انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 112:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  109  110  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
داستان سکسی (سارا)

حدوداً یکسال پیش بود که دوستم ازدواج کرد. زنش یه دختر لوند و خوش هیکل بود. یکی دو بار اول که خونشون رفتم سینه و کپلش خیلی چشمم رو گرفت. من با دوستم و خانمش ارتباط دوستانه و رفت‏وآمدی خوبی داشتیم و کلاً با هم راحت بودیم. دوستم به اقتضای کارش مجبور بود ماموریت خارج از شهر بره و زنش، سارا تنها می موند. یکی از دفعاتی که دوستم ماموریت بود و سارا تو خونه تنها بود به موبایلم زنگ زد و گفت بوی گاز خونه رو ورداشته، ظاهراً گاز ایراد پیدا کرده؛ من که از حموم اومدم بیرون متوجه شدم. گفتم پنجره‏ها رو آروم باز کن و هیچ وسیله برقی رو روشن نکن تا من خودم رو برسونم. من تازه از سرکار برگشته بودم و می‏خواستم برم دوش بگیرم. سریع لباسهامو پوشیدم و رفتم خونشون. درب رو که باز کرد داشت موهاشو با حوله خشک می کرد. بوی شامپو تو فضای خونه پیچیده بود و رایحه زیبائی داشت. یه تاپ آستین کوتاه تنگ پوشیده بود و برجستگی سینه‏هاش از زیرش مشخص بود. یه دامن کوتاه هم پاش بود که ساقهای زیباش رو نمی پوشوند. تو تخیلم رنگ شورتش رو هم قرمز فرض کردم. باهاش دست دادم و سریع رفتم آشپزخانه. بوی گاز با وجود باز بودن پنجره ها به خوبی به مشام می رسید. سریع رفتم سراغ گاز آشپزخانه و با یه بررسی متوجه شدم شلنگ گاز ترک برداشته و نشتی دارد. فلکه گاز رو پیدا کردم و بستمش. به سارا گفتم من میرم تا شلنگ بخرم و بیام. نیم ساعت بعد برگشتم. سارا هنوز همون لباس خونگی تنش بود. ده دقیقه‏ای طول کشید تا من شلنگ رو عوض کنم. دیدم بساط شام رو روی میز آماده کرده و منتظره تا من گاز رو درست کنم. بهش گفتم خوب این درست شد. مشکلی نداره و می تونی غذات رو بپزی. اگه با من دیگه کاری نداری من برم. یه مقدار خستم و باید دوش بگیرم. با حالتی شاکی گفت من برای شام تدارک دیدم و باید حتماً شام بمونی. ضمناً اینجا هم حموم می تونی بری. من برات حوله و لباس زیر می‏زارم. یالا زودباش معطل نکن. خب وقتی خودش اصرار می کرد من چرا باید مقاومت می کردم. برام حوله و شورت و زیرپوش آورد و من رفتم حموم. نمی دونم یادش رفته بود یا عمداً اینکار رو کرده بود که شورت و کرست خیسش رو تو حموم جا گذاشته بود. رفتم تو و لباسامو درآوردم. دوش رو باز کردم تا آب تنظیم شود. چشمم به تیغ اوفتاد و دیدم که خیسه. مشخص بود که تازه ازش استفاده شده و باهاش موی کس و کون و ساق پا زده شده. من هم با افکار حشری، تیغ رو برداشتم و پس و پیشم رو زیر آب گرم تراشیدم و صاف و صوف کردم. انصافاً کیرم خوردنی شده بود. سر و تنمم شستم و خوشبو کردم. شورت و زیرپیراهنی که داده بود کوچک بود و بزور تنم رفت. لباس پوشیدم و اومدم بیرون. تو آشپزخانه داشت شام رو تهیه می‏کرد. شورت تنگ بدجوری به کیرم و تخمام فشار می آورد. بهش گفتم می تونم از شسوار استفاده کنم؟ گفت تو اتاق خواب روی دراوره. اتاق خواب طوری بود که از لای درش می‏شد آشپزخونه رو دید. رفتم داخل اتاق و درو نیمه باز گذاشتم. گفتم تا فرصت هست بزار شورتم رو عوض کنم چون بدجوری عذابم می‏داد. پشت به در گوشه اتاق شلوارم رو درآوردم و سریع شورت رو از پام کشیدم بیرون. زیرپوشم هم به زیربغلم فشار می‏آورد اون رو هم خواستم عوض کنم. دکمه‏های پیرهنم رو که داشتم باز می‏کردم یکهو درب رو باز کرد و اومد تو. من ناخودآگاه برگشتم و اون هم دو متری من با تعجب داشت نگاه می کرد. چند ثانیه‏ای خشکمون زده بود. بالاخره از خجالت دستم رو جلوی کیرم گرفتم و با لکنت گفتم که شورت خیلی تنگ بود و اذیتم می کرد و گفتم بیام و عوضش کنم. با آرومی درب اتاق رو بست و اومد طرف من. گفتم الان یه سیلی تو صورتم می خوابونه. اومد جلو و تو چشام نگاه کرد. برق شیطنت رو تو چشاش می شد خوند. جلوی پام زانو زد و دستم رو کنار زد. از ترس کیرم خوابیده مونده بود. با دستش کیرم رو گرفت و بازی داد. بهش گفتم سارا من منظور نداشتم. الان لباسم رو می پوشم و می رم. بدون اینکه چیزی بگه زیر کیرم رو بو کرد. یه آهِ عمیق کشید و من رو به سمت تخت هدایت کرد. هیچ مقاومتی نمی کردم چون بدم نمی اومد حالی با سارا برده باشم. من رو لبه تخت نشوند و پاهامو باز کرد و نشست لای پام. کیرم دیگه بلند شده بود و آماده خوردن بود. اول سر کیرم و بعد تا ته کرد تو دهنش و شروع کرد با سر و صدا به خوردن. تو کیرخوری آماتور بود و گاهاً دندوناش کیرم رو اذیت می‏کرد. خیلی می چسبید. موقع خوردن سینه هاش رو از روی تاپش بازی می دادم و خوشش می اومد. در یک آن بلند شد و تاپ و دامنش رو درآورد. نه کرست تنش بود نه شورت پاش. منو رو تخت خوابوند و شروع کرد دوباره به ساک زدن. خیلی حشری شده بودم و به سختی خودم رو نگه داشته بودم. نیم خیز شدم و رفتم پشتش طوریکه کونش بطرفم باشه. با فشار دست از پشت بهش فهموندم که سینه اش رو بده پائین و کونش رو بده بالا. درست حدس زده بودم کس و کونش کاملاً تمیز و بی مو بود و آماده خوردن. کسش از فرط هیجان کمی خیس شده بود که حرارت آدم رو بالا می برد. شروع کردم به اشتیاق دوروبر کونش رو خوردن. همچین آه و ناله می کرد که حکایت از لذت فراوانش رو می داد. اصلاً بوی بد از لای پاش و کونش نمی اومد و در عوض خیلی هم خوشبو و خوشمزه بود. از همون جا گاهی نوک زبونم را به کسش هم می زدنم. کس سفیدی داشت که رنگ صورتی ناب لبای داخلی کسش هر کیری را بیتاب می کرد. حالت سرم رو 180 درجه عوض کردم و زیر کسش قرار گرفتم. چقدر نرم و لطیف بود. کیر توی اون کس چه احساسی که پیدا نمی کرد. یه مقدار کس و کونش رو خوردم و نوازش دادم که دیگه داشت با جیغ و داد ناشی از لذت بیحال می شد. دوباره بلند شدم و پشتش قرار گرفتم. آب از سر کیرم جاری بود (البته آب اولیه) و سر کیرم حسابی لزج شده بود. طوری چمباتمه زده بود که کیرم مقابل سوراخ کونش بود. سر کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش. سریع سرش رو برگردوند و گفت تو کونم نه. بکن تو کسم. منم از خدا خواسته با دست سر کیرم رو کمی پائین تر جلوی کسش قرار دادم و با یک فشار کم تا ته تو رفت. کسش حسابی لزج شده بود و کیرم خیلی راحت عقب و جلو می رفت. حدود 10 دقیقه ای تلمبه زدم که دیدم با تکونهای عجیب و غریب و آه و ناله به ارگازم رسید. من هم معطل نکردم و کیرم رو درآوردم و ریختم رو کمرش. عجب کیفی کردم. انگار تو دنیا نبودم و رو ابرا پرواز می‏کردم. نمی‏دونم چند دقیقه بیحال روی تخت افتاده بودم. به خودم که اومدم دیدم سارا لباس پوشیده جلوم وایستاده و با خنده داره نگام می کنه. گفت شام آماده‏اس بیا شام بخوریم که شب درازی رو در پیش داریم و بایستی تجدید قوا بکنیم. با زحمت بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتیم تا شام بخوریم و برای ادامه اون شب نیروی کافی رو ذخیره کنیم ========================
     
  
مرد

 
داستان سکسی (دندان پزشک)

چند وقی بود بد جوری دندانم اذیتم می کرد از طرف یکی همکارانم یه دکتر توی بالا شهر به من معرفی شد کلی هم از کارش تعریف کرده بود بعد ازتماس با مطبش برای دو روز بعد ساعت 8 شب به من وقت دادن وقتی رسیدم. فقط یه مریض تو اتاق دکتر بود چشمم افتاد به منشی دکتر که عجب مالی بود یه دختر توپولی سفید با پستونای بزرگ و کون گنده و چشمای قهوه ای که خیلی هم لوند بود دیگه درد دندان یادم رفته بود داشتم تو فکرم با این خانم خوشگل حال می کردم!ساعت 8:15 بود که کار مریض تموم شد منشی بعد از بیرون اومدن از اتاق دکتر من رو راهنمائی کرد که برم داخل خدا قسمت همه بکنه وقتی رفتم تو یه لحظه جلوی در میخکوب شدم عجب جائی بود منشی خوشگل دکتر خوشگل تر یه خانم دکتر 32 یا 33 ساله بدون روسری آرایش کرده با یه روپوش سفید آستین کوتاه .

چند وقی بود بد جوری دندانم اذیتم می کرد از طرف یکی همکارانم یه دکتر توی بالا شهر به من معرفی شد کلی هم از کارش تعریف کرده بود بعد ازتماس با مطبش برای دو روز بعد ساعت 8 شب به من وقت دادن وقتی رسیدم. فقط یه مریض تو اتاق دکتر بود چشمم افتاد به منشی دکتر که عجب مالی بود یه دختر توپولی سفید با پستونای بزرگ و کون گنده و چشمای قهوه ای که خیلی هم لوند بود دیگه درد دندان یادم رفته بود داشتم تو فکرم با این خانم خوشگل حال می کردم!ساعت 8:15 بود که کار مریض تموم شد منشی بعد از بیرون اومدن از اتاق دکتر من رو راهنمائی کرد که برم داخل خدا قسمت همه بکنه وقتی رفتم تو یه لحظه جلوی در میخکوب شدم عجب جائی بود منشی خوشگل دکتر خوشگل تر یه خانم دکتر 32 یا 33 ساله بدون روسری آرایش کرده با یه روپوش سفید آستین کوتاه که معلوم بود زیرش هم لباسی نداره چون کرستش قشنگ معلوم بود بعد از سلام و خوش آمد گویی ازم خواست که روی صندلی مخصوص کارش بشینم بعد منشی رفت بیرون من موندم با خانم دکتر از روی صندلی بلند شد اومد کنارم و شروع کرد به معاینه دندانم وقتی خم شد روی من از بین دکمه های لباسش کرست مشکیش قشنگ معلوم شد و من تونسته بودم پوست سفید بدنش رو ببینم کیرم راست شده بود دلم میخواست تا صبح فقط من رو معاینه کنه دستم روی جا دستی کنار صندلی بود که یه لحظه گرمای رون دکتر رو حس کردم دکتر همین جوری چسبیده به صندلی داش رو دندانم کار می کرد و با من صحبت می کر.منم که تو اون حالت نمیتونستم چیزی بگم من دستم رو یه کم تکون دادم که دیدم هیچ به روی خودش نیورد منم دوباره دستم رو مالیدم به رونش مطمئن بودم که حرکت دستم رو حس کرده ولی چیزی نگفت منم جرات پیدا کرده بودم بیشر رونش رو می مالیدم که متوجه حرکت پای دکتر شدم داشت پاش رو تکون میداد که بیشتر به دست من بخوره!بعد یه دارو به دندانم زد و گفت باید چند دقیقه صبر کنی و رفت کنار که بشینه روی صندلیش چشمش به کیرم افتاد که حسابی باد کرده بود و داشت خود نمائی می کرد یه خنده معنی دار کرد و گفت معلوم خیلی اذیتت میکنه!روم نشد چیزی بگم بعد شروع کرد به حرف زدن در مورد شغلم و ... دوباره اومد سمتم و داخل دندانم رو نگاه کرد و گفت امشب نمیتونم روش کاری انجام بدم چون عفونت داره باید دارو استفاده کنی چند روز دیگه بیای!حالم گرفته شده بود گفتم حالا یه کم دیگه دارو بریزد که دردش ساکت بشه!خندید گفت درد دندان اذیت می کنه یا شلوار تنگ!باورم نمیشد که این حرف رو به هم بزنه گفتم هر چه باداباد نهایتش اینه که بیرونم میکنه میرم یه دکتر دیگه گفتم هر دوتاش!گفت برای دندونت کاری نمیشه کرد!گفتم برای شلوارم چی؟گفت چون آخرین مریض هستی یه نیم ساعتی وقت داری زیپ شلوارت رو باز کن بزار یه هوایی به این کوچولو بخوره!چند ثانیه سکوت بینمون بود که گفت چی شد پس چرا به حرف دکتر گوش نمیدی؟بازم سکوت کردم که خودش اومد زیپم رو باز کرد دستش رو کرد تو شلوار و شرتم و کیرم رو گرفت آورد بیرون انگار داشتم خواب میدیدم لالمونی گرفته بودم یه دستی بهش کشید و با خنده گفت همچین کوچولو هم نیست حق داشت زبون بسته تو اون جای تنگ بعد صندلیش رو کشید کنارم و شروع کرد با کیرم بازی کردن چشمام بسته بود که متوجه شدم کیرم رو کرد تو دهنش!بهش گفتم اگر منشی بیاد تو چی؟کیرم رو از دهنش در آورد گفت خوب بیاد به اونم میرسه و خندید گفت: نکنه نمیتونی دو نفر رو سیر کنی؟گفتم اینجوری که شما شروع کردی نه!باز کیرم رو کرد تو دهنش یه کم دیگه ساک زد بعد بلند شد از داروهای سر کننده دندان زد به کیرم اولش یخ کردم ولی بعد از چند لحظه سری کیرم رو احساس کردم کرکره اتاق رو تاریک کرد و با صدای بلند به منشیش گفت پرستو جان اون در ورودی رو قفل کن یبا اینجا کمک من!منشی که ازاین جا به بعد اسمش رو میذارم پرستو تا اومد تو اتاق چشمش به من افتاد با خنده به دکتر گفت: سیمین جون این دیگه چه مدل معالجه است؟دکترم که اسمش رو از این به بعد میذارم سیمین خنده ای کرد و گفت این وضعش خراب تر از دندانشه!بعد به پرستو گفت یه کم با سرم شستشو بشورش سر کننده زدم اونم یه چشم گفت با سرم شستشو و یه کم گاز استریل اومد سروقت کیر من حسابی تمیزش کرد و به سیمین گفت تمیزش کردم حالا چی کارش کنم؟اونم گفت بخورش خوشمزه است!پرستو خندید گفت ای شیطون بازم زرنگی کردی گلش رو زدی بعد شروع کرد به در آوردن مانتوش منم که دیگه به خودم اومده بودم بلند شدم نشستم رو صندلی پرستو مانتوش رو درآورد دیدم اونم فقط یه کرست سفید زیر مانتوش داره یه پارچه پهن کرد روی زمین نشست روش وشروع کرد به ساک زدن مثل فیلمای سوپر شده بود سیمینم کنار ایستاده بود داشت ما رو نگاه میکرد دستم رو دراز کردم طرفش فهمید باهاش کار دارم اومد جلو دکمه های روپوش رو باز کردم و با دستم شروع به مالوندن پستوناش کردم.بعد بهش گفتم روپوشت رو دربیار بعد بهش گفتم برگرد بزار کرستت رو باز کنم اونم همین کار رو کرد.پرستو هم که مشغول ساک زدن کیرم بود سرش رو بلند کرد به سیمین گفت از کدوم دارو براش زدی سیمین گفت قوی! نترس حالاحالاها خیس نمیکنه!پرستو خندید وبه من گفت شلوارت رو دربیار منم شلوار و شرتم رو در آوردم پرستو باز شروع به ساک زدن کرد و با دستش با تخمام بازی می کرد و می کرد تو دهنش منم داشتم پستونای سیمین رو میخوردم و ازش لب می گرفتم بعد سیمین و پرستو جاشون رو عوض کردن پستونای پرستو رو هم حسابی خوردم لباسم رو دراوردم سیمین رو روی صندلی مریض خوابوندم شلوار و شرتش رو باهم از پاش در آوردم شروع کردم به خوردن کسش واقعا این دکترا کسشونم با بقیه فرق می کنه بوی عطری داشت کسش سفید و گوشتی بدون مو وسطش صورتی خوشرنگ که من عاشق این رنگم یه کمی هم آبدار شده بود پرستو هم دوباره رفته بود زیر من خوابیده بود داشت ساک میزد انگار سیر نمیشد بعد که حسابی کس سیمین رو خوردم به پرستو گفتم حال نوبت تو.سیمین بلند شد پرستو جاش خوابید کس پرستو رو هم که خوب خوردم سیمین گفت بسه بیا دیگه کار رو تموم کن!بعد رفت بالا نشست روی کمد های کوتاهی که تو اتاق بود و پاش رو از هم باز کرد منم همینطور ایستاده کیرم رو با کسش میزون کردم یه کم مالیدم به کسش که ناله سیمین دراومد.میگفت بکن تو دیگه! بسه بعد با یه فشار تموم کیرم رو کردم تو کس سیمین با چند تا حرکت سیمین صداش بلند شده بود همش داد میزد آخخخخخخخخخخخخ جووووووووونبعد کیرم رو از کس سیمین در آوردم به پرستو گفتم نوبت تو پرستو هم یه جون گفت بیا من حاضرم بهش گفت دستت رو بزار روی صندلی خم شو میخوام از کون بکنمت!که دیدم گفت نه من کون نمیدم کونم همین جوری بزرگ هست هر کاری کردم نذاشت!آخر سیمین عصبانی شد گفت از کس بکنش بعد من بهت کون میدم!حال کردم چون کون سیمین بهتر از پرستو بود ولی روم نشده بود بهش بگم ( همون حجب و حیای دکتر و بیمار )منم کیرم رو کردم تو کس پرستو خوارکسه با این که از سیمین کوچیک تر بود ولی کسش خیلی گشاد بود کس سیمین بیشتر جذب کیرم بود یه کم که از کس کردمش به سیمین گفتم من کون میخوام سیمین دستش رو گذاشت رو همون کمدی که روش از کس کرده بودمش پاهاش رو از هم باز کرد از پشت نمای کسش قشنگ بود دوباره کیرم رو کردم تو کسش!گفت مگه کون نمیخواستی بهش گفتم کست از این پشت خیلی نمای قشنگی داره دلم نیومد دیگه نکنمش خندید و گفت بکن بکن خوب می کنی بعد کیرم رو از کسش در آوردم و گذاشتم دم سوراخ کونش یه فشار دادم دادش رفت هوا!بعد به پرستو گفت بهش کرم بده بماله با این کیر گنده اش داره کون من رو پاره میکنه پرستو خودش برام کرم زد به کیرم منم کرم زدم به کون سیمین این بار با یه فشار سر کیرم رفت تو کون سیمین یه کم نگه داشتم باز فشار دادم تا ته کیرم رفت تو کونش پرستو هم رفته بود جلوی سیمین روی کمد نشسته بود سیمین داشت کسش رو براش میخورد منم کیرم رو تو کون سیمین عقب و جلو می کرد پرستو از لذت جیغ میکشید منم با دستم هم چوچول سیمین رو میمالیدم هم با پستوناش باز می کردم سیمینم چون داشت حال می کرد بد جوری کس پرستو رو می خورد بعد دیدم صدای هر دوشون بلند شد منم دیگه آخر کارم بود کیرم رو تا ته تو کون سیمین نگه داشتم و هرسه با هم آه آه کردیم و ارضا شدیم تموم آبم رو ریختم روی کمر سیمین بعدم با کمک پرستو آبم رو به تمام پشت سیمین مالیدم بعد پرستو تک تک انگشتاش رو کرد تو دهندش سیمینم با دهنش کیر من رو تمیز کرد.سیمین با خنده می گفت من همون دکتریم که ترتیب مریضاش رو میداده . تا دندان من درست بشه سه ماه هفته ای یه بار با سیمین و پرستو سکس داشتم . الانم تلفنی با هر جفتشون در تماسم و گاهی به بهون دندان درد بهشون سر میزن
     
  
مرد

 
اس ام اس با برکت - قسمت اول

نمیدونم از کجا شروع کنم این ماجرا با یه اس م اس اشتباه شروع شد. 18/1/85 اصلا حال نداشتم که صدای موبایلم منو به خودم اورد . یه اس م اس امده بود . که اشتباه فرستاده شده بود. منم زنگ زدم ببینم این که اس م اس داده کی بوده. ولی جواب نمیداید . منم تصمیم گرفتم حالشو بگیرم. از شرکت از تلفون کارتی خلاصه هر تلفونی جلو دستم بود زنگ میزدم.این کار 3 روز تمام و بی وقفه ادامه داشت تا یه روز دیدم یکی از کارگرا داره گوشیمو میاره دیدم همون شمارس که زنگ میزنه منم تلافی کردم جواب ندادم کارگرم تعجب کرد و گفت مهندس ..... چرا جواب ندادی منم اخم کردم و اون رفت من ادم مهربونی هستم ولی تو محیط کار خیلی جدی هستم مشغول کار شدم که بازم گوشیم زنگ خورد همون بود اینبار جواب دادم وای چه صدای نازی بودگفت:سلام حال شما خوبهخیلی جدی گفتم مرسی شما البته ناگفته نمونه با شنیدن اون صدا حول کردم ولی باز این زبون به دادم رسید خودمو زدم به زبون ریختن گفت: نمیشناسی گفتم نه اخه دیشب یه چیز محکم خورد تو سرمبا ناراحتی گفت چی چیزیتون که نشدهخندیدم و گفتم درد بلای تو بود دیگه خندید و گفت با زبونی که تو داری باید چندتا دوست دختر داشته باشیمنم گفتم ممکنه که باز خندید و گفت اشتباه گرفتی من دختر خالشم خودش روش نمیشه حرف بزنهمنم گفتم یه چیز بکش روش تا بشه از حاضر جوابیم خوشش امد وگفت که مریم مشکله گفتاری داره و نمیتونه خوب حرف بزنهمنم به شانسم لعنت گفتمبا بی میلی با مریم حرف زدم و اون روز تموم شدمریم هر روز زنگ میزد منم با بی میلی باهاش هرف میزدم تا اینکه قرار شد من مریم وسارا دختر خالش همدیگرو ببینیم قرارمون پارک گیشا بود البته من کرجی هستمرفتم سر قرار و منتظر شدم من میخواستم مخ سارا رو بزنم و مریم رو بپیچونم چون پیش خودم سارا رو خوشکل و مریم رو بی ریخت تصور کردم اونا امدن وای برق از سرم پرید دوتا هولو یکی از یکی خوشکلتر ولی سارا تو خوشکلی یک صدم مریم هم نبود مریم خیلی خوشکل بود قدش 170 وزنش 65 ابروهای کمونی لب کشیده موهای مشکی و بلند و سینه هاش که نگو دیوونم کرد یه دختر کامل هیچی کم نداشت ولی سارا به زیبای صداش نبود زیبا بود ولی معمولی اون روز کلی با هم حرف زدیم منم تا تونستم خندوندمشون راستی تا یادم نرفته سارا ازدواج کرده بود ولی با شوهرش مشکل داشت از اون ماجرا یک هفته گذشت من که هیچ دوختری بیشتر از دو ساعت جلوم دووم نمیورد و میکردمش نتونسم مریم رو تو یک هفته بکنم اخه از سکس میترسید اینم از شانس من بود من با سارا هم خیلی خوب بودم ولی اون خیلی حشری بود همیشه از نگاهش کیرم راست می شدتا یه روز سارا زنگ زد و ادرس خونش رو داد و گفت مریم منتظر منه منم سری رفتم دو ساعت طول کشید تا رسیدم وقتی رسیدم دیدم سارا تنهاس و به نم میخنده با لحن حشری کفت مریم فکر میکنه میزارم این لعبت تنها مال اون ترسو باشه خوستم برم که از پشت دسشو گذاشت رو کیرم وشروع کرد به التماس کردن من تازه متوجه شدم اون لخته و چیزی تنش نیست زدم زیر گوشش و خواستم برگردم که دیدم پامو گرفت و شروع کرد به گریه کردن و التماس کردن خلاصه خرم کرد و نشستم اما چه سینه های داشت اجب کسی بود آب از لبم راه افتاد اون قول داد اگر با اون سکس داشته باشم مریم رو راضی کنه که به من کون بده منم قبول کردم با اکراه ولی از خدام بود اون کس بی مو که معلوم بود واسه من اماده شده رو بکنم رفتیم تو اطاق خواب تا رسیدیم تو با یه چشم به هم زدن من رو لخت کرد و سریع اسپره زد به کیرم پیشه خودم خندیدم و گفتم کونت پارس اینم بگم من خیلی دیر آبم میاد حالا که بی حس هم بود من شروع کردم به ور رفتن باهاش تو کارم وارد بودماز نوک سر تا نوک پاشو لیس زدم وبعد از 15 دقیقه رسیدم به اصل ماجرا شرو کردم به خوردن کسش دیگه داشت داد میزد که دیدم شل شد ارضا شده بود برگشت و کیر من رو گرفت تو دستش اول یه بوس از سر کیرم کرد اخه کیرم هنوز خواب بود سارا با مهارت شرو به ساک زدن کرد بعد از چند دقیقه کیر کلفت و 23 سانتی من دهن سارا رو پر کرد و به ته حلقش خورد کیرمو از دهنش در اورد و نگاهش کردبا شهوت گفت تو با این منو جرم میدی کیر شوهرم نصف این هم نیست که من خوابوندمش با کیرم میزدم رو کسش و با دست دیگم با چوچولش بازی میکردم صداش در امد میگفت بکن بکن تو میخوام جرم بدی ببینم بلدی یا نه منم صبر نکردم کسش خیس بود منم یکدفه و با فشار کیرمو تا ته کردم تو جیغ بلندی کشید و گفت جرم دادی ولم کن پاره شدم الان از وسط نصف میشم تو بغلم محکم گرفتمش وشروع کردم با تمام وجود تلنبه زدن داشت گریه می کرد بعد از چند دقیقه بازم حشری شد و میگفت اخخخخ جرم بده تو بلدی کارتو منم میکردمش و همزمان گردنشو میخوردمبازم لرزید وشل شد بازم ارضا شده بود منم عرق کرده بودم ولی هنوز خیلی مونده بود تا ابم بیاد همنجورکه میکردمش داشتم با انگشت با کونش بازی می کردم کیرمو از کسش در اوردم و برش گردوندم کیرمو با تف خیس کردم کونشو با انگشت باز کرده بودم خواستم بکنم که برگشت و با التماس گفت نه من تا حالا کون ندادم من گوش نکردم محکم زدم رو کونش تا امد حرف بزنه سر کیرم رو گذاشتم جلو سوراخش و سر کیرمو کردم تو کونش جیغ کشید و گفت جر خوردم منم امون ندادم و تا ته کیرمو کردم تویه لحظه صداش نیومد محکم گرفته بودمش و تکون نمی خوردم تا ماهیچه هاش شل بشه ترسیده بودام اخه تکون نمیخورد یه صدای اروم گفت جرم دادی من تا حالا کون ندادم دارم میمیرم کیرتو بیار بیرون من گوش نکردم و شروع کردم به تلنبه زدنخیلی تنگ بود کیرم داشت میترکید.سارا هم اه و ناله میکرد که جر خوردم اخخخخخ پارم کردی بسه دیگه من با این حفاش دیوونه شدم و ضرباتم رو محکم تر وسریع تر کردم عرق از سرو بدنم مثل اب میریخت اونم داشت دیگه لذت میبرد و منو تشویق به کردن سریع میکرد و میگفت اره دارم بهت کون میدم آخ جون جرم بده مال خودته هر کاری میخای بکن ولی از اب کیر من خبری نبود که نبود با یه جیغ بلند شل شد و شرو کرد به التماس که دیگه بسه دارم میمیرم از درت برای بار سوم ارضا شده بود ولی من نه دلم به حالش سوخت از تو کونش در اوردم برش گردوندم کیرم رو گذاشتم تو دهنش شروع کرد به ساک زدن خیلی وارد بود منم با سینه ها و کسش بازی میکردم و کسش رو لیس میزدم کیرمو ول کرد به پشت خوابید و پاشو داد بالا بازم حشری شده بود گفت یالا جرم بده باز منم باز کردم تو کسش وشرو کردم به کردنش دیگه خسته شدم ولی من تو سکس مغرورم و زن باید زیرم باشه روشای دیگ رو دوست ندارم انقدر تلنبه زدم که احساس کردم پوست کیرم داره میره احساس کردم ابم داره میاد بهش گفتم اونم گفت حیفه خیلی زحمت کشیدم واسه این اب کیر همشو بریز توم منم گفتم به چشم و همشو خالی کردم توش ولی تا 5 دقیقه کیرم تو کسش بود تمام ابم خالی شد نا نداشتم از روش بلند شم یک ساعتی روش خوابیدم بعد از روش بلند شدم تا با هم بریم حموم از درد پا نمی تونست راه بره بغلش کردم بردمش حموم و شستمش تو حموم بازم کردمش ولی اینبار زودتر ابم اومد بازم خالی کردم توش خیلی ازم تشکر کرد و گفت میخواد ازم بچه دار بشه منم برام مهم نبود بهش گفتم قولت که یادت نرفته گفت اگه قول بدم بازم باهاش سکس داشته باشم مریم رو برام راضی می کنه تا بکنمش منم قول دادم و تا صبح بازم کردمش و صبح راه افتادم رفتم سر کار ولی لختی سکس تمام بدنمو گرفته بود تا حالا اینجوری کسی رو نکرده بودم ولی منتظر سکس با مریم بودم روزها می گذشت و من منتظر لحظه موعود بودمادامه دارد........
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
اس ام اس با برکت - قسمت دوم

بلاخره روز موئد فرا رسید سارا زنگ زد و گفت شب برم خونشون اخه بازم شوهرش رفته بود مسافرت منم شب راه افتادم و رفتم وقتی رسیدم دم در سارا میخندید پرسیدم پس مریم کو که جواب داد اول من بعد مریم مگه میزارم مریم تو رو تک خور کنه مریم فردا صبح میاد فهمیدم بازم رو دست خوردم رفتم تو خونه تو خونه یه بوی عطر مخصوصی میومد که ادمو حشری می کرد تا به خودم اومدم دیدم سارا لخت جلوی منه منم امونش ندادم و شروع کردم به لب گرفتن و خوابوندمش رو کاناپه وگردنشو می خوردم و اروم اروم میومدم پاینتر تا به سینههاش رسیدم سفت شده بود و نوک تیز از سینه هاش گاز میگرفتم و انم اخو اوخش شرو شده بود بعد از چند دقیقه که حسابی سینه هاش رو خوردم شرو به لیس زدن شکمش کردم تا رسیدم به نافش و زبونمو کردم تو نافش مثل مار هی به خودش می پیچید فهمیدم خوشش میاد منم چند لحظه به بازی با نافش ادامه دادم و اروم اروم امدم پایین تا به کسش رسیدم ناله هاش به داد زدن تبدیل شده بود منم کسشو لیس میزدم بوی خیلی خوبی داشت دیوونم میکرد چوچولش رو میک میزدم و یه گاز ازش گرفتم که بلند گفت اخخخخ کشتیم سریعتر کوسشو لیس زدم که بدنش به لرزه افتاد و با یه جیغ اورگاسم شد بازم باهاش ور میرفتم که از زیرم بلند شد و گفت نمیزارم بلای اون بار رو سرم در بیاری منو گایدی اونبار با شوهرم که سکس کردم هنوز درد داش تو تنم بود به زور جلوی گریمو گرفتم که لو نرم تا نقشمو عملی کنم منم داشتم بهش می خندیدم که حمله کرد و مثل وحشیها داشت لباسامو در میوورد میگفت من ارضا شدم و تو هنوز لخت هم نشدی تمام لباسهای من رو در اورد ومثل کیر ندیده ها تمام کیرم رو کرد تو دهنش و با میکهای قوی کیرمو میخورد جوری که نزدیک بود مغزم از کیرم بزنه بیرون بهش گفتم یواش همش واسه خودته سرش رو بلند کرد و با احن حشری گفت ای کاش بود ولی فردا مریم صاحب این لعبت میشه و شرو به لیس زدنه خوایه هام کرد و دوتا تخمام رو هر جور بود تو دهنش جا داد تمام بدنم داغ شده بود خیلی حرفه ای بود البته منم بی کار نبودم و با سوراخ کونش ور میرفتم تا باز بشه سوراخش خیلی تنگ بود اخه فقط یه بار کون داده بود اونم که کار خودم بود افتتاحش کیرم رو از تو دهنش در اوردم و با کیرم با کس و چوجولش ور میرفتم ولی تو کسش نمی کردم اخه میخواستم از کون بکنمش منم داشتم به کارم ادامه میدادم که داد زد لعنتی بکن تو مردم جر بده کسمو من داشتم با سوراخ کونش ور میرفتم با اب کسش خیس کردم سوراخش رو تا سر کیرمو گذاشتم تو کونش مثل برق گرفته ها پرید و گفت نه نه نه هنوز درد میکنه نه کون نمیدم پاره میشم منم چیزی نگفتم بلند شدم و شروع کردم لباسامو پوشیدن شرتمو پام کردم که گفت داری چکار میکنی و با دست شرتمو گرفت و به التماس افتاد منم کارمو بلد بودم احساس به سکس تو چشماش موج می خورد با حالت پر از التماس گفت نرو خواهش میکنم. گفتم پس نه نداریم قنبل کن .گفت دردم می گیره نه منم حلش دادم و سریع شلوارمو پوشیدم که داد زد باشه لعنتی میدم و زود کونش رو گرفت جلوی من و گفت بیا بکن مال خودته جرش بده منم با یه حرکت سریع لخت شدم و کمی با کس و کونش ور رفتم بهش گفتم الان همچین جرت میدم تا دیگه به من نه نگی کیرمو گذاشتم جلو سوراخش و تا اومد حرف بزنه با تمام فشار کیرم رو تا خایه هام کردم تو کونش و محکم گرفتمش تا از زیرم در نره 10 ثانیه همه جا رو سکوت گرفت و من داشتم گردنشو میخوردم تا ارومش کنم که یکدفه جیغ وحشتناکی زد اخخخخخخ جر خوردم واااییییی مامان پارم کرد پاره شدم دارم میمیرم حالم به هم میخوره دارم از وسط نصف میشم درش بیار مردم ولی من محکمتر گرفتمش و شرو کردم اروم کیرمو تو کونش حرکت دادن خیلی تنگ بود خیلی هم داغ بود اروم اروم به این حالت عادت کرد منم با دستم چوچولش رو میمالیدم بعد از مدت کمی کونش شل شد و من شروع کردم به تلنبه زدن همونجور که مورد الاقم بود محکم و سریع به هن هن افتاده بود ولی داشت لذت میبرد چون التماسهاش به خواهش تبدیل شده بود و میگفت بکن مال خودته جرش بده تو بلدی چکار کنی پارش کن ببینم چجوری جرم میدیی ای مممامان من دارم کون میدم بکن کونمو جر بده با این حرفاش منم دیوونه شده بودم و محکمتر ضربه میزدم تا اینکه بازم بدنش به لرزه افتاد و برای بار دوم ارضا شد منم کیرمو از کونش در اوردم و دادم بازم برام ساک بزنه خیلی از ساک زدنش خوشم میومد بعد از اینکه ساک زد گفت کونمو جر دادی دردم میاد .هنوز سوراخ کونش باز بود دلم به حالش سوخت نشستم بین پاهش و کیرمو سر دادم تو کسش که خیس خیس بود و کیرم راحت رفت توش خیلی داغ بود عرق تمام بدنمو گرفته بود نتونستم زیاد طاقت بیارم و بعد از 5 دقیقه تلنبه زدن صدای هر دومون در اومده بود ابم داشت میومد اونم پاشو دور کمرم حلقه کرده بود منم ضرباتم رو تا اونجا که میتونستم محکم میزدم صدای ضربات من صدای نفس نفس زدن من وصدای ناله های سارا تمام خونه رو گرفته بود که با لرزش و جیغ سارا منم تمام ابمو خالی کردم خالی کردم تو کسش و خوابیدم روش که سارا گفت سوختم ابت خیلی داغه اتیشم زدی حدودا 10 دقیقه همونجوری خوابیدم روش و جم نخوردم که سارا گفت عزیزم تمام بدنم درد می کنه میشه از روم بلند شی منم که حاله بلند شدن نداشتم از روش غلت خوردم و گرفتمش تو بغلم در گوشش گفتم ممنونم خیلی حال داد اونم گفت مرسی عزیزم تا حالا ایقدر حال نکرده بودم تو لذت واقعی سکس رو به من چشوندی ولی بیچاره مریم دفه اولشه تو پارش میکنی میمره اگه ایجوری بکنیش و بعد خندید خیلی زیبا شده بود توی بقل هم خوابیدیم ساعت 11 شب بود که بلند شدیم و با هم رفتیم حمام من اون رو شستم و انهم من رو شست حسابی ما ساز دادمش تا سر حال اومد گفت میکنیم باز گفتم نه بقیش مال مریمه امدیم بیرون رفتیم سر یخچال تدارک همه چیز رو دیده بود شیر موز و خرما و برای شام هم مرغ بریون کرده بود تو فر جاتون خالی همشو خوردم اخه خیلی گرسنه بودم بعد از اون سکس یه گاو رو می تونستم بخورم شب با هم خوابیدیم صبح ساعت 5 بیدارش کردم و گفتم سارا کمرم رو بمال اونم بلند شد و رفت یه روغن اورد ریخت رو کمرم و شرو به مالیدن کرد وگفت کمری برات بسازم که کون مریم رو جر بدی خیلی وارد بود تا ساعت 6 کمرم رو مالید و بعدیه لب ازش گرفتم به نشونه تشکر لباسام رو اورد کرد تنم و مرتبم کرد و یه عطر خشبو هم زد بهم و خودشم اماده شد تا مریم بیاد . و انجوری مریم به چیزی شک نمی کرد . من رفتم نشستم رو مبل و سارا رو صدا کردم . اومد تو بقلم نشست . بهش گفتم سارا باید کمکم کنی گفت چه کمکی هر کاری تو بخوای می کنم .گفتم نه نداریما و خندیدم با خنده گفت چشم اقا هر چی شما بگی منم گفتم میخوام مریم رو زن کنم و تو باید کمکم کنی خندید و گفت میخوی بکنی تو کسش و من گفتم اره گفت چشم از خداش هم باشه تو پردشو پاره کنی ساعت 8 بود که زنگ خونه به صدا در اومد سارا در رو باز کرد مریم بود وای که چه خوشکل شده بود مغزم از دیدنش صوت می کشید صدای ضربان قلبم رو میشنیدم تالاپ و تلوپ میکرد نزدیک بود سینم رو بشکافه و بیاد بیرون . مریم اومد تو من خشکم زده بود مریم از دیدن من تعجب کرد و گفت تو از کی اومدی که سارا پرید وسط وگفت مریم جون اقا اتیشش خیلی تنده الان 1 ساعته منتظره تو خدا به دادت برسه و خندید و رفت تا صبحانه رو حاضر کنه و من و مریم رو تنها گذاشت به مریم گفتم چه خشکل شدی دختر با لکنت گفت بودم پریدم و محکم بقلش کردم و یه لب حسابی ازش گرفتم و دستم بی مقدمه رفت لای پاش و شروع کردم به مالیدنش که سارا با خنده گفت بابا در نمیره همه ی در ها رو قفل کردم تو چرا انقدر حولی اول یه چیزی بخورید بعد با شکم خالی نمیشه کاری کرد ضعف میکنه همش مال خودته اصلا سند میزنیم به نامت رفتیم برای خوردن صبحانه و من داشتم نقشه ی سکسم رو تو سرم مرور میکردم که چجوری این اهو رو جرش بدم ......ادامه دارد
==============================================
     
  
مرد

 
داستان سکسی من و شیدا کس خوشگله

خرداد پارسال بود که تصميم گرفته بوديم به دو شهر مسافرت کنيم ؛ پس از رفتن به شهر اول مجبور بوديم برگرديم خونه و پس از آن به شهر دوم سفر کنيم. وقتي به خانه رسيديم من به بهانه هاي مختلف از رفتن به سفر امتنا کردم ؛ اين بود که پدرم هم تصميم گرفت به سفر نرود و پيش من بماند ولي با هزار دليل و برهان اون رو هم قانع کردم که همراه بقيه به سفر برود ؛ پس من ماندم و يک خانه خالي ؛ سپس تلفن رو برداشتم و به شيدا زنگ زدم خودش گوشي رو برداشت تا گفتم سلام صدام رو شناخت و گفت اشتباه گرفتيد ؛ حدس زدم حتما کَسي پيشش بوده و نتونسته صحبت کنه ؛ صبر کردم تا خودش زنگ بزنه ؛ 10 دقيقه بعد تماس گرفت و وقتي دليل کارش رو پرسيدم ديدم که حدسم درست از آب درآمده چون پدرش نزديک او بوده و نميتونسته صحبت کنه ؛ بهم گفت پدر و مادرش رفتند بيرون و فقط اون و خواهرش توي خونه هستن ؛ جريان رو بهش گفتم و ازش خواستم که به خونه ما بياد ؛ اون هم با کمي دودلي قبول کرد ؛ رفتم تا بساط پذيرائي رو آماده کنم ؛ سيمي رو هم که قبلا براي اتصال کامپيوتر به تلويزيون آماده کرده بودم به تلويزيون وصل کردم و منتظر شدم تا بياد ؛ حدود ?? دقيقه اي طول کشيد تا خودشو به خونمون رسوند و زنگ زد ؛ رفتم و در رو براش باز کردم و با احترام اون رو به داخل راهنمائي کردم . رفتيم همون اتاقي که تلويزيون و کامپيوتر بود ؛ قبلا چند تا شوي مشتي گلچين کرده بودم و از طريق تلويزيون داشتم نگاه ميکردم؛ رفت و روسريشو درآورد و توي کيفش گذاشت و بعد پيشم نشست ؛ با هم نشستيم و گپي زديم و شوها رو نگاه کرديم . بعد از مدتي سر صحبت رو به مسائل سکسي کشوندم ؛ من قبل از اين که اون بياد يک شيطوني کرده بودم و اون اينکه آخر شوها يک فيلم سوپر هم Add کرده بودم که بعد از آخرين شو نوبت اون بود که نمايش داده بشه ؛ حالا من فقط به اندازه ? دقيقه وقت داشتم تا جو عاطفي حاکم بر خانه را به جو سکسي تبديل کنم و کم کم هم موفق به اين کار شدم ؛ 30 ثانيه قبل از اينکه شوي آخر تمام بشه به بهانه آوردن قهوه اتاق رو ترک کردم تا وقتي فيلم سوپر شروع ميشه من داخل اتاق نباشم ؛ يك دقيقه اي معطل کردم و با سيني قهوه وارد اتاق شدم ؛ شيدا محو تماشاي فيلم شده بود چون من قبلا فيلم را Edit کرده بودم تا وقتي فيلم شروع ميشه از صحنه حشرانگيزي آغاز بشه ؛ شيدا هم غرق در تماشاي فيلم بود و به طور نامحسوسي يکي از دستهاشو به زير مانتوش برده بود و کُسشو داشت ميماليد ؛ با ورود من يکم دست پاچه شد و خودشو جمع و جور کرد ؛ قبل از اينکه اون حرفي بزنه بهش گفتم فيلمش خيلي باحاله آخه اصولا فيلم سوپرهاي ژاپني يه حال ديگه اي ميده ؛ رفتم و کنارش نشستم و کم کم خودمو به اون نزديک کردم و دستم رو به دور گردنش انداختم و شروع به لب گرفتن از هم کرديم بعد ازش خواستم مانتوش رو دربياره بعد خوابوندمش روي زمين و روش افتادم و شروع کردم لب و گردنش رو بوسيدن ؛ پيرهنم رو درآوردم و پيرهن و کرست شيدا رو هم از تنش درآوردم ؛ دو خورشيد در يک دشت پر از برف يکدفعه در خونمون طلوع کرد و گرمائي به خونمون بخشيد ؛ واقعاً که سينه و پستونهاي نازي داشت شروع کردم به مک زدن و گاز گرفتن نوک پستوناش ؛ جيغهاي کوتاهي از شادي ميکشيد و لذت ميبرد دامنش رو از تنش بيرون کشيدم و چند لحظه اي به شرت سفيدش خيره شدم مانده بود که بعد از اين مرحله با چه چيز حيرت آوري روبه رو خواهم شد ؛ بالاخره شرتش رو هم بدون هيچگونه مقاومتي از جانب شيدا از پاش درآوردم ؛ واي که چه کُسي بود مثل يک گل سرخ که درميان انبوهي از برف پنهان شده باشه ؛ شروع به ليسيدن کُسش کردم هرچه ميگذشت شيدا حشري و حشري تر ميشد از من خواست تا من هم لباسامو کامل درآورم ولي من با خودم گفتم بذار چند دقيقه ديگه هم تو کف بمونه تا حشري تر بشه و به حرفش اهميت ندادم ديگه شيدا فريادهاش به هوا بلند شده بود و از درد حشر داشت ميمرد ؛ من هم شلوار و شرتم را درآوردم و ازش خواستم تا کيرمو ساک بزنه اول با کمي اکراه ساک ميزد ولي بعد خوشش اومد و تا آخر کيرمو تا حلقش فرو ميکرد ؛ خوب که از خوردن کيرم سير شد کيرمو از دهنش درآوردم و ازش خواستم تا کونش رو واسه گائيده شدن آماده کنه ؛ اون يک لحظه ترسيد چون ميترسيد دردش بياد به خاطر همين رفتم کمي کرم آوردم و داخل سوراخ کونش رو چرب کردم و بعد با يک انگشتم کونش رو انگشت کردم تا گشاد بشه و بعد انگشتم رو درآوردم و شصتم را داخل کونش کردم و براي اينکه مطمئن بشم حسابي گشاد شده بعد از چند لحظه شصتم رو درآوردم و دو تا از انگشتام رو وارد کونش کردم ديگه حسابي کونش آماده گائيدن بود من هم که قبل از اومدن شيدا از اسپري Viagra استفاده کرده بودم و مطمئن بودم حالا حالا ها آبم نمياد ؛ براي اينکه شيدا نترسه ازش خواستم خودش سر کيرم رو به سوراخ کونش نزديک کنه و اونو وارد کونش بکنه ؛ واي که وقتي کيرم توي کونش رفت داشت آتيش ميگرفت بس که کونش داغ بود ؛ آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و آخ و اوخ شيدا هم بلند و بلند تر ميشد کم کم ريتم تلمبه زدنم رو تندتر و تندتر ميکردم - خيلي حال ميداد ديگه کونش داشت جر ميخورد ؛ کيرم رو بيرون کشيدم و ازش خواستم رو کيرم بشينه ؛ بعد دراز کشيدم و اون هم آمد و خودش سر کيرم رو وارد کونش کرد بعد ازش خواستم خودش رو بالا و پائين ببره ؛ اول براش سخت بود ولي بعد ريتم کار دسش اومد ؛ با يکي از دستهاش هم کُسشو ميمالوند و هي آخ و اوه ميکرد من هم همراه با بالا و پائين رفتن شيدا کيرم رو به بالا و پائين حرکت ميدادم تا کيفش بيشتر بشه شيدا هم همينطور به سرعت مالوندن کُسش اظافه ميکرد که ديدم بدنش سُست شد و لرزيد من هم چون فهميدم چه خبره براي اينکه از حال درنيام بيرون به سرعت حرکت دادن کيرم اضافه کردم و بالاخره آبم رو تو کونش خالي کردم و بدون اينکه کيرم رو از کونش دربيارم شيدا رو خوابوندم زمين و روش دراز کشيدم و شروع کردم صورت و گردنش رو ليسيدن ؛ وقتي که کيرم کم کم آب رفت کيرمو بيرون کشيدم و از شيدا لب گرفتم معلوم بود که شيدا هم مثل من کاملا ارضا شده بود بعد با هم رفتيم حمام و يه حال ديگه اي تو حمام با هم کرديم و بالاخره خودمونو خوب شستيم و اومديم بيرون خودمونو خشک کرديم بعد که ديدم شيدا ديرش شده چون بقيه با ماشين رفته بودن سفر - موتور رو برداشتم و تا نزديکي خونشون رسوندمش . هنوز هم مزه اون سکس زير زبونمه . ---------------------------------------------------
     
  
مرد

 
داستان سكسي و قتل و خون ريزي

ساعت یه ربع به چهار بود من جلوی کامپیوترم نشسته بودم و داشتم بازی میکردم که موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن گوشی رو برداشتم و جواب دادم رامین بود بهترین دوستم بهم گفت که امشب گود بای پارتی پانته آ ست تو هم دعوت کرده میتونی بیای گفتم آره میام رامینم گفت پس تا سه ساعت دیگه میام اونجا که با هم بریم منم قبول کردم و خودم رو حاضر کردم تا اینکه رامین اومد وبا هم راه افتادیم یکی دو ساعتی تو راه بودیم تا اینکه رسیدیم رفتیم توی خونه و بعد از سلام واحوال پرسی با بچه ها مشعول خوردن و رقصیدن شدیم. من همش حواسم به دخترا بود و دنبال یه داف مامانی میگشتم تا اینکه چشمم به یه دختره افتاد و زیر نظرش گرفتمش یه دختره مامانی با موهای بلند به رنگ خرمایی وچشمای نسبتا درشت به رنگ سبز تیره با یه لباس آستین بلند یقه باز و یه شلوار لی برمودا و تنگ رفتم روبروش با فاصله نشستم وگهگاهی بهش نگاه میکردم اونم کم کم شروع کرد به نگاه کردن من بعد از مدتی من توی چشماش نگاه کردم ویه لبخند ببهش زدم و منتظره عکس العملش شدم اونم روشو کرد اونور ویه نیش خند زد منم که فهمیدم چراغ سبز رو نشون داده بلند شدم و رفتم به طرفش و کنارش نشستم و سره صحبت رو باهاش باز کردم اسمش مرجان بود و 19 سالش بود یکم که با هم صحبت کردیم و رقصیدیم کم کم با هم صمیمی شدیم و شروع کردیم به گیر دادن و تیکه انداختن به بقیه بعد مرجان بهم گفت پاشو یه دوری توی خونه بزنیم ببینیم چه خبره منم بلند شدم دستشو گرفتم و راه افتادیم یه دوری توی طبقه اول زدیم و از پله ها رفتیم بالا تا به طبقه بالایی برسیم توی طبقه بالا چهارتا اتاق بود که دراش بسته بودن میخواستیم برگردیم پایین که یه صدای آخ و اوف از یکی از اتاق ها به گوشمون رسدیم فوضولیمون گل کرد که ببینیم اونجا چه خبره به سمت اتاق رفتیم و مقابل اتاقی که صدا ازش میومد واستادیم خیلی آروم لای درو باز کردم واااااای باورم نمیشد رامینو دیدم که با یه دختره مشغول سکس بود مرجان گفت اونجا چه خبره گفتم بیا خودت ببین نشست و از لای در داخل اتاق رو نگاه کرد و منم ایستاده داشتم نگاه میکردم دختره روی تخت نشسته بود و پاهاشو باز کرده بود رامین هم به صورت وحشیانه ای داشت کوسشو لیس میزد ودر همین حال سینه های سفته اون ختره رو چنگ میزد بعدش رامین خوابید روی تخت و دختره هم بر عکس روی اون دراز کشید وحالت 69 به خودشون گرفتن در همین حال یه چیزی رو روی کیرم حس کردم وقتی نگاه کردم دیدم مرجان با پشت دستش خیلی آروم داره کیرم رو لمس میکنه من به روی خودم نیوردم و دوباره داخل اتاق رو نگاه کردم بعد از چند دقیقه از 69 اومدن بیرون و رامین پاهای دختره رو گرفت و کشید بالا و گذاشت روی شونه هاش و دستشو به سمت دهن دختره گرفت دختره یه تف توی دسته رامین انداخت و رامین هم تفرو مالید به کیرش و آروم سرشو گذاشت دمه کسه دختره و یه دفعه با تمام قدرت همشو فشار داد توی کسه اون بیچاره دختره میخواست جیغ بشکه که رامین دستشو گرفت جلوی دهنش و نذاشت صداش در بیاد در همین حال مرجان داشت حسابی کیرمو میمالید منم دستمو بردم به طرفه سینه هاش واز توی یقه لباسش دستمو رسوندم به سینه هاش و آروم اونا رو میمالیدم بعد از چند دقیقه رامین کیرشو از کسه دختره کشید بیرون و دختره رو به صورت چهار دست و پا (سگی) خوابوند و دو تا از انگشتاشو توی دهن دختره کرد و بعد از اون یکی از انگشتاشو فرو کرد توی سوراخ کون دختره و عقب و جلو میکرد تا کمی باز بشه بعد به کیرش یه تف زد و فرو کرد توی کون دختره البته به این سادگی ها تو نمیرفت و دختره هم معلوم بود خیلی داره درد میکشه من خیلی شهوتی شده بودم و سینه های مرجان رو به طرز وحشتناکی چنگ میزدم دستمو از سینه های مرجان در اوردم و بازوهاشو گرفتم و بلندش کردم یه لب وحشیانه ازش گرفتم بعد اونو بردم به سمت یکی ازاتاق ها و دره اتاقو پشت سرم بستم و دوباره لبامو روی لبای مرجان گذاشتم و دستامو گذاشتم روی باسنش و یه فشار بهش دادم بعد دستامو همینطوری آروم کشیدم روی بدنش و رسوندم به سینه هاش و اونا رو از روی لباس میمالید بعد لبامو از لباش جدا کردم و شروع کردم بوسیدن و لیس زدنه گردن و بالای سینه هاش بعد رفتم پایین تر و لباسشو دادم بالا و ناف و شکمشو لیس زدم و لباسشو از تنش در آوردم بعد رفتم سراغ سوتینش و اونو از پشت باز کردم و پرتش کردم یه گوشه ای بعد سینه هاشو که از چنگ زدنای من حسابی قرمز شده بود رو گذاشتم توی دهنم و سرشو مک میزدم مرجانم همس آه میکشید و سرم و موهامو نوازش میکرد بعد از اینکه سینه هاشو حسابی آب لمبو کردم رفتم به سمت شلوارش اول از روی شلوار کسشو یه فشار کوچیک دادم و بعد دکمه های شلوارشو باز کردم و اونو تا زیره زانو هاش کشیدم پایین و بعد اونو از پاش (البته به سختی) در آوردم بعد رفتم به سمت انگشتای پاش اونا رو لیس زدم وهمینطور به سمت بالا میومدم تا به شرت سفیدش رسیدم که حسابی خیس شده بود زبونم رو از روی شرت کشیم روی کسش و همشو کردم توی دهنم و شرتشو با دندون کشیدم پایین و از پاش درآودم و محکم پرتش کردم به سمت دیوار وخودمو رسوندم به کسش یه کسه کوچولوی خوشگل و تپل که هنوز پلمپش باز نشده بود اول اطراف کسشو با زبونم تحریک کردم که حسابی دیوونش کنم و بعد لبه های کسشو که بسته بسته بود رو با انگشتام باز کردم زبونم رو کشیدم لای کشس و اونو حسابی لیس زدم وبعد مرجانو هل دادم روی تخت و سرمو بردم سمت کسش و همشو کردم توی دهنم و مک میزدمش مرجانم پاهاشو حلقه کرد دور گردنم و وبا دستاش موهامو میکشید منم کسشو آروم گاز میگرفتم اونم جیغ های آروم میکشید بعد از اینکه آب کسشو توی دهنم خالی کرد از روش بلند شدم و یه لب آب دار ازش گرفتم و بهش گفتم قصد نداری لختم کنی مرجانم بلند شد و تیشرتمو از تنم درآورد و کمی به بدنم بوسه زد و رفت سراغ شلوارم کمربندم رو باز کرد و شلوارم رو از پام درآورد از روی شرت کیرمو کمی بالا پایین کرد و یه بوسه کوچولو بهش زد و با دو تا دستاش شرتمو کشید پایین کیرم رو گرفت توی دستاش و با زبونش یه لیسه سرتا سری بهش زد و کم کم کردش توی دهنش و به صورت آماتور برام ساک میزد احساس خیلی خوبی بهم دست داد و داشتم حسابی لذت میبردم که یدفعه کیرمو یه گاز محکم گرفت!!!! من پریدم هوا و بهش گفتم مرجان معلوم هست چه قلطی میکنی؟!!! گفت ببخشید دسته خودم نبود منم بلندش کردم و لباشو آروم گاز گرفتم و گفتم مگه داری خیار میخوری ؟!!! گفتش اگه زیاد حرف بزنی پوستشم میکنم نمک میزنم بعد میخورمش !!! گفتم خوبه منم هلوتو گاز بزنم که آبش بپاشه بیرون !!! بعد دوباره لبامو رو لباش گذاشتم و کیرمو گذاشتم لای پاش اونم پاهاشو چسبوند به هم تا بیشتر حسش کنه بعد خوابوندمش روی تخت و پاهاشو از هم باز کردم ویه لیسه دیگه به کسش زدم مرجان گفت گاز نگیریا! گفتم نترس من مثل تو جو گیر نمیشم برعکس خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم توی دهنش و زدیم تو کاره 69 بهش گفتم حالا اگه جرئت داری گاز بگیر ببین چه بلایی سره کست میارم ! شروع کردیم به خودن و مک زدن بعد از چند دقیقه از روش بلند شدم و برش گردوندم روی تخت همونطور که گفتم پرده داشت و نمیشد کرد توی کسش واسه همین به پشت خوابوندمش انگشتموگذاشتم توی دهنش و کردم توی سوراخ کونش خیلی تنگ بود معلوم بود که آکبنده یکم انگشتمو عقب و جلو کردم که یکمی باز بشه یکمی که باز شد به کیرم یه تف زدم و سرشو آروم گذاشتم توی سوراخ کونش و میخواستم کمی هلش بدم تو که مرجان از جاش پرید دوباره خواستیم امتحان کنیم که بازم نتونست تحمل کنه و همش تقلا میکرد و ازم خواهش میکرد بی خیال بشم منم برای اینکه خیلی دوستش داشتم و نمیخواستم اذیتش کنم از خیرش گذشتم و یکمی لاپایی کردمش بعد برش گردوندم و لبه های کسشو باز کردمو کیرمو کشیدم لای کسش وآروم میمالدم بهش خیلی بهم حال میداد مرجانم خوشش اومده بود وهمش آه و ناله میکرد همینطور این کارو ادامه دادیم تا اینکه مرجان یه دفعه لرزید و بی حال شد و به ارگاسم رسید من کم کم احساس کردم داره آبم میاد کیرمو از لای کسش دراودم و گذاشتم لای سینه های نسبتا درشتش مرجانم با دستاش سینه هاشو فشار میداد به کیرم و منم خودمو عقب و جلو میکردم تا اینکه آبم خالی شد لای سینه هاش مرجانم از این کار بدش نیومد و با دستاش آبمو روی سینه هاش پخش میکرد و لبخندی به لب داشت بلند شدیم و یکمی خودمونو جمع و جور کردیم و با ملافه تخت خودمونو تمیز کردیم و لباسامونو پوشیدیم و از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم سمت اتاقی که رامین و اون دختره داشتن توش حال میکردن دره اتاق بسته بود و صدایی هم از توش نمیومد آروم درو باز کردم و نگاهی به داخل اتاق انداختم یه دفعه خشکم زد و همینطور منگ به تخت خیره شدم باورم نمیشد دنیا روی سرم میچرخید تخت پر از خون شده بود خدای من یعنی اون رامین بود که روی تخت افتاده بود نه این امکان نداره دویدم به طرفه تخت سره رامین رو به سمت خودم برگردوندم نگاهی به گلدون شکسته ای که کنار تخت افتاده بود انداختم خون روی سره رامین لخته شده بود رامین رو توی آغوش گرفتم وفریاد زدم رامیییییییییییین تو رو خدا بلند شو ولی اون هیچ حرکتی نمیکرد محکم توی بغلم گرفتمش و از ته دل اشک ریختم...
سرم رو بلند کردم و با چشمام که پر از اشک شده بود روبروم رو نگاه کردم بمرجانو دیدم که خیلی شکه شده بود و با چشمای قرمز و گونه های خیس به من و رامین نگاه میکرد آروم قدم برداشت و به سمت ما اومد دستمو گرفت و منو از تخت بلند کرد حال خودمو نمیفهمیدم بدنم شل شده بود مرجان منو گرفت توی بغلش و میخواست منو آروم کنه ولی من همش اشک میریختم و نمیتونستم خودمو کنترل کنم مرجان منو برد بیرون از اتاق و رفتیم به سمت طبقه پایین هیچ کس اونجا نبود و همه رفته بودن فرودگاه بدرقه ی پانته آ.مرجان منو نشوند روی مبل و چندتا دگیلاس مشروب برام ریخت منم همشو سر کشیدم و دیگه نفهمیدم چی شد تا اینکه چشامو باز کردم و دیدم روی یک تخت خوابیدم بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم اتاق پر بود از عروسک و وسایل دخترونه گیج شده بودم نمیدونستم کجام همینطور داشتم اطراف رو نگاه میکردم که دره اتاق باز شد سرمو برگردوندم به طرفه در مرجان بود اومد به طرفم لباشو گذاشت روی لبام وگفت نگران نباش اینجا اتاقه منه گفتم من چه جوری اومدم اینجا گفت دیشب حالت خیلی بد بود وحسابی مست بودی منم در حالت مستی اودمت اینجا یه دفعه تمام اتفاقات دیشب مثل کابوس از جلوی چشمام رد شد به سمت دیوار رفتم و مشت محکمی بهش کوبیدم و با ناراحتی گفتم رامییییین... رامین کجاست...؟ مرجان اومد جلو دستامو گرفت توی دستاش وگفت امروز صبح آمبولانس اومد و رامین رو برد سرد خونه... بی اختیار اشکم سرازیر شد و گفتم آخه چرا رامین... کی اونو کشته... مرجان منو در آغوش گرفت و گفت همه چیز معلوم میشه یه دفعه یاده اون دختره افتادم که دیشب با رامین توی اتاق بود به مرجان گفتم تو اون دختره که دیشب با رامین بود رو میشناسی گفتش نه زیاد ولی فکر کنم از دوستای مهناز دختره همسایمون بود گفتم مهناز الان کجاست گفت فکر کنم خونشون باشه گفتم میتونی بری آماره دختره رو ازش بگیری مرجان گفت اگه تو بخوای باشه لباشو بوسیدم و بهش گفتم مرسی عزیزم مرجان حاضر شد و رفت خونه ی مهناز دختره همسایشون وبعد از چند دقیقه برگشت بهش گفتم چی شد تونستی بفهمی کیه؟ مرجان گفت رفتم پیشه مهناز و نشونیای دختره رو بهش دادم اونم خوشبختانه شناختش وگفت که اسمش شراره هست و شمارشو ازش گرفتم. پریدم مرجانو بغلش کردم و ازش تشکر کردم و بعد با اون شماره تماس گرفتیم ولی گوشیش خاموش بود بعد از چند ساعت تماس گرفتن بالاخره گوشی رو برداشت وقتی مرجان موضوع رو بهش گفت حسابی ریخت بهم و موضوع رو تکذیب کرد و با بغض گوشیرو قطع کرد و دیگه هم گوشی شو جواب نداد تا چند روزه بعد من با موبایل خودم باهاش تماس گرفتم گوشی رو برداشت و من بهش گفتم شراره خانوم من حتما باید شمارو ببینم قبول نمیکرد و با هزار زحمت و خواهش و تهدید بعد از چند روز راضیش کردم و توی یه پارک باهاس قرار گذاشتم و من و مرجان با هم رفتیم سره قرار و منتظر شدیم تا بیاد با چند ساعت تاخیر سرو کلش پیدا شد وقتی دیدمش سریع شناختمش و فهمیدم که خودشه. اولش خیلی بد باهامون برخورد کرد ولی بعد از یکمی مقدمه چینی بهش گفتم من میدونم که تو اونشب توی گود بای پارتی پانته آ با بهترین دوست من رامین توی اون اتاق بودی و بهتره به خودت زحمت ندی که این موضوع رو تکذیب کنی چون من هم شاهد دارم هم ازتون عکس گرفتم واگه نگی اونشب چه اتفاقی افتاد همه چیز رو با پلیس در میون میزارم ( البته عکس رو همینجوری الکی گفتم که خلع سلاحش کنم ) شراره وقتی دید ما همه چیز رو میدونیم و راه فراری نداره زد زیره گریه و ما هم هر کاری کردیم آرومش کنیم نشد که نشد و نزدیک نیم ساعت فقط گریه میکرد ولی کم کم به حرف اومد و ماجرا رو برامون تعریف کرد:
اون شب من توی اون اتاق روی تخت نشسته بودم و داشتم با تلفن صحبت میکردم که یه دفعه سر و کله رامین پیدا شد معلوم بود که مسته .بعد کلی مخ زدن منو راضی کرد که باهاش سکس داشته باشم من اولش زیره بار نمیرفتم ولی کم کم قبول کردم و خودم رو در اختیارش گذاشتم رامین اول به زور یه لب ازم گرفت و شروع کرد به درآوردن لباسهام و منو کامل لخت کرد و بدن و سینه هامو با ولع تمام میخورد و لیس میزد بعد لباس های خودشو در آود و کیرشو به زور کرد توی دهنم منم یکمی براش ساک زدم رامینم با دستاش سرمو به کیرش فشار میداد بعد کیرشو از دهنم کشید بیرون و منو پرت کرد روی تخت و سرشو گذاشت لای پاهام و خیلی وحشیانه کسمو لیس میزد و میخورد بعد خوابید روی تخت و منو وادار کرد به صورتی که کسم روی دهن اون باشه کیره اونم روی دهن من روش بخوابم رامین کسم و سوراخ باسنم رو لیس میزد بو منم کیرش رو میخوردم بعدكل از چند دقیقه رامین منو از روش بلند کرد و خوابوند روی تخت پاهامو بلند کرد و گذاشت روی شونه هاش و کیرشو با فشار زیاد کرد توی کسم من خیلی دردم گرفت و میخواستم جیغ بکشم که رامین دستشو گرفت روی دهنم و شروع کرد به تلمبه زدن خیلی وحشیانه این کارو میکرد و من اصلا لذت نمیبردم بعد از چند دقیقه تلمبه زدن کیرشو از کسم کشید بیرون و منو به صورت چهار دست و پا در آورد و انگشتاشو کرد توی دهنم وبعد یکی از انگشتاشو کرد توی سوراخ باسنم و عقب و جلو میکرد بعد یه تف به کیرش زد و اونو فرو کرد تو خیلی دردم گرفت و سعی کردم نزارم این کارو بکنه ولی اون بدون توجه به من به کاره خودش ادامه میداد و همه کیرشو کرد توی باسنم و شروع کرد به تلمبه زدن ولی من همش خودمو سفت میکردم و به خودم میپیچیدم بعد از چند بار عقب و جلو کردن کیرشو درآورد خوابید روی تخت و منو نشوند روی کیرش من با احتیاط کیرشو وارد کسم کردم و شروع کردم به بالا و پایین پریدن و رامین هم با دستاش سینه هامو چنگ میزد همینطور که مشغول بودیم یه دفعه در اتاق باز شد و یک نفر وارد اتاق شد به سمت در نگاه کردم واااااااااااای عرشیا برادم بود که با خشم و نفرت به ما نگاه میکرد و یه دفعه به ما حمله کرد من سریع از از روی رامین بلند شدم و به طرف دیگه اتاق دویدم. عرشیا و رامین با هم درگیر شدند عرشیا روی سینه های رامین نشسته بود و به صورت رامین مشت میزد رامین هم تا اونجایی که میتونست جلوی مشت های عرشیا میگرفت و یک مشت خیلی محکم به دهن عرشیا کوبید که باعث شکستن چندتا از دندوناش شد عرشیا دندونایی که توی دهنش شکسته بود رو تف کرد بیرون و گلدون شیشه ای که کنار تخت بود رو برداشت و به سره رامین کوبید. خون از سره رامین راه افتاد رامین دستشو گذاشت روی سرش و نگاهی به دستش که پر از خون شده بود انداخت و دیگه هیچ حرتی نکرد عرشیا که خیلی ترسیده بود فرار کرد وبا عجله از اتاق رفت بیرون...
دیگه نذاشتم ادامه بده صدامو بلند کردم و ازش پرسیدم عرشیا کجاست؟ شراره دوباره زد زیره گریه و گفت تورو خدا با عرشیا کاری نداشته باشید من فقط همین یک برادرو دارم از جام بلند شدم و با صدای بلند گفتم میکشمش... مرجان دستامو گرفت و گفت آروم باش خودتو کنترل کن شراره هم همش التماس میکرد و گریه میکرد. شراره رو به حاله خودش گذاشتیم و ازش دور شدیم با مرجان خداحافظی کردم و فرستادمش بره و منتظر شدم تا شراره از جاش بلند بشه بعد از چند دقیقه بلند شد وبه سمت آبخوری رفت و دست و صورتشو شست و به طرف بیرون پارک حرکت کرد من دنبالش میکردم تا اینکه از پارک خارج شد و کنار خیابون واستاد و سوار تاکسی شد سریع به طرف ماشینم حرکت کردم و دنبال تاکسی که شراره توش بود راه افتادم تا اینکه شراره از تاکسی پیاده شد و به سمت یک خیابون حرکت کرد منم با ماشین بدون اینکه متوجه بشه دنبالش کردم دمه دره یه خونه ایستاد دست کرد توی کیفش و میخواست کلیدشو دربیاره که یه پسره درو باز کرد و کمی با شراره جر و بحث کرد حدس زدم که حتما این همون عرشیا برادره شراره هست ولی باید مطمئن میشدم برای همین دنبالش راه افتادم سره خیابون ایستاد و میخواست تاکسی بگیره رفتم جلوی پاش ترمز کردم و شیشه رو دادم پایین و بهش گفتم کجا میری داداش یکمی تعجب کرد و گفت ونک گفتم بیا بالا سوار شد و راه افتادیم توی راه سره صحبت رو باهاش باز کردم و از هر دری باهم حرف زدیم وقتی داشت حرف میزد نگاهی به دهن و دندوناش انداختم درست بود چندتا از دندوناش شکسته بود یکمی دیگه که باهاش صحبت کردم ازش پرسیدم راستی اسمت چیه گفت مخلص شما عرشیا دیگه مطمئن شدم که خودشه نمیدونستم چیکار کنم به زور خودمو کنترل کردم تا اینکه رسیدیم به ونک و اونم پیاده شد و رفت منم به سمت خونه حرکت کردم و فقط به انتقام فکر میکردم دو سه روزی گذشت و من هر روز میرفتم نزدیکای خونشون تا آمارشو دربیارم و بفهمم که چه ساعتی از خونه میاد بیرون و کی به خونه برمیگرده بعد از چند روز متوجه شدم که هر روز ساعت 9-10 صبح از خونه میاد بیرون و میره به ونک و توی یک بوتیک کار میکنه و ساعت 8-9 شب هم به خونه برمیگرده توی یکی از همین روزا که نزدیک خونه اونا بودم توی ماشین نشسته بودم که یه دفعه در ماشین باز شد ویک نفر سوار شد سرمو برگردونندم دیدم شراره کنارم نشسته دستشو روی دستم گذاشت و گفت میخوام باهات حرف بزنم گفتم میشنوم گفت اینجا نه لطفا بریم یه جای دیگه ماشینو روشن کردم و راه افتادیم رفتیم توی یه کافی شاپ خلوت و دنج نشستیم شراره شروع کرد به درد و دل کردن: حدود 5ساله پیش من پدر و مادرم رو توی یه تصادف از دست دادم و توی این مدت فقط برادرم بود که از من مراقبت میکرد و خرج منو میداد عرشیا برای من هم پدر بود هم مادر هیچ وقت نذاشت من تنها بمونم من عرشیا رو عاشقانه دوست دارم و بدون اون حتی یک لحظه هم نمیتونم زندگی کنم بعد دستامو گرفت و گفت خواهش میکنم عرشیا رو ببخش بهش گفتم رامین حقش نبود توی اوج جوونی جونشو از دست بده شراه گفت میدونم عرشیا حماقت کرد ولی دست خودش نبود شما خودتونو بزاید جای عرشیا توی اون موقعیت چیکار میکردی سرمو گذاشتم روی میز و کمی به فکر فرو رفتم و آروم گفتم هر کاری میکردم آدم نمیکشتم از جام بلند شدم و رفتم سمت بیرون شراره هم اومد دنبالم رفتم توی ماشین نشستم و سرمو گذاشتم روی فرمون بعد از چند لحظه شنیدم که یکی داره به شیشه ضربه میزنه سرمو بلند کردم دیدم شراره هست شیشه رو دادم پایین گفت اجازه هست سوار بشم سرمو به علامت رضایت تکون دادم اونم سوار شد و گفت ببخشد که ناراحتتون کردم ماشینو روشن کردم و به سمت خونه خودم رفتم ماشینو پارک کردم و به شراره گفتم ببخشید که نمیتونم برسونمت خیلی خستم باید استراحت کنم یه وقته دیگه باهم صحبت میکنیم شراره گفت میشه بیام خونتون گفتم چی؟؟؟؟ گفت دستشویی دارم اومد توی خونه به سمت دستشویی راهنماییش کردم بعد چند دقیقه اومد بیرون میخواست بره که بهش تعارف کردم حالا که تا اینجا اومدی بشین یه چیزی بیارم بخوریم قبول کرد و روسری و مانتوشو درآورد و نشست روی مبل و گفت توی خونه مشروب داری یکمی جا خوردم بلند شدم و رفتم توی آشپز خونه و یه دونه ویسکی Black&White از توی یخچال برداشتم ریختم توی لیوان و اودم گذاشتم جلوش هر دومون سر کشیدیم و شراره دوباره شروع کرد به حرف زدن من خیلی داغ شده بودم و اصلا حالیم نبود چی میگه شراره خودشو به من نزدیک کرد و کمی خودشو چسبوند به من و دستشو کشید روی پام و گفت خواهش میکنم متوجه منظورش نشدم میخواستم ازش بپرسم چی گفتی؟ که بدون مقدمه لباشو گذاشت روی لبام و اجازه حرف زدن بهم نداد من حسابی جا خورده بودم و هیچ حرکتی نمیکردم که شراره همونطور که ازم لب میگرفت دستشو از روی شلوار گذاشت روی کیرم و اونو میمالید بعد لباشو از لبام جدا کرد و زانو زد جلوم و کمربندم و باز کرد وشلوار و شرتمو با هم کشید پایین و یه لیس سر تا سری به کیرم زد و آروم کرد توی دهنش و مهارت خاصی ساک میزد من دستمو گذاشتم روی سرش و با موهاش بازی میکردم شراره هم کیرمو از دهنش در آورد و دوباره یه لیس بهش زد و بعد بیضه هامو کرد توی دهنش و اونارو مک میزد بعد بلند شد و به پشت خوابید توی بغلم من هم همونطور که خوابیده بود از روی شلوار دستی به باسنش کشیدم و شلوارشو کشیدم پایین بعد از روی شرت یه بوسه به باسنش زدم و اونم کشیدمش پایین بعد لای باسنش رو با دستام باز کردم و شروع کردم به لیس زدن بعد شراره رو برش گردوندم و لباسش رو زدم بالا و ناف و شکمشو لیس زدم و بعد سوتینش رو باز کردم و سینه های سفت و خوش فرمشو کردم توی دهن وحسابی سرشو مک زدم با دستام هم حسابی سینه هاشو چنگ میزدم و میمالیدم بعد رفتم پایین تر و وبا انگشتام چوچولشو یکم تحریک کردم و بعد کسشو کردم توی دهنم و تا اونجایی که میتونستم زبونم رو فرو کردم توی کسش بعد از چند دقیقه شراره بلند شد و نشست روم وبا دستش کیرمو به سمت کسش هدایت کرد و آروم گذاشتم توی کسش و شروع کرد به بالا و پایین پریدن منم با دستام سینه هاشو چنگ میزدم خیلی تحریک شده بودم و برای همین زود داشت آبم میومد به شراره گفتم یواش تر داره میاد ولی اون توجه نکرد و حرکاتشو تند تر کرد بعد از چند لحظه آبم با فشار خالی شد توی کسش و شراره هم محکم نشت روی کیرم و همش خالی شد تو کسش از روم بلند شد و رفت سمت دستشویی منم همونطوری روی کاناپه بیهوش شدم وقتی به خودم اومدم دیدم ساعت 9 شبه و من نزدیک 3-4 ساعته که خوابیدم نگاهی به دور و برم کردم شراره رفته بود و کسی خونه نبود رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم یه چیزی هم خوردم و گرفتم سره جام خوابیدم صبح که از جام بلند شدم هنوز نفرت عرشیا از دلم بیرون نرفته بود و هنوز هم فقط به انتقام فکر میکردم او
     
  
مرد

 
اون شب چی شد عسل؟
داستان خيلی الکی شروع شد با يک کل الکی و بيخود. توی يک مهمونی با دوستام نشسته بودم که طبق معمول يکی از پسر ها باز خودشو نخود کرده بود و خود شيرينی می کرد. من هم طبق معمول که عادت دارم حال پسر هارو بگيرم زدم تو ذوقه پسره.پسره اسمش عليرضا بود. نمی دونم چرا يهو از کوره در رفت شروع کرد به فحش ناموسی دادند. خوب پسر ها هم که دهنشونو باز ميکنن يا جنده می گن يا مادر جنده. من هم حال نکردم و خيلی بهم بر خورد. جلوی دوستام بد رفت تو حالم. هيچی به عليرضا نگفتم اما تو دلم گفتم من يه کونی از تو بگام. فهميدم که عليرضا هم بد رفته تو حالش. يکی دوستام ميگفت بابا يارو زياد کسی رو تحويل نميگيره چرا اینطوری ريدی بهش که اینطوری بخواد جلو جمع ضايعت کنه گفتم کس ننش. اما ديگه رفته بودم تو نخش. دوستام هم که فهميده بودند هر خبری که از يارو می شد می آوردند ميگذاشتن کف دسته من.تا يک روز ديدم آرزو دوست دختر جنده قبلی همين عليرضا خان پاشد و اومد برای من و دوستام از سکسش با عليرضا تعريف کرد . که آره بابا عليرضا اصلاً کيرش بالا نمی آيد. من هم سر همين موضوع باهاش به هم زدم. آرزو می گفت که هر کاری می کردم کيرشو تا ته تو حلقم می کردم کيرش بالا نمی آمد که نمی آمد. عسل اگر ميخواهی يارو کير کنی الان بهترين وقته. پسر ها بفهمند يارو اینطوریه ديگه تو جمعشون راش نميدن. ميشه بساط خنده يه مدت ما!من هم که دنبال فرصت بودم تا داستانو شنيدم با دوستا نشستيم به نقشه کشيدن. کلی خنديديم با دوستام اون روز. هر يک چيز ميگفت از کير عليرضا. خلاصه بساط خنده ما با این کير معلول عليرضا يه مدتی کلی جور بود. با بچه ها قرار گذشتيم که مهمونی بگيريم و تموم اونايی که من جلوشون ضايع شدم رو دعوت کنيم. و از همه مهم تر به عليرضا کير معلول هم بگيم بياد. نقشه از این قرار بود که تو مهمونی مثلن من مست کنم و با عليرضا يه تيريپ بريم تو اتاق و من مثلا ميخوام يه دست به عليرضا بدم اما وسط کار که معلوم ميشه آقا کيرش مشکل داره به بچه ها بگم که بريزن تو اتاق. خدايش چند تا از پسر ها هم خيلی طلبه بودن که کير شدن عليرضا رو ببيند.نقشه رديف رديف بود. روز مهمونی شد و عليرضا با همون آرزو جنده پاشد امد مهمونی. يک دسته گل کيری هم برداشته بود آورده بود. تو دلم بهش کلی ميخنديم که امشب ما اینجا باهات برنامه ها داريم.مهمونی شروع شد و از هر جای خونه ديگه يک سر و صدای بلند ميشد. من حواسم بود که زياد نخورم از همون اول مهمونی يک ابجو دستم بود و ادا در می آوردم که این مثلا دوميه يا سوميه به همين ترتيب . همينجور که مثلا مست بودم قاتی جمع می رقصيدم تا رسيدم کنار عليرضا.خودم زدم به خريت گفتم عليرضا امشب چه خوشتيپ شدی! خدايش خوش تيپ هم شده بود.گفت چشمات قشنگ ميبينه. ديدم تيريپ خر کنی رديفه، من هم بافتم. خداييش تا حالا چشمای خمارشو نديده بودم اما خوب تو دلم ميخنديدم ميگفتم تابلوه که کونی هستی با این ريخت قيافه زنونه اش. ديگه کم کم رفتم تو بغلش و ادا در آوردم که ديگه نميتونم رو پام واسم . گفتم ببرتم تو اتاق پهلویی يک خورده دراز بکشم. تنهایی ميفتم زشته جلوی بچه ها!!!!اونهم خنده ای کرد و گفت چشم. رفتيم تو اتاق بهش گفتم خيلی گرمه، نه؟ گفت آره ميخواهی این کت رويی رو در بيار يک خورده بهتر ميشه. بعد روشو کرد که از اتاق بيرون بره که بهشگفتم تو لباسات رو در نمی آری؟يه نگاهی کرد و گفت در بيارم؟گفتم آره! بيا باهم دوست باشيم يه چشمک بهش زدم!گفت باشه و خندید. لباساشو توی يک آن در اورد. چشمتون روز بد نبينه! کيرش که راست کرده بود هيچ من تا اون روز کير به اون گندگی نديده بودم.آخه پسر ایرانی کير کلفتش کجا بود. يک آن ديدم چشمام سياهی رفت فقط فهميدم که کيره رو خوردم حسابی.يک خنده ای کرد و گفت چی شد؟ ... اگه ميزدم زيرش که ميگفت يارو کير ديد زد به چاک و ميشد سوژه سال خنده بچه ها ... اگه میگفتم نه بابا این نقشه بود که باز هم کير می شدم.اصلاً نميتونستم فکر کنم فقط ماتم برده بود به کير عليرضا. تو دلم هر چی فحش بود بار آرزو و ننه و خواهر آرزو کردم. عليرضا کم کم امد جلو گفت يالا در بيار! گفتم چی رو؟گفت کس کلک بازی برای من در نيار، حالا بقيه لباساتو در بيار يا خودم در بيارم! گفتم خيلی کسکشی! گفت اره ميدونم قاه قاه خنديد.آروم آروم لباسامو در اوردم همش فکر می کردم چيکار کنم که از زيره این عليرضا در برم که امد در گوشم گفت زياد حرص نخور بايد يکی بهت ياد ميداد که به پسر ها هم حال بدی.اصلاً به روی خودم ديگه نياوردم که چه حرصی می خورم. حرص ميخوردم بيشتر حال می کرد.لخت شدم عليرضا يه نگاهی به هيکلم انداخت و دستی کشيد گفت يالا کيرمو بخور، درست هم بخور تا من هم بهت حال بدم. کيرشو کرد تو دهنم. توی دهنم جا نمی شد. همونی هم که رفت من خيلی حرص ميخوردم. يه گازی ازش گرفتم. موهامو کشيد گفت هوی جنده درست بخور. ديدم نميشه ديگه کسکلک بازی در آورد. مجبور شدم براش کلی کيرشو بخورم. درش که می آوردم، ميگفت نه هر موقعی من گفتم بسه مياريش بيرون!!!باز دوباره کيرشو هل ميداد تو دهن من. اونقدر خوردم که کيرش از ان اون گندگی باز گنده تر شده بود.همش کس آرزو می امد تو ذهنم ميگفتم جنده معلوم بود چرا اینقدر کسش گشاد شده بود هر شب پيشه این کس کش ميخوابيده.که يهو ديدم عليرضا رفته لای پای من و داره کس منو ديد ميزنه. ميگفت کسه قشنگی داری. هر چقدر که بد اخلاقی این کست به آدم ميخنده. دلم ميخواست روش تف بندازم اما ميدونستم هر گهی بخورم بدتر سرم می آره با خودم ميگفتم عسل بد کيری خوردی که ديدم يهو انگشتشو داره رو کسم بالا پايين ميکنه بد جوری قلقلکم می داد يه نگاهی بالا انداخت و ميخواست ببينه چه شکلی ميشم گفت شنيدم خيلی دوست داری برات بليسن. امشب اینقدر کير خوردی دلم سوخته ميخوام برات يک خورده بليسم . که يهو انگشتشو فرو کرد اون تو. انگشتشو تو کسم بد ميتابوند من هم ديگه حالی به حالی شده بودم. نگام می کرد و ميخنديدميگفت دوست داری نه؟گفتم خفه شو، فقط صداتو نشوم. گفت پس اینطورياست. يهو هلم داد عقب و افتدم رو تخت. برم گردوند و گفت به کست زيادی هل دادم بايد کونه تورو فقط گذاشت. که يه تف زد به کيرشو و به کون من فرو کرد تو. من تا اون زمان به کسی کون نداده بودم برای همين تو نرفت آنقدر فشار داد و تف زد که آخر يهو همش باهم رفت تو . هر چی بالشتو گاز زدم که جيق نزنم نشد که نشد.داد زدم عليرضا ترخدا ولم کن نميخام .ميخنديد ميگفت ميگفت مامان هم مامان هم بگو خانم کوچولو. اشکم در امده بود ديگه نمی فهميدم چی دارم ميگم. به آرزو فحشه ميدادم به عليرضا فحش می دادم. ميخواستم ازش در برم اما نميذاشت. خوشش امده بود. گفت ميدونستم بايد سر و صدای تو زير کير اینطوری باشه. خوبه ادامه بده داره آبم می آيد. اونقدر که رفت تو بيرون که ديگه دردش کمتر شده بود که در اورد. گفت داره ابم می آيد جون ميده این کير گهی رو بکنم تو دهنت. که يهو دو تا دستامو با يه دستش گرفت همه کيرشو فرو کرد تو دهنم .آبش امد من هم برای اینکه خفه نشم همه رو قورت دادم. گفت تا تو باشی يکی نازتو ميکشه خودتو گه نکنی ان خانوم که مجبور ميشی اینطوری بعدش گه خوری کنی.گفتم چند دادی به آرزوی جنده که بياد اون داستانا رو رديف کنه.گفت ديگه گه زيادی نخور که هنوز لخت زيره من خوابيدی. این دفعه زر زر کنی می برمت وسط مهمونی جلو جمع ميکنمت. تو دلم گفتم همون خفه شم بهتره. از این بعيد نيست. گفت ديگه کاريت ندارم برو خوش باش.من لباسامو پوشيدم و از اتاق امدم بيرون. دوستام از اون رژ ماليده شده و موهای وز کرده و اون طرز راه رفتن و اون خنده موزيانه عليرضا همه چيز رو گرفتن. هيچکی جرات نکرد بپرسه که چی شد تو اتاق عسل.فرستنده: عسل
=======================================================
     
  
مرد

 
دوست دختر اینترنتی

ساعت یه ربع به چهار بود من جلوی کامپیوترم نشسته بودم و داشتم بازی میکردم که موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن گوشی رو برداشتم و جواب دادم رامین بود بهترین دوستم بهم گفت که امشب گود بای پارتی پانته آ ست تو هم دعوت کرده میتونی بیای گفتم آره میام رامینم گفت پس تا سه ساعت دیگه میام اونجا که با هم بریم منم قبول کردم و خودم رو حاضر کردم تا اینکه رامین اومد وبا هم راه افتادیم یکی دو ساعتی تو راه بودیم تا اینکه رسیدیم رفتیم توی خونه و بعد از سلام واحوال پرسی با بچه ها مشعول خوردن و رقصیدن شدیم. من همش حواسم به دخترا بود و دنبال یه داف مامانی میگشتم تا اینکه چشمم به یه دختره افتاد و زیر نظرش گرفتمش یه دختره مامانی با موهای بلند به رنگ خرمایی وچشمای نسبتا درشت به رنگ سبز تیره با یه لباس آستین بلند یقه باز و یه شلوار لی برمودا و تنگ رفتم روبروش با فاصله نشستم وگهگاهی بهش نگاه میکردم اونم کم کم شروع کرد به نگاه کردن من بعد از مدتی من توی چشماش نگاه کردم ویه لبخند ببهش زدم و منتظره عکس العملش شدم اونم روشو کرد اونور ویه نیش خند زد منم که فهمیدم چراغ سبز رو نشون داده بلند شدم و رفتم به طرفش و کنارش نشستم و سره صحبت رو باهاش باز کردم اسمش مرجان بود و 19 سالش بود یکم که با هم صحبت کردیم و رقصیدیم کم کم با هم صمیمی شدیم و شروع کردیم به گیر دادن و تیکه انداختن به بقیه بعد مرجان بهم گفت پاشو یه دوری توی خونه بزنیم ببینیم چه خبره منم بلند شدم دستشو گرفتم و راه افتادیم یه دوری توی طبقه اول زدیم و از پله ها رفتیم بالا تا به طبقه بالایی برسیم توی طبقه بالا چهارتا اتاق بود که دراش بسته بودن میخواستیم برگردیم پایین که یه صدای آخ و اوف از یکی از اتاق ها به گوشمون رسدیم فوضولیمون گل کرد که ببینیم اونجا چه خبره به سمت اتاق رفتیم و مقابل اتاقی که صدا ازش میومد واستادیم خیلی آروم لای درو باز کردم واااااای باورم نمیشد رامینو دیدم که با یه دختره مشغول سکس بود مرجان گفت اونجا چه خبره گفتم بیا خودت ببین نشست و از لای در داخل اتاق رو نگاه کرد و منم ایستاده داشتم نگاه میکردم دختره روی تخت نشسته بود و پاهاشو باز کرده بود رامین هم به صورت وحشیانه ای داشت کوسشو لیس میزد ودر همین حال سینه های سفته اون ختره رو چنگ میزد بعدش رامین خوابید روی تخت و دختره هم بر عکس روی اون دراز کشید وحالت 69 به خودشون گرفتن در همین حال یه چیزی رو روی کیرم حس کردم وقتی نگاه کردم دیدم مرجان با پشت دستش خیلی آروم داره کیرم رو لمس میکنه من به روی خودم نیوردم و دوباره داخل اتاق رو نگاه کردم بعد از چند دقیقه از 69 اومدن بیرون و رامین پاهای دختره رو گرفت و کشید بالا و گذاشت روی شونه هاش و دستشو به سمت دهن دختره گرفت دختره یه تف توی دسته رامین انداخت و رامین هم تفرو مالید به کیرش و آروم سرشو گذاشت دمه کسه دختره و یه دفعه با تمام قدرت همشو فشار داد توی کسه اون بیچاره دختره میخواست جیغ بشکه که رامین دستشو گرفت جلوی دهنش و نذاشت صداش در بیاد در همین حال مرجان داشت حسابی کیرمو میمالید منم دستمو بردم به طرفه سینه هاش واز توی یقه لباسش دستمو رسوندم به سینه هاش و آروم اونا رو میمالیدم بعد از چند دقیقه رامین کیرشو از کسه دختره کشید بیرون و دختره رو به صورت چهار دست و پا (سگی) خوابوند و دو تا از انگشتاشو توی دهن دختره کرد و بعد از اون یکی از انگشتاشو فرو کرد توی سوراخ کون دختره و عقب و جلو میکرد تا کمی باز بشه بعد به کیرش یه تف زد و فرو کرد توی کون دختره البته به این سادگی ها تو نمیرفت و دختره هم معلوم بود خیلی داره درد میک

يه دوستي داشتم که با هزار زحمت تو کلاس تونسته بودم که باهاش حرف بزنم و باهاش دوست شوم. حدود سه ماهي بود که باهم چت هم ميکرديم اما همش حرفهاي محترمانه و رسمي مي زديم چون ازم چهار سالي بزرگ بود ولي خوب هم خوشگل بود و هم ماماني و اصلا بهش نمي خورد که اين قدر سنش بالا باشه.يه روز براي امتحان با يه آيدي ديگه ام بهش پي ام دادم و بعد از چند بار گير دادن بهم جواب داد کاملا رفتارمو عوض کردم و خودمو يه فرد ديگه معرفي کردم قبول کرد که باهام دوستي چتي باشه. ولي اين بار با يه صحبتهاي ديگه و عاشقانه باهاش رابطه برقرار کردم طوري که بعد چند روز حرفامون به سکس و اين جور چيزا کشيد و بعد يه هفته حتي به ارضا کردن همديگه!من که ديدم خودش هم از اين چيزا بدش نمييد و نقاط ضعف و حساسش رو هم ميدونستم باهش قرار گذاشتم تا بياد خونمون. با هزار خواهش و تمنا بلاخره قبول کرد. روز قرار بود ديدم زنگ خونمون زده شد خيلي ترسيده بودم چون اگه ميفهميد که من بهش کلک زده ام احتمالا ناراحت مي شد و باهام قهر ميکرد. درو باز کردم اومد خونه تا منو ديد خيلي خجالت کشيد و خواست برگرده که مانعش شدم بعد هزار مکافات دلشو بدست آوردم و ازم قول گرفت که هيچ کسي از اين ماجرا بويي نبره چون ميگفت که اصلا اهل اين حرفا نيست و اولين باره که اين کارو مي کنه. راست هم مي گفت چون بهش ايمان داشتم.رفتم يه شيشه ودکا آوردم و کنارش نشستم بعد ليوان سوم بود که ديگه اختيار خودمونو از دست داديم و خودمو بهش نزديکتر کردم و در آغوشم گرفتمش و بوسه بارونش کردم بهم ميگفت که خيلي وقته که اين آرزو رو داشتم که در آغوش تو عشق بازي کنم. من هم گفتم که من در روياهام اينو ميديدم . وقتي ازش لب مي گرفتم انگار گيلاس مي خورم بقدري لبهاش خوشمزه بودن که نميخواستم ازشون دست بردارم ولي گفت که ديگه طاقت ندارم رفتم پايينتر سينه هاش رو برانداز کردم توپل و گرد اوني که هميشه دوست داشتم ديونه وار پيرهنش رو در آوردم و شروع به خوردن کردم لذت به اوج رسيده بود اون هم بيکار ننشسته بود و داشت با کيرم بازي ميکرد خيلي حشري شده بودم رفتم پايينتر و شلوارش رو هم در آوردم و شورتش رو هم با دهنم درآوردم.وااااي چه کوسي مثل اينکه خدا همه زيباييهارو به اين دختر داده مثل اينکه خدا اين دختر رو تو وقت خوشيش ساخته. وقتي کوسش رو بوييدم ديدم بوي موز ميده با زبونم شروع به تحريک کردنش کردم بهد از مدتي اونم شلوارم رو در آورد و به حالت 69 قرار گرفتيم تا هم اون لذت ببره و هم من.بقدري زيبا برام ساک ميزد که نزديک بود آبم بياد ولي تحمل کردم. بعد از چند دقيقه وقتي ديدم وضع بحرانيه بهش گفتم که اجازه ميدي تو کونت هم بکنم؟بعد از کلی اصرار قبول کرد!بهش گفتم تا قنبل کنه اونم کونشو بالا داد و قنبل کرد بعد از اينکه سوراخشو باز کردم کمي هم روغن به کونش و کيرم زدم تا دردش نگيره و يواش يواش داخلش کردم اولش خيلي جيغ کشيد که خواستم از خيرش بگذرم ولي ازم خواست تا بکنم!من هم کمي ديگه روغن زدم و باز داخلش کردم اين بار راحتتر رفت بهد از چند تلمبه ديگه داشت لذت ميبرد من هم کم کم آبم مييومد که بهش گفتم!اونم گفت حق نداري در بياري همونجا بريز من هم اين کارو کردم واي چه لذتي داشت. بعد از اينکه آبم اومد با انگشتم اونو هم تحريک کردم که ديدم از کسش يه مايعي فوران کرد فهميدم که اونم ارضا شد
     
  
مرد

 
سکس اشتباهی

سلام
سكس اشتباهيمن اسمم نيوشاس بيست و دو سالمه اين داستاني که تعريف مي کنم واسه شهريور هشتاد و سه همين تابستونه امساله .خالم اينا از سوئد اومده بودن خالم اينا حدود ده سال اونجا زندگي مي کردند خالم يه پسر داره با دوتا دختر که پسر خالم بيست و پنج سالشه و دختر خاله هام يکي نوزده و يکي بيست و هشت سالشه بگذريم . خالم اينا اومده بودن براي مدتي پيشمون بمونن و شوهر خالم دنبال يه خونه ميگشت که بخره. دختر خاله هام يکي شوم با دامنه کوتاه بود و اون يکي هم با يه شلوارک خلاصه اون شب من متوجه شدم که داداشم داره پاهاي دختر خالمو ديد ميزنه خلاصه شب شد دختر خاله هام اومده بدن تو اتاق من خوابيده بودن به توري که منو يکيشو رو يه تخت دو نفره بوديم و اوني که نوزده سالش بود رو يه تخت يک نفره خوابيده بود . وسطاي شب بود که احساس کردم کسي بالاي سرمه چشمو تا نصفه باز کردم ديدم داداشمه داره از زيره دامنه دختر خالم پاهاشو ديد ميزنه به روي خودم نياوردم بگذريم که اون شب چي شد . من هميشه داخل خونه يا با يه شلوارک سفيد مي گردم يا با يه دامنه کوتاه که دو وجب بيشتر نيست من قدم يک متر و هشتادوشش هستش و هفتادو هشت کيلو وزنمه و باسن نسبتا بزرگي دارم . خلاصه اون روز صبح من شلوارک کرده بودم احساس مي کردم که يک نفر منو زير نظر داره فهميدم که پسر خالمه داداشم منو صدا کرد گفت غير از اين ديگه هيچي نداري بکني گفتم براي چي؟ برد منو به طرف آيينه گفت خودتو نگاه کن من تو آيينه نگاه کردم ديدم شورتم معلومه منم شورت تنگ پوشيده بودم رنگش صورتي بود. خلاصه رفتم شلوارک و در آوردم دامنمو کردم رفتم تو پذيرايي ديگه جلوي پسر خالم نرفتم که منو بخواد ديد بزنه نشسته بودم داشتم مجله مي خوندم که شوهر خالم با پدرم اومدن مبل روبرويي من نشستن منم اصلا حواسم نبود پاهامو باز کرده بودم و همه چيزم معلوم بود شوهر خالم فکر کرده بود من براي اون باز کردم که اون ببينه خوندنه مجله تموم شد رفتم تو اتاقم که طبقه ي بالا بود ساعت حدود يک بعد از ظهر بود که يکي در اتاق و زد گفتم بفرماييد در باز شد ديدم شوهر خالمه اومد تو اتاق گفت نيو نيو شيطون شدي خونواده خالم منو نيو نيو صدا مي کنن نيو نيو يعني همو نيوشا گفتم منظورتون چيه؟ گفت اي ناقلا منم جلوي آيينه وايساده بودم داشتم لاک ميزدم به ناخنم يهو شوهر خالم اومد جلو دستشو گذاشت لاي پاهام من تعجب کردم هيچي نگفتم .خواستم ببينم خودش خجالت مي کشه يا نه .ديدم نه همينجوري داره به کارش ادامه ميده گفتم ميشه دستتونو برداريد ؟گفتش باشه اگه ناراحتي بر ميدارم رفت نشست رو صندلي به پاهام زل زده بود بلند شد اومد جلو فهميدم باز ميخاد دستشو بذاره لاي پاهام منم پاهامو بستم دستشو که گذاشت ديد من پاهام بستس گفت خودتو لوس نکن ديگه گفتم شرمنده من اينکاره نيستم گفت داري چيکار ميکني ؟گفتم دارم لاک ميزنم همين که گفتم دارم لاک ميزنم لاک از دستم افتاد دولا شدم تا لاک و بدارم اونم فرصت تلبي کردو دستشو اورد جلوتر تند تند داشت مي مالوند منم از خجالت زبونم بند اومده بود نمي دونستم چيکار کنم که يه دفه گفتم نکن ديگه اح. زود دستشو کشيد گفت خوب بابا چرا ميزني . رفت دوباره نشست رو صندلي ازش پرسيدم بقيه کجان که تو با اين همه جرات اومدي اينجا؟ گفتش همه خوابيدن . من سرم تو کاره خودم بود يهو از تو آيينه ديدم لخت شده منم فميدم مي خواد چيکار کنه پاهامو بستم اومد جلو کيرشو گذاشت پشتم گفت پاهاتو باز کن گفتم نه خوشم نمياد پاهاشو انداخت لاي پاهام به زود پاهامو باز کرد گفت من که نمي خوام کاري کنم فقط ميخوام يه کم بمالونم کيرشو عقب جلو ميکرد منم يواش يواش خوشم ميمود دستشو اورد دستم گرفت با اون يکي دستش شورتمو کشيد پايين گفتم اينجوري نه گفت نترس کاري نمي کنم گفتم من کا دارم بايد آرايشمو بکنم ميخوام جيي برم گفت من که جلوتو نگرفتم آرايش کن تا آرايشت تموم بشه منم بس ميکنم همين که يه کم خم شدم که خط لبمو درست کنم گفت همينجوري وايسا منم وايسادم کيرشو گذاشت دمه سوراخه کونم سرش که رفت تو بد جوري دردم گرفت به خودم مي پيچيدم اونم ولم نميکرد هي ميگت يه لحظس خوب ميشه دردش که آروم شد يکم ديگه فشار داد گفتم دردم مياد گفت شل کن دردت نمياد منم شل کردم يکم فشار داد که نيمي از کيرش رو تو کونم حس کردم اصلا خوشم نيومد چون باره اول بود خيلي درد داشتم منو بغل کرد و کشيد برد کناره تخت و نشست رو تخت منو نشوند رو کيرش منم ردم ميومد اصلا حال نداشتم منو دمر خوابوند خودش هم خوابيد روم تند تند ازم لب مي گرفت و کيرشو از کونم در مياورد و با شدت بيشتر ميکرد تو حدود بيست دقيقه من زيرش بودم کيرشو در آورد و منو بر گردوند کيرشو گذاشت لاي سينه هاي براي اولين بار داشتم لذت ميبردم کيرشو بر داشت و مالوند به کسم و همين که اون ميمالوند من حشري ميشدم که يهو ارضا شدم که آبم همه ريخت بيرون دوباره گذاشت لاي سينه هام آبش اومد ريخت رو سينه هام همينکه آبش اومئد مبايلش زنگ زد بابام بود بهش گفت مرد حسابي معلومه کجايي شوهر خالم با دست پاچگي هي مي گفت الو صدا نمياد بلند تر بگو زود پاشود از روم کيرشو با دامنم پاک کرد پاشد رفت منم پاشدم ديدم خيلي کثيف شدم رفتم حموم يه دوش گرفتم خاستم کاملا خودمو بشورم که يادم اوفتاد شورتو سوتينم رو اتاق مونده رفتم خودمو خشک کردم رفتم اونا رو برداشتم برگشتم تو حموم رفتم زير دوش حس کردم يکي داره ديد ميزنه . (حموممون دو بخشيه يه قسمت توالت و يه قسمت حمومه و يه پرده از وسط اينا رو ز هم جدا کرده ) صابون رو انداختم زمين به بهونه ي صابون رفتم ديدم بعله يکي وايساده منو ديد ميزنه و کيرشو دستش گرفته جق ميزنه نفميدم کيه ولي فکر کردم شوهر خالمه اومده توالت . رفتم دوباره زير دوش خودمو شستم اودم تو رخت کنه حموم که خودمو خشک کنم و لباس بپوشم يهو يکي دستشو انداخت و کسمو مالوند هيچي نگفتم فکر کردو شوهر خالمه . نگو پسر خالمه تو حموم قايم شده بود کيرشو با آب دهنش خيس کرد گذاشت لبه سوراخم فشار داد رفت تو من فکر کرده بودم شوهر خالمه هيچي نمي گفتم فقط آخ و اوخ مي کردم خيلي سريع ميکرد فميدم حشري شده بهش گفتم آبتو نريزي تو گفت باشه ديدم صداش خيلي جوونه تو دلم گفتم شايد حشري شده اينجوري حرف ميزنه خلاصه بعد از ده دقيقه آبش اومد چون حشري بود تمام آبشو ريخت تو کونم ازم لب ميگرف لب گرفتنش که تموم شد برگشتم بهش بگم که چرا آبتو ريختي ديدم پسر خالمه جلوي خودمو گرفتم اگه بهش ميگفتم تويي؟ با چيز ديگه مي فهميد باباش هم با من حال کرده بود . بهش گفتم مگه نگفتم نريز گفت بخدا نمي تونستم جلوي خودو بگيرم منم کونمو شستم و دامنو که کثيف شده بود رو شستم شلوارک و کردم داشتم از حموم ميرفتم بيرون که گفت وايسا کار دارم باهات وايسادم گفتم چيه؟ گفت وقتي اين شلوارکو مي پوشي آدمو حشري مي کني اومد جلو کنکو داشت مي مالمند که دست منو گرف زد به کيرش کيرش دوباره شق شد ازم تند تند لب ميگرفت و شلوارکمو کشيد پايين و باز کيرشو کرد و حدود بيست دقيقه کرد و باز هم گفتم آبتو نريزيا ولي باز آبشو ريخت بهم گفت مرسي اصلا باورم نميشد به همين سادگي قبول کني . رفتم از حموم بيرون بهم گفت شب دوباره ميام با هم حال کنيم گفتش تو امشب رو تخت يک نفره بخواب منم گفتم باشه. خلاصه شب شد ساعت حدود دو بود که در اتاق باز شد يکي اومد تو اتاق من که ميدونستم قراره پسر خالم بياد تو اتاق رومو کردم به ديئار و يه وري خوابيدم من اون شب يه پتوي کوچيک رو کشيدم کسي که اومده بود تو اتاق اومد زير پتو دامن کرده بودم دامنمو داد بالا شرو کرد به مالوندن لاله گوشم مي خورد خوشم ميومد کيرشو در اورد گذاشت لاي پاهام کير گلفت و درازيي بود تو دلم گفتم کير شوهر خالم که زياد بزرگ نبود و کير پسر خالمم به ابن بزرگي نبود منم که فقط با ايد دوتا بودم با کسه ديگه ا سکس نکردم و به خودم گفتم قرار بوده پسر خالم بياد حتما حشري شده اين جوريه شورتمو در آورد و کيرشو گذاشت دمه کسم دمه گوشم گفت اوپني؟ گفتم نه . گفت چه بد شد کيرشو کرد تو کونم گريم داشت در ميومد هي لب ميگرفت ازم حدود نيم ساعت کرد آبش که داشت ميومد منو بر گردوند بطوري که نيم تنه ي بالا فقط برگشت من که از درد چشام بسته بود اونم همينطور چشاش بسته بود آبش که اومد ريخت حمونجا شروع کرد لب گرفتن چشامو باز کردم که بهش بگم چرا اين کارو کردي چيزي ديدم که از تعجب شاخ در اوردم دادشم بود منو با دختر خالم اشتباه گرفته بود زود چشامو بستم اون همينطوري داشت لب مي گرفت که ديدم لبشو رو لبم نگه داشته چشامو باز کردم ديدم داره منو نگاه ميکنه هر دومون از خجالت مرديم پاشد لباساشو پوشيد خواست بره گفت بکسي نگيا گفتم باشه . صبح فردا رفتم به پسر داييم گفتم چرا نيودي ؟گفت مگه داداشت اجازه داد . بعد از اون هفته اي دوبار با دادشم و ماهي يکي دوبار با شوهر خاله و پسر خالم سکس داشتم و دارم اين بود داستان منو شوهر خاله و پسر خاله و داداشم بطوري که ديگه معتاد سکس شدم.اين بود داستان منو شوهر خاله و پسر خاله و داداشم
     
  
مرد

 
شاگرد خصوصی

سلام
شاگرد خصوصيسه ماه بود كه معلم خصوصي شده بودم. چاره نداشتم تازه از سربازي اومده بودم و هنوز دنبال كار ميگشتم واسه رفع بيكاري بد نبود. حداقل اينطوري مي تونستم دم دهن بابا ننمو ببنديم. يه اموزشگاه بود كه بهم كار داده بود. درامدش زياد نبود ولي از هيچي بهتر بود. چون تازه كار بودم شاگردهايي كه فاصلشون دور بود رو به من مي دادند. شاگرد زياد داشتم. دختر و پسر همه جور ادم بودند. چادري بلوز شلوار ميني ژوپي، خلاصه ادم تازه پي به اختلاف موجود در بين افراد جامعه ميبره. شاگردي بود كه سر غروب كه ميشد ازم خواهش ميكرد ميگفت نظر كردم نماز اول وقت بخونم. نمي دونم شايد همون كارو كرد كه دانشگاه قبول شد. شاگردي هم داشتم كه روز عيد جلوي باباش با هام روبوسي كرد. خلاصه ادم گيج ميشه نمي دونه تو اين شهر با ادماش چطوري برخورد كنه.دو ماه بود كه خونه عاطفه ميرفتم. عاطفه يه خانوده اي داشت نه ازاد و نه مذهبي. يه خانواده معمولي . مادر پدرش اهل نماز بودند ولي مادرش اصلا جلوي من روسري سرش نمي كرد حتي خود عاطفه هم همينطور. البته هميشه عاطفه لباسهاي بلند مي پوشيد. هيچ وقت نديدم كه دامن بپوشه يا ارايش بكنه. شاگردهاي خصوصي اكثر شاگردهاي خنگ نيستند بلكه بيشتر احتياج به تشويق دارند اعتماد به نفس خودشونو از دست دادند اگه معلم زرنگ باشه بايد بيشتر روي روحيه و اعتماد اونها كار كنه. كار سختيه ولي چاره اي نيست. درس و بلدند ولي موقع امتحان به علت نداشتن اعتماد به نفس كافي خراب ميكنند. عاطفه هم از اين جور شاگردها بود. توي امتحان ميان ترم يه درس رياضي افتاده بود ولي با كمك من تونسته بود در اخر ترم نمره خوب بگيره. واسه همين اعتماد خانواده و خودش هم به من بيشترشده بود. موقعي كه بين تدريس استراحت ميكرديم از خانوادش برام ميگفت. از اون فاميلشون كه ميخواست بياد خواستگاري و عاطفه اصلا اونو دوست نداشت تا اون دوست باباش كه سر باباشو كلاه گذاشته بود و فرار كرده بود رفته بود كانادا.يه روز در بين همين صحبتها بود كه عاطفه ازم سئوال كرد: - شما دوست دختر داريد؟ - اين چه سئوالي ميكني؟ - همينطوري پرسديم. فضولي نباشه. زياد خوشم نيومد. از خودم بدم اومد كه زيادي به شاگردم رو دادم. اونم اينقدر پرو شده كه از معلمش همچين سئوالي ميكنه. - نع تا اخر كلاس سر سنگين برخورد كردم. چيزي نگفتم. موقع خداحافظي تا دم در اومد بدرقم. - از دست من كه ناراحت نيستيد؟ - براي چي؟ - به خاطر اون سئوالم. ببخشيد. نبايد ميپرسيدم. - نه خواهش ميكنم. - انگار داغ دلتونو تازه كردم. دختر پر رو. به توچه. مگه فضول مني؟ جلسه بعد دو روز ديگه بود. يادمه روز پنج شنبه بود و عاطفه هم شنبه يه امتحان داشت. واسه همين هم بود كه مجبور شده بودم زود كلاس بذارم. وقتي زنگ زدم باباش اومد دم در. از ديدن من تعجب كرد. انگار خبر نداشت كه امروز كلاس دارم - ببخشيد امروز كلاس داريد؟ - بله قرار گذاشتيم. چون عاطفه خانم شنبه امتحان دارند واسه همين خودشون خواستند كه امروز هم بيام خدمتشون. باباش يه دست كت و پلوار شيك پوشيده بود و كراوات زده بود. يه عطري هم به خودش زده بود كه بوي عطر من توي بوش گم شده بود. - ببخشيد من مزاحمتون نشم مثل اينكه مي خواستيد بريد مهموني - نه خواهش ميكنم. جايي كه نميريم ولي سرمون شلوغه و مراسم داريم. من تعجب ميكنم چطور اين دختر يادش نبوده؟ - حالا مسئله اي نيست من مي تونم فردا صبح بيام. - نه بفرماييد تو.تا اينجا تشريف اورديد ديگه كس كش سر ادم منت هم ميزاره. انگار من التماس كردم كه امروز بيام. مي دونم كه اينقدر گداست واسه اينكه جريمه لغو كلاس رو به من نده به زور دعوتم كرد توي خونه. وارد كه شدم بوي خيار پوست كنده و ادكلن با هم قاطي شده بود. تا رفتم ديدم به به چه خبره. دو تا زن و دو تا مرد مهمون بودند. همه شق و رق و عصا قورت داده. مشخص بود كه خانواده هستند. پدر و مادر ،‌دختر و پسر. سلام كردم. همه از جاشون بلند شدند. با مردها دست دادم. پسر خانواده خيلي جوون بود. يه كراوات زده بود مثل كراوات عين الله باقر زاده. اصلا بهش نميود. از دور داد ميزد كه بار اولشه.باباي عاطفه منو بهشون معرفي كرد. ازم خواست كه بشينم روي مبل. خودش هم رفت تو اتاق پيش عاطفه. دو دقيقه نشد كه اومد بيرون. - بفرماييد خواهش مي كنم. از جام بلند شدم و رفتم به طرف اتاق. باباش جلومو گرفت - امروز خواهش ميكنم يه ساعته كلاسو تموم كنيد. ما مهمون داريم. با عرض معذرت رفتم تو. عاطفه نشسته بود رو تختش و سلام كرد. اصلا بهم نگاه نميكرد. يه دستمال كاغذي دستش بود . تا منو ديد تو مشتش قائم كرد. معلوم بود كه گريه ميكرده. چيزي نگفتم. خودمو زدم به اون راه. كاپشنمو از تنم در اوردم. - خوب اماده اي براي امتحان؟ چيزي نميگفت. دماغشو بالا كشيد. هنوز سرش پايين بود. به نظرم حالا كه گريه كرده بود خوشگل تر شده بود. - مشكلي هست؟ ميخواي من برم؟ من گفتم به بابا من فردا هم ميتونم بيام ها - نه اشكالي نداره. خودم بهتون گفتم بياييد. از شنيدن صداش تعجب كردم.بدجوري گرفته بود. اصلا نمي تونست حرف بزنه. - اينا اومدند خواستگاري. اصلا ازشون خوشم نمياد. بابا اومده ميگه از قصد گفتم كه شما بياييد براي تدريس. - ااا پس من برم. خيلي زشته كه. چه عجله ايه؟ فردا ميام. - نه اصلا. هيچ ايراد نداره من خودم از قصد گفتم بياييد. اينام از شمال اومدند شب هم اينجاند و شام هستند و بعدشم ميخوابند. اين ديگه چه جور مراسم خواستگاري بود؟ به حق چيزهاي نديده و نشنيده. ياد قزوينيه افتادم كه با زير شلواري ميره خواستگاري و .... - پس اگه فردا بيام بازم اينا اينجاند؟ - آره ديگه.منم شنبه امتحان دارم. - تو كه زودته ازدواج كني - اينو به بابام بگيد. - حالا بيا زود اشكالاتو حل كنيم كه من يه ساعته بايد برم. - كجا؟ تروخدا نريد. بذار اينا از حسودي بتركند. بهش نگفتم كه باباش گفته. چون حتما اوضاع خراب تر ميشد. منم ميشدم آتيش بيار معركه. - اخه درس نمي خواييم بخونيم فقط رفع اشكاله. زياد طول نميكشه. شروع كرديم درس خوندن. هنوز يه ربع نگذشته بود كه يهو در باز شد. يكي از همون زنها اومد تو. يه سيني ميوه و چايي هم دستش بود. منو عاطفه دوتايي روي يه كاناپه دو نفره نشسته بوديم. تقريبا ميشد گفت كه بهم چسبيده بوديم.هردوتامون روي ميزي كه جلومون بود خم شده بوديم. - به به عروس گلم. خسته نباشي. يه خرده استراحت كن. نيومدي پيش ماها؟ يادت باشه. عجب فضول. اخه ادم مهمون باشه بعد ..... . عاطفه هم با ديدن خانومه يه لبخند مصنوعي زد و حس كردم كه خودشو بيشتر به من چسبوند. بعد يه نگاهي با همون لبخند به من كرد - اخه من شنبه امتحان دارم و ايشون هم قرار بود بياند براي تدريس. من خيس عرق شده بودم. آاخه اگه تو نمي خواي با اين خانواده وصلت كني به من چه؟ منو چرا اين وسط خراب ميكني؟ بيچاره دلم براي مهمونشون سوخت. تو دلم ميگفتم خدا به داد شوهر اين دختر برسه. وقتي از اتاق رفت بيرون دوباره مثل قبل نشست. - كثافت آشغال. اومده ببينه من و تو توي اين اتاق چيكار ميكنيم. اينقدر فضوله. بذار از حسودي بتركه. - اينكه درست نيست. به بابات بگو نميخواي باهاش ازدواج كني. - اينا فاميلاي بابان. بابا به خيالش از آسمون افتادند پايين. اگه اينا برند ديگه هيشكي نيست. كلاسو به زور تموم كردم و رفتم خونه. هفته بعد جلسه بعدي بود. وقتي رفتم دوباره باباش اومد دم در. اينبار با زير شلواري و زير پيرهن بود. اينطوري بيشتر بهش ميمود تا كت شلوار و كراوات. يعني من اينطوري بيشتر دوسش داشتم. اصلا بهش نيومد كلاس بذاره. عاطفه هم اومد استقبالم. - سلام بفرماييد. رفتيم تو اتاق. - امتحانمو خيلي خوب دادم. اون جلسه رفع اشكال خيلي خوب بود. هم تو نمرم تاثير داشت هم تو زندگيم. فهميدم كه اون خواستگاراي بدبخت دست از پا دراز تر برگشتند شهرشون. ازش نپرسيدم چي شد. زود رفتيم سر درس. عاطفه اصلا دلش نمي خواست درس بخونه. همش ميخواست حرف بزنه. منم چيزي نمي گفتم. گفتم بلكه تموم بشه و درس و شروع كنيم. نمي دوم فكر ميكرد براش كار مهمي انجام دادم. فكر ميكرد وجود من در اون روز باعث شده كه اون خواستگار ها برند. - فرداي همون روز گورشونو گم كردند و رفتند. من چيزي نگفتم. نه آره گفتم نه نع. بلكه بفهمه كه بايد بس كنه. - البته مامان هم مخالف بودها ولي خوب چيزي نمي گفت مي گفت شايد من خوشم بياد. ول نميكرد. - مامان ميدونه كه من از پسر خالم بيشتر خوشم مياد. پسر خاله ديگه كي بود؟ به من چه. - با هم خيلي عياقيم. هم ديگه رو خوب درك ميكنيم. حتي سكس هم با هم داشتيم... اينو كه گفت ديگه حرفشو قطع كردم - بهتر نيست درس و شروع كنيم؟ جنده خانم هيچي نگم ميخواد تا اخر زمون حرف بزنه. به اين دادم. واسه اون ساك زدم اون كسمو ديده اين كونمو انگشت كرده و .... اون روز اصلا نه درس درست حسابي خونديم نه درست و حسابي حرف زديم. نمي دونم چش شده بود. همش يه ريز حرف ميزد. هي وسط حرفشم ازم نظرمو ميخواست. كلاس از دستم در رفته بود. منم ديگه چيزي نمي گفتم. كون لقش خودش كه نمي خواد بخونه منم چيزي براش نمي گم. موقع رفتن ازم خواست بشينم. از اتاق رفت بيرون و برگشت. ديدم با مامانش اومده توي اتاق. - اگه ميشه غذا رو با ما بخوريد - نه متشكرم بايد برم. دير ميشه بدم نميومد باهاشون غذا بخورم. اينقدر بوهاي خوب خوب ميومد كه گرسنم شده بود. - حالا اينبارو به ما افتخار بديد. قول مي دم اگه ديرتون شده باشه باباي عاطفه شما رو تا يه جايي برسونه. ديگه چيزي نگفتم. عجب غذايي. سر ميز همه با هم شوخي ميكردند. اصلا انگار نه انگار من اينجام . منو از خوشون مي دونستند. خوشحال بودم. حس ميكردم كارم با موفقيت پيش رفته . هم شاگردم و هم خانوادشون از من راضي بودند. كلاس بعدي 7 - 8 روز ديگه بود. قرار بود 4 بعد از ظهر برم خونشون. درست شب قبل از كلاس عاطفه بهم زنگ زد. - سلام حالتون خوبه؟ - مرسي. بفرماييد. - مي خواستم اگه ميشه ازتون بخوام فردا صبح بياييد خونمون. - الان ميگيد چرا؟ من فردا صبح كلاس دارم. - حالا اگه ميشه يه كاريش بكنيد. اگه نه كه همون ساعت بياييد. ولي سعي خودتونو بكنيد. - تا نيم ساعت ديگه بهت زنگ ميزنم و جوابشو بهت ميگم. چه مي دونم لابد بعدازظهر مي خواست بره پاساژ گلستان يا ميدون كاج يا بازار صفويه يا .... . اينقدر قمپز اينجاها رو برام دركرده كه ديگه گوشم از اين حرفا بود. هرچي هم خريد ميكرد مياورد بهم نشون ميداد. البته اگه لباس زير خريده بود جور ديگه رفتار ميكرد. - اينو ديگه نمي تونم بهتون نشون بدم منم چيزي نمي گفتم - ميخواييد ببينيد؟ نمي خواستم حرمت شاگرد و معلمي از بين بره. دوست داشتم يه حدي بين خودمون باشه. - نه. بيا بشين درسو ادامه بديم. به يكي از شاگردهاي صبحم زنگ زدم و قرار كلاس و براي يه روز ديگه گذاشتم. اونم قبول كرد. به عاطفه زنگ زدم. - سلام فردا صبح ساعت 30/10 اونجام. - دستتون درد نكنه صبح ساعت 15/10 در خونشون بودم. زنگ زدم. از پشت آيفون خود عاطفه جوابمو داد. درو باز كرد و منم رفتم تو. در ساختمون كه رسيدم ديدم بازم خوشه اومده استقبالم. - سلام بفرماييد تو - سلام خوبي؟ وارد كه شدم پشت سرم در و بست و قفل كرد. تعجب كردم ولي چيزي نگفتم. - مامان نيست؟ - نه كار داشت رفت بيرون. فقط منم خونه. يه بوي عطري ميومد كه نگو. نفسم داشت بند ميومد. ضربان قلبم يك ميليون بار در دقيقه شده بود. اصلا نمي تونستم نفس بكشم. عاطفه دامن پوشيده بود و پاهاي بدون جوراب. تا حالا نديده بودم. عجب سفيد و توپولي بود. يه دونه مو هم نداشت. پشت پاش عضله اي بود. دلم مي خواست يه گاز به پاهاش بگيرم. يه تي شرت تنش بود بدون كرست. راحت ميشد از پشت تي شرتش نوك سينه هاشو تشخيص داد. عجب حال و هوايي داشت خونشون. ساكت و آروم. هيچ وقت صبح خونشون نيومده بودم. انگار يه خونه ديگه بود. نور افتاب تا وسط اتاق ميومد. - خوب تا كجا خونده بوديم؟ - صبر كنيد من الان ميام. از اتاق رفت بيرون و دوباره برگشت. داشتم از تعجب شاخ در ميوردم. يه سيگار روشن كرده بود و لاي انگشتاش بود و با همون دستش هم يه جا سيگاري رو گرفته بود. - سيگار چرا ميكشي؟ - من سيگاريم اصلا باورم نميشد. يه دختر به اين سن و سال اينطوري استادانه سيگار ميكشيد. با ولع خاصي به سيگار پك ميزد. انگار داره از پستون ننش شير ميخوره. ول كن نبود. اومد نشست رو كاناپه كنارم. - الان كه بوش همه جا ميپيچه .مامان بياد كه مي فهمه سيگار كشيدي. - بابا سيگار ميكشه. از سيگارهاي بابا كش ميرم. - واسه چي اصلا ميكشي؟ - اعصابم خرد ميشه سيگار ميكشم. - مگه الان اعصابت خرده؟ - نه زياد ولي عادت كردم تا تنها ميشم زود ياد سيگار مي افتم و ميرم يكي ميكشم. نمي دونستم چي بگم. اون همه صحبت و درس و نصيحت باد فنا بود. - آخه مشكلت چيه؟ - همش با بابا جرو بحث دارم. سر همون فاميل عوضيش. - خوب بشين باهاش صحبت كن. براش حرف بزن و دليل بيار. فكر نمي كنم بابات آدم غير منطقي باشه. - ميگه ايراد نداره باهاش نامزد ميكني درست كه تموم شد ميري خونه شوهر. هر چي بگم يه چيز ديگه جوابمو ميده. من حريفش نميشم. چي بگم . نمي دونستم. تو بد مخمصه اي گير كرده بودم نه راه پس داشتم و نه پيش. - من با پسر خالم دوستم. با هم خوابيديم.همديگرو دوست داريم. - خوب بهش بگو - مي دونه واسه همينه مي خواد زود شوهرم بده. وقتي صحبت ميكرد همش بهم نيگا ميكرد. زل زده تو صورتم. خودمو زدم به نفهمي - مي دونه باهاش خوابيدي؟ خندش گرفت. - اگه مي دونست كه منو تا حالا كشته بود. مي دونه من از اون خوشم مياد. سيگارش تموم شد. اونو تو جا سيگاري خاموش كرد. لهش كرد. - درسو شروع كنيم. - نه اصلا حالشو ندارم جنده منو كير كردي؟ حالشو نداري واسه چي گفتي من بيام؟ يه بدبخت ديگه روهم برنامشو بهم زدي. از اينكه زود خودموني ميشند و فكر ميكنند آدم مثل نوكرشونه حرصم ميگيره. ساعتي دو تومن بهم ميدند فكر ميكنند ديگه بردشونم. - پس چيكار كنيم؟ مگه نمي خواستي درس بخونيم؟ اين همه هول داشتي كه تروخدا فردا صبح بيا. - نه گفتم كه وقتي تنهام اصلا نمي تونم درس بخونم. يه پاشو چرخوند و انداخت رو پاي ديگش. - ولش كن امروزو ترو خدا. بيا حرف بزنيم. - من نيومدم اينجا حرف بزنم. كلاس شاگردمم كنسل كردم به خاطر تو. حالا بيام باهات لاس بزنم. بدجوري بهش توپيدم. - نمي خواي نخواه. تازه پولشو بهت ميدم. فكر كن داري بهم درس ميدي. منو بگو كه مي خواستم به شما چيزي رو نشون بدم. دلم ميخواست برات درد دل كنم. همينطوري زل زده بودم بهش. چيزي نمي گفتم. سعي ميكردم با چشمام باهاش حرف بزنم. بلكه چيزي حاليش بشه. سرشو انداخته بود پايين چيزي نمي گفت. به پاهاش نگاه ميكرد. اون پاش كه بالا بود هي تكون تكون ميداد. ناخناي پاشو لاك زده بود. آدم دلش ميخواست بخوردش. - چي ميخواستي نشونم بدي؟ - هيچي. اگه بخواييد مي تونيد بريد. - اون كه حتما اما قبلش اون چيزي رو كه مي خواستي نشونم بدي بيار ببينم. چيزي نمي گفت. حالا نوبت اون بود كه ناز كنه. - پاشو برو بيار ببينم. يالا ديگه. دسشو گرفتم كشيدم تا از جاش پاشه. يه لبخند مرموزي زير لب زد و رفت سراغ كمدش. - چشماتونو ببنديد. اين جوريشو ديگه نداشتيم. ولي خوب واسه اينكه دوباره ناراحت نشه چشمامو بستم.اومد طرفم و روبروم وايساد. هنوز بوي عطرشو حس ميكردم. عجب بويي. ادم دلش ميخواست صاحب عطرو بخوره. - حالا باز كنيد. بازم باورم نميشد. يه شورت زنونه توري به رنگ سبز فسفري تو دستش بود . دو تا دستشو كرده بود توش و اونو كشيده بود تا كشش از هم باز بشه. ديگه داشتم ديوونه ميشدم. مونده بودم چي بگم. گفتم لابد مانتويي، دامني، گردنبندي، .. خريده ميخواد به من نشون بده. منم الكي بگم خيلي قشنگه و اونم بپرسه راست ميگيد؟ - اين ديگه چيه؟ خيلي راحت شروع كرد به توضيح دادن. - با دوستم رفته بودم فروشگاه ... اون ميخواست لباس زير بخره. منم اينو خريدم. قشنگه؟ - والا چي بگم؟ - ميگند مردها خوششون مياد - مردا كلا از شورت زنا خوششون مياد - نه منظورم اينه كه ميگند از اين جور لباسها با اين رنگ خيلي خوششون مياد. - حالا واسه كي ميخوايي بپوشي؟ - شما اول بگيد خوشتون مياد؟ مونده بودم چي بگم. آخه اينم شد سئوال؟ اگه هم سن و سالم بود يه چيزي. همش مي ترسيدم يه وقت مامانش بياد. حس ميكردم به كسي نگفته تو اين ساعت با من كلاس داره. - آخه اينا رو زناي شوهر دار مي پوشند واسه شوهرشون تو كه دختري. واسه كي ميخواي بپوشي؟ - دوست داشتم خريدم. مي خوام بدونم شما خوشتون مياد؟ چيزي نگفتم. شونه هامو انداختم بالا. - اين عطرم خريدم. هميني كه الان زدم به خودم. خوبه؟ چه احساسي داريد؟ يه شيشه ادكلن خاكستري رنگ نشونم داد. از آرم خرگوشي كه روش بود فهميدم مال پلي بوي بايد باشه. آره روشم نوشته بود مخصوص خانمها . - اينو خريدم 3600 . ميارزه؟ - آخه اينا به درد تو نمي خوره. مگه تو شوهر داري؟ - نه مي خوام بدونم واقعا تاثير داره؟ الان چه احساسي داريد؟ من همش داشتم سر ادكلن رو بو ميكردم. خوشم ميومد. - تحريك كنندس - يعني چي؟ - يعني آدم تحريك ميشه ديگه. - يه لحظه صبر كنيد از اتاق رفت بيرون. دلم مثل سيرو سركه مي جوشيد. باخودم عهد كردم اگه از اين خونه رفتم بيرون ديگه تدريس و ببوسم بذارم كنار. اگه الان مامانش ميمود تو خونه من چي داشتم بگم؟ با خودم فكر مي كردم كه اگه باباش بياد خونه و اين وضعو ببينه. دخترشو كه نمي كنه منو ميكنه. با اين ادكلن سكسي اسمل كه هم بوش همه جا پخش شده ديگه رد خور نداره. تو همين حين در اتاق باز شد و عاطفه دوباره اومد تو. بدون هيچ حرفي رفت و نشست رو كاناپه . پاهاش انداخت روهم و بدون معطلي دامنشو زد بالا. ديگه داشتم مي مردم. واي قلبم داشت وايميستاد. عجب رونهايي داشت. يه لحظه چشم از پاهاش بر نمي داشتم. شورت سبز فسفري رو پاش كرده بود. عجب خوشگل بود. - حالا چي؟ چي بگم ديگه نمي دونستم چي جواب بدم. عجب گهي خورده بودم اگه سئوال قبلي را مثل آدم جوابش مي دادم ديگه كار به اينجا نميكشيد. - اين چه كاريه كردي؟ - مي خوام ببينم تحريك ميشيد يا نه؟ بابا بگو بيا منو بكن و خلاصم كن. اين ديگه چيه؟ نيم ساعته منو كاشتي الكي وقتمو بگا دادي تا اينو ازم بپرسي؟اصلا نمي تونستم چشم از شورتش بر دارم. كس كش چه جذبه اي اشت. از لاي سوراخاي ريز و درشت شورت توريش چند تا تار مو زده بيرون. پاشو از همي ديگه باز كرد. انگار نه انگار من اونجام. خيلي راحت به شورتش نگا ميكرد. چندتا تار مو يا همون پشم كسش روي شورتش بودند اونا رو يكي يكي برداشت و ريخت رو فرش دوباره به شورتش نيگا كرد و مطمئن شد كه ديگه چيزي نيست بعد با دستش دو سه تا ضربه زد رو كسشو مثلا پشماشو جارو كرد. من كه ديگه داشتم مي تركيدم. اگه مي دونستم امروز جريان چيه لاقل شلوار جين نمي پوشيدم. كيرم داشت تو شلوارم مي تركيد. زبونم بند اومده بود. ميشد تشخيص داد كه عجب كس پشمالوي تپلي داره. نمي دونسنم شايد هم پشماش زياد بود و الكي شورتش پف كرده بود. ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم. از جام پاشدم. كيرم داشت شلوارمو پاره مي كرد تازه وقتي از جام بلند مي شدم ميشد اينو فهميد. اونم با بلند شدن من زل زد تو چشام. مي دونست ديگه دست خودم نيست. رفتم كنارش و شروع كردم بوسيدنش. هيچ كاري بلد نبود. - نه من دوست ندارم لب بدم. بدم مياد ببخشيد. خاك بر سرت. اگه يه بار لب داده بودي اين حرفو نميزدي. همونطور كه سر و صورتشو مي خوردم دستمو گذاشتم رو سينش و شروع كردم به مالوندش. چشماش همش به دنبال كيرم بود. بهش دست نمي زد ولي با يه ولع خاصي به زيپ شلوارم نگا ميكرد. پيرنشو زدم بالا و شروع كردم به خوردن سينه هاش. سفت سفت شده بودند هاله قهوه اي رنگ سر سينه اش خيلي بزرگ بود شايد قطرش پنج سانت ميشد. نفسش داشت بند ميومد. اصلا نمي تونست حرف بزنه. - يواش .... يواش. همونطوري كه نوك سينشو گاز ميگرفتم دستمو روي شكمش كشيدم و بردم پايين. يهو پاهاشو بست. انگار برق گرفته باشدش. - من پرده دارم - مواظبم. مي دونم - توش انگشت نكنيدها. كس كش پس چطوري با پسر خالش حال كرده بود، لب كه نميده، كس كه نميده، كون كه مطمئنا نميده . ما كه سر درنيورديم. دستمو كردم تو شورتش. خودش پاهاشو از هم باز كرد. سينشو از دهنم ول كردم. دستمو تو شورتش فرو كردم. همش پشم بود. يه گوله پشم. حالم داشت بهم ميخورد. احمق به جاي اينكه پشماشو بزنه رفته واسه من ادكلن و شورت فسفري خريده. چيزي بهش نگفتم. خودش پاهاشو جابه جا ميكرد. به ديوار مقابل زل زده بود. اصلا حرفي نمي زد. يعني اگر هم ميخواست نمي تونست چيزي بگه. دستمو تو شورتش چرخوندم و چرخوندم تا بالاخره انگشت وسطي دستم تو مسير درستش قرار گرفت. شروع كردم يواش يواش دستمو پايين و بالا بردن. عاطفه اينبار به دستم زل زده بود. دستشو گذاشت رو دستم و راهنماييم ميكرد. پايين بالا كردن دستمو كنترل ميكرد. نمي ذاشت زياد پايين بريم دوست هم نداشت دستمو از روش بردارم. دستم خيس خيس شده بود. داشتم تو ذهنم تصورشو ميكردم كه اگه الان دستمو بيرون بيارم بهش يه مشت پشم چسبيده باشه. هراز چندگاهي يه ميك به سينه اش ميزدم. نوك سينه هاش سيخ سيخ شده بود. به اندازه يه بند انگشت. اصلا توچهي به من نداشت همش دستمو نيگا ميكرد. تقريبا ده دقيقه طول كشيد يهو ديدم نفس زدنش فرق كرد. بريده بريده نفس مي كشيد. انگار داره خفه ميشه. سرشو چسبوند به ديوار پشت سرش و دستشو گذاشت رو چشماش از زير دستش ميشد لب و صورتشو ديد. لباشو گاز گرفته بود. وقتي نفسشو داد بيرون نالة اي هم همراش كرد. حس كردم عضله هاي روناش سفت شدند و براي مدت 30 ثانيه همونطوري موندند بعد يواش يواش عضلاتش شل شد. - مرسي بسه ديگه دستمو از تو شورتش كشيدم بيرون. حدسم درست بود. كف دستم 10 -15 تا پشم چسبيده بود. دستم خيلي خيس شده بود. وقتي انگشتامو بهم مي چسبوندم موقع باز كردن مي تونستم چسبناك بودن و لزج بون اونارو حس كنم. پاشدم از اتاق رفتم بيرون. مي دونستم دستشويي كجاست رفتم و زود دستمو شستم. حالم داشت بهم مي خورد. وقتي اومدم بيرون رو مبل يه شورت زنونه افتاده بود كه موقع اومدن تو خونه اونو نديده بودم. وسط خشتكش هم يه خط زرد بود. برش داشتم و اوردمش تو اتاق. ديدم عاطفه رفته رو تختش دمرو دراز كشيده. ديگه جرات پيدا كرده بودم و رفتم طرفش. كون خوش فرمي داشت بدون معطلي دست گذاشتم روش شروع كردم مالوندنش. - عاطفه پاشو. الان يكي مياد ها. بيا اين شورتتو عوض كن و اونو در بيار. اصلا حرفي نميزد. حس كردم از اينكه كونشو مي مالم خوشش مياد و واسه همينه كه نمي خواد حرف بزنه. دستمو از رو كونش برداشتم. - پاشو ديگه يالا . مامان مي دونه من الان اومدم؟ چشماشو باز كرد و خنديد. - نع - پس بجنب من بايد برم تا كسي نيومده هم دلم كس مي خواست هم اينكه دلم مي خواست زود از اونجا بزنم بيرون. مي ترسيدم كار دست خودم بدم. آبروم مي رفت. از جاش بلند شد. مثل يه شاگرد خوب حرف گوش كن از تخت اومد پايين و شورتشو در آورد. بــــه تازه ميشد فهميد كسش چقدر پشم داره. فكر كنم از اولي كه كره زمين درست شده تا حالا پشماش
     
  
صفحه  صفحه 3 از 112:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  109  110  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA