انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 29 از 112:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
هوش و بیهوش
هر چی پدرم گفت صبر کن شاید واسه هفته بعد مرخصی بگیرم و همراهتون بیام قم به گوش این مامان چادری ما نرفت که نرفت . من و آبجی سهیلا و مامان شیلا واسه زیارت از اصفهان راه افتادیم طرف قم . تقریبا چهار ساعتی رو تو راه بودیم . با این که سیزده سال بیشتر نداشتم ولی احساس غرور و مردانگی می کردم . خواهرم یه سال ازم کوچیکتر بود و مامان ما هم که زود ازدواج کرده بود تازه سی سالش شده بود . بابا همه جا با هامون میومد واسه همین مامان زیاد آشنایی نداشت که باید کجا اتاق بگیریم و کجا بخوریم و به اصطلاح نمی دونست چه جوری مرد باشه . منم اولین تجربه ام بود و باید خودمو نشون می دادم . مامان هم باید نذرشو ادا می کرد چون بابام یه سکته قلبی کرده بود و صاف در رفته بود .. وقتی که از اتوبوس پیاده شدیم مثل آدمایی که از عصر حجر اومده باشن سوار اولین ماشینی که می گفت اتاق خالی سراغ داره شدیم . یه شب بیشتر نمی خواستیم بمونیم . مامان شیلا می گفت فقط نزدیک حرم باشه که هر وقت دلمون خواست زود بریم زیارت -چشم آبجی شمارو می برم نزدیک حرم . اصلا از قیافه راننده خوشم نمیومد . یه قیافه شش در هشت با سبیل چحماقی و کلاه شاپویی که سرش داشت منو به یاد هنر پیشه های لاتی فیلمای قدیم مینداخت . این همه ماشین با کلاس بود و سوار یه پیکان قراضه ای شده بودیم که به درد تعویض و برش هم نمی خورد . ما سه تایی پشت نشستیم . چند صد متر جلوتر هم یه مسافر دیگه سوار شد . یه مرد خوش تیپ با کت و شلوار اتو کشیده و خیلی هم به خودش رسیده . اصلا معلوم نبود واسه چی سوار این ماشین شد . اتفاقا اونم سراغ خونه خالی رو می گرفت -حاج آقا این همشیره هم دنبال خونه خالی می گرده . من یه جای خبلی خوب سراغ دارم نزدیک حرمه . توی این شلوغی یه جای خوب گیر آوردن خیلی سخته . الان آخر شهریوره و تا چند روز دیگه مدرسه ها باز میشه . یه ساعتی گذشت و معلوم نبود چرا به حرم نمی رسیم پس از دور زدنهای زیاد و این ور و اون ور گشتن این پیکان قراضه تو یه کوچه کلنگی ایستاد و گفت آبجی همین جاست پیاده شیم -حاج آقا شوخیتون گرفته ؟/؟ما که هر چی پول داریم باید بدیم تا بریم حرم تازه پول هیچی وقتمونو بگو . شب نصفه شب می خواهیم جایی باشیم که راحت بر گردیم -همشیره الان هر ساعتی که اراده کنی ماشین هست -مگه شما از اول نگفتین نزدیک حرمه ؟/؟واسه چی با حقه بازی کار می کنین . سعی کنین یه لقمه نون حلال از گلوتون بره پایین -آبجی به کوچه نگاه نکنین این خونه الان یه اتاق خالی داره بقیه اش پره . حاج آقا شما هم بفر مایید اگه همشیره خوشش نیومد و شما خواستین بگیرین . رفتیم داخل . شبیه به فیلمای ترسناک بود . هیشکدوممون خوشمون نیومد -ببخشید حاج آقا مارو ببر وسط شهر این حاج آقا اگه خوشش اومد همین جا رو بگیره . پس چرا از سر و صدای مسافرا خبری نیست ؟/؟در همین لحظه سر و کله یه مرد دیگه هم پیدا شد و گفت صفا آوردین آبجی چادرتونو وردارین این جوری مصفاتره بیشتر حال میده . مادر تا این شرایطو دید ترس عجیبی به دلش نشست -بچه ها بریم این جا جای ما نیست . در همین جا اون مرده خوش تیپه مسافر پرید جلو مامان کجا ؟/؟.. مامان تا رفت جیغ بزنه اون صاحبخونه هه با یه پنبه آغشته به ماده بیهوش کننده که تو دستاش بود اومد مامانو از پشت گرفت و اونو گذاشت جلو بینی مامان شیلا . تا من و سهیلا بخواهیم جیغ بکشیم و فرار کنیم ما رو گرفتند و چشمامونو بستند . دیگه نفهمیدیم مامان چی شد . فقط می دونستیم توی یه ماشین جادار و بزرگ نشسته ایم و داریم به جای نا معلومی میریم . یه ساعتی رو تو ماشین بودیم . وقتی دسته جمعی ما رو پیاده کردند و بند از چشامون گرفتند دیدم تو یه خونه ای هستیم که نمی دونم و نمی دونیم کجاست . کلا 6نفر بودیم . سه تا ما و سه تا هم مرد غریب . مامان رو با چادرش انداختند کف اتاق . این خونه اش تمیز بود و نوساز و مجهز . مامان هنوز بیهوش بود و تازه داشت یه تکونهایی می خورد . هنوز نمی دونستم می خوان چیکار کنن تا اون موقع چشم و گوش بسته بودم . به سن بلوغ رسیده بودم و به اصطلاح خودمونی و یا همون متداولش تکلیف شده بودم و دستی بر جلق داشتم ولی از تجاوز و سکس و جزئیاتش مطلع نبودم . چادر مامانو که به جونش بستگی داشت از تنش در آوردند . بیچاره حتی حاضر نبود جاش مانتو بپوشه . یواش یواش لختش کردند . همه چی رو در آوردند . فقط یه شورت و کرست پاش بود . مامان هنوز نمی دونست چه خبره . گیج بود . من و سهیلا هاج و واج به صحنه نگاه می کردیم . هیشکدوم خجالت نمی کشیدیم . فقط فکر سلامتی مامان بودیم . کرست مامانو که در آوردند بی اختیار صدام در اومد. سهیلا! کرستشو باز کردند -بهش میگن سوتین بی کلاس . کرست مال بیسواداست . من می ترسم سهیل -تو که مثل خانوم معلما بلبل شدی . دیدی که معلوم نیست کجاییم هر چی جیغ می زنیم کسی نمی شنوه . مامان اندام خوشگلی داشت . واسه اولین بار بود که اونو این جوری لخت می دیدم بی انصافا جلوی چشام اونو لختش کرده بودند و جلوی چشام بیهوشش کردند . مثلا من مردشون بودم . سهیلا دیگه از این به بعدشو سرشو اون ور کرده بود دیگه خجالت می کشید مخصوصا وقتی که دیده بود مردا دارن لخت میشن . رفت و یه گوشه ای و داشت گریه می کرد . شورت مامانو از پاش در آوردن . اون کاملا برهنه شده بود . حالا اونا هر چهار تا لخت بودند . راننده اسمش اکبر بود و مسافر قلابی منوچهر و اون منتر خانی که تو اون خونه قبلی دیده بودیمش و باهامون اومده بود اسمش ایوب بود . هر سه تاشون کیر کلفت بودند . مامان دست و پاش آزاد بود . مثل ما جایی رو نداشت در بره . شاید ما رو آورده باشن به جایی که دور و بر ما خونه ای نباشه .. خیلی صحنه دلخراشی بود . یادم میومد هر وقت بچه های بی تربیت مدرسه بهم می گفتند ننه جنده ! باهاشون دعوا میفتادم .-اکبر آقا تجربه ثابت کرده که اگه با ملایمت و نرم نرم کار کنیم همه چی به خیر و خوشی می گذره و همه مون حال می کنیم . دست و پامونو به یه ستونی بسته بودند که نتونیم مزاحم عیششون بشیم . مامان هنوز گیج و منگ بود . تماشای این صحنه واسم تازگی داشت . خون توی رگهام به جوش اومده بود . انتظار داشتم که مامان پاشه و بزنه زیر گوششون ولی تکون بخور نبود داشت نومیدم می کرد . یه نگاه به سهیلا انداختم و دیدم صورتش به سمت مامان شیلا نیست . مامانو طاقباز رو زمین درازش کرده بودند . اکبر آقا داشت لاپاشو یعنی همون کوسشو می لیسید . منوچهر خان افتاده بود رو سینه هاش و ایوب شیره ای هم داشت لباشو می بوسید . مامانو مثل گوشت قربونی بین خودشون قسمت کرده بودند . یواش یواش داشت صداش در میومد . مثل آدمای بیحال حرف میزد . هنوز اثر دارو روش بود ولی می دونست که دارن باهاش چیکار می کنن .-نههههه نهههههه تورو خدا باهام این کارو نکنین . من شوهر دارم جلو بچه هام نه به خاطر خدا دامنمو لکه دار نکنین اکبر :آبجی دامن دیگه پات نیست . خیالت راحت لکه دار نمیشه . سه تایی زدند زیر خنده . منوچهر چه جور سینه های مامانو می مکید و ایوب هم که لباشو ول داده بود طرف زیر گلوی شیلا جون و اکبر هم که با همون سبیلای چخماقی خودش داشت کوس مادر جونو میک می زد .نمی تونستم کاری بکنم . چاره ای نبود . فقط باید تماشا می کردم . نمی دونم چرا من مثل سهیلا نمی تونستم سرمو یه طرف دیگه بگیرم . شاید به این دلیل که سهیلا جون فقط یکی دو سوراخ ورودی داشت و هر وقت شوهر می کرد شوهره بیشتر جورشو می کشید ولی من یه مرد بودم و باید از تجربیات هم جنسای خودم هر چند وحشی و آشغال و جلاداستفاده می کردم . با این که خیلی عذاب می کشیدم از این که دارن مامانمو میگان . منوچهر واسه یه لحظه سرشو گرفت طرف من -آفرین آقا پسر خوب ببین بعدا به دردت می خوره . جا نداریم وگرنه یه تعارفی هم بهت می کردیم.... کثافتا داشتن می گفتن منم برم مامانمو بگام . ایوب شیره ای مثل این که دخترشو خیلی دوست داشت -اکبر آقا این کوچولو این جاست فکر می کنم دارم جلو دخترم الهام این زنه رو میگام و بهش بی احترامی می کنم -پس پاشو ببرش تو یه اتاق دیگه درو قفل کن ... همین کارو هم انجام داد و حالا من شاهد گاییده شدن مامانم بودم . ایوب کیرشو فرو کرده بود تو دهن مامان وخیلی راحت اونو بیرون می کشید . چونه های شیلا جونو به شدت فشار می داد تا دهنشو باز کنه . زیاد مقاومت نمی کرد . منوچهر هم پهلو کرده بود کیرشو گذاشته بود لای سینه ها ی مادر جونو به کیرش فشار می داد و کیرشو رو سینه ها حرکت می داد . کوس مادر جون افتتاح شد و من ناخواسته برای اولین بار اونم به طور زنده شاهد ورود کیر توی کوس شدم اونم یه کیر غریبه تو کوس مامان جونم . اکبر راننده کیرشو فرو کرد تو کوس مامانم . تمام این کیر ها از کیر من رسیده تر و کلفت تر بودند . کیر من دراز بود ولی کلفتی و پختگی کیر اونا رو نداشت . داشتم دیوونه می شدم . چطور جسارت کرده بودند به مادر نجیب و مهربون و با ایمان من تعرض کنند . هم دهن شیلا جون کیررو راحت قبول کرد و هم کوسش . مامان شده بود وسطی یا آدمی که هر کی به نوبت از سرش می پرید . منوچهر یه اشاره ای به اکبر زد و اونم دوزاریش افتاد و ایوب اومد روسینه ها ومنوچهر هم رفت سر وقت کوس . با یه حالت چرخشی کار می کردند . کیر منوچ حان کلفت تر بود و مامانو بیشتر از حالت بیهوشی در آورد و لگد پرونیهاشو بیشتر کرد . هر چند هنوز لگد های جونداری نداشت . منوچهر رحم نداشت . سرعت و شدت گاییدن منو چهر خیلی زیاد بود . یواش یواش شیلا جون داشت دردش میومد . آسیاب به نوبت بود . حالا دیگه نوبت ایوب شیره ای بود که کیرشو فرو کنه تو کوس مامان . همه شون از روبرو اونو می گاییدند -جااااااااان عجب کوس مشتیه من می میرم واسه همچین کوسایی . به اندازه یه لول تریاک به آدم حال میده . خیلی می چسبه . حیف که حموم کوچیکه دسته جمعی جا نمیشیم . مامانو پشت و روش کردند . اون دیگه کارش به جیغ و ناله و شیون کشیده بود ولی هنوز توان مقاومت داشت . اونو صد و هشتاد درجه بر گردوندند . یعنی پشت و رو رو دمرش کردند .-بچه ها با این بیحالیش مجبوریم نوبتی بگاییمش .-بیحال بودن هم خودش نعمتیه . چون اگه حال داشت نمی ذاشت خوب با هاش حال کنیم . مامانو برای اولین بار بود که به این صورت لخت می دیدم . اندام درشت و تپل و کون مامانی دل منو برده بود . وقتی قاچ کون مامانو باز می کردند یه سوراخ ریز و یه سوراخ درشت چشمک می زد . واسه خودشون وقت گذاشته بودند که نفری پنج دقیقه به دلخواه کوس یا کون مامانو بگان . اکبر با بیرحمی کیرشو فرو می کرد تو کون مامان و بیرون می کشید همونو میذاشت تو کوسش . دو نفر دیگه هم بیکار ننشسته بودند و با اندام شیلا جون ور می رفتند . مامان از درد به خودش می پیچید . بیشتر کیر توی دید من قرار داشت تا سوراخ کوس و کون مامان . کیر منم شق شده بود . دستم رفت داخل شلوار . اکبر آبشو ریخت تو سوراخ کون مامان . نوبت منوچهر خوش تیپ شد . خبلی باحال می گایید . یه لحظه چشای من و منوچ افتاد به هم و از نگام و از دستی که بود توی شلوارم خیلی چیزا دستگیرش شد . منوچهر کیرشو که خیلی هم دراز بود گذاشته بود لای درز وسط شیلا و از پایین به بالا حرکتش می داد و بعد اونم مثل نفر قبلی هم می کرد تو کوسش و هم تو کونش ولی وقتی کون مادر جونو می گایید آروم آروم فرو می کرد تو سوراخش -جااااااان خیلی وقت بود همچین کوس و کونی رو نکرده بودم . سینه هاتم حرف نداره خوشگله . اگه بچه هاتو نمی دیدم فکر نمی کردم شوهر داشته باشی . اگرم شناسنامه ها رو نمی دیدم فکر نمی کردم بچه های خودت باشن . وقتی می خواست آبشو توی کوس مامان خالی کنه کیرشو تا ته فرو کرد تو کوس و دو تا دستاشو گذاشت رو شونه هاش و ضربات سهمگین خودشو شروع کرد . هیکل درشت مامان دچار لرزش شده بود . مخصوصا کونش با یه حالت ژله ای می لرزید . دلم دیگه رفت . فقط با حسرت به رفت و برگشت کیر منوچهر و حلقه کوس شیلا جونم نگاه می کردم . یه وقتی به خود اومدم که دیدم آب کیر منوچهر از کوس مامان شیلا به طرف رون پاهاش در حال برگشته . نفر بعدی ایوب خان بود که هر چند مثل منوچهر حال نکرد و حال نداد ولی من حال کرده بودم . همون وقتی که دیدم کیر منوچهر هنوز تو کوس شیلا جونه و کون قشنگش تو دید منه و منی در حال پس زدن از کوسه , آب منم تو دستم خود به خود خالی شد و احساس سبکی فوق العاده ای می کردم . ایوب دیگه شده بود لاشخور و به اصطلاح داشت پس مونده های اکبر و منوچهر رو می خورد . کیرشو که فرو می کرد تو کون شیلا اثر آب اکبر می نشست روش وووقتی هم میذاشت تو کوسش هنوز پس مونده آب کیر منوچهر اون داخل بود . بالاخره پس از این که کلی با کون شیلا خوشگله ور رفت و اونو با ماچ و بوسه هاش خیس کرد آبشو ریخت توی سوراخ کونش . یه خورده آنتراکت دادن . مامان داشت گریه می کرد . اشک از چشاش جاری بود . منوچهر منو مثل یه گوسفند برد چند متر اون طرف تر و گوشمم می کشید و با خودش می برد . از جماعت چند متری فاصله گرفته بودیم . خیلی آروم به من گفت اگه دوست داری کیرتو فرو کنی تو کوس مامانت هر چی میگم گوش کن اگه دوست نداری خودت میدونی . من زورت نمی کنم . ببینم پاسور بلدی ؟/؟سرمو تکون دادم و گفت کاریت نباشه . مرحله اول اونا رو می بریم و مرحله بعدو بذار به عهده من . نفهمیدم منظورش چیه . اصلا پاسور بازی واسه چی ؟/؟تازه از کجا مطمئن بود ما می بریم .-آقایون این بچه رو راضیش کرددم که باهامون پاسور بزنه وگرنه گوش تا گوش خودش و آبجی و ننه اشو می برم . علت ورق بازی کردنو فهمیدم . من و منوچهر با هم یه دسته بودیم و اکبر و ایوب یار هم بودند . سه نفری می شد تو حموم حال کرد . هر گروهی که می برد مادرمو با خودش می برد حموم . منوچهر از بس آدم خوب و مهربون و جنتلمنی بود دوست نداشت که من پیش مامانم شرمنده شم . واسه همین همش طوری رفتار می کرد که انگار من به زور اونجا نشسته ام . ولی دل تو دلم نبود . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . دوست داشتم پاسور بازی رو ببریم . و من و منوچ خان مامانو ببریم داخل حموم و ترتیبشو بدیم . این جوری خیلی حال می داد . ایوب و کریم موقع بازی خیلی کوس خل بودن . اونا به تنها چیزی که فکر می کردن و توجه داشتند ده لو و دولو خوشگله بود ومنوچهر خان هم با این که بازیش بد نبود ولی هر وقت کم می آورد تقلب می کرد . برگهای خاج دستشو با ورقهای جمع کرده اش عوض می کرد . از داخل برگهای جمع کرده سرباز می کشید بیرون و یهو می دیدی تا آخر بازی به جای چهار تا سرباز هفت تا سرباز میاد بیرون . بازی رو بردیم و مادر جونو بردیم حموم . منوچهر به طور نمایشی یه چاقو گذاشت زیر گلوم -پسر می بینم ننه اتو خیلی دوست داری . کیرتو می کنی تو کوس ننه ات . اگه این کارو نکنی من این چاقو رو هم فرو می کنم تو کون تو هم تو کوس و کون ننه ات . یه جای ننه ات فرو کنم بسشه به جای دومش نمی رسه و نمی کشه . شیلا جون که تازه هوشیار شده بود ومی دونست چه بلاهایی سرش اومده دیگه می دونست التماس کردن فایده ای نداره -سهیل جون . جونت عزیز تره مادر . هر کاری که این کثافت میگه بکن . به خودم و فکرم فشار می آوردم که کیرم از حالت نیمه شق شق تر نشه . دیدم کیرم داره دراز تر و صاف نر میشه -مامان سرتو بگیر رو به دیوار داره میاد . نگام نکن خجالت می کشم . مادر قمبل کرده بود . منوچهر چند دقیقه ای مارو به حال حود تنها گذاشت . سوراخ کوسشو که درشت تر بود و راحت تر می شد کیرو فرو کرد توش انتخاب کرده و در حرکت اول یک ضرب فرستادمش تا ته کوس مامان بره . چقدر نرم و داغ بود . هر چی بیشتر ضربه می زدم کوس مامان خیس تر و خیس تر می شد .-آفرین پسر خوب ننه اتو می گایی . عین حرفه ایها عمل می کنی . منوچهر دوتا سینه های مادرو از زیر گرفت تو دستاش و اونا رو رو هم می غلتوند و با هاشون بازی می کرد .. ببین آقا سهیل بدنتو بیشتر به کون مامانت بچسبون تا راحت تر به سینه هاش برسه . این جوری هوس اونو هم زیاد تر می کنی . این خیسی کوسش که زده بیرون و رو کیرت نشسته نشون میده که شیلا خانوم از این که پسرش داره اونو میگاد کلی حال می کنه . می تونی جفت سینه هاشو بگیری تو یه دستت و با یه دست دیگه ات کمرشو ماساژبدی . اگه بدونی مامانت این جوری چه حالی می کنه . دستوراتشو مو به مو انجام دادم . اولین تجربه ام بود . نمی دونم و نمی تونم بگم چه جوری کیف می کردم . یه لذت عجیب و شوک آوری بود که می خواست دلمو از جاش در بیاره . تازه منوچهر هم قصد داشت که در مر حله بعدی شیلا جونو یه لیف مالی درست و حسابی هم بکنیم . مامان صداش در نمیومد . فقط نفسهاش تند تر شده بود .. حس کردم شیلا جونمم داره کونشو دور کیرم می گردونه . من خودم فوق العاده داغ بودم با این کارشم دیگه بد تر شدم . به زور جلو ابراز هوس و احساسات خودمو می گرفتم . حس کردم آب داغ هوس من داره می ریزه تو کوس مامان .. خودمو به کون درشت و برجسته و ناز و نابش چسبوندم تا بیشتر حال کنم . منوچهر که دید آب کیر من داره از کوس مامان به طرف پایین پس ربزش می کنه گفت پسر باید یاد بگیری یه خورده خود نگه دار باشی . کیرت بد نیست یه خورده باید کلفت تر شه . می دونم خجالت می کشی . همین طرف باش من میرم زیر فرو می کنم تو کوس شیلا جونت تو هم از همون طرف بذار تو کونش . کیرم شل شده بود ولی درازیش بد نبود . منوچهر رفت زیر مامان دراز کشید وکرد تو کوسش و منم با هزار مکافات ودست رو کیرم داشتن اونو فرو کردم تو کون مامان . وقتی رفت داخل از بس تنگ و کیپ و چسبون بود و حال داد که دیگه مثل حالت قبل خودشو گرفت و شق شد ولی مقاومت بیشتری داشتم . دیگه اتومات می دونستم چیکار کنم . هر چند لحظه در میون منوچهر می گفت که پسر خجالت نکش کردنی رو باید کرد . گاییدنی رو باید گایید . محرم و نامحرم چیه . هر سوراخی رو مال هر کی که باشه به زور یا بی زور اگه تونستی بکن توش . شاید اولش زور باشه ولی وقتی که رفت و جاشو پیدا کرد عشق و هوس دو طرفه میشه . غلط می کنه اون زنی که بگه تا آخر کیر خوردن اصلا حال نکردم . شیلا خانوم اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی . بیشتر از یک ربع دو نفری مامانو گاییدیم . یه بار دیگه هر کدوم یه آبی تو سوراخش ریختیم و در هر حال من از کل جریان خوشحال بودم چون حالشو برده بودم ولی پیش مادر جون شرمنده نشون می دادم . من و منوچهر حتی اونو لیف مالیش کردیم و بعدشم بردیمش زیر دوش و تمام تنشو میک زدیم و لیسیدم . منوچ با من طوری رفتار می کرد که مثلا من به زور دارم مامانمو می لیسم . این قدر ملاحظه کار بود که سفارش می کرد طوری میکش بزنم که کبود نشه و پیش بابام خجالت نکشه . -سهیل جون پیش سهیلا از این قسمت قضیه اصلا حرف نمی زنی ها . پای جون در میون بود -مادر شرمنده اتم -عزیزم دشمنت شرمنده باشه . اگه مادر بدی واست بودم ببخش . خیلی دوست داشتم دامادی تو رو ببینم . عروس خوشگلمو ببینم -مادر مگه کجا می خوای بری ؟/؟نه نه این حرفو نزن . اونا تقاصشو پس میدن . نمی دونستیم چیکار کنیم . نه حوصله بر گشتن داشتیم نه حوصله موندن . با این حال اونایی که مامانو گاییده بودند این قدر معرفت و مردونگی رو داشتند که یه جای خوب نزدیک حرم واسه ما دست و پا کنن .-آبجی زحمت کشیدین این همه راه رو اومدین . درست نیست زیارت نکرده برین . مامان یه تفی انداخت و اونا رفتند . محبت داشتند کرایه اتاق یه شبو حساب کردند . یه اتاق بزرگ و شیک و سه تخته البته یه سوئیت بود . هر چی سهیلا به مامان گفت که با هم برن حرم مامان گفت که نجسه و نمیشه و حالشم نداره و از این حرفا . راه زیادی نبود و همش هم از جاهای امن و شلوغ رد می شد . به سهیلا گفتم مامانو تنها نذاریم بهتره الان حال و هوای خودکشی داره . تو که دوست نداری یتیم و بی مادر شی . دیدم چه جور داره گریه می کنه . اون رفت حرم و من و مامان هم یه چیزی خوردیم و منم رو تخت خودم دراز کشیدم . اونو بوسیدم و ادای پسرای خیلی دلسوزو در آوردم و یه دستی به کمر و بدنش کشیدم که ببینم آلات خودکشی و از این چیزا نداشته باشه . از این که بخواد بره حموم هم می ترسیدم که یه وقتی با تیغ و خود تراش رگهای دستشو هدف قرار بده . خودمو زدم به خواب . چشم ازش بر نمی گرفتم . نمی خواستم بی مادر شم . زیر چشمی هواشو داشتم . فکر می کرد خوابیده ام . شمد رو از تنش انداخت . یکی یکی لباساشو در آورد . شورت و سوتینشو هم کند . لخت لخت شد . درست به همون حالتی در اومده بود که امروز موقع گاییده شدن بود . کیرم داشت شق می شد وشمدرو بلند می کرد . یه پهلو کردم تا گند نزنم . مامان آخه واسه چی داره خودشو لخت می کنه . حتما این جوری راحت تر میخواد خودکشی کنه -سهیل پاشو بیا اینجا کارت دارم . می دونم بیداری -مامان باور کن قصد جسارت نداشتم هواتو دارم که یه وقتی کار شیطانی نکنی و خودتو نکشی .-بهت گفتم بیا جلو باهات حرف دارم . حس کردم مامان میخواد آخرین وصیتشو به من بکنه . رفتم بالا سرش -روز بدی بود سهیل جان . چند تا نامرد افتادن سرم . یه زن تا موقعی که دامنش لکه دار نشده باشه بیخیاله و راحت زندگیشو می کنه ولی وقتی که کار از کار بگذره .. من امروز خیلی سنگین شدم -می فهمم مادر سنگینی این فاجعه خیلی زیاده -چی میگی سهیل تو که زن نیستی این چیزار و بفهمی . زن تا ارضا نشه تا خودشو خالی نکنه مثل آدمای گیج و منگی می مونه که یه چیزی زده باشن تو سرش . مثل شما مردا نیست که کیرتونو بذارین تو دستتون فکر کنین دارین یه زنو می گایین وآبتونو تموم کنین خلاص .. یعنی چه مامان سابقه نداشت این طوری باهام حرف بزنه . اون نزاکتو رعایت می کرد . خیلی در تربیت من و سهیلا کوشا بود . نمی ذاشت بریم کوچه و حرفای بد یاد بگیریم . اومد طرف من شلوارکمو کشید پایین و تا بیام به خود بیام گفت این که سر به هواست و بازم التماس دعا داره . مگه پسرم چه چیزش از بقیه کمتره اونا که به زور کیرشونو فرو کردند تو دهنم . من داوطلبانه کیر پسرمو بخورم چه اشکالی داره . دهنشو باز کرد و کیرمو تا آخر فرو کرد داخل و یه خورده هم به سر حلقش چسبید -آههههههه ماااااامااااااان بخور بخور هر چی دوست داری بخورش . اوووووففففففف دارم حال می کنم . مامان آبم داره می ریزه . یه لحظه دهنشو از کیرم جدا کرد وگفت این قدر خودتو لوس نکن . همین یه ساعت پیش بود که یه بار آب کیر تو ریختی تو کوسم و یه بارم ریختی تو کونم تا آبمو نیاوردی حق نداری خودتو خالی کنی چون می دونم اگه این دفعه بریزی دیگه شل شل میشی و من باید تو هوسم بسوزم .-ماااااااماااااان خیلی خوشم میاد . طاقباز دراز کشید و گفت بیا تو بغلم هر کاری دوست داری باهام انجام بده . یادم اومد که اکبر آقا با چه اشتهایی کوس مامانو می خورد منم همون کارو کردم هم مامانو می تونستم بیشتر سر حالش بیارم هم این که خودمم به این زودیها آبم نمی ریخت . پس این بود اون خودکشی که اون می خواست انجام بده ؟/؟کوس مامان شیلا رو گذاشتم تو دهنم . اون تیکه گوشتای اضافی دورشو مثل آدامس توی دهنم نرم نرم می جویدم . مامانی بعدا بهم گفت بهش میگن چوچوله . من که این چیزا رو وارد نبودم . تازه کوس کردن رو هم از گایید
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
میهمان
 
مامانم و پسر عمه ام



زنگ آخر معلم نداشتيم و زود تر تعطيلمون كردن.
يكي دو تا از دوستام گفتن بيا بريم فوتبال ولي من چون شب قبلش دير خوابيده بودم و خيلي خوابم ميومد نرفتم و رفتم خونه كه تا مدرسه پنج دقيقه بيشتر راه نبود.
رسيدم خونه و درو باز كردم و از پله ها رفتم بالا و رسيدم دم در خونه.
كفش مردونه دم در توجهمو جلب كرد به خصوص كه مال بابام نبود. آروم كليد انداختم و رفتم تو... اومدم مامانمو صدا كنم كه ديدم يه صداهايي از تو اتاق خواب مياد... صدايي مثل آه و ناله... كيفمو گذاشتم رو زمين و آروم رفتم سمت اتاق خواب... در اتاقباز بود و من پشت ديوار خودمو مخفي كردم تا بتونم ببينم چه خبره.
واي خداي من... چي ميديدم؟
مامانم لخت رو مبل دراز كشيده بود و حميد پسر عمه ام سرش لاي پاهاي مامانم بود و داشت كسشو ميخورد... خيلي حشري شده بودم... مامانمم كه همينطور داشت آه و اووه ميكرد... پسر عمه ام كه ده دوازده سالي از من بزرگتر بود خيلي خونهء ما رفت و آمد داشت اما نميدونستم كه با مادرم رابطه داره... حالا داشتم ميديدم كه از جاش بلند شد و پيرهن و شلوارشو درآورد و با شرت ايستاد جلو مامانم.
مامانم گفت چرا اينو در نمياري؟ چرا اصل كاري رو در نمياري؟
اونم جواب داد: اصل كاري رو خودت بايد در بياري زن دايي!
مامانم بلند شد و رو مبل نشست و دستشو برد سمت شرت پسر عمه م... باورم نميشد كه مامانم دست به كير حميد بزنه. ولي داشتم ميديدم كه كير شل و آويزون حميد رو از لاي شرتش درآورد و شروع كرد باهاش ور رفتن و گاهي هم دستشو خيس ميكرد و دوباره با كيرش ور ميرفت... بعد يهو كير حميد رو ديدم كه داره بزرگ و بزرگ تر ميشه...
مامانم گفت آها... اينجوري خوبه! و كير حميد و كرد تو دهنش و شروع كرد سرشو عقب جلو كردن و ساك زدن... حميد هم سرشو ميبرد عقب و هر چند ثانيه يه بار يه آهي از روي لذت ميكشيد... مامان من داشت كير پسر عمه م رو ميخورد؟
باور كردني نبود. خلاصه بعد از يه مقدار ساك زدن حميد كيرشو گرفت تو دستشو شرتشو درآورد و رفت رو مبل و پاهاي مامانمو داد بالا... واااي... حالا ميتونستم كس مامانمو خوب خوب ببينم... هميشه آرزو داشتم يه بار از نزديك بتونم كس مامانمو ببينم... چند بار هم از كنار حموم سعي كردم ديد بزنم ولي نشده بود... اما حالا ميتونستم ببينم و حتي ببينم كه حميد چطوري داره كيرشو رو كس مامانم بازي ميده... حميد خيلي جدي كيرشو گرفته بود و دم سوراخ مامانم گذاشته بود و داشت بازي ميكرد... كيرشو نميكرد تو ولي روي كس مامانم ميمالوند و مامانم رو حسابي حشري ميكرد.
منم خيلي حشري شده بودم و كيرم راست راست شده بود و نميدونستم بايد چيكار كنم... حميد كيرشو يهو كرد تو كس مامانمو صداي جيغ كوچيك مامانم منو به خودم آورد. ميديدم كه كير حميد همينطور داره ميره تو كس مامانمو مياد بيرون و هر دوشون دارن آه و اووه ميكنن و حال ميكنن.
يه مدت كه گذشت حميد كيرشو از تو كس مامانم درآورد و مامانمو برگردوند و از پشت كيرشو گذاشت دم كون مامانم و گفت الان ديگه ميخوام پارت كنم!
من ترس برم داشته بود كه نكنه واقعاً بخواد مامانمو اذيت كنه... ولي شنيدم كه مامانم ميگه: آره... تا ته بكن تو كونم... جرم بده... با اون كير كلفتت جرم بده...
اين بود كه خيالم راحت شد!
حميد هم آروم آروم كيرشو ميكرد تو كون مامانم و مامانم هم ها يه آه ميگفت و ساكت ميشد و بعد دوباره با يه ذره فشار كير حميد دوباره احساس درد ميكرد و باز ساكت ميشد. چند دقيهقه طول كشيد تا كون تنگ مامانم كير گندهِ حميد رو تو خودش جا بده و وقتي كه كير حميد تا دسته رفت تو حركت عقب جلوي كون حميد بهم فهموند كه تلمبه زدن شروع شده... مامانم خيلي آروم ناله ميكرد و معلوم بود كه داره كيف ميكنه... ميگفت: آها... بكن... تو بلدي بكني... مردم كير داييتو بكنم تو كونم نرفت... كونمو نميخواد...
حميد هم با يه صداي سكسي گفت:
قربون اين كون تنگت برم... جوووووووون
من دستم رو كيرم بود و داشتم باهاش ور ميرفتم... اونا هم سرعت كارشون بيشتر شده بود و داشتن داد و هوار ميكردن... فهميدم كه آب حميد داره مياد...
مامانم داد ميزد: آبتو بريز تو كونم... ميخوام تا خود روده هام حسش كنم... آبداغتو ميخوام تو كونم بريزي...
حميد هم محكم و محكم تر كيرشو فشار ميداد و مامانمو ميكرد و ميكرد تا اينكه يهو صداي اونم بلند شد و فهميدم كه آبش داره مياد... هر بار كه فشار ميداد و معلوم بود داره آبشو ميريزه تو كون مامان، مامانم هم يه جيغ بلند ميزد... معلوم بود كه حسابي داره حال ميكنه...
منم فهميدم كه الانه كه كارشون تموم بشه و بيان بيرون و منو ببينن... اين بود كه آروم از اونجا اومدم تو هال و از خونه زدم بيرون... بعد از يكي دو ساعت كه تو خيابونا خودم رو الاف كرده بودم اومدم خونه... مامانم تا منو ديد اومد و گفت: ناهار برات بكشم؟
مونده بودم چي بگم... قيافه ش رو داشتم ميديدم و با خودم ميگفتم "يعني اين همونيه كه الان داشت به پسر عمه ام كس ميداد؟"
     
  
میهمان
 
داستاني كه ميخوام بگم مال 9 ماه پيشه .
قرار بود كه ناهار خانواده دايي ام بيان خونه ما.من يه دختر دايي دارم كه پنج سالشه و يه زن دايي خوشگل كه اونم 28 سالشه.راستش من ميدونستم كه زن دايي ام از رابطه سكسي خودش با دايي ام راضي نيست.چون اولا دايي من از اون 18 سال بزرگتر بود .در ثاني دايي من با اين سنش اهل ورزش بود .خلاصه كنم اون روز ما ناهارو خورديم ساعت 3 دايي ام رفت مغازه .وباباي منم رفت كه به كاراش برسه چون سرش خيلي شلوغه و برا ناهارم خودشو با زور رسونده بود.
از زندايي ام بگم .اون زني كمر باريك و قدبلند وتازه هم اون يه كون داره به چه بزرگي.و خيلي هم شيك پوش هست.كمي بهد من تو اتاقم بودم كه شنيدم مامان به زن دايي گفت من ميرم بخوابم و زندايي هم گفت من هم فيلم تموم شد ميام.مي دونستم كه زن دايي دوست داره كه با من سكس داشته باشه چون قبلا بهم نخ داده بود.رفتم حال و نشستم جلوي زن دايي كه يه لحظه دود از سرم بلند شد 0 اون روي مبل بود و پاهاشو طوري باز كرده بود كه شورتش ديده ميشد يه شرت قرمز با يه هلوي قرمز كه كم مونده بود شرتش به هسته هلو برسه .شرتش قشنگ رفته بود تو كسش.بعد زندايي گفت مثل اينكه حالت خوب نيست .گفتم اره يكم سرم درد ميكنه.
كه فيلم تموم شد و زن دايي گفت كه ميرم بخوابم.منم گفتم زندايي مامان خوابه درو باز كني بيدار ميشه من دارم تلويزيون مي بينم شما برو اتاق من بخواب.اونم گفت باشه . منم كه خوب مي دونستم دارم چيكار ميكنم بعدنيم ساعت پا شدم تا برم و يه سر بهش بزنم.درو اروم باز كردم واي خدايا چي ميديدم.پشتش به من بود.يه كون بزرگ. باور كنين نميتونين كونشو تصور كنين .عرض كونش دو برابر كمرش بود و گوشتي.رفتم جلو مي خواستم اونو در يه حالت انجام شده قرار بدم . برا همين يواش رفتم رو تخت خودمو از پشت بهش ماليدم.كيرم كه به كونش ميچسبيد انگار تو اين دنيا نبودم.تصميم گرفتم تا اون بيدار نشده نقشمو عوض كنم . برا همين زود از تخت اومدم پايين.نميدونم گفتم يا نه زن دايي امروز كمرش بد جوري درد ميكرد.پس منم با عجله از خواب بيدارش كردمو گفتم زندايي بيدارشو و وقتي كه بيدار شد گفتم انگاري خواب بد ميديدي و اونم گفت نمي دونم چيزي تو ذهنم نيست شايد.بعدشم گفتم زندايي بد جوري اه و ناله ميكردين كه اونم گفت اره كمرم بدجوري درد ميكنه حتما برا اونه.يكم بعد مامانم اومد به زندايي گفت حاضر نشدي بريم بازار .اونم گفت حالم بده شما برو .مامان كمي بعد رفت و من موندمو زن دايي.
مي دونستم كه اين بهترين موقعيته بهش گفتم زن دايي من يه كرم موضعي برا درد دارم بيارم پشتتو بمالم.كه اونم استقبال كردو گفت بدو تا كسي نيومده.بيار و پشتمو بمال فقط زود تموم شو كه اگه كسي بياد بده .منم گفتم نه حالا حالا ها كسي نمي ياد .رفتم كرم رو اوردمو به زندايي گفتم برگرد.و اونم پشتشو به بالا كرد.و گفت شروع كن ببينم چي كار مي كني.خودش پيراهنشو زد بالا وگفت بمال من بغلش بودمو ميماليدم .بدنش خيلي گرم بود . زندايي يهو گفت نميتوني خوب بمالي.منم زود گفتم جام بده كه اونم گفت برو بالا.پس رفتمو رو كمرش نشستم وشروع كردم.داشتم حال ميكردم كه يهو زندايي گفت يه كم پايين ترو بمال .منم با پررويي دامنشو كشيدم پايين.ونشستم روش داشتم كونشو ميما ليدم و كيرم كه بهش ميخورد اتيش ميگرفتم
زن دايي سرش به پايين بود منم يكم شلوارمو كشيدم پايين .كرم هي ميرفت وسط كونش عجب كوني بود . كيرم روش گم مي شد.دستمو ميماليدم رو شرتشو گاهي يكم پايين مي كشيدم.يه چند باري هم دستمو محكم زدم به سوراخ كونش طوري كه اتفاقي ميخورد. بعد من گفتم زن دايي يكم خوب شدي اونم كفت نه اگه ميشه يكم سنگينيتو بنداز روم.منم از خدا خواسته گفتم باشه.و بهدش گفتم زن دايي اون موقع لباسام روغني ميشه كه اونم گفت عيبي نداره.كسي كه نيست در بيار.من فقط شور تم تنم بود كه زندايي گفت زود باش ديگه .منم چون اون نميديد شرتمو يكم كشيدم پايين و خوابيدم روش.حالا فشار نده كي فشار بده.هي زور مي زدم.كيرم سيخ سيخ شده بود و رفت وسط كونش .كيرم داشت اتيش ميگرفت .فهميدم كه زن دايي احساس كرده كه من شرتم پايينه.بعدش گفت سامي جون راحتي ميخواي يه دفه فرو كن توش.منم يكي از دستام رفت رو سينش وبا يكيشم شورتشو كشيدم پايين.بعد ازش لب ميگرفتم.گفتم زن دايي الا ن مامان مياد برگردو قمبل كن.اونم كه معلوم بود از خداشه زود قمبل كرد.از پشت يكم با چوچولش بازي كردم. كه ديدم به ارگاسم رسيد.كيرم كه انگاري سه برابر شده بود زود هل دادم تو كسش .يه جيغي كشيد كه كم مونده بود پرده گوشم پاره بشه.زود گفتم زن دايي ما پيش در و همسايه ابرو داريم.شروع كردم به تلمبه زدن خيلي حال ميداد . گفتم زن دايي ميزاري از كون بكنمت كه گفت: راحت باش داييت كه حتي كسمو وقت نميكنه بكنه چه برسه به كونم.اقلا تو يه حال اساسي بكن و بده.كيرمو از كسش كشيدم بيرون معلوم بود كه كونش چقدر تنگه.يه سوراخ تنگ با رنگ صورتي كمرنگ.يه كم وازيلين داشتم كه روغن نرم كنندست اوردمو ماليدم به كونش بعد كيرمو به سوراخش نزديك كردمو يه فشار كوچولو دادم كه دادش رفت هوا.كم كم فشارو بيشتر ميكردم واقعا تنگ بود.كيرم تا ته رفت تو كونش و شروع كردم به عقب و جلو كردن .كم كم داشت ابم ميومد كه ريختم تو كونش و زن دايي گفت سوختم چه خبرته .بعد داشتيم خودمونو جمو جور ميكرديم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
از چادر تا چادر
قرار بود خانوادگی بریم آلاشت . برای اولین بار بود که می خواستم به این منطقه برم . خیلی از این جای خوش آب و هوا تعریف می کردن . ما دو تا ماشین بودیم . من و شوهر و دامادو خواهر و پدر و مادر و پدر شوهر و مادر شوهرم . می گفتن اون طرفا هتل و مسافر خونه نداره و فقط چند تا سوئیت و خونه های معمولی واسه اجاره دادن وجود داره . من اسمم ناتاشا و سنم 25 بوده و پنج سالی از شوهرم جوونتر بودم . تازه هم از دواج کرده و خیلی پابند اصول و عقایدم بوده و هیچوقت سعی نمی کردم بدون چادر در ملا عام حاضر بشم . جوونای امروز تو یه ماشین نشسته و جوونای دیروز تو یه ماشین دیگه و از تهرون بار سفرو بستیم . واسه احتیاط چادر مسافرتی رو با خودمون بردیم . راستش تو چادر اصلا خوابم نمی گرفت . از جاده فیروزکوه رفتیم و بین پل سفید و زیرآب یه جایی روبروی پلیس راه از سمت چپ جاده رفتیم به طرف بالا . چقدر طبیعت زیبا بود و آرام . از اوایل سه راهی تا خود آلاشت 35 کیلومتر راه بود ولی از بس سر بالایی داشت کار هفتاد هشتاد کیلومتر جاده کفی رو می کرد . اولای این راه و تماشای مناظر زغال سنگی منو برد به تاریخ و اون وقتایی که مادر رضا شاه اونو پای پیاده این همه راه توبرف و سرمای زمستون به تهرون رسونده بود و همه فکر می کردند که بچه مرده و حالا ما با این همه امکانات زورمون میاد این راه رو بریم . بعد از چند کیلومتر به طبیعت سر سبز و زیبا رسیدیم . این ناحیه جزو مناطق خشک مازندران بود . خدای من چه زیبا بود طبیعت و جنگل و جویهای آبی که از کنار درختان تنومند و سالخورده و جوان می گذشتند و چه دلنواز و روح افزا بود نسیم شمالی که گونه هایم را می نوازید و به من آرامش خاصی می داد .-ناتاشا عزیزم خیلی حال میده آدم زیر این درختا سکس کنه -من که از خدامه افشین به شرطی که هیشکی جز من و تو این جا نباشه . هر چه به آلاشت نزدیک تر می شدیم هوا سرد تر شده ارتفاع ما از سطح زمین بیشتر می شد . چقدر عاشق این دور نماها بودم . چند کیلومتر قبل از رسیدن به مقصد مه شدیدی همه جا رو گرفته و جاده رو به اشغال خود در آورده بود . وقتی به آلاشت رسیدیم نزدیکای غروب بود . انتظار شهر بزرگتری رو داشتم . خدای من چقدر طبیعت زیبا و شاعرانه بود . آن چه بیش از همه زیبا شاعرانه و رویایی تر به نظر می رسید طبیعت و خانه های بکر و دست نخورده آن با دور نمایی بسیار زیبا و آرامش بخش بود . به جرات می توان گفت این منطقه نود درصد از ساخت قدیمی خودشو حفظ کرده و آدمو بی اختیار به سالهای دور می برد . خونه هایی که شاید قدمت بعضی از اونها به صد سال پیش هم می رسید . از تنها قسمتها و ساختهای جدیدش میشه به مسجد امام حسین و ساختمون و بانک و شهر داری و چند تا ساختمون جدید ویلایی و چندین فروشگاه یاد کرد . هر چند اسکلت و ساختمان اصلی مسجدش بر می گرده به چهل سال پیش . صدای زنگوله های گوسفندان بوی شیر گاو خونه های خشتی حلب های زنگ زده روی خونه ها .... انگاری که دو یا سه نسلو در کنار هم قرار می داد . دو تا تاریخو و دو تا دنیای جدا گانه رو . یعنی از دل همین خاک بوده که تاریخ ساز بزرگ ایران به دنیا اومده ؟/؟مجبور شدیم کنار مسجد شهر و در دل فضای سبز چادر بزنیم . دو تا چادر داشتیم . سردم شده بود . از گرمای طاقت فر سای تهرون رسیده بودیم به خنکی و سرمای دلپذیر منطقه ای خشک از مازندران . واییییی چه زیبا بود شب آلاشت , وقتی چراغای روشن شهر رو از بلندی می دیدی و سکوت و آرامشی رو که بر صدا و همهمه مسافران غلبه داشت اصلا دلت نمیومد بگیری بخوابی . سن دار ها زیاد حوصله قدم زدن نداشتند . من و شوهرم باقر و نسترن و رضا رفتیم که قدم بزنیم . یه خورده توی شهر گشتیم و از پله های سیمانی خودمونو رسوندیم به قسمت کفی شهر . حس می کردم که دارم تویه قرن پیش زندگی می کنم . حتی پس از سالها وقت کرده بودم که سرمو به طرف آسمون بگیرم و با ستاره ها راز و نیاز کنم . هر چند آلاشت رصد خانه هم داشت ولی بیشتر دکوری بود و با این جور شاعرانه دیدن من نمی خوند . ساعت دو نیمه شب بود که در سر مایی دلنشین رفتیم که بخوابیم . هوس عشقبازی داشتم . کوسم توی این سر ما داغ کرده بود . من و باقر خان ,عشقبازی ما شده بود مثل سکس دوران عقدمون . زیر یه پتو به هم چسبیده بودیم . تو چادر اصلا نمی شد تکون خورد . من دستمو رسونده بودم به کیرش و اونم دستشو رسونده بود به کوسم . نفسامونو تو سینه ها حبس کرده بودیم . من کیر باقرو تو دستم گرفته بودم و باهاش بازی می کردم اونم دستشو کرده بود تو کوسم . لبامون رو لبای هم بود . خیلی سنگین شده بودم . نمی دونستم باید چیکار کنم . چطور خودمو راضی کنم . زیر سینه ها و روی کوس و کل سیستم بدنی من دچار لرزش و هوس عجیبی شده بود . عصبی شده بودم . اگه دست خودم بود نسترن و رضا رو مینداختم بیرون . حیف بود تا این جا بیام و به ار گاسم نرسم . روح و جسم من هردو با هم باید به ار گاسم می رسیدن و من با خاطره ای خوش از این منطقه می رفتم . باقر خودشو یه جوری راضی کرد . کیرش آبشو توی دستم خالی کرد ولی سر کوسم بی کلاه موند . با همون عصبانیت خوابیدم . صبح زود با صدای زنگوله های گوسفندان که با ما فاصله داشتند از خواب بیدار شدم . آفتاب تازه در اومده بود . می دونستم که این خوش خوابا تا دو ساعت دیگه هم از خواب پا نمیشن . چادرک به سر و کفش اسپرت به پا رفتم که قدم بزنم . قبلشم رفتم دستشویی مسجد و یه آبی به سر و صورتم زدم .. این بار مسیر بالا رو انتخاب کردم . یه خورده به نفس نفس افتاده بودم . هنوز از بابت نیمه شب دیشب عصبی بودم . هوس رو من نشسته بود و به این سادگیها هعم قصد رفتن نداشت . دلم می خواست باقرو بیدار کنم و با ماشین بهانه یه جایی رو بکنیم و تو همون ماشین هم که شده تر تیب منو بده . یه جایی رسیدم که دیگه تر جیح دادم بر گردم چون خیلی خلوت بود و جز یه چادری که معلوم نبود کی توشه هیچ اثری از آدمیزاد اون دور و برا نمی دیدم . چند نفس عمیق کشیدم و ریه هامو از هوای سالم پر کردم . احساساتی شده بودم . دستم بی اختیار رفته بود رو کوسم . چادرمو کنار زده از پشت شلوار باهاش ور می رفتم . دیگه حساب اینو نداشتم که دو تا جوون لات که بلوزشونو بستن به کمرشون و نیمتنه اشون لخته دارن بهم نگاه می کنن .با کمال پررویی اونا دستشونو گذاشتن تو شلوارشون و با کیرشون بازی می کردن . حق هم داشتن . وقتی یه زنو می دیدن که داره این جوری با کوسش بازی می کنه مشخص بود که اون زنه کوس خله و اونا هم باید یه جوری مقابله به مثل می کردن . تنها چیزی که در ذهنم نبود حال دادن به اونا بود . اگه موی سرم مشخص می شد دیوونه می شدم چه برسه به این که اونا بخوان دامنمو لکه دار کنن . ترسیدم . به قصد فرار گاز قدمو زیاد کردم . فکر کنم تا نیم کیلومتر وضعیت همین جوری می بود . اون دو تا جوون دنبالم راه افتادن . خوش تیپ و قوی هیکل بودن . می دونستن که هیچ دیوونه ای جز من و خودشون این وقت روز این دور و برا نمی پلکه . هیچ چوپونی هم اون دور و برا نبود که به داد من برسه . اوخ این دیگه خیلی ضایع بود . دوتایی شلوارشونو پایین کشیده بودند و کیر کلفت و هنوز شق نشده شون آویزون بود و با یه حالت التماس دعا به دنبال طعمه می گشت .. هر لحظه منتظر بودم مثل یه پلنگی که شکاری گیر اورده بپرن رو من و بهم حمله کنن . اما اونا انگار یه شیر های آروم و مودبی بودن صرف نظر از این که با بی ادبی کیرشونو به من نشون داده بودن . اگه منو بکشن . خفه ام کنن . کسی نمی فهمه . خدایا من آبرودارم آرزو دارم . هنوز بچه دار نشدم . اومدن نزدیکم -برادرا شیطونو لعنت کنین . ندید می گیرم . زشته شما جوونای این مملکت الان باید برین دنبال تحصیل . یکیشون در حالی که ته کیرشو با دو تا دستاش داشت گفت ما می خواهیم بریم دانشگاه ولی این نمی ذاره . هر دونفر دستشونو بهم رسوندن و منم در یه حالتهایی بین چندش و هوس و ترس سر گردون بودم . تر جیح دادم باپای خودم همراهشون برم تو چادر . لحظه به لحظه هوس بر من غلبه می کرد . همه چی رو داشتم فراموش می کردم . داشتم خودمو گول می زدم . با این که می دونستم اون دو نفر نصیحت پذیر نیستند ولی یه خورده ار شاد هایی کردم که انگار به پار چه های چادر مسافرتی می خورد و بر گشت می کرد .-خوشگله اگه حرفت تموم شد بگو ما شروع کنیم . حیف نیست تن و بدن به این قشنگی رو زیر چادر مشکی قایم کردی ؟/؟دونفری اومدن طرف من . لخت کردن من کلی کار داشت . خودمو در اختیار اونا گذاشته بودم . با این مسئله که جای یک زن مجرد باشم کنار اومده بودم . یه چیزی باید لذت این سفر منو تکمیل می کرد . همیشه از خودم می پرسیدم که چطور میشه یه زن به شوهرش خیانت می کنه و اون زن در حال خیانت چه احساسی داره . واسه من که جنبه انتقامی نداشت . شاید ترس از اون دو تا جوون بهونه بود . هوس کارشو کرده بود . لذت خیانتو با تمام وجودم احساس می کردم . آفتابی که به روی چادر می تابید یه خورده از سر مای صبحگاهان کم کرده بود . منم وقتی به خودم اومدم که یکیشون داشت از جلو منو می بوسید و نوازشم می کرد و یکی دیگه هم از پشت سر گرم در آوردن شورت و سوتین من بود . به ساعت دستم نگاه کردم یه ساعتی می شد که از خونه دور شده بودم . مهم نبود . مهم این بود که من جام تو این چادر امن بود و غیر خودمون کسی گاییده شدن منو نمی دید لختم کردند . هیجان داشت منو می خورد . در اولین تجربه خیانتی ام دو تا مرد باهام طرف شده بودند و از من لذت می بردند . یکیشون شورت منو گذاشت جلو بینی خودشو اونو با لذت بو می کرد و نفس عمیق می کشید گویی که عطر بهشتی رو استشمام می کنه و یکی دیگه هم سوتین منو نوکشو به جای نوک سینه هام میک می زد ... نفر جلویی سینه های منو گرفت تو دهنش -آهههههه نههههه نهههه دیووووووونه ها جنگلی ها آخرش کارتونو کردین و به خواسته اتون رسیدین . شما مردا منتظر وقتین .-نیس که تو حال نمی کنی ؟/؟نفر جلویی اسمش عماد بود و پشت سری هم عباس . منو از دو طرف بغلم زده بودند . چادر بزرگ و جا دار بود . وسط چادر دراز کشیدم و پاهامو به دو طرف باز کردم . عباس دهنشو گذاشت رو کوسم که دیشب خیلی سختی و عذاب کشیده بود و عماد هم اومد بالا سرم و کیرشو فرو کرد تو دهنم . منم کف دو تا دستامو پشت هم قرار داده گذاشتم پشت سر عماد و اونو محکم به کوس خودم می چسبوندم .-آخخخخخخخ بخورررررر بخوررررر عماد جان حاللللل کن بهم حال بده . چقدر کیف داره . بخور . این حرفا رو تو همون چند ثانیه ای که عباس کیرشو از دهنم بیرون کشیده بود برزبون آوردم . نذاشت ادامه بدم . دوبار ه دهنمو گایید . اون دور دورا از روزنه های چادر گوسفندا رو می دیدم که در حال سرازیر شدن از تپه ها هستن . آخ که این جوونای عزب چقدر قدر کوسو می دونن وقتی که بهش می رسن تا شیره آخرشو می مکن و تا سر حالش نکنن ول کنش نیستن . کوسمو به طرف دهن عماد تکون می دادم و دوست داشتم با فشار زیاد تری همه جاشو بمکه و بجوه . یه خورده احتیاطو بیشتر کردن . عماد چند تا انگشتشو کرده بود تو کوسم و عباس هم یه انگشتشو گذاشته بود تو کونم . حس کردم که هر دوتا میخوان با هم منو بگان . آب و هوای سالم کوهستان توان منوچند برابر کرده بود . حس کردم که می تونم حریف هر دو تا کیر بشم و به هر دو جواب بدم . روکیر عماد سوار شدم و فرستادمش تو کوسم و عباس هم از پشت کرد تو کونم .-آخخخخخخ یواشتر یواشتر من با این طرف زیاد کار نکردم . درد داره اوخ چقدر کلفته . عباس یه چند دقیقه ای کیرشو تو سوراخ کونم گردوند تا تقریبا عادت کردم -عماد بهت گفتم تو این سفر یه چیز خوب به تورمون می خوره -قسمتو ببین یه وقت می بینی آدم میون صد تا دختر هیچی بهش نمی ماسه یه وقت در جایی که از آدمیزاد خبری نیست یه حوری از آسمون واسش می رسه . جاااااااااان اگه بدونی این طرف چه کونی هست .-تو هم اگه بدونی از این جلو چه کوسی رو دارم می کنم !اووووفففففف داغ و تنگ و خیس . کیرم نرم و با کیف میره تو کوسش و میاد بیرون . منم واسه این که از قافله عقب نمونم و بگم که برنده واقعی منم گفتم بچه ها اشتباه نکنین من از هر دو تاتون بیشتر کیف می کنم . دو تا کییییییرررررر توی دو تا سوراخ . یکی تو کوسسسسس یکی تو کونننننن . زن که نیستین بفهمین من چی دارم میگم . عماد :چشاتو بخورم جیگر اسمتو به من نگفتی -کوس شما کون شما جنده شما ناتاشا . می تونین به من بگین ناتی کوس . عباس :خدا نکنه تو جنده ما باشی . کوس و کون حال بده اختصاصی ما هستی . خودمو به لبان عماد نزدیک کرده شکارش کردم . کوسم که کیرشو شکار کرده بود و سوراخ کون منم کیر عباسو . در واقع من شکار اونا بودم ولی کیر تیزشونو توی سوراخای خودم قفل و پرس کرده بودم . حالا راحت تر می تونستم از پنجره چادر ,دور نمای آلاشتو ببینم . البته از انبوه خونه ها فاصله گرفته بودیم ولی فضای کوهپایه ای سکوت لذت بخش ..... دلم می خواست ساعتها زیر کیر این دو نفر باشم و از همه چی لذت ببرم . تمام اندیشه های منفی و مزاحمو از خودم دور کرده بودم -بچه ها باهام حال کنین . هر جوری دوس دارین کوس و کونمو بتکونین . مال شما . عباس دو طرف کونمو محکم نگه داشته بود و سوراخ کون منو کوس گیر آورده بود . کیرشو به شدت تا نزدیکای ته فرو می کرد و درش می آورد . عماد هم یه دستش روی بر آمدگی روی کوسم بود و با کیرش به داخل کوسم صفا می داد .-نههههههه اووووووووه عماد عباس زود باشین من دارم از حال میرم . نمیدونم چیکار کنم . می ترسم جیغ بزنم . منو بگیر عماد دهنمو داشته باش . آخخخخخ نههههه تو رو خدا زود باش . زودتر خلاصم کن . دارم می میرم .تند تر تو رو خدا زود باشین . ار ضام کنین تا از این بلندی خودمو پرت نکردم . دو تا دستامو بین شونه های چپ و راست عماد تقسیم کرده و رو تنش ولو شدم .-جااااااان آهههههه ریلکسم کردین . چقدر آروم گرفتم . جووووووون حال دادین . حالا آب بدین خوشی منو تکمیل کنین یاالله سردم شده گرمم کنین -عباس آماده ای ؟/؟-آره عماد بیا با هم بریزیم تو کوس و کونش . یک .. دو. .. سه . خودمو رو تن عماد و به صورت نیم خیز ول کرده بودم و فقط با هر پرش کیر و ریزش آب کیر داغ تو سوراخ خودم یه تکونی می خوردم و حس می کردم که تو آسمون آلاشت دارم پرواز می کنم و بیشتر اوج می گیرم . دلم نمیومد از اون وضعیت خلاص شم . با این که به ار گاسم رسیده بودم بازم دوست داشتم به اونا بیشتر حال بدم . اونا هم از این محبت من استفاده کرده و بهم محبت کردن و تا می تونستن منو گاییدن . این بار جاشونو عوض کردن . عماد رفت رو کون و عباس هم اومد سراغ کوس و هر کدوم یه بار دیگه کوس و کون منو آبیاری کردند . پسرای خوب و باحالی بودن . بچه کرج بودند . نز دیکای ما . خونه مون دور و بر میدون آزادی بود . کار که تموم شد منو با ماشین تا نزدیکای چادرمون رسوندن . خیلی بد شد اصلا یادمون رفته بود که شماره تلفنی چیزی رد و بدل کنیم . شایدبازم یه وضعیتی پیش میومد که نیاز به گره گشایی می شد . داشتم ساعتها واسه همین مسئله افسوس می خوردم تا این که بازم معجزه شد و توی خونه رضا شاه که تبدیلش کردن به موزه گنجینه و میراث فرهنگی همدیگه رو دیدیم . شماره ها رو رد و بدل کردیم . وقتی از آلاشت زیبا خداحافظی کرده و به سوی تهران بر می گشتیم دیگه حسرت اینو نمی خوردم که از این آب و هوای بکر دارم دل می کنم . این شوق و ذوقو داشتم که این آب و هوای بکر فکر منو هم تازه کرده و یه شور و هیجان دیگه ای به زندگیم بخشیده .. پایان
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
سکس فوری ولی به یاد ماندنی
با سلام خدمت بچه های گل من آرش 20 ساله هستم پسری شیک پوشو خوشگل که بچه ها بعضی وقت ها میگن کاش یه دست نداشتیم چهره تورو داشتیم. من با دختر هایزیادی بودم و گاهی هم سکس داشتم ولی هیچ دختری نتونست نظر من و جلب کنه فقط یه دختر بودکه آرزو داشتم باهاش سکس داشته باشم ( مینا )دختر دایمه وای واقا نمیدونمچی بگم خیلی زیباست و خوش استیل من خیلی تو کفش بودم تا تونستم از طریق یکی از دختر های فامیل بهش برسونم که آرش دوستت داره خودم نمیتونستم بهش بگم چون اصلا با هیچ پسری صحبت نمیکنه خانوانده اشخیلی روش حساس هستند خلاصه هر جور بود برای اولین بار تونستم فقط یهتیکه باهاش صحبت کنم ازطریق گوشی اونم به زور قبول کرد. ولی همون اولین بار باسه مخ زدنش کافی بود مخش و زدم و گفتم عاشقشم و .... البته مینا از رابطه من با دختر های دیگه با خبر بود باسه همین چند ماهی کشید که حرفم و باور کرد هر بار از طریق دوستاش من و تست میکردمنم اصلا باج نمیدادم اونم کم کم قانع شد که عشقم واقیه(ولی نبود) باورتون نمیشه منی که اینهمه کس و کون کردم چهطور هوشم و برده بود چهرهاش خیلی سفیدرو بود خلاصه چند ماهی گذشت ما تلفنی صحبت کردیم اون از ترس خانواده اش آخر شب هابا گوشی زیر پتو بهم اس میداد خودتون فضای شب ومیدونید چه جوری دیگه منم زرنگ بودم کم کم بردمش سمته سکس البتهنه یه دفعه ای مثلا میگفتم دیشب خوابت و دیدم اونم میگفت چه خوابی منم میگفتم روم نمیشه بگم و با اسرارش یه خواب نیمه سکسی براش تعریف میکردم مینا هم بدش نمیومد خلاصه کم کم راهش و بلد شدم تا جایی که هر شب به هم اس سکسی میدادیم هر موقع که همدیگرو میدیدیم هیچ کاری نمیتونستیم انجام بدیم جون از پیش مامانش جون نمیخوره یعنی مامانش نمیذارهصحبت سکسی منو مینا شب ها بالا گرفت تا جایی که تصمیم گرفتیمیه سکس با هم داشته باشیم بنده خدا فقط چند بار عکس کیر و تخم و تو گوشی دوستاش دیده بود. خوب رسیدیم به جای حساس یه شب میناشون اومدن خونه ما اونا همیشه آخر شب میرفتند خونشون خونه ما تا خونشون 20 دقیقه راهه اون شب داییم نیومد اونا هم مجبور شدن با اسرار بمونند من به مینا اس دادم که ساعت 3 بیاد تو حیاط وای باورم نمیشد بشه اون با مامانش و مامانم و خواهرم رفتند تو اطاق تکی خوابیدند و من وبابام هم تو اطاق پزیرایی. مینا از زیر پتو بهم اس میداد کم کم ساعت 2 شد همه خوابیدند بهش اس دادم من میرم تو حیاط تو هم به بهونه دستشویی بیا بیرون اونم شهوتش زدهبود بالا گفت باشه من رفتمتو حیاط اونم یواشکی بعد چند دقیقه اومد قلب 2 تامون از ترس میزد ولی همه خواب بودند ما از پنجره حیاط تو اطاق و میدیدیم همه خواب بودند مینارو توبغلم گرفتم از لب هاش یه بوس گرفتم واییییییییی از کردن یه دختربرام بهتر بود اونم لب ها مو میخورد محکم بغلش کرده بودم اون با دامن بود و منم با زیر شلواری از زیر دامن دستم و زدم به کسش وای چه قدر داغ بود اونم آی او اوفش در شدهبود اومدم شرتش و بکشمپایین گفت نه همین جوری خوبه من دخترم پاره میشم منم بهش گفتم خوب از عقب میکنم مینا هم اولش گفت درد داره ، کیرت بزرگه، جر میخورم و ........ هر جوری بود راضیش کردم سرتشو کشیدم پایین دامنش و زدم بالا واییییییییییییییییییییییییییی تو 100 تا کون مثل کونشتا حالا ندیدم خیلی سفید و بی مو بود منم شلوارم و تا نصفه کشیدم پایین و کمی مایع دستشویی از دستشویی برداشتم مالیدم رو کیرم و روش تف زدم آرام گذاشتم بیم کونش سریع خودش و محکم کرد بهش گفتم مینا فقط سرش و میزارم رو سوراخت شل کن الان یکی میاد بذار سریع بکنم بریم تو اطاق اونم خودش و شل کرد وایییییییییی کیرم قشنگ رو سوراخش بود اونهمش میگفت فشار ندی یه موقع آرش منم میگفت باشه تو از پنجره داخل و نگاه کن من و نگاه نکن سرش که برگشت تا ته کیرم کردم تو کونش سریع دهنش و گرفتم جیغ نزنه واههههههههههههه چهحالی میداد کیرم تو کون تنگ مینا بود داشت زیره دستام زجه میزد احساس کردم داره آبم میاد سریع کیرم و در آوردم با دستم گرفتمش مینا هم کونش و گرفت و سریع پرید تو دست شوییمنم تو حیاط خودم و تمیز کردم رفتم تواطاق چند دقیقه بعد مینا اومد تو اطاق بعد از 10 دیقه که آروم تر شده بود دیدم داره یواش یواش راه میره و بهم نگاه کرد زیرهلب گفت درستت میکنم خیلی نامردی خلاصه بعد ازاین قضیه که گذشت چندین ماه کشید که باز راضیش کنم که از شدت شهوت این کار و کردم نمتونستم طاقت بیارم هر جور بود قانعش کردم اونم قبول کرد ولی ازم خواست اگه دوستم داری بیا خواستگاریم منم قبول کردم به جان خودم به خدا میخوام باهاش ازدواج کنم به خانم های گرامی بر نخوره ولی واقا دختر هست که اصلا قانع نمیشد سکس کنیم با بقیه فرق میکنه. امروز 1391.4.9 هست با خانواده ام صحبت کردم برن خواستگاری منتظر داستان ها و عکس های بعد ازدواجم باشین. بدر
     
  
مرد

 
که دانشجو بودم
جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم بزارمش. کاستی هارو به بزرگی خودتون ببخشید.
این داستان کاملا واقعیه و برای خودم اتفاق افتاده.
این ماجرا برمیگرده به اونموقع که دانشجو بودم. یهدانشجوی بدبخت و بی عرضه که کارش شده بود فیلم سوپرو و جلغ. توی لپ تاپم یه آرشیو کامل از انواع فیلم سوپر ها رو داشتم. خلاصه هر روز پشت لپ تاپ بودمو و بعدش تو دستشویی. البته تو خونمون همه همینجوری بودن. راستی اینم بگم که من تو خونه دانشجویی با دو نفر دیگه زندگی میکردم. خلاصه این آدم بیعرضه که خودم باشم از یهجهاتی خوش شانس بود. با اینکه قدم نسبتا کوتاه بود ولی هیکل خوبی داشتم ( بدنسازی کار میکردم) طوری که بچه های دانشگاه همیشه منو تمجیدمیکردن. ولی این تعریف هاهیچوقت باعث نمیشد اعتماد به نفسم بالا بره و همیشه از اینکه با دختری صحبت کنم میترسیدم. تو دانشگاه عاشق یه دختره شده بودم. طرف سوژه خیلی خیلی سختی بود. از اون دخترا که به هیچ کس پا نمیدن. خود پسرا خوب میدونن هر چی طرف بیشتر سخت تر پا بده آدم بیشتر میره تو نخش. قدش خیلی کوتاه بود ولی به شدت خوشگل و خوش هیکل بود. هر شب با خودم فکر میکردم که چه خوب میشد اگه میتونستم بیارمش خونه و باهاش یه سکس اساسی داشته باشم. تو تصوراتم لب هایسرخشو میبوسیدمو و خیلی آروم دست ها مو تو موهای بلندش میکردم. ای خدا چه حالی میداد!!!! بعد ماجرای عاشق شدنم دیگه فیلم نگاه نمیکردم ولی جلغ زدنم بیشتر شده بود. همیشه به خودم میگفتم خاک تو سرت. چرا جلو نمیری و باهاش دوست نمیشی. ولی بدجور میترسیدم. میترسیدم بهم کیر بزنه. این ماجراها چند ترم ادامه داشت و من هیچ گوهی نمیخوردم. فقط همیشه از دور دید میزدمش.ترم شش بودم که یه ماجرا همه چیزو عوض کرد. یکم خرداد ماه بود. امتحانامو داده بودم و فقط یه درس عمومی مونده بود، انسان در اسلام!!
دوستام امتحاناشون تموم شده بود و رفته بودن شهرستان خونشون. منم تو خونه تنها بودمو اصلا حوصله نداشتم درس بخونم.تو اینترنت چرخ میزدم که دوستم زنگ زد. یه چیزی گفت که موهام به تنم سیخ شد. گفت "مینا اس داده شمارتو میخواد بدم بهش؟" اصلا فکر نمیکردم یه روزی بخواد باهام صحبت کنه. بهش گفتم معطل نکنه و سریع شمارمو بده بهش. خیلی خوشحال بودم. یه ربع به بیشترین حد سرخوشی رسیده بودم. گوشی زنگ زد. یه شماره ناشناس!!!!؟ خودش بود.با احترام گفتم الو. یه بابایی بود با لهجه افغانی گفت با فلانیکار دارم. ای بابا عجب شانسی دارم من. گفتم اشتباه گرفتی حاجی. شانستخمی مارو نگاه کن چه موقعی اشتباهی زنگ میزنن ملت!!!.
اعصابم خورد بود که صدایگوشی مجددا منو برد فضا. گفتم الو.
گفت سلام سعید اقا مینا هستم. (فکر کنم یادم رفته بود معرفی کنم خودمو. سعید هستم اون موقع بیست و دو سالم بود.)
با اضطراب گفتم سلام. حال شما خوبه مینا خانوم.
گفت ممنون. زنگ زدم ببینم شما برای امتحان چیکار میخواید بکنید؟ ( اینم بگم از لحاظ درسی زیاد بد نبودم. ).
گفتم کتابو میخونم دیگه بایه سری جزوه که خود استادگفته.
گفت من کتابو دارم ولی جزوه های استادو ندارم. منتظر بودم بگه برای کپی گرفتن جزوه ها یه جایی قرار بزاریم. باورم نمیشد اون لحظه رو گفت میشه یه جا ببینمتون ازتونبگیرم؟ با علاقه گفتم حتما!!!
قرار شد تو یه پارک با فاصله پنج دقیقه از خونمون ببینمش. خیلی سریع لباسپوشیدمو رفتم سر قرار. اونجا که رسیدم دیدم روی یه صندلی نشسته. خیلی باوقار رفتم جلو بهش سلام کردم. تعارف کرد کنارش بشینم. با فاصله نشستم کنارش. بهش گفتم چقدر زود رسیدید.
گفت خونشون همین طرف هاست. ته دلم به خودم گفتم عالی شد!!!!.
قبل از اینکه برم اونجا با خودم فکر میکردم امروز جمعست و همه جا تعطیله چجوری میخواد کپی بگیرهاز جزوه ها. جزوه ها رو گرفت و گفت امروز همه جا تعطیله میشه اینا پیش من بمونه فردا بهتون پس بدم. خیلی آروم بهش گفتماینا از کتاب مهمتره و لازمشون دارم. چند ثانیه فکر کرد و گفت خوب میتونیم بریم خونه ما با بچه ها درس بخونیم.
جا خورده بودم. غیر قابل باور بود حرفاش. اولین و موفقترین ریسک زندگیمو کردم و بهش گفتم خونه ما خالیه، بچه ها رفتن شهرستان میتونیم بریم اونجا با هم درس بخونیم. تو دلم گفتم الان قاطی میکنه یه چک میزنه تو صورتم.
در کمال ناباوری بهم گفت باشه بریم!!!
تو مسیر که داشتیم با هم میومدیم یادم اومد خونه خیلی به هم ریختس. یه کم هل کرده بودم اما کاریش نمیشد کرد. به درخونه که رسیدیم نگران بودم کسی ما رو ببینه. ولی به خیر گذشت و ما وارد خونه شدیم. همونجور که فکر میکردم اولین حرفی که زد این بود که خونه چقدر به هم ریختست. گفتم خونه دانشجویی همینه دیگه. کیفشو رو مبل انداختو رفت سراغ یخچال. وای یخچال خالیه خالی بود. کمی پول برداشتمو رفتم بیرون کمی خرید کنم. اونم تو خونه موند. با کلی خرید برگشتم و با صحنه خارق العاده ای روبرو شدم. مینا مانتوشو درآورده بود و با یه لباس خیلی سکسی داشت خونه رو تمیز میکرد.یه تاپ و شلوارک قرمز که بدجوری منو مات خودش کرده بود. ازش تشکر کردم. لباسامو عوضکردمو و خواستیم شروع کنیم درس بخونیم که بهم گفت : " سعید تو همیشه یه جوری منو نگاه میکردی. حس میکنم چیزی میخواستی بهم بگی" . یه لحظه فکر کردم که اون همیشه منو درحال دید زدن میدیده. قضیه رو یه جوری ماست مالی کردم. نیم ساعت بود که داشتیم درس میخوندیم که گفت خسته شده. ازم خواست لپ تاپو روشن کنم. منم گفتم راحت باش مینا جان!!! جان از دهنم پریدیهو یه جوری نگام کرد. سریع رومو برگردوندم.
داشت تو سیستم چرخ میزدکه یادم اومد فولدر فیلم ها رو قفل نکرده بودم. به روی خودم نیوردم. پا شدم براش یه چیزی بیارم بخوره. وقتی برگشتمدیدم داره به من نگاه میکنه. یه خورده ترسیده بودم ولی سعی کردم معمولی رفتار کنم.
داشتیم رانی میخوردیم که بهم گفت هیکل من خیلی دختر کشه.
کپ کردم. گفتم ممنون چشمات خوشگل میبینه.
گفت همیشه آرزو داشتم بغلت کنم. داشتم راست میکردم که یه دفعه بهم نزدیک شد و گفت میخواد بغلم کنه. نمیدونستم چی بگم. کتابو زمی
     
  
مرد

 
یشه آرزو داشتم بغلت کنم. داشتم راست میکردم که یه دفعه بهم نزدیک شد و گفت میخواد بغلم کنه. نمیدونستم چی بگم. کتابو زمین گذاشت و پرید تو بغلم. حس عجیبی داشتم. برای اولین بار بود که یه دخترو بغل میکردم.بدنش خیلی نرم و البته داغ بود. حس کردم حشرش زده بالا. منم خیلی آروم دستامو دور کمرش گره کردم. خدایا بهترین لحظه های دنیارو تجربه میکردم.
برگشت و صاف تو چشام نگاه کرد. یه عمر منتظر این لحظه بودم. در کمترینفاصله از هم قرار داشتیم. اونجا بود که برای اولین بار حرف دلمو بهش گفتم.
مینا جان دوست دارم.
اینو که گفتم خودتون حدس بزنین چی شد. زیباترین لب های دنیا رو روی لب های خودم حس کردم. لب بازیرو خیلی دیده بودم. پس تا میشد حرفه ای عمل کردم. اول دهنش بسته بود و من فقط لباشو میخوردم. لب پایینو با لبام گرفتمو و کشیدم تا دهنشو باز کنه. دهنشو که باز کرد زبونشو با لبام خوردم. در اوج حشر بودم. خیلی محکم در آغوش کشیده بودمش. پستونای بزرگشو رو سینه هام حس میکردم. کیرم دنبال راهی برای خروج بود. گردنشو کهبوسیدم بدجور بدنش به لرزه افتاد. حس کردم مجوز داد جلو تر برم. سینه هاشواز روی لباس مالیدم. خیلی آروم ناله میکرد و من حال میکردم. تو چند ثانیه تیشرتمو در آوردم. یه نگاهی به بدنم انداختو و اونم لباسشو در آورد و خودشو به بدنم چسبوند. سینه های رویایی داشت. حس میکردم یه مرد واقعیشدم. بند سوتینشو باز کردمو و انداختم یه گوشه.یه ارتباط پوستی خیلی عمیق با هم برقرار کردیم. خوابوندمش رو زمین و خودمو خیلی اروم انداختم رو بدنش. دوباره با هم لب بازی کردیم. این بار با زبونم سینه ها شو خوردم. حس خوبی بود. با بوسه هام تمام بدنشو سیاحت کردم. فقط مونده یه جا که یه خورده نسبت بهششک داشتم. خیلی اروم بدون اینکه بترسه شلوارکشو در آوردمو و شورتشو کنار زدم. خدایا عجب صحنه ای بود. کس ازنزدیک!!!!!!!
سفید برفی بود لامصب!!!! یه نگاه به چشماش کردمو شروع کردم خوردن کسش. خیلی حشری شده بود. صدای آه و اوه بلند تر از قبل شده بود. چند دقیقهحسابی کسشو خوردم تا جایی که فهمیدم ارضا شده خانوم خانوما چون داشت موهای سرمو میکند.اومدم بالا و لباشو بوسیدمو گفتم دوست دارم عزیزم. لبخندی زد و بعد با یه چرخش خودشو رو من انداخت.این بار نوبت اون بود که یه حالی به من بده. شلوارکمو پایین اورد و کیرمو گرفت دستش. خندید.معلوم بود جا خورده. کمی با دستش بالا پایین کرد و بعد شروع کرد به خوردن. منم داشتم نگاش میکردم.خدایا چقدر زیبا بود این فرشته من. خیلی خوب داشتمیخورد عین فیلم سوپر. کیرمو یه جا کامل کرد تو دهنش. واقعا داشتم حال میکردم. ابم داشت میومد. کیرمو کشیدم بیرون و هر چی آب داشتم ریختم رو صورتش. با لباش همه آبموجمع کرد و خورد. هر دومون ارضا شده بودیم. بغلش کردمو و لباشو بوسیدم...
چند دقیقه بعد ما داشتیم انسان در اسلام میخوندیم. هر چند دقیقه که میگذشت برمیگشت و بهم لبخند میزد. اون شب پیش من موند. کنار هم خوابیدیم. خیلی باحال بود. حس میکردم زن خودمه. صبح که بیدار شدم دیدم رفته و یه یادداشت برام لای کتاب گذاشته. نوشته بود:"سعید جون ممنون بابت دیشب. دوست دارم. "
در ضمن جزوه هامو هم برده بود. روز امتحان دوباره دیدمش. رفیقاش خیلی بد بهم نگاه کردن ولی من فقط به خودش نگاه میکردم که همش لبخند میزد. سر جلسه تنها چیزیکه یادم مونده بود ماجرایسکس دیشب بود. شانس اوردم که تونستم تقلب کنم.
بعد از اون ماجرا همیشه رفیقام ازم در موردش سوال میکردنو من هیچی بهشوننمیگفتم. از اون روز به بعدرابطم با مینا خیلی عالی شده بود. و ما هر چند وقت یه بار همدیگرو میدیدم. تا اینکه دانشگاه تموم شدو و من دیگه ندیدمش تا اینکه دیشب بهم زنگ زد و همه خاطراتو زنده کرد. فکر کنم این دفعه ببینمشبزنم پردشو پاره کنم. البته اگه داشته باشه !
     
  
مرد

 
وسط عکاس

سلام . من اسمم سروشه ، داستان سوژه عکاسی رو خوندم یاد خاطره خودم افتادم.البته داستان من واقعیه ، پسر عموی من که اسمش داوده یه آتلیه عکاسی داره ، منم حقیقتش بهش کامل اعتماد داشتم و قرار شد عکاس عروسی ما بشه. روز عروسی تقریبا ساعتای2 خانوممو(مهشید) از آرایشگاه سوار کردم و رفتیم آتلیه ، داود آتلیه رو کلا تعطیل کرد و ما فقط داخل بودیم ، مهشید یکمی خجالت می کشید آخه لباسش یکمی باز بود ولی عادی شد.بعد از تنظیم کردن داود مدلها رو بهمون داد .مهشید مدلها رو انتخاب کرد و شروع کردیم به عکس گرفتن ، یه نیم ساعتی که عکس گرفتیم داود دیگه صمیمی شده بود و خودش میومد مارو تنظیم می کرد حدود 50 تا عکس گرفتیم که داود گفت حالا وقت عکسای اصلیه ، بعدش یه آلبوم داد دستمون که من از دیدن عکسا شوکه شدم به مهشید گفتم میخوای بگیریم اونم تایید کرد . مدلا رو انتخاب کردیم ولی یه مشکل داشتیم اونم اینکهلباس عروس مناسب این عکسا نبود ، واسه همین کنسلش کردیم و واسه یه روز دیگه قرار گذاشتیم . بعد از عروسی حدود یک ماهی گذشته بود که داود اومدخونمون و عکسا رو با خودش آورد و سر صحبت باز شد و قرار شد فرداش ما بریم آتلیه ، صبح مهشیدو بردم آرایشگاه ، خودمم یه صفایی به صورت دادیم و ساعتای 3 رفتیم آتلیه ، مهشید همه ی لباسای ستمون رو برداشته بود ، لباسای مجلسی و اسپرتم بود .شروع کردیم به تعویض لباسو عکس گرفتن، یه 1 ساعتی عکس گرفتیم که قرار شد تکیتکی عکس بگیریم منم اومدم کنار تا اول مهشید عکس بگیره ، اینم بگم که منو مهشید به داود کاملا اعتماد داشتیم ، مهشید با لباسای تقریبا بلند شروع کرد و کم کم به لباسای کوتاه و نازک رسید ، دیگه بعد از تقریبا 2 ساعت مهشید علنا با شرت و سوتین بود و عکس می گرفت ، راستش یکمی اذیت می شدم ولیداود و قبول داشتم و می گفتم عکاسیه و باید پذیرفت. مهشید عاشق عکس گرفتن بود منم راحتش گذاشته بودم مهشید هی شرت و سوتینشو عوض می کرد تا اینکه مهشید شرت و سوتینی رو پوشید که کاملا توری بود کامل اندامش معلوم بود ، من یه لحظه چشمم به داود افتاد که آلتشو تو شلوارش جابجا می کرد که تابلو نشه بهم برخورد گفتم مهشید خسته نشدی ، بسه دیگه ، ولی مهشید عشق عکس بود می گفتنه همه حالت می خوام تازه عروس بود نمیشد چیزی بگم داودم از فرصت استفادهکرد و گفت سروش جان اگه خسته شدی می تونیبری رو کاناپه دراز بکشی منم گفتم نه خوبه ، داود به بهانه تنظیم مهشید میرفت بهش دست میزد شاید فهمیده بود که من نمیتونم چیزی بگم واسه همین مدلا رو سکسی انتخاب می کرد و عکس می گرفت ، دیگه داود پرروئی رو به آخر رسونده بود .منم عصبی بودم که مهشید متوجه شدو گفت بسه دیگه خسته شدم.مهشید لباس پوشید منم از داود مموری دوربینو گرفتمو نذاشتم عکسا پیشش بمونه .شب مهشید همش معذرت خواهی می کرد و قرار شد دیگه حرمتهای بینمون شکسته نشه.
اینو مطمئن باشید هیچ مردی به راحتی از ناموسش نمیگذره و هیچ زنی به راحتی خیانت نمی کنه.پایا
     
  
مرد

 
ر بزنگاه
توی شرکتی که کار میکردم یه پسر جوون بود حدودا 18 یا 19 ساله.قدش بلند و هیکلشم خوب بود.چهرشم بانمک و مامانی بود.خواهرزاده ی رئیسم بود و هرچند وقت یک بار سری به ما میزد تا اینکه رئیس گفت عصرهارو بیا شرکت.بهشم کلیدداد تا عصر اون در رو برای بقیه باز کنه.کم کم بچه های شرکت باهاش صمیمی شدن.اسمش محمد بوداما من ممل صداش میزدم.بقیه بچه ها هم ممل ممل گویان باهاش حسابی گرم میگرفتن.اما اون همه رو به فامیل صدا میزد.به طور میانگین یه 10 سالی از من و بقیه بچه ها کوچیکتر بود.
من معمولا روزهایی که کارزیاده ظهرها میمونم شرکتو اضافه کاری میکنم.اون روز هم شرکت تنها بودم.مانتو و مقنعه رو درآورده بودمو با یه شلوارلی و یه تاپ بسیار نازک که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت نشسته بودم و داشتم کار میکردم.گه گداری هم سری به اینترنتمیزدم.داشتم ایمیل هامو چکمیکردم که دیدم باز این گروه وامونده ی ویوا کلی ایمیل حشری کننده فرستاده.از خدا خواسته رفتم به چک کردن ایمیل های سکسی و غرق در عکسهای کس و کون که یهو صدای در شرکت اومد و ممل زودتر از حد معمول اومد تو.نمیدونست من شرکتم.تنها کاری که تونستم انجام بدم باز کردنیه پنجره ی دیگه روی ایمیل ها بود.حالم خیلی بدبود با اون عکسا کلی دگرگون شده بودم.تا ممل اومد داخل و من و با اون وضع ریخت و لباس دید جا خورد.هول هولکی سلام کرد و از اتاق رفت بیرون.منم جواب سلامشو دادم اما خودم و جمع و جور نکردم.حالم بد بود و مغزم فرمانهای پلید میداد.رفتم تو سالن.ممل که دید من خیلی ریلاکس با اون وضع دارم صحبت میکنم آروم و عادی جوابم رو میداد.بعد گفت ببخشید سیستمتون وی پی ان داره که من فیس بوکمو چک کنم ؟ گفتم آره.بیا.نشست پشتسیستم منم بالای سرش بودم.مثلا میخواستم پنجره های اضافه رو ببندم که عکس کس های اچ دی اومد روی صفحه.یکم مکس کردم.طوری بالای سرش ایستاده بودم که چاک سینه هام نزدیک سرش بود.تا چشمش به کسها افتاد اومد طبیعیش کنه با مسخره یه اوفی گفت و یه خنده ای کرد.همونجا گفتم چیه؟دوست داری؟خندید چیزی نگفت.گفتم عکسشوبیشتر دوست داری یا واقعیشو؟با خنده گفت اگه خدا نصیب کنه واقعیشو بدمون نمیاد ببینیم.گفتم یعنی تا به حال ندیدی؟مگه دوست دختر نداری؟گفت دارم.اما رابطه هامون خیلی کمرنگه.نشستم کنارش.گفتم شاید تو بلدنیستی پر رنگش کنی.برگشت یه نگاه طولانی بهم انداخت و گفت خوبم بلدم.گفتم مثلا میشینی کنار دوست دخترت چکار می کنی؟گفت ای باباااااا خانم مهندس شما همچه سوالای سخت سختی از آدم میپرسید...گفتم بیچارههرچی میگم برای خودته.باید پرو باشی زرنگباشی.دخترا از پسرای جسور خوششون میاد.کامل به سمت من چرخیده بود و مثل یه بچه ی حرف گوش کن داشت گوش میکرد.گفت خوب یعنی چی؟یعنی چکار کنم؟بلندشدم پاهامو باز کردم و نشستم رو پاهاش و دستم ودور گردنش حلقه زدم و گفتم اینطوری که من تو رو غافلگیر کردم غافلگیرشکن.بعد صورتمو بردم جلو.لبهامو تا نزدیکی لبهاش بردم و وقتی خیلی نزدیک به لبهاش نگه داشتم.منتظر یه عکس العمل از سمت اون بودم.یه کم مکث کرد و آروم لباشو روی لبهام فشار داد.منم از خدا خواسته سرشو با دو تا دستم گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن.زبونمو تو دهنش می چرخوندم و اونم حالشو میبرد.بعد چند لحظه گفتم تا حالا دستت رو تو شورت دوست دخترت کردی؟گفت تا حالا جز چاک سینش هیچ جاشو ندیدم.فهمیدم طفلک خیلی خجالتی تر از این حرفاست.گفتم غصه نخور عزیزم امروز همشو یک جا میبینی.دستشو گرفتم بردمتو اتاقی که یه کاناپه ی بزرگ هست.دراز کشیدم رو کاناپه و گفتم لباسامو در بیار.تاپمو درآورد.و بعد هم سوتینمو.گفتم هر کار دوستداری میتونی با من بکنی.شروع کرد به مالیدن سینه هام.کم کم اومد روم و سرشو بین سینه هام تکون میداد و میخوردشون.خیلی خوب و با حوصله نوک سینه هامو بین دندونها و زبونش نگه میداشت و باهاشون بازی می کرد.منم از روی شلوار کیرشو که احساس میکردمزیاد هم کوچیک نیست میمالوندم.دکمه شلوارشو که باز کردم دست کشید و گفت میخوای چکار کنی؟گفتم همونطور که گفتم آزادی که هر کاری بکنی.دوست نداری سکس کامل رو تجربه کنی؟گفت چرا خانم معلم.هرچی شما بگید.گفتم پس اول شلوارمو دربیار.شلوارم تنگبود و با شورتم با هم درومدن.نمیدونست چکار کنه.وقت برای آموزش کامل نبود.گفتم سرشو بذار و فشار بده.کسم خیسه خیس بود.شلوارشو که درآوردم یه کیر بزرگ و شق شده دیدم.گفتم توبا این کیر بزرگ و خوشگلت چطور تا حالا دوام آوردی؟با دستم کیرشو گرفتم و سرش رو به سمت کسم هدایت کردم و با فشار دادن اون منم کمرمرو بالا آوردم و کیرش کامل رفت تو.آهی کشیدمو اونم یک وااااااای گفت کهگفتم الان ارضا میشه.گفت چه باحاله.انقدر تنگه کیرم به زور توش تکون میخوره.گفتم هم کس من تنگه هم کیر تو کلفته.محکم بزن.با خنده گفت چششششم....و شروع کرد به تلمبه زدن.منم خودم رو با حرکتهای اون عقب جلو میکردم.یه پنج شیش دقیقه ای تلمبه زد که گفت آبمو چکار کنم؟گفتم بریز تو.قرص میخورم.هنوز حرفم تمام نشده بود که دیدم تلمبه زدنشو تندتر کرد و با آآآآآآآهی که کشید کس منم داغ شد و افتاد روم.بلندشد تا خودشو جمع و جور کنه رو خودم نگهش داشتمو گفتم صبر کن من هنوز ارضا نشدم.با یه حالتی که مثلا خجالتم میکشید گفت راستش منم باز میخوام.بلند شدیم و پوزیشنمونو عوض کردیم.گفتم بلند شو.ایستاد منم نشستم.کیرش دقیقا جلوی دهنم بود.شروع کردم به خوردن.هی میگفت وااااای چقدر خوبه....چقدر خوب میخوری....و سر منو میگرفت و فشار میداد به کیرش.منم که عااااااشق کیر خوردنم با حرص و ولع کیرشو تخماشو میخوردم.که یهو خودشو کشید اونور گفت بسه.آبم میاد ها.گفتم حالا تو بخور.دراز کشیدم و پاهامو باز کردم.خوابید روم و شروعکرد به لب گرفتن و بعد از اون سینه خوردن.فهمیدهبود از سینه خوردنش خوشم اومده.با دستشم کسم رو میمالید.کم کم رفت پایین.حالا دیگه سرش لای پاهام بود و منم با دو تا دستم سرشو فشار میدادم به کسم.زبونش رو روی چوچولم بالا پایین میکرد و گه گداری نگاهشو بالا میاورد و به من که مست وخمار ب
     
  
مرد

 
ایین میکرد و گه گداری نگاهشو بالا میاورد و به من که مست وخمار به خودم میپیچیدم و آهو اوه میکردم نگاهی مینداخت و حال میکرد.خیلیخوب و سریع راه افتاد.اونقدر چوچولم رو خورد که یهو بدنم بی حس شد و ارضا شدم.اونم همچنان میخورد.با اینکه ارضا شده بودم ولی دوست داشتم یه بار دیگه کیرشو فرو کنه تو کسم.مخصوصا اون موقع که حسابی شق شده بود.آخ که با این چیزا که دارم مینویسم انقدر الان حالمخراب شده که هر مردی الانپیشم بود ازش میخواستم یه حالی به کسم بده.هم خیسه هم تحریک شده.با یه دست تایپ میکنم با دست دیگه کس خیسمو میمالم.خلاصه دوباره پاهاموباز کردم و کیر ممل رو با دست گرفتم رو کسم اونم یه فشااااار آنچنانی داد و همچنان که تلمبه میزد باانگشت شصتش چوچولمو میمالید.منم نوک سینه هامرو لای انگشتام فشار میدادم و هر دو آه و اوه میکردیم.که یهو باز تلمبه زدنشو تندتر کرد و بدون اینکه چیزی بگه آبشرو کامل ریخت تو کسم...خیلی خوب بود.هردومون تو فضا بودیم.از اون روز تا وقتی کهممل رفت سربازی هفته ای یک بار با هم قرار میزاشتیم و یه حال اساسی به همدیگه میدادی
     
  
صفحه  صفحه 29 از 112:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA