انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 41 از 112:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
پسرک من ، عشق اولم: چیزی که تعریف می کنم بیشتر یه خاطرست تا داستان سکسی پس اگه دنبال داستانی هستید که تحریکتون کنه اشتباه اومدین !

همون لحظه اول که دانیال رو دیدم دیگه نتونستم ازش چشم بردارم . از اون پسرایی بود که خوب می دونست چطوری دل هر دختری رو ببره . هم هیکل قشنگی داشت و هم قد بلند بود و هم خوشگل ... وقتی هم می خندید دو تا چال عمیق می افتاد دو طرف گونه هاش و من ضعف می کردم براش .
طبق معمول هر بار ، اینبار هم عسل دختر خالم دست به کار شده بود و میخواست کل پسرای دور و برشو با من آشنا کنه ! این عسل واقعا هم سلیقه درست حسابی نداشت ! چون خودش خیلی مایه دار بود اکثر کسایی که باهام آشناشون می کرد مایه دار بودن اما من
تنها چیزی که حالیم نبود پول بود ! پول همیشه تو دست و بالم بود انقدر که هیچ وقت اهمیتی به مایه دار بودن دوست پسرم ندم !
اون موقع نوزده سالم بود و تازه سال دوم دانشگاه بودم ، سر و گوشمم حسابی می جنبید و ماهی یه دوست پسر عوض می کردم اما هیچ کدوم اونی نبودن که می خواستم . درس هم که نمی خوندم ! تنها کار مثبتی که می کردم این بود که توی دانشگاه به کسی پا نمی دادم ! می ترسیدم اسمم بد در بره !

تفاوت من و دانیال از زمین بود تا آسمون . منی که هیچ وقت طعم بی پولی رو نچشیده بودم و اونی که نه مایه دار بود نه خانواده درست حسابی داشت فقط خوشگل بود . قیافش تنها خوشگل خالی هم نبود فوق العاده معصوم هم بود. قضیه از این قرار بود که عسل و دوست پسرش علیرضا داشتن می رفتن پارتی و صد البته عسل می خواست منم با خودش ببره . خلاصه علیرغم میلم مجبور شدم مامانو که زیاد از کارای عسل خوشش نمی اومد و معمولا نمی ذاشت زیاد باهاش بپلکم بپیچونم و برم . از دوستای عسل هیچ خوشم نمی اومد . همه از اون ننرای درجه یک بودن که ثانیه یکبار پز هزار جور چیز و به بقیه می دادن . یعنی زندگیشون خلاصه شده بود تو ماشین و مارک لباس و مزخرفاتی از این قبیل ! وقتی می رفتی تو جمعشون باید همرنگ خودشون می بودی و من هیچ دوست نداشتم مثل اونها باشم . دوست نداشتم توی ماشین آخرین مدل بشینم و با لذت به نگاه حسرت زده جوونهایی نگاه کنم که بهم خیره شدن . بگذریم ... حسابی تیپ زدیم به خیال خودمون و لباسای پلو خوریمونو پوشیدیم و رفتیم ! عسل که طبق معمول خودشو با رژ گونه و کرم برنزه و از این قبیل مزخرفات خفه کرده بود ! بقیه هم از همین قماش بودن . خلاصه ما هم خودمونو زدیم به خریت . چند گیلاس مشروب خوردیم و سعی کردیم همرنگ جماعت بشیم به این امید که شاهزاده رویاهایمان را توی پارتی کوفتی پیدا کنیم . دانیال دوست یکی از بچه ها بود و همانجا برای اولین بار دیدمش . اصلا بنظر نمی اومد جزو همون آدمها نباشه ! سر و وضعش ، تیپ و قیافش اگه از بقیه بهتر بود که بدتر هم نبود ! بدون اینکه حتی عسل بفهمه از دانیال شماره گرفتیم و خیال کردیم شانس بهمون رو کرده ! دانیال هم نامردی نکرد و تا تونست دروغ های شاخدار گفت که بعدها رو شد و گند کار در اومد ! از سن و سال گرفته تا خونه و .... همه رو دورغ گفت !

اولا چندین دفعه باهم تلفنی حرف زدیم و کم کم بیرون رفتیم و بلخره سر یه فرصت مناسب وقتی مامان اینا خونه نبودن ( که هیچ وقت نبودن ) دعوتش کردم بیاد خونمون .
اینم اضافه کنم که اون موقع نوزده سالم بود و تجربه چندانی تو سکس نداشتم! یه دختر بچه شیطون بودم . قیافم بد نبود ، اوصلا عادت ندارم بگم خوشگلم ! چشمهای درشت سیاه دارم با مژه های بلند و کمی برگشته . بینی مو هم ب عمل کردم . برجسته ترین خصوصیتمم سینه هامه که سفت و سر بالا هستن و دوست پسرهام خودشونو می کشتن براشون . منم نمی زارم کسی زیاد باهاشون ور بره دوست ندارم از شکل بیفتن .
اونروز دانیال بلخره بعد کلی استرس که سرایدار نبینه و اینا اوومد تو و توی هال روبروی تلویزیون نشست و مشغول حرف زدن عادی شد حالا از آب هوا گرفته تا درس و ... دیدم این بچه پپه تر از این حرفاست و اگه تا صد ساله دیگه من کاری نکنم آقا می شینه حرفهای چرت و پرت و مزخرف می زنه ، خلاصه کرمم گرفت ، یه نگاه پر از شیطنت بهش کردم و گفتم : دنی بوس نمی خوای ؟
بعد گفتن این حرف هم با پرویی نشستم رو پاهاش و لبامو گذاشتم رو لبای قلوه ای خوشگلش . اولش یکم تعجب کرد اما بعد اونم شروع کرد به بوس کردن . بلخره اونقدر شعور داشت که بفهمه دعوتش نکردم برای گپ زدن و تعریف از آب و هوا ! یکم که لب گرفتیم دستشو از روی لباس گذاشت رو سینه هام و یکم فشارشون داد . منم با شیطنت همونطور که روی پاهاش نشسته بودم خودمو بال پایین می کردم و به کیرش که سفت شده بود از روی شلوار هم معلوم بود می مالیدم . یکم که گذشت گفتم دانیال بریم تو اتاق من ! چون درسته که خونه کسی نبود و قرار هم نبود تا عصر کسی بیاد اما هال ما درست روبروی در ورودی بود و با اینکه زنجیر در و انداخته بودم و کلید توی قفل بود اما احتیاط شرط می کرد که اونجا ادامه ندیم . دانیال بغلم کرد و منو برد توی اتاقم و پرتم کرد روی تختخوابم . خودشم ولو شد کنارم . لب میگرفتیم و اونم کیرشو از روی لباس فشار می داد روی کسم و خلاصه حسابی تحریک شده بودیم . دیدم این خیال نداره شلوارشو در بیاره اگه بشینم به امید اون باید تا یه ساعت دیگه همینطور ادامه بدیم . بهش گفتم دانیال شلوارتو در بیار . اونم مثل یه پسر حرف گوش کن بلند شد و شلوار و شرتشو با هم کشید پایین . یه کیر کلفت و بلند داشت که سفید هم بود . خیلی خوشم اومد ، هیچ وقت کیر سیاه دوست نداشتم . اون موقع ساک زدن و اینا بلد نبودم . اینم بگم که از وقتی راهنمایی بودم یه سری فیلم سوپر گیر آورده بودم و نشسته بودم به دیدن و بعدش که خیلی تحریک می شدم از خودکار گرفته تا ماژیک و خلاصه هر چیزی که شکل کیر بود می کردم تو کوسم ! چمی دونستم پرده ای هست و نباید از این کارا بکنم ! اینه که تو هجده نوزده سالگی پرده نداشتم بخیال خودم. به خودم می گفتم که بابا تو که آب از سرت گذشته پس بیا حالشو ببر! دانیال یکم کیرشو مالید روی کسم و داشت بازی بازی می کرد که طاقتم تموم شد و گفتم بکن توش! اونم کیرشو فشار داد توی کسم ! الان که فکر می کنم می بینم انقدر تازه کار بود که حتی تست نکرد ببینه طرف پرده داره یا نه ! چون پسرا معمولا بی گدار به آب نمی زنن ، الان که چندین سال گذشته و چند تا کیر دیگه دیدم می تونم بگم کیر دانیال بزرگترین کیری بوده که دیدم . منطقی هم هست چون خودشم آدم درشتی بود . دانیال کیرشو کرد تو کوسم ، اولاش خشک بود یکم و کلی می سوخت اما کم کم خیس شدم و سعی کردم حال کنم . دانیال خیلی وارد نبود ، خوب عقب و جلو نمی کرد ، البته این یه چیز غریزیه اما سرعت و نحوه جلو عقب کردن خیلی مهمه . سرعت بخصوص ، باید بدونی کی سرعتتو زیاد کنی که طرفت ارضا بشه . دیدم اینطوری فایده نداره بهش گفتم تو بخواب و من میام روت . سریع خوابید و من نشستم روی کیرش که تا عمق کسم فرو رفت و حس کردم کیرش به ته کسم خورد حسابی دردم اومد . شروع کردم به تلمبه زدن و بالا پایین شدن ... کلی حال می کردم که دیدم آقا داره گریه می کنه ... پسرکم گریه می کرد و دل من خون می شد ، کارمو متوقف کردم و دولا شدم و محکم بغلش کردم . گفتم چیه بچه ؟ چته ؟ (حالا همسن بودیما اما من خیلی احساس بزرگ بودن بهم دست داده بود ) گفت آمیتیس ما داریم گناه می کنیم . تو دلم غوغا بود عذاب وجدان گرفته بودم که بچه مردم رو از راه به در کردم ، دلم براش کباب می شد که گوله گوله اشک می ریخت بخصوص که قیافه معصومی هم داشت ، شده بود درست مثل یه پسر بچه ! با اینکه تو ذوقم خورده بود وسط سکس و انتظار همچین حرکتی نداشتم اما نمی تونستم ببینم کسی که انقدر دوسش دارم اینطوری گریه کنه ، خلاصه به هر زبونی بود آرومش کردم و کلی هم عذرخواهی ... آخه از کجا خبر می داشتم یه پسر با این شکل و شمایل که بهش می خورد آخر دختر باز باشه اینطوری از آب در میاد ؟
بلخره دانیال کوتاه اومد و ما دوباره شروع کردیم به بالا پایین کردن و اینبار آقای دانیال یه خودی نشون داد و گفت بخوابم و فهمیدم یه چیزهایی یاد گرفته . شروع کرد به تلمبه زدن ... راستشو بگم اوائل حال چندانی نداشت ! خشک بودم و فقط می سوختم ... اما بروی خودمم نمی اوردم. بعد مدت خیلی کوتاهی ارضا شد و چون نتونست کنترل کنه آبشم ریخت تو کس بنده !

آخر سر هم دستمال آوردیم که خودمونو تمیز کنیم که وقتی دانیال دستمالو کشید روی کسم دستمال خونی شد و آقا تازه به وحشت افتاد ! منم دلم نیومد نگرانش کنم و سرشو شیره بمالم و براش جریان خودکار و ماژیک ها رو تعریف کردم ! و گفتم تقصیر اون نبوده

می دونم خیلی سکسی نبود اما هر چی بود حداقل واقعی بود و منم خیلی دوست داشتم این جریانو برا یکی تعریف کنم . الانم ایران نیستم . از دانیال خیلی وقته جدا شدم . اولین عشق زندگیم بود گرچه تو سکس هیچ وقت نتونست منو ارضا کنه و من همیشه مثل بچگی هام با خودکار و ... کار خودمو راه انداختم ! نمی دونم چرا با همون ثانیه اول دیدنش یه چیزی مثل مرض بجونم افتاد ! عاشق شدم !و خوشبختانه هیچ وقت پشیمون هم نیستم. بعدها ما به تلخی از هم جدا شدیم ، هرچند هیچ وقت همدیگرو فراموش نکردیم و فکر می کنم تا آخر عمر هم نتونیم فراموش کنیم . در واقع ما دو تا آدم بودیم از دو تا طبقه مختلف که هیچ جوره به هم نمی خوردیم و پدر و مادر من سایه دانیال رو با تیر می زدن . دوست پسر الانم خوب کارشو بلده و تازه دوسالی میشه فهمیدم سکس یعنی چی ! محاله ارضا نشم ، کیرشم به بزرگی دانیال نیست و خیلی معمولیه . یه دیلدو هم دارم برای مواقعی که اون نیست !

مرسی که می خونین و مودبانه نظر می دین ! امیدوارم نیام و ببینم سرتاپای داستانمو به فحش بستین مثل بقیه تاپیکا چون همون اولشم نوشتم بیشتر یه خاطرست تا داستان سکسی ! فکر نمی کنم خیلی استعدادی توی نوشتن داشته باشم اما امیدوارم که بد ننوشته باشم !

نویسنده:امیتیس
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
پشمالو و دوست دخترشمن مسعود 21سالمه.میخوام داستان سکسی خودم با دوست دختر دوستم رو براتون بگم.به جون خودم این داستان واقعیت داره خواهشن فوش ندید.قبل از شروع داستان میخوام از خودم بگم.من یکم چاغم(یکم که نه خیلی)،پشمالوام،چشام شلایی اما ریزن.یه پسر تپل موپل که موهامو به قول بهزاد دوستم مدل ابنه ای میزنم. واما داستان؛یه تابستون گرم بود من دوستم صابر داخل خونه خواهرم که مسافرت بودن تنها بودیم اینم بگم که من تازه عمل کرده بودم و شکمم حدود ده سانتی پاره بود.صابر که تو محله به صابر کس باز معروف بود بهم گفت؛میخوام امروز بهت حال بدم.یهو گوشیشو دراورد و به دوستش که مهرنوش اسمش بود یه اس داد.که بعد از نیم ساعت در خونه به صدا دراومد خودش بود.وقتی چشمم به باسنش افتاد،نزدیک بود همون لحظه ابم بیاد.یه باسن گنده با کمر باریک، سینه های مرمری ولی صورتش خیلی کیری بود.پیش خودم میگفتم فقط همون که یه سوراخ داشته باشه کافیه،و اما صابربه بهونه مغازه رفت بیرون.اووووه من موندمو یه عالمه باسن.از خجالت صورتم سرخ شده بود اخه اولین باری بود که با یه دختر تنها شده بودم.تو کونم عروسی بود.دلم زدم به دریا رفتم کنارش نشستم گرمای وجودشو حس کردم. یهو دست خودم نبود ابم اومد.بعد نمیدونستم چطور دودولمو کنترل کنم.زنگ زدم به دوستم که باباش دکتر بود یه قرص لوزی برام اورد.چند دقیقه بعد قرص رسید.من بودم و یه کمر سفت و یه باسن بزرگ. شروع کردیم لباساشو اروم دراوردم خوابوندمش رو زمین شروع کردم به لیس زدن کسش صداش دراومد،واقعا بوش میومد ولی از اونجایی خیلی تو کف بودم ادامه دادم.حالا نوبت مهرنوش بود جافیمو دراورد بعد شرتمو دراورد یهو ماتو مبهوت چند لحظه موند بعد زد زیر خنده گفت تو با این همو وزن و مو چرا کیرت البته به قولش دودولت چقدر کوچیکه.منم واقعا خجالت کشیدم. اما کاریش نمیشد کرد.دمر خوابوندمش و دودولمو گذاشتم لای قمبلش اهم بلند شد و حیف که شکم یاری نمیکرد.باور کنید اینقدر کردمش که بقیه هام باز شد.هر طوری که میکردمش انگار نه انگار اخه کیرم واقعا کوچیک بود.از تو کونش دراوردم بهم گفت که اوپنم ولی ترسیدم که از جلو بزنمش .دیدم فایده نداره کیرمو گذاشتم تو دستم یه جلق توپ زدم مهرنوش دهنش باز مونده که کس و کون اینجا ریخته بعد من جلق میزنم.بعد ریختمش رو سینه هاش.بعد با هم یه دوش گرفتیم بعد صابر با بستنی هاش اومد ما هم که انگار نه انگار.شتر دیدی ندی.و دراخر نصیحت من به برادران عاشق(یکی دوست میدارم ولی افسوس که او هرگز نمیداند )

نوشته: m.s
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سفر رئیس جمهور و تجاوز به مامانم :سلام من علی هستم 21 ساله و واقعیتی رو که میخوام بگم مربوط به 14 ساله پیشه و موقعی که 7 سالم بود!!

من یه بار وقتی بچه بودم موقعی که رییس جمهور اومد شهرمون و ما هم رفته بودیم تماشا و خیلی خیلی شلوغ بود من یادمه که یا پسری از پست چسبونده بود به مامانم و منم چون بچه بودم و کوچیک بودم دستم توی دست مامانم بود و داشت زیر آدما له میشدم و نمیتونستم جایی رو ببینم و مامانم هم چادری و مذهبی هست ولی اونجا اینقدر شلوغ بود که اصلا نمیشد تکون خورد و چاره ای هم نبود و باید وامستادیم و نمیتونستیم حرکت کنیم و اون پسره هم از پست چسبونده بود به مامانم و وقتی خیلی شلوغ تر میشد اون خیابون و موج ملت میومد و همدیگر رو هل میدادن و در حین هل دادن مردم پسره از پشت مانمو بغل کرده بود و بهش همینجوری داشت فشار میداد و پسره دور و برشو نگاه میکرد که کسی شک نکنه که داره میمالونه چون اگه کسی میفهمید پسره رو کتک میزدن و غیره!!

خلاصه توی اون شلوغی که مردم همدیگر رو هل میدادن و اون پسره مامانمو از پست بغل کرده بود و کیرش که از شلوارش برجسته بود به کونه مامانم محکم و با فشار چسبونده بود و داشت کیرشو از روی شلوار به کون گنده مامانم میچسبوند و مامانم هم میگفت آقا هل نده و معلوم بود که ناراضی هست و پسره به زور داره اینکار رو میکنه و حتی اگه مامانم جیغ هم میزد اینقدر اونجا شلوغ بود و همه توی کل خیابون داشتن هورا میکشیدن و شعار تبلیغاتی سر میدادن و شیپور میزدن و غیره که اصلا صدای جیغ شنیده نمیشد و اطرافمون هم پسرهای فشن مشن بودن و قطعا اگه جیغ هم میزد کسی کمکمون نمیکرد!!

و خلاصه همینجوری پسره چسبونده بود و بعد وقتی دیدی همه حواسشون به ماشین رییس جمهوره دستاشو برد زیر چادر مامانم و پستوناشو میمالید و مامانم هی سعی میکرد که فرار کنه و خودشو از زیر دست یارو بکشه بیرون ولی اینقدر شلوغ بود و همه همدیگر رو هل میدادن که اصلا نمیشد حرکت کرد و خیابون بسته شده بود و خلاصه راه فراری نبود و منم کم کم داشت گریم میگرفت چون بچه بودم و کاری از دستم بر نمیومد و یارو هم لحظه به لحظه داشت پر رو تر میشد و بعد از مالوندن پستونای مامانم دستاشو از زیر چادر یرد لای پاهاش و داشت با مامانم ور میرفت!!!

همین جوری اون ور میرفت و داشت حال میکرد و مامانم هم داشت تلاش میکرد و مقاومت میکرد و خودشو بکشه بیرون که اصلا نشد و خلاصه یه 20 دقیقه ای توی همون حالت هی مالوند مالوند تا اینکه ماشین رییس جمهور بلاخره از شلوغی در اومد و رفت سمت ورزشگاه برای سخنرانی!!

و اونجا خولت شد و همه داشتن پراکنده میشدن و پسره دید اوضاع خرابه و ممکنه که ناجور بشه و خلاصخ خودشو از مامانم جدا کرد و رفت توی یه کوچه و مامانم هم دست منو گرفت و بدو بدو دویدیم سمت خونه و یه میدون پایین تر خونمون بود و چند تا کوچه پایین ترش خونمون بود و همینجوری که مامانم دست منو گرفته بود و داشت میدوید و پسره هم از کوچه در اومد و دنبالمون دوید و و از پشت که میدوید داشت میگفت وایسا خوشگله کجا داری میری؟ مگه بهت حال نداد؟ وایسا کون گنده!!!

و خلاصه مامانم هم بهش فحش میداد که برو بی شعور برو کثافت مگه خواهر مادر نداری؟؟ بی شرف بی ناموس!! و منم گریم گرفته بود و و خلاصه همینجوری دویدیم تا رسیدیم به در خونه و زود مامانم در خونه رو باز کرد و زود در رو بست و قفل کرد و پسره موند پشته در و هی در میزد میگفت باز کنم بیام توی خونه قشنگ بهت حال میدم!! باز کن دیگه خوشگله ناز نکن!!

داشتی میگفت باز کن در رو قول میدم کسی نفهمه و غیره و مامانم هم از پست در گفت که الان زنگ میزنم به 110 و زنگ زد و مامور اومد ولی یارو قبلترش فرار کرده بود و نتوستن بگیرنش!!

خلاصه بعد از اون روز یه بار که داشتم میرفتم مدرسه اون پسره جلوی راهم سبز شد و گفت مامانت خونه هست؟ منم ازش ترسیدم و فرار کردم به سمت مدرسه که از پشت منو گرفت و چهارتا کشیده خوابوند توی گوشم و گفت یالا بگو ببینم مامانت خونه هست؟؟ و منم گریه میکردم و حرفی نمیزدم و منو گریه کنان آورد در خونمون و زنگ رو زد و مامانم اومد پشت در گفت کیه و من داشتم گریه میکردم و در رو باز کرد که ببینه چرا گریه میکنم که اون پسره سریع اومد توی خونه و پشت در خونه رو هم انداخت و دستشو گذاشت روی دهن مامانم و به زور گرفتش و اینقدر محکمش گرفته بودش که هر چقدر مامانم مقاومت کرد نتونست از دستش فرار کنه و یارو هم مامانمو آورد آشپزخونه و با چند تا پارچه دهن و دستا و پاهای مامانو بست و بغلش کرد برد توی اتاق خواب و انداختش روی تخت و منم گریه کنان داشتم نگاه میکردم و مامانم هم داشت گریه میکرد و التماس میکرد که ولی کنه!!!

پسره سریع لخت شد و مامانمم سریع لخت کرد و افتاد روش و سینه هاشو و کس و کونشو لیسید و کیرشو تف انداخت و گذاشت توی کس مامانم و خوابید روش و همینجوری داشت تلمبه میزد و مامانم داشت با دهن و دستو پاهای بسته گریه میکرد و با نگاهش هی التماس میکرد به اون یارو و یارو افتاده بود روش تلمبه میزد و پیشونی مامانمو ماچ میکرد میگفت ای جون چه حالی میده!! آروم باشه دیگه خوشگله اینقدر گریه نکن!! گریه هات بیشتر حشریم میکنه و تند تر تلمبه میزد و مامانم هم از درد به خودش میپیچید و ناجور داشت گریه میکرد و خلاصه یه ربع که پسره از کس کرد آبش اومد و ریخت توی کس مامانم و و اینقدر تلمبه زده بود پسره که مامانم هم ارضا شده بود و انقدر گریه کرده بود که از حال رفته بود و انگاری بیهوش شده بود و حرکت نمیکرد و من فکر میکردم مامانم مرده!!!

خلاصه پسره مامانمو که بیهوش شده بود برگردوند و چند تا انگشت کرد کون مامانم و کیرشو گذاشت توی کون مامانم و وقتی نصف کیر پسره رفت تو انگاری مامانم بهوش اومد و از شدت درد داشت جیغ میزد و دوباره گریه میکرد و ایندفعه بیشتر هی ناله میکرد و جیغ میزد و مقاومت میکرد و کونشو سفت کرده بود و پسره یهو وحشی شد و مامانو کتک زد و سیلی زد صورتش و کتکش زد و با کمربندش محکم میزد روی کون مامانم و به زور داشت کیرشو میکرد تو انقدر مامانم داشت درد میکشید که دوباره از هوش رفت!!

و پسره یه ربعی گذشت و بعد از تلمبه زدن وحشیانه آبشو ریخت کونه مامانم و افتاد روش و بعد از چند دقیقه بلند شد و به من که داشتم گریه میکردم گفت یالا بگو ببینم بابای کونیت کی میاد؟ منم با گریه گفتم ظهر میاد!

خلاصه پسره که خسته شده بود لباساشو پوشید رفت از توی دفترچه تلفن خونمون شماره خونه مون رو برداشت و بعد از اینکار رفت از یخچال خونه مون میوه برداشت گذاشت جیبش و به من گفت فردا هم میام و اگه به کسی چیزی بگی با همین چاقو مامانتو میکشم!!

و مامانمم تهدید کرد که اگه به کسی چیزی بگی میکشمت!!

خلاصه بعد از رفتن یارو مامانم به سختی لباساشو پوشید و وقتی ظهر بابام اومد همه چیز رو براش گفت و اونا هم رفتن پلیس و از یارو شکایت کردن و طرف رو گرفتن به جرم تجاوز به ناموس مردم اعدامش کردن!!

اون موقع من 7 سالم بود و الان 21 سالمه و هنوز هم اون تجاوز وحشیانه توی ذهنمه و هم به من و هم مامانم و هم بابام ضربه روحی روانی خوردیم!!
نوشته:‌ علی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
روژان پناه هوس مردای شب:ترانه میدونست لحن شوخ و شنگم ساختگیه. بازیگر خوبی شده بودم یعنی روزگار ازم بازیگر قابلی ساخته بود. ولی تَری رو نمیتونستم گول بزنم چون از جنس خودم بود. تماسو که قطع کردم باز خیره شدم به سقف. از هر حسی خالی بودم. حتی دیگه درد رو هم حس نمی کردم. صورت خوشگل مامان، چهره تکیده بابا، نگاه وقیح جمال، روزی که سراسیمه از اون خراب شده زدم بیرون، خنده های ترانه توی پارک و رژ صورتی یخیش، شراره و موهای بلوندش و چشمای سیاه سالار همه و همه جلوی چشمم رژه میرفتن. گاهی فکر میکردم اگر اون 6 ماه لعنتی دووم آورده بودم این بلاها سرم نمیومد ولی باز یه صدایی تو سرم میگفت آخرش که چی؟! چطور میخواستی دووم بیاری؟ اونم با مُهر قتل روی پیشونیت؟! سالار مگه چقدر نگهت میداشت؟!
تن کوفته و درب و داغونمو به زور کشیدم تو حموم. آب گرم رو باز کردم و چشمامو بستم ولی صحنه های همیشگی زندگیم دست از سرم بر نمیداشتن. همیشه حتی با چشمای بسته مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد میشدن. کل زندگیمو نکبت گرفته بود ولی حافظه لعنتیم بیشتر از هر چیزی مایه عذابم میشد. مخصوصا وقتی برعکس بقیه بچه ها من نمیتونستم بزنم به طبل بی عاری، من نمیتونستم چهره مردای شبو فراموش کنم. نگاهشون، حرکاتشون، خواسته هاشون، لحن حرف زدنشون و ...
شیش هفت ماهی میشد که با سالار زندگی میکردم. توی اون مدت با اخلاق سگیش، با عصبانیت گاه و بی گاهش، با بد مستیاش، با حساسیت های با مورد و بی موردش، با بود و نبودش، با نوازش دستاش، با آغوش گرمش، با همه خواسته هاش کنار اومده بودم. چاره ای جز زندگی با سالار نداشتم اما از سکس با سالار واقعا لذت میبردم. هیچ وقت بهم ابراز علاقه نکرده بود اما حس میکردم فقط سکس نیست که منو کنارش نگه داشته. من نمیتونستم خیلی از خونه بیرون برم ولی هر چی که لازم داشتم برام میخرید. گاهی وقتا هم برای این که یه هوایی بخورم میبردم بیرون. همیشه هم با همون عینک آفتابی گنده و جاهایی که خیلی شلوغ نبود.
حتی برای رعشه دستام با یه دکتر روانشناس صحبت کرده بود و با این که هنوزم موقع عصبی شدن دستم میلرزه ولی خیلی بهتر از روزای اولش شد. خیلی وقتا که حس میکرد حال و حوصله ندارم و رو مود نیستم فقط بغلم میکرد و تا صبح سرم از سینه اش جدا نمیشد. هم بهش عادت کرده بودم، هم دوسش داشتم و هم ازش میترسیدم. گاهی وقتا چند شب پیداش نمیشد. وقتی نبود به شراره میسپرد دورادور هوامو داشته باشه. واسه بود و نبودش من نه حق سوال کردن داشتم نه حق زنگ زدن به موبایلش. اگر قرار بود به گوشیش زنگ بزنم از قبل بهم اجازه میداد و وقتی چیزی نمیگفت یعنی زنگ زدن ممنوع. اولین بار که بی اجازه به گوشیش زنگ زدم چنان عصبانی شد که خدا خدا میکردم حالا حالاها خونه نیاد ولی میدونستم که میاد. خودمو تو حموم حبس کردم. سالار که اومد کوبید به در حموم و با عصبانیت داد زد "میای بیرون یا من بیام تو؟" با لباس و با تن خشک از حموم اومدم بیرون. یقه امو گرفت و منو چسبوند به دیوار و زل زد تو چشمام و گفت "دیگه هیچ وقت سر خود به گوشیم زنگ نمیزنی افتاد؟!" آب دهنمو قورت دادم و با حرکت سرم گفتم آره. صداش بالاتر رفت و گفت "نشنیدم" صدام از ته چاه در اومد "آره" دستاش شل شد ولی من نفسم دیگه بالا نمیومد. بارها پیش میومد که سالار از دستم کفری و عصبی میشد. مخصوصا وقتایی که با ترانه تلفنی حرف میزدم یا یواشکی قرار میذاشتیم ترانه بیاد خونه پیشم. خیلی وقتا سالار نمیفهمید ولی وقتی میفهمید اشهدمو میخوندم. خدا رو شکر مشتشو فقط به دیوار بالای سرم میکوبید و هیچ وقت دست روم بلند نمیکرد.
اون شبم مثل خیلی شبای دیگه از سالار خبری نشد. شب سومی بود که نیومده بود. ساعت 12 بود. اگر میخواست بیاد قبل از 12 میومد. دیگه اشتها نداشتم. غذا رو گذاشتم تو یخچال و گرفتم خوابیدم. دلم براش تنگ شده بود. عادت کرده بودم کنارش بخوابم. اولین مردی بود که تو آغوشش میخوابیدم.
صبح با صدای تلفن از خواب پریدم. چشمام مست خواب بود. هوا گرگ و میش بود. فکر کردم سالاره. پریدم روی گوشی ولی شراره بود. با نگرانی گفت "روژان زود وسایلتو جمع و جور کن من تو راهم دارم میام دنبالت"
نگرانیش بلافاصله بهم منتقل شد، پرسیدم "چی شده شراره؟ سالار طوریش شده؟" تقریبا داد زد و گفت "حرف نزن. فقط کاری رو که بهت میگم انجام بده. من تا چند دقیقه دیگه اونجام"
نمیدونستم اگه سر سالار بلایی بیاد من باید چه غلطی بکنم. دل تو دلم نبود ولی وقتی نشستم تو ماشین شراره، انقدر عصبانی بود و چنان اخماش تو هم بود که ترجیح دادم چیزی نپرسم. وقتی رسیدیم خونه اش در رو باز کرد و با یه لحن دستوری گفت "برو بالا تو اتاق ترانه" بعد هم بدون این که توضیحی بده گاز ماشینشو گرفت و رفت. ترانه تو تختش نبود. حدس زدم شب مونده پیش مشتریش. با دیدن تخت خالیش حالم بد شد. همونجا تو تخت تَری دراز کشیدم ولی از نگرانی خوابم نبرد. تو اون خونه احساس امنیت نمیکردم. دلم سالار رو میخواست. دخترایی که خونه بودن کم کم بیدار شدن. ستاره که با ترانه و عسل تو یه اتاق میخوابیدن وقتی چشماشو باز کرد با تعجب پرسید "تو اینجا چی کار میکنی؟!" ریمل و خط چشمش پخش شده بود دور چشماش و موهای شرابی پوش خورده اش هم رفته بود رو هوا. یه تاپ دو بنده سنگ دوزی شده زرشکی تنش بود و نصف سینه های درشتش افتاده بود بیرون. مشخص بود که از سر کار مثل جنازه اومده و افتاده رو تخت. چشم و ابروشو برام نازک کرد و بعد جوری که انگار داره با خودش حرف میزنه گفت "لابد سالار خان سیر شده ازش که اینجوری ماتم گرفته" حرصم گرفت از حرفش. اگه یه کم دیگه ادامه میداد بغضم میترکید. دهنشو باز کرد باز یه چیزی بگه که همون موقع ترانه از راه رسید.
اون روز یکی از بدترین روزای زندگیم بود. سالار رو با مشروب گرفته بودن و به گفته شراره احتمال داشت براش شیش ماه تا یک سال حبس ببرن. ظاهرا بار اولی بود که میگرفتنش. اعصاب شراره حسابی خراب بود و پشت سر هم سیگار میکشید و تو خونه هر چی در دهنش میومد بار دخترا میکرد. نمیدونستم باید چی کار کنم. شراره هم حرفی نمیزد. فقط گفته بود خونه سالار دیگه امن نیست و نمیتونم دیگه اونجا بمونم. ستاره رو فرستاد یه اتاق بزرگتر و تختشو داد به من. ستاره اگه چاره داشت چشمامو از کاسه درمیاورد. تو همون هفته اول فهمیدم که کلا تو اون خونه کسی خیلی از من خوشش نمیاد. از راه نرسیده و بی چک و چونه شده بودم سوگلی سالار. کسی که این وسط بیشتر از بقیه از دستم شکار بود شراره بود. عشق اول سالار. عشق روزای نوجوونی. تنها کسی که پشتم بود تَری بود. عسل هم بهتر از ستاره نبود. حسادت زنونه رو نمیشه هیچ جوری مهار کرد.
با این که واسه سالار 6 ماه حبس بریدن ولی شراره هیچ وقت در موردش حرفی نزد. بعد از دو سه هفته اتفاقی که ازش میترسیدم افتاد و شراره زهرشو ریخت "نمیتونی یک سال تمام اینجا مفت بخوری و مفت بخوابی! من نه جای اضافی دارم نه نون خور اضافی میخوام. یا مثل بقیه زندگی میکنی یا خیلی ناراحتی به سلامت!"
کدوم قبرستون میخواستم برم؟! آرامش اون چند ماه زندگی با سالار آوار شد رو سرم. ترس و دلهره ریخت تو دلم "کجایی سالار؟!"
اون شب تا صبح گریه کردم. نه گذاشتم ترانه بخوابه نه عسل. تَری سعی میکرد دلداریم بده ولی عسل میرفت رو اعصابم "جمع نمیکنه این بساط آبغوره گیریشو. مرده شور برده نمیذاره کپه مرگمونو بذاریم. فکر کرده اولین و آخرین جنده روی زمینه! تافته جدا بافته است انگار! فقط بار اول یه کم سخته. تازه خوبه همچینم بار اولش نیست! یکی ندونه فکر میکنه آفتاب مهتاب ندیده روشو! چنان عَر و عور راه انداخته که انگار شراره حکم اعدامشو صادر کرده! مردم خوب بلندن مردتر از سالار هم واسه خودشون دست و پا کنن فقط ادا اصولشون واسه ماست!"
با این حرفش ترانه داد زد "خفه شو عسل شورشو دیگه درآوردی!" جز تَری و شراره و سالار کسی از جریان جمال خبر نداشت و نمیدونستن چرا من چارچنگولی چسبیدم به سالار.
جلوی شراره کسی جرات نداشت پشت سر سالار جیک بزنه ولی وقتی نبود حسابی دق دلشونو خالی میکردن. البته هیچ کس جرات نمیکرد مستقیم تو روم حرفی بزنه اونم از ترس سالار بود که میدونستن بالاخره درمیاد از زندون.
حرفای ترانه تو مخم زنگ میزد "روژان اونقدرا هم که فکر میکنی سخت نیست. اینجا مطمئنه. همیشه یه سقف بالا سرت هست. مشتریای شراره آدم حسابین. طرف نمیتونه هر بلایی دلش خواست سرت بیاره. تو خیابون وانمیستی. نمیگیرن ببرنت"
داشتم میمردم. دیگه به جایی رسیده بودم که از ترانه میپرسیدم "تَری با پیر پاتالا هم خوابیدی؟ خیلی تهوع آورن؟ تَری جوون ترا چی جورین؟ فحش میدن به آدم؟ تحقیر میکنن آدمو؟ تَری باید چی کار کنم؟ تَری من بلد نیستم ناز و عشوه الکی بیام، تَری..."
ترانه دیوونه شده بود از دستم. واسه اون سن و سال طرف مهم نبود. ناپدریش وقتی 16 ساله بود بهش تجاوز کرده بود و اونم از خونه زده بود بیرون. میگفت مردا همشون سر تا پا یه کرباسن. میگفت رفتار بعضیا یه کم متفاوته ولی در کل تو یه جنده ای و به چشم دیگه ای هم بهت نگاه نمیکنن.
شراره برام واضح کرد که هر کاری که مشتری میخواد باید براش انجام بدیم. ناز و نوز و از کون نمیدم یا ساک نمیزنم و این ادا اصولا تو سیستم شراره نبود. فقط ساعت موندنمون بستگی به پولی داشت که طرف به شراره میداد. شراره سر هر مشتری میگفت که چند ساعت باید بمونیم.
گاهی وقتا مشتریایی که شناخته شده بودن یا معرف داشتن، تلفنی قرار میذاشتن و گاهی وقتا هم میومدن خونه شراره و خودشون انتخاب میکردن. شبی که فرداش قرار بود منم کنار دخترای دیگه تو سالن بشینم تا مشتری بیاد و انتخابمون کنه به شراره گفتم "فقط یه خواهش ازت دارم. میدونم که میتونی بگی نه ولی ازت خواهش میکنم نه نگو" بعد هم با بغض گفتم "من به هیچ مشتری ای لب نمیدم" چشمای ملتمسمو دوختم بهش و منتظر شدم. با نفرت زل زد تو چشمام. پوزخند زد و بعد از یه مکث کشنده سرشو به نشونه مثبت تکون داد و اشاره کرد که ازاتاق برم بیرون. دلم نمیخواست جز لبای سالار لب دیگه ای رو ببوسم. اینجوری انگار دلم به یه چیزی خوش بود.
اون شب با قرص خوابی که تَری بهم داد خوابیدم. بالاخره اون غروب لعنتی رسید. همه آماده شده بودیم. بعضی از دخترا از شب قبل یا از صبح بیرون بودن. برام سخت بود جلو بقیه لباس سکسی تنم کنم. ولی بقیه عین خیالشون نبود و لخت و عور تو خونه میگشتن و شوخیای زننده سکسی هم میکردن با هم. من به دستور شراره یه شورت و سوتین تمام تور مشکی پوشیده بودم. روش هم یه لباس خواب حریر نازک مشکی بالای زانو. به خاطر سفید بودن رنگ پوستم مشکی بیشتر از هر رنگ دیگه ای بهم میومد. چشمامو ستاره آرایش کرده بود. چشمام سیاه تر از همیشه شده بود با خط چشم و ریمل مشکی و سایه مشکی غلیظی که پلکامو پوشونده بود و رژ لب قرمز مایع که برقش حشر هر مردی رو میزد بالا. به وضوح از بقیه زیباتر بودم و آرزو میکردم که ای کاش نبودم.
وقتی اولین مشتری پاشو گذاشت توی سالن فشارم افتاد پایین. یه مرد جا افتاده حدودا 50 ساله که شکمش نیم متر از خودش جلوتر بود و موهای جلو سرش ریخته بود. کت شلوار و کراوات شیکش هیچ جوری نمیتونست فشار پایین افتاده منو بالا ببره. نگاه خیره اش رو تن هممون بالا و پایین میشد. نگاهش رو سینه های میترا که تپل و سفید بود ثابت شد. نفسمو دادم بیرون و خدا رو شکر کردم که چشمای عسلی و سینه های تپل و لوندی میترا نجاتم داد. ولی رعشه دستم باز شروع شده بود و اعصابم ریخته بود به هم. تَری کنارم وایساده بود. بهم لبخند زد و زیر لب گفت "خاک تو سرت مثل میت شده رنگت عمرا کسی نگات..." هنوز حرفش تموم نشده بود که یه پسر جوون خوش قیافه حدودا 35 ساله اومد تو. بقیه در حال دلبری با چشم و ابرو بودن اما من نه اعصاب عشوه اومدنو داشتم و نه بلد بودم. یه جین سورمه ای تیره سنگشور شده پاش بود با یه کمربند قهوه ای پهن که قلابش خیلی جلب توجه میکرد. پیراهن مشکیش منو یاد سالار انداخت. دو تا از دکمه هاش باز بود و سینه پر موش معلوم بود. آستیناشو تا آرنج بالا زده بود. داشتم فکر میکردم چقدر پشمالوئه که تَری با آرنج زد به پهلوم. به خودم که اومدم زیر لب گفت "بسه دیگه قورت دادی بهادر رو، مثل مجسمه وانستا راه بیفت برو حاضر شو"
قبل از این که سوار ماشینش بشم شراره گفت "مشتری قدیمیه. اگه خواست شب میمونی. نبینم گند بزنی روژان. به خدا اگه بازی در بیاری مثل سگ پرتت میکنم جلو مامورا" یه گوشی موبایل هم بهم داد و گفت این از این به بعد دستت باشه شماره خودمم توش سیوه.
ماشینش نمیدونم چه کوفتی بود ولی خیلی شیک بود. بعدا تَری گفت ماشینش آزراست. وقتی نشستم صدای پخشش بلند بود. آهنگ نسترن بود که دخترا تو خونه باهاش میرقصیدن. شاد بودن آهنگ یه کم حالمو بهتر کرد ولی هنوز مضطرب بودم و دستم میلرزید.
تا نشستم یه نگاه به عینکم انداخت و گفت "تو این تاریکی این دیگه واسه چیه؟!" چیزی نگفتم. با یه لحن شوخ گفت "گربه خورده اون زبون خوشمزتو؟" بعد هم دست چپمو گرفت و انگشت وسطمو کرد تو دهنش و مکید و بعد از چند ثانیه دستمو فشار داد وسط پاش. داشتم میمردم. صدام در نمیومد. با دستش دستمو روی کیرش تکون میداد. یه نگاه بهم انداخت و گفت "شراره گفت تازه کاری آرررررره؟"
بازم سکوت کردم. گفت "نترس لولو خرخره که نیستم. نازتم میکشیم خانم خوشگلههههههههه، زبونتم باز میکنیییییییییییممم" بعد هم زد زیر خنده. داشتم بالا میاوردم. سعی کردم یه نفس عمیق بکشم. انقدر پوست لبمو خورده بودم که اگه رژم 24 ساعته نبود همون موقع صد بار پاک شده بود. بهادر تا برسیم با دستم رو کیرش بازی کرد و زیر لب آه و اوف کرد و واسه خودش حال کرد. کیرش کم کم بزرگ شد و میشد حتی از روی جین سفتیشو حس کرد.
رفت یکی از محله های بالای شهر. تَری بعدا گفت دربنده خونه اش. به محض بستن در خونه منو چسبوند به در و عینکمو از رو صورتم برداشت و گذاشت رو جاکفشی. چسبید بهم و کیرشو فشار داد به وسط پام. دستاش رفت روی سینه هام و لباش اومد سمت لبم که بلافاصله سرمو کشیدم کنار. به روش نیاورد. سرشو خم کرد و خواست دوباره لبامو ببوسه که دستامو به زحمت گذاشتم رو سینه هاش و گفتم هر کار بخوای میکنم ولی لب نه. چند ثانیه گذشت. یه پوزخند زد و سرشو برد تو گردنم. بوی عطرشو دوست نداشتم. خیلی تند و گرم بود. توی راه از بوی عطرش سردرد گرفته بودم. دلم عطر تلخ و خنک سالار رو میخواست.
همونجا پشت در مانتومو از تنم درآورد. تاپ و سوتینمو با هم زد بالا و افتاد به جون سینه های گرد و تپلم. دستامو با یه دستش کشید بالای سرم. دستام درد گرفت. سینه هامو محکم میلیسید و میمکید. دستامو ول کرد. باز خودشو چسبوند بهم. تاپو از سرم درآورد. با خشونت برم گردوند. سینه هام چسبید به در. سوتینمو باز کرد. از پشت خودشو چسبوند بهم. کیرشو فشار داد لای کونم و بالا پایین کرد. دستشو حلقه کرد دور کمرم و کمرمو داد عقب. زیپ شلوارمو کشید پایین. دستشو برد توی شرتم. لبشو چسبوند پشت گوشم و گفت "اووووووووووووووفففففففف چه نرم و تپلهههههه" بعد شروع کرد به مالیدن کسم. زیر گوشم با لحن حشریش گفت "جوووووووووووووووون چه کُسیییییییییییییی" بعد محکم و سریع زیر گوشم و گردنمو لیس زد. پشت گوشمو که لیسید وا رفتم و خیس شدم. یه دستش رو سینه هام بود و با دست دیگه اش کسمو میمالید. کیرشو از پشت به کونم فشار داد و گفت "دوست داری بهم کُسسسسس بدی یا کوووووووووون؟"
خفه خون گرفته بودم. برعکس سالار چقدر زرت و پورت میکرد. برم گردوند رو به خودش و باز خواست لباشو بذاره رو لبام که سرمو برگردونم. زد زیر خنده. شلوار و شورت و کفشمو با هم درآورد و همونجور که از جلو چسبیده بود بهم شروع کرد مالیدن کسم. یه سر و گردن ازم بلند تر بود و سرم چسبیده بود روی سینه اش. زبونشو با ولع میکشید روی گونه هام. تا نزدیک گوشه لبم زبونشو میکشید ولی رو لبم نمیرفت. لباشو کشید کنار گوشم. لاله گوشمو گرفت تو دهنش و آروم گفت "اگه امشب ازت لب نگیرم اسممو عوض میکنم" تو دلم با حرص گفتم "عمرا"
انقدر صورتمو لیسید و کسمو مالید که دیگه نمیتونستم روی پاهام وایسم. خیره شد تو چشمام و گفت "باز کن دکمه هامو" دستم هنوز میلرزید. دکمه هاشو باز کردم. انگشتشو آروم از کسم کشید بیرون و پیراهنشو از تنش درآورد. باز خیره تو چشمام گفت "برو پایین" خیس خیس بودم. روی در سُر خوردم. به سختی سگک کمربندشو باز کردم. شلوار و شورتشو که کشیدم پایین کیرش سیخ شد جلوی دهنم. به اندازه کیر سالار بزرگ و کلفت نبود ولی کوچیکم نبود. شلوارش پایین پاهاش چین خورد. کفشاش هنوز پاش بود. سرمو گرفت بین دستاش و کیرشو تا ته فرو کرد تو دهنم. وقتی حس کرد دارم عق میزنم درش آورد. زیر تخماشو گرفت و گفت "خودت بخورش" حالم بد بود. بغض داشتم. دلم سالار رو میخواست.
سر کیرشو مالید روی لبام و گفت "جوووووووووووون باز کن اون لبا روووووو" دهنمو باز کردم و کیرشو تا جایی که میتونستم توی دهنم جا دادم. پایین کیرشو گرفتم توی دستم و شروع کردم به عقب جلو کردن کیرش توی دهنم. دیگه از حالت تحریک دراومده بودم و اشک تو چشمام جمع شده بود. صدای آه و ناله هاش در اومده بود "اوووووووووووووففففف آآآآرررررررررههههه اووووووف آآآره بخوووووور بخووووووووووووووور آآآآآهههههه" دستاش روی سرم بود و فشارش میداد به کیرش. طعم تلخ پیش آبشو توی دهنم حس کردم. نزدیک بود عق بزنم که وسط آه و اوفش گفت "تخماااااامو بخور" یه نفس عمیق کشیدم و یکی یکی تخماشو کردم تو دهنم و لیسیدم. دو تاش با هم تو دهنم جا نمیشد. تخماش از آب دهنم خیس خیس شده بود. یه کم بعد دوباره کیرشو فرو کرد تو دهنم و شروع کرد به عقب جلو کردن. زانوهام روی سرامیک درد گرفته بود. حرکاتش سریع تر شد. حالم داشت دیگه به هم میخورد. سریع تر تلمبه زد و تا ته کیرشو میکرد تو حلقم. یهو صدای ناله هاش بلند و مقطع شد. کیرش توی دهنم چند تا تکون سریع خورد و آبشو با فشار خالی کرد تو دهنم و همونجا کیرشو نگه داشت و گفت "آآآآآآآآآآآااهههههه"
داشتم خفه میشدم. یه مقدار از آبشو مجبور شدم قورت بدم. طعمش حال به هم زن بود. سرمو کشیدم عقب و دستامو گرفتم جلوی دهنم و بقیه آبشو در حالی که عق میزدم ریختم توی دستام. سالار هیچ وقت آبشو تو دهنم خالی نمیکرد. میدونست بدم میاد.
بهادر همونجا روی زمین ولو شد و با بی حالی گفت "دستشویی اونجاست" دُوییدم سمت دستشویی و صورتمو گرفتم زیر آب سرد و باز عق زدم. بغضم ترکید و اشکام با آب قاطی شد. سرمو که آوردم بالا آرایشم تکون نخورده بود خیر سر ریمل و خط چشم واترپروفی که دستور شراره بود.
آب باز بود و تو آینه خیره شده بودم به چهره ای که پشت آرایش غلیظ ستاره با من بیگانه بود. فرو ریخته برگشتم تو سالن. بهادر هنوز همونجا جلوی در تکیه داده بود به دیوار و چشماشو بسته بود. نشستم روی اولین مبلی که نزدیکم بود. صورتمو خشک نکرده بودم. سردم شده بود. رفتم سمت لباسام هنوز دستم به سوتینم نرسیده بود که بهادر منو کشید تو بغلش. کیرش کوچیک شده بود. سردم بود ولی تن اون گرم بود. بازوهاشو حلقه کرد دورم. سرشو آورد پایین که لبامو ببوسه ولی سرمو برگردوندم و سرم فرو رفت تو سینه اش. باز زد زیر خنده. گفت "پاشو بریم یه چیزی بخوریم" کفش و شلوارشو درآورد ولی شورتشو کشید بالا. خیلی پشمالو بود تنش. یه زنجیر نازک سفید هم به گردنش بود. زنجیر سالار رو بیشتر دوست داشتم.
نذاشت لباسامو بپوشم. منو برد جلو شومینه و روشنش کرد. دو تا پتو و چند تا کوسن آورد انداخت کنارم. اوایل مهر بود و هنوز هوا سرد نشده بود ولی من سردم بود. مهر بود اما بی مهرترین ماه زندگیم بود. زانوهامو گرفتم تو بغلم و سرمو گذاشتم رو زانوهام. وقتی متوجه حضور بهادر شدم که از پشت خودشو چسبوند بهم و لباشو کشید پشت گردنم. از جا پریدم. گفت "پاشو بیا یه چیزی بخور" گفتم "سردمه" بند و بساط مشروب و ژامبون و بقیه مخلفاتشو آورد جلوی شومینه. گفتم "اشتها ندارم میتونم برم؟" بدون این که نگام کنه خیلی جدی گفت "شب اینجایی هنوز کارم باهات تموم نشده" انگار یه سطل آب یخ خالی کردن رو سرم.
یه آهنگ ملایم گذاشت و یه نخ سیگار روشن کرد و اومد کنارم و لم داد به دو تا کوسنی که روی هم گذاشته بود. خیره نگام میکرد و پکای عمیق به سیگارش میزد. نمیدونستم چه مشروبی آورده. سالار همیشه ویسکی میخورد. مثل سالار چند تا تیکه یخ انداخت تو لیوانا و اندازه دو تا بند انگشت مشروب ریخت توشون. یکی از پتوها رو پیچیده بودم دورم. گفتم "من نمیتونم بخورم" خیره و جدی نگام کرد و گفت "این یکی دیگه تو شرط و شروط شراره نبود"
یعنی خفه شو باید بخوری.
یه کم پتو رو کنار زد و سینه هام افتاد بیرون. با همون دستش که سیگار توش بود لیوانشو برداشت و گذاشت روی سینه ام. یخ کردم. لبه لیوانشو میکشید به نوک سینه ام. نوک سینه ام زد بیرون. می ترسیدم سیگارش بخوره به تنم و بسوزم که خم شد و سینه امو کشید تو دهنش و شروع کرد به میک زدن. یه کم بعد لیوانمو داد دستم و گفت "یه ضرب برو بالا گرمت میکنه"
سالار هیچ وقت نخواسته بود باهاش مشروب بخورم. لیوانشو گرفت سمتم و یه ضربه آروم زد به لیوانم و گفت به سلامتی لبات و یه ضرب رفت بالا و بعد یه پر پرتقال گذاشت دهنش. دلم واسه بد مستیای سالار تنگ شد.
لیوان من ماسیده بود تو دستم. یه پیک دیگه واسه خودش ریخت و گفت "این بار نری بالا خودم میریزمش تو حلقت" باز یه ضربه آروم به لیوانم زد و گفت "بازم به سلامتی لبااااااااات"
مدل خودش، مدل سالار رفتم بالا و همشو قورت دادم. تا عمق وجودم سوخت. چند دقیقه بعد حس کردم خونم داره داغ میشه. یه پر پرتقال چپوند تو دهنم و دومین پیک رو واسه من و سومی رو واسه خودش ریخت.
نمیدونم پیک چندم بودیم. نمیدونم چند پر پرتقال و ژامبون چپونده بود تو دهنم. پتو از دورم افتاده بود. داغ بودم. سالار دستش رو شونه ام بود و بازومو نوازش میکرد. بهادر داشت یه پیک دیگه میریخت. سرم سنگین بود. کند شده بودم. خیره نگاش میکردم. نزدیک صورتم بود صورتش. این لبا لبای سالار بود یا بهادر؟! سرمو برگردوندم. خوابید روم. دستاشو به همه جای تنم میکشید.سالار انقدر تنش مو نداشت. از زیر گوشم شروع کرد. لباش رسید به گونه ام. لباش داغ بود. نفساش داغ بود. چند بار گوشه لبمو بوسید. کسمو میمالید. از آتیش شومینه تنم گُر گرفته بود یا سرم از مشروب داغ بود؟ انگشتاش بود یا کیرش که فرو کرد توی کسم؟ اونم تا ته. کشید عقب و آروم دوباره فرو کرد تو کسم. خیس خیس بود زیرم. سینه هام توی دستاش بود. تنش چسبیده بود به تنم. وسط پاهام محکم کمر میزد. توی مستی و شهوت غرق شده بودم. هر بار که کیرش
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
بلوتوث:سعید هستم 20 سالمه.قیافه معمولی دارم ولی زیاد به خودم میرسم فقطو فقط دوس دارم با دخترای پولدارو ابر کوس بپرم.خونه خودمون پایین شهره .دخترای این حوالی رو زیاد به پا نمیگیرم چون میدونم اگه باهاشون دوست بشی هرچی داریو نداری باید واسشون خرج کنی تا شاید اخرش بهت دادن.ما یه همسایه داشتیم به اسم مریم که 15سالش بود قیافش متوسط بود از این سفیدای معمولی.از رفتار این دختر معلوم بود که ازم خوشش میاد هر وقت میدیدمش بهم خیره میشد وکلا معلوم بود که نخ میده.منم هروقت میدیدمش سرمو مینداختم پایین و محل نمیدادم.خونه های این اطراف همه کوچیک هستن و تو یه کوچه 40تا خونه هست خونه ما و این مریم خانم دقیقا چسبیده بود به هم یه شب داشتم با پسر خالم بلوتوٍث بازی میکردم که یهو دیدم یه بلوتوث به اسمmaryam پیدا شد من فهمیدم دختر همسایه س بیخیال شدم ولی پسر خاله م ادش میکرد اما اون قبول نمیکرد

گذشت تا چند روز. یه شب گوشیم دستم بود داشتم فیلم دانلود میکردم که بلوتوثم روشن بودم یهو دیدم یه بلوتوثی که شمارشو گذاشته ادم کرد من که دو هزاریم افتاد این مریمه و اونم میدونست که من سعید ستم چون اون اطراف پسر جون من بودم منم همون شب با اون شماره تماس گرفتم با صحبت کردم که گفت اشتباه شده و از این حرفا میخواست ناز بکنه که من زدو تو برجکش وگفتم باشه خداحافظ.تا اینکه خودش زنگ زد وخلاصه باهاش دوست شدم ولی تو این دوستی اصلا بهش رو نمیدادم و خیلی سرد باهاش رفتار میکردم چون من فقط میخواستم بکنمش به هرحال از جلق که بهتر بود .تا اینکه رفتارمو عوض کردم و گفتم عاشقت شدم و میخوام بگیرمت هر طوری بود وابسته ش کردم ناگفته نماند هرچی پول داشتیم کردیم خرج کارت شارژ خانم.تا اینکه بار اول که رفتیم سر قرار یه لب ازش گرفتم و معلوم بود زود راه میاد رابطه ما داشت روز به روز عاشقانه تر میشد البته واسه اون که فک میکرد میگیرمش.وهرشب براش عکسو فیلم سکسی بلوتوث میکردم.اونم عکسای خودشو میفرستاد.یه روز صبح ساعت 10 بود با بچه قهوه خانه بودیم جاتون خالی برنامه مشروب داشتیم که مریم زنگ زد داشت حرف میزد که لابه لای حرفاش گفت پدرو مادرش خواهر کوچیکشو بردن دکتر و اون تنها خونس داره درس میخونه تا این گفت فرصتو غنیمت شمردم واولش یکم حرف ازدواج زدم گفتم قراره برم سر کار بعدش بیام خواستگاریت اونم خرشده بود که گفتم هر طوری هست امروز باید بیام پیشت اون بیچاره ترسیده بود میگفت پدرم اینا صبح زود رفتن الان بر میگردن ولی من زیاد اصرار کردم اما دیدم داره راه نمیاد گفتم تو که بهم اعتماد نداری بهتره همینجا رابطه مون ختم بشه تا اینو گفتم جا خورد گفت اگه تو بیای خونه ما.اونوقت بابام بیاد چی؟؟؟گفتم من به هادب میگم هروقت ماشین بابات اومد بهم زنگ بزنه تا از پشت بوم فرار کنم(هادی سر خیابون فلافلی داره)اونم که میترسید من بپرم و بی شوهر بمونه با چندتا شرط قبول که من برم خونه شون اما واسه 10دقیقه و سکس هم نکنیم.قبول کردم با استرس زیادی اومدم تو کوچه خودمون به مریم اس دادم که درشونو باز بزاره.خلاصه رفتیم تو خونه شون دیدم مریم اومد جلوم ولی با مانتو مدرسه که به قول خودش امتحان داشت وباید میرفت ولی معلوم بود که دروغ میگه و مبخواد مارو بپیچونه.رفتم تو نشستم اون سر پا بود کمی حرف زدیم بعد رفت تو حیاط از گوشه در نگاه کنه پدرش نیومد یا نه که تا روشو برگردون بدون معطلی بدون اینکه بذارم ناز بکنه کمرشو گرفتم زدمش زمین میدونستم وقت واسه ساک زدونو کوس لیسی نیست سریع مانتوشو از تنش کندم.اونم با صدای بلندی جیغ میکشیدو داد میزد اما هم شهوتی بودم هم مست.تو چند ثانیه لختش کردم بدنش سفید بود مو هم نداشت البته داشت ولی کم.به پشت خوابوندمشو یه کم توف زدم به کیرم.گذاشتم رو سوراخ کونش تو نمیرفت.مریمم که داشت فحش میداد و انگاری فهمیده بود.من نیتم چیه.با انگشتم کردم تو کونش خوب یه جیغ خیلی بلند کشید.کمی انگشتو کردم تو کون کوچولوش بعد بعد کیرمو کردم احساس میکردم یه چیزه خیلی تنگی دوره کیرمو گرفته نمیتونسم زیاد تلمبه بزنم باره اولم بود گریه های مریمم تمرکزمو بهم میسزد ولی تا 10دقیقه دوام اوردم بعدشم ابمو ریختم تو کونش.کرمو دراوردم گذاشتم لای پاش چند دقیقه گذاشتم اونجا کریه هایمریم اروم ترشده بود انگاری خوشش اومده بود بهش گفتم چرا گریه میکنی اگه زنم بشی که یه شبه طلاقت میدم گفتم اگه میخوای حسن نیتمو نشونت بدم بیا تا پردتو بزنم.یه مقاوت کمی کرد ولی خیلی کم.دوتا پاشو دادم بالا کیرمو گذاشتم در کوسش یکم فشار دادو ولی تو نرفت به کیرم توف زیادی زدم با فشار دادم تو اونم یه اهی کشید ولی از بس گریه کرده بود توان نداشت دیگه کرمو کشیدم بیرون چند قطره خون رو کیرم بود که پاکش کردم دوباره جا زدم حدود 10.15دقیقه از جلوکردمش بعدشم رفتم.ولی بعد از این قضیه دیگه بیشتر ازش متنفر شدم و اینو به خودشم گفتم ولی خوشبختانه باهاش بهم زدم و الانم با هادی فلافل فروش دوسته .

نوشته: سعید از کرمانشاه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
از قرص تا کس:سلام به همه برو بچه های شهوانی
اسم من کامران و ساکن یکی از منطقه های جنوب تهران یه بهتر بگم نازی اباد(قدم 179و وزنم 84 کیلو بدنسازی کار میکن با رنگ پوست سفید)
جریان از اونجا شروع شد که من دانشگاه قبول شدم و پدرم برام یه 206 خرید دیگه کارم شده بود کس چرخ زدن و این چیزا یه روز با پسر عمه ام داشتیم کس چرخ میزدیم که یهو پسر عمه ام با ارنج زد پهلومو دو تا دختر رو بهم نشون داد تو یه تاکسی که داشتند امار سگی میدادن!خلاصه کنم بعد کلی امار بازی پیاده شدن و اومدن سوار ماشین شدن.بعد سلام و کس شعرایی که همتون میدونید و رد و بدل شماره با یکیشون که اسمش ریحانه بود و بچه فردیس بود پیاده شدن و رفتن!ناگفته نمونه که ریحانه یه دختر لاغر اسکلت خیلی کیری بود ولی دوستش مریم یه دختر سبزه نمکی با کلی ناز و ادا بود که کون خودمم پاره کردم ولی بهم پا نداد البته به پسر عمه ام هم پا نداد!
یه مدتی میشد که با ریحانه دوست بودم حدودای دو هفته که گفتم پایه ای منو و تو و مریم و جواد(یکی از دوستام)بریم چیتگر؟اونم قبول کرد تو چیتگر بودیم که مریم رفت دستشویی ولی خیلی طول کشید ریحانه خواست بهش زنگ بزنه ولی خداروشکر شارژ نداشتو مجبور شد با گوشی من زنگ بزنه از اینجا شد که شماره مریم خانوم رو ما گیر اوردیم!خلاصه اون روز هم تموم شد شب رو تختم دراز کشیده بودم و فکر میکردم پیش خودم گفتم کس خوار ریحانه گوشیمو برداشتمو یه اس عاشقانه به مریم دادم!به دو دیقه نشد که با یه اس عاشقانه جوابمو داد دیگه عادی شده بود روزی سی چهل تا اس به هم میدادیم تا دل رو زدم به دریا بهش پیشنهاد دوستی دادم(البته بگم کلی خالی بسته بودم که بابام میلیاردر و اینا)
مریم:یعنی چی؟
من:یعنی دوست دارم
مریم:شوخی میکنی؟
من:نه به ناموسم قسم
مریم:پس ریحانه چی؟
من:گور پدرش من از روز اولم تورو میخواستمو......
.
.
.
.
.مریم :بهت خبر میدم
منم که تقریبا خیالم راحت شده بود مخش رو زدم پا شدم برم کس چرخ بزنم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم ریحانه اس:
من:سلام عسلکم
ریحانه:به من نگو عسلکم به مری جونت بگو اشغال مگه چی برات کم گذاشتم از قیافه کم داشتم یا هیکل یا متانت؟(حالا کس کش هیچ کدومم نداشتا)
منبا حالت بعهت گفتم )چی شده؟
ریحانه:مری زنگ زد همه چیزو گفت که به هم علاقه مند شدید منو بگو داشتم رو دیوار کی یادگاری مینوشتم من به خاطرت به چهار تا خواستگارم جواب رد دادم!(حالا خوارکسه هرکی ندونه فک میکنه چهار سال با هم بودیم خوبه فقط دو هفته بوده چهار تا خواستگار براش اومده)
من:سیکتیر بابا کس و شعر نگو
گوشیو قطع کردم و ز زدم مریم تا گوشیرو برداشت گف ریحانه بهت زنگ زد گفتم اره خلاصه این شد جریان دوستیه ما.............
یه سه چهار ماهی با هم بودیم و کس کش اصلا راه نمیداد حتی یه لب!منم همش تو نخ بودم چطور بیارمش تو مکان !!!
یه روز که رفته بودم کرج دنبالش تو دانشگاه اتفاقی سر راه برا قناری هام از دامپزشکی یه سری قرص گرفتم که تو ابشون حل کنم که تقویت شن دکتره قرصارو ریخت تو یه پاکت و بهم داد مریم که اومد سوار ماشین شد مثل همیشه کل ماشینو گشت که چیزی از اثار دختر پیدا کنه یهو قرصارو دید و پرسید اینا چیه:یهو یه چیزی به مغزم اومد گفتم ضد جنسیت گف یعنی چی؟گفتم من عاشق تو شدم قبل از تو هم که میدونستی هی با این و اون بودم پس سکس هم زیاد داشتم الان عادت کردمو نمیتونم جلو خودمو بگیرم برا همین اینارو میخورم که یه وقت خدایی نکرده بهت خیانت نکنم !تعجب کرده بود پرسید ضرر نداره؟گفتم تو بعضی موارد عقیم میکنه یهو جا خورد!تا خونه چیزی نگف رسوندمشو اومدم خونه.
شب اس داد کامران برو با کسی سکس کن!من حالا الکی فیلم اومدم زنگ زدم جیغ داد که تو منو دوس نداری و این حرفا
بعد کلی خایه مالی باهاش اشتی کردم و گفتم تنها یه راه هست که قرص نخورم اونم تویی گفت اخه من دخترم چه جوری گفتم تو چیکار داری؟این همه سوراخ همش یکیش بسته استا.خلاصه به هر زحمتی بود راضیش کردم که بیاد خونمون !
هفته ی بعد بود که مادرم اینا رفتن کرج خونه عمه اینام زنگ زدم بهش و گفتم بیا گف باشه فقط یه دو ساعت دیگه من هرچی اصرار کردم که الان گف نه دوساعت دیگه(بعدا فهمیدم رفته اپیلاسیون تو این دو ساعت)
ساعت دو بود که رفتم دنبالش اوردمش خونمون ماشینو تو پارکینگ گذاشتمو پیاده شدیم اومدیم تو اسانسور محکم بغلش کردم و گونه اش رو بوسیدم خیلی رمانتیک حالتی که هر دختری دوس داره سرمو بردم نزدیک گوششو تو گوشش زمزمه کردم مریم خیلی دوست دارم!
اسانسور ایستاد پیاده شدم در و باز کردم و رفتیم تو ! اول خونمون و بهش نشون دادمو دوباره بغلش کردم محکم به خودم چسبونده بودمش کیرم سفت شده بود و داشت شلوارمو پاره میکرد !شالش رو از رو سرش برداشتم دونه به دونه دکمه های مانتوش رو باز کردم تا رسیدم به اخریش که خوارکسه یه سنجاق قفلی بود اون رید تو حالم خراب شده بود باز نمیشد کس کش با هر مصیبتی بود بازش کردمو مانتوش رو از تنش در اوردم یه تی شرت خونگی استین کوتا سبز رنگ که روش عکس گربه سگ بود تنش بود (راستی مریم یه دختری بود با قد 167 اینا پوست سبزه موهای بلند تا بالای قوس کمر سینه های ریز و سر بالا ولی سفت سایزشم نمیدونم) من داشتم لباشو میخوردم دستمو بردم سمت سینه اش اروم گرفتمش تو دستم دقیق اندازه دستم بود کل دستمو پر کرده بود اروم فشارش میدادم و لباشو میخوردم ولی اون هیچ همکاری باهام نمیکرد دستمو بردم پشتش و یکی از لمبرای کونشو گرفتمو فشار دادم یکم با کون و پستونش بازی کردم خودمو بردم پشتش از پشت بغلش کردم و چسبونده بودم بهش دستمو گذاشتم رو کس نازش همین که دستم خورد بهش انگار دکمه روشنش رو زدم برگشت طرف و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و حالا لب نگیر کی بگیر اروم دستمو از زیر لباسش بردم تو دستمو گذاشتم رو کمرش گرمای پوستش رو حس میکردم لبامو از لباش جداکردم و لباسش رو در اوردم و لباس خودمو در اوردم وای خیلی زیبا بود یه بدن سفت و شق و رق یه سوتین دخترونه بدون اسفنج نارنجی تنش بود زود سوتسینش رو باز کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش زبونمو دور نوکش میچرخوندم که یهو دستشو رو کیرم حس ردم بله خانوم زده بود بالا منم دیدم موقعیت مناسبه و شلوارشو در اوردم در کمال نا باوری دیدم شرت پاش نیست البته بعدا گف تو ارایشگاه مومی شده بود و اینا! با نگاش بهم فهموند توام لخت شو منم همین کارو کردم دستش رو گرفتم و بردم تو اتاق خواب دراز کشیدم رو تخت و گفتم بیا تو بغلم اونم همین کارو کرد اومد تو بغلم محکم دستمو دور کمرش حلقه کردم و لاله ی گوشش رو میخوردم میلیسیدم لباشو میخوردم داشت دیوونه می شد ناله میکرد که برگشتمو خوابوندمش رو تخت خودمم نشستم رو سینه اش کیرمو گذاشتم لب دهنش بدون این که من چیزی بگم خودش زبونش رو دور کلاهکش میچرخوند یهو تا نصفه کرد تو دهنش خیلی حرفه ای میخورد خیلی یهو کیرمو در اورد از دهنش و شروع کرد به لیسیدن تخمام داشت ابم میومد منم که دلم نمیومد بذارم ابم بیاد و کونش نذارم خودمو کشیدم عقب و شروع کردم به مالیدن کس نازش دیگه داشت پرپر میزد که یهو گف کامران بکن توش گفتم کس و شعر نگو بابا کس مغز گف نه بکن من پرده ندارم تو بچگی تو ژیمناستیک پاره شده راست یا دروغش پای خودش(خانومی که میگف من دخترم نمیشه اخه همونه ها) اولش باور نکردم گفتم میخواد خودشو خراب کنه رو سرم گفتم خودتو انگشت کن انگشت وسطشو کرد تو دهنشو خیسش کرد بعد کرد تو کسش داشتم شاخ در میاوردم این همون مریمیه که ادعای پاکیش و کیر ندیده بودنش میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه از ترسم که بره شکایت کننه و اثار تو کسش نمونه رفتم از اتاقم یه کاندوم اوردم کشیدم رو کیرم اروم حل دادم رف تو برق چشاش شهوتمو بیشتر میکرد محکم و با تمام نیروم تلمبه میزدم کل اتاق رو صدای جیر جیر تخت و ناله ی مریم پر کرده بود که یهو صدای ناله اش افتاد فهمیدم که ارضا شده تو همین فکر بودم که حس کردم داخل پاهام خالی شد و ابم با تمام فشار پاشید بیرون و بی حال افتادم روش بعد پنج دیقه گفتم من میرم حموم تو حموم بودم که در و باز کرد دیدم حاضر شده گفت دیرم شده همو بوسیدیمو با یه شیطنت خاصی یه ضربه به کیرم زد و رف خونه!بعد از اونم تا چند وقتی با هم رابطه داشتیم که از اینجا رفتن کرج و رابطمون کمرنگ شد تا قطع شد!
دوستان بدیش رو به خوبی خودتون ببخشید وایراداش رو هم بذارید به پای بی تجربگی!

نوشته: کامران
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
من باورم نمیشد

چند باری بود که زنگ میزد ، اما نه اینکه حال وحوصله درست حسابی نداشتم ردش میکردم ، هربارم که میپرسیدم شمارمو از کجا اوردی پرت و پلا میگفت که شانسی گرفتم ، اخرش ام نفهمیدم ،خلاصه قرار شد همدیگرو ببینیم . دختر بدی بنظر نمی رسید ، میگفت : دوست پسرش بهش خیانت کرده وپس از اینکه پرده خانوم ورداشت ولش کرده رفته. من هم چون از نوع جریان مشکوک بودم ، هم ترسیدم کار دستم بدم هم یه جوری از خانوما فراری بودم بخاطر بلایی که سرم اومده بود ، گفتم : من بقدر کافی غم غصه ، گرفتاری دارم ، به درد تو نمی خورم . هراز چندگاهی s میداد، زنگ میزد و قرار هایی تو پارک و رستوران میذاشتیم، که تویکی از همین قرار ها من بی اختیار دستم دراز کردم که دست بدم باهاش که ، امتناع کرد ، خیلی بهم برخورد چند قدمی که رفتیم از شدت عصبانیت تاب نیاوردم و گفتم که دیگه نه زنگ بزن نه میخوام ببینمت، گذشت و گذشت من یک سالی دور از ایران بودم ، به محض برگشت، وقتی تو فرودگاه موبایلم روشن کردم تلفنم یه تک زنگ خورد ، باورم نمیشد ، بدها میگفت توی این یک سال هر شب زنگ میزدم بهت ، خلاصه یک روز عصر زنگ زد پرسید شب کجایی؟ گفتم خونه ، گفت : میخوام بیام ببینمت، . ساعت ۱۰بود زنگ زد پلاک خونرو پرسید ، ماشین پارک کردو اومد بالا، باورم نمیشد این همون دختر ساده باشه یه ارایش غلیظ ، بالباس تنگ وارد شد کلی هم تپل شده بود، نشست شروع کرد به صحبت و منم داشتم پذیرایی میکردم چند بار گفت خونت خیلی گرمه ، گفتم خوب لباستو در بیار ، گفت: لباسم خیلی لختیه ،گفتم شلوارک و تیشرت نو دارم هنوز تنم نکر دم میخوای بدم لباساتو عوض کنی راحت بشینی ؟ گفت باشه پشت سرم اومد اتاق خوابم همینکه داشتم از کمد لباسارو ور میداشتم گفت : پشت سرتو نگاه نکن من لباسمو در اوردم ، همینکه من شلوارکو دادم بهش گفت: تی شرت نمی خواد بدی، گفتم ک میتونم برگردمژ گفت : اره بابا، منم باورم نمیشد این سینه ها واقعی باشه بدنش زیاد چاق نبو ولی دو تا سینه خیلی بزرگ داشت تاپ قرمزشو پاره میکرد اومد کنارم وایساد از پنجره بیرون نگاه میکرد ، منم داشتم از مسافرتم تعریف میکردم، باور کنین نفسم بالا نمیومد، کم کم بریده بریده صحبت میکردم از بالای سرشم سینه هاشو دید میزدم که یهو دستمو گذاشتم رو جفت سینه هاش چسبوندمش به دیوار ، لباشو میخوردم مثل قهدی زده ها، ولی زورم نمیرسید سینه هارو خوب فشار بدم ، خوابوندمش رو تخت همش میگفت : نه نه نه داری چیکار میکنی؟ گفتم: منو دیونه کردی تو این سینه هارو کجا قایم کرده بودی؟ وقتی سینه هارو گاز گاز میکر دم شروع کرده بود به ناله کردن اومدم شلوارکو در بیارم میگفت: نه نه ولی همراهی میکرد دستم رفت لای پاش صداش بلند تر شد کسش خیس خیس بود ، نوک سینه شو که میخوردم به کمرش قوس میداد که سینه اش و بیشتر به رخم بکشه، دستشو بردم گذاشتم رو کیرم ، هیچکار نمیکرد فقط باتمام وجود فشارش میداد ، خوابیدم روش کیرم مالیده میشد به کسش ،اومدم یکم پاشو باز کنم که بذارم تو کسش ، گفت نه من دخترم ، گفتم خودت گفتی ..... گفت : اشتباه میکردم پرده ام پاره نشده، گفتم ک پس برگرد از پشت بکنم، گفت :نه درد داره گفتم ک بسپار به من . کرم ضد افتابو خالی کردم تو دستم و سوراخ کونش، با انگشتم شروع کردم با دور سوراخ و توش ور رفتن بعد از اینکه دو انگشتم کردم تو ش ، نوبت کیرم بود، اروم اروم کیرمو گرفتم کردم تو کونش ، صورتشو کرده بود تو بالش داشت اه اوف میکرد ، منم دستامو گذاشته بودم رو کمرش داشتم تلمبه میزدم ، اخ اخ چه کونی داشتم میگایدم جووووون ، وقتی یادم میو مد این همون دخته که روزای اول قرار باهام دست نمی داد الان داره یه حال اساسی بهم میده اونم از کون نازش بیشتر حشری میشدم که یهو احساس کردم داره ابم میاد ، تندترش کردم دوتا ضربه هم به کونش زدمو ابمو ریختم تو کونش وای وای ی ی همونجا خوابیدم روششششششششش
     
  
مرد

 
انتقام سکسی 4 دختر در 80 درجه سانتیگراد (طنز)

اسم من امیرعلی معروف به امیرعلی اسنیف شاه دودول طلای قرن 21 (دودول که چه عرض کنم کیره جده رستم!)
24 سالمه با موهای مشکی اندامی ورزشکاری و فیتنس شکمی 6 تیکه قد 185 اخره موبایلم 5286 و... مدل یکی از برند های معروف بازار امریکن گاس تلنت ... در ایران ..
داستانیکه میخوام واستون تعریف کنم به ولای علی کاملا واقعیه به ممه های گلشیفته قسم ...
من پسری بودم که هیچ دختری رو تحویل نمیگرفتم و سرم تو کاره خودم بود دانشجو بودم و دوران بیکاری هم سر نمایشگاه اتومبیل سر میکردم اکثر دخترای دانشگاه منو میشناختن و میدونستن که امار نمیدم کلا حال نمیکردم با کسی.. فازم با بقیه جدا بود ازاون مدلا که مثله خودم تقریبا ندیدم و ندیدی ...
یکی از روزای زمستون که از شانسه بد یا خوبه من ماشینم نداشتم داشتم از دانشگاه بر میگشتم که یهو دیدم یه سانتافه نوک مدادی جلوم ترمز زد دیدم دخترای دانشگاهمونن تعارف کردن که سوار بشم
منم بدم نمیومد بارونم میزد سوار شدم از اصرار زیادشون 4 نفر بودن دخترایی که تو دانشگاه به پوسی کت معروف بودن خیلی داف بودن سوار که شدم نفهمیدم چی شد که بیهوشم کردم با یه دستمال سفید که هم رنگه شرتم بود ... چرا ازم بدت میاد چونکه شرتم سفیده؟! بگذریمم.. چشم که باز کردم دیدم توی یه خونه روی یه صندلی دستو پامو بستن دهنمم بستن .. بعد از 5 دقیقه دیدم 4 تاشون سحرو سوشیما و نیوشا و آزاده اومدن باورم نمیشد همشون نیمه لخت با پاهای سکسی تراشیده ناز
کفش های پاشنه بلد مشکی سفید قهوه ای و قرمزذش شلاق و چوب و خط کش ...شوکه شده بودم
دهنمو باز کردن سری پرسیدن دارین چیکار میکنید که دیدم سحر پاشنه کفششو کرد تو دهنم گفت خفه شو پسره مغرور اشغال بعد پرتم کردن پایین به تخت بستنم پاهای لاک زدشونو که لاکهای قرمزو مشکی بود هی به دهنم میمالیدنو مسخرم میکردن میخندیدن انگار مست بودن سوشیما شرته صورتی رنگشو در اورد و دور دهنم پیچید بوی نرم کننده لطیفه میداد خیلی خوشبوبود نیوشا هم کتکم میزد و محکممیزد توی گوشم و فحشم میداد شرتاشونو در اوردن و یکی یکی رو لبو دهنم نشستن آزاده محکم با کسش رو دهنم نشست و گفت خوب بو کن کثافت توله سگ کسش بوی گند میداد انگار 1 هفته بود حموم نرفته بود دماغمو گرفت که نتونم نفس بکشم سحر هولش داد محکم
زد توی گوشم گفت دهنتو باز کن بی لیاقت میخوام بشاشم توی دهنت باز دکردم سوشیما محکم لگد زد به تخمام مجبور شدم باز کنم دهنمو با یه صدای ناله تو دهنم انداره یه آب معدنی کوکا کولا شاشید
واقعا مزه عجیبی داشت تاحالا تجربه نکرده بودم مزه هایپ میداد همشو به زور خوردم و خندیدن بهم
بعدش درازم کردن ونوبتی با لوله جاروبرقی کونم گذاشتن و میخندیدن خیلی دردم اومده بود و آزاده مدام میومد جلو دهنم چس میداد و میگوزید توی حلقم یجا که یکم رید روی لبم دیگه آبم اومد و ریخت روی زمین نیوشا به زور بهم گفت که با زبونم از روی زمین ابمو بخورم و تمیز کنم و اینکارو کردم
بعدش که دیدم دستو پام بازه وحشی شدم حمله کردم سمتشون لوله جارو برقی رو از توی کونم کشیدم بیرون و به3 تاشون سحر و سوشیمیتزو و کاکرو و نیوشا ضربه زدم بیهوش شدن .. آزاده مثله یه سگ ترسیده بود بردمش توی سونا واقعا اعصابم از دستش خورد بود چون کسش واقعا بو گوه میداد
اذیتم کرده بود توی سونا کیرمو کردم توکسش و از پشت لوله پولیکا به قطره 5 متر کردمتوی کونش چطوری رفت توی کونش دقیق یادم نیست اما با دمای 80 درجه گاییدمش رسما کوسش واقعا تنگ بود مثله تنگه هرمز .. آبمم ریختم تو دهنش و بیهوش شد .. رفتم سراغ اون 3 تا مادرجنده و ازشون فیلم گرفتم و از اون روز به بعد واسه هر دست کردنشون 50 تومن شارژ ایرانسل میگیرم تا فیلمشونو پخش نکنم ..
     
  
مرد

 
خیلی دور خیلی نزدیک

هنوز تابستون شروع نشده بود که ما به خاطر شغل بابام باید راهی تهران میشدیم.شهرستان خودمون کوچیک بود اما من خیلی دوستش داشتم کلی برنامه داشتم واسه سال اخر راهنمایی اما چاره ای نداشتم جز اینکه خودم و اماده کنم واسه شرایط جدید.ما یه خانواده 4 نفره هستیم من که میلاد باشم الان 19 سالمه(مهیار) و خواهرم که الان 17 سالشه (مونا) و مامانم 40 سالشه (فریبا) اما یه میان سال خوش اندام و خوشگل بابام هم سن مامانمه. تو ساختمون جدیدمون همسایه های خوبی داشتیم مخصوصا خانواده یوسفی که از همون روز اول با ما برخورد خوبی داشتن و چون میدونستن ما تو این شهر غریبیم حسابی روز به روز با ما صمیمی تر میشدن.این وسط منم بعد از 1ماه تازه یخم داشت باز میشد و با میلاد که پسر خانواده یوسفی بود دوست شدم.

میلاد هم سن خودم بود یکی دو ماهی بزرگتر همه چیز داشت خوب پیش میرفت من با بچه های محل در حال دوستی و اشنایی بودم.تا یه روز میلاد پیشنهاد استخر داد از اب تنی خوشم میومد اما راستش تو شهر خودمونم اگه مدرسه اردوی استخر میزاشت هر بار یه طوری وانمود میکردم که انگار دوست داشتم برم اما مشکلی پیش اومده و من نتونستم برم.چون یه مقدار تپل بودم و پوست سفیدی داشتم اضافه وزنم باعث شده بود نه تنها باسنم و رونام گوشتی و تپل بشن سینه هامن مثل یه دختر بچه تازه بالغ شده قشنگ تو دست میومد.مخصوصا اگه موقع نشستن یکم قوز میکرد دیگه یه سینه درست و حسابی میشد واسه همین دوست نداشتم دوستام 1 ساعت کامل تو استخر من و لخت ببینن.اما تحریک شدم که واسه یبارم شده برم استخر.میلاد گفت 3-4 تا از دوستاشم هستن من میشناختمشون بچه های کوچه مون بودن اما سناشون از من و میلاد بیشتر بود رفتن ما به استخر همانا و همون چیزی که دل هرشو داشتم همانا به محض لخت شدن من همه به نحوی محو بدنم شدنم اما نگاه یه نفر با بقیه فرق داشت. رضا که بزرگتر از هممون بود بدجور تو کف کون و رون من بود پسر خوش گل و خوش تیپی بود. از همون اولین باری که دیدمش بدم نمیومد لااقل باهاش سلام علیک داشته باشم چون بعید میدونستم من و آدم حساب کنه اصلا که باهام دوست بشه. هم سنم بهش نمیخورد هم من بچه شهرستانی که همه میدونستن 2روزه اومدیم تهران کجا و رضای بچه با تریپ محل کجا. اما شانس بهم رو کرده بود به واسته اندام چاقالیم این رضا بود که میخواست باهام رابطه برقرار کنه منم نامردی کردم با خودم گفتم امروز باید حسابی خودمو براش لوس کنم اذیتش کنم. واسه اولین قدم چند باری تا اینکه همه اماده بشن و بریم تو اب هی جلوش خم میشدم کون گندمو به رخش میکشدیم.ذوقو میشد تو چشماش دید. به اصرار خودش چون میدید شنا بلد نیستم قرار شد یادم بده بهم میگف دراز بکش رو اب دستاشو میزاشت زیر سرم و زیر کونم دستشو حس میکردم رو کونم که داره فشارش میده خودمم تحریک شدم بهم گفت برو از پله های کنا استخر بگیر به شکم دراز بکش پاهاتو بازی بده.منم انجام میدادم اونم هی دستاشو رو پشت رونم میکشید میگفت زانوتو خم نکن پاهاتو از رون تکون بده خلاصه تا جایی که تونست اون روز من و دست مالیم کرد. منم که وحشتناک تحریک شده بودم از کاراش و اون حسی که بهم دست میداد خیلی خوشم اومده بود با لبخندام و به نوعی اعلام رضایتم چراغ سبزو نشونش دادم.این طور بود که من وارد یه مرحله ای تازه و پر از هیجان زندگیم شدم.استخر رفتن ما ادامه داشت و پیشرفت فعالیتای رضا تو اب استخر با من.دیگه کار به جایی رسیده بود که رضا دست میکرد تو مایوم انگشتم میکرد.من دیونه میشدم سعی میکردم کیرشو تو دستم بگیر البته این کارامون خیلی لحظه ای و مخفیانه بود.رضا بهم پیشنهاد داد برم خونشون قبول نکردم.انگار که ترسیده باشم.

غروب همش تو کوچه یاده کارای رضا میوفتادم حشری میشدم.همیشه بعد از استخر شبا موقع خواب به یاده رضا و کیرش جق میزدم.بلاخره شهوت به هم غلبه کرد و به رضا گفتم کی بیام خونتون.رضا گفت اول یه چنتا فیلم میدم ببر ببین الان موقعیتم جور نیست خونه مکان نمیشه حالا حالا ها.منم قبول کردم و فیلمارو ازش گرفتم.کارم شده بود سوپر دیدن و جق زدن.روزی 2.3 بار جق میزدم گاهی اوقات.معتاد سوپر و جق شدم به رضا خواهش میکردم بهم سوپر بده من بینم رضا هم واقعا سنگ تموم میزاشت همه مدل فیلمی برام میاورد پسر با پسر. پسر با زن میانسال.دختر بچه با مرد میانسال.سفید با سیاه خلاصه همه جوره.منم تو تمامه این فیلما خودمو جای اونیایی که گاییده میشدن میزاشتم و اونایی رو هم که میکردن رضا فرض میردم.تشنه ی کیر شده بودم.کارم به جایی رسیده بود خودم خودم انگشت میکردم.درد داشت اما به مرور عادت کردم.چند باری هم خیار کردم توکونم اما بعدش از دردش موقع تولت رفتن گریم میگرفت.همه این کارا بهم لذت میداد اما تا وقتی که ابم نیومده بود به محض اینکه ارضا میشدم از کارام پشیمون میشدم.از رضا بدم میومد.اما وقتی حشری میشدم همه چیز برعکس بود.بالاخره روز موعود فرا رسید رضا بهم گفت کی برم خونشون.منم خودم اماده کردم البته یه شیطنتم کردم و یه دست از شرت و کرست های مامانم پوشیدم و رفتم.یه شرت و کرست سفید.هم شرت و هم کرست مامانم بهم بزرگ بودن البته شرتش بد نبود اما کرستش بزرگ بود.چون سینه های مامانم گندس.وقتی رفتم خونه رضا اینا رضا طوری برخورد کرد که انگار اصلا قرار نیست منو بکونه.دعوتم کرد تو.رفتم تو اتاقش .اتاقش خیلی جالب بود برام.پوستر و نقاشیای رو دیوارش خوشگل بود من داشتم نگاشون میکردم که رضا با یه لیوان شربت و یه قرص اومد تو.بهم گفت تقویتیه برات خوبه.خودشم خورد.قرص و که خوردم بغد از یکم صحبت و با کامپیوتر ور رفتن رضا اخلاقش عوض شد بهم گفت لخت شو من به محض اینکه لخت شدم رضا با دیدن شرت و کرست زنونه تو تنم انگار امپرش رفت رو 1000 یه جوووووووووووووون گفت.بعدش گفت ماله اون مامانه جندته؟ من یه لحظه از این که اینارو پوشیدم پشیمون شدم اما شهوت نزاشت و با یه صدای ارووم گفتم بله.ماله مامانمه.خوشگله؟ مخصوصا پوشیدم که تم بیشتر حال کنی.اونم گفت اره عزیزم قشنگه اما تو تن اون مامانت یه چیزه دیگس.اخ که منتظر اون روزم مامانت اینجا با این لباسا جلم وای سه من کوسشو بخورم.اما یه چیزی که خیلی برام عجیب بود کیر خودم بود.انگار نه انگار خواب خواب بود.رضا فهمید من متعجبم بهم گفت نترس ماله اون قرصه هستش که خوردی.نمیزاره حالا حالا ها ابت بیاد تازه یه اسپری هم دارم که اونم به وقتش میزنم برات که ابت نیاد.من خوشحال شدم چون این یعنی یه چند ساعتی قراره من حشری بمونم.رضا گفت بسه دیگه زیادی داریم کس شعر میگیم بیا بخواب رو تخت ببینم منم با کمال میل رفتم رو تخت و طاق باز خوابیدم رضا یه سیلی به رونم زد گفت عزیزم قربون کون تو که تو شرت مامانت سکسی ترم شده بشم دمر بخواب.منم سری برگشتم رضا شروع کرد با کونم بازی کردن.میمالیدشون از رو شرت مامانم. بعد شرت مامانمو کشید پایین تا رو زانوم توف کرد لای کونم انگشتشو میمالید به سورخ کونم همش قربون صدقه خودم و مامانم میرفت منم اوج شهوت بود هیچی نمیگفتم و فقط لذت میبردم خودمو سپرده بودم دستش میخواستم هر کاری دوست داره بکنه.رضا بهم گفت پاشو کیرمو بخور.ساک بزن برام.منم فقط کیر میخواستم تو اون لحظه ها مشتاقانه برگشتم و نشستم لبه تخت.رضام جلوم ایستاده بود.شرتشو کشیدم پایین وایییییییییییی کیرش از همیشه سکسی تر بود.مستقیم کردم تو دهنم در حال ساک زدن بودم که یاده یکی از فیلم سوپرا افتادم.به رضا گفت حالا تو طاق باز بخواب پاهاتم بز کن از هم خودمم دراز کشیدم لای پاهاش اما دمر و به شکلی که سرم دقیقا جلوی کیر و خایه های رضا بود.بوسشون کردم به رضا گفت میخوام مثل اون فیلم سوپره که زن سیاه پوسته ساک میزد واسه اون پسره ساک بزنم رضا که خودشم انگار دیده بودش گفت جوووووووون اره بخور خایه هامم بخور.پا های رضاو یکم جک کردم که بتونم زیره خایه هاشم لیس بزنم.با یه دستم کیر و خایه هاشو بالا گرفتم بعد زیره خایه هاشو تا سورخ کونشو لیس زدم.رضا نره میکشید فقط به مامانم فحش میداد.مادرتو گاییدم.جوووووووووون.کیرم تو کوس اون مادرت.خوار کسه.منم هیچی حالیم نبود حتی با فحش های اون حشری ترم میشدم.خایه های رضارو کردم تو دهنم میک میزدم رضا داد زد مادرتووووووووووووو گاییدم یواشششش.بعد کیرشو ول کردم فقط با زبونم از زیرش تا کلاهک کیرشو لیس میزدم مثل بستنی.با دستمم تخماشو ارووم میمالیدم.رضام نرررههههههه مزد که بخور.کیرمو بخور منم فقط زبون میزدم به کبرش زبونمو دور کلاهک کیرش میچرخوندم و اونم دست میکشید به سر و صورتم.دهنمو باز کردم و کیرشو فرستادم تو دهنم همزمان با دستمم تخماشو لمس میکردم.کیرشو از تو میزدم به لوپم تا ببینه کیرش کجاس.تا جایی که امکانش بود کیرشو میکرد تو دهنم رضا خیلی از ساک زدنم خوشش اومده بود بلندم کرد گفت بسه میخوام بکنمت تو تمام این مدت کرست و شرت مامانمم تنم بود.رضا همون اسپری که وعدشو داده بود رو اورد و اول کلی به کیر خایه های من زد.بعد به کیر خودشم زد.به من گفت چهار دست و پا لبه تخت وایسا خودشم نشست رو زمین طوری که کونم جلو صورتش بود کرم زد به سوراخ کونم شروع کرد انگشت کردن..یه انگشت کرد تو کونم من تا اون موقع انقدر حشری نشده بوده انگشتشو هی عقب جلو میکرد میچرخوند تو کونم بعد دو انگشت باز دستشو میچرخوند من هم درد داشتم هم لذت اجازه نمیداد دم بزنم رضا فقط فحش میداد و سیلی میزد به کونم بعد پاشد وایساد کیرش و رو سوراخم حس کردم ارووم فرستاد تو کونم نم نم یه ذره ذره کرد تو کونم چشمام سیاهی رفت دیگه درد داشت به شهوتم غلبه میکرد اما رضا خیلی بلدتر از این حرفا بود.بی توجه به خواهش های من که اونم از سر دو دلی بود به کارش ادامه میداد و کیرشو تکون تکون میداد میدا تو کونم خودشم افتاد روم و دستشو از زیره کرست مامانم رد کرد و رسوند به سینه هام اونارو میمالید فشارشون میداد همزمان کیرشم عقب جلو میکرد همچنان درد داشتم اما هم نه به اندازه اول و هم دیگه ترجیح میداد حالا که کونی شدم بزار تا اخرش برم.شروع کردم اهههههه و اوووووووووفففف کردن رضام که انگار با صدای من جون دوباره گرفت اینبار شدت و سرعت تلمه زدنش و بیشتر کرد شاید 5 دقیقه بیشتر شد که رضا تو کونم تلمبه میزد بدونه اینکه به من بگه ابش و خالی کرد تو کونم.من هنوز ارضا نشده بودم و رضام دیگه میل سکس نداشت.پاشدم لباسامو پوشیدم بدون اینکه چیزی بهم بگیم از خونشون اومدم بیرون.اما این تازه شروع ماجرا بود و اغاز کونی بازی من.خوش حال میشم نظراتتون رو بخونم.نه میگم داستانم تخیلی بود نه میگم واقعی بود اینجا کسی به تخیلی بودن و واقعی بودن کاری نداره بیشتر همه مهم براشون جنبه سکسی ماجراس که امیدوارم تونسته باشم مقداری تحریکتون کرده باشم.
     
  
مرد

 
جدایی به خاطر سکس نبود

اولین نگاه، اولین عشق، اولین سکس ... برای من فقط یک کلمه تفسیر این هاست؛ مینا! عاشق شدم اما ... همه چیز زود تمام شد ... عاشقم بود و همه چیز زود تمام شد. معجونی از عشق و جوانی بود همه چیز؛ معجونی از عشق و سکس های دبیرستانی ... عاشقانه ای که با نگاه آغاز شد؛ امید داشت ... عشقبازی با تمام وجود بود اما ... نمیدانم چرا همه چیز تمام شد!
چند ماه از قشنگترین عذاب دنیا گذشته بود ... و من با احساسی برگرفته از جوانی و شهوت؛ به بهانه ای همراه خانواده ی خودم مسافرت نرفتم ... از مینا خواسته بودم که با هم باشیم اون روزها؛ مینا با احساسی پر از دلهره گفت بود: باشه! خودم رو از خونه ی مادربزرگم به خونه رسوندم؛ یه دوش آب گرم و یک لیوان ماالشعیر؛ به استعاره از پیک شراب ! مینا آمده بود ... همونطور که از من خواسته بود ... بولیزی برمودایی و شلوار جین تنگ ... تن هر دو مثل بید زمستان میلرزید و وسط گل قالیچه ی اتاقم اولین بوسه گاه ما بود ... روی تخت همه چیز مبهم بود ... شهوت و عشق و شور و دلهره ... همه چیز مثل خواسته های اون بود ... هیچ پیراهنی روی زمین نیفتد و بند هیچ لباسی باز نشد ... مینا از همه چیز راضی به نظر می رسید و من به بهانه ی عشقی که داشتم راضی تر بودم! همه چیز از دفعه های بعد شروع شد و آن صحبت بین ما ... شاید شوخی که آخرش به ارضای شهوت من رسید ... همه چیز عاشقانه بود، حتی خود ارضایی های من برای مینا! از حمام با هم صحبت میکردیم به روش خاص خودمان ... اون خود ارضایی میکرد و من برای او و از احساس هم برای هم می گفتیم ... گوشی های تلفن خیس نمیشد توی کیسه فریزری که گره اش زده بودیم؛ اما خودارضایی حسابی خیس مان میکرد ... چند بار با هم بودنمان با عشق بازی و بوسه و باز شدن بند سوتین تمام شد؛ بدون هیچ اعتراض و درخواستی از سوی من! عاشقش شده بودم .. اما حس تضاد بین عشق و شهوت آزارم میداد ... اما لب به اعتراض باز نمیکردم! اصلا نمیداستم اعتراض داشتم به این حس ارضا نشده یا نه! رفته رفته همه چیز رنگ سکس گرفته بود ... همه چیز از دست زدن به کیر من شروع شد ... وقتی مینا از من خواست که یک بار از روی شلوار دست به آلتم بزنه، توی کوچه ی پشتی ... صبح ساعت 8 وقتی همه خواب بودن ... چند ماهی بود شرایط برای با هم بودن مساعد نبود و شاید اون کوچه بهترین جا بود ... بعد از بوسه ی کوتاه از روی لب؛ مینا دست زد به کیرم و با خنده ای که فقط از دست شیطان بر می آمد از من دور شد ... بار های بعد سکس پر رنگ تر شد و هر بار بیشتر از همیشه کس مینا رو میخوردم و چنگ زدن مینا به ملافه های سفید روی تخت رو میدیدم ... مینا فقط کمی میخورد اما من اصراری نداشتم ... من فقط میخوردم و مینا به گفته ی خودش بیشتر از چند بار ارضا میشد ... بی حال از من عشق میخواست و من هم عشق میدادم و هم هوس ... معلوم بود! هر شب هر دو برای هم خود ارضایی میکردیم و به هم نمی گفتیم ... مینا عاشقم بود و تنها سوال بعد عشقبازی اون همین بود: نوید تو راضی میشی از عشق بازی با من ؟ من میگفتم آره اما اون میدونست که من نمیشم ... مینا بار های بعد تسلیم شده بود ... بکارت براش مهم نبود؛ تنها چیز مهم این بود که با از دست دادن باکرگی اش دل من رو برای همیشه پیش خودش نگه داره ... من میترسیدم اما تشنه ی سکس بودم ... " نوید تو منو کی میکنی" آخرین جمله ی مینا فبل اولین سکس ما بود ... چند بار امتحان کردم و چند بار لیس زد اما درد گرفت مینا و من ادامه ندادم ... آخرین بار بهم گفت میخوام تو هر لذتی رو بفهمی و از من تنها یک چیز خواست ... سهراب آروم آروم بکن تو پشتم ... کاندوم لازم نیست آبش رو بریز پشتم ... سهراب تو چطور میخوای منو بکنی ... من میخوام بشینم روی کیرت تا اونجوری دردم نگیره ... سهراب آخه درد میکنه من میدونم ... همه ی این ها آخرین حرف های ما بود قبل سکس ... همه چیز شروع شد مثل همیشه ... مامان اینا تهران بودن ... رفتیم حمام و به جز بوی خوب موهای مینا چیزی یادم نمیاد ... اومدیم هر دو به یک اتاق رفتیم ... وقتی در رو باز کردم مینا سوتین و لباس زیر مشکی تنش بود ... بی اختیار فقط عشق بازی کردیم و آخر بهش گفتم برای سکس آماده ای؟ سرش رو تکان داد یعنی آره اما میدونستم میترسه ... به حالت سگی خوابید و من چند بار امتحان کردم و نشد ... با دست خودش کیرم رو گرفت و هول داد ... قشنگترین احساس دنیا بود ... عشق و شهوت هر دو با هم میخندیدند ... مینا خودش رو انداخت روی تخت به خاطر درد اما دوباره بلند شد و من اینبار چند بار با اصرار فشار میدادم و مینا به خاطر عشق تحمل میکرد و من ارضا شدم و مینا هنوز درد داشت .... برای بار دوم خسته بودم و مینا رو آروم کردم با آغوشم ... با بوسه هایی از عشق ... اما بازی مینا با موهای سینه ی من آرومش میکرد ...
همه چیز به سادگی تمام شد بین ما ...
مینا هنوز فکر میکنه به خاطر سکس بود ... این رو از آخرین اعترافش فهمیدم ... وقتی گفت حق من جدایی بود، چون خودم رو بی هوا در اختیار تو قرار دادم!
هیچ چیز به خاطر سکس نبود ...
تنها من میفهمیدم چرا تمام شد همه چیز ...
اما ...
عشق هنوز هست توی دلم ...
توی تصویر خیالی خود ارضایی هایم ...
     
  
صفحه  صفحه 41 از 112:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA