انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 28 از 112:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
با لباس سربازی روی دختر سرهنگ


سلام
اميدوارم بپسندند چون خدايي حقيقت داره
من 21 سالمه
دوران يگان خدمتيم تو يكي از اين خونه سازماني هاي نظام بود
قضيه از اونجايي شروع شد كه من از يه دختري كه دختر يكي از اين سرهنگا بود خوشم اومد
يادم نميره كه چطوري بش شماره دادم
آخه واسه اولين بار بود كه به دختري مي خواسم شماره بدام
جلو در دژباني در حال پست دادن بودم كه هاني(همون دختر سرنگ)اومد رد بشه بش گفتم خانوم اين پوله شماست كه صب داشتيد ميرفتيد از زير چادرتون افتاد-اولش ناز كرد بياد جلو ولي بلخره اومد
آخه قبللا ازش چراغ سبزو گرفته بودم
سرتونو درد نيارم-من اوايل فك ميكردم كه اني با شرم و حياست ولي يكم كه گذشت فهميدم كونش ميخاره
هيچ كس باورش نميشد كه من با لباس نظام ميرفتم خونشون-اگه كسيك باورش ميشد ميگت خيلي با خايه و خر هستي
2و3 جلسه كه رفتمو اومدم كارم از لب گرفتن شروع شد
تا كه كم كم رفتم سر وقت سينه هاش
واي واي چه سينه سفيدو گردي داشت
وقتي واسش ميخوردم ديگه كسيو نميشناخت
بعد از چند جلسه كه روم باز شده بود رفتم سر وقت كوسو كونش
واي واي واي ااااااااااااااووووووووووووففففففففففففف
چه كوني چه روني داشت بد مسب
با كونش ور ميرفتم با انگشتم ميكردم توش تا راش باز شه
اون دوس نداشت كه از كون بده ميگفت درد داره ولي من...........
يه كس سفيدو تپل داشت كه فقط بايد نگاش ميكردي همين
با نگاه به كسش ارضا ميشدي
ديگه يه روز زدم به سيم آخر و برمش زير عكس جناب سرهنگ كه باباش باشه(از باباش خوشم نميومد)آخه خيلي مغرور بودو سربازارو اذيت ميكرد
رفتم سروقت كونش-واسش ليس زدم توري كه از حال رفت
تو شهوت كامل قرق شده بود كه من بلندش كردمو سر كيرمو خيس كردم و فقط سرشو گذاشتم اون تو كه دادش رفت رو حواميخواست بكشه بيرون ولي منم نامردي نكردمو همشو كردم اون تو0كيرم 16 سانته) يه چند باري كه عقب لو كردم اون با آه اوه گفتنش حشرمو بيشتر ميكردوبلخره زمانش رسيد كه آبم بياد
آبمو ريختم تو كونش
فقط داشت ناله ميكردو ميگفق داغه دارم ميسوزم
بي انصاف فقط يه بار از كون داد
باقيش يا لا پسنوني بود يا لا پايي
من با اولين نفري كه سكس كردم هاني بود
بت اينكه فقط فيلم مديدم ولي طوري واسش كوسشو ميخوردم كه تو 2و3 دقيقه آبش ميومد زمانيم كه من بايد بر ميگشتم سر پست نميذاشت
ميگفت منو حشري كردي حالا ميخوا بري
الان كه دوباره اينارو تكرار كردم كيرم واسه خاطر اون بلند شده
دوستان من بيكار نيسم كه بخوام دروغ تحويل شما بدم
     
  
مرد

 
فرشته زمینی نبود


کلافه بودم. یه چند روزی بود که همچین حسی داشتم. حوصله هیچ کاری رو نداشتم. ماشین رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. بدون هدف تو خیابونا چرخ میزدم. شهر برام شبیه شهر مرده ها بود. گرمای شدید هوا باعث شده بود که خیابونا خلوت بشن. سرعتم کم بود و به دوردست خیره شده بودم. چون شهر برام چیز جالبی نداشت. اما انگار...! آره.... انگار شهر حرفمو شنیده بود و میخواست یه هدیه بهم بده. یه پرنسس ناز کنار خیابون وایستاده بود و منتظر ماشین بود. یه مانتوی سفید تنش بود. مانتو زیبایی اندامش رو به خوبی نشون میداد. شلوار سفیدش هم خبر می داد از سر درون.حتی رنگ موهاش هم تم سفید داشت. به نظر نمیومد که روسپی باشه. به دلم نشست. نمیخواستم کاری کنم که از دستش بدم. می خواستم هر جور شده سوار ماشین بشه تا بتونم بهش شماره بدم. نزدیک تر شدم. به نظر 29-30 ساله می رسید. همسن و سال خودم بود. قدش حدودا 175 بود. البته با کفش پاشنه بلند. صورتی زیبا با آرایشی نسبتا زیاد.
به سبک راننده تاکسی ها بوق زدم و با دستم به مستقیم اشاره کردم. حرکتی نکرد. وقتی جلوی پاش رسیدم زیر چشمی یه نگاه کرد و انگار که از گرمای هوا کلافه شده باشه با شک و تردید گفت: "انقلاب؟"
با سر جواب مثبت دادم و اونم نشست جلو. هنوز در رو نبسته بود که در عقب باز شد. ای تو روحت! تو از کجا پیدات شد؟ یه زن دیگه وقتی که متوجه شده بود مسیر من انقلابه اونم سوار ماشین شد. خواستم مانع سوار شدنش بشم. اما این کار امکان داشت باعث بشه که پرنسس هم پیاده بشه. به اقبال بدم فحشی نثار کردم و راه افتادم. نمیدونستم چیکار کنم. به قدری پرنسس من رو مجذوب خودش کرده بود که می خواستم هر جور که هست بهش شمارم رو بدم. من معمولا خوش تیپ بیرون میام. قدم 184 اما به نظر خودم خیلی جذاب نیستم. برای همین همه تلاشم رو میکنم تا برای جبران این نقص! خوش پوش باشم.
با مزخرف ترین جمله ممکن سر حرف رو باز کردم:"هوا خیلی گرم شده."
پرنسس هم که انگار منتظر همچین جمله ای باشه در حالی که با شالش داشت خودش رو باد میزد گفت:"آره، خیلی. منم نزدیک 5 دقیقه است زیر آفتاب شدید منتظر تاکسیم. دستتون درد نکنه."
تو همین لحظه مراسم جشن و سرور عروسی در کون من برگزار شد! بهترین بازخورد ممکن رو گرفته بودم. برای این که جلوی خانوم، دست و دلباز جلوه کنم، کولر ماشین رو روشن کردم و شیشه ها رو دادم بالا.(روشن کردن کولر تو شهر، اونم تو ماشین 405 کم از خرید انگشتر برلیان نداره!) دیگه کم کم داشتیم میرسیدیم. پشت چراغ قرمز وایستاده بودم که سریع تو یه تیکه کاغذ شمارم رو نوشتم و تو دستم نگه داشتم. اول مزاحم خانم کرایه ش رو حساب کرد. وقتی پرنسس کرایه اش رو حساب کرد، من کاغذ رو گذاشتم روی باقی پولش و پول رو بهش دادم. قلبم داشت تند تند میزد. ضربان قلبم رفته بود بالا. برای همین سریع سرم رو گرفتم سمت چپ و به خیابون خیره شدم. نمی دونستم چه ریکشنی میخواد نشون بده. امکان داشت جریان شدید فحش رو به سمت من سرازیر کنه. اما هیچ اتفاقی نیفتاد و پرنسس پیاده شد. اما مزاحم خانوم در حال جمع و جور کردن خودش بود. دوست داشتم خرخره اش رو بجوم. بالاخره رضایت دادند و از ماشین پیاده شدند. من هم سر خر عزیز رو کج کردم و به سمت خونه رفتم. عین این دیوونه ها زل زده بودم به گوشیم. منتظر تلفن پرنسس بودم. اما اون شب خبری نشد.
فردا ظهر سر کارم بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره نا آشنا. با خودم گفتم حتما پرنسسه. گوشی رو برداشتم:"بله؟"
-"سلام. آتیلا؟"
-بله بفرمایید
- من همونیم که دیروز بهم شماره دادید.
وای خداااااااای من، یعنی من بیدارم؟ زیباترین زنی که به زندگیم دیدم پاسخ من رو داده بود.
- خوبی پرنسس؟
- پرنسس؟
- آره. دوست دارم پرنسس صدات کنم.
- اما من فرشته ام
- فرشته هم هستی
- آره که هستم
نزدیک 1 ساعت با هم حرف زدیم. خیلی دختر با شخصیتی بود. اسمش فرشته بود. 32 ساله، عکاس. تنها زندگی می کرد. 2 سالی بود که از همسرش جدا شده بود.
رابطه ما نزدیک 2 هفته تلفنی ادامه داشت.خیلی زیاد با هم صمیمی شده بودیم. با این که برای دیدار مجدد بی قرار بودم اما می ترسیدم که تند رفتن من باعث از دست دادنش بشم. شخصیت و کردار فرشته خیلی بیشتر از ظاهرش من رو جذب خودش کرده بود. بالاخره تصمیم گرفتم که ازش بخوام که دوباره همدیگرو ببینیم.
- فرشته میخوام ببینمت. اجازه هست؟
- نمیدونم. میترسم
- چرا؟ مگه می خوام بخورمت؟
- نه نه. موضوع اصلا این نیست.
- پس بهونه نیار
- باشه. مثل این که چاره ی دیگه ای نیست.
- کافه رومنس خوبه بریم؟
- نه. بیا خونه. خونه راحت تریم
باورم نمی شد. درخواست دیدار اونم تو خونشون! کمی شوکه شده بودم. قبول کردم. قرار شد جمعه ساعت 10 صبح برم منزل فرشته خانم.
جمعه صبح یه لباس شیک رسمی پوشیدم. یه شاخه گل رز خریدم رفتم دم در خونشون. زنگ آپارتمانش رو زدم و در رو باز کرد. از پله بالا رفتم قبل از این که در بزنم در باز شد. احتمالا پشت در بود. ضربان قلبم تند شده بود. خیلی وقت بود که منتظر چنین لحظه ای بودم. در رو که کامل باز کردم دیدم یه فرشته واقعی با موهای مشکی و چشمای ناز سیاه داره با لبخند نگام می کنه. یه چهره معصوم زیبا. قدی حدود 160 و هیکلی کاملا سکسی. اما ... اما این پرنسس نبود. پرنسس خیلی با این فرق داشت. فرشته زیبا بود، اما پرنسس نبود. شوکه شده بودم. فرشته در رو آروم بست و با لبخند داشت نگام می کرد.
- تو؟... تو اون دختره نیستی که ... تو ... تو کیی؟
- آره. من که گفتم پرنسس نیستم. یادت نیست. همون روزی که بهت زنگ زدم گفتم. من فرشته ام.
- اما تو شماره منو از کجا آوردی؟ پرنسس رو از کجا میشناسی؟
- من همون دختریم که اون روز پشت نشسته بود. وقتی سوار ماشینت شدم از تیپت و نوع رفتارت خوشم اومد. به دلم نشستی. اما تو به اون دختره که جلو نشسته بود شماره دادی. وقتی روت رو کردی اون ور دختره با عصبانیت شماره رو پرت کرد عقب و رفت. من شماره رو برداشتم و اومدم بیرون. نمی خواستم زنگ بزنم. احساس می کردم که با این کارم خودم رو خوار میکنم. اما واقعا ازت خوشم اومده بود. با کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره راضی شدم که زنگ بزنم.. اما همون اول بهت راستش رو گفتم. گفتی پرنسس. گفتم حتما لقبیه که به اون دختره دادی. گفتم نه، نیستم، فرشته ام. من راستش رو گفتم خودت نفهمیدی.

من هنوز تو شوک بودم. نمیدونستم چی بگم. حس بدی نداشتم. چون فرشته رو دوست داشتم. دختر خوبی بود. مهربون بود. صاف و ساده بود. اما دچار دوگانگی احساسی شده بودم. سرش رو انداخت پایین و در رو نیمه باز کرد و گفت:"اگه ناراحتت کردم، اگه اونی که می خواستی رو ندیدی، میتونی بری. من مجبورت نکردم و نمیکنم. اگر فکر میکنی با احساساتت بازی شده، عذر میخوام." اشک از چشای خوشگلش جاری شده بود.
کم کم خودم رو پیدا کرده بودم. در رو آروم بستم و دستم رو گذاشتم زیر چونه اش و سرش رو آوردم بالا. حالا دیگه لبخند رو لبام بود. اشکاش رو پاک کردم و گفتم:"من الان همونی رو که می خواستم ببینم رو دارم می بینم. تو واقعا فرشته ای دختر. راست گفته بودی"
گل از گلش شکفت. یهو پرید و محکم بغلم کرد. "آتیلا خیلی دوست دارم." من که انتظار همچین کاری رو ازش نداشتم، کمی طول کشید تا به خودم بیام و منم تو بغلم بگیرمش. وقتی بهم گفت دوست دارم، کمی رفتم تو فکر. به این جمله فکر نکرده بودم. منم دوسش داشتم؟ آیا میتونم تو این مدت کم در حالی که اولین بار بود که میدیمش بهش این جمله رو بگم؟ گرمای تنش قدرت فکر کردن رو از من گرفته بود. آره... منم دوسش داشتم. آخه دوست داشتنی هم بود.
شاخه گلی که دستم بود رو بهش دادم و اونم من رو به داخل خونه دعوت کرد. نشستیم کنار هم. نگاهامون تو هم قفل شده بود. هر دومون لبخند به صورت داشتیم. دستش رو دور تنم انداخت و سرش رو گذاشت رو سینه ام. نوع رفتارمون به گونه ای بود که انگار سال هاست عاشق همدیگه ایم.
پا شد و رفت تا وسایل پذیرایی رو بیاره. وقتی اومد نشست روبروم پرسیدم:
- فرشته، چرا به من اعتماد کردی و من و خونت دعوت کردی؟ نترسیدی آدم ناتویی باشم و یه بلایی سرت بیارم؟
- نه. من آدمارو خوب میشناسم. نوع رفتارت تو روز اول با خانوما، نوع صحبت کردنت، اعتقاداتت، علایقت، احتمال این که آدم بدی باشی رو تو ذهن من منتفی کرده.
- ولی شاید نقش بازی کرده باشم
- فرق بازی رو از واقعیت می تونم تشخیص بدم.

کلی حرف زدیم تا موقع نهار. بعد از صرف یه نهار مجلل پرسید:"رابطت با مشروب چطوریه؟"
- رابطه ای گرم و صمیمیی داریم!

رفت و با دو پیک شراب فرانسوی برگشت. به سلامتی هم مشروب رو زدیم بالا.
فرشته دو سال بود که از شوهرش جدا شده بود. دلیلش رو نگفت و من هم نپرسیدم. به من ربطی نداشت. برای اولین بار تو طول اون روز یه نگاه دقیق بهش کردم. واقعا زیبا بود. چشم و ابروی مشکی داشت و موهایی که تا روی سینش پایین اومده بود. سینه های خیلی خوش فرمی داشت. لباسی که پوشیده بود فقط سفیدی بالای سینش رو نشون میداد. روناش عالی بودن. کاملا متناسب با قدش. و نقطه عطف اندام زیباش، باسنش بود. شلوار پارچه ای و تنگی که پوشیده بود، این زیبایی رو به نحو احسن نمایانگر می کرد.
سر هر دومون داغ شده بود. این داغی دست به دست داغی احساساتمون داده بود و همدیگرو با ذره ذره تنمون جذب می کردیم. پا شدم رفتم نشستم پیشش. دستم رو انداختم دور کمرش و تو چشاش نگاه کردم:"فرشته، منم دوست دارم."
این جمله رو که گفتم ناخودآگاه سرهای هردومون به سمت هم رفت. چشم هام رو بسته بودم. سرم به آرومی در حال حرکت به سمت جلو بود. وقتی لبامون به هم رسید، کمی مکث کردیم و بعد به شدت تو هم قفل شدن. شیرین ترین طعمی بود که تو زندگیم چشیده بودم. فوق العاده بود. خیلی بیشتر از این که زبون هم رو بخورین، لبای هم رو می خوردیم. یه گاز کوچولو از لب پایینم گرفت که باعث شد کیرم راست بشه. شهوانی ترین دردی بود که تو عمرم حس کرده بودم. شروع کردم به بوسیدن گونه های زیباش. بعد سراغ چونه اش رفتم. گونه و چونه اش شبیه اندام مجسمه ای بودن که به طرز ماهرانه ای تراشیده شده بودن. بی نهایت زیبا و خوش فرم.فرشته هم چشماش رو بسته بود و خودش رو در اختیار من گذاشته بود. کمی به سمت پایین رفتم. شروع کردم به خوردن گردنش. وقتی زبونم رو به گردنش زدم، چنان آهی کشید که هر وقت به یاد اون صدا میفتم، همه اندام تنم فرشته رو صدا میکنن. با دستم از روی لباسش سینه اش رو می مالیدم. حس فوق العاده ای بود. دستم رو از زیر لباسش برم سمت سینش و از زیر سوتینش انگشتام رو به نوک سینش رسوندم. سفت شده بود. یه نوک سفت وسط یه سینه نرم و خوش فرم.
خودش پیرهنش رو درآورد و من هم سوتینش رو باز کردم. خدای من... چی میدیدم. چقدر زیبا. دو تا سینه گرد و سفید. فرشته داشت با لبخند ریکشن من رو میدید. تصور کنید کسی که تو یه بیابون 2 روز آّ نخورده باشه وقتی به مشک آب می رسه چیکار میکنه، من هم دقیقا با سینه های فرشته همون کار رو می کردم. تا جایی که جا داشت تو دهنم فرو برده بودم و با زبونم با نوکش بازی می کردم. با دستم هم اون یکی سینشو نوازش می کردم. فرشته واقعا حشری شده بود. صداش من رو به شدت تحریک می کرد. وقتی سرم رو بالا آوردم، یه نگاه به کیرم انداخت که از زیر شلوار حسابی شق شده بود. اول پیرهنم رو درآود و بعد هم زیپ و دکمه شلوارم رو باز کرد و با کمک من شلوارم رو کشید پایین. نمای کیرم از زیر شورت دیوونش کرده بود. یه دست روش کشید. با خشونت تمام شورتم رو از پام درآورد. وقتی کیرم رو دید، با تعجب گفت:"وااای.... این چقدر بزرگه. چقدرم خوشگله.. محشره کیرت آتیلا". کیر من تقریبا 20 سانته. راست و خوش فرم. به نظرم تنها نقطه جذاب تنم همین کیرمه.
با دستش کیرم رو گرفت و گذاشت تو دهنش. واااااایییییی .... همه وجودم تو اون لحظه می خواست از کیرم بزنه بیرون. کارش عالی بود. دهنش انقدر گرم بود که احساس کردم تو کسش کرده کیرمو. لبای خوشگلش رو دور کیرم حلقه کرده بود و با زبونش نوک کیرم و نوازش می کرد. بعضی وقتا هم کیرم رو تا ته میبرد تو دهنش. چند دقیقه ای داشت میخورد کیرمو که احساس کردم اگر بیشتر ادامه بده ارضا میشم.
کیرم رو از دهنش بیرون کشیدم. به سمت شلوارش رفتم. روی مبل دراز کشیده بود. پاهاش رو داد بالا و من هم شلوار و شورتش رو با هم از پاش درآوردم. اون لحظه نمای کون و کس و رون فرشته تو ذهن من یه عکس شد. عکسی که هیچ وقت تار نشد. عکسی که هر وقت تو ذهنم میاد باعث میشه که راست کنم. پوست تنش سفید بود. بدون کوچکترین مو. نمای سوراخ کونش کنار کسش محشر بود. کسش مثل کس دخترای 18 ساله بود. انگار نه انگار که یک سال استفاده شده. با انگشتم لای کسش رو باز کردم. رنگ داخل کسش صورتی بود. یه صورتی ناز. وقتی انگشتم رو روی چوچولش کشیدم یه آه بلند کشید و پاهاش به دو طرف باز شد. انگار که نتونه اونارو بالا نگه داره.چشماش خمار شده بود. زبونم رو بردم سمت کسش. همین که زبونم رو به چوچولش زدم، جفت پاهاش رو دور سرم قفل کرد. زبونم رو از پایین به بالا می کشیدم و بعد لوله می کردم و داخل سوراخ می فرستادم. تا جایی که زبونم زور داشت، داشتم کسش رو میلیسیدم. کمرش رو از زمین بلند می کرد و کسش رو محکم به سرم می چسبوند. حرارت بین پاهاش فوق العاده بالا بود. فرشته روی زمین نبود. با دستاش دستای من رو محکم گرفته بود. کسش حسابی خیس بود. حرکت زبونم روی کسش حسابی صدا راه انداخته بود. زبونم رو محکم از پایین به بالا کشیدم. با این کار من فرشته کمرش رو 10 سانت از زمین بلند کرد و پاش رو هم محکم تر دور سرم قفل کرد. بعد یهو تنش لرزید. لرزش بدنش چند ثانیه ای ادامه داشت و بعد بدنش شل شد. به شدت نفس نفس می زد. پاش رو از دور سرم باز کرده بود. نگاش کردم. چشماش رو بسته بود. صورتش سرخ شده بود.
روش دراز کشیدم و لبش که از هم باز بود و نفس نفس میزد رو بوسیدم. اما فرشته هیچ عکس العملی نشون نمی داد. انرژیش تحلیل رفته بود. چند دقیقه ای روش دراز کشیده بودم و می بوسیدمش. موهاش رو ناز می کردم. کم کم حالش جا اومد.
با لبخندی از سر رضایت داشت منو نگاه می کرد. یه بوس گنده از لبم کرد و بهم گفت:"آتیلا کارت عالی بود."
حالا نوبت من بود. بدون این که چیزی بهش بگم، برش گردوندم. بلندترین نقطه ی کونش از پایین ترین نقطه ی باسنش 10 سانت فاصله داشت. اگر قرار بود بهترین بخش اندامش رو انتخاب کنم، قطعا کونش رو انتخاب می کردم.
کیرم رو از لای پاش گذاشتم سر کسش. همین که کیرم به کسش خورد، دوباره صداش در اومد. آروم بازی بازی می کردم و کمی تو فشار می دادم. کسش خیلی تنگ بود. 2 سال بود که هیچ کیری توش نرفته بود. یه کم عقب نشینی کردم و بعد با یه فشار تا ته کیرم رو فرو کردم به داخل. یه آهی از سر لذت و کمی هم همراه با درد کشید که می تونم بگم کیرم 1 سانت کلفت تر و دراز تر شد. خیلی تنگ و داغ بود. کیرم به بزرگترین حالت ممکن رسیده بود. یه کم تو نگه داشتم و بعد آروم شروع به عقب جلو کردن کردم. شکمم به کون خوشگلش برخورد می کرد و چون عرق کرده بودیم، صدا می داد. دستم رو دور تنش قفل رده بودم و سینه اش رو گرفته بودم تو دستم. صدای هر دومون اتاق رو پر کرده بود. این بار دیگه هیچ کدوممون رو زمین نبودیم. من داشتم با یه فرشته عشق بازی می کردم. بعد از چند دقیقه عقب جلو کردن، فرشته دوباره لرزید. برای بار دوم ارضا شد. ارضا شدن اون باعث شد تا من هم به ارضا نزدیک بشم. درست قبل از این که آبم بیاد، بیرون کشیدم و روی باسنش دراز کشیدم. کیرم لای باسنش بود و آبم با فشار بیرون اومد. فشار آبم به قدری بود که تا نزدیک گردنش پاشید. همه وجودم از کیرم بیرون زده بود. اون دقایقی که بعد از ارضا شدن روی فرشته دراز کشیده بودم، آروم ترین و قشنگ ترین لحظه های عمرم بود. انگار همه دغدغه های زندگیم فرار کرده بودن.احساس پرواز روی ابرهارو داشتم. واقعا فرشته زمینی نبود.
     
  
مرد

 
طرز تهیه داستان سکسی (طنز)


متن خاطره:
با درود فراوان به شما بینندگان ببخشید خوانندگان محترم
برنامه ی امروز ما طرز تهیه داستان سکسی برای سایت شهوانی می باشد
مواد لازم برای تهیه داستان دوست دختر/دوست پسری
1-هجده کیلو کس شعر
2-یک عدد دست بیکار برای جق زدن
3-داشتن فحش خور ملس
4-نگاه کردن به 38 تا فیلم سوپر (اگه قدیمی باشه بهتره!!!)
این قسمت مخصوص پسر ها ست
انشالا توقشمت بعدی دخترونشو خدمتتون میگم
ابتدا و در شروع به جون عمه ،خاله و... قسم میخورید که این داستان واقعی هست و فقط اسم ها عوض شده - تاکید بر عوض کردن اسم ها بسیار ضروری میباشد-
سپس از مشخصات ظاهری خودتون بگید
باید بگید یه پسر با قیافه ی معمولی و ساده و خجالتی
وقتی اینها رو گفتید ادامه بدید که البته دختر ها از من خیلی خوششون میاد یا اینکه تو فامیل بهم میگن خوشکل یا اینکه از قدیم بهم میگفتند مهره ی مار داری-لازم به توضیح هست که فقط یکی از اینها رو انتخاب کنید- بعد از این مراحل زمان رو انتخاب میکنید یا میگید مربوط به 2 ثانیه پیشه یا اینکه مربوط به 27سال و 4 ماه پیشه و چون خیلی تو ذهنم مونده می خواهم واستون تعریف کنم
اما یکی از مهمترین نکته ها: اینجا باید با تاکید فراوان با خواهش یا التماس درخواست کنید که بهتون فحش ندن-البته باید فحش رو به یکی از این مدلها بنویسید( فش- فهش-فوحش-فوهش)
مرحله ی آشنایی: یا باید تو راه دانشگاه باشه و حتمن رشته ی کامپیوتر یا هنگام برگشتن از باشگاه چون شما قهرمان یکی از رشته های ورزشی در رده ی جهانی هستید یا با ماشین (قیمت بالای 100 میلیون) رفته بودید خرید و یا اینکه مغازه دار هستید و در بهترین مرکز خرید شهرتون بزرگترین مغازه رو دارید.
اینجا بنا به سلیقه ی خودتون کس شعر ها رو اضافه کنید
حالا نوبت تعریف از مشخصات ظاهری طرف هست.
خوشکل -موهای بلوند- خوش هیکل- لاغرو کمر باریک با سایز سینه ی بالای 85-کون باید طوری باشه که نگاه تمام خیابون روش زوم باشه و در حال پاره کردن مانتو-
خصوصیات اخلاقی: مهربون - خجالتی- اولین باره با پسر داره حرف میزنه!!!
بعد دوباره کس شعر رو اضافه میکنید به مقدار دلخواه
اینجا باید مکان رو انتخاب کنید-ویلای 324357متری خودتون - خونه ی دوستتون- خونه ی خودشون - خونه ی خودتون - کلن کندن بار کردن بردن!!!!
مهمترین نکته ی ماجرا اینجاست که باید بگید وقتی وارد شد وبا هم دست دادیم... این گفتن دست دادیم به راحتی اُمل بودن شما رو نشون خواهد داد و بعدش بگید خانوادشون راحتن... من خودم هنوز نمی دونم خانوادشون راحتن یعنی چی اما توی تمام غذا ها ببخشید داستان ها استفاده میشه...
راستی فراموش کردم ،حتما و حتما مخ زدن برای سکس باید از طریق اس ام اس باشه که باید بگید: اول اس ام اس های معمولی میدادیم کم کم سکسی شد دیدم اون بدش نمی آ د و ادامه دادم در نهایت تو 2 هفته ی آخر از توی مسیج ها برای شما 564 بار ساک زده و آرزوی رفتن کیر شما در کونش رو کرده باشه.
در ادامه شما لختش میکنید از لیسیدن کس بدتون میآد اما چون تا به حال همچین کس تپل و بی مو و خوشکلی ندیدید شروع کردین به خوردن(شروع رو هم باید بنویسید -شرو-) بعد اون لباسای شما رو در میاره و اون تا حالا تو عمرش با هیچ پسری حرف نزده تا کیر شما رو میبینه میگه وای چه کیر بزرگی داری ،سایز کیر شما بالای 23 تا 30 سانت باشه بالای 30 خواننده باور نمیکنه!!! قطرش هم بین 6 تا 8 حالا اگه 9 هم شد اشکال نداره، اگه خواستید مساحتش رو هم بگید.
باز دوباره فراموش کردم!!!!
لباس دختر باید تاپ وشلوار صورتی باشه یا تاپ نارنجی با دامن کوتاه و در هر صورت نباید شورت پاش باشه.
وقتی هم دارید لختش میکنید باید بگید :شورتش خیس خیس شده و کسی نمیفهمه که گفتید شورت پاش نبوده.
بعد عین همین جمله ای که میگم رو باید بنویسید:
((شروع کرد ساک زدن و با اینکه تا حالا ساک نزده بود خیلی خوب ساک میزد به طوری که تا حالا هیچ کس اینجوری واسم ساک نزده بوده، اینقدر خوب ساک زد که داشت آبم میومد و گفتم بسه))
حالا مهم نیست که تو این لحظه داره آبتون میاد اما چه جوری 17ساعت دیگه سکستون ادامه داره...!!!!!!!!!
بعدش بلندش میکنید و اون به صورت داگ استایل(حتما بگید داگ استایل چون کلاس داره) میشه و اول یه انگشت بعد دو انگشت بعد تا مچ دست یا مچ پا رو تو کونش میکنید ، کنار تختتون باید حتما یک کرم نیوا باشه تاکید میکنم باید مارک کرم نیوا باشه
بعد که کیرتونو کردید تو کونش دردش گرفت یه کم نگه داشتید و جا باز کرد و شروع کردید تلمبه زدن حداقل باید 2 ساعت از کون بکنید و اون 6 بار ارضا بشه ( مهم نیست که زن از طریق کون ارضا نمیشه مهم اینه که شما دارید میگید ارضا شده ) و وقتی میگید ارضا شد اینجوری بنویسید : یه لرزش خفیفی کرد و یه آب سفیدی از کسش راه افتاد.
اینجا خسته میشید ، کیر گهیتون رو میارید بیرون اون دوباره ساک میزنه بعد شما لب میگیرید و میگید لباش طعم عسل میداد.
حالا شروع میکنید از کس کردن ، تو این قسمت چون خیلی داستان داغ شده یه دلیل تخمی تخیلی برای نداشتن بکارتش بگید و بکنید تو کسش . گفتن این جمله ضروریه: کسش داغ و تنگ بود داشتم آتیش میگرفتم
بین 3 تا 8 ساعت از کس میکنید و بنا بر تخیل خودتون مدل های مختلفی رو که دوست دارید مادرتون گائیده بشه رو توضیح میدید.
به انتهای کار میرسید آبتونو با فشار خیلی شدید خالی میکنید تو کسش و بعد اون میگه قرص میخورم
یا میریزید رو سینه اش که تا رو صورتشم میره
و بگید که تا حالا اینقدر آبتون نیومده بود
نکته ی نهایی اینجاست یعنی اگه اینو نگید داستانتون خراب میشه
این قسمت اگه نباشه داستان بی مزه میشه ،اینجوری بنویسید: بعد با هم رفتیم حموم اونجا هم از خجالتش در اومدم و 9 بار دیگه هم کردمش و هنوز هم سکسمون ادامه داره اگه دوست داشتید بگید تا واستون بنویسم. امیدوارم خوشتون اومده باشه.
بعد نوشتن این جمله داستان شما تموم شده و اصلا نیازی نیست یه بار خودتون بخونید تا غلط هاشو بگیرید.
سپس برید یه گوشه بنشینید خواهر و مادرتون رو به همراه بقال و قصاب محلتون ( اگه نبودند از بچه های شهوانی کمک بگیرید) صدا کنید و هر چی فحش تو قسمت نظرات می خونید و به بقال و قصاب محل بگید روشون اجرا کنند.
این بود طرز تهیه داستان دوست دختر / دوست پسری برای سایت شهوانی
قسمت آینده طرز تهیه داستان سکس با اقوام (دختر عمه -دختر خاله.....) رو توضیح میدیم
خسته نباشید
آشپز خانه ی شهوانی
مخلص همه بچه با حالای شهوانی( به خصوص کفتار پیر ):
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
کس بادآورده

سلام به تمامی دوستان من خیلی وقته تو اینجا میام ولی تابحال داستان ننوشتم ولی این دفعه خیلی اتفاقی بود که می خوام بنویسم.
موضوع از این قرار بود که یک روز تعطیل بود من تنها بودم خانه من تو محیطی کار می کنم که خانمها زیادن جدیدا یک خانم آمده بیوه هم هست و دو تا بچه داره اول فکر می کردم شوهر داره ولی یک بار بهش گفتم مجردی حال می کنم گفت مثل همیم آقا تو کونمام عروسی شد رفتم تو نخش آخر با هزار تا ناز و افاده باهم رفیق شدیم بی معرفت بدن سفت و سبزه ای داره ولی بیشرف تا الان نداده فقط یک بار صدام کرد تو اطاق پرو بود با شرت و سوتین یک دستی هم بهش زدم آقا بریم سر داستان خودمان روز قبلش با هم هماهنگ کرده بودیم که بیاد خانه همان روز تعطیل با خیلی دردسر خانواده را راضی کرده بودم که نیام شبش رفتم حمام به پسرم حسابی رسیدم تروتمیزش کردن بقول معروف مورچه بکسباد می کرد از پسرم بگم 28 سانت قدش رشیدش هست به ضخامت 8 سانت با ظرفیت خوب 40 دقیقه البته طبیعی تو دلم فکرم حسابی انواع کردن را باهاش تمرین کرده بودم ساعت 10 صبح قرار بود بیاد آقا از بخت بد ما و شانس خوب خانمه طرف زنگ زد گفت پریود شدم کیر تو کون زنها با این عادت ماهیانه آقا همه نقشه ها نقش برآب شد طرف گفت می خوام بیام ماهم با بهانه هایی نمیشه بلاخره دکش کردیم که فرداش به من گفت تو فقط منرا برای سکس می خواهی خواب شما بگین برای کار دیگه هم میشه استفاده کرد ازیش.
آقا گفتم برم یک سیگار بخرم بیام خانه ساعت 11 صبح بود رفتم سیگار خریدم رسیدم نزدیکهای خانه دیدم یک خانم ناز و باریک اندام با یک لباس خیلی کوتاه و کیرراست کن داره از اون طرف خیابان میاد اینور خدایی اصلا تو نخ دختره نبودم جلو من راه می رفتم و من پشتش چند تا ماشین هم دنبالش بودن تا رسید سرکوچه و رفت تو کوچه منم دنبالش تا برسم به خانه ماشینها یک به یک بقلش بوق صدا ولی طرف محل نمی داد تا رسید در خانه ما روبه خانه کرد دست کرد تو جیبش و کلید دراورد انداخت تو در جا خوردم ماشین فوری رفتن منم رفتم سمت دختره طرف نگاهی بمن کرد و گفت چیه چرا نگاه می کنی آدم ندیدی چیزی نگفتم دوباره گفت پررو چرا اینطوری نگاه می کنی گفتم خانه تان اینجای گفت به تو چه ربطی داره بازم خندیدم گفت ایست کن بابام و داداشام را بگم بیاد حالیت کنن بیشتر خندیدم گفت مرض چرا میخندی گفتم شاید بابای بیمعرفت ما زن دوباره گرفته که شما خواهر ما باشین طرف جا خورد گفت منزل شمای منم جواب دادم قابل شما را نداره پیشکش قدمات گفت اینا ول نمیکنن چقدر دنبال راه افتاده بودن منم جواب دادم بابا خانم به این زیبایی تازه کم دنبال شما بودن طرف حال کرد بعدش گفتم بفرما درخدمت باشیم گفت خانواده ناراحت نشن جواب دادم اولا خواهرمی دیگه بعد تنها هستم رفتن خارج از شهر چکاردارین طرف آمد تو یک شربت درست کردم خوردیم یک سیگار روشن کردم گفت بمن تعارف نمیکنی گفتم سیگار قرمزه خانمها سفید بیشتر میکشن موردی نداره گفت مفت باشه کوفت باشه منم دیدم راه بازه گفتم چیزه دیگه هم مفت هست گفت نمیبینم آقا با خنده لخت شدیم شروع کردیم به لب و ماچه ولی راستش با آن قیافه زیبا بدن واقعا تخمی داشت سینها کوچک لاغر بدن لاغر ولی مجانی بود و بادآورده و تعریف الکی شروع کرد به ساک زدن با خایه می خورد انگار داره کیم می خوره بهم گفت میخواستی سکس کنی که اماده جنگ کردیش منم برای کلاس گفتم نه من همیشه پسرم را تمیز نگه می دارم حالا نوبت من شد گفتم برگرد گفت جلو بزار دختر نیستم واقعا کس گشادی داشت که حتی برای پسرمن هم زیاد گشاد بود بلاخره بعد از نیم ساعت چند مدل کردن آبمان آمد و ریختم رو کونش یک زره باهم خندیدیم بعد با دیگه لباس تنش نمی کرد ساعت 1 بود گفت چی بخوریم فوری پسرخاله شده بود رفتیم سریخچال به غیر آب چیز دیگری نبود دو تا تخم مرغ درست کرد اونم سوزاندش ولی مجبور بودم بخورم و از دست پوختش تعریف کنم شد ساعت دو و نیم دیگه ایندفعه تمیز کردمش که گفت دیگه نمی تانم بدم دروغ نمی گم یک ساعت طول کشید من موقع سکس زدن رو کون را خیلی دوست دارم آنقدرکه زده بودم سرخ شده بود ایندفعه که از کون کردم داد می زد ولی بلاخره رفت تو آخرش آبم را ریختم تو دهنش تا اخرش هم خورد نیم ساعت بعد ارایش کرد شماره تلفنش را داد و رفت منم رفتم حمام تا ساعت 9 شب تنها بودم تا خانواده آمدن از اون به بعد فقط میزارم برام ساک بزنه ولی واقعا ساک خوبی می زنه واقعا
     
  
مرد

 
پریچهر و تاوان عشق و هوس

اینم آخرین بخش از سری داستانای پریچهر. خوب یا بد تموم شد بالاخره. حالا هم من یه نفس راحت میکشم هم خلق خدا.
تعصب و غیرت پارسا باور نکردنی و دیوونه کننده بود. یه بنده خدایی به تازگی تو شرکت استخدام شده بود که کارش با من مرتبط بود. پارسا حواسش به همه چیز بود و دهن منو سر رفت و آمدای پسره سرویس کرد "این مرتیکه واسه چی هی دم به دقیقه سرشو میندازه پایین میاد ور دل تو؟"، "چه غلطی کردی که از مهندس شرفی خواسته میزشو به اتاق تو منتقل کنن؟"، "دیروز تو راهرو وایساده بودی چی زیر گوش پسره پچ پچ میکردی؟"، "مگه نگفتم تو شرکت شال سرت نکن؟"
مخم دیگه تاب برداشته بود از گیر دادنای پارسا. آخرش هم بنده خدا رو بدون دلیل موجه از شرکت پرت کرد بیرون و مهندس شرفی رو حسابی کفری کرد.
به جز تعصب خرکی بی منطقش هیچ مشکل دیگه ای نداشتیم. مامان و بابا از تیپ جدیدم حسابی جا خورده بودن و فکر کرده بودن نکنه باز زدم تو خط افسردگی ولی مطمئنشون کردم که طوریم نیست. گرچه واقعا از دست پارسا ناراحت بودم و منو از خودم دور کرده بود با این کاراش. من دنبال رابطه ای بودم که توش دو طرف به هم اعتماد داشته باشن اما پارسا اعتماد به نفسمو داشت ازم میگرفت. انقدر شکاک بود که گاهی خودمم به خودم شک میکردم. هیچ جوری رفتارای متحجرانش برام قابل درک نبود اما با همه اینا عاشقش بودم و دل کندن ازش برام غیرممکن بود. هفته ای حداقل دو بار سکس داشتیم و من هر بار داغتر از قبل و بیشتر و بیشتر بهش وابسته میشدم. وقتی باهاش میخوابیدم همه چی فراموشم میشد و اون لحظه میمردم براش. حتی تو سکس با سینا انقدر لذت نمیبردم که پارسا بهم لذت میداد. شاید به خاطر این که تو سکس با سینا انقدر بی پروا نبودم و یه جورایی یه حجب و حیایی بینمون بود که حالا دیگه در من وجود نداشت. گاهی وقتا پارسا سه چهار بار پشت سر هم ارضام میکرد و مثل جنازه میفتادم تو بغلش. گاهی وقتا فکر میکردم به سکس با پارسا معتاد شدم.
با وجود رابطه سکسی خوب اما همچنان اخلاق گند پارسا رو مخم رژه میرفت. تا این که یه روز بهار پیشنهاد داد برای آخر هفته باهاشون برم شمال. قضیه از این قرار بود که فرزاد یه رفیق شمالی داشت به اسم مهندس منصور برومند که از اون بچه باحالای روزگار بود و هر سال شب تولدش جشن میگرفت و به این بهانه رفیقای گرمابه و گلستان رو دور هم جمع میکرد. اون روز بعد از کلی چک و چونه زدن با پارسا بالاخره رضایت داد که با بهار برم خرید. به شرطی که طبق معمول گوشیم مدام دم دستم باشه و سر ساعتی هم که گفته برگردم خونه. بهار به محض دیدنم قیافه سرحالش آویزون شد و گفت "این چه قیافه ای به خودت گرفتی؟ باز پارسا رفته رو اعصابت؟" گفتم "بهار دیوونه است. پسره رو از شرکت انداخت بیرون. سر هیچ و پوچ. خیلی دلم سوخت. به خاطر من از کار بی کار شد"
بهار پوفی کرد و گفت "ای بابا. اینم بدجوری سیماش قاطی داره ها" بعد هم پیشنهاد داد یکی دو روز دور از پارسا باهاشون برم شمال و یه کم به کله ام باد بدم. به پارسا گفتم با بابا اینا قراره بریم شمال. کوتاه ترین مانتو و خوشرنگ ترین شال و پاشنه بلندترین کفشم رو پوشیدم. لاک ناخونامو ریختم جلوم و از هولم نمیدونستم کدومو بزنم. دلم واسه خودم و لباسایی که دوست داشتم لک زده بود.
خونه منصور دو طبقه بود و قرار بود مهمونی طبقه پایین باشه. دوستای مجردش همون نزدیکی یه ویلا دنگی اجاره کرده بودن و من با بهار و فرزاد و چند زوج دیگه جزو متاهلا حساب شدم و تو خونه منصور مونده بودیم. واسه شب مهمونی یه تاپ دکولته سورمه ای براق و یه دامن تنگ و مینی ژوپ قهوه ای و کفشای پاشنه ده سانتی قهوه ایمو پوشیدم. موهامو فر درشت زدم و از حرص پارسا یه آرایش غلیظ مکش مرگ ما کردم.
خیلی از نگاه ها روم خیره شده بود. ولی نمیخواستم شیطنت کنم. میخواستم فقط اونجور که دلم میخواد لباس بپوشم و آرایش کنم و بعد از مدت ها تو یه مهمونی خوش بگذرونم. از دست پارسا هر چی مهمونی میرفتیم کوفتم میشد و با اعصاب داغون برمیگشتم خونه. "پری خم نشو سینه هات پیدا میشه"، "پری پاتو اینجوری ننداز رو پات رونت میفته تو چشم"، پری دستتو نبر بالا زیر بغلت معلوم میشه"، "پری چپ نرو"، "پری راست برو" از دست غر زدناش گاهی وقتا دلم میخواست سر خودم و پارسا رو بکوبم به دیوار.
ولی اون شب بعد از مدت ها داشت بهم خوش میگذشت. یک ساعت از مهمونی گذشته بود و حسابی با بهار رقصیده بودم. خیس عرق داشتم پرپر میزدم که منصور با یه لیوان کوکتل خنک جلوم ظاهر شد. منصور 35 ساله بود با قد و هیکل متوسط و چهره ای که به دل مینشست. به قول دوستاش تا حالا دم به تله نداده بود و از این بابت هم کلی خوشحال بود و خیلی سر به سر اونایی که دمشون تو تله گیر کرده بود میذاشت. وقتی لیوان رو از دستش گرفتم خندید و گفت "خوشم میاد بنده خدا رو کاشتی تو دود و دم تهران و مجردی واسه خودت حال میکنی" هنوز جوابشو نداده بودم که چشمام افتاد تو چشمای گشاد شده پارسا! باورم نمیشد! درست میدیدم؟! یا خدا این دیگه اینجا چی کار میکنه؟! کم کم چشمای گشادش تاریک و طوفانی شد و رنگ و روی منم به رنگ گچ دیوار در اومد. منصور رد نگاه منو گرفت و نگاهش رو پارسا ثابت موند. تو دلم گفتم ای سقت سیاه منصور!
از طریق بهار بالاخره کاشف به عمل اومد که فرزاد دیوانه برای این که من و پارسا رو سورپرایز کنه پارسا رو بدون این که حتی به بهار بگه دعوت میکنه تا مثلا ما دو تا رو باز کنار هم قرار بده تا شاید یه جرقه ای بینمون بخوره. دیگه نمیدونست که کار از جرقه مرقه گذاشته و پارسا سر تا پامو آتیش میزنه.
بهار منو با حال نزار برد طبقه بالا. سر و کله طوفانی پارسا یه ربع بعد پیدا شد. دودی که از کله اش بلند میشد رو میتونستم ببینم. بهار رفت که هم به خدمت فرزاد برسه با این دسته گلی که آب داده بود و هم آتیش خشم پارسا دامنشو نگیره. پارسا در رو پشت سر بهار قفل کرد و اومد رو به روم وایساد. وقتی یه کشیده جانانه خوابوند زیر گوشم ناخودآگاه دستم رفت روی سوختگی گونه ام و اشک تو چشمام جمع شد. خودشو از تک و تا ننداخت و هر چی در دهنش اومد گفت. از دروغگو و بی صفت و پست گرفته تا هرزه و جنده. هر تهمتی هم دلش خواست به نافم بست و به هزار کار نکرده متهمم کرد. باورم نمیشد این حرفای رکیک از دهن پارسا داره درمیاد! خوشبختانه صدای داد و هوارش تو صدای بلند موزیک طبقه پایین گم میشد.
رفتارش خارج از تحملم بود. مگه چی کار کرده بودم که مستحق این همه توهین باشم؟! به خاطر طرز لباس پوشیدن و آرایشی که بابام هیچ وقت بهش گیر نداده بود؟! حتی برای سینا و فرهاد هم مهم نبود اما واسه پارسا در حد خیانت وحشتناک بود. اشکای لعنتیم راهشونو باز کردن و بیشتر تو موضع ضعف قرار گرفتم.
توی اتاق تند تند قدم میزد و فحش میداد. بازوهامو محکم گرفت و چند بار تکونم داد و گفت "منِ احمقو بگو که حرفاتو باور کردم. با بابا اینا اومدی شمال! آررررررررره؟!!!!"، "این چندمین باره که منو هالو فرض کردی؟"، "دیشبو تو بغل کدوم دیوثی صبح کردیییییییییییی؟" موهام ریخته بود تو صورتم و زار زار گریه میکردم. هر حرفش مثل کارد میخورد وسط قلبم انگار. از حرص و ناراحتی لبریز شده بودم. بَسَم بود دیگه هر چی گفته بود. با حرص داد زدم و گفتم "حقته! خودت باعث شدی بهت دروغ بگم. خوب کردم. لیاقتت بیشتر از این نیست. آره اتفاقا دیشب خیلی بهم خوش گذشت. فقط یادم نیست تو بغل کی صبح شد. خودت که اون پایین دیدی انقدر خوش تیپ تر و داغ تر از تو اینجا هست که..." هنوز حرفم تموم نشده بود که کشیده دومش محکم تر از اولی رو صورتم نشست. گوشه لبم سوخت و تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی تخت. دهنم از طعم خون داغ شد. با همه هیکلش افتاد روم و گفت "نشونت میدم پری بد بازی ای رو شروع کردی"
دامنو به زور داد بالا و شورتمو تو تنم جر داد. خواستم مانع بشم که دستامو کشید و به حالت ضربدری انداخت زیر وزن خودم و نشست روی رونم. هق هق میکردم و نفسم بالا نمیومد. از خشم و ناراحتی کبود شده بود و نفس نفس میزد. با ته مونده نفسم گفتم "ولم کن عوضی" که دو تا کشیده دیگه خوابوند تو صورتم. حال نداشتم چشمامو باز کنم. دستام داشت پشتم له میشد. هر لحظه فکر میکردم الان ساعدم میشکنه. صدای باز شدن کمربند و زیپ شلوارش اون لحظه برام آزاردهنده ترین صدای ممکن بود . شلوارشو تا نیمه داد پایین. با حرص و عصبانیت داد میزد "حالیت میکنم پری"، "نشونت میدم"، "میخوام ببینم دیشب به اندازه امشب بهت خوش گذشته یا نه" به زور کیرشو خشک خشک فشار داد به کسم. نمیرفت تو. انقدر فشارش داد که بالاخره فرو رفت. سوختم. جر خوردم. دردش کشنده بود. درد تو همه تنم پخش شد. با یه دستش جلوی دهنمو گرفت. هر چند عمرا صدام به جایی میرسید. لبم زیر فشار دستش داشت له میشد. کسم میسوخت. با حرص تلنبه میزد و فحش میداد. باورم نمیشد این آدم وحشی همون پارسای همیشه اتو کشیده است. دستام سِر شده بود. دیگه بازوهامو حس نمیکردم. دیگه نای گریه زاری نداشتم. دستاشو از رو دهنم برداشت. دیگه فحش نمیداد. دندوناشو رو هم فشار میداد و محکم به وسط پام ضربه میزد "چطوره؟ خوش میگذره؟ به اندازه دیشب خوب هست؟ هااااااااان؟ دِ جواب بده لامصب" گلومو فشار داد. چند تا ضربه محکم دیگه زد و کیرشو تا ته فرو کرد تو کسم و با صدای بلند آه کشید و همه آبشو تو کسم خالی کرد. افتاد روم و بعد از چند ثانیه که برای من طولانی گذشت، کنارم وا رفت. خورد شده بودم. مچاله شدم تو خودم. درد داشتم. هم دردِ تن هم دردِ روح. ازش متنفر شده بودم. به پهلو قلت زدم و دستامو گرفتم تو بغلم. آب کیر پارسا داشت از لای کسم میزد بیرون. پشتمو کردم بهش و به سختی نشستم لبه تخت. دستام از کار افتاده بود. به بدبختی خودمو کشیدم تو توالت و نشستم رو زمین و تکیه دادم به در. نمیدونم چقدر گذشت ولی با صدای باز و بسته شدن در اتاق بغضم با صدا ترکید.
نذاشتم بهار بفهمه بین من و پارسا چی گذشت ولی جای انگشتای پارسا روی گونه هام و زخم گوشه لبمو دیگه نمیتونستم پنهان کنم. از پارسا خبری نبود. گوشیشم خاموش کرده بود. فرزاد حسابی از دستش کفری بود. همون شب برگشتیم تهران. جز بهار و فرزاد تنها کسی که صورت درب و داغونمو دید منصور بود. اخماش تو هم بود. هیچ حرفی نزد. بغضم نذاشت حتی به خاطر میزبانیش ازش تشکر کنم. بهار فرزاد رو سرزنش میکرد و فرزاد هم گیر داده بود به بهار که چرا از رابطه ما دو تا چیزی نگفته بود بهش. با عصبانیت میگفت "ماشالا هیچ وقت حرف تو دهنت نمیمونه اَدِ میزون باید این بار رازداریت گل میکرد؟!" ازشون خواستم به خاطر من بحث نکنن. دلم نمیخواست زندگی خوبشون به خاطر من و دیوونه بازیای پارسا خراب بشه. تقصیر خودم بودم که چشم بسته عاشق پارسا شدم. تقصیر خودم بود که چشمامو روی ایراداش بستم. تقصیر خودم بود که بعد از تجربه چند تا شکست پشت سر هم نتونسته بودم مثل آدم زندگیمو جمع و جور کنم. زندگیم پر شده بود از رابطه های اشتباهی.
برای اینکه بابا و مامان متوجه جریان نشن کلی دروغ سر هم کردم و چند روزی موندم پیش بهار و فرزاد تا زخم گوشه لبم بهتر بشه. دیگه نمیخواستم سر کار برم. دیگه نمیخواستم پارسا رو ببینم. ولی فرزاد حریف پارسا نشد و با جلب رضایت من گذاشت بیاد خونشون که باهام حرف بزنه. همون پارسای خوش تیپ همیشگی بود ولی من داغون بودم. هم جسمم داغون بود هم روحم. دیگه دوسش نداشتم. پارسای همیشه مغرور در کمال تعجب ازم معذرت خواست! "پری دیوونه شدم وقتی با اون سر رو ریخت مشروب به دست دیدمت. انتظار نداشتم تو اون مهمونی ببینمت. دروغت برام کشنده بود. نمیگم مقصر نیستم. نمیگم تند نرفتم ولی نباید بهم دروغ میگفتی. نباید اون حرفا رو میزدی. نباید با غرورم بازی میکردی. نباید..." وقتی نگاه طلبکارمو دید و حس کرد زیادی داره باید و نباید میکنه پوفی کرد و ساکت شد.
اون روز پارسا خیلی حرفا زد و خیلی اعترافا کرد. به این که عاشقمه و روم تعصب داره. به این که از وقتی نامزد سابقش بهش خیانت کرد و با بهترین رفیقش رو هم ریخت اینجوری شده و مدتی تحت نظر دکتر بوده. به این که تو رابطه با من فهمیده هنوز بیماریش خوب نشده اما نرفته خودشو درمان کنه. ازم خواست کمکش کنم تا مشکلشو حل کنه. خواست کنارش بمونم و تنهاش نذارم. خواست یه فرصت دیگه به هم بدیم.
کی از کی کمک میخواست؟! یکی باید به داد خودم میرسید. رابطه بین من و پارسا دیگه مثل سابق نشد. سرد شده بود بینمون. هر دو به طرز احمقانه ای سعی میکردیم گذشته رو جبران کنیم اما ظرفی شکسته شده بود و آبی ریخته شده بود و نمیشد دیگه جمعش کرد.
سه هفته گذشت و ما همچنان بیهوده تلاش میکردیم یه سر و سامونی به سردی و کدورت رابطمون بدیم که تقویم جیبیم دنیا رو روی سرم آوار کرد. گاهی وقتا تا دو هفته هم طبیعیه اما این بار انگار یه خورده زیادی عقب افتاده بود! وقتی عصبی میشدم تاریخش عقب جلو میشد اما این بار یه دلهره ای افتاد به جونم. به هیچ کس حتی بهار نمیتونستم بگم. به پارسا هم حرفی نزدم. باید اول خودم مطمئن میشدم. همیشه قرص میخوردم و هیچ وقت مشکلی پیش نیومده بود. اون دو شب تو شمال خورده بودم یا نخورده بودم؟! بعدش چی؟ خوردم یا نخوردم؟! اصلا بسته قرصا رو کدوم گوری انداخته بودم؟ مخم دیگه کار نمیکرد. هم مطمئن بودم قرصمو مرتب خوردم و هم شک کرده بودم.
جواب آزمایشو که گرفتم فشارم افتاد. انتظار این یکی رو دیگه نداشتم. این بدبختی دیگه خارج از توانم بود. وقتی به پارسا گفتم اولین جمله ای که از دهنش دراومد این بود که "باید بندازیش پری!"
پارسا همون لحظه برام تموم شد. خودمم نمیخواستم نگهش دارم اما برخورد سرد پارسا اونم تو دوره ای که داشتیم سعی میکردیم دوباره دل همو به دست بیاریم از یه سطل آب یخ هم یخ تر بود. اگر آتیش کم جونی هم زیر خاکستر سرد شده رابطمون مونده بود با این حرف پارسا برای همیشه خاموش شد. انتظار داشتم دلداریم بده، انتظار داشتم با حرفای محبت آمیز آرومم کنه و نگرانیمو پس بزنه و بعد بشینیم با هم تصمیم بگیریم. قطعا خودم هم با کورتاژ موافق بودم اما حتی ذره ای به احساس من، به دلهره و وحشت من از این کار فکر نکرد. حتی فکر نکرد که تن منه که بدون بیهوشی قراره تراشیده بشه. فکر نکرد که من چقدر به لحاظ روحی به حمایتش نیاز دارم. فقط گناه من نبود اما درد روحی و جسمیش انگار فقط سهم من و تن من بود. سنگینی بارش انگار فقط مال شونه های من بود.
اون روز بعد از جر و بحث بدی که به خاطر برخورد پارسا بینمون پیش اومد بهش مشتبه شد که من میخواستم اون جنین چندش آور چند روزه رو نگه دارم. جنینی که حاصل حماقت من و خشم و تعصب کورکورانه پارسا بود. هیچ جوری حرف همو نمیفهمیدیم. هر کار کردم نتونستم بهش بفهمونم که چی دلگیرم کرده و چه انتظاری ازش داشتم. بعد از کورتاژ که وحشتناک ترین خاطره زندگیمه بینمون برای همیشه به هم خورد و پارسا برای همیشه بخش بزرگی از همین بدترین و وحشتناک ترین خاطره و بزرگترین اشتباه زندگیم شد.
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>><<<<<<<<
حیف که میترسم به دست برادران و خواهران همیشه در صحنه از سر در همین شهوانی حلق آویز بشم وگرنه از پریچهر و مهندس منصور هم براتون مینوشتم
به قول پژمان بابا چرا میزنین؟!
داستان بعدیم ادامه روژانه.
     
  
مرد

 
چادر
شعری از ایرج میرزا


چادر ایرج میرزا
بیا گویم برایت داستانی
كه تا تأثیر چادر را بدانی
در ایامی كه صاف و ساده بودم
دم كریاسِ در استاده بودم
زنی بگذشت از آنجا با خش و فش
مرا عرق النسا آمد به جنبش
ز زیر پیچه دیدم غبغبش را
كمی از چانه قدری از لبش را
چنان كز گوشه ابر سیه فام
كند یك قطعه از مّه عرض اندام
شدم نزد وی و كردم سلامی
كه دارم با تو از جایی پیامی
پری رو زین سخن قدری دو دل زیست
كه پیغام آور و پیغامده كیست
بدو گفتم كه اندر شارع عام
مناسب نیست شرح و بسط پیغام
تو دانی هر مقالی را مقامیست
برای هر پیامی احترامیست
قدم بگذار در دالان خانه
به رقص آر از شعف بنیان خانه
پریوش رفت تا گوید چه و چون
منش بستم زبان با مكر و افسون
سماجت كردم و اصرار كردم
بفرمایید را تكرار كردم
به دستاویز آن پیغام واهی
به دالان بردمش خواهی نخواهی
چو در دالان هم آمد شد فزون بود
اتاق جنب دالان بردمش زود
نشست آنجا به صد ناز و چم و خم
گرفته روی خود را سخت و محكم
شگفت افسانه ای آغاز كردم
در صحبت به رویش باز كردم
گهی از زن سخن كردم، گه از مرد
گهی كان زن به مرد خود چه‌ها كرد
سخن را گه ز خسرو دادم آیین
گهی از بی‌وفایی‌های شیرین
گه از آلمان بر او خواندم، گه از روم
ولی مطلب از اول بود معلوم
مرا دل در هوای جستن كام
پریرو در خیال شرح پیغام
به نرمی گفتمش كای یار دمساز
بیا این پیچه را از رخ برانداز
چرا باید تو رخ از من بپوشی
مگر من گربه می باشم تو موشی؟
من و تو هر دو انسانیم آخر
به خلقت هر دو یكسانیم آخر
بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین
تو هم مثل منی ای جان شیرین
ترا كان روی زیبا آفریدند
برای دیده‌ی ما آفریدند
به باغ جان ریاحینند نسوان
به جای ورد و نسرینند نسوان
چه كم گردد ز لطف عارض گل
كه بر وی بنگرد بیچاره بلبل
كجا شیرینی از شكر شود دور
پرد گر دور او صد بار زنبور
چه بیش و كم شود از پرتو شمع
كه بر یك شخص تابد یا به یك جمع
اگر پروانه‌ای بر گل نشیند
گل از پروانه آسیبی نبیند
پریرو زین سخن بی حد برآشفت
زجا برجست و با تندی به من گفت
كه من صورت به نامحرم كنم باز؟
برو این حرف ها را دور انداز
چه لوطی ها در این شهرند، واه واه
خدایا دور كن، الله الله
به من گوید كه چادر واكن از سر
چه پرروییست این، الله اكبر
جهنم شو مگر من جنده باشم
كه پیش غیر بی روبنده باشم
از ین بازی همین بود آرزویت
كه روی من ببینی؟ تف به رویت
الهی من نبینم خیر شوهر
اگر رو واكنم بر غیر شوهر
برو گم شو عجب بی‌‌چشم و رویی
چه رو داری كه با من همچو گویی
برادر شوهر من آرزو داشت
كه رویم را ببیند، شوم نگذاشت
من از زنهای تهرانی نباشم
از آنهایی كه می‌دانی نباشم
برو این دام بر مرغ دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده
چو عنقا را بلند است آشیانه
قناعت كن به تخم مرغ خانه
كنی گر قطعه قطعه بندم از بند
نیفتد روی من بیرون ز روبند
چرا یك ذره در چشمت حیا نیست؟
به سختی مثل رویت سنگ پا نیست؟
چه می‌گویی مگر دیوانه هستی؟
گمان دارم عرق خوردی و مستی
عجب گیر خری افتادم امروز
به چنگ الپری افتادم امروز
عجب برگشته اوضاع زمانه
نمانده از مسلمانی نشانه
نمی‌دانی نظر بازی گناهست
ز ما تا قبر چار انگشت راه است؟
تو می‌گویی قیامت هم شلوغ است؟
تمام حرف ملاها دروغ است؟
تمام مجتهد‌ها حرف مفتند؟
همه بی‌غیرت و گردن كلفتند؟
برو یك روز بنشین پای منبر
مسائل بشنو از ملای منبر
شب اول كه ماتحتت درآید
سر قبرت نكیر و منكر آید
چنان كوبد به مغزت توی مرقد
كه می‌رینی به سنگ روی مرقد
غرض، آنقدر گفت از دین و ایمان
كه از گُه خوردنم گشتم پشیمان
چو این دیدم لب از گفتار بستم
نشاندم باز و پهلویش نشستم
گشودم لب به عرض بی‌گناهی
نمودم از خطاها عذر خواهی
مكرر گفتمش با مد و تشدید
كه گه خوردم، غلط كردم، ببخشید
دو ظرف آجیل آوردم ز تالار
خوراندم یك دو بادامش به اصرار
دوباره آهنش را نرم كردم
سرش را رفته رفته گرم كردم
دگر اسم حجاب اصلاَ نبردم
ولی آهسته بازویش فشردم
یقینم بود كز رفتارم اینبار
بغرد همچو شیر ماده در غار
جهد بر روی و منكوبم نماید
به زیر خویش كُس كوبم نماید
بگیرد سخت و پیچد خایه‌ام را
لب بام آورد همسایه‌ام را
سر و كارم دگر با لنگه كفش است
تنم از لنگه كفش اینك بنفش است
ولی دیدم به عكس آن ماه رخسار
تحاشی می‌كند، اما نه بسیار
تغییر می‌كند اما به گرمی
تشدد می‌كند لیكن به نرمی
از آن جوش و تغییر‌ها كه دیدم
به «عاقل باش» و «آدم شو» رسیدم
شد آن دشنام‌های سخت و سنگین
مبدل بر « جوان آرام بنشین»
چو دیدم خیر، بند لیفه سست است
به دل گفتم كه كار ما درست است
گشادم دست بر آن یار زیبا
چو ملا بر پلو مومن به حلوا
چو گل افكندمش بر روی قالی
دویدم زی اسافل از اعالی
چنان از حول گشتم دستپاچه
كه دستم رفت از پاجین به پاچه
ازو جفتك زدن از من تپیدن
ازو پُر گفتن از من كم شنیدن
دو دست او همه بر پیچه اش بود
دو دست بنده در ماهیچه اش بود
بدو گفتم تو صورت را نكو گیر
كه من صورت دهم كار خود از زیر
به زحمت جوف لنگش جا نمودم
در رحمت بروی خود گشودم
كُسی چون غنچه دیدم نوشكفته
گلی چون نرگس اما نیمه خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز
درون خرمای شهد آلود اهواز
كُسی بشاش تر از روی مؤمن
منزه تر ز خلق و خوی مؤمن
كُسی هرگز ندیده روی نوره
دهن پر آب كن مانند غوره
كُسی برعكس كُس های دگر تنگ
كه با كیرم ز تنگی می كند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند كردم
جماعی چون نبات و قند كردم
سرش چون رفت، خانم نیز واداد
تمامش را چو دل در سینه جا داد
بلی كیر است و چیز خوش خوراكست
ز عشق اوست كاین كُس سینه چاكست
ولی چون عصمت اندر چهره‌اش بود
از اول ته به آخر چهره نگشود
دو دستی پیچه بر رخ داشت محكم
كه چیزی ناید از مستوریش كم
چو خوردم سیر از آن شیرین كلوچه
« حرامت باد» گفت و زد به كوچه
حجاب زن كه نادان شد چنین است
زن مستوره‌ی محجوبه این است
به كُس دادن همانا وقع نگذاشت
كه با روگیری الفت بیشتر داشت
بلی شرم و حیا در چشم باشد
چو بستی چشم باقی پشم باشد
اگر زن را بیاموزند ناموس
زند بی‌پرده بر بام فلك كوس
به مستوری اگر بی‌پرده باشد
همان بهتر كه خود بی‌پرده باشد
برون آیند و با مردان بجوشند
به تهذیب خصال خود بكوشند
چو زن تعلیم دید و دانش آموخت
رواق جان به نور بینش افروخت
به هیچ افسون ز عصمت برنگردد
به دریا گر بیفتد تر نگردد
چو خور بر عالمی پرتو فشاند
ولی خود از تعرض دور ماند
زن رفته « كولژ» دیده « فاكولته»
اگر آید به پیش تو « دكولته »
چو در وی عفت و آزرم بینی
تو هم در وی به چشم شرم بینی
تمنای غلط از وی محال است
خیال بد در او كردن خیال است
برو ای مرد فكر زندگی كن
نِه ای خر، ترك این خربندگی كن
برون كن از سر نحست خرافات
بجنب از جا، فی التأخیر آفات
گرفتم من كه این دنیا بهشت است
بهشتی حور در لفافه زشت است
اگر زن نیست عشق اندر میان نیست
جهان بی عشق اگر باشد جهان نیست
به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟
كه توی بقچه و چادر نمازی؟
تو مرآت جمال ذوالجلالی
چرا مانند شلغم در جوالی؟
سر و ته بسته چون در كوچه آیی
تو خانم جان نه، بادمجان مایی
بدان خوبی در این چادر كریهی
به هر چیزی بجز انسان شبیهی
كجا فرمود پیغمبر به قرآن
كه باید زن شود غول بیابان
كدامست آن حدیث و آن خبر كو
كه باید زن كند خود را چو لولو
تو باید زینت از مردان بپوشی
نه بر مردان كنی زینت فروشی
چنین كز پای تا سر در حریری
زنی آتش به جان، آتش نگیری
به پا پوتین و در سر چادر فاق
نمایی طاقت بی‌طاقتان تاق
بیندازی گل و گلزار بیرون
ز كیف و دستكش دل ها كنی خون
شود محشر كه خانم رو گرفته
تعالی الله از آن رو كو گرفته
پیمبر آنچه فرمودست آن كن
نه زینت فاش و نه صورت نهان كن
حجاب دست و صورت خود یقین است
كه ضد نص قرآن مبین است
به عصمت نیست مربوط این طریقه
چه ربطی گوز دارد با شقیقه
مگر نه در دهات و بین ایلات
همه روباز باشند این جمیلات
چرا بی عصمتی در كارشان نیست؟
رواج عشوه در بازارشان نیست؟
زنان در شهر‌ها چادر نشینند
ولی چادر نشینان غیر اینند
در اقطار دگر زن یار مرد است
در این محنت سرا سربار مرد است
به هر جا زن بود هم پیشه با مرد
در اینجا مرد باید جان كند فرد
تو ای با مشك و گل همسنگ و همرنگ
نمی‌گردد در این چادر دلت تنگ؟
نه آخر غنچه در سیر تكامل
شود از پرده بیرون تا شود گل
تو هم دستی بزن این پرده بردار
كمال خود به عالم كن نمودار
تو هم این پرده از رخ دور می‌كن
در و دیوار را پر نور می كن
فدای آن سر و آن سینه باز
كه هم عصمت درو جمعست هم ناز
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن


 
بهترین سیزده بدر عمرم


13به در پارسال همه خانواده باهم رفتیم خارج از شهر خیلی زیاد بودیم وقتی که یک جای خوب واسه نشستن پیدا کردیم و همه چیزارو پهن کردیم نزدیکای ظهر بود بعداز یخورده زدن و رقصیدن من دیگه نمیتونستم رو پاهام وایستم آخه با شوهرم و برادراش و چندنفر دیگه یکمی مشروبم خورده بودم دنیا داشت دور سرم میچرخید آروم آروم رفتم سمت ماشین که مثلا نمکدونارو بیارم داشتن ناهار درست میکردن هرکس مشغول یکاری شده بود وقتی رسیدم به ماشین در و باز کردم رو صندلی عقب دراز کشیدم که شاید حالم بهتر شه بعد از چند دقیقه صدای شیرین دختر خالم و شنیدم که دوره مجردیم همیشه باهم بودیم و یکارایی میکردیم اونم باهامون مشروب خورده بود پاهام و جمع کردم اومد نشست کنارم اونم حالش دست کمی از من نداشت بهم گفت چته؟ منم گفتم نمیدونم انگار زیاد خوردم خندید گفت چی میشد هنوز مجرد بودی خندم گرفت کارام دست خودم نبود بازوش و گرفتم کشیدمش سمت خودم اونم افتاد رو سینه هام رو من دراز کشیده بود شروع کردیم به لب گرفتن نمیدونم چند دقیقه لب گرفتیم ولی هرچی بود سیر نمیشدیم بدون اینکه حواسمون باشه کجاییم و کسی ممکنه بیاد تنها شانسی که آوردیم ماشینا ازونجایی که نشسته بودیم تقریبا دور بود. شیرین از ماشین پیاده شد دکمه های جلو مانتوش باز بود مثه من دکمه شلوارش و باز کرد و تا پایین زانوهاش کشیدش پایین شرتشم همینطور اومد تو ماشین شلوار منم دکمش و باز کرد و آوردش پایین شروع کرد به لیس زدن چوچولم و انگشتش و میکرد تو کسم منم با صدای بلند نفس میکشیدم و یا فحشش میدادم یا قربون صدقش میرفتم به شکم خوابیدم رو صندلی اونقد با کف دستش محکم میزد تو کونم که با اون حال مستی دردش و احساس میکردم بعدش شروع کرد به لیس زدن کونم 3تا از انگشتاش و کرده بود تو کسم تو کسم تلمبه میزد با دستش من ارضا شدم و دستش و دراورد آبم از کسم یخورده پاشید بیرون شروع کرد به لیس زدن و گفت نوبت توهه تا نیومدن سراغمون من از ماشین رفتم بیرون شیرین رفت جای من دراز کشید کونش و کرده بود سمت من خیلی سفید بود پوستش ناخونم و میکشیدم رو لمبرای کونش و مانتوش و داده بودم بالا کمرش و لیس میزدم کونش و باز کردم رو سوراخش یه تف انداختم انگشتم و کردم تو یه جیغ آروم زد منم شروع کردم عقب جلو کردن دستم نمیدونم چقد تلمبه زدم ولی دور سوراخش قرمز شده بود برگشت از کسش قطره قطره آب میچکید کسش و لیس زدم و رفتم بالا ازش لب گرفتم از ماشین که بیرون رفتم شلوارم و کشیدم بالا اونم اومد بیرون لباساش و درست کرد خواستیم راه بی افتیم صدام زد وقتی برگشتم دستش و گرفت به کمرم هولم داد سمت ماشین منم رو کاپوت ماشین بودم و شروع کردیم به لب گرفتن یکم این کارو کردیم و بعدش رفتیم پیش بقیه وقتی رسیدیم پیششون سراغمون و گرفتن ماهم گفتیم هوا خوب بود رفتیم بگردیم..................... این بهترین 13به دری بود که به عمرم رفته بودم
اصل ولایت فقیه یعنی‌ توهین به شعور یک ملت
نه به حجاب اجباری تسلیت به ایران#مهسا امینی
     
  
مرد

SexyBoy
 
مرجان و ۳ کیر کلفت

می خوام یکی از خاطره های خودمو واستون تعریف کنم.اولش میخوام کمی از خودم براتون بگم. دختری هستم فوق العاده شهوتی و عاشق سکس.سکس هم زیاد داشتم.
همیشه دوست داشتم مثل زنهایی که تو فیلم سکسی میدیدم سکس داشته باشم..بخصوص وقتی سکس یه زنو با 3 مرد میدیدم ارزو می کردم که ای کاش جای زنه بودم و همزمان با 3 مرد سکس میکردم و همزمان 3 تا کیر تو خودم احساس میکردمتو خونه با خودم ور میرفتم و زمانی که سکس داشتم مثل همونا سکس میکردم.
بالاخره ارزوم براورده شد.

شب قرار بود مرجان بیاد دنبالم تا بریم مهمونیه یکی از دوستاش که منم دعوت کرده کرده بود.رفتم حموم و حسابی به خودم رسیدم بعد از خشک کردن موهام آرایش ملایمی کردم و یه لباس مشکی که تازه گرفته بودمو تنم کردم جولوی اینه چرخی زدم واقعا سکسی شده بودم از این که لباسه تو تنم زیبا شده بود احساس غرور می کردم. تو همین فکرا بودم که زنگ گوشیم منو به خودم اورد مرجان بود گفت اگه امادهای بیا پایین.سریع اماده شدم رفتم پایین سوار ماشین شدم و تا برسیم کلی از همدیگه تعریف کردیم.وقتی رسیدیم از در که رفتیم توجلو در یه مرده خورد به من برگشت و عذرخواهی کرد منم لبخند زدم و رد شدم کلی زنو مرد خوشگل تو مهمونی بود مرجان دوستشو دید و از من جدا شد رفت پیشش منم داشتم با کسایی که میشناختم خوش وبش میکردم که یکی از پشت گفت افتخار میدین برگستم دیدم همون مردیه که جلوی در با هم برخورد داشتیم.دیدم 2 تا لیوان مشروب دستشه با لبخند بهش گفتم ممنون و یکی از لیوان ها رو گرفتم.خودشو سعید معرفی کرد منم گفتم سارا هستم .یکی 2 گیلاس با هم خوردیم ازش خوشم اومد ادم گرمی بود از همه جا با هم صحبت کردیم احساس نزدیکی باهاش میکردم سرم داغ شده بود نمیدونم چی شد که یهو دیدم داریم در مورد سکس صحبت میکنیم و معلوم شد که هر 2 سکس خیلی دوست داریم.کم کم مهمونی داشت تموم میشد سعید ازم خواست که صبر کنم تا منو برسونه ام قبول نکردم نمیدونم چی شد که شمارمو بهش دادم.با مرجان رفتم اما همش تو فکر سعید بودم مرجانم اینو حس کرده بود گفت:چته گفتم:هیچی.معلوم بود که باور نکرده گفت:تو که راست میگی گفتم هیچی بابا همونی که تو مهمونی بود تو فکر اون بودم.گفت:چی شده تو کم میشد که اینجوری بشی .گفتم:اره اما از این مرده خوشم اومده.رسیدم خونه گوشیم زنگ خورد دیدم شماره ناشناسه جواب دادم دیدم سعیده گفت:رسیدی گفتم:تازه رسیدم.بعد از احوال پرسی گفت:کی وقت داری همو ببینیم.اول خواستم کلاس بزارم بگم نه اما نمیدونم چی شد گفتم فردا بعد از ظهرگفت:عالیه ادرس دادم که فردا بیاد دنبالم.خوابیدم صبح که بیدار شدم همش تو فکر سعید بودم.بعد از نهار رفتم دوش گرفتم و کلی به خودم رسیدم موهای همه جامو زدم چون احتمال میدادم که شاید سکس هم داشته باشیم.کلی هم ارایش کردم ساعت 5 بود اومد.

بعد از سلام گفت:دوست داری کجا بریم گفتم:جایی که اروم باشه گفت:باشه . رفتیم سمت نیاورون یه جای دنج که خودمم زیاد رفته بودم کمی صحبت کردیم خودمونم میدونستم که چی میخوایم من منتظر سکس با سعید بودم. تو همین فکرا بودم که سعید:گفت سارا شب چیکاره ای گفتم:چطور گفت:هیچی خواستم ببینم اگه دوست داشته باشی بریم خونه من.کمی منمن کردم با اینکه تو دلم ارزو داشتم الان خونش بودم.گفتم:باشه انگار منتظر حرف من بود.سریع حساب کرد پاشدیم سوار ماشین که شدیم یه نگاه به کیرش کردم از رو شلوار حس کردم که داره بلند میشه فقط ارزو میکردم که کیرش بزرگ باشه.وقتی رسیدیم نشستم رو مبل خونه شیکی داشت از خونش خوشم اومد.سیعد گفت:راحت باش لباساتو در بیار راحت بشین منم مانتومو در اوردم یه تاپه سفید زیرش داشتم که سینه هامو خوب نشون میداد سعیدم لباساشو عوض کرد با یه شلوارک و لباس سفید راحتی اومد گفت چیزی میخوری گفتم اره یه چیزه خنک رفت نوشیدنی اورد خوردم کم کم اومد پیشم نشست دستشو انداخت دور گردنم و با موهام بازی میکرد بدنم داغ شده بود اروم گفت:سارا جون اگه گرمه لباستو بیار گفتم:اخه گفت:اخه نداره که منم چون تو فکر کیرش گفتم:باشه اما یه شلوارک بده گفت:چرا خجالت نکش نمیدونم چم شده بود من همیشه خیلی راحت بودم اما الان خجالت میکشیدم یهو سعید شلوارکش در اورد گفت حالا راحت باش منم شلوارمو در اوردم که سعید از پشت بغلم کرد گندگی کیرشو رو کونم حس کردم دستشو اورد رو سینه هام و شروع کرد به مالیدنشون منم دستمو بردم سمته کیرش و باهاش ور رفتم از رو شرت که بزرگ بود پیشه خودم گفتم یه حالی بهش میدم که یادش نره برگشتم و شروع به خوردنه لباش کردم کم کم رفتم پاین و شرتشو در هوردم وای چه کیری داشت هم کلفت بود هم دراز از سرش شروع کردم به لیسیدن تا تخماشو بعد با نوکه زبونم از تخماشو لیسیدم تا نوکه کیرش بعد کیرشو کردم دهنم می خواستم تا ته بکنم دهنئ که نشد کمی که براش ساک زدم اخو اوخش در اومد میگفت بخور همشو بخور ماله خودته منم با ولع میخوردم بعد سعید گفت:پس من چی به حلته 69 خوابیدیم با این تفاوت که من زیر بودم شروع کرد به خوردنه کسم و کیرشو کرد دهنم شروع کرد به عقب جلو کردن اینطوری دیگه کیرش تا ته میرفت دهدم با زبونشم چوچولمو میمالید وای یائش می افتم کسم خیس میشه بعد که خوب خورد و من کیرشو خوب خوردم بلند شد کیرشو گرفت دستش و شوروع کرد به کسم مالیدن گفتم کشتی منو بکن تو دیگه گفت از دشب تو کفه کسو کونتم باید حسابی حال کنم بعد اروم سرشو گذاشت رو کسم و کرد تو چه لذتی داشت وارد شدنشو احساس کردم اروم تا ته کرد تو و شروع کرد به عقب جلو کردن کمی که کرد دستمو انداختم دور گردنش و بلند شدم گفتم بخواب خوابید بعد کیرشو گرفتم دیتم و شروع کردم به خوردنش بعد گرفتم دستم و نشستم روش شروع کردم به بالا پایین کردن سعیدم سینه هامو که داشتن بالا پایین میپریدنو گرفت تو دستاش و شروع به مالوندنشون کرد بعد از چند دقیقه از رو کیرش بلند شدم و گرفتمش تو دستم و شروع به خوردنش کردم بعد بلند شد منم قنبل کردم و شکممو دادم پاین و سعید اومد پشتم و کیرشو گذاشت دمه سوراخم و کرد تو صدای اه من خونه رو پر کردا بود مفتم بکن جرم بده چه کیری داری اونم محکمتر میکرد حس کردم در همون حالت که میکنه داره با انگشتش میکنه تو کنم کمی که کرد گفت از کونم میشه گفتم اره اما اولش باید بازش کنی بعد گفت باشه و کیرشو از کسم کشید بیرون رفت و با یه کرم برگشت گفتم چه کرمی یه گفت x2 گفتم تا حالا نشنیدم قبلا که از کون داده بودم با ژل لیدوکاین کونمو باز کرده بودن گفت این بهتره بی حس نمیکنه اما شلش میکنه بیشترم حال میده از کرمه زد به دستش و مالید به کونم با انگشت کرمو میکرد تو کونم کم کم که نرم شد 2 تا از انگشتاشو کرد تو و کرم بیشتری زد کم کم 3 تاشو کرد تو واقعا حرفای بود بعد 4رومی را هم کرد تو و فکر کنم کونم حسابی باز شده بود بعد کمی هم به کیرش زد و گذاشت دمه سوراخ کونم فشار داد سرش رفت تو کمی دردم گرفت گفتم درد گرفت گفت خوب میشه بعد تا ته فشار داد منی که خیلی کون داده بودم دردم زیاد بوذ البته کیرش واقعا کلفت بود چند بار که عقب جلو کرد بهتر شد و منم داشتم لذت میبردم دیگه تند تند میکرد منم از زیر کسمو میمالیدم و میگفتم:بکن پارم کن کسو کونم امشب ماله تو هستش اونم قربون صدقه کسو کونم میرفت از این مدل که خسته شدم گفتم سعید بخواب من بیام روت خوابید من رفتم روش و کیرشو تنظیم کردم رو سوراخم و نشستم روش شروع کردم به بالا پایین کرد کیرش تا ته میرفت تو کونم خیلی حال میداد که سعید گفت داره ابم میاد منم شدت بالا پایین کردنامو زیاد کردم و یه اه کشید و ابشو تو کونم خالی کرد و ولو شد رو مبل منم کمی خسته بودم بعد سعید گفت حالا نوبته تو هستش و اومد روم و شروع به خوردن و متلیدنه کسم کرد که چند دقیقه بعد منم ارضا شدم کمی کناره هم دراز کشیدیم و بعد رفتیم دوش گرفتیم حسابی گشنه بودم با هم شام خوردیم و بعد از یه گپ کوتاه منو رسوند خونه
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

 
به خاطر رفتار اونروزم سعی می کردم کمتر جلوی دکتر گوهری ظاهر شم ولی دورادور حواسم بهش بود.چون پری شیفتشو عوض کرد زیاد همدیگرو نمی دیدیم و بیشتر تلفنی با هم صحبت می کردیم.بیچاره گوهری خبر نداشت که من تا انگشت کردن تو دماغشم برای پری ‪گزارش می کنم‬.تازه گندی که زدم رو هم براش تعریف کردم که میگه گهگاهی که گوهری و میبینه یاد من میفته و میزنه زیر خنده.لابد اون گوهری بیچاره فکر می کنه با یه دختر خل و چل طرفه و از پیشنهاد ازدواجی که داده پشیمون شده.بعد از بحث اون شبم با مهرزاد دیگه ندیدمش.

امشبم شیفت بودم.با خانم دواچی توی station نشسته بودیم و اونم داشت از خاطرات دوران جوونیش حرف میزد.زن خیلی مهربونی بود و کل بخش دوستش داشتن.همراه یکی از مریضا اومد و گفت که مادرش درد داره.چون خانم دواچی خسته بود رفتم تا به بیمار مسکن تزریق کنم.وقتی از اتاق اومدم بیرون مهرزاد و دیدم که داشت با خانم دواچی حرف میزد.البته بهتر بگم مثل همیشه داشت با شوخیاش می خندوندش.کلا استعداد خوبی توی شاد کردن اطرافیانش داشت و مریضاش به خاطر اخلاقش دوستش داشتن.همونطور که میرفتم سمتشون مهرزاد و برانداز کردم.واقعا خوشتیپ بود.یه شلوار لی با یه کاپشن شیک و یه کفش اسپرت پوشیده بود که خیلی بهش میومد.مطمئنا اگر اونو بیرون با این تیپ میدیدی فکر نمی کردی که دکتر باشه.
خانم دواچی تا من و دید در حالی که می خندید گفت: آناهید جان، آقای دکتر یه همراه لازم داره تا به بیماراش رسیدگی کنه.اگر میشه تو باهاش برو.
مهرزاد با حالت بامزه ایی به لباساش نگاه کرد و از خانم دواچی پرسید:خانم یکتا جون همه جای بدنم پوشیده س؟هیچ جام معلوم نیست؟
من و خانم دواچی با تعجب بهش نگاه کردیم.خانم دواچی گفت:نه مادر...چطور؟
مهرزاد سرشو به صورت خانم دواچی نزدیک کرد و گفت:راستش بابام همیشه بهم سفارش می کنه که شبا که میرم بیرون لباسای پوشیده بپوشم تا خدایی نکرده کسی نتونه بهم نظر بدی داشته باشه...خودتون که میدونین تو این دوره زمونه گرگ زیاد شده ...
تازه منظورشو فهمیدم با عصبانیت گفتم:واقعا که...خجالت بکشین دکتر.
بهم نگاه کرد.دوباره رفت توی همون جلد شیطونش و گفت:نمی تونم،مداد رنگی هامو نیاوردم. در ضمن چرا عصبانی میشی وقتی خودت خیلی خوب دزدای ناموس و میشناسی؟ من فقط دارم احتیاط می کنم.بالاخره خوشگلیه و هزار دردسر.
خانم یکتا که داشت به حرفای ما گوش میداد ،چون چیزی از ماجرا نمی دونست گفت:آره پسرم، دوره زمونه ی بدی شده.آدمای بد زیاد شدن،مخصوصا همین دزدای ناموسی که میگی....ولی انقدر ظاهر خوبی دارن که نمی تونی تشخیص بدی چقدر بد ذاتن.
مهرزاد که انگار از این بحث لذت می برد نگاهی به من که حالا خیلی خونسرد داشتم به حرفاشون گوش میدادم کرد و گفت:آره بعضی هاشون انقدر زیبا و جذاب هستن که نمی تونی بفهمی چی تو کله ی کوچیکشون میگذره.
با این حرفش یه ذره خجالت کشیدم و برای اینکه ادامه نده گفتم:دکتر من کار دارم.اگر می خواین همراهیتون کنم لطفا عجله کنید.
مهرزاد چشم کشیده ایی گفت و راه افتاد و منم پشت سرش میرفتم.قدم هامو آروم بر می داشتم که پشتش بمونم ولی مهرزاد وایستاد .
برگشت و نگاهم کرد، پرسید:چرا پشتم راه میای؟
بعد از چند لحظه مکث ادامه داد:نکنه پشت لباسم بازه؟
با این حرفش از کوره در رفتم و گفتم:اگر یه بار دیگه این حرفو تکرار کنی من می دونم و شما.
-پس می خوای بهم دست درازی کنی؟
بحث کردن باهاش بی فایده بود.ترجیح دادم برگردم و از خانم یکتا بخوام که خودش به مهرزاد کمک کنه ولی به محض برداشتن اولین قدم دستشو سد راهم کرد و گفت:چقدر زود رنجی...فقط یه شوخی بود.
برگشتم با جدیت توی چشمای شیطونش نگاه کردم و گفتم:لطفا دیگه با من شوخی نکنید.
دوباره چشمی گفت و با دست اشاره کرد راه بیفتم.این بار باهاش همقدم شدم تا دوباره اذیتم نکنه.مهرزاد دیگه چیزی نگفت و با هم به بیماراش سر زدیم.مهرزاد مثل همیشه سعی میکرد با شوخی هاش بیمارا رو بخندونه.آخرین مریض یه دختر بچه ی 8 ساله به اسم نازگل بود که به خاطر نارسایی قلبی توی نوبت عمل پیوند بود.وقتی رفتیم بالای سرش بیدار بود و تا مهرزاد و دید ،خندید و گفت:سلام عمو
مهرزاد بوسش کرد و گفت:سلام به روی ماهت خانم خوشگله.تو که باز بیداری خوشگل خانم...هنوزم حاضر نیستی زن من بشی؟
نازگل یه ذره فکر کرد و گفت:اول تو حال منو خوب کن، وقتی خوب شدم جوابتو میدم.
-حالا که اینطور شد خیلی زود عملت می کنم.تا من دارم معاینت می کنم یه شعر برامون می خونی ؟
نازگل شروع کرد به خوتدت و مهرزاد وضعیتشو بررسی کرد و وقتی کارش تموم شد از توی جیبش یه کتاب داستان کوچیک در آورد و داد بهش وگفت:اینم جایزه ت بخاطر اینکه دختر خوبی بودی.
نازگل ذوق زده کتاب و گرفت و مشغول نگاه کردنش شد.مادر نازگل همراه ما از اتاق اومد بیرون تا از وضعیت دخترش با خبر بشه.با اینکه مهرزاد همه ش بهش امیدواری میداد ولی اون باز گریه می کرد و از مهرزاد می خواست تا دخترش و نجات بده.
داشتیم بر می گشتیم station.به مهرزاد نگاه کردم.ساکت بود،معلوم بود حسابی توی فکره.بعد از چند لحظه گفت:به نظرت نازگل خوب میشه؟
نگاهش کردم هنوز به جلوی پاهاش نگاه می کرد.گفتم:معلومه که خوب میشه.
-می دونی وقتی مادرش اینطوری بهم التماس می کنه خیلی اذیت میشم. براش دعا کن.
نفسشو پر صدا بیرون داد.یه ذره ساکت بود ولی دوباره گفت:یه چیزی بپرسم قول میدی ناراحت نشی؟
باز لحنش بوی شیطنت میداد انگار نه انگار که تا یه دقیقه پیش ناراحت بود.فکر کنم این بشر کلا با ناراحتی بیگانست.منتظر نگاهش کردم تا ادامه بده.
لبخندی زد و پرسید:چرا اونروز اونطوری به دکتر گوهری نخ که چه عرض کنم، طناب میدای؟
چشامو ریز کردم و با عصبانیت بهش نگاه کردم.بلند خندید و گفت: چرا مثل گربه ی آماده ی حمله نگام می کنی؟من فقط یه سوال پرسیدم.
-من برای کارم دلیل داشتم که لزومی نمی بینم به شما توضیح بدم.
-تو که از گوهری خوشت میومد کافی بود همه چی رو به من بسپری.من کلا دست به خیرم خوبه.تا حالا کلی کفتر عاشق و فرستادم خونه ی بخت.
-کـَل اگر طبیب بودی،سر خود دوا نمودی .بهتره نیست یه فکری به حال خودتون بکنید که سن ازدواجتون داره میگذره.
-چرا فکر می کنین برای من دیر شده؟من فقط 29 سالمه.
-شوخیه بامزه ایی بود.
-این دفعه رو استثناً شوخی نمی کنم.
-دکتر منو چی فرض کردین؟ منطقی هم بخوایم حساب کنیم شما باید الان حول و حوش 33 سالتون باشه.
-من جسارت نکردم. ولی از اونجایی که من علاوه بر خوشتیپی و خوشگلی،باهوش و درسخون هم هستم؛ دوران مدرسه مو جهشی خوندم و چون توی اروپا درس خوندم مثل شما کنکور نداشتم.درنتیجه اگر اینارو حساب کنیم متوجه میشیم که من کلا آدم استثنایی و باحالی هستم...اونجارو...ببین چه حلال زادست.
به جایی که اشاره می کرد نگاه کردم.وای...بدبخت شدم، گوهری اینجا چی کار می کنه؟ وایستادم.
مهرزاد خندید و گفت: می دونستی وقتی می ترسی خیلی بامزه میشی؟
با اخم بهش نگاه کردم. گفتم:من باید برم به یکی از بیمارا سر بزنم.
-آها...از اون لحاظ…نگران نباش من بهش سلامتو میرسونم.
بدون اینکه جوابشو بدم برگشتم و پریدم توی اولین اتاق که از شانس بدم بیمارو همراهش بیدار بودن. مجبور شدم الکی فشارشو بگیرم تا گوهری بره.بعد از بیست دقیقه وقت تلف کردن از اتاق اومدم بیرون . خانم یکتا و شیما توی ایستگاه پرستاری نشسته بودن.به خانم یکتا گفتم که میرم اتاق رست تا استراحت کنم. راستش میترسیدم دوباره سر و کله ی دکتر گوهری پیدا بشه.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
تصمیم فریده
فریده خیلی حشری بود . با این که اول ازدواجمون بود و زیاد هم تو رختخواب باهاش ور می رفتم و هر وقت هم که می خواست باهاش سکس می کردم ولی انگار این آتیشش همیشه تند بود و تو هر مجلسی که بودیم سعی داشت جلب توجه کنه . اون کارمند اداره دولتی بود و یکی دو تا از همکارای زنش که بامن نسبت دوری داشتن به گوشم رسوندن که اون با مردا یه جورای مخصوصی گرم می گیره که در شان خونواده ما نیست . منم چی داشتم بگم جز این که اون خیلی بی شیله پیله هست . عیب بزرگ من این بود که زیاد باهاش ور می رفتم و از هر چند تا عشقبازی که با اون داشتم فوقش تو یکی از اونا اونو به زور ار گاسم می کردم . این اخلاقش فقط به مهمونی ها و اداره بر نمی گشت اگه خونوادگی با هم می رفتیم پیک نیک بازم همین دلبریها رو داشت . اونایی رو که اون خاله اش می شد و عمه اش می شد و زن دایی و زن عموش با یه دیده هوسبازی بهش نگاه می کردند چه برسه به غریبه ها . منم دیگه پاک خسته شده بودم . با همه این مرض ریختن هاش وقت و بی وقت میومد سر وقتم که باهاش سکس کنم . -زن عزیزم من خسته ام میخوام برم سر کار -همین شما مردایین که با این سرد مزاجی هاتون زناتونو به انحراف می کشونین به هر حال گفته باشم . با همون بی حالی و سردی می رفتم سراغش و تازه طلبکار هم بود . تا این که یکی از این روزها داشتم از کوچه رد می شدم که دیدم امیر , اتوکش محله جلومو گرفت .. -آقا فرخ ما تواین محل واسه خودمون آبرو داریم خانوم شما جای همشیره ماست . نمی دونم چند وقتیه که بعضی صبحها که شما میرین سر کار خانوم شما از اداره میاد یه ساعتی رو خونه و این ناصر نانوا میاد تو خونه تون نمی دونم چیکار داره .. -حتما نون میاره براش .. -من دستش نونی تا حالا ندیدم . اونم هر وقت که خانومتون مرخصی ساعتی می گیره ؟/؟ -ممنونم امیر خان که منو در جریان گذاشتی . این ناصر از اون زن بازای خبره بود . داشتم آتیش می گرفتم . نه نباید این صحت داشته باشه . حتما یه کاسه ای زیر نیمکاسه هست و دارن برای فریده عزیز من پاپوش درست می کنند . بی خیال شدم .. دوروز بعد ناصر نانوا جلومو گرفت . دوباره یاد حرفای امیر اتوکش افتاده بودم . می خواستم یکی بکوبم تو چونه اش ولی گفتم بهتره که دست نگه داشته باشم ببینم حرف حسابش چیه . -آقا فرخ خیلی عذر می خوام . تازگیها یه مسائلی داره این دور و برا اتفاق می افته که من روم نمیشه عنوانش کنم .. وای حتما میخواد از رابطه خودش با همسرم پرده بر داره . آبروی من در خطره . چیکار کنم . بدنم می لرزید . بالاخره می خواد صداقت خودشو نشون بده .. -یه مدتیه که این امیر اتوکش رو می بینم که ساعت حدود سه چهار بعد از ظهر که خانومتون از سر کار بر می گرده اون قبل از این که مغازه شو باز کنه میره تو خونه شما .. این جلوه خوبی نداره .. -حتما یه چیزی اتو کرده میره می بره براش .. -من که چیزی دستش ندیدم ونمی بینم ..-حتما میره داخل خونه واسش اتو می زنه -لباساشو ؟/؟ -پس چی رو ؟/؟ ممنونم ناصر خان .. داشتم مطمئن می شدم که یک تو طئه ای بر علیه فریده در کاره . زنان با ایمان پشت سرشون از این حرفا زیاده . مرد واقعی اونه که دهن بین نباشه . تازه میگن چهار تا یا هشت تا شاهد عادل لازمه که موقع خیانت زن رو ببینند . پس هنوزم عیالم پاکه . یه روز نشده بود که کافی نتی محل جناب کاوه خان رو دیدم که اونم باهام درددل داشت و از این می گفت که سهیل سوپری حدودای پنج غروب مغازه رو یه نیمساعتی می بنده و میره خونه شما و بر می گرده -چیزی نیست من بهش سپردم که خونه جنسی چیزی می خواهیم ببره .. یه نگاهی به من انداخت و رفت . دوسه روز بعد وقتی که سهیل سوپری اومد پیش من دیگه فهمیدم چی می خواد بگه به هوش خودم آفرین گفتم . حتما می خواست بگه که کاوه کامپیوتری ساعت هفت هشت شب یا اول شب میره خونه مون .. همین جورم شد .. -آقا فرخ چند بار من کار نرم افزاری داشتم تو همون ساعت اونو دیدم که از خونه شما اومد بیرون . ازش پرسیدم چیکار داشتی اولش به من گفت این فضولی ها بهت نیومده .. بعد گفت که رفته بودم سیستم نصب کنم . این چه سیستمیه که هر روز باید همین موقع نصب شه .. نمی دونستم چی بگم . ما اصلا خونه کامپیوتر نداشتیم که این کاوه کامپیوتری بخواد بره اونجا .. ولی ظاهرا بازم داشتند پاپوش درست می کردند . اما انگاری تعدا د شهدای عادل به چهار تا رسیده بود . ولی خب اینا باید در آن واحد عیال منو می دیدند . دیگه باید یه اقدامی می کردم . کارم طوری بود که تا ساعت ده شب نمی تونستم بر گردم . یکی ازاین روزا تصمیم گرفم خونه بمونم و از ته و توی کارا سر در بیارم . ظاهرا هر روز صبح مرخصی ساعتی نمی گرفت .. قبل از این که اداره تعطیل شه و بر گرده من اومدم خونه و خودمو یه جایی تو خونه مخفی کردم . ولی خیلی سختم بود که بخوام برم و از پشت در اتاق خواب شاهد صحنه های جنایت باشم . درزدند . من تو یکی از اتاقا قایم شده بودم . اتاقی بود که هنوز اثاثیه زیاد نداشت ودم دستی بود ... بدی اتاق این بود که پذیرایی و هال رو می شد زیر نظر داشت ولی اتاق خوابو اگه می خواستی ببینی باید میومدی بیرون و می رفتی پشت در اون اتاق .. وای اون چیزی رو که نباید می دیدم دیدم . همسرم با شورت و سوتین رفت درو باز کرد . ناصر نونوا رو دیدم . فکر می کنم امروز هم نونوایی تعطیل بود . خودمو لعنت می کردم که نتونستم ناموسمو حفظ کنم پس این امیر اتوکش درست می گفت . از بس آتیشش تند بود همون دم در هال لباساشو انداخته بود . کیرشو گرفته بود دستش و به اتفاق فریده رفتند اتاق خواب . یه سر و صداهایی شنیدم ظاهرا خانوم گرمش شده و چون خنکی کولر به اتاق خواب نمی رسید پیچ و مهره تختو باز کرده و آوردن گذاشتن وسط هال روبروی در اتاقی که من توش بودم .. وای ناصر افتاد رو زنم و اونم چه جور داشت کیرشو لیس می زد . ناصر با دستای خودش شورت زنمو از پاش در آورد و سوتینشو باز کرد . تازه داشتند حرفای عاشقونه به هم می زدند وقربون صدقه هم می رفتند که یه صدای عجیبی شنیدم . صدایی شبیه شکستن یه چیزی یا سقوط و یا یه چیزی تو مایه های زلزله .. وای امیر اتوکش بود که از دیوار پریده بود و خودشو رسونده بود اونجا همه همدیگه رو بسته بودند به فحش -نامرد کثافت -خودت به کی میگی اصلا تو اینجا چیکار می کنی . -فریده ازت انتظار نداشتم این بود اون اظهار عشقی که به من می کردی که اگه از شوهرم جداشم باتو ازدواج می کنم ؟/؟ -شما مردا همش دنبال کوس زنایین و میخواهین حال کنین . من شوهرمو دوست دارم و ازش جدا نمیشم . اون علاقه یه چیز دیگه ایه و این علاقه یه چیز دیگه .. تو دلم گفتم زهی به معرفتت زن جنده من . کتک کاری ادامه داشت و فریده میانجی شد -نه ناصر .. امیر نه آبرومون میره . اگه ادامه بدین به هیشکدومتون نمی رسم . هردوتا تون دوتایی بیاین باهام حال کنین . چیکار میشه کرد . حالا این جوری شد . امروزه رو بگذره هر کی میخواد میخواد هرکی هم نمی خواد نخواد . باید یه بر نامه ریزی اساسی داشته باشیم .. باهم بسازین .. دیگه من کوس میخوام و من کون میخوام نکنین . وقت تلف میشه و یه موقع دیدی فرخ رسید خونه و بازار ما خراب شد . وا ی فریده چه شیونی می کرد . ناصر رفته بود اون زیر و قاچای کونشو به دو طرف باز کرده بود و کیر درشتشو کرده بود تو کوس زنم و به سرعت اونو فرو می کرد اون داخل و درش می آورد از اون طرف هم امیر کرده بود تو کون زنم . یه صحنه ای شده بود که منم داشتم به هوس میفتادم ولی به خودم گفتم فرخ این قدر بی ناموس نباش دونفری دارن زنتو می کنن . میخواستم بپرم وسط اونا ولی می ترسیدم که هم کتک بخورم و هم اهل محل بفهمن که زنم جنده هست سرمو انداختم پایین و دودستی می زدن تو سرم .. تو حال خودم بودم که دیدم دوباره همهمه شده و انگار بازم این دو نفر کتک کاری کردند . نه سهیل بقال هم اومده بود و اون دوتا مرد قبلی افتاده بودن به جونش . ای وای ای وای . این از کجا پیداش شد . همه کشیک همومی کشیدند و نمی دونم دیگه باید چیکار می کردم . فریده با هوشیاری و ذکاوت خودش اونو هم به جمع اضافه کرد و بین اونا صلح و صفا بر قرار شد . کیر سهیلو گذاشت تو دهنش و ساک زدنو شروع کرد . منتظر بودم که کاوه کامپیوتری هم برسه .. اون اگه میومد جمعشون جمع و دمشون گرم می شد .. حدس من که این بود . چون اگه نمیومد سرش کلاه می رفت. ده دقیقه نکشید که اونم از راه رسید .. -آقایون دعوا نیفتین . تا حالا خوب با هم کنار اومدین از این به بعدش هم با هم بسازین . بهتون قول میدم دیگه از این اتفاقا نیفته .. چقدر خوبه که آدم تو زندگیش رو راست باشه . یکی دونفرشون کرکری خوندند که اگه مال من یکی نباشی همه چی رو میریم به فرخ میگیم . انگار که قبلا بهم نگفته بودند . -ببینید بچه ها شما اگه این کارو بکنین به ضرر خودتونه آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی .اگه قراره که من با دونفر لو برم ترجیح میدم با چهار تاتون لو برم . پس بی خود منو تهدید نکنین . کوس مفتتونو بزنین و غلط زیادی هم نکنین . هرکی دوست نداره راهشو بگیره و بره تا من به کیر های باقیمونده بهتر برسم .. خوشم اومد . احسنت به تو فریده که سکه یه پولشون کردی . زن مال منه اونا داشتن ارث تقسیم می کردند . چهارتایی شون دیدن که اگه بمونن و باهم کنار بیان بهتره . فعلا که کیر کاوه و سهیل بود تو دهن فریده . کیر ناصر تو کوس و کیر امیر هم تو کون زن نازنینم .. چه صحنه ای بود . یعنی باید باور کنم؟/؟ کارد بهم می زدند خونم نمیومد . کون فریده رو می دیدم که رو سر کیر ناصر چه حرکتی می کنه و همرا ه با حرکتای نونوا خودشم حرکت میده . امیر هم مثل ناصر دوتا قاچ کون زنمو داشته و به پهلو ها بازشون کرده بود . کاوه و سهیل هم کیرشونو از دهن فریده بیرون کشیده بودند و رفتن رو سینه هاش . نفری یه سینه بهشون رسیده بود . حالا فریده چهار سمته داشت حال می کرد . -ناصر ناصر کیرتو بچسبون به سقف کوسم محکمتر .. امیر کونمو جرش بده پاره پارش کن . دو تا کیر دیگه تو راهه . همه تونو حریفم .. داشتم فکر می کردم که من تنهایی چه طور می تونستم حریف این زنم شم . فریده مشتاشو گره کرده بود و سرشو این طرف و اون طرف حرکت می داد طوری که موهای صاف و سیاهش رو کمرناز و خوش فرمش افشون می شد . -واییییی ناصر جون قربونت قربون کیرت حال دادی حال دادی .. آبم اومد اومد اومد .. بچه ها دوتایی تون بریزین تو سوراخم . دیگه دیر میشه الان شوهرم میاد دیگه زشته و بازارمون خراب میشه .. ناصر و امیر داشتن تازه با هم جیک می شدن -امیر داداش دوتایی هم خوب حال میده ها -آره ناصر خان خیلی مردی . یادت باشه این دفعه من کوسو بکنم تو کونو -فدات داداش . رو دو تا تخم چشام . بریز تو سوراخش که باید جامونو بدیم به این دو تا جوون اونا هم دل دارن و می خوان خودشونو خالی کنن . .. آدم واقعا این همبستگی ها رو رو مال مردم می بینه خیلی کیف می کنه . زبونش بند میاد و نمی دونه چی بگه . در هر حال بازنم داشتن حال می کردند . حالا سهیل کرده بود تو کوس زنم و کاوه هم گذاشته بود تو کونش . بازم همون آه و ناله و هوس فریده .. معلوم نبود این یه ساعتی که مشغول بود چه غلطی می کرد . این همه خارش واقعا جای تعجب داشت . خیلی کوسش دیگه می خارید . سهیل و کاوه فریده رو بلند کرده و اونو بردن وسط هال درست روبروی من . یه خورده خودمو گوشه تر کشیده تا ببینم میخوان چیکارش کنن . رو هوا داشتن می گاییدنش و ناصر و امیر هم یکیشون داشت لباشو می بوسید و یکی دیگه هم سینه هاشونو هرچند حرکتای فریده و گاییده شدن اون زیاد به نانوا و اتوکش فرصت خود نمایی نمی داد . -جان جان جااااان .. فرخ کجاست تا ببینه و از شما یاد بگیره .. تو دلم گفتم چهار نفری افتادن سر یه کوس اون وقت عیالم انتظار داره که ار گاسم نشه ؟/؟ تازه این آقایون اگه درد منو داشتند و مجبور بودن بیشتر شبو با این زن سر کنن دیگه هر وقت که دلشون میخواست قادر به ارضا کردنش نبودند .. ای ای این همه زحمت بکش و ناها رو هم خونه نیا اون وقت این زنیکه عوضی .. دوتا سوراخ زنم و دوتا کیری که میرفت تو اون سوراخا یه حس عجیبی رو در من به وجود آورده بود . خشم و هوس . خشم از این که می خواستم لت و پارشون کنم و هوس از این که می خواستم برم حق خودمو بگیرم و خودم بکنم تو کوس و کونش .. فریده پدر کامپیوتری و سوپری رو در آورده بود و تازه بعد از سه ربع ساعت جیغ کشید اوخ جون جوووووون بازم دارم ارگاسم میشم و اون دو تا جوون معطل نکردند و در وضعیتی که رو زمین قرار گرفته بودند دوتایی شون ریختن تو کوس و کون فریده . اوخ اوخ .. آب همین جور داشت از سوراخای عیالم بر گشت می کرد و اون بهم می گفت که ما فعلا بهتره دست نگه داشته باشیم و بچه دار نشیم . بعد از این که دوبار ارگاسم شد و تو هر یک از سوراخاش دوبار آب خالی شد کیر این چهار نفرو گرفت تو دهنش . واسه همه ساک زد . این قدر ساک زد و اونا رو از حال برد که آب همه شونو آورد و اون مردا واسه دومین بار این بار تو دهن فریده خالی کردند . چه اشتها و هوسی داشت . می خورد و کیرو میک می زد که اون داخل تو اون لوله های منی کیر دیگه آبی نمونه و حروم نشه . آب هر چهار تا رو خورد .. -پسرای ناز دیگه دیر شده .. هر چند من تازه اشتهام باز شده ولی الان دیگه نزدیکای اومدن فرخه . این تخت هم همینجا باشه بهش میگم این فضا فعلا خنک تره .. اونا رفتند و زنم که رفت حموم منم رفتم از خونه بیرون و نیم ساعت بعد بر گشتم . وقتی که اونو دیدم از تعجب داشتم شاخ در می آوردم . لخت لخت رو تخت دراز کشیده بود و گفت امشب دیگه باید خوب بهم برسی . امیدوارم اون هشداری که بهت دادم تو گوشت فرو رفته باشه چون شما مردا هستین که باید با راضی نگه داشتن زنتون کاری کنین که ما زنا منحرف نشیم . نمی دونستم چی بگم . اصلا نمی تونستم هیچ حرفی بزنم . فعلا باید تحمل می کردم تا ببینم در آینده چیکار می تونم بکنم . درد من وقتی بیشتر شد که بهم گفت عزیزم از امشب تصمیم گرفتم که بچه دار بشیم ... پایان ..
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
صفحه  صفحه 28 از 112:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA