انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 34 از 112:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
مجتمع نوشین (1)

اون روز طبق روال همیشگی به شهرداری منطقه رفته بودم . روز شنبه بود و ازدحام جمعیت بیداد میکرد . به واسطه چند سال رفت و آمد ، با اکثر کارمندای واحد شهرسازی و درآمد و طرح تفصیلی و بیشتر آدمای کار راه انداز شهرداری منطقه رفاقت نسبی پیدا کرده بودم . مردم اون ور پیشخون با گفتن : آقا ، آقا سعی در جلب توجه کارمند مورد نظر به سمت خودشون داشتن . منم اینور پیشخون و به دور از ازدحام در مورد یکی از املاک شرکتی که براش کار میکردم( لباس فرم شرکت تنم بود) در حال صحبت با یکی از کارکنان طرح تفصیلی بودم . بعد از اتمام حرفامون ، میخواستم برم ته سالن پیش معاون شهرسازی که صدای یه خانم که داد میزد : آقا ، آقا نظرمو به سمت خودش جلب کرد . خانمی بود با قد متوسط و پوست برنزه که یه آتل دور گردنش بسته شده بود . با کمی مکث گفتم : بفرمایید . .... آقا ببخشید ، برای تمدید جواز کجا باید مراجعه کنم ؟ پیشخون مربوطه رو بهش نشون دادم و رفتم دنبال کار خودم .
فرداش برای چاپ چند تا نقشه رفتم دفتر فنی روبروی شهرداری . کارم نیم ساعتی طول میکشید با کارکنان دفتر فنی هم طی سالیان آشنا شده بودیم و هر وقت میرفتم اونجا گرم میگرفتیم . بعد از چند دقیقه همون خانمی که اون روز تو شهرداری دیده بودم ، وارد شد . کنار سیامک(مسئول دفتر فنی) پشت کامپیوتر نشسته بودم و ضخامت و رنگ خطوط نقشه رو ادیت میکردیم که باز منو خطاب قرار داد . سرمو که بالا آوردم هول شد . اا آآقا ببخشید : مگه شما کارمند شهرداری نیستید ؟ سیامک پرید وسط ، بفرمایید خانم ! اااومدم چند تا نقشه رو چاپ کنم . علیرغم پوست برنزش سرخ شدن پوست صورتش کاملا مشخص بود و سی دی نقشه هاشو به سیامک داد . منم از پشت کامپیوتر بلند شدم و به سیامک گفتم : الان ملت فکر میکنن کارمند دفتر فنی شما هستم .
خانمه لبخندی زد و گفت : عذر میخوام ، قصد بدی نداشتم . سیامک کار منو فرستاده بود رو پلاتر و سی دی خانم رو باز کرده بود . ازش پرسید : خانم سایز و رنگ خطوط رو بهم میدین ؟ خانمه(که بعدا فهمیدم اسمش نوشینه با قیافه متعجب) گفت : من .... نمیدونم . منم قهرمانانه گفتم: الان درستش میکنم . سیامک اکثر نقاط و خطوط نقشه رو درست کرد ولی رو یکی دوتاش گیر داشت که از من سوال کرد . وقتی کار نوشین رو فرستاد تو نوبت چاپ منم رفتم اونور پیشخون که 4 تا صندلی انتظار بود ، و از نوشین دعوت کردم بشینه . چند تا مشتری دیگه هم بعد از ما اومدن . اولین نقشه من که اومد ، دیدم رو یکی از خطها رنگ قاطی کرده و رنگ اصلی نیست . کار نوشین رفت رو پلات و کار من رو دوباره ادیت کردن و فرستادن رو یه چاپگر دیگه . تا نقشه ها بیاد ، با نوشین مشغول صحبت شدیم .گفت : ببخشید فکر میکردم کارمند شهرداری باشین ، چون اونروز دیدم اونطرف میزهستین و لباس فرم پوشیدین . در ضمن بابت ادیت نقشه ممنونم . به هر حال قصد جسارت نداشتم .
برای از بین رفتن علامت سوالای بالا سرش ، یه مقدار در مورد شرکت ساختمانی که براش کار میکردم و نحوه کار و تخصصم بهش توضیح دادم . ازش پرسیدم شما برای کجا کار میکنید ؟ جواب داد : برای خودم . گفتم : بهتون نمیخوره تو کار ساخت و ساز باشین . معمولا آدمای این صنف البته میبخشید ها ، خیلی پرروتر هستن . چون اگه نباشن کارشون راه نمیافته . اصلا به شما نمیخوره . تا نقشه های جفتمون چاپ و تحویل بشه 10 دقیقه وقت داشتیم . نوشین تو این 10 دقیقه چکیده ای از شرح حالشو به من گفت و ازم خواست کمکش کنم .
چند تا جای زخم کوچک و نقطه مانند تو صورتش دیده میشد . میگفت : حدود یک سال و اندی پیش تو اتوبان یادگار با سعید (شوهرش) با سرعت بالا در حرکت بودیم ، که ناگهان یه سمند از دور برگردون سمت راست وارد شد و راه ماشین ما رو بست و ماشین ما منحرف شد و رفتیم رو گارد ریل وسط و چپ کردیم . جفتمون تو کما بودیم من بعد از 2 روز به هوش اومدم و سعید 15 روز بعد تموم کرد . اشک چشمهاشو خیس کرد . بغض کرده بود . نذاشتم ادامه بده و از آبسردکن کنار نیمکت یه لیوان آب بهش دادم . آتل گردنشو باز کرد و بعد از یه نفس عمیق و آه مانند ، آب رو لاجرعه سر کشید . حالش یه کم جا اومد . نقشه هامون با هم آماده و تحویل شد .
موقع بیرون رفتن ازش پرسیدم : حالتون بهتره ؟ سر تکون داد و پلکهاشو فشار داد روی هم . ماشین دارین ؟ نه ، میترسم پشت فرمون بشینم . مسیرتون کدوم طرفه ؟ میرم خونه خودم ، آدرسو که داد ، گفتم : منم میخوام برم همون حوالی . اگه اجازه بدین برسونمتون ، خیلی محترمانه قبول کرد . از سرعت واهمه داشت همش میگفت : یواش . تمام مسیر رو دنده 2 رفتم . تو راه داستان ساختمونش رو هم برام تعریف کرد .
شوهرش تو کار ساخت و ساز بود ، تازه شروع کرده بود . این اولین ساختمونی بوده که بدون کمک پدر سعید میساختن . خود نوشین چیزی از ساخت و ساز نمیدونست . پیشنهاد کردم بریم سر ساختمون . یه ساختمون 5 طبقه که قرار بود 10 واحد باشه فقط 4 تا سقف خورده بود(با پارکینگ) و 3 تا سقف دیگه لازم داشت . حدود 10 روزی میشد که کارای ساختمون نیمه کاره رو دوباره به جریان انداخته بود . کسی نبود راه و چاه رو بهش نشون بده و میخواست یه تنه گلیمشو از آب بیرون بکشه . بعد از فوت شوهرش قانونا یک چهارم اموال (چون بچه نداشتن)به نوشین میرسه . پدر سعید بعد از فوت تنها فرزندش ، دل و دماغ ادامه کارو نداشته . به عنوان تنها ورثه قانونی مابقی ساختمونی که در حال ساخت بوده ، با تمام امتیازاتش بعد از انحصار وراثت به نام نوشین میکنه . آپارتمانی هم که توش مینشست پشت قبالش بود . پدر و مادرشوهرش بعد از این قضیه نقل مکان میکنن به طالقان . تنهایی و بی کسی نوشین قلبمو به درد آورد . بیشتر پولی هم که داشت تو یک سالی که در گیر دارو و درمان و فیزیوتراپی و چه و چه ... خرج شده بود . نیم ساعتی باهاش صحبت کردم . پول زیادی تو حساب نداشت که بتونه ساختمون رو تموم کنه . به نقشه هایی که گرفته بود و پیش فاکتورهایی که داشت یه نگاه انداختم و فهمیدم با این اوضاع و احوال ساختمون که من میبینم براش کیسه گشادی دوختن . ملتفتش کردم آدمایی که کار رو میخواد باهاشون مجددا شروع کنه قصدسو استفاده از بی اطلاعی و نا بلدیش رو دارن . تونستم اعتمادش رو جلب کنم و کار رو ازش بگیرم . شمارش رو گرفتم. در حال خداحافظی بودیم که شماره شرکت رو صفحه گوشیم ظاهر شد . یک ساعتی پیچیده بودم به بازی . سریع برگشتم شرکت و نقشه ها رو تحویل مدیر واحد طراحی دادم.
شب از خونه به نوشین زنگ زدم . قرار شد پنجشنبه عصر ببینمش و باهم صحبت کنیم . رفتیم سمت فرحزاد ، باغ رستوران آبشار مهمون من . قرارمون اینجوری شد که اون آپارتمانش رو بفروشه و یه جایی رو اجاره کنه . سقفها رو بزنیم و تا هر جا که پولش رسید سفتکاری انجام بشه . از محل پیش فروش چند تا از واحدها ساختمون رو تکمیل کنیم . منم یه زانتیای صفر یا معادل پولش رو به عنوان حق الزحمه در زمان صدور پایانکار بگیرم ، قرار شد وکالت کاری ازش بگیرم و تمام کارهارو انجام بدم .
شنبه با حضور پدرش توی یه محضر قرارداد رو ثبت کردیم . محضرداره دوست پدرش بود واطمینان داد که قرار دادشون از هر نظر بدون نقصه . همونجا تو محضر پدرش رو که دیدم ، حدس زدم باید سرطان داشته باشه ، چون تمام موها و ابروهاش (احتمالا) به خاطر شیمی درمانی ریخته بود . در مورد خانوادش فهمیدم مادرش فوت شده و پدرش هم بعد از مرگ مادرش ، اوضاع روحی مناسبی نداره . همچنین برادرش(جمشید) یه زن رومانیایی گرفته و ترکیه زندگی میکنه . بین نوشین و جمشید هم یه برادر داشتن که چند سال پیش به دلیل سرطان مغز استخوان فوت کرده بود . به خاطر سرطان ، خانواده پدری تقریبا باهاشون رفت و آمد نمیکردن . به آسمون نگاه کردم : خدا جون ، چرا آدما انقدر بد شدن ؟ چرا بعضیا اینقدر تنها میشن ؟
... نوشین رفت دنبال فروش آپارتمان و اجاره یه آپارتمان دیگه . منم با مسئول خرید پروژه های شرکت محل کارم ، صحبت کردم که هر وقت خواست مصالح بگیره ، به من خبر بده ، که کنار خریدای شرکت به قیمت عمده مصالح بخرم . همچنین با یکی از مهندسای پروژه شرکت قرار گذاشتیم یکی از بهترین اکیپهای ساخت و سازش ادامه کار مجتمع نوشین رو با تخفیف مناسب بر عهده بگیره . رو حساب اعتباری که پیششون داشتم کار سریع شروع شد . نفر قبلی میخواست دولا پهنا از نوشین پول بگیره ، وقتی مبلغ رو بهش گفتم و قرارداد رو نشونش دادم ، خیلی خوشش اومد . با مهندس ناظر قبلی مجبور به مصالحه شدیم . چون عوض کردن مهندس ناظر دردسر زیادی داشت و با یه تخفیف 20 درصدی بعد از کلی چک و چونه باهاش ادامه دادیم . خوشبختانه پروژه ساختمانی شرکتی که براش کار میکردم با مجتمع نوشین فاصله آنچنانی نداشت و میتونستم مابین کارام به اونجا هم برسم .
دو هفته بعد پنجشنبه ، رفتم کمک نوشین برای اثاث کشی به آپارتمانی که تازه اجاره کرده بود . دوستش ساناز هم با شوهرش عماد اومده بودن کمکش . بعد از این که کارگرا اثاثیه رو آوردن تو واحد ، من و عماد اثاث درشت رو جابجا کردیم و چیدمان رو انجام دادیم . کار عماد در رابطه با طراحی دکور و کابینت بود . شماره هامونو رد و بدل کردیم که اگه کار نون و آبدار بهم خورد خبرش کنم . قرار شد کار کابینت و درب و کمد ساختمون نوشین هم انجام بده . آخر شب اونا رفتن خونشون . به نوشین هم تعارف کردن که باهاشون بره ولی خیلی اصرار نکردن ، مخصوصا عماد . اتاق خواب رو هنوز نچیده بودیم و لوازم خرده ریز توی هال ، رو هم تلنبار بود . گفتم : نوشین خانم میتونی امشب بیای خونه من بمونی . قبول نکرد . خیلی اصرار نکردم ، نمیخواستم بهم بدبین بشه . بردم رسوندمش دم خونه پدرش .
فرداش با هم رفتیم آپارتمانش رو به حدی که بشه توش چرخید و زندگی کرد چیدیم و اتاق خواب و آشپزخونه رو راه انداختیم . حین انجام کارا ازش ژرسیدم رابطتون با ساناز و عماد چطوره ؟ فامیلین ؟ گفت : نه . عماد بهترین دوست سعید بود . از جیک و پیک هم کاملا باخبر بودن ، هردوشون به من علاقمند بودن ولی من سعید رو دوست داشتم . عماد خیلی عجول و تنده خوشم نمیاد . ولی سعید خیلی آروم بود و عاقل . اخلاق مردونشو دوست داشتم . این عماد هنوز بچست . بعد از ظهر تنهاش گذاشتم تا بقیه خرت و پرتها و وسایل خرده ریز رو خودش بچینه . موقع خروج کلی ازم تشکر کرد و بابت به زحمت انداختن من عذرخواهی کرد . منم زدم بیرون ، رفتم یه سر به مادرم بزنم .
ظرف حدود 3 ماه از شروع کارمون ، اعتماد نوشین به من کاملا جلب شده بود . پنجشنبه و جمعه ها تمام وقت بالاسر ساختمون بودم. روزهای وسط هفته هم تقریبا یک ساعتی از کارای شرکت جیم میشدم و میرفتم سر ساختمون . بعد از ظهر پنجشنبه و بعضی وقتا جمعه ، شده بود روز بازدید و پرسش و پاسخ . توضیحات لازم و فاکتورها رو بهش تحویل میدادم و به همون مبلغ چک میگرفتم . تو این مدت 3 تا سقف باقیمانده رو زده بودیم و دیوار کشی پیلوت وانباریها و بعضی دیوارهای طبقه اول تموم شده بود . پنجشنبه نوشین میخواست از بالای پشت بام چشم انداز ساختمون رو ببینه . بین طبقه 3 و 4 از پله های نیمه کاره داشتیم بالا میرفتیم . ناگهان تعادلش(با اون کفش پاشنه بلند مسخرش) به هم خورد و در حالی که سعی میکرد تعادلش رو حفظ کنه ، سر و ته افتاد تو بغل من . پاشنه کفشش به سختی با بالای ابروم برخورد کرد و زخم کوچکی ایجاد کرد . به هر مصیبتی بود خودم رو محکم نگه داشتم . شونمو به شمشیری راه پله تکیه دادم و تعادلم رو حفظ کردم . رون پاهاشو محکم بین بازوهام نگه داشتم . با یه دست کمکش کردم برگرده رو پاهاش . اگه میافتادیم به سمت راست از چاهک آسانسور میرفتیم پایین و صد در صد ریق رحمتو سر میکشیدیم .
نوشین به شدت میلرزید و حالش خراب و از ترس شوکه شده بود . نگهبان ساختمون رو صدا زدم و گفتم آب قند بیاره ، وقتی حالش بهتر شد ، از بالا رفتن و دیدن پشت بام منصرف شد . رفتیم پایین رو زخمم چسب زدم و رسوندمش جلو خونش . یه نگاه پر مهر بهم انداخت و گفت : ممنون . چیزی نمونده بود ! سرتون که چیزی نشد ؟ گفتم نه فقط یه زخم سطحیه . ادامه داد : محسن تو خیلی خوبی ، اگه فرشته ها مرد بودن بی شک شبیه تو میشدن . بهت زده نگاش کردم ، چون همیشه به اسم فامیل یا آقا محسن صدام میکرد ، خیلی سریع گونمو بوسید و پیاده شد رفت .
روز بعد برای دادن فاکتورها و گزارش پیشرفت کار و گرفتن پول بهش زنگ زدم : دیروز میخواستم فاکتورهارو بدم که اون حادثه پیش اومد . پیشنهاد کرد تو یه کافی شاپ یا رستوران مهمون اون باشم . گفت دیگه اون آتل لعنتی رو نمیبندم اگه دیروز دور گردنم نبود ، میتونستم خودمو جمع و جور کنم ، بازم ازت متشکرم . عصری اومد ، رفتیم سمت فرحزاد(فرحزاد رو خیلی دوست داشت ) بعد از اتمام حرفای کاری و صرف شام ، گفت : بریم یه چرخی بزنیم . برگشتنی ساعت حدود 11 شب بود ، وقتی رسیدیم جلو خونش گفت : بیا تو یه چای مهمون من باش این همه زحمتت دادم . میخواستم وقار و جنتلمنی خودمو حفظ کنم و قبول نکنم ، ولی خیلی راحت قبول کردم . رفتیم بالا داغی و سنگینی هوای داخل خونه حس بدی به آدم میداد . پنجره هارو باز کرد و کولر رو دور کند روشن کرد . شالشو انداخت یه گوشه و چای سازش رو روشن کرد و با سرعت رفت تو دستشویی . فضای اتاق خنکتر و نفس کشیدن راحتتر شده بود ، یه چشم گردوندم ببینم ، لوازم خرده ریز رو چطور چیده . کنار دیوار سرویس یه آینه کنسول بود . رو میز کنارش عکس خندان دو نفریشون با سعید تو یه فضای سرسبز و زیبا خود نمایی میکرد . وقتی قاب عکس کناریش با یه عکس مردونه جدی و روبان مشکی گوشه قاب ، از جلو چشمم عبور کرد ، نا خودآگاه دلم گرفت . از دستشویی که اومد بیرون ، مسیر نگاهمو دنبال کرد و گفت : رفته بودیم تنگه واشی ، با ساناز و عماد . قشنگه ؟ چیزی نگفتم . یعنی چیزی نداشتم که بگم . فقط سرمو تکون دادم . پرسید : نمیخوای یه آب به سر و صورتت بزنی ؟ گفتم : بدم نمیاد .
از دستشویی که اومدم بیرون ، مانتوشو درآورده بود و یه شلوار برمودا و تاپ آستین کوتاه تنش بود . موهای زیبا و خرماییش از دو طرف صورت کشیدش، رو شونه هاش ریخته بود . چشمای میشی رنگ و بینی متناسبی داشت ، که با لبای نازکش هارمونی زیبایی رو خلق کرده بود . تا حالا به این منظور نگاش نکرده بودم . بدن کشیده و توپر و قشنگی داشت ، که با پوست برنزه و براق ، زیباییش دو چندان میشد . محو تماشاش بودم ، که اومد جلو و یه حوله دستی بهم داد . دست و صورتمو خشک کردم . وقتی حوله رو از جلو صورتم کنار رفت . دست انداخت دور گردنم . محسن خیلی مردی به خدا همش میترسیدم وسط کار غالم بذاری یا سرم کلاه بذاری و لبامو بوسید . منم لبامو شل گرفتم که هر کاری که دوست داره بکنه .
ظرف این دو سه ماه انقدر سرم شلوغ بود و خسته میشدم ، که حس شهوتم رو فراموش کرده بودم . کلا از خروس بودن استعفا داده و رسما مرغ شده بودم . صدای غل غل آب جوش اومده باعث شد نوشین لبای منو ول کنه و بره تو آشپزخونه . گفتم : نوشین . سریع گفت : جون نوشین(انتظار همچین جواب صریح و سریعی رو نداشتم) پیش خودم گفتم : نکنه عاشقم شده باشه ، که واویلا داره . ادامه دادم : چای دم نکن ، هوا گرمه . گفت : خوب ، ایراد نداره ، شربت میارم . دو لیوان شربت آلبالوی خنک آورد ، خوردیم و خنک شدیم . تو مبل یکمی جابجا شدم و من من کنان، گفتم : ببین نوشین جان ، من فعلا شرایط ازدواج و تشکیل خانواده رو ندارم . تازه 30 سالم شده ...... پرید وسط حرفم و گفت : کی گفته ازدواج ؟ دوست هم نمیتونیم باشیم ؟ گفتم : چرا که نه ؟ من که از خدامه .
چرخیدم به سمتش و گفتم : دوستی با زن زیبایی مثل تو آرزوی هر مردیه . صورتمون روبروی هم قرار گرفت . دست انداختم رو گردنش و شستم روی گونه سمت چپ جلو گوشش قرار گرفت . لبامو گذاشتم رو لباش و شروع به مکیدن کردم . شستمو بین گونه و لاله گوشش حرکت میدادم . اون یکی دستمو حلقه کردم دور کمرش و زبونمو دادم تو دهنش ، شروع به مکیدن کرد . بعد از چند لحظه ، بلند شد و چراغارو خاموش کرد ، با نوری که از چراغای خیابون میتابید همه چیز رو میشد تشخیص داد . هلم داد رو کاناپه . نشست روی پاهام و دکمه های پیرهنمو یکی یکی باز کرد . دوباره افتاد به جون لبهام منم دست بردم سمت سینه هاش زیر تاپ هیچی نپوشیده بود . دستاشو برد بالا که تاپشو از تنش بیرون بکشه ، تاپشو از نوک دستاش پرت کردم یه طرف و دستامو جفت کردم کنار دستاش و پنجه هامون رفت توهم . شروع به خوردن لبای همدیگه کردیم . چونش رو بوسیدم و زیر گلو و گردن و لاله گوششو با لب و دهن تحریک کردم . یه گوله آتیش شده بود ، تو بغلم . سینه هاش که از شدت شهوت سفت شده بود . آوردشون جلوی دهنم ، منم به سکسی ترین حالتی که بلد بودم ، شروع به خوردن و مکیدن سینه هاش کردم . حین خوردن ممه های قشنگ نوشین ، دستامو آزاد کردم . دستامو رو دستها و بازوهاش به سمت پایین حرکت دادم . تن و بدنش رو مالیدم تارسیدم به کمرش ، انگشتهامو از کنار کمرش فرستادم پایین و شلوار و شورتشو آروم آروم درآوردم .
دست انداختم رو باسنش و شروع به مالش دادن کردم . بعد دست راستمو آوردم جلو و کشیدم روی کسش که صاف و بی مو بود و دو انگشتی برجستگی بالای کسشو مالش دادم و شدت مکیدن سینه هاشو بیشتر کردم سر وصدای شهوتناکی رو شروع کرد و باعث طغیان شهوتم شد . داشتم کمربندمو باز میکردم که رفت پایین . دستمو کنار زد و خودش مشغول باز کردن کمر بند و درآوردن شلوارم شد . منم زیر پوشی که هنوز تنم بود درآوردم . شروع به خوردن کیرم کرد . همراه با خوردن و مکیدن کیرم صداهای خوشایندی از خودش در میاورد . لب کاناپه پاهامو دراز کردم و شلوارم رو درآوردم . پاهامو تا آخر باز کرده بودم و اون دوزانو رو زمین نشسته بود و کیرمو ساک میزد . شهوت عقلمو گرفته بود . بلند شد و زانوهاشو دو طرف بدنم گذاشت و کسشو تنظیم کرد روی کیرم ، خودمو جمع و جور کردم و اجازه ندادم کیرم وارد کسش بشه . شروع کرد به التماس بذار بره تو ، کیر میخوام ، منو بکن محسن ، امشب نکنی میمیرم . پرسیدم : کاندوم داری ؟ گفت : نترس بیرون خالی میکنیم . گفتم به خاطر بچه نمیگم ، آخه هنوز حموم نرفتم ، نمیخوام باعث عفونتت بشم . گفت : من کیرتو تمام و کمال با آب دهنم شستم . گفتم : من اینجوری بهم حال نمیده . خیلی طفره رفتم و راضیش کردم ، کاندوم بیاره .( در مورد ارتباطم با ثریا نمیتونستم چیزی بهش بگم ، مطمئن نبودم که پاکم یا نه . دوست نداشتم کس دیگری رو به ایدز مبتلا کنم) گفت : فکر کنم دو سه تایی از قبل مونده باشه . خیلی سریع رفت تو اتاق خواب و یکی آورد . گفتم دولا شو . زانوهاشو گذاشت لبه کاناپه و پشتی کاناپه رو دست گرفت . و کس و کون خوش تراششو داد عقب . کیرمو کاندوم بر سر روانه کس تنگ و تاریک نوشین کردم . کمر و باسنش تو دستام بود . لمبرای کونشو و بالای رونشو از پشت کمی باز کردم و کیرمو دم کسش بازی بازی دادم و یواش یواش تا آخرین میلیمتر از 15 سانت فرستادم تو کس گرم نوشین وقتی کامل وارد شد یه آه بلند و حشری کشید و نفسشو حبس کرد . یکم نگه داشتم ، واژنش که کامل ترشح کرد و روون شد، شروع به تلمبه زدن کردم . با اولین تلمبه نفس نفس زدنش شروع شد و با یه آه بلند دیگه یه اووو ف طولانی کشید . نوشین عجله داشت تا زودتر ارضا بشه ، بالاخره بعد از حدود یکسال ونیم کیر دیده بود و طاقت نداشت . خودشو محکم میکوبید به من ، این حرکتش باعث افزایش لذت گاییدن کسش میشد . صدای ورود و خروج کیرم با شالاپ شولوپ آب کسش این لذت رو بیشتر میکرد . زانوهاشو چسبوندم به هم و دو باره شروع کردم چند تا تلمبه میزدم و مکث ...... و دو باره تکرار میکردم . احساس کردم اومدن آبم نزدیکه ، کیرمو درآوردم ، مچ دستمو گرفت . با چشمهای شهوت آلود و خمار بهم گفت : در نیار، میخوام . برگشتم نشستم رو کاناپه . زانوهاشو انداخت دو طرف بدنم و کسشو یهو فشار داد رو کیرم ، خودش یه جیغ زد . بعد شروع کرد با سرعت بالا پایین کردن . وحشی وحشی شده بود . هر بار که بالا پایین میپرید یه جیغ کوتاه میزد . ناگهان سرشو خم کرد جلو وکتفهامو چنگ زد و شونمو گاز گرفت ، داشت آبم میومد که باسنشو گرفتم دستم و محکم لمبرای کونشو بالا پایین کردم و کسش رو با شدت کوبیدم به کیر و خایم . دستامو قفل کردم دور کمر و باسنش . نذاشتم تکون بخوره و آبم با فشار فضای کاندوم و کسش رو پر کرد . جای ناخنهاش روی کتفم میسوخت . احساس کردم از روی شونم یه چیزی داره پایین میاد ، از جای گاز گرفتنش داشت خون میومد . درد و لذت شهوت با هم آمیخته شده بود. لحظاتی تو همون حالت باقی موندیم و نوشین رو از روی خودم بلند کردم . اونقدر تقلا کرده بود که بیحال افتاد رو کاناپه ، بدنش به وضوح دچار رعشه و لرزش خفیفی شده بود . خونی که روی سینم به سمت پایین در حال حرکت بود ، پاک کردم و یه دستمال گذاشتم روی زخم شونم . رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم . نشستم کنارش و بدنشو نوازش کردم . نیم ساعتی تو بغل هم بودیم . لباسامو پوشیدم و رفتم خونه خودم .
(پایان قسمت اول)

[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
مینای عزیزم

سلام.خوبيد.داستاني كه ميخوام براتون بگم شايد يكي از بهترين اتفاقات زندگيه منه.زياد شلوغش نكنم برم سر اصل مطلب.اسمم حسين هستش.پسري با قد 182 و وزنه80.من تازه 19 سالم شده بود و در تب و تاب رفتن به سربازي.مطمئنم كه بغير بچه حاجي ها كه از خدمت نميرن و كارت پايان خدمتشون در خونه بهشون تحويل ميشه ميدونن از چه حس تخمي دارم صحبت ميكنم.دفترچه اعزام به خدمت گرفته بودم كه تاريخ اعزامم افتاد 82/03/18.تا تاريخ اعزام 7 ماه فرصت داشتم.اصلا حوصله نداشتم تو خونه بمونم.گفتم ثبت نام كنم يه كلاسي چيزي برم.رفتم ثبت نام كردم فني حرفه اي و دوره مكانيك خودرو. هر روز صبح كه ساعت 7 از خونه ميزدم بيرون و تا سر ايستگاهي كه سرويس فني حرفي اي مي اومد دنبالم رو پياده ميرفتم.دقيق 7:15ميرسيدم ايستگاه.آخه جای بدي نبود.سر راه 2 تا مدرسه دخترانه بود.خلاصه مي اومديم و اين روزاي آخر آزاديمونو ديد ميزديم.يه چند روزي همينطوري گذشت.يه دختره اي توي اين مدت خيلي توجهم رو به خودش جلب كرده بود.واقعا خوشكل بود.استيلي داشت كه واقعا آدم رو كس خل ميكرد.البته يكم از سكسهاي خودم بهتون بگم بد نيست.من تا قبل از مينا (اسم طرف مقابلم در داستان مينا بود)سكس رو فقط در ارضا كردن خودم ميديدم و واقعا به طرف مقابلم مثله يه وسيله نگاه ميكردم.نه از روي قصد.واقعا فكر ميكردم دخترها نميتونن ارضا بشن و ارضا شدن فقط بعد از ازدواجشون انجام ميشه.تو رو به خدا منه كس خل رو نگاه كن.از قضيه دور نشيم خودتون بقيه مشنگ بودنم رو پيش بيني كنيد.كجا بوديم؟آفرين راجع به استيله مينا داشتم ميگفتم.سر ايستگاه كه مي اومد رد ميشد هيچ وقت اجازه به خودم ندادم كه يك بار حتي بهش يه عكس العملي يا تيكه اي يا هزاران جوايز ارزنده ديگر بهش نشون بدم.پيش خودم ميگفتم كه آخه كس مغز،مغز فندقي اين به تو پا ميده؟خدايش مينا خيلي خوشكل و خوش اندام بود.از روي لباس هم ميشد حدس زد كه چه نعمتي خدا براي طرف مقابلش ساخته.مينا موقع تايم مدرسه بين تمام دخترها به چشم مي اومد.نزديك به يك ماه من مرتب مينا رو و مينا من رو ميديديم.ولي من خيلي شاسگول تر از اين حرفا بودم كه يكاري بكنم/من توي خواب چند باري خدمتش رسيده بودم و ....

سرتونو درد نيارررررررم.يه روز كلاسمون طول كشيد و طرفهاي ساعت 3 ظهر داشتم بر ميگشتم خونه.از سرويس فني حرفه اي هم جامونده بودم.تا خونه بايد 3 كورس سوار ميشدم.كورس دوم كه سوار شدم تاكسي پنچر كرد و ما هم پياده شديم.توي دلم هزارتا كفر گفتم و اعصابم كيري بود.من بچه خوزستان هستم.سه ظهر توي گرماي جنوب.اگه بزارن به كونت راحت تري تا بخواي توي گرما منتظر تاكسي باشي.سوار تاكسي شدم و سر ايستگاه پياده شدم.حالا ايستادم سر ايستگاه برا سوارشدن كورس آخر كه برم خونه.ماشين هم نبود.يا خدا چشام درست ميديد؟؟؟؟دختره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پيش خودم گفتم اي كاش راننده تاكسي كه باش بودم و پنچر كرد رو ميديدم و سر كچلش رو ميبوسيدم.اومد ايستاد سر ايستگاه نزديكم.پاهام زيرم نمي ايستاد.يه دو سه بار برگشتم نگاهش كردم ديدم داره نگام ميكنه.به خودم گفتم كس خل چيزي بهش نگي با اين لباساي گريس گريسي مي افته دبالت.لباسام جا مونده بودن تو ساك دوستم اونم يادش رفت بهم بدشون و اون باسرويس رفته بود.صدتا فحش ه خودم دادم كه با لباسهاي كارم اومدم.يه بار ديگه نگاهش كردم ديدم بازم نگاهم ميكنه.بازم گفتم شايد دلش برام سوخته.گفته شايد شاگرد ميكانيك هستم توي همين فكرها بودم يه ماشين اومد ولي يه نفر جا داشت.ما بين 2تامون ايستاد من اصلا تكون نخوردم.اون اومد سمت ماشن.به من خيلي آروم گفت سايت 7 عصر همون جا كه صبح هم ديگه رو ميبينيم.من با تعجب گفتم :بلهههههههه.يه نگاهي بهم كرد كه انواع و اقسام فحشها توش بود.اون سوار شد و رفت من هنوز ايستاده بودم.باورتون ميشه تا خونه 20 دقيقه پياده روي داشتم،توي اون گرما پياده رفتم؟رسيدم خونه مستقيم رفتم حمام.حالا نشور و كي بشور.اصلاح كردم چه اصلاحي.ژيلت برعكس و كون خودمو پاره كردم.از حمام اومدم بيرون و رفتم سراغ ماشينم،تممممممممممميز شستمش و دوباره رفتم يه دوش گرفتم.ههنوز تو شوك بودم.نكردم اول ماشين رو بشورم بعد برم حمام.سريع دوش گرفتم و تو خونه نشستم پا كامپيوتر و تو فكر اين كه خدايا من چي به اين بگم.تا حالا با كسي به اين خوشكلي ارتباط نداشتمه و در ضمن خودش هم پيشنهاد دوستي داده.بايد براش چه كار كنم و از اين حرفها.صحبت نهار هم كه نكنيد.اصلا نميدونستم معده ام كجايه بدنم قرار داره.بالاخره شد ساعت 7و ربع كم و منم از خونه زدم بيرون البته با بهترين تيپم.پيشه خودم ميگفتم نكنه كيرم كرده.ساعت 7 و 10 دقيقه يه ماشين از سر ايستگاه ايستاد.يا روح ال قدوس خودشه؟؟؟؟؟؟كير تو سگ اين ميخواد با من بپره؟؟؟؟؟؟خواستم بيخيالش بشم،گفتم بابا بيخيال نهايتا يه سوتي ميدم و ميپره.ناگفته نماند من وحشتناك آدم شوخ طبعي هستم و هيچ نميتونم جلو تيكه انداختن هام رو بگيرم.ماشين رو روشن كردم رفتم جلوش.در باز كرد نشست يه سلام به هم داديم ديگه هيچ.بهش نمي اومد ازدخترهاي باشه كه بشه باش راحت راحت شد.ولي من بودم ديگه.نميتونستم جلو زبونم رو بگيرم.بهم گفت چقدر تغيير كردي؟دست خودم نبود از زبونم پريد گفتم خدا خفت كنه از ساعت 4 تاحالا دارم خودمو با اسيد و الكل ميشورم اونم با بورس سيمي.پكيد از خنده و منم ديگه دادم به دمش و حالا نگو و كي بگو.گذشت تا 2 ماه بعد جرات نميكردم بهش بگم بابا بيا يه حالي بهم بديم.ولي تو اين مدت خيلي با هم راحت شده بوديم و باهم ميرفتيم بيرون بهم ميگفت كه وقتي با هميم هيچ غمي ندارم.يكم از مينا براتون بگم،دختري كه واقعا اوج چشماش توشون معصوميت بود.واقعا مهربون و جذاب. پدر و مادرش وحشتناك با هم مشكل داشتن و من خيلي دلداريش ميدادم.

من واقعا به مينا علاقه پيدا كرده بودم.توي رفتارهاي مينا معلوم بود كسي توي زندگيش قبلا بوده. تا اينكه ازش پرسيدم . اونم صادقانه بهم گفت.و ارتباط سكسي هم باش 3بار داشته.من نخواستم ريز بشم تو روابط قديمش.ازش خواهش كردم فقط با هم باشيم كه قبول كرد.چند بار امتحانش كردم.كسي بهش زنگ بزد 1 دقيقه بعد بهم زنگ ميزد و بهم ميگفت. ولي واقعا دلم براش ميسوخت.حقش اين نبود.مينا وحشتناك درسش خوب بود.و كلاس كنكور ميرفت.و اون موقع پيش دانشگاهي بود كه ما پست هم خورديم.بگذريم.خانوادم ميخواستن برن مسافرت(اصفهان خونه عموم)بهش زنگ زدم و بهش گفتم كه من 10 روز تنهام.گفت چرا تنها؟قضيه رو بهش گفتم.گفت برو و دلت رو صابون نزن.من 3 روز ديگه ميخوان كه از طرف مدرسه ببرنمون مشهد.منو بگي؟كيرم اومد خورد تو صورتم.خلاصه من2 روز بعدش تنها شدم و با مينا قرار گذاشتم.و صاف و بدون توضيح دادن اوردمش در خونمون.گفت حسين ميخواي چكار كني؟بچه نشو.از اين صحبتها كه همه دخترها موقع خونه اومدن ميگن.(بي ادبيش ميشه كس و شعر ميگن كه نههههه من نميتونم،و ......ميدونم همتون به اين لحضه برخورد كرديد)با ماشن اومدم داخل حياط.واقعا حس قشنگي داشتم.حس دوست داشتن همراه با حس سكس.بالاخره اومد تو.يه چند دقيقه اي نشستيم و پذيرايي.بردمش توي اتاق خودم.از عكسهام خيلي خوشش اومد.اصلا بهش نگفته بودم فوتباليستم.عكسهاي ورزشيمو پسنديد.خلاصه پيشش نشستم و شروع به نوازشش شدم و اون خودشو به اين راه و اون راه ميزد و راجع به عكسهام حرف ميزد.بلند شدم جلوش ايستادم گفتم مينا اين عكسه منم.مقابلتم.ميدوني من چقدر منتظر اين لحظه بودم؟با حرف حسش رو به خودم نزديك كردم.نشستم پيشش و لب رو لباش گذاشتم اونم همراهيم كرد.وااااااااااي كه چه حسي بود.6 ماهي بود كه با كسي سكس نكرده بودم.فكر كردن كون برجسته مينا داشت ارضام ميكرد.خيلي با هم حال كرديم تا اينكه من شروع به لخت لردن مينا كردم و خودمم لخت شدم.سينه نگو،،،،،،،،الان كه دارم براتون تعريف ميكنم كيرم بلند شده براش.خيلي خوردمشون.مينا خودش هم بلد بود چكار كنه.شروع كرد به خوردن كيرم.يه 2 دقيقه بعد بهش گفتم نزن دارم ميشم.گفت بشو كه به من ضد حال نزني و سرعتشو بيشتر كرد خواستم ارضا شم كيرمو در اوردم و رو سينه مينا خالي كردم و مثله يه جنازه افتادم سر تخت.مينا خودشو پاك كرد و اومد تو بغلم.10 دقيقه بعد رفتم اومد سراغم و گفت حالشو داري؟واقعا معركه بود مينا در سكس.گفتم :::به لههههه.و دوباره شروع به خوردن هم كرديم.من هنوز نميدونستم بايد چطور ارضاش كنم.روش دراز شده بودم و كيرم رو كسش بالا پاين ميشد.داشت خيلي حال ميكرد.بهم گفت حسين بكنش داخل.من كس خل گفتم از جلوووووووووووووو؟بهم گفت واقعا كه...از عقب بابا من هنوز دخترماااااتابش دادم و افتادم پشته سرش به كيرمو با كرم آماده كردم.و سرش رو فرستادم تو.مينا يطوري خودشو شل كرده بود كه راحت رفت تو و يواش يواش همشو فرستادم تو.و با دستم سينه مينا رو ميماليدم.كيرم آتيش بود و واقعا لذت بخش.بهم ميگفت يكم سرعتت رو بيشتر بكن و منم سريع تلمبه ميزدم و مينا داشت از با هم بودنمون لذت ميبرد و من خيلي خوشحال بودم.كسش رو با انگشت خيلي با سرعت تحريك ميكردم.كيرم كه ميرفت تو و مي اومد باسنش كه بهم ميخورد موج كونش ديوانم ميكرد.يه چند دقيقه اي گذشت مينا گفت سريع خودتو عقب جلو كن و من فهميدم ميخواد ارضاشه و بعداز 1 دقيقه تو بغلم آروم گرفت و حس خوبي به من دست داد و خودمم به ارضا شدن نزديك.بهش گفتم منم نزديكم،گفت سرسع بزن و منم آبمو كامل تخليه كردم توش.واااااي كه چه حسي.سرتونو درد نيام.مينا هم به مشهد نرفت و مينا براي من يه روياي دست يافته بود كه هر وقت بخواستم رفع نيازم ميكرد و منم همچنين.رفتم خدمت و آخر هفته ها مي اومدم و با هم بوديم.مينا كنكور امتحان داد و پزشكي قبول شد و ما هم واقعا همديگه رو مي خواستيم تا مينا 1سال پيش خواستگار پيدا كرد.پسره مهندس بود.باور كنيد من خودمو از زندگيش كشيدم بيرون. چون مينا تو زندگي گذشتش خيلي سختي كشيده بود حقش بود زندگي راحتي داشته باشه و الان هم مرتب ميبينمش.اميدوارم خوشبخت بشه.ببخشيد طولاني شد.ميبوسمتون.دوستون دارم


[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
جریان من و آقا رضا

یه دوستی داشتم پرستو.هم دوست بودیم هم همسایه بودیم.از کوچیکی با هم بزرگ شده بودیم.همه بهمون میگفتن چاق و لاغر.من تپل بودم و پرستو دراز و لاغر.تا اینکه بعد از دیپلم با بدبختی و رژیم و باشگاه کلی وزن کم کردم.اما باز هم من تپله بودم.پرستو یه برادر داشت که دو سال از خودش بزرگتر بود.فرض کنیم اسمش پرهام بود.پرهام خیلی پسر خوبی بود.هم خونگرم بود هم سرش تو کار خودش بود.من و پرستو تا دیپلم با هم بودیم تا اینکه اون دانشگاه نور ،معماری قبول شد و رفت.منم ترم بعد قبول شدم اما شهر خودمون.دیگه کمتر همدیگه رو میدیدیم.مادر پرستو فرهنگی بود.معلم دبستان پسرانه.باباشم همینطور.معاون یه هنرستان پسرانه بود.هم بابا هم مامان پرستو خیلی باحال بودن. زن و شوهر هر دو خوش تیپ بودن.من رو هم خیلی دوست داشتن.با من و پرستو و پرهام خیلی راحت برخورد میکردن.مثلا میدونستن پرهام دوست دختر داره.تازه حتی دیده بودنش.بابای پرستو هم هروقت منو میدید میگفت راستشو بگو.چندتا دوست پسر داری؟منم فقط میخندیدم میگفتم آقا رضا کی میاد آخه با من دوست شه؟اونم کلی تحویلم میگرفت که پسرا خیلی دلشونم بخواد.هم تو دل برویی هم چشم و ابروت خوشگله هم تپلی.بعد دستی به سرم میکشید و میرفت.بعد از اینکه کلاسها شروع شدن من و پرستو فقط تلفنی با هم در تماس بودیم و فقط زمانی که پرستو میومد شیراز تا سری به مامان باباش بزنه قراری میزاشتیم و همدیگه رو میدیدیم.یه روز زنگ زد که سلام آنا من شیرازم وقت کردی یه سری به من بزن.منم عصر همون روز بدون هماهنگی قبلی رفتم بهش سر بزنم.زنگ در رو زدم و در باز شد و رفتم تو.بابای پرستو رو دیدم که با خوشحالی اومد و ازم استقبال کرد.همونطوری که به سمتم میومد غر میزد که آخه دختر تو چه دوستی هستی.پرستو نیست یه سر نباید به ما بزنی؟سلام و احوال پرسی کردیم و نشستم.پرسیدم پرستو نیست؟-نه.رفته با مامانش پارچه بخرن.گفتم کاش قبلش خبر میدادم.گفت عیب نداره میشینیم گپ میزنیم تا بیان.گفتم نه مزاحم شما نمیشم.گفت نه.منم تنهام.کاری ندارم.تابستون شده و هنرستان هم گهگداری سر میزنم.بعد بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و گفت هوا گرمه بذار برات یه شربت خنک بیارم.با اینکه باهاشون صمیمی بودم اما موذب شده بودم.دنبالش رفتم تا آشپزخونه گفتم زحمت نکشید.من شربت نمیخورم.رژیم دارم.لیوانهای شربت رو روی میز آشپزخونه گذاشت و صندلی رو برام بیرون کشید تا بشینم و گفت.آره.فهمیدم که رژیم گرفتی.خیلی تغییر کردی.سمت صندلی رفتم که بشینم از پشت پهلوهام رو گرفت و گفت البته روی این دستگیره هات باید کار کنی.همونطور که پهلوهامو ماساژ میداد از پشت بهم نزدیک شد.اما نه خیلی تابلو.ولی دستشم از روی پهلوهام برنمیداشت.از کارش بدم نمیومد.همونطور وایستاده بودم اونم پشت سرم ایستاده بود و حرف میزد.تا اینکه یهو گفت دوست پسر داری؟گفتم آره یکی هست نصفه نیمه...گفت یعنی چی؟گفتم یعنی هم سر اون شلوغه با کارش هم سر من با درسام.زیاد همو نمیبینیم.گفت عیب نداره.کمیت مهم نیست اصل کیفیته.بهت میرسه؟بهت حال میده؟منظورشو فهمیدم.اما خودمو زدم به اون راه.گفتم آره.پسر خوبیه.خیلی تحویلم میگیره.هم مهربونه هم با معرفت.بهش نگفتم باهاش رابطه سکسی کامل دارم.رفته بودم دکتر زنان و میدونستم پردم ارتجاعیه.برای همین راحت بودم.وقتی مدتی سکس نمیکردم دوباره تنگ میشد و برمیگشت به حالت اولش...بهم گفت یه لحظه برگرد سمت من.منم برگشتم.دستاشو از زیر بغلم رد کرد و محکم منو چسبوند به خودش.سینه هام کاملا بهش چسبیده بودن.صورتشو آورد جلو و خیلی آروم گفت چه خوبه.تو هرچیزیکه یه مرد از یه زن میخواد رو داری.وای داشتم دیوونه میشدم.هم استرس داشتم.هم هیجان.هم یه کمکی خوشم میومد.تا حالا اینطوری خفت نشده بودم.اما مقاومت کردم.دستام رو از بین دستاش رد کردم و بین سینه خودم و اون سپر کردم.گفتم ولم کنید لطفا.من باید برم دیگه.گفت کجا؟دوست نداری یکم با هم خلوت کنیم؟گفتم یعنی چی؟من دوست پرستوم.جای دخترتونم.گفت با این اندام برجسته و تحریک کنندت فقط مثل یه بره آهوی کوچولویی که گیر یه ببر گرسنه افتاده.نترس.یه جوری میخورمت که نه تنها دردت نمیاد بلکه خوشتم میاد.(راستی اینو اضافه کنم که مامان پرستو از همون زمان که من دانشگاه قبول شدم ام اس گرفته بود و یه جورایی افسرده شده بود.بخاطر همین حدس زدم شاید بخاطر اینکه رابطه ی خاصی بینشون نیست بابای پرستو یهو از خود بیخود شده بود و به من گیر داده بود.البته ناگفته نمونه که قبلا یه زمزمه هایی از پرستو در رابطه با شیطونیهای باباش شنیده بودم.یکی دوبار هم به شوخی به من گفته بود از بابام بترس...عاشق دخترای ترگل و تپله. خلاصه...من همچنان تقلا میکردم که خودمو از بازوهاش بکشم بیرون.اما اون سفت منو چسبیده بود و مدام میگفت جوووون.وقتی اینطوری تلاش میکنی که از دستم در بری بیشتر تحریک میشم.اینقدر زور نزن.زورت به من نمیرسه و صورتشو آورد جلو تا منو ببوسه.با دست صورتشو عقب نگه داشتم و سعی کردم همونطور که اسیر شدم توی بغلش بچرخم تا به دستاش که پشتم قلاب شده بود مسلط بشم.تا چرخیدم و پشت به من شد سینه هامو تو دستش گرفت و همزمان با نفسی که میزد میگفت جووووووونم....توی دستام به زور جا میشن. و وحشیانه سینه هامو میمالوند.کیر سیخ شدش و لای کونم حس میکردم.با یک دست دو تا دستامو پایین نگه داشت و با دست دیگش یقه لباسمو با سوتینم کشید پایین.منم همش تقلا میکردم و میگفتم نه.لطفا...لطفا به لباسام دست نزن.با لحن ملتمسانه ای لبهاشو به گردنم نزدیک کرده بود و آروم میگفت توروخدا...اذیتم نکن.کاریت ندارم.فقط یه نگاه کوچولو میندازم.یه کوچولو.توروخدا.یکم خودمو شل کردم.همونطور که از پشت دستامو گرفته بود و سینه هام از یقه ام بیرون زده بود منو به سمت آینه قدی که یک متری اونطرفتر بود برد و جلوی اون نگه داشت.از توی آینه همونطور که نگاهم میکرد آروم دکمه های لباسم رو باز کرد و شروع کرد به مالوندن سینه هام.یواش یواش دستامو ول کرد و دستاشو برد سمت شلوارم تا کمربندم رو باز کنه.دو دستی مچ دستاشو گرفتم.اما زورم بهش نمیرسید.تو یه لحظه شورت و شلوارم رو تا زانو پایین کشید و شروع کرد به مالوندن کسم.همونطور که جلوی آینه نگهم داشته بود با دو تا انگشتش لای کسمو باز کرده بود و داشت نگاه میکرد.دستش از هیجان آشکارا میلرزید و نفس نفس میزد.منم نفس میزدم اما نفس من از تلاش و تقلاهای بی فایده بود که خودمو از بغلش بیرون بکشم...همونطور که منو جلوی آینه نگه داشته بود از زیر دستش سریدم و خودم رو کشوندم پایین.اونم با من اومد پایین...تقریبا دو زانو روی زمین بودم دستش هنوز در حال مالوندن کس خیسم بود و زمزمه هاو نفس های داغش بیخ گوشم...یک ریز بدون اینکه منتظر جواب یا عکس العملی از من باشه قربون کس و سینه هام میرفت...یک لحظه که سرم رو چرخوندم سمتش تا ازش بخوام تمومش کنه یهو جلو اومد و لبهاش که زیر اون سیبیلای شاه عباسیش قایم شده بودن رو به لبهام چسبوند...دقیقا نمیتونم بگم چه حسی داشتم...اگه دختری بودم که به قصد سکس داشتن پیشش رفته بودم قطعا بیشترین لذتها نصیبم میشد.شاید همون موقع هم میتونستم از بودن در کنار آقا رضا لذت ببرم اما یک سری خط قرمز ها و باید نباید ها بهم فقط حس گناه رو میداد.وقتی شروع کرد به بوسیدنم با دو دستش منو گرفت و کامل چرخوند به سمت خودش.همونطور که روی زمین نشسته بودیم تکیه منو داد به دیوار و شلوار و شورتمو از پام درآورد و پاهای منو باز کرد و خودشو بین پاهام جا داد...دیگه ازین بدتر نمیشد.من و بین دیوار و خودش قفل کرده بود.از پایین کیرشو که از شلوار بیرون آورده بود روی کسم میکشید و از بالا دو تا سینه هامو میمالوند و زبونشو توی دهنم میچرخوند.کیرش بزرگ نبود.اما خوش فرم بود.کلاهکش نسبت به خودش بزرگتر بود.یکم که به همین صورت ادامه داد سر کیرشو رو سوراخ کسم فشار داد.باید وانمود میکردم که تا حالا کیری تو کسم نرفته و نمیتونه این کارو کنه.نمیتونستم خودمو عقب بکشم.همون طور که سر کیرشو رو کسم فشار میداد نگاهم کرد و گفت واااااای نمیدونی چقدر دلم میخواست با یه فشار کوچولو کس ناااازتو جر بدم...ولی نمیشه...نمیشه...و دستشو برد سمت کونم...از کون دادن متنفرم و تا حالا امتحانش نکردم.ناخوداگاه کمرمو به سمت جلو حرکت دادم که چند سانت از کیرش رفت تو...با تعجب و هیجان نگاهم کرد و گفت واااای بره آهوی من...شیطونی هم که میکنی...پس معلوم شد دوست پسرت تو این مدت همچینم بیکار نبوده...منو باش چی فکر میکردم و همزمان با گفتن این جمله کیرشو تا ته فرو کرد و با چشمای بسته آآآآه بلندی کشید.
تند تند تلمبه میزد و سینه هامو تو دستاش فشار میداد و میگفت آنای من.آنا کوچولوی من...یعنی تو همون آنا کوچولویی که میومد رو پاهام مینشست؟دستام دور گردنش بود و ناخواسته داشتم حال میکردم.یهو دستاشو انداخت زیر کونم و همونطور که کیرش تو کسم بود بلندم کرد و منو برد تو اتاق و آروم گذاشت روی تخت...یکم که عقب جلو کرد کیرشو درآورد و همونطور که به چشمای خمار شده ی من چشم دوخته بود رفت پایین...واااای اینقدر خوب و ماهرانه کسمو میخورد که منم به آه و اوووه افتاده بودم...دقیقا میدونست باید کجا رو بخوره.همزمان که چوچولمو زبون میزد دو تا انگشتشم تو کسم عقب جلو میکرد...وقتی احساس کردم که میخوام ارضا شم کشیدمش بالا و گفتم بکن تو...اونم که حسابی ازینکه همپا شده بودم حال میکرد گفت معلومه که میکنم.تا ته میکنم تا حسابی حااال کنی عسل...همچین جرت بدم که به جیغ و داااااد بیفتی آهوی من....و کیرشو فرو کرد و با انگشتش شروع کرد به مالوندن چوچولم و هرچی میگذشت تلمبه زدنش رو سریع تر میکرد...تقریبا با آه کشیدن و ارضا شدن من اونم کیرشو بیرون کشید و آبشو ریخت رو شکمم...اما موقع ارضا شدن آه و اوه نکرد...بعدشم دراز کشید پیشم و شروع کرد به نوازش موهام و بوسیدن گردنم...گفت اگه میدونستم پرستو و مامانش حالا حالاها نمیان چند دست دیگه میکردمت که از الان تا بار دیگه ای که میای پیشم نا نداشته باشی به اون دوست پسرت بدی...هروقت پرستو رفت میای؟هروقت مامانش نبود و تنها بودم میای تا بکنمت؟با اینکه خیلی بهم فاز داده بود بدون جواب نگاهش کردم اما تو دلم گفتم نه...و واقعا هم دیگه نرفتم


[imgs=] [/imgs]
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
هاپویی

مدت زيادي است كه تصميم گرفتم تا داستانم را برايتان بگويم، من بيست سالم است و در حال تحصيل در رشته دامپزشكي در دانشگاه ميباشم و در مزرعه اي در شمال شهر زندگي ميكنم.
امسال تصميم گرفتم تا بازسازي سايه باني براي اصطبل چهار پايان را انجام دهم.
واز طرفي در كسب تجربه هاي جديد سكسي بسيار پرشورم و بسيار حشري ميباشم.
اولين باري كه به رابطه با سگ خودم "چارلي" فكر كردم از خودم بسيار خجالت كشيدم و از خودم متنفر بودم كه به سگ خودم علاقه مندم اما اكنون كه كمي بزرگتر شده ام ، در بسياري جاها خوانده و شنيده ام كه علاقه به حيوانات در جامعه روز به روزتر بيشتر و اين موضوع كم كم مقبول جامعه است و هيچ دليلي نيست تا از خودم خجالت بكشم .
مايلم تا كمي در مورد اولين رابطه ام با شما بگويم شايد بهتر مرا درك كنيد:
آنروز به مزرعه رفتم بودم ، تمام چهار پايان براي چريدن رها شده بودند ، سگم چارلي تنها حيواني بود كه با من بود: چارلي سگ شگفت انگيزي است ، با وفا ، بازيگوش، .... او يك سال دارد و بسيار گرم و يك توله بزرگ از نژاد LABRADOR ميباشدو سعي در پريدن به هر چيزي در اطراف دارد كه من بايد او را نهي كنم.
من ميدانستم او به چيزي نياز دارد تا خود را تخليه كند اما نميتوانستم او را ازاد كنم كه بيرون برود و از طرفي نميخواستم او را ببندم چون به يك سگ نگهبان مسلط و نترس نياز داشتم .
چارلي تاكنو ن سعي نكرده بود به من بپرد ( لا اقل تا امروز) زيرا ميدانست من دوست ندارم ( البته اكنون افكار من تغيير كرده است).
آنروز پس از كار سخت تغذيه اسب ها و نظافت كف اصطبل بسيار كثيف شده بودم تصميم گرفتم به خانه بروم ، چارلي را صدا زدم ولي او از پشت سر به من خوردو تعادلم را از دست دادم ، افتادم و دستهايم كثيف شد در حالي كه چهار دست و پا شده بودم چارلي به سمت من پريد و مثل بازي هاي هميشگي از پشت ميخواست سوار شود!!!
من نميتوانستم باور كنم سريع بلند شدم و ايستادم و چارلي از پشتم افتاد و شروع كرد به تكان دادن دمش جلوي من ، به او با صداي بلند و بسيار عصباني گفتم نه!
رفتم طبقه دوم كه دوشي بگيرم ، شير اب گرم را باز كردم تا بخار بلند شود و به اين فكر ميكردم كه چه اتفاقي افتاده است و در را روي چارلي بستم ولي صدايي از خودش در مياورد كه به من ميفهماند يعني مرا هم بشور.
غوطه ور در افكار خودم دستم را روي چاك بين دو پايم گذاشتم و يك انگشتم را داخل فرو بردم ، چه اتفاقي افتاده است؟ من خيس بودم!!! موتور من روشن شده بود!!
با خود تصور كردم او به سمت من ميدود تا مرا از پشت بغل كند و ان پاهاي بزرگش را بر روي شانه هايم گذاشته وچند بار با باسنش به من ضربه ميزند !!! دوباره انگشتم را درون خودم فرو بردم ، آب گرم از تمام بدنم سرازير بود و من بسار خيس تر از يك دقيقه قبل بودم!!! اما چه فكر لذت بخش و متنوع و هيجان انگيزي بود .
شستشو و آ بكشي موهايم تمام شد .چند لحظه اي را صبر كردم تا تمامي افكار پليدم از سر بيرون رود سپس حوله اي را پيچيدم و به اطاق خواب رفتم تا لباس بپوشم.
چارلي معمولا در رختخواب من ميخوابيد امابه مدت سه شب به او اجازه ندادم در رختخوابم بخوابد اما شب سوم : پس از خوابيدن چارلي دوباره آنروز را تصوركردم و با خودم ور رفتم تا اينكه فهميدم كاملا خيس شده ام.
اصلا متوجه بيدار شدنش در زماني كه غوطه ور در افكارم بودم نشدم و ميدانستم تحريك شدن مرا از خيسي اطراف كسم براحتي استشمام كرده است.
چوچوله ام بسيار متورم و داغ شده بود بطوري كه اگر كمي ديگر خودم رافشار ميدادم ،ميتوانستم ارضا شوم.
در اين لحظه چارلي سرش را بالا برد و مرا به طور خاصي نگاه كرد ، ميدانستم كه او دراين لحظه هيچ قصدي به من ندارد لذا بلند شدم و چهار دست و پا نشستم در حالي كه يك لباس خواب و شورت توري بر تن داشتم.در اين حال او را بسو ي خودم ميكشيدم ولي از انجام سر باز ميزد زيرا به خوبي ميدانست منظور من چيست !!! اصرار كردم و گونه هاي باسنم را چند بار به سمتش بردم ، دمش را به سرعت تكان ميداد اما همچنان بيميل بود.
در اين حالت من بسيار تحريك شده بودم بود و منتظر بودم تا اينكه باسنم را بو كشيد و سپس شروع كرد به ليسيدن گونه هاي باسنم ، لباسي كه داشتم به او اجازه ميداد به راحتي به همه جا دسترسي داشته باشد و بليسد .آه چه احساس خوبي!!!!
.من فكر ميكردم خيسم اما ليسيدن و حركت زبان او روي چوچوله از روي شورت و نفس گرم و تند مرا بسيار خيستر كرده بود......!!
افكار شهوت انگيزي را از ذهنم ميگذراندم و ميخواستم در اين احساس لذت بخش مرا آنقدر بليسد تا ارگاسم شوم.
در حالي كه كير قرمز او از غلافش در حال رشد بود ، خودم را بيشتر به زبان گرم و نرم او ميماليدم و باسنم را براي او تا حد ممكن باز مينمودم!!!
سپس به ياد دارم كه سگ بسيار بزرگ بر پشتم و باسن ها ي بزرگش دوباره به كونم ضربه ميزند و پاهاي بزرگش بر شانه هايم است و نفس گرمش را بر پشت گردنم احساس ميكنم.
ميتوانستم فشار كير لزج و داغش رادر پشت شورتم كه قبلا با زبانش به كناري رانده بود حس كنم
اكنون ميخواست مرا بكند!!! آه خداي من !! احساس كردم كه كيرش دوباره به گونه هاي باسنم فشار ميآورد .
چارلي از پاهاي بزرگش براي فشار آوردن من به كيرش استفاده ميكرد تا جاييكه ورودي مرا پيدا كرد براحتي همه اش را بداخلم فرو كرد.
من خيلي خيلي خيس بودم ، او فشار را بيشتر ميكرد تا عميق و عميق تر فرو رود.
.اكنون""KNOT كه همان گره بزرگ انتهايي آلت اوست به كسم فشار ميداد و خايه هايش به كسم ضربه ميزد.
ارضا شدم ، يك انفجاردروني و تركيدن و ارگاسم بي نظير كه تمام ماهيچه هاي بدنم را سخت كرده بود و مرا به سمت يك لرزش سراسري ميبرد .
چارلي همينطور نات (گره) قرمز و بزرگ خود را به كسم فشار ميداد و سعي ميكرد با قرار دادن آن در كسم با من قفل كند ، ميتوانستم احساس كنم بسيار بزرگ است و من ترسيده بودم كه مبادا صدمه ببينم !!!!
نات بزرگش بردهانه كسم فشار مياورد و تا ميتوانست خود را فشار ميداد تا بالاخره نات او وارد شد و احساس كردم در داخل كسم شروع به باد كردن ميكند .
سگ هاي نر در حين جفتگيري مكانيزم جالبي دارند : پس از ورود كير در قسمت انتهايي آن بخشي به نام نات (Knot) قرار دارد كه كلفتر ميباشد ، پس از ورود و تورم ، زماني كه به سايز نهايي ميرسد از طريق پر كردن فضا ي داخل كس بدليل بزرگي امكان خروج نداشته و اصطلاحا قفل ميشود. و پروسه جفت گيري تكميل ميشود .
من حس كردم كه نات كاملا كسم را پر كرده و آب از اطراف كسم تا زانو هايم در حال سرازير شدن است
او با من حدود ربع ساعت قفل بود و تمام اين مدت من در حال ارگاسم بودم، سر انجام ورم نات خوابيد و چارلي كير بزرگش را از كسم بيرون كشيد.
او دوباره به ليسيدن كسم شروع كرد ودر حالي كه لذت ميبردم تمام ماهيچه هايم منقبض شدند و دوباره احساس كردم ارضا شدم اما اين بار نرمتر و آرامتر . احساس خوبي دارم و دوباره اجازه خواهم داد اين اتفاق بيافتد.
چارلي نزديك من براي زمان تقريبا طولاني خوابيد وحالا سگم بهترين چيزي است كه دارم.

[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
هيچكدام تقصير من نبود

سلام به همه دوستان اسم من سحر 22سال سن،داستاني كه مي نويسم داستان زندگیه من هست كه فكرميكنم حتي خلاصه نوشتنش يه جورايي سبكم ميكنه،درضمن داستان من چیزي براي خودارضايي بعضي خواننده ها نداره.
از وقتي يادم مياد يعني از اولين خاطرات كودكيم هميشه مامان و بابام درحال داعوا بودن و كتك خوردن مامانم و بزرك شدن من طوري بود كه هروقت مامان و بابام قهر بودن چندماه بامامانم زندگي ميكردم وچندماه با بابام اينها خاطرات دوران دبستانم بود.سوم راهنمايي بودم و مامان و بابام طبق معمول باهم قهربودن و من وبابام خونه مادربزرگم بوديم ي شب كه كناربابام خواب بودم احساس كردم داره با انگشتش باسوراخ كونم بازي ميكنه خيلي ترسيده بودم،از اون شب به بعد ديكه با بابام نخوابيدم البته به روي خودم نياوردم،دبيرستان هم كه بودم حتي با اينكه مامان و بابام اشتي بودن بعضي شبا كه با دامن خوابيده بودم بابام ميومدو باسوراخ كونم با انگشت بازي ميكرد اما از ترسم فقط صلوات ميفرستادم كه مامانم نياد و نفهمه حتي ميترسيدم تكون بخورم ازبابام متنفر شده بودم،ديگه بابام اينقدرپرو شده بود كه باكسم هم بازي ميكرد و فكر ميكرد خوابم،به بهانه هاي مختلف با بابام قهر ميكردم،همون موقعه ها بود كه ي مزاحم به مبايلم زنگ ميزد و بخاطركنجكاوي باهش قرار گذاشتم ازشانس بدم هم ديدمش گرفتنمون و به خونواده هامون زنك زدن بابام كه اومد خيلي زدم هم تو كلانتري هم خونه باهم قهربود تااينكه يك هفته بعدش مامانم فهميد بابام ازدواج كرده و بابام هم ازخداخواسته طلاقش داد و من هم با مامانم زندگي كردم.دانشگاه تو همون درگیري هاي خانوادگي قبول شدم.هفته اول با ي پسره به اسم اميد دوست شدم بهم بعد يك ماه گفت پايه سكس هستم منم از روكنجكاوي قبول كردم.فرداش رفتيم خونه دوستش كه اونم هم دانشگاهيم بود اسمش ارشادبود،روزي كه بااميدرفتم اونجا داداش ارشاد با ي دختره خواب بود وقتي مارفتيم به دختره پول داد و دختره رفت داداش ارشاد هم رفت استرس داشتم واسه دفعه اول قراربود سكس كنم خجالت هم مي كشيدم 18سالم بود،روتخت خوابيديم وسعي ميكردم هرچيزي كه از فيلماي سكسي بابام كه ديده بودم يادم بيادو انجام بدم.

ميد تو سكس خيلي ماهربود و من هم حس عجيبي داشتم كه دارم سكس ميكنم،توحال خودم نبودم همه چيز روفراموش كرده بودم اينقدرگيج بودم كه نفهميدم اميد ازجلو بامن سكس كرده.يعني بعد سكس بهش گفتم كه شنيده بودم سكس كون دردش زياده اما اونقدر زياد نبود اونم بهم گفت كه از كس منو كرده،تعجب كرده بودم چطور نفهميدم،چراپردم زده نشد،بعد كه به دوستم گفت بهم گفت حتما پرده ارتجاعي دارم.دفعه بعدخونه ارشاد اميدوديدم و قبل سكس براي احتياط بهش گفتم مراقب پردم باشه اونم گفت باشه و 2دفعه از جلو كردو ارضاشد و من مطمئن شدم پرده ارتجاعي دارم بعد سكس كه داشتيم ناهارميخورديم لخت بوديم بهم گفت بیاروم بشین ی جوری باتحكم گفت و مخالفت نكردم و نشستم دردم يكم بيشتربود بهم گفت سحر داره ازت خون مياد بلندشدم ديدم كيرش خونيه و فهميدم پردمو زده اصلا دردي نداشت فقط تا روزبعدش خون قطره اي ازم ميومد.اميد اول گفت پول ترميمشو ميده اما ندادو رابطرو تموم كرد.افسرده شده بودم،تو دانشگاه ميديدمش اعصابم خورد ميشد.سال بعدش بهش زنگ زدم و باهش قرارگذاشتم حس عجيبي داشتم رفتم خونه ارشاد وسكس كردم تا يك سال دوست پسرسكسم بودو جالبش اينجاس قبل سكس صيغه ميكرد امامهريه اي كه ميگفت نميداد تا اينكه دفعه اخري كه رفتم خونه ارشاداميدبه هواي خريدرفت بيرون و ارشاد اومد. من كه هدفشو فهميدم از رو تخت بلند شدم برم پرتم كرد رو تختو روم خوابيد من حركتي نتونستم بكنم و اون كردمنوبعد به اميدزنكيدوقتي اومدحرفي نزنم و اميدرسوندم خونه رابطموباهش قطع كردم وازش بيشترمتنفرشدم بهم ميزنكيدجواب نميدادم تااينكه فهميدم باهم كلاسيش فاطمه دوست شده رفتم به فاطمه همه چيروگفتم اونم بااميدروبروم كرداميدزيرهمه چي زد،هيچي نكفتم دلم شكست ورفتم،بعد چندماه اميد بهم زنكيد گريه كرد كه بافاطمه تموم كرده و اشتباه كرده،به فاطمه كفتم دوباره فهميدم اميد دروغ گفته.ازاميد متنفرشدم از سادگي من سوء استفاده كردالان هم كه تو دانشكاه ميبينمش ازش بيشترمتنفرميشم،امشب خواستم فقط كمي از زندگيموبگم وسبك بشم ببخشيدخلاصه بودبامبايل كاراكتراش2000حرف بيشترنيست.

[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
دکتر جوان در جنوب

سلام.این خاطره مال حدود15 سال پیشه.من اون موقع تازه دوره پزشکی روتموم کرده بودم وبرای خدمت افتاده بودم
یکی ازشهرهای جنوب.بعدازظهرهاوقتم ازادبودویه مطب راه انداخته بودم. تااون سن باجنس مخالف فقط درحدصحبت تلفنی ارتباط داشتم .صاحب مطب یه دختروبرای منشی به من معرفی کردکه یه دخترزشت باصورت پرازجوش بود.منم که کس دیگه ای
رونمی شناختم قبولش کردم.یه چندماهی ازافتتاح مطب می گذشت .این دختره هیچ حسی روتومن بیدارنمی کرد.البته سعی می کردخودشوبه من نزدیک کنه ولی من تحویلش نمی گرفتم.تا اینکه...

عصر یه روز بهاری جلو مطب از مینی بوس پیاده شدم.هواکم کم داشت گرم می شد. با یکی
دو رهگذر سلام وعلیک کردم و واردکوچه ای شدم که مطب در انتهای اون
قرارداشت.واردحیات شدم.برادرصاحب ملک که خونش کنارمطب بودداشت گل های
حیاطواب می داد.سلام کردم وواردمطب شدم.یه دخترنسبتاخوشگل وسبزه به جای
منشی ایکبیری من نشسته بود.جاخوردم.گفتم خانم علی پورکجاست؟گفت منشیم کاری
براش پیش اومده وازاون که همسایشونه واسمش زهراخواسته امروزبیادجاش.همون
لحظه یه مریض اومدومن رفتم تواتاق معاینه نشستم تامریضوبفرسته داخل.یه
چندتایی مریض پشت سرهم اومدن وویزیت شدن.زهراتزریق بلدنبودومن خودم امپول
مریضاروزدم وحین زدن امپول به زهراهم سعی می کردم امپول
زدنویادبدم.زهراقدبلندی نداشت ولی اندامش قشنگ بودوکون نسبتابزرگی هم
داشت.سبزه وبانمک بودوحسابی ازش خوشم اومده بود.بیست سال داشت ودوسال بودکه
دیپلمشوگرفته بود.یه بارم کنکورداده بودولی قبول نشده بود.کم حرف بود.ولی
درکل دخترنازی بود.اون روزسعی کردم بااحتیاط بهش حالی کنم که ازش خوشم
اومده.اونجایه شهرکوچیک بودومن نمی خواستم بدنام بشم.اون روزصداش کردم
اومدتواتاق وکمی باهاش حرف زدم.البته بااحتیاط کامل.گفت که فرداهم
میاد.تمام اون شب به این فکرمی کردم که چطورباهاش ارتباط دوستی
برقرارکنم.فرداعصرباشوروشوق خاصی به طرف مطب حرکت کردم.وقتی واردمطب شدم
دیدم زهرابادوسه نفرمریض نشستن.یه نگاه سریع بهش کردم.ارایش دخترانه ای
کرده بودوزیباتربه نظرمی رسید.سریع مریضارودیدم وصداش کردم داخل.بهش گفتم
امروزچقدرخوشگل شدی.باشرم سرشوانداخت پایین وتشکرکرد.یه نیم ساعتی باهم حرف
زدیم وبعدمریض اومد.نمی دونستم چیکاربایدبکنم.اگه بهش پیشنهاددوستی می
دادم وردمی کردمی تونست ابروموببره وحتی شایدمجبورمی شدم ازاونجابرم.اخروقت
دلوبه دریازدم وصداش کردم.اومدونشست.گفتم زهرافرداخانم علیپورخودش
میاد؟گفت اره.گفتم ولی من به توعادت کردم.چیزی نگفت.گفتم زهراتودخترقابل
اعتمادی هستی؟گفت اره.گفتم یه چیزی به تومی گم.اگه قبول نکردی حساب کن این
حرفومن نزدم.ازحالتش فهمیدم که متوجه منظورم شده.گفتم اگه ازت بخوام ارتباط
بین ماصمیمانه بشه قبول می کنی؟جواب نداد.ولی معلوم بودکه بدش
نیومده.باکمی اصرارونازدخترانه بله گفت .دستشوگرفتم ویه بوس ارلپش
گرفتم.سرخ شدولی ممانعت نکرد.گستاخ ترشدم وغرق بوسه اش کردم.اولین باربودکه
دختری رامی بوسیدم.حس خاصی داشتم.لذتی گنگ وشیرین وجودم رادرمی نوردیدوبی
تابم می کرد.تجربه جدیدی بود.گمان نمی کردم که دختران حوااینگونه انسان
رادیوانه ومست وازخودبیخودکنند.ازبوییدن وبوسیدنش سیرنمی شدم ونمی شوم
ونخواهم شدکه پسران ادم را از دختران حوا سیری نخواهدبود تا ابد.
ادامه شایدوقتی دیگر

[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
نفرین

سلام به دوستان.من امیر هستم ۱۸سالمه این خاطره ای که واستون میگم ماله دوسال پیشه.اون موقع دوم دبیرستان بودم رشته ای ریاضی من قدم ۱۸۴ وزنم ۷۴ سخره نوردی رشته ای ورزشیمه و داستان منم مربوط به رشته ای ورزشیم هم میشه.من قیافه ای خوبی دارم و خوشتیپم هستم البته دوستام میگن.داستان از اونجا شروع میشه که یه روز وقتی داشتم از مدرسه میومدم خونه مربی باشگام بهم زنگ زد و گفت دو روز دیگه بانوان باشگاه مسابقه دارن باید بریم باشگاه واسشون مسیر ببندیم منم قبول کردم که کمکش کنم و واسه فردا صبح قرار گذاشتیم.فرداش رفتم دم در باشگاه دیدم که بانوان دارن تمرین میکنن مربیم اومد باهم رفتیم داخل اولش خجالت کشیدم که وسط این همه دختر بودم اما بعد چند دقیقه واسم عادی شد.لباسامونو عوض کردیم و رفتیم رو دیواره بولدر که مسیر ببندیم.شروع به مسیر بستن کردم هنوز دوتا گیره نبسته بودم که یه نفر از پشت سرم گفت کمک نمیخوای برگشتم نگا کردم پشته سرمو دیدم یه دختر خوشکل قد متوسط با سینه های برجسته پشت سرم بود اسمش نیلوفر بود.گفتم نه ممنون اما اسرار کرد منم گفتم اون چند تا گیره رو بده بهم گیره هارو بهم داد و نشست نزدیکم و شروع کرد به صحبت کردن خیلی تو دلم نشسته بود و ازش خیلی خوشم اومده بود داشت در مورد مسابقات ازم سوال میپرسید که مربیشون گفت وقت تمرین تموم شده و برین لباس بپوشین .ازم خدافظی کرد وقتی خواست بره گفتم یه لحظه صبر کن و شمارمو بهش دادم.دو سه هفته تلفنی باهاش بودم و خیلی بهش وابسته شده بودم.خیلی دوسش داشتم.یه مشکلی که نیلوفر داشت این بود که هیچ وقت بیرون نمیومد و از قرار گذاشتن میترسید.تو امتحانا نوبت دوم بود که مامان و بابام به خاطر مرگ یکی از بستگان به شهرستان رفتند و خونه ما خالی شده بود.به نیلوفر زنگ زدم کلی بهش اسرار کردم تا قبول کرد باشگاه نره و به جاش بیاد خونه ای ما.منم سریع رفتم خودمو اماده کردم و خونه رو مرتب کردم.راستشو بگم اصلا قصد سکس کردن رو باهاش نداشتم چون خیلی دوسش داشتم و نمیخواستم ناراحت بشه.ساعت پنج بود که نیلوفر زنگ زد و گفت پشت درم منم درو باز کردم .خیلی خشکل شده بود اومد داخل اتاقم نشت و منم نشستم جفتش تا حالا دستشو نگرفته بودم وقتی داشتم باهاش حرف میزدم دستشو گرفتم تو دستم نمیدونم چی شد که لبامون به هم گره خوردن و شروع به لب گرفتن کردیم چند دقیقه لب گرفتیم که دستمو بردم سمت سینه هاش دستمو زد کنار اما من اسرار کردم و دکمه های مانتوشو باز کردم و با سینه هاش ور رفتم .درازش کردم رو تختم و شروع کردم به خوردن سینه هاش با کلی اصرار شلوارشو در اوردم .باسنه خیلی خوش فرمی داشت همین که یه خورده با باسنش ور رفتم اشکش در اومد و منو حول داد اون طرف و لباساشو پوشید و رفت.من خیلی شوکه شدم .بهش زنگ زدم جواب نداد تا این که دوروز بعد زنگ زد و داشت گریه میکرد و گفت:تو هم مثل بقیه پسرا هوس بازی و دخترو فقط واسه سکس میخوای و گوشیرو قطع کرد و واسه همیشه خاموشش کرد.فراموش کردنش خیلی واسم سخت بود .فقط خواستم بگم نفرین به شما که منو جو گیر کردین که یه همچین کاری با عشقم بکنم. پایان


[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
بکن منحصر به فرد

رژ لبمو پاک کردم گفتم شاد از مزه اش خوشش نیاد...
با استرس گوشیمو چک کردم دیدم اس داده که « دوش گرفتم...تا نیم ساعت دیگه اونجام»..وای تو دلم آشوب بود هم استرس هم کلی حشر و هوس و وسوسه......ولی بوی تنش که یادم مییوم فکر بوییدن و بوسیدنش آرومم می کرد...همیشه برای سکس با کسری کلی خیال دارم که عملی نمیشه.....یکم لوسیون برداشتم و مالیدم به پاهام از مچ تا بالای زانو وشلولرکمو کشیدم پایین، یکمی رونام..به بازوهامم مالیدم که وقت سکس تنم لغزنده باشه..نه که یکم چاقم من..حرکتم کنده ... گفتم با لغزش راحتش کنم...
هزار تا فکر تو سرم بود ... اگه شوهرم به طور ناگهانی از سفر برگرده..همسایه ها کسری رو بیبینن..و...ولی همینکه به خوابیدن زیرش فکر میکردم به اون کیر خوشتراشی که دیوونشم...که دوست دارم انقد بلیسمش جای آب خون ازش بیاد...جونم....آروم میشدم..
انقد تشنه اش بودم انقد گشنه ش بودم..که فک کردم تا بیاد میچسبونمش به دیوار اون لبای برجسته و وسوسه کننده شو میبلعم..فکر کشیدن زبونم رو لبای داغش قورت دادن آب دهنش..حسابی دهنمو آب انداخته بودو حریص ترم کرده بود....تا قبل آشنایی با کسری فک می کردم هیچی بلد نباشم لااقل سکسیدنو بلدیم باووو....ولی تو اولین سکسمون انقد سرد و یوبس بودم که بهم گفت این بدترین سکسم بود... .منم عزم و چزم کرده بودم از خجالتش در بیام همش فک می کردم اینکارو کنم اونکارو کنم که حشری تر شه... و اینا قرار بود سر کوچه که رسید میس بزنه چون اینجارو بلد نبود من باید میرفتم دم در ..میس زد ..واااااااااای دلم هری ریخت.....پریدم باز عطر زدم زیر گردنمو سینه هامو رو کوسو کونم زدم..کار از محکم کاری عیب نمیکنه. اره دیگه از پله رفتم پایین و در و باز کردم....دیدم ای جون داره دنبال خونه می گرده..تپش قلب گرفته بودم درو بیشتر باز کردم ..دید.. .اومد داخل از پله ها رفت بالا....نشد بوسش کنم. دروبستم و رفتم بالا اتاقمو نشونش دادم...رفت تو اتاق واااااای تا درو باز کردم...عطر تنش ...اتاق بوی دیونه کنندهی کسری رو می داد... یه نور موضعی کم تو اتاق روشن بود..دیدم خوابیده ..دیدن یه پسر خواستنی تو اتاق خوابت وقتی یه شب حشری و یه تن داغ داری مثله رویا می مونه..فوری رفتم تو بغلش خودمو ول دادم...جونم .یه بوس کوچولو رو لباش...لباشو با لبام گرفتم و زبونمو کشیدم روشون داغی نفساشو پشت لبام حس می کردم......بهم گفت چرا هنوز سردی؟!؟!میدونستم از شدت استرس بود ...ولی به کسری جوابی نداشتم بدم....با دستام چونشو کشیدم سمت صورتمو ...با ولع شروع کردم خوردن و مک زدن لباشو ..گردنشو میلیسیدم و لاله ی گوششو..هنوز لباسامون تنمون بود..دستشو بر بین پاهامو از هم بازشون کرد بعد شروع کرد ملیدن کسم..و داشتم گرم می شدم ..فیتلمو روشن کرده بود..منم دستمو بردم رو شلوار لی شو ..اوووووف اون کیر سفتشو که از رو شلوار لی ام کاملن برجسته بود مالیدم..همینجوری که کوسمو می مالید و با اون لبای داغش لبامو ماساژ می داد..من دلم می خواست اون شلوار لی رو تو تنش پاره کنم...یه هو گفت وااااای گرم شدی...با اون صدای خاصی که مست و مغروره منو حشری تر میکنه... منو جنده می کنه...چرخید و اومد رو من شلوارکمو از پام کشید بیرون بعد خیلی سریع تابو در آورد..با اون نگاه پر از حشرش منو می کرد منو می برد رو 10000....آتیشم میزد..چشش خورد به لباس زیرم ..یه بیکینه ورنی قرمز بود که از جلو به هم وصل بود..گفت واای فکر کنم به اندازه ی یه پورن استار لباس سکسی داری ..آخه قبلن کلی از عکسام بهش داده بودم...وای این بگه اه هم منو حشری میکنه چه برسه به این حرفاااا (اغراق) ولی خداییش صداش یه جور ناجوری سگ داره ...ههههوووفف.....بند گردنیمو باز کرد و منم می خواستم کمکش بدم گفت ولش کن بازش نکن ..بذار بمونه ..هرچی خوشگلتره دیرتر در می آد....پاهامو بازکردو از رو شورت کسموآروم گاز گرفت وگاز می گرفتو می اومد بالا شکمم و بعد سینه هام یکی یکی از رو بیکینی هنوز نشسته نگهش داشتم تا بوی عطر کسری نپره ازش..بیکینی و از رو سینه ام کنار زد و سینمو برد تو دهنش ..-جوووون کسری ..دیوونتم عشقم..دستامو بردم زیر تیشرتشو گذاشتم رو شکمش من عاشق لمس کردن تن مردام..کشدن دستام رو عضلات برجستشون..عاشق پوست کسری ام ..خوش رنگ و خوشبو و جوون جوووونه.. کسری پرسید اینجا میشه کامل لخت شیم؟ منم گفتم چرا که نه (به قول ندامون...: کسری خودش 1-2-3 تی شرت و شلوارو شورتشو در آورد و پرت داد...وااای دلم می خواست قورتش بدم..من کیر ببنیم که طاقت نمی ارم ..پریدم بین پاهاشو ...اووممم ...سر کیرش مث یه توت فرنگی قرمز شهوت انگیزو پرخون بوود.. یه بوس کوچیک ازش کردم بعد بین لبام گذاشتمو یکم فشارش دادم.با.زبونم دور سرشو لیس لیس زدم ..مالیدمش دور لبام..بعد کیرشو بردم تو دهنم...کیرشو با لبام سفت گرفته بودم و یکم فشار می دادم..لبام آروم و با فشاررو کیرش پایین میرفت...دوست داشتم تا ته بخورم ولی دیگه......جا نمیشد که قربونش برم...کیر سفتش دهنمو پر کرده بود هربار ساک میزدم پایین تر می رفتم.... دوس داشتم تا تخماش کیرش بره تو دهنم میخواستم تخماش بخوره به چونم..تا جای که کیرش به لوزه هام می خورد و اوقم می گرفت،کیرشو فرو می بردم تو حلقم...جوووون این کیر خواستنی مال منه امشب...دیوونشم..با دستام تخماشو می مالیدم...شروع کردم لسیدن کیرش ..دهنم پر آب شده بود و کیر کسری خیس خیس ،... برق میزد..اونم بیکار نبود دستاشو ازکمرم برده بود عقب و کونمو با دستاش فشار می داد..جوری چنگ میزد که.حشری تر میشدم..دوباره با ولع و فشار بیشتر کیرشوکشیدم تو حلقم....درش می آوردم نگاش می کردم ..فدای این کیر سفت و گنده بشم من که می خواد جرم بده...کیرشو درو لبام می مالیدم اووووه ..چه حالی میده... به گونه هام می کشیدمش...زبون در آوردم کیرش تو دستام بود...با کیرش به زبونم ضربه می زدم وااای صداش تو سکوت شب دیونه کننده بود..من پریود تموم دیروز بو که تموم شده بود اما کسری وسواسیه...همینجوری که می خوردم گفت ..خیلی حیفه که منم نمیتونم کستو بخورم ..من اوم اوم..عیب نداره...گفت چی عیب نداره ؟!؟!عیب نداره زیاد تمیز نیست بخورم؟یا عیب نداره که نمیشه بخورم؟ منم گفتم عیب نداره که نمیشه بخوری...ولی گفت یه چیزیو میدونی من یکم گرایشات dirty sex دارم...وااای کسری من جنده همین گرایشات متنوعتم.... کسری کس خوردن دوس داره حتی برا منم که خیس میشه می خوره کس من خوردنی نیس ..کردنیه..تا حد مرگم میدمو آخ نمی گم.
من چهار دست وپا بودم رفت پشت من کونمو با دستاش باز کردبا یه انگششت بند بیکینی رو کنار زد...اووووفف....بینی شو گذاشت بین کونم ...من که اگه یادتون باشه عطر زده بودم به کونم..آره دیگه وایییی بینی کسری نفسای داغش دم سوراخ کونم ...آتیشم می زنی کسری....زبونشوکشید رو تمام کوسم از پایین تا بالا دوباره کشید ..دوباره....آآآآآه..از نهادم بلند شده بود....چندتا لیس زد بعد زبونشو تیز کرد..یکم فشار داد تو کسم...اااااوووووه ه ه ه ...سوووووختم...هههههوووفف...انگشتتو بکن توش کسری.... هنوز زیاد خیس نشده بود ..پس میلیسید.....جووون بخورش برام...وقتی زبونشو مث یه بچه گربه که داره شیر می خوره(مراد از استعمال این تشبیه شدت ملوسی و خواستنی بودنشه . میکشید رو کسم یه جورایی به پیچ و تاب افتاده بودم....زبونشو می چرخوند رو کسم...یه هو با لباش مکش می زد...جووونم....آآآآخخخ..هر دوتا داغ غ غ..کس من که آتیش لبای اونم که جیززز......رونامو گرفتو چرخوندم بر گردوندمو بیکینیمو کامل در آورد...بعد منو خوابونو رفت روم 69...سرشو برده بود بین پاهام دوس داشتم با رونام سرشو فشار بدم ولی ترسیدم اذیت شه..باز می خورد ..با دستاش بازش کرده بود روش زبون می کشید....من از پشت تخماشو می خوردمو می لسیدم..زبونمو می کشیدم از رو تخماش تا سوراخ کونش..تند تند زبون می زدمو ...آآآآآه ه ه ....کسم...تو این حالت ترجیح میدم بالا باشم تا راحت تر بتونم ساک بزنم.... کسری انگشتت بکن توش...هم انگشتش می کرد هم لیسش میزد واااایییییییی دیونه شدم ..مردم ..من ناله ام بلند شد که.بکنم ...دیگه بسه ..بکنم کسری..وای..برگشت نشست رو زانو دستاشو برد از زیر پاهامو گرفت و از هم باز کرد ...زانوام رو شونه هاش بود..با یه دست سینمو می مالید با یه دستشم کیرشو گرفته بود دم کسم می مالید به چوچولم...هیشکی مث کسری نمی تونه آب یه زن و بیاره هر کی جای من بود زیر دستش 12 بارارضا می شد..
سر داغ و سفت کیرش می مالید به چوچولمو تکونش میداد.....واااااای واااااایییی..میخوای التماست کنم کسری..!؟!..بکنش تو دیگه ..بکنم تروخدا...اوووف اون چشمای وحشی و روشنش ..اون نگاهی که ازش حشر می باره....تو نگام بود..همه چیش رفته بود همه جام به جز کیرش تو کسم...یه هو با یه ضربه محکم هلش داد تو... کلش رفت تو کسم...تابیخ..اوووی.جوووون....آؤوم در آورد سانت به سانت حسش می کردم....کامل در آورد دوباره هل داد...ااااااااوووووف.....بعد شروع کرد ضربه های محکم تر ..کوتاه تر و تند تر...آآآآآییییی...جوووننن..می کوبید و می گفت کست داغه کیرم داره می سوزه...مچ دوتا پامو گرفت بالا و محکم تر می گاییدم ..گفت خودت کستو بمال...منم دستامو بردم رو چوچولمو می مالیدمش....بدنش خیلی داغ شده بود و داشت کم کم عرق میکرد. کیرشو در آورد ..من نیم خیز شدم که عشق کوچولومو ببینم وای با آب کسم یکم خیس شده بود برق میزد و وسوسه کننده بود دهنم آب افتاده بود.. کسری که دید دارم نگا کیرش می کنم بازومو کشید بالا که بشینم و بعد خم شم رو کیرش...خودش نسشت منم سرمو بردم نزدیک بدنش رو سینه هاشو لسیدم رو نافشو زبونمو از دور نافش تا نزدیک پهلوهاش می بردمو و با لبام گاز می گرفتم...بغل کیرش روی روناشو می لیسدم بعد زیر زانوشو...زبونمو کشیدم رو پاش ...شسصتشومک میزدم و زبو ن میکشیدم مثه یه کیر دیگه . دوباره نافشو سینههاش... خودمو کنترل می کردم کیرشو نخورم تا خودش سرمو فشاره بده رو کیرش ...اوووف عاشق اینم کیر خوشتراش رو بده به خوردم...بگه بخورش ..اووووم..انقد بالاو پایین ناف و سینه هاشو لیسیدم که سرمو هل داد رو کیرش موهامو جمع کرد ...یه لیس به تخماش زدم با دستام تخماشو مالیدمو ساک می زدم براش ... درش می آوردم دوباره یه لیس به روناش به تخماش سرمو برد بالا شروع کردیم به خوردن لبای هم تند و حشر و دااااغ...(یه نکته بهداشتی داریم اینجا که کاندوم کشید رو کیرش..منم نامید شدم چون بعد کاندوم نمیشه خورد...) بعد هلم به عقب یه پامو بالا برد رو شونه اش گذاشت و کیرشو کرد تو کسم ...اووووف..با فشار می گاییدم ..دلم داشت میترکید..ااووووی ..وایییی....جووووونم ...دارم می میرم..انگار هر لحظه باش ارگاسم میشم.. هر ثانیه دارم حال می کنم...اون واای واای گفتنش.. اون صداش...اوه اوه....دوباره رو شکم خوابوندم و باسنمو کشید به عقب و بالا خودشم پشت من...وای اگه ساک می زد شک ندارم از شدت لذت سکته ناقص می کردم..خداروشکر نزد....انگشتشو کرد تو کسم ..گفت هر کاری بخوام بات میکنم ؟؟گفتم آره..میگفت این بی قید و شرط بودنه سکس خیلی حشری ام میکنه...انگشت سبابشو کرد تو کسم بند بند می چرخوندو می رفت توو..می گفت این یه انگشت...بعد دوتا انگشت ..این 2انگشت..وااییییی جوووووون...این 3تا انگشت..آآآآآآآآه ه ه...وای وای وااای...من ناله می کردم اونم اووف ...میگفت دستمو تا آرنج می خوام بکنم تو کست..می گفتم بکن..این چهارتا انگشت...آآآآآآییییی.... 4تا انگشتش محکم تو کسم عقب و جلو می کرد...ااووف اون و واای من سکسی ترین سمفونی دنیاس....(کس شعر عاشقانه)بعد از پشت پهلوهامو گرفت و می کردم ..ای جوووووووون ...جاوید عاشقتم ..جر بده..اوه پارم کن ..اووه ه ه...بکنم آره آره ..جووون...چه کیری دارم من..برای چند لحظه کیرشو با فشار تو کسم نگه داشت وزنشو انداخت روم و سینه هامو فشار میداد..پاهام می لرزیدنو سر شده بودن تمام بدنش عرق کرده بود...گفت زانوهاتو جمع کن تو شکمت کونتو بده بالا ....آره..اینجوری کونت مثه یه پنج گنده میشه...تو اون حالتم کلی می گاییدمو واای واای می کرد..آره بکنم کسری ..وای بکنم ..قربونت برم ..قربون کیرت ..وای بکنم....آره ه...دلم می خواست با دستام محکم بزنم رو کونم که کسری...شق ..محکم سیلی زد رو کونم..جوووون بزن منو ...بزنمو بکن..آره...هووووووف.....می کوبید و میزدم..موهامو از عقب کشید به سمت خودشو و نزدیک گوشم گفت نمی تونی آروم واسی نه؟!..ها ؟؟ها..نفس نفس میزد...نفسای وحشی.سرمو چرخوندم و لباشو می خوردم دستامم ردم عقب و سر گوششو می مالیدم ..جوونم خیس عرق بود..خیس خیس..عاشقتم..تمام عرق رو از تنت می لیسم....جووونننن..میزدمو میکرد....کسم سر شده بود دیگه........-.دارم می سوزم وای.....دارم می میرم وای...برم گردوند رو کمر و وزنشو انداخت روم میگفت تو به جای شوهرت داری به من میدی ..حقت نیست فقط مثه جنده ها بکنمت ..میخوام یکم بغلت کنم..وای تخماش می خورد به کسم چلپ چلپ صدا می داد...سینه هامو می خورد تندتر تلمبه می زد....آب دهنش که غلیظ شده بود رو دهنم تف می کرد.میچکید ..غلیظ و یواش. ..من چشمامو بسته بودم می گفت اینو بخورش آب کسری رو راهه ....واااای یلدا مثه آبه منم آب دهنشو از رو ابام می لیسیدم...جووون بعد از روم بلند شد زانوامو رو شکمم جمع کرد گفت اینجوری کون بده....وااای اون کیر بره تو کونم ...واییی ..کون دادم ولی نه به کیر اینقدی..به کیر شوهرم که نصفشه....اوییی..یه اسپری کوچیک اون دوروبر بود برداشت و گذاشت دم سوراخ کونم و هل داد توش ..ااااااااووووووخخخخ...واااااییی....قطر 3سانتم نبود ولی اوی درد داشت....تکون تکونش داد تا یکم بازشه...بعد بیشتر بردش تو عقب جلوش کرد....داشتم درد میکشیدم اما خوشم میومد...ناله هام اه های حشری شده بود...دیگه کیرشو آوردو یه هو با یه ضربه هل داد تو کونم که ناله خودشم بلند شد ..واااااااااااااااااااااااای وااااااااااااای....یکم عقب جلو کرد چه حس خفنیه فک کنم داشتم ارضا می شدم ..اوه .ها ها ها ..ضربه های محکمو ...واااایییی..گفت ارضا شو دیگه دوس دارم آبم بیاد.....وااااااااای ناله می کرد..داره میاد .می خوریش؟..گفتم آره بپاش رو صورتم .کاندومودر آورد و کیرشو گرفت رو به صورتم....دهنمو واکردمو چشامو بستم...این اولین بار بود می خواستم آب کیر بخورم آبش پاشید رو گونمو چونه و لبام... پشت پلکام خیس بود یکم از تو حلقم پاشیده بود یکمی ام با زبون از رو لبام لیس زدم..میخواستم کیرشو با زبون تمیز کنم ولی بعد سکس کیرش حساس میشه ..میگه بهش دست نزن ..نه تروخدااا..آروم که شد...کمک پاکم کرد و..خوایبد روم عاشق سنگینی یه مرد بعد سکسم که دوبرابر میشه. دستام تو گودی کمرش بود ..خیس عرق..ای جونم...به خودم چشمک زدم که فک کنم بدیه اون سکس اول جبران شده و حسابی از خجالتش دراومدم..در ضمن چه حالی کردم....
(همه این چیزاییم که در حین سکس گفتم تو دلم گفتم ..چون من حین سکس لال می شم..هاها..اما کسری میگه همه اینارو و منو دیونه میکنه..)
     
  
مرد

 
عاقبت موتورسواری با دختر خاله

سلام بروبچ حالتون چطوره ؟ من امیرم 32 سالمه ومجردم قدم 180 هیکل تقریبا ورزکاری دارم و قیافه خوب ومردونه ای دارم . این خاطره مربوط میشه به 2 سال پیش . قضیه از این قراره که خالم اینا در یکی از شهرستانهای نزدیک شهرمون زندگی میکنن . دختر خالم که به تازگی یه کار خوب تو شهر ما پیدا کرده بود و چون سختش بود که بخواد هر روز به خونشون تو شهرستان برگرده قرار شد یه مدت بیاد خونه ما تا بعدا یه جایی پیدا کنه . خلاصه شب روز اول که اومد خونمون و خب منم در حد سلام واحوالپرسی باهاش ارتباط داشتم نه بیشتر .چون کلا فکر وذکرم دنبال ورزش و رفقا بود وزیاد دنبال دختر و سکس واینجور مسائل نبودم. حالا یکم از دختر خالم بگم .دختر خالم 26 ساله یه دختر کاملا سفید بود و یه نمه تپل و خوشکل و ناز. اوایل چادری بود ولی خب به مرور ونشست وبرخواست با دوستای قرتیش چادره رفت و مانتوی تنگ اومد جاش . این مانتو پوشیدن باعث میشد که کونش که قبلا تو دید نبود کاملا تو چشم بزنه .یه کون کاملا برجسته و طاقچه و خوش تراش . خداییش هوس انگیز بود . بگذریم اولین صبح شد و من بدون توجه به اینکه دختر خالمم باید بره سر کاربا موتورم از خونه زدم بیرون تا اولین چهارراه خونمون که رسیدم یادم اومد گوشیمو جا گذاشتم دوبار برگشتم که دم در خونه دختر خالم رو دیدم که با آرایش غلیظ ودلربا اومده بیرون . بعد سلام علیک اون راهشو ادامه داد و منم رفتم گوشی رو برداشتم و راه افتادم . سر کوچه به دختر خالم رسیدم و وایسادم برا تعارف ازش پرسیدم محل کارت کجاست ؟ گفت فلان جا دیدم درست نزدیک شرکتمونه ومسیرشم دوره . اون لحظه خداییش بدون چشمداشت سکسی ازش پرسیدم مسیرشو خوب بلدی ؟ دیدم خندید و گفت اولین روزه کارمه وزیاد واردنیستم . خلاصه جهت تعارف گفتم اگه سختته بیا تا یه مسیری برسونمت من انتظار داشتم نه ونو بیاره ولی بر خلاف انتظارم دیدم گل از گلش شکفت و با یه مرسی پرید پشت موتور البته کیفشو گذاشت بین منو خودش اینم بگم که من مورد اعتماد اکثر فامیل هستم ومنو به عنوان یه ادم با شخصیت میشناسن . اولین بار بود یه دختر نامحرم پشتم سوار مشد. تو راه اون کلی حرف میزد از کارم و شغلم و از این کس شعرها . به فلکه اصلی رسیدم و خب قرار بود پیاده بشه ولی برگشت گفت آقا امیر اگه میشه منو امروز برسونید ومسیرهای کارمو بهم نشون بدید تا یاد بگیرم که بتونم خودم برم بیام . خلاصه اون روز تا دم در کارش رسوندمش .تو راه گاهی پاهاش به رانهام از پشت برخورد میکرد که ناخودآگاه دلم قیلی ویلی میرفت . از فردا چند روزی گذشت ومن دیگه بیخیال شدم فقط شبها تو خونمون میدیدمش . بعد چهار پنج روز یه روز ظهر گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم خالمه بعد احوالپرسی بهم گفت امیر جان یه خواهش ازت دارم . گفتم بفرما گفت ندا (دختر خالم ) برا رفتن به محل کارش چون خیلی دوره کلی خسته میشه و میگرنش عود میکنه میشه شما که مسیرت با اون یکیه صبحها ببریش . من اول احساس غرورکردم که خالم بهم اعتماد داره و بعدش با حالت کیرم به طاقی (تظاهر عدم تمایل) وبا لحنی که ناشی از عدم تمایل هستش گفتم خاله سختش نباشه با موتور .که فوری خالم گفت نه اون مشکلی نداره . خلاصه قبول کردم . تو دلم خوشحال بودم نه برا اینکه مثلا باهاش حال کنم خب همین حس جذابیت به جنس مخالف . خلاصه صبحها با هم میرفتیم وعصرها هم بخاطرش نیم ساعت دیرتر از شرکت میزدم بیرون که با خودم بیارمش خونه . اوایل مرتب کیف رو بینمون میذاشت . یه روز که ظاهرا به کیفش احتیاج نداشت نشست پشتم ومن حرکت کردم اون از من فاصله میگرفت اما هر جا ترمز میگرفتم کاملا بهم میچسبید البته زود خودشو جدا میکرد . بروبچ وقتی با اون رونا وسینه برجستش بهم میخورد حالی به حالی میشدم وکیرم شروع به راست کردن میکرد . اصلا هم دست خودم نبود چون اولین بار بود تو همچین موقعیتی قرار میگرفتم ویکم ندید بدید بودم . کم کم دیدم کیفشو کمتر میاره و یا شرکت میذاره چون یکم سنگین بود . اما انگار عادی شده بود براش که بهم بچسبه و منم بیشتر ترمز میکردم و ویراژ زیاد میدادم مثلا یه جایی تخته گار میرفتم واونم از ترس سفت منو میگرفت ومن خر کیف میشدم . دوستان کم کم رومون تو روی هم باز شده بود و بعضا حس میکردم که انگار بدشم نمیاد که منو لمس کنه واین منو حشری تر میکرد . حالا توی خونمون من بخاطر جو موجود زیاد دنبال اون نبودم ولی این اواخر گاهی دنبال دید زدنش بودم و چند بار هم عمدا وارد اتاقی میشدم که اون هستش و اونو سر لخت میدیدم وفوری برمیگشتم یعنی وانمود میکردم که حواسم نبود . من همه اون تصاویر رو تو ذهنم سیو میکردم . سینه های درشت و سربالا که فکر کنم سایزش 75 بود با کون قلبمه وبرجسته و پوست فوق العاده سفید که منو یاد عکسهای سکسی مینداخت وران های گوشتی . البته تو جمع خیلی با هم حرف میزدیم و تو مسائل مختلف از جمله سیاسی بحث میکردیم . یه روز عصر که رفتم سوارش کنم تو چهرش یه چیزی دیدم که تا حالا ندیده بود یه جور کلافگی که با خماری چشمای مشکیش همراه بود که اونو جذاب تر میکرد . من اول فکر کردم خستگیه ولی وقتی سوار موتور شد حس کردم زیادتر از قبلا منو با دستاش گرفته و یکم که گذتش دیدم بد جور بهم چسبید و سرشم گذاشته رو کمرم . برگشتم گفتم ندا حال خوبه دیدم چیزی نمیگه فقط دستاشو کاملا دور کمرم حلقه زدم ونزدیکه دست برسه به کیرم .قشنگ نوک سینه هاشو که انگار تیز تر شده بود و رو کمرم حس میکردم . دوزاریم افتاد که دختره چیزی دیده حالا عکسی یا کلیپی یا هر چیز دیگه که حسابی حشرش کرده چون اصلا سابقه نداشت اینطوری منو بگیره . راستش من اول با خودم فکر کردم حالا یکی ما رو بببینه از اقوام چه فکری میکنه البته اون عینک آفتابی میزد ولی من نه . کلاه کاسکتمو با وجود گرمای تابستون گذاشتم رو سرم و این باعث شد من خیالم راحت بشه ومنم دیگه حالی به حولی . اولین کاری که کردم دستمو گذاشتم روی رون پاش و برمیداشتم ولی کم کم دیگه ثابتش کردم واونا تا عقب نزدیک کسش میمالیدم . حس کردم با این کارش داره لذت میبره و دقیقا هم همین طور بود چون دیدم سفت تر منو چسبیده .منم چند باری دسمتو گذاشتم رو دستش و سفت گرفتشم . من آروم میرفتم که دیرتر برسیم اما خلاصه رسیدیم نزدیک محله که دیدم ندا خودشو جمع و جور کرد و ازم فاصله گرفت . من تو دلم یکم حسرت خوردم که چرا رسیدیم چون اطمینان داشتم که همه خلاف دختر خالم و من همینه واین تهش بود دیگه . اما بازم خوشحال بودم که فردا دوباره پشتم میشینه و میشه کارایی کرد . من درخونمونو باز کردم و واردخونه شدیم یه لحظه دیدم سوت وکوره ویه حس هیجانی بهم دست داد . اما با صدای مادرم خورد تو ذوقم وکیر شدم . ناهاروخوردیم ومن رفتم یه گوشه تو هال گرفتم خوابیدم البته چه خوابی همش لحظات موتور سواری امروز تو ذهنم بود . من خوابم برد . یه مدت گذشت و صدای در هال منو بیدار کرد دیدم دختر خالم از اتاق بالایی اومد پایین اما با چه تیپی من همینطور از زیر ملحفه دیدش میزدم . یه جوراب شلواری نازک و کاملا تنگ قرمز رنگ که شورت لامبادای زیرش کاملا معلوم بود با یه تاپ بندی که انگار آب رفته بود و همه سینش معلومه بود .حشری کننده ترین صحنه عمرم بود که از نزدیک میدیدم .کبرم کاملا راست شد ولی هنوز زیر ملحفه بودم و صدام در نمیومد . اون سابقه نداشت اون طوری تو خونه ما بچرخه . البته اون از خواب بودن من کاملا اطمینان داشت . ولی برای اینکه اطمینانشو بهم بزنم یهو تمام قد بلند شدم مثل آدمهای خواب نما وطرف آشپزخونه که ندا هم اونجا سر یخچالش بود رفتم . تا منو دید مثل جن زده ها با یه جیغ بلند از آشپزخونه به بیرون هال پرید ورفت اتاق بالا . طفلک کتفشم از شدت هول شدن به در خورد .یکم خودمو فحش دادم بابات کارم ولی با خودم میگفتم بدم نشد . از یخچال یکم آب خوردم و رفتم جلوی تی وی نشستم که دیدم ندا با یه چادر که سرش کرده اومد تو تا اومدم عذر خواهی کنم اون شورع به عذر خواهی کرد وگفت فکر کردم خواب هستید وخاله ام که رفته بود بیرون اینطوری اومدم یکم آب بخورم که اینطوری شد . من با شنیدن خبر نبودن مادرم با حال هیجان گفتم خواهش میکنم ومن معذرت میخام و سریع از کتفش پرسیدم . اون گفت چیزی نیست ولی دیدم انگار دردش اومده بهش گفتم یه جا بشین و ماساژش بده . اونم نشست رو یه مبل سه نفره و شروع به مالیدن کتفش کرد . منم رفتم مبل یه نفره کنارش نشستم . وبازم عذر خواهی کردم واز این اتفاق هی ابراز تاسف میکردم وهی گندش میکردم . حسابی شهوتی شده بودم و فقط دنبال یه اسارت بودم . خوب توجه کردم دیدم ندا همون لباسا تنشه فقط چادر.و کشیده رو سرش . جسارتی به خرج دادم و رفتم کنارش نشستم و گفتم اینطوری کتفتو حرکت بده که گرفتگی ودردش بهتر بشه .اونم حرفامو کاملا گوش میداد . اون لحظه با سوابق قبلی که چند ساعت پیش از ندا دیده بود خودمو قانع کردم که میشه کارایی کردو خلاصه دستمو گذاشتم روی کتفش .دیدم ندا حسابی سرخ شد وحرکتی دال بر مخالفت نکرد فهمیدم اون موتورسواریها کار خودشو کرده . شورع کردم ماساژ کتفش . خیلی زود دیدم ندا خانم به نفس نفس زدن افتاده یاد فیلم سوپره افتادم که زنا موقع تحریک شدن نفس نفس میزنن . دیگه اون مالشو به همه بدنش انتقال دادم و کاملا بهش چسبیدم . .ندا هم کاملا تحریک شده بود ولی نگام نمیکرد چون خجالت میکشید . من دیگه جسور شده بودم چادرش ازش جدا کردمو اونو کشیدم توی بغل خودم . وای چه لحظه نابی بود بدنش کاملا داغ داغ بود . سرشو گذاشت رو سینم منم چند بار پیشونیشو بوسیدم ورفتم پایین و آروم لبامو گذاشتم رو لبش . نمی دونید برای اولین بار چه حس لذتبخشی بهم دست داد .اول من فقط میخوردم ولی کم کم اونم شورع به میکدن وزبون زدن لبام کرد . معلوم بود اونم انگاری یه چیزایی بلده .کم کم یکی از دستامو بردم برا سینه هاش و آروم میمالیدمش . سوتینشو باز کردم وسینشو از لای تی شرتش کشیدم بیرون .وای بهشت بود . سینه های سفید مثل برف و نوکهای صورتی رنگ به رنگ لباش . حالا نمال کی بمال و یکیشم گذاشتم تو دهنم و حسابی میخوردم . ندا حالش ریخت بهم وشروع به آه وناله کردش . دیدم با این وضعیت اگه کسی بیاد به گا میریم بغلش کردم و رفتیم همون اتاقیکه شبا میخوابه با خواهرم . اونجا روی تخت خوابوندمش و خوابیدم روش . ودوباره لباشو وگردنشو خوردم . با حس وحال شهوتی لباساشو با تندی از بدنش در آرودم وقتی جوراب شلواریشو دراوردم و نگام به شورت لامبادا و اون کون سفید وقلبمه وجیگر افتاد انگار دیوونه شده باشم اصلا دست خودم نبود چیکار میکنم. فوری اونم درش آرودم و با دهن افتادم به جون کس خیسش و به شدت میخوردم . ندا هم ناله های هوس انگیزش با اون صدای زیباش حالمو بدتر میکرد .پاهاشو رو به بالا محکم گرفته بودم و لای کسشو میخوردم . اینقد این کارو کردم که ندا یه جیغ بلند کشید و بدنش لرزش محسوسی کرد و بیحال شد فهمیدم کار خودمو کردم و ارضاش کردم . وقتی پاهاشو ول کردم یهو مچاله شد تو خودش طوریکه کون قشنگش رو به من بود . منم حالا پریدم روی کونش وشورع کردم لمبرای سفید وگوشتیه ندا رو چنگ بزنم و بخورم . با هر ضزبه آرومی که به کون ندا میزدم کون اون چند ثانیه ای مثل ژله میلرزید واقعا شهوت انگیز بود . با انگشتم سوراخشو حسابی انگشت میکردم و گاهی زبون میزدم . دوستان عجیب بود ولی اینقد لای کون و پاهاش تمیز وخوشبو بود که من اصلا حالیم نبود سوراخ کونشو دارم لیس میزنم . با این کارم دیدم ندا دوباره اه اه میکنه. منم بیشتر ادامه میدادم و از جلو هم سینه هاشو میمالیدم . من قصد کردن کون ندا رو نداشتم ولی لرزش لمبراش و صدای چکهای آرومی که به کونش میزدم منو از خود بیخود کرد .من که تا اون لحظه هنوز یه رکابی و شرت پام بود هردوشو خارج کردم و کیرمو دیدم که عجیب گنده شده بود تا اون موقع اونقد بزرگ ندیده بودمش شاید شده بود بالای 20 سانت . اونو چند باری لای کون ندا و روی کسش میمالیدم وندا بازم از شهوت ناله میکرد . یه بارم کیرمو که گذاشته بودم لای پاش از عقب از جلو گرفت ومیمالیدیش . منم برش گردوندم و کیرمو دادم دستش . این دفعه بر خاف قبل که خجالبت میکشید با یه عشوه ای ولبخند شهوتناکی بهم نگا کرد وکیرمو بادستاش لمس میکرد و سر اخر خودش گذاشت تو دهنش . چنان توپ میخورد وتو دهنش عقب جلو میکرد که مطمئن شدم حسابی اهل فیلم سوپر هستش . بعد کلی خوردن کیرم اونم با اون ولع و لذتی که بهم داد. دوباره برش گردوندمو به سینه رو تخت خوابوندمش و دوباره افتادم به جون کونش . من حسابی عاشق کون ندا شده بودم .دقیقا شکل کونهای عکسا وفیلمهای سوپر سرحال وخوش فرم و کاملا سفید بود. دوباره شروع کردم سوراخ تنگش وکه دقیقا همرنگ نوک سینه هاش بود رو بخوردم ولیس بزنم . خیلی حال میداد ها خیلی . کم کم زبونمو توی سوراخش که داشت کم کم باز میشد میکردم . دیگه تصمیم گرفتم که حتما این سوراخ تنگ رو فتح کنم . یه ژل موی سر داشتم که خیلی همچین لیز بود وخوشبو ریختم رو سوراخ ولمبرای ندا وشروع به ماساژ دادن کردم خیلی حس خوبی بود که دستم روی اون کون فوق العاده لیز میخورد . ندا هم از شدت شهوت فقط چشماشو بسته بود و ناله های کوچیکی میزد و کاری نداشت من چیکار میکنم . وقتی دیدم کونش حسابی اماده گاییده شدنه یکم از همن ژل ها روی کیرم مالیدمو ویکمم رو سوراخ کون ندا و لمبراشو با دستم باز کردم و سر کیرو گذاشتم روی سوراخ ویه فشار کوچیک دادم .سر کیرم رفت تو اما شدیدا تنگی اونو حس کردم با فشرده شدن سرکیرم. ند اهم یهو یه جستی با جیغی زد که ناشی از درد بود . اما با قربون صدقه رفتنش آرومش کردم وبهش قول دادم لذتش از دردش بیشتر والان دردش تموم میشه. حالا در حالیکه سر کیرم توی اون سوراخ تنگ بود یه بالشت گذاشتم زیر شکم ندا که کونشو قمبل تر میکرد وآروم کیرمو تو میدادم وبه عقب بر میگردوندم . چند بار با دستش کیرمو میگرفت و حس میکردم درد میکشه ولی دوباره کیرمو ول میکرد و منم آروم آروم وهر طوری بود تا ته کیرمو توی اون شاه کون جا کردم طوریکه خایه هام چسبید به لمبرای سفید ولرزانش . اینجا بود که آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و سرعتمو مرتب زیاد میکردم . طوریکه با هر ضزبه ندا رو محکم میکوبیدم رو تخت ولمبرای کونش مثل یه دریای مواج این طرف اون طرف میشدن . ندا هم باز ناله های شهوت ناکشو انجام میداد و منو حشری تر میکرد . صدای شالاپ شالاپ تلمبه زدن فضای اتاق رو پر کرده بود . دیگه خبری از اون کون تنگ نبود واون شاهراه کاملا باز شده بود .با دستام کمر ندا رو گرفت بودم وتلمبه میزدم وندا ناله میزد . بعد حدود ده دقیقه از تلمبه زدن و ناله های کش دار ندا حس کردم سوراخ گشاد شده ندا داره مثل قلب تنگ وگشاد میشه فهمیدم اون ارضا شد منم به شدت کار افزودم و بعد 2 دقیقه حس کردم همه وجودم میخواد از کیرم بیرون بریزه . خودمو چسبوندم به بدن ندا و با دستام سینه او گرفتم و اخرین تلبم ههامو زدم گه یه دفعه حس انفجارو تو کیرم وبدنم حس کردم وبا یه داد بلند و با شدت زیادی آبم اومد . چندتا پاشش اول وتویی کون ندا بود ولی چندتاشم بیرون کون بود که آبارو ریختم روی لمبرا ، کمر و لای کون ندا لامصب مگه تموم میشد باورم نمیشد که اینقد آب از من بیرون ریخت شاید بگم یه نصفه لیوان یا بیشترو پر میکرد تمام لمبرای ندا با آب منی پر شده بود .خلاصه بی حال افتادم رو کمر ندا طوریکه داشت خوابم میگرفت از شدت ضعف . اما زود خودمو از بدن ندا جدا کردم و اونو برگردوندم طرف خودم و بغلش کردم چشماش خمار خمار بود واین خوشکل ترش میکرد .چند بار بوسیدمش و اونم منو بوسید وآروم تو گوشم گفت عالی بود امیر مرسی .با لبخد بوسیدمش و بهش گفتم تو عالی تر بودی عزیزم . خلاصه بهش گفتم زود خودشو تمیز ومرتب کنه چون ممکنه خوهرم از دانشگاه بیاد ومنم زود رفتم حموم . ازاون قضیه به بعد حدود دو هفته دیگه ندا همراه من میومد سر کارش ولی بعد از اون دوهفته با وامیکه بهش دادن یه پراید خرید ودیگه موتور سواری منو دختر خالم تموم شد . اون چند باری از من خواست که صبحها با ماشین اون بریم ولی من دیدم تابلو میشه وحرف درمیاد قبول نکردم البته یه بار باهاش مخفیانه بیرون رفتم که فقط شد چند بار ازش لب بگیرم. فقط من اونو شبها میدیدمش تو خونه وچند باری هم موقعیت شد که تو گوشه کنار خونمون ازش لب بیگرم وسینه هشو بمالم ولی برای سکس موقعیتی نشد متاسفانه . بعد یکماهم بابای ندا یعنی شوهر خالم برای راحتی دخترش خونه خودشو تو شهرستان رهن داد و اومد شهر ما خونه اجاره کرد تا کنار دخترشون باشن و خلاصه منو از نعمت بزرگی محروم کردن . این بود عاقبت موتور سواری من با دخترخاله جیگرم . امیدوارم طولانی داستان اذیتتون نکرده باشه وخوشتون اومده باشه . امیدوارم لذت بخشترین سکسها نصیبتون بشه .


[imgs=] [/imgs]
     
  
مرد

 
مددکار کار بلد

امشب تصمیم گرفته ام راوی داستانی باشم که حدود 12 سال پیش برای این حقیر سراپا تقصیر رخ داد و از دو جنبه برایم اهمیت داشت نخست اینکه اولین تجربه کاریم به عنوان یک مددکار اجتماعی بود ودوم اینکه اولین تجربه سکسی ام در اوج بلوغ جنسی ام بود /القصه اینجانب در یکی از شهرهای جنوب کشور برای رشته مددکاری پذیرفته شدم ;در سیستم بسته آن روزگار که نه موبالی بود ونه اینترنتی اصولا" برقراری ارتباط با جنس مخالف به مراتب سختر از این ایام بود وتنها کاری که از دستمان بر میامد دید زدن و پیدا کردن سوژه ای بود برای جلق های شبانه وتصوری که از سکس داشتم چیزی ماورائی و دست نایافتنی بود .

پس از گذشت چند ترم درس مددکاری عملی را انتخاب کردم و شیوه پاس کردن درس به این صورت بود که باید خانواده مددجویی که رسما" به یکی از ارگانهای کمیته امداد یا بهزیستی جهت دریافت تسهیلات مراجع کرده بود را تحت پوشش قرار میدادیم که کار ما این بود که تائید کنیم متقاضی شرایط مددجویی را دارد یا نه .پس از مراجعه به بهزیستی پرونده وآدرسی را یکی از خانم های کارمند در اختیارم گذاشت به محض حرکت آقایی از اتاق مجاور خانم کارمند را صدا زد و پس از لحضه ای مرا نیز به اتاق فرا خواند آقایی میان سال که موهای سرش رو به سفیدی گذاشته بود پرونده را از دستم گرفت ورق زد و خطاب به خانم کارمند در حالی که نگاهی اجمالی به من انداخت گفت:پرونده خانم موسوی را به ایشان بده خانم پس از اندکی تامل جواب داد اما حاجی فکر کنم ایشان مجردباشن حاجی گفتن:اشکال نداره تا خانم جهت آوردن پرونده مذکور رفتن حاجی با نگاهی که طبع شوخش را بیشتر هویدا میکرد گفتن: که مجردی ها چه بهتر ادامه داد که مدد کار باید اهل کارخیرباشه مدد کاری;مددکار خوبی میشه که کار بلد باشه ;نه وولک (کلمه عامیانه جنوبی ها) منم با خنده ساختگی لبخنداشو جواب میدادم القصه پرونده را گرفتیم و عازم آدرس آنجا شدیم داخل اتوبوس پرونده را مروری کردم ....اینجانب راضیه موسوی مادر دو کودک به مشخصات..... مدت یک سال است که شوهرم به علت بیماری...فوت و........./دوبار متوالی زنگ خانه را به صدا درآوردم صدای زنی جوان به عربی پرسید که کیه در را باز که کرد اولین چیزی که نظرم را جلب کرد موهای طلایی رنگی بود که معلوم بود آخرین باری که رنگ شدن قبل فوت همسر بوده چون قسمت اعظم هر دانه مو سیاه پر کلاغی بود و آخرای مو رنگ طلایی سال قبل را با خودش داشت به غایت زیبا ;وخوش اندام بود باهر جان کندنی که بود خودم را معرفی کردم.خودش را جمع جور کرد شیل(روسری سیاه عربها)را محکم تر کرد و مرا به داخل دعوت کرد در را هم پشت سرش بست .نمیدانم چرا دیدن این حرکت باعث مکثم وتند شدن ضربانم شد مرا به اتاقی فرا خواند ساختمان تازه کاره بود داخل اتاق کولر نداشت اما نواحی جنوب بجای گل و گچ جداره داخلی اتاق را سیمان کاری میکنن که این باعث میشد یک خنکی مرطوبی را حس کنم با شربتی خنک ازم پذیرایی کرد منم دفترو دستکم را بیرون آوردم و مشغول پر کردن فرمها شدم در اتاق مجاور کودکی حدودا"دو ساله خوابیده بود اما بیشتر نگاهم به اندام زیبای راضیه بود با وجود دو شکم بچه که زائیده بود هنوز ترگل ور گل مانده بود کمر باریک و کون پهن و قلمبه اش و سینه های درشتش تمام ذهنم را متوجه خود ساخته بود به نحوی که نمی دانستم اطلاعات لازمه را چطور مینویسم حالتی بین شهوت و دلهره داشتم طبیعی بود که اگر ایشان گاگول هم تشریف داشتن همه چیز را فهمیده بود واز آن لحظه بود که فتانه گری خانم گل کرد دیگر زیاد در قید افتادن روسری نبود وقتی ازش شناسنامه هارو جهت مطابقت خواستم با اینکه میدانست جایشان کجاست مدام کون مبارکشان را به هوای گشتن زیر فرش جلو من حقیر قلمبه میکرد و بجز من (گه در آن لحظه به جای مدد کار به اصطلاح مهندس کشاورزی تشریف داشتم)کسی را یارای دیدن آن اندام زیبا ومقاومت نبود .چه بگویم که انواع تنازی هارو بکار بست که مرا شیفته و حیران خود کند.و همه این کارها نه از برای من دانشجوی چلقوزبود که به گمان ایشان حقیر عامل تائید وی برای برقراری مستمری بودم که تا حدودی واقعیت داشت.لحظه به لحظه حشرم بالا میزد. چند جای برگه را باید امضاء میکردند دستان لطیفش را جلو آورد در یک کسر ثانیه اندیشیدم که آخرای کار است ودیگر زمانی برایم باقی نمانده در این افکار بودم که پرسید کجارو گفتم چی؟ با خنده معناداری پرسید امضاء دندانهای سفید ولبان گوشتی قرمز رنگش طپشم را بالا برد رعشه غریبی را در دستانم حس کردم به جای امضاء اشاره کردم دستش را برای گرفتن خودکار به دستم چسباند اگر بگویم چند لحظه ای تمام دنیا تاریک شد مبالغه نکردم دستش را بلند نکرد;از آن لحظه دیگر هیچ حرکت من ارادی نبود /پستانهایش آن دو پستان درشت را در دستم حس میکردم لبانش را با لبانم گرفتم تا می توانستم مک زدم کیرم به حدی سفت شده بود که حس میکردم میخواهد شلوارم را سوراخ کند.درازش کردم دست راستم را دور کمر باریکش حلقه زدم خودش دکمه های پیرهن مشکیش را باز کرد کورست قرمز رنگش را بالا برد دستش را زیر ممه راستش برد و جلو آورد نوک پستانش را به دهن گرفتم . این بار دیگر لازم نبود مانند سوژه های جلقم چشمانم را ببندم بلکه باید تمام جسمم چشم میشد تا آن بدن زیبا را ببینم کیرم را به رانهای نرمش میمالیدم حسی شهوانی از ستون فقراتم شروع شد وبه ارضاء شدنم ختم شد تمام شورتم خیس شد خنده ای کرد گفت: همین بودی بی جنبه پس من چی؟ از شر منگی سرم را پائین انداختم. رفت بیرون5 دقیقه بعد دیدم چادر رنگارنگی به سر .داخل اتاق شد.اما بجز کورست و شرت چیزی به تن نداشت. راستش را بخواهید از ترس داشتم نفس نفس میزدم پرسیدم آخه اینجوری نکنه کسی بیاد ؟(اصطلاحا"سنگ را یاد دزد مینداختم )گفت:نترس کسی نمیاد دقایق اول از خدام بود که بگه برو اما چند دقیقه که گذشت ی لیوان شربت تعارف کرد کنارم نشست. دوباره حس شهوت سراغم آمد / ی بالشت گذاشت بالا سرشو روش گذاشت کیرم دوباره راست شد .گفت:لباساتو در بیار لخت شدم /ی دستمال کاغذی داد خودمو تمیز کردم بعد یک کاندوم انداخت از شرم پشت به اون کاندومو زدم با هم مشغول شدیم/پرسیدم این بچه بیدار نشه جواب داد سنش کوچیکه درم قفل کردم هرچه زمان میگذشت صدای آه و نالش بشتر بلند میشد لرزیدن لباشو رو لبام حس میکردم/ با دستش کیرمو گرفت خواست بذاره داخل کوسش اما خودمو کشیدم میخواستم از نزدیک کوس رو ببینم آب زلالی از کوسش میزد بیرون به شدت باد کرده بود رنگ صورتی مایل به قرمز داخل کوسش باعث شد ناخودآگاه مثل فیلمهای سوپر شروع کردم به لیس زدن آه ونالش بلند شد نوک چوچولشو مک میزدم یک تشنج ریزی تمام بدنش رو در بر میگرفت دیگه امان نداد کیرو داخل کوسش گذاشت با یک تکان تند تا آخر بردم تو جیغکی کشید گمان کردم دردش اومد اما نه متوجه شدم از لذت بوده شروع کردم تلمبه زدن پاهاشو دور کمرم قفل کرد منو به پشت خابوند اومد روم از زیر تلمبه میزدم صدای آهش به قدری بلند شده بود که ترسیدم همسایه ها بشنوند یهو رو سینم افتاد بی حس شد وقتی فهمیدم ارضاء شده حشری شدم تند تند تلمبه زدم تا منم ارضاء شدم/لباس که پوشیدیم چند کار پرونده مونده بود تکمیل که شد/گفت به نظرت تحت پوشش میشم گفتم:اینجوری که من نوشتم شک نکن وقت خدا حافظی گفت امروز برادر شوهرام رفته بودن تهران اونا رو عجم جماعت حساس هستن نذاشتم بقیه حرفشو بزنه گفتم خیالت راحت باشه من یه مدد کار کار بلدم دیگه منو نمی بینی خنده ای کردو درو پشت سرم بست. این هم از حکایت ما قابل توجه نقادهای محترم من اولین باره تو این سایت اومدم اولین باریه که مینویسم و قصد نوشتنم ندارم پس فحش ندید اگه دادی به خودت دادی من به فحش حساسم میدونم غلط املایی و نگارشیم دارم پاینده باشید


[imgs=] [/imgs]
     
  
صفحه  صفحه 34 از 112:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA