كل محله شماره تلفن خونمونو داشتند. ما هيشكي رو نميشناختيم. اما همه مارو ميشناختند. خودشون كه زنگ ميزندن بهمون ميگفتند كه با كي كار دارند.
- اون كاپشن سفيده كه سبيل نداره رو ميخوام . ميخوام با اون حرف بزنم.
بعضي وقتها ميشد كه اصلا تا اخر هم طرف و نميديدم. بعضي وقتها هم با هم قرار ميذاشتيم. ولي هرچي بود شهر كوچيك بود. كسي جرات نداشت دوست پسر داشته باشه. البته همه داشتند ولي خوب رسم اينطور بود كه بهم چيزي نمي گفتند. منم وقتي كه با سحر دوست شدم يك ماه و نيم طول كشيد كه ديدمش. دختر خيلي باحالي بود. دختر به اين با معرفتي به عمرم نديده بود. هرچي بود به من اعتماد داشت. برام از دوست پسرش كه خيلي دوستش داشت ميگفت. خيلي وقتها هم ازم كمك ميخواست. منم چيزي رو ازش دريغ نميكردم. ولي هيچ وقت احساس خاصي به اون نداشتم. خيلي برام كوچيك بود. من سال دوم سوم دانشگاه بودم و اون هنوز كلاس سوم دبيرستان بود. با وجود اين سحر پرده نداشت هميشه از اين موضوع ناراحت بود. بهم ميگفت برام يه دكتر پيدا كن. دوست پسرش پردشو پاره كرده بود ولي باز مي ترسيد كه با اون ازدواج نكنه.
اون شب تا صبح خوابم نبرد . شونصد دفعه ساعت و نيگاه كردم. هزار تا فكر به سرم مي زد. مي ترسيدم سر يه كس تا آخر عمر گرفتارش شم. نمي دونستم بلد بود كارها رو راست و ريس كنه يا نه. نمي دونستم راست ميگغت يا نه. صبح ساعت 6 از خواب پا شدم و رفتم حموم دوش گرفتم. بچه ها مي خواستند برند دانشگاه تا به كلاس ساعت 8 برسند. براشون همچي رو تعريف كردم.
- ميترسم برم
- خاك برسرت تو بيا كلاس بتون منو برو من به جات ميرم.
- مي ترسم يه وقت وسط كار بابا ننش بياند. اونم با يه دختر بچه. كونم ميذارند.
- خاك برسرت اگه اينو نكني ديگه خونه نيا.
لباس پوشيده بودم . مسواك زده بودم. يه صبحانه بخور و نميري هم خوردم. جيباي شلوارمو تمام خالي كردم. كيف پول، كارت دانشجويي و خلاصه هرچي داشتم رو در اوردم. هزار تومن پول گذاشتم توجيبم. با خودم فكر ميكردم اونجا كه رفتم بترسم يا كس بكنم. ساعت 8 و ربع تلفن زنگ زد.
- سلام بجنب بيا.
- چطوري بيام؟
- خيلي عادي وقتي رسيدي من لاي درو باز ميكنم. از كوچه پاييني بيا.
زود از خونه زدم بيرون سر خيابون يه تاكسي وايساد و يه مسافر پياده كرد. زود خودمو رسوندم دم پنجرش.
- پونصد تومن وليعصر.
وايساد . كس كش تو كونش عروسي بود. وقتي سوار شدم پشيموم شدم كه گفته بودم پونصد تونم. خواركسده فكر كرده بود يه بچه پولدار تهروني گير اورده. اگه دويست تومنم ميگفتم منو مي برد. نزديك خونه سحر اينا پياده شدم. پونصد به اون كس كش دادم و رامو كشيدم رفتم. از دور ديدم كه لاي كركره طبقه بالاي خونه سحراينا يواش باز و بسته شد. مستقيم رفتم تا پشت ديوار خونشون رسيدم. خونشون سر نبش بود. تا ميپيچيدي تو كوچه در خونشون بود. لاي در باز بود خيلي اروم رفتم تو. پشت سرم در بسته شد.
- زود برو تو
تا كفشوم در اوردم پشت سرم كفشمو برداشت. وارد خونه شدم. عجب خونه اي . از بيرونش اصلا معلوم نبود. توش مثل قصر بود. دوبلكس بود و بزرگ. حتي از خونه اقاي ناظمي دوست بابا تو شهرك غرب هم بزرگتر بود. ميشد توش فوتبال بازي كرد. اين خونه واسه 4 نفر بود.
- بيا بريم بالا.
پشت سرش رفتم بالا. هنوز فكر ميكردم كسي خونس. ميترسيدم حرف بزنم. ميترسيدم كسي باشه و صدامو بشنوه. رفتيم تو اتاق خوابش. عجب تختي داشت. از تخت دونفره خونه ما هم بزرگتر بود. در كمد لباسو باز كرد. كمدش به اندازه يه اتاق بود. لباساشو با زور به يك طرف كشيد. پشت لباساش بازم جا بود. كفشامو برد گذاشت اون پشت.
- اگه اتفاقي افتاد مي توني اين پشت قائم بشي.
- بابا كي مياد؟
- بابا اگه بياد يه ساعت ديگه مياد.
مادرش كارمند بانك بود ولي باباش بازنشسته شده بود. يه دامن كشي چسبون پوشيده بود با يه پيرهن تنگ . سحر يه خرده چاق بود ولي پوست صاف و سفيدي داشت. خوشگل بود. چشماي سياه و موهاي بلند. قدش كوتاه بود. خيلي با احترام برخورد ميكرد. انگار رفتم مهموني. يه جوري باهام برخورد مي كرد كه اصلا دلم نيومد باهاش بخوابم.
- صبحانه خوردي؟ ميخواي اول يه چيزي بخوريم بعد ...
حرفشو خورد ادامه نداد.
- من كه خوردم اما اگه تو بخواي مي تونم يه بار ديگه با هم بخوريم.
رفت سروقت ضبط كه روشنش كنه. بوي عطر عجيبي ميومد. خيلي خوش بو بود. ديگه طاقت نيوردم رفتم از پشت بغلش كردم. سينه هاشو چنگ زدم. عجب گونده بودند. به جرات مي تونم بگم با دو دست مي تونستم فقط يكيشونو بگيرم. كرست نرمي داشت. اصلا احساس نمي كردم كه كرست بسته. چاره اي نداشتم نميشد همه سينشو توي يه دست بگيرم. مجبور بودم با نوكشون ور برم. با يه دستم موهاشو يه طرف جمع كردم و صورتمو چسبوندم به صورتش. عجب بويي ميداد. يه بوس كوچولو به صورتش كردم. لبخند زد. دستش اورد بالا و صورتمو ناز كرد. لباشو غنچه كرد فهميدم كه اونم ميخواد منو بوس كنه. من حاليم نبود تو همون حال كه صورتمو بهش چسبونده بودم سينه هاشو فشار ميدادم. صداش ديگه در نيومد. يه دستمو بردم روي شكمش. گنده بود. چاق و چله بود و هزارتا چين و چروك داشت. فكر كنم واسه همين يه پيرهن تنگ و چسبون پوشيده بود كه مثلا لاغرتر نشون بده. دستمو بردم زير پيرهنش. شكمش داغ بود. يه خرده قلقلكش شدو ناخداگاه يه خنده كرد.
- صبحانه از تو خوشمزه تر؟
برش گردوندم و سفت بغلش كردم. سرشو گذاشته بود روي سينم. فشارش ميدادم. حواسم بود تا ببينم كي اعتراض ميكنه يا دردش ميگيره. هيچي نميگفت منم بيشتر فشارش ميدادم. وقتي سرمو بردم پايين تا بوسش كنم. سرشو توي سينم قائم ميكرد. با دستم پشتشو نوازش ميكردم. وقتي گوششو ميخوردم چيزي نميگفت. اصلا خفه شده بود. من طبق عادت هميشگيم زير گوشش وزوز ميكردم و قربون صدقش ميرفتم ولي اون اصلا اونجا نبود. هركاري كردي بهم لب نميداد. لباش خيلي كوچيك بودند. اصلا انگار لب نداشت. ديدم يه خرده خجالت ميشكه ديگه اصرار نكردم.
- بذار پيرهنتو در بيارم. myadiamond13.jpg
- اول تو.
من معطلش نكردم. زود پيرنمو در اوردم. اونم مثلا سرشو به ضبط گرم كرده بود و نوار رو روشن ميكرد ولي با گوشه چشم هم به من نگاه ميكرد. تا شورت لخت شدم. رفتم جلو سينه هاشو از جلو گرفتم.
- كمكم كن.
پيرهنشو از پايين اوردم بالا. شكمش انگار ازاد شده باشند تلپ افتاد پايين. يه خرده جا خوردم ولي به روي خودم نيوردم. حدسم درست بود. كرستش خيلي نازك بود. خودش اونو باز كرد. عجب سينه هايي. مطمئنم مادرش هم با 40 ، 50 سن همچين سينه هايي به اين گندگي نداشت. ناخداگاه هجوم بردم روبه سينه هاش.
- مثه اينكه خيلي گشنه اي؟
-- قرار شد صبحانه رو همينجا بخوريم.
عجب سينه هايي. تا به حال سينه اي به اين گندگي نديده بودم. نوكش توي دهنم داشت گنده ميشد. هرچي ميك ميزدم گنده و گنده تر ميشد. خودم حس ميكردم. وسط دو تا سينه هاش يه خرده سفيدي صابون حموم مونده بود. فكر كنم خوب خودشو نشسته بود. يه ليس به وسط سينه اش زدم قلقلكش شد. با دستش سرمو عقب زد.
- ساعت چند شد؟ بابا نياد؟
- نترس تو صبحانتو بخور
خوابندمش رو تخت. عجب تختي. به اندازه تخت دونفره خونه ما بود. دستشو دور گردنم حلقه زد. منو گرفت وسط پاهاش. خود به خود دامنش رفت بالا. پاهاش تيغ كشيده بود. روي ساق پاش ميشد جاي موهاي تراشيده شده رو كه دون دون و سبز رنگ بودند، ديد. وقتي سرو صورتشو مي بوسيدم و ميخوردم خيلي حال ميكرد. حتي از زماني كه با سينه هاش ور ميرفتم هم بيشتر بهش حال ميكرد. اينو وقتي فهميدم كه با دستش منو سفت نگه داشته بود و نميذاشت برم پايينتر. پاهاشو دور كمرم حلقه زده بود. اصلا صداش در نيومد. نه نفس نفسي نه حرفي نه جوابي. بازوهاشو شروع كردم بوسيدن. با اين كلك تونستم حلقه دستشو از دور گردئنم باز كنم. سينه هاشو دوباره شروع كردم خوردن. خيلي شل بودند. ولي نوكشون خيلي گنده شده بود. يواش يواش رفتم پايين. رو شكمش رو كه دست ميكشيدم مي خنديد. ميفهميدم كه قلقلكش مياد. دور نافشو زبون زدم. مزه تنش زياد شور نبود. ولي ميشد فهميد كه تازه رفته حموم. آخه هرجا چين و چروك داشت لاشون سفيد شده بود هنوز بوي صابون رو تنش مونده بود. دامنش كشي بود و تنگ و چسبون. تا اون موقع جرات نكرده بودم برم سراغ پايين تنه. شورت سفيدي پاش بود. خيلي كوتاه بود. اصلايه ذره از بدنشو پوشونده بود. مي تونم بگم بالاي كسش از شورت بيرون بود. ميشد دون دون پشماي تراشيدشو ديد. پاهاشو بهم چسبونده بود .با ناخن روي پاهاش ميكشيدم. پاهاشو تازه تيغ زده بود. يه نيگاه به صورتش كردم ديدم داره سقفو نيگاه ميكنه. متوجه شد كه دارم نيگاش ميكنم. نيگام كرد و خنديد.
- هركاري ميكني بكن فقط توش نريز.
بعد پاهاشو از هم باز كرد. شورتش خيل تنگ بود تا اون موقع نتونسته بودم تشخيص بدم. كسش خيلي قلمبه شده بود. بيخ رونش سياه بود. خال سياه. دستمو بردم و به كسش كشيدم. داشت نيگاه ميكرد كه دارم چيكار ميكنم.با نوك ناخن انگشت اشارم درست وسط درز شورتش ميكشيدم. سرشو اورد بالا و بعد دوباره خوابيد. جرات پيدا كردم و سرمو به شورتش نزديك كردم. لبامو گذاشتم رو كسش . خيلي نرم بودند. حرارت دهنمو دادم تو. يواش يواش به بيرون فوت ميكردم. مي دونستم از اينكه اينكارو ميكنم خوشش مياد. در همين حين صداي زنگ اومد. دوتاييمون از جا پريدم. از ترس ريده بودم به خودم. نمي دونستم صداي زنگ در خونس يا صداي تلفن. بيشتر شبيه صداي زنگ در خونه بود. سحر به سرعت ازجاش بلند شد و دوييد از اتاق رفت بيرون . صداشو ميشنيدم.
- نه خير نيستند. نمي دونم. .. قربان شما. نه من دخترشون هستم....خواهش ميكنم. ... حتما بهشون ميگم خداحافظ.
دوباره برگشت اومد تو اتاق. با سينه هاي اويزون و دامن تنگ كرم رنگي كه بالا مونده بود.
- كي بود؟
- به توچه
- به اقاي به توچه بهش سلام ميرسوندي.
- بيا باباولش كن. بجنب.
خيلي راحت و سريع شورتشو جلوم در اورد. صداي زنگ ، ‌صداي زنگ تلفن اتاق باباش بود. من چيز ديگه اي ازش نپرسيدم.
- هركاري ميكني بكن. فقط توش نريز.
من يه كاندوم اورده بودم. اومدم باز كنم كه نذاشت
- نميخواد حواست باشه كه توش نريزه. من از كاندم بدم مياد.
خوابيد و پاهاشو باز كرد. اه اه حالم داشت بهم ميخورد كسش سياه سياه بود. انگار قير ريخته بودند اون تو. نمي دونم اون دوست پسرش چقدر بدبخت و كس نخورده بوده كه اين كسو ميليسيده و تازه اينقدر هول داشته كه اين دختر رو 15-16 سالگي پردشو زده بوده. تازه يادم اومد كه خودم 5 دقيقه پيش داشتم همين كسو از رو شورت مي بوسيدم و نفسو ميدادم توش چندشم شد..
من اصلا دلم نمي يومد بهش دست بزنم. ولي چاره اي نبود. لباي بزرگي داشت مثل همه جاهاي ديگه بدنش چاق بود. دستشمو بردم و لباشو باز كردم. خيس بود. با انگشت وسط دست راستم دستمو كشيدم روش. متوجه شدم كه خيلي خيس شده بود. خيلي هم لزج بود. ولي خوشبختانه بو نميداد. اينش خوب بود. با دست كشيدن من روي كسش چشماش بسته شد. منم به كارم ادامه دادم. چوچولشو لاي دوتا انگشتم گرفتم.
- اونطوري نكن.
پشماي كسش تازه داشتند در ميومدند. معلوم بود كه پشم كسشو با موهاي پاهاش توي يه روز نتراشيده بود. دستم خيس خيس شده بود. وقتي نيگاش ميكردم براق شده بود. با يك دستم لباي كسشو باز كردم و انگشت اشاره همون دست خيسمو يواش يواش فرو كردم تو كسش.اگه بگي صداش در ميومد. اخرسر ديگه نتونستم تحمل كنم.
- حال ميده بهت؟ اگه نه كه بهم بگو برات چيكار كنم.
- كارتو بكن.
اصلا چشماشم باز نكرد. توي صورتشو نيگا ميكردم ، هيچ تغيير توي صورتش نميديدم. انگشتمو از كسش كشيدم بيرون. دو سه تا دستمال كاغذي از بسته دستمال كاغذي كشيدم بيرون و دستمو باهاش خشك كردم. شورتمو در اوردم. با ولع خاصي به كيرم نيگا ميكرد. كيرم شده بود به چه گندگي.
- ميخواي بگيريش تو دستت؟
- نه زودباش الامن ميادها
وقتي جلوش نشستم خودش پاهاشو توي شكمش جمع كرد. لباي قلمبه كسش از لاي رونهاش زده بود بيرون. كيرمو لاي لباي كسش گذاشتم. چشماش باز بود. داشت سقفو تماشا ميكرد.يه خرده عقب و جلو كردم. چيزي نميگفت. روناشو از هم باز كردم.لباي كسش معلوم شدند. سر كيرمو در سوراخش گذاشتم. يواش يواش فرو كردم. اولش خيلي تنگ بود ولي وقتي تو رفت انگار اون تو هيچي نبود. نه ماهيچه اي نه عضله اي . انگار كيرمو تو سوراخ يه ديوار فرو كردم و اون ور ديوار اومده باشه بيرون. سرش اصلا به جايي برخورد نميكرد. ولي بيخ كيرمو سفت و محكم گرفته بود. همونطوري شروع كردم به عقب جلو كردم. خيل زود دستشو انداخت دور گردنم و چشماشو بست. پاهاشو دور كمرم حلقه زد با ريتم كردئم اونم پاهاشو روي كمرم فشار ميداد. انگار ميخواست بيشتر فرو كنم. سينه هاش زير بدنم له شده بودند. با نوك ناخنهاش به پشتم ميكشد. عجب حالي ميداد. كلي حال كردم. خيلي محكم دو تا ماچش كردم. اونم لبخندي زد. چشماشو باز كرد. همونطوري كه عقب و جلو ميكردم تو چشم هم زل زده بوديم. هيچكدوممون حرف نميزديم . يه دستشو از پشتم اورد و كشيد روي صورتم. شروع كرد به ناز كردنم. انقدر بهم حال داد كه براي لحظه اي دست از كردن كشيدم. وقتي دوباره شروع به كردن كردم اونم صورتمو دست ميكشيد. انگار نقطه حساس منو پيدا كرده بود. تا حالا كسي اينكارو با هام نكرده بود. خيلي حال ميداد. اون يكي دستشو اورد و گذاشت روي پشيونيم. پيشونيمو كه گرفت ديگه نتونستم تحمل كنم. چشمامو بستم. اصلا انگار اونجا نبودم. كس و كون و رون و سينه يادم رفت. اگه اون لحظه آبم ميمود كاري نميتونستم بكنم. اونم واسه همين ترسيد
- نياد؟ حواست باشه
- داره مياد
صداي لپ لپ كردن از كسش ميمود. كسش خيلي خيس شده بود. ترشحات كسش زياد بود. پر اب شده بود. فكر ميكردم دارم توي يه ليوان اب فرو ميكنم. اگه ناز و نوازشهاي اون نبود اصلا حال نميكردم. زود كيرمو از كسش كشيدم بيرون. خيس و براق بود. زود دامنشو كشيد پايين
- بريز اين رو. عيب نداره ميشورمش.
سر كيرمو گذاشتم لاي دامنش. خيلي ابم اومد. ازاينكه ابمو توي دامنش ريختم بدم اومد. از خودم خجالت كشيدم. واسه همين كمكش كردم تا دامنشو در بياره.
- بذار من ميشورمش
- ولش كن. اصلا ميندازمش دور. فكرشو نكن.
دامنو از تخت انداخت پايين. من همونطوري روي تخت ولو شدم. چشمامو بستم. تازه متوجه شده بودم. تازه داشتم نفس نفس ميزدم. دوباره نوازش همون دستاي تپل رو روي صورتم حس كردم. يهو داغي و سنگيني رونهاي پاهاشو روي شكمم حس كردم. از جا پريدم. اونم زود پاهاشو كشيد. myadiamond13.jpg
- چي شد؟
- هيچي راحت باش.
پهلو به پهلو بغلش خوابيدم پاشو از هم باز كردم. يه پامو وسط پاهاش گذاشتم. دستمو بردم پشتش. سفت بغلش كردم. چشمامو بستم. بوسهاي كوچيك و اروم اون ارامشي بهم ميداد كه از فكر دنيا و دانشگاه و حذف تكدرس و مشروطي دو ترم قبل و ..... فارغ شده بودم. نمي دونم چقدر تو اون حالت بودم ولي يهو انگار تازه متوجه شده باشم از جا پريدم و زود از تخت اومدم پايين.
- چي شد؟
- دستشويي كجاست؟ زود بايد برم تا بابات نيومده
- همون روبرو
5 دقيقه بعد هردومن لباس پوشيده بوديم و تو اشپزخونه بوديم. يه چايي خوردم و زود از خونه زدم بيرون. شايد يه ساعت و نيم بود كه تو خونه بودم. چي شده بود كه باباش نيمومده بود نمي دونم. فقط مي دونم كه شانس اوردم. خونه كه اومدم يه زنگ زدم به سحر تا از اوضاع با خبر بشم. هنوز باباش نيومده بود.
سه ماه بعد با سحر زدم بهم. همش تقصير اون شد. قبل از اينكه از هم جدا بشيم ديگه نتونستم بكنمش. ولي تپل ترين دختري بود كه كردم.
     
  
مرد

 
شهین ۱


قبل از اينكه شوهر كنم يك پسر توي محله ما بود كه از اون چاقو كشها و قداره بندها بود يك هيكل درشتي داشت و چندتا نوچه دنبال خودش جمع كرده بود و تقريبا همه اهالي محل از دستش شاكي بودن تا اينكه يك روز اين پسر به خواستگاري من اومد چون كاملا ميشناختيمش بهش جواب رد داديم اما اون ول كن نبود مدام ميومد خواستگاري بعد از مدتي هم شروع به عربده كشي كرد چند بار به پليس زنگ زديم اما يا فرار ميكرد يا بادادن رشوه خلاص ميشد خلاصه ديديم واقعا داره كارد به استخون ميرسه به خانوادم گفتم خودم اين مشكل رو حل ميكنم!
يك روز كه سر كوچه با نوچه هاش وايساده بود بهش اشاره كردم كه بياد بعد ازش پرسيدم كه چي ميخواد گفت كه بايد زنم بشي گفتم من نميتونم چون خانوادم مخالفت ميكنن ولي اگر بخواي باهات فرار ميكنم!
قبول كرد من پيش خانوادم رفتم و گفتم براي اينكه سر و صدا بخوابه چند روزي ميرم خونه عمو تو شهرستان اونها هم قبول كردن من طبق قراري كه با پسره گذاشته بودم با هم به خونه يكي از رفقاش كه تو كار فروش ترياك بود رفتيم. اون خونه حالت خونه تيمي رو داشت كه تو محله خاك سفيد بود زير زمين خونه هاش به همديگه راه داشت غير از ما يك پسر و دختر شهرستاني هم كه اونها هم ظاهرا فرار كرده بودن زندگي ميكردن صاحبخونه پسر شهرستاني رو مجبور كرده بود براش ترياك بفروشه و وقتي پسره نبود دختره رو مجبور ميكرد كس و كون بده يا براش ساك بزنه دختره هم از ترس به پسره هيچي نميگفت اسم دختره بلور بود و اسم پسره اسماعيل اسم دوست پسر من كه باهاش فرار كرده بودم جواد بود جواد خيلي سفت و محكم منو ميكرد خيلي هم به گاييدن كون من علاقه داشت يك روز كه دمر خوابيده بودم و داشتم به جواد كون ميدادم ديدم صاحبخونه در حالي كه موهاي بلور رو گرفته كشون كشون آوردش تو جواد گفت اصغر آقا مگه نميبيني من با شهين مشغولم اصغر گفت كاريتون ندارم اتاق بغلي دارن ترياك مي كشن نميشه اونجا گاييدش!
جواد به من گفت كه پتو رو روي خودمون بكشيم در همون حالت اصغر شروع به لخت كردن بلور كرد واقعا هيكل بلور سفيد و بلوري بود قد بلند و هيكل تپلي داشت بلور گفت تو خيلي كثيفي كه از اعتماد اسماعيل به خودت سؤاستفاده ميكني اصغر گفت مثلا بدونه چه غلطي ميكنه خودت بهش بگو تا شكمت رو سفره كنه بعد كيرش رو دراورد و صورت بلور رو بهش نزديك كرد.......
بلور شروع به خوردن كير اصغر كرد يكدفعه ضربات كير جواد محكمتر شد و با شدت بيشتري كونمو ميگاييد!
گفتم چي شده حشري شدي؟
گفت وقتي همچين كوني زير منه چرا كيرمو تا نصفه توش كنم!
من خودمو كمي گشاد تر كردم تا تحمل كير جواد برام آسونتر بشه نگاهي به كير اصغر كه بلور داشت ميخوردش انداختم واقعا خيلي كلفت بود از كير جواد هم كلفتر بود با اينكه اصغر حدودا 40 سالش بود اما خيلي كمر قوي بود بلور پاهاشو از هم باز كرد و اصغر رفت وسط پاش و كيرشو تو كسش فرو كرد بلور همون جور كه داشت كس ميداد گفت يك شلوار مثل همون كه زنه پاش بود برام ميخري؟
اصغر گفت كدوم زنه و كيرشو محكمتر تو كس بلور فشار داد!
بلور ناله اي كرد و گفت همون زنه كه اومده بود مواد بخره!
اصغر چنگي به پستونهاي بلور انداخت و گفت به اسماعيل بگو برات بخره ودرهمون حالت كون بلوررا انگشت محكمي كرد بلور با ناراحتي گفت كسش رو توميكني لباسش رو اسماعيل بخره حيوونكي از موقعي كه اومديم اينجا دو مرتبه هم به من دست نزده اونوقت تو به اندازه 20 برابر كل عمرم منو كردي!!
اصغر دوباره كيرشو تو كس بلور چپوند و گفت تازه كم گاييدمت اون هم از سرت زياديه ...
جواد به من گفت كه برگردم تا بتونه تو كسم بكنه داشتم به جواد كس ميدادم كه يكدفه ناله بلور درامد اصغر داشت تو كونش ميذاشت و سوراخ كون تنگ بلور طاقت كير كلفت اصغر رو نداشت قشنگ صداي شلاپ شلوپ كير كلفت اصغر تو كون تنگ بلور ميومد!
بعد از مدتي اصغر كيرشو بيرون كشيد و آب كيرشو روي كون بلور پاشيد جواد هم همون موقع آب كيرشو روي شكمم ريخت اصغر كيرشو تو دهن بلور كرد و گفت زود باش ميك بزن تا تميز بشه جواد هم از روي من بلند شد رفت كه خودشو بشوره وقتي جواد رفت اصغر گفت فكر نكن جواد خيلي به تو وفاداره امروز كه كمرشو خالي كردي ولي فردا بيا انبار پشتي تا ببيني كه داره همين بلور رو ميگاد مگه نه بلور؟
بلور همون طور كه داشت كير اصغر ساك ميزد به علامت تاييد سرشو تكون داد!
من گفتم تو دروغ ميگي؟ ميخواي جواد رو از من دور كني ...
گفت اگه باورنميكني شرط بندي ميكنم سر يك دور حال كردن با تو درعوض اگه من باختم هرچي پول بخواي بهت ميدم فكر ميكني چرا بلور به اين راحتي حاضره من بكنمش؟ چون ديده آقا جواد شما كون اسماعيل و گاييده و چون اون از مرد كوني بدش مياد حاضر شده به من بده مگه نه بلور؟ بلور با علامت سر تاييد كرد من كه باورم نميشد محلشون نذاشتم و لباسامو پوشيدم و رفتم بيرون بعد از مدتي فهميدم اصغر راست ميگه اما ديگه نذاشتم هيچكدومشون منو بكنن من از اونجا فرار كردم و به خونمون برگشتم جواد هم ديگه سراغ من نيومد و بعد از مدتي شنيدم كه اعدامش كردن به جرم لواط وزنا و كشتن اصغر صاحب خونه.!!!
     
  
مرد

 
ژینا


24 سالم بود … اما هنوز بي کار بودم .Jina از دار دنيا يه خونه 40 متري داشتم و ديگه هيچ ، نه خونواده اي ، نه فاميلي ، فقط هيچ و هيچ و هيچ …. کسي بهم زن نميداد چون بيکار بودم . چون خرج خودم رو نمي تونستم در بيارم . با پنجاه هزار تومن حقوقو بيمه فوت پدرم زندگيم رو سر ميکردم . کارم فقط اين شده بود که صبحهاي زود از خواب بلند ميشدم و ميرفتم سر کوچه يه روزنامه همشهري ميخريدم و اگهي هاي استخدامش رو ورق ميزدم تا شايد بتونم واسه خودم يه کاري پيدا کنم . اما هيچ کس من رو قبول نمي کرد .آخه نه ضامني داشتم ، نه ماشيني ، نه موتوري … !
تا اينکه يه روز که مثله بقيه روزا داشتم کاغذاي توي روزنامه رو ورق ميزدم ، چشمم خورد به يه اگهي که به يک کارگر جوون براي نظافت منزل شخصي نياز داشتند . شماره رو با يه چند تا شماره ديگه تويه کاغذ يادداشت کردم و رفتم سراغ تلفن عمومي سر کوچمون و اولين کاري که کردم با شماره همون اگهيه که نظافتچي مي خواستند تماس گرفتم … يه خانوم تقريبا ميان سالي گوشي رو برداشت .
گفتم :" من در مورد اون اگهي که توي روزنامه داديد مزاحم ميشم "
ازم پرسيد : تحصيلاتتون چيه ؟
گفتم : ديپلم .
گفت : وسيله نقليه هم داريد ؟
گفتم : نه !
گفتش : متاسفيم . شخصي رو که ما در نظر داريم بايد وسيله نقليه در اختيار داشته باشه . چون منزل ما بد مسيره و سمت کوهپايه هاي شماله تهرانه . . منم که از اين اگهي هم نااميد شده بودم ،
به شوخي جواب دادم : بابا ماشين ندارم ، خوشتيپ که هستم ! يه خنده نازي پشت گوشي کرد و گفت : ازت خوشم اومد . پاشو بيا ببينيم چقدر خوشتيپي !
خلاصه آدرس و ازش گرفتم و همون موقع به سمت خونشون حرکت کردم . دو ساعتي تو راه بودم تا اينکه بالاخره رسيد م . يه خونه ويلايي بزرگ که ته خيابون ولنجک بود ! زنگ رو فشار دادم . بعد از چند لحظه همون خانومي که از پشت گوشي تلفن باهام صحبت کرده بود گوشي رو برداشت . گفتم من هموني هستم که امروز در مورد اون اگهي با …. هنوز حرفم تموم نشده بود که با آيفن در رو باز کرد و گفت : بفرماييد داخل . چقدر خونه زيبايي بود . دور تا دور ويلا حياط پارک مانندي بود که آدم وقتي از وسطش رد مي شد حظ مي کرد. در زدم . بعد از چند لحظه يه خانوم خوشگل و ناز در رو باز کرد و گفت : بفرمائيد ! از همون برخورد اول فهميدم که اينجا مثله جاهاي ديگه نيست که قبلا به اونجاها رفت و آمد داشتم . چراش رو خودتون يه کم جلوتر مي فهميد . داخل که نشستم يه صندلي گذاشت جلوي من و رو کرد بهم و گفت : نه ! مثل اينکه واقعا" خوش تيپ هستيد . من مينو هستم . شما خودتون رو معرفي نمي کنيد ؟ منم که تا حالا يه زن بيحجاب رو به جز مادرم محارمم جلوي روم ندبده بودم ، يه کم منو من کردم و گفتم : منم کاميار هستم که البته صدام ميکنند کامي ! گفت : خيلي خوشبختم ! بعد ازم خواست تا خودم رو با ميوه ها پذيرايي کنم تا برام يه نوشيدني گرم يباره ! خيلي تعجب کرده بودم . انگار نه انگار که من براي نظافت کردن خونه اومده بودم . راستش رو بخوايد يه جورايي باور کرده بودم که واقعا خوش قيافه خوش تيپ هستم که انقدر تحويلم ميگيرند .
اما از هرچي بگذريم نمي تونم از کون مينو بگذرم که بد چيزي بود !! يه پيرهن يقه هفت گشاد صورتي تنش بود طوري که راحت ميتونستي سينه بندش رو ببيني ! يه شلوار پاچه کوتاه تنگ ساده رنگه پاش کرده بود که وقتي پشت به من کرد تا برام يه نوشيدني بياره ، اون کون قلمبه شدش داشت ديوونم ميکرد . از شما چه پنهون همون موقع کيرم بد جوري شق کرد ، دستم رو تو کردم تو جيبم و سر کيرم رو از همونجا گرفتم تا معلوم نشه کيرم راست شده ! دو سه دقيقه بعد ديدم يه سيني دستش گرفته و داره مياد . دو تا فنجون قهوه ريخته بود . ازش تشکر کردم و گفتم : ديگه شما خيلي خجالتم داديد . خوب ! اگه ممکنه بريم سر اصل مطلب ، کار من اينجا چيه ؟ يه ته خنده اي کرد و گفت : تنها کاري که ما اينجا از آقا کامي مي خوايم اينه که مراقب گلهاي گلخونه ما باشيد ، همين ! منم که اصلا" فکرش رو نميکردم که کارم انقدر راحت باشه سريع قبول کردم و پرسيدم : ببخشيد که اينو ميپرسم ! حقوق من چقدره ؟ جواب داد ؟ حقوق شما فعلا ماهي 140 هزار تومانه و اولين حقوقتون رو هم همين امروز ميگيريد ! ديگه داشتم از تعجب شاخ در مي آ وردم . رفت و يه دسته چک آورد و صد و چهل هزار تومن نوشت و برگه چک رو بهم داد و گفت : مبارکه ! ميتونيد از همين امروز مشغول شيد ! منم از جام بلند شدم و اومدم که برم سمت گلخونه گفت : راستي کامي ! يادم رفت بقيه اعضاي خانواده رو خدمتت معرفي کنم … من يه دختر دارم که 21 سالشه و يه پسر 14 ساله هم دارم اما شوهرم خيلي وقته عمرش رو داده به شما . بعد گفت : الان هم دخترم دانشگاست و پسرم هم مدرسه . تا يکي دو ساعت ديگه پيداشون ميشه . من هم خودم فعلا خانه دارم اما قبلا پرستار بودم ! سرم رو به علامت خوشحال شدن از آشنايي با مينو تکون دادم و لبخند کوچيکي زدم و به سمت گلخونه رفتم . يه دو ساعتي گذشت که صداي زنگ در اومد . مينو داد زد : کامي جان ؟! لطفا" در رو باز کن . آيفون رو زدم . دختر مينو بود با پسر 14 سالش ! اما چه دختري و چه پسري . يکي از يکي حوري تر !! اي کاش هيچ وقت نميديدمش !

تا وارد خونه شد سلام ريزي داد ! و مقنعش رو جلوي من در آورد و پشت سرش هم مانتوش رو . يه تاپ سفيد تنگ تنش بود طوري که سينه هاي اناريش هر کسي رو وسوسه ميکرد . از اون ورم يه دامن کوتاه نقرهاي ! اومد طرف من و گفت : من ژينا هستم و اونم برادرم باربد ! گفتم : از آشناييتون خيلي خوشحالم . منم کاميار هستم !

اين اولين لحظه آشنايي من و ژينا بود . ژينايي که بعدها … بگذريم . من روزها سر کار مي اومدم و سعي ميکردم شبها دير وقت برم خونه تا بتونم هرچه بيشتر ژينا رو ببينم ، ژينا هم کم کم با من خودموني شد . بعد از ظهرها که خونه ميومد خيلي با هم حرف ميزديم تا اينکه اون اتفاق افتاد …..

يه روز صبح که ژينا و باربد به دانشکده و مدرسشون رفته بودند ، همينطور که داشتم روي نردبون شيشه هاي پاسيو ي گلخونه رو تميز ميکردم ، نمي دونم يه دفعه چي شد که سرم گيج رفت و از بالاي نردبون افتادم پايين و يه فريادي زدم . مينو هم که صداي منو شنيد ، سريع دويد طرف من و گفت : چي کار کردي با خودت کامي ؟ منم خودمو به اه و ناله کردن زدم و گفتم نمي دونم . فکر کنم کتفم شکست ! بهم گفت : تکون نخور ببينم چيشده . پرسيد کجات درد ميکنه ؟ با سر به کتفم اشاره کردم . يه کم که با کتفم ور رفت گفت : پاشو ديگه نازنکن ! ما يه عمر پرستار بوديم!
راست ميگفت ! اصلا درد نداشت ! خواستم که از جام بلند شم گفت : کجا ؟! پيرهنت رو در بيار ببينم حالا واقعا چيزي نشده ؟ جواب دادم : نميخواد . اما گفت : نميشه ! بايد ببينم ! خودش دگمه هاي پيرهنم رو يکي يکي باز کرد و وقتي قشنگ پيرهنم رو در آورد يه نگاهي به چشمام انداخت و شروع به ور رفتن با کتفام کرد : " اينجاش درد داره ؟! … اينجاش ؟ … اينجا چي …؟ اينجا …. " دست لطيف مينو داشت وسوسم ميکرد . زير چشمي يه نگاه به چشماش انداختم . غافل از اينکه اونم زير چشمي منو نگاه ميکرد . هر دومون از نگاههاي هم فهميديم که از هم چي ميخوايم ! دستم رو بردم سمت شونه هاش و کتفاش رو مالوندم … مخالفتي نکرد . اينبار عميق تر نگاهش کردم ! لبام رو بردم جلو .. جلوتر … چسبوندم رو لباش . شروع کردم بوسه هاي ريز رو از لب و صورتش گرفتن … همينجوري که غرق بوسش کرده بودم ، بغلش کردم و تنش رو رو تن خودم رو زمين انداختم . با زبونم بين لبهاش رو خيس کردم و آروم پيرهنش رو از سرش کشيدم بيرون . خودش دستش رو برد پشت کمرش و بند کرست صورتي رنگش و و با دستاي نحيفش باز کرد . حالا ديگه گرمي تنش و نرمي سينه هاش رو رو تنم حس ميکردم دهنمو بردم طرف سينه هاش و و نوک سينه شو گذاشتم لاي دندونام و گاز کاز کردم … اونجا بود که صداي اخ اه اووف مينو به هوا رفت … هرچي بيشتر داد ميزد کيرم بيشتر شق ميکرد . واي که چه لذتي داشت . دستمو بردم جلو شلوارش تا زيپ شلوارش رو بکشم پايين . اما گفت : کامي نه ! ولي من توجهي نکردم . دستش رو کنار زدو رو زيپش رو پايين کشيدم . مينو انقدر حشري شده بود که ديگه اصلا" مخالفتي نکرد . دستمو بردم تو زيپش . شورت پاش نبود … آررو دستمو گذاشتم رو کسش ، يه کم مرطوب شده بود … با دو تا انگشتام شروع کردم به مالوندن روي کسش .. مينو هم با يه دستش چوچولشو مي مالوندش و با يه دست ديگش کير منو مي مالوند . يه کم که با کيرم بازي کرد ، دگمه هاي شلوارم رو باز کرد و کيرم رو از لاي جاي زيپش آورد بيرون . کف دستش و با زبونش ليس زد و با همون دست شروع کرد به مالوندن کيرم … هنوز هيچي نشده بود داشت آبم ميومد . نمي خواستم نکرده تو سوراخ آبم بيا د … واسه همين از جام بلند شدم و شلوارم رو کامل در آوردم و سر کيرم رو يه کم با آب دهنم خيس کردم و خوابيدم رو مينو …. يه کم سر کيرم و رو کسش ماليدم و تا اومدم تو کسش فرو کنم از شانس بدم يهو متوجه شدم يکي در خونه رو باز کرد . انقدر فاصله ما با در ورودي کم بود که تا در باز شد ديدم ….
اون ژينا بود . هيچ وقت تاحالا تو عمرم انقدر از خودم خجالت نکشيده بودم . سريع خودمو از رو تن مينو جمع کردم ... از جام بلند شدم و يه گوشه اي نشستم . نمي تونستم تصور کنم که ژينا منو تو اون وضع ديده . جرات نگاه کردن تو چشماش رو نداشتم . چند لحظه اي سرم پايين بود و صداي هيچ کي در نمي اومد ، مينو هم شلوارشو پاش کرد و سينه بندش رو بست و رفت تو اتاقش . من موندم و ژينا ...
با پررويي يه کم سرم رو بلند کردم که ببينم ژينا چه حالي داره ... آروم و با شرمندگي سرم و آوردم بالا ، صاف داشت تو چشماي من نگاه مي کرد در حالي که يه قطره اشک کوچيک از کنار چشماي قشنگش ، رو گونه هاش سر مي خورد ... بدون اينکه چيزي به من بگه در رو بست و از خونه زد بيرون ، اون لحظه بود که از خودم متنفر شدم ، تنفر از اينکه چطور تونستم از اعتمادي که ژينا به من کرده بود سوء استفاده کنم . اون حتي يه فحش کوچولو هم به من نداد .... از روي خجالت حتي نمي تونستم برم دنبال ژينا تا ازش معذرت خواهي کنم . آخه بهش چي ميگفتم ؟ ميگفتم ببخشيد که با مادرت حال کردم ؟! ديگه خودم حساب کار خودم دستم اومده بود .... تو اون سکوتي که تو خونه حاکم شده بود ، وسايلم رو جمع کردم و ساکم رو انداخت رو کولم و براي هميشه با اون خونه خداحافظي کردم . ديگه اونجا جاي موندن من نبود ، تازه به اونجا عادت کرده بودم ! اي کاش هيچ وقت از اون نردبون پرت نمي شدم . نمي دونم مقصر کي بود ؟ من يا مينو ؟! اما به هر حال من در حق ژينا نامردي تمام کرده بودم .
نمي دونستم ژينا انقدر منو دوست داره ، اينو از نگاه اخرش فهميدم که بدون اينکه به من چيزي بگه از خونه زد بيرون، آره ! منم ژينا رو دوست داشتم ، شايد عاشقش بودم ؛ اما آخه کي ميومد با يه پسري که حقوقش ماهي چهل هزار تومن بود ازدواج کنه ؟ اونم ژينايي که حداقل يه خونه دو هزار متري تو ولنجک داشت ؟ هان !؟ کي ميومد ...
خلاصه اون روز گذشت و من از اون خونه زيبا رفتم و کارم رو هم خودم از دست خودم گرفتم ! ديگه از اون روز به بعد هيچ وقت سر کار نرفتم ، هيچ وقت صبحهاي زود بلند نشدم که برم روزنامه همشهري بخرم ، هيچ وقت آگهي هاي روزنامه رو ورق نزدم .... مثله ديوونه ها هر روز تا دير وقت تو رختخواب مي خوابیدم ؛ وقتي پا ميشدم يه چيزي مي خوردم و باز ميرفتم تو رختخواب و به ژينا و خاطراتم از اون خونه فکر مي کردم ؛ به اين فکر مي کردم که چطور خودم رو بدبخت کردم . همش به خودم فحش ميدادم که خره ! شايد ژينا هم عاشق تو بود ، شايد مي تونستي با اون ازدواج کني ، شايد ....
گذشت ....
يه دو ماهي از اون روز گذشت و منم ديگه پس اندازم تموم شده بود و به سختي به زندگي ديوونه وارم ادامه ميدادم تا اينکه يه روز که مثل هميشه تو خواب عميق بودم ، با صداي زنگ در از خواب پريدم . از جام بلند شدم و همينجوري که يه شورتک بلند پام بود و چشمام هم از هم باز نمي شد ، رفتم سراغ در ؛ گفتم : کيه ؟ کسي جوابمو نداد . باز پرسيدم کيه ؟ اينبار هم کسي جوابم رو نداد . در رو باز کردم . يه که به اوني که پشت در بود نگاه کردم ! باورم نمي شد . چشمام رو باز مالوندم . فکر کردم هنوز خوابم . نه ! اشتباه نمي ديدم . اون ژينا بود !!
انقدر جا خورده بودم که سلامم يادم رفت ، تا اينکه خودش گفت : سلام ! با همون قيافه ژوليده از خواب بلند شده با صداي آروم گفتم : سلام ژينا ... گفت : دعوت نمي کني بيام تو ؟ با تعجب گفته : تو ؟! گفت : آره ديگه ! نميذاري بيام ؟ در رو باز کردم و گفتم : بفرماييد ... دست و پام رو گم کرده بودم . نمي دو نستم واسه چي اومده اينجا ! خونه هم خيلي به هم ريخته بود . خيلي هم کوچيک ! وسايل داخل خونه فقط يه تخت خواب بود يه تلويزيون! از خونمون هم جلوي ژينا خجالت کشيده بودم .... اومد داخل و خودش رفت رو تخت نشست . منم گفتم : شما چند لحظه منتظر باشيد من الان ميام . گفت : باشه . سريع رفتم تو دستشويي و يه دستي به سر و روم کشيدم . بعدش بدو بدو رفتم سر کوچه وچند نوع ميوه و يه بسته شکلات گرفتم و برگشتم . ميوه ها رو شستم و ريختم تو يه ظرف و اومدم تو اتاق . ظرف ميوه ها رو کنار ژينا رو تخت گذاشتم و خودم هم کنار ظرف نشستم ! هنوز نمي دونستم ژينا با من چي کار داره . گيج بودم ... از رو شرمندگيم هم نمي تونستم حرفي بزنم . چند لحظه اي هر دو مون ساکت بوديم . تا اينکه ژينا سر صحبت رو باز کرد .
ازم پرسيد : فکر کردي براي چي اومدم اينجا ؟! گفتم : نمي دونم . يه کم مکث کرد و گفت : ميدوني چي شده ؟ گفتم نه ! گفت : مينو يه ماه پيش مرد ! اينو که گفت خيلي جا خوردم . پرسيدم : چطوري ؟ آهسته جواب داد : تصادف ! حالم خيلي گرفته شد سرم رو انداختم پايين و با ناراحتي به ژينا گفته : من واقعا متاسفم . تسليت ميگم . بقاي جون خودت باشه . ادامه داد و گفت : اومدم اينجا تا ازت راهنمايي بگيرم ! گفتم : از من ؟! گفت : آره ، فقط از تو بر مياد . جواب دادم هر کاري از دستم بر بياد دريغ ... هنوز حرفم تموم نشده بود ، پريد تو حرفم و گفت : ميدوني گناه من چيه ؟ پرسيدم : منظورت چيه ؟ گفت : گناه من اينه که عاشق مردي شدم که با مادرم سکس داشته ، عاشق يه مرد نامرد شدم ؛ عاشق يه مرد بي معرفت . عاشق يه مردي که ميدونست من دوسش دارم اما .... از بس خجالت کشيدم ، با صداي بلند حرفاشو قطع کردم و گفتم : بسه ديگه ژينا ! انقدر منو اذيت نکن ! خودم مي دونم چه غلطي کردم !
بغض ژينا شکست و گفت : نه تو نمي دوني چي کار کردي ، نمي دوني ! مادر من به خاطر تو مرد . اون تصادف نکرده . اون خود کشي کرده ! ... ديگه سرم داشت گيج مي رفت . نمي دونستم چه جوابي بدم . همينطور به شيون هاش ادامه داد و گفت : با اين همه دوستت دارم . اما نمي تونم با تو باشم و نمي تونم هم که با تو نباشم ! من مي خواستم تو مال من باشي اما تو همه چيز رو خراب کردي ، خراب ... يه دستمال کاغذي برداشتم و اشکاش رو پاک کردم . صورتش رو نوازش کردم . بغلش کردم . گونه هاشو بوسيدم ... اما اشکهاش بند نمي اومد . نمي دونم چش شده بود . يه چند لحظه بعد از جاش بلند شد و گفت : خوب ديگه من بايد برم . دستش رو گرفتم و گفتم کجا ؟ گفت : يه نفر اون بيرون منتظر منه . گفتم : کي ؟ گفت : شوهرم !
آه .... دنيا رو سرم خراب شد . دست و پام سست شد . نشستم رو تخت . ژينا گفت : خداحافظ . خداحافظ تا هميشه ! ... يه نگاهي تو عمق چشماش کردم و با چشمام بهش حالي کردم که منو ببخش ژينا ... ژينا روش رو پشت به من کرد . من فکر کردم مي خواد از خونه بره بيرون ، در کيفش رو با کرد ، يه چاقوي بزرگ در آورد . بلند داد زدو گفت : خدااا .......... و با ضربه هاي چاقو سينش رو پاره پاره کرد !
انگار داشتم خواب ميديدم . سر جام خشک شده بودم . نمي دونم چرا نمي تونستم جلوي ژينا رو بگيرم . انگار پاهام خشک شده بود . جلوي من داشت خودش و پر پر ميکرد . بغض جلوي چشمام رو گرفت . از ته دل داد زدم : ژينا ... آخه چرا اين کار رو با خودت کردي دختر ... چرا ... چاقو رو از دستاش گرفتم . بي حال افتاد رو زمين . بلد نبودم اين موقعها چي کار کنم . با چي خون رو بند بيارم . اخه کجاش رو با دستمال مي بستم ، همه جاي بدنش با کارد ، پاره پاره شده بود .
آروم دستمو گذاشتم رو صورت ژينا ... همينجوري که بغض کرده بودم ، تو چشماي نازش نگاه کردم و گفتم : دوست دارم ژينا ! به اندازه تمام دنيا و لبهاي خونيش رو بوسيدم . ژينا هم لبخندي زد و چشماش رو بست ... ژينا مرد .............

آره ! من باعث خودکشي ژينا بودم . چاقو رو از دست ژينا در آوردم . ديوونه شده يودم . مي خواستم خودم رو مثل ژينا از زندگي راحت کنم . مي خواستم خودم رو به سزاي اعمالم برسونم . دست ژينا رو تو دستم فشار دادم و آروم گفتم : منم الان ميام ژينا . ... همين الان ....
چاقو رو بردم بالا تا تو سينم فرو کنم که ... صداي زنگ اومد . زنگ در ! جا خوردم ... يه چيزي بهم مي گفت : برو ببين کيه ... بلند شدم . از لاي پنجره نگاه کردم . يه مرد خوش تيپ بود که زنگ در رو داشت از جا مي کند ! فکر کنم متوجه سر و صداهاي داخل شده بود . دوزاريم افتاد که شوهر ژيناست ! دست پاچه تر شدم و ....


[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
مهتاب و عشق


تازه بیست سالم شده بود که جنگ تموم شد و من که از منطقه برگشته بودم شروع کردم به درس خوندن. بعد از 6 ماه دیپلم گرفتم و چون درسم خیلی بد نبود با استفاده از سهمیه، دانشگاه قبول شدم. از کودکی به یکی ازدختر های فامیل علاقه داشتم. اون خواهر یکی از زن عمو هام بود. به اسم مهتاب. قبلا با هم همبازی بودیم اما نمی دونم یه هو چطور شد اواسط ترم دوم که تو دانشگاه کرمان درس میخوندم ،عموم زنگ زد که بیا عروسی داریم گفتم خوب مبارکه حالا عروسی کی هستش. با جواب عموم دیگه زندگی برام بی معنی شده بود. حتما حدس زدید آره مهتاب خانوم.
سر تون رو درد نیارم یه چند روزی هر فکری که بگید به سرم زد.
از خود کشی گرفته تا انتقام،اما با نصیحت های بهترین دوستم رضا که محرم اسرارم بود کمی آروم شدم. باورم نمی شد من خر خیال می کردم اون هم دوستم داره. البته به قول رضا شاید هم همینجور بوده. اخه من کسخل که بخاطر رعایت مسایل شرعی و این جور حرفها و خجالتهای بی مورد چیزی بهش نگفته بودم. فقط از نوع نگاههاش به دلم بود که دوستم داره،شاید باورتون نشه اما اون موقع ها اینقدر جوونها باهم راحت نبودن که عشقشون رو به هم بیان کنن یا لااقل قاطبه مردم اینجوری بودن. بگذریم. تصمیم گرفتم به عروسیش برم تا لااقل تو لباس عروسی ببینمش. تازه این شعر داشت برام معنا پیدامی کرد که ای کاروان اهسته ران ارام جانم میرود--وان دل که باخود داشتم با دل ستانم میرود
یه انگشتر براش خریدم که سر عقدبهش بدم. تو تمام عروسی دورادور نگاهش می کردم یه چادر قشنگ تمام صورت ماهش رو پوشونده بود. تودلم غوغایی بود اومده بودم مجلس ختم خودم. اینقدر تو افکار خودم غرق بودم که اصلا متوجه داماد نبودم یا اصلا برام اهمیتی نداشت تا اینکه صدام کردن بعد از فامیلهای درجه اول برم تو. وقتی نوبتم شد آشکارا می لرزیدم دستم رو دراز کردم جعبه انگشتری رو بدم بهش که زن عمو گفتش آقای مهندس ایمانیان یک انگشتری طلا ،با صدای زن عمو، مهتاب برخلاف عرف معمول چادرش رو از صورت زیباش بالا زدو گفت آقا امیر خجالت دادین مرسی.
من سحر شده بودم فقط نگاهش می کردم صورت مهتاب حالا با آرایش عروسی دیگه یک ماه کامل شده بود. یهو یه صدایی از نزدیکم گفت خانوم چادرت رو بنداز پایین. تازه متوجه داماد شدم ،یه ادم معمولی با موهای فر که ته ریشی هم داشت ولی از چشاش اصلا خوشم نیومد. بهر صورتی که بود اومدم بیرون دیدم زن عمو بدجوری تو نخ منه چون حرکاتم احتمالا بدجوری تابلو بود. البته ناگفته نزارم که من ارتباطم با عمو و زن عمو خیلی صمیمانه بود همیشه سالهای جنگ هروقت مرخصی میومدم اول یه سر به خونه اونها می زدم. واسه همینم هست که الان چاقو بهم بزنن خونم نمی یاد. از خودم اوقم میگیره چرا اخه یه اشاره کوچیک قبلابه زن عموم نکردم که...........
بگذریم از اون روزها شش سال سپری شد بعد ها زن عموم می گفت که اونها هم با ازدواج مهتاب موافق نبودن ولی فشار پدرش باعث شد و اینکه شب عروسی مهتاب، زن عمو همش به فکر من بوده. من رفت و امدم همچنان به خونه عمو ادامه داشت و حد اقل ماهی یک بار مهتاب رو اونجا می دیدم. دیگه اون ناراحتیهای اولیه فروکش کرده بود. من هم برای خودم کسی شده بودم و توی یکی از سازمانهای مهم دولتی مدیر بودم وبرو بیایی داشتم،تااینکه کم کم رابطه مهتاب با شوهرش بهم خورد و کار به طلاق و طلاق کشی رسید. اوایل زن عمو بخاطر حفظ آبروی خانواده شون چیزی بهم نگفت ولی وقتی قضایا برملاشد دلایل این مشکل رو پرسیدم که زن عمو گفت الان سالهاست که مهتاب داره با بد اخلاقیهای این مرد میسوزه و میسازه دیگه خسته شده. من گفتم خوب این موضوع راه حل داره و راهش طلاق نیست من با شوهرش صحبت میکنم. واقعا دلم نمی خواست مهتاب یک زن مطلقه باشه. مضافا اینکه حالا یه پسر خوشگل کاکل زری هم داشت این بود که رفتم با شوهرش صحبت کردم ولی نتیجه این بود که اون کله شق علیرغم اینکه خیلی آدم مسلمونی نبود ولی حسابی مهتاب رو تو منگنه میذاشت و جا نماز آب می کشید ولی خودش هر غلطی که دلش میخواست میکردو علنا این موضوع رو اعلام می کرد. ناچارا به زن عمو گفتم چاره ای نیست و تواین مسیر هرکمکی که ازدستم بربیاد دریغ نمی کنم، سفارشی، توصیه ای ،هرچی. تا اینکه از طریق یه دوست دوران جبهه که حالا برای خودش قاضی دادگستری بود طلاق مهتاب رو گرفتیم ،خونه اش رو هم به جای مهریه قاضی دستور داد که به نام مهتاب بشه. تو همین ماجرا ها من خواه ناخواه ارتباطم با مهتاب بیشترو بیشتر میشد. چون بهرصورت دارای خونه مستقلی هم شده بود،ازطرفی راجع به موضوع طلاقش خودش رو مدیون میدونست.
پیش پدرش اینها کمتر می رفت اصولااونارو تو ازدواجش مقصر میدونست. بهر ترتیب ارتباطمون داشت صمیمانه هم میشد. ازمن می خواست براش فیلم ببرم مخصوصااز فیلمهای هندی خیلی خوشش میومد. می گفت که حوصله اش سر می ره. ناگفته نماند که ارتباطم با اون خیلی کنترل شده بود چون همه فامیل چهارچشمی اونو می پاییدن،اون هم اینجوری راحت تر بودچون هرچی باشه اون یه بیوه بود. ولی من دیگه نمیخواستم اون رو ازدست بدم ، می دونستم که نه پدر مادرم نه هیچکدوم از فامیلها نمیگزارن من با یه زن مطلقه بچه دار ازدواج کنم. ولی عشق دوران جوانی کم کم داشت بیدار می شد و من هم با توجه به اینکه دیگه جلوی من راحت تر بود وحجاب سختی نمی گرفت چیزهای جدیدی دراون کشف می کردم اون حالا یه خانوم جاافتاده خیلی خوشگل شده بود صد برابر بیشتر از قبل. استیل بسیار خوش تراش،سینه های خوش فرم ،چشمهای درشت و زیبا ، لبهای خوشگل وگوشتی. تصمیم گرفتم کام دل رو براورده کنم ، واسه همین یه روز که قرار بود براش فیلم بگیرم به دوست فروشنده ام گفتم یه نیمه بهم بده بعدش بر خلاف همیشه دمدمای غروب رفتم خونش دوباره اون حالت رعشه بهم دست داده بود زنگو زدم صدای فرشته گونش گفت کیه؟ گفتم منم امیر. ایفون رو زدو گفت بفرمایین ولی نمی دونم خدایی بود یانه خودش پایین نیومد که من مجبور بشم تعارف کنم که مثلاممنون و از این حرفها. رفتم تو مثل اینکه تو اطاق بود تا چادر بزاره. لحظاتی بعد مهتاب من طلوع کرد، یه چادر خیلی نازک که خانوما تو مجالس میزارن با یه دامن مشکی بلند، بالا تنه شم رو یه تاپ زرشکی چسبون تنگ پوشونده بود. گفت چه عجب اقا امیر این موقع روز هم مارو فراموش نمی کنین. دیدم حرفهای مهتاب هم یه جورایی بوداره واسه همین به خودم جرات دادم گفتم ما که دوست داریم در همه لحظات پیش شما باشیم،چه کنیم که روز گار با ما نمی سازه ، گفت ای بابا اقا امیر شما اراده کنین میسازه . دیدم دیگه تردید جایز نیست گفتم مهتاب جون این فیلم رو برات گرفتم، اونی رو که سفارش دادی پیدا نکر دم واسه همین باسلیقه خودم یه فیلم عشق عاشقی برات آوردم. گفت پس شام مهمون من بعد هم فیلم رو می بینیم. گفتم چشم هرچی شما بگین خانوم خانومها. خوب بچه کجاست؟گفت خونه بابا اینها. رفتم رو کاناپه نشستم و مهتاب هم به راحتی برای اولین بار چادرش روجلوی من برداشت بره اشپز خونه که من بلند شدم غفلتا دستش رو به بهانه اینکه نمیزارم به چیزی دست بزنی گرفتم ، بر گشت یه نگاهی بهم انداخت بعدش به دستام ولی چیزی نگفت منم آروم دستش رو آوردم جلوی صورتم قلبم اینقدر تند میزد که نزدیک بود از سینه ام بزنه بیرون ، اشک تو چشام جمع شده بود آروم لبهام رو گذاشتم روی پوست لطیفش نه چیزی رو میدیدم نه میشنیدم فقط یک صدای آه...... به گوشم رسید چشم باز کردم دیدم اون هم اشک از گونه های ظریفش جاریه ، با یک حرکت بغلش کردم. برجستگی های سینه هاش رو احساس میکردم لبهامون توهم قفل شده بودن نمی دونم چند وقت تواین حالت بودیم. تمام احساسم رو تو این سالهای هرمان بهش گفتم و همینطور نوازشش میکردم و لب می گرفتم و گریه میکردم و اون هم گریه میکرد و گاهی هم آهی از روی لذت میکشید. کم کم حشر من هم زد بالا بدنی رو که یه عمر آرزوشو داشتم تو بغلم بود ودستام به سمت سینه های قشنگش متمایل شدن بعد یکی از دستهام به سمت قشنگترین باسنهای دنیا. مهتاب هم بیکار نموند و یواش یواش ازرو شلوار کیرم رو پیداکردوفشارهای محکمی میداد. بهش گفتم عشق من تو که از من حول تری ، گفت نمی دونی تواین چند وقته بعد از طلاق چی کشیدم حالا هم که خدا تورو رسونده امیر جون دیگه طاقت ندارم. مثل یه پر کا ه بلندش کردم آوردم رو کاناپه همونجور تو بغل نشستم. اون گردن بلوریشو از پشت می بوسیدم و صورتم رو لای موهاش گم می کردم.
دستام بیکار نبودن سینه های نرم و ژله ایش رو می مالوندم. کم کم تیشرتش رواز پشت کشیدم بالا وای چه بدنی!! بدون سوتین ، سبزه با کمی کرک نرم که منو دیوونه میکرد. با یه حرکت نشوندمش رو کاناپه و زانو زدم جلوش وای که از دیدن اون سینه های نازش داشتم دیوونه میشدم. دوباره از پیشونیش شروع کردم به ماچ کردن ، چشاش ، بینی خوش ترکیبش ، لبش ، چونه خوش فرمش ، گردن و کم کم رسیدم به چاک سینه هاش، مهتاب با موهام بازی میکرد ولی آروم سورم میداد پایین. آخ که چه حالی میداد اون سینه هاش مزه اش مثل عسل، چنان میخوردمشون که انگارصد سال هیچی نخوردم. هاله کاکائویی رنگ نوک سینه اش واقعا خوشمزه بود. آه و اوه مهتاب هم دراومده بود دستامو آروم بردم زیر روناش اونم با جا بجاییش کمکم می کرد ، سورشون دادم زیر زانو هاش و آروم آوردم بالا، پا هاش اتوماتیک وار اومدن بالا و رو کاناپه قرار گرفتن. حالا دیگه دامنش که قبلاتازانو بالا رفته بود سُرخرد رفت تا کمرش، اون رانهای سفیدش رو می دیدم با قشنگ ترین هفت دنیا ، یه شورت نخی سفید پوشیده بود با یه عالمه قلب صورتی. اما با ید از یه جای دیگه شروع میکردم ، تنها جایی که تو تمام این سالها راحت جلوی چشمم بود وآرزوی بوییدن و بوسیدنش رو داشتم. انگشتهای ناز و خوشگل پاش که حالا به موازات سینه ام رو کاناپه بود ،اشتباه نکنین من آدم فتیش کاری نیستم اما نمی دونید سالها عشقتون جلوی شما راه بره و کاری ازدستتون بر نیاد چه فانتزی ها که به سرتون نمی زنه. خلاصه شروع کردم اون دونه های انگور رو که به ترتیب بزرگ می شدن خوردن اولش مهتاب شوکه شد ولی براش توضیح دادم و گفتم به خاطر من طاقت بیار ، آخه قلقلکش هم میومد. زبونمو تو شیارانتهای انگشتهاش با کف پا می کشیدم و یکی یکی لای اونها رو لیس می زدم اون هم کم کم خوشش اومده بود. رسیدم به مچ پاش بعدشم اون ساقهای ناز و خیس کردم و بعد رونهای سفیدش مهتاب هم تو این حالت سینه هاش رو میمالوند که رسیدم به سر منزل مقصود ازرو شورت بوسیدمش، یه عطری میداد که نگو دستامو بردم زیر باسنش شورت و دامن رو باهم کشیدم پائین. آخ چه کسی داشت مهتاب همونجوری که تصور میکردم، گوشتی با یه مقدار موهای تازه اصلاح شده ویه چاک صورتی خوشرنگ دیگه تو حال خودم نبودم نمی دونم که داشتم چیکار میکردم که مهتاب گفت امیر جون چندلحظه صبر کن ، بعد شروع کرد دکمه های پیرهنمو باز کرد و منو ازشر اون و زیر پوش راحت کرد بعدشم زیپ شلوارم بود که باز می شد دیگه مونده بودم حیرون ، جلوش وایستاده بودم و اونو نگاه میکردم حالا که وایستاده بودم بهتر میدیدمش عشق من لخت لخت جلوم نشسته بود داشت شلوارم رو می کشید پائین. خدایا خواب میبینم؟ تو همین افکار بودم که یک لحظه کیرم آتیش گرفت. آره کیرم تو دهنش بود و از شدّت لذت داشت از گوشه های چشمم اشک میومد. تحمل تو اون حالت بی معنی بود شروع کردم نعره زدن فکر میکنم که تقریبا یه پنج دقیقه ای آه و ناله می کردم تا آبم اومد و ریخت رو سینه هاش. بیهوش افتادم رو زمین ، گریه ام گرفته بود نمی دونستم احساس رضایتم رو چطور بریزم بیرون همینجور بی اختیار اشکم سرازیر بود از طرفی هم میترسیدم مهتاب ناراحت بشه ولی دست خودم نبود. مهتاب اومد همونجا روفرش کنارم دراز کشید دوباره لب میگرفتم و لب میدادم ، پرزهای فرش یک مقدار زبر بودن ولی همون برام لذتبخش بود دوباره سُر خُردم سمت سینه هاش حالا دیگه یک کم آروم تر بودم ، تسلّط بیشتری رو خودم داشتم و حرفه ای تر عمل میکردم دیگه نوبت آه و اوه های مهتاب بود و این صدا زیباترین آهنگ دنیا. بعداز سینه ها آروم زیر بغل هاشو خوردم و بعد از اون اوریب اومدم پایین دور نافش رو با زبون طواف کردم اونم چه طوافی نه هفت دور بلکه هفتاد دور بعد هم قوس زیر شکمش رو لیسیدم جوری که انگار دارم نقاشی می کنم ازهمونجا عطر کسش دیوونه ام کرده بود ، فقط چند سانتیمتر فاصله داشتم که مهتاب سُرم داد پایین، اول از همه یه ماچ خوشگل از اون پیشونی کسش گرفتم بعد پاهاش رو باز کردم و بادستم لبه های گوشتی کسش رو زدم کنار زبونمواز پائین ترن قسمت کسش کشیدم بالا یه آهی کشید که فهمیدم لذت زیادی میبره به کارم ادامه دادم کسش یه مزّه ای میداد که نمیخوام بگم بهترین مزه دنیا ولی برای من از هرچیزی خوشمزه تر بود چوچوله اش چنان زده بود بیرون که راحت میک میزدم ، صدای عشقم تمام خونه رو پر کرده بود ،زانو زده بودم بین دوتاپاهاش، باسنش رو زانوهام بود صورتم توی کسش جفت دستامم سینه هاشو میمالوند ،دستاشو ازهم باز کرده بود و فقط جیغ میزد تو اون وضعیت راه دیگه ای هم نداشت کم کم یه رعشه شدید تمام وجودش رو گرفت فهمیدم که دیگه داره ارضاء میشه یک مقدار خودم رو کشیدم عقب تا باسنش بیاد رو زمین ،سرکیر در حال انفجارم رو گذاشتم جایی که بزرگترین آرزوی زندگیم بود پاهاش خود به خود دور کمرم قفل شدن آروم دادم تو آه ه ه ه چه داغ و آتشین ،خدایا لذّت از این بالا تر هم وجود داره ؟؟ به همون صورت که دادم تو کشیدم بیرون یه مایعی روی کیرم رو پوشونده بود مثل فرنی اتفاقا داغ هم بود،آرنج دستام رو گذاشتم بالای شونه هاش دو طرف صورت ماهش ، انگشتهای دستهامم بالای سرش قفل کردم سینه هام رو به سینه هاش فشار دادم و لبام رو هم گذاشتم رو لباش شروع کردم به خوردن بعد دوباره کیرم و کردم تو کسش اما اینبار جوری کردم که خورد ته کسش ، می خواست جیغ بزنه اما راهی نداشت این حرکت رو با آهنگ سریع ادامه دادم ، شاید در هر ثانیه دو سه بار کیرم میخورد ته کسش دیگه داشت ارضاء میشد اما جوری تو بغلم قفل بود که فقط یه لرزش های خفیف میتونست انجام بده انگار یه ماهی رو از آب گرفته باشی بعد نذاری بال بال بزنه ، منم دیگه آخرین نفسهام بود همونجوری که لباش رو میخوردم از تو گلو ناله میکردم که یهو مهتاب من تو یه حالت نیمه غش فرو رفت فهمیدم که دیگه کاملا ارضاء شده منهم با فاصله چندلحظه آبم رو ریختم رو تنش ، دو سه خط موازی از زیر گلو تا پیشونی کسش نقاشی کردم و بعد آروم همونجا توبغلش خوابیدم ، فکر کنم حدود بیست دقیقه ای تو همون حالت خوابیدیم انگار آبم چسب شده بود و مارو به هم چسبونده بود ،تو عالم خلسه بودم که بوسه های مهتاب بیدارم کرد. حق داشت ، آخه من حدود هفتاد کیلو بودم اون پنجاه و پنج ، یه غلط زدم ودوباره براندازش کردم رضایت و سرزندگی رو میشد تو چشاش خوند ، بلند شد که بره سمت یخچال برای خودمون آب پرتقال بیاره دیدم طفلکی نقشو نگار های قالی حسابی رو تنش مونده اما واقعا که چه هیکل نازی داشت وقتی داشت جلوی من لخت و پتی راه می رفت آرزو کردم همون شب دوباره بکنمش. وقتی داشتم به نقش و نگار های تنش لبخند میزدم گفت ها چیه پری لخت ندیدی گفتم چرا اما نقش دارشو ندیدم بعد یه نگاهی به خودش کردو جفتمون زدیم زیر خنده ،گفتم برو یه کرم بیار تنت رو مساژ بدم اینها خوب شه ، گفت بعد از آب پرتقال. الان سه سال از اون شب به یاد موندنی میگذره هنوزم ماه من هر شب طلوع میکنه و هفته ای دوسه شب باهم هستیم من که تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم ، مهتاب زن صیغه ای و شرعی منه. اون هم همینطور بهم قول داده تا اگه خدا خواست بعد از 40/45 سالگی که همه تو کف ازدواجم هستن بگم غیر مهتاب رو نمی خوام ، آخه تجربه ثابت کرده مردها وقتی سن شون بالا میره خانواده ها حاضرمیشن رو هرکی دست بزاره قبول کنن تا اون ازدواج کنه حالا خدارو چی دیدین شاید هم زودتر شد

[imgs=] [/imgs]
     
  
صفحه  صفحه 25 از 112:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA