انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 30 از 112:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
خانه
عشق خانم استاد
من کسری 27 سالمه این داستانی که مینویسم واسه دو ساله پیشه من سال 89وارد دانشگاه شدم و در یک کلاس من اکثرا مسن ترین فرد میشدم و نمیتونستم با کسی گرم بگیرم چون همه با من تفاوت سنی زیادی داشتن سعی میکردم خودم باشم و خودم
چون سالهای زیادی بود از درس دور بودم و دانشگاه هم شانسی قبول شده بودم نمیتونستم خوب درسامرو درک کنم و تو این مسالهزیاد مشکل داشتم
یکی از روزهای اول ترم درس فیزیک پیش داشتیم جلسه اول بود 5 دقیقه ای که گذشت دیدم یه خانمیزیبا با صورتی گرد و سفیدبا چشمان درشت و موهای مش کرده و خوش هیکل و تقریبا 26 ساله اومد داخل کلاس به خودم امیدوار شدم که یه نفر هم سن من پیدا شد دیدم رفت پشت تریبون . آره خانم ، استاد فیزیک بود که اولین تجربش بود که به عنوان استاد حق التدریسی واسه تدریس میومد همه بچه ها به همدیگه میگفتن عجب تیکه ایه و تو کلاس خیلی دستش میانداختن . یه نفر مزه می پروند بقیه هم هر هر میخندیدن و این استاد بدبخت هم کلافه شده بود منم دیدم این بدبخت کم آورده دیگه صبرم تموم شد و بلند شدم و رو کردم به اون دانشجویی که مزه می پروند و بهش گفتم اینجا جای دلقک بازی نیست ما اومدیم دانشگاه نه سیرک برو جای میمون سیرک دلقک بازی در بیار که واقعا لیاقتت همونجاست ، تا چند ثانیه سکوت همهکلاس رو فرا گرفت یه لحظه دیدم خانم استاد سیماش قاطی کرد و به اون دانشجو گفت برو بیرون و درستو با من حذف کن و اونو انداخت بیرون و ازاون به بعد کلاس رو گرفت تو دستش دیگه هیچ کس سر کلاسش مزه نمی پروند .
استاد با مهربونی به من نگاه میکرد من هم فقط رفته بودم تو بحر استاد و با خودم میگفتم یعنی متاهله یا مجرده میگفتم ایخدا یعنی میشه مجرد باشهخلاصه بگم احساس میکردم واقعا دوسش دارم هر چی با خودم کلنجار میرفتم و به خودم میگفتم بابا طرف استاد دانشگاهه ولی تو کتم نمی رفت و با خودم میگفتم بابا مگه تو چی کم داری ،خونه نداری که داری ماشین مدل بالا نداری که داری در آمدتخوب نیست که هست قیافهنداری که داری ، طرف از خداش هم باشه و همین اعتماد به نفسها باعث شدکه واقعا بهش فکر کنم و دوسش داشته باشم و از اون به بعد اون شد ملکه ذهن من ، سر کلاساش هیچی نمی فهمیدم فقطکارم شده بود نگاه کردن خانم استاد اونم بیشترسر کلاس به من نگاه میکرد و بنده خدا فکر میکرد من دارم به درس گوش میکنم خلاصه گذشت تا یکی از روزها که با هاش کلاس داشتم آخر کلاس رفتم پیشش و گفتم استاد من 8 سال از درس دور بودم الان اینایی که شما میگین واسه من زیاد قابل درک نیست اگه ممکنه کلاس خصوصی واسه من بذارین هزینش هر چقد هم که باشه واسم مهم نیست خانم استاد یه فکری کرد و گفت هفته بعدبهتون میگم چه کار کنین .هفته بعد گفت که ایراد نداره من روزایی که دانشگاه کلاس دارم باهاتون هماهنگ میکنم بیایین آزمایشگاه فیزیک و شماره تماسمو گرفت دیدمشب باهام تماس گرفت و گفت فردا ساعت 12 بیایین آزمایشگاه و گفت مواظب شماره من باش گفتم استاد خیالتون راحت باشه.
فردا ساعت 12 رفتم آزمایشگاه فیزیک دیدم اونجامنتظره منه بعد از احوالپرسی نشستیم و درس رو شروع کرد اصلا باورم نمیشد استاد مقابل من نشسته و فقط توجهش نسبت به منه خیلی خوشحال بودم پیششم
بعد از یک ساعتی که تدریس میکرد چند دقیقه ای استراحت میکردیم تو این چند دقیقه بیشتر از خودم میگفتم و خانم استاد هم بهم توجه میکرد و گوش می داد .
من از کارم که شرکت ساختمانی بود و اینکه با چند تا مهندس عمران کار میکنم و داریم روی پروژه ی مجتمعی در تهران کار میکنیم واز درامدم و خانوادمواسش صحبت میکردم و اونم به همه حرفام با اشتیاق خاصی گوش میداد .
حرفام که تموم شد گفت پس واسه چی درس میخونی.من در جوابش گفتم چون موقعی که با خانمی با سوادی مثل شما هم کلام میشم کم نیارم شایدم به خاطر جایگاه و شخصیتی که درس بهم میده که تویه جمعی حرفی واسه گفتن داشته باشم.
خلاصه چون پایان ترم بود این جلسات هر روز تکرار میشد و این علاقه روز به روزشدید تر الان دیگه با هم صمیمی تر شده بودیم آخر یکی از جلسات گفتم استاد من همش واسه شما از خودم میگم وشما گوش میکنین امروز میخوام خواهش کنم شما بگین ومن گوش کنم. اونم قبول کرد و گفت به یه شرط اونم اینکه راز نگهدار خوبیباشی
مثله اینکه دلش خیلی گرفته بود ، همینطور که حرف می زد بغض گلوشو گرفته بود داشت از غم و غصه ای که داشت منفجر میشد، گفتم استاد میشه یهخواهشی ازت کنم گفت بگو . گفتم استاد میشه بریم بیرون از دانشگاه و با هم حرف بزنیم اخه شاید کسی بیاد اینجا دوست ندارم شما رو تو این وضعیت ببینه استاد هم قبول کرد رفتیم بیرون استادباهام دردودل میکرد . و از زندگیش میگفت منم از سرنوشت تلخ اون متاثر شده بودم (فهمیدم که استاد بچه تهران نیست اون بچه شهرستانیه که منم متولد همون شهرستانماستاد قبلا نامزد کرده بود و به خاطر خیانت نامزدش از اون جدا شده بود استاد تو تهران با خواهرش که در تهران دانشجو بود زندگی میکرد و واقعا تنهاست و خیلی سختیهایی که الان از گفتنش معذورم تو زندگیش متحمل میشد ) من هم با اون حالت متاثر اشک هاشو پاک کردم و گفتم استاد ناراحت نباش خدا بزرگه همه چیز درست میشه یه دفعه بغضش ترکید انگار که خیلی وقت بود با کسی درد ودل نکرده بود وحرفایی که در کنج دلش همینطور آزارش میداد رو بازگو نکرده بودمن اونو گرفتم تو بغلم همینطور دستم رو رو سرشنوازش میدادم و اشکهاشو پاک میکردم بنده خدا خیلیسبک شد و از اون به بعد رابطمون خیلی صمیمی ترشد که گاهی اوقات شبها با هم میرفتیم دربند (پاتوق ما شده بود) و تا دیر وقت اونجا بودیم. هر روز علاقه ایکه بهش داشتم بیشتر و بیشتر میشد ولی هیچ وقت جرات اینو نداشتم که بهشبگم دوسش دارم رابطمون مثل دو تا دوست بود خیلیمراقب بودیم کسی از این رابطه بویی نبره و یه جورایی به هم عادت کرده بودیم هر شب میرفتیم پاتوق .
یکی از شبها که رفته بودیم دربند دیگه نتونستم احساسی که نسبت بهش داشتم رو پنهان کنم دلم روزدم به دریا و همه چیز رو بهش گفتم و اعتر
     
  
مرد

 
ند دیگه نتونستم احساسی که نسبت بهش داشتم رو پنهان کنم دلم روزدم به دریا و همه چیز رو بهش گفتم و اعتراف کردم که از همون روز اول که دیدمش و فکر کردم دانشجوست مهرش به دلم افتاد و درخواست کلاس های خصوصی فقط یه بهونه بود و....
اون به حرفام گوش می دادو سرش رو تکون میداد و میگفت نه کسری ادامه نده من قسم خوردم دیگه به هیچ کس اعتماد نکنم من نه ....
ای کاش این حرف رو نزده بودی ای کاش .....
گفتم خیلی وقت بود تو خودم نگه داشته بودم دیگه داشتم میترکیدم ولی الان راحت شدم اگه نظرت هم منفی باشه بازم خیالمراحته که حداقل حرف دلم رو زدم و بعدا خودم رو سرزنش نمیکنم که چرا نتونستم احساس که نسبت بهت داشتم بهت بگم بخدا من ادمی نیستم که سوء استفاده کنم و بخوام ازآب گل الود ماهی بگیرم حرفی که چند ماهه نگه داشتم رو زدم ببخشید اگه باعث ناراحتیتون شدم اصلا ازفردا شما میشین همون خانماستاد مهربون منم همون شاگرد تنبل.
سکوت کرد و دیگه هیچ حرفی ردوبدل نشد و اومدم خانم استاد رو پیاده کردم و رفتم خونه
و اونشب تا صبح به حرفام فکر میکردم از یه طرف ناراحت بودم که چرا گفتم واز یه طرفه دیگه خوشحال بودم که حرف دلم رو زده بودم دیگه هیچ تماسی رد وبدل نمیشد و دیگه من هم سر کلاس های فیزیک پیش نمیرفتم بعضی اوقاتاز دور میدیدمش انگار یه چیزی گم کرده بودم و از یه طرف غرورم اجازه نمیداد باهاش تماس بگیرم.
چند روزی گذشت . یه روز که سر ساختمان بودم گوشیم زنگ زد آره ، خانم استاد بود جواب دادم . خانم استاد گفت اگه بشه میخوام ببینمت . انگار خدا دنیا رو بهم داد حس خوبی داشتم قرار شد شب برم دنبالش و با هم بریم پاتوق .
وقتی همدیگه رو دیدیم هر دومون ساکت بودیم همش منتظر بودیم اون یکی شروع کنه تا اینکه خانم استاد گفت چرا نمیاییسر کلاست نگرانت شدم ،حالت خوبه ؟ از دستم ناراحتی ؟ ببخشید اون شب ناراحتت کردم بخدا اصلا حالم خوب نبود آخه حرفات منو شکه کرده بود همینطور موندم اصلا فکر نمی کردم بهم بگی کهدوستم داری ولی تو این چندروزی که ازت دور بودم احساس میکردم تنها تر ازقبل شدم و اصلا باورم نمیشد اینقد واسم مهم باشی که وقتی نمیومدی سر کلاس نگرانت باشم وهمش دلم بگیره کسری بخدا منم دوست دارم ولی تجربه بدی که داشتم تصویر بدی از همه مردها تو ذهنم ایجاد کرده بود و کلی عذر خواهی کرد بابتاونشب . گفتم استاد اینقد عذر خواهی نکنین دیدم پرید تو حرفم و گفت برای بار آخر باشه منو بیرون استاد صدا میکنی من اسم دارم و اسمم هم هستیه منم با کمال پررویی داد زدم هستی جونم دوست دارم .
و علاقه دو طرفه باعث شد رابطه ای دیگه شکل بگیره ، رابطه ای که دیگه واسمون مهم نبود کسی بفهمه یا نه .
خلاصه امتحانات شروع شد ومن فیزیک پیش و فیزیک 1 را به صورت هم نیاز برداشته بودم و استاد فیزیک 1 استاد دیگری بود .
شبی که فرداش امتحان فیزیک 1 داشتم به هستی گفتم میشه امشب بیایی خونه باهام فیزیک 1 کار کنی اونم قبول کرد و اومد.
وای خدای من کسی که واسه دیدنش لحظه شماریمیکردم الان پیشه منه زیر یک سقف ،من و اون تنهای تنها. گفتم هستی جان نمیخوای لباساتو در بیاری گفتش واسه چی گفتم آخه شما رو اینطور میبینم یه جورایی موذبم احساس میکنم راحت نیستین گفت نه من راحتم بیا درس رو شروع کنیم گفتم میخوایی اگه راحت نیستی بریم بیرون ، دید ناراحت شدم رفت تو اطاق وبعد از چهل دقیقه ای اومد بیرون دیدم هستی به خودشرسیده و موهابلندش رو که تا روی باسنش بود مرتب کرده و بایک تاپ بنفش اومد و گفت راحت شدی . وای خدای من چی میدیدم بخدا تو عمرم زنی به زیبایی اون ندیده بودم اصلا نمیتونم قیافش رو توصیف کنم خیلی زیبا شده بود اصلا باورم نمیشد اینقد موهاش زیبا باشه موهای نرم و بلند که صورتی رو که من عاشقش شده بودم رو چندین برابر زیبا تر کرده بود و برای اولین باربود استاد رو با آرایش میدیدم تصورش رو بکنینبدون ارایش اینقدر زیبا بود که منی که تواین 27 سالم واقعا از کسی به اون صورت خوشم نیومده بود عاشقش شدم حالا اون شخصی که به نظرم زیباترین زنی بود که دیدم الان چند برابر از قبل زیبا ترشده حس قشنگی داشتم گفتم هستی جان خودتونین ! خندید و گفت اولا خودتونین نه و خودتی بعدشم نه عممه، خودمم دیگه . رفتم پیشش و بغلش کردم وای چه ادکلنی زده بود آدم رو دیونه میکرد چنددقیقه تو آغوشم نگهش داشتم و سرم رو گذاشتم رو شونش و بی اختیار گریه ام گرفت اونم دستشو برد تو موهام
next
     
  
مرد

 
یه خواب بود فکر میکردم خوابم خودم رو نیشکون میگرفتم که ببینم آیا بیدارم یا نه یه لحظه لباشو گذاشت رو لبام وای هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره و من هم زبونم رو تو دهانش کردم و با سرعت زیاد میچرخوندم ولباشرو میخورم چقد لبش نرم و خوشمزه بود همینطور که لبام رو لباش بود بغلش کردم و بردمش تو اطاق روی تخت خواب خوابوندمشو از لباش به سمت گردنش رفتم و ازگردنش به سمت لاله های گوششو دوباره لباش رو شروع کردم به خوردن و دستم رو از زیر تاپ بردم روی کرستش و سینه هاش رو محکم فشار میدادم دیگه هیچ چی نمیفهمیدم سریع تیشرتمو در آوردم و تاپ اونم همینطور و سوتینشو باز کردم وای خدای من چی میدیدم سینه های سفیدی که سرشون قهوه ای روشن و سفت بودواقعا سینه های سفید و زیبایی داشت و همینطور بدنش مثل برف سفید بود شروع به خوردن سینه هاشکردم هستی هم چشماش روبسته بود و هیچ اعتراضی نمی کرد خیلی سریع شلوارشو در آوردم پاهای سفید و سیقلی داشت یه دونه موی کوچک هم به بدن و پاهش نبود خیلی هیکل سفید و زیبا و رو فرمی داشت از یه طرف هم ادکلنش بوی خاصی داشتکه منو پاک از خود بیخود کرده بود سریع شلوارک خودم رو هم در اوردم و هستیرو به پشت خوابوندم و خوابیدم روش و پشت گردنش و لاله های گوششرو شرو ع کردم به لیسیدن و مکیدن دیگه الان هستی جون هم صدای خفیف ناله هاش به گوش میرسید و شرتش رو در آوردم و از گردن به سمت کمر و همینطور به سمت باسن و پاهاش شروع به لیسیدن کردم و دستم رو بردم لای پاش دیدم خیس خیس بود و شروع به نوازش چوچولش کردم دیدم صدای ناله هاش بلند تر میشه شرت خوم رو هم دراوردم و دستاش رو گرفتم وبلندش کردم و همینطور که موهای بلند و نرمش رو نوازش میدادم میگفتم هستی بخدا دوست دارم دوباره خوابوندم رو تخت و از گردن به سمت پایین شروع به خوردن کردم تا رسیم به کسش زبونم رو تو کسش کردم و کسش رو شروع به خوردن کردم صدای نالهش به قدری شده بود که دیگه میترسیدم کسی تو آپارتمان صداشو بشنوه پا شدم در اطاق رو بستم و بهش گفتم الان نوبت توست بیا بخورش اولش گفتش نه بعد دید من دوست دارم گفت باشه هر چی تو بخوای و به حالت 69 در اومدیم واون کیر منو میخورد و من هم کسش رومیخوردم یه لحظه دیدم دیگه صدایی از هستی نمیاد فهمیدم که ارگاسم شده بعد بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت و دستمرو تو موهاش بردم و شروع به نوازش موهاش کردم ،هستی بی حال روی تخت خوابیده بود و من هم کاری به کارش نداشتم و فقط سرم رو گذاشته بودم رو سینه هاش و دستم هم توی موهاش بود و با کلمات دوست دارم ،دیونتم، عاشقتم ، و... واسش لالایی میگفتم بعد از چند دقیقه هستی بلند شد و گفت الان نوبت منه که بهت ثابت کنم چقد دوست دارم و شروع کرد به زبون زدن بهبدن من و خوردن لاله های گوشم و با زبونش همینطوربه سمت پایین اومد وقتی به کیرم رسید کیرم رو کرد تو دهنش و وبا تمایل کاملشروع به خوردن کرد من که دوست نداشتم اینطور ارضا شوم بلندش کردم وخوابوندمش رو تخت وپاهاش رو دادم بالا و اومدمکه بکنم تو کسش گفتنه من اوپن نیستم منم که داشتم دیونه میشدم و هیچ چی نمیفهمیدم از یه طرفخیلی ناراحت بودم و از طرف دیگه خیلی خوشحال که اونی که عاشقشم خودمبرای اولین بار دارم پرده بکارتشو پاره میکنم بهشگفتم هستی بهم اعتماد داری میدونی که دوست دارم گفت اگه شک داشتم الان اینجا چکار میکردم گفتم میخوام امشب یه کاری کنم که اگه بخواهیم همدیگه رو فراموش کنیم هم نتونیم گفت مثلا چیکار گفتم میخوام امشب مثله شب حجله عروس و دامادا منم پرده بکارتتو پاره کنم دیدم ناراحت شد گفتش نهتو میخوای آبروی من بره تو مگه منو دوست نداری پس ابروم چی میشه به فکر ابروم نیستی گفتم چرا بخدا دوست دارم تو عزیز ترین کسمی بخدا تصمیمو گرفتم من باهات ازدواج میکنم قول میدم بهجونه مامانم که میدونست واسم خیلی ارزش داره رو قسم خوردم ولی تو کتش نمیرفت گفتم باشه من اونی رو میخوام که تو بخوایی هرچی تو بگی و بلند شدم وکه لباسام رو بپوشم دستمو گرفت گفتش پس تو چی منم گفتم همون که تو خوشحالی واسم کافیه زد زیر گریه گفتش بخدا منم دوست دارم و هیچ وقت فراموشت نمیکنم فقط بهم قوله مردونه بده که هیچ وقت بهم خیانت نکنی هر کاری تو بخوای واست انجام میدم فقط مثله اون، آشغال و پست نباش و اونجا با هم قسم خوردیم هیچوقت به همخیانت نکنیم و راضی شد که همونشب شب حجلمون باشه و بهم ثابت کنه که چقدر دوستم داره و از همه مهمتر پاکدامنیش رو بهم ثابت کنه منم بهش قول دادم و قسم خوردم اولین و آخرین عشقش باشممن خوابوندمش رو تخت خواب و پاهاش رو دادم بالا و خیلی آروم کیرم رو در آستانه کسش قرار دادم وخیلی آروم فشار میدادم و هستی هم از شدت درد جیغمیزد ولی با صدای آروم بنده خدا خیلی درد داشت وقتی میدیدم داره درد میکشه اومدم بلند شم و بی خیال بشم دستمو گرفت گفت کسری تمومش کن من تصمیمم رو گرفتم دوست دارم منم وقتی ای جمله رو ازش شندیم دوباره به کار خودم ادامه دادم و خیلی آروم کیرم رو کردم تو کسش دیدم قطره های خون از بغلکیرم داره میچکه روی توشک وقتی خون رو دیدم محکم گرفتمش تو بغلم وخیلی آروم شروع به تلمبه زدن کردم دیدم جیغهای هستی جان تبدیل به ناله شد و داشت لذت میبرد منم همینطور که سینه هاش رو داشتم میخوردم خیلی آروم تلمبه میزدم وهستی هم با صدایناله میگفت کسری دوست دارم بخدا فراموشت نمیکنم دوست دارم یه لحظه همزمان هم اون و هم من با هم ارضا شدیم و سریع کریمو در آوردم و آب کیرمو ریختم روی شکمش و هر دو بی حال روی تختخواب یک نفره خوابمون برد یه لحظه بیدار شدم دیدم ساعت 8 صبحه ساعت 8:30 دقیقه هم امتحان داشتم چون نخونده بودم نرفتم سر جلسه امتحان و به جای امتحان یه دفعه دیگه با عشقم ، باهمسر آیندم سکس داشتیم وهستی که الان زن رسمی و دائمی منه ترم بعد به خاطر من فیزیک 1 ارائه داد و من ترم بعد باهستی فیزیک 1 برداشتم و20 شدم این داستانی که واستون گفتم یکی از بهترین خاطره های زندگیم بودو همش راست بود به جز اسم خانمم . امیدوارم کهخوشتون اومده باشه . دوست
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خانه
سه سال شب و روز کون میدادم
سلام . من آرش هستم الان 32 سالمه . داستانی که میخوام بگم مال 10 -12 سال پیشه . یه دوستی داشتم بنام علی که 4 سال از خودم کوچکتر بود واون منو کونی کرد . از بچگی کون میدادم ولی لذت نمیبردم ولی علی مادرجنده همچین منو میکرد که من لذت میبردم و وقتی کیرش میرفت تو کونم منشروع به جق زدن میکردم و ابم میومد .نمیدونم علی چطور منو میکرد که من اونقدر لذت میبردم چون بعدش با خیلیا دوست شدمکه بتونم بهشون یه کون درست و حسابی بدم وحال کنم ولی اصلا حالی کهکیر علی میداد تکرار نمیشد که نمیشد . خونوادهعلی از محله قدیمی به یک محل دیگه نقل مکان کرده بودند و من و علی شبا با هم تو خونه قدیمیشون میخابیدیم . اوائلحرفای سکسی میزدیم و دوتایی جق میزدیم تا اینکهکم کم رومون بیشتر بهم باز شد و شروع کردیم برای همدیگه جق زدن . یعنی من واسه اون جق میزدم و اون واسه من . تا اینکه یه روز که حسابی حشری بودیم اون ازم خواست که کیرشو بزاره لای پای من . منم قبول کردم و اون منو لاپایی کرد. کم کم رومون بیشتر بازشد و هر دو همدیگرو لاپایی میکردیم تااینکه یه روز علی موقع کردن یه کم پای منو برد بالا . یکم وازلین زد سر کیرش و خیلی خیلی آروم کیرشو کرد تو کونم . کونم مقاومت میکرد و کیرش نمیرفت تو . ولی اون پدرسگ خوب کارشو بلد بود . یه ذره که سرش رفتتو کونم کیرشو دراورد و دوباره آروم کرد تو . ایندفعه یکم بیشتر کرد تو و باز دراورد و دوباره کرد تو . کمکم هل داد تا کیرش تا ته رفت تو کونم . علی کیرسفید و نازکی داشت یه کم هم کج بود که این کجیش منو دیوونه میکرد . وقتی کیرش تا ته رفت تو کونم علی حرکتی نکردتا کیرش خوب تو کونم جا باز کنه که همینطورم شد.کیرش خوب تو کونم جا افتاد و علی هم شروع کرد به عقب و جلو کردن . اولش چون درد داشتم خیلی حال نمیداد ولی بعد که دردش کمتر شد همون درد تبدیل به لذت عجیب و غریبی شد.وای چه حالب میداد کیر یهپسر 15 -16 ساله سفید و تپل با موهای بور و چشمای رنگی بره تو کونت . کونیها میدونن من چی میگم چون وقتی یه پسر خشگل آدمو میکنه آدمخیلی حال میکنه ..خلاصه علی حسابی کرد و منم داشتم با کیرش حال میکردم که یدفعه دیدم داره ابم میاد همونجور که علی میکرد منم جق زدن رو شروع کردم .... طولی نکشید که ابم پرید بیرون. اونقدر حال داده بود که تانزدیکیهای پردنم پرید .... همینطور جق میزدم که آب علی هم اومد کیرشو دراورد وهمه آبشو ریخت رو سینه من...از اون شب به بعد هرشب بدون استثنا علی منو میکرد ولی ابشو میریخت بیرون . بعد 5 - 6 ماهی دیگه من خیلی حشری بودم و ازش خواستم آبشو تاآخرین قطره بریزه توکونم.اونم همین کاررو میکرد . آبشو تا ته خالی میکرد تو کونم و همینطور کردنش رو ادامه میداد . بعضی وقتا هم که آب من میومد همونابا رو با دست میمالید به کیرش و کیرشو میکرد توکونم . خیلی خیلی حال میداد . نمیدونید چه حسیه وقتی با آب خودت بکن تو کونت ....خیلی لذت داره .علی 3 سال شب و روز منو میکرد و من تبدیل به یه کونی حرفه ای شده بودم .ساک میزدم میخوردم میدادم و خودم بیشتر از علی حال میکردم . روابطمون هم خیلی رسمی بود و فقط سکس داشتیم و تو بقیه ساعتهایی که باهم بودیم هیچ توهین یا چیز دیگه ای نداشتیم . اونقدر حشری بودیم که دو سه بار وقتی مهمون تو خونه بود وقتی خواب بودن همونجا یواشکی منو میکرد منم تکون نمیخوردم و جقم رو میزدم اونم ابشو تو کونم خالی میکرد ... حالا علی رفتهکانادا و من بدبخت بدون کیر موندم تک و تنها . خیلی از تو اینترنت دوست پیدا کردم و خیلی دادم ولی هیچکی علی نمیشه . اصلانمیدونم مادرجنده قلق کونمن دستش بود و کیرشو بدون هیچ دردی میکرد تو کونم ولی بعد 7-8 سال هیچکس رو نتونستم پیدا کنم که مثل اون راحت و بدون درد منو بکنه . اگه کسی هست که کیرش کوچولو باشه حاضرم که بهش کون بدم . چون بدنم خیلی سفت و محکمه و هر کیری بره توش حال میکن
     
  
مرد

 
حرمت
_سلام آقای آذری
سرم پایین بودو بی توجهجواب دادم
_سلام خانم
_ببخشید من یه کم دیر رسیدم میتونم یرم سر کلاس؟
_خانم کلاس یه ربع دیگه تموم میشه
_میدونم به خدا تو ترافیک موندم
حوصله بحث کردن نداشتم ولی تن صداش مجابم میکرد ادامه بدم
_به هر حال انشاالله واسه جلسه بعد میتونید درس تون رو بگیرید
صدای زنگ موبایلش واسم آزار دهنده بود
_سلام مامان دیر رسیدم نمیتونم برم کلاس میمونمشاید آخر کلاس بتونم درسبگیرم به بابا بگو یک ساعت دیگه بیاد دنبالم.
بر خلاف میل باطنیم تن صداش مجابم کرد سرم رو بلند کنم و چهرش رو ببینم خیلی دوست داشتم بازم ازمسوالی بپرسه تا به این بهانه بازم صداش رو بشنوم .
بعد از ندا این اولین باری بود که صدای کسی واسم جذاب بود. از اون اتفاق شومچهار ماه میگذشت ولی هنوزبه این شرایط عادت نکرده بودم. ندا تمام زندگی من بود سه سال عمرم رو به پاش گذاشتم ولی این اواخر خیلی بهانه گیر شده بود به هر بهانه ای از من دوری میکرد. تا این که یک روز همه چیزو تموم کرد. گفت که میخواد با پسر داییش ازدواج کنه...
کلاس که تموم شد بازمصداش تو گوشم پیچید
_اجازه هست الان برم سر کلاس استاد رو ببینم؟
_بله حتما ولی شما چرا اصرار دارید که امروز حتما درس بگیرید؟
_آقای آذری من یک سال میشه که ساز نزدم و تازهدوباره شروع کردم نمیخوامبیشتر از این عقب بیافتم
_متوجه منظورتون شدم به هر حال اگه کمکی از دست من بر بیاد دریغ نمیکنم
_ممنون از لطفتون فعلا با اجازه
واقعا صدای زیبایی داشت ولی صدای ندابرای من آسمانی بود.من موسقی کار میکردم و یک آموزشگاه هنری داشتم از لحاظ مالی موقعیت مناسبی داشتم وندا هم یکی از هنر جو های آموزشگاه بود. چند روز بعد از ثبت نامش بهش پیشنهاد دادم و بعد از چند روز رابطه ما شروع شد. تقریبا همه میدونستن که ما قراره با هم ازدواج کنیم.
چند روز بعد...
_سلام آقای آذری
برخلاف معمول بی اختیار سرم رو بلند کردم دوباره همون صدا...
_سلام خانم؟؟؟؟
_صالحی. بنفشه صالحی
_بله خانم صالحی... این بارزود تر تشریف آوردید هنوز نیم ساعت مونده تا کلاستون شروع شه
_بله میدونم اگه اجازه بدیدمیخوام تو یکی از کلاسهای خالی کمی تمرین کنم مشکلی که نداره؟
_نه خواهش میکنم هیچ مشکلی نیست فقط درب کلاس رو ببندید.
چهره زیبایی داشت با صورتی گرد و چشمانی درشت مخاطبش رو تحت تاثیر قرار میداد ولی بازم با ندا که مقایسه میکردم؟؟؟
نه اصلا ندا رو با هیچ کسینمیتونم مقایسه کنم ندا برای من همه چیز بود...
همه افکار پریشانم رو جمعکردم و بازم مشغول کارم شدم. چند لحظه بعد صدایساز زدنش شروع شد. کمی فالش بود ولی در کل لحن دخترانه ی زیبایی واسه ساز زدن داشت. بی اختیار به سمت اتاقش رفتمآهسته در رو باز کردم بدون اینکه اجازه ورود بگیرم رفتم داخل و روبه روشنشستم . احساس کردم کمی استرس پیدا کرده ساز زدنش رو قطع کرد.
_عذر میخوام خانم صالحی بی اجازه وارد شدم
_نه نه خواهش میکنم ولیشما که باشید یه کم استرس دارم
_بیرون کاری ندارم خواستم ساز زدن تون رو ببینم مشکلی که نداره
دوباره شروع کرد. خواب هایطلایی... این ملودی هیچ وقتتکراری نمیشه. همیشه آخرای کلاس من ساز میزدم و ندا فقط نگام میکرد.
بی اختیار چشمام خیس شد...
_هنوز به ندا فکر میکنید؟
یه کم جا خوردم. خیلی نیاز داشتم یک نفر با هام حرفبزنه ولی از اینکه کاری کرده بودم که همه این ماجرارو بفهمن حس خوبی نداشتم. این یک قمار بود که من باخته بودم. البته میدونستم که ندا هنوز ازدواج نکرده ولی هیچ شانسی نه برای من بود ونه دوست داشتم برای اون باشه خیلی راحت همه چیز رو تموم کرده بودم و نمیخواستم دوباره شروع شه.
_ندا؟ مگه میشه به ندا فکر نکرد؟
یک لحظه باهاش احساس صمیمیت کردم. احساس کردم داره یک خلاء رو پر میکنه. ولی نمیخواستم اینخلاء جای ندا باشه
اصلا جای ندا باید همیشه خالی میموند. ولی صدای قشنگ و چهره ی زیباش این احساس رو قوی تر میکرد.
_نمیخوای فراموش کنی؟
بغضم ترکید... _مگه میشه فراموش کرد؟
دوباره شروع کرد به نواختن...
هم واسم جالب بود که چرابا این صمیمیت با من حرف زده و هم کمی میترسیدم. میترسیدم حالا که به این شدت کمبود محبت و اون جای خالی آزارم میده دلم رو ببازم. دوباره غرق بشم و ... روز از نو روزی از نو
حالا باهاش راحت بودم و اونم همینطور خیلی ساده یک رابطه شکل گرفته بود.این از طرز نگاه کردن هر دومون مشخص بود.
لبخند زیبایی داشت سعی میکرد من رو هم موقع لبخند زدن با خودش همراه کنه. به چشمام نگاه میکرد لبخند میزد و من هم دلم میخواست برای فرار کردن از ای شرایط نحس هم که شده همراهیش کنم. و من هم لبخند زدم....
اما غیر از صدا و چهره ی نسبتا " جذابش چی باعث شده بود که من اینقد سریع جذب بنفشه بشم؟ منی که تا این اندازه غرق ندا شده بودم و هیچ کس حق ورود به این حریم خصوصی رو نداشت. آنا و خاتون (از کارکنان آموزشگاه) بار ها میخواستندشرایطی پیش بیارن که ازاین حال و هوا بیرون بیام اما هر بار با تندی بیشتری با اونا برخورد میکردم. حتی اونا رو تهدید به اخراج هم کردم. اما حالا چه اتفاقی افتاده بود که سریع تسلیم شده بودم؟ تمام این افکار در کمتر از چند لحظه از ذهنم گذشت. باید میفهمیدم...
به صورتش نگاه کردم مشغول پیدا کردن کلاوی های پیانوش بود تا مبادا نتی رو جا بندازه. و.....
مانتوی چسبش نگاهم رو به طرف سینه های برآمدشکشوند. کمی براندازش کردم. واقعا اندام جذابی داشت. از ترس این که نگاهم رو دنبال کنه سریع چشمام رو بستم. عذر خواهی کردم و از اتاقش بیرون اومدم.
یک حس تازه در من جان گرفته بود خیلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم واژهای برای این حس تازه پیدا کنم و این واژه چیزی نبود جز شهوت....
خوب که فکر کردم دیدم شهوت در رابطه ی من و ندا جایی نداشت من هیچ وقت با ندا رابطه جنسی نداشتم. یعنی هیچ وقت به خودم اجازه این کار رو نمیدادم. عشق ندا برای من خیلی حرمت داشت ونمیخواستم به خاطر هر چیزی این حرمت از بین بره.
ولی حالا شهوت برای من معنی پیدا کرده بود. در تمام وجودم حسی رو که چ
     
  
مرد

 
هوت برای من معنی پیدا کرده بود. در تمام وجودم حسی رو که چندین سال سرکوب کردمبه سرعت در حال رشد بود.
واین بنفشه بود که این حس رو در من زنده کرد. صداش .. چهره ی زیباش و ازهمه مهمتر اندامش من رو جذب میکرد به سرعت هوس رسیدن به بنفشه درمن شعله میگرفت. ولی ... ندا چی میشه ؟ من به خودم قول داده بودم غیر ازندا به هیچ کس دیگه ای فکر نکنم. ولی اون به منخیانت کرد... خیانت که نه. ندا من رو انتخاب نکرد من که همه ی زندگیم رو به پاش گذاشته بودم. و این حق من بود که من هم اونرو انتخاب نکنم.
با صدای فهیمه به خودم اومدم.
_امیر خان در چه حالی؟
_جان؟ خوبم شما خوبید؟
_نه مثل اینکه شما بهتری... میبینم که.......... خلوت میری . ساز زدنش رو میبینی باهاش میخندی و......
بنفشه با فهیمه رابطه دوستانه ای داشت و خیلی سریع اخبار محو شدن من روبهش رسونده بود. و این یعنی اینکه او هم به من فکر میکرد.
_نه زیاد خبری نیست. ولی در کل خبرا زود میرسه!!!
_امیر جان! بنفشه خیلی وقتهبه تو فکر میکنه در واقع دوست داره. تو تموم این سال ها به خاطر ندا هیچ وقت به روت نیاورده بود. تنها دلیلی هم که ساز زدنش رو کنار گذاشت این بود که نمیخواست با تو رو به رو شه. این رو بفهم که این حق تینلست حالا که قضیه ندا تموم شده عشقش رو به هر نحوی به تو ثابت کنه. انتخاب با خودته ولی خواهشا بیشتر از این نه خودت رو اذیت کن نه اون دختر بیچاره رو و نه ما رو... بابا به چه زبونی بگیم ما رئیس ترشیده و اخمو و بد اخلاق و افسرده نمیخوایم.
پیشنهاد خوبی بود ولی بای بیشتر فکر میکردم. اما شهوت و هوس رسیدن به ارضا شدن این حس نمیذاشت بیشتر از این فکر کنم. لبخندی رو لبام نشست و ... صدای جیغ زدن بلند فهیمه تموم آموزشگاه رو گرفت.
_چه خبرته بابا آبرومون رو بردی. باید بیشتر فکر کنم ولی؟!!!
_دیگه ولی نمیخواد. از خدات باشه یه همچین جواهری نصیبت شه.
_البته زیاد مالیم نیست هاااا.
_پس مثل اینکه خوب ندیدیش؟ امیر اون معرکس...
کلاس ها تموم شد و آخرین نفر با حسام از کلاس اومد بیرون. (حسام استاد پیانو و یکی از دوستان صمیمی من بود)
بازم همون صدای آزار دهنده موبایلش من رو به خودم آورد.
_سلام بابا من کلاسم تموم شده میتونی الان بیای دنبالم؟ چه بد. من الان چطوری بیام خونه؟ باشه آژانس میگیرم. بای.
آقای آذری میتونید یه آژانسواسه من خبر کنید؟
_چطور مگه پدرتون نمیان دنبالتون؟
_نه ماشینش خراب شده مونده تو اتوبان.
_پس یه کم بمونید خودم میرسونمتون.
_آخه من رام دوره زحمت میشه واسه شما!
_چه زحمتی کار خاصی ندارم میرسونمتون.
حسام لبخند معنا داری به من زدو خدا حافظی کرد. منهم کیفم رو برداشتم و بهسمت ماشینم راه افتادیم.
در تمام طول مسیر غیر از پرسیدن آدرس کلامی بین ما ردو بدل نشد.
_ممنون. تو زحمت افتادین
_این چه حرفیه وظیفه ست.
_میتونم امیر صدات کنم؟
فهیمه کار خودش رو کرده بود و تمایل من رو سریع به بنفشه اناقال داده بود.
_ببینید خانم صالحی...
_بنفشه...
_بنفشه من شرایط بدی دارم و الان نمیتونم تصمیمبگیرم. ندا...
حرفم رو قطع کرد.
_دوساله منتظر این لحظم...
سکوت سنگینی حکم فرما شد. بعد چند دقیقه میخواست از ماشین پیاده شه.
_ممنون که رسوندی.
_بمون...
برگشت و نگام کرد. چشماش خیس بود. سرشرو به من نزدیک کردو.. توچند لحظه لبم به لبش چسپید. چشماش رو بسته بود دستش رو پشت سرم گذاشت و سرم رو به خودش فشار میداد. طعم لبهاش دیونه کننده بود تو اون لحظه ها به تنها چیزیکه فکر نمیکردم ندا بود با تمام وجود لبم رو میمکید و من هم همراهیشمیکردم شیرینی زبونش رو روی زبونم حس میکردم واز تمامی این لحظات لذت میبردم. این تجربه رو هیچ وقت با ندا نداشتم. من ندارو فقط از روی عشق و نه از روی شهوت میبوسیدم ولی این بوسه عاشقانه نبودیا حد اقل من این طوری فکر میکردم. نمیدونم اون لحظه ها چقد طول کشید ولیفراموش نشدنی بود دوستداشتنی که بخوام یا نخوام مهر شهوت رو بهشزده بودم. لبم از حرکت ایستادو فهمیدم که این شیرینی داره تموم میشه. آروم لباش رو جدا کردو بدون هیچ حرف اضافه ای از ماشین پیاده شد. منم هاج و واج به سمت خونه راه افتادم. ساعت ها به اتفاقاتی که اافتاد فکر کردم. من به اون علاقه مند شده بودمولی چیزی که شعله ی اینعلاقه رو فروزان میکرد شهوت ولذت یک رابطه ی جنسی بود. چیزی که هرگزبا ندا تجربه نکردم.
یک اس ام اس از یک شماره ناشناس رو گوشیم بود (بابت اون اتفاق عذر خواهی میکنم) جواب دادم شما؟
_مثل اینکه زیاد شیرین نبوده؟
_یعنی فقط یک اتفاق بود؟
_اگه تو بخوای نه. من دوست دارم امیر با چه زبونی بگم.
_بعدا در موردش حرف میزنیم.
هر چند که دلم نمیخواست این این اس ام اس بازی تموم شه ولی با این حرفم رسما این مکالمه رو تموم کردم.
نصف شب بازم اس ام اس.
_اون بعدا که گفتی رسیده؟
_تو چیو میخوای بشنوی بنفشه؟
_من به خاطر تو غرورم رو زیر پام گذاشتم. توی که هیچ بویی از ....
_ازت عذر میخوام ولی اتفاقات
next
     
  
مرد

 
من حق بده کمی فکر کنم.
_امیر من خودم رو متعلق بهتو میدونم.
بازم تحریک شدم. خواستم ببینم تا کجا میتونم پیش برم. بعد از چند سال به شهوت و رابطه جنسی یه جور دیگه نگاه میکردم. وطبیعی بود که بخوام سریع ترنیازم رو برآورده کنم.
_از اتفاق امروز ناراحتی؟
_نه چرا باید ناراحت باشم.بعد دو سال کسی رو که با تمتم وجود عاشقشم بوسیدم و این یعنی رسیدن به یکی از آرزو هام.
_چه احساسی داشتی؟
_تو چه احساسی داشتی؟
_خیلی قشنگ بود یک حس تازه که تا حالا تجربهنکرده بودم.
_یعنی تو هیچ وقت ندا رونبوسیدی؟!!!
_چرا ولی این حس رو نداشتم. بوسه من به ندا فقط عاشقانه بوده ولی امروز...
_یعنی امروز عاشقانه نبود؟
_عاشقانه و......
_وشهوانی...
_آره میخوام صادق باشم. تو امروز خیلی من رو تحریک کردی.
_خوشحالم که صادقی. من که گفتم خودم رو متعلق به تو میدونم. مطمائن باش تمام نیاز هاتو برآوردهمیکنم.
باورم نمیشد در عرض کمتراز یک روز با بنفشه تا اینحد نزدیک بودم. شهوتم به جای فکرم تصمیم میگرفت. و من رو مجاب میکرد که این بار این قمار رو من میبرم.
همون شب قرار گذاشتیم که چند روز بعد همدیگرو تو آموزشگاه ببینیم . تا روزی که اومد مرتب با هم تلفنی حرف میزدیم. از کار هامون از آرزوهامون. و گه گداری هم از علایق سکسی مون. رسما وابستش شده بودم و برای اس ام اس یا زنگش لحظه شماری میکردم. علاقه ای که به اون داشتم از جنس علاقه به ندا نبود. کمی پخته تر و اصلا از یه جنس دیگه این بار همراهبا هوس و شهوت.
روز موعود رسید. ازش خواستهبودم به هیچ یک از هنر جوها و یا آنا و فهیمه چیزی در این مورد نگه. اون روز با یک آرایش ملایم کهجذابیتش رو چند برابر میکردوارد آموزشگاه شد. با دیدنش رنگم پرید و ضربانقلبم بالا رفت. سعی کردم خودم رو خونسرد کنم ولی اون فهمیده بود و با نگاه های دزدکیش منو بیشتر تحریک میکرد بلاخرهکلاس ها تموم شدو همه رفتن من هم با همه خدا حافظی کردم وبیرون منتظر شدم که آبدار چی در آموزشگاه رو ببنده. دوباره به آموزشگاه برگشتم و به بنفشه اس دادم که منتظرتم.
بعد از 5 برگشت و امد تو.
_زیاد که منتظر نشدی؟
_نه ولی باید زود تر بریم که واسه تو دیر نشه.
_واسه من نگران نباش بهمامانم گفتم میرم خونه یکی از دوستام و آخر شب پدرش من رو میرسونه.
_یعنی تا آخر شب پیشم میمونی؟
_بعد از این همه دوری لیاقتش رو ندارم؟
_تو چقد زیبایی بنفشه..
_من خوشکلم یا ندا؟
_میشه ازت خواهش کنم اگه میخوای عذابم ندی اسمی از ندا نباشه.
رفتم جلوی پنجره و سیگارم رو روشن کردم چندپک زدم خواستم برگردم که دیدم پشت سرم وایساده سیگارم رو گرفت وخاموش کرد. سرش رو رویسینم گذاشت.
_معذرت میخوام نمیخواستم ناراحتت کنم.
_ایرادی نداره ولی تو واقعا خوشکلی.
سرش رو بلند کرد یه کم خندید و با عشوه ای فراموش نشدنی لبش رو روی لبهام گذاشت. این باربه خودم جرات دادم و من هم لباش رو میبوسیدم. تمنای خواستن و شهوت رو در ذره ذره ی وجودم احساس میکردم. دستم رو دور گردنش حلقه کردم به این معنا که نمیخوام ازم جدا شی. بنفشه هم با تمام وجود لب و زبانم رو میچشیدومز مزه میکرد.بعد از چند لحظه با دستاش سرم رو به سمت گردنش بردو منرو مجاب کرد که ادامه بدم. با تمام وجود گردنش رو میخوردم و صدای ناله های خفیفش این اطمینان رو به من میداد که داره لذت میبره. کتمان نمیکنم که من هم لذت میبردم. زیبا ترین لذتی که ممکن بود.با دستاش پیرهنم رو از تنمبیرون کشیدو به من هم فهموند که لباس هاش رو در بیارم. باور نکردنی بود زیر مانتوش چه منظره ی چشم نوازی داشت تا حالا بدن یک زن رو تا این اندازه از نزدیک ندیده بودم. یک گردن کشیده سر شونه های کمی افتاده. تخت سینش بدون هیچ لکه ای و سینه هایی گردو برجسته.باورم نمیشد من دارم به اتفاقی به اسم سکس نزدیک میشم . بازم به من چسپید و خودش رو به من فشار میداد. این بار اون بود که من رو میبوسید و بدنم رو غرق میکرد به خودم جرات دادم ودستم رو به سینه هاش رسوندم. نرمی عجیبی رو توی دستام حس کردم. با ولع فشار میدادم و دور گردنش رو میبوسیدم. دستش رو به کمر بندم گرفت و اون رو باز کرد. راستش کمی هم خجالت میکشیدم ولی سعی کردم خودم رو ریلکس نشون بدم. شلوارم رو پایین کشیدو از روی شرتم آلتم رو گرفته بود تو دستش تمام این مدت هیچ حرفی بین ما زده نشد. ولیبه محض گرفتن آلتم تو دستش با لحن خاصی گفت: قرببون کیرت که ایهمه منتظر مونده.
جلوم زانو زدو شرتم رو پایین کشید. کیرم رو گذاشت تو دهنش و با ولعخاصی اون رو میمکید.
حتی تصور این که یک روزکسی واسم ساک بزنه رو نمیکردم به عبارت ساده تر اصلا تو این باغها نبودم.شاید واقعا بیمار بودم بیماری که حالا درمان شده بود.و و بنفشه همون درمانیکه سالها از ذهن من پاک شده.
نمیدونم چقد طول کشید ولی تا مرز ارضا شدن من رو برد که بلندش کردم و روی مبل خوابوندمش به همگفت که من دخترم و میخوام تو پردم رو بزنی اما نه حالا فقط وقتی که زیر یک سقف با هم زندگی کردیم. از پشت هم نمیخوام هیچ وقت تجربه کنم ولی امروز به خاطر توحاضرم هر دردی و تحمل کنم. باورم شده بود که بنفشه عاشق منه و من هم نمیخواستم به این عشق بی احترامی کنم.
دوباره مشغول بوسیدنش شدم که به من پشت کردو آمرانه دستور داد بکندیگه طاقت ندارم. راستش کمی برام سخت بود ولی دلم رو زدم به دریا. سرکیرم رو با آب کسش خیس کردو گذاشت روی سوراخ کونش. دستم رو به کسش رسوندم و سعی کردم اون هم لذت ببره کمی فشار دادم که دادشبلند شد ولی بازم ادامه دادم. آلتم زیاد بزرگ نیست به همین خاطر راحت تر از چیزی که فکر میکردم وارد شد. آروم عقب جلو میکردم و تنها این برام مهم بود که لذت جنسیموکامل کنم. واسم کم نمیذاشتو به هر طریقی سعی میکرد لذت ببرم توچند تا حرکت آخر بدنش لرزش شدیدی کردو شل شد من هم با صدا های اون به نهایت لذت جنسی که تا اون لحظه فکر میکردم رسیم و آبم با فشار تمام روی بدنش خالی شد. سرم گیج میرفت و کنترل نداشتم نشستم رو مبل و بنفشه هم نشست روی پام. چند دقیقه ساکت بودیم که سرش رو بر گردوند.
_خوبی؟
_آره تو چطور؟
_بهتر از این نمیشم.
لبم رو گذاشت روی لبش و یه بوسه طولانی. خیلی طولانی. فقط همدیگر رو میبوسیدیم.
اون شب کمی حرف زدیم وتموم شد. بنفشه رو رسوندم خونه و خودم توی ماشین تا میتونستم سیگارکشیدم و گریه کردم...
من چیکا کردم خدای من... عشق ندا رو با چی عوض کرده بودم؟ بنفشه هیچ چیزی کم نداشت شاید از ندا خیلی سر تر بود ولی ندا واسه من همه چیز بود. عذاب وجدان داشتم من حرمت عشق ندا رو شکسته بودم....
     
  
مرد

 
کارو نداشت. شلوارشو که کشیدم پایین شرتشم باهاش یه مقدار اومد پایین. همون مقداری که من میخواستم. هر جفتشواز پاش در آوردم. دیگه نگاه نکردم به جاییش. فقط کسشو دیدمو حمله کردم. لیس زدم . خوردم. زبونمو مینداختم توشو میکشیدم بالا. انگار سعیمیکردم با همون زبون کسشو سوراخ کنم. یکیدوبار مجبور شدم بهش بگم: آروم باش، آروم باشصدات میره بیرون.
دوباره بغلش کردم. اینبار کیرم افتاد رو کسش. یه کس نرم که خیس بود و منم خیس ترش کرده بودم. یه مقدار همونجا کیرمو تکون دادم. اون لذت میبرد وقتی کیرم کشیده میشد رو کسش. اماواسه من لطفی نداشت. میدونستم که از جلو راه نداره. هم به خاطر اینکه لذت ببره هم بخاطر اینکه بتونم تو این مدت با انگشتم از پشت آمادش کنم به این کار ادامه دادم.جلو عقب میکردم اونم لذت میبرد. انگشتمو اول دور سوراخ کونش مالوندم. آروم آروم کردم تو. چیزی نمی گفت. وقتی زیاد رفت تو ، یه ذره ممانعت کرد اما دوباره از اول شروع کردم. ایندفه کرم مالیدم به انگشتم. بیشتر بردم تو سوراخش اما کاری نداشت. یه مقدار که گذشت برش گردوندم. بهش گفتم: ممکنه درد داشته باشی. گفت: مگه میخوای چیکار کنی؟
فکر نمیکردم متوجه نشدهباشه. گفتم: میخوام از پشتبکنمت. گفت: نمی دونم اما اگه دردش زیاد بود زود بکش بیرون،باشه؟ منم گفتم: باشه.
کرم مالیدم به کیرم و گذاشتم رو سوراخ کونش. یه ذره بازیش دادم. همزمانبا انگشتم کسشم میمالیدمکه از هوس نیوفته. وقتی دیدم حالش مناسبه آروم کیرمو فشار دادم تو کونش. سر کیرم داخل نرفته بود که گفت: تورو خدا دربیار.
در نیاوردم. دستشو محکم تو دستم گرفتمو گفتم: طاقت داشته باش فقط اولش اینجوریه. بازم گفت: تورو خدا دربیار دارم میمیرم. به زور حرف میزد. نه من میتونستم خودمو کنترل کنم نه اون میتونست تحمل کنه. دوباره این جمله رو تکرار کردم که: اولشه،الان خوب میشه، یه ذره صبر کن.
من اینارو گفتم اونم فقط اسممو تکرار میکرد. بیشتر از یه دقیقه طول کشید تا همه ی کیرمو بکنم تو کونش. اونم واسش سخت پیش میرفت.وقتی تا آخرش رفت تو خودمو انداختم روش. محکم دستمو حلقه کردم دور بدنشو فشارش دادم. شاید بخاطر همین نفسش بهتر دراومد. بدنش یا کونش آروم آروم شل شد. دیگه چیزی نگفت. یه ذره ناراحت بودم اما تو اون حالت فقط به فکر کردن بودم. شروع کردم. کیرم چندان کلفت و دراز نبود. اما تلمبه زدنم تا حدی دردشو بیشتر میکرد. با حرص خاصی جلو عقب میکردم. کلمه ی حال کردن واسه اون لحظه بود. کیرم تو یه سوراخ تنگ جلو و عقب میرفت. لذت داشت.حتی شنیدن صدای آخ و اوخش لذت داشت. سوراخ کونش تنگ بود. اثر کرمم کم شده بود. دردش داشت بیش از حد طاقتش می شد که احساس کردم تمام عضلاتم دارن تحت فشار قرار میگیرن. انگار میخواستم کیرمو تا جایی که میشد بکنم تو. دیگه کمتر تلمبه زدن بود. میخواستم کیرمو فشار بدم به طرف جلو. دستامو انداخته بودم جلوی پاهاش تا نذارم کونش جلو بره. آخ نباید کونش میرفت جلو. باید فشار میدادم تا آخر کیرم جا بره. نمیدونم بیشتر از اینم میشد یا نه ولی باید فشار میدادم. تو چند لحظه احساس کردم نمی تونم به چیزی فکر کنم. بدنم لرزشای خفیف به خودش گرفت. ناخودآگاه سرمو گرفتم عقب. یه چیزی از لابلای استخونام حرکت کرد به طرف کیرم. از کیرمم عبور کرد و عبور کردنش تمام فکر و خیالو حرصمو با هم تخلیه کرد.آخ این بیشترین لذت انسان از زندگیه. بیرون اومدن آب از بدن. بیرون آومدن آب از کیر سفتی که تحت فشاره. همشو خالی کردم تو کونش.
وقتی آرومتر شدم فهمیدم شکمو پاهاشو محکم گرفتم. هم درد داره . هم یه ذره سخت نفس میکشه. دستمو شل کردم. آوردم بالا و شونه هاشو به طرف خودم کشیدم. لبای خشک شدمو مالیدم پشت گردنش.موهاشو گرفتم تو دستم و نوازش کردم. اینکارو دوس داشتم.اگه نمیگفت: تموم نشد؟ دارم میمیرما.
اصلا یادم رفته بود که کیرم تو کون دوس دخترمه و درد هم داره. یه ذره نرم شده بود کیرم ولی موقع بیرون کشیدن بازم سرش درد داشت واسش. وقتی آوردم بیرون تازه شروع به ناله کرد. گفت: آخ سعید داره میسوزه،دردش کم شده ولی بدجوری میسوزه. گفتم: پاشو برو دستشوییکارتو بکن دردش کمتر میشه،آب سردم بگیر روش، دوس دختر قبلیم همیشه اینکارو میکرد.
زیر لب یه چیزی گفت که من نشنیدم اما به نظرم رسید به دوس دختر قبلیم یه چیزی حواله کرد. ملافه رو گرفت جلوش که بازم چشمم نیوفته به جاهای خاص بدنش و رفت به طرفدستشویی. خندم گرفت از این حرکت اما سعی کردم متوجه نشه. پیش خودم گفتم : الان؟
آروم شده بودم. یه ذره ام ناراحت بودم که چرا این کارو کردم باهاش. اما میدونستم اونم یه مدت بعد آروم میشه. همونجوری دارز کشیده بودم تا بیاد. می خواستم ببینم درد و سوزشش رفته یا نه. وقتی اومد تو اتاق رنگ و روش یه مقدار برگشته بود. بهتر شده بود. اومد کنارم دراز کشید.بغلش کردم. ملافه مونده بوده بین بدنمن و اون اما چه هم آغوشی لذتبخشی بود.گرم بود. احساس داشت. دلم میخواست همونجا بخوابم و تکون نخورم. چشام داشت واقعا گرم میشد. یهو تکون خورد و گفت: سعید.
چشامو به زور باز کردم ولی هیچی نگفتم. منتظر موندم که ادامه بده.
گفت: سکس از جلو هم انقدر درد داره؟
نمیدونستم چی باید بگم. انگار با یه سنگ بزرگ
next
     
  
مرد

 
خانه
اولین سکس زندگی ام با خانوم معلم
سلام.من محسن هستم اولین باره می نویسم و حتی غضوسایت هم نیستم.اگه خوب ننوشتم به بزرگیتون ببخشید . داستانم یه خورده طولانیه. من ۲۴ سالمه قضیه بر می گرده به ۱۹ سالگیم.که من تازه یه خط ایرانسل خریده بودم که یه روز یه خانومی به من زنگ زد و خیلی هول بود و گفت مهران یادداشت کن منم گفتم بگو بگو که اون یه شماره گفت (که بعد فهمیدم شارژ بود که واسه داداشش می خواست بخونه که اشتباها با من تماس گرفته بود).بعد چند دقیقه زنگ زد گفت تو مهران نیستی من گفتم چراهستم و... باهاش صحبت کردم و طرح رفاقت ریختم باهاش و اون خودشو شعله معرفی کرد .بعد چند هفته تماسهای تلفنی یه روز بهمن گفت دیگه زنگ نزن من هم قبول کردم.چند ماه گذشت و من یک شب هوسی شدم و به شعله زنگ زدم که یه خانوم دیگهجواب داد و من هم شروع کردم به صحبت بعد از سلام که کجای بی معرفتخبری ازت نیست اونم به من گفت خبری از تو نیست.بهش گفتم من کیمگفت نمی دونم باز شمیم شماره ای من پخش کرده(شمیم همون شعله است)گفتم آره خوب پخشه دیگه یه خورده صحبت کردیم بعد خدا حافظی کردیم.من نصف شب بهش پیام دادم گفتمواسه نماز صبح بیدار شدی منم بیدار کن.از این حرف من خوشش اومد و ارتباط ما زیاد شد .مریم ۳۲ سال سن داشت .معلم بود.و دختر بود.۲ ماه تلفنی صحبت کردیم و خیلی صمیمی شده بودیم.و کاربه جای رسیده بود که پشت گوشی حرفای سکسی می زدیم.تا این که یه روز گفت می خوام ببینمت من هم آدرس دادم و گفتم ببینمت ازت لب می گیرم گفت باشه.
اون اومد و من دیدمش و لب هم گرفتم.سنش زیاد بود ولی خوب مونده بود و چادری بود.بعدها بیشتر همدیگرو می دیدیم و عاشق هم شده بودیم.که یه شب که خیلی حشری بودم بهش گفتم بیا صیغه کنیم.و مریم قبول کرد.از رو کتاب رساله یه صیغه الکی خوندیم .گذشتچند هفته که مریم یه شب گفت فردا خونه ای ما خالیه میای.منم از خدا خواسته قبول کردم و رفتم .خونشون یه آپارتمان ۴ طبقه که طبقه دوم خونشون بود .زنگ زدم بهش گفت بیا طبقه ۲ در بازه بیا داخل.یه آپارتمان شیک و بزرگ بود.رفتم داخل مریم اومد جانم چه جیگری شده بود اولین باربود اینجوری میدیدمش آرایش ملایم داشت و یه لباس سکسی تنش بود.به محض دیدن هم یه لب توپول گرفتیم و مستقیمرفتیم اتاق خواب مریم من عرض چند ثانیه لخت شدم و خیلی حشری بودم مریم هم لخت شد شرط هامون تنمون بود مریم نذاشت در بیاریم .لباشو می خوردمو سینه هاشو می مالیدم کیرمو از رو شرط به کوسش میمالیدم .که گفتم شرطمو نو در بیارم قبول نکرد و گفت می کونی تو کوسم (دختر بودمی ترسید.) گفتم نه راضیش کردم در آوردیم شرط ها مونو کوسش خیس خیس بود میمالید به کیرمو لب می گرفتیم .من باسنشو میمالیدم و اون کوسشو رو کیرم بازی میداد.تا جای که صدای مریم در اومد و ارضا شد منخوابوندمش زیر خودم و کیرمو با سرعت به کوس خیس مریم میمالیدم که آب منم اومد و ریختم رو شکم مریم.راستی مریم نذاشت از کون بکونمش.این اولین سکس زندگی من بود .و اولین داستان ببخشید اگه خوب ننوشتم آخه با گوشی تایپ کردم.فقط فوش ندید اگهخوب نبود مرسی بچه ها‎
     
  
مرد

 
خانه
گی من و دوست اینترنتی
با سلام خدمت دوستان بایدخدمتتون عارض بشم که این خاطره گی هست اگه کسی دوست نداره لطفا نخونه
سه چهار سال پیش به یه علتی کاملا بیکار بودمو کارم شده بود چت کردن.به علت اینکه یه دوست دختر کاملا مذهبی داشتم و با اکراه با من دست میداد و سالی چندبار میدیدمش و اهل جنده آوردن هم نبودم (البته از ترس) مجبور شدم خودمو راضی بکنم که من باید واسه ارضای خودم و حداقل یکبارتجربه سکس واقعی یه پسر پیدا بکنم.میرفتم تو چت روم ها تایپ میکردم:gay b zire 22چون خودم 22 سالم بود.اکثرا سر کارم میذاشتن یا کسایی که واقعا حاضر بودن سنشون بالا بود تا این که یه نفر پی ام داد من هستم.فکر میکردم سر کاریه ولی شروع به صحبت کردیم گفت من تجربه ندارم ولی میخوام امتحان بکنم.18 سالش بود و لاغر با اندامی که منواقعا دوست دارم(البته طبق گفته هاش چون نه وب داشتیم و نه عکس میفرستاد) .چند شب چت کردیم و شماره اش رو داد.قرار گذاشتیم رفتم تهران بهش خبر بدم تا بیاد.خلاصه ماه رمضون بود که من رفتم تهران یه کاراداری داشتم انجام دادم و برگشتم یه اتاق تو یه مسافرخونه فوق العاده کثیف که طویله بهتر از اونبود گرفتم( انصافا کولرش خوب کار میکرد).ولی چون شب بلیط برگشت داشتم و شب نمیموندم و فقط واسه چند ساعت میخواستم بیخیال اعتراض شدم.زنگ زدمگفت دم غروب میام افطار شد زدم بیرون یه چیزی خوردم و برگشتم تو اتاق یه اسپری تاخیری که از شهرستان با خودم برده بودم(به همراه یک کرم چرب کننده)رو زدم رو کیرم.زنگ زد گفت اومدم جلوی ایستگاه راه آهن هستمگفتم واستا زیر اون ماکت قطار( که الان دیگه اونجا نیست) تا من بیام دنبالت.رفتم دیدم یک پسر خوشتیپ قد کوتاه و مو قشنگ واستاده پرسیدم اشکان ؟گفت نه رد شدم بعد با خنده کیری صدام کرد گفت بیا منم بابا.خلاصه رفتیم تو مسافرخونه دیدم یارو صاحب مسافرخونه مشغول حیاط شستنه گفتم سریع برو بالا.اون که رد شد یارواز حیاط صدا زد:کجا؟ من گفتم اتاق دارم و منتظر جوابش نشدم رفتم بالا.اون گفت من برم دستشویی منم به علت اینکه کون ندیده بودم میخواستم نهایت استفاده رو بکنم دوباره اسپری زدم رو کیرم.برگشت من نشسته بودم گفت بیا شروع بکنیم من میخوام زود برم.شروع کرد به لخت شدن من راستش خجالت میکشیدم اولش.ولی تا بدن بدون مو و سفیدش رو دیدم راست کردم و خجالت پرید.گفت فقط لب نمیدم چون لب دوست دخترم رو هممیخورم حال نمیکنم چه برسه به لب های پسر.گفتم باشه.لخت شدیم و رفتم سمتش و شروع کردم به لیسیدن گردنش و سینه هاش و شکمش بعد گفتم بیا برام ساک بزن.خوب ساک میزد انصافا یه یک ربعی ساک میزد.بعد شصت و نهشدیم رفتم سراغ سوراخ کونش یه کم اسپری زدم و لیسش زدم و زبونمو کم کم میکردم توش تا گشاد بشه اونم ساک میزد.بعد کرم زدم و گفتم بشینه به حالت سگی و گذاشتم تو کونش.اولش سرش رفت تو دیدم اعتراض نمیکنه بقیه اش رو جا دادمو آروم شروع کردم به عقب جلو کردن(البته اصلا نگفت درد میکنه نمیدونم تاثیر اسپری بود یا قبلا کون داده بود به من میگفت ندادم) .یه کم کردمش و گفت اینجوری حال نمیده یه حالتی بکنمنم کیرمو بمالم.به پشت خوابید.با این که از منکوچکتر بود کیرش از مالمن بزرگتر بود.گذاشتم تو کونش و داشت با کیرش بازی میکرد.بعدشبه بغل خوابید و میکردمش.سوراخ کونش فوق العاده باز شده بود.و کیر من بیحس شده بود.گفت آبم داره میاد و اومد ریخت رو تخت.یه مدت دیگه کردمش گفت به خدا شکم درد گرفتم.خودم هم خسته شده بودم در آوردم وشروع به جلق زدن کردم تا با بدبختی آبم اومد و ریختم رو تخت اون کثافتخونه.ساعتو نگاه کردم دیدم یک ساعت ونیممشغول بودیم گفت کیرم تو دهنت دیرم شد الان مترو میبنده و سریع زدیم بیرون.ولی یاد گرفتم که طمع چیز خوبی نیست که برای حال بیشتر دوبار اسپری بزنی
از پله ها که میومدیم پایین پاهام قدرت راه رفتن نداشت یه مردی که از کنارمون رد میشد میرفت بالا نگاهم کرد فکر کرد معتادم سرشو تکون داد و رفت.و ازش تشکر کردم و جدا شدیم.بعد اون دوبار دیگه باهاش حال کردم الان رفته بدنسازی و هیکلیبه هم زده.یکی از با معرفت ترین دوستامه هرچندکم میبینمش.اگه هم این داستانو خوند کیرم تو دهنش
     
  
صفحه  صفحه 30 از 112:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA