انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 31 از 112:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
خانه
خانم دکتر داروساز
سلام این اولین باری که داستانمو براتون مینویسم ، اکثر داستانای سایت کاملا مشخصه که واقعیت نداره ولی من میخوام عین واقعیترو براتون بگم و امیدوارم ازش لذت ببرید .
اول از خودم میگم که كريمهستم 30 سالمه از خوزستان، آدمه کاملا خجالتی هستم ، زیاد اجتماعی نیستم و دوستان زیادی هم ندارم . واسه همین خیلی کمپیش میاد که یه کی بخواد با من صحبت کنه یعنی اهل صحبت کردن هم نیستم .
تقریبا دو سال پیش بود که من برای گرفتن مقداری دارو به داروخانه شهرمون رفتم و وارد که شدم دیدم شلوغه ، پشت صف ایستادم و منتظر موندم تا نوبتم سر برسه . مسئول داروخونه دو تا دختربودن ، یکی خانم دکتربود که تقریبا 30 سال داشت وما رو راه مینداخت و آرایش غلیظی هم کرده بود و اندامخوبی داشت و دختر دیگری که شاگرد بود تقریبا 25 ساله به نظر میرسید اونور ایستاده بود و داشت دارو ها رو مرتب میکرد .
به نوبت من یه نفر مونده بود ( یه پیرمرد بود ) و من چون خجالتی بود به خانم دکتر نگاه نمیکردم و چشمام به در و دیوار بود ، یه لحظه چشم افتاد به خانم دکتر که داشت به مننگاه میکرد و لبخند میزد . من یه خورده جا خودم و خجلت کشیدم آخه تا اون موقع با هیچ دختری حرف به این صورت نزده بودم و یه تجربه جدید برای من بود و نمیدونستم چیکار کنم . فکر کردم چون من به اون نگاه نمی کنم و درو دیوار رو نگاه می کنم واسه همین به من زل زده بود و داشت بهم لبخند میزدتو دلم میگفتم که داره منو مسخره میکنه . تا اینکه نوبت من رسید ...
به من نگاه کرد و با نیشخند گفت امرتون . بهم بر خورد و تصمیم گرفتم که از اونجا بیام بیرون و به داروخانه دیگه برم . از اونجا که اومدم بیرون یه حس جدیدی برام بوجود اومد نیشخند خانم دکتر همش توی ذهنم بود یه حالت شهوتی بهم دست داده بود خیلی دلم میخواست برگردم و ببینم چی میشه ، مثلا شاید با هم دوست شدیم و همین جور فکرای احمقانه به ذهنم میومد .
تا اینکه تصمیم گرفتم بگردم داروخانه . وارد که شدم دیدم بازم داروخانه شلوغه ، اینبار نشستم تا اونجا خلوت بشه مشتریا میومدن و میرفتن و من هنوزم نشسته بودم تا همه برن . تا اینکه اونجا خلوت شد و خانم دکتر منو صدا زد که برم جلو و سفارشمو بگم تا منو دید شناخت و گفت : چرا دفعه قبل از اونجا رفتم و بازم داشت با این حرفا منو دست مینداخت و البته من با این حرفا نه تنها ناراحت نمیشدم که خوشحال و شهوتی تر هم میشدم .
دختر شاگرد به خانم دکتر گفت که اگه کار نداره بره دستشویی که طبقه دوم بود . خانم دکتر داشت نسخهمن رو نگاه می کرد و اونجا هم که خلوت بود و نگاه کردن به صورت خانمدکتر که آرایش وحشتناکی کرده بود لذت دیگه ای داشت .
کنترل خودم رو از داده بودمو نمیدونستم که چیکار کنم تا خودم رو ارضا کنم که یهو گفت : اینجا خلوته ها ....
همین که اینو گفتم خانم دکتر یه نگاهی بهم کرد و با جدیت بهم گفت که چی گفتی ؟ من بازم تکرار کردم که اینجا خلوته ..
دفترچه رو روی صورتم پرت کرد و گفت : گم شو آشغال ، کثافت و همین جوری داشت فحش میداد . وهمین منو شهوتی تر میکرد البته خیلی هم ترسیده بودم و قلبم داشت از جاش بیرون میزد ولی چهکنم که دیگه کار از کار گذشته بودم ومن تا یه کار نمیکردم از اونجا نمیخواست بیام بیرون
مونده بودم که چی کار کنم یهو بهش گفتم : میخوام بغلت کنم . خانم دکتر همین طور مات و مبهوت داشت منو نگاه میکرد بازم ادامه دادم : بهخدا فقط میخوام بغلت کنمو دیگه میرم .. این بار فریاد زد که : از داروخونه من برو بیرون و از این حرفا که من بازم گفتم : ببنین هیچکی اینجا نیست و اگه یه بار بذاری از پشت بغلت کنم میذارم میرم دیگه اینجاها هم پیدام نمیشه ..
خانم دکتر کلافه شده بود نه به اون نیشخند زدناش و نه به این که ترسیده بود و یه جوری مجبور بود که به خواسته من تن بده . منهم همین جوری داشتم میگفتم که فقط یه بار وهی تکرار می کردم که دیدم خانم دکتر یه نگاهیبه این ور و اونور انداخت و وقتی که دید هچکی اونجا نیست به من نگاه کرد و گفت : فقط یه بار ها فقطیه بار ، بعدش میری ها .. منم گفتم : آره فقط یه بار دیگه میرم
خانم دکتر بهم گفت که ازاونور ویترین بیام تا برسم بهش . دل تو دلم نبود اولین تجربم بودم و تا اون موقع حتی دستام به دخترا هم نخورده بود ضربان قلبم زیاد شده بود و صورتم سرخ سرخ ، نفهمیدم که چطور رسیدم اونور ویترین که یهو خانم دکتر دکتر رو روبه روم دیم تازه از اینور که دیدمش شهوتی تر از قبل شدم چون از اینور میشد باسن زیباشو دید و حالت فرم بدنش خیلی جذاب بود .
تو این فکرا بودم که خانمدکتر گفت : زود باش دیگهمنتظر چی هستی الان سر میرسن و مدام این رو تکرارمیکرد . من دست و پام رو گم کرده بودم و قلبم همینطوری داشت تند تند میزد بیشتر بهش نزدیک شدم تا جایی که نفساشو میتونستم حس کنم .
خانم دکتر برگشت و پشتشو بهم کرد منم دیگهطاقت نیاوردم و زود خودمو بهش چسبوندم .. خدااااااااااااا ..تازه فهمیدم که بالاترین لذت دنیا چیه . واقعا اگه تجربشو نداشته باشی نمیفهمی من چی میگم . چه گرمایی داشت کون خانم دکتر که توی چند ثانیه کیرم به اندازه ای بزرگ شد که اومدم کیرمواز شلوارم درست کنم که صاف بشه یهو دستم خوردبه کون خانم دکتر که بازمرفتم توی اون لذت ... که خانم دکتر خودشو ازم جدا کرد و گفت : بسه دیگه برو الان یکی میاد برو .
ولی من نمیتونستم اون لذت رو از دست بدم واسه همین یه بار دیگه از خواهش کردم که بازم از پشت بغلش کنم .. چند باراینو تکرار کردم و خانم دکتر هم که دید دیگه فایده نداره و میخواست زود منو از اونجا رد کنه قبول کرد و این دفعه خودش برگشت و جوری پشتشو بهم چسبون که یه هویی آبم اومد و بازم رفتم توی اون حس و حال بعد چند لحظه که به خودم اودم خانم دکتر هنوز توی بغلم بود و دیدم که دیگه وقتی ندارم و باید زود اونجا رو ترک کنم برای آخرین بار همنطوری که توی بغلم بود دستامو بردم جلو و دوتا پستوناشو توی دستام گرفتمپستوناشم خیلی داغ بودن و بوی خاصی داشتن لذت بیشتری داشتم میبردم پستو توی دستام گرفتمپستوناشم خیلی داغ بودن و بوی خاصی داشتن لذت بیشتری داشتم میبردم پستوناش خیلی زبر بودن و فرم خاصی داشتن توی دستام داشتم باهاشون بازی میکردم که خانم دکتردستمو از سینه هاش برداشت و ازم جدا شد و بهم گفت که دیگه برم منم حق رو به اون دادم و دیگه نخواستم باسش دردسر درست کنم که یه هو صدای در طبقه بالایی اومد و شاگرد خانم دکتر بود که از دستشویی داشت می اومد .
دیگه باید میرفتم ولی اصلا دلم نمیومد که خانم دکتر رو از دست بدم و شاگردش که همین طوری داشت از پله ها پایی می اومد و ما رو نمیدید تصمیم گرفتم که برای آخرین بار یه بوس از لب خانم دکتر بگیرم و بدون اینکه ازش اجازه بگیرم صورتش رو گرفتم و به اندازه 3 ثانیه لبش رو بوس کردم و ازش خدافظی کردم و از داروخانه خارج شدم بدون اینکه دارو هامو گرفته باشم ولی به جاش یه لذتی رو از خانم دکتر گرفتم که تا آخر فراموشش نخواهم کرد .
الان 2 سال از اون ماجرا میگذره و من تو این 2 سال هرگز به اونجا نرفتم به خاطر اینکه بهش قول داده بودم که دیگه به اونجا نرم ولی بازم دلم براش تنگ میشه
     
  
مرد

 
ین سکس با احسان
من روکسانا هستم البته اين اسم شناسنامم نيست اما از 12 سالگي خودم اين اسمو انتخاب کردم ميدونيد که ماما بابا ها سليقشون با ما فرق داره ، بگذريم از اين حرفا
يادم مياد اول دبيرستان بودمتو خ پيروزي درس ميخوندم.من دوست شدن با پسرا رو از دوم راهنمايي شروع کردم ولي همش فقط تو راه مدرسه بود صبح ها قبلاز مدرسه و ظهر ها بعد از تعطيل شدن به همين خاطر هيچ اتفاقي که قابل ذکر باشه نمي افتاد ديگه پر پرش تو کوچه پس کوچه ها يه لبي اونم نه خيلي سکسي رد و بدل ميکردم.
آبان ماه سال اول دبيرستانم بود که با خودم عهد کرده بودم اين کارها رو بزارم کنار و بچسبم به درس و کنکور آينده که به قول خودمون بترکونم.
هر چي تيکه و متلک از پسرا ميشنيدم اصلا به روي خودم نمي آوردم کار به جايي رسيده بود که دوستامباورشون نميشد من با کسي نيستم و همشون ميگفتن تو با کسي هستي و رو نميکني خلاصه يواش يواش داشتم به اين حال و هوا عادت ميکردم که ....
يه روز باروني حالم تعريفي نداشت به همين خاطر خودمو زدم به مريضي و اجازه گرفتم که برم خونه تو راه که داشتم مي اومدم حس کردم يه پسري داره بد جوري دنبالم مياد هر چي ميرم اونم مياد خلاصه واسه اينکه خونمون رو پيدا نکنهو از فردا هر روز صبح تو مسيرم آويزون بشه از سمت چهارصد دستگاه زدم تو خ پيروزي ديدم همچنان ول کن نيست رفتم تو يه لوازم تحريري به بهانه خريدن روان نويس کمي اونجا الاف کردم ولي بيرون وايساده بود با اينکه درستچهره اش رو نميديدم از تيپ و هيکل و سمج بودنش در عين اينکه مستقيم مزاحمم نميشد و ازاين تيکه هاي اراجيف پرتاب نميکرد خوشم اومده بود خلاصه از اون مغازه زدم بيرون و پيچيدم تو يه کوچه خلوت که خودشو بهم نزديک کرد و گفت سلام جواب ندادن بازم تکرار کرد اين بار بهش گفتم بره و مزاحمم نشه
گفت :به خدا قصد مزاحمتندارم اجازه بدي باهات حرف دارم
گفتم :من با شما حرفي ندارم
بابا حداقل به حرفام گوش کن نخواستي برو ديگه دنبالت نميام
بگو فقط زود ميخوام برم
اسمم احسانه سوم دبيرستانيم ازت يه خواهش دارم قبول ميکني ؟
گفتم قرار شد حرف بزني نه خواهش کني و سوال بپرسي حرفتو بگو
من هفته ديگه تولدمه و با تولد خواهرم يه جا قراره بگيريم و دوستام هستند و دوستاي اونم همينطور من باکسي دوست نيستم و ميخوام جلو دوستام کم نيارم که دوست دختر ندارم ميخواستم خواهس کنم بياي نقش دوست دختر منو بازي کني
گفتم به همين خيال باش اومدم برم شمارشو که پشت يه کارت ويزيت نوشته شده بود کرد تو جيب مانتوم
واي اون روز تا اومدم برسم خونه خيس آب شدم مامانم گفت کجا بودي چرامستقيم نيومدي خونه ، اينناظم فضولمون زنگيده بودخونه آمارمو داده بود
گفتم رفتم روان نويس بگيرم پول کم آوردم بعد از کلي غر و تيکه بي خيال شد .
اون روز تا خود شب سر به گريبون بود از طرفي دوست داشتم تو اون سن يه پارتي برم و کلي برقصم و حال کنم ،از طرفي ميترسيدم دروغ بگه و قضيه خفت گيري باشه از طرفه ديگه ازش خوشم اومده بود و گوشه دلم جا خوش کرده بود .
اون شب رو خيلي بد به صبح رسوندم صبح که رفتم مدرسه با لادن و فاطمه (صميمي ترين دوستامن هنوزم با هم هستيم) در ميون گذاشتم و گفتم به نظرتون چيکار کنم لادن کهبد جوري قفل کرده بود چي بگه ،يهو فاطمه گفت بهش بگو باشه به شرطي که ماهم بيايم گفتم شماها کجا ؟؟؟
لادن گفت من که نميتونم بيام
فاطمه گفت ببينيد بچه ها ما اگه با هم هماهنگ کنيمميتونيم به بهانه سينما خونرو بپيچونيم بعد سه نفري با هم ميريم من و لادن هم ايمان و حسين و با خودمون مياريم که اتفاقي نيافته اگه اين آق احسان اين شرايط رو قبول کنه معلومهيه جورايي راست ميگه ريگي به کفشش نيست والا که هيچي
بيش از اي طولش نميدم وقتي زنگيدم بهش از خوشحالي بال در آورد و وقتي گفتم شرط داره گفت هر چي باشه قبول وقتي فهميد ما 5 نفري ميخوايم بريم مهموني استقبال کرد فقط خواست کمي قبلش هماهنگ کنيم تا تابلو نشه که قضيه از چه قراره.
2 روز مونده به مهموني احسان گفت چون خونشون کوچيکه و مهموناشون زياد شدن مهموني رو انداخته خونه خالش که تو خ دربنده.
روز مهموني ساعت دور و بره 3 بود که بچه ها زنگ زدن گفتن ميخوان از اينجا 5 راه بيافتن ولي واسه اينکه تو خونه تابلو نشه کجا دارنميرن 4 ميرن خونه خواهر لادن آخه لادن با شوهر خواهرش خيلي جور بود .
ساعت 3.30 به بهانه کتابخونه و درس خوندن زديمبيرون به خونه گفتيم بعد ازکتابخونه ميخوايم بريم سينما و از اونجا شام ميخوريم بعد ميايم .رسيدم خونه خواهر لادن من که لباس مهموني رو تو کيف مدرسه ايم گذاشته بودم سريع درش آوردم تا چروکترنشه
بچه ها حسابي افتاده بودن به خودشون بهترين لباس وخوشگلتري آرايشي که بلدبودن رو با کمک خواهر لادن رو خودشون پياده کردن منم از فرصت استفادهکردم دور از چشم مامانم يه آرايش حسابي پياده کردم رو صورتم و کلي عطر و ادکلن رو زدم به همهجام .
ساعت کمي از 5 گذشته بود که حسين و ايمان اومدن/حسين يه پرايد بدون صندوق سفيد داشت وقتي رفتيم پايين ديديم ايمان و حسين هم حسابي ترکوندن.
راه افتاديم همه انگار يه جورايي تو فکر اين بوديمکه چي قراره واسمون پيش بياد تو ترافيک اون ساعت روز دور و بره 6.30 رسيديم م تجريش زنگ زدم به احسان باقي آدرس رو پرسيدم از ذوق تو صداش پيدا بود باورش نشده من اونجاهام .
احسان گفت يه جا وايسيد تا بيام رفتيم به سمت م دربند کنار وايساديم .يه 206مشکي اومد پشتمون وايساد احسان از توش اومد بيرون و با لحن مهربوني سلام کرد ايمان و حسين بهاحترامش پياده شدن و بعدکمي با هم حرف زدن قرارشد راستشو بگيم که لادنو فاطمه دوستاي منن و تو اين مدت دوست پسرامون با هم قاطي شدن به اين خاطر احسان بچه ها رو دعوت کرده بعد من رفتم تو ماشين احسان و قرار شد بچه ها دنبال ما بيان .
وقتي کمي جلوتر رفتيم احسان که انگار تا اون موقع منو درست نديده بوديهو گفت واااااااااااااااي دختر تو چقدر خوشگل شدي و تا وقتي رسيديم همش داشتاز من تعريف ميکرد و تشکر ميکرد که اومدم.
رسيديم ماشينا رو که پارک کرديم احسان رفت زنگ زد خواهرش و دختر خالش که انگار خيلي واسش ديدن دوست دختر احسان مهم بوداومدن و مارو به داخل راهنمايي کردن ،من که دهنم باز مونده بود تا حاليه همچين خونه اي نديده بودم 1 طبقه ويلايي دوبلکساز پله ها رفتيم بالا خواهرشبچه ها رو برد تو يکي از اتاقا تا لباس عوض کنند دختر خالشم منو به يه بهانه اي برد تو اتاقش که لباس عوض کنم بچه زرنگ ميخواست ته توي قضيه منو احسان رو در بياره داشتم آرايشمو درست راستيميکردم که ميترا (دختر خالهاحسان)رو صداش کردن ميترا نرفته احسان اومد تو وايساد به نگاه کردن من گفتم نگام نکن خجالت ميکشم جوابمو نداد بد جوري ماتش برده بود گفتم کجايي وا نري يه وقت //////بي هوا گفت کاش واقعا دوست دخترم بودي بهش گفتم خودتو لوس نکن الان فکر ميکنند برو بيرون الان شک ميکنند . خلاصه بعد از همه اين حرفا رفتيم از اتاق بيرون من يه لباس قرمز با پارچه ريون داشتم که داييم از ترکيه برام آورده بود اونو پوشيده بودم با يه صندل پا بند دار قرمز که بنداش دور ساق پام پيچيده شده بود .
اون شب تا حدود ساعت 9 به بزن برقص گذشت کلي حال کرديم احسان يهقليون آورد و رفتيم تو تراسنشستيم به کشيدن من کهحسابي سردم شده بود از احسان يه پتو خواستم احسانم که بدش نمي اومد به من بچسبه اومد چسبيد به منو پتو رو کشيدرو دوش جفتمون همين جوري که از در و ديوار حرف ميزد نفس گرمشو رو گردن و لاله گوشم نواخت با دستش داشت دستام رو نوازش ميکرد
بد جوري حال و هوام به هم ريخته بود اما ميخواستم وا ندم بلند شدم و رفتيم تو از اون موقع تا ساعت 10 احسان همش کارايي ميکردکه من حشري و حشري تر ميشدم خلاصه اون صب گذشت و ما برگشتيم بماند که دير رسيديم و مجبور شديم پاي خواهر و شوهر خواهر لادن رو بکشيم وسط تا بيخيالمونبشن.
اون شب تا صبح دور و بره 4 و 5 با احسان اس ام اس بازي ميکردم انقدر حشرم زده بود بالا که نميدونستم چيکار کنم،احسان که فهميده بود حالم خرابه گفت فردا همه ميريم پلور اگه بپيچونم مياي خونمون منم که دلم بد جور هواي احسانرو داشت و حشرم منو پرپر کرده بود گفتم ميام .
فردا صبح جمعه بود و بابامخونه بود مونده بودم چجوري بپيچونم بزنم بيرون که لادن زنگيد و گفت ميخواد بره چهارراه کوکا خريد از بابام اجازه گرفتم و چون ديشب مهموني بودم رفتم حموم تا اومدم بيرون و لباس پوشيدم ساعت کمي از 11 گذشته بود خودمو که رسوندم سر قرار هواي دلربايي تو خيابون به راه بود يه هواي پاييزي نه خيلي گرم و نه خيلي سردبه بچه ها رسيدم گفتن بريم گفتم من نميام اگه اومدم واسه اينه که با احسان قرار دارم فاطمه گفت به به بالاخره امسالم نتونستي طاقت بياري برو برو که خوش بگذره
وايساده بوديم که احسان رسيد به بچه ها سپردم کههر وقت خواستيد بريد خونه بزنگيد که منم بيام.
سوار ماشین احسان شدم بوی عطر احسان ماشین رو پر کرده بود و منم که عاشق بوهای گرم و شهوت انگیزم،بعد از چند دقیقه به خونه اونا رسیدیم که احسان با ماشین وارد پارکینگ شد و بعد از پارکماشین وارد آسانسور شدیم از حالات و احوال احسان میشدفهمید که تقریبا دیگه داره از خود بی خود میشه منم که نگو نمیدونم چرا اینهمه شهوتی شده بودم.
وقتی وار خونه شدیم من مستقیم رفتم به پذیرایی و روی یکی از مبلها نشستماحسان هم یه آهنگ ملایم که معلوم بود از قبل حاضرکرده رو پخش کرد و به آشپزخونه رفت و سریع با 2 فنجون هات چاکلت و 2 برش کیک برگشت و روبروی من نشست بعد از کمی احوال و و چه خبر گفتن و از این حرفا ازم دعوت کرد بریم اتاقشو ببینم من رفتم تو اتاق و رو لبه تخت احسان نشستم احسانم اومد کنارم و شروع کرد به حرف و نشون دادن آلبوماش که یهو پرسید تا کی پیشم میمونی منم بهش گفتم با بچه ها چه قراری گذاشتیم بعد از چند دقیقه احسان اومد کنارم رو تخت نشست و شروع کرد به بوسیدن گونه هام و گردن و صورت و چشم و خلاصه منم که نتونستم دیگه طاقت بیارم تسلیم رفتار اون شدم که اومد و لب پایین منو با دندوناش به آرومی فشارداد و شروع کرد به مکیدن لبام منم که حسابی خوشم اومده بود .
یه باره دیدم تو این حال و هوا احسان دگمه های مانتو منو باز کرده و با دستاش داره پشتمو نوازش میکنه منم دستام رو بردم تو لباسشو بدشو لمس کردمحرارت بدنامون خیلی بالا رفته بود و احسان سوتین منو باز کرد و با دستای گرمش سینه های منو لمس کرد من دیگه افسارم دست خودم نبود لباسشو درآوردم و اونم لبلس منو در آورد و رفت سراغ شلوارم و اونم بعد از کمی کلنجار با دگمه های شلوارم در آوردو از روی شرتم به بوسیدنکسم مشغول شد من که حسابی خیس شده بودم تمام بدنم از شهوت لبریز شده بود کشیدمش رو خودم ولی اون نیومد و شروع کرد به خوردن تمامسانت به سانت بدنم من که دیگه خودمو بخ اون سپرده بودم احسان شلوارشو در آورد و از رو ی شرت من یه کیر نه چندان بزرگ ولی حسابی شق کرده رو دیدم و در اولین فرصت تو دستم گرفتم و فشارش دادم که حس کردماون دردش گرفت به همین خاطر ولش کردم احسان رفتسراغ شرتم و اونم در آورد منم حسابی خجالت کشیدم آخه من تا اون روز موی کسم رو نتراشیده بودم البته من خیلی کم مو هستم
و از روی شرتم به بوسیدنکسم مشغول شد من که حسابی خیس شده بودم تمام بدنم از شهوت لبریز شده بود کشیدمش رو خودم ولی اون نیومد و شروع کرد به خوردن تمامسانت به سانت بدنم من که دیگه خودمو بخ اون سپرده بودم احسان شلوارشو در آورد و از رو ی شرت من یه کیر نه چندان بزرگ ولی حسابی شق کرده رو دیدم و در اولین فرصت تو دستم گرفتم و فشارش دادم که حس کردماون دردش گرفت به همین خاطر ولش کردم احسان رفتسراغ شرتم و اونم در آورد منم حسابی خجالت کشیدم آخه من تا اون روز موی کسم رو نتراشیده بودم البته من خیلی کم مو هستمو چون موهای بدنم کمی روشنه خیلی خودشو نشون نمی ده احسان با زبونش باکسم بازی می کرد و حسابی اونو میلیسید بعد اومد بالاتر روی نافم و بعد شروع کرد به خوردن سینههام و با دستش با کشم بازی میکرد هر از گاهی با انگشتش سوراخ کونم رو نشونه میگرفت گه من اولش کمی دردم میگرفت ولی بعد دیگه عادی شده بود و خوشم میومد اونم با ترشحات کسم دستشو سوراخ کونم رو خیس میکرد و انگشتشو بیشتر فرو میکرد بعد از دقایقی احسان خوابید و منو کشید روخودش کیرش رو درست گذاشته بود لای کسم و با یه دست سینه هام رو با دست دیگه اش هم با سوراخ کونم ور میرفت درست یادم نیست چقدر طول کشید که من تو همون حالت ارضا شدم و بی حال روی احسان افتادم اما اون هنوز ارضا نشده بوداز زیرم اومد بیرون و منم دمر روی تخت افتادم که دیدم احسان با نمیدونم چی کون منو کیر خودشو لیز کرده بود منم از ترس اینکه بره تو کسم دستموبردم گذاشتم رو کسم احسان کیرشو گذاشت در سوراخمو به آرومی فشار داد تقابل تنگی کون منو کیر احسان با اون چربی زیادطول نکشید و کمی از کیرش رفت توی کونم کهمن از درد جیغ زدم و خودم رو به جلو کشیدم و کیرشدر اومد که یک دفعه داغی شدیدی رو پشت کمرم احساس کردم که مثل مواد مذاب به تنم میریخت اما بسیار گرمای دلپذیری بود واحسان هم بعد از کمی آه واوه کردن و خالی کردن آبشروی تنم روی من خوابید و آبشو حسابی به تنم مالید.
ما بعد از این سکس نیمهکارمون رفتیم حمام و من موهام رو بالا بستم تا خیس نشه .......
حتما داستان حماممون رو همبراتون مینویسم جالبه ایشالا بعد
راستی اگه دو ست داشتید نظر بدید ممنون
     
  
مرد

 
خانه
سکس در مترو
سلام سام هستم یک مسافر!
تاریخ سکس:بهمن 88
مکان سکس:محوطه مترو
این خاطره مثل مابقی خاطره ها سکسی هست ولی فرقش تو مکان سکس هست و دلیل نوشتن این خاطره به دلیل مکان خاص سکس هست.
من در شیفت عصر {15تا21}یک شرکت معروف کار میکردم و کلا نوع فعالیت ما جوری بود که خیلی با دختر سروکار داشتیم و دغدغه دختر بازی دیگر نداشتم«یه روز یک نیرو جدید به شرکت اضافه شد که این نیرو رو به دپارتمان ما اومد و من هم وظیفه داشتم تا اطلاعات لازم رو به خانم سارا بدم وهمین جریان باعث اشنایی ما شد <کلا دختر برونگرا خونگرم شیطون و بدجور مارمولک بود >بعد از یک هفته از شروع کارش به دلیل اینکه بیشتر باهم بودیم در محیط کار خیلی راحتر بودیم و اس ام اس های سکسی برام می فرستاد و کلیپ های سکسی رو به من نشون میداد و از دوست پسر سابقش و نوع ارتباطش با اون میگفت و....من و سارا در محل کنار هم می شستیم و جایی که ما بودیم نه زوم دوربین بود و نه رفت امد به همین دلیل روز پنچ شنبه بود سرمونخلوت بود و شروع کردیم به لاس زدن با هم :رون هایپاشو لمس میکردم و ساق پاش رو از زیر شلوار به سمت بالا لمس میکردم و سارا هم دستش رو گذاشته بود از زیر میز روی کیرم و از رو شلوار می مالید که بد جوری هر دومون دنبال یک سکس اساسی بودیم ولی خوب مکان نداشتیم .ساعت نه نیم شب تعطیل شدیم و با هم به سمت مترو رفتیم ،برای اولین بار از من خواست تا خونه همراهیش کنم و منم موافقت کردم البته خونه ما سمت یوسف اباده و خونه سارا یکی از شهرک های اطراف بهشت زهرا بود ،به همین دلیل تاایستگاه فکر کنم شاهد بود{ایستگاهی بعد از ایستگاه باقرشهر یا قبل از اون}دقیقا یادم نمیاد کدوم ایستگاه بود چون بعد از اون دیگه نرفتم .
به ایستگاه که رسیدیم هوا سرد بود و مترو خلوت خلوت،فضای ایستگاه خیلی بزرگ بود با سارا رفتیم سمت دستشویی مترو که انتها مترو بود داخل دستشویی رفتیم دیدیم کسی نیست و شروع به لب گرفتن شدیم بعد اومدیم بیرون دنبال جایی که بتونیم راحت باشیم
تا اینکه پشت دستشویی یه مکان توپ پیدا کردیم و رفتیم اونجا که به سمت بزگراه بود و هیچ کس نمی تونست ما رو ببینه.انقدر داغ بودیم و استرس داشتیم که اصلا متوجه هوای سرد نبودیم .سارا پشت دیوار ایستاده تکیه داد و منم روبه رو اون شروع کردیم به لب گرفتن از هم،دکمه مانتوش رو باز کردم و از روی سوتین پستونش رو می مالوندم و همزمان از هم لب می گرفتیم و گردنش رو میخوردم ،بعد مانتوش رو کلا در اوردم و لباسش رو بالا زدم و سینه هاش رو شروع به خوردن کردم و سارا هم داشت با دستش منو فشار میداد به سینه هاش بعد از اون شلوارم روپایین دادم و سارا رفت سراغکیرم و شروع کرد به ساک زدن کرد و چون که ازقبلش بابت لاس زدن به کیرم فشار اومده بود در عرض کمتر از یک دقیقه ابماومد اونم با شدت تمام و همه اش پاشید تو صورتسارا اونم بدون دستمال کاغدی و منم بی حال شدم و روی یه سنگ نشستم و بعد سارا اب ها روبا پشت جزوه های من از صورتش پاک کرد و کنار من لم داد بعد از اون یه نگاه به اطراف کردم ببنم کسی هست یا نه و بعد ازپنچ دقیقه برای فتح کون سارا شروع کردیم به خوردن لبهای هم ،این دفعه شلوار بفشه رو تا زانوهاش دادم پایین و از شورت کسش رو لمس میکردم با انگشتم داخل کسش میکردم و مایع لزج کسشرو به سوراخ کونش می مالیدم و با کیرم کم کم سوراخ کونش رو باز میکردم تا اینکه یواش یواش سوراخ کونش باز شد منم کمر سارا رو خم کردم و اونم دستاش رو رویدیوار تکیه داد و منم شروعبه کردن کونش کردم و سارا هم دستش روی کسشبود واقعا خیلی لذت بخش بود از اونور سارا خیلی خوب بلد بود چه کار کنه تا هر دو لذت ببریم.با دستم ضربه به کونش میزدم اونماه اه میکرد و تا اینکه ابم رو تو کونش خالی کردم و سرم رو در همون جالت روی کمر سارا گذاشتم .بعد سریع لباس هامون رو پوشیدیم و رفتیم سمت دستشویی و از اونجا به سمت در خروجی راه افتادیم دم در مترو ایستگاه تاکسی بود و تا اونجا که رسیدیم دیدیم چندتا راننده ایکه اونجا بودند بعد ما رو نگاه میکردند کلا به روی خودمون نیاوردیم و سارا سوار ون شد و منم رفتم سوار مترو شدم .
این خاطره سکس رو خیلی برام لذت بخش و زیبا بود هم پر استرس بود و هم پر از شهوت.هر وقت به اون شب فکر میکنم :میگم خیلی احمق بودیم که رفته بودیم کجا سکس کردیم واقعااگر می گرفتنمون معلوم نبود چه کار می کردند با م
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
فراموش شده
حالا که رفته ای .... دل دلیل می اورد و عشق گریه میکند.... با این همه ... جایخالیت پر نمیشود ...
نه با خیال و نه با خاطره..............
حالا که رفته ای ...برای پنجره فرقی نمیکند ... باران ببارد ... باران نبارد...بارن....باران...باران
******
به صفحه برفکی تلویزیون خیره بودم .... پتو را از روی شانه هایم برداشتم. باورم نمیشد ..... صبح بود! اما گونه های هر دو اتاق تاریک بود ، تاریک از شبی که که نرفته بود . نمیدانستم باید بروم یا بمانم................
سکوت خانه آزارم میداد. هر طرف که نگاه میکردم ،تمام خاطرات ،تمام لحظههای دوست داشنی زندگیم در مغزم بالا و پایین میشد... حتی آن صحنه.......................دلم میخواست غم دلم را با گریه خالی کنم اما نمیتوانستم . هم حس انتقام داشتم، هم حس شکست و هم در اعماق وجودم روزنه نوری از عشق سوسو میزد...................
.....شب آخری بود که مثل هر شب به گردش رفتم....هوا گرفته و بارانی بود و مه غلیظی در اطراف پیچیدهبود .... در هوای بارانی که اززننده گی رنگ ها و بی حیایی خطوط اشیائ میکاهد من یک نوع آزادی و راحتیرا حس میکردم و مثل این بود که باران افکار تاریک مرا میشست ...در این شب انچه که نباید بشود شد .. من بی اراده پرسه میزدم.....ولی در این ساعت های تنهایی ، در این دقیقه ها که درست مدت آن یادمنیست ...خیلی سخت تر از همیشه ..صورت بی حرکت و بی حالتش ، مثل نقاشی های روی جلد قلمدان جلوی چشمم مجسمبود... وقتی که برگشتم..گمان میکنم خیلی از شب گذشته بود و مه انبوهی در هوا متراکم شده بود ..به طوری که درست جلوی پایم را نمی دیدیم...ولی از روی عادت و ازروی حس مخصوصی که در من بیدار شده بود..جلوی در خانه ام که رسیدم ، دیدم یک هیکل سیاه پوش ، پیکر زنی بر روی سکوی در خانه ام نشسته...کبریت زدم که جای کلید را پیدا کنم ..ولی نمیدانم که چرا بی اراده چشمم به طرف آن کشیده شد...دو چشم درشتسیاه که میان صورت مهتابی لاغری بود..همان چشمانی که به صورت انسان خیره بود ولی نگاه نمیکرد را شناختم..... من مثل وقتی که آدم خواب میبیند ، خودش میداند که خواب است و میخواهد بیدار بشود اما نمیتواند ، مات و منگ ایستادم......
سره جای خود خشک شدم..کبریت تا ته سوختو انگشتانم را سوزانید..آن وقت یک مرتبه به خود آمدم..کلید را در قفل پیچاندم و در باز شد... خودمرا کنار کشیدم .. او مثل کسی که راه را بشناسد از روی سکو بلند شد..از دالان تاریک گذشت...در اتاقم را باز کرد و من هم پشت سره او وارد اتاق شدم..دست پاچه چراغ را روشن کردم..دیدم او رفته روی تخت من دراز کشیده..صورتش در سایه واقع شده بود.. نمی دانستم او مرا می بیند یا نه....صدایم را می توانست بشنود یا نه ...ظاهرا نه حالت ترس داشت نه میل مقاومت و نه اثری از انتقامی که می دانستم در تلاش برای اوست.............
مثل این بود که بی اراده آمده بود .. یک جور درد گوارا و ناگفتنی حس کردم...دلم میخواست در پس تمام ناگفته هایش گم شوم....از آخرین رفتنش هفته ها میگذشت و من به دنبالش نرفته بودم...دلیل آمدنش را هم نفهمیده بودم.......این چنین بی اراده آمدنش را...................
این سکوت برایم حکم یک زندگی جاودانه را داشت....صورتش یک فراموشی گیج کننده داشت.....
از تما شای او لرزه بر اندامم افتاد و زانو هایم سست شد....در این لحظه تمام سرگذشت دردناک زندگی خودم را پشت چشمهای درشت او دیدم ...چشم های تر و براق ،مثل گویالماس سیاهی که در اشکانداخته باشند....در چشم هایش شب ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو میکردم پیدا کردم و در سیاهی افسون گر آن غوطه ور شدم..... قلبم ایستاد... جلوی نفس خود را نگه داشتم .. می ترسیدم نفس بکشم و او مانند دود و ابر ناپدید شود......چه کردم با او......؟؟؟؟!!!!!!!!!!
پشت پلک هایش هزار حرف نگفته بود ... دلم می خواست زبانم باز می شد و می گفتم که من منتظرت مانده بودم اما در مسیری هول داده شده بودم که خبر نداشتم .....نمی توانستم خودم را جای او بگذارم.. جای دردی که او آنشب کشیده بود .. گفته بود بر می گردد و من بایدمنتظر میماندم اما نماندم.......
من حرکت کرده بودم و او جا مانده بود .. اسمش را گذاشته بود خیانت .. اما خیانتی نبود ... سو سوی نوری بود از نفسی که رفتهو تکیه گاهی بود که میخواستم نفسم را برای بازگشتش نگه دارم....چه خوب خودم را با جملات توجیح میکردم .... و چه آسانجایش را به دیگری سپردم........
هنوزم دلم برایش پر میکشد...برای هر ضربه قلبش ... برای هر خنده محوش...ولی چه سود او دلگیر بود و من فاتح یک عشق جدید........هر چند تلاشمبی حاصل بود اما دلم می خواستم برگردم....برگردم پیش او ...همین آمدن این گونه اش شاید عذاب آخرتیبود که باید میکشیدم......
تنش بی حس و حرکت آنجاافتاده بود ... عضلات نرم و لمس او، رگ و پی و استخوان هایش منتظر بوسیده شدن بودند...به سمت چراغ رفتم و آن را خاموش کردم...دو شمعدانی آوردم و کنار تخت،مقابل صورتش گذاشتم.....زیر نور شمع باآن شعله های رقصان ، صورتش جان دوباره گرفت.......
از سره جایم بلند شدم و آهسته نزدیک او رفتم.... کنارش دراز کشیدم...حتی یک کلمه تا آن زمان میان من و او ردو بدل نشد و فقط حرکات چشمانمان با هم حرف میزد........
نمیدانم... بی اراده آمده بود...بی اراده بر تخت خواب من دراز کشیده بود....و بی اراده جسمش را به من هدیه میکرد.............
خودم را در آغوشش انداختم..... پستان های درشتش را به سینه ستبر خود فشردم........لبهایم را به انهنای گردنش چسباندم و شهوت ناک بوسیدمش......
من بی تاب از هجوم شهوت ، او را بر روی تخت کوبیدم....وشروع کردم به در آوردن لباس هایش ..
او مانند بره ای مطیعانه بر روی تخت دراز کشیده بود و انگشتان پای خود را با تمام سستیش به پاهایم
می کشید..صورتش را در میان دستانم گرفته بودم و لب هایم را که مانند سیل آتشی بود بر یخ روی لبانش گذاشتم......دستانم را دور کمرش حلقه زدم و اورا میفشردم...
لباس هایم را به آرامی از تنم در می
باس هایش ..
او مانند بره ای مطیعانه بر روی تخت دراز کشیده بود و انگشتان پای خود را با تمام سستیش به پاهایم
می کشید..صورتش را در میان دستانم گرفته بودم و لب هایم را که مانند سیل آتشی بود بر یخ روی لبانش گذاشتم......دستانم را دور کمرش حلقه زدم و اورا میفشردم...
لباس هایم را به آرامی از تنم در می اوردم و خیره به چشمان بی حسش نگاه میکردم ..... حتی دقیقه ها هم کند شده بود زمان از یادم رفته بود ..... دوباره نفس هایم جان گرفته بود ... پستان های لغزانش بر روی سینه ام می خورد......و من به شدت تحریک شده بودم ....پستان هایش را آرام میمکیدم و آرام گاز میگرفتم...پایین تر رفتم و شکمش را غرقه بوسه کردم .....پایین تر ... پایینتر....
آلتم را فرو بردم و او ناله میکرد..........نفسش را حبسکرده بود رنگش به کبودی میزد...دانه های درشت عرق از روی پیشانیمبی محابا روی گونه هایش میچکید .... اورا بیش تر به خود میفشردم..... ضربه هایم محکم شده بود ... بازو هایش را گاز میگرفتم... اشتهایم سیری ناپذیر بود در مقابل شهوت....
لبهایش به لاله گوشم میخورد و نفس های کندی که همراه با ناله ای خفیف در گوشم نجوا میکرد.....بهطنین صدایش گوش کردم..چیزی زیره لب زمزمه میکرد ... دلم برای صدایش پر میکشید ... دقیق شدم..
و فقط چند کلمه ای شنیدم... ( امشب را به خاطربسپار و به چشمانم نگاه کن که سنگینی نگاهم را با خود نمیبرم باشد کهبدانی باز بی تو میروم)............
مفهوم کلمات برایم غریبه بود من مست شهوت بودمو او در تاریکی برزخ خود غوطه ور.........
چشمانم را بستم دیگر چیزی نمیشنیدم... و فقط بیشتر و بیش تر ضربه میزدم...نمیدانم چه حالی داشتم انگار گرگ گرسنه ای بودم که طعمه اش را می بلعد............
ناله ای کردم و بی حس شدم............. گرمایی و جودمرا فرا گرفت و سیراب از لذت شدمممممم....
روی سینه اش افتادم .... بی جان و بی حرکت..... صورتش را غرق بوسه کردم ، چشمانش بسه بود...
اه چه لذتی...احساس میکردم او را بدست اورده ام .... این بار برای همیشه......نمی خواستم دیگر با کوچک ترین اشتباهی از دستش دهم....آن قدر محکم گرفته بودمش که اگر میخواست هم نمیتوانست دیگر جایی برود............سرم را روی سینه اش گذاشتم دلم برایضربان قلبش تنگ شده بود...
نفسم را حبس کردم که بهتر بشنوم...اما................
سرم را بلند کردم نگاهشکردم چشمانش باز شده بود.........و خیره به سقف........صدایش کردم ... جوابی نشنیدم.......تکانش دادم.....دست هایش از پشتم رها شد......بلند تر صدایشزدم ....نفسسس
نفسسس
طنین صدایش در چند لحظه قبل که زیره گوشم نجوا میکرد برایم تکرار میشد......
نعره خفیفی از اعماق وجودم او را صدا میزد....درد در تمامقلبم جریان داشت .... از درون مثل خوره
داشتم خورده میشدم............محبت گریه هماز من گرفته شده بود...عذاب بر من نازل شده بود...
تیر آخر را او به من زده بود.... در دستانم داشتمش ... کنارم بود ... اما ....
چگونه پرپر شدنش را نفهمیدم.............چگونه با اتش هوس خود به ریشه اشتبر زدم..........
کلمات می آمدندو می رفتن.... به هر سو که نگاه میکردم چشمانش را میدیدم............
او رفته بود و سنگینی نگاهش را به جای گذاشته بود........
و این بار من ماندم با چشمانی خیره به دنبالم و اشکی که هرگز سرازیر نشد و درد کهنه ای در دل که جایش با هیچ عشق دیگری و یا نفس دیگری التیام نیافت او رفت و فقط برایم دست تکان میداد.
     
  
مرد

 
شوهرخواهرم
كمي اغراق شده.
ده روز مونده بود به تحويل سال نو ما قرار بودتعطيلات با صفورا و امین (خواهرم و شوهرش ) بريم شمال ساعت 1:30 بود كه فرزاد (شوهرم) زنگ زد و گفت كه بايد براي انجام ماموريت بره شهرستان وسايلشو آماده كنم اين ماموريت رفتن هاي يهويي فرزاد عادي بود بخاطر كارش، منم زود وسايلشو آماده كردم ساعت 4 بود كه فرزاد اومد خونه ولي چهره درهمي داشت ازش علتشو پرسيدم كه گفت تا13 روز ماموريت داره يعني نمي تونست بياد شمال، به من گفت كه ما بريم اونبعد از ماموريت مياد اونجا ما تو شمال (بابلسر) توي شهرك دريا كنار ويلا داشتيم خلاصه فرزاد راهي شد منم كه دلم گرفته بود زنك زدم به صفورا و موضوع رو بهش گفتم صفورا بهم گفت كه غصه نخورم وآمادهبشم تا با هم بريم خريد منم قبول كردم توي يه جا قرار گذاشتيم براي ساعت 6.
وقتي اونجا رسيدم ديدم كه صفورا منتظر وايساده تا رسيدم بهم گفت كه تو باز اينجوري لباس پوشيدي؟آخه همه از لباس پوشيدن من ايراد ميگرفتند . بگذريمبا صفورا به يكي از مراكز خريد شهر رفتيم خيلي شلوغ بود نميشد نفس كشيد از همون ابتداي ورود يه پسر 24-25 ساله هي خودشو ميمالوند به منو صفورا ولي هيچكدوممون به رومون نمي اورديم، مرتيكه قشنگ دستشو كرده بود توكون منو ميمالوند هي فاصله ميگرفتم ولي اون خودشو بيشتر بهم ميچسبوند اولش خيلي بدم مي اومد مي خواستم برگردم و بزنم توي گوشش اما وقتي ديدم خودشو كاملا چسبونده به صفورا و با دستاش دو طرف باسن صفوراو گرفته و داره ميماله راستش حشري شدم، پسره عين قحطي زده ها ما رو ميمالوند طوري كه وقتي به من چسبيده بود داغيه كيرشو لاي كونم احساس مي كردم، پس از چند دقيقه ديگه خبري از پسره نبود تا اينكه ما از اون مجتمع اومديم بيرون كه دوباره چشمم اوفتاد بهش دلم ريخت هي تند تند راه ميرفتم صفورا هم پشت سر من مي اومد توي قسمتي از بازار باز به ترافيك آدما رسيديم با ترسمنتظر بودم كه پسره باز دستشو بزنه به كونم تا برگردم و چندا فحش بهشبدم كه دقيقا اين اتفاق افتاد ولي جرات نكردم چيزي بگم ديگه خيلي پر رو شده بود مانتوي كوتاه منو داده بود بالا و از زير مانتو كونمو ميمالوند ديگه عصبيشده بودم با خودم ميگفتمالان يه آشنا ميبينه و آبرومون ميره از حشر كل بدنم داغ شده بود به پسره هم نميتونستم چيزي بگم به صفورا گفتم كه بيا بريم خونه اونم قبول كرد جايي كه مسيرم با صفورا عوض مي شد باهاش خداحافظي كردم و سوار تاكسي شدم همش فكر مي كردم كه پسره هنوز دنبالمه توي همين فكرا بودم كه تاكسي تويايستگاه آخرش نگه داشت از اونجا تا خونمون راهي نبود وقتي رسيدم خونه از حشريت داشتم ميمردم زود زنگ زدم به فرزاد كه گفتچند ساعته كه توي راهه بعد از كمي حرف زدن گوشي رو قطع كردم و رفتم حموم همهش دلم مي خواست كه باز توي خيابونبودم نمي دونم چرا نبود فرزاد هم باعث شده بود كه بيشتر هوايي بشم...
...ده روز گذشت و توي اين ده روز من و صفورا چند بار ديگه هم بيرون رفتيم و همون اتفاق برامون پيش مي اومد كه يه بارش هم با امین بوديم و اينبار دوتا جون بودن كه هي خودشونو به ما ميمالوندم خيلي شلوغبود همش ميترسيدم كه امین ببينه و دعوا بشه وليبه خير گذشت. به خير كه چه عرض كنم پسرا هر بلايي كه دلشون مي خواستسر منو صفورا اوردن.
بالاخره سال تحويل شد و ما پس از چند ساعت راهيشديم ، امین يه ماشين نو خريده بود ، امین عاشق ماشين رنگ سفيد بود و هر چي ماشين مدل بالا مي اومد امین يه رنگ سفيدشوسفارش مي داد، راه خيلي خسته كننده بود وقتي رسيديم كليدارو از نگهبون گرفتيم ، ما كليدارو مي داديم به نگهبون تا وقتايي كه ما نبوديم هم بهنظافت وگلا برسه و هم اينكهاگه كسي خواست اجاره بده.
پس از اين كه رسيديم و كمي استراحت كرديم من وسايلامو جابجا كردم و امدم تو حياط كه ديدم صفورا با امین نشستن روی نيمكت كنار استخر و دارن مشروب مي خورن منم رفتم پيششون كه امین براي منم يه ليوان ريخت يه يك ساعتي نشستيم هوا داشت تاريك مي شد كه صفورا گفت كه ميره براي شام خريد كنه به منم گفتواسه اين كه حوصله ام سر نره برم تو اطاقش و با لپ تابش ور برم منم همين كارو كردم من داشتمتوي لپ تاب صفورا، عكساشونو ميديدم كه سنگينيه مشروب منو به خواب برده بود پس از چنددقيقه گرمي يه دستو روي بدنم احساس كردم نفسم تند تند شده بود نمي تونستم چشمامو باز كنم از بزرگي و ضمختي دستا معلوم بود كه دست يه مرده شك داشتم كه فرزاد باشه يه ذره چشممو باز كردم ديدم كه امینه بي اختيار هولش دادم امین گفتآروم داشتي كابوس ميديدي،منم باور كردم دوتا بهم قرص داد و گفت كه بخورم مال خستگيه راه منم راستش شك كردم و يه جوري كه متوجه نشه قرصهارو نخوردم .
پس از 15-20 دقيقه صفورا اومد بالا و گفت كه شام آمادست رفتيم پايين و شامو خورديم من حالم خوب نبود بعد از شام اومدم بالاو خوابيدم نمي دونم ساعتچند بود كه باز لمس كردن امین بيدارم كرد و اينبار كه مطمئن بودم امینه چشمامو باز نكردم يعني جرات نكردم با مالشها و لمس كردناي امین حشري شده بودم ولي مي ترسيدم كه صفورا بياد تو توي همين فكرا بودم كه يهو يه صداي طقي اومد بي اختيار از جام بلند شدم و گفتم برو الان صفورا ميادامین شوكه شده بود اينو از توي صورتش ميشد فهميد، فكر ميكرد كه خوابم، بعد از چند ثانيه مكث گفت كه نه صفورا خوابه و شروع كرد به خوردن گردن من مقاومت مي كردم ولي از ترس شنيدن صفورا نمي تونستم صدامو در بيارم امین چند دقيقه به اين كارش ادامه داد ومنم كه ديدم مقاومت فايده نداره چشمامو بستم و خودمو رهاكردم به خاطر خواهرم چيزينگفتم ولي اشتباه بزرگي كردم به خاطر صفورا من فدا شدم .
پس از دو ماه از اين جريان نتونستم تحمل كنم نمي تونستم نگاههاي تحقير آميز امین به فرزاد رو تحمل كنم و در ميان نا باوري همه من از فرزاد در خواست طلاق دادم و بعد از دو سال تونستم ازش طلاقبگيرم
     
  
مرد

 
اولین و بدترین سکس

سلام من عماد هستم نوزده ساله از قشم بدون حاشیه میرم سر اصل داستان اواخر فروردین بود که از دانشگاه رفتم بازار پیش دوستم وبعداز کمی صحبت بهم گفتاگه میخوای کوس بکنی یه جا سراغ دارم ( این رو بگم که ما خیلی صمیمی بودیم و قبلا خیلی بهش سفارش کرده بودم که یهکوسی جور کنه آخه خیلی کف بودم) خلاصه منم خوشحال شدم و اون به جنده زنگ زد و قرار گذاشت منم که اولین بارم بود میترسیدم آبم زود بیاد بهش گفتم برام قرص بیاره خلاصه قرص آورد منم نصف قرص رو خوردم و منو رسوند در خونه جنده و خودشرفت در زدم و رفتم داخل بعد سلام علیک پول رو دادم رفتیم تو یکی از اتاقا که فکر کنم اتاق کارش بود پتو رو پهن کرد لخت شد و خوابید منم شلوارمو با شرطم پایین کشیدم جلوشنشستم که کاندم رو آورد . از اینجا به بعدش حالم از آرزو داشت بهم میخورد آرزو اسم همون جنده خانم بود میخواستم یکمی باهاش ور برم همنجور که بچه های شهوانی تعریف میکنن خوردن لب و گردن که نزاشت باهاش حال کنم گفت زود بکن و برو چیزی نگفتم کیرم رو جلوش گذاشتم که یه کمی برام ساک بزنه ساکم نزد صورتشو شبیه کونش کرده بود جنده بازم گفتم مهم نیست گفتمبه پشت بخواب میخوام از پشت بکنم بازم نزاشت بازم گفتم مهم نیست بار اولمه خواستم یه تف بندازم تو کوسش که سرم رو گرفت گفت نکن خوشم نمیاد بعد خودش تف زد یه کمی نگاش کردم ولی بازم گذشت کردم آخه خیلی خوشگل بود مخواستم یه دل سیر بکنمش کیرم گذاشتم جلو کوسش و با تمام قدرت هل دادم که گل نشد اخه دم سوراخ نبود آرزو یه دادی زد و کیرم رو گرفت و با یه هل کیرم رفت تو کوسش خیلی کوسش داغ بود داشتم تلنبه میزدم و از کوس داغش لذت میبردم چشمام رو بسته بودم و فقط تلنبه میزدم آخه نمیزاشت باهاش ور برم( شاید دیده من سنم کمه زود آبم رو بیاره و بره سراغ مشتری بعدی )که گفت چرا آبت نمیاد چیزی نگفتم بعدا دوبارپرسید قرص خوردی منم گفتم آره یه کمی خوردم تا آبم نیاد دوباره رفتم توو حس که داره التماس میکنه زود آبتو بریز کار دارم منم عصبی شده بودم صدامو بلند کردم چه مرگته چرا نمیزاریی بکنمت ساک که نمیزنی از پشت نمیدی .... که گفت عجله دارم میخوام برم جایی کار دارم منم از خیرش گذشتم کیرمو گذاشتم لا پستونش که داد زد میخوای چیکار کنی بهش گفتم مگه عجله نداری میخوام آبم رو بریزم و برم که نزاشت میخواست از زیرم در بره منم این قدر عصبی شده بودم که بهش توجهنکردم محکم گرفتمش یهتف حسابی ریختم وسط سینش و مثل وحشیا شروع به گاییدن سینه هاش کردمالبته اونم خیلی مقاومت نکرد که آبم داشت میومد سرعتمو بیشتر کردم تا که همش خالی شد اون جنده فقط داشت فوش کاری میکرد منم بهش توجه نکردم و از خونه اومدمبیرون زنگ زدم به دوستم اومد دنبالم .
این بود خاطره اولین سکسم که لذت بخش ترین جاش گاییدن سینه های آرزو بود. و تا قبل از اینکه بخوابم کیرم سیخ سیخ بود نمیدونم به خاطراینکه قرص خورده بودم اینجوری شده بود یا اینکهارضا نشده بودم
امیدوارم که خوشتون اومده باش
     
  
مرد

 
کیر بزرگ فرزین

سلام به همه برو بچه هایشهوانی.من مونا هستم 21 ساله از تهران.توی زندگیمتا این جا 4 بار سکس داشتم که الان داستان اولی رو براتون میزارم اگه دوستداشتین بقیه رو هم میزارم
این داستان یه کم طولانیه اما عوضش واقعی و به نظر خودم ارزشش رو داره یهبار بخونید
اول از خودم میگم.168 قدمه و 61 کیلو وزنمه.چون ورزش کارم هیکلم همیشه رو فرمه و چاق نمیشم.دوچرخه سوار حرفه ای هستم و یه زمان توی تیم داخل سالن رکاب میزدماما درس نذاشت ادامه بدم الان هم با هم تیمی های قدیم کار میکنم اما توی هیچ تیمی نیستم
به خاطر دوچرخه سواری زیاد باسن بزرگی دارم و کمر باریک و باسن بزرگم نظر پسر هارو زیاد جلب میکن
صورتم هم خوشگله و بیش ترین چیزی که توی صورتممعلومه چشای درشتمه
خب هر ادمی نیاز به سکس داره و من به خاطر ورزش حرفه ای پرده بکارتم رو از دست داده بودماما سعی می کردم از رابطه با پسر ها پرهیز کنم چون میترسیدم.با پسر های زیادی دوست بودماما با هیچکدوم سکس نداشتم
داستان اولین سکس من بر میگرده به زمانی که باپسر خوشتیپی به اسم میلاددوست بودم.من اون موقع 20 سالم بود و اون 23 سال.اون قدر پسر خوبی بود و اون قدر ما همدیگر رو دوست داشتیم که من توی فکرم بود باهاش سکسکنم
تا اون موقع اون حرفی از رابطه نزده بود با این که 5ماه بود با هم دوست بودیم از همینش هم خوشم میومد در ضمن واقعا پسر خوشتیپ و با کلاس و در ضمن ساده ای بود.لباس های زیبا اما هیچ وقت من اونو به اصطلاح فشن ندیدم
همین طور توی محله مون یه پسر دیگه بود که واقعاخوشکل و خوشتیپ بود.اسمش فرزین بود اما دوستام میگفتن که بچه است فقط 18 سالشه و از این حرف ها اما خداییش خوشکل بود.قد بلند و لاغر و چشم های خیلی درشتمشکی و صورت سبزه ای داشت.من ازش خوشم می اومد اما به خودم میگفتم ولش کن بچه اس و تو دوست پسری داری که کلدوستات حسرتشو می خورن و از این جور حرف ها
خلاصه قرار گذاشتم با میلاد که با هم سکس داشته باشیم.یه چند وقتی گذشت اما مکان جور نشد.یه روز ظهر که از دانشگاه برگشتم اس داد که الان وقتشه و میام دنبالت.من که اس رو خوندم قلبم وایساد.یه چند دقیقه ایتوی بهت بودم اما بعدشبلند شدم رفتم حموم و حسابی سفید و تمیز شدم.تو این مدت به میلاد و صورت مردونه اش و کیرش که احتمال داره چقدرباشه فکر میکردم
میلاد طرف های ساعت 6 اومد دنبالم.سوار ماشینش که پراید بود شدیم و یه زره توی شهر گشتیم.من واسم صحبت کردن سخت بود اما میلاد رفتارش عادی به نظر میرسید.توی ماشینبدون این که توجه اش جلببشه به کیرش نگاه می کردم.راستش می خواستم ازروی شلوار تخمین بزنم که اندازه اش چقدر میتونه باشه
بعد یک ساعت توی یک کوچه خلوت وایساد.من اولشمنظورشو نفهمیدم اما بعد که فهمیدم بدون این که میلاد چیزی بگه با تعجبگفتم:میلاد اینجا؟میلاد با یک کم خجالت گفت میدونی مونا جون من اهل این کار ها نیستم اما از وقتی خودت فکرشو انداختی توی ذهنم نمیتونمخودمو کنترل کنم.همین طور که حرف میزد کمکم صورتشو اورد نزدیک.من قلبم تند تند میزد.لب هامون چسبید به هم شروع کردیم لب گرفتن.لب هاش خیلی خوشطعم بود.کمکم دستش از رو مانتو رفت روی سینه هام.منم بدون این که خودم بفهمم دستم از رو شلوار رفت روی کیرش.کیرش باد کرده بود و داشت شلوارش رو پاره میکرد
توی این حین یه صدایی شنیدیم که هر دومون یه متر از جا پریدیم.یه نفر گفت:کیه؟یکی دیگه جواب داد باز کن.چشامو باز کردم و دیدم یه زن چادری منتظر وایساده تا از ایفون درو براش باز کنن.اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم.دیدم ماشین راه افتاد.قبل از این که زنه بره تو خونه میلاد پیچید توی خیابون اصلی و با سرعت حرکت کرد.من بعد از چند دقیقه سکوت گفتم:میلاد بزن کنار من پیاده میشم.میلاد جواب داد:میرسونمت عزیزم.ببخشید که این جوریشد.من واقعا نمیخواستم اینجوری بشه.دوباره گفتم بزن کنار.واقعا اون اندازه که میلاد فکر میکرد عصبانی نبودم چون تقصیر میلاد نبود فقط می خواستم تنها برم خونه
از ماشین میلاد پیاده شدم.سریع یه تاکسی گرفتم و سر کوچه مون پیاده شدم.سر کوچه اون پسر تو دل برو فرزین وایساده بود منتظر تاکسی.بدون این که بدونم چی کار میکنم تو صورتش زل زدم و یه لبخند کوچیک زدم.واقعا رفتارم دست خودم نبود.دیدم اون هم راه افتاد دنبالم.تا دم خونه اومد و من وقتی از تو کیفم کلید رو در اوردم گفت:خانوم خوشگل میتونم یه لحظه مزاحمتون بشم؟میتونم شمارمو بهتون بدم؟خواستم قاطع بگم نه اما دیدم من بودم که با لبخند تحریکش کردم.پس یه لبخنده عمیق زدم و بدون حرف رفتم تو
دو سه روز اول میلاد فقط اس میداد که متاسفه و ناراحته و از این چیزا.بعد کم کم مثل قبل زنگ زدن و اس ام اس دادن رو از سر گرفت و رابطه مون خوب شد.حدود ده روز از این ماجرا گذشته بود که میلاد بهم زنگ زد و گفت که خونه خالی شده و پاشو بیا این جا.من واقعا داشتم از ترس بالا می اوردم ولی خوب خودم اول پیشنهاد داده بودم که سکس داشته باشیم و اونو هوایی کرده بودم و خودمم میخواستم اونکیر رو توی کسم حس کنم.ساعت 7 از خونه به بهونه دیدن دوستم ساناز زدمبیرون و با اژانس رفتم خونه شون
وقتی وارد خونه شدم بوی عطر همیشگیشو توی فضای خونه حس کردم.همین که مانتوم رو دراوردم پرید سمتم و گفت:6ماهه منتظر این فرصتم.شروع کرد ازم لب گرفتن.همزمان تی شرتممداد بالا و از روی سوتین سینه هامو مالید.منم تی شرتشو در اوردم.شکمش صاف و سینه هاش پر مو بود.کیرشو در اوردم و یه لحظه شکه شدم.از اونی که فکر میکردم بزرگتر بود و رنگش هم به بنفش کبود میخورد.کیرش یه کم کج بود.از شکه شدن من خندید و گفت:خوبه نه؟21 سانته.امیدوارم بتونی تحمل کنی چون در هر صورت میکنمت
ازش ترسیدم.هم لحنش و هم صداش عوض شده بود.هنوز شلوارمو در نیاورده بود که از شنیدن صدای یه نفر دیگه شکه شدم.سرمو بر گردوندم دیدم سعید دوستش لخت دم در اتاق وایساده.از ترس سر جام میخکوب شده بودم.میلاد بلند بهش گفتالان نباید می اومدی احمق!!!!واقعا باورم نمیشد.تازه داستان رو فهمیده بودم.از جام پریدم و!!!!واقعا باورم نمیشد.تازه داستان رو فهمیده بودم.از جام پریدم و قبل از این که حرف بزنه گفتم:اگه یک کلمه حرف بزنی چنان جیغ میکشم که همه همسایه ها بریزن این جا.برو کنار بزار لباسمو بپوشم
میلاد هیچی نگفت.لباس پوشیدم و با این که بغض گلومو گرفته بود جلو خودمو گرفتم.میلاد فقط لحظه ای که داشتم از خونه میرفتم بیرون گفت صبر کن...اما صبر نکردم ببینمچی میگه.می دونم فکر میکنید داستان تخیلی شد اما قسم میخورم الکی نیست.یه در بست گرفتم وتوی ماشین بی صدا گریه کردم.گوشیمو خاموش کردم مبادا اون نامرد بهم زنگ بزنه.سر کوچه پیاده شدم و اشک هامو پاک کردم و رفتم خونه
تا یه هفته با تنها کسایی که حرف می زدم بابا مامان و بهترین دوستم ساناز بود.تا یه ماه بعدش هم با هیچ پسری دوست نشدم.تو این مدت میلاد بهم زنگ میزد اما جواب نمیدادم.یه بار هم اومد دم دانشگاه که ساناز بهش گفت پلیس خبر میکنه و دیگه از میلاد خبرینشد.اما بلاخره اقا فرزین موفق شد شمارشو بهم بده.دوستام با این که همه ازقیافش خوششون میومد اما باورشون نمیشد من از یه بچه شماره بگیرم.اما من واسه این که یکی از جنسمخالفم باشه که باهاش حرف بزنم ازش شماره گرفتم و گفتم بچه اس و فکر خیانت به سرش نمیزنه
فرزین شوخ و با مزه بود و حرف زدن باهاش باعث شد میلاد رو فراموش کنم.اما ادم حشری ای بود و اون قدر خوشگل بود کهحتی نگاهش منو حشری میکرد.منم بد جور بهش وابسته شده بودم و هر کاری میگفت حاضر بودم انجام بدم.یه روز صبح اس داد خونمون خالیه ظهر میای این جا؟منم پرسیدم به چه منظور.رک نوشت سکس.منم رک جواب دادم نه.نوشت:پس واسه همیشهخداحافظ!!من جدی نگرفتم تا این که دیدم نه اس میده نه جواب میده.اس دادم جوابنداد.اس دادم باشه میام.بعد نوشت الان ساعت11 ساعت1 این جا باش
رفتم حموم تمیز کردم و یه ست صورتی کمرنگ پوشیدم. روش یه شلوار لی تنگ و یه تی شرت ساده.روش هم مانتو و شال وراه افتادم.شاید نباید میرفتم اما من بیش تر از این ها به وجودش وابسته شده بودم که دیگه صداشو نشنوم.ساعت 12:45 رسیدم خونشون که ویلایی بود.درو زد رفتم تو دیدم با شلوارکو تی شرت وایساده.بر عکسه میلاده وحشی مانتو و شالم رو ازم گرفت و اویزون کرد و یه لیوان چایی اورد با هم خوردیم.بعد گفت بیا بریم تو اتاق.من در حالی که قلبم تاپ تاپ میزد باهاش رفتم تو اتاق خواب مادر پدرش.کمرمو گرفت و شروع کرد ازم لب گرفتن.مزه لب های میلاد خوب بود اما مزه لب های فرزین دیوونه ام کرده بود
حدود پنج دقیقه با هم لب بازی کردیم و بعد رفت رویگوشم و گلوم.اول که اب هاش خورد به گلوم زیاد خوشم نیومد ولی بعد یه حس قلقلک خاصی بهم داد که منو شهوتی میکرد.تی شرتمو در اورد و شروع کرد شکم صافمو با لب و زبون خیس کردن.درسته اولین سکسم بود اما از سکس سر در می اوردم.فرزین خیلی خیلی از یه پسر 18 ساله حرفه ای تر بود.سوتینمو جر داد و سینه های تقریبا بزرگمو لیسید و نکشو میک زد.یه لحظه داغ شدمو بی اختیار گفتم ااااه.کل دو تا سینه ی تقریبا بزرگمو با زبون خیس کرد و با دست شروع کرد باهاشون بازی کردن و نوکشون میک زدن.اهو اوهم بلند شده بود.خودمم نمیدونستم این قدر روی سینه هام حساسم
دکمه های شلوارمو باز کرد و منو حل داد رو تخت.پامو دادم بالا و شلوارمو از تنم در اورد.فکرنمیکردم این قدر برای دادن به یه پسر که دو سال از خودم کوچکتره و هر کاری می خواد باهام بکنه مشتاق باشم.شرتمو وحشیانه در اورد و برای اولین بار بعد از لب بازیمون حرف زد:از روزی که بهم چشمک زدی تو فکر سه چیزت بودم.چشمای درشتت و کون بزرگت و کس خوشگلت.اینو گفت و شیرجه رفت رو کسم.میخوردوانگشت وسط دست راستشو اروم میکرد تو و در میاورد.حاضر بودم همه زندگیمو بدم تا به این کار ادامه بده اما اون میخواست منو حشری کنه.دست از کار کشید و دوباره شروع کرد به خوردن.اون قدر شل و سفت کرد تا بالاخره من به التماس افتادم و وسط اهو اوهم جیغ کشیدم تورو خدا این کارتو قطع نکن.اون قدر ادامه داد تا با یه لرزهکوتان ارگاسم شدم و اروم گرفتم
لخت بودم.فقط یه جوراب پام بود.ارضا هم شده بودماما فرزین هنوز لباس تنشبود.هنوز اون کیر افسانه ای رو ندیده بودم.ولی معلوم بود بزرگه چون شلوارکشبد جوری باد کرده بود.گفتم:نمیخوای لخت شی؟با یه لبخند خوشگل گفت:تو باید لختم کنی.با شوق پریدم تی شرتشو در اوردم و یه لحظه خشکم زد.بر عکس میلاد سینه هاش اصلا مو نداشت و
شکم شش تکه ورزشکاری ای داشت.یه لحظه بی خیال کیرش شدم و سینه ها و شکم سفت تیکه تیکه شو ماچکردم و خندیدم.شروع کردمبه ماچ کردن تند تند شکم خوشگلش.این روز خیلی داشت بهم مزه میداد.فرزین گفت:اووووف.چه کون بزرگی داری.از رو شلوار اینقدر جذاب معلوم نبود.روی دوزانونشستم و نفسمو حبس کردمو شلوارکشو کشیدمپایین و دومین کیر رو از نزدیک دیدم.ام این کجا و اونکجا!!!!!!کیرش حداقل 5 سانت از کیر میلاد بزرگتر بود و کلفتیش دو برابر بود
گفتم:فرزین؟!!!!خندید و گفت:باور کن منم تا امروز نمیدونستم چقدره ولی دیدم تو می یای اندازه گرفتم.طولش 27 سانت کلفتی 18 سانت همش مال خودت.گفتم:من که نمی تونم اینو...فرزینوسط حرفم گفت حالا بخورش تا بعد.من سریع گفتم:من نمیخورم.بدم میاد.با یه لبخند که ادمو افسون میکرد گفت:مگه میتونی حتی اگه بدت بیادباید بوخوریش.زوریه! از حرفش تعجب کرده بودم اما انگار این پسر که از خودم کوچک تر بود افسونم کرده بود ته کیرشو گرفتم تو دستمو درحالی که سرم بالا بود و توی چشم های درشت مشکیش زل زده بودم سرکیرشو که بزرگ و نرم و گرم و کبود رنگ بود کردمتو دهنم.کلاهک کیرش خیلی بزرگ بود و به زور توی دهنم جا میشد.مزه ای داشت که تا حالا نچشیده بودم.بد مزه نبود ولی خوشمزه هم نبود و به خاطرفرزین داشتم تحملش میکردم
فرزین گفت: چی کار داری میکنی؟سرشو کردی تو دهنت منو نگاه میکنی؟یهکاری بکن.یه میک به سر کیرش زدم و شروع کردم به تقلید از فیلم هایی که دیده بودم جلو عقب کردن کیر بزرگ تو دهنم.فرزین سرمو از پشتحل داد و کیرش بیشتر رفتتو دهنم.از بزرگی کیرش عق زدم
کیرشو تا نصف میکرد تودهنم و جلو عقب میکرد.اشک چشامو گرفته بود و نمیتونستم نفس بکشم و سر کیرش میخوردته گلوم.فرزین حدود 5 دقیقه به این کارش ادامه داد
کیرشو از دهنم در اورد و گفت:به خاطر این بد ساکزدنت یه کاری میکنم زیرمالتماس کنی
منو حل داد رو تخت و گفت:مخوای بکنمت یا نه؟من دیگه مثل چند لحظه قبل حشر نبودم.جواب ندادم.سر بزرگ کیرشو مالید به کسم.یه مقدار ترسیدم.شروع کرد به مالیدن کسم با سر کیرش.اون قدر به این کارادامه داد تا دوباره گر گرفتم.اهم ار اومد.فقط میمالید.گفتم:فرزین جون هرکی دوست داری بکن.بکن توم.فرزین فقط میمالید.شهوت توی چشماش معلوم بود اما میخواست من التماس کنم.داد زدم فرزین بکن تو.سر کیرشو با یه ذره ابی که از ارگاسم خودم روی پاهام مونده بود خیسکرد و کرد توی کسم.با یه فشار کل سر بزرگ و گردشو جا داد.یه لحظه نفسم بند اومد.دردش کم بود اما سوزش خاصی داشت که وحشتناک بود.اروم نفس کشیدم و گفتم:فرزین گه خوردم بکش بیرون
افتاد روم. بادست راستش جلو دهنم رو گرفت.دست چپش چنگ زد به سینه ام وهمزمان کل کیرشو با یه فشار سخت و طولانی تاته کرد تو کسم.سوزش وحشتناک بیش تر شد و درد هم باهاش اوج گرفت.نفسم بند اومدن بود.صورت زیبای فرزین رو زیر یه پرده اشک میدیدم.فرزین کیرشو کشید بیرون تا جایی که فقط سرش تو بودو دوباره و سریع و محکم تا ته کرد تو که تخم هاش با یه صدای شلپ مانند خورد به کونم.همزمان با صدای تخم هاش من جیغ کشیدم اما صدام خیلی کم می اومد بیرون.درد و سوزش وحشتنک بود و من با هر تلنبه فرزین که حالا سریع شده بود جیغ می کشیدم وهمزمان گریه میکردم و با دست هام فرزین رو میزدم.اشک من دست فرزین رو که روی دهنم بود کامل خیس کرده بود
کم کم درد و سوزش اروم گرفت و من هر بار که کیر ناز فرزین وارد کسم میشد ودیواره های کسمو به بیرون فشار میداد لذتی عجیب که تا حالا حس نکرده بودم میبردم.لذت اون قدر زیاد شد که درد چند لحظه پیش رو فراموش کردم و به التماسافتادم:فرزین سریع تر...بکن...بکن...جررررم بده.دوباره ارضا شدم و اروم گرفتم.با هر تلنبه فرزین تکون میخردم.
فرزین کیرشو کشید بیرون.کیرش راست راست بود.خودشم عرق کرده بود و خوشگل تر از همیشه شده بود.پاهاشو گذاشت دو طرف شکمم و کیرشو گذاشت لای سینه هام.بهم گفت:سینه هاتو با دست جمع کن تا ابمو بریزم.همین کارو کردم.کیرشو گذاشت لاشون . بالا پایین کرد اما از اب خبری نبود.کیرشو کشید عقب و گفت:سینه هات زیاد بزرگ نیست حال نمیده
پرسید:از عقب راه داره؟میدونستم عقب تنگ تره دردش باید بیش تر باشه زود گفتم:اصلا.خندید و گفت باشه یه ذره بخور خیس شه دوباره بکنم.نشستم کیرشو کردمدهنم و این بار حرفه ای تر و با لذت خوردم.منو بر گردوند به حالت قمبل انداخت رو تخت.ترسیدم بکنه تو کونم اما کیرشو به سختی از پشت رو کسمتنظیم کرد و فرو کرد تو.یه لحظه درد گرفت گفتم ااااااخ و خواستم خودموبکشم جلو اما زود تلنبه زد و دوباره لذت شروع شد.باکف دست می کوبید رو کونمو میگفت جووووووون.منم صدام در اومده بود.یهو گفت دارم می یام بریزم تو؟گفتم نه.کشید بیرون گذاشت لای خط کونم و دو سه بار مالید احساس کردم یه اب با فشار ریخت لای کونم
ابش داغ و خیلی زیاد بود و لای کونمو پر کرد.در حالیکه کیرش لای کونم بود افتاد روم.بلند و عمیق نفسمی کشید.اروم گفت:دفعه ی بعد حتما کونتو جر میدم.منم در حالی که این چند دقیقه اخیر رو مرور میکردم و هیکل فرزینمو روی خودم حس میکردم پیش خودم گفتم:با این کیرعمرا از عقب
     
  
مرد

 
دوستی با عشق
من تو کانادا زندگی‌ می‌کنم، از ۱۰ سالگی اینجا بزرگ شدم.اسمم هم هست شیدا. وقتی‌ رفتم دبیرستان، آن در منطقه‌ای بود که ایرانیها توش زیاد بودند، همه هم دیگر رو میشناختیم، ، از وقتی‌ یادممیاد هیچ وقت از بقیه دخترهای ایرانی‌ که تازه ازایران آمد بودند خوشم نمی‌‌آمد. همه آن‌ها به فکره مود‌های جدید، پسرهای پول دار و عقده‌ایبودن، و من را بختره اینکه مثل آن‌ها نبودم مسخره میکردن. هماشون هم اینطوری نبودند. خیلی‌‌هاشون ولی‌ همینطوری بودند. برای همین بیشتر دوست هام پسر بودن، با‌هاشون راحتتر بودم. تا سال دوم دانشگاه هیچ وقت دوست پسر درست حسابی‌ نداشتم.زیاد هم دنبالش نبودم، سرمتو درسم بود، بعضی‌ شب‌ها هم سر کار بودم. یکی‌ از دوستانم ایرانی‌ بود، اسمش سپهر بود، اونم مثل من از بچگی‌ اینجاه بود. خیلی باهم صمیمی‌ بودیم. سپهر پسری بود بسیار زرنگ ولی‌ قدش نسبتا کوتاه، قیافه بامزی داشت ولی‌ چون مانند خیلی از پسر‌های ایرانی‌ دیگه، با دختر‌ها مثل سگا رفتار نمیکرد، دختر‌ها محلش نمی‌دادن، یا این چیزی بود که من راجع اون فکر می‌کردم.
روزی سپهر از من خواست که از یکی‌ از دختر‌ها خواهش کنم که با اون بیرون بره، این کار رو کردم، و جواب نه بود، بد از ظهر بهش گفتم، ناراحتبود. زنگ زدم به محل کار و شیفتم را کنسل کردم. با هم رفتیم بیرون و از مغازه ودکا خریدیم با آب میوه. رفتیم خانه من. خواهرم با مادر پدرم رفته بودن ایران ومن چون مدرسه داشتم اینجاهبودم. هوا گرم بود، رفتیم بیرون تو حیاط نشستیم رو میز و شروع کردیم به عراق خوری. اون ناراحت بودو من وظیفه اینکه اون را شاداب کنم رو به عهده گرفتم. ۲ ساعت همینطوری حرف زدیم از هر دری، حرف به دوست داشتن کشید و گفت،‌ای کاش همه مثل تو بودن،‌ای کاش منو دوست داشتی، مست بودم،ولی‌ این حرف مثل برق من رو از جا بلند کرد. گفتممگه تو من رو دوست داری؟ گفت آره! لبخند زدم. چیزی نگفتم. حرف را عوض کردم. شب تو یکی‌ از اتاق‌ها خوابید. صبح هر جفته مان خودمون را زدیم به کوچهٔ علی‌ چپ. رفتیم دانشگاه، ساعت ۲ بود که داشتم ناهار میخوردم، زیر یه درخت، دانشگاه ما مثل شهر بود ولی‌ جای من مشخص، من رو دید، بغلم نشست. غذاشو از کیفش در آورد. شروع کرد به خوردن. دعا دعا می‌کردم که حرفه دیشب را به یاد نیاره، ولی‌ دعام مستجاب نشد. گفت خوب؟ آروم لبمو تمیز کردم و غذا را گذشتم کنار، و گفتم سپهر..چی‌ می‌خوای الان بهت بگم؟ گفت راستشو! گفتم منو که می‌شناسی‌، هیچ احساسی‌ ندارم، نسبت به هیچکسی. گفت ترسو! به هرکس حتا اگه به خودت دروغ بگی‌، منو خر نمیکنی‌، از چی‌ می‌ترسی‌؟ از من؟ ۱۰ ساله با هم دوستیم. میدونم که احساس داری، ولی‌ همیشه پنهان می‌کنی‌،یه جور رفتار می‌کنی‌ که انگار هیچ کسی‌ نمی‌تونه تورو بشکنه! از هر کسی‌ بهتر منو می‌شناخت. اشک از چشمم داشت میومد، ولی‌ جلو خودمو گرفتم، گفتم، از چیه من خوشت میاد؟ تو اصلا منو می‌شناسی‌؟
گفت آره می‌شناسمت. میدونم که وقت ۱۸ سالت بود، از یک نفر خوشت میومد، با هم می‌‌خوابیدین، ولی‌ حتی حاضر نشدی، که یک بار به اون اسمه دوست پسر رو بدی، چون می‌ترسیدی که اگه جدی بهش نگاه کنی‌، ضربه بخوری. میدونم از وقت خواهرت طلاقگرفته می‌ترسی‌، و میدونم چه قد از اینکه مادر پدرت از بچگی‌ اختلاف داشتن ناراحتی‌ و غصه خوردی. ولی‌ من با تو اینکار را نمیکنم. برام مهم نیست با کی‌ بودی، ولی‌ می‌خوام از این به بد با من باشی‌. میدونی‌دیشب چرا ناراحت بودم؟ به بخاطر نه گفتن اون دختره نبود، بخاطر اینکه تورو نداشتم بود. اشکم سرازیر شد، همه چیز رو می‌دونست ولی‌ بازم دوستم داشت، ولی‌ من حاضر نشدم غرورم رو زیر بابذارم. کیفم رو برداشتم و رفتم. از پشتم صداشو شنیدم که فریاد زد تا کی‌ می‌خوای در بری؟
شب در خونه خورد، وقتی‌ دررا باز کردم، کسی‌ نبود، یه جبه شوکولات، یه دستهگله نارنجی رزا و یه جعبه کادو که روش نوشته بود منو فردا باز کن، هپی ولنتاینز دی‌. اطراف را نگاه کردم ولی‌ آثاری از خودش یا ماشینش نبود.
فردا تو دانشگاه دیدمش، سر کلاس فیزیولوژی بود، وقت کلاس تموم شد، زودوسیله هام را جم کردم که در برم، ولی‌ دستمو از پشت گرفت و تو چشمام نگاه کرد‌‌ گفت، شب میام خونتون، و نه رو به عنوان جواب قبول نمیکنم. دلم لرزید.
شب که رفتم خونه همام کردم، موهامو که فر‌ بود را باز گذشتم، و یه شلوار جین با یه تاپ نسبتا کوتاه پوشیدم. در را زد، وقتی‌ اومد تو، دستش وسیله پاستا درست کردن، ویه بتری شراب قرمز بود.آمد تو و گونه هام را بوسید. نمیدونستم چه فکری تو کلش بود ولی‌بش اعتماد داشتم. شاید بعداون شب تازه فهمیده بودم که منم اون را دوست دارم. رفت آشپز خانه و شروعکرد غذا درست کردن. منم رفتم، رو یکی‌ از کابینت‌ها نشستم و تماشاکردم. ۱ ساعت بعد باز در سکوتی عجیب شراب و غذا خوردیم. بعده غذا نشستیم پای یه فیلم، یه شیشه شراب خرده بودیم و بعدشهم ویسکی، مست مست بودیم. وسط فیلم بودیم که احساس کردم که داره منو نگاه میکنه، سمتش نگاه کردم و داشت منو نگاه میکرد. نگهمون به هم گره خورد و چشمم همون حرفی‌ را زدن که دلم میزد. اومد سمتم، دستاشو کرد لایه موهام و اولین بوسمون شکل گرفت. قلبم لرزید. آمدم لباسشو در بیارم که کشید کنار و گفت نه اینطوری. برو کادتو باز کن، جعبه کادو را باز کردم،توش یک لباس توری قرمز بودکه سینه هام و نوکشون توش معلوم بود، یه شرتتوری هم داشت که دو طرفش با یک بند باز میشد. اون را پوشیدم و خودم را نگاه کردم، به پوستم که برنزه بود می‌اومد. راستی‌ من نگفتم، قدم ۱۷۰ سنته و سینه هام متوسط و هیکلی‌ ورزشی دارم.
از اتاق که اومدم بیرون بهحال رفتم، وقتی‌ چشاش بهمن خورد، گفت از اون چیزیکه فکر میکردم زیبا تر شدی‌، خندم گرفت، ولی‌ اون جدی بود. اومد سمتم و لب گرفت، دستمو گذشتم دره کمرش و اون هم در موهام. هر احساسی‌ نسبت به من داشت تو بوسهاش بود. بلندم کرد ور رفتیم تو اتاق خوابم، منو به آرامی رو تخت گذاشت. وروم دراز کشید، همینطوری که لب میگرفتیم دکمه‌های لباسشو باز کردم. وقتی‌ بلیوزش دید، همینطوری که لب میگرفتیم دکمه‌های لباسشو باز کردم. وقتی‌ بلیوزش در اومد، لبم را به سمته گردنش بردم، آهی کشید،و از زیر لباس یکی‌ از سینه‌های من را به دست گرفت و زبونش را رو لبهام کشید، احساس کردم که دارم آتیش میگیرم. کسم خیس بود، می‌‌تونستم احساسش کنم. رفت سمته پایین، و از زانو هام خورد تا رون هام، وقتی‌ رسید به کسم، از روی شرت اون را بوسید و بند‌های شورتم را باز کرد، و بد شروع کرد به لسیدن بیرون لبه‌های کسم، تنم داغ بود، تنم به عرشه افتاده بود، از طرفی‌ می‌خواستم دیگه نخوره و از طرفی‌ لذت میبردم، وقت زبونشو تو کرد و شروع به خوردن چچولم کرد، داشتم ملافه‌ها را چنگ میزدم.صدام در آمده بود، همون طور که میخورد با انگشتش منو میکرد، دیگه داشتم به اوج می‌رسیدم، در یک لحظه چشمم سیاهی رفت، تنم لرزید، داغ بودم، آبه کسم لبریز شد و داغی‌ شو رو تنم و رونهم احساس می‌کردم. سپهر به آرامی کسم را با آبش خورد، و دستم رو بوسید. بلند شدم و روش نشتسم، کیرش بلند بود و کلفت، شروع کردم اول تخماشو خوردن، اون هارو لیس میزدم، میدونستم داره لذت میبره چون پاهاش تکون می‌خوردن. بد کیرشو شروع کردم به خوردم. اه می‌کشید. سرم رو بلند کردم، اومدم روش و به آرامی نشستم رو کیرش، تنگ بودم، دردم می‌اومد، ولی‌ لذت داشت، شروع کردم بالا پایین کردن، بعده پنج دقیقه منو نگاه داشت و بد خودش شروع کرد تلمبه زدن، انقدر لذت داد که تنونستم بشینم و در آغوشش افتادم و سرم رو بین گردنش بردم ولی‌ سرمو رو با دستش بلند کرد و گفت، نه، می‌خوام لذت را در چشمانت ببینم، می‌خوام ببینم وقتی‌ آبتمیاید، هنوز دقیقه نگذشت که باز ارگاسم شدم، آبم دوباره سرازیر شد رو کیرش، میدونستم در اون لحظه داشت آبش میومد ولی‌ خودش را نگاه داشت،منو به پهلو کرد، و از بغل یکی‌ از پاهامو بلندکرد و کیرشو کرد تو کسم، هنوز تنم از ارگاسم قبلی‌ می‌لرزید، و کسم حساس بود، دستشو گذشترو کسم و همینطوری که میمالید شروع کرد به محکم تلمبه زدن، انقدر محکم میزد که نفسم بند عمده بود، باز ارگاسم شدم ، ولی‌ این بار، انقدر شدید بود که نفسم گرفت،احساس کردم که دارم در یک لحظه ۳ بار ارگاسم میشم. یک عالمه آب از کسم ریخت بیرون، از شدت لذت تو بغلش میلرزیدم، اونم آبش اومد، داغی‌ آبش را توک کسم حس کردم. دراز کشید و منهم سرمو گذشتم رو سیناش و خوابیدم. وقت بیدار شدم داشت سرمو نوازش میکرد، وقت دید بیدارم، گفت شیدا دوست دارم، نمی‌خوام فقط یه شب باهات باشم، می‌خوام تا آخر عمر با من باشی‌. سرمو بلند کردم، اشکم در اومد، گفتچرا گریه می‌کنی‌ عزیزم،بوسیدمش و گفتم، آخه من هم تو را دوست دارم.
فرداش تو مدرسه دیدمش، نگاهش منو لرزوند، شب که رفتیم بیرون هی‌ منو نگاه میکرد، دوستم علی‌ من رو کنار کشید و گفت ازکی‌؟ گفتم مگه تو میدونی‌؟ گفت خر که نیستم. سپهر ۳ ساله که دوستت داره. وقتی‌ با اون پسره بودی چرا فکر می‌کنی‌ انقدر
زنگ میزد، نگرانت بود. بدبخت بعضی‌ شب‌ها گریه میکرد. گفتم پس چرا به من نگفتید؟ گفت، شیدا، نزاشت، گفت شاید خوشحالی‌، ولی‌ اونم تحملش تموم شد، وقتی‌ دید اصلا انگار تو اون را نمی‌بینی، خواست با یکی‌ دیگه دوست بشه، ولی‌ قلبش همیشه با توبود. دیوانه وار دوست داره.
سپهر رو دیدم که مارو نگاهمیکرد، لبخند زدم، این تازهاول عشقمون بود،
یه هفته از دوستی‌ من و سپهر می‌‌گذشت، و من هر روز از روز دیگر بیشتر دوسش داشتم، چیزه عجیبی‌که بود، سکس ما بود. در زندگیم هیچ وقت همچین سکسی نداشتم. بعضی‌ موقعها سر کلاس به سکسمون فکر می‌کردمو خیس میشودم.
یک روز تو دانشگاه پسری رو دیدم که قبل از سپهر با هم رابطه داشتیم. تو راهرو با هم حرف میزدیم که سپهراز راه رسید، با دیدن ما با هم شوکه شد، ولی‌ اومد جلو و به اندرو سلام کرد. وقتی‌ اندرو رفت میدونستم که هر لحظه ممکنه سپهر یه دعوا راه بندازه ولی‌ این کارو نکرد. ۲ شب بد با هم قرار گذشتیم بریم بیرون، رفتیمباهم پایین شهر تورنتو، یه جا بود که مردم توش تانگو می‌رقصیدن. این رقص در حدی سکسی بود، که هر حرکتش آدمو به وجد میاورد.. وقتی‌ تمومشد آماده بودم برم خونه. فکر کردم سپهر هم میاد. ولی‌ نیومد. احتمال میدادم که کمی‌ ناراحت باشه. فکر می‌کردم از دیدن اندروبا من آزرده شده. ۳ شب بد نقشه کشیدم که اون را بکشونم خونه خودم. زنگ زدم گفتم مریضم، گفت یهرب دیگه میاد. قبول دارم کاره خوبی‌ نبود ولی‌ حشری بودم و نیازش داشتم. وقتی‌ اومد، یه شورت جین کوتاه پوشیدم ویه تاپ سفید. ولی‌ شیطونی کردم و زیرش شورت نپوشیدم. وقتی‌ اومد تو، یه نگاه به من کرد که توش خیلی حرفا بود. می‌دونست براش نقشه کشیدم، چون من کم لباس‌های کوتاه میپوشیدم. اومد تو، گفت مریض به که کمی‌ ناراحت باشه. فکر می‌کردم از دیدن اندروبا من آزرده شده. ۳ شب بد نقشه کشیدم که اون را بکشونم خونه خودم. زنگ زدم گفتم مریضم، گفت یهرب دیگه میاد. قبول دارم کاره خوبی‌ نبود ولی‌ حشری بودم و نیازش داشتم. وقتی‌ اومد، یه شورت جین کوتاه پوشیدم ویه تاپ سفید. ولی‌ شیطونی کردم و زیرش شورت نپوشیدم. وقتی‌ اومد تو، یه نگاه به من کرد که توش خیلی حرفا بود. می‌دونست براش نقشه کشیدم، چون من کم لباس‌های کوتاه میپوشیدم. اومد تو، گفت مریض به نظر نمیرسی. گفتم چرا مریضم، دلم برات تنگ شده. دستم را گذشتم دوره گردنش و لب گرفتم. اونم تا چند دقیقه رو لبهام بود. ولی‌ بعدش کشید کنار گفت نه الان نه. گفتم چرا کشیدی کنار گفت، من می‌خوام این رابطه بیشتر از سکس باشه. گفتم شوخی‌ میکنی‌ نه؟ تو شبه اول برام لباس سکسی خریدی! گفت، شبه ولنتین بود خوب، و خوب راستشو بخوای نتونستم جلو خودمو بگیرم. گفتم باشه، پس می‌خوای برو خونه. گفت حالا که منو کشوندی اینجا، خوب باهم وقت صرف می‌کنیم. تمام شب فیلم نگاه کردیم و بغل همبودیم ، شب ساعت ۱۲ بود، گفتم دیره میخوای اینجاهبخواب، صبح از اینجاه بریم دانشگاه، اونم گفت باشه.
رفتم لباسش خوابم بپوشم، همیشه با شورتم می‌خوابیدم، ولی‌ نمیدونم چرا خجالت کشیدم. شورت جین رو که در آوردم، اومد تو اتاق، زیرشم که اصلا شورت نداشتم. وقتی‌منو تو این حالت دید یه ذرهشک شد ولی‌ فقط گفت مسواک اضافه داری؟ گفتم اره تو کمده. سوتینم در آوردم، یه شورته ساده پوشیدم با یه لباس خواب مشکی‌ که تا وسط رونم بود. رفتم زیر لحاف، اونم شلوار جینشو در آورد و یه تی‌ شرت ساده و شورت اومد تو تخت. آروم اومد و منو از پشت بغل کرد و منم خودمو به دستش سپردم. ۲ نصفه شب بود که از خواب بلند شدم، رفتم آشپز خونه آب بخورم. اونم با نور بیدار شد و اومد بیرون. گفت حالت خوبه؟ گفتم مگه برات اهمیت داره؟ گفت چته؟ گفتم چه قد زود برات تکراری شدم.
شیدا یعنی‌ چی‌؟ پاک زده به سرت؟ من دوستت دارم. حالا چون می‌خوام روابطمون بیشتر از فقط سکس باشه دلیل نمیشه که تکراری شودی.
گفتم ولی‌ امشب حتی ذره‌ی به نظر نمی‌رسیدکه من با این لباسم اثری رو تو داشته باشم. گفت شیدا بخدا بزور جلو خودمو گرفتم. همین الانشم می‌خوام فقط اون لباسارواز تنت پاره کنم. گفتم، آرهمعلومه.
سپهر با خنده گفت شیدا الان من دارم مثل که آدم باشخصیّت با تو رفتار می‌کنم، گفتم الان خوشتمیاد،
با حالتی جدی و کمی‌ لوس گفتم، آره، ولی‌ من الان حشریم، و میخوامت، اینشخصیّت را بذاری برای بعد.
سپهر یه نگاه به من کردو جلوتر اومد. بلندم کرد گذشت منو رو کابینت. دستشو برد ببین پاهام و همینطوری که گردنم رو میخورد لایه پاهام رو میمالید. اهم در اومد. لباس خواب منو زد بالا و شروع کرد به خوردنه سینه هام ، انقدر لذت بخش بود که تنها چیزی که مرا نگاه داشته بود، گرفتن دستم بهکابینت‌ها بود، چقدر میخواستمش. شورتشو با دستم هل دادم پین، کیرش سیخه سیخ بود. شورتمو پاره کرد انداخت رو میز، بلندم کرد و با فشار کیرشو کرد تو کسم، آهیاز لذت سر دادم و شونشو گاز گرفتم. همیشه وقتی‌ کیر میرفت تو کسم یه لذتی عجیب منو فرا می‌گرفت، انگار که تمام تنم بیدار میشد، فکر نمیکنم هیچ مردی توسکس به اندازهٔ یه زن لذت ببره، سپهر آروم جلو عقب میکرد، شهوتی بود، صورتش قرمز بود، میدونستم که بزور جلو خودشو نگاه داشته بود کهتند تر تلمبه نزنه ولی‌ آروم میزد، ریتمش به قدری خوب بود که با هر ضربه نقطه ج منو میزد، نفسم کمی‌ تند تر شدهبود و داشتم ارگاسم میشودم، لرزش عجیبی‌ را تو کسم احساس می‌کردمکه منو از لذت به بهشت میاورد، دیگه داشتم می‌مردم. ولی‌ نمیدونم چرا آبم نمیومد. میدونستم که نزدیکم. سپهر فهمیدکه طوریم هست، گفت عشقم میخوای یه طور دیگهبکنمت، سرمو به علامت رضایت تکون دادم. منو بلند کرد با خودش آورد رو مبل حال. نشست رو مبل، و منو نشون رو کیرش طوری که پشتم بهش بود، کمرم را یک ذره بلند کردو شروع کرد خیلی تند تلمبه زدن تو کسم، این بار دیگه میدونستم که تا یک دقیقه دیگه منفجر میشم. شروع کرد به مالیدن کسم، اهم هوا رفت، کسم و تمام ماهیچه پاهام لرزه داشتن، انگار تمام تنم منقبض بود و بهدنباله راهی‌ برای باز شدن، ریتم سپهر تند تر شد، دیگه دوام نیاوردم، تمام تنم ریلکس شد، انگار آتیش لذت هی‌ داشتتمام تنم رو می‌گرفت، ارگاسم شدم، تمام تنم از لذت لرزید و آبم مثل ابشار سرازیر شد. ولی‌ سپهر ولم نکرد، حتی نزاشت من نفسم جا بیاد، منو چرخوند طرف خودش، و باز با حالتی تند وحشی شروع کرد تلمبه زدن، در کمتر از سی‌ ثانیه باز باهم امدیم، منتها اون یک ارگاسم داشت، و من انگار ۱۰ بار تو یک ثانیه ارگاسم شده بودم، سرم گذشتم رو شونهاش، خیلینفسم گرفته بود، چند دقیقه بعد، بلندم کرد و به سمت تخت رفتیم، منو دراز کشوند رو تخت و شروع به بوسیدن شکم من کرد،بعد هم رسید به کسم، باز از لذت پر شدم، در حالی‌که صدام می‌لرزید، گفتمسپهر بسه، لبخندی زد و گفت، می‌خوام امشب از لذت بمیری که هیچ وقت فکر نکنی‌ برام تکراریشودی، زبونشو کرد لایه کسم ولی‌ من از لذت نمی‌تونستم پاهام را باز نگاه دارم، گفت عشقم آرومباش، شروع کرد به لرزوندن چچلم، و زبونشو کردن تو سوراخ کسم، کمی‌ که لرزوند برای بار سوم ارگاسم شدم. کسمو بوسید، و من را در آغوش گرفت، آروم گفتم پس تو چی‌؟ گفت استراحت کن عزیزم.
گفتم که خیلی تو رخته خواب خوبی‌، خیلی‌ تمرین کردی نه؟
گفت من با خیلی‌‌ها سکس کردم، ولی‌ هیچ کس مثل تو منو حشری نمیکنه، وقتی‌ با تو هستم شیدا، دیگه اصلا لذت بردن من مشکل نیست، فقط می‌خوام توروبه ارگاسم برسونم، می‌خوام با تو باشم، وقتی‌ اون نگاه پر از لذترو تو چشات میبینم، به اوجمی‌رسم
می‌ترسیدم بپرسم ولی‌پرسیدم، ناراحتی‌ که اولین مرده من نیستی‌؟
گفت، نه
ولی‌، همه پسرهای ایرانی‌ دختر باکره میخوان.نه؟
گفت، شیدا، دروغ نمیگم، آره خیلی‌ها میخوان، منم همیشه می‌خواستم که اولین مردت باشم، وقتی‌ با اندرو دوست شودی و باش سکس کردی ولی‌ دیدم که با تو بودن برامازگفت، شیدا، دروغ نمیگم، آره خیلی‌ها میخوان، منم همیشه می‌خواستم که اولین مردت باشم، وقتی‌ با اندرو دوست شودی و باش سکس کردی ولی‌ دیدم که با تو بودن براماز هرچی‌ مهم تره، ولی‌ دوست داشتم که من تنها کسی‌ بودم که تن‌ تورا به عرشه در آورده، تورو به آغوش کشیده، ولی‌ من الان می‌تونم با‌هات باشم، تا لحظه‌ای که می‌میرم. نمی‌خوام هیچ وقت فکر کنی‌ که از توخسته شدم. دوست دارم شیدا، اون خنده هاتو، اون عشقتو برای زندگی‌، اینیکه مثل بقیه نیستی‌ واز این بابت هم خجالت نمیکشی! اینیکه انقدر قوی هستی‌ و تو دار!
دوستت دارم
     
  
مرد

 
خانه
سکس داغ باران
سلام بارانم یه دختر عادی مث همه ی دخترا با یه سرگذشت شاید شنیدنی که فکر نمیکنم این سایت جای بازگو کردنش باشه . ماجرایی که میخوام براتون نعریف کنم به تازگی برام اتفاق افتاده ولیباید قبلش یه فلش بک مختصر به روابطم در گذشتهبزنم... موقعی که هنوز دانشجو بودم با پسری دوست شدم که با تمام وجود عاشقش شدم و اون متاسفانه لیاقت عشق من رونداشت و ثابت کرد که فقط و فقط به خاطر سکس با منه . من باکره بودم و هیچ وقتم به جز به بار که خیلی اصرار کرد بهش از پشت نداده بودم که هیچ لذتی هم برام نداشت اون همیشه با من لاپایی سکس میکرد تا اینکه اواخر دوستیمون تو مستی وقتی که هیچ کدوممون تو حال خودمون نبودیم پرده ی من پاره شد و بعد اون رابطمون با خیانت اون به من کمرنگ وکمرنگ تر شد تا اینکه کاملن قطع شد . خلاصه مدتی طول کشید تا بتونمبا خودم و اتفاقی که برام افتاده کنار بیام اما دیگه نمیتونستم به پسری اعتمادکنم و تا اون حد اون رو به دلم راه بدم با هر پسری هم که آشنا میشدم بعد از یه مدت از من سکس میخواست و من نمیتونستم باهاش رابطه ی فیزیکی برقرار کنم چرا که احساسم مال کس دیگه ای بود گاهی اوقات با دوستام در مورد پسرا و رفتارهاشون حرف میزدیم و هیچ وقت نمیتونستیم بفهمیم که چهجوری میشه بهشون اعتماد کرد یا سر از کارشون در آورد روزها میگذشت و سه سال از آخرین باری که سکس داشتم و روزی که بکارتمو از دست دادم گذشت.. بدون هیچ رابطه ایبدون هیچ هیجانی و بدون هیچ محبتی ... نیازمند آغوش یه مرد بودم تا بتونه حداقل از نظر روحی تامینم کنه احساس نیاز بهچیزی بکنی و نتونی داشتهباشی خلایی رو برات به وجود میاره که واقعن آزاردهندس. از حدود یکسالپیش به این نتیجه رسیدم که دوره ی عاشق شدن من به سر اومده و دیگه نباید امیدوار باشم به اینکهبتونم آدمی رو پیدا کنم کهلیاقت عشق من رو داشته باشه . شاید زیادی خودم و احساسم رو دست بالا میگرفتم و خیالات برم داشته بود ولی خوب این فکر من بود فکری که شاید بیشتر ساعات شبانه روز و که بیدار بودم باهاش درگیر بودم تصمیم گرفتم حداقل از نظر جنسی خودمو آزار ندم چون حالا یه دختر 25 ساله ی پراز نیاز جنسی بودم که مدتها بود سکس نکرده بودم تصمیم گرفتم با آدمای مختلف آشنا بشم و اگه احساس کردم که اگه از کسی خوشم اومد و اون آدم هم شعورش رو داشت باهاش باشم تا حداقل نیازجنسیمو برطرف کنم و دیگه دور عشق رو خط قرمز کشیدم متاعی که هر چقدر دنبالش گشتم پیدا نشد ... با پسرای مختلفی آشنا میشدم و میرفتم و میومدم مث دفعات قبل با این تفاوت که این دفعه دنبالعشق نبودم معیارهای دیگهای داشتم که باهاشون جفت و جور نمیشد تا اینکهبا امیر آشنا شدم پسری که اصلن نمیخواست دوستپسر من باشه جمع چند نفره ای داشتیم که دور هم میگفتیمو میخندیدیمو شوخی میکردیم تفریح و مهمونیمونم با هم بود اماهیچ رابطه ی دوست دختر و پسری ای در کار نبود و هیچکس هم به هیچ کس پیشنهاد نمیداد . احساس میکردم امیر همون آدمیه که من لازمش دارم شوخ مودب و در عین حال کسی بود که میشد بهش اعتماد کرد ماهها از آشناییمون میگذشت و طبق روال معمول همدیگه رو میدیدیم تو جمعامون و معاشرتی میکردیم و تمام . تا اینکهیه شب که آنلاین شده بودم دیدم چراغ آیدیش روشنهتا اومدم بهش پی ام بدمو طبق معمول سر به سرش بذارم خودش پی امداد و سر حرف زدن باز شدتا رسید به اینکه آره من با دوست دخترام کنار نمیام و چرا همه ی دخترا تا باهاشون حرف میزنی یاد آیندشون میفتن و کلی درددلکرد و با هم صحبت کردیمقرار بود آخر هفته با بچه ها خونه ی یکیمون جمع بشیم اما چون خورده بود به تعطیلات اکثر جمع همیشگی مسافرت بودن وبرنامه کنسل شد . امیرم مث من تهران میموند و حسابی پکر بود گفت کاش برنامه کنسل نمیشد و این چند روز تعطیلی رو چیکار کنیم و منم که حسابی بی برنامه بودم واسه این چند روز باهاش موافقت میکردمتا اینکه زده شد اون حرفی که باید زده میشد و اینکه امیر به من گفت باران اگه شد بیا آخر هفته خودمون با هم مشروب بخوریم حالا بچه ها نیستن چرا ما کف کنیم از بیکاری .کلی از پیشنهادش ذوق زده شده بودم خدا رو شکر میکردم که قیافمو از پشت مونیتورنمیبینه. گفتم اکی ولی کجا بخوریم تو خیابون که نمیشه که گفت چون تعطیلاته میتونیم بریم دفتر کار من . اینم بگم که امیر وارد کننده ی قطعات کامپیوتره و چون تازه کارشو شروع کرده هنوز به وضعیت ثابت مالی نرسیده که بتونه خونه مجزا از خانوادش بگیره و همیشهاز این مسئله شاکیه.خلاصه برنامه این شد که شب جمعه بریم دفتر کارش و با هم مشروببخوریم ظاهر ماجرا این بود که دو تا دوست که هیچ رابطه ای با هم ندارن میخوان آخر هفته با هم خوشبگذرونن اما خوب کسی از دل من خبر نداشت که واقعن ذوق داشتن یه سکس واقعی رو بعد چند سال داشت و حسابی به خودم وعده دادم و آماده شدم سعی کردم حسابی مرتب باشم و خوشبو.برناممون برای 9 شب بود حدس میزدم که موندگار شم پس به خانواده گفتم میرم پیش ساناز دوستم که اینجا تنها زندگی میکنه و شبم نمیام . با ساناز هماهنگ کردم و رفتم سمت دفترش که خیلیم با خونه ی ما فاصله داشت وقتی رسیدم از تمیزی و مرتبی اونحا حسابیتعجب کردم چون فک نمیکردم دفتر کار خیلی شیکی داشته باشه ولی داشت ! تو اتاقش میز کار بزرگ و شیکی داشت و دو تا کاناپه ی خیلی بزرگ و یه میز مربع قهوه ای سوخته هارمونی رنگش فوق العاده بود بعدش فهمیدم که کاناپه ه
     
  
مرد

 
ز مربع قهوه ای سوخته هارمونی رنگش فوق العاده بود بعدش فهمیدم که کاناپه ها تخت خواب شو هستن و امیر با یه تیر دو نشون زده و خیلیاز شبا دفتر میمونه اسمیرنوف بلو لیبل روی میز خودنمایی میکرد ! نقطه ضعف منه این اسمیرنوف نمیدونم چرا اینجوری کله پام میکنه مانتومو در آوردم و نشستم یه بلوز مشکی یقه شل که آستینای گشادی داره و از روی شونه آستینش بازه تا پایین و یه شلوار جین تیره و تنگ با شورت و سوتین سرخابی که عاشق رنگشم که پوست بدنمو تیره تر نشون میده پوشیده بودم روبروی هم نشستیم و آهنگم پخش میشد و حرف میزدیم و مزه خوری میکردیم تا اینکه اولین شات و ریخت و اومدیمبه سلامتی هم بخوریم که امیر گفت چقد فاصله داریم از هم این میز چه بزرگه و با این حرف شاتش و برداشت و اومد پیش من نشست و قندی بود که تو دل من آب میشد! این یعنی یک قدم نزدیکتر به خواسته ی دلم. شات اول و دوم و سوم رو خوردیم و منکه دیگه مست مست بودم سیگار در آوردم و بحث و کشوندم به دخترایی که اون شب تو چت میگفت که همه به فکر آیندشون میفتن و اونم شروعکرد به تعریف کردن اینکه من نمیخوام ازدواج کنم و شرایطشو ندارم و میخوام از ایران برم و دخترا چرا نمیتونن با یه نفر دوست باشن بدون اینکه برنامه ی ازدواج داشته باشنو ... برای اینکه بهش بفهمونم تفکرش اشتباهه خودمو براش مثال زدم که با کسی دوست نمیشم و برنامه ی ازدواج ندارم و ال وبل که یه دفعه امیر بهم گفت تو چرا با کسی دوست نمیشی نیازاتو چیکار میکنی ؟دقیقن میدونستم منظورش از نیاز چیه گفتم تا الان سرکوبش میکردم و الان مدتیه دنبال یه آدمیم که به عنوان پارتنر بتونم روش حساب کنم مست شده بودم و دقیقن هر چی دلم میخواست گفتم اینکه الان تو سنیم که نیاز هام یه شکل دیگه پیدا کرده و مث قبل دنبال رابطه و .. نیستم و امیر با دقت حرفاموگوش میکرد و دستمو گرفته بود و وسط حرفام اظهار نظر هم میکرد ولی خوب احساس میکردم بدشنمیاد یه دستی به سر و گوشم بکشه و شاید هنوز باورش نمیشد بارانی که این همه مدته میشناسه بتونه انقد راحت در مورد نیازهاش حرف بزنه یه شات دیگه ریخت داد دستم همونجوریشم گیج گیج بودم و به اندازه ی کافی مست بودم که هر کاری بکنم اما با این حال شات بعدی رو هم رفتم بالا و پشت بندش مزه . از جام بلند شدم و گفتم میخوام برقصم . آهنگ و عوض کرد واومد طرفم و گفت بیا دو تایی برقصیم برای اینکه سایه هامون از پشت پنجره تو خیابون نیفته چراغارو خاموش کرد و با نور مانیتور و نوری که از خیابونمیومد اتاق یکمی روشن شده بود دستمو گرفت و شروع کردیم به رقصیدن با فاصله ی خیلی کمی از همدیگه میرقصیدیم و به خاطر اینکه من خیلی مست بودم هی به هم برخورد میکردیم وقتی آهنگ تمومشد دستمو گرفت تا بشینیم و من یه جوری نشستم که تو بغلش بودم . مست بودم و کنترل حرکاتم و نداشتم و از ته دل سکس باهاشو میخواستم (پس کرم های ریخته شده را به پای جندگی من نذارید که اگه جنده بودم تو این چند سالمیتونستم حسابی بدم.) امیر بهم گفت باران خوبی؟ یه جوری که بیشتر تو بغلش فرو برم خودمو بهش فشار دادم و سرمو بردم تو بغلش و اونم دستشو که دورم بود بیشتر حلقه کرد و با اون یکی دستشم شروع به نوازش موهام کرد دیگه طاقت نداشتم سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم سرشوآورد پایین و لبهاشو روی لبم گذاشت و شروع به مکیدن کرد از شدت هیجانمیلرزیدم همونطور که ازم لب مبگرفت دستشو آورد پایین و شروع به مالوندن سینه هام کرد یکم که سینه هامو مالید جاهامونو جوری تغییر داد که من دراز کشیده باشم و خودشم بهصورت کج کنارم دراز باشهدوباره لباشو گذاشت روی لبم و این بار زبونشو وارد دهنم میکرد و زبونمو میمکید و همزمان از روی لباس سینه هامو میمالید بلوزم رو از تنم در آورد و از پشت بند سوتینمو باز کرد سوتینو پرت کرد یه گوشه و افتاد رو سینه هام و شروع به مکیدن نوک سینه هام کرد و همزمان دکمه ی شلوارمو باز کردو دستشو کردتو شورتم صدای آه و ناله ی من فضا رو پر کرده بود و با این حرکت آخرش جیغ کوتاهی از لذت زدم انگشت وسطشورسونده بود به خط کسم وحالا داشت فشار میداد به سمت داخل و همزمان سینهی چپم توی دهنش بود و سینه ی راستمو میمالید نالهمیکردم و به خودم پیچ و تاب میدادم دوست داشتم همون لحظه منو بکنه اما اون آروم انگشتشو فشار میداد به سمت سوراخ کسم کنار گوشم گفت باران دختر که نیستی؟گفتمنه و انگشتش رو فشار داد دردم گرفت آخ کوچیکی گفتم و جمله ی جوون چه کس تنگی داری رو شنیدم یکم انگشتشو تو کسم جلو عقب کرد خودمو فشار میدادم به انگشتش اما فایده ای نداشت دستشو از تو شورتم در آوردو شلوار و شورتمو با یه حرکت کشید پایین و تی شرت خودشم در آورد دوباره ازم لب گرفت و از گردنم شروع به خوردن کرد تا رسید به سینه هامو بعد آروم آروم اومد به سمت شکمم و همونطور که با لباش روی بدنم میکشید رسید به کسم زبونشو گذاشت روی خط کسم با دستش بازش کرد و با زبون کشید روش آه بلندی کشیدم و دوباره اینکارو تکرار کرد زبونشو روی چوچولم گذاشته و به سرعت لیس میزد و صدای آه و ناله و هر از گاهی جیغ من بلند میشد تا اینکه ارضا شدم یکم بی حال کنارش دراز کشیدم یه سیگار روشن کرد و داد دستم همونطور که سیگار ومیکشیدم با انگشت اشارهبدنمو نوازش میکرد سیگارمو که تموم کردم از جام بلند شدم و دست انداختم تو سگگ کمربند
next
     
  
صفحه  صفحه 31 از 112:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA