انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 43 از 112:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
مهسا کون گنده

اسمه من حامده و 22 سالمه یه روز داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه که دیدم یه دختر منتظره تاکسی هستش صورتش سفید و تپل بود چشماشم مشکی جلوش ماشینمو نگر داشتم و ازش خواستم سوار شه نگاه قشنگی داشت دوباره که بهش گفتم سوار شد تو را از هر دری حرف زدیم گفت اسمش مهساست و 20 سالشه پدرش چند سال پیش مرده و خرجه خودش ومامانشو داداشش که تازه ازدواج کزده میده فهمیدم وضع مالیه خوبی ندارن اما من تو همون نگاه اول عاشقش شدم خلاصه رسوندمش نزدیک خونش اونم شمارشو بهم داد و رفت وای موقع را رفتنش با اینکه مانتوش زیاد تنگ نبود اما باسنه بزرگش خیلی ناز چپو راست میشد با خودم گفتم بلاخره یه کیس باحال پیدا کردم. اونروز تلفنی باهم حرف زدین فردا هم دو باره دیدمش اینبار با ماشین رفتیم تو یه کوچه خلوت و اونجا ازش لب گرفتم و حسابی رونای تپلشو مالیدم بعد دستمو بردم زیر مانتوش چون هوا گرم بود زیره مانتو فقط یه تاپه تنگ و کوتاه تنش بود و منم مشغوله مالیدنه شیکم و پهلوهاش شدم ( اونایی که دختر بازی میکنن یا دوست دختر دارن میدونن خیلی از دخترا تو همون قراره اول حاضرن سکس کنن البته نه همه دخترا ) پهلوها و شیکمش خیلی نرم بودن مثله دنبه دیگه طاقت نداشتم دسته مهسارو گرفتم و گذاشتم رو کیرم که از رو شلوارجینم بدجور شق شده بود و مهسا مشغوله مالیدن شد منم دستمو کردم تو شورتش و دستمو کشیدم لای خطه کونش از طرفی لبامونم تو هم بود و جفتمون رو ابرا بودیم تا اینکه صدای یه ماشین مارو به خودمون اورد لبامو از لبش جدا کردم و بهش گفتم یه روز تو خونه اینکارارو با خیاله راحت میکنیم و بعد از یه دور زدن و بستنی خوردن مهسارو رسوندم خونشون.

خلاصه من هروز مهسا رو میدیدم و روز به روز علاقمون بهم بیشتر میشد تا اینکه یروز مامان بابام تصمیم گرفتن برن شهرستان عیادته یکی از فامیلامون که تازه عمل کرده بود از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم قضیه به مهسا اس ام اس کردم و گفتم پس فردا خونمون خالیه بعد از داشگاه میام دنبالت خلاصه روزه موعود رسید اونروز مهسا یه ارایشو غلیظ کرده بود و خیلی ناز شده بود بهش گفته بودم وقتی که میخواد بیاد یه شلوارکه تنگ و کشی یعنی از همونایی که تو خونه میپوشه بیاره خلاصه رسیدیم خونه من به مهسا گفتم شلوارشو عوض کنه منم لباسمو عوض کردم و یه تیشرت با شلوارک پوشیدم وقتی برگشتم واااااااااای وقتی مهسا رو دیدم قلبم نزدیک بود وایسه یه تاپه قرمزه خوشرنگ تنش بود که بنده کرستش بیرون زده بود و رنگشم مشکی بود بازه ها و بدنه توپل و سفیدی داشت شیکمشم به طرزه حشری کننده ای بیرون زده بود شلوارکشم بنفش بود و رونای کلفت و نازی هم داشت کسشم قلمبه بود مهسا پشتشو بهم کرد وای کون گندش از پشته اون شلوارک وحشتناک سکسی بود زیبایی و بزرگیش حد نداشت یه کونه پهن که تا حدودی شبیه یه گلابیه گنده میموند با خودم گفتم حتما مهسا خیلی کون داداه که کونش اینطوری گنده شده مهسا شرو کرد به غر دادان و رقصیدن البته از رقصش معلوم بود که میخواد منو حشری کنه منم نشستم رو کاناپه تو اتاقم و مشغوله تماشای غر دادانه عشقم شدم کیرم دیگه داشت شلوارکمو جر میداد رفتم طرفش و مهسا تو عالمه خودش همچنان داشت غر میداد اما من از پشت خودمو بهش مالیدم و کیرم از رو شلوارک داشت به کونش میخورد و داشت دیگه اتیش میگرفت برش گردوندم و ازش لب گرفتم و زیر گردنشو بوسیدم بعد همینطور که ایستاده بودیم دستمو رو کونش کشیدم و بهش گفتم جووون چه کونه گنده ای داره گفت واسه خودته عشقه من گفتم واسه کیه ؟ گفت واسه حامدمه گفتم چی واسه حامدته ؟ گفت اه کونم کونه گنده و سفیدم من همینطور مشغوله مالیدنه کونش از رو شلوارکش بودم و لبمم رو لبش بود که رفتیم طرفه تخت و افتادم روش و از هم لب گرفتیم و حسابی مالیدمش تا اینکه تاپشو در اوردم وای سینه هاش برجسته و ناز بودن و از پشته اون کرسته مشکی خیلی زیبا به نظر میرسید منم از رو سوتین بوسیدمش و کلی قربون صدقش رفتم بعد اومدم پایین تر و شیکم نازو سفیدشو بوسیدم مهسا هم گفت وووووووییییی حامدی خیلی نازی قربونت برم من گفتم حالا کجاشو دیدی بعد شلوارکه تنگشو داوردم چه رونای گوشتی و سفیدی داشت شورتشم مشکی بود تیشرت و شلوارکمو دراوردم و پریدم تو بغلش و حسابی بدنه لختمو به بدنه گوشتی و سفیدش می مالیدم کیرمم از شورت مالیده میشد به کسش و به جفتمون حال میداد تا اینکه سوتینشو داروردم و افتادم به جونه سینه هاش و هی میخوردم و میبوسیدمشون مهساهم مدام قربون صدقم میرفتم بعد رفتم پایین تر دوباره شیکمشو بوسیدم چون فهمیدم از این کار خیلی خوشش میاد اما اینبار بیشتر شیکم و پهلوهاشو بوسیدم و لیسیدم و رفتم پایین تر سراغه روناش تا کفه پاشو بوسیدمو لیسیدم وکلی قربون صدقه اون بدنه گوشتی و سفیدش رفتم تا اینکه سرمو بردم لای پاهاش و شورته مشکیشو با دندونام دراوردم و حسابی کسشو لیسیدمو مکیدم مهسا هم همش میگفت اه جون بخورش فداتشم واسه خودته وای کسم واسه حامدمه منم با ملچ ملوچه فراوان واسش خوردم تا بایه جیغه اروم اما طولانی اب کسش دراومد و من اون لحظه از بس حشری بودم تموم ابشو خوردم البته خیلی کم بود بعد از اینکه ابشو اوردم پریدم تو بغلش و حسابی بوسیدمش و بهش گفتم تو کیرمو نمیخوری ؟گفت چرا که نه فداتشم منم نشستم مهسا هم اومد جلوم و اول مشغوله مالشه کیرم از شورت شد بعدش با دستای تپل و نازش اونو بیرون اورد و گفت وای چه کیری داری فداتشم منم گفتم واسه خودته گلم اما اول صبرکن یه دقه منم یه اسپره از زیره تختم برداشتم و زدم به کیرم مهسا هم یکم واسم جلق زد تا کیرم دوباره داغ بشه بعد کیرمو فشار داد از شدته لذت جونم داشت درمیومد مهسا اروم لبای خوشگلشو اورد جلوی کیرم و مشغوله مکیدن شد سره کیرم تو دهنش بود و با دوتا دستش برام جلق میزد تموم اب دهنش از گوشه لباش ریخته بود رو کیرم بعد از حدوده سه دقیقه که کیرمو خورد لباشو از کیرم جدا کرد و گفت جووووووون عجب کیری داری فداتشم و مشغوله جلق زدن واسه کیره تفیم شد چون کیرم خیس بود بیشتر بهم حال میداد بعد از خواستم تخمامم بخوره و در حینه خوردنه تخمام واسم جلقم بزنه اونم قبول کرد مهسا تخمامو خورد و کیرمم میمالید واسم منم دیگه داشتم حسابی حال میکردم که مهسا خودش خسته شد و کیرمو ول کرد واومد تو بغلم و دوباره لبای همو خوردیم ومن تو چشمای قشگش نگاه کردم وبهش گفتم خیلی دوست دارم اونم گفت منم دوست دارم عزیزم و دوباره همو بوسیدیم بعد ازش خواستم قمبل کنه اونم قمبل کرد و کونشو کرد هوا وای تو این حالت کونش خیلی سکسی و بزرگ شده بود صورتمو بردم نزدیکش و اول چندتا بوسه رو لمبراش زدم بعد اونارو با لبام گاز گرفتم نزدیکه پنج دقیقه با کپلاش ور رفتم همش میلیسیدمو میبوسیدمشون بعد کپلاشو باز کردم و چشمم به سوراخه کونش افتاد که حسابی معطر و تمیز بود منم با کله رفتم تو کونش و تا اونجایی که میتونستم زبونمو تو سوراخه کونش فرو کردم سوراخش با اینکه تنگ بود اما معلوم بود مهسا قبلا کون زیاد داده منم همینطور سوراخشو میخوردم که دیگه ناله مهسا در اومد و گفت وای حامد بسه دیگه کی منو میکنی ؟ گفتم چشم قربونت برم من بعد بهش گفتم دوست دارم واسم بگوزی مهسا با تعجب گفت چیییی ؟ گفتم بگوز واسم تا صداشو بشنوم گفت اخه نمیشه گفتم بخاطره من فقط یکم سعی کن مهسا هم یکم بیشتر کونشو داد بالا و گفت اه اوه و یهو صدای گوزیدنش تو کله اتاق پیچید مهسا گفت یکی از عادتاش اینه که هروقت تو خونه تنهاست با صدای بلند بگوزه منم گفتم جووووووووون چه عادته خوبیه فداتشم بعد کیرمو به صورته شلاقی اما خیلی اروم زدم رو کونه گنده و سفیدش و بعد کیرمو گذاشتم لای لمبراش و بالا پایین کردم مهسا گفت وای حامد چه حالی میده گفتم الان چی میخوای ؟ گفت کیرتو میخوام گفتم کیرمو میخوای چیکار؟ گفت میخوامش میخوام کیره کلفتتو بکنی تو کونم منم تا اینو شنیدم کیرمو گذاشتم دمه سوراخه کونش و بعد کردم تو وای داخلش خیلی گرم و باحال بود اول اروم کیرمو تو کونش نگه داشتم بعد با دستام زانوهاشو خم کردم و به صورته دمر خوابیدم روش با دوتا دستام سینه هاشو گرفتم و حسابی فشار دادم و بعد تو کونه گندش تلمبه زدم خیلی باحال بود حس میکردم تو اوجه لذته جنسی هستم همینطور که داشتم کونه گنده مهسا جونمو میگاییدم مدام قربون صدقش میرفتم و میگفتم جون عجب کونی داری تو فداش بشم من مهسا هم گفت واسه خودته کونم واسه تو عشقه من هروقت خواستی بکنش گفتم تو جنده کی هستی ؟ گفت جنده حامدم گفتم اره تو جنده منی بعد از گفتنه این حرفا دیوانه وار داشتم تو کونش تلمبه میزدم که یهو گفتم کسکشت کیه ؟ گفت تو کسکشه من تویی فداتشم دیگه حس کردم کیرم از حده معمولش گنده تر شده که گفتم اییییییییی دارههههههه میییااااااااد مهسا با هیجان گفت جوووووون بذار بیاد همش ماله خودمه جووووووون منم یهو ابم اومد و همشو با فشار ریختم تو کونش خیلی اب ازم رفت انگار تمومی نداشت همشو تو سوراخه تنگ و داغه کونه مهسا خالی کردم و روش ولو شدم دیگه نای حرکت نداشتم که به اورومی کیرمو که هنوز نیمه شق بود از کونش بیرون کشیدم و همدیگرو بغل کردیم و دوباره مشغوله لب بازی شدیم مهسا دوباره دستشو گذاشت رو کیرم واونو مالید تا شق شد منم دوباره افتادم روش و اینبار لاپایی حال کردیم حسابی کیرمو لای پاهاش میمالیدم و مهسا همش میگفت اه جون وای صداش از دفعه قبل ضعیف تر شده بود حس کردم واسه باره دوم ابم میخواد بیاد اینبار کیرمو دادام دسته مهسا تا واسم جلق بزنه و ابمو بیاره اونم با جلق زدن ابمو اورد و خیلی بهم حال داد و دوباره همو بغل کردیم اینبار چون مهسا هم ارضا شده بود دیگه حالی نداشت و بعد از زدن یکم حرفای عاشقانه تو بغله هم خوابیدیم حدوده دو ساعتی خواب بودیم وقتی بیدار شدم دیدم مهسا به پهلو خوابیده و کونه گندش به طرفه منه منم سرمو گذاشتم رو کونه نرمش پوسته کونش خیلی داغ بود حسابی لمبرای کونشو بوسیدم که مهسا جونم یهو یه گوزه گنده ول داد که بدجور سرحالم اورد بعد بیدار شد بهش گفتم سلام عشقم اونم گفت سلام عزیزم منم گفتم چیزی میخوری واست بیارم ؟ گفت نه ممنون فهمیدم داره تعارف میکنه منم رفتم و بایه ظرف شیرینی و یه کاسه بزرگه چیپس و با یکم ماست و همینطور دو تا کاسه بستنی برگشتم حسابی خوردیم و خودمونو تقویت کردیم که مهسا گفت حامد شاش دارم منم گفتم وای منم شاش دارم دوست داری دوتایی باهم بریم توالت و بشاشیم ؟ مهسا که انگار از این پیشنهاد خوشش اومده بود گفت اره بدمم نمیاد جفتمون بلند شدین که بریم کونه گنده مهسا موقع را رفتن کپلاش میخورد به همدیگه و حالته باحالی داشت هنوز باورم نمیشد که این کونو گاییدم خلاصه بعد از اینکه شاشیدیم دوباره از کون گاییدمش بعدشم دوتایی لباسامونو پوشیدیم و اومدیم از خونه بیرون اونروز تا شب با مهسا بیرون بودم و حسابی خوش گذروندیم شبم رسوندمش خونه دوستیه من با مهسا شش ماه طول کشید تو این شش ماه هفته ای نبود که باهم سکس نکنیم اما واسه مهسا خواستگار اومد و منم چون امادگی ازدواج نداشتم ا زش خواستم بره جدایی واسه جفتمون سخت بود اما مجبور بودم ولش کنم چون خواستگارش هم ادم حسابی بود هم پولدار اما خداییش تا اخره عمرم فکر نکنم مزه کونه گنده و سفیده مهسا از رو کیرم پاک بشه !
     
  
مرد

 
خر بی صاحب

سلام به همه ي بربچوله شهواني...
من هاشمم 20سالمه خاطره اي که ميخوام براتون تعريف کنم برميگرده به سه سال پيش راستش من تازه به اين سايت اومدو اولين داستانيه که ميخوام بفرستم راستش خيلي خوشم اومد که داستاناي سکسي بخونم بخاطر همين حال کردم خودمم يه داستان بنويسم دوسم نداشتم کس سرهم کنم گفتک بذار يه خاطره سکسي از خودم بگم که لااقلش هرچند زياد خوب نيست ولي خب راست باشه هم يکم بدبختيه خوونا ديده ميشه همينم که يکم بخنديد...
ما تو روستا زندگي ميکرديم يه گاو داشتيم خيلي باحال بود هروقت ميرفتم براش کاه بريزم کسشو که ميديدم کيرم راست ميشد همش باهاش ور ميرفتم يه روز تصميم گرفتم بکنمش که از شانس کيري آقام فروختش همش جق ميزدم نه عرضه داشتم دوست دختر پيدا کنم نه کسي به ما بچه دهاتيا پا ميداد همش کيرم تو مشتم بود دهنم سرويس شده بود خلاصه يه روز بعد از رفتم در حياط چشم خورد به يه خر سفيد چقدر خوشگلو ملوس بود داشت تو زمينا ميچريد اون روز ننمو آقام خونه نبودن خونمون خالي بود تاشب آمار خررو داشتم شب که شد موقع شام خوردن خلوت بود با سرعت نور سامورايي کردمش تو حياطو درو بستم واي کيرم شق شل شده بود چه خري خر نگو جنيفر بگو چقد آروم بود کردمش تو طويله و شروع کردم به مالوندن کسش عجب کس داغي داشت همينطور که باهاش ور ميرفتم شرو کرد عقبو جلو کردن انگار خودشم خوشش اومده بود ديدم يهو دمشو زد بالا واي چقد لذت بخش بود براش کلي علف ريختم بدبخت انگار از دم قط اومده بود شلوارموشرتمو درووردم کيرم داشت منفجر ميشد خيسش کردمو گذاشتمش تو کسش چقد داغ بود تاته کردمش تو و شروکردم تلمه زدن خره ام که کلي حال ميکرد شرو کرد عقب جلو کردن باورتون نميشه چه صحنه اي بود يه آن فک کردم دارم دختر همسايمونو ميکنم واي يه دو دقيقه کردم آبم اومد همشو ريختم تو کسش چه حالي داد إرضا که شدم حالم از خودم به هم ميخورد تا سه روز بو خر ميدادم ولي خب بازم جاي شکرش باقي بود سري جمه جور کردمو خانم خررو تا تو زمينا بدرقه کردم...
     
  
مرد

 
امیر، پسری که بد گاییدیمش

دوستان سلام

من روزبه چهل دو ساله همراه یکی از دوستانم بنام علی چهل ساله سالهاست که هر وقت کاری بکنیم باهم انجام میدیم هردو دوسال واندی متاهل بودیم و بدلیل نداشتن تفاهم از همسرانمون جداشدیم و توتمام برنامه های شب نشینی مسافرت ها باهم هستیم هروقت کسی هم به پستمون بخوره باهم میکنیم چیزی که مارو باهم بداز اینهمه سال هنوز مثل دو جوان صمیمی بدون شیله وپیله حفظ نموده فقط اخلاق هردومون یکی است و حرف همو خوب میفهمیم دوبار پیش از این برنامه ما از کون کرده بودیم و یکبار یک پسر کونی خوشگل و کم سن وسال و یک دختر دانشجو که برای خرجش از کون سکس میداد. تا اینکه علی در سرکار مسافرکشی یک جوانی اوایل شب دربست سوار میکنه و تو راه میبینه طرف حالش خرابه و حرف که باهم میزنن میفهمه که طرف شیشه کشیده از قضا طرف همجنس باز هم هست قیافه جذابی داشت و اسمش امیر بود.

ساعت یازده شب بود که سروکله آنها پیدا شد و من با شورت بودم و که درباز شد وعلی کلید داشت وبه من گفت پاشو مهمون داریم ومن شلوارکی که رو دسته مبل بود پوشیدم و با بفرما تو علی دیدم که یک مردجوون حدود زیر سی سال که بعد فهمیدیم بیست شش ساله است داخل شد و بعد از اندکی حرف و حدیث پایپ و نیم گرم شیشه و فندک هم درآورد و هرسه نشستیم و همشو تا یک ونیم کشیدیم و بین اون هم خاطرات سکسی هم تعریف میکردیم و نزدیک ساعت دو بود که هرسه لخت شدیم و باهم رفتیم حموم امیر بدنش مثل دختران بدون مو وتمیز و دوشی هرکدوم گرفتیم و آب گرم از دوش وبخار بلند شده وآب را اندکی باز گذاشتم تا زیرمون گرم باشه و هوای سرد آزار دهنده نباشه و امیر با دیدن کیر های ما از خوشحالی آب دهانش راه افتاده بود و هرکدوم روبادستش گرفته بود وکمی برای علی و کمی برای من میخورد و محکم ساک میزد که من فهمیدم که از جنده ها بهتر و با عشق ساک میزد .

کمی کونش را چرب کردیم و اول علی بعد از گذاشتن کاندوم دکمه دار از پشت با کمی فشار همشو کرد تو وتلمبه زد کیر کلفت علی حدود هفده سانتی بود ومال من یه هوا باریک تر و عوضش درازتر بود و مدتی که علی از کون میکرد برای من کیرمو و تخم هامو میخورد و هرسه داشتیم باهم حال میکردیم نوبت من که شد منم کاندوم گذاشتم و راحت زدم تو و تلمبه میزدم به نظرم گشاد بود چون نه امیر نه من مثل کردن علی نبودیم و توهمین موقع بود که امیر خودش پیشنهاد داد که هردومون از کونش بکنیم و ما کمی بشتر چرب کردیمش و روی کیر من نشست و علی از پشت سرکیرشو گذاشت روسوراخ واز بغل کیرم داد توش و تا نصفش که کرده بود امیر کمی دردش اومده بود و علی هم چند دقیقه ای بیشتر از آن جلو نمیبرد حسابی کونش کیپ شده و تنگ و منم کمی تکون تکون به کیرم میدادم و کمی لذت وحال داشتم تا اینکه علی یکباره کیرشو تا جایی که میشد فشار داد و امیر هم مثل مرغ سرکنده از درد هردو کیر بال بال میزد و التماس میکرد علی بکشه بیرون ولی نه علی نه من به التماس های اون توجه نمیکردیم و مدتی هم کف حموم رو چنگ میزد و از درد کیرامون تاب میخورد تا کم کم آرام تر شده وحالا دیگه داشت حسابی حال میکرد علی کشید بیرون و منم همینطور سوراخش مثل چی بزرگ شده بود و علی تو بغل گرفتش و منم از بغل کیرش کجکی کردم تو سوراخ کونش و تلمبه میزدم چند دقیقه که گذشته بود من کیرمو در آوردم وکاندوم را برداشتم و بردم سمت دهانش و دستانمو دور سرش گرفتم و خودم تو دهانش تلمبه میزدم و اونم لباشو دور کیرم گرفته بود وعلی هم ازکونش تند میکرد و یک آن حس کردم آبم داره میاد و گذاشتم که بیاد و همینطور که داشتم جلو وعقب میبردم کیرمو آبم آمد و پاشیدم تو حلقش و با تکون دستم تا قظره آخرشو تو دهانش ریختم که علی هم کاندوم را کشید بیرون و آبش رو صورت و بعد هم رو زبان و دهانش رو سفید کرد و کمی هر سه کف حموم دراز کشیدیم و بعد هم دوش گرفتیم و بیرون از حموم دوباره سراغ کیرم آمد و برایم یکبار کامل خورد و سیر نمیشد و تا اینکه من روشکم رو کف اتاق خوابوندمش تفی روی کونش انداختم و سرکیرمو کردم توسوراخشو مشغول کردنش شدم نزدیک یک ساعتی بود که همونطور میکردمش وهمه بدنم عرق بود و علی هم رو مبل خوابش برده بود و امیر هم عضله وماهیچه های کونش بدرد افتاده بود وقتی دید من کارم تموم نمیشه از درد اشک میریخت و منم محکم تر میکردمش یک آن خواستم دربیارم ازتوکونش وبریزم تو دهانش ولی برای بیشتر عذاب کشیدن و از رو رفتن اونم که شده بود ادامه دادم تا آبم برای بار دوم آمد اینبار داخل سوراخش و بعد آنقدر صبر کردم تا کیرم یواش یواش شل وکوچیک شد تا کشیدم از توش بیرون از نو دوش گرفت و بعد هم من دوش گرفتم و نزدیک شش بود که از پیشمون رفت و منم گرفتم تا ظهر خوابیدم و بعد با حالی بشاش ساعت یک بود رفتم مسافرکشی و علی هم ساعت ده وقتی من خواب بودم پی کارش رفته بود.

فقط مطلبی که میخوام بگم اینه که دوستان گی خیلی به کیر های کلفت و دراز علاقه دارن که تو اکثر کسانی که کون میکنن کیراشون باریک تر و اون بنده خدا ها حسرت کیرای کلفت تر و به اصطلاح کیر کوس پاره کن دوست دارن هرکی خواست فقط خبر بده خودم میارمش تکونش میدم اصلا خجالت نکشین کیرم درخدمت همه شماست امیدوار از این ماجرای ما خوشتون اومده باشه هرچی کم و کسری رو به بزرگی خودتون ببخشین .بوس بای
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
وقتی داریوش منو گایید

سلام
خیلی دلم می خواست داستان سکس خودم با همسرم رو یه جایی که هیچ کس ما رو نشناسه تعریف کنم و جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم . پس از کسانی که دوست ندارند اینجور داستانا بازگو بشه معذرت می خام.
اسم من ماراله ، 24 سالمه .
تازه از قبولی توی مقطع فوق لیسانس دانشگاه سرمست بودم که مامانم گفت دیگه باید ازدواج کنی ، منم که دیگه از تنهایی خسته شده بودم با کمال میل قبول کردم که خواستگارا شرف یاب بشند. وضع مالی ما اصلا خوب نبود و به همین خاطر خاستگار خوبی برام نمیومد . منم که از قیافه چیزی کم نداشتم و یه خانم مهندس با سواد بودم هیچ کدوم از خاستگارامو قبول نداشتم و حتی حاضر نمی شدم باهاشون حرف بزنم تا این که سر و کله ی داریوش پیدا شد...داریوش از همسایه های دور ما بود که البته مثل بقیه نه پول درست حسابی داشت نه تحصیلات عالیه...دار و ندارش یه شغل کارمندی بود و یه دل پاک و صاف و البته یه قد 184 سانتی متری و چشمای درشت و مشکی. هم سن من و مثل من تک فرزند بود.
روز اول مادرش اومد خونه ما و گفت خود داریوش دخترتونو دیده و خوشش اومده و اگه اجازه بدید بیایم خواستگاری. من تا حالا داریوشو ندیده بودم آخه بعد از 4 سال که دانشگاه اصفهان بودم تازه اومده بودم تهران و بین دو ترم هم تقریبا هیچ کسی را نمی دیدم. اما مامانم خیلی ازش تعریف کرد و گفت پسر پاک و نجیبیه و ... بعد از یکی دوجلسه صحبت رسمی، از دو تا خونواده 4 ماه وقت خواستم تا نامزد بمونیم و همه قبول کردند. البته من الکی کلاس گذاشتم و همون اول عاشق شده بودم .هرچند که من و داریوش هر روز خدا با هم دعوا داریم اما هیچ وقت نتونستیم از هم دل بکنیم و طولانیترین قهرمون یک روز طول کشیده.آخه ما اولین نفر زندگی همدیگه بودیم اولین کسی که دستشو گرفتیم اولین کسی که بهش شماره دادیم و اولین کسی که عاشقانه در آغوش گرفتیم و عاشقانه بوسیدیم. شاید بخاطر همین بود که برخلاف اینکه هیچ تفاهمی با هم نداشتیم تا حالا با هم زندگی کردیم.
تا اینکه دقیقا بعد از 4 ماه ما عقد کردیم . شبی که عقد کردیم مامان داریوش یواشکی به پسرش اشاره کرد که شب باید برگردی خونه. اما داریوش پر رو تر از این حرفها بود نشست و نشست تا مامان و بابای من از رفتنش نا امید شدند و رفتند خوابیدند. حالا من موندم و داریوش...خیلی حشری بودم و دلم می خاست همه لباسای داریوشو جر بدم و ببینم غیر از اون سینه ی پر مو دیگه چیا داره... اونم بدتر از من بود. به محض اینکه لامپ اون اتاقه خاموش شد پرید روی من...این قدر فشارم داد که دیگه نفسم در نیومد. میگفت منو توی این 4 ماه دق دادی...همه بدنش داشت می لرزید...شروع کرد به لمس کردن صورتم و آروم صورتشو اورد نزدیکم و یه بوس کوچولو ازم گرفت اما بعد مثل اینکه خجالتش ریخته باشه لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به مکیدن ... یه حس عجیبی داشتم. بارها توی خیالم سکس با داریوش را مجسم کرده بودم اما حالا داشتم واقعیشو تجربه میکردم. بعد از یه مدتی که لبای منو مکید یخ منم باز شد و شروع کردم به مکیدن لبها و زبونش... یه دفعه دیدم دستاش رفت سراغ سوتینم و شروع کرد پستونامو از روی لباس مالیدن...دیگه روم نمی شد نگاهش کنم و چشامو بسته بودم. منو هل داد روی زمین و لباشو از لبام جدا کرد. گفت چشماتو باز کن مارال، چشمامو که باز کردم با یه معصومیتی گفت اجازه هست لباستو در بیارم؟ سرمو به علامت رضایت تکون دادم . لباسمو در آورد ولی هرچی زور زد بلد نبود سوتینمو در بیاره.برای همین خودم درش آوردم. سینه هامو محکم گرفت توی دو تا دستاش و شروع کرد به مالیدنش. انگار خدا سینه های منو برای دستای اون آفریده بود. سینه های من اون موقع ها 75 بود ولی حالا از بس مالیده و مکیده شدند همه سوتین هام برام کوچیک شدند. داریوش گفت سفیدی بدنت چشم آدمو می زنه و سینه امو کرد توی دهنش...وحشیانه می مکید و هر چند وقت یک بار سرشو بالا می آورد یه نگاه به من میکرد و دوباره شروع می کرد به مکیدن. سرشو بین دو دستام گرفته بودم و به سینه هام فشار می دادم
آروم آروم دستشو برد روی کسم و همزمان با خوردن پستونام شروع کرد به مالیدن کسم. یه کم که گذشت دستشو برد توی شرتم دو تا انگشتشو گذاشت دو طرف چوچوله ام و می مالید...حسابی کسم داغ شده بود و خیس خیس شده بودم.داریوش سرشو بلند کرد و انگشتاشو از شرتم دراورد و کرد توی دهنش. گفت بـَه چقدر خوشمزه است. شلوار و شورتمو که دراورد از خجالت گُر گرفتم و دوتا دستمو گذاشتم روی کسم.داریوش آروم دستمو کشید کنار و گفت من دیگه شوهرتم...بذار همه ی بدنت مال من باشه. تا چشمش به کسم افتاد گفت وااااااااااااااای چرا اینقدر سفیده؟قربون کست برم مارال. دوباره شروع کرد به مالیدنش و گفت چقدر تپل و گوشتالوه. با این حرفاش هم حشری می شدم هم خجالت می کشیدم. صورتشو برد نزدیک کسم و زبونشو بهش کشید. بعد لبه های کسمو با دو تا دستش کنار زد و زبونشو دور چوچولم حلقه کرد و شروع کرد به مکیدن. دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم.صدای نفسام بلند تر شده بودند و کمرم روی زمین بند نمی شد. داریوش هم ول کن کسم نبود به قول خودش مثل گربه ای شده بود که بعد از مدتها یه گوشت سفید و لذیذ گیرش اومده. بعد از اینکه حسابی چوچولمو مکید سرشو بالا اورد و یه نگاه به من کرد و دوباره مشغول خوردن شد.این بار زبونشو برد توی سوراخ کسم و با چند بار عقب و جلو کردن تمام بدنم سست شد و طعم ارضا شدن را چشیدم.داریوش صورتشو بلند کرد و یه لبخند رضایت توی چهره اش نقش بسته بود. اما من صورتم خیس عرق شده بود . عرقی که هم ناشی از شرم بود و هم ناشی از ارضا شدن. من لخت لخت توی بغل پسری ولو شده بودم که حتی پیرهنشم در نیاورده بود.
داریوش دست بردار نبود...کنارم خوابید و با یه دستش پستونمو می مالید و با دست دیگه اش کسمو...یه دفعه چشمم به کیرش افتاد که داشت شلوارشو جر میداد. بهش گفتم داریوش نمی خای بهم نشون بدی زیر لباست چی داری؟انگار از خداش باشه گفت چرا و بلند شد لباساشو دراورد اما دستشو گذاشت روی کیرش. منم دستشو پس زدم و برای اولین بار کیرشو توی دستام نگه داشتم.خیلی خوش تراش بود و خیلی هم کلفت.وقتی دو تا انگشتمو دور کیرش حلقه کردم به زور به هم می رسیدند . کیرشو توی دهنم گذاشتم و شروع کردم به ساک زدن. عاشقانه براش ساک می زدم...اینقدر مشغول بودم که صداشو نمی شنیدم ... یه مدت که براش ساک زدم دیگه دهنم درد گرفت و اشکم دراومده بود.
خونواده دو طرف سنتی بودند و شرط کردند که تا عروسی دختر بمونم.
داریوش منو خابوند و وسط سینه هامو با تفش خیس کرد منم دو تا سینه امو به هم چسبوندم تا کیرشو بینشون عقب و جلو کنه. اینقدر عقب و جلو کرد که دیگه قفسه سینم درد گرفت اما آبش نمیومد. منو به پشت خابوند و قمبل های کونمو از هم جدا کرد و چند تا تف انداخت وسطش و بعد کیرشو بین شیار کونم عقب و جلو کرد. منم با دو تا دستم قمبلامو به هم فشار میدادم . از این که داریوش داشت لذت می برد لذت می بردم تا این که بالاخره آب از کیرش سرازیر شد و کل کمرمو خیس خیس کرد. آبش بوی وایتکس گندیده می داد.اولین باری بود که توی بیداری آبش میومد و میگفت احساس می کنه همه ی خستگی با بیرون اومدن آبش از بدنش خارج شده. بعد شروع کرد بوسیدن سینه هام و آروم آروم روی من خوابش برد...
البته داریوش حشری من فقط تا سه ماه به این روشها راضی بود و بعد از اون بالاخره کسم گذاشت.
بعد از سه ماه که در مقابل خواسته ی داریوش مقاومت کردم بالاخره خسته شدم و راضی شدم که پردمو بزنه. اون روز خونه ی ما تنها بودیم مامان و بابا رفته بودند مشهد. بدن داریوش حسابی داغ بود و کیرش مثل چوب صفت شده بود. منو می بوسید و می گفت تو مال منی... خانوم منی... بذار کیرمو بذارم سر جاش. دو تا پاهامو با دستاش از هم باز کرده بود و میخواست کیرشو فرو کنه تو. ولی لامصب فرو نمی رفت...از درد گریه می کردم و ناخودآگاه خودمو سمت عقب سُر می دادم.حتی وقتی منو برد کنار دیوار تا نتونم از دستش فرار کنم داشتم از دیوار راست بالا می رفتم. بیچاره تا یک ساعت با من لاس زده بود تا مثلا آماده ی سکس کامل بشم اما اینقدر کیرش کلفت بود که تو نمی رفت. اما بالاخره پتو رو کردم توی دهنم و گذاشتم کیرشو بکنه تو...وقتی رفت تو یه جیغ کوچولو کشیدم و شروع کردم یواشکی گریه کردن.داریوش اصلا تلمبه نزد و فوری کیرشو در آورد .. با دیدن خون روی کیرش کلی خوشحال شد و شروع کرد به بوسیدن من. همه ی صورتمو غرق بوسه کرد.بعدشم سرمو بغل گرفت و اینقدر نوازشم کرد تا خوابم برد...
چشمامو که باز کردم هنوز توی بغلش بودم و یه دستمال کاغذی روی کسم افتاده بود.داریوش یه بوس کوچولو ازم گرفت و خواست بلندم کنه. بهش گفتم داریوش اینقدر میگفتی بذار بکنمت همین بود؟گفت فقط می خواستم مال من بشی.گفتم یعنی دیگه منو نمیکنی؟گفت وقتی دردت آروم شد می کنمت. گفتم الان می خوام داریوش...انگار دنیا را بهش داده بودند.دستمال رو از روی کسم برداشت و شروع کرد به مالیدن کسم. یه کم درد داشتم اما به روی خودم نیاوردم.داریوش بلند شد و روی من سوار شد. گفت تا می تونی پاهاتو از هم باز کن و خودتو شل کن. منم همین کارو کردم...تا کیرشو فرو کرد تو دوباره دردم اومد اما دیگه هیچی نگفتم...با چند بار عقب و جلو کردنش توی کسم دیدم داره خوشم میاد. پاهامو دور کمرش حلقه کردم .و صورتشو کشیدم سمت خودم.از هم لب می گرفتیم و داریوش کیرشو همزمان عقب و جلو می کرد. دیگه صدای شلپ شلوپ آب کس من هم راه افتاده بود. وقتی کیرشو تا ته می کرد تو دردم میومد اما از اینکه تخماش به در کونم می خورد خوشم میومد. بعد از چند دقیقه کمر داریوشو محکم توی دستام گرفته بودم و وقتی داریوش کبرشو درمیورد محکم فشارش می دادم سمت کسم. صدام در اومده بود و ناله هایی که از سر خوشی داشتم سر می دادم داریوشو حشری تر می کرد. اونم پستونامو چنگ می زد و نعره می کشید. اینقدر لبامو گاز گرفته بودم که دیگه زخم شده بود . کمرشو محکم فشار می دادم تو و التماسش می کردم داریوش محکم تر... داریوش کسم می خاره. داریوش کسم گشنه است...داریوش تو رو خدا جرم بد...هاااای کسم هااااااااای کسم ... تا اینکه بعد از چند دقیقه خودشو ول کرد روم و ارضا شد. این بار من بودم که کل صورتشو بوس می کردم و قربون صدقه ی کیر کلفتش می رفتم.
     
  
زن


 
منبع شهوانی
عشقم، آنا

سلام به همه دوستاي گلم - اسمم ميلاده و برا بار اوله اينجا مينويسم
اگه جاييش بد بود با نقدتون كمك كنين بعديا بهتر باشه
اول از خودم بگم ميلاد-٢٠ سالمه-قد ١٧٥-وزن ٨٣
اما داستان ...
داستان از اونجا شوروع ميشه كه سال ٨٩ من به صورت تلفني با دختري به اسم آنا آشنا شدم- آنا ١٧ سالش بود ( منم اون موقع ١٨ ساله بودم) . من با آنا از طريق پسر عموم اشنا شدم ، آنا از يه ماه قبل محرم به پسرعموم إس ميداد و قصد دوستي داشت ( پسر عمومم ١سال ازم بزرگتره ولي خر خونه و اهل دوستي نيس ) خلاصه كار به جايي كشيد كه محرم شمارشو بهم داد و گفت ببين چي ميخواد و امارشو درار منم شوروع كردم إس دادن تا اخر محرم بود كه زنگ زدم بهش و نرمش كردم كه ببينمش - تا اينجاش فقط قصدم اين بود امارشو درارم - خلاصه قرار شد اول اسفند پارك ملت ببينمش
اون روز كلي به خودم رسيدم و تيپ زدم از اتو مو گرفته تا مش موقت. رفتم سرقرار ولي نبود زنگ زدم بهش گفت من هستم تو كجايي ؟! گفت من يه روسري زرد سرمه و برگشتم ديدم يه كم اونورتره و ديدم چش نخوره بدك نيس!
رفتم جلو سلام كردم ولي دس ندادم ١ساعت باهم نشسته بوديم و حرف ميزديم تا گفت من برم ديگه ، بلند شديم دست داديم و رفت -از اون روز خيلي همو ديديم و به قول خودش تهرانو فتح كرديم ، به پسرعموم نگفتم با آنا دوس شدم ، دوستيمون ادامه داشت تا پارسال اسفند سالگرد دوستيمون . برده بودمش بام تهران - به مامان باباشم گفته بود با دوستاشه.اونجا كه بوديم كامل بهم چسبيده بود ( شايد از ترس ! )
رابطه ما تا اون موقع جز لب و بغل كردن نبود. يادمه اولين بار رفتيم تو پاركينگ خونه ما با كلي ترس و لرز يكي يكي رفتيم تو ، چون عصر بود كسي نبود و خلوت بود كوچه، رفتيم تو پاركينگ و محكم بغلش كردم خودشو ول كرد تو بغلمو لم داد بهم گرمي سينه هاشو حس ميكردم ولي از روي عشقم به خودم اجازه شيطوني نميدادم، روسريشو دراوردم و اول گردنشو بوسيدمو گوششو كردم تو دهنم شل شده بود كه لبامو گذاشتم رو لباش و انگار جفتمون اروم شديم زبونشو گفتم بياره بيرون و واسش خوردم ، من چون قبلش تجربه داشتم بلد بودم ولي اون بيشتر تماشاچي بود. لباي متوسط يا بهتره بگم تپل يا به اصطلاح دمبه اي داشت.
بعد از اون روز هرسري همو ميديم لبم ميداديم حتي شده وسط خيابون !
اما قسمت اصليش اونجا بود كه سالگرد دوستيمون بالاي بام تهران دستشو محكم فشار دادم و گفتم عاشقمي ؟ گفت معلومه اره
گفتم آنا يك سال گذشته و الان وقتشه بيشتر نزديك باشيم گفت يني چي ؟ ( خيلي پاستوريزه بود ) گفتم ازت سكس ميخوام گفت نه گفتم پس عاشقم نيستي گفت هركاري بخواي ميكنم ولي اين نه گفتم فقط همين يه كم رفت تو فكر بعد چندديقه گفت باشه-منو ميگي انگار بهم تيتاپ دادن !
سريع بوسش كردم و گفتم ميدونستم نه نميگي - اون شب بردمش خونشون و قرار شد خبر بدم بهش راجع به سكس
دربه در دنبال جا بودم تا يكي از دوستام خونوادش رفتن مسافرت و خونه خالي جور شد منم سريع به آنا آمار دادم كه جا جور كردم و يه بهونه جور كن ساعت ٤ ميام دنبالت اونم قبول كرد-٤ رفتم اوردمش و رفتيم تو خونه و منم كليدو گرفتم با دوستم خداحافظي كردم
آنا رو بردم تو خونه ، يه ترسي توچشاش بود ولي بهم اطمينان داشت . يه كم نشستيم جلو ماهواره و ابميوه از تو يخچال اوردم و خورديم و گفتم بريم بخوابيم گفت بريم
رفتيم تو اتاق يه تخت ٢نفره خوشگل با روتختي طلايي كه بعضي جاهاش برق ميزد بود گفتم بپر بغلم اومد بغلم و جفتمون پريديم رو تخت يه كم لب داديم تا من كم كم دستمو موقع لب دادن لاي لپ هاي كونش كشيدم گفت كارمون درسته ؟ گفتم اگه بهم اعتماد داري اره-گفتم دكمه هاي مانتوتو واكنم ؟ گفت بكن ، شوروع كردم واكردن . واااي زير مانتوش يه تاپ البالويي بود دهنم اب افتاد سريع دستمو انداختم رو سينه هاش و شوروع كردم مالوندن ،چون دست نخورده بود سينه هاش شل بود، يه كم مالوندمش تا كم كم صداي اوووم گفتنش بلند شد تاپشو دراوردم و بند سوتينشم از پشت واكردم و باهم كشيدمشون بيرون. باورم نميشد ،سينه هاش برق ميزدن . منم شوروع كردم ممه خوردن-بدن فوق العاده سفيد و تميزي داشت و به خودشم معلوم بود رسيده اخه يه دونه موهم نه رودستش بود نه جاي ديگه. دستشو گذاشتم رو كيرم و گفتم بمال اونم داشت ميماليد ، شيطون دكمه هامم واكرد منم كمكش كردم و لباسمم دراوردم و اروم دكمه هاشم واكردم و شلوارشو كشيدم بيرون يه شرت نخي قرمز پاش بود كه قشنگ زيرش معلوم بود. من سريع شرتمم دراوردم و كيرمو قشنگ دادم دستش، اول كه كيرمو ديد يه كم جاخورد و گفت تاحالا از نزديك نديده بودم قربونش بشمو
همينجور كه داشت كيرمو ميماليد دستمو انداختم رو شرتشو كسشو شروع كردم ماليدن- ااااههههه و اوهش دراومده بود تا ٦٩ شديم و شرتشو دراوردم خيلي تپل و ناز بود لبه هاش چسبيده بود به هم يه بوسش كردم كه يه دفه آنا خودشو از روم كشيد كنار ! گفتم چيه ؟ گفت ميترسم اتفاقي برا پردم بيفته گفتم نترس ديوونه مراقبم
گفت باشه دوباره اومد روم و شروع كردم خوردنش ولي اون گفت بدم مياد بخورم فقط بوسش ميكنم كيرتو گفتم باشه اذيتت نميكنم خلاصه نيم ساعتي اينجوري بودم تا يه دفه يه اههههه بلند كشيد و أرضا شد يه كم از ابش خوردم و بلند شدم گفتم حالت سجده شو منم ارضا شم ، قمبل كرد منم از اب كسش دستمو خيس كردم و با دوتا انگشت كردم تو سوراخ كونش
يه دفه يه جيغ بلند كشيد كه شاشيدم به خودم ! گفتم عزيزم تحمل كن يه كم. ٢ تا انگشت شد ٣ تا و اونم فقط ااااههه و اوووهههه ميكرد تا كيرمو گذاشتم دم كونش و چنتا تف انداختم در كونش و اروم كله كيرمو كردم تو كه جيغ زد باز گفت نكن توروخدا پاره ميشم گفتم من مراقبتم يه كم لبشو خوردم اروم شد تا كم كم با بدبختي تمام تا ته كردم تو ( كيرم ١٠ سانته زياد بزرگ نيس ولي بازم ايول داشت تحمل كرد اخه كلفته )
يه كم كه واسش تلمبه زدم حس كردم داره ابم مياد گفتم چيكار كنم ابمو ؟ گفتم جوووننن عشقم گلم بريز همون تو . خيلي حشري شده بود و اه و اوه ميكرد منم توش تخليه كردم و بعد عينه جنازه افتادم رو تخت اونم گفت اخيش اتيش گرفتم بعد اومد تو بغلم . تو بغل هم خوابيديم و بعد يه ساعت يه حموم رفتيم و مراسم لب بازي برگزار شد تا گفت من ديگه بايد برم
واسش يه اژانس گرفتم و فرستادمش رفت منم يه كم اتاقو تمييز كردم و كليدو دادم دوستم و رفتم خونه خوابيدم باز
از اون روز ديگه باهاش سكس نكردم چون بيشتر از يه نياز جنسي حس عشق داشتم كه سكس كردم و بار بعد مطمعنم بيشتر نياز جنسيه
الانم هنوز باهميم پسرعمومم نميدونه .
مرسي كه داستانمو خوندين
منتظر نقدتون هستم .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
منبه شهوانی
داستان بی نهایت

اون شب طبق معمول حدود ساعت نه شب بود که از باشگاه میومدم خونه. خیلی خسته بودم و چون چند روز هم غیبت داشتم یه مقدار سنگین تر کار کرده بودم تا هیکلم از رو فرم نیوفته. پله های اپارتمانم رو یکی یکی اومدم بالا. کلید رو توی قفل انداختم و قبل از اینکه بچرخونم دیدم در یهو باز شد. یه مقدار جا خوردم ولی وقتی صورت خندان و تپلی پریسا رو دیدم که از شوکه شدنم خنده ش گرفته لبخندی زدم و وارد خونه شدم. پریسا طبق معمول همیشه یه تاپ و شلوار استرج مشکی پوشیده بود که بدن سفید و تپلش رو جمع و جورتر نشون میداد. وقتی درو پشت خودم بستم دستشو دورگردنم حلقه کرد و لباشو محکم رو لبام گذاشت. یه لحظه تمام خستگیم در رفت و احساس کردم یه جون دوباره گرفتم. پس از چند لحظه که لباشو از رو لبم برداشت یه نفس عمیق کشیدم و گفتم چته دختر نفسم بند اومد بذار بیام تو بعد خفه م کن. دوباره خندید و گفت اخه منتظرت بودم. یه نگاهی بهش انداختم. مثل همیشه شاد و بشاش بود. چشمای روشن و موهای خرماییش با پوست سفید بدنش کاملا همخونی داشت. قدش از من کوتاهتر بود یه مقدارهم تپل و توپر. عاشق نگاه کردناش بودم مخصوصا وقتی با یه عشوه خاصی بهم زل میزد. دختر ساده و مهربونی بود که همه چیز تو دنیا براش جالب بود. ساکم رو از دستم گرفت و پرسید اب میخوری. گفتم اره دارم میمیرم از تشنگی سریع رفت تو اشپزخونه و با یه لیوان اب برگشت. وقتی اب خنک رو خوردم انگار نیرویی تازه گرفتم. لیوان رودادم دستش و درحالی که با دستم کون سفت و درشتش رو فشار میدادم یه بوسه از لپش کردم. هروقت که میخوام ببوسمش وسوسه میشم که لپشو گاز بگیرم واسه همین همیشه حواسش جمعه. ولی ایندفعه همچین قصدی نداشتم.
پرسیدم فرزانه کجاست و به سمت اتاق خواب راه افتادم. پریسا درحالی که هیکلش رو روی کاناپه ولو میکرد گفت طبق معمول رفته حموم. درحالی که لباسامو در میاوردم گفتم ای بابا مگه نمیدونه که این موقع من همیشه از باشگاه میام باید دوش بگیرم. پریسا با شیطنت جواب داد شاید واسه همین میپره تو حموم. لباسامو کامل دراوردم و با یک شرت رفتم پشت در حموم. صدای دوش اب میومد. چند ضربه به در زدم و درو باز کردم. توی اون فضای بخارگرفته اندام باریک و کشیده فرزانه رو دیدم که پشت به در زیر دوش داره یه ترانه رو زمزمه میکنه:
میخوام تورو ببینم نه یکبار نه صد بار به تعداد نفسهام... اصلا متوجه نشد که درو باز کردم. یه مقدار همونطور نگاش کردم. واقعا جذاب بود. اب روی شونه هاش سر میخورد و روی باسن گرد و ورزشکاریش میریخت. پوست بدنش سبزه روشن بود و نسبت به پریسا لاغرتر و بلندتر بود. وقتی درو پشت سرم بستم یه کم ترسید و سریع برگشت ولی تا منو دید یه نفس به ارومی کشید و گفت تویی سیاوش ترسیدم چرا اینطوری میای تو. گفتم منکه در زدم تو نشنیدی نیز اصلا هم نمیدونستی که من الان میخوام بیام. همونطور که زیر دوش بود یه لبخند شیطنت امیز زد و گفت خیلی خودتو تحویل میگیریا. من دیگه کارم تموم شده داشتم میرفتم. ایندفعه با دقت نگاهش کردم سینه های گرد و رو به بالاش زیر دوش اب تکون میخورد و منو به چالش میطلبید. نگاهمو اروم به پایین سر دادم به لای پاهاش که کس بدون مویی رو پنهان کرده بود. کم کم حس کردم که کیرم داره از زیر شرت بلند میشه. فرزانه همونطور که به برجستگی زیر شرتم زل زده بود گفت چشماتو درویش کن بچه فیلم سینمایی که نگاه نمیکنی مگه نمیگی میخوای دوش بگیری خب بیا دیگه من دارم میرم. وخواست که از کنار من رد بشه. دستم رو انداختم دور کمرش و درحالی که میچسبوندمش به خودم چرخیدم طرف دوش اب. لباشو گرفتم تو لبم و شروع به میک زدن کردم. اب دوش از سر و صورتمون جاری بود و همزمان با خوردن لبش وارد دهنم میشد. موهای بلند اب خوردهش تا روی کمرش میرسید. شکم و سینه هاشو چسبوندم به خودم و توی چشمای قهوه ایش که شهوت توش موج میزد نگاه کردم. دوتا دستامو از پشت رو لمبه های کونش گذاشتم و بیشتر چسبوندم به خودم. با این کارم فرزانه هم بیکار نموند و دستاشو روی دوطرف کمرم گذاشت و شرتم رو اروم طوری کشید پایین که کیر راست شدم رو اذیت نکنه. همیشه ازین دقت نظرش خودشم میومد. مثل خودم حواسش بود که توی رفتارش خشونت به خرج نده. میدونست که برعکس خودش من عاشق سکس ملایمم. وقتی شرت اب خورده و خیسم رو دراورد کیر سیخ شده مو گرفت تو دستش و مثل کسی که واسه اولین باره داره کیر میبینه براندازش کرد. اروم نشست و زیر دوش اب که هنوز باز بود کاملا شستش. یه کم مالید به صورتش و درحالی که چشماشو بسته بود تا اب واردشون نشه شروع به خوردن کرد. دلم نمیخواست ابم زود بیاد و میخواستم زودتر برم سراغ کردن کسش. میدونستم که واسه لاس زدن و عشقبازی وقت زیاد داریم واسه همین بلندش کردم و یه لب محکم از لبش گرفتم. اروم برگردوندمش فهمید و خودش دولا شد و دسته های شیر حموم رو گرفت. اب هنوز باز بود و با ریزشش روی بدنمون باعث میشد که بیشتر لذت ببریم. کونش رو تا اونجا که میتونست به بیرون قمبل کرد و پاهاشو باز کردو کس سبزه ش از لای پاش بیرون زد. نشستم و با دستم لای کسش رو باز کردم. اب شرشر روی کمرش میریخت و از لای کسش رد میشد. زبونمو روی کسش کشیدم این حرکتم باعث شد کمرش رو یه تکون بده. چندبار دیگه این کارو تکرار کردم بازهم همراه لیسیدنش اب دوش وارد دهانم میشد. حس کردم بیش از اندازه اب خوردم. یه کم دیگه زبونم رو وارد کسش کردم و بلند شدم واماده برای کردنش. دوطرف کونش رو از هم باز کردم تا کیرم راحت تر وارد کسش بشه. به خاطر باز بودن اب، ترشحاتی که باعث روانتر شدن کسش میشد پاک شده بود و این موضوع کردنش رو سخت تر میکرد. میدونستم که مجبورم بدون نوازش کیرم رو وارد کسش کنم. فرزانه هم که اینو فهمیده بود سرش رو پایین گرفته بود و منتظر بود. وقتی کسش رو کاملا باز کردم سر کیر کلفتم رو به ارومی وارد کردم و فشار دادم. خیلی راحت تر از اونی که انتظارش رو داشتم داخل رفت. ولی با این حال درد ناشی از ورود کیر باعث شد که سرش رو بالا بیاره و یه اه هوسناک بکشه. توی کسش داغ بود. پس از چند لحظه شروع به تلمبه زدن کردم. از پشت اندام قشنگش رو نگاه میکردم. اب دوش روی کمرش میریخت و از روی کیرم که توی کسش عقب جلو میرفت رد میشد و به زمین میریخت. موهاشو گرفتم و سرش رو بالا اوردم. با اینکار یه مقدار خشونتی که میدونستم توی سکس دوست داره و من بیشتر مواقع ازش دریغ میکردم رو چاشنی کردنم کردم.
لحظات لذتبخشی رو میگذروندم. همیشه عاشق سکس توی حموم و مخصوصا زیر دوش بودم. فرزانه هم که اینو میدونست اکثر مواقع منو توی این موقعیت قرار میداد. توی همین حس و حال بودم که حس کردم دوتا چیر نرم اروم خورد به پشتمو همزمان دوتا دست تپل دور شکمم حلقه شد. یه چند ثانیه ای طول کشید تا بفهمم چه اتفاقی داره میفته. وقتی متوجه شدم و اروم برگشتم به پشت سرم نگاه کردم بدن سفید تپل و بلورین پریسا رو دیدم که لخت لخت داره خودشو میچسبونه بهم. اینقدر توی سکس با فرزانه غرق شده بودم که یادم رفته بود پریسا هم بیرون حمومه. نمیدونم چند دقیقه داشت مارو از پشت سر نگاه میکرد. توی همون حالت درحالی که کیرم رو توی کس فرزانه عقب جلو میکردم سرم رو به طرف پریسا چرخوندم ولبای قرمز و قلوه ایشو توی لبم گرفتم و شروع به خوردن کردم. دستمو از دور کمر فرزانه برداشتم و اروم بردم لای پای پریسا و کس نرم و تپلش رو که نوک چول قرمزش زده بود بیرون رو مالیدم. تازه اون موقع بود که فهمیدم کسش چقدر خیسه و معلوم شد که ما اینقدر تو حال خودمون بودیم که اصلا متوجه نشدیم که پریسا کی وارد حموم شد. فرزانه که کندشدن حرکتم رو دید برگشت و پریسا رو نگاه کرد. نیشش باز شد و درحالی که با ضربه های من نفس نفس میزد گفت چیه بدذات نتونستی تحمل کنی فقط من فیض ببرم. پریسا هم در حالی که سعی میکرد از پشت تخمامو توی دستش بگیره گفت خوبه حالا همیشه توی حموم واسه توئه. تو تختخواب هم که تا میام کاری کنم میپری وسط و میگی منم بازی. پریدم وسط حرفشون و گفتم بسه بابا دعوا نکنین اینقدر هست که دوتاتون رو سیر کنه و با یک حرکت پریسارو کشوندم کنار خودم زیر دوش. سینه های نسبتا بزرگش رو توی دستم گرفتم و درحالی که به حرکت عقب جلو توی کس فرزانه ادامه میدادم کردمش توی دهنم. دیدن تن و بدن سفید و سکسی پریسا خیلی بیشتر به وجدم اورد. با اینکه بدنش پر بود ولی زیاد چاق نبود. رونای سفید و قشنگی داشت و کونش هم از روی کمرش به بالا باریک میشد. یه دستم رو روی کونش گذاشتم و دست دیگرمو بردم لای کسش. لبهامو روی لبای سرخش گذاشتم و همزمان با مالیدن کسش شروع به میک زدن کردم. حواسم بود که کیفیت کردن کس فرزانه رو هم کم نکنم. دیگه نتونستم طاقت بیارم و حس کردم که دارم ارضا میشم ولی قبلش سریع کیرم رو بیرون کشیدم تا مانع بشم. خوشبختانه به موقع اقدام کرده بودم. ریزش اب دوش که دیگه کم کم داشت سرد میشد باعث شد که ابم برگرده. میدونستم که در این حالت تا مدتی دوباره طول میکشه که به مرز ارضا برسم. فرزانه که ازین پوزیشن خسته شده بود سرپا شد و ایستاد. کش و قوسی به بدنش داد و نگاهی به من کرد که داشتم با حرص لب پریسا رو میخوردم. به حالت اعتراض گفت باز تا پریسا رو دیدی منو ول کردی. نخواستم که فرزانه رو ناراحت کنم. واسه همین برگشتم طرفشو تکیه دادمش به دیوار و پای راستش رو بلند کردمو کیرم رو کردم توی کسش. چشماشو بست و یه اخ کوچیک گفت. اونم مثل اینکه از دیدن پریسا به وجد اومده بود با چندتا ضربه محکم خودشو محکم چسبوند بهم و با لرزش خفیفی ارضا شد. اروم کیرمو ازکسش کشیدم بیرون و برگشتم طرف پریسا که داشت کشس رو میمالید و مارو نگاه میکرد. کشیدمش طرف خودم و زیر دوش اب چسبوندم به خودم. تمام بدنش رو خیس کردم. دوش اب رو که دیگه داشت سرد میشد بستم و لبای قرمز وقلوه ای پریسا گرفتم تو دهنم سینه های گرد و تپلش رو چسبوندم به سینه های خودم. تن و بدنش یه تیکه اتیش بود با اینکه زیر دوش رفته بود ولی بازم داغ بود. توی همون حالت دستامو زیر کسش بردم و یکی از باهاشو بلند کردمو کیرمو روی کسش کشیدم. چشماش رو بسته بود و سرش رو بالا برد. میدونستم که پرده داره و نمیشه مثل فرزانه باهاش حال کرد. واسه همین برش گردوندم اونم و مثل فرزانه شیر اب حموم رو گرفت و کونش رو طرف من قمبل کرد. از دیدن کونش توی اون زاویه کیرم که تواین فاصله یه مقدار شل شده بود دوباره شق شد. واقعا از پشت زیبا بود. دستم رو به ارومی رو کمر و لمبه های خوش تراش کونش کشیدم باز کردم. سوراخ کون قهوه ای کمرنگش رو که بالای کس قلمبه شده خودنمایی میکرد با انگشت شصت مالیدم. به قدری کس قشنگی داشت که وسوسه شدم کیرم روتا ته بکنم توش. فرزانه یه مقدار اونطرف تر روی یک چهارپایه پلاستیکی نشسته بود و درحالی که کسش رو میمالید با چشمای خمارش مارو نگاه میکرد متوجه نگاه و تامل من روی کس پریسا شد و در حالی که اخم کرده بود به صدا دراومد هوووووم چیکار میکنی؟ یه نگاه بهش کردم و گفتم بدچیزیه لامصب. پریسا که اینارو دید برگشت و تو همون حالت گفت قرارمون فقط کون بودا. پیش خودم گفتم حالا اگه قرارمون از کس بود عمرا قبول نمیکرد کون بده. کیرم رو روی کسش مالیدم و به پیش ابش که تمام کسش رو خیس کرده بود اغشته کردم. واسه همین بود که دوش اب رو بستم چون کارم رو برای کردنش سختتر میکرد. یه مقدار کیرم رو روی سوراخ کونش مالیدم و در حالی که قبلش شصتم رو تا یه بند فرو کرده بودم توش اماده کردنش شدم. کیرم رو اروم فرو کردم یاد روز اولی افتادم که میخواستم کونشو بکنم. واقعا تنگ و بکر بود. الان هم با اینکه خیلی وقته ازون روز میگذره بازهمون تنگی رو داره. کلاهک کیرم که وارد کونش شد خودش رو منقبض کرد. با دست یکی روی کونش زدم و گفتم خودتو شل بگیر دختر. سرش رو اورد بالا و لباشو گاز گرفت و خودشو اروم داد عقب. همیشه همین کارو میکرد تا کمتر دردش بیاد. وقتی تا ته رفت حس کردم که دور کله کیرم رو با یه حلقه تنگ محاصره کردن. یه کم تو همون حالت موندم تا جاباز کنه. وقتی خودش شروع به عقب جلو کردن کرد منم باهاش همراهی کردم. با هرضربه یه موج روی کون و کپلش ایجاد میشد. کمرش رو نوازش کردم و با ناخنهام روی کونش میکشیدم. میدونستم این کار دیوونه ش میکنه. موهای پشت سرش رو دور ذستم حلقه کردم و سرش رو به بالا گرفتم. پریسا برعکس فرزانه از خشونت خوشش نمیومد وبرعکس عاشق ناز و نوازش بود. واسه همین بدم نمیومد یه مقدار اذیتش کنم. روی کمرش خم شدم و زیر گوشش نجوا کردم چیکار داری میکنی. درحالی که چشماشو بسته بود تو همون حالت گفت دارم کووون میدم. گفتم کون دادن رو دوست داری. با ناله جواب داد اررررررره. موهاشو کشیدم و راستش کردم. تو این حالت لمبه های کونش بسته میشد و کیرم وسطش فشرده تر میشد. حس کردم نهایت لذت رو ازین حالت میبره. فرزانه که دید دارم خشونت رو چاشنی کردنم میکنم بلند شد و اومد طرفم. در حالی که سینه های اویزون پریسا رو فشار میداد رو به من گفت چرا واسه من اینطور خشن رفتار نمیکنی و نوک پستون پریسا رو لای انگشتش فشار داد. پریسا که کونش تنگتر شده بود از درد به خودش پیچید. فرزانه دستش رو پشت گردنم گذاشت و یه لب محکم ازم گرفت. دیگه خسته شده بودم. حس میکردم که کمرم داره درد میگیره. اگه ورزش مداوم و تغذیه خوب نبود تا اینجا دووم نمیاوردم. فرزانه سرش رو لای سینه های پریسا کرد و شروع به خوردنشون کرد. گاهی هم با شیطنت و بدجنسی نوکشون رو گاز میگرفت. گفته بودم که عاشق سکس خشنه و حالا میخواست که پریسا رو مورد لطف خودش قرار بده. همونطور که کیرم توی کون پریسا تلمبه میزد فرزانه نشست بین پاهاش و شروع به خوردن کسش کرد و البته با چاشنی خشونت. پریسا دیوانه وار نفس نفس میزد و ناله میکرد. صداش توی فضای بسته حموم اکو میشد. به طوری که اگه کسی ازبیرون میشنید فکر میکرد که ارواح خبیثه توی حموم رخنه کردن. این حالت دیگه رمقی واسم نذاشت و خودم رو که تا اون موقع سعی کرده بودم نگه دارم شل کردم و همزمان با لرزشهای خفیف پریسا اب کیرم رو با فشار توی کونش خالی کردم ودل دل زدن کیرم رو توی کونش حس میکردم. چند لحظه توی همون حالت موندم و اروم کیرم رو از کونش کشیدم بیرون. این حرکت باعث شد که ابم از کونش روی رونش بریزه. فرزانه که بین پاهای پریسا بود شروع به لیسیدن و زبون زدنشون کرد. دیگه داشتم از پا میفتادم. خیلی وقت بود که سه نفری توی حموم به این صورت ایستاده سکس نداشتیم. معمولا سکسهامون رو کاناپه یا تخت خواب انجام میشد.دوش اب رو باز کردم و کون و کپل پریسا رو شستم. فرزانه هم بلند شد و سه نفری رفتیم زیر دوش. پریسا که هنوز حالش جا نیومده بود سرش رو روی شونه هام گذاشت و فرزانه هم توی بغلم اروم گرفت. منم یه دستم رو روی کون پریسا گذاشتم و دست دیگه رو روی کون فرزانه. سرمو رو به بالا گرفتم برخورد اب دوش روی صورتم خستگیمو کمتر میکرد. توی همون حالت به روزی فکر میکردم که با این دوتا فرشته اشنا شدم و روابطمون شروع شد...

روی کاناپه نشستم و دارم تلویزیون نگاه میکنم. برنامه های خسته کننده ای که میون انبوهی از اگهی های تبلیغاتی پخش میشه. نمیدونم اگه این ماهواره رو هم نداشتیم چیکار میکردیم. از صبح که یا کلاسیم یا سرپروژه های مختلف. همه دلخوشیم اینه که بیام خونه و اوقاتمو با فرزانه و سیاوش بگذرونم. گفتم سیاوش.. نمیدونم چرا دیر کرده هر شب تا این موقع دیگه خونه رسیده بود. فرزانه که تا اومد رفت حموم دوش بگیره. میدونم که دوش گرفتن بهونه شه. منتظره تا سیاوش بیاد و تو حموم باهاش حال کنه. همیشه همینطوریه. تو خونه طوری لباس میپوشه که رو وسوسه ش کنه. خب البته حق داره. هرچی باشه اول اون باهاش دوست شد و بعد من بهشون اضافه شدم. نمیدونم چطور شد که به اینجا رسید. یه دوستی سه نفره که هیچ کجای دنیا نمیشه نمونه شو پیدا کرد.با سیاوش توی یک تور مسافرتی اشنا شدیم. نه این تورهایی که هدفشون فقط وقت گذرونیه و نشون دادن جاذبه های توریستی شهرهای مختلف. یه تور تفریحی توی یکی از شبکه های اجتماعی ایرانی. مدتی بود که من و فرزانه عضو این شبکه اجتماعی شده بودیم و کلی هم فعالیت میکردیم. من و فرزانه دوران دانشجویی باهم اشنا و خیلی زود باهم صمیمی شدیم. هردومون هم اهل شهرستان که واسه دانشگاه اومده بودیم تهران. برای همین از خیلی لحاظ شبیه بهم بودیم. توی کلاس همیشه پیش هم مینشستیم و همه جا باهم میرفتیم. کم کم یه رابطه عاشقانه بین ما شکل گرفت. به طوری که خیلی ها بهمون حسادت میکردن و پشت سرمون حرفهای مزخرف میزدن. مخصوصا پسرهایی که دستشون رو ازمون کوتاه کرده بودیم چو انداخته بودن که این دوتا همجنسبازن. کلی به این حرف میخندیدیم. البته یه جورایی بدمون نمیومد که دیگرون مخصوصا پسرا اینجوری فکرکنن. حداقل از مزاحمتها و ورورهای بیخودیشون تو دانشگاه راحت بودیم. ولی قیافه دخترها دیدن داشت وقتی مارو باهم میدیدن. خیلیاشون طرف ما نمیومدن و اونهایی هم که لزبین بودن سعی میکردن که خودشون رو به ما بچسبونن. که البته مشخصه که از هر دوگروه جدا خودمون رو دور نگه میداشتیم. سال اول رو که توی خوابگاه مزخرف دانشجویی گذروندیم تصمیم گرفتیم واسه سال دوم دونفری یه خونه اجاره کنیم. به سختی ولی هرجور که شد یه اپارتمان نقلی گرفتیم و یه مقدار هم وسیله جمع و جور کردیم باهم زندگی دانشجویی رو شروع کردیم. من فرزانه رو عاشقانه دوست داشتم و اونهم همینطور. شبها توی بغل هم میخوابیدیم و از جیک و پیک هم باخبر بودیم. ولی نه من و نه اون هیچوقت حس همجنسگرایی نسبت بهم نداشتیم. اتفاقا همیشه باهم مخ پسرا رو میزدیم. اکثر وقتها هم واسه خنده دو به دو با یه پسر و دوستش دوست میشدیم و بعد از اینکه می تیغیدمشون باهاشون بهم میزدیم. داشتم میگفتم که توی این گروه اینترنتی یه گروهی بود که هر هفته تورهای تفریحی ترتیب میداد و هزینه هاشم نسبت به تورهای مسافرتی خیلی کمتر بود. ماهم هرهفته روزهای جمعه هماهنگ میکردیم باهاشون میرفتیم. دیگه تقریبا با مدیر گروه و بقیه بچه ها اشنا شده بودیم. توی یکی از همین تورها چندتا دخترو پسر رو دیدیم که از رابطشون معلوم بود خیلی باهم صمیمی و دوست هستن و مشخص بود که خیلی وقته که همو میشناسن. حدود سه تا پسر و چهار تا هم دختر. همشون هم دور یه پسر خوشتیپ و خوش هیکل به اسم سیاوش جمع میشدن و توی یه اتوبوس واسه هم جا میگرفتن. بچه های خوب و منطقی به نظر میرسیدن. نه مثل خیلیا بی جنبه و لاشی بازی در میاوردن و نه ضدحال و عنق. غذاشون رو باهم میخوردن و بزن و برقصشون هم باهم بود. خیلی دوست داشتیم که یه جورایی بهشون نزدیک بشیم. ولی مثل اینکه اونها هم از رابطه صمیمی من و فرزانه فکرای بد میکردن. بعد از چند هفته دوباره گروهشون رو دیدیم. ایندفعه با فرزانه هماهنگ کردیم که خودمون رو یه جوری باهاشون اشنا کنیم. واسه همین توی همون اتوبوسی که چندنفرشون جا گرفته بودن سوار شدیم. این دفعه دوتا دختر و دوتا پسر نشسته بودکه یکیشون همون سیاوش بود. رفتیم اخر اتوبوس روی دوتا صندلی بشینیم که یهو یکی از اون دخترای گروهشون گفت ببخشید خانومم اینجا جای کسیه. فرزانه گفت خب ماهم کسی هستیم دیگه. اون دختره خواست دوباره چیزی بگه که ایندفعه سیاوش گفت اشکال نداره ندا. بعد رو به ما گفت بفرمایید بشینید. فرزانه هم با یه نگاه شیطنت امیز گفت ممنونم و نشست سمت پنجره و منم نشستم پهلوش. اون دختره که اسمش ندا بود و معلوم بودکه خیلی حالش گرفته شده دزدکی بهمون چشم غره میرفت. اینو موقعی که برگشتم تا پست سرم رو نگاه کنم فهمیدم. توی همین حین نگاهم به سیاوش افتاد که کنار یه پسر دیگه نشسته بود.حق داشتن که همه دورش جمع میشدن. پسر قدبلند و خوشتیپی بود. موهای مشکی و روغن زده براق چشمهای مشکی و ابروهای پرپشت مردونه داشت از هیکلش معلوم بود که ورزشکاره. یه پیراهن کمر کرستی تنگ پوشیده بود که بازوهای ورزیده ش توی استین کوتاهش خودنمایی میکرد. دکمه های پیرهنش هم تا روی سینه باز بود. یه گردنبند طلایی هم گردنش بود. با یه شلوار جین ابی رنگ. از نگاه های گاه و بیگاه فرزانه فهمیدم که بدجوری چشمش رو گرفته. این موضوع رو ندا هم فهمیده بود و چپ چپ نگاهمون میکرد. از بقیه نفرات گروهشون فقط یه دختر دیگه اومد وقتی مارو جای صندلیشون دید تعجب کرد. ولی با اشاره سیاوش چیزی نگفت و اتوبوس بعد از حدود نیم ساعت راه افتاد. اونروز قرار بود بریم تنگه واشی. یه منطقه تفریحی سمت دماوند. از جاذبه های توریستیش رودخونه ای بود که از بین دوتا تخته سنگ عبور میکرد. به طوری که برای گذشتن و رسیدن به محل اتراق راهی جز رفتن از میان رودخونه وجود نداشت. واسه همین همه مجبور بودن که با دمپایی و همونطور با لباس به اب بزنن. با اینکه وسط تابستون بود ولی هم جریان اب زیاد بود و هم سرمای اون. وقتی از اتوبوس پیاده شدیم بچه های گروه سیاوش بلافاصله باهم جمع شدن و به سمت رودخونه راه افتادن. من و فرزانه هم دونفری کوله هامون رو برداشتیم و به همراه بقیه نفرات دنبالشون راه افتادیم. وقتی به اب زدیم حس کردم که سرمای اب تا مغز استخون پام نفوذ کرده. مسئول تور که یه پسر جوان بود مدام سفارش میکرد که مواظب دمپاییا و همینطور راه رفتنتون باشید چون اگه توی اب بیفتید به سختی میتونین خودتون رو کنترل کنین. من و فرزانه دست همو محکم گرفتیم و زدیم به اب. عمق زیادی نداشت. نهایت تا بالای زانو بود. البته هرچی جلوتر میرفتیم تا روی کمرمون هم میومد. سیاوش و بچه های گروهش جلوتر از همه حرکت میکردن و گهگداری هم پشت سرشون رو نگاهی مینداختن. بقیه نفرات تور هم چند به چند مشغول راهپیمایی توی اب بودن. خنکای اب توی اون گرما واقعا لذتبخش بود. با اینکه لباسمون تا بالای زانو خیس شده بود ولی بدنمون به سرمای اب عادت کرده بود. دیگه به وسطهای راه رسیده بودیم و تقریبا تاکمر توی اب بودیم. پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم که بقیه هم مثل ما توی اب هستن. زن و مرد و دختر و پسر و پیر و جوون همه توی اب بودن. یه لحظه خنده م گرفت و به فرزانه گفتم: اخه مگه مجبور بودیم بیایم اینجا که اینطوری گیر بیفتیم. فرزانه هم که ازین موقعیت ما هم عصبی شده بود و هم خنده ش گرفته بود گفت همینو بگو ماهم بیکاریما...
هنوز این حرف کاملا از دهانش خارج نشده بود که یهو یه تخته سنگ که زیرپاش بود لغزید و سر خورد توی اب. منهم چون دستش رو محکم گرفته بودم کنترل خودم رو از دست دادم و باهاش افتادم تو اب. فرزانه که ترسیده بود بلند داد زد ااااای کمممممک.. کوله پشتی و کیف و همه وسایلمون روی اب شناور شده بود توی بدموقعیتی گیر افتاده و واقعا مستأصل شده بودیم. چن

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
ادامه

چند نفر از پسرایی که پشت سرمون بودن و از اول روز زاغمون رو چوب میزدن فردین بازیشون گرفت و خواستن خودشون رو به ما برسونن ولی فاصله شون از ما خیلی بود. توی همین هیر و بیر بود که حس کردم یه دست مردونه قوی دور کمرمو گرفت چسبوند به خودش. وقتی به خودم اومدم دیدم سیاوش با یه دستش منو گرفته وبا دست دیگرش هم بازوی فرزانه رو. بلند فریاد زد اروم باشین گرفتمتون. بعد روبه پسری که همراهش بود فریاد کشید شاهین کوله پشتیشون رو بگیر. همون پسری که توی اتوبوس کنار سیاوش نشسته بود سریع کوله و بقیه وسایلمون رو که روی اب غوطه ور بود گرفت. توی این فاصله من و فرزانه تونستیم سرپا وایسیم وخودمون رو کنترل کنیم. سیاوش وقتی دید که سرپا شدیم گفت حالتون خوبه. میتونین راه برین. من گفتم خوبم اره میتونم. ولی فرزانه که پاش رو سنگ سر خورده بود نمیتونست واسه همین دستشو دور کمر سیاوش انداخت. اونم منو رها کرد و زیربغل فرزانه رو گرفت و اروم شروع به راه رفتن کردن. بالاخره وقتی بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی توی اب به اونور رودخونه رسیدیم تمام لباسامون تا زیر گردن خیس اب بود. بی رمق و خسته کنار هم روی زمین نشستیم. حال روز فرزانه از من خیلی بدتر بود. پای راستش از مچ پیچ خورده بود و نمیتونست درست راه بره. بقیه نفرات هم کم کم از رودخونه بیرون اومدن. شاهین کوله و کیف و بقیه وسیله هامون رو که از اب گرفته بود رو برامون اورد. بقیه بچه های گروه سیاوش اومدن و دورمون حلقه زدن. ندا همون دختری که توی ماشین دیدیمش اومد جلو نشست روبروی فرزانه و ازش پرسید حالت خوبه.؟ فرزانه هم که حوصله غمیش اومدن این دختره رو نداشت با بی حوصلگی جواب داد بهترم. سیاوش که اوضاع ما رو اینطوری دید گفت خیلی خب بهتره راه بیفتیم از بقیه عقب نمونیم و رو به ما گفت وسیله هاتون رو بردارین با ما بیاین. با این وضع مطمئنا چیزی واسه خوردن ندارین. سپس کوله هامون رو به همراه شاهین برداشت. منم بلند شدم و زیر بغل فرزانه رو گرفتم کمکش کردم تا سرپا وایسه و دونفری لنگ لنگان پشت سر سیاوش و گروهش راه افتادیم....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
منبع شهوانی
ژیلا

سلام من ژیلا هستم 20 سالمه و یک ساله که در یک شرکت ساختمانی بعنوان منشی مشغول کار شدم در دفتری که من کار میکنم فقط مدیر عامل و یک کار پرداز و یک حسابدار و یکی از اعضای هیئت مدیره
هستند و بقیه پرسنل در کارگاه ها مشغول هستند و به ندرت برای کارهای اداری به دفتر میایند و افراد دفتر هم بعلت انجام کار ها ی شرکت اغلب بیرون از شرکت هستند بجز مدیر عامل ومن با مدیر عامل
بیشترمواقع درشرکت تنها هستیم و اون حدود 50 سالشه ولی از نظرروحیه خیلی شاداب و پرانرژی است.
برم سر اصل مطلب که خاطره شرین و بیاد ماندنی یک ما ه پیش منه و من تا اون موقع سکس با جنس مخالف را تجربه نکرده بودم و از طریق عکس و داستان و اینترنت با سکس آشنا شده و با خو د ارضائی نیاز سکس خودم را بر طرف میکردم . از روزی که با مدیر عامل آشنا و آنجا مشغول کار شدم حس عجیبی به اون داشتم با اینکه سنش نزدیک سن پدرم بود ولی جذابیت خاصی داشت و خیلی دوست داشتم اولین تجربه سکسم را با اون داشته باشم ولی با تمام ترفندهایی که بلد بودم نتوانسته بودم اونو به خودم جلب کنم و اون همیشه با من مثل یک کارمند معمولی بر خورد میکرد و لباسای تنگ و ارایشها و ناز و غمیش هایم اثری نداشت و شاید منو به چشم دخترش میدید.یک ماه پیش روز پنجشنبه که قرار بود شنبه صبح جلسه هیئت مدیره تشکیل بشه از من خواست که گزارش بیست صفحه ای را که دست نویس بود برای جلسه تایپ کنم و مدارک قیدشده در آن را نیزآماده وپیوست نمایم واون روزهیچ کس نیامده بود چون چهارشنبه تعطیل بود وپنجشنبه را همه مرخصی بودند. کار تایپ و تهیه مدارک مورد نظر طولانی شد ونزدیک ظهر دو نفر از طرف قرار داد های شرکت برای مذاکره آمدند و مدیر عامل آمد و گفت که سفارش غذا برای سه نفر و خودم بدم ومن گفتم من غذا دارم و برای سه نفر سفارش دادم ولی تا غذا بیاید آنها کارشان تمام شد و بعلت کاری که داشتند برای صرف نهار نماندند و چند دقیقه بعد از رفتن آنها غذا رسید. و مدیر اصرار کرد که شما هم بیایید تا سرد نشده غذا بخورید من رفتم تا غذای خودم را بردارم و بیارم رو میز خودم و بخورم که مدیر عامل گفت غذا تنها یی مزه نداره بیا با هم اینجا بخور من کمی من من و تعارف کردم و از خدا خواسته قبول کردم و دستامو شستم و رفتم اطاق مدیر عامل و پشت میز کنفرانس و روبروی او نشستم و مشغول خوردن شدیم و من زیر چشمی مراقب رفتار اون بودم ولی چیزی متوجه نمی شدم و با آرامش کامل مشغول خوردن بود و وسطای غذا بود که سر صحبت را باز کرد و پرسید از کارت راضی هستی؟ گفتم بله ممنونم .گفت من هیچ شناختی از شما بجز مطالب پرونده ات ندارم کمی از خانواده و تصمیمات زندگیت بگو آیا قصد ادامه تحصیل را داری یا نه و ......؟؟؟؟؟؟
من کلی پاسخش دادم و گفت پس منم باید کلی برای آشنایی شما خودمو معرفی کنم و شروع کرد از تحصیلات و کارو خانوادش که در خارج زندگی میکنند و...................... صحبت کرد. وغذا تمام شد و من مشغول جمع کردن میز شدم و از بابت نهار تشکر کردم و اونم تعارفی کرد و بامن مشغول جمع کردن شد و گفتم شما زحمت نکشید من جمع میکنم ولی قبول نکرد و در حین کار پرسید نامزد و یا دوست پسر داری یا نه منکه انتظار چنین سئوالی را نداستم شکه شدم و با مکسی که کردم پرسید ناراحت شدی ؟ بخودم اومدم و گفتم نه نه
ناراحت نشدم ولی سئوال غیر منتظره بود شکه شدم خندیدو گفت میبخشی اگر نخواستی میتوانی جواب ندی .
گفتم نه مانعه ای ندارد ، من هیچکدام را ندارم . پرسید تو این سن چطور نیازهای جنسی خودتو بر طرف میکنی؟ با این سئوال دیگه سرخ شدم و پاسخی ندادم و از اطاق اومدم بیرون و وسایل را در آبدار خانه گذاشتم و رفتم پشت میز خودم حال عجیبی داشتم هم خوشحال بودم وهم میلرزیدم چند دقیقه بعد آمد کنار میزم ایستاد ومنم بلند شدم ایستادم . پرسید جدی از سئوالات من ناراحت شدی من قصد بدی نداشتم و میخواستم اگر نیازی داری راهنمایی یا کمکت کنم هر چه باشه من تجربه زیادی تو این مسائل دارم و من باز سکوت کردم و نمیدانستم چه باید بگویم باز بمن نزدیکتر شد و گفت ببین این مسائل خجالت نداره و یه کاره طبیعی برای همه است و همه نیاز شونو یه جوری برطرف میکنن عده ای از راه طبیعی که بهترینشه و یه عده از راههای غیره طبیعی و خود ارضایی که هم ضرر داره هم لذت کمتری نصیب انسان میشه . خوب نظره تو چیه؟

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
ادامه

باز جوابی نداشتم و سکوت کردم واون خنده ای کرد و گفت حالا ثابت کردی که تا بحال با هیچ جنس مخالف رابطه نداشتی که هیچ حتی در این باره صحبت هم نکردی . فهمیدم که خیلی حالیشه و لبخند کوچکی زدم و اون در حالی که به من نزدیک میشد گفت احساس غریب به یقینی بمن میگه که تو دوست داری این مسئله را تجربه کنی مگه نه ؟ باز من سکوت کردم . گفت سکوت علامت رضاست و فکر میکنم ما بهم نیاز شدیدی داریم و باید کمک کنیم آنرا برآورده کنیم اینو گفت و حالا که کاملا نزدیک من بود منو بغل کرد وتا بخودم بجنبم خودمو تو بغلش و لبامو تو لباش دیدم گرمای لباش وبدنش کاملا منو بی حس کرده بود و نمیتوانستم هیچ عکس العملی از خودم نشان بدم کمی لبامو مکیدو در حال مکیدن از روی لباس تمام بدن و باسنمو لمس میکردو میمالید وقتی دید من کاملا تسلیمش شدم و تلاشی نمی کنم خندیدو گفت پس حق با من بودو خوشت اومد بیا بریم اطاق من تا ادامه بدیم و همانطور که دستش دور کمرم بود منو بطرف اطاقش برد وگفت کمی صبر کن و فورا در شرکت را قفل کرد و کلید را هم گذاشت روش که کسی نتونه از بیرون باز کنه و بر گشت و پرده هارا هم کشید و آمد طرف منو دوبار بغلم کرد و یواش یواش در حالی که لبامو میبوسید مرا برد کنار کاناپه و روسریمو از سرم برداشت و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن گردنم احساس عجیبی داشتم فکر میکردم تمام بدنم از شدت گرما می سوزه ولی در درونم احساس لذتی داشتم همینکه رسید به نرمه گوشم وشروع کرد به بوسیدن و لیسیدن و مکیدن آنها بی اختیار صدای نفسام بلند و تندتر شد و فهمید که دارم حشری میشم وشروع کرد به باز کردن دکمه های مانتو و سریع آنرا از تنم در آورد و تا بفهمم چی داره اتفاق میفته مثل برق تاپمو از تنم در آورد تا چشماش به سینه های سفت من افتاد با دست یکی با میمالید و میگفت عجب سینه های سفید و سفت و لطیفی داری جون میده برای خوردن و در حالی که یکی را میمالید با زبانش هم نوک دیگه را میلسید خیلی ماهرانه داشت تحریکم میکرد و حشری و حشری تر میشدم که سریع پیراهنشو در آورد و سینه پر مو شو مالید به سینه های من که دیگه نتوانستم خودمو کنترل کنم منم دستامو انداختم دور گردنش تا این حرکتو از من دید دکمه و زیپ شلوارم را باز کرد و کشید پایین و با یک حرکت منو خوابوند رو کاناپه و شلوارمو کاملا از پام در آورد و در حالی که از پایین تا بالای پامو نوازش میکرد آنهارا میبوسید و می لیسیدو دیگه آخ و اوخ من بلند شد و بلند شد و شلواره خودشو هم در آورد و با شورت کنارم نشست و کمی از رو شورت کسم را مالید و در حالی که شورتمو در میاورد شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن کسم و هی آهسته تکرار میکرد چه سفیده چه تمیزه دستت درد نکنه خوب تمیزش کردی و شورتمو در آورد و پاهامو از هم باز کرد شروع کرد بخوردن کسم و رسید به چوچولم و با زبونش کمی تحریکش کرد که آخ و اوخم بلند تر و بلندتر شد سریع شورتشو در آورد پرید روم و امان نداد کیرشو ببینم فقط احساس کردم یه چیز کلفت و سفت و گرم رو کسمه پاهامو از هم باز کرد و آورد بالا طوری که خودش لای پام قرار گرفت وکیرش هم لای کس از هم باز شده من که بخاطر ترشحات کسم لزج شده بود و کیرشو میمالید لای کسم و چوچولم و کاملا دیوانه شدم و اونم حالتمو فهمید و پاهامو گذاشت رو شونه هام و نوک کیرشو گذاشت رو سوراخ کسم که داد زدم نه توش نه پرده دارم گفت نمیخوای پرده برداری کنم گفتم نه میترسم من هنوز عروسی نکردم و آبروم میره و اون خودشو عقب کشید و گفت هر طور را حتی پس بذار از عقب تحریکت کنم کفتم از اونم میترسم شنیدم خیلی درد داره .
گفت اگر تو رضایت بدی طوری میکنم که دردی احساس نکنی . پرسیدم مگه میشه؟ گفت مگه نگفتم من تجربم زیاده، امتحانش که ضرر نداره اگر دردت اومد نمیکنم باشه ؟ کمی من من کردمو رضایت دادم از روم بلند شد گفت برگرد رو زانو هات خم شو تا بلند شد برای اولین بار کیر واقعی را دیدم باورم نمیشد که کیره به اون کلفتی بتونه توسوراخ کس یا کون یراحتی بره حتما پارش میکنه. تا دید من بهت زده دارم کیرشو نگاه میکنم گفت نترس سوراخها طوری ساخته شدن که این هرچی کلفت باشه به همان اندازه باز میشن و عادت میکنن و کمک کرد تا من بلند شدم ورو زانو هام خم شدم و اون از کشو میزش چیزی آورد و گفت خوب قنبل کنم تا سوراخش خوب دیده بشه و احساس کردم چیز لزج و خنکی را به سوراخم میمالد گفتم این چیه گفت مگه نمیخوای درد نداشته باشه ؟ گفتم آره گفت این کرم بی حسی است که هم بی حس میکنه هم ماهیچه هارا نرم میکنه هم داخل شدن کیرو راحت میکنه و شروع کرد کرمو رو سوراخم مالیدن چند دقیق این کارو کرد کم کم دیگه انگشتشو حس نمیکردم ولی فهمیدم انگشتشو کرد توش و داره توش هم میماله و پرسید درد داره گفتم نه بیشتر فرو کرد گفت حالا چی گفتم نه انگشتشو در آورد و اینبار دو انگشتشو فرو کرد . پرسید درد داره گفتم خیلی کم و در این حال احساس کردم از همان کرم با انگش به سوراخ کسم هم مالید و انگشتشو فروکرد تو کسم و برخوردشوبا پرده ام را حس کردم ولی متوجه نشدم منظورش چیه فکر کردم برای تحریک بیشتره منه وبعد نوک کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و کمی فشار داد و چون کاملا با کرم لزج شده بود راحت سر خورد وتا نصف رفت تو بعلت کلفتی کیرش کمی سوزش احساس کردم و جیغی کشیدم گفت نترس الان عادت میکنی و چند سیلی به کپلم زد تا شل کردم و با یه فشار تا دسته کرد توش که خایه هاشو رو کسم حس کردم کمی نگه داشت تا عادت کردم و شروع به تلمبه زدن کرد بیشتر و بیشتر خوشم میامد و در اوج لذت بودم که کیرشو کشید بیرون و دو باره فرو کرد اینبار سوزشی تو کسم حس کردم و چون در اوج لذت بودم متوجه نشدم و در حال تلمبه زدن به اورگاسم یعنی اوج لذت رسیدم و تنم با لرزشی بیحس شد و رو کاناپه افتادم و اونم دراز کشید روم و چند بار تلمبه زد و زود کشید بیرون و گرمای آب کیرشو رو کمرو کپلم حس کردم چه گرمای لذت بخشی بود همانطور که رو من دراز کشیده بود پرسید زیاد دردت اومد ؟ گفتم نه . پرسید لذت چی گفتم خیلی . درحالی که داشت گردنمو میبوسید گفت پس اولین تجربه ات خوب بود نه؟؟ گفتم آره گفت ازت ممنونم مدتها بود با کسی نزدیکی نکرده بودم . گفتم منم ممنونم که خاطره خوبی برام ایجاد کردی . گفت اصلا فهمیدی خانم شدی ؟ گفتم منظورت چیه ؟؟؟ گفت پردتو برداشتم . با نا باوری گفتم دروغ میگی گفت نه چون با کرم بی حس کرده بودم متوجه نشدی دفعه آخر کردم تو کست . من خوشی از سرم پرید و سریع اونو از روم زدم کنار و بلند شدم دیدم راست میگه روی کاناپه چرمی کمی خون ریخته تا فهمیدم چه بلایی سرم اومده شروع کردم به گریه کردن بغلم کرد در حالی که موهامو نوازش میکرد گفت ناراحت نباش اولا تا مدتی راحت شدی میتونیم با هم راحت سکس داشته باشیم در ثانی تو هر وقت اراده کنی من دوست جراح دارم که نیم ساعته تورا مثل اولت میکنه باکره باکره انگار نه انگار از خرجش هم نترس همه به عهده من .پرسیدم جدی ممکنه گفت آره قسم میخورم تا وقتی خواستی حال کن اگر خواستی ازدواج کنی خودم ترتیبشو میدم هر دو خندیدیم و همدیگرو بغل کردیم و رفتیم حمام اونجا هم یه با ردیگه منو حال آورد باورم نمی شد با اون سن این انرژی را داشته باشه و از اون زمان هر زمان فرصتی پیش میاد با هم سکس داریم و کلی پاداش نقدی و هدایا نصیبم شده واز زندگی لذت میبرم و گفت اگر مایل باشم حاضره منو عقد رسمی کنه چون همسرش دیگه ایران بر نمی گرده. امید وارم شما هم به آرزویتان برسید.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
منبع شهوانی
دختر عرب

سلام بروبچ من تاحالا خاطره سکسی ننوشتم اگه زیاد خوب نبود دیگه ببخشید.راستی این خاطره واقعی واقعی هستش خوب بریم سر داستان.
این قضیه بر میگرده به 3سال پیش اون موقع من سی سالم بود .راستی بزارین یکمی از خودم بگم قد 178 وزن 73 رنگ پوست گندمی چهره متوسط هیکل همه میگن خوبه بگذریم. من تو سایت کلوپ عضو بودم ولی زیاد اونجا سر نمیزدم تا اینکه بعد از مدتی یک سر به سایت زدم دیدیم یک درخواست دوستی دارم وقتی باز کردم دیدیم یک دختر با ارایش خلیجی هستش بدم نمیومد ادش کردم اسم کلوپ ایدیش باران بود خلاصه ما هم از اون روز ببعد بیشتر میرفتم تو سایت تا یک روز یک پیام برام گذاشته بود که وای چقدر عکساتون قشنگ هستن اخه من عکاسی حرفه ای میکنم از طبیعت خلاصه این گذشت تا اینکه یک روز بطور اتفاقی اون که تو سایت بودم دیدیم اونم چراغش روشن شد سریع بهش پیام دادم که اون هم سریع جواب داد با سلام و احوال پرسی شروع شد از اینکه از عکسام خوشش امده بود ازش تشکر کردم چقدر هم از عکسام استقبال کرد. بلاخره کار به دوستی معمولی رسید از خودش گفت دوتا خواهر بودن از عربهای اهواز بودن ولی 15 سال بود که تو کویت زندگی میکردن خلاصه این باران خانم ما یک جورایی از ما خوشش امده بود دیگه کار بجایی رسیده بود که هرروز ساعتها تو سایت بودیم که خودش از من شماره منو خواست منم بهش دادم بعد از چند ساعت زنگ زد با یک لهجه عربی فارسی خوب صحبت میکرد نمیدونستم یک جورایی بمن وابسطه شده. تو این مدت کم دیگه کار خانم شده بود روزی چند بار زنگ زدن و حرفهای عاشقانه زدن مادرشم در جریان دوستیمون قرار داده بود چند بار هم با مادرش صحبت کردم زن خوبی بنظر میرسد.

سرتون را درد نیارم این باران خانم یک دل نه صد دل عاشق ماشده بود البته منم از قضیه ناراضی نبودم یک دختر متولد 63 از زیبایی میشه گفت خدا براش سنگ تمام گذاشته بود خیلی ناز و باربی بود. دیگه کار بجایی رسیده بود که اگه میخواست برای خودش چیزی بخره نظر منو هم میپرسید.گذشت تا اینکه این باران ما خواست بیاد ایران میگفت این بارو فقط بخاطر تو دارم میام که اگه خدا خواست باهم ازدواج کنیم منم کمو بیش خانوادمو در جریان گذاشتم که شاید همچین جریانی اتفاق بیوفته همه چی محیا بود تا اینکه شب موعود رسید گفتم میام فرودگاه دنبالت بکسی نگو بیاد فرودگاه راستی یادم رفت بگم که این باران خانم یک عمه تو تهران داشت و هروقت میامد ایران یک راست میرفت خونه عمش البته بگم عمه اش هم از جریان ما باخبر بود.شب ساعت 1 بامداد پروازش مینشست.ساعت11:30 از خونه حرکت کردم رفتم سمت فرودگاه امام رسیدم فرودگاه ساعت 12:15 بود.بالاخره ساعت یک پرواز کویتیه نشست من که تا اون موقع فقط چندتا عکس ازش دیده بودم.هنوز از نزدیک ندیده بودمش.مسافرا اومدن استرس داشتم یکم از رو پله های برقی دیدمش ولی اون منوندید چی بگم ازش یک تیپ خلیجی زده بود که فکر کنم همه براش راست کرده بودن میشد دید که چشمها بطرفش هستن که ببینن بطرف کی میره منو دید اومد سمتم نگذاشت نه برداشت منو بغل کردو زد زیره گریه همین منو فشار داد بخودش دروغ چرا راست کردم حسابی نگبن ندید بدید بود ها نه ولی تا بحال دختر عرب منو بغل نکرده بود.سوار ماشین شدیم امدیم سمت تهران رسوندمش در خونه عمش از قبل یک گوشی بایک خط ایرانسل براش گرفته بودمدادم بهش چون از وقتی که کویت بود میگفت من اومدم تهران باید منو فرداش ببری شمال بیچاره تابحال شمال نیامده بود.منم بهش قول داده بودم که ببرمش فرداش بهش زنگ زدم دیدم جواب نمیده گفتم شاید خوابه ولی هرچی زنگ زدم دیدیم نه خبری ازش نیست خلاصه ساعت 4 بعدظهر اس داد که بیا سر میرداماد منم رفتم اونجا دیدیم اومد سمت ماشین سلام کردم جوابمو نداد ناراحت بود گفتم چیه گفت هیچی اسرار کردم دیدم گوشیمو داد دستم گفت اس ام اس ها چیه تو گوشیت تازه فهمیدم چه گندی زدم من یادم رفته بود اسهای گوشی رو پاک کنم از دوست دخترم بود توش دیگه شروع کرذیم به ماستمالی که این برای خیلی قبل هستش کسی بغیر از تو تو زندگی من نیستش و از این حرفها بخیر گذشت ساعت 12شب بسمت چالوس حرکت کردیم دوستم اونجا یک ویلا داشت که کلید ویلارو ازش گرفته بودم.بعد از تونل کندوان یک بارون قشنگ هم شروع به بارش کرد داشت هز خوشحالی سکته میکرد سانروف ماشینو زده بود کنار بارون میخورد بصورتش که یک دغفه لپم داغ شد یک ماچ ابدار از من گرفت رفتم رو هوا.ساعت نزدیکای 5صبح رسیدیم ویلا باران شدیدی میامد راستی فصل ابان بود رفتمیم تو ویلا سریع اماده شدم برای خواب داشتم میمردم از خواب رفتم روتخت اونم امد پیشم موهاشو باز کرده بود تا باسنش بود بت یک شلوارک سبز رنگ و یک تاپ سورتی کمرنگ خیلی ناز شده بود خودشو چسبوند بمن منم بغلش کردم و گرفتیم خوابیدیم تا ساعت 11 صبح از خواب بلند شدم رفتم بیرون کمی خرید کردم امدم دیدیم رفته حمام دوش بگیره چای اماده کردم دیدیم صدام میزنه رفتم گفت از بس عجله کرده حوله یادش رفته برای خودش بیاره منم حوله خودمو براش بردم دادم از لای در بهش امد بیرون دیدم حوله پیشه گفتم برو کنار شومینه تا برات چای دارچین بیارم گفت اخه چیزی تنم نیست گفتم خوب نباشه اینجا که بغیر از منو تو که کسی نیست.گفت اخه روم نمیشه گفتم ناز نکن برو تا برات چای بیارم با هم بخوریم رفت رو مبل کنار شمینه منم براش یک چای لب سوز و لب دوست بردم حوله از رو شونش اویزان بود رفتم پیشش همینطوری نگاهش میکردم گفت هیزبازی بچه شیطون رفتم براش سشوار اوردم گفتم میتونم خودم برات سشوار بزنم قبول کرد گفتم بنشین پایین منم نشستم پشتش یک جورای از پشت چسبیدم بهش خوش فهمید ولی بروی خودش نیاورد.کیرم بدجور راست کرده بود پاهامو باز کردم گفتم بیا وسط تر تا بهتر بتونم موهاتو شونه کنم کیرم از پشت خورد به کمرش فهمید گفت میبینم حالت زیاد خوب نیست شیطون بلا بوی شامپوی موهاش داشت دیونم میکرد خودشو بهم بیشتر میچسبوند دیگه خودشم حالی به حالی شده بود سشوار زدن تمام شد سرشو بوسیدم برگشت بدون مقدمه لبامو گرفت به لباش اتیش بود لباش دروغ نگم بیشتر از 20 دقیقه لبای همو خوردیم حوله رو از روش زدم کنار کاملا وای چی میدیدم یک بدن سبزه لایت زیاد سبزه نبود میشد گفت همرنگ پوست خودم بود سینهاش سایزه 80 سر بالا دیگه چیزی نفهمیدم سر سینهاشو میمکیدم داشت دیونه میشد همش ناله میکرد یک کس نازو خوش فورم چه کپلهایی داشت صاف صاف من زیاد با کس سرو کار داشتم ولی این یک چیزه دیگه بود یک کون خوش فرم قوس کمر هم داشت دیگه نگو رفتم لای پاش کسشو بو کردم بو صابون میداد زبونم لای کسش کشیدم ناخنهاشو تو بدنم فرو کرد از شدت شهوت یک 10 دقیقه ای کسشو خوردم دیگه داشت ناله میکرد برش گردوندم تازه چشم افتاد به کون خوشگلش لای کونشو باز کردم یک سوراخ کون قهوه ای کمرنگ بدون مو زبونمو دور سوراخش میچرخوندم ذیگه از حشر زیاد داشت گریه میکردتازه یادم افتاده بود که لباسهای خودمو در نیاوردم خواستم در بیارم نذاشت گفت خودم در میارم تو یک چشم بهم زدن لختم کرد تا شورتمو در اورد گفت مگه تو عربی با این کیر کلفت یادم رفت بگم من کیرم 18 سانته و کلفتم هست سر کیرمو لیس میزد خودش میگفت که بار اولش هست و اینهارو هم از تو فیلمها یاد گرفته و یک بار هم با دوستش که دختر هم بوده لز داشته کیرمارو میمکید داشتم خالی میکردم دیگه فهمید کیر مارو از دهنش در اورد گفت که دختر نیست وقتی که با دوستش لز میکرده دوستش یک دعفه دوتا اتگشت میکنه تو کسش و پردش پاره میشه سر همین قضیه هم با دوستش بهم میزنه ولی نذاشت بزارم تو کسش گفت میخوام برای شب اول ازدواج بکنی توش ولی از کونم میتونی به شکم خوابوندمش لای کونشو باز کردم سر کیرمو گذاشتم در سوراخش همین که سرش رفت تو جیغی زدو از زیرم در رفت گفت چشام سیاهی رفت از درد کمی سبر کردیم گفتم بیا سرپا بزارم نو کونت دردش کمتره یک تف جانانه انداختم رو کیرمو کمی هم دولاش کردمو سر کیرمو میزون کردم بایک فشار تا نصفه کردم تو کونش خواست خودشو خلاص کنه که نذاشتم ناله میکرد کمی سبر کردم دیدم اروم شده گفتم حاضری برای بقیش گفت مگه تا ته نکردی گفتم نه تا امد بگه تا همینجا بسته با یک فشار تا خایه کردم تو کونش پاهاش سست شد اروم خوابوندمش داشت مثل ابر بهار اشک میریخت شروع کردم به تلمبه زدن دیکه دردش براش لذت داشت یک 10 دقیقه ای کردمش دیدم داره تختو چنگ میزه فهمیدم داره ارضا میشه یک دعفه یک ناله کردو بدنش شل شد منم دیگه داشت ابم میامد گفتم کجات بریزم گفت بریز تو دهنم ولی نمیدونم خوشم بیاد یا نیاد منم گفتم امتحان کن کیرمو در اوردم همین که ابم امد ریختم تو دهنش تا مزش کرد حالش بد شد و بالا اورد سریع رفت سمت دستشویی رنگش مثل گچ سفید شده بود براش اب قند اوردم ازش معذرت خواهی کردم که گفت اشکال نداره خودم خواستم ولی دیگه تا زنده هستم نمیزارم ابتو بریزی حتی رو صورتم خلاصه ما 3روز شمال بودیم وقتی هم برگشتیم تهران چند روز هم تهران بود تو این چند روز هم باهم سکس داشتیم و برگشت کویت چند روز بعد هم زنگ زد گفت ما برای هم ساخته نشده ایم و از این جور جفنگیات و رفت پی کاره خودش امیدوارم که خوشتون امده باشه فقط جون مادراتون فحش ندیدن اگه خوشتون نیامده تا باز هم براتون بنویسم شاد باشد.....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 43 از 112:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA