انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 42 از 112:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
می خواستم عاشقی کنم اما ...

هم چون دریا بودم گاه ارام ودوست داشتنی گاه پر تلاطم وطوفانی خنده هایم بیش غم هایم بیش تر تاان روز بی خیالی پیشه ام بود ان روز به یاد ماندنی.امیر امده بود تابرایم لالایی عشق بخواند 16ساله بودم که به خواستگاری ام امدنمی دانستم باید چه کنم مثل پرنده ای بودم که بال وپرش راکنده باشند واز او بخواهند پرواز کند ومن نمیدانستم پرواز را چگونه اغاز کنم.زمان گذشت وسرانجام من به عشق امیر بله گفتم وصیغه محرمیت بین ما خوانده شد وما رسما نامزد شدیم خبر نامزدی من چون بمب صدا کرد اخر من 16 ساله بودم عشق امیر در دلم جوانه زدوخیلی زود به درخت تنومندی مبدل گشت یادم می اید اولین باری که بوسه ازلبم گرفت عصبانی شدم واز خواستم عشقمان را با هوس در نیامیزد اخر در وجودم چیزی به اسم شهوت نمی یافتم او پذیرفت وگفت زمان همه چیز را حل می کد روزها وشب ها وهفته ها هم چون یه خواب خوش گذشت واصرار های امیر برای تصاحب وجودم بیش تر میشد هیچ وقت یادم نمیرود چگونه دستم را بازور بر روی کیرش گذاشت ومن فکر می کردم تهوع امیز ترین کار دنیا را کرده ام .شبی گفت هستی؟ -جانم -یه کاری بگم انجام میدی ؟ -چی کار چه جوری بگم اخه...می خوریش ؟ -چیییییییی رو ؟ -اونجاو حتی از فکرش حالم به هم می خورد نه اصلا.....................)کم کم محبت های امیر یخ قلبمو اب کرد ومن به او ازادی عمل بیش تری میدادم وشروع کرده بودم کیرش رو می خوردم وگاهی هم اجازه می دادم لا پایی ارضا بشه اما من هیچ وقت ارضانمی شدم واصلا نمی دونستم ارضا شدن یعنی چی؟...سه ماه از نامزدیمان گذشته بود که حس های عجیبی سراغم می امد دلم می خواست بدانم سکس چه گونه است اما نمی خواستم بکارتم هم از دست بدهم می خواستم پاک ودست نیافتنی باشم .قرارشد بریم شمال دو نفره اسباب سفر را اماده کردیم وبه سمت شمال ایران حرکت کردیم .ی سوئیت اجاره کردیم زیبا بودالبته کوچک ی اتاق داشت با تختی دو نفره وپنجره ای بزرگ رو به دریا انقدر هوا گرم بود که تا وارد ساختمان شدم به اتاق رفتم ولباس هایم را در اوردم وروی تخت دراز کشیدم وچشمام رو بستم ی سوتین شورت صورتی تنم بود بعداز 5دقیقه که چشمام را باز کردم دیدم امیر سرش را گذاشته روی چارچوب در وبه من خیره شده با اون نگاه معصوم ونازش وای خدا چه قدر عاشقش بودم اومد روم ازم لب گرفت وگفت هستی نمیدونی چقدر عاشقتم همه کسمی زندگیمی نفسمی بانفسای توکه نفس می کشم خندیدم گفت قربون اون چال گونت برم عروسک من دوباره ازم لب گرفت وگفت اجازه هست -اره عزیزم شروع کرد به در اوردن لباساش .اول لبامو خورد وای که لعل لبش چه طعمی داشت همینطور که نرمی گوشمو میخورد سینه هامو تو دستاش گرفت اروم سوتینم رو باز کردو شروع کردبه خوردن سینه های کوچیکم دوباره اون حس دوگانه اومد سراغم چند وقتی بود که مثل قدیما نسبت بهش سرد نبودم واز رابطه باهاش لذت می بردم به نفس نفس افتاده بودم اه اه اه سرشو اورد بالا وگفت حال میده -اه اره ه ه همینجوری زبونش رو به بدنم می کشید به بدنم تا رسید به کسم اولین باری بود که اجازه می دادم کسمو بخوره شروع کرد به خوردن ومملو از لذت شدم ی دفعه ی حسی بهم دست داد ی حسی حس به اوج رسیدن نا خدا گاه به امیر میگفتم تند تندتر اه اه تندتر تا ته بخورش بخورش اه اه اه یک ان از اوج به صفر رسیدم بدنم لرزیداه اه ه ه ه ه ه امیر گفت ارضا شدی -اره تازه فهمیدم ارضا شدن چه حالی میده خندید -کیرم رو بخور ساک زدن رو خوب بلد نبودم ولی در حدی بود کی امیرم راضی بشه دیگه از کیر بدم نمی اومد بهم مزه میداد امیر می گفت جون جون بخور عشق من بخور زندگی من بعداز دوسه دقیقه -هستی سر کیرم رو بکنم توی کست -تورو خدا نه
(اخه دکتر بهم گفته بود پردم زود پاره میشه وخون ریزی نداره واسه همین می ترسیدم )حالش خراب بود دلم نیومد چیزی نگفتم همینطوری پاهامو اورد بالا سر کیرش رو کرد توکسم یه دفعه انگار چشمام سیاهی رفت درد شدیدی توی دلم پیچید جیغ زدم امیییر توروخدابسه -نترس عزیزم سرش تو کسته ومن از درد پتورو گاز گرفتم ومن احمق نمیدونستم پرده همون جلوی کس قرار دارد اشک میریختم وامیر جلو عقب می کرد لذتی توام بادرد داشتم ای و اهم باهم قاطی شده بود سه دقیقه نشد که امیر دستمو محکم فشار دادو ابش ریخت رو شکمم وبعدبی حال کنارم افتاد وگفت مبارک باشه خانوم شدی هستیه من بهترین لذت زندگیم رو باتو داشتم ده دقیقه ای گریه می کردم برای بکارت از دست رفتم اما امیر ارومم کرد بعداز اون روز تقریباماهی 26 یه27 بار سکس داشتیم یه سالی از اون ماجرا میگذره ومن دیگه نسبت ب شوهرم سرد نیستم که هیچ تازه گاهی خودم اغاز کننده روابطمونم وسه ماه دیگه عروسیمونه (بر گرفته از خیالم)
     
  
مرد

 
نقشه ای برای سکس

سلام من آریام و 21 سالمه قضیه ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به شیش ماه پیش .
من یه دختر خاله دارم به نام سیمین که1 سال از من کوچیک تره از بچگی من و سیمین هم بازی بودیم تا این که بزرگ شدیم و والدینمون نمی ذاشتن دیگه مثل قبل با هم باشیم.
سیمین از بچگی خوشگل بود بزرگ هم که شد توچشم همه ی پسرای فامیل بود و همه آرزوی کونش رو داشتن من هم از قاعده مستثنا نبودم و داغ تر از بقیه بودم. و یه جورایی هم دوستش داشتم به خاطر همین هم دنبال یه راهی میگشتم که بهش نزدیک تر بشم تا این که عروسی پسر داییم توی شلوغی رفتم پیشش و باهاش سلام و احوالپرسی کردم دیدم اونم بدش نمیاد که با هم باشیم. از اون به بعد دوستی من و سیمین به دور از چشم بابا مامانمون شروع شد. سیمین دختر زیاد بد حجابی نبود و قبل از من هم دوست پسر نداشت و به سکس با کسی غیر از شوهرش هم اعتقادی نداشت و من هم با اینکه خیلی تو کفش بودم ،چون دوستش داشتم به همون مالوندن ساده اکتفا کردم دوستی من و اون ادامه داشت تا این که سیمین براش خواستگار اومد و خالمینا هم که وضعشون زیاد خوب نبود سیمین رو 18 سالگی به یه پسر شهرستانی شوهر دادن و رفت شهرستان. شایعاتی بود که میگفتن پسره خوب نیست و هر روز با یه دختر میگرده و ... .
من از اینکه سیمین از دستم رفته بود خیلی ناراحت بودم و یواش یواش داشتم بیخیالش میشدم که شیش ماه بعد از عروسیشون یه اس ام اس از طرف سیمین برام اومد منم شروع کردم به جواب دادن که اس م س هاش سکسی شد و جوکای ناجور میفرستاد و منم جواب میدادم. اس بازیمون به تماس کشیده شد و برام از شوهر و زندگیش تعریف میکرد اینجا بود که فهمیدم تموم اون شایعات درست بوده و سیمین هم اعتقاداتش به خاطر رفتار فرهاد شوهرش عوض شده بود. بیچاره میگفت شوهرش شبا خونه نمیاد همیشه با دوست دختراشه و این بیچاره رو هر روز خونه تنها میذاره. تماسامون دیگه هر روز بود و سیمین با حرفای سکسیش منو حشری تر میکرد و کیرم رو راست تر تا این که یه نقشه اساسی برای رسیدن به سیمین اونم بی دردسر به ذهنم رسید. با سیمین هماهنگ کردم که به فرهاد بگه من ازدواج کردم و قرار شد که بگه من برای یه مآموریت از طرف شرکتم میخوام با زنم بیام شهرستانشون. فرهاد هم که از تهران دور بود و نه به تهران میومد و نه حتی احوال ما رو تلفنی جویا میشد به خاطر همین هم به راحتی تمام دروغ ها رو قبول کرد و مرحله 1 نقشه درست اجرا شد.
برای مرحله بعدی لازم بود یه جنده توپ پیداکنم که با معرفی یکی از دوستام یکی خوش فرمش رو پیدا کردم که اسمش مهتاب بود قد 164 ،هیکل معرکه، سینه هاش بادکنک، کونش هلو. نقشه رو بهش گفتم خیلی خوشش اومد و قرار شد که به ازای 150 هزار تومن پول سه چهار روز با من باشه. این مرحله هم درست شد.
من و مهتاب که نقش همسرم رو بازی میکرد راه افتادیم سمت شهرستان. همه چیز رو برای سیمین گزارش میکردم و اونم آماده پذیرایی از ما بود وقتی که به شهرشون رسیدیم اومدن استقبالمون و همون اول که از ماشین پیاده شدیم دیدم فرهاد عجیب داره زیرزیرکی مهتاب رو دید میزنه. با همدیگه به خونشون رفتیم ،وقتی که رسیدیم داشتم شاخ در می آوردم یه خونه داشتن 1000 متر بنا با استخر و جکوزی و سایر مخلفات، بعدا که پرسیدم فهمیدم بابای فرهاد از مایه دارای شهرشونه و پولشون از پارو بالا میره.
وارد خونه که شدیم من و فرهاد رو مبلا لم دادیم تا این که مهتاب وارد پذیرایی شد و با یه تاپ زرشکی تنگ که نصف سینه هاش بیرون زده بود و با یه شلوار چسبون که به زور کونش رو جا کرده بود، کنار من نشست، لحظه ای که وارد پذیرایی شد چهره فرهاد خیلی خنده دار بود انگار یه لحظه خشکش زده بود و خیره شده بود به سینه مهتاب و واسه اینکه ضایع نشه بیخیال دیدن شد ولی همش چشمش به مهتاب بود مهتاب هم خیلی به خودش رسیده بود، چند دقیقه بعد سیمین وارد پذیرایی شد وقتی که دیدمش داشتم میترکیدم که چرا وقتی که باهاش بودم ترتیبش رو ندادم، یه تاپ نازک پوشیده بود که نوک سینه هاش معلوم بود با یه شلوار نیمه چسبون، وقتی که فرهاد دیدش خیلی تعجب کرد ولی از ترس اینکه به مهتاب بربخوره و بره لباساش رو عوض کنه چیزی به سیمین نگفت و تا زمانی که ما اونجا بودیم بیخیال قضیه بود اون شب خیلی خسته بودیم و زود خوابیدیم.
صبح من به بهانه کارای شرکت زدم بیرون تا فرهاد با مهتاب راحت باشه ظهر که برگشتم جریان رو از مهتاب پرسیدم که گفت از صبح تا حالا فرهاد دنبالش بوده و چند بار خودش رو بهش چسبونده. بعد از ظهر اون روز رو با خرید گذروندیم توی بازار فرهاد از هر موقعیتی استفاده میکرد تا خودش رو به مهتاب بچسبونه من و سیمین هم یواشکی میخندیدیم البته مهتاب هم تو کارش حرفه ای بود. تا اینجای کار مرحله 3 هم به درستی پیش رفت حالا مونده بود مرحله آخر...
اون شب تصمیم گرفتیم همه یه جا بخوابیم واسه همین هم به ترتیب اول سیمین بعد مهتاب ،من و بعدهم آقا فرهاد ردیف کنار هم خوابیده بودیم کمی بعد فرهاد خوابش برد و مهتاب با یک حرکت خود جوش که خیلی ازش خوشم اومد، جاشو با سیمین عوض کرد، تا سیمین کنار من خوابید میخواستم همون جا بکنمش اما نمیشد کاری کرد چون فرهاد ممکن بود بیدار بشه. واسه همین هم خیلی آروم شروع کردیم لب گرفتن تا اینکه تاپش رو درآورد و تازه فهمیدم که سیمین چی بوده، سینه هاش رو که دیدم میخواستم قورتشون بدم، شروع کردم به خوردن یکیش و بادستم اون یکی رو میمالوندم سیمین نفساش بلند تر شده بود و کم کم داشت ناله میکرد که از ترس بیدار شدن اون پفیوس بیخیال شدم و سپردم به یه وقت مناسب تر که فردا بود...
فردا صبح بعد از صبحونه من گفتم میخوام برم استخر که فرهاد گفت منم باهات میام، مهتاب گفت نه اول من و آریا میریم بعد تو و سیمین برید فرهاد هم گفت نمیشه و مهتاب هم همینطور اصرار میکرد وسط این درگیری من دیدم همه چیز طبق برنامست و نوبت منه، که گفتم اصلا همه با هم میریم! که دیدم فرهاد ساکت شد ولی از خداش بود که بگه باشه اما از مهتاب خجالت میکشید که مهتاب تیر خلاصی رو زد و گفت باشه همه با هم میریم! فرهاد که انگار تو کونش عروسی بود با خوشحالی گفت باشه من و سیمین هم هستیم من و فرهاد زود تر رفتیم تو آب داشتیم صحبت میکردیم که خانوما رسیدن وقتی که وارد شدن کیر فرهاد جوری شق شد که تا 20 متری هم معلوم بود منم کم از اون نداشتم هم به خاطر هیکل سکسی مهتاب و بیشتر به خاطر سیمین، که چون دوستش داشتم مهتاب زیاد به چشمم نمیومد بعد از چند دقیقه فرهاد و مهتاب کنار هم بودن و من و سیمین پیش هم که من گفتم خسته شدم و میخوام برم بالا و سیمین هم گفت منم میام و مهتاب گفت خوش باشید، فرهاد هم چیزی نگفت و اهمیتی نداد چون دیگه معلوم بود که قراره چه اتفاقی بیفته و به خیال آقا فرهاد یه سکس ضربدری بود!
بعد از این که خودمون رو خشک کردیم رفتیم بالا کیر من عین دسته تبر سفت شده بود و داشت منفجر میشد و بی صبرانه منتظر کس سیمین بود، تو اتاق عین دیوونه ها لخت رو هم افتادیم و قربون صدقه هم میرفتیم و از همدیگه لب میگرفتیم، لباش خیلی ناز بود دوست داشتم بکنمشون، بعد از لب گیری شروع کردم به بوسیدن زیر گلوش و لاله گوشش، خیلی از این کار خوشش میومد، اومدم پایین تر و سراغ سینه های درشتش یکی رو میمکیدم اون یکی رو فشار میدادم بعد نوبت اون یکی بود گاهی یه گاز کوچولو هم میگرفتم که یه آخ نازی میگف که بد جور حشریم میکرد، همینطور که سینه هاش توی دهنم بود دستم رو بردم طرف کوسشو شروع کردم به مالیدن دیگه ناله های سیمین بلند شده بود و حالا دیگه نوبت کسش بود، اومدم پایین، کسش بکر بود و تمیز، شروع کردم به لیسیدن کسش که دیدم داره میلرزه و کسش خیس شد، دوباره ازش لب گرفتم تا حالش جا اومد، گفت که نوبت منه و رفت سراغ کیرم یه جوری ساک میزد که باور نمیکردم این همون سیمینه که به هیچ کس پا نمیداد، عین گرسنه ها میخورد نزدیک بود آبم بیاد که از دهنش کشیدم بیرون، به پشت خوابوندمش روی تخت داد میزد که زود باش دیگه، من کیرتو میخوام، بکن توش، منم نامردی نکردم و با یه ضرب همش رو کردم تو که یهو جیغ بلندی زد که صداش به فرهاد و سیمین هم رسید. شروع کردم به تلمبه زدن همینجور تلمبه میزدم و سرعتم رو بیشتر کردم که دیدم دوباره داره می لرزه و ارضا شد، حالا نوبت من بود، ازش اجازه کونش رو گرفتم اونم با ترس قبول کرد، کیرم رو گذاشتم دم کونش اما ایندفعه آروم آروم دادم تو ،کونش خیلی تنگ بود اما فکر نکنم من اولین کسی بودم که گذاشته بود از عقب بکنمش ، وقتی که کیرم رو میکردم تو آخ و اوخ میکرد، چند دقیقه نگه داشتم تا جا باز کرد و آروم عقب جلو می کردم بعد از چند دقیقه تلمبه زدن آخ اوخش به آه و اووه تبدیل شد و ناله میکرد و میگفت زود باش سریع تر منم تند تر میزدم تا اینکه همزمان با هم ارضا شدیم بعد چند تا لب از هم گرفتیم و بغل هم خوابیدیم تا کار اونها هم تموم بشه.
بعد نیم ساعت اونا هم اومدن بالا ودیگه باهم راحت بودیم و لخت میگشتیم بعد از اینکه ناهار رو خوردیم خداحافظی کردیم و راه افتادیم به سمت تهران بیچاره مهتاب انقدر خسته بود که کل مسیر خواب بود وقتی که رسیدیم خواستم به مهتاب پول بدم که قبول نکرد و گفت فقط به خاطر حال گیری فرهاد قبول کرده بود بیاد و ازش خیلی تشکر کردم، از مرام و معرفتش خوشم اومده بود، بعد از اون قضیه هفته ای یکبار باهاش سکس دارم و ماهی یکبار میریم شهرستان و با سیمین جونم سکس دارم.
دوستان عزیزم این داستانی که خوندید واقعی نبود فقط ساخته ی ذهن ناقص من بود و برای این بود که شما لذت ببرید و سرگرم باشید اما بدونید اصلا این قضیه عملی نیست. نه تنها این بلکه 99 درصد این داستانا دروغه. فقط برای سرگرمی، این داستانا رو بخونید.
     
  
مرد

 
سکس چت خفن در مورد مامانم

A: دوست داری ابتو بیارم ؟
B: اسل ؟
A: سنم 20 پسرم اما گی نیستم
B: چه جوری
A: اگه بخوای از مامانم واست میگم
B: بگو
B: عزیزم
A: 42 سالشه
A: قد 165 وزن 80
B: جون
B: اخ
A: شق شد ؟
B: اسمش چیه
B: اره
A: مهناز جونت
A: کونش خیلی بزرگه
B: جون
B: عزیزم
B: بگو
A: سینه هاشم سایز 85
A: الووووووو
A: حسش میپره زود جواب بده
B: اخ ریختم
B: ریختم
A: اومد ابت ؟
B: ببین خواهرت چی
A: بیا مامانمو بکن ابتو بیار بریز تو کونش
A: خواهر ندارم
A: الوووووو
A: کجایی ؟
B: ادت کردم جیگر
A: مامانم جنده خودته
A: حسابی بکنش
B: ببین
B: تا حالا دیدش زدی
A: اره
A: کونشو
A: سفید و گوشتی بود
B: دوست پسر داره
A: نه
A: تو چند سالته ؟
B: 38
B: خوبه
B: کیرم 19
B: کلفته
A: بیا بکنش تو کونه مامانم
B: تونم باید کمکم کنی
A: باشه چیکار کنم ؟
B: باید اول منو دعوت کنی تو خونه
B: بابات نباشه شب
A: میتونی مخشو بزنی ؟
B: اره عزیزم
A: بعد میذاری منم باهات بکنمش ؟
B: درستش میکنم
A: تو کدوم شهری ؟
B: ساوه
B: شما ؟
A: من مشهد
B: بابات چکاره س
A: مغازه داره شبا خونس
A: ماهی یبار دوروز میره تهران
B: رفت تهران منو خبر کن
A: دوست داری مامانم جلوت چی بپوشه ؟
B: یه لباس نازک
B: و شورت و سوتینش زیرش باشه
B: کوسش قلمبه زده باشه
A: تاپو شلوارکه کشی خوبه ؟
A: تو خونه همیشه تنشه
B: عالیه
B: کون و کوسش میزنه بیرون
A: اره بدجور
B: عکسشو میدی
A: نه ولی جورش میکنم
B: چه جوری
A: از کونش شاید گرفتم
B: بده دیگه
B: تا بریزم
A: ندارم بخدا
B: ببین واقعا دوست داری بکنیمش با هم
A: مامانم تو خونه را که میره لمبرای کونش تو شلوارک میلرزه
A: ادمو دیونه میکنه
B: ببین واقعا دوست داری جور بشه با هم بکنیمش
A: ارههههههههه
A: اگه بشه
B: بگو بخدا
A: باورکن
B: الان خونه س بابات
A: اره
B: کجا ببریمش
B: بکنیمشپ
A: توخونه
B: اخه بابات چی
A: بعنوانخ مهندسه کامپیوتر بیا خونمون بعد با مامانم لاس بزن
B: باشه
B: من اومدم درو باز کن
A: باشه
B: اسم خودت چیه
A: حامد مادر جنده
B: مادرت چی
A: مهناز
A: مهناز جنده
B: گفتی ببخشی فراموش کردم
B: اسم زن پسر عموی من مهنازه
B: خیلی خوشگله
B: یه بار تو حمام دیدش زدم
A: کونش بزرگه ؟
B: عالی بود
B: دم درم حامد جان
B: درو باز میکنی
A: بیا تو مامانم تو خونه با تاپو شلوارکه الان سوتینشم مشکیه بیا بالا
B: سلام
A: سلام
B: خوبی حامد جان
B: سلام خانم
B: شما خوبین
A: معرفی میکنم مامانم مهناز
B: خوشبختم
B: کامپیوترت کجاس
B: حامد عزیز
A: بیا تو اتاقم تا مامانم واسمون شربت بیاره
B: مرسی
B: حامد مامانت زن خوبیه
A: خب الان که تو اتاقیم نظرت در مورده مامانم چیه ؟
B: چیز توپیه بابا
B: خوش بحال بابات
B: تا حالا دیدش زدی
A: از کجاش بیشتر خوشت اومد ؟
B: از سینه
B: و کمرش
B: عالیه
A: اخه چاکه سینه و کمرش بیرون میزنه همیشه
B: جون عزیزم
B: خوب ببین من و مامانت نشستیم تو به یه بهانه ای برون بیرون
B: باشه
A: کیرت شق شده ها
B: اره
A: اوخ مامانم با شربت اود
B: اره
B: دستت درد نکنه مهناز خانم
B: ممنون
B: زحمت دادیم
A: الان جلوت خم شده و داره شربت تعارف میکنه
B: چه کونی داره
B: سینشو میبینم
B: تعارفش کن بشینه پیش ما
A: بشین مامان جون اقا کوروش از خودمونه
B: ببین حامد من یه سی دی سکس دارم اشتباها براتی عوض کردن ویندوز میزارم
B: که مامانت ببینه
B: ولی تو باید نباشی
A: من بهانه خریده یه نرم افزار میرم بیرون تو با مامانم بلاس
B: باشه
B: بعد بیا تو یکمرتبه مارو ببین
B: که تورا هم شریک منیم
B: ولی داد و بیداد کن خوب
A: تو اتاق بغل قایم میشم الان من رفتم اولین جملتو به مامانم بگو
A: من جواب میدم
B: اخ اخ
B: حامد
B: خوب مهناز خانم شما خوبید
A: مرسی ممنون
B: حامد پسر خوبیه
A: اره بد نیست
B: بد نیست یعنی چی
B: خوبه دیگه
B: زنش بده
A: نه بابا زوده واسش
B: بابا این بچه ها زود زن ندی کار دست خودشون میدن
A: همینجور که داری با مامانم لاس میزنی فکر کن سینه هاش زده بیرون
B: اره بابا رفتم تو نخش
A: اره خب اما خداییش زوده واسش جوونه دیگه
B: پاشو رو هم گذاشته
B: رونش محشره
A: شلوارک پاشه
B: مهناز خانم حالا شما دوره خودت حساب کن
B: خوب چه جور بود
A: خب منم 22 سالم بود که شوهر کردم
B: ببخشی مهناز خانم یه لحظه این کابله و میگیر
A: چشم میگفتین
B: حامد بدنش بهم میخوره
B: بغل کونش
B: اخ اخ اخ
B: دارم کمرشو میگیرم بگم یه لحظه بیاد اینور
B: ببخشی یه لحظه میای اینور
A: چشم ببخشید پشتم بهتونه
B: بابا گل پشتو رو نداره
B: ببخشی دیگه دستم بهت میخوره
A: الان خطه کونه مامانم بیرون زده
B: اره میبینم
B: کونش مثل کون خودته
B: ولی یه بار باید خودتو بکنم مادر جنده
A: حرفه گی نزن بدم میاد بگی کیرم میخوابه
B: باشه حامد جون
B: دارم اون سی دیو میزارم
A: خب میگفتین اقا کوروش
B: بشین دیگه مهناز جون
B: ببخشی جون صدات کردم
A: خواهش میکنم ( با خجالت )
B: اون سیدیو بده ویندوزشو عوض کنم
A: بفرمایید
B: مرسی
B: دارم میزارم
B: اومد بالا
B: سکسیه
B: فیلمو
B: اخ این چیه
A: وا خدا مرگم بده این جیه اخه ؟
B: ببخشی مهناز ظاهرا اشتباهی اوردم
A: عوض کنین الان حامد میاد فکره بد میکنه
B: الان خاموشش میکنم
B: حامد که دیر میاد
B: ولی برش میدارم
B: حالا
B: بزار برشدارم
A: باشه ممنون
B: ببخشی برش دارم
B: اگه میخوای چند صحنه ببین
A: نه نه نه درش بیار افا
B: باشه
B: درش میارم
A: ببخشید من دیگه میرم
B: چرا این گیر کرده
B: درش اوردم نرو
A: مامانم پشتش بهته موفع را رفتن کونش داره میلرزه
B: جون
B: چه کونی
B: وای مردم
A: خب بگو دیگه الان نوبته تو
B: چکار کنم
B: رفت
A: نه داره میره بگو نره مخشو بزن فکر کن واقعیه
B: مهناز جون
A: جانم ؟
B: یه لحظه ببخشی
A: بفرمایید
B: تشریف بایر بشین
B: اینجا
A: امرتون من نشستم
B: فیلمو که دیدی پیش حامد نگی باشه
A: نه بابا مگه دیوونم
A: بینه خودمون میمونه
B: مرسی
B: دوست داری میتونی یه لحظه ببینی
B: فیلم خوبیه
A: نمیدونم فقط حامد نیاد یهو
B: نترس دیر میاد
B: این دور ورا سیدی فروش نیست
A: باشه
B: چطوره
B: سیاهپوسته خوب دراه میکنه
A: هووووم بد نیست
A: اره بیچاره دختره
A: هاهاها خنده مامانم
B: الان چند تایی میکننش
A: میگن الان مد شده نه ؟
B: چند تایی اذیت میکنه
B: اره ؟
A: اینکه چند نفری بخوان باهم
A: یه کارایی کنن
B: اره دیگه
B: شما با شوهرت دوتایی چطورین
A: بد نیست
A: اما دوستمه چند وقت پیش با یه پسره جوون تو خونش گرفتن
B: دوست داشتی سومیم باشه
A: راستش نمیدونم
B: چرا بگو
B: میای کنار این صندلی خوب بینی
A: خب بدمم نمیاد به شرطی که خوشگل و جوون باشن
B: بیا اینجا بشین
A: نه راحتم ممنون
B: خدتو لوس نکن
B: بای
B: دیگه
B: خوب ببینی
A: باشه اومدم
B: کنارم نشسته
B: و من بازوم به رونش میزنم
A: دستتو بنداز دوره گردنش
B: دارم اینکارو میکنم
B: خوب چطوره
A: وای ممنون شما خیلی مهربونی
B: ببخشی ادما اینجور فیلما رو میبینن دستشون جاهایی میره اشتباهی
B: دارم دستم میبرم طرف سینش
B: اخ مهناز جون
B: ط
A: اه بذنم چطوره ؟
B: اقت نمیارم
B: ببخشی
B: طاق
A: بدنم چطوره ؟
B: ت طاق
B: داغ کردی ها
A: واقعا ؟
B: اره
B: چطوری ؟
A: حالم خوش نیست
B: چرا چی شده
A: میشه بشینم رو زانوهاتون ؟
B: اگه میخوای بریم تو اتاقت اونجا بشین
B: رو تختت
A: باشه بریم مامان بلند شد و داره جلوت را میره موقع را رفتن با کونش قر میده واست
B: اره میبینم
B: عجب اتاقی داری
B: تختت خوشگله
B: میخوابی
B: مهناز جون
A: اره فداتشم بغلم کن
B: باشه
B: بیا
B: بغلم
B: جون
B: عزیزم
B: اخ
B: اخ
B: سینت عجب سینه ای
B: دارم میمالمش
B: حامد
B: زبان میزنم
B: جون
A: اه من فداتبشم لباسامو درار مردم
B: بیا عزیزم
B: بیا
B: فقط شرتتو بزار
A: خودتم لخت شو
B: کارش دارم
B: باشه بیا
A: شورتم مشکیه دوست داری ؟
B: اره
B: راه
B: جون
B: جون
B: دختر نداری
B: مهناز جون
A: وای خئاجون تو عجب بدنی داری
A: نه فقط حاوده
A: حامده
B: جون
B: اخ اخ
A: منم دارم نگاتون میکنم
B: خوب میمالم
A: مامانمو بگا
B: بیا تو
B: داد و بیداد کن
A: کی بیاد تو کوروش جون ؟
B: تو بیا تو مارو ببین
A: باشه
B: اخ
B: اخ
A: بذار اول مامانم واست ساک بزنه بد بیام
B: جون مهناز
B: ساک میزنی عزیزم
A: کیرتو در بیار میخوامش
B: بیا بیا
B: مال تو
B: بخور
B: تا اخر بزار دهنت
A: وای عجب کیریه دوبرابره کیره شوهرمه
A: جوووووون
B: خدتو خفه کن باهاش
A: بذار یه اسپره بزنم تا ابت دیر بیاد
A: هووووووووم به به فداش بشم من
B: داری تو خونه
A: چی ؟
B: اسمش چیه
B: اسپری
A: نه
A: بیا کسمو بخور طاقت ندارم
B: خودت گفتی اسپرم بزنم
A: اره زدم دیگه
B: بخواب
A: باشه
B: شرتتو با گاز در میارم
A: جوووووووووووووووون
A: اه مردم از خوشی
B: وای چه کسی داری
A: واسه خودته
A: من جنده خودتم الان
B: ابتو میخورم
B: لیس میزنم
A: نوش جونت فداتشم
B: اخ اخ اخ
B: اخ اخ اخ
A: کیرتو بکن تو کسم
A: لوله هامو بستم
B: تو بیا
B: باشه عزیزم
A: به به اینجا چه خبره ؟
B: وای حامد
A: مامان داری چه گوهی میخوری اونجا ؟
A: وای حامد شرمنده بخدا
B: حامد چیزی نیست
B: بشین عزیزم
A: باشه
A: من اروم میشم
B: تو بشین
A: به شرطی که مامانمواذیت نکنی
B: عزیزم یه کم حالش خوب نبود
B: باشه
A: باشه ادامه بدین
B: میخوای نازش کنم
A: اره
A: منم دارم کیرمو میمالم
B: اصلا کجاشو دست بزنم
A: سینه هاشو
A: مامان دوست داری ؟
A: اره بدمم نمیاد
B: باشه دارم میمالم
B: جون
B: جون
A: جمله هایی که اولش م داره رو مامانم داره میگه
B: مهناز حامد راست کرده
A: م وای اه حامد نگا نکن پسرم
B: حامد بیا جلو
A: م نه اه نزار بیاد
A: اومدم چیکار کنم ؟
B: بیا دوتایی یه حالی به مامانت بدیم
A: م وای نگو
A: من که موافقم
B: حامد میخوای یه دستی به کون خودت بزنم مامانت ببینه
A: نه خوشم نماد
B: یه لحظه
A: میخوام سینه های مامانمو بخرم
B: بخور
A: یکی من یکی تو
B: باشه
B: داره درد میکشه
B: اخ اخ اخ
B: اخ
A: م وای چه حالی میده اه
B: بزار یه دستی بزنم به کونت
B: مامانت ببینه
A: بابا من گی نییییییییییییییستم
B: باشه عزیزم
A: بیا کپلای کونه مامانمو بخوریم
A: مامان جون قمبل کن
B: خوب مهناز حسابی ابشو ریخته
B: اخ
A: م اره خب دوتا پسره حشری اینجان
B: حامد میخوام بزارم تو کونش
B: تو چی
A: اول تو بذار ازش تعریف کن
B: اخ توف میزنم مهناز
B: باشه
A: م بزن قوربونه اون کیره کلفتت بشم من
B: سرکیرمو دارم میبرم تو کونش
A: م اه یواااااااش
B: یه دست رو کونش و اون دست دیگه رو کمرش
B: باشه باشه
B: اخ اخ
B: رفت تو
B: رفت تو
A: م وای چه حالی میده
B: اخ اخ
A: م چه کیره کلفت و داغی تو کونمه
B: خوبه
B: اره
A: مامان جون بیا کیره منم بخور
A: م بیا پسرم
B: خوب میزنم
B: مال حامد بخور
B: عجب کیری داره پسرم
A: اره کارت عالیه حسابی مامانمو بکن
B: جون
B: جون
B: پسرم
B: دوست داری بزاری کجای مامانت
A: کونت که اشغاله
A: میذارم تو کسش
B: چرا
B: کونش خوشگله
A: مگه کیره تو تو کونش نیست ؟
B: حامد
B: من کردمش
B: در میارم
A: باشه تو بکن کسش
B: باشه
B: بخواب رو کیرم
B: تا پسرت بزار تو کونت
A: م اه عجب کیره داغی رفت تو کسم
B: میتونی تحمل دو تایمون بیاری
A: م حامد زودتر بکن تو کنم
A: اره همیشه ارزوم بود با دونفر حال کنم
B: اخ چه حالی میدی
B: حامد کردن مامانت
B: اگه خالتم بود
B: عالی میشد
A: نه فعلا به مامانم برس کسش چطوره الان ؟
B: مهناز اگه خواهرت بود چی میشد
B: خوبه
B: ابش زی
B: زیاد اومده
A: م اوفففففف دارم جر میخورم زیره کیراتون
B: بخور بخور
A: وای مامان تو چقدر جنده ای اخه
B: ممن کونت دوست دارم میخوام ابمو بریزم توش
B: حامدم توی کست میکنه
A: باشه من در میارم بریز تو کونه مامانم
A: م وای نه در نیارین کیراتونو
B: عوض میکنیم
B: مادر جنده
B: تو بخواب
B: تکون نخور
B: کارت داریم
B: بخواب
B: بخواب رو کیر حامد
A: چشم بکنین دوباره منو
A: م وای حامد کیره تو هم کلفته ها پسرم
B: کونتم بده بالابرای من
A: م بفرما عشقم
B: حامد من میریزم تو کونش
B: تو چی
A: منم تو کسش خالی میکنم
B: حاضری باهم بشیم
A: م وای من گوز دارم
A: زوووووووووورررررررت
B: فشار اره
A: زورررررت
A: م اه اوخیش
A: ابت اومد ؟
B: نه
B: هنوز نبردم توش
B: تو چی
B: با هم بشیم ها
A: من تو کسشه اخه من یه دو ر موقع ساکزدن ابم اومد
B: بزار تو کسش
A: م منو بکنین جررررررررم بدین اههههههههههههه
B: دارم تف میزنم
B: میزنم دور کونش
A: نظرت راجع به کونه گنده مامانم چیه ؟
B: دارم میبرم تو
B: بزار بریزم
B: اخ اخ اخ
B: جلو عقب میکنم
B: تونم خوب بکن
B: بگو بگو
A: باشه سینه های مامانم تو دهنم
A: سینه هاش گنده و سفیده
B: که بریزم
A: کونه گندش چطوره نگفتی
B: دارم
B: ریختم
B: مردم
A: م واااااااااااااااااایییییییییییییی سوختم خداااااااااااااا چقدر داغ بود
B: وای
B: اخ اخ
B: جون
B: جون
A: بازم مامانمو بکن
A: م اره کونم هنوز میخاره
B: مرسی از پذیرایتون
B: باشه حتما
A: م تشریف بیارین بازم
B: تو ریختی؟
A: اره تو کسش
B: جون
A: خیییییییلی باحالی دمت گرم مامانم که راضی بود از کیرت
B: بریم دیگه
B: بخوابیم
A: باشه اگه خواستی بازم بیا
A: فعلا بای
B: باشه
B: بای
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
بیژن و غلام (۱)

بیژن از خواب که بلند شد دیدآفتاب تموم اتاق رو پرکرده ... ملافه رو که از روی خودش برداشت دید حسابی عرق کرده . روبروی آینه ی قدی کنار دستشویی خودش رو برانداز کرد ... بدن بی مو و خیلی زیبا و کشیده ای داشت . صورتی گرد ، چشمان آبی و موهای بلند خرمایی اونو حسابی جذاب کرده بود . توی حموم دوش رو که باز کرد خنکای دلپذیری وجودش رو گرفت . بدون حوله از حموم اومد بیرون و دوباره خودش رو تو آینه برانداز کرد . قطرات آب از سر و روش به زمین می چکید و بیژن به این فکر نمی کرد که شهلا زن همسایه که خونه ش رو براش تمیز می کرد و براش غذا می پخت قر بزنه و بشه سوهان اعصاب . گوشی موبایل بیژن زنگ زد و از پشت خط احسان داد و بیداد راه انداخت که ساعت از ده گذشته و دو تا مشتری پولدار تو راهن و آقا تا حالا خواب بوده . بیژن لباس پوشید و از خونه زد بیرون . توی تاکسی رفت تو فکر سه روز پیش ... تنش داغ شد و سرش رو به پنجره ی تاکسی تکیه داد ... درب خونه ی احسان رو که زد احسان با اخم روبروش دراومد و رفتن توی خونه . توی سالن روی دیوارها مملو از عکس های سکسی بود ... احسان بیژن رو بغل کرد و یه لب ازش گرفت . بیژن داغ شد . احسان به آشپزخونه رفت و داد زد : لباس ها رو مبله ... عوض کن . بیژن لباس هاش رو درآورد و یه تک پوش بدن نما و یه شلوار تاپ چسبون پوشید و لباس های خودش رو آویزون جارختی کرد . به یه تابلو زل زد که دختری پستون های خودش رو به دوربین نشون می داد ... شلوار دختر پایین اومده بود و موهای فرجش پیدا شده بود .. احسان با یه بشقاب نیمرو اومد و با لبخند به بیژن داد و گفت باید قوت داشته باشه . بیژن صبحونه رو خورد و یه سیگار گرفت و کنار کاناپه لم داد . چشمهاش رو رو هم گذاشت و باز یاد سه روز پیش افتاد ... بیژن با یه مرد آشنا شده بود و مرد وحشیانه با اون سکس کرده بود ... صدای زنگ در خونه به صدا دراومد و احسان به بیژن گفت که خودش رو جمع و جور کنه و رفت که مهمونها رو راهنمایی کنه . بیژن دل تو دلش نبود ... دو مرد اومدن تو . یکی از اونها مرد زشت طاسی بود و اون یکی مردی خوش چهره و خوش اندام . مرد زشت با بیژن دست داد ولی احسان رو بغل کرد و بوسید . مرد خوش چهره با بیژن دست داد و کنار اون نشست . مرد زشت احسان رو به بغلش چسبوند و احسان آه کشید .
مرد گفت : دلم برات یه ذره شده بود .
احسان ناز کرد : دل به دل راه داره .
مرد غرید : با من چیکار کردی تو ؟
احسان خنده ای زنانه کرد و گفت : هیچی ... اینو من باید بگم . ولم کن تا یه میوه ای چیزی بیارم ...
احسان به آشپزخانه رفت و با سینی چای و میوه برگشت . بیژن نگاهش کرد . احسان نمونه ی واقعی یه پسر زیبا و سکسی بود . .. آب از لب و لوچه ی مرد زشت آویزون بود و قربون صدقه ی احسان می رفت . چای و میوه رو که خوردن مرد زشت احسان رو به طرف خودش کشید و غرید : دارم دیوونه می شم کدوم اتاق ؟
احسان خندیدو اتاق سمت راست رو نشون داد . مرد احسان رو بغل کرد و به اتاق رفتن .
مرد جذاب نگاهی به بیژن کرد و گفت : اسمت چیه ؟
بیژن آروم گفت : بیژن .
مرد گفت : من غلامم . غلام تو .
بیژن لبخند زد و تشکر کرد . مرد صورت زیبایی داشت . چشمهایی کشیده و ابرویی کمانی ... خندید و گفت : راستش رو بخوای من تا حالا فقط با دو تا پسر سکس داشتم ، اما تو خیلی فرق می کنی .
بیژن لبخند زد و عشوه کنان گفت : چطور ؟
غلام گفت : تو خیلی قشنگی . گور بابای هرچی دختره .
بیژن خندید و سرشو پایین انداخت . داغ شده بود و دیگه نمی تونست به غلام نگاه کنه ...
غلام به اتاق اشاره کرد و گفت : می شه یه دید بزنیم ؟
بیژن آروم گفت : نمی دونم .
غلام دست بیژن رو گرفت و آروم در اتاق رو باز کرد ... بیژن داغ شد ... مرد زشت لخت بود و خودشو روی بدن لخت احسان انداخته بود و سینه های اونو که برآمده شده بودن می خورد ...
احسان ناله می کرد : قربونت برم ... همه ش رو بخور ... این ها مال توئه ... من مال توام ...
مرد غرید : چی می خوای ؟
احسان ناله کرد : کیرتو ... همه ی کیرتو می خوام ... اون مال منه ...
بیژن نفس نفس می زد و سرش گیج رفت ... غلام در رو بست و به بیژن گفت : حالت خوب نیست ؟
بیژن گفت : نه . چیزی نیست .
غلام در اتاق دیگه ای رو باز کرد . اتاقی با یه تخت بزرگ دو نفره که بالای تخت عکس بزرگی از دو مرد بود که در حال سکس هستند . غلام بیژن رو بغل کرد و روی تخت خوابوند . لباس های بیژن رو درآورد . بیژن داغ شد و آه کشید ...
غلام با تعجب به اون نگاه کرد و گفت : جل الخالق !... تا حالا بدنی به این قشنگی ندیده بودم ... گور پدر هر چی زنه ...
لباس های خودش رو هم در آورد و کنار بیژن دراز کشید ... بیژن نگاهش کرد و حسابی گر گرفت ... معامله ی غلام بزرگ و کشیده بود و بدنی زیبا و عضلانی داشت ...
غلام گفت : خیلی قشنگی ...
بیژن آهسته گفت : قربونت برم ...
غلام لبهای خود رو به لبهای بیژن چسبوند و زبون خود رو به دهان بیژن کرد ... بیژن آه کشید و دستهای خودش رو دور گردن غلام حلقه کرد ...
غلام توی گوش بیژن زمزمه کرد : می خوامت ... می خوامت ...
بیژن نالید : وای ... وای ... دیوونه ت شدم ...
بیژن برگشت و آلت غلام رو به دهان گرفت ... احساس کرد داره پرواز می کنه ...
غلام ناله کرد : وای ، دارم می میرم ... جووووون ... دیوونه م کردی تو ...
بیژن نگاهی به غلام انداخت و آلت اونو بیشتر به دهانش فرو برد ...
سرش رو بالا کرد و ناله کرد : منو بکن ... منو بکن عشقم ...
غلام با آب دهان آلتش رو فرو برد به پشت بیژن ...
بیژن ناله کرد : وای ، دوستت دارم ... دوستت دارم ...
غلام با مهربانی به او نگاه می کرد ...
بیژن برگشت و گفت : لب می خوام . لب بده .
غلام لب های بیژن رو به دهان گرفت و بیژن آهی کشید ... غلام آلتش رو کاملا فرو برد و بیژن آه کشید :
- بکن منو ... منو بکش ... منو بکش ... می خوام تو آغوش تو بمیرم ...
غلام ناله کرد و آلت رو بیرون کشید ...
بیژن به سرعت برگشت و داد زد : نه ... می خوام بخورمش ... نریزش دور ... همه ش مال منه ...
آلت غلام رو به دهان برد و منی اون رو قورت داد ... غلام آهی بلند کشید و بیژن رو به بغل گرفت و بشدت بوسید .
بیژن دستهای خود رو به کمر و باسن غلام می مالید و زمزمه می کرد :
- دوستت دارم ... دوستت دارم .
غلام بی حال روی تخت افتاد و چشمهاش رو بست .
بیژن کنارش دراز کشید و زمزمه کرد :
- خسته نباشی عزیزم ... خوب بود ؟ خوب حال کردی قربونت برم ؟ کونم چطور بود ؟
غلام چشمهاش رو باز کرد و لبخند زد و بیژن رو به خودش فشار داد :
- تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده بودم . به گور بابام می خندم اگه با کس دیگه ای سکس کنم .
از اتاق بیرون رفتن و بیژن با یه لیوان شربت از غلام پذیرایی کرد ...
غلام بیژن رو روی پاهاش گذاشت و پرسید :
- شماره ت رو به من می دی ؟
بیژن لبهاش رو به لب غلام دوخت :
- من خودم رو به تو دادم . شماره چه خریه ؟!
شماره موبایلش رو به غلام داد و غلام از اون لب گرفت . بیژن داغ شد ... احساس کرد سالهاست که اونو می شناسه ... نگاهش کرد و فهمید عاشقش شده . هنوز از اتاق بغلی صدای سکس مرد زشت و احسان بلند بود ... وقتی مرد زشت و غلام خداحافظی می کردن ، غلام با عطش به بیژن نگاه کرد ... بیژن با دست بوسه ای برای اون فرستاد و پیش خودش آرزو کرد یه بار دیگه در آغوش اون بمیره .

تو یک هفته ای که از آشنایی بیژن و غلام می گذشت ، بیژن عوض شده بود . توی خونه سی دی موسیقی شاد می گذاشت و می رقصید . تو دوران مدرسه سه بار از اون تعهد گرفته بودن که نرقصه ، اما بیژن عاشق رقص بود . همکلاسی ها دست می زدن و می خوندن و بیژن می رقصید . یه بار هم از معلم تربیتی مدرسه دو سه تا سیلی آبدار خورده بود ... شهلا صداش در اومده بود که صدای ضبط رو کم کنه تا همسایه ها شاکی نشدن . اما بیژن توی دنیای خودش بود . اون روز حسابی رقصید تا خسته شد و با خنده و سرگیجه خودش رو ولو کرد رو کاناپه ... سیگاری روشن کرد و دودش رو فرستاد هوا و نگاهش به سقف موند ... یادش اومد به موقعی که خانواده به زور اونو برده بودن پیش یه روانپزشک تا براش دارو تجویز کنه تا از حالت های دخترونه دست بکشه . دکتر بعد از معاینه به اونها گفت این وضعیت علمیه و بیژن مریض نیست . اون به جنس مرد تمایل داره و اگه آزمایش ها اجازه دادن اون باید تغییر جنسیت بده . همون روز پدر یه پیت نفت آورده بود و بیژن رو بسته بود به تخت وسط حیاط تا به قول خودش حکم الهی رو در باره ی بیژن اجراء بکنه . با فریاد ها و التماس های مادر و خواهر بیژن ، همسایه ها ریختن تو خونه و جلوی پدر رو گرفتن و بیژن رو که زیر کتک های پدر و بوی تند نفت بی هوش شده بود رسوندن بیمارستان . با وساطتت یکی از افراد فامیل بیژن رو فرستادن روستای پدریش تا با عمه ی بزرگ پدر مدتی زندگی کنه بلکه از این وضعیت در بیاد . .. بیژن بعد از یکسال که برگشت خونه فهمید پدر فوت کرده و مادر دچار افسردگی شدید شده . مادر دیگه بیژن رو نمی شناخت و خواهرش هم بخاطر حرف مردم مدرسه رو رها کرده بود . سرکوفت های فامیل با بازگشت بیژن شروع شد که پدرت از دست تو دق کرد و مادر بخاطر ننگ بی اخلاقی تو دیوونه شد . بعد از مدتی مادر رو به یه بیمارستان روانی انتقال دادن و خواهر بیژن رو به اولین خواستگاری که اومد شوهر دادن . روز عروسی که بیشتر به مجلس ختم شبیه بود تا ازدواج ، بیژن به خواهرش منیژه چشم دوخته بود . منیژه با اشک هاش آخرین نگاه رو به بیژن کرد و رفت ...
صدای موبایل ، بیژن رو به خودش آورد . بیژن گوشی رو برداشت :
بله ؟
صدای غلام بیژن رو داغ کرد :
- سلام عشق من .
بیژن لرزید و اشک هاش سرازیر شد :
- سلام ... کجایی قربونت برم ... ؟ بی وفا نمی گی من می میرم ...؟ صدای غلام هم می لرزید :
- فکر نمی کردم اینقدر درگیرت بشم ... بیژن دوستت دارم ... دیوونه تم به خدا ... امروز می بینمت ... بیام خونه ی احسان ؟
بیژن حس کرد توی آسمون در حال پروازه ...با بغض گفت :
- آره عمرم ، همه کسونم ... بیا اونجا ... من دارم می میرم ...
غلام پرید وسط حرفش :
- میام فرشته ی من ... تا یکی دو ساعت دیگه اونجام ...
و صدای عجیبی که توی گوشی اومد یه بوسه بود که برای بیژن فرستاد ... بیژن با گریه گوشی رو بوسید و سریع لباس هاش رو تنش کرد و زد به خیابون ... اولین تاکسی رو که دید داد زد : دربست ...
احسان خواب آلود در رو باز کرد :
- ها ؟ چه خبره ؟
بیژن رفت تو و وسط سالن لباس هاش رو درآورد . احسان با تعجب بهش نگاه می کرد :
- معلوم هست چه مرگته ؟ !...
بیژن با لبخند احسان رو کشوند طرف خودش و یه لب محکم ازش گرفت ... احسان ترش کرد :
- اهه ، دیوونه ! دهنم بو می ده ... هنوز صورتم رو نشستم ... اون موقع که باید حال بده نمی ده الان برامون ژولیت شده تخم سگ !
بیژن خندید :
- احسان قربونت برم ... می خوام برم حموم خودمو بسازم ...
احسان رفت تو دستشویی و همونجا داد زد :
- مگه تو خونه ت حموم نداری ؟ نکنه آب قطعه ...؟
و صدای سیفون بلند شد ... احسان رفت کنار روشویی و شروع کرد به شستن صورتش ... بیژن کاملا لخت شده بود :
- می خوام کمکم کنی ... اصلاحم کنی ...
احسان برگشت و نگاهش کرد ... دهانش آب افتاده بود ... هیکل بیژن بدجوری سکسی شده بود ! باسنش زنونه شده بود و سینه هاش برآمدگی پستونهای یه دختر جوون رو داشت ... لبخند زد و دوباره به صورتش آبی زد :

- چه خبره ؟ امروز که ما مشتری نداریم داری به خودت می رسی ؟
بیژن گر گرفت :
- امروز غلام میاد اینجا .
احسان برگشت و نگاهش کرد :
- غلام ؟ همون که با رئوف اومده بود ؟
بیژن سرشو به علامت تائید تکون داد . احسان نشست رو کاناپه و سیگاری روشن کرد :
- پسرجون . اینجا محل کسبه . تو مثل اینکه حالیت نیست . باد به گوش یکی از این همسایه های مادر قحبه برسونه که چیکار می کنیم ، می شیم خوراک هیولاهای سبز پوش ها .
بیژن فهمید تو این مواقع چیکار باید بکنه . نشست روی پاهای احسان و نشیمنگاهش رو به آلت احسان کشید :
- قربونت برم ! اتفاقا اگه رفت و آمدها عادی باشه کسی شک نمی کنه ... احسان نگاهش کرد . لبخند تلخی زد :
- رفتی تو بهرش ؟ عقلت رو برد ؟
بیژن گفت : آره . دیوونه م کرده . همه ش تو فکرشم ... خواب و بیداریم شده اون .
احسان دست برد به نشیمنگاه بیژن و لمسش کرد ... بیژن چشمهاش رو بست و ناله ای خفیف کشید :
- دوست دارم از شروع نور خورشید تا کمرنگ شدن اون ، تو بغلش باشم ...وااااااای نمی دونی باهام چیکار کرد ....!
-
احسان دستش رو کشید و بیژن رو کناری زد و بلند شد :
- خیلی خوب عاشق ! بیا بریم تا تر تمیزت کنم ...
-
توی حموم احسان با ظرافت موهای پشت بیژن رو برداشت ... زیر بغل اون رو با موبر درجه یک تمیز کرد ... موهای صورت بیژن رو با اینکه خیلی کم پشت بودن بند انداخت ... موهای دور آلت بیژن رو با تیغ تراشید و با پودر بچه مالش داد ... از بیژن دور شد و حسابی تماشاش کرد ... بیژن واقعا مثل یک زن زیبا بود و هر مردی روبه خودش جذب می کرد . احسان یه لب جانانه از بیژن گرفت و بیژن ناله کرد :

- واااااای ... احسان چقدر داغی !
احسان خندید :
- یه روز چنان بکنمت که زمین رو گاز بگیری ...
بیژن چشمهاش رو خمار کرد :
- من که از خدامه ... همین الان چرا نمی کنی ؟

احسان در حمام رو باز کرد و غر زد :
- من باید برم شرکت بابای رامین . یه دوتا مشتری توپ دارم برای فردا . غذا که می تونی بپزی ... همه چیز تو یخچال هست ... تا غروب بر نمی گردم ... از اونجا باید برم یه سری به مادرم بزنم ... اگه کسی به تلفن خونه زنگ زد ...
بیژن حوله را برداشت و خودش رو خشک کرد :
- نه جواب نمی دم .
صدای بسته شدن در اومد . بیژن کمد لباس رو باز کرد و یه استرج چسبون دخترانه برداشت و پوشید . یه زیر پیراهن تنگ و نازک رو انتخاب کرد . جلوی آینه کمی رژ براق به لبهاش کشید و خوش رو نگاه کرد . باسنش از استرج زده بود بیرون و برآمدگیش هر کسی رو به هوس می انداخت... سریع به آشپزخونه رفت و از یخچال دو سه تکه مرغ منجمد درآورد و شروع کرد به پاک کردن برنج و یه ساعته غذا رو آماده کرد ... سیگاری روشن کرد ولی با عجله اون رو خاموش کرد . پیش خودش گفت :

- غلام نباید از بوی بد سیگار اذیت بشه ...
یه آدامس طعم دار گذاشت تو دهانش و شروع کرد به جویدن ... صدای زنگ موبایلش بلند شد . غلام بود که ازش می خواست درو باز کنه ... کلید آیفون رو که زد گریه امونش نداد ... غلام در آستانه در با چشمهایی اشک بار ایستاده بود و به بیژن نگاه می کرد ... بیژن خودش رو به طرف غلام پرت کرد... غلام تند و تند اونو می بوسید و بو می کرد ... بیژن گر گرفته بود و به سختی نفس می کشید :
- عزیزم ، جونم ، عمرم ...
و هق هق گریه ش دیگه اجازه نداد حرف بزنه . غلام دست از بوسیدن لب ها و گونه ها و چشمهای بیژن بر نمی داشت :
- قربونت برم ، عزیزم ، عشقم ، نازنینم ...
روی زمین ولو شدن و توی بغل هم به همدیگه نگاه می کردن ... بیژن موهای غلام رو نوازش می کرد و غلام سرش رو به سینه ی زنانه ی بیژن چسبونده بود . بیژن ناله کرد :
- کجا بودی عمرم ؟
بیژن چشمهاش رو باز کرد :
- تو فکر تو !
و بیژن خندید :
- دیوونه ! نگفتی من می میرم ؟
غلام لب های بیژن رو بوسید :
- خدا نکنه . دیگه از مرگ حرف نزن . این یه هفته مثل دیوونه ها شده بودم . سرکار حوصله نداشتم . به همه می پریدم . رئیسمون فهمید و بهم مرخصی داد . گفت برو پیش زن و بچه ت . دلت هوای اونها رو کرده !
بیژن و غلام خندیدند و بیژن پرسید :
- مگه زن و بچه نداری ؟
غلام به بیژن نگاه کرد :
- زن داشتم . اما جدا شدیم .
و بلند شد و نشست . بیژن بلند شد و از پشت خودش رو به کمر غلام چسبوند :
- حرف بدی زدم عزیزم ؟
غلام سیگاری روشن کرد و پکی به اون زد و دودش رو داد به سقف :

- نه قربونت برم . به زور به من زن داده بودن . می دونی ؟ سرو گوشش می جنبید . دوست داشت به آدم و عالم کوس بده به غیر از من !
بیژن گردن غلام رو بوسید :
- دلش هم بخواد .
غلام برگشت و چشمهای بیژن رو بوسید :
- هیچکس به اندازه ی تو تودلم نرفته . چیکارم کردی تو ؟
و سیگار رو به لب بیژن نزدیک کرد . بیژن پکی به سیگار زد و دودش رو بیرون داد :
- از کجا فهمیدی من سیگاری ام ؟
غلام خندید : از لبهات ! لبهای سیگاری از سیگار خشک می شه .
بیژن دستی به لب هاش کشید :
- اهه . دلمون خوشه که رژ خارجی خریدیم .
غلام سر بیژن رو به سینه ش چسبوند :
- ولی لبهات منو می کشه آخرش ...
چشمهای بیژن خمار شد :
- پس لب بده عزیزم !
غلام زبونش رو برد توی دهان بیژن و بیژن گرم شد :
- هووووووم . جان !
بیژن به خودش اومد :
- ساعت یکه . ناهار بخوریم .
غلام بلند شد و به بیژن که با اون استرج بیشتر سکسی شده بود نگاه کرد :
- قربون اون پر و پاچه ات بشم ... من اشتها ندارم ...
بیژن برگشت و نگاهش کرد . غلام با ولع به اندام بیژن نگاه کرد :
- من الان فقط اشتهای تو رو دارم . البته اگه اجازه بدی !
بیژن رفت جلو و غلام رو بغل کرد . غلام بیژن رو مثل یک عروس بلند کرد و در اتاق رو باز کرد ... بیژن لبهاش رو از لبهای غلام جدا نمی کرد ... قطرات منی از آلت بیژن می زد بیرون و غلام اونو محکم به خودش چسبونده بود ... بیژن روی تخت ولو شد ... غلام لباس های خودش رو درآورد و لحظه ای به بیژن نگاه کرد ... بیژن آه بلندی کشید

-: واااااااااای ، قربون اون هیکل بشم من !
به حالت سگی سرش رو به طرف غلام گرفت :
- میشه لطف کنین و منو به کنیری و نوکری تون قبول کنین ؟
و بو کشید ... انگار ماده آهویی بود که با بوی جفتش به دنبال اون می رفت ... چاک پشت بیژن غلام رو آتشی کرد ... دست کشید و استرج رو مالوند ... بیژن دهانش رو به طرف آلت غلام گرفت و بوسه ای از اون گرفت و آروم به دهان خود برد ... غلام استرج رو پایین کشید و و انگشت خود رو به مقعد بیژن فرو برد ... بیژن آهی کشید :

-جاااااان ...
و دوباره آلت غلام رو به دهان گرفت و مکید ... غلام صورت خودش رو به سوراخ بیژن گرفت و با زبون شروع به لیسیدن کرد ... بیژن آهی کشید و چشمهاش خمار شد :

-وااااای ... واااااای ... خدایا دارم می میرم .... بکش منو غلام ... من می خوام منو بکشی ...واااااااای .
غلام حشری شده بود و محکم پشت بیژن رو لیسید ... بیژن بی حال شده بود و ناله های بلندتری می کرد :
- واااای .... واااااای دارم می میرم غلام .... دارم می میرم ....
غلام بیژن رو بلند کرد و پشت اون رو که گرم شده بود به صورت خودش چسبود و بیژن وارونه صورت ش به آلت غلام می خورد و ناله می کرد . غلام بیژن رو برگردوند و لب های خودش رو به دهان بیژن چسبوند . بیژن آه بلندی کشید و پاهای خودش رو به کمر غلام حلقه کرد و به اون آویزون شد . غلام دیوونه وار بیژن رو می بوسید :
- می خوامت ... دوستت دارم ...
بیژن لبهای غلام رو می مکید و فریاد می زد :
- منم دوستت دارم ... من بدون تو می میرم ...
بیژن آلت غلام رو به دهان برد و شروع به مکیدن کرد... غلام چشمهاش رو بسته بود و نفس هاش تند شده بود ... بیژن رو روی تخت رها کرد و بدنش رو به کمرش چسبوند ... بیژن نفس زنان داد زد :
- بکن منو ... بکن منوغلام ... منو ببر به بهشت ...
غلام آلت خود رو خیس کرد و به پشت بیژن فرو برد ، دردی همراه با لذت بیژن رو گرفت :
- وااااای .... وای خداجون مردم ...
و سرش روی تخت افتاد ... غلام گردن بیژن رو لیسید و فشار رو بیشتر کرد ... حالا آلت غلام کاملا به مقعد بیژن رفته بود :

- می خوامش ... کیرتو می خوام ... غلام دوستت دارم ...
غلام به شدت بالا و پایین می رفت :
- بیژن ... تو منو می کشی آخرش ... دوستت دارم ... می میرم برات ... دارم میام ... دارم میام ...
بیژن داد زد :
بریزش توم ... همه ش مال منه ... بریزش تو کونم ...
غلام فریادی کشید و بیژن گرمی شدید منی غلام رو توی مقعد خودش حس کرد :
- جوووونم ... چقدر گرمه ... جوووووووووونم ...
غلام خود رو روی بیژن انداخت و گوش بیژن رو به دندون کشید ... بیژن آه بلندی کشید و خندید :
- جونم ؟ وای ...
غلام با بی حالی گفت :
- قربونت برم ... منو بردی تو آسمون ... قربونت برم ... دوستت دارم ...
بیژن خنده ی زنانه ای کرد :
- بدن به این خوبی کی دیده به عمرش ؟
غلام خواست بلند شه که بیژن مانع شد :
- نه عشقم ... بذار توش باشه ... خوب ؟
غلام دوباره روی بیژن خوابید :
- هر چی تو بگی عشقم ...
بیژن آهی کشید و دست غلام رو گرفت و بوسید ...
غلام خواب بود . بیژن کنار تخت نشسته بود و منی غلام از مقعدش بیرون زده بود ... به غلام نگاهی کرد . بعد دست برد به مقعدش و منی غلام رو بادست به دهان برد و با لذت خورد :
- قربون آبت بشم . چقدر خوشمزه است !
خم شد و صورت غلام رو بوسید .
توی آشپزخونه سرگرم کار بود که دستهای پهن و مردانه ی غلام رو روی شونه هاش حس کرد . غلام از پشت بیژن رو به خودش چسبوند :
- سلام .
بیژن که خمار شده بود دست غلام رو بوسید :
- سلام به روی ماهت .
برگشت و غلام رو بوسید :
- یه دوش بگیر که غذا بخوریم . باید قوتت برگرده .
و خندید . غلام لبخندی زد :
- من عاشق این خنده هاتم .
سر میز غلام به آرامی غذا می خورد ولی بیژن با اشتها لقمه می گرفت :
- چرا اینطوری غذا می خوری عمرم ؟
غلام خندید :
- من همیشه آروم غذا می خورم .
بیژن اخم کرد :
- باهات قهر می کنم ها ...
بلند شد و روی پاهای غلام نشست و براش لقمه گرفت :
- بخور ببینم بچه ی بد !
غلام خندید و لقمه رو از دست بیژن با دهانش گرفت و شروع به لیس زدن دست بیژن کرد ... بیژن داغ شد :
- وای ... نکن غلام ... دوباره دیوونه می شم ها ...
و رفت و روبروی غلام نشست . غلام به او خیره شد و سکوت کرد . بیژن مثل یه کبک زیبا جلوی غلام خودنمایی می کرد .
غلام به حرف اومد :
- اون گلوی قشنگ ، اون زبون خوشگل ، اون چشمهای کشیده هر کسی رو می ندازه تو دام تو ...
و آب از دهان غلام جاری شده بود وقتی بیژن خندید :
- خیلی لوسی ! اگه گذاشتی غذا بخورم ...
غلام نوشیدنی رو بالا رفت و بلند شد و یه سیگار گرفت و روی کاناپه دراز کشید .
بیژن ظرفها رو جمع کرد و شست و دستی به آشپزخونه کشید :
- این احسان تنبل اگه خونه رو کثافت هم بگیره تکون نمی خوره . هی پول های خودش رو خرج این خدمتکارا می کنه که اینجا رو تمیز کنن .
غلام برگشت و به بیژن نگاه کرد . استرج کاملا تو شکاف مقعد بیژن رفته بود و لمبرهای اون با حرکاتش تکون می خوردن . غلام با خود زمزمه کرد :
- این پسر بدون شک از حوریان بهشته ...
بیژن توی بغل غلام بود و سیگاری به لب داشت و با دستش موهای سینه ی غلام رو نوازش می داد ...غلام نگاهش به سقف بود و یکی از دستهاش به پشت بیژن :
- چند وقته با احسان هستی ؟
بیژن چشم از سینه ی غلام بر نمی داشت :
- برای چی می پرسی ؟
غلام گفت :
- همینطوری .
بیژن با زبون سینه ی غلام رو لیسید :
- دو ساله .
غلام باز پرسید :
- راضی هستی ؟ از این وضع ؟
بیژن جواب داد :
- خوب این هم یه جورشه . چه می شه کرد ؟
غلام بلند شد و نشست :
حاضری با من زندگی کنی ؟
بیژن داغ شد و به غلام زل زد :
- چی ؟
غلام گفت :
- زندگی کنیم ...با هم ...
بیژن مونده بود که چی بگه .
غلام با دستهای پهنش صورت بیژن رو به طرف خودش گرفت :
- من عاشقت شدم . من نمی تونم بدون زندگی کنم . اینو بفهم .
بیژن گر گرفته بود :
- می فهمم عشقم . می فهمم .
اشک های بیژن سرازیر شد و توی بغل غلام خود رو رها کرد و هق هق گریه ش شروع شد .
غلام بیژن رو به خودش چسبوند و نوازشش کرد :
- می دونم . درکت می کنم . باشه . الان جواب نده . فکرهاتو بکن . من تا هر وقت که بشه منتظرت می مونم . دیگه هیچ کس مهمون بستر من نمی شه . اینو مطمئنم .
بیژن با چشمهای خیس یه غلام نگاه کرد ... غلام چشمهای بیژن رو غرق بوسه کرد ...
بیژن گفت : بخوابیم ؟
غلام بیژن رو بلند کرد و به اتاق خواب
     
  
مرد

 
تنوع به یاد ماندنی (۱)

سلام . من داوود هستم و ۲۶ سالمه و پارسال با سحر آشنا شدم . سحر ۲۳ سالشه و خیلی اندام خوشکلی داره و پوستش خیلی سفیده و قدش حدود ۱۷۰ . منو سحر باهم صمیمی هستیم و بیشتر روزهای هفته با هم هستیم چون من تو این شهر کار میکنم تنها زندگی میکنم و این موضوع باعث شد هرموقع دلمون میخواد باهم سکس میکنیم .

یه روز صبح بعد از انجام کارهای بانکیم و در حال برگشتن خونه بودم که دیدم سحر با یه زوج جوان خیلی خوشکل و خوشتیپ پشت در خونه ایستاده و داره زنگ میزنه رفتم جلو و سلام کردم سحر برگشت و گفت : اینم داوود عزیز و بعد ادامه داد که این خانم سمیرا بهترین دوست دوران بچگیمه و اینم آقا احمد شوهرشه و تازگیا ازدواج کردن من سلام کردمو مثل همیشه زود تعارف کردم و رفتیم خونه . من رفتم سراغ آشپزخونه که وسایل پذیرای رو آماده کنم و سحر اومد دنبالمو گفت داوود حواست باشه من به سمیرا گفتم که ازدواج کردمو خونمون اینجاست و تو شوهرمی منم با کمی مکث گفتم آبروریزی نشه؟ گفت نه بابا اینا که اهل اینجا نیستن فقط چند روزی اومدن مهمانی خونه اقوامشون بعد من نفس راحتی کشیدمو گفتم باشه خیالت راحت و رفتیم نشستیم . منو احمد گرم صحبت بودیم و سحر و سمیرا هم از خاطراتشون میگفتن که ناخودآگاه حواسم رفت سمت سمیرا که پاشو انداخته بود رو پای دیگش و شلوارش کمی رفته بود بالا و عکس یه گل رو پاش تاتو کرده بود خیلی خوشم اومده بود ولی بخاطر اینکه احمد متوجه نشه و فکر بد نکنه سرمو برگردوندم به سمت احمد و از کار و زندگیش سوال کردم . چند ساعت بعد خداحافظی کردن و ماهم ازشون قول گرفتیم یه روز از سفرشون رو بیان خونه ما .

شب بعد از شام رو کاناپه نشسته بودم که سحر گفت میرم دوش بگیرم و من که تا چشمم به اندامش می افتاد حشری میشدم باهاش رفتم حمام . تو حمام خودم دست به کار شدمو شروع کردم به لب گرفتن از سحر همزمان لختش کردم . آروم آروم با خوردن گردنشو بوسیدن صورتش رفتم سراخ سینه های گرد و سفتش که نوکشون حسابی تیز شده بود و با آرامش شروع کردم به خوردن وای که چه حالی میداد خوردن سینه هاش و لمس کردن بدن سفیدش ، با خوردن سینه هاش صدای آه آه بخور عزیزم ، سحر به گوشم خورد و با بوسیدن شکمش بلند شدمو رفتم یه حوله پهن کردم رو زمین و سحر رو خوابوندم روش و خودم هم لخت شدم و با یه لب محکم و خوردن سینه سفیدش رفتم سراغ کسش که چند روز پیش پشمای زردش رو زده بود و دوباره رشد کره بودن و یه بوسه محکم گرفتم بعد رونای تپلش رو با دستام فشار دادم . سحر اندام گوشتی و نرمی داره و وقتی روناشو فشار میدادم لذت میبردم . پاهاشو باز کردم و با بوسیدن رونهاش رفتم سراغ کسش و شروع کردم به خوردن کس خوشبو سحر . لای کسشو باز کردم و با زبونم نقطه حساسشو لیس میزدم سحر با صدای جیغ مانند و کوتاه آه میکشید( آه آه داوود دارم حال میکنم بکن دیگه) کسش حسابی خیس شده بود رفتم نشستم رو سینه سحر و کیرمو گذاشتم تو دهنش و با دستم کسشو می مالیدم . چند بار آخر که سکس کرده بودیم از یکنواختیش خسته شده بودم و به همین دلیل فکری به سرم زد و درحالی که سحر داشت با ولع ساک میزد برام گفتم عزیزم من امروز از عقب میکنمت ولی سحر با ابروش اشاره کرد نه . گفتم قول میدم اذیت نشی اونهم که حسابی حشری بود و حالیش نبود چی میگم با سرش اشاره کرد باشه . منم رفتم پایین و پاهاشو باز کردمو کیرمو مالیدم به کسش سحر به خودش میپیچید و التماس میکرد زودتر بکن دیگه منم کیرمو که با آب دهنش حسابی خیس شده بود آروم آروم فشار دادم تو کسش مثل همیشه سحر از شدت حشریت با دستاش سینه هاشو فشار داد و گفت وااااای چه کیر کلفتی رفته تو کسم! و من شروع به تلمبه زدن کردم کسش حسابی قرمز شده بود پاهاشو گذاشتم روشونه هام و دوباره گاییدنش رو ادامه دادم بعد سحر رو برگردوندم و ازش خواستم زانو بزنه سرشو ببره پایین و باسنشو بده بالا . وای این صحنه دیدن داشت هر کیری رو شق میکرد ، باسن سفید و تپلش مجبورم کرد کیرمو با فشار زیاد بکنم تو کسش سحر جیغ کشید گفت جر خوردم وقتی عقب جلو میکردم باسنش مثل ژله تکون میخورد . انگشتمو کردم تو دهنم و حسابی خیسش کردم و همزمان که کیرم تو کس سحر در حال رفتو آمد بود انگشتمو آروم کردم تو سوراخ کونش و فشار کمی دادم تا دو بند انگشت رفت توش سحر صدای حال کردنش شدید شد و فهمیدم کمی درد داشت ولی حال میکرد و منم همزمان با کیرم انگشتمو عقب جلو میکردم و حرکت کیرمو با انگشتم احساس میکردم و با آب دهنم حسابی سوراخش رو خیس کردم و کیرمو از کس سحر کشیدم بیرون و آروم فشار دادم تو کونش نفسش بند اومد و با مشت میزد رو زمین چند لحظه نگه داشتم تا دردش آروم شد و با عقب جلو کردن بیشتر بهش درد وارد شد من که کیرم داشت میترکید کشیدمش بیرون و شستمش و بعد سحر رو خوابوندم به کمر و پاهاشو بردم بالا رونهاشو چسبوندم به هم و کیرمو کردم تو کسش که از وسط رونهاش زده بود بیرون و شروع به گاییدن کسش کردم ولی باز برام یکنواخت بود یهو یاد نقش روی پای سمیرا افتادم و فکری به سرم زد که از قبل توجهمو جلب کرده بود و در حالی که داشتم سحر رو میکردم گفتم دوستداشتی الان یه مرد کیر کلفت دیگه اینجا بود تا بعد از من بکنتت ؟ با شنیدن این حرف بدن سحر لرزید و کمرشو کشید بالا و با صدای بلند آهی کشید و ارضا شد و من هم از دیدن ای صحنه احساس کردم کیرم داره میترکه کشیدم بیرون و آبمو با فشار ریختم رو شکمش و بعد ولو شدم روش.

بعد از چند دقیقه که حالمون جا اومد بلند شدیم و دوش گرفتیم ولی سحر اصلا حرفم رو به روی خودش نیاورد بعد از حمام رفتیم تو رختخواب و از خستگی زیاد زود خوابمون برد . صبح زود با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم و بعد از صبحونه سحر رفت دانشگاه و منم رفتم سر کار ولی خیلی ناراحت بودم چون سحر نمیتونست هر روز بیاد پیش من آخه خوابگاه که میرفت به همه گفته بود که خونه یکی از آشناهاش اینجاست تا کسی شک نکنه . خلاصه ظهر سحر تماس گرفت و حالمو پرسید و گفت دیشب ارضا شدنش فوق العاده بود و نسبت به دفعات قبل بیشتر حال کرد. وقتی پرسیدم چرا؟ سحر خندید گفت بخاطر اون حرف آخرت که زدی ! منم خوشحال شدم و گفتم نظرت چیه ؟ سحر گفت اینکه تو با یه نفر دیگه منو بکنی ! نه این چه حرفیه ؟ گفتم منظورم این نبود و توضیح دادم که اگه یه زوج دیگه بود چقدر عالی میشد چهار نفره حال کنیم . سحر ساکت شد و گفت باید فکر کنم . در ضمن زوج از کجا بیاریم که بشه اعتماد کرد؟ پس بیخیالش شو مهاله و بعد خدا حافظی کرد منم دیگه روم نشد اصرار کنم . دو روز بعد سحر اومد خونه و از وقتی که اومد احساس کردم حرفی داره و صبر کردم خودش بگه ولی چیزی نگفت و سرگرم درس خوندنش شد و عصر به من گفت کمی پول بده با سمیرا بریم بیرون منم بهش کارت اعتباریمو دادم و گفتم زود برگرد بوسیدمش سحر خندید گفت زوج رو پیدا کردم شوکه شدم و پرسیدم از کجا چطور؟ گفت عجله نکن بهت میگم : احمد و سمیرا منم که آرزوم بود این حرفو بشنوم با خوشحالی گفتم کی میان ؟ سحر گفت "صبر بابا با هم بریم" تازه میخوام رو مخ سمیرا کار کنم هرچند سخته ولی سعی میکنم . تا شب منتظر سحر بودم تا از بازار اومد و من بدون سلام گفتم چی شد؟ سحر خندید گفت مثله اینکه زده به سرت؟ بعد تعریف کرد: به سمیرا گفتم روابط جنسیتون چطوره ؟ سمیرا گفت عالیه ولی خیلی زود تکراری شد و سحر گفت:اتفاقا برای ما هم همینطوره سمیرا گفت: داوود که ماشالله با اندام ورزیدش باید تورو حسابی وسوسه کنه بعد خندید سحرگفت: احمد هم دسته کمی از داوود نداره بعد سمیرا با آرومی در گوش سحر گفت احمد کیر کلفتی داره من ازش میترسم و باصدای بلند خندید سحر فرصتو غنیمت شمرد و با لحن شوخی گفت پس باید یه شب زیر پاش بخوابم ببینم حقیقت داره؟ سمیرا با لبخند گفت خوش اشتها مگه داوود جوابگوی تو نیست که به اموال من چشم دوختی؟ سحر جواب داد خب توهم برو امتحان کن! بعد سحر به سمیرا گفت از شوخی گذشته نظرت چیه داوود و احمد رو عوض کنیم؟ سمیرا با تعجب و کمی خجالت گفت تنوع همه جورش خوبه . پس مشکل فقط احمد بود . فردای اون شب سحر تماس گرفت و گفت که باید امشب دعوتشون کنی با سمیرا نقشه کشیدیم چون احمد اهل مشروبه و به گفته سمیرا بعد از خوردن مشروب معمولا با هاش سکس داره و موقع گاییدنش به سمیرا میگه این کس و کون رو باید همه ببینن و این خودش جای امیدواری داشت از طرفی سمیرا قبل از اومدن برای احمد توضیح داده بود که خونه ما باید با لباس راحت باشن و احمد هم مخالفت نکرد . غروب بود که سحر دوباره با یه ترفند خوابگاه رو پیچوند و اومد خونه و همراهش لباسهای راحتی نازک وچسبون به همراه سوتین و شورت جذاب و سکسی اورد و آنچنان آرایش قشنگی کرده بود که کیرم مور مور شد . شب شد و احمد به همراه سمیرا که حسابی خودشو خشکل کرده بود اومدن خونه . وقتی سحر با تاپ و دامن کوتاه و چسبونش اومد جلو و سلام کرد احمد چند ثانیه مات شد و نگاش کرد بعد با اشاره سمیرا متوجه شد و نشستن و سحر شروع به پذیرایی کرد . بعد از حدودا نیم ساعت که احمد دائم نگاهش به پاها و باسن تپل وسفید سحر بود برگشت و به سمیرا گفت نمیخوای لباس راحتی بپوشی؟ منو سحر به هم نگاه کردیم و سحر با لبخندش به فهموند که کارش رو خوب بلده . سمیرا از اتاق خواب اومد بیرون من ناخودآگاه مات اندام سکسی و لباس شهوت انگیزش شدم. سمیرا تقریبا هم قد سحر بود و رنگ پوستش گندمی بود ولی باسنش از باسن سحر بزرگتر و خوشفرمتر بود . همینطور که بهش نگاه میکردم احمد سرفه ای کرد و به من فهموند اینقدر زاغ نزن ! وقتی به احمد نگاه کردم هر دومون خندیدیم و متوجه شدم احمد هم بدش نمیاد تازه عروسشو جلوش بکنم . سریع رفتم سراغ یخچال و شیشه ودکا برداشتمو به همراه پیک و مزه رفتم تو حیاط و رو تخت گذاشتم و به احمد گفتم بهتره تو هوای آزاد از خوردن مشروب لذت ببریم خلاصه وقتی شروع کردیم من سر صحبت رو از لذتهای جنسی باز کردم و احمد هم گوش میداد و گاهی حرفی میزد و بیشتر نگاش به شیشه ودکا بود و من بعد از چهار پیک کشیدم کنار ولی احمد اونقدر خورد که حسابی مست شد و تو حال مستی چندبار از سکسش با سمیرا تعریف کرد و منم از سحر گفتم که تو همین موقع بود که احمد با لحن مست خودش گفت بدجور تو کف سحرم بعد دست گذاشت رو دهنش و گفتم از دهنم پرید و هر دو خندیدیم و من گفتم احمد نظرت چیه امشب سحر ماله تو بشه؟ احمد لبخندی زد و گفت به شرطی که سمیرا رو جلوی من بکنی ! وای باورم نمیشد به آرزوم رسیدم و زود پا شدیم و رفتیم تو خونه نشستیم دور هم اشاره ای به سحر و سمیرا کردم که همه چیز مرتبه . من رو کاناپه نشسته بودم و احمد روبه روی من روی مبل راحتی نشسته بود .....
     
  
مرد

 
آزیتا کس تنگ

یه روز ظهر تابستون که زنم از صبح رفته بود خونه مادرش من ماشین برداشتم در مغازرم بستم رفتم تو خیابون دنبال کس آخه خیلی هوس تنوع کرده بودم میخواستم به کیرم یه حالی بدم زیر پل سیدخندان بودم دیدم دو تا کس دارن تو پیاده رو راه میرن یه پرایدم واسشون وایستاده من رفتم جلوی پراید وایستادم اینم بگه ماشین من 206 بود یکیشون یه نگاه بهم کرد خندید بهم اشاره کرد گفت برو بالاتر من رفتم بالاتر سر یه کوچه وایستادم یکیشون اومد جلو نشست یکیشون عقب اسم عقبی رو یادم نیست ولی اسم جلوییه آزیتا بود گفتن داریم میریم آرایشگاه تا نزدیکای سینما فرهنگ رسوندمشون شماره آزیتارو گرفتم آخه عقبیه مالی نبود آزیتا هم از رو مانتو زیاد باهال نبود قدش کوتاه بود ولی ساق پاش خیلی باهال بود پیاده که شد 10 دیقه بعد بهش زنگ زدم خیلی حال کرد ازم تعریف کرد یه خورده باهم حرف زدیم برای فردا صبح دم سینما آزادی قرار گذاشتیم خونشون همون طرفا بود اخه زنم صبح میخواست بره آرایشگاه پیش مامانم تا بعد از ظهرم میموند
فردا زنم با مامانم با آژانس رفتن آرایشگاه من به آزیتا زنگ زدم فکر کنم ساعت 11 یا 12 قرار گذاشتیم رفتم سر قرار هوا خیلی گرم بود آزیتا یه تریپ معمولی زده بود دختر خوش تیپی نبود ولی............. خوب سوار که شد من شروع کردم خالی بستن که من مجردم داداشم با زنش دبی زندگی میکنه خونشو تو تهران داده دست من ما تو کار تجارت هستیم بدبخت باور کرده بود فکر کرده بود افتاده رو چاه نفت پیش خودم گفتم من باید اینو امرو بکنم بهش گفتم بیا بریم خونه داداشم یعنی خونه خودم اولش قبول نکرد ولی انقدر مخشو خوردم تا قبول کرد سر کوچه که رسیدیم پیادش کردم میترسیدم همسایه ها یه موقع منو با هاش بیبینن بهش گفتم من که رفتم تو پار کینگ تو 5 دیقه بعد زنگمون بزن من درو وا میکنم همینم شد خلاصه اومد تو من قبلش عکسهای عروسیمون از دیوار برداشته بودم یه خورده نشست بهم گفت یه چیز گشاد نداری من بپوشم رفت تو اتاق بهش یه تیشرت دادم پوشید من هنوز درست نفهمیده بودم چه سینه هایی داره اخه نه از رو مانتو معلوم بود این تیشرت هم که پوشیده بود مال من بود گشاد بو براش بهش گفتم من عاشق سکس هستم یه دوستی باید سکس داشته باشه سکس رابطه هارو نزدیک میکنه از این کس شعرا با هر کلکی بود بردمش اتاق خواب انداختمش رو تخت هیچ کاری از دستش بر نمیومد آخه قدش کوتاه بود منم یه خورده هیکلیم قدمم بلنده دستمو گذاشتم رو سینه هاش عجب سفت بود شروع کردم ازش لب گرفتن چه لبی میداد دستمو کردم تو شلوارش دستمو گرفت گفت نه نکن گفتم بیبین من حالم بده یه کاری نکن به زور بکنمت خودت دستتو بردار دستشو ورداشت شروع کردم کسشو از رو شلوار مالوندن ازش لبم میگرفتم بدنش شل شده بود اه اهش در اومد شلوارشو در اوردم عجب بدنی داشت تیشرت خودمم در اوردم شروع کردم سینه هاشو خوردن سینه هاشو از لای سوتیینش انداختم بیرون عجب سینه های سفتی داشت مثل توپ فوتبال بود شرتشم در اوردم داشتم کسشو همینجو ر مالش میدادم کیرم داشت میترکید اینم بگم از قبل اسپری بی حسی هم زده بودم کیرم گرفت دستش شروع کرد بالا پایین کردن صدای اهش اتاق برداشته بود شروع کردم گوششو خوردن دیگه داشت دیوونه میشد بهش گفتم از جلو بکنم یا از عقب پرده داری یا نه گفت حلقویم از جلو بکن خالی بست پردشو زده بودن میخواست مثلا بگه من این کاره نیستم کیرمو گذاشتم لب کسش کسش خیش شده بود یه کم به کیرم تف زدم اروم کردم تو مگه تو میرفت کسش خیلی تنگ بود کیر منم کلفته به زور کیرم کردم تو کسش از سوراخ کونم تنگ تر بود چند تا تلمبه زدم راش باز شد نمیدونین چه حالی میداد عجب کسی داشت مثل موم تو دستم بود من عاشق کردن مدل سگی هستم چهار دست و پاش کردم از عقب کردم تو کسش تلمبه که میزدم از زیرم سینه هاشو میمالیدم دیدم خانم داره از حال میره چه اه اه میکرد جیغ میزد میگفت محکمتر محکمتر حرفه ای بود داشت حال میکرد من تا حالا کس به این تنگی ندیده بودم انقدر تلمبه زدم تا آبم اومد ریختم همرو رو کمرش 1 ساعت دیگه هم یه دور دیگه کردمش چه حالی داد کلی براش دروغ دونگ سر هم کردم فکر میکرد من خیلی پولدارم بهش گفتم یه هفته نیستم میرم دبی پیش داداشم نمیخواستم پیش زنم تابلو شه بدبخت تو این یه هفته فقط یه بار مسیج داد که دلم برات تنگ شده بعد از یه هفته یه بار دیگه که زنم نبود اوردمش خونه 3 بار کردمش خفن گاییدمش ولی با این حال بازم کیرم به زور تو کسش میرفت عجب کسش تنگ بود خیلییییییی تنگ بود بعد از اون یه بار بهم زنگ زد گفت 500 هزار تومن پول میخواد منم بهش گفتم برو بابا کس خل گوشیرو قطع کردم دیگه جوابشو ندادم . ولی هروقت یادم میفته کیرم سیخ میشه عجب کس تنگی داشت سینه هاشم خیلی باهال بود جونننننننننننن .
     
  
مرد

 
مجتمع نوشین (2)

متن خاطره:
قسمت قبل
...
بعد از اولین سکسم با نوشین رفتم پیش پزشک و با انجام آزمایشهای مختلف مطمئن شدم که تو جریان سکس با سیمین و ثریا ، به ایدز مبتلا نشدم . بعد از دو سال کلنجار رفتن با خودم بالاخره جرات کردم برم دکتر و آزمایش بدم .
پس از فراز و نشیبهای زیاد و اتفاقاتی که بین من و سیمین و ثریا و نوشین افتاده بود ، احساس میکردم وقتشه پای یک نفرو به زندگیم باز کنم . دیگه از بلاتکلیفی خسته شده بودم . همه روزام تقریبا مثل همدیگه میگذشت . یه دختر تو شرکت کار میکرد به نام ساقی ، جذاب و با نمک بود . با دیدنش یاد ثریا برام زنده شد چشماش خیلی شبیه بود . وقتی دیدمش همون حالی رو پیدا کردم که از دیدن ثریا بهم دست میداد . قبل از آشنایی با نوشین زیر نظر گرفته بودمش . یه جورایی هم به طور غیر مستقیم بهش حالی کردم که قصد ازدواج و تشکیل زندگی دارم . اگر میخواستم واقعیت رو در نظر بگیرم واقعا خیلی از من سر بود . ولی چه اشکالی داره که آدم بتونه حداقل تلاششو بکنه ؟ اصلا چه ایرادی داره یک زن زیبا و با وقار به عنوان شریک زندگی کنار یک نفر حضور داشته باشه و بتونه بهش عشق بورزه ؟ دلمو زدم به دریا و یه روز بهش گفتم : خانم ریاحی اگه امکانش باشه بعد از ساعت کاری همدیگر رو ببینیم . کمی این پا اون پا کرد و آخر سرگفت : امروز نمیتونم قبول کنم . بمونه یه وقت دیگه .
از طرفی حدود یکسال میشد ، که با نوشین آشنا شده بودم . روز اول بهش گفتم که قصد ازدواج ندارم . اما تو این مدت بهش وابستگی پیدا کرده بودم . با فروش بیشتر واحدهای مجتمع ، حساب بانکی نوشین سنگین شده بود . اگه پیشنهاد ازدواج بهش میدادم ممکن بود فکرای ناجوری در موردم بکنه و خیال کنه به خاطر پولش بهش پیشنهاد دادم . چند وقتی کمتر به نوشین سر میزدم . مونده بودم با کدومشون قضیه ازدواج رو به صورت قطعی و حتمی ، مطرح کنم .
هفته بعد یکبار دیگه پیشنهاد دادم : خانم ریاحی ! ببخشید میتونم بعد از ساعت کاری شمارو ببینم ؟ اینبار موقرانه قبول کرد . تا هنگام خروج از شرکت حرفایی که میخواستم بگم ، چند بار پیش خودم مرور کردم . بعد از تعطیلی شرکت ، وقتی روی صندلی کافی شاپ جا گرفتم و سفارشمونو آوردن ، شروع کردم : خانم ریاحی من چند وقتیه قصد ازدواج دارم و تو این مدت خیلی ها رو زیر نظر گرفتم. البته سوتفاهم نشه، ولی ... راستش شما خیلی به دلم نشستید . زودتر میخواستم پاپیش بزارم ولی منتظر بودم شرایطم جور بشه . میدونم شما خواستگارای خیلی خوبی دارید . میدونم تا حالا حتی به من فکر هم نکردید ولی چند وقته فکر شما منو رها نمیکنه . بعد از تند تند گفتن این جملات ،منتظر بودم جواب بده . هیچی نمیگفت . تا حالا به کسی پیشنهاد ازدواج نداده بودم . فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه . نگاش کردم ، یه لبخندریز و نخودی رو لبش نقش بسته بود که استرس منو بیشتر میکرد . کمی بهم برخورد با لحن و قیافه جدی بهش گفتم : من این چیزا رو نگفتم که بهم بخندین !! من احساسات و قصدم رو از این دیدار صادقانه به شما گفتم . لحنش جدی شد : آقای صادق منم قصد تمسخر شما رو ندارم . یه چیزایی هست که یه دختر نمیتونه خیلی راحت بیان کنه . شما از کجا میدونید جواب من چیه که همینجوری میبرین و میدوزین؟ به تته پته افتادم : نه ساقی سوتفاهم شده . من از لبخند شما برداشت بدی کردم و ازتون عذرخواهی میکنم . از اینکه بدون زمینه قبلی ساقی صداش کرده بودم داشت خندم میگرفت و خودشم متوجه شده بود . هرجوری بود قضیه رو جمع و جور کردم . نخواستم بیشتر از این گند بزنم . چند وقت بعد، ازهمکارای خانم شنیدم یه خواستگار سمج داره که درد سر زیادی براش درست کرده و ردش کرده . یعنی منو قبول کرده ؟ منظورش از صحبت اونروز توی کافی شاپ چی بود ؟ ممکنه جواب مثبت بده ؟ خیلی امیدوار و خوشحال بودم .
یکی از روزهای وسط هفته هوا خیلی گرم بود ، تو شرکت زیر باد کولر نشسته بودم. نوشین زنگ زد و با صدایی گریون از مرگ پدرش با خبرم کرد. سرطان مثل خوره از تو خالیش کرده بود و بالاخره رشته زندگی پیرمرد رو پاره کرده بود . سریع خودمو رسوندم پیشش و کارای مربوط به خاکسپاری و مراسم ترحیم رو شروع کردم . روز خاکسپاری نوشین سر خاک باباش حالش بد شد . برادرش قول داده بود دو روز دیگه میاد . برای مراسم سوم اومد . یه مرد تپل و سفید و خوش تیپ ، برعکس نوشین که برنزه و ترکه ای بود . آدم لارژ و خونگرم و خوش مشربی بود . با مرگ پدر نوشین و دیدن تنهاییش ، تصمیم گرفتم فعلا برای ازدواج عجله نکنم . نوشین خیلی تنها شده بود . حداقل به خاطر رفاقتمون نباید تنهاش میذاشتم . روز مراسم دوباره حال نوشین خراب شد . پیش خودم فکر میکردم نکنه حامله شده باشه؟ از این فکر عرق سردی کل بدنمو فرا گرفت.
چند روز بعد جمشید برگشت ترکیه منم چند روزی رفتم پیش نوشین موندم. تشنجهاش ادامه دار و به طرز مشکوکی شدید شده بود. خیال بد مثل خوره داشت اعصابم و تمام وجودمو میخورد نکنه ایدز گرفتم؟ نکنه به نوشین انتقال داده باشم؟ یعنی پزشک اشتباه کرده؟ برای اطمینان نوشین رو بردم بیمارستان وبه توصیه پزشک ازش چند سری عکس و سونوگرافی و آزمایش کامل گرفتن. خودم جرات دوباره آزمایش دادن رو نداشتم. دو هفته بعد رفتم دنبال جواب آزمایش. تا رسیدن به آزمایشگاه و گرفتن نتیجه آزمایش قلبم اومد تو حلقم.
عکسها و جواب آزمایشها رو با استرس کشنده ای بردم پیش دکترش. آب دهنم از فرط دلهره خشک شده بود دکتر با اون عینک ضخیم و فریم زمختش مثل کفتار بهم نگاه میکرد منتظر بودم دهنشو باز کنه و گلومو فشار بده . با طمانینه عذاب آوری گفت : شما شوهرش هستین یا نامزدش ؟ ننننننامزدشم ، دوستیم !! گفتن همین یه کلمه جونمو بالا آورد . پرسید : با خانوادش آشنایی کامل دارید ؟ بله . کسی از اعضای خانواده به سرطان مبتلا بوده ؟ بله ، یه برادرش که چند سالیه فوت کرده و پدرش که حدود یکماه پیش به رحمت خدا رفته . چیزی شده ؟ گفت : ایشون به سرطان مبتلا هستن . کمی با دکتر درمورد بیماری نوشین صحبت کردم و اینکه خیلی تنهاست . آخرش گفت : این خانم بیشتر از 6 ماه زنده نمیمونه . سعی کن بهش روحیه بدی .
بی هدف و سردرگم . برگه آزمایش در دست زدم بیرون و راه افتادم . از خیابون ولی عصر رد شدم و وارد پارک ساعی شدم و به سمت خیابون وزرا و بعدشم میدون آرژانتین رفتم . تازه به خودم اومدم متوجه شدم ماشینمو پارک کردم روبروی مطب دکتر و این همه راه پیاده اومدم . دوباره برگشتم(یعنی نوشین رو دوست دارم ؟ عاشقش شدم ؟) رفتم خونه خودم . شب بهم زنگ زد : محسن جان آزمایشمو گرفتی ؟ گفتم : نه هنوز امروز وقت نکردم . تلفن که قطع شد ، بغض کرده بودم وچشمام خیس بودن .
بین دیوارای خونه احساس خفگی میکردم . فکر میکردم سقف داره میاد روی سرم . نیاز داشتم هوای تازه به ریه هام برسونم . میخواستم فکرامو بریزم بیرون و حلاجی کنم و دوباره جمعشون کنم وتصمیم بگیرم . بهترین تصمیم رو . نمیدونستم تا مشخص شدن کامل جریان چقدر زمان لازمه ، اما دوستی و علاقه ای که بینمون به وجود اومده بود و وجدان انسانی حکم داده بودن که نباید نوشین رو تنها بذارم . با ساقی که بهش دل بسته بودم ، باید چکار میکردم ؟ زندگی خودم چی ؟ پای نوشین وایسم یا برم دنبال ساقی ؟ هنوز نمیدونستم ساقی رو چقدر دوست دارم ولی به نوشین بد جوری عادت کرده بودم .
داشتم سرسام میگرفتم . تا اون موقع سیگار نکشیده بودم . رفتم از مغازه یه نخ مارلبرو گرفتم و روشنش کردم ، احساس کردم برای آرامش به یه چیزی نیاز دارم . دودش رو تو دهنم چرخوندم و بیرون دادم . نگاهم با پسر جوانی گره خورد که با ولع دود سیگارو به اعماق وجودش میکشید وبعد از چند ثانیه بیرون میفرستاد . منم همون کارو تقلید کردم . چنان سرفه و عطسه شدیدی زدم که از دماغ و چشم و دهنم آب راه افتاد . با عصبانیت و کلافگی انداختمش زیر پام و با خشم لهش کردم . تمام ناراحتیمو میخواستم سر یه نخ سیگار خالی کنم .
راه افتادم سمت خونه نوشین . باید میفهمید چه بیماری داره و چه بلایی قراره سرش بیاد . درمان رو زودتر باید شروع میکرد . هر لحظه از زمان اندازه یه زندگی ارزش داشت . دیر وقت بود که رسیدم دم خونه نوشین که تو یکی از واحدهای مجتمع تازه تاسیس مستقر شده بود . رفتم بالا و دیدمش لباس مشکی اصلا بهش نمیومد . وقتی توی هال نگاهمون با هم تلاقی پیدا کرد احساس خاصی بهم دست داد . ترحم و دلسوزی بود یا عشق ؟ نمیدونم . نمیتونستم احساسمو درست درک کنم . بین ترحم وعادت و عشق گیر افتاده بودم . یاد چشمای ساقی افتادم که منو با خودش برد تا دوره جوانی و نوجوانی و اولین باری که به چشای ثریا دلبسته بودم . چقدر باهم شباهت داشتن . تو خیالات خودم و دلمشغولی که برام به وجود اومده بود ، سیر میکردم . دلم به حال خودم سوخت . آخ .... زندگی بی دغدغه .
نوشین گفت : کجا بودی گل پسر ؟ منتظر شنیدن جواب نشد . سه هفته ای بود بهش سر نزده بودم . گرمی لبهاش رو روی لبام حس کردم و مکیدم . زبونمون با هم گره خورد . دستامو انداختم زیر باسنش و اونم پاهاشو دور کمرم حلقه کرد . بردم و آروم خوابوندمش روی تخت . لباسامانو درآوردیم . با اینکه 20 روزی میشد سکس نداشتیم خیلی به سکس کامل اشتیاق نداشتم . من شورت پام بود ولی نوشین کامل لخت شد و زل زد تو چشام منتظر بود تا شروع کنم . دستمو کشید ، افتادم روش و لباشو مکیدم . لب پایینشو بین لبام گرفته بودم و میمکیدم . همزمان با خوردن لبای نوشین با بالای کسش بازی میکردم . خیس خیس شده بود . اونم دستاشو میکشید پشت کمر و گردنم . دست نوشین رو برجستگی زخمهای کمر و پشتم ثابت مونده بود و با نوک انگشتهای ظریفش گوشت اضافه دور زخمها رو میکاوید . داشتم میرفتم سراغ سینه هاش ، که پرسید : راستی محسن . هوم ؟ تا حالا چند بار خواستم ازت در مورد زخمهای پشتت سوال کنم ولی روم نمیشد . کیرم یه دفعه خوابید .
طاق باز دراز کشیدم کنارش ، شروع کردم به تعریف کردن ماجرای ثریا . یه ربعی میشد که داشتم حرف میزدم و اون فقط گوش میداد . یه دستمو از زیر گردنش رد کردم و چرخیدم سمت نوشین و یه پامو از بین پاهاش رد کردم و دستمو حلقه کردم دور بدنش . چشماش اشک آلود بود . با بغض ازم پرسید : محسن ؟ دوستم داری ؟ گفتم : آره . محسن فکر میکردم بهم علاقه نداری ومنو فقط برای سکس میخوای . البته خودتم از اولش گفتی و منم هیچ انتظاری ندارم ولی من خیلی بهت وابسته شدم . من یه بار عشق رو با سعید تجربه کردم و تفاوتش رو با هوس میدونم .
آب دهنشو قورت داد و گفت : محسن من تورو عاشقانه دوست دارم . گفتم : منم دوستت دارم ...... خیلی زیاد . لب تو لب شدیم و عاشقانه همدیگرو بوسیدیم . دیگه تصویر ساقی رو تو ذهنم نداشتم ، دیگه یاد ثریا نیفتادم .
دوباره رفتیم تو فاز سکس . شروع کردم به لیسیدن گردن و زیر چونه و زیر گوشاش . زبونمو از زیر چونش کشیدم تا نوک سینه هاش و شروع به مکیدن سینش کردم و با اون یکی بازی میکردم . دوباره رفتم پایینتر و تپلی بالای کسشو زبون کشیدم و با انگشت چوچول کسشو تحریک کردم . داشتم با زبون کسشو لیس میزدم که سرمو کشید بالا و گفت دارم میام ادامه نده . شورتمو درآوردم . کیرم که کاملا سفت شده بود آروم فشار دادم روی کس نوشین و بازی بازی دادم . پاهاشو آورد بالا و تا جایی که میتونست باز کرد . سرکیرم از آب کسش خیس و لزج شده بود ، فشار دادم و آروم همشو تو کس نوشین جا دادم . چند ثانیه نگه داشتم و بعد شروع کردم به حرکت دادن کمر و باسنم .
کمی تلمبه زدم . میخواستم بلند شم و از پشت کیرمو تو کسش فرو کنم ولی نوشین محکم منو گرفته بود و پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود . سینه هاشو دست گرفتم و شروع کردم به مالیدن و همزمان تلمبه میزدم . دولا شدم و دستامو از زیر کتفهاش رد کردم . و سرشونه هاشو محکم تو دست گرفتم با تمام توان خودمو بین پاهاش میکوبیدم . صدای برخورد شکمامون به هم دیگه شهوتناک بود . سرعت حرکت کیرمو تو کسش سریعتر کردم . نوشین داشت ارضا میشد ، مثل اکثر اوقات ناخنهاشو توی کتفم فرو کرد و ناله های حشری کنندش شروع شده بود . آه و ناله هوس انگیز نوشین باعث شد آب منم با فشار فضای کسش رو پر کنه . چند ثانیه روش دراز کشیدم و به آرومی لب همدیگرو بوسیدیم . از روش بلند شدم . لزجی مخلوط آب جفتمون رو که از کسش خارج میشد کنار کیرم حس میکردم . چندتا دستمال برداشتم و گرفتم دور کیر خودم و زیر سوراخ کس نوشین که روتختی کثیف نشه . خودمونو تمیز کردیم و شورتامونو پوشیدیم .
داشتیم لبای همدیگرو میبوسیدیم که یاد جواب آزمایش و حرفای دکتر افتادم . تو همون حالت خوشایند ناخودآگاه چشمام بارونی شد و اشکام جاری شد . احساس کردم واقعا نوشین رو دوست دارم . نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم . نوشین با تعجب و شگفتی صورتشو عقب کشید و پرسید چی شده محسن ؟ محسن جان ؟ چته ؟ چرا اینجوری میکنی ؟ یارای جواب دادن نداشتم . کمی که آروم شدم . حرفایی که از دکتر شنیده بودم رو براش تعریف کردم . با هق هق جانسوزی گریه رو آغاز کرد به سرنوشت خودش لعنت میفرستاد . انقدر رو سینم اشک ریخت تا هر دو خوابمون برد.
فردای اون شب حدود بعد از ظهر بود که با ساناز و عماد هماهنگ کرد بیان بریم دفترخونه و عقد کنیم . رفتیم و رسما شدیم زن و شوهر و دوستاش شاهد عقدمون بودن . کل جشنمون شد یه جعبه شیرینی که بین خودمون و کارکنای دفترخونه پخش شد . اگه به مادرم جریانو میگفتم اصلا تو خونش راهمون نمیداد . قرار شد نوشین رو به عنوان دختری که قراره باهاش ازدواج کنم به مادرم معرفی کنم . عصرش یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم خونه مادرم . نوشین رو بهش معرفی کردم و گفتم قراره چند وقتی باهم رفت و آمد کنیم تا اخلاقامون دست هم بیاد . بعد رسما بریم خواستگاری . مادرم نه گذاشت نه برداشت گفت : بچه جون خودتی !! همه کاراتو کردی حالا اومدی اینجا واسه من گردن کج میکنی ؟ برگشتم رو به نوشین دیدم سرش پایینه و شونه هاش تکون میخوره . مادرم پرسید : چی شده دخترم ؟ نوشین با صدایی ضعیف گفت : منو میخواین از کی خواستگاری کنید ؟ یه آن نفسم بالا نیومد . مادرم خودشو کشید نزدیک نوشین و سرشو گذاشت تو دامنش تا یه دل سیر گریه کنه . نتونستم بمونم و از خونه زدم بیرون . یک ساعتی بی هدف اطراف هفت حوض گشتم و برگشتم خونه مادر . نزدیک شام بود ، از پله ها که رفتم بالا بوی غذا مستم کرد خیلی وقت بود دستپخت مادرمو نچشیده بودم . دلم لک زده بود برای لوبیا پلوش . رفتم تو دیدم جفتشون دارن میخندن . سر شام مشخص شد نوشین همه چیزبه جز قضیه بیماریش رو برای مادر گرامی تعریف کرده و تمام پته های این بنده حقیر رو روی آب ریخته . همینکه مادرم بر خلاف انتظاری که داشتم با قضیه کنار اومد ، خوب بود . در ضمن با شنیدن ماجرا از زبان نوشین کار من خیلی راحتتر شده بود . موضوع سرطان نوشین رو هم به مرور با مادر مطرح کردم و براش کامل شرایط رو توضیح دادم . چقدر از مادرم حرف خوردم بماند .
سه روز بعد دکترش گفت : باید شیمی درمانی رو شروع کنیم ولی خود نوشین نمیخواست . میگفت : اگه قراره 6 ماه زنده بمونم میخوام عین آدم زندگی کنم . دوست ندارم دوسال بیشتر زندگی کنم اونم همش رو تخت بیمارستان یا اینکه 24 ساعته چیزی ازم آویزون باشه . 6 ماه کذایی مثل برق و باد میگذشت و نوشین هرروز وضعیتش وخیمتر میشد . هیچکدوم از همکارای اداریم از ازدواج من خبر نداشتن . بیشتر وقت نوشین با مادرم میگذشت . اونو به جای مادر از دست داده و مادرم جای دختر نداشتش فرض میکرد . تو این مدت مادرم به اندازه من زجر کشید و داغون شد .......
بازم تو بازی زندگیم مادرمو فراموش کرده بودم .
بیش از 6 ماه از تخمینی که دکتر زده بود میگذشت و نوشین به وضوح به مرگ نزدیک شده بود این وسط من مونده بودم با بقیه زندگیم باید چکار کنم . هرروز نگاههای ساقی تو شرکت سنگینتر و با معنی تر میشد . هنوز جواب درستی بهش نداده بودم . شاید منتظر حرف آخر بود . اگه میرفتم سمتش معنی این کار من در قبال نوشین چی بود ؟ دوباره کاری انجام دادم که تو دوراهی گیر کرده بودم . مستاصل و درمانده نیاز داشتم یکی کنارم باشه و کمکم کنه .
یکی از روزا وقتی صدای گریه سوزناک مادرمو از اون طرف خط تلفن شنیدم . فهمیدم باید اتفاقی که منتظر وقوعش بودیم ، افتاده باشه . یکماه مرخصی بدون حقوق گرفتم و از شرکت زدم بیرون . زمانی که تو بیمارستان به مادرم ملحق شدم تمام صورتش با ناخن خراشیده شده بود . پرستار از اتاق بیرون اومد و از وخامت اوضاع نوشین خبر داد . تا صبح فردا پشت دراتاق مراقبتهای ویزِه منتظر موندم فقط یه وقت 20 دقیقه ای بهم دادن تا باهاش آخرین حرفامو بزنم اون مسافر بود و منم برای بدرقه رفته بودم ، ولی از کاسه آب و قرآن خبری نبود . پیشونیشو بوسیدم و اومدم بیرون . نوشین عزیز 5 روز بعد چشم از جهان فروبست.
یکماه بعد با روحیه ای مچاله و اعصابی به مراتب داغونتر وارد شرکت شدم تو این مدت هیچ کدوم از تماسهامو جواب نداده بودم . زیر چشمام گود افتاده بود و به شکل کاملا مشخصی لاغر شده بودم . عصبی و زودرنج شده بودم . از بدو ورود به شرکت با نگاه کنجکاو و عجیب همکاران مواجه شدم . خبر جدیدی که بهم دادن مثل پتک تو سرم فرود اومد . مغزمو متلاشی کرد و افکارمو چنان آشفته کرد که قلبم تیر کشید . درد شدیدی تو قفسه سینم احساس کردم که نفس کشیدنو برام سخت کرده بود .
وقتی فهمیدم خواستگار ساقی بعد از شنیدن جواب رد صورتشو با اسیدپاشی از بین برده ، تمام دنیا پیش چشمم تیره و تار شد . من موندم با یه کوه غصه به خاطر از دست دادن نوشین . یه دنیا درد و عذاب وجدان به خاطر بلایی که سر ساقی اومده بود . از اون روز تا حالا عذاب وجدان همنشین شب و روزم شده . همدم خواب و بیداریم. پایان٪
.
.
دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد … کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری … اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد … به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند … و این رنج است … زندگی یعنی این .

دوستان عزیز مدتی نمیتونم در خدمت شما باشم . اگه شتابزدگی در این قسمت دیدید به همین خاطره چون مجبور شدم قسمت دوم و سوم رو یکی کنم .

شادکام باشید . . . درک میرزای شهوانی
     
  
مرد

 
ويكتور

وقتي وارد اسانسور شدم متوجه شدم يك نفر ديگه هم داخل اسانسور هست.
يه پسر چشم بادامي بود ، به نظر ميامد حدوداي ٢٥ سال داشته باشه
،قدش يه ذره از من كوتاه تر بود ولي بدن پري داشت با يه كون خوش فرم، پروپاچه سفيد و بي مويي هم داشت
فكر كنم متوجه شد كه من نگاهش ميكنم
برگشت و نگاهى به من كرد وگفت سلام (و در همين حال مرا ورانداز كرد)
من چهل و يك ساله هستم و همانطور كه گفتم كمى از او قد بلندتر هستم با بدن رو فرم ، البته نه ورزشكارى
راستش منم مثل خيلى از پسرهاى ايرانى بخاطر نبود ارتباط با دخترها در دوران نوجوانى با يكى دو تا پسر هم سن و سال خودم ارتباطاطى داشتم كه خوشبختانه يا متاسفانه فقط به در مالى ولاپايى منتهى شده بود.
واقعيت اين است كه با گذشت سالها وخوابيدن با دخترها هنوز فكر سكس با يه پسر منو خيلى حشرى ميكنه ، حتى نميدونم كه دوستدارم بدم يا بكنم.
ولى يك چيز را خوب ميدونم بدن پشمالو اصلا دوست ندارم خودم هم با اينكه بدن كم مويى دارم اما هميشه از زانو به بالا با كرم مو بر بدنم را صفا ميدهم.
خودش را ويكتور معرفى كرد و گفت كه تازه به اين ساختمان امده و كسى را در اينجا نمي شناسد.
وقتى كه از اسانسور پياده مى شد گفت كه من تنها هستم و معمولا تا ديروقت بيدارم اگه دوست داشتى بيا با هم يك نوشيدنى بخوريم،اپارتمان من ٤١٢ است.
گفتم باشه ممنون شايد امدم.
تا زمانى كه به اپارتمان خودم رسيدم هزار ويك فكر كردم،اين پسره منظورش از دعوت كردن من چى بود؟! يه دعوت ساده يا اينكه اهل حال و حول و ميخواد يه حالى به ما بده،شايدم واقعا از تنهايى حوصلش سر رفته .
در هر صورت تصميم گرفتم كه بروم پيشش و براى اينكه هيچ فرصتى را از دست ندهم يك دوش مشتى گرفتم و حسابى خودم و صفا دادم.
باور كردنى نبود وقتى كه بطرف اپارتمانش به راه افتادم ضربان قلبم سريعتر شد ، حال وهواى پسرى را داشتم كه براى اولين بار با دخترى قرار گذاشته باشد.
در بين راه تلاش كردم خودم را ارام كنم واقعا خنده دار بود من با اين سن و سال مثل يك نوجوان دست و پاچه شده بودم،تازه ممكن بود همه اينها فقط زاييده ذهن خودم باشد.
به در اپارتمان رسيدم ودر حالى كه با كشيدن يك نفس عميق سعى مى كردم بر خودم مسلط باشم در زدم.
در را باز كرد ، با نگاه اول فهميدم او هم دوش گرفته و خودش را براى اين ديدار اماده كرده است.
در حالى كه دستش را بطرف من دراز مى كردگفت ميدانستم كه ميايى،در حالت نگاه ولحن صدايش اعتماد بنفس را حس كردم و متوجه شدم بر خلاف من كه دستپاچه و مردد هستم او ميداند كه دارد چكار ميكند.
در همين فكرها بودم كه ديدم دستش هنوز بطرف من دراز است ،هول شدم وباشرمندگى بهش دست دادم و گفتم ببخشيد يك لحظه حواسم پرت شد.
مثل اينكه همه چيز دست به دست هم داده بود تا به من ثابت كنند كه امشب من بازيگر هستم و بازيگردان كس ديگرى است.وارد شدم ،شبيه اپارتمان خودم بود يه پذيرايى ،اتاق خواب و اشپزخانه باز .
نشستم روى مبل و در حالى كه دنبال موضوعى ميگشتم كه سر صحبت را باز كنم گفتم اپارتمان قشنگى دارى.گفت مرسى ،نوشيدنى چى ميل دارى؟ گفتم فرقى نميكنه هر چى باشه ميخوريم
بعد از چند لحظه با دو تا ليوان شراب امد و نشست كنارم،يكى را به من داد وگفت :به سلامتى.
ليوانم را به ليوانش زدم و تا ته انرا يك نفس بالا رفتم. (ميدانم الان چه فكرى ميكنيد ولى كاملا در اشتباهيد نه نديد بديد هستم ونه اينكه بار اولم است كه شراب ميخورم،من در ان لحظه يه چيزى ميخواستم كه ارامم كند و حوصله مزه مزه كردن را نداشتم) .بگذريم،اثر شراب را در وجود خودم حس كردم بدنم داغ شد وحالت كرختى تمام وجودم را فرا گرفت.
ويكتور كه انگار تمام حركات مرا زير نظر داشت جرعه اى از شرابش را نوشيد و بعد ليوانش را روى ميز گذاشت و در حالى كه داشت بلند ميشد گفت:برايت يك سورپرايز دارم!
من هم كه تأثير شراب سرعت محاسبات مغز نيمه هوشمندم را كندتر كرده بود تا امدم حدس بزنم كه منظورش چه ميتواند باشد...صحنه اى جلوى چشمم ظاهر شد كه براى يك لحظه اصلا مغزم از كار افتاد...
در يك چشم بهم زدن شلواركش را از پايش دراورد زير ان هم شورت نپوشيده بود...ويكتور نيمه برهنه جلوى من ايستاده بود،و من مات و مبهوت به او زل زده بودم و از همه بدتر اينكه نميتوانستم چشم از كيرش كه فاصله زيادى با من نداشت بردارم ،بايد اعتراف كنم كه كيرش هر كسى را وسوسه ميكرد ،زياد بزرگ نبود (كير خودم يه سر و گردن از ان بزرگتر بود) ولى در عوض سفيد ،تپل ، با يك كلاهك كه اب از لب و لوچه هر كسى راه ميانداخت.
با صداى ويكتور از شوك خارج شدم.
"خجالت نكش ،ميدونم كه دوستدارى ساك بزنى " و در همين حال شروع كرد به ور رفتن با كيرش .
لحضه عجيبى بود سرشار بودم از هيجان،اضطراب،شهوت و ترديد، همانطور كه گفته بودم سالها بود كه در خيالم به اين صحنه ها فكر ميكردم اما واقعيت با خيال زمين تا اسمان فرق ميكند نوجوانى چيز ديگرى است خوب ميدانستم كه اگر همينجا توقف نكنم بعد از اين ادم ديگرى خواهم بود شايد همين حالا هم خيلى دير باشد واز همه اينها گذشته همه چيز طور ديگرى شد وقتى به اينجا قدم گذاشتم. فكر ميكردم ممكن است امشب براى اولين بار كون يه پسر كه تقريبا نصف سنم را دارد بگذارم ولى مثل اينكه همه چيز دارد از دست من خارج ميشود. صداى ويكتور دوباره مرا از بهت بيرون اورد "ساك بزن" اينبار در صدايش تحكم را حس كردم ،حالا ديگر هردويمان ميدانستيم كه دهن من بزودى پذيراى كير ويكتور خواهد بود ،ويكتور كه تعلل مرا ديد كمى جلوتر امد و در حالى كه بايك دستش كيرش را كه كاملا راست شده بود گرفته بود دست ديگرش را پشت سر من گذاشت و انرا به ارامى به طرف كيرش هل داد من هم هيچ مقاومتى نكردم . واى خداى من اصلا نميتوانم احساس ان لحظه ام را بيان كنم خودم را وا داده بودم هرچه ميخواهد بشود كيرش را به لبم ماليد گرماى دلپذيرى داشت بوى كيرش از هر چيزى كه تا حالا بو كرده بودم خوش بوتر بود سرانجام لحظه موعود رسيد ديگه نتونستم بيشتر از اين تحمل كنم دهانم را باز كردم و براى اولين بار يك كير را در دهانم مزه كردم . اصلا باورم نميشد كه اينقدر از ساك زدن كير يكنفر لذت ببرم ، فشار ملايم دست ويكتور بهم فهماند كه بايد كيرش را تا اخر بخورم خوشبختانه همانطور كه گفتم كيرش زياد بزرگ نبود ولى هرچه كه بود وقتى انرا تا اخر در دهانم فرو كردم سر كيرش را در گلويم حس كردم در اين لحظه چشمم به چشم او افتاد و در همان نگاه حس يك غالب را در نگاهش خواندم حس يك شكارچى كه به شكارش كه در دام افتاده نگاه ميكند. حالا ديگر من مال او بودم و او ميتوانست هر كارى كه اراده ميكند با من بكند درست احساس يك قهرمان كشتى را داشتم كه در همان دقيقه اول در مقابل يك حريف جوان گمنام ضربه فنى شود.
ويكتور شروع كرد به كمرزدن و از دهن مرا گاييدن من هم براى اينكه تعادلم را از دست ندهم كون او را گرفته بودم يواش يواش سرعت كمر زدنش تندتر شد و يكمرتبه بايك فشار كيرش را تا اخر فرو كرد در دهنم و دودستى سرم را محكم نگه داشت و در حالى كه نفس نفس ميزد گفت"همه شو بخور" "حتى يك قطره نبايد بمونه" ودر حين همين حرفا دهنم پر از اب كير ويكتور شد نزديك بود خفه بشم ولى هر طورى بود انرا قورت دادم كيرش هنوز راست بود ولى از شقى چند دقيقه قبلش خبرى نبود ويكتور كه هنوز نفس نفس ميزد سرم را ول كرد وكيرش را از دهنم بيرون كشيد و ولو شد روى مبل. ويكتور كه تازه داشت نفسهايش عادى ميشد نگاهى به من انداخت و گفت "چطور بود ؟! دهنت و خوب گاييدم يا نه !؟" من چيزى براى گفتن نداشتم راستش حسابى حال كرده بودم ولى جرات به زبان اوردنش را نداشتم. ويكتور كه معلوم بود منتظر جواب من نيست و معنى سكوت مرا كاملا درك كرده است ، ادامه داد "من عاشق كردن مردان باكره هستم ،

همان موقع كه تو را در اسانسور ديدم حدس زدم كه تو بايد يه كون تنگ داشته باشى كه هنوز به ثبت نرسيده است ، من به مردايى مثل تو ميگويم باكره ،يك عمر است كه براى كير له له ميزنى ولى شهامت بيانش را ندارى ، ناراحت نباش انتظار بسر امده امشب به همه ارزوهايت ميرسى ، امشب كونت و ميكنم ولى تو هم بايد يه تكانى بخودت بدهى ، و در حالى كه با كيرش كه خوابيده بود ور ميرفت گفت: "اگه ميخواى بكنمت بايد اول راستش كنى" منم كه يواش يواش خجالتم كمتر ميشد دستم را دراز كردم و كيرش از دستش در اوردم و شروع كردم به ماليدنش كمى كه با ان ور رفتم نيمه جانى گرفت ميدانستم براى اينكه كاملا راستش كنم بايد برايش ساك بزنم وتعللى بخودم راه ندادم و شروع كردم به ساك زدن و تمام سعيم اين بود كه دندانهايم به كيرش نخورد ولذت هر چه بيشترى به او بدهم وبا دستم با خايهايش بازى ميكردم و متوجه شدم كه كارم را خوب انجام ميدهم چون هم كيرش كاملا راست شد و هم ناله هاى خفيف ويكتور را ميشنيدم كه نشان از رضايتش بود ، كيرش را از دهانم دراوردم انرا در دست گرفتم و شروع كردم به ليسيدن خايهايش و يكى يكى انهارا بدهان ميگرفتم و ميك ميزدم اينكارم او را به اوج لذت برد و ديگر نتوانست بيشتر از ان تحمل كند بلند شد و گفت ديگه وقتش است كه كونت بذارم زودباش لخت شو ودر همين حال تيشرت خودش را هم دراورد من هم با دستپاچگى لخت شدم حالا هردويمان لخت مادرزاد روبروى هم ايستاده بوديم ويكتور حشرى تر از ان بود كه وقت را تلف كند جلو امد بغلم كرد و بدون معطلى شروع كرد به خوردن سينهايم گفته بودم كه من با اينكه بدن كم مويى دارم ولى هميشه كرم موبر استفاده ميكنم و از زانو به بالا را صفا ميدهم ويكتور هم كه چشم باداميه و كم مو با اينحال معلوم بود كه او هم صفا داده ، بگذريم ويكتور با مهارت هر چه تمامتر سينه هاى مرا ميخورد ، زبان ميزد ، ميك ميزد و هر از چندگاهى نوك انرا با دندان ميگرفت و هى از اين سينه به انيكى سويچ ميكرد. نميدانم چند بار ويا چه مدتى اينكار را كرد ولى من ديگه از خود بيخود شده بودم ، در ان لحظه تنها چيزى كه از خدا ميخواستم اين بود كه هر چه زودتر ويكتور مرا بكند. در همين فكرها بودم كه ويكتور بلاخره بيخيال سينه هام شد و بسراغ گلويم امد و بعد لاله گوشم ودر اخر يك لب با حال ازم گرفت . بعد منو چرخوند و از پشت بغلم كرد ودر حاليكه كيرش را به كونم چسبانده بود با زبان گردنم را ليس ميزد با يك دست سينه ام را ميماليد و با دست ديگرش با كيرم ور ميرفت ديگر نتوانستم بيش از اين تحمل كنم ويكمرتبه يكى از بهترين ارضا شدنهاى زندگيم را تجربه كردم هر چند كه بيشتر به جلق زدن شباهت داشت با اين تفاوت كه يك كير باحال به كونت چسبيده و دست ديگرى كيرت را ميمالد. ويكتور كه ميدانست دارد چهكار ميكند تا توانسته بود ابم را در مشتش نگه داشته بود و مرا هل داد روى مبل . من افتادم روى دسته مبل ، با صورت خوابيده بودم و كونم در هوا و بهترين حالت براى ويكتور تا كونم بگذارد ، ويكتور ابم را كه در مشتش نگه داشته بود ماليد در سوراخ كونم و بدون هيچ مقدمه اى انگشتش را فرو كرد تو كونم ، ناگهان درد شديدى حس كردم اخ بلندى گفتم و تا توانستم عضله هايم را سفت كردم ويكتور با دست ديگرش كه ازاد بود محكم يه دركونى بهم زد و گفت بهتره بهش عادت كنى چون اين تازه اولش است و شروع كرد به عقب و جلو كردن انگشتش . بايد اينجا اعتراف كنم كه از سوزش كونم ودرد اوليه ان امشب براى يك لحظه ترديد كردم كه شايد بايد بيخيال كون دادن شوم، ولى نه من توانايى مقاومت كردن داشتم و نه ويكتور خيال انصراف.
انگشت كردنش يه چند دقيقه اى طول كشيد من تازه داشتم عادت ميكردم و دردش كم ميشد ، انصافا كارش را خوب بلد بود . بعد از اينكه مطمئن شد كونم به اندازه كافى جا باز كرده كيرش را با اب دهن خيس كرد و گفت به جمع كونيها خوش امدى!
كيرش را گذاشت در كونم ،با دو دست كمرم را گرفت و با يك فشار انرا تا اخر فرو كرد تو كونم . من انتظار اينرا نداشتم و فكر ميكردم كه يواش يواش انرا فرو ميكند براى همين غافل گير شدم ، اصلا فكرش را هم نميكردم كه ان كير ميتواند اينقدر درد داشته باشد، اخ بلندى گفتم و خواستم كه از زيرش در بروم ولى امكانش نبود ويكتور دو دستى كمرم را چسبيده بود و خودش را انداخته بود رويم، افتادم به التماس و گفتم خيلى درد دارد درش بيار . كه در جوابم گفت يكم صبر كن عادت ميكنى .
همانطور كه گفت يواش يواش درد از بين رفت و كونم به كلفتى كيرش عادت كرد ، وهمين باعث شد كه عضلاتم را شل كنم . ويكتور هم كه خبره اينكار بود متوجه شد كه وقت گاييدن فرا رسيده است، و بدون اينكه كمرم را ول كند و كيرش را از تو كونم در بياورد از رويم بلند شد ، و شروع كرد ارام ارام به كمر زدن و خيلى زود سرعت ان بيشتر و بيشتر شد.
در اتاق تنها صدايى كه ميامد صداى شالاپ شالاپ گاييدن بود و اخ و اوخ من. ويكتور كه تازه براش ساك زده بودم به اين زودى ابش نيامد و كونم و يه ربعى گاييد و در اخر در حالى كه نفس نفس ميزد با يه اخ بلند همه ابش و ريخت تو كونم.
     
  
مرد

 
ظهر تابستان

کیه؟
-ببخشید میشه درو باز کنی
شما؟
-مریم هستم همسایه بغلی
شرمنده کلید آیفون خرابه العان میام درو باز میکنم
-نه زحمت نکشید با سارا خانوم کار داشتم بهش بگی ممنون میشم
آخه میدونی سارا رفته اهواز خونه آجیش تا یک هفته قرار بمونه اونجا یک لحظه صبر کنی درو باز کردم
-لازم نیست درو باز کنی وفتی اومد میبینمش
آخه من باهات ی کاری دارم
-باشه اینجا هستم تا بیای
سلام
-سلام/ با من کاری داری؟
چیزه ه میشه لطف کنی بیای ذاخل حیاط من اینجا راحت نیستم
-چرا بیام داخل حیاط اگه حرفی داری همینجا بگو
آخه
-دستمو ول کن لطفا" چرا اینجوری میکنی العان همسایه ها میبینن-ول کن میگم---
زیاد طول نمیکشه
-درو چرا بستی؟
صداتو بیار پایین تو داخل خونه منی کسی بشنوه آبروی جفتمون رفته اگه از من خوشت نمیاد چرا همش تو کوچه ناز واسم میکنی همین دیروز چرا چشمک انداختی ی لب بگیرم ولت میکنم.
-زود باش
فدات شم چه پستونایی داری دیوونم کردی قربون این باسن قلمبت برم
-گفتی ی بوسه چقد فشار میدی آروم مردم حد اقل بریم تو کسی بالا پشت بوم نیاد-ولم کن خوب خودم میام همین جا تو حال کارتو بکن زود باش طولش بدی میرم ها
رو این پتو تا اذیت نشی
-کورستمو در نیار لخت نمیشم زود کارتو را بنداز -آروم پستونم درد گرفت-آی چرا مثل ندیده ها میکنی
آخه دیوونتم مردم واسه این کمر باریکت تا حالا کسی بهت گفته چقدر نازی؟
-تو که زنت از من خوشگل تره
اما کوسش که مثل تو تپل نیست
-برام لیسش میزنی- ی کم بالاتر نوک چو چولمو مک بزن -آخ زبون بکش -زبونو بکن داخلش خوشم میاد آی ی با کیرت بکش روش -می خوای برات ساک بزنم
صبرکن
-نه خوشم میاد-میمیرم واسه این کیر کلفتت -وای چقد درازه -آروم خفم کردی خودم ساک میزنم
دراز بکش کوست چه باد کرده پاهاتو بزن بالاتر میخوام تا ته بره --چه داغه آتیش گرفت کیرم فدای این کس تنگت
-فشار بده تا ته -تا بیخ آی ی تند تند بکن -آره همین جوری
دردت میاد ؟؟
-نه خوشم میاد تندتر-داره بی حس میشم- فشار بده عزیزم -بیشتر -آی-آخ -آی ی ی ی -
منم داره آبم میاد بریزم رو پستونات
-آره همشو بریز خوشم میاد......................................
زود باش لباساتو بپوش کسی نیاد
-بوسم نمیکنی؟!
بیا اینم بوس وقتی رفتی یه قابلمه بگیر دستت تا بگن واسه بردن قابلمه اومدی -برو دیگه ی لباس پوشیدن اینقدر لفت دادن نمی خواد
-چیه عصبی هستی میرم العان یهو ی جوری شدی؟
ااا ه ه ه نکیرو منکر میپرسی بپوش اون سک مذ هبتو دیگه -زود باش
-همتون سرو ته یه کرباسید قبل از کردن قربون صدقه بعدش.....
درو پشت سرت ببند با اون کس گشادت
-چی گفتی کس من گشاده-گوس زن خودت گشاده
آره مال اونم گشاده ولی نه اندازه تو
-به من میگی کس گشاد مرتیکه مفنگی بذار سارا خانوم بیاد بهش میگم که گفتی کسش گشاده حالا میدونم چرا زنای همسایه همه از دستت نارازین میگن رو سر مال مردم میزنی از خدا هم نمیترسی!
ببین مقصر که نیستم 15 دقیقه است که با این لباسا ور می ری حالا به دل نگیر در عوض اندامت بیست بیسته ببین کمرتو سینه هاتو من که میمیرم براشون
-پس چرا اون حرفارو زدی
شوخی بود میگم حالا شلوارتو نپوش سر ظهر کی میاد
-مگه راستشو بگی کوس من گشاده؟
نه کی گفته من که میمیرم براش
-آخ یواش چرا اینجوری میکنی آروم فشار بده.....................................
     
  
مرد

 
بوتیک دار جذاب

سلام.اسمم سوسنه این خاطره مربوط به 3سال پیشه منه اون موقع تازه پیش دانشگاهی و تموم کرده بودم.مشتری یکی از بوتیکهای معروف شهرمون بودم از مانتو تاپ شلوار جین و...هر وقت اsms از طرف بوتیک برا دیدن اجناس جدید میومد با کله میرفتم اونجا..صاحب بوتیک یک پسر از خونواده های معروف شهر بود که هر از گاهی خودش میومد تو بوتیک و بیشتر موقعا دست فروشنده بود..هر وقت sms میومد میفهمیدم که سروش صاحب بوتیک خودش اومده..من ازش خوشم میومد و از طرز رفتار اون میفهمیدم که اونم از من بدش نمیاد..همیشه با دوستم تینا میرفتیم اونجا ولی اون همیشه علی رغم نگاهایی که به من داشت با تینا خیلی گرم میگرفت.چون من از سروش خوشم اومده بود به تینا چیزی نگفته بودم و خیلی از این برخورد اون با تینا ناراحت میشدم..

با دوست پسرم که 5 سال از خودم بزرگتر بود بهم زده بودم اصلا نمیخوام روزی در مورد اون و ماجراهایی که با اون داشتم به یکی از دوستام بگم چون واقعا عصبی میشم اون اولین پسری بود که باهاش رابطه برقرار کردم سال دوم دبیرستان عاشق شده بودمو اونو میپرستیدم ولی بعد از 3سال البته رابطمون تو این مدت یکسره نبوده هزاران بار هی دو سه ماه بودیم هی بهم میخورد و دوباره بعد از چند ماه با هم بودیم و دوباره همونجور بهم میخورد وقتی رفتارای مذخرف و سردشو میدیدم که اصلا براش اهمیت ندارم و فقط برای سوءاستفاده مالی و سکس و منو میخواست دیگه برای آخرین بار بهمش زدم توی این جریان خیلی ضربه خوردم..

تصمیم داشتم با کسی دیگه نباشم چون دیگه حالم از همه پسرای نامرد به هم میخورد..ولی یه روز تصمیم گرفتم که منم همینجور بیخیال بشم با پسرا دوست شم وبهم بزنم.اولین پسر همین سروش بود..خلاصه یه روز که رفتیم با تینا بوتیک؛سروش خیلی با هام گرم گرفت و نخ میداد و کارت ویزیت طرح جدید بوتیک و بهم داد و گفت حتما شب باهاش تماس بگیرم منم از خدا خواستم..تینا هیچ توجهی به سروش نداشت و فقط سر این کار سروش با شوخی و خنده متلک میگفت و دوتایی میخندیدیم.اولش میخواستم همون شب بهش ز نزنم چون شبش تولد یکی از دوستام بودم و دیگه تا دیر وقت پارتی بودم..ساعتای 3 نیمه شب بود که دیگه خونه بودم و مشروب خورده بودمو سرم گرم بود و خوابم هم نمیومد گفتم اس میزنم به سروش شاید خوابه باشه ولی از بیکاری بهتره..وقتی اس دادمو خودمو معرفی کردم ..دیدم سروش سریع ج داد تعجب کردم و خوشحال شدم که بیدار بود..کلی تحویل گرفت و اینا تا صبح ساعت 7 اس میدادیمو حتی یکی دو ساعتی ساعتی هم حرف زدیم و از همه چی که به ذهنمون میومد میگفتیم خلاصه مخ منو حسابی زد و قرار شد فردا شبش بریم بیرون.من شب خیلی تمیز و مرتب خودمو برای قرار با سروش که خیلی از دخترا خوششون میومد و آرزو داشتن که مثل من باهاش باشن آماده کردم.شب ساعتای 9 بود اومد دنبالم و من به مامانم گفتم که با تینا اینا و خونوادش شب میخوایم بریم پارک و دیر وقت میام.خلاصه سروش اومد دنبالم و از اونجایی که من نمیخواستم تو شهر جایی آشنا و کسی نبینم گفتم همینجوری دور بزنیم سروش شام گرفت و تو ماشین خوردیم.یکی دو ساعتی همینطور دور میزدیم که داشتیم در مورد موسیقی حرف میزدیم من اسم چند تا موزیک متال و خوانندشونو گفتم که این آهنگا رو ندارم و اون گفت روی cd توی خونش داره و بریم. cd رو بهت میدم و منم قبول کردم که لآقل از دور زدن الکی بهتره.وقتی جلوی خونش رسیدیم از در ریموتی ماشینو توی حیاط خونه ویلایی مجردیش زد و منو به طرف داخل خونه دعوت کرد.وارد اتاقش شدیم و من روی مبلش نشستم و اون شروع به گشتن از بین یه عالمه. cd شد که اون موزیکها رو بهم بده.و بعد بدون حرف منو از روی مبل بلند کرد و خودش نشست و منو روی پاش گذاشت و من فهمیدم که دیگه...شروع کرد به دست کشیدن بین موهای منو از اونجایی که من به قول همه چهره ناز وجذابی دارم از چهرم تعریف کرد حرفایی که یه دختر 18؛19 ساله ذوق میکنه چشای منو آروم بست و شروع کرد به خوردن لبام بعد از چند دقیقه منو بغل کرد و روی تختش گذاشت و همونطور که لب میگرفتیم و لباس تنم بود دستشو برد به طرف سینه هام. و شروع کرد به مالیدنشون وای من عاشق اینکارم بعد کم کم لباسامو خیلی آروم و رمانتیک در اورد عاشق اینجور سکسم ملایم و همه چی آروم به ترتیب پیش بره..لباسای خودشو هم در اورد و دو تایی لخت تو بغل هم بودیم و حال میکردیم وقتی کیر شق شدشو دیدم ترسیدم گفتم وای نکنه بخوای اینو تو کونم بذاری پسر عرب خندید و گفت اگه نخوای نمیذارم.کیرش خیلی بزرگ و دراز بود.بعد از کلی حشری کردن من گفت بیا حالت 69 شیم وقتی داشت کسمو لیس میزد من شدت حال نتونستم کیرشو درست براش بخورم بعد حالتو عوض کردیم اون پاهامو باز کرد و شروع کرد به خوردن کسم وقتی زبونشو روی چوچولم میکشید من قلقلکم میومد و گفتم حالا من کیر گنده تو رو بخورم و حسابی براش ساک زدم.کیرشو روی کسم میکشید و من از شدت حال حسابی کسم خیس شده بود با دست کسمو مالید و منو خیلی درست حسابی ارضا کرد و بنم شل شل شد هی لب میگرفتیم دوباره وسینه هامو خیلی حرفه ای مک میزدو میمالید و بعدش گفت لاپایی بذارم؟گفتم آره و بعد از چند دقیقه که کیرش بین پاهام بود و خودش روم بود ارضا شدو آبشو روی شکمم ریخت و قربون صدقم رفت و با دستمال پاکشون کرد تو بغلم گرفتو باز بوسم کرد..ساعت حدود 12 شده بود گفت سوسن میشه امشب نری.پیشم بخوابی منم گفتم نمیدونم بشه یا نه به مامانم ز زدمو گفتم که شب میرم خونه تینا این منتظرم نباشه و اولش غرغر کرد و بعد راضی شد.سروش رفت آبمیوه خنکی اورد که بعد از اون سکس با حال واقعا چسبید و تا صبح 2بار دیگه هم همینجور سکس رمانتیک داشتیم.2روز بعد از اون شب نشستم فکرامو کردم و هر چند از سروش خوشم میومد و اونم از من خیلی خوشش اومده بود ولی دیگه نخواستم رابطمونو ادامه بدم اونم ازم دلیل خواست و من گفتم نمیشه با هم باشیم و خیلی راحت از هم جدا شدیم و منم دیگه هیچ وقت از بوتیک شیکش خرید نکردم و خطمم هم عوض کردم که حتی اس از طرف بوتیکش نبینم.این خاطره ی یکی از لذت بخشترین سکسام بود.الان دانشجو هستم و خیلی ماجراهای دیگه دارم وقت کنن مینویسم براتون.
     
  
صفحه  صفحه 42 از 112:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA