انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 33 از 112:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
روز اصلا احساس سرما نکردم،هوا اصلا سرد نبود. واسه اولین بار رفته بودم خونشون،یه لباس قرمز پوشیده بود،خیلی قشنگ بود،وقتی رفتم تو اتاقش ،همه چی قرمز بود ،حتی لامپ اتاقش،با تمام وجود بغلش کردم ،عطر موهاش منو از هوش برد،واقعا مثل این بود که تو یه رویا بودم،تمام بدنم میلرزید ،خودم رو ازش جدا کردم و لبهاشو بوسیدم،شیره ی وجودش با طعم رژ مخلوط شده بود و یه نوع شراب فوق العاده بوجود آورده بود،شرابی که آدم رو بیهوش میکرد و طعم زندگی رو به انسان میفهموند،دیگه اختیار خودم رو از دست دادم و با تمام وجود از لب میگرفتم،هرچی بیشتر ادامه میدادم شیرین تر میشد،صدای نفس های رویا،گوشم رو نوازش میداد،مثل این بود که زیبا ترین موسیقی جهان رو میشنیدم،اتاق پر از بوی رویا بود،نمیدونم چقدر تو اون حالت بودیم اما بهترینزمان زندگیم بود،رو تختشدراز کشیده بودیم و چشم ازش بر نمیداشتم،هیچکدوممون حرف نمیزد،وقتی به بدنش دست میکشیدم ،انگار ماهرترین استاد بدنشوتراشیده بود،از رو تخت بلند شدم و دستشو گرفتم وبلندش کردم،زیپ پشت لباسشو آروم باز کردم،دستام میلرزید،وقتی لباسشو کاملا در آوردم،از خجالت قرمز شد و سرشو پایین گرفت ،پوست سفیدی داشت، دوباره لب هامون به هم گره خورد،اینبار با ولع بیشتر،وحشیانه تر،لباسهای منو در آورد و روی تخت درازکشیدیم،از تماس بدنم بابدنش لذت خاصی میبردم،بدنش گرم و لطیف بود،از لب گرفتن خسته نمیشدم ،پاهاشو دوربدنم قفل کرده بود،انگار بدن هامون یکی شده بودن،سوتینشو باز کرد و قتی چشمم به سینه هاش افتاد ناخوداگاه بسمتشون رفتم ،شروع کردم به بوسیدن و خوردن سینه هاش،صدای نفس های رویابلندتر شده بود،تکون هایشدیدی میخورد،حس خشونتتو بدنم زیاد شده بود،شرتش رو از پاش کشیدم پایین، با تعجب به لای پاش خیره شده بودم ،خیلی زیبا بود با ولع بهش حمله کردم و میبوسیدمش،رویا جیغ های کوچک میکشید ولذت میبرد ،شرت خودم رو پایین کشیدم و آلتم رو لای پاشگذاشتم و خیلی سریع عقبجلو میکردم،هردومون تو اوج لذت بودم،یهو لذت وصف نشدنی بهم دست داد و خالی شدم،و از هوش رفتم،. وقتی بیار شدم دیدمرویا منو بغل کرده و خوابیده، خیلی زیبا تر شده بود، آرایشش پخش شده بود، واسه بعضی چیزها کلمه وجود نداره و بهتره اونهارو با کلمات آلوده نکرد. واقعا مثل رویا دیدن بود،در هر صورت زیبا ترین رویا بود..
     
  
مرد

 
تجربه جالب با مسنجر

داستان ما ، درامه نخونین .. لووول
من اسمم حسین متولد 62 وازدواج کردم، داستانی رو کهبراتون می نویسم درد دل بجه هایی هست حالا خودشونمتوجه می شن، آخه خیلی داستان اینجا هست همه نقش اولاش قد بلند، کیر کلفت، از این کونده بازیا.....
اما خب چه می شه کرد دلشون خوشه، داستان ما بر می گرده به تقریبا سه یا چهار سال پیش، اون موقع ها ما تو یا هو و مسنجرای مختلف کس چرخ می خوردیم
ویژگی ها : سنمون کم بود . چاق بودیم اما قیافه بد نبود .. می شد تحمل کرد البته از نظر خودمون...لووول
تنها ویژگی برترمون صدامون بود . تو مسنجرا دخترا یکی به پولدار بودن یارو توجه می کنن یا به صدای طرف .. بعدا میان سر وقت قیافه و این جور چیزا چون همیشه رابطه نتی به بیرون ختم نمی شه ، ممکنه به هم بخوره دوستیه نتی...
با این ویژگی هایی که ما داشتیم، دختر چفت و چل هم نمیومد عشق ما بشه چه برسه دروداف...اما خب ما دروغ می گفتیم و مثلا : حسین 29 از تهران...حالا 24 یا 25 بیشتر نبودیما...اوج فاجعه رو ببین کجا بود...مثلا دختره می گفت وببده ببینمت .. از زاویه بالا وب میدادیم که سه نشه ما مثلا چاقیم..یه کم لاغر به نظر برسیم یا مثلا جلو وب الکی شیکمو میدادیم تو که سه نشه ... خیط بوددیگه یاروو ببینه شیکم گنده مخشه زده ، خیط بوود...خلاصه تو کف بودیمدیگه .. اون موقع داستان سکسی به این وفوری نبودهر ننه قمری داستان می نویسه....خونواده که قربونشبرم مذهبی .. جرات داشتی با شلوارک بگردی ؟؟؟ یا مثلا تو کف فامیل بری ؟؟؟؟ خشتکتو میکشیدن سرت....خودت فک کن ببین چه وضعیتیبود دیگه... ماخودمونو با فیلم سوپرو عکسو .... اینا گرم میکردیمتا این حس حشریت بخوابه....خلاصه براتون بگم که با این وضعیت ما دختری مخ کردیم چند وقتی با هم گذروندیمو به هم احساس پیدا کردیم..می دونین که اون فکر می کرد شاهزادهرویاهاش(لووووووللل) خیلی سکسی هستیم...خبر نداشتچه انی مخشو زده...خلاصه موافقت کردیم که هم دیگرو ببینیم..اون با 1000 تا امید و آرزو... ما با 1000 تا ترس و لرز که اگه ما روببینه فرار نکنه فقط ، چه برسه به فش مش دادن و این حرفا... خوب میدونین که سخت خداییش مثلا دل به کسی ببندی بد یهو یارو بخاطر شکل و شمایل بزاره بره...اونایی که لاغر هستن نمی دونن چی می گم اما به حر حال قرار گذاشتیم دیگه .. گفتیممیریم حالا اون جا یکم سیخ وا میسسیم ، شیکمممیدیم تو سینه کفتری توپ ... حالا چی میشه، خلاصه کجا قرار گذاشتیم ؟پارک تاکسی رانی – خخیابون نبرد جنوبی – دختره هم بچه نبرد بود. اسمش ستاره بود .. تو عکسی که بهم نشون داده بود خوب بود نمیگم حالا جنیفرلوپز و این جک جنده ها اما خب، خوب بود ... آقا خلاصه ما از صبش که پاشدیم به خودمون رسیدیم رفتیم حموم و اون یه خورده ریشو ریختیم پایینو خلاصه خوشگل کردیم و اومدیم یه تیریپ مشکی زدیم که خوب میدونین مشکی آدمو لاغر نشون میده...خلاصه قدم زنان به راه افتادیم که بریم سر قرار...ساعت چنده ؟ پنج و ربع..روز دوشنبه .. خلاصه تو راه که قدم میزدیم تلفن زنگ زد...تو دلم گفتم ای کیر تو این شانس دخترس . زنگ زده بگه قرار به هم خورده....دیدم نه از خونه زنگیدن...برداشتم ، خبر رسید که داریم میریم مهمونی .. شب جایی دعوتیم .. برسون خودتو اونجا..... گفتیم ای بابا حال نداریم تازه استرس قرارم فشار اورده بود به مغز . خلاصه رسیدیم سر قرار .. اینور و نگاه کردیم. اونورو نگاه کردیم .. خبری نبود از اون طرفی که تو عکس دیده بودم...خلاصه زنگیدم بهش که عخشم کجایی ؟؟ گفت تو پارک، گفتم منم تو پارکم ، کجایه پارکی ؟ گفت بیا پشت وسایل بازی نشستم رو صندلی منتظرتم...آقا ما تیز شدیم بریم اونجا....رسیدیم پشت وسایل بازی و بگو چی دیدیم...یه دختر متفاوت با عکس ...لووووولللللللللللللل عجب خری بودیم ما ... خودمونو زرنگ تصور می کردیم سر دختر مردم و گول مالیدیم خودمونو چسبوندیم بهشو .... سرتون درد نمیارم خلاصه دست دادیم و نشستیم پیشش، یه نگاه به ما انداخت گفتکپلی ؟؟؟؟؟ من و میگی مردم از خجالت...خلاصه یه خورده کس شر گفتیم و بحث کشوندیم به قیافه و اون عکسو این حرفا...بیچاره اونم احساس بدی داشت که مثلا داره دروغ به ما میگه و این حرفا..خداییش منم حالا کیرم در حال راستکردن ...یه عمر تو کف دست زدن به یه دختر...نمی خوابید... خلاصه یه کم با صحبتام تحت تاثیر عواطف دخترونه گزاشتمش و معشوقه خودم کردمش که مثلا به من تکیه کنه ... با شکل و شمایلم کنار بیاد به واسطه اون دروغی که گفته بوودو این حرفا...خلاصه تو فکر سکس باهاش نبودماصلا .. برخورد اولمونم بود و اصلا نمیشد بهش فکر کرد که بگیری طرفو بکنی... آقا داشتیم صحبت می کردیم بحثمون کشید به مکان و این حرفا..گفت تنها زندگی می کنی ؟؟؟ منم خر شدم گفتم آره..مثلا یه آدم 29 ساله خو با خونواده نیست دیگه وو مستقل هست.. گفت می تونم بیام خونت ؟ منو میگی ؟؟؟؟؟ مغزم هنگ کرده بود چه گهی خوردم خالی بستم چه کنیم حالا خونه خالی از کجا بیاریم ؟؟؟؟ ییهو فکرم رفت که خونمون که الان خالیه..دیگه چه بهتر... شاید بشه جمعوجورش کرد خالی بندیو...هنوز تو فکر سکس نبودم باهاش...تو فکر جم کردن خالی بندیم بودم...خلاصه گفتم او کی .. بزن بریم ..آوردمش خونه اماراه مثلا 20 دقیقه ای رو 30 دقیقه رفتیم..از یه مسیری اوردم که یاد نگیره ... لووووولللل......آوردمش خونه... دید خونمونو رفت نشست پشت کامپیوتر ما و که چه جالب .. تو اینجا می حرفیدیبا من؟؟؟؟؟ منم گفتم آره عخشمو از این حرفای تحریککننده و اینا میزدم که مثلا بگه وایی تو چه سکسی هستتیی ...لوووولللل...خلاصهیه صندلی اوردم کنارش نشستم دو تایی پشت پیسی ... از طرفی هم خدا خدا می کردم کسی نیاد...
دیگه تحمل نکردم .. رفتم تو نخش .. دلم خیلی می خواست سکس داشته باشم با یه دختر .. .. کم کم داشتم حالی به حولی می شدم ... می دیدم کنارم یه دختر ، اگر چه زیبانبود اما من دوسش داشتم...خلاصه دستاشو می گرفتم و باهاش حرف میزدم.. کم کم به هم نزذیک کم داشتم حالی به حولی می شدم ... می دیدم کنارم یه دختر ، اگر چه زیبانبود اما من دوسش داشتم...خلاصه دستاشو می گرفتم و باهاش حرف میزدم.. کم کم به هم نزذیک می شدیم و بهش می گفتم دوستش دارمو این حرفا... آقا به خودمون اومدیم دیدیم به به به به .. لب رو لبیم.... بازو هاشو گرفته بودمو داشتم لباشو می خوردم ... حالا شما فکر کنید اولین بارمه ... بلد نبودم حرفه ای لب بخورم...... اما خوب تو این فیلما یه چیزایی داده بودم...جا تون خالی 2 دقیقه 3 دقیقه لب رو لب بودم...به چشمای هم دیگه نگاه می کردیم و لب می خوردیم.... بلندش کردم و بغلش کردم .. مانتو شو در اوردمو .. تاپ تنش بود ... می مالیدمش ... بوسش می کردم.. اونم نفسش داشت تند می شد...حشریشده بود .. منم حسابی سیخ ...سینه هاشو گرفته بودم فشار می دادم... تو هم دیگه گره خورده بودیم... خوابوندمش...رفتم روش .. دستمو بردم تو شلوارش...با انگشتم می کشیدم روکسش... خیس بود ...درش اوردم ... اونم نگاهم می کرد و چشماشو می بستو باز می کرد .. منم لباسمو در اوردم و کیرم سیخخخخخخ ، البته کیرم نه بزرگه نه کوچولو ... خلاصه رفتم روش .. دوباره ....سرم و بردم رو سینه هاش وو میک میزدم .. می خوردم ... دقیقا مثل فیلم سوپر عمل می کردم....تجربه نداشتم..دو باره به هم گره خوردیم .. کاملا لختش کرده بودم... عشق بازی می کردیم ... کیرم لای پاش بود ... دستم دور کمرش .... اه اوه می کردیم ... قربون هم میرفتیم ... رهاش کردم .. اومدم بین پاش .. می خواستم کسشو بخورم ... فکر کرد می خوام بکنم توش .. مانع شد .. گفتم فقط می خورمش ... زبونمو می کشیدم روش..مزه بدی داشت .. لیز بود.... با دستام کسشو باز کرده بودم .. چوچولشو می خوردم.. لیس میزد ... .. . اونم ناله می کرد ... با پاهاش سعی میکرد فشار بده ..... منم هی لیس میزدم..جووونن یادم میوفته...اوووخخخخخ .... با دستاش سرمو فشار می داد رو کسش ... می گفت بسه ..بسهه ... منم ولش کردم...دیدم داغ کرده ... با کیرممی کشیدم رو کسش . . بغلم کرده بود .. خودشو زیرمن جا بجا می کرد . .... می دونستم کس نمی تونم بکنم .... برش گردوندم ... به حالت سگی درش اوردم ... گفتم از عقب بکنم ... نمیذاشت... می گفت درد داره ... خوابوندمش کیرم رو گزاشتم لای پاش ... سینههاشو از پشت گرفته بودم... به هیچی فکر نمی کردم ... فقط به کردن اون... خلاصه یکم که لاپاشو کردم آبم اومد ...ریختم روی کونش ... یکم مکس کردم حالم جا بیاد ... بلند شدم دستمال اوردم پاک کنه... برش گردوندم .. رفتمتو بغلش .. دراز کشیده بودیم... دست می کشید روومو های من ... نوازشم می کرد ... چند دقیقه به همون حالت بودم .. بلند شدیم .. بوس کردیم همو ... لباس پوشیدیم .. به هم نگاه میکردیم.... به هم دل بسته بودیم ... ...فکر می کردیم به هم .. .خلاصه رفتیم سر یخچال یه کم خوراکی خوردیم .. .بعدش زدیم بیرون . .... همراهیش کردم تا دم پارک ... خداحافظی کردیم و رفتی م... منم رفتم جایی که دعوت بودم .. تو راه بهش فکر می کردم... به اتفاقاتی که افتاده بود.. دوستش داشتم .. .. خلاصه این داستان، داستانی بود که من اصلا فکرشو نمی کردم .. همچین اتفاقی بیوفته ... حسین با اون دک و پز بیریخت... با دختر بخوابه؟؟؟ حالا کس نکرده بودم اما برای شروع خوب بود.. .
اما خوب ، گذشت.. .... . . . ... ...
     
  
مرد

 
هنگامه پس از این که رسیدیم خونه رفتیم تو رختخواب و بر نامه سکس. مخصوصا می خواستم حالشو بگیرم که تشنه سکس باشه و هوس اونو داغونش کنه ولی از دست من کاری بر نیاد. زود آبمو خالی کردم و دراز کشیدم خوابیدم . صبح هم بعد از بیداری هر کاری کرد طرفش نرفتم و خستگی رو بهونه کردم . -عزیزم نمی دونم چمه شاید از بس خوشگل و تیکه های رنگارنگ تو عروسی دیدم دیگه یه خورده این کیر لعنتی از کارافتاده -تو که روز خوبت کیرت کاری نبود ولی چه غلطا .. زن به این خوشگلی و خوش اندامی داری چشت دنبال دیگرونه ؟/؟ --خب تنوع طلبی حال میده . تازه دیدمت که با یه جوونه دلمی دادی و قلوه می گرفتی .. -اون یه رقص معمولی رو میگی -ولی خیلی عاشقونه و با هوس نگات می کرد . من این نگاهها رو می شناسم. اون دلش می خواست کیرشو فرو کنه تو کوست . به گوشم رسیده بود که عاشقت شده .. -بیچاره نمی دونست که من شوهر دارم .. -تورو نمی دونم هر فکر و فر هنگی داری من دوست دارم عشق کنم و برم دنبال زنای دیگه . تو هماگه میخوای با مردای دیگه حال کنی من حرفی ندارم . آزادی . -خیلی بی غیرتی تورج ولی این جور که معلومه تو کارخودتو می کنی . منو باش که چقدر با خودم در تلاطم بودم که به خاطر وفاداری به کسی چراغ سبز نشون ندم . -حالا پشیمونی ؟/؟ -نمی دونم آینده نشون میده -دلت پیش آقا وحیده ؟/؟ همونی که دستاشو گذاشته بود رو کونت و توهم حرفی نمی زدی ؟/؟ منبا این که اونجا نبودم ولیگزارش ها خوب بهم می رسید ... درهمین موقع موبایلم یه زنگ خورد . یه زنی بود که اشتباهی زنگ زده بود و منم گفتم اشتباهه. صدای زنو زنمن شنید وسر تکون می داد .. -خیلیپستی تورج بعضی وقتا فکر می کنم که حقت بودبهت خیانت می کردم و شایدم کردم .-خب من که حرفی ندارم . منتهی .. می خواستم یه چیزی بگم کهدیدم زوده . رفتم یه اتاق دیگه و برای وحید زنگ زدم و گفتم حالا وقتشه . وقتی که بر گشتم اون که متوجه شده بود من با یکی حرف زدم تا اومد به من بتوپه موبایلش زنگ خورد -شما ؟/؟ به جا نمیارم .. چند لحظه بعدرنگ هنگامه مثل گچ سفید شد و رفت به اتاقی دیگه و وقتی بر گشت گفت که ازدوستان قدیمش بوده -پس چرا رنگت پریده ؟؟ در هر حال من تو رو می شناسم هنگامه. داری یه چیزی رو از من مخفی می کنی و من این جوری دوستندارم . -ببین تورج اگهتو بخوای بری دنبال یه زن دیگه منم میرم با یکی دیگه .. -ببین من یه حرفیزدم تو زیاد جدی نگیر . اینجا مندستور میدم .دو تا شرط داره .میشینیم با هم ورق بازی می کنیم هر کی برد حرف حرف اون و ازطرفی شرط من اینه که مندوست دارم اگه داری به یکی دیگه میدی شاهد کوس دادن تو باشم -خیلی بی غیرتی تورج که راحت حرفشو می زنی باشه قبوله . با هم بازی می کنیم و اگه من بردم و یکی دیگه رو آوردم تو رختخوابمون یه گوشه باش و کوس دادن منو ببیناعتراض هم نباید بکنی .. تو دلم گفتم اعتراض که سهله با دمم گردو می شکنم ..-ولی مثل اون دفعه ازت می برم هنگامه ! هم بازیم بهتره هم انگیزه ام برای گاییدن زنای غریبه زیادتر . تو هم باید بیای اینجا ببینی کهمن چطور یکی دیگه رو میگام .. نشستیم بازی کردیم و من عمدا بد بازی کردم و اونم چند جا تقلب کرد و به روش نیاوردم . رنگش پریده بود . خوب حشری شده بود و دیگه هر چه زود تر می خواست به کیر وحیدبرسه و عطش خودشو بخوابونه.. وقتی برنده شد ازخوشحالی چند بار به هوا پرید و حتی خودشو انداخت تو بغل من . -تورج هر جور که بخوام حال می کنم . حالتو می گیرم . عشق می کنم تا دیگه هستیاین قدر به فکر خودت نباشی . شکستت می دم . روی تو رو کم می کنم . با هم قرار گذاشته بودیم که هر کی شکست خورد اون یکیرو در آماده شدنش واسهسکس و نظافتو این چیزا آماده کنه . دستور داد که کوسشو براش برق بندازم و منم با لذت این کارو انجام دادم . وقتی فکرشو می کردم که کیر وحید داره میره تو کوس زنم هنگامه یه هیجان و خوشحالی خاصی بهم دستمی داد .. -تورج به اینجام رسوندی اگه حتی همین حالاشم بهم بگی غلطکردم من از حال کردنم منصرف نمیشم چون با وحید قول و قرار گذاشتم -غرور و حرف من بیشتر از اینا واسم ارزش داره . تو حموم کردن بهش کمک کردم و راهنماییش کردم که کدوم عطر واسه یه مردهوس انگیز تره البته خودش وارد بود . خیلی خودشو خوشگل کرده بود .می خواست با یه شورت درو بروش باز کنه که بهش گفتم عزیزم متانت خودتو حفظ کن این جوری اون فکر می کنه یه لقمه راحت گیرش افتاده بذارتشنه و گرسنه تو باشه. می تونی لباسایفانتزی و سکسی بپوشی که دلشو ببری ..-خیلی هوامو داری تورج چی شده -چیکار کنیمعاشق زنمم دیگه. راحتی و کیف و صفاشو می خوام ولی راستش یه حالی داشتمکه می خواستم اونو زیرکیر یکی دیگه ببینم وتشنه ترم کنه هوسمو زیاد تر کنه.. حسادت منو زیاد کنه . تهییجم کنه شاید این کیر ما کاری تر شد . جایی قرار گرفته بودم که خیلی راحت می تونستم صحنه گاییده شدن زنمو ببینم و وحید هم متوجهم نشه .. هنگامه و وحید طوری حریص و حشری بودند که قبل از این که برن بالاتختخودشونو لخت مادرزاد کرده و لباساشونو به این طرفو اون طرف پرت کردهبودند . دیگه کار از وسوسه گری گذشته بود . از چند متری کوس هنگامه رو به خوبی می دیدم . لاپاشو باز کردهبود -وحید جاااااااان بیا دیگه منتظرم نذار -می دونی شوهرت نمیاد ؟/؟ -آرهعزیزمنترس . راحت کارتو بکن . بذار تو کوسم وحید . می خواد ومیخاره . شوهرم تا حالا آبمو نیاورده تو بیار . تو بهم حال بده.. اوخ داشتمآتیش می گرفتم . هنگامه کونشوقمبل کرده بود و یه حالت سرخ و سفیدی اون
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
کون ژله ایش پیدا کرده بود که دلم می خواست بپرم رو کونشو هر سوراخی رو که کیرم زود تر بهش رسید بکنم توش . ولی افسوس که نمی شد . هنگامه داشت حرف دلشو می زد از این که من تا حالانتونستماونو به ار گاسم برسونم و بهش حال بدم . هنگامه روی تخت ایستاد بازم پشت به من و قمبل کرده .. نمی دونم چرا حس می کردم با این کاراش بیشتر میخواست منو آتیشی کنه . هر چند با تمام وجود طالب کیر وحید بود . کف دو تا دستشو گذاشت رو دیوارو یه شیب به بدنشداد و وحید هم روش سوار شد و از همون طرف گذاشت تو کوسش . -آخ وحید طعم واقعی کیر رو تازه چشیدم -من که تو دهنت فرو نکردم -چه فرقی داره کوسم طعمشو چشیده . واست تو ذهنمم میذارم . آبتم می چشم . بزن بزززززن کوسسسسسمو بکن. خیلی بدهی داره .. من به وجد اومده بودم.هنگامه زیر کیر یکیدیگه داشت هوس خودشو نشون می داد ومن هیجان زده شده بودم . پسر کمرزنو گرفته بود و یواش یواش اونو به دیوار چسبوند وبا سرعت بیشتری کیرشو فرو می کرد تو کوس زنم و می کشیدش بیرون . هنگامه حق داشت که جیغبزنه و حال کنه . کیر خیلی کلفت و درازیبود . واسه دیدن این صحنه خیلی زحمت کشیده بودم . مثل یه کشاورزی که بذری می کاره و از حاصل دسترنجش بهره مند میشه من رو وحید کار کرده بودم . با تر فند هایی خاص زن با وفام رومجبور کردم یا به نوعی بهش انگیزه دادم که به من خیانت کنه وحالا در نهایت حالدادن داره کوس میده و من فکر کنم از اوندو تا دارم بیشتر حال می کنم . -هنگامه هنگامه بگو این کوس برا کیه ؟/؟-تو تو تو فقط تو -این کون و این سینه تپل -فقط تو فقط توتو تو عزیزم .. کوس منو می خوری ؟/؟ -اوخ که با کله میرم توش. این بار کمر هنگامه رو به دیوار چسبیدهبه تخت چسبوند و محکم به دیوار فشارش داد و خودش کمی خم شد و دهنشو گذاشت روی کوس .دوتا دستشو گذاشت رو شونه های زنم . یه لحظه نگاه عیال به نگاه من افتادو دو تا دستمو بهم مالیدم که یعنی یه کف آفرین واسش زدم . وحید انگشتشو فرو میکرد تو کوس هنگامه و بعد اونو بیرون می کشید و خیسی اونو می خورد . پسر زن باز پیدر پی حالت عوض می کرد و دوباره کوس لیسی رو شروع کرد . عیال کیر دوست ما عین کسی که تو کونش فلفل فرو کرده باشن از هوس به خودش می پیچید . با دو تا دستاش به دیوار می کوبید -واییییییی وحید بخور یهخورده دیگه داره آبم میاد ..وحید هم لحظه به لحظه سرشو بیشتربه دیوار فشار می داد . یه لحظه مثل کسی کهطناب دار به گردش افتاده و صندلی رو اززیر پاش رد می کنند اونم یه تکونی خورد وگردنش کج شد و شلشد و افتاد رو تخت -جوووووون ارگاسم شدم . کوسم داغ شد حالا میخواد خنک شه -هنگامه آب کیر هم بد جوری می سوزونه -میدونم من می خوام با آب کیر تو بسوزمولی دلم خنک شه .. وحیدخودشو انداخت رو زنم و شاعرانه اونو می گایید . یه لحظه یه فریادی از روی هوس کشید و حرکاتش نشون می داد که داره روی هنگامه خالی می کنه . -جااااااان جاااااااان عزیزم فدای کوس تنگت .. هنگامهدست بر دار نبود . عجبزن حشری داشتم و خودم خبر نداشتم خودش از وحید می خواست که فرو کنه تو کونش . یه کرم داد دست پسره و اونم سوراخ کون و دور سوراخ زنمو کرم مالی کرد و کمی هم به سر کیرش مالید تا فضا رو چرب ترش کنه. بااین که کیر خیلی کلفت بود ولی اولش خیلی راحت رفت . با ادامه حرکت درد رودر چهره هنگامه می دیدم و این که به زور داره بر خودش مسلط میشه که نفسش بالا بیاد و درد اونو از پا نندازه . چند دقیقه ای گذشت تا به کون دادن عادت کنه و حالا زن من ول کن کیر نبود .. این بار وحیدریخت توی کون زن نازنینم . بعدشم دو تایی همدیگه رو سخت بغل زدند و یکساعتی روخوابیدند. وقتی وحید منو بالا سرشدید دستپاچه شد و گفت هولخوردم ترسیدم شوهرش باشی -فرض کن هستم.. آرهمن شوهرش هستم و دیدم که با چههیجانی داری زنمومیگایی و بهش روحیه میدی . لذت می برم کیفمی کنم . نمی دونی چه هیجانی داره . زنم شاده منمشادم . وقتی از دست من برنمیاد چرا اونا که ازشون کاری بر میاد ازشون کمکنخواهیم ؟/؟ وحید بهم گفتخیلی مردی . خیلی سالاری تورج . مرد مث تو کم پیدا میشه . لوتی هستی داداش .-ممنونم وحید جان . هنگامه بهم نزدیک شد و لبامو بوسید و گفت فکر نمی کردم تا این حد فر هنگت بالا باشه . من به داشتن شوهری مثل تو افتخار می کنم . کونشو گرفت طرف من و جفت سوراخاشو نشونم داد وگفت اگه نیاز داری با هر کدوم که می خوایحال کن -فعلا نه ولی با این وحید جان برنامه بعدی خودتو بذار که براخودمون بر نامه دیگه ای نچینیم .. -عزیزم من دلشو ندارم بیکار بشینی. اگه وحیدموافق باشه می تونیم دو به یک هم سکس کنیم ... در حالی سه تایی مون داشتیم داستانهای شهواني رو می خوندیم زیر لب با خودم زمزمه می کردم که همه اینا رو از شکست الکی در پاسور بازی دارم . باز کی میگه قمار بده ! پایان ..
     
  
مرد

 
سکس سپیده
سلام سپیده هستم ،دانشجوی اهواز،دوسدارم یکی از خاطرات سکسیمو برای شما دوستان عزیز تعریف کنم،بریم سر اصل مطلب یه روز تو خیابون نادری داشتم به سمت ایستگاه اتوبوس میرفتم که برم دانشگاه،تو مسیرم یه پسر خوش تیپ با قد متوسطی دنبالم افتاده بود که آخرای خیابون خیلی بهم نزدیک شد و ازم خواست که برم تو کوچه واجازه خواست صحبت مختصری کنیم،منم مثلا یکم خودمو گرفتمو با یه کوچولو اصرارش رفتم تو کوچه،یکم لفظ قلم صحبت کرد و آخرشم شمارشو باب مثلا آشنایی بهم دادو رفت،از بعد اون آشنایی چند باری همدیگه رو دیدیم تا اینکه یه روز درمورد کارجدیدش و اینکه یه آموزشگاه کامپیوتر راه انداخته سر صحبتو باز کرد و ازم دعوت کرد که حتما آموزشگاهشو ببینم ،منم قبول کردم و فردای اون روزحدودای ساعت7 عصررفتم سر قرار،وارد آموزشگاه که شدم دیدم هیچکسی جز بابک اونجا نبود،اونم با کلیشوق و ذوق طرفم اومدو آروم بغلم کرد،بدنم مور مور شد ازم خواست بشینمو شروع به پذیرایی کرد یکم صمیمی تر که شدیم اومد کنارم نشست و دستمو گرفت،اومد نزدیکترولبشو گذاشت رو لبم،یه نگاه بهم انداخت وگفت میشه ازت یه درخواست کنم؟گفتش که امشبو پیشم بمون،منم باکلی منو من و اینکه خوابگاه راهم نمیدن و اصرارای اون هر طوری شد قبول کردم و به دوستم زنگ زدم و گفتم برام خروجی بزنه مثلا رفتم خونه یکی از دوستای مامانم که آبادانن،خیالمون که راحت شد خیلی راحت ازم درخواستسکس کرد،منم یکم خودمو لوس کردمو گفتم چون دوستت دارم همه کار واست میکنم،حالا میخوام سکسمونو تعریف کنم:
شب شده بود بعد خوردن شام بیرون و برگشتن به آموزشگاه روی زمین یه چیزی مث پتو پهن کردوبخاطر شرایط نبودن امکانات راحتی ازم معذرت خواست و سکسمون شروع شد:لباسامو یکی یکی درآورد ،شروع کرد بهمکیدن لبام ،موهای بدنم همه سیخ شده بود، حسخوبی داشتم سینه هامو محکم گرفته بود،کسم داشت حسابی خیس میشد خیلی دوسداشتم سریع برهسراغ اصل مطلب،بعد خوردن سینه هام دستشو برد رو کسم و و تکون میدادحشرم بدجور زده بود بالا،سرشو برد پایینو شروع کرد خوردن کسم؛
کیرشو بدون درخواست اون گرفتم تو دستم و رفتم واسهساک زدنش اونقدرحشری بودم که تا ته کیرشو میخوردم ،همین الانم که دارم خاطرمو مینویسم کسمخیس شده،چشماشو بسته بودو با صدای حشری گفتکه پاهاتو باز کن میخوام بکنمت،(منم که پرده نداشتم ترم سوم دانشگاه بخاطر سکس با اولین تجربه ی عشقیم از دستش داده بودم،از عشقمم شکست خورده بودم)به پشت خوابیدمو پاهامو باز کردم سرکیرشو گذاشت رو کسم و کیرشو میکشید رو چوچولم داشت دیوونم میکرد،بدون اینکه ازم بپرسه که پرده دارم یا ندارم ،شروع کرد به سکس،کیرشو فرو کرد تو کسم اینقدر حسش برام لذت بخش بود که فقط سفیدی چشام پیدا بود و حالت مستی وحشتناکی داشتم کیرشو عقب جلو کردو مدام تلمبه میزد،اصلا دوسنداشتم این صحنه تموم بشه، خیلی واسم لذت بخش بود،کیرش کلفتو سیاه بود،اونقدر حرفهای کس می کرد که معلوم بود ازون هفت خطاس،با دستاش کمرمو گرفته بود و اونقدر تو حسبود داشتم خدا خدا می کردمکه زود آبش نیاد،من عاشقسکس طولانی ام،کیرشو درآورد و بهم گفت سگی بشینم تا از پشت کسمو بکنه در حین سکسشم مدام قربون صدقم میرفت،منم بیشتر حشری میشدم،سگی نشستمو کیر کلفتشو کرد تو کسمعقب جلو کرد اونقدر تند تلمبه میزد که هم از شدت درد هم لذت صدام تا هفتا کوچه اونورتر میرفت،حین سکس خیلی دوسدارم جیغ بزنم چون اینجور حس ارضا شدنم بیشتر میشه،تندو تند داشت عقب جلو میشداینکارش واقعا زمان بر بود کلی کیرشو تو کسم تکون داد داشتم جر میخوردمخیلی آخ و اوخ می کردم،داشت حسابی منو میگایید،تو اوج سکس بودم که یهو کیرشو بیرون آوردو گفتش میخوام بریزم تو دهنت،منم قبول کردمو دهنمو باز کردم آبشو ریخت تو دهنم با دستمال آبشو پاک کردمو واز بابک خواستم چوچولمو بماله آخه من هنوز کامل ارضا نشده بودم،با اینکه خیلی بی حال بود با انگشتش کس لیزمو میمالید تا اینکه کل تنم لرزیدو با یه صدای جیغ خیلی بلند ارضا شدم و بی حال افتادم ،یکم نوازشم کردو بعد این ماجرا هر چند وقت یکبار وقتی خونشون خالی میشه با خیال راحت میریم اونجا و تو خونشون سکس می کنیم،همین الان خیلی دلم سکس می خواد،ولی حیف که آلان خوابگاهم مجبورم خود ارضایی کنم ،شب همهدوستان خوش.
نوشته: سپیده
میانگین:
نمره شما: هیچ :میانگین 2 ) 5 رأی )
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید
دوست پسر
خیلی جنده ای ! به همه اینقدر
نوشته کله قرقی در 4. خرداد 1391 - 23:52
خیلی جنده ای !
به همه اینقدر راحت پا میدیکیرم تو اون دانشگاهی که تو میری که اینقدر جنده شدی ...
     
  
مرد

 
نداشتن چند ساله ارتباط با کسی رو راست گفته باکمک دست وفشار کمر کیرمو فرستادم تو کسشدیگه داشت پهلو هامو چنگمیزذ ومنو میکشید طرفش,اوج شهوت ولذت وتو چشماش میدیدم یه چند باری عقب جلو کردم تا عادی شد 3یا4 دقیقه تواین حالت تلمبه زدم وگفتم دیگه حالتو(بقول باکلاسهاش پوزیشن)عوض کنم کیرمو که در آوردم دیدم کمی خونیه ,که اونم به خاطر تنگی کسش بوده ,بادستمال خونوپاک کردمو کمکش کردم سگی بشه دستمو گذاشتم دوطرف باسنش و کیرمو هل دادم تو دیگه دوتایی عقب جلو میکردیم جوری که چند بار کیرم از کسش دراومدو به کون وکپلش میخورد آخرشم صورت وسینه شو چسبوندم به زمین وقمبلش هوا من در حال عقب جلو 3,4 دقیقه تو این حالت کردمش,دوست داشتم از کون هم بکنمش ولی گفتم واسه دفعه اول وبااین کس تنگ صلاح نیست, بمونه برای دفعات بعد (که همینم شد) تو حالات مختلف کردمش تقریبا 15تا20ذقیقه تلمبه زدنم طول کشید نمیخام بگم کمرم سفته ولی بعد این همه سال میدونم که واسه چنین شرایطی چطور کمرمو سفت کنم واز چی استفاده کنم که ضرر زیاد نداشته باشه. لحظه اورگاسمش رسید وبالرزش وآه خفیفی واسه چندمین بار آبش اومد اما من همچنان تلمبه میزدم بعد از حالتهای مختلف دوبار به پشت خوابوندش وهمون حالت اول گرفتم اینبار بادور تند تلمبه میزدم اوج شهوتم نزدیک بود کیرمو از کسش در اوردم وسرشو یهلحظه نگه داشتم وبعد به طرف شکم وسینه اش گرفتم ابم با فشار پاشید بیرون همون نگه داشتن اولکارشو کرد پرتابش تا صورت آرزو رسید بعضی خانمها از فشار آب وسفتی کیر طرف مقابلشون لذت میبرن وآرزو هم جز اون دسته بود بادستهای تقریبا ضمختش که تازه متوجه شده بودم (اونم بخاطر کار کردن بود)آبمو روی سینه ها وشکمش میمالید منم دیگه ولو شدم بغلش اون روز با فاصله نیم ساعت دوبار دیگه هم سکس داشتیم ولی به لذت اولین بار نبود ساعت تفریبا 5ونیم بود که کلید خونه رو به امید دوست دانشجوم تحویلدادم از آرزو ساعت 6 با خوشحالی وآرزوی لحظات بهتر ویه لب داغ توماشینم سر خیابون خونه خواهرش جداشدم راه افتادم سمت شمال که فکر کنم ساعت 9ونیم رسیدم.
اولا ببخشید طولانی شد
دوما اگه ایراد نوشتاری هست بخاطر تند نوشتنه
سوما اگه غلط املایی هستحمل بر بیسوادی نباشه بذارید به حساب نا آشنایی کامل باصفحه کیبورد
چهارما از راهنمایی سازنده شما سپاس گذار میشم
این خاطره رو نه واسه امتیاز ونه واسه فحش هاش نوشتم بلکه بخاطر اینکه با مجسم کردن اون لحظاتیکه من داشتم شما هم چند دقیقه ای اگه خوشتون اومد خوش باشین
بدرود
     
  
مرد

 
دوست دختر باربی من

از اینجابگم که 19سالمه؛قد 176؛سبزه؛قیافه کمی بهتر از معمولی؛
یه دوست صمیمی دارم بهاسم بهزاد که تقریبا هر روزباهمیم؛روز 17فروردین 91رفته بودم بهزادو ببینم که گفت با دوس دخترش قرار داره؛وفتی رفتیم سر قرار (تو یه کوچه خلوت)دیدیم یه دختر دیگه همراه پری(دوس دختر بهزاد)هست؛تنهاشون گذاشتیم تا بحرفن؛من تکیه دادم به یه ماشین که پارک شده بود و با گوشیم ور میرفتم؛دوست پری که اسمش شادی بودتکیه داده بود به دیوار و اونم از سر بیکاری با گوشیش ور میرفت؛بهزاد اینا حرفاشون که تموم شدبر گشتیم ؛تو راه منو بهزاد باهم آهنگ <هفت خط>علی سورنا رو زمزمه میکردیم که پری به بهزاد اس داد که چن نفر مزاحممون شدن؛سریع خودمونو رسوندیم بهشون دیدیم خبری نی؛رفته بودن؛بازم جدا شدیم ؛بعد چن دیقه دیدیم چن تا موتوری که تقریبا همسنمون بودن جلومونو گرفتن؛یکیشون پیاده شدو گفت چرا مزاحم آبجی من شدین؟و ازاین چرندیات؛
یهو چاقو کشید؛چاقو که کشید بهزاد قاطی کرد؛منم که بهزادو آروم میکردم و طرف چاقو رو گذاش جیبش؛به خودم اومدم دیدم بهزاد با سه تاشون درگیر شده؛یکیشونو گرفتم پرتکردم اونطرف؛بهزاد یکیشونو انداخت زمین و یه لگد محکم به پشتش زد که بهزادو گرفتم و دیگه نذاشتم طرفو بزنه؛یهو دیدیم مث مور و ملخ آدم ریختن دورمون(حدود 20تاییبودن)؛کمی دادو بیداد کردیم و ملت جدامون کردن؛چن تا کوچه پایین تر دیدیم یه سمند جلومون وایساد؛آدماش پیاده شدن؛یکیشون گفت قصد دعوا نداریم؛اومدیم بحرفیم؛چرا به عشق این دوست ما (منظورش از عشقشادی بود)مزاحم شدین؟بهزاد گفت اونیکی زید منه؛با اون یکی کارینداشتیم؛به هر حال قضیه به خیر گذشت؛شانس آوردیم اون همه آدم نزدنمون(دعوای 2نفر با20نفر معلومه نتیجش چیه)؛من به بهزاد گفتم به پری بگو به شادی بگه که من ازش خوشم اومده؛شادی یه دختر خوشگل و فانتزی با قدیحدود160؛شیک پوش؛بدنش مث باربی هستش؛خلاصه بهزاد فرداش شماره شادی رو اس کرد و گفت که شادیقبول کرده بام دوس شه؛بش اس دادم و آشنایی های اولیه و این چیزا؛خلاصه بعد چن روز اس کردن قرار گذاشتیم تو یه کوچه ای که تقریبا خلوت و پیچ دار بود(نمیدونم اینجاشو چطور توضیح بدم)تو یه قسمتپیچ کوچه قرار گذاشته بودیم؛درست یه نبشش پری و بهزاد و یه نبشش من و شادی؛به خاطر اینکهحواسمون باشه کسی نمیاد مجبور بودیم اینطور تو کوچه وایسیم؛خلاصه باهم حرفیدیم و از هم جدا شدیم؛تو اس هام فضاسازی میکردم تا برایلب گرفتن ذهنشو آماده کنم؛بعد چن روز دوباره همونجا قرار گذاشتیم؛سر قرار بهزاد داشت لب میگرفت و پری رو ماچ میکرد(ما نمیدیدیمشون ولی صداشونو میشنیدیم)ولی با اینکه کلی زبون ریختم شادی قبول نکرد که نکرد وقتی داشتیم خدافظی میکردیم موقع دست دادن،دستشو گرفتم و محکم به طرف خودم کشیدمش و یه ماچ از گونه هاش که موقع کشیدن شادی به طرف خودم اونم همونطور یه بوسه به گونه راستم زد؛از هم جدا شدیم؛بعد چن دیقهاس دادن که بیایید مرکز شهر؛تو رو دربایسی موندیم و رفتیم؛تو راه بهزاد میگفت که داشته سینه های پری رو میمالیده و همچنین از رو شلوار کوسشو؛منم که به جز یهماچ هیچ غلطی نکردم؛ بعد کلی گشتن داشتیم بر میگشتیم خونه که به بهزاد گفتیم ببریمشون کوچه پیچ دار؛با هزار بدبختی راضیشون کردیم کهبریم اونجا؛دیگه بعد غروب بود و هوا تاریک شده بود؛که بهزاد اینا اون طرف مشغول بودن؛ما هم این طرف میخواستیم شروع کنیم؛ولی من اولین بارم بود که میخواستم از یه دخترلب بگیرم؛با ناشی گریشروع کردیم؛با ولع تمام لبای همو میخوردیم؛زبونمو فرستادم تو دهنش؛خدای من هنوزم یادش میفتم حس خوبی بم دس میده؛لبام داغ داغ شده بود؛گرفتن اولین لب تو زندگیم اونم از یه دختر خوشگل چه لذتی داشت؛یاد حرفای بهزاد افتادم؛همزمان با لب گرفتنبا دست راستم کوسشو از روشلوار مالیدم؛دیدم عکس العملی نشون نداد؛جرأتم بیشتر شد و ادامه دادم و با دست دیگم سینه هاشو مالیدم؛بعد لب گرفتن دستامو از یقه تیشرتش کردم تو و مستقیما با دستام سینه های کوچیک و تر و تازشو مالیدم؛چقدر حسخوبی داشتم؛یهو شادی از روی حال کردن گفت آخ آخ وخودشو عقب کشید و گفت دیگه بسه؛یه بار دیگه لب گرفتم و از هم خداحافظی کردیم وهر کدوم رفتیم خونههامون؛از اون شب فقط هدست تو گوشم بود و آهنگ <میستری آیس> زد بازی و آهنگ <فردا>از بهزادلیتو(عاشق رپ کردنشم) رو گوش میدادم و بیشتر به شادی فکر میکردم؛هم شهوت بود هم دوس داشتن؛خلاصه چند روزی از دوستیمون گذشت و بیشتر به هم وابسته شدیم؛کار به اس های سکسی هم کشید؛دوس داشتم کوسشوبا دستم لمس کنم ولی هنوز فرصت نشده بود؛یه روز دوتایی تو همونکوچه قرار گذاشتیم؛بعد سلام و احوالپرسی؛شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه؛بعدش با کلی زبون ریختن و دوست دارم و عسلم و از این حرفا قبول کرد با دستم کوسشو لمس کنم؛مانتوشو داد بالا؛منم لباسمو دادم بالا؛شروع کردیم به لب گرفتن؛همزمان دستامو گذاشتم رو شکمش و میمالیدم؛اونم همین کارو میکرد؛من کم کم دستمو کردم تو شلوارش زیر شرت؛با عشوه میگفت پایین نرو من که دیگه این حرفا حالیم نبود دستمو بردمپایین رو کوسش؛وایی یه کوس تپل بی مو؛این من بودم که داشتم یه کوس جوون و تر و تازه رو لمسمیکردم؛هر دومون داشتیم لذت میبردیم؛بعد چند ثانیه مکث کمی با دستم کوسشو مالیدم و دستمو بیرون کشیدم از شلوارش؛بعد اونروز نمیدونم چم شده؛تصمیم گرفتم دیگه بهش دست نزنم و رابطمون در حد لب باشه؛فک کنم عاشقش شدم؛چون شهوتم فروکشکرده؛فقط خودشو میخوام؛حتی تو خیابون به دخترای دیگه اصلا توجهی ندارم؛حتی اونایی که خودشون آمار میدن؛
آخه بش قول دادم فقط واس خودش باشم و بس؛
به امید روزی که همه یه عشق واقعی داشته باشن و بهش برسن؛
سلامتی مریضایی که اسقاطی أند؛سلامتی کسایی که بو انسان میدن
ایشالا که فوش نمیدین چون واقعیه؛ضمنا ارزش یه انسان بالاتر از این حرفاس که بهش فوش داد؛منظورم همس نه فقط خودم؛
دوستتون دارم؛محمد جون کمتر به این و اون فوش بده؛
زندگی به کامتون باش
     
  
مرد

 
تارا سکسی ترین دختر دنیا


سلام من امیر هستم 27 سالمه میخوام داستانی رو براتون بنویسم که خودم با چشمم دیدم ولی تجربه نکردم
حدود 5 سال پیش یه دختری تو محلمون زندگی میکرد که خیلیا تو کفش بودن یکیش خود من البته اون موقع اون خانم که اسمش تارا بود مدرسه میرفت بااینکه واس ما افت داشت که با بچه مدرسه اییا بپریم ولی خوب این واس خودش دافی بود پوست سفید داشت با موهای بور چشمای عسلی هیکلشم که واویلا بود قد متوسط کمر باریک سینه های برجسته که تو هیکلش خیلی به چشم میومد باشنشم برجسته بود که وقتی راه میرفت تکون میخورد و دل همه رو آب مبکرد همیشه تو جمع که بودیم همه ازش تعریف میکردن ولی به کسی پا نمیداد سنش کم بود ولی خیلی زبل بود منم چون با پسر خالش دوست بودم میترسیدم برم سمتش البته میدونستم پا نمیده اصلا از خودش آمار نمیذاشت تو محل....
خلاصه چند سال گذشت و ما هم این تارا خانمو تک و توک میدیدم ولی میشنیدیم که بازم بچه ها تو کفشن هیچ کسم موفق نشده مخ بزنه ولی کار من طوری شد که 2 سال رفتم کیش واس کار (آشپز رستوران بودم) بعد 2سال به دلیل مشکل با صاحب کارم برگشتم که یکی از بچه محلامون رستوران زده بود بهم پیشنهاد کار داد و قبول کردم شدم سر آشپز .. خیلی عیاق شدیم با این آقا صابر (بچه محلمون که رستوران داشت) رفت آمدمون با هم بود و منم به غیر آشپزی کارا ی دیگه ام میکردم و صابر کاملا بهم اعتماد داشت اینم بگم که صابر یه پسر غیرتی بود که رو ناموسش خیلی حساس بود تازه ازدواج کرده بود و میگفت عاشق زنشه چند سالی هم باهاش دوست بوده خیلی هم سخت بهش رسیده .یه شب قرار بود خانمش بیاد رستوران اومد و منم وقتی سرم خلوت شد گفتم واس عرض ادب برم که دیدیم بله!! خانمش همین تارا خانم داف محلس.. پس بگو صابر چه قدر حساس بود و نمیذاشت تنهایی این بیچاره جایی بره توله سگ خودشم مخشو زده بود و تو اون موقع هایی که ما تو کف بودیم این با تارا دوست بوده الانم که زنش بود
الحق که خوشگل تر شده بود از ترس نمیتونستم نگاش کنم حول شده بودم دست و پامو گم کرده بودم واس همین زیاد وا نستادم که صابر بفهمه تابلو بشه ولی تارا تند تند میومدو منم دورادور هواشو داشتم و هیکلشو یرانداز میکردم لاغرتر از دوران نوجونیش شده بود که سکسی ترش کرده بود اون موقع ارایش نمیکرد الان آرایشم میکرد که آدمو دیوونه میکرد هر موقع هم میومد بوی ادکلنش مستم میکرد خلاصه نمونه یه زن کامل بود و صابر هم حال میکرد که همیشه تو دلم میگفتم کوفتت بشه
محرم بود که کار من خوابید و گفتیم یه شمال بریم من و صابر و تا را با خواهر من رفتیم شمال یه ویلا اجاره کردیم تارا همیشه شلوار میپوشید با تیشرت بلند معلوم بود که صابر رو لباس پوشیدنش حساسه چند بارم با چشم بهش تذکر میداد منم که وقتی میدیدمش روانی میشدم نمیدونید چیه این دختررررر.حتی دیدن دستاشم منو حشری میکرد رفتارشم خیلی سنگین بود که معلوم بود از صابر هم یه جورایی میترسه منم هی سعی میکردم نگاش نکنم که به دوستمم خیانت بشه
شب صابر و تارا تو اتاق خوابیدنو منو خواهرم تو پذیرایی ساعت 2 3 بود که خوابم نمیبرد گفتم یه سیگاری بکشم ولی چون مریم خواهرم آسم داشت رفتم تو حیاط.داشتم سیگار میکشیدم که چشمم افتاد به اتاقی که صابر و تارا خوابیده بودن پنجرش رو به خیاط بود و میشد داخلو دید رفتم جلو پرده نصفه کشده شده بود و کاملا داخل معلوم بود البته اتاق آباژور روشن بود یه نگاهی کردم که دیدم تارا لخت بود صابر هم روش داشت سینه هاشو میخورد ترسیدم خودمو کنار کشیدم گفتم مریم بیاد ببینه یا اینا خودشون بفهمن سرم رفته چند قدم رفتم دلم طاقت نیاورد برگشتم ببینم همیشه دوس داشتم تارا رو لخت ببینم از این فرصت بهتر نبود ولی هوا هم سرد بود خلاصه کنار پنجره واستادم طوری که از داخل نمیشد منو دید صابر هنوز داشت سینه میخورد انگار لب بازیشونو کرده بودن صابر یواش یواش میرفت پایین و بدن تارا رو میلییسید تارا هم سر صابر رو میگرفت پاهاشو باز کرد و صابر رفت سراغ کسش واااااای چه حای میکرد تارا چه رونایی داست پاهاش پر بود و کمرش باریک سینه هاش درشت و سفت انگار پروتز کرده بود تارا پاهاشو بیشتر باز کرد که نشون میداد حشری شده صابر هم هیکلی و درشت بود که کیر درشتی ام داشت چند دقیقه ای خورد و افتاد رو تارا بنده خدا له شد صابر خیلی جسش درشت تر از تارا بود داشت لباشو میخورد و سینه هاشو میمالید بعد چند دقیقه تارا رفت پایین کیر صابر رو بخوره انقدر قشنگ میخورد که حس کردم داره واس منو ساک میزنه صابر هم موهای تارا رو گرفته بود صابر افتاد رو تارا رو کیرشو کرد تو کسش آروم تلمبه میزد ولباشو میخورد تارا هم کمر صابر رو آروم آروم ماشاز میداد هر دوتاشون داشتن حال میکردن منم داشتم دیوونه میشدم پنجره بسته بود و صدایی نمیومد صابر تلمبه رو تند تند کرد تاراهم پاهاشو گره کرده بود پشت صابر کمر صابر رو هم چنگ میزد وااااااااااای چه لحظه ای داشتن یه ذره که دقت میکردم یه صداهایی میشنیده آآآی ی ی ی ی صابراااااا آآآاآخ خ خ خ خ خ صابرااااا صابر هم دستشو میذاشت جلوی دهن تارا تند تند تلمبه میزد پاهای تارا رو خم کرده بود تا کنار صورتش میومد عجب انعطافی داشت بدنش انقدر تند تلمبه میزد که میشد فهمید داره دیوونه میشه که یه دفعه مدلو عوض کردنو تارا نشست رو شکم صابر و رو کیرش ولی از اول تند تند میپرید بالا پایین معلوم بود از اون حشریاس چه سینه هایی داشت میپریدن بالا پایین سینه هاش نوکشونم بیرون بود صابر با سینه هاش ور میرفت صداشم میومد چه آه و اوه راه انداخته بود کیر من راست شده بود داشتم هلاک میشدم تارا دولا میشد و لبای صابر رو میبوسید صابر باز گرفتش زیر خودش و افتاد روش تلمبه میزد شدیددددددد تارا پاهاش بالا بود و صداش بالاتر آآآی صابراااااا جرررررر خوردم آآاآخ عزیززززززم ..... آرووووووم صابر هم فقط میگفت جوووون و انگار مهم نبود دیگه که صدا بره بیرون و ما بشنویم فقط فکر حال خودشون بودن ارگاسمشون بود و داشتن حال میکردن اگه من بودم تا الان ارضا شده بودم ولی صابر نمیشد تارا هم بدتر ازاون بالاخره آبش اومد ریخت رو سینه های تارا کنارش دراز کشیدو بازم لب دادن معلوم بود خسته شده بودن منم زود رفتم تو اتاق مریم خواب خواب بود دراز کشیدم ولی کیرم راست بود صابر ارضا شده بود و منم فقط سیخ کردم تا صبح 20 بار تو فکرم تارا رو میکردم .....
امیدوارم کسی تو کف نمونه....


[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
مرجان زن اسمال آقا

این فقط یک داستان سکس نیست
((دوستای خوبم ممنون میشم آگر اصلا نظر ندید چون نه هیچکدام از مانه رمان نویسیم نه ویراستار که بدون عیب ونقص بنویسیم من فقط یک خاطره میگیم وبس ))
سه ماهی بود که رفته بودم ماموریت .توی این مدت یکی دوتا از همسایه ها عوض شده بودندومن نمی شناختم شون . از ماشین که پیاده شدم . در آپارتمان باز بودرفتم تو وخواستم برم تو آسانسور که یکی داد زد کجا؟ برگشتم به طرف صدا دیدم یک آقای حدودا 50ساله که تاکمر خم شده بود توی کاپوت ماشین .با هم لحن تند دوباره داد زد کجا همینجوری سرتو انداختی میری ؟.گفتم ببخشید نانوایی طبقه چندمه؟ آچارشو پرت کرد تو ماشین حرکت کرد به سمت من منو مسخره میکنی ؟ گفتم نه آدرس پرسیدم مگه داروغه نیستی ؟ داروغه یعنی چی ؟ اینجا خونمه !گفتم مبارکت باشه خونه قشنگیه ولی من خونه شما نمیام !خجالت نمیکشی میای دزدی؟!گفتم ولی نه برای چی خجالت بکشم مگه تو از کارت خجالت میکشی توحرص نخور !میرم طبقه 6 خونه آقای ......نگو این بابا جای همونا اومدن .با همون دستاروغنی پرید یقه مار و گرفت شروع کرد دادوهوار حالا میای دزدی پر رو بازی هم در میاری !ولحظه به لحظه تن صداش بالاتر میرفت توی یک چشم بهم زدن اکثر اهالی ساختمان توی پارکینگ بودند یک عده که میخندیدندبه من چند تایی هم سعی میکردند یارو را حالی کنن که منم همسایشونم !گفتم با این که سنت به دوره پارینه سنگی میخوره ولی مغزت اندازه پشه مالاریاست آخه مرد یکه کی رو دیدی تیپ بزنه بره دزدی ! خلاصه یارو ساکت شد غائله خوابید توی این گیر ودار یک خانم توجه منو جلب کرده بود که سعی میکرد یارو را آروم کنه صورت جذابی داشت خلاصه با این استقبال گرم ولباسهای سیاه وچرب رفتم بسمت خونه. از اسانسور اومدم بیرون دیدم مادرم جلوی دره بعد از روبوسی تازه متوجه سر وضع من شد گفت این چه ریختیه گفتم ای بابا دنیا رو آب ببره یار منو خواب میبره !با با دزد اومده گفت چی شد گرفتینش ؟ رفتیم تو خونه قصه را برای مادرم گفتم کلی خندیدم وگفت همینه آدم مجرد قیافه اش مثل دزدا است گفتم مادر جان بذار از در بیام بعد شروع کن لباسامو ر اوردم ورفتم سمت حمام دوش گرفتم وبرگشتم دیدم اه همون خانومه نشسته پیش مادرم، مادرم گفت ایشون مرجان خانم همسایه جدید ما هستند سلامی دادم وگفتم بله همراه باباشون اومده بودند استقبال مادرم گفت اسماعیل آقا باباشون نیست مرجان خانمم اومده عذر خواهی گفتم قبوله حالاچرا ایشون اومده ؟ایشون که داشت منو از زیر دست وپای باباشون در میاورد مادرم گفت اسماعیل آقا شوهرشه !انگار بدنم قفل شد گفتم شوهرش!! مرجان هم داشت نگاه من میکرد یکم که نگاهش کردم سرشو انداخت پایین مادرم مثل همیشه از زیر یک نیشگون گرفت و گفت اسماعیل آقا آدم خیلی خوبیه امروز بخاطر ساختمون این کار را کرده منم دیدم مرجان ناراحته به شوخی گفتم مادر من از من دفاع نمیکنی هیچ طرف یکی دیگه را میگری زورمون به این اسماعیل آقا نمیرسه پاشو لاقل زنشو دوسه تا نیشگون بگیر تا من دلم خنک شه خلاصه یکم شوخی کردیم ومرجان رفت به مادرم گفتم اینا که یه 50سالی اختلاف دارند !گفت 28 سال اختلاف دارند گفتم براچی؟ گفت من چه میدونم ؟ برو از خودشون سوال کن . فقط میدونم زنه دلش خونه ولی از ترس باباش چیزی نمیگه !گفتم این چند سالشه گفت 24 گفتم پس یعنی اون 52 گفت بله خلاصه با کلی علامت تعجب اون شب رو به صبح رسوندم حدود ساعت 9با سر وصدای مادر از خواب بیدار شدم بعد از صبحانه گفتم برم آریشگاه دستی به سر وضعمون بکشه از آریشگاه که برگشتم دیدم مرجان جلوی درب ایستاده منتظر مادرم هست سلام و علیکی کردیم گفتم من یک عذر خواهی بدهکارم گفت برای چی گفتم از این که فکر میکردم این مردیکه بابات البته فکر کنم بابات از این بدتره! در حالی که سعی میکرد مثلا خودشو ناراحت نشون بده گفت برای چی؟گفتم چون آدم عاقل همچین فرشته ای را به این یابو نمیده !درحالیکه از این حرف من بدش نیومده بود ولی باز سعی میکرد قیافه ناراحت بخودش بگیره که موفق نبود و زیر لبی گفت چه میدونم خداحافظی کردو منم رفتم تو اونروز هم تموم شدومن برگشتم سرکارم صبح میرفتم وغروب بر میگشتم یک هفته نشد که با مرجان پسر خاله شدم شوخیها هم شروع شد .اکثر مواقع یا مرجان خونه مابود یامادرم خونه اونا منم با مرده بیشتر آشنا شدم آدم بدی نبود بهر حال هم همسایه بود. مرده وضعش بد نبود دلال بود از ماشین وخونه تا هرچیزی که فکرشو بکنی صبح زود از خونه میرفت بیرون وتا هشت ونه شب سر کار بودگاهی چند روزی هم غیبش میزد که مرجان میگفت واسه کار رفته ولی مادم میگفت رفته سری به زن وبچه اش بزنه آخه مرجان همسر دوم بود که نمیدونم بابای احمقش چرا داده بودش به این یارو.مرجان. تا سوم دبیرستان خونده بود. .یک شب که برگشتم خونه دیدم مادرم و مرجان نشسته اند سبزی پاک میکنن نشستم رو مبل مادرم خواست بلند شه چایی بیاره مرجان نذاشت واون آورد مادرم گفت ببین اگه زن داشتی الان زنت چایی میاورد !گفتم ببخشید مادر جان مثل اینکه واحد را اشتباه اومدم با اجازتون من میرم پیش اسماعیل آقا مرجان خندش گرفت مادرم رو به مرجان کرد گفت دیدی چی گفتم!!!همه چی رو به شوخی میگیره آخه تو بگو چرا زن نمیگیری ؟گفتم مادر عزیز اولا مگه من چند سالمه که بخوام زن بگیرم من دختر میخوام بگیرم ثانیا کی حاضر میشه زنشو بده من !اخه مادر چرا میخوای پسرتو بدبخت کنی ؟ ایندفعه دیگه مرجان قهقه زد . مادرم درحالی میخندید دوباره شروع به نصیحت کرد از جام بلند شدم تا شما این روضه را میخونید من یک دوش بگیرم ورفتم سمت حموم .مادر با عصبانیت حرفشو قطع کرد گفت اصلا به جهنم زن نگیر! کامپیوتر مرجان خانم خرابه ببین چشه ؟میگه روشن نمیشه!گفتم لابد نفت نداره !! چرا نداده بیرون مگه من تعمیر کارم ! نکنه دکان باز کردی از همسایه ها پول میگیری به من نمیگی ؟ در حالی که میخندیدن گفت بسه بچه زبون به دهن بگیر ! میگه عکس توشه واعتماد نمیکنه بده بیرون من گفتم بیارش تو درستش میکنی .بعد شام رفتم سر وقتش دیدم یک کامپیوتره داغونه بعد از کلی کلنجار ویندوز نصب کردم وسرکی کشیدم توی دریواش دیدم یک سری عکسهای خونگی توش هست ویک فولدر که روش نوشته زندگی بازش کردم دیدم چندتا عکس نیمه سکسی هست که بیشترش عکس مرداست پوشه رابستم گفتم ننه جان صداش کن این درسته ببینم کاری دیگه نداره ؟رفت دیدم با خودش برگشت منم فقط یک شلوارک پام بود گفت بفرمایید حول شدم گفتم چی چی بفرمایید من لختم گفت خوب یک چیزی بپوش یک تی شرت پوشیدم وگفتم حالابفرمایید اومد تو سلام وعلیک کردیم گفتم مرجان خانم از نون خشکی اینو خریدید؟ باخنده گفت نه بابا مال برادر زاده شوهرمه مثلا خریده من سر گرم بشم چطور ؟گفتم آگه پول دادید سرتون کلاه رفته ولی اگر مجانیه خوبه فعلا روشن میشه ولی تا کی خدا میدونه! گفت اگه میشه چندتا بازی بریز سر گرم بشم گفتم کارت گرافیکش پایین بازی خوب نمیشه ریخت گفت چکارش کنم گفتم هیچی یک کمی از پولهاتون رو تا مور نخورده بیارید با سیصد چهارصدهزار تومان میشه یک چیز خوب جمع کرد گفت آخه من نمیشناسم گفتم من میگیرم گفت زحمت میشه گفتم نه بابا چه زحمتی شما که ول کن نیستید تازه اگه بدم باشه که اسماعیل آقا میاد سراغمون خندید وگفت خوب پس زحمتشو بکشید گفتم پس اینو میارم گفت نه بذار به شوهرم میگم درست نمیشه رفت .گفتم عجب غلطی کردم مادر گفت گناه داره براش درست کن یک نیم ساعتی طول کشید که دوباره مرجان اومد با یک چک گفت بفرمایید هرچی دیگه هم که خودتون میدونید بگیرید گفتم این چقدره ؟گفت یک میلیون گفتم زیاده گفت ببرید بعدا حساب میکنیم. فرداش رفتیم با یکی از دوستام وسایلشو خریدیم البته سری کامل.شب بستمش حساب کردم دیدم جمعا 7000 هزار تومن شده هر چی برنامه وبازی که داشتم براش ریختم از فرصت استفاده کردم یک چند تایی فیلم وعکس نیمه هم ریختم گفتم این همه کار بی اجر که نمیشه بذار محکش بزنیم ببینم چی میشه کار که تموم شد زنگ زدم اومد کلی خوشحال بود بقیه پول بهش دادم گفتم اینم باقیش اگر میخوای فردا با قبض تلفن برو مخابرات اینترنت بگیر وصل شد بقیه کاراشم میا م انجام میدم. هم بازی ریختم هم برنامه های سرگرمی گفت من زیاد بلد نیسم باید کلاس برم گفتم نمیخاد کلاس بری اگر دوست داشته باشی خودم نشونت میدم !گفت چی رو ؟فهمیدم بدش نمیاد انگولک بشه گفتم چیرو نه کامپیوتر میگم گفت جدی میگی گفتم نمیخواد پولتو بریزی آشغالی بعدا جوری دیگه حساب کن !! شبی نیم ساعت هم که بیای بسته حالاهم ببین توی این درایو عکسو فیلم ریختم به اضافه عکسهای خودتون توی این یکی بازی وسرگرمی وتوی این یکی برنامه گفت فیلم چی ریختی ؟گفتم چند تایی ریختم وبقیه هم عکسای خودته گفت میشه فیلما رو ببینم کجاست ؟گفتم توی این پوشه هست رفتی خونه ببین گفت چرا؟ گفتم چرا چیه؟ میخوام بخوابم بعد شم این عکسها چیه نگاه میکنی همش ویروسیه! گفت مگه میشه با دوربین خودمون گرفتم نگاه کردم دیدم مامان توی آشپز خونه هست وسر گرمه گفتم جدا کجا هستند ماهم بریم عکس بگیریم وپوشه را باز کردم جا خورد رنگش پرید گفت اینا حتما مال محسن است گفتم محسن سنش به این چیزا قد نمیده تازه من که اشکالی درش نمیبینم خودمم خیلی دوست دارم تو هم حال دل داری برگشت ببینه مادرم دیده یا نه وقتی خیالش راحت شد در حالی که سعی میکرد صورتشو از من بپوشونه گفت پس من میرم بعدا مزاحمتون میشم برای یاد گیری کمکش بردم دم در وشوهرش اومد تشکر کردوسایلو برد اومدیم تو مادرم گفت دختر خوبیه .گفتم دلم براش میسوزه زندگیش تباه شد اشتباه بزرگترا رو این باید تاوان بده مادرم گفت ولی از لحاظ مادی مشکلی ندارن شوهره برای اینکه صداش در نیاد هرچی بخواد براش میگیره. حالامگه وقت داری گفتم این که همیشه اینجاست شبی نیم سا عت کار کنه بسه این که نمیخواد حرفه ای بشه همین که بتونه بازی کنه خوبه. یکی دوروز بعد اینترنتشم وصل شداولین کاری که کردم ایمیل براش درست کردم با چند جلسه تقریبا خوب پیشرفتی داشت کم کم اینترنت رفتنم یاد گرفت . یک روز غروب که اومدم دیدم مادرم مریضه خوابیده ومرجان داره براش سوپ درست میکنه تشکر کردمو یکم سر به سرش گذاشتم گفتم ببین اگر من زن داشتم مزاحم شما نمیشدیم شما باید جور زن منم بکشید (البته اینو با منظور گفتم)زیر چشمی نگاه کرد ولبخندی زد نه بابا خواهش میکنم شما که با ازما بهترون میپرید گفتم وقتی شما پایه نباشید چه انتظاری دارید ؟گفت این همه شما زحمت کشیدید منم اگر کاری ازم بر بیاد دریغ نمیکنم گفتم خواهش میکنم شما خیلی کارها از تون برمیاد مثلا کاری که هم من خوشحال بشم هم خودت دیگه ادامه نداد ولی مطمئن شدم که اونم با منظور میگه خواست بره مادرنذاشت گفت شام بمون تو که تنهایی قبول کرد گفت پس یک سر میرم خونه وبر میگردم اونکه رفت مامان گفت شوهرش رفته شهرستان یکی از فامیلاشون مرده واین بنده خدا از صبح بامن بوده کلی زحمت افتاده یکم بعد مرجان برگشت ونکته جالبش آرایش کرده اومد چون من هیچ وقت با آرایش ندیده بودمش به شوخی گفتم همونجوری هم قبولت داشتیم دوزاریش افتاد لبخندی زد مادرم که متوجه منظورم نشده بود گفت چه قدر اذیتش میکنی شا م خوردیم وسایل جمع کردیم ومن طبق عادت رفتم جلوی کامپیوتر. واونا هم نشسته بودن توی پذیرایی و فیلم میدیدند بیست دقیقه ای گذشت اومدم تو پذیرایی دیدم مامان خوابه خواستم صداش کنم بره توی رختخواب مرجان گفت ولش کن بیچاره رو قرص خورده بذار بخوابهگفتم مادر مارو ببین دعوت میکنه بعد میخوابه لابد انتظار داره من بشینم با تو درد دل کنم !یک چشمکی بهش زدم وگفتم این که خوابید لااقل بیا تا حوصله ات سر نرفته یک مقدار باهات کارکنم! با لبخند گفت ظرفها را بشورم بعد بیام .من رفتم وچند دقیقه بعد با دوتا چایی اومد یک سری اشکال داشت توضیح که دادم بعد برای اینکه حرف به جاهایی دیگه بکشم گفتم قبلا با آرایش ندیده بودمت خوشگل شدی با خجالت گفت چشات خوشگل میبینه !گفتم جدی میگم هیچ وقت با آرایش ندیده بودمت گفت اولا دل خوش میخواد ثانیا واسه کی دستشو آروم گرفتم وگفتم مگه من دل ندارم سرشو برگردوند به بیرون وگفت خوب اینم به خاطر شماست دستشو فشار دادم وگفتم ممنون.این از قلب بزرگتون است کاملا استرس تو چشماش پیدا بود
فیلم نداری ؟گفتم چه فیلمی گفت فیلم خارجی گفتم به قول ننه فیلم جنگولک بازی یا از همونا که ریختم سرشو انداخت پایین گفت بازم داری ؟ دستمو گذاشتم رو رونش گفتم ای ولی چونفیلمهای من بده فعلا نمیشه دید باهم عکس میبینیم خواست پاهاشو بکش اونور یک فشار کوچولو دادم ونذاشتم وسریع یک عکسو باز کردم چندتا نیمه باز کردم بعد یک سکسی توی عکس زنه سر کیر مرده را کرده بود توی دهنش وخایه هاش توی دستش بود . یواش انگشتامو روی پاش حرکت میدادم بعد از چندتا عکس دستشو گذاشت روی دستم ولی عین ویبره بود برگشتم نگاش کردم دیدم چشاشو بسته وظاهرا اولین بارش است که توی این موقعیت افتاده،چون رنگش کاملا پریده بود گفتم چطوره لبش را گزید گفتم انشالله موقعیت پیش بیاد با هم یک فیلم ببینیم آروم دستمو بردم سمت کوسش همین که انگشتم به کوسش خورد انگار برق 3فاز گرفتش سریع بلند شد دستشو گرفتم وگفتم بشین کجا؟ وگفت نه من دیگه میرم مادر بیدار میشه زشته!گفتم لا اقل یک چند دقیقه دیگه برو رنگت پریده مادرم شک نکنه! فکری کردو قبول کرد ونشست منم عکسا رو بستم چون واسه گام اول کافی بود بالاخره خدا حافظی کرد ورفت منم توکف رفتم تو رختخواب دیگه مطمئن شدم که میشه کاری کرد .از فرداش دائم براش عکسو فیلم ایمیل میکردم سعی میکردم کاملا عاشقانه باهاش رفتار کنم واعتمادشو بدست بیارم تا اینک یک شب خواهرم اومد ومامان رو برد کرج گفتم آخر هفته میام دنبالش خواهرم گفت نه ما یک چند روزی میریم مشهد وشمال اینم بیاد هوای عوض کنه هر موقع هم خواست خودم میارمش .ولی تو هم بیاد سر بزن خیر سرت برادرمی رفتند وماموندیم یک خونه خالی.

روز چهارشنبه صبح که رفتم سرکار ساعتای 9 مرجان اومدتوی چت بعداز سلام وعلیک پرسید مادر کی بر میگرده ؟ گفتم:چطور گفت شوهرم رفته اراک منم تنهام حوصله ندارم گفتم کی بر میگرده ؟گفت امروز که کار داره فردا هم که چهلم فامیلشون است دوسه تا بشکن زدم گفتم تو چرا نرفتی ؟گفت:کجا برم ؟همه مسخره میکنن!گفتم غلط میکنن دلشون هم بخواد!حالا که اینجور شد پاشو بیا پیش خودم !گفت تو که سر کاری !گفتم امروز نمیدونستم ولی فردا خونه ام گفت جدی ؟گفتم جدی دروغم چیه ؟ !حالا هم خودتو سر گرم کن بعدا باهات صحبت میکنم وقطع کردم وغرق در شادی شدم از این فرصت بدست آمده سعید همکارم پرسید باز چه مرگته؟ موضوع را براش گفتم .گفت خاک بر سرت که همیشه میخوای کس مفتی کنی !لاقل پاشو یک خورده پول خرج کن احمق جان اون میگه امروز یارو رفته ازکجا میدونی فردا بر نمیگرده؟گفتم با همه خریتت گاهی مثل آدما فکر میکنی سریع درخواست مرخصی را رد کردم وسریع رفتم تو چت بعد از صحبتهای مرسوم گفت چکار میکنی گفتم هیچ حوصله کار ندارم شاید بعد از ظهر بیام خونه .تو چکار میکنی ؟گفت هیچ بیخودی توی اینتر نت چرخ میزنم .گفتم شوهرت ساعت چند میاد گفت من که گفتم فردا شب حواست کجاست چطور؟ گفتم پس پاشو بریم بیرون گشتی بزنیم گفت با کی گفتم یعنی چی با کی ؟خودمون گفت زشته گفتم زشت چیه ؟گفت اگر کسی ببینه چی؟گفتم نترس میریم جایی کسی نبینه !آماده شو میام دنبالت خلاصه با هزار نق ونوق گفت میای در خونه گفتم نه بیا سر خیابون .سر ساعت 1محل قرار بودم مرجان هم با یک مقدارتاخیراومد ولی ترس رو توی چشماش میشه دید تا سوار شد گفت تورا خدا تا کسی ندیده زود برو راه افتادم گفتم بابا چته ؟خلاصه با هزار صحبت یک مقدار استرسش کم شد خلاصه رفتیم ناهار خوردیم گفتم بریم سمت لواسان گفت نه بر گردیم خونه گفتم مگه نمیگی شوهرت فردا میاد گفت چرا ولی من میترسم گفتم باشه زود بر میگردیم گفت نه خارج از شهر نرو دیدم خیلی اظطراب داره بیخیال شدم گفتم هر جور راحتی میخوای برگردیم گفت ناراحت نشو من خیلی دلهره دارم گفتم تو که اعتماد نداشتی اصلا براچی اومدی بیرون گفت مسئله اعتماد نیست آخه اولین بارم هست میام بیرون.برگشتم سر خیابون پیادش کردم گفتم تو برو منم بعدا میام رفتم ماشین بردم تعمیرگاه کارم تموم که شد یکی از دوستام زنگ زد گفت ماشین را بدم بهش میخواست بره جایی بردم دادم بهش وحدود ساعتای 7برگشتم سمت خونه البته یکی دو بار اس ام اس داد کجایی ؟جوابی ندادم وقتی رسیدم جلوی در دیدم کفشاش نیست رفتم تو لباسام را عوض کردم وروی تخت دراز کشیدم نمیدونم کی خوابم برد ساعت 30/10 بیدار شدم دیدم ماشالله 10 20تایی اس ام اس اومده بغیر از یکی از طرف خواهرم همش از مرجان بود فکر کرده بود قهر کردم وتقریبااکثر اس ام اس هاش دلجویی بود که مگه من چکار کردم.اولین بارم بود میرفتم بیرون وآخریش نوشته بود که دیدی تو هم درکم نکردی دیدم خیلی اذیت شده اس ام اس دادم این حرفها چیه بجای اینکه شام درست کنی نشستی خیال بافی میکنی دیدم سریع زنگ ز د پرسید کجایی گفتم خونه قرار بوده کجا باشم .مثلا مادرم منو به تو شپرده والله هم سن و سالای تو دوسه تا بچه شیر میدن تو از پس یکی ش هم برنمیایی باخنده گفت مگر شیر میخوای با پر رویی گفتم ایقدر گرسنه ام که سینه خالیشم باشه میک میزنیم گفت چیزی دیگه نمیخوای گفتم حالا اگه سیرنشدیم میریم سراغ چیزایی دیگه فعلا پاشو بیا یک خاکی سر این شکم بریزیم بعد با هم صحبت میکنیم تا اون بیاد زنگ زدم دوتا پیتزا سفارش دادم و درو باز گذاشتم 2دقیقه بعد مرجان اومد دست دادم واین بار صورتشو بوسیدم رنگش سرخ شد گفت تا حالا کجا بودی؟ گفتم خواب! باخنده گفت: من وباش چه فکرهایی میکردم .خلاصه نشستیم گفت شام چکارکنیم گفتم سفارش دادم گفت برای چی؟گفتم هیچی بابا فردا منت میزاری که هم بهت ماچ دادم هم شام درست کردم .نشستم کنارش ودست انداختم گردنش یکم خودشو جمع کرد نیم ساعتی طول کشید تا شام اومد خوردیم وجمع کردیم گفتم فیلم ببینیم یا بریم جلوی کامپیوتر گفت مگه اونسری نگفتی وقت گیر بیاد فیلم ببینیم اگر فیلم داری بذار فیلم گذاشتم ونشستم کنارش فیلم نیمه بود و از اولش با لب و بوس شروع شد .گفتم یک سوال بپرسم ناراحت نمیشی گفت تا چی باشه گفتم پس ولش کن گفت حالا بپرس ؟گفتم از زندگی بااین یارو راضی هستی با صدای همراه بغض گفت توجای من بودی راضی بودی؟ گفتم ارضات میکنه سرشو انداخت پایین وجواب نداد گفتم پس چکار میکنی ؟سرری تکون دادوهیچی نگفت !گفتم راستی یدفعه ای پیدا ش نشه گفت نه گفتم از کجا مطمئنی گفت به خواهرم گفتم هر موقع راه افتاد اس ام اس بده گفتم مگه به خواهرت چی گفتی یک خنده کوچیک روی لبش اومدگفت هیچی دستمو گذاشتم روی رونش فیلم هم بجایی رسیده بود که داشتند همو لخت میکردند ازش پرسیدم راستی تو سالی چند بار حموم میری ؟یکدفعه جا خورد نگاهی به خودش انداخت گفت چطور؟بخدا همین دیشب رفتم گفتم با چادر میری گفت نه برای چی؟گفتم آخه هر موقع میبینمت چادر گره پیچ کردی به خودت زد زیر خنده گفتم توی خونه که دیگه چادر نمی پوشند برش دار وچادر را از سرش کشیدم ولی چون نشسته بود روش افتاد روی مبل دستمو بیشتر کشوندم سمت کوسش وآروم شروع کردم به نوازش پاش. میخ فیلم بود یا شاید هم میخواست نگاه من نکنه پرسیدم چند وقت یکبار سکس میکنید انگار هنوزم با این کلمات مشکل داشت چون هرچی میپرسیدم رنگ صورتش تغییر میکرد ظاهرا میخواست جواب نده که من دوباره پرسیدم هفته ای یکبار پوز خندی زد وبا سر گفت نه گفتم پس چند وقت یکبار ؟با خجالت گفت دو سه ماهی یکبار اونم اگر بتونه گفتم یعنی چی اگر بتونه گفت از یک پیرمرد مریض چه انتظاری داری؟ گفتم حالا موقع سکس چکار میکنید گفت اولا اصلا چندشم میشه بهش دست بزنم ثانیا فقط میخوام زود دست از سرم برداره ! دلم براش سوخت .
دست راستمو بردم سمت سینه اش وآروم گرفتمش یک آه کشید دست چپ و از پشت بردم دور گردنش وکشیدم سمت خودم گفت فکر میکنی کارمون درسته ؟گفتم شک نکن گفت آخه من شوهر دارم !گفتم شوهر زمانی شوهره که ارضات کنه !کار ماهم درسته بابا میخوای بریم از آخونده پیش نماز بپرسیم زد زیرخنده لبمو بردم سمت لبش ودوسه تا بوس کردم ولبشو به لب گرفتم یک مقدار که خوردم از رو صندلی بلندش کردم واستاده بغلش گرفتم وهمونجور که لباشو میخوردم از پشت نوازشش میکردم اونم دست انداخت گردنم ومنو هم راهی کرد پیرهنش جلوبسته بود کشیدم رو به بالاو از سرش درآوردم عجب بدن سفیدی داشت زیرش یک کرست آبی بسته بود سفت بغلش کردم ودستمو بردم سمت باسنش ومحکم کوبیدمش به خودم کشیدمش سمت تخت و به پشت خوابوندمش و دراز کشیدم روش وشروع کردم به خوردن لباش وسینه هاش رو مالیدن زبونشو میکشیدم توی دهنمو ول میکردم زبون میکشیدم دور لبش خیلی خوشش میومد چون اولین بارش بود کسی باهاش ور میرفت زود حشری شد یکم گوشش رو خوردم ورفتم سراغ گردنش زبونمو میکشیدم روی گردنش صداش در اومده بود دستمو بردم واز روی استرج شروع کردم مالیدن کوسش اون آروم دستشو برد سمت کیرموشروع کرد ور رفتن باهاش یکم که مالیدم سوتینشو باز کردم واقعا سینه هاش خوشگل بود هجوم بردم سمتشون وبا ولع میکردم توی دهنم با صدای ملچ ومولچ میخوردم اونم لذت میبرد بعد از سیر خوردن سینه هاش گفتم خوب حالا نوبت دروازه بهشت است از تخت پایین رفتم وشلوارشو از پاش در آوردم شورتش هم همرنگ سوتینش بود وکاملا به رنگ پوستش میومد شروع کردم از روی شرت خوردن کسش شورتش خیس بود وخوشم نیومد شورتشم درآوردم راست میگفت شب قبلش رفته بود حموم چون هم تمیز بود هم بوی خوبی میداد.عجب کوس پفکی داشت سرمو بردم توپاش شروع کردم بخوردنش پاهشو فشار میداد ومیگفت قلقلکم میاد یکم که خوردم ولیس زدم پاهاش شل شدواز تخت آویزونشون کرد زبون که میکشیدم روی چچولش جیغ میزد ولی جلوی دهنش را میگرفت البته چون ما طبق آخر بودیم کسی رد نمیشد وجالبش این بود که واحد زیری هم هردو کار میکردند وبغیر از جمعه روزا ی دیگرسر کار بودند از موضوع دور نشیم برش گردوندم وشروع کردم خوردن باسنش انگشتوسیطم رو آروم کردم توکوسشو شروع کردم جلو وعقب کردن دوسه بار که کردم یک لزرش خفیفی کرد ومقداری آب از دور انگشتم رخت بیرون یکم شل شد ولی من همونجوری ادامه دادم با دندونام میکشیدم روی باسنش وانگشتمو عقب جلو میکردم .با دست دیگه سینهاش رو میمالیدم دوباره صداش در اومد گفتم طاقباز شو
     
  
مرد

 
نقاشی مثبت در منفی

ماجرای من بر میگرده به سه سال پیش که تهران بودم. بعد از این که خانوادم از تهران رفتند من گاهی خونه عمه ام می رفتم و پنج شنبه جمعه ها اونجا می موندم. من بودم و یه عمه بالا شهری و یک دونه دخترعمه که چهار سال و نیم از من کوچک تر بود. چون پسر نجیب و خوبی بودم، عمه ام و شوهرش هیچ وقت به پدر مادرم در مورد رفت و آمدم به خونشون گلایه نمی کردند. من اون موقع 22 سالم بود. خوشگل و خوش اندام و دوست داشتنی، البته این طوری همه دوستام میگن. بچه درس خون هم بودم و باهوش. اصل علتی هم که عمه ام دوستم داره برای همینه. گاهی مواقع میشد که عمه ام به دخترش می گفت ببین آدمی که درس می خونه همیشه موفقه مثل این پسر دایی ات و .... خلاصه ازم تعریف می کرد که دخترش بیشتر به درس خوندن علاقه مند بشه. اما این دختر بیشتر توی خط شعر و موسیقی و فیلم و این چیزا بود. حتی تازگی ها فهمیدم رفته کلاس پیانو.
یادم می آید یک آخر هفته زمستون بود که رفته بودم خونه شون برا استراحت. بعد از ظهر پنج شنبه بود که دور هم جمع بودیم و تلویزیون می دیدم. اما حوصله فیلم و تلویزیون زیاد نداشتم و همین طوری نشسته بودم. تا این که رفتم توی اتاق عمه ام دراز کشیدم و با لب تاب کار می کردم. یک نیم ساعتی گذشت که دیدم دختر عمه ام اومد و سر صحبت از فیلمی که می دیدیم باز کرد و یکدفعه با لحن خاصی گفت: تو تا حالا دوست دختر داشتی ؟ من هم راستش رو گفتم: نه ندارم. یک خنده ایی کرد و رفت اتاقش و وقتی برگشت، یه نقاشی بهم نشون داد که عکس یک خونه بود که کنارش یک زن و شوهر دست هم رو گرفته بودند. بعدش یک دفعه اومد و با مدادش وسط پای شوهره، یه کیر کشید و بهم گفت می دونی این چیه. من که این حرکت رو ازش دیدم جا خوردم و کمی خجالت کشیدم. اما حالا اون دست بردار نبود. البته من هم بدم نمی اومد جوابشو بدم اما چیزی نمی گفتم. خلاصه این دختر عمه من این قدر ادامه داد که آخرش گفت: می خوام مال تو رو ببینم. اول گفتم زشته و عمه می فهمه و بی خیال و از این حرفا... اما اون به شوخی هی بازی در می آورد. من هم کم کم روم باز شد و کیرم رو در آوردم که دیگه داشت از شق می ترکید. وای خیلی جالب بود قیافه ش، حیرت کرده بود اما باز مسخرم کرد. کیرم رو تو دستش گرفت و کمی مالوندش که بی زبون آبش در اومد. این رو که دید، بهم گفت چه قدر بی جنبه ایی! و رفت اتاقش. اون شب تا همین حد بیشتر جلو نرفتیم اما بگم از فرداش. من که دیگه قاطی کرده بودم. سرم فقط توی لب تاب بود. جمعه ها معمولا عمه ام عادت داره می ره فروشگاه ها و دوری می زنه و خرید هفتش رو می کنه. بیشتر وقت ها چهار تایی همه باهم می رفتیم خرید. اما اون هفته من که بهانه آوردم که شنبه امتحان دارم و باید درس بخونم. اما دختر عمه ام همراشون رفت. من که تو دلم خیلی ناراحت شدم، اما بعد یک ساعتی، دیدم با حال آشفته برگشت خونه و رفت اتاقش. معلوم بود با بابا مامانش دعوا کرده و خلاصه هر طوری شده بود، برگشته. من که چیزی به روی خودم نیاوردم. چند دقیقه بعد دیدم صدای تلویزیون رو بلند کرده و با تلفن حرف می زنه. من هم از جام تکون نمی خوردم. بعدش دوباره رفت اتاقش و این بار آروم شده بود. یک دفعه من رو صدا زد که بیا کارت دارم. من هم با پای لرزون آروم رفتم دم اتاقش و دیدم دمر افتاده و ... با خنده گفتش دیروز خیلی باحال شده بودی. فکر کردم باز می خواد مسخرم کنه، خواستم برگردم که گفتش بابا ناراحت نشو، بیا امروزهم باهم بازی کنیم. در همین حین کونش رو قمبل کرد و گفت بیا بخواب. من اول کمی ناز کردم و گفتم عمه اینا نیان. گفتش نه بابا، حالا اونا تا بیان شب شده. آقا من هم که از خدا خواسته رفتم روش خوابیدم. دیگه حواسم سرجاش نبود، اولش دست و پام می لرزید. اما اون آروم بود. شلوارش کشید پایین و من هم همین کارو کردم. کونش سفید بود و سوراخ کونش قرمز. یادم می یاد از شق، کیرم درد میومد. یک چند دقیقه ایی از هم لب گرفتیم. کمی خیس کرده بودم. بعد با همون لیزی آروم کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش. برام جالب بود که چطور اینقدر آروم و تسلیم شده بود. دیدم پاهاش رو باز کرد و کامل قمبل کرد. کمی عرق کرده بودیم و یادم هست اون هم قرمز شده بود. من کیرم کمی کلفت بود و به سوراخش نمی خورد. من دیگه معطل نکردم و آروم سر کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش. چند بار می خواستم بکنم توش اما نمیشد و هی این ور اون ور میرفت. آخه بار اولم بود. اما بالاخره یکدفعه کردم کمی کردم توش که خودش رو پس کشید. من هم ترسیدم و درش آوردم. باز گفت بکن دیگه زود باش. من هم با جرأت بیشتری این بار کیرم رو آروم آروم کردم تا ته کونش. معلوم بود درد داشت. اما حسابی باز شده بود. من هم یک دقیقه ایی کیرم رو توش نگه داشتم که آبم در اومد و ریختم تو کونش. انگار تمام آب کمرم خالی شده بود. اصلا نفهمیدم اون چه حالی داشت. اما من که بی حس شده بودم. تازه شکمم هم به قار و قور افتاده بود. انگار ضعف کرده بودم. بعدش کیرم رو در آوردم و دختر عمه ام رو بغلش کردم .اون هم یک کم با کیرم بازی کرد و به کوسش می مالوند و بعدش رفت دست شویی. من هم تخت رو مرتب کردم و رفتم سرجام. وقتی که از دست شویی برگشت گفت بیا کوسم رو لیس بزن. راستش من خیلی خوشم نمی اومد اما دیگه هر کاری می گفت کردم چون خیلی ترسیده بودم. حسابی قاطی کرده بود. فکرش رو نمی کردم با دختر عمه ام از این کارها بکنم. اما خوب پیش میاد دیگه 
بعد از اون ماجرا زیاد خونه عمه ام نمی رفتم، اما هر بار که می رفتم، فرصت که میشد باهم حال می کردیم. من هم از بی جنبگی در اومده بودم و بیشتر بهش حال می دادم.


[imgs=] [/imgs]
     
  
صفحه  صفحه 33 از 112:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA